live | رعایت قانون تکامل = هموار شدن مسیر رشد - صفحه 10 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/09/abasmanesh-9.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-10-02 02:14:202024-10-02 05:37:38live | رعایت قانون تکامل = هموار شدن مسیر رشدشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام بر همه عزیزان
گام دوازدهم خانه تکانی ذهن
خدا رو شکر که منو تا این قسمت هدایت کرد
استاد رنگ چسماتون همرنگ کلاهتونه (ایموجی چشم قلبی )
اینو ابتدای هرچیزی بگم دیروز با گوش دادن اون لایو قبلی فوق العاده گام یازدهم اینقدر حس و حالم خوب بود که با وجود اخبار های منفی که پیچیده بود هیچ گونه نگرانی نداشتم و حتی آگاهانه ذهنم و کنترل کردم و اعراض کردم این خیلی حس خوبی بود برام و گفتم که بگم اینجا
تکامل به معنای زمان بیشتر برای رسیدن به خواسته ها نیست بلکه آمادگی داشتن برای خواسته هامون هست
خیلی روی این موضوع کار کردم تا همین یه جمله تون و بتونم درک کنم قبلا یادمه همیشه برام سوال بود و فایل های مشابه ش وخیلی گوش میدادم کلی مثال میزدم برای خودم تا اول بتونم بفهممش بعد به مرحله اجرا در بیارم نمیدونم به مرحله اجرا رسیده در من یا نه ولی همین که فهمیدمش برام خیلی پیشرفت بود
حرص و طمع بزرگترین اسلحه شیطانه
طمع یعنی همون کمبود یعنی من تو ناخوداگاهم میدونم هرچیزی که براش طمع دارم شاید تموم بشه برای همین از داشته م لذت نمیبرم و طمع میکنم و میخوام بیشتر و بیشتر و داشته باشمش یادمه وقتی تو پارچه فروشی کار میکردم بهم این امکان و داده بودن گاهی چند متر پارچه بردارم حالا یا رایگان یا اینکه فاکتور میزدن آخر سال از حساب کتاب هایی که برای حقوق میکردیم کم میشد اگه خیلی تعدادش یا متراژ و یاردش زیاد میشد اگه نه که اصلا نمیزدن تو حسابم یه دوره ای اینقدر پارچه های خوشگل اوردیم که من براش مدلی نداشتم فقط پارچه ها رو میوردم بقول خواهرم کلکسیون پارچه داشتیم و میوردیم همه رو هم تلنبار میکردم گاهی یا مدلی براش نداشتم یا خیاطم سرش شلوغ بود و دیگه بعدها میگفتم اشکال نداره میارم بعدا براش مدل پیدا میکنم حالا که این مدله هست یوقت تموم نشه یبار تو همین الکی اوردنا یکسال بود پارچه دستم موند و مدل براش نداشتم و سال بعدش اون جنس و اون رنگ و یه مشتری در به در دنبالش بود و میومد هرروز میرفت رو مخ مدیرم و اونم میگفت ندارم میدونی چیه؟ مشتری میگفت داری انبار کردی نمیخوای بدی بمن چون چکی بود و مدیرم گفت اینقدر رو مخمی که اگه داشتم میدادم بهت فقط بری اونم میگفت بابا میخوام بهش نمونه بزنم دو یارد بده اصلا یزید و ازین حرفها خلاصه پریدم وسط مکالمه شون و گفتم من ازش خونه دارم میخواستم باهاش مدل بزنم که هنوز مدلمو انتخاب نکردم و مشتری خوشحااال مدیرم خوشحال ازینکه من کمکی بهش کردم گفتم فقط کمه ها گفت باشه اندازه مصرفی خودت و بردار هرچقدر موند بیار برای من پولش و نقد به شما میدم و ازون موقع دیگه پارچه هایی که خیلی فروش میرفت و من اگه واقعا براش مدلی نداشتم نمیوردم و حداقل نصفی از پارچه های قبلی م دادم خیاط برام بدوزه که جلوی یه نشتی رو بگیرم بعدها فهمیدم اسمش طمعه
وقتی تکامل رو طی کنی ظرفت پر بشه رشدت سرعتش تصاعدی میشه
وقتی این موضوع رو تو ذهنم حل کردم کم کم عجله و نگرانی از زندگیم حذف شد ریشه کن نشد طبیعتا ولی اینقدر کم شد که گاهی فکر میکنم نیست گهگاهی هم عجله و نگرانی درباره موضوعی میاد سراغم و طبیعی میبینمش اما نمیزارم در من رشد کنه و ریشه بگیره دوباره چون نتایج تصاعدی رو دیدم
اگه هدف زندگی رو بهتر درک کنی تصمیم گیریت بهتر میشه و قانون تکامل و درک کنی از مسیر لذت میبری چون کل هدف زندگی لذت بردنه
اینقدر برای این فایل مثال ها و تجربه ها گفتین که من فقط گوش میدادم تایید میکردم برای ذهنم و لذت میبردم ازینکه قانون رو چطور در زندگیتون اجرا کردین و همش به ذهنم میگفتم ببین مثل استاد باش زندگی رو این مدلی برو جلو نتیجه این مدلی رو میگیری و ازتون واقعا سپاسگزارم استاد خوشتیپ من
از شما و مریم جان و تمامی بچه های سایت که در کنار هم داریم رشد میکنیم
دوستتون دارم
خدایا بینهایت شکرت
سلام
در هر کاری باید با صبر تکامل رو طی کرد اگر در هر مسیری که هستیم عجله داشته باشیم مطمئنا آرامش نخواهیم داشت وقتی آرامش نداریم پس حس خوبی هم وجود نداره و بدون حس خوب پس قانون حس خوب = اتفاقهای خوب برای ما کار نمیکنه
من بارها تجربه کردم هر وقت عجله داشتم هر وقت از پله اول خواستم بپرم چند تا پله ی بالاتر متاسفانه به هدف نرسیدم
یاد بازی مارپله میوفتم که چطور جهشی میرفتیم بالا و از بالا گاهی یه خونه دوتا خونه مونده به برنده شدن سر میخوردیم به خونه های اول
همه جا باید تکامل طی بشه
سه سال پیش که میخواستم مغازه بزنم اومدم دو تا وام گرفتم مغازه بزرگی هم اجاره کردم کلی هم خرج دکور شد کلی هم اجناس اعتباری وارد مغازه شد
و نتیجه این که بدهکار شدم و کلی مسائل ناخوشایند
البته در این پیش آمد چند تا تجربه کسب کردم که واقعا خوب بود و بهترین درسی که تو این مسئله ها
گرفتم این بود که واقعا هیچی نمیفهمم و باید برم و روی خودم کار کنم
و خدا رو شکر که با این خانواده عالی آشنا شدم
همیشه این آیه میاد جلو چشمم
در دل هر سختی آسانی است ، بدرستیکه در دل هر سختی آسانی است
خدایا خیلی سپاسگزارم از صمیم قلبم
استاد سپاسگزارم
خانم شایسته سپاسگزارم
دوستان خوبم سپاسگزارم
با نام و یاد خدا
خانه تکانی ذهن گام دوازدهم
استاد عزیزم از اینکه تکامل رو همیشه به ما یادآوری میکنین ازتون ممنونم.
فهم مطلب راحته اما در عمل اعتراف میکنم که ذهن چموش رو سخت میشه رامش کرد.
یکی از مکالمات هر روزه من با ذهنم اینه: اون آدم سالهاست تو این کاره، تو هم باید تکاملت رو طی کنی و برسی به اونجایی که این آدم الان هست.
چون ذهن همیشه میخواد به ما استرس بده و ما رو به هول و ولا بندازه.
و منی که قانون تکامل رو میشناسم باید این ذهن رو قانع کنم.
واقعا ذهن نقش بچه سرتقی رو داره که هی حرفش رو تکرار میکنه، و من مثل والد عاقل و صبور باید مدام براش توضیح بدم که بچه عزیزم قانونی هست به نام قانون تکامل. باید دوره ابتدایی رو بگذرونی، جمع و ضرب و تقسیم رو یاد بگیری، معادلات رو حل کنی تا برسی به انتگرال.
حتی گاهی تو درک مفاهیمی که شما توضیح میدید هم یه جاهایی ذهنم قفل میکنه. اونجاست که میفهمم درک اون مطلب مال چند مدار بالاتره، اما ذهنم گیر میده که نه تو اگه این یکی رو نفهمی پیشرفت نمیکنه و من باز باید براش توضیح بدم که اگه تکامل رو درست طی کنی میری به مدارهای بالاتر و درکت بیشتر میشه، الان وقتش نیست.
یا بازم میاد نتایج دوستانم رو میبینه و مقایسه میکنه و میگه ببین اینا دارن چقدر خوب رو خودشون کار میکنن. بازم باید تکامل رو بهش یادآوری کنم.
من فکر نمیکنم روزی بیاد که ما بتونیم بگیم تکامل رو به درستی فهمیدیم و به درستی داریم اجراش میکنیم. چون شیطان همیشه از این راه به ما حمله میکنه. اما ما میتونیم هر بار دستش رو بخونیم و تو قانون ماهرتر بشیم.
و قانون تصاعد هم بسیار برام جالب بود. وقتی به دور و اطرافم نگاه کردم و افراد موفق رو دیدم، متوجه شدم همشون تا یه جایی پیشرفت محسوسی نداشتن و یهو ترکوندن. اینجا جاییه که همه میگن طرف شانسش گل کرد و دیدی یهو چه پیشرفتی کرد؟
من باید تکاملم رو با احساس خوب طی کنم و ظرفم رو آماده کنم.
سوت زنان از توی جاده جنگلی پیش برم به سمت اون دودی که از دور میبینم و از مسیر لذت ببرم و یهو میبینم رسیدم به اون کلبه جنگلی که دودکشش رو از تو جاده میدیدم و یه نهر که از وسطش رد میشه و مرغ و جوجه های قشنگی که توش زندگی میکنن و هزار تا نعمتی که توی کلبه در انتظارمه.
به نام خدای هدایتگر
هر وقت اسم تکامل رو میشنیدم میگفتم باید زمانی بگذره تا به خواسته ام برسم
ولی امروز فهمیدم تکامل یعنی زمان طولانی گدشتن نیست
تکامل یعتی با لذت مسیر رو طی کنی
عجله نداشته باشی
حرص نزنی
سال پیش میخواستیم ماشینمون رو عوض کنیم تکامل رو طی نکرده بودیم و از پراید میخواستیم یه ماشین خوب داشته باشیم
من همه طلاهای رو فروختم و کلی بدهکار شدیم و جقدر بعدش استرس و اذیت
و این موضوع برای من درس داشت و سعی کردن درسش رو یاد بگیرم و تو کارهایی که میبینم از پسش برنمیام و در حد توانم نیست قرض نکنم
چند مدت پیش ایده به ذهنم اومد که مغازه ای که تو خونمون هست رو راه بندازم با یه مقدار پولی که داشتم
و بعد آروم آروم گسترش بدم
اولش خوب بود اما بعدش میدیدم کار پولش جور نمیشه میخواستم یه پولی از خودم تعریف کنم و یکم جنس بیارم
تو این افکار بودم که این گام رو دیدم
و فهمیدم اکه این کار تکامل خودش رو طی نکنه و من بخام از بیرون بهش تزریق کنم از اون مسیر اصلی خارج میشم و شرایط از همینم بدتر میشه
من باید با تغییر باورام از این مسیر لذت ببرم و عجله نداشته باشم
سلام سلام
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی مهربان و دوستان هم فرکانسم
استاد جان سفرتون پر از خوشی برای خودتون و ما باشه
من کل زیبایهای آمریکا رو با دوربین زیبای شما دیدم
استاد عزیزم تو فایل ثروت از لایو نوزده صحبت کردید و من تصمیم گرفتم تا زمانیکه این فایل رو هم گوش ندم و کامنت نذارم نرم سراغ فایل هفده و خداروشکر تعهدم رو انجام دادم
خلاصه ی لایو نوزده
این فایل در مورد قانون تکامل و تصاعد هستش
استاد جان من تو این فایل قانون تصاعد رو فهمیدم و سعی میکنم هر بار بهتر قانون تکامل و تصاعد رو درک کنم
کل زندگی و تمام موجودات همگی قانون تکامل رو طی کردن
قانون تکامل در مورد همه چیز صدق میکنه
قانون تکامل به این معنی نیست که زمان بیشتری میبره که ما به خواسته هامون برسیم بلکه تکامل به این معنی هست که وقتی ما آماده بشیم به خواسته هامون میرسیم شاید اول یکم زمان ببره و طول بکشه ولی وقتی ما آماده بشیم خواسته ها پشت سر هم اتفاق میفته
ما نباید عجله کنیم به قول قران حرص و طمع بزرگترین اسلحه ی شیطانه
وقتی آروم باشیم و ایمان داشته باشیم به فراوانی زمان فراوانی مکان فراوانی رو در همه چیز ببینیم بیشتر از مسیر لذت میبریم
این که شما میگفتید تکامل من همیشه ته ذهنم این تکامل به معنی زمان بیشتری لازمه بود و با گوش دادن به این فایلها فهمیدم که اصلا ارتباطی با زمان نداره و این تکامل در مورد منه که چقدر من تکامل خودم رو طی کردم و چقدر تغییر کردم وقتی من تغییر بکنم اتفاقات تغییر میکنه و هرچقدر من بیشتر تمرین کنم و بیشتر تغییر کنم سریعتر آگاهانه و ناخودآگاه درست عمل می کنم اینجوری مثل خودتون بگم سعی میکنم آگاهانه درست عمل کنم و تغییر بدم خودمو بعد خواسته ها به وجود میاد بعد قانون تصاعد و وقتی میوفته روی دور و وقتی بدن آماده میشه دیگه قانون تصاعد و سرعت رسیدن به خواسته ها بالاتر میره چون من آگاهتر شدم و سعی میکنم هربار بهتر و بهتر بشم
اگر عجله نکنم و بزارم تکاملم طیبشه بعد سرعت رشد خیلی بالاتر میره
باید کاری به دیگران نداشته باشم و خودم رو با دیگران مقایسه نکنم و هر روز خودم رو با خودم مقایسه کنم و سعی کنم هر روز بهتر و بهتر بشم و هر بار یک قدم جلوتر برم به قانون تصاعد میرسم و سرعتم بیشتر میشه
استاد جان این حالت که من یا اطرافیانم فکر می کردیم که باید زجر بکشیم تا به جایی برسیم و یا وقتی به جایی رسیدیم میگیم خوب من زجر کشیدم حقم بود به اینجا برسم خیلی تو من وجود داشت
وقتی این فایل روگوش دادم و شما گفتید این طرزفکر اشتباه گفتم خدایا من کجای کارم
وقتی من میتونم به راحتی به خواسته هام برسم با کنترل ذهنم
من قبلا قانون رو بلد نبودم به همین خاطر اون طرز فکر اشتباه روداشتم ولی وقتی قانون رو بدونم و درکش کنم و بهش عمل کنم به خواسته هام به راحتی میرسم
اصلا مهم نیست که کی چه شغلی داره و چکارس یا بیرون از من چه اتفاقی داره میفته بلکه فرکانس های منه که اتفاقات رو به وجود میاره و من با افکارم و با باورهام زندگیمو خلق میکنم و اصلا مهم نیست بیرون از من هر کسی چکارس یا چه اتفاقاتی میوفته
وقتی آدم خدارو قبول می کنه دیگه تاثیر گذاری عوامل بیرونی کمرنگ میشه
وقتی من باور کنم که عوامل بیرونی در زندگی من تاثیر نداره این یک باور توحیدیه و به خدا نزدیک تر میشم
مهم اینه که من قدرت رو به کی میدم خدای من من این جمله رو با تمام وجودم حس کردم یه زمانی بود که هر کسی به شکلی تهدیدم میکرد و من همون لحظه به خودم میگفتم قدرت خدای من بیشتر از قدرت این بنده های خداس و چقدر زیبا خداوند تو یک روز کل زندگیم رو بهتر کرد و کل اون ادمها از زندگیم به راحتی حذف شدن خدایا شکرت
قدرت خدا و ثروت خدا تو زندگی من بیشتر از هر کس و هر چیزی در زندگی منه
هر کسی هرکاری میکنه تو زندگی من تاثیری نداره و من با افکارم و با باورهام و با فرکانس خودم زندگیمو خلق میکنم
تا زمانیکه ذهنم و باورهام و شخصیتم رو شخم نزنم و تغییرش ندم نتایج به وجود نمیاد
پس من با توجه کردن به خواسته هام و صحبت کردن در مورد خواسته هام با تجسم کردن درموردش و با فکر کردن بهش و با در مسیرش قدم برداشتن وحرکت کردن در مسیرش و توکل به خدا به هر آنچه که میخوام به راحتی میرسم چون قدرت و ثروت خداوند در زندگی من بیشتر از تمامی عوامل بیرونی منه
خداروشکر که این کامنت رو نوشتم
ان شالله در پناه خداوند همیشه شاد سالم ثروتمند و سعادتمند در دنیا و اخرت باشید
سلام به استاد عزیزم
در حالی دارم این متن رو مینویسم که دیشب کل رسانه ها پر شده بود از پونزی که میلیاردها دلار به جیب زده و متواری شده
خود من ضربه شدیدی از جریان پونزی خوردم و این تجربه باعث شد تا به درک بهتری از صحبت های این لایو ارزشمند برسم
وقتی در دام حرص افتادم و نخواستم که تکامل رو رعایت کنم ، گول شیطان رو خوردم که وعده حرص و طمع رو بهم داد و چنان زمین خوردم که بعد از چند سال تازه تونستم به صفر برسم
هر چقدر من وعده فراوانی فرصت ها و فراوانی نعمت های خداوند رو باور کنم ، کمتر در مدار این اتفاقات و حتی اخبارهای مربوط به این مسئله قرار میگیرم
من باید متعهدانه روی فراوانی کار کنم ، چرا که هزاران بار خلافش رو شنیدم ، هزاران بار شنیدم که فرصت محدوده ، شانس یه بار در خونه ات رو میزنه
استاد جان ، کار کردن روی دوره روانشناسی ثروت ، برای من بی نهایت مفید و موثر بوده ، یکی از نتایج بسیار عالی که برام داشته این بود که برای اولین بار در عمرم تونستم با استفاده از درآمد خودم ، خونه ای رو بگیرم و حتی تجهیزش کردم … بی نهایت بابت این اتفاق خوشحالم .
جدا از احساس خوبی که دارم ، اعتماد بنفسی که در من شکل گرفته خیلی ارزشمندتره
من قدردان خداوند مهربانم که به من فرصت تغییر داد و سپاسگزار شما و مریم نازنینم هستم که این فضا رو برای ما دانشجویان باز کردین و انقدر زیبا و ساده قوانین رو توضیح میدین
آمریکا میبینمتون
به نام خدای مهربان و روزی رسان
گام دوازدهم
سلام و احترام
یه موضوعی رو من بگم :
وقتی باورهات خیلی ایراد داشته برای رسیدن به خواسته هات توی یک مسیری میوفتی که همش سگ دو زدن و تقلی و زجره و خب توی این مسیره عده ی زیاد دیگه ای هم هستن که حرف های تو رو تایید میکنن ،، چون اونا هم همین مسیرو رفتم و مثلا میگن اره دیگه مملکت همینه و فلان و بهمان..
بعد میدونی من برداشت اشتباهی داشتم ؟؟ من با خودم فکر میکردم خب اوکی من میام روی باورهام کار میکنم بعد همین مسیری که اینا رفتن رو میرم ولی چون من قانون رو بلدم و من چون باورم خداگونه شده دیگه این مسیری که من توش هستم شکلش واسه من فرق میکنه و همین مسیره واسه من تغییر شکل میده !!!!
چقدرررر برداشت غلطی …
موضوع اینجاست وقتی میام روی باورهام کار میکنم توی اون مسیر قبلی قرار نمیگیری اصلا !! وارد یک مسیر جدید میشی !!! و بعد دیگه توهم نمیزنی که توی همون مسیر قبلی باشم ولی اونجا یه جور دیگه میسه واسه من !!!
مثلا تا زمانی که من باورم اینه توی این مملکت نمیشه و همه چی پارتی بازی چه اتفاقی میوفته ؟؟
وارد مسیری میشم که ادم هایی رو میبینم که حرف های من رو تایید میکنن
و با تغییر باورها چه اتفاق میوفته ؟؟
وارد مسیر جدیدی میشم که راحتتر از مسیر قبلیه و ادم هایی رو اونجا میبینم که حرف های من رو تایید میکنن ..
ولی من با خودم اینجوری باور داشتم که :
خب موفق شدن خیلی سخت و زجر اوزه و توی این مملکت همه چی فلان و بهمانه .. خب این باور باعث میشه همه ی اینا رو تجربه کنم دیگه … بعدش من فکر میکردم میام روی باورهام کار میکنم و همین مسیر سخت و پر تقلی واسه من یکی یه جور دیگه میشه و بقیه که توی همین مسیر هستن و منم توی همین مسیرم بهشون میگم هه هه هه خاک تو سرتون شما باوراتون ایراد داره بدبختا
چقدر واقعا این طرز فکر احمقانس خخخخخخخ
اقااااا با تغییر باورها وارد مسیر جدیدی میشوم که تجربیات جدید و راحتتری از قبل وارد زندگی من میشود و مسیر عوض میشه،، اتفاقات و شرایط عوض میشه… نه اینکه همون شرایط قبلی باقی بمونه و بعد من توهم بزنم من باورهاممم عوض شدن !!! و من وارد مسیر جدیدی میسم که بقیه اون مسیر رو به خاطر باورهای محدود کنندشون نمیبینن !!!
و هر چقدر باورها بهتر بشن،،، مسیر جدید روان تر و ساده تر و راحتتره .. نه اینکه توی همون مسیر قبلی باشی و فکر کنی این مسیر قبلی راحتتر میشه.. نه نه مسیر عوض میشه !!
مثل چی میمونه ؟؟
مثل این میمونه از نقطه آ میخوای بری ب .. و کلی مسیر هست که تو رو از آ به ب برسونه … اونایی که باورهایی محدود کننده و غلط زیادی دارن برای رسیدن به نقطه ی ب ،، کلی زجر و تقلی و سختی میکشن به خاط عدم درک قانون خصوصا قانون تکامل…. یعنی این ادم ها از آ شروع به حرکت حرکت کردن و با نهایت زجر با درصد خیلی خیلی پایین یه عده شون به ب رسیدن و بعد همین ها برای افرادی که در نقطه ی آ هستن و وارد ابتدای همین مسیر شدن تعریف میکنن خیلی سخت بود ،، خیلی زجر بود.. موفقیت خیلی سخته .. واردش نشو.. بی خیال شو.. هدفتو بیخیال شو.. ما به سختی زنده موندیم .. ارزوهات رو رها کنن !! راهی نداره .. خیلی سخته !!!
ولی غافل از اینکه مسیر های زیاد دیگه ای هم هستن و اون هایی این مسیر رو میبینن و وارد ابتدای اون مسیر میشن… خیلی مهمه که از کلمه ی ابتدای مسیر استفاده میکنم دقت کنید به این نکته که ذهنیت بهتری و باورهای بهتری دارن و بعد از همون ابتدا توی مسیری هستن که خیلی اسون و لذت بخش و شیرینه و بعد این ها میرن برای اون عده ی اندکی که توی ابتدای این مسیر هستن تعریف میکنن که واااااووو بسیار بسیار لذت بخشه ،، حتما این راه رو ادامه بده .. خیلی اسونه .. خیلی شیرینه .. ما تجربش کردیم.. پر از عشق و لذت و سادگیه و ثروت و فراوانیه !!!
نکته ی مهم اینه که اگر باورها درست باشن از همون ابتدا مسیر موفقیت لذت بخش میشه و ادم هایی رو میبینیم که از تجربیات شیرین خودشون برای ما تعریف میکنن … و اگر مسیری که توش هستیم سخت و زجر اوره این به این معنی نیست تنها راهش همینه و راه دیگه ای نیست .. بلکه راه های زیاد دیگه ای هم هستن ولی من نمیبینمشون به خاطر باورهام !!! پس اگر زندگیم سخته . مسیر سخته . نباید بپذیرم همینی که هست و نباید بگم توی این مملکت نمیشه.. اینا چرت و پرته .. باید بگم راه داره .. ولی راهش رو من هنوز پیدا نکردم .. حتما یه راه اسون دیگه هم هست.. نه اینکه همین راه سخته واسه من اسون میشه ..نه نه .. من میرم توی مسیر اسونه و بقیه توی همون مسیر سخت قبلی میمونن به خاطر باورهاشون !!!!
پس زجر کشیدن لازمه ی موفقیت نیست… بلکه زجر کشیدن نشان دهنده حماقت و باورهای مخربه
یکی از مهمترین باورهایی که افراد رو و من رو در سختی و تقلی قرار میده باور احساس عدم لیاقته که این باور خودش رو در رعایت نکردن قانون تکامل نشون میده !!!
انسانی که خود ارزشیش زو وابسته به مدارک مختلف و تحصیلات و موفقیت ها و تایید دیگران و جلب توجه میکنه وووو .. رفتاری که از خودش بروز میده اینه که هی میخواد زودتر به این مدارک و موفقیت ها و تحصیلات وووو برسه تا روی بقیه رو کم کنه ،، تا شعاف کنه ،، تا احساس ارزشمنده و بعد پدر خودش رو در میاره و بعد با زجر تقلی و اسیب روحی و عاطفی و جسمی به این موفقیت ها شاید برسه و بعد احساس پوچی میکنه و به خودش میگه که چی !!! هیچی اینجا نیست،، پولی در کار نیست.. !!! اره بقیه راست میگفتن توی این مملکت همه چی پارتی بازیه و مملکت خرابه !!
این همون باور احساس عدم لیاقته که ادم رو میبره توی مسیری که بقیه ی ادم هایی که اون ها هم احساس عدم لیاقت توی وجودشون هست و یا باورهای تقریبا یکسانی با تو دارند حرفات رو تایید میکنن !!! میگن ازه ما هم پدرمون توی این مملکت خراب شده درومد !!
ولی اونایی احساس لیاقت و ارزشمندی دارن ،، این باور و این طرز فکر اون افراد رو وارد مسیر پر از تحربه های شیرین و لذت بخش و اینا میکنه و توی این مسیر هم ادم هایی هستن که اون ها هم احساس لیاقت دارن و حرفات رو تایید میکنن.. چون این ادم شعاف نمیکنن،، دنبال مدرک گرایی نیست.. عجله نمیکنن،، حرص نمیزنن،، طمع نمیکنن،، جلب توجه نمیکنن،، به شهرت نمیچسبن،، دنبال تایید دیگزان نیستن و بعد مسیری که توش هستن خیلی راحت و لذت بخشه..
و بعد میدونی چیه؟؟
اون ادمایی که احساس عدم لیاقت و یا باورهای نادرست و محدود کننده دارن به این افراد حسادت میکنن و میگن هه هه اینا پارتی دارن،، اینا دزدن،، ووووو یه مشت چرت و پرت !!! و به خاطر باورهای غلطشون و جنس تجربیاتشون از اون مسیر سخت و زجر اور ،، این مسیر لذت بخش رو اصلا نمیبینن !!
من خودم خیلی از احساس عدم خود ارزشمندی و عدم رعایت تکامل ضربه خوپم !! فکر میکردم چون استاد عباس منش اون شرایی خیلی سخت رو موقعی که به تهران مهاجرت کرد تجربه کرد و بعد اینجوری موفق شد و خب الان حقشه دیگه… پس منم باید اگر میخوام مثلا موفق شم و یا مثلا مهاجرت کنم باید اینجوری پدرم دربیاد و زجر بکشم و بعد اینجوزی موفق شم و بگم اون وقت به خودم بگم اره منننن حقمه !!!
چون نمیتونستم و هنوزم نمیتونم تصور کنم که خب قطعا خیلی راه ساده تر و اسون تری هم هست و بعد اون وقت به خودم میگم خب اره من حقمه !!!
موفق باشید
خدایا شکرت
به نام خداوند بخشاینده و مهربانم
سلام ب استاد عزیز، خانم شایسته نازنین و دوستانم
رعایت قانون تکامل، استادجان دقیقا همون حرفی ک شما زدین، شما نمی دونید حرف هاتون چقدررر از ضررها جلوگیری کرده برای من یکی، خیلیا همین تجربیات رو باید کسب کنن ولی بعد از کلی چک و لگد خوردن و ضررهای مالی و روحی روانی. و من همیشه گفتم خدایا من چه خوشبختم ک هدایت شدم ب این مسیر راست.
نمونه قانون تکامل برای من، شروع بیزنس مغازه داری بدون هیچ تجربه ای بعد خروج از کار اداری، من هیچ تجربه ای نداشتم، کسب و کار بلد نبودم، مشتری مداری، کاسبی، قیمت گذاری، تهیه کردن جنس، حتی پول جنس هم نداشتم.
یادمه من با 2 ردیف از قفسه هام شروع کردم، چون پول خود مغازه معجزه وار جور شده بود جوری ک من اصلا نفهمیدم چی شد ک خواسته آزادی زمانی ام خواسته کار کردن برای خودم ب این زودی محقق شد، اونم نتیجه و پاداش شجاعتم و خروج و استعفا از کارم بود.
یادمه اولا مشتریا میگفتن آخییی چرا جنس نمی ریزی اینجوری ک کارت پیش نمیره، حتی کلی از اطرافیان پیشنهاد دادن ک بهت قرض بدیم جنس بخر گفتم نه ممنون، و قبول نمی کردم، با وجود سوسه های زیاد ولی خدا آرامش و سکینه اش رو ب قلبم وارد میکرد و راه و روش درست رو بهم گوشزد میکرد. خودش مشاورم بود، رئیسم بود، مشتری بود برام، حتی برای همون اجناس کم من مشتری می فرستاد و نوری در قلبم می تابوند.
بله دقیقا عزت نفسی ک من ساخته بودم از خودم نزاشت حرف مردم برام مهم باشه، نزاشت من طمع کنم و قرض بگیرم، حتی مسخره میشدم ک چی با این جنس نشستی الکی تو مغازه ات، ولی بعد ب خودم گفتم تو جنس بیشتر برا چی میخوای؟ مگه خوشبختی برات عدد تو حساب بانکی یا فروش زیاده؟ میدونی چه نشتی انرژی ای می گیری وقتی قرض میکنی، چه حجمی از افکارت درگیر پس دادن اون پول میشه و این احساس بد برات اتفاقات بد رو رقم میزنه. دیدم آقا مردم و ولششش کن بزار فکر کنن من فروش کم دارم، من رفته رفته جنسام زیاد شد و مشتری های ثابت و باکیفیت داشتم، با همون پولی ک میساختم کارتن های کوچولو کوچولو جنس سفارش میدادم. و اینطور شد ک توی یک سال من کلیییی تجربه کسب کردم، کلی مولد بودم و ثروت خلق کردم، درس های زیادی گرفتم، تقوا، صبر، عجله نکردن، دیدن خداوند در تک تک مشتری ها، کار کردن روی باورهای فراوانی و شکستن مقاومت های ذهنی ام در مورد باورهای محدودکننده و فقر، نتیجه تقوا رو دیدم، نتیجه ایمان رو دیدم، و…. اینا برای من مهم بود، میدونستم متعلق ب این مکان نیستم ولی میگفتم تو قراره اینجا درس یاد بگیری، شده بود کتابخونه ام مدام تو سایت بودم، قرآن میخوندم، می نوشتم.
این روزها هم دارم تحویل میدم مغازه رو و وارد حیطه ی دیگه ای میشم، و بله استاد زندگی برای من هم کسب تجربه است، دوست دارم انقدر ب تجربیات زندگیم اضافه کنم تا وارد مسیر عشق و علاقه ام بشم، با اینکه بقیه میگن چرا تو یه جا بند نیستی ولی من میگم من باید از مسیر عشق و علاقه ام مولد باشم، مهم رضایت خودم از زندگی عه، من خودم باید راضی باشم از کاری ک میکنم. باید روزهام با ذوق و شوق بیدارشم و این حس زنده بودن در من جریان داشته باشه. زندگی برای من فقط پول بدست اوردن نیست، هی بدوئم بدوئم ک عدد حساب بانکی ام بره بالا؟ پس من زندگی کردم آیا؟ من باید از مسیر یونیک خودم ثروت خلق کنم.
الانم ک دارم برنامه نویسی رو یاد می گیرم، منی ک هیچی از کد زدن بلد نبودم و کل عمرم متنفر بودم، ولی هدایت گفت باید اینو یاد بگیری، خیلی ب این حرفای شما احتیاج داشتم، باید آرام آرام و با ب یاد اوردن قانون تکامل استمرار هر روزه توی مسیر یادگیری ام داشته باشم، از همون اول سنگ بزرگ برندارم نگم چه فایده و ب نتیجه نهایی فکر نکنم فقط بدونم الان این قدم ب من گفته شده، من کاری ب آینده نداشته باشم. اونو بسپرم ب خدا، تا وقتی این قدم رو تموم نکنم و ایمانم رو نشون ندم قدم های بعدی ب من گفته نخواهد شد.
من هم ب سختی مسیر اعتقاد ندارم، و میگم مسیری ک با هدایت خدا پیش بره سخت نیست، چرا این مسیر ایمان میخواد شجاعت میخواد حرکت کردن میخواد، بالا رفتن از یه پله میخواد، باید لیمیت هات رو افزایش بدی، ولی سخت نیست فقط همت میخواد، اگه خودت رو لایق یه زندگی خوب و باکیفیت میدونی پس باید براش حرکت کنی، پس اون شرایط ایده آل تو ذهنت بشه اهرم لذتت ک طبق قانون عمل کنی و ب خودت سخت نگیری و توی هر شرایطی بتونی ب جنبه مثبت روزت توجه کنی، ینی فقط اگه من بدونم همه چیز فقط و فقط کنترل ذهنم هست دیگه کار تمومه ولی من قانون ب این سادگی رو فراموش میکنم، و اجازه میدم شیطان با نجواهای پوچش منو بترسونه و الکی همه چیز رو گنده کنه، واقعا چرا انقد سخت می گیرم گاهی، فقط باید رها باشم و تسلیم، چرا می چسبم ب زندگی دنیا و انقدر ابدی می بینم همه چیز رو.
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 13 بهمن رو با عشق مینویسم
صبح که از خواب بیدار شدم دفتر تمرین ستاره قطبیم رو برداشتم تا بنویسم
چند سطری نوشتم و حس کردم دوباره باید تو نوشتن تمرین یه سری تصمیمات دیگه بگیرم که برای خودم و ذهنم هموار تر بشه
چون حس کردم صبح ها به خاطر نوشتن در دفتر ، کمی تعلل میکنم در بیدار شدن ، و انگار نوشتن بعد از بیدار شدن برای ذهنم سخت بود
بالاخره دیگه بعد اون همه تلاش برای شناختن خودم ،خودمو میشناسم و میدونم دلیل تعلل هام یا چیزهای دیگه چیه
بعد من اومدم گفتم یه کاری میکنم که نوشتن تمرین ستاره قطبی برام لذت بخش بشه
اومدم تو گوگل درایوم که قبلا هم چند تا از خواسته هامو که تو رد پای 7 بهمن در مورد ستاره قطبی نوشتم ،رو کپی کردم
و بعد شروع کردم به خوندن و تصور کردن
وقتی داشتم میخوندم ، خیلی برام راحت بود و حتی راحت تجسم میکردم
بعد حس کردم که به اون خواسته ها که نوشتم ، باید بعد اونا که همه یاد خداست ، شروع کنم خواسته هامو اضافه کنم
روز 7 بهمن تو رد پام نوشتم که خواسته های دیگه ام رو نمینویسم ،اما امروز حس کردم باید هر دو رو بنویسم ،اما اول باید خدا باشه
و نوشتم که مثلا من امروز چیا میخوام و تجسم کردم و لذت بردم
و به وضوح دیدمشون
مثلا من تجسم کردم که استادم برای تابلویی که من میخوامشروع کنم به من کمک میکنه و اطلاعاتی که لازمه من داشته باشم رو بهم میگه و کلا درمورد نقاشی فقط کمکم میکنه که دستی هست از دستای خدا
و خواسته های دیگه ام رو هم نوشتم
بعد که میخواستم حاضر بشم و برم کلاس رنگ روغنم ،
وای خدای من الان داشتم مینوشتم
ساعت 9:59 هست و تو صندلی بی آر تی نشستم و دارم رد پای امروزم رو تا الان مینویسم
متوجه شدم یه حشره ریز رو گوشیم نشسته
وای چقدر زیباست
چقدر ریز و ریزه
6 تا پای خوشگل داره و بدن کوچیک و قوی داره که الان میبینمش
نمیدونم شاید اومد بشینه رو صفحه گوشیم تا ببینمش و به قدرت و نیروی خدا که انقدر ریز خلق کرده و به قدرتش شکر کنم
اندازه یه نقطه کوچیکه که مثلا بخوای با مداد روی صفحه بذاری یا یه صفر که روی کیبورد گوشی دیده میشه به اندازه اونه
وای خدای من ،من چقدر هیچی ام
درسته من جسم بزرگی دارم اما من در مقابل خدا هیچی نیستم حتی یه نقطه
خدا تو چقدر همه ای
حالا من با احتیاط مینویسم تا هر وقت حشره دوست داشت پرواز کنه و بره
خدایا شکرت
من وقتی میخواستم حاضر بشم خود به خود به زبونم جاری شد
باب دلمی
باب دلمی
و خندیدم و گفتم آره باب دلمی ربّ من
و گفتم ببینم آهنگش چیه
یادم نبود چه آهنگیه فقط باب دلمی رو یادم بود
بعد میخواستم موهامو شونه بزنم و جلوی آینه وایسادم خیلی خیلی جذاب بود موهام
با خودم یکم صحبت کردم و به اندام زیبای خودم نگاه کردم و سپاسگزاری کردم و قربون خدای خودم رفتم که چقدر زیبا خلق کرده منو
و حاضر شدم و اومدم بیرون
وای خدای من وقتی داشتم میرفتم از خونه بیرون یه حس بسیار بسیار بهشتی و زیبا به قلبم اومد دوباره گفتم باب دلمی
اینبار کنجکاو شدم که ببینم آهنگ باب دلمی چیه که به زبونم جاری شد درسته شاید شنیده بودم اما یادم نبود
من به قدری انرژی خاصی رو تو سرم حس میکردم که فقط خندیدم و گوش دادم به این آهنگ
باب دلمی بس که تورو خوب کشیدن، چشمای تو تهرونو به آشوب کشیدن!
اینو که شنیدم داشتم کیف میکردم
دو تا درک داشتم اول به خدا فکر کردم و بعد به خودم
اینکه گفتم خدای من عشق و عظمت و زیبایی های تو همه چیو به آشوب کشیده
عشق تو در قلبم چنان آرامشی ایجاد کرده که هیچ آشوبی ، نمیتونه این آرامش رو به هم بزنه
تویی که کمکم میکنی
بعد همینجور داشتم کیف میکردم ، نمیدونم چی شد یهویی متوجه شدم ،مسیرم رو تغییر دادم
و از مسیر همیشگی نرفتم
به قدری حواسم پیش خدا بود که متوجه نشدم من دارم از یه مسیر دیگه میرم
از مسیری که به مترو طولانی تر از مسیر قبلی بود ،میرفتم
وقتی رسیدم ایستگاه بی آر تی به درخت توت رفتم سلام دادم و دستمو به تنه درختش کشیدم و خیلی حالم خوب بود
وقتی بی آر تی رسید مترو و پیاده شدم اون حشره پرواز کرد و رفت ،خیلی حس خوبی بود دیدن عظمت خدا
وسطای راه بودم و داشتم با خدا صحبت میکردم و به آهنگی که باب دلمی بود گوش میدادم و میخندیدم
حس فوق العاده ای بود خدایا شکرت
تا مترو من گوش دادم و هر بار خندم میگرفت
آخه هر بار یه درک جدید داشتم از این آهنگ
وقتی گفت
خطاطی ابروتو چه مطلوب کشیدن
اینو که شنیدم گفتم چقدر زیبا خودت خودتو نقاشی کشیدی و خطاطی کردی
و به خودم اشاره کردم و گفتم چقدر ابروهای خوشگلی داری دختر
و من رو زیبا آفریدی
و خندیدم
چقدر حس خوبی بهم داد این آهنگ
بعد چند بار گوش دادن به آهنگ ، تازه متوجه شدم چرا خدا این آهنگ رو به زبونم جاری کرد
باب دلمی
وای من امروز صبح جلو آینه وایسادم و با خدا صحبت کردم و موهامو نگاه کردم و گفتم همه اش برای توست ربّ من و به قدری حس خوبی داشتم که به خودم تو آینه نگاه میکردم و لذت میبردم و مثل همیشه بوس میفرستم با عشق بی نهایت
الان که داشتم به آهنگ ، بعد چندمین بار گوش میدادم یاد نشانه در سایت افتادم که مریم خانم شایسته نوشته بودن که هر نشانه ای اومد ساده ازش نگذرید
و بعد دقتم رو در گوش دادن به آهنگ بیشتر کردم و یهویی متوجه شدم که این آهنگ رو بهم داده که سعی کنم وقتی جلو آینه وایسادم اینو بذارم و با خودم و خدا صحبت کنم و لذت ببرم از این همه زیبایی و شگفتی خدا
در اصل میخواسته باب دلمی رو توی آینه بگم و هم به خودم و هم به خدا بگم
که به من عطا کرده
خدایا شکرت
برام یه چیزی جالب بود ،بارها که آهنگ رو گوش میدادم تا تجریش دقت میکردم و یهویی متوجه این شدم که خواننده اش به حالت تاکیدی آخرای کلمه هارو سکون مبذاره و انگار یه حالت مکث داری نمیدونم چجوری بگم
یه حالتی شبیه به اینکه حس میکردم تاکید شدید هست
انگار میخواست بگه طیبه
یه تاکید دیگه دارم برات و اون این بود که بیشتر تو آینه نگاه کن و با خودت صحبت کن و به خودت عشق بورز
هر چقدر این صحبت کردن با خودت رو بیشتر کنی بیشتر به من نزدیک تر میشی
این قسمت آهنگ که گفت از دست تو تو سینه من هلهله بر پاست
انگار درختی رو پر از ثار کشیدن
دست منو به موی تو محتاج کشیدن
چشماتو شبیه شب معراج کشیدن
وای چقدر این قسمتش جذاب بود
هر بار که گوش میدادم به قلبم توجه میکردم و برای خدا میخوندم
…
خلخال و خطو خال لبت خطه گیلان!
و این قسمت رو که شنیدم عمیقا خندیدم ،آخه یه خال گوشه لبم دارم و انگار این آهنگ دقیقا برای من بود
و خدا داشت بهم میگفت که تو برای من بی نهایت ارزشمندی
راستش اولش که این آهنگ رو گوش دادم با خودم گفتم این آهنگ رو مثلا یه پسر برای یه دختر میگه یا یه دختر به یه پسر
اما وقتی بیشتر دقت کردم دیدم برای خود خود خودمه
خدا به من عطا کرده و چه چیزی بهتر از این که من از عشق بی نهایت، عشقی عظیم دریافت کردم و حالم فوق العاده بود
و برای خودم این عشق رو با لذت گوش میدادم
وقتی وایساده بودم قطار بیاد تا برم تجریش ،قطار روبه رویی اومد ، اول دیدم نوشته
حال خوب زندگی
خندیدم و تشکر کردم و یهویی چشمم به این جمله افتاد
همونه ، نشون به این نشونه
من دقیقا این نشونه رو چند ماه پیش گرفته بودم از خدا
هم زمان یه کبوتر پرواز کردو اومد نشست کنار یه کبوتر دیگه شدن دو تا
نمیدونم اما همون لحظه گفتم هرچی تو بخوای برای من ربّ من ، من به خیر تو محتاجم
قبلش وقتی تو بی آر تی نشسته بودم، دیدم یه پیام اومده برام و شماره کارت خواهرم بود و نوشته شده بود شماره کارت
من این اعلان رو بالای صفحه گوشیم دیدم و گفتم برام پیام فرستاده حتما مامان بهش گفته شماره کارتشو بفرسته که من براش واریز کنم
چون قرار بود از فروش دیروز جمعه بازار مادرم به حساب خواهرم مبلغی رو بفرستم که مادرم گفت
حالا خنده دار ترین قسمتش اینجاست
میخوام اینو بگم که یادم باشه که من چقدر غرق در صحبت کردن با خدا و فکر کردن به خدا بودم که متوجه نشدم که اون پیام رو خودم به خودم فرستادم
من اون پیام رو که دیدم با خودم گفتم چقدر سریع آبجی برام شماره کارت فرستاده حتی قضاوتشم کردم که از خدا میخوام منو ببخشه و من با قضاوت به خودم ظلم کردم و سعی میکنم بیشتر آگاه باشم به رفتار هام
بعد من اومدم جواب بدم
نوشتم تنک یو برسم تجریش واریز میکنم و ارسال کردم
وای وقتی ارسال کردم چقدر خندیدم
گوشیم دو تا سیم کارت داره ، وقتی میخوام یادداشت کنم از یه سیم کارتم به سیم کارت دیگه ام حالت پیام مینویسم تا یادم باشه و انجامش بدم
به همین خاطر صبح خودم این کارو کرده بودم و نوشته بودم
تازه متوجه شدم که پیام رو از ایرانسلم برای شماره همراه اولم فرستاده بودم که شماره کارت خواهرمو داشته باشم و هی ازش نخوام که برای من شماره کارت بفرسته
تو بی آر تی کلی خندیدم و و اولش بلند خندیدم
یه خانم روبه روم نشیته بود فقط داشت نگاه میکرد
خیلی حس خوبی داشتم
یاد انیشتین افتادم و صحبت های استاد که درموردشون میگفتن که به قدری متمرکز بود که نمیدونست بلیتش کجاست
وقتی رسیدم تجریش و رفتم سر کلاسم ، با خودم آینه دستیایی که بافته بودم و گل و قورباغه بودن رو بردم تا به بچه های کلاس نشون بدم و بفروشم
و بوم نقاشیم که 4 ماه طول کشید تا طرحش تکمیل بشه ،بردم تا استادم ببینه و قرار بود آخر کلاس دسته جمعی عکس بگیریم
من صبح در دفتر تمرین ستاره قطبیم نوشته بودم که فروش میرن
همین که به همکلاسیم سلام دادم و نشستم پیشش سر صحبت درمورد این باز شد ازم پرسید گفت تو میخوای نقاشی یاد بگیری تدریس کنی؟
گفتم نه من بیشتر دوست دارم چیزایی که ایده گرفتم رو کار کنم و بفروشم
قبلا دوست داشتم یاد بدم اما فعلا منصرف شدم
و بهم گفت که دوست داره گالری بزنه و تدریس کنه توی کرج
و بعد پرسید طراحیتو چجوری قوی کردی و نمیای اینجا ؟!
منم دوره هایی که خریده بودم رو نشونش دادم و خوشش اومد و گفت که میخرم و منم یاد میگیرم
یهویی بهش گفتم آینه دستی درست کردم نشونت بدم ؟
گفت آره و من که نشونش دادم بدون اینکه من چیزی بگم یدونه گل با بونه که چشم و لبخند داشت ، آینه جیبی برداشت و گفت چقدر میشه
وای یعنی من فقط تو دلم میگفتم میدونستم فروش میره
و سریع واریز کرد و گذاشت تو کیفش و گفت این همیشه تو کیفم هست از این به بعد
اولین فروشم بود بعد ما نشسته بودیم و داشتیم صحبت میکردیم و منم طراحی میکردم دیدمیه نفر اومد از استاد طراحی خواست که سفارش بده
و چون هیچ وقت استاد طراحیم سفارش قبول نمیکنه گفت ما سفارش نمیگیریم و به مغازه های دیگه نشون بدین
من سریع به استاد طراحی گفتم و گفتم من میتونم برم بهش بگم و سفارش بگیرم ؟؟
گفت آره اگه میتونی برو
بعد رفتم و آقای مسنی بود و یه عکس قدیمی دستش بود گفت اینو میخوام و منم قیمت گفتم
و شماره ام رو گرفت و رفت تا از گالریای دیگه هم قیمت بگیره
وقتی برگشتم پیش همکلاسیام میگفتن بابا طیبه ایول
چه سریع رفتی و حرف زدی با مشتری
یکی از بچه های کلاسمون گفت طیبه آخه مگه میتونی کار کنی دختر ؟ گفتم آره چرا که نه ،من قبلا بارها سفارش گرفتم و حتی تمرین کلاس رنگ روغن رو داریم انجام میدیم چرا نتونم
الان دیگه بعد یک سال میتونم
بعد گفت یعنی اطمینان داری ؟
گفتم آره با اطمینان میگم میتونم
چون بارها تونستم ،از پسش برمیام
و یکی از هنرجوها گفت از این کارت خوشم اومد و یه جورایی از صحبت هاش اینو بهم منتقل کرد که من قوی هستم
خیلی خوشحال بودم
اون لحظه که تحسین همکلاسیام و استاد طراحی رو شنیدم ،یاد حرفای استاد عباس منش افتادم که میگفت وقتی عزت نفست بالا میره و قوی میشی
خود به خود همه دوست دارن باهات صحبت کنن و قوی بودنت رو با فرکانست بهشون ارسال میکنی و قوی بودنت رو بدون اینکه صحبت کنی دریافت میکنن
خیلی حس خوبی داشتم بیشتر به این خاطر که تونستم تمرینات عزت نفس رو انجام بدم و طیبه ای که قبلا نمیتونست بره با مشتری صحبت کنه ،خودش الان به راحتی میره و صحبت میکنه
خدایا شکرت
ولی یه درسی گرفتم از این مشتری
ازش پرسیدم چقدر میخواین هزینه کنین ؟
برگشت گفت تو داری کار انجام میدی تو باید قیمت بدی
بعد گفت به من باشه مفت میخوام
اما به تو باشه 100 میلیون
و من اونجا بود که یاد گرفتم من باید تعیین کنم قیمت کارم رو و این که گفتم چقدر میخواین هزینه کنین برمیگشت به باور محدودم که متوجهش شدم
و بعد که بهش قیمت دادم گفت بهم خبر میده
خدایا شکرت که من دیگه پیگیر نیستم که بگم وای سفارش بگیرم و چیزای دیگه ،بیشتر میخوام یاد بگیرم که برای رشدم کمک کنه
مثلا من اگر نمیرفتم و با اون مرد مسن صحبت نمیکردم هیچ وقت یاد نمیگرفتم که با مشتری ها از این به بعد چجوری صحبت کنم
وقتی به این قدم برداشتن هام فکر میکنم یاد حرفای استاد عباس منش میفتم که میگفت قدم اول رو بردار تا خدا قدم بعدی رو بهت بگه
یا میگفتن که اگر یه ایده ای جواب نداد صد در صد برای تو رشد هست
اگر من قدم برنمیداشتم و با اون فرد صحبت نمیکردم متوجه این باور محدودم نمیشدم و یاد نمیگرفتم
و سبب رشدم نمیشد
که در صحبت کردن های بعدی یادم باشه که با عزت نفس قیمت بگم
این باید یادم باشه که به سرعت قدم بردارم ، مثل امروز که حرف و عملم یکی شد و تا گفتم برم باهاش صحبت کنم و من سفارش نقاشیش رو بگیرم ،سریع رفتم دنبالش
و قدم عملی برداشتم
خدایا کمکم کن در همه کارهام اینگونه باشم
بعد وقتی رفتیم سر کلاس جا بگیریم ،من به سرعت رفتم جای همیشگیم رو گرفتم و نشستم تا بقیه هنرجوها قرار بود بیان که استادم دو تا کلاس رو یکی کرده بود
وقتی یکی یکی همه اومدن و خیلی جمعیتمون زیاد بود، اعتراض شد که چرا دو تا کلاس رو بکی کردین ؟ استادم گفت من یه چیزی میدونم که میگم دو تا کلاس یکی بشه
به یاد بیارین پارسال رو که 22 نفر بودین توی یک سال از اون جمعیت فقط 5 نفر اومدن
پس این کلاس 20 نفره هم دوباره ریزش خواهد داشت و کسانی که جدی نمیگیرن اصلا خودشون نمیان ،نیازی نیست من کار خاصی بکنم
خودشون نمیان
و همه گفتن ما میایم
و استادم خندید و گفت برین اون عکسی که پارسال دی ماه گرفتیم در روز اول رو ببینین و بشمرین که از بین همه اونایی که میگفتن ما همه میایم چند نفر موندین
من قبلا نگاه کرده بودم و وقتی شمرده بودم فقط 5 نفر مونده بودیم
بعد گفت الانم کسایی که عاشق نیستن میرن
چون عاشق نیستن و به وقت و زمان خودشون ارزش نمیذارن و نمیخوان یاد بگیرن و کسی که ارزش نمیده خودش به مرور با اراده و خواست خودش خودش خودشو از این جمع حذف میکنه
دقیقا یاد مدار ها افتادم که استاد عباس منش میگفت همه چی به مدار برمیگرده
و بعد منو مثال زد
گفت یه کسی مثل طیبه که جدی داره کار میکنه ، میاد
چون هر روز داره تلاش میکنه و ذوق داره برای ادامه دادن
از این به بعد کار سخت تر میشه و اگر کسی کار رو جدی انجام نده میگم نیاد
وقتی حرفاشو میگفت یاد حرفای استاد عباس منش میفتادم که میگفت تو دوره عشق و مودت که خیلی درگیر نشید ، شما روی پیشرفت خودتون کار کنید ،خود به خود چیزایی که نمیخواین خودشون از دور و برتون میرن
پس شما کار خودتونو بکنید که تغییر کنید و روی شخصیتتون کار کنید
جهان افرادی رو کنار شما قرار میده که با شما هم مدارن و اینجا دقیقا شاگردایی مونده بودن که کارشون خوب بود و ادامه دار میومدن
بعد دید بچه ها مقاومت دارن گفت یه عکس دسته جمعی میگیرم تا بعد چند ماه ببینید که چقدر تعدادتون کم شده
بعد که شروع به کار کرد بچه ها میگفتن چرا انقدر کلاس شلوغ شده استادم یهویی بحث رو عوض کرد و گفت یه چیزی بگین که شاد بشیم و فضای کلاس خوب بشه
یهویی من گفتم استاد من کار جدید درست کردم میتونم نشون بدم
با لبخند گفتم
گفت چی درست کردی ؟
و وقتی کیف پارچه ایم رو برداشتم و آینه هارو نشون دادم ،اولش یه آینه قورباغه نشون دادم که بدن و چشماش برجسته بود ،بهش بافته بودم و وصل کرده بودم
استادم خیلی خوشش اومد و دیدم یکی یکی بچه ها ازم گرفتن و گفتن من اینو میخوام و سریع واریز کردن پولشو
استادم هم یکی ازم گرفت گفت من این قورباغه رو میخوام
خیلی خوشحال بودم
همه اش تمرین ستاره قطبی که صبح نوشته بودم ،به یادم میومد و تو دلم خوشحالی میکردم
میگفتم ببین من گفتم آینه هارو میخرن و خریدن
و حتی چاپ کتاب طراحی رو هم همکلاسیم خرید و پولشو واریز کرد
من توی کمتر از یک ساعت 1 میلیون و 500 فروش داشتم
بدون اینکه کار خاصی بکنم و تلاش فیزیکی داشته باشم
من با اومدن به سر کلاس رنگ روغن که یاد بگیرم فروش هم داشتم
وقتی به این اتفاقات دقت میکنم و با روزایی مقایسه میکنم که تلاش و تقلا میکردم و میرفتم برای فروش
به یه نتیجه میرسم و اینه که همه چیز به همین راحتی و سادگی و هموار ترین حالت رخ میده مقل الان و من به راحتی و به سادگی میتونم ار نعمت های خدا بهره مند بشم و ثروت خودش به هموار ترین شکل به حسابم بیاد
فکرشو نمیکردم ، البته تجسم کرده بودما و میدونستم میخرن اما فکرشو نمیکردم در عرض دو روز 2 میلیون 400 به حسابم بیاد
که بقیه اش هم از فروش دیروز بود
پول یه ترم از کلاس رنگ روغنم در عرض دو روز ،بدون اینکه من تلاش خاصی بکنم به حسابم واریز شد
تکرار باورها داشت جواب میداد اما باید تمرکزم بالاتر باشه
وقتی تو دو روز 2 میلیون و 400 به حسابم اومد پس اگر ادامه بدم بی نهایت برابرش هم به حسابم میاد
حتی من صبح با خودم گفتم ولش کن نبرم
اما گفتم نه میبرم یه نشون دادن هست دیگه یا میخرن یا نمیخرن
هی چی بود بازم خدایا شکرت
من باید بارها به یادم بیارم این مثال هارو که یاد بگیرم که همه چیز باوره
البته در اون لحظه به خودم میگفتم ،طیبه باورهاتو درمورد نقاشی باید قوی کنی، شروع کردی اما باید استمرار داشته باشی
دیروز رو به یادت بیار که آینه دستی نقاشیت با قیمت بیشتر از مبلغی که گذاشته بودی فروش رفت و 50 اضافه واریز کردن
من در تکرار باورا همیشه میگفتم که حتی بیشتر از مبلغی که نوشتم واریز میکنن و اینجوری هم میشه
پس میشه فقط باید ادامه بدی
بعد که به رنگ کردن کار جدید که استاد شروع کرد نگاه میکردم ،سعی میکردم تمرکزم رو روی قلم و رنگایی که استفاده میکنه بذارم و مینوشتم که استادم چی میگه
و وقتی کلاس تموم شد استاد دوباره کتابی که هفته پیش آورده بود سر کلاس رو باز کرد و گفت یکی از بچه ها بخونن
کتاب هنر چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند ، بود
دیدم یه صفحه هست ، که درمورد نقاشی یکی از نقاشانی که کارش به قیمت بالا فروش رفته توضیحاتی داده بود ،که نقاشی جوری بود که چند تا آدم بودن تو یه مکانی که دو تا گلدون گل داشت که 7 تا گل توش بود و اون رو به چیزی خاص نسبت داده بود و وقتی من به نقاشی نگاه کردم سوالاتی از استادم پرسیدم و استادم شروع به توضیح دادن کرد
و کتاب رو سمتم گرفت و گفت ببین طیبه این تابلوی بزرگشه
ببین تو گلدونارو میبینی؟
من دقت کردم و ندیدم و استادم گفت ببین گلدونایی که تصویرشو زوم کرده و اینجا میبینی ، دقیقا وسط نقاشیه و دو تا فرشته دارن به گلدونا نگاه میکنن
من اینو مخصوصا باز کردم بخونیم که به تو نشون بدم که میخواستی تابلوتو که طرح ققنوس و فرشته داره که طرح تمام جزئیاتش رو از ابر آسمون دیدی و عکس گرفتی میخوای به تصویر بکشی
من اون لحظه سوالای زیادی به فکرم میومد و میپرسیدم و به قدری تمرکزی جوابم رو میداد که میتونستم بفهمم باز هم مخاطب استادم من بودم
در اصل خدا بود داشت با من صحبت میکرد
چون به وضوح برگشت گفت ، طیبه من به این خاطر این صفحه از کتاب رو گفتم بخونن که به تو توضیح بدم تا بیشتر درمورد ایده های نقاشی که داری ،یاد بگیری که باید چجوری عمل کنی
و قشنگ مشخص بود که خدا داشت به وضوح از طریق استادم من رو راهنمایی میکرد
من صبح ، قبل رفتن به کلاس ،تمرین ستاره قطبیم رو که نوشتم اینو نوشته بودم که استادم فقط و فقط برای من درمورد تابلوی جدیدم که از خدا ایده گرفتم توضیح بده و آگاهی های لازم رو به من بگه
وقتی استادم داشت به من توضیح میداد ، خیلی جالب بود ، انگار نه انگار تو اون مغازه، 20 نفر هنرجو بودن ،استادم برگشت سمت من و کاملا به دقت درمورد کتاب توضیح داد و گفت اینو مخصوص تو آوردم و توضیح دادم طیبه ، این جمله شو چند بار گفت حالت تاکیدی
یه پیام از تاکیدش دریافت کردم
اینکه درگیر ظاهر و بقیه چیزا نشو ،تو فقط یه بوم انتخاب کن و باقی رو خدا برات انجام میده و البته که باید اطلاعاتت رو مثل الان از نقاشی بالا ببری
حتی درمورد ترکیب بندی هم ازش پرسیدم
چه تاکید شیرینی بود
خدا داشت با من صحبت میکرد، و به تک تک سوالاتم جواب میداد حتی من به فکر این بودم رو بوم بزرگ 2 متر در 1 و نیم متر کارم رو شروع کنم که بزرگتر باشه و طبق دیده هام میگفتم بعضی از نقاشا کاراشونو در ابعاد بزرگ نقاشی میکنن که استادم پاسخ داد
طیبه به این فکر نکن که کارت بزرگ باشه که دیده بشه ، توباید اون حسی که از ایده الهامی گرفتی رو در اندازه متوسط کار کنی و اون حس رو منتقل کنی
به ابعاد کار توجه نکن به حسی که از این الهام گرفتی توجه کن و کارت رو شروع کن
خیلی خوشحال بودم
و به بچه ها مداممیگفت باید در نقاشی ،سعی کنین اثری خلق کنید که مختص خودتون باشه و تصویری از الهامات خودتون باشه
و چند باری تکرار کرد، یکی مثل طیبه که میخواد کار کنه و جدیه تو کارش خیلی میتونه پیشرفت کنه
وقتی کلاس تموم شد و خواستیم بیایم ،
عکس دسته جمعی از کار به اتمام رسیده مون گرفتیم
یکی از هنرجوها گفت طیبه آینه هاتو نشونم بده من بازم میخوام
و بعد که دو تا دیگه برداشت خیلی حس خوبی داشتم
من این لحظه های امروز رو اول صبح تجسم کرده بودم و مدام با رخ دادنشون میگفتم ، من میدونستم من دیده بودم این لحظه هارو و فقط این جمله رو میگفتم
میدونستم که رخ میده ،میدونستم
همه اینا داره به من میگه که طیبه تو باید تلاش کنی تا باورهاتو با استمرار و تمرکز گوش بدی و گوش بدی و گوش بدی و احساسشون کنی
دقت کن
احساسشون کنی
و قشنگ تجسم کنی مثل امروز
هر روز سعی کن فقط همون روز رو تلاش کنی
هر روزی که تلاش میکنی مطمئن باش نتیجه یهویی تصاعدی پیش میره
و البته که باید عمل کنی
و استمرار و استمرار و استمراره که کار خودشو میکنه
وقتی از کلاس اومدم ، به مادرم زنگ زدم و باهاش صحبت کردم ،قرار بود بریم دربند برای فروش نقاشی و گل سر
گفت دیر میرسه تجریش و منم رفتم تو نماز خونه پاساژ نمارمو خوندم تا منتظر بشم مادرم بیاد
وقتی رسید و باهمتو پیاده رو وسایلامونو پهن کردیم
من تصمیم گرفتم دیگه از این به بعد حتی بامادرم هم برای دستفروشی نرم ،چون یه چیزایی متوجه شدم از امروزم که فهمیدم من باید روی باورهام کار کنم
تقلا نکنم
اما حرکت کنم و قدم بردارم
وقتی برگشتم خونه به تک تک اتفاقات روزم فکر کردم و دقت کردم به رفتار هام
خوشحالم که هر روز تلاش دارم که رشد داشته باشم نسبت به دیروزم و عمل کنم
امروز یه پیامی هم دریافت کردم
در اموری که وقت آن رسیده سستی نکن
این رو استادم به یکی از هنرجو ها گفته بود و اونم استوری گذاشته بود و من خوندمش
انگار خدا داشت میگفت سریع تر شروع کن
زمانش رسیده
هم زمان نقاشی رنگ روغن
و هم نوشتن کتاب که اسمش ماچ ماچی هست
پس شروع کن
به وضوح حس میکردم که این نشونه برای این دوتا کار هست
خدایا شکرت
دیگه دارم عاشق تاکید هاش میشم
البته باید منم سعی کنم مصمم تر ادامه بدم
برای تک تکون و استاد عزیزم و مریم جان شایسته بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
سلاممم
استاد حتی برای درک شما و حرفاتون باید تکامل طی کرده،کسی که چندبار حرفاتونو شنیده اون درکی نداره و ثاثیر نمیگیره مثه کسی که هی تکرارتون کرده،هرچند که اونم باز ادم تا ادم دهریم و هرکس طبق باوراش تکاملش دیر و زود داره،این تاثیری که من امروز حتی از حرکت دست و صورت شما برای پذیرفتن حرفاتون گرفتم تا لایو های اول زمین تا اسمون فرق میکنه
سریع اومد به ذهنم که بابا من حتی برای پذیرفتن استاد تکاملمو طی کردم هرچند که هنوز ادعا نمیکنم کامل دیگه تکاملم طی شده،.
و مهمتر از همه خداوند سریع الجواب هست ،مدتی هست شرایطی پیش اومده برای جابجایی مکانی،و واقعا بین تصمیم درس گیر بودم که من مهاجرت رو به کشور دیگه میخداستم نه از شهر به روستا و چرا این پیش اومده شاید باید اقدام دیگه کنم،ولی با درصد کمتر شکی که توی دلم هست میگم حتما این برای طی شدن تکامل من هست و باز هم از خداوند یاری میخوام
و جواب بعدی که بهم داد این که میگفتیم خب مثه استاد تمام زندگیمون ول کنیم بریم همونجا استادم همین کار کرد و شما با حرفاتون به من گفتید اشتباه نکن،
سپاسگذارم برای این لایو فوق العاده
در پناه حق