چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 15 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/07/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-07-18 07:31:352024-07-18 07:33:31چگونه ذهنمان ما را فریب می دهدشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام رب
سلام استاد عزیزم، خانم شایسته عشق، وهمسفرانم.
فایل بی نظیر، آگاهانه، با عشق، صدای گرم و دلنشین استاد، مثل همیشه.
کامنت های قبلی گفتم که به لطف خدا کافه زدم، وبرای خودم کار میکنم. در رابطه با توضیحات استاد
روزای اول که مشتری نبود یا خیلی کم بود از شدت استرس چنان معده دردی میگرفتم که کاربه115میکشید. این وضع تا چند ماه پیش ادامه داشت. تا یدفعه که ورودی روزانه بشدت کم بود به خودم گفتم اینهمه فایل گوش میدی، کتاب میخونی، دوره خریدی، بقول استاد کو عمل کونتیجه. یکباره تصمیم به عمل گرفتم و بخدا گفتم، من به امید تو بادست خالی و فقط با3میلیون شروع کردم. از اولم تقسیم کار جذب مشتری، تبلیغات کافه باخودت بود.
من که دارم کارم رو درست انجام میدم. از مواد.وخدمات خوب، برخورد عالی با همه مشتریها، ساعت کاری مرتب، تمیزی کافه،…..
حالا نوبت توسعه خداجون، وبعداز اون دیگه نذاشتم ذهنم نجوا کنه، حتی روزایی که زیر200هزارتومن فروش داشتم، با آگاهی میخندیدم، وبلند بلند بخودم میگفتم خدا جبران میکنه، میکرد، و البته همچنان مشتری جذب میکنه.
یه نکته مهم که استاد میگن و ما یادمون میره، اینکه چون رشد ما براساس تکامل هست، وبا شتاب مورد نظر عجولانه ما نیست، یا نمی بینیمش، یا فکر میکنیم کند هست.
چندروز پیش با یکی از مشتری هام که بیزینس من موفقی هم هست، بالای 27سال تجربه کسب و کار داره، درمورد افزایش درآمدم حرف زدیم، ایشون میگفت رشد شما18% بوده واین عالیه.
ازماه اول500هزار تومن الان شده8میلیون. واونجا بود که معنی این نکته مهم رو درک کردم.
مورد 2:من در سن49سالگی، بعداز28سال زندگی مشترک جداشدم، تا قبل از شروع کار روی باورهایم، به همه مردها بدبین بودم، خصوصا کاشانی ها، از طرفی هر زن وشوهری رو کنار هم میدیدم تو دلم پوزخند میزدم که آخر کارتون رو هم میبینیم.
ولی الان درسن 56سالگی،هر زوج شادی رو می بینم بلند می خندم، براشون انرژی عشق دائمی ارسال میکنم، خدا رو شکر میکنم که شادو خوشحالن، وتازه اینکه میخوام از نو عاشق بشم، وبازهم نکته مهم اینکه فقط درخواست یه رابطه ال و بل کافی نیست، آیا خودم به اندازه ای که برای طرف مقابل معیار میزارم رشد کردم.
از روزی که اینو از آموزش های استاد درک کردم، تلاش میکنم خودم رو به معیارهای مورد نظر م برسونم،
مورد3 اینکه با کار کردن روی خودم تونستم در روابط وحتی همسری که با نفرت ازش جدا شدم موفق باشم. اینکارو با بخشیدن خودم و بعد تک تک افرادی که ناراحت بودم انجام دادم. وبه همین دلیل الان در شهر کاشان که بهش مهاجرت کردم، و با این مردم مهربان و دوستداشتنی، زندگی سراسر آرامش دارم، دوستشون دارم، دوستم دارن، آنقدر که دلتنگی هیچکس روهم ندارم.در عین اینکه چهار چوب های خودم در الویت هستن. دستان زیادی از خداوند در این شهر بهم محبت میکنن.
ودیگه به زعم اینکه همسرم کاشونی بود، زندگی بدی داشتم و کاشانی ها دور بدهستن……..
شرایط سخت رو نه تنها تجربه نمیکنم بلکه خیلی هم راضی و شادم که در کنارشون زندگی میکنم.
استاد عزیزم شما نور به زندگی من آوردید، روزگارتان نور باران باشه.
سخنی که از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند
واقعا دوستتون دارم، عزیز دلید
خدا حفظتون کنه
به نام تنها عشق نیروبخش
سلام به دو اساتید عزیز
فریب دادن های ذهن همیشه وجود داره مثل زمانی که یادمه خودم توی یکی از شغل های قبلیم بودم موسیقی اولین اجرا رو رفتم وقتی توی راه برگشت بودیم به همکارم گفتم اینکه میگن هرکسی ابنکاره ست یانه الانم میگم من اینکاره نیستم من نمیتونم اما همکارم گفت ای بابا اینقدر زود جا نزن همینکه امشب تا مرحله اجرا اومدی دیگه یعنی تو میتونی و تونستی و منی که اونشب میخواستم کلا بگم تموم اما همون من تا سالها ادامه دادم درسته که اون کار اصلا مورد علاقه من نبود اما باعث شد چندسالی که من یه عالمه اجرای موسیقی زنده رفتم و کلی مهارت کسب کردم و توانایی های خودمو بیشتر پیدا کردم و خودمو باور کردم و یه عالمه خلاقیت از درون خودم پیدا کردم باعث شد من چندمرحله اعتماد بنفس و خودباوری در من ایجاد بشه
یا مثلا در همین کار الانم که درش فعالیت میکنم که مورد علاقمم هست سالها بدلیل اینکه راه حل و باورهای درستی نداشتم همش این نجوای ناامیدکننده ذهن بهم میگفت تو اینکاره نیستی تو نمیتونی چونکه بارها شکست خوردی نتیجه دلخواه نگرفتی و…
اما با کمک آگاهی های ارزشمند دوره عزت نفس و شیوه حل مسائل باعث شد خیلی تغییرکنم و مچ این فریب های دروغ ذهن رو بگیرم چطور حرف مفت بهم میزدی میگفتی نمیشه ،نمیتونی ،نداری،و….اما چطور الان من دارم بلکه لذتبخش هم خیلی چیزهارو یاد میگیرم و میفهمم
من دیگه از یه جایی به بعد در زندگیم فهمیدم هرزمان میرسه که ذهن میگه تو اینکاره نیستی و دیگه نمیتونی و کار تو نیست اون وقته که من اتفاقا قراره به راه حل ها و مسیرهایی هدایت بشم که خیلی هم عالی یا حتی مسیرهای جدید که من شروع کننده شون باشم و بشم باعث خیر و برکت برا دیگران
نوع خونسردی و باور داشتن به پیدا کردن راه و حل هاست که تضادها رو زیبا میکنه وگرنه تضادها برا کسی که ذهنیت و باورهای منفی داره واقعا آزار دهنده و سخت کننده زندگی میشه
یکی از نکاتی که من همیشه به خودم یادآوری میکنم اینه که هرزمان یه تضاد یا مشکل بوجود میاد سریع به خودم میگم زندگی کوتاه تر از اون چیزیه که بخوای ازش فرار کنی یا خودتو عذاب بدی پس بفکر حل و انجامش باش که از خودت و زندگیت لذت ببری
مثل همیشه دوستتون دارم و بهترینها رو براتون آرزو میکنم.
إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ ( احقاف 13 )
بیتردید کسانی که گفتند ارباب ما خداست ، پس از آن استقامت کردند، نه ترسی برای ایشان است و نه چنین کسانی اندوهگین میشوند.
============================
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته و تمام دوستان عزیز در این خانواده بهشتی،
استاد فکر کنم در حال سفر باشید لطفا از سفرتون برای ما فیلم بزارید ما از همسفری با شما خیلی لذت میبریم، همسفری با شما جز عادت هامون شده، هر موقع شما به سفر رفتید ما هم به سفر رفتیم، جذب سفر از طریق دیدن سفر های شما برای ما اتفاق میفته. این فایل هم که موضوعش حتی به سفر کردن هم بر میگرده و من چون زیاد سفر رفتم دوست دارم نکته های که در فایل استاد بیان کردند را از طریق سفر برای خودم تکرار کنم.
شاید خیلی از ما ها در سفر یه اتفاق نا مناسب برامون به وجود بیاد از گم شدن پول یا از دست دادن پول یا خرابی ماشین یا هر چیزی که کنترل ذهن برامون سخت بشه و احساس جالبی نداشته باشیم ولی اگه بتوانیم روی خودمون کار کنیم و باورهای قدرتمند کننده تری در خودم بسازیم و ایمانمون را تقویت کنیم و شخصیت قوی تری از خودمون بسازیم قطعا مسافرت بعدی تجربه زیباتر و لذت بخش تری میشه، من و همسرم و دخترم خیلی زیاد سفر میریم شاید یه سفر برامون زیاد لذت بخش نباشه ولی ما فقط لذت های سفرمون را بیاد میاریم بخاطر همین همیشه هر سفرمون بهتر از سفر قبل میشه چون طبق قانون جهان که به فرکانس های ما پاسخ می دهد و برای اینکه اتفاقات زیبا و جذاب تری برامون رخ بدهد باید به چیزهای زیبا و جذاب توجه کنیم تا به زیبایی ها و اتفاقات بهتری هدایت بشیم
وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنَادَىٰ فِی الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ
با یاد و نام خدا و سلام خدمت استاد عباسمنش، خانم شایسته و دوستان توحیدی
یه موضوعیو خداوند به دلم انداخت بیام اینجا مطرح کنم…دیدین یه سری اتفاقات خیلی احساسات منفی ما رو برانگیخته میکنه بدون اینکه دلیلشو بدونیم؟ مثلا بچه گریه میکنه که خیلی هم طبیعیه اما ما عصبی میشیم، یا مثلا شب ها یه صداهایی ما رو میترسونه در حالی که توی روز توپ هم تکونمون نمیده، یا مثلا میریم تو آسانسور تپش قلبمون میره بالا، خوب یکسری موضوعات هست که در گذشته اتفاق افتاده و تجربه ناخوشایندی داشته که ما نسبت بهشون آگاهی داریم و در موارد مشابه با چیدن منطق میتونیم حلشون کنیم، اما یسری از همین اتفاقات که شاید یکبار تجربشون کرده باشیم در بخش سایه ضمیر ناخودآگاهمون پنهانه و تا اون موضوعو پیدا نکنیم نمیتونیم منطق مناسبو برای حلش بچینیم و روش کار کنیم… و اون احساس نامناسب باعث اتفاقات نامناسب بعدیش میشه و اگه مدام از خودمون بپرسیم و فکر کنیم چی باعث این واکنش احساسی در ما شده بلاخره پیداش میکنیم که البته تکاملی اتفاق میفته و اگه پیداش کنیم مثل کف از بخش سایه به بخش آگاهانه ذهن میاد و خود این پروسه به لحاظ روانشناختی بخش اصلی مسئله رو حل میکنه… خواستم ارتباط آیات ابتدایی رو بگم…حضرت یونس مدت طولانی در شکم نهنگ بودن چون نمیدونستن دلیلش چیه… فظن ان لن نقدر علیه یعنی اصلا تصور اینو نمیکرد که این خشمی که داشت براش چیزی رو مقدر کنه و در زندگیش تاثیر بزاره.. و در شکم نهنگ بود و بود تا زمانی که وبال امرش رو چشید (تکامل در درک موضوع) و وقتش که رسید خدا به دلش انداخت که داستان اینه که بخاطر اون خشم گرفتار این داستان شده و بلافاصله توبه کرد و خدا هم در لحظه توبشو پذیرفت… خیلی مهمه که این احساسات پنهانو کشف کنیم و از بخش سایه ذهنمون بریزیمشون بیرون تا مثل کرم احساسات خوب ما رو از درون نابود نکنه و باعث اتفاقات نامناسب نشه، خدا به هممون توفیق بده از این جهاد اکبر سربلند بیرون بیایم
سلام به آقا حسین عزیز
خیلی خیلی درکتون از آیات قرآن برام تحسین برانگیزه، ممنونم که درکتون از آیات قرآن رو تو سایت به اشتراک میذارین تا ما هم کلاسی های شما از این نور بهره مند بشیم، از شما، خانم مرادی همت، آقای رضا احمدی، آقای حمید امیری، خانم شهریاری و دیگر دوستانی که نگاه عمیق به آیات قرآن دارن و سخاوتمندانه در سایت به اشتراک میذارن ممنون و سپاسگزارم. استاد عزیز ممنون به خاطر این فضای توحیدی.
سلام خدمت خواهر گلم و ممنون که با پاسختون دلگرمی میدین که این کامنتها میتونه برای بقیه هم مفید فایده باشه… این آیه رو از این جهت گزاشتم که واقعا تو زندگیم پیادش کردم و دیدم درسته اما چطوری؟ وقتهایی بوده که توجهات نامناسبی داشتم و یا اتفاقاتی بوده که ذهنمو درگیر کرده و با منطق حلش کردم، مثالش عوض شدن رئیس بخشمون بود که اولش ذهنم خیلی درگیر شده بود و با گوش دادن فایل ششم دوره عزت نفس و تکرارش این احساس از بین رفت و جالبه که قبلش بازخورد ارتباطم با رئیس جدید بد بود و بعدش مسائلم حل شد و دیگه بهش قدرت ندادم… اما یه وقتهایی بوده که میدیدم بدون دلیل حالم بد شده و کنکاش کردم باور پنهانشو پیدا کردم… مثلا دختر کوچیکم هر وقت که بهش توضیح میدم که فلان کار درست نیست اصلا قبول نمیکنه و بهانه میاره و متوجه شدم این موقع ها خیلی بهم میریزم که چرا قبول نمیکنه و تغییر نمیده اون رفتارشو با اینکه خودش هم میدونه درست نیست ولی بجای اعراض دچار خشم و عصبانیت میشدم… تا اینکه یه لحظه مثل فیلم موش سرآشپز که بازرس با خوردن یه تیکه از راتاتویی به دوران کودکیش پرتاب میشه و یاد مادرش میفته که براش درست میکرده و لذت میبرده منم به گذشته پرتاب شدم که مدام پدر و مادرم سعی میکردن اشتباهاتمو بهم گوشزد کنن و من اصلا زیر بار نمیرفتم و بعد به لایه عمیقتر ذهنم رفتم که چرا قبول نمیکردم، دیدم بخاطر این بوده که پدر و مادر اصلا نظرات منو قبول نداشتن و این باعث عقده شده بود که حتی حرفهای درستشون هم قبول نکنم و بعد عمیق تر شدم که چرا پدر و مادرم اینطوری بودن، دیدم مادرم در شرایطی بزرگ شده بوده که بچه یتیم بوده و مادرش به سختی بزرگشون کرده و بخاطر همین حرف اول و آخر رو تو زندگیشون میزده و اصلا شرایط اینو نداشته که براشون آغوش باشه و تاییدشون کنه و پدرم هم که زمان بچگیش تا جوانیش از سوی پدرش مدام تحقیر میشده و قبولش نداشته!!! میبینید با یه بازخورد احساسی آدم تا کجاها میتونه سفر کنه و ریشه مسئله رو پیدا کنه؟ و فکر میکنید بعدش چی شد؟ اون حالت اضطراب و عصبانیت در من بطور قابل توجهی حل شد که دیگه در موارد مشابه که دخترم حرفمو قبول نمیکنه دیگه خیلی عصبانی نمیشم و سعی میکنم براش آغوش باشم و همه جوره تاییدش کنم که البته خیلی باید روی خودم کار کنم چون اول باید خودمو تایید کنم و زخمی که روی شخصیتم ایجاد شده رو با آغوش ترمیم کنم، کاری که باید در دوران کودکیم اتفاق میفتاد و صد البته که پدر و مادرم مقصر نیستن و اونها هم خودشون آسیب دیدن!!! ممنون که با نقطه آبی چراغ هدایت من شدین، موفق باشید
سلام به آقا حسین عزیز
“فظن ان لن نقدر علیه”
تمام اعمال و افکار و کانون توجه ما یه فرکانسی داره که منجر به یه نتیجه ای توی زندگیمون میشه،
استاد این همه تاکید میکنن که مسئولیت صد در صد اتفاقات زندگیمون با خودمونه. چون قدرت خلق زندگیمون به صورت صد در صد به خودمون داده شده پس مسئولیت صد در صد اتفاقات زندگیمون هم با خودمون هست و وقتی حضرت یونس پذیرفت که یه کاری کرده (یه فرکانسی ارسال کرده) که این اتفاق براش افتاده و مسئولیت اتفاقی که براش افتاده بود رو پذیرفت اونوقت تونست متوجه بشه که چه کاری کرده و از خدا طلب بخشش کرد (یه فرکانس جدید فرستاد) و به خاطر ارسال فرکانس جدیدش از اون شرایط خارج شد و نجات پیدا کرد. در مورد شما و دخترتون هم همین اتفاق افتاد، شما وقتی مسئولیت عکس العمل دخترتون نسبت به خودتون رو پذیرفتین هدایت شدین به پاسخ درستش،
ممنون از جوابی که نوشتین،
من قبلا کامنتی که شما در مورد آیه 93 سوره مائده نوشته بودین رو خوندم و از خوندن اون هم خیلی لذت بردم.
انشاءالله هدایتهای خدا و نور قرآن ما رو آسون کنه برای آسونیها.
ب نام مهربان وهدایتگر !سلام ب استادعزیزم مریم نازنینم وسلام ب دوستان گلم ،خیلی کارها واتفاقات بوده ک باعث شده با یبار اشتباه افکارمنفی نزارن دوباره اون کار ادامه بدم چندتا از مهمتراشو مینویسم گ یادآوری بشه برام اولین مورد درمورد رانندگی بود ک درحین پارک گردن ماشین درپارکینگ ماشین کوبیدم دیوار بعداز اون ترس وافکار منفی ذهنم تا دوهفته بامن بود ک نکنه باز سوار ماشین بشم دوباره اون اتفاق تکراربشه اونقدر باذهنم باخودم حرف میزدم بودم گ بالاخره موفق شدم ذهن وافکارمنفی خاموش کنم وخودمو قانع کنم ک همیشه این اتفاق نیفتاده یبار افتاده تو میتونی سوار شی ودقت بیشتر باز ماشین برونی درپارکینک پارک کنی خداروشکر تونستم ذهنم کنترل کنم دوباره سوار ماشین شم وبهتر از قبل رانندگی کنم واما مورد بعدی درمورد آشپزی ی روز ک مهمون هم داشتم غدارو خورش وبرنج جالب درنیومد درحالیکه همیشه غذاهام خوب عالی میشد خلاصه همین تودهن من مونده ک هرموقع مهمون میخواست بیاد من استرس میگیرفتم ک غدایی ک دوباره درست میکنم نکنه بدبشه وخیلی افکار منفی دیگه توذهنم تکرارمیشد ولی باز باتوکل ب خدا اینم تونستم ب ذهنم و ترسم غلبه کنم ودهنم قانع کنم ک ی بار بوده منکه همیشه کارم خوب بوده باز میتونی بهتر عالیتر ازقبل غذارو بزاری مورد بعدی درموردازدواج ناموفق ک داشتم باراول شکست خوردم برای بار دوم ب شدت ترس داشتم وباهمین ترس افکارمنفی ک دیر میشه میمونم خونه سربار پدرمادر وووو بااسرار خانواده باز ازدواج کردم ازدواج نآگانه وباکلی افکار منفی ترس ک اینم منجر ب یک ازدواج ناموفق شد باز ی شکست وحشتناک دیگه بعداز سالها زندگی دوباره جداشدم اونقدر ترس داشتم ک اسم مرد میومد استرس تموم وجودم میگرفت کم کم اون شکست هارو توذهنم کمرنگ کردم سعی کردم ب خوبیای رابطه قبلیم و اینکه چقدر برام درس داشته فکرکنم افکار منفی راجع ازدواج رابطه عاطفی کنار گداشتم و مثبت فکرکردم راستی اینو هم اضافه کنم ک زمانیکه بااستاد عزیزم واین سایت بی نظیر آشنا شدم این تغییر ومثبت فکرکردن درمن شکل گرفت از سال 98لیلای ضعیف کامل درذهنم کشتم و ی لیلای خیلی قوی امیدوار باانگیزه شدم اونم باز مدیون خداوندی هستم ک استاد سرراه من قرار داده والگوی عالی برای من شدن ازهرلحاظ ،استادجاانم واقعا ازتون سپاسگزارم باکلام شیوا گرمتون امید زندگی درمن روشن کردید بی نهایت سپاسگزارم بهشت وتمام نعمتاش گوارای وجودتون ،دوستتون دارم
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام و عرض ادب خدمت استاد،مریم عزیز و دوستان گلم
دوباره یه فایل و دوباره یک شاهکار دیگه از استاد دل ها،استاد خدا وکیلی تو چرا اینقدر عزیزی و حرفات به دل میشینه و آدم اگه هزار بار هم فایل هاتون را گوش بده بازم براش تازه اس و تکراری نمیشهبگم چرا چون حرف خدا را میزنید،چون حرف حقیقت را میگید
گفتم بعد از یک مسافرت دو هفته ای به شهرهای هیر،اردبیل،زنجان،تبریز،قزوین،ارومیه،مهاباد،جلفا،ارس و گردش در شما غرب ایران عزیز و آب و هوای عالی با مردمان فوق العاده و مهمان نواز خصوصا مهابادی های عزیز که پرچمشون بالاست و منا شرمنده خودشون کردن با این رسم مهمون نوازیشون دلم هوای نوشتن یک کامنت کرده بود
آقا من با این دوستمون که رفته بودیم مسافرت میگفت حواست باشه فلان شهری ها اینجورین فلان شهری ها فلان جورین منم هی بهش میگفتم همه جا آدم خوب هست بد هم هست اگه خوبی کنی خوبی میبینی و اگه بدی کنی بدی میبینی
و مسافرت ما تموم شد و به خدا قسم من یک آدم بد برخورد نکردم و با هر کسی برخورد کردن به جز خوبی و انسانیت ندیده ام مثلا میرفتم صف نونوایی تا فهمیدن مهمون هستم گفتن هر چقدر نون میخوای بردار،میخوام بگم اگه انسان خودش درست باشه به انسانهای خوب هم برخورد میکنه
یا تو این دو هفته کوچکترین مشکلی برای ماشینم پیش نیومد تا رسیدم به شهرمون دیدم ماشین استارت نمیخوره و استارتش خراب شد اصلا تعجب کردم من نزدیک شش هزار کیلومتر رفتم بدون هیچ مشکلی
در خصوص فایل همیشه ما با اتفاق افتادن کوچکترین مشکل یا اتفاق در زندگیمون ،فرکانس و حافظه اون اتفاق بد را تو ذهنمون همیشه داریم و در پس ذهن و ناخودآگاهمون با اون دست و پنجه نرم میکنیم و اگه کوچکترین اتفاق مشابه ای بیفته با خود خوری و سرزنش میگیم که دیده گفتم ،دیده ای سریع قبلی هم همین اتفاق افتاد ،گفتم بهت که دوباره تکرار میشه ،همیشه همین آش و همین کاسه و هزاران فکر و خیال چرت و پرت که ساخته افکار آلوده و بیمار ما هست
درود فراوان بر دوست خوب و عزیزم آقای درخشان بسیار خوش حالم از این همه هم فرکانسی چقدر زیبا دقیقا بیست روز پیش من هم این مسافرت را به شهر قزوین ،انزلی ،استارا ،اردبیل ،خلخال داشتم وچقدر انرژی گرفتم با چه انسان نهای شریف و عالی برخورد کردم خدا را شکر که در کنار دوستان خوب وهم مدار قرار دارم و بهترین لحظه ها را براتون آرزو دارم محمد جان عزیز موفق و سربلند باشیاز استاد عزیزم بسیار تشکر میکنم که با سفری که داشتند و به آکواریوم هم سر زده بودند برا من هم در شهر انزلی زیبا رقم خورد خدا را سپاس که استاد عباس منش با آموزههای زیبای خود مارا در مسیر روشن قرار دادند و زندگی زیبایی برایمان هرروز رقم میخوره مرسی استاد مرسی محمد جان
درود فراوان بر دوست خوب و عزیزم آقای درخشان بسیار خوش حالم از این همه هم فرکانسی چقدر زیبا دقیقا بیست روز پیش من هم این مسافرت را به شهر قزوین ،انزلی ،استارا ،اردبیل ،خلخال داشتم وچقدر انرژی گرفتم با چه انسان نهای شریف و عالی برخورد کردم خدا را شکر که در کنار دوستان خوب وهم مدار قرار دارم و بهترین لحظه ها را براتون آرزو دارم محمد جان عزیز موفق و سربلند باشی
سلام به همه دوستان عزیز و هر کسی که داره تو این جهان هستی به رشد و آگاهی کمک میکنه
نمیدونم از کجا بگم و یا اصلا میتونم اون چیزی رو که هست به کلمات دربیارم یا نه
ولی انگار هدایتش خودش بود که من بعد از نمیدونم چندین ما اومدم و اینجا دارم کامنت مینویسم
شاید صحبت الان من ارتباطی با این فایل نداشته باشه و شاید هم داشته باشه ولی انرژیش اومد که بیام و بگم
داستان از اون جا شروع شد که من بعد از 3 سال و شاید هم بیشتر در اینجا و این سایت به یک حالت و چرخه ی تکرار رسیدم که انگار چیزی برام لذت نداشت دیگه ، این رو هم بگم که من تو این سالها به خیلی از خواسته هام رسیده بودم خونه، فروش ، ثروت وووو… البته که انسان خواسته هاش تمومی نداره.
