درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3 - صفحه 7 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/03/abasmanesh-9.webp
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-03-25 23:00:252025-04-30 07:29:45درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند بخشنده مهربان
ای رب بزرگم ،بابت هر آنچه که روزی ام می کنی هر روز و برکت های زندگیم ،تو راسپاس .
ای رب قدرتمند ،بابت یخچالم که همیشه پر می کنی برایم وروزی ام می رسانی،تورا سپاس.
ای رب قشنگم ،بابت اینکه گرسنه ها را سیر میکنی وهر روز غذایم متنوع و رنگارنگ است ،توراسپاس.
ای رب توانا ،بابت شنیدن صحبت های استاد که به موقع رساندی برایم ،توراسپاس.
سلام دور بر استاد جان که دستی از دستان خدا شد برای هدایت ما .
چقدر جالب بود کامنت دوستان ولذت بردم از اینکه خواندید وانگار هر لحظه باید بشنوم تا یاد آوری بشه برام که با ذهنم چه میتوانم انجام بدم .
با کامنت بچه ها ،یادم آمد که یه چند سال پیش به نوشتن و اینکه من هر چی می نویسم انجام شده در نظر بگیرم ،ایمان داشتم ونمی دونم چجوری به گوش خاله ام رسیده بود .
دوتاخاله ام خونه ای داشتند که دوطبقه بود و هر کاری میکردند فروش نمی رفت .
از من خواستند براشون بنویسم تا فروش بره ،انگار خیلی ایمان وباور داشتند که بنویسم فروش میره حتما .
ورفتم وبه کتاب گنجهای معنوی داشتم وبرای فروش خانه دعاهایی که گفته بود را نوشتم خودم هم باور داشتم که می نویسم دیگه حتما انجام میشه (الان می فهمم که همه چی باوره و وقتی روی مومنتوم مثبت باشی وشک نداشته باشی خداوند هم سمتش را درست انجام میده ).
خونه شون دوهفته نشد فروش رفت و چند بار دیگه در خواست شد آزمون وانجام دادم وشد .
باور اونها به من هم ،باعث شد باور خودم هم قوی تر بشه که آره باید بشه .
یه موضوع دیگه که داره یادم میاد ،در دوران راهنمایی که بیماری کلیوی داشتم,برادرم به معلم قرآن داشت که گفته بود که خواهرم مریضه واون گفته بود من را ببر خونه تون تا ببینمش وبراش دعا کنم .
یه روزکه اومد منزلمون روبه روی من نشست وازمن خواست که چشم هام را ببندم دوست هام را باز کنم چیه سیب قرمزبهشتی را تو دست هام ببینم وبا نیت سلامتی بخورم وخدا را شاهد میگیرم ،من باور کردم ویه سیب بهشتی را واقعا تو دست هام دیدم خوردم ومزه بهشت میداد،که دیگه هیچوقت طعمش را حس نکردم تا الان وباور کردم .
چون ذهن من پاک بود وقبول کرد حرف های معلم برادرم را ودیگه خوب شدم ،انگار هیچ بیماری نداشتم هرگز .
این دو نمونه را گفتم که برای خودم یادآوری بشه که ذهنیت من را باورهایی که از قبل شنیدم پر کرده ،حالا خوب یا بد .
تا میام به یه چیز خوب فکر کنم ،هنوز یه دقیقه نشده ذهنم مسخره می کنه که بابا شتر در خواب بیند پنبه دانه .
5تا بخش دوره هم جهت با جریان خدا معرکه است ولی من خیلی باید روی خودم کار کنم تا به فرکانس حرف های استاد برسم ،که خودم خلق کردم هرچیزی که دلخواهم نیست .
هر جا خواستم وشد یا نشد الگوش را پیدا کنم ،که چه کار کردم که انجام شد,
حتی امروز هم که رفتم به قهوه ساز بخرم ،با ذهنیت اینکه این مغازه جنس های خوبی داره چیه قهوه ساز معرفی کردکه من دوست نداشتم ولی چون اون گفت ،گفتم خوبه .
ببین ذهن پیش فرض حتی آنچه که هدایت میشه به قلبم را نمی بینندواونچه اون مغازه دار گفته قبول می کنه .
استاد ممنون که اینقدر قشنگ وکامل موضوعات را به ما می فهمانید .
چقدر تشنه این هستم که بخش شش دوره جدید را بذارید ولی می دونم عجله میکنم وباید هضم کنم این پنج بخش را که هنوز تو بخش اول درکم بالا نرفته اونقدر .
خدایا بابت این سایت الهی شکرت
به نام خدایی که هرچه دارم از اوست
..
سلام سمیه عزیزم …
سلام خواهر عزیز دلم …
امیداورم حالت عالی باشه …
ممنونم به خاطر کامنت زیبایت …
و بهت تبریک میگم که وارد دوره ی جدید استاد هم شدی …
وای منم هر روز بیشتر دارم عاشق این دوره میشم …
ولی فعلا دانشجوی اون نشدم ..
ولی حتما میاممممم!
حتماااا
ممنونم به خاطر تعریف کردن تجربباتت
وقتی داشتم اونا رو میخوندم متوجه یک موضوعی شدم …
وقتی 18 سالم شده بود باور داشتم که میتونم به راحتی پیج اینیستام رو رشد بدم به حدی مطمئن بودم که نگو …ولی الان بعد 2 سال دیگه نه ….
هنوزم خودم از اون حد از باور تعجب میکنم ….
الان که گفتید وقتی یه چیزی رو باور میکنم باید زور بزنم ….
