پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 9
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-15.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-29 04:11:212024-08-04 11:31:00پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدا
سلام به استاد عزیزم ومریم جان ودوستان هم فرکانسی
من از طرد شدن در رابطه می ترسم
من از شکست خوردن می ترسم.
من از ناشناخته ها می ترسم
من از تنها ماندن می ترسم
من از انتقاد شنیدن می ترسم
من از تغییر می ترسم
و…
سوالاتی که استاد مطرح کردن درباره ترس ها اینجا قراردادم تا درمورد چند تاشون درباره خودم صحبت کنم
من از ناشناخته ها می ترسم البته منظور از ناشناخته درمورد رفتن به مکان های جدید توی سفر نیست چون توی این زمینه شجاعت کافی دارم بلکه منظور من از ناشناخته ها محیط کاری های جدید وآدم های جدید، تجربه کردن یعنی تا جایی که اذیت نشم در محیط های کاری می مونم و اونو ترک نمی کنم وجای جدیدی تجربه نمی کنم چون میگم حالا کجا برم که منو نمی شناسن حالا دوباره بیا خودت وویژگی های اخلاقیت نشون بده وخودت توی کار ثابت کن ،خوب چه کاری همونجا که هستم می مونم دیگه….
قبلا از تنها موندن می ترسیدم واگر خونه خالی میشد منم بلاخره یه جایی میرفتم ولی الان از وقتی با سایت آشنا شدم تنهایی دوست دادم چون روی باورهام کار می کنم ،فایل می بینم واصلا تنهایی ترس آور که نیست لذت بخشه…
از انتقاد شنیدن می ترسم وقضاوت مردم برای همین همیشه سعی می کنم بهترین خودم ارائه بدم ولی خوب بهرحال دل همه رو که نمیشه بدست آور البته این دیدگاه بیشتر برای قبل آشنا با استاد بوده الان دیکه حرف مردم وانتقادها تا جایی که سازنده باشه حتی استقبال می کنم وترس ندارم واگر انتقادها ریشه در حسادت وغیره داشته باشه بهشون توجه نمی کنم به قول قران اعراض می کنم ومیرم وکار درست انجام میدم کاری به سلیقه مردم ندارم …..
از تغییر اصلا نمی ترسم چون به آیه قرآن ایمان دارم که خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی دهد مگر آنها سرنوشت خودرا تغییر دهند(به واسطه باورهایشان ورفتارشان)…
دوستتتتون دارم هرکجا هستید شاد وسرافراز باشید
سلام استاد عزیز ومریم جون گرامی
جواب سوال من.ترس از ناشناخته هاست می ترسم که عاقبتش چی میشه من چند ماهی میشه علاقه به تجارت دارم ود موردش تحقیق میکنم ولی از انجام دادنش می ترسم چند بار اقداماتی انجام دادم ولی منو میترسوندن به امید خدا هدایت شدم به اینکه اول مغازه باز کنم بعد انشاالله به تجارت مشغول میشم سپاس گذارم از استاد عزیزم
سلام استاد جان
خیلی محبت میکنید و این فایلهارو برای شاگردانتان آماده میکنید و ما تشنگان تغییر و سعادت را سیراب میکنید
چقدر سخته که دردرو بدونی و درمانش رو هم از زبان استاد بینظیر بشنوی و نتونی کاری بکنی و در آن سیاهچال بمانی و حسرت بخوری
و گاهی هم فریب شیطان ذهن را بخوری و ادعا کنی که مسیر را درست میروی و راه همین است
بله استاد جان بزرگترین ترس که بزرگترین پاشنه آشیلم که مثل چسب دوقلو به مغزم چسبیده و با هیچ ترفندی قصد جدا شدن نداره حرف مردمه حرف مردم که تمام عمر مرا به بیهودگی و بطالت کشونده و باعث شده که من هر بار این سوال رو میشنوم و یا از خودم میپرسم که از گذشتت راضی هستی من با تمام قدرت میگویم نه ، نه و نه
چیزی که جوانیم را ، لذت بردن از زندگیم را ، عشق را ، راحتی و شادی را و ثروت را از من گرفت و من الان آدمی شدم که فقط حسرت گذشته را میخورم و حالم بد میشود
آری من از انتقاد میترسم از تغییر میترسم از شکست میترسم چون بعد از اینها از حرف مردم میترسم که صدها حرف و حدیث برایم درست میکنند که مرا وادار به دفاع میکنند و یا وادار به سکوت تلخ و دردناک
که اینها درست مانع تغییر من میشوند و در کامنتی گفتم کاش جوانتر بودم و این آگاهیها را داشتم حداقل یا حرف و کنایه کمتر بود و یا من مقاومتر بودم که صد البته باید روی عزت نفسم کار کنم و بیخیال حرف و نظر مردم باشم
ترس دیگر من از رانندگی است من 18 سالم بود گواهینامه گرفتم و مربی خیلی از رانندگی من راضی بود و چون ماشین نداشتیم نتونستم مهارت کسب کنم و سالها گذشت و گذشت و این عطش در وجود من بود ولی آرام نبودم و هر از گاهی چند بار تمرین میرفتم که بیام و شروع کنم ولی ترس نمیگذاشت و هنوز هم رانندگی نمیکنم ولی همیشه رانندگان خانم رو تحسین میکنم
ترس بعدی من بخاطر جابجایی هستش چون کرایه ها خیلی بالاست و من میترسم بگم جایی رو در خارج از شهر اجاره کنیم و اینهمه کرایه ندهیم ذهن نجواگر میاد وسط و میگه اگه پشیمون شدی چی اگه اجاره کم دادی ولی بقیه پول به دلایلی مثلا بیماری ، خرابی ماشین و چه میدونم هر چیز دیگه ای از دستت رفت جواب خانواده و بقیه رو چی میدی چون از جوانی به ما گفتند پولی که باید از دست بره میره اینجا خرجش نکنی جای دیگه از دستت میره بخدا همین باور خیلی خیلی جاها دست وپای منو بسته و نگذاشته نه حرکتی بکنم و نه پس اندازی داشته باشم اینرو یاد گرفتم به ما پس انداز نمی افته اتفاقی میوفته و ما خرجش میکنیم منم از ترس اون اتفاقه پس انداز نمیکردم
ترس از پیشرفت : چون یاد گرفتم اگه خدا جایی بهت حال داد مطمئن باش ی جای دیگه میخاد حالتو بگیره اگه ثروتی بهت بده بدون که بلایی سرت میاد یا عزیزی رو از دست میدی مخصوصا مورد دوم که من شدیدا وحشت داشتم و میگفتم خدایا عطایت را به لقایت بخشیدم و ببینید خدارو چطور به ما معرفی کرده بودند و این باور مخرب را در وجودم نهادینه کرده بودند
استاد جان مرسی که کمک میکنی این زهرماریهارو از وجودمون میکشیم بیرون خودمون رو بهتر میشناسیم
من همیشه میگفتم خداشناسی چیه که اینهمه بزرگان تاکید بر آن دارند که خوشناسی منجر به خداشناسی میشه ولی دریغ از یک ذره راهنمایی خیلی کتاب میخوندم مقاله میخوندم سخنرانی گوش میکردم ولی هیچکدام مسیر را یاد نمیدادند قربونت برم سید جان که با فایلهاتون من به جواب سوالهام میرسم خداوند نگهدارتون باشد تا بتوانید چراغ راهنمایی برای بندگان خدا باشید و تشنگان آگاهی را سیراب کنید
دوستون دارم
سلام دوست عزیز
خیلی از ترسها و طرز فکرهات شبیه من بود
بعضی جاها فکر میکردم این کامنت رو من نوشتم
اونجا ک گفتی درد رو پیدا میکنی و درمان رو هم میدونی ولی تو سیاهچال بمونی و نتونی کاری بکنی
من اگه جوابت رو دارم میدم درحقیقت دارم به خودم میگم
آخه عزیزم پس مشکلت چیه ک یه یا علی نمیگی و دستت رو تو دستت خدا نمیزاری؟
در جا زدن و حرکت نکردن همون شرکه
وقتی خدا ازمون میخواد ک بلند شو ولی ما زانوی چه کنم چه کنم بغل گرفتیم و حسرت میخوریم
1_ رو باورهای توحیدی یه مدت کار کنیم تا توکل کردن بخدا رو یاد بگیریم و تمرین کنیم
از کارهای کوچیک
بعد هی همین جور جلو بریم
باورهای مخربی ک پیدا کردیم رو هم یکی یکی براشون جملات تاکیدی خوب پیدا کنیم و همون طور ک دستمون تو دست خداست یکی یکی به ذهنمون ثابت کنیم ک دیدی این باور غلط بود و اگه یه اتفاق خوب افتاد اونو هزار بار براخودمون یادآوری کنیم ک دیدی خوب شد
تا به مرور روی اون باور غلط رنگ سفید کشیده بشه و یواش یواش محو بشه
اون باور بعد از یه اتفاق خوب یه مشکل پیش میاد خیلی مخربه..
در مغز منم بود ک خداروشکر الان خیلی خیلی بهتر شده
در مورد پس انداز باوری ک من دارم
اینه ک هرچقدر کرایه بالاتری بدم خدا بیشتر میرسونه و تو اطرافیان دیدم و در من نهادینه شده اصلا نمیدونم درسته یا غلطه
ولی شما میتونی برا خودت جایزه بزاری
مثلا پس اندازهای کوچیک رو سریع برو یه قطعه طلا بخر خیلی خوبه چون باعث میشه ذهنت اونا رو ببینه و ساکت بشه من خیلی دیدم خانمها ک تو فکر خرید طلا بودن همین جوری براشون جور شده و هی خریدن
حتی خودمم یه زمان خیلی تو خط خرید طلا بودم الان ک به اون زمانها فکر میکنم تعجب میکنم ک چطور با اون حقوق کم همسرم براحتی پول برا خرید طلا جور میشد
وخیلی زمانها هم بوده ک پول بوده ولی من تو فکر پس انداز و خرید طلا نبودم و پولمون براحتی از دستمون رفته یا یکی ازمون قرض گرفته و باعث دردسر شده
اگه تو زندگی خودت دنبال اینجور موردها بگردی زیاد پیدا میکنی و متوجه میشی ک پس انداز چقدر خوبه
ترس بعدی ترس از رانندگیه ک در من هم هس
یکی بهم گفت یه راننده بگیر روزی نیم ساعت در هفته 2/3بار ولی مداوم باهاش برو بیرون و تمرین کن تا ترست بریره
و پولی ک مصرف میشه یه جور سرمایه گذاریه خیلی پرمتفعت هس
هم به ترست غلبه کردی و هم یه مهارت کسب کردی
واقعا وارن بافت راست گفته ک بزرگترین سرمایه گذاری سرمایه گذاری رو خودته
ترس از حرف مردم ک دیگه مشکل جهانیه
اونو هم رفت وآمد رو با آدمهایی ک پشت سر حرف میزنن کم کن
و کم کم کارهایی رو انجام بده ک حرف مردم رو بی اهمیت کنی
مثلا من قبلا حتما باید عروس رو دعوت میکردم یا برا مناسبتهایی کادو میبردم یا دست خالی جایی نمیرفتم
یا چادرم رو خیلی خاص سرم میکردم و….
الان در اکثر مواقع ک حوصله نداشته باشم خودمو به زحمت نمی اندازم و دیدم ک هیچ اتفاقی نیافتاد خخخخ
دیروز بدون چادر با دخترم رفتم جایی ک و برگشتم با اینکه ترس داشتم یه فامیل جلوم سبز بشه و شوکه بشه
و خیلی هم خوش گذشت و دوتا دستهام رو تو هوا تکون میدادم و اونا و موهام داشتن ازم تشکر میکردن
و هیچ اتفاق خاصی جز راحتی و آرامش
نیافتاد
بیشتر این مسایل درگیریهای ذهنی ماست ک باید بهشون غلبه کتیم و رد بشیم ازش
وگرنه مردم درگیر خودشونن
در مورد ترس از پیشرفت :
همیشه به ذهنت بگو پس چرا پول پول میاره
پس
پیشرفت پیشرفت میاره
موقعیتها و ایده های جدید میاره
حال خوب حال خوبتر میاره
منم گاهی نیگم کاش زودتر میفهمیدم
ولی دوست خوبم به زمان بندی خدا اطمینان کن
الان هم اگه موانعی ک سر راهمون سد شده رو با توکل بخدا برداریم پیشرفتهایی میکنیم ک تمام اون اشتباهاتمون جبران میشه
سلام دوست خوبم
از خوندن کامنتتون واقعا لذت بردم بله درست میگین باید حرکت کرد باید کاری کرد فقط گوش دادن به فایل و خریدن دوره و نوشتن کافی نیست باید جسارت به خرج داد
البته من خیلی وقته شروع به کار کردن روی خودم کردم و نسبت به قبلم بهتر هستم ولی متاسفانه وقتی با کسی روبرو میشم انگار اصلا تعهدم یادم میره هی تو خودم قانون رو تکرار میکنم ولی در عمل همون قبلی هستم
نباید مثل برکه ای باشم که بی حرکته و میگنده باید به دریا وصل شم و جریان داشته باشم و امروز همش به خودم میگفتم باید حرکت کنم باید تغییر کنم باید طوری رفتار کنم که مشخص بشه دارم قانون رو عمل میکنم و رفتارم تغییر بکنه
ممنونم که تلنگری به من زدین و کاتالیزوری شدین برای حرکت کردنم
دوستون دارم
پیدا کردن الگوهای تکرار شونده قسمت 8.«ترس».
سلام به استاد عزیز و خوبم .
چ ترسهایی دارید که نتونستیدبهش غلبه کنید؟
ترس بزرگترین حربه وسلاح شیطانه.
ترس نشانه ی بی ایمانی انسانه.
ترس اشاعه ی انرژی منفی درجهانه.
ترس از هرچیزی ،عواقب مخرب ومنفی در پی داره .
تو گذشته به من آموخته بودن ترس از خدا تنها ترسیه که خوبه .باید از خدا بترسید واگرنه به خودت اجازه ی هر اشتباهی میدی.ولی اگه بترسی کمتر سمت خطا واشتباه میری.
که از سمت من اینطور نبود،ینی ترس از خدا منو از خدا خیلی دور کرد.
اتفاقا ترس ووحشت از مجازاتش منو حریص تر کرد.
چنان نفرتی تو دل من کاشت که ازروی لجبازی وانتقام گرفتن از خدا ،سمت اشتباهات میرفتم.
که خب نتایج کاملا بدی هم داشت.
ترسهای زیادی در گذشته داشتیم.
ترسهایی مثل ترس از مجازات،ترس از تنهایی ،ترس از وابستگیها،ترس آینده،ترس ازتغییر شرایط ،ترس ازمرگ،ترس قضاوت ،ترس از انتقاد،ترس از طرد شدن،ترس از شکست،ترس از مشکلات ،ترس از فقر،ترس از بیماری،ترس از بدبختی،ترس از بی عابرویی،ترس از بی اعتبار شدن،ترس از بی خدایی وهزاران ترس دیگه که میتونست دامن ما رو بگیره!
من به خاطر ترسهام دروغ گفتم .
تهمت زدم،غیبت کردم،قضاوت کردم.
به خاطر ترسهام دیگران را کنترل کردم .
احترام ومحبتهای بیجا وبی مورد کردم.
به خاطر ترسهام دلسوزی های بی مورد داشتم.
عجله کردم.خدا رو ندیدم.
مسولیت خارج از توانم قبول کردم.
گاهی زیادی حرف زدم .خیلی جاها از قالب خودم در اومدم ونقاب زدم.
باغرور رفتار کردم.
انکار داشتم .اعتماد به نفس وعزت نفسم ازبین رفته بود.
به خاطر ترسهام خشمگین وعصبانی شدم .
به خاطر ترسهام همیشه مضطرب بودم .
ترس همیشه ذهن منو اشغال میکرد.
ترسها وابستگی هامو بیشتر میکردن.
به خاطر ترسهام اغلب مواقع مثبت گرا نبودم .
برای انجام هرکاری ضعف داشتم.
خود کم بین بودم از خودم خوب مراقبت نکردم .
خیلی جاها ترسها باعث شدن احساساتم را خفه کنم و بروز ندم.
بله اکثر این موارد باعث شده بود که من یک فرد کاملا ترسویی در جامعه باشم .
آدمهای ترسو مثل آدمهای فراری میمونن . حالا میخواد موضوعی درونی باشه یا بیرونی ولی اگه تو ازش بترسی ،دسیسه ی فرارو میکشی .
آدم ترسو از مقابله شدن با اتفاقات وحشت داره،پس مقاومت میکنه .
ترجیحا با خیلی از قضایا کنار میاد ودرد میکشه یه جورایی تحمل میکنه ،ولی حاضر نمیشه غلبه کنه به ترسش چون یه وحشتی درونش هست که اون اجازه ی چیزیو بهش نمیده .که ما بش میگیم «نجواهای شیطان ».
این جور وقتا من یاد گرفتم ازخودم چند تا سوال قدرتمند کننده بپرسم .
از چی میترسم ؟
برای چی میترسم؟
چکار کنم نترسم؟
پاسخ دادن به هر کدوم از این سوالات خیلی به من کمک میکنه تا بتونم به اون نجواها بهتر غلبه کنم .
واقدام به حرکتی داشته باشم.
گاهی هم نیاز به حرکت نداره فقط کافیه تو وجود خودت کشته بشه.
چون خیلی از ترسهامون تو ذهنمونن واز توهمات ذهنمون نشان میگیره درواقع ترسی وجود نداره وهمش زاییده ی خیالمونه.
مثل ترس از مرگ یا ترس از آینده .
چیزایی که هنوز اتفاق نیفتاده ولی من در ذهنم با ترسهام به اون اتفاقها بال وپر دادم .
دیگه همه میدونیم که «ترس»نشانه ی «عدم ایمانه».
هر جا که خدا نیس قطعنا ترس هست.
وجود خدا عامل مهمی برای از بین بردن ترسهاس.
هرجا که نگران ومضطربی ،فقط ایمان به خدا کمکت میکنه که برنگرانی هات غلبه کنی.
اگه از آینده میترسی فقط سپردن خودت به خداس که کمکت میکنه .
اگه از بیماری ترس داری فقط با یاد خدا ،میتونی آروم بشی وامیدوار چون میدونی تنها شفا دهنده فقط خود اونه.
اگه نسبت به افراد خانوادت چون وابستشون هستی، میترسی ونگرانشون هستی ،فقط توکل به خداس که میتونه آرومت کنه .
اگه از مرگ میترسی ،شناخت خداوجهان میتونه کمکت کنه تا نترسی.
اگه تغییر شرایط وحشت داری ،فقط هدایت خداست که تسکین بخشته.
اگه از قضاوت وانتقاد دیگران میترسی تکیه کردن به خدا تو رو آروم میکنه .
پس ببینید هرجا وباهر اتفاق وحادثه وهر افکاری،این خداست که نجات دهنده وشفا بخش ذهن وروح و جسممونه .
خدا رو که داشته باشیم نگران نمیشیم.
بهم نمیریزم ،وحشت نمیکنیم ،نتایج خوب دریافت میکنیم .
چرا؟چون تنها انرژی ومبدا مورد اعتماد،تنها فرد قدرتمندوقهرمان زندگیمون پروردگار مهربونمونه .
هرجا که ترسیدم بدونم هنوز ایمان به خدا ندارم وهنوز نتونستم به خدا اعتماد کنم .هنوز نتونستم به خدای خودم تکیه کنم .
و هنوز ازش هدایت نخاستم .
شناخت خدا غلبه بر تمامی ترسهامونه.
جایی که به خدا اعتمادمیکنم ،درواقع اون موضوع یا مسئله رو رها میکنم .
جایی که ایمان به خدا دارم ،آروم وصبورم.
جایی که خدا هست افکار مثبت تو ذهنم میاد.
اگه خدا رو داشته باشم نیازی به وجود کسی ندارم.
ومن تنها نیستم.
اگه خدا وجهان را باور داشته باشم ،ترس وهراسی از مرگ ودنیای پس از مرگ ندارم.
وقتی باخدا باشم اتفاقات بروفق مردام پیش میرن.
موانع ها ومشکلات از سر راهم برداشته میشه.
اینکه میگن (با خدا باش وپادشاهی کن)حقیقت محض روگفتن .
خداوند یه منبع انرژی هستش که انگار شوینده ی تمام ترسها تو وجودمونه .
ونمیادوکمک نمیکنه مگر اینکه من انتخابش کنم ،من صداش بزنم .اونوقته که جلوتر ازمن میره ومن با هدایتش با خیال راحت قدم برمیدارم.
خدا جلوتر ازمن همه ی موانع رو برمیداره ومن جا پای خدا قدم میزارم .
خدا رو داشته باشی از مشکلات نمیترسی .
من از اون دسته افرادی بودم که تا مشکلی برامون پیش میومد چنان به وحشت میفتادم انکار که دنیا به آخر رسیده اما خداروشکر الان از این حسای منفی ندارم چون باور دارم منی که تو مسیر خدا قرار گرفتم ،خودش حواسش به من هست واجازه نمیده من آسیب ببینم .
از طرفی قدرتشو خیلی باور کردم به همین جهت دیگه ترسی ندارم واتفاقات ناجالب رو راحت میپذیرم.
یه ترس دیگه ای که دارم روش کار میکنم ،ترس از مرگه .
آره من از موردن میترسم واصلا دوسش ندارم .
اما فایلهای توحیدی استاد خیلی کمکم کرده بهتر باشم .
میدونم فقط کافیه نگاهمو به مرگ تغییر بدم که باید به درکش برسم .
یه ترس دیگه ای که دارم اینه که گاهی فکر میکنم اگه خدا ازم راضی نباشه چی؟!
این ترسم همیشگی نیست ولی گاهی که به ذهنم وارد میشه ،اذیتم میکنه .
ترسهایی که اول صفحه نوشتم را در گذشته داشتم اما شکرخدا الان به خیلی هاتون غلبه کردم .
چون خیلی سال روی خودم کار کردم .
تو این دوسال اخیر بافایلهای استادکم کم به تک تک ترسهام غلبه کردم ورفعشون کردم .اینکه بگم اصلا ترسی ندارم که درست نیست ولی به نسبت قبل خیلی از ترسهام ازبین رفتن .
همش به خاطر باورم نسبت به خدای مهربون وقدرتمنده.
ایمانم در مقابل خیلی از مسائل هنوز ضعیفه .
میدونم که خیلی جای کار دارم .
تلاشم تو این راستا وادامه دادن این برنامه ویاد گیری قوانین جهان به خاطر درک وشناخت بهترم از خداس.
من میدونم که اگه تمام لحظات خدا رو داشته باشم به چیزدیگه یافرد دیگه ای نیاز ندارم .
من روزیو میخام که در طول روز بیشترین تایمم با خدا باشه تا کمتر بترسم .
خدا عشقه .
یکی از خواسته های بزرگم که با بدست اووردنش همه چیو بدست میارم وبه اکثر ترسهام غلبه میکنم انس گرفتن با خداست.
باور محکم وقوی ،ایمان واعتماد صددرصدم تو عملکردهام.
به امید اون روز هرروز حرکت میکنم.
استاد جونم ممنون وسپاس از شما بزرگوار عزیز دوست داشتنی.
با سلام
خانم رحیمی عزیز
خیلی عالی نحوه از بین بردن ترس را توضیح دادید، خیلی از شما سپاسگزارم
مطالب بسیار ارزشمندی نوشتین
از جمله که از خودمون سوال کنیم
از چی می ترسیم
برای چی مینرسم
و چیکار باید بکنم که نترسم
و اینکه نوشتین
در تمامی لحظات خدا را بیاد داشته باشیم، برام خیلی لذت بخس بود
واقعا وقتی فکر میکنم
اگه همین جمله شما را که
در هر لحظه خدا را بیاد داشته باشیم بهش عمل کنیم
دیگه هیچ ترسی نمیمونه،
واقعا باید روی خودم کار کنم
اینکه در لحطات کل زندگیم
از جمله در هر شرایط
مکان
زمان
، چلسات،
گفتگوها
دیدارها
و….
باید فقط با خدا و تقوی را که همان کنترل ذهن و هماهنگ با خداوند هست را در ذهنم پرورش دهم
از شما خیلی سپاسگزارم به لحاظ توضیحات عالی و فرآیندی تون
خدا یارو نگهدارتون باشه
بنام خدایی که بشـــــــدت کافیست
سلام به همگی
خـــــیلی خوشحالم که دوباره دارم می نویسم آخه نوشتن واقعا فرکانس عجیبی داره خـــــــیلی خوبه؛ خدایا شکرت
خداجونم همین ابتدای نوشتم قبل از هرچیزی میخوام قدرت سپاسگذاری بیشتر و بیـــــشترها از خودت از نعمت هایی که بهم دادی و میدی رو بدی
میخوام از ترس هایی که داشتم و به لطف الله مهربان به اندازه ای که روی خودم کار کردم بیرونشون کردم از وجودم بگم
قبل اینکه وارد این فضا و چیزی به اسم کار کردن روی خود و تغییر خود بشم از ابراز وجود حـــتی تو جمع خانواده و دوستان می ترسیدم بماند ولی به طرز جادویی و هدایت گونه ای از یه جایی به بعد وجودم خیلی پررنگ این رو پس می زد و بهم میگفت تو نباید اینطور باشی و همین خواسته کافی بود تا هدایت های خداوند در این مسیر ورود کنه چون خودم بهش اجازه دادم چون خودم خواستم و این شد که منی که اوایل ورودم به دانشگاه حتی هم کلاسی هام به زور منو می شناختن تصمیم گرفتم رشته ام رو تغییر بدم و این کار رو از وسط راه که از اول برم یعنی دوباره کنکور بدم و دوباره دانشجوی لیسانس بشم تصمیمی که حتی اساتید تعجب کردن ولی من انجامش دادم و دوباره دانشگاه دولتی قبول شدم و دیگه از اون موقع نه فقط کلاسی هام که اساتید و رئیس دانشکده و کارمندا و همه من رو میشناختن طوری که هم کلاسی هام وقتی باهام راه میرفتن میگفتن چرا هر کی رد میشه بهت سلام میکنه آخه
حتی قبل ورودم به رشته جدیدم که تربیت بدنی بود درحالی که هیچ آموزش فوتسال دریافت نگرده بودم و خیلی واسم سخت بود خیلی می ترسیدم که بخوام برم سر تمرینات تیم دانشگاه و میگفتم آخه برم چی بگم من بجز تلویزیون اصلا آموزشی دریافت نکرده بودم ولی سعی کردم غلبه کنم بر این ترس و رفتم و همین شد خیلی زود به تیم دانشگاه اضافه شدم و رفتم مسابقات منطقه ای و سال بعدش همچنان بازیکن تیم دانشگاه ولی این بار دیگه با وجود دخترایی که ملی پوش بودند ولی مربی من رو کاپیتان تیم کرد و برای اولین بار تو تاریخ دانشگاهمون تو مسابقات کشوری قهرمان شدیم
یا همین سال گذشته که تو یکی از ادارات بزرگ و مطرح استانمون مشغول بودم با حقوق ثابت و بیمه و چیزایی که خیلی ها دنبالش هستن ولی بعد دو سال کار کردن حس کردم دیگه جای من نیست دیگه رشد بیشتری وجود نداره دیگه حالم خوب نیست دیگه خیلی کوچیک شده واسم، ترس داشتم از اینکه بخوام استعفا بدم ولی به لطف خدا قبل از روزی که میخواستم استعفا بدم پیشنهاد جدیدی تو حوزه ای که خودم دوست داشتم بهم شد
از تنهایی می ترسیدم؛ ولی از یه جایی به بعد بطور آگاهانه سعی کردم این فضا رو برای خودم ایجاد کنم
از برقراری ارتباط می ترسیدم اصلا نمی تونستم ارتباط برقرار کنم با دیگران مــــــخصوصا جنس مخالف و همین طور کسانی که فکر میکردم از من بالاتر هستند ولی مخصوصا بعد دوره عزت نفس که براحتی تونستم بخرمش و خداوند رو بابت همین بی نهایت سپاسگذارم سعی کردم آگاهانه جاهای شلوغ برم آگاهانه جاهایی و تایم هایی برم که فقط آقا باشند مثلا صبح ها اغلب بعضی کافه ها فقط مشتری آقا داشتند آگاهانه همون جاها رو می رفتم و به همین رفتنه اکتفا نیم کردم سعی میکردم صحبت کنم ارتباط برقرار کنم و الان این خـــــــیلی بهتر شده در من ولی همجنان باید روی خودم کار کنم تا هر روز بهتر و بهــــتر بشم
