پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 14

534 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    شیما محسنی گفته:
    مدت عضویت: 3562 روز

    به نام پروردگار آرام کننده دل ها

    استاد عزیزم، مریم دوست داشتنی ام و تمام دوستان هم فرکانسی ام، سلااااام.

    باز هم بسیاااار ممنون از دوباره فایل آموزشی گذاشتن و دوباره ذهن ما رو به چالش کشاندن. که چقدر به ما در خود شناسی و پیدا کردن دلیل عملکرد هامون، افکارمون و باورهامون کمک می‌کنه. اصلا استاد من با وجود سال ها کار کردن رو خودم، با این فایل ها تازه موضوع باورها رو بهتر فهمیدم. تازه فهمیدم چطور خودم رو لایق یکسری چیزها ندانسته ام و الگوهای تکرار شونده در اون موضوع داشته ام. الان هم موضوع ترس…‌

    استاد من که از کودکی خوراک ترس بوده ام. مثلاً تو 5 سالگی از پریدن گربه روم تو تاریکی وحشتناک ترسیده ام و تشنج کرده ام و چقدر مادر پدرم از اون موقع به بعد بیشتر مواظب من بوده اند و بنده خداها با محبت هاشون بیشتر من را ترسو بار آورده اند. اما تو شخصیتم یه چیزی بوده که اگر واقعا بخوام چیزی را یاد بگیرم و از انجام اون کار می‌ترسیده ام، شروع میکردم به انجامش و تلاش بسیار برای غلبه به ترس هام. مثل اینکه عجیب از شنا کردن تو قسمت عمیق استخر می ترسیدم و 10 جلسه آموزشی ثبت نام کردم و تا جلسه 8 ام هم نتونستم تو عمیق برم. مربی دیگه ناامید شد. اما من گفتم باید من رو پرت کنی تو عمیق ….. اینقدر این کار رو بکن تا من به ترسم غلبه کنم. با اینکه وحشتناک می ترسبدم، اما با این کار بالاخره ترسم ریخت و شکر خدا یاد گرفتم. مثلاً با گواهینامه گرفتن، باز وحشتناک از رانندگی می ترسیدم …. اما اونقدر تنهایی نشستم و نشستم و نشستم پشت فرمون که الان دیگه فوق حرفه ای هستم. خلاصه استاد از این مثال ها بسیار …

    اما استاد با آموزه های شما هم به خیلی از ترس هام تونستم غلبه کنم و به خیلی هنوز نه …. اما حواسم هست که ا بابا شیما باز نتونستی غلبه کتی …. تلاشت را بکن. مثلاً اینکه از سگ و گربه مخصوصا سگ به شدت می ترسم. ولی اون سری تونستم بچه گربه محل کارمون رو نازی کنم و یک بار هم سگ باغ برادر شوهرم را که بسته بودند را نازی کردم. اما واقعا بسته بود و خیالم تا حدی راحت … حالا تو برنامه ام است که باز بهشون نزدیک تر بشم. راستی استاد من تونستم به ترس انجام دادن آگهی بازرگانی در بین غریبه ها هم غلبه کنم و انجامش بدم. وحشتناک سخت بود اما دلچسب . خدا را سپاااااس

    حالا استاد من می‌خوام در مورد ترسی بگم که از کودکی همیشه دارمش و خیلی جاها به خاطر اون ترس از زندگی عقب مانده ام و در زندگی زناشویی بیشتر و بیشتر جذبش کردم و …..

    اینکه کسی داد و بیداد کنه و بدونم مثلاً می تونه خطر داشته باشه که اصطلاحا شر کنه، من ازش خیلی خیلی خیلی می ترسم. یادمه در دوران کودکی و نوجوانی … اگر در خیابانی دعوا و به اصطلاح بزن بزن می دیدم، دیگه تا مدت ها نمی‌تونستم از اون خیابان رد بشم. ولی استاد خیلی دوست دارم بتونم از این ترس رها بشم. مثلاً هی به خودم میگم که باید جلوش بایستی و حرفت رو همون موقع بزنی … ولی چون از عملکرد آدم شدید عصبانی می ترسم و دوست ندارم هر صحنه ای را ببینم، تو اون لحظات فقط فقط سکوت میکنم و هیچی نمیگه و بعد ها اگر از ناراحتی ام چیزی مانده بود، بیان میکنم . مخصوصا نقطه ضعفم فرزندم هم هست که به خاطر اون هم که شده و دوست ندارم اون هر صحنه ای را بببنه، سکوت کرده ام تا اون شرایط به پایان برسه. البته که استاد این شرایط هم وقتی من رو خودم کار کنم و به آموزه ها بیشتر عمل کنم، خیلی خیلی کم دیده میشه، اما اگر هم پیش بیاد کلی از من انرژی میگیره و حالم تا مدت ها بد است و از اون فرد متنفر میشم. بعد هم از خودم که چرا نتونستی جلوش بایستی و جوابت را بدی و حرفت را بزنی متنفر.

    انشاا… یه روز بیام و از غلبه به این ترسم بگم.

    استاد عزیزم ممنون از این همه آگاهی و راه بهتر زندگی کردن

    در پناه آرام کننده دل ها

    شیما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    Sheyda amani گفته:
    مدت عضویت: 1406 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی دوست داشتنی

    شاید از نظر احساسی الان بهترین زمان برای جواب دادن باشه و شاید بدترین زمان نمیدونم

    استاد من از همه چیز میترسم همه چیز

    از موفق نشدن و شکست خوردن میترسم

    از حرکت کردن میترسم

    از رفتن تو ی چالش ها میترسم

    از برقراری ارتباط جدید میترسم(فارغ از جنسیت ادم ها)

    از ترد شدن میترسم

    از دوست داشته نشدن میترسم

    از خیانت دیدن میترسم

    از شروع کسب و کار میترسم

    از این که قضاوتم کنن میترسم

    از این که عمل کنم به اگاهی ها و حرکت کنم میترسم

    از این که باورم عوض بشه کسایی که دوستشون دارم ازم فاصله بگیرن میترسم

    از نرسیدن به هدف هام میترسم

    از خودم میترسم که میدونم باید روی خودم کار کنم اما تعهد ندارم تمرکز لیزری ندارم

    از این که تصمیمی بگیرم و موفق نشم میترسم

    از بالا رفتن سنم میترسم

    از کمبود ها میترسم

    از وابستگی میترسم

    از این که انقدر احساس بی لیاقتی و بی ارزشی دارم میترسم

    از مقایسه شدن میترسم

    از این که ببینم همه رسیدن به خواسته هاشون و من نه میترسم

    از نرسیدن به هدف هام میترسم

    دیروز عصر نشستم چتدتا تصمیم نوشتم و تمرین جلسه اول عزت نفس رو انجام دادم

    امروز به محض باز شدن اداره ها برای اولین تصمیمم اقدام میکنم

    یا کسایی که دوستشون دارم با من بدون انجام کاری از جانب من تغییر میکنن و یا جهان فردبهتری وارد زندگیم میکنه

    نیاز دارم روی توحید و ایمانم بخدا خیلی زیاد کار کنم

    نیاز دارم عمل گرا باشم

    نیاز دارم به ایمان به توکل به این که خودم رو ببرم توی مسیر تا هدایت بشم تا لایق باشم برای دریافت الهامات

    این روز ها با ناخواسته ای برخورد کردم که بسیار از نظر احساسی اذیتم میکنه و من هر روز در تلاشم که ازش قوی تر بشم

    و تنها پناهم فایل ها و کامنت دوستان هست

    خداروشکر که هدایت شدم به اینجا و هنوز تو ی مسیرم تا بتونم از این مطالب استفاده کنم

    ممکن حرف هام بهم بی ربط باشن اما نیاز داشتم که بنویسم و بعدا خودم بخونم و رد پام رو ببینم و حرکت کنم

    ممنونم از فرصتی که در اختیارمون میزارید

    در پناه الله باشین️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    مریم اشکی گفته:
    مدت عضویت: 1569 روز

    بنام خداوندی ک هرلحظه در حال هدایت ماست

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام خدمت عزیزانم

    استادعزیزم من تاقبل ازآشنایی باشماتمام این ترسایی ک گفتین روداشتم ک ب لطف آموزشهای شما ومخصوصافایلهای توحیدی ومخصوصا این جملتون(ترس ازبی ایمانی میاد)تونستم خداروشکر براین ترسهاغلبه کنم وقتی چیزی ب اسم ترس شروع میکنه توذهنم چرخیدن همون لحظه برخلافش عمل میکنم (ادعانمیکنم خالی ازترسم ولی ایمانم درمقابل ترسم خیلی بیشترشده)یادمکالمتون باخدا تو داستانتون تو فصل5 کتاب رویاها میوفتم و این باعث میشه جسورترباشم الان من کارایی میکنم ک مریم دوسال پیش اگ بود حتی یک میلیونمشم انجام نمیداد

    حالادرزمینه های دیگ یه ترسایی دارم مثل ترس ازحیوانات وحشی مخصوصامار خرس ووو…

    ترس از مرگ بچه هام وشوهرم نمیدونم ترسه یانه ینی دوست ندارم بمیرن دلم میخواد کنارهم باهم به رویاهامون برسیم

    ترس ازگذاشتن بچه هام خونه کسی اینم میدونم بازشرکه انگارمن نگهدارشونم درصورتی ک نگهداراصلی خداست حتی میشه بامنم باشن ولی چیزیشون بشه اونکه مراقبشون خداست ولی خب هنوز برام سخته ک البته یه باربهش غلبه کردم اونم توپارک مجتمع دخترموبا بچه هاگذاشتم ولی خب تااوکی شه هنوزفاصله داره

    چقدرمن هرروزهمیشه شکرگزارربمم ک منوب این این سایت الهی هدایت کردو شمااستادعزیزم روواردزندگیم کرد تاروش طبیعی زندگی کردن روبهم یادبدین

    عاشقتونم(◍•ᴗ•◍)

    در پناه الله یکتاشادوپیروزوموفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    محمد امین کوتی گفته:
    مدت عضویت: 886 روز

