پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 18

534 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سمیرا علیزاده گفته:
    مدت عضویت: 917 روز

    سلام به استاد عزیز و مریم جانم

    و سلام دیگر به دوستانم

    من همیشه تو زندگی ترسونده شدم تا بتونن روی من کنترل داشته باشن …

    مثلا ترس از این ک خرج زیاد کنی دیگه برای پیری و کوری پول نداری ک خرج دوا و درمون کنی

    ترس از این ک اگه به آدم ها خدمات ندی اونا تورو ترک میکنن و دیگه دوست ندارن

    ترس از درس نخوندن اگه درس نخونی آینده خوبی نداری

    ترس از همسر و هزاران ترس دیگه…..

    من سال 95 دیگه خسته شدم تصمیم گرفتم برم تراپیست تا بتونم خودم درمان کنم

    یادمه هر بار گریه میکردم میگفتم من میترسم نیازم بگم حتی جای طرف مقابل به خودم پاسخ نه میدادم

    این ترس باعث شده بود ک من دروغ زیاد بگم

    چون میترسیدم ترد بشم دعوا بشم و این ک کسی منو تایید نکنه

    من حتی ترس از تایید شدن داشتم

    یادمه تراپیستم بهم گفت تعادل برقرار کن بین ترس و شرم و خشمت

    چون ترس من باعث خشم و شرم ناسازگار شده بود

    شروع کردم به درمان ترسم

    یادمه دستگاه بخور سردم خراب شد به همسرم گفتم دستگاه بخور خراب شده و ایشون برای من رفتن دستگاه بخور بهتر خریدن

    من توی ذهنم همش داشتم میگفتم الان دعوام میکنه یا الان میگه نه ولی در کمال ناباوری ایشون خیلی عادی انگار ک کاری نشده رفتن دستگاه بخور خریدن

    یاد گرفتم هر ر‌وز ک با ترس هام مقابله کنم نیاز هامو بدون این ک بترسم مطرح کنم یا قبول میشد یا نمی‌شد ولی آخرش به دلم مدیون نبودم

    من اینقدر همیشه ترس داشتم ک جلو جلو واویلا راه مینداختم و برای خودم فکرای الکی میکردم

    تلاش کردم دیگه دروغ نگم به هیچ عنوان..

    دیگه جای آدم ها فکر نکنم و تصمیم نگیرم

    نیاز هامو بیان کنم

    تونستم با ترس های زیادی مقابله کنم .

    جالبه ک من 2روز پیش جیب همسرم بدون این ک نگاه  کنم ریموت موتورش داخل جیبش بود انداختم توی ماشین لباسشویی و بورد ریموت سوخت

    وقتی اومد خونه بهش گفتم متاسفم من نگاه نکردم و شلوارت انداختم توی ماشین لباس شویی

    و ایشون به راحتی قبول کردن و گفتن اشکالی نداره

    ترس برای من همیشه برادر مرگ بود

    ولی یاد گرفتم ک ترس به جا داشته باشم

    ترس کنترل شده مثلا این ک اگه یکی چاقو جلو روی من گرفت بترسم بخاطر این ک آسیب میبینم و خودم از اون مکان دور کنم

    استاد هر بار ک شما این الگو تکرار شونده رو روی سایت میزارین انگار دارین میگین سمیرا با تو هستم

    چقدر من سپاس گزار خدای خودم هستم برای هدایتم به سمت سایت شما

    در پناه خدا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
  2. -
    زهرا علیپور گفته:
    مدت عضویت: 958 روز

    به نام خدای بخشنده ی بخشایشگر

    سلام بر استادان عزیزم و دوستان همفرکانسیم دراین مسیر زیبا وتوحیدی

    امروز ظهر کمی به خواب رفتم اصولا ظهرها نمیخوابم

    بعداز خوندن چند تا کامنت به خواب رفتم

    نمیدونم چطور توی خواب هم ذهنم مشغول به پیدا کردن ترس ها م بود

    و دائم درحال گشتن در تمام وجودم وکنکاش به لایه های زیرین ذهنم

    انگار که کسی دردرونم وارد شده و میخواد من رو از شر ترس هایی که سالهاست در وجودم مدفون شده نجات بده

    من ترس هایی زیادی دارم هر چند وقت یکبار میان بالا ولی باز من اونها رو مدفون میکنم تا دیده نشن

    شاید از مواجه شدن با اونها هم میترسم

    ترس روی ترس دفن شده و منکه حالا 47 سالمه هنوز هم کلی ترس دارم

    یادم میاد توی خوابم کسی که داشت به دنبال منبع ترس هام میگشت ذهنم رو به سمتی از وجودم جلب کرد که ترس از پایان یافتن داشت ترس از نرسیدن ترس از گذر روزها و دست نیافتن به چیزهایی که درپی شون هستم ترس از موفق نشدن

    احساس کردم من انباشته یی از ترس ها م هستم که نمیخوام باهاشون روبرو بشم ترس هایی که از کودکی تا الان با من همراه هستند

    امروز ظهر بعد از بیدارشدن از خواب بیشتر اون سیاهی که وجودم به خاطر ترس هام بود رو به یاد میارم

    ترس از تنها ماندن

    ترس از پیری

    ترس از مرگ

    ترس از آسانسوری که بین طبقات گیر کرده ومن توش گیر افتادم

    ترس از رفتن به دل ناشناخته ها

    ترس از اتاقی که پنجره یی نداره وهیچ نوری

    ترس از روبرو شدن وحرف زدن با همسر و مشخص کردن مسیر زندگی

    من در پی حل کردن ترس هام هستم استاد عزیزم

    ازروزی که با شما آشنا شدم برای پیدا کردن و حل کردنشون دارم تلاش میکنم

    وخیلی بهتر شدم ولی امروز که دوباره بهشون رجوع کردم دیدم هنوز خیلی باید روی خودم کار کنم

    قل اعوذ برب الفلق

    به پروردگار سپیده دم پناه میبرم

    به خدایی که نور را بر تاریکی پیروز گردانید

    واز او درخواست کمک دارم تا مرا هم از تاریکیهای اعماق وجودم از ترسهام عبور بده و به نور رو روشنایی برسونه

    چند روز پیش داشتم به قضیه یی فکر میکردم و به دنبال را ه حل براش توی دست دوست و رفیق میگشتم و با خودم میگفتم شاید فلانی بتونه کمکم کنه که یکبار یک نفر بهم گفت فراموش کردی که تو قدرتمندترین دوست رو داری یادت رفته چنان قلبم روشن شد ک انگار هیچ مشکلی ندارم و اون نهیب قلبم رو آروم کرد وانگار فقط خداوند تنها دوست وهمراه من هست دیگه هیچ نگرانی ندارم

    من الان بهترین وقدرتمندترین بنگاه معامله املاک رو میشناسم که به موقع برام خونه پیدا میکنه

    بهترین بنگاه معامله ماشین رو میشناسم که به موقع ماشین دلخواهمو برام میخره

    من قلبم آرام شده

    حالا هم که تونستم با ترس هام روبرو بشم باز هم خوشحالم بازم قلبم آرام تر شده ونیرویی قوی به من میگه از پس اونها هم برمیای فقط آرام باش

    خوشحالم که بیرون کشیدمشون و حالا با تمرکز بیشتر روشون کار میکنم وخودمو رها میکنم آزاد آزاد

    استاد عزیزم ازت بینهایت سپاسگذارم که این سوال ها رو میپرسین و مارو به مسیر توحید هدایت میکنی

    با تشکر فراوان

    عاشقتممم استادممم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  3. -
    مسعود آریا منش گفته:
    مدت عضویت: 2719 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و دوستان گرامی در مورد ترس من یک تجربه جالبی دارم و بیشتر می‌خوام. این تجربه خودم رو به اشتراک بزارم تا بیشتر بشناسیم که ترس ها توهمی هستن و حقیقت زندگی چیز دیگری است

    من چند وقت پیش به دلیل نوشیدن زیاد نوشیدنی های گاز دار دچار بیماری استرس و نگرانی و ترس شده بودم

    البته اول متوجه نشدم بخاطر نوشیدنی است وقتی رفتم دکتر و خودم تحقیق کردم دیدم که بله این نوشیدنی ها بشدت مضر هستند و از اون موقع به بعد حتی یک بار هم بقول استان چیت دی نکردم

    و هرگز دگه نوشیدنی های گاز دار استفاده نکردم و نتیجه شم بی نظیر بود

    و اون حال و هوای ترس و نگرانی استرس تا چند هفته با من بود

    و در مورد مرگ و بیهوده بودن زندگی و ازین جور احساسات بود که خیلی منو درگیر کرده بود

    نکته جالب قضیه این بود که در بدن من هیچ اثری از درد و این حرفا نبود ولی در ذهن من بی نهایت ترس وجود داشت ترس واهی که الان میمیری الان قلبت می ایستد الان سکته می‌کنی الان اینجوری میشی اونجوری میشی و هیچ اتفاقی در بدن من رخ نمی‌داد و هی که چند روزی گذشت و من با این حس عادت کرده بودم کم کم فهمیدم که ترس ها همه شکل یکسانی دارند و اصلا حقیقت ندارند و تا وقتی که ما اون ترس رو باور نمیکنم قدرت خاصی ندارد میدونید مثل اینکه این ترسها لازمه ایجاد ایمان باشه اینجوری هستند یجورای. لازمه زندگی هستند که فقط باید باعث رشد ایمان بشوند مثل قانون تضاد و ایجاد خواسته یعنی من بوصوح درک کردم که ترس‌های ما هیچ قدرتی ندارند

    دقیقا وقتی توی عروسی یکی میاد دستمون رو میگیره و اولش چقدر می‌ترسیم و میگم بلد نیستم و خلاصه بزور مارو میکشونه وسط میدان و وقتی میریم وارد میدان میشیم میبینیم اصلا ترسی وجود نداشت و چند دوری که می‌زنیم برامون بدیهی میشه و شاید همونجا به خودمون حتی بگیم که اینم ترس داشت واقعا؟

    این اتفاق بارها برام اتفاق افتاد

    من از موقعیت های جدید یادمه خیلی می ترسیدم وقتی ازدواج کردم بعدش بدهکار شدم و با برادرم کار میکردم سر یک موضوعی بشدت برادرم باهام بد رفتار کرد و یجورای هم هیچ وقتمنو آزاد نمیزاشت و سر همین موضوع آزادی من تصمیم گرفتم کسب و کار شخصی مو بر پا کنم

    آقا اینقدر ترس داشتم که قشنگ دست و پام می‌لرزید نه پولی نه مشتری نه هیچی خلاصه کارو شروع کردم و رفتم تو دل کار یه مدت دو ماهه که گذشت چون یکم مشتری داشتم و مشغول بودم یهودی یادم اومد از ترس‌های که تو شروع کار داشتم و گفتم واقعا من میترسیدم اینکه ترسی نداشت و باور کنید مسخره به نظرم اومد اون ترسها اینقدر تفاوت داشت و یجورای به این نتیجه رسیدم که لازمه ایمان اینه که تضاد ترس بوجود بیاد

    من واقعا اونجا ایمانم چیره شد بر ترسهام ولی کی چیره شد وقتی که ترس بوجود اومد

    یعنی نگاه ما به ترس ها باید این باشه که این توهم است و حقیقت نداره مثال های زیادی دارین همه ما که از موضوعی میترسیدیم بعد از گذشت سالها به خودمون خندیدیم. که واقعا این ترس رو من داشتم

    مثلا وقتی بچه بودم وقتی مسابقه فوتبال می‌گرفتیم قبلش اینقدر استرس داشتم که دستام می‌لرزید ولی به محض اینکه سوت بازی به صدا در میومد انگار نه انگار

    راحت بازی میکردم ترسی نبود و همیشه حس میکردم که این ترسها حقیقت ندارند اینا رو فقط شیطان در ذهن ما بوجود می‌آورد بلکه بتونه گمراه کنه نا امید کنه باعث بشه تصمیمات غلت بگیریم

    موضوع بعدی که من ترس داشتم این بود که من میخواستم خونه ام رو مستقل کنم ولی میترسیدم دفتر ها پر کردم از اینکه مزایای مستقل بودن چیه و چرا باید مستقل بشوم ولی همچنان میترسیدم تا اینکه رفتم تو دلش و بر ترسم چیره شدم و خونه گرفتم وسیله بردم شروع کردم به زندگی و الان بخدا میخندم میگم اینم ترس داشت واقعا

    ما همه مسائل زیادی داریم که باید بیاد بیاریم که چه ترس‌های مسخره ای داشتیم که تو دراز مدت همه از بین رفتند و بعضی ها هم مسخره هستند

    خلاصه تجربه من اینه همه ترسها خوبه و قانون جهان اینه که به این تضاد ها بر بخوریم تا ایمانمون قوی بشه نه اینکه بمونیم توی اون ترسها و نگرانی ها

    خواستم این تجربه مو به اشتراک بزارم با خانواده عزیزم و یاد آوری کنم که از. ترسهاتون نترسید و برید تو دلش بعد خواهی دید چقدر مسخره هستند

    در پناه الله شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  4. -
    آذر عزیزی گفته:
    مدت عضویت: 1168 روز

    به نام خدای مهربانم

    سلام دارم خدمت استادهای عزیز و دوست داشتنیم

    وهمه ی دوستانی که این کامنت رو می خونن

    قبل از هر چیزی این رو بگم از وقتی که ایمانم رو بهتر کردم و دارم رو خودم کار میکنم. شاید دریک لحظه این ترسها بیان سراغم ولی به لطف الله و فایل های استاد زودتر خود رو جمع میکنم و سعی میکنم با ترس هام روبه رو بشم البتهکه هنوز هم خیلی جای کار دارم.

    یکی از ترسهایی که دارم ترس از دیدن مرده ویا لمس کردن مرده بود والبته که الان هم هست ولی نه به شدت قبل.

    یکی دیگه از ترس هایه دیگم از دست دادن عزیزانم بود وهست که دارم ایمانم رو قوی تر میکنم البته نمیدونم چطور میشم به قول یکی از دوستان قبلا از فکر کردن به این موضوع هم ترس داشتم ولی الان خیلی بهتر شدم.

    یکی دیکه از ترس هام ترس از قضاوت شدن مردم بوده وهست طوریکه از همین کامنت نوشتن هم گاهی اوقات ترس داشتم که شکر خدا الان بهتر از قبل هستم قبلاا از حرف مردم خیلی میترسیدم ولی الان میدونم این ترسم از عدم داشتن عزت نفس و عدم داشتن لیاقت هست که دارم رو خودم کار می کنم ولی هنوز جای کار دارم.

    در کل به نظرم هر کس ایمان قویتری داشته باشه به خدا لا خوف علیهم ولا هم یحزنون اون شخص نه ترسی خواهد داشت ونه غمی.

    باید تامیتونم روی باورهای توحیدم کارکنم چون به نظرم خداوند برای من همه چیز و همه کس میشود.

    از خدای بزرگ می خواهم که همه ی ما را به راه راست هدایت کنه راه کسانی که به آنها نعمت داده نه راه کسانیکه برآنهاغضب کرده ونه گمراهان.

    از خدا میخواهم که همه ی ما را در این مسیر ثابت قدم کنه.

    در پناه االه

    یکی دیگه از ترسه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  5. -
    یاسمن اسدنژاد گفته:
    مدت عضویت: 1892 روز

    سلام بر عزیزانم

    استاد جان به خودم افتخار میکنم که به لطف فایلهای ارزشمند شما وارد خیلی از ترسام شدم وقتی یادشون میوفتم واقعا خودمو تحسین میکنم

    من همیشه فکر میکردم بزرگترین ترس زندگیم ترس از صحبت کردن در جمع هست اما حدودا 6 ماه پیش یه شب یه اتفاقی برام افتاد که فهمیدم بزرگترین ترس من ترس از مرگه

    یه شب به شوخی گفتم خدایا میخوام همین الان باهات ملاقات کنم بعد یهو دوتا گوشام شروع کرد به سوت کشیدن و ضربان قلبم به شدت رفت بالا طوری که اصلا نمیتونستم نفس بکشم و با خودم گفتم دیگه تمومه و من دارم میمیرم بدنم تمام تعادلش رو از دست داده بود و بی وقفه داشت میلرزید و من واقعا فکر میکردم دارم میمیرم و بینهایت ترسیده بودم و بینهایت ترسیده بودم بی نهایت . ترسی که هیچوقت در زندگیم تجربه ش نکرده بودم

    اونشب گذشت و من تا الان زنده ام اما از همون شب تاحالا خیلی تغییر کردم من درسهای زیادی از اون شب گرفتم فهمیدم که اون حس بد از طرف خدا نبود فهمیدم که خدا هیچ وقت بنده هاشو اینطوری نمیبره پیش خودش فهمیدم که مسائل بزرگتری در زندگی وجود داره که ترس از حرف زدن در جمع در مقابلش هیچه فهمیدم که بزرگترین ترس من ترس از خداییه که میخواد یه روزی منو بکشه و من باید تمام باورهامو درباره خدا و مرگ درست کنم از اون شب به بعد من تصمیمات جدی برای تغییر خودم گرفتم در واقع اون تضاد خیلی منو به خودم آورد

    دوست دارم خدا بهم بگه :

    از من نترس

    من خیلی مهربونم

    من بهت آسیب نمیزنم

    من مراقب تو هستم

    استاد جان و خانم شایسته عزیز بینهایت از شما ممنونم برای این فایلهای فوق العاده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  6. -
    امیرحسین خواجوی گفته:
    مدت عضویت: 1695 روز

    سلام و درود فراوان به استاد عباس منش عزیز

    خانم شایسته

    و همه دوستان عزیزم که به سمت الله در حرکت هستند

    استاد من امروز یه موضوعی رو متوجه شدم

    اونم اینه که آدم ها میدونن مسیر درست چیه اما بخاطر ترس هاشون به سمت مسیر درست حرکت نمیکنن.

    یه مثال بزنم که امروز برام آشکار شد.

    من تو یه مانتو فروشی یه قسمتی رو اجاره کردم و شلوار جین میفروشم

    صندوق دار اینجا باور های مسموم و بیماری زا داره

    بهم میگه من میدونم اینجا میدون هیچ کمکی بهم نمیکنه من اگه برم سرکار قبلیم که کارش فنی هم هست مثل تعمیر کولر، برق و این جور چیزا درآمدم 3-4برابر اینجاست

    بهش میگم خب چرا نمیری کار فنی ات رو ادامه بدی؟؟

    میگه دیگه گذشت از ما.

    با اینکه طرف 35 سالشه

    گفتم ببین تو 35 سالته بخوای تا 70 هم زنده باشی 30- 40 سال دیگه زنده هستی میخوای زندگیت رو اینطوری بگذرونی؟ با فقر و بدبختی پشت سر بگذرونی؟

    چیزی نگفت

    به خودم فکر کردم دیدم خود منم میدونم مسیر درست چیه ولی بخاطر ترس هام پشت گوش انداختم گفتم بزار ترس ها باشن من باورهام رو قوی میکنم ترس ها هم باشن من کاری بهشون ندارم

    درصورتی که من 2 ساله شرایطم تغییری نکرده از لحاظ مالی چون دارم یکسری فرکانس محدود کننده میفرستم جهان هم عادله و همون چیزی که از من میگیره تحویلم میده.

    به قول شما من دارم بهش سیب میدم توقع دارم بهم آب انبه بده.

    درصورتی که سیب بهش بدم آب سیب بهم میده، حالا من آب سیب دوست ندارم نباید زور بزنم بهش بگم من آب انبه میخوام چرا آب سیب میدی؟

    دستگاه داره کار رو انجام میده

    سیستم داره کارو انجام میده

    چطور برای خیلی ها اوضاع داره هر روز بهتر میشه برای من چرا نمیشه؟

    چون من تغییری در افکارم ایجاد نکردم

    استاد من هر زمان به این موضوع فکر میکنم که چطور آخه من سال 99 درآمدم ایقدر رفت بالا که کل خانواده عقل از سرشون پریده بود.

    اینترنتی هم کار می‌کردم نه اجاره داشتم همش سود بود.

    این موضوع یادم میاد که من روی افکارم یه مدت زمان کوتاه بصورت لیزری کار می‌کردم

    اون کار کردن ها شامل دو بخش بود:

    احساس لیاقت،

    و باور به فراوانی ثروت و نعمت

    هر روز با خودم حرف میزدم تکرار می‌کردم تا اینکه نتایج یواش یواش تغییر کرد

    اولش ماهی 5 تومن

    ماه بعد 10 تومن

    ماه بعدش 15 تومن

    بخاطر اینکه نمیدونستم این نتایج بخاطر چیه کار کردن رو رها کردم چون گفتم خودش میاد.

    الانم میدونم باید دوباره روی خودم کار کنم و البته دارم کار میکنم ولی عمل نکردم،

    ولی عمل نکردم

    ولی عمل نکردم

    چطور باید عمل کنم؟

    باید وارد ترس هام بشم

    اولین قدم تمرین آگهی بازرگانی هست.

    استاد این تمرین خیلی سخته

    من مسیر رفت و آمدم تاکسی و مترو هست

    میخوام تمرین رو انجام بدم ولی تا میرم تو مترو جمعیت 30-40 نفری رو میبینم نجواها صداش بلند میشه

    فکر میکنم باید بصورت تکاملی این تمرین رو انجام بدم

    یعنی اول برای 2-3 نفر بعدش یکمی بیشتر و همینطوری دایره رو بزرگ کنم

    بااینکه من این تمرین رو 6 بار پارسال انجام دادم ولی چون خیلی وقته انجامش ندادم انگار یادم رفته.

    من میدونم کار کردن فیزیکی نتیجه ای حاصل نمیکنه

    بخاطر همین برای ایجاد نتایج بزرگ باید از فرکانس استفاده کنم

    برای ارسال فرکانس قوی باید یه سری تمرینات رو انجام بدم

    من فکر میکنم کل دوره عزت نفس یه طرف تمرین آگهی بازرگانی یه طرف

    چون هم توش توحیدی

    هم اعتماد به نفسه

    هم خود باوری

    هم احساس لیاقت

    هم نگران نبودن راجب حرف مردم و قضاوت شون هست و یه پکیج کامله

    بخاطر همین میخوام بچسبم این تمرین رو انجام بدم چندین بار و نتیجه اش رو بیام بنویسم

    آدما میدونن مسیر درست چیه

    چون ترس دارن

    چون مشرک هستن نمیرن دنبال خواسته هاشون

    خدایا توکلم به توعه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
    • -
      رویا طالبی گفته:
      مدت عضویت: 1695 روز

      درود و وقت بخیر آقای خواجوی عزیز

      چند تا قانون رو ذکر کردید که باید به خودمون دائم یاد آور بشم

      و این جمله شما “همه ما میدونیم مسیر درست چیه”

      واقعا این جمله طلایی هست همه ما انسان ها میدونیم مسیر درست چی هست وقتی داریم

      مسیر رو اشتباه میریم درواقع خودمون رو گول میزنیم یعنی به قول قرآن روی خودمون رو میکنیم اون ور و نمیخواییم بدونیم و نمیخواییم ببینیم

      یعنی یه جورایی میخواییم حق و حقیقت رو، رو پوشی کنیم و نبینیم

      که قرآن از واژه کَفَرَ استفاده میکنه

      واژه کَفَرَ به معنایی لغوی از دیدگاه عرب یعنی پوشاندن حقیقت یک چیز

      همون مسیر درست

      دوست داشتم اینجا دیدگاهم را با شما و دوستان عزیز به اشتراک بزارم

      و نقطه طلایی بعدی

      این بود فرموید من روی خودم کار کردم نتیایج عالی بود

      ولی وقتی از زمانی که فکر کردید خود به خود اتفاق می افته نتایج عالی سیر نزولی داشته

      واقعا ما انسان ها فراموش کار هستیم و زود یادمون میره بخاطر چه چیزهای نتیجه گرفتیم و باید اون عمل رو تکرار کنیم و بهترش کنیم تا نتایج عالی وارد زندگیمون بشه

      این رو هم برای خودم و هم برای تمامی دوستان عزیز می نویسم که یادمون باشه از چه مسیری داریم نتیجه میگیریم

      در پناه حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        امیرحسین خواجوی گفته:
        مدت عضویت: 1695 روز

        سلام خانم رویا

        ممنونم از شما بابت کامنتتون چون از کامنت شما معنی ریشه کفر رو یاد گرفتم

        هیچ وقت نمیدونستم کفر به چه معناست

        ترجمه ها هم همیشه یا بهتره بگم 99 درصد اوقات اون چیزی که مترجم فکر میکنه مینوسه (اگر اون کلمه معنایی در فارسی نداشته باشه)

        خیلی ممنون بابت اینکه بهم گفتید معنای واقعی ریشه کفر

        دقیقا ما آدما فراموش کاریم

        ولی من یکی اینقدر تو این چند وقته تو فشار بودم به محض اینکه نتیجه فرکانس هام رو ببینم میچسبم بهش و ولش نمیکنم

        چون هر کدوم از ما داریم با افکارمون زندگی مونو خلق میکنیم

        اگه زندگی من مورد دلخواهم نیست باید من تغییر کنم

        چون تو همین شرایط بچه ها دارن BMW می‌خرن

        پس منم که مشکلم منم که باید خودم رو درست کنم افکارم رو درست کنم

        عزت نفسم رو رشد بدم

        مشکلی از جهان نیست

        اون سیستم هست و هرچی که بخوای تحویلت میده.

        فرکانس در برابر فرکانس

        فرکانس اتفاقات

        فرکانس خلق شرایط

        در پناه الله یکتا

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    Fatemeh گفته:
    مدت عضویت: 1530 روز

    سلام و دورود خدمت استاد نازنینم ومریم شایسته عزیز و دوستان خوبم

    من هنگامی تازه با شما استاد عزیز واین سایت بهشتی آشنا شدم ترس های زیادی داشتم که تو چکاب فرکانسی جلسه اول، قدم اول دوازده قدم همه شون رو تو دفترم نوشتم. و الان که حدودا 2 سال هست که عضوی از این خانواده ی صمیمی هستم و تو این 2 سال بعضی از ترمزهای مخفی ذهنم رو پیدا کردم و درک بهتری نسبت به قانون دارم و باورهام نسبت به قبل بهتر شده با استفاده از آموزه های شما استاد عزیز و کامنت های فوق العاده زیبا وتاثیر گذار دوستان عزیزم بعضی از ترس هایی که داشتم مثل ترس از دست دادن پدر ومادر وهمسر و..، ترس تنها ماندن در خانه ، ترس از اینکه هنگام خواب مار و..من رو نیش بزنند و.. برطرف شد البته منشاءبعضی از ترس هام به خاطر شرک وبی ایمانی که به خدا داشتم بود من قبل از آشنایی با آموزه‌های شما استاد عزیز، خودم فکر می کردم به خدا ایمان وتوکل دارم ومشرک هم نیستم در حالی که مشرک بودم ونمی دونستم و همیشه قدرت رو از خدا می گرفتم وبه غیر خدا ( دولت، خانواده و…) می دادم ودلیل بعضی از ترس هام این بود که ایمان واقعی به خدا نداشتم وهمش در حرف بود نه عمل چون اگه ایمانم واقعی بود جسارت به خرج می دادم ویک کاری شروع می کردم ومنتظر کسی یا چیزی نمی بودم وفقط روی خدا خودم حساب می کردم به جای حساب کردن روی دیگران، ودیگران رو تو زندگی خودمم بزرگ نمی کردم و خوشبختی و آرامش خودم رو وابسته به دیگران نمی دونستم و هیچ ترسی از اینکه روزی کنارم نباشن نداشتم وهمچنین هیچ ترسی از اینکه که اگه فلانی کاری که ازش خواستم رو برام انجام نده چی میشه نداشتم و اگه این باور رو می داشتم که خانواده‌ ودیگران دستی از دستان خداوند هستند و خداوند از طریق این افراد به من آرامش و خوشبختی می بخشد و بهم کمک می کندو خداوند از طریق بی نهایت دست بهم کمک می کنه بعضی از ترس ها رو نداشتم

    واما سوال این قسمت :چه ترس هایی دارید که هنوز نتوانسته اید بر آنها غلبه کنید و همچنان از مواجهه شدن با آنها فراری هستید؟

    ازاین میترسم که تو جمعی که افراد زیادی هستند از من انتقاد بشه به خصوص اینکه تو اون جمع اون افراد، غریبه ویا فامیل باشند البته اگه جمع خانوادگی باشه از اینکه ازم انتقاد بشه زیاد نمی ترسم.

    من از ناشناخته ها می ترسم مثلا برخورد با موقعیت جدیدی که باید باافراد جدید برخورد کنم. ویا کار یا چیزی که تا حالا انجامش ندادم و اطلاعاتی در موردش ندارم البته از اینکه تو مسافرت جای جدیدی برم نمی ترسم ولذت هم می برم

    من از تغیر می ترسم

    از شکست خوردن می ترسم و بعضی وقت ها وقتی دارم برای هدفی تلاش می کنم که قبلا هم شکست خودم باز ته دلم دوباره میترسم و میگم اگه این بار هم شکست بخورم چیی ولی دارم سعی می کنم این ترس رو از بین ببرم چون می دونم تا وقتی این ترس رو داشته باشم بازم ممکنه شکست بخورم اون هم به خاطر ترسم

    باید تو این موارد بیشتر روی خودم کار کنم تا روز به روز ترس هام رنگ تر بشوند تا اینکه تمام شوند.

    شاد و پر انرژی باشید فعلا خدا نگهدار.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  8. -
    مقداد تحريری گفته:
    مدت عضویت: 2080 روز

    با سلام و خدا قوت به استاد عزیزم و متشکرم بابت این سایت قدرتمند و بینظیر

    استاد جان در رابطه با الگوهای تکراری ترس در زیر مواردی که ترس داشتم و دارم عنوان میکنم خیلی هاش بهتر شده ولی بعضی هاش مونده و این موضوع از اموزشات شما درک کردم که مهم اینه که نباید فکر کنیم اگه ترس ریخت دیگه تمومه و بیخیال بشیم دیگه بسه دیگه چندبار این کار انجام دادم نه !! ما باید هر لحظه تو دل ترس ها بریم چه کم شده باشه چه زیاد باشه پس تمام ایمان ما پشت دیوار ترس هاست اگه ایمان داریم همیشه باید بریم جلو تو دل ناشناخته ها

    ترس های من شامل:

    1. ترس از این دارم که موفق نشم یا به اصطلاح شکست بخورم:

    این الگو قبلا بیشتر بود ولی الان با تغییر باورها و این که ایمان و عمل بیشتری پیدا کردم به شدت کمتر شده قبلاً این ترس داشتم چون ایمانی به خودم و مسیرم نداشتم و از همه مهمتر برام جایگاه اجتماعی در نگاه دیگران خیلی مهم بود و همش به این برمیگشت که پرستشی از خدا نبود و در تمام روز شرک میکردم چون قدرت دست عوامل بیرونی میدیدم و هر حرکتی میخواستم تو بیزینسم بکنم همش منتظر یک اتفاق بیرون بودم برای همین وقتی یک اقدامی در هر زمینه ای میکردم با درد و رنج به جواب می‌رسید و الان میفهمم اون عذابی که از نتایج اقدامات داشتم به خاطر شرک که داشتم بود برای همین همیشه با ترس قدم برمیداشتم مهمش نگران نشدن بودم ولی از زمانی که شروع به یادگیری و عمل به اون درون خودم ایجاد کردم واقعا هیچ ترسی در این زمینه نیست البته نه اینکه نباشه ولی خیلی خیلی خیلی کمتر شده چون میدونم وقتی دارم تکاملی حرکت میکنم و تغییر باورهای خودم میبینم به این نتیجه میرسم که ترسی از شکست نیست چون اصلا شکستی درکار نیست همش هدایت و تضاد مسیر است فقط کافیه قدم بردارم و به سمت جلو تر حرکت باشم

    2. ترس از نه گفتن به افراد و نه شنیدن از افراد:

    این ترس الان هم وجود داره ولی خیلی خداروشکر کمتر شد در یک سری زمینه ها واقعا نیست ولی در بعضی جنبه های زندگیم وجود داره، اینکه واقعا به دلیل اینکه نگاه مردم خیلی برام مهم بود میترسیدم نه بگم به کسی وقتی شرایط انجام کاری ندارم چون همش ترس داشتم ازم ناراحت بشه و همش به خاطر عزت نفس و احساس لیاقت بسیار پایین من بود که زندگی و شرایط همه به زندگی من اولویت داشت و باید کار همرو انجام بدم و واقعا فکر میکردم مسئول زندگی دیگران هستم چون من خیلی دوست دارم انسانیت داشته باشم و اون موقع تعریف درستی ازش نداشتم برای همین همیشه سعی میکردم نه نگم و از یک طرف چون دوست نداشتم کسی بهم نه بگه از کسی راجع به چیزی درخواست نمی‌کردم بازم اینم برمیگشت به اینکه برام افت داشت منی که دارم به همه لطف میکنم کسی بهم بگه نه و برای همین خیلی سخت بود برام. ولی الان به لطف این سایت و اموزشات شما یاد گرفتم لیاقت خودمو ببرم بالاتر و اولویت های خودم مهمترین بخش زندگیم بدونم و درک کردم که ما انسان ها روح های مجردی به دنیا اومدیم و مجرد از دنیا میریم و اینکه اگه کاری از دستم بر بیاد و کسی ازم درخواست کنه و اون کار به روند زندگی خودم کوچکترین لطمه ای وارد نکنه انجام میدم ولی نه اینکه خودم فضولی کنم بخوام برای کسی پیش قدم بشم البته این موضوع در زمینه خانوادم وجود داره ولی خیلی کمتر شده ولی همچنان فکر میکنم من مسئول اونا هستم درصورتیکه اگه تمرکز روی رشد خودم بذارم بینهایت رشد میکنم که خیلی بهتر و راحت تر میتونم کمک کنم یا حس میکنم در بعضی اوقات همش دنبال تایید اطرافیان هستم که چقدر بچه خوبی داریم و ازم تعریف کنن

    3. ترس از ارتفاع:

    شاید یکی از بزرگترین ترس های زندگیم بود و الانم هست البته عید تونستم یک مسافرت هوایی 1.5 ساعته به کیش داشته باشم خیلی بهتر شدم ولی خوب همچنان دارم ولی جالب این بود که اگه پارسال همین موقع میخواستم به کیش برم شاید به مرض سکته از ترس هواپیما می‌رسیدم ولی واقعا و به جرات میتونم بگم عید خیلی خیلی استرس کمی داشتم چون درک کرده بودم با مشیت الهی نمیتونم مقابله کنم و من کافیه توکل به خدا داشته باشم و احساس خوب ایجاد کنم و همین درک این موضوع باعث شد خیلی ریلکس باشم ولی خوب همچنان وجود داره مثلا بازی های ارتفاع دار سخته برام همچنان، مثلا تونستم تلکابین با ارتفاع معمولی هم اوکی کنم و مقابله کنم ولی بازم خیلی از بازی های که جذاب بود به دلیل ترس از ارتفاع انجام ندادم

    به قول ایات قران در سوره بقره میگه اگه من ایمان داشته باشم تقوا داشته باشم اون موقع ترس و غمی بوجود نمیاد و فقط توسط خدا هدایت میشم که فقط باید در هر لحظه زندگی ایمانم به خدا باشه و همواره بهش توجه کنم و فقط کافیه که خدا را در درونم اجابت کنم

    مرسی استاد جان بابت این فایل بینظیر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  9. -
    یگانه ثروت گفته:
    مدت عضویت: 1759 روز

    به نام خدای وهاب

    سلام به شما استاد عزیزم و مریم نازنینم و دوستان هم‌مدار در این سایت الهی و بی‌نظیر.

    چه ترس هایی دارید که هنوز نتوانسته‌اید بر آنها غلبه کنید و همچنان از مواجه شدن با آنها فرار می‌کنید؟

    استاد قبل از اینکه‌ متن فایل رو بخونم و توضیحات شما رو گوش کنم، فکر می کردم ترس هام به چند تا مورد محدودند. ولی بعد دیدم که خیلی ترس دارم و دلیل بسیاری از ناکامی ها و شکست هام هم همین ترس هاست.

    البته اگه بخوام برای ترس هام درصد تعیین کنم، باید بگم که در دو سال اخیر، با آگاهی های فایل های دانلودی و محصولات، میزان ترس هام خیلی خیلی کم شده.‌ هرچند هیچ‌ کدوم از بین نرفته ولی خیلی بهتر شدم. و تا همیشه باید روی خودم کار کنم.

    استاد احتمالاً وقتی شما و مریم جون و دوستان لیست ترس هام رو بخونید، می گید «تو مطمئنی که زنده‌ای؟ مطمئنی نمردی؟!»

    آخه ترس برادر مرگه و واقعاً آدم رو از لذت بردن و زندگی کردن ساقط می کنه. واسه همینم قران می گه: «الا اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون». دوستان خدا نه می ترسند و نه غمگین می شوند.

    پس اگه من می ترسم، هنووووز نمی تونم ادعای نزدیکی به خداوند رو داشته باشم.

    و اما ترس هایی که هنوز نتونستم بر اونها غلبه کنم اینها هستند:

    از اینکه خانواده ام آدرس و تلفن محل زندگیم رو بدونند، می ترسم. چون اعتیاد و زندگی نامتعارفی دارند. و من که سال ها در اون محیط زندگی کردم، از اون فضا ترس و وحشت دارم. گاهی بهشون سر می زنم و کمک می رسونم ولی هیچی از زندگیم بهشون نمی گم.

    از مریض شدن، از مشکل قلبی داشتن می ترسم.

    از شنیدن اسم اورژانس می ترسم.

    از اینکه توی خونه با دستگاه فشار خون رو اندازه بگیرم می ترسم.

    حتی از خوندن مطالب آموزشی در این مورد (مثل اینکه در موقع حمله قلبی فلان کار رو بکنید) می ترسم و اگه جایی ببینم، سریع رد می کنم.‌

    (همه اینها برمی‌گرده به دوره ای که من حدود دو سالِ تموم بیماری ناشناخته‌ای داشتم و بی دلیل مشکل قلبی و فشار پیدا می کردم. و این برام کابوس شده بود. ولی با درمان یک پزشک مجرب و البته به دلیل اینکه به تدریج در مدار آگاهی قرار گرفتم، بیماریم کم‌کم خوب شد.)

    از زلزله در حد توهم و مختل شدن زندگی می ترسیدم، نه ترس عادی. ولی الان خداروشکر خیلی بهترم.

    از زود خوابیدن در شب می ترسم و شاید به همین دلیله که همیشه دیر می خوابم، گاهی نزدیکای سحر.

    از ناشناخته ها می ترسم. با اینکه اومدن به فلوریدا و دیدن شما یکی از آرزوهامه، ولی هر بار فرزند دانشجوم می گه من که برای مهاجرت رفتم کالیفرنیا تو هم باید بیایی، اضطراب عجیبی می گیرم و صحبت رو عوض می کنم.

    از سفر راه دور و‌ مهاجرت به کشور دور می ترسم. کانادا و امریکا رو به عنوان مقاصد مهاجرتی دوست دارم، ولی چون از ایران دورند، می ترسم. دوست داشتم به اندازه دوبی و ترکیه و یا حتی اروپا نزدیک بودند.

    از جاهای پرازدحام می ترسم. تصاویر مراسم حج و یا بعضی کنسرت های شلوغ رو که می بینم از شدت ترس قلبم می گیره.

    از طرد شدن می ترسم و برای همین مدت هاست که نتونستم درخواستم رو برای کار از یک نفر مطرح کنم و ازش کمک بگیرم.

    از شکست می ترسم و واسه همین خیلی کارها رو شروع نکردم.

    از شنا کردن می ترسم و با وجود آموزش دیدن و کلاس رفتن، نمی تونم رها باشم و شنا کنم.

    از سفر با کشتی و حتی قایق سواری می ترسم.

    از رانندگی خصوصاً در شب می ترسم. از رانندگی در جاده در شب که اصلاً وحشت دارم.

    از سوار شدن هواپیما و ایرلاین های ایرانی و اتوبوس های جاده ای می ترسم‌

    از سوار شدن وسایل بازی پرهیجان می ترسم و واسه همین هیچ وقت نتونستم فرزندم رو همراهی کنم.

    این ترس ها هر کدومشون یک ترمز قوی هستن. ما خیلی از نعمت ها و لذت ها رو می خوایم ولی از این طرف پامون رو گذاشتیم روی ترمز. و طبعاً به اون لذت ها و نعمت ها نمی رسیم.

    با شما دارم هر روز کمی بهتر می شم. ازتون هزارباره ممنونم.

    استاد عزیزم و مریم جان نازنینم از اینکه این فایل های ارزشمند رو تهیه می کنید خیلی سپاسگزارم. درسته مدتیه کامنت ننوشتم ولی مدام فایل ها رو دانلود و گوش کردم و‌ دارم سعی می کنم خودم رو بهبود بدم.

    خدا رو هزاران بار شکرگزارم که شما رو به من هدیه داد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  10. -
    زهراء گفته:
    مدت عضویت: 3436 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به استادم و مریم عزیزم و بهترین دوستانم

    خیلی جالبه استاد قبل اینکه این فایل بیاد،من توی هفته ی گذشته خودم تصمیم گرفتم برم تو دل یکی از ترسهام

    خب الان محرمه. من تصمیم گرفته بودم تو مراسمای غم و واقعا بی روح دهه عاشورا نرم.اما وقتی فکر کردم دیدم در واقع من از تو اجتماعات رفتن میترسم خصوصا اجتماعات اشنا هم،و نه غریبه، اجتماعای محلمون که همه منو میشناسن،تو اجتماعات فامیلیمون

    و در واقع من هربار با یه دلیلی این ترسمو پنهان میکنم.اما خب خودم خوب میدونم که میترسم. یه ترس خیلی بزرگی هم هست.استاد در حدی که اونقدر استرس میگیرم موقع رفتن به این جمعها که استخون دستم درد میگیره یا غذا نمیتونم بخورم،دلشوره میگیرم. بعد به خدم گفتم زهرا اگر راست میگی پس برو توی دل این ترس و این بار عمل کن.میترسیدم اشتباهی ازم سر بزنه تو جمع،میترسیدم قضتم کنن،میترسیدم بگن این چرا اینجوریه و هزارتا چیز دیگه

    خلاصه با وجود ترس و با وجود اون استرس، هر شب به مدت چهار شب به شلوغترین مجلس که همه آشنان رفتم.

    باورتون نمیشه استاد اتفاقا وقتی وارد میشدم همه برمیگشتن جوری نگاه میکردن که یه ادم خیلی مهمی وارد شده،واقعا هم با احساس ابهت و غرور و شاهانه وارد میشدم.کار خاصی نمیکردم احساسم این بود

    شب اول گفتم بی خیال هر کی داره منو میبینه،به خودم گفتم زهرا اخه تو مگه چی کم داری و اتفاقا تو هرجا حضور داری مثل نگین میدرخشی

    قشنگ تغییر در حس ارزشمندیم نسبت به گذشته رو احساس کردم.

    بعد اتفاقا رفتم جلو توی ردیف پشت سر اقایون کاری که هیچوقت نمیکردم.هیچ به نگاه کسی هم کار نداشتم و نذاشتم از دیده شدن بترسم.و تا اخر مجلس همونجا موندم. و خدارو شکر احساس ضعف نداشتم.

    من از تیپ ادمام که میگم نه مسر شأنه بخام نذری بگیرم فلان.اما اون شب وایسادم و سهم خودمو طلب کردم، گرفتم با اعتماد به نفس بعد برگشتم.

    اتفاقا توی یکی از همین شبا همش بقیه اون هم مهمترین ادمهاش خودشون میومدن برای سلام کردن به من.و چقدر توجه و احترام دیدم.

    خداروشکر توی این فایل دانشجو زرنگ بودم از قبل تمرینمو انجام دادم.

    ترسهای من که زیادن

    یکیشون که باز خیلی بزرگه ترس از طرد شدگیه اتفاقا و تجربیاتی هم توش داشتم میدونم چه عذابیه

    این هم رفت توی لیست برای کار شدن روش

    خداروشکر

    خداروشکر برای جایی که الان وایسادم

    مرسی استاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای: