پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 15
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-15.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-29 04:11:212024-08-04 11:31:00پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عزیز اولا بگم به نسبت 3 4 سال پیش خیلی خوش تیپ تر جذاب تر شدید
من یکی از الگو های تکرار شونده ام فراموش کردن وسایلمه خیلی اذیتم میکنه دیروز پسر عموم ازم سویچمو گرفت 30 ثانیه بعد دنبال سوییچ میگشتم یادم نیومد ک کجا گذاشتم بعد پسر عموم بهم گفت من ازت گرفتم
همش فکر میکردم خوب کم حواسم دگ
اینکه دست خودم نیس… ولی نفهمیدم فراموشی چ ربطی به باورها داره اگه میشه کمکم کنید !
از ترسهام بگم از ارتباط گرفتن با اشخاص جدید جوری ک دوست م بشن میترسم اینم میدونم ک باید رو احساس لیاقت کار کنم 000
سلام براستاد عزیز وخانم شایسته ی عزیز و مهربان بر همه ی خانواده ی محترمم بر خواهران و برادران عزیزم عاشق همه شما هستم.
ترسها همیشه بر من حکومت کرده اند همیشه از همه چیز ترسیده ام بعضی اوقات حتی از عکس العملی که قرار است نشان بدهم در مورد مسائل مختلف ترسیده ام.
من دختری کنجکاو و پر از هیجان و شور بودم و می خواستم همه چیز را امتحان کنم. و همین من را در معرض ترسهای بیشتری قرار می داد. این خصوصیت من می توانست به رشد و پیشرفت من کمک کند اما بعضی اوقات خودم و بعضی اوقات دیگران من را از کارهایی برحذر داشتند دختر زشته بره انجا یک دختر چه معنی دارد این کار را انجام دهد تو باید سنگین و حرف گوش کن باشی و هر چیز چه درست و چه غلط، از ما بعنوان درست بپذیری
این مشکل نبود که انها این حرفها را می زنند مشکل این بود که من به این حرفها بها می دادم بجای بها دادن به ارزشها و قدرتی که داشتم. و به هر ترسی که رو دادم قوی و قوی تر شد و مرا بیشتر در خودش فرو برد وقتی فکر می کنم چه ترسی مرا از رسیدن به خواستهایم دور کرده است می بینم یک ترس نیست مجموعه ای از ترسها بوده مثل استاد وقتی توی زندگی در بهشت با قطع یک درخت درختهای دیگر به ان وصل بودند و نمی شد براحتی اون درخت یا باور مخرب را حذف کرد ترسهایم مجموعه ای از باورهایی هستند که همدیگر را پوش می کنند و باعث گسترش هم می شوند وقتی از تاریکی می ترسم باعث می شود از حیوانات درنده ی توی تاریکی هم بترسم از عوامل ناشناخته ای که توی ان تاریکی هستند هم بترسم از صداهای عجیب و غریبی که توی تاریکی هستند و من دارم از دور می شنوم هم بترسم. از زوزه ی گرگ که کیلومترها دورتر از تاریکی هم بترسم. و همین طور مغز من شروع می کند به ساختن ترسهای واهی که شاید هرگز برایم اتفاق نیوفتد.
اما هر زمان که جرات کردم و توی دل تاریکی رفتم فهمیدم که خیلی از آنها واهی بودند یا حداقل قابل کنترل بودند. و فهمیدن این موضوع برای کسی اتفاق می افتد که این سوال را از خودش بپرسد. و به خودش اجازه ی فکر کردن بدهد من وقتی خودم و مغزم را با نشخوارهای ذهنی پر می کنم و سوالات درست نمی پرسم چطور می توانم جواب را دریافت کنم. اما با درسها و چیزهای که اینجا از استاد و خانم شایسته ی عزیز و کامنتها دوستان و خانواده ی عزیزم یاد گرفتم. همین سوال و جواب های که اجازه ی فکر کردن به من می دهد خیلی از ترسهایم محو شده اند و ان ترسها اصلن وجود خارجی و منطقی نداشتند.
فکر می کنم بزرگترین ترس من ترس از فکر کردن است از سوال کردن است از اینکه بفهمم خودم مسبب همه ی این شرایط نا دلخواه هستم اینکه می توانستم شرایط را عوض کنم اما نخواستم چرا چون دوست ندارم شرایط موجود تغییر کند من حتی از تغییر دادن این شرایط می ترسم چون این تغییر هزینه دارد هزینه ی آن به قیمت درک عمیقتر است درک خودشناسی است استدلال کردن است مهار کردن ذهن است.
من چطور ذهنی که مداوم در حال تولید نشخوار ذهنی است و مداوم در حال تولید ترسهاس رام کنم. من باید مرجعی بالاتر از ذهنم رجوع کنم ان هم خودم هستم که وجودی خدای در این دنیا دارم و به من قدرتی از نوع دمیدن نفس خداوند در وجودم داده شده است. من باید با خودم بجنگم با نفسی که دوست دارد ترسها بر من حکومت کنند تا بتواند به حیاتش ادامه دهد وقتی من به خداوند برسم وقتی اصلی مثل توکل مطلق در من رشد کند می شوم ابراهیم خلیل الله که حتی وقتی شیطان بر او بصورت چهره ای هبوط پیدا می کند نمی تواند از فرمانی که خداوند به او داده سرپیچی کند چون او مرزی از خودش و ایمان به خداوند را درک کرده است که با رویت شیطان از بین نمی رود اینجاست که خداوند می فرماید کسی که مومن حقیقی باشد شیطان نمی تواند به او گزندی بزند چون در پناه ماست چون در حرم امن خداوند سکنا دارد.
و این زمانی رخ می دهد ما هیچی مرزی برای ترسیدن نداشته باشیم به خاطر همین است که خداوند می فرماید بزرگترین ترس باید از من باشد حالا که بیشتر فکر می کنم ترس از خودم که نکند فرامین خداوند را درست اجرا نکنم جز دغدغه هایم نبوده است. و همین مومن بودن مرا خدشه دار کرده و باعث ورود ترسهایی بیشمار نفسانی از طرف شیطان شده است درست مثل اینکه وقتی نور نباشد تاریکی بر ما حکومت می کند. وقتی که توی کارها و زندگیم ترس از خداوند نباشد شیطان بدون شک با ترسهای بسیاری بر من حکومت خواهد کرد.
بسمی تعالی
سلام به همه ی همسفران توحیدی
نور منبع دارد اما تاریکی منبع ندارد
استاد عباسمنش
ما همه مون توحیدی بدنیا آمدیم ونهایتا به همون جا نقل مکان میکنیم
انا لله و انا الیه راجعون
ترس هیچ منبعی ندارد،چون وجود ندارد
ما آن را پرورش وتکثیر میدهیم با شرک خودمان وشرک هم وجود خارجی ندارد
چون شرک زائید ذهن ماست
پس تنها واقیعت زندگی بشر توحید است
سالها من بشدت ترسو بودم چون پدرم آدم سخت گیر بود وهیچ گذشتی نمیکرد
همیشه کارامو با ترس انجام میدادم حتی موقعی که کار درستی هم انجام میدادم باز ترس از پدر بشدت روی نتیجه کارامون تاثیر داشت
من دهه پنجاهی هستم ودر آن زمان پدر سالاری در اوج خودش بود
این باعث شد من یک فرد ترسو وبی اعتماد بنفس باشم،
سال ها گذشت و من بزرگ شدم وهر چه من بزگترشدم ترس ها هم بزگترشدند
برای انجام کاری اگه من یک قدم برداشتم ترس وجودم دو قدم برداشت
و یواش یواش من فهمیدم که یک فرد باری به هر جهت شدم
واین زندگی منه ومن این ترس واین شرک را پذیرفتم
هر چند ذرات توحید را در وجودم میدیدم اما شرک وجودم درشت تر بود ومن پذیرفتم که خدای وجود ندارد
سال ها گذشت و من بزرگتر شدم وتصمیم گرفتم مستقل زندگی کنم، با توجه به اینکه در کنار رود زیبای ارس بزرگ شدم در منطقه بسیار سر سبز مغان از رود ارس گذشتم وارد کشور بسیار پهناور شوروی سابق شدم
سالها آن جا ماندم وخیلی خوش گذشت درسته که کشورم را عوض کردم ولی باز آن ترس ها وشرک کم نشده هیچ زیادتر هم شد
البته تجربه های خوبی کسب کردم، استقلال ومستقل بودم اما هنوز بزگ نشده بودم
و دوستان در مورد خدا کیست از من سوالاتی میکردند
از من چیزی میخواستن که خود نداشتم.
از سال 94 شروع کردم تا خداوند را درک کنم
این شناخت هر چند از زمان تولد در من بود اما تو خواب زمستانی بود ،مگر میشود انسان باشی اما توحیدی نباشی ،شرک آلود بودن برام ظاهرا راحتتر بود
ب لطف خدا این تکامل در وجود من به خواست من و اجابت پیشاپیش رب العالمین پیش رفت تایک روزی از خدا خواستم که به من درک درست توحید وسرعت در تکامل را بدهد همان روز با استاد آشنا شدم همان روز وارد سایت شدم وهنوز هستم وتو هیج فضای مجازی وحقیقی دیگری نیستم چون هدایت پروردگارم ارادیه ربم اعتماد وایمان دارم ومیدانم این استاد دست منو تو دست گمشده م قرار میدهد وهمچنان این مسیر تا آخر عمرم همین طور باقی خواهد ماند.
نمی کویم ترس ندارم دارم اما خدای من بزگتراست
الان مثل گذشته نیست ایمانم، توکلم وامیدم به پروردگارم هر روز بیشتر وبهتر میشود
دیگه ن وقتی ونه مجالی برای ترس دارم 50 سالمه خیلی ها در 40 سالگی پیامبر بودند
همین استاد بزرگوار جناب عباسمنش مگه پیامبر زمان نیست مگه امر به معروف ونهی از منکر نمیکند
پیامبر ان هم همین کارا میکردند .
هدف همه ی ما رسیدن به جان جانان هست
یکی با هدایت استاد عباش منش ویکی با هر کسی که قبولش داره
خدا راهزاران هزار بار شکر که ترسی برای من نیست
اگر باشد لحظه غفلت است تا خود را باز یابم.
اصلا مگه استاد من می ترسه که منم بترسم بخاطر همین جانان ایشون را سر راهم فرار داد تا الگوی من برای رسیدن من ب پروردگارم باشم.
از همه وهمه این جمع سپاسگزارم تک به تک شما ممنونم با عشق دل نوشته ها تونو میخانم
ومی گذارم روی دیده گانم همر چی هست همش عشق بازیست با جان جانانم
استاد ممنونم متشکرم هر چه خوبی هست برای شما آرزو میکنم، خیلی خوب ودوست داشتنی هستین در پناه رب العالمین
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَأُولَٰئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ وَلَا یُظْلَمُونَ شَیْئًا ﴿6٠﴾
مگر آنان که توبه کرده و ایمان آورده و کار شایسته انجام دادهاند، پس آنان به بهشت درآیند و ذرّه ای مورد ستم قرار نمیگیرند. (60)
جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمَٰنُ عِبَادَهُ بِالْغَیْبِ ۚ إِنَّهُ کَانَ وَعْدُهُ مَأْتِیًّا ﴿6١﴾
بهشت های جاویدی که [خدای] رحمان به بندگانش وعده داده در حالی که اکنون از نظرها پنهان است، یقیناً وعده خدا آمدنی است. (61)
لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوًا إِلَّا سَلَامًا ۖ وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیهَا بُکْرَهً وَعَشِیًّا ﴿6٢﴾
در آنجا کلام لغو و بیهوده ای نمی شنوند، بلکه آنچه می شنوند فقط سلام و درود است؛ و در آنجا صبح و شام، رزقشان برای آنان [آماده] است. (62)
تِلْکَ الْجَنَّهُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَنْ کَانَ تَقِیًّا ﴿6٣﴾
این است بهشتی که به هر کس از بندگان خود که پرهیزکار باشد، به میراث می دهیم. (63)
وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ ۖ لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذَٰلِکَ ۚ وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیًّا(64)
و ما (رسولان و فرشتگان خدا) جز به امر خدای تو از عالم بالا نازل نمیشویم، اوست که بر همه جهانهای پیش رو و پشت سر ما و بین آنها هر چه هست به احاطه علمی آگاه است و پروردگارت هرگز چیزی را فراموش نخواهد کرد.
سلام به روی استاد بهشتی ام،به یار بهشتی که با عشق برامون فایل هارو تدوین میکنه
سلام به یاران غار حرای من،به دوستان عزیزم که عضوی از خانواده م شدند…و از خانواده نزدیکتر
سپاسگزارم استاد بهشتی برای تموم فایل های خودشناسی که شبیه لوله ی جاروبرقی ،آشغال های زیر مبل رو پیدا میکنه و بیرون میکشه …
سوال
چه ترس هایی دارید که هنوز نتوانسته اید بر آنها غلبه کنید و همچنان از مواجه شدن با آنها فرار می کنید؟
به خودم که فکر میکنم بیشتر اوقات به شجاعت و شاید کله شقی معروف بودم تا به وجه ترسو بودن!
از بچگی آدم مستقلی بودم…
تو مدرسه علیرغم داشتن پدر اولترا سختگیر،شیطنت هایی میکردم که به عقل جن هم نمیرسید
همیشه تو شلوغترین کلاس مدرسه ،سر دسته ی اون اکیپی بودم همه دوست داشتن جزوش باشن:)
یادمه تو شورای دانش آموزی شهر،تو آمفی تاتر گرگان،پاهام جوری میلرزید که هر لحظه نزدیک بود زمین بخورم ولی رفتم پشت میکروفن و صحبت کردم.
تو دانشجویی و کارآموزی,اولین کسی که میخواست زودتر تزریقات رو یاد بگیره ،همش دلش میخواست توicu با بدحالترین مریض ها کار کنه…عاشق اورژانس و تجربه CPR و رفتن تو دل ترسها من بودم …
یا مثلاً اولین کسی بودم توی فامیل جسارت به خرج دادم باغریبه تر از هر غریبه ازدواج کردم !
(تو فامیل ما همه زن وشوهرها،باهم دخترخاله پسرخاله ان،دخترعموپسرعمو،دخترخاله پسردایی و…،مگر اینکه خلافش ثابت بشه !!)
خلاصه سعیده بیشتر ازینکه از چیزی به بترسه ،همیشه به مستقل بودن و بی پروا بودن معروف تر بود …
اما …
مگه میشه استاد یک فایل آپلود کنه و هیچ ربطی به شرایط فعلی من نداشته باشه …؟
بله استاد جانم…
شاگردت اعتراف میکنه …
اعتراف میکنم …
من ترسیدم
از چی ؟
از جدایی فرکانسی با آدم های فعلی زندگیم
از نگاه های ناآشنا …
از رفتارهای عجیب غریبشون…
از اینکه وقتی نگاهشون میکردم احساس میکردم اولین بار دارم اجزای صورتشون رو میبینم …
عمیقا شکافی حس میکردم که با هیچ چیز قابل پر شدن نبود…
وقتی هم که میترسی …وقتی هم که یادت میره توکل کردن به الله رو … نجواهای شیطان شروع میشه …
إِنَّمَا النَّجْوَىٰ مِنَ الشَّیْطَانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَلَیْسَ بِضَارِّهِمْ شَیْئًا إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ
نجوا تنها از سوی شیطان است؛ میخواهد با آن مؤمنان غمگین شوند؛ ولی نمی تواند هیچ گونه ضرری به آنها برساند جز بفرمان خدا؛ پس مؤمنان تنها بر خدا توکّل کنند!
اگر جدایی اتفاق بیفته،میخوای بعدش چیکار کنی؟
اگر پشت سرت حرف بزنن چی ؟
اگر تورو مقصر بدونن چی؟
تکلیف این زندگی چی میشه؟
چه جوری میخوای خونواده رو راضی کنی؟
چه جوری میخوای از زیر فشار خانواده ،سالم دربری؟
جواب حرف مردم رو چی میدی؟
نکنه داری اشتباه میکنی؟
نکنه باید هنوز تحمل کنی ؟
نکنه آدم خودخواهی شدی؟
بعدش چی؟
تکلیف زندگی اون آدم چی میشه ؟
جواب خانواده رو چی میدی ؟
اگر خانواده ت طردت کنن چی؟
اگر …اگر …اگر…
این همه بَلبَشوی ذهنی بخاطر فاجعه ی رخ نداده،همش بخاطر ترس از آینده ای که شیطان ترسیمش کرده بود …
اما من اون انسانی نبودم که بزارم نجواها روم تسلط پیدا کنن،این همه زحمت نکشیدم و روی خودم کار نکردم که بخاطر آینده ی نیومده ،پا پس بکشم
مگر نه اینکه …
أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ
نشستم با خودم روی میز مباحثه!
اینطرف منِ سعیده 5٨٠روزه …
اونطرف یک سعیده سی ساله …
اون طرفتر…یکی از بچه های شیطان ،با لبخند موزیانه ی نچسب
و نزدیکتر ازون …صدای امیدبخش الله که …
إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ ۚ وَکَفَىٰ بِرَبِّکَ وَکِیلًا
[ولی آگاه باش که] یقیناً تو را بر بندگانم هیچ تسلّطی نیست، و کافی است که پروردگارت نگهبان و کارساز [آنان] باشد.
این میز مباحثه ساعت ها و روزها ادامه داشت …
گاهی سعیده 5٨٠روزه موفق میشد …گاهی اون سعیده ی سی ساله …
گاهی شیطان به میز نزدیکتر میشد… گاهی انقدر دور که حتی دیده هم نمیشد …
و درنهایت به لطف پروردگار، و طبق قانونی که حتی برای پیامبر اسلام اتفاق افتاده
وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِیٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّىٰ أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ ۗ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ
هیچ پیامبری را پیش از تو نفرستادیم مگر اینکه هرگاه آرزو میکرد (و طرحی برای پیشبرد اهداف الهی خود میریخت)، شیطان القائاتی در آن میکرد؛ امّا خداوند القائات شیطان را از میان میبرد، سپس آیات خود را استحکام میبخشید؛ و خداوند علیم و حکیم است.
این کلام الله و اون سعیده ی توحیدی تونست بر ترس و نجواها فائق بشه و به مسیرش با قدرت ادامه بده …
و باز هم بره توی دل ترس هاش …
به قول استاد …
حرکت،حرکت،حرکت،تغییر،تغییر،تغییر
بچه ها،مسیر ترسناک هست،ولی سخت نیست
من این مسیر رو با قدرت ادامه دادم و میدم ،و در آینده خیلی نزدیک همین آدم هایی که الان بهم میگن
تو دیوونه شدی ،گوشه گیر شدی،دچار افراط شدی،زندگی نمیکنی،توی جمع نمیای،همش تو خودتی،این چه وضعیه،برای چی فلان مهمونی رو نیومدی،برای چی همش داری مینویسی،برای چی همش داری گوش میدی،این چه وضع غذاخوردنه،و …و…و….
میان و ازم میپرسند
برای این زندگی بهشتی که برای خودت ساختی چه کارهایی کردی؟چه مسیر هایی رو رفتی؟چه قدم هایی رو برداشتی؟
و من با یک لبخند پر از آرامش،درحالیکه برای هر ثانیه از وقت زندگیم ارزش قائلم،فقط با یک جمله جوابشون رو میدم
تشریف ببرید سایت عباسمنش دات کام :)
نمیدونم چند نفر اینجا مثل من،پاشنه ی آشیل توی روابط دارند و هنوز با انسان های غیر هم مدار زندگی میکنند و برای بهبود این رابطه همه کاااار کردند،ولی میدونم تعدادمون کم نیست …
با توجه به قانون مدار ها …
با توجه به قانون شما چیزی رو نمیتونی دفع کنی،فقط میتونی جذب کنی
پس باید فقط روی خودت کار کنی ،روی زیبایی های زندگیت تمرکز کنی،و اجازه بدی جهان ازین زیبایی ها بیشتر و بیشتر وارد زندگیت کنه …و وارد مداری بشی که آلرِدی اون رابطه ای که میخوای اونجا هست ….
من چند روز پیش به آیه ای برخوردم که یک کلمه توی این آیه واقعا بهم چشمک زد!!!!
میگم چشمک واقعا چشمک هااا،من دیدم چشمکشو:)
(ی وقتایی حق میدم به اطرافیانم که فکر میکنند من دیووونه شدم:))) )
آیه این بود :
وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَرَحْمَهً ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ
و از نشانه های [قدرت و ربوبیت] او این است که برای شما از جنس خودتان همسرانی آفرید تا در کنارشان آرامش یابید و در میان شما دوستی و مهربانی قرار داد؛ یقیناً در این [کار شگفت انگیز] نشانه هایی است برای مردمی که می اندیشند،
من چند ثانیه به کلمه وَجَعَلَ خیره شدم و صدای استاد توی بکگراند مغزم میپیچید …
قرار نیست شما کاری بکنی،قرار نیست دنبال کسی بگردی،شما فقط باید روی خودت کار کنی،اون رابطه ای که میخوای خودش ایجاد میشه،اون رابطه تو مدارهای بالاتر هست و شما باهاش برخورد میکنی،خداوند یک انسان فوق العاده وارد زندگیت میکنه،جهان کبوتر با کبوتر ،باز با باز رو رعایت میکنه،کار جهان اینه،نگران این نباشید چه جوری این آدم میخواد از زندگی من بره،شما روی شخصیت خودتون،عزت نفستون،احساس لیاقت و ارزشمندی اون کار کنید و بعد اتفاقی که میفته اینکه شما وارد مداری میشیدکه اون رابطه ای که میخواید اونجا هست!،به صورت طبیعی این اتفاق میفته
با توجه به معنی جعل که میگه خدا قرار داد بین شما این عشق و مودت و رحمت رو …نه اینکه به قول استاد شما بخوای تلاااش کنی خمیر یک آدم رو شکل بدی،شما روی خودت کار میکنی و جهان آدمی رو وارد زندگیت میکنه که خمیر شخصیتش همون طوری که میخوای هست
وقتی خداوند داره میگه وَجَعَلَ
یعنی من قرار میدم !نه اینکه تو بخوای بزور بسازیش!
دیگه واقعا ترس و غمی میمونه …؟
و بعد دوباره رسیدم به این آیه
وَاللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا وَجَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْوَاجِکُمْ بَنِینَ وَحَفَدَهً وَرَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ ۚ أَفَبِالْبَاطِلِ یُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ یَکْفُرُونَ
و خدا از جنس خودتان برای شما جفتهایی آفرید و از آن جفتها پسران و دختران و دامادان و نوادگان بر شما خلق فرمود، و از نعمتهای پاکیزه لذیذ روزی داد؛ آیا مردم باز به باطل میگروند و به نعمت خدا کافر میشوند؟!
و تو هر دو آیه
خداوند ازین ترکیب استفاده میکنه
مِنْ أَنْفُسِکُمْ
از جنس خودتان!
که باز هم دقیقا آگاهی های بینظیر استاد رو تایید میکنه
که
یک انسان از جنس خودت!
هم مدارت!
شبیه خودت!
شبیه عقایدت!
شبیه تموم خواسته هات!
هست !
که الله قرارش داده !
کجا ؟
تو مدار درست!
کار تو چیه؟
انقدر خوب روی خودت کار کنی که وارد اون مدار بشی!
چه جوری میخواد اون آدم وارد زندگیت بشه؟
چه جوری میخواد از آدم های غیر هم مدار جدا بشی؟
این دیگه به ما ربطی نداره
این دیگه کار جهانه!
خداوندی که مدیریت کهکشان ها دستشه ،و اصلا هم براش کار سختی نیست …میلیون ها دست داره برای اینکه خواسته هات رو بهت برسونه …
و باز هم میرسیدم به این آیه خوووشگل و پر از نووور که
أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ
آگاه باشید که دوستان خدا هرگز هیچ ترسی (از حوادث آینده عالم) و هیچ حسرت و اندوهی (از وقایع گذشته جهان) در دل آنها نیست.
الهی که همهی ما …همه بچه های سایت… روز به روز بیشتر با خداوند دوست بشیم و اجازه بدیم ما رو،روی دوشش سوار کنه … و قدم ها رو برامون برداره ….
دوستون دارم بی نهایت
دوشنبه ای که با صلات در سایت شروع بشه …حتما روز بینظیریه…
در پناه فرمانروای مطلق
غرق احساس عمیق خوشبختی باشید
قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان
سلام خواهر عزیزم
واقعا از خوندن کامنتاتون لذت میبرم واقعا معلوم همش از دل میاد که بر دل میشینه
و واقعا تو کامنت زدی تو خال واقعا پاشنه آشیل منم هست که هنوز تو رابطه با آدم های هستم که اصلا دیگه درکشون نمیکنم و واقعا آدم میترسه چون خانوادش هستند و ترس داره ادم
سلام به فرشته الهی که روحش هر لحظه در آغوش خداست
سعیده زیبا رو و پر نورم
آخیش بخدا که دلم آروم گرفت با کامنتت از دو ماه پیش تصمیم گرفتم که فقط روی خودم کار کنم و تمام حواسم و قلبم بدم به آموزه های استاد و به صورت تکاملی این راه ادامه دادم و خداروشکر این روزها بیشتر ساعات روزم در اتاقم هستم و کلا گوشی بدست و یا در سایتم یا فایل گوش میکنم یا می نویسم
در این مسیر خدا هدایتم کرد به دوره کشف قوانین زندگی و من شروع کردم و فهمیدم و واقعا فهمیدم که تا الان من نخواسته بودم که تغییر کنم والا تا الان معجزات در زندگیم رخ داده بود
امروز داشتم تمرین جلسه سوم انجام میدادم و در مورد روابطم بود ساعتها وقت گذاشتم عصر که شد به سوال هفت رسیدم دیگه مغزم سوت میکشید و خسته شدم اومدم تو باغ رفتم زیر درختان بادام و زردآلو و.. دراز کشیدم و به شاخ و برگ درختا و بوته های بالای سرم نگاه میکردم تک تک رگبرگها رو میدیدم تنوع برگهای درختان هر کدوم با شکلی با شاخه های متفاوت با چقدر شگفتی خدا رو در اونها دیدم و تحسین کردم و تسبیح اونا رو احساس میکردم باهاشون صحبت کردم ..
دوباره یاد خستگیم افتادم گفتم خدایا خسته شدم واقعا لازمه اینقدر وقت بزارم هنوز یه تمرینمم امروز تموم نکردم… بهم گفت باید این دوره رو بگذرونی باید پاکسازی کنی تو انتخاب شدی برای تغییر پس ادامه بده نتایج فوق آنچه که تو تصورش داری
، یاد درخت بامبو افتادم که پنج سال فقط زیر زمین ریشه سازی میکنه و به محض اینکه سر از خاک در میاره در طول دو هفته به سرعت رشد میکنه و قد میکشه که به اوج میرسه .. گفتم باشه خدای قشنگم چشم ادامه میدم وقتی دیدم شما کامنت گذاشتی گفتم خدایا کامنت سعیده جان جواب منه نیت کردم و خوندم و انگار تمام این کامنت جواب تک تک سوالاتم بود
در نصفه کامنت گفتم باید وضو بگیرم و ادامه شو بخونم وضو میگرفتم تو ذهنم داشتم پاسخ کامنتتون میدادم:)
و چندتا ترمز و باور جدید ازتون دریافت کردم
توکل به خدای احد و واحد
اعتماد به راهی که داری میری
ادامه دادن مسیر با عشق و علاقه فراوان
علم به اینکه درسته سخته ولی به شیرینی نتیجه اش می ارزه پس با قدرت و با اراده و مصمم برو
از رها کردن نترس
تسلیم اراده خدا باش
نترس من همواره خداوند کنارت هست
فقط خودتو دریاب خودتو تغییر بده عوامل بیرونی ساخته ذهن محدود توعه از درون رشد کن
باور فراوانی
باور اینکه خدا بهت بده بهتره چون اون بهترینشو میده
و بشارت و بشارت به خوبی ها که درانتظار ماست
سعیده جانم فرشته حق ،خداروشکر میکنم بابت وجودتون که نور قلبتون برامون میفرستین و روح ما رو با آیات هدایتی تون تسلی میدین.
الهی که در عشق و آرامش الهی ماندگار باشید.
دوستون دارم قلب فراوان با عشق
خانم شهریاری من مهبوت شدم از اینهمه تسلط و آگاهی شما به اصل داستان
احسنت من به شخصه وقتی ایمیلا رو باز میکنم و اول از حمید حنیف و بعد از شما و سید علی و اسد الله و خانم یوسفی میخونم میگم بابا ماشالله اینها گاز رو گرفتند دارن میرن توی سرازیری افتادند سوت میزنن
اگه گفتین کی دقیقا توی اون سرازیریه داره سوت میزنه از بین بچه ها که اسم بردم؟
خداییش دارین خوب جلو میرین انشالله که موفق باشین
سعیده عزیزم سلااااام. خدا قوت و احسنت به شما با این مدل کار کردن. سعیده جان پاشنه آشیل خیلی ها در این سایت روابط است. بعضی اوقات دوستان در مورد پاشنه آشیل ثروت صحبت میکنند، بعد میبینم که اون ها هم پاشنه آشیل روابط را دارند. درسته موردی است که ترس توش خیلی زیاده … این هم برمیگرده به کودکی هایمان. ولی باز هم تحسین میکنم شما رو به خاطر ایجاد این روابط عاااالی با خدا جووووون. الحق که زحمت کشیده این و کار کرده ابن و به خیلی چیزها طبق قوانین تونستین نه بگویید و ادامه داده این که این نتایج را گرفته این.
من که الان تو فایل های دانلودی دارم برای خودم دوره درست میکنم و گوش میدهم و نت برداری میکنم، مثلاً دوره آقا رضا عطار روشن، دوره توحید، دوره الگوهای تکرار شونده و …. گاهی به خودم میگم که شیما میتونی کامنت های سعیده جون رو از ابتدا بخونی و نت برداری کنی و برای خودت دوره درست کنی. به امید پروردگار آرام کننده دل ها، تکاملت رو طی کن و آسته آسته برو جلو که نتایج بسیار عاااالی در پیش رو داری. لیاقتش رو هم داری.
فقط استاد همیشه میگه که وقتی باور نادرست در یک زمینه داشته ای و بهش پی برده ای، این زمان می بره که با باورهای درست جایگزین بشه، چون این باورها که یه شبه بوجود نیامده و این همان تکامل است و از نتاجت میبینی که باورهات داره تغییر میکنه. احسنت، احسنت ….
به امید خدا جووووون، که به زودی زود من هم بیام و از نتایجم، از این که تونستم تحمل نکنم، از این که ترس نداشته باشم و سراسر توکل باشم رو دوش خدا جووووون، بگم.
دوستت دارم یه عاااالمه
در پناه پروردگار جان و خرد
شیما
سلام سعیده زیبا رو ،
صلاه شما در غار حرا قبول باشه همواره در اغوش خدا در حال کیف باشی .
جنس ترسهای من از جنس همین ترس های تو أست چقدر خوب نوشتی ، اینکه لا دیگران ، با اطرافیان خیلی فاصله فکری دارم حرف مشترک ندارم چون این را درک نمی کنند به قول شما میگن دیونه شده ، الکی خوشه ، خرافاتی شده ، افسرده شده ، …. همین چند وقت پیش همسر جان داشت بهم می گفت گوشه گیر شدی تو خودتی ، داری افسرده می شی حواست به هیچی نیست و … ولی نمی دونه من از درون خوشحالم دارم کیف می کنم تازه خدا و قوانین خدا را پیدا کردم دارم با خدا حال می کنم ، از خدا می خوام اطرافیان من از افراد موحد و توحیدی باشن ، افرادی باشن که متوجه حرفای من بشن جوری نگاه نکنند انگار از مریخ اوردی ، دلم میخواد انهائی که در مدار این حرفا نیستند فرسنگها از من دور شن من باشم و خدای خودم ، کامنت شما را کلا ذخیره کردم در فایلی تا هر موقع دوباره نجواهای از همان جنس که در کامنت نوشتی اومد ان فایل را باز کنم و ایه ها بخونم بگم صبور و شجاع باش پاداشها می رسد . اولین باور که باید هر روز و هر روز لا خودم هزار بار تکرار کنم همین باشد که تنها من خالق زندگی خودم هستم و هیچ کس کوچکترین دخالت و قدرتی ندارد.
در پناه الله مهربان شاد و سر بلند باشی
بسم الله الرحمن الرحیم
«وَالَّذِینَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ»
(کسانى که از پس ایشان آمدهاند، مىگویند: اى پروردگار ما، ما و برادران ما را که پیش از ما ایمان آوردهاند بیامرز و کینه کسانى را که ایمان آوردهاند، در دل ما جاى مده. اى پروردگار ما، تو مشفق و مهربان هستى. سوره حشر آیه 10)
سلام و درود و رحمت بینهایت رب العالمین به سعیده نورانی پروردگارم.
الهی که در بهترین زمان و مکان و شرایط و متصل به رب العالمین باشی.
(خدای هدایتگرم، من هیچتر از هیچم و هیچی نمیدونم و کلامی ندارم که بنویسم، عقل کل تویی، آگاهی مطلق تویی، هدایتگر تویی، بر این ریزمقدار بنده ات منت بذار و راهنمایی کن، همونطور که هر ثانیه از عمرم هدایتم کردی) هنوز هم هیچ ایده ای ندارم چی بنویسم.
امروز داشتم قدم ششم رو کار میکردم، چندتا از جلسات رو به صورت صوتی و تصویری دیدیم، منجمله تمرکز بر نکات مثبت که استاد عباس منش و استاد شایسته با جت اسکی رفته بودن چشمه پسر موری.
جلسه ششم استاد در مورد هدایت صحبت میکنه. هدایتی که هر لحظه جریان داره ولی ما به اندازه ظرف وجودمون میتونیم ازش برداشت کنیم. امروز هدایت قرآنی صبحم آیات 16 و 17 سوره کهف بود. هر وقت من از خدا چیزی رو درخواست کردم خداوند منو هدایت کرد به اینجا.
«وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَیُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرْفَقًا» «وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَتْ تَزَاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَإِذَا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِی فَجْوَهٍ مِنْهُ ۚ ذَٰلِکَ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ ۗ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ ۖ وَمَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِدًا»
(اگر از قوم خود کناره جستهاید و جز خداى یکتا خداى دیگرى را نمىپرستید، به غار پناه برید و خدا رحمت خویش بر شما ارزانى دارد و نعمتتان را در آن مهیا دارد) (و خورشید را مىبینى که چون برمىآید، از غارشان به جانب راست میل مىکند و چون غروب کند ایشان را واگذارد و به چپ گردد. و آنان در صحنه غارند. و این از آیات خداست. هر که را خدا هدایت کند هدایت یافته است و هر که را گمراه سازد هرگز کارسازى راهنما براى او نخواهى یافت)
دیدم هم پاسخ به درخواستهای منه و هم خدا داره در مورد هدایت صحبت میکنه. باورت میشه این همزمانی ها منو ذوق زده میکنه ولی شگفت زده نه، انگار اونقدری بچه پرو شدم که خودمو لایق دریافت پیامهای رب العالمین میدونم. برداشت شخصی من از این کهف و غاری که خداوند منو بهش هدایت میکنه یعنی تقوا و کنترل ذهن و بقول استاد عباس منش جهاد اکبر، و لیزر فوکوس روی آموزشها متمرکز بودن. یعنی توی سایت فعال بودن و متمرکز بودن. غار حرا و کهف برای من اینجاست.
ولی یه قسمتی از آیه 17 خیلی ذهنمو درگیر کرد، خیلی منو به فکر برد و چقدر برام جذابیت داشت با توجه به ارتباطش با موضوع جلسات قدم ششم. این قسمت «مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ ۖ وَمَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِدًا» هر کسی که خدا هدایتش کنه اون هدایت یافته(حقیقی) است و کسی که گمراه شده باشه هیچ راهنما و هدایتگری براش نیست.
همش اون جملات استاد عباس منش میاد توی ذهنم که «اجازه بدیم خدا هدایت مون کنه» ؛ «دست خدا رو نبندیم» ؛ «اجازه بدیم بهمون گفته بشه» ؛ «خداوند هر لحظه داره هدایت مون میکنه».
دیدم واقعا خداوند هیچی رو به بنده اش تحمیل نمیکنه حتی هدایت خودشو. خدایی که خیر و صلاح من رو بهتر از خودم میدونه، به همه ذرات وجود من از عمق سلولها تا مدارهای آینده ام خبر داره ، همون خدا میگه بنده من ، تو باید ازم درخواست کنی، باید بهم اجازه بدی، باید اجابتم کنی تا هدایتت کنم. چقدر من باید کفور باشم که هدایت الله رو نادیده بگیرم و برم سراغ دشمن آشکار ، دشمنی که قسم خورده برای گمراه کردن من.
روزهایی که خونه هستم عصرها میرم پیاده روی توی ساحل تا لحظه غروب که اذان میگن، توی ساحل روی نیمکت نشسته بودم که متوجه شدم کامنتت زیر این فایل تایید شده، و من بلافاصله دریافتش کردم. و چقدر لذت بردم از این کامنتت و البته هدایتهای قرآنی و شجاعتت در گفتن حقایق. اعتراف میکنم من اینقدر شجاعت نداشتم برای این فایل کامنت بنویسم. بعد از اذان رفتم یه مسجد همون حوالی و بعد از نماز مغرب هدایت شدم به آیه 10 سوره حشر که ابتدای کامنت نوشتم. ولی اونجایی مو به تنم سیخ شد که توی صفحه بعد رسیدم به آیه 21 تا آخر سوره.
«لَوْ أَنْزَلْنَا هَٰذَا الْقُرْآنَ عَلَىٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ ۚ وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ»
(اگر این قرآن را بر کوه نازل مىکردیم، از خوف خدا آن را ترسیده و شکاف خورده مىدیدى. و این مثالهایى است که براى مردم مىآوریم، شاید به فکر فرو روند)
سبحان الله ، سبحان الله …
کوه ها با اون عظمتشون که انسان رو به عجز و ناتوانی میندازن برای حفر یه تونل یا ساخت یه جاده ، اینها در برابر عظمت کلام الله متلاشی میشن، اگر مخاطب کلام خدا قرار بگیرن، بعد منِ انسانِ ظلوماً جهولا ، که مسئولیت امانت خداوند رو بر عهده گرفتم و اشرف مخلوقات شدم، و خداوند همه فرشتگان رو امر کرد به انسان سجده کنن، من به قرآن خدا بی اعتنایی میکنم. آیاتش رو بازیچه قرار میدم. آیات قرآن بر ما خوانده میشه و در برابر عظمت کبریایی پروردگارمون به سجود نمی افتیم.
«هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَهِ ۖ هُوَ الرَّحْمَٰنُ الرَّحِیمُ» (اوست خدایى یگانه. هیچ خدایى جز او نیست. داناى نهان و آشکار و بخشاینده و مهربان است)
«هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ ۚ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ» (اوست خداى یگانه که هیچ خداى دیگرى جز او نیست، فرمانروا است، پاک است، عارى از هر عیب است، ایمنىبخش است، نگهبان است، پیروزمند است، باجبروت است و بزرگوار است. و از هر چه براى او شریک قرار مىدهند منزه است.)
«هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ ۖ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ ۚ یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» (اوست خدایى که آفریدگار است، موجد و صورتبخش است، اسمهاى نیکو از آن اوست. هر چه در آسمانها و زمین است تسبیحگوى او هستند و او پیروزمند و حکیم است)
در پناه رب العالمین همیشه شاد و سلامت و موفق و ثروتمند باشی.
سلام به سعیده عزیزم
دوست بینظیر من توی این سایت بهشتی
سعیده جان از پاشنه اشیلت گفتی
و این پاشنه آشیل همه ماست منم دارم این پاشنه آشیل رو .
منم دقیقا این روزهایی که میگی رو گذروندم
هر بار که میخوام دور بشم از آدمهای اطرافم نمیدونم شیطانه یا واقعا کلام خداست اینو نمیفهمم
فقط یه صدایی بهم میگه هنوز زوده
باید بیشتر روی خودت کار کنی
باید به نکات مثبت آدمای زندگیت بیشتر توجه کنی
باید یه ورژن بهتری از خودت بسازی .
و باز من میمونم و این زندگی .
امیدوارم هممون به اون روابط دلخواهی که میخوایم برسیم .
ممنونم عزیزم برای کامنتهای فوق العاده ای که مینویسی و من هر بار غرق لذت میشم از خوندنشون .
در پناه نگاه مهربون خدا باشی
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
به نام خدایی که رحمتش بیاندازه است و مهربانیاش همیشگی
سلام به سعیده توحیدی ونورانی
من برای بار چهارم هست که براتون کامنت میزارم البته توی صفحه یاداشتم میمونه وبه دلایلی ارسال نمیکنمش
این کامنتو درحالی مینویسم که صبح کامنتتون که درمورد ترس بود درپاسخ به استاد گذاشتین ومن بعداز خوندن تاظهر دودل بودم که بنویسم یانه شاید هم تنبلی میکردم و مقاومت زیادی برای نوشتن داشتم ندایی توی قلبم بلندترمیشد که بنویس براش بگو،ازخودت بنویس بنویس
ومن بااینکه گیج خواب بودم گفتم اگه به ندای دورنم گوش نکنم تعهدم به خودم کم میشه پس باید بنویسم شمااشاره ای به روابط خودتون وهمسرتون داشتین
دوست توحیدی من ،میخوام بهتون انگیزه وانرژی بیشتری بدم هرچند که برای خودم مرورش، انگیزه بیشتری میشه
منم مثل شما بودم وازوقتی که با استادوقوانین آشناشدم همه چیزتغییر کرد چون من خودم تغییرکردم
فرکانسهایی که ارسال میکردم تغییر کرد
حتی اطرافیانم ،بارها وبارها گفتن چیکارکردی که اینقدر روابطت باهمسرت تغییرکرده ،همون مردی که نکات منفی به ظاهرداشت اینقدر اززمین تااسمون متفاوت شده
و فقط من وشما میدونیم که قانون چیه ،توکل چه پاداشی داره
هرزمان که باوری تغییرکنه فرکانس هم تغییرمیکنه ومن باورهای متفاوتی ارسال کردم
من دوره روابط ،عشق ومودت استاد رو نتونستم تهیه کنم اما ازاستادیک چیزی روکه بارها وبارها توفایلهاشون میگن خوب یادگرفتم اینکه نکته های مثبت طرف مقابلتو بیشترببین (نکات مثبتشو برانگیخته کن)وبرای خودت و خدابگو ازخداسپاسگزاری کن(،برای زحماتی که میکشه ،برای محبتی که با بچه ها انجام میده،برای پاکی وصداقتی که درزندگی زناشویی داره،برای سلامتی اخلاقی که داره )و…خیلی نکات ریز دیگه دیگه که میشه پیداکرد
من خیلی دیدم عوض شده ،همسرم که همون آدمه ،هیچ تغییری نکرده زندگیم همونه هیج تغییری نکرده فقط باتغییرزاویه دیدم فرکانس من متفاوت شده وباعث َشده رفتارمتفاوتی ببینم والبته خودم آرامش بیشتری دارم باخودم درصلح بیشتری هستم،حساسیتهام وواکنشهام خیلی کم شده ،من اون ادم قبل نیستم،ازطرفی واکنشهای همسرم هم متفاوت شده ،اروم ترشده اون ادم قبل نیست بدون اینکه من چیزی از آموخته هام بگم
من رفتارهای همسرمو رها کردم وتمرکز گزاشتم روی
خودم،خودارزشمندم،خودبالیاقتم
توکل وتوحیدی بودن رو من بعداز سالهای سالها هنوزدارم یادمیگیرم ازاستاد،ازشما
اما برای حال خوش دل خودم ام که شده نکات خیلی کوچکی رو بهش اهمیت میدم وبزرگش میکنم وازهمون نکات تجربه های متفاوت وعالی بدست میارم
آخخخخخیییش
راحت شدم
منظورم ندایی که همش میگفت بنویس بنویس برای سعیده بگو برای سعیده عزیزازخودت بگو
میدونم که شما قوانینوخیلی عالی ترازمن آموختین وبکارمیگیرین واشاره هم کردین
اما متوجه دلیل وحکمتش نشدم شاید هم به این وسیله خدامیخواد من بارها وبارها این قوانینو برای خودم مرور کنم ومتعهدترباشم وبارها وبارها مرورکنم گذشتم رو ،توکلم رو،قوانین رو،وحتی به خودم یاداوری کنم که من فقط نکات مثبت افراد واطرافیانم رو مدنظرداشته باشم وتوجه کنم ،مدارم عوض میشه یا ادم متفاوتی باخواستم میاد یا رفتار آدمهاتغییر میکنه
«رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ»
پروردگارا مرا توفیق ده تاشکرگزارباشم
سعیده زیبا
این آیه شریف رو که برام ازقران اومدتقدیم قلب مهربون وتوحیدی شما وهمه دوستان توحیدی دیگم میکنم
قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْها وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ «104،انعام»
از سوی پروردگارت به تو بینشی رسیده است، پس هر که ببیند برای خوداوست واگرکوری کند به زیان خویش عمل کرده ومن نگهبان و ضامن (ایمان شما به اجبار) نیستم
سعیده عزیزم برات بهترینها رو از خدای مهربانم ارزومندم،منتظر تجربه های عالیت هستم
بنام خداوند هدایتگر
سلام به روی ماه سعیده نازنین
سعیده جان کامنت های توحیدی شما، نور الله توشون جریان داره
سعیده جان امشب با اینکه توی تضاد خیلی بدی از رابطه گیر کردم…به این کامنت هدایت شدم…الله اکبر
سبحان الله پروردگارم
سعیده جان از خداوند یکتا برات آرزوی هرآنچه رو دارم که در قلب مهربانت گذاشته
دوستت دارم
سلام به روی ماهت سعیده عزیز
سپاسگزار خداوند هستم که مرا به کامنت پراز آگاهیت هدایت کرد
این قسمت کامنتت که گفتی تودیوونه شدی ،گوشه گیر شدی،دچار افراط شدی،زندگی نمیکنی،توی جمع نمیای،همش تو خودتی،این چه وضعیه،برای چی فلان مهمونی رو نیومدی،برای چی همش داری مینویسی،برای چی همش داری گوش میدی،این چه وضع غذاخوردنه، چرا سریالها رو دنبال نمیکنی ،فلان سریال را ببین چقدر باحاله ،چرا تنهایی تو خونه حوصله ات سر نمیره ،اینهمه دفتر چیه کنارت،
چقدر برام آشناست قبلا خیلی بهم بر میخورد وگاهی وقتها بحث هم پیش میومد ولی الان دیگه برام مهم نیست ،مهم اینه که بر خلاف نظر آنها من از تنهایی ام دارم لذت میبرم هرلحظه آنطور که دوست دارم با معبودم حرف میزنم میدونی سعیده جان آنوقتها که ما رو از خدا میمیترسوندند که خدا میندازه تو را جهنم اگر اینو بگی اینکار رو بکنی وتو عالم فکر میکردم اگر حرفی بزنم خدا ناراحت میشه خیلی مواظب حرف زدنم بودم تا روزی که نمیدونم دوران دبیرستان بود یا راهنمایی داستان موسی وآن شبانی که داشت به زبان خودش با خدا مناجات میکرد که موسی بهش نهیب زد این چه فکر باطل است وبقیه داستان …یعنی شاید آن لحظه آن روز بهترین لحظه برام بود حال آدمی داشتم که سبک شده ولی آن روزها بلد نبودیم که میتونیم خواسته هامون رو از خودش بخواهیم فکر میکردیم فقط بگیم خدایا توکل بر تو کافیه عملی در کار نبود ولی الان به لطف آموزهای استاد واین سایت الهی وهدایت های الله مهربان تازه (خودم رو میگم) یاد میگیریم چطوری زندگی کنیم داریم یاد میگیریم ماها که خدا خلیفه خودش قرار داده چه قدرتی داریم چون ماهم تکه ای از وجود خالقیم
صمیمانه سپاسگزار وجودت هستم مرسی که هستی ونوشتی تا منم یاد بگیرم
در پناه الله مهربان شاد وسلامت وثروتمند وسعادتمند باشید در دنیا وآخرت
سلام دوست خوب وتوحیدیم
بخاطر درک بالاتون بهتون تبریک میگم و از خواندن کامنت شما ،واقعا لذت بردم .
دقیقا من هم شرایط و ترس های شمارو دارم و لی با ایات نوری که بیان کردین ،ایمانم قوی تر شد برای ادامه ی راه و ترس هام کمرنگ تر ،
ترس از طرد شدن
ترس از جدایی از خانواده
ترس از موفق نشدن
ترس از تجربه ی ناشناخته ها
از دید اطرافیان من دیوونه شدموخیلی خوش بین وبه قول اونها ساده م (خانواده م فکر می کنند ادامی بدجنس وهفتخط ،فهمیده وعاقلن )
اما
من این مسیر رو با قدرت ادامه دادم و میدم ،و در آینده خیلی نزدیک همین آدم هایی که الان بهم میگن
تو دیوونه شدی ،گوشه گیر شدی،دچار افراط شدی،زندگی نمیکنی،توی جمع نمیای،همش تو خودتی،این چه وضعیه،برای چی فلان مهمونی رو نیومدی،برای چی همش داری مینویسی،برای چی همش داری گوش میدی،این چه وضع غذاخوردنه،و …و…و….
این جمله تون خیلی بهم دلگرمی میده
چون خانواده م خیلی منفی هستند و برام سخته که باید ازشون دور بشم
اما به خودم میگم ،بزرگ ترین کمکی که می تونی به اونا بکنی ،اینه که خودت موفق بشی .
چقدر این ایه بهم ارامش داد :
وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِیٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّىٰ أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ ۗ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ
هیچ پیامبری را پیش از تو نفرستادیم مگر اینکه هرگاه آرزو میکرد (و طرحی برای پیشبرد اهداف الهی خود میریخت)، شیطان القائاتی در آن میکرد؛ امّا خداوند القائات شیطان را از میان میبرد، سپس آیات خود را استحکام میبخشید؛ و خداوند علیم و حکیم است.
الان که به لطف الهی تونستم تا حد زیادی نجواهای شیطان رو خاموش کنم ،از در دیگه ای وارد شده واونم ترسه
شیطان بهم میگه
اگه موفق نشدی چی؟
اگه ضرر (پولی)کردی چی؟
اگه پولدار شدی مهاجرت می کنی واز خانواده ت (که بدترین بدی هارو ازشون دیدم به علت وابستگی وباورهام )دور میشی ،یعنی از راه باور وابستگی میخواد منو متوقف کنه
ولی بعد نجواها ،این ایه میاد تو ذهنم
سوره مبارکه البقره آیه 268
الشَّیطانُ یَعِدُکُمُ الفَقرَ وَیَأمُرُکُم بِالفَحشاءِ ۖ وَاللَّهُ یَعِدُکُم مَغفِرَهً مِنهُ وَفَضلًا ۗ وَاللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ﴿268
اعتراف می کنم که ایات قران واقعا ارامش بخشه و مثل تبی بر اتش ،درونمو خاموش وارام می کنه
بی نهایت از خداوند و استاد وشما همسفر عزیزم ،سپاسگزارم
براتون ارزوی موفقیت بیشتر دارم
سلام درود بهت سعیده شهریاری عزیز
خدا قوت بهت
لباس و شال سفید چقدر بهتون میاد
شدین یه فرشته توی این بهشت
توی بخش جون بیماران رو نجات میدین و اینجا هم قلمتون وسیله ای برای هدایت ما خواهد بود
عجب روزی ای امروز دریافت کردم الهی شکرت
اول از همه بهت تبریک میگم ک شخصیتی داری ک بجای فرار از موقعیت جدید
با آغوش باز ب استقبالشون میری
چ صلاه فوق العاده ای بود قبل از خواب
دوست دارم خواب خوبی داشته باشم و راحت بیدار بشم و همین طور سرحال
دوم اینکه خیلی قشنگ درمورد کلمه
انفسکم و جعل و قانون بدون تغییر جهان توضیح دادین
و نتیجه ی همه ی اینا هم این بود ک
تو فقط روی خودت و باورات روی عزت نفست و فرکانس هات کار کن
دیگه بقیش با خداست
دیگه کاریت نباشه ک چطوری با اون آدم آشنا بشی، چطوری باهاش ارتباط بگیری و…
خدا همه چیو درست میکنه
تو سمت خودت رو درست انجام بده
سپاسگزارم از استادان عزیزم و همین طور دوستای عزیزم
ارزوی سلامتی و سعادت در دنیا و آخرت براتون دارم
سلام خدمت استاد گرامی و خانم شایسته و خانواده عباسمنشی ام، در پاسخ به سوالتون باید عرض کنم بنده از بچگی بسیار تحت تاثیر نگرش پدرم قرار داشتم که باید درسهاتو خوب بخونی دانشگاه بری مدرک بگیری تا یه جایی یه شغلی دست و پا کنی… پدرم خودش بازنشتس و انصافا هم در کار خودش بسیار فعال بود و مثمرثمر، اما بخاطر اینکه پدربزرگم در نتیجه مشکلات مالی شدیدی که داشتن و از راه زراعت و … نتونسته بودن درآمد خوبی برای خانواده تامین بکنن این نگرش در پدرم شکل گرفته بود که نون تو کار دولتیه و با اینکه یه مدت تو کار آزاد و آهنگری بودن این کار رو رها میکنن و کارمند رسمی دولت میشن… خلاصه اینکه من با این باور بزرگ شدم (صد البته پدرم بهترین کاری که میتونست برام انجام داد و من خودم مقصر و مسئول صد در صد تمام امور زندگیم هستم) و الان بزرگترین ترسم که امید دارم به فضل خداوند این بت شکسته بشه ترس از کار آزاد و داشتن کسب و کار شخصی هستش. جالبه که به خاطر این باور شرک آلود علی رغم توانمندی در حوزه های مختلف هنوز نتونستم ازشو پول در بیارم درحالی که خدا شاهده که خیلی ها با داشتن یک سوم این توانمندی ها به خاطر ایمانشون به الله وضع مالی عالی دارن… امید اینکه توفیق پیدا کنیم این بت ها و ترس ها رو یک به یک بشکنیم و به ازادی مالی و زمانی و آرامش برسیم …وَکَذَلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَیْثُ یَشَاءُ نُصِیبُ بِرَحْمَتِنَا مَنْ نَشَاءُ وَلَا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ ﴿56﴾انصاریان: این گونه یوسف را در [آن] سرزمین مکانت و قدرت دادیم که هر جای آن بخواهد اقامت نماید. رحمت خود را به هر کس که بخواهیم می رسانیم و پاداش نیکوکاران را تباه نمی کنیم.
سلام. بنام هستی بخش و آرام کننده دل ها
بدون مقدمه
من مدتها اسیر شیطانم و ذهن من و آلوده آلوده کرده
همش ترس همش فکرهای منفی
فکر منفی در رابطه با خودم و جسسم
هر چند آزمایش دادم و از همه نظر خدا رو شکر سالم هستم
ولی ذهنم این قبول نمیکنه
و میگه ی جای کار مشکل داره
و زندگی منو محدود کرده
و زندگی چپ عادی منو از بین رفته
هر چه فایل های سل امتی و فایل های
در پرتوی آگاهی را گوش میدم فایده نداره
هر چند عبارت تاکیدی میگم چاره نداره
حتی از قدم زدن و راه رفتن هم میترسم
میگم من توانش رو ندارم
من چکار کنم
نسبت به تمام غذاها بدبین هستم
بعد از شروع دوره قانون سلامتی
نسبت به خوردنی ها خیلی شک و تردید پیدا کردم
هر چند میدانم تمام این ترس ها
اصل از زمان کودکی من ریشه دارد
با کوچکترین مشکل
از کاه کوهی می سازم
و آن را در ذهنم میپرورانم
من که قبلا خیلی خوشحال و پر انرژی بودم
و ورزش میکردم
الان با راه رفتن فکر میکنم سرم گیج میره
به همین خاطر تمام فعالیت ها ی ورزشی
حتی پیاده روی از ترس انجام نمی دهم
من سالم هستم و تمام چک آبها رو انجام دادهام
من الان 50 سالمه
حدودا 3 سال پیش با این قوانین آشنا شدم اوایل خیلی خوب بودم
من هیچ وقت تمرینات را رها نکردم
ولی عقل و منطق من در رابطه با واقع اطرافم
مخصوصا غذا خیلی منفی شده است
لطفا منو راهنمایی ام کنید
سپاسگزارم بابت همه هدایت های خداوند
و تشکر از سایت پرمحتوای عباسمنش و همه دوستان
بنام رب
سلام استاد جان
ترس چیزی بود که من باهاش بزرگ شدم
با اینکه پدرم یه ادم خیلی مذهبی بود و البته هست همیشه ما رو از همه چی میترسوند
از ادما بترسید چون ممکنه بلا سرتون بیارن
از کار کردن برای خودتون بترسید چون باید ادم یه کار دولتی داشته باشه و به کم قانع باشه
از خدا بترسید
از حیوانات بترسید تا بهتون حمله نشه
از از از
و البته تمام حرف ها باعث شده بود من یه ادم فوق العاده ترسو بار بیام
ادمی که تا بهش میگفتن بالای چشمت ابروعه گریه میکرد
میخواست از خودش دفاع کنه میترسید
ترس از تاریکی
ترس از تنهایی
ترس از روبرو شدن با مسائل
ترس از خدا
ترس از حیوانات
ترس از ناشناخته ها
ترس از قضاوت آدم ها
ترس از همه چی
استاد از وقتی رو خودم کار میکنم ترس هام کمتر شدن
از بین نرفتن اما خیلی کم شدن اما هستن هنوز
وقتی صحبت میکردید
متوجه شدم هنوزم ترس از طرد شدن دارم
مثلا قبلا همسرم ناراحت میشد از هر جایی من مدام میرفتم سمتش ازش سوال میکردم ببینم چرا ناراحته نکنه مقصر منم نکنه باهام حرف نزنه
اما وقتایی که خودم باهاش حرف نمیزدم خیلی حالم بد نمیشد چون اون طرد نمیکرد که
من داشتم طرد میکردم و خیالم راحت بود
چند ماهی میشه اون رفتارهای احمقانه رو انجام نمیدم اما انگار هنوز یه جاهایی وجود داره با شدت خیلی خیلی کمتر
و میخوام اونم از بین ببرم
استاد من ترس از ورود به مهمونی یا جایی که ادم های جدید باشن دارم که البته کمبود اعتماد به نفسمه
دارم کم کم روش کار میکنم اما انگار خیلی برام سخته ولی باید انجامش بدم
حالا جالبه توی کارم خیلی اعتماد به نفس دارم و با افراد جدید عالی ارتباط میگیرم اما وقتی از موقعیت کاری میام بیرون انگاری یه ادم دیگه میشم
اعتماد به نفسم میاد پایین
در مورد ترس از حیوانات و حشرات خیلی بهتر شدم
من شدیدا از حیوانات میترسیدم یعنی در حد سکته
اما اگاهانه دارم روش کار میکنم چند روز پیش رفته بودم بیمه برای کار همسرم
توی اتاق دو تا خانم بودن من یهو یه سوسک خیلی بزرگ دیدم اما چیزی نگفتم که اونا نترسن
یکی از خانم ها سوسکو دید از جاش بلند شد و ترسید و اون یکی هم دنبالش رفتن بیرون تا یه اقایی رو صدا بزنن
گفتم میخواید من بکشمش
گفتن اگه میتونی آره
منم خیلی راحت کشتمش
از تعجب مونده بودن و سریع هم کارمو انجام دادن خخخخ
خیلی کارهای این مدلی اگاهانه انجام دادم و ترس هام کمتر شده
ترس از تاریکی که اصلا از بین رفته
من از خدا میترسیدم باهاش قهر بودم فکر میکردم دوسم نداره اما الان عاشقشم هیچ ترسی ازش ندارم کلی باهاش حرف میزنم اونم جوابمو میده و شما باعث شدین من عاشقش بشم
شما راهو بمن نشون دادین
خدا شما رو سر راه من قرار داد تا به خودشناسی و خداشناسی نزدیک بشم
میدونم اول راهم
اما از روند خودم راضی ام
ممنونم استاد عزیزم بابت فایلاتون
عاشقتونم
مرسی استاد شایسته جونم
دوستتون دارم
خدایا شکرت
بنام رب یکتا
سلام به استاد عباسمنش، خانم شایسته عزیز و همراهان
استاد جان نمیدونید الان که دارم این دیدگاه رو مینویسم هدایت شدم به چه جای زیبایی
این کامنت رو از فراز قله های سنگچال و فیلبند آمل استان مازندران براتون مینویسم چه جای زیبایی:
از میان کوه های پر از سرسبزی و جنگلهای طبیعی
از تو ابرها دارم این کامنت رو مینویسم
این قسمت که من نشستم پر از درخت و گیاهان سرسبز و جور واجور و پایین تر بر فراز یک قله یک تک درخت زیبا و تنومند که عروس داماد ها میان برای شروع زندگی شون و ثبت خاطره های زیبا در کنار این درخت عکس میگیرن فیلم میگیرن و برای آیندشون آرزوهای قشنگ میکنن، محلی ها به این درخت میگن درخت آرزوها
خب برم سر موضوع تمرین این فایل
صبح که از خواب بیدار شدم از روی یه تراس با چشم انداز رو به جنگل و رو به درخت آرزوها
اول از همه گفتم یه سر به سایت بزنم وقتی سایت رو باز کردم چشمم به این فایل و تمرین افتاد گفتم بزار اول کامنتها رو ببینم و اولین کامنت که به چشمم خورد کامنت عالی و تاثیر گذار دوست عزیزمون اسدالله زرگوشی بود چقدر این کامنت عالیه
استاد در مورد ترس بگم
وقتی که فکرشو میکنم چقدر این ترسها در گذشته جلو رشد و پیشرفت و همچنین دیدن جاهای قشنگ و تجربه های زیبای زیادی رو ازمون گرفته، ترس از فقر ، ترس از مریضی، ترس از تنهایی سفر کردن، ترس ضررهای مالی و ورشکستگی
در حال حاضر که من به این سفر اومدم و دارم جاهای به این زیبایی رو تجربه میکنم به خاطر اینه که پا روی یکی از ترسهام گذاشتم و همه چیز رو به رب سپردم و با خیالی راحت به این سفر اومدم و الان تنهای تنها در دل جنگل روی قله کوه نشستم و بدون هیچ ترسی از حمله حیوانات نشستم و دارم کامنت مینویسم.
همین طور که در کامنتهای گذشته توضیح دادم من شغلم ساخت و ساز هست در گذشته حتما باید ساختمانی که در حال ساخت داشتم رو تموم میکردم بعد سفر میکردم و اگه بین ساخت میخاستم سفر کنم نگرانیها نمیذاشت اما به لطف آموزه های شما استاد بزرگ الان در زمانی که حضورم بشدت سر ساختمان ها احساس میشه پا گذاشتم روی ترسها و اومدم سفر و مطمئنم که با یاری خداوند خیلی راحت کارها بدون حضور من انجام میشه
و این آغاز سفرهای من هست که در آینده بدون ترس وبیم انجام خواهم داد به یاری خداوند متعال
بهترین ها رو براتون آرزومندم
سلام و صد سلام به استاد عزیزمون و مریم جانِ عزیز دل استاد و همه ی ما، و سلام به دوستای گلم تو این خونه ی بهشتیمون
دیشب موقع خواب دیدم فایل جدید اومده و با شوق و خوشحالی فراوان نگاه کردم اما اومدم کامنت بذارم دیدم نمیشه، انگار به زور میخواستم بنویسم، و ننوشتم. الان داشتم جواب کامنت اسداله زرگوشی عزیز رو مینوشتم، دیدم یه چیزایی داره به ذهنم میاد و خلاصه اومدم اینجا که بنویسم:)
منم وقتی صحبتهای استاد رو گوش میدادم دیدم عملا همه مواردی که استاد گفت رو منم دارم و ازشون میترسم.
یه چیزی که تازگیها به قول اینجاییا realize کردم، ینی چیزی که بوده ولی من به تازگی به صورت آگاهانه متوجهش شدم، اینه که از تعهد دادن میترسم، حالا از اون احساس مسئولیتش، یا اینکه اگر نشه و نتونم انجام بدم چی… و از همه بیشتر از تعهد دادن به خودم، چون تعهد به دیگران رو معمولا اینجوریم که هرکاری میکنم تا به عهدم وفا کنم، مثل کاری که این چند روز دارم میکنم برای تحویل کارای این شرکت (اگه یادتون باشه من چند روز پیش از یه شرکت دیگه آفر گرفتم و دارم از این شرکت فعلی میرم شرکت جدید ) و انقدددددر اینجا کارای جورواجور دستم بود و مسئولیتای مختلف داشتم که تحویل کار خیلی سنگین بود واقعا. و من از هیچ کاری، از شب تو خونه وقت گذاشتن و غیره دریغ نکردم… اما مثلا برای کارای خودم اینجوری نیستم، بعد اگر به خودم یه تعهدی بدم اما نتونم انجام بدم (که احتمالش زیاده) اونوقت خب خیلی از خودم ناراحت میشم، سرخورده میشم و خلاصه ترجیح میدم اصلا تعهد ندم.
مثلا اون تعهد 30 روزه ی کدنویسی، یکی از معدود وقتایی بود که رسما هم به خودم هم تو سایت اعلام کردم که میخوام این تعهد رو بدم، و خداروشکر انجامش دادم و چقددددر شیرین بود، چقدر بهم چسبید و حس خوبی داد و اعتماد به نفسم رو بالا برد. بعد از اون دارم سعی میکنم این ترس و این الگوی “تعهد دادن یا تصمیم به انجام یه کاری گرفتن ولی عمل نکردن” رو بشکنم به امید خدا.
ترس از طرد شدن هم من کلا دارم، اگر بخوام دقیق بشم اگر جایی حس کنم امکان عدم تفاهم هست، امکان طرد شدن، انتخاب نشدن… احتمالا خودم خودمو میکشم عقب قبل از اینکه مثلا طرد یا ریجکت بشم یا انتخاب نشم، و این طبیعتا به ضرر منه، چون ممکنه اون احساس من اصلا اشتباه بوده و قرار نبوده ریجکت بشم و درواقع خودم با این ترس خودم رو از یه موقعیتی محروم میکنم.
ترس از به اصطلاح “ضایع شدن” جلوی دیگران هم از بچگی خیلی داشتم:)) همیشه آسته میرفتم آسته میومدم، شاید خیلی چیزا رو اصلا امتحان نمیکردم که “نکنه نشه، بعد ضایع بشم جلوی همه” (ایموجی دست روی پیشونی ده عدد)
به مرور زمان رو این حالتام کار کردم و خیلی بهتر شدم ولی هنوزم خیلی کار دارم تو این زمینه ها.
ترس از ناشناخته ها و ترس از امتحان چیزای جدید، غذاهای جدید، کارا و جاهای جدید قبلا داشتم اما الان در عین اینکه یه ترس خفی کوچولو تو دلم هست اما میل و رغبت و علاقه به کشف چیزای جدید خیلی تو چندین سال اخیر هی درونم رشد کرده و خدا رو خیلی بابت این نعمت شاکرم:)
یه ترس قوی و خیلی بد و خیلی مخرب، ترس از موفق نشدن یا کلا ترس از نشدن تو کار یا ایده ای که تو ذهنم هست. این خیــــــــــــــــلی بده، مثلا من ماه هاست بلکه یکی دو ساله میخوام بسته های آموزشی تو زمینه کاری خودم درست کنم، چندتایی هم شروع کردم، مثلا ویدیوش رو گرفتم، ولی کار رو تموم نمیکنم، یه کمیش تبلیه، یه کمی واقعا وقت نداشتنه، ولی اصلش به نظرم از روی ترسه، که نکنه اینهمه زحمت بکشم درست کنم ولی بعد فروش نره، مشتری نداشته باشه… در حالیکه همینجوری درست نکرده هم چند باری حداقل در حد سوال و درخواست مشتری داشته. یا مثلا خیلی وقته به ذهنم اومده یه کانال تلگرام هم بزنم علاوه بر اینستا، یا اصلا شاید جایگزین اینستاش کنم… ولی ترس از اینکه مخاطب و خواهان زیادی نداشته باشه و کانال بزنم بعد آدمای کمی بیان و من ضایع بشم … نذاشته اصلا کانالی راه بندازم.
از حیوونا هم کلا همیشه میترسیدم، حتی اسبی که عاشقشم نمیتونم لمسش کنم:( البته چند ماه پیش یه دفه یه روز حس کردم دیگه میخوام به این ترس غلبه کنم و خاتمه بدم، و برای اولین بار بعد از 43 سال زندگی تونستم تحمل کنم یه سگ بهم نزدیک بشه و منم لمسش کردم… خیلی احساس خوبی داشت این حس غلبه به یه ترس بزرگ و قدیمی، مخصوصا که یه محدودیتی ازت برداشته میشه، ولی چون زیاد تکرار نشد، اون حالتِ کلیِ ترس از حیوونا هنوز روم مونده و بازم هروقت تو خیابون سگی از کنارم رد میشه (که خب اینجا خییییلی زیاده) با ترس خودمو میکشم کنار که مبادا سگه برای بازی بیاد طرف من.
بــــــــــــــله… این بود چند مورد از بزرگترین ترسهای من، و الان که فکر میکنم میبینم اگر بخوام بنویسم همینجور میاد و این داستان حالا حالاها ادامه داره متاسفانه:(
انشالا کم کم و با کمک همین درسها و آموزه ها این ترسها هم حل میشن و درست میشن:)
شب و روزتون به خیر دوستای عزیزم که مثل خانواده م میمونین:)
11:25 یکشنبه شب از تورنتوی کانادا
راستی فردا روز آخرمه تو این شرکت فعلی و پسفردا سه شنبه اول آگست کار جدید تو شرکت جدید، یه داستان و تجربه ی جدید و انشالا با لطف و هدایت خدا یکی از بهترین داستان ها و تجربه ها رو رقم خواهم زد اینجا:)
سلام ب استاد عزیز دل️ ️. بینهایت از خداوند سپاسگزارم ک من رو ب شما هدایت کرد و از شما بسیار سپاسگزارم ک چنین فایل هایی رو تهیه میکند ک واقعا نمیشه همینجوری گوش کرد و رفت و واقعا درون ما، باورها و افکارمون رو ب چالش میکشه.
من هم ترس های زیادی دارم ک همواره اونها رو دارم به دوش میکشم و اکثرا هم برام مسئله ساز هستن و مسائلی که ایجاد میکنن حسابی ادمو درگیر میکنه. ترس ک سرجاش هست مسائله ایی ک ایجاد میکنه رو هم تا بخواهیم حل کنیم حسابی پوستمون کنده میشه. و باید ترس خیلی ریشه ایی حل بشه. البته خیلی از ترسها انقدر مخفی هستن ک الان ک این فایل رو گوش کردم با دقت ب سوالتون فکر کردم متوجه خیلی از این ترس ها شدم ک واقعا متوجهشون نبودم یا برام طبیعی بودن و انگار ک بودن و من کاری باهاشون نداشتم. ولی الان واقعا ذهنم رو در گیر کرده ک این ترس هایی رو ک دارم ب دوش میکشم رو چجوری میتونم حل کنم. الان ک بیشتر فکر میکنم ب این موضوع میفهمم که اصلا امیدی ب حل این ترسها نداشتم ولی الان میفهمم ک ایمان داشته باشم ک این ترسها از بین رفتنی هستن انگیزه تلاش رو در من زنده میکنه. شاید از دور ترسناک و وقتی ب قلب این ترس ها بزنم و ایمان رو همراه خودم کنم میبینم سرابی بیش نبودن و اصلا ترسناک نبودن و ایمان داشته باشم ک اگه با این ترس ها مواجه شدم خداوند کارگشا است و راه حل الهی ب من نشان داده میشود میتونه از ترسناک بودن هر موضوعی کم کنه.دیگه وقت نشتن و نگاه کردن و دلیل اوردن برای ترسها نیست همین الان وقته غلبه کردنه با ایمان ب اینکه همه چی میتونه درست بشه.