ولی روح وجودی من داشت از تشنگی تلف میشد ولی نه از این جنس آگاهی که برسم، بخوام و یا از این دست. شاید هم خواسته بود در درونش ولی یه چیز قوی تر اینگار میخواست در درون من بیدار بشه و داشت از جدایی دم میزد.
و یک سوال مهم؟؟؟؟
هیمنجا قبل از ادامه این رو بگم که شاید خیلی از صحبتهای اینجام به شما نسازه ، شاید هم بسازه .
سوام این بود تا کی قراره من شب و روزم رو بهم ببافم و باور بسازم برای خودم؟
تا کی باید فقط شنونده باشم؟
تا کی قراره از چشمه دیگران و کسی دیگر آب بخورم؟
کی قراره خودم باشم و نقش خودم رو بازی کنم؟
چون از یه جایی به بعد دیدم شدم شبیه یه کسی که داره فالو میکنه و روح من این رو نمیپذیرفت
اونجایی که خداوند میگه من همه چی رو به انسان یاد دادم ، یعنی تمام چیز برای من و در درون من قرار داده شده. پس من کی باید این داشته های درونی خودم رو پیدا میکردم.
پس چرا من کل زمانم فقط دارم باور میسازم و…
داستان جدید من از اینجا شروع شد
چون یه موضوعی که داشت اذیتم میکرد این بود که منیت دیدم و اینکه میدیدم خیلی از افراد 7سال8سال دارن اینکار رو ادامه میدن و گفتم که روح من قبول نمیکرد.
البته این رو بگم که خیلی از باورهای من تغییر پیدا کرده بود و الان میخواست بزرگتر بشه که این موضوعات براش میومد و این موضوع و مثال و صحبتی که دارم میکنم شاید برای همه کارساز نباشه، همه چیز به خود فرد و سطح فرکانسش بستگی داره.
و یه ندایی اومد که باید از اینجا بکنی و بری که میخوام بزرگترت کنم. و منی که چندین سال به این روال عادت کردم و این مسیر با هزاران ترس این زنجیر رو رها کردم و خودم رو سپردم به خودش.
تنها ایده ای که داشتم این بود که اگه یه فرد با قرآن تونسته، پس منم میرم و کشفش میکنم.
چون تو اواخر این موضوعات بود که، تو سرم فقط حرف از ایمان میومد ولی اینجا حرف خواسته و قدم و ….
من تشنه بودم ولی اینجا دیگه برام عمقی نداشت.
و شروع کردم به قرآن خوندن بجای فایل گوش دادن .
گوش دادم، عمل کردم،
گوش دادم، اشک ریختم
گوش دادم، هدایت شدم
و دیدم اینجا چقدر عمقش بیشتره انقدر بیشتر که اصلا نمیشه واسش انتها مشخص کرد وووو
و اونجا بود که تازه داشت مزه اینکه همه چیز در درون خودم هستم رو میچشیدم
چون این موضوع خیلی برام سوال بود که:
هدف من اینکه به خواشته هام برسم فقط؟
به چندتاش باید برسم؟
چون من هر چی میرفتم میدیدم بیشتر میخوام.
یعنی من اومدم که فقط برسم؟
منی که خدا میگه همه چیز رو دارم پس چرا انقدر نداشته دارم؟
تا کی میخوام برسم؟
اگه این بوده که خداوند میگه من اگه میخواستم همه رو یکسان میکردم.
پس صحبت از بیداری بزرگتری بوده
فقط اینو فهمیدم که من خودم باید مسیر خودم رو پیدا کنم ولی نه این مسیر..
خداوندی که انقدر نعمت رو بهم داده پس ایناچیه دیگه..
آرامش در قرآن من رو به چشمه غنی ایمان وصل کرده بود.
ایمانی که در اون من بودن توش حذف شد و یکی شدن رقم خورد
ایمانی که بهم میگفت و بهم یاد داد که خواسته رو من برات مشخص میکنم راهش رو هم خودم. دیگه مسعودی وجود نداشت
دیگه من تلاش نمیکنم که بفهمم خواسته ام چیه
دیگه من تلاش نمیکنم که بفهمم چه باوری رو باید درست کنم
دیگه من تلاش نمیکنم که چطور مهاجرت کنم
دیگه نیاز نیست که…
من رها شدم از بند این باورها و درست کردنشون
من رها شدم از اینکه اگه یه روز فایل گوش ندم بگم ای بابا
حالا تو این مسیر خیل عظیمی از آگاهی ها اومده که نیاز به گفتنش نیست
سادش میشه این:
خود و من بودن رو فراموش کنم
دنبال اینکه هر روز واسه خودم تصویرسازی کنم نیستم
دنبال اینکه هر روز یه سری چیزها رو تکرا کنم نیستم
دیگه تسلیمم
دیگه خواسته من میشه خواسته خودش
مسیرش هم میشه خودش
باورش رو هم خودش میسازه
دیگه یکی شدن میشه نتیجه اش
خدا رو شکر
سلام و بی نهایت ممنونم از کامنت زیباتون
چندبار خوندم و چقدر ارتباط گرفتم باهاش
انگار حرف دل من بود انگار گیرهای ذهن من بود انگار وصف حال این روزای من بود
منی که بقول نوشته زیباتون ،اگه خدارو درونم دارم پس چرا انقدر نداشته دارم؟
چرا گاها اصلا انگیزه حتی برای رسیدن به خواسته هام ندارم؟چرا اهرم رنج و لذتم یویو شده؟چرا اصلا نمیدونم خواسته هام چی هستن و کدوم تو الویته؟چرا اون لذتی که باید نمیبرم؟ چقدر رو باور کارکن ؟چقدر هی بلندشو دوباره سست شدن ادامه داره؟
خوش بحالتون که هدایت شدید و تسلیم شدید و الان سرسپرده خدا شدید
باور کنید حتی من گاها نمیدونم چطور باید تسلیم بشم؟؟!با اینکه روی قران و دوره ها کار میکنم و هدایتهای خدا تو زندگیم زیییاد بوده ولی احساس میکنم اون رضایت قلبی اون حس خوب اون حس تسلیم رو ندارم خیلی وقتا!!
بقول شما با دیدن ادمهای موفق ،میگم استعفا بدم از شغل کارمندیم،بعد میگم ثریا شجاعت بخرج بده مهاجرت کن،بعد میگم مث فلانی روی روابط کار کنم فلان دوره رو تمرکزی پیش ببرم،نه الان ثروت برات باید الویت باشه مث فلان فرد موفق سایت بیا رو قران کار کن وکلللی از این بللاتکلیفیا که ذهنم رو اشفته میکنه!
