چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 27 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/07/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-07-18 07:31:352024-07-18 07:33:31چگونه ذهنمان ما را فریب می دهدشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
استاد عزیزم سلام
مثل همیشه حرفاتونو باید از طلا گرفت
برای خودمن یک تجربه ای همراه با ،بار روانی چندسالش، همچنان در جریانه.
و غلبه بر اون ، قرار گرفتن در شرایط خاصی رو میطلبه
باتوجه به تمام نکات مثبت و محرزی که در خودم میبینم ، این یه موضوع سایه عجیبی انداخته
ایکاش میشد برای چندلحظه باهاتون صحبت بکنم چون بابت خاص بودنش، نمیشه که به راحتی مطرحش کرد
و باوجود اینکه مدام در حال شنیدن صدای شما و در ارتباط مداوم با آموزشهاتون هستم اما این موضوع رونمیدونم چطور باید پوشش بدم که این ترمز رها بشه ومنم بتونم از زندگیم لذت ببرم
دقیقا عین جمله ای که گفتین این تجربه منفی برای هرکسی ، به یه شکلی ملکه ذهن میشه و خب قدرت آدما برای مهار موضوعات ، متفاوته
ودارم سعی میکنم با قرار دادن خودم در اون شرایط خاص این موضوع رو در خودم تست بکنم و باور بکنم که من آزاد و رهام و عاشق خومم و نظر کسی ، واااااقعا اهمیتی در زندگیه من نداره
امروز ، اینجا، قاطعانه اعلام میکنم که این موضوع رو (که البته، شخصی، مسبب بوجود اومدن این باور در من بود برای سااالها پیش )برای همیشه در خودم ،حل میکنم و همینجا فریاد خواهم زد که به بهترین شکل ممکن تجربه کردم چیزی رو که دلم میخواست و
بابتش از همین حالاا هزاران بار خداروشکر میکنم
چون مییدونم که هرچیزی، شدنیه
شاید من راهشو پیدا نکردم ️
دوستتون دارم استاد عباسمنش عزیزم
با تمام قلبم میخوام که به زودی در سمینارهای حضوری شما در هرجا ومکانی که ، طبیعت فراهم میکنه روبه روتون به ایستم و بگم استاد
هممممممه چیزایی که خواستم شدددددد
و …
بنام خدا
اولین موردی که از مثالهای استاد برام یاد اوری شد
مزاحمت بود
( اینکه جطور الکوش تو ذهنم رفت رو داستانش نوشتم ولی پاکش کردم و خلاصه)
من چندین سال که دیگه پیاده جایی نمیرم و ماشین شخصی خودم رو دارم ب لطف خدا
یادم اون سالها که زبانسرا کار میکردم
خونه مادر همسرم خیلی بهش نزدیک بود
من باید ی کوچه رو میومدم بیرون تا برسم ب زبانسرا
وقتی از زبانسرا برمیگشتم بارها برامپیش اومد
دقیقا وقتی وسطهای کوچه میرسیدم صدای موتور می اومد
و من مو ب تنم سیخ میشد تو اون تاریکی کوچه و چنان ضربان قلبم بالا میرفت و من با کفش پاشنه بلند تا خونه مادرشوهرم میدویدم
حتی راهمدور کردم ( خونه مادر همسرم ی جورایی وسط بود و از 5 تا کوچه راه داشت)
از مسیر وسط شهر اومدم که از کوچه کوتاه تر برسم
دقیقا اولین پیچ کوچه رو کرد کردم صدای موتور اومد از کنارم رد شد و از روبروم اومد دستش دراز کرد که ب من بزنه من محکم با دستم بهش ضربه زدم
یبار دیگه هم تکرار شد و دقیقا همون ادم بود
انگار ی جایی تو خیابون کمین میکرد و تا ی خانم میرفت تو کوچه میومد سراغش
( چون نشونه اش رو که ب همکارم دادم که توی همون محل زندگی میکرد گفت دقیقا این ادم هم دوستمرواذیت کرده)
ب همسرم موضوع گفتم
و ی دو شبی هم همسرم نامحسوس کشیک داد
ولی خبری نشد خداروشکر ( چون اون موقع همسرم با اسلحه شکاری وایساده بود و خدامیدونه ممکن بود چ اتفاقی بیوفته )
خلاصه که این باور رفته تو ذهنم که اگر تنها باشم توی کوچه هر موتوری که رد بشه میخواد اذیت کنه
و ناخوداگاه صدای موتور برای من تداعی ی جنس مذکر ازاری و مریض
به نام خدای مهربان سلام
خداروشکر میکنم که میتونم زندگیم رو از هر لحظه که میخوام تغییر بدم
بخش ششم
اگر من یک روند اشتباهی رو رفتم به خاطر شخصیت قبلیم اگر دوباره اون کارو انجام بدم نتایج قبل رو نمیگیرم ها
با این جمله مقاومت دارم
ولی وقتی که به چند وقت گذشته خودم فک میکنم متوجه میشم که چرا وقتی که از کارخونه قبل به این کارخونه اومدم و همون کارهای قبل رو انجام میدادم اینجا نتیجه کاملا برعکس بود و چقد به نفع من بود و من تعجب میکردم که چرا اینطوریه ،میگفتم چرا من همین کارو اونجا میکردم هیچ اتفاقی نمی افتاد و برای هیچ کس مهم نبود ولی اینجا بابتش پول بهم میدن، و همین موضوع باعث شد که من هی ترغیب بشم کارهای درست که قبلا انجام میدادم و هیچ نتیجه ای نداشت رو اینجا تکرار کنم و دقیقا نتیجه متفاوت میگرفتم
ولی نمیدونستم چرا
نمیدونستم که بخاطر اینه که من تغییر کردم ،بخاطر اینه که من دارم رو خودم کار میکنم
جالبش اینه که اون موقع فک نمیکردم که دارم رو خودم کار میکنم با اینکه فایلها رو گوش میدادم و سعی در تکرار داشتم
و فک میکردم که کار کردن روی خود باید کاملا محسوس باشه ، یعنی مثل بنایی متوجه تغییر بشی که این ساختمان اومده بالا
ولی نگو که اونها تغییر بوده که من اونطوری نتایج رو دریافت میکردم
من فک میکردم که استاد از اول استاد بوده و هیچ وقت اشتباه نکرده و نمیکنه
وقتی که استاد گفت که منم همین باورها رو داشتم انگار منم متوجه شدم که پس میشه تغییر داد این باورها رو چون تو ذهن من اینه که نمیشه تغییر داد این باورها رو و تا آخر عمر با منه ، هر چقدر هم که رو خودم کار کنم
و اوضاع بهتر نمشه
من در مورد مسائل مالی این حس رو نسبت به خودم دارم که
که تو هیچ وقت نمیتونی یه کسب و کار برای خودت داشته باشی، تو برای همیشه همینی،و باید بسوزی و بسازی
الان متوجه ام که این فکر اشتباهه و باید ببینم که کجای کارم ایراد داره ،کجا دارم مسیر رو اشتباه میرم و کدوم باورها دارن کار میکنن
من حتی از امتحان کردن بیزینس هم میترسم
من حتی از نزدیک شدن بهش هم میترسم
یکی از باورهای محدود کننده قوی ام اینه که تو باید برای بیزینس و پول ساختن پوستت کنده بشه ،و پدرت در بیاد
و از اونجایی که من آدمی هستم که از انجام کار سخت فراری هستم و خیلی اذیتم که کار سخت کنم میگم کلا ولش کن
نخواستیم پول دارو ثروتمند و کسب و کار دار بشیم
همین آب باریکه کارمندی کافیه ، با اینکه از دورن خود خوری دارم و اذیتم که کارمندم و دوست دارم که رها باشم و هر فعالیتی دارم در جهت رشد خودم و کسب و کارم باشه
ولی حیف که گیر کردم بخاطر ترس از سختی کشیدن و عذاب کشیدن و اذیت شدن و خون دل خوردن و پدرت در اومدن
فک میکنم که باید برم شبانه روز مطالعه کن ، رفرنس های خارجی مطالعه کنم کتاب های اقتصاد بخونم تا بتونم یه کسب وکار راه بندازم
و اگراین کارها رو نکنم شکست میخورم و بیچاره میشم و کلی زمان رو از دست میدم
پس بهتره که همینطور کارمند باشم و برم و بیام و انتظار داشته باشم که دیگران برای من کار جور کنن چون میترسم از کار جور کردن و مشتری نداشتن
بسیار سخته که خودم رو تغییر بدم بسیار احساس ستستی و اذیت شدن میکنم
چون فک میکنم که برای تغییر باید پوستت کنده بشه
ولی خب خداروشکر دارم بهتر میشم همین که کامنت مینویسم و همینکه برای گوش دادن به فایلها و دورها وقت میگذارم یعنی برام مهمه و میخوام که تغییر کنم و این خودش بخشی از تغییره
اولش که این فایل رو دیدم گفتم اینم حتمامثل فایلهای دیگه در مورد اینه که چطور ذهنت رو کنترل کن
ولی الان خداروشکر میکنم که وقت گذاشتم و نشستم و گوش دادم و نوشتم و خودم رو دوباره کنکاش کردم که ببینم چه خبره و هر بار که یه فایل از استاد گوش میدم یه دریچه جدید تو زندگیم و رفتارم و کردارم و عملکردم و درکم نسبت به قانون باز میشه
قبلا اتفاقات ذهنم رو کلا تسخیر میکرد و قفل میشد
ولی جدیدا مخصوصا بعد از دوره احساس لیاقت انگار قوی تر شدم انگار آهنین شدم انگار مشکلات خیلی کوچکتر از من شده
انگار کمتر عصبی و ناراحت میشم ،انگار کمتر و خیلی کمتر واکنش نشون میدم
ولی هنوز در ادامه دادن توجه به نکات منفی احساس لذت دارم که باید کار کنم و به خودم یاداوری کنم که تغییر بدم این موضوع رو و سعی نکنم که خودم رو تبرعه کنم یا خودم رو بی خطا جلوه بدم و تقصیر رو بندازم گردن دیگران و کیف کنم
به خودم میگم که اشکال نداره ، تا الان اونطوری بودی از الان به بعد سعی کن که ادامه ندی نکات منفی رو و غیبت کردن رو
خوشحالم از اینکه وقتی استاد میگه بنویسید من جز اون افرادی هستم که نوشتم
چون قبلا فقط گوش میدادم و با اینکه احساسم خیلی عالی میشد ولی انگار فقط یه فیلم قشنگ دیدم که وقتم بگذره
ولی الان نتنها لذت میبرم بلکه کلی تغییر و تحول در خودم میبینم و حس میکنم
و چقد وقتی که مینویسم و با دقت گوش میدم و کنکاش میکنم خودم رو بعدا در مواقع حساس و موقعیت هایی که تضاد پیش میاد چقد این کنکاش کردنه و توجه کردنه و نوشتن به صورت کامنت به من کمک میکنه که زود تر بتونم به احساس بهتر برسم
مثلا کلاس زبان یادم اومد
من قبلا کلاس زبان میرفتم و به محض اینکه به پندمیک خوردیم و من دیدم که یه کم سخت شده دیگه کامل ولش کردم ،ولی این بار که با باورهای جدید شرکت کردم چقد پیشرفت کردم
منی که آرزوم بود بفهمم فعل و فاعل چیه الان در سطح پیشرفته 1 هستم
تا حالاچهارتا کتاب داستان در سطح خودم خوندم و چقد روان تر شدم و چقد با دوستام صحبت کردم و چقد لذت بردم
و حتی کمتر از اون زمان ، من که همون آدمم پس چی تغییر کرد؟
دقیقا باورها و نگاه من تغییر کرد
رفتار من با همسرم و فرزندم تغییر کرد
قبلا با هم کلی دعوا داشتیم ، کلی من خیانت میکردم ، کلی از فرزندم بدم می اومد و چقد زندگی و پیش هم بودن سخت بود
ولی الان چقد من آرام تر شدم، چقد رفتار و روابط ما عالی شده ،چقد من با فرزندم راحتم و از حضور هم لذت میبریم ،چقد من و همسرم روابط عاشقانه ای با هم داریم ، و چقد لذت میبریم از حضور همیدیگه
چقد پسرم خودش من رو بوس میکنه
چقد با هم راحتیم و چقد با هم صادقیم ، و چقد با هم رو راست هستیم و چقد عشق میکنیم با هم
قبلا هیچ کدوم اینها نبود و از وقتی که من با آگاهی ها آشنا شدم و رو دورها کار کردم و اتفاقات عالی بعد از دوره احساس لیاقت افتاد
و خدارو بسیار سپاسگزارم و استاد عزیزم بی نهایت سپاسگزارم که کمک کرد زندگی بهتر و با کیفیت تری داشته باشم
بی نهایت از استاد عزیزم سپاسگزارم که خداوند رو به من نشون داد و باعث شد بفهمم و درک کنم که من هم انسانم و من هم میتونم آرزو و خواسته داشته باشم
استادی که کمکم کرد من که همون کارگرو کارمندی بودم که از خودم بدم می اومد و یه درآمد ناچیزی داشته باشم الان خیلی خیلی بهتر از اون موقع هام شدم و این رو هم من هم همسرم درک میکنیم
خدایا شکرت که تو انقد مهربانی که من رو هدایت کردی به این آگاهی ها، که همیشه با منی و خود اینجا بودن من از هدایت توست
شیطان وعده فقر و فحشا میده و خداوند وعده فزونی نعمت میدهد و اوضاع همیشه بهتر میشه ، وما باید بهتر بشیم که اوضاع بهتر بشه
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
أَتَأْمُرُونَ الْنَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَابَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ
وَاسْتَعِینُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَهِ وَإِنَّهَا لَکَبِیرَهٌ إِلَّا عَلَی الْخَاشِعِینَ
سلاااااام
سلاااام
سلام
ب استاد عباسمنش گرامی و استاد شایسته نازنینم…
الان صبح روز سه شنبه ساعت 8ونیم صبح ب وقت قم هست…
الهی شکرت ک باز هم حس نوشتن بهم دادی
میدونم این حس ها الکی نیس
نتیجه تمرکز روی نکات مثبت و قران و سایت و فایل ها و 12قدم هس
و تا وقتی ک من سر تعهدم باشم این حس و حال قشنگ و ارام بخش هم هس
الهی شکر…
داشتم قران میخوندم ک رسیدم ب ایه 44 سوره بقره…
آیا امر میکنید مردم را به نیکی در حالی ک خودتان را فراموش میکنید؟؟؟؟ در حالی ک کتاب قران رو میخونید ولی تعقل نمیکنید!!!!!!
دیدم منو داره میگه
ک ب محض اینکه دو خط از درسمو یاد میگیرم اینجا میخام بدون اینکه عمل کرده باشم و ب لذت درکش رسیده باشم میخام بدو بدوم برم جاااار بزنم ک یا اهل العام بدوید بیاید ک من یه چیزایی یاد گرفتم ک شماها نمیدونید و واسه همینم هس ایتقد بدبختی سرتون میاد….
ببند عزیزدل من….
ببند اون دهان مبارک رو…
هر که را اسرار علم اموختند مُهر کردند و دهانش دوختند…
بله خانم خانما…
وقتی جار میزنی میگی یعنی هیچی هیچی درک نکردی هنوز ک بازه دهان مبارکت…
برا همینم ( برداشت شخصی خودمه)قران دقیقا بعد از این ایه در ایه بعدیش میگه:
از صبر و صلات کمک و استعانت بگیرید و اینها خیلی سخت و سنگینه مگر برای خاشعان!
الله اکبر…
_صبر… سکوت… مکث… و اندیشیدن ب خودم و قوانینی ک یاد گرفتم و درک اونها و عمل ب اونها
_صلات… توجه همیشگی ب خدا… یاد خدا بودن… یاد صاحب و مالک و فرمانروای اصلی بودن…
اینها برا هر کسی راحت نیس
مگر…
مگر برای خاشعان
اونایی ک منم منم ندارن…
خدابا هدایتم کن ب راه راست
راه انهایی ک بهشون نعمت دادی
ن راه گمراهان
سلام راضیه زیبا
خیلی اتفاقی اومدم به پیام شما
یعنی خدا دستم رو گرفت و خیلی قشنگ گفت بیا اینجا
تو کامنت راضیه
اول این آیه ای که خودم نازل کردم رو ببین، دیدم
گفت بخون، خوندم
بعد گفت قانع شدی کمترررررررررررررررررررررررررر حرف بزنی؟
جانم تو فقط حرف میزنی، عمل کن
انقد حرف نزن
انقد داداشات مقدم بر خودت مدون
انقد تو ذهنت بهشون فکر نکن
انقد به دوستت ویس نده و از قانون براش بگو که تایید بگیری
خدا گفت قشنگم
یه عمر فقط حرف زدی که ملت بگن چیزی حالیته، دستمزدتم گرفتی
چون تو توجه افراد، به به و چه چه افراد، شگفت زده شدن افراد رو میخواستی
گرفتی
دریافت کردی
بسههههه جانم
بچسپ به زندگی خودت
عامل بی عمل مباش جانم
…
راضیه جان 1000ران درود و تشکر
به نام خدای یکتا که صادر کننده و تایید کننده خواسته هاست
سلام به استاد عزیزم و همه دوستان
استاد میخوام در مورد کلمه (به لطف خدا فلان چیز رو بدست آوردم) شما و درکم از این مورد صحبت کنم.
من رابطه عالی با خدا دارم و هر روز با نوشته هام حس عالی صلاه رو تجربه میکنم.
ولی حس میکنم در مورد رسیدن به خواسته هام خیلی سیستمی نگاه میکردم که قطعا و لاجرم با اهرم رنج و لذت، با درک قوانین و با تحقیق و مطالعه و … من درست میشم و به خواسته هام میرسم(اینا عالیه و درسته) ولی فکر میکنم یه جورایی باید بیشتر به یاد میاوردم که همه اینا کمک های خداست و مرحله نهایی (دریافت) هم خدا باید امضا کنه. اینجا بود که کلمات شما (در واقع باور شما) که همیشه وقتی میخواین بگین فلان چیز رو بدست آوردید از کلمه (به لطف خدا) استفاده میکنید (و این اواخر خیلی برام به شکل نشونه ای شنیده میشد… ) بیشتر مورد توجهم قرار گرفت…
من باید بلافاصله بعد ایجاد خواسته (صرف نظر از تمام دانسته هام و مطالب و قوانینی که یاد گرفتم) اول از همه برم سراغ خدا و این حس نیاز به خدا رو به خودم یادآور بشم (مثل همون داستان چت جی پی تی) که در توحید عملی قسمت های آخر عالی توضیح دادید.
من اول باید برم سراغ خدا و ذهنی و درونی بدونم که مرحله اولم عجز و نیازم به خداست بعد سراغ راه کارها (که خدا میگه یا طبق تجربه بهش رسیدم و در واقع خدا قبلا گفته) برم…
نمیدونم ولی انگار ته مسیر که دریافت هست رو، فراموش کرده بودم، که این هم طبق اراده خداست و من عقل کل وار میگفتم این قوانین این نتایجو داره و that set…
قطعا قوانین جواب میده ، قطعا آموزش و تحقیق در مورد مسائلم من رو به حل و بزرگتر شدن میرسونه و این ها همه عالی و نیازه
اما دیدم که تیر خلاص نبوده… فقط ترکیب این موارد در کنار ذهنیت همیشگی (به لطف خدا ) بدست میاد
یا همون (ما أصابک من حسنه فمن الله وما أصابک من سیئه فمن نفسک)
مثلا من کاملا واقف بودم که چطور قانون سلامتی بهم جواب داده ولی هی رفت و برگشت داشتم. تا اینکه یه روز نشستم و نوشتم خدایا من نمیدونم اگه کمکم نکنی و خودت هدایتم نکنی من اصلا نمیتونم (به قول استاد که میگه فیزیک و متافیزیک با هم جوابه… من احتمالا قانون و خدا رو جدا میدونستم در کمال تعجب، ولی اتصالش برام ضعیف بوده شاید…)
یاد جمله (شرک در دل مومن مثل راه رفتن مورچه در دل سیاهی شب پنهان است، افتادم)
و الان یکساله که بعد اون حس نیازم تونستم انجامش بدم و طبق قانون سلامتی غذا بخورم…
خواستم این درکم رو بنویسم و به قول خانم شایسته جانم توی فایل های زندگی در بهشت : گفتم اینو با شما به اشتراک بگذارم
و در آخر استاد عزیزم، من بسیار سپاس گزار این فایل بی نظیرتون که خیلی موارد رو تو ذهنم تنظیم تر کرد هم هستم.
سلام دوست عزیز
خیلی کامنتت خوب و جالب بود و چقدر خوب تونسته بودی که تحلیل کنی افکارت رو
چند بار خوندم و دوست داشتم که هدایتی از کامنتت دریافت کنم برای مسایل خودم
نکات ریزی داشت که باتوجه به مداری که هستم میتونم درک کنم که چی نوشتی وتا حد امکانم تلاش کنم منم این نوع نگرش و رفتار رو داشته باشم
راجب این قسمت کامنتت اگه دوس داشتی بیشتر برام توضیح بده
(به قول استاد که میگه فیزیک و متافیزیک با هم جوابه… من احتمالا قانون و خدا رو جدا میدونستم در کمال تعجب، ولی اتصالش برام ضعیف بوده شاید…) و الان یکساله که بعد اون حس نیازم تونستم انجامش بدم و طبق قانون سلامتی غذا بخورم…
اون حس نیاز ،و اون هدایت و کمک بعداز احساس عجزتون چطور بوده؟
در تئوری در عمل چطور رفتار کردید چه باوری داشتید و چطور بعدش با وجود تمام راهکارای قبلی ذهن ،سکوت کرده و جواب خدارو دریافت کردید؟
منم خیلی وقتا میگم بشدت خدایا فقیرم به تو و اعلام عجز میکنم که بریدم و ندارم راهکاری،ولی اون جواب مدنظرم بازم بهم نمیرسه ،یا باز مثل الگوهای قبلی زندگی و رفتار میکنم
مثلا تو همین مثالی که خودتون زدید برام بازش کنید
منم تو این مورد که مثال زدی ضعف داشتم و البته موارد دیگه زندگیم خیلی وقتا به عجز رسیدم به رفت و برگشت رسیدم
دوست دارم از زبون شما بشنوم مسیر شیرین هدایت شدنتون توسط خدارو
مچکرم عزیز دلم
سلام خانم ثریای عزیز
خیلی دوست داشتم پاسخ شما رو درست بدم و واسه همین صبر کردم و فکر کردم
و دیشب توی لایو مشترک استاد در اینستاگرام ، استاد جان دوباره به موضوع (تواضع در برابر خداوند ، حس نیاز همیشگی به خداوند …) اشاره کردند و چقدررر من تشنه ی شنیدن این موضوع توحیدی ام و هر بار که میشنوم دگرگون و تنظیم میشم!!
جدیدا توی حرفام با خدا اینو اقرار میکنم که؛ خدایا من بندهی ضعیف و محتاج به تو هستم و اگر لحظه ای به من رحم نکنی فارغ از تمام بلد بودن هام و جلو رفتن هام ، من در کوچکترین مسائلم در مانده میشم…
آره دوست عزیزم
من وقتی عاجزانه و محتاجانه از خدا خواستم و گفتم من باوجود اینکه تمام منطق هاشو میدونم! تمام دردسرهای انجام ندادنشو کشیدم! اما نمیدونم چطور باز هم میرم سراغش و خدایا دیگه تو رحمی کن و من نمیدونم!
به خودم اومدم دیدم یکسال شد و به لطف خدا انجامش دادم (این عبارت و باور «به لطف خدا» برام نشونه شد) متواضع و محتاج شدم در برابر خدا
دوست خودمم ازم میپرسه چکار کنم که بازگشت نداشته باشم و من بهش میگم از خدا بخواه …
ما فارغ از جایگاه و دستاوردهامون ؛ برای تک تک مسائل ریز و درشت زندگیمون ، همواره به رحم و لطف خدا محتاجیم و همیشه برای تمام مراحل زندگیمون، باید وجودمون پر از احساس نیاز به خداوند باشه…
ما همواره محتاج و نیازمند خدا هستیم…
با آرزوی شادی و سلامتی
سلام به استاد عزیز ومریم جان نازنین
الان که این فایل را شنیدم تمام اون حرکت نکردن های زندگیم را دلیلشا پیدا کردم بزرگ کردن یک اتفاق ،بزرگ کردن یک اتفاقی که شاید حتی برای تو رخ نداد،یادمه خیلی سال پیش قبل اینکه 18سالم بشه با پدرم میرفتم تمرین رانندگی و گفتم بعد 18سالگی گواهینامه بگیرم وچند وقت بعدش یکی از فامیل هامون توی رانندگی یک اتفاق ناگوار براش افتاد و این توی ذهن من اینقدر بزرگ بود که اجازه نمیداد من سمت رانندگی برم وحتی باعث شد که من نتونم بعد 10-12سال گواهینامه هم بگیرم وحتی بااینکه برای رفتن به سرکارم باید ماشین بگیرم وکلی طول میکشه توی گرما و سرما باید وایسم ( با اینکه پدرم دوتا ماشینم داره)،و این رنجه هنوز باعث نشد که من از ترس واهی که خودم هم میدونم یک ترس پوچی هست که وقتی واردش میشی هیچی نیست بتونم عبور کنم وحتی بعضی وقتها این ترس به شکل های مختلف میادمثل: اینکه کسی که بتونه خوب آموزش بده نیست ،ماشین باید از خودت باشه اونم 206سفید(تازه باید206 هدیه بگیرم) وباید حتی قبل اینکه بری آموزش خودت باید کلی امتحان کنی و باید خیلی خوب رانندگی کنی و بعد بری پیش کسی که میخاد آموزش بده ،یاحتی باید اونقدر قوی باشم که توی رالی ها شرکت کنم ونفر اول هم بشم،یا کلی چیزهای دیگه که میدونم منشاش همون ترس پوچی هست که ننشستم با خودم حلش کنم .
یا مسئله ازدواج یکی از دوستانم یه پسری را دوست داشت و باهاش در ارتباط بود و این پسر به پسر عموی این دختر گفته بود که با هم توی رابطه هستن و باعث شد توی خونه ی دختره دعوا ومشکلات خانوادگی پیش بیاد و این اتفاق باز اینقدر توی ذهن من بزرگ و غیر قابل هضمِ که نه تنها من ازدواج نکردم ،بلکه حتی در حد آشنا شدن اولیه هم اجازه نمیدم کسی وارد زندگیم بشه و بدون هیچ دلیلی میگم نه ،و این در حالیکه دوستم با همون پسره ازدواج کرده و یه بچه هم داره ،ولی ذهن من اون تایمی که اینا دعواشون بود و توی خانواده روزهای سختی داشت با خانوادش را هنوز به یاد من میاره
ولی خداراشکر من دوره روانشناسی ثروت 1را گرفتم وبا استفاده از اهرم رنج و لذت دارم ذهنم را تغییر میدم و خداراشکر برای گرفتن گواهینامه دارم اقدام میکنم و همچنین دوره ی عشق و مودت را هم گرفتم که بعد از دوره ی ثروت حتما بهش عمل کنم إن شاالله
سالها از عمرم گذشت تا فهمیدم مأموریت اصلی ما در این دنیا این است که بتوانیم انسان بهتری باشیم و از آن به بعد بود که مدام فکر میکردم و با خودم گفتگوها داشتم در مورد اینکه انسان بهتر چه انسانیست؟ او چه ویژگی ها و قابلیت هایی دارد ؟
سعی کردم بیشتر و بیشتر یاد بگیرم.سعی کردم بیشتر بدانم.بالاخره انسان دانا انسان بهتری خواهد بود..
اما واقعیت این است که من روزی توانستم مفهوم انسان بهتر را درک کنم که او به من آموخت انسان بودن یعنی پذیرش این موضوع که من نمیدانم!
من نمیدانم،چون من انسانم.من نمیدانم و میخواهم درک کنم،میخواهم بیاموزم و انسان بهتری باشم.
انسان بهتر یعنی انسانی که رشد میکند و رشد در قلب پذیرش همین ندانستن است.
او به من آموخت به محض اینکه انسان بودنت را میپذیری و به جهان اعلام میکنی تو متوجهی که هیچ چیز نمیدانی،جهان سمت خود را به خوبی عهده دار میشود.
دریافت پاسخ های جهان ذات اصلی توست، انسان..
اگر ما دریافت نکردیم و ارتباطمان قطع است چون ذات اصلی خویش را فراموش کرده ایم.
باید بیدار شویم!
استاد باارزشم از شما ممنونم
بنام خدا
سلام استاد عزیزم ودوستای گلم
من اومدم یکی دیگه از ترفندها وبازی های ذهن براتون بگم
من یه مدت که حسابی حواسم به ورودی ها کلامم بود ومدام کنترل میکردم که چیزی که نمیخوام وارد ذهنم نشه
این بار ذهنم از طریق یک علاقه شدید وخواستن چیزی منو فریب داد
اینجوری که من چند ماه پیش اقدام کردم برای جراحی بینی وکم کم داشتم به موعد عمل که یکی از بزرگترین خواسته هام بود نزدیک میشدم
برنامه های زیادی داشتم همرو برنامه ریزی کرده بودم وتاریخش دقیقا همون چیزی بود که دوست داشتم حتی روزش وراجب این قضیه باکسی حتی خانواده م صحبت نکردم که نکنه نشه
ولی یک روز به عمل توی ازمایشم مشکلی بود که من باید داروی خاصی مصرف میکردم
وقتی این خبرشنیدم به شدت به هم ریختم
وناراحت بودم پرازچرا چرا
ومن اصرار داشتم حتما حتما همون تایم همون تاریخ باشه
من قبلاً اشتباه بزرگی کرده بودم سراینکه اصرار میکنم حتما همون چیزی که من میخام ودوست دارم اتفاق بیفته همون مثال چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد
هرچیزی که برنامه ریزی منو بهم بریزه ونشه من به شدت واکنش منفی نشون میدم حالا چه قرار باشه باکسی که کنسل بشه چه مساله دیگه
این ذهن من بود که این باورو به خوردم داده بود واگر چیزی اون جوری که من میخواستم پیش نمیرفت دنیا روبهم میزدم
من با دکترم کلی بحث کردم که نباید کنسل کنه واصرار داشتم من مشکلی ندارم
خلاصه فردای اون روز که ب شدت توذوقم خورده بود ومن لج کرده بودم با همه وخودم وهیچی ارومم نمیکرد
نشستم فکر کردم شروع کردم کارای روزمره مو که تااونجا تااون روز برنامه شو چیده بودم ازنو شروع کردم مثل ورزش برخلاف میلم غذا درست کردم کم کم الهامات اومد چون تسلیم شدم پذیرفتم نشستم نوشتم ویه صبح تا ظهر همه چیز برگشت جای اولش دیگه ناراحت نبودم من تسلیم نبودم من نسپرده بودم من میگفتم هرچی من میخوام باید بشه
بعد دیدم دست دیگه ای هست واون دست خداست همونی که من ازش همیشه کمک خواسته بودم اینجا عین همون که استاد میگفت مثل بچه ای که میگه ولم کن خودم میرم وبعد میخوره زمین همین جمله توذهنم باصدای استاد پخش شد
موسی تاوقتی که میگفت منم من میتونم اون اتفاقات افتاد وقتی تسلیم شد زندگیش عوض شد(قدم دهم) خلاصه که ذهنم داشت طغیان میکرد چون برنامه ش بهم ریخته بود
ولی من ازقلبم کمک وهدایت میخوام واون پلن قشنگ تری میچینه باید به زمان بندی خدا اعتماد میکردم
حالا چی شد من یک سری دارو استفاده کردم که باورم نمیشه مشکلی که همیشه منو رنج میداد وهیچ جوره حل نمیشد به واسطه همون ازمایش ودارو درمان شد من مدتها وماهها دنبال درمان جوش صورت بودم وهرکاری کرده بودم واز خدا هدایت خواسته بودم ولی درست نمیشد
ولی وقتی اون ازمایش دادم که مشکلم مشخص شد دارو خوردم جوشام کاملآ رفت
اونجا بود که سرتعظیم فرود اوردم واز خدا خواستم منو ببخشه که بدون اینکه بدونم ازیه طریقی مشکل منو حل کرد
شیطان ازطریق ذهن درصدد فریب ماست خیلی هوشمندانه میاد نقش اجرا میکنه که اره تو بردی ومنو کنترل کردی ولی ازطریق یک خواسته میتونه حواستو پرت کنه ببره ناکجا آباد
وانسان اگاه که تومسیر خودشناسی زود میفهمه داستان ومچشو میگیره
خدارو شکر بابت این مسیر استاد دستاتونو میبوسم که اگاهی هردوره چراغ راهی توی تاریکی های زندگیمه
خدایا شکرت عاشقتم که همیشه هوامو داری وبهم فهموندی وقتی توی کاری باتو همکاری میکنم نتیجه صدبرابر به نفع منه الخیر فی ما وقع خدایا شکرت
بنام رب بسیار بخشنده
سلام استاد نازنینم و خانم شایسته و دوستان عزیزم
تجربه من در مورد بیزینس خودم هستش
استاد من کارم طوریه که بعضی ماهها خیلیمشتری دارم با خرید سنگین و سودهای خوبی و بعضی وقتها میشه که ممکنه 10 روز اول ماه مشتری نداشته باشم من ذهنم عادت کرده بود به محض مواجهه با این شرایط بهم میگفت ببین این کار درامدش خوب نیست باید به فکر کار دیگه باشی و بارها انقدر دلسردم کرده که خواستم شغل عوض کنم
خدا عمرتون بده بعد دوره احساس لیاقت خدارو شکر تا الان حرف ذهنم میشم راحت ، وقتی ذهنم شروع میکنه بگه درامد کم شد و غیره همون اول میگم من هزاران بار تجربه کردم ممکنه تو یه معامله اندازه یکسال سود کنم پس ده روز مشتری نداشتم دلیل نمیشه که شغلم ایراد داره واقعا دوره احساس لیاقت عالیه و من خیلی خیلی پیشرفت کردم تو کنترل ذهن
مورد دوم استاد من قبلن تو کارم همش نسیه میدادم و همیشه فکر میکردم باید حضور فیزیکی داشته باشم تا دور نخورم و مشتریهامو ندزدن از یه جایی به بعد فکر کردم من میخوام ازادی داشته باشم ببینم ایرادم کجاست و شروع کردم رو این 2 تا باور کار کردن
پول دست مردم زیاده و من همیشه نقدی بار میفروشم
دومی مشتری از طرف خداست هر مشتری بره یکی بهترش جاش میاد
خدا شاهده با بهبود این 2 تا باور الان یکساله فقط نقدی کار میکنم و جالبه همه ازم نقدی میخرن و تو این یه سال هیچ مشتریم بور نخورده که یکی ازن بدزده
به ایننتیجه رسیدم که وقتی یه کاری یه روندی مشکل داره قطعا باورهام تو اون مورد ایراد داره
استاد سپاسگزارم این فایل یه دوره کامله و به خودم قول دادم هر روز گوش کنم این فایلو
بنام خدای مهربانم
سلام استاد
این فایل رایگان بود؟؟؟
«شیطان وعده فقر و فحشاء میدهد،خداوند وعده فزونی میدهد،وعده نعمت میدهد.»
اوضاع قراره بهتر بشه وقتی که تو داری روی خودت کار میکنی
قرار نیست اتفاقات نامناسب گذشته تکرار بشه
وقتی شخصیت تو تغییر کرده است
نزار شیطان با وعده فقر و فحشاء،ابسار ذهنتو در دست بگیره
واقعیت چی میگههه؟؟ ببین خداوند چی میگه؟
اگر تو داری روی خودت کار میکنی
روی احساس لیاقتت
روب دوست داشتن خودت
روی عزت نفست
اعتماد به نفست
روی کمتر عصبانی شدن
روی ترک کردن عادات اشتباهت
ایمان داشته باش که شرایط جدید حتی اگر مشابه قبل باشن،نتایج متفاوتی ایجاد میکنن
نتایج شگفت انگیزی که تو رویاهات هست ایجاد میشه.
منتظر نباش همون اتفاقات ناجالب قبلی رخ بده
اگر تو رابطه ات کسی تحقیرت کرده
و بعداز اون تو روی احساس لیاقت و ارزشمندیت کار کردی،نترس ازینکه وارد رابطه جدید بشی چون ممکنه دوباره تحقیر بشی،نه تو تغییر کردی
و نتایج متفاوت رخ میده،مثل یک پادشاه با تو برخورد خواهد شد
اگر رفتی جایی استخدام بشی و رییس اون شرکت پیشنهاد نامعقولی داد،فکر نکن که بقیه شرکتها هم همین ریئس رو دارن وقتی که تو روی باور اینکه جهان سرشار از ادمهای خوش قلب و مهربان و باخدا و توحیدیه که عاشقانه میخواهند به تو کمک کنن بدون کوچیکترین توقعی
اگر اولین بیزینست نگرفته،و ادامه ندادیش بخاطر ترس از شکست،اگر روی باورهای ثروت و لیاقت کار میکنی،روی احساس خوب،روی ایمان به خداوند،روی باور به اینکه جهان و خداوند میخواهند تو ثروتمند باشی،ثروت عاشقانه دوست داره وارد زندگیت بشه،خداوند بی انتها بخشنده اس،وهابه،رزاقه،روی باور اینکه جهان فراااوان فرصت داره،بی انتها ثروت و نعمت داره کار میکنی مطمئن باش کسب و کار و بیزینس و ایده هایی که عملی میکنی شگفت زده ات خواهند کرد.
اگر قبلا باور کمبود داشتی و ادم مناسبتو ملاقات نمیکردی تا حتی سالها ولی الان روی باور فراوانی کار میکنی که آدمهای فوق العاده،پاک،اصیل،با خدا،تحصیل کرده،ثروتمند،مهربان،خانواده دوست،همه چی درست،برای تو بی نهااایت هست و جهان میخواهد که شمارو با هم روبرو کنه،خداوند میخواهد این نعمت پارتنر خوب رو توی زندگیت ایجاد کنه،و همینطور باور به اینکه تو دوست داشتنی،تو فوق العاده ای،تو بی نظیری،تو خاصی و عاشق خودت با تماااام ویژگی هات میشی و برای خودت ارزش قائل میشی،ایمان داشته باش و شک نکن شرایطی برات بوجود میاد که الان باور نمیکنی،کرور کرور آدمهای مناسب به زندگیت وارد میشن که دقیقا همونجور هستن که تو میخای و هرجا میری بهت شماره میدن،فراوانی خدارو مشاهده خواهی کرد،که عاشقانه دوستت دارن و قرار نیست دوست داشته نشی،قرار نیست مثل یک پادشاه باهات برخورد نشه،چون تو تغییر کردی ،شخصیتت تغییر کرده،باورهات تغییر کرده و خداوند وعده فرونی و نعمت میدهد،فراموش نکن.
اگر قبلا ثروتمند نشدی و الان روی دوره ثروت کار میکنی،هدفت از بین بردن باورهای مخرب و فقرآلوده،ایجاد باورهای ثروت ساز،توکل به خداونده،موحد بودنه،ادامه دادن و جاخالی ندادنع،توی مسیر مورد علاقت گام برداشتنه،به ایده هایی که در مسیر خداوند بهت الهام میکنه عمل میکنیه،حتمااا موفق میشی،حتما ثروتمند میشی،حتما پیروز میشی.
واقعیت رو نگاه کن
ترس انداختن به دل ما کار شیطانه
استاد گفتین وقتی یکبار اتفاق ناجالب میفته
ما حتی وقتی اتفاق ناجالب هم نیفتاده بازم میگیم ممکنه بیفته
چقدر این ذهن ترس به دلمون انداخته
باید به خداوند روی بیاریم و از اون طلب ارامش کنیم،به آغوش امن خداوند پناه ببریم و بدونیم که الا بذکر الله تطمئن القلوب
منتظر اتفاقات فوق العاده باش
شرایط شگفت انگیز
زندگی رویایی
ادمهای فوق العاده
ثروت بی حساب و کتاب
مسافرتهای رویایی
همسر رویایی
عشق مطلق خداوندی
ارامش بی حد و اندازه.
انتظار اتفاقات خوب رو داشته باش حتی اگر یکبار اتفاق ناجالبی رخ داده بدون دیگه رخ نخواهد داد اگر تو تغییر کردی.و اگر توی این سایتی یعنی ی ایمانی داشتی که به این سایت هدایت شدی و لیاقت بهترینهارو هم داری و منتظرم اگر هستی،منتظر اتفاقات فوق العاده باش که قراره برات رخ بده.