مصاحبه با استاد | فرهنگ ناب «لا اِکْراهَ فِی الدّین» - صفحه 11 (به ترتیب امتیاز)

687 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محسن تنهافرد گفته:
    مدت عضویت: 2221 روز

    درود به شما.

    تازه شروع کردم که با شما همراه بشم.

    از ابتدای مصاحبه ها تا اینجا رو گوش دادم، تغییراتی هر چند کوچک توی حس و حالم داشتم، میخوام با استفاده از راهنمایی های شما زندگی خودمو بسازم.

    میدونم تو این راه موفق میشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    اکرم زمانی گفته:
    مدت عضویت: 1923 روز

    سلام استاد عالی و فوق العاده ام،،،خدا رو شکر که خیلی عالی حرف های شما را می فهمم،،الحمدالله ،،سپاسگزار الله یکتایم و از شما هم ممنونم که هستید و به من انرژی می دهید من با این باور که فقط خودم مسئول زندگی خودم هستم ،،،برای رسیدن به هدفم مسیری را انتخاب کردم که اصلا کاری به فرزندانم ندارم ،،،از خداوند هدایت خواستم و او هر روز خیلی زیبا و راحت هدایتم می کند سپاسگزار الله یکتایم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    الهه سوادکوهی گفته:
    مدت عضویت: 2789 روز

    به نام خدای رزاق و هدایتگرم

    سلام به استاد جانم و تمام همسفران در مسیر آگاهی

    .

    قسمت 11 مصاحبه با استاد عزیزم

    موضوع: ما مسئول زندگی هیچکس نیستیم!

    .

    خدارو بی نهایت شاکرم ک بهم فرصت داد تا بار دیگر بیام و کامنت بنویسم و درکم رو از این فایل شرح بدم

    باید یادم باشه که: “من مسئول خوشبختی یا بدبختی هیچکس نیستم”

    باید دست از کنترل اوضاع بردارم

    چرا ک هربار میخوام اوضاع و شرایط رو اونجوری ک خودم میخوام کنترل کنم از زمان حال غافل شدم و دچار ترس از آینده ام

    و میخوام همه رو ساپورت کنم میخوام همه چی سر جاش باشه

    و این نقطه مقابل توکل و رهاییست

    اگر با تمام وجودم ب خدای بزرگم ب تنها قدرت جهان توکل کنم و تسلیم خواست و اراده او باشم دیگه نه ترسی میمونه از اوضاع عزیزان و نزدیکانم و نه غمی..

    تمام این ترسها ازین باور محدود کننده نشات میگیره ک من فکر میکنم منم ک تو زندگی اونا تاثیر دارم منم که میتونم اونا رو خوشحال یا ناراحت خوشبخت یا بدبخت کنم و این خلاف توحیده!

    پس باید دست از نصیحت کردنای زیاد در قالب قانون، بحث کردن در مورد قانون و ب کرسی نشوندن نظرم، ایراد گرفتن از عملکردشون بردارم و بدونم و آگاه باشم که هر انسانی در حال طی کردن مسیر تکاملی خویش است و کلاه همه چیز دانی رو از سرم بدارم!

    اینطوری هم خودم آرامش بیشتری دارم و هم اطرافیانم از بودن در کنار من احساس بهتری دارند

    چقدر یاداوری قانون فرکانس تو هر شرایطی میتونه ب درک این صحبتها کمک کنه

    اینکه بدونم هر انسانی در هر لحظه در حال ارسال فرکانسهایی ب جهان هستی میباشد ک اتفاقات، شرایط و انسانهایی هم جنس و هم سنگ با اون فرکانس ارسالی رو ب زندگیش دعوت میکنه

    پس دلسوزی بیجا رد میشه

    نصیحت های مکرر رد میشه

    بحث کردن رد میشه

    خدارو صدهزار بار شکر ک هر روز دارم توی این مسیر بزرگتر میشم و بیشتر رشد میکنم

    استاد عزیزم چقدر این سخاوت و مهربانی شما رو تحسین میکنم برای قرار دادن این حجم از فایلهای ارزشمند اونم ب رایگان در اختیار ما

    عاشقانه و آگاهانه دوستتون دارم و ایمان دارم ایمااااان دارم ک ب زودیه زود در آمریکا میبینمتون و رفت و آمد خانوادگی خواهیم داشت..وای خدا جونم چه شود

    .

    با عشق

    الهه در مسیر بهشت

    واپسین روزهای تابستان 1400

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    حسل گفته:
    مدت عضویت: 2330 روز

    به نام خدا

    سلام به همه دوستای عزیزم، سلام به استاد و خانم شایسته عزیزم.

    آگاهی های این فایل اینقد برام جدید بود و اینقد با باورهای من ناسازگار بود که انگار یه حرف عجیب غریب رو داشتم میشنیدیم. ذهنم به کل مقاومت نشون میداد و هی میگف چطوری!!! بعد به زندگی خودم فک کردم. به اینکه همیشه از خانوادم انتظار داشتم شرایط منو عوض کنن و یا اینکه هر بلایی سرم میومد یا هرجایی موفق نمیشدم، اعم از کنکور، کار و هزار جای دیگه، پناهگاهم و یا بهتر بگم بهترین بهانه ام این بود که بگم، خب من خانوادم و پدر و مادرم اینجوری بودن و منم اینجوری شدم و نمیشه دیگه کاریش کرد و خودم برا خودم دلسوزی یا همدردی میکردم. این کلمه دلسوزی رو دوست دارم بیشتر و بیشتر راجبش بگم چون جزو جدیدتری و مخفی ترین ترمز های زندگیم که کشفش کردم، هستش. من همیشه دوس داشتم فیلمهای مربوط به هولوکاست رو ببینم یا فیلم های جنگی راجب افغانستان و… و همیشه فک میکردم خیلی به فیلمای جنگی علاقه دارم ولی تازگیا با دیدن یه سری افکاری که تو ذهنم و تو ناخوداگاهم بود، فهمیدم من عاشق دل سوزوندن و ترحم کردنم!!! به عبارتی از این کار لذت میبرم‌. از اینکه میدیدم تو فیلما مورد ظلم واقع شدن و دلسوزی میکردم انگاری از اون دلسوزیه حس خوب میگرفتم و تو زندگی خودم هم اجراش میکردم! و این شاید بزرگترین ترمز زندگیم باشه که دوست داشتم عدم تغییر دیدگاهم رو بذارم پای اینکه تو زندگیم کجاها مورد ظلم و ستم واقع شدم و بگم چون این اتفاقات افتاده، منم قاعدتا یه فرد اوکی ای نیستم که بخوام حرکت کنم!!! الان که دارم اینا رو مینویسم خیلی برام واضحه که این یه باور غلطه ولی من فهمیدم باید این ترمز رو هر روز به خودم یاداور بشم و با ارزشمند بودن توانایی های حال حاضرم و ارزش دادن به خودم اونم آگاهانه و صحبت کردن های اگاهانه با خودم و تکرارشون پشت سر هم تا وقتی که از اون اگاهی ها حس خوب بگیرم، این ترمز رو نابود کنم.

    ترمز اینکه تمام اتفاقات بد زندگیم رو تقصیر خانواده بدونم عین شرکه ولی یه موضوع دیگه هم بود، خانواده من هم متقابلا از من انتظار داشتن یه سری از شرایط رو من براشون مهیا کنم تا حس خوب داشته باشن! اتفاقا این موضوع دوم خیلی منو درگیر کرده بود و واقعا دنبال یه جواب تکون دهنده و محرک میگشتم که دقیقا تو این فایل بهش رسیدم. به یه باور شاید تکراری ولی کامل تثبیت نشده که بشدت تو کل

    مراحل کارسازه و اونم اینه که همونطور که من مسول تمام و کمال زندگی خودم هستم. بنابراین هر فرد دیگه ای اعم از خواهر، فرزند و… اونا هم مسول زندگی خودشونن. این جزو برنامه الهی هستش و هر کی برخلاف این بخواد عمل کنه، یجورایی قدرت خدا و برنامهاش رو دست کم گرفته و به عبارتی شرک ورزیده، یه گناه عظیم رو مرتکب شده.

    همونطور که خدا منو هدایت کرده و میکنه، قدرت اینو داره که هر بنده ای که دست هدایت به سمتش میبره رو از بینهایت طریق که به مخیله هیچ بشری نمیرسه، هدایت کنه و من فهمیدم تو زندگی خودم فقط دخیلم و برای اعضای خانوادم و کل مردم دنیا فقط میتونم آرزوی اینو بکنم که واقعا بتونن مومن باشن و خدا کمکشون کنه و تمام و کمال به دستای خدا بسپارم مثل مادر موسی که بچشو به دستای خدا سپرد و گذاشت تو رود.

    چون بارها و بارها بهم ثابت شده که خدا ستارالعیوبه، وهابه، رزاقه، رحیمه، رحمانه، عالمه، غفاره و بینهایت ویژگی خوب دیگه که وقتی عمیق عمیق عمیق بهش فک میکنیم میبینیم که این خدا واقعا یه عاشق تمام و کماله‌. چون تنهای یه عاشق میتونه بیاد بگه دوست دارم برات یه کاری بکنم تا شاد باشی و اینکه حتی ما شاید خیلی چیزها رو ازش اصلا نخواستیم و همین جور دور و برمون ریخته و ما اصلا نمیبینیمش!!! مثل هوایی که داریم نفس میکشیم، نقاشی فوق العاده آسمون زیبایی که در بزرگترین تلویزیون طبیعی هر روزمون داریم زنده میبینیمش و زنده داره تغییر میکنه و تو لحظات مختلف یه فرم قشنگ دیگه ای بهمون نشون میده. قدرت حرکت دادن خورشید از شرق به غرب که تو هر جهتی که میره تا برسه، رنگ بندی فوق العاده و با بالاترین کیفیتی که میتونیم ببینیم رو بهمون نشون میده. نعمت خوردن یک جرعه آب و رفع تشنگی که وقتی خیلی تشنه ای تازه میفهمی که چقددددددررررر این آب لذیذه و برا کسی که تو اونموقع برامون اب میاره میگیم خدا خیرت بده.

    من زبانم، بیانم، توصیفهایم برای ذکر تک تک نعمتهایی که اصلا من علنا درخواستش نکردم و خدا بای دیفالت به من داده نیستم. دیگه چه برسه اون خواسته هایی که خواستم و داده.

    یه اتفاق جالبی هم که در این خصوص برام افتاده بود این بود که حمام و دستشویی خونه ما بیرون خونمون هستش و موقع زمستان من خیلی اذیت میشدم، خیلییی. ما از سال 1385 تا 1400 با این شرایط زندگی میکردیم و شده بود که تو دمای منفی باید میرفتی بیرون و مسواک میزدی و این واقعا خیلی سخته. من قبلا همیشه به بابام میگفتم چرا اینجوری خونه ساختین و چرا به فکر ما نبودین که همچین شرایطی پیش میاد و اینکه چرا ما باید اینجوری عذاب بکشیم و بیاین درست کنید و هزار تا غر زدن های دیگه. وقتی بیشتر با مباحث سایت آشنا شدم و فهمیدم که این من هستم که باید شرایط رو عوض کنم، شرو کردم راجب خواستن یه حمام و دستشویی و روشویی گرم و راحت صحبت کردن، هی پیش دوستام میگفتم که خیلی دوس دارم وقتی از حموم میام بیرون راحت و گرم باشم نه اینکه لرزون لرزون برم خونه، وقتی میخوام مسواک بزنم، هزار تا لباس نپوشیده باشم و به راحتی و با یه لباس راحت برم و مسواک بزنم و لذت ببرم از تمیزی دندونام نه اینکه لرزون لرزون و سریع مسواک بزنم و برم خونه و هی اینا رو میگفتم و واقعا لذت میبردم. ما روبری خونمون یه اتاقی هم بود که بیشتر انباری بود و جایی بود که من میرفتم درس میخوندم و کارامو انجام میدادم، بعد بهم الهام شد که بیام از کنار این اتاق یه حموم و دستشویی بسازم که درش از داخل اتاق باز میشه نه از بیرون که بتونم هر وقت خواستم با همون لباس راحت تو خونه برم داخلش. وقتی این ایده اومد خیلی برام لذت بخش بود و حتی یه تومن هم پول نداشتم! ولی همش بهش فکر میکردم و از بازگو کردنش برا بقیه لذت میبردم. بعد یهو برام پروژه اومد و من تونستم 5 تومن جور کنم که البته اونموقع که هیج پولی نداشتم یه بار از پسرعموم پرسیده بودم که چقد هزینش میشه و اونم بهم گفته بود 5 الی 6 میلیون و من به حساب اون حرفش رو 5 میلیون درخواست کرده بودم و قتی 5 تومن جور شد با کلی اصرار به بابام کار رو شرو کردیم، حتی اولش بابام ناراحت شده بود که باید کل پولایی که جم کرده رو برا این ساخت و ساز بده چون بعدا فهمیدیم این 5 تومن تقریبا یک سوم هزینه ها میشه ولی من گویی یه قوت قلبی داشتم که میشه و به بابام گفتم که فعلا از سرمایه خودت بده من بعدا بهت پس میدم و بابام شرو کرد به مصالح خریدن و پله پله پیش رفتن، اتفاقی که افتاد این بود که وقتی 5 تومن تموم شد و بابام از سرمایه خودش شرو به خرید مابقی وسایل کرد، برا منم به همون میزانی که خرج کرده بود، پروژه میومد!!! و من یک الی دو روز بعد براش واریز میکردم، خیلی اتفاق جالبی بود و من اونجا فهمیدم که وقتی به خدا ایمان میاری و باور میکنی که خدا خواسته هاتو اجابت میکنه، اینجوری نعمت بارونت میکنه. من تو عرض یه ماه اولین ساخت و سازمون رو انجام داده بودم اونم با 13 میلیون که 8 میلیونش تو یه ماه کاملا هدایتی و نقددددد جور شد. بدون اینکه سرمایه ای از بابام بره این اتفاق رو من گاهی وقتا که افکار شیطانی بهم هجوم میاره یاداور میشم و میگم خدا هست. مثل همون موقعی که اینجوری شد و خدا تمام و کمال کمکت کرد.

    همین دیشب دمای هوا منفی 4 درجه بود و من با یه تیشرت استین کوتاه تو این روشویی خوشگلی که ساخته بودم، مسواک میزدم و خدارو شکر میکردم که این خواسته ای که واقعا از اون تضادی که تو خونمون شکل گرفته بود، رسوند.

    واقعا خدا برای بنده هاش کافیه. وقتی خدا میتونه همه کار و همه کس برات بشه، انتظار داشتن از بقیه بخصوص پدر و مادر، شرک محضه و یه رفتار غیر منطقی. یاد گرفتم تو زندگیم از تضادهام فرصت ایجاد خواسته های جدید رو بسازم و یه خواسته دیگه خلق کنم. یاد گرفتم که فقط و فقط باید از خدا درخواست کنم تا بهم خواسته هامو بده که قطعا میده . این یه قانونه که خدا برا هر کسی که خالصانه خواسته داره و طبق قانون فرکانسی جهان، فرکانس خواسته هاشو ارسال میکنه و باورهاشو همجهت با اون خواسته تنظیم میکنه، خواسته هاشو 100 در 100 دریافت میکنه.

    خدایااا شکرت بابت تمام این اگاهی ها. بابت این یاداوری شیرین از تضاد و خواسته. این مسیر بندگی من و خداوندی تو. این دنیای شیرین و خوشگل که به هر طرفش نگا کنی مطمئنن یه خوشگلی و حس خوب نهفته داره. بخاطر همینه که تو قرآن میگی کدومش رو انکار میکنی چون میدونی تو هر لحظه ای که حتی 99/9999 درصد از زندگیمون غرق افکار شیطانی باشیم، باز هم با گفتن یه خدایا کمکم کن، یه شیرینی یا یه تصویر یا یه حس خوب میبینی. این نشون دهنده رحمت و لطف بی حد و نصاب خداونده. این سفره عظیم و بی انتهای نعمت خداونده. خدایا عاشقتم خیلی زیاد. ولی میدونم عشق من به پای عشق تو به من نمیرسه و میدونم این مسیرعاشقی هم تکاملیه و تا اخر عمرم این تکامل عشق ادامه داره چون انتهایی نداره. ولی اینکه میدونم تو منو از خودمم بیشتر دوس داری برام لذت بخشه. بازم میگم عاشقتم و دوستت دارم.

    استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزم‌ خیلییییییی دوستتون دارم و از این همه عشقتون به پیشرفت و گسترش اگاهی های الهی و قدمهای خالصانه شما که میدونم از ته قلبتون نشات گرفته، خالصانه سپاسگذارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    سیده مینا سیدپور گفته:
    مدت عضویت: 1591 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام به استاد عزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم

    وسلام به تک تک دوستانم

    روز شصت و هفتم، روز شمار زندگی من!

    اول یه تشکر ویژه داشته باشم از شما استاد عزیزم ومریم بانوی عزیز دلم، بابت طرح وایده روز شمار تحول زندگی من، چون باعث شده من برنامه ریزی دقیق، وتعهدی قابل اجرا و علاقه ای بی حد به هر روز دیدن فایلها وگوش دادن مکرر وپی درپیشون در طول روز، ودرک بهتر و متفاوت تری از شناخت خودم ، شناخت خداوند وشناخت قوانین جهان هستی ودرک بهتر وبیشتری از اونچه که باور شماست ودارید و اونوهارو با ما به اشتراک میذارید داشته باشم، وهر روز خودم رو موظف بدونم در هر شرایطی فایل رو دانلود کنم گوش کنم و از درکی که نسبت به فایل داشتم دیدگاهم رو بذارم وچقدر این درک ها و باورهای جدید داره روح وروان منو ارتقاء میده جوریکه توی شخصیت وزندگیم اثرات مثبتش حس ودیده میشه ..بازم سپاسگزارم از شما دوتا فرشته ی زمینی..

    استاد جانم در مورد اینکه ما مسئول خوشبخت کردن کسی نیستیم رو سالها پیش من براثر یه سری اگاهی ها بدست آورده وباور کرده وتوی زندگیم اجرا میکردم، یعنی این باور باعث شده بود من به شخصه فارغ از اینکه، دختر، خواهر، مادر وهمسر یه خانواده هستم اما سعی نمی کردم دیگران رو مسئول خوشبخت کردن خودم وخودم رو مسئول خوشبخت کردن دیگران بدونم، از خوابیدن سرتایمم گرفته تا اینکه چه غذایی بخورم یا نخورم، اینکه جه چیز رو دوست داشته باشم یا نداشته باشم، کجا برم یا نرم، چه کاری انجام بدم یاندم،چه چیز خوشحالم میکنه یا چه چیزی خوشحالم نمی کنه همه وهمه رو در کمال ادب واحترام وفارغ از اینکه عزیزانم چه توقعه ای ازم دارند رو برای داشتن حس ارامش وبه صلاح دید خودم انجام میدادم ومیدم، اونموقعه ها فکر وعقیده ام این بود که من باید مراقب خودم باشم وقتی من با خودم در صلح وآرامش باشم ومسیر علایق وهدفهام رو دنبال کنم می تونم برای عزیزانم هم مفید باشم ونظرم این بود وهست که هرکسی خودش مسئول زندگی خودش هست، این باور وعقیده باعث شده حال دلم اکثر اوقات خوب باشه شکر خدا اما اطرافیانم در گذشته بیشتر والان خیلی کمتر از اینکه من چنین اخلاق ورفتاری دارم ازم گلمند میشن…

    در گذشته سعی میکردم از دید روانشناسی بیام این سبک زندگیم رو به دیگران توضیح بدم تا قانع بشن یا اونهام اینطوری باشند …

    اما از وقتی با آموزه های شما آشنا شدم و شروع به قرآن خوندن با باور جدید کردم به این درک رسیدم که من حتی مسئول خوشبخت کردن فرزندم هم نیستم، یعنی به این درک رسیدم که ما روح های مفردی هستیم، وهر کدوم از ما بر اساس باورها ودرکی که از جهان به مرور پیدا میکنه شخصیت و تجربه های زندگیش شکل میگیره، هرکسی نسبت به شرایطی که فقط وفقط مختص به خودش هست فکر میکنه، حرف میزنه و عمل میکنه، یعنی هیچکس نمی تونه ذهن وفکر ورفتار در نهایت باور شخص دیگه ای رو تغییر بده، یکی نسبت به شرایط زندگیش تو سن خیلی کم مسیر درست الهی رو پیدا میکنه و قوانین آفرینش رو درک میکنه یکی تو میانسالی ویکی هم هیچوقت تا پایان مرگ نمی فهمه هدفش از اومدن به این دنیا چی بوده…

    در مورد سوال دوستمون هممون همین شکلی تا حدودی باور داریم، من خودم به عنوان یه مادر سالهاست چون فرزندم پدرش به رحمت خدا رفته خیلی جاها نسبت بهش حس مسئولییت می کنم، اما سریع به خودم میام ومیگم اگه همین الان بمیرم چی؟ پسرم خودش باید بتونه از پس خودش بربیاد، خودش مسئولییت های زندگیشو پیدا کنه تلخ وشیرین زندگی رو بچشه، تا رشد کنه، چون این رو که میگم واقعا درکش کردم این جمله که شما هم تو فایلهاتون گفتید، اینکه ما تنها بدنیا میایم وتنها از دنیا میریم حالا تو مسیر رشد ما یه سری افراد به اسم پدرومادر وهمسروفرزند وخواهر وبرادر…هستند که موقعه مرگ هیچکدوم با ما به اون دنیا نمیان وحتی اگه دو نفر یاچند نفر توی خانواده بر اثر حادثه ای فوت بشن، اون چیزیکه من از آیات قرآن درک کردم بعد از خروج روح هرکسی نسبت به اعمال( فرکانسهای) این دنیای مادی ، توی اون دنیا باز هم در مسیر تجربه های خودش قرار میگیره واین اسم و پیونده ها و…‌همه چیز موقعه مرگ از بین رفتنی هست…

    حالا این درک چه کمکی بهم کرد؟ اینکه باور کنم نه من می تونم کسی رو خوشبخت وبد بخت کنم نه کسی می تونه من رو خوشبخت یا بد بخت کنه، چرا؟؟؟

    چون جهان نسبت به فرکانسها( افکار وگفتار واعمال) هرکس بهش بازخورد نشون میده، واین خوبی وزیبایی قوانین خدواند واین جهان است، که خداوند هم توی کتابش چندین بار اینو بیان کرده که هرکسی به اندازه تلاش خودش پاداش میگیره وبه هیچ کس کوچکترین ستمی نمیشه..

    یعنی چی؟

    تواین دنیای مادی از صبح تاشب آدمهای زیادی در تلاش هستند تا به خوشبختی به سلامتی به ثروت به معنوییت برسند حالا هرکسی نسبت به باور وعقیده ی خودش..

    یکی از طریق دزدی ، اختلاس و ربا و…اینا به پول وثروت میرسه..

    یکی از راه درست وحلال و خداپسندانه…

    جهان به هر دو پاسخ مثبت میده، اما کسایی ،طعم ارامش وخوشبختی رو میچشن که از مسیر درست وخداپسندانه رفته وبه نتیجه رسیده باشند…

    توی خانواده هم همینطور، پدر خانواده می تونه خیلی ادم درستکار و تلاشگر و خداشناس و..باشه اما فرزند خانواده ( نوح وپسرش) یا زن خانواد( لوط وهمسرش) در مسیر نادرستی باشند..

    هرکسی مسیر تجربه های خودش رو میره…

    یعنی امکان داره مرد خانواده تو کسب وکارش ورشکست بشه وفک کنه چه اسیب بزرگی به زن وبچهاش زده اما همین تضاد باعث بشه که توانایی های همسرش وفرزندانش بروز پیدا کنه واونهارو در مسیر پیشرف وخودشناسی وخداشناسی قرار بده…

    یا گاها دیدیم مادر خونه خیلی نسبت به امورات فرزندانش سهل انگار وبی خیال بوده اما فرزندانش مستقل و قوی وخودکفا بار اومدن…

    همین منو خواهرام وبرادرم ومادرم به خاطر اینکه پدرم نه داشت ونه خواست که ماهارو ساپورت مالی وعاطفی کنه ، برا همین هم مادرم وهم ماها 5 تا از دوران نوجوانی روی پای خودمون ایستادیم ومستقل بار اومدیم و اتفاقا خیلی هم برای ما خوب شده،چون اطرفمون داریم می بینیم که پدرهایی که حتی بعد ازدواج بچه هاشون نسبت بهشون احساس مسئولییت میکنن و بچه هاشون توانایی ها واستعدادهاشون تو نطفه خفه شده وبدون حمایت خانوادشون نمی تونند احساس خوشبختی ارامش ومستقل بودن کنند…

    این درک من، باعث شد چقدر راحت دست از سرزنش پدر ومادر و اطرافیان، و دولت و قوانین کشور و حتی خداوند بردارم، چون من میدونم در دل هر تضادی برای من خیری هست عظیم، و خوشحالی وناراحتی، وموفقییت و بدبختی من، فقط وفقط مختص به من هست وبرای من…

    وهیچکس هیچ تاثیری توی احساس خوشبختی یا بدبختی من نداره، توی سلامتی وبیماری ومعنوییت وهمینطور فقر یا ثروت من…ونه من تاثیری بر دیگران دارم..

    چون همه ی اینها درونیه وبرگرفته از افکار واحساسات و گفتار واعمال من وهرکسی…

    ..

    خوشحالم به خاطر این درک وباور ، که از زندان وقفسی که یک عمر اسیرش بودم رهام کرده..

    الهی هزاران بارشکر خداوند رو بابت درک قوانین جهان هستی وکلامش در قران ودرک کلام شما استاد عزیزم..

    در پناه امن خداوند باشید در خیر وخوشی هر لحظه وهمیشه انشالله…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    Fateme گفته:
    مدت عضویت: 694 روز

    درود ب استاد منش عزیزو تمام کسایی که این کامنت میخونن️

    استاد عزیز من 24سال سن دارم و ی دختر3ساله دارم و الان هم باردارم همیشه خیلی دوست داشتم که ادم مستقلی باشم برای هدف هایی که در زندگی دارم تلاش کنم و خودم قهرمان زندگی خودم باشم ولی طی این چند سال اتفاقاتی میافتاد که مانع انجام فعالیت های من میشد من در سن سالگی20 باردارشدم حال روحی خوبی نداشتم احساس میکردم از زندگی و هدفام دور شدم تا اینکه با این قضیه کنار اومدم و ب این فک کردم اگه همسرم دامد مالی خوبی داشته باشه منم میتونم با درست کردن فضایی پر از ارامش و تربیت بچه خوب و همراه بودن توی مسائل دیگه .زندگی رو برای هم خیلی عالی بسازیم و همدیگه رو تکمیل کنیم و در این چند سال خیلی از موقعیت هایی رو که میتونستم از طریقش درامد مالی داشته باشم ب خاطر ی سری از محدودیت هااز دست دادم و اصلا ناراحت نبودم و تازه احساس رضایت زیادی هم داشتم تااینکه این چند وقت اخیر تلنگری ب من وارد شد و من متوجه شدم که شما هرچقد از خودگذشتگی داشته باشی و خیلی کارهای مهم تر از بحث مالی رو انجام بدی ولی اگه استقلال مالی نداشته باشی چندان اهمیتی نداره و فقط شما برای دیگرا زندگی میکنید تااینکه امروز روی مرا ب سمت نشانه ام هدایت کن کلیک کردم و این فایل زیبا رو برای من اورد و چقدر این حرف شما درست بود که ما مسئول خوشبختی دیگران نیستیم و باید برای اهدافمون حتی اگ خیلی مطمعن نیستیم که راه درستی هست یا نه خودمون برنامه ریزی کنیم و ب ندای قلبمون گوش کنیم ️ بعداز دیدن این فایل و نوشتن خواسته های زیبام درباره ثروت و استقلال مالی بعد از حدود 4ساعت دیدم مربی باشگاهم ب من پیام داده و از من خواسته ادمین پیج اینستا گرامش باشم و در نوشتن برنامه ورزشی و غذایی کمکش کنم چون میدونه باردارم و حضوری نمیتونم برم و من واقعا شگفت زده شدم که ذهن من چقدر قدرت جذب بالایی داره و ب خواسته های من پاسخ میده ممنون از شما که در مسیر زیبای زندگی ما رو همراهی میکنید و تجربیات پر ارزشتونو با ما ب اشتراک میگذارید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    بهاره زندی گفته:
    مدت عضویت: 409 روز

    سلام بر استاد گرانقدر و همراهان عزیز

    در خصوص درس امروز :گوش دادن به الهامات و نجوای درون میخواهم مثالی تعریف کنم

    چند روز پیش جمعه 15 فروردین تصمیم گرفتم با همسر به کوهنوردی برم بیدار شدم و برای شستن دست و صورت به سرویس رفتم (البته که در ابتدا پوزش می طلبم چون این اتفاق در توالت افتاد)

    من روی توالت فرنگی نشستم و همینطور در خواب و بیداری بودم حس کردم چیزی از من در توالت افتاد در لحظه اول تعجب کردم ،چی بود ؟کش سرم بود ؟نه، خودم رو برسی کردم متوجه چیزی نشدم .وقتی رفتم جلوی آینه متوجه شدم زنجیر و پلاک طلا نیست ،فهمیدم که ای داد اون توی توالت افتاده . در ابتدا خوب طبیعتا ناراحت شدم برای چند دقیقه …‌

    خونسردیمو حفظ کردم و به همسر چیزی نگفتم

    نمیخواستم برنامه کوهنوردی رو خراب کنم

    به قول استاد طبیعی بود ناراحت بشم اما طبیعی نبود ادامه بدم

    خداروشکر کردم حداقل فهمیدم چه بلایی سر زنجیر و پلاک اومده و نمی‌خواست زمین و زمان رو زیر رو کنم همه جا رو دنبالش بگردم و با خودم گفتم خدایا به تو سپردم خودت هدایت کن ی راه حلی پیدا کنم …

    داشتم لباسم رو عوض میکردم متوجه شدم زنجیر هست و فقط پلاک افتاده خب چقد خوشحال شدم ….

    یک لحظه بهم الهام شد که توالت جسم سنگین رو نمیتونه دفع کنه و پس میاره

    مطمئن شدم خداوند داره کارشو میکنه

    رفتیم کوه ، تو مسیر یه فایل بسیار عالی گوش کردم ،هوا دلپذیر، نم نم باران و فقط لذت بردم

    موقع برگشتن به منزل رفتم توالت و دقیقا دیدم پلاک طلا رو پس داده

    وای خدای من ….

    چه حالی داشتم، نه از بدست آوردن مجدد طلا بلکه از اینکه قوانین چطور کار میکنن ….

    با سپاس فراوان از استاد و همسفران گرامی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      مونا روشنا گفته:
      مدت عضویت: 1435 روز

      بهاره جانم

      واقعا از ته دل میگم دمت گرم

      اولین جایی که اشاره کردی که چی بوده افتاده داخل توالت من که خواننده ی داستان بودم ، ریختم. واقعا کنترل ذهنت تحسین برانگیزه. افرین به این کار کردن روی خودت. واقعا برام الگو شدی.

      حالا اگه من بودم شاید بروز بیرونی نمیدادم ولی ذهنم و سرزنش هام منو بیچاره میکرد. هزار راه پیدا میکرد که اینو ربط بده به احساس بی لیاقتی و این جور چیزا. افرین و مرحبا که پاداش این کنترل و اعتماد به نیروی خداوند و ایمان و توکل بهش، درست شدن اموره. افرین دختر

      اونجایی که از زاویه ای نگاه کردی بهش که یک پله حالتو بهتر کرد واقعا تحسینت کردم چون عمرا این به ذهن من نمی رسید که بگم :

      خداروشکر کردم حداقل فهمیدم چه بلایی سر زنجیر و پلاک اومده و نمی‌خواست زمین و زمان رو زیر رو کنم همه جا رو دنبالش بگردم

      مگه داریم این حد از مثبت بینی افرین

      یه جمله داشتی که توی گوشم زنگ خورد:

      به قول استاد طبیعی بود ناراحت بشم اما طبیعی نبود ادامه بدم

      باریکلا

      همینطور قوی ادامه بده که داری میترکونی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        بهاره زندی گفته:
        مدت عضویت: 409 روز

        مونا جان ممنون از اینکه با دقت وقت گذاشتی و مطالعه کردی

        ممنون از انرژی مثبت شما

        بله درسته کنترل ذهن واقعا سخته من هم تو دلم آشوب بود اما خب هدایت خود خداوند بود و من تمام سعی و تلاشم رو گذاشتم

        خب خداروشکر که نتیجه هم گرفتم ذهن خیلی باهوشه و بنظر من بشدت منفی گرا و بدنبال آشفتگی هست و ثبات رو دوست نداره و میخواد همه چیز رو به هم بریزه

        خداروشکر به لطف آشنایی با سایت و آموزه های بسیار ارزنده استاد از این اتفاق ناخوشایند به سلامت عبور کردیم

        من هم برای شما آرزوی سعادت و سلامتی دارم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    پاکیزه بارکزی گفته:
    مدت عضویت: 844 روز

    به نام تنها فرمانروایی جهان به نام تنها روزی رسان تمام جهان

    به نام تنها منبع عشق مهربانی ثروت

    به نام تنها منبع زیبایی ارامش شادی

    به نام تنها منبع که بود و یادش و هست اش برای دل ها ارامش عشق ایجاد میکند

    به نام خدایی که به شدت کافی هست

    به نام خدایی که مرا انسان خلق کرد و قدرت خلق زنده گیم را دست من سپرد

    سلام به همه

    روز شصت هفتم تحول زنده گی من

    استاد چقدررر عالی بیان کردین

    استاد چقدر زیبا گفتین بگذاریم هر کس دید گاه خودش را داشته باشد هر کس خودش تجربه کند و ما نمیتوانیم کسی را خوشبخت یا بدبخت کنیم یا زنده گی کسی را تغییر بدهیم

    هر کس باور های خودش را دارد و فرکانس خودش را ارسال میکند

    استاد من به شدت همیشه میخواستم زنده گی خواهرم عالی شود برایش از قانون گفتم فایل های شما را گذاشتم ولی من را گفت آفرین تو چقدر میشنوی خسته نمیشوی

    و دوست داشتم خوشبخت بسازم اش برایش خدایی کنم در حالی که من ناتوان از این کار هستم تا حدی به این مساله توجه کردم که مریض شدم و باعث مریضی خودم شدم

    استاد عزیزم چقدر شما خیال من را راحت کردین

    در باره مادر تان که گفتین چون به مه هم درخانه هم چنین سخن های میگویند و من بحث میکنم حالا از این به بعد کوشش میکنم دل شان عقاید شان و اگر بالای من هم انتقاد گرفتن بیخال باشم

    تشکررررر استاد عزیزم

    در خدا شاد پیروز باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  9. -
    الهام خلاق گفته:
    مدت عضویت: 2879 روز

    سلام .استاد بخاطر وقت وزمانی که می گذارید وفایل برای ما ضبط می کنید ممنونم .

    استاد عالی عالی عالی هستی .

    چند روز بود فکرم خیلی مشغول بود وهی دنبال راه حل می گشتم که چطور این فکر رو رها کنم .و اون این بود که یکی از فامیلای ما در ظاهر مذهبی شدید هست وچون یکی دیگه از افراد نزدیکمون از این فرد تاثیر می گرفت ومن میدونم مسیرش درست نیست و من هی می خواستم به اون فرد نزدیکمون ثابت کنم که رفتارا وکارای اون درست نیست ،بدتر خودم ناراحت میشدم ومیدونستم باید اعراض کنم ولی اصلا نمی تونستم .وقتی این فایل شما رو گوش کردم مثل آب بروی آتش بود برای من .و من جوابمو پیدا کردم که خوب وقتی تو دوست نداری چرا هی می خوای ثابت کنی،خوب اون طرف رو شیفت دلیت کن .

    ممنون ممنون ممنون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    سارا خانم گفته:
    مدت عضویت: 3459 روز

    سلااااام استادددد عشققق

    سلااااام بهتررررررین

    سلاااام موفقتریننن

    سلاااام بینظیرترین

    سلاااام محبوووووب قلبهاااا

    سلاااام‌ دووووستان هم فرکااااانسی و دوست داشتنیم

    استاد عاشقتممم

    بخدا نمیدونم چجوری احساسم رو بیان کنم کلمات ناتوانند از بیان احساساتم ک چقد حال بینظیری دارم

    پریشب با وجود اینکه دزد خونمون رو زد و تمام طلاهامون رو دزدید ک طلاهای منم شامل اون طلاها میشد فقط شکرگزاری میکردم

    من باشگاه بودم ک بابام بهم زنگ زد پاشو بیا خونه دزد خونمون رو زده باورتون نمیشه اول ک اصن باور نکردم حرفش رو بعدشم بلافاصله زنگ زدم ب مامانم گفتم بابایی چی میگه راسته؟؟؟

    گفت آره حالااا هی بگو من نمیترسم از اینکه تنها بمونم خونه

    فقط از مامانم ی سوال پرسیدم گفتم لپ تاپم رو برده یا نه؟؟؟

    گفت نه…!!! همووووون جا گفتم خذایا هزار مرتبه شکرت ک گنج اصلیم سرجاشه ارررررره نگران گنج عظیم ارامش و ثروت وخوشبختی وعشق بودم ک همون فایلهای شماس….

    من سه روز قبلش خانوادم قرار شد برن سمت خوانسار تفریح کنند ولی من از خدا درخواست کرده بودم ک از مامانم اینا بخوام ک شب رو تنهابمونم و موافقت کنند با تنها موندنم….این در صورتیه ک هیچ وقت نمیپذیرن خلاصه من دو شب تو خونه تنها بودم و از اون جاییکه خونمون ویلاییه و بافت قدیمی داره و دیواره های حیاطش کوتاهه خیلی ترسناکه شب رو تنها موندن….خلاصه جونم براتون بگه عصر شد و زنگ زدم ب دختر عمم ک باهام هم فرکانسه وعضو سایته و یکسری اهداف مشترک داریم و گفتم بیا پیشم…گفت برام جور نمیشه تو بیا تنها نمون…منم بهش گفتم باشه…

    شب شد و ترس و نجواهای شیطانی داشت دیونم میکرد….ولی ب خودم گفتم سارا همینجاست ک باید ایمانت رو نشون بدی حتی اگه قراره بمیرم ولی نمیرم خونه عمم و پا رو ترسم میزارم…خلاصه ی حسی بهم گفت برو فایل دهم راهنمای عملی رویاها رو نگاه کن ک ی جمله استاد خیلی رو اروم شدنم اثر داشت(اینکه میگه من اصلا نگران قفل کردن در خونم و یا گم شدن وسیله هام نیستم) خدا رو شکر شب گذشت و من هم خوشحاااال و قدرتمند ک تونسته بودم با ترسم مقابله کنم….روز دوم دختر عمم اومد خونمون و از ظهر تا شب باهمدیگه راجب خواسته هامون حرف زدیم و این رو یه نشونه از خدا دونستیم ک شرایط فراهم شده ک من و اون تنها باشیم وشبیه سازی کنیم ک میخوام تو خونه خودمون ب تنهایی باهم زندگی کنیمممم یعننننی عاااالی بود همه چی….راستی اینم بگم ک عمم هم با وجود اینکه انقد حساسه و هر وقت من مثلا یک ساعت شب تنها تو خونه میموندم میگفت خطرناکه و هیچ جا امن نیس تنها نمون…ولی اون شب هیچی ب دختر عمم نگفت وموافقت کرد ک خونمون بمونه ???

    خلاصه همه اینا رو گفتم ک بگم دقیقا چن روز بعد از تنها موندن من این اتفاق برامون افتاد ک دزدخونمون رو زد…

    اولش یکم نگران این شدم ک خدا رو شکر ک اون روز ک من تنها بودم دزد نیومد وگرنه سکته میکردم ولی دوباره اروم شدم وگفتم خدا همیشه هوامو داره….استاد همه این اتفاقات اگه میوفتاد و من اون سارا قبل بودم از شدت ناراحتی و ترس دیونه میشدم وافسردگی تمام وجودم رو میگرفتتت

    هر چقد میگذره بهتر مفهوم جمله هایی رو ک میگید میفهمم وبا جون و استخونم درکشون میکن….مثبت اندیشی و حال خوب من روخونوادمم اثر گذاشته…حالا میفهمم وقتی میگید شما ک تغییر میکنید اطرافیانتون هم ب احتمال نود و پنج درصد تغییر میکنند یعنی چی!!!!جو خونمون آرومتر شده و پدر من ک ادم فوقالعاده ناسپاس وبد خلقیه ک واسه کوچکترین اتفاقات مسخره ای داد و بیداد میکنه و میگه بدبختم و من ب هیچ جایی نرسیدم انقد ساده از کنار این اتفاق گذشت و گفت باز جای شکرش باقیه ک ماشین داداشم روک توی حیاط بود نبردن… ک من هاج و واج مونده بودم وخدا رو شکر میکردم ک دارم نتیجه کار کردن رو خودم رو میبینم….ی چیزی نزدیک صد میلیون و خورده ای طلا بردن ک طلاهایی عمم هم تو گاو صندوق خونه ما بود…ک من دور از جون انتظار سکته زدن داشتم از اطرافیانم….ولی الان میفهمم تغییر زاویه دید یعنی چی…!!!نمیدونم چ فرکانسی بوده چه ترسی بوده ک باعث این اتفاق بظاهر بد واسه خانوادم شده؟؟؟تمایلی هم ندارم بدونم ولی ی چیز روخوب میدونممم اینکه هر اتفاقی بیوفته در نهایت به نفع و سود منه و من خااالق شرایط خودم هستم و خدا رزاقه و هزار برابر این مبلغ رو ب زندگیمون وارد میکنه…..وااای خدایا شکککککرتتتت این منم سارای شجااع و مثبت ک کوچکترین ناراحتی بابت دزدیده شدن طلاها نداره…..

    رااااستی استاد قبل از اینکه بیام این متن رو بنویسم دراز کشیده بودم رو تختم و داشتم برای بار دوم مصاحبه همین قسمت رو نگاه میکردم ک خوابم گرفت و شما رو تو خواب توی یه جنگل مانندی دیدم با اووووون کللللله کچل وخوشگل و جذابتووووون ک داشتم از خوشحالی پر میزدم و به دختر عمم گفتم ببین رویاهامون چقد راحت داره میاد سمتمون ارزوی دیدن استاد رو داشتیم

    الان استاد کنارمونه استاد اومدم باهاتوم حرف زدم ولی دقیق یادم نمیاد چی گفتم!!! فقط میدونم حسم بینظیر بود…خلاصه ی دوچرخه و یه کوله کوهنوردی هم رو شونتون بود ک سوار دوچرختون شدین و با ی لبخند دلنشین با سرعت جت از کنارمون رفتید….ومنم بیدار شدم و ی حسی بهم گفت بیام این جریانها رو بگمممم…

    راستی ی چیز دیگه اننقددد دووووست دارم لپتوووونو بکشمممم و ببوسم ک وقتی بیدار شدم گفتم ااااا پ چرا لپ استاد رو نگرفتی??

    ولی قطعا تو واقلعیت ببینموتون این کار رو میکنممم???

    عاااشقتممممم استاددددد واقعااا بابت همه این حسای خووووبممم ازتون سپاااسگزااارم سپاااسگزاارم سپاااسکزااارمممم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: