https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-3.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-14 01:05:402025-03-07 07:49:43درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1
693نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
وسط فایل استاپ کردم و دارم به ایده ای که از حرفاتون گرفتم فکر می کنم . یه چند روزی همش به این دارم فکر می کنم خدایا چجوری چجوری من دلم می خواد خونه خوب داشته باشیم دلم می خواد شهر خوب یه کشور خوب زندگی کنم دلم می خواد بچه ام جای خوب بره مدرسه دلم می خواد امکانات خوب و لوکس و مدرن رو تجربه کنم من دلم درآمد بالا می خواد آزادی مالی و زمانی می خواد خدایا من دلم گشت و گذار تو پاساژهای لوکس را می خوادمن دلم خریدهای با کیفیت می خواد خدایا اینها چطور ممکنه چطور من می تونم بهشون برسم من الان خیلی فاصله دارم با اون چیزایی که می خوام من سالهاست این خواسته ها را دارم ولی خدا با اینکه دو 3 ساله قانون را شناختم و نتایج خوبی گرفتم ولی باز انگار گیر کردم نمی دونم کدوم قفل مغزم رو باید باز کنم انگار گیج شدم نمی دونم دست رو کدوم ترمز ذهنی بذارم و انگار افتادم تو یه دور که رشته کارا از دستم در رفته و دارم درجا می زنم عقب نرفتم و جلو رفتنم کنده
و اما ایده ای که گرفتم شما داشتید می گفتید هر وقت احساستون توی بازی بد می شد پشت سر هم می باختند این اتفاق خیلی آشناست هممون تجربه کردیم و باز گفتید یه وقتایی تو بازی یه جوری بود که هیچ امیدی به بردتون نبود ولی شما به خودتون می گفتید باید ذهنمو آروم کنم و فقط به توپ بعدی فکر کنم و اونجا بود که منم با خودم گفتم آره خدا جونم فهمیدم منم باید کل بازی را ول کنم و فقط به قدم بعدی فکر کنم اینطوری قدم به قدم کنترل اوضاع رو دستم میگیرم اونموقع اینهمه خواسته هام بهم فشار نمیاره اونموقع ذهنم را راحتتر می تونم کنترل کنم اگه به قدمهای کوچیکتر فکر کنم
به قول شما باید فقط ضربه بعدی را بهتر بزنم و کاری نداشته باشم به نتیجه نذارم نتیجه حالمو بد کنه و فقط اون لحظه را اون روز را خوب زندگی کنم و بهترین خودمو ارائه بدم
سلام استاد عزیز و مریم بانو گرامی و تمامی عزیزان همراه
خدایا شکرت برای این هدایتهای پی در پی که نشانه تسلیم بودنم در برابر پروردگار گرامی هست خدایا شکرت
وقتی فایل رو شنیدم در جای جای زندگیم نمود این باور کمبود ،عدم لیاقت و عدم عزت نفس
تو آخرین مسافرتم که کلی به من خوش گذشت و عالی بود یعد ده روز که داشتیم برمیگشتیم ی حسی ک همون نجوا و شیطان ذهنم هست،در قالب دلسوزی و کسی که بفکر و منافع من هست همش میگفت خداکنه این آخر سفر هم خوب پیش بره و بشه ی خاطره عالی ،خلاصه یهو ی ترسی وجودم رو گرفت با اینکه از خدا یاری میخواستم ولی ترسیدم و ب میزان همون ترسی ک داشتم و خداروشکر تونسته بودم خودم رو کنترل کنم دقیقا نیم ساعت کمتر مونده ب مقصد ی دعوای بیخودی بین منو همسرم پیش اومد ک کامم رو زهر مار کرد خلاصه اشکم درومد هرچند روز بعد اوکی شدم ولی این رو یادم اومد ک عدم لیاقت شادی داشتن و نگرانی چجوری میتونه مخرب باشه.
اینم از کامنت های دوستام یادم اومد وقتی برا اولین بار ماشین صفرکیلومتر خریدم اصلا باورم نمیشد کلا میترسیدم سوار شم با اینکه همسرم مجبورم کرد رانندگی کنم و پشتش با خیال راحت بشینم ولی همش استرس داشتم هرچند خوب پیش رفت ولی آخر سر از دستم رفت چون نمیخواستم و باور داشتن ماشین صفر رو نداشتم اینم شد ی معیار واسم ک لایق داشتن هر چیزی و بهترین رو دارم همونجوری ک وقتی این آگاهی هارو نداشتم تونستم بدست بیارم پس بازم میتونم خلقش کنم اینبار دائمی دائمی با احساس عالی .
من همیشه پول داشتم و خدا خوب هوامو داشته خداروشکر پلی باوری ک داشتم والانم دارمش ک دیگه ب فضل خدا حذفش میکنم این هست ک ناراحت بودم ازینکه من خوش پوش باشم و پول داشته باشم ولی اطرافیانم نداشته باشن و همیشه یجوری وانمود میکردم ک ب بقیه حس خوبم رو انتقال ندم ک نکنه ولشون بسوزه یا بدتر ازهمه چشم بخورم!!!که صددرصد موجب شد در زندگی متاهلی م با مشکلات عدیده مواجه بشم و سقوط کنم که خداروشکر الان با آگاهی های الانم تونستم از همین سقوط سکوی پرتاب و پرش به سوی بهترین تجربه های زندگیم رو خلق کنم و همیشه میگم قطعا و یقینا هر اتفاقی برام بیوفته بدون شک خیر و منفعت من در همونه و همون مسیر رشد پیشرفت و سعادت من هست و انصافا ورودی مالی م اوضاع عاطفی م و تمامی شرایط روحیم رو به بهبود هست و از همه مهمتر حالم خوبه خدایا شکرت
و آخرین مورد هم مربوط به استخدامی در بهترین جای ممکن بود ک ب یمن باور عدم لیاقت م و اینکه همش در ذهنم میگفتم یعنی من با این آسانی و راحتی میتونم برم سر کاری که عاشقشم و خلاصه جوری بهم خورد ک همه شکه شدن،ک البته خداروشکر ک نشد چون اونموقع جدا از باور عدم لیاقت ک الان متوجه شدم من بشدت به غیر خدا وابسته بودم و الان با حال خوب به خدا سپردم و راه برام باز شده و بهتر از قبل ولی با دستان خدا داره درست میشه دیگه چی ازین بهتر خدایا شکرت و سپاسگزارم
خدایا شکرت و سپاسگزارم برای نعمت و وجود همسرم که دستی از دستانت شده برای خلق زندگی عالی برای من و کسب لذت در لحظه لحظه زندگیم،خدایا شکرت و سپاسگزارم
خدایا شکرت برای وجود دختر نازنینم ک موجب خنده و شادی قلبم هست
خدایا شکرت در مسیر ایده ها،کارها،اتفاقات و افرادی هستم ک لحظه لحظه زندگیم رو سرشار از عشق و آسایش میکنند
خدایا شکرت وکیلم هستی و برایم کافی هستی و خلف وعده نمیکنی خدایا شکرت
از تمامی عزیزان سپاسگزارم ک منت گذاشتید و وقت عزیزتون رو برای خوندن این کامنت گذاشتید
در پناه الله یکتا شاد سالم سعادتمند و ثروتمند در دنیا و آخرت باشیم
سلااام استادجان سلام خانم شایسته عزیز..چقدرمن دوستون دارم وچقدر خوش تیپ وزیبا وجذابید من عاشق اون نگاه کردنهای مهربون وپراز عشقی هستم که بهم میکنید
ممنون که سوالای خوبی میپرسید ممنون که اینقدر مطالب بهم مرتبط هستن و ذهنمون بخاطر این پیوستگی ،مطالب رو بیشتر لمس میکنه وبیشتر برامون جا میفته
واقعا حس میکنم تو یه جلسه روانکاوی فوق العاده هستم که داره عمیقترین لایه های ناخوداگاهم وگذشته م رو به چالش میکشه….وهرجلسه تمرینات وسوالاتی که میپرسید خودش مثل یه دوره س که میتونه خیلی تاثیرگذار باشه..
اینکه خشم کینه نفرت حسادت افسردگی همه اینها میتونه فقط ازدوباور احساس قربانی شدن و عدم لیاقت یااحساس گناه نشأت بگیره وتو هر فایل این موارد برامون تکرار میشه که هواست باشه رو دور باطلش نیوفتی هواست باشه ذهنت بازیت نده از دردت سواستفاده نکنه …یوقتایی انگار از این دوحس خوشمون میاد شاید یجورایی سود داره برامون
مثلا جلب دلسوزی وتایید دیگران،،،شانه خالی کردن از زیربارمسئولیت،،یاتحمل رویارویی با درد ومشکلاتی که ایجاد کردیم رو نداریم ودرجا میزنیم
وحالا اینو چطوری میتونم متوقف کنم؟؟؟ با احساس خوب ،،کنترل کانون توجهم …لذت بردن از داشته هام،،،،وحضور کامل دراین لحظه …ومشاهده ذهنم .
امروز صبح که بیدارشدم مثل همیشه نبودم هرصبح اماده بودم برم پارکپیاده روی ولی اینبار حالشو نداشتم جسمم میگفت نه توروخدا امروز نه ……ولی استادجان اینقدراینجا توسایت برامون تکرار میشه که هرطور شده حالتو خوب کن که اصلا بصورت شرطی شده صداهای درونم بسیج شدن که من حالمو عوض کنم وصداها میگفتن پاشو پاشو نمونی یجا ..
پاشو دختر.،سریع هرجورشده حالتو خوووب کن پارکنرفتم ولی با همون حال تلویزیونو بازکردم و ساعت6صبح کلاس یوگای مربی موردعلاقمو باهاش حرکت زدم بعداومدم تو سایت ودیگه کلا بدون اینکه متوجه بشم اتومات حالم خوب بود وموقع اماده کردن صبحونه زیرلب یه اهنگ شاد زمزمه میکردم ….عالی بودم عااالی …
و تمرین حضور در لحظه حال رو انجاممیدادم
به صدای اب به صدای استکان حرارت چای ….تنفسم ،ابی اسمون صدای گنجشکا توجه میکردم به نرمی وزبری اجسام به صدای خانوادم وحضورشون توجه میکردم وهمه تلاشم این بود که اینجا باشم فقط همینجا همین لحظه همین امروز …
فقط همین لحظه رو اینجا باشم ودیگه خودبخود خبری از صداهای ذهن و گذشته وایندم نبود …خودبخود حالم خوووب شده بود
همیشه م اینطور نیست که موفق بشی ولی همون موقعها بهترین زمان برای اگاه شدن از ذهنه که توش چی میگذره چه باوری چه تغییری لازمه ….نه اینکه تحلیلش کنم ودرگیرم کنه برااینکه سریع بیدار بشمو ازش بیام بیرون وغرقش نشم ….
چه روزها وسالهایی که بخاطر این دوباور زندگیم وموقعیتهایی که داشتم ازدست دادم وهرچی بیشتر دست وپا میزدم بیشتر فرو میرفتم و شرایط بدتر میشد…درحالیکه من فقط نیاز بود احساسات وذهنمو کنترل کنم و حالمو خوب نگه دارم …
یکی از جالبترین چیزایی که متوجه شدم وقتی احساسات منفی وافکار بد برت غلبه میکنه ،،همه چیزو نمیبینی انگار فقط چنددرصداز وجودت اینجاس بقیه ش توسط ذهن وحس بدت کنترل میشه …موقعبتها ایده ها،خوبیها ی خودت ودیگران حذف میشن ،،،وواقعیت تحریف میشه چون تو وجود نداری تواین لحظه نبستی اگاه نیستی حضورنداری و چه دورهای باطل وصدمات وزحماتی که متحمل نمیشی…
اکهارت تول میگه «اگه شما نتونیدوجودزندگیِ یه میزکهنه وشکسته رو درک نکنی یعنی نتونی ازبودنش لذت ببری ازیه ماشین لاکچری تو یه مکان لاکچری هم نمیتونی لذت ببری و حضورزندگی توشون رو بفهمی ..ومیگه :شما زندگی ندارید ،اینکه میگید من وزندگی من ،تفسیراشتباهیه …شما خودِ زندگی هستید…
وبخودت بگو من نیازی ندارم بدانم کیستم ومسائل من چیست برای اینکه زنده بمانم ..
من هستم، من نور جهان هستم»
فیلم جنگجوی صلح طلب سرگذشت واقعی زندگی دن میلمن ژیمناستیکار ،خیلی ربط داره به محتوای درس امروز،،،من 4باردیدمش ،،فوق العاده س دوستان پیشنهاد میکنم ببینبدش…
ممنون که اینقدر دقیق وزیبا بهمون یاداوری میکنید که از تک تک لحظاتمون لذت ببریم و ازعمیقترین باور و احساساتمون اگاه بمونیم.
امروز محیط کارم بودم که اومدم توی سایت دیدم واوووو فایل جدید سریع دانلود کردم چون محیط کارم با بچه هاس و بشدت سرم شلوغ نتونستم خوب گوش بدم اینقدر ذوق داشتم ک فقط رد میکردم ببینم زیبایی ها رو وخدا میدونه تا رسیدم خونه سریع فایل نگاه کردم
وای چه فایلی چه ساحلی چ ابی خدایااا از این همه زیبایی در حیرتم خدایا شکرت
من عاشق این ساحلم وقتی فایل میزارید از اول تااخر خودمو تجسم میکنم ک روی ماسه ها راه میرم توی اب شنا میکنم چه حس قشنگیه
خداروشکر بابت این همه فراوانی و ازادی و نعمت و زیبایی شکرت الله مهربان
درباره احساس قربانی شدن
من توی زندگیم و روابط عاطفیم و خانواده ام خیلی احساس قربانی شدن داشتم وقتی مجرد بودم توی خانوادم خودمو مسئول همه میدونستم وبرای همه خودمو قربانی میکردم همش نگران بودم استرس …همش حس قربانی شدن که چرا پدرم پول نداره چرا بدهکاریم چرا خونه از خودمون نداریم چرا من به راحتی نمیتونم دانشگاه برم چرا من اون رشته ورزشی ک دوست دارم نمیزارن برم حتی برای انتخاب رشتم برای پول نشد اون رشته ای که دوست دارم رو بخونم اینکه چرا همش پدرم عصبیه و تو خونه جنگ و دعوا من همش در برابر مادرم احساس مسئولیت میکردم یا واقعا حس قربانی شدن داشتم تو خرید لباس ک چرا هیچوقت لباس گرون قیمت و جنس خوب نمتونم بخرم وای ک من عاشق کفشای مارکم و حنس عالی ولی هیچوقت نمخریدم و… یا وقتی ازدواج کردم خودمو مسول همسرم میدونستم حس قربانی داشتم نکنه منو دوست نداشته باشه نکنه خیانت کنه نکنه از من راضی نباشه نکنه عشقش کم بشه یا حس مسئولیت چراقلیون میکشی چرا توی مراسما مشروب مخوری چرا به من زنگ نمیزنی. چرا بامن بد حرف میزنی و فحاشی مکنی و خیلی چیزاهای دیگ
و الان متوجه ام برای همین حس قربانی شدن و حس مسئولیت شرایط من روز ب روز بدترمیشد روابط عاطفیم سرد شد حتی به جایی رسیدم که از همسرم متنفر شدم دوست داشتم نبینمش و جدا بشم چون من حس قربانی داشتم خودمو نمیدیدم خودمو دوست نداشتم به خودم احترام نمیزاشتم کلا زندگیم شده بود همسرم و کارای همسرم و روز ب روز رابطه ما بدتر میشد تااینکه باسایت اشنا شدم و خدارو شاکرم الان که فهمیدم خودم خالق تمام اتفاقات زندگیم هستم خودم قدرت میدم به کسی که به من بی احترامی کنه فش بده یااینک متوجه شدم هرکس زندگیشو خودش خلق مکنه توسط باوراش توجهش
و الان که خودمو دوست دارم عاااشق خودم هستم اولویتم خودمم ذربین گذاشتم روی رفتارای خودم نه خانوادم ن همسرم فقط خودم توجهمو کنترل میکنم ذهنمو کنترل میکنم کلاممو کنترل میکنمم زندگیممم معجزه شده روابط عاطفیم روز ب روز بهتر شده
من الان معنی عشق بدون وابستگی رو میفهمم شاید کامل نه هنوز جا دارم ولی نسبت ب اوایل خیلی تغییرات داشتم الان ارامش دارمم روابطمم عالی شده سراسر احترام ازادی عشق لذت بردن الان واقعاا عاشق همسرم هستم الان میفهمم خدا چه مرد پاکی توی زندگی من اورده چقدر منو دوست داشته ک این مرد همسر من شده و من هرروز سپاسگزار خدا هستم من بنده نازنین خداهستم که منو ب مسیر عشق هدایت کرد
و اینکه وقتی شروع کردم نوشتن نکات مثبت عشقمم و اون رابطه ای دوست دارممم بخدا که همه چی عوض شد هرروز دارم حس میکنم و تجربه واقعاا استادد شما فرشته زندگی من هستین واقعا خداروشاکرمم
من الان حتی گاهی محیط کارم یا توی زندگیم حس قربانی شدن بهم دست میده قشنگ متوجه میشم که همچی داره بدتر میشه باز …باز داره زخمای قبلی سرباز میکنن و شرایطبد و بدتر میشه همینکه میام شروع میکنم باخودم بلند بلند حرف زدن درباره خواسته هام مثلا وایی الان با ماشینم میزنم تو دل جاده و جنگل و صدای پرنده ها و غروب خورشید و…. سریع حسم خوب میشه و ذهنمو کنترل میکنم این تکنیک من برا کنترل ذهنمه یا شروع به شکر گزاری ونوشتن میکنم واقعاا به حس خوب میرسم
خدایا شکرت که لایق دیدن این فایل های گرانبها هستم
استاد عزیزم مریم بانوی گل واقعا همیشه رابطتتون قابل تحسینه و واقعا سپاسگزارم که هر لحظه مارو از خاموشی ب روشنایی دعوت میکنین
من که هروقت فایل میزارید همش توسرم صدای زینگ زینگ زینگ اوه اوه راست میگه استاد اینه خودشه همین مسیره بروووو ادامه بده باهرفایل انگیزه من شوق من هدف من بیشتر و بیشتر و بیشتر شده
دوستای گلمم بابت کامنتای فوق العاده اتون سپاسگزارم که درسها به من داده
عاااشقتونم انشالله خدا همونو به مسیرعشق و ثروت و نعمت و زیبایی هدایت کنه
خدایی که زیبایی را خلق کرد و از ما میخواد زیباتر از همیشه زندگی کنیم .
خدایی که در تک تک ثانیه هایمون کنار ماست .
درود بر استاد عشق و توحید و مریم بانوی شایسته مهربان و همه دوستان هم فرکانسی در سایت
چه زیبا تو این فایل بازی زندگی مون و به بازی پینگ پونگ تشبیه کردید
کنترل ذهن = کنترل زندگی ، چقدر زیبا اشاره و تشبیه کردید ساده است اما در اجرای عملی این آموزه خیلی کار داریم و تمرین زیاد میخواد ، سپاس استاد از دعای آخرتون استاد که تو دفتری که نکات ارزشمند سایت و مینویسم نوشتم ، «خداوند مهربان مارا هدایت کند به اجرای عملی این آگاهی های ارزشمند » الهی آمین …
استاد عزیزم در مورد رابطه بین احساس لیاقت داشتن نعمت ها ، من به شخصه از زمانی که وارد این سایت شدم چقدر بزرگتر شدم چقدر احساس اعتماد به نفس و لیاقت و خودشایستگی پیدا کردم ، خودباوری ام ابن روزها چقدر بیشتر شده وخودم و لایق داشتن بهترین نعمت ها و ثروت ها و رابطه عاطفی احساسی عاشقانه میدانم ، احساس قربانی شدن و به شخصه کمتر داشتم اما باز نیاز به کار کردن داره ..
چقدر خوب میشه روی کنترل ذهن مون همیشه بتونیم تمرکز کنیم و جایزه های خوب از جهان با فرکانس و ارتعاش خوبی که میفرستیم دریافت کنیم که تمرین و استمرار و پشتکار پی در پی میخواد ، مثل یادگیری پینگ پونگ مریم بانو که زیبا مراحل تکاملی شو برامون تعریف کردند ،ما هم باید خیلی تمرین کنیم که نتایج زیبا در زندگی مون بیافرینیم .
استاد امروز 24 اردیبهشت ، یکی دیگه از دفترهام و از نکات ارزشمند و گوهر باری که شما هرروز به رایگان برامون میزارید پر کردم و با انگیزه و شور و شوق و ذوق و اشتیاق رفتم 4 دفتر رنگی رنگی دیگه خریدم که باز هم بنویسم ، باز هم روی خودم کار کنم ، دفتر های رنگی ام کنار خودکارهای رنگی رنگی که تهیه کردم ، چقدر برام ارزشمند ان ، همیشه آماده ام برای نوشتن هر فایل جدیدی که تو سایت میاد روی باورهام و افکار و رفتارهام کار کنم ،
میدونم این نوشتن ها معجزه میکند ، میدونم با هر بار پر کردن این ورقهای دفتر ها من بزرگتر میشم و ظرف وجودی ام زیاد میشه . تا حالا تو این همه سالهای درس مدرسه و دانشگاه ، اینقدر برای نوشتن ذوق نداشتم . چقدر مطالبی که اینجا یاد میگیرم برام مفید و مثمر ثمره و ارزشمند ، اونقدر که خودم که الان با اینکه سالهاست مدرس دانشگاه ام ولی هنوز بعد از نزدیم دو سال عضویت در سایت ، شاگرد دبستانی دانشگاه شما هستم .
هرچقدر یاد میگیرم باز هم کمه ، باز هم تشنه شنیدن و درک و اجرای آگاهی های ارزشمند و گوهر بار شما هستم و خواهم بود.
استاد عزیزم سپاسگزارم ازتون ، به خاطر این مکان مجازی عارفانه و عاشقانه که برای ما در مسیر رشد و بهبود فردی و شخصیتی مون خلق کردید.
سپاسگزارم خداوند هدایتگر و اجابتگری هستم که من به این مکان مقدس هدایت ام کرد ، امیدوارم هرروز بیشتر از روز قبل عمل کننده و اجرا کننده قوانین ثابت الهی اش باشیم .
در حال حاضر که دارم این کامنت رو مینویسم دارم خونه قبلی که با چند تا از دوستانم گرفتم رو پس میدم و درسی که ازش گرفتم این بود هیچ وقت احساسی عمل نکنم.
این موضوع رو گفتم که بدونید هم از لحاظ مالی و هم از لحاظ روحی بسیار تحت فشار هستم (این رو هم بگم من از یه شهر خیلی کوچیک به مشهد محاجرت کردم و اینجا دارم زندگی میکنم)
ولی این فایل
وای خدای من
خیلی نیاز داشتم خیلی زیاد. چقدر من به جای اینکه به زیبایی های که در اطرافم وجود داره، داشتم به چیز هایی که ندارم توجه میکنم
خدایا بسیار ممنونم.
دوستان من تصمیم گرفتم از این لحضه به بعد فکر کنم همین یک روز رو دارم و مانند یک بچه که هر چیز کوچیک رو داره تجربه میکنه و ذوق میکنه ذوق کنم و خوشحال باشم بابت غروب خورشیدی که الان دارم نگاه میکنم بابت مکانی که دارم کار میکنم و….
جالب اینجاست که من دوره دوازده قدم رو شرکت کردم و دارم تمرین ستاره قطبی رو انجام میدم ولی الان درک کردم چگونه باید لذت ببرم از زندگیم.
میخوام این جمله رو بگم توانایی کنترل ذهن ممکنه سخت باشه ولی اگر بتونیم کنترلش کنیم
واقعا در تمامی جنبه های زندگیمون برکت و ثروت بی کرانی وارد زندگیمون میشه و از همه مهمتر همیشه حالمون خوبه.
خیلی ممنونم از شما استاد عزیز و تمامی اعضای دوست داشتنی سایت
اول بگو استاد دیدن شما با اندام جدیدتون،بزرگترین مهره روی قانون، قانونی که اثبات کرد ،من به عنوان یک انسان،به عنوان تکه ای از خداوند قدرت تغییر دارم به این وضوح که میبینید مرحبااااااا استاد
واقعا استادزندگی کردن در لحظه به نظر من سختترین کاره دنیاس،امروز که فایلو دیدم،وشنیدم
با خودم گفتم همه این صحبتها و من قبول دارم
ولی چرا نمیتونم کاااامل انجام بدم،دلیلشو تو این فایل استاد ومریم جان گفتید
من به خاطر ناراحتی ها،رنجش ها،و خاطرات بد گذشته ،هنوز نتونسته در لحظه حال زندگی کنم،اصلا کل قانون جهان براین اصل استوار هست که اگه در لحظه حالت خوب باشه،اگه در لحظه شاد باشی،اگر در لحظه شکر گذار باشی،اگه در لحظه زندگی کنی،همه چی درست میشه
قراره بزودی با همسرم به یه مسافرت چند روزه بریم با چند نفر که در کنارشون خاطره خوبی ندارم،با خودم گفتم اگه در لحظه زندگی کنم همه جی تغییر میکنه
امتحانش کن،فقط برای امروز بخندم،فقط برای امروز شکر گذار باشم،فقط برای امروز تلاشمو میکنم فقطططط برای امروز
بسییییار ازتون استادجان ومریم جان سپاسگذارم بی نهااااایت
وقتی کنار دریا نشسته بودم و داشتم یه صبحانه ی ترکی و پادشاهانه میل میکردم صدایی در درونم ، مسیرم از آشنایی با شما، تا اینجا را برایم مرور کرد و بعد گفت برو تو سایت و این نتایج را بنویس، نتایجی که همگی با احساس لیاقت گره خورده بود و بهم گفت جای ثبت نتایجت اینجاست، باشد که راهی برای کسی باز کند و این در حالی است که مصاحبه های شما با آزاده، پوریا و فایل رضا و دیگر دوستان مثل علی آقا و شکیلا و شکیبا، مرضیه و مریم برای من چراغ راه شده بود.
و البته استاد جان شما، شما بهترین جلوه ی نتایج هستید.
استاد دقیق نمیدانم چقدر هست اینجام چون هر روزم برایم تولد حساب میشود ولی حدودا اگر دو سال باشد که در سایت هستم، نتایج عالی ای دارم.
من بهاره وقتی شروع کردم، نگران این بودم که آیا میتوانم نیازهای اولیه ام را این ماه بگذرانم؟
آیا این ماه پدر دخترم سه میلیون تومان سهم هر ماه را پرداخت میکند ؟ بگذار بهش یادآوری کنم و حتی بهم میگفتی یادآوری کن یادم نره.
اما الان در حد خودم دارم آزادی مالی را تجربه میکنم، الان بدون اینکه یادآوری کنم پدر دخترم ماهانه چندین برابر مبلغی که ماهانه پرداخت میکرد را، به کارتی پرداخت میکنه که من کنار گذاشتمش و یادم رفته چقدر موجودی داره اصلا، هر ماه پر و پرتر میشود به لطف خدا.
وقتی با شما شروع کردم درآمدم زیر دو هزار لیر بود و الان درآمدم صد در صد ده برابر هست و حتی درآمد بیست برابر را هم تجربه کردم و در ادامه خواهم گفت که همین حس عدم لیاقت درآمدم را به ده برابر برگرداند.
استاد من با دوازده قدم شروع کردم و هر قدم را با فاصله میخریدم و با حساب و کتاب ولی الان اگر پروفایل مرا نگاه کنید تمام دوازده قدم را در چشم به هم زدنی و در عرض دو یا سه ماه خریدم به راحتی و مثل نوشیدن یک لیوان آب، مثل خوردن یک تکه کیک به همان راحتی و شیرینی و گوارایی، محصول حل مسیله را به محض وجود، خریدم، از یه همچین آزادی مالی ای حرف میزنم و الان خیز برداشتم برای خرید ثروت دو و سه و راهنمای عملی دستیابی به رویاها.
الان دارم برنامه میریزم که بعد از تعطیلات مدارس در ترکیه ، حداقل یک ماه به ایران سفر کنم، در تهران، علیرغم وجود خانواده ام، خانه اجاره کنم آن هم در زعفرانیه، تا به آرزویم برسم، فقط برای اینکه به ذهنم بگویم تو لایق رسیدن به آرزوهایت هستی و میرسی.
استاد درست متوجه شدید در حد خودم آزادی مکانی و زمانی را تجربه میکنم.
استاد من آزادی زمانی و مکانی را قبل از آزادی مالی تجربه کردم.
استاد اینها را همه از رب عالمینم دارم که شما را مثل یک هدیه وارد زندگی ام کرد و شما شدید یکی از قسمت های شکرگزاری من. شما و مریم عزیزم.
این زن برای من الگوست، نمیتوانم ازش چشم بردارم، از عزت نفسش، از احساس لیاقتش، از زیبایی هایش، از خارج از چارچوب بودنش، از خوش پوشی اش، از تعهدش، از درک قانونش، از خنده هایش، اینقدر دوستش دارم که گاهی میگویم منم یک همراه مثل مریم جون میخواهم، همینقدر پایه و متعهد و توحیدی، در قالب شما فرو میروم، نگاهش میکنم و تحسینش میکنم و عاشقانه در دلم خدا را شاکرش میشوم.
استاد روبرویم و کنارم نشستید در پارکی که وقتی شروع کردم به خودم ارزش دادن و دیدن توانایی هایم، به این پارک میآمدم هر صبح، تا ذهنم فکر کند که رفته سرکار و صبح به صبح از خانه آمده بیرون. چون خودش را لایق آزادی مکانی و زمانی نمیدید. مرا میخورد و میگفت اگر صبح به صبح نری سرکار به درد نمیخوری و من اینگونه ساکتش میکردم، در این پارک که فراوان درخت، فراوان برگ، فراوان پرنده، فراوان انسانهای متعهد به بهبود دارد، نشسته ام و به الهام خدایم گوش میدهم که قبل از اینکه بدانم فایل شما در مورد لیاقت هست، بهم گفت برو و از احساس لیاقتت بنویس.
استاد من در حالی به استانبول مهاجرت کردم که یک کلمه ترکی نمیدانستم اما الان دارم با ترک ها کار و تجارت میکنم و حتی به بچه های ترک ریاضی درس میدهم و میخواهم خاطر نشان کنم که ریاضی درس دادن به زبان غیر از فارسی تسلط و آشنایی میخواهد به زبان مقصد، باید بدانی که زاویه میشود:«آچی açı», دایره میشود:«چمبر çember», چهار به توان پنج میشود:« دورت اووسوو بش dört üssü beş». به غیر از این کلمات باید بتوانید به زبان مقصد جمله هایی بگویی و شاگردت را شیر فهم کنی، دقیقا مثل شما که ماها را شیر فهم میکنید.
میدانید چه کردم که در سه سالگی مهاجرتم میتوانم با ترک ها تجارت کنم و چونه بزنم و مذاکره های پیروزی بخش و موفقیت آمیز داشته باشم و ریاضی درس بدهم؟
وقتی رسیدم استانبول فهمیدم باید زبان ترکی را یاد بگیرم. من مقصدم آمریکاست ولی باید در لحظه زندگی کنم و باید بتوانم حسم در تجارت را خودم منتقل کنم نه مترجم. صبح ها زود بیدار شدم و کتاب خواندم ، برای کارهایم به اداره ای میرفتم، افعال را به ترکی صرف میکردم و هر کس که دم دستم بود میپرسیدم درست صرف کردم؟ نگهبان ، مدیر، راننده، همسایه فرقی نداشت. می پرسیدم چون آنها بهتر از هر معلم و در دسترس تر از هر معلم میدانستند این زبان را.
قدم بعدی کار کردن با ترک ها بود، غرور را کنار گذاشتم و منی که به عنوان مدیر یک شرکت به استانبول فرستاده شده بودم و حتی اگر اسمم را در گوگل سرچ کنید یک ویدیو دارم در آپارات که به عنوان مدیر فروش یک شرکت پیشرو در صنعت ماشین سازی با من مصاحبه شده، را پیدا خواهید کرد، به عنوان خدمتکار و نگهدار بچه در یک خانه ی ترک مشغول به کار شدم، استاد احساس عدم لیاقت بهم اجازه نداد که کارم را از جای دیگری شروع کنم، آن احساس گفت تو لیاقت جای بهتری را نداری، ولی استاد دمم گرم، رفتم و نزدیک به یکسال کار کردم و آنجا زبان ترکی ام زیر و رو شد، و موهبت آن کار این شد که: چون باید با دختران صاحب خانه انگلیسی حرف میزدم، خداوند قدم ها را بهم الهام کرد، آن روزها هر لحظه فایل های دوازده قدم که تازه خریده بودم در گوشم بود و احساس لیاقت در من زنده تر شده بود و شروع کردم از خانه ام به تدریس انگلیسی و بعد تاسیس شرکتم و در دوسالگی آشنایی با شما در کارنامه ام ارایه ی خدمات زبان انگلیسی به مهد کودک های استانبول را دارم و و و ….
و تمام اینها از زمانی شروع شد که احساس لیاقت در من زنده تر شد، گفتم بهار تو برای یادگیری زبان ترکی بهایش را پرداختی، لایقش هستی و حتی در یک مصاحبه ی شغلی وقتی کارفرمای ثروتمندم از من پرسید با چه جراتی میگویی زبان ترکی ام خوب هست و تسلط دارم، در حالی که ترک نبودی و فقط دو سال هست اینجایی؟
گفتم من شبانه روزی را برای این زبان گذاشتم، من به راحتی میتوانم مکالمه ی تلفنی با ترک داشته باشم پشت تلفن (استاد خوب میدانید بدون دیدن چهره ی یک فرد، دیدن دهانش، دیدن زبان بدنش در یک زبان جدید باید تسلط فراتر از نسبی به آن زبان باشد و من داشتم، در حالی که دوستم با اینکه هشت سال بود در استانبول بود مکالمه ی تلفنی برایش سخت و چالش برانگیز بود) و به ایشان گفتم، من لایق این هستم که برای دو روز در هفته کار ترجمه برای شما ، سه هزار و پانصد لیر دریافت کنم (و این در حالی بود که حقوق پایه برای یک ماه کار چهار هزار لیر بود) و بماند که کارفرما هر ماه به من چهار هزار لیر پرداخت کرد. چشم بسته و مثل آب خوردن.
من خودم را لایق دیدم و او پرداخت کرد.
میدانید استاد از روزهای اول خدا بهم گفت بهار از مکالمه تلفنی نترس و حتی اگر اشتباه کردی، انجامش بده و من لبیک کردم.
استاد با تمام این تفاسیر باز نجوا میآمد که مگر چه میکنی که اینقدر دریافت کنی، ولی ساکتش کردم، گاهی موفق و گاهی ناموفق…
و استاد بگذارید بگویم از در گوشی جهان بهم. کاری که عدم احساس لیاقت با درآمد بیست برابری ام کرد.
استاد جانم با پنج معلم به پانزده مدرسه ی استانبول خدمات زبان میدادم ، دچار یک سیکل معیوب شده بودم و نمیفهمیدم ، هی اعراض میکردم، غافل از اینکه این مسیله است که باید حل شود، راه حلش اعراض نیست. استاد نمیفهمیدم ، هنوز درسش را نگرفته بودم و امیدوارم خدایم مرا جزو هدایت شدگان قرار داده باشد و درسم را گرفته باشم.
استاد معلمان ماندگار نبودند. یکی مهاجرت کرد به امریکا، یکی حقوقش کم بود، یکی خودش را بهتر از من دانست، یکی خانواده اش زیر آوار ماند و و و.
کم کم صدای مدرسه ها در آمد ، میگفتند چرا معلمانت ماندگار نیستند؟ قرارداد نداری؟ حقوق نمیدهی؟ بد رفتار میکنی؟ و من مستأصل که چرا.
فشارها زیاد شد و من با بعضی مدرسه ها مجبور به قطع همکاری شدم، معلم نداشتم و میترسیدم برای معلم جدید اقدام کنم.
درآمدم نصف شد. یعنی درآمدم هی در حال کم شدن بودن و من متوجه نشدم تا جایی که دیگر این کمبود درآمد داشت مرا تحت فشار قرار میداد چون استاندارهای زندگی ام تغییر کرده بود و نمیخواستم نیازهایم را نادیده بگیرم که نیازهایم با درآمد هم خوانی پیدا کند. باید از این دریای بی نهایت روزی فراتر از نیازهایم به من میرسید.
و آنجا دوزاری ام افتاد، بهار تو در یک سیکل معیوب هستی، بگرد و پیدایش کن و از ریشه حلش کن.
در خودم رفتم و کنکاش کردم.
استاد فکر کنم میتوانید حدس بزنید چی پیدا کردم…
احساس عدم لیاقت معلم
احساس عدم لیاقت درآمد
احساس عدم لیاقت.
استاد در تمام مدت من صدای ذهنم را میشنیدم و هیچ کار نکرده بودم. بگذارید بنویسم صداهای ذهنی ام را وقتی با معلمانم کار میکردم:
فلانی حقوقش کمه ، میره ، نمیمونه.( دقیقا به خاطر حقوق رفت، رفت جایی برای ده لیر بیشتر ، فقط ده لیر)
فلانی خیلی از تو بهتره ، اصلا خودت مبهوت خلاقیتش هستی، میره، اون چرا باید با این توانایی ها برای تو کار کند؟؟؟( دقیقا به همین دلیل رفت)
فلانی اینطوریه ، میره
فلانی اون طوری شد میره.
استاد یعنی این ها بود و من نمیدانستم دارم در گرداب عدم لیاقت دست و پا میزنم.
چرا نمیدانستم نمیدانم. ولی دردناک درسش را گرفتم.
استاد بگذارید رک و راست بگویم، من درکی عمیق از احساس لیاقت، احساس قربانی شدن، احساس گناه ندارم. تازه دارم میفهمم و امیدوارم خداوندم مرا هدایت کند تا به شیرین ترین شکل این ها را بیاموزم.
شیرین مثل این فایل، کی فکرش را میکرد که در بازی پینگ پنگ وقتی بعد از سه ست مریم عزیزم ببرد، احساس عدم لیاقت کند و بیاید این چنین برای ما توضیحش دهد؟ یا حس قربانی شدن و تاثیرش بر یک بازی به ظاهر ساده ی پینگ پنگ.
استاد این فایل مرهم زخم هایم هست. زیرا شما ها که برای من الگوی بی خطا و پر نتیجه هستید این چنین ریز و صادقانه از حس های لحظه ای تان در پینگ پنگ گفتید، مرا به خودم آورد که بگردم و رد پای این کد های معیوب را در تک تک ماجراهایم ببینم.
در بیزنسم، در رابطه ام با یاس، با پارتنرم، با خودم، با خدایم، با صاحب خانه ام، در همه جا، از پیش پا افتاده ترین کارها مثل غذا خوردن تا رفتن به کره ماه و مریخ.
استاد جانم ممنونم که پیشم نشستید و چشم در چشم به حرفهایش گوش دادید.
استاد با خودم و خدایم عهد بستم تا آخر عمر در این مسیر بمانم. استمرار داشته باشم. لذا روزی به من افتخار خواهید کرد. مثل روز برایم روشن است. من دیدم که خدا دری از رحمت و نعمت را از آسمان، از جایی که نمیدانستم در هست به رویم باز کرد. من دیدم.
بهار جان اجازه بده ایستاده برات کف بزنم دختر شجاع و لایق، که این کامنتت کلی برام درس داشت
تو مریم جان شایسته رو تحسین کردی که به حق قابل تحسینه ولی اجازه بده من هم تو رو تحسین کنم
بهار جان فکر میکنم من تقریبا هم سن و سال شما باشم، یکی از پاشنه های آشیل من مربوط به روابطه
و توی این چند وقتی که کامنتهای تو رو دنبال میکنم به زیبایی هر چه تمامتر می بینم که چقدر قشنگ دیگران رو تحسین میکنی، چقدر سخاوتمندانه و مهربانانه
من توی روابط با اطرافیانم، خودم رو آدم موفقی میدونستم ولی بعد از یه مدت که خودم رو رصد کردم دیدم که توانایی تحسین دیگران رو ندارم مگر واقعا ویژگی تحسین برانگیزی داشته باشن و از اونجایی که آفت کمال گرایی رو دارم به ندرت آدم قابل تحسینی رو پیدا میکردم و البته که روی ویژگی های منفی هم سعی میکردم فوکوس نکنم
رابطه من با اطرافیان و همکاران و نیروهام خوبه، که فکر میکنم فقط و فقط به دلیل اینه که سعی میکنم بر ویژگی های منفی شون تمرکز نکنم و همین خوب بودنه من رو گمراه کرده بود که من دارم مسیر درستی رو میرم پس چرا هنوز در زندگی شخصیم هیچ اثری از رابطه دلخواهم رو نمی بینم و بعد فهمیدم که من به دلیل آفت کمالگرایی، توانایی دیدن ویژگیهای خوب دیگران و همینطور خیلی از ویژگیهای خوب خودم رو ندارم و احتمالا همین باید دلیل این موضوع باشه
و الان دارم از شما و بقیه دوستانم توی این سایت یاد میگیرم این ویژگی تحسین کردن آدمها و زیباییها رو، که منشا خلق زیبایی های بیشتر توی زندگیمه
دوست عزیزم سپاسگزارم برای کامنتت و کنترل ذهن آگاهانه آت برای در دست گرفتن کانون توجه ات و تحسین من.
مرا تحسین کردی بدون اینکه مرا دیده باشی یا رابطه ی نزدیکی با هم داشته باشیم و من را فقط از نوشته هایم میشناسی، و چقدر تحسین برانگیز هستی دختر که میتوانی از پس نوشته ها هم نکات مثبت را شکار کنی.
لی لی عزیزم چقدر نوشته آت و حس و حالت آشنا بود.
کاملا میفهمم چه میگویی…
من برای بهبودم یک تمرین برای خودم طراحی کردم تا به محض دیدن شخصی، بتوانم بر روی زیبایی هایش تمرکز کنم. شاید این تمرین برایت آشنا باشد شاید کمک کننده.
من متوجه شدم هر کسی را که میبینم فارغ از اینکه رهگذر باشد یا یک دوست، اولین چیزی که نظرم را جلب میکند نقایص اوست.
مثلا موهای کچلش، سیگار کشیدنش، شکم گنده اش، بدگویی اش راجع به بقیه و …
از نفیسه جانم آموختم که باید در هر شرایطی نکاتی پیدا کنم برای تحسین کردن و البته دنیا یک درس شیرین از تحسین کردن هم بهم داد که بعد از بازگو کردن تمرین برایت خواهم گفت.
گفتم بهار این تمرین توست: هر کس را که میبینی، چه در خیابان، چه در کارواش، چه سوپر مارکت باید شروع کنی به تحسین کردنش، باید نکاتی را پیدا کنی که بتوانی تحسینش کنی. شروع کردم. من متخصص طراحی تمرین و بلافاصله عمل کردن هستن. مثلا یک مرد شکم گنده ی کر و کثیف میدیدم که شاید هیچ نکته ی مثبتی نداشت، بلافاصله میگفتم احسنت به اعتماد به نفسش که با چنین ظاهری بیرون آمده. در واقع برایت بدترین شرایط را مثال زدم.
شروع کردم از رنگ چشم، از ست کردن لباس، از تمیزی جوراب رهگذرها تعریف و تمجید کردن. روز های اول بسیار سخت بود، پیدا نمیکردم ولی به خودم گفته بودم باید پیدا کنی حتما در هر انسانی، گوهری هست و تو مامور پیدا کردن آن گوهر هستی.
خدا را شکر بهبود بیشتری پیدا کردم.
این کامنت شما مرا ترغیب کرد که دوباره این تمرین را از سر بگیرم.
حال بگذار برایت درس شیرین خداوند به من در مورد تحسین را بگویم.
بعد از اینکه در خانه ام به درس دادن پرداختم، این خواسته در من شکل گرفت که در مهد کودک ها درس بدهم.
در همین اثنا، دختر عمه ام که اتفاقا رابطه ی خنثی ای با هم داشتیم به استانبول مهاجرت کرد. این دختر عمه ام در این مدرس زبان به بچه ها بود. خیلی اتفاقی و با اکراه ما همدیگر را ملاقات کردیم.
من دیدم این دختر با اینکه دو هفته است مهاجرت کرده داره به آب و آتش میزنه برای پیدا کردن کار، به این زنگ میزنه، با اون مصاحبه میکنه. خیلی خوشم آمد و در دلم ناآگاهانه تحسینش کردم. آن روز تمام شد و من وقتی به خانه برگشتم در تماس تلفنی با مادرم و خواهرم ماجرای شجاعت و جدیت دختر عمه ام را تعریف کردم و خیلی خیلی خیلی ناآگاهانه تحسینش کردم. دقت کن من ناآگاهانه این کار را کردم. و قسمت جالب ماجرا میدانی کجا بود؟ من چند هفته بعد در حال تدریس زبان انگلیسی به بچه ها در مهد کودک بودم.
این درس شیرین خداوند به جانم نشست و بهم گفت بهار با تحسین نتایج دلخواهت را سمت خودت بکش.
خداوندم، یگانه برم را سپاسگزارم برای شما، استادم، این سایت که فقط خیر است و خیر و خیر
من هم سعی خواهم کرد تمرینی که گفتی رو حتما انجام بدم، مطمئنم که به زودی نتیجه اش رو در زندگیم خواهم دید چرا که جهان ما چیزی جز فرکانسهای ارسالی ما نیست
بهار جانم این چند روز آخر هفته رو به یک سفر بسیار بسیار خاطره انگیز رفته بودم، اون هم به شکل کمپینگ و همراه با یک تور طبیعت گردی، که اولین تجربه من از این نوع سفر در زندگیم بود، که مطمئنم این سفر نتیجه دیدن سریال سفر به آمریکاس و یکبار دیگه بهم ثابت کرد که ورودی های ما زندگی ما رو رقم میزنن و من باید چقدر وسواس گونه نسبت به ورودی های ذهنم رفتار کنم
یکی از زوجهایی که در این سفر با ما همراه بودند رفتارهای فوق العاده صمیمی ای داشتن و به طور کلی معلوم بود که حالشون با هم خوبه
در صورتی که آقای همسر طبق پیش فرض های ذهنی من جز مردهایی محسوب میشدند که قابل اعتماد نیستند چرا که تا جایی که دست و پاهاش رو میدیدم پر بود از خالکوبی های متعدد و خودش هم اذعان کرد که تقریبا تمام بدنش به همین شکله
ضمنا این آقا نسبت به خانومش چهار سال هم کوچیکتر بود، که باز هم جز مواردی بود که چندان مورد پسند من نیست
ولی رفتارهای این دو نفر حتی در شرایط سخت، اونقدر با هم خوب و عالی و صبورانه بود که من فقط در حال تحسینشون بودم
این دو نفر به صورت حرفه ای هم چند سالی بود که مشغول سفر و طبیعت گردی بودند و تجهیزات سفرشون خیلی کامل بود
به نظر من فقط زوجهایی که خیلی با هم خوب باشند می تونند مسافتهای طولانی رو سفر کنند و نیاز به شخص دیگه ای نداشته باشند برای خوب کردن حال خودشون
و یکبار دیگه جهان بهم نشون داد که خیلی زود و براساس ظواهر به قضاوت دیگران نپردازم
بهار خوبم برات رابطه ای بهشتی آرزومندم که حال دلت خیلی خیلی خوب باشه
سپاسگزارم با دستان ظریف و انگشتان زیبایت برایم نوشتی.
چقدر قشنگ برای من از نشانه ها گفتی.
من تشنه ام، تشنه ی دیدن زیبایی ها در زوج ها.
لی لی زیبای من، دیشب به یک عروسی دعوت شده بودم.
تصور کن که من اینجا تنها به امید و پشتیبانی خدا اومدم و حالا خدا در جهت درخواستم برای دعوت به یک عروسی ترک، مرا به یک بهشت برد که یک زوج عاشق و زیبا ضیافت الهی شأن را شروع و شادی اش را نیز با ما تقسیم کردند.
میدانی عروس کی بود؟
عروس خواهر دختری بود که چند هفته پیش در دو شب کمپ با او و همسرش آشنا شدم.
شاید روزی ماجرای آن کمپ را نیز بگویم که خودم یادم بیاید که خدا برایم میزبان هم میشود بلکه یادم بماند.
عروسک من، لی لی
این زوج عاشق موجود در کمپ، در من هزاران خواسته ایجاد کردند.
از عشق خالص و بچه گانه شأن
از صلح درونی شأن
از هماهنگی شأن
از نگاه های عاشقانه به هم
از پذیرش تفاوت ها و عاشق ماندن و عاشق شدن هر روز
از هوش تیپی و خوش هیکلی
از قلب گشاده شأن
از دست و دلبازی شأن
از صحبت های عاشقانه ی شبانه
و
و
و
و حالا من به عروسی خواهرش دعوت شده بودم.
و عروسی که پر از زوج های عاشق، با هم میرقصند، فارغ از عقیده، فارغ از جنسیت، بعضی ها انگار دوباره به روز عروسی شأن برگشته آمد و بعضی هم میرقصند تا رهایی و آزادی ای که خدایشان هدیه داده را دوباره جشن بگیرند.
نوش جانشان و گوارای وجودشان.
در میان آنها یک زن و شوهر جوان بودند که من به آنها چشم دوختم و چشم برنداشتم.
مثل دو دوست ، یعنی انگار از کودکی تا الان با هم بزرگ شده اند، پر از خنده، پر از هماهنگی ، پر از حس صمیمیت ، ماش کلمات حسم را منتقل کنند.
و من خیره شدم
و کوتاهی نکردم و هر بار چشم تو چشم شدیم لبخند گشاده تر شد.
لی لی زیبای من، من عاشق چشمک های خدا در لا به لای نوشته آت شدم.
لیلی جان دوست دارم این رو بهت بگم در حالی که اصلا نمیشناسمت و تازه دیشب فالوت کردم و هنوز وقت نکردم دیدگاههایت رو بخونم؛ اما هر بار من کامنت گذاشتم، پنج ستارهٔ تایید تو خوشحالم میکرد. دیشب با خودم کفتم این چه انسان خوبیه که وقتی یه کامنت رو میخونه، راحت تاییدش میکنه در حالی که من به ندرت یادم میمونه، کامنتی رو که خوندم و استفاده کردم رو لایک کنم.
کارت درسته، خواستم یادت بیارم که تو هم خوبیها رو تحسین میکنی.
زهرای مهربونم مگه میشه کامنتهای توحیدی تو رو خوند و تایید نکرد
راستش رو بخوای من هم جز کسانی بودم که قبلا اصلا کامنتها رو تایید نمیکردم
ولی بعد از یک مدت که زمان بیشتری رو در سایت گذروندم و خودم هم هر از گاهی کامنت میذاشتم و میدیدم که چقدر زمان ازم میگیره که جز ارزشمندترین سرمایه های ما در این زندگی دنیویه، تصمیم گرفتم به احترام وقت و زمانی که دوستانم در این سایت ارزشمند میگذرونن حتما بهشون امتیاز بدم
البته که کامنتهایی که برام تاثیرگزار باشه رو امتیاز بیشتری میدم و کامنتهای تو دوست خوب و مهربونم جز این دسته کامنتهاس
هم از دیدن عکس مهربونت احساس خوبی پیدا میکنم و هم با خوندن کامنتهای توحیدیت
و از خدا میخوام که بتونم مثل تو باهاش ارتباط بیشتری بگیرم و بیشتر روی خدا حساب کنم
خدایا سپاسگزارم که به واسطه وجود دوستم بهار ،این آگاهی ها رو اینجا، در این سایت معنوی، با ما در میان گذاشتی
چقدر عالی که این همه ریزبینانه درباره باور لیاقت که یه جورایی پاشنه آشیل همون است صحبت کردی
تو واقعاً فوق العاده هستی
تحسینت می کنم،که بدون اینکه ترکی بلد باشی ،مهاجرت کردی و با تلاش و باور به خودت معلم خصوصی ریاضی شدی
رفتی توی کشور دیگه بدون اینکه کسی بشناستت، شرکت تاسیس کردی
تحسینت میکنم که زبان انگلیسی ت اینقدر فوقالعاده است که 15 تا مدرسه رو ساپورت کردی
خیلی چیزها تو ذهن من روشن شد وقتی که این جمله رو خوندم
« دچار یک سیکل معیوب شده بودم و نمیفهمیدم ، هی اعراض میکردم، غافل از اینکه این مسیله است که باید حل شود، راه حلش اعراض نیست»
چقدر درک بالایی از صحبت های استاد دارید که میدونید چطور از قانون استفاده کنید، کجا اعراض کنید و کجا مسائل را حل کنید
بقول استاد 12 قدم آشغال ها را زیر مبل نزارید و باز اینجا چقدر خوب در مورد باور عدم لیاقت توضیح دادید
چقدر افکارمون شبیه همه
من هم وقتی از کارم سالها پیش ، فکر میکردم خیلی ناجوانمردانهای بوده برکنار شدم ،دقیقاً از روز بعدش یک پانسیون مطالعاتی ثبت نام کرده ام و از 7 تا 2 بعد از ظهر آنجا می رفتم و با پشت کنکوری ها کتاب میخوندم تا احساس نکنم بیکارم،
البته که خیلی به نفع م شد ،
باعث شد احساس بد من ادامه پیدا نکنه
یه مهارت کسب کنم که ازش کسب درامد کنم
اما دلیلی که باعث انجام این کار شد همان باور عدم لیاقت بود
،که تو لایق آزادی زمانی و مکانی نیستی،
که ظرف انقدر کوچیکه که عاشق اینکه کارمند باشی،صبح بلند شی ،بری و ظهر برگردی ،هر روز ،هر روز ،در حالی که مخارجت و توقعات از زندگی خیلی بیشتر از حقوقت و محیطی که داری توش کار می کنی هست اما در منطقه امن خودت بهمون ،اینم خوبه
این مسئله مربوط به پنج سال پیشه الان تو کاری هستم که یکی از دلایلی که این کار انتخاب کردم اینه که حتماً باید آزادی زمانی مکانی داشته باشم،حتما باید مثل استاد هم مسافرت برم هم کارم رو انجام بدم
حتماً باید فرصت داشته باشم تا محصولات استاد رو کار کنم
من لایق بهترین درامد هستم
من لایق آزادی در پوشش ام هستم
کامنت های دیگه را هم که نوشتی خوندم که در مورد باور لیاقت و تمرکز روی نکات مثبت و تمرین هایی که انجام میدی نوشتی ، بسیار قابل تحسین هستی
واقعاً عالی عمل کردی و البته که نتایج گواهه
بهت تبریک میگم که انقدر عالی پیش میری
امیدوارم هرچه سریعتر در کمال آرامش و لذت برسی به آنچه لایقش هستی دوست عزیزم
چه بسیار سپاسگزارم که فایل دیگه ای به این سرعت در سایت قرار گرفته، چه بسیار سپاسگزارم که انقدر مشتاق دیدن فایل های شما هستم که تا سایت رو باز کردم و دیدم فایل جدید اومده، آنچنان با شوق گفتم آخ جوووووون که مامانم گفت چی شده!
چه بسیار سپاسگزارم که این ساحل و دریای زیبا هم جزوی از زندگی من شده و از دیدنش چقدر لذت میبرم، چه بسیار سپاسگزارم که اومدن اون جنگنده ها برای مانور باعث شد که درون به پرواز دربیاد و مثل همیشه ما رو پر کنه از صحنه های زیبا.
در مورد بازی و بازی کردن که یکی از علایق زندگی منه، من تجارب گوناگونی دارم.
مثلا خودم رو توی بازیهای کامپیوتری خیلی خوب میدونم (مثلا چند تا بازی رو روی سختتریییین مود بازی تموم کردم) برای همین خیلی اعتمادبنفس دارم توی این قضیه و خیلی راحت بازی میکنم، و اینجا خیلی هم لذت میبرم از بازی کردن و برای بازیهای جدید و چالش های جدید آماده هستم.
ولی همه جا اینطور نیستم.
توی ورزش سنگنوردی که آموزه های شما باعث شد یاد بگیرم اینجا هم از بازی کردن لذت ببرم، نیومدم مسابقه بدم که بهم مدال بدن! اومدم ورزش کنم و کیف کنم چیزهای جدید یاد بگیرم.
حالا توی بازیهای کامپیوتری که کسی کنار من نیست ببینه من چیکار میکنم یا من بقیه رو نمیبینم و راحت کارم رو انجام میدم. ولی توی محیط باشگاه این “نگاه کردن به دیگران” که از من قویتر بودند باعث میشد که ناراحت بشم از اینکه من توی این لول قرار دارم که این احساس بد باعث میشد نتونم حتی توی سطح خودم هم کار خاصی انجام بدم. و واقعا روی ذهنم کار کردم و تونستم هم دیگه توی این ورزش به دیگران نگاه نکنم و اگر هم نگاه میکنم تحسینشون کنم، تکنیکهاشون رو ببینم، تا خودم هم پیشرفت کنم و یاد بگیرم و درنهایت لذت ببرم.
حالا شرایط دیگری هم هست، یک سری بازیها برام ناشناخته ست و ازشون میترسم!
مثلا مافیا! تابحال بازی نکردم و میگم نکنه من خوب نباشم توی این بازی و گند بزنم؟ جلوی “بقیه” آبروم بره! یا مثلا پانتومیم، میگم نکنه بلدنباشم درست حسابی ادای اون کلمه رو دربیارم که بقیه بتونن حدس بزنن و گند بزنم؟
چه اتفاقی برام افتاده؟ توی پانتومیم میگفتم نه من “خوشم نمیاد خیلی” فقط حدس میزنم و مافیا رو هم اصلا تاحالا بازی نکردم.
یعنی ترسهام باعث شده اصلا بازی رو انجام ندم! یکی بازی میکنه و میترسه ببازه و میبازه، من اینجا ترسم اجازه نداده اصلا امتحان کنم که ببینم آقا شاید خوب بودی، شاید راحت بود برات؟ و درنهایت قراره لذت ببری و اوقات خوش داشته باشی
چرا اینهمه ترس؟
و چیزی که برام جالبه اینه که هرسه مورد همزمانه، یه جا اعتماد بنفسم چسبیده به سقف، یه جا تلاش کردم اعتمادبنفس در خودم بوجود آوردم و یه جا انقدر ترسیدم که قدمی براش برنداشتم! (البته که الان بهتر شدم و توی خودم این قضیه رو تقویت کردم که با این ترس کنار بیام و اومدم)
و این قدم برنداشتنه، این ایمان نداشتنه، این حرکت نکردنه باعث شده توی خیلی از موقعیت های زندگیمون کاری نکینم و بترسیم. و من چقدر موقعیت از دست دادم سر این ترسیدن، سر ایمان نداشتن به مسیر، به خودم.
خیلی جاها احساس لیاقتم رو اونطور که باید و شاید نشون ندادم، دلم میخواسته داشته باشم، ولی همزمان توی ذهنم اومده پس خواهرم چی؟ من داشته باشم و اون نداشته باشه گناه داره، و اینطوری با این باورمحدود کننده خیلی شیک و مجلسی خودم رو از خواسته م دور کردم.
همیشه میگفتم من بچه ی اولم و بچه اولا بدبختن چون همه ی امتحان ها روی اونها اتفاق افتاده. احساس میکردم یه گوشت قربونی هستم که هرکسی هرجور دلش میخواد با من رفتار میکنه.
احساس میکردم کوزتم! از بس که من بیشتر کار میکنم.(خب وقتی باور داشته باشی به چیزی اتفاق هم میوفته و برای من هم افتاده بود)
ولی زمانی که فهمیدم این باورم محدود کننده ست و داره من رو دور میکنه از مسیر، جلوش رو گرفتم، به خودم گفتم هرکسی به اندازه ای که باور میکنه و حرکت میکنه نتیجه میگیره، پس من بهتره حرکت کنم و بدست بیارم و خواهرم هم اگه روی باورهاش کار کنه قطعا میتونه بدست بیاره و اون موقع نتایجی رو دیدم
ورودی های مالی اومدن، خریدهایی که میخواستم اتفاق افتاد، چندین هدف داشتم که بهشون رسیدم،
مثلا یک پروژه گرفتم و کارفرما همون اول کار کامل پول پروژه رو بهم داد.
وقتی هم که یادگرفتم رنج و لذت چیه، دیگه کارکردن توی خونه برام زجر آور نبود و با لذت انجامش میدم و دیگه کوزتی وجود نداره، یک فاطمه ای هست که با عشق کار میکنه و لذت میبره، ظرف میشوره و از پشت پنجره ماشین های مدل بالا رو میبینه و کیف میکنه و سپاسگزاری میکنه.
استاد وقتی حرفهای شما رو گوش دادم، تا حدی که درک کردم چی میگید، اینکه من بپذیرم خودم و تنها خودم هستم که خالق شرایط زندگی خودم هستم، خودم هستم که با باورهام و کانون توجهم دارم زندگیم رو خلق میکنم، اتفاقات 180 درجه تغییر کرده.
الان کاملا واقفم که اگه چالشی دارم خودم بوجودش آوردم و تلاشم رو میکنم و برطرفش میکنم.(دیگه فکر نمیکنم که من چقدر بدبختم که این اتفاقا توی زندگیم میوفته)
یا فهمیدم که باید برای خودم زندگی کنم نه دیگران. مثلا دیگه برام مهم نیست که روی صورتم جای جوش مونده و تلاشی نمیکنم که با مواد آرایشی بپوشونمشون و بعدش مجبور باشم یه آرایش کامل انجام بدم.
یا میخوام با یکی از ترسهای بزرگم مواجه بشم که موندن توی طبیعته
هرروز فایل گوش میدم، حالم خیلی بهتره، رابطه م که عالی بود شکر خدا و الان خیییییلی بهتر از قبل هم هست.
و سپاسگزارم در مسیری قرار گرفتم که با شما آشنا شدم.
سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جون عزیزم که ایشون هم برای من استاد هستند و من بسیار از ایشون درس میگیرم و الگو برداری میکنم .
این فایل هزاران درس و نکته مثبت داره برای من که چقدر باید بیشتر و بیشتر مراقب کانون توجهم باشم .چقدر لذت بردم استاد از اون تیکه ایی که گفتید
:«ما کوری میخوندیم واسه هم چه قبل و چه بعد بازی و بعد اون باعث ناراحتیمون میشد و الان نکات مثبت همو تحسین میکنیم .»
همین ی تیکه برای من کلی درس داشت .اینکه من همیشه توی کار باهمسرم همین شرایط رو داریم و گاهی از هم میرنجیم و من امروز یاد گرفتم که مهارتهای ایشون رو تحسین کنم و مدام با خودم بگم که منم میتونم و ازشون تشکر کنم .
خدایا شکرت بابت این اگاهی
دوم اینکه استاد چقدر این ساحل زیباست مثل خود خود بهشته و مردم چقدر شاد و ازادن .
چقدر این ساحل تمیز و خوش رنگه . خدایا شکرت
سوم اینکه استاد من در مورد عدم لیاقت که فرمودین بگم که من زمانی که ازدواج کردم در رفاه کامل بودم .همسرم بشدت خوش اخلاق و صادق بود و هرچه را که اراده میکردم داشتم و استاد قشنگ این جمله رو که فرمودین که من از درون به خودم میگفتم من چه کار خوبی کردم که پاداشش شد این همه خوشبختی .من کجا و اینهمه خوشی کجا .
استاد اونزمان (17سال پیش)من با قوانین اشنا نبودم ،اما همیشه اون احساس برای من زنده هست تا اینکه امروز این فایل رو دیدم و اینکه فهمیدم این پاشنه اشیل منه .
بعد از گذشت چند ماه همسر من به دام اعتیاد افتاد و تمام اون روزها و داشتنش برای من شد رویا .امروز فهمیدم که باور عدم لیاقت من بود که با من و خوشبختی من اینکار رو کرد .به لطف خدا سالهاست که به پاکی رسیده و امروز از انجمن کفتید و اینکه خود من هم در این انجمنها بودم و واقعا همینه که مافقط باید در لحظه باشیم و از زندگی لذت ببریم .
واقعا زندگی چیزی نیست جز لذت بردن از نعمتهای کوچیکمون .اگر بدونیم که انسانهایی هستند که ارزو دارند که همین نعمتهای به ظاهر کوچیک رو داشته باشند اونوقت بیشتر قدر دانش میشیم .
استاد من هم قبل از اینکه به این آگاهی ها برسم از هیچ نعمتی لذت نمیبردم اما الان برای خودم چای تازه دم میکنم و باهمون به احساس عالی میرسم .
استاد یکی از مواردی که بشدت در خوب کردن حال من کمک کننده هست تماشا کردن آدمها از پنجره هست .من عاشق این کار هستم و بسیار لذت میبرم .
افرین به مریم حون و استاد عزیزم میگم که به این حد از توانایی رسیدن که اینقدر عالی بازی میکنید .
واقعا که شما فرشته هستید که اینقدر عالی از زوایای مختلف به مسائل نگاه میکنید و به نتایج عالی میرسید .
استاد من ایمان دارم که من روزی دراین ساحل زیبا و تمیز و جادویی شما عزیزان دل رو ملاقات میکنم و از دستاوردام واستون میگم .
سلام استاد عزیزم چقدر این فایلتون درس داره
وسط فایل استاپ کردم و دارم به ایده ای که از حرفاتون گرفتم فکر می کنم . یه چند روزی همش به این دارم فکر می کنم خدایا چجوری چجوری من دلم می خواد خونه خوب داشته باشیم دلم می خواد شهر خوب یه کشور خوب زندگی کنم دلم می خواد بچه ام جای خوب بره مدرسه دلم می خواد امکانات خوب و لوکس و مدرن رو تجربه کنم من دلم درآمد بالا می خواد آزادی مالی و زمانی می خواد خدایا من دلم گشت و گذار تو پاساژهای لوکس را می خوادمن دلم خریدهای با کیفیت می خواد خدایا اینها چطور ممکنه چطور من می تونم بهشون برسم من الان خیلی فاصله دارم با اون چیزایی که می خوام من سالهاست این خواسته ها را دارم ولی خدا با اینکه دو 3 ساله قانون را شناختم و نتایج خوبی گرفتم ولی باز انگار گیر کردم نمی دونم کدوم قفل مغزم رو باید باز کنم انگار گیج شدم نمی دونم دست رو کدوم ترمز ذهنی بذارم و انگار افتادم تو یه دور که رشته کارا از دستم در رفته و دارم درجا می زنم عقب نرفتم و جلو رفتنم کنده
و اما ایده ای که گرفتم شما داشتید می گفتید هر وقت احساستون توی بازی بد می شد پشت سر هم می باختند این اتفاق خیلی آشناست هممون تجربه کردیم و باز گفتید یه وقتایی تو بازی یه جوری بود که هیچ امیدی به بردتون نبود ولی شما به خودتون می گفتید باید ذهنمو آروم کنم و فقط به توپ بعدی فکر کنم و اونجا بود که منم با خودم گفتم آره خدا جونم فهمیدم منم باید کل بازی را ول کنم و فقط به قدم بعدی فکر کنم اینطوری قدم به قدم کنترل اوضاع رو دستم میگیرم اونموقع اینهمه خواسته هام بهم فشار نمیاره اونموقع ذهنم را راحتتر می تونم کنترل کنم اگه به قدمهای کوچیکتر فکر کنم
به قول شما باید فقط ضربه بعدی را بهتر بزنم و کاری نداشته باشم به نتیجه نذارم نتیجه حالمو بد کنه و فقط اون لحظه را اون روز را خوب زندگی کنم و بهترین خودمو ارائه بدم
فتبارک الله احسن الخالقین
سلام استاد عزیز و مریم بانو گرامی و تمامی عزیزان همراه
خدایا شکرت برای این هدایتهای پی در پی که نشانه تسلیم بودنم در برابر پروردگار گرامی هست خدایا شکرت
وقتی فایل رو شنیدم در جای جای زندگیم نمود این باور کمبود ،عدم لیاقت و عدم عزت نفس
تو آخرین مسافرتم که کلی به من خوش گذشت و عالی بود یعد ده روز که داشتیم برمیگشتیم ی حسی ک همون نجوا و شیطان ذهنم هست،در قالب دلسوزی و کسی که بفکر و منافع من هست همش میگفت خداکنه این آخر سفر هم خوب پیش بره و بشه ی خاطره عالی ،خلاصه یهو ی ترسی وجودم رو گرفت با اینکه از خدا یاری میخواستم ولی ترسیدم و ب میزان همون ترسی ک داشتم و خداروشکر تونسته بودم خودم رو کنترل کنم دقیقا نیم ساعت کمتر مونده ب مقصد ی دعوای بیخودی بین منو همسرم پیش اومد ک کامم رو زهر مار کرد خلاصه اشکم درومد هرچند روز بعد اوکی شدم ولی این رو یادم اومد ک عدم لیاقت شادی داشتن و نگرانی چجوری میتونه مخرب باشه.
اینم از کامنت های دوستام یادم اومد وقتی برا اولین بار ماشین صفرکیلومتر خریدم اصلا باورم نمیشد کلا میترسیدم سوار شم با اینکه همسرم مجبورم کرد رانندگی کنم و پشتش با خیال راحت بشینم ولی همش استرس داشتم هرچند خوب پیش رفت ولی آخر سر از دستم رفت چون نمیخواستم و باور داشتن ماشین صفر رو نداشتم اینم شد ی معیار واسم ک لایق داشتن هر چیزی و بهترین رو دارم همونجوری ک وقتی این آگاهی هارو نداشتم تونستم بدست بیارم پس بازم میتونم خلقش کنم اینبار دائمی دائمی با احساس عالی .
من همیشه پول داشتم و خدا خوب هوامو داشته خداروشکر پلی باوری ک داشتم والانم دارمش ک دیگه ب فضل خدا حذفش میکنم این هست ک ناراحت بودم ازینکه من خوش پوش باشم و پول داشته باشم ولی اطرافیانم نداشته باشن و همیشه یجوری وانمود میکردم ک ب بقیه حس خوبم رو انتقال ندم ک نکنه ولشون بسوزه یا بدتر ازهمه چشم بخورم!!!که صددرصد موجب شد در زندگی متاهلی م با مشکلات عدیده مواجه بشم و سقوط کنم که خداروشکر الان با آگاهی های الانم تونستم از همین سقوط سکوی پرتاب و پرش به سوی بهترین تجربه های زندگیم رو خلق کنم و همیشه میگم قطعا و یقینا هر اتفاقی برام بیوفته بدون شک خیر و منفعت من در همونه و همون مسیر رشد پیشرفت و سعادت من هست و انصافا ورودی مالی م اوضاع عاطفی م و تمامی شرایط روحیم رو به بهبود هست و از همه مهمتر حالم خوبه خدایا شکرت
و آخرین مورد هم مربوط به استخدامی در بهترین جای ممکن بود ک ب یمن باور عدم لیاقت م و اینکه همش در ذهنم میگفتم یعنی من با این آسانی و راحتی میتونم برم سر کاری که عاشقشم و خلاصه جوری بهم خورد ک همه شکه شدن،ک البته خداروشکر ک نشد چون اونموقع جدا از باور عدم لیاقت ک الان متوجه شدم من بشدت به غیر خدا وابسته بودم و الان با حال خوب به خدا سپردم و راه برام باز شده و بهتر از قبل ولی با دستان خدا داره درست میشه دیگه چی ازین بهتر خدایا شکرت و سپاسگزارم
خدایا شکرت و سپاسگزارم برای نعمت و وجود همسرم که دستی از دستانت شده برای خلق زندگی عالی برای من و کسب لذت در لحظه لحظه زندگیم،خدایا شکرت و سپاسگزارم
خدایا شکرت برای وجود دختر نازنینم ک موجب خنده و شادی قلبم هست
خدایا شکرت در مسیر ایده ها،کارها،اتفاقات و افرادی هستم ک لحظه لحظه زندگیم رو سرشار از عشق و آسایش میکنند
خدایا شکرت وکیلم هستی و برایم کافی هستی و خلف وعده نمیکنی خدایا شکرت
از تمامی عزیزان سپاسگزارم ک منت گذاشتید و وقت عزیزتون رو برای خوندن این کامنت گذاشتید
در پناه الله یکتا شاد سالم سعادتمند و ثروتمند در دنیا و آخرت باشیم
سلااام استادجان سلام خانم شایسته عزیز..چقدرمن دوستون دارم وچقدر خوش تیپ وزیبا وجذابید من عاشق اون نگاه کردنهای مهربون وپراز عشقی هستم که بهم میکنید
ممنون که سوالای خوبی میپرسید ممنون که اینقدر مطالب بهم مرتبط هستن و ذهنمون بخاطر این پیوستگی ،مطالب رو بیشتر لمس میکنه وبیشتر برامون جا میفته
واقعا حس میکنم تو یه جلسه روانکاوی فوق العاده هستم که داره عمیقترین لایه های ناخوداگاهم وگذشته م رو به چالش میکشه….وهرجلسه تمرینات وسوالاتی که میپرسید خودش مثل یه دوره س که میتونه خیلی تاثیرگذار باشه..
اینکه خشم کینه نفرت حسادت افسردگی همه اینها میتونه فقط ازدوباور احساس قربانی شدن و عدم لیاقت یااحساس گناه نشأت بگیره وتو هر فایل این موارد برامون تکرار میشه که هواست باشه رو دور باطلش نیوفتی هواست باشه ذهنت بازیت نده از دردت سواستفاده نکنه …یوقتایی انگار از این دوحس خوشمون میاد شاید یجورایی سود داره برامون
مثلا جلب دلسوزی وتایید دیگران،،،شانه خالی کردن از زیربارمسئولیت،،یاتحمل رویارویی با درد ومشکلاتی که ایجاد کردیم رو نداریم ودرجا میزنیم
وحالا اینو چطوری میتونم متوقف کنم؟؟؟ با احساس خوب ،،کنترل کانون توجهم …لذت بردن از داشته هام،،،،وحضور کامل دراین لحظه …ومشاهده ذهنم .
امروز صبح که بیدارشدم مثل همیشه نبودم هرصبح اماده بودم برم پارکپیاده روی ولی اینبار حالشو نداشتم جسمم میگفت نه توروخدا امروز نه ……ولی استادجان اینقدراینجا توسایت برامون تکرار میشه که هرطور شده حالتو خوب کن که اصلا بصورت شرطی شده صداهای درونم بسیج شدن که من حالمو عوض کنم وصداها میگفتن پاشو پاشو نمونی یجا ..
پاشو دختر.،سریع هرجورشده حالتو خوووب کن پارکنرفتم ولی با همون حال تلویزیونو بازکردم و ساعت6صبح کلاس یوگای مربی موردعلاقمو باهاش حرکت زدم بعداومدم تو سایت ودیگه کلا بدون اینکه متوجه بشم اتومات حالم خوب بود وموقع اماده کردن صبحونه زیرلب یه اهنگ شاد زمزمه میکردم ….عالی بودم عااالی …
و تمرین حضور در لحظه حال رو انجاممیدادم
به صدای اب به صدای استکان حرارت چای ….تنفسم ،ابی اسمون صدای گنجشکا توجه میکردم به نرمی وزبری اجسام به صدای خانوادم وحضورشون توجه میکردم وهمه تلاشم این بود که اینجا باشم فقط همینجا همین لحظه همین امروز …
فقط همین لحظه رو اینجا باشم ودیگه خودبخود خبری از صداهای ذهن و گذشته وایندم نبود …خودبخود حالم خوووب شده بود
همیشه م اینطور نیست که موفق بشی ولی همون موقعها بهترین زمان برای اگاه شدن از ذهنه که توش چی میگذره چه باوری چه تغییری لازمه ….نه اینکه تحلیلش کنم ودرگیرم کنه برااینکه سریع بیدار بشمو ازش بیام بیرون وغرقش نشم ….
چه روزها وسالهایی که بخاطر این دوباور زندگیم وموقعیتهایی که داشتم ازدست دادم وهرچی بیشتر دست وپا میزدم بیشتر فرو میرفتم و شرایط بدتر میشد…درحالیکه من فقط نیاز بود احساسات وذهنمو کنترل کنم و حالمو خوب نگه دارم …
یکی از جالبترین چیزایی که متوجه شدم وقتی احساسات منفی وافکار بد برت غلبه میکنه ،،همه چیزو نمیبینی انگار فقط چنددرصداز وجودت اینجاس بقیه ش توسط ذهن وحس بدت کنترل میشه …موقعبتها ایده ها،خوبیها ی خودت ودیگران حذف میشن ،،،وواقعیت تحریف میشه چون تو وجود نداری تواین لحظه نبستی اگاه نیستی حضورنداری و چه دورهای باطل وصدمات وزحماتی که متحمل نمیشی…
رمز بازی اینه اینجاباش اندازه همین لحظه همین حالا
وباحس خوب وتوجه به زیباییا واضحتر میبینی میشنوی لمس میکنی اقدام میکنی ….
اکهارت تول میگه «اگه شما نتونیدوجودزندگیِ یه میزکهنه وشکسته رو درک نکنی یعنی نتونی ازبودنش لذت ببری ازیه ماشین لاکچری تو یه مکان لاکچری هم نمیتونی لذت ببری و حضورزندگی توشون رو بفهمی ..ومیگه :شما زندگی ندارید ،اینکه میگید من وزندگی من ،تفسیراشتباهیه …شما خودِ زندگی هستید…
وبخودت بگو من نیازی ندارم بدانم کیستم ومسائل من چیست برای اینکه زنده بمانم ..
من هستم، من نور جهان هستم»
فیلم جنگجوی صلح طلب سرگذشت واقعی زندگی دن میلمن ژیمناستیکار ،خیلی ربط داره به محتوای درس امروز،،،من 4باردیدمش ،،فوق العاده س دوستان پیشنهاد میکنم ببینبدش…
ممنون که اینقدر دقیق وزیبا بهمون یاداوری میکنید که از تک تک لحظاتمون لذت ببریم و ازعمیقترین باور و احساساتمون اگاه بمونیم.
دوستون دارم وممنونم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به استاد قشنگم و مریم بانوی عزیزم
سلام به دوستان هم فرکانسی و خانواده عزیزم
امروز محیط کارم بودم که اومدم توی سایت دیدم واوووو فایل جدید سریع دانلود کردم چون محیط کارم با بچه هاس و بشدت سرم شلوغ نتونستم خوب گوش بدم اینقدر ذوق داشتم ک فقط رد میکردم ببینم زیبایی ها رو وخدا میدونه تا رسیدم خونه سریع فایل نگاه کردم
وای چه فایلی چه ساحلی چ ابی خدایااا از این همه زیبایی در حیرتم خدایا شکرت
من عاشق این ساحلم وقتی فایل میزارید از اول تااخر خودمو تجسم میکنم ک روی ماسه ها راه میرم توی اب شنا میکنم چه حس قشنگیه
خداروشکر بابت این همه فراوانی و ازادی و نعمت و زیبایی شکرت الله مهربان
درباره احساس قربانی شدن
من توی زندگیم و روابط عاطفیم و خانواده ام خیلی احساس قربانی شدن داشتم وقتی مجرد بودم توی خانوادم خودمو مسئول همه میدونستم وبرای همه خودمو قربانی میکردم همش نگران بودم استرس …همش حس قربانی شدن که چرا پدرم پول نداره چرا بدهکاریم چرا خونه از خودمون نداریم چرا من به راحتی نمیتونم دانشگاه برم چرا من اون رشته ورزشی ک دوست دارم نمیزارن برم حتی برای انتخاب رشتم برای پول نشد اون رشته ای که دوست دارم رو بخونم اینکه چرا همش پدرم عصبیه و تو خونه جنگ و دعوا من همش در برابر مادرم احساس مسئولیت میکردم یا واقعا حس قربانی شدن داشتم تو خرید لباس ک چرا هیچوقت لباس گرون قیمت و جنس خوب نمتونم بخرم وای ک من عاشق کفشای مارکم و حنس عالی ولی هیچوقت نمخریدم و… یا وقتی ازدواج کردم خودمو مسول همسرم میدونستم حس قربانی داشتم نکنه منو دوست نداشته باشه نکنه خیانت کنه نکنه از من راضی نباشه نکنه عشقش کم بشه یا حس مسئولیت چراقلیون میکشی چرا توی مراسما مشروب مخوری چرا به من زنگ نمیزنی. چرا بامن بد حرف میزنی و فحاشی مکنی و خیلی چیزاهای دیگ
و الان متوجه ام برای همین حس قربانی شدن و حس مسئولیت شرایط من روز ب روز بدترمیشد روابط عاطفیم سرد شد حتی به جایی رسیدم که از همسرم متنفر شدم دوست داشتم نبینمش و جدا بشم چون من حس قربانی داشتم خودمو نمیدیدم خودمو دوست نداشتم به خودم احترام نمیزاشتم کلا زندگیم شده بود همسرم و کارای همسرم و روز ب روز رابطه ما بدتر میشد تااینکه باسایت اشنا شدم و خدارو شاکرم الان که فهمیدم خودم خالق تمام اتفاقات زندگیم هستم خودم قدرت میدم به کسی که به من بی احترامی کنه فش بده یااینک متوجه شدم هرکس زندگیشو خودش خلق مکنه توسط باوراش توجهش
و الان که خودمو دوست دارم عاااشق خودم هستم اولویتم خودمم ذربین گذاشتم روی رفتارای خودم نه خانوادم ن همسرم فقط خودم توجهمو کنترل میکنم ذهنمو کنترل میکنم کلاممو کنترل میکنمم زندگیممم معجزه شده روابط عاطفیم روز ب روز بهتر شده
من الان معنی عشق بدون وابستگی رو میفهمم شاید کامل نه هنوز جا دارم ولی نسبت ب اوایل خیلی تغییرات داشتم الان ارامش دارمم روابطمم عالی شده سراسر احترام ازادی عشق لذت بردن الان واقعاا عاشق همسرم هستم الان میفهمم خدا چه مرد پاکی توی زندگی من اورده چقدر منو دوست داشته ک این مرد همسر من شده و من هرروز سپاسگزار خدا هستم من بنده نازنین خداهستم که منو ب مسیر عشق هدایت کرد
و اینکه وقتی شروع کردم نوشتن نکات مثبت عشقمم و اون رابطه ای دوست دارممم بخدا که همه چی عوض شد هرروز دارم حس میکنم و تجربه واقعاا استادد شما فرشته زندگی من هستین واقعا خداروشاکرمم
من الان حتی گاهی محیط کارم یا توی زندگیم حس قربانی شدن بهم دست میده قشنگ متوجه میشم که همچی داره بدتر میشه باز …باز داره زخمای قبلی سرباز میکنن و شرایطبد و بدتر میشه همینکه میام شروع میکنم باخودم بلند بلند حرف زدن درباره خواسته هام مثلا وایی الان با ماشینم میزنم تو دل جاده و جنگل و صدای پرنده ها و غروب خورشید و…. سریع حسم خوب میشه و ذهنمو کنترل میکنم این تکنیک من برا کنترل ذهنمه یا شروع به شکر گزاری ونوشتن میکنم واقعاا به حس خوب میرسم
خدایا شکرت که لایق دیدن این فایل های گرانبها هستم
استاد عزیزم مریم بانوی گل واقعا همیشه رابطتتون قابل تحسینه و واقعا سپاسگزارم که هر لحظه مارو از خاموشی ب روشنایی دعوت میکنین
من که هروقت فایل میزارید همش توسرم صدای زینگ زینگ زینگ اوه اوه راست میگه استاد اینه خودشه همین مسیره بروووو ادامه بده باهرفایل انگیزه من شوق من هدف من بیشتر و بیشتر و بیشتر شده
دوستای گلمم بابت کامنتای فوق العاده اتون سپاسگزارم که درسها به من داده
عاااشقتونم انشالله خدا همونو به مسیرعشق و ثروت و نعمت و زیبایی هدایت کنه
خدا پشت و پناهتون
بنام مهربان الله یکتا و هدایتگر
خدایی که در قلب و روح و جان و جسم ماست.
خداوندی که عاشق و دلبسته درگاه اوییم .
خدایی که زیبایی را خلق کرد و از ما میخواد زیباتر از همیشه زندگی کنیم .
خدایی که در تک تک ثانیه هایمون کنار ماست .
درود بر استاد عشق و توحید و مریم بانوی شایسته مهربان و همه دوستان هم فرکانسی در سایت
چه زیبا تو این فایل بازی زندگی مون و به بازی پینگ پونگ تشبیه کردید
کنترل ذهن = کنترل زندگی ، چقدر زیبا اشاره و تشبیه کردید ساده است اما در اجرای عملی این آموزه خیلی کار داریم و تمرین زیاد میخواد ، سپاس استاد از دعای آخرتون استاد که تو دفتری که نکات ارزشمند سایت و مینویسم نوشتم ، «خداوند مهربان مارا هدایت کند به اجرای عملی این آگاهی های ارزشمند » الهی آمین …
استاد عزیزم در مورد رابطه بین احساس لیاقت داشتن نعمت ها ، من به شخصه از زمانی که وارد این سایت شدم چقدر بزرگتر شدم چقدر احساس اعتماد به نفس و لیاقت و خودشایستگی پیدا کردم ، خودباوری ام ابن روزها چقدر بیشتر شده وخودم و لایق داشتن بهترین نعمت ها و ثروت ها و رابطه عاطفی احساسی عاشقانه میدانم ، احساس قربانی شدن و به شخصه کمتر داشتم اما باز نیاز به کار کردن داره ..
چقدر خوب میشه روی کنترل ذهن مون همیشه بتونیم تمرکز کنیم و جایزه های خوب از جهان با فرکانس و ارتعاش خوبی که میفرستیم دریافت کنیم که تمرین و استمرار و پشتکار پی در پی میخواد ، مثل یادگیری پینگ پونگ مریم بانو که زیبا مراحل تکاملی شو برامون تعریف کردند ،ما هم باید خیلی تمرین کنیم که نتایج زیبا در زندگی مون بیافرینیم .
استاد امروز 24 اردیبهشت ، یکی دیگه از دفترهام و از نکات ارزشمند و گوهر باری که شما هرروز به رایگان برامون میزارید پر کردم و با انگیزه و شور و شوق و ذوق و اشتیاق رفتم 4 دفتر رنگی رنگی دیگه خریدم که باز هم بنویسم ، باز هم روی خودم کار کنم ، دفتر های رنگی ام کنار خودکارهای رنگی رنگی که تهیه کردم ، چقدر برام ارزشمند ان ، همیشه آماده ام برای نوشتن هر فایل جدیدی که تو سایت میاد روی باورهام و افکار و رفتارهام کار کنم ،
میدونم این نوشتن ها معجزه میکند ، میدونم با هر بار پر کردن این ورقهای دفتر ها من بزرگتر میشم و ظرف وجودی ام زیاد میشه . تا حالا تو این همه سالهای درس مدرسه و دانشگاه ، اینقدر برای نوشتن ذوق نداشتم . چقدر مطالبی که اینجا یاد میگیرم برام مفید و مثمر ثمره و ارزشمند ، اونقدر که خودم که الان با اینکه سالهاست مدرس دانشگاه ام ولی هنوز بعد از نزدیم دو سال عضویت در سایت ، شاگرد دبستانی دانشگاه شما هستم .
هرچقدر یاد میگیرم باز هم کمه ، باز هم تشنه شنیدن و درک و اجرای آگاهی های ارزشمند و گوهر بار شما هستم و خواهم بود.
استاد عزیزم سپاسگزارم ازتون ، به خاطر این مکان مجازی عارفانه و عاشقانه که برای ما در مسیر رشد و بهبود فردی و شخصیتی مون خلق کردید.
سپاسگزارم خداوند هدایتگر و اجابتگری هستم که من به این مکان مقدس هدایت ام کرد ، امیدوارم هرروز بیشتر از روز قبل عمل کننده و اجرا کننده قوانین ثابت الهی اش باشیم .
الهی آمین
سلام استاد و تمامی دوستان عزیزم
در حال حاضر که دارم این کامنت رو مینویسم دارم خونه قبلی که با چند تا از دوستانم گرفتم رو پس میدم و درسی که ازش گرفتم این بود هیچ وقت احساسی عمل نکنم.
این موضوع رو گفتم که بدونید هم از لحاظ مالی و هم از لحاظ روحی بسیار تحت فشار هستم (این رو هم بگم من از یه شهر خیلی کوچیک به مشهد محاجرت کردم و اینجا دارم زندگی میکنم)
ولی این فایل
وای خدای من
خیلی نیاز داشتم خیلی زیاد. چقدر من به جای اینکه به زیبایی های که در اطرافم وجود داره، داشتم به چیز هایی که ندارم توجه میکنم
خدایا بسیار ممنونم.
دوستان من تصمیم گرفتم از این لحضه به بعد فکر کنم همین یک روز رو دارم و مانند یک بچه که هر چیز کوچیک رو داره تجربه میکنه و ذوق میکنه ذوق کنم و خوشحال باشم بابت غروب خورشیدی که الان دارم نگاه میکنم بابت مکانی که دارم کار میکنم و….
جالب اینجاست که من دوره دوازده قدم رو شرکت کردم و دارم تمرین ستاره قطبی رو انجام میدم ولی الان درک کردم چگونه باید لذت ببرم از زندگیم.
میخوام این جمله رو بگم توانایی کنترل ذهن ممکنه سخت باشه ولی اگر بتونیم کنترلش کنیم
واقعا در تمامی جنبه های زندگیمون برکت و ثروت بی کرانی وارد زندگیمون میشه و از همه مهمتر همیشه حالمون خوبه.
خیلی ممنونم از شما استاد عزیز و تمامی اعضای دوست داشتنی سایت
آرزوی بهترینا رو برای همتون دارم.
بنام خداونده زیبا آفرین،سلام استاد عزیزم، سلام مریم بانوی مهربان سلام دوستانه گله همفرکانسی
اول بگو استاد دیدن شما با اندام جدیدتون،بزرگترین مهره روی قانون، قانونی که اثبات کرد ،من به عنوان یک انسان،به عنوان تکه ای از خداوند قدرت تغییر دارم به این وضوح که میبینید مرحبااااااا استاد
واقعا استادزندگی کردن در لحظه به نظر من سختترین کاره دنیاس،امروز که فایلو دیدم،وشنیدم
با خودم گفتم همه این صحبتها و من قبول دارم
ولی چرا نمیتونم کاااامل انجام بدم،دلیلشو تو این فایل استاد ومریم جان گفتید
من به خاطر ناراحتی ها،رنجش ها،و خاطرات بد گذشته ،هنوز نتونسته در لحظه حال زندگی کنم،اصلا کل قانون جهان براین اصل استوار هست که اگه در لحظه حالت خوب باشه،اگه در لحظه شاد باشی،اگر در لحظه شکر گذار باشی،اگه در لحظه زندگی کنی،همه چی درست میشه
قراره بزودی با همسرم به یه مسافرت چند روزه بریم با چند نفر که در کنارشون خاطره خوبی ندارم،با خودم گفتم اگه در لحظه زندگی کنم همه جی تغییر میکنه
امتحانش کن،فقط برای امروز بخندم،فقط برای امروز شکر گذار باشم،فقط برای امروز تلاشمو میکنم فقطططط برای امروز
بسییییار ازتون استادجان ومریم جان سپاسگذارم بی نهااااایت
سلام استاد جان
وقتی کنار دریا نشسته بودم و داشتم یه صبحانه ی ترکی و پادشاهانه میل میکردم صدایی در درونم ، مسیرم از آشنایی با شما، تا اینجا را برایم مرور کرد و بعد گفت برو تو سایت و این نتایج را بنویس، نتایجی که همگی با احساس لیاقت گره خورده بود و بهم گفت جای ثبت نتایجت اینجاست، باشد که راهی برای کسی باز کند و این در حالی است که مصاحبه های شما با آزاده، پوریا و فایل رضا و دیگر دوستان مثل علی آقا و شکیلا و شکیبا، مرضیه و مریم برای من چراغ راه شده بود.
و البته استاد جان شما، شما بهترین جلوه ی نتایج هستید.
استاد دقیق نمیدانم چقدر هست اینجام چون هر روزم برایم تولد حساب میشود ولی حدودا اگر دو سال باشد که در سایت هستم، نتایج عالی ای دارم.
من بهاره وقتی شروع کردم، نگران این بودم که آیا میتوانم نیازهای اولیه ام را این ماه بگذرانم؟
آیا این ماه پدر دخترم سه میلیون تومان سهم هر ماه را پرداخت میکند ؟ بگذار بهش یادآوری کنم و حتی بهم میگفتی یادآوری کن یادم نره.
اما الان در حد خودم دارم آزادی مالی را تجربه میکنم، الان بدون اینکه یادآوری کنم پدر دخترم ماهانه چندین برابر مبلغی که ماهانه پرداخت میکرد را، به کارتی پرداخت میکنه که من کنار گذاشتمش و یادم رفته چقدر موجودی داره اصلا، هر ماه پر و پرتر میشود به لطف خدا.
وقتی با شما شروع کردم درآمدم زیر دو هزار لیر بود و الان درآمدم صد در صد ده برابر هست و حتی درآمد بیست برابر را هم تجربه کردم و در ادامه خواهم گفت که همین حس عدم لیاقت درآمدم را به ده برابر برگرداند.
استاد من با دوازده قدم شروع کردم و هر قدم را با فاصله میخریدم و با حساب و کتاب ولی الان اگر پروفایل مرا نگاه کنید تمام دوازده قدم را در چشم به هم زدنی و در عرض دو یا سه ماه خریدم به راحتی و مثل نوشیدن یک لیوان آب، مثل خوردن یک تکه کیک به همان راحتی و شیرینی و گوارایی، محصول حل مسیله را به محض وجود، خریدم، از یه همچین آزادی مالی ای حرف میزنم و الان خیز برداشتم برای خرید ثروت دو و سه و راهنمای عملی دستیابی به رویاها.
الان دارم برنامه میریزم که بعد از تعطیلات مدارس در ترکیه ، حداقل یک ماه به ایران سفر کنم، در تهران، علیرغم وجود خانواده ام، خانه اجاره کنم آن هم در زعفرانیه، تا به آرزویم برسم، فقط برای اینکه به ذهنم بگویم تو لایق رسیدن به آرزوهایت هستی و میرسی.
استاد درست متوجه شدید در حد خودم آزادی مکانی و زمانی را تجربه میکنم.
استاد من آزادی زمانی و مکانی را قبل از آزادی مالی تجربه کردم.
استاد اینها را همه از رب عالمینم دارم که شما را مثل یک هدیه وارد زندگی ام کرد و شما شدید یکی از قسمت های شکرگزاری من. شما و مریم عزیزم.
این زن برای من الگوست، نمیتوانم ازش چشم بردارم، از عزت نفسش، از احساس لیاقتش، از زیبایی هایش، از خارج از چارچوب بودنش، از خوش پوشی اش، از تعهدش، از درک قانونش، از خنده هایش، اینقدر دوستش دارم که گاهی میگویم منم یک همراه مثل مریم جون میخواهم، همینقدر پایه و متعهد و توحیدی، در قالب شما فرو میروم، نگاهش میکنم و تحسینش میکنم و عاشقانه در دلم خدا را شاکرش میشوم.
استاد روبرویم و کنارم نشستید در پارکی که وقتی شروع کردم به خودم ارزش دادن و دیدن توانایی هایم، به این پارک میآمدم هر صبح، تا ذهنم فکر کند که رفته سرکار و صبح به صبح از خانه آمده بیرون. چون خودش را لایق آزادی مکانی و زمانی نمیدید. مرا میخورد و میگفت اگر صبح به صبح نری سرکار به درد نمیخوری و من اینگونه ساکتش میکردم، در این پارک که فراوان درخت، فراوان برگ، فراوان پرنده، فراوان انسانهای متعهد به بهبود دارد، نشسته ام و به الهام خدایم گوش میدهم که قبل از اینکه بدانم فایل شما در مورد لیاقت هست، بهم گفت برو و از احساس لیاقتت بنویس.
استاد من در حالی به استانبول مهاجرت کردم که یک کلمه ترکی نمیدانستم اما الان دارم با ترک ها کار و تجارت میکنم و حتی به بچه های ترک ریاضی درس میدهم و میخواهم خاطر نشان کنم که ریاضی درس دادن به زبان غیر از فارسی تسلط و آشنایی میخواهد به زبان مقصد، باید بدانی که زاویه میشود:«آچی açı», دایره میشود:«چمبر çember», چهار به توان پنج میشود:« دورت اووسوو بش dört üssü beş». به غیر از این کلمات باید بتوانید به زبان مقصد جمله هایی بگویی و شاگردت را شیر فهم کنی، دقیقا مثل شما که ماها را شیر فهم میکنید.
میدانید چه کردم که در سه سالگی مهاجرتم میتوانم با ترک ها تجارت کنم و چونه بزنم و مذاکره های پیروزی بخش و موفقیت آمیز داشته باشم و ریاضی درس بدهم؟
وقتی رسیدم استانبول فهمیدم باید زبان ترکی را یاد بگیرم. من مقصدم آمریکاست ولی باید در لحظه زندگی کنم و باید بتوانم حسم در تجارت را خودم منتقل کنم نه مترجم. صبح ها زود بیدار شدم و کتاب خواندم ، برای کارهایم به اداره ای میرفتم، افعال را به ترکی صرف میکردم و هر کس که دم دستم بود میپرسیدم درست صرف کردم؟ نگهبان ، مدیر، راننده، همسایه فرقی نداشت. می پرسیدم چون آنها بهتر از هر معلم و در دسترس تر از هر معلم میدانستند این زبان را.
قدم بعدی کار کردن با ترک ها بود، غرور را کنار گذاشتم و منی که به عنوان مدیر یک شرکت به استانبول فرستاده شده بودم و حتی اگر اسمم را در گوگل سرچ کنید یک ویدیو دارم در آپارات که به عنوان مدیر فروش یک شرکت پیشرو در صنعت ماشین سازی با من مصاحبه شده، را پیدا خواهید کرد، به عنوان خدمتکار و نگهدار بچه در یک خانه ی ترک مشغول به کار شدم، استاد احساس عدم لیاقت بهم اجازه نداد که کارم را از جای دیگری شروع کنم، آن احساس گفت تو لیاقت جای بهتری را نداری، ولی استاد دمم گرم، رفتم و نزدیک به یکسال کار کردم و آنجا زبان ترکی ام زیر و رو شد، و موهبت آن کار این شد که: چون باید با دختران صاحب خانه انگلیسی حرف میزدم، خداوند قدم ها را بهم الهام کرد، آن روزها هر لحظه فایل های دوازده قدم که تازه خریده بودم در گوشم بود و احساس لیاقت در من زنده تر شده بود و شروع کردم از خانه ام به تدریس انگلیسی و بعد تاسیس شرکتم و در دوسالگی آشنایی با شما در کارنامه ام ارایه ی خدمات زبان انگلیسی به مهد کودک های استانبول را دارم و و و ….
و تمام اینها از زمانی شروع شد که احساس لیاقت در من زنده تر شد، گفتم بهار تو برای یادگیری زبان ترکی بهایش را پرداختی، لایقش هستی و حتی در یک مصاحبه ی شغلی وقتی کارفرمای ثروتمندم از من پرسید با چه جراتی میگویی زبان ترکی ام خوب هست و تسلط دارم، در حالی که ترک نبودی و فقط دو سال هست اینجایی؟
گفتم من شبانه روزی را برای این زبان گذاشتم، من به راحتی میتوانم مکالمه ی تلفنی با ترک داشته باشم پشت تلفن (استاد خوب میدانید بدون دیدن چهره ی یک فرد، دیدن دهانش، دیدن زبان بدنش در یک زبان جدید باید تسلط فراتر از نسبی به آن زبان باشد و من داشتم، در حالی که دوستم با اینکه هشت سال بود در استانبول بود مکالمه ی تلفنی برایش سخت و چالش برانگیز بود) و به ایشان گفتم، من لایق این هستم که برای دو روز در هفته کار ترجمه برای شما ، سه هزار و پانصد لیر دریافت کنم (و این در حالی بود که حقوق پایه برای یک ماه کار چهار هزار لیر بود) و بماند که کارفرما هر ماه به من چهار هزار لیر پرداخت کرد. چشم بسته و مثل آب خوردن.
من خودم را لایق دیدم و او پرداخت کرد.
میدانید استاد از روزهای اول خدا بهم گفت بهار از مکالمه تلفنی نترس و حتی اگر اشتباه کردی، انجامش بده و من لبیک کردم.
استاد با تمام این تفاسیر باز نجوا میآمد که مگر چه میکنی که اینقدر دریافت کنی، ولی ساکتش کردم، گاهی موفق و گاهی ناموفق…
و استاد بگذارید بگویم از در گوشی جهان بهم. کاری که عدم احساس لیاقت با درآمد بیست برابری ام کرد.
استاد جانم با پنج معلم به پانزده مدرسه ی استانبول خدمات زبان میدادم ، دچار یک سیکل معیوب شده بودم و نمیفهمیدم ، هی اعراض میکردم، غافل از اینکه این مسیله است که باید حل شود، راه حلش اعراض نیست. استاد نمیفهمیدم ، هنوز درسش را نگرفته بودم و امیدوارم خدایم مرا جزو هدایت شدگان قرار داده باشد و درسم را گرفته باشم.
استاد معلمان ماندگار نبودند. یکی مهاجرت کرد به امریکا، یکی حقوقش کم بود، یکی خودش را بهتر از من دانست، یکی خانواده اش زیر آوار ماند و و و.
کم کم صدای مدرسه ها در آمد ، میگفتند چرا معلمانت ماندگار نیستند؟ قرارداد نداری؟ حقوق نمیدهی؟ بد رفتار میکنی؟ و من مستأصل که چرا.
فشارها زیاد شد و من با بعضی مدرسه ها مجبور به قطع همکاری شدم، معلم نداشتم و میترسیدم برای معلم جدید اقدام کنم.
درآمدم نصف شد. یعنی درآمدم هی در حال کم شدن بودن و من متوجه نشدم تا جایی که دیگر این کمبود درآمد داشت مرا تحت فشار قرار میداد چون استاندارهای زندگی ام تغییر کرده بود و نمیخواستم نیازهایم را نادیده بگیرم که نیازهایم با درآمد هم خوانی پیدا کند. باید از این دریای بی نهایت روزی فراتر از نیازهایم به من میرسید.
و آنجا دوزاری ام افتاد، بهار تو در یک سیکل معیوب هستی، بگرد و پیدایش کن و از ریشه حلش کن.
در خودم رفتم و کنکاش کردم.
استاد فکر کنم میتوانید حدس بزنید چی پیدا کردم…
احساس عدم لیاقت معلم
احساس عدم لیاقت درآمد
احساس عدم لیاقت.
استاد در تمام مدت من صدای ذهنم را میشنیدم و هیچ کار نکرده بودم. بگذارید بنویسم صداهای ذهنی ام را وقتی با معلمانم کار میکردم:
فلانی حقوقش کمه ، میره ، نمیمونه.( دقیقا به خاطر حقوق رفت، رفت جایی برای ده لیر بیشتر ، فقط ده لیر)
فلانی خیلی از تو بهتره ، اصلا خودت مبهوت خلاقیتش هستی، میره، اون چرا باید با این توانایی ها برای تو کار کند؟؟؟( دقیقا به همین دلیل رفت)
فلانی اینطوریه ، میره
فلانی اون طوری شد میره.
استاد یعنی این ها بود و من نمیدانستم دارم در گرداب عدم لیاقت دست و پا میزنم.
چرا نمیدانستم نمیدانم. ولی دردناک درسش را گرفتم.
استاد بگذارید رک و راست بگویم، من درکی عمیق از احساس لیاقت، احساس قربانی شدن، احساس گناه ندارم. تازه دارم میفهمم و امیدوارم خداوندم مرا هدایت کند تا به شیرین ترین شکل این ها را بیاموزم.
شیرین مثل این فایل، کی فکرش را میکرد که در بازی پینگ پنگ وقتی بعد از سه ست مریم عزیزم ببرد، احساس عدم لیاقت کند و بیاید این چنین برای ما توضیحش دهد؟ یا حس قربانی شدن و تاثیرش بر یک بازی به ظاهر ساده ی پینگ پنگ.
استاد این فایل مرهم زخم هایم هست. زیرا شما ها که برای من الگوی بی خطا و پر نتیجه هستید این چنین ریز و صادقانه از حس های لحظه ای تان در پینگ پنگ گفتید، مرا به خودم آورد که بگردم و رد پای این کد های معیوب را در تک تک ماجراهایم ببینم.
در بیزنسم، در رابطه ام با یاس، با پارتنرم، با خودم، با خدایم، با صاحب خانه ام، در همه جا، از پیش پا افتاده ترین کارها مثل غذا خوردن تا رفتن به کره ماه و مریخ.
استاد جانم ممنونم که پیشم نشستید و چشم در چشم به حرفهایش گوش دادید.
استاد با خودم و خدایم عهد بستم تا آخر عمر در این مسیر بمانم. استمرار داشته باشم. لذا روزی به من افتخار خواهید کرد. مثل روز برایم روشن است. من دیدم که خدا دری از رحمت و نعمت را از آسمان، از جایی که نمیدانستم در هست به رویم باز کرد. من دیدم.
سلام به دوست و استاد مهربانم بهار جان
بهار جان اجازه بده ایستاده برات کف بزنم دختر شجاع و لایق، که این کامنتت کلی برام درس داشت
تو مریم جان شایسته رو تحسین کردی که به حق قابل تحسینه ولی اجازه بده من هم تو رو تحسین کنم
بهار جان فکر میکنم من تقریبا هم سن و سال شما باشم، یکی از پاشنه های آشیل من مربوط به روابطه
و توی این چند وقتی که کامنتهای تو رو دنبال میکنم به زیبایی هر چه تمامتر می بینم که چقدر قشنگ دیگران رو تحسین میکنی، چقدر سخاوتمندانه و مهربانانه
من توی روابط با اطرافیانم، خودم رو آدم موفقی میدونستم ولی بعد از یه مدت که خودم رو رصد کردم دیدم که توانایی تحسین دیگران رو ندارم مگر واقعا ویژگی تحسین برانگیزی داشته باشن و از اونجایی که آفت کمال گرایی رو دارم به ندرت آدم قابل تحسینی رو پیدا میکردم و البته که روی ویژگی های منفی هم سعی میکردم فوکوس نکنم
رابطه من با اطرافیان و همکاران و نیروهام خوبه، که فکر میکنم فقط و فقط به دلیل اینه که سعی میکنم بر ویژگی های منفی شون تمرکز نکنم و همین خوب بودنه من رو گمراه کرده بود که من دارم مسیر درستی رو میرم پس چرا هنوز در زندگی شخصیم هیچ اثری از رابطه دلخواهم رو نمی بینم و بعد فهمیدم که من به دلیل آفت کمالگرایی، توانایی دیدن ویژگیهای خوب دیگران و همینطور خیلی از ویژگیهای خوب خودم رو ندارم و احتمالا همین باید دلیل این موضوع باشه
و الان دارم از شما و بقیه دوستانم توی این سایت یاد میگیرم این ویژگی تحسین کردن آدمها و زیباییها رو، که منشا خلق زیبایی های بیشتر توی زندگیمه
سلام به ای لی زیبای من
دوست عزیزم سپاسگزارم برای کامنتت و کنترل ذهن آگاهانه آت برای در دست گرفتن کانون توجه ات و تحسین من.
مرا تحسین کردی بدون اینکه مرا دیده باشی یا رابطه ی نزدیکی با هم داشته باشیم و من را فقط از نوشته هایم میشناسی، و چقدر تحسین برانگیز هستی دختر که میتوانی از پس نوشته ها هم نکات مثبت را شکار کنی.
لی لی عزیزم چقدر نوشته آت و حس و حالت آشنا بود.
کاملا میفهمم چه میگویی…
من برای بهبودم یک تمرین برای خودم طراحی کردم تا به محض دیدن شخصی، بتوانم بر روی زیبایی هایش تمرکز کنم. شاید این تمرین برایت آشنا باشد شاید کمک کننده.
من متوجه شدم هر کسی را که میبینم فارغ از اینکه رهگذر باشد یا یک دوست، اولین چیزی که نظرم را جلب میکند نقایص اوست.
مثلا موهای کچلش، سیگار کشیدنش، شکم گنده اش، بدگویی اش راجع به بقیه و …
از نفیسه جانم آموختم که باید در هر شرایطی نکاتی پیدا کنم برای تحسین کردن و البته دنیا یک درس شیرین از تحسین کردن هم بهم داد که بعد از بازگو کردن تمرین برایت خواهم گفت.
گفتم بهار این تمرین توست: هر کس را که میبینی، چه در خیابان، چه در کارواش، چه سوپر مارکت باید شروع کنی به تحسین کردنش، باید نکاتی را پیدا کنی که بتوانی تحسینش کنی. شروع کردم. من متخصص طراحی تمرین و بلافاصله عمل کردن هستن. مثلا یک مرد شکم گنده ی کر و کثیف میدیدم که شاید هیچ نکته ی مثبتی نداشت، بلافاصله میگفتم احسنت به اعتماد به نفسش که با چنین ظاهری بیرون آمده. در واقع برایت بدترین شرایط را مثال زدم.
شروع کردم از رنگ چشم، از ست کردن لباس، از تمیزی جوراب رهگذرها تعریف و تمجید کردن. روز های اول بسیار سخت بود، پیدا نمیکردم ولی به خودم گفته بودم باید پیدا کنی حتما در هر انسانی، گوهری هست و تو مامور پیدا کردن آن گوهر هستی.
خدا را شکر بهبود بیشتری پیدا کردم.
این کامنت شما مرا ترغیب کرد که دوباره این تمرین را از سر بگیرم.
حال بگذار برایت درس شیرین خداوند به من در مورد تحسین را بگویم.
بعد از اینکه در خانه ام به درس دادن پرداختم، این خواسته در من شکل گرفت که در مهد کودک ها درس بدهم.
در همین اثنا، دختر عمه ام که اتفاقا رابطه ی خنثی ای با هم داشتیم به استانبول مهاجرت کرد. این دختر عمه ام در این مدرس زبان به بچه ها بود. خیلی اتفاقی و با اکراه ما همدیگر را ملاقات کردیم.
من دیدم این دختر با اینکه دو هفته است مهاجرت کرده داره به آب و آتش میزنه برای پیدا کردن کار، به این زنگ میزنه، با اون مصاحبه میکنه. خیلی خوشم آمد و در دلم ناآگاهانه تحسینش کردم. آن روز تمام شد و من وقتی به خانه برگشتم در تماس تلفنی با مادرم و خواهرم ماجرای شجاعت و جدیت دختر عمه ام را تعریف کردم و خیلی خیلی خیلی ناآگاهانه تحسینش کردم. دقت کن من ناآگاهانه این کار را کردم. و قسمت جالب ماجرا میدانی کجا بود؟ من چند هفته بعد در حال تدریس زبان انگلیسی به بچه ها در مهد کودک بودم.
این درس شیرین خداوند به جانم نشست و بهم گفت بهار با تحسین نتایج دلخواهت را سمت خودت بکش.
خداوندم، یگانه برم را سپاسگزارم برای شما، استادم، این سایت که فقط خیر است و خیر و خیر
بهار عزیزم
بابت راهنمایی هات ممنونم
من هم سعی خواهم کرد تمرینی که گفتی رو حتما انجام بدم، مطمئنم که به زودی نتیجه اش رو در زندگیم خواهم دید چرا که جهان ما چیزی جز فرکانسهای ارسالی ما نیست
بهار جانم این چند روز آخر هفته رو به یک سفر بسیار بسیار خاطره انگیز رفته بودم، اون هم به شکل کمپینگ و همراه با یک تور طبیعت گردی، که اولین تجربه من از این نوع سفر در زندگیم بود، که مطمئنم این سفر نتیجه دیدن سریال سفر به آمریکاس و یکبار دیگه بهم ثابت کرد که ورودی های ما زندگی ما رو رقم میزنن و من باید چقدر وسواس گونه نسبت به ورودی های ذهنم رفتار کنم
یکی از زوجهایی که در این سفر با ما همراه بودند رفتارهای فوق العاده صمیمی ای داشتن و به طور کلی معلوم بود که حالشون با هم خوبه
در صورتی که آقای همسر طبق پیش فرض های ذهنی من جز مردهایی محسوب میشدند که قابل اعتماد نیستند چرا که تا جایی که دست و پاهاش رو میدیدم پر بود از خالکوبی های متعدد و خودش هم اذعان کرد که تقریبا تمام بدنش به همین شکله
ضمنا این آقا نسبت به خانومش چهار سال هم کوچیکتر بود، که باز هم جز مواردی بود که چندان مورد پسند من نیست
ولی رفتارهای این دو نفر حتی در شرایط سخت، اونقدر با هم خوب و عالی و صبورانه بود که من فقط در حال تحسینشون بودم
این دو نفر به صورت حرفه ای هم چند سالی بود که مشغول سفر و طبیعت گردی بودند و تجهیزات سفرشون خیلی کامل بود
به نظر من فقط زوجهایی که خیلی با هم خوب باشند می تونند مسافتهای طولانی رو سفر کنند و نیاز به شخص دیگه ای نداشته باشند برای خوب کردن حال خودشون
و یکبار دیگه جهان بهم نشون داد که خیلی زود و براساس ظواهر به قضاوت دیگران نپردازم
بهار خوبم برات رابطه ای بهشتی آرزومندم که حال دلت خیلی خیلی خوب باشه
سلام عروسک زیبای من، لی لی
سپاسگزارم با دستان ظریف و انگشتان زیبایت برایم نوشتی.
چقدر قشنگ برای من از نشانه ها گفتی.
من تشنه ام، تشنه ی دیدن زیبایی ها در زوج ها.
لی لی زیبای من، دیشب به یک عروسی دعوت شده بودم.
تصور کن که من اینجا تنها به امید و پشتیبانی خدا اومدم و حالا خدا در جهت درخواستم برای دعوت به یک عروسی ترک، مرا به یک بهشت برد که یک زوج عاشق و زیبا ضیافت الهی شأن را شروع و شادی اش را نیز با ما تقسیم کردند.
میدانی عروس کی بود؟
عروس خواهر دختری بود که چند هفته پیش در دو شب کمپ با او و همسرش آشنا شدم.
شاید روزی ماجرای آن کمپ را نیز بگویم که خودم یادم بیاید که خدا برایم میزبان هم میشود بلکه یادم بماند.
عروسک من، لی لی
این زوج عاشق موجود در کمپ، در من هزاران خواسته ایجاد کردند.
از عشق خالص و بچه گانه شأن
از صلح درونی شأن
از هماهنگی شأن
از نگاه های عاشقانه به هم
از پذیرش تفاوت ها و عاشق ماندن و عاشق شدن هر روز
از هوش تیپی و خوش هیکلی
از قلب گشاده شأن
از دست و دلبازی شأن
از صحبت های عاشقانه ی شبانه
و
و
و
و حالا من به عروسی خواهرش دعوت شده بودم.
و عروسی که پر از زوج های عاشق، با هم میرقصند، فارغ از عقیده، فارغ از جنسیت، بعضی ها انگار دوباره به روز عروسی شأن برگشته آمد و بعضی هم میرقصند تا رهایی و آزادی ای که خدایشان هدیه داده را دوباره جشن بگیرند.
نوش جانشان و گوارای وجودشان.
در میان آنها یک زن و شوهر جوان بودند که من به آنها چشم دوختم و چشم برنداشتم.
مثل دو دوست ، یعنی انگار از کودکی تا الان با هم بزرگ شده اند، پر از خنده، پر از هماهنگی ، پر از حس صمیمیت ، ماش کلمات حسم را منتقل کنند.
و من خیره شدم
و کوتاهی نکردم و هر بار چشم تو چشم شدیم لبخند گشاده تر شد.
لی لی زیبای من، من عاشق چشمک های خدا در لا به لای نوشته آت شدم.
برایت بهترین ها از بهترین نعمات خدا را خواهانم.
عروسک زیبای من، لی لی
لیلی جان دوست دارم این رو بهت بگم در حالی که اصلا نمیشناسمت و تازه دیشب فالوت کردم و هنوز وقت نکردم دیدگاههایت رو بخونم؛ اما هر بار من کامنت گذاشتم، پنج ستارهٔ تایید تو خوشحالم میکرد. دیشب با خودم کفتم این چه انسان خوبیه که وقتی یه کامنت رو میخونه، راحت تاییدش میکنه در حالی که من به ندرت یادم میمونه، کامنتی رو که خوندم و استفاده کردم رو لایک کنم.
کارت درسته، خواستم یادت بیارم که تو هم خوبیها رو تحسین میکنی.
موفق باشی!
زهرای مهربونم مگه میشه کامنتهای توحیدی تو رو خوند و تایید نکرد
راستش رو بخوای من هم جز کسانی بودم که قبلا اصلا کامنتها رو تایید نمیکردم
ولی بعد از یک مدت که زمان بیشتری رو در سایت گذروندم و خودم هم هر از گاهی کامنت میذاشتم و میدیدم که چقدر زمان ازم میگیره که جز ارزشمندترین سرمایه های ما در این زندگی دنیویه، تصمیم گرفتم به احترام وقت و زمانی که دوستانم در این سایت ارزشمند میگذرونن حتما بهشون امتیاز بدم
البته که کامنتهایی که برام تاثیرگزار باشه رو امتیاز بیشتری میدم و کامنتهای تو دوست خوب و مهربونم جز این دسته کامنتهاس
هم از دیدن عکس مهربونت احساس خوبی پیدا میکنم و هم با خوندن کامنتهای توحیدیت
و از خدا میخوام که بتونم مثل تو باهاش ارتباط بیشتری بگیرم و بیشتر روی خدا حساب کنم
سلام بهار جان
چقدر کامنت تو نکته داره ،چقدر زیبا نویسی دختر
چه تجارب ارزشمندی
خدایا سپاسگزارم که به واسطه وجود دوستم بهار ،این آگاهی ها رو اینجا، در این سایت معنوی، با ما در میان گذاشتی
چقدر عالی که این همه ریزبینانه درباره باور لیاقت که یه جورایی پاشنه آشیل همون است صحبت کردی
تو واقعاً فوق العاده هستی
تحسینت می کنم،که بدون اینکه ترکی بلد باشی ،مهاجرت کردی و با تلاش و باور به خودت معلم خصوصی ریاضی شدی
رفتی توی کشور دیگه بدون اینکه کسی بشناستت، شرکت تاسیس کردی
تحسینت میکنم که زبان انگلیسی ت اینقدر فوقالعاده است که 15 تا مدرسه رو ساپورت کردی
خیلی چیزها تو ذهن من روشن شد وقتی که این جمله رو خوندم
« دچار یک سیکل معیوب شده بودم و نمیفهمیدم ، هی اعراض میکردم، غافل از اینکه این مسیله است که باید حل شود، راه حلش اعراض نیست»
چقدر درک بالایی از صحبت های استاد دارید که میدونید چطور از قانون استفاده کنید، کجا اعراض کنید و کجا مسائل را حل کنید
بقول استاد 12 قدم آشغال ها را زیر مبل نزارید و باز اینجا چقدر خوب در مورد باور عدم لیاقت توضیح دادید
چقدر افکارمون شبیه همه
من هم وقتی از کارم سالها پیش ، فکر میکردم خیلی ناجوانمردانهای بوده برکنار شدم ،دقیقاً از روز بعدش یک پانسیون مطالعاتی ثبت نام کرده ام و از 7 تا 2 بعد از ظهر آنجا می رفتم و با پشت کنکوری ها کتاب میخوندم تا احساس نکنم بیکارم،
البته که خیلی به نفع م شد ،
باعث شد احساس بد من ادامه پیدا نکنه
یه مهارت کسب کنم که ازش کسب درامد کنم
اما دلیلی که باعث انجام این کار شد همان باور عدم لیاقت بود
،که تو لایق آزادی زمانی و مکانی نیستی،
که ظرف انقدر کوچیکه که عاشق اینکه کارمند باشی،صبح بلند شی ،بری و ظهر برگردی ،هر روز ،هر روز ،در حالی که مخارجت و توقعات از زندگی خیلی بیشتر از حقوقت و محیطی که داری توش کار می کنی هست اما در منطقه امن خودت بهمون ،اینم خوبه
این مسئله مربوط به پنج سال پیشه الان تو کاری هستم که یکی از دلایلی که این کار انتخاب کردم اینه که حتماً باید آزادی زمانی مکانی داشته باشم،حتما باید مثل استاد هم مسافرت برم هم کارم رو انجام بدم
حتماً باید فرصت داشته باشم تا محصولات استاد رو کار کنم
من لایق بهترین درامد هستم
من لایق آزادی در پوشش ام هستم
کامنت های دیگه را هم که نوشتی خوندم که در مورد باور لیاقت و تمرکز روی نکات مثبت و تمرین هایی که انجام میدی نوشتی ، بسیار قابل تحسین هستی
واقعاً عالی عمل کردی و البته که نتایج گواهه
بهت تبریک میگم که انقدر عالی پیش میری
امیدوارم هرچه سریعتر در کمال آرامش و لذت برسی به آنچه لایقش هستی دوست عزیزم
بنام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام بر استادان عزیزم
چه بسیار سپاسگزارم که فایل دیگه ای به این سرعت در سایت قرار گرفته، چه بسیار سپاسگزارم که انقدر مشتاق دیدن فایل های شما هستم که تا سایت رو باز کردم و دیدم فایل جدید اومده، آنچنان با شوق گفتم آخ جوووووون که مامانم گفت چی شده!
چه بسیار سپاسگزارم که این ساحل و دریای زیبا هم جزوی از زندگی من شده و از دیدنش چقدر لذت میبرم، چه بسیار سپاسگزارم که اومدن اون جنگنده ها برای مانور باعث شد که درون به پرواز دربیاد و مثل همیشه ما رو پر کنه از صحنه های زیبا.
در مورد بازی و بازی کردن که یکی از علایق زندگی منه، من تجارب گوناگونی دارم.
مثلا خودم رو توی بازیهای کامپیوتری خیلی خوب میدونم (مثلا چند تا بازی رو روی سختتریییین مود بازی تموم کردم) برای همین خیلی اعتمادبنفس دارم توی این قضیه و خیلی راحت بازی میکنم، و اینجا خیلی هم لذت میبرم از بازی کردن و برای بازیهای جدید و چالش های جدید آماده هستم.
ولی همه جا اینطور نیستم.
توی ورزش سنگنوردی که آموزه های شما باعث شد یاد بگیرم اینجا هم از بازی کردن لذت ببرم، نیومدم مسابقه بدم که بهم مدال بدن! اومدم ورزش کنم و کیف کنم چیزهای جدید یاد بگیرم.
حالا توی بازیهای کامپیوتری که کسی کنار من نیست ببینه من چیکار میکنم یا من بقیه رو نمیبینم و راحت کارم رو انجام میدم. ولی توی محیط باشگاه این “نگاه کردن به دیگران” که از من قویتر بودند باعث میشد که ناراحت بشم از اینکه من توی این لول قرار دارم که این احساس بد باعث میشد نتونم حتی توی سطح خودم هم کار خاصی انجام بدم. و واقعا روی ذهنم کار کردم و تونستم هم دیگه توی این ورزش به دیگران نگاه نکنم و اگر هم نگاه میکنم تحسینشون کنم، تکنیکهاشون رو ببینم، تا خودم هم پیشرفت کنم و یاد بگیرم و درنهایت لذت ببرم.
حالا شرایط دیگری هم هست، یک سری بازیها برام ناشناخته ست و ازشون میترسم!
مثلا مافیا! تابحال بازی نکردم و میگم نکنه من خوب نباشم توی این بازی و گند بزنم؟ جلوی “بقیه” آبروم بره! یا مثلا پانتومیم، میگم نکنه بلدنباشم درست حسابی ادای اون کلمه رو دربیارم که بقیه بتونن حدس بزنن و گند بزنم؟
چه اتفاقی برام افتاده؟ توی پانتومیم میگفتم نه من “خوشم نمیاد خیلی” فقط حدس میزنم و مافیا رو هم اصلا تاحالا بازی نکردم.
یعنی ترسهام باعث شده اصلا بازی رو انجام ندم! یکی بازی میکنه و میترسه ببازه و میبازه، من اینجا ترسم اجازه نداده اصلا امتحان کنم که ببینم آقا شاید خوب بودی، شاید راحت بود برات؟ و درنهایت قراره لذت ببری و اوقات خوش داشته باشی
چرا اینهمه ترس؟
و چیزی که برام جالبه اینه که هرسه مورد همزمانه، یه جا اعتماد بنفسم چسبیده به سقف، یه جا تلاش کردم اعتمادبنفس در خودم بوجود آوردم و یه جا انقدر ترسیدم که قدمی براش برنداشتم! (البته که الان بهتر شدم و توی خودم این قضیه رو تقویت کردم که با این ترس کنار بیام و اومدم)
و این قدم برنداشتنه، این ایمان نداشتنه، این حرکت نکردنه باعث شده توی خیلی از موقعیت های زندگیمون کاری نکینم و بترسیم. و من چقدر موقعیت از دست دادم سر این ترسیدن، سر ایمان نداشتن به مسیر، به خودم.
خیلی جاها احساس لیاقتم رو اونطور که باید و شاید نشون ندادم، دلم میخواسته داشته باشم، ولی همزمان توی ذهنم اومده پس خواهرم چی؟ من داشته باشم و اون نداشته باشه گناه داره، و اینطوری با این باورمحدود کننده خیلی شیک و مجلسی خودم رو از خواسته م دور کردم.
همیشه میگفتم من بچه ی اولم و بچه اولا بدبختن چون همه ی امتحان ها روی اونها اتفاق افتاده. احساس میکردم یه گوشت قربونی هستم که هرکسی هرجور دلش میخواد با من رفتار میکنه.
احساس میکردم کوزتم! از بس که من بیشتر کار میکنم.(خب وقتی باور داشته باشی به چیزی اتفاق هم میوفته و برای من هم افتاده بود)
ولی زمانی که فهمیدم این باورم محدود کننده ست و داره من رو دور میکنه از مسیر، جلوش رو گرفتم، به خودم گفتم هرکسی به اندازه ای که باور میکنه و حرکت میکنه نتیجه میگیره، پس من بهتره حرکت کنم و بدست بیارم و خواهرم هم اگه روی باورهاش کار کنه قطعا میتونه بدست بیاره و اون موقع نتایجی رو دیدم
ورودی های مالی اومدن، خریدهایی که میخواستم اتفاق افتاد، چندین هدف داشتم که بهشون رسیدم،
مثلا یک پروژه گرفتم و کارفرما همون اول کار کامل پول پروژه رو بهم داد.
وقتی هم که یادگرفتم رنج و لذت چیه، دیگه کارکردن توی خونه برام زجر آور نبود و با لذت انجامش میدم و دیگه کوزتی وجود نداره، یک فاطمه ای هست که با عشق کار میکنه و لذت میبره، ظرف میشوره و از پشت پنجره ماشین های مدل بالا رو میبینه و کیف میکنه و سپاسگزاری میکنه.
استاد وقتی حرفهای شما رو گوش دادم، تا حدی که درک کردم چی میگید، اینکه من بپذیرم خودم و تنها خودم هستم که خالق شرایط زندگی خودم هستم، خودم هستم که با باورهام و کانون توجهم دارم زندگیم رو خلق میکنم، اتفاقات 180 درجه تغییر کرده.
الان کاملا واقفم که اگه چالشی دارم خودم بوجودش آوردم و تلاشم رو میکنم و برطرفش میکنم.(دیگه فکر نمیکنم که من چقدر بدبختم که این اتفاقا توی زندگیم میوفته)
یا فهمیدم که باید برای خودم زندگی کنم نه دیگران. مثلا دیگه برام مهم نیست که روی صورتم جای جوش مونده و تلاشی نمیکنم که با مواد آرایشی بپوشونمشون و بعدش مجبور باشم یه آرایش کامل انجام بدم.
یا میخوام با یکی از ترسهای بزرگم مواجه بشم که موندن توی طبیعته
هرروز فایل گوش میدم، حالم خیلی بهتره، رابطه م که عالی بود شکر خدا و الان خیییییلی بهتر از قبل هم هست.
و سپاسگزارم در مسیری قرار گرفتم که با شما آشنا شدم.
دوستتون دارم
به نام خدای هدایتگرم به سمت زیباییها
سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جون عزیزم که ایشون هم برای من استاد هستند و من بسیار از ایشون درس میگیرم و الگو برداری میکنم .
این فایل هزاران درس و نکته مثبت داره برای من که چقدر باید بیشتر و بیشتر مراقب کانون توجهم باشم .چقدر لذت بردم استاد از اون تیکه ایی که گفتید
:«ما کوری میخوندیم واسه هم چه قبل و چه بعد بازی و بعد اون باعث ناراحتیمون میشد و الان نکات مثبت همو تحسین میکنیم .»
همین ی تیکه برای من کلی درس داشت .اینکه من همیشه توی کار باهمسرم همین شرایط رو داریم و گاهی از هم میرنجیم و من امروز یاد گرفتم که مهارتهای ایشون رو تحسین کنم و مدام با خودم بگم که منم میتونم و ازشون تشکر کنم .
خدایا شکرت بابت این اگاهی
دوم اینکه استاد چقدر این ساحل زیباست مثل خود خود بهشته و مردم چقدر شاد و ازادن .
چقدر این ساحل تمیز و خوش رنگه . خدایا شکرت
سوم اینکه استاد من در مورد عدم لیاقت که فرمودین بگم که من زمانی که ازدواج کردم در رفاه کامل بودم .همسرم بشدت خوش اخلاق و صادق بود و هرچه را که اراده میکردم داشتم و استاد قشنگ این جمله رو که فرمودین که من از درون به خودم میگفتم من چه کار خوبی کردم که پاداشش شد این همه خوشبختی .من کجا و اینهمه خوشی کجا .
استاد اونزمان (17سال پیش)من با قوانین اشنا نبودم ،اما همیشه اون احساس برای من زنده هست تا اینکه امروز این فایل رو دیدم و اینکه فهمیدم این پاشنه اشیل منه .
بعد از گذشت چند ماه همسر من به دام اعتیاد افتاد و تمام اون روزها و داشتنش برای من شد رویا .امروز فهمیدم که باور عدم لیاقت من بود که با من و خوشبختی من اینکار رو کرد .به لطف خدا سالهاست که به پاکی رسیده و امروز از انجمن کفتید و اینکه خود من هم در این انجمنها بودم و واقعا همینه که مافقط باید در لحظه باشیم و از زندگی لذت ببریم .
واقعا زندگی چیزی نیست جز لذت بردن از نعمتهای کوچیکمون .اگر بدونیم که انسانهایی هستند که ارزو دارند که همین نعمتهای به ظاهر کوچیک رو داشته باشند اونوقت بیشتر قدر دانش میشیم .
استاد من هم قبل از اینکه به این آگاهی ها برسم از هیچ نعمتی لذت نمیبردم اما الان برای خودم چای تازه دم میکنم و باهمون به احساس عالی میرسم .
استاد یکی از مواردی که بشدت در خوب کردن حال من کمک کننده هست تماشا کردن آدمها از پنجره هست .من عاشق این کار هستم و بسیار لذت میبرم .
افرین به مریم حون و استاد عزیزم میگم که به این حد از توانایی رسیدن که اینقدر عالی بازی میکنید .
واقعا که شما فرشته هستید که اینقدر عالی از زوایای مختلف به مسائل نگاه میکنید و به نتایج عالی میرسید .
استاد من ایمان دارم که من روزی دراین ساحل زیبا و تمیز و جادویی شما عزیزان دل رو ملاقات میکنم و از دستاوردام واستون میگم .
عاشقتونم.
تاریخ1402/02/24