استاد عزیزم و مریم جان بی نهایت از شما برای تهیه این فایل های بی نهایت ارزشمند سپاسگذارم
دوسِتون دارم خــــــــــــیلی
هر لحظه مون توحیدی تر و ثروتمندتر در پناه رب العالمین
به نام خدایی که مهربانی اش بی حد و اندازه است
سلام و درود خدمت دوست عزیز و هم مدارم خانم سلمان زاده عزیز
چقدرررر چقدررر خوشحالم که دوباره بعد از یک سال شاید هم بیشتر حضور پر رنگ شما رو توی سایت می بینم
چقدر دلم برای صحبت کردن با شما خواهر عزیزم تنگ شده بود
حتی چند سری رفتم از پروفایل خودم صحبت هایی که قبلاً با هم داشتیم رو می خواندم و تحسینت می کردم که اینقدر عالی داری روی خودت کار می کنی و رشد می کنی
و
برای شما از درگاه خداوند مهربون شادی و حال خوب و ثروت و سعادت طلب می کردم
دوست عزیزم
چقدر دوست داشتم دوباره شروع به فعالیت کنی و از مطالعهی دیدگاه های زیبایت لذت ببرم و درس یاد بگیرم
خدا رو شکر به خاطر دوست های خوش فرکانس و دوست داشتنی ای مثل شما
فکر می کنم قبلاً هم به شما توی دیدگاه های قبلیم گفتم
این صلح درونی و احساس لیاقتی که شما داری به طرز عجیبی من رو سوق میده به خواندن دیدگاهایت و تحسین کردنت:)
چقدر لذت بردم از این موفقیت هایی که نوشتی کسب کردی
عالیه ، آفرین
من هم توی ارتباط گرفتن با دختر ها مشکل دارم
البته که نسبت به گذشته خیلی هیلی بهترم مخصوصاً توی محیط های اداری و محیط های کاری خودم اعتماد به نفسم بالاست و روابط خوبی رو با خانم ها برقرار می کنم و از خودم راضیم
ولی
در مورد دوست شدن با دختر و رابطهی عاطفی هنوز مسیله دارم که به لطف خدا روی خودم کار می کنم و این هم حل میشه
چقدر کلید های خوبی بهم دادی
مرررررسی
اونجایی که گفتی….
سعی کردم آگاهانه جاهای شلوغ برم آگاهانه جاهایی و تایم هایی برم که فقط آقا باشند مثلا صبح ها اغلب بعضی کافه ها فقط مشتری آقا داشتند آگاهانه همون جاها رو می رفتم و به همین رفتنه اکتفا نیم کردم سعی میکردم صحبت کنم ارتباط برقرار کنم
حتماً توی برنامم میگذارم که نشون کنم ببینم چه کافی شاپ هایی و کلاً چه محیط هایی دخترها هستند برم اونجا ها و تمرین کنم با خانم ها ارتباط دوستانه برقرار کنم و برم تو دل این ترس بزرگم
ممنونم
ممنونم که هستی و می نویسی رفیق خوش قلبم
پایدار باشی
محدحسین عزیز سلام
ممنونم که نوشتی
آره بعد یه تایمی که حضورم کمتر شد نوشتنم کمتر شد به دلایل مختلف، دلایلی که تو همون ها هم سعی کردم یاد بگیرم بهشون فکر کنم و رشد کنم و بزرگتر بشم که مهم تریینشون رفتن مادرم از این دنیا به خونه ابدی و اصلی اش بود خب من تغییر رو قبلش شروع کرده بودم ولی خب این اتفاق جنسش فرق میکرد ولی به لطف الله مهربان و خواستنم برای یادگیری دائمی و تغییر تونستم از همین اتفاق هم یاد بگیرم
خدا رو شکر میکنم تلاش از جنس قلبی اش میکنم تا هر روز سپاسگذارتر باشم
هر روز در صلح درونی بیشتری با خودم قرار بگیرم؛ همین الان تو خونه 500 متری ساکت مون تنهایی نشستم و دارم این کامنت رو برای شما دوست ارزشمندم می نویسم؛ این رو از این جهت گفتم که خیلی وقته هر روز بیشتر با خودم کلی کیف میکنم اگر تنها باشم
درمورد اون ارتباط گرفتنه اتفاقا همین چند روز پیش سعی کردم آگاهانه یه حرکت تمرینی واسه خودم انجام بدم که در رابطه به ارتباط با جنس مخالفه؛ یکی از کافه های خوب شهرمون با خواهرم و خواهرزاده ام رفته بودیم که قبل ترش که می رفتیم مثلا من از ارتباط و انرژی صاحب کافه خیلی خوشم میاد ولی مثلا اینکه بخوام باهاش عکس بگیرم خیلی سخت بود سری آخری که رفتیم آگاهانه ازش خواستیم که باهاش سلفی بگیریم
هر لحظه ات توحیدی تر و ثروتمندتر در پناه رب العالمین محمدحسین عزیز (راستی همین به اسم کوچیک صدا کردن طرف مقابلم خودش یه تمرین بود اوایل حــــــتی تو همین کامنت نوشتن ولی سعی کردم آگاهانه انجامش بدم و تو ارتباط مستقیم و حضوری هم روی این شروع کردم کار کردن)
محدحسین عزیز سلام
ممنونم که نوشتی
آره بعد یه تایمی که حضورم کمتر شد نوشتنم کمتر شد به دلایل مختلف، دلایلی که تو همون ها هم سعی کردم یاد بگیرم بهشون فکر کنم و رشد کنم و بزرگتر بشم که مهم تریینشون رفتن مادرم از این دنیا به خونه ابدی و اصلی اش بود خب من تغییر رو قبلش شروع کرده بودم ولی خب این اتفاق جنسش فرق میکرد ولی به لطف الله مهربان و خواستنم برای یادگیری دائمی و تغییر تونستم از همین اتفاق هم یاد بگیرم
خدا رو شکر میکنم تلاش از جنس قلبی اش میکنم تا هر روز سپاسگذارتر باشم
هر روز در صلح درونی بیشتری با خودم قرار بگیرم؛ همین الان تو خونه 500 متری ساکت مون تنهایی نشستم و دارم این کامنت رو برای شما دوست ارزشمندم می نویسم؛ این رو از این جهت گفتم که خیلی وقته هر روز بیشتر با خودم کلی کیف میکنم اگر تنها باشم
درمورد اون ارتباط گرفتنه اتفاقا همین چند روز پیش سعی کردم آگاهانه یه حرکت تمرینی واسه خودم انجام بدم که در رابطه به ارتباط با جنس مخالفه؛ یکی از کافه های خوب شهرمون با خواهرم و خواهرزاده ام رفته بودیم که قبل ترش که می رفتیم مثلا من از ارتباط و انرژی صاحب کافه خیلی خوشم میاد ولی مثلا اینکه بخوام باهاش عکس بگیرم خیلی سخت بود سری آخری که رفتیم آگاهانه ازش خواستیم که باهاش سلفی بگیریم
هر لحظه ات توحیدی تر و ثروتمندتر در پناه رب العالمین محمدحسین عزیز
(راستی همین به اسم کوچیک صدا کردن طرف مقابلم خودش یه تمرین بود اوایل حــــــتی تو همین کامنت نوشتن ولی سعی کردم آگاهانه انجامش بدم و تو ارتباط مستقیم و حضوری هم روی این شروع کردم کار کردن)
سلام خدمت استاد عباس منش گرامی و خانم شایسته عزیز
نمیدونم از کجا شروع کنم . فقط میدونم باید بنویسم . به قلبم رجوع میکنم میگه بنویس اما عقلم و نجواها میگن چی میخوای بنویسی.
راستش این اصلی تمرین الگویی هستش که برای من اتفاق می افته . خیلی مواقع الهاماتی بی نظیر میاد به قلبم اما با عقلم دنبال دلایل منطقی ازش میگذرم.
بزارین یک مثال بزنم تقریبا هفت سال پیش تو ذهنم ایجاد یک بستر که راننده ها میوه ، مسافر ،وکالا هایی برای مشتریان به صورت آنلاین ارسال کنند تو ذهنم داشتم. اما عقل منطقی من گفت که تو نمیتونی ،یا نمیشه اگر بری و ضرر کنی چی .
حالا یه خبر خوب که چند باری کار جدیدی رو شروع کردم و شکست خورده بودم و چند بار هم انجام دادم و باز برشکست شدم.
این دومین الگوی منه که تو کارهام برشکست میشم و همیشه تو وجودم ترس از شکست وجود داره.
همیشه از بی پولی میترسیدم ،از اینکه نباشه چیزی بچه هام بخوان نتونم بخرم میترسیدم و برای اولین بار که نه بار چندمه این اتفاق افتاد . اما این بار در همین یک ماه اخیر به طور خیلی خیلی زیاد مشهود بود.
ترس های زیادی وجود داره ،سعی کردم بیشترشون رو حل کنم یا لااقل باور درستی که ترس از من دور کنه رو ایجاد کنم.
اما در باور مالی خیلی خیلی ترس دارم ،بیکاری! بی پولی ! ناراحتی همسر و بچه هام و….
امیدوارم که بتونم این ترس حلش کنم و راه اساسی براش پیدا کنم .
امروز 8مرداد 1402 ساعت 18
خیلی خیلی ممنون از استاد عباس منش
خدای یکتا نگهدارتان باد.
سلام خدمت استاد عزیزم و مریم شایسته عزیزم
استاد عزیز من وقتی فایلهای الگوهای تکرار شونده را میگذارید میخواهم کامنت بزارم ولی کمی مقاومت دارم ذهنم به من میگه تو که کشف قوانین زندگی را تهیه کرده ای و قراره دوره اش را شروع کنی خوب همون جا در تمرینهای جلسات کامنت بزار الان نمیخواد چه کاریه
ولی بعد من هم به ذهنم میگم حتما استاد یه چیزی میدونه که این فایلها را زحمت کشیده و گذاشته تو به این چیزها کار نداشته باش برو جواب سوال را فکر کن و بنویس
بله استاد عزیزم همان طور که در کامنتهای قبل نوشتم من الگوهای تکرار شونده زیادی دارم مثلا اینکه یه سری افراد را مرتبا در زندگی جذب میکنم متل آدم های سیگاری انسانهای وابسته آدم هایی که به شدت حمایت گر هستند همیشه در زندگی ام داشتم و مرتبا تکرار شده حالا اسماشون فرق کرده
و واقعا استاد من این موضوع را اخیرا با فایلهایی که شما گذاشتید و خیلی دقیق شدم در مسیر زندگی ام درک کردم که تا کنون نمیدانستم استاد واقعا از شما ممنونم همین که این موضوع را فهمیده ام مطمئن هستم راه حل اون هم
پیدا میکنم و حتما خداوند هدایتم خواهد کرد
در رابطه با ترهاسهایم
من ترسهای زیادی دارم و به آنها آگاهم و خیلی دوست دارم از آنها عبور کنم
مثلا ترس از تاریکی
ترس از تنها ماندن در خانه
ترس از قضاوت شدن
ترس از حیوانات که البته خیلی روش دارم کار میکنم که این ترسم از بین بره
و اینکه همه ترسهایم را میخواهم با تلاشم و با آگاهی بر طرف کنم
در پناه الله یکتا باشید.
سلام به استاد خوشتیپ و دوست داشتنی و مریم بانوی پشت صحنه و همه ی دوستای گلم تو این خانواده ی بزرگ عباسمنشی! امیدوارم حال دلتون کوک کوک باشه :)
اگر بخوام از سمیه ی سالها پیش بگم یه ترس بزرگم که بصورت ناخودآگاه بود ترس از تغییر بود. یعنی بشدت محافظه کار بودم برای شرایطی که داشتم یا حتی تو چیزای کوچیکی مثل ذائقه غذایی! اگر تو بچگی کلم خورده بودم و دوست نداشتم، دیگه دوست نداشتم و تمام. حاضر نبودم برای بار دوم حتی تست کنم. کلا از هر تغییری فراری بودم و خودم بهش آگاه نبودم یعنی اصلا بهش فکر نمی کردم که چرا مقاومت دارم به این تغییر رفتار یا تغییر طرز لباس پوشیدن یا تغییر نوع تفریحاتم و …
ترس دیگه ای که داشتم از مورد انتقاد قرار گرفتن بود که خب الان خیلی واضحه که از کمبود اعتماد به نفس بود. یادمه تو فامیل خیلی دختر موجه و درسخونی بودم و تعریف و تمجید اطرافیان باعث شده بود خیلی از رفتارهام فقط برای تداوم اون اعتبار ذهنی اطرافیان بود. چقدر هم فکر می کردم دارم درست رفتار می کنم و به خودم افتخار می کردم :))) اینی که می گم مال زمان دبیرستان و دانشگاهه و خب هنوز با استاد و آموزه هاشون آشنا نشده بودم.
ترس از ناشناخته ها هم که فکر می کنم همه ی آدما کم و بیش دارن و من هم داشتم که قطعا از این نشأت می گیره که تمام قدرت رو مختص خدا ندونیم. مثلا اگه قراره تنهایی به یه جنگل تاریک بریم باورمون این باشه که خدا با منه و هیچ اتفاقی برام نمیفته (تئوریشو خوب بلدما ولی عملیش خیلی سختتره خخخخخ) حالا بهش می رسیم.
یه ترس دیگه ای که داشتم از بنده ی گناهکار خدا بودن بود. البته نه خدای فعلیم که انقدر مهربونه و دوست داشتنی که فقط عشقش تو دلمه بلکه اون خدای نامهربان قبلی که انگار نشسته بود منتظر ببینه بنده هاش کی دست از پا خطا می کنن و مچشون رو بگیره و با اینکه تو قران می خوندم خداوند توابه رحیمه ولی اگر خطایی تو زندگیم داشتم انگار باور نداشتم از ته قلبم که خدا می بخشه و اتفاقات ناخواسته ی بعدیش رو می ذاشتم به حساب اینکه خدا ازم ناراحته… چه رابطه ی غمناکی بود واقعا اون جنس رابطه ی قبلیم با خدا… خدا جونم مهربونم، شکرت که تو رو شناختم شکرت که این چندسال چیزی جز حس خوب و عشق و خوشحالی تو دلم نیست وقتی به تو فکر می کنم…
استادجونم اگه شما و آموزشهاتون نبودین من هنوز یه همچون آدمی بودما!!! وای که چه لطفی داشته خدا بهم که هدایتم کرده به این مسیر بهشتی و پر از زیبایی و آرامش…
و اما ترسهایی که هنوز دارم! کلا خیلی از رفتار ها از جمله خواسته ها و ناخواسته های آدم در اثر همنشینی طولانی با فرد دیگه ای تحت تاثیر قرار می گیره. من هم بعد از ازدواج با همسرم به مرور تغییرات زیادی تو شخصیتم اتفاق افتاد. مثلا ایشون خیلی اهل تجربه ی چیزای جدید بود بشدت اهل کوه و طبیعت گردی بود و منم استقبال می کردم. یادمه حتی یه بار با یه زوج از دوستامون رفتیم سد لتیان به قصد اینکه چادر بزنیم و شب رو تو طبیعت بمونیم ولی اونا شب قرار نبود بمونن و برگشتن. خودمون دوتا بودیم و شب و سکوتش که گاهی با زوزه هایی از دور می شکست. یادمه یه تبر هم همسرم داشت که گذاشته بودیم تو چادر که اگر حیوونی چیزی حمله کرد یه وسیله ی دفاعی داشته باشیم خخخخخ. شجاعت بود ولی خیلی از سر اعتماد به قدرت خداوند نبود. بخشیش این بودا ولی نه همش. اون ترسه هم بود. بخصوص نصفه شب که صدای پای حیوونی رو شنیدیم بیرون چادر. اون شب بخیر گذشت و صبحش زیبایی از اونجا دیدیم که مخ آدم سوت می کشید. و کلی هم حس شجاعت که ما دوتایی شب رو تو این جنگل خوابیدیم… ولی از خدا پنهون نیست از شما هم لازم نیست پنهون باشه که هنوز ترس از ناشناخته ها رو زیاد دارم. البته خیلی آگاهانه تلاشی هم نکردم که برم تو دلش. در حد اینکه تو شهر تو تاریکی تنها چند دقیقه قدم بزنم آره ولی اون انگار بیشتر بخوام خودمو گول بزنم. دوست دارم یه بار دیگه تجربه ی چادر زدن و تو طبیعت موندن در شب رو داشته باشم ولی اینبار از روی اعتماد به خداوند اینکارو بکنم.
ترس از تغییر رو آگاهانه روش کار کردم البته که هنوز هم خیلی کار داره ولی می دونم که خیلی بهتر شدم توش. یه مرد که تو ذهنم اومد همین مورد حجاب سر هست که بعد از یکی دوسال که به امریکا اومده بودیم، عقلم می گفت این حجاب هیچ حسنی که برای من نداره تازه این ذهنیت دست و پاگیر بودنش و اینکه بقیه نگاه متفاوتی بهم دارن رو برام بهمراه داره ( که البته که از کمبود اعتماد به نفس می یومد و من هرجور که بخوام باشم در توانایی هام تاثیری نداره مثلا برای پیدا کردن کار) ولی اینکه عقلم دلیل موجهی براش نمی دید کافی نبود، ترس از تغییر و البته نخوام پدر و مادرم رو ناراحت کنم هم بخش کمی نبود… و خلاصه بعد از 5 سال و کلی بعد از آشنایی با قوانین بود که روسری رو برداشتم چون می دونستم که دلیلی بر اعتقاد و دینم نبود و واقعا بخاطر دیگران بود. اما اگه ترس از تغییر نبود و اعتماد به نفسم کافی بود همون موقعیکه عقلم گفت معنی نداره باید برش می داشتم.
ترس از مورد انتقاد قرار گرفتن هم خیلی بهتر شدم توش. چون عزت نفسم خیییییلی بهتر از قبل شده بخصوص بعد از کار کردن دوره ی عزت نفس که نقطه ی عطفی بود واقعا تو شخصیت و زندگی من. دیگه حرف و نظر دیگران برام مهم نیست نمی تونم بگم صد درصد ولی خیلییی بهتر از قبل شدم.
خداجونم شکرت که تو این مسیر هستم و آگاهانه دارم شخصیتم رو رشد می دم. کمکم کن هدایتهات رو دریافت کنم بفهمم و اجراشون کنم.
امیدوارم همگی در پناه حق شاد و سرافرازی سلامت و ثروتمند باشین :)
سلام بر سمیه عزیز و نازنین
شما یه شجاعتی داری که چندان تعداد زیادی از آدم ها بخاطر باورهای غلطشون ندارند
و اونم هم ، مهاجرت کردن هستش
حالا در مورد شما مهاجرت به کشور آمریکا از ایران
واقعاً شجاعت میخواد کسی که از کشوری که به دنیا آمده مهاجرت کنه بره یک جای دیگه ای
مخصوصاً اگر اونجا یک جای خیلی دوری نسبت به زادگاهش باشه
و من این شجاعتتون رو تحسین میکنم
و دارم روی باورهایی که مثل زنجیر من رو در اینجایی که هستم نگهم داشته کار میکنم
تازه شما توی همون آمریکا هم از ایالت نیویورک به ایالت شیکاگو اگر درست یادم مونده باشه مهاجرت کردین
اگر یادتون باشه قبلاً هم بهتون گفتم که چقدر شما قابل تحسین هستین که وقتی احساس میکنید باید محل زندگیتون رو تغییر بدین ، دقیقاً اینکارو میکنید
چون با اونجایی که قبلاً بودین دیگه همفرکانس نیستین دلیلی نداره به زور بخواهیم جایی باشیم که دیگه باهاش هم مدار نیستیم
مورد بعدی اینکه مهاجرت چقدر میتونه توانایی هایی رو در انسان بروز بده که تا قبل از مهاجرت کردن اصلاً نمی دونستیشون
من خیلی واقعاً افرادی رو که مهاجرت میکنند تحسین میکنم ، مخصوصاً از زمانیکه این خواسته در من هم به شدّت شکل گرفته که دوست دارم مهاجرت کنم
در کل دمتون گرم
دوستتون دارم
در پناه خدا
سلام به حسن گرامی و عزیز
بسیار ممنونم از پاسخ شما و تحسینتون که قطعا فرکانسش به خودتون برخواهد گشت. دقیقا درست می گی شما. خیلی سخت بود که به یک سری باورهای غلط غلبه کنیم و تصمیم مهاجرت بگیریم. بخصوص که 7-8 سال پیش ما اصلا با استاد و آموزشهای بی نظیرشون هنوز آشنا نشده بودیم. واقعا احساس گناه در مورد اینکه پدر و مادرهامون رو گذاشتیم و اومدیم تا سالها همراهتون بود. ولی حسنی که شما نسبت به شرایط اون موقع من داری اینه که قوانین رو می دونی و بنابراین آگاهانه می تونی ازشون برای پیش بردن این مسیر استفاده کنی. یادمه برای من دور شدن از خانواده خیلی سخت بود ولی یه چیزی که کمک کرد این بود که اول مهاجرت کردیم به قطر برای حدود دو سال. و این حسن رو داشت که در عین اینکه از ایران رفته بودیم و جای دیگه ای زندگی می کردیم ولی بغل گوش ایران بودیم و اراده می کردیم می تونستیم برای ویکند بریم ایران. البته که ما سالی یکی دوبار بیشتر نمی رفتیم ولی امکانش بود بهرحال. بعدش که به امریکا رفتیم یه بچه ی سه ماهه داشتیم و شرایط واقعا راحت نبود ولی خدا رو شکر از پسش براومدیم. بازم میگم قطعا و قطعا که اگر با قوانین آشنا بودیم بسیاری از سختی ها و تحمل های بی جا رو نداشتیم و شرایط خیلی راحتتر پیش می رفت. خدا رو واقعا شکر می کنم که دیگه همه ی اون داستان ها جزئی از گذشته شده و شرایط کلی تغییر کرده الان.
برای شما هم از خداوند همت و توکل کافی می خوام تا اگر مهاجرت خواسته ت هست، به مسیر های آسان هدایت بشی و بتونی این راه رو پیش بری و از مسیر هم لذت ببری.
در پناه حق شاد و سلامت و ثروتمند باشی.
با سلام خدمت استاد بزرگ و عزیز دلشون
و همه ی دوستانم
وقتی این فایل و گوش دادم و سوالی که استاد پرسیدن و بهش فکر کردم دیدم که خیلی چیزها هست که من ازشون میترسیدم مثلا تموم شدن پولم،
تموم شدن مشتری توی کسب و کارم
ترس از دست دادن جوانی و زیبایی
ترس از آینده
و خیلی موارد دیگه…
که البته با آشنا شدن با استاد و استفاده از آگاهی های دوره دوازده قدم خیلی این ترس ها کمتر شده. خدا رو شکر
و این جمله از قرآن که لا تخف و لا تحزن همیشه میگه مومن واقعی نه ترسی دارد و نه غمگین میشود و استاد همیشه درموردش صحبت میکنه خیلی به من کمک میکنه تا ترس هامو کم کنم و برم تو دلشون…
ولی…
چون خداروشکر خیلی روی خودم کار میکنم و نتایج خوبی هم گرفتم در این مدت…
همیشه از خدا میخوام هدایتم کنه و باهام صحبت کنه که چجوری درامدم و بیشتر کنم حدود دو ماهه مرتب توی حال خوبم بهم میگه از شغل کارمندیت بیا بیرون…
شغلی که بیست ساله دارم میرم و با هزار زحمت و واقعا جون کندن نگهش داشتم..
و البته اینم بگم از خودم مشاوراملاک هم دارم و بعد از آشنایی با استاد شغل دوم و راه اندازی و گسترشش دادم و پیشرفت خوبی هم کردم…
اما وقتی با خدا خلوت میکنم و ازش هدایت میخوام میگه از اداره بیا بیرون…
بعد یه حسی درونم میگه دروغ میگه اگه بیای بیرون بدبخت میشی، اگه دیگه تو بنگاه کار نکنی چی، حداقل این سر برج یه پولی میاد به حسابت…
و واقعا این جدال بین منطق و هدایت خداوند (چون واقعا جنسش و میفهمم که خداوند باهام صحبت میکنه) خیلی تصمیم گیری و برام سخت کرده و واقعیتش میترسم…
و این ترس بزرگترین ترسیه که این مدت به جونم افتاده…
بعد یاد صحبت های استاد میوفتم به خصوص اونجایی که درباره قران و خداوند صحبت میکنه که نترسید که خدا به شجاعان پاسخ میدهد…
و یاد استاد میوفتم که بدون ترس اون شرایط و توی بندرعباس رها کرد و همه چیزو بخشید و به تهران مهاجرت کرد و از صفر شروع کرد…
و خلاصه این صحبت ها میان و از اون طرف هم ترسه باهام هست…
و با اینکه میدونم باید این کارو بکنم ولی ترس اجازه نمیده…
ولی میدونم که خدایی که این آگاهی و بهم داده و باهام صحبت میکنه این شجاعتم بهم میده و به زودی با این ترسم هم کنار میام و میرم توی دلش…
و همیشه اینو به خودم میگم چرا بیست ساله نیمد بگه بیا بیرون چرا حالا بهت میگه؟
و جواب چون امید تو داری روی خودت کار میکنی و از خدا هدایت خواستی و این کاریه که باید بکنی تا به خواسته هات که ثروت به غیر حسابه برسی…
البته خیلی دوست داشتم وقتی این کار و انجام دادم بیام بگم و از نتایجش بنویسم ولی چون استاد این سوال و کردن هدایت شدم بنویسم.
خیلی خیلی دوستون دارم استاد عزیز
و سپاسگزارم از دوستان عزیزم در سایت
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام وقت به خیر آقا امید عزیز و توحیدی
استاد تو یکی از فایل ها میگه اگه روی دوتا کار تمرکز کنید شما فقط 8 درصد روی هر کار دارید تمرکز می کنید نه 50 ، 50
دیشب داشتم تو برنامه دیوار تهران قسمت استخدام و کاریابی می گشتم، یه آگهی توجهم رو جلب کرد، یه مشاور املاک 40 تا پرسنل کارشناس مشاور املاک از خانم و آقا مبتدی و حرفهای میخواست، حقوق زده بود از 20 تا 100 میلیون تومان.
کامنت شما را خواندم این دو موضوع یادم اومد نوشتم
در پناه روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر و شادتر و جوان تر و موفق تر باشید.
سلام به استاد عزیزم ومریم جانم
سلام به همگی
ترس های زیادی داشتم که به لطف الله ی مهربونم وآموزشهای شما استادعزیزم همه ی این ترسها با گذروندن تکاملم کم کم به هراندازه ای که خدارو در زندگیم باور کردم وبه یگانگیش ایمان آوردم ترسهام هم کم شدن.
الآن به مرحله ای از زندگیم رسیدم که حضور خداجونم رو درکنارم درک میکنم.تنها امیدم به خداست،میدونم که تمام اتفاقات زندگیم حتی اگه ظاهر بدی هم داشته باشه برای من خوب پیش میره.نگران هیچ چیز وهیچ کس نیستم الآن میفهمم چقدر قبل از درک توحید وبا تکیه کردن به عوامل بیرونی به خودم وروحم آسیب رسوندم واما زندگی الآنم درآرامش کامل،همه چیزو می سپار به خدا خودش وباعشق زندگیمو میکنم.خداجونم سپاسگزارم ازت که با این دریای بیکران آشناهم کردی که هراندازه درسامو ازش بگیرم هنوز هم مطالب هست برای یادگیری. خیلی خیلی سپاسگزار شما استادعزیزم هستم.شما بی نظیرین استاد جانم
ازشمامریم جانم هم سپاسگزارم که اینقدر قلب مهربون دارین
سپاسگزارم از شما دوستان عزیز بخاطر کامنت های آموزنده ای که میگذارین