    بنام خداوند بخشند و مهربان

    سلام خدمت تمامی دوستان عزیز

    من با دیدن این فایل هم یک سری ترسهارو در درونم پیدا کردم هم یک سری ترسها به یادم اومد که داشتم روشون کار میردم و از یکجا به بعد فراموش کردم حالا با تمام صحبتهایی که اوستاد کردن

    من میخوام یه سری از ترسهام رو بگم

    قبل از هر چیزی من پذیرفتم که یک انسان کامل نیستم و در مسیر تعقیرم و اگر ترس یا ضعفی در وجود من هست نتیجه افکار و باورهای منه

    1_من وقتی با یک فرد موفق که تو زندگیش نتایج گرفته تنها میشم ترس و استرس میگیرم یا معذب میشم و هیچ حرفی نمیتونم بزنم عملا هیچی به ذهنم نمیاد چون احساس میکنم اون نیازی به صحبت های من نداره

    2_ترس بعدی من از اینه که یک نفراز من در مورد پلنهام یا اهدافم بپرسه

    (2_ مشخصااین ترس زمانی میاد که من واقعا برنامه مشخصی واسه زندگیم ندارم وگرنه اگر هدف مشخصی داشتم میتونستم به راحتی جواب بدم )

    3_ترس من از اینه که بدونه حمایت خانوادم چطور میتونم از صفر خودم همه چیزو بسازم

    ترس من از اینه که با دوستان صمیمیم جوری رفتار کنم که باب میلشون باشه و این باعث شده که خوده واقعیم نباشم تو روابط

    ترس من از اینه که علاقمو پیدا نکنم و ندونم تو چه زمینه ای قراره پیشرفت کنم

    خدارو شکر که با دیدن این فایل تونستم خیلی چیزهارو به خودم یاد آوری کنم و از خداوند میخوام که منو کمک کنه و هدایت کنه به مسیر درست و بتونم پله پله تعقیراتو ایجاد کنم

    از الله مهربان برای همتون عزتو سلامتی آرزومندم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    علی اصغر سیمابه گفته:
    مدت عضویت: 1354 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام استاد عزیزم سلام خانوم شایسته سلام دوستان عزیز و همه کسانی که در این سایت همکاری می‌کنند

    این فایل ترس بود ؟

    صبح میخواستم یک تصمیم بگیرم همون لحظه بهم الهام شد بزن سایت قلبم تایید کرد چون میخواستم پل های پشت سر رو بشکنم

    حرف خدا ؟؟؟؟

    أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ ﴿62

    آگاه باشید دوستان خدا نه ترسی دارند و نه غمگین میشوند !!!

    این آیه داره آگاهی بزرگی میده این آیه میگه کسانی که به خدا ایمان دارن نمیترسند ؟؟

    واقعا امشب زنگه به صدا اومد چرا من باید با ترس زندگی کنم

    چرا نتایج پیامبران از حضرت ابراهیم تا موسی و مادر موسی همیشه متفاوت بوده

    مادر موسی هم ترس داشت هم ایمان اعتماد کرد به الله موسی رو انداخت تو رودخانه اخه کی میتونه همچین کاری کنه بچش بندازه و بگه خدایا من به تو اعتماد دارم ؟

    استاد عباس منش میاد کل دفتر تهران جمع میکنه راهی امریکا میشه به خاطر آزادی زمانی مکانی اون موقع هم ترس داشته هم ایمان ایمان بیشتر بوده تا ترس

    استاد عباس منش از بندرعباس بادو بچه راهی تهران میشه اخه کی تو سن متاهلی اونم اوج سختی با راننده تاکسی ول میکنه میاد تهران با دست خالی ؟؟؟

    ما باید علت نتایج رو ببینیم استاد عمل کرد و نتایج مشخصه

    من از خودم میگم و هزاران مسایل دیگه

    ممکنه خیلیا میخوان از کارشون استفا بدن اما ترس هایی داشتن خودم واقعا این موضوع رو اجرا کردم ترس نداشتم بهترین شرایط رو رها کردم توکل کردم به خدا

    ممکنه فردی سالها در یک مکان باشه سر کار با باورهای محدود کننده باور کمبود

    کارش رو رها نمیکنه میگه کار نیست چون بهش گفتن بچسب دیگه نیست کار بیمه کن خودتو اینا همش شرکه

    پل های پشت سر همون باورهای زنجیره ای هست که سالها در وجود من و خیلیا هامون هست

    پل های پشت سری که ترس داریم و باید خراب بشن مثال هاش

    شاید سالها تو رابطه موندی با یک نفر بهت قول ازدواج داده اما قبول کردی ولی هنوز خبری نیست اما به خاطر ترس‌هات به خاطر شرک هامون اون رابطه رو با باج دادن با خرید گوشی ایفون 14با هزاران التماس هنوز خیلیا نگهه میدارن اون شخص رو که نکنه بره

    شاید سالها قول ازدواج بهت دادن فلان دختر بزرگ بشه بهت میدم صبر کردی خبری نیست اخرشم جواب رد بهت دادن چون همون لحظه تصمیم درست رو نگرفتی

    اینا بیشتر به خودم میگم هرچی الهام میشه رو من مینویسم

    شاید ترس از مهاجرت داریم اما میگیم برم اونجا چه کار کنم کار چی کسی منو نمیشناسه چی بابا اون شهری که میری خود خداست خودش میاد بهت کار میده خودش میشه امکانات برات خودش میشه متجرم فارسی برات خودش میشه مامور برات که تا کی تو شهر بمونی مثل مهاجرت استاد که اون مامور بیاد و خدا کاری کنه که استاد لذت ببره بابا به خدا تمام آدم‌ها خود خدان خدا خودش این همه انسان رو آفریده

    ترس هایی که راجب هزاران چیز دیگه داریم

    ترس از مشتری برای کسب و کارمون یک شرک واضح دقیق یعنی آدم‌ها میان ازت خرید میکنن نه خدا هنوز تو وجود خودم هستم اما خیلی وقته روی این باور کار میکنم که آدم‌ها خودشن خدا خودش میشه مشتری خدا اینجوری نیست به یه نفر بگه تورو جون من برو ازش خرید کن نه مشتری میتونه به آسانی بیاد به الله ای که میپرستم اگه من از هدایت های مشتری ها بگم با همین باوری که ساختم شاید برای خیلیا سخت باشه

    هرموقع به هر دلیلی ترس اومد حالا ترس مشتری میگم بابا ترسی نداره

    این ترسها سالیان سال توسط خانواده جامع ذهن مارو درگیر کردن

    ترس‌هایی که مثلا یک پسر میرفت خواستگاری یک دختر همه میگفتن درجا قبول کن ماشین داره دیگه مثل این نیست بعدش قبول کرده زندگیش شده جهنم چون به خاطر حرف دیگران به خاطر باورهای کمبود بوده

    ترس‌هایی که راجب ازدواج داریم

    میبینی سالها داریم روی خودمون کار میکنیم برای یک ازدواج موفق اما هنوز ترس داریم اون شخص نیاد برای ازدواج

    همیشه این باور ساختم ترس که اومد تو ذهنم یعنی علامت شرک بی ایمانی یعنی هدایت شدن به مدار شرک بی ایمانی توی این مدار همش بدبختیه

    وقتی باور کنی بی نهایت دختر خوب و پسر خوب هست دیگه نگران نیستی

    یع خیلیا قفلی زدن روی یک شخص میگن حتما اینو میخوام چرا چون ترس دارن مثلا دختر و پسر مثل این گیر نیاد در صورتی که اگه ایمان رو بیشتر کنه

    یه باور بنیادین دیگه پیدا شد ؟

    توی ایران و اکثر جاها روستاها

    مردم بیشتر باور دارن باید زن از فامیل گرفت چرا ؟مثل خودمون هست درک میکنه آشنا هست خیلی ها به خاطر ترس هاشون ازدواج کردن اما راضی نیست

    اگه اونا حرف بقیه رو قبول نمیکردن اگه اون ازدواج که به زور میخواستن بدن به فامیل اگه اون شخص مثلا دختر بود اگه حرف بقیه رو قبول نمیکرد و میگفت بی نهایت شخص هست اگه اون ازدواج میخواست با فرد فامیل باشه به زور اگه رها میکرد اون ازدواج میتونست با یک شخص دیگه مثلا مهسا و علی باشه اما در خانواده های متفاوت حتی کشور متفاوت افکار متفاوت

    چه باورهایی داریم چه ترس هایی داریم

    خدارو شکر تا تونستم وارد حل کردن و مقابله با ترس هام شدم

    همین امسال پیاده شب از قبرستان رفتم اما بچگی همیشه بهم ترس میدادن خیلی ترس‌هام ریخت

    ترس داشتم خودمو جلوی افراد غریبه معرفی کنم اما روزی چند بار از خودم تعریف میکنم

    منظور خداوند طبق قانونش که میگه دوستان خدا ترسی ندارن یعنی وقتی میایی تو مدار خداوند ازت محافظت میکنه

    فقط میخوام اینو بگم جوری زندگی کنیم چند سال دیگه

    نگیم ای کاش ؟؟؟

    ای کاش اون شخص رو رها میکردم الان با یک شخص خیلی خوب ازدواج میکردم مثال خیلی هامون میتونه باشه اگه ترسها رو ازبین نبریم

    ای کاش از سر اون کار میرفتم الان جایگاه دیگه بودم

    ای کاش مهاجرت میکردم الان یعنی خیلی پیشرفت میکردم

    وقتی کامنت مینویسم خیلی قشنگ بهم گفته میشه

    یک ردپا

    خدایا به من قدرتی بده که بر ترس‌هام غلبه کنم!!!