و طلب هدایت میکنم ولی انگار اون حالت عدم رضایت از خود اون کمال گرایی باعث میشه نتونم بفهمم خدا چی میگه یا نتونم تسلیم بشم
نجواهای ذهن که میگه مدتهاس روی خودت کار میکنی کو اون موفقیتا؟!کو اون رسیدن به خواسته هات؟کو اون نتایجت ؟؟و حتی دیگه مثل سابق مث روزای اول سالهای اول کار روی قانون هم بهم امید نمیده!!
چقدر کامنتت برام اشنا بود و و منو بر اون داشت که براتون بنویسم
چقدر دوس دارم که رها باشم مث شما
حتی راجب خواسته هام
حتی راجب تجسم و نتایج و وو
ووحتی راجب کار روی باورهام و تغییر شخصیتم
چقدر دلم میخاد که با خدا بیشتر از این حال کنم و مث خیلی از روزا و شبا که اشک شوق از سر عشقبازی میریختم بتونم همون جور بشم
خدایا هدایتت هدایتت بشدت نیاز این بنده ات هست
خدایا تسلیم بودن رو هم خودت یادم بده من نمیدونم که اصلا من بلد نیستم تسلیم باشم ولی دلم میخاد
مث این بنده ات اقا مسعود عزیز که چه فامیلی زیبایی هم دارن (نوریان)نور هدایتت رو بقلبم بتابونی
سلام به شما دوست عزیز
واقعیتش نمیخواستم بیام و دیگه کامنتی بزارم ولی حس کردم که میتونم یه حرفهای دیگه ای بزنم و شاید کمکی بشه. ولی هر سوالی که بعد از این کامنت برای شما باز بوجود میاد توی همین کامنت جوابش هم هست.
ببینید بازی اصلا سخت و پیچیده نیست. چون خودم این حس ها و تجربیات را داشتم دارم بهتون میگم.
ببینید ما انسانها در این جسم فیزیکی نام و نشان و برچسبهایی داریم ولی این انسان با هر نامی.مسعود، ثریا…. در واقع همان جهان هستی است یعنی یک جز از یک کل.
لطفا با دقت و تامل بخونید. حرفها یه خورده شاید سنگین باشه.
پس ما خوده اون خداوند هستیم. نه این اسمها
حالا در نظر بگیرید که شما خوده خداوند هستید. در این حالت و این قدرت دیگه ای خواسته ای هم ندارید. چون همه چیز برای شما هست، نه اینکه بخواد بوجود بیاد.
در نظر بگیرید که شما این دیدگاه رو داشته باشید. دیگه آیا نیاز دارید که برید باوری رو درست کنید؟ خیر
شما نیاز دارید که مسیری ایجاد کنید؟ خیر
شما فقط باید خدا باشید.
که اون هم با تسلیم بودنه.
حالا تسلیم بودن یعنی چی؟
یعنی کاری نکردن.
چطور؟
شاید این حرفهای من براتون ناهماهنگ با این سایت و مطالبش باشه. ولی اگه موقعش شده باشه میتونید درک کنید و برسید به رهایی. اگر هم نه که باید زمانش برسه.
در واقع برای من اینطوریه که من باید تکامل خودم رو طی کنم. تا یه جایی توی این سایت مراحل تکامل من پیش رفت ولی دیگه اینجا جوابگوی مرحله بعد من نبود مث اینکه شما از پایه اول تا ششم ابتدایی رو خونده باشید و باید برید دوره راهنمایی ولی موندن تو این سایت برای من به این معنی بود که دوباره بیام و از اول پایه ابتدایی رو بخونم و همین موضوعه که یک چرخه تکرار رو ایجاد میکنه.
برای شما هم شاید این باشه که البته باید خودتون به این درک برسید .
حالا تسلیم شدن یعنی چی؟
طبق آگاهی این سایت این میشه:
یاد گرفتم که باید ذهن رو قانع کنم.
باید برای ذهن منطق بیارم و….
ولی آگاهی جدید من دیگه اینطوری نیست.
آگاهی جدید من میگه که باید ذهن رو خاموش کنم
به این معنی که وقتی فکری میاد تو درونم نیاز نیست من باهاش درگیر بشم و بخوام درستش کنم. بلکه باید نگاهش کنم. یعنی باهاش درگیر نشم.
درگیر شدن یعنی چی؟
تصور کنید که شما دارید در مسیری حرکت میکنید و مشاهده می کنید که یک آدم ناجور از روبروی شما داره میاد به سمتتون. شما چه عکس العملی نشون میدید؟
با آگاهی جدید من اینطور میشه که :
من نباید برم به سمتش و باهاش درگیر بشم بلکه باید راه خودم رو عوض کنم و یا ازش فرار کنم. این بهترین حالتشه چون به من آسیبی نمیرسه.
حالا این مثال رو در نظر بگیرید و اون آدم ناجور میشه افکار شما و ذهن شما.
تسلیم شدن یعنی اینکه شما نباید با اون افکار درگیر بشید و بخواید قانعش کنید بلکه فقط باید نگاهش کنید.
حالا این سوالات پیش میاد.
1- چطور اینکار رو انجام بدم؟
2-پس چطور به خواسته هایی که دارم برسم؟
جواب سوال اول میشه با سکوت و مدیتیشن که باید برید و یادش بگیرید که البته چیز خاصی هم نیست.
حالا سوال جواب دوم.
ببینید من و شما قبل از اینکه به این جهان هستی بیایم مسیر زندگی خودمون رو انتخاب کردیم ولی الان چیزی یادمون نمیاد.
اون خواسته هایی که الان دارید حالا تو هر چیزی هست.
اونا خواسته های شما نیستند. در واقع اون خواسته ها پیش بینی و پیش گویی این جهان هستی است برای ما که میگه :
اگر شما در مسیر درست و تسلیم بودن باشید این اتفاقات و خواسته ها برای شما اتفاق میافته. پس این شما نیستید که خواسته دارید بلکه اینها وعده های جهان هستیه برای شما.
وقتی این دیدگاه رو داشته باشید دیگه نه منتظرید نه دنبال خواسته هاتون میرید بلکه تو مسیر درست حرکت میکنید و اون خواسته هان که مثل گلوله براتون میاد.
الان کاری که من میکنم اینه:
مدیتیشن میکنم.
لذت میبرم
غر نمیزنم
هر موضوعی بیاد درسش رو برمیدارم
سپاسگزاری میکنم زیاد
و اتفاقات هم که خودش میاد بدون اینکه من اصلا بهشون فکر کنم.
و من تسلیم هستم.
ببینید هر کدوم از ما اومدیم که کار خودمون رو انجام بدیم و این موضوعیه که برای ما تعیین شدست نه اینکه من شب و روز بشینم بگم اینو میخوام یا نمیخوام یا هر چیزه دیگه ای.
شما فکر کنید مگه شما :
برای نفس کشیدن فکر می کنید.باور میسازید
خودش هست و اتفاق میافته
ما باید با سکوت بریم به درونمون و اونوقتکه که لذتبخش ترین لحظات رو تجربه میکنیم.
خدا رو شکر
سلام آقا مسعود عزیز
لطفا اگه امکان داره بنوسید به خواسته های مادی و دنیایی تون از جمله ماشین رویاهاتون رسیدید و ازشون سیر شدین به بی نیازی رسیدید و با اختیار بعد مسیر عرفان و عشق خدا را انتخاب کردید
یا چون با اموزه های سایت زورتون رو زدین و به هدف های مادی تون نرسیدید بیخیال دنیا شدین و برای خوب شدن حال روحی تان مسیر معنویت و عرفان را انتخاب کردید؟
سپاسگزارم
سلام وقتتون بخیر و شادی
اگر شما در مدار صحبتهایی که گفته شد در دو تا کامنتی که گذاشتم باید یه سری تلنگرها براتون خورده میشد و یه سری آگاهی ها براتون آشکار میشد.
ولی وقتی چنین سوالاتی براتون پیش میاد میتونه دو تا نشونه داشته باش:
1- شما هنوز به درک و آگاهی این صحبتها نرسیدید و باید بیشتر روی خودتون کار کنید.
2- شما باید نوع نگاه خودتون رو تغییر بدید و این پیامها نشانه ای است برای اینکه شما میتونید برید به مرحله ی بعد.
شما برای رسیدن به اینکه در کدوم دسته قرار دارید چندین و چندبار این دو تا کامنت رو بخونید. یا اصلا چندین و چند روز این دو تا کامنت رو بخونید و چیزه دیگه ای نخونید اصلا.
اگر چیزی دریافت کردید که پی صحبتها رو بگیرید و به مسیر ادامه بدید. و اگر هم چیزی دستگیرتون نشد و هنوز ذهنتون سوال داره یعنی هنوز براتون موقعش نشده و شما هنوز به اون فرکانس نرسیدید و باید درسهای خودتون رو پاس کنید.
ولی اگه دارید با جدیت روی خودتون کار می کنید خوشحال باشید که مسیر براتون باز میشه. با جدیت یعنی : شبانه روزی و با حال خوب
و اگر جدی باشید هر از گاهی این کامنتها رو مطالعه کنید و میبینید که براتون کدهای عجیبی باز میشه.
به امید آگاهی هر چه بیشتر.
بنام خدایی که برایم کافیست
سلام به دوست بییینظیرم
سپاسگزار خدایی هستم که من رو به این آسونی هدایت کرد به دلنوشته های زیباتون
آقا دمتون گرم تو سن جوونی اینقدر خودساخته شدی که بی نیاز از خیلی از نیازهای بشری رسیدی به :
وَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ وَکِیلࣰا
بیییینهایت لذت بردم از نوشته زیباتون و خداروشکر تونستم ارتباط برقرار کنم با هدایت های الهی شما.
چقدررر بجا گفتید خدا انسان رو کامل آفریده و بغیر خودش به چیزی نیاز نداره ،
قرآن سرچشمه زندگی انسان؛
بدنبال درک آیات قرآن بودم که با کامنت شما حجت بر من تمام شد و خدا از طریق شما هدایتم کرد به سمت کلام خودش برم و از خود خود سرچشمه آگاهیهای ناب بنوشم .خدایاشکرت
سپاسگزارم بیییینهایت
شاد و ثروتمند باشید
سلام خدمت استاد عزیزم وخانم شایسته و تمامی دوستان گلم
استاد سپاسگذارم ازت بخاطر این فایل فایلی که واقعا من بهش نیاز داشتم اینجوری زندگی کردم
ولی نمیفهمیدم واقعا اگاه نبودم
وقتی که به زندگیم نگاه میکنم تمام زندگیم با این نجوا ها و ترس ها بوده
یعنی همیشه نگران اتفاقات بد بودم همیشه ذهن من منو ترسونده
(وچون در قبل از اشنایم با استاد یعنی قبل سال 96 تجربیات های نامناسب زیاد داشتم و در شرایط های اعتماد بنفسی خیلی نامناسبی بودم )
دیگه این نجوا ها بیشتر از حد بودن و هستن
حتی در این حالی که چند سال با استاد اشنا هستم و دارم کار میکنم بخاطر نجواهای ویران کننده هست که پیشرفت های که خودم میخوام نکردم
خلاصه اینو میخوام بگم که بالای 90 درصد از مواقع من همیشه نگران بودم
نگران بودم که کار نیست پول نیست مشتری نیست
همیشه شیطان منو با باور کمبود ترسونده همیشه و همیشه این ترس تو وجودم بوده که همه چی کمه
والبته توی این سالها هم که با استاد اشنا شدم واقعا نتایج های عالی رو گرفتم در مقایسه با گذشته خودم
اما همیشه این نجوا زیاد بوده
ولی من هم به ذور نتایج های عالی رو گرفتم
همیشه این ذهن وقتی کاری رو گرفتم و قرار بوده که انجام بدم تا کارو شروع کردم نجوا اومده که کار جور نمیشه
و بعد که کارو گرفتم شروع کردم دوباره از طرف دیگه می اومده ومیگفته حالا کارو انجام میدی ولی پول بهت نمیدن
اینجوری از همه جنبه ها فشار میاره شیطان برای ترسوندن ما
یا مثلا تو سالهای قبل که محصول داشتم برای فروش تا محصول تولید میشد انقدر حال و احساس بد ونگرانی می اومد که محصولی کم داری
بعد محصول که عالی بود نجوا می اومد که مشتری نداری
دوباره که مشتری می اومد نجوا می اومد که پول نمیدن
اینکه واقعا بقول قران شیطان وعده تهیدستی وفقر میدهد همینه دیگه
بر گردیم به قانون کلی جهان
که تمام اتفاقات زندگی ما بواسطه ی باورهای ماست و ما زندگی خودمون رو باورهای که داریم رقم میزنیم
درسته من توی این سالها این نگرانی های دائمی 99درصدی داشتم البته قبل اشنای با استاد
اما از شروع اشنای باورهای من هی تغیر کردن ارام ارام این باور که من زندگی خودم رو رقم میزنم
شروع کرد به قدرت گرفتن ومن هی بهتر و بهتر شدم
و نتایج های بسیار بسیار عالی رو گرفتم
منی که از اون دوران تنها تنها وتنها وتنها راهی که برام مونده
[کلمه بود بنام خود کشی]
واونم ذهنم ساخته بود برام همون شیطانی که در موردش حرف میزنیم و باعث شده بود که فقط و فقط به خودکشی فکر کنم و تنها راه رو بدونم
چرا ؟
چون نمیتونستم ذهنم رو کنترل کنم
چون اگاه نبودم به قوانین
چون نمیدونستم که من خالق زندگی خودم بودم و هستم و خواهم بود همین نگرانی ها و دستاوردها هم بخاطر همین نجواها هست بخاطر این باورها هست
چون اگاه نبودم که خداوند فرمانروای جهان قوانین رو گذاشته و اون به کسی ظلم نمیکنه .
من تو اون دوران افسردگی وقبل اشنایم با استاد همیشه و همیشه میگفتم خدایا چرا اخه من
چرا زندگی من رو اینجوری کردی
چرا من رو اینجوری ساختی
چرا منو در خانوادی خوب با اعتماد بنفس بالا با شرایط مالی خوب به دنیا نفرستادی
چرا چرا چرا و هزار تا چرای دیگه
واقعا
(وای استاد. همینجوری داره میاد و منم مینویسم و داره یادم میاد از کجا به کجا رسیدم )
اشکم در اومد ذوق گلوم رو گرفته
خدایا شکرت بخاطر اینکه هدایتم کردی به این مسیر .
اره بخاطر گذشته و خانواده و باورها ی که تو ذهنم ساخته شده بود
بدون اینکه من اگاه باشم
همیشه احساس قربانی شدن میکردم همیشه احساس ناتوانی میکردم همیشه افسرده و نگران بودم و البته همیشه هم مریض.
واینکه با شما استاد عزیزم اشنا شدم دیگه عوضا هی شروع کرد به پیشرفت کردن و من نتایج هام در مقایسه باخودم خیلی خیلی بزرگ تر بود
. نتایج .
منی که افسرده بودم اصلا به هیچ عنوان به ازدواج فکر نمیکردم
چون انقدر حجالتی انقدر اعتماد بنفس پاین انقدر حال بد داشتم
نه روابط عاطفی درستی داشتم
و همیشه فراری بودم از ادمها بخصوص با ادمهای جدید همیشه ذهنم منو میترسوند
ولی بعد اشنای با استا د
که بزرگترین ترس زندگیم بود
من با ایجاد باورها با گوش دادن حرف های شما تونستم ذهنم رو کنترل کنم و ازدواج کنم
تو طایفمون تنها یه دونه از پسر عمو هام ماشین داشت
.تونستم ماشین بخرم
تونستم چند سال کسب و کار خودم رو داشته باشم شغل زنبور داری که خیلی هم عالی بود نتایج خوبی هم گرفتم
ازش ولی بخاطر باورهای غلط شکست خورد اما چند سال داشتم و لذت بردم و تجربه های خوبی داشتم و خیلی هم عاشقش بودم
تونستم زمین مسکونی بخرم که دارمش
تونستم ماشینم رو عوض کنم
تونستم هزینه های مالی عروسیم رو بدم
وسایل خونه خریدم کل هزینه هارو خودم پرداخت کردم
تونستم روابط بسیار عالی رو با دیگران با خانواده همسرم با فامیل های همسرم برقرار کنم
بعد تونستم مهارت کار سیم کشی ساختمان رو یاد گرفتم همین الان هم دارم فعالیت میکنم
خیلی هم پیشرفت کردم
خیلی واقعا خیلی خیلی تغیرات عالی داشتم و تونستم جلو این ترسها رو این نجوا هارو کنترل کنم
و تولد دوباره زندگی من از وقتی که با استاد اشنا شدم
و کل شرایط کل نتایج کل دستاورد ها همه و همه از کوچکترینشون .از اشنای با شما بود استاد عزیزم
و عاشقانه خداوند رو سپاسگذارم بخاطر شما
وخداوند رو سپاسگذارم بخاطر همه چیز بخاطر همه چیز واقعا عاشقانه سپاسگذارم از خداوند بخاطر تمام هدایت های که کرده
یارب العالمین
سلام برآگاهی دهندگان نور
سلام به همه دوستان عزیزم
استاد عزیز بینهایت سپاسگزارم که آگاهیای نابتون رو انقدر با سخاوت میبخشید و هر لحظه بهم ثابت میشکه چقدر به باور فراوانی ایمان دارید و چقدر کیفیت تو همه زمینه ها براتون ارزشمند هست و ازهمه مهمتر چقدر مخاطبینتون براتون ارزشمند هست که حتی فایلای دانلودی رو چه از لحاظ محتوا وچه از لحاظ کیفیت بردید بالا،من یه باور مخربیکه داشتم میگفتم فایلای دانلودی انقدرا هم ارزش نداره استاد داره سطحی صحبت میکنه واین باور نمیزاشت آگاهیهای نابتون رو دریافت کنم، ولی وقتی پی بردم هر فایل شما ارزشمند هست حتی سریالهای سفرنامه، دیگه واقعا هر فایلی رو میشنوم با این باور که اینا آگاهیها وباورهای استاد هست که از مدتها قبل ازش نتیجه گرفته و همینهارو تکرار کرده به یه شدت فرکانسی رسونده و نتایجش بیشتر و بیشتر شده.
چگونه ذهنمان مارا فریب میدهد؟
من از وقتی متوجه شدم که ذهنم اگر هزارتا کار خوب،نتایج خوب، برخوردای خوب از اطرافیانم داشتم رو، فقط کافی بود یه اتفاق بد خیلی ساده و کوچک میفتاد، ذهنم اون اتفاقای خوب رو ایگنور میکرد و ادد میومد روی اون اتفاق نازیبا بُلد میکرد،مثلا تو روابط طرف کلی ویژگیهای مثبت داشت، کافی بود به زعم خودم، یکار اشتباه میکرد، دیگه ذهنم اون رو میدید و کلا یه پرده مینداخت روی خوبیهای طرف و فقط اون برخورد نازیباش رو انقدر بزرگ میکرد که کلا از اون شخص متنفر میشدم، خداروشکر تو دوره عشق مودت وقتی یاد گرفتم که تمرکزم روی ویژگیهای مثبت افراد باشه و یاد گرفتم گذشت کنم، چون اگر از یه اتفاق یا یه برخورد ساده نگذرم جهان اضافه میکنه برام، چون جهان چیزی بهم نمیده جز کانون توجه و فرکانسای ارسالی من، وقتی من دارم به یه اتفاق نازیبا و برخورد نامناسب توجه میکنم و اتفاقای خوب رو ایگنور میکنم بابت اون اتفاق شاکی و ناسپاسم،دارم به جهان بصورت ناخوداگاه میگم من لایق اتفاقای خوب نیستم، من اتفاقای خوب رو نمیخوام من از این برخوردای نامناسب و اتفاقای بد بیشتر میخوام چون دارم با توجهم این مهر تایید رو میزنم که ای خدای مهربان از این جنس اتفاقات که من رو شاکی تر وناسپاستر کنه بیشتر بهم بده، که حالم رو بدتر کنه، چون من نمیتونم اتفاقات خوب روببینم و تمرکزم روی ویژگیها و اتفاقات بدهست.
بقول استاد تو دوره آفرینش،خیلی مهمکه اتفاقات گذشته شما بخاطر باورها وفرکانسای قبلی شما بوده،
وقرار نیست اون اتفاقات رو تجربه کنید، اما از امروز که دارید روی باورها وفرکانساتون کار میکنید، اتفاقات جدید، شرایط و ایده های جدیدرو تجربه میکنید که قبلا تجربه نمیکردید.
راه حل که وقتی ذهن میخواد خودش رو آماده کنه برای ورود به مدار منفیها وناخواسته ها، من خودم میام موفقیتهایی که قبلا داشتم رو مرور میکنم میگم حمید قبلا تو تونستی براحتی این موفقیت رو کسب کنی،چه تو روابط چه تو مسافرتها و غلبه برترسها چه تو کسب درآمد، میدونم کلک ذهن چیه، ذهن کارش اینکه انسان رو ناامید وغمگین کنه، بقول قرآن نجوا تنها از سوی شیطان هست که مومنان رو غمگین کنه، میخواد از کاه کوه بسازه، میخواد بگه تو عرضه هیج کاری رو نداری،میخواد بگه شرایطت همینه و نمیتونی اوضاع رو تغییر بدی،میخواد من رو تو موقعیت فعلیم نگه داره، در یک کلام میخوادقدرتمندترین سِلاحم که ایمان وامید هست رو ازم بگیره و خلع سلاحم کنه
کار من چیه این وسط، که با یادآوری موفقیتهام نزارم این شعله کوچک ناامیدی وترس جون بگیره و آتشی بشه بر خرمن باورهای خوبیکه ساختم، وبشم یک آدم قربانی و بگم همینکه هست و بخدا وقوانیش و حتی استاد گیر بدم، چون بارها شده گذاشتم نجواها جون بگیرن و دیدم دقیقا احساس ناتوانی وبدبینی بهم دست داده درسته تایمش کم بوده ولی متوجه شدم که این کلک ذهن هست که نزاره من پیشرفت کنم وهنوزم این نجواها هست کافیه افسارمو بدم دستش،وقتی اینجوری میشه تصورم اینکه خودم رو به اسب چموش ذهن بستم و این اسب چموش داره من رو روی زمین میکشه و به سمت آتش خودساخته میبره و هرجوریه میگم حمید یه راهی پیدا کن از یه زاویه ای به قضیه نگاه کن که به آرامش برسی، چون سیستم خداوند طوری تعبیه شده که با هر منطقی دست به آتیش بزنی سوختی، پیامبر و غیره نداره، این سیستم عادله،پارتی بازی سرش نمیره، فرکانس ناخواسته میفرستی جوابش ناخواسته اس، فرکانس خوب بفرستی جوابش خواسته بیشتر هست، اگه هم دوست داری بلا سرت بیاد همین مسیریکه شیطان بهت میگه برو.
استاد عزیز بینهایت سپاسگزارم بابت این آگاهیهای نابتون و نیاز که چندین بار این فایل رو گوش بدم تا درکم بهتر وبهتر بشه.
عاشق همتونم با عشق
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام استاد عزیزم،سپاسگزارم از شما بابت این حرفهای گوهربارتون،بی نهایت بار ازین لطفی که به بچه هاتون دارید سپاسگزارم و امیدوارم بتونم شاگرد خوبی برای شما تو زمینه ی اجرای توحید در زندگیم باشم
چقدر این حرفهاتون آبی روان بود تا بر آتش زیر خاکستر درونم ریخته بشه و نخوام یه اتفاقی که تو زندگیم یک بار رخ داده برای خودم بلد کنم ودیگه هیچ حرکتی نکنم
استاد تجربه های زیادی راجب این اسب چموش دارم که بارخ دادن یک اتفاق به ظاهر ناجالب اجازه نداده دیگه حرکت کنم،و چقدر بااین فایل بیشتر به فکر فرو رفتم که من هنوز کار دارم که بیشتر روی خدا حساب باز کنم و بیشتر روی توحید و ایمانم کار کنم،چون این حرکت نکردن و بلد کردن اون اتفاقی که یکبار رخ داده،یعنی که رنگ خدا رو تو زندگیم کمرنگ کردن،یعنی که به خدا ایمان واعتماد نداشتن…
همین داستانی که یک سال گذشته برای بارداریم رخ داد و چندین پزشک مشکلی که برای فرزندم پیش اومد رو به ژنتیک ربط دادن،باعث شد که من دیگه برای بارداری دوم اقدام نکنم و یجورایی مثل یک شمشیر دولبه،نه درست میتونستم به خدا اعتماد کنم،نه خیلی ژنتیک رو قبول داشتم
وقتی فایل توحید عملی قسمت هشتم رو بااین فایل باهم گوش میکنم،دلم بیشتر به خدا قرص میشه و قدرت رو از عامل بیرونی میگیرم و به خدا میدم،و الان بایک منطق قوی به خودم میگم همونحور که خدا فرزند اولم رو سالم وصالح بهم عنایت کرد،پس همون خدا میتونه دوباره یه فرزند سالم و صالح دیگه بهم عنایت کنه
درسته که اون فرزند دومم ازلحاظ سلامتی مشکل داشت،ولی وقتی به رفتار خودم نگاه میکنم که چرا به این مشکل برخوردم،دیدم که من هم از لحاظ خوراکی خیلی اون خوراکی که برای بارداری مضر هست رو رعایت نکردم،مثلا نمک زیاد از حد به خاطر ویار شدیدم به نمک مصرف میکردم،و شاید همین موضوع باعث شد که کلیه های فرزندم به مشکل بربخوره
وقتی خودم میدونم اصول برنامه ی غذاییم ازهمون اول مشکل داشت،چرا اونو به مشکل ژنتیک ربط بدم،این روزا دکترا بر حسب حدسو گمان فقط هرموضوعی رو به ژنتیک ربط میدن
وقتی خدا به من یه فرزند سالم داده،یعنی میتونه یه فرزند سالم دیگه بهم بده،و نیازی نیست که بترسم و بگم حتما ژنتیکم مشکل داره،چون اگه بترسم همون تو زندگیم قدرت پیدامیکنه،چپن اگه عامل ژنتیک رو به اندازه ی نیم درصد تواین موضوع دخیل بدونم اگه کوچکترین مشکل دیگه ای رو تجربه کردم این نیم درصد به اندازه ی پنج هزار درصد تو ذهنم قدرت پیدامیکنه
وقتی بایک خدایی طرف هستم که میتونه سلول به سلول بدنم رو درست هدایت کنه بشرطی که بهش اعتماد کنم که میتونه از هزاران هزار پروفسور ودکتر کارش رو بهتر انجام بده،پس نگرانی چه معنایی داره،وقتی من احساسم خوب باشه و به یک خدایی توکل کنم که فرمانده کل کیهانه پس تجربه ی اتفاق ناخوشایند برای من معنایی نداره و امممکان نداره که من در مدار درست باشم و یک اتفاق ناجالب رو دوبار تجربه کنم
اون تجربه ای که ازین بارداریم داشتم،برام یکدرس خوبی شد تا بیشتر روی خدا حساب باز کنم،خیلی وقتا این ذهن منو بخودش مشغول میکنه و میگه چرا باید تو اینو تجربه کنی،چرا اون نفری که همه میگن ظالمه و به همه ظلم میکنه و حرف زور تو سر همه میزنه بارداری های سالمی داشت ولی تو به ظاهر فکرمیکنی تومسیردرستی و این اتفاق ناجالب رو تجربه کردی،چرا باید یهمچین امتحان سختی رو پس بدی وو….ازینجور نجواها که بغضمنو میترکونه و گاهی وقتا منو ازین مسیر ناامید میکنه
اما دیگه اجازه نمیدم شیطان وعده فقروفحشا بهم بده،اونقدر درمقابلش محکم می ایستم و با مشت ایمانوتوکلم تو دهنش میزنم تا یبار دیگه ترسو نگرانیو ناامیدی رو به دلم راه نده
چیزی که این یکسال از درون خودم بیشتر متوجش شدم اینه که احساس میکنم خیلی قوی تر و صبورترشدم،خیلی درمقابل موضوعات پوچوبیهوده بیخیال تر شدم و آرامش دارم و سکوت میکنم و خیلی دیگه توجمع های چرتوپرت دوست ندارم برم و احساس میکنم خاضعانه تر و تسلیم وارانه تر با خدای خودم صحبت میکنم،خیلی بیشتر خودم رو به درگاه خدا فقیرومحتاج تر میدونم،اصلا اونقدر در رفتاروکلامم ارامش هست که خیلی ها که این نوع رفتار رو درک نمیکنن فکر میکنن که من افسردگی بعداز زایمان گرفتم،درصورتیکه اونقدر از درون آرام هستم اونقدر در لحظه به لحظه قدرت وعظمت پروردگارم رومرور میکنم که چقدر میتونه به یک چشم بهم زدن همه چیز بهت بده یا همه چیو ازت بگیره که دیگه واقعا قلدر بازی دربرابر قدرت و عظمت پروردگار نتیجش میشه بادماغ روی خاک افتادن..
نجواهای شیطان کارخودشو میکنه ولی درکنار این جواها و رخ دادن این اتفاق چقدر فهمیدم من هیچی ام،چقدر فهمیدم غرور کاذب آدمو به زمین میزنه،چقدرفهمیدم هرچقدر مادر قویی تو بارداریم باشم و به خودم غره بشم،خدا از من قوی تره و قانونی که برای مادر وجنین وضع کرده،قانونی که برای سلامتی وضع کرده،وقتی تو درست اجراش نکنی،کاری نداره که تو چقدر مادر قویی هستی،اجراکردن نادرست قانون خدا برابر میشه باتجربه ی اتفاقات ناخوشایندتوزندگیت،چیزی که خودم دررفتارم انجام دادم و نتیجش رو دیدم،،بما قدمت ایدیهم،بما کانو یعملون…
اونقدر دارم به خدا ایمانمو نشون میدم که هرچی دکترا بهم گفتن که سونوگرافی های فرزندت رو برای بارداری بعدیت به آزمایش ژنتیک ببر،اون سونوگرافی هارو به کل پاره کردم و فکر نمیکنم قبلا این اتفاق رخ داده،و دوباره میخوام بایک توکل و ایمان بهتر به یک بارداری سالم وتندرستی رو ان شالله اقدام کنم
فقط یک روز ازخدا پرسیدم دلیل این ماجرارو بهم بگو،بخدا قسم همون لحظه جوابموداد و اون روزایی رو جلوی چشمم اوورد که چقدر روی غذاهام نمک میریختم و هر چیزی رو میخوردم کلی نمک به اون خوراک میزدم،درحدی که اون خوراک از نمک سفید میشد!به همین راحتی خدا گفت به این خاطر بود
نمیدونم چقدر جوابی که ازخداگرفتم تاچه حد درست بود،ولی وقتی به سرچ کوچیک دراین باره زدم دیدم که نمک بیش ازحد دربارداری باعث نارسایی کلیه جنین میشه،واین ربطی به ژنتیک نداشت،اون بخاطر رفتار خودم بود ونتیجش هم دیدم
اولش کلی ازین کارم احساس گناه میکردم،کلی به درگاه خدا طلب بخشش کردم که چه ظلمی در حق خودمو اون بچه کردم،ولی دوباره بااین دیدگاه که من انسانم و دچار اشتباه میشم خودم رو بخشیدم و دیگه هیچاحساس گناهی ندارم و امیدوارم بتونم دیگه به کل به این موضوع فکر نکنم و با توکل به الله مهربان یک بارداری سالم وتندرستی رو باهدایتهای پروردگارم تجربه کنم ان شالله
خدایاشکرت بابت این فایل ارزشمند…