https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2019/04/abasmanesh1.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباس منش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباس منش2019-04-06 14:20:232024-09-24 19:24:19live | “توحید” و فعال کردن قدرت خلق درونی
1536نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خدا قوت مریم بانوی عزیز که هر روز در حال ب روز رسانی و اجرای ایده های جدید هستید. به شخصه این پروژه گام به گام واقعا برام جالب بود و خوشحالم اولین روزم رو کلا با فایل قدم اول گذروندم و الان هم در حال گذاشتن اولین کامنت در این پروژه هستم.
این بحث شرک رو وقتی امروز زیاد بهش فکر کردم واقعا دیدم هر روز و هر لحظه شرک رو میشه در رفتار هام و باورهام پیدا کنم. واقعا به قول استاد شرک مثل پیدا کردن مورچه سیاه روی سنگ سیاه در دل شب سیاه و تاریکه.
امروز وقتی خودمو و رفتارهامو تجزیه و تحلیل کردم فهمیدم که کلا من اطرافیان و نزدیکانم منظورم خانواده خودم و همسرم درجه اول رو واقعا تو زندگی خیلی بزرگ کردم. در حدی که مورد توجه اونها قرار بگیرم حالم خوبه و بالعکسش هم هست. اگه جواب تلفن و یا درخواستم رو بدهند حالم خوبه و احساس خوب دارم . انگاری من دارم برای اونها زندگی میکنم و از خودم و از خواسته هام میگذرم برای اونها. اگه بفهمم از دستم ناراحت هستند و بهم اهمیت و بها ندهند دیگه کلا بهم میریزم. این فایل باعث شد فک کنم که منشأ این مشکل من چیزی نیست جز شرک. انگار اونها خیلی تو فکر و ذهن من مهم و بزرگ شدن و خیلی راحت میتونن زندگی منو بچرخونند. ممنونم استاد عزیزم از این فایل عالی که برای من تلنگر خیلی بزرگی بود که روی باورهای توحیدی خودم کار کنم و هر روز سعی کنم شرک رو در زندگیم کمتر کنم .
خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم.مرا به راه راست هدایت بفرما
خدایا منو هدایت کن که هر روز بیشتر و بیشتر خودم رو بشناسم و بتونم خالق زندگی خودم باشم
خدایا هر رروز و هر لحظه محتاج هدایت و یاری تو هستم
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته گرامی و همه دوستان سایت
خداوند دارای قوانینی است که هر لحظه به ما پاسخ میده مسئول زندگی ما خود ما هستیم نه پدر مادر یا دولت این فکر اشتباهه که کسی باید از بیرون بیاد و زندگی ما را بسازد خیلی راحت است که بشینیم و کس دیگه برای ما نون بیاره متاسفانه این الگوی فکری از کودکی خیلی زیاد برای ما تکرار شده که دیگران مسئول ما هستند دولت نمیفهمم وکیل مجلس یا فلانی مسئول هستند اونها هستند که باید کاری کنند برای پیشرفت ما اما حقیقت این است که ما هر لحظه میتونیم اتفاقات خلق کنیم با کانون توجه ما با باورهای ما
یک بار برای همیشه این موضوع را به خود ما بگوییم و باورش کنیم تمام آدمهای ثروتمند و خوشبخت این فکر را دارند اگر توقع داریم در مسیر اشتباه هستیم اصلاً منجی در کار نیست حتی اگر منجی هم بیاید جهان باز هم به فرکانسهای ما پاسخ میدهد اگر فرکانس ما تغییر نکند اوضاع احوال ما تغییر نمیکند
کسی که بنده خوبی باشد بندگی خودشو بکنه خداوند هم همه کار برای او میکند مشکل ما این است که به هر کسی اعتماد میکنیم به غیر از خدا کسی که وارد یک شرکت خیلی قدرتمند میشه خیلی به اونجا اعتماد داره و خیلی امکانات در اختیارش قرار میگیره اما چطوره که ما به خداوند اعتماد نمیکنیم
تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم
جمله طلایی اگر داری مثل دیگران فکر میکنی به خدا مثل اونها نتیجه میگیری
هنور کامنت اولم تایید نشده من این کامنت دوم مینویسم براتون
1 ساعت بعد از کامنت اولم سوار ماشین شدم و رفتم سمت امیدیه، که با شهر ما فاصله داره و من دفعه اول که اومدم سر تمرین این تیم و بازیشون دیدم دیگه نرفتم چون برای خیلی از موضوعات مثل رفت و امدم محل اسکان و هزینه ها و کلی سوال های بی پاسخ بود توی فایل فقط روی خدا حساب کن نوشتم فهمیدم وقتی از تمرین برگشتم که خدا باید روی تو حساب کنم نه پدرم..
برگشتم شهرم بعد از چند هفته دوباره امروز رفتم سر تمرین این تیم
استاد اول بگم الان توی ماشین نشستم و روبروم یه غروب زیبای خورشیده و ابرهای کنارش و داریم برمیگردیم
استاد نمیدونم چجوری بگم از کجا بگم
اول اینکه دیشب بهم الهام شد به مربی این تیم پیام بده که میخوای بازیکن لیگ برتر بشی و هرجا رفتی گفتن رزومتو بده ولی حتی حاضر نبودن بازی و دویدنم حتی ببینن وقتی اینو بهش گفتم گفت فردا شما ساعت دو سالن باش
قشنگ اون لحظه میدیدم شوق و ذوقم که بند نبودم بعدش بابام گفتم توکه یکم مریض هستی اینا مرخصی بگیر استراحت هم هست
گفت باشه خداروشکر با مرخصی موافقت شد
استاد نمیدونم چجوری بگم توی مسیر تا قبل از رسیدن به سالن خدا جواب یه سری سوالاتم که حتی اصلا ربطی به فوتسال و ارزوهام داد در ظاهر بی اهمیت بود اون سوالام خیلی مهم نبودن ولی قشنگ دیدم منو هدایت کرد گفتم خدایا جواب اینا داری میدی خودت جوابی خودت جواب شو برام
خیلی استرس داشتم چون این توی ذهنم میومد الان مسئول اونجا بپرسم بگه کارت بیمه و ثبت نام و اینا نکردی و چون من باید برای ثبت گفته بودن صبح باید بیای و من عملا اصلاااااااا شرایطش نداشتم بتونم صبح بیام این شهر و همش میگفتم رسیدم اونجا جواب چی بدم چی بگم اینا بعد رسیدم استاد اصلا چیزی نگفت عادی عادی سلام و علیک کردم باهاشون و بعدش اومدم پیش مربی، منو مربی و اون خانم مسئول ثبت نام، بعد یه حسی گفت قبل اینکه اینا برسن تو لباساتو در بیار و کفشای سالنت بپوش منم این کار انجام دادم و اونا اومدن و یه لحطه گفتن کارت عضویت؟ تا من شروع کردم توصیح دادن خانم مسئول گفت که اشکال نداره فقط باید کارت بیمه ورزشی داشته باشی الان میخوای بری چون برای سلامتیت منم گفتم باشه الان اینترنتی میگیرم سریع رفتم توی دفتر این کار انجام دادم و رفتم سر تمرین
استاااااااد دلم میخواد با جزییات براتون بگم این نجواگر لعنتییی اگر بذارهه :))))
استاد اول بگم
مربی زود اسم منو بلد شده منو به اسم خودم صدا میزد
استاد اونجا چندبار میپرسیدن از کجا اومدی یه جورایی سیم جین منم یه خورده نه واقعا بدبین شده بودم بعد موقع پوشیدن لباسام و توی رختکن استاد یه خانم باز پرسید اینو که چجوری میای سختت نیست این هزینه این داستانا منم گفتم نه مشکلی ندارم
بعدش گفت من رانندم مسافر میبرم از ماهشهر و سربندر به امیدیه گفتم عهه
چون من پدرم شیفت و اینجوری نیست که بتونی هر ساعتی مرخصی بگیره و عملا هم هزینش با اسنپ رفت و برگشت خیلی زیاد میشه هم پدرم نمیتونه منو ببره و بیاره همیشه بعدش گفتم باشه شمارت بده شمارش گرفتم میخوام باهاش هماهنگ کنم و اینو نشونه ای میبینم که رفت و امدم اسون میشه
در مورد ثبت نامم اینا که باید صبح میبود بهشون توی دفتر گفتم من هیچکس اینجا ندارم و بعد گفتن بده بچها بیارن گفتم حتی بازیکنای اینجا نمیشناسم بعدش قرار شد تاییدیه دکتر برم پزشک و اون داستان ثبت نام برام فرمش بفرستن ، اینکه چجوری میره تایم اداری فرمم نمیدونم چون من نمیتونم صبح بیام اینجا و میدونم یه راهیی برای این پیدا میشه خداروشکر
استاد توی ارتباط اول با بچها خوب بودم واقعا احساس راحتی خوبی داشتم حتی شاید بگم بیشتر از اون چیزی که توی شهر خودم با اونایی که تمرین میکردم حس کردم
استاد یه دختره بود قدش کوتاه بود استاد مثل مسی یه پا دوپا ریبل میداد خدای من منم میخوام اینجوری بشم
من توی تیمش بودم مربی منو گذاشت توی تیمش و با این تیم کلا 4 تا تیم بودیم که تیم ما بعد برد تیم اول اومد توی فینال و مساوی کردیم
استاد یه پاس لایی دادما
یه جاهم توپ زدم
با یه تضاد شدیدی در بدنم مواجه شدم خیلیییی برام عجیب بود با خودم گفتم مریم تو توی این تابستون گرم بالا 100 کیلومتر دیدی چررررررررررررا اینقدر زود نفس کم میاری واقعا یه چالش شدیدی بود شاید اگر نمیومدم توی بازی و عمل اینجوری متوجهش نمیشدم و باید بشینم فکر کنم خدای من چقدرررر بازدهی بدنم میره بالا شاید الان نتونم تصور کنم ولی همین الان شده مانعم
استاد جان همین الان رسیذیم شهرمون غروب و ابرهای نارنجی
استاد چقدر رختکن سرویس بهداشتی
حتی جایی مخصوص موبایل برای امنیت
اههه اصلا رختکن خودش با کمداش چقدر منو خوشحال کرد
یادمه نشتسته بودم که یه نفر شروع کرد به سیم جین کردن که از کجا اومدی الان اومدی؟ دیر اومدی و از این حرفها منم بهش گفتم نمیتونم دیگه به سوالاتت جواب بدم خستم انرژی ندارم
استاد توی تمرین یه جا خوب عمل کردم بعد پاسم منجرب به گل هم تیمیم شد بعد هم تیمیم بهم گفت ممنون بابت پاس
خدایاشکرت
استاد دیشب تصمیم گرفتم تمرکزم بذارم روی هدفم و به هیج کس فکر نکنم تصمیم سختی بود ولی انجامش دادم میخوام با قدرت روی الهامی که بهم شد بمونم و به ارزوهام برسم
و به هیچ و هیچ کس فکر نکنم
اصلا حوصله این حواشی ندارم و نمیخوام انرژیم بذارم روی چیزهای بیهوده و حتی یک اپسیلن هم نمیخوام انرژیم باشه روی چیزی که نباید باشه بعدش استاد فهمیدم عزت نفس مهمه توی موفقیت توی روابط بعد اینکه تو بدونی کسی یا چیزی دوس داری ولی نخوای با تمام وجودت به سمتش قدم برداری که اسمش دوست داشتن نیست این یه انرژی بیهودع کذاف و دروغینه ،انرژی که میتونی بذاری روی خودت تا دیگری
عامل اصلی عزت نفسه عامل اصلی عزت نفسه باورهاته توی این مورد نه اون فرد خاص یا رابطه خاص اصلا اونا مهم نیست اصلا کشک دوغ ماست کرس ،خب چی من فهمیدم کسیو دوس دارم ولی باورهام چی میگن ؟
باورهام باهام حرف میزنن
من مثل تمام این دوسال که به هر شکلی که بلد بودم و میتونستم تمرکز میذاشتم روی اصل نه حواشی اینبار میخوام با اگاهی بیشتر تمرمزم بذارم روی اصل و اساس قوانین و خدا
هرچی که بود نوشتم امیدوارم اها یادم رفته بود باید از خدا تشکر کنم توی راه رفت اهنگای شجریان که مورد علاقه پدرم هست پخش میشد با خودم گفتم خدایا ببین این ادم رفت ولی صداش موند ساخت دنیاشو منم میخوام موندگار باشم برای 1000 سال بعد حتی
خدایا ممنونم ازت میخوام که بیشتر باورت کنم
میرم برای ادامه مسیر، من دیگه رسیدم خونه میخوام دوش بعد تمرین بگیرم
سلام خدمت دوستان هم فرکانسی که کامنت من رو میخونند
خانم شایسته عزیزم ممنونم که به ندای قلبتون لبیک گفتین و این دوره رو شروع کردین و به رایگان در اختیار ما گذاشتین
خدایا شکرت که من هم مدار شدم با این دوره و از خداوند هدایت میخواهم که بتونم متعهد باشم و در این مسیر ثابت قدم و تا آخر دوره همراهتون باشم
با اینکه بچه ها تا گام دوازدهم رفتند ولی من تازه شروع کردم و امروز تازه روز سوم هست که دارم متوالی فایلهارو گوش میکنم
الان هم با اینکه کلی مقاومت ذهنی داشتم برای کامنت نوشتن ولی من تونستم باهاش مقابله کنم و کامنت بزارم به همین دلیل هم هست که برگشتم به فایل اول تا کامنتش رو به اشتراک بزارم و از این به بعد برای هر فایل در این دوره کامنت بزارم
من بیشتر خواننده کامنتها هستم و کلی آگاهی کسب کردم از کامنتهای دوستان ولی از این به بعد تلاش میکنم بیشتر کامنت بنویسم و از خداوند هدایت میخواهم که در این دوره برای نوشتن کامنت هدایتم کنه
خداروشکر که در این سایت عضو هستم و به همه چیز دسترسی دارم و کاملا میتونم شخصیتم رو بهبود بدهم
این لایو واقعا ارزشمنده و نکات بسیار مهمی داره
و واقعا نامی که براش انتخاب شده برازنده این لایو هست
واقعا همه چیز توحیده زمانی که این رو باور کنیم دیگه در زندگیمون توپ هم نمیتونه مارو جا به جا کنه
توحید اصله
من همیشه عاشق فایل هایی هستم که در مورد توحیده
خداروشکر
قلبم با گوش دادن به این لایو باز شد
واقعا باور درستیه ما مسئول صد در صد زندگیمون هستیم
هر اتفاقی که در زندگیم میوفته مسئول صد در صدش خودمم
خداروشکر که الان این ذهنیت که «دیگران در زندگی من تاثیر دارند یا فلان اتفاق مسئول به وجود آمدن ناخواسته در زندگی من هست » کمتر شده نمیگم صفر شده ولی نسبت به گذشته کمتر هست
از زمانیکه وارد سایت شدم و شروع کردم به گوش کردن فایل های استاد و کامنت خوندن و کار کردن روی شخصیتم این باور قوی تر شده
بارها در گذشته این باور رو در ذهن ما فرو کردند که باید برای بهتر شدن دنیامون و زندگیمون منتظر «منجی دو عالم » باشیم وقتی اون بیاد زندگیمون گلستان میشه و دنیا از خیر و خوبی پر میشه
یا این باور که ازدواج کنی ،همسرت تو رو از این وضعیت مالی بد خانواده نجات میده
هر جا که سیل یا زلزله میومد میگفتن از بس که بی حجابی اونجا زیاده، خداوند قهرش گرفته بلا فرستاده براشون
یا خودمون این باور رو داشتیم که پدر و مادرمون چون ما رو به دنیا آوردند وظیفه دارند که هزینه های مارو تا بعضا وقتی که بچه دار هم میشیم پرداخت کنن ، میخواستند بچه دار نمیشدن
یا تا یه ناخواسته ای به وجود میومد نگاهمون به عوامل بیرونی بود که فلان اتفاق یا فلان فرد باعثش شد
این موارد واقعا زیاده
خداروشکر که ما جزو هدایت شدگان هستیم
و از این به بعد زندگیمون زیبا میشه و دلخواه به شرط ایمان و تسلیم بودنمون در این راه
دیگه بستگی به خودمون داره
خانم شایسته عزیزم واقعا این لایو به عنوان اولین گام برازنده بود و لازم
برای من که بهترین بود و برای اولین گام لازم بود
خدایا شکرت
مچکرم استاد عزیزم و مریم جان
انشالله که خیر و برکتش در زندگیتون هر روز بیشتر و بیشتر بشه
سلام به همه هم مسیرهای عزیزم و استاد جانم و مریم بانوی زیبا
قرار بود دوساعت بشه نمیدونم الان چقدر گذشته دوست نداشتم رها کنم ولی باید برم سراغ کارم، اصلا نفهمیدم زمان چجوری گذشت نگاه میکنم میبینم حدود ده پانزده برگ پر شده اصلا نفهمیدم چطوری پر شد و این حرفا از کجا اومد اول کلی ویس رو گوش دادمو سر فصل هارو نوشتم و بعد که ویس تموم شد شروع کردم راجب هر سر فصل هر چی که میدونستم و تواین سالها از استاد یاد گرفتم رو نوشتم راجب هر سر فصل کلی نوشتم ،و میتونم بگم پاشنه آشیلم تو همه او موضوعات مهم که همشون جزو قوانین هستن و باید حسابی تو زندگی ازشون استفاده کنیم اینه که ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است ،من نمونه واضح یک انسانم که همه چیز رو میدونم آنقدر که تو این سالها فایلهای استاد رو گوش کردم چه از دانلودی ها که واقعا عشقن وچه از دوازده قدم قانون سلامتی عزت نفس شیوه حل مسایل کلیت موضوعات و حتی جزییات و اصول رو میدونم اما فقط میتونم خیلی زیبا در موردشان صحبت کنم و بنویسم و زمانی که موقع عمل کردن میرسه و باید همه رو پیاده کنم متاسفانه راه خودم رو پیش میگیرم ،انشالله که با شروع این مسیر زیبا به لطف مریم جان و استاد عزیزم و با تکرار و تمرین این پاشنه آشیل رو درستش میکنم و البته میدونم که باید تا آخر عمر این کارو انجام بدم چون به قول استاد پاشنه آشیل هیچ وقت از بین نمیره و باید همیشه حواست بهش باشه
خدای مهربانم عاجزانه از تو درخواست دارم مرا آسان کن برای آسانی ها و در این مسیر زیبا مرا ثابت قدم نگه دار ،امین
منم دقیقا مثل شما امروز به این درک رسیدم که فقط میدونم
و سال ها موضوعات و مفاهیم رو گوش دادم و البته که سعی کردم عمل کنم اما بعد از چند وقت همه چیز رها شده
و من به این موضوع رسیدم که دلیلش عدم فکر کردنه
قبل از اینکه کامنت شما رو بخونم داشتم متن این فایل رو مرور میکردم و هی فکر میکردم و یه عالمه با خودم حرف میزدم شاید حدود نیم ساعت
من امروز درک کردم که اگه قراره چیزی رو بهش بتونم عمل کنم باید اول اونو توی فکرم مرور و این کارو تکرار کنم و اتفاقات زندگیم رو به یاد بیارم و نشانه ها و تغییرات کوچولو رو هم ببینم و به خودم بگم که از کجا داره یه وجود میاد
سمانه از صبح که این فایل رو دیدم توی فکرم کلا ، امروز غروب رفتم کوه و دفترم رو بردم برداشت هامو از این فایل مرور میکردم و فکر میکردم و فکر میکردم و فکر میکردم
چنان آرامشی در وجودم احساس میکردم که شاید این حس رو دوبار توی زندگیم تجربه کردم
و همون موقع به خودم گفتم این حس همش به خاطر اینه که از صبح دارم فرکانس خوب میفرستم در نتیجه طبیعیه که احساسم خوب باشه و این خودش نتیجه هست و این یعنی تغییر ،، درسته کوچولوئه ولی واسه من که پر از دانسته هستم که عمل بهش نمیکنم خیلی مفید و موثره ، منطقی و قابل پذیرشه
و ایمان دارم روشش همینه ،، باید فایل دید ،گوش داد و تفکر کرد و تفکر کرد
چون وقتی تفکر میکنیم بهتر درک میکنیم و تا وقتی درک نکنیم عمل کردن اصلا غیر ممکنه
به نظر من موفقیت و رسیدن به خواسته را اگر بخواهیم یک مسیر 0 تا 100 در نظر بگیریمش
که این مسیر میتونه
صفرش اصفهان باشه
و صدش تهران
گاهی وقتا دوستان بعد از اینکه وارد این سایت میشن حدودا بعد از مثلا 1 سال کلی نتیجه عالی میگیرن
خب شکی نیست که خوب عمل کردن
اما میدونی چرا اونا خوب میتونن عمل کنن
چون طبق چیزی که میدونیم ماها هر کدوم تو شرایط متفاوتی بزرگ شدیم پس باور هامونم متفاوته نسبت به هم
اگر بخواهیم زمان و مکان آشنایی خودمون با این مفاهیم رو تطبیق بدیم با اون مسیر 0 تا 100 اصفهان تا تهران
ممکنه من زمانی که با این موضوعات آشنا میشم در نقطه 0باشم یعنی اصفهان
ممکنه شما در نقطه 20 باشی یعنی کاشان
و ممکنه یک دوستی در نقطه 50 باشه یعنی قم
پس فاصله ماها برای رسیدن به نقطه 100 یعنی همون موفقیت یا رسیدن به خواسته های مد نظرمون با هم متفاوته
و صد در صد کسی که قم هست،یعنی نقطه 50 ، زودتر از من و شما به نقطه 100 میرسه
چون آمادگی واسه دریافت داره چون درک بهتری داره چون باور هاش بهتر از منی که در نقطه 0 هستم ، هست
این نگاه خیلی به من کمک کرده که مقایسه نکنم خودم رو با دیگران
و درک کردم حتی عمل کردن به این موضوعات هم نیازمند اینه که من به یک نقطه ای برسم
که اونم کمی بهتر درک کردن مفاهیم هست
امروز با عشق و حال متفاوت تری دارم فایل گوش میدم و کار میکنم و حتی مدت زیادیه که با احدی دیگه در مورد این موضوعات حرف نمیزنم
چون درک کردم همه چیز واقعا در نهایت عدالت داره اتفاق می افته
من فقط دارم با خودم مرور میکنم
یعنی شما ببین این نشون میده باید یک تکاملی طی میشده تا من چنین تغییراتی رو داشته باشم تا آروم آروم آماده ی عمل کردن بشم
از این بابت بسیار خوشحالم
کامنت شما چون یه چیزی بود که انگار داشت در مورد خودم حرف میزد ،علاقه مند شدم که بیام کمی بنویسم و بگم که پر قدرت ادامه بده و بدون افراد مثل تو کم نیستن و اینا هم جزئی از مسیره که باید بگذره
امیدوارم متفکرانه تر از قبل ادامه بدی و موفق و خوشبخت باشی دوست من
میشه رشد رو در واژه واژه کامنتت حس کرد خدارو شکر میکنم که به این حال خوب و در نتیجه این حرفهای قشنگ و این تفکر زیبا رسیدی.
دقیقا همینطوره که میگی مثل من کم نیستن و یه عادت بدی که داشتم تو اینجور مواقع خیلی خودم رو تخریب میکردم و این باعث میشد بخاطر پایین اومدن اعتماد بنفسم دور تر بشم از مسیر ولی الان به این درک رسیدم که وقتی کمی از مسیر دور میشم عذاب وجدان رو کنار بزارم و بدون اینکه به خودم وروحم آسیب بزنم قبول کنم که این هم جزوی از مسیر تکاملی م هست و سریعا از خدا میخوام هدایتم کنه و باورت نمیشه که به محض اینکه میخوام از خدا و تو دلم میگم خدایا تو هدایتم کن به یه فایلی برمیخوریم یا یه چیزی میبینم که داره هدایتم میکنه و سریعا این و میزارم نشانه و برمیگردم به مسیر راست خدایا هزار بار شکر
امیدوارم در مسیر پیشرفت وترقی با هدایت الله مهربان روز به روز بالا و بالاتر بری دوست عزیزم
از وقتی که دیدم دوباره یه پروژه ی جدید توی سایت راه افتاده و یه انسجام دوباره به موضوعات فایل ها داده شده خیلی خوشحال شدم و دوباره ترغیب شدم که شروع کنم به کار کردن روی خودم، و وقتی فایل استاد در مورد کامنت لیلای عزیز رو دیدم و کامنتها رو خوندم خودم رو موظف کردم به انجام تمرینات
فایل گام اول رو چندین بار گوش دادم و امروز که داشتم نکته برداریهام رو مرور میکردم نکاتی به ذهنم اومد که دیدم بهترین جا برای ثبتشون همین جاست به عنوان رد پا
جمله ای ازصحبت های استاد رو که نوشته بودم این بود: خدایی که کل جهان رو خلق کرده و داره هدایتش میکنه، اگر من بندگیش رو بکنم ، نمیتونه به من کمک کنه و کارای منو انجام بده ؟؟؟ نمیتونه منو هدایت کنه؟؟؟
یادم اومد به چند ماه پیش که توی یه خونه ی 47 متری توی منطقه 10 تهران توی یه محله ی شلوغ و تنگ و باریک که همیشه برای جای پارک هم خودمون و هم مهمونهامون مشکل و مسئله داشتیم زندگی میکردیم و هر بار که قرار بود از شهرستان مهمون بیاد به خاطر کوچیکی خونه هم یه جورایی مورد ترحم قرار میگرفتیم و هم خجالت و هم اذیت میشدیم
4 سال بود که توی اون خونه بودیم و داشتیم به پایان قرارداد نزدیک میشدیم.صاحب خونه با موندن ما اوکی بود.منم سالهای اول شاکر داشتنش بودم محله رو هم دوست داشتم از بس همه چیز در دسترس بود. ولی این آخری ها من دیگه نمیخواستم بمونم. انگار دیوارا دیگه بهم فشار می آورد
شروع کردم توی دیوار دنبال خونه گشتن . ولی با بودجه ی ما محله های بهتر و خونه های بزرگتر عملا امکان پذیر نبود حتی یه بار یه املاکی وقتی بودجه مون رو شنید پوزخند زد و گفت با این بودجه این محله چیزی پیدا نمیکنین
ولی من گفتم به قول رُزا اینا کی ان؟ صاحب همه چیز خداست
حتی یه بار قران رو که باز کردم یه آیه ای اومد که انگار توی این همه سال تا حالا چنین آیه ای رو ندیده بودم
آیه ی 9و 10 سوره ی انفال بود: و آنگاه که از پروردگارتان یارى خواستید و خدا بپذیرفت که من با هزار فرشته که از پى یکدیگر مىآیند یاریتان مىکنم
و آن کار را خدا جز براى شادمانى شما نکرد و تا دلهایتان بدان آرام گیرد. و یارى تنها ازسوى خداست که او پیروزمند و حکیم است
و وقتی این آیه رو خوندم دیگه اشکم بند نمی اومد
به همسرم زنگ زدم و با گریه براش آیه رو خوندم و گفتم من مطمئنم خدا برامون بهترین رو کنار گذاشته
خلاصه ش کنم که یه روز صبح انگار خدا بهم گفت توی محله ی مرزداران رو بگرد و من هم که هنوز توی رختخواب بودم سرچ کردم و دیدم چند ساعت پیش یه آگهی گذاشته شده که زیاد هم قیمتش بالا نبود و شرایطش خوب بود از توی عکسها
به همسرم نشون دادم و زنگ زدم وبرای عصر قرار بازدید گذاشتم
وقتی دیدمش گفتم خودشه به همسرم زنگ زدم و گفتم خودت هم باید بیای ببینی
شب باهم رفتیم و خونه رو دیدیم
اسم کوچه ش مهر بود.اسم پسر ما رادمهر:)
بهش گفتم اینم یه نشونه واسه اینکه خونه ی رادمهر توی کوچه ی مهر هست
حدود 2 ساعت با موتور توی محله و خیابون های اطراف چرخیدیم و چیزی جز زیبایی ندیدیم
.
.
.
الان 2 ماهه که توی یه خونه ای هستیم 95 متری توی بلوارمرزدارن . کوچه ی باز و بزرگ و پر از جای پارک
محله و ساختمون آروم و قشنگ. و یه حیاط بزرررگ که یه جورایی اختصاصیه برای خودمون و هر روز رادمهر میره دوچرخه سواری.
2 تا اتاق خواب بزرگ و کمدهای دیواری جادارداره
و یه حیاط خلوت بزرگ که شده مدرسان شریف:)))
همه چیز به راحتی و زیبا ترین شکل داخل حیاط خلوته و گاهی فکر میکنم من قبلا این کارهایی که اینجا انجام میدم رو کجا و چطوری انجام میدادم؟
انقدر نور و ویو خونه عالیه که هر روز صبح پرده ها رو کنار میزنم و درختای روی حیاط رو میبینم و میگم خدایا شکرت
صدای پرنده ها روی درختها که تمام روز میاد و منو به وجد میاره
هرچی بگم از زیبایی و انرژی خوب خونه ی جدید کم گفتم
و هربار مهمون میاد انگار یه اطمینان خاطری توی دلمون هست
و کسی جز خدا. جز خدای قادر و توانای من نمیتونست با این بودجه چنین بهشتی رو برای من به ارمغان بیاره
خدایی که با هزار فرشته منو یاری کرد و جز برای اطمینان و آرامش من نبود
و خدایی که چنین کار بزرگی رو (از نظر ذهن من) انجام داد. میتونه هررررکار دیگه ای رو برای من انجاام بده
به شرطی که من هم فقط برم سراغ خودش
ولی من پر هستم از شرک
به امید خدا و با استفاده از این گام ها شرک ها م رو کم کنم و بازم بیام از خدای خوبم بگم
میدونید استاد، من بعد از دورهی عشق و مودت یه چیز خیلی بزرگ و اساسی رو یاد گرفتم توی زندگیم؛ اونم این بوده که دست از مقصر دونستنِ پدرم بردارم. سالهای زیادی درگیر این ماجرا بودم ولی ب لطف خدا حدود یکسالی هست که یاد گرفتم اینقدر انگشت اتهام به سمت پدرم نگیرم.
با وجود اینکه خواهر و برادرم هنووووز درگیر این مسئله و تجربهی آزارِ زیانبارِ این مقصر دونستن هستن، ولی منی که درحال حاضر با پدرم زندگی میکنم، آرامش روانی بیشتر و صلح بیشتری با پدرم دارم تا خواهر و برادرم که اتفاقا از اینجا دور هستن..
همیشه برای مقصر دونستن بقیه، دلایل زیادی وجود داره و من هم برای مقصر دونستن پدرم، دلایل زیادی داشتم. اما خیلی وقته که تا ذهنم میخواد یه چیزی بگه، جلوشو میگیرمو میگم: حواست باشه ها. بابا خیلی هم آدم خوبیه. ببین فلانجا و فلانجا برامون فلانکارو کرد. اون آسیب هایی هم ک زده، ناخواسته بوده..
راستش این افکار، باعث شده بود ک حتی ازش بترسم. باعث شده بود مسئولیت زندگیم رو روی دوشِ اون ببینم و فکر کنم که میتونه توش تاثیری ایجاد کنه. و ازش میترسیدم..
ولی الان هروقت که ب خودم نگا میکنم، میبینم واااااو چقدر تغییر کردم
یادمه وقتی اوایلی بود ک فایلها رو گوش میدادمو از شما وعدهی درست شدن روابط رو میگرفتم، با حسرت میگفتم: ینی رابطهی منم با بابام خوب میشه؟
خب نمیگم ک منو پدرم صمیمیایم. نه اصلا. ما صمیمی نیستیم ولی دیگه مثل گذشته، من توی ذهنم باهاش نمیجنگم. دیگ مثل گذشته دائم بهم گیر نمیده. دیگ مثل گذشته محدودم نمیکنه
و من با اینکه هنوز درجهی بیشتری از آزادی رو میخام، ولی ب وضع الانم ک نگاه میکنم، خیلییییی آزادتر از گذشتهم
راستش یکی از همون روزا توی گذشته، یکی از پاشنه آشیل ها و باورهای محدود کنندهای ک پیدا کرده بودم این بود که: بابا به من اعتماد نداره برای همون از خیلی چیزا محرومم میکنه
ولی سعی کردم این باور رو عوض کنم و با این باور جایگزینش کنم ک: بابا ب من اعتماد داره. فقط بخاطر افکار قدیمیش از جامعه میترسه و میخاد ب شیوهی خودش ازم محافظت کنه. وگرنه ب من اعتماد داره و منو آزاد میزاره…
همونطور ک گفتم هنوز آزادیِ خیلی بیشتری رو طالبم ولی اگر بخام یه نمونه از این تغییر رو مثال بزنم میتونم اینو بگم ک پدرم اجازه داده توی ماهِ اینده، با رفیقم تنهایی بریم تهران! (من خراسان هستم)
دستاورد بزرگی برای من محسوب میشه. این فاصلهی زیاد و اون هم تنهایی، واقعا دستاورد بزرگیه ک اجازه شو پدرم خیلی راحت صادر کرد
و اتفاقا اونروز خاهرم میخنده و میگه: هرچیزی ک برای ما اَخ و بد بود، تو داری راحت به دستش میاری
و این حرفیه ک خاهر و برادرم بارها بهم زدن!!
من فقط دست از جنگیدن و مقصر دونستن پدرم برداشتم. من فقط سعی کردم خوبی هاشم ببینم و اینقدر توی ذهنم ازش انتقام نگیرم و گذشتهی سیاه رو مرور نکنم..
دربرابر پدرم خیلی موفق بودم. اما..
اما در مورد صاحبکار قبلیم، یکم ذهنم هنوز نجوا میکنه و اما من با تمااام وجود سعی میکنم ک جلوش رو بگیرم
بعد از یکسال و نیم حقوقم افزایش پیدا نکرد درصورتی ک قولِ افزایش حقوق از همون ماه اول بهم داده شده بود. و من فهمیدم ک همکارم، بیشتر از من حقوق میگرفته و…
وقتی همکارم رفت، صاحبکارم آگهی استخدام گذاشت با پیشنهاد حقوقی بالاتر از حقوقِ فعلی من. و من هربار ک بهش میگفتم زیاد کن، میگفت ندارم…
و…
خب من اولش یکم سازش کردم اما دیگ گفتم نمیخام کار کنم چون واقعا هرروز روح و روانم داشت آسیب میدید. هرچند ک با خوبی و بدون دعوا اومدم بیرون. ولی الان توی این یکماهی ک اومدم بیرون، دائم ذهنم میره سمت اینکه: اون نامرد بود!
حتی الانم ک دارم اینارو مینویسم، ذهنم داره میگه: خب نامرد بود دیگ. نبود؟!
و من هربار در برابر این نجوای ذهنم میگم: کجای باور من ایراد داشت؟
و ذهنم میگه: هیچجا و هیچجا و هیچجا. اون مقصر بود.
بهش میگم: ببین! ما باورهامون ایراد داشت ک افزایش حقوق نداشتیم. چه تفاوتی بین منو اون همکارم بود؟ جز افکارمون؟ جز باور هامون؟ اون ب خودش باور داشت. اون خودش رو دست بالا میگرفت. و یکی از باورهای مخربِ من توی اون مدت این بود ک چون من دانشجوعم و سنم از همه شون کمتره، منو خر فرض میکنن. و آخرش هم دیدیم ک نتیجهای متناسب با باورم گرفتم. صاحبکارم آدم واقعا خیلی خوبی بود، ولی جهان فقط و فقط نتایج باورهامو بهم برگردوند..
این دوتا مثال، بُلد ترین تقصیر هایی بود ک به گردن دیگران مینداختم و حس میکنم در ابعاد کوچیک تر و نهفته تر، هنوزم کسایی هستن ک خیلی ریز و ناهشیارانه، دارم اینکار رو انجام میدم. و بهش فکر میکنم امروز. امروز بهشون فکر میکنم و پیدا میکنم ک توی لایهی عمیق تر ذهنم، دارم کیا رو مقصر چیزی میدونم. یا از کیا چه توقعی دارم. یا…
سلام به استاد عزیزم و مریم بانوی عزیزم
خدا قوت مریم بانوی عزیز که هر روز در حال ب روز رسانی و اجرای ایده های جدید هستید. به شخصه این پروژه گام به گام واقعا برام جالب بود و خوشحالم اولین روزم رو کلا با فایل قدم اول گذروندم و الان هم در حال گذاشتن اولین کامنت در این پروژه هستم.
این بحث شرک رو وقتی امروز زیاد بهش فکر کردم واقعا دیدم هر روز و هر لحظه شرک رو میشه در رفتار هام و باورهام پیدا کنم. واقعا به قول استاد شرک مثل پیدا کردن مورچه سیاه روی سنگ سیاه در دل شب سیاه و تاریکه.
امروز وقتی خودمو و رفتارهامو تجزیه و تحلیل کردم فهمیدم که کلا من اطرافیان و نزدیکانم منظورم خانواده خودم و همسرم درجه اول رو واقعا تو زندگی خیلی بزرگ کردم. در حدی که مورد توجه اونها قرار بگیرم حالم خوبه و بالعکسش هم هست. اگه جواب تلفن و یا درخواستم رو بدهند حالم خوبه و احساس خوب دارم . انگاری من دارم برای اونها زندگی میکنم و از خودم و از خواسته هام میگذرم برای اونها. اگه بفهمم از دستم ناراحت هستند و بهم اهمیت و بها ندهند دیگه کلا بهم میریزم. این فایل باعث شد فک کنم که منشأ این مشکل من چیزی نیست جز شرک. انگار اونها خیلی تو فکر و ذهن من مهم و بزرگ شدن و خیلی راحت میتونن زندگی منو بچرخونند. ممنونم استاد عزیزم از این فایل عالی که برای من تلنگر خیلی بزرگی بود که روی باورهای توحیدی خودم کار کنم و هر روز سعی کنم شرک رو در زندگیم کمتر کنم .
خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم.مرا به راه راست هدایت بفرما
خدایا منو هدایت کن که هر روز بیشتر و بیشتر خودم رو بشناسم و بتونم خالق زندگی خودم باشم
خدایا هر رروز و هر لحظه محتاج هدایت و یاری تو هستم
در پناه الله یکتا شاد و پیروز باشید
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته گرامی و همه دوستان سایت
خداوند دارای قوانینی است که هر لحظه به ما پاسخ میده مسئول زندگی ما خود ما هستیم نه پدر مادر یا دولت این فکر اشتباهه که کسی باید از بیرون بیاد و زندگی ما را بسازد خیلی راحت است که بشینیم و کس دیگه برای ما نون بیاره متاسفانه این الگوی فکری از کودکی خیلی زیاد برای ما تکرار شده که دیگران مسئول ما هستند دولت نمیفهمم وکیل مجلس یا فلانی مسئول هستند اونها هستند که باید کاری کنند برای پیشرفت ما اما حقیقت این است که ما هر لحظه میتونیم اتفاقات خلق کنیم با کانون توجه ما با باورهای ما
یک بار برای همیشه این موضوع را به خود ما بگوییم و باورش کنیم تمام آدمهای ثروتمند و خوشبخت این فکر را دارند اگر توقع داریم در مسیر اشتباه هستیم اصلاً منجی در کار نیست حتی اگر منجی هم بیاید جهان باز هم به فرکانسهای ما پاسخ میدهد اگر فرکانس ما تغییر نکند اوضاع احوال ما تغییر نمیکند
کسی که بنده خوبی باشد بندگی خودشو بکنه خداوند هم همه کار برای او میکند مشکل ما این است که به هر کسی اعتماد میکنیم به غیر از خدا کسی که وارد یک شرکت خیلی قدرتمند میشه خیلی به اونجا اعتماد داره و خیلی امکانات در اختیارش قرار میگیره اما چطوره که ما به خداوند اعتماد نمیکنیم
تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم
جمله طلایی اگر داری مثل دیگران فکر میکنی به خدا مثل اونها نتیجه میگیری
سلام استاد جان
هنور کامنت اولم تایید نشده من این کامنت دوم مینویسم براتون
1 ساعت بعد از کامنت اولم سوار ماشین شدم و رفتم سمت امیدیه، که با شهر ما فاصله داره و من دفعه اول که اومدم سر تمرین این تیم و بازیشون دیدم دیگه نرفتم چون برای خیلی از موضوعات مثل رفت و امدم محل اسکان و هزینه ها و کلی سوال های بی پاسخ بود توی فایل فقط روی خدا حساب کن نوشتم فهمیدم وقتی از تمرین برگشتم که خدا باید روی تو حساب کنم نه پدرم..
برگشتم شهرم بعد از چند هفته دوباره امروز رفتم سر تمرین این تیم
استاد اول بگم الان توی ماشین نشستم و روبروم یه غروب زیبای خورشیده و ابرهای کنارش و داریم برمیگردیم
استاد نمیدونم چجوری بگم از کجا بگم
اول اینکه دیشب بهم الهام شد به مربی این تیم پیام بده که میخوای بازیکن لیگ برتر بشی و هرجا رفتی گفتن رزومتو بده ولی حتی حاضر نبودن بازی و دویدنم حتی ببینن وقتی اینو بهش گفتم گفت فردا شما ساعت دو سالن باش
منم گفتم چشم به پدرم زنگ زدم گفتم بابا میتونی منو ببری گفت نه فردا سرکارم بهش گفتم خب خیلی مهمه مرخصی بگیر
قشنگ اون لحظه میدیدم شوق و ذوقم که بند نبودم بعدش بابام گفتم توکه یکم مریض هستی اینا مرخصی بگیر استراحت هم هست
گفت باشه خداروشکر با مرخصی موافقت شد
استاد نمیدونم چجوری بگم توی مسیر تا قبل از رسیدن به سالن خدا جواب یه سری سوالاتم که حتی اصلا ربطی به فوتسال و ارزوهام داد در ظاهر بی اهمیت بود اون سوالام خیلی مهم نبودن ولی قشنگ دیدم منو هدایت کرد گفتم خدایا جواب اینا داری میدی خودت جوابی خودت جواب شو برام
خیلی استرس داشتم چون این توی ذهنم میومد الان مسئول اونجا بپرسم بگه کارت بیمه و ثبت نام و اینا نکردی و چون من باید برای ثبت گفته بودن صبح باید بیای و من عملا اصلاااااااا شرایطش نداشتم بتونم صبح بیام این شهر و همش میگفتم رسیدم اونجا جواب چی بدم چی بگم اینا بعد رسیدم استاد اصلا چیزی نگفت عادی عادی سلام و علیک کردم باهاشون و بعدش اومدم پیش مربی، منو مربی و اون خانم مسئول ثبت نام، بعد یه حسی گفت قبل اینکه اینا برسن تو لباساتو در بیار و کفشای سالنت بپوش منم این کار انجام دادم و اونا اومدن و یه لحطه گفتن کارت عضویت؟ تا من شروع کردم توصیح دادن خانم مسئول گفت که اشکال نداره فقط باید کارت بیمه ورزشی داشته باشی الان میخوای بری چون برای سلامتیت منم گفتم باشه الان اینترنتی میگیرم سریع رفتم توی دفتر این کار انجام دادم و رفتم سر تمرین
استاااااااد دلم میخواد با جزییات براتون بگم این نجواگر لعنتییی اگر بذارهه :))))
استاد اول بگم
مربی زود اسم منو بلد شده منو به اسم خودم صدا میزد
استاد اونجا چندبار میپرسیدن از کجا اومدی یه جورایی سیم جین منم یه خورده نه واقعا بدبین شده بودم بعد موقع پوشیدن لباسام و توی رختکن استاد یه خانم باز پرسید اینو که چجوری میای سختت نیست این هزینه این داستانا منم گفتم نه مشکلی ندارم
بعدش گفت من رانندم مسافر میبرم از ماهشهر و سربندر به امیدیه گفتم عهه
چون من پدرم شیفت و اینجوری نیست که بتونی هر ساعتی مرخصی بگیره و عملا هم هزینش با اسنپ رفت و برگشت خیلی زیاد میشه هم پدرم نمیتونه منو ببره و بیاره همیشه بعدش گفتم باشه شمارت بده شمارش گرفتم میخوام باهاش هماهنگ کنم و اینو نشونه ای میبینم که رفت و امدم اسون میشه
در مورد ثبت نامم اینا که باید صبح میبود بهشون توی دفتر گفتم من هیچکس اینجا ندارم و بعد گفتن بده بچها بیارن گفتم حتی بازیکنای اینجا نمیشناسم بعدش قرار شد تاییدیه دکتر برم پزشک و اون داستان ثبت نام برام فرمش بفرستن ، اینکه چجوری میره تایم اداری فرمم نمیدونم چون من نمیتونم صبح بیام اینجا و میدونم یه راهیی برای این پیدا میشه خداروشکر
استاد توی ارتباط اول با بچها خوب بودم واقعا احساس راحتی خوبی داشتم حتی شاید بگم بیشتر از اون چیزی که توی شهر خودم با اونایی که تمرین میکردم حس کردم
استاد یه دختره بود قدش کوتاه بود استاد مثل مسی یه پا دوپا ریبل میداد خدای من منم میخوام اینجوری بشم
من توی تیمش بودم مربی منو گذاشت توی تیمش و با این تیم کلا 4 تا تیم بودیم که تیم ما بعد برد تیم اول اومد توی فینال و مساوی کردیم
استاد یه پاس لایی دادما
یه جاهم توپ زدم
با یه تضاد شدیدی در بدنم مواجه شدم خیلیییی برام عجیب بود با خودم گفتم مریم تو توی این تابستون گرم بالا 100 کیلومتر دیدی چررررررررررررا اینقدر زود نفس کم میاری واقعا یه چالش شدیدی بود شاید اگر نمیومدم توی بازی و عمل اینجوری متوجهش نمیشدم و باید بشینم فکر کنم خدای من چقدرررر بازدهی بدنم میره بالا شاید الان نتونم تصور کنم ولی همین الان شده مانعم
استاد جان همین الان رسیذیم شهرمون غروب و ابرهای نارنجی
استاد چقدر رختکن سرویس بهداشتی
حتی جایی مخصوص موبایل برای امنیت
اههه اصلا رختکن خودش با کمداش چقدر منو خوشحال کرد
یادمه نشتسته بودم که یه نفر شروع کرد به سیم جین کردن که از کجا اومدی الان اومدی؟ دیر اومدی و از این حرفها منم بهش گفتم نمیتونم دیگه به سوالاتت جواب بدم خستم انرژی ندارم
استاد توی تمرین یه جا خوب عمل کردم بعد پاسم منجرب به گل هم تیمیم شد بعد هم تیمیم بهم گفت ممنون بابت پاس
خدایاشکرت
استاد دیشب تصمیم گرفتم تمرکزم بذارم روی هدفم و به هیج کس فکر نکنم تصمیم سختی بود ولی انجامش دادم میخوام با قدرت روی الهامی که بهم شد بمونم و به ارزوهام برسم
و به هیچ و هیچ کس فکر نکنم
اصلا حوصله این حواشی ندارم و نمیخوام انرژیم بذارم روی چیزهای بیهوده و حتی یک اپسیلن هم نمیخوام انرژیم باشه روی چیزی که نباید باشه بعدش استاد فهمیدم عزت نفس مهمه توی موفقیت توی روابط بعد اینکه تو بدونی کسی یا چیزی دوس داری ولی نخوای با تمام وجودت به سمتش قدم برداری که اسمش دوست داشتن نیست این یه انرژی بیهودع کذاف و دروغینه ،انرژی که میتونی بذاری روی خودت تا دیگری
عامل اصلی عزت نفسه عامل اصلی عزت نفسه باورهاته توی این مورد نه اون فرد خاص یا رابطه خاص اصلا اونا مهم نیست اصلا کشک دوغ ماست کرس ،خب چی من فهمیدم کسیو دوس دارم ولی باورهام چی میگن ؟
باورهام باهام حرف میزنن
من مثل تمام این دوسال که به هر شکلی که بلد بودم و میتونستم تمرکز میذاشتم روی اصل نه حواشی اینبار میخوام با اگاهی بیشتر تمرمزم بذارم روی اصل و اساس قوانین و خدا
هرچی که بود نوشتم امیدوارم اها یادم رفته بود باید از خدا تشکر کنم توی راه رفت اهنگای شجریان که مورد علاقه پدرم هست پخش میشد با خودم گفتم خدایا ببین این ادم رفت ولی صداش موند ساخت دنیاشو منم میخوام موندگار باشم برای 1000 سال بعد حتی
خدایا ممنونم ازت میخوام که بیشتر باورت کنم
میرم برای ادامه مسیر، من دیگه رسیدم خونه میخوام دوش بعد تمرین بگیرم
و به خدا فکر کنم..
در پناه خدا میسپارتمون
با ایمان مریم درویشی
با سلام خدمت هم فرکانسی ها
خدارو شکر
پنجشنبه شب بود با بی آرتی داشتم به سمت خونه میرفتم.
از خدا سعی کردم با ایمان بخوام که جمعه خیلی عالی داشته باشم.و این درخواستی بود که من از خدا داشتم.
خداروشکر امروز صبح جمعه ساعت ۵ بیدار شدم
و تا ساعت ۶ ورزش مراقبه و نماز
و تا ساعت ۷دوش گرفتم و تا صبحانه آماده کنم و میل کنم
در هین میل کردن صبحانه و لذت بردن و شکر گذاری
یه چی گفت بهم برو پارک
رفتم پارک و این فایل که از قبل دانلود شده بودو تو پارک گوش کردم
هم قدم میزدم هم گوش میکردم
در هین این کار ها
از چشمانم برای دیدن بی انتها بودن زیبایی خدا استفاده میکردم.و لذت میبردم.
در کل ،بی نظیر ترین روزمو با خدا شروع کردم
و خیلی از جواب های ذهنم داده میشد
لذت میبردم
خدایا شکرت که استاد عباس منش اومده تو زندگیم.شکر.
و امیدوارم تونسته باشم سهیم کنم
این لذتو.
سپاس بی پایان به خدای بی پایان در همه خوبی ها و زیبایی ها.
روز 74 فصل سوم روز شمار تحول زندگی من:
خدارو سپاسگذارم که یک روز دیگه فرصت اینو داشتم که یک روز از روز شمار تحول زندگیم رو بگذرونم ویک قدم بیشتر به خدای خودم ایمان بیارم .
نکات مهمی که من از این فایل دریافت کردم:
-از وقتی نگاهم به خدا سیستمی شد که یه انرژی که به فرکانسهای ما پاسخ میده
اون احساس التماس و گریه در مقابل خدا برای اجابت دعا و درخواست ازش رو ندارم.
هر گاه با مسئله ای روبرو شدم متوجهم که باید مسئولیت صد درصد زندگیم و اون مسئله رو بپذیرم
فرکانس مناسب بفرستم تا پاسخ مناسبتری دریافت کنم.
– هر مسئله ای که بوجود اومده حل شده باعث پیشرفت و اختراع شده جهان رو به پیشرفت و بهتر شدنه
– یکی از مهمترین و اساسی ترین اصولی که باید بدونم این هست که ما مسئول 100 درصد زندگی مون
هستیم نه عوامل بیرونی مثل جامعه دولت
پدر مادر و…
ما با فرکانسهامون ،احساس ،افکار ،باورها، ارتعاش و در واقع کانون توجه میتونیم هر چیزی که میخواهیم رو خلق کنیم.
اولین ویژگی انسانهای موفق و ثروتمند این هست که مسئولیت صد در صد زندگی شون رو بر عهده میگیرند
و منتظر هیچ کسی و هیچ عاملی بیرونی نیستن
که بیاد خوشبختشون کنه خرجشون رو بده شادشون کنه و…
این دیدگاه که قراره یک روزی یک منجی بیاد و مشکلات جامعه بشری رو حل کن در قرآن هم نیومده
هر انسانی خودش باید زندگی خودش رو تغییر بده و بهتر کنه.
و تا زمانی که خودش با تمام وجود نخواد که تغییر کنه کسی نمیتونه تغییرش بده.
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جون
سلام خدمت دوستان هم فرکانسی که کامنت من رو میخونند
خانم شایسته عزیزم ممنونم که به ندای قلبتون لبیک گفتین و این دوره رو شروع کردین و به رایگان در اختیار ما گذاشتین
خدایا شکرت که من هم مدار شدم با این دوره و از خداوند هدایت میخواهم که بتونم متعهد باشم و در این مسیر ثابت قدم و تا آخر دوره همراهتون باشم
با اینکه بچه ها تا گام دوازدهم رفتند ولی من تازه شروع کردم و امروز تازه روز سوم هست که دارم متوالی فایلهارو گوش میکنم
الان هم با اینکه کلی مقاومت ذهنی داشتم برای کامنت نوشتن ولی من تونستم باهاش مقابله کنم و کامنت بزارم به همین دلیل هم هست که برگشتم به فایل اول تا کامنتش رو به اشتراک بزارم و از این به بعد برای هر فایل در این دوره کامنت بزارم
من بیشتر خواننده کامنتها هستم و کلی آگاهی کسب کردم از کامنتهای دوستان ولی از این به بعد تلاش میکنم بیشتر کامنت بنویسم و از خداوند هدایت میخواهم که در این دوره برای نوشتن کامنت هدایتم کنه
خداروشکر که در این سایت عضو هستم و به همه چیز دسترسی دارم و کاملا میتونم شخصیتم رو بهبود بدهم
این لایو واقعا ارزشمنده و نکات بسیار مهمی داره
و واقعا نامی که براش انتخاب شده برازنده این لایو هست
واقعا همه چیز توحیده زمانی که این رو باور کنیم دیگه در زندگیمون توپ هم نمیتونه مارو جا به جا کنه
توحید اصله
من همیشه عاشق فایل هایی هستم که در مورد توحیده
خداروشکر
قلبم با گوش دادن به این لایو باز شد
واقعا باور درستیه ما مسئول صد در صد زندگیمون هستیم
هر اتفاقی که در زندگیم میوفته مسئول صد در صدش خودمم
خداروشکر که الان این ذهنیت که «دیگران در زندگی من تاثیر دارند یا فلان اتفاق مسئول به وجود آمدن ناخواسته در زندگی من هست » کمتر شده نمیگم صفر شده ولی نسبت به گذشته کمتر هست
از زمانیکه وارد سایت شدم و شروع کردم به گوش کردن فایل های استاد و کامنت خوندن و کار کردن روی شخصیتم این باور قوی تر شده
بارها در گذشته این باور رو در ذهن ما فرو کردند که باید برای بهتر شدن دنیامون و زندگیمون منتظر «منجی دو عالم » باشیم وقتی اون بیاد زندگیمون گلستان میشه و دنیا از خیر و خوبی پر میشه
یا این باور که ازدواج کنی ،همسرت تو رو از این وضعیت مالی بد خانواده نجات میده
هر جا که سیل یا زلزله میومد میگفتن از بس که بی حجابی اونجا زیاده، خداوند قهرش گرفته بلا فرستاده براشون
یا خودمون این باور رو داشتیم که پدر و مادرمون چون ما رو به دنیا آوردند وظیفه دارند که هزینه های مارو تا بعضا وقتی که بچه دار هم میشیم پرداخت کنن ، میخواستند بچه دار نمیشدن
یا تا یه ناخواسته ای به وجود میومد نگاهمون به عوامل بیرونی بود که فلان اتفاق یا فلان فرد باعثش شد
این موارد واقعا زیاده
خداروشکر که ما جزو هدایت شدگان هستیم
و از این به بعد زندگیمون زیبا میشه و دلخواه به شرط ایمان و تسلیم بودنمون در این راه
دیگه بستگی به خودمون داره
خانم شایسته عزیزم واقعا این لایو به عنوان اولین گام برازنده بود و لازم
برای من که بهترین بود و برای اولین گام لازم بود
خدایا شکرت
مچکرم استاد عزیزم و مریم جان
انشالله که خیر و برکتش در زندگیتون هر روز بیشتر و بیشتر بشه
عاشقتونم
خداوند شما رو برای ما حفظ کنه
براتون ثروت سعادت و خوشبختی آرزومندم
سلام به همه هم مسیرهای عزیزم و استاد جانم و مریم بانوی زیبا
قرار بود دوساعت بشه نمیدونم الان چقدر گذشته دوست نداشتم رها کنم ولی باید برم سراغ کارم، اصلا نفهمیدم زمان چجوری گذشت نگاه میکنم میبینم حدود ده پانزده برگ پر شده اصلا نفهمیدم چطوری پر شد و این حرفا از کجا اومد اول کلی ویس رو گوش دادمو سر فصل هارو نوشتم و بعد که ویس تموم شد شروع کردم راجب هر سر فصل هر چی که میدونستم و تواین سالها از استاد یاد گرفتم رو نوشتم راجب هر سر فصل کلی نوشتم ،و میتونم بگم پاشنه آشیلم تو همه او موضوعات مهم که همشون جزو قوانین هستن و باید حسابی تو زندگی ازشون استفاده کنیم اینه که ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است ،من نمونه واضح یک انسانم که همه چیز رو میدونم آنقدر که تو این سالها فایلهای استاد رو گوش کردم چه از دانلودی ها که واقعا عشقن وچه از دوازده قدم قانون سلامتی عزت نفس شیوه حل مسایل کلیت موضوعات و حتی جزییات و اصول رو میدونم اما فقط میتونم خیلی زیبا در موردشان صحبت کنم و بنویسم و زمانی که موقع عمل کردن میرسه و باید همه رو پیاده کنم متاسفانه راه خودم رو پیش میگیرم ،انشالله که با شروع این مسیر زیبا به لطف مریم جان و استاد عزیزم و با تکرار و تمرین این پاشنه آشیل رو درستش میکنم و البته میدونم که باید تا آخر عمر این کارو انجام بدم چون به قول استاد پاشنه آشیل هیچ وقت از بین نمیره و باید همیشه حواست بهش باشه
خدای مهربانم عاجزانه از تو درخواست دارم مرا آسان کن برای آسانی ها و در این مسیر زیبا مرا ثابت قدم نگه دار ،امین
سپاسگزارم از مریم و استاد جانم ،عاشقتونم️
سمانه جان سلام
امیدوارم حالت خوب باشه
منم دقیقا مثل شما امروز به این درک رسیدم که فقط میدونم
و سال ها موضوعات و مفاهیم رو گوش دادم و البته که سعی کردم عمل کنم اما بعد از چند وقت همه چیز رها شده
و من به این موضوع رسیدم که دلیلش عدم فکر کردنه
قبل از اینکه کامنت شما رو بخونم داشتم متن این فایل رو مرور میکردم و هی فکر میکردم و یه عالمه با خودم حرف میزدم شاید حدود نیم ساعت
من امروز درک کردم که اگه قراره چیزی رو بهش بتونم عمل کنم باید اول اونو توی فکرم مرور و این کارو تکرار کنم و اتفاقات زندگیم رو به یاد بیارم و نشانه ها و تغییرات کوچولو رو هم ببینم و به خودم بگم که از کجا داره یه وجود میاد
سمانه از صبح که این فایل رو دیدم توی فکرم کلا ، امروز غروب رفتم کوه و دفترم رو بردم برداشت هامو از این فایل مرور میکردم و فکر میکردم و فکر میکردم و فکر میکردم
چنان آرامشی در وجودم احساس میکردم که شاید این حس رو دوبار توی زندگیم تجربه کردم
و همون موقع به خودم گفتم این حس همش به خاطر اینه که از صبح دارم فرکانس خوب میفرستم در نتیجه طبیعیه که احساسم خوب باشه و این خودش نتیجه هست و این یعنی تغییر ،، درسته کوچولوئه ولی واسه من که پر از دانسته هستم که عمل بهش نمیکنم خیلی مفید و موثره ، منطقی و قابل پذیرشه
و ایمان دارم روشش همینه ،، باید فایل دید ،گوش داد و تفکر کرد و تفکر کرد
چون وقتی تفکر میکنیم بهتر درک میکنیم و تا وقتی درک نکنیم عمل کردن اصلا غیر ممکنه
به نظر من موفقیت و رسیدن به خواسته را اگر بخواهیم یک مسیر 0 تا 100 در نظر بگیریمش
که این مسیر میتونه
صفرش اصفهان باشه
و صدش تهران
گاهی وقتا دوستان بعد از اینکه وارد این سایت میشن حدودا بعد از مثلا 1 سال کلی نتیجه عالی میگیرن
خب شکی نیست که خوب عمل کردن
اما میدونی چرا اونا خوب میتونن عمل کنن
چون طبق چیزی که میدونیم ماها هر کدوم تو شرایط متفاوتی بزرگ شدیم پس باور هامونم متفاوته نسبت به هم
اگر بخواهیم زمان و مکان آشنایی خودمون با این مفاهیم رو تطبیق بدیم با اون مسیر 0 تا 100 اصفهان تا تهران
ممکنه من زمانی که با این موضوعات آشنا میشم در نقطه 0باشم یعنی اصفهان
ممکنه شما در نقطه 20 باشی یعنی کاشان
و ممکنه یک دوستی در نقطه 50 باشه یعنی قم
پس فاصله ماها برای رسیدن به نقطه 100 یعنی همون موفقیت یا رسیدن به خواسته های مد نظرمون با هم متفاوته
و صد در صد کسی که قم هست،یعنی نقطه 50 ، زودتر از من و شما به نقطه 100 میرسه
چون آمادگی واسه دریافت داره چون درک بهتری داره چون باور هاش بهتر از منی که در نقطه 0 هستم ، هست
این نگاه خیلی به من کمک کرده که مقایسه نکنم خودم رو با دیگران
و درک کردم حتی عمل کردن به این موضوعات هم نیازمند اینه که من به یک نقطه ای برسم
که اونم کمی بهتر درک کردن مفاهیم هست
امروز با عشق و حال متفاوت تری دارم فایل گوش میدم و کار میکنم و حتی مدت زیادیه که با احدی دیگه در مورد این موضوعات حرف نمیزنم
چون درک کردم همه چیز واقعا در نهایت عدالت داره اتفاق می افته
من فقط دارم با خودم مرور میکنم
یعنی شما ببین این نشون میده باید یک تکاملی طی میشده تا من چنین تغییراتی رو داشته باشم تا آروم آروم آماده ی عمل کردن بشم
از این بابت بسیار خوشحالم
کامنت شما چون یه چیزی بود که انگار داشت در مورد خودم حرف میزد ،علاقه مند شدم که بیام کمی بنویسم و بگم که پر قدرت ادامه بده و بدون افراد مثل تو کم نیستن و اینا هم جزئی از مسیره که باید بگذره
امیدوارم متفکرانه تر از قبل ادامه بدی و موفق و خوشبخت باشی دوست من
سلام مرتضی جان
چقدر عالی بودی دمت گرم کیف کردم از خوندن کامنتت
میشه رشد رو در واژه واژه کامنتت حس کرد خدارو شکر میکنم که به این حال خوب و در نتیجه این حرفهای قشنگ و این تفکر زیبا رسیدی.
دقیقا همینطوره که میگی مثل من کم نیستن و یه عادت بدی که داشتم تو اینجور مواقع خیلی خودم رو تخریب میکردم و این باعث میشد بخاطر پایین اومدن اعتماد بنفسم دور تر بشم از مسیر ولی الان به این درک رسیدم که وقتی کمی از مسیر دور میشم عذاب وجدان رو کنار بزارم و بدون اینکه به خودم وروحم آسیب بزنم قبول کنم که این هم جزوی از مسیر تکاملی م هست و سریعا از خدا میخوام هدایتم کنه و باورت نمیشه که به محض اینکه میخوام از خدا و تو دلم میگم خدایا تو هدایتم کن به یه فایلی برمیخوریم یا یه چیزی میبینم که داره هدایتم میکنه و سریعا این و میزارم نشانه و برمیگردم به مسیر راست خدایا هزار بار شکر
امیدوارم در مسیر پیشرفت وترقی با هدایت الله مهربان روز به روز بالا و بالاتر بری دوست عزیزم
سلام به استادعزیز و خانم شایسته ی بزرگوار
از وقتی که دیدم دوباره یه پروژه ی جدید توی سایت راه افتاده و یه انسجام دوباره به موضوعات فایل ها داده شده خیلی خوشحال شدم و دوباره ترغیب شدم که شروع کنم به کار کردن روی خودم، و وقتی فایل استاد در مورد کامنت لیلای عزیز رو دیدم و کامنتها رو خوندم خودم رو موظف کردم به انجام تمرینات
فایل گام اول رو چندین بار گوش دادم و امروز که داشتم نکته برداریهام رو مرور میکردم نکاتی به ذهنم اومد که دیدم بهترین جا برای ثبتشون همین جاست به عنوان رد پا
جمله ای ازصحبت های استاد رو که نوشته بودم این بود: خدایی که کل جهان رو خلق کرده و داره هدایتش میکنه، اگر من بندگیش رو بکنم ، نمیتونه به من کمک کنه و کارای منو انجام بده ؟؟؟ نمیتونه منو هدایت کنه؟؟؟
یادم اومد به چند ماه پیش که توی یه خونه ی 47 متری توی منطقه 10 تهران توی یه محله ی شلوغ و تنگ و باریک که همیشه برای جای پارک هم خودمون و هم مهمونهامون مشکل و مسئله داشتیم زندگی میکردیم و هر بار که قرار بود از شهرستان مهمون بیاد به خاطر کوچیکی خونه هم یه جورایی مورد ترحم قرار میگرفتیم و هم خجالت و هم اذیت میشدیم
4 سال بود که توی اون خونه بودیم و داشتیم به پایان قرارداد نزدیک میشدیم.صاحب خونه با موندن ما اوکی بود.منم سالهای اول شاکر داشتنش بودم محله رو هم دوست داشتم از بس همه چیز در دسترس بود. ولی این آخری ها من دیگه نمیخواستم بمونم. انگار دیوارا دیگه بهم فشار می آورد
شروع کردم توی دیوار دنبال خونه گشتن . ولی با بودجه ی ما محله های بهتر و خونه های بزرگتر عملا امکان پذیر نبود حتی یه بار یه املاکی وقتی بودجه مون رو شنید پوزخند زد و گفت با این بودجه این محله چیزی پیدا نمیکنین
ولی من گفتم به قول رُزا اینا کی ان؟ صاحب همه چیز خداست
حتی یه بار قران رو که باز کردم یه آیه ای اومد که انگار توی این همه سال تا حالا چنین آیه ای رو ندیده بودم
آیه ی 9و 10 سوره ی انفال بود: و آنگاه که از پروردگارتان یارى خواستید و خدا بپذیرفت که من با هزار فرشته که از پى یکدیگر مىآیند یاریتان مىکنم
و آن کار را خدا جز براى شادمانى شما نکرد و تا دلهایتان بدان آرام گیرد. و یارى تنها ازسوى خداست که او پیروزمند و حکیم است
و وقتی این آیه رو خوندم دیگه اشکم بند نمی اومد
به همسرم زنگ زدم و با گریه براش آیه رو خوندم و گفتم من مطمئنم خدا برامون بهترین رو کنار گذاشته
خلاصه ش کنم که یه روز صبح انگار خدا بهم گفت توی محله ی مرزداران رو بگرد و من هم که هنوز توی رختخواب بودم سرچ کردم و دیدم چند ساعت پیش یه آگهی گذاشته شده که زیاد هم قیمتش بالا نبود و شرایطش خوب بود از توی عکسها
به همسرم نشون دادم و زنگ زدم وبرای عصر قرار بازدید گذاشتم
وقتی دیدمش گفتم خودشه به همسرم زنگ زدم و گفتم خودت هم باید بیای ببینی
شب باهم رفتیم و خونه رو دیدیم
اسم کوچه ش مهر بود.اسم پسر ما رادمهر:)
بهش گفتم اینم یه نشونه واسه اینکه خونه ی رادمهر توی کوچه ی مهر هست
حدود 2 ساعت با موتور توی محله و خیابون های اطراف چرخیدیم و چیزی جز زیبایی ندیدیم
.
.
.
الان 2 ماهه که توی یه خونه ای هستیم 95 متری توی بلوارمرزدارن . کوچه ی باز و بزرگ و پر از جای پارک
محله و ساختمون آروم و قشنگ. و یه حیاط بزرررگ که یه جورایی اختصاصیه برای خودمون و هر روز رادمهر میره دوچرخه سواری.
2 تا اتاق خواب بزرگ و کمدهای دیواری جادارداره
و یه حیاط خلوت بزرگ که شده مدرسان شریف:)))
همه چیز به راحتی و زیبا ترین شکل داخل حیاط خلوته و گاهی فکر میکنم من قبلا این کارهایی که اینجا انجام میدم رو کجا و چطوری انجام میدادم؟
انقدر نور و ویو خونه عالیه که هر روز صبح پرده ها رو کنار میزنم و درختای روی حیاط رو میبینم و میگم خدایا شکرت
صدای پرنده ها روی درختها که تمام روز میاد و منو به وجد میاره
هرچی بگم از زیبایی و انرژی خوب خونه ی جدید کم گفتم
و هربار مهمون میاد انگار یه اطمینان خاطری توی دلمون هست
و کسی جز خدا. جز خدای قادر و توانای من نمیتونست با این بودجه چنین بهشتی رو برای من به ارمغان بیاره
خدایی که با هزار فرشته منو یاری کرد و جز برای اطمینان و آرامش من نبود
و خدایی که چنین کار بزرگی رو (از نظر ذهن من) انجام داد. میتونه هررررکار دیگه ای رو برای من انجاام بده
به شرطی که من هم فقط برم سراغ خودش
ولی من پر هستم از شرک
به امید خدا و با استفاده از این گام ها شرک ها م رو کم کنم و بازم بیام از خدای خوبم بگم
میدونید استاد، من بعد از دورهی عشق و مودت یه چیز خیلی بزرگ و اساسی رو یاد گرفتم توی زندگیم؛ اونم این بوده که دست از مقصر دونستنِ پدرم بردارم. سالهای زیادی درگیر این ماجرا بودم ولی ب لطف خدا حدود یکسالی هست که یاد گرفتم اینقدر انگشت اتهام به سمت پدرم نگیرم.
با وجود اینکه خواهر و برادرم هنووووز درگیر این مسئله و تجربهی آزارِ زیانبارِ این مقصر دونستن هستن، ولی منی که درحال حاضر با پدرم زندگی میکنم، آرامش روانی بیشتر و صلح بیشتری با پدرم دارم تا خواهر و برادرم که اتفاقا از اینجا دور هستن..
همیشه برای مقصر دونستن بقیه، دلایل زیادی وجود داره و من هم برای مقصر دونستن پدرم، دلایل زیادی داشتم. اما خیلی وقته که تا ذهنم میخواد یه چیزی بگه، جلوشو میگیرمو میگم: حواست باشه ها. بابا خیلی هم آدم خوبیه. ببین فلانجا و فلانجا برامون فلانکارو کرد. اون آسیب هایی هم ک زده، ناخواسته بوده..
راستش این افکار، باعث شده بود ک حتی ازش بترسم. باعث شده بود مسئولیت زندگیم رو روی دوشِ اون ببینم و فکر کنم که میتونه توش تاثیری ایجاد کنه. و ازش میترسیدم..
ولی الان هروقت که ب خودم نگا میکنم، میبینم واااااو چقدر تغییر کردم
یادمه وقتی اوایلی بود ک فایلها رو گوش میدادمو از شما وعدهی درست شدن روابط رو میگرفتم، با حسرت میگفتم: ینی رابطهی منم با بابام خوب میشه؟
خب نمیگم ک منو پدرم صمیمیایم. نه اصلا. ما صمیمی نیستیم ولی دیگه مثل گذشته، من توی ذهنم باهاش نمیجنگم. دیگ مثل گذشته دائم بهم گیر نمیده. دیگ مثل گذشته محدودم نمیکنه
و من با اینکه هنوز درجهی بیشتری از آزادی رو میخام، ولی ب وضع الانم ک نگاه میکنم، خیلییییی آزادتر از گذشتهم
راستش یکی از همون روزا توی گذشته، یکی از پاشنه آشیل ها و باورهای محدود کنندهای ک پیدا کرده بودم این بود که: بابا به من اعتماد نداره برای همون از خیلی چیزا محرومم میکنه
ولی سعی کردم این باور رو عوض کنم و با این باور جایگزینش کنم ک: بابا ب من اعتماد داره. فقط بخاطر افکار قدیمیش از جامعه میترسه و میخاد ب شیوهی خودش ازم محافظت کنه. وگرنه ب من اعتماد داره و منو آزاد میزاره…
همونطور ک گفتم هنوز آزادیِ خیلی بیشتری رو طالبم ولی اگر بخام یه نمونه از این تغییر رو مثال بزنم میتونم اینو بگم ک پدرم اجازه داده توی ماهِ اینده، با رفیقم تنهایی بریم تهران! (من خراسان هستم)
دستاورد بزرگی برای من محسوب میشه. این فاصلهی زیاد و اون هم تنهایی، واقعا دستاورد بزرگیه ک اجازه شو پدرم خیلی راحت صادر کرد
و اتفاقا اونروز خاهرم میخنده و میگه: هرچیزی ک برای ما اَخ و بد بود، تو داری راحت به دستش میاری
و این حرفیه ک خاهر و برادرم بارها بهم زدن!!
من فقط دست از جنگیدن و مقصر دونستن پدرم برداشتم. من فقط سعی کردم خوبی هاشم ببینم و اینقدر توی ذهنم ازش انتقام نگیرم و گذشتهی سیاه رو مرور نکنم..
دربرابر پدرم خیلی موفق بودم. اما..
اما در مورد صاحبکار قبلیم، یکم ذهنم هنوز نجوا میکنه و اما من با تمااام وجود سعی میکنم ک جلوش رو بگیرم
بعد از یکسال و نیم حقوقم افزایش پیدا نکرد درصورتی ک قولِ افزایش حقوق از همون ماه اول بهم داده شده بود. و من فهمیدم ک همکارم، بیشتر از من حقوق میگرفته و…
وقتی همکارم رفت، صاحبکارم آگهی استخدام گذاشت با پیشنهاد حقوقی بالاتر از حقوقِ فعلی من. و من هربار ک بهش میگفتم زیاد کن، میگفت ندارم…
و…
خب من اولش یکم سازش کردم اما دیگ گفتم نمیخام کار کنم چون واقعا هرروز روح و روانم داشت آسیب میدید. هرچند ک با خوبی و بدون دعوا اومدم بیرون. ولی الان توی این یکماهی ک اومدم بیرون، دائم ذهنم میره سمت اینکه: اون نامرد بود!
حتی الانم ک دارم اینارو مینویسم، ذهنم داره میگه: خب نامرد بود دیگ. نبود؟!
و من هربار در برابر این نجوای ذهنم میگم: کجای باور من ایراد داشت؟
و ذهنم میگه: هیچجا و هیچجا و هیچجا. اون مقصر بود.
بهش میگم: ببین! ما باورهامون ایراد داشت ک افزایش حقوق نداشتیم. چه تفاوتی بین منو اون همکارم بود؟ جز افکارمون؟ جز باور هامون؟ اون ب خودش باور داشت. اون خودش رو دست بالا میگرفت. و یکی از باورهای مخربِ من توی اون مدت این بود ک چون من دانشجوعم و سنم از همه شون کمتره، منو خر فرض میکنن. و آخرش هم دیدیم ک نتیجهای متناسب با باورم گرفتم. صاحبکارم آدم واقعا خیلی خوبی بود، ولی جهان فقط و فقط نتایج باورهامو بهم برگردوند..
این دوتا مثال، بُلد ترین تقصیر هایی بود ک به گردن دیگران مینداختم و حس میکنم در ابعاد کوچیک تر و نهفته تر، هنوزم کسایی هستن ک خیلی ریز و ناهشیارانه، دارم اینکار رو انجام میدم. و بهش فکر میکنم امروز. امروز بهشون فکر میکنم و پیدا میکنم ک توی لایهی عمیق تر ذهنم، دارم کیا رو مقصر چیزی میدونم. یا از کیا چه توقعی دارم. یا…
و حلش میکنم. و درستش میکنم و…
خدای جانم در پناه لبخند تو باشیم–
باسلام به همه.
ممنونم ازاین فایل،تجربه جدیدی بودووسط لایو حواصم پرت شدبه کامنتای دوستان وواقعابرام جالب بودکه چقدرفرکانسم بهترشده وازدیدن کامنتاهم خیلی ذوق داشتم که چقدرفرکانسی بهترشدم وچقدربعضیاازنظرفرکانس ازقضیه دورهستن وهیچی ازحرفا نمیفهمن ومیومدن دقیقامثالای خودتون روکه همیشه میگیدمیگفتن که مثلامگه میشه تصمیمات دولت برامون مهم نباشه یاحرفای دیگشون.وچقدرم خندیدم ازکامنتای بعضی بچه هاکه ماشالا ماایرانیاخدای شیرین زبونی هستیم واینکه هیچوقتم موقعیت شناس نیستیم درکنارتاسف یکمم به شیرینی ماجرا کمک میکنه.بازم تشکرکه نشون میدیدهیچ محدودیتی واسه کارتون وجودنداره?