    امیدوارم شاد سالم خوشبخت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    سارا مرادی همت گفته:
    مدت عضویت: 1054 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به روی ماهت استاد جونم

    چه ترس هایی دارید که هنوز نتوانسته اید بر آنها غلبه کنید و همچنان از مواجه شدن با آنها فرار می کنید؟

    والا استاد تو این یک سال هر چی ترس بود و باهاش مواجهه شدم

    -ترس از تنها رفتن به جاهای خلوت

    اقدام / صدها بار تنهایی رفتم جنگل های وحشی و کیلومتر ها پیاده روی کردم و دوشب تنهایی تو جنگل چادر زدم و لذت و ترس و هیجان و تجربه کردم

    -ترس از کمبود

    اقدام/ هر عملی که ناشی از باور کمبود بود و متوقف کردم ،مثل خرید اجناسِ تخفیف خورده ،

    خرید وسایل غیر ضروری و انبار کردنِ وسایل

    دوستی نکردن با آدم‌هایی که باور کمبود دارن

    نگه نداشتن آدم های ناجالب از ترسِ کمبود دوست

    خرج کردنِ پول با باورِ فروانی و احساسِ لیاقت

    -ترس از قضاوتِ دیگران

    اقدام/ هر کسی که خواستم قضاوت کنم شروع به دیدن زیبایی هاش کردم و تحسینش کردم

    البته تمرین اینکه از زاویه ایی به همه چی نگاه کنم که بهم احساس خوب بده در تمام جنبه ها خیلی خیلی بهم کمک کرده

    ریشه قضاوت و بررسی کردم و متوجه شدم از عدم خودباوری میاد و با ساختنِ عزتِ نفس سعی کردم ریشه ای مشکل و حل کنم

    -ترس از مورد تایید دیگران قرار نگرفتن

    اقدام/شروع کردم طبقِ سبکِ شخصی خودم زندگی کردم و هر کاری که برای تایید بقیه انجام میدادم و متوقف کردم حتی محبتی که برای تایید بود

    ترس از مادر خوب نبودن

    اقدام/ ساختنِ باورِ من فقط مسئول زندگی خودم هستم و خدایی که بچه مو خلق کرده خودش هدایتش میکنه

    من روحِ مجردی بودم که تنها پا به این جهان گذاشتم و تنها این جهان و ترک میکنم و القابی مثل مادر ،همسر ، دختر و خواهر بودن برای این دنیاست و نباید بازیچه های دنیا من و از اصل و قوانین دور کنه

    -ترس از نتوانستن

    اقدام/ ساختنِ باور من خالقِ 100٪ زندگی خودم هستم و هیچ محدودیتی وجود نداره

    من هر خواسته یی داشته باشم به راحتی هدایت میشم به مسیرِ داشتنش

    -ترس از طرد شدن تو رابطه عاطفی

    اقدام ؛ ساختنِ باورِ ،تجربه های گذشته من بر اساسِ باورهای گذشته ی من بوده ، این جهان هر لحظه به فرکانس من پاسخ میده وقتی من باورها مو تغییر بدم و فرکانسم تغییر کنه لاجرم تجربه های من هم تغییر میکنه چون راه دیگه ایی نداره

    اصلا چرا باید بترسم ؟؟؟؟

    ریشه ی ترس چیه ؟؟؟

    ترس یعنی ناشناخته

    ترس یعنی نبودِ ایمان

    ترس یعنی عدمِ شناختِ قوانین

    خب وقتی من قوانین و یاد بگیرم و هر روز با عمل به قوانین مهارتم بیشتر بشه ، ترس هم کم و کمتر میشه و کلا از بین میره

    چقدر قوانین خیال آدم و راحت میکنه

    خداروشکر

    هر چقدر ظرف درونم بزرگ‌تر میشه ترس هام کوچیکتر میشن

    استاد سپاسگزارتم که عاشقانه جاده‌ی جنگلی سعادتمندی در دنیا و آخرت و بهمون نشون دادی

    راستی یادم اومد که بگم سهشنبه شب بزرگ‌ترین ماهِ کاملِ سال 2023 رو داریم چون ماه در فاصله نزدیکتری به زمین قرار داره بزرگ‌تر دیده میشه ،البته دیشب که ماه و دیدم خیلی بزرگ بود با اینکه کامل نبود اما بینظیر بود ،هر کسی یادش بود ماه و ببینه و لذت ببره از قدرت نمایی خداوند

    قلبِ تک تک تون نورانی و سرشار از ایمان و امید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
  7. -
    مریم بانو گفته:
    مدت عضویت: 1052 روز

    به نام خدای بخشنده مهربان عشق و معجزه و ثروت

    سلام به بهترین استاد دنیا

    سلام به مهربانترین استاد دنیا

    سلام به خوشتیپ ترین استاد دنیا

    سلام به توحیدی ترین استاد دنیا

    سلام به شجاع ترین استاد دنیا

    سلام به تاثیر گذار ترین استاد دنیا

    سلام به با اراده ترین استاد دنیا

    سلام به خانوم شایسته زیبا و دوست داشتنی

    سلام به دوستان و همراهان ارزشمند بهترین سایت دنیا

    استاد عزیزم تو آخرین طبیبی که لحظه های آخر به داد من رسیدی

    تو نوری از خدایی که پیغام خدا را به گوش من رساندی

    زیبا ترین بهاری

    پایان انتظاری

    برای من تنها تو یک حریم امنی

    تو بهترین دوایی برای خستگی ها م

    استاد عزیزم در مورد الگوهای تکرار شونده ترس که گفتید ،من خیلی فکر کردم که از چی میترسم ،استاد من الان دیگه از چیزی نمی‌ترسم واقعا بخاطر اینکه من خیلی ترسها رو داشتم قبلاً و تجربه شون کردم

    ترس از طلاق ،ترس از تنهایی .ترس از جدا شدن از خانواده ترس از جابجایی تو کار .ترس از تجربه های جدید .ترس از مستقل شدن و تنهایی زندگی کردن و قبول کردن مسئولیت .ترس از توهین ،تحقیر ،انتقاد …..

    استاد الان که فکرشو میکنم میبینم منم یروزی خیلی از جدا شدن میترسیدم

    خیلی از حرف مردم میترسیدم

    ولی اونقدر تحمل کردم تا جهان با چک و لگد مجبورم کرد به جدایی

    من یروزی خیلی میترسیدم از مستقل شدن و بیرون اومدن از منطقه امن ،ولی جهان با چک و لگد مجبورم کرد و مستقل شدم

    من خیلی میترسیدم مسیولیت خودم و بپذیرم ،چه برسه به قبول کردن مسیولیت یکی دیگه ،الان چند ساله مسیولیت بچه هم با منه

    من خیلی ترس از جابجایی و محل کار جدید داشتم ولی چند بار جابجا شدم

    ولی خیلی ترس‌های احمقانه و مسخره دیگه …

    ولی الان میبینم چقدر بیخود بودن

    دیدم من تونستم به خیلی هاشون غلبه کنم و از پسشون بر بیام

    دیدم میشه ،دیدم چقدر راحت بوده ،دیدم واقعا ترسا فقط نجوای شیطانه

    دیدم من تونستم از یه زندگی پر رنج و عذاب راحت بشم

    دیدم تونستم مسیولیت یه بچه رو قبول کنم و هزینه هارو هندل کنم

    دیدم تونستم مستقل زندگی کنم ،وسایل خونه بخرم ،تنها اساس کشی کنم ،خونه بگیرم ،کرایه خونه بدم ،ماشین برای خودم بخرم ،تفریح برم ،با بچم لذت ببرم ،غذاهای خوشمزه درست کنم خرید برم ،هر چی که دوست دارم برای خودم بخرم

    دیدم من این توانایی ها رو داشتم ،دیدم خدا کمکم کرده ،حتی اون موقع که من مثل الان نمی شناختمش ،حتی اون موقع که من فکر میکردم شاید یکی از یه جایی با اسب سفید بیاد برای من همه این کارو بکنه ،همه اون وقتایی که من ترس داشتم و حواسم بهش نبوده .ولی اون کنارم بوده و حواسش به من بوده …

    استاد عزیزم نمیگم الان ترس اصلا سراغم نمیاد ،چون نجواهای شیطان همیشه هست ،ولی دیگه هیچ ترسی مثل ترسای قبلم نیست ،من با خیلی هاش رو در رو شدم .هر ترسی هم میاد به خودم میگم از اون موقع که بدتر نیست ،که آواره بودی ،بی پول بودی ،بی عزت بودی ،بی اعتماد بنفس بودی ،بی استاد عباس منش بودی ،مهمتر از همه بی خدا بودی ،

    به خودم میگم الان خدارو داری ،نه اون خدای قبلی که منتظر بود تو فقط یه تار موت بیاد بیرون تا بیچاره بشی

    نه اون خدایی که از ترسش جرات صحبت کردن باهاش نداشتی

    الان یه خدای مهربون داری ،یه خدای بزرگ داری ،یه خدای ستار العیوب داری ،یه خدای بخشنده داری که عاشقانه دوستت داره

    به خودم میگم الان استاد عباس منش و داری هر جمله و کلمه اش کلی بهت کمک کرده و امید و انگیزه و شوق و آورده تو زندگیت

    به خودم میگم الان خانوم شایسته رو داری بهترین الگو هست برات از خونه داری و سلیقه اش گرفته تا موتور سواری و کارمند بودنش و عزت و نفس و اداره و اعتماد بنفسش و رابطه عالیش با استاد

    با خودم میگم الان تو همین سایت کلی آدم ارزشمند داری که کلی کامنت زیبا و بی نظیر می‌نویسن که توام میتونی بخونی و لذت ببری و تجربه کسب کنید

    با خودم میگم خیلی چیزا داری که بخاطرشون خدارو شکر کنی

    با خودم میگم مریم خانوم به ترسات قدرت نده ،خودت و دوست داشته باش ،در لحظه زندگی کن ،نگران فردا نباش اگه مسئله ای باشه راه حل هم توش هست ،

    با خودم میگم همون خدایی که تا حالا کمکت کرده از این به بعدم می‌کنه

    با خودم میگم خدای دیروز و امروز ،خدای فردای تو هم هست

    با خودم میگم با هر سختی آسانی هست

    جلوی آیینه به خودم گفتم به روت نیار به روت نیار

    گفتم سلام خانوم بیخیال نگو فردا چی میشه

    دیگه بسه خانوم نگو تکلیف دردا چی میشه

    گفتم سلام خانوم دیگه برام قانون من بعد قانون جنگه

    ولی برنده اونه که می‌تونه خونسرد و آروم بجنگه

    گذشت روزای بدم و بهترش اومد

    هر کی بد بود باهام سرش اومد

    دو تا بال درآوردم از خوشی از این سر تا اون سر شونم

    پرواز میکنم آزاد و خوش

    هر یه ترس وصد بار بکش

    رسیدم به چیزایی که سخت بود یه روزی واسم باورشونم

    استاد عزیزم خیلی دوستتون دارم

    شما و مریم عزیزم و به خدای بزرگ و مهربان میسپارم

    خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    فاطمه اسدی گفته:
    مدت عضویت: 2418 روز

    سلام ب استاد عزیز و دوست داشتنی

    ترس از تنهایی سفر تفریحی رفتن رو دارم، چند ساله هی میگم برم کیش ، برم شمال و … هی عقب انداختم ، همش میگم یکی همراهم باشه واقعا دوس دارم غلبه کنم بر این ترس

    ترس دیگ واقعا خیلی شخصیه ولی میگم ، ترس از داشتن رابطه با جنس مخالف ( ترس از خانوادم دارم)

    ترس از اینک مهاجرت کنم تنهایی و بخام ی کار جدید تو کشور یا شهر جدید شروع کنم

    من مهمترین ترسهامو نوشتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    Sorur Yaghubi گفته:
    مدت عضویت: 2024 روز

    سلام به استاد عزیزم خانم شایسته و دوستان

    چقر این فایل های الگوهای تکرار شونده عالیه

    یه جورایی من دارم مسیر گذشته م رو می بینم

    خیلی از مواردی که شما گفتین رو من داشتم استاد

    من بشدت ترس از مورد انتقاد واقع شدن داشتم .. یعنی هزاران هزار کار رو حاضر بودم انجام ندم یا خیلی از جاها نرم برای اینکه کسی ایرادی ازم نگیره

    من اصلا نمیتونستم از کاری که میکنم دفاع کنم و سکوت میکردم چون می ترسیدم مسخره م کنن و کارم رو پیش پا افتاده بدونن

    خیلی آرایش میکردم برای اینکه نظر دیکران برام مهم بود وترس داشتم که زیبا دیده نشم

    من این موارد رو با دوره عزت نفس تونستم رفع کنم و خیلی هم براشون زحمت کشیدم چون خیلی ضعف داشتم

    من بشدت می ترسیدم از جاهای خلوت و یا یه سری ساعت ها رفت و امد داشته باشم … که با کمک شما این باور رو ساختم که فالله خیر الحافظین.. حالا هر زمانی هم که باشه از هر جایی باشه بدون ترس میرم و میام.. اوایل مخصوصا خلوت ترین جاها رو انتخاب میکردم برای اینکه این باور رو در خودم قوی کنم و به ترس هام حمله کنم

    خیلی می ترسیدم سرم کلاه بذارن … برای همینم 2 دفعه این اتفاق افتاد

    که روی باورهام کار کردم که همه خوبن، ادمهای اطرافم همه بهترین هستن و البته روی احساس لیاقتم کار کردم تا خودم رو لایق ادمهای خوب بدونم ، خداروشکر موفق بودم

    من هنوز ترس از امتحان دارم … التبه باورهای خوبی از خانم شایسته در دوره کشف قوانین زندگی گرفتم ولی خیلی نیاز دارم روش کار کنم

    من در زبان انگلیسی سطح c1 هستم ولی هنوز هم گاهی استرس میگیرم برای صحبت و ترس دارم ک نکنه چیزی بخوام بگم و یادم نیاد .. و دارم تمرین میکنم

    من ترس از پیری داشتم .. هنوزم یه کم هست … که هم به دوره قانون سلامتی هدایت شدم و هم مدام دنبال الگوهای سن بالا و سالم و قبراق هستم

    سپاسگزار استاد عزیزم و خانم شایسته

    در پناه الله یکتا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      Ati گفته:
      مدت عضویت: 1504 روز

      سلام دوست عزیزم

      من مدت هاست پاسخ های شما رو در عقل کل پیگیری میکنم و از این بابت ازتون سپاسگزارم چرا که بارها درس های فوق العاده ای از پاسخ هاتون گرفتم .

      میخواستم اگر ممکنه از روند فعالیت کاریتون قبل از به کارگیری قانون و بعد از اون برام بنویسید چون بارها در پاسخ هاتون خوندم با ساعت کاری خیلی کمتر درآمد بسیار بیشتری رو تجربه کردید .

      ممنون میشم اگر خلاصه ای از مراحلی که گذروندید برام بنویسید مطمئنم برای من که در استارت کسب و کار شخصی خودم هستم تجربه هاتون سازنده هست.

      متشکرم دوستم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    محمد کرمی گفته:
    مدت عضویت: 1219 روز

    بنام الله مهربان

    سلام خدمت استاد عزیز خودم

    دنیای بیرون ما حاصل افکار درون ماست ،ما هر چه را در بیرون تجربه میکنیم حاصل باورها و افکاری هستش که بارها با خودمون تکرار کردیم ،دیدیم و در موردشون مطالعه کردیم

    به همان اندازه که این افکار در وجود ما قدرت دارن به همون اندازه هم تغییرش سختره و استمرار بیشتری میخواد

    ولی قدم اول پیدا کردن این افکار و باورهاست ،راه حلشم با تجربه اتفاقات بیرونی ماست ،یعنی به واسطه الگوهای تکراری که در طول شبانه روز باهاشون برخورد میکنیم میتونیم این باورها رو شناسایی کنیم و تغییرشون بدیم

    به شخصه خودم من اویل آشنایی با استاد خیلی سخت بود برام در این موضوع و اصلا نمیدونستم باور چیه ..

    خیلی مشتاق بودم و کلی تحقیق کردم ،بعضی وقتا الهاماتی بهم میشد یه ذره درک آگاهیمو بیشتر میکرد و حتی نتیجه میگرفتم ولی خیلی زود فراموشم میشد طوری که اصلا یاد میرفت باور چیه ..به ظاهر داشتم رو خودم کار میکردم ولی اصلا ذهنم اجازه نمیداد بفهمم و درک کنم

    خیلی اذیت شدم و گاهی اینقدر کلافه میشدم که هیچ راهی جز پناه بردن به خدا نداشتم و اونجا بود که انگار پرده از جلو چشمام میرفت کنار و باز دروی از باور توی مغزم شکل میگرفت که کارو برام آسون میکرد

    یادم میاد اویل آشنایی با استاد و گوش دادن فایلهای رایگان ایشون یه جرآتی توی دلم شکل گرفت که فقط در اویل نوجونیم اون جرآت داشتم و هر چی بزرگتر میشدم جرآتم کمتر میشد

    من کلا آدم بی وله ای بودم توی کارام ،هر کاری میخواستم بکنم با این جمله بریم تو دل کار خدا خودش ردیفش میکنه با کله میرفتم برای انجامش و بی نهایت مثال دارم براش

    از بیزینسم گرفته که یادمه با 10 هزار تومن استرارتشو زدم و آدم و عالم میگفتن نمیشه من میگفتم حتما میشه و شهامتشو خدا به دلم انداخت وشد و خیلی هم موفق شدم داخلش

    از ورزشهای رزمی گرفته که توی 29 سالگی که همه داشتن یه جورای توی این ورزش خودشونو بازنشسته میکردن من فقط توی 6 ماه قهرمان کشور شدم

    از کارهای ریسکی مثل بازیهای که خیلی ترسناک بودن و خیلی از رفیقام حتی جرآت انجامشو نداشتن و من مثل آب خوردن داوطلب میشدم براش و بی نهلیت مثال دیگه

    کلا از هر چی میترسیدم سعی میکردم روبرو شم باهاش و اغلب مواقع موفق بودم توش

    اما از یه چیز همیشه میترسیدم اونم روبرو شدن با طلبکار بود

    بارها توی زندگیم به دلیل باورهای نامناسبی که داشتم بصورت جزئی بدهکار میشدم و خیلی زود تسویش میکردم ولی اگه یه مدت طول میکشید و طلبکار میدیدم انگار ازائیل دیدم اینقدر ترس داشتم ازش

    نه از خود فرو انگار از قضاوت شدن ،از انتقاد شنیدن ،از اینکه بهم بگن تو بی ارزه ای که نمیتونی پول پس بدی

    اینقدر این ترس من تکرار شد توی زندگیم که پله پله بدهکاریم بیشتر شد تا جای که الان با حجم زیادی از طلبکارا رو برو هستم ..شرایط خیلی سختی دارم و الان به لطف خدا دارم مدیریتش میکنم اما اوایل کار خیلی وحشتناک بود

    از هیچی به اندازه بدهکاری وحشت ندارم ،تصمیمهای زیادی گرفتم برای جبرانش و هر بار ایدهای بهم گفته میشه که بتونم این موضوع مدیریت کنم اجرا میکنم ولی اعتراف میکنم تا الان موفق نبودم در کنترل این شرایط بصورتی که راضی کننده باشه برام

    اویل بدهکاری چون ترس داشتم بگم که نمیتونم پولتونو پس بدم مدام قول و قرار سر خرمن میدادم بهشون

    بعدش تصمیم گرفتم که باهاشون روبرو شم و شرایط توضیح بدم و ازشون مهلت بگیرم اما بدلیل ترسهای زیادی که داشتم بازم قولهای بهشون دادم که برخلاف واقعیت بود و باز مشکل ساز شد برام

    اما دیروز با یکیشون برخورد کردم که با وجود اینکه بشدت شاکی بود ازم بخاطر بدقولی ولی درسهای بهم داد و شهامتی بهم داد که از امروز عین واقعیت بهشون بگم و از چیزی نترسم ..ترس من بیشتر بخاطر خانوادم بود که اذیت نشن

    مگه ترس توهم نیست مگه بارها شرایطی برام پیش اومد که قضیه مرگ زندگی بود ولی ته دل من قرص بود که خدا یارو یاور منه و همه چی عالی پیش رفت

    پس اینم باید همینطور بگذرونم ..یه مسیر بیشتر وجود نداره اونم بسمت نور بسمت خداوند ،پس با دلی قرص خودمو میسپارم به جریان هدایت ،اون همه چی درست میکنه .‌اینا فقط چالشهای زندگی منن که باسد پاس بشن بزرگ بشم برم مرحله بعد

    نقشه خداوند بزرگتر از درخواستهای منه ..

    سپاسگزارم از شما استاد عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: