کلید اجابت دعاها - صفحه 42

844 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    نگین گفته:
    مدت عضویت: 1247 روز

    سلام

    انقدر درس داشت همین چند آیه که واقعا هرچی بشکافیم و در موردش صحبت کنیم کمه

    حالا خود استاد یا دوستانی مثل آقا رضا احمدی عزیز و سعیده خانم شهریاری و بقیه دوستان که بیشتر روی قرآن کار کردن بهتر میتونن نکات ریز و کلیدی و مهم رو در بیارن

    ولی ما هم به حد وسع خودمون همون ذره ای که درک کردیم میگیم.

    1- زکریا فرمود :

    من کاملا پیرم اما چون هروقت دعا کردم دست خالی برنگشتم ، الان هم که خواسته ی غیر ممکنی دارم به تو امید دارم که مثل همیشه اجابت کنی

    2- همسرم هم نازاست ولی

    تو که وهّابی

    به من جانشینی شایسته عطا کن

    ( یه نکته یادم اومد الان

    چند سال پیش یکی از اقوام تو 39 سالگی باردار شد ، انقدر استرس داشت چون شنیده بود بارداری بالای 35 سال خطرناکه و ممکنه بچه منگول بشه و…

    اما

    زکریا تو پیری نه تنها فرزند میخواد ، بلکه فرزندی صالح و سالم و شایسته میخواد چون وهابیت خدا رو باور داره )

    3- خدا بلافاصله اجابت کرد و بشارت یحیی رو داد

    بشارت پسری که نه هم اسمش تو بنی اسرائیل بوده نه به شایستگی اون

    یعنی حتی بهتر از چیزی که زکریا خواست

    (( دعایش را اجابت کردیم و گفتیم: «زکریا، مژده‌ات مى‌دهیم به تولد فرزندى به‌نام یحیى که تابه‌حال همتایى با ویژگى‌هاى او نیافریده‌ایم!» ))

    4- با اینحال زکریا باور نکرد

    اونم زکریایی که مثل من و تو شخص عادی نبود ، پیامبر خدا بود ، بارها و بارها بهش وحی شده بود و خودش مردم رو دعوت می‌کرد به ایمان به خدا و وعده های خدا

    اما باز هم حتی وقتی که صدای خود خدا رو شنید گفت : آخه چطوووور؟؟؟ من که پیرم و همسرم نازاست و … !!!

    (( زکریا پرسید: «خدایا، آخر چطور ممکن است پسردار شوم‌؟! همسرم که نازاست و خودم هم از شدت پیرى، شکسته و افتاده شده‌ام!» ))

    [ استاد ، این آیه عذاب وجدان بزرگی رو از من برداشت ، اینکه گاهی وعده های خدا رو باور نکنم ،گاهی باور نکنم با وجود شرایط بدی که در اون قرار دارم و راه نجاتی نیست ایمان و امید به نجات نداشته باشم ، همش عذاب وجدان داشتم که نکنه مورد قهر و غضب خدا واقع بشم بخاطر این بی ایمانی ؟ و

    حالا با شنیدن این داستان از زبان خود خدا ، دلم قرص شد ، انگار به منم داره میگه عزیزم نگران نباش حتی پیامبر من زکریا هم با اینکه از زبون خود من شنید باورش نمیشد ، و من‌نه تنها باهاش قهر نکردم و … بلکه براش توضیح دادم و دلش و قرص کردم که این منم که بهت میگم ، من که خدایی هستم که همه چیز برای من آسونه ، من کافیه اشاره کنم، کن فیکون میشه.

    اَنَا اقول له کن فیکون

    7- خدا اینجا گفت این چیزی که تو ذهن تو غیر ممکنه برای من خیلی آسونه

    یه جای دیگه هم خدا گفت این کار برای من آسونه

    و

    این داستان رو چند آیه بعد از همین آیات بیان کرد

    داستان تولد حضرت عیسی:

    (که اتفاقا همین روزها که استاد در مورد این سوره فایل ضبط کردن سالروز میلاد ایشون بود)

    8-وقتی(( جبرئیل گفت: من فرستادۀ خداى توام تا پسرى صالح به تو ببخشم))

    مریم گفت :

    (( آخر، چطور ممکن است پسردار شوم‌؟! با اینکه نه مردى با من ازدواج کرده و نه بدکاره بوده‌ام!» )) آیه20

    (( جبرئیل گفت: همین‌طور است که مى‌گویى؛

    ولى خب خدا مى‌گوید: این کار براى من آسان است))

    9- بعد از داستان تولد عیسی خداوند میفرماید:

    خدا فرزندی ندارد

    ( تا جلوی این خرافات رو بگیره که بعضی‌ها بگن عیسی پسرخداست)

    و

    میگه : درسته عیسی بدون وجود هیچ پدری متولد شد و ممکنه شما شک کنید اما این تولد عجیب فقط به این دلیله که اگر خدا بخواد کن فیکون میکنه و براش آسونه

    هم براش بسیار آسونه که از پیرمردی فرتوت مثل زکریا و زنی نازا ، یحیی رو خلق کنه

    همونطور که از پیرمردی 95 ساله مثل ابراهیم و زنی نازا مثل هاجر فرزندی مثل اسماعیل متولد کنه

    و می‌فرماید:

    هذا صراطُُ مستقیم

    این راه راسته ، ایمان به خدا ، باور به توانایی خداوند

    و یک نکته دیگه :

    خداوند در 95 سالگی اسماعیل رو به ابراهیم داد ،( از زنی بنام هاجر که کنیز او بود و به پیشنهاد همسر اولش ساره که نازا بود به عقد ابراهیم در آمده بود)

    که جد حضرت محمد بود

    و بعد در 100 سالگی حضرت ابراهیم ، اسحق رو به او و ساره که پیرزنی نازا بود داد

    وقتی مژده ی فرزند دار شدن ابراهیم رو به همسرش داد او خندید و گفت :

    (( مگر مى‌شود بچه بزایم‌؟ آخر، خودم و شوهرم هر دو پیر شده‌ایم! واقعاً که این، چیز عجیبى است )) آیه 72هود

    (( فرشتگان گفتند: از کار خدا تعجب مى‌کنى‌؟! آن‌هم با اینکه رحمت و برکت‌هاى الهى بر خانوادۀ شما سرازیر است.خدا ستوده‌اى سخاوتمند است)) آیه 73 هود

    و

    اینجا هم که همسر ابراهیم ( ساره ) باور نکرد، خداوند همون موقع نه تنها مژده ی تولد اسحق رو داد بلکه مژده ی یعقوب رو هم داد :

    وَٱمۡرَأَتُهُۥ قَآئِمَهࣱ فَضَحِکَتۡ فَبَشَّرۡنَٰهَا بِإِسۡحَٰقَ وَمِن وَرَآءِ إِسۡحَٰقَ یَعۡقُوبَ(٧١‮

    به ساره، همسر ابراهیم هم که داشت حرف‌های فرشتگان را گوش مى‌داد، مژدۀ پسرى دادیم به‌نام اسحاق و نوه‌اى به نام یعقوب.او از شدت تعجب، خنده‌اش گرفت و…

    خب

    اینجا همسر پیامبر خدا ، انقدر باور نکرد که حتی خنده ش گرفت

    گفت : بابا من دیگه پام لب گوره ، از جوانی هم نازا بودم ، حالا که عجوزه و پیر شدم (( قَالَتۡ یَٰوَیۡلَتَىٰٓ ءَأَلِدُ وَأَنَا۠ عَجُوزࣱ وَهَٰذَا بَعۡلِی شَیۡخًاۖ )) میخوام بچه دار شم ؟؟

    محاااله، غیر ممکنه بابا ، خنده داره

    و خدا نه تنها بهش مژده ی دیدن فرزندش رو داد ، بلکه بهش مژده داد انقدر زنده میمونی که فرزندت اسحق ازدواج میکنه و 60 سال بعد فرزندش یعقوب بدنیا میاد و تو و ابراهیم نه تنها پسرتون رو می بینید که پیامبره ( اسحق ) بلکه نوه تون رو هم م بینید که اونهم پیامبره ( یعقوب )

    خدای من

    من دیگه چی بگم ؟؟؟

    تو حتی اگه ما باور نکنیم لطف و رحمت تو رو ، اونقدر بهتر و بزرگتر از خواسته مون رو بهمون عطا میکنی که دیگه بقول معروف زیپ دهن این ذهن چموش رو بکشیم و فقط نظاره کنیم لطف و رحمتت رو

    نگیم بابا اینا پیامبر بودن و … واسه اینا شده و…واسه ما که نمیشه و… زمان معجزه گذشته و….

    من که دیگه خودم لال شدم بعد از نوشتن اینها که نمیدونم چطوری و از کجا اومد

    اِلّا مَن رَحِمَ رَبّی

    خدایا بهمون رحم کن از این همه بی ایمانی و رزق لایحتسب عطا کن از فضل و رحمتت

    انَّکَ انتَ الوَهّاب

    و فصل الخطاب؛

    چند آیه ی امیدوار کننده از نزدیک بودن پیروزی‌ها و یاری خداوند :

    إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِینًا

    به راستی ما برای تو پیروزی آشکاری فراهم آوردیم

    وَیَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْرًا عَزِیزًا

    و خدا تو را به نصرتی با عزت و کرامت یاری کند.

    🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵

    نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ

    یارى و نصرت از جانب خداوند و پیروزى نزدیک است

    🩷🩷🩷🩷🩷🩷🩷🩷

    أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ‌

    آگاه باشید که یارى خداوند نزدیک است.

    أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ

    بدانید که تنها با یاد خدا دلها آرام مى‌گیرد.

    لا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوکَ

    نترس و غمگین مباش، ما تو و خانواده‌ات را نجات مى‌دهیم

    إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَهِ مُرْدِفِینَ

    به یاد آرید) هنگامی که استغاثه و زاری به پروردگار خود می‌کردید، پس دعای شما را اجابت کرد که من سپاهی منظم از هزار فرشته به مدد شما می‌فرستم.

    وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً

    و بگو: پروردگارا! مرا با ورودى نیکو و صادقانه وارد (کارها) کن و با خروجى نیکو بیرون آر و براى من از پیش خودت سلطه و برهانى نیرومند قرار ده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
    • -
      نگین گفته:
      مدت عضویت: 1247 روز

      سلام مجدد استاد

      این مطلب رو اینجا مینویسم تا رد پایی باشه برای خودم در آینده

      هر چند هیچکس هم نخونه

      از برکت قرآن

      حتی اگه یک قدم کوچیک بسمت فهمش برداری

      همین سه چهار روز که کمی مطالعه کردم در مورد آیات سوره مریم و داستان زکریا و تولد یحیی و …. امروز عصر خواب بسیار بسیار زیبا و دلنشینی دیدم

      استاد میگن نشونه تغییر اینه که توی خواب هم از قانون استفاده کنی

      آره من توی خواب بیاد قانون بودم

      قانون تحقق خواسته ها

      و اجابت خداوند از راه‌های ناممکن و ناباورانه

      خوابم خیلی واقعی بود

      حتی محله ای که توی اون ایستاده بودم و آسمونش رو نگاه میکردم همون خیابونی بود که کنار کوه بود و یک زمین مسکونی اونجا داشتیم که حالا داستان ها داشت برای خودش که همیشه حسرت میخوردیم چرا مفت از دستش دادیم ،

      خواب دیدم انتهای همون خیابون ایستادم و دارم به آسمون آبی نگاه میکنم

      چنان رنگ آبی آسمون زیبا و دلنشین بود که محو تماشای آسمون صاف و آبی شده بودم که دیدم یه قسمت از آسمون انگار با ابرها به زبان لاتین و زیبا و مرتب یک جمله با چنین مفهمومی نوشته بودن:

      هذا من فضل ربی

      یه چنین مفهومی از اون جمله الان تو ذهنم هست ، دقیق یادم نیست

      فقط یادمه معناش این بود که همه نعمتهایی که بهت دادیم و میخوایم بدیم و همین نعمت که الان برات میفرستم از جانب منه،

      بعد دقیقا از دل همون جمله گوسفند سرحال و قبراق و تر و تمیز دو رنگی از توی آسمون اومد روی زمین سمت من

      و

      من مات و مبهوت ، مثل همون زکریا داشتم با خودم میگفتم مگه میشه ؟؟؟ مگه داریم ؟؟؟؟

      بعد همون سوالم و از خود گوسفنده پرسیدم ، یعنی گوسفنده داشت با من حرف می‌زد

      ازش پرسیدم مگه میشه یه گوسفند از آسمون بیاد ؟ اصلا تو چطور خلق شدی؟ نه پدری … نه مادری…

      و

      گوسفند گفت برای خدا هیچ کاری غیر ممکن نیست

      همونطور گوسفند دانا و مرتب که پشم هاش انقدر مرتب بود که انگار آرایشگاه رفته ، با من حرف می‌زد و من و بچه ها داشتیم می بردیمش خونه خودمون

      و هنوز هم میترسیدیم این نعمت خدا فرار کنه چون بفکر بستن پاهاش با طناب بودیم که فرار نکنه

      خواب زیبایی بود

      مخصوصا لحظه ی اومدن اون گوسفند مهربان و دانا از دل آسمون آبی و از وسط اون نوشته های سفید ابری پرمعنا از ذهنم نمیره

      من زیاد اهل خواب دیدن و اهمیت دادن به این چیزا نیستم و اگه خوابی هم ببینم زود یادم میره

      ولی

      بعضی خوابها چنان ذهن و روح آدم رو درگیر خودش میکنه که تا روزها از فکرش بیرون نمیای

      ولی خب این روزها همش به خدا میگفتم خدایا من مدتهاست دارم روی خودم‌ کار میکنم و نتایج دلخواهی که میخواستم نگرفتم و حس میکنم نه تنها پیشرفتی نداشتم بلکه پسرفت هم داشتم یا فریز شدم تو یه موقعیتی

      من به امید تو ، شغل پر درآمدم و رها کردم که کارمند خودت بشم

      ولی چی شد؟

      اگه میخوای کمکم کنی ، اگه راهم درسته به منم نشونه ای بده

      مگه زکریا پیامبر تو نبود ؟؟

      مگه بارها بهش وحی نکرده بودی؟

      مگه خودت باهاش صحبت نکردی و وعده ی تولد فرزندی به خوبی یحیی رو دادی؟؟

      ولی اون هم باورش نمیشد و ازت نشونه خواست

      و تو سه روز سکوت رو براش نشونه قرار دادی

      مگه ابراهیم پیامبر تو نبود؟

      مگه پدر تمام انبیاء ت نبود؟

      مگه خلیل الله نبود؟

      مگه بارها بهش وحی نکرده بودی؟

      مگه این پیامبرانت خودشون ترویج کننده ی ایمان به تو و وعده های تو به مردم نبودن؟

      مگه خودشون به مردم نمی‌گفتن که وعده های خداوند رو باور کنید … وعده ی خدا حقه؟؟؟

      ولی اینها هم باور نداشتن و از تو نشونه خواستن

      تو برای زکریا ، علاوه بر وحی و وعده ی یحیی که حتی نام و جنسیت اون فرزند رو هم گفتی، نشونه سه روز سکوت رو گذاشتی

      تو برای قوی کردن باور و ایمان ابراهیم ، زنده کردن پرندگان قطعه قطعه شده رو نشونه گذاشتی

      اونم برای چه باور ساده ای؟

      ابراهیم زنده شدن مردگان رو باور نداشت

      بااینکه بدنیا اومدن و خلق هزاران فرزند از نطفه ای بی جان رو دیده بود ، با اینکه زنده شدن زمین پس از زمستان‌های سرد رو دیده بود ، این باور خیلی ساده تر از باورهای ضعیف ما در مورد وضعیت مالی و روابط و…ست در حالیکه وضعیت اقتصادی مملکت و اطرافیانمون و افزایش قیمت دلار و… و روابط داغون اطرافمون که اغلب بخاطر مسائل مالی و باورهای مذهبی غلط کهنه و قدیمی بوده

      به ما حق بده تو این شرایط باور نکنیم

      به ما هم مثل پیامبرانت نشونه بده تا ایمانمون قوی‌تر شه

      خب به من که ایمانم در حد پیامبرانت نیست ، حق بده ازت نشونه بخوام تا دلم قرص شه

      و خدا اینطور زیبا نشونه ای شبیه همون گوسفندی که برای ذبح به جای اسماعیل برای ابراهیم (ع) فرستاد ، به من هم نشون داد

      چقدر زیبا

      چقدر واضح

      و چقدر دلنشین و دلگرم کننده بود

      خدایا شکرت ، خدایا شکرت ، خدایا شکرت

      از شما استاد نازنین هم بسیار ممنونم

      درپناه الله یکتا شاد و موفق باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
      • -
        مرجان عرب مختاری سامی گفته:
        مدت عضویت: 2043 روز

        وای نگین عزیزم

        لینکی که خوابت رو نوشته بودی، باز کردم و خوندم.

        نگین ، من هم بعد از دیدن ِاین فایل ، خوابی مشابه خواب تو دیدم.

        چقدر عجیب، حتی خوابِمون هم ، شبیه هم شده.

        خواب دیدم داشتم توی یک کوچه راه میرفتم، یک پرنده شبیه اردک توی آسمون پرواز می کرد و به سمت من میومد، همین جور که نزدیکتر میشد، جثه اش بزرگتر می شد، وقتی به من رسید، بهش دست زدم و او نشست روی زمین. خیلی بزرگ بود، شروع کرد به حرف زدن با من.

        با تعجب بهش گفتم، تو حرف میزنی؟

        بعد یک آیه از قرآن نقش بست که یادم نیست چی بود ، فقط یادم هست که در مورد برآورده شدن دعاها بود.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        ستاره ایی در آسمان هفتم گفته:
        مدت عضویت: 407 روز

        سلام نگین عزیزم نگین باارزش تو قلب جهان هستی

        از طریق لینکی که برای مرجان فرستادی هدایت شدم بهت

        چه خواب زیبااا و پرمفهومی دیدی خدایا شکرت که قلب نگین رو با نشونه ت محکم کردی

        من و تو مرجان هر سه استعفا دادیم و کارمند خدا شدیم . همکار عزیزم نگین جون میدونم الان دیگه مثل من

        باک انرژیت فول شده و با شوق و اشتیاق بیشتری داری به سمت اهدافت حرکت میکنی.

        ماه گذشته وقتی در تضاد رابطه عاطفی بودم من هم خواب جالبی دیدم که با خوندن کامنتت یادش افتادم.

        لینکش رو میزارم قبل از خوندن ادامه متنم حتما برو اول کامنتم در جواب سعیده شهریاری رو بخون بعد بیا بگم بعدش چی شد تا انشاالله باکت سوپرفول بشه.

        abasmanesh.com

        چند روز بعد اون نشانه و ادامه حرف نزدن با همسرم دوباره از خدا نشونه خواستم که خدایا نکنه من غرور برم داشته و کینه دارم به دل میگیرم نکنه دارم اشتباه میکنم دوباره قران رو باز کردم صفحه 55

        <>

        الحمد الله الحمدلله قلبم محکم شد.خدایا شکرت

        کاملااااا ناآگاهانه و فراموش کردن وعده سه روزه خدا ، روز سوم همسرم رفتار ناجالب و تکراری انجام داد که

        بسیییار من و بهم ریخت. از خونه زدم بیرون و برای فکر کردن در مورد سرنوشتم رفتم کتابخونه محل.

        بعدظهرش وسط کامنت خوندن و نکته نوشتن دلم پرکشید با خدا از طریق قرآن حرف بزنم . به نیت جدایی قرآن رو باز کردم .

        بعد از سه سال استخاره برای جدایی که هربار به شدت نهی میشد. معنی فارسی رو خوندم اینبار بسیار خوب اومد و آیاتی کاملا مرتبط با نیتم اومد. آیات ابتدایی سوره دخان صفحه 496 دقیقا ایه به آیه جوابم رو میداد.

        بعد اینکه قرآن رو بستم اشکهای یواشکیم در میون جمعیت رو پاک کردم و با خدا حرف زدم

        گفتم خدایا یه نشونه دیگه بهم بده من مطمئن بشم قلبم محکم تر بشه.

        مثلا میشه اسم وفامیل فلانی که امروز خیلی تحت تاثیر کامنتش قرار گرفتم، تو آیات عربی همون صفحه باشه؟؟

        تو دلم خودمو سرزنش کردم گفتم دختررررر این چیه از خدا خواستی مگه فیلم هندیه اسم و فامیل ایرانی توی ایات قران بیاد اونم تو صفحه ایی که خودت میخوای !!!!!!

        دوباره همون صفحه رو باز کردم بسم الله الرحمن الرحیم

        وااای خدای من چی میدیم همون خط اول اسم اون طرف تو آیه بود ،

        لیل به معنی شب = لیلا شب خیز ، الله اکبر الله اکبر لا اله الله خدایا شکرررررت

        خدای من شکرت من و ببخش که به اندازه کافی ایمان ندارم من و ببخش به خاطر ناسپاسی ها و شک و تردید هام .

        به راستی که انسان فراموشکاره

        خدایا شکرت برای کامنت نگین خدایا شکرت برای این یادآوری نشانه ت درست زمانی که از این بلاتکلیفی دست به دامانت شده بودم.

        خدایا شکرت که دوباره دلم رو قرص کردی و نشانه ایی دادی که برای قدم بعدی اقدام کنم .

        ممنون ازت نگین عزیزم

        چقدر ثروتمندیم ماااا چه یگانه خدای با عظمتی داریم ماااااا

        خدایا شکررررت

        خدایا سجده گه درگاهت هستم

        پروردگارا جایگاه مارا در جوار عرش الهی ات همنشین متقیان و صالحین درگاهت قرار بده

        آمین یا رب العالمین

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
        • -
          ستاره ایی در آسمان هفتم گفته:
          مدت عضویت: 407 روز

          وای خدای من

          الان کامنتم رو خوندم و یادآوری شد برام

          وای که انسان چقدررر فراموشکاره

          وای که چقدرررر ناسپااااسم

          دیگه خدا باید با چه زبونی باهام حرف میزد ؟؟؟

          چرا مثل وحی منزل نپذیرفتم و باز صبر کردم و ته دلم شرک خفی داشتم که نتیجه ش شد دو روز حال بدی …

          خدایا من و ببخش

          خدایا من بخودم ظلم کردم

          خدایا شکرت که دارمت

          خدایا کمکم کن خدااااا

          من بدون تو هیییییچم

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1288 روز

        نگین عزیزم سلام

        برای کامنت پربرکتی که برام گذاشتی و‌من رو با لینک کامنتت هدایت کردی تا آگاهی های قرآنیت رو‌بخونم ازت سپاسگزارم.

        خیلی ازت یاد گرفتم و بینهایت از خواب قشنگی که دیدی لذت بردم و آرامشی از جنس نور به قلبم وارد شد.

        ازت سپاسگزارم رفیق،برات بهترین هارو آرزو میکنم.

        استمرار،استمرار،استمرار…

        خداوند از ما مشتاق تره که به ما از فضل خودش ببخشه،ما باید ظرف وجودیمون رو گسترش بدیم تا بتونیم فضل خداوند رو دریافت کنیم.این کل بازیه.

        دوستت دارم و درپناه نور میسپارمت…نور آسمون ها وزمین…خدای نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
        • -
          نگین گفته:
          مدت عضویت: 1247 روز

          سلام سعیده عزیزم

          شهریار دیار پربرکت قرآن

          چه دلگرمی فوق العاده ای که کامنت من ، شاگرد کلاس اولی قرآن برای شاگرد زرنگ سال دوازدهمی خدا ، آرامشی از جنس نور شده باشه

          هرچند بقول استاد اعتبار کامنتم رو به خودم نمیدم

          ولی همین که یه دست کوچولو از دستان خدا شدم برات بسیار بسیار سپاسگزار فضل و رحمتش هستم

          یه نکته جدید رزقم شد دیروز ، اونم با همه عزیزانی که هدایت میشن به این کامنت به اشتراک میزارم

          🩷🩷🩷🩷🩷🩷

          در اثبات مظلومیت قرآن همین بس که

          خدا باید قسم بخوره که این کتاب جِدّیه و شوخی نیست:

          وَٱلسَّمَآءِ ذَاتِ ٱلرَّجۡعِ

          وَٱلۡأَرۡضِ ذَاتِ ٱلصَّدۡعِ

          إِنَّهُۥ لَقَوۡلࣱ فَصۡلࣱ

          وَمَا هُوَ بِٱلۡهَزۡلِ

          قسم به آسمان پرباران!

          و قسم به زمین مملو از گیاهان!

          که قرآن به حقیقت کلام جدا کنندۀ (حق از باطل) است

          و به‌هیچ‌وجه هذیان و سخن بیهوده یا شوخی نیست!

          (سوره طارق آیات 11 تا 14)

          🩷🩷🩷🩷🩷🩷🩷🩷🩷🩷

          من همیشه وقتی قسم خوردن خدا رو می‌شنوم از شرم آب میشم

          یاد سکانسی از سریال یوسف پیامبر میفتم

          اونجایی که برادران یوسف در کاخ عزیز مصر ، یوسف رو می شناسن و لاوی برادر مهربان یوسف از شرمندگی بخاطر کاری که با یوسف در کودکی کردن ، ازش میخواد که او رو کتک بزنه و سیلی به صورتش بزنه تا شاید کمی از این شرم و ندامتش کم شه

          ولی

          یوسف بجای سیلی ، صورت برادرش رو می بوسه

          و

          شرمندگی لاوی صد چندان میشه و اون دیالوگ اشک در آر لاوی که با تمام وجودش میگه:

          این شرم مرا می کُشد

          واقعا جاهایی آدم شرمنده ی خدا میشه که حس میکنه داره میمیره از شرم

          و

          یکی از اون جاها همین قسم هایی هست که خداوند میخوره

          با اون همه عظمتش و اینهمه آیات و نشانه ها ، نمیدونه چطوری به ما بفهمونه که بابا به چی قسم بخورم که باور کنید ؟؟؟!!!

          به خورشید که می‌تابه قسم ، به ماه ، به ستاره ، به آسمان ، به زمین ، به انجیر و زیتون ، به شب ، به روز ، به صبح ، به عصر ، به جان انسان‌ها، به فرشتگان ، به قرآن حکیم ، به جان پیامبر، به پروردگار آسمان و زمین و…. و….و….

          اینجاهاست که من از شرم نمیدونم کجای زمین فرو برم

          هر کدوم از این قسم ها چنان سنگینه برام که تازه یکم درک میکنم که چرا خدا میگه اگر این قرآن رو به کوه نازل میکردیم ، کوهها متلاشی میشدن

          و رزق بلند همین چند دقیقه زمان گذاشتن برای نوشتن از عظمت خدا و مظلومیت قرآن ، هدایتم به این آیه و تفسیرش شد که صحّه میزاره بر آموزه های استاد عزیز :

          🩷🩷🩷🩷🩷

          سوگند برای وعده روزی:

          «وَفِی السَّمَاءِ رِزْقُکُمْ وَمَا تُوعَدُونَ *

          فَوَرَبِّ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ مَا أَنَّکُمْ تَنْطِقُونَ»؛[6]

          و روزى شما در آسمان است و آنچه به شما وعده داده مى‌شود!

          سوگند به پروردگار آسمان و زمین که این مطلب حق است، همان گونه که شما سخن مى‌گویید!

          خدای متعال در این آیه به پروردگار آسمان و زمین سوگند یاد کرده تا تأکیدی بر وعده روزی انسان ها و وعده ی بهشت باشد و مراد از رزق و روزی آسمانی، باران، خورشید، ماه، ستارگان و تمامی موجوداتی است که بقای آدمی بدان وابسته است.

          آخه وقتی خدا به آسمان و زمینی قسم میخوره که روزی ما در اونهاست

          اونم آسمون و زمینی که ما هر روز و هر لحظه امکان نداره یا زیر پامون یا بالای سرمون نبینیم

          آسمون و زمینی که هیچکس نمیتونه منکرش باشه

          و اگر یک لحظه نباشن ما نابود میشیم

          و ایمان داریم که روزی ما هم در زمینه هم در آسمان

          پس چطوره که فکر می‌کنیم روزی ما محدوده یا نیست یا تموم میشه؟؟؟

          آخه مگه نعمتهای زمین تموم شدن اینهمه سال ؟؟؟

          نعمتهای آسمون تموم شدن ؟؟؟

          خورشید و ماهش یک ثانیه تاخیر داشتن تو طلوع و غروب و …؟؟؟

          خدایا ما رو ببخش و رزق لایحتسب به همه مون عطا کن که تو وهابی

          چند روز پیش خبری از یکی از دوستان شنیدم که. مهندسی ژاپنی در یکی از روستاهای کوچک و فقیر اطراف شهر ما معدن طلایی کشف کرده و میگفت اون مهندس ژاپنی گفته

          کشور شما فوق العاده نعمت توش هست ،همین یک روستای کوچیک شما بقدری معادن ارزشمند کشف نشده داره که بودجه کل کشور ژاپن رو میشه با درآمد معادن همین روستا تامین کرد.

          خدایا بابت تمام نشانه های فراوانی که بهم میدی این روزا ازت بینهایت ممنونم

          راستی استاد

          این روزها دارم خودم و با آگاهی های ناب و بی نظیر جلسه دهم کشف قوانین بمباران میکنم

          میخوام رو نقص عجول بودن و تنوع طلبی و تمرین نکردنم پا بزارم و انقدررررر همین یه دونه فایل رو که یکی از بزرگترین پاشنه های آشیل و ترمزهام هست گوش بدم تا کلمه به کلمه شو حفظ بشم

          الانم اومده بودم کامنتهای اون جلسه رو بخونم که دیدم کلی ایمیل دارم و

          کامنت سعیده جان انقدر برام با ارزش بود که این آگاهی جدید قرآنی رو که از دیروز نمیدونستم تو کدوم فایل بنویسم که مرتبط باشه ، در جواب سعیده ی عزیز نوشتم چون میدونم خیلی ها دنبال کننده ی ایشون هستن و ممکنه به این کامنت هم هدایت بشن و تعداد بیشتری استفاده کنن از این مطلب که خودش هدایتمون کرد به درکش

          یه چیز دیگه استاد

          چون میدونم از تاتی تاتی کردن ما دانشجوهاتون خوشحال میشید میگم

          وگرنه شاید ربطی به موضوع فایل نداشته باشه

          امروز به ندایی که مدتها میگفت برو و توانایی ت رو در فلان ارگان ارائه کن و پیشنهاد تدریس بده عمل کروم

          هر بار که این الهام میومد میگفتم:

          – شهر ما کوچیکه و کسی استقبال نمیکنه ( ضعف ایمان به خدایی که مردم رو به سمتت هدایت میکنه)

          – اکثریت مردم شهر ما اوضاع مالی متوسط به پایینی دارن و پول ندارن برای این کار ( باور کمبود )

          – آقای فلانی که رئیس جدید اونجا شده فرد مثبت اندیشی نیست و با پیشنهاد من موافقت نمیکنه ( بدبینی به دیگران بخاطر ذهنیت بدی که از ایشون توسط یک شخص منفی نگر در من ایجاد شده بود ، و قدرت دادن به امضا و موافقت کس دیگه ای غیر از خدا )

          – خانم فلانی که منشی اونجاست آدم خوبی نیست و الان که برم مثل سری قبل میگه رئیس نیست و …. و می پیچونه ( باز هم قضاوت و بدبینی و توجه به ورودی های منفی و غیبتهایی که از این خانم توسط همون شخص منفی نگر شده بور )

          – استاد فلانی که کارش رو قبول نداشتی و یک ماه بیشتر کلاسش رو شرکت نکردی و اومدی بیرون ، باهات لج کرده و اگه بفهمه تو قراره رقیبش بشی سنگ میندازه و…. ( ایمان نداشتن به خدا و اینکه حتی دشمنان من هم بنفع من قدم بر میدارن وقتی خدا پشتمه)

          – فن بیان خوبی نداری و ممکنه نتونی درست از هنر و توانائی ت تعریف کنی ( باور عدم لیاقت)

          و استاد

          مثل شما که جلسه اول رفتید و تو کلاس صحبت کردید و دست.و پاهاتون می‌لرزید رفتم و انجام دادم

          اون خانم منشی عوض شده بود و یک خانم مهربون جای ایشون بودن

          اون رئیس با روی باز از پیشنهادم استقبال کردن و یه قول هایی دادن که اگر تهران موافقت بشه حتما انجام میدن

          و……

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    مرجان عرب مختاری سامی گفته:
    مدت عضویت: 2043 روز

    به نام رب العالمین که قادر مطلق است

    درود بیکران به استاد عزیزم ، خانم شایسته نازنین و همراهان توحیدی

    خداوند را بسیار قدردانم برای آگاهی های ارزشمندِ این فایل

    استاد چه کردید با ما.

    من تا الان دفعه چهارم هست که این فایل را گوش میدهم و هر بار اشکم درمیاد . نمیدانم به هنگام ضبط ،در چه فرکانسی بودید که این چنین اثرگذار است .

    چند روز پیش، قبل از دیدنِ این فایل ، زیرِ دوش آب در مورد رویاها و علایقم فکر می کردم، همین جور که آب از روی سر و بدنم رد میشد با خودم در مورد تغییر شرایط زندگی در جهت پرداختن به هنر و خلق زیبایی ها ، در مورد تبدیل شدن به آنچه که باید باشم نه آنچه دیگران از من ساختند، در مورد چشیدن طعم زندگی ، در مورد دیدن زیبایی ها و شگفتی های جهان ،در مورد ساختن بدنی جدید و زیبا ، در مورد نوشتن کتاب و خیلی چیزهای دیگه فکر می کردم و همزمان ذهنم میومد وسط و میگفت ، خیلی دیر شده .دیگه اون قدر وقت نداری که همه اینها رو عملی کنی . سنِ تو اجازه نمیده. تو 47 سال داری. 21 سال که توی محیط اداری بودی و وقتت رو تلف کردی ، عمرت رو هدر دادی . حالا که اومدی بیرون چه جوری میخوای رویاهات رو زندگی کنی ؟ اون قدرها وقت نیست برای عملی کردن همه خواسته هات . من هم در جوابش گفتم این حرفها به خاطر اینه که تو محدودی . ولی خدایی که من دارم نامحدود است، قدرت مطلق هست و برای او هر چیزی امکان پذیره. همون خدایی که درخواست زکریا رو پاسخ داد و غیر ممکن رو ممکن ساخت ، برای من هم انجام میده. همون خدایی که به نوح عمر طولانی داد و پیامبری کرد ، به من هم فرصت انجام همه اینها رو میده. چون خدا ، خدای لامکان و لازمان است.

    بعد به خدا گفتم : خدایا آنچه برای من مهم است ،عرضِ زندگی و کیفیت زندگی ام هست . میخوام در مدت باقیمانده ، جوری برام زمانبندی کنی که در لحظه مرگ با لبخند و رضایت و خشنودی از دنیا برم طوری که هیچ حسرتی برایم باقی نمونه.

    استاد من وقتی این حرفها رو با خودم و خدای خودم میگفتم ، هنوز فایل شما رو گوش نداده بودم و اصلا نمیدونستم فایل جدید گذاشتید. یادم نیست همان روز یا روزِ بعدش ، یک حسی به من گفت که شما اومدید با آگاهی های جدید. لپ تاپ رو روشن کردم و اومدم سراغ سایت و تصویر شما با عنوان کلید اجابت دعاها رو دیدم و گفتم خدایا شکرت .

    و عجیب اینکه با زکریا شروع شد. با همان کسی که من به عنوان الگوی منطقی ، به ذهنم معرفی کرده بودم.

    گوش دادم و گوش دادم تا اینکه رسید به سوره ضحی و تمام وجود من را به آتش کشید و با آن روایی و شیوایی گفتارِ شما آنچنان بر جانم نشست که قابل وصف نیست. الان هم که در موردش مینویسم حال عجیبی به من دست میدهد و اشکم را در می آورد.

    چقدر زود رب العالمین جواب گفتگوهای من رو داد وقتی داشتم زیر دوشِ آب گرم در مورد رضایت از زندگی به او میگفتم . چقدر سریع نشانه آورد و مهر تایید زد به گفتگویی که با او داشتم. چقدر رب العالمین، فرمانروای کیهان و جهان به من نزدیک است و من غافلم . بغضم گرفته از این نزدیکی خداوند که ذهن محدودِ من ، توان درک آن را ندارد.

    خدایا چگونه میتوانم شکرگزار تویی باشم که من را از هیچ خلق کردی. تویی که بر هر کاری توانایی و آگاه به پیدا و پنهان.

    اشک میریزم و می نویسم و چه سعادتی از این بالاتر که خدا را داشته باشم و با او سخن بگویم .

    سخنان پروردگار را تکرار میکنم که برای همیشه مهربانی ،قدرت و نعمتهای او را به یاد داشته باشم :

    سوگند به روز و سوگند به شب هنگامی که تاریک می شود . پروردگارِ تو، هرگز تو را ترک نکرده و از دست تو ناراحت نیست . آینده تو و شرایط تو بهتر و درخشان تر از گذشته تو خواهد بود.و پروردگارت در آینده آن قدر به تو عطا خواهد کرد که راضی شوی. (نگفته این قدر نعمت می دهد که از همه بالاتر باشی ، همه ای وجود ندارد. میگوید این قدر میدهیم که تو راضی باشی).

    (برای اینکه وعده را باورپذیر و منطقی کند ، به پیامبر می گوید : )

    آیا زمانی که یتیم بودی ما به تو پناه ندادیم ؟ آیا زمانی که گمراه بودی خداوند تو را هدایت نکرد ؟ و زمانی که فقیر بودی خداوند تو را غنی و بی نیاز نکرد ؟ پس یتیم را از خودت دور نکن ، سائل را از خود مران و نعمت پروردگارت را به یاد آر..

    استاد من از کودکی این سوره و معنایش را بارها شنیدم اما هیچ وقت معنای آن را درک نکرده بودم. آن شنیدن ها کجا و این شنیدن کجا.

    شنیدنِ آن از خدایی که بر شما جاری شد . هزاران بار قدردانم برای حضور شما و آگاهی هایی که به ما انتقال می دهید. خدایا شکرت.

    استاد قبل از آشنایی با شما من درک دیگری از خدا داشتم و بابت هر خطایی به شدت خودم را سرزنش می کردم و وارد احساس گناه طولانی مدت می شدم و این باعث میشد که همان جنس از اتفاقات را دوباره تجربه کنم. تصور می کردم بابتِ هر اشتباهم چه از طرف خانواده و جامعه و چه از طرف خداوند تنبیه می شوم و نعمتها از من گرفته می شود . چون از کودکی همیشه به من گفتند اگر دختر خوبی باشی فلان چیز رو برات می خریم و اگر کار بد کنی فلان چیز رو ازت می گیریم. و این شنیده ها در جامعه ، مدرسه، محل کار و باورهای مذهبی و سایر جاها به اشکال مختلف وجود داشت. اما به تدریج یاد گرفتم که فرکانسِ احساس گناه و ترس از تنبیه و به دنبال آن باور غلط ِ گرفته شدن نعمتها بعد از هر اشتباهی ، از جنس ِ فرکانس شیطان و دوری از خداوند است . شیطانی که وعده فقر و فحشا می دهد.

    استاد ، چقدر زیبا در این آیات، کلام خدا را برای ما قابل درک کردید که به پیامبر می گوید : خداوند هرگز تو را ترک نکرده و از دست تو ناراحت نیست. پس من هم به هنگام احساس گناه و سرزنش ِ بیش از اندازه خود ، به جای اینکه در این احساس شیطانی باقی بمانم به خودم می گویم : پروردگارِ من ، هرگز مرا ترک نکرده و از دست من ناراحت نیست. او در هر لحظه من را می پذیرد حتی اگر برای زمان هایی به خاطر غفلت و گمراهی از مدار او خارج شده باشم. زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.

    چه امیدواری از این بهتر که خداوند وعده می دهد اگر در مدار او باشیم شرایط در آینده بسیار بهتر از وضعیت کنونی می شود. یعنی می گوید تحت تاثیر شرایط فعلی قرار نگیرید و گول شیطان را که میخواهد این شرایطِ به ظاهر سخت را دائمی جلوه دهد ، نخورید. .

    هر چه بیشتر قدردان باشیم و بیشتر نعمتهایمان را به یاد آوریم ، برای ‌ذهنمان رسیدن به نعمتهای جدید ، منطقی تر و امکان پذیرتر می شود.

    فقط خداست که هر آنچه بخواهم را به من میدهد چرا که او قدرت مطلق است و هر چیزی برایش امکان پذیر و شدنی است. ثروت بی نهایت است و عشق بی قید و شرط. همان خدایی که همه چیز تحت فرمانروایی اوست. فقط کافیه به نظم و هماهنگی در عالم هستی نگاه کنیم . به گردش سیارات ، به ستارگان که با چه دقت و نظمی در فواصل مختلف قرار دارند و کوچکترین تغییر در فاصله آنها ، کل کیهان را نابود می کند. به رویش گیاهان از دل خاک ، به بارانی که میبارد و نعمت را جاری می کند و نماد فراوانی است . به جسمی که به ما داده شده و سلولهایی که در هماهنگی با یکدیگر ، کار خود را با هوشمندی عجیبی که در مخیله ما نمی گنجد ، به درستی انجام می دهند حتی زمانی که ما خواب هستیم. همان خدایی که این جهان و بدن من را با چنین توانایی شکل داده و مدیریت می کند ، همان خدا به درخواست های من که در برابر آفریده های او و توانمندی او هیچی نیست ، پاسخ میدهد.

    وقتی به دنیا آمدم هیچی نداشتم . او بدن من را پوشاند، او من را در آغوش مادرم گذاشت. او به من خانواده داد تا تنها نباشم. او در کودکی ، نوجوانی و جوانی هزینه های من از قبیل پوشاک و خوراک و تحصیل و مکانی امن برای زندگی را از طریق خانواده ام تامین کرد. در بزرگسالی به من امکان ادامه تحصیل داد. از او شغل خواستم که بی نیاز از دیگران باشم و روی پای خودم بایستم و او به من شغل داد. درست در زمانی که همه از بیکاری ناله می کردند و دنبال کار بودند از طریق یک نفر که فکرش را هم نمی کردم به من شغل داد.

    به هنگام طلاق، بعد از یک سال زندگی مشترک ، با اینکه حقِ طلاق با مرد بود و طرفِ مقابل حاضر به جدایی نمی شد ، خداوند به شکلی معجزه آسا من را به مسیری هدایت کرد که بتوانم در زمانی بسیار کوتاه جدا شوم. طوری که همه متعجب شده بودند. و همین ازدواج نافرجام که به شکل تضاد در زندگی ام ایجاد شد ، درونِ خود درسهایی داشت که من را از ارزشِ وجودیِ خودم آگاه کند و مهمترین خواسته ام را که کار روی رشد شخصی، یادگیری و گسترش آگاهی بود را بر من واضح کند در حالی که تا قبل از آن، تحت تاثیرِ حرفهای خانواده و جامعه ،فکر می کردم حتما باید ازدواج کنم و تشکیل خانواده دهم. و در همین جدایی ، ایمان من به خدا بیشتر شد . در حین فرآیند طلاق به شدت نگران و مضطرب بودم و تصور می کردم اوضاع بدتر شود در حالی که شرایط زندگی بعد از جدایی، روز به روز برایم بهتر و بهتر شد و بابت آن خداوند را شاکرم.

    در مورد طلاق این نکته را باید یادآوری کنم که چطور خداوند به یکی از نزدیکانم ، بعد از جدایی از همسرش ، روزی رساند . چطور از جایی که فکرش را نمیکردیم ، مشکل او را حل کرد و به او خانه مستقل داد که نخواد به سختی اجاره پرداخت کنه. ماجرا از این قرار بود که زمینی داشت که به دلیل ایرادی که داشت ، هیچکس حاضر به خرید آن نمیشد و هرکس آن را میدید از خرید آن منصرف میشد. مدتی گذشت و خداوند فردی را به سمتش هدایت کرد که خارج از ایران در آمریکا زندگی می کرد. این فرد به دلیل اینکه دوران کودکی خود را در شهر ما سپری کرده بود و خاطرات قشنگی از کودکی اش داشت ، به دنبال زمینی میگشت در همان محله با قیمت مناسب که آن خانمِ مطلقه قصد فروش داشت تا بتواند در آنجا به هنگام پیری خانه ای بسازد و با خاطرات کودکی، روزهایی از عمرش را در این شهر سپری کند.

    از لطف و عنایت ِخدا، قیمت زمین با پول او جور بود و با اینکه صاحبِ ملک، صادقانه از مشکلات ِ زمین به خریدار گفته بود، با این حال گفت اشکالی نداره و زمین را میخرم و با میل و اشتیاق آن را خریداری کرد. من هر وقت یادم به این جریان میفته ، سجده شکر به جای می آورم که چطور خداوند به وعده خود در سوره طلاق عمل میکند و به زن مطلقه یادآوری می کند که پروردگار تو از جایی که گمان نمیکنی روزی تو را می رساند و اگر بر او توکل کنی خدا برای تو کافیست. هر وقت یادم به این جریان میاد تک تک سلول هایم شکرگزار می شوند و هر بار یادآوریِ آن ، من را شگفت زده و متحیر می کند که چطور مشتریِ زمین را از آن طرف دنیا رساند.

    در ادامه درخواست هایم باید بگویم که بعد از جدایی ِ خودم از خداوند خواستم که استقلال شخصی داشته باشم و در خانه ای جدا زندگی کنم در حالی که پولش را نداشتم اما او من را به مسیری هدایت کرد که به این خواسته ام برسم و به شکل طبیعی و به راحتی پولش را برایم جور کرد. به من وسایل و امکانات رفاهی برای زندگی داد. در حالی که قبل از آن، در خانه پدری امکانات کافی را نداشتم و حتی در دوران دانشجویی به مدت یک سال در اتاقی زندگی می کردم که نه سرویس بهداشتی داشت نه وسایل گرمایشی و خنک کننده.

    احساس تنهایی می کردم ، از او دوستان خوب خواستم و در محل کارم بهترین دوستان را به من داد.از او اعتماد به نفس خواستم و او مسائلی را پیش رویم گذاشت که با حل آنها اعتماد به نفسم بیشتر شد. از او مسیر درست را خواستم که از گمراهی نجاتم دهد و او آرام آرام و با طی شدن تکاملم ، من را به سمت این سایت ارزشمند هدایت کرد . هر وقت این آیه از سوره ضحی را که از زبان استاد جاری میشود را گوش میدهم گریه ام می گیرد. « آیا زمانی که گمراه بودی خداوند تو را هدایت نکرد ؟»

    از او خواستم که هزینه سفرهایم را جور کند و او از جایی که انتظارش را نداشتم چندین بار اقامتگاه رایگان در اختیارم قرار داد.

    دو روز پیش در ارتباط با یکی از نزدیکانم دچار اشتباه شدم و نتوانستم جلوی عصبانیتم را بگیرم. از خدا طلب بخشش کردم و به جای ماندن در حسِ گناه و خود سرزنشی ، خودم را پذیرفتم و با کنترل ذهن و مراقبه دوباره به حالتِ آرامش برگشتم و جالب اینکه ، آن شخص با من تماس گرفت و بابت کارهایی که قبلا برایش انجام داده بودم از من قدردانی کرد با اینکه در بحث اخیری که بین ما شده بود، مقصر من بودم. خدا را هزاران بار قدردان هستم که آگاهی های ناب را از استاد عباس منش در مورد نتایج منفی ِ ماندن در حس گناه را دریافت کردم و این بار با پذیرش خود و رها کردن اشتباه، نتیجه فوق العاده اش را دریافت نمودم.

    بعد از 21 سال کار در محیط اداری از خداوند خواستم که به شکلی آسان، از سیستم اداری خلاص شوم که بتوانم آزادانه در مسیر علایقم حرکت کنم و زندگی جدیدی را خلق کنم و باز هم به طور معجزه آسا از طریق یکی از دستانِ یاریگرش ، کارِ من را درست کرد و به راحتی بازنشسته سیستم اداری شدم و اکنون در سیستمی که فرمانروایش خداوند است ، بندگی خدا را تمرین می کنم و یاد می گیرم. مشغولِ آموزش و یادگیری مهارتهای مورد علاقه ام در زمینه هنر و ورزش هستم . آزادانه سعی میکنم طعم زندگی را بچشم و در مسیر خلق و خودشکوفایی و دیدن زیبایی های دنیای شگفت انگیز او قدم بردارم .

    از او خواستم که سلامتی خودم و عزیزانم را به وقت بیماری ، دوباره بازگرداند و او اجابت کرد.

    بارها و بارها شاهد هدایتها ، کمک ها و حفاظت های او بوده ام.

    خدا را برای نعمت هایی که به من داده بسیار قدردان و سپاسگزارم.

    نعمتهایی که خداوند تا این لحظه به من داده بیشمار است و اگر بخواهم به یاد آورم ، باید دفترها پر کنم.

    خدایا چه نعمتی از این بالاتر که به من وعده میدهی اگر در مسیرت باشم ، اگر سعی کنم همواره رویِ طول موجِ تو خودم را تنظیم کنم ، آن قدر به من میدهی که راضی شوم و با خشنودی و بدون هیچ حسرتی از دنیا بروم و مشتاقانه به سوی تو بیایم.

    خدایا شکرت که تو را دارم که من با تو همه چیز هستم و بدون تو هیچ.

    لحظه به لحظه کمکم کن . توانایی درست اندیشدن را به من بده که با آگاهی ، با اندیشه درست از مسیرهای زیبا و لذت بخش به خواسته هایم برسم. توانایی های بالقوه من را به زیباترین شکل ، بالفعل کن برای خلق بدنی سالم تر و زیباتر و خلق آثاری ارزشمند و مفید . من را در جهت تبدیل شدن به شخصیتی جدید هدایت و یاری کن که همواره در مسیر تو باشم و منشا اثر خیر و شادی برای خودم و دیگران . من را در همه ابعاد بی نیاز از غیر کن تا در برابر دیگران سرفراز باشم و در درگاه تو سربلند.

    پروردگارم تو را شکرگزار هستم که بار دیگر به من توفیق نوشتن دادی.

    از استاد عزیز و خانم شایسته بسیار قدردانم . همواره سرشار از دریافت آگاهی های ناب خداوند باشید.

    نور الهی بر قلبتان جاری

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      نگین گفته:
      مدت عضویت: 1247 روز

      آخخخ مرجان

      مرجان عزیزم

      اصلا نمیدونم چی بگم

      زبونم لال شده از اینهمه هدایت حق تعالی

      من اومده بودم این قسمت در ادامه کامنت قبلی خودم ماجرای خواب امروز عصرم رو بنویسم که یادم نره و رد پایی باشه برای خودم که اگه در ادامه راه ناامید شدم نور امیدی دوباره در دلم روشن کنه

      این لینک اون کامنت و خوابی که نشونه ی واضح الهی بود هست که حدود یکساعت دیگه منتشر میشه:

      abasmanesh.com

      و اما ادامه ی معجزه ی هدایت:

      کامنتم رو نوشتم و میخواستم برم سراغ کارهام

      اسم و فامیل یکم طولانی شما نظرم و جلب کرد

      و بدون اینکه اصلا دیگه قصد کامنت خوندن داشته باشم کامنت شما توجه من و جلب کرد

      و اصلا انگار آب یخ روی من ریختن

      تقریبا 99٪ شرایطی که شما نوشتید ، شرایط خود من بود

      من هم تقریبا هم سن شما هستم

      من هم بعد از 21 سال کار اداری پردرآمد و امن م رو براحتی تمام و معجزه آسا رها کردم و به خدا گفتم میخوام کارمند خودت بشم

      میخوام شرک نداشته باشم به اون شغلی که همه میگن خب معلومه چرا فلانی وضعش خوب شده، تو فلان ارگان کار میکنه ، خوب حقوق میگیره و

      منم همیشه فکر کنم خب فقط همین کاره که به من روزی میده و اگه یه روز این کار نباشه من دیگه بی پول میمونم

      میخوام کارمند خودت بشم ، میخوام تو عشق تو غرق بشم و از تو بنویسم

      میخوام برم هنری رو ادامه بدم که تمام عمرم عاشقش بودم و فرصت نداشتم ،

      اما الان بیشتر از دوسال گذشته و تو این مدت کلی تضاد رو پشت سر گذاشتم و نه تنها نتایج مطلوب نگرفتم بلکه یا پسرفت یا استپ طولانی مدت داشتم

      و

      این فایل…

      اون خواب…

      و بعد ،

      کامنت شما که انگار از زبون من نوشته بودید …

      مهر تاییدی بود بر اینکه

      ما حواسمون بهت هست

      توی راه درست هستی

      یک قدمی طلا ناامید نشو

      فکر نکن دیگه پیر شدی

      فکر نکن دیگه فرصت لذت بردن از زندگی نداری

      فکر نکن فلانی و بهمانی مانع رسیدن تو به زندگی دلخواهت میشن

      قدرت رو از من نگیر ، به فلانی و بهمانی بدی

      فکر نکن دیگه نمیتونی به اندام دلخواه، به زندگی دلخواه، به شغل پردرآمد برسی

      نشونه میخوای؟

      میخوای دلت قرص شه؟

      اینم خواب امیدوار کننده…

      اینم کامنت مرجان خانوم که شرایطش عین شرایط خودت هست , تو تنها نیستی

      ولی ببین مرجان من ناامید نشده

      پس تو هم ادامه بده

      مرجان عزیز ازت بینهایت ممنونم

      و آرزوی موفقیت دارم برات

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        مرجان عرب مختاری سامی گفته:
        مدت عضویت: 2043 روز

        سلام نگین عزیزم

        در حالیکه اشکم در اومده مینویسم.

        من امروز صبح زود اومدم سراغ سایت. ناخوداگاه روی اسم شما زوم شدم در حالیکه نمیدونستم برای من کامنت گذاشتی. بدون اینکه کامنتِ اولت رو در خصوص این فایل بخونم ، مستقیم رفتم سراغ پروفایلت. یعنی حس درونی ام بهم گفت برو پروفیلش رو بخون . و با کمال تعجب دیدم خدای من چقدر شرایطتت شبیه من هست. گریه ام گرفته بود.بارها پیش اومده که من تجلی افکار و احساستم رو در این سایت از طریق بچه ها دیدم. انگار انعکاس خودم رو میبینم.

        تقریبا دو ساعت پیش بود که ایمیلم رو نگاه کردم و دیدم در لیست دیدگاههای ارسالی ،نام شما هست. دوباره میخکوب شدم. هیچ کدوم از اینها اتفاقی نیست و خدا داره با ما صحبت میکنه . داره در هر لحظه، بهمون نشون میده که چقدر به ما نزدیکه. داره میگه که این دنیا آینه خود شما هست . خیلی خوشحالم که باهات آشنا شدم.

        جالبه که من هم دقیقا دو سال هست که از کار اداری بیرون اومدم. اول بهمن 1401.

        در این دو سال خیلی سعی کردم روی خودم کار کنم. خیلی وقتها هم ذهن میاد و به قول استاد جفتک میندازه. خیلی وقتها حالم خراب میشه .اما چیزی که یاد گرفتم ایمان به خدا و استمرار است. اینکه تمرین کنم اولویتِ زندگیم خداوند باشم و فقط نظر او برام مهم باشه. اینکه تمرین کنم وجودم رو پر کنم از حضور خداوند و فقط و فقط ادامه بدم و بپذیرم که این جهان دو قطبی هست و تضادها میان. اما شرایط نامناسب همیشگی نیست و همه چیز تغییر میکنه و همین که همه چیز میتونه تغییر کنه و ما محکوم به جبر نیستیم جای شکرگزاری زیاد داره.

        برات آرزوی بهترین ها رو در مسیر یکتا پرستی دارم.

        نور الهی همواره بر قلبت جاری

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
        • -
          نگین گفته:
          مدت عضویت: 1247 روز

          سلام مجدد به روی ماهت که چقدر شبیه مریم جان شایسته هستی

          و صادقانه بگم

          اصصصصلا بهت نمیاد 47 ساله باشی

          خونه ی پرش ، میاد نهایت 35 ، 36 باشی

          ماشالله هزار الله اکبر

          عزیزم من از کامنت قشنگت درسها گرفتم

          مخصوصا این سوره که انگار خطاب به من و شماست فقط :

          (( سوگند به روز و سوگند به شب هنگامی که تاریک می شود . پروردگارِ تو، هرگز تو را ترک نکرده و از دست تو ناراحت نیست .

          آینده تو و شرایط تو بهتر و درخشان تر از گذشته تو خواهد بود.

          و پروردگارت در آینده آن قدر به تو عطا خواهد کرد که راضی شوی.))

          خدا با اون همه عظمتش …..

          شرمنده ام واقعا

          خدا آخه چقدر مظلومه که باید بیاد اینهمه قسم بخوره که حرفش و باور کنیم

          قسم خورده که آینده ی تو درخشان تر از گذشته ی توست

          و

          ما…..

          با اینهمه وعده اونم از طرف خداوندی که نهایت صداقته

          اونم بعد از اینهمه قسم خوردن…

          باور نمی‌کنیم

          من به شخصه بزرگترین شرم زندگیم وقتیه که خدا برای فهموندن چیزی به من قسم میخوره

          به همون چیزهایی قسم میخوره که مسخّر من کرده

          ….

          خوابی که شما دیدی چقدر شبیه خواب من بود

          آخه کدوم تصادف؟

          کدوم اتفاق ؟

          کدوم شانس؟

          مگه میشه اینهمه همزمانی و شباهت عللا بختکی باشه ؟؟

          مرجان عزیزم

          یه کامنت جدبد گذاشتم چند دقیقه قبل بخون خیلی خودم تاثیر گرفتم ازش

          توی فایل جدید مهاجرت به مدار بالاتر

          سالم و تندرست و ثروتمند باشی

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
          • -
            مرجان عرب مختاری سامی گفته:
            مدت عضویت: 2043 روز

            سلام نگین عزیزم. ممنونم از نگاه زیبایی که داری.

            همیشه بابتِ اینکه چهره ام از سنم کمتر نشون میده قدردان خدای مهربان هستم و شما هم خیلی لطف دارید. سپاسگزارم.

            نگین جان به چه نکته ای در سوره ضحی اشاره کردی. چرا من تا حالا بهش فکر نکرده بودم که خدا قسم میخوره به روز و شب .

            چقدر این مساله مهمه و به تثبیت شدن باور کمک میکنه.

            و بی جهت نیست که استاد همیشه تاکید می کنند کامنت ها رو بخونیم.

            واقعا ازت ممنونم که این موضوع رو مطرح کردی.

            کامنتت رو در مورد شیوه کنترل ذهن در برابر مستاجر خوندم.

            آفرین . عالی بود نحوه برخوردت با ذهن منطقی.

            جالبه من هم معمولا به همین شکل، سعی میکنم ذهنم رو مدیریت میکنم.

            برات آرزوی بهترین ها رو دارم.

            نور الهی بر قلبت جاری

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      ستاره ایی در آسمان هفتم گفته:
      مدت عضویت: 407 روز

      مرجان عزیزم سلام و درود خدا بر شما و روح پاکتون.

      اول بگم ماشااااالله مثل خودم ، سنتون اصلا به چهره جوانتون نمیخوره.

      هزار الله اکبر .

      و مطلب بعد اینکه بسیار زیاد کلام زیباتون رو تحسین کردم . بسیار زیبا و روان نوشتید و اشکهای الماس گونه م که هر بار میباره روح م رو شست و شو میده، جاری شد .

      این فایل استاد برای من هم انگار کاملا شخصی ضبط شده بود ، مثل شما و اکثر دوستان، اینهم از معجزات و از هدایتهای الله بی همتاست.

      امروز قبل اذان صبح قران رو باز کردم، هر دو صفحه ایات عذاب بود ، کمی غم به دلم نشست و ترسیدم تو دلم گفتم خدایا خطایی ازم سر زده ؟ چراکه 90 درصد مواقع ایات امیدبخش و مرتبط با نیتم برام باز میشه.

      قران رو بستم و استغفار کردم.

      گفتم خدایا من یقین دارم من و به تموم خواسته هام میرسونی چون نشونه هاش رو جلوجلو دارم میبینم، پس اگر همین الان جونم رو بگیری من ازت راضی ام.

      ازش خواستم از طریق ایاتش بهم بگه از من راضی هست یا نه ، قران رو باز کردم صفحه 321 آیه 130

      ============

      فَاصْبِرْ عَلَىٰ مَا یَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا ۖ وَمِنْ آنَاءِ اللَّیْلِ فَسَبِّحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ لَعَلَّکَ تَرْضَىٰ

      پس در برابر آنچه می‌گویند، صبر کن! و پیش از طلوع آفتاب، و قبل از غروب آن؛ تسبیح و حمد پروردگارت را بجا آور؛ و همچنین (برخی) از ساعات شب و اطراف روز (پروردگارت را) تسبیح گوی؛ باشد که (از الطاف الهی) خشنود شوی!

      ============

      بله لَعَلَّکَ تَرْضَىٰ ، خدایاااااا شکرررررت

      سپاااااااسگزارتم ، کمکم کن یاری ام

      هدایتم کن به بهترین مسیرها

      به بهترین نعمتها

      مرجان عزیزم فکر کنم شما عرب باشی ، از فامیلیت حدس زدم ، چند روزه هدایت شدم و شروع کردم به یادگیری زبان عربی .

      الهی که خدا خودش کمکم کنه چون تا قبل این باور داشتم من هیچ وقت نمیتونم زبان دوم یادبگیرم

      ولی الان مدااام میگم خدایا به حافظه م

      قوت بده به زمانم برکت بده خودت کمکم کن یاد بگیرم ، نمیگم مثل محمد که سواد نداشت و یک شبه باسواد کردی ، منم یک شبه یاد بگیرم ، ولی ازت میخوام یه کاری کنی خودم در تعجب بمونم که چطور اونقدر خوب و آسون مسلط شدم به زبان عربی.

      در آغوش الله مهربان باشی دوست خوبم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        مرجان عرب مختاری سامی گفته:
        مدت عضویت: 2043 روز

        سلام دوست عزیزم که نامت را نمیدانم.

        یادم میاد اوایلی که در سایت ثبت نام کرده بودم ، فامیلم را به طورِ کامل ننوشتم .

        فقط نوشتم مرجان مختاری که اگر آشنایی من رو دید ، نشناسه. عکس هم نذاشته بودم.

        اما به تدریج تکاملم رو طی گردم و به لطف خدایی که آگاه به همه چیز است ، نگاهِ مردم روز به روز برایم کم رنگ تر شد. در نتیجه بعد از مدتی، هم عکس گذاشتم، هم نام کامل رو نوشتم.

        سوال شما در مورد نامِ خانوادگی من و اینکه من عرب هستم یا نه باعث شد موضوعی رو در مورد باورهای مخرب و اینکه چه تاثیر بدی در عزت نفس من داشته ، مطرح کنم که با هدایت خداوند و آموزش های ارزشمند استاد این باور مخرب از میان رفت.

        نام خانوادگی من عرب مختاری هست.و ایرانی هستم.

        در خانواده همیشه از این نامِ خانوادگی انتقاد میشد و میگفتن این فامیل باید عوض بشه. و من به علت اینکه از کودکی بارها این جمله رو میشنیدم و از طرفی پدرم از یک خانواده به ظاهر معمولی و مادرم از یک خانواده به ظاهر سطح بالا بود ، این باور غلط در من شکل گرفته بود که این نام خانوادگی، من رو کوچک نشون میده و ارزشم رو کم میکنه . این قدر این باور شدید بود که یکی از اعضای خانواده خجالت میکشید جایی فامیلش رو بگه و اگر کسی اون رو نمیشناخت، فامیل مادرم رو به جای فامیل خودش میگفت. من هم در سالهای جاهلیت دو سه بار این کار رو انجام دادم.

        تا اینکه به خودم اومدم و متوجه باور اشتباهم شدم. از وقتی این باور غلط در من اصلاح شد ، دیگه هیچ وقت خجالت نکشیدم و برعکس افتخار کردم. افتخار به حضور پدری که از فقر و با دست خالی روی پای خودش ایستاد و بهترین امکانات زندگی را فراهم کرد. افتخار به پدری که همیشه دنبال رشد و پیشرفت بود.

        و من از آن روز که باورم اصلاح شد با افتخار ، فامیلم را به زبون میارم و جالبه که شرایط خانوادگی به گونه ای پیش رفته که افرادی که در خانواده ما با این فامیلی هستند ، به خاطر ویژگی های اخلاقی خوب و هنر و توانمندی ها ، در جامعه خوشنام شدند.

        پسوند سامی که در آخر فامیلم گذاشتم حکایت خود را دارد

        پدر من با اینکه توانمندی های زیاد داشت اما به دلیل عزت نفس پایین و برخوردهای نامناسبی که از سوی بعضی افراد با او شده بود و به دلیل اینکه از سمت خانواده مادرم پذیرفته نشد،تصمیم گرفت نام خانوادگی اش را عوض کند و در شناسنامه او سامی ثبت شد.

        من فامیلم را عوض نکردم، اوایل به این دلیل عوض نکردم چون با خودم میگفتم الان دیگه همه به فامیلِ قبلی من رو صدا میکنند و فایده ای نداره. اما بعد از تغییر باورها و تمرینِ حس ارزشمندی فارغ از اینکه فامیل من چی هست ،فارغ از نگاه و نظر مردم ، فارغ از اینکه خانواده من کی هست، به این درک رسیدم که اصلا نیازی به تغییر فامیل نیست و احساس ارزشمندی نه به اصل و نسبِ من برمیگرده ،نه به نظر مردم درباره من، نه به پول و ثروت و نه به موقعیت اجتماعی ، نه به نام خانوادگی و امثال اینها.

        به قول نظامی که به فرزندش میگه :

        جایی که بزرگ بایدت بود ، فرزندیِ من نداردت سود

        چون شیر به خود سپه شکن باش، فرزند خصال ِ خویشتن باش

        یعنی اونجایی که قرار هست تو یک جایگاهی داشته باشی اگر بگی من پسر نظامی هستم هیچ فایده ای نداره . مثل شیری باش که به واسطه قدرت و توانایی که خودش داره میتونه از عهده خودش بربیاد . سعی کن فرزندِ توانایی خودت باشی نه فرزندِ منی که نظامی هستم.

        و مرجان هم که تا چند سال پیش فکر میکرد عزت و شخصیتش به خانواده اش گره خورده و برای اینکه از نظر بقیه خوشنام باشد ، باید نام خانوادگی مادرش را به جای نام خانوادگی خودش بگوید ، یک روز به لطف و هدایت خدا از این جهل رهایی یافت . خدا را هزاران بار قدردان است.

        و اما گذاشتن پسوند سامی که فقط در این سایت ، آخر ِ فامیلم گذاشتم و نه هیج جای دیگر ، به این دلیل هست که همیشه به خودم توانمندی های پدرم را یادآوری کنم که چطور با دست خالی خودش را بالا کشاند که بی نیاز از غیر باشه و چطور به دلیل کمبود احساس لیاقت ، خیلی چیزها را از دست داد.

        عرب مختاری و سامی دو تا الگوی منطقی برای ذهنِ من هست تا باورهایم را روز به روز در جهت امکان پذیر بودن خواسته و پرورش حس لیاقت تقویت کنم.

        در مورد آموختن زبان دوم که گفتی ، هر کلمه را با یک تصویر در ذهنت مجسم کن. خیلی کمک میکنه.

        برات آرزوی بهترین ها را دارم.

        نور الهی بر قلب پاکت جاری

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
        • -
          ستاره ایی در آسمان هفتم گفته:
          مدت عضویت: 407 روز

          سلام به مرجان عزیزم که خیلیییی دوسش دارم

          از دور ماچ و بغل من و پذیرا باش عزیز دلم

          من هم مثل شما و نگین جان از شغل خوبی که داشتم استعفا دادم و کارمند خدا شدم ، پس همکاریم خواهر جونی (استیکر چشمان قلبی برای شما)

          اسم و فامیل زیبایی دارم ولی دقیقا نیازمند تکامل هستم تا نام واقعیم رو بنویسم

          چند بار اقدام کردم که تغییر بدم و عکس بزارم حتی با اموزش سایت جلو رفتم ولی به نظرم بخاطر اینکه هنوز ترس از قضاوت و اینکه ممکنه همسرم یا خانواده اش ببینن، با فرکانس پایینی که داشتم موفق نشدم در وردپرس ثبتنام کنم. که دیگه موکول کردم به زمان بهتر .

          انشأالله بزودی من هم مثل شما تکاملم طی بشه و قضاوت دوست و آشنا

          برام مهم نباشه تا با خاطر مطمئن این کار رو انجام بدم.

          ستاره نام مستعار من از سالهای پیداش اینترنت در فضای گفتمان محور مجازی بوده و این

          اسم رو چون هم معنی اسم خودم هم هست و انرژی مثبتی داره دوست دارم.

          مرسی که برام نوشتی مرجان جان

          در پناه الله شاد و ثروتمند و سلامت باشی

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 698 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 8 دی رو با عشق مینویسم

    اولین روزی بود که من باورهایی که با صدای خودم ضبط کردم و چیزای جدیدی که نوشته بودم از جلسه 1 دوره عشق و مودت ،تکرار میکردم

    و البته با تاکید خدا که در این فایل بهم گفت روی باورات تمرکزی صد در صد کار کن تا اجابتت کنم

    تا بتونم کاری برات انجام بدم

    من از صبح، انقدر تو فشار ذهنی بودم ،که واقعا سخت بود برام که تکرار کنم باورهایی که ضبط کرده بودم رو ، تا تو گوشم گذاشتم و گوش بدم ، تا میومدم با احساس خوب تجسم کنم

    بارها ذهنم میخواست هی بگه که تو که هیچی نداری، کسی دوستت نداره

    ،تو که عشق نداری، تو که نمیدونی وعده ای که خدا بهت داده ، که خواسته ات به تو داده میشه یا نه و از این حرفا

    وقتی این نجواهارو میشنیدم ،میگفتم که نه ، منو یه نور و انرژی عظیمی دوست داره که من براش بی نهایت ارزشمندم

    بی نهایت عاشقمه و منو دوست داره و هر لحظه کمکم میکنه و تو این یک سال ، خیلی کمکم کرد، پس همین خدا بقیه مسیر رو هم کمکم میکنه

    من یه عشق دل بی نهایت بزرگی دارم که اسمش ربّ هست ،صاحب اختیار من

    عزیز دلم ، که هر لحظه نورش رو حس میکنم

    عزیز دلم که میگم، یاد عزیز دلم های استاد عباس منش برای مریم جان شایسته ، میفتم

    اوایل ورود به سایت وقتی از زبانشون میشنیدم اذیت میشدم خوشم نمیومد

    اما به مرور که روی خودم کار کردم این عزیز دلم شد، بین من و خدا یه جمله پر از عشق

    و من الان به خودم ، به خدا همیشه عزیز دلم میگم و بی نهایت لذت بخشه

    و یه وقتایی جلو آینه که خودمو نگاه میکنم میگم چطوری عزیز دلم خوبی و خودم حال خودمو میپرسم و میخندم و میگم عالیم عشق دلم ربّ ماچ ماجی من تو چطوری ؟

    خدایا شکرت

    یعنی من بعد دو سال

    دوباره یه جنگی بین ذهنم داشتم

    جنگ میگم

    چون داشت اذیتم میکرد

    البته به اندازه دو سال قبل ذهنم دیگه قدرتی نداره، چون من خالق زندگیمم و خودم میتونم کنترل رو بدست بگیرم

    فقط کافیه بیشتر تلاش ذهنی انجام بدم تا ساکت بشه

    و خدا هر لحظه کمکم میکنه که خلع سلاح بشه

    چون خیلی راحت تر شده برام ، به نسبت دو سال قبل که بتونم ورودی های ذهنم رو کنترل کنم و سریعتر حالمو خوب کنم و توجهم به نکات مثبت باشه

    مدام از خدا کمک میخواستم که با به یاد آوردن ها ذهنم رو آروم کنم

    و با نشونه هایی که امروز خدا بهم داد

    بارها به ذهنم بگم ، که ببین ، خدا همیشه نشونه داده

    و اینو به ذهنم گفتم که درسته دو سال پیش ،من خودمو دوست نداشتم و میخواستم عشق رو از بیرون پیدا کنم و به زور دریافت کنم عشق رو

    و این دوست نداشتن خودم ، سبب شد اصراری داشته باشم که خدا به من یک شخص خاص رو عطا کنه

    اما الان دیگه هر روز خدا داره با بی نهایت عشقی که به من عطا میکنه ،منو سرشار از عشق میکنه

    من هر روز دارم رشد میکنم و خودمو میشناسم و ظرف وجودم رشد میکنه و شخصیتم رو به گونه ای که خدا دوست داره سعی میکنم تغییر بدم

    من دارم یواش یواش از طیبه دوسال پیش فاصله میگیرم

    و توی این یکسال که وارد سایت شدم ، انقدر خودمو دوست داشتم که حالم خوب بود

    و صد در صد باورام قوی بودن که من شجاعت این رو پیدا کردم که ، با اینکه کسی رو که دوست داشتم و الانم یه جور دیگه شده این دوست داشتن ، اینبار خداگونه دوست دارم و رها هستم ،این دوست داشتنش رو ،

    که با اینکه چند بار بیشتر ندیدمش و اصرار داشتم عشقم رو بهش نشون بدم ،که منو دوست داشته باشه

    اما تو این مدت ، روی خودم کار کردم و بعد یک سال ، گذشتم از این خواسته ام

    و با اینکه الان نوع دوست داشتنم هم فرق کرده و یه جور دیگه دوستش دارم و آزادانه دوستش دارم

    و خدارو در این دوست داشتن میبینم

    اما دیگه یاد گرفتم

    و خدا یادم داد

    خدا کمکم کرد

    اگر باورهای من تغییری نمیکرد ، من به هیچ عنوان نمیتونستم از خواسته ام بگذرم و قدم آخر رو بردارم

    و دوره 12 قدم رو در 1 آبان و یا عشق و مودت رو در 3 دی ماه بخرم

    چون بارها تلاش کردم تا دوره هارو بخرم

    وقتی فکر میکنم به تلاش هام و بی نتیجه بودنشون

    حرف استاد رو میفهمم که میگفت ، اگر در مدار دریافت چیزی نباشید ،نمیتونید به زور بدستش بیارید

    و اگر باورهای هم جهت با خواسته هاتونو نداشته باشین ،هرچقدر تلاش فیزیکی بکنید ،بی فایده هست

    من روی خودم کار کردم که تونستم پاداشش رو بگیرم

    و الان مصمم تر ادامه بدم

    باورهام هم جهت شد با دریافت دو تا دوره که تونستم بخرمشون و الان دارم تمریناتشونو انجام میدم

    الان دیگه میخوام مستقیم راه بهشت رو برم و لذت ببرم و سوت زنان از این مسیر با لذت برم و برسم به نعمت ها و عشق و ثروت

    که البته خود مسیر هم بی نهایت عشق و لذت و ثروت داره

    اینارو به خودم میگفتم و یادآوری میکردم

    چند روز پیش خدا بهم گفت

    طیبه نشونه دادم ، که به وعده ام عمل میکنم

    پیاده نشی دور بزنی مثل دو سال پیش و کار خودتو بکنی !!!

    الان دیگه آگاهی ، و باید رفتاری در شان یک فرد آگاه رو داشته باشی

    میدونم سخته ، تمرین و تکرار باورها

    اما تو میتونی

    تا اینجا تونستی

    از این به بعدم میتونی

    دقیق بهت گفتم چیکار باید انجام بدی

    گفتم که تاکید داشتم رو باورات با احساس خوب کار کن و فقط و فقط لذت ببر

    کلید اجابت دعا هارو بهت دادم در فایلی که استاد عباس منش گذاشت

    تاکید تاکید تاکید کردم

    پس شروع کن

    تسلیم من باش و من کمکت میکنم

    به خودت یادآوری کن ،خدایی که تا اینجا هدایتت کرده و رشدت داده ،از این به بعد هم بزرگ میکنه ظرفتو

    فقط باید باور هاتو قوی کنی که خدا با باورهای تو هست که بهت پاسخ میده

    و یادت باشه که حتما قدم های عملی رو هم برداری

    اینا در کنار هم معنا دارن

    اما کار ذهنی و تغییر باور بیشتر تاثیر داره

    و تجسم کن و به تمرینات دوره عشق و مودت و 12 قدم که خریدی تا قدم 7 رو

    تمرکزی کار کن

    اگر تو مصمم باشی ، مطمئن باش مثل دو سال پیش میتونی و میشه که بیشتر از این تغییر بدی شخصیتت رو

    و اما امروز، من با تمام تلاشم ،هر بار سعی کردم که هی به ذهنم بگم آروم باش ، الان خدا چی میخواد؟؟؟

    باید هماهنگ بشی با روح

    باید یاد بگیری چجوری ساکت بشی و بشینی ببینی خدا چیکار میکنه

    توی این یکسال ، من فکر میکردم که روی باورام کار کردم

    درسته خیلی از باورام تغییر کردن و نتیجه دیدم و همین تغییر باورم بود که سبب شد قدم آخر رهایی از عشق رو بردارم

    و شجاعتمو نشون بدم

    و به خدا بگم دیگه اصرار نمیکنم هرچی که تو بگی

    هرچی که ، تو بخوای

    حتی وقتی خدا به من گفت جایزه ات رو خودت انتخاب کن و دوباره به عهده من گذاشت

    اما در کنارش گفت

    طیبه وقتی انتخاب کردی جایزه ات رو، باید رها باشی و روی خودت کار کنی

    حالا که درخواست کردی گفتی من چی میخوام و منم بهت وعده دادم که اجازه دادم خودت جایزه ات رو انتخاب کنی ،

    حتی گفتم الگوهاشو پیدا کن و به خودت یادآور شو

    باید دیگه رهاش کنی و بگذری و تمرکزی روی باورات کار کنی و صد در صد خودت رو غرق کنی در این تغییر اساسی

    تا در زمان مناسب بهت داده بشه و شخصیتت رو بسازی به شیوه ربّ و صاحب اختیارت

    و قصد پشت خواسته ات رو یادت باشه

    امروز ، خدا با مثالی به من واضح فهموند که به این حرفش دقت کنم و گوش بدم

    و مثالش، تکامل خوب شدن جوش کنار لبم بود، که دو هفته طول کشید تا خودش خوب بشه و جاش ترمیم بشه و من کل این دو هفته رو داشتم آموزش میدیدم که چجوری آرام باشم و رها باشم و به قصد پشت خواسته هام دقت کنم تا جهان خودش همه کارهارو به درستی انجام بده

    مثل مثال استاد تو دوره عشق و مودت که نون رو مثال زدن

    که فقط وظیفه من اینه که درسته روند تکامل رو مشاهده میکنم ،که جوش داره در عرض یک یا دو هفته تکاملش رو طی میکنه

    و ببینم اتفاقات خوب پشتش رو که جوش چقدر زیبا تکاملش رو آرام طی کرد تا به مرحله ای برسه که خودش خود به خود ترمیم بشه

    و پوستم صاف بشه

    درخواست من هم مثل همین جوش کنار لبم هست

    که من باید به روند تکاملش دقت کنم

    روند تکامل چیه؟؟

    اینکه باورهایی درمورد عشق بنویسم و ضبط کنم و تکرار کنم

    و تجسم کنم و احساسم رو خوب کنم و به وضوح ببینم

    و تمرینات رو هر روز انجام بدم

    سپاسگزار تر باشم و به قوانین و تمرینات عمل کنم

    چون عمل هست که به نتیجه میرسونه و ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است به قول استاد عزیزم

    و آرام باشم و در عمل ایمانم رو نشون بدم تمرکزی فقط و فقط روی خودم کار کنم

    اینجوری میتونم به قصد پشت خواسته ام برسم

    به عشق عظیم ربّ و صاحب اختیارم به خدا گونه و آگاه بودن من و عزیز دلم

    بی نهایت سپاسگزارم ازت ربّ من به خاطر همه این درک هایی که با مثال های ریز بهم میگی و شاخکامو تیز میکنی تا دریافتش کنم

    و وقتی مینویسم بیشتر رو دریافت میکنم

    اما درمورد پذیرش عشق ،چقدر من مقاومت داشتم و خبر نداشتم

    با اینکه الان وقتی دختر و پسرای عاشق رو میبینم لذت میبرم

    و با خودم به صلح رسیدم ،اما امروز متوجه شدم که چقدر من مقاومت دارم بابت باورای خالصی که داشتم با صدای خودم

    گوش میدادم

    و متوجه شدم که تا میام گوش بدم ، افکارم منو میبره به چیزای ناخواسته

    و من با اینکه گوش میدادم ، اما حواسم به باورهای خالص قوی نبود ، این مدل گوش دادن رو تو این یکسال داشتم که با اینکه گوش میدادم اما به ناخواسته ها یه وقتایی فکر میکردم

    امروزخیلی در تلاش بودم، اما شب وقتی برگشتم خونه ،امید داشتم

    گفتم اشکالی نداره

    تا جایی که من تونستم تلاش کردم و تجسم کردم و حالمو خوب کردم

    این کارو باید هر روز انجام بدم

    به یادم آوردم دو سال پیش رو، که من فقط گریه میکردم و شب و روز احساس میکردم چقدر انسان بدی هستم که خدا هم منو دوست نداره ، که کسی منو دوست نداره و ازدواج نکردم

    تا آدما منو میدیدن میپرسیدن

    طیبه تو که دختر به این خوبی هستی چرا تا حالا ازدواج نکردی ؟

    و همه این سوالا جوابش ،دوست نداشتن خودم بود در اون سال ها

    و من الان تا جایی که تلاش کردم خودم رو عاشقانه دوست دارم و حتی من انقدر راحت شدم و از تنهایی خودم لذت میبرم که کیف میکنم با خدا صحبت میکنم

    اما اگر کسی کنارم باشه که با همدیگه پیشرفت کنیم و در راه خدا قدم برداریم و روی شخصیتمون کار کنیم هم ، خوشحال میشم و میپذیرم این عشق رو

    اما باید باورامو قوی کنم تا به من داده بشه

    و تضاد عشق سبب شد من تغییر کنم

    سبب شد که من پا تو مسیری بذارم که نور بود و نور

    عشق بود و عشق

    خودمو شناختم

    و بعد دوسال، ببین چقدر آروم شدم و حالم خوب شد

    با خودم به صلح رسیدم

    پس اگر همین الان هم مصمم باشم روی تغییر باورهام ،صد در صد مقاومت ذهنم در مورد عشق میشکنه

    و نه فقط در مورد عشق ، بلکه درمورد همه جنبه های زندگیم

    من باید هر روز تلاشمو بکنم

    و میدونم که خدا تلاشم رو میبینه و به قول استاد تو کتاب چگونه فکر خدا را بخوانیم

    که دیروز اولین بار شروع کردم به خوندنش و 15 صفحه خوندم

    میگفت وقتی جهان جدیت تو رو ببینه ،همه راه ها رو برای تو هموار میکنه

    البته اینو تو فایلای رایگان هم شنیده بودم

    اما انگار زمان درکش از این کتاب بود

    پس من قبلا این همواری رو دیدم ، و میدونم کمکم میکنه

    پس باید ادامه بدم

    و به وعده ای که خدا بهم داده با تجربه هایی که تو این یک سال داشتم ،یادآوری کنم و باور داشته باشم

    که میشه

    چون خدا کلید داده بهم

    کلید اجابت دعاها : باور هست

    چون امروز انقدر واضح و دقیق خدا دوباره بهم نشونه داد و گفت طیبه تو فکر این نباش چجوری جایزه ات رو میدم

    کلیدشو بهت دادم

    باوراتو مصمم ادامه بده

    انقدر نشونه هاش واضح بود که با اینکه واضح بود اما چون مقاومت داشتم در مورد باورهای خالص من هی میگفتم نشونه بده

    تا اینکه تو شب بارونی که از کلاس برمیگشتم به خونه تو بی آر تی ، نشونه خواستم و اومدم تو سایت

    خدا دوباره برای من زندگی در بهشت قسمت 87 رو نشونه داد که حتی تو اون قسمت هم ، کلی بارون میبارید تو پردایس

    این یعنی چی ؟؟؟

    یعنی اینکه طیبه تو فقط عشق و حالتو بکن و الان که درک کردی جریان چیه و قانون چی میگه

    خب ، از این به بعد مصمم تر باش

    باید بتونی ، تو میتونی طیبه از پسش برمیای

    تا حالا تو این دو سال و این یک سالی که وارد سایت عباس منش شدی تونستی

    پس از این به بعدشم میتونی

    اینبار باید یه جور دیگه تغییر کنی

    اساسی

    جوری که به سرعت رخ بده و چند ماه بعد ، خود الانتم نشناسی

    طیبه تو میتونی

    از خدا میخوام کمکم کنه چون من بدون خدا هیچی نیستم

    تنهایی نمیتونم و خداست که همیشه دستمو گرفته و کمکم کرده تو تک تک لحظه هام

    خدایا شکرت

    ………

    و از امروز بی نهایت بهشتی ، بنویسم

    که خدا چقدر دقیق هدایتم میکرد و نشونه میداد

    امروز که تمرین ستاره قطبیم رو نوشتم و حاضر شدم،

    قبلش باید با مادرم میرفتیم ترمینال مسافر بری

    که مادرم خونه آبجیم مهمون بره

    وقتی باهم رفتیم ، ترمینال هیچ کس نبود و ساختمونشو خراب کرده بودن

    امروزم هوا ابری و بارونی بود بی نهایت بهشتی بسیار زیبا بود

    شب بارون باریده بود و زمین خیس خیس بود

    پلیس اونجا گفت که ترمینال جدید احداث شده و سوار اتوبوسای ترمینال بشید و برین ترمینال

    ماهم رفتیم و وقتی رسیدیم راننده با خوشرویی و لبخند کرایه رو ازم نگرفت

    انقدر ذوق داشتم که رایگان اومدیم بی نهایت خوشحال بودم

    سمت پارک سرخه حصار ،یه جای خیلی خیلی بزرگ و شیک و زیبا با کلی حس خوب ،ساخته بودن و یه ساختمون بی نظیر و زیبا

    که رنگش زرد نارنجی بود و بسیار قشنگ بود

    وقتی رسیدیم و رفتیم داخل ترمینال ، من از ذوق اینکه چنین ترمینال فوق العاده ای دیدم داشتم لذت میبردم

    انگار داشتم تو فرودگاهای خارج از کشور میرفتم به مقصد بی نهایت زیبای بهشتی

    خیلی شبیه فرودگاهای خارجی بود

    فوق العاده زیبا بود

    وقتی مادرم رو بردم و سوار اتوبوس شد و برگشتم

    از نوشته تهران دوست داشتنی که به فارسی نوشته بودن و به انگلیسی مجسمه اش رو درست کرده بودن عکس گرفتم

    سوار اتوبوس شدم و سمت مترو فرهنگسرا پیاده شدم

    از امروز که شروع کرده بودم به گوش دادن باورهایی که درمورد عشق با صدای خودم ضبط کرده بودم

    مدام ذهنم میخواست نگرانم کنه

    باورا انقدر خالص بودن که من واقعا اذیت میشدم از تکرار و شنیدنشون

    وقتی رسیدم مترو و سوار قطار شدم مدام نشونه میخواستم که حالم خوب بشه و آروم بشم

    یهویی چشمم افتاد به بیلبورد مترو نوشته بود

    یه ایران دوستش داره

    خندیدم گفتم خدایا شکرت

    و این یه ایران که نشونه دادی منظورت خودت هستی ربّ من

    تو دوستم داری

    و دوباره داشتم گوش میدادم به باورایی که ضبط کردم

    اما باز ذهنم مقاومت داشت تا اینکه وقتی سوار مترو تجریش شدم تا برم کلاسم

    همینجوری وایساده بودم و گوش میدادم و سعی داشتم کنترل کنم خودمو

    همین که سرمو بالا آوردم دیدم نوشته

    میمونیم باهم

    قرمز نوشته بود

    میدونستم منظورش چیه از میمونیم باهم

    خندیدم گفتم ببین طیبه چقدر خدا داره بهت نشونه میده درمورد عشق

    که مقاومت های ذهنت بشکنه

    این نشونه هست

    چرا روزای قبل این نوشته رو ندیدی و الان دیدی؟؟؟

    وقتی به این نشونه ها فکر میکنم ،با خودم میگم

    من که هر بار شنبه و یکشنه ،یک ساله که با مترو میرم و میام ، چرا تو این مدت یک دو ماه ، من این نوشته هارو ندیدم

    حتی برام عجیب بود

    من بارها به تبلیغات مترو نگاه کردم ،بارها به اون تبلیغ باغ کیانوش نگاه کرده بودم

    چرا ندیده بودم جمله ای رو که خدا 2 دی ماه بهم نشونه داد و منم تو مترو زدم زیر گریه

    که نوشته بود شجاعت ،همه چیزیه که نیاز داری ‌…

    و دقیقا مرتبط بود با اون روز و اون لحظه من

    وقتی همه اینارو کنار هم میذارم ، درکش برای من راحت تره که خدا به بی نهایت طریق داره هدایتم میکنه و راه رو بهم نشون میده

    اینکه من باید شاخکامو تیز نگه دارم و آگاه باشم که با ریز ترین چیزها خدا داره به من هدایت میکنه

    وقتی من رسیدم تجریش و داشتم گوش میدادم به باورای قوی عشق

    باز هم مقاومت داشتم و سعی میکردم خودمو کنترل کنم و تجسم کنم ، میدیدم نمیشه ، ازخدا کمک میخواستم

    از طرفی هم امروز بد جور بی قراری میکردم در مورد جوشی که زیر لبم بود و چند روزی بود داشت روند تکاملش رو برای خوب شدن طی میکرد

    مثل یه چیز اضافه دیده میشد و اذیتم میکرد و مدام سعی داشتم که خودم بکشم و از جاش دربیارم

    و نمیخواستم اینجوری برم سر کلاس ،از طرفی هم یاد گرفته بودم که سعی کنم آروم باشم

    مهم روحه نه جسم

    البته جسم هم مهمه اما اول باید با روحم به صلح برسم تا جسمم حالش خوب باشه همیشه

    یا اینکه فکر نکنم ،بگم مردم میبینن و میگن جوششو برنداشته و حرف مردم برام مهم باشه

    درسته که زیبایی چهره لازمه، اما من داشتم یاد میگرفتم

    چون قبلا که خودم تلاش میکردم پاکسازی کنم جاش میموند ،از وقتی یاد گرفتم کاری نداشته باشم و بذارم روند تکاملی حتی برای زیبایی چهره ام طی بشه

    همه چیز خود به خود و راحت عالی پیش میره

    حتی تو تمرین ستاره قطبیم صبح نوشتم که دلم میخواد تا ساعت 10 این جوش سریعتر خودش بیفته

    وقتی مقاومت داشتم ، اما با این جوش من خیلی چیزا یاد گرفتم

    با هر باری که دستمو میبردم به سمت جوش که درش بیارم و میدیدم که آخراشه که واقعا میتونستم خودم بردارم اما این کارو نکردم ، به خودم میگفتم نه طیبه

    تو نمیتونی کاری انجام بدی

    ،اون خودش داره تکاملشو طی میکنه

    اگر دست بهش بزنی ، نتیجه برعکس میشه و جای جوش میمونه و دوباره زخم میشه و یا کامل از بین نمیره

    جوشت داره تکاملش رو طی میکنه و تو باید آروم باشی و بذاری روند خودشو طی بکنه ، که وقتی خودش بیفته دیگه اثری از جاش باقی نمونه

    و الان درسته که به ظاهر سبب شده روی لبت یه جوری دیده بشه ، اما دقت کن

    به پشت این جریان دقت کن

    به اینکه چقدر اتفاقات خوبی داره میفته در بدنت فکر کن

    اینکه تک تک سلول های بدنت با عشق و شادی و کد های سلامتی که اول صبح ، خدا از قلبت ،که جایگاه ربّ هست ، ارسال کرده و نوری عظیم این کد های سلامتی راهی شدن تا به کل بدنت عشق و سلامتی بدن و ترمیم کنن

    ببین به این فکر کن ،ببین چقدر حس خوبی میگیری

    پس آروم باش و لذت ببر از نکات مثبت و نعمت های خدا که صورت زیبایی داری و بی نهایت زیباست

    پس وقتی حست خوب باشه و کاری به تکامل جوشت نداشته باشی ، خدا و سلول های بدنت و کد های سلامتی ، رقص کننان بدنت رو ترمیم میکنن

    حتی اگه رها باشی ،این روند به سرعت طی میشه طیبه

    که بعدش صورتت زیبا تر بشه

    اینکه مقایسه اش کن با زمانی که اگر بخوای خودت به زور چربی داخل جوش رو تخلیه کنی به هیچ عنوان تخلیه نمیشه که هیچ

    بلکه جاش رو صورتت میمونه و بازم تبدیل به جوش میشه

    اما اگر دست بهش نزنی ، روندی بسیار زیبا رخ میده

    کاملا آروم و تکاملی فرایند هایی داخل اون قسمت به وجود میان که اگر تو تلاش کنی این مقاومتت رو کنترل کنی

    این روند به خوبی طی میشه و آخرش قشنگه یه ترمیم اساسی و ناب انجام میشه توسط کد های سلامتی و عشق و گلبول های سفید بدن عزیزت

    حالا آخرش چیه؟؟

    آخرش اینه که خودش به سادگی و خود به خود میفته و پوست صورت تو ترمیم شده و زیبا باقی میمونه

    این مثال رو برای تمام جریان های زندگیت باید به یاد بیاری و بذاری تکاملش طی بشه

    مثل این میمونه که تو روی باورهات تمرکزی کار کنی و لذت ببری و بعد روند به سرعت مثل موشک در همه جنبه ها طی بشه

    به یک باره اگر بخوای ، خودت دست به کار بشی

    هم جای جوش میمونه

    هم پوستت ناخوب میشه

    هم اینکه عجله کردی و هیچ کمکی بهت نمیکنه و به اون خواسته ات نمیرسی که پوستی شفاف و زیباست

    و همه چیز خود به خود خودش در زمان مناسب درست میشه

    و یه چیز خیلی خوب از جریان جوشم یاد گرفتم که

    چند وقت پیش که فهمیدم اراده چجوری قوی میشه و یه مرد خارجی که دکتر بود میگفت

    نوشته بود روی فایل :

    آخرین مطالعه ای که روی مغز انجام شده قطعا شوکه ات میکنه

    و دکتر شروع کرد به صحبت کردن :

    اکثر مردم اینو نمیدونن که

    بخشی در مغز وجود داره به اسم

    anterior cingulate cortex

    وقتی کارهایی رو انجام میدی که تمایلی به انجامشون نداری

    این بخش مغز بزرگتر میشه

    مثلا سه ساعت به ورزش روزانه یا هفتگیت اضافه کنی

    یا وقتی رژیم میگیری و از خوردن چیزی اجتناب میکنی ،

    در کل این بخش از مغز ، نه تنها یه بخش بنیادی برای نیروی اراده محسوب میشه

    بلکه میزان تمایل شما به زندگی کردن رو افزایش میده

    به خودم گفتم طیبه به جوشت دست نزن تو داری با این کار به ظاهر کوچیک ، که دست به جوشت نمیزنی ، یاد میگیری و بخش کورتکس مغزت رو بزرگ میکنی

    تا برای بزرگتر شدن اراده ات و سریع عمل کردنت برای کارهای دیگه بهت کمک میکنه

    آفرین بهت طیبه تحسینت میکنم که داری یاد میگیری

    و من خودمو کنترل کردم و دست به جوش کنار لبم نزدم

    و به کلاسم رفتم

    وقتی رسیدم کلاسم کسی تو مغازه استادم نبود و نشستم و به کار استادم نگاه کردم و دقت کردم به تک تک جزئیات کار استادم

    همینجور که داشتم نگاه میکردم به کار استادم ، به یک باره حس کردم لبم میخاره دستمو بردم بخارونم دیدم جوش از جاش کنده شد و افتاد

    وای سریع آینه رو درآوردم از کیفم نگاه کردم دیدم جای جوش کاملا ترمیم شده

    و پوست جدید و کاملا صاف بود

    انقدر دقیق و زیبا

    خدای من شکرت

    و من نوشتم امروز تا وقتی کلاس میرم جوشم خودش بیفته و افتاد

    تمرین ستاره قطبی غوغا میکنه

    که البته باید باورای هم جهت با نوشته هام رو هم بنویسم و تکرار کنم

    وقتی بچه های کلاسمون اومدن

    با هم صحبت کردیم و من با خودم برگی که روش اسب کشیده بودم رو برده بودم تا به استادم نشون بدم

    وقتی استاد اومد و شروع کرد ، قبل شروع کردن ، گفتم استاد یه لحظه من اول محصول جدیدمو نشونتون بدم

    وقتی دید روی برگ کشیدم بهم گفت آفرین طیبه چقدر پیشرفت کردی

    قبلا نمیتونستی حجم هارو در بیاری اما الان با رنگ روغن روی برگ درخت طراحی کردی و خوب درآوردی

    و تحسین کرد و بعد شروع کرد .

    امروز به طرز عجیبی استادم مدام اسمم رو میگفت و هر موقع درمورد نقاشی میگفت یه توجه خوبی داشت

    هر کدوم از بچه های کلاسمون سوالایی در مورد نقاشی میپرسیدیم و منم سوالامو میپرسیدم و انقدر دقیق توضیح میداد و توجه داشت به سوالای من

    در صورتی که قبلا کمتر جواب میداد به سوالا

    میگفت طیبه من برای این نقاشیم فلان کارو کردم

    طیبه من فلان جا رفتم عکاسی

    با اینکه کل کلاسمون هر 6 نفرمون بودیم ولی مخاطبش برای توضیح دادن انگار بیشتر من بودم

    منم وقتی این توجه رو دیدم ،شاخکام تیز شد که صد در صد بین حرفاش برای من پیام داره

    حتی امروز استادم دقیق بهم گفت چه رنگایی باید به کارت بزنی تا بتونی رنگارو درست بسازی که قبلا اصلا نمیگفت

    واقعا شگفت زده شده بودم

    همیشه میگفت خودتون باید با رنگ ها ،رنگ بسازین تا یاد بگیرین ،من نمیتونم ترکیب رنگ رو بهتون آموزش بدم

    چون کاملا چشمی هست

    من فقط رنگ شناسی و اصل رو بهتون یاد دادم و باید تمرین کنید

    و امروز به طرز بی نهایت شگفتی کاملا به من توضیح میداد

    با هر طیبه ای که میگفت ،تو دلم میگفتم ببین این توجه خداست که داره از بی نهایت دستش بهت کمک میکنه ها

    ببین باید دقت کنی به حرفاش

    و قشنگ گوش دادم

    و سوالایی که همیشه داشتم میپرسیرم و به زیبایی جواب میداد

    وای خدای من شکرت

    من تو باورای عشق که نوشتم ،توجه رو از همه جهان هستی دریافت میکنم این خودش نشونه بود یه نشونه بزرگ که منم دارم خلق میکنم

    منم دارم با فرکانس هام و باورهام ریز ترین رفتارهای آدمارو هم نسبت به خودم رقم میزنم

    البته تا باورام قوی تر بشن خیلی باید عمیقا تمرکز کنم

    اما خب ،به قول استاد که میگفت تا شروع میکنید به تکرار باور قوی ، به سرعت تو روز اول تو ساعتای اول نتیجه شو میبینید و لا اینکه امروز ذهنم مقاومت داشت اما من نتیجه میدیدم

    مگه میشه من یه کلید و گنج پیدا کردم و تازه فهمیدم باور چیه ، سعی و تلاش نکنم براش

    خدا داره با باورای من به من جواب میده

    فقط باید بیشتر آگاهانه سعی کنم و بیشتر نتیجه ببینم

    خیلی دوستت دارم خدا جونم خیلی

    خیلی دوستت دارم استاد عباس منش

    خیلی دوستت دارم مریم جان شایسته

    خیلی دوستتون دارم اعضای سایت و همکاران استاد عزیزم

    وقتی کلاسمون تموم شد و برگشتم تو راه به فکر این بودم که از صبح که یه سری ظرف موند و مادرم رفت مسافرت خونه خواهرم ،من الان باید برم خونه و بشورمشون و باید شام هم درست کنم

    اینو تو دلم میگفتم و تو راه نزدیک مترو تجریش ،دوباره مقاومت داشتم به باورای عشق

    گفتم نشونه بده دلم آروم بشه

    یه نفر داشت میخوند و گیتار میزد

    من حس کردم باید گوشامو تیز کنم

    چون داشتم به فایلی که با صدای خودم ضبط کردم گوش میدادم

    یهویی گفت

    گفتم کاریت نباشه …

    وای خدای من

    داشت واضح میگفت به چگونگی و رخ دادنش فکر نکن ،طیبه مگه بهت نگفتم کاریت نباشه

    تو فقط باورارو تکرار کن و تمرکز کن با احساس خوب و تحسم کن و لذت ببر

    کار تو در این جهان هستی همینه لذت ببری و عشق و حال کنی

    باید تمرین کنی تا کار راحتی بشه برات

    بعد که رفتم و خواستم سوار قطار بشم یه قطار وایساد، حواسم نبود و منتظر بودم قطار بیاد سریع بشینم ، یهویی دیدم روش نوشته

    حالِ خوبِ زندگی

    خندیدم و سرمو چرخوندم سمت راست و باز ته دلم دنبال نشونه بودم در مورد باورای عشق و تا نگاه کردم قسمت جلوی قطار رو ببینم

    دیدم نوشته بود

    همونه

    نشون به اون نشونه

    وای دیگه من فقط خندیدم هی تکرار میکردم

    آخه مگه میشه من هر بار تو مترو یه چیز ببینم ،هر روز من تو این مسیر میرم و میام ،چرا همه شو یه جا ندیدم

    و میتونم فقط یه جواب بهش بدم

    هدایت ریز به ریز و چیدمان دقیق خدا

    که داره باورم رو به هدایت کردنش قوی میکنه

    که داره به من میگه که من همیشه و هر لحظه همراهتم

    در رگ پنهان و پیدایت منم

    دیوانه لیلایت منم

    وای که چقدر دوستش دارم

    خیلی ماچ ماچیه

    وقتی برگشتم خونه به طرز شگفت انگیزی هوا خوب بود و بارونی و انقدر باد زیبایی به صورتم میخورد که واقعا حس بهشت رو داشتم

    گفتم خود خود بهشته

    و وقتی رفتم سوار بی آر تی بشم دوباره باز مقاوت هایی داشت ذهنم و میخواست نگرانم کنه

    وقتی بی آر تی راه افتاد از کنار همون پارکی که من تو رد پام نوشتم که اولین سالایی که اومدیم تهران بیشتر میومدیم و یه دریاچه بزرگ داشت با یه پل که دو طرف دریاچه رو وصل میکرد و راحت میتونستی بالای پل وایستی و دریاچه رو ببینی

    من همیشه میگفتم من یه خونه میخوام اندازه این پارک باشه که 53 هکتار بود

    وای خدای من شب بود و بی آر تی پشت چراغ قرمز و من نوری که به دریاچه میفتاد و دیدم و دوباره خواسته ام یادم اومد

    گفتم خدایا نشونه بدا و مقاومت ذهنم رو بشکن برای تکرار باورای عشق

    نشونه ام رو از سایت زدم

    زندگی در بهشت قسمت 87 بود

    تو بی آر تی خندیدم و شروع کردم به دیدن فایل

    دقیقا تو پردایس هم بارون میبارید و استاد و مریم جان داشتن کار میکردن و با تک تک لحظات فیلم من داشتم لذت میبردم

    خدا چقدر داره تمرکزی همیشه برای من نشونه زندگی در بهشت نشون میده از سایت

    این یعنی یه چیدمان دقیق برای عشق خاص خدا ،برای طیبه

    خدایا شکرت

    من امروز تمام سعیمو کردم تا کنترل کنم ذهنم رو

    اما به خودم میگفتم نباید خسته بشی

    اودش سخته

    بالاخره ذهنت خلع سلاح میشه و به باورای خاصی برای عشق و همه چیز سکوت میکنه و کارارو میسپره دست خدا

    پس ادامه بده

    و وقتی رسیدم خونه رفتم سنگک خریدم و اومدم دیدم داداشم ظرفارو شسته

    چنان ذوقی داشتم که تو آسمونا بودم

    من تو روز اول تکرار باورای عشق

    که از دوره عشق و مودت نوشتم

    با وجود مقاومت های شدید ذهنم ،نشونه ریز دیدم و شکر کردم

    امروز یکی از بهترین روزهای زندگیم بود

    خیلی خداروشکر میکنم

    خدایا شکرت

    ماچ ماچی ترین ربّ من لپاتو بکشم من و یه ماچ گنده از نور بی نهایت عظیمت با بی نهایت حس خوب بغلت میکنم

    خیلی دوستت دارم خیلی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
    • -
      نگین سلیمی گفته:
      مدت عضویت: 964 روز

      سلام طیبه قشنگم دختر پرتلاش و توحیدی امیدوارم حالت عالی باشه

      تک تک جملات کامنتت رو به آرومی خوندم انقدر که لذت بردم مثل یک داستان هی ادمو به ادامه ش میکشوند تا بخونه ازت ممنونم که اومدی و اینقدر قشنگ از کارهایی که برای تغییر باورهات انجام دادی گفتی

      تحسینت میکنم برای اینکه ذهنت رو کنترل کردی،به زیبایی ها توجه کردی، روی باورهات کار کردی و نتیجشو دیدی

      قسمتی که مثال جوشت رو آوردی چقدر قشنگ توضیح دادی وقتی که بهش دست نزنیم توجه نکنیم بیایم باورهای خوب بسازیم که پوست ما هزاران سلول هر ثانیه تولید میکنه تا پوست رو ترمیم کنه و بعدش تو قبل شروع کلاست نتیجه ی کار رو باورهات رو دیدی و انقدر قشنگ و واضح خدا باهات حرف زده بهت نشونه داده خیلی خیلی تحسینت میکنم خداوند من هم منو به کامنت تو هدایت کرد چون دقیقا من بااین مسئله درگیرم و باتمام وجودم از خدا خواستم درمانم کنه هدایتم کنه باهام حرف بزنه دقیقا تو انقدر با روح خدا هماهنگ شدی که خدا انگشتانت رو به حرکت دراورد تا بنویسی از مثال ملموست برای ما تا ماهم بخونیم و تفکر کنیم

      مشکل من همین جوش هاست منتها در قسمت حساس بدنم واژ*ن

      که اذیتم میکنه مدتی بود داشت میرفت کم میشد اما بازم بیشتر شدن و من در طول روز همش سعی میکنم حواسمو ازشون پرت کنم تا خودشون برن ولی انگار نمیرن استرس بهم وارد میکنن سعی میکنم ذهنم رو کنترل کنم به هرحال ازت ممنونم دختر زیبا و قشنگ من جوابمو از خدا گرفتم که داره بهم میگه تو باورهای خوب و عالی بساز از پوستت بهش دست نزن انقدر توجه نکن لذت ببر بقیشو بسپار به من اما منم به قول تو ادم عجولی ام هر روز و هرچند ساعت نشونه میخوام تا ذهن و دلمو اروم کنم همونطور که به تو پاسخ داده ایمان دارم به منم نشونه میده که چیکار کنم.

      طیبه عزیزم تحسینت میکنم که تو بحث روابطط هم انقدر پیشرفت کردی دقیقا همینطوره تا وقتی عاشقانه خالصانه خودتو دوست نداشته باشی کسی قرار نیس مارو دوست داشته باشه

      برات ارزوی بهترین هارو دارم همینطوری عالی ادامه بده به کار روی باورهات مشتاقانههه منتظر خوندن نتایجت هستم زیباترین سپاسگزارتم در پناه االله دوست داشتنی باشی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      مریم درویشی گفته:
      مدت عضویت: 2852 روز

      سلام طیبه عزیز

      این چندباری هست که کامنتهات میخونم دیگه میدونم یه کامنت طولانی در انتظارمه ;-)

      دخترجان من بهت میگم یه عشق زیبا در انتظارته.. اصلا شک نکن فقط ادامه بده.. میدونی من وقتی با استاد اشنا شدم اینقدر محو دوست داشتن خودم شدم که دیدم یکی دیگه قبل از اینکه بهم بگه روزها داشته بهم فکر میکرده..

      خدایاشکرت همش کار خودت بود تو عشق اوردی

      قبل از اینکه اصلا منو ببینه اصلا بدونه اندامم و قیافم چجوره

      عاشقم شد

      میگفت قبل از اینکه عکست بفرستی خدا خدا میکردم همونی باشه که میخوام.. و بودم

      هرچند الان باهم نیستیم ولی کامنتت که خوندم منو برد به اون روزهام به اون روزهام که هر نشونه کوچیکی میدیدم توی کانالم مینوشتم چقدرررر خدا توی زندگیم حضور داشت

      توی سایت زیاد نمینوشتم بیشتر کلیات مینوشتم توی سایت ولی جزییات تا دلت بخوااااد برای خودم مثل تو مینوشتم، از قاچ هندونه که یخچال بود تا جمله ای که از تی وی و برنامه سمت خدا پخش می‌شد همش خدا میرسوند میگفت این نشونه منه نگاه نکن از کدوم دست میگیری

      از عباسمنش میگیری یا برنامه سمت خدا

      از پدرت میگیری یا پسری که اصلا تاحالا از نزدیک ندیدیش ولی میدونی هرچی از این افراد بیاد از جانب خداست

      و تو فقط خدا رو ببین

      خداجون بی انصافی که بگی باید همیشه بهت متصل باشم به ولله کی میتونه، من که نمیتونم با این ذهن ظاهر بینم تویی ببینم که هدایتت بی حساب و بی کتاب سرازیر میشه ولی انصاف که بگی میتونی هر بار بهتر بشی

      ولی انصاف که بگی میتونی همیشه تلاش کنی که بهتر از قبل توی مسیر باشی

      اره این انصاف اگر چیزی غیر از این باشه که اصلا حرف تو نیست

      چون تو خوب منو میشناسی مممن با وزیدن یه باد به کل مسیر گم میکنم

      راستی خدا تو همونی نیستی که وقتی سر شب توی خیابون های شیراز ادرس گم کرده بودم و نمیتونستم به دختر خالم زنگ بزنم چون میدونستم احتمالا سرزنشم میکنه و میاد دنبالم

      یا به مادرم و پدرم زنگ بزنم و احتمالا اونا هم با نگرانی منو سرزنش میکردن میدونستم

      بخاطر همین به هیج کس زنگ نزدم

      نگفتم گم شدم

      با اینکه ادرس نزدیک بود

      با اینکه گوگل مپ باز بود

      اینترنتم داشتم

      ولی عجیب حافظم پاک بود

      به هرکی بگی باورش نمیشه که صحفه گوگل مپ جلوت باز باشه

      لوکیشنم داشته باشی ولی ادرس نتونی پیدا کنی

      از یه نفر میپرسی

      از یه نفر دیگه میپرسی

      از نفر اخر میپرسی، نفر اخر دید من حرفم تموم نشده بغض کردم گفت بیا بیا من میرسونمت

      نفر اخر که نفر سوم بود منو سوار ماشینش کرد

      گفت کجایی هستی گفتم خوزستانی ام

      گفت عه منم اصالت خانوادم خوزستانه ولی خودم اینجا زندگی میکنم

      گفت شوهر خالم فلان جا کار میکنه گفتم منم از همونجا میام

      چی میشه که!!

      نفر دوم فهمید من مستاصلم ولی دیر جنبید چون من از خیابون رد شدم رفتم سراغ نفر سوم

      نفر سوم گفت پیش میاد اشکالی نداره گم بشی

      وقتی رسیدیم، جوری ازش تشکر کردم انگار یه ادم نزدیک به من بود

      و تموم. اون شب هیچ کس نفهمید خدایا اگر تو نبودی پس کی بود اونجا

      نفر سوم تو بودی

      گفتی اینقدر روی آشنا حساب نکن ببین اینایی که نمیشناسی هم اشنان چرا غریبی میکنی!

      میدونی برای چی اومده بودم شیراز طیبه عزیز؟

      اومده بودم عروسی دونفر از بچهای سایت که از اون اولای هدایتشون بهم منم دستی بودم

      خیلی ساده

      خیلی زودتر از این باید میدیدمشون باز

      ولی اینقدر قدم های برنداشته داشتم توی زندگیم که دچار فراموشی شده بودم اینقدر این اون دست کردم برای دیدنشون

      برای دیدن دوستام که به فراموشی مبتلا شده بودم

      اما وقتی که فهمیدم میخوان عروسی کنن

      توی یه روز بارونی با چمدون رفتم شیراز

      وسط راه از اتوبوس جا موندم

      رسیدم دم در دیدم اتوبوس نیست.. بغضم گرفت مرده گفت اصلا نگران نباش الان زنگ میزنم میگم وایسه

      زنگ زد گفت سوار شو.. اخ جوووون ماشینش هم 206 بود (ماشین مورد علاقم بخدا هزار مدل بالا تر بیاد باز من این ماشین دوس دارم..) سوار شدم

      منو رسوند در حالی که بارون داشت میبارید من رسیدم به اتوبوس راننده خندید گفت چرا جا موندی گفتم اقای راننده شما گفتید فلان ساعت گفت یعنی اینقدررررر انتایمی ؟؟گفتم بله :))))))

      خلاصه رسیدم با تمام تضاد عروسی حجت و فرنوش اولین عروسی مختلط عمرم بود چقدرم رقصیدم

      درست تضادهای خودش داشت ولی اگر نمیرفتم خیلی بد خودم سرزنش میکردم اما اینم درسی شد که نذارم اینقدر شرایط بد بشه که اینجوری بخوام لحظه اخری خودم برسونم

      خلاصه کلام نمیدونم چیشد رسیدم به اینجا این چیزا گفتم ولی میخواستم از همون بگم بخوای هرجوری ازدواج کنی و جشن بگیری من خودم پیشاپیش دعوت کردم

      دیگه ایشالا این دفعه لحظه اخری یادم نمیوفته بخوام بلند شم حرکت کنم

      تهران باشی هر کجا باشی من خودم از خوزستان میرسونم محل جشن :)))

      برای بار دوم مینویسم اصلا شک نکن ادامه بده بهش میرسی منم دعوت میکنی :)) ها ها ها ها

      در پناه خدای یکتا میسپارمت خدایی لحظه به لحظه حضور داره

      خدایا عشقی از جنس خودت از جنس توحید به من و به هرکسی که میخواد عطا کن آمین یا رب العالمین

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        طیبه گفته:
        مدت عضویت: 698 روز

        به نام ربّ

        سلام مریم جان

        سپاسگزارم که برای من نوشتین

        شاید بدونم دلیل این جمله ات رو :

        خلاصه کلام نمیدونم چیشد رسیدم به اینجا این چیزا گفتم

        من از بین صحبت هات چند تا نشونه گرفتم

        به خاطر همین بوده که نوشتی

        دقیقا من دو تا نشونه واضح ار بین صحبت هاتون گرفتم

        چقدر خدا داره دقیق هدایت میکنه

        خدایا بی نهایت سپاسگزارتم

        من امروز یک ساعت با صدای خودم باورهای قوی رو داشتم ضبط میکردم

        یعنی انقدر به سرعت نشونه اش رو بهم داد

        واقعا که دیگه هر چی پیش میرم بیشتر باورم میشه که باید هر لحظه باورامو قوی و تکرار کنم

        چون خدا به باورای من هست که پاسخ میده

        خدایا شکرت

        برای شما بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش از خدا میخوام

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    سارا محمدی گفته:
    مدت عضویت: 1459 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام بر استاد عزیزم

    خدایا قلبم رو منور به نورت کن تا تمرین هام رو به درستی انجام بدم و جا پای خوبی از خودم به جا بزارم

    به یادم بیار هرآنچه لازمه

    و بهم بگو تا بنویسم

    استاد عزیزم

    نمی دونم چطوری ازتون تشکر کنم

    واقعاً ممنونم ازتون

    این فایل بی نهایت ارزشمند

    وقتی قدم به قدم با خانم شایسته ذهنم رو خونه تکونی کردم، آماده شدم برای ورود به دوره مقدس عشق و مودت

    همون جایی کن پاشنه آشیل منه

    همون جایی که به خاطرش هدایت شدم به این سایت مقدس

    و دوره رو خریدم و چقدر آگاهی هاش فوق العاده است

    خدااااای من

    چقدر با پیش فرض های ذهنی من فرق داشت

    با اون پیش فرض ها، نتایج هم باید، این می بود

    خدا قدم به قدم

    آروم آروم

    با لذت

    داره منو هدایت می کنه

    آخرین جلسه دوره عشق و مودت به این نتیجه رسیدم که باید به این زندگی مشترک که ایده آلم نیست خاتمه بدم

    اما عجله ای نداشتم

    اجازه دادم خدا هدایتم کنه

    دستان خدا رو باز گذاشتم

    اومدم مشخص کردم چی می خوام

    به وضوح رسیدم

    بعد خدایی که دانای نهان و آشکار و می دونه ترمز اجابت این خواسته ام چیه

    میاد به استاد میگه در مورد

    آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ دو قسمت بی نظیر ضبط می کنه

    چون می دونه ترمز های من بچه هامه

    این فایل بی نهایت به موقع بود

    بی نهایت برام ارزشمند بود

    خدایا شکرت

    خدا هرگز دیر نمی کنه

    فایل های اخیر استاد همشون قدم به قدم و آروم آروم دقیقاً داشت ترمزهای منو آشکار می کرد

    تا اینکه این فایل اومد

    کلید اجابت دعا

    استاد این فایل رو باید بارها و بارها گوش کنم

    باید بارها با خودم صحبت کنم

    باید باور سازی کنم

    باید بدونم خدا روزی رسان منه

    باید باور کنم وقتی در مسیر درست باشم، هر روزم بهتر از دیروز خواهد شد

    باید باور کنم خدا از جایی که فکرشو نمی کنم بهم نعمت میده

    باید باور کنم که این تصمیمی که گرفتم درست ترین تصمیم زندگیمه و باید از شک و تردید بیام بیرون

    تا اینکه با دنیال کردن کامنت های دوست عزیزم

    آزاده زمانی جوهرستانی امروز رسیدم به فایل ارزشمند نحوه برخورد با الگوهای تکرار شونده دیگران

    این فایل بود ولی در عجبم چرا من ندیده بودمش!!

    فایل های پیدا کردن الگوهای تکرار شونده رو دیده بودم

    ولی این فایل رو اصلا ندیده بودم

    چون تو مدارش نبودم

    اما الان زمانش بود

    پلن خدا بی نظیر

    وقتی این فایل رو گوش کردم

    الله اکبر

    دقیقاً داشت اشاره می کرد به ترمز بعدی من برای اجابت خواسته ام

    آره منم چند بار تصمیم گرفته بودم این زندگی رو خاتمه بدم ولی قول میدم های همسرم منو نگه داشته بود…

    آره پترن هایی که اجازه نمیدادن من این قدم شجاعانه و تصمیم جدی رو بگیرم

    پترن هایی که مخالف اصول زندگی منه

    منو آزار میدن

    حالا امروز تصمیم کاملاً جدی شد

    این قدمی بود که امروز باید برمیداشتم

    ترمزی بود که امروز باید رفعش می کردم

    به خاطر همینه که تو این مدت، این گنج رو من ندیده بودم

    خدایا شکرت

    خدایا شکرت

    خدایا شکرت

    چقدر کامنت های دوستانی که این پروسه براشون خیلی راحت و لذت بخش اوکی شده کمکم می کنه

    تا باور کنم

    خیلی راحت می تونه این اتفاق بیفته

    چقدر آزاده عزیزم با استفاده از قانون این پروسه رو لذت بخش و عالی پشت سر گذاشته

    برای منم می تونه همین قدر ساده و لذت بخش و عالی پیش بره

    این بار دیگه این تصمیم من خالص

    واضح

    چون دلیل دارم براش

    چون به خودشناسی رسیدم

    چون اصول زندگیم مشخص شده

    چون این زندگی مغایرت داره با اصول زندگی من

    چون پترن های همسرم با اصول زندگیم مغایرت داره

    چون دیگه عذاب وجدان این کار رو ندارم

    چون دیگه احساس لیاقت یه زندگی اروم و لذت بخش رو دارم

    چون دیگه خودمو لایق بهترین ها می دونم

    چون دیگه به کم قانع نیستم

    چون دیگه نمی خوام به خاطر باورهای محدودم، سقف ارزوهام رو کوتاه کنم

    می خوام خودمو با قانون خدا هماهنگ کنم

    نه با معیارهای جامعه و مردم

    خدای بی نظیرم مرررررسی از این همراهیت و حمایت هات

    من به تو محتاج ترینم

    از اونجایی که هنوز الهامات رو به خوبی تشخیص نمیدم ازت می خوام واضحتر باهام حرف بزنی

    مرررسی که همواره اجابتم می کنی

    دیروز متوجه شدم که امروز جشن تکلیف دخترمه تو منطقه

    ذهن نجواگر اومد و پلن داد که برو سوپرایزش کن

    گل سفارش بده و عکسش رو رنگی بگیر و کلی ادا و اصول دیگه…

    اولش به نظرم خیلی ایده خوبی بود

    ولی بعدش دیدم داره حالم بد میشه

    متوجه نمیشدم چرا حالم بد شد

    وقتی نشستم واکاوی کردم

    دیدم این ایده داره حالم رو بد می کنه

    وقتی حالت بد یعنی از نگاه خدا فاصله داری

    خب کجای قضیه مشکل داشت؟؟

    ریشه ی این کار

    از خودم پرسیدم چرا می خوام این کار رو انجام بدم؟؟

    دیدم مدام میره سمت اینکه دیده بشم

    به به چه چه دیگران

    جلب توجه

    آره این ایده در جهت رشد من نبود

    این از خلأ می اومد

    و اگر انجامش میدادم قطعاً حالم بدتر میشد

    چون ریشه اش از خلأ بود

    بعد که اصول خودمو یادآوری کردم که فقط کارهایی رو انجام میدم که با قانون خدا هماهنگه

    قلبم اروم شد

    قلبم نورانی شد

    امروز متوجه شدم که مادرا سر همین کلی بحثشون شده که چرا برخی مادرا رفتن دختراشون رو سوپرایز کردن و دختر ما ناراحت شده و کلی تو در و دیوار بودن

    کلی بحث های حاشیه ای

    خدایا شکرت که با رعایت اصل، منو از حاشیه ها دور کردی

    ===================================

    هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنتُمْ

    من باهاتم هرجا ‌که‌ باشی. (حدید آیه 4)

    “فإنَّکَ بأَعْیُنِنا”

    پس مطمئن باش که، ما مراقبتیم. (طور آیه 48)

    “و یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِب”

    و بهت می‌رسونم از جایی که حتی فکرشم نمی‌کنی. (طلاق آیه 3)

    «إِنَّکَ لَا تُخْلِفُ الْمِیعَادَ» بی گمان تو خلف وعده نمی کنی

    «إِنَّ اللَّهَ لَا یُخْلِفُ الْمِیعَادَ» بله صد البته که خداوند خلف وعده نمی کنه

    خدای نازنینم

    کمکم کن تا مسیر این خواسته ام رو لذت بخش و ساده و راحت طی کنم

    و از جایی که فکرش رو نمی کنم بهم رزق و نعمت بده

    دستانت رو بیار به کمکم

    دل ها رو برام نرم کن

    آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
    • -
      فائزه رودکی گفته:
      مدت عضویت: 434 روز

      چقد حرفات به من آرامش میده دوبار خوندم چقد منو داری میگی چقد خدا نزدیکه چقد حالم بهتر شد انقد هدایتی دیدم کامنت و که باورم شد خدا داره باهام حرف میزنه

      برات از خدا آرامش و‌هدایت بیشتری میخوام برای خودمم میخوام که فقط هدایت الله یکتا میتونه راه و نشونم بده و بس

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    مصطفی خدابخشی گفته:
    مدت عضویت: 2045 روز

    بنام خداوند مهربان

    سلام به خانواده صمیمی عباسمنش

    با سپاس از استاد عزیز بابت این فایل ارزشمند و همینطور هدیه‌ای که بهمون دادین.

    دوست دارم کامنتم رو با بررسی کارکرد مغز شروع کنم، چون حوزه مورد علاقه خودمه.

    ببینید مکانیزم ذهن این شکلی هست که اگر خبر مثبتی دریافت کنه، میگه عادیه و ولش کن! ولی اگر یه خبر منفی دریافت کنه، اون رو پردازش میکنه! شروع میکنه به شاخه شاخه کردنش. طوری که تمام فضای ذهنی شما رو درگیر خودش میکنه‌. پس بخاطر همینه که اینقدر تاکید میشه روی کنترل ورودی‌هاتون حساس باشید، چون آنچه که شما می‌شنوید و یا می‌بینید، تبدیل میشه به خوراک برای ذهن‌تون.

    حالا شما که آگاهی باید بدونی خبر منفی رو وارد ذهن نکنی و یا حالا اگر به هر طریقی وارد شد، اعراض کنی، توجه نکنی و آگاهانه و عمدی ورودی‌های خوب به ذهنت بدی!

    (یه تمرین خوب که از استاد یادم میاد، اینه که فایل‌های سفر به دور آمریکا خودش رو هی میدید. اینا ورودی‌های مثبت خوبی هستن! اشکال نداره…200 بارم شد بازم اشکال نداره. چه بهتر. اصلا قسمت 76 سفر به دور آمریکا رو ببینید حتما)

    باید شما تو مصرف شدن انرژی‌ات آگاه باشی، چون شما مدام در حال تولید فرکانسی، پس دقت کن انرژی که خداوند بهت داده، چجوری داره مصرف میشه.

    برداشت من از کل صحبت‌های این فایل‌ اینه:

    صبوری کن!

    البته صبر با تحمل کردن فرق داره دیگه.

    شرایط الانم اصلا تحمل و زجر نیست، بلکه همه چیز رو غلطکه.

    یه سری خواسته‌ها دارم و خب یه سری باورها رو هم دارم کار میکنم، ولی یه جاهایی احساس میکنم عجله دارم، و این منو باز برمیگردونه به عقب.

    تهش میرسم به احساس نا امیدی!

    این منطق‌هایی که آوردین و صلاتی که مرا بهش امر کردی، خیلی کمک میکنه تا برسم به تقوا، به کنترل ذهن…

    واقعیتش قدم 2 رو خیلی وقت پیش تهیه کردم ولی هنوز نمیتونم بگم ایمان آوردم که قدرت ذهن من داره کارها رو انجام میده، بخاطر همینم، تجسم هنوز اولویت زندگیم نشده، و خب تجسم و سپردن کارها به خدا کل قدم 2 هست دیگه.

    امیدوارم خداوند رو تو این داستان بیشتر و بهتر درک کنم.

    داستان حضرت زکریا گفته شد و دلایل منطقی که ایشون به خدا میگه که من چطور بچه‌ای داشته باشم؟ اونم با این وضعیت حساس کنونی؟

    منطق قوی خداوند هم اینه که ما تو رو زمانی که هیچ نبودی آفریدیم.

    داستان خانم‌های طلاق گرفته گفته شد که حالا که تنها شدم، کی روزی میرسونه؟

    باز هم منطق خداوند که اگر بر او توکل کنید، او برای شما کافیست.

    من درک خودم از این منطق‌ها رو مینویسم تا باورهام بهتر بشن.

    این منطق‌هایی که خدا گفت، همون کلیدهایی هستن که ما رو به خواسته‌هامون می‌رسانند. در واقع این منطق‌ها نورخداوند رو پررنگ‌تر میکنن تا ما سپاسگذارتر باشیم. یعنی چی؟

    بزارید اینطور بگم که خواسته‌های شما از همون اولی که بهش بر می‌خورید، به جهان گفته میشه و جهان هم میگه اوکی، رفت تو نوبت!

    حالا کل کاری که باید انجام بدیم اینه که از لحاظ فرکانسی با خواسته هماهنگ بشویم.

    به بیان ساده‌تر کل کار اینه که وقتی پستچی کالا رو آورد، خونه باشی تا تحویل بگیری!

    حالا چطور خونه باشیم؟

    خونه بودن = امیدوار بودن

    و برای امیدوار بودن شما باید ذهنت رو ساکت کرده باشی! چطور؟

    با همین منطق‌ها…

    حالا خدا 2 نمونه نشون داد، استاد هم اشاره کرد به یه سری موارد دیگه، مثلا

    کارهایی که خدا براتون کرده رو یادآوری کنید.

    من همین الان که یادم میاد کجاها خدا آبرومو خرید و یا کجاها نجاتم داد و بلاها رو دفع کرد، واقعا خجالت‌زده‌اش میشم، ولی منم فراموشکارم.

    بخاطر همین هی تکرار میکنم.

    استاد یه صلاتی داد که منطقی کنید، من از این داستان‌های شخصی خودم خیلی استفاده میکنم. حالا یکی‌شو میگم..

    چند روز پیش با بالابر میخواستم برم طبقه بالا که پام یجای بدی بود که یهو یه حسی گفت بکشش کنار و بعدا فهمیدم اگر گوش نمی‌دادم خدا میدونه چه اتفاقی می‌افتاد…

    اینا چیزایی هست که حالیم میشه، خیلی‌هاشم که بقول کتاب نعمت پنهانه و اصلا نمی‌بینیم که بخوایم سپاسگذارش باشیم.

    یه تمرین دیگه که الان میخوام بیشتر ازش استفاده کنم، داستان افراد موفق هست. 2 تا الگو دارم تا الان که خیلی کمکم میکنن. یکیش کودکی آرنولد شوارتزنیگر هست و یکی دیگش هم کودکی Giannis Antetokounmpo. میتونید سرچ کنید و ببینید.

    هر وقت ذهنم میگه بابا شرایط تو فلانه و یا… میگم این 2 تا الگو 10‌ها برابر بدتر از من بودن پس میشود و من حرکت میکنم، ادامه میدم.

    (یه پوینت مشترک جفت این 2 نفر تو داستان‌شون تعریف میکنن، برام خیلی جالب بود میگم، هر دوتاشون یه الگویی دیدن و همون موقع خواستن بشن مثل همون الگوهه، نکته بسیار کلیدیه، که قانون خارجی و غیرخارجی، مسلمون و غیر مسلمون ندارد. برای همه یکسانه)

    خلاصه 2 تا روش هست که میتونیم بارورسازی رو انجام بدیم.

    اول مرور کنیم کارهایی که خداوند برامون انجام داد، حالا چه وضعیت مالی بوده، سلامتی بوده، کاری بوده، خانوادگی، هرچی…

    بگیم خداوند اونجا هدایت کرد، پس بازهم هدایت میکنه….

    دوم هم بیایم از این الگوها استفاده کنیم که بابا تو میگی نمیشه، ایناها، این طرف تونسته! آرنولد خیلی الگو خوبیه واقعا… چون آرنولد یه داداش همسن خودش هم داشت، ولی اون داداشش هیچی نشد و آخرش هم در حالت مستی کشته شد. خیلی خیلی خیلی هر عامل دیگه‌ای رو پاک میکنه و این باور رو میده که آیا تو میخوای کسی بشی یا نه؟ تو باور میکنی می‌شود یا نه؟

    واقعا ببینید مستندهاشو…

    یجایی هم میگه من یه روز خیلی فشار اومده بود و زدم زیر گریه ولی روز بعدش بخودم گفتم مرد گنده دیروز عیب نداره عین بچه‌ها گریه کردی، الان حرکت کن‌!

    اینکه احساسش رو خوب نگه می‌داشت واقعا کلیدهای ارزشمندی هست.

    روز اولی که وارد دفتر فرمانداریش شد، میگفت نمیدونستم واقعا باید چکار کنم! ولی با همون احساس خوبش، چه کارهای مثبتی تو حوزه سیاست انجام داد..

    یه تکه کلام تو فیلم‌های ترمیناتور داشت که میگفت I’ll be back… چقدر از همین تکه کلامش تو دنیای سیاست استفاده کرد… که آقا من برمیگردم… درسته مسئله هست…ولی من برمیگردم

    واقعا بحث امیدواری بحث مهمیه!

    این فایل با فایل قبلی که گذاشتین استاد چقدر بشارت‌دهنده بود و هست خدایی که همیشه وعده فزونی و مغفرت می‌دهد.

    بسم الله الرحمن الرحیم….

    🟢 رحمنی که رحیمه

    🟢 رحمانی که سبحانه

    🟢 رحمانی که رزاقه….

    خدایی… ربی…. که احساس امیدواری رو اینطور به پیامبرش میده که ای پیامبر…

    ما تو رو وقتی یتیم بودی، هدایت کردیم، و وقتی گمراه بودی، دست گرفتیم، و وقتی نیازمند بودی، بی‌نیازیت نکردیم؟

    به روز و شب قسم که خدا بر تو عصبانی نیست…

    (آقا این یه تیکش خیلی من حال کردم استااد، واقعا بموقع بود)

    و بعد میاد و وعده آینده بسیار سعادتمند گونه‌تری رو هم به پیامبر میده.

    همون خدایی که همیشه هست… همون خدایی که همیشه کارش اجابت درخواست‌های ماست…

    همیشه گفته من قریب هستم، نزدیک هستم… از رگ گردن‌تون نزدیک‌تر..

    میدونید بچه‌ها…. من…ما به این آگاهی‌ها نیاز داریم، اونم بخاطر شرایطی که توش بزرگ شدیم…بخاطر بکگراند مذهبی و عقیدتی‌مون، من احساس میکنم یجورایی همیشه با مفهوم خدا بیشتر درگیر هستیم‌.

    وگرنه تو همون 2 تا الگویی که گفتم، من ندیدم که طرف از خدا حرفی بزنه ولی اینقدرم موفق هستن. اینکه چقدر به خدا ایمان دارند، خودشون میدونن و ما بی‌خبریم…

    ولی همیشه حق انتخاب داریم که چیو انتخاب کنیم و من میدونم کار کردن روی این آگاهی‌ها (بصورت همیشگی، چه روی سایت و چه خارج سایت) نیاز روح منه، غذای روح منه. ان‌شالله که خدا هدایت کنه در این مسیر باشیم.

    پس آگاهانه این مسیر رو هر روز انتخاب می‌کنم تا رشد کنم.

    فایل پر محتوایی بود و میشه ساعت‌ها راجع به مفاهیم توحید و سپاسگذاری صحبت کرد.

    استاد سپاسگذاری برای من با الهاماتی که دریافت کردم، یعنی تقواداشتن.

    از همون روز اولی که وارد سایت شدم، با مفهوم سپاسگذاری کلنجار رفتم و فکر نمی‌کنم هنوزم درکش کرده باشم، ولی الان میدونم وقتی سپاسگذارترم، آروم‌ترم، متوکل‌ترم و به همون اندازه به خوشبختی موجود در کیهان دسترسی دارم، به احساس رضایت دسترسی بیشتری دارم.

    وقتی که سپاسگذاری، ایمان داری و وقتی ایمان داری، نعمت‌ها آسونن…

    در پناه الله ثروتمند، در تمام ابعاد زندگی‌تون ثروتمند باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  6. -
    اسما نظریان گفته:
    مدت عضویت: 1092 روز

    سلام استاد عزیزممممم واقعا نمیدونم چی بگم از عالی بودن و کامل بودن این فایل

    حس میکنم هیچ وقت به اندازه امروز و این فایل ذهنمو راجب خدا منطقی نکرده بود اصلا این فایل خدایی رو بهم نشون داد و فهموند که من خیلی وقت بود فراموشش کرده بودم

    اول بزارید از اتفاقی که امروز برام افتاد براتون تعریف کنم و بعد کامنت این فایل رو بزارم !!

    استاد من خیلی وقت بود ذهنم در رابطه با یه شخصی درگیر بود و همش اذیتم میکرد ولی از اونجایی که دوره لیاقت به دادم رسید کنترل ذهن رو خوب بلد بودم و از خدا شب قبلش درخواست کردم که یه نشونه ایی چیزی بهم نشون بده از ایشون که تو قلبم و ذهنم کم رنگ تر شه تا اینکه گذشت و من خابیدم شب و خواب دیدم همون شخص بهم پی داده و کلی پی ام تاسف و ناراحتی که من بدون تو واقعا نمیتونم اذیت میشم وقتی تو بودی دنیا یه رنگ و حال دیگه ایی داشت کاش باز برگردیم به هم ( این دقیقا پی امی بود که دوست داشتم همیشه از ایشون دریافت کنم ) تا ابنکه گذشت و انگار ته قلبم اینم نمخاست بعد هی به خودم تو خواب نیگفتم اسما باز گول نخوریا تو تله نیوفتی ها خب ؟ تا اینکه گذشت زمان انگاری و رفت برای چند ساعت بعد من و ایشون نشسته بودیم و داشتیم حرف میزدیم و یهو ابجی بزرگم ما رو کنار هم دید و یهو انگار صداش تغییر کنه خطاب بع من گفت انقد برای این ادم تقلا نکن انقد عشق عاش و باور نکن من میدونم چی برای زندگیت خوبه پس رهاش کن !! و یهو بیدار شدم استاد همچین هدایتی شدم من حتی تو خواب وقتی بیدار شدم فهمیدم که دیگ باید واقعا رها کنم ایشون رو و این واقعا استارت منه برای اینکه آدمای عالی و خوب بیان تو زندگیم چون همیشه همیشه آدمای خوب تو زندگیم هستن ولی من چون زوم کردم رو یه چیز دیگ اون آدمای خوب رو نمیبینم !! اینو خواستم بکنم هم برای خودم یاداوری باشه و هم برای دوستانی که کامنتم رو میخونن شاید براشون تلنگری باشه !!

    بریم سراغ کامنت ابن جلسه

    وقتی راجب خدا و منطقی کردن صحبت کردید مو به تنم سیخ شد … خدایا تو کجایی تو کی هستی که انقد قدرت داری هر جایی هستی بدون که وقتی بهت فکر میکنم خیلی حس امنیت دارم

    یه فلش بک بزنیم به دی ماه 1400 فکر میکنم !یا 1399 وقتی تازه ایفون 13 اومده بود و پرونکس و … استاد موجودی کارت من 100 هزار تومن بیشتر نبود و من سر کار خاصی نبودم ولی وقتی این هدف و خواسته تو ذهنم شکل گرفت از همون شب به مدت 1 ماه هر شب مینوشتم از جایی که فکرش و نمیکنم این گوشی با این مشخصات برام جور میشه همیشه میشنوتم و یه باوری داشتم بهش که الان بهش فکر میکنم تعحب میکنم

    استاد شب و روز من شده بود باور کردن ببشتر خدا !!! 27 بهمن بود که یهو پدرم اومد گفت اسما قراره من و مامانت برات گوشی بخریم همون که میخایی بریم بازار استاد من انقد تعجب بودم که خدا میدونه بخدا

    چون‌میگفتم با این وضع جیب من که صد سال نمیشه خرید هر چقدم جمع کنم فکر کنید 42 تومن بود و برای اون سال 42 میل واقعا پول سنگینی بود ولی من باور داشتم که یه جوری این گوشی 13 پرومکس به دستم میرسه وقتی خریدم انقد به خدا و توانمندیش باور داشتم که خود به خود باور هام قوی تر شدن و از اون روز به بعد کلا اتفاقات و دستاورد هایی داشتم توی زندگیم اونم من 18 ساله که فکرشم نمیکردم واقعا … یادمع اصلا به چگونگی به دست آوردن گوشی فکر نمیکردم و فقط مینوشتم و مرور میکردم برای خودم که خدایا تو برام جورش میکنی تو برام میاریش من نمیدونم از چه طریقی ….

    واااای استاد این باور عالیه که خدا میگه تو هیچ بودی و هیچ وجودیتی نداشتی و من تو رو آوردم تو این دنبا این دیگع ته ته باور داشتن به خداست اینجاست که باید ب خودمون بگیم خدایی که قادر به وجودیت من هستتتتت اخه یه خونه و ماشین و گوشی و رابطه و … دیگ از پسش بر نمیاد ؟ خدایی کع تو رو خلق کرده اینا برات پیشیزی هم نیست !!

    یه وقتایی خیلی ذهنم درگیر همین مسعله میشد و از خدا میخواستم و مثل حضرت زکریا بعدش میومد که من که الان وضم اینه چجوری میشه ؟ و اون ایه عالی و یرزقه لا یحتسب این ایه خوده خوده خداست !!! نمیدونم چی بگم از وسیع بودن و عمیق بودن این فایل و آگاهی انقد عالیه که دوست دارم ساعت هاااا بشینم و گریه کنم از قدرت خدا

    وقتی میگه آیا گمانت اینه که رابطه ایی که داشتی دیگ تنها رابطه خوبت بوده ؟ استاد من این موضوع همیشه تو ذهنم بود که من یه رابطه خیلی قشنگ و از دست دادم تموم شد رفت دیگ ولی امروز با این فایل کلا ذهنم انگار انفجار هسته ایی رخ داد توش وقتی گفتید گمانت بر این که فقط از پدر پ مادرت میتونی نعمت دریافت کنی ؟ پس خدا چی خدایی که ما رو از هیچ آفرید از روح خودش در ما دمید و حتی گفته اگر راجب من ازت پرسیدن بگو من نزدیکم !!

    الان که مینویسم اشکام جاری ان خدایا تو چه میکنی با زندگی ما ادم ها … و ما همیشه رفیق بی معرفت بودیم براش … ولی قول میدم از امروز یه دید دیگ داشته باشیم یه جور دیگ باهاش حرف بزنم

    وقتی با فلان استاد که تحصیل کرده فلان دانشگاه معروف

    وقتی با فلان مربی از تهران اومده مثلا صحبت میکنم

    چنان جدی هستم که با خدا نبودم

    خدایی که بی چون و چرا همه چیو برام میاره بهم میده

    کلی عشق پول رابطع عالی سلامتی و مهم تر از همه آرامش رو وارد زندگیم میکنه انقد دوری میکنم ؟

    حرفی برای گفتن ندارم و نیاز دارم بار ها این فایل. و بار ها گوش بدم دوست داشتم ببشتر از دستاورد هام بگم ولی وقتی به خدا فکر میکنم حس میکنم باید با خودش ش صحبت کنم

    استاد عزیزم واقعا نمیدونم در وصف این فایل چی بگم چون زبونم بند اومد و نگاهمو به خدا عوض کرد

    اگ اینجوری نگاهی داشته باشم کل دنیا برای منه

    عاشقتونم و در پناه الله باشید …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  7. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 625 روز

    به نام خداوند عزیز

    سلام به استادجان و همه عزیزان . امیدوارم حالتون عالی باشه

    خداروشکر آنقدر فرکانس های بچه های سایت زیبا و هماهنگ هست که موقعی که خواسته ای شکل میگیره استاد هدایتی میاد و در موردش صحبت میکنه و چقدر این سیستم خداوند شگفت انگیزه.

    موقعی که فایل روی سایت اومد و تماشا کردم اصلا ذهنم قفل بود و هیچی نمیومد برای منی که اینقدر به لطف خدا مینویسم. امروز خداوند منو در مدار نوشتن قرار دادم و فهمیدم من حتا چیزهایی که مینویسم هم مال خودم نیست . خلاصه خداوند وعده ای بزرگ به من داد و قلبم رو باز کرد و مجدد منو هدایت کرد که فایل رو تماشا کردم و چه خوب همه چی برنامه ریزی شد .

    بریم سراغ این فایل پند اموز.

    داستان زکریا از این بُعد برای من جالبه چرا که زکریا “باور به شدن ” همچین خواسته ای رو از قبل نداشته که میشه .اما وقتی میره پیش حضرت مریم و میبینه که پیشش پر از میوه و نعمت هست و ازش میپرسه این همه نعمت از کجا و حضرت مریم جواب میده که از طرف خداست و من اینجام و بدون هیچ تلاشی برام حاضر شده .خدا به هر کس که بخواهد(طبق سیستم) بی حساب و بدون واسطه روزی می دهد و خب قطعا زکریا به فکر فرو رفته و تلنگر خورده که چرا من نه.

    مثل این هست که یه تلنگر میخوره . مثلا یه ماشین یا خونه یا شغل پردرامد میبینه و میگه اینم وجود داشته پس شدنیه و منم میخوام. مثلا ما با نگاه و دیدن زندگی و ازادی استاد فهمیدیم که اره این نوع زندگی و ازادی هم وجود داره و ما هم میخوایم که این رابطه و زندگی رو تجربه کنیم.

    اما سر راه این خواسته یه ترمز هست که “باور” نداریم مگه میشه؟ چون ذهن شرایط الان رو یاداوری میکنه. مثل کسایی که به استاد گفته بودن اینا فوتوشاپه یا این بنده خدا کارگره. چون باور نداشتن و چون باور نداشتن دور بودن و در مدار دریافت نیستن.

    مثل تمام پیامبران که از خداوند خواستن نشان بدهد که میشود . مثل ابراهیم که گفت چطور مرده ها را زنده میکنی؟

    این داستان دقیقا خود زندگی منه که دوست دارم مهاجرت کنم ولی به خودم میگم من با این شرایط چطور میتونم مهاجرت کنم . منکه زبان بلد نیستم و فلانم و بهمانم یا در مورد هر خواسته ای که گیرایی دارم.

    قطعا زکریا هم ترمز ذهنی رو رفع کرده که خداوند بعدش بهش بشارت یحیی را داده .

    و نکته مهم که همینطور بین باور حضرت مریم و زکریا تفاوت بوده که مریم به راحتی نعمت ها رو میگرفته ولی زکریا طور دیگر سیستم با توجه به باورش بهش پاسخ میداده . مثل شخصی که راحت ثروت میسازه و شخص دیگه ای که سخت تر بدست میاره و منم از این قائده مستثنی نیستم . برای بعضی چیزا به راحتی اتفاق افتاده و بعضی یا به سختی یا هنوز نه.

    استاد در تمام فایل ها میگه که باور نسبت به خداوند و خودتون رو درست کنید که درهای رحمت و نعمت باز بشه . سیستم به باورت پاسخ میده نه به دوست داشتن و مذهبت

    خداروشکر برای این خالق بینظیر که هرکس رو مثلی از خودش قرارده.

    إِیَّاکَ نَعْبُدُ وإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ ﴿5﴾

    اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ ﴿6﴾

    صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ ﴿7﴾ .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      سعیده طاهری گفته:
      مدت عضویت: 1410 روز

      سلام آقا سعید

      خیلی وقته ک من کامنتی ننوشتم و گاها شده ک میخاستم در جواب عزیزی کامنت بذارم یا در محصولاتی ک دارم از نتایجم بنویسم ولی کم کاری کردم و‌ننوشتم.

      ولی الان با اینکه ساعت2:15 بامداد ب تایم ایتالیا-رم هست ولی ی ندایی گفت این کامنت و بنویسم و بعد ادامه کامنتارو بخونم.

      خاستم بگم من الان دوساله ک ب ایتالیا مهاجرت تحصیلی کردم و چقدر زندگیم در تمام جنبه ها رشد کرده،تا همین نیم ساعت پیش داشتم بعدمدتها چکاپ فرکانسیمو مینوشتم و در کنارش داشتم ی تمرین دیگه ای ک چنتا کامنت بالاتر دوست عزیزی گفته بودن که بر اینکه این باور ایجاد کنیم که میشه… بیایم بنویسم چه کارهایی و خداوند تا الان برام انجام داده پس این یکی هم میشه…این دقیقا ایده ای بود ک وقتی این فایل ارزشمندو گوش دادم بهم گفته شد این تمرین و بنویسم و امشب ک داشتم کامنت میخوندم دیدم ک دوست عزیز هم ب این تمرین اشاره کردن گفتم خب وقتشه دوتا تمرینو ادغام کنم و بنویسم

      و نوشتم

      نوشتم ازاینکه کجا بودم و الان کجام

      اینکه من در شرایطی ب فکر مهاجرت افتادم ک از شرایط لازم مهاجرت چیزی نداشتم ب ظاهر

      ولی ی نوری تو دلم بود که میشه…

      منی ک درامدم صفر بود

      برادرم و بعد پدرم ک حامی مالی و حتی عاطفی من بودن هر دو رو از دست داده بودم

      در افسردگی شدید بعد از مرگ عزیزانم بودم

      ی جنگ درونی در خودم داشتم ک ب بیرونمم اثر کرده بود و با کل خانوادم دچار درگیری شده بودم

      دانشجو دانشگاه ازاد ی شهرستان خییلی کوچیک بودم(باور اکثریت مردم ک میگن باید دانشگاه دولتی درس بخونی تا موفق بشی)

      زبان بلد نبودم

      حامی نداشتم ک تشویقم کنن بلکه کل دوستام و خانوادمم ب حالت مسخره ک اره میتونی مهاجرت کنی حتماا میشه

      ولی شد

      ب لطف خداوند شد خیییلی هم روان و اسان اتفاق افتاد

      و خداوند وکیل مهاجرتیم بود

      بارها دوستام ازم پرسیدم وکیلت کی بوده گفتم ی وکیل گردن کلفت دارم ک کارش رد خور نداره،حتی باهار تو‌تمام کارهای اداریم، دانشگاه ،امتحان ،خونه پیداکردن، کار پیدا کردن تو ایتالیا همین خدایی ک وکیل منه همه رو‌انجام داد ب راحتی

      و البته بگم من قبل مهاجرتم و طی پروسه مهاجرتممم خیلی استرس داشتم با اینکه شبانه روز زبان میخوندم ولی ترس از نمره نگرفتن ایلتس داشتم و با اینکه درامدی نداشتم ولی خداوند گفت تو حرکت کن از همین توانایی و پانصد هزار تومن پولی ک داری شروع کن ب کار من شروع کردم ب خریدوفروش لوازم ارایشی ب دوستام و ب اقوام همسایه و بعد مدتی ک تو زبان خوندن پیشرفت کردم و‌اماده امتحان‌شدم احساس کردم ک حالا میتونم رو کاراصلیم ک مربیگریه تمرکز کنم همنوطور ک زبان میخوندم یکی دو سانسم میرفتم باشگاه شاگرد داشتم تا اینکه ازمونو دادم و خیالم راحت شد حالا دیگه فقط باید تمرکز میذاشتم تو خلق ثروت از علاقم و جوریشد ک من از هفت صبح تا هفت عصر هر سانس فقط و فقط شاگرد خصوصی داشتم و دیگه حتی کلاسهای عمومی هم برگزار نمیکردم،

      حالا دیگه من اپلای کردم پذیرشم اومد از دانشگاه پول هایی هم ک برا ترجمه و اپلیکشن فی و ثبت نام اولیه دانشگاه و قبلش ازمون ایلتس و کلی چیزای ریزو‌درشت ک هزینه بره میخاست و با درامدم هندل کردم ب لطف خدا و همچنین مقداری هم سیو میکردم برا تمکن مالی سفارت و مهاجرتم ولی باز پول کم داشتم خیییلی هم کم داشتم

      و در نهایت مادرم ی مقدار پولی ک ارثیه پدرش بود و از اونجایی ک پسر و همسرش فوت شده بودن و تنها در امدش از سود بانکی همون مقدار پول بود خداوند دلشو نرم کرد ک این پولو بده ب عنوان تمکن من و در نهایت ک برا چن ماه اولیه مهاجرتم از اون پول استفاده کنم تا بورسیمو برام واریز کنن

      (اینم بگم اون موقع ک بحث پول و تمکن شد یکی از اعضای خانوادم بارها بهم گفت وام بگیر از فلانی پول قرض بگییر فلانی پولدارهه خیلی دست و‌دلبازه ولی من گفتم نه من اگ نتونم اینجا هزینه خودم و بدم چطوری توقع دارم بعد مهاجرتم دووم بیارم؟؟و با وجود اینکه واقعا تو‌فشار روانی بودم ولی ایمانمو‌نشون دادم و بعد مادرم خودش پولشو بهم داد و البته ن ب عنوان قرض گفت دخترم این پولم براتو

      و البته اینجا خداوند ب شجاعان پاسخ میده من در عرض سه چهار ماه اول مهاجرتم وقتی بورسیمو‌واریز کردن با اینکه ته حسابم خالی میشد اگ ب مادرم پول میفرستادم ولی کل پول‌ بورسمو برا مادرم فرستادم تا قولی ک ب خودم داده بودم و انجام داده باشم و بعدش هرماه کلی پول و هدیه ب مناسبتهای مختلف براش بفرستم کلللی سوغاتیی از برندهای مختلف…

      و بعد درهای نعمت خدا باز شد من ماه چهارم مهاجرتم رفتم سرکاری ک درامد خییلی خوبی داشت همکارا و‌ مدیر خیییلی مهربون درستکاری داشتم و من یک و سال نیم با عشق کار کردم حتی با اینکه ی کار جنرال بود و مربوط ب حرفم نبود..

      داشتم از وکیلم براتون میگفتم ک اره قبل مهاجرتم فقط ی ته سوی نوری امیدی اندازه ی سرسوزن تو قلبم بود ک میگفت میتونی مهاجرت کنی ولی در مقااابلش کللیی نجوای شیطان ک نمیشه ولی بعد مهاجرتم این باور در من ایجاد شد ک من هرچیو بخوام وکیلم برام انجام میده ب راحتی مثل اب خوردن من کافیه فقط ازش درخواست کنم و خداوند ب راحتی پاسخ میده

      ی چیز جالبم بگم من اون موقع نااگاهانه از تجسم خلاق استفاده میکردم ینی وقتی با مادرم صحبت میکردم میگفتم مادرم داری با دختر خارجیت خانم دکتر صحبت میکنی

      مامانم میگفت نههه این بچهه دیگه دیوونه شد و رفت،بعد ی مدتی براش عادی شد این رفتارم‌البته

      و براتون بگم ک سه ماه پیش تصمیم گرفتم ک دیگه نرم سرکار قبلیم با اینکه همممه چیی عالی بود مدیرم همکارام بسییار ازم راضی ولی من ب خودم گفتم خدایا ظرف من اینجا دیگه پرشده میخوام ک ظرفمو بزرگتر کنم میخام تو حیطه توانایی و علاقه ای ک تو به من دادی فعالیت کنم و کلی ارزش ایجاد کنم از این طریق…خلاصه از اونور من ب مدیرم گفتم ک قراردادم تا اخر اکتبره نمیخوام تمدید شه،این در حالی بود ک هیچ خبری از شغل دیگه ای نبود،همون ماه اکتبر هرروز شش صبح تا دو سرکار بودم و بعدش با کلی خستگی میرفتم کاراموزیم و تو فیزیوتراپی بگذرونم،تا هفت شب تا من برسم خونه میشد9شب،

      و خب ی پروسه ی ماهه سنگین بود اینو گفتم ک بدونید هرچیزی بهایی داره من روزهایی خییلی خوبی و تفریح زیادی داشتم و‌دارم اینجا از مهمونی ودورهمی مسافرت به کشورای دیگه دوستای خوب ازادی همه چی پول و ادم های درستکار و مهربون دور و اطرافم

      ولی برا رسیدن ب خواسته هامون باید بهایی بدیم

      اگ شخصی واقعا طالب مهاجرته ی قدم برداره از قدم کوچیک قابل انجام،

      انتظار نداشته باشیم ک همینطوری ب خواسته هامون بدون هیچ زحمتی برسیم،اینو نوشتم چون دوسه روزه یکی از دوستان پیام داده میخام مهاجرت کنم من تصمیمم جدیه ،درحالیکه من نزدیک هشت نه سالی ک این خانم و میشناسم دورادور خواستش مهاجرته ولی به خودش زحمت نمیده ی سرچ کنه چنتا سایت و بگرده،من خودم ب لطف خدا صفر تا صد اپلای و مهاجرتمو انجام دادم و اون اوایل ک شروع کردم ب سرچ کللی پیج و سایتارو میخوندم تا بدونم تو این مرحله باید چیکار کنم نقشه راه من چیه،و بعد قدم اول و ک برمیداشتم قدم بعدیم مشخص میشد و این پروسه حدود یک سال طول کشید تا من کارشناسیم تموم شه زبان و هم درکنارش بخونم کارای ترجمه رو انجام بدم کارم کنم پول در بیارم تا جایی ک در توانم هست،،

      داشتممم از کاراموزیم میگفتم

      که اخرای اکتبر بود اخرای روزای کاریم تو محل کارم،روزای اخر کاراموزیمم بود

      و ی روز دکتر بهم گفت ی مریض خونگی داریم ک تازه استخون فمورشو جراحی کرده نیازه برا درمان بری خونش میتونی بری؟؟مسیر خونش و چک کردم دیدم چقدر مسیرش سرراسته…

      خداروشکر ب دو روز نکشید خداوند پاسخ داد من اصلا فکر نمکیردم بخوام تو فیزیوتراپی کار کنم ولی الان هدایت شدم ب این مسیر الهیی و خداروشکر کلی راهای دیگه برام باز شده و امیدوارم ک همیشه همینطوری اسان شم بر اسانی ها…

      الان یادم اومد من در حین اینکه کارهای عملی و قدم ب قدم بر میداشتم باورهای خوبی هم در مورد مهاجرت تو ذهنم میساختم مثلا میگفم خود استاد عزیزم و کلی از شاگردای استاد راحت مهاجرت کردن

      پس مهاجرت کردن راحته و بارهاااای بارها تکرار میکردم بین زبان خوندن حین استراحتام حین غذاخوردنام حین صحبت کردنم

      و ….

      یا مثلا ایه قران ک فرشتگان میگفتن مگه زمین خداوند پهناور نبود؟چرا مهاجرت نکردید

      اینکه خدا ب شجاعان پاسخ میده

      وو ….و کلی باورهای خوب دیگه

      ساعت شد3/37 بامداد

      و فرداشب ک سال نو میلادی هست

      امیدوارم ک هممون سالی پر از اقدام های عملی و تصمیمات شجاعانه و در نهایت کلی پاداش الهی دریافت کنیم

      در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثرومند و‌سعادتمندو خوشبخت باشیم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        سعید گفته:
        مدت عضویت: 625 روز

        سلام سعیده عزیز

        نور به قلب پاک بباره

        پیامت از قلب با بغض خوندم ، چرا که تو نبودی که نوشتی و کلام خداوند است ، خود خداوند گفت برای من بنویسی و منتظر جوابش بودم.

        نزدیک به یک هفته دهان ، ذهن و دستان قفل شده بود و انگار در خلا بودم و چقدر بد بود و اومدم گفتم باید جوابم بدی و نشستم به دیدن و نوشتن فایل ها و فقط شاید یک ساعت از 3 تا 4 صبح خوابیدم و 4 بیدار میشدم و باز دیدن فایل ها و تو تاریکی میرفتم پیاده روی و درخواست میکردم که بامن حرف بزنه .

        و بعد گذشت چند روز چیزهایی اورد جلو چشام تعجب میکردم ، از مهاجرت از رابطه از ثروت .باورهای خراب رو اورد جلو چشام و گریستم و گفتم بگو چرا با این که سالهاست نمیتونم مهاجرت کنم‌و باز هم سکوت محض.

        از دیروز درهای قلبم باز شد و تونستم بنویسم و فهمیدم من هیچی ندارم حتا قدرت نوشتن یک کلمه بدون اذنش رو ندارم .

        بهم گفت که چرا فکر میکنی تو رها کردیم و فراموشت کردیم . ما رهات نکردیم و وعده روزهای خوب و پیروزی داد ، انقدر واضح و شفاف فقط صحبت میکرد . از دیروز فقط همینطور اگاهی مثل رودخانه جاری شده . بعد این همه روز در سایت دیروز ایده داد و درک کردم که چرا نمیام کارهایی که خداوند برام انجام داده و توانمندی خودم رو مدام بیاد بیارم که انگیزه حرکت کنم . چقدر ترمز داشتم ، چقدر عزت نفسم خراب بوده . همینجور ابشار اتفاقات و نشانه ها داره میاد. همینطور جواب داره میاد. الله اکبر

        ————————————-

        منم میخوام بنویسم با اینکه تو کامنتام بعضیاشو گفتم.

        قبل اشنایی با استاد کارام و مدارک رو اماده میکردم که برم کانادا و دوستم اونجا با خانوادش بیزنس ران کرده بود و قرار شد که از طریق تحصیل وارد بشم و مشغول کار بشم

        اما یه حسی که نمیشناختم مدام گفت نرو ، صبر کن الان موقعش نیست .

        دیگه همه چی رو کنسل کردم که در ادامه اتفاقات جالبی افتاد.

        تازه تو این سایت الهی ثبت نام کرده بودم و تقریبا روزهای اول بود که کل فایل های صوتی رو روی فلش ریختم و گفتم که میرم روستا، تنها گوش میدم و میرفتم تو بیابون ها مینشستم و گوش میدادم. که یک هفته به اخر رسید حسی گفت برو مشهد و‌گفتم پول ندارم و 74 تومن بیشتر نداشتم و‌گفت برو و راه افتادم و پنجشنبه شب رسیدم مشهد و فقط پول دو تا نون داشتم و هیچ و خریدم و خوردم . شنبه تو اینترنت دنبال کار بودم که زنگ زدم به یک شماره و همون موقع گفت بیا و رفتم، خلاصه تو اشپزخانه رستوران کارگری میکردم و پولی فعلا نداشتم و پیاده میومدم خانه از 4 و نیم صبح که اماده میشدم و پیاده میرفتم و تا 12 شب که برمیگشتم خانه ، خانه جای پایین شهر و نامناسب بود . ظهرها تایم استراحت میرفتم توی انبار کثیف که پر اشغال بود میخوابیدم و اونجا تو اشپزخانه دیگ شور و ظرفشور بودم و بعد شاید یک ماه از اومدن من بعد سالهای سال و بالای 30 از تاریخ ساخت هتل اومدن انبار رو رنگ کردن و مجهز کردن و برق کشیدن ،و خیلی معجزه ها دیدم ، مثلا دستام میسوخت شب میرفتم خونه و میگفتم خدا درستش کن و فردا از تاول ها و سوختگی هیچ اثری نبود .

        بچه ها میومدن ظرف میشستن به جای من و جوری شد تا 3 ماه رسیدم به آشپزی و همینطور وظیفه بزرگ صبحانه درست کردن برای مهمان ها که اغلب بالای 250 تا 400 میرسید و روزهای خوب همینطور میومدن و اینقدر از جاهایی پول رسید که وضعم زیر و رو شد و بعد خداوند نشانه ای داد که برو و خودم هم پر شده بودم و پیشرفتی نمیدیدم و نشانه ها میومد. استعفا دادم

        ارزوی مهاجرت داشتم یه شب پر از احساس ، توی تنهایی همیشگی هدایت خواستم .گفت شروع کن زبان بخون و قول داد که وعده اش حقه و منو میبره. و مدتی شروع کردم خوندن و بعد ول کردم ، بعد مدت ها یا قول رو به یادم اورد جدی دوباره شروع کردم به خوندن از صفر ادامه دادم و با اساتید و روشی که خدا جلو پام گذاشته اشنا شدم که مسیر رو اسان و ایده خیلی جالبی هست.

        بعد وقتم ازاد شد و توی سایت بیشتر فعال شدم اینقدر تمرکز کردم به خودم و تحسین زیبایی ها که یهو در عرض یکی دو روز شرایط معجزه وار خانه در بالاشهر مشهد معامله شد و در یه خونه نوسازی شده و شیک که ازش معجزه ها دیدم که خودم هنوزم میمونم و هنوزم گیجم که چطور اصلا نفهمیدم و اتفاقات افتاد.

        باز کار نداشتم و بی پولی خوردم جوری که از گرسنگی بیهوش میشدم و یخ روز توی خیابون بیهوش شدم و توی چاله اب افتادم و صورت و لگنم زخمی شد و بیهوش اومدم بدنم قفل و کبود بود ذهنم روی دور تکرار میگفت خداروشکر خداروشکر خداروشکر … بدون وقفه. و انگار قلبم باز شده بود و دیونه شده بودم انقدر که تنهایی زیر بارون سیل اسا اشک میریختم و خداروشکر میکردم . اتفاقی افتاد که فکر کنم دو روز بعد به اندازه پول اومد توی حسابم که بیگ بنگ شد و یخچالم پر از گوشت بود و زیر ابشار نعمت رفتم . و فقط میگفت تامینت میکنم روی خودت کار کن

        خلاصه بگم الان روزی چند ساعت زبان میخوانم و روی مهارت هام کار میکنم و لحظه ای نبوده که زندگیم از نعمت خالی باشه بااینکه عملا کار فیزیکی نمیکنم و همینجور داره میاد و شاید باور نکردنی باشه

        اول نوشتنم گفتم که برای مهاجرت گفت نرو و صبر کن ، الان هم بهم گفت که خود باوریت رو درست کن و پاشنه هام رو نشون میده . اون موقع من نمیفهمیدم چرا گفت فعلا نرو ولی بهم فهموند که اگر با باورخراب و این عزت نفس داغون بری تو فقط جات عوض شده و همون ادم داغون هستی واذیت میشی

        دوست دارم در ادامه برای باورم خودم هم شده بگم که خونه اولی که پایین شهر بود چیشد؟ .

        خونه اولی هیچ مدرکی نداشت و اوضاعش خراب بود و توی دیوار و بنگاه ها گذاشتم ولی هرکی میومد دیگه وارد نشده میرفت یا چندبار پای معامله حتا به نصف قیمت و قسطی افراد غیب میشدن و این روند انقدر ادامه پیدا کرد که رنج میکشیدم و چون خیلی روی حرف بقیه حساب میکرد بدضربه خوردم. دیگه عاصی شده بودم و خونه رو پس از چندماه برداشتم از رو دیوار و گفتم خدایا من تسلیم خودت خریدار و فروشنده باش.

        و رفتم یه چند روز شهرستان حال و هوایی عوض کردم و برگشتم یه شب گفت دوباره بزار توی دیوار نذاشتم و چندین بار تو یک هفته گفت و بلاخره با مقاومت گذاشتم روی دیوار

        چند روز بعد یه نفر زنگ زد و گفت من میفروشم و گفتم باشه و اهمیتی نداشتم و کلیدارو از املاک قبلی گرفت . و منم ندیده بودمش .خلاصه این دست خدا شروع کرد تبلیغ کردن و هرکسی رو میبرد طرف در میرفت و هرروز زنگ میزد این خونه فلانه و همسایه ها اینو و اینو گفتن و نمیخرن و خیلی ها حرف ها زدن بودن و هی ناامید میشد و چندبار قیمت پایین گفت .

        گفتم به این قیمت من بفروش و گفت نمیخرن و منم خیالم راحت بود چون میدونستم خدا داره کارها رو انجام میده و گفتم نمیتونی برو کنار و میگفت نه و شروع میکرد .

        خلاصه خونه ای که به نصف قیمت اون اوایل با التماس میخواستم بفروشم . همون روزا ارث بهشون میرسه و از طریق کسی باخبر میشن و جالب خانم خونه مسخ شده که من فقط این خونه رو میخوام و با اینکه گفت نمیدونم صدتا خونه بهتر از این دیدم ولی اینو میخوام و گفتم فقط نقد میخوام و طرف رفت و تمام کمال پول رو نقد تو کارتش اورد سر معامله و حتا بدون دیدن مدارک خانه و پرسیدن سوالی .هیچی نپرسید و خونه معامله شد اینقدر که از اب خوردن راحت تر بود

        من مدت ها در خواب بودم تازه میفهمم که با هر قدم من ، قدم بعدی گفته میشه ، حالا بهتر میفهمم که اگه کاری انجام نمیشه عیب از باورهای منه

        سعید عزیز نور خداوند به قلب زیبات . در پناه رب العالمین باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    مهتاب دنیایی گفته:
    مدت عضویت: 331 روز

    اَلَّذی خَلقَنی فَهُوَ یَهْدین

    ای کسی که من را خلق کردی و هدایت میکنی

    وَالَّذی هُوَ یُطعِمُنی وَ یَسْقین

    کسی که مرا طعامم میدهد و سیراب می سازد

    و اِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفین

    چون بیمار می شوم شفایم میبخشد

    وَ اَّلذی یُمیتُنی ثُمَ یُحْیین

    و مرا میمیراند سپس حیات میدهد

    وَ الَّذی اَطْمَعُ اَنْ یَغْفِرَلی خَطیئَتی یَوْمَ الدّین

    امید دارم که روز جزا خطایم را بیامرزد

    رَبِّ هَبْ لی حُکْماََ وَ اَلحِقْنی بِالصّاٰلِحین

    به من حکمت عطا کن و به شایستگان ملحقم ساز

    آیات 78 تا 83 سوره شعرا مناجات حضرت ابراهیم با خداست

    خدا جونم من ازسرگذشت پیامبرانت یاد گرفتم که هر غیر ممکنی ممکن میشه اگه تو بخوای

    وقتی حضرت موسی تو گهواره داخل رو نیل انداخته شد کار غیر منطقی به نظر میومد ولی تو نجات بخش بودی

    وقتی ناخواسته قتلی مرتکب شد و فراری شد تو براش خواستی تو جرات بهش دادی تو بهش گفتی نگران نباش که من میبینم و میشنوم من با توام من همراه توام و همه جوره هواشو داشتی برگشتِ حضرت موسی به آغوش دشمن کار غیر منطقی بود چون ذهن منطقی میگه برنگرد میکشنت اما تو همه چیز رو براش فراهم کردی تو براش ساختی قدم به قدم همراش شدی و مقابل فرعون پادشاه به اون جلال و جبروت، بزرگش کردی وگرنه تا قبل از اون موسی چوپانی فراری بود به لطف تو یادش و نامش قرنها در کتابها اومد وپیامبری بزرگ شد

    ای آرام جانم ای خدای عزیزم من هم انسانی هستم فراری از همه عادتهای بدم فراری از ناامیدی فراری از ترسهایم دارم تمام تلاشم رو میکنم لطفا به من فراری هم پناه بده ای از رگ گردن نزدیکتر ای آگاه تر از من به خودم ای کسی که میبینی و میشنوی من به منطق ذهنم و راه حلاش هیچ کاری ندارم چون میدونم چققققدر محدوده تمام کارگشایی ها به دست توعه ای عشق دلم ،ای رفیق ،ای همراه

    تو در قرآنت ناممکن ترین وضعیت ها رو نقل میکنی تا به من گوشزد کنی زندگی هر چقدر خلاف عقل و منطق پیش رفت نگران نباشیا من هستم شاید دارم ایمانت رو امتحان میکنم چون پاداشی که برای صبرت و شکرگزاریت میدم ارزششو داره پس اصلا به دلت ترس نده من کنارتم

    من تجربه اعتماد کردن به خدا را دارم جوابشم گرفتم ولی بیشتر میخوام خیلی بیشتر روابط عالی ثروت فراوان حال عالیتر که با خودت تجربش کنم انقدر این حس با تو بودن نابه که وقتی لحظاتی خالصانه در کنار توعم واقعا هیچ چیز نمیخوام فقط میخوام برگردم به تو اینو چند بار تجربه کردم میخوام این حس و بیشتر و بیشتر تجربه کنم به قول مولانا

    از خدا غیر از خدا را خواستن

    ظن افزونی ست و کلی کاستن

    تو دنیای مادی با کلی محدودیت زندگی میکنیم اما خدایا سکوت میکنم تا تو بسازی خدایا شکرت که قدرتمندی نا محدودی بینهایتی و میتوانی هرکاری هر چه قدر سخت و دست نیافتنی هر چقدر بعید را به راحتی انجام دهی خدایا شکرت برای حضورت خدایا شکرت که پاداش دهنده فراوان در برابر عمل اندک هستی

    رَبِّ أوْزِعنی اَن اَشْکُرَ نِعْمَتَِکَ الَّتی أَنْعَمْتَ وَ عَلَیَ والِدَیَّ و َانْ اَعْمَلَ صالِحاً تَرضهُ و اَدْخَلنی بِرَحْمَتِکَ فی عِبادِکَ الصّالِحین

    آیه 19سوره نمل

    پروردگارا به من الهام کن تا شکر نعمتی را که به من و به پدر و مادرم عطا کرده ای به جا بیاورم و کار شایسته ای که آن را بپسندی انجام دهم و مرا به رحمتت در زمره بندگان درست کارت وارد کن

    این مناجات حضرت سلیمان با خداست چقدر قشنگ و زیبا در باره شکر گزاری با خدای خودش مناجات میکنه مگر از نظر ذهن منطقیه ما زندگی حضرت سلیمان امکان داره مگر میشه که جنیان برات کار کنن مگر میشه که مسافت یک ماهه رو با انرژی باد یه صبح تا ظهر طی کرد مگر میشه زبان پرندگان رو دونست و فرمانروایی داشت که کسی نمونش رو ندیده ولی خداوند این زندگیها رو تو قرآن مثال میزنه تا قدرتش رو به رخ بکشه که بگه همینقدر محال رو میتونم برآورده کنم من میتونم بزرگتر از این رو خلق کنم پس بنده من، من را اجابت کن تا تو را اجابت کنم

    من را اجابت کن یعنی نترس

    به من ایمان داشته باش

    از داده هات لذت ببر و شاد باش

    خودت رو عاشقانه دوست داشته باش

    تا میتونی برای خودت ارزش قائل شو چرا که تو برای من مقدسی تو برای من عزیزی تو از وجود منی تو از من جدا نیستی فقط ایمان داشته باش به زودی انققققدر به تو عطا میکنم تا راضی شوی

    خدایا شکرت

    اسناد جانم ، مریم جانم با تمام وجودم از فایلهای روحانی و ارزشمند شما که وقت میزارید و با عشق اونها رو آماده میکنید قدر دانی میکنم و سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  9. -
    ابوالفضل گفته:
    مدت عضویت: 1114 روز

    سلام خدمت استاد و دوستانی که کامنت رو میخونند

    همیشه در زندگیم ب دنبال این بودم ک برای چی اینجام و وقتی آیات قرآن رو خوندم فهمیدم ک باید بندگی کنم

    ابتدا مفهموم بندگی برابر بود برام با واژه بردگی

    حس بد داشتم فک میکردم خدا میخاد ما ب زور دستوراتش رو اطاعت کنیم وگرنه عذاب میده

    کلاس ها رفتم اما یافت نکردم

    تا این ک با استاد آشنا شدم ب لطف خدا

    یکی از مهم ترین قسمت های بندگی همین فایل

    ک استاد میگه باید باور کنیم خدا رو قدرتش رو اجابت کنندگیش رو وعده هاش رو

    پس از مراحل بندگی کردن باور داشتن ب خودشه

    یعنی اگر درست انجام بشه اونم خدایی میکنه معجزه بعد از معجزه جوری ک مثل استاد برامون طبیعی بشه و زندگی غیر از اون برامون غیر طبیعی باشه و بفهمیم ک از مسیر خارج شدیم ک خدا خدایی نمیکنه

    باور کنم ک خدا میخاد من ب خواسته هام برسم

    همه جیز رو آماده کرده جوری ک وقتی در ندارش قرار بگیرم بگم وایه من همین کناد بود و همه چی رو آماده کرده بوده اما من اشتباه رفتم

    وقتی باورش کنم حرکت میکنم وقتی باورش کنم میفهمم ک از قبل برام آماده کرده و مطمئنم ی دری هس ک باز میشه و من ب جایگاه اصلیم ب اون جیزی ک لایقش هستم نزدیک تر میشم

    بندگی یعنی همه کاره بودنش رو باور کنم این ک بلده

    توانا بودنش رو باور کنم و هیچ کس در این توانایی شریکش نیس

    توانای مطلقه و من و بقیه ادم ها ناتوان محض

    بندگی یعنی با عقل محدود خودم ب چگونگی فکر نکنم باید بدونم ک در مغز من نمی گنجه و مغز صرفا برای کارهای روزمره باید استفاده بشه

    بندگی یعنی اون اتفاق یا خواسته ای ک برام غیر ممکن ترین و سخت ترین حالت برای شدن داره برای اون اتفاقا آسان ترینشه

    من با باور نداشتن ب خدا و قدرتش ب خودم ظلم کردم

    هر چقدر بیشتر بپذیرمش و باورش کنم ب نفع خودمه

    لین همه تو قرآن فرموده ک من بر هر جیزی توانا هستم اینارو برای خودنمایی نگفته گفته ک باور من بشه و از این قدرتش استفاده کنم و ازش بخام و حرکت کنم تا قدرتش رو بهم نشون بده هر چقدر بیشتر حرکت کنم قدرتش رو بیشتر نشون میده ته نداره و از عهده هر کاری برمیاد

    دیگه ته ترین هاش میشه ب تولد مسیح بدون داشتن پدر اشاره کرد از هیچ

    جاری شدن چشمه زیر پای حضرت اسماعیل تو بر بیابون

    حضرت ابراهیم خدارو باور داشت ک رها کرد و رفت نمی‌دونست چ جوری فقط میدونست ک میتونه

    خدا از طرق مختلف ب همه وعده میده اما فقط کسانی حرکت میکنن ک تواناییش برای هر کاری رو باور میکنن

    اینجاس ک استاد میگه باور همه چیزه

    استاد میگه خدا طبق باور هر شخص در زندگیش متجلی میشه

    در کل ک 99 درصد همه جیز ذهنیه

    99 درصد حرکت ذهنیه

    وقتی باورش کنم شروع میکنم ب تجسم

    وقتی باورش کنم شروع میکنم ب زندگی کردن رویاهام در ذهنم و لذت میبرم

    هدف لذت بردنه

    لذت ک ببرم در دنیای مادی خلق میشه

    اینجاس ک هر کس مسئول زندگیشه

    خودش اون رابطه رو خواسته خودش فقر یا ثروتمندیش رو خواسته با تجسمش

    خدای من این هایی ک دارم مینویسم برای اولین باره ک دارم اینطوری فکر میکنم همه اعتبارش ب خدا میرسه خدایاشکرت داری از فضل بهم میبخشی

    ی الهامی ک بهم شد این بود ک من خودم انتخاب کردم ک در این دنیا ابتدا دور باشم از خدا و تلخی دوری رو بچشم تا شیرینی نزدیکی رو بفهمم

    اره خودم مسئولشم خودم اینطوری خواستم

    مثلا استاد میگن اگر عیبی در جسمم هس خودم انتخابش کردم چون میدونستم این ها باعث رشد من میشن

    محسن چاوشی ی اهنگ داره خیلی متنش قشنگه

    تیز دوم تیز دوم تا به سواران برسم نیست شوم نیست شوم تا بر جانان برسم

    خوش شده‌ام خوش شده‌ام پاره آتش شده ام خانه بسوزم بروم تا به بیابان برسم

    خاک شوم خاک شوم تا ز تو سرسبز شوم آب شوم سجده کنان تا به گلستان برسم

    چرخ بود جای شرف خاک بود جای تلف باز رهم زین دو خطر چون بر سلطان برسم

    عالم این خاک و هوا گوهر کفر است و فنا در دل کفر آمده ام تا که به ایمان برسم

    آن شه موزون جهان عاشق موزون طلبد شد رخ من سکه زر تا که به میزان برسم

    رحمت حق آب بود جز که به پستی نرود خاکی و مرحوم شوم تا بر رحمان برسم

    هیچ طبیبی ندهد بی مرضی حب و دوا من همگی درد شوم تا که به درمان برسم

    رحمت حق آب بود جز که به پستی نرود خاکی و مرحوم شوم تا بر رحمان برسم

    هیچ طبیبی ندهد بی مرضی حب و دوا من همگی درد شوم تا که به درمان برسم

    اونجاش ک میگه در دل کفر آمده ام تا به ایمان برسم

    این حال و روز ماست در این سایت

    باورش کنم تجسم کنم اون زندگی رو ک لایقشم

    خودش راه رو بهم‌نشون میده بهم میگه ک باید چیکار کنم

    اینجاس ک میگه وقتی دعا کردی و تجسم کردی ب من ایمان داشته باشی تا اگر ی کاری بهت گفتم انجام بدی

    خدایا بابت الهاماتت شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    سمیرا ذوالقدری گفته:
    مدت عضویت: 2276 روز

    بنام الله مهربان

    سلام به استاد وخانم شایسته عزیزم

    سلام به همه دوستان این سایت فوق‌العاده

    استاد عزیزم سپاسگزارم باوت این فایل که چقدر به موقع زیبا وکامل بود واقعا همه ما باید هرچند وقت بهمون یاد اوری بشه که ایمانمون قوی‌تر کنیم فکر کنیم که کجا هستیم وخداوند چه کارهای برامون انجام داده که هیچ کس نمی تونست کاری بکنه وقتی بهش ایمان داری رها می کنی خداوند هم درزمان مناسبش پاسخ میده

    البته اکثروقتها یادم میفته اون روزها رو برای خودم یاد اوری می کنم این چند وقته باز ذهنم نجواش شروع شده بود که می خوای چکار کنی سر سال خونه بشه تو که پولی نداری جای نداری کسی نداری ومن هم می گفتم مگه خدا نیست همونی که من رو هدایت کرد به این خونه خیلی راحت بدون هیچ پولی یا کار خاصی صاحب خونه خوبی قسمتم کرد دل این ادم رو نرم کرد خوب باز هم همین خدا هست می تونه قدرتش رو داره بی نهایت راه داره که هدایتم کنه به جای خیلی بهتر ادمهای بهتر وایمان دارم خدا هیچ وقت نمی گذاره بارمن زمین بمونه خدای من یا رب من نمی دانم تو می دانی تو اربابی خواسته های من برای تو هیچی نیست جز خودت هم کسی ندارم پس خودت بساز درست کن هدایتم کن انجام بده که بی نقص انجام میدی بهم ارامش عطا کن وایمانم رو قوی تر قدرت سپاسگزاری بیشتر برمن بیفزا

    رب من عاشقتم که هستی

    درپناه رب العالمین باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: