چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 10 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/07/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-07-18 07:31:352024-07-18 07:33:31چگونه ذهنمان ما را فریب می دهدشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد دوس داشتنی
باز هم مثل همیشه فایلی فوق العاده اماده کردین ازتون سپاسگزارم برای این اموزه های به جا و به موقع
استاد من زیاد مثالهایی توی ذهنم نیست الان ولی گفتین رابطه من ی تجربه ی خیلی نامطلوب و اصن داغونی داشتم که ضربه های افتضاحی خوردم از اون رابطه حدود یک سال پیش میشد من به شدت به اون فرد وابسته شده بودم و سطح انتظاراتم بالا رفته بود خلاصه اذیت بودم حال من و حتی اون فردم خوب نبود و به تصمیم ایشون خیلی بد جدا شدیم و من بشدت حال روحیم بد شد وزن کم کردم خیلی زیاد و افسرده شدم ولی بعد به خودم گفتم اگه من از این فرد اینجوری جدا شدم مقصر خودم بودم خودم وابسته شده بودم بیش از حد ولی طوری نیست میشه رو خودمون کار کنیم و درستش کنیم و ی مدت فقط رو خودم کار میکردم و خیلی اروم تر شدم راستش من اومدم به رابطم نیگاه کردم و دیدم خودم اشتباه کردم خودم بد جلو رفتم و دیگه تصمیم گرفتم به کسی وابسته نشدم هرچیزی حدی داره اگه قراره با کسی باشم حالم بد نباشه ولی یه تایمی هم خیلی میترسیدم و الان هم میترسم ولی خیلی کمتر که اگه با فردا صحبت کنم یا بخام وارد رابطه بشم دوباره وابسته میشم دوباره به بدنم اسیب میزنم خلاصه این باور ها بود ولی خداروشکر کمرنگ تر شدن و الان اگه فردی باشه نمیترسم باهاش حرف بزنم اگه نخاستم ارتباطمو قطع میکنم حیلی راحت و ساده این مثال رو من خیلی زیاد توی ذهنم داشتم و گفتم اینجا مطرح کنم امیدوارم به جا بوده باشه و هنوزم سعی دارم که روی این موضوع کار کنم و باورهامو راجب رابطه تغییر بدم ولی الان زیاد این موضوع رابطه برام مهم نیست و بیشتر میخوام روی باور های ثروت و توحیدی کار کنم
بازم ازتون سپاسگزارم برای اموزه هاتون:)))
بنام تنها فرمانروای آسمان ها و زمین
سلام به شما استاد گرانقدر و ارزشمندم که چنین فایل های ارزنده و تامل برانگیزی رو برامون تهیه میکنید…واقعا به چالش خوردم. واقعا چقدر ذهن باهوشه. اصلا انگار نه انگار که تا حالا منو بارها فریب داده و اون واکنش طبیعی خودشو، برای محافظت از خودش در برابر تجربه های ناخوشایند به من نشان داده. اصلا یکجوری میگه نه بابا من کجا، فریب دادن کجا که اصلا انگار یک ذهن متفاوت و جدا بافته است.اما اگر فکر کرده من کوتاه میام تا به این موضوع فایل فکر نکنم و یا فکر کرده بیخیال میشم تا متوجه بشم کجاها افسار اتفاقات ناخوشایند رو جوری چرخونده، سخت در اشتباهه. پس با تمام هیچی یادم نمیومدن ها یا چیزای سطحی رو به یادم آورده اومـــدم تا بنــویــسم.
الف) بنویسید کجاها ذهن شما به خاطر یک اتفاق نامناسب توانست بنیان باوری شما را بر اساس آن ناخواسته شکل دهد، امیدواری و خوشبینی را از شما بگیرد و شما را به این نتیجه برساند که از این به بعد قرار است همین نتایج بد رخ بدهد. سپس به خاطر این باور، هیچ قدمی برای بهبود آن روند بر نداشتید؟
بنویسم کجاها ذهن باهوش و کاربلد من تونسته بنیان باوری منو بر اساس یک ناخواسته و یک اتفاق نامناسب شکل بده و یک نتیجه گیری یک جانبه بکنه و پرونده رو جوری تموم شده جلوه بده که قدمی برای بهبود اون برندارم:
توی موضوع روابط یک خاطره یادم اومد
اینکه بعد از کل دوری و دلتنگی از آشنایان و عزیزان مون توی یکی از سفرهامون به شهر محل قبلی زندگی مون، نتیجه گیری اش این بود بیخیال این فامیل ها و بنیان باوری که برام ایجاد کرده شاید این باشه که چقدر از کسانی که دوسشون داری و ازشون توقع دیدار و ابراز علاقه داری اینجوری ضربه میخوری.اما ما گفتیم نباید از کسی توقع داشته باشیم و هرکسی مثل ما رفتار نمیکنه.هرکسی الویت هاش مشخصه.دقیق یادم نیست ولی میدونم میدونست ذهن ما رو با این تجربه فریب بده و کلا این تجربه رو بسط به بقیه آدم ها ولی ما برگشتیم به خودمون بیشتر دقت کردیم و شرک ها و توقع های بیجا و اینکه روی بقیه حساب کردن های خودمون رو در پس ذهن مون دیدیم.
(واقعا استاد جان نمیدونم چرا اینقدر سختمه تا به این قسمت جواب بدم، چیزی یادم نمیاد یا دارم زیادی سخت میگیرم.)
ب) بنویسید کجاها با اینکه اوضاع خوب پیش نرفت و نتیجه ناخواسته رخ داد اما شما افسار ذهن را در دست گرفتید و توانستید به ذهن خود بگویید:
“درست است که این بار اوضاع خوب پیش نرفت اما 100 ها بار اوضاع خوب پیش رفت. در نتیجه این اتفاق هیچ معنایی ندارد و قرار نیست دوباره این ناخواسته رخ دهد. تنها کار من این است که: ایراد کارم را پیدا کنم، بهبودها را ایجاد کنم تا نتایج حتی بهتر از قبل ایجاد شود” و به این شکل خوشبینی و امیدواری خود را همچنان حفظ کردید.
یک مثال یادم اومد اونم در روابط
سر یک سوتفاهم دیداری و رابطه دوستانه ایی که میخواست شکل بگیره، به طرز پرچالش و مسئله داری پیش رفت و من واقعا تلاشم رو از سمت خودم برای حل اون مسئله کردم. اما اون ارتباط چون پای دونفر دیگه هم درمیان بود نیومدم بگم خب دیگه من بلد نیستم، من ایراد دارم یا از همه بدتر بگم اونا ایراد دارند، من ایراد سمت خودمو پیدا کردم و قطعا مطمئنم اگر در مورد مشابه ایی قرار بگیرم نتیجه فوق العاده خواهد بود. چون من بصورت ریشه ایی در حل اون مسئله تلاش خودمو از سمت خودم انجام دادم و ایمان دارم که خدا هم منو در ارتباط با آدم هایی هم مسیر میکنه که یکسری ویژگی هایی مثل انعطاف پذیری و حل مسئله رو در خودشون پررنگ کرده باشند و فرافکنی نمیکنن و بیرون از خودشون دنبال مقصر نمیگردن. و نتیجه گیری ذهن من این شدکه هر اشتباه یا مسئله ایی در رابطه پیش بیاد طرفین به یک اندازه مسئول حل کردن اون مسئله پیش آمده هستند. و این نتیجه باعث شد تا ذهنم رو به خوبی کنترل کنم و متوجه بشم هر کسی در موضوع روابط هرجایی هس جای درستشه و منم جای درست خودم هستم. اگر جای من گاهی اشتباه میشه برم ببینم درونم چه اشتباهی دارم.
و همچنان من دارم فکر میکنم و دنبال الگوهای مشابه و فریب هایی که ذهنم میتونه بزنه یا زده هستم…
سلام.. صحبتهای استاد توی این فایل برای من خیلی قابل لمس بود.
من با وجود مهارتهایی که داشتم از زمان مجردی هرگز نتونستم کار کنم.وقتی زمان کافی داشتم،وقتی شرایط برام فراهم بود هر دفعه تصمیم میگرفتم توی زمینه ای که مهارت دارم مشغول به کار بشم به یک هفته نمیکشید که عقب میکشیدم و هر بار به دلیلی احساس ناامیدی و ناتوانی و شکست میکردم.همیشه در این مورد حسم بد بود و چون خانم هستم بعد از ازدواج خیلی راحتتر پذیرفتم که من توانایشو شرایطشو ندارم که کار کنم.زمانی که شروع کردم به کنکاش خودم متوجه شدم حتی حالا که میخوام مثبت اندیش باشم دارم مدام به همسرم امید و انگیزه میدم که تو میتونی از اینم بهتر باشی،میتونی درآمد بیشتری داشته باشی و در نهایت پیدا کردم اینو که من آنقدر از حقیقت دور بودم که حتی خودم رو لایق دریافت و رشد و بهبود هم نمیدونم و دارم مدام برای دیگری شرایط بهتری رو میخوام تا بلکه از این طریق فراوانی و پیشرفت شامل حال منم بشه!!! وقتی این ترمز مهم رو پیدا کردم که من حتی باور ندارم که میشه شخصا بهبود و رشد رو برای خودم بخوام تازه رسیدم به هر بار که بعد از فاصله گرفتن از کار و شغل دائم علتش رو ربط میدادم به اینکه من به خاطر جدایی پدرو مادرم،من به خاطر فوت کردن مادرم،من به خاطر تنهاییام،من به خاطر ترسام یک قربانیم… وقتی پیدا کردم این باور نابود کننده رو شروع کردم به ساختن افکار و باورهای درست توی ذهنم مثل اینکه زمان کم نیست،محدودیت وجود نداره،اگر من راه رو بلد نیستم خداوند راه رو میدونه.. و اینبار توی سن 36 سالگی با وجود 2 تا پسر 10 سالم و مسئولیت زندگیم من تونستم مهارت جدیدی رو کسب کنم.روزای اول وقتی مینشستم پای کامپیوتر برای کار دستام میلرزید حسم این بود که درونم یه انرژی فوق العاده زیر کلی گچ و سیمان بیدار شده و داره تلاش میکنن تا از اون حصار بیاد بیرون ولی در نهایت من الان دارم اولین پروژه ی طراحی سایتم رو عالی و حرفه ای به نتیجه میرسونم و هرجا چالشی به وجود میاد تکرار میکنم که حتما راهش رو پیدا میکنم و همینم هست… استاد عزیزم.. من با آگاهیای شما شرک رو،ناتوانی رو،باورای داغونم رو پیدا کردم درون خودم.برای همین من با صدای شما اشک شوق میریزم.من به درگاه خدا شکر میکنم که وقتی اعلام کردم نمیدونم باید چکار کنم برای بهبود زندگی و شخصیتم به سمت شما هدایتم کرد.
مثال بارز دیگم در من ورد زندگی مشترک که از سال اولش پر از تنش بود.من مدام از سمت همسرم مورد حمله قرار میگرفتم و متهم به چیزایی میشدم که فقط شوکم میکرد و چون همسرم درونش پر از ناآرومی و نگرانی بود من تنها کاری که میدونستم بکنم این بود که از خودم دفاع کنم و تلاش کنم یه جوری ثابت کنم اینطور که فکر میکنه نیست و هر بار بعدش تلفن رو برمی داشتم و برای تک تک دوستام درد دل میکردم و اونا هم دل داریم میدادن.. من بعد از یازده سال تصمیم گرفتم از همه خداحافظی کنم به جز خود همسرم.من فضارو کاملا خالی کردم.با یک هدفون و یک دفتر و خودکار وارد مغزم شدم.روزا و شبا فقط روی خودم کار کردم با تکرار این جمله که من راه حلی رو نمیدونم ولی خداوند تمام کلیدها رو داراست.. توی تمام مسیرم هر بار مورد هجوم همسرم قرار گرفتم به جای دفاع از خودم به جای درد دل با 1000 نفر دیگه، به معنای واقعی در عمل اعراض کردم.من ذهنم رو کنترل کردم و خال خودم رو خوب حفظ کردم و توی اینکار هر روز بهتر شدم.خواسته ی من جدایی از هیچکس و ترک هیچ مکانی نبود.خواسته ی من اولویت من بهبود خودم بود و آروم آروم همسرم هربار که تنش ایجاد میکرد زمان کوتاه تری رو توی اون فضا باقی می موند چون حریفی نداشت و من توی مداری دیگه بودم.وقتی بعد از 2 سال هدفونمو درآوردم و شروع به نگاه کردن به اطرافم کردم.. دیدم اون آرومه،می خنده،شکرگزاری میکنه.. با اینکه اصلا با من توی این مسیر نبود اما من با بعد دیگه ای از همون آدم وارد زندگی شدم.. دیدم پسرام شادترن،سلامت ترن و من رشد کردم.. و هر روز و هر شب خداوند به من در درگاهش لبخند میزنه. استاد عزیزم من به این مسیر ادامه میدم تا روزی که توی این دنیا هستم چون انگار رشد و تکامل انسان پایانی نداره و خدا گنجینه های رحمتش بسیار بی نهایته…
اینا مثالهای من بود از شرایطی که همیشه بد بود اما همون شرایط بسیار تغییر کرد با حذف باورهای غلط من،با تغییر من..
استاد باارزشم خوشحالم که پشت هم 3 تا ویدیو گذاشتید گرچه که من روزی رو بدون فایلهای 12 قدم و توحید عملی و .. به شب نمیرسونم و آگاهیهای شما همیشه با من هست .
سلام به همه عزیزان
سلام به استاد عباسمنش
بذارید یه نکته خیلی عجیب در مورد همین فریب دادن ذهن به شما بگم که فکر میکنم دیگه واقعا شاهکار باشه؛ یکی از افراد خیلی نزدیک به من، سالیان سال هست که عقیده ش اینه که شنبه ها نباید از خونه بیرون بزنه. چرا؟ چون باورش این هست که شنبه از بیرون خونه رفتنش مصادف میشه با رخ دادن اتفاقات بد واسش؛ اتفاقاتی مثل تصادف، دعوا با یک فرد دیگه و حتی مثلا پیچ خوردن پاش توی خیابون و آسیب دیدن. شما ببینید چقدر ذهن میتونه فرد رو فریب بده که یک انسان نزدیک به 50 سال، هزاران شنبه از خونه بیرون رفته و هیچ اتفاقی واسش نیوفتاده اما یکی دوتا اتفاق در طول عمرش که حالا تصادفا روز شنبه بوده باعث بشه که یک ترس همیشگی بابت این موضوع داشته باشه.
برگردم به زندگی خودم
توی یک سال و نیم گذشته که من با آموزشهای استاد آشنا شدم و شروع کردم به بکار بردنشون توی زندگیم، خیلی تلاش کردم که این ذهن چموش رو کنترل کنم. خب داستان زندگیمو که واستون نوشتم و میتونید توی پروفایل عمومیم پیداش کنید. توی این حدودا 18 ماه آشنایی با استاد، من یک کار رو خیلی خوب تونستم انجام بدم و اون هم دیدن پیشرفتهای کوچیک بود. من تصمیم گرفتم که خارپشت باشم؛ همون خارپشتی که استاد توی دوره قانون آفرینش توضیح میده درموردش. من توی این مدت که ابتداش مصادف بود با سخت ترین روزهای عمرم، فقط سعی کردم پیشرفتهای کوچیک رو ببینم. این پیشرفتهای کوچیک الزاما مالی هم نبودن؛ مثلا توی اون شرایط طاقت فرسا اگر یک نفر توی خیابون یه لبخند به من میزد من اون رو یک نشونه خوب میدیدم. اگر که یک خبر خوب شغلی بهم میرسید اون رو نشونه میدیدم حتی اگر منجر به شاغل شدنم نمیشد.
توی این مدت طبیعی بود که هزاران هزار نجوا بخواد سراغ من بیاد اما من از توی انبار کاه ذهنم که توسط نجواها محاصره شده بود، دنبال سوزن های امید بخش میگشتم و پیداشون میکردم و خب همون کوچولو کوچولو ها رو بولد میکردم و تمام تلاشم رو میکردم که فقط به اونا توجه کنم. ( واقعا خوندن قصه زندگیم رو بهتون پیشنهاد میکنم دوستان )
خب همون دیدن رخدادهای کوچیک باعث شد که دذر ظرف یک سال من از قعر زمین برسم به جایی که الان هستم.
اما آیا تغییری توی نوع نگاه من به زندگی برای آینده رخ داده ؟ قطعا خیر
من میخوام همین مسیر رو ادامه بدم و تفاوت الان من با پارسال این هست که حالا دیگه نیازی نیست که توی انبار کاه دنبال نکات امیدبخش باشم بلکه زندگی من پر شده از تغییرات و اتفاقات عالی ای که تجربه کردنشون کلی اعتماد به نفس من رو بالا برده و ادامه مسیر رو واسم راحت تر کرده. کافیه که من این الگو رو تا آخر عمرم ادامه بدم و این چرخه مدام تکرار بشه. چرخه ای که این شکلیه :
کنترل ذهن و توجه به نکات مثبت ))))) رخدادن اتفاقات بهتر بدلیل توجهات شما ))))) بالا رفتن اعتماد بنفس و ادامه دادن مسیر با قدرت بیشتر
کنترل ذهن یعنی بدست گرفتن زندگی توی دست خودمون
موفق باشید عزیزان
به نام خداوند مهربان
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
قانون:
جهان مانند آینه به افکار و باورهای ما پاسخ می دهد. هر فرکانسی که به جهان می فرستیم به شکل: شرایط اتفاقات موقعیت ها و افراد وارد زندگی ما می شود.
چه قوانین را بدانیم یا نه در هر صورت : عمل خواهد کرد .
اگر فرد باهوشی باشیم: از قوانین به نفع خود استفاده کرده و ورودی های ذهن خود را به شدت کنترل می کنیم
می توانیم با ایجاد باورهای مناسب و توجه به نکات مثبت: اتفاقات و شرایط زندگی خود را تغییر دهیم
بسیاری از ما با داشتن حتی یک تجربه ی ناموفق و نامناسب در هر زمینه و حوزه ای: باور نامناسب از آن تجربه را در ذهن خود ایجاد می کنیم
ذهن ما به این صورت عمل می کند که :
اگر هزاران تجربه ی موفق و تنها یک تجربه ی ناموفق داشته باشیم: بر روی تجربه ی ناموفق تمرکز و توجه می کند
این مورد باعث می شود: همواره در انتظار نتایج بد با قرار گرفتن در موقعیت خاص باشیم و از انجام آن خودداری کنیم.
راه حل برای حل این مسئله:
از همان ابتدا ذهن خود را با گفتگوهای مثبت خلع سلاح کنیم و موفقیت ها و تجارب مثبت گذشته را به خود یادآوری کنیم و تمرکز خود را بر روی آنها قرار دهیم و اجازه ندهیم ذهن ما با ایجاد ترس جلوی موفقیت و پیشرفت ما را بگیرد.
به چه چیز توجه داریم؟ جهان از جنس همان را به زندگی ما وارد خواهد کرد
ذهن خود را به شدت:
کنترل کنیم افسار آن را در دست بگیریم و اجازه ندهیم ذهنمان با ایجاد ترس و نگرانی ما را کنترل کند
اگر برای انجام کاری مقاومت داریم به احتمال زیاد:
تجارب نامناسبی از گذشته داشته ایم و نمی خواهیم به هیچ وجه دوباره وارد حوزه ی آن شویم
این باور را داشته باشیم که:
قرار نیست با داشتن تجربه ی ناموفق دو مرتبه تجربه ی ناموفق دیگری داشته باشیم خصوصا اگر:
بر روی باورهای خود کار می کنیم
زمانی که باورهای ما تغییر می کند: تجارب و نتایج قبلی ما تغییر کرده و بهتر و بهتر خواهد شد و
همان مسیر: نتایج متفاوتی برای ما رقم خواهد زد
جهان به باورها و افکار کنونی ما : پاسخ می دهد
بررسی کنیم و ببینیم:
در کدام حوزه ها باید تغییراتی در خود ایجاد کنیم؟
چه باورهای نامناسبی داشتیم که باید تغییر دهیم؟
چه درس هایی می توانیم از این اتفاق بگیریم؟
اجازه ندهیم تجارب نامناسب ما برایمان: تبدیل به قانون شود.
خدایا شکرت
عاشقتونیم
بنام الله که تنها روزی دهنده و نجات دهنده اوست …
سلام ….
روزی فردی ب مغازه ام مراجعه کرد و گفت اقا ماشینم باطری خالی کرده و اون ور خیابانه نیاز ب یه انبر دست دارم تا درستش کنم من ب او انبردست دادم اما بعد از چند ثانیه که او رفت ذهنم ب من گفت :
او دیگر انبردست را باز نمیگرداند….
بعد از چند دقیقه که از توی مغازه نگاهش میکردم همانجور که ذهنم ب من گفته بود ان مرد پس از روشن کردن ماشینش انبردست را با خودش برد…
این موضوع خیلی اذیتم کرد…
چطور ممکن بود فردی که از 10نفر تقاضای انبردست کرده بود و هیچ کس ب او نداده بود حالا یادش بره انبردست رو ب صاحبش برگردونه ؟
اون انبردست قیمت انچنانی نداشت گفتم من ب او کمک کردم اما این رفتارش جالب نبود …..از ان پس دیگر هرکسی از من ابزاری درخواست میکرد بهش نمیدادم حتی همسایه دیوار ب دیوارم…
این موضوع ب شکلهای گوناگون بارها برای من رخ داده …..
اما رفتار ان مرد منو ب فکر واداشت ….اینکه چیزی درون ذهن من ایراد داره
من خودم این اتفاق رو رقم زدم ….
تیتر بالای فایل نوشته شده : چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد…
میشه ساعتها راجع ب موضوعی که استاد مطرح کرده مطلب نوشت ….
اما سوال اینجاست ذهن چگونه مارو فریب میده ؟
ذهنی که دیده نمیشه ولی بیشترین قدرت رو داره و در درون ماست
استاد خیلی ساده و روان صحبت میکنه طوری که برای همه قابل درک باشه …..
استاد منظورش ب بعد از رخ دادن اتفاقات هست یعنی یه اتفاقی رخ داده و حالا ذهنت داره اون اتفاق بد رو در تو تثبیت میکنه که قراره همیشه همین اتفاق برای تو رخ بده
ولی تو باید جلوی اینکار ذهنت رو بگیری و اجازه ندی که این اتفاق برای تو تبدیل ب باور در بیاد که هر دفعه مسافرت رفتی مسموم بشی یا مثل من هر دفعه ب یکی ابزاری چیزی بعنوان قرض دادی دیگه ب تو برنگردونه
اما من میگم قبل از انکه اتفاقی در بیرون رخ بده چیزی درون ذهن ما رخ داده که بیرون بعنوان یک نمایشگر بما ثابت میکنه چیزی که تو توی ذهنت بهش فکر میکردی و حسش میکردی درست هست چون همه چی ذهنیه …..
تمام اتفاقات ذهنیه و ب ذهن قدرتمند ما بر میگرده ….ما قبلش با گفتگوهای ذهنی مان یا تجسمات مون فرکانس هایی رو ب جهان ارسال میکنیم و بعد در اینده ب شکل فیزیکی تجربه میکنیم
چون هیچ چیزی در جهان مادی رخ نمیده مگر قبلش در ذهنمان رخ داده باشه ….اقای ایلان ماسک در مسافرتی ب خاطر غذا یا هر چیز دیگری مسموم و بیمار میشه و حالا ذهنش ب او اون فتوا را میده …
همینطور در مورد من شاید در نگاه اول این برداشت رو بکنیم چون من خودم گفتم دیگر انبردست را نمیاورد بنابراین نیاورد چون من خودم بهش انرژی دادم و انرژی من ب واقعیت تبدیل شد …شاید این درست باشه اما اساس شکل گیری این جمله از کجاست ؟ از ذهن
اما سوال اینه چرا در جنبه های مثبت این اتفاق رخ نمیده ؟
رخ نمیده چون ذهنمون رو بدرستی و ب اندازه کافی تربیت نکردیم …
حال سوال من اینه : ایا ما نیز میتوانیم ذهنمان را فریب دهیم ؟
روزی از یکی از دوستان پرسیدم ایا ما میتونیم ذهنمان را فریب دهیم ؟
او گفت ما هرگز نمیتونیم ذهنمون رو فریب بدیم……مگه میتونیم سرخودمونو گول بزنیم ؟
بهش گفتم ما میتونیم سرخودمون رو گول بزنیم ب شرطی که ذهن رو تحت تاثیر چیزی که میخواییم قرار بدیم و این موضوع رو بارها و بارها تکرار کنیم تا ارام ارام ذهن بپذیره و باور کنه انوقته که ذهن گول میخوره …ذهن با تحت تاثیر قرار گرفتن گول میخوره
اما مشکل اینجاست افرادی که ذهن خیلی منطقی ای دارن ب این اسونی ها تحت تاثیر چیزی قرار نمیگیرن حتی اگه با چشمشون هم ببینن باور نمیکنن
باید با تمرین با تکرار ذهن رو تحت تاثیر قراربدیم …تحت تاثیر قراردادن ذهن مهمه ….برای تغییر نظام باورهای خود باید ذهن رو تحت تاثیر قرار داد این تحت تاثیر قرار دادن میتونه بصورت عمدی و اگاهانه باشه میتونه نااگاهانه باشه مهم ذهنه باید بصورت عمدی تربیتش کرد و این نیاز ب تمرین داره
یه اتفاقی افتاده و حالا ما تحت تاثیر اون اتفاق قرار گرفتیم تکرار این تحت تاثیر قرار گرفتن ها سبب میشه ذهن باور کنه وقتی باور کرد نشونه ها سر راهش سبز میشن وقتی نشونه ها در جهان اشکار شدن باورها تقویت میشن
ما حتی اگه یه دروغی رو هم بارها تکرار کنیم ب شرط انکه تحت تاثیر ان دروغ قرار بگیریم در نهایت اون رو باور خواهیم کرد وقتی باور کردیم نشونه ها رو در جهان مشاهده خواهیم کرد ..
امیدوارم از کنترل ذهن بالایی برخوردار باشین ….
تشکر ….
بنام خدایی که بشدت کافیست
سلام
قبل از هر چیزی استاد عزیزم بی نهایت سپاسگزارم که میشنوید هدایت هایی که میشید و این باعثمیشه حرف های نابی از طریق شما بشنویم
وقتی مدرسه میرفتم این باور در وجود من بود که من شاگرد متوسطی هستم دیگه و این باعثشده بود همیشه همینطور باشه تا اینکه تودبیرستان برای اولین بار دوتا تجدیدی آوردم و خیلی بهم برخورد ، من قبول کرده بودم دانشاموزمتوسطی هستم و در درسهای ریاضی و انگلیسی لب مرز ولی اینکه تجدیدی بیارم نه ولی همون باور باعثشد بالاخره این دو درس روتجدید بشم و از همون موقع ناآگاهانه شروع کردم به تغییر نگرشم و وقتی نتیجه اش رودیدم طوری که حتی معلما هم تعجب کرده بودن برای نمره های بالایی که گرفتم چون به قول اونا بچه هایی که میان شهریور فوقش نمره قبولی بگیرند ولی من 19 گرفتم و این باعث شد من بعد همون دو تا تجدیدی از سال بعدش جزو برترین های مدرسه باشم و بعدش برای اولین بار تو تاریخ فامیلمون دانشگاه دولتی قبول بشم
مورد دوم
سازمانی بود که همیشه دوست داشتم در اون کار کنم و این اتفاق هم افتاد و در اون مجموعه مشغول شدم که اولین و مهمترین نهاد ورزش در هر استان هست که البته همین مشغول شدنم در این سازمان هم به لطف کار کردن روی خودم بوده چون از طریق تقویت و بهبود باورهای عزت نفس وتوانمند شدنمدر بحث ارتباطی اتفاق افتاد، طوری که قبلش مثلا یه بار عموم رفت همونجا که از طریق یکی از دوستانش که در اونجا مشغول بود بخواد من رو جذب کنند که بعد خارج شدن از اون اداره و بهمزنگزد که عمو من رفتم تورومعرفیکنمولی بهم گفتن شما درمورد کی حرف میزنی؟ ایشون رو که ما خودمون میشناسیم دختر خیلی خوبوپرتلاشی هست که چند ماه بعدش خودشون بهم پیشنهاد دادند و اونجا مشغول شدم
بعد سه سال بعد اینکه اوضاع خوب پیش نرفت ونتونستن رسمی امکنند ولی تونستم افسار ذهنم را در دست بگیرم و به خودم یادآوری کنم که در مدت این سه سالی که در این مجموعه بودم به لطف آزادی زمانی ای که بدست آورده بودم به حوزه ای مثلا هدایت شدم که هیچوقت فکرشو نمی کردم از کنارش هم رد بشم واونمعکاسیبود، من قبلش حتی بلد نبودم چطوری دوربین رو روشن میکنن ولی وقتی وارد اون مجموعه شدم با اینکه قبلا دوربین خیلی خوبی همداشتند که یکی از کارمندا میبرتش ودر واقع تجربه بدی داشتن ولی برخلاف اینکه منم بهشون کفته بودم عکاس نیستم ولی دوربین جدید خریدن دادن دستم ومن شروع کردم تو مسابقات ورزشی مختلف و برنامه های مختلف عکاسی کردن و به لطف الله هر بار بهتر و بهتر شدم تا اینکه بعد یکسال هدایت شدم برای خرید دوربین خودم
یه مورد دیگه تو انجام تمرینات موسیقی ام هست که بعضی جلسات واسمطول کشیده ولی تونستم افسار ذهنم رودستم بگیرم وبا این فکت که زینب همونطور که بعضی جلسات رو تونستی راحت ودرست دربیاری این جلسه رو هم میتونی پس و این کلی کمکم میکرد
یا درمورد همین مسیر کار کردن روی خودم، بعضی وقتها که شرایط سخت شده با این فکت افسار ذهنم رو دستم گرفتم که زینب تو تا همین سه چهار سال پیش حتی نمی تونستی دوره ها روبخری ولی با کار کردن روی خودت با فایلهای رایگان و رشدی که در وجودت انفاق افتاد تونستی بخری شون، بعدش با دوره هایی که خریدی تونستی برای اولین بار واسه خونه مبل بخری چیزی که قبلا در خونه ما وجود نداشته، تونستی کلی زیبایی روببینی و لمس کنی طوری که چند قبل اون تو زندگی ات نبوده ، الان تو خیلی خیلی از جاهای زیبای همین شهرت رورفتی دیدی چیزی که برای شاید خیلی از اطرافیانت حتی اونایی که از نظر مالی خیلی بهتر از تو هستن هم قفله، پس باز هم میتونی فقط کافیه ادامه بدی این حرف ها این فایل ها برای یک سال ودو سال و چند سال نیست باید همیشه باشه
سلام و درود بر استاد عزیز خانم شایسته و همه دوستانم
بحث کنترل ذهن یکی از مهمترین عوامل سعادت خوشبختی انسان با توکل و امید به خداوند است.
داستان از جایی شروع میشود که در چند روز پیش برای قرار نگرفتن در موقعیت و دام شیطانی جای خودم رو عوض کردم و این جابجایی با کمی ترشرویی و سو تفاهم همراه بود ولی کنترل ذهن شرایط رو عوض کرد خداوند از طریق دستانش من رو هدایت کرد تا از اون شرایط ناجالب خارج بشوم و اون کنترل ذهن به شدت سخت برایم کادویی به همراه داشت و آن هم خرید ماشین به راحترین راه با بهترین انسان ها و ساده ترین شکل ممکن و بهترین قیمت خرید و با کیفیت ترین شکل ممکن.
آری خداوند بعد از هر شرایط بظاهر ناجالب کنترِل ذهن کنی و تقوا پیشه کنی بهت هدیه می دهد کادو می دهد حالا این هدیه میتونه مادی باشه راحتی در زندگی باشه پیشرفت باشه و بی نهایت هدیه های مختلف..
حالا جالبتر اینکه زمانی که من ماشین خودم رو فروختم کمی ازفضای احساس لیاقت دور بودم و این باعث شد تا ماشین خودم رو از اون رنج مناسب کمی پاییتر بفروشم بعد از دو روز که از این فضا خارج شدم و احساس لیاقت رو در ذهنم مرور کردم و اون فرکانس در م ایجاد شد خود خریدار که قبلترش این مطلب رو هم بهش گفته بودم که قیمت خرید کمی پایین هست با تماسی که گرفتن چیزی نزدیک 15 میلیون تومان به قیمت ماشین اضافه کرد یعنی خود خریدار با این فرکانس من دریافت کرد که این ماشین که خریدم با ارزش هست یعنی صاحب این ماشین احساس لیاقتمندی دارد و این نتیجه شیرین برایم حاصل شد و این هم بر میگردد به لطف خداوند و دوره احساس لیاقت استاد .
ممنونم از همگی
سلام استااادجونم،سلام خانم شایسته عزیز ممنونم بابت فایل روز شمار تحول زندگی من و ایده بکرتون
استااااد وااااقعا این فایل برا این روزای منه و من قشششنگ میفهمم در مسیر درستم و باید هرلحظه مواظب افکارم باشم.
استاد بخا درمورد فایلتون صحبت کنم ک چقد درکش میکنم و از خدا میخام کمکم کنه ارادمو قوی کنه ک اجراش کنم
این روزا توی مسائل مالی یکم …. هستیم و من ذهنم هی میخا گولم بزنه ک دختر شوهر کردی مثلا نگاه اوضاع مالیت کن و ….ولی همین جا میخا ب شیطان درونم بگگگم خفه شو ، یادت رفته بیشتر موقعها پول بود و خوبم بود،یخچال پر از انواع میوها و سبزیجات و خوراکی،گوسفند میگشتیم و یخچال پر از گوشت و مرغ و ماهی.حالا ی بار اینجوری شده،شده ک شده،مهم نیس، همین روزا بزوودی دوباره یخچال پرررر میشه،کارت بانکیمون پر میشه و صاحب ماشین میشیم دوباره مثل اون روزا با ی بشکن میپرسم تو ماشینو گشت و گذار و هروز مسافرت و خوش گذرونی وطبیعت و ….
شوهر ب این ماااهی ارزوی همه ی دختراست، حالا اوضاع مالی اینجوری شده ک شدددده،درست میشه همین روزا، پول دستش میا میریزه ب پام، دستمو میگیره مثل قبلا میبرم بیرون خرید و پرید و ….،.
بدهی داریم،داشته باشیم همیشه ک اینجوری نمیمونه،همین روزا درست میشه یادت رفته پول میدادی قرض 10میلیون 40 میلیون 5میلیون.
قرار نیس حالا اوضاع یکم جابجا شده افسار ذهن منو بکشی ببری سمت بدبختی و شوهر چیه و بی پولی وهمش رنجو …..
خوب ب کمک استاد مچتو گرفتم ،افسارتو گرفتم گفتم اینور رو نگا نگا ب روزای سراسر شادی و ثروت و سلامتی و استقلال مالی زمانی مکانی،
دیگه اجازه نداری مثل قبل گولم بزنی،
استاد من قبلا ی پیج زدم برا فروش اینستا ، اصلا 1نفرم نیومد، گفتم اره من مال اینکار نیستمو کی میا بخر و …..،الان ی هفتس دوباره پیج زدم با خدا تقسیم کار کردم و ازش خواستم بهم بگه چکار کنم چی بزارم و… خودش فالورای بخر و دست ب جیب و عمده خر و ….رو برام بیاره عجله ام ندارم ب موقع درستش میکنه و منم مثل هزاران نفری ک میلیونی دارن درامد از فروش تو اینستا درمیارن میشم،
یا هروقت میرفتم دنبال کار، قبول نمیکردن،میگفتم اره همه مجرد میخان ک وقتش ازاد باشه،یا بچه نداشته باشه، همه ازین دخترایی ک کلی ارایش میکنن و … دوس دارن و …… ولی باز پیگیر ی کارم بیرون از خونه،با این باور ک اره خیلی از نجابتم خوششون میاد، با داشتن بچه هیچ مشکلی ندارن و افتخار میکنن ک با وجود بچم پیگیر کارو درامد و مستقل بودنم، ساعت کاریشونو همینجوری برام میزارن ک من خییلی راحت بچه رو بزارم پیش همسر وقتی ایشون نصف روز خونس من میرم سرکار،همسرم خیییلی همکاری میکنه تو کار خونه و بچه و غذا تا منم درامد داشته باشم و.این همه خانوم،با وجود بچه، با وجود بی ارایشی،با وجود رشته نامربوط با شغلشون دارن میلیونی و میلیاردی کسب ثروت میکنن منم یکیشون
استاد من روز شمار تحول زندگی قسمت 7از فصل 1 هستم، 2روز پیش از خدا خواستم 2پرس کوبیده بهم بده،بخداا دیروز زنگمونو زدن و 2پرس کوبیده نذری اوردن ،اومدم درو ببندم،گفتم خدایا گفتم 2تا برا خودمون،این ک باید یکیشو بدم همسایه بالایی، اومدم درو کامل ببندم ک اقاهه گفت خانم این 2تاهم بدید بالاییتون،تازه ب کلی دیگه از همسایها دادن،و گفتم ببین دختر تو با رسیدن ب خواستهات چقد ب اطرافیانت خیر میرسونی، استاد اما ب دلیل بودن توی خانواده ای با سطح مالی پایین، خواستهای مالیم ……. هستن، از خدا میخام کمکم کنه ک چطوووورررر باورهای مالیمو درست کنم ک از ریشه……..هست،از دوستان کسی میتونه راهنمایی بفرماید
استاد میتونم ساعتها درباره این فایل صحبت کنم،خییییلی خوشحالم از شنیدنش و ب موقع رسیدنش عااااشقتونم،
بخش سوم
ازمون رانندگی
من حافظه خیلی خوبی دارم و البته از دوران راهنمایی نمیدونم روچحسابی
ولی این باور رو داشتم که من باید ب تمام کتاب مسلط باشم
طوریکه موقع جواب دادن ب امتحان دقیق ترتیب صفحات و پاراگراف ها ب یادم بود
برای ایین نامه هم خسابی خوندم
و از میون 4 کروه 30 نفره
کلا شاید کمتر از ده نفر قبول شدن
و منم جز اونها بودم بدون غلط ازمون رو گذروندم
موقع دست فرمون هم خیلی اوکی بودم
نفر اولی که پست فرمون نشست
یذره حرکت کرد موقع دنده عقب ماشین زد ب جدول
ولی افسر گفت چون بار پنجمت هست قبولی
نوبت من ک شد حواسمکاملا جمع بود و فقط پارک دوبل فاصله ماشین با جدول ی کم بیشتر از استاندارد بود فقط همین
و افسر گفت ردی
گفتم چرااا؟؟
اون خانم رو قبول کردین با چندین اشتباه
ولی من فقط همین مورد داشتم
جواب داد: چون بار اولت
و از دفعه بعد دیگه من اضطراب داشتم و رد میشدم
و مرتبه چهارم یا پنجم قبول شدم
انگار اون الگو رو ذهنم پذیرفت که تا 4 5 بار رد نشی قبولت نمیکنن