live | قانون هدایت به سمت خواسته ها - صفحه 7 (به ترتیب امتیاز)

619 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فاطمه تقی زاده گفته:
    مدت عضویت: 2328 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربانم

    سلام به استاد عزیزم ومریم جانم

    سلام به دوستان نازنینم

    امروز یه اتفاقی تو زندگیم پیش اومد درلحظه اول که همسرم این موضوع رو گفتن به شدت ذهنم رو درگیر کرد ترسها ونگرانی ها وافکار منفی برای چند لحظه ذهنم رو درگیر کردند.یک آن به خودم اومدم دیدم دارم از مسیر خارج میشم اینجا بود که فهمیدم واقعا کنترل ذهن کار سختیه اگر من تو این شرایط ذهنمو کنترل بکنم بازی رو بردم غیر از این باشه که توهم زدم که توانایی کنترل ذهن وافکار دارم

    همون لحظه همسرم رو بغل کردم بهش امیدواری دادم گفتم هراتفاقی بیاوفته خیره وسعی کردم ذهنمو کنترل کنم وبه نکات مثبت وزیبایی های اطرافم توجه کنم

    ایمان دارم که اگر من احساسم رو خوب نگهدارم اتفاقات خوب رقم میخورن

    سپاسگزارم استاد عزیزم بخاطر این مسیر الهی وسایت الهی که راه اندازی کردین واز گمراهی نجاتمون دادین

    انشاالله که در مسیر مستقیم حرکت کنیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  2. -
    امید سعادت پور گفته:
    مدت عضویت: 1717 روز

    تحصیلات، گواهی ها و مدارک نمی توانند تو را به جایی برسانند

    عامل اصلی اعتماد به نفس تو، مهارت های تو، اعتماد تو به خدا و هدایت اوست

    به هیچ کس اعتماد نکن، روی خدا حساب باز کن

    روی خدا و مهارت هایی که به تو عطا کرده کار کن

    الون ماسک خودش ساخته

    ابراهیم خودش ساخته

    نوح خودش ساخته

    هوندا خودش ساخته

    فورد خودش ساخته

    استیو جابز خودش ساخته

    عامل بیرونی براش نساخته

    خود این افراد حرکت کردن رفتن تو دل کاری که ترسناک هم هست

    ولی باید اون کارها انجام میشده تا محصول نهایی بدست بیاد

    در دل این کارها کلی مهارت ها افزایش پیدا میکنه

    ترس ها از بین میره

    اعتماد به نفس افزایش پیدا میکنه

    زمینه برای ساختن احساس لیاقت و ارزشمندی فراهم میشه

    مدار بالاتر میره

    نتایج بزرگ و بزرگ تر میشه

    خدا در زمان مناسب تو را به مکان مناسب هدایت میکنه

    حتی خود مهندس هایی که برای این افراد کار میکنند خودشان مهارتشان را رشد دادن و تخصص پیدا کردن تو کارشون

    و گر نه یادگیری که از طریق یک کتاب، فیلم آموزشی، دوره آنلاین و .. هم امکان پذیر است.

    برو پیش استادی شاگردی که نتیجه دستشه

    استادی که رسیده به نتیجه

    استادی که کارش رو با کیفیت انجام میده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  3. -
    مائده کردی گفته:
    مدت عضویت: 2532 روز

    به نام خدایی که همواره من را آسان میکند برای آسانی ها

    به نام نامی یزدان

    چو‌ آنکه برگزید من را از میان این همه خوبان

    ……..

    خدای من خدای من خدای من

    سلام سلام‌سلام چقدر دلم تنگ شده بیام بنویسم

    چند روزی هست که کامنت نزاشتم نمیدونم چرا؟

    علتشو نمیدونم ولی هر روز توی سایت هستم

    مطالعه میکنم فایل میبینم

    روی زیبایی ها هستم ولی دل و دماغ کامنت نوشتن نداشتم تا اینکه یه اتفاقی دیروز افتاد

    و با دیدن چندمین بار از این فایل گفتم باید بنویسم

    و الان میخوام

    گام 28 و از خانه تکانی ذهن استارت کنم….

    ●گام 28 خانه تکانی ذهن●

    《《《قانون هدایت به سمت خواسته ها》》》

    از سال 88 خیلیم خاطرم نیست چون بچه تر بودم حدود 9 الی 10 سالم بود

    ولی از پندمیک از ماجرا مهسا امینی و خیلی چیزای دیگه یادم هست

    که چطور رفتار کردم و چه ری اکشن هایی دیدم

    الله و اکبر

    و حتی یادمه اون تایم من اومدم پایین فایل استاد همون فایل قانون تغییر ناخواسته ها

    کامنت نوشتم و هرگز فراموش نمیکنم چه به من گذشت و چه به اطرافیان نزدیکم ….

    قانون خیلی درستهههههه بچه هاااااا

    با پوست و گوشت و استخون میخوام تاییدش کنم

    دوس دارم بنویسم دوباره تا یادآوری بشه برای خودم و اتفاقی که دیروز حتی برام افتاد ….

    اون تایم پندمیک کوید 19 که باید بگم یکی از دوران زیبای زندگی من بود

    دورانی که اینقد توجه به زیبایی های زندگیم رفته بود بالا که حتی هر جایی که میرفتم و ماسک نداشتم

    کسی به کارم کاری نداشت

    و فارغ از اون درآمد من نجومی رفته بود بالا

    چون تمرکزم روی خودم بود و زندگی خودم….

    دوران‌ مهسا امینی یه دوران عجیب جالبی برای من بود

    زمانی که هر کسی توجه به نازیبایی ها داشت

    توجه به اتفاقات بد

    همه چیز به نفع من و برعکس برای من رقم می‌خورد

    جوری که همه انگشت به دهان مونده بودن

    میگفتن یعنی چی ؟؟؟؟

    مگه میشهههههها؟؟؟

    چطور ممکنه مائده برای تو اینجوری رفتار بشه

    در صورتی که همون پلیسا همون مأمورا با ما طور دیگه ای رفتار کزدن

    وقتی استاد داشت توی این فایل از توجه به زیبایی ها حرف میزدن

    موهای بدنم سیخ شده بودن گفتم باید بنویسم تا یادم نره اون دوران به من چه گذشت…..

    سال 1401 زمانی که همه یورش میبردن بیرون

    و مأمورا به همه گیر میدادن

    و حتی بدتر از اون…..

    مائده هیج شبکه اجتماعی نداشت با تموم وجودم توی سایت بودم و داشتم روی خودم‌کار میکردم

    از حیلی چیزا خبر نداشتم و حتی نمیدونستم داره چی میگذره

    به لطف خدای بزرگ خونه ای از خودم فارغ از منزل خانواده داشتم

    و حتی توی اون شرایط هم نبودم که تی وی روشن باشه و هر لحطه بشنوم و گوش هایم آغشته از نازیبایی بشه….

    هرگز‌هرگز هرگز درصدی نازیبایی و به خور مغزم و وجودم نمیدادم چون قانون برام به وضوح روشن و شفاف شده بود‌…

    از خودم میگم‌‌‌‌….. اون دوران من تنها حتی میرفتم بیرون و گاها مثل همیشه شال و روسری از سر من میوفتاد و منی که ورودی به وجودم نداده بودم

    از کنار مأمورا به راحتی آب خوردن رد می‌شدم اما صدایی که گویی نشانه هشدار باشد و هرگز نمیشنیدم…..

    بارها این اتفاق برای من لفتاد من شالم از سرم میوفتاد موهام همیشه بیرون بود

    اگه اللن مثلا توی یک خیابون 2تا مامور هست

    اون تایم 10تا مامور بودن دیگه همتون میدونید چه شرایطی بود

    همه میترسیدن بیان بیرون

    میترسیدن از کنار مأمورا رد بشن

    مثل چی میترسیدن حتی نگاشون کنند

    من نعجب میکردم میگفتم چرا خب اینقد ترس و شرک و بی ایمانی برای چی…؟؟؟

    اینا همون مامورایی هستن که تا دیروز بهمون کمک میکردن

    اینا همونایی هستن که تا دیروز اگه توی خیابونا نبودن

    ترس و دلهره برمیداشت شمارو

    اینا همونان

    همونایی که همیشه میگین پلیسا باید بیدار باشن

    مراقب ما باشن

    به خدا همونان هیچ فرقی نکردن…..

    و منی که باورام مثل بقیه نبودم

    ورودی به خورد ذهنم نداده بودم

    و توجهم روی زیبایی ها بود….

    از کنارشون رد میشدم بهشون احترا میزاشتم دستمو می‌بردم بالا و با چنان جرئت و جسارتی بلند میگفتم

    خداقوتتت….

    و شاید باورتون نشه

    واقعا با تموم وجودم تجربه کردم که میگم ….

    همشون عین 15 نفرشون کنار هم

    دستاشونو بردن بالا و سر تعظیم فرو بردن و جواب منو دادن و گفتن تشکر

    میدونید اینارو میگم که هم‌برای خودم مرور بشه هم نشانه باشه برای شما

    که بدونید منه مائده 23ساله تو اون شرایط چطور رفتار میکردم

    این همون شرایطی بود که دخترخاله هام میرفتن بیرون خبرش می‌رسید که مأمورا بهشون گیر دادن و بردنشون نمیدونم یه جایی میگن اونجا

    اینا نتیجه همون قانونی هست که عمل کردم

    و یه چیز دیگه بگم بازم تعجب کنید

    تو همون دورانی که دانشگاه هیچکس نمی‌رفت و میگفتن میترسن

    من میرفتم دانشگاه از قضا یه روز که تصمیم گرفتم نرم دانشگاه قلبم گفت برو مائده امروز که کاری نداری

    حداقل برو اونجا تمرکز بزار روی زیبایی های دانشگاه

    روی درخت ها فضای سبزش و …..

    من رفتم اون روز دانشگاه از درب ورودی دانشگاه وقتی وارد شدم دیدم اووووووو چه خبرههههه

    چقدر مامور اینجاس

    به خودم گفتم دیدی مائده گفتم نیا دانشگاه

    دیدی چه خبره….

    ولی بعدش گفتم آروم باش اتفاقا باید از وسط این همه مامور رد بشی

    و خوشگلم سلام کنی

    (یه چیزی بگم اینجا تو پرانتز برعکس بقیه عجیب ذوووووق میکردم از بین اون همه مامور رد بشم

    و اصن خواستم همیشه همین بود که از بین اون همه مامور من رد بشم و کیف کنم حالا در ادامه میدم چرا ذووووووق میکردم و برق تو چشام میوفتاد)

    خلاصه خیلی خوشگل و ناز رد شدم

    کنترل ذهن کزدم و گفتم هیچی نیست مائده باید رد بشی و سلام کنی و خداقوت هم بگی

    از اونجایی که بنده پرو خدا هستم

    با جسارت با ایمان سینه سپر زد شدم و بلندددددددد

    گفتم سلااااااااام خدااااااقوتتتتتت با لبخند ملیح

    و همگییی بعد از من تکرار کردن

    سلاااام شما هم…:))))) خخخخخ

    وقتی از درب ورودی رد شدم جلوتر که رفتم

    یه حس سبکی داشتم و همینجوری خودمو تحسین میکردم و میگفتم باریکلا مائده بهت

    یه دفعه وسط این تحسین کردنام بود که یه اتفاق جالب افتاد

    خداااااای من الان گه دارم تایپ‌میکنم هم خندم گرفته هم ذووووق کردم هم عجیب شکرگزار خداوند‌ برای قانون بدون تغییرش////////

    —————

    —————————

    به یک آن دیدم یه شاخه گل رز اومد جلوم و بهم داده شد :/

    سرمو آوردم بالا و دیدم یه مامور خیلی خوشتیپ و خوش هیکل و زیبا

    به شاخه گل رز بهم داد

    بعد گرفتم و گفتم سپاسگزارم اما به چه‌ مناسبت؟

    گفت روز نمیدونم چی چی هست

    داریم به همه دانشجوها گل رز هدیه میدیم….

    الله و اکبر بچه ها

    الله و اکبر …..

    دست وپاهام شل شده بودن

    سست ترین حالت ممکن خودم بودم

    به خاطر این قانون

    داشتم مرور میکردم توی ذهنم که چیا داره میشه

    از اینطرف نمیخواستم بیام دانشگاه حسم گفت برو

    از این‌طرف طبق قانون به زیبایی‌های اطرافم توجه کردم و ایمانمو نشون دادم و

    نتیجه شد چییییییی!!!!!!

    الله اکبر الله و اکبر خدایا تو چقدر بزرگی

    برعکس اون روز دانشگاه خالی از سکنه بود و هیچکس نیومده بود

    و معدود افرادی بودن که مثل من اومده بودن دانشگاه و این هدیه زیبارو دریافت کردن….

    خب حالا بریم سراغ کارایی که من کردم طبق قانون بدون تغییر خداوند که نتیجش حاصل چه اتفاقاتی شد:::::

    اول از همه بگم چرا ذوق میکنم‌برای پلیس ها و مأمورا…و اونجا توی پرانتز اشاره کزدم بهش

    چون مائده خانومتون عااااااللشق و شیفتهههههه

    لباسای چیریک استایل ارتشی و هر چیزی که مربوط باشه به ارتشی و چیریکی و نمیدونم استایل اون مأمورا و اون حالت ایستادنشون و اون فیس و کلاهی که روی سر دارن و ……

    و نظم خاصی که موقع ایستادن دارنوووو

    حالت ایست گفتنشونو

    هزارتا چیز دیگه که من عاااااااشق و شیفته این شخصیت هستم و شک نکنید اگر پسر بودم

    نفر اول تکاوری بودم :))))))

    یکی از چیزایی که من همیشه تحسین میکنم

    و عشق میکنم استایل تکاوراس

    لباسایی که میپوشن

    پوتینایی که دارن

    کلاهی که بر سر میزارن

    نظمی که توی سیستمشون هست

    جدی بودنشون….

    هر چی که شامل این دسته میشه

    من تحسین میکنم برای همین رزمی کار هستم خودم

    یکی از تخسین‌های من و توجه به زیبایی های من

    لین چیزا بود

    مخصوصا و علی الخصوص که با موتورهای خفنی که رد میشن و کنار هم وایمیستن

    وااااای من عشق میکنم

    واسه خاطر همین بود که گفتم ذوووق میکنم از بین اون جمع رد بشم

    و همین توجه به زیبایی ها و همین که خودشونو

    نظمشونو نحوه ایستادنشونو

    موتوراشونو تحسین میکردم

    باعث شد که وقتی از جلو اون 15نفر یا حتی بیشتر فکر میکردم سرچهاراه بودن دقیق یادمه

    موتورهای خوشگلشونم کنارشون بود

    وقتی رد شدم بلند گفتم خداقوت

    عین کلامم همشون سرشونو آوردن پایین و با لبخند منو هدایت کردن

    و همه ماشینای که پشت چراغ قرمز بودن

    تعجب کردن قشنگ مشخص بود داشتن منو میدیدن…..

    و تی وی که کلا حذف بود از زندگیم

    خودمو بسته بودم به فایلهای سایت

    به هدفم به حرکتم

    به تارگت زدن اهداف روزانم

    و اصلا تلاشی حتی درصدی نمیکردم بخوام برم ببینم چیشده و دارن مردم و ملت چیکار میکنن

    همقینقد که شب میرفتم خونه از مامان می‌شنیدم گه میگفت دختر خاله هاتو گرفتن

    برام بس بود که فاصله بگیرم از این چیزا….

    و هرروز نتایج‌من با بقیه آدمای اطرافم فرق می‌کرد

    اینارو یادم رفته بود

    وقتی آدم مرور نکنه یادش میره قبلا چی بوده ….

    و چه نتایجی داشته….

    الان که نوشتم و مرور کردم دوباره دارم میگم خدایا تو چقدر بزرگی و قانون بدون تغییرت درست ترین

    صحیح ترین و جواب ترین قانونی هست که

    هیجی خللی توش نیست…‌

    و اتفاق دیروز:::::: ::::::::

    توجه به زیبایی زیبایی بیشتر

    و خداوند آسان میکند من را برای آسانی ها…..

    خدایا شکرت

    دیروز از خونه زدم بیرون چند تا کار اداری داشتم رفتم انجامشون دادم

    بعد به خودم گفتم‌بزار پیاده روی کنم‌برم سمت سالنم

    و همینجوری باورامو تکرار کنم‌و به زیبایی ها توجه کنم

    و بعدش سوار اتوبوس میشم

    تصمیم‌گرفتم اسنپ‌ نگیرم

    خلاصه یه کم گه پیاده روی کزدم و همینجوری باورامو تکرار کردم

    حسم‌گفت برو تو یک گلخونه

    از قراری اون گلخونه یکی از دوستان من بود

    گفتم‌بزار برم هم‌یه حالی بپرسم و هم اونجا انرژیم بیشتر بشه

    چون عاشق گل و گیاه هستم

    فضای گلخونه رو دوس دارم و گاها بیشتر اوقات وقتی پیاده روی میکنم

    همینجوری کله رو میندازم میرم توی فضای گلخونه ها میچرخم و راه میرم و تحسین میکنم و لذت میبرم

    ……..

    بگذریم

    رفتم داخل گلخونه شروع کزدم به تحسین کردم طبق روال قبل

    و کلی انرژی دادم مثل همیشه چون آدم خوش انرژی هستم

    راه میرفتم و سوال می‌پرسیدم و کلی عشق میکردم و کلی عشق دادم

    بعد از تموم شدن حرفام دیگه داشتم خدافظی میکردم که بیام بیرون

    یه دفعه بنده خدا صاحب اونجا برگشت گفت

    مائده جان بیا این‌گلدون خوشگل با گل زیباش تقدیم به شما !!!!!!

    و منی که اونجا از هیجان نمیدونستم باید چیکار کنم

    گفتم شوخی میکنیو واقعا

    دارین این گلدون و میدین به من؟؟؟؟؟!!!!!!!

    گفت اره دوس دارم بهت هدیه بدم

    چون اومدی کلی عشق دادی کلی انرژی مارو بردی بالا کلی حالمونو خوب کردی

    حالا میخوام این گل و بهت هدیه بدم….

    بچههههه هااااااا

    باورتون میشه اون لحظه من فقط داشتم به گل نگاه میکزدم و میگفتم خدای من شکرت….

    دوس داشتم فضایی می‌بود الان کنارمه عکس میگرفتم میزاشتم شما هم ببینید

    اینقد خودودوشگله یه گل ناز و گوگلی و زیبا

    که از دیروز یه سره دارم بهش عشق میدم

    صبحم که بیدار شدم نشستم فقط راجبش چند صفحه نوشتم …..

    دوس داشتم‌بگم توجه به زیبایی ها دز لحظه در زندگی باعث چه اتفاقایی میشه…..

    و هنوزم حرف برای گفتن دارم

    عاااااااشقتوووووونم بی نهایت سوفلاااااهااااااا….

    استاد عاشقانه شکرگزار وجودتون هستم‌ هم شما و هم عزیزدلتون مریم گلی :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
    • -
      مرضیه سادات علوی گفته:
      مدت عضویت: 1579 روز

      چقدررررررررررر کامنتت حس عالی انتقال داد بهم مائده جان دختر خوش انرژی جنس کامنتت دقیقا انرژی درونی ت را منتقل کرد عزیزم

      من هم دقیقا ان تایم تجربه مشابه شما داشتم و بالطف خداوند و آشنایی با استاد و فایل های عالی شون تمام توجه ام به خودم بود و کارکردن روی خودم و بلطف خداوند وهاب منم شرایطی مشابه شما داشتم که در خانه زیبای خودم بدور از رادیو و تلوذیون و حواشی و اخبارها زندگی کنم و چقدر که اتفاقات عالی برایم رخ میداد و دقیقا چقدر راحت از کنار مامورا رد میشدم و چقدر احترام میذاشتن و ازاشون انرژیه امنیت میگرفتم نه ترس .

      بله دقیقا قانون عالی عمل میکنه و عالی جواب میده و کنترل ذهن و توجه به زیبایی ها کاری میکنه که اتش برات گلستان شه . خدا را بینهایت شاکرم بخاطر تمام نعمت هایش بخاطر استاد عزیز و آگاهی های نابشون و چقدرررررر دنیا جای قشنگیه برای زندگی کردندوقتی که به قوانینش عمل کنی الحمدلله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    ملکه قربانی گفته:
    مدت عضویت: 864 روز

    به نام خدای مهربان سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته نازنین ودوستان بزرگوار

    استاد عزیزم سپاس گزارم از شما که این قدر عاشقانه این آگاهی ها را با ما به اشتراک می‌گذارید

    تازه من بعد از این دو سال کار کردن روی خودم درک کردم که هر چیز چیزی را جذب کرد گرم گرمی را و سرد سردی یعنی مفهوم فرکانس برایم واضح شد که این جهان جهان مدار هاست

    و هر کسی هر کجایی هست جای درستش همان جاست

    قبل از این آگاهی ها من هم جزو اون دسته از افرادی بودم که حتما باید اخبار را گوش کنم‌ تا از اوضاع جامعه با خبر بشم نتیجه این کار جز ناراحتی بیشتر چیزی برای من نداشت

    تا اینکه خداوند مرا هدایت کرد به سایت الهی و فهمیدم که من خالق زندگی خودم هستم نه جامعه نه افرادی دیگه و هیچ کس هیچ تاثیری در زندگی من نداره من خودم خالق زندگیم هستم پس از اون روز سعی می کنم که آگاهانه روی نکات مثبت وزیبا تمرکز کنم‌ و خدا را شکر آلان دیگه نه خبری از اون اخبار ها است نه افراد منفی کلا تلویزیون را حذف کردم و کم کم هم افراد نامناسب از زندگی من بیرون رفتن و دیگه خبری از اون غبیت و قضاوت و حرف های پوچ نیست والان با تنهایی خودم لذت می‌برم و کار اصلی من شده گوش دادن به فایل های بی نظیر شما نتیجه اون شده آرامش نتیجه شده نزدیکی به خودم و خدا خودم نتیجه شده تمرکز روی زیبایی های اطرافم ودیدن طلوع زیبای خورشید و دیدن غروب بی نظیر خورشید که من قبلا اصلا متوجه این زیبایی ها نبودم

    خدایا مرا آسان کن برای آسانی ها

    تنها تو را می پرستم وتنها از تو کمک می خواهم

    ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آنها نعمت داده‌ای نه راه گمراهان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  5. -
    سمانه گفته:
    مدت عضویت: 1935 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم جان و همه دوستان

    این فایل رو من چندین بار تا حالا دیدم و به قول استاد هر دفعه درک بهتری داشتم امروز هم دیدم نفهمیدم کی تموم شد بس که عمیق شدم و منو میخکوب کرد

    مثال هایی دارم که دوست دارم به اشتراک بزارم

    تمرکز بر زیبایی ها و خواسته ها از همون جنس رو وارد زندگیمون میکنه

    من دوست دارم هر روز تمرکزی روی فایل ها و دوره ها به صورت هدایتی کار کنم و یه تایم هایی تنها میشم و این فرصت فوق العاده برام پیش میاد چون تمرکز میکنم روی خواستم

    واسه خرید ( حالا هر نوع خریدی از مایحتاج خونه گرفته تا رخت و لباس و بقیه چیزها )عجیب توجه میکنم و احساسشون میکنم و به طرز جادویی هر چیزی میخوام میخرم

    یه زندایی دارم که قبل ها صندوق خانوادگی داشتیم همش اولین نفرها برنده میشد و هر زمان که بهش زنگ میزدیم که بگیم برنده شده خواب بوده و اصلا یادش نبوده و جالب اینجاست که یه افرادی همش پیگیر بودن و حضور داشتن و آخرین نفرها برنده میشدن

    پدرم خیلی بیخیاله و خیلی راحت از کنار مسائل میگذره و توی سن 75 سالگی سلامته برعکس مامانم که خیلییییی سخت میگیره و تقریبا از پا فلج شده و بابام که سلامته راحت به همه کارای خونه رسیدگی میکنه و کاراش خیلی خوب پیش میره

    پسرم موقع شلوغی ها یه شبی حالا بازیش گرفت و با حال خوب رفت توی شلوغی و گیر یه حکومتی خوشحال افتاد و خیلی زود رهاش کرد این در حالی بود که یکی از اشناهامون خیلی جدی و با حس بد رفت و ماه ها توی زندان بود

    مادرشوهرم خیلی تمرکز کرده این روزها روی اذیتی که از سمت یکی از پسرهاش میشه و مادام داره اذیت بیشتری رو تجربه میکنه

    و خداروشکرررررررر من و همسرم با تمرکز روی زیبایی ها به قدری چرخ زندگیمون روان شده که حسابی داریم لذت میبریم و اینقدر برامون طبیعی و بدیهی شده که بعضی وقتا یکیو میبینیم که مسئله داره اونجا میفهمیم ما چقدر شرایطمون عالیه

    الهییییی صد هزار بار شکر

    سپاسگزارم مریم جان بابت این پروژه خونه تکونی که کلی قوانین رو بهمون یاداوری کرد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  6. -
    زهرا حسینی گفته:
    مدت عضویت: 2349 روز

    به نام خدای مهربانم، یکتای هدایتگرم و سلام به ایتاد بزرگوترم و همه دوستان هم مسیرم

    خدای مهربونم رو شکر میکنم که در مسیر آگاهی و سلامتی و حال خوب بیشتر هر روز میرم جلو و لذت میبرم و فارغ از هیاهویی که در هر جا هست، من دارم به خودم و زندگی و وجود خودم توجه و تمرکز میکنم و اتفاقاتی از همین جنس دریافت میکنم

    بسیار شادم و هزاران بتر به وجود خودم و ارزشمندیم افتخار میکنم که از زمانیکه با شما و آموزه هاتون و قوانین بدون تغییر جهان هستی آسنا شدم، آگاهانه رسیور خونه رو جمع کردم و تلویزیون و اخبار و این مدل برنامه ها اصلا توی خونه ما وجود نداره و من واقعا با قلبی شاد و راضی فقط در مسیر خواسته هام و اهدافم حرکت میکنم

    شما همیشه گفتید کسیکه هدف و برنامه برای زندگیش داره اصلا به بقیه و بیرون خودش توجه نداره و دقیقا من توی همین وضعیت هستم

    تا وقتی سر کارم هستم دارم در مسیر شغل مورد علاقم کار میکنم و خونه هم که میام باز دارم در همون مییر کار میکنم و عشق میکنم و گاهی که اطرافیان میگن شنیدی چی شده؟؟ من با خنده و با بی خیالی میگم نه، من کلا نوی ای وادیا نیستم …. و واقعا هم نیستم

    بسیار جالبه من این مدت عده ای رو میبینم و دیدم که یا سردردهای عجیب گرفتن یا خوابشون به هم ریخته یا تپش قلبسون بالا رفته و وقتی بررسی میکنم میبینم به خاطر توجه زیادشون به اخبار و انفاقاتی هست که روحشون نمیپسنده و اونا زیادی بر ناخواسته ها و اخبار منفی توجه دارن و بدن دقیقا اون ناخواسته رو نشون میده

    یعنی دقیقا اون چیزی که در درونش رخ میده، در طاهرشون نمایان میشه و گاهی خودشون هم میگن که از وقتی این انفاقا شروع شده، کلا حال ما خوب نیست و فکر میکنن که اینا انسان دوست و هم نوع دوست هستن و کار خوبی میکنن

    من باز هم و باز هم خدا رو شکر میکنم که در این مسیر و حال و هوا نیستم

    استاد شما بسیار عالی مثالهایی زدید که برای من قانون تضادها رو دوباره یاداوری کردید

    ایتاد من قبل از دوره قانون سلامتی بیماریهای ریز و درستی داشتم که فکر میکردم طبیعیه که بارها در کامنتهای این دوره نوشتم و همه اونا که تضاد بودن در من خواسته ای رو ایجاد کرد که من میخوام اونجوری نباشم و میخوام بدنم و درونم به چه شکل باشه و شما قانون سلامتی رو آماده کردید و همه اون خواسته های من تحقق پیدا کرد

    پس اون تضادها و ناخواسته ها، در وجود من خواسته هایی ایجاد کرد که امیدوار بودم حل بشه و من وقتی در مسیر اون خوایته بودم و باورسازی کردم، همشون شده واقعیت زندگی من

    الان این شرایط هم همینه

    تگر من ناراضی هستم با جنگیدن، اون ناخواسته رو ماندگارتر میکنم اما با حال خوب با امید و ایمان به خدا و با امید واقعی به شدن ها، فقط خواسته هام رو شکل میدم و قطعا طبق قانون اون خواسته رنگ واقعیت به خودش میگیره

    وگرنه بارها خود من بخاطر یسری ناخواسته، جنگیدم به امید درست شدن اما بد اندر بدتر شده

    و گاهی هم بخاطر یه ناخواسته، اعراض کردم و آگاهانه مسیر تفکر و باوریم رو تغییر دادم و اونقدر شرایط عالی شده که لذت بردم که دقیقا همین مدت این اتجربه رو داشتم و چه تجربه خوبی بدست آوردم

    همه حرفها و درسهاتون طلاست اما واقعا همه در مسیر باور و پذیرششون نیستن

    یه عده زیادی مدارشون فرق داره و شاید زمانی و شاید هم نه، تغییر کنن و بدوننو بدونیم که تغییر باید از وجود خود ما شروع بشه و تمرکز بر درون باشه تا نمودش در بیرون هویدا بشه

    من با عشق این فایلو گوش دادم و هر صحبتی و هر تاکیدی از طرف شما، بر جان من نشست و خیلی شادم و سپاسگذار که در این زمینه شاگرد خوبی برای شما هستم و میخوام بهتر و بهتر بشم تا آنچه رو میخوام در بیرون رقم بخوره، خودم بسازمش با امید و ایمان به خداوندم و نوانایی های خودم

    خیلی ممنونم از شما که همیشه نوید بخش شادی و عشق و لذت و آرامش هستید

    سپاس از استادعرشیانفر که باعث این صحبت های طلایی و زندگی ساز شدن

    برای هممون دنیا دنیا سلامتی عشق شادی آرامش لذت و خوشبختی ناب در اوج ثروتمندی رو از خداوند یکتا خواستارم

    با عشق فراوان زهرا حسینی

    تا بعد…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  7. -
    بهار بختیاری گفته:
    مدت عضویت: 1688 روز

    به نام خداوند رزاق

    خدایی که به موقع و دقیق است.

    این روزها به خودم می‌آیم میبینم فلان درخواستی در ستاره‌ی قطبی رقم خورده.

    خیلی وقت است رقم خورده و من تازه دوزاری ام افتاده.

    درخواست داشتم معلمان توحیدی داشته باشم ، به خودم آمدم دیدم بیشتر معلمانم آشنا به قانون هستند.

    برای مثال معلمم برایم پیغام گذاشت که اتوبوس وسط راه خراب شده و من ده دقیقه دیر خواهم رسید.

    بعد پنج به دقیقه به درس برایم ویس فرستاد:« همین الان رسیدم تازه زودتر هم رسیدم، این خرابی اتوبوس سبب خیر شد که یک اتوبوس پیدا کنم که مستقیم تا مقصد برود و دیگر لازم نباشد من اتوبوس عوض کنم.»

    درخواستم یک مهمانی بود به رسم و رسوم ترکی، از سمت کسانی که اصلا نمی‌شناختم دعوت شدم به مهمانی مورد دلخواهم.

    خدا را شکر

    در چند نوشته قبل ترم، از ثبات فرکانسی حرف زدم.

    قشنگ احساس میکنم رنج خاصی از رفتارها را میبینم.

    رنج خاصی از درآمد را دارم.

    رنج خاصی از آرامش را دارم.

    رنج خاصی از اتفاقات معجزه وار را دارم.

    البته که سعی میکنم همه را ببینم، شکرگزاری کنم و برای خودم بنویسم و تکرار کنم.

    و صد البته که بارها گفتم من با این قوانین بیدار میشوم و می‌خوابم.

    من خارپشتی چسبیده ام به این فن!!!

    « خداوند خودش گفته که اگر می‌خواستیم این دنیا را یکدست می‌آفریدیم اما اگر این دنیا یکدست بود به فساد کشیده میشد.»

    این را تازه شنیدم.

    چقدر آرامش بخش بود برایم، چقدر برایم جواب سوالهایم را در بطنش داشت.

    الهی شکر.

    چند روز است که تو یوتیوب ویدیوی افرادی که آمریکا رفته آمد را تماشا کردم.

    چیزهایی میگفتن از فرایند گرفتن خانه، سیم کارت، حساب بانکی، نادانسته هاشون و آزمون و خطاهاشون

    به خودم آمدم.

    یاد خودم افتادم.

    یاد استاد افتادم.

    من از جایی که فکرش را نمی‌کردم به استانبول آمدم.

    با سمت شغلی و حقوق

    بدون اینکه لازم باشد دنبال خونه و وسایل خانه باشد، با یک تاکسی که هزینه اش پرداخت شده بود به راحتی به خانه ی مبله شده وارد شدم.

    محل کار و زندگی ام یکی بود لذا دردسر رفت و آمد نداشتم و با آزادی کامل و راحت هم کار میکردم هم زندگی و هم به محیط عادت میکردم.

    چهار پنج ماه تا رسیدن پاندمی وقت داشتم که به محل جدید عادت کنم و واقف بشم که شد.

    برایم حساب بانکی باز شد یا راحتی و با عزت و احترام، مثل آب خوردن.

    ساعت کاری ام دست خودم، مدیریت همه چیز دست خودم.

    مثل آب خوردن رقم خورد.

    اصلا از ایران دغدغه‌ی خونه و سیم کارت و حساب بانکی نداشتم.

    با قالیچه ی سلیمان، با عزت و احترام و ملکه مانند وارد استانبول شدم و همه چیز برای ورودم محیا بود.

    حال برای من عجیب نخواهد بود اگر بارها این اتفاق را تجربه کنم.

    همانطور که برای استادم شد.

    یا عزت و احترام ویزا

    یا عزت و احترام استقبال در فرودگاه

    با عزت و احترام خانه، حساب بانکی و عادت کردن به محیط جدید

    استاد جانم نوش جانتان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  8. -
    نسیم گفته:
    مدت عضویت: 1933 روز

    به نام تنها هدایتگر جهان

    خوشحالم که بعد از مدت کوتاه همراه شدن با جریان خیلی سریع هشیار شدم از طریق سیستم هدایت بینظیری ک خداوند تو وجودمون گذاشته و دوباره توی این مسیر زیبا هستم .

    به قول آبراهام هیکس انقدر قدرت مومنتوم زیاده ک کافیه یکم از مسیر ادم منحرف بشه دیگه متوقف کردن اون قطاری ک داره با سرعت میره واقعا کار سختیه … و من هر بار بیشتر و بیشتر میفهمم که چقدرر قدرت ورودی مهمه ، چقدر مهمه

    من یه مدت اخبارو دنبال کردم و بعد یه مدت کوتاه جدا شدم از مسیر ، منی ک همیشه فایلای سفر ب آمریکای استادو دنبال میکردم اصلا سایتو باز نمیکردم ولی خداروشکر خداروشکر دوباره آگاه تر از قبل و مصمم تر از قبل اوومدم تو ی مسیر و الان بیشتر میفهمم ک فقط در صورتی جواب دلخواهم رو میگیرم ک 100 درصد تمرکزم روی خودم روی ورودی هام باشه ، تنها اگه صد درصد تمرکزی کار کنم نتیجه م دقیقااا همونی ک میخوام میشه . مثل استاد که با این همه نتیجه انقدر مراقب کلامش و توجهش هست .

    به قول آبراهام :

    You get addicted to alignment و من عاشق این اعتیادم :))

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  9. -
    مریم کرمی گفته:
    مدت عضویت: 2269 روز

    به نام تنها قدرت جهان رب

    سلام به استاد عزیز خانم شایسته و دوستان

    من زهرا کرمی هستم، استاد جان داستان من با همه متفاوت است من فکر کنم از این ور بوم افتادم چون هر کسی با شما آشنا می شه زندگیش دگرگون می شه البته برای من شد ولی نمی دونم چی شد که شیطان از آن طرف من اغفال کرد می نویسم تا برآیم بماند استاد جان من سال 98که دوره 12قدم با شما شروع کردم با تمام وجود می خواستم تغییر کنم البته این بگم که من صفات خوبی در وجودم داشتم و دختر خیلی زرنگ و موفقی هم بودم یکسری سوال ها را داشتم و اینکه می خواستم یکسری تغییرات در شخصیتم ایجاد کنم استاد جان نمی دونم آین 12قدم چی بود و صحبت های شما با من چه کار کرد که شخصیت40ساله من کوبند خرد کرد و یک زهرای جدید ساخت خوب یکسری صفات جدید ایجاد شد و خیلی حالم خوب شد ولی بعد نمی دونم درون من چه جوری دنبال خدای واقعی و توحید بود که صفات توحیدی تو وجود من شعله ور شدند فایل های قرآنی صحبت های شما بستن ورودی ها و خواندن هر روز قرآن در حد یک صفحه باعث شد که من خیلی خیلی استاندارهام بالا بره نفهمیدم قانون تکامل رعایت نکردم هر کاری می کردم اعمالم با شما مقایسه می کردم چون شما تو ذهن من از نظر اعمال توحیدی جای خاصی داشتین خوب من اعمالم خیلی خوب شده بود مثلا غیبت ممنوع غور زدن شکایت کردن سرزنش کردن دیگران وووو خیلی چیزهای دیگه دختری اروم صبور و مهربان و بسیار صفات خوبی درونم ایجاد شد ولی نفهمیدم که چی باعث شد من بیش از اندازه به خودم سخت بگیرم با کوچکترین اشتباهی خودم محاکمه کردم این که گفتید خداوند در مسیر اشتباه کم کم آدم می بره برای من بود من خیلی زود تغییر کردم ولی از آن طرف آن اشتباهات کم کم من جلو برد ولی من نمی فهمیدم می گفتم من که همه چیز رعایت می کنم پس چرا احساس شادی ندارم من که بحث نمی کنم، اعراض می کنم کاری به کار کسی ندارم در. محل کارم با هیچ کسی به جز کار حرف نمی زدم اگر کسی تو خانواده در مورد کسی بد می گفت من به شدت حالم بد می شد این روند آنقدر ادامه پیدا کرد که من به شدت اعتماد به نفسم از دست دادم از پس که با خودم جنگیدم الان که دارم می نویسم گریه ام می گیره با خودم با وجود پاک و نازنینم چه کار کردم طوری شد که ترس تو وجودم لبریز شد اصلا دوست ندارم بنویسم چه بلاهایی سرم آمد پارسال این موقع چه حالی داشتم جونم داشتم از دست می دادم این بگم که تو این 4سال یکبار تلویزیون ندیدم شبکه اجتماعی ندارم با این حال از سایت فاصله نگرفتم جرات نمی کردم مثل قبل فایل گوش بدم چون وقتی گوش می دادم همش حس می کردم آن موارد من رعایت نمی کنم و ترس سراغم آمد استاد می دونم شما این طوری درس ندادید من درس یاد نگرفته بودم البته این بعلاوه یک موضوع برای برادرم پیش آمد که الان فکر می کنم خیلی بی اهمیت بود باعث دلسوزی من شد این پاشنه آشیل من، و به شدت من پرت کرد پایین، اوضاع درونیم خیلی بد شد منی،که نه ورودی داشتم و نه اعمال نادرست به خاطر زیاده روی کردن این طوری شدم دیگه سرکار درست کار نمی توانستم درست کار کنم منی که کارم عالی و با بهترین کیفیت بود تا امسال به اوج خودش دلهره اضطراب ترس از چیزهای بیخود در من به وجود آمد استاد من به هیچ کس تو خانواده نگفتم خواهرم با من تو این مسیر نگفتم از خدا کمک خواستم هدایتم کن چه روزهایی که با خدا صبحت کردم اشک ریختم کمکم کن یکسره باورهای توحیدی می گفتم سپاسگزاری می کردم عقل کل می خواندم خیلی سوال و جواب ها به من کمک کرد استاد جان ببخشید بعضی موقع ها می گفتم تقصیر استاد آنقدر تو فایل من ترسونده به خواهرم می گفتم خواهرم می گفت استاد گفته تو نفهمیدی صدای خودم ضبط کردم و فایل عزت نفس شبها تو گوشم می گذاشتم خیلی کمک کرد و این هم بگویم خداوند خیلی سریع کمکم کرد که به خودم بیام البته هنوز کار دارم ولی خیلی بهتر شدم ولی این بگم که تو این چند سال سالم سالم بودم فقط این اواخر که جهان با یک سرما خوردگی گفت دست از سر خودت بردار درونم خیلی روشن است اصلا تو این اتفاقات نیستم اگر می فهم تو این سایت، استاد جان دیگه مجبور می شدم که به ذهنم بگم ببین استاد خودش می گه این جا این طوری بوده تا ذهن من خاموش می شد، جون تو مسیر درست بودم خداوند خیلی کمکم کرد و الان نتایج داره بهتر می شه و الان خیلی بهتر فایل ها را گوش می دهم استاد جان من به خودم افتخار می کنم با تمام ابن اوصاف یک روز از این مسیر فاصله نگرفتم در محل کار با همه متفاوت هستم گفتم آزمایشگاه کار می کنم همه دچار آون بیماری شدند جز من و خواهرم یک نفر دیگه که خیلی آدم بی خیالی هست جون من اصلا در مورد این بیماری صحبت نمی کردم کارم خیلی راحت شده روابط خوب شده فقط چون به خودم سخت گرفتم و با خودم جنگیدم نتایج دلخواه نگرفتم استاد جان آنقدر از خدا هدایت می خواستم کمکم کنه شما بلافاصله یک فایل می گذاشتید یادم هست فایلی که دوست عزیز مان نگار جان صبحت کردند شما گفتید به خودتان سخت نگیرید خداوند داشت از زبان شما با من صبحت می کرد آنقدر روحم لطیف شده که می گفتم آیاک نعبد و ایاک نستعین اشک ناخودآگاه از چشام سرازیر می شد این هم قصه من بود و خیلی عجیب ولی خیلی رشد کردم استاد عزیز سپاسگزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
    • -
      اندیشه افشین گفته:
      مدت عضویت: 2957 روز

      سلام زهرا عزیز

      این ترس ها و از مدار خارج شدن ها هم بخشی از مسیر تکامل و رشد شماست کما اینکه برای خود من هم به طرز بسیار شدیدی پیش آمده و گرفتار ترس ها شدم . در واقع شما با بخشی از وجود خودت روبرو شدی و این کاملا طبیعیه که وقتی ما روی خودمون کار می کنیم و می‌خواهیم یه آدم دیگه ای با ویژگیهای خیلی بهتری بشیم ، بخش‌هایی در ذهن ما تشکیل شده که به شدت با تغییر کردن ما مخالفه و در برابر تغییر مقاومت میکنه و هرچه شما نسخه پیشرفته تری از خودت میسازی اون بخش ها در قالب ترس ها و اضطراب ها بیشتر خودشون را بروز میدند چون موقعیت خودشون را در خطر می بینند اما خبر خوب اینه که اگر صبور باشی و توکلت را در بستر زمان حفظ کنی ، همین ترس ها باعث صعود و پیشرفت شما میشند طوریکه خودت هم باور نمیکنی یعنی از دل این تضادهایی که به شکل ترس بروز کردند چشمه هایی ایجاد میشند که تمام وجود شما را آبیاری می‌کنند اینو مطمئن باش . ببین چطور این ترس ها و بهم خوردن آرامش شما باعث شد سراغ عقل کل بری در حالیکه اگر اونها نبودند شاید شما هیچوقت به دنبال شناخت ناشناخته ها نمی رفتی . در واقع قسمت‌هایی در شما هست که پتانسیل رشد پیدا کرده و میخواد از دل این ترس ها بیرون بیاد و خودش را رشد بده . صبور باش و به صدای هدایت الله گوش کن . خود من بر اثر ترس هام خیلی رشد کردم .دهها تجربه در عقل کل خوندم . کتاب‌های جو دیسپنزا و استر هیکس و راندا برن را خوندم . پای صحبت‌های چند تای دیگه از اساتید موفقیت ایرانی و خارجی نشستم چون باید به یقین می‌رسیدم و راه رسیدن به ایمان و یقین هم اینه که به دانسته هات شک کنی و ترس ها باعث شک در من شده بودند و اهرمی برای کشف حقیقت توسط خودم .

      در واقع به این نتیجه رسیدم که استاد عباس منش برای من خیلی زیاد بود و من احتیاج داشتم که از سطوح پایین تر و ساده تر شروع کنم . با اشک و گریه و استرس پیش میرفتم اما من هم مثل شما هیچوقت متوقف نشدم و حالا که دارم می نویسم خیلی محکم تر شدم خیلی زیاد و بهتون قول میدم یک روزی اونقدر قدرتمند میشی که با هیچ بادی به لرزش نمیفتی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
      • -
        مبینا حیدری گفته:
        مدت عضویت: 2201 روز

        سلام اندیشه عزیزم

        بابت پاسخ کاملت و بیان تجربه آن بسیار سپاسگزارم ،من هم خیلی استفاده کردم ،باید بگه با نظرتون موافقم که در مسیر رشد و تکامل این نجواها سراغ من هم میاد،اما وقتی خیلی خوب روی خودمون کار کنیم ،خداوند هدایت میکنه،خداوند مدام در گوشم می‌گفت حرص نخور،به خودت سخت نگیر. و وقتی من از هدایت اطاعت کردم دیگه نه غمی داشتم و نه سرزنشی در وجودم باقی می‌ماند،

        و چیزی که خیلی بهم کمک می‌کنه دفترچه ای هست که نکات مثبت خودم و بقیه رو توش می‌نویسم یا صدای خودم رو ضبط میکنم و وقتی حالم بد میشه اونو گوش میدم.

        سپاسگزارم از شما دوستان عزیزم ️

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        مریم کرمی گفته:
        مدت عضویت: 2269 روز

        سلام اندیشه عزیز، از اینکه کامنت من را خواندید بسیار سپاسگزارم و امیدواری که به من دادید چقدر دل من قرص کرد تبریک می گم شما خیلی خوب خودتان را شناختید من برای شناخت خودم خیلی باید کار کنم از راهنماییتون سپاسگزارم موفق باشید.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1161 روز

    سلام و درود فراوان به استاد عزیز گرانقدر و مریم جان عزیز و تمامی دوستان گرامی.

    مواقعی که عصبانی هستیم مواقعی که از چیزی ناراحت میشیم یا از چیزی میر‌نجیم اگه نتونیم کانون توجهمون رو سمت زیبایی‌ها ببریم کنترلی روی شرایط ناجالب و احساس بدمون نخواهیم داشت در واقع موفق نشدیم ذهنمون رو کنترل کنیم.

    همگی ما می‌دونیم استاد عزیز راهکارهای زیادی برای کنترل ذهن توی شرایط ناجالب دادن .

    بارها و بارها توی فایلهاشون گفتن که هر آنچه که می‌خواهیم رو می‌تونیم بدست بیاریم به شرط اینکه کانون توجهمون سمت مثبتها و زیبایی‌های جهان باشه .

    با توجه به اسناد قرآنی عرض کردن خداوند خیر و شر را در جهان خلق کرده و این منو و شما هستیم که انتخاب می‌کنیم سمت خیر و آرامش بریم یا سمت شرارتها.

    خیلی جالبه که انتخاب دست خودمونه و در هر لحظه حق انتخاب داریم و در هر لحظه حتی در بحرانی‌ترین شرایط می‌تونیم اوضاع رو به یه نحو دیگه‌ای تغییر بدیم.

    در شرایط و موقعیت‌های سخت و بحرانی یا در شرایطهای ناجالب و جاهایی که به هر دلیلی به احساس بد میریم با کنترل ذهن و دادن ورودیهای مناسب می‌تونیم احساس خودمون رو بهتر از قبل کنیم.

    ورودی مناسب چیه ؟! اینکه من بتونم تو اون لحظه خشم یا ناراحتی و یا غم یا ترس و نگرانی خودمو کنترل کنم و سعی کنم به اون قضیه از زاویه بهتری نگاه کنم تا کمی آروم‌تر یا بهتر از قبل بشم. اکثراً وقتی تو شرایط ناجالب هستیم تمام تمرکزمون رو دقیقاً روی همون شرایط ناجالب میزاریم وساعتها یا روزها ذهنمونو درگیرش میکنیم. خیلی کم پیش میاد همون لحظه یه مکثی داشته باشیم یه نفس عمیقی بکشیم یه کمی فکر کنیم و ببینیم چ کار کنیم که احساسمون بهتر بشه ؟!

    کسانی که می‌تونن غلبه و کنترل روی اتفاقات ناجالب و ناخوشایند زندگیشون داشته باشن بورد کردن. این دسته افراد بیشتر ایمان خودشون رو به خداوند نشون میدن .هیچ فردی نمی‌تونه به تنهایی در لحظات ناجالب به خودش وعده و وعید خوبی بده و خودشو آروم کنه ، مگر اینکه همون لحظه خدا رو تو ذهنش بیاره و از خداوند کمک بگیره. حتی می‌تونه اون موضوع رو کاملا رها کنه و به خدا بسپاره.

    داشتن ایمان و شرک نورزیدن بی‌نهایت تاثیر بسزایی در کانون توجه مثبته ما داره.

    هممون همه چیه خوبو میخاییم اما گاهی حاضر نیستیم یه خورده به خودمون زحمت بدیم افکارمون رو کنترل کنیم و ببینیم راه حل درست و منطقی چیه؟!!!

    من که اقرار میکنم اگر گوش کردن مکرر فایلهای استاد نبود به هیچ وجه نمی‌تونستم جاهایی که باید ذهنمو کنترل کنم و زاویه نگاهمو تغییر بدم بتونم کنترل و تغییر بدم خدا رو شکر هر روز خودمو موظف به گوش کردن فایلهای استاد عزیز میکنم و سعی در انجام تمریناتشون دارم .

    جاهایی که نتایج خوب دریافت می‌کنم به خودم یادآوری می‌کنم که ببین اگه درست عمل کنی واقعاً اگه از اصول قوانین تبعیت کنی اوضاع بهتر و قشنگ‌تر از اون چیزی میشه که فکرشو میکردی. نمی‌دونم این نجواها و گفتگوهای ذهنی چرا گاهی باعث مقاومت ما در برابر عملکرد درست، میشن. که بعدش منجر به احساس ندامت و پشیمانی میشه.

    چرا انسان انقدر پیچیدست ؟! چرا انقدر ذهن ما به هزار راه میره؟! چرا گاهی کنترل کردنش سخت میشه؟! چرا با وجود اینکه می‌دونیم حتی در همون لحظه آگاهانه می‌دونیم اگه به روش خودمون ادامه بدیم نتیجه خوبی نمی‌بینیم و با وجود اینکه بارها و بارها این تجارب تلخ رو داشتیم باز ادامه میدیم. اینجور وقتا واقعاً برای خودم تاسف می‌خورم. وقتی ریشه ی همه ی این کارها و رفتارهای اشتباهمو در میارم می‌بینم فقط و فقط به خاطر ترس‌هامه.

    وقتی احساس ترس می‌کنم خوب می‌فهمم که چقدر ایمانم سست و ضعیفه !!

    بعدش دوباره یه جور دیگه عصبانی میشم که چرا نمی‌تونم ایمان راسخ و قوی‌ای داشته باشم؟!

    چرا وقتی میشه با کمک گرفتن از خداوند و کنترل ذهن نتیجه خوبی دریافت کرد اما ما راه دیگه‌ای رو انتخاب می‌کنیم راههایی که با عقل و منطق محدودمون پیش میبریم .

    از خودم اگه بخوام بگم در طول روز خیلی سعی می‌کنم کامل توجهم سمت زیبایی‌ها و مثبت‌ها و داشته‌های زندگیم باشه.

    اما یه نقطه ضعفی دارم اینه که اگه با یه اتفاق جدیدی که بیشتر به رفتارهای همسرم برمی‌گرده ،مواجه بشم از درون زود عصبانی میشم . اگر چ مثل قبل همون لحظه واکنش نشون نمیدم و سکوت می‌کنم اما ذهنم خیلی مشغولش میشه و دنبال راه حلی می‌گردم که به یه نحوی به همسرم بازگو کنم تا متوجه ی احساسم بشه .

    قبل از اینکه احساسمو به همسرم بگم حتی پیش اومده روزها صبر کردم تا اینکه بدون گفتنش، خودم حلش کنم اما خیلی وقتا ،نمیتونم و احساس کردم باید گفته بشه. بیشتر در مورد اعتراضات و رفتارهایی هستش که فکر می‌کنم همسرم برخلاف میل من انجام میده . مواردی که جزع درخواست‌هام از ایشون هستش.

    این موضوع که وقتی من از همسرم احساساتی رو متوجه میشم و من به احترام ایشون همونطور که ایشون میخوان رفتار می‌کنم یعنی نسبت به یه سری از احساساتی که از من توقع دارن، توجه می‌کنم که شاید یکبار به من گفته باشن ، ولی در مقابلش اگه من چنین درخواست‌هایی از ایشون داشته باشم بارها و بارها حتی خیلی شفاف توضیح دادم و ایشون هم قبول کردن و پذیرفتن که رفتارشون درست نبوده اما نمی‌دونم چرا باز جاهایی که من نیستم همونی میشه که نباید باشه .

    خیلی زود جو‌گیر میشه و خیلی زود با همه خودمونی !

    این اخلاقش همیشه باعث آزارم نیست اما گاهی نسبت به بعضی افراد نزدیک ،باعث آزارم میشه .

    به این نتیجه رسیدم و به ایشون گفتم شاید من از شما تقاضای بی‌موردی دارم به نظرم شما از این به بعد خودت باش چون اصلاً نمی‌تونی خودتو کنترل کنی. منم که خیلی جاها خودمو به خاطر شما ، محدود کردم از این به بعد طوری میشم که راحت‌تر باشم وتوقعاتم برای همیشه نسبت به شما از بین بره .

    خودم می‌دونم و صدها بار تجربه کردم که از تغییر کسی اونم همسرم عاجز و ناتوان هستم می‌دونم قدرت تغییر کسیو ندارم اما وقتی از یه رفتار همسرم ناراحت میشم به خصوص اگر مرتبط به جمعی باشه ،چیزی که بارها ازش درخواست کردم که این مورد خط قرمز منه ، میشه ازت خواهش کنم لطف کنی رعایت کنی . همیشه چشم میگه ولی وقتی تو جو قرار می‌گیره یادش میره وقتی می‌بینه من ناراحت میشم عذرخواهی می‌کنه و از من توقع داره راحت تمومش کنم.

    مثل گذشته کل شبانه روز ذهنم معطوف چیزی که به خاطرش ناراحت شدم نمیشه چون برای هر روز خودم برنامه‌هایی می‌چینم که وقتمو پر می‌کنه .

    از اینکه این نقطه ضعفو دارم که بخاطرش از همسرم درخواست می‌کنم به خاطر من رعایت کنه ناراحت میشم . خیلی وقتا ادای آدمای روشنفکرا رو در میارم اما تش می‌بینم که نمی‌تونم انگار یه شکل دیگه ای بزرگ شدم .

    گاهی میگم این جزع ویژگی های اخلاقی درونی منه چطور ب خاطر همسرم خیلی کارا رو انجام میدم ب نظرم وظیفه ی همسرمم اینه که این یه مورد رو ب خاطر من رعایت کنه .

    دقیقاً وقتی ذهنم آغشته به این افکار میشه و نمی‌تونم کنترلی روش داشته باشم از این جنس اتفاقات بیشتر می‌بینم . داشتم زمانهایی که تونستم ذهنمو مدیریت کنم و توجهی نداشته باشم که تو اون شرایط حالمم خوب مونده. اما خب گاهی مثل همین هفته ای کی گذشت متاسفانه نتونستم خوب عمل کنم.

    بیان احساس کردم باز مثل همیشه درخواست کردم همسرم پذیرفت مثل همیشه قول داد که به این احساسم توجه کنه .دیگه نمی‌دونم چقدر می‌تونه یا نمی‌تونه !

    فقط اینو می‌دونم که من دیگه نباید کنترلش کنم و برای همیشه این موضوع رو کاملاً بسپارم به خدا با وجود اینکه بارها این کارو کردم ولی یه جاهایی مثل این هفته خرابکاری کردم ، از خدا پس گرفتم خودم دست به کار شدم.

    ولی با خودم عهد کردم در این باره دیگه با همسرم صحبت نکنم حتی بیان احساس هم نداشته باشم چون چیزیه که تو این 30 سال زندگیم بارها و بارها بهش گفتم و ازش درخواست کردم به نظرم دیگه کافیه دیگه باید تمرکز بذارم روی خودم از روش دیگه‌ای استفاده کنم سعی کنم اصول را به خودم یادآوری کنم و با ایمان و توکل بر خدا پیش برم.

    می‌دونید خیلی جاها می‌دونم چ راه حلهایی به کار ببرم بهتره بدون اینکه چیزی به همسرم بگم اما متاسفانه ب خاطر وابستگی شدیدی که نسبت به من داره نمیزاره کار خودمو انجام بدم . بابت بعضی از مسائلی که تو روابطمون میتونم بهتر کنم که خودم آرامش بیشتری داشته باشم ، نمیزاره اون برنامه‌هایی که خودم میچینم رو پیش ببرم .

    با توجه به این دلخوری که این هفته از ایشون داشتم بازم خداروشکر کردم .

    از این جهت که در گذشته هر روز ما از این مشاجره ها داشتیم در حالی که الان به ندرت پیش میاد.

    گاهی فک میکنم این اتفاقات میاد که باز منو سیقل بده و از درون منو قوی تر کنه .فقط باید تمرین کنم در چنین مواقعی کانون توجهم رو آگاهانه سمت خواسته هام ببرم نه روی نقطه ضعفهای همسرم .

    راهشو که بلد باشیم اگه بتونیم درست عمل کنیم زودتر به درخواستهامون میرسیم. استادعزیز همیشه میگن اگر خودمونو تغییر بدیم و در مدار درست باشیم ناخودآگاه همسرمونم تغییراتی که دلمون میخواد رو میکنن .

    نمیخوام خودمو ملامت و سرزنش کنم سعی می‌کنم از این اتفاق درس بگیرم و دفعات بد بهتر عمل کنم به نظر خودم این بارم خیلی بهتر از دفعات قبل عمل کردم همین که اون لحظه که حالم بد شد واکنش نشون ندادم و چند روز سکوت کردم به نظرم رشدمو نشون میده بنابراین مطمئنا دفعات بعدی وجود نخواهد داشت یا اگر داشت من بهتر عمل خواهم کرد.

    خدا رو شکر می‌کنم استاد عزیز هستن . گاهی احساس می‌کنم وجود استاد هم ، مثل مراقبت خدا از منه . چون هر باری که صدای ایشون رو می‌شنوم و به صحبتهای ایشون با دل و جون گوش میدم آروم می‌گیرم‌.

    ممنون و سپاسگزارم که هستید.

    استاد جونم مسیر قشنگی که میگید رو پیش گرفتیم و می‌گیریم تا به آرامش درون برسیم.

    استاد جونم عاشقتم مرسی که هستی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
    • -
      الهام لطیف گفته:
      مدت عضویت: 1571 روز

      سلام به دوست خوبم ناهید عزیز

      کامنت های شما را همیشه میخوانم

      احساس میکنم موارد نادلخواه زندگی تون شبیه زندگی منه

      منهم با همسرم مشکلات فراوان داشتم

      تعدد بحث ها در سالهای گذشته خیلی زیاد بود، اما به لطف خدا و آموزه های این سایت با ارزش، این بحث ها خیلی کمتر شده شاید در سال یکبار.

      من از همسرم سپاسگزارم، او خصوصیات اخلاقی خیلی خوبی داره

      اما من دیگه مایل به ادامه با ایشون نیستم.

      خصوصیات یک مرد ایده ال رو در دفترم نوشتم.و سعی میکنم در خودم بسازمش.

      من یک ترس دارم که باعث شده در این زندگی بمونم.و اون ترس از محل زندگی داشتن بعد از متارکه هست.

      از خداوند همیشه میخوام که همسرم با کمال میل راضی به ادامه ی زندگی جداگانه بشه.

      پاور پوینت زیبایی برای خودن درست کردم و تمامی روابط زیبا رو تحسین میکنم و بابت شون شکرگزارم.

      از خداوند میخوام شما،من و هر بنده ی عزیزش که خواستار داشتن رابطه ی توحیدی ،صادقانه،عزتمندانه و پر از زیبایی هست، به این راه زیبا و سراسر سود هدایت کنه.

      دوست تون دارم ناهید عزیز :)

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        ناهید رحیمی تبار گفته:
        مدت عضویت: 1161 روز

        سلام دوست عزیزم.

        خیلی خوبه که در مورد احساسات و عواطف و تجربه‌هایی که کسب می‌کنیم رد پایی از خودمون میزاریم که همین باعث میشه در مقایسه با ماهها یا سالهای بعد، تغییرات خودمونو بیشتر متوجه بشیم.

        و از اینکه هر روزمون بهتر از روزهای قبل پیش میره از استاد عزیز و از خدای خوبمون و حتی از خودمون تشکر و سپاسگزاری می‌کنیم.

        دوست عزیز ، من در رابطه با روابط عاطفی با همسرم ، خودمو رها کردم و سعی کردم زندگیمو بپذیرم و به خدا بیشتر اعتماد کنم .

        با توجه به شناخت بیشتری که از خدا دارم پیدا می‌کنم هر روز ایمانم نسبت بهش قوی‌تر میشه. این به منزله ی اینه که شکوه و شکایتهام و افکارهای منفی از ذهنم دارن پاک میشن .

        دارم تمرین می‌کنم که تو لحظه زندگی کنم و لحظات خوبو و شیرین زندگیمو بیشتر ببینم. آگاهانه تمرکز روی ویژگی‌های مثبت همسرم میزارم تا هر روز حسم نسبت بهش بهتر و بهتر بشه . که دقیقاً همین طورم داره میشه .

        منم مثل شما در گذشته دوست داشتم از همسرم جدا بشم ، این موضوع اجازه ی در لحظه زندگی کردن بهم نمیداد که هیچ ، بلکه آرامش و لذت بردن از داشته هامو ازم گرفته بود.

        وقتی تو مسیر درست باشیم و ایمان داشته باشیم که خدای قدرتمند کنارمونه اول از اینکه تمام اتفاقات زندگیمون رو می‌پذیریم و با پیش اومدن هر موضوعی پیامها و الهامات خداوند رو دریافت می‌کنیم.

        ذهن ما در برابر خیلی جریانات مقاومت داره و اجازه ی درست فک کردن بهمون نمی‌ده .گاهی قفلی میزنه رو یه چیزی که اگه رهاش کنیم و بش فک نکنیم بهتره .

        سعی ‌کنیم با هدایت خداوند پیش بریم.حتمن خداوند بهتر از ما می‌دونه و بیشتر خودمون مراقب ماست.

        سعی میکنم بر این باور باشم و افکار منفی رو از ذهنم دور کنم . تو این زمینه واقعاً تسلیم شدم می‌دونی بیشترین تجربه‌ای که در این راستا کسب کردم این بود که دوست نداشتم این روزا رو هم مثل گذشته از دست بدم . از طرفی دیدم که خیلیا دست و پا برای خیلی چیزا زدن ولی عمرشون کفاف نداده و این دنیا رو ترک کردن. اکثر ماها همیشه فکر می‌کنیم مرگ برای همسایه ست. و خودمون غافلیم که ممکنه هر عان این دنیا رو ترک کنیم. به همین جهت سعی می‌کنم رهاتر زندگی کنم و انقدر به قدرت خداوند اعتماد داشته باشم که خودم تلاشی برای خواسته های اینچنینی نداشته باشم چون با یقیقن نمیدونم آیا این خواسته ی من درسته یا نه ؟!!!

        بنابراین دوست عزیزم سعی کن بیشتر تسلیم باشی و از لحظاتت لذت ببری . در برابر افکار و خواسته‌های عاطفیت مقاومت نداشته باش ، اجازه بده جهان خودش تو مسیر هدایتت کنه.

        برات بهترین‌ها رو از خداوند خواستارم.

        عمری طولانی و پر عزت .

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
        • -
          الهام لطیف گفته:
          مدت عضویت: 1571 روز

          خیلی سپاسگزارم از پاسخت.

          دو بار پاسخت رو با مکث و اهسته مطالعه کردم.

          جاهایی پیشنهاداتی دادین که نسبت بهش خیلی مقاومت ذهنی دارم.

          من حالم نسبت به یکسال پیش عالیه، سلامتم، خوشحالم ،رضایت زیادی از لحظاتم دارم، درامد بهتری دارم،

          فقط این بنده ی خدا رو گویا خداوند گذاشته برای زمانهایی که نیاز به پیشرفت و کنترل ذهن دادم تا به لول بالاتر برسم.چون سخت تر از ایشون نیست تو زندگیم

          اما خدا رو شکر، بابت حضورش سپاسگزاری میکنم که سنگ محک کنترل ذهنمه.

          به قول شما دستام رو به نشانه تسلیم در برابر خداوند بالا میارم

          و توکل به ذات بی رقیبش میکنم.

          هر انچه خیر است بی گمان همان اتفاق می افتد.

          شاد و تندرست باشین

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: