چگونه به راه راست هدایت می شویم یا از آن دور می شویم - صفحه 41

882 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مستانه گفته:
    مدت عضویت: 1058 روز

    به نام رب العالمین

    سلام استاد عزیزم سلام مریم جانِ شایسته

    خیلی حرف هست اما نمیدونم چطور بنویسم . انقدر که حالم خوبه و اشک شوق تو چشمام حلقه میزنه. فقط چون فهمیدم خدا بهم نزدیکه و حرفهای منو میشنوه و اجابت میکنه . و من چیزی نمیخوام جز اینکه بتونم شکرگزارش باشم. اصلا چطور شکر کنم از کجا شروع کنم . خدای من ممنونم که منو خلق کردی تا بتونم شکرگزارت باشم. هرچه دارم از آن توست. انقدر احساساتی شدم که فقط اشک می ریزم.میخوام سکوت کنم تا خدا حرف بزنه

    سکوت کنم تا حرفهای استاد عزیزم رو بشنوم. معجزه زندگی من این بوده که فهمیدم خدا نزدیکه

    و من چی بخوام غیر از این

    چطور شکرگزار باشم. ممنونم استاد عزیزم. ممنونم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  2. -
    انسیه زمانی مهر گفته:
    مدت عضویت: 695 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام استاد عزیزم مریم نازنینم

    استاد امروز وقتی داشتم دوباره این فایل رو گوش می‌کردم چنتا نکته تازه درک کردم

    استاد این همه فراوانی و این همه نعمت وثروت روی این مزه خاکی است که بخشی ازاون به خاطر دهندگی رب و قسمتی از اون به خاطر شکر گزاری عده قلیلی است اگر انسانهای زیادی شاکر باشند چه می‌شود استاد این درک من رو شاکر تر کردن وایمان رو به رب بیشتر کرد

    استاد نکته دوم درباره اینکه من هیچ برتری نسبت به دیگران ندارم

    چندی بیش به یک باور هدایت شدم وان هم اینکه هر انسانی که روی این کره زندگی می‌کند از استعداد و توانایی روحی اللهی کافی برخوردار است وتمام این توانایی ها برای خدا ارزشمند هستند پس من هیچ برتری نسبت به دیگران ندارم البته کلی نکته دیگر که فقط برای 40 دقیقه اول این فایل بود

    خدایا شکرت که این همه آگاهی و یقین را به من عطا میکنی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  3. -
    Hootan گفته:
    مدت عضویت: 2527 روز

    سلام

    مبحث:

    حسادت”، از کدام باور محدود کننده نشات می گیرد و به چه شکل فرد را از مسیر دریافت نعمت ها خارج می کند؛

    حسادت زاییده‌ی باور کمبود است، یعنی این تصور که منابع جهان محدود هستند و خوشبختی، ثروت، موفقیت یا نعمت‌های دیگر، تنها در اختیار عده‌ای خاص قرار می‌گیرند. در چنین ذهنیتی، دنیا مانند کیکی کوچک تصور می‌شود که اگر کسی سهم بیشتری بردارد، دیگران از آن محروم خواهند شد. این تفکر، ریشه در عدم شناخت قانون باور فراوانی دارد که بر اساس آن، نعمت‌ها بی‌پایان‌اند و رزاقیت خداوند برای هر موجودی، مطابق با نیاز و تلاش او عمل می‌کند.

    وقتی فرد باور کند که نعمت‌های دیگران به قیمت کمبود در زندگی او به دست آمده، نوعی دشمنی درونی با موفقیت دیگران شکل می‌گیرد. این احساس، فرد را به مقایسه‌ی مداوم سوق می‌دهد و او را از تمرکز بر استعدادها، تلاش‌ها و رشد شخصی خود باز می‌دارد. حسود، بجای آنکه از ظرفیت‌های خود برای خلق نعمت استفاده کند، انرژی خود را صرف تخریب ذهنی یا حتی عملی دیگران می‌کند.

    این باور، همچون سدی در مسیر جریان نعمت‌ها عمل می‌کند، زیرا حسادت از شکرگزاری که شاهراه جذب نعمت‌های جدید است، جلوگیری می‌کند. شکرگزاری به انسان اجازه می‌دهد که دریچه‌های رحمت الهی را بگشاید، اما حسادت این دریچه‌ها را مسدود می‌سازد. در واقع، حسادت مانعی بین انسان و فیض الهی ایجاد می‌کند، زیرا به نوعی، اعتراض به تقسیم الهی است؛

    گویی فرد به خداوند می‌گوید: “چرا به او دادی و به من ندادی؟”

    این وضعیت، حالتی از آتش درونی ایجاد می‌کند که نخست دامن صاحبش را می‌گیرد. فرد حسود در اضطراب و نارضایتی دائم به سر می‌برد، و این نارضایتی، آرامش و تمرکز او را می‌سوزاند. حسادت، بجای حل مسئله یا ایجاد پیشرفت، وجود انسان را فرسوده می‌کند و توانایی او را برای دیدن فرصت‌ها و نعمت‌های موجود نابود می‌سازد.

    مولانا این مسئله را چنین توصیف می‌کند:

    هر که کینه آرد او کنده شود

    وین جهانش بیخ کنده شود

    در نهایت، حسادت فرد را از مدار رحمت و برکت خداوند خارج می‌کند، چرا که جهان به کسانی پاسخ می‌دهد که با قلبی آرام و روحی شکور، آماده دریافت‌اند.

    مولانا در وصف این حالت چنین می‌گوید:

    آب کم جو، تشنگی آور به دست

    تا بجوشد آبت از بالا و پست

    حسود، بجای کندن چاه ایمان و تقوا در دل خود، از چشمه‌های جاری در زندگی دیگران حسرت می‌خورد. این تشنگی، او را از تلاش برای جوشش نعمت‌ها در زندگی‌اش باز می‌دارد و سرگردان در وادی ناکامی رها می‌سازد.

    نظامی نیز در نکوهش حسادت چنین گفته است:

    چو بر خویش خندیدی از کبر خویش

    به حسرت بخندند خلقی به پیش

    حسادت، نگاهی است که زیبایی‌های دیگران را می‌بیند اما از دیدن موهبت‌های خود عاجز است. کسی که با این نگاه به زندگی می‌نگرد، خود را در قفسی از رنج زندانی می‌کند؛ قفسی که کلید گشایش آن، ایمان به بی‌پایان بودن نعمت‌های الهی است.

    فرد حسود در حقیقت به خداوند می‌گوید:

    «چرا دیگری را بخشیدی؟چرا من ندارم؟»

    اما اگر دل از این اندیشه بزداید و باور کند که خداوند رزاق است و سهم هرکس محفوظ، آنگاه به جای حسادت، شادی و شکرگزاری جایگزین می‌شود.

    همان‌گونه که حافظ می‌گوید:

    دولت آن است که بی خون دل آید به کنار

    ورنه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست

    آری، رهایی از حسادت و باور به فراوانی، همان کلید ورود به باغ بی‌پایان نعمت‌هاست.

    مثال

    لودویگ فان بتهوون، آهنگساز نابغه آلمانی، در دوران جوانی به جای اینکه به موفقیت یوهان سباستین باخ حسادت کند و با این فکر که باخ تمامی فرصت‌ها و جایگاه‌های بزرگ موسیقی را اشغال کرده است، دست از تلاش بکشد، از آثار او الهام گرفت. او آثار باخ را مطالعه کرد، از عظمت موسیقی‌اش درس گرفت و آن را در خلق آثار بی‌نظیر خود به‌کار برد.

    بتهوون حتی در جایی گفته بود:

    “باخ فقط یک آهنگساز نیست؛ او اقیانوسی از موسیقی است.”

    این نگاه بتهوون، نمونه‌ای کامل از نگرش مبتنی بر الهام به‌جای حسادت است. او می‌دانست که استعداد باخ نه‌تنها مانعی برای او نیست، بلکه چراغ راهی است که می‌تواند مسیر او را روشن کند. با این نگرش، بتهوون نه‌تنها جایگاه خود را در تاریخ موسیقی تثبیت کرد، بلکه توانست به یکی از بزرگ‌ترین الهام‌بخش‌های موسیقی‌دانان نسل‌های بعدی تبدیل شود.

    این داستان نشان می‌دهد که وقتی افراد به‌جای حسادت، از موفقیت دیگران درس بگیرند و تلاش خود را افزایش دهند، نه‌تنها مسیر پیشرفت خود را می‌گشایند، بلکه اثری جاودانه بر جهان باقی می‌گذارند.

    چنان‌ که سعدی می‌گوید:

    “چشم تنگ مرد دنیا دوست را

    یا قناعت پر کند یا خاک گور”

    این بیت سعدی به‌وضوح نشان می‌دهد که حسادت و طمع، پایان ندارد و تنها دو راه دارد: یا فرد به قناعت و رضایت قلبی برسد، یا با خاک گور آرام گیرد. اگر فرد حسود به جای تمرکز بر دیگران، به رزاقیت خداوند و گستردگی نعمت‌ها ایمان بیاورد، آرامش پیدا می‌کند و دیگر نیازی به حسادت نخواهد داشت.

    “وَلَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَىٰ مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ زَهْرَهَ ٱلْحَیَوٰهِ ٱلدُّنْیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ ۚ وَرِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَأَبْقَىٰ”

    (طه: 131)

    “چشم خود را به نعمت‌هایی که به گروه‌هایی از آنان برای آزمایششان داده‌ایم، ندوز؛ زیرا رزق پروردگارت بهتر و پایدارتر است.”

    خداوند به انسان‌ها هشدار می‌دهد که فریفته ظاهر دنیوی نعمت‌های دیگران نشوند، زیرا این نعمت‌ها فقط وسیله‌ای برای آزمایش هستند. آنچه نزد خداوند است، پایدارتر و ارزشمندتر است. این آیه به ما می‌آموزد که حسرت خوردن به نعمت‌های دیگران، ما را از درک موهبت‌های الهی در زندگی خودمان بازمی‌دارد.

    نتیجه‌گیری پندآموز

    حسادت، مانند زهر است که ابتدا روح و سپس زندگی فرد را تباه می‌کند. برای رهایی از آن، باید باور کنیم که جهان سرشار از نعمت‌های بی‌پایان است و خداوند رزاقی مطلق است که برای هرکسی سهمی ویژه قرار داده است. به‌جای مقایسه و حسرت، بهتر است به خودسازی و شکرگزاری بپردازیم. همان‌گونه که مولانا می‌فرماید:

    “این حسد چون آب بود اندر غری

    تا ببندد چشم دل از نور حقری”

    حسادت، انسان را از حقیقت و نور الهی محروم می‌کند. پس اگر می‌خواهیم در مدار برکت و رحمت الهی باشیم، باید از حسادت دست برداریم و به رشد و پیشرفت خود ایمان داشته باشیم.

    مثال

    روندا ریزی، یکی از برجسته‌ترین زنان تاریخ UFC، در طول زندگی ورزشی خود تجربیاتی ارزشمند داشت که به‌خوبی نشان می‌دهد چگونه می‌توان به‌جای حسادت، از چالش‌ها و موفقیت‌های دیگران الهام گرفت و مسیر خود را به‌سوی موفقیت هموار کرد:

    پذیرش شکست به‌عنوان پلی برای رشد

    روندا در یکی از مهم‌ترین مبارزاتش مقابل هالی هولم (Holly Holm) شکست سختی را تجربه کرد. این شکست، او را نه‌تنها از نظر روحی، بلکه از نظر جایگاه ورزشی نیز تحت تأثیر قرار داد. اما به‌جای اینکه به موفقیت هالی حسادت کند یا دچار ناامیدی شود، از این شکست درس گرفت. او اعلام کرد که شکست هالی، او را به بازنگری در سبک مبارزه‌اش وادار کرد و به او انگیزه داد تا از نقاط ضعف خود آگاه شود و برای بهبود تلاش کند. این تجربه به روندا نشان داد که حتی شکست دیگران می‌تواند فرصتی برای الهام‌گیری و رشد باشد.

    تمرکز بر ایجاد راه برای دیگران

    روندا از اولین زنانی بود که در UFC

    W (UFC یکی از مشهورترین سازمان‌های ورزش‌های رزمی ترکیبی (MMA) در جهان است. در این ورزش، مبارزان از تکنیک‌های مختلف رشته‌های رزمی مانند بوکس، کیک‌بوکسینگ، جوجیتسو، کشتی، کاراته، موی تای و جودو استفاده می‌کنند)

    حضور یافت و با موفقیت‌های خود مسیر را برای سایر زنان در این ورزش هموار کرد. به‌جای حسادت به ظهور استعدادهای جدید، او از اینکه زنان بیشتری به این ورزش پیوسته‌اند و موفق شده‌اند، استقبال کرد. روندا باور داشت که موفقیت هر ورزشکار زن، نه‌تنها به نفع خودش، بلکه به نفع کل جامعه زنان در ورزش است. او بارها اعلام کرد که حضور و موفقیت دیگران به او انگیزه می‌دهد تا همچنان تلاش کند و تأثیرگذار بماند.

    تجربیات روندا ریزی نشان می‌دهد که موفقیت دیگران تهدیدی برای مسیر ما نیست، بلکه فرصتی برای یادگیری، الهام‌گیری، و همکاری است. پذیرش شکست‌ها و تشویق دیگران می‌تواند به رشد شخصی و جمعی کمک کند و نشان دهد که دنیا پر از فرصت‌های بی‌پایان است.

    سعدی می‌فرماید:

    “حسد آتش است و دل حسود کاه

    نه کاه بردمد، نه آتش برآب”

    این بیت سعدی به روشنی بیان می‌کند که حسادت، مانند آتشی است که دل انسان حسود را می‌سوزاند، بی‌آنکه چیزی عاید او شود. همان‌گونه که آتش کاه را می‌سوزاند، حسادت نیز قلب را از شکر و آرامش تهی می‌کند و مانع رشد انسان می‌شود.

    “وَلَا تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ”

    (نساء: 32)

    و آرزو نکنید آنچه را که خداوند به برخی از شما برتری داده است.

    این آیه توصیه می‌کند که به‌جای حسرت و حسادت بر نعمت‌هایی که دیگران دارند، به آنچه خداوند به شما بخشیده است بیندیشید و قدردان باشید. چرا که نعمت‌ها در جهان به شکلی عادلانه و حکیمانه تقسیم شده و هرکس بر اساس نیاز و حکمت الهی سهم خود را دارد.

    نتیجه‌گیری پندآموز:

    حسادت، ذهن را در تنگنای کمبود و ناامیدی گرفتار می‌کند. اما اگر فرد به جای تمرکز بر داشته‌های دیگران، به رزاقیت و فراوانی نعمت‌های خداوند ایمان بیاورد، می‌تواند با الهام از موفقیت دیگران، مسیر رشد خود را هموار سازد.

    در نهایت، همان‌گونه که مولوی می‌گوید:

    “هر که او باخت دل به حسادت، سوخت

    نی که او به نعمت دل شاد فروخت”

    شادی و پیشرفت، تنها در گرو ایمان به رحمت بی‌پایان الهی و تمرکز بر توانایی‌های خودمان است، نه در اسارت به مقایسه و حسرت

    مثال

    لیودمیلا پاولیچنکو

    تک‌تیرانداز افسانه‌ای شوروی او یکی از برجسته‌ترین تک‌تیراندازان زن تاریخ، در جنگ جهانی دوم به‌خاطر شجاعت و مهارت بی‌نظیرش به افسانه‌ای زنده تبدیل شد. او با بیش از 300 شلیک موفق، نشان داد که برای فتح قله‌ها، ایمان به خود و تمرکز بر اهداف ضروری است. اما مسیر او پر از چالش‌هایی بود که می‌توانست هر کسی را از پا بیندازد.

    در یکی از مأموریت‌ها، لیودمیلا در جبهه‌ای قرار گرفت که تک‌تیراندازان دشمن برای حذف او دست به تلاش‌های شدیدی زدند. برخی از هم‌رزمانش به او هشدار دادند که این مأموریت برای یک زن بسیار دشوار است و احتمال موفقیت او کم است. در این میان، نگاه‌های حسودانه‌ای نیز وجود داشت که توانایی‌های او را زیر سؤال می‌بردند و پیروزی‌هایش را شانس می‌دانستند.

    لیودمیلا به‌جای واکنش به این انتقادات یا حسادت به امکانات و موقعیت‌های دیگران، تصمیم گرفت تمام توجه خود را به مأموریت و توانایی‌هایش معطوف کند.

    او بارها در خلوت خود به این فکر می‌کرد: “اگر انرژی‌ام را صرف نگرانی درباره‌ی نگاه‌های دیگران کنم، خودم را از رشد و پیروزی محروم کرده‌ام. باید به خداوند و توانایی‌های خدادادی‌ام ایمان داشته باشم.” در نهایت، لیودمیلا نه‌تنها مأموریتش را با موفقیت به انجام رساند، بلکه احترام و تحسین دشمنان و دوستان را به دست آورد.

    او به ما می‌آموزد که به‌جای اینکه وقت خود را صرف حسرت خوردن برای موفقیت دیگران کنیم، باید از آن الهام بگیریم و بر روی بهبود خود تمرکز کنیم. حسادت، سمی است که انسان را از فرصت‌های واقعی بازمی‌دارد، اما تلاش و ایمان، کلیدهایی هستند که درهای موفقیت را می‌گشایند.

    جناب مولانا می‌فرماید:

    “چو بر روی خود بستی از دیگران

    گلستان وجودت شود جاودان”

    مولانا میگوید اگر فرد توجهش را از دیگران بازگرداند و بر شکوفایی خود تمرکز کند، به باغی از فراوانی و آرامش دست خواهد یافت. حسادت، مانعی است که فرد را از این گلستان محروم می‌کند.

    “وَلا تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَى بَعْضٍ”

    (سوره نساء، آیه 32)

    این آیه توصیه می‌کند که به جای حسرت‌خوردن برای نعمت‌های دیگران، از خداوند فضل او را بخواهید و با تلاش خود، به نعمت‌های ویژه‌ی خود دست یابید. خداوند عدالت‌پیشه است و هرکسی را به فراخور حکمتش روزی می‌دهد.

    نتیجه‌گیری پندآموز:

    حسادت، انرژی انسان را در مسیری بی‌ثمر هدر می‌دهد. اما اگر به‌جای آن، از موفقیت دیگران الهام بگیریم و خود را برای تلاش بیشتر آماده کنیم، مسیر زندگی به سوی فراوانی و نعمت‌های بی‌پایان خداوند گشوده خواهد شد. همان‌گونه که خانم لیو میلاد پاولیچنکو با تمرکز بر توانایی‌هایش و ایمان به رزاقیت الهی، به افسانه‌ای جاودان تبدیل شد.

    مثال

    استیو جابز، بنیان‌گذار اپل، یکی از شخصیت‌های برجسته‌ای بود که در ابتدای راه‌اندازی اپل با چالش‌های زیادی روبرو شد. او با رقبای قدرتمندی چون مایکروسافت و دیگر شرکت‌های فناوری مواجه بود که منابع مالی، تیم‌های بزرگ و شهرت زیادی داشتند. اما جابز در هیچ‌یک از این موارد احساس کمبود نکرد. به‌جای آنکه به موفقیت‌های دیگران حسادت کند، تمام توجه و انرژی خود را روی نوآوری و خلق محصولاتی متمرکز کرد که نیازهای واقعی مردم را برآورده کند.

    او در یکی از سخنرانی‌های معروف خود گفت: “اگر فقط به رقبا نگاه کنید، هرگز فرصت‌هایی را که در دسترس شماست نمی‌بینید. باید به درون خود نگاه کنید و با تمام وجود تلاش کنید تا چیزی منحصر به فرد خلق کنید.” این باور به فراوانی در منابع درونی و نگاه به فرصت‌ها، به او کمک کرد تا به یک نوآور و پیشگام تبدیل شود.

    نتیجه؟ اپل به یکی از بزرگ‌ترین و پرنفوذترین شرکت‌های جهان تبدیل شد و استیو جابز به نمادی از موفقیت و خلاقیت در دنیای فناوری. جابز با تمرکز بر توانایی‌های خود و باور به اینکه منابع درونی او می‌تواند راهگشای پیشرفت باشد، نشان داد که حسادت به دیگران نه تنها مانع رشد فردی است، بلکه فرصت‌های واقعی را از انسان می‌گیرد.

    این تجربه از استیو جابز به‌طور کامل مفهوم اشاره‌ شده را تایید می‌کند: باور به فراوانی و تمرکز بر خود، کلید دستیابی به موفقیت‌های بزرگ است. همان‌طور که جابز نشان داد، به جای نگاه به منابع دیگران، باید به قدرت درونی و ظرفیت‌های خود ایمان داشته باشید و در مسیر خلق ارزش حرکت کنید.

    “گرت هواست که معشوق نگسلد پیوند

    نگاه دار سر رشته تا نگه دارد”

    (حافظ)

    حافظ در این بیت تأکید دارد که اگر می‌خواهید نعمت‌ها و روابط خوب خود را حفظ کنید، باید تمرکز و تعادل خود را نگاه دارید. حسادت، رشته‌ی ارتباط انسان با خیر و برکت را می‌گسلد، در حالی که ایمان و شکرگزاری، این پیوند را مستحکم می‌سازد.

    “إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا”

    (سوره شرح، آیه 6)

    خداوند وعده می‌دهد که با هر سختی، آسانی همراه است.

    این آیه به ما می‌آموزد که در مواجهه با چالش‌ها و موفقیت دیگران، به جای حسادت، به حکمت الهی اعتماد کنیم و به تلاش خود ادامه دهیم؛

    زیرا آسانی و فراوانی در راه است.

    نتیجه‌گیری پندآموز:

    حسادت به منابع دیگران به‌جای اینکه انسان را به سمت رشد و پیشرفت هدایت کند، او را به سمت شک و تردید می‌برد. اما اگر فرد به جای مقایسه با دیگران، تمام تمرکز خود را بر ظرفیت‌ها و استعدادهای خود بگذارد و به توانایی‌های درونی‌اش ایمان داشته باشد، می‌تواند راهی به‌سوی موفقیت و برکت بگشاید. کسانی که ایمان دارند که منابع بی‌پایانی برای همه وجود دارد، همیشه در مسیر خلق و پیشرفت خواهند بود.

    مثال

    ادی کاکس

    یکی از اولین زنان افسر ارشد در نیروی دریایی ایالات متحده، با چالش‌ها و موانع بسیاری در مسیر پیشرفت خود روبرو بود. زمانی که او به نیروی دریایی پیوست، به دلیل جنسیت خود با شک و تردیدهای زیادی مواجه شد. بسیاری از همکاران مردش او را به‌عنوان حتی یک تهدید هم نمی‌دیدند و حتی در برخی مواقع، او را از فرصت‌های مهم دور می‌کردند. با وجود این فشارها، کاکس نه تنها از مسیر خود منحرف نشد، بلکه با پشتکار و ایمان به توانمندی‌های درونی خود، به عنوان یکی از برجسته‌ترین افسران نیروی دریایی شناخته شد.

    او یک‌بار در مصاحبه‌ای گفت: “در ابتدا به من گفته می‌شد که شاید برای این شغل ساخته نشده‌ام و همیشه احساس می‌کردم که باید برای اثبات خودم بیشتر از دیگران تلاش کنم. اما به‌جای اینکه از خودم بپرسیم که چرا این وضعیت برای من پیش آمده، تصمیم گرفتم که از این چالش‌ها به‌عنوان فرصتی برای رشد استفاده کنم.”

    در این میان، چیزی که به او کمک کرد، این بود که به‌جای حسادت به همکارانش یا نگرانی از این‌که چرا دیگران موفق‌تر از او هستند، بر روی خودش و توانایی‌هایش تمرکز کرد. او به‌وضوح باور داشت که موفقیت دیگران نه تنها فرصتی برای او نمی‌سازد بلکه با ایمان به توانمندی‌های خود، می‌تواند به خلق فرصت‌های جدیدی برای خود و دیگران بپردازد.

    او در این مسیر یاد گرفت که حسادت، تنها انرژی فرد را از مسیر رشد خود منحرف می‌کند. به‌جای آنکه برای کمبود منابع یا فرصت‌ها شکایت کند، به دنبال راه‌حل‌ها و فرصت‌های جدید بود. او به این حقیقت رسید که دنیا و موفقیت‌ها محدود نیستند و اگر خود را به‌عنوان بخشی از یک شبکه بزرگ و به‌هم‌پیوسته از موفقیت‌ها ببینیم، می‌توانیم هر روز به فرصت‌های جدید دست پیدا کنیم.

    ادی کاکس با درجه (Admiral Michelle Howard) در نیروی دریایی ایالات متحده به عنوان آدمیرال (Admiral) خدمت کرد

    و اولین زن در تاریخ نیروی دریایی آمریکا بود که به این درجه رسید. او همچنین نخستین زنی بود که فرماندهی ناوگان آمریکایی را بر عهده گرفت. کاکس به عنوان یک پیشگام در نیروی دریایی، نقش مهمی در ترویج تساوی جنسیتی و شکستن موانع برای زنان در بخش‌های نظامی ایفا کرد.

    در نهایت به یکی از موفق‌ترین و شناخته‌شده‌ترین زنان در نیروی دریایی تبدیل شد. داستان او درسی است برای همه ما که رقابت با خود و تمرکز بر رشد شخصی می‌تواند ما را به سمت موفقیت‌های بزرگ هدایت کند.

    این تجربه یادآور این نکته است که زمانی که به‌جای حسادت و نگرانی از موفقیت دیگران، به توانمندی‌های درونی خود ایمان داشته باشیم و بر رشد شخصی تمرکز کنیم، دنیای اطراف ما نیز شروع به پاسخ دادن به تلاش‌ها و خواسته‌های ما می‌کند.

    مولانا چه شیرین می‌سراید:

    “توکل کن بر خدا، جهد کن در کار

    که دریا بی‌کشتی، به کجا برد.”

    این بیت از مولانا به این معنا اشاره دارد که در مسیر زندگی، حتی اگر شرایط به نظر سخت و چالش‌برانگیز بیاید، اگر به خداوند توکل کنیم و تلاش کنیم، هیچ مانعی نمی‌تواند ما را از رسیدن به اهداف بزرگ‌مان بازدارد. تلاش همراه با ایمان به فراوانی و حکمت الهی، راهی برای موفقیت و پیشرفت است.

    «وَإِذَا قَضَیْتُمْ مِنَ النَّاسِ فَصَارِحُوا وَوَفُّوا بِالْعُهُودِ وَإِنَّ اللَّـهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ»

    «و هنگامی که از مردم به چیزی دست یافتید، حقیقت را بیان کنید و عهدها را به درستی عمل کنید. بی‌گمان خداوند متقیان را دوست می‌دارد.» (آیه 88 سوره آل عمران)

    این آیه به انسان‌ها می‌آموزد که در رسیدن به نعمت‌ها و موهبت‌ها، باید از روش‌های درست و شایسته استفاده کرده و بر عهدها و وعده‌ها وفادار بمانند. همچنین، این آیه اشاره دارد به اینکه خداوند کسانی را که با صداقت و تقوا به جلو می‌روند، دوست می‌دارد و به آن‌ها نعمت‌های بیشماری می‌دهد.

    نتیجه‌گیری پندگیرانه:

    حسادت و باور به کمبود منابع در جهان، مانعی است بر سر راه رشد و موفقیت فرد. همانطور که در مثال زندگی ادی کاکس مشاهده می‌شود، با تمرکز بر خود و تلاش مستمر، می‌توان بر تمام محدودیت‌ها غلبه کرد. حسادت به موفقیت دیگران، انسان را از مسیر رشد و شکرگزاری بازمی‌دارد و از استفاده از فرصت‌ها بازمی‌دارد. به جای آنکه به داشته‌های دیگران حسادت کنیم، باید باور داشته باشیم که خداوند رزاق است و فرصت‌ها و نعمت‌های فراوان برای همه فراهم است. آنچه باید در نظر بگیریم این است که نعمت‌ها به کسانی داده می‌شود که با قلبی پاک، ایمان به فراوانی داشته باشند و از تلاش و کوشش در مسیر هدف خود باز نایستند.

    نتیجه‌گیری منطقی:

    تمامی تجربیات و مثال‌هایی که ذکر شد، یک پیام مشترک دارند: موفقیت زمانی به دست می‌آید که فرد از حسادت و رقابت با دیگران دست بکشد و تمرکز خود را بر روی توانمندی‌ها و رشد شخصی خود قرار دهد. به جای اینکه زندگی را در سایه‌ی موفقیت‌های دیگران ببینیم، باید باور کنیم که فرصت‌ها و منابع بی‌پایان در دسترس هستند. این که دیگران به موفقیت رسیده‌اند، دلیلی بر محدودیت یا کمبود برای ما نیست، بلکه باید از آن‌ها الهام گرفته و به جای رقابت، تلاش کنیم که بهترین نسخه از خود باشیم. کسانی که این باور را دارند، به آرامش درونی دست می‌یابند و قادرند در جهت ایجاد تحول در خود و جامعه قدم بردارند.

    حسادت و نگرانی از موفقیت دیگران همچون یک زنجیر ذهنی است که انسان را از پیشرفت واقعی باز می‌دارد. وقتی این زنجیر را می‌شکنیم، به جای احساس کمبود، دنیایی از امکانات و فرصت‌های بی‌پایان را مشاهده خواهیم کرد.

    حسن ختام با شعری از جناب سعدی

    “تو غم مخور که دنیا همیشه بر وفق مراد نیست،

    تا زمان گلاب است، از گل بچین و غم مخور.”

    سعدی در این بیت ما را دعوت می‌کند که به جای نگرانی از کمبودها و حسادت به دیگران، از فرصت‌های موجود استفاده کنیم. زمانی که درخت فرصت‌ها شکوفا است، باید از آن بهره‌برداری کرد و از رنج و حسرت نسبت به دیگران پرهیز نمود.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  4. -
    زهرا جوهری گفته:
    مدت عضویت: 1904 روز

    به نام خداوند بخشنده ومهربان

    سلام به اساتید عزیزم ودوستان خوبم

    چگونه به راه راست هدایت می شویم ویا از آن دور می شویم

    ولقد مکنا کم فی الارض وجعلناکم فیها معایش قلیلا ماتشکرون

    بدرستی وبراستی که ما به شما جا ومکان دادیم در زمین وبرای شما قرار دادیم در درون آن اسباب‌ زندگی، برای معیشتتون

    تعداد کمی هستید که سپاسگزار این نعمت هستید

    خداوند را سپاسگزارم بابت حضور شما استاد عزیز در زندگیم که روز به روز آگاه‌تر می‌شوم به روند شکر گزاری وبهتر دیدن نعمتهایی که در زندگی ام دارم ومیپذیرم که براحتی فراموش میکنم ،، شکر گزار باشم

    این نعمتها وزیبایی هایی که در این کره زیبا وجود داره(زمینی که براحتی وبا آرامش وخیال راحت وبدون تزلزلی در قدم زدن روی اون راه میریم وفراموش میکنیم شکر گزار این سلامتی وثبات زیر پاهامون باشیم،آسمان، خورشید،ماه،دریا،جنگل،کویر،ابر،باران ،که از زیباییشون لذت میبریم وحال خوب وآرامش بیشتری تجربه می‌کنیم )

    نعمتهایی که بیشمارند ودر هیچ سیاره دیگه ای هنوز تجربه نشده ودر مسیر تکاملی که طی شده،روز به روز تنوع وزیبایی وراحت بیشتری به ما هدیه میده وباید شکر گزار باشیم تا دیدمون وسیع تر بشه وزیبایی ها ونعمتهای بیشتری وارد زندگیمون بشه

    فراوانی که وجود داره وروز به روز کنجکاوی بشر برای بهره بردن از اون رو بیشتر میکنه وما رو آگاه میکنه که با تجربه دیدن کرات دیگه شکر گزار فراوانی اکسیژنی باشیم که رایگان داریم استفاده می‌کنیم واصلا توجهی به نفس کشیدنمون هم نداریم،،،،ولی بایدمیلیاردها دلار وحتی بیشتر هزینه بشه تا یک حباب کوچکی بصورت مصنوعی ایجاد بشه که امکان نفس کشیدن وجود داشته باشه تا خفه نشیم چه برسه به اینکه نعمتهای فراوانی که اینجا وجود داره رو اونجا تجربه کنیم،،،اونجا

    اکسیژن نیست

    رودخونه نیست

    باران ودرخت وسبزه ها وگلهای رنگارنگ خوش بو نیست که هر روز به وفور می‌بینیم وحواسمون نیست چقدر بهمون آرامش میدن

    مسیر طولانی که برای خلق این نعمتهای روی زمین در کره ها وسیارات دیگه باید طی بشه ومطمئنا چیزی نمیشه که با روند طبیعی وتکاملی که خداوند روی زمین بهمون داده واینقدر زیبا وفراوان ورایگان در اختیارمون هست

    این شکوفایی وخلاقیت وکنجکاوی بشر قابل تحسین هست وتجربه اش خالی از لطف نیست، ،چون خداوند زمین وآسمانها رو مسخر انسان کرده،،،،ولی این روند وسرعت پیشرفت تکنولوژی وخبر های گوناگونی که نیاز به سکونت بشر در کرات وسیارات دیگر رو توجیه میکنه،،نا خودآگاه استرس ونگرانی ایجاد میکنه،،،که توضیحات شفاف استاد در خصوص همین یک آیه چقدر آرامش وسپاسگزار تر بودن وبخصوص در حال زندگی کردن وبهره بردن از اینهمه نعمتی که روی زمین هست وهر روز بیشتر وبیشتر میشه ومسیر زندگی انسان‌ها رو راحت تر میکنه،،بسیار جای شکر گزاری داره با تعمق وتفکر کردن در این آیه واینکه چرا تا حالا اینطوری فکر نکردیم

    شاید این روند تغییراتی که در کره زمین رخ میده ونگران از بین رفتن نسل بشر بدنبال اون هستند،،مسیر تکاملی باشه برای تغییراتی که ماهم باید تجربه اش کنیم وآگاهی در حال حاضر از این روند نداریم،وزاویه دیدمون باید تغییر کنه تا روند جدید از مسیر تکاملی مون رو تجربه کنیم(باید تجربه زندگی در کرات دیگه وهزینه ها صورت بگیره وآزمون وخطا انجام بشه،،،وباور فراوانی مون تقویت بشه )

    فقط وفقط وظیفه فعلی من در حال زندگی کردن ولذت بردن از نعمتهای فراونی که وجود داره بدنبال مولد بودن وحل چالش‌ها در هر لحظه از زندگیم هست تا مسیر تکاملی ام را با احساس خوب طی کنم ونگرانی بابت آینده من رو متوقف نکنه

    اینکه هر روز مخازن نفتی وگازی جدید کشف میشه

    یا مناطق آتشفشانی هست که هنوز مواد معدنی اونها استخراج وحتی کشف نشده

    یا حتی انسان‌هایی در قبیله های مختلف در جنگل آمازون وشاید سایر جاها هستند که تازه پیداشون کردند،،وکشف گونه های جدید گیاهی وجانوری

    نشانگر این هست که راه‌های مختلفی برای حیات وزنده موندن موجودات وانسان ها در همه جای این کره زیبا وجود داره که هنوز کشف نشده واین نشانه ها،، امید ما رو برای توانایی بیشترمون در جهت تغییر خودمون وکشف بیشتر توانایی هامون بهتر از قبل میکنه

    این نفت شیل چقدر جالب تر و دست یافتنی تر وراحت تر استخراج میشه نسبت به نفت خام ( سهل الوصول تر،بی نهایت تر،،واینکه جامد هست احتمالا اون شرایط نامناسب نقل وانتقال نفت خام رو نداره وتمیزتر کار انجام میشه)وروند تکاملی راحت تر زندگی کردن انسان‌ها ،هر چقدر جلوتر می‌روند رو نشون میده

    اینهمه نعمتهایی که استاد در ایالت کالیفرنیا ذکر کردین،قابل تحسین هست ودر ایران هم در استان‌های مختلف داریم مثلا یزد که کویری هست همه محصولی قابل برداشته با بهترین کیفیت از مرکبات گوناگون وخرما،انار،پسته،گردو،بادام،زیتون (راسته خیابان‌های شهر درختان زیتون هست)

    پرورش انواع ماهی،حتی کروکودیل که شنیدم مصرف درمانی داره،زعفران وخیلی نعمتهای دیگه ای که خودم وقتی شنیدم به فکر فرو رفتم که چقدر جالب جای کویری واینهمه نعمت،حتی آبشار وچشمه های زیبا در دل کوه وروستاهای سر سبز پرنعمت که باید شکر گزار باشیم که کشور خودمون هم جاهای فراوانی در نقاط مختلف داره که میتونیم بریم ببینیم وشکر گزاری کنیم ولذت ببریم از این زیبایی ها

    باید شکر گزار باشیم که به هر جایی از این کره زیبا برویم

    میتونیم از تنوع نعمت وامکاناتی که هر روز بهتر از قبل، فراوانی بیشتر رو نشون میده،استفاده کنیم وایمانمون به خالقی که خلقمون کرده تا در آرامش این زندگی رو تجربه کنیم،بیشتر بشه

    سلامت وشاد وسربلند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  5. -
    زینب مرادی گفته:
    مدت عضویت: 995 روز

    به نام خدای مهربون

    سلام به استاد عزیزم واستاد شایسته خوش صدا

    خداروشکر میکنم که این سایت وکامنت های دوستان باعث میشه حالم خوب باشه

    واقعا خدارو به خاطراینکه به این مسیر هدایت کرد

    استاد عزیزم میدونم خیلی جاها اشتباه میکنم و از کوره درمیرم

    ولی به خاطر همون یه درصدی که به خدانزدیک شدم شکرش میکنم

    همین که سعی میکنم خودموکنترل کنم سعی میکنم آرومتر باشم شکرش میکنن

    خدایادوست دارم

    منوو به مسیردرست هدایت کن

    به مسیر آسان وزیبا

    به مسیری که فقط توباشی

    کمکم کن وابسته نباشم چون هرچی دارم لز توهست

    خدایا خیلی دوست دارم

    استادم دوستون دارم

    به خدامیسپارم همگیمون رو

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    Hootan گفته:
    مدت عضویت: 2527 روز

    سلام به همه عزیزان

    مبحث

    چه جنس افکار، احساس خوب را ایجاد می کند و چه افکاری، منجر به احساس بد می شود

    افکاری که احساس خوب ایجاد می‌کنند، شبیه نور خورشیدند؛ روشن، گرم و زنده‌کننده. این افکار از جنس امید، عشق، شکرگزاری و اعتماد به زندگی هستند. وقتی ذهن ما به زیبایی‌ها، نعمت‌ها و فرصت‌های زندگی معطوف شود، احساس آرامش و لذت در قلب ما جاری می‌شود.

    مولانا این موضوع را با ظرافت بیان می‌کند:

    “هر که نقش خویش بیند در ایینه‌ی صفا

    آفتاب را چه حاجت به چراغ و روشنایی”

    این یعنی وقتی ذهن و دل ما صاف و مثبت باشد، همه‌چیز را زیبا و روشن می‌بینیم و نیازی به چراغ اضافی نیست.

    در مقابل، افکاری که احساس بد ایجاد می‌کنند، مثل سایه‌های سنگین و تاریک‌اند. این افکار از جنس نگرانی، حسادت، ناامیدی و خودسرزنشی هستند. وقتی مدام به کمبودها و ناکامی‌ها فکر کنیم، ذهن ما مانند آسمانی ابری می‌شود که اجازه نمی‌دهد نور خوشبختی به زندگی بتابد.

    خیام به این حقیقت اشاره می‌کند:

    “از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن

    فردا که نیامده‌ست فریاد مکن”

    این بیت به ما می‌گوید نگرانی درباره گذشته و آینده، فقط امروز ما را تیره و تار می‌کند.

    راز احساس خوب در انتخاب آگاهانه افکار است.

    وقتی هر روز به خود بگوییم: “چیزهای خوب در راهند”، ذهن ما شروع به دیدن فرصت‌ها می‌کند و احساس امید و نشاط در ما زنده می‌شود. شکرگزاری نیز کلیدی است برای حس خوب.

    سعدی می‌فرماید:

    “به شکرانه‌ی نعمت نکو باشد

    که لطف خداوند بی‌چون شود”

    هر چقدر به داشته‌هایمان بیشتر بیندیشیم و سپاسگزار باشیم، احساس بهتری خواهیم داشت.

    اما افکار بد، مانند دودی غلیظ هستند که فضای ذهن را تاریک و نفس‌گیر می‌کنند. حسادت، به‌خصوص، قلب را می‌فشارد.

    مولانا هشدار می‌دهد:

    “آن حسد را بر کسی دیگر مبر

    کز حسد خویش را دیدی به در”

    این یعنی با رها کردن حسادت و تمرکز بر رشد خود، می‌توانیم دوباره احساس آزادی کنیم.

    بنابراین، هر روز می‌توانیم انتخاب کنیم:

    آیا ذهنمان باغی پر از گل‌های شکرگزاری، امید و عشق باشد؟ یا زمینی خالی و تاریک پر از خار حسرت و ترس؟ هر فکری که انتخاب کنیم، دنیای احساس ما را می‌سازد. بیایید نور خورشید را انتخاب کنیم.

    مثال

    محمد علی کلی، بوکسور افسانه‌ای، نمونه‌ای بارز از قدرت افکار مثبت و تأثیر آن‌ها بر احساس و موفقیت است. او باور داشت که افکار مثبت نه‌تنها نیرویی برای پیشرفت‌اند، بلکه ابزاری برای غلبه بر ترس‌ها و تردیدها. کلی همواره می‌گفت: “من بهترین هستم!” این جمله ساده به نوعی تأیید روزانه برای ذهنش تبدیل شد، جرقه‌ای برای ایجاد اعتماد به نفس، قدرت، و احساس خوب.

    هر بار که با شکست مواجه می‌شد، به جای تسلیم شدن در برابر افکار منفی، آن‌ها را به فرصت‌هایی برای یادگیری و رشد تبدیل می‌کرد. برای او شکست به معنای پایان نبود، بلکه راهی برای قوی‌تر شدن و بازگشت با انگیزه‌تر بود. این نگرش مثبت او را به قهرمانی تبدیل کرد که حتی در سخت‌ترین شرایط، مثل خورشید، با امید و انرژی می‌درخشید.

    در نقطه مقابل، ورزشکارانی بودند که نتوانستند افکار منفی خود را مدیریت کنند. به‌عنوان مثال، افرادی که حسادت به موفقیت دیگران را در دل داشتند یا از ترس شکست، دست به اقدام نمی‌زدند، به‌جای پیشرفت، خود را در چرخه‌ای از ناکامی‌ها گرفتار کردند. این افراد مانند ابرهای تاریکی بودند که به‌جای روشن کردن مسیر زندگی خود، آن را سایه‌افکن کردند.

    یکی از مشهورترین موارد، ورزشکاری است که پس از چند شکست پی‌درپی، ذهنش را با افکاری مانند “من کافی نیستم” یا “دیگران از من بهترند” پر کرد. این افکار منفی نه‌تنها مانع از پیشرفت او شد، بلکه احساس ناامیدی و افسردگی عمیقی را در او ایجاد کرد. در نهایت، این وضعیت به تصمیماتی منجر شد که نتایج جبران‌ناپذیری برای او به همراه داشت، مانند از دست دادن فرصت‌های حرفه‌ای یا خدشه‌دار شدن روابط شخصی‌اش.

    این مقایسه واضح نشان می‌دهد که افکار مثبت مانند نوری هستند که راه موفقیت و احساس خوب را روشن می‌کنند، درحالی‌که افکار منفی، تاریکی و توقف را به ارمغان می‌آورند. همان‌طور که محمد علی کلی از افکار مثبت برای ساختن یک زندگی پرافتخار استفاده کرد، ورزشکاران دیگری نیز با تسلیم شدن به افکار منفی، مسیر زندگی خود را به ناکامی کشاندند.

    افکار، قدرتی بی‌پایان دارند. آن‌ها می‌توانند ما را به اوج موفقیت برسانند یا به تاریکی شکست فرو برند. انتخاب با ماست: آیا خورشید ذهنمان را روشن کنیم یا در سایه‌های افکار منفی پنهان شویم؟

    مولوی می‌گوید:

    “دل هر ذره که بشکافی

    آفتابیش در میان بینی”

    این بیت به زیبایی توضیح می‌دهد که درون انسان، همچون ذره‌ای است که اگر با افکار مثبت و عشق به خداوند روشن شود، نور و امید در زندگی‌اش جریان پیدا می‌کند. افکار خوب همان نوری هستند که ظلمت‌ها و تیرگی‌های دل را می‌زدایند و انسان را به مسیری روشن‌تر هدایت می‌کنند.

    آیه 28 سوره رعد:

    “الَّذِینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ”

    “کسانی که ایمان آورده‌اند و دل‌هایشان با یاد خدا آرام می‌گیرد. آگاه باشید که دل‌ها تنها با یاد خدا آرامش می‌یابد.”

    این آیه نشان می‌دهد که یاد خداوند، به‌عنوان منبعی از افکار و احساسات مثبت، می‌تواند قلب و ذهن را آرام کند. وقتی انسان در هر شرایطی، حتی سخت‌ترین لحظات زندگی، بر قدرت الهی تمرکز کند، افکار منفی مانند ترس و نگرانی جایی برای اثرگذاری نخواهند داشت.

    نتیجه‌گیری پندگیرانه

    افکار ما همانند دانه‌هایی هستند که در زمین دل کاشته می‌شوند. اگر این دانه‌ها از جنس امید، شکرگزاری، و ایمان به خدا باشند، ثمره‌ای از آرامش، شادی، و موفقیت خواهند داشت. اما اگر به ذهن خود اجازه دهیم با دانه‌های حسرت، ترس و حسادت آلوده شود، به زمینی خشک و تاریک تبدیل خواهیم شد.

    “زندگی مانند آینه است؛ اگر به آن نور هدیه دهی، بازتابی روشن و زیبا به تو بازمی‌گرداند. ذهن خود را نورانی کن تا زندگی‌ات از روشنی پر شود

    مثال

    آملیا ارهارت (Amelia Earhart)، اولین زنی که به‌تنهایی اقیانوس اطلس را طی کرد، نشان داد که قدرت افکار مثبت می‌تواند مسیر زندگی را متحول کند. او در طول مسیر خود بارها با انتقادها و پیش‌داوری‌های منفی روبه‌رو شد. بسیاری به او می‌گفتند: “یک زن نمی‌تواند این کار را انجام دهد.” اما او به‌جای توجه به این افکار محدودکننده، خود را با جملات انگیزشی تقویت می‌کرد. او باور داشت: “اگر ذهنم بتواند به چیزی باور داشته باشد، دست‌هایم می‌توانند آن را انجام دهند.” همین باور باعث شد او نه‌تنها موانع را پشت سر بگذارد، بلکه به الگویی برای میلیون‌ها زن تبدیل شود که با ایمان به خودشان می‌توانند رویاهایشان را تحقق بخشند.

    در مقابل، زنانی مثل خانم X نیز بوده‌اند که باوجود داشتن توانایی‌های فوق‌العاده، اجازه دادند افکار منفی ذهنشان را مسموم کند. یکی از این زنان، خلبانی بود که به دلیل ترس از شکست و نگرانی درباره قضاوت دیگران، پروژه‌های مهمی را رها کرد.

    او مدام به خود می‌گفت:

    “اگر اشتباه کنم، دیگران چه خواهند گفت؟”

    این نوع تفکر باعث شد که احساس ناتوانی و شرمندگی در او رشد کند. در نهایت، این ترس‌ها او را از رسیدن به موفقیت بازداشت و مسیری پر از حسرت و ناامیدی برایش رقم زد.

    این دو مثال به‌وضوح نشان می‌دهند که افکار مثبت مانند بال‌هایی برای پرواز به سمت موفقیت‌اند، درحالی‌که افکار منفی مثل زنجیرهایی هستند که فرد را به زمین می‌چسبانند.

    زندگی ما نتیجه افکار ماست. اگر ذهنمان را با باورهای مثبت و انگیزشی پر کنیم، به‌سوی افق‌های روشن حرکت می‌کنیم. اما اگر اجازه دهیم افکار منفی بر ذهنمان غلبه کنند، احساس شکست، حسرت و رکود را تجربه خواهیم کرد. انتخاب با ماست: آیا می‌خواهیم پرواز کنیم یا زمین‌گیر شویم؟

    سعدی می‌فرماید:

    “برخیز که می‌رویم تا منظره‌ای نو

    تا کی غم دیروز و پریشانی فردا”

    این بیت به اهمیت دوری از غم گذشته و ترس از آینده اشاره می‌کند. وقتی ذهن خود را با افکار مثبت و امیدواری پر کنیم، می‌توانیم مسیر زندگی خود را با شوق و انگیزه ادامه دهیم.

    آیه 10 سوره زمر

    “قُلْ یَا عِبَادِ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ رَبَّکُمْ ۚ لِلَّذِینَ أَحْسَنُواْ فِى هَـٰذِهِ ٱلدُّنْیَا حَسَنَهٌ ۗ”

    “بگو ای بندگان من که ایمان آورده‌اید، پروردگارتان را پرهیز کنید. کسانی که در این دنیا نیکوکاری کنند، نیکی خواهند دید.”

    این آیه به ما می‌آموزد که افکار و اعمال مثبت در دنیا نه‌تنها احساس خوب و آرامش ایجاد می‌کند، بلکه نتایج نیکویی نیز به همراه دارد.

    افکار مثبت مانند بال‌هایی هستند که ما را به اوج رؤیاهایمان می‌رسانند، درحالی‌که افکار منفی همچون زنجیری به پای ماست که مانع از پرواز می‌شود. زندگی مانند پروازی است که با انتخاب‌های ذهنی ما هدایت می‌شود. با تمرکز بر امید، عشق، و شکرگزاری، می‌توانیم آسمان موفقیت و آرامش را فتح کنیم. انتخاب امروز ما تعیین‌کننده مسیر فردای ماست.

    مثال

    میشل یئو، بازیگر و بدل‌کار مشهور، از قدرت افکار مثبت برای ایجاد احساس خوب و پیشرفت در زندگی حرفه‌ای خود بهره برده است. در حرفه‌ای که با خطرات فیزیکی و چالش‌های ذهنی بی‌شمار همراه است، او آگاهانه تصمیم گرفت تا ذهن خود را به‌جای ترس و تردید، با افکار قدرت‌بخش و انگیزشی پر کند.

    نمونه‌ای از طرز فکر مثبت:

    در یکی از صحنه‌های خطرناک فیلم‌برداری، میشل باید از ساختمانی بلند به پایین بپرد. به‌جای فکر کردن به خطرات احتمالی یا شکست، او به خود گفت:

    “این لحظه فرصتی است برای نشان دادن توانایی‌هایم. من به خودم ایمان دارم و می‌دانم که می‌توانم.”

    این جمله ساده، اما پرقدرت، به او جرأت داد تا بدون تردید عمل کند. او بارها در مصاحبه‌های خود توضیح داده است که تمرکز بر افکار مثبت نه‌تنها به او کمک کرده تا احساس آرامش و اعتمادبه‌نفس داشته باشد، بلکه عملکردش را نیز بهبود بخشیده است.

    نتیجه موفقیت‌آمیز:

    این نگرش مثبت، میشل را به یکی از موفق‌ترین زنان بدل‌کار جهان تبدیل کرد. او با اعتماد به توانایی‌هایش، همواره مرزهای جدیدی را در حرفه خود فتح کرده است و الهام‌بخش میلیون‌ها نفر در سراسر جهان شده است.

    برعکس:

    قدرت مخرب افکار منفی

    در مقابل، بدل‌کار دیگری که در حرفه خود از میشل الهام گرفته بود، به‌جای تمرکز بر توانایی‌ها و فرصت‌ها، بر ترس‌ها و خطرات احتمالی متمرکز شد. او هنگام آماده شدن برای یک پرش، مدام به خود می‌گفت:

    “اگر شکست بخورم چه می‌شود؟ اگر زمین بخورم و آسیب ببینم؟”

    این افکار منفی، نه‌تنها باعث شد که او احساس ناتوانی کند، بلکه باعث لرزش دستانش و عدم تمرکز در لحظه اجرا شد. در نهایت، او نه‌تنها در انجام آن پرش ناکام ماند، بلکه اعتمادبه‌نفسش را نیز از دست داد. ترس‌هایش او را از ادامه مسیر حرفه‌ای بازداشت و منجر به کناره‌گیری او از این عرصه شد.

    میشل یئو با انتخاب افکار مثبت، به زندگی خود انرژی و جهت بخشید، درحالی‌که بدل‌کار دیگر با تسلیم شدن به افکار منفی، آینده خود را محدود کرد. این داستان نشان می‌دهد که قدرت افکار فراتر از احساسات است و می‌تواند مستقیماً بر نتایج زندگی تأثیر بگذارد.

    افکار مثبت مانند موتور محرکی هستند که ما را به‌سوی موفقیت سوق می‌دهند، درحالی‌که افکار منفی می‌توانند مانند وزنه‌ای سنگین، ما را از حرکت بازدارند. انتخاب افکار، انتخاب مسیر زندگی است.

    مولانا می‌گوید:

    “تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید

    تو یکی نه‌ای، هزاران، تو چراغ خود برافروز”

    این بیت به ما می‌گوید که نباید به ترس‌ها و افکار منفی میدان دهیم. روشن کردن چراغ درونیِ امید و اعتمادبه‌نفس، می‌تواند جهان بیرونی ما را روشن کند.

    خداوند در سوره رعد، آیه 11 می‌فرماید:

    “إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ”

    “خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی‌دهد، مگر آنکه خودشان آن را تغییر دهند.”

    این آیه به ما می‌آموزد که تغییر درونی، اولین قدم برای تغییر در نتایج زندگی است. افکار مثبت، ابزاری است که می‌توان با آن سرنوشت را به سوی موفقیت هدایت کرد.

    نتیجه گیری

    میشل یئو با انتخاب افکار مثبت و قوی، توانست احساس آرامش، اعتمادبه‌نفس و شجاعت را در خود تقویت کند و به قله موفقیت برسد. در مقابل، افکار منفی باعث شدند که زن جوان بدل‌کار مسیر موفقیت خود را نیمه‌کاره رها کند. این داستان نشان می‌دهد که قدرت واقعی در ذهن ماست. اگر افکار خود را آگاهانه به سمت امید، تلاش و ایمان هدایت کنیم، احساسات مثبت و نتایج شگفت‌انگیزی به دنبال خواهند داشت. ذهن روشن، راه روشن می‌سازد.

    باراک اوباما، رئیس‌جمهور پیشین ایالات متحده، نمونه‌ای روشن از تأثیر قدرت افکار مثبت بر موفقیت است. او در دوران ریاست‌جمهوری‌اش با چالش‌هایی نظیر رکود اقتصادی جهانی، تنش‌های نژادی، و مسائل پیچیده بین‌المللی روبه‌رو بود. اما به‌جای اینکه در گرداب نگرانی‌ها و ناامیدی غرق شود، افکار خود را بر امید، اتحاد، و تغییر متمرکز کرد. شعار معروف او “Yes We Can” (بله، ما می‌توانیم) نه‌تنها روحیه‌ای مثبت به او و تیمش بخشید، بلکه میلیون‌ها نفر را در سراسر جهان الهام داد.

    او در لحظات بحرانی به خود و دیگران یادآوری می‌کرد که چالش‌ها فرصتی برای رشد هستند و با ایمان و پشتکار می‌توان بر هر مانعی غلبه کرد. این نگرش مثبت نه‌تنها به اوباما کمک کرد تصمیمات جسورانه‌ای بگیرد، بلکه باعث شد میراثی از امید و پیشرفت به جا بگذارد.

    در مقابل، ریچارد نیکسون، رئیس‌جمهور پیشین ایالات متحده، نمونه‌ای از تأثیر ویرانگر افکار منفی است. در جریان رسوایی واترگیت، او به‌جای تمرکز بر شفافیت و حقیقت، ذهن خود را با ترس از افشاگری، شکست، و قضاوت دیگران پر کرد. این افکار منفی، او را به سمت تصمیمات اشتباهی مانند پنهان‌کاری و فریب سوق داد. نتیجه این شد که نیکسون مجبور به استعفا شد و میراث سیاسی‌اش برای همیشه لکه‌دار گردید.

    مولانا در این‌باره می‌فرماید:

    “هر که نقش خویش بیند در آیینهٔ صفا

    آفتاب را چه حاجت به چراغ و روشنایی”

    این بیت بیانگر این است که اگر دل و ذهن ما پاک و مثبت باشد، افکارمان مانند آفتاب مسیر را روشن می‌کند و نیازی به کمک‌های بیرونی نداریم. اما اگر ذهن تیره و منفی باشد، هیچ کمکی نمی‌تواند ما را از تاریکی نجات دهد.

    در قرآن کریم آمده است

    “إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ”

    (سوره رعد، آیه 11)

    “خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی‌دهد، مگر آنکه آنان خودشان آنچه در وجودشان است را تغییر دهند.”

    این آیه تأکید دارد که تغییر سرنوشت، ابتدا از تغییر افکار و باورهای انسان آغاز می‌شود. افکار مثبت، احساس خوب و در نهایت نتایج موفقیت‌آمیز را به ارمغان می‌آورد.

    نتیجه‌گیری‌

    زندگی ما انعکاسی از افکار ماست. افکار مثبت مانند چراغی روشن مسیر موفقیت را هموار می‌کنند و ما را به‌سمت احساس آرامش و اعتماد سوق می‌دهند. در مقابل، افکار منفی همانند دودی غلیظ ذهن را تیره کرده و ما را از تصمیمات درست بازمی‌دارد. انتخاب با ماست: آیا به نور امید و اعتماد اجازه می‌دهیم زندگی‌مان را روشن کند، یا به تاریکی ترس و نگرانی اجازه می‌دهیم ما را به شکست بکشاند؟ بیایید هوشمندانه انتخاب کنیم و زندگی‌مان را با افکار مثبت زیباتر کنیم.

    نتیجه‌گیری

    زندگی صحنه‌ای است که ما با افکارمان آن را می‌نویسیم. افکار مثبت، همچون چراغ‌هایی هستند که مسیرمان را روشن می‌کنند و به ما جرأت برداشتن قدم‌های محکم‌تر را می‌دهند. افکار منفی، اما، مانند غبار تاریکی‌اند که دید ما را محدود کرده و مسیرمان را سخت و پرپیچ‌وخم می‌کنند.

    باراک اوباما با افکار امیدوارانه‌اش توانست ملتی را به حرکت درآورد، در حالی که ریچارد نیکسون با غرق شدن در ترس و افکار منفی، مقام و اعتبار خود را از دست داد. این دو مسیر متفاوت نشان می‌دهد که قدرت ذهن ما می‌تواند یا بال پرواز باشد یا زنجیری برای اسارت.

    قرآن می‌فرماید:

    “إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ”

    (رعد: 11)

    “خداوند حال هیچ قومی را تغییر نمی‌دهد مگر آن‌که خودشان آن را تغییر دهند.”

    سرنوشت، آینه‌ای از درون ماست. اگر ذهن خود را با افکار سازنده تغذیه کنیم، زندگی نیز ما را به سمت رشد و موفقیت هدایت خواهد کرد.

    سعدی در این زمینه می‌گوید:

    “به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست

    عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست”

    هر جا که ذهن ما با زیبایی و عشق همراه شود، زندگی نیز به ما آرامش و شادی خواهد بخشید.

    درس پایانی:

    هر روز انتخابی تازه پیش روی ماست. آیا می‌خواهیم ذهنمان را با نور امید و شکرگزاری روشن کنیم یا با سایه‌های ترس و ناامیدی تیره سازیم؟ کلید در دستان ماست. بیایید زندگی‌مان را آن‌گونه که شایسته آن هستیم، با افکاری زیبا و مثبت بسازیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  7. -
    سیده زهرا حمزه پور گفته:
    مدت عضویت: 996 روز

    بنام پروردگار جهانیان

    سلام استاد عزیزم،الان که دارم مینویسم ساعت 9:12صبح رو سه شنبه است بعد از اینکه چندین بار این فایل رو گوش کردم و با بند بند وجودم باهاش حال کردم شکر کردم و شکر کردم شکر کردم دوست داشتم بیام و یه کامنت بزارم برای خودم برای حال الانم که بعد ها که به قول شما از مسیر راست فاصله گرفتم به دلیل کار نکردن روی خودم بیام و این کامنت رو بخونم و برام یاد آوری بشه،نمیدونم از کجا بگم انقد الان حرف دارم که نمیدونم با کدوم شروع کنم اول اینکه روزی که شما رو تو آرویتون دیدم که گفتین به تنهایی اومدم خارج از پرادایس گفتم آخجون بازم یه دوره ی جدید قراره بیاد و وقتی هر روز سایت رو چک میکردم که ببینم معرفی دارید یا نه میدیم فایلی گذاشتید با عشق گوش میکردم و هر بار شما از آیه های قرآن حرف زدید و من بیشتر مطمئن میشدم که این دوره که فکر میکنم قراره بیاد درباره قرآنه و من عجولانه میشدم برای اومدن دوره ولی شما چیزی از اینکه قراره دوره جدیدی بیاد نمیگفتید،ولی شد بالاخره شنیدم که قراره دوره ای با ارزش که نمیدونم چرا ولی قلبم بهم میگه این دوره از همه ی دوره های مه شما قبلا تولید کردید با ارزشتره و یا شاید با روح من سازگارتره قراره باشه و خیلی خوشحالم که درست فکر میکردم پ ازتون از ته قلبم سپاسگزارم که به خاطر ما و خودتون اینقدر متمرکز هستید و اینقدر متعد که خونه و مریم و جون رو ول کنید بیاین جایی که تنها باشید تا بتونید الهاماتتون رو به درستی دریافت کنید و بعد با ما به اشتراک بذارید درست مثل پیامبران که ماهی از سال رو برای خودشون و خدا کنار میزاشتن و کیف میکردن و لذت میبردن از کنار خدا بودن ازتون ممنونم استاد عزیز.چند وقتی هست که دوره ی عالی روانشناسی 3رو خریداری کردم و دارم روش کار میکنم همه ی فایل ها رو گوش کردم و دارم تمرین میکنم و کسب و کارم رو با توکل به خدا شروع کردم نزدیک های آخرین فایل ها بودم که باز طبق معمول از اصل دور شدم و درگیر اینکه چطور خلاقیت داشته باشم چطور جذب مشتری کنم و و و بودم که دوره رو تمام کردم تقریبا هر شب با سوالات زیادی میخوابیدم و با سوالات زیادی از خواب بیدار میشدم تا اینکه دوباره بلافاصله بعد از اینکه دوره رو تمام کردم دوباره رفتم از فایل اول شروع به گوش کردن کردم قسمت اول رو چند بار گوش کردم و عبور کردم ولی استاد تو قسمت دوم الان چندین روزه موندم و فکر نکنم الان الانا برم سراغ قیمتهای بعدی چند روز هست که هر روز از صبح قسمت دوم رو پلی میکنم و تا شب با کار کردن با غذا درست کردن با دنبال بچه‌هام رفتن به این فایل گوش میکنم و هر روز بیشتر تو این قسمت فرو میرم استاد چقدر آروم میشم وقتی این فایل رو گوش میکنم چقد اشک میریزم بعضی وقتها کار رو رها میکنم و فقط شکر گزاری میکنم و فقط نفس های عمیق میکشم و دوباره بیشتر به اصل خودم بر میگردم طوری که فقط دلم میخواد همه چیو رها کنم برم یه گوشه ای تنها فقط عبادت کنم استاد اصلا نمیدونم چطور بیا کلمات حالم رو شرح بدم حتما که شنا بار ها و بارها این حال رو درک کردید میدونم وقتی درباره ی خدا صحبت میکنید اونجا که بغض میکنید حالتون رو به شدت درک میکنم و با شما بغض میکنم و چون زن هستم خیلی سریع اشکم در میاد و از ته قلبم شکر این لحظه رو میکنم که با اون لحظه خدا شما رو دستی برای من قرار داد که ثانیه ای از اعماق وجودم با خدای خودم عشق ورزی کنم و از ته قلبم شاکر اون لحظات و شاکر پروردگارم باشم،استاد هدف من از خرید دوره ثروت 3این بود که کسب کار شخصی خودم رو راه اندازی کنم و شروع کردم ولی تو قسمت دوم گیر کردم استاد عاشقتم استاد ازت ممنونم که هستی یاد اون فایلی افتادم مه یکی از بچه ها یه کامنتی گذاشته بودن و شما راجب اون کامنت صحبت کردید اینکه دوست عزیزم گفت اومدم تا سایت که پولدار بشم ولی با خدا آشنا شدم و من با بند بند وجودم اون عزیز رو درک کردم و چقدر با صدای شما که کامنت دوست عزیز رو میخوندید گریه کردم گریه میکردم استاد بعضی وقتها گریه هام به زده زدم تبدیل میشد نمیدونم چرا حس بد نبود حس عشق بود گریه ی من از عشق بود و این حالم رو تو گوش کردن به فایل دعای کمیل که شما با لطف خودتون برای ما بررسی کردین هم داشتم و کلی فایل های دیگه استاد هر بار میرم سراغ اینکه حالا رو عزت نفست کار کن حالا روی موفقیت کاریت کار کنم و مثل اینا میخورم به فایل های توحیدی و عاشقانه حال میکنم با این فایل ها و وقتی به خودم میام میبینم که بدون اینکه به قول شما خودم رو به آب و آتیش بزنم همه منو دوست دارن مشتری خودش میاد پول خودش میاد آرامش خودش میاد و من کار خاصی نکردم استاد شما راست میگید خدا همه چیز می‌شود همه کس را به شرط پاکی دل ای کاش میشد دائم تو این احوال میموندماستاد من تصادف میکنم کسی که من زدم بهش میاد از من عذر خواهی میکنه استاد من تو عالم خودم هستم بقیه بهم زنگ میزنن حالم رو میپرسن و یادم میکنن من کارم رو شروع کردم البته تازه ،خدا خودش برام داره مشتری میاره استاد خیلی خوبم خیلی حالم خیلی خوبه استاد من به تضاد میخورم سریع تمرینی که گفتید تو روانشناسی ثروت3رو انجام میدم و خیلی سریع جواب میگیرم انگار دنیا کامپیوتر شده من بهش کد میدم خدایا عاشقتم خدایا عاشقتم من برای اینکه از روح خودت به من بخشیدی برای اینکه منو مثل خودت خالق آفریدی خدایا سپاسگزاریم که به من استاد رو بخشیدی و منو سر راه ایشون قرار دادی مه بتونم هر روز بیشتر و بیشتر با تو آشنا بشم ،استاد من تو یه خانواده مذهبی بزرگ شدم ولی مثل شما با خیلی از مسائلی مه بهم میگفتن مشکل داشتم ولی از پارسال شروع کردم خودم به خوندن معانی قرآن و البته برای کادو تولدم از همسرم یه قرآن درخواست کردم و دریافت کردم و کل قرآن رو البته به زبان فارسی با روش شما خوندم و هر جا که برام درس داشت رو هایلایت کشیدم و الان هر شب قبل خوابم چهار صفحه قرآن رو با تفکر میخونم و بهش فکر میکنم البته با استفاده از خط های که شما بهم دادید به آیه ها توجه میکنم به ریشه ی کلمات و با آرامش میخوابم و باز هم ازتون تشکر میکنم که باعث شدید تو این 35سالی که پروردگارم بهم داده با اینه تو خونه ای بزرگ شدم که شش تا قرآن بود که فقط ماه رمضون ها خونده میشد با اینکه اصلا پدر و مادر نمیدونستن خدا داره چی میگه فقط به حرف مراجع عمل میکردن من الان تونستم دو بار قرآن رو تا آخر بخونم و هر دوباره دارم میخونم و هر بار چیز های جدیدی از توش یاد میگیرم البته با کمک های شما،مثلا من همیشه با نماز خوندن به شکلی که پدر و مادرم میخونم مشکل داشتم و از اینکه نماز نمیخوندم حس بدی داشتم ولی وقتی قرآن رو خوندم و دیدم خیلی از آیه ها از ریشه صله استفاده شده که تو معنی به نماز ترجمه شده بیشتر حالم بد شد ولی وقتی رفتم ریشه کلمه رو در آوردم فهمیدم این ریشه(صله)مه با اشکال مختلفی تو آیه ها اومده همون توجه شدید قلبی به چیزی رو میگن فهمیدم منظور خداوند اینه که زمان هایی رو برای خودتون قرار بدید که توجه شدید به خالق و پروردگار خودتون داشته باشید تا در مسیر مستقیم قرار بگیرید و بعد ها(ثم)از راه یافتگان باشید خیالم راحت شد و الانم حس بهتری نسبت به خودم دارم و فکر میکنم من خیلی زمان ها ی بیشتری رو به خودم و خدا اختصاص دادم که خیلی ها که نماز میخونم این کیفیت از توجه شدید رو نداشتن و حالم عالیه عالی هستم تا زمانی که تو همین مدار هستم ولی به محض اینکه یکم از مسیر فاصله میگیرم باز درگیر مسائل این دنیا میشم و باز هدایت میشم به سمت فایل هایی که برای خودم کنار گذاشتم تا به مسیر بر گردم،استاد چی بگم از هدایتهایب که میشم قبلن هم بود ولی من بهشون توجه نمیکردم از وقتی تمرین رو انجام دادم و هر روز به خدا میگم مه چشم‌های منو بینا کن برای دریافت هدایت هات و گوش هام رو شنوا کن تا بشنوم انگار هر لحظه هدایت میشم ولی هنوز خیلی کار دارم که وقتی هدایت رو دریافت میکنم آگاهانه بهشون عمل کنم انگار هنوز عادت ندارم و بعد از اینکه گذشت متوجه میشم که هدایت شدم ولی عمل نکردم استاد الان منو همسرم زوم شدیم رو هدایتهامون و وقتی موضوعی پیش میاد و میگذره همسر میگه عه خدا به من گفت با قلبم یه حسی گفت ولی من گوش نکردم استاد حرف زیاد دارم ولی گوشیم دیگه اینقدر تایپ کردم کند شده و اذیت میشم و اینم نشونه میبینم که زمان برای این کار تمام شد️استاد عاشقتم و از خدا براتون ثروت شادی وسلامتی و سعادت در دنیا و آخرت میخوام هر جا هستید در پناه الله یکتا باشید

    استاد داشتم براتون دعا میکردم همسرم باهام از سر کارش زنگ زد و از درخواست کرد که باهاش برم یه کافه ،،ببین استاد من گفتم ،من گفتم بهت خدا خودش داره برای منم همه کار میکنه،خیلی خوشحالم شما چی گفتید؟میگید تو چی میخوای از خدا چی میخوای عشق میخوای عشق میشه برات من از خدا عشق خواستم عشق رو برام فرستاد عاشقتم استاد دوست دارم برم تیپ بزنم میخوام برم قرار دونفره️️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  8. -
    سحر سفاری گفته:
    مدت عضویت: 301 روز

    إِیَّاکَ نَعۡبُدُ وَإِیَّاکَ نَسۡتَعِینُ

    ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِیمَ

    صِرَٰطَ ٱلَّذِینَ أَنۡعَمۡتَ عَلَیۡهِمۡ غَیۡرِ ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَیۡهِمۡ وَلَا ٱلضَّآلِّینَ(خداوندا تنها تو را میپرستم و‌تنها از تو یاری میجویم،من را به راه راست ،راه رسیدن به نعمت ها که از مسیر زیبای سپاسگزاری میگذرد هدایت کن و نه راه گمراهی که مسیر ناسپاسی و کفر است)

    به نام خداوند هدایت کننده

    خداوندی که هرچه در آسمان و زمین است همه از اوست

    خداوندی که مالک تمام جهان هستی است

    درود خدا بر استاد عباسمنش و خانم شایسته و‌تمام عزیزانی که در این سایت هستند

    ما از خداییم و به سوی او برمیگردیم.اگر من هرلحظه به خودم یادآوری کنم همه از تو هستیم به آرامش میرسم

    اگر به این درک برسم تو خودت رو در تک تک ما گسترش دادی پس حسادت و‌مقایسه کجای این داستان قرار میگیره؟اگه به این درک برسم که روح تو در تک تک ما دمیده شده پس همه تو هستیم و‌همه یک روحیم در جسم های مختلف فخر فروشی چرا؟

    من یک جانم که صدهزار است تنم

    چه جان و چه تن که هر دو هم خویشتنم

    خود را به تکلف دگری ساخته ام

    تا خوش باشد آن دیگری را که منم

    به هرجا بنگرم خودم و میبینم مگر میشود به خودم فخر بفروشم به خودم حسادت کنم؟

    به قول لیلای عزیز حتی سپاسگزار داشته های دوستان و‌حتی رقیبانم هم خواهم بود

    ما همه یک کاملیم از چه چنین احولیم

    خوار چرا بنگرد سوی فقیران غنی

    راست چرا بنگرد سوی چپ خویش خوار

    هردو چو دست تواند چه یمنی چه دنی

    ما همه یک گوهریم یک خرد و یک سریم

    لیک دوبین گشته ایم زین فلک منحنی

    خداوندا من را یک لحظه به حال خودم وامگذار که من بی تو هیچم که من بی تو آرامش ندارم من بی تو پر از درد و‌ رنجم، حتی تصور بی تو بودن هم برام سخته خداوندا هر لحظه به یادم بیار هرچه دارم از آن توست

    به یادم بیار هرلحظه سپاسگزار تو باشم ،دنیا گذرگاهی بیش نیست و بر خودم سختش نکنم،آمده ام ماموریتم را انجام بدهم و‌دوباره به تو وصل شوم و آگاهی شوم من هر روز مشتاق تر میشم برای لحظه ی زیبای وصال

    ای زندگی تن و‌توانم همه تو

    جانی و‌دلی ای دل و‌جانم همه تو

    تو هستی من شدی از آنی همه من

    من نیست شدم در تو از آنم همه تو

    دل تنگم و دیدار تو درمان من است

    بی رنگ رخت زمانه زندان من است

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    منیر گفته:
    مدت عضویت: 1903 روز

    به نام خالق

    خدایا شکرت که دوباره دارم مینویسم و جز بچه هایی هستم که کامنت میذارم توی سایت

    سلام استاد عزیز و مریم جان و همه دوستان

    استاد من

    استاد من شگفت زده ام از این آیه سوره اعراف که خداوند میگه از روح خودم در آدم دمیدم

    خدایا شگفت زده ام که یک آیه رو اختصاص دادی به اینکه شان و مقام من اینقدر بالاست که خدا تو دستور دادی فرشتگان مقربت بر من سجده کنن

    چقدر باید من شکرگزار باشم

    خدایا چقدر باید تفکر کنم که لایق فکر کردن به لطف و کرم تو باشم با این همه موهبت هایی که به من داشتی

    اول منو از خاک افریدی و بعد از روحت در من دمیدی و منو لایق ستایش توسط مخلوفاتت افریدی

    و چقدر جالب‌تر بعد از نپذیرفتن این سجده توسط یکی از مقربانت و انجام ندادن دستور خداوندی به این بزرگی تو خدا جانم خیلی با آرامش دلیل میپرسی ازش که چرا سجده نمیکنه و منتظر جواب میمونه خدا

    واقعا خدایا من خودم به شخصه چقدر باید کنترل کنم این که در لحظه آرامش داشتن و گفتگو کردن با طرف مقابل در مواقع چالش ها و مخالفت ها

    خدایا چقدر زیباست که با حوصله لحظه هامون رو سپری کنیم

    خدایا چقدر شکرگزاری داره که شما هستین چقدر شکرگزاری داره که من این نکته رو متوجه شدم که باید گفتگو کنم با طرف مقابل و بپرسم

    خدایا شکرت که یه قسمت کوتاهی دیگه از این فایل زیبا رو تونستم بنویسم و تا حد زیادی در درک کنم

    در پناه خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  10. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 695 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 9 آذر رو باعشق مینویسم

    امروز آخرین روز من در جمعه بازار پل طبیعت بود برای فروش گل سر

    مبلغ فروش امروزم رو در آخر مینویسم چون آخرش یه درس بزرگی برای من داشت

    اشکالی نداره ، اگر یک روز تسلیم نبودی و یک روز تسلیم بودی و یه روز بیشتر تسلیم بودی و یه روز کمتر ،خودتو سرزنش نکن

    جزئی از تکاملت هست

    این تضاد ها نیاز هست ، تا تو بفهمی که چه باورهای محدودی داری تا سعی کنی که اصلاح کنی خودت رو

    طیبه جان ، میدونم داری تلاش میکنی ، اما این کارهارو نباید انجام بدی :

    1. خودتو سرزنش نکن

    2. هرچی شد ، ادامه بده ،توقف نکن

    3. تو احساس بد نمون ،این باور رو در خودت قوی کن که تو ارزشمندی و خدا هیچ وقت قهر نمیکنه یا هیچ وقت با اشتباه رفتن تو ، تو رو از نعمت محروم نمیکنه

    4. خودتو با دیگران مقایسه نکن و حسادت نکن ،تو مسیر خودت رو داری

    از امروز به بعد دیگه تمرکزت رو بذار به روی نقاشی ،

    تمرکز 100 در 100

    امروز وقتی از جمعه بازار برگشتم ، این درک هارو داشتم

    امروز آخرین روزی بود که من در جمعه بازار، گل سر میفروختم برای مادرم و درصد فروش میگرفتم ازش

    نمیدونم از کجا و چجوری بگم امروزم رو

    از خدا میخوام هرآنچه که باید یاد بگیرم از تک تک اتفاقات امروز، بهم یادآوری کنه تا درس هاشو بگیرم

    چون بازم یه سری اتفاقات امروز بود که مثل جمعه هفته پیش درکش نکردم و میدونم‌که وقتی مینویسم درکش بهم داده میشه

    من ضعیف تر و ناتوان تر و هیچ تر از اون چیزی هستیم که فکر میکنم هستم ،هیچی نیستم هیچی

    امروز با تمام جمعه هایی که تو جمعه بازار پل طبیعت بودم متفاوت تر بود

    هم شادی داشت ،هم ناراحتی از اینکه خودمو سرزنش کردم ، هم شرک ،هم تسلیم بودن ،هم معذرت خواهی از اشتباهی که داشتم و افکار نامناسب داشتم و هم عشق ورزیدن به ربّ و صاحب اختیارم و هم عشق خدا نسبت به من

    همه چیز در یک روز بود

    روزی که وقتی شب شد ،گفتم ببین طیبه ، چقدر خدا عظیم و مهربانه ، که با وجود اینکه من سعی کردم تسلیمش باشم ،ولی از درون و عمیقا تسلیم‌ نبودم ، و این همه رزق و برکت و روزی و فراوانی به من عطا کرد

    دو جا بود که ، من حیرت کردم از این همه خوبی خدا و بعدش به افکارم فکر کردم ،اما نباید تو احساس بد امروز بمونم ،و خودمو سرزنش کنم

    ،چون که من دارم هر روز یاد میگیرم و سعی میکنم عمل کنم و با این قدم برداشتن های من هست که من رشد میکنم

    با همین ادامه دادن و بوجود اومدن تضاد هاست که من دارم رشد میکنم

    و خدایی که عاشقانه دوستم داره و در کل روز، حمایتم کرد .

    و با وجود تمام شرک ها و نگرانی هایی که قدرت رو به عوامل بیرونی دادم ،اما باز هم به من عشق داد

    یه وقتایی از این همه عشقی که خدا بهم عطا میکنه خجالت میکشم ، البته خجالتم از اینه که این همه نافرمانی داشتم و خطا از من بود ، که درست عمل نکردم که سبب اتفاقاتی میشه که من از دریافت عشق، شادی،سلامتی و ثروت و آرامش دور میشم ، ولی خدا باز هم عاشقانه کمکم کرد

    نمیدونم‌ چجوری بیان کنم

    وقتی به این همه عشقش فکر میکنم نمیدونم چی بگم ، نمیدونم چجوری سپاسگزار این همه عشق باشم

    خدایی که ،من، بارها خودم رو نتونستم کنترل کنم ،اما هدایتم کرد

    دستمو گرفت

    مگه میشه عاشق این خدا نشد

    عاشق خدایی که داره هر لحظه میبخشتت حتی اگر راه رو اشتباه رفتی و کافیه به اشتباهت پی ببری و معذرت خواهی کنی و عاجز بودنت رو اعلام کنی و طبق آگاهی های این فایل از استاد ، که میگفت خدا از شیطان دلیل خواست و میتونست با قدرتی که داره عذابش بده اما اول دلیل خواست

    خدایی که هیچ وقت قضاوتت نمیکنه ، طیبه ،حتی وقتی امروزت رو نتونستی درست تسلیمش باشی ،حتی وقتی افکار نامناسب داشتی ، و بعد که متوجه اشتباهت شدی معذرت خواهی کردی و تا گفتی ببخش …

    مشتری شد برات

    اونم نه یدونه بلکه 9 تا

    اونم نه مشتری معمولی ،مشتری خاص که در ادامه مینویسم

    خدایی که بهت کمک میکنه و فرصت میده تا دوباره سعی کنی به راهش برگردی

    مگه میشه عاشق این خدا نشد

    نمیدونم چرا یاد دعای کمیل افتادم

    وقتی مینوشتم این حرفارو یاد حرف امام علی که افتادم از نوشتن دست کشیدم و رفتم دوباره فایل دعای کمیل رو دانلود کردم و گوش دادم

    چون من تمام فایل هایی که در این یک سال دانلود کردم رو به فلشم منتقل کردم و وقتی دوره 12 قدم رو گرفتم یکماه پیش ، درک نادرستی که داشتم فکر میکردم باید تمرکز کنم روی دوره 12 قدم ولی وقتی سوالات مربوط به دوره رو خوندم متوجه شدم که استاد گفتن ،میتونید در کنار فایل های دوره فایل های رایگان رو هم گوش بدین

    و هدایتی هست این جریان اگر قرار باشه آگاهی رو دریافت کنم به فایل های رایگان هم هدایت میشم

    مثل الان که یهویی فایل دعای کمیل یادم اومد

    خیلی وقت بود گوش نداده بودم

    این بار یه جور دیگه بود این فایل ، تازه داشتم میشنیدم

    ولی این حرفش که یادم بود و یادآوری شد برام ،عجیب بود

    استاد عباس منش که ترجمه دعا رو میخوندن ، که امام علی میگفت

    شاید من انقدر پوستم کلفت باشه که عذاب جهنم رو تحمل کنم ، ،من اونو میتونم تحمل کنم اما دوری تورو چطوری تحمل کنم ،ندیدن روی زیبای تو رو چطور تحمل کنم

    نمیدونم چرا یهویی یاد این قسمت از دعا افتادم ، صد در صد میدونم برای من یه پیامی داره که مربوط به امروزم و افکار امروزم بوده که بهم یاد آوری شد

    آره ، شاید این بوده که این دعا بهم یادآوری شد ،چون من قبلش گفتم مگه میشه عاشق این خدا نشد

    الان یادم اومد ، کل روز در جمعه بازار که یه سری اتفاقا افتاد ،یه حس غریبی داشتم ،دلم میخواست آروم باشم و سعی کنم کنترل کنم ورودیای ذهنم و افکارمو ، تا آروم بشم و بتونم با خدا دوتایی باهم دوباره صحبت کنیم

    الان فهمیدم چرا دعای کمیل بهم یادآوری شد

    لحظاتی که من با افکارم سبب شدم که مشتری نیاد یا تو فکرم شرک بورزم ،همون لحظه جهنم من بود

    من تو اون لحظه دلم میخواست با خدا صحبت کنم

    خدا منو عذاب نمیکرد ،بلکه اون لحظات تو جمعه بازار که احساس خفگی داشتم و خودم شرک ورزیده بودم و افکار نامناسب داشتم ،سبب بوجود اومدن جهنم در درونم شده بود ، چون من ازش دور شده بودم

    درسته اون لحظه نمیتونستم کنترل کنم ترسم رو، اما از یه طرف یه جورایی مثل گفته امام علی تو دعای کمیل ،این حسو داشتم که دلم میخواست آروم باشم تا بتونم حس کنم خدارو

    یه جورایی حس بی قراری داشتم و نمیتونستم دور بشم از این منبع نور و عظمت و مهربانی و عشق

    نمیدونم اسمشو چی بذارم ولی اون لحظات میگفتم ببخش منو و ته ته دلم میدونستم میبخشه ،اما در تلاش بودم خودمو کنترل کنم ، اما سعیمو میکردم کنترل کنم ورودیای ذهنم رو

    الان که دارم به امروزم فکر میکنم به خودم میگم ،طیبه تو کل روز هی خواستی تسلیم بشی ، هی به شکل های مختلف نتونستی

    ،اما عشق بازیت با خدا رو هر لحظه سعی کردی داشته باشی و تلاش کردی دقت کنی به نکات مثبت ،به زیبایی ها به سپاسگزاری

    درسته نتونستی درست کنترل کنی خودت رو ، اما ته ته دلت به خدا فکر میکردی

    مگه میشه تو اون لحظه ها به خدا فکر نکرد

    به خدایی که همیشه کمکت کرده و امید داری که باز هم کمکت میکنه

    و از این جهنمی که خودت برای خودت ساختی نجاتت بده

    مگه میشه تو جهنمی که امام علی میگفت ،به خدا فکر نکرد

    به خدایی که این همه بهم کمک کرد و لطف داشت همیشه و همه کارامو انجام داد تا من رو رشد بده

    جهنم من اون لحظه بود که من قشنگ فهمیدم که شرک ورزیدم به دلایل مختلف ،

    مگه میشه اون لحظه به خدا فکر نکنم ودلم نخواد که دوباره باهاش حرف بزنم

    ولی باید خودمو آروم میکردم

    هر بار عمیقا که سعی میکردم باهاش حرف بزنم ،میگفتم درسته نتونستم تسلیمت باشم ، و میگفتم منو ببخش

    و وقتی گفتم منو ببخش چند جا متحیرم کرد

    سریع بخشیدنشو با مشتری بهم نشونم داد

    که در ادامه مینویسم جزئیاتشو

    الان دارم با گریه مینویسم

    چون قبلش ،هیچی درک نکردم از اینکه چرا یهویی بعد نوشتنم ، دعای کمیل رو بهم یادآوری کرد

    و وقتی نوشتم و رفتم گوش دادم به فایل ، بلافاصله درکش رو بهم داد و یادم آورد تک تک لحظه هام رو

    که از این همه عظمت و عشق بودنش گریم گرفت

    تنها کاری که میتونم بکنم اینه که منم تمام سعیمو بکنم که بهش چشم بگم و تسلیمش باشم و اگر یه روز تسلیم بودم و همه چیز روان پیش رفت و یه روز تسلیم نبودم و روان پیش نرفت ،خودمو سرزنش نکنم و یادم بیارم که جزئی از مسیر تکاملم هست

    چون میدونم اگر خودمو سرزنش کنم و در احساس گناه بمونم نمیتونم با خدا صحبت کنم و وصل باشم بهش

    باید احساسم رو خوب کنم تا اتفاقات خوب که اولیش صحبت کردن با خداست برای من رخ بده

    از این روز بسیار بسیار زیبا و پر از درس بنویسم

    که یادم باشه که وقتی دوباره به رد پای امروزم هدایت شدم ، بدونم و به یاد بیارم که چقدر خدا مهربان و عشقه

    مگه میشه عاشقش نبود

    به نام ربّ

    و سعی میکنم که شروع بشه هر لحظه ام با نام تو ، که هدایتگر منی ربّ من

    امروز صبح که قرار بود من و مادرم بریم جمعه بازار ،مادرم تا دیر وقت بیدار بود و گل سر درست میکرد و منم تا 3:30 بیدار بودم و گل سرای قورباغه رو میچسبوندم

    وقتی بیدارم شدم مادرم گفت ، تو برو ، منم میام

    منم حاضر شدم و رفتم انقدر هوا قشنگ و بهشتی بود که خیلی حس خوبی داشتم، گنجشکا رو زمین دسته جمعی باهم کیف میکردن وسط خیابون خونه مون

    وقتی نزدیک ایستگاه بی آرتی شدم ، کنار مرکز خرید محله مون یه درخت خرما بود که همیشه میدیدمش که قدش حدود 3 متری میشه ،یهویی دیدم یه عالمه خرما درآورده و انقدر جذاب بود

    همیشه خرماها درختاشون بلند بودن و نمیشد خرماهاشو دید اما این درخت کوتاه بود و یه عالمه خرمای جدید ریز اندازه لپه یا بهتر بگم انداره کوچیکتر از دونه انار بودن ولی کِرم رنگ بودن انقدر شگفت زده شدم از زیباییش ،خیلی زیبا بود

    اولین باری بود که از نزدیک و فاصله خیلی کم خرمای تازه متولد شده رو میدیدم

    وقتی فکر میکنم به همه چیز، که از درخت میوه درمیاد و برمیگردم به اینکه یادم میارم از هیچ تبدیل میشه به چیزی حیرت زده میشم

    چند هفته ای هم میشه تو مرکز خریدمون دور ساختمونش وسایلای شهر بازی برای بچه ها آوردن و رنگ زدن و بارها خواستم درموردش بنویسم ولی یادم میرفت

    وسایلای اسباب بازی که رنگارنگ هستن و همه شون مدل بچگانه و طرحای قشنگی دارن فوق العاده شده

    و بعد رفتم و به درخت توت سلام دادم و سوار بی آر تی شدم

    وقتی رفتم جمعه بازار حقانی رسیدم ، حدود ساعت 10:20 بود

    تو راه میگفتم خدایا بذار روی شونه هات بشینم

    اما اینبار مثل جمعه قبل تسلیم تسلیم نبودم

    چون وقتی از خونه اومدم بیرون یه فکر داشتم که بعدش گفتم من که زیاد بهش فکر نکردم ،استاد عباس منش هم گفته فکرای ناخوب سریع رخ نمیدن باید زمان بگذره تا تبدیل به باور بشه که وقتی بهش فکر میکنی ،اونموقع سریع رخ میده

    ولی من وقتی این فکر رو کردم ،دیدم آره، باورم هنوز محدود بود که رخ داد

    فکرم این بود

    گفتم نکنه این هفته نگهباناش خوب نباشه

    و به خیال خودم قدرت رو دادم به نگهبانا

    و یه لحظه گفتم هفته پیش نگهبان خوب بود و هیچی نگفت نکنه این هفته نگهبانش خوب نباشه

    و انگار یادم رفت که نگهبان هیچ کاره هست و خداست که برای من همه کار انجام میده و درسته چند لحظه بعدش به زبان آوردم که نگهبان هیچ کاره هست و طیبه شرک نورز

    اما باورم محدود بود که باعث شد شرک بورزم

    ولی متوجه نبودم که با این افکارم سبب میشم که اتفاقات امروز برام رخ بده نه فقط فکر اول صبحم ،امروز به چند مورد که قدرت رو دادم به عوامل بیرونی سبب شد فروشم کم بشه

    من داشتم دنبال جا میگشتم که یه تندر 90 بود، نگاه کردم خواستم وایستم دیدم جلوش همون ماشین وانتی که پلاکش 74 داشت وایساده و گفتم امروزم اینجا وایستم

    بازم اون لحظه شرک ورزیدم ، مگه میشه خودمو نشناسم !!!

    لحظه ای که وایسادم درسته اولش ماشین تندر 90 توجهمو جلب کرد اما وقتی چشمم به نشونه خدا افتاد حواسم به خدا نبود و گفتم اینجا وایمیستم و وانت باعث میشه کسی منو نبینه

    بازم عامل بیرونی…

    و فکر میکردم که به خدا سپردم

    و با اینکه حس خوب داشتم اما انقدر شرک پنهان بود که متوجه افکارم نبودم

    البته متوجه بودما اما نمیخواستم به روی خودم بیارم و قبول کنم که شرک ورزیدم

    و وسایلامو گذاشتم و شروع کردم به نوشتن تو گوگل درایوم :

    به نام ربّ

    10:27

    سلام بر خدای ماچ ماچی من

    چطوری ؟

    من که عالیم ، از وقتی رو شونه هات نشستم فقط از زیبایی های اطراف لذت میبرم خدا جانم

    تو راه کلی باهم خندیدم ، خواستم بهت بگم که سپاسگزارم ازت ، داشتم از مترو میومدم که …

    یه لحظه صبر کن

    الان یه هلی کوپتر بزرگ سفید و سبز رد شد ،داشتم بهش نگاه میکردم ،گفتم یه روزی جت و هلی کوپتر شخصی خواهم داشت که بشینم توش و بگردم و همه جا رو ببینم و لذت ببرم

    یهویی یادم اومد من که الان رو شونه های تو نشستم و خیلی خیلی بزرگتر از هلی کوپترو دارم

    من تو رو میخوام ،فقط تو رو

    اما خواسته های دیگه ام رو هم میخوام

    با رسیدن به خواسته هام هست که منو به تو نزدیک تر میکنه

    با ثروتمند شدنمه که بیشتر به تو نزدیک میشم

    منو بنشون روی نور بی نهایت عظیمت و من به همه چی نگاه کنم از اون بالا و لذت ببرم به اینکه مشتریا میان سمت وسایلام و منم دارم با لذت بردن از نور عظیمت کیف میکنم

    راستی، داشتم میگفتم ،من الان یکم‌ پیش که از مترو میومدم وسیله هام زیاد بودن و دستم سنگینی میکرد ، یه لحظه خواستم گوشیمو بردارم ، یهویی آویز لباس به زنجیر کیفم رفت و دیدم آویزون شد

    وای خدای من ، من فقط خندیدم انقدر کیف میداد از کیفم آویزون بود و من سبک شده بودم تا خود جمعه بازار خندیدم و میدونم که تو بودی که انقدر زیبا منو خندوندی

    و بارمو سبک‌ کردی

    وقتی اومدم و خواستم ببینم کجا وایسم یه ماشین توجهمو جلب کرد و خواستم وایسم دیدم دوباره همون ماشین که با عدد 74 نشونه بهم دادی هفته پیش ،همون وایساده بود و منم وایسادم اونجا و وسایلامو گذاشتم

    وقتی روی کاپت ماشین تندر 90 گل سرا و گوشواره انارو گذاشتم دیدم پشت ماشین که شبیه وانت بود جای پا داره و نشستم روش عین صندلی میمونه

    وای خدای من این هفته برای من صندلی هم دادی

    سپاس بیکران

    الحمدالله ربّ العالمین

    ربّ ماچ ماچی من

    قلبم رو باز کن تا آرومتر و بی نهایت آرومتر بشینم روی شونه هات ربّ من

    سپاس بیکران

    راستی این هفته دیگه آخرین هفته هست و چشم میگم و از امروز شاخه های اضافه ام رو قطع میکنم تا تمرکزم رو بدم به نقاشی و طراحی و رنگ روغن

    و ایده هایی که بهم گفتی در مورد برگ درختا عملی کنم

    ربّ ماچ ماچی من

    قلبمو به سمت خودت ببر که خیلی خیلی باز باشه و آرام و لذت ببره از همه چیز

    از الان تا شب خیلی خیلی راحت بشینم و رو شونه هات لذت ببرم

    ربّ من سپاس بی کران مخصوص توست

    الان یه مشتری اومد ، اولش برای دوستش خرید و زد به سر پسر ، انقدر خندیدیم

    پسر التمای میکرد به دختر که رو سر من نزن من نمیتونم تو کل بازار و پل طبیعت با این راه برم ،اما دختر گفت باید راه بری و فقط میخندید ،منم خندم میگرفت

    بعد پشت سرهم مشتری اومد

    خدا فرصت نکردم بیام‌بنویسم

    10:52 اولین گوشواره ام فروش رفت ،شکرت ربّ من تو برام فروختی ،تو مشتری شدی و به راحتی کارتشو داد

    وای یعنی وقتی این مشتریارو میبینم متعجب میشم ،انقدر راحت دارن کارت میدن بدون اینکه قیمت بپرسن

    ماچ به کله ماهت ربّ من

    یه مشتری اومد که قیمت گل سر گرفت و بعد گوشواره خرید و گفتم 150 گفت ، اشکالی نداره و کارتشو داد

    یهویی به دوستش که همراهش بود گفت برای تو هدیه گرفتم شب یلدا بزنی

    و تحسین کرد و رفت

    میدونم که تویی که داری من رو تحسین میکنی

    تویی که داری با نورت مشتری میشی برای من

    همونجور که تصور کردم مشتریا دارن پشت سرهم میان

    تو بی نظییری ربّ من

    راستی برای گوشواره های انار و گردنبند انارم هم بی نهایت مشتری میشی ازت سپاسگزارم

    3 میلیون و 150 بود ، الان 150 فروش رفت ، باقیش هم تا بعد از ظهر میره ، من میدونم که تو برای من مشتری میشی

    چون من نشستم روی شونه های تو

    روی قدرتمند ترین نیرویی که همه کار برای من انجام میده و مشتری میشه برای تمام کارام

    مشتری که داشتم، هلی کوپتر اومد و درست از بالای سرم رد شد

    یه حسی بهم داد اینکه یاد حرف استاد عباس منش افتادم که میگفت ، فکر کنین خدا از اون بالا داره نگاهتون میکنه و مسیر رو نشونتون میده و یه انسان بی نهایت بزرگه که از اون بالا همه چیو میبینه

    وای چقدر یادآوری قشنگی بود برای من سپاس بیکران

    راستی من نقاشیامو امروز نیاوردم

    سنگین بود ، با انارا ،یکمم گفتم مراعات دستمو بکنم ولی وقتی امروز شاخ و برگای اضافه مو قطع کردم دیگه فقط نقاشی میفروشم

    سپاس بی کران

    (اینجا که این حرفارو مینوشتم تو جمعه بازار ، قشنگ میدونستم که چرا نقاشیامو نیاوردم ، قشنگ دلیل نیاوردنمو میخواستم توی این صحبتا پنهان کنم و حس میکردم ،اما من که نمیتونم خودمو گول بزنم ، چون بازم این فکرو کردم

    گفتم نقاشیامو یه وقت میبرم و اگه نگهبانا خوب نبودن ،سنگین میشه بخوام بگردم

    انگار خودم با افکار خودم داشتم امروزم رو طراحی میکردم

    ولی متوجه نبودم که چیکار دارم میکنم

    البته متوجه بودم ، اما نتونستم کنترل کنم )

    سارا جان که هفته پیش از سایت استاد عباس منش اومده بود ،زنگ زد گفت میاد که اونم کاراشو بفروشه

    خدا جونم براش بی نهایت مشتری باش

    برای تک تک فروشنده های اینجا بی نهایت مشتری بشو تا شب کلی بفروشن

    سپاس بی کران مخصوص توست

    خدا جونم یه درخواستی دارم

    ماشینا از این خیابون که دارن رد میشن سریع تر برن و دیگه ماشینی رد نشه از اینجا

    ( وقتی وایساده بودم، انقدر امروز شلوغ بود که ماشینا هم تو مسیر خیابونی که هر هفته وایمیستم میومدن و وقتی این درخواست رو کردم دوباره افکاری داشتم که انگار میترسیدم از شلوغی که نگهبانا بیان ببینن )

    11:40

    دو تا دختر اومدن سه تا قورباغه گرفتن وقتی خرید کردن انقدر حس خوبی داشتن و زیبا بودن ، وقتی کارت کشیدم یهویی دستاشو باز کرد و گفت بغلم کن

    منم بغلش کردم

    ( اولین باری بود که یه مشتری دستاشو باز کرد و خواست بغلم کنه

    و وقتی بغلم کرد گفت روز خوبی داشته باشی ،پر فروش باشی

    الان که فکر میکنم میبینم هرچی من امروز افکار شرک داشتم، اما خدا به طرق مختلف میخواست بهم بفهمونه که دوستم داره و میخواست من تو مسیر برگردم

    هنوزم وقتی چهره دختر رو به یاد میارم که کاپشن صورتی خوش رنگ با موهای زیبایی که داشت دستاشو باز کرد و با لبخند عمیق و احساس خوب و چهره نورانی و آرومی گفت بغلم کن

    دوستشم خیلی زیبا بود

    وقتی بغلش کردم خیلی حس خوبی داشتم یه لحظه پر شدم از عشق

    الان یاد روزایی افتادم که یه صدایی میشنیدم از قلبم که میگفت بغلم کن

    چقدر خدا قشنگه آخه

    اولین بار بود از طریق دستی از دستانش گفت بغلم کن

    هر بار به خودم میگفت ، خودت خودتو بغل کن

    اما اینبار از طریق بی نهایت دستاش داشت میگفت بغلم کن و بغلم میکرد دختر زیبا روی خوشگل

    خدایا شکرت

    خیلی دوستت دارم )

    وقتی رفتن ،یکم بعدش یهویی دیدم نگهبان اومد گفت خانم جمع کن ، وقتی داشتم باهاش صحبت میکردم میگفت کاری ندارم وایسا ، اما منو جریمه میکنن نمیتونم که به خاطر تو یا فروشنده دیگه جریمه بشم

    و من جمع کردم و رفتم نشستم رو صندلیای شکل تانک و منتظر موندم تا مادرم بیاد تا برم نمازمو بخونم و برگردم

    یه دختر با باباش رد شد ، شنیدم گفت من میخوام

    ولی توجه نکردم ،داشتم نون میخوردم که یه دفه دیدم همون دختر اومد و به باباش گفت گل صورتی رو میخواد و باباش براش داد و وقتی تق تقیشو باز کرد یه خنده عمیقی کرد که بی نهایت حالش خوب شد

    منم از دیدنش کلی کیف کردم

    وقتی کارت رو باباش داد تا پرداخت کنه ، به دخترش گفت عشقم بده من بزنم سرت ، دختر حدود نزدیکای 7 یا 6 سالش میشد

    لباساش صورتی کم رنگ بودن و بی نهایت زیبا بود و موهای لخت و زیبایی داشت

    کلاهشو درآورد و و باباش گل صورتی رو زد به موهاش و کلاهشو دوباره گذاشت ، وای خدای من بی نهایت ازت سپاسگزارم

    وقتی رفتن داشتم فکر میکردم که چرا نگهبان اومد؟؟؟

    وقتی بیشتر فکر کردم ، یاد وقتی افتادم که از خونه میخواستم بیام ، یه لحظه گفتم نکنه نگهبان بیاد ، درسته

    گفتم نگهبانا عوض میشن نکنه بگن جمع کن

    و کامل به خدا نسپردم ، باورم بود که سبب شد نگهبان بگه برو

    خداجونم منو ببخش که اون افکار رو داشتم معذرت میخوام

    محکم منو بغل کن ربّ من ، قلبم رو باز کن که من راحت برم نمازمو بخونم و برگردم همون جایی که بودم

    ربّ من کمکم کن

    وقتی مادرم اومد و من رفتم نمازمو بخونم و برگشتم ، خواهرم تازه اومده بود و تو مسیر مسجد بود ،باز افکارم سبب شد که شرک بورزم

    گفتم ، الان خواهرم وایساده اینجا مشتریا از اینجا رد میشن و از خواهرم میگیرن گل سر رو

    از امروز، خواهرم هم به ما گفته بود دیگه من با شما جا نمیگیرم و هیچ وقت دیگه با شما برای فروش نمیام

    عجیب نبود این رفتارش

    چون من وقتی فایل استاد رو گوش میدادم که میگفت وقتی به یه نفر میگم ، بیاین مهمون خونه ما و نمیتونن بیان ،نمیگم چرا نیومدن و اگر هم مدار با من باشن حتما میان و خوشحال میشم

    اما اگر نیومدن ناراحت نمیشم حتی اگر خانواده ام باشن

    چون قانون اینه هر کس هم مدارت باشه میبینیش

    و من از روزی که اینو شنیدم ، گفتم خب درسته ، ولی چرا من و خواهرم که خیلی فاصله داریم از نظر مداری و اینو حس میکنم،

    چرا هنوز حتی برای فروش هم باهم میریم ؟ و حرفاش سبب میشه من نتونم اعراض کنم ؟

    تا اینکه پنج شنبه جریانی شد که خود خواهرم که قبلا خودش پیشنهاد داده بود و به مادرم گفته بود با هم بریم و شریکی جا بگیریم ، به یک باره به مادرم گفت دیگه هیچ وقت باهم نمیریم برای فروش

    و میگفت دیگه با من نیاین و خودتون برید و هیچی ازم نپرسید که چقدر فروش داشتی و هرجا رفتین خودتون برید

    تعجب نکردم از این حرفش

    وقتی از مادرم شنیدم ،گفتم مامان من میدونستم

    چون من درخواستشو کرده بودم که برام سوال بود که چرا ما که هم مدار نیستیم بازم با هم میریم برای فروش

    تا اینکه یهویی همه چی تغییر کرد ، بدون اینکه من کار خاصی بکنم ،خواهرم گفت دیگه خودش تنهایی میره برای فروش و با من و مادرم نمیاد

    جالبه تا برام سوال شد و به خدا گفتم ، نذاشت چند روز طول بکشه که خود خواهرم گفت و باعث شد که کلا دیگه فاصله بگیریم و هر کس خودش کارای خودشو بفروشه

    حتی دیگه نگفت که به خانمایی که کار جدید میبافن بگم

    و وقتی من سر مسیر دیدمش ، افکار ناخوب اومد سراغم که الان وایساده، همه ازش میخرن و کسی نمیاد ازم بگیره

    وقتی برگشتم پیش مادرم ، یکم نشسته بودیم که سارا جان رسید و مادرم که رفت ،دوتایی وسیله هامونو گذاشتیم و نشستیم و صحبت میکردیم

    و من همچنان داشتم به این فکر میکردم که الان ازم خرید نمیکنن که خواهرم وایساده اونجا

    بعد ، از طرفی هم فکرم به این بود که اگر برم کنار همون ماشین وایستم مشتریم بیشتر میشه

    نگو داشتم راهو اشتباه میرفتم و به کل اصل رو فراموش کرده بودم

    درسته که خدارو یادم بود ، اما از ته فکرم شرک داشتم

    یکم که نشستیم و بلند شدیم ، با ساراجان رفتیم کنار همون ماشین تندر 90 ،وایساده بودیم که نگهبان اومد گفت جمع کنین

    و یکم بعد ساراجان رفت داخل بازارو بگرده و دوباره نگهبان اومد ،ماهم داشتیم میرفیم که دیدم نگهبان گفت میرم میگم بیاد وسیله هاتو بگیره ازت

    و من که نگهبانو دیدم به سارا جان گفتم سریع بیا بریم

    بازم ترسیدم

    بازم ترسیدم و شرک ورزیدم

    من حدود یک ساعت هیچ فروشی نداشتم

    متوجه بودم که اشتباه از من بوده و به ساراجان میگفتم ، اما مدام میگفتم خدایا منو ببخش کمکم کن

    یه حسی داشتم که دوست داشتم آروم کنم خودمو

    وقتی داشتیم میرفتیم بشینیم رو صندلی شکل تانک

    ساراجان بهم یه حرفی گفت، که طیبه یادت باشه به خدا بسپریم خدا همه جا برامون مشتری میشه و مثال استاد رو بهم یادآوری کرد

    وقتی این حرفو گفت ، متوجه افکارم شدم، که من فکر میکردم ، کنار اون ماشین فقط فروشم زیاد میشه

    که ساراجان مثال استاد رو زد و گفت یه مغازه ای تو کوچه پس کوچه شهر کلی مشتری داره اما مغازه دیگه تو وسط شلوغی مشتری نداره

    و بهم گفت تو الان فکرت مونده که بری وایستی جلو همون ماشین و فکر میکنی اونجا پر فروش میشی ولی اگه هرجا باشی و خدا رو اصل بدونی ،مثل هفته پیش مشتری میشه برات

    جا و مکان و … مهم نیست مهم اصله طیبه

    ما رفتیم نشستیم و داشتم به حرفاش فکر میکردم

    گوگل درایومو باز کردم و نوشتم :

    رب من کمکم کن ببخش منو

    رب من ببخش من که فکر کردم اگه بیام اینجا وایسم فروشم بیشتر میشه

    تویی که ازم میخری هیچ عامل بیرونی نیست

    رب من هیچی نیستم کمکم کن ربّ من

    معذرت میخوام

    وقتی عاجز بودنم رو اعلام کردم ، یه مشتری اومد خرید کرد و بلافاصله بعدش یه دسته دختر اومدن

    9 نفر بودن

    یکی گفت گل سر قورباغه میخوایم

    6 تا برداریم تخفیف میدی 50 برداریم

    خندیدم و با لبخند گفتم نه ، واقعا نمیشه ،کارم ارزشمنده میشینم درست میکنم نمیتونم اینجوری بفروشم

    تو اون بین که این حرفارو میگفتم

    تو فکرم بود یه لحظه گفتم فروش نداشتم بذار 50 بفروشم ،

    ولی سریع یادآوری کردم به خودم که من به هیچ عنوان تخفیفی نخواهم داد وبه تعهدم پایبندم

    اگرم نگرفتن ،هیچ اشکالی نداره

    من بودم که با افکار امروزم مانع ورود ثروت شدم

    خدا که کار خودشو درست انجام میده

    ایراد از من بود

    الانم نباید تعهدمو زیر پا بذارم

    هرچی خدا بخواد ،اگر قراره برام بفروشه ،دوباره مشتری میشه برام

    وای خدای من الان یهویی درک کردم

    این 9 تا مشتری یه امتحان بود برای من ، که خدا خواست ببینه

    من که امروز فروش خوبی نداشتم طبق افکار خودم آیا حاضرم تعهدم رو زیر پا بذارم و خلف وعده کنم ، و میخواست ببینه من میگذرم و تعهدمو زیر پا نمیذارم یا تخفیف میدم

    که تخفیف ندادم و خدا مشتری شد برای من

    و اونا دیدن من تخفیف ندادم داشتن میرفتن

    یهویی یه دوستشون گفت شما نمیخرید من میخرم

    و کارتشو داد و میخواستم کارت بکشم 70 تمن یهویی همه دوستاشون اومدن و گل سر برداشتن و زدن به موهاشون و خندیدن و گفتن میخریم

    دقیقا اونایی هم که گفتن تخفیف نمیدی نمیخوایم ،اونا هم خریدن و کلا 630 تو یه لحظه فروش رفت

    بغضم گرفت اون لحظه ،از یه طرف یاد حرفام با خدا افتادم از یه طرفم داشتم شادی دخترا رو که 9 تا دوست بودن رو میدیدم و لذت میبردم و من و ساراجان داشتیم عکس گرفتنشونو نگاه میکردیم

    الان دوباره یاد دعای کمیل افتادم که امام علی میگفت تو جهنم اگر برم امید دارم چون تو گفتی بنده یکتا پرستش رو در آتش نمیندازه

    من اون لحظه ها میدونستم ، امید داشتم به اینکه اگر به اشتباهی که داشتم از خدا معذرت خواهی کنم منو میبخشه و برای من مشتری میشه ، الان که دعای کمیل یادآوری شد و کل روز جمعه بازارم رو به یاد آوردم

    در جهنمی که خودم با شرک و باورها و افکار نا مناسبم ساختم ،که استاد عباس منش میگفت خودمون جهنم رو میسازیم

    اما امید داشتم به اینکه خدا بزرگه و وعده داده که اگر برگردم به مسیر کمکم میکنه

    وقتی 9 تا دخترا رفتن من نتونستم خودمو نگه دارم و گریه کردم

    ساراجان گفت، وقتی تخفیف ندادی چقدر سریع همه اومدن و ازت خرید کردن

    و هر دو به اینکه خدا داره کارارو انجام میده اشاره کردیم و گریم گرفت و بعد دوباره مشتری اومد

    اون لحظه قشنگ حس میکردم که چقدر خدا مراقبمه ، خیلی حس خوبی داشتم ، وقتی عاجز بودنمو اعلام کردم پشت سرهم مشتری شد برای من

    و بعد ساراجان که رفت ، من دوباره افکارم به این بود که خواهرم وایساده اونجا من نتونستم بفروشم و باز هم نتونستم خودمو کنترل کنم و رفتم دوباره سر جای قبلم

    و نگهبانا نذاشتن تو مسیر ماشینا وایستیم و به همه دستفروشا گفتن که بریم سمت کنار خیابون

    و بعد که رفتن ، دوباره برگشتیم و من دوباره برگشتم سمت پله های بازار و اونجا فروش داشتم و خدا برای من مشتری شد

    وقتی کنار ماشینا وایساده بودم دوباره دختر دست فروشی که بهم کیک ژله ای آبی داده بود رو دیدم و باهم صحبت کردیم ، و بعد من تو سرما داشتم فکر میکردم یهویی یه آقایی اومد

    انقدر لبخند به لب داشت که آرامش داشت ،گفت گردنبنداتون چند ؟

    گفتم 150

    گفت زنجیرش رنگش نمیره که ؟! گفتم نه و استیل رنگ ثابته و کارتشو داد و خیلی راحت پرداخت کرد

    امروز خدا به غیر از 3میلیون و 200 که از مادرم درصد فروش گرفتم 450 از یه گردنبند و دو تا گوشواره های طرح انارم رو ازم خرید

    وقتی خرید کرد و رفت با خودم گفتم ،یعنی من اینا رو کجا بفروشم ؟؟؟

    خدا نذاشت از حرفم بگذره که یه خانم اومد گفت خانم جشنواره انار کجاست ؟

    تعجب کردم گفتم جشنواره انار کجاست؟؟؟ منم سوالشو با سوال گفتم

    گفت به ما گفتن پل طبیعت ولی اینجا که بازارش نیست و گفتن پارک آب و آتش هست

    بهش گفتم آب و آتش مونده اونور پل ،باید برید سمت پل طبیعت

    وقتی بهش گفتم و رفت

    یهویی جرقه زد

    انگار خدا بهم گفت باید بری اونجا ، چون بلافاصله بعد از پرسیدن من اون خانم اومد و گفت جشنواره انار کجاست ؟!

    با خودم گفتم پس یعنی باید برم از فردا یا از جمعه هفته بعد به بوستان آب و آتش سمت پل طبیعت

    و خوشحال شدم که خدا بهم گفت انارهاتو باید ببری اونجا بفروشی

    نمیدونم چجوری تشکر کنم ازش واقعا سپاسگزارم

    و وقتی شب شد و هوا خیلی سرد بود با مادرم برگشتیم ، وقتی نزدیک مترو حقانی بودیم ،یه دسته دختر دبیرستانی دیدن گل سرامونو ،همه شون اومدن ، نمیدونستم چیکار کنم

    خدا یهویی مشتری رو یه جا فرستاد

    همه دخترا یکی یکی گلا رو میگرفتن دستشون میگفتن خاله اینا چنده و هی میگفتن کارت بکش و من دستام از سرما یخ زده بود نمیتونستم کارت بکشم

    چند نفر پول داد و یکی 70 هزار تمن و همه پنج هزار تمنی گفت بشمر خندم میگرفت دستام از سرما خم نمیشدن گفتم نمیتونم بشمرم دستام یخ زدن ، اما وایسادن تا بشمرم که درست باشه

    به سختی شمردم و کارت کشیدم و دخترا رفتن

    فقط گفتم خدایا شکرت و ببین چجوری برای من مشتری شدی

    آخرین لحظه که داشتیم برمیگشتیم ،یه عالمه مشتری شد برای ما

    و مادرم ظرف گل سرارو گرفت دستش و گفت تو فقط کارت بکش

    خدایا شکرت

    نمیدونم چجوری این همه لطف و محبتت رو سپاسگزار باشم

    من چیکار کردم کل روز رو

    و تو برای من چه کردی ربّ من

    خدایا تنها درخواستم از تو اینه که قلبم رو باز کنی تا تسلیمت باشم در همه جنبه ها و باورهامو قوی کنم ،چون تو با توجه به باورهای من هست که به من پاسخ میدی

    و میدونم که من باورم به امید وار بودن این هست که تو هیچ‌وقت با من قهر نمیکنی و اینم میدونم که باید تا جایی که میتونم کنترل کنم ذهنم رو و سعی کنم درست عمل کنم

    کمکم کن

    که چشم بگم بهت و تسلیمت باشم ، و اینم میدونم و استاد عباس منش میگفت که هیچ کس نمیتونه همیشه تسلیم کامل باشه

    ولی ازت میخوام کمکم کنی تا جایی که بتونم تسلیمت باشم ربّ من

    ربّ من سپاسگزارم

    وقتی با مادرم برگشتیم خواهرم رو دیدیم تو ایستگاه مترومون و ما خودمون برگشتیم خونه مون

    امروز دیگه آخرین روزی بود که من شاخ و برگ های اضافه رو داشتم و دیگه قطع کردم و سعی میکنم تمرکزم رو بذارم روی نقاشی

    ولی حس میکنم گوشواره هایی که ساختم رو باید بفروشم تا آخر این ماه ،چون خدا بهم گفت برو بوستان آب و آتش و تا شب یلدا بفروش

    که خدا با بی نهایت دست هاش بهم فهموند که دیگه باید تمرکز صد در صدم رو بذارم برای پیشرفت در طراحی و نقاشی و رنگ روغن و فقط و فقط نقاشی باشه

    و خداروشکر امروز نزدیک 7 میلیون فروش داشتیم

    و مادرم 3 میلیون و 200 رو به من داد درصورتی که باید 1500 میداد ،چون از کارتخوانم 4400 براش گل سر فروختم

    ولی کَرم خدا برای من بود

    حتی کاری کرد تا از دست مادرم به من روزی بده در آخرین فروش که من دیگه گل سر اصلا نمیفروشم و دیگه مادرم خودش کار رو میفروشه

    با وجود تمام شرک هایی که داشتم ،اگر با عقل خودم میخواستم بررسیش کنم ،اگر یه نفر مثلا برای من یه کاری کرد که سبب عصبانیتم یا ناراحتی کوچیک شد ، بذار مثال از خواهرم یا خانواده ام بزنم

    چندین بار شده که خواهرم یه حرفی گفته که میدونم الان که تک تک حرف هایی که گفته من مسئولش بودم ،من بودم که با افکارم سبب دلخوری خودم و خواهرم شدم

    اما باز هم یه وقتایی مقاومت داشتم و نخواستم که قبول کنم که من مسئولم و برخورد ناخوبی کردم و حتی با خواهرم درست صحبت نکردم و اونو مقصر دونستم

    اما ببین خدا چقدر بزرگه و عظیم و بی نهایت عشق

    که من ،بنده ای که نتونست درست کنترل کنه ورودی شو و در کل روز شرک ورزید به شکل های مختلف ، الان گریم گرفت ولی گریه ام از سرزنش کردن خودم نیست ، گریه ام از اینکه چرا نتونستم تسلیم باشم نیست

    گریه و بغضم از اینه که ، چقدر این خدایی که هر روز دارم میشناسمش و بیشتر و بیشتر داره شخصیتش برام عزیز تر میشه ،با این کارایی که میکنه برای من ،گریم میگیره

    گریم از بزرگ بودنشه که چقدر منو دوست داره که باز هم منتظر بود در طول روز برگردم سمتش تا به من ثروت فراوانش رو عطا کنه

    منِ خطا کاری که با وجود اینکه میدونستم خطا کردم ،اما ته دلم امید داشتم و یه جورایی توقع داشتم که میبخشه و به من روزی بده

    وقتی به کلِ روزم فکر میکنم میبینم چقدر ماهه این خدا، چقدر عشقه

    با تمام نافرمانی های من ، به من ایده جدید داد که برم کجا و انار هامو کجا بفروشم تا آخر ماه

    تو راه برگشت ، من تو گوگل پیج اینستاگرام بوستان آب و آتش رو نگاه کردم و دیدم از 17 آبان تا 1 دی هر روز هست جشنواره انار

    و من به مادرم گفتم تا باهم بریم برای فروش و جمعه من فقط برم و خودش بره جمعه بازار

    و وقتی برگشتیم خونه به تک تک اتفاقات روزم فکر کردم

    چون اگر فکر نمیکردم هیچ کدوم از این درک هارو نداشتم و اگر نمینوشتم باز هم یک سری درک هارو نداشتم و بی جواب میمون سوالاتم که مثلا چرا من این فکر رو داشتم

    وقتی میام مینویسم اتفاقات روزم رو خود به خود بهم گفته میشه که درکشو پیدا میکنم

    بی نهایت از خدا سپاسگزارم

    و بابت امروزم بی نهایت از خدا سپاسگزارم که به من لطف و محبت داشت و کمکم کرد و هر لحظه کاری کرد تا منو به مسیر برگردونه و لذت ببرم

    من امروز تازه درک کردم حرف های استاد رو کا در این فایل میگفت که خدا دلیل خواسته

    خدا انقدر بزرگه که حتی منتظر میشه ببینه من سعیمو میکنم که به مسیر برگردم

    تا خودش بی نهایت قدم برای برگشت به مسیرم ،کمکم کنه

    عاشقتم ربّ من

    برای تک تکتون بی نهایو عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      سمیه چنکشی گفته:
      مدت عضویت: 1319 روز

      سلام خدمت دوست وهم مسیر خوبم امیدوارم که در مسیری که برای طی کردن تکاملت هستی موفق وسر بلند باشی به لطف خداوند مهربان

      واقعا لذت میبرم از خواندن کامنت های زیبای که مینویسی وطی کردن مسیر زیبایت وتسلیم بودنت در برابر هدایت های خدواند

      انشا الله موفق باشی وبه آرزو هایت برسی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      مریم دوستداشتنی گفته:
      مدت عضویت: 1915 روز

      سلام به طیبه مهربون ودوست داشتنی

      طیبه جان چقدر قشنگ مینویسی با جزئیات تمام میگم به نویسندگی هم فکر کن اینقدر خوب وقشنگ همه چیو تعریف میکنی آدم کیف میکنه

      دختر چقدر تحسینت میکنم خوشا به سعادتت که اینقدر خدا دوستت داره عزیزم

      من تمام دیدگاها تو میخونم تحسینت میکنم اتفاقا داشتم به خواهرم میگفتم بیاین میریم جشن انار پارک آب وآتش نه به هوای جشن

      خیلی دوسدارم شمارو از نزدیک ببینم بخاطر روی گل خودت

      میدونم اگه هم مدار باشیم این اتفاق میفته🫠

      انشالله که هروز پرمشتری پروزی باشی دختر تلاشگر

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        طیبه گفته:
        مدت عضویت: 695 روز

        به نام ربّ

        سلام مریم جان

        همون یک بار بود که من رفتم پارک آب و آتش و خدا میخواست درسمو اونجا بگیرم که بهم بگه ببین تو دل تاریکی شب برات مشتری میشم

        پس به این فکر نکن که اگر تو خود جشنواره انار بشینی مشتری میاد

        من اون روز که نقاشیم فروش رفت پایین پله های سمت آبنمای آب و آتش نشسته بودم با مادرم که پیاده رو سمت اتوبانش بود و یه پل خیلی طولانی داشت که میرفت سمت مسجدش

        حتی باورم نمیشد نقاشیم به فروش بره ،

        به قول خودتون اگر هم مدار باشیم همدیگه رو میبینیم ان شاء الله

        منم مشتاق دیدار مریم جان زیبا رو و دوست داشتنی سایت هستم

        من راستش یهویی میبینی یه نشونه ای میبینم حالا یا از مشتریا یا از درک هام و حس میکنم برم اینجا یا جای دیگه

        و اون یکبار بود که رفتیم اونجا

        و من دلیل رفتنم رو فهمیدم که خدا میخواست بگه جا رو تو ذهنت در نظر نگیر که بشه شرک

        منو در نظر بگیر که توی دل تاریکی شب مشتری بشم برای نقاشیات

        و این هفته که 16 آذر بود و رفتم جمعه بازار پل طبیعت

        دوباره طبق درک هایی که داشتم حس کردم باید جامو تغییر بدم و تو رد پام نوشتم که چه تصمیمی گرفتم

        خیلی خوشحالم از اینکه پیامت رو دریافت کردم و نوشته های پر از آگاهیت سبب شد که بهم یادآور بشی که جا و مکان رو بهش فکر نکنم

        اصل

        اصل

        اصل

        که استاد بارها بهش تاکید میکنه توجه کنم

        و من این روزا دارم درساشو یکی یکی یاد میگیرم از خدا

        و بازم بی نهایت سپاسگزارم مریم جان که برای من نوشتی

        بی نهایت شادی وسلامتی و آرامش و ثروت عظیم خدا برای شما باشه مریم جان

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: