چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 39
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/07/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-07-18 07:31:352024-07-18 07:33:31چگونه ذهنمان ما را فریب می دهدشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به تمام دوستان عزیز و پر انرژی
تجربه من تو این زمینه به این شکل بود که من در املاک کار میکردم و از همون ماه اول به راحتی قرارداد فروش مینوشتم و هفت هشت ماه به شکل عالی پیش رفتم و پیشرفت خوبی داشتم و یک جا یک استپ خیلی بدی خوردم و گفتم که دیگه مشتری نیست ماه پیش هم که 5/6 تا قرارداد فروش نوشتم شانسی بود و یهو من رو ترس برداشت و یا گفتم شاید بقیه چشمم زدن و متاسفانه به عوامل بیرونی نسبت دادم و به جایی رسیدم که گفتم این شغل مناسب من نیست من دیگه قرارداد نمیتونم بنویسم و تواناییش رو ندارم با اینکه من ماه های اولم بدون هیچ تجربه خاصی فقط و فقط با حال خوب با انرژی مثبت با تصویر سازی و خنده میرفتم دفتر و جز بهترین ها بودم
و بعد از خارج شدن از اون شغل و خلوت کردن با خودم متوجه شدم که اونجایی که من خوب کار میکردم نه ترسی از آینده داشتم و هیچ فرکانس بدی برای آینده نمیفرستادم و وقتی که هی جلو تر میرفتم میگفتم خوب الان مشتری بعدی معلوم نیست کی بیاد؟!
با اینکه من 90 درصد مشتری هام تو یک روز میومدن و همون روز خرید میکردن به راحتی…!
و فهمیدم اونجایی که استپ خوردم همش انگشت اشارم به سمت بیرون بود و نمیدونستم که باید روی خودم و باور هام کار کنم
با اینکه قبلا فایل هاتون رو دیده بودم کمو بیش اما چون تو مدار شما نبودم نمیتونستم با ویدیو های شما ارتباط بگیرم اما الان هر روز ویدیو دوره و ویس هاتون رو گوش میکنم و سعی میکنم بیشتر به حرف هاتون عمل کنم تا اینکه به قول شما فقط باهاشون حال کنم …!
از خدای عزیز و مهربونم ممنونم که شما رو به من معرفی کرد تا بتونم راحت تر این دنیا و قوانینش رو بشناسم و روی خودم کار کنم تا بهترین خودم بشم
با آرزوی حال بسیار عالی ، شادی و آرامش برای تمام دوستان عزیز
درود بر استاد عباسمنشِ گرانقدر،
بانو شایسته ی گرامی،
و تمامِ همراهانِ جان.
آشنایی من با استاد 565 روزِ است،
حتی بیشتر!
ولی این اولین باره که تصمیم به نوشتن داخلِ سایت میگیرم.
گاهی باید فقط رها شد، فقط رها کرد،
من امروز رو از نیمه؛ وقتی آسمونِ مازندران تاریک-روشن میشد، دم دمایِ غروب، خودم رو رها کردم.
فنجونِ نسکافه رو لب سوز و دلپذیر آماده ی نوشیدن کردم. صدای استاد رو پخش کردم و از پنجره ی بزرگی که تمام وجهِ شرقی اتاقم رو گرفته، به آسمونِ بیرون و هوای ابری زل زدم!
این روزا سبکی از مشکلات رو تجربه میکنم که برای من جدید، خاص و غریبه!
لحظاتی، چند ساعتِ کوتاهی فراموش کردم هرچی که از استاد عباسمنشِ عزیز یاد گرفتم.
ولی برگشتم، خیلی زود به دنیای خاص و قشنگِ خودمون برگشتم. خیلی زود به زندگی و پارتنرم و زیبایی های جهان برگشتم.
ردپایِ اول من حال و هوای زیبایی گرفت. حال و هوایِ نسکافه، آسمونِ پاییزیِ تابستونِ مازندران!
سلام خدمت استاد عباس منش و خانم شایسته بزرگوار و دوستان همفرکانسی خودم
دیروز بود داشتم توی خیابون با موتور میرفتم یکهو به فکر فرو رفتم که چقدر من عوض شدم نسبت به گذشتم
یادمه پارسال همین موقع ها بود که از تیمارستان خارج شده بودم و فقط توی خونه خوابیده بودم و نه حرف میزدم نه راه میرفتم و نه بیرون میرفتم و نه اصلا دل و جرات این داشتم که برم بیرون بخواطر اتفاقی که برام افتاده بود و مورد تهدید قرار گرفته بودم جرات این که حرف بزنم و برم بیرون نداشتم
خوب گذشت دو ماهی من فقط تو سکوت بودم و فقط تو خونه بابام میخوابیدم و بیرون نمیرفتم منی که توی خونه خودم تنها زندگی میکردم دیگه دل و جرات این که برم توی خونم زندگی کنم نداشتم منی که میرفتم سر کار و توی جامعه بودم دیگه از جامعه کناره گیری کرده بودم و متنفر بودم ازینکه برم توی جامعه.
منی که خونه خوارم میرفتم از ترس تهدید دشمنم که قضیش طولانی میشه و صلاح نمیدونم اینجا بیان کنم به هیچ عنوان خونه خواهرهام دیگه نمیرفتم
گذشت تا ماه محرم رسید و پدرم منو هر شب میبرد این هیئت و اون هیئت و کار پدرم شده بود گریه و زاری که مصطفام دیگه حرف نمیزنه و هر کسی رو میدید میگفت پسرم رو بردم دکتر و خوب شده فقط حرف نمیزنه اما پدرم نمیدونست من میتونم حرف بزنم اما فقط بخواطر اینکه تهدیدم کردند دیگه سکوت کردم و پدرم هنوزم نمیدونه که اون روزهای زندگیم به چه دلیل بود که من سکوت کرده بودم و قضیه ای هم هست که هر کسی باورش نمیکنه به این دلیل هست که نمینویسمش
یه روز خواهرم اومد خونمون گریه و زاری میکرد و رفته بود پیش دعا نویس و اینا گفته بودن اونو چشم زدن خخ خنده دار بود برام اینجا هست که باور میاد که چشم زخم چرته چرته خلاصه با التماس ازم خواستن که صحبت کن اون طرفی که منو تهدید میکرد به من گفته بود حرف نزن ولی من با ایمان به خدا اون روز شروع کردم به حرف زدن و ادامه دادم
کم کم میرفتم خونه خواهرهام چند روزی میموندم گذشت و رفتم سر کار و چند ماهی کار کردم و صاحب کار به مشکل برخورد و دیگه نرفتم مغازه تعطیل شد
من تلویزیون رو نمیدیدم اما بخواطر روحیه ضعیفم اون روزها فیلم و سریالهای تلویزیون مثل یوسف پیامبر رو دنبال میکردم که یه خورده از فکر و خیال بیام بیرون اون روزها از همه نا امید شده بودم و فقط میگفتم خدایا کمکم کن ازین محلکه نجات پیدا کنم من واقعا مرده بودم از لحاظ روح و روان خراب خراب بودم و هیچی نمیفهمیدم اونقدر حالم بد بود که میخواستم خودکشی کنم و همیشه میخواستم یه اتفاقی برام بیفته یا برم بیمارستان و یا بمیرم و همیشه میخواستم توی بیمارستان باشم نه توی خونه چون اونا به من سرم وصل کنن و من فقط بخوابم و کسی به من نگه برو سر کار چون واقعا من نمیتونستم کار کنم و فشار خوانواده هم بود که باید بری سر کار تو دیگه خوب شدی و باااااید بری کار کنی ولی من روزی هشتا قرص اعصاب میخوردم و نمیتونستم کار کنم و فقط بایستی بخوابم و اونقدر خوابیده بودم تا اینکه کمرم رگ به رگ شده بود و واقعا راه رفتن برام سخت بود من رسیدم به برج 9 اومدم وارد سایت شدم و فقط به فایلهای رایگان گوش میدادم و بعدشم دوره عذت نفس رو خریدم
امروز من همون مصطفی هستم پارسال هیچی نداشتم امسال موتور خریدم
پارسال ترسها داشتم و فقط میخواستم بمیرم
امسال از بس خدا رو بیشتر پارسال باور دارم با همون تهدیدهایی که پارسال داشتم دارم زندگی میکنم توی خونه خودم تنهای تنها
پارسال پیش هر کسی مینشستم
امسال حتی دیگه مثل گذشته خونه خواهرهام هم نمیرم چون اونا منفین و دائم سرشون توی رسانهاست من افراد منفی زندگیم رو بدن تعارف کات میکنم با قدرت.تلویزیون قطع شد البته قبلا هم قطع بود ولی چون من توی شرایطی بودم که نمیتونستم تلویزیون رو نبینم میدیدم ولی الان دیروز یکی از همسایهامون ازم پرسید فلانی کشته شده خبر داری گفتم نمیشناسمش گفت مگه تلویزیون نداری گفتم نه گفت خوب کاری میکنی تلویزیون فقط جنگه گفتم من ندارم گفت تو توی خونت قناری داری صدای قناری گوش کن بعض تلویزیون هست که همینطور هم هست بجای تلویزیون میام تو سایت کامنت میخونم و فایلامو هر روز گوش میکنم
پارسال هیچ کی نداشتم
امسال با اینکه خواهرام بهم میگن بیا خونه ما با اینکه پارسال مشکلشون بود برم خونشون ولی الان درخواست بهم میدن که برم خونشون
پارسال منبع درامدی نداشتم ولی امسال از طریق هنجره و صدام پول میسازم که یکی از افرادی که زنگم میزد و میرفتم میخوندم دیگه زنگم نمیزنه و من میگم خداوند میخواد با یه دست بهترش بهم خدمت کنه
هنوزم قرص اعصاب میخورم چون من هنوز تغیری نکردم که نخورمشون
هنوزم سر کاری که پدر و خوانوادم میگن نمیرم بیمه ندارم چون من علاقه ای به کار کردن ندارم و بخواطر اشتباهی که کردم یه بیست روز قرص اعصاب نخوردم چون فکر میکردم که تغیر کردم الان حدود سه ماه میشه رگ سیاتیکم گرفته و درگیرش هستم دکتر بهم گفته شاید هم دیکس کمرت باشه به قول البرت انیشتن اشتباه جدید کردم و درسشو میگیرم
من بجای کار کردن به قول خوانوادم رفتم سراغ عشقم که کبوتر هست دارم جوجه میگیرم که ازشون پول بسازم و میخوام در اینده بهترین سالن کبوتر داشته باشم و منبع درامدم کبوتر باشه و پرندگان
پارسال با یه حرف دیگران حالم داغون بود داغون تر میشد الان فقط میخندم
باورتون نمیشه من اگر یه اتفاقی رخ بده میخندم برا اون مشکل
اینا رو برا خودم نوشتم که بدونم کجا بودم و کجا رسیدم
و هنوزم میدونم باید بهتر بشم
پارسال خودم رو میزدم و یادمه یه شب چقدددر سیلی به گوش خودم زدم
ولی امسال بوس میزنم رو دستم و میدم به صورتم
پارسال روانی بودم
امسال هیچ اثری ازش نیس
پارسال اگر یه اشتباهی میکردم اونقدر خودم رو سرنش میکردم که حد و حساب نداره
امسال یه اشتباه بکنم فقط سکوت میکنم و میگم باکیش نیس اشکال نداره و خودم رو سرزنش نمیکنم
واز همه مهم تر پارسال این موقع ها من استاد عباس منش و سایت الهیشون رو نداشتم ولی امسال همچی دارم چون استاد رو دارم
کار ذهن اینه نذاره من بنویسم ولی من تا تونستم نوشتم
خدا را شکر بابت استاد عباس منش
خدا را شکر بابت سایتشون
خدا را شکر بابت دوستان همفرکانسیم
خدارا شکر بابت سلامتیم
خدا را شکر بابت ارامشم
امروز رفتم یه شرکتی برا نگهبانی اون اقا در اومد به رفیقاش گفت ببین میخواستم ارامش این رو من داشته باشم میخواستم این بی خیالیو من داشته باشم
اره به خودم گفتم کسی که صبح تا شب داره به فایلهای استاد عباس منش گوش میکنه همینه دیگه
مردم دارن تلویزیون و رسانها رو دنبال میکنن و بعدش منو میبینن عصبی میشن میگن این چرا ارومه….
سپاسگذارم ازت بهترین استاد
امیدوارم خدا بهت خیر دنیا و اخرت عطا کنه
براتون ارزوی ثروت سلامتی شادی خواستارم
سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز و دوستان و یاران همراه
در مورد این فایل و اینکه چگونه ذهن ما ما را فریب میده باید عرض کنم که من طی این سالهایی که کار کردم و در هر موقعیتی بودم یه باوری برای خودم ساختم که اگه یه روز بخوام برم مرخصی همونروز کلی کار میریزه سرم و کلی اتفاقات میفته که باعث میشه اونروز از بقیه روزها بیشتر کار داشته باشم و این الگو همچنان برای من ادامه داره و علی رغم اینکه از 16، 17 سال پیش مشاغل متعددی داشتم توی همه شون این اتفاق برای من افتاده
سلام و درود به استاد عزیزم و دوستان
سحر مینویسه…
من تو همه امتحانایی ک در طول زندگیم تو مدرسه و دانشگاه و کلاسای مختلف،مصاحبه های کاری و… داده بودم جز نفرات اول بودم تا اینکه رسیدم به گرفتن گواهی نامه و امتحان شهری و این امتحان رو بعد از 8بار رد شدن قبول شدم!!! چرا ؟
چون وقتی برای گواهی نامه ثبت نام کردم کلی ورودی بد داشتم که وای خیلی سخت میگیرن هیچکس اولین بار قبول نمیشه و… من وقتی اولین بار رد شدم نتونستم ذهنمو کنترل کنم و ذهن نجواگر بر من غالب شدم و یه جورایی منو فلج کرد دیگه هر دفعه ک برای امتحان میرفتم یاد رد شدن دفعه قبل میفتادم و استرس میگرفتم
تا رسیدم ب این فایل. و فهمیدم ک اگه من تو اون آزمونا و مصاحبه ها و … اولین بار و عالی قبول میشدم ب این دلیل بود ک به خودم میگفتم اوکی من درسمو خوب خوندم،تمرین کافی داشتم و 100٪ قبولم و اصلا به ذهنم نمیومد ک 1٪ هم رد بشم ولی برای این امتحان من قدرت رو دادم ب عوامل بیرونی و اون رد شدن های پی در پی دیگه منو قفل کرد . بعد از 8 باررد شدن ،رسیدم به این فایل عالی️گفتم آره همینه من باید همون روش رو پیش میبردم میگفتم آقا من خوب تمرین کردم با مربیم و اون همیشه میگه سحر تو خوبی فقط تو روز آزمون استرس میگیری.
من اون 100بار قبول شدن رو به یاد خودم آوردم توانایی هام رو ب خودم یادآوری کردم و قدرت رو فقط ب خدا دادم نه افسر نه عوامل بیرونی
و با تکرار اینا بدون هیچ استرسی رفتم و قبول شد
درود خدمت استاد عباس منش عزیز
این اولین کامنت من هست و امیدوارم که ازاین به بعد فعالیت من بیشتر بشه و خودم رو غرق دراین آگاهی ها و تجربیات شما کنم تا بتونم تحول بزرگی در زندگیم ایجاد کنم
در رابطه با این فایل باید بگم از همون دقایق اول ذهن من به سمت رشته ورزشی خودم کاراته رف رشته ای که به مدت 11سال من عاشقانه میپرستیدمش و دوسش داشتم
من از اول دبستان این ورزش رو شروع کردم و تا سال سوم دبیرستان ادامه دادم انقدر حرفه ای عمل میکردم که تمام ورزشکارای استان منو میشناختن
جزو محالات زندگی من بود مسابقه استانی برگزار بشه و من مقام اول کسب نکنم البته مسابقات دیگه ای (مسابقات کشوری) مقام دوم سوم هم داشتم
باخودم مرور میکردم که زمانی میرسه و من حتی مشعل المپیک رو بلندمیکنم
تااین که با چالش بزرگی روبه رو شدم و مربی ما یکدفه سرمسائلی که داشت کلا با مربی گری خداحافظی کرد و ما تا مدت ها با هم باشگاهی های خودمون سالن اجاره میکردم و کار میکردم اما چون رده کمربند تعدادی ازما همگی بالا بود و نتونستیم مدیریت خوبی داشته باشیم این روند ادامه پیدا نکرد و من یک سالی این رشته رو رها کردم
این موضوع به گوش تعدادی از مربی های شهر رسید و بامن تماس گرفتن که من به عنوان شاگرد به جمع ورزشکارای اون مربی ملحق بشم و من در نهایت قبول کردم تا نزد بهترین اون هاکار کنم
هرچندکه مشکلات خاص خودش رو داشت و چون مربی من مرد بود من حدود 7صبح پارک تمرین میکردم اما با تمام سختی ها بازم عاشقانه ادامه میدادم
خلاصه که دوباره مسابقه استانی دیگه ای برگزار شد که نفرات اول راهی مسابقه کشوری میشدن
و من بعداز شرکت توی این مسابقه احساس تنهایی و غریبی شدیدی پیدا کردم چون مربی من نمیتونست حضور داشته باشه و مسابقه برای بانوان بود از طرفی من هیچ همراه و هیچ هم باشگاهی نداشتم و تا حدودی خودم رو باخته بودم
و من توی این مسابقه مقام سوم کسب کردم
و دنیا جلو چشم. من برای لحظاتی تاریک شد چون انتظار همچین عملکردی از خودم نداشتم و برای اولین بار بود که من نه حتی مقام دوم که مقام سوم بدست اوردم
و این اخرین مسابقه من شد
و برای همیشه
این رشته رو کنار گزاشتم چون غافل از اینکه به خودم بگم که این هم تجربه بود و بگم من بارها مقام اول بدست اوردم اشکالی نداره اینبار اینطور پیش اومد اما من خودم رو باختم
و حالا بعد از گذشت 8سال چنان حسرتی در من بخاطر ترک این رشته هست که با هیچ توصیفی قابل بیان نیست
و ذهن من همیشه یاداوری کرد که انگار دوره قشنگ تو تموم شده پس بهتره دیگه مسابقه ای شرکت نکنی چون اوضاع بد پیش میره
و ذهنم میگف اگه توی استان مقام سوم اوردی پس برای مسابقات کشوری هیچ احتمال قبولی نیس
درسته که من تجربه تلخی داشتم اما الان خوشحالم تااین سایه از زندگی من برداشته شد اگه توی موارد دیگه ای از زندگیم همچین تجربیاتی داشتم بیخیال ادامه کار نشم
و بازم قدرتمندانه ادامه بدم و هیچ ایرادی نداره اگه جایی هم درجا بزنیم
هیچ ایرادی نداره اگه همیشه در اوج نباشی
هیچ ایرادی نداره اگه زمانی رو به استراحت بگذرونی و کمی آروم تر پیش بری
وممنون استاد بابت این آموزه ها
و دعای سلامتی و حال خوب برای شما و عزیزانتون دارم
خدایا شکرت به خاطر اینکه مرا هدایت کردی خدایا شکرت بابت این که مرا هدایت کردی به این مسیر توحیدی خدایا شکرت بابت این حس اعتمادی که له خداوندی که مرا هدایت کرد شکل گرفته خدایا که همیشه راه رو نشونم داده وحمایت کرده چرا که این لیاقت درونم خودم می بینم که دراین دنیا سعادت دنیا وآخرت نصیبم بشه بنام خداوند که مرا له این مسیر هدایت کرد که آیین یکتا پرستی رو یادم بگیرم ودر زندگی پیاده کنم بنام خداوندی راه سعادت وخوشبختی رو نشونم میده بنام خداوندی هیچ وقت مرا رها نکرده وقتی به گذشته ام فکر میکنم توی بدترین شرایط که هیچ امیدی نداشتم برگشتم واز خداوند درخواست کردم نمی دونم چطور ذهنم کنترل کردم وزندگیم برگشته واوضاع اینقدر خوب پیشه رفته یعنی تمام تلاش اینکه ذهن مدام تکرار می بدبخت شدی الان دیگه بجاره شده اوضاع از این که هست هم بدتر میشه یعنی یک نوع نگرانی های به جود می آورد ولی توای اوضاع خداوند کمک کرده وشراط تعغیر،کرده واصلن شرایط اونجور که ذهن من داشت مرا نگران می کرد نشد وهیچ گونه اتفاق هم نیفاد تازه اوضاع خیلی،هم پیش،رفت این تجربه من بود امروز هم از خداوند درخواست میکنم با توجه به توانایی های کسب کروم ولا توجه به ایمانی که نسبت به خداوند پیدا کردم بجای فرار مسائل خودش با آگاهی از قوانین و هدایت خودش،کمک کنه که این چا لش،رو بگذرونم قبلن فکر می کروم من باید فلان کار انجام بدم یا یا،فلان موفقیت رو برسم که به احساحس،خوب برسم والان ابن درک ندارم همین الان به احساحس،خوب رسیدم چون خودم رو باور دارم وخداوند رو باور دارم که مرا هدایت کرد چون دارم به آگاهی درستی از قوانین میرسم واز این بابت از خداوند سپاسگزارم خدایا همین الان به خداوند رسیدم وخودش،همچیز،رو برای من آسان وبه صورت طبیعی وارد زندگیم میکنه چون لیاقتشو درو خودم میبینم هر چقدر،احساحس لیاقت بیشتری در مورد خودم میکنم قوی،تر آزاد تر ورها تر می شوم کاز خداوند سپاس،گزارم بابت،این نعمت هایش،کلی،تو درون من نکته مثبت خداوند. گذاشته،بیش از،ذات پاک خودم که از روح خداوند. سرچشمه گرفته گرفته بعث رشد پیشرفتم میشه چون روحم فقط زیبای ها رو میبینه چون روحم بیش اون چیزی،که فکر میکنم توانای،داره دراین صورت وقتی با روحت موافقت میکنی وقتی با روح ات عهد پیمان می بندی ذهنم کم میاره ودیدگاهش،شبیه به،روحت میشه اونجاست،که در هماهنگی با منابع خداوند قرار،میگیری وابمانی که سال ها دوچار سو تفاهم شدی برای انسان خوب بودن از ذهن خارج میکنی،وایمان رو. درون خودت شکل میدیکه مثل کذشته باژ بع ذهنت نمیدی وانجاست که اونقدر قوی می شوی که توانایی حل هر مسئله رو پیدا میکنی وانجا است که به ذهننت اجازه نمیدی که بهت اوضاع بدتر بشه. بد شروع کن از همین از الان از خداوند در خواست میکنی شرایط،مالی شراط احساحسی،مرا در بهترین شراط،قرار،بده اونجاست که متوجه میشوی،ترس،های،سال ذهن درون ایجاد می کرد برای،نرسیدن به آرزوها وجود نداشتن وتو بی دلیل دنبال آرزوهت نرفتی اونجا هست وقدرت درون خودن پی میبری که هم سلامتی وثروت وخوشبختی رو می نورانی تجربه کنی ودیگه دنبال تعغیر دادن چیزی،از بیرون نباشی وبه شروع به تعغیرات درونی میکنی وخداوندهدایت میکنه وجواب میده
سلام بر دوست عزیزم سید حسین عباسمنش
که داره خوب زندگی میکنه
به قول پدر عزیزم پسرم اگه راه عباسمنش رو بری در دنیا و اخرت حال میکنی
و خانم شایسته عزیز که پدرم همواره دعا میکنه برای من و برادرم که پسرم ایشالا همسر ایندت مثل مریم شایسته درجه یک باشه
البته سید جان اولبن باره در جواب به فایلتون میخوام پست از خودم به یادگار بزارم
اشنایی من با شما بر میگرده به سال 98 اواخر بهار اون سال
اون تایم یه پشت کنکوری بودم که مبگفتم میخوام دکتر بشم افتخار خاتواده بشم ولی قلبم برای بیزنس کردن بود دوست داشتم صادرات کنم و خیلی ایده های بیزنسی یک روز توی یه کانالی اتفاقی وارد شدم که اسم شما نوشته شده بود بالای کانال و شخصی ویس ها و دوره هاتونو میفروخت زدم روی یه فایل
توی فایل یادمه گفتید من دارم روی بیزنس ملک توی آمریکا کار میکنم و برام جالب شد چه چالب اون موقع بود برام
خلاصه گذشت و کنکور دادمو بد کنکوری بودش و به سری حاشبه توی خانواده بود و گفتم یه سال دیگه میمونم پشت کنکور د خلاصه کنم سال دیگشم قبول نشدم البته لگم خودم نخواستم و شرایطش کاملا محیا بودش برام و گغتم بیخیال میرم دنبال رشته مورد علاقم مدیریت بیزنس در دانشگاه آزاد قزوین
توی اون یه سال پشت کنکوری خیلی فایلهاتون رو جسته و گریخته گوش میدادم
جالب بود حرفاتون
گذشت و من فایلها اموزشی تونو از تلگرام دانلود کردم وتوب تلویزیون خونه پلی کردم
و فایلهای سفر دور امربکاتونو دیدیم
یا الله فقط بعد حدود یک یا دو ماه از مشاهده فایلهاتون پدرم بعد از خوابش سر ظهر بلند شد گفت خدایا شکرت و من و برادرم توی چشمای هم نگاه کردیم
پدرمن 50 سال واقعا منفی و بد اندیش و کینه توز بود خدا رو هم بوسیده بود کنار گذاشته بود دین و خدا پیغمبر که دیگه بماند مرگشو میخواست و انگیزه ایی نداشت
شکر الله پدرمن درمان شد با مطالب بی نظیرتون نماز میخونه و خدا رو شکر میکنه لغات زبان یادگرفته اون ادمب که سواد خوندن و نوشتن فارسی خیلب کمی داشت و یاد گرفته با گوشی و کامپبوتر هوشمند کار کنه
ذهنشونو کنترل میکنه دعواهای بی جهت و احمقانه با مادرم نداره داره بیزنس اینترنتی منو یاد میگیره خیلی خوشحاله و مثبت اندیش شده چند ماه پیش رفتیم پیاده روی توی طبیعت پدرم میگفت پسرم تکون خوردن برگاهای درختو میبینی دارن به ما سلام میکنن
و ادای احترام صدای بلبل ها رو دقت کنن داره برای ورود منو توی به این طبیعت جشن میگیرن این حرف ها رو به طرز بسیار عجیبی پدرم داشت میزد و من متحیر بودم
چه قدر از داشتن این پدر عزیز من خوشحالم و چه قدر شکر الله رو انجام بدم بازم کمه
سید جان نشون دادی که آدم اگه ورودی ذهنو کنترل کنه چه قدر میتونه تغییر کنه روی پدرم کاملا مشاهده کردم و همچنین روی خودم
البته سعی میکنم ادامه این پست رو بزارم در اینده نزدیک
خدای مهربان رو تریلیون ها بار شکر
فقط شکر فقط شکر فقط شکر الله فقط شکر الله
سلام خدای مهربان
سلام خدایی که همیشه هستی و خواهی بود
خدایا من جز تو کی را دارم؟!
خدایا تو نور آسمان ها و زمینی
از نور خودت بر من ببار
خدایا من بنده ضعیف ناتوان توام از قدرت و علم خودت بر من ارزانی بدار
خدایا اکنون که به تضاد برخورده ام ، بیشتر از قبل نیاز دارم که دستم را بگیری و مرا بر دوشت بنشانی تا بتوانم احساسم را خوب کنم و در دام شیطان نیفتم و وعده های پوچ او را باور نکنم
بلکه تو را باور کنم
حرف های تو را باور کنم
چه کسی از تو راستگوتر است؟
این را باور کنم که تو خودت گفته ای به ما وعده فزونی نعمت میدهی
که تو بسیار عطاکننده هستی و بسیار دانایی
الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَهً مِنْهُ وَفَضْلًا وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ
خدایا تو معبود و معشوق منی
چه زمان هایی که فکر میکردم دنیا به آخر خود رسیده و برای حل مشکلاتم هیچ ایده و راه حلی نداشتم ولی تو از جاهای عجیب و غریب برایم کمک فرستادی
از جاهایی که گمان میکردم دیوار است ، ولی از لطف و مهربانی تو برای من در شد: در گشایش و شادی
خدایا هر چه از عجز خودم بگویم کم گفته ام و هر چه از بزرگی و مهربانی و بخشندگی و ثروت و رحمانیت تو بگویم ، باز هم کم گفته ام
من صفرِ صفرِ صفرم و تو صدِ صدِ صدی
خدایا این بار هم دستم را بگیر و مرا از این تضاد نجات بده
خدایا تو ارحم الراحمین هستی
خدایا تو شکور هستی
خدایا تو غنی و وهاب هستی
خدایا هر چه خوبی است در تو جمع است
و من چه سخت به تو نیازمندم
خدایا مرا موفق بدار که الان ایمانم را نشان بدهم و بعد از حدود 1740 روز بودن در سایت، ایمانم و توکلم را نشان بدهم و نشان بدهم که شاگرد خوب و زرنگی هستم برای استاد عزیزم
خدایا من به هر خیری که به سویم بفرستی سخت نیازمندم
رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ
خدایا من همان تک سلولی هستم که تو به آن همه چیز دادی
آن وقت که من در شکم مادر بودم آیا می دانستم که چشم و گوش و مغز میخواهم؟!
آیا ظریف ترین چیزهایی که در بدن من آفریده ای را من از تو درخواست کرده بودم؟!
آیا من اینها رو از تو خواسته بودم یا لطف و مهربانیِ بی حد و حساب تو همه کارها را پیش میبرد؟!
به قول مولوی
ما نبودیم و تقاضامان نبود
لطف تو ناگفته ما میشنود
خدایا مرا موفق بدار که با تعهد بیشتری بر آموزههای الهی استاد عزیزم کار کنم
خدایا به من یاد بده که چطور از تو درخواست کنم
مثلاً اگر من بگم که خدایا فلان کار رو برایم درست کن یا فلان چیز را به من بده ، همین «درخواست کردن از تو» علم میخواهد
این علم را به من بده
من هیچ هستم یا رب
هیچِ هیچِ هیچ
ولی تو مالک آسمان ها و زمینی
تو سلطان بلامنازع تمام جهان هایی
به من توفیق بده که همه چیزم را به تو محول کنم
همه چیز را از تو بخواهم، فقط از تو
همه کارهایم را به تو بسپارم که تو برایم انجام دهی
======================================
خدایا شرکت بابت تک تک نعمتهایی که به من داده ای
که البته هرگز قابل شمارش نیست
خدایا شرکت بابت تمام نعمتهای ریز و درشتی که به من داده ای که شاید آرزوی خیلی ها باشد ولی برای من عادی شده
خدایا شکرت بابت خانواده خوب، فرزندان خوب، سلامتی، خوشی های بی حد و حساب زندگی و خیلی چیزهای دیگه که اگر بخواهم آنها را اسم ببرم، نه میتوانم این کار رو انجام بدهم و نه شدنی است
خدایا مرا عمل کننده به این آیه قرار بده که:
إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِین
تنها تو را می پرستیم وتنها از تو کمک می خواهیم
خدایا شکرت
======================================
کار من باید این باشد که به حال و احساس خوب برسم و در این حس و حال بمانم
خدایا شکرت
خدایا شرکت بابت این قانون زیبایت که احساس خوب = اتفاقات خوب
که قشنگ مشخصه تو برای ما انسانها خوبی و شادی میخواهی و دوست داری حال خوب ما را ببینی و جالبه که همین کار هر چند خودش یک پاداش عظیم است ولی باعث به وجود آمدن اتفاقات خوب میشود
خدایا شکرت
به نام خدا
سلام به استاد عباس منش عزیزم
خیلی ممنون بابت این فایل که واقعا چیزایی که گفتین رو زندگی کردم حالا میخوام به ترتیب تجربیاتم رو بگم
️کارهایی بارها جواب مثبت گرفته بودم یا حداقل منفی ام نگرفته بودم ولی شده بود که یکبار یا دوبار تو همون کار به مشکل خوردم و کلا دیگه سراغش نرفتم واونو کنار گذاشتم
مثل باشگاه رفتن من تو یه ورزشی آسیب بدی دیدم و همون شدکه دیگه اخرین باری بود که رفتم باشگاه چون میگفتم دیگه برم بازم ممکنه اتفاق بدی بیوفته درحالی که من بارها باشگاه رفته بودم و تنها این اولین باری بود که آسیب دیده بودم وذهنم مانع ادامه رفتم به باشگاه شدمنی که دوست داشتم هیکلم خوبتر بشه همش حسم به خودم بدتررشد .
یا زمانی که به جهت گشتن و خرید بیرون میرفتیم و چیزایی که دوست نداشتم برام رخ داد ولی چیزی نبود که بشه کلا کنارش گذاشت ومن همش بافتار ذهنی و ترس میرفتم بیرون و ازاون دست اتفاق یا شکل دیگه برام رخ میداد و من هرگز ترس بیشتر و اعتماد بهدنفسم کمتر میشد بدون اینکه بدونم تا جایی که انزوا رو ترجیح میدادم و تنها تر شدم درصورتی که بارهابیردن رفته بودم درسته اون اتفاق خوبه برام نیوفتاده بود ولی بدم نیوفتاده بود ولی ذهنم فقط همون ناخواسته رو بزرگ کرده و یادش بود .
یا وارد محیط جدید شدن هم همینطور
توی درس وامتحانم همینطور که من بارها یه درسو خوب نمره میآوردم ولی حالا اونویباری که نمرم کمتررشد من خیلی اعتماد به نفسمو ازدست دادم و با فشار ذهنی زیاد حتی با این فکر که اون قبلیا شانسی بوده وارد امتحان میشدم نتیجه این شد که من خوب درس نمیخوندم ودیگه انگیزه نداشتم و نمرمم بالا نمیرفت اون نمره دلخواه رو نگرفتم یا اگه نمرم از حدانتظارم بهتر میشد من دیگه حس خوشحالی و شکر نداشتم فکر میکردم خدا خواسته شانس آوردم.
️ کارها واتفاقاتی که از همون بار اول شرایط بد پیش رفت ومن یا اون کارو کلا کنار گذاشتم یا با فشار منفی ذهنی انجامش دادم یا ازش درس گرفتم و با تغییر وتلاش واردش شدم که هرکدوم نتایج خودشو داشت
مثلا در مورد کنار گذاشتن بخوان بگم من به یه رشته ورزشی خیلی علاقه داشتم وقتی رفتم مربی دیگه از باشگاه رفت و جایگزینی نبود من باشگاه عوض کردم ولی ازهمون اول وسطای کلاس مربی خیلی غیبت داشت ولی با همین اوضاع من داشتم خوب پیش میرفتم تا اینکه مربی کلا اواسط کلاس گذاشت رفت و این خیلی اوضاع بدی بود تا مربی دیگه جایگزین بشه ما با نوع تمرینهای ایشون عادت کنیم تا اینکه این مربی مثل قبلی گذاشت و رفت و سر همین موضوع من فکر میکردم تو ورزش شانس ندارم و نمیشه و نمیتونم به جایی برسم و این شد که کلا قید این رشته ورزشی رو زدم .
یا مثال دیگه از همون اول من اون توجهی که از پارتنرم ندیدم اون جذابیت و توجهی که میخواستم تجربه کنم نکردم و ازاونجایی که الگوهای خوبی هم نداشتم فشارهای ذهنی همش برعلیه من بود با وجود اینکه میخواستم شرایطم تغییر کنه ولی با وجود فشارهای ذهنی و ترس و نگرانی و حس بی لیاقتی به من حاکم شد طوری که واقعا حس طرد شدن داشتم واز جنس مخالف فراری و باورنمیکردم که بشه و عشق فقط یه خواسته وحسرت برام میمونه وبا این فکر حاضر بودم هرکاری کنم به خواستم برسم ولی خودن نمیدونستم مشکل از نوع نگاه خودمه .
یا توی یه سری درسا بوده که من نمره خوبی نگرفته بودم ولی با درس گرفتن ازاون تجربه و تغییر روندم و امید نتیجه خوبی گرفتم .
خلاصه که من متوجه شدم چ جاهایی با ناامیدی وترس کاری کردم که اگه نگاه مثبت داشتم اونقدر اذیت نمیشدم و نتایج زیادخوبی داشتم و این کانون توجه چه نتایجی رو که نخواهد شد .