پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6 - صفحه 3 (به ترتیب امتیاز)

524 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    الهه رشیدی گفته:
    مدت عضویت: 2215 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی بینظیرم

    و سلام به دوستان عزیزم

    خدایا تو را با تمام وجودم شکر میکنم که بهم جانی دوباره،تولدی دوباره و نفسی دوباره رو بهم هدیه دادی تا بتونم زندگی بهشتی م رو همراه خودت ادامه بدم.

    خدایا تو را با تمام وجودم شکر میکنم که دارم با عشق و با حس و حال عالی م و با شوق و ذوق م این کامنت ارزشمندم رو مینویسم.

    خدایا تو را با تمام وجودم شکر میکنم که ما رو خالق زندگی مون قرار دادی تا بتونیم هر انچه رو که دوست داریم وارد زندگی مون کنیم.

    خدای مهربانم چگونه شکر تو را به جای بیارم که لایق تو باشد

    چگونه شکر تو را به جای بیارم که شدی تمام دارایی م

    خدای وهابم چه زیبا قلبم رو پر از نور ‌و عشق خودت کردی

    چه زیبا دارم تو را در تک تک لحظات زندگیم حس میکنم

    چه زیبا دارم هر روز بیشتر از همیشه وابسته و دلبسته ی خودت میشم

    خدای مهربانم هر انکس که تو را دارد چه ندارد

    و هر انکس که تو را ندارد چه دارد

    خدای وهابم من‌ عاشقتم که هر لحظه با ایمان ازت درخواست کردم همون لحظه منو مستحاب کردی

    من عاشقتم خدای بخشنده ام که داری از بی نهایت طریق بهم رزق و روزی حلال و فراخ رو هدبه میدی

    استاد عزیزم چقدر زیبا با اموزش هاتون و با کلام الهی تون منو عاشق خدا کردین

    خدایی که خودش توی قران به پیامبر گفته «هر گاه بندگانم از نزدیکی من پرسیدند به انها بگو شما رو اجابت میکنم به شرط اینکه انها هم به من ایمان داشته باشند»

    خدایی که از رگ گردن به ما نزدیک تره

    خدایی که تنها و تنها خودش برامون کافی ترینه

    استاد بینظیرم این روزها ‌و این لحظه دارم بیشتر خدا رو‌ توی وجودم حس میکنم

    من عاشقتم استاد بینظیرم که اینقدر زیبا با این فایل های الهی تون دارید درس خودشناسی و خداشناسی رو بهمون یاد میدین

    استاد عزیزم امروز با این فایل زیبا گفتم‌ باید کامنت بنویسم و بهتون بگم که چقدر زندگیم‌ با فایل های بینظیرتون تغییر کرده چقدر من ثروتمندتر شدم ،چقدر من سالم تر و‌ خوش اندتم تر شدم،چیدر زندگیم‌بهشتی تر شده

    استاد از دیروز تا حالا این درخواست رو به جهان فرستادم که دوباره کلاب هوس بزارین تا بیام و باهاتون با گوشی جدیدم که مدت ها بود دوست داشتم بخرم،صحبت کنم و بیام و بهتون بگم که چقدر با اموزش هاتون رشد کردم و نتیجه گرفتم چقدر الهی تر و توحیدی تر شدم چقدر بااعتماد به نفس و ازادتر شدم چقدر مستقل تر شدم و چقدر شادتر و حس و حالم عالی تر شده

    استاد عزیزم چقدر زیبا بهمون یاد دادین که هیچ عامل بیرونی در زندگی ما تاثیری نداره و این خود ما هستیم که داریم با باورهامون و با افکارمون و با کانون توجه مون چه خواسته چه ناخواسته زندگی مون رو خلق میکنیم

    استاد بینظیرم سوالاتی که در مورد روابط ازمون پرسیدین منو به فکر فرو برد که توی روابط م من چه نقشی دارم

    نشستم و فکر کردم دیدم من همیشه توی روابط م دوست داشتم به طرف مقابلم کمک کنم تا مشکلش برطرف بشه،دقیقا همین چند روز پیش بود که توی محل کارم یکی از همکارانم به مشکلی برخورد کرده بود که میخاستم تمام وجودم رو بزارم و تمام انرژی م رو بزارم که مشکلش رو برطرف کنم و یهو یاد اموزش های شما استاد عزیزم افتادم که واقعا یک گنج ارزشمنده برام ،که من نمیتونم خودمو فدا کنم تا مشکل طرف مقابلم حل بشه و من نمیتونم خودمو فدا کنم و شاید برای چند روزی این نتایج برا طرف مقابلم دوام داشته باشه ولی فقط برای چند روز هست و به خودم گفتم الهه تو نمیتونی مسایل و مشکلات دیگران رو حل کنی و هر کسی مسیول زندگی خودش هست و چقدر من سپاسگزار خداوندم به خاطر وجود ارزشمند شما استاد عزیزم که با اموزش هاتون زندگی مون رو زیر و‌ رو کردین و من هر چقدر خدارو شکر کنم به خاطر وجود ارزشمندتون به خدا کمه

    و خدارو هزاران بار شکر میکنم که خدا اینقدر زیبا منو به این فایل زیبا هدایت کرد تا با عشق ببینم و کلی درس رو ازش باد بگیرم.

    و یقین دارم که به زودی دوره ی بینظیر کشف قوانین رو میگیرم و کلی مدارم رو بالاتر میبرم

    استاد عزیزم با تمام وجودم ازتون سپاسگزارم که دارید با عشق این فایل های بینظیر رو بهمون هدیه میدین و با اموزش هاتون اینطور زیبا زندگی مون رو به بهشت تبدیل کردین

    و از مریم عزیزم ممنونم که داره با عشق برامون این فایل های الهی رو‌برامون‌اماده میکنه و روی سایت میزاره و همچنین از خانم فرهادی عزیز و اقا ابراهیم تشکر میکنم بابت تمام تلاش ها و زحمات شون .

    خدایا شکرت ،ادامه میدیم این مسیر الهی رو با اراده ی پولادین مون همراه با الله یکتا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
    • -
      محمد حسین تجلی گفته:
      مدت عضویت: 2226 روز

      به نام خداوند زیبایی ها و مهربانی ها

      سلام و درود به شما خواهر عزیزم الهه خانم

      به به چقدر خوب شد که دیدگاه نوشتی و ما شما رو دیدیم توی سایت

      چقدر برای دل نوشته هایت دلم تنگ شده بود الهه جان

      خواندن نوشته های شما عشق بازی با خداست

      راز و نیاز و سپاسگزاری کردن از خداونده

      سراسر حس خوب و لذت بردنه

      یه خواهشی دارم

      لطفاً بیشتر دیدگاه بنویس :)

      موبایل جدید مبارک باشه

      ان شا الله که به شادی و خوشی ازش استفاده بکنی

      چقدرررر خوشحالم و چقدر بهت تبریک میگم به خاطر نتایج عالیت خواهر عزیزم

      خدا رو صد هزار مرتبه شکر

      نوش جانت هر آنچه نعمت و ثروت از فضل پروردگار یکتا وارد زندگیت میشه

      شما لایق بهترین نعمت ها هستی

      بی نهایت بهت تبریک میگم به خاطر شغل فوق العاده ای که داری «عکاسی» که من عاششششقم

      بی نهایت بهت تبریک میگم که اینقدر شجاع و قوی و با اراده و با ایمان هستی

      داری برای خودت تنهایی در یک شهر دیگه زندگی می کنی

      الهی صد هزار مرتبه شکر

      الهه جان شما برای من یه فکت هستی ، یه الگو… که من هم با دیدن شما و نتایجت به خودم بگم می شود و من هم می توانم :)

      (ایموجی قلب و لبخند)

      قبلاً هم گفتم من پروفایل شما رو ارسال دیدگاهش رو فعال کردم

      هروقت دیدگاه بنویسی میام با عشق می خوانم تحسین می کنم و چیز یاد می گیرم

      پایدار باشی

      به امید دیدارت در بهترین زمان و بهترین مکان

      در پناه خداوند مهربان باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    فرهاد و عسل گفته:
    مدت عضویت: 3699 روز

    IN GOD WE TRUST

    درود خدمت شما استاد عباس منش عزیزم

    ممنونم از این فایلهای فوق‌العاده

    سوال:

    در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی میکنید؟

    • من همیشه توی ارتباطات احساس میکنم هر مسئله ای پیش بیاد فقط با دعوا میتونم حلش کنم و همیشه به شوخی میگم تا وقتی دعوا هست چرا صحبت!

    وخیلی برام اتفاق میفته و همیشه دعوای من با طرف توی ذهنم هست اما خداروشکر هیچوقت بصورت فیزیکی اتفاق نمیفته

    • احساس قربانی شدن دارم و نکات مثبت من کمتر دیده میشه

    • کسی قدر من رو نمیدونه چون همیشه من سعی کردم همه چیز عالی باشه

    • اطرافیان متوقع هستن از من و اگر شرایطش رو داشته باشم پاسخ میدم و اگر اوکی نباشم سخته اما ن میگم

    • بقیه فک میکنن کاری که من انجام میدم ویا ساختمانهایی که میسازم ی کار معمولی هست که همه میتونن انجامش بدن در صورتی که واقعا کارها و ساختمانهایی که ارائه میدم بهترین در نوع خودش هست و بعضی مواقع برای اینکه این احساس رو تجربه نکنم برای کارم زیاد وقت نمی‌ذارم و سرسری ازش می‌گذرم

    • همیشه دلم میخواد توی روابط ، حال اطرافیانم رو خوب کنم حتی اگر به قیمت ناراحتی و سختی خودم تموم بشه

    • تا اوکی نباشم اگر کسی درخواست کمکی از من کنه بهش کمکی نمیکنم

    • اگر تصادف یا دعوایی در خیابان ببینم اصلا توقف و توجه نمیکنم

    • اگر کسی درگیر هر نوع اعتیادی باشه به هیچ وجه هیچ نوع ارتباطی باهاش نمیگیرم

    • اگر کسی دنبال خیانت و یا دزدی و دروغ باشه هیچ نوع ارتباطی باهاش نمیگیرم

    • در هر سنی بودم بزرگتر از سنم رفتار کردم و همیشه بچه ها و جوان‌ترها میان از من ایده میگیرن ویا در مورد ایده های بعدی من سوال میکنن

    • همیشه با بچه ها بچه بودم و با افراد خیلی بزرگتر از خودم طوری رفتار کردم که احساس هم سن بودن من دارن

    • همیشه توی ادارت کارم معجزه وار و زود انجام میشه

    • همیشه پشت فرمان که هستم اگر کاری با گوشی داشته باشم و گوشی توجه من رو بگیره خیابون به طرز معجزه واری خلوت میشه تا حدی که وقتی شلوغه به خودم میگم گوشیتو در بیار و کارهات رو انجام بده تا خیابون خلوت بشه

    • خیلی خیلی چراغ راهنمایی رانندگی برای من سبز میشه

    • ماشینهایی که میخرم صفر و بی رنگ هستند و موقع فروش هم خیلی سالم و بی رنگ وعالی هستند

    • همیشه شکرگذارم و سعی میکنم در لحظه ی حال زندگی کنم

    خدایا شکرگذارم

    انشالله در پناه فرمانروای کیهان در اوج ،شاد ،ثروتمند ،سلامت و خوشحال باشیم

    بدرود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
  3. -
    محجوبه گفته:
    مدت عضویت: 2131 روز

    سلام سلام

    رد پای 19

    شما چه نقشی در روابط خصوصا در روابط عاطفی ایفا میکنید؟

    چند وقته که دارم دنبال الگوهام میگردم متوجه شدم من چقدر همش مراقب اعضای خانوادمم.از بچه هام گرفته تاااا پدرم تا برادرام تا همسرم و….

    و حتی یه ادمی که تو مترو یا تو خیابون کنارمه.

    شاید خنده دار باشه ولی واقعا همین طوره.

    چند شب پیشا دخترم اومد یه تستی بهم داد پر کنم گفتم چیه گفت هیچی مامان یه تست شخصیتی.خلاصه تست رو که دادم و به قول خودش تست بسیار معروفی تو اینترنت بود جوابش این اومد که تو یه فرد حامی هستی.

    دخترم از جواب تست شاخ دراورده بود میگفت مامان واقعا تو حامی هستی.

    همونقدر که سر سختم همونقدرم حامی همه ادمای اطرافمم.

    تو خانواده به هر دری میزنم راه رو هموار کنم بقیه اعضای خانواده راحت باشن.

    البته تو زمینه دیگه الان نزدیک 3 ماهی هست که بهتر شدم و خیلی اوقات این جمله رو تکرار میکنم

    مشکل خودشه باید حلش کنه تا این مشکلات نباشه یاد نمیگیره چه جوری بایسته.

    شاید اگه پارسال بود به شدت مخالف این جمله بودم ولی الان وقتی نتایج رو رو خودم دیدم دیگه 100 درصد مطمئن شدم مسیرم درسته.

    مثلا سایت کاریم 7 ماهه شروع کردم به کار کردن روی سایتمون اونقققدر اولش سخت بود که میگفتم واقعا من یاد میگیرم؟دقیقا یادمه 2 ماه فایل رایگان میدیدم و مینوشتم طوریکه یک دفتر 80 برگ رو تموم کردم.دفتر تموم شد ولی من هنوز 1 صدوم هم یاد نگرفته بودم.بعد رفتم کلاس بعد تمرین کردم بعد باز یه جلسه خصوصی رفتم و تازه بعد از 6 ماه تلاش تااازه متوجه شدم کلا باید سایت رو کن فیکون کنم یا خدا 6 ماه وقت گذاشته بودم.ولی چاره ای نبود سایتم بیش از حد ایراد داشت.

    و این شد که دادم سایت رو از نو بسازن انگار بعد از 6 ماه رفتم سر خونه اول.

    ولی ولی این مشکلات و تضادها منو پخته کرد حالا تو سئو کردن استاد تر شدم.

    و حالا چون خودم از تضادهایی مثل این تضاد درسهااااا گرفته بودم دیگه فهمیدم که هر فرد خودش باید حامی خودش باشه.

    چه زن باشه چه مرد.

    البته دارم میگم فهمیدم.!

    تا اینکه جز رفتارام بشه کار داره!

    نقش دیگه من اینکه نمیدونم چرا ایا عادت دارم یا جز اخلاقامه که دوس دارم هر جا هستم شاد باشم همه رو بخندونم.واقعا نمیدونم چرا.البته تا حدودی میدونم چون مامان من اینجوری بود ازش یاد گرفتم و الان دخترمم اینجوریه گاها تو جمع همه رو میخندونه.نمیدونم رفتار بدیه یا خوب ولی خوب من تو روابطم با دیگران این نقش رو هم دارم.

    قبلنا سنگ صبور بقیه هم بودم ولی الان سعی میکنم نباشم.چون بهم ثابت شد تا طرف نخاد من هیچ کاری نمیتونم براش انجام بدم.

    دیگر نقش هام فعلا یادم نمیاد ولی اگه اومد میام مینویسم.

    همگی موفق باشید.ممنونم که دوستان کامنتهای فوق العاده میزارن.

    در پناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 32 رای:
  4. -
    علیرضا یکتای مقدم گفته:
    مدت عضویت: 1331 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به استاد عباسمنش و خانم شایسته

    سلام به همه دوستان ثروتمندم

    موضوع: نقش روابط

    وقتی به تمام اتفاقات زندگی خودمان توجه می کنیم می بینیم که بغضی از آنها از یک جنس ، در یک فاصله‌ زمانی تکرار می‌شکند و گاها شاید ما تعجب کنیم چرا همیشه این نوع اتفاق برام می افتید حالا چه خوب یا بد!@

    اگر انسانی آگاه باشیم دنبال ریشه می گردیم تا علت اصلی رفتار تکرار شونده را دریابیم

    و اکثر مردم و شاید 98درصد مردم این تکرار اتفاقات را جز زندگی طبیعی بدانند و تلاشی هم نکنند تا علتش را بفهمند

    و اما ما که با قوانین آشنا هستیم با کمی تامل آن باوری قوی و قدرتمند ی را که باعث ارسال فرنکاس میشه و یک نوع اتفاق تکرار و تکرار میشه به خوبی تشخیص می‌دهیم. درواقع آبشخور رفتارها یمان را کشف میکنیم و درک می کنیم که این اتفاقات نه کار خداوند هست ، نه تاثیر دولت هست ونه هرگونه عوامل بیرونی بلکه تمام این اتفاقات را خودم دارم خلق میکنم .

    واقعا چقدر زیباست وقتی که می فهمم اتفاقات زندگیم را خودم خلق میکنم نه دیگران ونه الله ، این عین عدالت خداست که تمام امکانات و وسایل را بطور یکسان به انسانها داده ولی اکثرا بی خبرند.

    با این مقدمه برم سراغ اصل داستان فایل

    من خودم همیشه در روابط با دیگران ، همیشه تلاش می‌کنم کمک کنم ، همیشه پیش قدم هستم باور کنید تا الان هم نمی دانستم با دیدن این فایل فهمیدم که با هر کسی آشنا میشم و شروع به صحبت میکنیم من تلاشم براین هست که به او کمک کنم

    حتی به همسرم یا فرزندانم یا برادرم هم همین طوری هستم.

    حتما این کار من یک ریشه داره و آبشخور این رفتار من حتمآ یک باور قدرتمند هست که من مدام دارم فرنکاس یکسان می فرستم و اتفاقات همسان برام پیش می آد.

    شاید باورم این باشه من با کمک به دیگران، احساس نزدیکی به خداوند پیدا می کنم

    شاید باورم این باشه کمک کردن باعث میشه جهان هم به کمک میکنه

    شاید باورم این باشه که من با کمک به دیگران ، ایمانم را به خدا ثابت میکنم

    شاید باورم این باشه که ، طبق آیات قرآن کمک و انفاق در کل خوبه ، ومرا به احساس خوب میرسونه

    خودم فکر میکنم پشت این رفتار من چند باور قوی هست که باعث میشه ، این رفتارها از من نمایان بشه

    بااین تفاسیر، حالا که فهمیدم من همه چیز را تولید میکنم و خلق میکنم پس سعی میکنم باورهایی بسازم و فرنکاس های آگاهانه بفرستم که ثروت بیشتر و سلامتی کاملتر و خوشبختی بیشتر را جذب کنم

    و همیشه در حال یاد گیری قوانین باشم و آزادی زمانی و مکانی داشته باشم و با هدایت الله برم مسافرت برم دنیا ببینم برم ایمانم را قوی‌تر کنم برم اکثر کشورهای دنیا ودر بهترین هتل ها اقامت کنم و لذت ببرم.

    فهمیدم می تونم.

    متشکرم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 34 رای:
  5. -
    الهام و نگین گفته:
    مدت عضویت: 1041 روز

    خدایا هزاران هزار مرتبه شکر بخاطر هدایت امروزم

    خدایا شکر که هدایت شده هستم

    تمام اتفاقات ما با کانون توجه ام اتفاق نیفته

    با سپاس گزاریهای صبحگاهیم اتفاقات زیبایی برایم نیفته

    الگوی پترنها،باورهای بنیادی هر بار فرکانسهای میفرسه

    که هر چند وقت یک بار یکسری شرایط تکرار میشه که ما می‌پذیریم که این طبیعیه

    من تو رابطه همیشه با کسانی هستم که همشون اخلاق مامان و دارند،و من می‌خوام حامی باشم و مراقب باشم

    اونا هم ویژگیهای مامانم و دارند

    خیلی نگرانم هستند،وابسته ی من میشند و با اینکه نمی‌خوام حامیشون باشم ناخودآگاه می‌خوام همه کاری براشون انجام بدم و توجه کنم بهش و اون دیگه تنها نمی ره خرید

    من این و فهمیدم من آدمی هستم که دوست دارم آدمهایی را جذب کنم که ضعیفنددو بهشون کمک کنم و به این دلیل که این ادمها تو فرکانسم قرار میگیرند

    یا این که با آدمهایی برخورد میکردم که احساس قربانی شدن بهم میدادند

    قیافه ها فرق میکرد و اسمها فرق میکرد ولی به همون نوع برخورد می‌کردند

    باور فکری که بارها و بارها تو ذهنم تکرار میشه

    و من حالا فهمیدم که خودم باور داشتم ضعیفم،زیبا نیستم،توانای ندارم

    یا اینکه آدمها را که می‌دیدم شروع به قضاوت آدمها میکردم

    من با آشنایی با سایت العان دارم آدمها را که میبینم به اندازه ای که بتونم تحسینشون میکنم و سعی میکنم خوبیهاشون و ببینم و انشا..بتونم با تکرار این عادتم بشه

    حواسم بیشتر به خودم بشه

    العان دیگه موقعی که الگوهای تکرار شونده را میبینم و متوجه میشم که خودم دارم خلق میکنم

    من با تمرین این کار میرم خرید کنم خود فروشنده میاد و برام خودش جنس خوب را پیدا می‌کنه و برام کنار میزاره یا میرم آموزش شنا مربیم از اول میاد و آموزش بهم میده، یا العان همسایه میاد و از حالم خبر میگیره و میره

    من بعضی مواقع خودم و نادیده میگیرم و تا جایی که میتونم می‌خوام کمک کنم

    البته دارم روی این ها تا جایی که یادم باشه ما میکنم

    خدایا هدایتم کن کمکم کن

    خیلی خوشحالم بابت این سوالها و دارم الگوهای تکرار شونده را پیدا میکنم

    استاد جان واقعا ازتون سپاس گزاری میکنم بابت این سوالهای مو شکافته

    خدایا هزاران هزار مرتبه شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 37 رای:
    • -
      شهلا صدوقی گفته:
      مدت عضویت: 1714 روز

      سلام واقعا ازت ممنونم که بهم یاد دادی که چطور افرادی رو من جذب میکنم وقتی گفتی من حامی میشم افرادی جذب میکنم که ضعیف هستند یا نیاز به کمک دارند خیلی ممنون انگار با نوشته های تو ذهن من باز شد که دست از خیلی از نقشها بردارم واقعا ازت متشکرم عالی بود وقتی گفتی من که قربانی هستم افرادی سرراهم هستن که بیشتر ظلم میکنن یا احساس قربانی ومظلومیت رو به من میدهن انگار دری از آگاهی به روی من باز شد

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        الهام و نگین گفته:
        مدت عضویت: 1041 روز

        خدایا هزاران هزار مرتبه شکر بخاطر هدایت امروزم

        خدایا شکرت که دستی از دستهای مهربان تو شدم و توانستم دوست عزیزم بهش یاد آوری بشه که ما خودمون هستیم که خالق زندگیمون هستیم و جهان آیینه ما هست

        شهلا جان انشا.هر روزت بهتر از روز قبلت باشه

        امیدوارم خدا هدایتمون کنه که درک بیشتری از قانون داشته باشیم و عمل کنم

        سلامت،شاد،خوشبخت،ثروتمند و سعادتمند در این دنیا پاپن دنیا باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    فهيمه گفته:
    مدت عضویت: 1953 روز

    به نام خدای هدایتگرم

    سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته مهربان

    در پاسخ به سوال این فایل باید بگم در گذشته ، من در روابطم ناجی بودم و همیشه سعی می کردم اگر فرد مشکلی دارد به او کمک کنم تا مشکل خود را حل کند

    در حال حاضر خیلی زیاد تونستم به لطف الله و آموزش های استاد و مطالعات دیگرم خودم رو تغییر بدم

    چون فهمیدم شاه کلید موفقیت در دوست داشتن خودم هست

    در ارزشمند دانستن خودم هست

    چون خدا در من هست و من فقط بازیگرم کارگردان اوست

    بعد از اینکه کلی روی خودم کار کردم و نتیجه ای نگرفتم دست آخر رسیدم به این مشکل در خودم

    این باور که من همیشه باید ناجی باشم من رو همیشه در فرکانس اون اشخاصی نگه میداشت که از من کمک خواسته بودن

    و اون کمک من هیچ وقت به اون اشخاص کمک پایداری نمی کرد و خود من رو هم همیشه پایین نگه میداشت

    و این رفتار من از اونجایی می آمد که در خانواده خیلی زیاد به من میگفتن تو مهربونی تو فداکاری تو الی تو بلی

    میخوام بگم این رفتار من دیگه رفته بود توی ضمیر نا خود آگاهم و هر چقدر هم آگاهانه میخواستم خودم را تغییر بدم امکانش وجود نداشت

    من میخواستم بهشت رو در جهانی دیگر برای خودم داشته باشم فارغ از اینکه بهشت در این دنیاست

    بعد از اینکه فهمیدم بهشت در این دنیاست شروع کردم قدم برداشتن به سمتش، هر چه رفتم دور تر شدم …

    چرا ؟

    چون این من نبودم که میخواستم پیش برم

    این 50 تریلیون سلولی بودن که در بدن آموخته شده بودن به روش دیگری و حالا سخت بود که از جایگاهشون مهاجرت کنن

    من فکر میکردم که فقط با همون شخصی طرف هستم که در آینه میبینم

    ولی اینطور نبود و نیست

    من با یک جامعه 50 تریلیونی روبه رو بودم و هستم

    خیلی سخت بود باور اینها

    ولی بعد از چک و لگد های فراوان از جهان فهمیدم اینها حقیقت دارن و من با تریلیونها سلول که هوش و شعور دارن طرف هستم و باید با زبانی نرم باهاشون رفتار کنم

    و فهمیدم در تمام سالهایی که من نقش قهرمان رو برای دیگران بازی کرده بودم به شعور هستی توهین کرده بودم

    به عدالت خدا توهین کرده بودم

    جایگاه خودم رو نشناخته بودم

    و در مقابل رب اظهار کردم :

    «لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» (الأنبیاء، 87 و 88)

    معبودی (الهی) جز تو نیست، منزهی تو، من از ظالمین بودم (به خودم ظلم کردم) *

    بعد از این بود که فهمیدم این درس که حال خوب = اتفاقات خوب یعنی چی

    فهمیدم وقتی تصویر سازی میکنی باید حالت خوب باشه یعنی چی

    فهمیدم اگر اتفاق بدی برام میوفته دنبال میوه اون اتفاق باشم

    فهمیدم هر مشکلی راه حلی دارد و راه حل آن بسیار آسان است

    در یک کلام فهمیدم، رب میزبان این بدن هست و من حق ندارم حالم بد باشه

    مهم نیست اسم اون حال بدی چیه

    فداکاری برای دیگران

    دلسوزی برای دیگران

    یا هر چیز دیگه

    فهمیدم من باید

    باید

    باید حالم خوب باشه تا نعمت ها بیاد سمتم

    چون خدای درون من چیزهای خوب رو برای خودش میخواد و اگر من بتونم حالم رو خوب نگه دارم و به قول قران در کارهای خیر (حال خوب به روایت من ) پیشی بگیرم میشم از مومنان

    کسانی که به آنها نعمت داده میشه و این قانون دنیاست

    شق القمر نیست

    من فقط باید بفهمم اون خدایی که درون منه درون افراد دیگه هم هست

    هر کجا دردی دوا آنجا رود

    هر کجا فقری نوا آنجا رود

    هر کجا مشکل جواب آنجا رود

    هر کجا کشتیست آب آنجا رود

    آب کم جو تشنگی آور بدست

    تا بجوشد آب از بالا و پست

    تا نزاید طفلک نازک گلو

    کی روان گردد ز پستان شیر او

    .

    .

    با این باور من میتونم الگوهای تکرار شونده رو متوقف کنم

    استاد از لطف شما برای تهیه این فایل سپاس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 34 رای:
    • -
      فهیمه زارع گفته:
      مدت عضویت: 2972 روز

      سلام به فهیمه عزیز

      احسنت به تو دختر زیبا چقدر از خواندن کامنتت لذت بردم یجورایی خودم رو دیدم

      چقدر با یک جامعه 50 تریلیونی روبه رو بودم و هستم

      خیلی سخت بود باور اینها

      این جمله ات حرف داره برا خودش

      احسنت به تو میبوسمت

      در پناه حق شاد وسلامت وثروتمند وسعادتمند باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        فهيمه گفته:
        مدت عضویت: 1953 روز

        درود دوست هم نام من

        دستت رو به گرمی می فشارم

        همه ما که اینجاییم یک هدف مشخص داریم و اون تبدیل شدن به بهترین ورژن خودمون هست

        واسه همینه که کامنت های همدیگه رو که میخونیم انگار حرف دل ما رو میزنن

        کمال خود خواهیه اگر فکر کنم من همین پوست و گوشت ظاهری ام

        وقتی این بدن رو به عنوان یک جامعه با شعور پذیرفتم که، دیدم وقتی یه قسمتی از بدنم درد می کنه ، دستم رو میزارم روش و بهش میگم آروم باش تو در امنیتی و آروم میشه

        موفق باشی همسفر

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      زکیه لرستانی گفته:
      مدت عضویت: 1728 روز

      سلام فهیمه جان دوست عزیزم

      چقد عالی نوشتی

      چقد کامنتت تکان دهنده بود

      تمام و باور های منو زیر و رو کرد دختر

      مخصوصا این قسمت

      فهمیدم در تمام سالهایی که من نقش قهرمان رو برای دیگران بازی کرده بودم به شعور هستی توهین کرده بودم

      به عدالت خدا توهین کرده بودم

      جایگاه خودم رو نشناخته بودم

      و در مقابل رب اظهار کردم :

      «لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» (الأنبیاء، 87 و 88)

      معبودی (الهی) جز تو نیست، منزهی تو، من از ظالمین بودم (به خودم ظلم کردم) *

      بعد از این بود که فهمیدم این درس که حال خوب = اتفاقات خوب یعنی چی

      چقد من به خودم ظلم کردم خداای من

      چقد دلسوزی بیجا

      چقد ب عدالت خدا شک کردم

      باکمک های بیجا

      با از خودگذشتگی های بیجا

      با کندن از وجود خودم و دادن ب بقیه

      چرااا

      چون فک میکردم اینجور خدا بیشتر دوستم داره

      اینکه خوب باشم وخوبی کنم میرم بهشت

      ای وای من

      چی کار کردم با خودم

      چقد کارهای بقیه رو انجام دادم چون فک میکردم من کوچیک ترم وظیفه م هست

      من باید خوبی کنم تا بقیه تاییدم کنن وحالشون خوب بشه

      خوشحال بشن

      ولی اشکال نداره

      از این ب بعد خودم مهمترین اولویت خودم هستم

      خدایا شکرت ک دارم درک میکنم رشد میکنم و میسازم زندگیم رو

      خدای من ازت ممنونم بابت هدایتم ب این کامنت الهی سپاسگزارم دوست عزیزم از اینکه نوشتی و چقد عالی هم نوشتی دمت گرم

      مرسی ازت برات بهترینها رو میخوام از رب جهانیان

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        فهيمه گفته:
        مدت عضویت: 1953 روز

        درود زکیه جانم

        روی ماهت رو میبوسم همسفر

        سپاس از لطفت برای خوندن کامنتم

        «موتوا قبل ان تموتوا»

        خدا رو هزاران بار شکر که الان من و شما و بقیه همسفرامون اینجاییم

        بدن های خسته مون رو آوردیم در این حرم امن و بدون اینکه قضاوت بشیم داریم خودمونو جراحی میکنیم

        خدا رو شکر که صاحب این تن خدای ودود هست و داره مارو تیمار می کنه

        خدارو شکر که مردیم قبل از اینکه بمیریم

        حضرت مولانا:

        بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید

        در این عشق چو مردید همه روح پذیرید

        بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید

        کز این خاک برآیید سماوات بگیرید

        بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید

        که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید

        یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان

        چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید

        بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا

        بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید

        بمیرید بمیرید و زین ابر برآیید

        چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید

        خموشید خموشید خموشی دم مرگست

        هم از زندگی است اینکه ز خاموش نفیرید

        هر کدوممون که اینجاییم خودمون جلوی خودمون رو گرفته بودیم و زندگی رو برای خودمون زندان کرده بودیم و حالا داریم رها میشیم….. به قول حضرت حافظ ” ما خودمون حجاب خودمون بودیم ”

        با قلبم کامنت گذاشتم برای این فایل، و خدا اونو نشون قلبت داد و گفت ببین تنها نبودی و نیستی پس دیگه خودت رو سرزنش نکن

        کنار همیم رفیق

        موفق باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
        • -
          زکیه لرستانی گفته:
          مدت عضویت: 1728 روز

          درود ب روح پاک الهیت

          فهیمه جانم دوست عزیزم

          سپاسگزارم ازت ک برام نوشتی

          خداروشکر میکنم بابت وجود الهیت عزیزم

          چندبار کامنتت و خوندم و بغض کردم و اشک ریختم باهاش

          میدونی من دوروزه دارم فایل های توحیدی و گوش میدم

          و حیرت کردم از پاسخی ک از طریق کامنت شما دریافت کردم از خدای مهربون و وهابم

          الهی صدهزار بارشکرت بابت اینکه متوجه شدم مسیرم درسته و خدا چقد مشتاااق تره برای اومدن بندهاش ب سمتش

          خدای من ازت ممنونم و سپاسگزارم بابت این سایت الهی ودوستان الهی فوق العاده ای ک دارم

          خدایا تنها تورا میپرستیم وتنها از تو یاری میجوییم مارو ب راه راست هدایت کن راه کسانی ک ب اونها نعمت دادی و ثابت قدممون کن تواین مسیر بهشتی

          عاشقتم فهیمه جان وبرات بهترینها رواز ربم تنها خالق وقدرت هستی خواستارم

          به خدای بزرگ میسپارمت

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    مهشید و شیرین گفته:
    مدت عضویت: 1242 روز

    ,به نام خداوند مهربان

    سلام استاد و خانم شایسته عزیز

    در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟

    من در بین دوستان اغلب به همه کمک کرده و ناجی بقیه هستم مسئولیت آنها را بر عهده گرفته حتی اگر انجام آن برایم سخت باشد و مخصوصاً زمانی که فرد بیمار باشد یا مشکلی برایش پیش بیایید من به تمام کارهایش رسیدگی می کنم

    به همه افراد بسیار زیاد احترام می گذارم و همین امر باعث شده که دیگران به من بی احترامی کنند

    به خاطر کارهای کوچکی که دیگران در حق من انجام می دهند از آن ها بیش از حد ممکن تشکر می کنم در صورتی که کارهایی که من برای آن ها انجام داده ام به مراتب بزرگتر و آن ها اغلب هیچ گاه حتی تشکر هم نمی کنند

    شخصیت مطیعی داشته و هر درخواستی از من بشود تا آن جا که بتوانم برای اشخاص انجام و حتی از وقت و انرژی خود زده و کارهای دیگران را انجام می دادم.

    .

    همیشه سعی می کردم تا با تمام افراد مهربان باشم و در حق آن ها دلسوزی کنم که باز آن هم باعث توهین آن ها و دستور دادن به من برای انجام درخواست های نابجا بود که من باز هم قبول می کردم.

    اگر کسی به من توهین می کرد جواب او را نمی دادم و باز هم ارتباطم با او را ادامه می دادم ولی از یک جایی به بعد که توهین و سوء استفاده های آن ها بیشتر می شود روابط را کاملا بدون هیچ توضیحی قطع می کردم که این مورد باعث تعجب

    آنها شده و می گفتند مگر ما چکار کردیم؟

    همچنین همیشه به دنبال صلح بودم و سعی می کردم با همه افراد حتی آن هابی که به من توهین می کردند در صلح باشم و احترام بگذارم

    مسئولیت دیگران را نیز بر عهده می گرفتم و همیشه آن ها از من متوقع تر می شدند

    بارها برای افراد کارهایی انجام دادم که مشکلاتشان را کاملا حل کرده اما آن ها باز هم متوقع بودند

    البته تمام این الگوها مربوط به پیش از آشنایی من با استاد بود و بعد از آشنا شدن با ایشان به قدری اعتماد به نفس من زیاد شده که به راحتی نه می گویم و اصلا فرصتی ندارم که بخواهم ناجی دیگران باشم یا وظایف آن ها را انجام دهم حتی اگر فرصت هم داشته باشم به هیچ عنوان دیگر حاضر نیستم به دیگران خدمت کنم چون دلسوزی به حال دیگران شرک محسوب شده و مرا از اهداف دورتر میکند.اما همچنان عادت احترام بیش از حد به دیگران و بارها و بارها تشکر کردن بی مورد از آن ها که آن هم باز باعث بی احترامی می شود در من وجود دارد که با کار کردن بر روی باورها سعی در تغییر آن ها دارم.

    خدایا شکرت

    عاشقتونیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 35 رای:
    • -
      زیبا گفته:
      مدت عضویت: 2499 روز

      سلام دوست عزیز

      چقدر حرفهایتان مثل من است

      میخواستم کامنت بزارم نمیدونستم چی بنویسم

      تووکامنت شما دیدم خودم هستم

      همیشه تا آنجا که میتونستم نه تا آنجا که نمیتونستیم هم تلاش کردیم تا دیگران راحت باشند و این چقدر از خود گذشتن نبود

      خود را گذاشتن بود

      منم مثل شما تا ته کمک رفتم و از یه جایی دیگه میشدند

      آن افراد شما و دیگه برام کم اهمیت میشدند

      من فکر کنم خیلی تغییر نکردم ولی کمی تا حدی اره از وقتی خواستم کمی خودم باشم

      و الان مصمم تر از قبل میخواهم خودم باشم و برای خودم

      و میدانم اتفاقات قشنگ میفته برام

      خدایا شکرت که به یاری تو میتونیم

      برایتان آرزوی موفقیت و بهترین ها رو دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    سودا مختاری گفته:
    مدت عضویت: 1955 روز

    به نام خدای هدایتگرم به سمت خواسته هایم به سادگی و زیبایی و عزتمندانه و به صورت کاملا طبیعی و بدیهی

    سلام به استاد و دوستان عزیز

    نقش قربانی رو در روابطم داشتم اینکه کسی بیرون از من میتونه قدرت داره که به من ظلم کنه ،حق منو بخوره ،منو ناراحت کنه (شرک) پدر آدم رو درمیاره و من با درک توحید نقطه مقابل شرک با تمام وجودم سلول به سلول بدنم درک کردم ایمان آوردم ظلمی وجود نداره کسی نمیتونه تو مدار ثروت و نعمت که لاجرم ثروت و نعمت و خوشبختی به من برخورد میکنه حق وسهم و ثروت منو از من بگیره جلوی این برخورد فرکانسی ثروت رو بگیره هییییییچ ادمی بیرون از من به اندازه پشیزی قدرت نداره که به من ظلم کنه یا حقم رو بخوره این باور توحیدی قدرتی به من داد که هر جایی که لازم بود هدایت شدم حرفم رو زدم درخواستم رو گفتم بدون هییییییچ ترسی و نگرانی با تکیه بر خداوند که بخشنده گی ثروت و نعمت بی حد و حصر وبی حد وحساب ویژگیش هست جواب بدم متکی نباشم باااااج ندم این سمت من بود که با قدرت انجامش دادم و قلبم باز و وسیع وشاد شد و بندگی کردم خدای رب العالمین هم خیلی دقیق و بی نقص سمت خودش رو انجام داده و این شرک و قربانی بودن رو مظلوم بودن رو با عمل به توحید اجرا کردم به‌اش رو با عشق با قدرت دادن به خدای وهابم پرداخت کردم خدایا شکرت شکرت شکرت

    نقش بعدی کمال‌گرایی من هست که سعی میکنم بی نقص باشم بهترین خودم باشم تو رابطه ولی درک کردم نقطه کمالی نیست بهبود دائمی شخصیتم باید اصل و اساس زندگی من باشه خودم رو بی قید وشرط بپذیرم عاشق خودم باشم که پاره ای از وجود این روح الهی خداوندم هستم راحت باشم با خودم و لذت ببرم

    استاد جان با تمرکز کردن روی خودم با درک توحید کلا آدمها تو ذهن من بسیار کم رنگ شدند و چقدر آزادی وآرامش و لذت من بیشتر شده و نعمت بی انتهای خداوند جاریه خدایا شکرت شکرت شکرت

    استاد توحیدی تر از شما تو زندگیم ندیدم الگوی بی بدیل منید و دارم تمام سعی خودم رو میکنم که شاگرد توحیدی شما باشم عاااااشقتونم خدایا عاشقتم که عاشقمی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 37 رای:
  9. -
    فرزانه گفته:
    مدت عضویت: 1751 روز

    سلام و درود به استاد عزیز و همه دوستان

    چهار مثال نوشته شده در متن به اضافه خوشحال کردن بقیه شامل حال من میشه اما از ماه سوم که قدم سوم بودم تا الان که حدودا هفتمین ماه هست اینجام این خواسته در من شکل گرفت که دیگه نمیخوام حمایتگر و ستون و قربانی و… باشم.

    اولین مرحله ایجاد یک احساس قوی در من بود که بسه دیگه … فردای اون روز بهم گفتن خیریه منو نمیخواد دیگه… من اونجا یه کلاسی داشتم.

    این وسط دوباره سوتی دادم چون به گفتن نیست که تغییر شخصیت جهاد اکبر واقعا. رفتم شریک دو تا کار پژوهشی شدم که تمام الگوهای منفی دوباره فعال شدند و من گفتم پس چی شد چرا متوجه نشدی گول خوردی شروع کردم به نه گفتن که مثلا اصلاح و تعدیل بشه نشد و دوباره از ابتدا عزممو جزم کردم و از اون کار انصراف دادم اون آدم هم حذف کردم.

    به پژوهش دوم که رسیدم آگاه بودم و حواسم بود که رفتار و احساسم مربوط به شخصیتی باشه که دوس دارم. در همین مرحله انگار جهان هستی میخواست دوباره ازم امتحان بگیره پول اشتباهی اومد به حسابی که قبلا بانی میشدم و یه کارایی انجام می‌دادیم که بدون وسوسه شدن رفتم اون حساب رو بستم. و اینجا بود که دیدم دیگه زور نمی زنم بهتر بگم متوجه شدم اول مسیر زور میزدم که تغییر کنم الان راحت ترم… چون مثلا در دوره عزت نفس متوجه یه قوانینی شدم…

    روابط من کپی پیست هم بودن تقریبا، اون وسطا یه آدمایی از این الگوها خارج بودن دلیلشم اینکه ناآگاهانه خیلی متمرکز بودم روی یه صفات خوبی و آدم واقعی اون صفات اومدن تو زندگیم و بعد همواره توجه مثبتم فعال بوده.

    خلاصه که آدم باید به مرحله

    Enough is enough برسه یعنی هزار بار خسته بشه بگه بسه بعد یه بار از این خسته شدن خسته بشه.

    بد نیست من بگم خدمتتون این چند ماه که گذشت وقتی خواستم که تغییر کنم یه سری آدما حذف شدن چون این خواسته ارتباط داشت با خواسته افزایش در آمد و یه مقطع کوتاه این وسط در آمد من صفر مطلق شد اما گفتم خدارو شکر حتما اینا باید میرفتن بعد یکم از صفر مطلق اومد بالاتر با ورود یه آدم کاملا متفاوت من با جسارت ادامه دادم یعنی با همون حوالی صفر شروع کردم به خریدن چیزایی که باید عوض بشن و دور ریختن یا هدیه دادن یا پاکسازی کردن و اصلا هم حس بد و ناراحتی نداشتم که کمه یا چی یعنی الان که نگاه میکنم میبینم چه عجیب هر چی میخواستم گرفتم. وقتی بعد از دو سه ماه زبان خوندن با زمان کم که یاد بگیرم این کار روتین بشه تصمیم جدی گرفتم آموزش جدی تر ببینم این خواسته همزمان شد با اون مقطع کوتاه که در آمد از صفر مطلق کمی اومده بالاتر و الان یک جا باید ده میلیون پرداخت کنم اینقدر مطمئن بودم که گفتم فردا من وارد این دوره میشم، صبح که بیدار شدم دیدم اون معلم تخفیف پنجاه درصدی گذاشته گفتم اوکی خوبه اما اگرم نبود بازم مهم نبود در هر صورت من شرکت میکردم و همون لحظه بود که در آمدم تغییر کرد شش برابر شد.

    من سیم کارت کاریمو سوزونده بودم چون واقعا نمیخواستم یه سری آدم‌ آویزونم بشن که هی بگن ما نداریم و داریمو با توقعات بیجا مواجه بشم اینستاگرام هم اصلا ندارم که بخوام تبلیغ بکنم یا نکنم اما قوانین که محدودیت ندارن آدمای درست خودشون منو پیدا کردن دقیقا همون روز…

    من زبانمو شروع کردم با یه استاد بی نظیر

    و بازم دنیا بهم جایزه داد فراوانی بیشتری وارد زندگیم شد.

    الان شروع یه چرخه ی جدیدم که باید تثبیتش کنم چون پاشنه آشیلم بوده و بعد ارتقاش بدم خیلی برام مهم شده که خودم لذت ببرم با خودم هماهنگ باشم اون میلی که در درونم بود ستون آدما باشم از دست دادم. جدی شدن داره برام راحت تر میشه دنیا جدیت ما رو خیلی جدی میگیره منتها جایی که حس قربانی شدن داشته باشیم جدیتی هم وجود نداره فقط مشت و لگد موجود هست.

    گاهی اوقاتم ادا در میاریم فقط ادعا هستیم و شعار پوچ ذره ای هم تغییر ایجاد نمیشه اینجوری، دنیا خیلی دقیق نیت های مارو متوجه میشه کاریم به شعارهای زیبای ما نداره یه جوری رندمون میکنه که هیچ رنده کنی نمیتونه یه موقع میبینی یکی اصلا تو دوره نیست اما بهتر داره زندگی میکنه و راحت تر و با رفاه بیشتر چون وقت صرف نمیکنه حرف مفت بزنه داره حرفاشو و نیت هاشو زندگی میکنه خدا هم براش می‌سازه میره جلو.

    به عنوان حسن ختام بگم من رابطه عاطفی ندارم چون استاد گفتن یه مدت با آشنایی های غیر جدی متوجه بشیم چی میخوایم. من اینو متوجه شدم که خودش چقدر برام چالش انگیز بود از مرحله ای که اصلا من نمی دونستم چی میخوام عبور کردم. و تازگی یه تغییر جدید رو در خودم دیدم در رد کردن آدمی که مطابقت نداره با خواستم لحظه ای تردید نمیکنم قبلنا انگار با خودم رودربایستی داشتم باز اون جدیت و جسارت کافی نبود مثلا فک کنین شما نمره طرفتون باید 19 باشه بعد شما یه داغون آدمی بودی دلت برای عدد صفر می سوخته فکر میکردی تو دنیا اومدی این صفر رو تغییر بدی به عدد بیست، الان چهارده پونزده و شونزده سر راهت میان هی فک میکنی میگی ببین پیشرفت کردیا از صفر به این اعداد و این تردید خودش ریشه در ترس و عدم باور به فراونی و عدم لیاقت داره که نشون میده هنوز جای کار داره.

    در پناه خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
    • -
      امید امامی گفته:
      مدت عضویت: 1706 روز

      سلام خیلی لذت بردم از این کامنت فوق العاده چقدر خوب قانون رو درک کردین و قاطعانه عمل میکنین چه جمله تحسین بر انگیزی که ما خسته میشیم از خسته شدن هامون واقعا همینه به جایی میرسه که دیگه تصمیم جدی میگیریم و به قول شما ادا در نمیاریم و عمل می‌کنیم جهان هم جدی بودن مارو جدی تر میبینه موفق و سلامت باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1144 روز

    پیدا کردن الگوهای تکرار شونده قسمت 6.«نقش».

    سلام به استادجون عزیزم ومریم عزیز ودوستان عزیز.

    ممنون وسپاس از استاد به خاطر طراحی سوال جدیدشون.

    استاد سوال خیلی خوبی طراحی کردید.چیزی که همیشه درگیرش بودیم وشایدم هنوزم هستیم.

    «نقش ».

    درمورد روابط عاطفی اول صحبت میکنم .صادقانه میگم که خیلی نقش بازی کردم .کلا همش تو نقش بازی کردن بودم .هیچ وقت خودواقعیم نبودم .

    90در صد احساساتم وعملکردهام تو روابط عاطفی با نقش بازی کردن بوده.چون ازروابطم راضی نبودم .علت خاص ومهمی هم نداشت .یه بهونه ی الکی تو ذهنم پرورونده بودم وطبق اون ذهنم پیش میرفتم وازدنیای واقعی فاصله گرفته بودم .

    بیشتر تو توهماتم بودم .یه جورایی خیال پردازی میکردم.

    استاد میگن تجسم کنید.یه چیزی شبیه تجسم ولی فرقش باتجسم این بود که ازدنیای واقعی خودم دور افتاده بودم .ینی تو همون خیالات خودم گیر کرده بودم واین جالب نبود.

    جالب نبود که افتزاح بود چون خیلی خسارتهاخوردم وخیلی به همسرم خسارت زدم.

    ثبات شخصیتی نداشتم ،یه روز عاشق بودم یه روز فارق .

    یه روز تحویلش می‌گرفتم یه روز پس میزدمش.

    همه چیز بستگی به حال من داشت.بنده خداهمسرمو دیونه کرده بودم.

    همسرم باید به هرسازی که من میزدم می‌رقصید.

    اول ازخصلتهایی که داشتم بگم .من یه آدم کاملا مغرور وخودشیفته وکمال گرایی بودم.

    چون از لحاظ ظاهر واندام از همسرم سرتر بودم ،تو زندگیم خیلی سواستفاده ها کردم.

    خیلیا رومیدیم ومیشنیدم که خارج اززندگی خودشون وارد یه رابطه ی دیگه میشدن اما من کسی بودم که دوست نداشتم به این شکل ازرابطم با همسرم خارج بشم بنابراین هرروز تو خونه یه داستان درست میکردم که خودمو خالی کنم.

    شاید به کلام نه، ولی تو رفتارهام خیلی همسرمو تخریب کردم.

    ازلحاظ اخلاقی وعقلی هم چون خودمو منظم ومدیرخوبی میدیدم وفکر میکردم مدیریتم تو زندگی عالیه وحواسم به همه چیز هست.بیشتر مغرور میشدم.

    همسر من ظاهراً یه فرد بی خیال وخونسردوکم حرفی بودومن برعکس ایشون پر حرف و اکتیو و زرنگ .

    بیشترکارای خونه به غیر از درآمد زایی ، به عهده ی من بود.

    درواقع چون مسولیت زیادی قبول کرده بودم خودمو برتر میدونستم .

    اکثرکارای بچه هام باز با من بود.

    احساس قربانی شدن نمی‌کردم ولی خودموحیف این مرد ،میدونستم.شایدم احساس قربانی بودن میکردم چون شکوه وشکایت وآه وافسوس زیادی می‌خوردم.

    همیشه فکر میکردم بیخود وبی جهت دارم زندگی میکنم .انگیزه ای برای شاد بودن نداشتم .همیشه دنبال بهونه ای می‌گشتم تا به همسرم حالی کنم که خیلی افتزاحی.اصلا تو مرد ایده آل من نیستی.

    سعی میکردم شاد باشم فقط به این جهت که دیگران درمورد زندگیم قضاوت بدی نداشته باشم.

    انقد کوته فکر بودم وانقد کوچیک‌فکر میکردم که حتی به خاطر آرامش وخوشبختی خودم کاری انجام نمی‌دادم.

    گفتم که کلا تو نقش بازی کردن بودم .خوبم بازی میکردم.

    اون موقعه ها همسرم در آمد خوبی نداشت که دلمو به پولش خوش کنم.هرچندبی انصافی نکنم همیشه سعی کرده رفاه و آسایش ما روفراهم کنه.

    ولی در کل همیشه فکر میکردم این منم که این زندگی رو پا برجا نگه داشتم واین قدرت بیشتری بهم میداد وازاین قدرتم سو استفاده میکردم.

    راحت تندی میکردم.

    زود عصبانی میشدم.

    زیاد امرونهی میکردم.

    فکر میکردم این منم که زندگیمو ازفلاکت نجات دادم .

    اگه مراقبت‌ها وگذشتهای من نبود الان زندگیم بدتر از این میشد.

    انصافا از رفتارهای متواضعانه ی همسرم وحتی ازدوست داشتن زیاد ازاندازش نسبت به خودم خیلی سو استفاده ها کردم.

    همین جا اعتراف میکنم که من در حق همسرم خیلی ظلم کردم.

    واقعن مثل هیتلر باهاش برخورد میکردم.

    هیچ وقت بدون اجازه ی من آب نمی‌خورد.

    البته چیزی که من می‌دیدم.اینکه بیرون از خونه چطور بود و نبود نمی‌دونم.

    ولی همیشه عشق وعلاقش سر جاش بود.

    هروقت هرچقدر پول داشت به پای من میریخت.

    پیش همه بزرگم میکرد.

    همیشه بهم اعتماد داشت.

    اگه کاری رو بهم می‌سپرد خیالش راحت راحت بود که درست وبه موقع انجام میشه.

    منو خیلی قبول داشت.

    نگاه به اخلاقای منفیم نکنید که گفتم .الان اینجا برای پاسخ به سوال، بیشتر تمرکزم رو روی منفی هام ونقش بازی کردنهام گذاشتم.

    نقص‌های زیادی داشتم اما درکنارش خوبی‌های زیادی هم داشتم.

    ولی درکل برای این زندگی که خودم احساس رضایتی ازش نداشتم ،نقش زیاد بازی کردم.

    حتی پیش دیگران حتی پیش خانواده های دسته اولمون ،ممکن بود تا پشت درخونه ی طرف جنگ ودعوا باشه ولی تا وارد خونه میشدیم الکی می‌خندیدم و رفتارهام با همسرم تغییر می‌کرد.

    چرا ؟چون دوست نداشتم کسی بفهمه من خوشبخت نیستم.

    میخاستم همه فکر کنن من دارم عالی زندگی میکنم وهیچ مشکلی ندارم.حتی ازلحاظ مالی نقاب میزدم که مبادا کسی متوجه بشه ما کم میخوریم یا کم میخریم.

    دقیقن مثل این میموند که من هنر پیشه ی قهاری بودم وداشتم تو سریال خونگی نقش اول رو بازی میکردم.

    یه دفه خندم گریه میشد. یا گریه ام خنده

    در عین خوشحالی یه دفه پرخاش میکردم.

    ویا درعین ناراحتی یه دفه خوشحال میشدم.اصلا معلوم نبود چمه؟!

    بطور عجیبی عجیب بودم.به قول همسرم عجوبه ای بودم برای خودم.

    تازه فکر میکردم که چقدر خوبم که این شکلی دارم زندگی میکنم وبه خودم افتخار هم میکردم.

    خودمو ازهر نظر ازهمه ی اطرافیان بهترم میدونستم.

    باورتون میشه الان که دارم می‌نویسم داغ کردم.

    خجالت زده وشرمنده ی همسرمم هستم.

    دیگرانو اگه اذیت کرده باشم خیلی لطفها هم در حقشون کردم .

    اگه نقشی برای کسی بازی کردم حتمن مصلحت دونستم .فکر نمیکنم نقش بازی کردن های من خسارتی به اونها زده باشه.چون همش نقش آدم خوبه رو براشون بازی کردم.

    اگه خسارتی هم باشه خودم خوردم.چون تا جایی که تونستم نقش یه آدم مثبت روبرای دیگران بازی کردم.

    نقش آدم فداکارو باگذشت.

    نقش یه آدم زرنگ .

    نقش یه آدم مسولیت پذیر.

    نقش یه آدم ناجی .

    نقش یه آدم مهربون.

    نقش یه آدم بی دوز و کلک.

    ولی در اصل یه آدم دورو وبد جنسی بودم که خیلی جاها دوست نداشتم کارای خوبی که میکردموانجام بدم .

    فقط به خاطر اینکه خوب قضاوت بشم .ودیگران پشت سرم ازم تعریف کنن بهشون محبت میکردم.

    عاشق تعریف وتمجید وتایید دیگران بودم.

    کاملا مشخصه که همه ی رفتارهام و ‌کارایی که برای دیگران انجام میدادم ازعدم اعتماد به نفس وعزت نفسم بوده.

    اینو وقتی که این دوره رو کار کردم فهمیدم.

    اگه کسی ناراحتم میکرد یا به هر نحوی تحقیرم میکرد نمیتونستم ازخودم‌دفاع کنم یا طوری رفتار کنم که کسی اجازه ی توهین یا بی احترامی بهم رو نداشته باشه .باز اینجور جاها نقش بازی میکردم نقش آدمهای مظللوم .

    حالم ازاین کلمه به هم میخوره.

    انقد چوب این باورو خوردم که مظلوم نمایی کردم.

    درسته ازخیلی ازقولدور بازیا وزور گویی هام گفتم، اما درمقابل آدمهای پر قدرت تر ازخودم البته که زاییده ی ذهنم بود،خیلی مظلوم میشدم.

    مثلا درمقابل مادر شوهر وپدر شوهرم.

    اصلا دوست ندارم اون روزا رو تداعی کنم .

    انقد که خودمودست پایین و کم رو می‌دیدم.

    انقد که راحت اجازه ی هربرخوردی باهام میشد.

    انقد که بلد نبودم کلامی حرف بزنم.ب نظرتون کجای کارم میلنگیده.؟!

    یه جاهایی که زورم می‌رسید زورگو بودم وخوب انتقام می‌گرفتم .وهرجایی که زورم نمی‌رسید شخصیتم کاملا برعکس میشد.

    هم ظالم بودم هم مظلوم .

    هردونقش رو خوب بازی میکردم.

    چون در اصل ظالم نبودم میخاستم ادای آدمای پر قدرت رو دربیارم تا ازم بیشتر حساب ببرن.

    اگه جایی نقش مظلوم رو بازی میکردم ازدرون آتیش می‌گرفتم ولی جرات و شهامت حرکتی نداشتم.

    پس هردو نقش بودوهیچکدوم‌خود واقعیم نبودم.

    کلا انگار دوگانگی شخصیت داشتم.

    یه جاهایی سرشار از اعتماد به نفس ویه جاهایی اثری از اعتماد به نفسم نبود.

    دقیقن دختر خونه هم که بودم همین طور باهام رفتار میشد.

    یه جاهایی ازم تعریف وتمجید میشد یه وقتایی هم کاملا برعکسش ،فقط سرخورده وکوچیکم میکردن.

    انگار ازاولم تکلیفم باخودم مشخص نبود.

    باوجود تغییرات زیادی که کردم وروی تک تک موضوعاتی که به شما گفتم کار کردم وتغییرشون دادم بازم میبینم یه جاهایی خودم نیستم .

    من دیگه اون همسر سابق خود خواه نیستم .

    ب نظرم یه خانم خوب ومتشخص و موجهی شدم.

    احترام به همسرم میزارم.قدر تمام لطفهایی که بهم می‌کنه رو می‌دونم.بی احترامی نمیکنم .

    امرونهی نمیکنم .چیزم بخام فقط درخواست میکنم.

    هرجا باشم ازش تعریف میکنم .

    واقعن تمام تمرکزم سمت مثبتهاشه.اصلا دلیل حس خوبم بهش از همین جا شروع شد که تمرکزمو بردم سمت مثبت‌هاش.

    همسر من مرد خوبیه .اگه نقاط ضعفی هم داشت ،روابط ناجالب من بیشتر دامن به ضعفهاش زده بود.

    نمیخام خودمو مقصر کنم.اونم به شخصه باید خودش دنبال تغییرات خودش می‌رفت.

    ولی الان که کلی تغییر کردم واین تغییرات ازمن شروع شده ،میبینم که ایشون هم چقدر بهتر شدن.

    اینکه استاد میگه تمرکز روی تغییرات خودت باشه .باتغییرات توطرف مقابلتم. تغییر می‌کنه ،کاملا درسته.

    دیگه حس قربانی بودن ندارم تازه درک کردم ازاولشم میتونستم نداشته باشم ولی متاسفانه خودم جذبش کرده بودم.

    من کسی بودم که ازاولم مثل ملکه ها میتونستم زندگی کنم .اما خودم انقد به بیماریهام دامن زدم که همه چی به هم پیچیده شد.ونقص رو نقص پدیدار میشد.

    نمیگم خیلی خوب باخودم در صلحم اما خیلی بهتر از قبل هستم.

    امروز یاد گرفتم توقعاتی که ازدیگران دارم رو اول خودم ازخودم داشته باشم.

    اول خودم به خودم احترام بزارم .

    خودم قدر ارزشهامو بدونم.

    خودمم خودمودست داشته باشم اما نه باخود خواهی.

    و نه بافخر فروشی.

    صددرصد امروز ازخودم‌بهترمراقبت میکنم.

    دیگه خودمو ناجی کسی نمی‌دونم حتی بچه های خودم چ برسه دیگران!

    به هیچ وجه دنبال کمال گرایی نیستم.که همین کمال گرا بودن پدر منو دراوورد.

    سعی میکنم به کسی ظلم نکنم وازکسی هم ظلم نبینم.

    البته که دوره ی عزت نفس منوقوی وقویتر کرد.

    شهامت وجسارت منو خیلی بالا برد.

    اجازه ی کوچکترین بی حرمتی به کسی نمیدم.

    الویت هرچیزی اول خودمم بعد دیگران.

    دیگه قضاوت وتایید وتعریف دیگران برام چندان ارزشی نداره.

    به خصوص کسانی که شناخت بهشون دارم.کسانی که به خاطر منفعت‌ طلبی نزدیکت میشن.

    دیگه رئیس بازی در نمیارم.به نظرات وحقوق دیگران هم احترام میزارم.

    کاریو تحمیلی انجام نمیدم وبه کسی هم تحمیلی، امر نمیکنم.

    حدومرز خودمو شناختم وبرای خودم چارچوب‌هایی دارم.سعی میکنم به حق و حقوق کسی هم تجاوز نکنم.

    فقط برای امروزم زندگی میکنم که چیزیو ازدست ندم.

    اگه مواردی پیش بیاد که ناراحت بشم سریع سعی میکنم احساسمو خوب کنم.

    همین که امروز خوب باشم.مهربون باشم.

    داشته هامو ببینم.

    قدر لحظاتم روبدونم.

    باهمسر وفرزندانم خوب رفتار کنم.

    سعی کنم الگوی خوبی باشم برای اطرافیانم .

    دنبال آرامشم باشم.

    دنبال عوامل بیرونی برای خوشبخت کردن خودم نباشم وازدرون حال خودمو خوب کنم.برام کافیه.

    خودم به خاطر نقشهایی که بازی کردم خیلی اذیت کردم .

    ازوقتی که قوانین جهانو یاد گرفتم ،طبق قوانین پیش میرم چون می‌دونم به هیچ طریقی نمیشه جهان رو فریب دادوبرای جهان نقش بازی کرد.

    این از اون درسهای بزرگ‌وقشنگی بود که خیلی کمک کرد.

    آقا جون احساست بد،به درک که چ دلیلی داره.اتفاقات بدتریو خلق میکنی.

    همین یه جمله برای هر لحظه حال خرابی من کافیه.

    که آگاهانه خودمو از اون حالت در بیارم.

    اتفاق خوب میخای ،احساستو خوب کن.

    جهان دیگه همسر یا پدر یا مادر یا دوست یا هرکس دیگه ی تو نیست که باهات کنار بیاد.

    تو رو هم دوست و رفیق خودش نمی‌دونه که بگه حالا اندفه رومیبخشمش.

    هرفرکانسی که بدی همونو جذب میکنی.

    جهان وخدا یه انرژی بی حسی هستن که مثل رباط طبق قوانینی که گذاشتن ، کار خودشونو انجام میدن.

    حالا توکی هستی وچ شخصیتی داری وبرای کجایی و چکارا کردی،براشون هیچ اهمیتی نداره.

    اینم بگم تاوقتی که خدارو درست نمی‌شناختم وخدا رو یه موجود احساسی می‌دیدم ،برای خدا هم نقش بازی میکردم.

    برای خدا هم بی اندازه نقش بازی کردم.

    ب نظرم چون ریکشنی نمیدیدم .صدایی هم که نمیشنیدم.پس خوب جولون میدادم.

    هرکاری دوست داشتم میکردم وب خیالم میشه سر خدا هم شیره بمالی .

    یه کار نادرست انجام میدادم جاش ده تا کار خوب! که خدا اون یکیو ببخشه.

    کلا طرز فکر وباورم این بود که خدا گناه‌ها واشتباه وخطاهای تو رو لا پوشونی می‌کنه اگه بعدش چند تا کار خوب انجام بدی.

    جالب تر اینکه ،اینکارو آگاهانه انجام میدادم.

    خداروشکر حالا نگاهم تغییر کرده و به این درک رسیدم که تردید جهان نمیتونی قسر در بری.

    اتفاقا خیلی خوشحالم که این نگاه رو پیدا کردم.

    دیگه با یه مسئله ای ناجالب روبرو میشم دنبال مقصر نمیگردم.همه جا و همیشه نگاهم به درون خودمه.

    توقعم ازدیگران ودنیای اطرافم خیلی کم شده .

    وبرعکس توقعاتم ازخودم بیشتر شده البته نه در حد کمال گرایی.

    فقط در این حد که آگاهانه مرتکب اشتباهاتی نشم.

    خدایا ممنون وسپاسگزارم ازت که انقد روشن فکرترمون کردی.هرچند که باز نیاز داریم روشن فکرتر بشیم.

    من که الآنم که الانه اون احساس رضایتی که دلم میخادو ازخودم ندارم.

    هرچند روابطم با همسرم خیلی خوب شده .

    ایشون که هرشب ازمن تشکر میکنن که معنای باعشق زندگی کردن رو داریم تجربه میکنیم.

    چون همیشه یه طرفه بود و از من عشقی نمی‌دید.

    خیلی اتفاقات افتاد تا خوب تفهیم شدم که الان سر جای خودم باید باشم وباید خوب باشم.

    دنبال حس لیاقت میگشتم خب تو زندگی خودم بود.

    دنبال آرامش وعشق بازی می‌گشتم درحالیکه خودم داشتم.

    دنبال یه مردی بودم که مثل ملکه ها باهام رفتار کنه خب خدا بهم داده بود.

    راسش من دنبال هرچی که بودم ،داشتمش ولی نمی دیدمش چون خودم نمیخاستم ببینم.

    چون درغالب یه نقش مزخرف گیر کرده بودم.

    اتفاقا چند شب پیش همسرم گفت ببخشید اگه نتونستم تو رو به آرزوهات برسونم .منم در جواب گفتم نیازی به بخشیدن نیست .تو مقصر نبودی.

    اگه هنوز به اون چیزای رویاییم نرسیدم چون خودم در مسیر اشتباهی بودم.

    خودم عامل نرسیدن به خواسته هام بودم.

    اگه 10سال پیش طرز فکر وباورهای الانو داشتم حتمن به جاهای بزرگ بزرگ رسیده بودیم.

    اما ایرادی نداره الان شروع کردیم قطعنا در مدت کوتاهی چون باهم وباخدای خودمون درهماهنگ هستیم ،میرسیم.

    امروز نگران چیزی نیستم .ازچیزی ترس وواهمه ندارم.

    امروز مال خودم هستم وبرای خودم زندگی میکنم.

    باشهامت قبول میکنم که هرآنچه در زندگی من رخ داده ،عاملش خودم بودم.

    خوشحالم که امروز با آگاهی های جدید وتجربه های جدیدباهم فرکانس های خودم ،به یه نوع و روش قشنگ دیگه ای زندگی میکنم.

    وقتی میبینم خودم و همسرم وفرزندانم باهم صادقیم ودرکنار هم علاوه برروابطمون ،دوست ورفیق خوبی برای هم هستیم ودر کنار هم شاد وخوشحالیم . خوشحال تر میشم چون میفهمم که تونستیم به قوانین جهان درست عمل کنیم.

    امروز دیگه هیچ نقشی برای کسی بازی نمیکنم.

    هیچ نتیجه ی خوبی ازنقش بازی کردن حتی به نوع خوبش ،ندیدم.

    پس دیگه تکرارش نمیکنم.

    حتی برای استاد خودم .

    چون حس میکنم بعضیا حتی اینجا هم که داریم درس پس میدیم باز بانقاب وبا نقش بازی کردن رفتار میکنن.

    انشالله خداوند در مسیر درست هدایتمون کنه .

    هدف ما تغییر بنیادینه.

    که البته تکامل خودشو داره.

    انشالله بهترازاینم میشیم.

    ازاستادعزیزونازنینم ممنونم که این سوال زیبا رومطرح کردن .

    مثل همیشه ذهن ما روبرای تغییرات بیشتر باز کردن.

    استادجونم عاشقتم .

    الهی بمونی برامون .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 38 رای:
    • -
      فرشته گفته:
      مدت عضویت: 1527 روز

      سلام ناهید جان عزیز.چقدر با کامنتت خوب ارتباط برقرار کردم.چقدر روون خودتو تحلیل کردی.و با هر جمله ک میخوندم میدیدم ک چقدر این شخصیتها منم،خود منم.

      کسی ک برای همسرش هم ظالم هست،و وقتی ک خوب امر و نهیاشو ب اسم بهبود زندگیش کرد و اونو خرد کرد،بعد میشه مظلوم و قربانی ک تو هیچوقت عوض نمیشی و بهترین روزهام ب پای تو رفت و…..

      تمام اینهارو میدونستم ومنم دوسالی هست ک سعی در بهبود روابطم و کار کردن روی خودم دارم،اما این کامنت شما منو عجیب با خود واقعیم روبرو کرد.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: