درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3 - صفحه 8 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/03/abasmanesh-9.webp
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-03-25 23:00:252025-04-30 07:29:45درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام براستادعزیزم ومریم جانم وتمام دوستان درسایت بهشتی.
از دوستان عزیزم بابت کامنتهای عالی که نوشتن سپاس گذارم.
استادباکامنتهایی که شما از دوستان عزیزم خواندید یاد خاطره ی خودم افتادم .
روزی که رفتم برای امتحان گواهی نامه ،رد شدم .دوستم گفت این استرس و اضطراب باعث میشه جلوی افسر نتونی خوب رانندگی کنی .
سری بعد قبل از رفتنت یک قرص برای اضطراب بخور و برو.چون خودش امتحان کرده بود و جواب گرفته بود.
ولی من گوش نکردم و بار دوم دوباره رد شدم.
بارسوم که خواستم برم یادم افتاد به حرف دوستم و یدونه قرص خوردم وتا قبل از اینکه به اموزشگاه برسم توذهنم میگفتم من دیگه قرصه روخوردم.
من مطمئن هستم امروز قبول میشم چون دیگه استرسی برای رانندگی ندارم.
همون روز هم قبول شدم وهمش تو ذهن میومد که قرص کار خودشو کرده.
از اون روز به بعد شاید من به ده ها نفر توصیه ی این قرص رو کردم.
یعنی
اینقدر راحت پیش فرض ها اتفاقات مارو رقم میزنن پس ما همیشه باید سعی کنیم پیش فرض هارو مثبت نگه داریم تا شاهد اتفاقات خوبی باشیم.
چند روز پیش هدایت شدم به کامنت اقای اصغری که از مهمونیشون نوشته بودن همون لحظه گفتم خوبه منم برای مهمونی امشبم بجای پیش فرضهای منفی بیام و پیش فرض هایی خوبی در ذهنم بیارم تا هم خودم و هم مهمونام از این مهمونی لذت ببرن و همه چی عالی پیش بره.
چون من اشپزخونه ام خیلی کوچیکه اگه یه مهمون میخواد بیاد همش به این فکر میکنم که حالا چقدر اذیت میشم .چقدر سختمه تا این مهمونی با این همه جمعیت راه بیفته.
استاد واقعا مهمونی اونشبم بی نظیر بود .همه چی عالی پیش رفت .به همه خوش گذشته بود.
یعنی ما در شروع هرکاری میتونیم این پیش فرض هارو بکارببریم و نتایج فوق العاده خلق کنیم.
سپاس گذارم استاد عزیزم.
استااااااااد….
سلام چقدرر شما خوبین.استاد خدا وکیلی من رو دانلودی ها کم کامنت میزارم ولی چون گوینده مستمع را سر ذوق آورد،منو ب ذوق آوردید ک بنویسم…..
من کنترل کانون توجه قانون آفرینش رو خریدم ک دقیقا همین حرف این فایل ک ی قرص خارجی با بروشور میدی ب طرف و تلقین میکنی بهش و سالم میشه مثل اون شفادهنده های بریتانیایی ک میگفتن ب نام مسیح تو رو شفا میدم و طرف از رو ویلچر بلند میشد……..
من تمرین عبارات تاکیدی رو انجام دادم و دستم ک عرق میکرد بهتر شده و جلوی آینه ک ب چشمام نگاه کردم چقدرررر چشم تو چشم راحت ب آدما نگاه میکنم.واقعا حلالتون بشه از پولهایی ک از دوره ها میگیرید ک چقدررر خالصن و این بحث توت فرنگی 19 دلاری رو توی جلسه 5 کنترل کانون توجه گفتین و واسه من پدیده همزمانی شد ک اینو دیدم……
استاد من قانون درخواست تجسم کنترل کانون توجه رو خریدم چون روابطم ی ذره مخدوشه تو شهرم 1 اسفند تمرکزی نشستم تمرین ها رو انجام دادم میخواستم ک
با فامیل هام ک روایطم بد شده روبرو نشم ولی گفتم من باید بمونم و بجای اینکه برم ی شهر دیگه و مثل حضرت موسی در ب در خیابونا بشم و آواره بشم جالا از جیبمم چند میلیون خرج کنم و ب خانوادم فشار بیاد می مونم و حتی عیدی هم میگیرم…..
واقعا این عید من خییییلی خوب رد شد و کمترین دلخوری واسه من پیش اومد واقعا خودم انتظار نداشتم اینقدررر خوب عید دیدنی ها تموم شه جالبه چند تا ن ی دونه همزمانی واسم رخ داد مثلا الان دایی ام ک ازش دلخورم بخاطر ی مسائلی،رفتم بیرون دقیقا توی راه ی دوستم زنگ زد باهاش 1 ساعت حرف زدم بعدش ی دوست دیگم توی زنجان حرف زدم وقت گذشت بعد رفتم پارک دیدم یکی بسکتبال بازی میکنه
قانون درخواست ررراحت اجرا شد 1 ساعت هم اونجا بسکتبال بازی کردم بعد خواهرم زنگ زد گفت چ خوب نبودی ک مهمون های زیادی علاوه بر دایی ک با اونا هم متاسفانه بنا ب دلایلی رابطم شکر اب شده اومده بودن.
شکر……
بعد همزمانی دیگه…..البته قبلش اینو بگم ک من فهمیدم ک آقا اصلا اتفاقات بخاطر فکر هاییه ک من میکنم و چون من تو 1 ماه فکر سالم کردم این جوری قشنگ عید تموم شد پس چرا سال پیش ک اعصایم خورد بود افتضاح شد……جالبه من توی این عید بخاطر دوره های شما
ن تنها فرار نکردم و چند میلیون خرج نکردم بلکه موندم و 2 میلیون هم عیدی گرفتم و درامد داشتم و هزینه ای هم نکردم و ب سلامت خودمو از این آخرین عیدی ک اینجوری میشه عبور دادم….
با این عبارت تاکیدی ک من نابغه هستم و از نبوغ خودم استفاده میکنم……
استاد واقعا شما خیییلی ساده فیلم میگیرن من اون یکی سایت های موفقیت رو میبنم اولا سایتشون رو میبینم اصلا خندم میگیره ک چقدررر سایته آماتوره و کامنت ها هم ک اصلا معلومه بهش بها داده نمیشه و چیپ هست
بعدش خیییلی تجمل گرا اند و بیشتر ب حاشیه نگاه میکنن و استاد انگار انسان ها دوست دارن ی کم ک نتیجه میگیرن خدا رو ب ذهن خودشون بگن حتی همین استادای موفقیت،درحالیکه همیشه باید بگیم قانون چطور عمل میکنه
من دیروز زدم معنی کلمه سنت اومد کردار عملکرد و شیوه ای ک بدان عمل میکنه و فهمیدم و لا تبدیل لسنت الله اینه ک خدا ب ی طریقی خاص عمل میکنه و اون قانونشه
بعدش اساتید موفقیت دیگع و حتی سید حسن آقامیری دوست داشتنی ک خیلی دوستش دارم و عالم دینی هستن خوششون میاد خدا رو با دید انسانی معدفی کنن
ک در ظاهر آدم خوشش میاد خدا مثل آدما عمل کنه ولی خدا طبق قانون عمل میکنه و ب خودم گفتم ببین حتی این آدم ها ک در ایران جزو ادمای برجسته هستن هم دارن
اشتباه فکر میکننا.یا ی استاد بزرگی هستن تو یکی از فایلاشون گفتن ک خدا گفته اینجوزی نماز بخون و دیگه حرف دیگه ای باقی نمیمونه چون خدا اینجوری دوست داره گفتم بابا ببین با اینکه استاد بزرگیه و خیلی چیزاش درسته ولی این حرفش اشتباهه…………..