انگار یه تلنگری به من خورد که ببین …
هرچی بزرگ تر میشی و از روی باورات بیشتر میگذره ذهن منطقیت کمتر باور های جدید رو میپذیره مخصوصا اگه ضد باورای خودت باشه …
5سال پیش که برای اولین بار با این مباحث توسط یه استاد دیگه اشنا شدم …
یکسری از باور هام خیلی راحت تر .از بین رفت …
من که متنفر بودم از اینیستاگرام …یکباره انگار فقط میخواستم اینیستا نصب کنم ولی از ترس خانواده ام حذفش کردم و از اونجایی که موبایل شخصی هم نداشتم …نمیخواستم مورد سرزنش قرار بگیرم …
یادمه 17 سالم که بود قدرت خودم رو پیدا کردم و دوباره تصمیم گرفتم اونو راه اندازی کنم و به خودم گفتم روی گوشی پدرم نصب میکنم …کار بدی هم نمیکنم که …بخوام بترسم …
ولی به خاطر باورای بد مادرم ..مورد سرزنش زیادی قرار گرفتم و مادرم مجبورم کرد که حذفش کنم …همون سال تصمیم گرفتم مثل 3 سال پیش روی باورام کار کنم تا خودم یه موبایل بخرم و بعد دیدم وای خدای من اصلا به آسونی 3 سال پیش نیست …پس رهاش کردم …
این مشکل بودددد تا 19 سالگی ام که حتی دانشجو بودم …
و چقدر اذیت شدم …
به قول استاد یا تغییر میکنیم یا زیر چرخ های جهان له میشیم …
خلاصه …
کمو بیش روی باورام کار میکردم تا بتونم یک موبایل بدست بیارم …
ولی از یه جا به بعد دوباره رها کردم و فکر کردم که دیگه تمامه …
دقیقا همونی که استاد میگن مومنتوم …
نشانه هاشو میدیدم ولی نتایج رو نه …تا اینکه با رها کردنم…نشانه ها هم کم رنگ تر شد …
راسش داستانشو توی یکی از کامنت ها تعریف کردم …که به جایی رسید که کامل نشانه ها که قط شد هیچی بلکه سد بزرگی هم انگار افتاد پایین …
من اونجا بود که دیگه فهمیدم باوراس که داره کار میکنه پس تصمیم گرفتم بنویسم و به مدت یک هفته تعهد بدم به خودم که روی باورام کار میکنم تا بدستش بیارم و عملی روی هام کار. کنم ….
از کارایی که کردم این بود که باورای اشتباهم رو ریختم روی کاغذ و باور خوب هر کدوم رو جلوش نوشتم و منطق براش آوردم و سعی کردم در عمل هم به اون باور درسته عمل کنم …مثلا باورم این بود که اگه موبایل داشته باشی خیلی خیلی وقت تلف میکنی توش و اینا…
یا موبایل به چه دردی میخوره
یا باور داشتم که من اگه موبایل داشته باشم بلد نیستم ازش به خوبی و بهینه استفاده کنم و بهم ضربه میزنه …
اومدم باور خوبشو نوشتمو و یه کاغذ برداشتمو کارایی خوبی که باعث رشد و پیشرفت من میشد که با موبایل به راحتی میتونستم انجام بدم رو نوشتم …که یکی از اونا بودن توی همین سایت فوق العاده بود …
و کامنت بیشتر نوشتن …
کم کم برای خودم منطق های جدید و تمارین جدید مینوشتم…
شاید باورت نشه ولی روز 9 ام ما رفیتم موبایل خریدیم …
و از اون روز سعی کردم این راهو ادامه بدم …به حدی شده که باور مامانم هم به من تغییر کرده …چون اون معتقد بود ما با موبایل درگیر یکسری قضا یا میشیم یا خوب استفاده نمیکنیم یا حتی فیلمای خارجی نامناسب میبینیم یا تا صبح بیدارمو اینا …الان بعد از چند ماه جوری با همین موبایلی که برای من خریده کار هاش بهتر و راحت تر جلو میره که قشنگ حس میکنم توی دلش میگه ولی خوب شد که این موبایل رو خریدم براشون ….
جالبه تا قبلش چون با تکرار زیاد این باور منم شده بود …کار های بیخودی که با موبایل مامانم میکردم خیلی جلو چشم بود …مثلا اینکه بازی کنم …یا چت کنم …و این باور مامانم رو قوی تر میکرد…
و البته باور خودم رو هم …
حالا میفهمم اینکه استاد میگه باید روی باورتون همواره کار کنید یعنی چی …
…
هوفففففف
ممنونم سمیه جانم …
که باعث شدی این ها رو بنویسم …
عاشقتونم …
مرسی که هستید …
عیدتون مبارک
امیدوارم امسال بهترین سال زندگیتون باشه
در پناه لله یکتا باشید
منتظر نتایج بی نظیرت هستم
بسم الله الرحمن الرحیم
شکر الله بابت این همه الطاف خداوند به من
و خیلی شکر گزار خداوندم که فرصت زیستن به من داده و اینکه این سایت بی نظیر رو برام تدارک دیده!
شکر الله مهربان بابت اینکه در این سایت هستم و اینکه دارم به این خوبی فعالیت میکنم و مطمئنم که میتونم این روند رو هی بهتر و بهتر کنم!
شکر الله بابت این فایل و چقدر این فایل با قسمت یک دوره آفرینش هم خونی داره!
اینکه زندگی چیزی نیس جز باورها – اینکه زندگی فقط باور هاست زندگی مارو باورهامون جهت میده
اینکه استاد این باور رو در خودشان ایجاد کردنند که می شود با تعداد افراد کم موفقیت بالایی بدست آورد! – اینکه استاد تونستن بهترین سایت در جهان رو داشته باشند – این نتایج فقط با ایجاد یک باور جادویی امکان پذیر هست!
موفقیت تصاعدی و با لذت فقط با باور های قدرتمند امکان پذیر هست!
شکر الله بابت این همه روند بی نظیر و این همه نتایج بی نظیر!
شکر الله بابت اینکه میتونم باور هام رو تغییر بدم – شکر الله که میتونم زندگیم رو با باور های جدید بسازم
من توانایی خلق رویاهام رو دارم – من میتونم آرزو هام رو دنبال کنم من میتونم خالق زندگیم باشم! من میتونم رویاهام رو بشناسم و بررسی کنم ببینم که با ایجاد چه باور هایی میتونم به اون اهداف دست پیدا کنم!
شکر الله بابت این سایت و آگاهی های بی نظیری که داره!
به نام خدا
سلام و درود فراوان خدمت استاد عباسمنش
تشکر فراوان دارم از استاد عباسمنش به خاطر این فایل هدیه ای مناسب و سرشار از آگاهی.
سلسله فایل های هدیه ای درس هایی از توت فرنگی 19دلاری بهترین هدیه ای نوروزی من برای ایام عید نوروز بود و آرزومندم که گروه تحقیقاتی عباسمنش در سال جدید به بیشتر از اهداف و خواسته های خود برسند.
متاسفانه افراد زیادی هستند که زندگی را برای خود و دیگران سر باور های خرافی مثله تلسم و جادو و حنبل و این ها سخت و درد آور کرده اند و چقدر هوشمندانه خانم سحر آیات قرآن را مانند دعا نویس نوشته است و بسته بندی کرده است و به پدر بزرگ خود داده است و او متوجه نشده و کلی از ایشان به خاطر این دعا تشکر کرده است.
و اما چقدر هوشمندانه خانم فروغ توضیح دادن که مادرشان به ایشان گفته که به فلان عروسی نرو و از این حرف ها و ایشان عکس یک عروس اعیانی و زیبا را به مادر خود نشان داده و در کمال تعجب مادر ایشان گفته است که دیدی گفتم که چقدر این افراد بیکلاس هستند و نکته ای جالب ماجرا این است که خواهر ایشان نیز گفته مادر را تایید کرده و این نشان میدهد که باور اشتباه باعث میشود چهره ای زیباترین عروس های جهان را زشت و بیکلاس ببینیم،جمله ای کلیدی ماجرا این بود که خیلی باید مواظب باشیم که نظر دیگران برای ما اهمیت نداشته باشد وروی کنترل ذهن کار کنیم و مراقب باشیم چه طور باور های ما عملکرد ما را تغییر میدهند.
به نظر من کسب و کار استاد عباسمنش را جریان هدایت الهی دارد مدیریت میکند و استاد عباسمنش با اجرا کردن طرح های خداوند برای کسب و کارخود،اینقدر سایت موفقی دارد که از افرادی که آپارتمان ها و تبلیغات آن چنانی و کلی کارمند دارند بسیار موفق تر بوده و چقدر کیفیت آموزش های استاد عباسمنش از سایرین بهتر و بالاتر است.
واقعاً حس خوب و حال عالی بهترین دستاوردی است که از سایت گروه تحقیقاتی عباسمنش انسان کسب میکند و این حال خوب در هر شرایطی میلیون ها دلار ارزش دارد و کیفیت آموزش های استاد عباسمنش با مکتب حضرت ابراهیم و آموزه های حضرت مسیح و آیین حضرت محمد قابل مقایسه است و اصلاً آموزش های استاد عباسمنش با افراد دیگر و شاگردانشان که بعد از استاد عباسمنش وارد حوزه ای موفقیت شده اند قابل مقایسه نیست و اصلاً نمیتوانیم آنها را رقیب استاد عباسمنش فرض کنیم.
آرزومندم که تاکنون از ایام عید و ماه مبارک رمضان نهایت لذت را برده باشید.
در پناه خدا
سلام استاد عزیزم….
چقدر فایلهای فوق العاده ای هستن کلی مثال و نمونه یادم اومد وقتی کامنتای دوستان رو خوندید…
یه مثال میزنم توی حیطه ی کاری خودم
یه شاگرد خصوصی داشتم که خیلی توی زبان انگلیسی اشکال داشت و میخواست زبانش رو بهتر کنه
خلاصه جلسه اول گذشت
جلسه دوم گذشت، بعد نوبت ارزیابی رسید و باید هرآنچه که این دوجلسه خوندیم رو مرور میکردیم و در عمل استفاده میکردیم
بمن گفت که من باید یه چیزیو بهتون بگم :
من اصن ذهنم واسه زبان انگلیسی ساخته نشده کلا یادش نمیگیرم هزار بارم که بخونما یادش نمیگیرم
اصن من واسه این زبان ساخته نشدم فایده نداره
الانم خیلی خوندما اما مطمئنم شما بپرسید من هیچیییی بلد نیستم
گفتم خب امتحان میکنیم شروع کردم به پرسیدن و واقعا همین طور بود!
گفتم چرا باید یکی این پیش فرض رو داشته باشه؟؟؟
با خودم گفتم باید از یه طریق دیگه وارد شم ببینم میتونم متوجهش بشم و یه تغییراتی ایجاد کنم
پرسیدم چه چیزای از زبان انگلیسی بلدی؟ یکیشو الان بمن یاد بده فکر کن معلمی!
گفت باشه فلان چیزو خیلی خوب بلدم
این عین جملش بود که:(فلان مبحث رو خیلی خوب بلدم)
شرروع کرد یاد دادن بمن و توضیح دادن خیلی خوب
بهش گفتم اینو چجوری یاد گرفتی؟
گفت خب تمرین کردم!
و بعد پرسیدم این مگه جزو زبان انگلیسی نبود؟
گفت چرا گفتم چطور اینو تمرین کردی یاد گرفتی ولی اونارو که یاد نگرفتی چون ذهنت ساخته نشده واسش؟
اگر تونستی اینو یاد بگیری اینام میتونی
جفتش جزوی از زبان انگلیسیه!!!
ذهنتم که همونه
خلاصه با این ذهنیت تونست نیمی از سوال هارو جواب بده
با اینکه اول کلاس هیچی جواب نداد
این مبحث پیش فرض هارو که گوش کردم
در واقع منظورم سری فایلهای توت فرنگی میلیون دلاری کلی ایده اومد توی ذهنم برای کارم
چون مشکل عموم مردم همین پیش فرض هاست برای یادگیری انگلیسی
من چند تا شاگرد دارم اول که اومده بودن مادرشون با من صحبت کرد گفت پسرای من میترسن از زبان انگلیسی ایشالا که بتونن اینجا ادامه بدن
و خیلی بمن کمک کرد که جلسات رو چجوری باهاشون پیش ببرم
و حاالا جوری شده با عشق میان کلاس و میخونن و شدن زرنگ ترین شاگرد های کلاسم که واقعا بلدن و کلی ذوق میکنن
این پیش فرض ها میتونن آینده ی مارو رقم بزنن
که من به کجا برسم یا حتی به عنوان معلم چقدر بتونم تاثیر بذارم تا یک نفر با پیش فرض اشتباه رو مخصوصا بچه ها رو تغییراتی رو درشون ایجاد کنم که از چیزی بترسن ولی بعد عاشقش بشن
و در نهایت وقتی از شاگردام میپرسم سخت ترین چیزی که توی زبان انگلیسی یاد گرفتید چی بوده اکثرشون بگن هیچی
و جالب تر اینکه اوناییم که مبحثی رو بگن سخته نظرات متفاوت باشه
یکی بگه مبحث رنگ ها یکی بگه اعضای بدن و…
و متوجه شدم که پیش فرض ها تفاوت هارو ایجاد کرده
مشکل اکثرا همینه که سخته زبان
نمیشه اصن ما واسش ساخته نشدیم
و همین میتونه باعث بشه اون عشق به زبان کمرنگ بشه یا ناامیدی ایجاد کنه و…. هزارویک اتفاق بعدش رو
چیزی بجز باور ها و پیش فرض ها نتایج رو رقم نمیزنه…
به نام خداوند بخشنده ومهربان
سلام به اساتید عزیزم ودوستان خوبم
قسمت سوم درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری
چطور باورهای ما عملکرد ما را تغییر میدهد؟؟
چطور باورهای ما رفتار ما را تغییر میدهد؟؟
چطور ذهنیت ما همه ی جنبه های زندگی ما را کنترل میکند؟؟
متاسفانه ما اغلب بر ضد خودمون استفاده کردیم
ما اغلب باورهای محدودکننده را پذیرفتیم وبه خورد مغزمون دادیم وتعجب میکنیم که چرا از لحاظ مالی پیشرفت نمی کنیم ؟؟
چرا روابط عاطفی مناسبی نداریم؟؟
چرا جسم سالمی نداریم؟؟
نمیدونیم که ما میلیون ها بار نشستیم و باورهای محدودکننده را از بی نهایت طریق براحتی پذیرفتیم وهیچ وقت نخواستیم که بهشون شک کنیم!!!
چرا من فکر میکنم که پول درآوردن سخت هست؟؟
چرا من فکر میکنم پول زیر پای فیل هست؟؟
چرا فکر میکنم که هر که بامش بیش برفش بیشتر!!
چرا فکر میکنم که دختر مناسب یا پسر مناسب برای ازدواج نیست؟؟
چرا من اینجوری فکر میکنم؟؟
بنشینیم ریشه ی باورها وریشه ی نوع تفکرمون را پیدا کنیم واگر به ماکمک نمیکنه تغییرش بدیم !!
بعد بیایم ببینیم که جهان ما تغییر میکنه!!
تجربه ای از یکی از اقوام در مورد بازی شطرنج با پدرش در دوران نوجوانی رو میگم
ایشون خیلی پدرشون رو قبول داشتند در زمینه های مختلف وشطرنج ،باور داشتند که هر چه میگویند از عملکرد درست ایشون هست
حین بازی شطرنج که ایشون مهارت وعلاقه خاصی هم داشتند، بازی به نفع ایشون پیش میرفته وغرور پدرشون زیر سوال رفته بوده(چون شرط بسته بودند که هر کسی ببازه باید برای طرف مقابل انار دون درست کنه) ،،در حرکتی از اسب ،پدرشون از غفلت ایشون در لحظه استفاده میکنه وبازی رو دست میگیره(حرکت اسب درست انجام نمیشه وایشون متوجه زرنگی پدرشون در بازی نمیشوند )
وبازی به نفع پدر تموم میشه وایشون انار دون درست میکنند وپدر میل میکنه،،وخیلی ناراحت از اینکه بازی رو به پدر، با اینکه خودشون رو قهرمان بازی میدونستند، ،باختند
بعد از 2 ساعت که فکر کردند وبازی رو بازسازی کردند،متوجه حرکت اشتباه اسب شدند وعلت رو از پدرشون پرسیدند وایشون اعتراف کردند که حرکت رو به نفع خودشون برای برد تغییر دادند
واین باور به توانایی شون برای بازسازی بازی بعد از 2 ساعت از اتمام بازی، فقط برای اثبات اینکه بازی باید به نفع ایشون جلو میرفته ولی با حرکت نابجای اسب نتیجه بازی تغییر کرده،،،دیدگاه ایشون رو نسبت به خودشون وعملکردشون در بازی واینکه از پدرشون در این زمینه وزمینه های دیگه تو ذهنشون بت ساخته بودند،،تغییر کرد
در زندگی خودمون هم یک حرکت نابجای مهره شطرنج زندگی ،،میتونه تغییری در دیدگاه وافکار وعملکردمون ایجاد کنه ونتیجه بازی زندگی مون رو به نفع ما ویا بالعکس تغییر بده ،،که آگاهانه عمل کردن میتونه کمک کنه که برای ریشه یابی باورها ودیدگاهمون در چالشهای زندگی ،، بهتر بازی رو بازسازی کنیم وشناخت بهتری از عملکردمون خلق کنیم واز این سر در گمی نتایج متفاوتی که خلق میکنیم بیرون بیایم وقانون رو درخلق اتفاقات زندگی مون بهتر پیدا کنیم ودر مسیر درست بهتر از قبل قرار بگیریم
سپاس فراوان از استاد عزیز ،بابت تمرکزی که روی این دوره با تجزیه وتحلیل کامنتهای خوب دوستان وآگاهانه توجه کردن ما به ریشه یابی باورهامون ،،گذاشتند ومسیر رو برای ما هموارتر میکنند
به نام خداوند بخشنده مهربان
واقعا استاد من تا همین چند سال پیش اصلا خبری از قدرت ذهن نداشتم تا….. با شما آشنا شدم و هر چه جلو تر میرم قدرت ذهن را بیشتر باور میکنم.
استاد ممنونم که این مثالها را از کامنت دوستانم برامون بازگو کردید خیلی درس داشت برامون و چقدر من را یاد مثالهایی از اینگونه تجربه ها انداخت
یادمه من از وقتی رفتم کلاس اول دبستان ریاضی من خوب نبود چون از خانواده یا دوستانم باورم شده بود که ریاضی خیلی سخته و تا کلاس چهارم من فکر میکردم درس ریاضی را فقط تعداد معدودی از آدم ها که اونم هوش بهتری از من دارند و اصلا یه آدم خاصی باید باشند بلد هستندو من هم که هیچی دیگه.،… اصلا یه جورایی فکر میکردم هر کاری هم بکنم ریاضی را یادش نمیگیرم و همیشه هم همینطور بود برام
یادمه کلاس چهارم دبستان بودم نمیدونم اصلا چطور شد( حالا یا معلم اون سال را خیلی دوستش داشتم و به خاطر علاقه ام به معلم کلاس چهارمم بود یا هر چی که باورم عوض شد که من هم میتونم درس ریاضی ام خوب بشه )که ریاضی من هم کم کم بهتر شد و بخصوص هندسه را خیلی خوب یادش گرفتم و قشنگ میفهمیدمش و چون میتونستم تمریناتم را به راحتی انجام بدم برام لذت بخش شد و متوجه شدم که به هندسه هم خیلی علاقه دارم و برام حل تمریناتم خیلی راحت شد و خیلی خوب یادمه معلمم تعجب کرده بود و چند بار سر کلاس برای درس ریاضی ام و بخصوص تمرینات هندسه تشویقم کردند و این ادامه داشت تا کلاس پنجم دبستان که در اون سال هم نمرات ریاضی ام خیلی خوب بود که باعث شد معلم کلاس پنچم در کلاس من و صدا کرد و به بچه ها گفت که تشویقم کنند و حتی چندین جایزه به من دادند و به خاطر همین تشویقها اعتماد به نفسم بالارفت و باعث شد تاتیر بزاره در درسهای دیگر من و من از یک دانش آموز ضعیف تبدیل شدم به یه دانش آموز خوب
و یادمه به همین خاطر من چهار سال آخر دوره متوسطه رشته هنرستان اداری و بازرگانی را انتخاب کردم که درسهایی مثل حسابداری کامپیوتر ریاضی و از این قبیل درسها داشتیم که خیلی درسهایم را دوست داشتم و خیلی هم پیشرفت کردم
و بعدها که فکرش را کردم متوجه شدم وقتی در همان سال چهارم ابتدایی که باورم عوض شد چقدر مسیر درسی من و رشته تحصیلیم عوض شد و تونستم موفق تر باشم
این مثالها خیلی خوبه برامون چون منی که دارم روی باورهایم کار میکنم اینها مثالهای عینی است که به ذهنم بگویم همان طور که اون موقع با تغییر باورم مسیر تحصیلی من صد در صد تغییر کرد و چقدر موفقتر شدم الان هم میتوانم با تغییر باورهایم زندگیم را در تمام ابعادش تغییر دهم
خدایا شکرت
خدایا بابت تمام اگاهی هایی که به ما داده ای شکر.
خدایا بابت بودنمان در سایت عباس منش شکر.
خدایا بابت حضور استاد عباس منش در زندگی تک تک ما شکر
خیلی خوشحالم بابت این فایلهای ارزشمند
خدایا تنها تو را میپرستیم و تنها از خودت یاری میطلبیم خدایا ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آنها نعمت داده ای نه راه کسانی که مورد غضبت قرار گرفتند و نه راه گمراهان.
در پناه الله یکتا باشید.
سلام استاد عزیزم
فایل نمیاد رو سایت وقتی میاد هر فایل دقیقا یه دوره اش واسه خودش که باور کردن هر دقیقه این فایل ها زندگی هرکسی رو زیر و رو میکنه
داستان از اونجایی شروع شد که منو پدرم رفتیم بیرون و شروع کرد به صحبت کردن که فلانی هم پول ما رو پرداخت نکرد چند روز گذشت قول داده بود دیروز پرداخت کنه پس چرا نکرد و هزاران حرف دیگه
من دقیقا داشتم اجرای قانون رو در عمل میدیدم و از پیش فرض های ذهنی پدرم که پیش فرض های ذهنی خودمم بوده با این تفاوت که من دارم روشون کار میکنم ولی چون پدرم اگاهی نیست و هیچ تلاشی برای بهبودشون نمیکنه داشتم می دیدم که چطوری داره قانون اجرا میشه برای هرنفر که چطوری با پیش فرض های ذهنیش با باورهایی که داره دنیاست رو هر روز خلق میکنه
چند تا از پیش فرض های ذهنی که من داشتم و حالا دارم روشون کار میکنم و کلی نتایج کوچک هم گرفتم اینا بودن
ـمردم دروغ گو شدن
ـ هرچه پولدار تر میشن خسیس تر میشن
ـ حالا کو تا پول ما رو پرداخت کنه
ـ دستشون خیر نداره (یکی از باورهایی که پانشه اشیل منه و خیلی ضربه ازش خوردم)
پدرم با این پیش فرض ها بعد از یک هفته شاید بیشتر یه مقداری از پولش پرداخت شد
و من چون تو دوره 12قدم تا قدم سوم پیش رفته بودم استاد بهم گفته بود مواظب ورودی های ذهنت باش و من تنها کاری که میتونستم انجام بدم حرف نزنم و باورهایی که دوست داشتم جایگزین اینا بشن رو توی ذهنم تکرار کنم(چون ذهن تنها جاییه که اگه مسلط بهش باشی هیچ کسی نمیتونه ازت بگیردش) و همینطور منطق های که استاد گفته بود تو دوره رو توی ذهنم مرور میکردم که نگاه کن پسر اونجا ذهنتو کنترل کردی احساست خوب بوده اتفاقات خوبی افتاده ها
اونجا هم همینطور و یکی پس از دیگری مرور میکردم اتفاقات زندگیم رو که با استفاده از قانون نتیجه گرفته بودم
نتیجه ای که رقم خورد پدرم بعد از پرداخت اون پول
پول منو که کارگرش بودم تمام و کمال پرداخت کرد و هنوز یک ساعت نکشیده کلی اتفاق ناخواسته براش افتاد که کلی از همون پول خرج شد
استاد تو دوره گفته بود و من اینو با جان دل شنیده بودم که اگه ذهنیت تو تغییر کنه جهان تو تغییر میکنه نه بابا و مامانت و یا هرکس دیگه فقط تو
استاد توی این فایل به یک فیلم اشاره کردن اسمش«ویل هانتینگ نابغه» زیر نویس ببینید و به دیالوگ ها دقت کنید خیلی جالبه من تقریبا یک هفته قبل این فایل استاد دیدمش
استاد دکور پشت سرتون عالیه خیلی لذت بردم
به لطف خداوند و قانون سلامتی چقدر زیبا تر شده بدنتون الهی شکر
استاد لطف کنید و از پرادایس و کشور زیبای امریکا برامون فایل بزارید تو قسمت سریال ها سپاسگزارم بابت اون همه زیبایی در سریال ها
موفق و سربلند و سعادتمند و ثروتمند و سلامت در دنیا و آخرت باشید.
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
ردپای روز 26 فروردین رو با عشق مینویسم
من این روزا دارم خواسته هامو زندگی میکنم
خدایا شکرت
امروز صبح قرار شد برای اولین کار سال 1404 به پارک بانوان برم و روی دیوارش رو نقاشی بکشم
و آقای نقاش خداگونه دیشب که زنگ زد بهم گفته بود که آقایون رو راه نمیدن و گفتم که بری و کار کنی
صبح وقتی بیدار شدم و شکرگزاری کردم و ورزش رو شروع کردم ،آقای خداگونه زنگ زد و گفت بیا جلو در پارک بانوان
منم حاضر شدم و نون خریدم با پنیر و رفتم ، وقتی رسیدم آقای خداگونه مثل همیشه ، بسیار بسیار با آرامش و با صلح درونی که با خودش بود و لبخند همیشگیش ، احوال پرسی کرد
و پرسید سال جدید چطور بود؟
خیلی حس خوبی داشتم از اینکه امروز میخوام کار کنم
رنگارو بهم داد و باهمرفتیم مدیریت پارک
وقتی منتظر بودیم مدیر پارک بیاد ، درمورد کارعید که داشتن و منو نگفتن چون داربست بود و کلایمر صحبت کردیم و درمورد طراحی ،طرح هایی برای سازمان زیبا سازی شهر تهران که فراخوان داده بودن برای طراحی اثر
که گفتم طراحی کنم و شما ببینید ،صحبت کردیم
وقتی مدیر اومد یه خانم بسیار بسیار مهربان و خداگونه و زیبا رو که به وضوح میتونستم حال خوب درونی و آرامشش رو دریافت بکنم و با هم که صحبت میکردیم خیلی خیلی با آرامش بود و رفتیم محوطه پارک تا کارمو شروع کنم
اول دو تا تخم مرغ رو گفتن تا بعد چند تا دیوار هم بود
و من شروع کردم
اولش مدام میگفتم حالا چجوری کار کنم و وای چیکار کنم ،اگه خوب نشه چی
اما یادم اومد که باید ذهنیتمو سعی کنم تغییر بدم و تمریناتش رو هر لحظه آگاهانه انجام بدم ،و شروع کردم به گفتن اینکه من میتونم و میشه و خوب درمیاد
کافیه که نگران نباشم و خودمو بسپارم به جریان
از صبح تا غروب یه عالمه بچه های مدرسه ای و خانما میومدن پارک و به قدری زیبا رو بودن که فوق العاده حس خوبی میگرفتم از اینکه یه عالمه دختر زیبا رو میبینم
وقتی تخم مرغ اولی رو تموم کردم رفتم سراغ تخم مرغ بعدی و وقتی کار کردم به قدری زیبا شده بود که خیلی خودم لذت بردم
و اونجا بود که گفتم ببین طیبه تو دیگه فکر نکردی به اینکه چجوری میشه و فقط کار کردی
بعد کارت خیلی راحت پیش رفت
در اون چند ساعت که داشتمکار میکردم
هر کس میومد پارک و یا رد میشد و دخترا میومدن ،هگه تحسین میکردن و لذت میبردن و سلام میدادن و خداقوت میگفتن به قدری انسان های مودب بودن که از دیدنشون لذت میبردم
خدایا شکرت
وقتی موقع ناهار شد دیدم چای و یه لقمه آوردن و تشکر کردم و وقتی نگاه کردم ببینم چی توی لقمه هست دیدم کوکو هست و به قدری خوشمزه بود که با عشق از خدا سپاسگزاری کردم
وقتی کارم رو انجام میدادم کارکنان و کارمندای قسمت اداری پارک میومدن و نقاشیمو میدیدن عکس هم میگرفتن از کارم
بعد دیدم یه نفر اومد به قدری ذوق داشت که گفت وای من عاشق نقاشیم و خیلی دوست داشتم از بچگی کار کنم
یه خانم تقریبا 45 ساله بود و چنان ذوقی داشت و یکم باهام صحبت کرد و مدام میگفت عاشق نقاشیم
من میتونستم ذوقشو حس کنم ،چون خودمم عاشق نقاشیم و همیشه وقتی کسی رو میدیدم که داره نقاشی دیواری و یا هر نقاشی انجام میده با لذت نگاهش میکردم
وقتی مدیر پارک اومد تا باهام صحبت کنه ،تشکر کردم بابت لقمه برای ناهار و گفت برای خودم کوکو درست میکردم که گفتم برای شما هم بیارن
چقدر انسان های خوبی اطرافم هستن و چقدر خداروشکرگزارم که برای من دستانش رو میفرسته تا خدا رو به یادم بیارن
من امروز این رو بارها به خودم تکرار میکردم
باید یاد بگیرم تقلا نکنم در نقاشی کشیدن و نترسم
رها باشم تا خدا کارشو بکنه و این کار رو با سپاسگزاری باید انجام بدم که سپاسگزار باشم که خدا به من قدرت خلق زندگیم رو داده که میتونم نقاشی بکشم
و میتونم کار کنم و تمرین کنم و یاد بگیرم
پارکی که رفته بودم بی نهایت زیبا و دریاچه خوشگلی داشت و درختای خوش رنگی که سبزی برگاشون به رنگ تیره دراومده بود و پیست دوچرخه سواری هم داشت
بهشت بود و من لذت میبردم از بودن در این مکان بهشتی
وقتی کارم تموم شد و برگشتم خونه
رفتم دو تا کار برای مادرم انجام بدم و انگار وقتی میخوام باور فراوانی رو درمورد آزادی زمانی و مکانی قوی بشه
وقتی مادرم ازم درخواست میکنه تا برم و براش کاری رو انجام بدم ،دیگه نمیگم وقت ندارم
چشم گفتم و میدونم که بی نهایت وقت دارم تا کارهامو با لذت انجام بدم
رفتم گوشی مادرمو بدم تا تعمیر کنن
و قبل اون باید میرفتم جایی
وقتی بر میگشتم به کل حواسم نبود باید برم مرکز خرید و گوشی رو تحویل بدم و سمت راست پیچیدم تا به سمت خونه برم
قشنگ از دلم یه صدای ملایمی گفت ، برگرد از سمت چپ برو
وای من چشم گفتم و برگشتم و یهویی خدا درک این رو بهم داد که تو قرار بود بری مرکز خرید
فقط خندیدم و خداروشکر کردم
خیلی حس خوبی داشتم و لذت بخش بود چون که خدا به قدری حواسش به منه که ریز به ریز داره بهم میگه کجا برم و یا کجا نرم
خدایا شکرت
خیلی دوستت دارم
امروز یکی از روزهایی بود که به خودم گفتم طیبه ببین ،اگر رها باشی چقدر راحت خدا همه کار برات انجام میده
پس سعی کن بیشتر تمرین کنی و لذت ببری و سپاسگزار تر باشی
خدایا شکرت که امروز مشتاق تر از من بودی که من برم. روی تخم مرغ ها نقاشی بکشم و با هم کلی کیف کنیم
تخم مرغ هایی که سال ها آرزو داشتم که یک روزی منم مثل بقیه نقاشا روی تخم مرغ المان شهری تهران نقاشی بکشم
خدایا شکرت بابت تک تک این لحظات
سپاسگزارم
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی. سلامتی و آرامش و ثروت و نعمت از خدا میخوام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به استاد عباسمنش عزیز و استاد شایسته عزیز
و سلام به همه همراهان
خدارا شکر گذارم که این همه لحظات خوب و امکانات عالی را در اختیارم قرار داد تا بتونم ذهنم و افکارم را کنترل کنم تا بتوانم با خودم در صلح باشم
من ازخودم میگم زمانی که کارگر بودم
تازه شروع تغییر باورهای من بود با دوره دوازده قدم از استاد عباسمنش
البته ناگفته نماند نزدیک به دوسال از فایل های دانلودی داخل تلگرام از استاد گوش میکردم ولی سایت استاد رو نداشتم
و اینکه با جدیت تغییر خودم هدایت شدم به سایت استاد
میخام اینو بگم
من آموخته بودم باید کیفیت خودم را بالا ببرم تا بشود تغییرات بنیادین رو در خودم ایجاد کنم
با هر بار بهتر کردن خودم یک لول بالاتر میرفت مدار من
من کارگری که میکردم به خودم میگفتم بیا کیفیت خودت رو ببر بالا
کم کاری به هیچ عنوان نداشتم
از جون و دل با لذت فراوان کارگری میکردم
و همین هم بود همه شرکت دارهای داربستی دوست داشتند تا من براشون کار کنم
بارها سر اینکه من براشون کار کنم شرکت دارها با هم بحث میکردند که حسن محمدی رو نبرید سر کار فقط برای من میخواد کار کنه
ولی وقتی به خودم میگفتند که بیا فقط برای ما سر کار پاسخ من این بود
که هر کجا که به خیریت من باشه خداوند برام فراهم میکند
دیگه جوابی نداشتند برای صحبت من
و بین اون افراد آرامشی ایجاد میشد که منی که حسن محمدی باشم
هیچ تاثیری روی کارشان ندارم
جز اینکه بهتر کارهاشون جمع میشود
و اینکه از کیفیت و راحتی خودم همیشه برای خودم تحسین میکردم و خداوند پاسخ این ارزشمندی که برای خودم ایجاد کرده بودم را برام بهترین نتیجه را به ثمر گذاشت
من با بهترین روش صاحب یک شرکت کوچک شدم برای خودم
نه سرمایه داشته نه هیچ با اینکه شروع داشتن شرکت داربستی سرمایه زیادی میخواهد
ولی خداوند برام اعتبار شد
و سرمایه اولیه شد برای شروع یک شرکت کوچک و من از اون زمان هم برای افراد کارگری میکردم و زمانی که کار برای خودم داشتم کارهای خودم را هم انجام میدادم
تا یک سالی اینجوری کار کردم وبعد از یک سال چنان خوب نتیجه ها بالا میومد که من حتی خودم باورم نمیشود چطور شد
چون این باور. را از دوره های استاد دریافت کرده بودم روی خودم کار کنم همه چیز درست میشود
و به همین منوال پیش رفتم تغریبا بعد از سه سال که من صاحب شرکت خودم هستم
فقط با سه نفر که برام کار میکنند
من بیشترین درآمدها را میسازم .البته که گذاری یکی دو نفر دیگه هم به عنوان کمکی سر کار با خودم همراه میکنم ولی اینو میخام بگم که درآمد من با اینکه هنوز خیلی زیاد سرمایه ندارم
به اندازه شرکتهایی که کلی سرمایه بالا دارند و کلی کارگر و فلان دارن من به اندازه اونها درآمد کسب میکنم
قیمت های من با کیفیت است
قیمت های اونها کم و ضعیف ولی من با همین قیمت بالایی که به مشتری ها میگم
همیشه سرم شلوغه
چرا که باورم را با کیفیت درست کردم
کیفیت اینکه به خودم هیچ گاه نگفتم من نمیتونم
همیشه اون انگیزه تغییر بیشتر در من شعله ور بوده .ومنو به شرکت موفقی رسانده
البته الان که دارم پیش میروم
خیلی خوب و بهتر دارم از استاد یاد میگیرم که باز هم هزینه هایم را کمتر کنم کیفیت خودم را بالاتر ببرم
و از این مسیر توحیدی ام لذت بیشتری ببرم
استاد اینو بگم
دانشجویان شما همه شبیح شما شدن .استاد یک الگوی خوبی برای همه ما بودین و هستین
و استاد جان
اینو بگم همه ماو خودم که خودم را بیشتر میشناسم شما رو همیشه به عنوان دستان خداوند دانستم که خداوند شما رو سر راه ما قرار داده تا بیشتر خدا را باور کنیم
و این همه نعمتی که شما در اختیار دارین رو من همیشه میگم خداوند اینجوری داره به همه ما وعده میدهد که در مسیر توحید خودمان را قرار دهیم
نعمات الهی بهمان داده میشود تا بیشترین لذت را ببریم
الان که دارم این کامنت زیبا را مینویسم
صدای یک پرنده که خیلی زیبا است داره به گوشم میخوره
انگار که در دل طبیعت هستم و این صدای پرنده داره به گوش من میخورد
منو برده تو دل پرادایس استاد ممنونم که با همه ما این آگاهی ها رو به اشتراک میگذارید
از خداوند سپاس گذارم که منو داره در هر لحظه هدایت میکند
خدایا شکرت
به نام خدای مهربان
استاد عزیزم سلام
بچهها که این دلنوشته و می خوانید سلام.
خانم شایسته عزیز که با مقاله ها و توضیحات خوبش ، من بهتر می تونم جلسه و بفهمم ، خدا قوت.
استاد من دارم هر روز سعی می کنم که با باورهای توحیدی که خدا بهم همه چیز میده ، به شرط ایمان ، توکل ، عمل.
وقتی من باور داشته باشم…
وقتی من با این ذهنیت که تربیت ش کنم که همه چیز خداست، و کل زندگی من او داره مدیریت می کنه اما به شرط اجازه بدم به او ، پس دگه حله.
اگه بخوام در زمینه ی کسب کارم بگم، ….
من نزدیک به 7/8 ماهست که استارت زدم و از هیچ شروع کردم.
چون با این ذهنیت که فاطمه تو بلند شو، حرکت کن و باور داشته باش خودش قدم به قدم میگه.
من از سه ، چهار میلیون تومان شروع کردم ، از یه خوراکی که سوغات مهم شهرم به حساب میادکه در گذشته های دور تو خونه مادریم، دیده بودم فقط دیده بودم حتی خودم هیچ وقت تنهایی اون کار و انجام نداده بودم، هر وقت هم که خودم می خواستم او محصول خوراکی و تو خونه داشته باشم از راهنمایهای مادرم استفاده می کردم.
اما روزی که تصمیم گرفتم خودم شروع کنم ، خودم یاد بگیرم با هزینه خیلی کم شروع کردم و ازش پول بسازم
یادمه از پنج کیلو شروع کردم…
و آروم آروم تا اینجا اومدم که به ده کیلو گاهی اوقات به بیست کیلو هم میرسه.
اما مهم اینه که شروع کردم.
مهم اینکه که الان تنهایی خودم می تونم.
مهم اینکه اون روز اول یک محصول بود، اما امروز رسیده به هفت نوع محصول.
من در این مدت یا توجه به باورهایی که من می توانم ، می شود، و ایمان دارم هدایت میشم.
من از خونه شروع کردم و هنوزم تو خونه کار می کنم ، در این مدت با هدایت های خداوند و پشتکار خودم آروم آروم رسیدم به اینجایی که الان می تونم با قدرت و جرأت بگم که تو شهرم حتی تو استان م، من تنهاترین فردی هستم که هم کیفیت عالی داره محصول م، و هم طعم و مزه ای که هیچ فردی تابه حال نتونسته انجام بده.
اما من به لطف خدا خودم اختراع ش کردم خودم دارم با کار کردن به مراتب بالاتر هم میرسم.
من با باورهای توحیدی دارم رو خودم کار می کنم که این ذهنم و طوری تربیت کنم که به قول استاد اگه در پایین شهر و با کمترین امکانات باشم مشتری برام میاد و فراوان هست.
در زمینه ی روابط…
من بیست و چند سال که از زندگی م میگذره امروز دارم با این باور که تمام آنچه می بینم خلق خودم هست.
یک ماه پیش که همزمان با ورود به دوره ی جدید هم جهت با جریان خداوند…
وقتی با این باور که خدا هست و خودش هدایت میکنه ، تو کافیست بلند بشی، حرکت کنی و با یک عمل ایمان ت و نشون بدی، من انجام دادم امروز چقققققدر رها و چقققققدر آرامم.
زندگی هم این روزای آخر تبدیل شده بود به یک دریای مواج طوفانی که هر روز ترس و نگرانی و برام می آورد.
وقتی باورکردم که خدا هست و تو فقط رها باش و بزار مومنتوم شکل بگیره به بعدش کار نداشته باش، من آغوش باز خدا و حس کردم، و سوار دوش او شدم و رها ، و رها ، و رها….
امروز زندگی من در هر جنبه ای که فکر می کنم، اگه تغییر هست که هست فقط با این باور که خدا هست خودش هدایت می کنه.
من با این ذهنیت دارم تربیت می کنم،
من با این ذهنیت دارم باور می کنم.
و چون باور می کنم هر لحظه نشانه ها و دارم می بینم.
شکر گزاری همسرم و زیاد می بینم ، و تکه ی کلامش در هر جمع و محفل، که میگه خدا بزرگه، فقط باید بلند شد و توکل کرد.
آرامش بچهها و می بینم ، شادی ها و حال خوبشون، که همه چیز داره خوب میشه چون خدا هست و خودش راه و نشون میده.
استاد من با این ذهنیت دارم این روزا چقققققدر زندگی می کنم.
همه میگن خدا هست ، همه میگن خودش درست می کنه،
من قسم می خورم با این باور قدرتمند دارم پیشرفت می کنم، چقققققدر ایدهها وارد زندگیم میشه، چقققققدر شرایط ، آدم ها فقط بر وفق مراد من داره پیش میره.
خدایا شکرت که هستی و آرامش دل منی.