live | رعایت قانون تکامل = هموار شدن مسیر رشد - صفحه 12 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/09/abasmanesh-9.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-10-02 02:14:202024-10-02 05:37:38live | رعایت قانون تکامل = هموار شدن مسیر رشدشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 2 دی رو با عشق مینویسم
إِنَّ ٱلۡمُتَّقِینَ فِی جَنَّـٰتࣲ وَنَهَرࣲ ، آیه 54 سوره قمر
محققا اهل تقوا در باغها و کنار نهرها منزل گزینند
امروز صبح که بیدار شدم، تمرین ستاره قطبیم رو نوشتم و البته با احساس خوب نوشتم
و کم کم حاضر شدم تا برم و امانتی هارو تحویل فردی بدم که خیلی برام ارزشمند هست و قدم آخر رهایی رو بردارم ،رهایی و گذشتن از عشق ، و یک سال و 4 ماه بود که ندیده بودیم همدیگه رو
که البته دو سال پیش هم چند بار بیشتر ندیدمش
امروزم رو نمیدونم چجوری بنویسم ،واقعا هیچی نمیدونم
خدایا تو بگو هرآنچه که باید گفته بشه
نمیدونم ،هنوز، از کل روزم یه سوال دارم
چرا نتونستم صحبت کنم؟
چرا نتونستم کلمه ای اضافه تر بگم
چرا دوباره همون تضاد دو سال پیش رو احساس کردم ؟
من که توی این دو سال و یک سالی که در سایت عباس منش بودم و خیلی به نسبت دو سال قبل در ارتباط برقرار کردن خوب شده بودم و میتونستم به چشمای آدما نگاه کنم و حرفمو بگم و با احترام صحبت کنم و درخواستمو بگم
چرا مثل دو سال پیش نتونستم حرف بزنم ؟؟؟
چرا نتونستم به کسی که دوستش دارم ،بگم چند دقیقه بیشتر بمون، تا باهم صحبت کنیم
که البته نوع دوست داشتن الانم با دوست داشتن دو سال پیشم کاملا متفاوت شده
دو سال پیش من حاضر بودم به هر قیمتی که شده عشقی رو بدست بیارم که داشت با افکار و اعمالم به من ضربه میزد و میخواستم به زور کسی رو متقاعد کنم برای اینکه منو دوست داشته باشه
اما بعد دو سال ،دقیقا امروز ، افکار من اینگونه بود :
و در دفتر ستاره قطبیم نوشتم که هرآنچه که تو بخوای رو میخوام ، و دوست داشتنم تبدیل به یک دوست داشتن رها گونه شده بود و حس خوبی بهم میداد
که سبب میشد آروم تر باشم
نمیدونم ،شاید که نه، صد در صد باورهایی دارم که محدوده و مانع از صحبت کردنم شد ، چون استاد عباس منش میگفت اگر کاری مطابق میلت پیش نرفت صد در صد باورهایی داری که سبب شده اونجوری که میخوای پیش نره ، وگرنه خدا همیشه به خواسته ها پاسخ میده ،اگر به خواسته ات پاسخ نداده حتما یک باوری داری که سبب این تضاد شده
و البته که در مسیر درست باشه
انگار به دهنم یه زیپ بزرگ وصل بود ، که نتونستم بیشتر صحبت کنم ،قشنگ حس میکردم که نمیتونم صحبت کنم لبام به هم قفل شده بود
الان که نوشتم ،یه لحظه گفتم برم ببینم دوره عشق و مودت در روابط قیمتش چند هست ،که اگر با پولایی که این چند روز خلق کردم برابر باشه ،میتونم بخرم ؟؟؟
چون من تعهدی هم داده بودم که به پولایی که جمع کردم، برای کلاس رنگ روغنم ،از اون ها خرج نکنم و پول رو خلق کنم
و از روزی که تجسم رو شروع کردم به طرق مختلف به خصوص تو این چند روز 4 میلیون و 500 به حسابم واریز شد
چند روز ، یعنی تو این دو روز
و میتونم دوره عشق و مودت در روابط رو بخرم
اما بازهم به عهده خدا میذارم ، نشونه ای اگر بهم بده ،دوره رو میخرم ، دلم میخواد خودش بگه ،چون وقتی دوره 12 قدم رو گفت و خریدم ، خیلی چیزا از قدم اول و دوم یاد گرفتم
هرچی پیش میره بیشتر درک میکنم که چرا خدا اجازه خرید دوره قانون سلامتی رو بهم نداد و گفت اولین دوره دوره 12 قدم رو بخر
که همین قدم آخر رهایی رو ، از فایل جلسه دو، قدم دو ، از خواسته عشقی که دو سال پیش سبب شد پا تو مسیر آگاهی بذارم ، برداشتم و عمل کردم
و اگر نشونه ای برای خریدش بهم بگه ، روی روابطم تمرکزی شروع میکنم ،همراه دوره 12 قدم تمریناتش رو انجام بدم
الان گفتم قبل از اینکه شروع کنم به نوشتن اتفاقات امروزم بذار ببینم توضیحات عشق و مودت چی هست
دیدم نوشته
مشکلات شما در روابط از جایی شروع می شود که از هماهنگی با خودت خارج می شوی. یعنی از هماهنگی با نیروی هدایت گری که از خداست، اصل توست و قرار بوده راهنمای تو در مسیر تجربه ی خواسته هایت باشد
وقتی این جملات رو خوندم
فهمیدم چرا نتونستم با فردی که دوستش دارم ،صحبت کنم و بگم که کمی بیشتر جلو در مترو بایسته و باهم صحبت کنیم
من درمورد عشق و موضوعات زیادی که باورهای محدودی دارم ،از خدا دورم و باور ندارم که خدا میتونه برای من کاری انجام بده درمورد خواسته ام
و این سبب شد که طبق باورهای خودم ،نتونم صحبت کنم
اشکالی نداره ،همین که خدا امروز به اون زیبایی کمکم کرد تا کنترل کنم ورودی های ذهنم رو و تکاملی از صبح تا شب کمکم کرد تا احساسم رو خوب نگه دارم ، سبب میشه که دیگه نگم چرا نتونستم صحبت کنم با فردی که دوستش دارم
و دلم قرصه که عشق رو از درون دارم و میتونم عشق رو ارسال کنم
نمیدونم ، یه چیزی هم برای من عجیب بود
من قبلا با اینکه دیر به دیر میدیدمش ،اما عمیقا حس خلاء و بی قراری داشتم که دلم میخواست ببینمش
اما این اواخر اصلا چنین حسی نداشتم و یه جورایی حس میکردم دارمش و هر روز دارم میبینمش
نمیدونم چجوری بیان کنم
وقتی بعد از یک سال و چند ماه دیدمش ، انگار همین دیروز بود دیدمش ، درسته که دلم میخواست همدیگه رو ببینیم و توی دلم حس خوبی داشتم که بعد چند وقت میبینمش ، اما همه چی رو به عهده خدا گذاشتم ،گفتم تو مدیریتمون کن ،هرچی تو بگی همون رخ بده
ولی باز هم نتونستم درست احوال پرسی کنم ،که باز هم اشکالی نداره ، اگر کلامی هم صحبت نکردم ، قبلش وقتی منتظر بودم بیاد با خدا کلی صحبت کردم و تجسم کردم که خدا از عشقش به هردومون هدیه میده و نور عشقش رو میدیدم که به ما و به قلبمون عطا میشه عشق خدا در قلبامون هست
حتی وقتی عشق خدارو دریافت میکردم دوباره حس میکردم که عشق خداست که از قلب من به سمتش ارسال میشه
حتی تجسم میکردم خدا به صورت ویژه هردومونو با دستای بی نهایتش بغل کرده و از نور عشقش به قلبمون هدیه میده
من همه اینارو میدیدم
و سپاسگزاری میکردم
چقدر عجیبه ، این که الان یهویی متوجه شدم
من حتی اون لحظه که تصور کردم ، خدا از عشقش به قلبامون هدیه میده ،این درخواست رو نداشتم که عشق من رو در قلبش بذاره
فقط به این فکر بودم که عشق خدا در قلبمون باشه و همین تنها خواسته من بود
خدای من ، اشک تو چشمام جمع شد
چقدر من تغییر کردم به کمک بی نهایت تو
چقدر خواسته هام داره تغییر میکنه
من دیگه هیچ ربطی به طیبه دو سال پیش ندارم
وقتی این نوشته توضیحات دوره عشق و مودت رو خوندم
الان بیشتر دلم میخواد این دوره رو بخرم که یاد بگیرم ، اولش نجوای ذهنم گفت ، دوباره بخرم و یاد بگیرم و اون فرد تغییر کنه با رفتارمن
سریع جواب دادم به ذهنم گفتم نه
نمیخوام هیچ کسی رو تغییر بدم
من فقط و فقط روی خودم کار میکنم
اما الان که دقت میکنم میبینم که راهو درست نمیرم اگر اینجوری فکر کنم و همیشه باید یادم باشه که این خود خود منم که باید تغییر کنم و روی شخصیتم کار کنم
من باید خودمو تغییر بدم ، نه دیگران رو
این جمله ،منو به فکر برد
من اولش نوشتم شاید از باورام بوده که نتونستم صحبت کنم
اما وقتی این نوشته رو دیدم یاد درخواستم از خدا افتادم واتفاقات کل روزم تا 12 ظهر
و البته باورهای من هم سبب شدن نتونم صحبت کنم
و وقتی دقت کردم ،دیدم من خودم رو در آغوش خدا میدیدم و سعی میکردم آروم و تسلیم باشم
الان که فکر میکنم به امروزم ، یه چیزی عجیب بود
دو سه باری قلبم به تپش افتاد اما خودم رو کنترل کردم و گفتم خدایا کمکم کن
و آرومم کرد
وقتی کسی که یک سال بیشتر بود ندیده بودمش اومد ،انگار همین دیروز دیده بودمش و حس دلتنگی نسبت بهش نداشتم
البته دلتنگی از جنس بی قراری منظورمه
اما یه جورایی حس اینو داشتم که هیچ فاصله ای بین ما نیست
اما نتونستم صحبت کنم
نمیدونم چجوری حسمو بیان کنم ،یه حس رهایی داشتم ، در عین حال که مشتاق بودم ببینمش ،اما رها بودم
در عین حال که دوست داشتم چند دقیقه بیشتر بمونه و صحبت کنیم ،اما رها بودم
وقتی بیشتر فکر میکنم ، من امروز صبح تو تمرین ستاره قطبیم ،دقیقا حرف هایی که از استاد عباس منش یاد گرفتم ،به زبان خودم نوشتم ،که خدایا
من آماده ام
من آماده ام دست منو بگیر ،منو ببر امروز و هر روز و هر لحظه و هر ساعت من دستمو میدم ، تو دست تو ،ببر منو اونجایی که باید ببری
ببینم اون چیزی رو که باید ببینم که به من کمک میکنه ، بشنوم آنچه را که باید بشنوم که به من کمک میکنه
من خودم رو در آغوش تو رها کردم
من اجازه میدم ، دست من تو دست توعه
تو سکان رو بگیر ،فرمون دست توعه ،منو ببر به مسیر راست ، منو ببر به مسیر درست ،منو ببر به مسیر عشق ، برکت ، زیبایی ،ثروت ،نعمت
منو ببر ،به من بگو ،با من صحبت کن از طریق بی نهایت دستانت
این جملات چقدر قدرتمنده چقدر خوبه برای تکرار کردن
و اینارو یادم آوردم و از خدا خواستم
به شکل تجسم من تو دستای خدا بودم و میگفتم تو مدیریتمون کن
من همه این صحبت های استاد رو به شکل تصویر میدیدم که خدا خودش دستمو گرفته
و عشق رو نه فقط به من بلکه به هردومون عطا میکنه
من صبح به خدا گفتم که به زبانم هرآنچه که باید بگم جاری کن و اراده ام رو تو در دستانت بگیر و بگو چی باید بگم؟؟؟؟
نمیدونم ،شایدم جدا از باورهای محدودم ، نمیتونم الان درک کنم که چرا نتونستم صحبت کنم ، حتی با یه لحنی گفت داری میری؟؟؟؟ این حس رو دریافت کردم که میخواست چند دقیقه بیشتر بمونم و صحبت کنیم
من وقتی صبح نوشتم و تجسم کردم که دارم صحبت میکنم و احترام میبینم از کسی که امانتیم رو قراره امروز بیاره
اما نتونستم حتی حرف بزنم و بگم چند دقیقه بیشتر باهم صحبت کنیم
اون فرد به من گفت داری میری؟؟؟؟!!! من انگار زبونم قفل شد و نتونستم مثل دوسال پیش صحبت کنم
و هی میخواستم بگم اگر وقت داری بعد یک سال که همدیگه رو دیدیم باهم صحبت کنیم
اما نتونستم
یه فکری هم داشتم که اگر بگم میگه وقت ندارم شاید این باور محدود سبب شد نتونم بگم و حرف بزنم
نمیدونم باورهای من سبب شد نتونم صحبت کنم ، یا اینکه وقتی صبح از خدا درخواست کردم و گفتم تو به زبانم جاری کن و به عهده خدا گذاشتم
نمیدونم درکی از این هنوز پیدا نکردم ،که چرا نگفتم صحبت کنیم
البته وقتی بیشتر فکرشو میکنم میبینم همه چی باوره و باورای من محدود بوده
در ادامه ، این روز بی نظیرم مینویسم که با جزئیات که چگونه قدم آخر رو برداشتم
و از صبح روز مهمی بنویسم که من از خواسته ام گذشتم
2دی ماه
صبح که از خونه اومدم بیرون و رفتم ایستگاه بی آر تی وایستم
،به فایل جلسه دو قدم دو دوره 12 قدم گوش میدادم و میخواستم تجسم کنم که همه چیز به خوبی پیش میره ، اما
،به یک باره حس کردم فقط و فقط باید تجسم کنم که روی شونه های خدا هستم و خدا دستای بی نهایت پر نور و عشقش رو ، روی قلبم گذاشت و انقدر من انرژی و عشق ازش دریافت کردم که بی نهایت حس خوبی داشتم و حس کردم باید تجسم کنم، تجسم هم فقط دریافت عشق از خدا باشه و عشقش رو ارسال کنم به همه
که فقط عشق رو ازش دریافت میکنم و قشنگ و واضح میدیدم و میبینم که نوری بسیار عظیم به قلبم منتقل میشه و من در یک دایره ای از نور قرار گرفتم در بغل خدای یکتا ، در دستان بی نهایت بزرگ ربّ ماچ ماچی من
و انقدر این گرمای زیبا رو در قلبم حس میکنم که حالم فوق العاده عالیه
و من هم میتونم این نور عظیم بی نهایت عشق رو به همه جهان هستی ارسال کنم
و میبینم که قشنگ ارسال میشه و حتی میدیدم که دور من یه دایره پر نور پوشیده شده که پر از عشقه و عشق رو ارسال میکنم و نورانی هستم
خدای من شکرت
وقتی رسیدم مترو، از شدت گرمای قلبم یهویی به زبانم جاری شد
قلبم رو تکراره ، همیشه دوستت داره
حالا که میگی آره؛ انگاری هوا تب داره بیقراره!
و خندیدم
آهنگ مرتضی پاشایی بود اولین بار بود من این آهنگارو بعد سال ها به زبونم جاری میشد ،اونم برای خدا
و قلبم گرم گرم بود
اولین بار بود تو عمرم انقدر گرمای زیبایی در قلبم حس میکردم و پر بودم از عشق
و چند بار تکرار کردم
قلبم رو تکراره ،همیشه دوستت داره و گریم گرفت و اصلا توجه نمیکردم که مردم تو ایستگاه میبینن یا نه
فقط میخواستم احساس اون لحظه ام رو با تمام وجود دریافت کنم از خدا و کیف کنم
و اومدم وایستم ایستگاه ،قطار بیاد ، انقدر سر شار از عشق بودم که قشنگ میدیدم که عشق رو از دستان خدا دریافت میکنم و از قلبم ، عشقی که بهم داده ارسال میکنم
وایساده بودم و منتظر قطار بودم و به صدای استاد عباس منش گوش میدادم که فایل جلسه دو قدم دو بود ، یهویی شنیدم یه نفر گفت میخواستم برم خط بهشتی ، دو نفر آدرس بهم دادن و من به حرف یکی گوش دادم و یه خانم گفت بشین همین مستقیم میره بهشتی
اما پیاده شدم و راهمو دور کردم و به حرف اون خانم گوش ندادم ، دور خودم چرخیدم
الان باید دوباره برگردم امام خمینی و از اونجا برم بهشتی،
منم خندیدم و همینجوری ادامه داد
تعجب کردم، انگار با هر حرفی که زد حامل یه پیام برای من بود
و ادامه داد
ولی خب حتما یه خیریتی داشت و الان دارم میرم بهشتی ، به هر حال الان دارم میرم و میرسم به خط بهشتی
اینو که گفت عمیقا خندیدم و گفتم خدای من چیکار داری با من میکنی
بهشتی ؟
خدا داشت آدرس بهشت رو به من میداد
قلبم داره از شدت عشق گرم میشه ، وای ، الان به قدری عشق رو حس میکنم و به قدری گرمای بی نظیری درون قلبم حس میکنم که اشک تو چشمام جمع شد و اشک جاری شد ،اشکی گرم و از سر شوق عشق
من تک تک لحظه های امروزم رو تو مترو نوشتم تا با جزئیات یادم باشه
لحظه به لحظه هدایت خدا رو یادم باشه
و بعد دوباره درک هایی که داشتم رو اضافه کردم
وقتی فکر کردم و الانم فکر میکنم ، به خودم میگم چرا اسم ایستگاه دیگه رو نگفت ؟؟؟؟؟!!!!
چرا گفت بهشتی ؟؟؟!!
چرا مثلا نگفت حقانی یا نمیدونم دروازه دولت و یا میرداماد و این همه اسم ایستگاه …. چرا گفت بهشتی
این صد در صد برای من پیام داشت
که فقط اومده بود تا پیامشو به من برسونه و به راهش ادامه بده
چون خودش گفت ،خودمم نمیدونم چرا به حرف اون آقا گوش دادم و مسیرمو تغییر دادم و اومدم اینجا و الان باید دوباره برم امام خمینی
تا بعد برم بهشتی
حتی من متوجه اومدن اون خانم نشدم که کی اومد ،وایساد پیشم
فقط صداشو شنیدم و برگشتم دیدم یکی داره با من صحبت میکنه
عجیب بود ؟؟؟ بدون اینکه من ببینمش و بهش نگاه کنم شروع کرد به حرف زدن
اتفاقا ، منم با اینکه داشتم به حرفای استاد عباس منش گوش میدادم کاملا واضح حرفاشو شنیدم
وقتی فکر میکنم میبینم چقدر خدا دقیقه
چقدر حساب شده میچینه
اون خانم اومد و پیامشو داد و رفت
و من باید شاخکامو تیز میکردم تا پیام اصلیشو دریافت کنم
و امروز سعی میکردم حواسم جمع باشه و شاخکام تیز
چون از اول صبح یه حسی بهم میگفت که خدا هر لحظه هدایتم میکنه و آرومم میکنه
و پیام اصلیش این بود
طیبه ، یه بار به حرفم گوش ندادی و2 سال پیش با نشونه ای که از قرآن بهت دادم و آیه 7 سوره قصص بود ، که گفتم نترس و غمگین نباش ما اورا به تو باز میگردانیم
تو گوش ندادی و راه خودت رو رفتی و دو سال از مسیر بهشت دور شدی ،اما اشکالی نداره این راه لازم بود تا تو به خودشناسی برسی و بعد به خدا شناسی و این مسیر بی نهایت ادامه داره
اما الان که آگاه شدی خودت آگاهانه انتخاب کن
دیروز تو مترو بارها بهت نشونه دادم اون جمله ی ، خودت انتخاب کن رو، یادته که طیبه؟؟؟؟
،دقت کردی امروزم نشونه دادم ؟؟؟
این خانم رو فرستادم که بهت بگم ، مسیر بهشت مستقیمه
بشین و جایی نرو ،فقط لذت ببر که مستقیم برسی به بهشت
پیاده نشی بری دوباره دور بزنی و راهت رو دور کنی طیبه !
الان دیگه وقتشه مستقیم بری و سریع به مقصود برسی
و من وقتی سوار قطار شدم داشتم مستقیم میرفتم که تو یه مسیری پیاده بشم
وقتی درک کردم حضور اون خانم رو و قطار اومد ،سوار شدم و به ایستگاهی که رسیدم پیاده شدم
وقتی قبل اینکه پیاده بشم تو قطار نشسته بودم دیدم دو تا پسر سوار قطار شدن و شروع کردن به گیتار زدن و خوندن
عجیب بود همیشه تو مترو آهنگای غمگین و از چیزای ناخوب میخوندن
اما امروز فقط از دوست داشتن و عشق میگفتن
تمام آهنگایی که میشنیدم از عشق بود
وقتی اومدن سمت جایی که من نشسته بودم
یهویی یه آهنگی زد که بی نهایت زیبا بود و به دلم نشست و به یک باره خوند ،
اولین بار بود این آهنگ رو میشنیدم
اول این تیکه شو خوند
دست من نیست ،تو عزیز جونمی
خودت نمیدونی همه بود و نبودمی
دست من نیست ای عشق ستودنی
وقتی اینو شنیدم
چون شاخکام تیز بود خندیدم
گفتم خدا چیکار داری میکنی ، دقیقا داری چیکار میکنی با من
و سریع تو گوگل نوشتم تا ببینم ادامه آهنگ چیه
آهنگ کلی این بود
صبح که تو چشمای تو خیره میشم
زندگی تازه شروع میشه برام
من از با تو بودن به خدا سرد نمیشم
تن تو، تن تو آتیشه برام
تو این اتاق پیچیده بوی تن تو
بیا بازم منو تو آغوشت بگیر
دوس دارم وقتی که نزدیک منی
اسممو آروم توی گوشم بگی
اسممو آروم توی گوشم بگی
دست من نیست تو عزیز جونمی
خودت نمیدونی همه بود و نبودمی
دست من نیست ای عشق ستودنی
دست من نیست تو عزیز جونمی
خودت نمیدونی همه بود و نبودمی
دست من نیست ای عشق ستودنی
هر کاری بخواهی میکنم بیای سمتم تو
نمیدونم چیکار کردم شدی سهمم تو
تو مثل هوای خوب بعد بارونی
تو بیای میکنم شهرو چراغونی
دست من نیست تو عزیز جونمی
خودت نمیدونی همه بود و نبودمی
دست من نیست ای عشق ستودنی
دست من نیست تو عزیز جونمی
خودت نمیدونی همه بود و نبودمی
دست من نیست ای عشق ستودنی
چی داشتم میشنیدم ؟؟؟ من از صبح تجسم میکردم که خدا محکم بغلم کرده و قلبم گرمای عشقش رو حس میکرد
و این آهنگ داشت میگفت
وقتی دیدم و گذاشتم از گوشیم که بخونه آهنگ رو، همه اش خندیدم و یهویی گریم گرفت ، باید پیاده میشدم از مترو و رسیدم به ایستگاهی که قرار بود ، فردی که بهم گفت بیا بیرون در مترو و امانتی مو بگیرم و امانتی من رو هم بهم برگردونه
10:10 بود که نشستم رو صندلی مترو و تا 12 باید منتظر میموندم بیاد
امروز فقط آهنگای مربوط به عشق میشنیدم ، ربّ من چه پیامی دارن برای من
خدا داشت منو با عشق بی نهایت آروم میکرد
تا قدم آخرم به راحتی انجام بشه
من این آهنگو دانلود کردم و گوش میدادم و با هر حرفش یه پیام جدید از خدا دریافت میکردم و گریم میگرفت و گریه میکردم تو مترو
و قلبم گرم بود و عشق رو به وضوح حس میکردم
وقتی گوش میدادم ،تلفن یه نفر زنگ زد
شنیدم آهنگ بود ، گفت :
عشقم زده به سرم که دل تو رو ببرم دورت بگردم
عشقت دلمو گرفت چشمات شبمو گرفت
میدونم چه انتخابی کردم دورت بگردم
انتخاب ؟!
دقیق دیروز رو بیلبوردا میگفت خودت انتخاب کن
و من میگفتم من تو رو انتخاب میکنم ربّ من
این آهنگی بود که تو عروسیا میشنیدم
و سال ها بود عروسی جایی دعوت نشده بودیم
خندیدم و گفتم عشق دلم ،ربّ من به سر منم زده که با قدم هایی که برمیدارم دل تو رو ببرم
دورت بگردم ربّ من
و بازهم گوش دادم به آهنگ دست من نیست ای عشق ستودنی
وقتی میگفت بیا بازم منو تو آغوشت بگیر
تجسم میکردم که خدا با دستای بی نهایت بزرگش منو بغل کرده و من عشق رو ازش دریافت میکنم
و میخندیدم و گریه میکردم
من از این آهنگ بی نهایت پیام دریافت کردم و فقط اشک ریختم
وقتی گفت
دوس دارم وقتی که نزدیک منی
اسممو آروم توی گوشم بگی
اسممو آروم توی گوشم بگی
یهویی شنیدم طیبه جان عزیزدلم نترس و نگران نباش و این جمله به زبانم جاری شد لا تخافی و لا تحزنی
وای خدای من چی داشتم میشنیدم
خدا با این آهنگ بهم گفت در گوشم ،که نترس و نگران نباش
من چنان ذوقی داشتم که فقط گریم میگرفت
یاد حرف الهی قمشه ای میفتم
میگفت
نترس غمگین نباش
میگفت
اگر یه لاتخفی به ما بگن، چه لذتی و چه وجد و شادی ایجاد میشه، قابل بیان نیست
که در وسط یه همچین عالمی که صد هزار خطر مارو احاطه کرده ، یه کسی بیاد در گوش آدم بگه که
لا تخف
تو نترس
هیچ حادثه بدی برای تو رخ نمیده
ولا تحزن
حزن و اندوه هم نداشته باش
کلا شاد باش
من داشتم لحظه به لحظه اون زمانی که منتظر بودم تا کسی که دوستش دارم بیاد و امانتی شو بدم و قدم آخر رو بردارم ، با خدا عشق میکردم و کلی حالمو خوب میکرد
تمام دقیقه هامو داشت پر میکرد از عشق
وای، خدا میخواد، امروز با عشقی که به من میفرسته ،دیوونه ام کنه ،دیوونه خودش
نشسته بودم و داشتم به آهنگ گوش میدادم
یه خانم اومد و گفت الان دارم درست میرم؟؟؟این خط تهش میره شادمان؟؟؟
من تو نقشه نگاه کردم و دیدم که درسته
خدا چی میخوای بهم بگی
اول گفتی بهشتی
الانم گفتی شادمان
دیشب حدود ساعت 2 از سایت به من سریال زندگی در بهشت قسمت 175 رو هدیه و نشونه دادی و استاد تو فایل دو تا پیام داد
اتفاقات خوبی در راه است و بارها تکرار کرد
تکرار جملات رو وقتی میشنوم ،تاکید خدا و به سرعت رخ دادنش رو بهم میگه
و احساس رضایت دارم رو وقتی گفت و لبخند زد و گفت پروژه به جاهای خوبش داره میرسه و مریم جان گفت که میبینم که لبخند رضایت به لب داری
استاد گفت خیلی لبخند رضایت دارم و عمیقا خندیدن و گفت خیلی وقته منتظر این فرصت هستیم
و پیام بزرگی برای من بود
و اون نشونه ها الان دوباره تاکید شد به من
از طریق دو نفر خانم
اول که گفت بهشتی
بعد گفت شادمان
خدای من شکرت
اینکه خدا داشت دوباره تاکید میکرد که شادمانت میکنم تا لبخند رضایت به لبت بشینه
کافیه که تو بگذری و به مسیر مستقیم بهشت راهت رو ادامه بدی
وقتی دوباره آهنگ رو گوش دادم
هوای داخل مترو یکم سرد بود ، کم کم داشت سردم میشد و تجسم کردم که رو دستای خدا نشستم و بغلم میکنه و گرماشو دریافت میکنم که کم کم گرم شدم
ساعت 10:30 هست
دارم به آهنگی که تو به من هدیه دادی گوش میدم
دست من نیست ،تو عزیز جونمی
خودت نمیدونی همه بود و نبودمی
داشتم گوش میدادم که تصویر این اومد جلو چشمم که به یک باره دو تا دستای بزرگتو به سرم و صورتم کشیدی و قشنگ حسش کردم و گریم گرفت
من حتی نوری که به سرم کشیده شد رو دیدم و حس کردم
چیکار داری میکنی با من ربّ من
اشک تو چشمام جمع شد
دست من نیست تو عشق دلمی ربّ من
تو داری بی نهایت عشقت رو به من میدی ،دارم اینو حس میکنم ، خدای من شکرت
انقدر تو مترو گریه کردم که مهم نیست هرکی هرچی میخواد بگه بگه
عمیقا اشک خود به خود جاری میشه و عمیقا میخندم
یه لحظه گفتم گریه نکن ، یک ساعت و چند دقیقه مونده که قدم آخرتو بذاری و بیاد بعد یک سال ببینیش
اگه گریه کنی از چشمات مشخص میشه که گریه کردی، تا این به فکرم رسید
سریع گفتم هیچی مهم نیست
هیچی
چون من الان دارم با خدا عشق میکنم
خدا داره با من صحبت میکنه
مگه میشه جلوی گریه پر از حس خوب و عشق رو بگیرم
استاد عباس منش میگفت وقتی تجسم میکنید و گریه میاد بذارین بیاد
الان من به شدت در این حالم
دست من نیست
عشقی ستودنی این آهنگ رو به من داد که الان گوش بدم ،من الان تو خود خود بهشتم
تو دستای گرم خدا ،که انگشتشو گذاشته روی قلبم و گرمای عشقش رو به من منتقل میکنه
وای خدای من الان یاد سریال زندگی در بهشت افتادم ،استاد میگفت یه لبخند رضایتی دارم و داشت عمیقا میخندید ،میتونستم اون حس رضایتش رو دریافت کنم
الانم من واقعا یه حس رضایتی دارم که لبخند و اشک باهم میاد و دارم آهنگ رو گوش میدم
خدایا شکرت
صبح تو دفتر تمرین ستاره قطبیم نوشتم که خدای من قلبم رو برای عشقت باز کن و آرومم کن و سر شار از عشقم کن
وای خدای من ،چقدر مرحله به مرحله خوب بلده چیکار کنه
یه آهنگ سر تاسر عشق و پر از حس مثبت بهم داد
خدایا شکرت
10:59 الان یه قطار وایساد
من داشتمگوش میدادم به آهنگ دیدم
نوشته بود تو بگو کجا ؟
من باهات میام
من بارها این جمله رو از خدا تو مترو نشونه گرفتم خیلی حس خوبی بهم داد
ساعت 11:30 بلند شدم و رفتم بیرون مترو ، کنار پله ها وایسادم
فکر نمیکردم با موتورش بیاد ، وقتی وایساده بودم و داشتم تجسم میکردم که خدا به من عشقش رو ارسال میکنه
و به وضوح میدیدم که هردومونو محکم بغل کرده و از بی نهایت عشقش به هر دومون عطا میکنه
و من بی نهایت خوشحال بودم
دیدم گوشیم زنگ خورد و 11:49 بود
سلام داد و گفت کجایی و دارم میرسم من وایسادم دم در و دوباره بهش زنگ بزنم که شنیدم گفت زنگ نزن اومدم
و با موتور وایساد جلو در مترو
عجیب بود ،هیچ اثری از تپش قلب ،و یا لرزیدن دست و پام که دیدمش نبود
انقدر آروم بودم که یه حس آرامش عجیبی داشتم
سلام دادم و حتی یادم نموند که حالشو پرسیدم یا نه
انگار نه انگار یک سال ندیده بودمش ، اصلا حس نمیکردم فاصله زمانی یک سال و نیم همدیگه رو ندیدیم و همین دیروز بود انگار دیدمش ،هیچ فاصله ای رو حس نمیکردم
چون من این روزا به وضوح داشتم میدیدمش و هر روز تجسم میکردم و احساس خوبی داشتم از دیدنش در زندگیم
وقتی اومد ، فقط 4 دقیقه باهم صحبت کردیم
اول امانتی های منو داد، حتی نتونستم درست تشکر کنم بابت امانت داریش و منم امانتیای خودشو دادم و چند تا حرف گفتم که مربوط به هدیه روز مادر و مرد بود و بهم گفت داری میری؟!
انگار تو لحن صحبتش این بود که نرو
یکم دیگه بمون ولی من نمیدونم اصلا زبونم بند اومده بود نمیتونستم صحبت کنم و بگم اگر وقت داری چند دقیقه صحبت کنیم
قشنگ حس میکردم که نمیتونم صحبت کنم
و هیچی نگفتم و سکوت کردم و نگاه کردم
و چیزی نگفت و تشکر کرد و خداحافظی کردیم و رفت
وقتی رفت به رفتنش نگاه کردم
به یکباره گفتم چقدر ساده و راحت گذشتم
طیبه تموم شد
و به زبونم جاری شد خدایا شکرت
شکرت که تونستم قدم آخر رو بردارم
و از پله های مترو رفتم پایین و مدام میگفتم چقدر عجیبه ،من این طیبه رو نمیشناسم، یا طیبه دو سال پیشو ؟؟؟
چقدر تغییر کردم
چقدر راحت گذشتم از عشقی که دو سال پیش اصرار داشتم
البته که این گذشتن هم کاملا تکاملی بود
حتی اصرار نکردم بیشتر بمونه و صحبت کنیم
در صورتی که دو سال پیش چند باری که دیدمش ،اصرار داشتم بیشتر ببینمش اما الان هیچ اصراری نکردم
با اینکه دلم میخواست چند دقیقه ای صحبت کنیم ،اما کاملا رها بودم
و به اینا فکر میکردم و بغض داشتم
وقتی برگشتم تا سوار قطار بشم، بغض عجیبی داشتم نمیتونستم گریه کنم ،چشمام پر اشک بود
از یه طرف میگفتم طیبه بهت افتخار میکنم
از یه طرف برام عجیب بود چرا به یک باره تپش قلبم که چند دقیقه قبل اومدنش بود تبدیل شد به آرامشی بی نهایت عظیم
که هیچ حسی مثل بی قراری و یا اصرار نداشتم
نه ترس و نه نگرانی
و با خودم گفتم چقدر ساده تو 4 دقیقه تموم شد
و میگفتم و بغض داشتم و از بین مردم که تو ایستگاه وایساده بودن و منتظر بودن قطار بیاد رد میشدم
و حاله ای از اشک توی چشمام جمع شده بود و جلوی اشکمو نگه داشته بودم
تو خودم بودم و یه لحظه گفتم بهت افتخار میکنم طیبه ، تو درست ترین کار رو کردی و رها شدی
و با بغضی که داشتم ، برگشتم سمت دیوار که صندلی هاهستن
ربّ من شکرت چی داشتم میدیدم
داشتم با بغص میگفتم من بهت افتخار میکنم طیبه
برگشتم سمت دیوار مترو
دیدم بزرگ نوشته
رو بیلیورد دیوار تبلیغ یه فیلم بود
پایینش بزرگ نوشته بود
شجاعت همه چیزیه که لازم داری ….
و اسم فیلم باغ کیانوش بود
…
بغضم ترکید
زدم زیر گریه و مثل یه شیر آب انقدر آب از چشمم میومد که تعجب میکردم من چقدر اشک دارم و انقدر گریه کردم مثل شیر آب سرایزی میشد که از این همه توجه خدا به من داشتم اشک میریختم
چون خدا داشت منو آروم میکرد ،مگه میشه عشقت رو که بغض داره و نمیتونه رها بشه از بغص ،کمکش نکنی و اشک رو بهش هدیه ندی که حالشو خوب و آروم کنی و نشونه بزرگی بهش بدی
من بارها به این بیلبورد ها نگاه کردم تو مترو، و این فیلم رو که تبلیغ زدن دیدم
اما این جمله شو ندیده بودم
چقدر خوب بلده که آرومم کنه
بارها خوندم اون جمله رو و تا قطار بیاد فقط اشک ریختم
و خندیدم
عجیب تر اینه ، قبل اینکه بیام و اون بیلبورد رو ببینم ، وقتی من میخواستم سوار قطار بشم ، دوباره یادم اومد باید برم سمت جلو قطار که وقتی رسیدم تجریش از خروجی نزدیک برم بالا
وقتی دیدم آخر قطار هست ، رفتم تا برسم به سمت جلوی راه روی انتظار تا منتظر باشم و قطار بیاد و اونجا این جمله رو دیدم و
شجاعت همه چیزیه که لازم داری ….
منو برد به این سمت تا با این نشونه بهم بگه
آفرین تو شجاعتت رو نشون دادی و قدم آخر برداشتی و گذشتی از خواسته ات
و من رو ،ربّ و صاحب اختیارت رو انتخاب کردی
چقدر خوب بلده که قلبم رو بدست بیاره
چقدر خوب بلده که مرحله به مرحله
قدم به قدم
تکاملی قلبم رو باز کنه
و عشقش رو جاری کنه در قلبم
ربّ من سپاسگزارم ازت
خیلی دوستت دارم
خیلی دوستت دارم
هرچی تو بگی
من تا خود تجریش گریه کردم
و بارها تکرار کردم
شجاعت
شجاعت
شجاعت
همه چیزیه که لازم داری طیبه
و میگفتم این جمله یه هدیه هست که بهت داده شد
از این به بعد راحت تر میتونی بگذری و شجاعتت رو نشون بدی ، چون شجاعت همه چیزیه که لازم داری
تا در همه جنبه ها پیشرفت کنی و در مسیر خدا قدم برداری بدون هیچ ترس و نگرانی
کافیه که بخوای و قدم برداری و شجاعتت رو در عمل نشون بدی و بگذری از هرآنچه که باید بگذری تا خدا رو بدست بیاری
تو قطار همه نگاهم میکردن و من جوری اشک میریختم و میخندیدم که معلوم نبود چیکار دارم میکنم
وقتی گریه کردم سبک شدم دو بار ،بهم زنگ زد
فکرشو نمیکردم بهم زنگ بزنه
و پرسید که یه چند تا چیز گذاشتی برام و بهش گفتم هدیه هست و نوشته ای براش تو دفتری که خریده بودم ، نوشته بودم
با یه لحن خوب و شادی بهم گفت ،دارم دفتری که توش برام نوشتی رو میخونم و من تو مترو بودم و خندیدم و تشکر کرد و گفت الان دارم میخونمش و بازم تشکر کرد و خداحافظی کردیم
بعد نشسته بودم و داشتم گریه میکردم که حس کردم باید قرآن بخونم
و گفتم خدا تو بگو کدومسوره ؟
یهویی به زبونم جاری شد سوره 54 آیه 54
رفتم از اپلیکیشن نگاه کردم دیدم سوره قمر هست
از اول خوندمش ،اما گفتم چی قراره بهم بگی
که شنیدم آیه 54 رو باید بخونم
و آیه 54 این بود
إِنَّ ٱلۡمُتَّقِینَ فِی جَنَّـٰتࣲ وَنَهَرࣲ
محققا اهل تقوا در باغها و کنار نهرها منزل گزینند
برام جالب بود چقدر خدا دقیق میگه
من اصلا نمیدونستم اگر شانسی یه عدد بگم و آیه بگم ،اون سوره اون تعداد آیه داره یا نه
و خدا که بهم گفت سوره 54 قرآن آیه 54
دقیقا سوره 55 آیه بود و آخرش نشانه بهشت بود
امروز چقدر نشانه بهشت رو بهم داد
و با آیه قرآن بهم گفت ،که از این بعد بعد هم اگر تقوا داشته باشی در همه جنبه ها ،کنترل ذهن داشته باشی و احساست رو خوب نگه داری
و راه مستقیم رو بری به سرعت به بهشت میرسی
یاد تمرین ستاره قطبی افتادم
استاد عباس منش میگفت یه جاده مستقیم که سوت میزنی و لذت میبری و از نعمت ها لذت میبری و میرسی به بهشت
که همه نعمت ها هست
و تو راه، مدام به خودم میگفتم بهت افتخار میکنم طیبه و اون نوشته شجاعت رو به یادم میاوردم و میگفتم از این به بعد باید برای خیلی چیزا شجاعتت رو نشون بدی
و سریع قدم برداری
تا مدارت تغییر کنه
وقتی رسیدم سر ورکشاپ به شدت گرسنه ام شد ،گفتم خدایا گرسنه ام هیچیم نیاوردم بخورم چیکار کنم؟
اصلا هم حواسم نبود که پول دارم و میتونم بخرم ، بیشتر به اتفاقات امروز داشتم فکر میکزدم
و رفتم داخل
نگهبان سالن که ترک زبان بود ،وقتی منو دید گفت کجایی دختر؟ نگرانت شدم ،دیر اومدی امروز ؟
همیشه میای و امروز دیر کردی به فکرت بودم و من خندیدم و تشکر کردم واومدم و زاویه ام رو مشخص کردم و امروز دو تا ،تار گذاشته بودن که عاشقا تار میزنن
نشستم تا طراحی کنم
همونجور نشسته بودم و داشتم به تک تک اتفاقای امروز فکر میکردم و حواسم به اطرافم نبود ، که دیدم یه استادِ خانم که هنرجوی استاد رنگ روغنم هست ،اومد و گفت ناهار خوردی؟
گفتم نه گفت بیا باهم بریم ناهار بخوریم
گفتم نه ممنون من نمیخورم خودتون برین، نوش جان
گفت بیا میخوام نهار بخورم ،بیا یه پیتزا بخریم باهم بخوریم
و یاد حرفم افتادم
وقتی بهم گفت یه جرقه تو سرم زد که تو چند دقیقه پیش گفتی گرسنه ام و خدا بهت پاداش شجاعتت رو با این هدیه داره میده
تو دلم وقتی اینو فهمیدم ،هنوز بغض داشتم
گفتم نمیخوام این هدیه رو
میخوام دلمو بدست بیاره
آروم بشم
و یه جورایی نخواستم این هدیه شو قبول کنم و البته میخواستما ،اما میخواستم یه پاداش بزرگتر بهم بده ،
اما سریع به خودم گفتم
ببین اگر در مسیر درست قرار بگیری ،همه چیز به درستی رخ میده
به هموار ترین شکل
همین که گفتی گرسنه ای ، خدا دستی از دستانش رو فرستاد تا بهت ناهار بگیره
وقتی داشت اصرار میکرد ،و من میگفتم نه
گفت تو چرا انقدر تعارف میکنی پاشو بریم
و گفت بابات در قید حیات هست؟
گفتم نه ،فوت کرده
گفت بابای منم فوت کرده
امروز دلم میخواد براش هدیه بدم و بابام گفت بهت ناهار بدم
پاشو بریم
و حس کردم که باید برم و خدا بی نهایت دستشو فرستاده تا بهم بگه ،که از این به بعد همه چیز به نفع تو رخ میده و به سرعت حسش میکنی
فقط باید همیشه اینجوری یاد بگیری بگذری و رها باشی
فقط کافیه تو مسیر مستقیم باشی
و برای من یه همبرگر گوشت خرید
300 تمن بود
وقتی داشت سفارش میداد
بغضم گرفت چشمام دوباره پر اشک شد جلو میز ثبت سفارش
دیدم برگشت گفت نوشابه و چیز دیگه میخوای؟؟؟
با چشمای پر اشک گفتم ممنونم
من تا به حال تو اون رستوران کنار سالن از همبرگراش نخورده بودم و گرون بود برای من
همیشه از کوروش همبرگر گوشت میخریدیم و تو خونه خودمون ساندویچ درست میکردیم میخوردیم
دقیق یادم نمیاد آخرین بار کی تو رستوران همبرگر بخورم
چند سالی میشد
این دومین باری بود که من از اون رستوران غذا میخوردم
یه بار مادرم یه کباب و برنج خرید بردیم سه تایی با خواهرم و مادرم خوردیم
در صورتی که قبلا آرزو داشتم منم تو اون رستوران غذا بخورم
وقتی با استاد صحبت میکردیم و غذا میخوردیم گفت بابام دلش خواست ، یهویی به دلم افتاد برات ناهار بخرم
میدونستم کار خداست
از طرفی هم متعجب بودم
که وقتی رها شدم از چیزی که باید رها میشدم چقدر به سرعت اتفاقای خوب رخ میدن
بعد بهم گفت یه چیزی بهت میگم یادت باشه
وقتی کسی میخواد بهت چیزی بخره یا محبتی بکنه ،محبتش رو بپذیز و نگو نمیخوام
با کمال میل قبول کن
انگار خدا داشت بهم میفهموند که از این به بعد خیلی دستانم رو به سمتت میفرستم تا محبت و عشقم رو به تو نشون بدم
انگار خدا داشت به وضوح بهم میگفت آماده باش ، قراره اتفاقات نابی برات رخ بده
بی نهایت عشق قراره دریافت کنی
وقتی ناهارمونو خوردیم و برای خودش پیتزا گرفت و تموم شد
باهم برگشتیم سر ورکشاپ
امروز به همه استادا بوم رایگان داده بودن
من چون طراحی میکردم بوم ندادن به من
به یکی از استادا که همکلاسی پدرم بود تو شهرمون و تو ورکشاپ متوجا شدم که همکلاسی پدرم بود ، اومد حالمو بپرسه ،گفتم به ما که طراحی میکنیم هدیه نمیدین ؟
رفت و بوم رو آورد و داد به من گفت ببر کار کن
خیلی خوشحال شدم و خدارو شکر کردم
دومین هدیه ای بود که دریافت میکردم
بعد که طراحی کردم ، به خودم گفتم بغض نکن طیبه حالتو سریع خوب کن با سپاسگزاری
تمام تلاشمو میکردم
وقتی طراحیم تموم شد
رفتم تا با استاد طراحی صحبت کنم ، یهویی یه خانم بهم گل داد
از داخل پاساژ ،از مدیریتش به همه خانما دسته گل میدادن
یه گل بنفش زیبا و روش نوشته بود روز مادر مبارک
خیلی خوشحال شدم و یه لحظه گفتم من گل صورتی میخوام
دوباره راضی نشدم به این ابراز محبت خدا ، انگار یه چیز بزرگ میخواستم
ولی بعد گفتم هرچه از دوست رسد نیکوست تشکر کن و سپاسگزاری کن از خدا ،طیبه
و رفتم و وسایلامو برداشتم و رفتم تا از استادم خداحافظی کنم
تو راه یادم اومد ، مادرم قرار بود بیاد تجریش و سبزی خورد شده بخره بهش زنگ زدم گفت نشد بیام و من دو کیلو رفتم سبزی قورمه سبزی گرفتم
و داشتم برمیگشتم و به درختا نگاه میکردم و میگفتم هیچ برگی بدون اذن تو از درخت نمی افته
و یهویی آهنگ شاد عروسی شنیدم
همیشه اون آقایی که کنار پیاده رو آهنگ میذاشت آهنگای غمگین بود
نمیدونم چرا امروز فقط آهنگای عروسی میشنیدم
و همین که شنیدم سرمو بلند کردم و با لذت تکرار کردم آهنگ رو یهویی چشمم افتاد به بنر دفتر اسناد رسمی ازدواج
عدد 974 عددی که بین من و خداست رو دیدم
خوشحال شدم امروز مدام عدد 74 رو میدیدم و خدارو شکر میکردم
خیلی حس خوبی داشتم
قبلا این عدد رو وقتی میدیدم یاد اون فردی میفتادم که دوستش دارم ،اما یک سال شد که وقتی این عدد رو میبینم میگم منم عاشقتم خدا
و این عدد تاییدی شده از طرف خدا برای من و همیشه تاییدش رو میبینم
و سپاسگزاری میکنم
و عدد 74 تبدیل شده به عشق من و خدا
یکم جلو تر که رفتم آقای فال فروشی که چند وقت پیش ازش فال گرفتم که خدا بهم گفت رها شو از خواسته ات
دیدم داره میگه فال بخرین
سریع گفتم خدا تو بگو دلم میخواد باهام صحبت کنی و در مورد امروز بهم بگی و سریع 10 هزار تمن بهش دادم و یه فال گرفتم
خیلی دوست داشتم سریع بازش کنم و بخونمش
که ببینم خدا چی میخواد بهم بگه
اما بازش نکردم و گذاشتم تو جیبم
کل مسیر رو فکرم مونده بود پیش اون فال که خدا چی قراره بهم بگه و سعی داشتم تا خونه سپاسگزاری کنم
وقتی از مترو اومدم بیرون دیدم اتوبوس محله مون نیست
گفتم کاش اتوبوس بیاد نرم بی آر تی سوار بشم
سرمو برگردوندم دیدم اومد و خوشحال شدم و رفتم سوار شدم
وقتی رسیدم و خواستم کارت اتوبوسمو بزنم ،کارتم شارژ نداشت
راننده گفت بعدا نقدی بده
یهویی دیدم یه دختر کرایه منو با کارتش حساب کرد
گفت برای ایشون رو زدم
خیلی خوشحال شدم و تشکر کردم
کار خدا بود با بی نهایت دستش امروز 4 بار عشقش رو به من نشون میداد
و من اومدم خونه و گل رو که از پاساژ بهم داده بودن به مادرم هدیه دادم و 300 هزار تومان برای روز مادر هدیه دادم بهش
خیلی خوشحال شد
و همدیگه رو بغل کردیم
و اومدم و شروع کردم به خوندن فال
کنجکاو بودم که چی نوشته
از طرفی هم کمی نگران بودم میگفتم نکنه خدا بگه کارت درست نبوده
همین که بازش کردم چشمم افتاد به اول فال
روزگار خوشی
خندیدم گفتم تا آخر فال بی نهایت پیام عالی برای من هست
متن فال حافظ این بود
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
روزگار خوشی و آرامش تو بسیار نزدیک است ، اگر کمی حوصله کنی ،شرایط تو بسیار بهتر از این خواهد شد ، اگر اندوهی در دل داشته ای یا سختی و مشکلی بر تو وارد آمد ، به زودی پایان خواهد یافت و شادمانی در دلت خانه خواهد گزید
اینک که شرایط رو به بهبود است قدر لحظات زندگی ات را بدان و با سخنان بی جا یا با اعمال ناسنجیده ، روزگارت را تلخ مکن
چرا که هیچ کس نمیداند در تقدیرش ،چه چیز نوشته شده است
این پیام فال ، واضح ترین پیام بود برای من
انقدر خوشحال شدم به قدری از ته دل خندیدم
که کیف میکردم
و اونجا که نوشته بود با اعمال ناسنجیده روزگارت را تلخ نکن
یاد یه لحظه افتادم که تو اتوبوس بودم و به همون فرد فکر میکردم و یادم اومد که چیزی گذاشتم براش که بهش نگفتم چیه
و میخواستم پیام بفرستم و بهش بگم
اما منصرف شدم و گفتم مگه امروز تموم نشد ،چرا میخوای دوباره پیام بدی بهش
درسته که هنوز یه امانتیم رو نداد و گفت پیدا میکنم میارم
اما
تو دیگه باید تمرکزت رو روی خودت بذاری
و هر موقع پیدا کرد مطمئن باش که هرچی هست خیر هست برای تو
پس رها باش و به راهت ادامه بده
اما دلیل نمیشه که پیام بدی
دیگه تموم شد طیبه
امروز باید قدم آخر رو برمیداشتی و شجاعتت رو به خدا نشون میدادی و نشون دادی
پس رها کن
و خوشحالم که تونستم اون لحظه درست تصمیم بگیرم و هیچ پیامی نفرستادم
و بی نهایت سپاسگزار خدا هستم که هدایتم کرد
و این پیام فال منو یاد این ، تصمیم درستی که گرفتنم انداخت
و من باز هم گفتم خدایا شکرت
که عمل ناسنجیده انجام ندادم
و بارها فال رو خوندم و کیف کردم و لذت بردم
اونجا که تو فال نوشته بود شادمانی در دلت خانه خواهد گزید
یاد سریال زندگی در بهشت 175 که استاد گفت احساس رضایت دارم ،یا تو مترو که خانمی گفت تهش میره شادمان
و آخرش شب با خوندن فال دوباره خدا بهم گفت شادی در دلت خونه میکنه
حالا شادی چیه؟
شادی کیه؟
شادی خداست که در دلم خونه میکنه و من رو سر شار از عشق میکنه
خدایا شکرت
امروز یکی از بهترین روزهای زندگی من بود
کلی حال خوب
و احساس دوست داشتنی که رنگ و بوی خدا رو به خودش گرفته بود و کاملا آزادانه و رها حس عشقی که خدا بهم هدیه داد رو سعی کردم ارسال کنم به فردی که دوستش دارم
و عمیقا ارسال کردم عشق خدایی رو که ربّ و صاحب اختیار همه جهان هستی هست
و بی نهایت سپاسگزارم
تا شب نشسته بودم و رد پاهای جمعه تا یک شنبه رو مینوشتم
و بعد با آرامشی زیبا با عشق امروزم رو مرور کردم و خوابیدم
یه حسی دارم که
امروز بزرگترین قدم زندگیم رو برداشتم
رهایی
رهایی از درخواست عشق
که بار بسیار سنگینی از قلبم به یک باره برداشته شد
در گیری اصلی من در این دو سال عشق بود و البته از وقتی که مدام میگفتم چرا کسی منو دوست نداره واین عشق سبب شد من به خودم بیام و خودمو بشناسم
و حالا رها شدم و آزادم
خدایا شکرت که آزادانه یاد گرفتم دوست داشتن آدم هارو
الان توی قلبم فردی که برای من ارزشمنده ،یه جور رهاتر و آزاد تر دوستش دارم و شکل دوست داشتنم متفاوت شده
احساس میکنم از امروز که رها شدم زندگیم به یک باره جهش خیلی بزرگی خواهد داشت
و من دقیقا اون حرف استاد که تو فایل زندگی در بهشت قسمت 175 گفت
اتفاقات خوب در راهه
پروژه به جاهای خوبش داره میرسه
و احساس رضایت دارم
و خندید
و من هم آخر شب احساس رضایت داشتم از خوندن فال و مرور تک تک قدم های امروزم
و خدارو شکر میکنم که به من این همه عشق داد و کل روز محکم بغلم کرد تا عشقش رو دریافت کنم
بی نهایت سپاسگزارشم
بی نهایت از استاد عزیز و مریم جان سپاسگزارم که با تک تک فایل هایی که میذارن بی نهایت سپاسگزارم که هر بار خدا هدایتم میکنه به فایلی و کلی درس یاد میگیرم و سعی میکنم عمل کنم
فکرشو نمیکردم بعد یکسال ورودم به این سایت از این خواسته ام رها بشم
حتی من در دفتری که امروز هدیه دادم ،پارسال گرفته بودم و در تاریخ 1402/9/27نوشته بودم متنی رو
و دقیقا یک سال بعد در همین تاریخ خدا بهم گفت فردا صبح حتما بهش بگو و رها شو از عشق
تاریخ دفتر و هم زمانیش رو که دیدم متعجب شدم
و اون شعری که خدا بهم گفته بود
یک سال قبل
که تو این هفته دوباره بهم یادآوری کرد
و تو رد پام نوشتم
که نوشته بود
آن یکی آمد درِ یاری بِزد / گفت یارش : کیستی ای مُتَمَد ؟
مثنوی معنوی
شخصی آمد و درِ خانه معشوق خود را زد . معشوق از درون خانه پرسید : کیستی ؟ گفت منم . معشوق گفت : بازگرد . زیرا هنوز تو خامی و هنوز دَم از «من» می زنی و مدّعی عاشقی هم هستی . آن شخص بازگشت و یکسال در فراق یار ، شهر و دیار خود را رها کرد و رفت . پس از یکسال به درِ خانه معشوق آمد و در زد . معشوق از درون خانه پرسید : کیستی ؟ گفت : آن کسی که اکنون پشتِ در ایستاده نیز تو هستی . معشوق گفت : اکنون که تو ، «من» هستی درون خانه آ . آیا می دانی چرا سال قبل تو را به درون خانه راه ندادم ؟ برای اینکه دو «من» در یک خانه نگنجد .
دقیقا یک سال شد
و من بعد از یک سال در خونه خدا رو زدم و گفتم من نیستم ،همه تویی
چقدر آروم و تکاملی هدایتم کرد
وقتی فکر میکنم میبینم من نمیتونستم پارسال به یک باره رها بشم از خواسته عشق ، اما توی این یک سال خدا آروم و تکاملی کمکم کرد تا یاد بگیرم چجوری باید رها بشم
تا قدم بردارم
حتی فکرشم نمیکردم بعد یک سال خودم با پای خودم برم و با دستای خودم پیام بدم و بگم و آخرین قدم رو بردارم و بخوام که دیگه نخوامش و الان در صورتی میخوام به خواسته عشقی که داشتم برسم که خدا رو داشته باشم و خدارو ببینم
پارسال یه بار این متن رو نشونه داد بهم و گفتم چشم یک سال روی خودم کار میکنم و تلاش میکنم
و حالا یک سال شد
من چه عشق عظیمی رو حس کردم امروز ،خدایا شکرت
و من چشم گفتم و همه چیز به هموارترین و به نفع من رخ داد
استاد میگفتن که وقتی روی خودت کار میکنی یهویی میبینی همه چی تغییر کرده ، قدم های متوالی و کوچیکی که برمیداری یهویی زندگیت رو تغییر میدن
خدایا شکرت هرچی تو برای من بخوای من به خیر تو محتاجم
برای تک تک دوستان بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
سلام طیبه عزیزم
توی این سایت بچهای زیادی میبینیم نتایج و موفقیت ها و ارزوهاشون که رسیدن میان میگن توی یک کامنت مینویسن و تمام میشه
اما وقتی کامنت تو رو خوندم با خودم گفتم این کامنت نتیجه س با احترام به بقیه دوستانی که توی سایت نتایجشون میگن ولی من از این جنس نتایج بیشتر امید میگیرم تا اینکه دوستی میاد توی دوتا پاراگراف نحوه ران کردن بیزینسش مینویسه
شاید بعضیاشون از قبل ترمزاشون توی کامنتهای قبلشون پیدا کردن و میان توی چندتا پاراگراف نتیجه ای بدست اوردن مینویسن البته بعضی ها هم نمینویسن ولی اینجوری خیلی فرق میکنه
احساس میکنم بقیه سخت مینویسن احساس میکنم بقیه از نحوه پیدا کردن ترمزاشون مینویسن با اب تاب مینویسن نشونه ها رو ولی سخت مینویسن
اما تو طیبه برای من اسون نوشتی این همون مسیر درسته
این همون مسیری که منم میخوام
دختر میدونی من با نیمه دوم کامنتت اشکام دراومد چون یه حسی میگفت باید رها کنی
یادم افتاد اون موقع رو که توی دفترم نوشته بودم میخوام رها باشم و لذت ببرم و وابستگی معنا نداره البتع هنوز نفهمیده بودم که عاشقم شده ولی میفهمیدم که ارتباطمون داره یه دوستی عمیق میشه
میفهمیدم وقتی از سالن برمیگشتم چطور با شوق و ذوق براش تعریف میکردم چه کار کردم چقدر خوب عمل کردم
یاد اون روزا افتادم چقدر حسش خوب بود چقدر این عشق ساده رو که نمتونم اسمش بذارم عشق یه دوست داشتن کمی عمیق بین دو دوست بود نه بیشتر ولی حس عشق و عالی شو هنوز دارم
دلم رفت اونجا
هرچند با یاد خدا ازش خدافظی کردم بهش گفتم اگر روزی این دنیا ندیدمت اون دنیا میبینمت چون از همون اول با یاد خدا بود بودنمون درسته الان که دیگه شرایط به جایی رسیده که بخوایم هم نمیتونیم باهم باشیم
من خوشحالم که بر خلاف خیلییی از پسر ها و دخترها با احترام و عشق خداحافظی کردم
تمام کردم
حتی یادمه بعد از جداییمون یکی از دوستام بهم گفت x نمیدونه من دوست مشترکتون هستم توی حرفاش خیلی از خوبیای تو صحبت کرد
الانم سالهاست نه دنبالش کردم نه میکنم ولی این پیام تو بهم گفت که رها نکردی، رها نکردی این عشقو تا دوباره به قلبت برگرده و تجربه ش کنی
عزیزم برات بینهایت حال خوب میخوام
در پناه خدا باشی
به نام ربّ
سلام مریم جان
تا آخر نوشته هات خوندم اواخرش گفتم این صحبت ها رو برای چی به من نوشته مریم جان
که آخر جمله ات گرفتم پیام اصلی رو
این روزا خدا بارها با جملات مختلف بهم فهموند که تو رد پاهام نوشتم که بهم گفت
طیبه یه بار گذشتن کافی نیست
تو باید هر لحظه رها باشی
هر لحظه تسلیم باشی
سعیتو بکن
مثل بقیه چیزا یادت میدم که تسلیم تر باشی
حتی بهم گفت یادآوری کن زمان هایی رو که تسلیم شدی و گذشتی
و دیگه پیگیرش نبودی
تسلیم بودنت بوی تسلیم بودن میداد
به یادت بیاد
یادته چند ماه خط ایرانسلت که مسدود شد
جریانشو تو رد پاهام نوشتم
که دوستم راضی نمیشد بیاد به نام من بزنه و چون به نام پدرش بود و فوت کرده بود از خدمات ایرانسل خط رو مسدود کردن
و من مدام نگران این بودم که اون شماره ام رو فقط اون نفر داره
و اگر مسدود بشه چجوری امانتیمو بگیرم
و به همین خاطر تقلا میکردم که اون شماره به نامم بشه
و هر کاری میکردم دوستم راضی نمیشد و به یک باره دوستی 18 ساله مون امسال به کل تموم شد
دوستم که دختری بود که میگفت همیشه دوستیم باهم و حاضر بود برای من همه کار انجام بده
به یکباره گفت من نمیتونم سیم کارت بابام رو که دست تو هست به نامت بزنم
یادمه فکر کنم آبان ماه بود
من که دیدم عاجزم
تو یه هفته که بازم تو رد پاهام نوشتم
لحظه ای که احساس عجزمو به خدا گفتم و گفتم اصلا هیچی نمیخوام
شماره ایرانسل برای خودت
اصلا میرم یه ایرانسل جدید میخرم
نمیشه دیگه چیکار کنم
خدا دادم به خودت نمیخوامش
من اینو گفتم
و هفته بعدش خدا به دلم جاری کرد برو خدمات ایرانسل
رفتم و دوباره درخواست کردم که به نامم بزنن
تو راه دوباره گفتم نمیخوامش من میرم یه سیم کارت جدید بخرم
و انگار قشنگ رها بودم
حتی یادمه گفتم هرچی بشه خیره
وقتی رفتم کارمندای اونجا گفتن ،هفته پیش که رفتی با مدیرمون صحبت کردیم گفت کارشو راه مینداختین و تو دیگه رفته بودی
چقدر خوب که اومدی
و به سرعت کارای سیم کارت رو انجام دادن و سیم کارت به نام من زده شد
اصلا فکرشم نمیکردم
همه راه ها برای به نام من شدن بسته شده بود
یه چیز کاملا غیر ممکن
به ممکن ترین شکل به نفع من رخ داد
و الان به نام من شده این شماره
و حتی دائمی کردن خط رو
این عجز و رها بودنم رو خدا بارها از 2 دی بهم یادآوری کرده و تو رد پاهای این چند روزم نوشتم که خدا گفت نه فقط یه بار برای گذشتن از هر چیزی
و رها بودنت
بلکه هر لحظه باید رها بشی تا بذاری خدا طبق باورهات بهت پاسخ بده
حتی خدا این نشونه هارو بهم داد
و تو فایل جدید کلید اجابت دعا بهم واضح گفت که طیبه
اگر رها باشی در هرلحظه و یاد بگیری در همه خواسته هات رها باشی
و روی باورهات کار کنی تمرکزی و وقتی باورات قوی شدن و من با باورهای تو میتونم بهت پاسخ بدم
نمیشه که
بگم جایزه بهت میدم
اما تو هیچ کاری برای دریافت جایزه نکنی
من سمت خودمو خوب بلدم انجام بدم
اما تو چی؟؟؟؟؟؟
حاضری برای دریافت جایزه ات بها بدی ؟؟؟
بهاش چیه طیبه؟؟؟
بهاش اینه که هر لحظه تمرکز کنی ،سعی کنی تا جایی که میتونی تمرکز کنی روی هرچیزی که گوش میدی
یا فایل استاد ،یا انجام تمرینات ،یا گوش دادن به صدای ضبط شده خودت برای باورهای قوی که ساختی
یا پسرفت کردن در مهارتت و تغییر دادن شخصیتت
و کلی مولفه های دیگه
اگر حاضری که بهاشو بدی
بهاری رسیدن به خواسته هات ،به تک تکشون ،اینایی بود که گفتم
احساست رو هم هر لحظه خوب کنی
و هماهنگ کنی ذهنت رو با روحت
و از مسیر لذت ببری و عشق و حال کنی
اگر حاضری این بها هارو بپردازی
بسم الله
من برای بار چندم دارم از طریق مریم جان بهت میگم
رهاشو اونم هر لحظه
میدونی که جی میگم ؟؟!!!
اگه نمیدونی چجوری
لحظه رهاییت رو موقع به نام شدن سیم کارت یادت بیار
چون قشنگ نوشتی با جزئیات چی شد که رها شدی
پس بازم بهت میگم
تا بها ندی ، تا به حرفام توجه نکنی و بهاشو پرداخت نکنی نمیتونم کاری برات انجام بدم
مریم جان من امروز تو مترو دوباره نشونه گرفتم از خدا
به وضوح بهم گفت که هدیه مو میده
ولی الان با پیامت تاکید کرد
باوراتو تمرکزی تغییر بده
به قول استاد که میگه غیر ممکنه باوراتون تغییر کنه و نتیجه رو نبینید
وگرنه خدا که داره کارخودشو درست انجام میده
این منم که کوتاهی میکنم
ایراد از منه
من باید سعی کنم
وقتی سعی کردم خدا ببینه دارم سعی میکنم ،بی نهایت دستشو به سمتم میاره و کمکم میکنه و از جایی که فکرشم نمیکردم به خواسته هام میرسم در همه جنبه ها
که خواسته ها همه و همه یه قصد پشت خواسته داره ،که اونم هر لحظه یاد خدا باشم
خدایا شکرت که داری انقدر ریز هدایتم میکنی و وقتی میبینی نمیفهمم یا خودمو زدم به نفهمی
تاکید میکنی تا بفهمم
از طریق بی نهایت دستانت
نمیدونم چرا اینارو نوشتم ،اما
اولش که پیامتونو خوندم گفتم فقط ستاره بدم
اما جمله آخر پیام اصلیش رو به من داد که سبب شد درک هامو بنویسم
سپاسگزارم ازت مریم جان که برای من نوشتی
نور خدا به شکل شادی و سلامتی و عشق و ثروت و آرامشی عظیم در زندگیت جاری بشه
به نام الله یکتا که هر آنچه دارم از آن اوست
طیبه عزیز، کامنت ات رو که حدود نیم ساعت طول کشید تا آخرش خوندم، واقعا چقدر با درک عالی و عشق خداوندی نوشتی، چقدر نشونه ها رو خوب میبینی، من هم توی مترو این نشونه هایی که میگی را بارها دریافت کردم و الان که تو اینجا باز بهشون اشاره میکردی انگار مجدد برام نشانه از جانب خدا فرستاده میشد. مطمئن باش با این عشق و ارتباطی که با خدا برقرار کردی بهترین ها از هر نظر نصیبت خواهد شد، از کامنتت خیلی لذت بردم و بعضی جاهای چشام پر از اشک شد.
امیدوارم در این مسیر الهی، همواره احساس خوبت برقرار باشه.
در پناه حق
از امروز تصمیم گرفتم یه جورایی یه حسی بهم گفت که هر روز یه کامنت بذارم واز چیزهایی که تا به امروز یاد گرفتم بگم
از وقتی شروع کردم به تغییرات روی خودم الان که بهش فک میکنم من خیلی مقاومت داشتم ویکی از چیزهایی که همیشه من رو اذیت کرد بحثی بود به نام عجله کردن در کل من آدم عجولی هستم که به لطف آموزش ها الان بهتر شدم وهمیشه دنبال این بودم که سریع نتیجه بگیرم و هیچ وقتم این اتفاق نمی افتاد
واقعا درسته که میگن عجله همیشه نتیجه ش برعکسه چون باورهای نامناسبی پشتش هست
واین که چیزی که توی این مسیر هست و دوست دارم از تجربیات اندک خودم بگم برای کسانی که تازه وارد سایت میشن مثل خودم اینه که هرکسی یه جوری باورهاش تغییر میکنه یه جوری نتیجه میگیره هیچ کس شبیه اون یکی نیست واین خیلی کمک میکنه که تمرکزمان روی خودمون باشه وتکاملو بیشتر درک کنیم
واین که این مسیر یعنی خلاف جهت آب شنا کردن ونتیجه گرفتن از این قوانین واین نوع نتیجه گرفتن متفاوت با بقیه هستش و نباید عجله کرد ادامه دادن ادامه دادن
چیزی که به نظر من باعث سریع طی کردن مدارها میشه در احساس آرامش بودنه همون حس خوبه که فقط خودتو خودت باخودت خوبی یه جورایی با صلح بودن در خودت که همون به منبع وصل بودن وخودتو دوست داشتنه
واین که هدایت شدن برای اینکه روی خودم کارکنم نمیدونم چطوری ولی از کجا ولی هدایت میشیم که چجوری روی خودمون کار کنیم چطوری
ودر نهایت سپاسگذارم خداوندم برای تمام نعمت های بی کرانش
وسپاسگذار استاد عزیز هستم برای این سایت فوق العاده
دوستون دارم با تمام وجود
سلام به استادِ ماهم خانم شایسته و دوستانِ عزیزم
امروز صبح لیست نوشتم که چه فایل هایی رو گوش کنم ، تو دفتری که فایل هارو گوش میدم و مینویسم دنبال چیزی میگشتم که چشمم خورد به لایو ١٩ که استاد توش تکامل رو توضیح میدن، گفتم خب بذار این اولین فایل امروز باشه، ١٠ روز پیش این فایل رو گوش دادم بماند که خب هر دفعه چیز هایی جدید میشنویم تو فایلا، یا اصلا شنیدیم بارها و بارها تکرارم کردیم حفظم هستیم اما خب ، درک نکردیم که بخوایم عمل کنیم، من مدت هاست یه سوالی داشتم که سوال خواهرمم بود ، که چرا بابا با هرکی دوست میشیم یا خودش مریض یا خانوادش ، کلا درگیرن خانوادگی ، درگیر دوا دکتر… با اینکه ما خودمون اصلا اینجوری نیستیم…
و یا چرا انقدر پول از دست میدن… حالا هر دفعه به یک شکلی…
من امروز انگار اولین بار بود این قانونِ به هرچی توجه کنی از جنس همون وارد زندگیت کنی رو میشنیدم ، یا حالا میفهمیدم، توجهم بهش جلب میشد، خلاصه نمیدونم چه اسمی روش بذارم…
الان میگم خب من 4 ساله هی میگم ای بابا چرا اینا هی مریض هستند ، ای بابا حالا چیکار کنیم ! با خودم تکرارش کردم، با خدا راجع بهش حرف زدم، با خواهرم … دنبال راه حل خاصی هم نبودیم، فقط هی میگفتیم اخه این چه وضعیه اخه چرا اینا انقدر این جورین، خب همین ها کافیه که ما از همون جنس ناخواسته بیشتر بیشتر تو زندگیمون ببینیم …
قانونش همینه… چطور من 4 ساله نفهمیدم به هرچی توجه کنی از همون تو زندگیت میاد، راجع به هرچی حرف میزنی همون جنس اتفاقات رو دعوت میکنی… چطور من تازه فهمیدم که باور همون تکرار یک فکر هست و انقدر ما این رو تکرار کردیم باورمان شده بود خب با آدم هایی در ارتباطیم که همش مریضن️. این دوتا جمله رو استاد میلیاردها بار گفته بودن ، ( باور چیست ؟ تکرار یک فکر… و به هر چی توجه کنی از اصل و اساس همون به زندگیت دعوت میکنی)))
منم فقط با تکون دادن سر تایید کردم انگار که خیلییییی دیگه الان فهمیدم… نفهمیده بودم دیگه!! که تو این سیکل معیوب گیر کردم و اینا تکرار شد. امروز قرار شد خونه بمونم با خدا باهم مسائلم رو حل کنیم که خدارو شکرررررر بهم جواب داد..
از وقتی حل مسائل رو خریدم این دوره ی بینظیر رو میتونم جواب سوالام رو پیدا کنم،
من ٢ سالِ سر رسید سال جدید رو میگیرم معجزاتی که تو هر روز اتفاق میفته تو همون تاریخ ، تو سر رسید مینویسم.
از وقتی حل مسائل رو خریدم یه تمرین یا یه بازی با خدا راه انداختم ، هر تاریخی که یه سوالی دارم جوابش رو نمیدونم رو کاغذ معمولی یا کاغذ رنگی ها مینویسم میچسبونم تو سر رسید ، به خدا میگم من اینو نوشتم جوابش رو بهم بده ، بعد بهش فکر میکنم ، بعضی وقتا همون روز حالا بعد چند ساعت فکر کردن ، یا فایل گوش دادن( تو فایلا جوابم رو میگیرم) بعضی وقتا هم بعد چند روز …بعد که جواب رو گرفتم میرم تو همون دفتر یا تو تلگرامم یه کانال درست کردم اسمش اتفاقات خوبِ (معجزه)اونجا مینویسم که یادم بمونه.. گفتم اینجا بنویسم شاید شما دوستان هم دوست داشته باشید اینکارو انجام بدید .
همه ی این کارهارو مدیون استاد و خانم شایسته ی بسیار دوست داشتنی هستم با اون تمرین های فوق العاده ای که میدن.
عاشقتونم
فرمایش مولا علی علیه السلام
صبر نسبت به ایمان مانند سر در بدن است.
اگر به جای صبر کلمه« تکامل» و به جای ایمان «باور» قرار دهیم آنوقت میشود:
«تکامل نسبت به باور مانند سر در بدن است .»
«««««««««««»»»»»»»»»»»»»
بعد از صبر نوبت ظفر آید این دو دوستان قدیم هستند در صبر است که اجر و پاداش نهفته است.
به قول سعدی:
کارها به صبر برآید و مستعجل به سر درآید.
طمع آفت معامله است.
تکامل در ذات تمام هستی وجود دارد مانند رشد گیاه و یا مدت زمان بارداری کرم ابریشم و تبدیل به پروانه و…
تو امروز انجام خواهی پذیرفت زیرا امروز روز تکمیل و کمال است من برای چنین روزی عالی و تمام عیار خدا را شکر میکنم.
عجله طمع حرص ترس مهمترین ابزار شیطان است.
روزی معلمی از شاگردش پرسید میخواهی چه کاره شوی؟
او گفت میخواهم خوشحال باشم معلم گفت شاید سوال مرا متوجه نشدی و شاگرد جواب داد شاید شما مفهوم زندگی را متوجه نشده باشید.
هدف لذت بردن از زندگیست کار مورد علاقهام را انجام میدهم و لذت میبرم و ثروت به دست میآورم همراه با شادی با عشق با علاقه زندگی یعنی شادی عشق زیبایی احساس خوب.
««««««««««««»»»»»»»»»»»»»»»»»
یه جورایی تکامل با زمان در ارتباط هست مثلا وقتی میام توی سایت یا کلا فضای مجازی گذشت زمان را حس نمی کنیم و گاها گردن درد یا چشم درد می شویم و در ماتریکس زمان تکنولوژی غرق می شویم.
حال اگر از کار مورد علاقه خودمون پول در بیاوریم هم لذت می بریم و هم زمان را احساس نمی کنیم و با تمرکز سرعت می دهیم به سرعت تکامل و رشدمان.
مثلا یک استاد بنا را در نظر بگیرید یک روز یک متر دیوار می چیند پس دو استاد در روز دو متر در حالی که ایجاد سنرژی میشه و دو استاد بنا در یک روز اگر با هم کار کنند ؛ سه متر دیوار را بالا می برند تکامل به مرور زمان سرعت رشد در کار و مهارت ما را افزایش میدهد به صورت تصاعدی.
پاداش افرادی که صبور باشند و اجازه بدهند تکامل خودشان را طی کرده پشت سر بگذارند بسیار بسیار زیاد و حتی در تصور ما نیست مانند اثر مرکب که انیشتین از عجایب هشتگانه جهان می داند.
««««««««»»»»»»»»»»»»
متشکرم و بسیار سپاسگزارم که در گام 12 چون 12 قدم آموختم ،در حال تکامل خویش هستم و شاهد رشد و بالندگی و پرورش خودم هستم همراه با صبر و شکیبایی و حوصله .
همچنین بهتر درک کردم که :
هموار شدن مسیر رشد ، نتیجه
رعایت صحیح قانون تکامل است.
بنام خاونده بخشنده و مهربانم…
سلام به محسن عزیزم محسن جان
دوستت دارم رفیق من همیشه کامنتات رو میخونم و لذت میبرم و خداروشکر میکنم برای حضورت در این سایت مقدس..
امروز قدم دوزاده رو برادشتم و به لطف الله و اموزهاای استاد این چند روز که با قدمها سر میکردم اتفاقات عالی تویه زندگیم رخ داده …
من دوره دوازده قدم رو رفتم ولی یه چیزیرو که الان متوجه شدم تکامل بوده من قدرت درک مطالب دوازده قدم رو نداشتم
و نمیتونستم درکشون کنم میدونی چرا؟؟؟
من خیلی وقت تو سایت عضو هستم ولی بخوام حساب کنم دو سال که تویه سایت هستم نه بیشتر..
چون اونموقع ها فقد تویه سایت بودم فقد و فقد و فقد مشنیدم که بتونم قشنگ حرف بزنم حرفی از عمل کردن نبود
اما الان خیلی خوب درک کردم که تکامل چی هست…
من اونموقع اولین دوره ای که خریدم دوازده قدم بود…
اگر تکاملم رو تی میکردم که بیام از فایلهای هدیه شروع کنم انموقع میشد مسیر تکاملی اما الان
دوره هارو دارم ولی بیشتر تویه فایلهای هدیه هستم..
چون میدونم که من باید قدم هارو تکاملی تی کنم و به لطف رب هر روز اگاهیام بیشتر میشه و بیشتر عمل میکنم و بیشتر میفهمم که برم دوره هارو مرورو کنم راحتر و بهتر برای من که تکاملم رو تی کردم..
خدارو صد هزار بار شکر برای وجود استاد مریم بانو و تمام بچه های سایت که دارن کمک میکنن برای به تکامل رسیدن من الهی صد هزار بار شکررررر…
محسن جان بابت پاسخ ندان به کامنتات منرو ببخش چون تمرکز کردم به فایلها و کامنتهای فایلها به زودی همشون رومیخونم و جوایب میدم بهت
در پناه الله شاد سلامنت و ثروتمند باشی…
با عشق حسین عبادی بنده خوب خدا
آشقتم و نوشونش اینه حروف الفبا را از یاد بردم.
جانم برای حسین طلا بگوید که درود خداوند بر او و مینا خانم که از طلای ناب بالاتر است بگویم استفاده صحیح از زمان و هر چیزی که در مخیله و فکر شما بیاید نیاز به تکامل دارد و این شما هستید که ارزش وجودی تان از طلا بالا تر است و زمان را شما تبدیل به طلا می کنید گویی که زمان خود را به کنار می گذارد و بر روی ماهت بفرما می زند یعنی زمان علاوه بر اینکه به دست اندیشه های توست می تواند غیب شود آن هم باز با اندیشه تو
هنگامی که متنی را که دوست داری و در حال خواندنش هستی وقتی با عزیز دلت صحبت می کنی و از عشق و دلدادگی می گویی و او دلبری می کند وقتی با خداوند عشق بازی می کنی.
آری زمان خود را پنهان می کند وقتی در اوج زیبایی شادی معرفت احساس خوب احساس لیاقت و خلق ارزش هستی .
درست مانند زمانی که تیر را در پای حضرت علی علیه السلام درآوردند.
متشکرم که برام کامنت گذاشتی این باعث شد دوباره تکامل و ارزش زمان که ارتباطی معنا دار با تکامل دارد را یادآور شوم.
دوست خانوادگی شما محسن فصاحت
بنام خاونده بخشنده و مهربانم…
هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُورًا ﴿1﴾
آیا زمانى طولانى بر انسان گذشت که چیز قابل ذکرى نبود (1)
إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَهٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعًا بَصِیرًا ﴿2﴾
ما انسان را از نطفه مختلطى آفریدیم و او را مى آزماییم بدین جهت او را شنوا و بینا قرار دادیم (2)
إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا ﴿3﴾
ما راه را به او نشان دادیم خواه شاکر باشد و پذیرا گردد یا ناسپاس (3)
سلام به محسن عزیزم و بزرگ قلب کاکایی خودم…
محسن چقدر خوبه که برام کامنت میزاری امروز از خدا جایزه خواستم و کامنت تور بهم جایزه داد الهی شکر الهی شکر…
صد ها هزار بار شکر رب نازنینم رو
محسن دیدی یه وقتایی میر تو در دیوار همچیز فراموشت میشه؟؟
نه که همچیز فراموشت میشه نه بزار قشنگتر بگم…
محسن دیدی وقتی میری تو فکر توحید هیچز برات با ارزش نیست جز اون فکر من دو روزه که ایجور شدم حتی مینا خانوم هم بهم میگه دو روز چته؟؟
میگم چیزیم نیست اصن نمیتونم با کسی حرف بزرنم فقد فقد به استاد فکر میکنم به بچه ها فکر میکنم و اصن نمیدونم چی بگم….
و فقد فقد و میخوام که نمیدونم تنها باشم یل هر چیزه دیگه ای..
فکر میکنم باید نمیدونم نمیدونم حال دلم عالیه به لطف الله و یاری خودش ولی این توحید رو میخوام لمس کنم این توحید رو میخوام بهش چنگ بزنم اما نمیدونم نمیدونم اینکارایی که میکنم درست یا که نهه…
ازش هدایت و حمایت و امید و قدرت میخوام..
اسونم کنه برای اسونیااا..
و راحت بتونم درک کنم و راحت بتونم عمل کنم….
در پناه جان جانان رب العامین شاد سلامت و ثروتمد باشی…
با عشق حسین عبادی بنده خوب خدا….
درود
چراغ اگر کبریتی نباشد یا شمعی که او را روشن کند فقط چراغ است همان زجاجیه حال آماده و مستعد آتش گرفتن است با یک شعله و من این شعله را به تو می دهم تا آرام شوی و از هیاهوی کثرت به وحدت درآیی
در اینترنت سرچ کن «راز ابراهیم»
یا
«راز موسی»
مقصود را می یابی.
موفق باشید.
بنام خداونده بخشنده و مهربانم…
سلام به محسن عزیزم سلام به دادش گلم سلام کاکاممممم
ممنونم از این همه عشقی که به من میدی دمت گرم که اینقدر قلب بزرگی داری الهی صد هزار بار شکر برای وجودت الهی شکررررررررررر…
چشم حتما میرم و سرچ میکنم و معجزات رو مبینمممم دوستت دارم محسن عزیزم….
در پناه جان جانان رب العامین شاد سلامت و ثروتمند باشی…
با عشق حسین عبادی بنده خوب خدا……
سلام دوستان
تا این گام که اومدم می تونم بگم برآیند احساس من خوب بوده و راضی ام
اینجا دارم میفهمم که مدار من در حد همون شنیدن بوده و چون روشون کار نکردم رشد نکردن و طبیعتاً هم نتیجه دلخواه نگرفتم
کار هر روز من سر زدن به سایت بود و اینکه ببینم چی جدید اومده و من چه چیز جدیدی یاد میگیرم (در اصل می شنوم) که بیشتر بدونم از چهار نفر دور و بریم
مطالب جدیدی تو حوزه های مختلفی که از استاد عزیز میشنیدم و وقتایی که تو یه جمع بودم میگفتم
میگفتم که ثابت کنم یه چیزی میدونم که خیلیا نشنیدن
خب یه عده تعجب میکردن و عده ای اهمیت نمی دادن و رو نظر خودشون قفل بودن و بعضی ها هم تأیید میکردن
اما این چیزی به من اضافه نمی کرد فقط یه حس خوشایند گذرا میداد که از دیگران بیشتر میدونم و من به همین بسنده کرده بودم
معمولاً هم یکبار نهایتاً دو بار هر فایل رو تماشا میکردم همش عجله و عجله
میدونستم که به یک گنج عظیم دست پیدا کردم اما نمیدونستم چجوری بهره ببرم یعنی همین الانشم نمیتونم بگم درست یاد گرفتم
اما تا همین گام دوازده دارم یاد میگیرم که قانون تکامل دور زدنی نیست طی کردنیه ضمنا با کسی هم شوخی نداره
تجربه زندگیم کم نیست خیلی هم از این طمع و عجله کردن آسیب دیدم اما نمیدونم چرا درس نمی گیرم چرا یادم میره تجربیات و اشتباهات قبلی رو؟
از نظر مالی به قدری تو فشارم که واقعاً غیر قابل تحمله و امروز به سختی تونستم خودمو کنترل کنم به حس بد دچار نشم
اینا همش بخاطر این بود که خیلی عجله کردم طمع کردم
الآن فقط میگم خدایا کمکم کن که برسم به همون وضعیت قبلی که داشتم هر چند اون هم خیلی مطلوب نبود اما هر چی که بود بدهکار نبودم
همه اینها رو دارم میگم که به خودم و دوستان عزیز بگم که تکامل رو رعایت کنیم صحبت های استاد رو بارها گوش بدیم تا درست متوجه بشیم نه اونجوری که خودمون دوست داریم بشنویم
بدترین چیزی که الآن اذیتم میکنه اینه که بدقول شدم اونا بخاطر اعتمادی که به من داشتن قرض دادن و من نتونستم سر وقت پرداخت کنم و الآنم که میخان نمیتونم پس بدم
واقعاً الان از ظاهر من کسی نمیتونه بفهمه که چقدر بدهکارم چون خیلی دارم سعی میکنم احساسم رو خوب نگه دارم یا نذارم بد بشه بخاطر قانونی که از استاد یاد گرفتم
و دارم سعی میکنم ای احساس خوب رو حفظ کنم و با این پروژه الهی کم کم جبران کنم
سلام به شما دوست فرکانسی عزیز.
پذیرش و قبول نقصهامون خودش یه گام مثبت برای رشد و رسیدن موفقیتهای بعدی هستش به شرط اینکه همیشه چشم اندازی بهشون داشته باشیم و ازشون به عنوان درس و تجربه یاد کنیم.
نگه داشتن احساس خوب در شرایط بد خیلی سخت و دشوارتر هستش اما قانونیه که باید رعایتش کنیم تا با نتایج بهتری مواجه بشیم.
سعی کنید ذهنتون رو از اتفاقات گذشته و کارهای اشتباهی که انجام دادید پاک کنید و به خاطر اشتباهاتتون خودتون رو سرزنش نکنید از طرفی به آینده فکر نکنید و اجازه ندید ترس و نگرانی بر احساسات شما غلبه کنه.
هر روز صبح که از خواب بیدار میشید فکر کنید فقط برای امروز میخواید طبق قوانین آگاهانه با تمرکز کردن بر زیباییهای اطرافتون و هر نکته و نقاط مثبت اتفاقات روزمرتون احساستو خوب نگه داری.
با توجه به پذیرش عجز و ناتوانی خودمون و ایمانی که به قدرت خداوند داریم میتونیم مسیرو راحتتر ادامه بدیم. یعنی امروز سعی کنم فقط برای امروز با اعتماد و ایمانی که به خدا و قوانینش دارم حال خودمو خوب نگه دارم و نگاه مثبتی به قضایا داشته باشم هر جایی که فکر میکنی کاری از دستت بر نمیاد به خدا بسپار .
ما به اندازه ی توانمون حرکت و تلاش میکنیم اما بقیشو میسپاریم به خدا . سعی نکن ذهنتو درگیر اینکه چ جور و چطور میخواد جور بشه بکنی.
از خداوند کمک بگیر و با صبر و توکل جلو برو.
کانون توجهت رو آگاهان سمت هر چیزی که حالتو خوب میکنه ببر و اجازه نده ذهنت با افکار و باورهای منفی تو رو سمت ترس و نگرانی ببره.
جایی که ترس و نگرانی باشه ایمانی وجود نداره بنابراین نمیتونی منتظر نتیجه ی مطلوبی باشی.
به مشکلات به یکباره نگاه نکن چون آستانه ی صبرتون پایین میاره و تو رو سمت احساس بد میبره.
فکر کن فقط برای همین امروز با این مشکل روبرو هستی و قراره همین امروز با رعایت اصول این مشکلو یدک بکشی.اینجوری برات راحتر هضم میشه و ذهنت برای ورودیهای مناسب تر آماده میشه.
موفق و موید باشید.
سلام دوست عزیز
بینهایت سپاسگزارم از اینکه وقت گذاشتید و این پیام رو که واقعاً کمکم کرد رو نوشتید
با خوندنش یاد این آیه قرآن افتادم لاخوف علیهم و لا هم یحزنون
غم مسائل گذشته رو نخورم و ترسی از مسائلی که در آینده ممکنه پیش بیاد نداشته باشم
چون غم و ترس باعث پیش اومدن اتفاقات بد بیشتری میشه
من تلاش خودم رو میکنم هم از نظر فرکانسی و هم از نظر اینکه اگه ایده ای باشه اجرا کنم اما واقعا یک بخشی از مسائل رو نمیتونم حل کنم در توانم نیست اونو میسپرم به به خداوند و بهش فکر نمی کنم.
چقدر طلایی بود این جمله تون : جایی که ترس و نگرانی باشه ایمان نیست . واقعاً هم همینه قلب یا جای ایمانه یا چیزای دیگه
انتخاب با منه.
فقط برای امروز زندگی کنم
سلام آقای امامی امیدوارم حالتون خوب باشه هرچند توی این شرایطی که دارید واقعا سخت،
من توی گام های قبلی کامنت یکی از بچها رو خوندم که نوشته بود من بدهکاری هامو قسط بندی کردم برای خودم و الان تا بخشی دادم و بخشیش مونده و حالم خوبه
خواستم بگم ادامه بدید هرجا که ذهن خواست ناامیدتونه کنه سعی کنید برگردید که پیروزی نزدیک است
سلام خانم درویشی عزیز
واقعاً ازتون ممنونم برای راهکاری که برا مسئله من دادید
بله این کار رو کردم و درحال پرداخت هستم و پیام شما هم یه نشونه بود در بهترین زمان ممکن.
چون امروز یکم داشت نجواهای ذهنم اذیتم میکرد از خداوند درخواست کمک کردم که احساسم بهتر بشه و این پیام شما حالمو بهتر کرد
بازم ممنون
به نام خداوندی که نزدیکترین من است
سلام به استاد عزیزم و عزیزدلشون و دوستان نازنین من
ردپای من در گام دوازدهم :
خداروشکر می کنم که در این سایت هستم وخدارو شکر میکنم که این قانون رو اندازه باورهایی که تاالان دارم روش کار میکنم درک کردم،خدایا این برای چندمین باره که این اتفاق برام پیش میاد که من در مورد چیزی ذهنم درگیره و جوابشو تویه فایلی میشنوم من با برخورد به تضادها و بودن مستمر در سایت به این نتیجه رسیدم که بزرگترین پاشنه آشیل من همین درک نکردن قانون تکامل هست ،من الان دوازده روزه خداروشکر هرروز این فایلارو گوش میدم و فهمیدم ودرک کردم که قانون تکامل رو باید طی کنم وباید از مسیرم لذت ببرم ،دیشب من به یک تضادی برخوردم و سعی کردم ذهنمو کنترل کنم وهی از خودم میپرسیدم منکه ده دوازده روزه دارم رو خودم کار میکنم رو حسهام پس چرا دوباره این موضوع فکرمو درگیر کرده و بازشروع کردم به کنترل ذهنم و خداروشکر موفق بودم و حالم بهترشد تااینکه دوباره تو این فایل فهمیدم که من هنوزم قانون تکامل رو خیلی کم درک کردم من باید درک کنم موضوعی که سالها منو ناراحت میکنه با ده روز از ذهنم بطور کامل پاک نمیشه باید به خودم زمان بدم باید حس خودمو بیشتر کنم تا به آرامی و راحتی به اون آرامش خاطر برسم .
دقیقا از ندونستن قانون تکامل بقول استاد بجایی رسیدم که هزاران بار آرزو کردم که کاش حداقل مثل قبل بشه شرایط ،ولی الان فهمیدم که اگر به قانون تکامل عمل کنم و حرکات کوچک اما مستمر داشته باشم خیلی بهتر میشه حالم ،خیلی قانون مهمیه قانون تکامل من نباید بخودم فشاربیارم که امروز مثلا صدتا فایلو ببینم من برای خودم اینطور برنامه ریزی کردم که روزانه حداقل یه فایل رو حتما گوش بدم و تاجایی که درکش میکنم ازون فایل توزندگیم استفاده کنم که خداروشکر خیلی برام موثر بوده نسبت به وقتایی که بخودم سخت میگرفتم و فشار میوردم اونجور دل زده میشدم ولی الان مشتاقم تا تنها میشم سریع فایل گوش میدم وتمام نکاتی که میفهمم رو سریع تو زندگیم مثالاشو پیدا میکنم و ازش سعی میکنم استفاده کنم ،خدایا شکرت که هرروز متعهدانه ب پروژه ام میپردازم وازخودم ردپا میگذارم و مطمئنم بعدها با دیدن این ردپاها لذت میبرم که چجوری مسیرمو طی کردم باایمان به تو وخودم،
خدایا دوستت دارم وازت میخوام درمسیرم بمانم وادامه دهم تابرسم به خودم
خودمم دوست دارم چون متعهدانه اینجام و دارم تلاش می کنم تا زندگی زیباتر وزیباتربشه
عاشقتونم
سلام استاد عزیزم .خدارو شاکرم برای هدایت خداوند به سایت پر برکت و سر شار از اگاهی شما
تو همین فایل ارزشمند چقدر
باور های عالی قدرتمند گفتید
باور به تکامل
باور به توحید
باور به پذیرش اینکه تمام اتفاق های زندگی ما نتیجه
افکار،فرکانس و باورهای ماست
باور به کنترل ذهن
باور به احساس خوب =اتفاق های خوب
باور به اینکه
بیرون خبری نیست ،همه چی از درونه
باور به اینکه اصل قانون جهان تغییر نمیکنه و جهان شوخی نداره حالا هر چقدر مقاومت کنیم برای جهان تفاوتی ندارد.
از همون جنس برامون اتفاق میوفته
باور به هدایت خداوند
خدایااا ممنونم ممنونم ممنونم برای این حال خوب برای این هدایت
خدایا شکر گزارم برای لیاقتم به شنیدن این آگاهی ها.خدایا شکر گزار حضور و سلامتی استادی هستم که استاد جان شد .و ذهن من و به اصل آگاه کرد و من لبریز از عشقم.
انشالله در سلامتی کامل باشی استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز .
در پناه الله یکتا شاد باشید و ثروتمند .
۱۴۰۱/۸/۲۱✅ عاشقتونم
بماند به یادگار🖤🤎🤍💛🧡❤️💚💙💜
درود بر استاد عباسمنش عزیز و مریم بانوی گرامی
استاد من در حال کار کردن روی ثروت هستم و در فایل پانزدهم شما این لایو را منشن کردید و من آمدم دیدم. روی فایل چهاردهم روانشناسی ثروت به تازگی کامنتی نوشتم و توضیح دادم که چگونه عدم رعایت تکامل باعث شد من لطماتی بخورم! اما به لطف رب وقتی که متوجه شدم بدون در نظر گرفتن تکامل پا در راهی گذاشتم که آمادگی آن را ندارم، دیگر دست و پا زدن را متوقف کردم!
استاد عباسمنش عزیزم! صادقانه میگم که این فایل لایو شماره 19 و دانلودی ارزش بسیار زیادی دارد که شما سخاوتمندانه از قانون تکامل گفتید و for free برای استفاده همگان روی سایت قرار دادید!
چقدر هوشمندانه این بخش از سایت را نامگذاری کردید و گذاشتید فایل دانلودی نه فایل مجانی، چونکه آگاهی که شما به ما ارائه میکنید مجانی نیست و واقعاً ارزشمند است. این نشان دهنده بخشش و سخاوت ذاتی خودتان است که به خاطر این آگاهیها پولی طلب نمیکنید!
خدا را شکر به خاطر ذات پاک شما استاد عزیز که آنقدر قانون را عالی بیان میکنید و به هر بیانی شنیدن قانون از زبان شما شنیدنی و ارزشمند است و برای ما دانشجویان سرشار از درس زندگی است!
به نام الله یکتای بی همتا
سلام به یاران همرا ه اگاه
امروز من کارمثبتی روانجام ندادم وکمی هم ازقانون سرپیچی کردم به خاطر فرزندم که گوش به حرف نمیده که به خاطر کاری که کرد ومن عصبانی شدم برخلاف همیشه وبرخورد فیزیکی کردم ازظهر تاحالا مثل مارزخمی شده وتهدید میکنه بچه 13 ساله اما اشتباه ازخود من هست باوجود این که قانون رو می دونستم واول هیچ برخوردی نکردم اما درمسیرتکامل باید خیلی مواظب بود فرقی نمیکنه چقدر تجربه وتسلط داری یا اگاهی داری یه کم پا کج بزاری نتیجه اش روخواهی دید ومن هم این اشتباه روکردم وبجای درست کردن کارزدم خرابترش کردم اما بر روی احساس مسلط هستم یعنی بعد ازاون عصبانیت وبرخورد فورا پشیمون شدم وبه خودم مسلط شدم اما پسرم کینه به دل گرفته وازخونه زده بیرون چون با دوستان خوبی نمی گرده وحاضر نیست بیاد خونه که البته من سعی خودم رو میکنم درستش کنم اما دوستان خیلی مهمه کنترل افکارواحساس درمسیرصحیح اینو خیلی جدی بگیرید وبراون تمرکز داشته باشید که خدایی ناکرده نشه جبرانش کرد من هم امید وارم خدا به دلش بندازه وفرکانس مثبت براش بفرستم ما همیشه باهم صحبت کردیم ومن همیشه دوستانه باهاش رفتارمیکردم ومن اعتقاد به مذاکره دارم نه برخود وبحث اما دیگه پیش اومد شرایط ومحیطی که ما درش زندگی میکنیم تاثیر گزارهست ومن چند وقتی هست که به فکرجابجایی هستم فقط به همین خاطر که واردمحیطی بشیم که دوستان وافراد سالم وباتربیت صحیح داشته باشه وداری درک خوب وتصمیم قطعی برای مهاجرت از اون منطقه دارم واین نشانه رادرمسیرتکاملم میبینم تا کم کم درمسیرتکامل پیش برم واین مرحله به مرحله امکان پذیرخواهد بود واین یکی ازمسیرها دراین راه هست خوشحالم که خودم درمسیر دوره خانه تکانی ذهن هستم وتمام این اتفاقات هم باید برای تکامل طی بشه واطمینان دارم که اتفاقات خوب درراهه چون یعضی اتفاقات ظاهرا بد هستن اما پشتش یه خوبی هست که ما نمی دونیم وبعضی وقت اتفاقات به ظاهر خوبی هست که بعدش شری هست که ما نمی دونیم خدا به همه ما توفیق درمسیردرست تکامل بودن رو توفیق بده الهی امین
سلام به استاد عزیز
سلام به خانم شایسته گل
سلام با دوسنای گلم
خدایا شکرت ،همچین خونه وخانواره ای برای من هست که بتونم با وجودشون آگاهانه کانون توجه ام رو مدیریت کنم ،آگاهانه بتونم آگاهانه حواسم به قانون باشه ،حواسم به ورودیهام باشه .
امروز ام اگاهانه دست به عمل صالح بزنم ،اگاهانه متوجه باشم که مهمترین کار صالحی که میتونم انجام بدم ،گوش دادن به فابل ها ،نوشتن مطالبی که یاد گرفتم وعمل کردن به قانون باشه ،عمل کردن به وردی دادن مناسب به افکارم باشه .
ودرک کنم که طبق قانون ،کانون توجه من نتایج زندگی منو بوجود میارم ،لاجرم ،لاجرم این انفاق میقته ،جور دیگه ای نمیتونه باشه .
فارغ از اینکه اون بیرون چه خبره ،خیلی مهمه که ذهنم رو کنترل کنم .
مراقب کانون توجه ام باشم .
برم سراع قانون تکامل .
خدای قادر ومتعال ام این جهان رو تکاملی وکم کم خلق کردن ،طی میلیون ها سال ،کم کم همه چی بهتر شده ،یه دفعه چیزی بوجود نیومده .
آرام آرام گسترش پیدا کرده .
برای اینکه قانون تکامل رو بهتر درک کنم ،بهتره که اگه میخوام یه کا ی انجام بدم برای پیشرفتم تو هر زمینه ای ،اول بیام به گذشته ی خودم نگاه کنم ببینم تا حالا چه تجربه های تو این زمینه انجام دادم .بیام ببینم چه نتایحی داشتم وطبق اون نتایج یه قدم کوچولو بردارم به قول استاد فقط لازم باشه بند کفش هامو محکم تر کنم .
وقتی به نتایج وگذشته ی خودم نگاه میکنم .
تو هر کاری تقریبا عجله کردم ،البته که این عحله کردن رو توی خانواده یاد کرفتم ،همیسه بدو بدو وزود باش زود باش بود وهنوزم هست ،
انقدم از عجله کردن بدم میاد وبهم استرس میده که همیشه کسایی رو که خیلی صبور و ارام بودن رو تحسین میکردم ومیگفتم چقددلم میخواد مثل شما باشم .
مثالی که از خودم یادممیاد ،موقعی بود که دوره 12 قدم روی سایت اومد ومن همون موقع از قدم اول شروع کردم ،وبه ترتیب دورها رو تهیه میکردم ،ولی خیلی فاصله فرکانسی داشتم با اگاهی هاش واز همه بدتر عحله میکردم که نتیجه داشته باشم که بتونم قدم ها رو تو تخفیف بخرم ،همین عجله باعث شده بود که حسم خوب نباشه ،
از قدم 5 به بعد دیگه گفتم دیگه قدم هارو نمیخرم تا یاد بگیرم که عجله نکنم ،
البته این عجله از کمبود بود که اگه من نتونم به موقع بارم باید هزینه ی بیشتری پرداخت کنم
کم کم با احساس خوب همون 5 قدم رو کار کردم
بعد چند سال دوباره از قدم شیش ،قدم به قدم تکامل رو طی کردم وطوری شد که نگران هزینش نبودم وبه راحتی میتونستم قدم هارو خریداری کنم .
البته که پاشنه های آشیل همیشه با من هستن ومن همیشه باید حواسم بهشون باشه
برای عجله نکردن ،بهتر شدم ولی باید همیشه روی خودم کار کنم وآگاهانه به خودم عجله نکردن و درک قانون تکامل رو یاداوری کنم .
وقتی که قانون تکانل رو درک کنم وعمل کنم ،اتفاق های دلخواه برام میفته.
خدایا شکرت برای توجه آگاهانه ی امروزم که روزی من کردی .