استاد واقعا دوره قانون افرینش خیییلی خالصه حاشیه توش نداره من موندم شما چجوری این همه خالص این دوره رو گفتین و فقط حرفی نبوده ک باعث شه فیلمه پر شه بدید بیرون ازتون تشکر میکنم واقعا روانپزشکای قهار ایران نتونستن مشگل منو حل کنن ولی شما تونستین چون قلبم گفت برو پیش عباسمنش ….
روانشناس قهار بهم گفت مشکل تو راه درمان نداره و باید منتظر روش های جدید باشی بعدش سریع قلبم درد کرد بهشون گفتم یعنی خدا با اون عظمتش ب من دردی داده ک راه حل نداره قلب من این حرفو قبول نداره و دیگه پیششون نرفتم….
امیدوارم این کامنت منو خونده باشین ضمنا فیلم سخنرانی پادشاه هم ک گفتین دقیقا پادشاه بهش گفته بودن تو ی الکن هستی و مادر زاد لکنت داری ولی گفتار درمانگرش
لاینل لوگ بهش گفت من بهت قول میدم هیچ بچه ای با لکنت متولد نمیشه این تخصص منه و دقیقا پادشاه گفت راست میگین من از 6 سالگی لکنت گرفتم بخاطر بد رفتاری و نیشگون دایه ام……
استاد من توی ایران پیش بزرگترین هیپنوتراپ و روانپزشک رفتم پیش بهترین روانشناس ایران رفتم بخدا اینا با اینکه آدمای شریفی بودن من دیدم خووشون هزار تا مشکل روحی و جسمی دارن با 2 تا چشمام از نزدیک دیدمشون….
تنها گسی ک ب جرئت میگم در تمام زمینه ها عالی بوده شما هستین اونم چون ب حرف خدا گوش دادین…………
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به همه ی شما عزیزان.
سلام استاد جان.
سپاسگزارم بخاطر وجودتون. و بخاطر حضورم در این سایت پر برکت..
وقتی داشتم صحبتارو گوش می دادم، متوجه یه موضوعی شدم توی گذشته و حتی اکنون خودم
خیلی جالبه قضیه ش.
چند سال پیش که نمی دونستم از کجا یه کارو استارت بزنم و توی اینترنت دنبال ایده و راه حل و… می گشتم، به یه هنر برخوردم.
هنری که من اصلا انجامش نداده بودم
و جالب اینجا بود که اون هنر به نوعی منسوخ شده بود و یه لول بالاترش توی یه فیلد دیگه کار می شد که خب تنوع خاصی نداشت
و من اینارو نمی دونستم.
هیچ کدوم رو نمی دونستم
فقط چیزی که باعث شد من اون هنرو شروع کنم این بود که من به کارهای دستی، کاردستی درست کردن، نقاشی و طراحی کردن علاقه داشتم و انجامشون می دادم.
نه همیشه اما دوست داشتم و از بچگی تمام تعطیلات تابستونامو به کارهای دستی و هنری می گذروندنم
توی اینترنت که به این هنر برخوردم، گفتم خب ما وسایلشو که پارچه هاش هست داریم. فلان وسیله هم خیلی راحت جور می شه و استارت زدم.
دقیقا یادمه که اوایل آشنایی با شما هم بود و صحبت های شما مدام توی گوشم بود.
همینطوری با اون هنر شروع کردم تا به تضادهایی برخوردم که قبل تر ها از یه متریال بسیار ضعیف و بسیار ناجور برای جلو بردن اون هنر استفاده می کردن
ولی من کم کم به فکر فروش محصولاتم بودم و با خودم گفتم نه. به قول استاد من باید ارزش بدم دست مردم. این متریال به درد من نمی خوره.
و اولین محصولی که با اون متریال زدم، شد آخرین محصول.
روزها می نشستم پشت میز کار و آزمون و خطا می کردم. تا اینکه به راهکارهایی هدایت شدم که هیچ کسی بهش نرسیده بود. یه سری متریال هارو حذف کردم. یه سری روش های بسیار خفن آوردم توی کار که محصولاتم نه تنها خاص و منحصر به فرد شدن، بلکه به راحتی قابل شستشو و تا سالها ماندگار شدن.
در حالی که به روش قبلی حتی امکان شستشوی محصولات نبود یا خیلی خیلی کم اونم با احتیاط
در حالی که من خودم محصولاتمو توی لباسشویی هم می ذارم
و هر کسی کارمو می دید می گفت چیکار می کنی تو. چجوری تونستی.
امروز با صحبتای شما یادم افتاد که به این دلیل من به این روش ها هدایت شدم که پیش فرض ذهنی ای نداشتم که آقا این تنها راهه. راه دیگه ای براش نیست.
الآن همین روش خودم رو دارم آموزش می دم. و حتی به فنی حرفه ای و چند ارگان دیگه معرفی شد و قراره با ارائه ی مدرک به بقیه آموزش بدم این هنرو.
و یه موضوع دیگه توی فروش که فکر می کنم باید دوباره روش کار کنم این بود که به راحتی محصولاتم رو می فروختم. از همون اول فروش داشتم.
ولی بعدها هم کمالگرا شدم که باید کارم خیلی نایس و پرفکت باشه
هم اینکه پیش فرض های ذهنی افردا قبلی اومد توی ذهنم که کی این هنرو می خره. در حالی که مال من کاملااااا متفاوته فقط یه بیسش از اون مسیره، بعدش کامل تغییر می کنه
با این فایلا دارم خیلی راحت پیش فرض هام رو انگار می بینم.
که چقدر مهمه بتونی پیش فرض های درست رو ایجاد و تکرارشون کنی و ببری توی مومنتوم.
استاد جان ممنون از صحبتاتون.
نور به وجود تک تک شما عزیزان.
یا رب
وقتی مثالهای دوستان رو گفتیدمن تازه مثالهایی از خودم یادم اومد
شاید متداول ترین تجربه توی همه مون باشه: یاد گرفتن دوچرخه! وقتی پدرم بهم دوچرخه سواری میخواست یاد بده، خب اوایل منو از پشت میگرفت و یهو بدون اینکه بهم بگه منو ول میکرد تا خودم برم و من چون فکر میکردم که پدرم پشتمه و منو گرفته پس من نمیوفتم، خیلی عالی پیش میرفتم ولی همینکه برمیگشتم تا پشت سرمو نگاه کنمو از وجود پدرم مطمون بشم، و وقتی میدیدم که نیست، به محض متوجه شدن نبود پدرم، تعادلم رو از دست میدادم و میوفتادم. چون من باور داشتم که یکی پشتمه گرفته و نمیوفتم عالی پیش میرفتم. یعنی در اصل من بدون کمک داشتم دوچرخه سواری میکردم اما از تنهایی دوچرخه سواری کردنِ بدون کمک، واهمه داشتمو وقتی میفهمیدم که بدون کمکم، تعادلم و استعدادم رو از دست میدادم
یا یه مثال دیگه از بچگیم زمانی که مامانم تازه فوت شده بود و خاهرم خیلی روی سلامتیم حساس بود. یادمه یه بار توی حیاطمون داشتم با یه گربه بازی میکردم که روی دستم با ناخن هاش یه خراش کوچیک انداخت که اصلا هم خون نیومد. وقتی خاهرم دستم رو دید به شددددت ترسید و گفت که به بابا بگو ببرتی دکتر که یه موقع هاری نگیری. بابای من خیلی توی بند این چیزا نبود و اگر قضیه خیلییی جدی نمیبود، دکتر نمیبرد. و کلا چون با حیوونا رفیق بود میگفت اینا اسیبی ندارن. اما خاهر من به شدت ترسیده بود و گفت پس خودتو الکی به حال بدی بزن و بگو که حالت بده. یادمه قبل از اومدن بابام وسط حال دراز کشیده بودمو تمرین میکردم که چجوری اه و ناله کنم و از قبل از اومدنِ بابام شروع کرده بودم که به اینکه نقش بازی کنم که دستم خیلی یه جوریه و حس بدی دارمو حالم خیلییی بده و این حرفا. تا وقتی که بابا اومد و من واااااااقعا احساس حال بدی میکردم. من باور کرده بودم که ممکنه هاری گرفته باشم و حالم بهههه شدت بد شده بود. دقیقا نمیدونم چرا اما فکر کنم بابام متوجه نشده بود بخاطر خراش روی دستم حالم بده و منو بازم نبرد دکتر اما منو برد پیش یه عمه ی پیری که داشت و گفت دخترم حالش خخیلی بده چیکار کنیم. اونم بهم عرق نعنا داد خوردم. همین! و حالم بهتر شد
با اینکه خاهرم به شدت عصبانی شده بود که عرق نعنا چه ربطی داره و خودش با پول خودش فرداش منو برد دکتر و امپول مخصوص زدم؛ اما من دیگه حالم بد نبود. چون فکر میکردم که عمه بابام واقعا میدونه دوای دردمو و من حسی که بعد از نقش بازی کردنم بوجود اومده بود هم اوکی شد
یه مثال دیگه از اکسم میتونم بزنم
من با این پیش فرض وارد رابطه شده بودم که هیچ پسری عشقش واقعی نیست و دخترا رو واسه ی بازی دادن میخوان و دوست دخترشون رو دوست ندارن و این حرفا. من به طرز عمیق و عجیبی باور داشتم که عشق واقعی ای وجود نداره و تماااااااام ابراز علاقه ها هم دروغه. خلاصه من وارد رابطه شدم با این اقا و هرگززز باور نمیکردم علاقه ش رو. و هرزمان که بهم ابراز عشق میکرد، من گریه میکردم سر اینکه این ادم، دوست دختر قبلی شو در من دیده و داره دراصل به اون دختر ابراز علاقه میکنه نه من. یادمه چون صدای خوبی داشت؛ بهش گفته بودم برام پادکست درست کن. و اون هم از ظهر تا شب تایم گذاشته بود و متن پیدا کرده بود و ضبط کرده بود تا برام یه پادکست درست کنه. وقتی برام فرستاد، تا کلمه ی اول رو شنیدم، زدم زیر گریه و شاید باور نکنید اما مثل ابر بهاااار بدون وقفه گریه میکردم. چرا؟ چون فکر میکردم این متنها رو برای دوست دختر قبلیش نوشته. بعدش هم باهاش دعوام شد و اون گفت به پیر به پیغمبر من این متن هارو شانسی پیدا کردمو فقط برای اینکه برای تو بخونمش اینقدر تایم گذاشتم؛ ولی من حتی یک کلمه از حرفاشو باور نمیکردم
و الان که توی این جایگاه و فرکانسم از خودم به شدت تعجب میکنم. همین چند وقته پیش یه اسکرین شات از چت خودم با اکسمو پیدا کرده بودم که گفته بود: تو هرگز منو باور نکردی. و منم با توپ پر بهش پریدمو گفتم مگه اصلا عشقی بهم دادی که باور کنم؟
و اونجا خیلیییییییی شاکی بودم از اینکه چقدر بچه پروعه که هیچ عشقی هم نداده بهم و تمام حرفاش دروغ بوده و بعد الان میاد میگه تو باورم نکردی!
وقتی این چتو خوندم یه لحظه استپ کردم و تماااااام خاطراتم با اون ادم برام مرور شد. و اونجا بود که بالاخره بعداز 5. 6 سال من تازه فهمیدم که نه! اون ادم واقعااا منو دوست داشته
من فقط پیش فرض اشتباهی داشتم. چون باور کرده بودم هیچ عشقی وجود نداره و پسرا هیچ دختری رو دوست ندارن؛ این ذهنیت روی قدرت بیناییم تاثیر گذاشته بود. و انگار من در برابر تمااااااااام عشق هایی که بهم بخشیده بود، نابینا شده بودم و مثل رد شدن از یه چیز، من بدون ذره ای توجه و قدردانی و حتی تلاش برای دیدن، فقط رد میشدم
عرض سلام خدمت استاد عزیز و بقیه دوستان هم فرکانسی
موردی که یادم اومد در مورد افکار محدود کننده
و باورهای غلط این بود که حدود دو سال پیش متوجه شدم بزرگترین مجموعه تجاری خاورمیانه به نام ایران مال که در تهران افتتاح شده
یک روز تصمیم گرفتم به این مجموعه برم و از نزدیک ببینم اولین باور غلطی که داشتم با اینکه خودم ماشین دارم با خودم نتونستم کنار بیام که میتونم تو ترافیک تهران رانندگی کنم و همین باعث شد تا با مترو زمان و مسیر طولانی طی بکنم تا به اونجا برسم
خب از اونجایی که شنیده بودم این مجموعه بسیار بزرگ هست به طوری که اگه بخوای کل مجموعه رو ببینی باید حداقل 3 یا 4 روز وقت بگذاری برای همین اول صبح خودمو به اونجا رسوندم
قبل از اینکه وارد مجموعه بشم تصمیم گرفتم یه صبحونه تو کله پاچه فروشیه که همون نزدیکیا بود میل کنم و البته قیمتهاش هم زیاد و به نوعی جای آدمای خاص بود ولی به لطف خدا آموزههای استاد عزیز این جرات رو به خودم دادم که وارد اون مغازه بشم که بسیار تجربه خوب و حس عالی ارزشمندی گرفتم
بعد از خوردن صبحونه از یکی از کارکنان مغازه که جلو در نشسته بود راجع به شرایط مجموعه تجاری سوال کردم چون شنیده بودم که مجموعه بسیار خاصی هست با خودم گفتم شاید پولی بابت ورودی باید پرداخت بکنم و همچنین از قیمتهای اجناس سوال کردم
از جوابی که از اون آقا شنیدم بسیار تعجب کردم که گفت با اینکه حدود 5 سال هست و اون مغازه کار میکنه و پای پیاده حدود 10 دقیقه راه بود تا اون مجموعه هنوز پاشو اونجا نگذاشته بود دلیلش این بود که اونجا اجناس بسیار گرون و جای آدمهای پولداره و میگفت با اینکه خانوادهاش چندین بار بهش اصرار کردند تا بره از نزدیک اونجا رو ببینه ولی به خاطر باورهاش همچین جرئتی رو به خودش نداده بود
و اونجا خدا را شکر کردم و خودمو تحسین کردم که یک روزه کامل و بالای 100 کیلومتر از خونمون تا اونجا رو اومده بودم تو از نزدیک خودم تجربه کنم و جالب اینکه بعد از ساعتها که از طبقات اون مجموعه دیدن کردم و از دیدن افراد ثروتمند
که با شادی خرید میکردند حس خوبی گرفتم و باور و ایمان جدیدی پیدا کردم
متوجه شدم نه تنها قیمت اجناس بالا نیستند بلکه
خیلی باکیفیت و برندهایی که فروش دارن همگی اصلی و ارجینال هستند
و همین مسئله باعث شد دفعه بعد با اعتماد به نفس بالا با ماشین خودم به همراه خانواده اونجا برم و این باور منفی هم تو خودم از بین بردم که بر خلاف دید اکثریت مردم همچین مکانهایی جای آدمهای خاص هست
والان اطراف کرج و تهران که محل زندگیمه سرچ میکنم حتما اگه خرید هم نداشته باشم از چنین جاهایی استفاده کنم
و تجربه عالی دیگه که از این مجتمعها داشتم این بود که میشه تو هر فصلی گرما سرما و بارندگی بدون نگرانی هم جایی برای پارک ماشین دارند و هم نگرانی بابت آب و هوا نیست
خدا رو هزاران بار شکر بابت داشتن و دیدن این فضاها و خیلی قابل تحسین و احترام هستند انسانهایی که این مجموعههای زیبا رو احداث کردند
به نام خدای مهربان
سلامودرود به استاد گرانقدرم،سپاسگزارم بابت این آگاهیا که چقدر کلی درس های عالی ازین چندفایل یادگرفتم
استادالان که دارم فکرشو میکنم این مدت چهارسالی که تواین فضای مقدس دارم تاب میخورم،چقدر باورهای خوبی خوراک ذهنو روحم کردم و چقدر باعث شده ازکلی بیماریها وو مشکلات عاطفی،و اقتصادی درامان باشم
چقدر واقعا همه چیز باوره،و الان که فکرشو میکنم این چهارسال چقدر من کلی دعای خیراز آدمای اطرافم دریافت کردم
اینکهمیگم دعای خیر دریافت کردم،داستان برمیگرده به اینکه ما توی فامیلمون وقتی کسی سر درد میگیره یاکلا جایی ازبدنش درد میگیره کل فامیل باخبر میشن،و باااید هم به همدیگه خبر بدن که فلانی امروز سرش از درد داشت منفجر میشد و هر یک از افراد فامیل کلی نسخه های جور واجور بهشون میدن تابلکه یکیشون اثر بذاره…
چهارسال پیش که تازه وارد این مسیرشده بودم من برای اینکه بیشتر باورکنم که همه چیز ذهنیه،تصمیم گرفتم که هرکسی تو فامیل سردرد یا کلا هر دردی داشت بهش یه حرفی بزنم که کلا با یک بشکن زدن سردردش یاهردردی که داره خوب بشه
خلاصه یک روز از خوش باورترین آدم توی فامیل این داستان رو شروع کردم
رفته بودیم خونه ی اونها و از قضا اون آدم سر درد شدیدی داشت،من بهش گفتم یه آموزشایی رو دارم از یک استادآمریکایی میبینم که یه سری تشعشعاتی وارد بدن من کرده که وقتی کسی جایی ازبدنش درد میکنه،من یه بشکن بادستم میزنم و اون شخص باهمون بشکن خوب میشه،فقط کافیه پنج دقیقه درازبکشی و به هیچی فکرنکنی تااون تشعشعاتی که بابشکن برات میفرستم روت اثرکنه!!
خلاصه بزنه وما اینکار رو برای اون آدم بسیارخوش باور انجام دادیم و سردردش به کل خوب شد درحدی که چقدر قبلش از درد گریه میکرد وهمون پنج دقیقه درازکشیدن و به هیچی فکرنکردن باعث شد خوبه خوب بشه،و اونقدر براش عجیب بود که این داستان رو برای همه تعریف کرده بود وباکلی قسموآیه به هرکسی که میدونست باورمیکنه تعریف میکرد!
چندین ساله که اکثرفامیل به این باور رسیده بودن که من میتونم بایک بشکن زدن دردهای بدنیشون رو آروم کنم و چون خودم طبق این آموزشهای سایت خداروشکر همیشه سالموسلامت بودم و هیچوقت ازهیچ جای بدنم نمی نالیدم،اینا بیشتر باور میکردن که حتما تشعشعاتی توی بدنم هست که خودم هیچوقت چیزیم نمیشه
حتی تو دروان پندمیک هم خیلی ازین تکنیک استفاده کردم و خیلیا با بشکن زدن من حالشون بهترمیشد!
استاد باورتون میشه من این چهارسال چندینو چند نفر ازفامیل رو باهمین کار خوب میکردم؟
هنوز که هنوزه هرکدوم ازفامیل منو میبینه میگه توروخدا ازون تشعشعاتت برا من بفرست تایکم درد بدنم آروم بشه،اصلا به طرز عجیبی اون فرد فول انرژی میشه…!!!
دیگه یجایی واقعا خودم خندم میگرفت که بادستم بشکن میزدم و میگفتم پنج دقیقه درازبکشی و به چیزی فکر نکنی تموم دردای بدنت بیرون رفته…
یروز یه نفر کلی بهم اصرار کرد گفت این استادتون کی هست که بهت آموزش میده،من تو ذهنم ازونموقه تاحالا استاد عباسمنش بود که ایشون آمریکاهستن و دارم آموزش هاشو میبینم! ولی میدونستم اگه معرفی کنم دیگه تااین حد باور نمیکنن حرف منو و شاید این صحبتهای استاد رو یه چیز خیلی عادی بدونن،چون بارها شده بود که وقتی حرف از جنس صحبتای استاد توی جمع میشد اونا میگفتن این حرفا توهمیه که بیایی بایکسری دوره ی آموزشیِ موفقیت،زندگیت رو عوض کنی
بخاطرهمین هیچوقت نخواستم درمورد این آموزشها باکسی باآبوتاب صحبت کنم
خلاصه کلی نفر تو کف من موندن که چطور انقدر راحت یه درد رو خوب میکنی،و ازهمه مهمتر چون می دیدن من هیچوقت خداروشکر جاییم درد نمیکنه بیشتر باور میکردن که یه نیروی عجیب غریبی وارد بدن من شده ومن میتونم از این نیروی شفادهنده به دیگران انتقال بدم…
الان مدتهاست که وقتی کسی منو جایی میبینه و یجورایی بدنش به قرص مسکن عادت کرده و جواب نمیده،ازمن میخواد که از تشعشهاتم وارد بدنش کنم!!خخخ
استاد هرچی بیشتر این رو تکرار کردم بیشتر برای ذهن خودم باورپذیر شد که به هرچیزی میشود رسید اونهم بایک بشکن زدن،فقط کافیه باورکنی و عمل کنی
جالبیش اینه که اکثر فامیل هم حرف منو باور میکردن و تا میگفتم پنج دقیقه درازبکش و به چیزی فکرنکن تا اثربذاره عمل میکردن و واقعا هم نتیجه میگرفتن و این کار منو خیلی شگفت زده میکرد!
من این راز رو به کسی تابه اکنون نگفتم و باعث شده کلی دعای خیر وسلامتی ازدیگران نصیب خودم بکنم
یه چیز دیگه ای که به این آدمای خوش باور میگم اینه که وقتی میخواید براتون ازین نیرو وارد کنم برام توضیح ندید که دقیقا چه دردی دارید،برای اینکهمیخواستم خودم بهم انرژی منفی داده نشه بهشون میگفتم فقط بهم بگید که از نیروی شفادهندت بهم وارد کن!!
واقعااستاد این موضوع یک موضوع ماورایی بود که من دارم چندین ساله باتوجه به قانون باورها انجامش میدم و در98درصد مواقع نتیجه داده!
همه چیزباوره بخدا همه چیز باوره کافیه که ذهنت اون چیز رو بپذیره وبهش عمل کنه
الان که فکرشو میکنم من بااستفاده همین قانون باورها چقدربیشتر به خودم کمک کردم که پایبند این مسیرباشم و باورکنم که هرچه باورای خوب به ذهنم بدم چرخ زندگیم روون تر میشه
البته هستن آدمایی هم که توفامیل این حرف رو شاید باور نکنن ولی من بیشتر این ذهنیت رو به خورد آدمای دادم که شناخت بیشتری روشون داشتم و میدونستم که حرفمو خیلی راحت باور میکنن،یعنی کافیه بهشون بگم یه انرژیی بهتون واردمیکنم که همتون تاآخر عمر سردرد نگیرید،مطمئنم جواب میده چون دراکثرمواقع این بشکن زدن من خوبه خوبشون کرده و فول انرژیشون کرده!!
کلا ازوقتی فهمیدم همه چیز باوره وما سالیانه ساله که داریم باورهای نادرست به خورد ذهنمون میدیم،یادگرفتم که حتی به خرافاتی ترین باور هرکسی که بهش کمک کرده زندگیش بهتربشه احترام بذارم و کاری به کارش نداشته باشم،چون مثلا دیدم یک نفر باورکرده که باانگشتر شرف شمس کلی رزقوروزی دریافت کرده اتفاقا خیلی هم تشویقش کردم که به باورش پایبندباشه!
خیلی دارم به عنوان یک مادر به خودم افتخار میکنم چون اونقدر دارم باورای خوب ازهمین سن کودکی به دخترم میدم و دخترم اونقدر خودش رو تو همه ی زمینه ها باورکرده که واقعاتو این سن هشت سالگی ازکلی عزت نفس و اعتمادبنفس عالیی برخوردار شده
مثلا اونقدر بهش این انگیزه و این عزت نفس رو دادم که تو میتونی مثل من راحت غذا بپزی،کارهای خونه رو با انرژی عالی انجام بدی،اونقدر راحت پای اجاق گاز بدون هیچ ترس و مقاومتی می ایسته و غذا میپزه که قسم میخورم توی شهرمون دختر بااین سنوسال نمیتونه اینهمه غذای خوشمزه بپزه
خیلی بهش راحت میگیرم،و گیرای الکی بهش نمیدم،البته اینجور نبودم و تازگیا دارم بهتر طبق قانون عمل میکنم…
تودوران بارداریم دخترم مثل یک پرستار همه ی کارهامو انجام میده،چون اونقدر باصحبتام بهش عزت نفس دادم که به یک باور بالای نود درصد رسیده که میتونه همه کار توی خونه انجام بده
حتی توی درس خوندنش به شدت موفق و فوق العا ده عمل میکنه،چون همیشه این رو بهش گفتم که من بهترین تغذیه هارو بهت دادم و ذهن تو مثل یک فیلسوف میمونه که همه چی رو راحت یادمیگیره،و خوشبختانه همیشه بایک دیدگاه عالی درسهاشو میخونه و میگه مامان کل درسام مثل آب خوردن میمونه و راحت یادشون میگیرم…
همیشه باخودم میگم ای کاش مادر من هم بامن اینطوری رفتار کرده بود که حالا انقدر نیازنباشه زور بزنم تا عزت نفسم رو دوباره پیداکنم،چون همیشه دراکثرمواقع بزرگترین کارهامون تو دوران کودکی به چشم پدرمادرمون نمیومد و براشون خیلی عادی بود هرنمره ی بیستی که ازمعلم میگرفتیم!
یادمه تودوران راهنمایی بدون اینکه ریاضی تمرین کرده باشم تو مسابقات المپیاد نفراول توشهرمون شدم و نفر دوم تو استانمون
اونقدر ازتهران به مادرم زنگ میزدن که دخترتون نابغه شده اجازه بدید که تواین مسیر ادامه بدن،ولی مادرم همیشه ذهنش فقیربود ومیگفت کی میخواد اینهمه هزینه ی کتاباتو قبول کنه،بابات اینهمه زحمت میکشه اون وقت بیایم همشو خرج این کتابا بکنیم که آیا تو آیندت خوب بشه یان!؟
منم که میخواستم فشاری بر دوش خانواده نباشم،دیگه اصراری نکردم وکلی انگیزه هام ازبین رفت و اون مسیررو ادامه ندادم،دیگه هرموقع ازتهران زنگ میزدن ما جواب نمیدادیم!!
چون خودم ازدوران کودکیم عزت نفس جالبی نداشتم الان دارم سعی میکنم بهترین باورهارو به خورد ذهن دخترم بدم و انصافا نتیجه ی خوبی داده و دخترم یک اعتماد بنفس فوق العاده ای برای انجام هرکاری داره و باور داره که هرکاری رو میتونه انجام بده
یعنی اونقدر خودشو باور کرده که وقتی بهش میگم تو میتونی این یخچال رو راحت جابجا کنی سریع میره سمت یخچال که امتحانش کنه
خلاصه اینم یکی از تجربه های جالب من در زندگی که کلی بااین بشکن زدنم کلی انرژی های شفادهنده وارد بدن فامیل کردم و کلی دعای خیروسلامتی نثار روحم شده
خداروشکر هیچوقت هم تواین زمینه احساس غرور نکردم و همیشه اعتبار همه ی این نیروها رو به خدای نیرودهنده دادم و چقدر خودم رو هربار عاجز به درگاه خدا میدونم و همیشه به خدا میگم خدایا هرآنچه دارم از آن خودته،و اعتبار تمامی نتایج زندگیم مالِ خودت…
من درمقابل قدرت و عظمت پروردگارم هیچچی نیستم
خدایا صدهزارمرتبه شکر برای این مسیرزیبا…
سلام به همگی
چه بکگراند خوشگل و پر از حس خوبی خیلی قشنگ و دلنشین بود برام (ایموجی چشم قلبی)
ترکیب برنده برای خودم ساختم اینروزها
دوره هم جهت با خداوند+ روانشناسی ثروت+قانون سلامتی+ و ذهنیت ها
جادو دارن میکنن انگار یسری مواد غذایی بمب یا ویتامین های ضروری رو پیدا کردم و داره هربار من و فرش میکنه
خدا رو شکر
نمیدونم قانون سلامتی باعث شده مغزم بیدار بشه یا دوره هم جهت تونسته باگ هام و شناسایی کنه فقط میدونم این دو تا رو جدا از هم نمیبینم چون روانشناسی ثروت و بار سوم هست که دارم گوش میکنم و راجع به ذهنیت ها هم قبلا استاد کلی فایل گذاشته بودن و من فکر میکردم دارم میفهمم ولی نمیفهمیدم چون تبدیل نشده بود به شخصیت و تغییر رفتارم در زمینه حالا ثروت تو مثال خودم وگرنه تو زمینه های دیگه نتایجم در حد معجزه بوده و هست خدا رو شکر
اینقدر این جلسات توت فرنگی ذهن همه مون و باز کرد و دنبال مثال هاش تو زندگیمون بودیم و خیلی هامون مشابه هم بوده مثال هامون که راحت تر تو عمل میتونیم دلیل یسری چیزها رو بفهمیم
من خودم مثال های نزدیک تری که بهش برخوردم و میزنم
مثلا میخواستم برم یه مغازه ای قیمت کالایی رو بپرسم ذهنیت قبلیم میگفت نه بابا اینجا گرونه مشخصه تو میتونی فلان منطقه فلان جا همین کالا رو حداقل 200 تومن ارزونتر بخری حالا نمیگه 200 تومن هزینه فقط تا اونجا رفتن میشه با خودم همین و گفتم و گفتم نه این ذهنیت اشتباست من الان میرم و اگه خوشم اومد و در حد همون 200 تومن اختلاف بود چرا الکی وقت و هزینه کنم از همین جا میخرم مخصوصا اینکه باید باور کمبود هم کنار بزارم
و با این ذهنیت ها هم فروشنده خیلی ادم درستکاری در میاد و کلی بهم تخفیف میده هم راجع به جنسش دروغ نمیگه و هم کیفیت کالام فرق میکنه به طرز عجیبی
مثلا با خواهرم قبل سال رفتیم کفش بخره اصلا نمیخواست بخره همینجوری پا زد خوشش اومد و چون تازه یه جفت نو که یبارم نپوشیده بود خرید هرچی فروشنده اصرار کرد گفت اخه نمیخوام با اینکه خیلی قشنگه ولی فروشنده و من حتی تعریف کردیم که خیلی به پاهاش نشسته و فروشنده 300 تومن بهش تخفیف داد و حتی با صداقت گفت اولین مشتری هستی که اینقدر زیاد بهش تخفیف دادم و نمیدونمم چرا اینکار و کردم وجدانن :))) ولی ما میدونستیم چون خواهرمم اینروزها ترکیبات برنده خودش و داره :)) هم جهت+احساس لیاقت+فایل های هدیه ما خالق شرایط خودمون هستیم
خیلی مثال ها و تجربیات در این باره دارم که اغلب تو دفترم مینوسمشون و حالا اگه باز یادم اومد میام کامنت میزارم راجع بهش ولی خدایی خیلی خوش میگذره اینروزها خدایا شکرت
راستی اگه اشتباه نکنم اون فیلم که گفتین A Beautiful Mind هست دقیق مطمئن نیستم ولی اونم خیلی فیلم زیبایی بود خیلی سال پیش دیده بودمش
استاد مرسی که برامون با عشق این مطالب و تهیه میکنین و به اشتراک میزارین و ممنونم از خانم شایسته قشنگم
دوستتون دارم
سلام استاد نازنینم و دوستان عزیزم
یاد مثال حرف زدن با صدای رسا و بلند در دوره عزت نفس افتادم. گفته بودید باید یا بگیریم با صدا رسا و پر قدرت و با عزت نفس حرف بزنیم. من یادمه از همون زمانی که این رو تمرین کردم همه واکنش متفاوتی باهام داشتند تا الان. من از بچگی به خاطر رفتار دیگران قبول کرده بودم که حق حرف زدن و ابراز وجود ندارم. حسابی این موضوع در من جا افتاده بود. 5 سال پیش وقتی اونجا اولین بار ازتون شنیدم که تو اون دوره گفتید باید با صدای بلند و رسا حرف بزنیم. من همون موقع چیزی در ذهنم روشن شد. گفتم اگه من فرض رو بر این بذارم که انسان با عزت نفس و قدرتمندی هستم چی؟ اونا که نمیدونن من خجالتی ام. من با صدای بلند و رسا و پرقدرت حرف میزنم اونا هم تصور میکنن من انسان قوی و اجتماعی ای هستم. همین کارو کردم و واقعا هیچوقت نگرانی هام اتفاق نیفتادن. هیچکس نگفت چرا ادا درمیاری؟ هیچکس نگفت تو خجالتی هستی؟ چون از درون پذیرفتم که من چیزی کم ندارم از بقیه ای که با صدای بلند صحبت میکنن. در ذهنم تصویر خودم رو تغییر دادم و دنیا هم واکنش متفاوتی به من نشون داد.
من از یک انسان خجالتی با ترس های اجتماعی تبدیل شدم به کسی که بیش از 4 ساله جلو دوربین میشینه و برای هزاران نفر برنامه اجرا میکنه.
خداروشکر، عاشقتونم استاد و ممنونم
به نام خدایی که مرا انسان آفرید سلام بر استاد عباسمنش عزیز ،شناخت حقیقت
فقط با تفکر کردن به نتیجهگیری نخواهی رسید، باید وارد تجربه شوی.
حقیقت باید یک تجربهی وجودی برای تو باشد. باید آن را زندگی کنی. و تنها با زندگی کردنِ آن است که آن را خواهی شناخت. و نه به طور معکوس.
چنین نیست که ابتدا آن را بشناسی و سپس آن را زندگی کنی، نه.
این را به طور سنتی به ما آموختهاند: که نخست حقیقت را بشناس و سپس آن را زندگی کن. اما این کاملاً بیمعنی است.
حقیقت را زندگی کن
تا بتوانی آن را بشناسی.
زندگی کردن مقدم است،
تجربه کردن مقدم است.
و سپس سایهی آن نیز روی هوش تو خواهد افتاد و هوشمندی تو از آن تجربه، ادراکِ تو را خواهد ساخت.
تو حقیقت هستی.
نیازی نیست تا دربارهی آن بدانی، تو فقط باید در سکوت در دنیای درونت به آن گوش بدهی. باید ساکن شوی؛ آرام و ساکت، و ناگهان، حقیقت در تو طلوع خواهد کرد.
حقیقت از پیش در تو تعبیه شده است. تو موجودی الهی هستی، تو این را فراموش کردهای، فقط همین…
باید به خاطر بیاوری، تنها چیزی که نیاز است، یادآوری است.
چیزی را نباید بهدست آورد،
تو از پیش همان هستی.
حقیقت، ماهیتِ وجودی تو است.
پس چیزی نیست که کسب شود.
تو در نوعی خواب فرو رفتهای.
بیدار شو، حقیقت را خواهی شناخت؛ و تو آن را همچون یک شئ نخواهی یافت. تو آن را عینِ وجود خودت خواهی یافت.
قایق وجودتان را خالی کنید
هر آنچه در قایق پیدا کردید
به بیرون پرتاب کنید.
هیچ چیز نباید باقی بماند.
حتی خودتان هم باقی نمانید
هستی تان فقط در خالی بودن می آید.
بدبختی هایتان، خشمتان، نفستان، حسادت، توقعات و آرزوهایتان، طمع، رنج،لذت و درد هایتان، همه را بیرون بریزید.
بدون هیچ انتخابی از خود خالی شوید.
و لحظه ای که کاملا از خود خالی شوید، خواهید دید که خدا بر شما نازل میشود.
خدا به دست می آید.
مراقبه چیزی نیست جز، تخلیه قایقتان از تمام آشغالهایی که در زندگی جمع کرده اید.
و تبدیل شدن به هیچکس .انسانی که در سرش زندگی کند
ابداٌ زندگی نمی کند
فقط انسانی که اهل دل است
و آوازهایی را می خواند که قابل درک برای سر نیستند، و چنان می رقصد که هیچ ربطی به فضای بیرون ندارد
فقط به سبب سرشار بودنش چنان انرژی زیادی در خود دارد که می خواهد برقصید و آوازبخواند و فریاد بزند
بیشتر زنده خواهد بود
انسان جدی قبل از مرگش مرده است. خیلی قبل از مرگش، تقریباٌ مانند یک جسد زندگی می کند.
زندگی فرصتی بسیار گرانبهاست،
نباید در جدی بودن گم شود
جدی بودن را برای قبر نگه دار.
بگذار جدی بودن در قبر سقوط کند و منتظر روز قیامت باشد. ولی قبل از اینکه وارد قبر بشوی، یک جسد نباش
انسان تـا وقـتـی در خـدا حل نشود فقیر باقی میماند
حل شدن در خداوند غایب شدن از دنیای نیازها و تعلقات است، آنگاه شخص به سادگی فقط هست و با زندگی جاری است، و اینگونه همه چیز خوب است
آنگاه هر چه رخ دهد سعادت است، خیر است
برای چنین شخصی زندگی سعادت است، مرگ سعادت است و هیچ تفاوتی میان موفقیت و شکست برایش وجود ندارد، چرا که هیچ انتخابی و هیچ بایدی وجود ندارد.
و این را بدان که خداوند یک شخص نیست، بلکه غایت بی نیازی و خالیای توست
و هرچه تو کمتر نیازمند باشی،
هر چه کمتر در ولع باشی،
به خداگونگی نزدیک تر هستی،
و در لحظاتی که هیچ نیازی نباشد، میان تو و خداوند هیچ فاصله ای نخواهد بود.
لحظاتی هست که تو ناگهان هیچ نیازی نداری یک روز صبح در سکوت نشسته ای و طلوع آفتاب را تماشا می کنی، هیچ نیاز، خواسته، ایده و فکری وجود ندارد، هیچ ابری در آسمان ذهنت نیست.
آن خالی و پاک است،.
در آن لحظه زمان می ایستد و شخص نمیتواند تصور کند که چیزها می توانند بهتر از این باشند. آن لحظه وجد است، و تو در نزدیک ترین حالت ممکـن بـه خـدا هستی، چرا که خواسته ها و جاه طلبی ها ناپدید گشته اند
پس مشتاق و در جستجوی این لحظات باش و آن را گرامی بدار.
بنام خداوند مهربان و هدایتگرم
خداوندا هر آنچه که دارم همه از آن توست از فضل و کرم و رحمت توست
سلام استاد گرانقدرم و بانو شایسته عزیز و دوستان گلم
پیش فرض هایی که من دارم و اتفاقاتی که در زندگیم تجربه میکنم چ در جهت مثبت چ در جهت منفیش باید آگاهانه به خودم بگم چ باورهایی دارم که باعث شد چنین رفتاری رو بکنم چ باوری دارم ک چنین اتفاقی بیفته چون ما از کوچکی فقط قبول میکردیم و باور میکردیم اگه میگفتن فلان کار رو انجام بده این اتفاق میفته بدون چون و چرا میپذیرفتیم الان بهتر بحث باورها رو میشه توی همین مثالهایی که دوستان عزیز در کامنت ها میزارن متوجه بشیم چقدر راحت ما پذیرفته بودیم که ی عامل بیرونی هست که اون عامل بیرونی میتونه ما رو خوشبخت یا بدبخت کنه یا ثروتمند یا فقیر کنه و همین پیش فرضهایی ک دیگران به خورد ما داده شده رو داریم زندگی میکنیم
من از پسر خودم مثال بزنم چون به فوتبال علاقه داره و همیشه تویوتیوب داره بازیکنهای مورد علاقه اش رو دنبال میکنه و 11 سال داره و هر چیزی که باعث اون فرد موفق شده رو برام میفرسته و به مادرش میگفت من دیگه نمیخوام درس بخونم من ازش پرسیدم چرا نمیخوای درس بخونی چی باعث شده گفت رونالدو درس نخونده منم نمیخوام درس بخونم و چون اون دوبلر که در مورد رونالدو صحبت میکرد که علت اینکه که رونالدو موفق شده درس نخونده و رفته دنبال فوتبالش و این باوری بود ک تو ذهن پسرم رفته بود و مثل برادر خودم که باوری داره که دخترا فقط دنبال پول هستن و از این باورهای چرت و پرت رو داره یدک میکشه و الان 44 سال داره هنوز ازدواج نکرده و این پیش فرضهایی که داره و مثالهای زیادی هست که خودم قبلا این پیش فرضها رو داشتم که خدا رو صد هزار مرتبه شکرت وقتی وارد این سایت الهی شدم تونستم اون خرافات رو کنار بزارم یکیش این بود من اعتقاد به چشم زخم زیاد داشتم و مصرف تخم مرغ بالا بود ی اتفاقی که میفتاد میرفتیم پیش خواهر خانمم و اون شروع میکرد اسمها رو گفتن بلاخره روی ی اسمی اون تخم مرغ میشکست و حالم خوب میشد چون این باور رو داشتم که خدا روشکر چندین سال پاک شد از وجودمون
یا پیش فرض که داشتیم این بود و باورمون شده بود اگه ی جایی میخواستیم بریم یا مسافرتی اگه کسی بلافاصله عطسه میکرد میگفتیم نباید بریم
یا در مورد انگشتر شرف الشمس که در تاریخ 19 فروردین باید نوشته بشه و روزیشون زیاد میشه و چ مبلغ هایی گرفته میشه که فلانی در فلان شهر این دعا رو نوشته قیمتش بالاتر هست و پرداخت میکردن
و بخاطر این حاضریم با هر مبلغی ی نگینی رو بخرن ک هیچ قدرتی نداره ی کسی که قبلا میومد مغازه و جنس میورد که ی کسی هست با چند تا مهره مبالغ هنگفتی میگیره از مشتریانش و حتی تضمین میکنه اگه بعد از 6 ماه نتیجه نگرفتن میتونن بیان پولش رو بگیرین سال 94 بود که طرف 5 میلیون به 3 تا مهره میده که همیشه پیش باشه و اتفاقات خوب جالبه بعد از 5ماه یا 6 ماه رخ میده و با ذکری که باید بگن و اینکه میگفت همیشه سرش شلوغ هست و نوبت میده و میگفت مهره ها خیلی معمولی بود که همه جا میشه پیدا کرد و قیمتی نداشت حتی میگفت اگه طرف بعد از 6 ماه نتیجه نمیگرفت پول رو برگشت میداد چون اندازه اون 6 ماه با 5 میلیون دستش بود خرید و فروش میکنه
و مثال زیاده اگه یکم فکر کنیم میبینیم چ پیش فرضهایی داریم که داریم باهاش زندگی میکنیم
سپاسگزارم از خداوند مهربانم که منو هدایت کرد در این مسیر که مراقب باشم که اگه اتفاقی میفته تو زندگیم به صورت تصادفی اتفاق نیفتاده بخاطر اون باوری که داشتم رخ داده و سپاسگزار استاد گرانقدرم هستم که میاد خیلی واضح و شفاف بمن میگه که تو هستی که داری اتفاقات زندگیت رو خلق میکنی مراقب باش که با چ باورهایی داری رفتار میکنی و عمل میکنی و سپاسگزار دوستان عزیزم هستم مثالهای عالی در کامنت هاشون میزنن که بهتر درک کنم که همه چی باوره
در پناه خداوند یکتا شاد و سلامت و ثروتمند باشین
بنام الله یکتا
سلام ب شما دوست عزیزآقا علیرضا
چقددد درست بود حرفهاتون
واقعا همه چی ذهنیت و باور ماست
درمورد انگشتر شرف شمس گفتین و چشم زخم
یاد مثالی افتادم از داداشم
تقریبا برج 11 بود ک رفتیم دزفول داداشم میخواست انگشتر فیروزه بگیره
تو مغازه ای ک رفتیم کلی سنگای متفاوت داشت و اطلاعات زیاد درمورد سنگها
داداشم ی انگشتر فیروزه با رکاب دست ساز گرفت و کلی هم ذوق کرد براش
داشتن صحبت میکردن ک بحث رسید ب انگشترهای آقای خامنه ای
صاحب مغازه گفت ک موقع جنگ انگشتری ک سنگش حدید هست میپوشه از جنس آهنه و قلب و سنگ میکنه
گفت انگشتر دیگه اش شرف شمس هست ک عقیق هست ک برای رزق و روزیه دعای امام علی پشتش هست و فلان و بیسار
گفت اون دعا رو فقط سالی یکبار مینویسن اونم تو روز 19 فروردین اسم شخص و مادرش هم نوشته میشه برای رزق و روزیه
داداشم حرفش باور کرد و فک کرد ک ی راز و فهمیده
ن تنها انگشتر فیروزه رو گرفت بعد 19 فروردین، چند روز پیش رفت ی عقیق اصل گرفت با رکاب دست ساز داد دعاشو پشتش بنویسن
و چقد ذوق میکرد میگفت حس خیلی خوبی دارم
انگشتر م خیلی پیداست تو دستم هرکی ببینه میدونه پول خورده این مهمه
باید بقیه بدونن ک خریدت ارزشمنده پول دادی جاش
3میلیون و نیم ناقابل داد برای ی تیکه سنگ بخاطر ذهنیتی ک بهش منتقل شده بود
و1 ونیم هم انگشتر فیروزه
و چقد خوبه بودن توی این مسیر حداقلش اینه ک این هزینه ها رو نداری خخخخخ
خدایا شکرت بخاطر رزقی ک بهم دادی
سپاسگزارم از شما ک باعث شدین این ردپارو بزارم
خود منم چندین سال ی انگشتر فیروزه داشتم ک فک میکردم میتونه ازم محافظت کته
جالبه ک خیلی هم بلا سرم میومد ولی بعد ک هدایت شدم ب این مسیر خداروشکر
انداختم دور
الهی صدهزار مرتبه شکرت
خدایا تنها تورا بندگی میکنیم و تنها ازتو یاری میخواهیم
مارو ب راه راست راه کسایی ک ب اونها نعمت دادی هدایت کن