کلید اجابت دعاها - صفحه 9 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/12/abasmanesh-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-12-25 22:16:062024-12-25 22:21:50کلید اجابت دعاهاشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدای مهربون
سلام استاد عزیزم و سلام مریم جان مهربون
کامنت من در مورد نتایجمه طولانیه ولی حالم خوب شد از یادآوریش و نوشتنش
همین ابتدای کامنتم یه نکتهای رو بگم که چند وقت پیش تو کامنت آقای ابراهیم خسروی خوندم و خیلی به دلم نشست که گفته بودن حاضر نیستن جای هیچ کس دیگه ای تو این دنیا باشن و من هم به این موضوع فکر کردم و دیدم دوست ندارم جای هیچکس تاکید میکنم هیچکسی تو این دنیا باشم من تو درست ترین و قشنگترین جای زندگیم تو این کره خاکی هستم
من عاشق زندگیم هستم و ممنون همه تضاد ها و اتفاقات و آدما و حتی اشتباهاتم هستم چون همشون بهم کمک کردن و ارزش دادن به زندگیم
چند روزه که میخوام کامنت بزارم اما انگار امشب به آمادگی رسیدم
کلمات اومدن تو ذهنم تا جاری بشن و من امشب یه خلوت یک ساعته داشتم اشک ریختم و مرور کردم زندگیم رو تو هر نقطه زندگی من ردپای خدا بوده
کارهایی در حق من کرده که هیچ بنی بشری قادر به انجامش نبوده
از وقتی یادم میاد پدر و مادرم باهم دعوا داشتن و بابام اهل راه راست نبود اعتیاد و رفیق بازی و همسر دوم و ورشکستگی و … تقریبا تو طول هفته اکثر شبا با دعوا و استرس میخوابیدیم ، شبیه هیچ کدوم از دوستام و آدمایی که میشناختم نبود زندگیمون ، همیشه پر از حاشیه و اما چیزی که از خودم به وضوح یادمه گریههای هر شبم تو رختخوابه و صحبت کردنم با خدا و کمک خواستن ازش اون موقع، به اندازه ی درک اونموقعم من فقط باهاش درددل میکردم و ازش میخواستم درست بشه همه چیز
من عاشق پدر و مادرم هستم و همیشه میگم اونها هم تحت تربیت غلطی بودن و قلبم براشون میتپه البته که به من خوبیهای بیشاز حدی کردن و از جونشون برام مایه گذاشتن و همین الان هم باهام خیلی خوب و مهربونن
و عاشقانه من و همسرمو و بچههامو دوس دارن
من با این شرایط بزرگ شدم
، خانوادم به شدت متعصب بودن و البته هستن ، بهم اجازه ندادن دانشگاه برم و بعد از دیپلم تقریبا تو خونه زندانی بودم حق نداشتم حتی پامو از خونه بیرون بزارم ،
اماتو همون محدودیت هم با مامانم سفارش پخت شیرینی خونگی قبول میکردیم و اموراتمون رو میگذروندیم اما یه نکته حائز اهمیت این بود که من همیشه میگفتم
خدا خودش خواسته من تو این خانواده به دنیا بیام و اختیار دختر تو دین اسلام دست پدرشه و من کاری از دستم برنمیاد اصلا هم به فال و دعا و حتی به کسی بگم برام دعا کنه و این حرفا اعتقاد نداشتم میگفتم خدا باید منو نجات بده و همسر خوب برام بفرسته
و خدا دقیقا تو زمانی که دیگه واقعا تحمل شرایط و اخلاق خانوادم برام خیلی سخت شده بود برام معجزه کرد همسایمون همسرم رو برای خواستگاری معرفی کرد به من و مادرم من پسندیدم ولی به خاطر اینکه شهردیگهای بودن یه کم مردد بودم به مامانم گفتم بگو جواب من منفی و تو دلم با خدا حرف زدم و بهش گفتم خدایا اگه این شخص حق الهی من باشه دوباره درخواست میده و دوباره درخواست داد
و ما با هم صحبت کردیم حالا یه بخش سخت ماجرا مونده بود اونم راضی کردن پدرم برای ازدواج من که به شدت سختگیر بود اما من مدام با خودم میگفتم خدا هرکاری برای بقیه کرده برای منم میکنه حتی بهتر
پدرم راضی شد و من فقط از خدا میخواستم که راضیش کنه اونموقعها که به همسرم از اخلاقای خانوادم میگفتم براش خیلی عجیب غریب میومد ولی الان که با هم ازدواج کردیم بهم میگه واقعا هر چی میگفتی راست بود و به هم رسیدن ما معجزه بود
پدربزرگم آدم خیلی پولدار و مغروریه خیلی سال پیش بهاجبار به پدرم کمکهای زیادی کرده که البته هیچکدومم موندگار نبوده شب بلهبرونم سر مهریه خیلی سختگیری میکرد اما من به خدا سپرده بودم و حل شد
برای روز عقدم کلی استرس داشتم سر مسائلی اما همش میگفتم خدایی که تا اینجا با این همه نشدنها بهم کمک کرده الانم بهم کمک میکنه و خودمو آروم میکردم
عقد کردیم سر عقد یه مقدار پول به عنوان کادو جمع شد که قرار بود باهاش دوسه تا تیکه از وسایل جهیزیمو بخرم اما بابام که دستش خالی بود گفت اون پول و میخواد که باهاش کار کنه و بهم برمیگردونه من علی رغم مخالفت بقیه و کنایههاشون با رضایت تمام اون پول و دادم به بابام
اما میدونین چی شد یکی از اقوام دورمون که زن و شوهر بسیار خیرخواه و مهربونی هستن دو برابر ارزش اون پول برام وسایل مارک خوب خریدن و من این و نتیجه اون بخششم و بحث نکردنم با بابام و کنترل ذهنم و خوشبینیم میدونم
برای گرفتن وام ازدواج که اون موقع 15 میلیون بود عموم که این پول براش پول خورد بود حتی حاضر نشد ضامن وامم بشه به پدربزرگم اصلا نگفتم دو تا آدم مهربون ضامنم شدن
همه کسایی که شرایط مالی پدربزرگم رو میدونستن و میدیدن که مامانم به خاطر حرف اونا که گفته بودن بمون سر خونه زندگیت ما ساپورتت میکنیم مونده و جدا نشده (سر همین موضوع مامانم که هیچ حمایتی ازش تو سختیهای زندگیش نشد از جانب هیچکس من به خوبی فهمیدم عاقبت امید داشتن به بنده خدا چیه) بقیه میگفتن خوب الان باید پول جهیزیتو بده اما من حتی یک درصد هم رو کمک پدربزرگم حساب نکرده بودم
به لطف خدا جهیزیه کاملی گرفتم (به طوری که نصف وسایلام و دو سه سال بعد از عروسیمون به خاطر اضافه بودن فروختم) پدربزرگم یه هفته مونده به عروسیم دو میلیون پول برای هدیه جهیزیم داد که اونم دادم به مامانم
من از پدربزرگم به خاطر رفتارش ممنونم چون خیلی خوب فهمیدم رو کسی نباید حساب کرد و فقط باید رو خدا حساب کرد
وقتی نامزد کردیم همسرم سالها بود که با برادرش شریک بودن و مغازه داشتن من از شراکت اصلا خوشم نمیومد اما اصلا حرفی راجعبه این موضوع به همسرم نگفتم تقریبا یکی دو هفته بعد نامزدیمون خیلی مسالمت آمیز از هم جدا شدن ،و به لطف خدا همسرم مغازه آبمیوه و بستنی فروشی باز کرد
قرار بود که ما بعد از عروسی بریم تو زیرزمین خونه مادرشوهرم زندگی کنیم که توش مستاجر بود پول مستاجر رو که سال 97 بیست میلیون بود شوهرم و برادرشوهرم گرفته بودن و باید بهش میدادن تا تخلیه کنه و ما بریم زندگی کنیم
که برادرشوهرم گفت دهمیلیونی که سهم خودش هست رو نمیده قرار بود ما ماهانه اجاره هم بدیم
،همسرم بهم زنگ زد و ناراحت بود اما من همون لحظه گفتم باشه خوب میریم جای دیگه رو اجاره میکنیم و حتی یک ثانیه هم ناراحت نشدم
و حدود یک ماه بعدش یعنی تو تیر ماه سال 97 که همه چی داشت گرون میشد یه شب که داشتیم تلفنی با هم صحبت میکردیم همسرم گفت که نگرانه چون پول داره از ارزش میفته
و کل داراییش هم حدود 50 میلیون پول نقد بود ما به فکر افتادیم که با اون پول و فروش ماشینمون که تیبا 2 بود و وام ازدواج همسرم و پول وام ازدواج من که بیام از قم از آشنای شوهرم جهیزیمو قسطی بگیرم و شوهرم قسطش رو بده و پول نقد رو بدم بهش مجموعا حدود نود میلیون میشد
مادرشوهرمم تقریبا 80 گرم طلا بهمون قرض داد (اون موقع ما اصلا به این صورت با قوانین آشنا نبودیم که وام و قرض خوب نیست ولی به شدت انگیزه داشتیم و امیدوار بودیم و خوش بین و توکل داشتیم به خدا برای خونه خریدن)
من همش میگفتم خداکنه یه خونه خوب بخریم که فروشندش برای انجام یه کار خیر خونه رو زیر قیمت به ما بفروشه همونطور هم شد
صاحبایخونه یه خانم و آقای پیری بودن که این خونه دومشون بود و نیمه کاره ولش کرده بودن و برای تهیه جهیزیه دخترشون میخواستن بفروشن و با تخفیف خوب به قیمت 120 میلیون یه خونه 60 متری سه طبقه با نمای خشگل خریدیم زیرزمینش کامل بود 20 میلیون رهن دادیم و دو طبقه دیگه رو تکمیل کردیم مایی که قرار بود بریم تو زیرزمین خونه پدری همسرم مستاجری
خودمون صاحب خونه شدیم و تازه مستاجر هم داشتیم دو طبقه دیگش هم دست خودمون بود
برای مخارج عروسی دیگه زیر صفر شده بودیم چون به گچکار و کاشی کار هم بدهکار بودیم
همسرم به شدت شخصیت مستقلی داره و از وقتی که بچه بوده خودش کار کرده و تمام مخارج نامزدی و عروسی رو هم خودش داد
ما عشقمون و درکمون نسبت به هم خیلی زیاد بود حتی برای پرداخت قسط وسایل حلقه نامزدیمونم یه هفته مونده به عروسی فروختیم هیچ خریدی نرفتیم با توجه به بودجمون لباس عروس گرفتم اما خداشاهده عروسیمون انقدر عالی برگذار شد انقدر همه باهامون راه اومدن که فقط لطف خدا بود از صاحب تالار و عکاس بگیر تا گلفروش و اجاره ماشین عروس هنوز بعد گذشت چند سال فامیلامون میگن عروسی ما خیلی بهشون خوش گذشته
بعد عروسی فقط یه موتور معمولی داشتیم که هنوز شوهرم اونو با برادرش شریک بود
کمکم بدهی بنا و گچکار و دادیم و بعد 9 ماه یه پراید مدل پایین خریدیم
دلمون بچه میخواست اما من اصلادوست نداشتم دکتر برم و تحت نظر دکتر باردار بشم و میگفتم پس قبلنا چیکار میکردن اکثرا هم که بچهها سالم به دنیا میومدن
بعد حدود دو سه ماه من باردار نشدم رفتم دکتر و گفت هنوز زوده و وقت داری و باید کلی وزن کم کنی برام سونوگرافی و آزمایش نوشت و گفت عجله نکن فکراتو بکن هر وقت خواستی این آزمایشارو بده و بیا تا بهت رژیم بدم وزنت که کم شد اون وقت برای بارداری اقدام کن
و این پروسه کمه کم یکی دو سال طول میکشید
اما من ته دلم میگفتم پس چطور فلانی هم که از من تپل تره به راحتی باردار شده و فقط یه منطق محکم داشتم میگفتم من بدنم تنظیمه پس به راحتی باید باردار بشم دو ماه گذشت و من پریود نشدم بیبی چک زدم منفی بود ،آزمایش خون دادم منفی بود دیگه رفتم سونوگرافی که اگه کیست دارم معلوم بشه تا برم برای درمان که تو سونو گفت خانم شما بارداری و سن بچه تقریبا 6 هفتست به راحتی باردار شدم
کرونا شد ، چند ماه دکتر و اینام نرفتم دیابت بارداری گرفته بودم ماه هشتم بود که رفتم دکتر و آزمایش که گفتن که قندم به حدی بالاست که باید بستری بشم ولی من اصلا ناراحت نبودم چون به خاطر قرنطینه انقدر تنهایی کشیده بودم میگفتم تو بیمارستان باز چند نفر و میبینم و همین بستری شدن هم باعث شد به راحتی بیمه بشم
من فقط به زایمان سزارین فکر میکردم ولی دولتی بی دلیل پزشکی قبول نمیکردن و خصوصی هم هزینش برای ما زیاد بود
تو بیمارستان یکی از بیمارا بهم گفت دکتر یزدی خیلی خوبه برو پیشش و منم رفتم این خانم
دکتر نبودن بلکه به نظرم دست خدا بودن چون بهم آرامش دادن و اخلاقشان فوقالعاده خوب بود
و گفتن تا هفته 38 بارداری به چیزی فکر نکن
هفته 38 شد دکتر گفت برو سونو اگه وزن بچت 4 کیلو باشه تو بیمارستان دولتی سزارین میشی دکتر سونو ازم پرسید دوست داری زایمانت چی باشه من گفتم سزارین وزن بچه رو زد 4 کیلو خدای من شاهده که من به هیچ کدوم از این دکترا زیرمیزی یا رشوه یا حتی یک ریال مبلغ اضافه ندادم
با کمترین هزینه تو بیمارستان دولتی توسط بهترین دکتر و بهترین پرسنل بهترین زایمان. و داشتم وزن بچم هم 3700 بود ولی بازم بیمه قبول کرد
دوسال از ازدواجمون گذشت خونمون و عوض کردیم و اومدیم به یه محله عالی ، یه خونه قدیم ساخت 76 متری گرفتیم و خیلی عالی بازسازی کردیم
همسرم از شغلش اصلا راضی نبود تصمیم گرفتیم که مغازه رو جمع کنیم و مصمم اینکارو کرد و قدم بعدی این بود که خونه خرید و فروش کنیم چون دیگه یه کمی بلد شده بودیم
خونه رو با سود خوب فروختیم و یه خونه صدمتری خریدیم
فروشش چندماه طول کشید دیگه بااستاد آشنا شده بودیم و عضو سایت شده بودیم
یه مسافرت عالی به شمال و مشهد رفتیم تو شمال توچادر خوابیدیم ایام شهادت امام رضا بودکه رسیدیم به مشهد تو مسافرت فایلای توحید عملی رو مدام نگاه میکردیم
مشهد خیلی شلوغ بود و ما خبر نداشتیم که چه گرونی و شلوغیه تو اون زمان هوا سرد بود که تو چادر بخوابیم من با خودم گفتم خدایا یه جای خوب رایگان بهمون داده بشه یکی یه حسینیه معرفی کرد که خیلی شلوغ بود و همه خانوما باید کنار هم میخوابیدن
از اونجا که اومدم بیرون گفتم خدایا من ازت یه جای خوب خواستم این بود ؟
به سختی یه هتل پیدا کردیم برای سه شب دوس داشتیم بیشتر بمونیم اما پولمون نمیرسید
روز آخر با هتل تسویه کردیم وسایلارو چیدیم تو ماشین و رفتیم حرم گفتیم تا شب حرم میمونیم و بعد تو ماشین میخوابیم صبحم راه میفتیم سمت قم
هتل با حرم حدود بیست دیقه پیاده فاصله داشت
شب بعد از اینکه نذری گرفتیم و خوردیم تو فکر بودیم که چجوری این همه راه پسرمون که خواب بود بقل کنیم نشسته بودیم و دلمون نمیخواست بلند شیم انقدر که خسته بودیم
یه پسر جوون اومد به همسرم گفت آقا شما جا برای خواب دارین همسرم گفت آره
من گفتم میخوایم تو ماشین بخوابیم
گفت ماتو همین هتل کوچه روبهروی حرم اتاق رایگان به زوار میدیم اگه میخواین شب اونجا بخوابین خدای من اصلا قابل باور نبود ما رو برد بهمون اتاق و نشون داد یه اتاق بهتر از اونجایی که خودمون اجاره کرده بودیم خدا اون پسر جوون رو تو اون شلوغی برای ما فرستاد تا به من بگه این ، اونجایی که من مهمونت میکنم
من فقط اشک ریختم و شکر کردم
بعد اون اتفاق من خیلی متحول شدم
با خودم میگفتم من محاله یادم بره خدا چجوری به حرفم گوش کرد اما متاسفانه گاهی یادم میره
یه شب یه فایل دیدیم از استاد که بعدش من به همسرم گفتم اگه خونه فروش رفت بیا طلایی که از مامان گرفتیم پس بدیم قبلا قصد داشتیم که خورد خورد پس بدیم اما من گفتم بیا یه دفعه بدیم چندروز بعدش خونه فروش رفت فرداش ما طلا رو خریدیم و دادیم
یکی دو هفته بعد قیمت طلا تقریبا دو برابر شده چقدر فکرمون آسوده شد
برای بازسازی خونه دوممون 50 میلیون وام گرفته بودیم که قسط میدادیم حدود 32 میلیونش مونده
چقدر برای عقب افتادن چندتا قسط اون عذاب کشیدیم ، حرف شنیدیم از ضامنمون اونم طبق آموزه های استاد تسویه کردیم
همسرم دسته چکشو پاره کرد
15 سال بود که سیگار میکشید بعد گوش کردن یه فایل که خانم سپیده بود اگه اشتباه نکنم گفتن که حرف استاد راجعبه افراد سیگاری بهشون برخورده و سیگارو ترک کردن از همون لحظه همسرم سیگار رو ترک کرد
من باز هم پریودیم نامنظم شد بیبی چک منفی بودرفتم سونو گفت که خانم شما بارداری و قلب بچه هم تشکیل شده
خونه جدیدی که خریدیم پول برای ساخت کم اومد باید یه طبقهای که خودمون توش مینشستیم میدادیم مستاجر دو ماه وقت میگرفتیم بالا رو تکمیل میکردیم
200 میلیون پول لازم داشتیم زمستون بود همه املاکیا میگفتن با این مبلغ اونم تو این فصل مستاجر عمرا پیدا بشه اما در عرض یکی دو روز بعد از آگهی توی دیوار به همون مبلغ با همون شرایط مستاجر پیدا شد
من باردار بودم دوبار تقریبا به تنهایی اسباب کشی کردیم و چیدیم تو بوی نم و گچ و بنایی اما خداروشکر حتی ذرهای به بچه آسیب وارد نشد
یه جایی حتی پول خرید انسولین هم نداشتیم حاضر نشدیم از کسی قرض بگیریم یه حسی ته دلم میگفت خدا مواظب من و بچمه و آروم شدم و پولش جور شد
سر زایمانم دکتری که گفته بود میاد نیومد ته دلم تو اتاق زایمان گفتم خدا هست بالاتر از هر ناظریه و آروم شدم
دقیقا روزی که بیمم داشت تموم میشد مرخص شدم و خدا هزینه زایمانمو داد
یک ماه بعد زایمانم خونه به قیمت خوب فروش رفت
دوتا خونه کوچیک خریدیم
یکیشو دادیم رهن و اون یکی و بازم فروختیم و یه ماشین کوئیک مدل بالا خریدیم و یه خونه تو محله بهتر
تو این شش سال ما بهترین مسافرتهارو رفتیم
بدون اینکه یک ریال هزینه کنیم به راحتی به لطف خدا دوتا بچه داریم
قدم اول دوره دوازده قدم رو خریدیم و طلبی که از کسی داشتیم حدود 80 میلیونش داده شد
من از رانندگی میترسیدم اما طبق گفته های استاد تو قدم اول هدف برای خودم گذاشتم و رفتم و آموزش دیدم و به راحتی قبول شدم و چند روز دیگه گواهینامم میاد
دوره قانون سلامتی رو خریدیم و من تا الان توی کمتر از دوماه نزدیک 13 کیلو کم کردم
و قند ناشتام از 215 رسیده به زیر 100
شاید باز هم تو مواقع حساس عصبی بشم ولی خیلی زود خودمو جمع و جور میکنم
دارم تمرین میکنم خودمو ببخشم و این خیلی کمکم میکنه
یه کم با خودم مهربونتر شدم
من کلا اهل آرایش و جراحی و عمل زیبایی و ژل و … نیستم ولی با حرفای استاد احساسم نسبت به خودم و چهرم خیلی بهتر هم شده و اصلا به این مسائل حتی فکر هم نمیکنم
و هر روز داریم خودمون رو بهتر میشناسیم
چقدر حالم خوب شد با نوشتن این کامنت
ممنون که خوندی دوست خوبم
خداروشکر به خاطر اینکه به من و همسرم سعادت داد ذرهای قوانینش رو بدونیم و ما رو با استاد و مریم جان و سایت و بچه های بی نظیر سایت آشنا کرد
سلام آبجی گلم
خدا شاهده انقدر لذت بردم از کامنتتون که حد نداره
شما با اشاعه نور آگهی هاتون یکی از دستها و اسباب خداوند برای گسترش جهانید
به قول سعدی : هر کجا که نور خدا می آید / ببین که خلق بی سر و پا می آید .
واقعا اونچه که نور امید رو بتونه در دل بنده ای بتابونه اون نور خداست حالا از دست و به وسیله هر بنده ای که باشه،
و من چقدر لذت بردم انشالله همیشه در مسیر دریافت برکات الهی باشید
سلام آقای رستمی
ممنون که خوندین کامنتم رو
چه قشنگ تشبیه کردین
کامنتی رو که بچه ها از نتایجشون مینویسن رو خیلی خیلی زیاد دوست دارم و بهم امید میده، قلبم رو باز میکنه،اطمینانم رو بیشتر میکنه
دلم میخواد کامنتهای خودم هم از این جنس باشه
و به نظرم وقتی آدم منطقی به زندگیش نگاه میکنه این دست از معجزهها زیاده تو زندگی همه آدما
انشالا زندگی شما هم پر از نو و برکت و سعادت باشه
در پناه خدا باشین
سلام عزیز دلم
کامنتت فوقالعاده بود
خوندم ولذت بردم…
عالی هستی
و این مسیر توحیدی نوش جونتتتت
تحسینت میکنم..
واقعا کنترل ذهن اونم در حاهای سخت
یعنی تقوا وایمان به خدا وتوحید عملی
الهی که همیشه بدرخشی گلم
روی ماهت رو میبوسم.
و زندگیتون همیشه پر از شادی ولذت و
موفقیت وثروت وعشق به خدااااا باشه
سلام عزیزدلم
الهام جان مهربونم
من خیلی از کامنت پر از نور و قشنگی که برام نوشتی ممنونم ازت
من هم از خوندن کامنتهات لذت میبرم عزیزم و تحسینت میکنم
شجاعتت رو ، مهاجرتت به شهر دیگه،
عشقی که بین خودت و همسرت هست، توکل و ایمانت به خدا و حرکتت به تنهایی برای تحول زندگیت زمانی که گفتی هیچکدوم از اعضای خونوادت هیچکمکی بهت نکردن و خدا دستانش رو به کمکت فرستاده من هم یک زن و یک مادر هستم و میفهمم تو چه شجاعتی داری عزیزم ،
اون کامنتت که گفتی با کمک تجسم باردار شدی خیلی روم تاثیر گذاشت و به دلم نشست
خداروشکر به خاطر وجود دوستای قشنگی مثل شما و نوشتنتون
ازت بینهایت ممنونم الهام جانم
سلام خانم سیفی
خیلی لذت بردم از خوندن کامنتتون
و چقدر تحسینتون کردم بخاطر ایمانی که نشون دادین
بخاطر شجاعت تون در انجام تصمیمات سخت
و خدا به شجاعان پاسخ میدهد
همینکه در هر شرایطی سختی ایمان تون رو به خداوند نشون دادین و فقط از اون کمک خواستین به قول استاد لاجرم پاداشها رو هم دریافت کردین.
خیلی لذت بردم از خط به خط کامنتتون و چقدر تحسینتون کردم
عاااالی هستین
از اینکه این معجزات ریز و درشت به یادتون هست و به خودتون یادآوری میکنید لذت بردم،
واقعا اگه همه ما هواسمون باشه معجزات زیادی در زندگی مون اتفاق میفته، اما حربه شیطان اینه که نکات مثبت رو کمرنگ میکنه و نکات منفی رو هر لحظه بهمون یادآوری میکنه و این ماییم که با یادآوری این معجزات ایمان مون رو حفظ میکنیم و بر نجوای شیطان غالب میشیم.
با خوندن کامنت زیباتون خیلی از قوانین بهم یادآوری شد، امیدوارم که عمل کنم و فراموش نکنم.
با تشکر از شما دوست عزیز که عالی عمل میکنید و نتایج تون رو به اشتراک میزارین
در پناه پرودگار باشید
سلام به شما آقای نیکوی عزیز
ممنونم از اینکه کامنتم رو خوندین
و ممنونم از انرژی مثبتتون
من کامنتهای شما رو دنبال میکنم
اتفاقا چندروز پیش به نکته ای تو یکی ازکامنتهاتون اشاره کرده بودین راجعبه اینکه اوایل شروع کارتون تو حوزه ساخت و ساز با مشاهده تورم از این شغل خارج شدین در صورتی که اگر میموندین پیشرفت بهتری داشتین
الان من و همسرم هم شرایطمون تقریبا مشابه اون دوران شماست و خوندن کامنتتون چقدر دلگرمی بود برای ما که دلسرد نشیم
ازتون ممنونم که مرتب تو سایت هستین و از تجربیاتتون و نتایجتون میگین
در پناه خدای یکتا باشین
سلام به استاد عزیزم و مریم جانم و همه دوستانم
خداروشکررررررر که فایل دیگه ای روی سایت اومد اونم از قرآن و منطق قرآن
این فایل های اخیر همش استاد دارن در مورد منطق قرآن و آیات و نشانه هاش میگن
درست از زمانی که مریم جان پروژه خونه تکونی رو شروع کردن من همون موقع یه دفتر گرفتم و به عنوان یه دوره بهش نگاه کردم و نت برداری کردم و کامنت گذاشتم و تمرین کردم و بعد فایل های دانلودی استاد از قرآن رو در ادامه به عنوان دوره بهش نگاه کردم و تمرکز کردم و نت برداری کردم و کامنت گذاشتم
یعنی میخوام بگم این جلسات اگه ارزشش بیشتر از دوره ها نباشه کمتر هم نیست
واسه من که خیلیییییییی ارزشمنده و کلی آگاهی داره بهم میده
یعنی گوش میدم نت برداری میکنم و باز گدش میدم و کامنت میزارم و اگه کلیدی برام روشن بشه توی ذهنم توی برگه ای مینویسم و به دیوار کنارم میزنم تا ببینم
خدایاااااا شکررررت به خاطر این آگاهی های فوق العاده
موضوع : کلید اجابت دعاها
داستان زکریا و سوره مریم
داستان پیامبر و سوره ضحی
داستان جنگ بدر و … ال عمران
داستان سوره طلاق
داستان سوره بقره و باور نزدیک بودن خداوند
همه اینها بوی مرحمت خدا میده
همه اینها بوی فراوانی میده
همه اینها بوی سپاسگزاری میده
همه اینها بوی باور قدرتمند میده
همه اینها داره میگه چطور ذهن رو برای دریافت منطقی کنیم
همه اینها داره بهمون راهکار میده
خدا خودش داره میگه چکار کنیم اونم ریزِ ریز
فقط
فقط
فقط
باید قدرت خداوند رو باور کنیم
باید باور کنیم خداوند قدرت مطلقه
باور کنیم رب العالمینه
باور کنیم قدرت مدیریت و رهبری جهان رو داره
باید باورش کنیم اون پروردگاره
به هر کاری تواناست
شب و روز در قوانین اونه
پاییز و بهار و زمستون در قوانین اونه
ماه و خورشید و ستاره در قوانین اونه
بینایی و شنوایی و … من در قوانین و مرحمت اونه
دریاها و کوه ها و آسمان ها از آن خداست
موجودات و جانوران و گیاهان و رشد و نموشان در اختیار خداست
کارکرد قلب و مغز و تمام اندام های من در اختیار خداست
این قدرت میتونه منو به تمام خواسته هام برسونه به شرط ایمان به شرط باور
چه جوری ؟؟؟؟
همون جوری که منو متولد کرد
همون جوری که منو از زیرررررر زیر صفر رسوند به الان که راحت دارم زندگی میکنم
همون جوری که کل اعتبار از دست رفتمو بهم برگردوند
همون جوری که ارتباطم رو با همسرم فوق العاده کرد که دلمون میخواد مادام با هم در کنار هم باشیم و عشق بدیم و در مورد قوانین حرف بزنیم
همون جوری که استاد رو تو مسیرم قرار داد تا به سلامتی و تناسب اندام برسم از راهی که فکرشووووو نمیکردم
من روزی که با استاد آشنا شدم یک میلیون درصد هم فکرشو نمیکردم از طریق استاد به وزن ایده ال و سلامتی برسم
ارهههههههه من دارم یاد میگیرم با یاداوری نعمت ها ذهنم رو منطقی کنم واسه دریافت نعمت های بیشتر
من دارم یاد میگیرم با همون ویژگی ذهن خودش رو خلع سلاح کنم
خدایااااااا شکررررت
استاااااد سپاسگزارمممممم
سلام
از وقتی این فایل رو دانلود کردم 7،8 بار دارم گوشش میدم هربار گوش میدم یه نکته جدید پیدا میکنم
چند وقت بود از اینکه ماشین نداشتم به تضاد خورده بودم . به خداوند درخواستش رو دادم اما ذهنم اومد اینقد مغلطه کرد که بابا پولش از کجا تو که هیچی پول نقد نداری سریع جلوی ذهنم گرفتم فقط چند شب تجمسش کردم با حال خوب که سوار ماشین خودمم اما این وسط ذهنم میومد جولان میداد خیلی کار سختی بود اما به سختی کنارش میزدم
تا اینکه مامانم بهم پیشنهاد داد میخای برات ماشین بگیرم من چشمام چهار تا شد گفتم از کجا گفت من جورش میکنم برات ، مامانم و خواهرم و برادرام باهم پول گذاشتن برام ی ماشین خریدن و تاکید کردن پولش رو اصلا عجله ندارن که بهمون پس بدی هر وقت داشتی کم کم بده
خدای من روزی که رفتم ماشین خشک رو تحویل گرفتم باورم نمیشد این خدای ماست اولین بارم نبود که ماشین میخریدم اما همیشه برای همسرم بود و پولش رو از قبل داشتیم اما ایندفه صفر مطلق بودم
من توی ذهنم گفتم تا یکسال آینده اما اینکه اینقد زود محقق شد الله اکبر
این کامنت رو اینجا نوشتم تا رد پای من باشه از این همه معجزات خداوند در زندگیم ک اگر دستان خداوند رو باز بگذاریم خیلی کارها برامون انجام میده
به نام خدای مهربانم .
سلام خدمت استاد توحیدی عزیزم و خانم شایسته و همه دوستانم در این سایت نامبروان بهشتی .
به به به ای جانم عجب فایلی استاد جانم سوپرایز کردید حالمو خوب کردید استادم اقا شما یه دونه ای واقعا محشرید
چقدر من خوشبختم که چنین استادی را خدایم سر مسیرم قرار داده به به درک قوانین از قران استخراج میکنید که اصلا
اصل جنس هست و این ذهن را همچین خلع صلاح میکنه که دیگه خاموش میشه و اثری ازش نمیمونه و باید
این باورها صحبتها را تکرار کنم تا ملکه ذهنم بشه و باور غالبم بشه تا در عمل به لطف خدای یکتا بتونم عملگرا باشم
فقط باید اینارو باور کنیم داستانهای قرانی خیلی میتونه اثرگذاری صد در صد داشته باشه چون منبعش را قبول دارم
و میدانم که از طرف خدای یکتا هست و برایم منطقی کردنش راحت تر هست بهترین روش منطقی کردن باورها
برای من و خیلی از ادمها همین قران هست که به لطف خدای مهربانم استاد عزیزمون خیلی زیبا و بی نظیر همه
جوره از تمام زوایا این کارها را انجام دادن و من خودم بعد این همه مدت وقتی ایه ای میخونم خیلی درکم بالاتر رفته
و نگاهم نسبت به قبل خیلی بهترشده و همینطور باید بیشتر کار کنم تا بتونه در باورهای زیرین منطق جای بگیره
خیلی خوشم اومد با سوره ذکریا شروع شد داستان بسیار زیبایی هست و اصلا باورها را دگرگون میکنه این خدای
قدرتمند نسبت به عقل انسانی که داریم واقعا چون ذهن ما توسط جامعه خانواده فرهنگ شکل گرفته حالا نسبت
به هر ادمی میتونه متفاوت باشه ولی کلیتش ذهن همه ما از دید انسان محدودیت نگاه میکنه به تمام موضوعات
خدا میاد با این داستانها در این مثال ذکریا تمام معادلات و قوانین انسانی ما را دگرگون میکنه اصلا میزنه زیر میز
میگه اینا چیه به خورد خودت دادی من این قدرت را دارم میتونم این کارو انجام بدم چقدر جالبه که یک انسان
مثل ذکریا خواسته ای داره و باورهای محدود کننده هم داره به خدا میگه و خدا هم در جواب منطقی میکنه براش
که تو چی بودی وجودیتی نداشتی هیچی بودی من تورو افریدم و الان این شکل هستی درسته سنت بالاست ولی
برای من هیچی غیر ممکن نیست همه چی را میتونم به لحظه تغییرش بدم همانطور که از اولش وجود نداشتی
برای ذکریا منطقی کرد چقدر خدا زیبا میاد برای ما ذهنی که خودش ساخته کارکردش را میدونه که چه واکنشی داره
ذهنمون خودش هم کاری میکنه که ذهن دیگه نتونه کاری کنه تسلیم میکنه با منطق ذهن خلع صلاح میشه
واقعا همه چی به همین شکل کار میکنه برای منطقی کردن ذهن چون محدودیت ها را به خوردش دادیم
نمیتونه بدون منطق چیزی را قبول منه خدا تمام معادلات را براش درست میکنه
خدا خودش دستگاه را ساخته میدونه چه جوری کار میمنه چه جوری خاموش میشه خودمون هم میشه
چیزی را میسازیم میدونیم چه جوری کار میکنه چه کارهایی میشه انجام داد اینجا خدا در قران برای ذکریا باور پذیر
مکینه و نشونه هم میخاد ذکریا که خدا بهش اطمینان قلبی بده بیشتر باور کنه که این اتفاق براش میفته
بهش میگه سه روز نمیتونی با مردم حرف بزنی در صورتی که هیچ اتفاقی در سلامتیش رخ نداده بود و میخاست
ایمان ذکریا را بالاتر ببره قلبش قوی تر باشه که این خواسته را خدا بهش میده واقعا بی نظیر بود استادم که
با دیدن قران و باز کردنش به این سوره هدایت شدید و الهامتان را جدی گرفتید و برای ما حرف زدید به چه زیبایی
اسونش کردید و قابل هضمتر شد برامون خواستم ابتدا از این یک تیکه بنویسم تا به امید خدایم در کامنتهای بعدی
در مورد موضوعات دیگه بنویسم وعده خداوند حقه من خودم در تمام زمینه های زندگیم خدا معجزاتی بزرگ برایم
رقم زده که حتی نمیتونستم بهش فکر کنم فقط ارزو کرده بودم و خوش بین بودم و خدا به چه زیبایی تمام پلن ها را
چید و منو به همه انها بهتر از اونی هم که فکرشم نمیکردم رسوند خداوند خلف وعده نمیکنه ما دریافت کننده
خوبی نیستیم در اغلب مواقع خدا همیشه آنلاین هست ما کانکت نمیشیم خدایا کمکم کن همیشه بتوانم با تو
کانکت باشم و در آغوشت باشم الهی شکرت برای این فایل این استاد بی نظیر و همه دوستان عزیزم و خانم شایسته
مهربان تا کامنت بعدی همه شما را به خدای مهربانم میسپرم .
خدا نگهدارتون .
بنام خداوند بخشنده ومهربان
سلام به استاد عزیزم استاد قشنگم استاد توحیدی ام
وسلام به بانوی نازنین مریم جانم
سلام به بچه های خوب وتوحیدی وفوق العاده ی سایت
استاد بهترین دوره ای که تاالان دیدم این فایل کلید اجابت دعاهابود.. واقعا حکم یک دوره رو داره وااااااااای از همون اول که گوشش دادم هی پاوس میکردم هی ادامه میزدم تااخر فایل چندبار من این کارو کردم اصلا اینقدرررر انرژی وفرکانسش بالاست که حد نداره خیلی خیلی خیلیییی تاثیر گذار بود خیلی حال دلموووو عالی کرد اینقدر ذوق زده شدم خدای من چقدرررر درس داشت نمیدونم ازکجاش بگم
استاد درمورد سوره مریم گفتین بعدش من رفتم خوندم سوره رو وقتی زکریا درخواست میکنه که یه وارثی یه بچه ای رو بهش عطا کنه بااینکه زکریا میدونسته پیرو ناتوانه وهمسرش نازاست ولی چی میشه که درخواست کنه غیر ازاینکه ایمانش به خدا به قدرت خدا قوی بوده غیر ازاینکه به توانایی خدا اعتماد داشته ایمان قوی داشته که همچین درخواستی میکنه از خدا وخدا پاسخ میده بهش خدابه چه کسانی پاسخ میده به کسانی که ازش درخواست میکنن به شرطی که باورش داشته باشن…زکریا تو این سن ازش درخواست بچه میکنه من چقدر جوونا رو میشناسم بچه ندارن بخاطر اینکه باور ندارن خدا این قدرت وداره که بهشون عطاکنه خدا میفرماید همونطور که تورو از عدم به وجودت اوردم بچه دادن که خیلی راحت تره ومن ومن چقدرررررر خواسته هام برام امکان پذیررر شدددد چقدررررر باورام در موردارزوهام امکان پذیر شد و گفتم پس میشودددد همونطور که نعمت هایی رو که دارم بهم داده بقیشو هم میده این همون خداست همون قوانین ثابته همون رحمانه همون بخشنده ووهابه چیزی از خدا وصفات خدا تغییر نکرده همیشه بوده وهست وخواهد بود همیشه دعاهارو اجابت میکرده ومیکنه وخواهد کرد پس نگران چی هستیممممم غم وغصه ی چیو میخوریم ما ما ما باید عوض بشیم ما باید ایمانمون رو قوی کنیم ماباید تو مدارش قراربگیریم ما باید خدارو باور کنیم وطبق قانون هرچیو بخوایم بهمون از بی نهایت طریق داده میشود نقطه سرخط
همون خدایی که به زکریا یحیی رو میبخشه همون خدایی که به مریم بدون همسر عیسی رو میبخشه همون خدایی که به ابراهیم توسن پیری اسماعیل رو میبخشه که برای ذهن ما امکان پذیرنیست این همون خداست که مارو به خواسته هامون میرسونه این همون خداست که همه چیز براش راحته وهیچی نشدنی نیست
استاد خدا میدونه تا 5سال دیگه 10سال دیگه چقدرر فرکانستون بالاتر میره وچه فایلایی رو اماده خواهیدکرد چون تکامل و قشنگ داریم درک میکنیم این فایلای اخیر چقدرررر تاثیرگذار و فوق العاده هستن من چقدررر لذتدبردم ازاین فایل استاد واقعا حکم یه دوره رو داره
در مورد این ایه اذا سالک عبادی عنی وااای اشکمو دراوردی استاد یه بار باصدای عبدالباسط گوشش دادم دگرگون شدم خیلی عالی بود تو دوره قانون افرینش استاد میگین درمورد همین ایه که چرا خدا گفته من نزدیکم نگفته من رحیمم نگفته بخشندم یا صفت دیگه چون خداصفات زیادی داره چرا گفته من نزدیکم بخاطر اینکه باور کنیم که همیشه دردسترسه ومیشنوه دعاهامون رو همیشه میبینه همیشه خواسته های مارو میدونه وراه رسیدن بهشون رو میدونه تمام کاری که ماباید انجام بدیم اینکه ایمان داشته باشیم وتوکل کنیم بهش که خودش میفرماید توکل به من برایتان کافی ست
خیلی فایل خوبی بود استاد واقعا ازتون سپاسگزارم هرچقدر این فایلای توحیدی رو گوش میدم وابستگیم به همسرم وخونوادم خیلی کمرنگتر میشه به خصوص سوره طلاق که توضیح دادید که خدا رزق بی حساب میده اگه فقط بهش توکل کنیم من امیدوارتر میشم خیلی خیلی زیاد امیدم زنده میشه
یه مثال خیلی ساده دارم اینکه محل کارم نزدیک خونه مامانم ایناهست ظهرا معمولا میرم اونجا احساس میکنم اونجا امنه برام چون همسرم روزا سرکاره وای هروقت من تصمیم میگیرم که نرم همون روز بهترین غذا رو خوردم یاصاحب کارم سفارش میده یا همسایم در میزنه برام غذای عالی میاره اصلا جامیخورم میگم همون روزی که تصمیم میگیرم نرم خونه مامانم چه غذاهایی خدا ازطریق دستاش برام میفرسته این یه مثال ساده ای بود اگه کل زندگیمون بهش بسپاریم چه بهشتی شود
استاد تو کامنت های قبلی گفته بودم چه قدر خدا هدایتم کرد خیلییییی راحت به اسانی وراحتی به چندتاازخواسته هام رسیدم وهمیشه یاداوری میکنم مرور میکنم اتفاقات رو
خدایااا شکرت واسه تمام نعمت هایی که بهم دادی شکرت واسه تمام هدایت هایت شکرت واسه تمام داشته هایم که از آن توست شکرت واسه تک تک لحظه هایی که ارومم که حال دلم خوبه شکرت خداجونم
استاد ممنونم ازت ممنون ممنون ممنون
استاد گلم سلام
من نمیدونم این فایلو کی گذاشتین
منم هنوز ندیدمش ولی میدونم جواب درخواست های منه که این روزها از خدا دارم میکنم و چند روزه با نشونه ها و معامله هایی که باخدا دارم میکنم دارم ایمانمو مثل حضرت ابراهیم زیاد و زیادتر میکنم و باورمو نسبت به این که خداوند خواسته های مارو میدونه و راه رسیدن ما به خواسته هامون هم میدونه و میخاد که بهمون بگه فقط کافیه آرامش داشته باشیم و باور داشته باشیم که خدا آگاهه به نیاز های ما و وقتی خواسته ای توی قلبمون شکل میگیره خداوند اون رو میدونه و نیاز نیست گریه کنیم و یا صدبار بهش بگیم و یا نگران باشیم فقط باید آرامش داشته باشیم و تمرکزمون رو روی شکر گزاری بزاریم و نعمت هایی که خدا بهمون داده و با توجه کردن به نکات مثبت حال خودمون رو خوب کنیم
استادم بهت افتخار میکنم که ایقدر روی ارزشمندی،احساس لیاقت و عزت نفس خودت کار کردی و به خودم افتخار میکنم که بنده ی خاص خدا هستم و شاگرد بهترین استاد توحیدی دنیا هستم و از خداوند تشکر میکنم که من رو لایق بودن روی کره ی خاکی قرار داده و تمام خلقیات خودش رو مسخر و دراختیار و تحت فرمان من قرار داده و هدایتم میکنه تا توی خوشبختی و نعمت غرقم کنه
عاشقتونم
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به استاد عزیزتر از جانم پیام آور خدای مهربانم
چند ماهی بود که عضو سایت شده بودم و له له میزدم ی دوره تهیه کنم و نمیدونستم کدوم رو بخرم نشانه ها میگفت دوازده قدم ، دوازده قدم
تو حسابم پول داشتم شروع کردم به خریدن قدمها و خدارو شکر به قول استاد پول بقیه قدمها میرسید
توی یکی از قدمها استاد گفتن بچه ها بیکار نباشید ورودی داشته باشید
راستش فکرم درگیر شد خدایا من با این سن آخه چه جوری خلاصه به دستور استاد رفتم جایی مشغول چرخکاری شدم که البته خیلی سال پیش چند ماهی انجام داده بودم مهر ماه بود و من تا اوایل اسفند مشغول به کار شدم خدارو شکر هم فرمان استاد رو عملی کردم هم تونستم با پولی که به دست میاوردم قدمهارو تهیه کنم و دوره شیوه حل مسائل رو بخرم که تو آزمون به من گفته شده بود خلاصه اون کار تا اوایل اسفند بود و کلا تعطیل شد
که البته برای من کار سنگینی بود
بعد از عید امسال شروع کردم دوباره
قدمهارو کار کردن و نتایج کم کم دیده میشد و از همه مهمتر آرامش بود و آرامش
آروم شده بودم حرف کسی رو نمیزدم خیلی کم عصبانی میشدم همه را بخشیده بودم خودم را نسبتا بخشیده بودم با خودم در صلح بودم و از همه بیشتر این بود که 80 درصد توجه من روی نکات مثبت و زیباییهای افراد و اطراف بود و این خیلی راضیم میکرد بعد کم کم گفتم خدایا استاد گفتن بیکار نباشید من چه کاری انجام بدم که الهامی شد که برو کار در منزل بیار و خدارو شکر خیلی سریع پیدا شد و من منجوق دوزی آوردم و مشغول شدم ولی ته حسابم کمی پول بود
خیلی تشنه خریدن دوره قانون آفرینش بودم ولی ذهنم مقاومت میکرد میگفت بابا روی همین دو تا دوره که داری کار کن ولی قلبم میگفت بخر آره بخر ی خبرایی تو راهه
و توی این جدال ذهن و قلب ، قلب پیروز شد و من دوره رو شروع کردم به خریدن با همون پول ته حسابم
جلسه اول دیدم تقریبا صحبتها همون صحبتهای دوازده قدم هست دوباره ذهن شروع کرد گفتم که نخر گوش نکردی داشتم کمی دلسرد میشدم میگفتم راست میگه ها اینهارو تا حدودی استاد تو دوازده قدم گفتند اما دیدم قلبم ی چیز دیگه میگه شاد و راضی از این تصمیمم بود و سکوت کردم جلسات رو که پیش میرفتم احساس رضایت بیشتری میکردم و با خودم گفتم ببین اگه داری این حرفهای استادرو کمی بهتر میفهمی بخاطر کار کردن روی دوازده قدم بود و راضیتر شدم و
خدارو شکر این کار منجوق دوزی هم
کمک کرد برای خرید جلسات محتاج کسی نباشم و همین باعث بالا رفتن عزت نفسم میشد و همه جلسات رو تهیه کردم و در حال کار کردن روی دوره بینظیر قانون آفرینش هستم
کم کم دیدم این کار داره آسیب جدی به مهره های پشتم میزنه و دستم درد میکنه گفتم خدایا چه کنم گفت فعلا دیگه کاررو تعطیل کن گفتم چشم و شروع کردم به کار کردن روی دوره
دوباره ذهنم درگیر بیکاری شد گفتم خب مدتیه بیکارم و کفگیر ته دیگ خورده و حرف استادم چی که نباید بیکار باشم خلاصه خیلی گرفته بودم باز گفتم خدایا چه کنم قرآن رو باز کردم سوره کهف آیه 16 اومد چقدر قشنگ پاسخ داد خدای قشنگم فرمود باید به غار گریخته و پنهان شوید تا خدا از رحمت خود در همان غار به شما گشایش و توسعه بخشد و اسباب کار شما را با روزی حلال و آسایش مهیا سازد
آخه استاد جان من اسم اتاقم رو گذاشته بودم غار حرا و اونجا فایل گوش میدم نت برداری میکنم با خدا حرف میزنم گفتم ببین خدا گفت توی این غار بمون و فعلا کاری نکن من که قبلا بهت گفته بودم
چند روزی گذشت گفتم خدایا تو این غار من چه کار کنم
اول اینو بگم که من تا میتونستم شکر گذاری میکردم و مینوشتم واز وقتی که استاد عزیزم در مورد فایل لیلای عزیز توضیح دادند شکرگزاری من بیشتر و دقیق تر شد
خب بریم بقیه داستان گفتم خدا جونم چی کار کنم الله اکبر قرآن باز کردم سوره نحل آیات 119 به بعد اومد که فرمود اگر از روی نادانی عمل زشتی انجام دادید سپس توبه کردید و فساد آن عمل را اصلاح کردید که خداوند بعد از آن غفور و رحیم است و در آیه بعدی فرمود بدرستی که ابراهیم مطیع و یکتاپرست بود و هرگز مشرک نبود و آیه بعدی که فرمود شاکرا لانعمه که ابراهیم شاکر نعمتهای خدا بود و خداوند او را برگزید و هدایت کرد به راه مستقیم
به خودم گفتم ببین خدا چقدر واضح پاسخم رو داد یعنی مطیع باش و شرک نورز و و شاکر آنچه که به تو داده ام باش تا به راه مستقیم هدایت شوی و آیه بعدی که فرمود به ابراهیم که در دنیا حسنه میدهم و در آخرت از صالحین قرار میدهم
و پروردگارم مسیر رو برام روشن کرد و من مصمم تر روی توحید کار کردم و شکرگزاری کردم
از آنجایی به قول قرآن انسان عجول هستش و صبور نیست و دوست داره سریع به نتیجه برسه باز داشتم گول نجواهای ذهنم رو میخوردم که خداوند کمکم کردو از این نجواها نجاتم داد اومدم تو غار حرای خودم توی خلوتم با خدا صحبت کردم از خدا درخواست کمک کردم گفتم ایاک نعبد و ایاک نستعین و
خدارو نشوندم روبه روی خودم و شروع کردم سوال کردن
گفتم خدا جونم من رو برای چی خلق کردی بخدا این سوال انقلابی در من ایجاد کرد انگار قلبم باز شد و من قشنگ احساس میکردم واقعا خدا روبروی من نشسته و داره نگاهم میکنه و میخاد پاسخ بده و آرومم کنه از ذوق صورتم خیس اشک شده بود ضربان قلبم سرعت گرفته بود نمیدونم چرا این سوال اینقدر منو به هم ریخت دیدم بخدا دیدم خدا نگاهم کرد و گفت عزیز دلم تورو خلق کردم که خودم رو در تو ببینم تو تجلی صفات من هستی من از این نزدیک بودن با خدا شگفت زده شده بودم و
اشک میریختم گفت سخنم را قبول داری گفتم خدا جونم آره آره قبول دارم و به جانم نشست
بعد نگاهی کرد و شروع کرد یکی یکی ویژگیهای خودش را گفتن
گفت من رحمانم من رحیمم من لطیفم من رئوفم من انیسم من مونسم من شفیقم من رفیقم من غنیم من قدیرم من صبورم من شکورم من عزیزم من ……گفتم خدا جونم تو شدید العقابی نگاهی کرد و گفت این همه ویژگیم را نادیده گرفتی و زوم کردی روی این صفتم بله شدیدالعقابم اما برای کسی که اینگونه مرا ببیند و مطیع امرم نباشد یاد حرف استاد افتادم که میگویند هر جور خدارو ببینی و باور کنی با تو همانگونه رفتار میکند گفتم خدایا منو ببخش و هدایتم کن چقدر خدا لطیف است و غافلم
خدایا چقدر دلم تنگ خدا شد من
عاشق صفت مهربانی خدا هستم من میمیرم برای این ویژگی خدا نمیدونم چرا شیطان فریبم داد و با خدا چنین گفتم عذرخواهی کردم و
فقط نگاهش میکردم و اشک میریختم و خدا میگفت و میگفت
گفتم خدایا تسلیمم تسلیمم
گفت باور کردی گفتم با جان و دل باور کردم الهی قربونت بشم آره باور کردم نگاه مهربانی کرد و گفت حالا هر چی بخای بهت میدم خدای من شور و شعفی در من ایجاد شده بود
قلبم بزرگ شده بود قفسه سینه ام تحمل این بزرگی رو نداشت و من قشنگ احساس میکردم مهربانی خدارو احساس میکردم
گفت باور کردی هر آنچه بخواهی دارم و میتوانم بدهم گفتم تسلیمم تسلیمم قربونت بشم
گفت به شرطها و شروطها ، قلبم وایستاد یا خدا چه شروطی
گفت مترس و محزون مباش تو را اذیت نخواهم کرد گفتم به گوشم
اشک امانم نمیدهد خدایا یاریم کن بتوانم بنویسم
شرط اول فقط از من بخواه خدای من چقدر به دلم نشست این حرفت چقدر احساس امنیت کردم چقدر آروم شدم
منتظر شرط دوم بودم
گفت به چگونگی کاری نداشته باش و هیچ مپرس من بیشتر وبیشتر احساس امنیت کردم و فقط نگاهش میکردم میخاستم خودم رو بندازم تو آغوش خدا که مهربانانه ترین و امنترین آغوش است
گفت شرط سوم دیگه نترسیدم آروم بودم و میگفتم خدا مهربان است
گفت سپاسگزار آنچه داده ام و میدهم باش یاد همان آیه افتادم شاکرا لانعمه
بعد خود خدا جونم توضیح داد گفت میدونی چرا میگم سپاسگزار باش چون لئن شکرتم لازیدنکم میخام رشدت بدم بزرگت کنم ظرف وجودت رو گسترش بدم اگر به نعمتهایی که دادم توجه کنی یعنی به یاد من هستی و من هم به یادت هستم وقتی ظرفت را بزرگ کردم نعمتهایم لاجرم بر تو وارد میشود
استاد به خدا داشتم دیوانه میشدم مات و مبهوت نگاهش میکردم و تا آن لحظه اینچنین گفتگوی لذتبخشی با خدا نداشتم خدایا شکرت گفتمان تمام شد قبلم آرام و آرامتر شد احساس لیاقت کردم و گفتم تو اشرف مخلوقاتی خدایا شکرت بخدا این چند روز خیلی راحتر نسبت به قبل سیم ارتباطیم به خدا وصل میشود و من این گفت و شنود را توی این چند روز مرتبا با خودم مرور میکردم و امروز این آیه اومد تو ذهنم که فاذکرونی اذکرکم و دیدم چقدر قانون فرکانس رو قشنگ توضیح میده آری یاد کنید مرا تا یاد کنم شمارا واشکرولی و باز هم در مورد سپاسگزاری و شاکر نعمتهای من باشید یعنی وقتی شکر میکنید به یاد من هستید
بریم سراغ فایل امشب
دو سه شب پیش قرآن رو باز کردم اول سوره مریم اومد و داستان زکریا و چقدر عالی خداوند اجابت دعای بندگان رو با داستان زکریا توضیح دادند و خدا میداند که من شاید بیش از صد بار این آیات رو خونده بودم ولی اینقدر خوب درک نکرده بودم و گفتم پس وقتی دعای زکریا با اون شرایط اجابت شد خداوند دعای مرا نیز اجابت خواهد کرد و من طبق فرمان الهی فقط باید شاکر باشم و من این را به وضوح در زندگیم دارم درک میکنم و البته کوچولو کوچولو و بعد از اینکه دو سه صفحه رو با دقت مطالعه کردم و لذت بردم رفتم سرچ کردم و کلی آگاهی در مورد زکریا به دست آوردم که ایشون از انبیای بنی اسرائیل بود چون اون قسمت از آیه که زکریا از خداوند درخواست وارثی میکند که فرزندی عطا فرما که وارث من و وارث آل یعقوب باشد و برای من سوال شد و نمیدانستم که از پیامبران بنی اسرائیل بودند و چقدر شناخت پیدا کردم نسبت به زکریا و اینکه چه نسبتی با حضرت مریم داشتند خلاصه استاد جان خیلی منتظر فایل جدیدتون بودم
هر روز چک میکردم ببینم استاد جان فایلی گذاشتند یانه میدیدم خبری نیست امشب هم گوشی دستم بود ساعت نزدیک ده و نیم شب بود دیدم فایل جدیدی نیومده گفتم خدایا دلم پر میزنه برای دیدن و شنیدن صحبتهای استاد آخه چرا فایل نمیزارن استاد جان بد جوری به شما عادت کردیم
نوه ام پیش من بود دخترم اومد ببره نوه ام نمیرفت یهو خدایی شد گفت مامان بریم خوشحال شدم چون وقتی خونه ماست فرصت کمتری دارم روی دوره کار کنم تا رفتند دوباره گوشیمو گرفتم دستم وای خدای من فایل جدید نام فایل رو که دیدم اشکم بی اختیار جاری شد حس خیلی خوبی بهم دست داد دویدم تو غار حرای خودم و سریع صوتی رو زدم دانلود بشه و داشتم تا دانلود بشه تصویری رو نگاه میکردم و شما گفتین در مورد زکریا در سوره مریم صحبت میکنید بخدا خشکم زد اصلا باورم نمیشد من این یکی دو روز داشتم به این موضوع فکر میکردم و چقدر عالی توضیح دادین و مثل همیشه واضح و دلنشین بود
و ایمان مرا صد چندان کردین در مورد اجابت خواسته هایم چرا که وقتی ابراهیم درخواست کرد از خداوند که چگونه مردها را زنده میکند و خداوند فرمود باور نداری ابراهیم عرض کرد میخواهم یقین کنم و ایمانم بیشتر شود و خداوند دستور ذبح چهار پرنده رو دادند و…. من داشتم این دو سه روز میگفتم ببین برای زکریا شد و خداوند به اونشانه هم داد وقتی زکریا درخواست نشانه کرد پس برای من هم میشود و من نشانه خواستم و این صحبتهای گهربار شما که قطعا از طرف خداوند بر قلب شما الهام میشود برای اجابت دعای من نشانه بود و مهر تاییدی شد تا باور کنم که میشود
استاد جان بینهایت از شما سپاسگزارم و از مریم جان عزیز سپاسگزارم که قرآن را برای شما آوردند و بانی خیر شدند
و ازپروردگارم سپاسگزارم که شما را به این آیات هدایت کرد
خدایا شکرت
سلام و درود به مریم جان عزیزم
کامنت شما بسیار برام لذت بخش بود
چقدر قشنگ با خدا خلوت کردید
چقدر قشنگ قانون رو درک کردید و برای ما هم توضیح دادید
بخدا که همش همین سه تا شرطیه که گفتین و استادم چندساله دارن میگن و آموزش میدن!
شرط اول: فقط از خدا بخواهیم(توحید/و من یتوکل علی الله فهو حسبه)
شرط دوم: به چگونگی کاری نداشته باشیم(رها کردن خواسته و نچسبیدن بهش/ و یرزقه من حیث لا یحتسب)
شرط سوم: شکرگزار داشته هامون باشیم(لئن شکرتم لازیدنکم)
چقدر قانون سادست ولی با ما ذهن محدودمون پیچیدش میکنیم!!
حال دلم با خوندن کامنتتون خیلی بهتر شد ممنون که اگاهیاتونو باهامون به اشتراک گذاشتید
در پناه حق شاد و سلامت باشید
سلام شیما خانم دوست داشتنی
خداروشکر میکنم که تونستم با نوشتن کامنتم اون حس واقعی رو به شما دوستان منتقل کنم خدارو شکر سخن از دل برآمد و لاجرم بردل نشست
ممنونم از شما که انقدر خوب در مورد سه شرطی که خداوند برایم مشخص کرد آیه نوشتید و حال مرا خوبتر کردین
موفق و پیروز باشید
باعرض سلام
خانم شریعت چقدر با کامنت شما حالم خوب شد ولذت بردم واقعا از اینکه اینقدر خوب میتونید در غار تنهاییتون ب خدا برسید بهتون تبریک میگم و اینکه ندای قلبتون رو اینقدر خوب میشنوید خوشحالم براتون وباتوکل برخدا بتونید رسالت خودتون رو ب بهترین نحو انجام بدین و ب ثروت و فراوانی برسید وبسیار ممنونم از کامنت زیبا و تاثیر گذارتون درپناه خداوند مهربان باشید
خانم شریعت من اون فایلی ک استاد در مورد لیلا جون توضیح دادن فراموش کردم میشه لطف کنید اسم اون فایل رو بهم بگید ممنون میشم
سلام زهرای عزیزم
از اینکه کامنت منو خوندین و احساستون خوب شد خیلی خوشحال شدم و ممنونم که پاسخ دادین
زهرا جان واقعا درک کردم که اتفاقات خوب لازمه اش احساس خوبه شاید قبلا این رو قبول کرده بودم ولی الان خوب درک کردم و سعی دارم حالم رو خوب نگه دارم و به این نتیجه رسیدم که کلید حال خوب داشتن سپاسگزاری از پروردگار مهربان هست و وقتی استاد در مورد کامنت لیلای عزیز در فایل عمل به قوانین خداوند چگونه زندگیمان را متحول میکند توضیح دادند حسم خیلی خوب شد و بر خودم واجب دونستم که بیشتر و دقیقتر و جزئی تر از داشته هایم سپاسگزاری کنم و واقعا حالم خیلی بهتر شده است
موفق و پیروز باشید
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 8 دی رو با عشق مینویسم
اولین روزی بود که من باورهایی که با صدای خودم ضبط کردم و چیزای جدیدی که نوشته بودم از جلسه 1 دوره عشق و مودت ،تکرار میکردم
و البته با تاکید خدا که در این فایل بهم گفت روی باورات تمرکزی صد در صد کار کن تا اجابتت کنم
تا بتونم کاری برات انجام بدم
من از صبح، انقدر تو فشار ذهنی بودم ،که واقعا سخت بود برام که تکرار کنم باورهایی که ضبط کرده بودم رو ، تا تو گوشم گذاشتم و گوش بدم ، تا میومدم با احساس خوب تجسم کنم
بارها ذهنم میخواست هی بگه که تو که هیچی نداری، کسی دوستت نداره
،تو که عشق نداری، تو که نمیدونی وعده ای که خدا بهت داده ، که خواسته ات به تو داده میشه یا نه و از این حرفا
وقتی این نجواهارو میشنیدم ،میگفتم که نه ، منو یه نور و انرژی عظیمی دوست داره که من براش بی نهایت ارزشمندم
بی نهایت عاشقمه و منو دوست داره و هر لحظه کمکم میکنه و تو این یک سال ، خیلی کمکم کرد، پس همین خدا بقیه مسیر رو هم کمکم میکنه
من یه عشق دل بی نهایت بزرگی دارم که اسمش ربّ هست ،صاحب اختیار من
عزیز دلم ، که هر لحظه نورش رو حس میکنم
عزیز دلم که میگم، یاد عزیز دلم های استاد عباس منش برای مریم جان شایسته ، میفتم
اوایل ورود به سایت وقتی از زبانشون میشنیدم اذیت میشدم خوشم نمیومد
اما به مرور که روی خودم کار کردم این عزیز دلم شد، بین من و خدا یه جمله پر از عشق
و من الان به خودم ، به خدا همیشه عزیز دلم میگم و بی نهایت لذت بخشه
و یه وقتایی جلو آینه که خودمو نگاه میکنم میگم چطوری عزیز دلم خوبی و خودم حال خودمو میپرسم و میخندم و میگم عالیم عشق دلم ربّ ماچ ماجی من تو چطوری ؟
خدایا شکرت
یعنی من بعد دو سال
دوباره یه جنگی بین ذهنم داشتم
جنگ میگم
چون داشت اذیتم میکرد
البته به اندازه دو سال قبل ذهنم دیگه قدرتی نداره، چون من خالق زندگیمم و خودم میتونم کنترل رو بدست بگیرم
فقط کافیه بیشتر تلاش ذهنی انجام بدم تا ساکت بشه
و خدا هر لحظه کمکم میکنه که خلع سلاح بشه
چون خیلی راحت تر شده برام ، به نسبت دو سال قبل که بتونم ورودی های ذهنم رو کنترل کنم و سریعتر حالمو خوب کنم و توجهم به نکات مثبت باشه
مدام از خدا کمک میخواستم که با به یاد آوردن ها ذهنم رو آروم کنم
و با نشونه هایی که امروز خدا بهم داد
بارها به ذهنم بگم ، که ببین ، خدا همیشه نشونه داده
و اینو به ذهنم گفتم که درسته دو سال پیش ،من خودمو دوست نداشتم و میخواستم عشق رو از بیرون پیدا کنم و به زور دریافت کنم عشق رو
و این دوست نداشتن خودم ، سبب شد اصراری داشته باشم که خدا به من یک شخص خاص رو عطا کنه
اما الان دیگه هر روز خدا داره با بی نهایت عشقی که به من عطا میکنه ،منو سرشار از عشق میکنه
من هر روز دارم رشد میکنم و خودمو میشناسم و ظرف وجودم رشد میکنه و شخصیتم رو به گونه ای که خدا دوست داره سعی میکنم تغییر بدم
من دارم یواش یواش از طیبه دوسال پیش فاصله میگیرم
و توی این یکسال که وارد سایت شدم ، انقدر خودمو دوست داشتم که حالم خوب بود
و صد در صد باورام قوی بودن که من شجاعت این رو پیدا کردم که ، با اینکه کسی رو که دوست داشتم و الانم یه جور دیگه شده این دوست داشتن ، اینبار خداگونه دوست دارم و رها هستم ،این دوست داشتنش رو ،
که با اینکه چند بار بیشتر ندیدمش و اصرار داشتم عشقم رو بهش نشون بدم ،که منو دوست داشته باشه
اما تو این مدت ، روی خودم کار کردم و بعد یک سال ، گذشتم از این خواسته ام
و با اینکه الان نوع دوست داشتنم هم فرق کرده و یه جور دیگه دوستش دارم و آزادانه دوستش دارم
و خدارو در این دوست داشتن میبینم
اما دیگه یاد گرفتم
و خدا یادم داد
خدا کمکم کرد
اگر باورهای من تغییری نمیکرد ، من به هیچ عنوان نمیتونستم از خواسته ام بگذرم و قدم آخر رو بردارم
و دوره 12 قدم رو در 1 آبان و یا عشق و مودت رو در 3 دی ماه بخرم
چون بارها تلاش کردم تا دوره هارو بخرم
وقتی فکر میکنم به تلاش هام و بی نتیجه بودنشون
حرف استاد رو میفهمم که میگفت ، اگر در مدار دریافت چیزی نباشید ،نمیتونید به زور بدستش بیارید
و اگر باورهای هم جهت با خواسته هاتونو نداشته باشین ،هرچقدر تلاش فیزیکی بکنید ،بی فایده هست
من روی خودم کار کردم که تونستم پاداشش رو بگیرم
و الان مصمم تر ادامه بدم
باورهام هم جهت شد با دریافت دو تا دوره که تونستم بخرمشون و الان دارم تمریناتشونو انجام میدم
الان دیگه میخوام مستقیم راه بهشت رو برم و لذت ببرم و سوت زنان از این مسیر با لذت برم و برسم به نعمت ها و عشق و ثروت
که البته خود مسیر هم بی نهایت عشق و لذت و ثروت داره
اینارو به خودم میگفتم و یادآوری میکردم
چند روز پیش خدا بهم گفت
طیبه نشونه دادم ، که به وعده ام عمل میکنم
پیاده نشی دور بزنی مثل دو سال پیش و کار خودتو بکنی !!!
الان دیگه آگاهی ، و باید رفتاری در شان یک فرد آگاه رو داشته باشی
میدونم سخته ، تمرین و تکرار باورها
اما تو میتونی
تا اینجا تونستی
از این به بعدم میتونی
دقیق بهت گفتم چیکار باید انجام بدی
گفتم که تاکید داشتم رو باورات با احساس خوب کار کن و فقط و فقط لذت ببر
کلید اجابت دعا هارو بهت دادم در فایلی که استاد عباس منش گذاشت
تاکید تاکید تاکید کردم
پس شروع کن
تسلیم من باش و من کمکت میکنم
به خودت یادآوری کن ،خدایی که تا اینجا هدایتت کرده و رشدت داده ،از این به بعد هم بزرگ میکنه ظرفتو
فقط باید باور هاتو قوی کنی که خدا با باورهای تو هست که بهت پاسخ میده
و یادت باشه که حتما قدم های عملی رو هم برداری
اینا در کنار هم معنا دارن
اما کار ذهنی و تغییر باور بیشتر تاثیر داره
و تجسم کن و به تمرینات دوره عشق و مودت و 12 قدم که خریدی تا قدم 7 رو
تمرکزی کار کن
اگر تو مصمم باشی ، مطمئن باش مثل دو سال پیش میتونی و میشه که بیشتر از این تغییر بدی شخصیتت رو
و اما امروز، من با تمام تلاشم ،هر بار سعی کردم که هی به ذهنم بگم آروم باش ، الان خدا چی میخواد؟؟؟
باید هماهنگ بشی با روح
باید یاد بگیری چجوری ساکت بشی و بشینی ببینی خدا چیکار میکنه
توی این یکسال ، من فکر میکردم که روی باورام کار کردم
درسته خیلی از باورام تغییر کردن و نتیجه دیدم و همین تغییر باورم بود که سبب شد قدم آخر رهایی از عشق رو بردارم
و شجاعتمو نشون بدم
و به خدا بگم دیگه اصرار نمیکنم هرچی که تو بگی
هرچی که ، تو بخوای
حتی وقتی خدا به من گفت جایزه ات رو خودت انتخاب کن و دوباره به عهده من گذاشت
اما در کنارش گفت
طیبه وقتی انتخاب کردی جایزه ات رو، باید رها باشی و روی خودت کار کنی
حالا که درخواست کردی گفتی من چی میخوام و منم بهت وعده دادم که اجازه دادم خودت جایزه ات رو انتخاب کنی ،
حتی گفتم الگوهاشو پیدا کن و به خودت یادآور شو
باید دیگه رهاش کنی و بگذری و تمرکزی روی باورات کار کنی و صد در صد خودت رو غرق کنی در این تغییر اساسی
تا در زمان مناسب بهت داده بشه و شخصیتت رو بسازی به شیوه ربّ و صاحب اختیارت
و قصد پشت خواسته ات رو یادت باشه
امروز ، خدا با مثالی به من واضح فهموند که به این حرفش دقت کنم و گوش بدم
و مثالش، تکامل خوب شدن جوش کنار لبم بود، که دو هفته طول کشید تا خودش خوب بشه و جاش ترمیم بشه و من کل این دو هفته رو داشتم آموزش میدیدم که چجوری آرام باشم و رها باشم و به قصد پشت خواسته هام دقت کنم تا جهان خودش همه کارهارو به درستی انجام بده
مثل مثال استاد تو دوره عشق و مودت که نون رو مثال زدن
که فقط وظیفه من اینه که درسته روند تکامل رو مشاهده میکنم ،که جوش داره در عرض یک یا دو هفته تکاملش رو طی میکنه
و ببینم اتفاقات خوب پشتش رو که جوش چقدر زیبا تکاملش رو آرام طی کرد تا به مرحله ای برسه که خودش خود به خود ترمیم بشه
و پوستم صاف بشه
درخواست من هم مثل همین جوش کنار لبم هست
که من باید به روند تکاملش دقت کنم
روند تکامل چیه؟؟
اینکه باورهایی درمورد عشق بنویسم و ضبط کنم و تکرار کنم
و تجسم کنم و احساسم رو خوب کنم و به وضوح ببینم
و تمرینات رو هر روز انجام بدم
سپاسگزار تر باشم و به قوانین و تمرینات عمل کنم
چون عمل هست که به نتیجه میرسونه و ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است به قول استاد عزیزم
و آرام باشم و در عمل ایمانم رو نشون بدم تمرکزی فقط و فقط روی خودم کار کنم
اینجوری میتونم به قصد پشت خواسته ام برسم
به عشق عظیم ربّ و صاحب اختیارم به خدا گونه و آگاه بودن من و عزیز دلم
بی نهایت سپاسگزارم ازت ربّ من به خاطر همه این درک هایی که با مثال های ریز بهم میگی و شاخکامو تیز میکنی تا دریافتش کنم
و وقتی مینویسم بیشتر رو دریافت میکنم
…
اما درمورد پذیرش عشق ،چقدر من مقاومت داشتم و خبر نداشتم
با اینکه الان وقتی دختر و پسرای عاشق رو میبینم لذت میبرم
و با خودم به صلح رسیدم ،اما امروز متوجه شدم که چقدر من مقاومت دارم بابت باورای خالصی که داشتم با صدای خودم
گوش میدادم
و متوجه شدم که تا میام گوش بدم ، افکارم منو میبره به چیزای ناخواسته
و من با اینکه گوش میدادم ، اما حواسم به باورهای خالص قوی نبود ، این مدل گوش دادن رو تو این یکسال داشتم که با اینکه گوش میدادم اما به ناخواسته ها یه وقتایی فکر میکردم
امروزخیلی در تلاش بودم، اما شب وقتی برگشتم خونه ،امید داشتم
گفتم اشکالی نداره
تا جایی که من تونستم تلاش کردم و تجسم کردم و حالمو خوب کردم
این کارو باید هر روز انجام بدم
به یادم آوردم دو سال پیش رو، که من فقط گریه میکردم و شب و روز احساس میکردم چقدر انسان بدی هستم که خدا هم منو دوست نداره ، که کسی منو دوست نداره و ازدواج نکردم
تا آدما منو میدیدن میپرسیدن
طیبه تو که دختر به این خوبی هستی چرا تا حالا ازدواج نکردی ؟
و همه این سوالا جوابش ،دوست نداشتن خودم بود در اون سال ها
و من الان تا جایی که تلاش کردم خودم رو عاشقانه دوست دارم و حتی من انقدر راحت شدم و از تنهایی خودم لذت میبرم که کیف میکنم با خدا صحبت میکنم
اما اگر کسی کنارم باشه که با همدیگه پیشرفت کنیم و در راه خدا قدم برداریم و روی شخصیتمون کار کنیم هم ، خوشحال میشم و میپذیرم این عشق رو
اما باید باورامو قوی کنم تا به من داده بشه
و تضاد عشق سبب شد من تغییر کنم
سبب شد که من پا تو مسیری بذارم که نور بود و نور
عشق بود و عشق
خودمو شناختم
و بعد دوسال، ببین چقدر آروم شدم و حالم خوب شد
با خودم به صلح رسیدم
پس اگر همین الان هم مصمم باشم روی تغییر باورهام ،صد در صد مقاومت ذهنم در مورد عشق میشکنه
و نه فقط در مورد عشق ، بلکه درمورد همه جنبه های زندگیم
من باید هر روز تلاشمو بکنم
و میدونم که خدا تلاشم رو میبینه و به قول استاد تو کتاب چگونه فکر خدا را بخوانیم
که دیروز اولین بار شروع کردم به خوندنش و 15 صفحه خوندم
میگفت وقتی جهان جدیت تو رو ببینه ،همه راه ها رو برای تو هموار میکنه
البته اینو تو فایلای رایگان هم شنیده بودم
اما انگار زمان درکش از این کتاب بود
پس من قبلا این همواری رو دیدم ، و میدونم کمکم میکنه
پس باید ادامه بدم
و به وعده ای که خدا بهم داده با تجربه هایی که تو این یک سال داشتم ،یادآوری کنم و باور داشته باشم
که میشه
چون خدا کلید داده بهم
کلید اجابت دعاها : باور هست
چون امروز انقدر واضح و دقیق خدا دوباره بهم نشونه داد و گفت طیبه تو فکر این نباش چجوری جایزه ات رو میدم
کلیدشو بهت دادم
باوراتو مصمم ادامه بده
انقدر نشونه هاش واضح بود که با اینکه واضح بود اما چون مقاومت داشتم در مورد باورهای خالص من هی میگفتم نشونه بده
تا اینکه تو شب بارونی که از کلاس برمیگشتم به خونه تو بی آر تی ، نشونه خواستم و اومدم تو سایت
خدا دوباره برای من زندگی در بهشت قسمت 87 رو نشونه داد که حتی تو اون قسمت هم ، کلی بارون میبارید تو پردایس
این یعنی چی ؟؟؟
یعنی اینکه طیبه تو فقط عشق و حالتو بکن و الان که درک کردی جریان چیه و قانون چی میگه
خب ، از این به بعد مصمم تر باش
باید بتونی ، تو میتونی طیبه از پسش برمیای
تا حالا تو این دو سال و این یک سالی که وارد سایت عباس منش شدی تونستی
پس از این به بعدشم میتونی
اینبار باید یه جور دیگه تغییر کنی
اساسی
جوری که به سرعت رخ بده و چند ماه بعد ، خود الانتم نشناسی
طیبه تو میتونی
از خدا میخوام کمکم کنه چون من بدون خدا هیچی نیستم
تنهایی نمیتونم و خداست که همیشه دستمو گرفته و کمکم کرده تو تک تک لحظه هام
خدایا شکرت
………
و از امروز بی نهایت بهشتی ، بنویسم
که خدا چقدر دقیق هدایتم میکرد و نشونه میداد
امروز که تمرین ستاره قطبیم رو نوشتم و حاضر شدم،
قبلش باید با مادرم میرفتیم ترمینال مسافر بری
که مادرم خونه آبجیم مهمون بره
وقتی باهم رفتیم ، ترمینال هیچ کس نبود و ساختمونشو خراب کرده بودن
امروزم هوا ابری و بارونی بود بی نهایت بهشتی بسیار زیبا بود
شب بارون باریده بود و زمین خیس خیس بود
پلیس اونجا گفت که ترمینال جدید احداث شده و سوار اتوبوسای ترمینال بشید و برین ترمینال
ماهم رفتیم و وقتی رسیدیم راننده با خوشرویی و لبخند کرایه رو ازم نگرفت
انقدر ذوق داشتم که رایگان اومدیم بی نهایت خوشحال بودم
سمت پارک سرخه حصار ،یه جای خیلی خیلی بزرگ و شیک و زیبا با کلی حس خوب ،ساخته بودن و یه ساختمون بی نظیر و زیبا
که رنگش زرد نارنجی بود و بسیار قشنگ بود
وقتی رسیدیم و رفتیم داخل ترمینال ، من از ذوق اینکه چنین ترمینال فوق العاده ای دیدم داشتم لذت میبردم
انگار داشتم تو فرودگاهای خارج از کشور میرفتم به مقصد بی نهایت زیبای بهشتی
خیلی شبیه فرودگاهای خارجی بود
فوق العاده زیبا بود
وقتی مادرم رو بردم و سوار اتوبوس شد و برگشتم
از نوشته تهران دوست داشتنی که به فارسی نوشته بودن و به انگلیسی مجسمه اش رو درست کرده بودن عکس گرفتم
سوار اتوبوس شدم و سمت مترو فرهنگسرا پیاده شدم
از امروز که شروع کرده بودم به گوش دادن باورهایی که درمورد عشق با صدای خودم ضبط کرده بودم
مدام ذهنم میخواست نگرانم کنه
باورا انقدر خالص بودن که من واقعا اذیت میشدم از تکرار و شنیدنشون
وقتی رسیدم مترو و سوار قطار شدم مدام نشونه میخواستم که حالم خوب بشه و آروم بشم
یهویی چشمم افتاد به بیلبورد مترو نوشته بود
یه ایران دوستش داره
خندیدم گفتم خدایا شکرت
و این یه ایران که نشونه دادی منظورت خودت هستی ربّ من
تو دوستم داری
و دوباره داشتم گوش میدادم به باورایی که ضبط کردم
اما باز ذهنم مقاومت داشت تا اینکه وقتی سوار مترو تجریش شدم تا برم کلاسم
همینجوری وایساده بودم و گوش میدادم و سعی داشتم کنترل کنم خودمو
همین که سرمو بالا آوردم دیدم نوشته
میمونیم باهم
قرمز نوشته بود
میدونستم منظورش چیه از میمونیم باهم
خندیدم گفتم ببین طیبه چقدر خدا داره بهت نشونه میده درمورد عشق
که مقاومت های ذهنت بشکنه
این نشونه هست
چرا روزای قبل این نوشته رو ندیدی و الان دیدی؟؟؟
وقتی به این نشونه ها فکر میکنم ،با خودم میگم
من که هر بار شنبه و یکشنه ،یک ساله که با مترو میرم و میام ، چرا تو این مدت یک دو ماه ، من این نوشته هارو ندیدم
حتی برام عجیب بود
من بارها به تبلیغات مترو نگاه کردم ،بارها به اون تبلیغ باغ کیانوش نگاه کرده بودم
چرا ندیده بودم جمله ای رو که خدا 2 دی ماه بهم نشونه داد و منم تو مترو زدم زیر گریه
که نوشته بود شجاعت ،همه چیزیه که نیاز داری …
و دقیقا مرتبط بود با اون روز و اون لحظه من
وقتی همه اینارو کنار هم میذارم ، درکش برای من راحت تره که خدا به بی نهایت طریق داره هدایتم میکنه و راه رو بهم نشون میده
اینکه من باید شاخکامو تیز نگه دارم و آگاه باشم که با ریز ترین چیزها خدا داره به من هدایت میکنه
وقتی من رسیدم تجریش و داشتم گوش میدادم به باورای قوی عشق
باز هم مقاومت داشتم و سعی میکردم خودمو کنترل کنم و تجسم کنم ، میدیدم نمیشه ، ازخدا کمک میخواستم
از طرفی هم امروز بد جور بی قراری میکردم در مورد جوشی که زیر لبم بود و چند روزی بود داشت روند تکاملش رو برای خوب شدن طی میکرد
مثل یه چیز اضافه دیده میشد و اذیتم میکرد و مدام سعی داشتم که خودم بکشم و از جاش دربیارم
و نمیخواستم اینجوری برم سر کلاس ،از طرفی هم یاد گرفته بودم که سعی کنم آروم باشم
مهم روحه نه جسم
البته جسم هم مهمه اما اول باید با روحم به صلح برسم تا جسمم حالش خوب باشه همیشه
یا اینکه فکر نکنم ،بگم مردم میبینن و میگن جوششو برنداشته و حرف مردم برام مهم باشه
درسته که زیبایی چهره لازمه، اما من داشتم یاد میگرفتم
چون قبلا که خودم تلاش میکردم پاکسازی کنم جاش میموند ،از وقتی یاد گرفتم کاری نداشته باشم و بذارم روند تکاملی حتی برای زیبایی چهره ام طی بشه
همه چیز خود به خود و راحت عالی پیش میره
حتی تو تمرین ستاره قطبیم صبح نوشتم که دلم میخواد تا ساعت 10 این جوش سریعتر خودش بیفته
وقتی مقاومت داشتم ، اما با این جوش من خیلی چیزا یاد گرفتم
با هر باری که دستمو میبردم به سمت جوش که درش بیارم و میدیدم که آخراشه که واقعا میتونستم خودم بردارم اما این کارو نکردم ، به خودم میگفتم نه طیبه
تو نمیتونی کاری انجام بدی
،اون خودش داره تکاملشو طی میکنه
اگر دست بهش بزنی ، نتیجه برعکس میشه و جای جوش میمونه و دوباره زخم میشه و یا کامل از بین نمیره
جوشت داره تکاملش رو طی میکنه و تو باید آروم باشی و بذاری روند خودشو طی بکنه ، که وقتی خودش بیفته دیگه اثری از جاش باقی نمونه
و الان درسته که به ظاهر سبب شده روی لبت یه جوری دیده بشه ، اما دقت کن
به پشت این جریان دقت کن
به اینکه چقدر اتفاقات خوبی داره میفته در بدنت فکر کن
اینکه تک تک سلول های بدنت با عشق و شادی و کد های سلامتی که اول صبح ، خدا از قلبت ،که جایگاه ربّ هست ، ارسال کرده و نوری عظیم این کد های سلامتی راهی شدن تا به کل بدنت عشق و سلامتی بدن و ترمیم کنن
ببین به این فکر کن ،ببین چقدر حس خوبی میگیری
پس آروم باش و لذت ببر از نکات مثبت و نعمت های خدا که صورت زیبایی داری و بی نهایت زیباست
پس وقتی حست خوب باشه و کاری به تکامل جوشت نداشته باشی ، خدا و سلول های بدنت و کد های سلامتی ، رقص کننان بدنت رو ترمیم میکنن
حتی اگه رها باشی ،این روند به سرعت طی میشه طیبه
که بعدش صورتت زیبا تر بشه
اینکه مقایسه اش کن با زمانی که اگر بخوای خودت به زور چربی داخل جوش رو تخلیه کنی به هیچ عنوان تخلیه نمیشه که هیچ
بلکه جاش رو صورتت میمونه و بازم تبدیل به جوش میشه
اما اگر دست بهش نزنی ، روندی بسیار زیبا رخ میده
کاملا آروم و تکاملی فرایند هایی داخل اون قسمت به وجود میان که اگر تو تلاش کنی این مقاومتت رو کنترل کنی
این روند به خوبی طی میشه و آخرش قشنگه یه ترمیم اساسی و ناب انجام میشه توسط کد های سلامتی و عشق و گلبول های سفید بدن عزیزت
حالا آخرش چیه؟؟
آخرش اینه که خودش به سادگی و خود به خود میفته و پوست صورت تو ترمیم شده و زیبا باقی میمونه
این مثال رو برای تمام جریان های زندگیت باید به یاد بیاری و بذاری تکاملش طی بشه
مثل این میمونه که تو روی باورهات تمرکزی کار کنی و لذت ببری و بعد روند به سرعت مثل موشک در همه جنبه ها طی بشه
به یک باره اگر بخوای ، خودت دست به کار بشی
هم جای جوش میمونه
هم پوستت ناخوب میشه
هم اینکه عجله کردی و هیچ کمکی بهت نمیکنه و به اون خواسته ات نمیرسی که پوستی شفاف و زیباست
و همه چیز خود به خود خودش در زمان مناسب درست میشه
و یه چیز خیلی خوب از جریان جوشم یاد گرفتم که
چند وقت پیش که فهمیدم اراده چجوری قوی میشه و یه مرد خارجی که دکتر بود میگفت
نوشته بود روی فایل :
آخرین مطالعه ای که روی مغز انجام شده قطعا شوکه ات میکنه
و دکتر شروع کرد به صحبت کردن :
اکثر مردم اینو نمیدونن که
بخشی در مغز وجود داره به اسم
anterior cingulate cortex
وقتی کارهایی رو انجام میدی که تمایلی به انجامشون نداری
این بخش مغز بزرگتر میشه
مثلا سه ساعت به ورزش روزانه یا هفتگیت اضافه کنی
یا وقتی رژیم میگیری و از خوردن چیزی اجتناب میکنی ،
در کل این بخش از مغز ، نه تنها یه بخش بنیادی برای نیروی اراده محسوب میشه
بلکه میزان تمایل شما به زندگی کردن رو افزایش میده
به خودم گفتم طیبه به جوشت دست نزن تو داری با این کار به ظاهر کوچیک ، که دست به جوشت نمیزنی ، یاد میگیری و بخش کورتکس مغزت رو بزرگ میکنی
تا برای بزرگتر شدن اراده ات و سریع عمل کردنت برای کارهای دیگه بهت کمک میکنه
آفرین بهت طیبه تحسینت میکنم که داری یاد میگیری
و من خودمو کنترل کردم و دست به جوش کنار لبم نزدم
و به کلاسم رفتم
وقتی رسیدم کلاسم کسی تو مغازه استادم نبود و نشستم و به کار استادم نگاه کردم و دقت کردم به تک تک جزئیات کار استادم
همینجور که داشتم نگاه میکردم به کار استادم ، به یک باره حس کردم لبم میخاره دستمو بردم بخارونم دیدم جوش از جاش کنده شد و افتاد
وای سریع آینه رو درآوردم از کیفم نگاه کردم دیدم جای جوش کاملا ترمیم شده
و پوست جدید و کاملا صاف بود
انقدر دقیق و زیبا
خدای من شکرت
و من نوشتم امروز تا وقتی کلاس میرم جوشم خودش بیفته و افتاد
تمرین ستاره قطبی غوغا میکنه
که البته باید باورای هم جهت با نوشته هام رو هم بنویسم و تکرار کنم
وقتی بچه های کلاسمون اومدن
با هم صحبت کردیم و من با خودم برگی که روش اسب کشیده بودم رو برده بودم تا به استادم نشون بدم
وقتی استاد اومد و شروع کرد ، قبل شروع کردن ، گفتم استاد یه لحظه من اول محصول جدیدمو نشونتون بدم
وقتی دید روی برگ کشیدم بهم گفت آفرین طیبه چقدر پیشرفت کردی
قبلا نمیتونستی حجم هارو در بیاری اما الان با رنگ روغن روی برگ درخت طراحی کردی و خوب درآوردی
و تحسین کرد و بعد شروع کرد .
امروز به طرز عجیبی استادم مدام اسمم رو میگفت و هر موقع درمورد نقاشی میگفت یه توجه خوبی داشت
هر کدوم از بچه های کلاسمون سوالایی در مورد نقاشی میپرسیدیم و منم سوالامو میپرسیدم و انقدر دقیق توضیح میداد و توجه داشت به سوالای من
در صورتی که قبلا کمتر جواب میداد به سوالا
میگفت طیبه من برای این نقاشیم فلان کارو کردم
طیبه من فلان جا رفتم عکاسی
با اینکه کل کلاسمون هر 6 نفرمون بودیم ولی مخاطبش برای توضیح دادن انگار بیشتر من بودم
منم وقتی این توجه رو دیدم ،شاخکام تیز شد که صد در صد بین حرفاش برای من پیام داره
حتی امروز استادم دقیق بهم گفت چه رنگایی باید به کارت بزنی تا بتونی رنگارو درست بسازی که قبلا اصلا نمیگفت
واقعا شگفت زده شده بودم
همیشه میگفت خودتون باید با رنگ ها ،رنگ بسازین تا یاد بگیرین ،من نمیتونم ترکیب رنگ رو بهتون آموزش بدم
چون کاملا چشمی هست
من فقط رنگ شناسی و اصل رو بهتون یاد دادم و باید تمرین کنید
و امروز به طرز بی نهایت شگفتی کاملا به من توضیح میداد
با هر طیبه ای که میگفت ،تو دلم میگفتم ببین این توجه خداست که داره از بی نهایت دستش بهت کمک میکنه ها
ببین باید دقت کنی به حرفاش
و قشنگ گوش دادم
و سوالایی که همیشه داشتم میپرسیرم و به زیبایی جواب میداد
وای خدای من شکرت
من تو باورای عشق که نوشتم ،توجه رو از همه جهان هستی دریافت میکنم این خودش نشونه بود یه نشونه بزرگ که منم دارم خلق میکنم
منم دارم با فرکانس هام و باورهام ریز ترین رفتارهای آدمارو هم نسبت به خودم رقم میزنم
البته تا باورام قوی تر بشن خیلی باید عمیقا تمرکز کنم
اما خب ،به قول استاد که میگفت تا شروع میکنید به تکرار باور قوی ، به سرعت تو روز اول تو ساعتای اول نتیجه شو میبینید و لا اینکه امروز ذهنم مقاومت داشت اما من نتیجه میدیدم
مگه میشه من یه کلید و گنج پیدا کردم و تازه فهمیدم باور چیه ، سعی و تلاش نکنم براش
خدا داره با باورای من به من جواب میده
فقط باید بیشتر آگاهانه سعی کنم و بیشتر نتیجه ببینم
خیلی دوستت دارم خدا جونم خیلی
خیلی دوستت دارم استاد عباس منش
خیلی دوستت دارم مریم جان شایسته
خیلی دوستتون دارم اعضای سایت و همکاران استاد عزیزم
وقتی کلاسمون تموم شد و برگشتم تو راه به فکر این بودم که از صبح که یه سری ظرف موند و مادرم رفت مسافرت خونه خواهرم ،من الان باید برم خونه و بشورمشون و باید شام هم درست کنم
اینو تو دلم میگفتم و تو راه نزدیک مترو تجریش ،دوباره مقاومت داشتم به باورای عشق
گفتم نشونه بده دلم آروم بشه
یه نفر داشت میخوند و گیتار میزد
من حس کردم باید گوشامو تیز کنم
چون داشتم به فایلی که با صدای خودم ضبط کردم گوش میدادم
یهویی گفت
گفتم کاریت نباشه …
وای خدای من
داشت واضح میگفت به چگونگی و رخ دادنش فکر نکن ،طیبه مگه بهت نگفتم کاریت نباشه
تو فقط باورارو تکرار کن و تمرکز کن با احساس خوب و تحسم کن و لذت ببر
کار تو در این جهان هستی همینه لذت ببری و عشق و حال کنی
باید تمرین کنی تا کار راحتی بشه برات
بعد که رفتم و خواستم سوار قطار بشم یه قطار وایساد، حواسم نبود و منتظر بودم قطار بیاد سریع بشینم ، یهویی دیدم روش نوشته
حالِ خوبِ زندگی
خندیدم و سرمو چرخوندم سمت راست و باز ته دلم دنبال نشونه بودم در مورد باورای عشق و تا نگاه کردم قسمت جلوی قطار رو ببینم
دیدم نوشته بود
همونه
نشون به اون نشونه
وای دیگه من فقط خندیدم هی تکرار میکردم
آخه مگه میشه من هر بار تو مترو یه چیز ببینم ،هر روز من تو این مسیر میرم و میام ،چرا همه شو یه جا ندیدم
و میتونم فقط یه جواب بهش بدم
هدایت ریز به ریز و چیدمان دقیق خدا
که داره باورم رو به هدایت کردنش قوی میکنه
که داره به من میگه که من همیشه و هر لحظه همراهتم
در رگ پنهان و پیدایت منم
دیوانه لیلایت منم
وای که چقدر دوستش دارم
خیلی ماچ ماچیه
وقتی برگشتم خونه به طرز شگفت انگیزی هوا خوب بود و بارونی و انقدر باد زیبایی به صورتم میخورد که واقعا حس بهشت رو داشتم
گفتم خود خود بهشته
و وقتی رفتم سوار بی آر تی بشم دوباره باز مقاوت هایی داشت ذهنم و میخواست نگرانم کنه
وقتی بی آر تی راه افتاد از کنار همون پارکی که من تو رد پام نوشتم که اولین سالایی که اومدیم تهران بیشتر میومدیم و یه دریاچه بزرگ داشت با یه پل که دو طرف دریاچه رو وصل میکرد و راحت میتونستی بالای پل وایستی و دریاچه رو ببینی
من همیشه میگفتم من یه خونه میخوام اندازه این پارک باشه که 53 هکتار بود
وای خدای من شب بود و بی آر تی پشت چراغ قرمز و من نوری که به دریاچه میفتاد و دیدم و دوباره خواسته ام یادم اومد
گفتم خدایا نشونه بدا و مقاومت ذهنم رو بشکن برای تکرار باورای عشق
نشونه ام رو از سایت زدم
زندگی در بهشت قسمت 87 بود
تو بی آر تی خندیدم و شروع کردم به دیدن فایل
دقیقا تو پردایس هم بارون میبارید و استاد و مریم جان داشتن کار میکردن و با تک تک لحظات فیلم من داشتم لذت میبردم
خدا چقدر داره تمرکزی همیشه برای من نشونه زندگی در بهشت نشون میده از سایت
این یعنی یه چیدمان دقیق برای عشق خاص خدا ،برای طیبه
خدایا شکرت
من امروز تمام سعیمو کردم تا کنترل کنم ذهنم رو
اما به خودم میگفتم نباید خسته بشی
اودش سخته
بالاخره ذهنت خلع سلاح میشه و به باورای خاصی برای عشق و همه چیز سکوت میکنه و کارارو میسپره دست خدا
پس ادامه بده
و وقتی رسیدم خونه رفتم سنگک خریدم و اومدم دیدم داداشم ظرفارو شسته
چنان ذوقی داشتم که تو آسمونا بودم
من تو روز اول تکرار باورای عشق
که از دوره عشق و مودت نوشتم
با وجود مقاومت های شدید ذهنم ،نشونه ریز دیدم و شکر کردم
امروز یکی از بهترین روزهای زندگیم بود
خیلی خداروشکر میکنم
خدایا شکرت
ماچ ماچی ترین ربّ من لپاتو بکشم من و یه ماچ گنده از نور بی نهایت عظیمت با بی نهایت حس خوب بغلت میکنم
خیلی دوستت دارم خیلی
سلام طیبه عزیز
این چندباری هست که کامنتهات میخونم دیگه میدونم یه کامنت طولانی در انتظارمه ;-)
دخترجان من بهت میگم یه عشق زیبا در انتظارته.. اصلا شک نکن فقط ادامه بده.. میدونی من وقتی با استاد اشنا شدم اینقدر محو دوست داشتن خودم شدم که دیدم یکی دیگه قبل از اینکه بهم بگه روزها داشته بهم فکر میکرده..
خدایاشکرت همش کار خودت بود تو عشق اوردی
قبل از اینکه اصلا منو ببینه اصلا بدونه اندامم و قیافم چجوره
عاشقم شد
میگفت قبل از اینکه عکست بفرستی خدا خدا میکردم همونی باشه که میخوام.. و بودم
هرچند الان باهم نیستیم ولی کامنتت که خوندم منو برد به اون روزهام به اون روزهام که هر نشونه کوچیکی میدیدم توی کانالم مینوشتم چقدرررر خدا توی زندگیم حضور داشت
توی سایت زیاد نمینوشتم بیشتر کلیات مینوشتم توی سایت ولی جزییات تا دلت بخوااااد برای خودم مثل تو مینوشتم، از قاچ هندونه که یخچال بود تا جمله ای که از تی وی و برنامه سمت خدا پخش میشد همش خدا میرسوند میگفت این نشونه منه نگاه نکن از کدوم دست میگیری
از عباسمنش میگیری یا برنامه سمت خدا
از پدرت میگیری یا پسری که اصلا تاحالا از نزدیک ندیدیش ولی میدونی هرچی از این افراد بیاد از جانب خداست
و تو فقط خدا رو ببین
خداجون بی انصافی که بگی باید همیشه بهت متصل باشم به ولله کی میتونه، من که نمیتونم با این ذهن ظاهر بینم تویی ببینم که هدایتت بی حساب و بی کتاب سرازیر میشه ولی انصاف که بگی میتونی هر بار بهتر بشی
ولی انصاف که بگی میتونی همیشه تلاش کنی که بهتر از قبل توی مسیر باشی
اره این انصاف اگر چیزی غیر از این باشه که اصلا حرف تو نیست
چون تو خوب منو میشناسی مممن با وزیدن یه باد به کل مسیر گم میکنم
راستی خدا تو همونی نیستی که وقتی سر شب توی خیابون های شیراز ادرس گم کرده بودم و نمیتونستم به دختر خالم زنگ بزنم چون میدونستم احتمالا سرزنشم میکنه و میاد دنبالم
یا به مادرم و پدرم زنگ بزنم و احتمالا اونا هم با نگرانی منو سرزنش میکردن میدونستم
بخاطر همین به هیج کس زنگ نزدم
نگفتم گم شدم
با اینکه ادرس نزدیک بود
با اینکه گوگل مپ باز بود
اینترنتم داشتم
ولی عجیب حافظم پاک بود
به هرکی بگی باورش نمیشه که صحفه گوگل مپ جلوت باز باشه
لوکیشنم داشته باشی ولی ادرس نتونی پیدا کنی
از یه نفر میپرسی
از یه نفر دیگه میپرسی
از نفر اخر میپرسی، نفر اخر دید من حرفم تموم نشده بغض کردم گفت بیا بیا من میرسونمت
نفر اخر که نفر سوم بود منو سوار ماشینش کرد
گفت کجایی هستی گفتم خوزستانی ام
گفت عه منم اصالت خانوادم خوزستانه ولی خودم اینجا زندگی میکنم
گفت شوهر خالم فلان جا کار میکنه گفتم منم از همونجا میام
چی میشه که!!
نفر دوم فهمید من مستاصلم ولی دیر جنبید چون من از خیابون رد شدم رفتم سراغ نفر سوم
نفر سوم گفت پیش میاد اشکالی نداره گم بشی
وقتی رسیدیم، جوری ازش تشکر کردم انگار یه ادم نزدیک به من بود
و تموم. اون شب هیچ کس نفهمید خدایا اگر تو نبودی پس کی بود اونجا
نفر سوم تو بودی
گفتی اینقدر روی آشنا حساب نکن ببین اینایی که نمیشناسی هم اشنان چرا غریبی میکنی!
میدونی برای چی اومده بودم شیراز طیبه عزیز؟
اومده بودم عروسی دونفر از بچهای سایت که از اون اولای هدایتشون بهم منم دستی بودم
خیلی ساده
خیلی زودتر از این باید میدیدمشون باز
ولی اینقدر قدم های برنداشته داشتم توی زندگیم که دچار فراموشی شده بودم اینقدر این اون دست کردم برای دیدنشون
برای دیدن دوستام که به فراموشی مبتلا شده بودم
اما وقتی که فهمیدم میخوان عروسی کنن
توی یه روز بارونی با چمدون رفتم شیراز
وسط راه از اتوبوس جا موندم
رسیدم دم در دیدم اتوبوس نیست.. بغضم گرفت مرده گفت اصلا نگران نباش الان زنگ میزنم میگم وایسه
زنگ زد گفت سوار شو.. اخ جوووون ماشینش هم 206 بود (ماشین مورد علاقم بخدا هزار مدل بالا تر بیاد باز من این ماشین دوس دارم..) سوار شدم
منو رسوند در حالی که بارون داشت میبارید من رسیدم به اتوبوس راننده خندید گفت چرا جا موندی گفتم اقای راننده شما گفتید فلان ساعت گفت یعنی اینقدررررر انتایمی ؟؟گفتم بله :))))))
خلاصه رسیدم با تمام تضاد عروسی حجت و فرنوش اولین عروسی مختلط عمرم بود چقدرم رقصیدم
درست تضادهای خودش داشت ولی اگر نمیرفتم خیلی بد خودم سرزنش میکردم اما اینم درسی شد که نذارم اینقدر شرایط بد بشه که اینجوری بخوام لحظه اخری خودم برسونم
خلاصه کلام نمیدونم چیشد رسیدم به اینجا این چیزا گفتم ولی میخواستم از همون بگم بخوای هرجوری ازدواج کنی و جشن بگیری من خودم پیشاپیش دعوت کردم
دیگه ایشالا این دفعه لحظه اخری یادم نمیوفته بخوام بلند شم حرکت کنم
تهران باشی هر کجا باشی من خودم از خوزستان میرسونم محل جشن :)))
برای بار دوم مینویسم اصلا شک نکن ادامه بده بهش میرسی منم دعوت میکنی :)) ها ها ها ها
در پناه خدای یکتا میسپارمت خدایی لحظه به لحظه حضور داره
خدایا عشقی از جنس خودت از جنس توحید به من و به هرکسی که میخواد عطا کن آمین یا رب العالمین
به نام ربّ
سلام مریم جان
سپاسگزارم که برای من نوشتین
شاید بدونم دلیل این جمله ات رو :
خلاصه کلام نمیدونم چیشد رسیدم به اینجا این چیزا گفتم
من از بین صحبت هات چند تا نشونه گرفتم
به خاطر همین بوده که نوشتی
دقیقا من دو تا نشونه واضح ار بین صحبت هاتون گرفتم
چقدر خدا داره دقیق هدایت میکنه
خدایا بی نهایت سپاسگزارتم
من امروز یک ساعت با صدای خودم باورهای قوی رو داشتم ضبط میکردم
یعنی انقدر به سرعت نشونه اش رو بهم داد
واقعا که دیگه هر چی پیش میرم بیشتر باورم میشه که باید هر لحظه باورامو قوی و تکرار کنم
چون خدا به باورای من هست که پاسخ میده
خدایا شکرت
برای شما بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش از خدا میخوام
سلام طیبه قشنگم دختر پرتلاش و توحیدی امیدوارم حالت عالی باشه
تک تک جملات کامنتت رو به آرومی خوندم انقدر که لذت بردم مثل یک داستان هی ادمو به ادامه ش میکشوند تا بخونه ازت ممنونم که اومدی و اینقدر قشنگ از کارهایی که برای تغییر باورهات انجام دادی گفتی
تحسینت میکنم برای اینکه ذهنت رو کنترل کردی،به زیبایی ها توجه کردی، روی باورهات کار کردی و نتیجشو دیدی
قسمتی که مثال جوشت رو آوردی چقدر قشنگ توضیح دادی وقتی که بهش دست نزنیم توجه نکنیم بیایم باورهای خوب بسازیم که پوست ما هزاران سلول هر ثانیه تولید میکنه تا پوست رو ترمیم کنه و بعدش تو قبل شروع کلاست نتیجه ی کار رو باورهات رو دیدی و انقدر قشنگ و واضح خدا باهات حرف زده بهت نشونه داده خیلی خیلی تحسینت میکنم خداوند من هم منو به کامنت تو هدایت کرد چون دقیقا من بااین مسئله درگیرم و باتمام وجودم از خدا خواستم درمانم کنه هدایتم کنه باهام حرف بزنه دقیقا تو انقدر با روح خدا هماهنگ شدی که خدا انگشتانت رو به حرکت دراورد تا بنویسی از مثال ملموست برای ما تا ماهم بخونیم و تفکر کنیم
مشکل من همین جوش هاست منتها در قسمت حساس بدنم واژ*ن
که اذیتم میکنه مدتی بود داشت میرفت کم میشد اما بازم بیشتر شدن و من در طول روز همش سعی میکنم حواسمو ازشون پرت کنم تا خودشون برن ولی انگار نمیرن استرس بهم وارد میکنن سعی میکنم ذهنم رو کنترل کنم به هرحال ازت ممنونم دختر زیبا و قشنگ من جوابمو از خدا گرفتم که داره بهم میگه تو باورهای خوب و عالی بساز از پوستت بهش دست نزن انقدر توجه نکن لذت ببر بقیشو بسپار به من اما منم به قول تو ادم عجولی ام هر روز و هرچند ساعت نشونه میخوام تا ذهن و دلمو اروم کنم همونطور که به تو پاسخ داده ایمان دارم به منم نشونه میده که چیکار کنم.
طیبه عزیزم تحسینت میکنم که تو بحث روابطط هم انقدر پیشرفت کردی دقیقا همینطوره تا وقتی عاشقانه خالصانه خودتو دوست نداشته باشی کسی قرار نیس مارو دوست داشته باشه
برات ارزوی بهترین هارو دارم همینطوری عالی ادامه بده به کار روی باورهات مشتاقانههه منتظر خوندن نتایجت هستم زیباترین سپاسگزارتم در پناه االله دوست داشتنی باشی.
به نام رب العالمین.
سلام به استاد عزیزم،
چقدر این روزها داره اتفاقات خوب داره میافته و دارم به خواسته هام نزدیکتر میشم این فایل خیلی بهم کمک میکنه که دوره ثروت را بهتر درکش بکنم.
من فقط 7 دقیقه از این فایل را گوش کردم و یه داستان جالبی از خودم یادم اومد و بهم گفته شد
که با شما دوستان عزیز به اشتراک بزارم.
من موقعی که تازه با استاد آشنا شدم و داشتم از فایلهای دانلودی استفاده میکردم یه حجم عظیمی از ذوق و شوق و انگیزه در من ایجاد شد
که بیام برا خودم برای پیشرفتم یه حرکتی بکنم و تو همون شرایط به یه تضادی برخوردم که باعث شد که اون انگیزه ای داشتم قدرتش دو برابر بیشتر
بشه مثل مخلوط شدن آب دو رود خونه در یک
بستر، چه اتفاقی می افته؟
در عرض یه یک ساعت یه تصمیم کبرایی گرفتم که
تا اون موقع نگرفته بودم و از اونجایی قانون تکامل را اینجوری که الان درک میکنم را اون موقع
به این وضوح نمیفهمیدم به این دلیل که
نمیتونستم جلوی اون حجم از انرژی را بگیرم از
فرداش دست به کار شدم و شروع کردم،
من میخواستم با سرمایه خیلی کم پروژه ساخت خونه را از کف شروع کنم بهم گفته شد که تو شروع کن و نگران نباش و تا دو الی سه ماه دیگه تو همه
کارا را انجام دادی،
و،
از اون طرف،
پیشفرضها مقاومت میکردند و فقط شرایط کنونی اون موقع میدیدند و واقعا هم منطقی بود
که با این عدد پول کاری نمیتونی بکنی،
سرمایه میخواد،
برو وام مسکن بگیر،
باید آدم داشته باشی،
و………….
اما از اونجایی که قدرت تمرکز و حرکت رو به جلو
خیلی بیشتر بود فقط هر چی بهم گفته میشد را
فقط میگفتم چشم،
آخرش چی شد؟
خلاصه بگم من طبقه همکف را همه کاراش کردم
و یه مقدار بدهی بالا آوردم و بابتشون چک داده بودم و ده روز مونده بود که بایستی بدهی هام را
میدادم و من همچنان آرام بودم یعنی اون
تجسم و اون لحظات پایانی هنوز داشتند کارشون را انجام میدادند.
چه اتفاقی افتاد؟
یه دوست خیلی شریفی داشتم که آخرین بار اون موقع 13 سال قبل ترش فقط یه تماس کوچولو
باهاش داشتم و یه شمار تلفن ازش تو دفترم یاداشت کرده بودم بهش زنگ زدم که من همچین
برنامه ای برام پیش اومده میتونی کمکم بکنی
باور کن بدون اینکه کنجکاوی بکنه کجا همدیگه
را دیدیم فقط بهم گفت بیا خونه ما تا کارت را
راه بندازم و یه چک یک روزه برام نوشت و کل داستان بدهی ام حل شد.
داستان ما و ذکریا دقیقا مثل هم هستند من اون
موقع به خاطر اینکه مقاومت هام خیلی کمتر بود بدهی ام
به طرز معجزه وار حل شد که دوستم بهم گفت
چطوری بدهیت حل شد یعنی این فاصله را ما
خودمون با مقاومت هامون، با شرک هامون
ایجاد میکنیم،
والا؛
خداوند کارش درسته، اون داره کارش درست انجام میده مشکل از باورهای ماست که مانع اجابت
دعاهامون و درخواست هایی که کردیم میشویم.
ممنون و سپاسگذارم استاد بزرگوار.
خدای من شکرت
خدای من کروررر کروررررررر شکرت
خدای من برای همه چیز میلیارد مرتبه شکرت
خدای من شکرت میدانی من میگم برای همه چیز شکرت
برای بودنت شکرت
برای حضورت شکرت
برای بودنم شکرت
برای هر دوی مان شکرت
خدایاااا برای رفاقت ما هزاران بار شکرت
تشکر که هستی و عاشقانه هوایم را داری
مگرمیشود تو باشی و من احساس تنهایی بکنم
مگر میشود تو باشی من نرسم
مگر میشود تو باشی و من احساس ناامیدی بکنم
مگر میشود تو باشی و من احساس ناتوانی بکنم
مگر میشود تو باشی و من حضورت را احساس نکنم
خدای من کروررر کرورررررر شکرت برای بودنت
سلاممم استاد عزیزم الهی که حال دلت عالی ترین باشد
استاد !!!
واااااااای انقدرر حالم عالی هست انقدرررررر احساسم عالی هست که دوست دارم روی ابرا پرواز کنم و برقصم خدای من شکرت
چقدررررر حس کردن اینکه به خواسته ات رسیدی زیباست چقدررررر باور رسیدن به خواسته هایت زیباست
تشکرررر بابت این فایل عالی استاد عزیزم
چقدرررررررررر احساست عالی میشود که باور کنی میشود میرسی خدا برایت ساخته از قبل ساخته تو فقط باورش کن
مشکل فقط از سمت خودت هست درستش کن سمت خدا درست هست
منم آمدم این حس زیبا را با خودت شریک کنم
تشکر که هستی و عاشقانه پیام خدا را برای ما میرسانی
وقتی که عاشق خودت شوی و خدا را در وجودت پیدا کنی یک حالی میداشته باشی پر از عشق میشوی هر لحظه ات زیباتر از لحظه قبل میشود
هر لحظه رهای رها میباشی
میدانی یک عظمتی پشتت هست
میدانی خالق جهان کنارت ایستاد هست و دل تو قرص قرص هست
میدانی بابات کنارت پر قدرت ایستاد هست و هوایت را دارد و عاشقانه دوستتت دارد
همین حالا آهنگ منصور( ارزومه ) را میشنوم چقدررر آهنگ های این بشر فوق العاده هست
به افتخار خودم میشنوم و با خودم جشن میگیرم رسیدن به خواسته هایم را
امشب خیلیییییی خواسته هایم را حس میکنم در فرکانس خواسته هایم هستم
حس فوق العاده عالی نسبت به خواسته ام دارم
قلبم از شدت حس کردنش پرواز میکند
چقدرررر این حس زیباست
چقدررررر این هیجان زیباست
چقدرررر این خدا زیباست
چقدررررر این خدا عشق هست
مگر میشود چنین خدایی داشت و عاشقش نبود
مگر میشود چنین دلبری داشت و غرقش نبود
مگر میشود چنین ربی داشت و ارامش نداشت ؟
امروز با خدا حرف میزدم و میگفتم بگو چی کار کنم؟
اگر راه را نشانم ندهی ایمانم ضعیف میشود منم انسانم تا حدی صبر دارم !
میگفتم کاری نکن که شرایط را فقط تحمل کنم خودت بساز برایم قشنگ بساز !
این خدا هم چقدرررر زیباست
آمد گفت چی را برایت نساختیم ؟
اصلا چی را میخواهی برایت بسازم ؟
من از اول ساختیم فقط خودت باورش نمیکنی ؟
خودت را محدود کردی من چی کار کنم ؟
گفتم پس چی کارر کنم ؟
گفت برو بنویس چی میخواهی بعد برای خودت منطقی بساز و دلیل بیاور که چرا زهنت باورش نمیکند ؟
حالا خواسته من مهاجرت تحصیلی به پاکستان ، چین ، ترکیه هست یکی از این سه کشور
آمدم روی صفحه نوشتم دیدم وایی خدای من چقدررر این زهن من دلیل میاورد که اصلا نمیشه حرفش را هم نزن
حالا میگم چرا نمیشود ؟؟؟
دلیل های میاورد که خودم را خنده میگیرد که فقط برای همین دلایل نمیشود
بعد نشستم در باره معجزات خدا نوشتم در باره قدرت خدا نوشتم در باره خدای نوشتم که همه کس و همه چیز شد برای مریم ، برای محمد ، برای ابراهیم ، برای نوح ، برای ذکریا ، برای موسی ……………
اصلا بخدا چند دقیقه خودم تعجب کردم که بابا اینا چیست که من نرسم یا خدا نتواند ؟
چقدرررر درون من پر از شرک هست
چقدرررر خدا را ناتوان میبینم
چقدررررر با خدای خودم بیگانه هستم
چقدرررر از خدای قدرتمندم دور هستم
اینا چیست که برای من نشه ؟
اصلا این دلایلی که زهنم میگه منطقی هست ؟
مردم به مریخ به آسانی میرود به کره مهتاب میرود این سه کشور دیگر چی باشه که تو این دلایل میاری باز من که از تو نخواستیم از خدای خودم خواستیم که کار هایم را انجام بدهد تو چرا این قدر دست و پا میزنی همین که آرام باشی و قبول کنی کافی هست
دیدم زهنم آهسته آهسته رام میشود و میگه واقعا اینا که چیزی نیست چند دانه الگو و منطق هم آوردم کمی آرام شد و گفت حق با توست ههههههههههه
زهن طفلی مثل میمون وحشی هست فقط از این شاخه میپرد به اون شاخه به خوبی همرایش رفتار کنی آرام میشود
حالا که برایش کمی کمی کمی منطقی شده حس خوب دارد و به آسانی تصویر سازی میکند
و من بابت این موضوع خوشحالم خیلییی خیلیییی خیلیییییی حالم عالی هست
حالا بیا بیبیبیبن اگر بشود چی شود ؟
اگر برسم چقدررررررر ایمانم صد برابر میشود ؟
چقدررررررررررررر خوشحالتر میشوم
چقدررررررررر بزرگتر میشوم
امشب خانم برادرم به امریکا رفتند چقدررر برای شان خوشحالم خدایاااا کرورر کروررر شکرت
خدایاااااااااااااااا شکرت برای تمام آدم های که
به آسانی به خواسته های شان میرسند و زیبایی ها را تجربه میکنند
خدایا این کمنت را برای تو نوشتم تا برایت ثابت بکنم من به الهام تو ایمان دارم !
من به تو ایمان دارم!
من به ندای تو ایمان دارم !
من به قدرت تو ایمان دارم !
از فضل و لطف خودت برای منم بساز یا الله
من به عشق تو نوشتم خودت میدانی چقدررر ذوق دارم
خودت همین لحظه میدانی چی حسی قشنگی دارم مثل همان روزی اولی که در سایت کمنت نوشتم و عضو شدم خودت میدانی چقدررر روی ات حساب میکنم
خودت میدانی تنها تکیه گاهی من تویی
خودت میدانی چقدررررررررررررر بدون تو خودم را هیچ حساب میکنم
خودت میدانی که روی هیچ کسی غیر تو حساب نمیکنم
خودت میدانی فقط از تو کمک میخواهم
خودت میدانی یا رب نیاز به گفتن نیست خودت در هر دم و بازدمم حضور داری و احساسم را میدانی
خودت میدانی که من با تمام سلول هایم روی تو حساب میکنم و میدانم بدون تو هیچ کاری نمیتوانم
بیبیبیبن من میدانم خواسته ام را اجابت میکنی یا چیزی که من میخواهم یا بهتر از اون را
تو تنهای نیرویی هستی که به آسان ترین شکل ممکن از بهترین مسیر ما را به خواسته های مان میرسانی
تمام این کهکشانی که کار میکند خدا دارد کار ها را انجام میدهد
اگر در زهن ما باشد و به خاطر بسپاریم این موضوع را زنده گی خیلی قشنگ میشود
زهن جفتک نمیندازد
آدم روی دوش خداوند میشینه
و میبردش به زیبایی ها
ایده ها را برایش میگه
کار ها را برایش انجام میدهد
موفقیت ها را به وجود میاورد
همین که همیشه به یاد بیاورد که کار ها را خداوند انجام میدهد هر آنچه داریم از خداست
ما بدون خدا هیچی نیستیم
همین که بدانیم بدون خدا نفس کشیده نمیتوانیم
نفس مارا خدا میکشد
قلب مارا خدا میتپد
بابایی تو بلد هستی چی کار کنی
من برای تو راه را نشان نمیدهم
من خودم را تسلیم تو میکنم
من هر قدمی که از طرف من باشد برمیدارم حالا این منطقی کردن باشد، احساس خوب باشد ، نوشتن باشه ، تصویر سازی باشه ، اعراض از نجوا های زهنی باشه ، هر چی باشه در نهایت توانم انجام میدهم
بقیه اش با خودت عشق من
الهی به امید تو برو که بریم یا رب