درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1 - صفحه 20 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/03/abasmanesh-7.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-03-19 05:37:312025-04-30 07:31:22درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد جان و بانو شایسته گرامی و اهالی سایت جانان.
سلام به شما عزیزی که میخوای نوشته های منو بخوانی در مورد این فایل عالی استاد.
نظرات عجیبی از کسانی که توت فرنگی معمولی خوردن ولی بهشان گفته شده که این همان توت فرنگی 19 دلاری است که Sold out شده و ژاپنی است.
همگی (حتی یک سرآشپز) گفتند: این بهترین توت فرنگی زندگی شان بوده که خوردن.
« منم فکر می کنم دقیقا همینطوره؛ این واکنش آدم ها به چیزی است که بهشان گفته شده: خیلی خارق العاده است. در حالی و یک چیز معمولی است.»
حالا یک عدد نرمال را تست کن در حالی که هر دو یک مدل است. سر آشپز میگه که دومی مزه آب میده.
درس اش این است که چطور پیش فرضهای ما، انتظارات ما و توقع های ما به واقعیت شکل دیگری می دهد.
یک فرد با ذهنیت مثبت، اتفاقات مثبت را جذب می کند و یک فرد با ذهنیت منفی اتفاقات منفی را جذب میکند.
«بصورت کاملاً واقعی (در تجربه زندگی واقعی)»
در مورد یک اتفاق خنثی مثل یک مدل توت فرنگی؛ ذھنیت مثبت، برداشت مثبت ازش میکند و ذهنیت منفی، برداشت منفی و هر دو فرد به همون نسبت، رفتار و احساسات در مورد آن اتفاق دارند؛ منفی و مثبت.
چطور میتوانیم از این شکلی که مغز و احساسات ما کار میکند به نفع خودمان استفاده کنیم و نه به ضرر خودمان؟
« عزیز منی استاد جان که می خواهی سخاوتمندانه این توانایی را در اختیار ما قرار بدی. »
قدرت باورها و قدرت ذهن در این مثال:
بارها شده که یه قرص خنثی را به افراد دادن و گفتن تاثیر بی نظیر داره و بدن واقعاً تأثیر پذیرفته و خوب شده.
مثال قهوه استارباکس که در یک لیوان برند معمولی ریختن و افراد گفتن: اون یکی که عالی بود، این مزخرفه.
«موافقم، نگاه افراد طبق برند تغییر میکنه براحتی»
در واقع ذهنیت ماست که داره تجربیات ما را ایجاد می کنه.
«ایجاد می کند، یعنی خلق می کند، یعنی تجربه می کنیم در زندگی واقعی خودمون.»
اگر ما در مورد چیزی ذهنیت مثبت داشته باشیم، تجربه مثبتی را هم ایجاد می کنیم در واقعیت زندگی خودمان، اگر نگاهمان منفی باشه تجربه منفی را هم در زندگی دریافت میکنیم.
این دقیقا کارکرد جهان است. جهان داره واکنش نشون میده به افکار ما، جهان مانند آینه است که دقیقاً هرآنچه که داریم بهش میدیم به ما بر می گرداند.
« این جمله را بارها و بارها مرور کردم ولی هنوز باور قطعی من نشده، که مطمئن هستم اگر این باور تثبیت بشه در من، من خالق یکتای زندگی خودم می شوم.»
وقتی یک سری افکار و ذهنیت های مثبت و امیدوارکننده به جهان می فرستیم: ذهنیتهایی که منجر به احساس شادی و عالی می شود، جهان کاری میکند که ما در تجربه واقعی زندگی، خوبیها و خواستههایمان را دریافت کنیم، و این یعنی جهان کاری می کند، که اون نگاهی که داریم تبدیل بشه به حقیقت.
اگر ما به خودمان نگاهی مثل توت فرنگی داشته باشیم که این توت فرنگی یا این «من» خیلی خاص، خیلی گران قیمت، خیلی ارزشمند و خیلی کافی است. ما واقعاً احساس می کنیم که کیفیت اش «کیفیت من» عالی است.
«سوالی که در ذهن من ایجاد شده این است که چطور؟ استاد جان چطور؟؟؟ چگونه میتونم احساس کنم که من همون توت فرنگی گران هستم؟ چه کارهای عملی باید در این لحظه انجام بدم؟»
در واقع اون چیزی که توقع داریم، اتفاق بیفته، اتفاق میفته.
نه به این دلیل که جهان تغییر میکنه.
به این دلیل که ما اینجوری فکر می کنیم.
اگر انتظار داری که امروز روز خیلی خوبی باشه، احتمال خیلی زیاد روز خیلی خوبی را تجربه می کنی.
اگر انتظار داشته باشم با کسی نرم و روان صحبت می کنم، احتمال زیاد این اتفاق میفته.
ولی اگر انتظارم این باشه که بحث و دعوا میشه، این اتفاق میفته.
نه به این دلیل که جهان تغییر میکنه.
به این دلیل که ما این افکار رو می فرستیم و شرایطی رو تجربه میکنیم که هماهنگ باشه با افکار و باورهای ما.
ذهن ما جوری تنظیم شده که اطلاعات ورودی رو جوری تعبیر و تفسیر کنه که هماهنگ باشه با باورهاش.
در مثال توت فرنگی: 2 تا توت فرنگی در لحظه بهشان میدن و پشت سرهم تست میکنند. در حالی که هر دو توت فرنگی، از همه نظر یکسان است.
«ذهن» توت فرنگی اول را بخاطر گران بودن، تجربه ای متفاوت و ارزشمند و خوشمزه میسازد، در تجربه واقعی فرد و توت فرنگی دوم را بیمزه می سازد.
هیچ توهمی در کار نیست، چون هر دو توت فرنگی پشت سر هم تست شده.
«این قدرت ذهن در خلق تجربه زندگی ماست »
حتی درمورد رستورانهایی که ریوو خوب دارن؛ ما جوری غذا میخوریم که مزه ی عالی رو ازش تجربه کنیم، در حالی که حتی ممکنه ریووها فیک و غیرواقعی باشند.
«ذهن، تجربه زندگی را ایجاد میکند.»
حتی در مورد فیلم دیدن؛ کسی به ما بگوید: این فیلم خیلی عالی است و خیلی درس داره، چون انتظار ما این است: که خیلی درس داره این فیلم و خیلی کمک کننده است.
بعد از دیدن فیلم، شاید دلت بخواد یک کتاب درمورد درس های این فیلم بنویسی.
چون این ذهنیت در تو ایجاد شده و باور کردی.
بر عکس اش هم صادق است.
خیلی وقت ها ریوو ها یا نظرات دیگران است که ذهنیت ما را شکل میدهد.
اگر انتظار داشته باشی یه آدمی، آدم مهربون و فوق العاده هست و هنوز ندیدیش، اگر با این ذهنیت بری به دیدن اون فرد، ذهن تو تأیید میکنه که این فرد، چه آدم خوبی هست، حتی اگر رفتارش خیلی معمولی باشه و بر عکس.
هدف این برنامه این است که بفهمیم، اطلاعات ورودی چطور داره باورهای ما رو شکل میده و چطور اون باورها دارند تجربههای ما رو ایجاد می کنند.
و چطور می تونیم این روند رو تغییر بدیم؟
« این بزرگترین دستاورد است اگر اتفاق بیفته، یعنی تغییر این روند.»
چقدر راحت ذهنیت، داره تجربیات ما را رقم میزنه.
مثال بو کردن عطری که قدرت میده در حالی که عطر معمولی است.
مثال آبی که فقط رنگ داره و افراد در باشگاه بدنسازی، بعد از نوشیدن آب، وزنه های سنگینتری را میزدند.
منتظر دیدن فایل قسمت دوم هستم و این کامنت به امید خدا در نظرات فایل بعدی ادامه خواهد داشت
در پناه حق باشید سالم و خوشبخت
خدا هست
در مغز سامانه ای هست به نام RAS حکم قانون جذب رو انجام میده من با دیدن این کلیپ و شنیدن حرف های استاد بیشتر با این سامانه RAS در مغز اشنا شدم
سیستم فعال کننده شبکه ای یا RAS مغز (Reticular Activating System) از نظر آناتومیکی بخشی از سیستم عصبی مرکزی مغز ما تعریف شده که ساختاری پراکنده و شبکه مانند دارد و از تعداد زیادی سلول عصبی واقع در ساقه مغزی تشکیل میشود. جالب است بدانید آر ای اس مغز تاثیرات مهمی بر ذهن، نگرش، تصمیمات و وجوه مختلف زندگی ما دارد
حتما این قسمت مغز رو مطالعه کنید خیلی شگفت انگیز هستش
به نام خداوند مهربانم
یک شویی استاد دیدن که درسهایی داشت که باورها و پیش فرضهای ما چگونه دارند اتفاقها رو رخ میدهند
قبلش در مورد قیمت تخم مرغ که افزایش داشته میگه که ملت از قیمت بالای تخم مرغ شکایت میکنند بعد میاند توت فرنگی خاص را دونه ای 19دلار میخرند و آنقدر خریدند که موجود نیست و خوشمزه هست ولی نه به اندازه 19دلار و فرقی با توت فرنگی معمولی ندارد و خیلی ها هم فرقش را نمیفهمند و آزمایشی هم انجام دادند و توت فرنگی معمولی را به جای توت فرنگی 19دلاره به مردم میدهند و همه تعریف میکنند این توت فرنگی خیلی شیرین تر و عالی تر هست از توت فرنگی معمولی واین ذهنیت که از قبل دارند چقدر در حس و تجربه تاثیر میزاره بعد میاند یه توت فرنگی معمولی میدهند با تفاوت به اینکه دومی را میدونند معمولیه و نظرشان را میپرسند میگند اصلا این دومی بی مزه هست در صورتی که هر دو معمولی بوده ولی چگونه ذهن میتونه تاثیر داشته باشه
بعد یکسری میگند تفاوتها بدون شک پیداست و چقدر تفاوت قیمت هست و گرونتره ارزشمند تر است ،بعد میگه چی میشه اگر بهتون بگم هر دو معمولی بودند و تعجب میکنند
چطور ذهنیت و تفکر و انتظارات ما اتفاقات را رقم میزند وکسی که همیشه باور داره سیستم ایمنی قوی داره همیشه سلامته
اگر یک اتفاقی خنثی باشد ذهنیت مثبت برداشت مثبت و ذهنیت منفی برداشت منفی دارد
قدرت ذهن و قدرت باورها :
یکسری آزمایشات و دارو نما انجام شده که بدن به این داروها واکنش نشان دادند
ویا یه جای لاکچری قهوه ای خوردن مزه ی قهوه ی خاص و بینظیر را بهت میده حالا اگر همون قهوه را در یه جای معمولی باقیمت معمولی بخوری میگی مزه اش افتزاح هست وهمه ی این نگاه وابسته به باور و ذهنیتت داره و آنچه ما انتظار داریم اتفاق میافتد چون تو انتظار و باور داری
روز خوبی هست اگر باور داشته باشی مسافرت عالی خواهد بود اگر باور داشته باشی و ذهنیت ما جوری برنامه ریزی شده برحسب ورودی جوری تفسیر میکند که باور داشته باشه
در مثال توت فرنگی که فکر میکردند توت فرنگی گرونه هست احساس داشتند مزه اش خاصه و پر ابه و خیلی ارگانیک هست در صورتی که توت فرنگی معمولی هست ولی ذهن با ورودی اشتباه و ذهنیت اشتباه و نتیجه اشتباه میدهد کارکرد ذهن همین هست باورها دارند نتایج را میدهند
اگر کالایی بگیری و نظرات مثبت داشته باشه میگی خوبه حتی اون نظرات فیک باشه و ذهنت این کالا را خوب میدونه
حتی در مورد فیلمها اگر گفته بشه خیلی درس داره چون انتظار داریم خیلی خوب باشد کلی هم درس میگیریم ولی اگر بگیم فیلم مزخرفی هست همین نتیجه را میگیریم
در هر موضوع همینه بستگی به افکار و ذهن و باورت داره و نظراتی که قبل از فیلم یا سفارش کالا میگیری
یا هنوز فردی را ندیدی و بهت بگم این آدم خیلی خوبیه یا آدم پر رویی هست و هر جور ذهنت را ساخته باشند خودت یکسری رفتارات را هماهنگ میکنی و یکسری هم همون ذهنیت داری و در مقابل آن فرد بر حسب ذهنیتت یا خوب میبینی یا بد
اگر به یه شخصی باور منفی و یا مثبت بدهیم و آن فرد واقعا آن باور را باور کند میتونه تو زندگیش تاثیر داشته باشه
در ساعات پایانی سال ،ارزوی سالی سرشار شادی و عشق و مهربانی را برای همه دارم
سلام و عرض ادب خدمت استاد گرامی و خانواده سایت
بله منم این موارد رو در زندگیم بارها و بارها تجربه کردم، منتها همیشه بی تفاوت از کنارش رد شدم
یه مورد بسیار ملموس، دوره قانون سلامتی بود، این دوره نتابج صدردرصدی بمن داد، زمانیکه اندام استاد رو دیدم، حتی یک لحظه تامل نکردم و دوره رو خریدم و طرف مدت دو ماه 17 کیلو ورزن کردم و نتایج دیگه……
اما منظورم الان در مورد ذهنیت هست
تا اندام استاد رو دیدم، گفتم منم میتونم و تونستم به راحتی
این در حالی بود که اهرم رنج و لذت رو به درستی انجام دادم
در مورد آرامش همینطور
در مورد سلامتی نتایج خوبی گرفتم
در مورد ثروت هنوز باورهای متفی زیادی دارم
چون با نوع کسب و کار و نام و شهرتی که دارم و از خداوند هدبه گرفتم، باید واقعا نتابج مالی عالی رو رقم بزنم
سپاسگزارم استاد
بسم الله الرحمن الرحیم
درود به همگی و استادان عزیز
سال نو مبارک
امیدوارم سال خوبی داشته باشیم
شاد و سلامت باشیم و الله یار و نگهبانمان باشد
ذهنیت
یعنی به هر چیزی که آنگونه نگاه کنی تجربت هم طبق باورت رقم میخوره
خییلی جالب بود
باید این فایل رو بارها و بارها گوش کنیم و درک کنیم
که
اطلاعاتی که به خورد ذهنمون میدیم
یا همون ورودی های که وارد ذهنمون می کنیم
باورهای مارو تشکیل میده
و
باورها
زندگی مارو تشکیل میده
بخاطر همین تقوا
در هر زمینه
چه در زمینه افکار، گفتار و اعمال
باید در زمینه ورودی های ذهنمون نیز تقوا تعبیه کنیم
هر چیزی رو نبینیم
هر چیزی رو نشنویم
خدارو شکر که در سال جدید یک سلسه آگاهی ناب روزی ما شد
الهی شکرت
ممنون استاد قشنگم
عشق براتون
به نام سیستم هدایتگر بشر
سلام
تلقین چیست؟
تلقین فرایند روانشناختی است که به وسیله آن یک شخص افکار، احساسات یا رفتار شخص دیگری را هدایت میکند. به عبارت دیگر به فرایندی گفته میشود که از طریق آن پاسخی غیرانتقادی بر اثر محرکی برانگیخته شود.
در روانشناسی اجتماعی این اصطلاح معمولا این فرایند را به رابطهای نسبت میدهد که در آن فرد یا گروه از نمادها به صورت محرک استفاده میکند تا پاسخهای غیرانتقادی را در افراد یا گروههای دیگر، یا در خود بیدار کند.
تاریخچه کشف تلقین
قوانین این فرایند توسط دکتر امیل کوئه داروساز و روانشناس فرانسوی پایهگذاری شدند. دکتر کوئه روزی در داروخانه خود مشغول کار بود که یکی از بیمارانش با عصبانیت وارد داروخانه شد و با همان حالت شروع به اعتراض کرد و گفت: آقای دکتر تمام داروهایی که به من دادهاید بیتاثیر هستند.
در زمانی که او داشت اعتراض میکرد انگار چیزی یا کسی در ذهن دکتر کوئه گفت: داروی قبلی بیمار را بگیر و با کپسول و رنگ دیگری به بیمار بده و به او بگو که این دارو، داروی جدیدی است که بیماران زیادی را درمان کرده است. او چنین کرد وبه بیمار گفت که دارویی که به تو میدهم تازه دستم رسیده، مطمئن باش که این دارو بیماری تو را معالجه خواهد کرد. بیمار دارو را با این ذهنیت که حتما بیماریش با داروی جدید بهبود پیدا خواهد کرد، داروخانه را ترک کرد.پس از چند روز بیمار دکتر کوئه با خوشحالی برگشت و به دکتر گفت: آقای دکتر از شما به دلیل داروی جدید ممنونم. داروی جدید بیماری مرا معالجه کرده است. دکتر امیل کوئه از اینکه داروی قبلی توانسته بود بیماری او را معالجه کند بسیار متعجب شد. بعد از اینکه مطمئن شد دارو همان داروی قبلی است به این نتیجه رسید که جملاتی که به بیمار گفته است باعث معالجه بیمار گردیده است.این اولین جرقه ای بود که در ذهن دکتر امیل کوئه خورد.
ولی اتفاق دیگری هم افتاد که باعث شد این نکته به صورت جدیتری از طرف دکتر کوئه پیگیری شود.
در یکی از روزها در هنگام صبح موقعی که پسر دکتر کوئه از خواب بیدار شد، دکتر کوئه به دلایلی شروع به پرخاش کرد و با عصبانیت به سر پسرش داد زد و او را سرزنش کرد. پس از این کار او پسرش را زیر نظر داشت و متوجه شد که تا چند روز شخصیت پسرش به هم ریخته و حال او دگرگون شده است.او در روزها و ساعات دیگری هم فرزندش را با عصبانیت سرزنش کرده بود ولی حال او را اینگونه دگرگون نکرده بود. برای اینکه مطئن شود در روز دیگری و همان ساعت یعنی اول صبح موقع بیدار شدن پسرش دوباره این کار را تکرار کرد و به همان نتیجه رسید. یعنی مشاهده کرد که تا چند روز پس از این ماجرا حال پسرش دگرگون است و این جرقه دوم بود که در ذهن کوئه خورد.
دکتر کوئه پس از اتفاقی که افتاد به این نتیجه رسید که هرگاه در اول صبح موقع بیدار شدن از خواب و یا در آخر شب موقع خوابیدن جملات مثبت و یا منفی به کسی گفته شود ذهن او تا چند روز درگیر آن جمله خواهد بود.او متوجه شد که در این ساعات ذهن ناخودآگاه افراد در بیشترین حالت برنامهپذیری میباشد و میتوان با تلقینهای مثبتی ذهن بیمار را برنامه ریزی کرد.
او پس از مدتی با پدیدهای به نام هیپنوتیزم آشنا شد و متوجه گردید که ذهن انسان در هنگام هیپنوتیزم بالاترین موقعیت برنامهپذیری را دارد. پس از آن بیمارانش را هیپنوتیزم درمانی میکرد و جملات و کلمات مثبتی را به آنها تلقین و آنها را معالجه میکرد.
………..
اینکه پیش فرض های ما باعث میشه که نوع رفتار ما با آدم های مختلف متفاوت باشه واقعیت داره .
من در مواقعی که جملات و پیش فرض های ذهنی مثبت داشتم خیلی موفق عمل کردم و وقتایی که پیش فرض منفی داشنم خیلی بد عمل میکردم
مثالش در حیطه ورزش :
همیشه توسط اطرافیان به من گفته میشد تو باهوشی ولی ورزشکار خوبی نیستی و بارها بارها شنیده بودم که من هرچقدرم تلاش کنم ورزشکار خوبی نیستم و به اندام خوبی نمی رسم یا دیگه 26 سالم شده برای شروع ورزش حرفه ایی دیر هست .و باعث میشد خودم دست کم ببینم و با وجود تلاش زیاد ورزشکار خوبی نباشم چون فکر میکردم من ورزشکار نمیشم از من ورزشکار درنمیاد
و خسته میشدم حین ورزش.
اما این پیش فرض داشتم که مثلا مصرف قهوه حین ورزش زور آدم زیاد میکنه و من با خوردن قهوه وقتی می رفتم ورزش کنم به صورت حرفه ایی و بدون خستگی کلی ورزش میکردم.
در حیطه کار:
من پیش فرض های منفی خیلی زیادی داشتم و دارم که باعث شده کار گیرنیارم مثالش میگم کسی که فوق لیسانس داره با حقوق 10 میخوان هرجاهم میرم همین بهم گفته میشه.
در هر زمینه که پیش فرض های مثبت داشتم اتفاقات مثبت برام رقم خورده و برعکس
به نام خدای بخشاینده و مهربان
سلام
چند روز پیش خواهرزاده هام ، یکی دختر پنج ساله هستش و یکی دیگه هم دختر پونزده ساله هستش
من یه بازی فکری بهشون هدیه دادم ، باید با اشکال شکسته شده ، یه سری اشکال هندسی یا یه سری حیوان رو که توی کارت هایی در ابعاد کارت های پاسور بود درست می کردند
اولش برای خواهر زاده کوچیکم که پنج سالشه خیلی سخت بود و نمیتوانست ذهنش هندل کنه …
من یه سرچی تو گوگل زدم و صفحه دیجی کالای همین محصول رو باز کردم
یه ویدیو معرفی بازی ، کوتاه ، یه خانم داشت صحبت می کرد
گفت این بازی برای پنج سال به بالاست
بعد خواهر زادهام (کوچیکه) هیچی نگفت ، فقط با دقت نگاه می کرد
ما نوبتی بازی می کردیم
ولی من و خواهر زادهی بزرگم همون دختری که پونزده سالشه به این خواهر زاده کوچیکم که فقط پنج سالشه کمک می کردیم ، چون خودش تنهایی نمی تونست و ذهنش قفل می کرد.
هر بار هم وقتی شکل کامل درست می شد به صورت واقعی … به صورت واقعی خوشحالی می کردیم برایش دست می زدیم و حسابی تشویقش می کردیم
خلاصه یه نیم ساعت یه ساعتی تو اتاق نشسته بودیم هر کدوم دو سه بار یه کارت برداشتیم و بازی کردیم
تا من دیگه با خواهرم کار داشتم تو اتاق ، دختر ها رفتن توی پذیرایی
حدود یه ساعت بعدش خواهرزاده کوچیکم با مادر بزرگش یعنی مادر خودم اومد ، دیدم وعووو دوتا از شکل ها شبیه به حیوان هست رو درست کرده (از سه سالگیش هم عاشق حیوان ها بود ، مخصوصاً اسب) و تازه خلاقانه رفته از توی کشوی اتاق یه قوطی داریم پر از دکمه های متفاوت هست ، در واقع بین وسایل خیاطی مادرم هست ، اومده برای مثلاً اردکش یا پرندهاش با یه دکمهی زیبا چشم هم گذاشته :))
من خیلیییی خوشحال شدم از این استعداد و توانایی این دختر و بعد به یادآوردم توی اتاق وقتی دو سه بار من و خواهر زاده بزرگم خودمون تنهایی نتوانستیم شکل رو درست کنیم ولی این خواهر زاده کوچیکم که پنج سالشه نمیتوانست بهش گفتم عزیزم طبیعیه شما قبلاً بازی های مثل این هم ندیدی ولی من و خواهر بزرگت دیدیم و بازی کردیم
بنابراین ربطی به استعداد نداره ، ربط. داره به میزان تمرین کردن و عادت کردن ذهن
بعد اونم با دقت داشت به حرفام گوش میداد (چون خیلیییی دلش می خواست بازی رو یاد بگیره ، واقعاً از بازی خوشش اومده بود و برایش جذاب بود)
بعد بهش گفتم فقط تمرین کردنِ و چیز خاص و عجیب و غریبی نیست ، حالا یکی با پنج بار تمرین کردن یاد می گیره و یکی دیگه با پونزده بار
از اونجایی که این دختر پنج ساله ، به من که دایی اون هستم اعتماد زیادی داشت که حرفام راست و درسته و عاشقشم و اگه چیزی بهش میگم حتماً برایش خوبه
با این ذهنیت هایی که من درونش ایجاد کردم …
که راحته ، که عجیب و غریب نیست ، همه می توانند یاد بگیرن ، تو هم می توانی و …
اومده بود نشسته بود تنهایی بدون اینکه کسی ببینه ، که حالا اگه اشتباه کرد هم خجالت نکشه و اینا … بازی رو تمرین کرده بود و عااااالی یادش گرفته بود
این داستان خیلی برایم درس داشت و هم به خودم افتخار کردم به خاطر اینکه به رشد شخصیت و اعتماد به نفس این دختر کمک کردم ، هم قانون انتظار و پیش فرض رو دوباره دیدم و برای خودم تأیید کردم
به نام خدای مهربان
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی عزیز
سلام به همه دوستان و هم خانواده ای های عزیز
سلام به سحرگاه پنج شنبه سی ام اسفند
که تا تحویل سال جدید ساعاتی بیشتر نمونده
خدارو شکر که امسال با امیدتر و با روحیه ی بهتری تموم شد
استاد جان من متولد سال 58 هستم و یکی از ورودی ها یا همون تلقین ها بمن این بود که تو دوران کودکی شاید سن 4 تا 6 سال وقتی پدرم بغلم میکرد می گفت تو دختر ما نیستی ما تو رو از جوب منظورش یه رود آبی از جلوی خونمون رد میشد ، میگفت ما تورو از جوب پیدا کردیم آب داشت تو رو میبرد من دست انداختم تو رو گرفتم
حالا ببین این جمله رو تو اون سن بارها و بارها تو گوش من تکرار کرد چه بلایی سر زندگی من آوررررررررررد و باز این جمله که تو خیلی ضعیفی
از نظر جسمی واقعا ریز اندامم اما این ضعیفی که بمن القا شد یک تاثیر بسیار منفی تو دوران زندگی مشترکم گذاشت تا همین چند ماه پیش
همین چند ماه پیش بود که تمام این باورهای منفی رو شناختم یعنی من یکمی کارهای خونه رو انجام میدادم خیلی خسته میشدم از کارهای خیلی خیلی جزعی مثل باز کردن درب قوطی رب یا روغن یا بلند کردن وسایل با وزن سه 4 کیلو بیشتر امتناع میکردم میگفتم من نمیتونم من اصلاااااا نمیتونم من ضعیفم
فروردین 401 که قانون سلامتی رو شروع کردم اون هم فقط سه ماه اجراش کردم به دلایلی ادامه ندادم
تو اون دوران چقدر زورم زیاد شده بود و به راحتی وسایل سنگینتر رو جابجا میکردم متوجه این باور اشتباه نشدم تا همین چند ماه پیش
بله استاد عزیزم من این باور ضعف رو از خودم دور کردم الان ماه هاست که خواب ظهر ندارم قبلاً باید ظهر ها هم میخوابیدم تا تجدید نیرو کنم تا بتونم ادامه کارهای روزمره خونه رو انجام بدم اینقدر این باور تو ذهن من قوی بود که حتی مسافرت میرفتیم دو ساعت میرفتیم تهران من خسته میشدم ظرف میشستم خسته میشدم جارو برقی میکشیدم خسته میشدم اصلا دیگه نگم براتون که ….
خدارو هزاااارااان بار شکر الان خیلی بهترم امسال کلی خونه رو تمیز کردم پرده ها رو خودم باز کردم شستم البته لباسشویی شست دوباره خودم نصب کردم
کلی تمیز کاری انجام دادم حتی ماشین هم خودم میشورم نگاهم عوض شده آنقدر خودمو دوست دارم آنقدر عاشق خودم هستم که باعث شده من خیلی های دیگه رو هم دوست داشته باشم
خیلی خوشحالم از کشف و انحدام این باور نادرست
البته فکر میکنم شاید 20 درصد درست شده و البته که تا همیشه این بهبودگرایی ادامه داره
در مورد عزت نفس هم از اون شخصیت له و درب و داغون پوست اندازی کردم از هیچ کس ناراحت و دلگیر نیستم 5سال خونه مادر همسرم نمیرفتم امسال روز اول دیماه روز مادر یک کادو براشون خریدم و به دیدنشون رفتم خیلی خیلی برام سخت بود ولی انجامش دادم
وحشت من از گربه خیلی کم شده یکی از دوستان سایت گفتن 4 سال طول کشید تا وحشتش از گربه به دوست داشتن تبدیل بشه این ذهنیت در من شکل گرفت که عه پس میشه حتی اگه 4 سال طول بکشه از این پیشرفتم هم راضی ام
کلا این رضایت از زندگی رضایت از لحظه حال رضایت از موقعیت و شرایط فعلی کانون توجه ام شده و سعی ام بر اینه که بجای تمرکز بر کمبودها به داشته هام توجه کنم .
دیروز کل روز رو با خاله جانم گذروندم ایشون پزشک متخصص و یکی از بهترینها تو رشته خودش هست و دیگه تصورش رو بکنید چقدر آدم متشخص و پر انرژی و فرکانس بالا و موفق تو همه زمینه هاست و
وقتی به قم میان اکثر فامیل دورهم جمع میشیم و روز عالی رو میگذرونیم.
امسالی که گذشت به جرآت میتونم بگم که جزعه یکی از بهترین سالهای عمرم بوده و حتما حتما سال پیش رو بهتر تر و عالی تر شروع خواهم کرد.
برای همه شما دوستان عزیزم خواهران و برادران دوست داشتنی تو این سایت الهی بهترین ها رو از پروردگار مهربان خودم آرزو میکنم پایداری و ثبات در راه پیشرفت همه جانبه ،
مومنتوم
را سرلوحه و شعار امسالم قرار میدم
غرق نور الهی باشید.
بوس به کله هاتون
بنام خداوند بخشنده و مهربان
درود به بهترین استاد دنیا
درود به مریم شایسته عزیز
و درود به دوستان هم فرکانسی خودم در بهترین سایت دنیا
امروز آخرین روز اسفند 1403 هست امسال هم تمام شد.
خدا رو هزاران بار شکر میکنم که توفیق بهم داد تا یکسال دیگه زندگی کنم.
استاد جان امیدوارم همیشه سالم و شاد و پربرکت و ثروتمند و سرشار از آرامش باشید که خدا رو به من نشون دادید.من خدا رو به این شکلی که شما میگید نمیشناختم .همیشه ازش میترسیدم. فکر نمیکردم میتونم با خدا دوست باشم.فکر نمیکردم صدامو بشنوه.
استاد جان چقدر خوبه که خدا رو دارم.انگار آدم بی نیاز میشه از تمام آدمای دور و برش.
وقتی شبا میخوابم و یه کم نگرانم دستمو میزارم تو اون دست دیگم چشمامو میبندم و میگم انگار که خدا دستشو گذاشته تو دستم چشمامو میبندم و آروم میخوابم.میگم خدا حواسش به من هست.
هر روز صبح تا چشمم رو باز میکنم اولین کلمه ای که به ذهنم میرسه خدا هست و میگم سلام خدا جونم صبح بخیر الهی به امید تو.
بابت هر قدم راه رفتنم که از تخت میام پایین شکرگزاری میکنم.و دست به هر چیزی که میزنم شکر خدا رو به جا میارم و همینطور قلبم باز میشه و یه شعف درونی رو احساس میکنم .
چه حس قشنگیه.
ممنونم که یکتا پرستی و توحید رو به ما یاد دادید.ممنون که بهمون یاد دادید فقط چشم امیدمون به خدا باشه نه بنده هاش. ممنون که اینقدر منطقی صحبت میکنید و ما باور میکنیم.
من شما رو باور دارم.از بس که صداقت دارید.خدا رو شکر که روزبه روز زندگیم داره بهتر میشه و حال روحیم اصلا ربطی به گذشته نداره.
نمیدونم چطور باید ازتون تشکر کنم.
فقط میگم اجرتون با خدا.
استاد جان این کامنت رو دوست داشتم بذارم
چون الان آخرین دقایق سال هست و تقریبا سه ساعت دیگه وارد سال جدید میشیم.
این آخرین ردپای من در این سایت بینظیر در سال 1403 هست.
البته این فایل توت فرنگی رو هم سه بار دیدم
و چقدر فلش بگ زدم به گذشته و چه چیزهایی برام روشن شد.چه پیش فرض ها و باورهای غلطی رو بهمون خوراندن و همین طور ما هم به فرزندانمون.
راستی استاد جان ممنونم بابت دوره بینظیره هم جهت با جریان خداوند.
هر روز گوش میدم فایل ها رو تمرین ها رو خیلی متعهدانه انجام میدم.
استاد شما بینظیرید
دوستتون دارم
مریم عزیزم شما رو هم خیلی دوست دارم.
همیشه لذت میبرم از دیدنتون و توانمندیهاتون.
شما دو تا عزیز و تمام دوستان عزیزم رو در این سایت بینظیر به خدای مهربان میسپارم.
عاشقتوووووووووووووووووووووونم.
راستی پیشااپیش سال نو مباااااااااارک.
انشالله خدا همچنان هدایتم کنه که در راه راست قدم بردارم.
استاد جان بازم ممنونم
خدا حفظتون کنه انشالله.
سلام به استاد عزیزم
سلام به مریم جان
سال نو رو تبریک میگم به استاد مریم عزیز و دوستان
استاد جان این همه آگاهی
استاد جان این همه آرامش در صداتون
استاد این همه مطالب آموزنده
کم آوردم انگار یه خواب طولانی میخوام که اینها را پردازش کنه
یه داستان واقعی تو یوتیوب دیدم که خیلی ربط داشت به این جلسه برام جالب بود و اینجا میزارم تا دوستان هم فیض ببرند
داستان کوتاه باورها
در یک باشگاه بدنسازی پس از اضافه کردن 5 کیلو بر رکورد قبلی ورزشکاری از وی خواستند که رکورد جدیدی برای خود ثبت کند او موفق به این کار نشد
پس از او خواستند وزنهای که 5 کیلو از رکوردش کمتر است را امتحان کند
این دفعه او به راحتی وزنه را بلند کرد
این مسئله برای ورزشکار جوان و دوستانش امری کاملاً طبیعی به نظر میرسید اما برای طراحان این آزمایش جالب و هیجان انگیز بود چرا که آنها اطلاعات غلط به وزنه بردار داده بودند
در مرحله اول از عهده بلند کردن وزنهای بر نیامده بود که در واقع 5 کیلو از رکوردش کمتر بود
و در حرکت دوم ناخودآگاه موفق به بهبود رکوردش به میزان 5 کیلوگرم شده بود
او در حالی و با این باور وزنه را بلند کرده بود که خود را قادر به انجام آن میدانست
نتیجهگیری هر فردی خود را ارزیابی میکند و این برآورد مشخص خواهد ساخت که او چه خواهد کرد شما نمیتوانید بیش از آن چیزی بشوید که باور دارید و هستید اما بیش از آنچه باور دارید میتوانید انجام دهید
یعنی بابا وزنه را با این ذهنیت که سبکتر از قبل هست تونسته بلند کنه
درباره کارها هم همینطوره
من باور دارم براحتی و در تو چند ساعت توانایی تمیز کردن خونه را دارم درصورتی که همین کار را به کس دیگه ای بدم ممکنه بگه تو سه روز هم نمیتونم جمعش کنم من باور کردم چون بارها در موقعیتهایی که زمان کم داشتم انجامش دادم
یا آماده کردن وسیله برای سفر واقعا برام کار نیم ساعته ولی خیلی ها رو میبینم چند روز طول میکشه تا کمی وسایل سفر رو بردارند