معرفی دوره احساس لیاقت | قسمت 1 - صفحه 8 (به ترتیب امتیاز)

507 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محسن حیدری گفته:
    مدت عضویت: 3634 روز

    سلام به استاد عزیزم و یار همیشگی‌اش خانم مریم

    در حال حاضر من تو دوره 12 قدم قدم نهم هستم و نتایج فوق‌العاده‌ای گرفتم از اولین روزی که شروع کردم . ی حسی بهم گفت محسن خیلی وقته که تو سایت به غیر از دوره ها کامنتی نزاشتی گفتم برم تو سایت ببینم به کجا هدایت میشم

    به محض اومدنم تو سایت شگفت زده شدم دیدم دوره ای که همیشه عاشقش بودم رو استاد معرفی کرده و خیلی خوشحال شدم

    گفتم بهتره در این خصوص کامنت بزارم

    من خودم به شخصه خیلی روی این باور مشکل داشتم چراااا …. چون از بچگی بسیار خجالتی بودم خجالتی بودنم هم که ریشه یابی کردم در وجودم دیدم همش از احساس عدم لیاقت بوده چون خجالت میکشیدم تو جمع صحبت کنم خودمو لایق نمیدونستم تو مدرسه روم نمیشد از معلم سوال کنم چون خودمو لایق توضیح اضافه معلم نمیدونستم . هر چی رو که دوست داشتم رو میرفتم قسطی می خریدم چون خودمو لایق نقد خرید کردن نمیدونستم البته این باور کمبود هم داخلش موج میزد به همین خاطر به قول استاد که همیشه می گوید که دو تا باور که دو تا بال برای پرواز انسان از ازل مشکل داشتن یکی باور عدم لیاقت و یکی باور کمبود و عدم فراوانی هست و دوست دارم استاد ی دوره هم در خصوص باور فراوانی بسازد که این هم خیلی مهمه …

    اگر ما در وجودمان چیزی از خداوند درخواست نمی‌کنیم چون خودمونو لایق داشتنش نمی‌کنیم،

    من تو تربیت فرزندانم این باور رو در اونها دارم کار میکنم که بچه ها شما لایق بهترین امکانات بهترین کشور برای زندگی بهترین ماشین و خانه و … هستید پس خودتونو ارزشمند بدونید …

    استاد بنظر من این دوره مترادف و مکمل دوره عزت نفس هست چون من اولیت دوره ای که خریدم از سایت دوره عزت نفس بود که استاد در خصوص باور لیاقت اونجا زیاد صحبت کردند که اون دوره هم ی گنج هست به قول استاد تمام دوره هارو اگر روی ی کف ترازو بزارید و دوره عزت نفس رو اگر روی ی کفه ترازو بزارید به مراتب دوره عزت نفس سنگین تر خواهد بود …

    از خداوند تشکر میکنم که امروز منو هدایت کرد به این سایت چون تو تمرین ستاره قطبی صبح برای خودم نوشتم خدایا امروز منو خوشحال کن و این یکی از خوشحالی های امروزم بود

    باز هم از استاد عزیز و همه عزیزانی که تلاش می‌کنند این سایت عظیم به نحو احسن به کار خودش ادامه بده سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  2. -
    فاطمه احمدی گفته:
    مدت عضویت: 2623 روز

    سلام استاد عزیزوخانم شایسته عزیز

    بادیدن این فایل یاد یکی از خاطرات شیرین وآموزنده وتاثیر گزار درزندگیم افتادم ومیخوام برای شما ودوستان خوب سایت تعریف کنم.من دردوران مدرسه همیشه شاگرد ممتاز بودم وجزء سه نفر اول کلاس.یادمه یه بار در دوران دبیرستان که دینی داشتیم اونروزی که معلممون میخواست درس بپرسه من تنبلی کردم ونخوندم از قضا تمام بچه های کلاس هم اونروز مثل من نخونده بودن.معلم که اومد سرکلاس طبق معمول همیشه شروع کرد درس پرسیدن من ریلکس نشسته بودم وباوجود اینکه نخونده بودم هیچ استرسی نداشتم ونگاه میکردم ومیدیدم کل بچه های کلاس با استرس در حال حفظ کردن دروس بودن ومن میگفتم نهایت یه بار صفر می گیرم اینهمه بیست گرفتم یه بار صفر میگیرم.هیچی معلم از چند نفر پرسید وهمه تقریبا صفر یا یک شدن تا اینکه معلم ناراحت برای اینکه این احساس ناامیدی که از بچه ها پیدا کرده بود رو در خودش ازبین ببره چون واقعا ناراحتی رو توی چهرش میشد دید گفت کی خونده خودش پاشه بیاد من بپرسم با کمال تعجب هیچ کسی بلند نشد ما اونموقع فکر کنم حداقل سی نفر بودیم باز معلم ناامید تر شد ویه مقداری فکر کرد گفت هر کی بیاد پای تخته اگر هیچی هم بلد نباشه بهش 5 نمره رومیدم چون اونموقع ها یادمه که میانترمها 5 نمره داشت.باز هم معلم برای اینکه احساسش رو نسبت به دانش آموزها خوب کنه این فرصت رو دادوبا کمال ناباوری هیچ کس بلند نشد.من که کلا ریلکس بودم اومدم پاشم یه حسی بهم گفت نرو میخواد بهت صفر بده چطوری به حرفش اعتماد میکنی اگه صفر بگیری آبروت میره واین حرفها.از اونجایی که در کل عمرم همیشه شجاعت وجسارتم بر دیگر احساسهام غلبه میکنه واین حسم که دوست دارم خودم رو در ناشناخته ها بندازم با جسارت بلند شدم ورفتم ومعلم چشماش برق افتاد وبدترین جواب دادن به درس کل تاریخ مدرسه رفتنم رو انجام دادم ودر کل لایق صفر بودم اما با کمال ناباوری برای خودم وکل بچه های کلاس معلم گفت بشین 5 شدی.من که از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجیدم انگار بزرگترین لطف رو تو کل عمرم بهم کرده بودن وباور نمیکردم چون اونموقع معلم ها از این لطفها به کسی نمیکردن.هیچی بچه ها شروع کردن به اعتراض کردن با صدای بلند که این که صفر میشد چرا باید نمره کامل بگیره.هیچ وقت حرف معلم یادم نمیره گفت این نمره رو دادم که یاد بگیرین که کسی که جسارت داره در هر حال نمرش بیسته حتی اگر در ظاهر لایق صفر گرفتن باشه ومن کلی خوشحال شدم وبه خاطر جسارتم خدارو شکر کردم .با وجود اینکه همیشه توی خانوادم جوری تربیت شده بودم که جسورباشم اونجا جسارتم دوبرابر شد وشاید به خاطر احساس لیاقتی که همیشه داشتم وارزش خودم رو با نمره نمی سنجیدم این تجربه خوب برام پیش اومد.یا موقعی که دفتر بیمه زدم میرفتم دنبال کارخونه های هزار نفری یا دوسه هزار نفری وهمه حتی رییس هامون به من میخندیدن که نماینده های دیگه شرکتهای پنجاه نفری رو نمیتونن بگیرن وتو میخوای دو هزار نفری بگیری.شاید خنده داره یه وقتایی که ازشون میخواستم با من بیان اول که نمی اومدن وبا کلی صحبت باهاشون چون میدونستم احساس لیاقت ندارن واز نه شنیدن میترسن باهام می اومدن وتوی راه کلی غر میزدن که نمیدن وکلی انرژی منفی میدادن که نمیشه ومن هیچ توجهی نمیکردم وتوی دلم میگفتم من کارم بازاریابی هست ونه شنیدن جزء این کار هست وبه حرفهاشون توجه نمی کردم وبا قدرت ولبخند وارد میشدم واونها وقتی با مدیران شرکت صحبت میکردن کلی صداشون میلرزید اما من خیلی ریلکس انگار با برادرم صحبت میکنم وجالبه که همون شرکت های بزرگ درکمال ناباوری البته نه برای من بلکه برای مدیرانمون با من قرارداد می بستن .باوجودی که از نظر مدیرانمون من یه دختر بچه بودم واز نظر اونها به مردها قرارداد های بزرگ رو میدادن ونه پول داشتم نه پارتی حتی با ماشینهای مدیرامون میرفتم شرکت ها وپول یه جفت کفش رو نداشتم.بعضی شرکت ها مارو اصلا راه نمیدادن ومن توی ذهنم وقتی برمیگشتم به جای اینکه بگم چرا من رو راه ندادن میگفتم طبیعی هست من به اونها نیاز دارم نه اونها به من وباید یه روزنه دیگه برای ورود به شرکت پیدا کنم واینقدر میگشتم تا روزنه پیدا میشد.اما استاد همیشه در رابطه با جنس مخالف احساس لیاقت ندارم وتوی رابطه هایی میمونم که تمامش برام انرژی منفی هست وتازه فهمیدم به خاطر احساس عدم لیاقتی هست که درمقابل جنس مخالف دارم وفعلا تصمیم گرفتم تنها باشم چون وقتی تنها هستم کلی پیشرفت میکنم اما وقتی با جنس مخالف حرف میزنم به خاطر اینکه اگه هر طوری رفتار کنه من باهاش میمونم احساس عدم لیاقت شدیدی میگیرم وانرژیم رو برای پیشرفت از دست میدم.چند وقت پیش از یه آقای توی یه ارگانی خیلی خوشم اومد البته احساس میکنم اولین بار هست که یکی رو واقعا دوست دارم بقیه موارد برای وقتی بود که احساس تنهایی شدیدی داشتم اما حالا احساس میکنم آدمی هست که شاید خیلی سالی هست که دنبالش هستم اما پیدا نمیکردم.با وجود اینکه این آقا هم یه بار نشون داد که از من خوشش اومده چند بار دیگه که به اون ارگان رفتم دیدم اخمهاشو انداخته وکلی قیافه میگیره ومن گفتم خب اگر از کسی خوشم اومده باید نشون بدم وناراحت نشم آخرین بار به خودم گفتم من دارم اشتباه قبلم رو انجام میدم چرا باید یه رابطه به من احساس بد بده ومن تحمل کنم.وقتی از اون ارگان اومدم بیرون گفتم دیگه نمیام اگر این آقا از من خوشش بیاد اون باید بیاد سر کار من درغیر اینصورت بودن در رابطه یک طرفه در شان من نیست واگر قراره تنها باشم بهتره تنها باشم تا رابطه ای که طرف بخواد به من اخم بکنه.هیچی الان کلی احساسم خوبه وخوشحالم که پای حرفهام میمونم حتی اگر کسی رو خیلی دوست داشتم خودم رو بیشتر دوست دارم واحساس لیاقتم رو اینطوری نابود نمیکنم.من خانم شایسته عزیز رو خیلی دوست دارم ویکی از الگوهای زندگی من هستن وتوی یه فایلی ازشون شنیدم که آدمی که با خودش در صلحه خودش رو دوست داره ومن اونموقع که این حرف رو شنیدم دلیل تمام ناراحت بودنهام رو توی رابطه فهمیدم چون خودم رو دوست نداشتم وبرای خودم ارزش قایل نبودم وتوی رابطه ها با احساس منفی میموندم .استاد من فکر میکنم احساس لیاقت با احساس شجاعت خیلی رابطه مستقیمی دارن چون من هرجایی که بر ترسم غلبه کردم وشجاعتم رو نشون دادم وموفقیتم بیشتر شد احساس لیاقتم بالاتر رفت.یادمه توی کل عمرم از پل هوایی میترسیدم یه روز توی یه خیابونی گیر افتادم وتنها راه حل گزر از اون خیابون عبور از پل هوایی بود شاید این هم یکی از قشنگتریت تجربه هاای زندگیم باشه تصمیم گرفتم که از پل رد بشم اول که این تصمیم رو گرفتم دستام یخ کرد وکلا سرگیجه گرفتم چون اینقدر از پل هوایی میترسیدم که گذر ازش برام با مرگ فرقی نداشت اول که کلی جلوی اولین پله موندم با دستایی که توی تابستون از ترس یخ زده بود چند بار با همون حال دوتا پله رو رفتم بالا از ترس برگشتم بعد سه تا پله باز از ترس تا چهارتا پله تا اینکه دیدم واقعا نمیتونم اگه بخوام به اون بالا برسم از تپش قلب ایست قلبی میگیرم اینقدر که حالم بد میشه تا اینکه با ناامیدی اومدم پایین واشک توی چشمام جمع شد که خدایا چیکارکنم اول به این فکر کردم که زنگ بزنم خانوادم بیان دنبالم واز اونجایی که تاحالا اینقدر خودم رو ضعیف ندیده بودم به خودم گفتم یعنی تو اینقدر ضعیفی تو باید بتونی خودت مشکلتو حل کنی واز خدا خواستم که کمکم کنه وگفتم خدایا من اینجا میمونم تا مشکلم حل بشه تا اینکه خدا فرشته نجات رو رسون ویه جوونی از دور اومد ونزدیک پل هوایی شد واز اونجایی که در درخواست کردن از آدمها شجاعت دارم گفتم آقا ببخشید من از پل هوایی میترسم میشه من کنار شما حرکت کنم وترسم کم بشه اون آقا گفت مشکلی نداره بیا با هم بریم وقتی از پله ها بالا میرفتم از شدت تپش قلب داشتم میمردم ویه نگاهی به سمت قلبم کردم ودیدم چند سانت به سمت بیرون میاد وبرمیگرده میخوام بدونین چقدر برام ترسناک بود اوایل به بالا رسیدن چشمهامو بستم ورفتم اون سمتی که تبلیغات هست که پایین رو نبینم خب اونطرف هم اون آقا بود که نمیدیدم شاید این رو بگم باور نکنین آخرهای پل از شدت خوشحالی اینقدر خندیدم اینقدر خندیدم بدون اراده نمیدونستم چم شده اما احساس میکردم بزرگترین موفقیت زندگیم رو به دست آوردم.اون آقا رفت ومن ازش تشکر کردم وبا خوشحالی پایین اومدم آخرین پله رو که اومدم پایین قشنگ احساس کردم من یه آدم خیلی بزرگتری شدم انگار توی راه پل صدسال از عمرم بود که گذشت ومن قوی تر شدم واین احساس قویتر شدنم توی بقیه مسایل زندگیم قابل دیدن بود.

    توی ترس از تاریکی ما یه خونه داشتیم با یه حیاط بزرگ ویه دستشویی که آخرین نقطه حیاط بود وشاید بگم پونصد متر حیاط با کلی درختهای انجیر وانار وانگور ومن هم که زیاد دستشویی میرفتم مثلا ساغت دو نصف شب مامانمو بیدار میکردم که باهاش برم.یه روزی که مامانم مریض بود ومن بیدار شدم ودلم نیومد بلندش کنم مثل همی پله هوایی اومدم پایین یه نگاهی به درختها کردم وتاریکی وسکوت مطلق باز هم چند بار رفتم به نزدیک درختها که میرسیدم برمیگشتم واینقدر این کار روادامه دادم که افکاری که منو میترسوند رو هی کمرنگ تر کردم مثل اینکه جن ها هستن ونمیدونم الان ممکنه اون گوشه باشن واین حرفها چون تصمیم گرفته بودم که برم افکار کمکی اومد که نه اینجا جن نیست اگرم باشه قدرتی ندارن ومن قوی ترم ومثلا داد میزنم وکلی این فکر ها رو کردم تا اینکه افکار مثبتم غالب شد ومن تونستم تنها برم اما راستش برگشتنی با کلی دویدن برگشتم ونمیشه همون لحظه ای که داری بر ترست غلبه میکنه بگی دیگه ترسم کلا نابود شده ترس هست اما اون احساس موفقیتی که برای بار اول به دست میاری اینقدر زیاد هست که اون ترس رو نابود میکنه وهمین شد ومن دیگه از تنهایی نترسیدم.

    شاید یکی از علت هایی که وارد مسیر ماورایی شدم همین شجاعتم بود که باوجود تمام ترسها تونستم موفق بشم واون مسیر رو کشف کنم. البته برای من که از پل هوایی رد شده بودم این مسیر آسونتر بود چون میگفتم بزرگترین ترس زندگیم بود پس میدونم هرچند این مسیر شاید برای خیلی ها خیلی ترسناک باشه اما باید بزرگ بشی تا ظرفیت این مسیر در تو ایجاد بشه.

    من کلی از این تجربه ها برای غلبه بر ترسهام دارم مثل رانندگی و…. اما فکر میکنم متن خیلی طولانی میشه .باز هم از شما استاد عزیز وخانم شایسته عزیز سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      آذر نادران گفته:
      مدت عضویت: 1382 روز

      سلام دوست عزیزم

      باخوندم کامنتت کلی انرژی گرفتم .

      وقتی کامنت شمارو میخوندم یادخودم افتادم

      که چقدرتودل ترسهام رفته بودم و موفق شده بودم

      والبته خیلی جاها تودل ترسم رفتم برای خواستم حرکت کردم

      اما چون ته ته دلم ترس داشتم موفق نشدم تو اونکار

      ولی ازهمشون درسهای زیبایی گرفتم

      ممنونم از استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

      که دست خداهستن دراین مسیر ️️️

      وممنون از دوستان عزیزم

      که کامنتهاشون خودش پراز آگاهی

      و

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    محمد عسکری دهنو گفته:
    مدت عضویت: 1307 روز

    بنام خالق جهان هستی رب العالمین

    سلام به استاد عزیزم استاد و خانوم شایسته ی عزیز بی نهایت عاشقتونم بی نهایت دوستتون دارم من 90 درصد دوره هارو خریداری کردم استاد از دوسال پیش تا به الان هر روز با تعهد من به فایل ها گوش میدم و عمل میکنم استاد عزیزم من از منفی صفر به بالای 80 رسیدم ولی هرچقدر جلوتر میرم میبینم نه بابا من قبل مثلا 50 بودم الان 80 ام استاد عزیزم من طبق قانون به چندتا از خواسته های مهمم رسیدم اول اینو بگم که وقتی دوره ی کشف قوانین زندگی رو خریدم اصلا فکر نمیکردم که موضوع باورها اینقدر عمیقه من فکر میکردم فقط باید جمله های تاکیدی رو بگم و همیشه از روبرو شدن با اون ترمزهای ترسناکم فرار میکردم مثلا من میگفتم من باور دارم که به یک خانه ی فلان با ویژگی های فلاتن هدایت میشم

    هربار هم که خونم رو عوض کردم انصافا بهتر از قبل بود اما نتیجه برای من خیلی رضایت بخش نبود یعنی من تمام دوره های دوازده قدم و ارزش تضاد به صلح رسیدن با خود و قانون آفرینش دوره ی عزت نفس رو گوش داده بودم و اصلا متوجه این قضیه نشده بودم که باور یعنی چی ترمز یعنی چی خلاصه وقتی شما تو دوره ی کشف قوانین زندگی از باور و ترمز صحبت کردید تازه دوهزاریم جا افتاد که بابا اره خودشه و من اصلا فکرش رو هم نمیکردم که اون ترمزها باورهای نامناسب منه که مانع رسیدن من به خواستم میشه و از اونجا به بعد استاد گلم عاشقتم از اونجا به بعد

    من استاد نشستم با تمرکز تقریبا میتونم بگم صدرصد خدا فقط شاهده که میتونم بگم صدرصد الان دوماه با تمرکز تقریبا صدرصد مو ب مو فایل هارو گوش دادم و با همین روش کشف قوانین زندگی فهمیدم بابا کار کردن روی دوره هام قبل از این دوره ی کشف قوانین زندگی سوتفاهم بود واقعا

    استاد من یک‌فایل رو چندین بار گوش میدادم حتی یه فایل بیست دقیقه برای من ده ساعت طول کشید گوش دادنش مثال اوردنش

    من فقط فایل هایی رو گوش میدم که روشون خیلی مشکل دارم نه اینکه همه فایل هارو با هم گوش بدم اوایلش نیاز بود که همه ی فایل هارو با هم گوش بدم اما بعد یه تایمی اون بیس که ساخته شد برام من دیگه اتوماتیک متمرکز شدم روی یه فایل اما قبلا نمیتونستم فقط روی یک فایل تمرکز کنم برای منی که زیر صفر بودم تمرکز روی یک بخش امکان نداشت با اینکه شما هم میگفتید روی یک بخش تمرکز کنید اما نمیتونستم مثلا تا میومدم روی بخش عزت نفس کار کنم دیدم نمیتونم باید الان فایل های توحیدی رو گوش بدم و یکمم عجله داشتم برای موفقیت وگرنه اول باید همون توحید رو اول روی خودم کار میکردم چون من اوایل تشنه ی رب العالمین بودم از بس که تو ذهن من رابطم با رب مشکل داشت البته اینم بگم یکم که توی توحید خوب میشدم میومدم دوباره عزت نفس چون میدیدم بابا دارم از عزت نفس خیلی ضربه میخورم و همینجور پشت سرهم فقط این فایل هارو من گوش میدادم و واقعا رو ابرا بودم از انرژی رب سرشار شده بودم تا اینکه دیگه گوش دادن کار ساز نبود که این پروسه ی اکثرا گوش دادن برای من یک سال طول کشید من از افسردگی که کلا به ته خط رسیده بودم بعد یک سال با فایل ها تبدیل شده بودم به یک بمب انرژی مثبت عشق و لذت و بعد یک سال و سه ماه اینا دیگه شروع کردم تمرینات رو‌ بصورت جدی انجام دادن داشتم میگفتم من الان با تمرکز صدرصد از سه ماه پیش الان روز 656 ام من در سایت هست اینجوری بگم از روز 580 ام اینا من با تمرکز صدرصد اومدم روی خودم کار کردم و با دوره ی کشف قوانین زندگی ترمزهامو پیدا کردم وبه یک خودشناسی عظیمی توی این دوماه رسیدم که اصلا خیلی برام فوقولادست واقعا دوره ی کشف قوانین زندگی یک دوره ی فوقولاده عالیه

    خلاصه من با دوره های قبلی میفهمیدم که تو روابط من این مشکلات رو دارم اره باورش رو ساختم ولی ترمزهارو که بر نداشتم خلاصه استاد اتفاقات خوب همینطور یکی پس از دیگری ترمز هارو برمیداشتم و اتفاقات لاجرم رخ میداد تو زندگیم مخصوصا تو روابط که خیلی برام قابل لمس بود که چطور اون ترمز که برداشته میشد روابطم بهبود پیدا میکرد دقیقا با همون شخص و فقط توی دو هفته و حتی زودتر با خودم میگفتم خدای من دو هفته پیش ما روابطمون چطور بود الان و ببین بخودم میگفتم ایا اون شخص الان تعجب نمیکنه که ما دو هفته پیش رابطمون یه شکل دیگه بود الان یه شکل دیگه و بعضی ها هم که اتوماتیک وار رابطم باهاشون قطع میشد چون کلا وقتی من ترمز رو برمیداشتم یکسریا حذف میشدن تا حالا واکنش جهان رو اینقدر سریع ندیده بودم چون من به قول شما استاد عزیز باورها رو ساخته بودم قبلا پام رو گاز بود فقط باید پامو از رو ترمز برمیداشتم خیلی سریع بهبود ها از هرطرف بوجود میومد توی تضاد ها باورهامو درست میکرم ترمزهارو بر میداشتم نتایج بوجوود میومد تا اینکه همه چی داشت بر وفق مراد پیش میرفت همه چیز عالی درامدم خوب همه چی‌ فوقولاده بعد افتادم رو خط صاف و مستقیم و جهان همه همه ی شرایط خوب رو برام اماده کرده بود و من کاملا ایزوله ی تقریبا صدرصدی سه ماه داشتم روی خودم کار میکردم جوری که اصلا نمیفهمیدم شب و روزم چطور میگذره و الان هم همینطوره هر روزم خیلی سریع میگذره و اصلا گذر زمان رو نمیفهمم هم تو محل کارم هم خونه شرایط جوریه خدارو شکر که من با تمرکز روی خودم کار میکنم خلاصه دیدم الان همه چی رو قلتک افتاد و بعد دوباره به یک خودشناسی دیگه رسیدم و پاشنه آشیل هامو پیدا کردم و بعد از گوش دادن فایل قسمت 1 راهنمای عملی دستیابی به رویاها من دیدم که من قبلا انگیزه هام برای خرید فلان ماشین و فلان خونه و رفتن به اروپا و…. فقط مردم بودن و اطرافیانم جالبه اولش انکار کردم گفتم نه من که برام مهم نیستن بقیه ولی بعد که ریزتر شدم دیدم نه اتفاقا همون بوده که به من انگیزه میداده و جالبه وقتی من اون رو از ذهنم حذف کردم دیدم من الان هیچ خواسته ای ندارم و دیدم من اصلا خودم رو دوست ندارم من اصلا عاشق خودم نیستم من توهم زده بودم که عاشق خودمم من اصلا خودم رو لایق نمیبینم من اصلا برای خودم نمیخواستم چیزیو من اصلا احساس لیاقت در مورد هیچ‌چیزی ندارم الان هم که ترکیه هستم بخاطر اینه که قبلا یک انگیزه های نامناسب منو به اینجا کشونده استاد نمیدونی توی اون روزا میگفتم استاد چرای برای این مورد هیچ فایلی نگذاشته که بعد دیدم نه راستی استاد گفته که میخواد یه دوره برای این مورد اماده کنه و دقیق من بخودم میگفتم این احساس با دوره ی عزت نفس خیلی قابل حل نیست اتفاقا من بخودم گفتم استاد توی یسری موارد شاید ناخوداگاه احساس لیاقت داشته ولی من که کلا تو افسردگی بودم از بس خودمو تخریب کردمو هیچ احساس لیاقتی برای خودمم نداشتم توی هیچ زمینه ای به جرعت میتونم بگم تو هیچ زمینه ای من تو هیچ زمینه ای دوسال پیش احساس لیاقت نداشتم گفتم علت اینکه استاد اون خواسته هارو داشته چون توشون باورهای مناسبی داشته حالا شاید ناخوداگاه که اتفاقا خودتون هم‌گفتید که توی یک سری موارد اتوماتیک احساس لیاقت داشتید

    و الان که دیدم و شنیدم این صحبت هاتون رو فهمیدم که درست متوجه شده بودم

    من فهمیدم که اصلا خودمو دوست ندارم برای خودم اصلا احساس ارزشمندی ندارم احساس لیاقت نمیکنم دقیقا من همون کسی هستم که استاد تمام رفتارام اکثرا درسته اما با همکارای نامناسب با رفتارهای نامناسب و حرف های نامناسب احاطه شدم من در محیط کاری نامناسب در محیط خانه ی نامناسب با ادم های نامناسب اره من شهادت میدم که من واقعا احساس لیاقت ندارم و واقعا هم نمیدونم چیکار کنم تا این احساس بوجود بیاد و خداوند رو شاکرم که این دوره اومد که دیگه تنها مشکل من برطرف بشه تا من احساس لیاقت پیدا کنم برای ماشین bmw i7 و یا ix و یا حتی برای خریدن خونه های عالی و زندگی عالی البته که تکاملی اتفاقا من امروز از خودم پرسیدم اگر من همه چیز رو بی نهایت ببینم از زندگی چی میخوام استاد دیدم من هیچی نمیخوام از وقتی انگیزه های نامناسب رو حذف کردم دیدم من اصلا چیزی نمیخوام و اصلا لذت زندگی برای من کاملا اشتباه تعریف شده بود وای استاد نگم از جلسه ی دوم و چهارم روانشناسی ثروت 1 اهرم رنج و لذت که من با کمک جلسه 1 دوره ی راهنمای عملی دستیابی به رویاها و این دو جلسه از روانشناسی ثروت چ کردم توی جلسه ی اول راهنمای عملی شما لذت های درست رو تعریف میکنید که اصلا لذت بردن از زندگی یعنی چی و توی جلسه ی دوم و چهارو روانشناسی ثروت 1 در مورد اینکه اصلا اصولا ذهن ما چگونه تنظیم شده که از یک چیزی لذت ببره رو توضیح میدید و وقتی من سعی کردم لذت های اشتباه رو در ذهنم درست کنم و تقریبا دارم موفق میشم دیدم ای بابا حالا که من اصلا از زندگی لذت نمیبرم همشم بخاطر اینکه کلا لذت بردن در ذهن من در یک مسیر کاملا اشتباه بود مثال میزنم یکیش اینکه من برای اینکه توی فامیل مطرح بشم سعی میکردم با ضرب و زور به خواستم برسم و این برام شده بود یک انگیزه و لذت و وقتی حذفش کردم دیدم زندگی لذتش رو برام از دست داد یا شهوترانی و خود ارضایی در ذهن من شده بود لذت از زندگی و حالا که با منطق های قوی دارم درستش میکنم طبق اهرم رنج و لذت و فایل جلسه ی یک راهنمای عملی شهوترانی و چش چرونی هامو حالا که با منطق های قوی دارم درستش میکنم دیگه داره زندگی لذتش رو برام از دست میده و اصلا احساس پوچی دارم و دیدم اصلا لذت نمیبرم از زندگی و اصلا هیچی از زندگی نمیخوام بعد فهمیدم که من از اول داشتم مسیر اشتباهی رو میرفتم و انتظار داشتم به خواسته هامم برسم و توهم داشتم و اصلا احساس لیاقت هم نداشتم که هیچ مسیر لذت از زندگی رو هم داشتم اشتباه میرفتم

    استاد من عاشق شما هستم من تمام تمریناتم رو توی دفتر انجام میدم چون نوشتن توی محصولات برام یکم زمان بره ولی به امید خدا وقتی از دوره ها استفاده کنم و نتیجش که بیاد توی زندگیم حتما میام اساسی مینوسم که من چطور به خواسته هام میرسم وقتی زمانم ازادتر شد و سعی میکنم این دوره رو اگه تونستم توی محصول کامنت بگذارم

    راستی از خدا خواستم که اگه بشه امروز شما این فایل دوره رو بگذارید دو سه روز که اساسی از خدا میخواستم که اگه بشه به شما بگه که این دوره رو برای من بگذارید روی سایت و امروز درخوستم اجابت شد ادعونی استجب لکم و وقتی وارد سایت شدم خیلی خوشحال شدم که امروز که بشدت خواستمش از خدا اجابت شد چون من توی اکثر زمینه ها خیلی خوب شدم حتی توی شهوتم که از سن 10و یا 12 سالگی مشکل داشتم و فکر میکردم ژنتیکه دیگه نمیدونید تو این زمینه من چقدر مشکلات داشتم استاد که الان چندین ماهه من اوکی ام حالم خوبه و جا داره که خیلی عمیق تر روش کار کنم و فقط مونده بود همین احساس ارزشمندی و لیاقت که خیلی سردرگم بودم استاد نمیدونی چقدر عاشقتم استاد من و شما حتما همدگیر را خواهیم دید مطمعنم که همدگیر را خواهیم دید شما با دوره هاتون زندگی منو متحول کردید استاد

    من هر دوره ای که از شما خریدم درهایی از آگاهی بروم باز شد نمیدونم چرا دوه ی ارزش تضاد رو حذف کردید از سایت با اینکه من یکی از بزرگترین پاشنه آشیل هام رو با همین دوره علف های هرزش رو میزنم و این دوره اینقدر برای من با ارزشه که نمیتونم بگم چقدر برام با ارزشه و باز هم نمیدونم چرا دروه ی به صلح رسیدن با خود حذف شد واقعا چرا من میخواستم دوره ی جهان بینی توحیدی رو هم بخرم و مطمعنم که درهایی از اگاهی برام باز میشد استاد ازتون خواهشی و درخواستی دارم که این دوره ها به سایت برگردونده بشن چون کسایی که مثل من افسرده بودن نمیتونن با دوره هایی مثل دوازده قدم بیان بالا چون من خودم تجربه کردم من دوازده قدم رو خریدم اما اونموقع ازش هیچ چی نفهمیدم چون برام بشدت سنگین بود

    و من از همون دوره های بینظیر قانون افرینش به صلح رسیدن با خود عزت نفس ارزش تضاد شروع کردم برای یک افسرده ای که وارد وبسایت بشه مثل من اون دوره ها پیش نیازشن چون درون این دوره هایی که حذف شدند مطالب قرانی اساسی و مهم بشدت زیادی هست و اگر اونا نباشن اون افسرده به این راحتی درست بشو نیست وقتی من بخودم نگاه میکنم میبینم اگه این دوره هایی که حذف شدن الان من نداشتم واقعا زندگی برام سخت میشد واقعا بشدت سخت میشد و من امروز اصلا متوجه هم نمیشدم که شما دارید توی دوره ها از چی صحبت میکنید و خیلی دوست داشتم دور ه ی جهان بینی توحیدی رو هم داشتم چون تمام دوره های شما درهایی از یک بخشی از زندگی رو برام باز کردن

    حتی دوره ی اصول کسب و کار شخصی واقعا فوقولاده بود برای من و به من توی زندگیم خیلی کمک کرد من روانشناسی ثروت رو برای ثروت خریدم اما توی موضوعات دیگه ای داره به من کمک بسیاری میکنه موضوعاتی که پایه هستند و بیس هستند و اول اون ها باید درست بشند تا من بعد به ثروت برسم

    خلاصه استاد اینو بگم که خیلی عاشقتم و دوستت دارم بینهایت جات توی قلب منه و ما همو‌خواهیم دید و ازشما درخواستی دارم این دوره های حذف شده رو برگردونید استاد من که واقعا خوشحالم که دارمشون ولی اون دوره ها میتونن واقعا نجاتبخش زندگی خیلی های دیگه که مثل من به ته افسردگی رسیده بودن بشه و اگر اونا نبود فشار زندگی برای من به جرات میتونم بگم تا 50 درصد بیشتر میشد و من ارامش واقعی نداشتم دوباره ازتون درخواست میکنم که اون دوره های بینظیر اون الماس های گرانبها برگردن من که دارمشون خدارو هم تا بینهایت شکر میکنم ولی میدونم که اون دوره برای یک شخصی مثل قدیم من چقدر گرانبها خواهد بود برای یک افسرده ی به ته خط رسیده

    و دوره ی جهان بینی رو هم من ندارم و دوست دارم برگرده که بخرمش با هر قیمتی که میخواد باشه اصلا فرقی نمیکنه چون درهایی برام باز خواهد شد آگاهی هایی به من داده خواهد شد که اصلا نمیتونم با زبانم بگم

    خیلی متنم سریع نوشتم تا برم دوره ی احساس لیاقت رو که خریدم جلسه ی اولش رو ببینم

    راستی استاد هر دوروز سریال سفر به دور امریکارو میبینم و از دیدن شما و مناظر کلی لذت میبرم عاشقتونم

    در پناه الله یکتا شاد و پیروز باشید خدانگهدار همه شما عزیزان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  4. -
    امیرحسین ادیبی گفته:
    مدت عضویت: 2903 روز

    سلام به استاد عزیز و بقیه دوستان

    سوال این فایل این بود که بنویسید کجاها احساس بی ارزشی و عدم لیاقت باعث شد که از نعمت ها دور بشیم

    خب خیلی موارد بود توی وجود من و زندگی من، اما میخوام به یکیشون اشاره کنم که خیلی مدت زیادی دنبالش بودم و ایجاد نشد و یا خیلی خیلی سخت و دشوار ایجاد میشه

    اونم موضوع توحید بود، موضوع ربوبیت و ایمان به خدا و توکل و تکیه کردن به خدا بود

    استاد همیشه من توی موضوع توحید ایراد داشتم، ایراد از نوع درکش نه، بلکه از نوع باور بهش

    یعنی تو نجواهای ذهنیم این بود که خب خداوند قول داده که حمایت میکنه و مراقبت و محافظت میکنه از بنده هاش… اما هیچوقت نتونستم اینو در مورد خودم بپذیرم، این فایلی که گذاشتید رو وقتی دیدم، گفتم که خب شاید همین بوده دلیلش…

    یعنی با خودم میگفتم اره خدا قویه، خدا میتونه حمایت کنه، میتونه حفاظت کنه، اما در مورد من اگه نکنه چی؟

    مثل اینکه یک نفری یک کاری از دستش برمیاد، اما شاید نکنه اونکارو!

    و در کل اصلا نمیتونستم باور کنم این موضوع رو، نمیتونستم بپذیرم که خدا پشت من هست…

    حالا یک تجربه بگم از خودم و بعد نتیجه گیری کنم

    استاد من در مورد این احساس لیاقت و ارزشمندی بینهایت مشکل دارم، این از این

    گاهی اوقات تو زندگیم یکسری شرایط پیش میومد که من احساس ارزشمندی بسیااااااار زیادی کردم، هرچند موقت بوده و بستگی داشته به عامل بیرونی، اما گاهی اوقات من این احساس ارزشمندی و لیاقت و قدرت درونی رو بنابه دلایلی تجربه کردم… مثلا یک کار خوبی کردم، یک مسئله رو حل کردم، یک رابطه رو ایجاد کردم، یک کار خیلی دشوار رو انجام دادم، یک کار معجزه وار رو تونستم انجام بدم، یا کسی بهم ابراز علاقه کرده… و…

    نکته ی خیلی جالب اینه، که خیلی به فکر فرو برد منو… اینکه در تمامی مواردی که من بخاطر اتفاقات خوب احساس ارزشمندی بهم دست داده، در اون تایم، من بشددددددددددددت توحیدی میشدم، یعنی وقتی من از درون احساس ارزشمندیم فوران میکرد، به طرز طبیعی باور داشتم که خب خدا که حتما محافظ منه! مگه میشه محافظ من نباشه؟! یعنی فرکانس من این بود!

    تو اون زمان ها هیچ ترسی نداشتم از هیچ چیزی، انگار تمام قدرت های دنیا درون منه و با منه و پشت منه، انگار من بسیار کافی هستم، انگار خدا دستش تو دست منه و من لمسش میکنم، انگار دوست داشتنی ترین فرد هستم…!

    استاد این احساسات رو در اون تایم هایی که احساس ارزشمندی و قدرت درونی بهم دست میداد حس کردم و پیدا کردم

    در اون زمان اصلا خودمو با هیچکس مقایسه نمیکردم، اصلا مهم نبود برام بقیه چکار میکنن و چجوری هستن، اگه توی رابطه بودم، در اون تایم اصلا برام مهم نبود که طرفم بهم خیانت کنه، نکنه، با کیه با کی نیست.. اصلا این چیزا تو ذهنم و فرکانسم نبود… انگار من با خدای خودم کافی کافی هستیم و هیچ چیز و هیچ اتفاقی بزرگتر از من نیست!

    استاد این احساسات تماما در اون لحظاتی بود که من احساس ارزشمندی و لیاقت درونیم زیاد شده بود بنا به دلایلی…!

    و برام خیلی عجیب بود که خدایا این احساس چقدرررررر شیرین و لذتبخشه، اصلا حس کافی بودن میده، همه چی خوبه در اون احساس… قدرت بینهایتی رو حس میکنم با خودم…

    در مورد توحید هم انگار دقیقا همینه، انگار تا احساس ارزشمندی و لیاقت نباشه، خداهم نمیتونه بیاد تو زندگی ادم و نمیتونیم حسش کنیم، هر چقدرررر هم که تلاش کنیم و قران بخونیم و هرکاری کنیم، تا وقتی که احساس ارزشمندی نداشته باشیم و بهتره بگم تا وقتی که در فرکانس لیاقت و ارزشمندی نباشیم هیچ چیزی اتفاق نمیفته… اما اگه بریم تو اون فرکانس همه چی خودش میاد… خدا خودش میاد سمت تو…

    این تجربه ی من بود از لحظاتی که احساس ارزشمندی رو تجربه کردم که خیلی شیرینه…

    اما به قول شما این تجربیات من دلیلشون یک عامل بیرونی بود… بی قید و شرط نبود…

    یعنی حتما باید یک کار خفن میکردم تا اون احساس برای لحظات کوتاهی بهم دست بده تازه! مثلا چند ساعت…

    باید حتما یک مسئله رو حل میکردم که اون احساس بهم دست بده، تازه نه هر مسئله ای! بلکه مسئله های بزرگ…

    باید حتما یک حرف قشنگ بهم زده میشد، تا احساس ارزشمندی کنم…

    باید حتما یک نفر جنس مخالف بهم ابراز علاقه میکرد تا این حس بهم دست بده…

    اون تجربیات من دقیقا همین موارد بود، کاااااملا مشروط، کاملا سخت گیرانه… وبعد از مدتی هم همین چیزا دیگه بهم احساس ارزشمندی هم نمیداد، مثلا اون اولا اگه یک جنس مخالف بهم ابراز علاقه میکرد میرفتم روی ابرا، اما کم کم که گذشت دیگه با ابراز علاقه جنس مخالف هیچ حس خوبی بهم دست نمیداد، حس ارزشمندی نمیکردم دیگه… چون عامل بیرونی بود، چون مسیر روح نبود

    و اینکه میشه به اون حس زیبای ارزشمندی و لیاقت کم کم دست پیدا کرد بدون هیچ عامل بیرونی و قید و شرط، برام خیلی تازه و نا آشناست…

    یعنی برای فردی که در مدار های پایین عزت نفسی هست، خیلی سخته که بپذیره مگه میشه بدون هیچی و بدون هیچ دستاوردی و بدون قیافه عالی و بدون خانواده عالی و بدون درامد عالی و بدون هرچیز بیرونی احساس ارزشمندی کرد؟ مگه ممکنه؟

    درسته برای تقویت عزت نفس حتما باید روی توانایی هامون کار کرد، اما بنظرم ریشه و بنیان عزت نفس اینه که تو بدون هیچی بتونی خودت رو ارزشمند بدونی… این فرکانس هزاران برابر بیشتر قوی تره

    چون هرچیزی که به عامل بیرونی وابسته باشه مثل یک ساختمونه که هرلحظه ممکنه فرو بریزه

    خب من مهارت خیلی خوبی هم دارم و بخاطر این مهارتم احساس عزت نفس میکنم، خب حالا چهار روز دیگه این مهارت توی دنیا کلا بی ارزش و بلا استفاده بشه اونوقت چی؟

    اونوقت تمام عزت نفس منم باید از بین بره؟

    یا مثلا احساس ارزشمندیم رو به قیافه گره بزنم،خب قیافه از بین بره چی؟

    این نوع عزت نفس داشتن وابسته به عامل بیرونیه، و شاید در سطح خوداگاه اصلا بهش فکر نکنیم که شاید یه روزی این عوامل بیرونی که عزت نفس گرفتیم ازشون از بین بره…

    اما در سطح ناخوداگاه، اون تَه، اون عمق، این نگرانی هست توی فرکانس های ما و همین باعث نوعی بی لیاقتی میشه درونمون…کاملا ناخوداگاه

    یا خیلیا با پست و مقامشون احساس ارزشمندی و قدرت میکنن…

    یا خیلیا با رابطه داشتن با بقیه احساس ارزشمندی دارن…

    اینا همش خوبه ها، بالاخره دستاوردی هست که انسان بدست اورده، اما کاملا وابسته هست به یچیز بیرونی…

    خود همین موضوع که یچیز بیرونی کنترل درون مارو بدست گرفته خودش خیلی حس بده، فرکانس خوبی نیست..

    و اگه این احساس ارزشمندی فاااااااااارغ از هرچیز بیرونی باشه و فقط به درون برگرده، به روح برگرده، چقدر معجزه هست!!!!!!

    و استاد من دقیقا همینجوریم، کاملا و کاملا احساس لیاقتم گره خورده به عوامل بیرونی…

    حتی گاهی فکر کردن به اینکه میشه بدون هیچی این احساس رو کرد سخته برام…

    به قول شما همینکه به دنیا اومدی لایق ترین فرد هستی… تموم شد رفت…

    و مصداق ظرف وجودی خیلی درسته، اگه لیاقت که همون گنجایش ظرف ما هست رو زیاد کنیم از درون، همه چی خودش میاد، خدا و ثروت و روابط خودشون میان تو ظرفت…

    مشکل ظرفه، نه چیز دیگه

    وقتی احساس ارزشمندی رو به عوامل بیرونی مثل درامد و شغل و خانواده و قیافه و اینچیزا گرده بزنیم، انگار همیشه باید یچیزی ارائه بدیم تا ارزشمند بشیم، انگار دائم بدهکاریم به جهان، انگار باید یچیز ناشدنی و بسیار سخت رو ارائه بدیم که مورد تایید مردم باشه تا آدم حساب بشیم!

    و خودمون رو آدم حساب کنیم…

    انگار شرطی شدیم که باید یچیزی ارائه بدی تا ارزشمند دونسته بشی…وگرنه بی ارزش و پوچی…

    حتما باید خوشگل باشی تا ادم حساب بشی، حتما باید پولدار باشی تا ادم حساب بشی، حتما باید سرزبون داشته باشی تا ادم حساب بشی، حتما باید فامیل فلان مسئول باشی تا احساس ارزشمندی کنی، حتما باید خانوادت فلان باشه تا احساس ارزشمندی کنی، حتما باید قدت بلند و موهات پرپشت و دماغ و گونه و اندامت مورد تایید مردم باشه تا ارزشمند بشی، حتما باید لباس تنگ و جذب بپوشی تا لایق توجه و محبت بشی، حتما باید پوستت سفید باشه تا عاشقت بشن، حتما باید صدای قشنگی داشته باشی تا جذاب و محبوب باشی….باید همسرت خیلی خوشگل و خوش هیکل باشه تا احساس ارزشمندی کنی، باید حتما فلان عضو بدنت فلان سایز رو داشته باشه تا ارزشمند و خواستنی باشی!

    اینا تماماااااااا باورهایی هست که در طول زندگی هممون به خورد ما داده شده و چقدر سمه..هرکسی اینارو داشته باشه خوبه، بد نیست، اما اگه احساس ارزشمندی به اینا گره بخوره چه فاجعه ای میشه… چیزی که تو زندگی خیلیامون رخ داده

    واقعا جای فکر داره…

    یاد اشو افتادم

    یک نفر از اشو سوال میپرسه چرا همیشه انگار مست کردی و مست ادمای مثل راه میری و رفتار میکنی…

    جواب میده درسته من مستم! اما نه با ماریجوانا و حشیش و شراب و اینچیزا، من با شراب درونیم مستم… من با چیزی که درونم ایجاد کردم همیشه سرمست و شادم…

    و استاد انگار همه ی مردم از جمله خودم، کل زندگیمون در تلاشیم که یچیزی مورد تایید جامعه ارائه بدیم تا ارزشمند بشیم… یعنی قبلش کاملا بی ارزش هستیم و حتما باید یچیز هایی که با این نگاه خیلی سخت هم بدست میاد ارائه بدیم تا ارزشمند بشیم…

    هممون انگار این باور رو داریم که کمیم، یچیزهایی نداریم و باید با اون چیزها احساس ارزشمندی و لیاقت کنیم…

    کسایی که با این نگاه زندگی میکنن بخاطر اینکه فرکانس بدی دارن، فرکانس بی ارزشی دارن، همون پول و مقام و رابطه رو هم بسیار سخت و دشوار بدست میارن، البته اگه بدست بیارن! یعنی اصولا با این نگاه نمیشه چیز خاصی بدست اورد، اگرم بشه بینهایت سخت و زمانبر و طاقت فرسا

    و چقدر حس قشنگیه که همینجوری بدون هیچی تو بسیار ارزشمندی و کافی هستی و خدا بدون هیچی عاشقته و تورو خلق کرده…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      الهه گفته:
      مدت عضویت: 1198 روز

      سلام به دوست عزیز سپاسگزارم از کامنت زیباتون واقعا عالی بود حرف دل واقعی هر کاری میکنم تا احساسم خوب باشه حالا متوجه شدم چرا من یه روز حالم خوبه یه روز نه زیاد چون که من اگه یه روز مثلا صبح زود بلند شم احساس ارزشمندی میکنم اگه با پسرم همسرم رفتار خوبی داشته باشم واسشون غذا درست کنم حالم خوبه احساس ارزشمندی میکنم اما همین کار که بارها تکرار میشه دیگه اون احساس نیست من احساس پوچی میکنم و بهونه و میخوام یه کاری کنم که ارزشمند باشم در صورتی وقتی خدا منو خلق کرد اولین کار که برای خودش دست زد اون موقع که من کاری نکرده بودم پس این حرف استاد که میگه همین که به دنیا امدیم ارزشمندیم قرار نبود کار خاصی کنیم قرار نبود اندام خاصی داشته باشیم و …به خاطر همین استاد میگه اصل کار ما لذت بردن از زندگی هست چون وقتی لذت میبری خود به خود همه چیز درست میشه و این باور باید بنیادین بشه در ما که من همین که به دنیا امدم ارزشمند و لایق زیبایی و لذت بردن تمام نعمتهای خدا هستم و اصل داستان احساس خوب اتفاقات خوب

      خدایاشکرت

      بابت درک این همه اگاهی ها سپاسگزارم از شما دوست عزیز واقعا لذت بردم در پناه خدا شاد باشید دوستون دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      شاهین حسن زاده گفته:
      مدت عضویت: 1375 روز

      سلام داداش عزیزم اقا امیر حسین گل

      واقعا سپاسگذارم بابت این کامنت فوق العاده ت یعنی دقیقا به نکته های اشاره کردی که بارها وبارها بهشون فکر کردم وبرام سوال بود

      که اقا من حتما باید کار خفنی یا حرکت خفنی بزنم بعد احساس ارزشمندی بکنم

      وچقدر این سخت بود وادم هایی رو اطرافم میبینم که نه تنها هیچ کار خفنی نمیکنند که هیچ بلکه کارهایی رو هم انجام میدن عبث وبیهوده

      اما به شدت احساس لیاقت دارند

      وجهانم جوابشون رو میده

      ممنونم از کامنت پربارت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      زهرا گفته:
      مدت عضویت: 1519 روز

      سلام دوست گرامی

      چقدر کامنت شما با ارزش بود چند روزی هست دارم از اول کامنت میخونم کامنت شما بسیار

      کامل و جامع پر محتوا بود انگار از من میگفتید خیلی قلبم باز شد

      انگار احساس لیاقت داشتن را باز کردی

      امیدوارم بتونم محصول لیاقت را بخرم فعلا دارم عزت نفس و ونتا دیگه گوش میدم ولی یکی از نیازهای من لیاقت هست با توکل به خداوند مهربان

      در پناه یگانه قدرتمند عالم باشید

      و واقعا از استاد و مریم نازنینم سپاسگزارم از این حرکتها و تو مسیر بودنشون و انتقال اگاهی

      خدایا شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    بهجت مشفق گفته:
    مدت عضویت: 1733 روز

    درود به همه عزیزان دلم

    چقدررررر امروز خوشحال شدم وقتی فهمیدم استاد این دوره جذاب و مفید رو روی سایت گذاشته.

    خدایا صدها هزار با شکرت می کنم بخاطر اینکه از طریق استاد عزیزم داری منو اینجوری هدایت میکنی .

    مرسیییییییی استاد جونم که این دوره ارزشمند رو بهمون هدیه دادید.

    آخه منکه عاشقتونم

    آخه من چجوری می تونم ازتون تشکر کنم . فقط می تونم بگم ممنونم و زبانم قاصره از بیان منفعت های فراوان این دوره و نقش حیاتی که میتونه تو پیشرفت و موفقیت حتمی من داشته باشه .

    تا فهمیدم دوره روی سایته، بلافاصله خریدمش و با اینکه امروز درگیر کلی کارهای شغلیم بودم، بلافاصله قسمت اول دوره و این فایل معرفی دوره رو هم سریع گوش کردم.

    خدای من عجب دوره بی نظیریه

    هرچی از عالی و فوق العاده بودن دوره بگم کم گفتم.

    خدایا شکرت مهربونم

    من یکی که یه دنیا مشکل دارم تو حس لیاقت و احساس واقعی و درونی ارزشمندی.

    و مطمئن هستم این دوره خیلی می تونه تو زندگیم و تو کسب و کار جدیدی که راه اندازی کردم ، خیلی خیلی کمکم کنه و واقعا به شدت نیاز داشتم به وجود یه همچین دوره ای که از نجواهای شیطان، خلاص بشم و به کارهای خیلی بزرگ در سطح بین المللی و جهانی دست بزنم و خودمو لایق زندگی مثل زندگی و پیشرفت های افراد خیلی موفق در جهان بدونم و از درونم معتقد باشم که من هر آنچه که بخوام می توانم بهش دسترسی داشته باشم و هر آنچه که در این جهان قابل دستیابیه برای منم قابل دستیابیه .

    فقط به این دلیل که خدای خوب من، به من فرصت این قشنگ زندگیو داده و منو به این جهان فرستاده که هر آنچه دلم می خواد و بتونم تجربه کنم و لذتشو ببرم.

    الان این شانسو دارم که رو احساس لیاقت و ارزشمندیم بصورت حرفه ای کار کنم و هرآنچه که بخوام رو بتونم ایشالله داشته باشم و خدای مهربونم به طرق مختلف، همراه راه رسیدن به خواسته ها و آرزو هامو، برام آسون تر و هموار تر می کنه.

    خدایا شکرت….

    من این چند وقت اخیر، بعد از اینکه کار کردن رو دوره جذاب کشف قوانینو تموم کردم و کلی دستاورد عالی با عمل کردن به دوره کشف قوانین و تمرین های خانم شایسته عزیزم داشتم؛ دوره روانشناسی ثروت سه رو شروع کرده بودم و حسابی روش کار کردم.

    چون برای راه اندازی و اقدامات عملی کسب و کار جدید و استارت آپ حقوقیم، خیلی نیاز داشتم که بصورت دقیق، به آگاهی ها و تمرین های دوره روانشناسی ثروت سه، عمل کنم.

    تو همین دو سه ماهه که زیاد خبری ازم نبود ، حسابی روی خودم و تخصص ها و مهارت هام و دوره های استاد جونم کار کردم و یه شرکت تو حوزه تجارت الکترونیک تاسیس کردم.

    خدای خوبم اسمشو گذاشت: دارا داد یاران .

    دارا که یکی از القاب خداست و به معنی کسی هست که مال و دارایی های جهان، همه از آن اوست .

    و یاران هم که تمام دستان مرئی و نامرئی مددرسان من در این پروژه الهی، هستند.

    بصورت کلی یعنی همان خدایی که ثروتمند ترین قدرت تمام جهان و عالم هستی است، خودش هرآنچه که من از لحاظ مالی و ارتباط اجتماعی و مردمی ، بهشون نیاز دارم رو در اختیارم قرار خواهد داد و واقعنم تا الان همین طور بوده.

    تک تک کارهام داره بصورت معجزه آسایی هدایت میشه.

    شاید سود خالص من تو همین چند ماه اخیر حدود یک میلیارد تومن بوده. البته نه از این کسب و کار جدیدم. از همون کسب و کار قبلیم؛ ولی با وقتی بسیار بسیار آزاد تر و با فکری بسیار رها تر و با کاری بسیار کم تر از گذشته

    نه تنها خدا یاران و اشخاص بی نظیری رو سر راه من قرار داده و میده، بلکه خودش هم داره همه کار هامو ، بصورت معجزه آسایی انجام می ده و مدیریت میکنه .

    بعنوان مثال طرح تجاری استارت آپی که من مطرح کردم، تو مرکز فناور رشد دانشگاه شاهد، پذیرفته شد و باهاشون قرارداد بستیم و الان تو همون ابتدای مسیر، جزو شرکت های خلاق ایران و عضو فناور این مجموعه شدیم و قرار شده که اگه تو مهلت شش ماهه و یا یکسال آینده ، رشد قابل قبولی داشته باشیم؛ به امید خدا به یکی از شرکت های دانش بنیان تو ایران تبدیل بشیم .

    اینا فقط یه نمونه هایی کوچیک از معجزات این چند ماهه اخیرم بوده که خدای خوبم خودش همرو مدیریت و رهبری کرده.

    کدنویسی های روزانه ای که خانم شایسته تو دوره کشف قوانین گفتن انجام بدین، خیلی تو موفقیت و رشد این چند ماهه اخیرم مؤثر بودند و خیلی از ایشون و استاد عزیزم بخاطر تک تک زحماتی که برای ما و این دوره ها می کشن، ممنونم و قدردان محبت های بی دریغشون درجهت رشد و توسعه جهان، هستم و خواهم بود.

    مجموعه ما اخیراً تو مرکز رشد مستقر شده و با اینکه کلی کار داشتم؛ ولی وقتی دیدم استاد عزیزم دوره احساس لیاقت رو گذاشته تو سایت ، با خودم گفتم فعلا همه چیز تعطیل ، اول باید دوره رو بخرم و اولین جلسه رو گوش کنم و بعد کارای دیگه رو مدیرت کنم.

    بعد از گوش کردن به فایل اولین جلسه متوجه شدم این دوره فراتر از انتظارات قبلیم برای من و کسب و کار جدیدی که راه اندازی کردم مفیده و برای ایجاد احساس ارزشمندیم تو راه اندازی و موفقیت این شغل استارت آپی که در سطح داخلی و بین المللی، بسیار موفق باشم، بسیاااار مفید و کاربردی خواهد بود.

    وقتی کسی احساس واقعی لیاقت و ارزشمندی از درون داشته باشه میره دنبال پروژه هایی که بقیه تو خواب و رویاشون هم بهشون فکر نمی کنن.

    بنابراین قدر و ارزش این دوره رو خیلی می دونم و خیلی برام مهم و ارزشمنده و سعی میکنم ایشالله تک تک جلسه ها رو تایپ کنم و چندین و چند بار گوش کنم و تمرین هاشو انجام بدم که قشنگ بره تو ضمیر ناخودآگاهم و بدون اینکه بخوام زور بزنم، احساس لیاقت و ارزشمندی فراوان داشته باشم و هر روز عزت نفسم بیشتر از دیروزم باشه .

    راستی دو روز در هفته هم دارم میرم کلاس های فن بیان، سخنرانی و بادی لنگواج و دو روزم کلاس زبان می رم و دارم آنلاین هم اضافه می کنم و مرتب فیلم ها و مستند های جذاب انگلیسیم می بینم که هم انگلیسیم تقویت بشه و همه از افراد بسیار موفق الگوبرداری کنم.

    خلاصه که حسابی دارم روی مهارت هام کار می کنم که هر روز متخصص تر و حرفه ای تر از دیروزم باشم.

    تمام تلاشم اینه که بتونم در نهایت مجموعه ای بین المللی رو ایجاد کنم که قائم و وابسته به شخص خودم نباشه و با مرگ من تموم نشه و حتی بعد از مرگم، همواره رشد کنه و در راه رشد و توسعه جهان و موجودات و این کره خاکی قشنگمون ، باقی بمونه و همواره توسعه پایدار خلق کنه.

    این تمام آنچه است که من برای آن زندگی می کنم و نفس می کشم و برای انجام آن از صبح تا شب همواره با شور و اشتیاق بی پایان ، تلاش می کنم و عاشقانه لذت می برم و قدر تک تک لحظه ها و فرصت زیبای زندگیم را می دانم و این تمام آنچه است که من برای آن در این جهان مادی جاری و ساری هستم و با اشتیاق سوزان، همواره در راه رسیدن به آن گام برمی دارم و قدم به قدم پیش می روم تا به سرمنزل مقصود و رویاهایم نزدیک و نزدیک تر بشوم تا در زمان مرگ هیچ حسرت و پشیمانی در دل نداشته باشم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      زهرا گفته:
      مدت عضویت: 1519 روز

      درود دوست عزیزم چقدر عالی عمل کردید و بهتون تبریک میگم اینقدر رشد و عملکرد و کارایی دارید اینقدر زنانی چون شما قابل ستایش هستند که به حای مناظر دستی بودن خودسون دستی هستند برای ارزوهای خودشون و همچنین دیگران صد ماشالا صد احسنت و پر روزی و شاد باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      محمدرضا روحی گفته:
      مدت عضویت: 1319 روز

      به نام خدای مهربان

      سلام و درود بر برادر خوبم بهجت دوست هم فرکانسی و دوست داشتنی عزیز

      چقدر کامنت شما جذاب و عالی بود بهت تبریک میگم که چقدر با جدیت و قوی کامنت خوبی را به جا گذاشتی اما در مورد محصول احساس لیاقت ارزشمند مبارکتون باشه از اینکه بچه‌ها خیلی عالی و در مدار درست خرید این دوره هستند خیلی خوشحال و خرسند می‌شوم

      امیدوارم در این دوره عالی با نتایج خوبتون برای ما هم از موفقیتت بگویی و ما هم لذت ببریم بهجت عزیز به خدا می‌سپارمت موفق و سربلند باشید انشاالله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    مصطفی خدابخشی گفته:
    مدت عضویت: 2046 روز

    بنام خداوند وهاب من

    سلام به خانواده صمیمی عباسمنش

    خداوند رو هزاران بار شاکرم که بینایی و بینش‌ام رو امروز هم گسترده‌تر کرد و ظرف وجودی‌ام رو بزرگ‌تر تا به دیدن و شنیدن و درک کردن آگاهی‌های جدید مشغول باشم.

    خدا رو شکر میکنیم که در جمع زیبای بچه‌های دوست داشتنی و توحیدی هستم و صدهزار بار شکر که خداوند چرخ زندگی رو هی داره روان روان‌تر از قبل میکنه.

    من فایل رو صبح گوش دادم و از خودش هدایت میخوام تا بنویسم

    جالب بود استاد دیروز تو پارک نشسته بودم و فصل 6 کتاب رویاها رو میخوندم که تو اون فایل از احساس سپاسگذاری نوشتین. گمونم وقتی سپاسگذارتر میشیم خالص‌تریم و میتونیم اون احساس اولیه که اومدیم تو جهان رو تجربه کنیم. برام خیلی جالبه وقتی احساس عمیق شکرگذاری میکنی انگار دریچه‌ای باز میشه کوتاه که خودت رو تو اون لایق همه‌چیز میبینی…در یک آن تسلیم میشی و هیچی دیگه برات معنا نداره…بعد به قول ابراهیم عزیز خودت رو کوچیک و ناچیز میبینی….

    اولین جایی که یادم میاد همین دوران مدرسه و کلاس‌ها بود که با اینکه جواب درست رو میدونستیم هیچ‌وقت دست‌مون بالا نمیرفت و اونم بخاطر کتک‌ها و سرکوفتی‌هایی بود که خورده بودیم…بنظرم بخشیدن خودمون و بقیه میتونه کمک خیلی زیادی بهمون کنه.

    قسمت بعدی ممکنه به شرایط مالی آدم‌ها برگرده که هیچوقت خودشون رو لایق لذت بردن از زندگی ندیدند. یعنی اگه یکی زیاد از همون کودکی هی کار کرده باشه اصلا تفریح براش معنایی نداره و باید تا جون داره کار کنه و زحمت بکشه چون براش طبیعی اینه که سخت کار کنه. نام برده خودم دارم این ترمز رو از زندگیم پاک میکنم و خیلی کار دارم.

    خیلی وقتا میشد بخاطر احترام به بزرگترها و فکر اونها رو و حرف شون رو نگه داشتن مجبور میشدیم کاری رو کنیم که دوست نداشتیم، جایی بریم که دل‌مون نمیخواست یا غذایی رو بخوریم که متنفر بودیم ولی چون بخاطر اینکه بزرگترما هستن همیشه خودمون رو بردیم پایین تا قشششششنگ همه از روی ما لگد کنان عبور کنند و رد بشن.

    خیلی جاها بخاطر ترس‌ها از مقابله با آدم‌ها گریختم، چه آشنا و چه غریبه…تا یکی میومد دوست بشه از اینکه نکنه گربه شاخ بزنه دست رد به سینش زدم و نخواستم بزرگ بشم.

    خیلی وقتا بخاطر غرور احمقانه‌ام نذاشتم کسی کمکم کنه چون یه باور احمقانه بود که من دوست ندارم بار کس دیگری باشم…تازه فهمیدم خدا از طریق دیگران کمک میرسونه ولی انگار کج فهمی‌هام انتظار داشت خود خدا بیاد پایین کمک کنه…

    خیلی وقت‌ها بخاطر ترس از کمبود وقت دنبال کارهایی که علاقه داشتم نرفتم چون طبق کتاب رویاها یه ویروس ذهنی هست نمیزاره کاری که عاشقی رو انجام بدی…منطق‌هاشم خیلی قویه و ممکنه مسیر رو برات دشوار کنه…ولی اگر احساس لیاقت آدم بالا باشه و کاری که واقعا روحش رو جلا میده رو بره دنبالش …فاصله ذهن و روحش رو کم کرده…میخوام خودم این آگاهی‌ها برام مرور بشه که مصطفی الان مهم‌ترین کارت نوشتن و لذت بردن از همین صحنه‌است…نوشتن این کامنت‌ها و خوندنش با بچه‌هایی از جنس نور…شفاف و خودمونی و فوق‌العاده

    فعلا این‌ها رو یادم اومد بنویسم و مشتاق خوندن کامنت‌های عالی بچه‌ها هستم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  7. -
    کوثر احسانی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1821 روز

    سلام به شما استاد عزیزم

    من در لیست خرید محصولاتم چند وقت پیش،دوره روانشناسی ثروت یک و دوره کشف قوانین زندگی رو گذاشتم.بعد اروم اروم رفتم جلو گفتم بذار من فقط کشف قوانین رو بخرم تمرکزی کار کنم بعدا دوره ثروت رو میخرم،ولی هرروز به لیست خریدم میگفتم ایشالا خدا خودش میخره.تا بعد یکی دو روز که فایل چرا هنوز به خواسته هایم نرسیدم یک،یه ترمزی رو متوجه شدم،دیگه ایمان پیدا کردم که دوره کشف قوانین رو بخرم،تا اینکه امروز دیدم،این محصول جدید گذاشته شده،فهمیدم من اول دوره لیاقت رو بخرم،و خداوند پاسخ می دهد.”چون برما مقرر شده هدایت کنیم”.

    خلاصه منم میخام یه تجربه مو بهتون بگم.

    من هم در مورد روابط،هیچ وقت دوست صمیمی نداشتم حتی یه نفر،پسرهایی که از لحاظ نگاه جامعه بهشون میگن لول بالا بارها به من توجه میکردند،و بعدا متوجه میشدم،که کار از کار گذشته بود و همش با خودم میگفتم چرا نمیشه اونا مگه نمیخواستن،من هیچ وقت فک نمیکردم کسی بهم بگه تو خوشگلی،یا از زیبایی من تحت تاثیر قرار بگیره و منو تحسین کنه،یا مات بمونه،همش میگفتم نه بابا من خیلی معمولیم یعنی خودمو دست پایین میگرفتم.وهروقت میگفتم چرا هیچ معلم و استادی منو تحسین نمیکنه،میگفتم مگه اپولو هوا کردی ،چیکار کردی مگه.یا ارزشمو به کسب مدارج بالا می دونستم.حالا می بینم ابش خورش از کجاست.و فهمیدم اسم اون ترمزی که سالهاس که گره شده و نمیذاره یه قدم به جلو برم چیه.

    شما جواب سوال 4 ساله منو دادید.شما رو خداوند حفظ کنه.

    از خداوند سپاس گذارم که در هر لحظه هدایت میکنه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  8. -
    ناعمه احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1286 روز

    به نام خدای هدایتگر و حمایتگرم

    سلام ب استاد و دوستان نازنینم

    استاد من چند ماه پیش ک خیلی فوکوس کرده بودم روی دوره عزت نفس و عالی شده بود عزت نفسم با دوستانی آشنا شدم ک از لحاظ موقعیت مالی از من بالاتر بودن و من خودم آگاهانه ازشون دوری میکردم، خودشون منو دعوت ب بیرون میکردن ولی من از قصد می پیچیدم و بهانه تراشی میکردم و ب خودم میگفتم اونا در فرکانس من نیستن و از قانون سر در نمیارن و من نمیخوام باهاشون باشم. در صورتی ک هیچ حرف منفی و اقتصادی نمیزدین و همش خنده بود اون روز. تا اینکه من از قصد روزهایی ک اونها میرفتن کوه و میدونستم چه روزهایی هست اون روزها رو انتخاب نمیکردم و خودم رو گول میزدم پشت غیر هم فرکانسی بودن. چون اونها شغل های خوبی داشتن، درآمد خوبی داشتن، محل زندگی شون از من بالاتر بود.

    اصن من جلوی اینا احساس معذبی میکردم با اینکه کلییی از من تعریف میکردن و منو تحسین میکردن و میگفتن ما از بودن کنارت خیلی خوشحالیم ولی من تو ذهنم میگفتم چرا اینا با من دوست میشن آخه ؟

    حتی یک از اون افراد برگشتنی منو دعوت ب ناهار میکرد، منو میرسوند برام اسنپ میگرفت.هدیه گرفتن برام. ولی من تو ذهنم خودم رو لایق نمی دونستم.

    چون از بچگی درخواست کردن و توقع داشتن چه هدیه چه مالی رو در خودم نساختم. الان یادم افتاد حتی خواستن برام تولد بگیرن من گفتم اصلا نیازی نیست و من اون هفته رو نمیام اصلا کوه. در این حد.

    از بچگی حتی از پدرم هم درخواست نمیکردم، ریشه اش برمیگرده ب بچگی ام. همیشه گفتم نه ول کن درخواست نکن پدر گناه داره زحمت میکشه بزار بزرگ شی خودت برا خودت کار میکنی و هرچی لازم داشته باشی میخری.

    توی جمع دوستانم هم ک از لحاظ مالی بالاتر بودن باز احساس خودکم بینی داشتم و دوستام رو هیچ وقت دعوت نمیکردم بیان خونه مون و من همیشه احساس معذب بودن داشتم. درصورتی ک مگر وضع مالی من تعیین کننده احساس ارزشمندی ام هست؟

    در مورد ارتباط با جنس مخالف هم احساس خودکم بینی میکنم، چون خانواده مذهبی و متعصبی داشتم ک از بچگی گفتن با نامحرم حرف زدن هم گناهه و من آگاهانه با انجام تمرین آگهی بازرگانی برای پسرها ب جنگ این بتی ک از پسرها ساختم میرم. و هر دفعه ب پسرهای بسیار محترم برخورد کردم. طوری ک من حتی درخواست کردن مثلا حتی آدرس پرسیدن برام سخت و عذاب آور بود. و حالا برای خودم چالش میزارم و میرم توی محل مون ک از محالات هست از پسرهایی ک پینگ پنگ بازی میکنن درخواست میکنم ک باهاشون بازی کنم و بسیار محترمانه قبول میکنن و حتی میگن شما کی میاید ک بازهم بازی کنیم. یا حتی گاهی چشم تو چشم شدن با جنس مخالف برام سخته و عذاب وجدان می گیرم و پشت ویژگی چشم پاک داشتن و سالم بودن قایم میشم.

    حتی توی تجسماتم میگم فردی ک باهاش آشنا میشم آنچنان اهمیتی نداره ثروتمند باشه من خودم مسئول زندگی و خرج خودم هستم و ب کسی نیاز ندارم ک این هم از خود کم بینی ام هست.

    من درخواست تجربه رابطه با جنس مخالف رو دارم ولی سپردم ب خدا و خود هیچ زوری نمیرنم و نخواهم زد و در رابطه با استادندارها توقع زیادی دارم از فرد مقابل توی ذهنم.

    حتی شده برا غلبه بر ترس هام میخوام ک واردش بشم. از اینکه من بلد نیستم، ولی میدونم هنوز احساس عدم لیاقت دارم و اگرم پیشنهادی صورت بگیره توی تجسماتم میگم وای نه ممنون لطفا پیشنهاد نده اگر پیشنهاد داد چی باید بگم؟ شاید اصلا اون فرد مورد نظرم نبود و اون ویژگی هارو نداشت بعدش چیکار کنم؟ چون میخوام توی منطقه امنم بمونم و ترس دارم از این موقعیت جدید حتی شده برای بیرون اومدن از منطقه امنم میخوام برم تو دل این ترسم.

    توی دوران مدرسه من از معلما ب هیچ وجه درخواست توضیح مجدد نمیکردم و خودم رو عذاب میدادم میرفتم خونه از طریق کتابهای آموزشی خودم یادش میگرفتم. حتی یکی از بچه های کلاس مون با اینکه تقریبا مثل هم بودیم از لحاظ درسی ولی خودم رو باور نداشتم و همیشه میگفتم اون از من بهتره. توی بیشتر مقاطع تحصیلی ام من جز 3 شاگرد برتر کلاس بودم ولی همیشه میگفتم فلانی و فلانی از من بهترن و هیچ وقت خودم رو در حد اونا ندونستم.

    در محیط کار قبل از شروع دوره عزت نفس مسئولیت زیاد داشتم و حقوق کم و بقیه هرکاری میخواستن میدادن من انجام بدم و همیشه ب حقوقم قانع بودم. موقعی ک دوره عزت نفس رو شروع کردم، درخواست حقوق بالاتر دادم چندین بار و درخواست دادم پنج شنبه ها نرم، کمک میکردم ولی وظیفه کسی رو قبول نمیکردم، پیشنهادات و انتقادات رو اولین نفر من توی جلسات اعلام میکردم.

    در پناه الله

    متشکرم استاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  9. -
    مهشید و شیرین گفته:
    مدت عضویت: 1247 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد و خانم شایسته عزیز

    چه مثالهای داری از ضربه‌هایی که به خاطر «احساس‌عدم لیاقت» خورده ای؟

    – به خاطر احساس عدم لیاقت در هر مکانی که کار کردم هیچ حقوقی دریافت نکردم.

    – از تاسیس موسسه ای که زمانی آرزوی من بود چشم پوشی کردم.

    -. نمی توانستم به درخواست نابجای افراد نه بگویم و تمام زمان و انرژی من صرف انجام کارهای آن ها می شد.

    – از استادان هیچ گاه درخواست توضیح بیشتری نداشته و خودم با مطالعه کتاب های اضافه اشکالاتم را رفع می کردم

    – به دلیل خجالتی بودن و کمبود عزت نفس در جمع اظهار نظر نکرده و نظر خود را بیان نمی کنم.

    – نمی توانم تعریف کردن دیگران از خودم را بپذیرم و هر کاری برای دیگران انجام داده ام بی ارزش می دانم.

    -. در مصاحبه شغلی هم عدم احساس لیاقت باعث رد شدن من در انها شد.

    -. در امتحان عملی گواهینامه رانندگی با وجود داشتن تسلط کامل اما احساس عدم لیاقت باعث رد شدن من شد.

    در چه مقاطعی از زندگی، احساس‌عدم لیاقت، مانع پیشرفت شما شده است؟

    – در تمام مقاطع احساس عدم لیاقت مانع پیشرفت من شده است از دوران دبستان تا پایان دانشگاه هنگام کار کردن و ارتباط با دیگران و حتی یادگیری مهارت ها در تمام جنبه های زندگی باعث احساس بد و شکست در انجام کارها شده است.

    خدایا شکرت

    عاشقتونیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  10. -
    شکور قاسمی گفته:
    مدت عضویت: 1131 روز

    به نام خداوند عشق و هدایتگرم

    سلام خدمت استاد عباس منش عزیزم و دوستان و هم فرنکانسم

    استاد این احساس عدم لیاقت منو نابود کرده بود تقریبا اینقد این احساس عدم لیاقت تو من شدید بود که لباس نو داشتم ولی نمی پوشیدم وقتی میپوشیدم احساس بدی بهم دست میداد و فکر میکردم همه الان منو به چشم تمسخر میبنن و میگن اینم برا ما شده خشتیپ و حتا تا سن 17 سالگی من خودم برا خودم لباس انتخاب نمیتونستم حتا تا سن 16 سالگی من سلمانی نرفته بودم همش مامانم موهامو کوتا میکرد و بیشتر اوقات کچل میکردم سال دو بار از بهترین موقعیت ها انصراف دادم بخاطر همین احساس عدم لیاقت حتا توی جای ک مهمونی هم میرفتیم در عید یا مناصبت خاصی من حتا میوه خشک خورده نمیتونستم و با حسرت سمتش میدیدم و هر بار که تو زندگیم شکست میخوردم تو هر موضوعی ذهنم شرو به نجوا میکرد خیلی شدید میگفت دیدی تو نمیتونی دیدی این چیزا برا تو نیست من حتا چش خیلیا مستقیم نگاه نمی تونستم همش احساس خجالت میکردم و موقع که با شما آشنا شدم واقعن این احساس لیاقتم تا جایی رشد کرده به لطف الله استاد شما واقعن بی نظیر و تاثیر گذارید بخاطر صداقتتونه چون قلبم تمام حرفای شمارو تصدیق میکنه استاد این دوره برا منه انشاالله که بتونم بخرم این دوره ی شمارو که مطمعنم بی نظیره استاد من حتا تو خرید دوره هاتون هم احساس عدم لیاقت میکنم (:

    استاد دعای ما همیشه باهاته واقعن تمام بچه های سایت از شما سپاسگذاره عاشقتونم استاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای: