درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2 - صفحه 16 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/03/abasmanesh-8.webp
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-03-20 09:11:092025-04-30 07:30:56درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام قادر مطلق
سلام بر استاد مهربونم
خدایا شکرت امروز حالم خوب بود داشتم ظرف میشستم تو آشپزخونه یه لحظه یه فکر منفی اومد که سه ماه دیگه چک دارین میخای چیکار کنی دیگه ترس و نگرانی وخطر همراه شدن با این موج منفی رو حس کردم گفتم اگه ادامه بدم منو میبره به ناکجا اباد سریع اومدم سایت الله اکبر اینجا یه سایت معمولی نیست به خدا
دیگه خدا از صبح با هر فایلی یه جوری باهام حرف زد از زبان استاد که بهم قوت قلب بده بهم بگه نگران نباش
فایل دوره ی روزشمار تحول زندگی روز44 ( توکل در عمل) بود خدای من گریه ام گرفت با شنیدنش
فایل سریال زندگی در بهشت قسمت هفتم یه جور دیگه خدا بهم گفت حواست باشه مخصوصا حرفهای مریم خانم راجع به پیچکهایی که به تاروپود درختا چسبیده بودن
فایل سریال تمرکز بر نکات مثبت قسمت 14 فراوانی جهانش رو با آی کیا نشونم داد
ودرآخر به دلم الهام شد که قسمت اول توت فرنگی 19 دلاری رو دیدم بزار قسمت دوم رو هم ببینم و الان با دیدن این فایل و شنیدن آخرین حرفهای خدا در امروز اون آرامش اون احساس خوب اول صبح قبل حمله ی شیطان و لشکریانش به قلبم دوباره بهم برگشت و خدا رو هزاران هزار بار ممنونم که منو لایق بودن در این سایت و شنیدن حرفهای خودش قرار داد یعنی من از صبح تلاش میکنم
توجه ام رو نکات مثبت باشه و خدا هم سنگ تموم گذاشت برام ممنونم امپراطور عالم.
خدا رو بی نهایت سپاس گزارم که استاد عباسمنش رو پیامبر زمانه ما قراردادند که پیغام خدا رو به ما برسونند
حرفای استاد آرامش که تزریق میشه به جان من
ممنونم استاد الهی تندرست و سلامت باشید مهربون ترین استاد دنیا
1=همه چیز باور و ذهنیت مثبت است همون جمله ی الخیر فی ما الوقع معروف باید مثل یه ذکر تو شرایط سخت که پیش میاد تکرار کنیم هر چه اتفاق میفته خیر وصلاح و نفع من است
باور مثبت درباره بیماری باعث بهبود سریع بیماری میشود چون ذهنیت مثبت باعث بهبود عملکرد سیستم ایمنی بدن میشود
در باره شهرها ،کشورها ،قومیت ها هم باور وذهنیت مثبت باعث دیدن وجه خوب و مثبت اونها میشود و چقدر استاد نمونه واضح این مثال هستند از مدرسه سیاهپوستان مایک عزیز و از اینکه درآمریکا و حتی اروپا و بقیه کشورها که استاد رفتن هیچوقت مشکلی براشون پیش نیومده
تو قران مسئله ذهنیت و باور منفی به شکلی اومده که قوم حضرت هود اگر اشتباه نکنم به پیامبرشون میگن ما حضورت در جمعمون رو به فال بد گرفته ایم که خداوندصریحا اعلام میکنه که منشاء فال بد در ذهن خود شماست یه جورایی همون ذهنیت منفی که اونا نسبت به پیامبرشون داشتند و حضورش رو باعث اتفاق بد میدونستن باعث تجربه ی اتفاقات بد میشده براشون چون که انتظار منفی باعث رفتار و واکنش نامناسب و این باعث بازخورد نامناسب میشه و همین بازخورد بد تایید میکنه باور و ذهنیت نامناسب رو
یه چرخه ی معیوب تکرار شونده که باعث تجربه اتفاقات بد میشه
این فایل فوق العاده عالیه و مطالبش خیلی زیاده من سعی کردم که خیلی خلاصه بنویسم تو دفترم سه صحفه شد ولی در مجموع مهم ترین نکته ی فایل این که ذهنیت مثبت باعث تجربه ی اتفاق مثبت میشه همین که به همه چی خوشبین باشی اصلا حالت خوبه و احساس خوبی داری و همین احساس خوب باعث اتفاقات خوب میشه
قانون یکی باز دوباره بر گشتیم سر همون حرف همیشگی استاد
(احساس خوب = اتفاقات خوب)
کنترل کانون توجه ، تمرکز بر نکات مثبت ،باور و ذهنیت مثبت همشون یه خروجی دارن اونم احساس خوب و تجربه اتفاقات خوب به همین سادگی
ولی خب مرد میدان میخاد تو سخت ترین لحظه ها ایمانت رو حفظ کنی و ذهنیت وباور مثبت داشته باشی انشالله اونقدر تمرین کنیم که به راحتی تو فرکانس مثبت باشیم به همه چی خوشبین باشیم
به خداوند جان وخرد ،خداوند مقتدرم
سلام به استاد نازنینم .خواب ندارم چون می خواهم با احساس خوب بخوابم برای همین اومدم اینجا تا یک کامنت دیگه آماده کنم
سلام به بانو شایسته جان وسلام به دوستان آگاه و رشد یافته ام
دقیقاً همینه احساس خوب =اتفاقات خوب
بعد تمرکز چه داستان عجیبی است
من مدتی داشتم به رویاهایم تمرکز میکردم وآنقدر نشانه ها آسان و عالی در مسیر من قرار میگرفتند که خودم باور نمیکردم از دوربین عکاسی و کتونی مورد علاقه ام تا سفرهٔ عقد و ازدواج وسلامتی وشادی دوچرخهٔ مورد علاقه ام و خانه های آنچانی که دوست دارم در آنها زندگی کنم …
تربیت کردن ذهن
من امسال مثل هر سال یک نوشته دارم و آن را با عدد 1404آغاز کردم 1404بار شادی ،پول های شگفت انگیز،اتفاقات عالی،تلفنهای سوپرایز کننده و بینظیر ،مکالمه های عاشقانه وطولانی مدت 1404 مرتبه سفرهای خارج از کشور وداخل کشور ،1404بار رستوران رفتن ،رقصیدن ، خریدهای بزرگ ،هدفمند ،موفقیت های شخصی واجتماعی ووووووو فکر کنید 1404مرتبه در 365روز چه می شوددددد!
به مسئلهٔ مهمی اشاره کردید استاد تربیت کردن ذهن یعنی آماده کردن ذهن برای اتفاقاتی که در ذهن ما محدود وغیر ممکن ودور وبیهوده است وحتی ذهن بیمار را برای یک جنگ تمام عیار آماده میکند ذهنی که وسواس دارد ذهنی که مدام به گذشته فکر میکند به فرصتهایی که از دست داد یا میتوانست به دست بیاورد به کارهای که نکرد به پولهایی که از دست داد ووو این یک حقیقت است که ما با افکارمان زندگیمان را می سازیم در واقع ساختار زندگی از افکار ما شکل میگیرد.
دقیقاً دایی من از امریکا برای مامانم یک زمانی دارویی آورد که التهاب را آرام میکند وعقیدهٔ خواهرم این بود که این چه دارویی است حتی به درد سرماخوردگی هم میخورد و مادرم نیز از آن استفاده میکرد و میگفت عالی است.
من در دانشگاه مشکل تست زدن داشتم ونتوانستم این مسئله را حل کنم حتی دوستم از دستم پاکن را میگرفت که من گزینه ای را پاک نکنم چون سؤالات بصورت تست بود و پیش فرض من این بود که در کنکور از جواب تخصصی های پایانی جا ماندم چون همه تمرکزم روی تست پاک کردن و جواب درست پیدا کردن بود در حالیکه تست مشکلی نداشت مشکل از ذهن من و باور من بود که آن را پیچیده کرده بودم یادم می آید که دوستم برایم دفترچه ای از سؤال آماده میکرد که فقط من تست زدن را یاد بگیرم اینقدر برای جواب تردید نداشته باشم واتفاقاًدر عربی با وجود اینکه در کنکور بالای سی درصد بود در دانشگاه با مشکل روبرو شدم و بعدها فهمیدم کلاً من اصلا ً در آن دانشگاه دوست نداشتم ادامه تحصیل داشته باشم خلاصه چه مسائلی داشتم ووو
ذهنیت ما توجه ما را شکل میدهد و بعد رفتارها شخصیت ما می شود وعادتهای ما
حالا چه رسد به اینکه دروغ باشد.
اتفاقاً این مسئله که اشاره کردید به آن بحث نژاد پرستی من اصلاًپیش فرضی نداشتم وخیلی با خواستگارم راحت بودم و چقدر با هم گفتگو داشتیم و چقدر خودم را توانستم بهتر بشناسم او حتی خیاطی وکفاشی هم بلد بود و من چقدر تحسینش کردم وحتی در پانزده سالگی خود در تابستان در بازار کار میکرد من اولین سفر م با یک آقا در زمان آشنایی من با ایشان بود. ولی جامعه ذهنیت منفی داشت ومتأسفانه حرف میزند…
من در تجربه های بیماری خود دقیقاً متوجه میشود وقتی با جسمم صحبت میکنم و متکی میشوم به قدرت جسمم زود خوب خوب میشوم ولی وقتی به بیماری فکر می کردم که چکار کنم حالا باید قرص بخورم و کلافه می شدم واقعاً پروسه من طول میکشید البته نتایج خوبی را دارم میبینم سرفه هایی که خودش درمان شد ببخشید دورهٔ قاعدگی این بار که هیچ دردی نداشت من به لطف الله دارم در دورهٔ جدید استاد چیزهایی را در خودم میبینم که قبلاً از آنها خیلی دور شده بودم .
بله بله درست است ذهن هر چیزی به خوردش بدهیم همان را به ما نشان می دهد واین یک قانون است
شاد وثروتمند باشید
به نام خدای بخشنده مهربان
شکرت برای این اتصال ونشونه
همین فردا شبش همسری بدون اینکه چیزی بهش بگم چندتا بسته توت فرنگی گرفته بود وطعم شیرین این فایل برام چندین برابر شد وجا حرف این ازمایش توت فرنگی باز شد
واقعا از خواص توت فرنگی خوندم وخوردیم وبه دهنه خودم مامانم خیلی خوشمزه بود برا پدرشوهر اینام بردیم ولی به دهنش طعمش خوب نبود میگف هیچ مزه ای ندارن و با اینحاال منو مامانی خیلب طعمشو دوسداشتیم شاید بهه خاططر باورهاش بوده حالا ولی خیلی فایله جادویی با مثال های جادویی بود
چقد باحال زهن از سر اتفاقات شرایطو تتفسیر میکنه مثلاا شراب تو شیشه شراب مارک دار فلان چقد خوشمزه تر بود
یا قهوه توی قهوه خونه لوکس خیلی خوش طعم تره
حتی چایی
من همیشه چایی های بیرونو خیلی دوس دارم
واینکه برام جالب بود اخه مگه چی دارن انقد بیرون خوشطعمه قشنگ با نبات شکوول خوشگل میارن وبعد حالا توخونم معمولیه چاییه دیگه
اللان چایی خونممم دوس دار طعم داد میزنم وبرام خوشمزن
اصلا اون ادکلان جادویی واون قرصای جادویی واون توت فرنگی 19دلاری
وهمه ی اینا جادوی زهنه
وهمینطور اسونی درسا
واینکه بد تربیت زهن چقد جالبه
زهن خوشانس تربیت کنی
زهن ثروتساز تربیت کنی
زهن خوشبین باشه
استاد میگه زهن که تربیت میخاهی بکنی دکمه نیس
یه روز تربیتش کنی تمااام
دوباره برمیگرده باید همیشه زهننتوو تربیت کنی وحواست باشه بهش
واستاد امروز یه نشونه دیگه دیدم از هدایته درستم خداروشکر بسییار واضح
واستاد احساس میکنم دسته مهربونه خدایی برام فرشته ای هستی که خدا بهت قدرت داده بیای همه جوره زندگی منو بترکونی دمت گرم
واینکه یه جا واقعا خندم گرفت
واقعا قبول دارم در مورد بیماری
من خودم میدونم بدنه سالمی دارم واینکه مثل هلو کارمیکنه ونگران بیماری سرماخوردگی بقیه نیستم همیشه سالمم واینکه بقیه خانواده که حساس هستند مریض. میشنن مما ممسافرت بودیم دادداش خیلی مراعاتمونو میکردی هی میوه میخوردن فلان کنن مریض نشن اخرش ممریض ششد منی. که میدونستمم بدنم قویه معمولی بووددم به خوردنو لباس وسالم
اها یادم اومد از دسته این استاد هلوم مگفتید
اقا من به بیمارستان حساس بودم و انگار قببلا گفتن. پر از ویروسه این حرفا بعدش اسستاد گفت اگگه اینجوری بود باید هممه پرستاران بمیرن تو بیماارستانا خیلی جالب بود
واایی خدایی چه باورهای خنده داری تو زهنمون جم شده من عاشق بازسازی اونام به طور منطقیو مثبت
به نام خداوند زیبا و زیبا پسند
سلام به استاد عزیزم
سلام بر مریم شایسته و دوستانم
بعد مدتها اومدم تو سایت و شروع کردم به گوش کردن فایل از اول صبح و چقد حالم خوبه
خداروشکر که در این مسیر قرار گرفتم دوباره این مسیر سرشار از آگاهی و نور خداوند
خیلی خوشحالم صبح رو با فایل جلسه 1
دوره هم جهت با خداوند شروع کردم
و الا که از دیشب این ذهنیت رو داشتم امروز خیلی راحت تر فایل گوش دادم و خیلی راحت تر دارم کامنت میخونم
اما برم سراین ذهنیت که همیشه داشتم مشینیدم که کار ما فصلی با این که بازم شرایط محیط شده بود اما همون فصلی بود اما از پارسال من نشستم و روی این ذهنیت کار کردم و این ذهنیت رو به وجود آوردم که آقا ربطی به شرایط آب هوایی و شرایط اقتصادی نداره مشکل از فکر کردنه چقد الا با این آگاهی که این ذهنیت رو شکستم که همیشه میتونه کار باشه و همین امروز که من تعطیل هم هست سه تا مشتری داشتم خب این باور این ذهنیت داره کار میکنه از برج 11و من هرروز مشتری دارم که اصلا سابقه نداشته تو این چند سال تو کسب کار من
همین ذهنیت چقد از نظر مالی اوضاع من رو تغییر داده چقد پول راحت تر داره میاد اینا همون باورهاست که تبدیل به ذهنیت ما میشه که اینجوری داریم فکر میکنیم
و چه درهایی تو ذهن من داره باز میشه با همین کامنت گذاشتن و چه خواهد شد به لطف حق که میخوام امسال خیلی کارهای بزرگی رو انجام بدم
استاد ممنونم ازت واقعا برای این فایل پر از آگاهی
در پناه حق شاد سالم سلامت و ثروتمند باشید
به نام خدای مهربان
سلااام به استاد عباس منش عزیزم،خانم شایسته گل و دوستان عزیز و بزرگوار
سپاسگزارم استاد بابت این فایل
من قسمت اول توت فرنگی 19دلاری رو دیدم و الان هنوز کامل این قسمت رو ندیدم
اما خواستم یه تجربه ای که هنوز تنور داغه رو بگم تا بعد که کامنت های خودم رو میخونم قانون رو بیاد بیارم که چقدر سریعه
استاد شما میفرمودید من مثلا تو بازی پینگ پنگ خیلی سریع بازی به افکارتون پاسخ میده
و منم شاید فکر میکردم اره فقط در مورد بازی پینگ پنگ اینجوریه
اما نه!!
در هرلحظه جواب فرکانس هامو میگیرم
دیشب یکی از اقوام نزدیک داشت صحبت میکرد از یه بحثی که با همسایش داشته(فرهنگ آپارتمان نشینی)
که مثلا رعایت نمیکرده و منم دعوا کردم و زدمش و فلان
چند بار اینو بهم گفت
امروزم دوباره گفت
حالا من یه پسر درونگرا هستم و خیلی علاقه و همراهی نمیکنم و فقط تاییدش میکردم ،اره با همسایه بد این کارو باید انجام بدی تا ،(ببخشید)تا ادم بشه
اما بعد از این شنیدن ها
یادم اومد از گذشته که منم با کسی بحثی کردم
هی میومد تو ذهنم و هی قدرت میگرفت و هی مثال های بیشتری ذهنم میاورد
و توی همین دیشب که این حرف هارو شنیدم تا همین یک ساعت پیش ،منم داشتم وارد این مدار میشدم
(من فروشنده ام)
یکی امروز اومد با بداخلاقی رفتار کرد
یکی دیگه رفتار بدی داشت
یکی بحث کرد
یکی ناراحت شد
و فقط تو همین امروز شاید 10بار با مشتری بد سروکله زدم(با اینکه تمام سعی ام رو میکردم خوب برخورد کنم)
از کجا فهمیدم؟
چون که من سابقه زیادی از مشتری های بدی که به تور من بخورن خییییییلی کم بودن
همه مهربون ،همه خوش رفتار،خنده رو،
اما امروز فرق داشت
واسه همین نشستم فکر کردم چیشد امروز
و فهمیدم که همین حرف هایی که دیشب شنیدم امروزم رو ساختن
که ادمها بدن
اگر نزنی میخوری
بزن پدرشون رو دربیار
از این جور افکار
و خودم رو تا همین یک ساعت پیش جمع و جور کردم
و گفتم به قول قران ،هر اتفاقی که براتون میفته به واسطه چیزهاییست که پیشاپیش میفرستید
و دقیقا استاد جان از همون لحظه که احساسم تغییر کرد دقییئقا همون لحظه تمام مشتری ها رنگشون با من عوض شد
تو همین یک ساعت شاید 10 تا مشتری اومدن
و همشون بدون استثنا حتی یک ذره هم بد اخلاقی نکردن،حتی خنثی هم نبودن
همشون گل
و بازهم سپساسگزار ام استا بابت این فایل های بینظیرتون
در ضمن
انشالله سال خوبی برای من و شما باشه
خدانگهدار.
سلام به همگی
واقعا دید انسان ها به هر چیزی باشه همون چیز میشه این ذهن جوری ساخته شده که براش بینهایت راه هست برای فکر کردن
کافیه یک چیزی را بشنوی از یک نفر که بهش اعتماد داری اون جیز برات خیلی بزرگ میشه و همونو تجربه میکنی یا اصلا بهش اعتماد هم نداری کافیه چند باری از چند نفر و زاویه بشنوی
اون میمونه توی ذهننمون تا اخرین روزه زندگیمون
یک تحربه ای که دارم و الانم یادم میاد این هست که چند باری شنیدمش استاد میگفت بعضی حرف های منو الان درک نمیکنید تا وقتش برسه واقعا حقیقتم میگه بعضی از ما ها شاید ذهن کاملا ارامی نداشته باشیم همیشه و اون حرفو جوری هست نفهمیم
حالا برداشت من چون چند باری شنیدمش وقتی یک فایلی گوش میدادم اوتوماتیک توی ذهنم ناخود اگاه میگفتم این حرف ها را الان نمیفهمم حالا گوشش میدم تا بعدا وقتش برسه بفهممش درست حسابی
همین تفکر و یا دید من باعث میشد هی به تاخیر بندازم گوش دادن با تمرکز را گوش دادن با تفکر را
استاد شما راست میگید بعضی موقع ها اون حرف هارا نمیتونیم جوری که گفته میشه درک کنیم ولی وقتی اینو میگید همون لحضه اون شخص فکر میکنه اوکی حالا که من نمیفهممش چرا باید گوشش بدم یا میزارمش یک روژ دیگه گوشش میدم وو یک راهی پیدا میکنه که گوشش نده
این یک تجربه ای هست که من یادم میاد گفتم تا برای خودم بازش کنم و تلاش کنم تعقیرش بدم
یکی دیگه از تحربیاتم در مورد زبان بود که شنیده بودم سخته یاد گیریش
و موقع که داشتم زیان کار میکردم اصلا ذهنیته کار خودشو میکرد برام اون درسو برام کسل کنندش میکرد و این کار یادگیری را سخت میکرد و وقتی سخت باشه زور میزنی درسو تا اخر گوش میدی ولی درک درستی پیدا نمیکنی یادش نمیگیری درست
یا یکی که از شخصی خوشش نمیامد به منم میگفت و وقتی منم اون شخص میدیدم اون شخص برام اذیت کننده میشده حرفاش رفتارش
و یک حورایی ازش بدم میامد
یکی دیگه این بود که مردم درباره مردم یک کشور دیگر حرف میزد یا قضاوتش میکرد یا درموردشون صحبت میکردند اون مردم توی ذهن منم میشد دقیقا حرف های اون افرادی که میگفتند
عجیب اینه که دنیا یا خدا صابت کننده تفکره حتی اگر اشتباه باشه
به نام خدای مهربونم
الهی شکرت در یک روز بهاری زیبا بهم فرصت زندگی دادی و میتونم در سایت الهی کامنت بنویسم از دیدگاه مثبت جدیدم الهی شکرت
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته و همه دوستانم
در تعطیلات بهار جدید در سفر هستم با همسر عزیزم که پا به پا با منه در دل تمام مسائلی که در پیش داریم و دوستانه و عاشقانه با هم داریم از زندگی در لحظه سفرمان لذت میبریم ما در سفر فقط یک منطقه خاصی را ابتدا انتخاب کردیم که بریم به اون شما و بقیه راه را سپردیم به خدای بزرگ که واقعا این سپردن هر چقدر قلبی باشه دیگه تو فقط میشنی هستی و خداوند فرمون دست میگیره هر جا برد ساحل همون جاست اوایل سخته این نوع نگرش چون باورهای غالب ذهن مقاومت میکنن میخان تو رو ببرن به تنظیم کارخانه ولی با آگاهانه زندگی کردن و تکرار و عمل به الهامات و دیدگاه های جدید را تایید و تحسین کردن ما را به شخصیت جدید میرسونه که نگرش مثبتی پیدا میکنه همین سفری که ما توش هستیم هم از دیدگاه نگرش مثبت بوده که استارت خورد و اگر با دیدگاه چند سال پیش بود که اصلا قدم از قدم ورنمیداشتیم ولی چرا شجاعتها و جسارتها بیشتر شد به دلیل ورودی های جدیدی که به خودمون دادیم آگاهانه و دیدن سریال زندگی در بهشت و سفر به دور امریکا اون ذهنیت جدید مثبت در ما شکل گرفت که میشه به شکل دیگری هم سفر کرد همینه ورودی های خوب باورهای عالی تکرار بشه زندگس مثبت جدید استارت میخوره و تکرار آن مومنتوم مثبت میشه زندگی در بهشت
دوستون دارم خیلی زیاد عاشقتونم
خدارنگهدارتون
به نام خدای مهربان
سلام به اساتید گرانقدرم
سلام به دوستان توحیدیام در این سایت الهی موضوع فایل
درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت دوم
برداشت من از 5 دقیقه اول فایل
من میخواهم ذهنم رو آگاهانه تربیت کنم آگاهانه به سمت اتفاقات مثبت هدایت کنم من باید روی ذهنم کار بکنم
و باید برای ذهنم پیش فرض ایجاد بکنم و این انتظار را در وجودم شکل بدم
انتظار دیدن اتفاقات مثبت
انتظار توجه به نکات مثبت
وظیفه من
آگاه کردن ذهن با ایجاد پیش فرض های مثبت
و
انتظار اتفاقات مثبت
یعنی تمام کانون توجهم به این چند مورد باشه
پس صبح به محض بیدارشدن از خواب
باید به خودم بگم که
امروز قراره یه روز فوق العاده رو شروع کنم امروز روزیه که سرشار از فراوانیه
امروز روزیه که سرشار از آدمای خوبه
که سر راه من قرار میگیرند
امروز سرشار از اتفاقات فوق العاده است که برای من پیش میاد
و این جوری ذهنم رو آگاهانه تربیت کنم و
این ذهنیت رو ایجادکنم
این پیش فرض رو ایجاد کنم
و این انتظار رو ایجاد کنم برای ذهن
در این صورت دو تا اتفاق میافته
اتفاق اول اینه که
ذهنم اتفاقات مثبت رو میبینه
یعنی ذهنم اتفاقات مثبت رو به سمتم هدایت میکنه
ودوم این که
برداشت من از اتفاقات خنثی هم مثبت خواهد بود
و مورد بعدی اینه که
آگاهانه توجه میکنم به نکات مثبت نگاهم به نکات مثبته دور و برم خواهد بود دنبال اتفاقات مثبت میگردم
به خاطر اینکه صبح که از خواب بیدار شدم به خودم گفتم امروز یه روز فوق العاده است امروز من یک تجربه عالی رو کسب خواهم کرد امروز قراره که خداوند منو هدایت کنه
امروز قراره که یک فرصت خوب نصیبم بشه امروز قراره که با یک آدم خوب آشنا بشم
و
انتظاری رو که ایجاد میکنم خیلی از کارا رو برام انجام میده
پس به طور کلی
اگر ما نگاهی که به اتفاقات دور و برمون میافته نگاه مثبت باشه در این صورت اتفاقات مثبت بیشتری رو تجربه میکنیم
و روی مومنتوم مثبت قرار خواهیم گرفت و تازه اتفاقات خنثی رو هم مثبت تفسیر خواهیم کرد
و اگر اتفاق منفیام سر راهم قرار بگیره با تایم اوت متوقفش میکنم
و سعی میکنم به سمت مومنتوم مثبت هدایتش کنم
یعنی با جمله جادویی الخیر فی ما وقع نگاهم بهش نگاه مثبتی باشه
و
نکته جالبش اینجاست
چون ذهنمون رو آگاهانه تربیت کردیم به سمت اتفاقات مثبت
فردا هم همین توقع رو از ذهن داریم
و روز بعد هم همین جور
یعنی دیدن وتوجه وجذب بیشتر اتفاقات مثبت
و
جالبتر اینه که
چون ذهن تمایل داره به همون چیزی که قبلاً فکر میکرده فکر کنه
پس اگر یه مدتی ذهنمون رو به این شکل آگاهانه تربیتش کنیم
به سمت اتفاقات مثبت
خود به خود تمایل ذهن به همین سمت پیش خواهد رفت
پس با خودمون هر روز که از خواب بیدار میشیم تکرار کنیم
که
به به امروز چه روز عالی و قشنگیه
امروز یه روز الهیه
امروز یه روز نورانیه
و یه روزیه که من با خدای خودم بیشتر میتونم ارتباط برقرار کنم بیشتر میتونم بهش نزدیک بشم.
خدایا شکرت به خاطر این همه آگاهی
خدایا شکرت به خاطر این سایت الهی
و خدایا شکرت به خاطر حضور استاد عباس منش در زندگیم
سلام استاد عزیزم
استاد تمام فلسفه بر تجربه استواره، حتی بحث علت و معلول
و وقتی تجربه یعنی ادراکات ذهنی
میفهمیم فلسفه بر هیچ استواره!!
یکی از اولین کسانی که به صراحت ادراکات ذهنی رو به چالش کشید هیوم بود
هیوم این چالش رو به فلسفه، هنر و … بسط داد و توضیح داد که در تمام این موارد، چون اساس ادراکات ذهنیه که میتونه در افراد مختلف متفاوت باشه، پس کلا اصل ثابتی وجود نداره که بشه بهش استناد کرد و اصل واحدی رو در تبیین فلسفه، هنر و زیبایی شناختی و … بنیان نهاد
این سخن هم درسته و هم نادرست!!
یعنی این که نمیتوان ذهن رو و استدلات برگرفته از ذهن رو معیار درستی یا نادرستی قرار داد از این جهت که مبتنی بر نگاه ذهنی و برداشتهای مبتنی بر حواس پنجگانه باشه کاملا درسته، اما میتوان با کنار گذاشتن روشهای ذهنی، حقیقت را بصورت شهودی و در قالب ذهن تصور کرد!!
بزارید مثال بزنم
مثلا شخصی که به لحاظ درونی احساس ارزشمندی داره، وقتی شخصی دیگر که نگاهش به دنیا کاملا منطقیه باهاش ارتباط میگیره و مجذوبش میشه، این جذاب بودن رو در ادکلن برند، مدل کت و شلوار یا حتی صحبت های فصیح و جذاب طرف جستجو میکنه، خوب این نگاه شبیه همون نگاهیه که به توت فرنگی 19 دلاری میشه
اما کسی که با مراقبه به درجات بالای آگاهی میرسه، این جذاب بودن رو بخاطر سعه وجودی و احساس خودارزشمندی طرف و مدار بالاش میبینه، این هم نگاه ذهنیه، اما عاملش شهودیه، یعنی طرف آگاهه که قلبش ارزش وجودی طرف رو درک کرده و این ادراک در ظرف ذهن ریخته شده و منطق خودش رو پیدا کرده
هرچند اون شخص آگاه، قبل از این نتیجه گیری، باید درک کنه که این نگاه ارزشمندی که به طرف داره برگرفته از الگوهای ذهنی نباشه، و افرادی که این حد از خلوص رو در درک محیط پیرامون دارن خیلی کم ان
این مدل آدما، همنون کسانی ان که با تیشرت ساده میرن بیرون، از یه فنجان چایی بی نهایت لذت میبرن و ارزشمندیشون رو به چیزی وصل نکردن، و این صفر و صدی نیست
توحید یعنی حرکت از یک نگاه ذهنی صرف به نگاه شهودی
در هر دو حالت ذهن منطقی مورد استفاده قرار میگیره
با این تفاوت که در اولی، ورودی ها هم ذهنی ان
اما در مورد دوم شهودی، ولی ذهن فقط ظرفی میشه که اون نگاه شهودی در اون ریخته و درک میشه
و خیلی مهمه که اینو درک کنیم
که ذهن نسبت به زیبایی، ارزشمندی، حقیقت، و هر آنچه که از جنس وجوده
و در یک کلام
نسبت به هستی
کاملا نابیناست
چون هستی در هیچ الگوریتمی تعریف نمیشه
اما همین ذهن نابینا، ظرفی میشه که نگاه شهودی به هستی در اون شکل پیدا میکنه
بزارید مثال بزنم
مانیتوری رو به کامپیوتر وصل میکنیم
و طراحی فتوشاپ انجام میدیم
و در مانیتور تلفیق رنگ ها رو نگاه میکنیم و تایید میکنیم و کار رو برای چاپ میفرستیم
اما در نهایت رنگ های بنری که چاپ شده با آنچه ما تایید کردیم متفاوته
و نکته اینجاست که مانیتور کالیبره نبوده و رنگ ها رو اونطور که هست نمایش نداده
این یعنی کژکاری ذهن منطقی
این یعنی نگاه ذهنی
سلام بر حسین آقا و نرگس خانم توحید مدار
حرفی که زدین خیلی عمیقه و دقیقاً یکی از چالشهای اصلی فلسفه رو نشونه گرفته: آیا چیزی که ما درک میکنیم، همون حقیقته یا فقط یه تصویر ذهنی از واقعیته؟
ذهن، واقعیت رو فیلتر میکنه
هیوم یکی از اولین فیلسوفایی بود که این موضوع رو جدی گرفت و گفت: هرچی ما از دنیا میفهمیم، نتیجهی پردازش ذهنمونه، نه خودِ واقعیت. یعنی اگه من یه چیزی رو قشنگ بدونم و تو زشت، کدوممون درست میگیم؟ هیوم میگفت هیچکدوم! چون زیبایی یه چیز ذهنیه، نه یه حقیقت خارجی که بشه ثابتش کرد.
اینو میتونیم به خیلی چیزای دیگه هم بسط بدیم: فلسفه، هنر، اخلاق، حتی حس ارزشمند بودن. وقتی یه نفر از یه اتفاق بد ناراحت میشه، ممکنه یه نفر دیگه همون اتفاق رو یه فرصت ببینه. این یعنی برداشت ما از واقعیت، یه چیز شخصیه و وابسته به ذهنمونه.
همه چی ذهنیه؟ یا یه چیز فراتر هم هست؟
حالا این دیدگاه از یه طرف درسته، ولی از یه طرف دیگه یه نقص داره. اگه همه چی ذهنیه، پس یعنی هیچ حقیقتی وجود نداره؟ نه دقیقاً! اینجاست که تفاوت بین ذهنی دیدن و شهودی درک کردن معلوم میشه.
فرقش چیه؟
• توی نگاه ذهنی، ما همیشه دنبال اینیم که با یه سری دادهها و تحلیلهای منطقی به نتیجه برسیم.
• اما توی نگاه شهودی، یه چیزی رو بدون اینکه منطقاً تحلیل کنیم، از درون حس میکنیم که درسته.
یه مثال واقعیتر بزنیم
فرض کن یه نفر خیلی اعتمادبهنفس داره و بقیه جذبش میشن. یه آدم منطقی ممکنه فکر کنه دلیل جذابیتش اینه که لباس شیک میپوشه، عطر گرون استفاده میکنه، یا خوب حرف میزنه. ولی یه آدمی که شهود قوی داره، میفهمه که جذابیت اون آدم، از درونشه، از یه انرژی و حال خوبی که داره.
حالا فرق این دو نفر چیه؟
• اولی داره با ذهنش تحلیل میکنه و نتیجهگیریش بر اساس چیزای بیرونیه.
• دومی داره با حس و شهودش درک میکنه، و میفهمه که این جذابیت، از یه سطح عمیقتر میاد.
اینو چطور میشه به درک حقیقت ربط داد؟
تو نگاه فلسفی، این یعنی حرکت از یه نگاه صرفاً ذهنی به سمت یه درک شهودی. این دقیقاً همون چیزیه که توحید هم بهش اشاره داره: اینکه ذهن ما محدود و ناقصه، ولی میتونه یه ظرف باشه برای دریافت حقیقت. یعنی ما با ذهن نمیتونیم به حقیقت برسیم، ولی میتونیم حقیقت رو تو ذهنمون منعکس کنیم.
یه مثال تصویری بزنیم که جا بیفته
فرض کن داری یه طراحی گرافیکی توی فتوشاپ انجام میدی و رنگها رو دقیق تنظیم میکنی. بعدش میفرستی چاپ، ولی رنگی که روی کاغذ چاپ میشه، با چیزی که توی مانیتور دیدی فرق داره! چرا؟ چون مانیتورت درست کالیبره نشده بوده.
این دقیقاً همون اتفاقیه که ذهن ما انجام میده.
ذهن مثل یه مانیتوره که تصویر واقعیت رو بهمون نشون میده، ولی ممکنه درست تنظیم نشده باشه و حقیقت رو یه جور دیگه نشون بده.
□□ پس چطور میشه حقیقت رو بدون تحریف دید؟
• اول باید بفهمیم که ذهن ما ممکنه ما رو گول بزنه. یعنی هر چیزی که فکر میکنیم درسته، لزوماً حقیقت نیست.
• بعد باید یاد بگیریم که ذهنمون رو پاکسازی کنیم از قضاوتها، الگوهای فکری و باورهای اشتباه.
• در نهایت باید به شهودمون اعتماد کنیم و اجازه بدیم حقیقت خودش رو بهمون نشون بده، بدون اینکه ذهنمون بخواد حتماً یه توضیح براش پیدا کنه.
●○●○ نتیجتا :
ذهن یه ابزار خیلی قویه، ولی وقتی بهش بیش از حد تکیه کنیم، میتونه ما رو از حقیقت دور کنه. هرچی بیشتر بتونیم به درک شهودی برسیم، بیشتر میتونیم واقعیت رو همونطور که هست ببینیم، نه اونطور که ذهنمون بهمون نشون میده.
––––––––––––––––––_——-
■■■ خاطرهای از لحظهای که ذهنم گولم زد، اما شهودم نجاتم داد
یه روز یه قراری داشتم با یه آدم خیلی خاص، کسی که همیشه تحسینش میکردم. اون روز از صبح یه حس عجیبی داشتم، یه ترکیب از هیجان و اضطراب. توی ذهنم مدام داشتم چک میکردم: “لباسم اوکیه؟ موهام مرتب به نظر میرسه؟ حرفایی که قراره بزنم کافی هستن؟” انگار ذهنم داشت یه چکلیست از چیزایی که باعث میشن تأثیرگذار باشم رو مرور میکرد.
قرار توی یه کافهی دنج بود. رسیدم و نشستم. منتظر بودم که بیاد. از پنجره بیرون رو نگاه میکردم و داشتم به این فکر میکردم که چقدر مهمه که تأثیر خوبی بذارم. بعد یهو دیدمش که از دور میاد. لباس سادهای تنش بود، یه شلوار جین و یه تیشرت معمولی. انگار هیچ تلاشی برای “متفاوت” به نظر رسیدن نکرده بود، اما یه چیزی توی وجودش بود که عمیقاً حس خوبی میداد.
وقتی نشست، مکالمه شروع شد. جالبه که هرچی بیشتر پیش میرفت، میدیدم اصلاً اون چیزایی که توی ذهنم به عنوان “عوامل تأثیرگذار” تصور کرده بودم، هیچ اهمیتی ندارن. یعنی نه مدل حرف زدنم، نه اینکه چقدر واژههای خاص به کار ببرم، نه حتی ظاهر و استایل. چیزی که فضا رو خاص کرده بود، حس راحتی و حضوری بود که اون آدم داشت.
بعد از یه مدت، ذهنم شروع کرد به تحلیل: “چرا اینقدر این آدم جذابه؟ چرا اینقدر حس آرامش میده؟” و طبق معمول، یه سری جوابهای منطقی جور کرد: “شاید به خاطر تُن صداشه، شاید مدل نگاه کردنشه، شاید به خاطر تجربیات خاصی که داشته…” ولی یه لحظه یه صدایی از درونم گفت: “ولش کن! تو داری با ذهن تحلیل میکنی، ولی حقیقت رو داری حس میکنی. چرا میخوای توی یه چارچوب منطقی جا بدیش؟”
===>> همون لحظه انگار یه چیزی درونم شکست. فهمیدم که جذابیت واقعی، چیزی نیست که بشه با یه سری فاکتورهای منطقی سنجید. این آدم ارزشمند بود، “چون از درون با خودش در صلح بود، چون نیازی نداشت خودش رو به چیزی گره بزنه تا “خاص” به نظر بیاد.”
اون لحظه متوجه شدم که ما معمولاً داریم با یه مانیتور کالیبرهنشده به دنیا نگاه میکنیم، اما یه لحظههایی هست که تصویر واقعی رو بدون فیلتر ذهنی میبینیم.
وقتی از کافه بیرون اومدم، یه نسیم خنک به صورتم خورد. نفس عمیق کشیدم و با خودم گفتم: “چقدر از واقعیتهای زندگی رو فقط به خاطر اینکه ذهنم یه جور دیگه میخواد ببینتشون، از دست دادم؟”
اون روز، نه فقط یه مکالمه، بلکه یه تجربهی عمیق از فهمیدن داشتم. یه تجربهی شهودی، که بدون هیچ تحلیل منطقی، واقعیت رو بهم نشون داد.
سال نوتون مبارک
سلام به آقا محسن عزیز، دوست توحیدی خوبم
چه تجربه زیبایی و ممنون که تحربیاتتون رو با بنده به اشتراک گذاشتین، محسن جان موضوع خیلی عمیقه… بزارید مثال بزنم..ماها آگاهی هایی هستیم که محدود هستن، این آگاهی ها محصول تجربه بی شما نشئه در گذشته غیر زمانی هستن (گذشته از لحاظ رتبه نه زمان)
این آگاهی در ظرفی متافیزیکی به نام نفس یا همون ضمیر ناهوشیار ذخیره شدن..دلیلش اینه که هستی از شدت ظهور و عظمت به طور کامل قابل درک نیست، اما میشه تا ابد آرام آرام و بصورت جزیی درکش کرد و این درک رو پیوسته گسترش داد..تا رسیدیم به این نشئه..در این نشئه به ما گفته شد که شما از طریق کالبدی فیزیکی و ذهن منطقی وابسته به اون در جهان مادی باید آگاهیتونو گسترش بدین و دستورالعمل هایی به ما داده شد و به ما هشدار داده شد که باید آرام آرام وقتی پیوند برقرار میشه بین بعد متافیزیکی و بعد فیزیکی، مراقبه کنیم و از طریق دستورالعملهایی که ما میدونستیم و پیامبران به ما یادآوری کردن، آرام آرام این بعد فیزیکی رو تحت سیطره خودمون قرار بدیم و ازش در جهت گسترش آگاهی در سطح ماده استفاده کنیم..ذهن منطقی برای این بود که ذهن متافیزیکی از طریق اون بتونه درک انتزاعی رو بفهمه، زمان، استدلالات فلسفی، ریاضیات و … و هر چیزی که قابلیت الگوریتم نویسی داره توسط این ذهن درک میشه و ابزاری کارآمده، اما فقط باید نقش ابزاری داشته باشه، والا این ذهن چون موطنش ماده است از قوانین تکاملی حیوانات در بعد بسیار تکامل یافته تری استفاده میکنه..
شهوت، خشم، شادی و خیلی از مفاهیم نسبی دیگر که در شرایط فیزیولوژی خاص به ظهور میرسن محصول این کالبد و ذهن مربوط به اون هستن..خداوند در قالب مثال از درخت ممنوعه یاد فرموده..وقتی بعد متعالی ما با بعد منطقی ما پیوند برقرار کرد، شیطان یا همون ذهن منطقی از طریق استدلال آگاهی والای ما رو فیلتر کرد و ما رو از والاترین مرتبه آگاهی که آرامش مطلق بی دلیل بود در کالبد ذهنی که نسبت به مباحث شهودی کور بود تنزل داد و این اتفاق کاملا طبیعی بود…همون که فرشتگان از قبل هشدار داده بودن..اما اتفاقی که باید بعدش میفتاد این بود که انسان، آرام آرام اون آگاهی رو با کنترل ذهن منطقی برگردونه..همونکاری که پیامبر در چله نشینی انجام داد و ما هم میتونیم در همین نمازهای یومیه بهش برسیم..نماز تمرین رسیدن به آ گاهیه، من بعضا دیدم بعضی علما مثلا توصیه کردن هنگام نماز مثلا در سجده به یاد بیاریم که از خاک هستیم و به خاک برمیگردیم یا دستورالعمل های اینچنینی که برعکس عمل میکنه!! یعنی در نمازی که باید آرام آرام حضور خداوند رو با ممارست و تمرین درک کنیم و از چنبره ذهن منطقی رها شیم، به عکس شروع کنیم به فکر کردن و این دقیقا عکس عمل میکنه!! اصلا بحث قریب بودن و نزدیک بودن خدا یعنی درک ماهیت نداشتن عالم بیرون و بالطبع اون افکار برگرفته از این عالم..
مثلا در تمارین یوگا، شخص یوگی باید به مشاهده ذهن بنشینه تا ذهن آرام و ساکت بشه بدون اینکه برای اینکار دلیلی داشته باشه، چون اگر هزار سال هم به مراقبه بنشینه ولی هدفی منطقی داشته باشه، خود این سیکل ذهنی جلوی خاموش شدن ذهن منطقی رو میگیره!!
در باورسازی، ما در واقع آرام آرام باورسوزی میکنیم!
یعنی با تمرین عملی نسبت به آگاهی های فوق منطق که همون توحیده، سیطره ذهن منطقی رو از خودمون برمیداریم و بعد با استفاده از اون آگاهی های توحیدی رو در این جهان مادی به منسه ظهور میرسونیم و اینگونه آگاهی هامون رو گسترش میدیم..ما ثروت میشیم نه اینکه ثروت میسازیم
ما غنی میشیم بالذات نه بالعرض
ما کریم میشیم بالذات نه بالعرض
اینگونه میشه که وقتی ذهن منطقی و جسم نابود میشه، اون آگاهی ها نابود نمیشه و باهاش سیر تکاملیمون رو در عوالم بعدی ادامه میدیم..ان شاالله
به نام خدایی که برای بنده اش کافیست
خیلی وقت بود که کامنتی روی نزاشته بودم
من دوره هم جهت با خداوند رو هنوز تهیه نکردم من خودم میتونم شهادت بدم که همه چیز باوره
همه چیز با باور قابل کنترل و قابل تغیره
و من فقط به مقداری که تعهد داشتم تونستم از قانون به نفع خودم استفاده کنم
بزار نتایج خودم رو بنویسم تا هم به خودمم یاد اوری بشه هم برای بقیه دوستان کمک کننده باشه
یادتونه کامنت میزاشتم که روی خودم کار کردم و تونستم یه کار مناسب گیر بیارم؟ حالا دارم برای خودم کار میکنم توی شغلی که عاشقشم :)
یادتونه میگفتم احساس نگرانی و استرس و اضطراب دارم ؟ با قانون و تغیر باور ها رفعش کردم
دنبال این بودم که بتونم هم جایی کار کنم که درامد داشته باشم و هم بتونم جایی آموزش ببینم که به ساعت کارم بخوره ، خیلی جاها رفتم خیلی ارایشگاه ها صحبت کردم و جور نمیشد درسته ناراحت میشدم ولی توی تمرین هام مینوشتم خدا بهترین سالن رو برای اموزش من اوکی میکنه
چیشد؟ من بهترین جای ممکن اموزش دیدم ، رایگان ، محیط دوستانه ، پیش آدمی که مشتری خودش رو ول میکرد تا به من اموزش بده چرا؟ چون من داشتم این باور رو میساختم که خدا منو به این کار هدایت کرده منو به این کار دستور داده پس تمام جهان که فرمانبردار هدا هستن وظیفه دارن به من کمک کنن
انشالله توی ویدیویی که میفرستم برای استاد همه مثال هارو کامل توضیح میدم اما الان خلاصه تر بیان میکنم
یه زمانی میخاستم وسایل بخرم برای کارم ولی به اندازه کافی پول نداشتم وسایلو یه مغازه بهم داد جوری که یه قسمتش از پولش مونده بود که گفتم دوهفته بعد بهت میدم فروشنده نشناخته بهم اعتماد کرد و پولش هم به جای دو هفته بعد چند روز بعد تونستم بهش پرداخت کنم
یادمه میخاستم صندلی بخرم و خب توی شهر خودم پیدا نمیشد چند جا رفتم نبود تهران هم اگر میخریدم باز هزینه باربری و رفت و اومد و وقتی که باید میزاشتم برام مشکل بود ، اونم بخاطر حس و خوب من درست شد ، چی میشه که من زنگ بزنم به پسر عموم و بخوام که اون هم توی بازار شهر خودشون یه قیمت بگیره و دقیقا همون مدل رو با همون قیمت که من میخاستم داشته باشن و پولو براشون انتقال دادم و همون موقع خرید و همون موقع هم کاری براش پیش اومد و تصمیم گرفت برگرده شهر ما و صندلی من اورد همون روز دم در بدون یک ریال هزینه اضافه گذاشت خونه ما
مدت زمان زیادی من درگیر اضطراب و افسردگی بودم و این رو بغیر از این که کمک کنم نمینویسم که من فکر میکردم که این یه مشکل پزشکیه درحالی که اصلا این طور نیست ، همه چیز برمیگرده به فکر غالب ما در طول روز من فقط با تغیر باور هام در مورد اون موضوع و این که این رو از یک مشکل غیر قابل حل برای ذهن خودم تبدیل به یک موضوع ساده و قابل حل کردم تونستم دوباره برگردم به حالت عادی و احساس خوب و واقعا هم همینطوره شما هر فکری توی سرت باشه اون داره بهت یه احساس میده و وقتی یه نوع فکر هایی زیاد توی سرت باشه احساس کلیت سمت اون حس خوب یا بد میره
و خبر خوب اینه با کنترل ذهن با تغیر باور با مومنتوم (قدرت گرفتن) افکار مثبتی که توی ذهنت ایحاد میکنی دیگه هیچ خبری از اظطراب و افسردگی نمیمونه
یه مدت درگیر این بودم که خونمون کامل بشه و فکر میکردم اگه من نباشم سر کار کار جلو نمیره و چقدر با این فکر و این که خواستم نقش خدا رو بازی کنم به خودم ضرر زدم جالب این مه پدر و مادرم هنوز هم فکر میکنن اگه من نبودم نمیشد درحالی که از جایی به بعد من دیگه بریدم و ول کردم رفتم سراغ کار خودم و شاید باورتون نشه
همه چیز برای کار خونه بهت پیش رفت همه ویز راخت تر سریع تر با کیفیت بهتر پیش رفت
من فهمیدم نباید تمرکز رو از روی خودم بردارم به این توجیه که من میخام نقش خدا رو بازی کنم و کار هارو خوب پیش ببرم
مطمعن باشید همه چیز باوره همه چیز باوره بدون شک
یه دفتر برای خودتون بیارید باور هاتونو دونه دونه اروم اروم عوض کنید صبر کنید بزارید باور های خوبتون جون بگیره و جون باور های منفی گرفته بشه نتیجه براتون فراتر از تصور میشه