live | ذهنیت خالق یا ذهنیت واکنش دهنده - صفحه 58

1037 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سعيده رضايى گفته:
    مدت عضویت: 2050 روز

    به نام خدای بلندمرتبه ی نزدیک

    پروژه خانه تکانی ذهن/گام به گام

    گام هشتم

    سلام و ارادت خدمت استادهای عزیزم و همه دوستان گلم

    وقتی به صحبتهای استاد در مورد موضوع واکنش گرا بودن یا خالق بودن فکر کردم و تلاش آگاهانه ای رو به راه انداختم که ازش تو زندگی روزمره خودم درسی برداشت کنم، مهمترین قانونی که توجهم رو جلب کرد، توجه به اصل و دوری از حاشیه ها بود.

    دقیقا از نظر من استاد داشتن روی همین تیکه تاکید می کردن که خوب، حالا که فلان اتفاق افتاده که رخ دادن و رخ ندادنش دست من نیست، تاثیری هم در زندگی من نداره، منم برای بهبودش هیچ تصمیمی نمی تونم بگیرم، حالا چکار کنم؟

    موضوعی کاملا خارج از من و خارج از اختیارات و قدرت من.

    من فقط باید سرمو بندازم پایین و کار خودمو بکنم.

    +کار من چیه؟

    خلق شرایط دلخواه خودم.(اصل)

    -کاری که نباید بکنم چیه؟

    توجه به موضوع پیش آمده ی نادلخواهی که خارج از محدوده تاثیرگذاری منه.(حاشیه)

    امروز دقیقا موضوعاتی پیش اومد که می تونست منو به ترس و احساسات ناهنجار و ناهماهنگ با اصل بکشونه اما به خودم افتخار می کنم که تونستم هر دو موضوع رو به خوبی مدیریت کنم و بعد از فقط چند دقیقه از وقوعشون کاملا از فاز منفیشون بیام بیرون.

    یکی از موضوعات که اصلا منو با خودش درگیر نکرد.

    یکی دیگه هم سعی خودشو کرد ولی شانس باهاش یار نبود و من قویتر عمل کردم و شکستش دادم. اونم بعد از شاید 3 دقیقه ناقابل.

    این مقدار تسلط بر کنترل افکار نتیجه تلاشیه که سالهاست دارم تحت حمایت خدا و شاگردی کردن در کلاسهای استاد عباسمنش و استاد مریم شایسته عزیزم انجام میدم و سال به سال یا بهتره بگم ماه به ماه خودم دارم پیشرفت خودم رو حس می کنم.

    من خیلی با گذشته خودم فرق کردم و می دونم که خیییییلی از این بهتر هم میشه باشم.

    البته که من هم اشتباه می کنم. البته که من هم مثل همه انسانها گاهی راه درست رو در لحظه گم می کنم و پامو روی سکوی نامناسبی قرار میدم،

    ولی من یاد گرفتم خودم رو سریع ببخشم و خودم دلداری دهنده و انگیزه بخش خودم باشم.

    من با همین اشتباهات فرصت یادگیری به دست میارم پس بجای خودسرزنشی شکر می کنم و میگم خدایا کمکم کن از دل این موضوع درسش رو برداشت کنم و از این طریق بزرگتر بشم.

    خدا خودش میدونه که بارها و بارها بابت تضادهای زندگیم ازش تشکر کردم و همین شده مایه ی آموزش پذیریم.

    به قول اون فایل ناب و ارزشمند آرامش در پرتو آگاهی که می گفت: غرور مانع آموختنه، و کسی که خودش رو چیزی می پنداره هرگز چیزی یاد نمی گیره، منم سعی می کنم درگیر منیت و غرور کاذب نشم تا راه یادگیریم سد نشه.

    من هیچم

    من هیچکسم

    من هم پر از اشتباهم ولی نباید در گرداب اشتباهاتم باقی بمونم چون اصل بر اینه که بعد از آموختن درس، از اون اشتباهات خداحافظی کنم و دیگه تکرارشون نکنم.

    و جالبه که زیاد از حد فکر کردن و تمرکز بر اشتباه باعث جذب دوباره اون و رخ دادن مکررش میشه.

    خدایا متشکرم که انرژی دادی و کمکم کردی بنویسم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1949 روز

      سلام سعیده جانم.

      چقدر زیبا بود کامنتت.

      این قسمت برای ذهنم بولد شد:

      البته که من هم اشتباه می کنم. البته که من هم مثل همه انسانها گاهی راه درست رو در لحظه گم می کنم و پامو روی سکوی نامناسبی قرار میدم.

      ولی من یاد گرفتم خودم رو سریع ببخشم و خودم دلداری دهنده و انگیزه بخش خودم باشم.

      قسمت دوم هست که راهِ نجاته.

      وگرنه آدم میره تو باتلاقِ سیاهی و سرزنش و تاریکی و حس بد.

      وقتی حرف از ذهنیتِ خالق یا واکنش دهنده میشه در مورد خودم میتونم اینو بگم:

      قبل از آشنایی با استاد و سایت و آموزش ها، شدیدا واکنش گرا بودم.

      بعدش کمی بهتر شدم.

      دروغه که بگم خیلی خوب شدم.

      کمی بهتر شدم.

      چون این یکی از پاشنه آشیل هامه.

      قبل از تامل، فکر، صبر، واکنش بروز میدم.

      یعنی میترسم.

      عصبانی میشم.

      هیجان زده میشم.

      گریه میکنم.

      میخندم.

      و …

      و حالا بعد از فهمیدن مفهوم کنترل ذهن، کمی بهتر شدم.

      گاهی کنترل دارم روی رفتارم.

      گاهی نه.

      گاهی هم واکنشم رو میدم، بعدش اگاه میشم که بهتره کنترل کنی.

      گاهی هم شدتِ واکنشم رو با کنترل ذهن میتونم کمی تنظیم کنم، یعنی ولومش دستم میاد و با توجه کردن به زیبایی ها و نکات مثبت میتونم اوضاع رو تا حدودی بهبود بدم برای خودم.

      به عبارتی متوجهم که هر چقدر بهتر و متمرکزتر روی خودم و درس ها کار میکنم، تغییرات شخصیتیم هم بهتر خودشون رو نشون میدن.

      مرسی برای کامنتهای قشنگی که مینویسی.

      و مرسی از سمانه جون که با عشق میخونه و پاسخ مینویسه.

      جهت یاداوری مجدد خودم این جمله ی ارزشمند رو که تو سایت خوندم مینویسم دوباره:

      کنترل ذهن یعنی: واکنش نشان ندادن به اتفاقات نادلخواه

      اگه بخوام بگم کجاها ذهنیتِ خالق دارم میتونم به مواردی اشاره کنم که تو زندگیمون یه تغییراتی یهویی میاد بعد من میگم خیره.

      نگاهم مثبته، امید دارم و روی خدا حساب میکنم.

      مواقعی که ذهنیت واکنش گرا دارم هم یا عصبانی میشم، یا ناراحت میشم و پرخاش میکنم.

      زبونم تلخ و گزنده میشه و با تمام وجود میخوام دفاع کنم و اثبات کنم…

      البته گاهی یادم میمونه که توضیح و توجیه و اثبات، فقط منو بیشتر تو باتلاق فرو میبره و باعثِ درکِ بیشتر مخاطبم نمیشه.

      بوس به روی ماهت.

      فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

      الهی شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        سعيده رضايى گفته:
        مدت عضویت: 2050 روز

        سمانه جانم سلام و عشق فراوان تقدیم به تو

        ماشاالله به این تعهد و تلاش مستمرت برای تمرین کردن و در مسیر رشد باقی موندن

        تو اسوه ای، تو الگویی، تو شیرزنی! دمت گرم.

        همین که تو داری هر روز از خودت ردپا به جا می گذاری

        و دونه دونه فایلها رو با تمرکز پیگیری می کنی تا باگهای رفتاریت رو پیدا کنی و طبق قانون خودت رو بازتنظیم کنی یعنی 10-0 از خیلیها از جمله خود قبلیت، خود دیروزت، خود یک هفته پیش یا یک ماه پیشت جلوتری.

        منم وقتی یادم میاد کجاها واکنش گرایی به خالق بودنم چیره شده و من یک دنباله رو محض بود اولش حالم کمی از خود بد میشه ولی یاد گرفتم زود خودم رو ببخشم و نگاهمو رو به جلو نگه دارم.

        من حق ندارم عمرم رو در باتلاق اشتباهات گذشته هدر بدم چون از گذر عمرم جا میمونم و فرصت بهتر شدن رو از خودم سلب می کنم.

        پس به خودم میگم فدای سرت، گذشت تموم شد. اومده بود تا درسی به تو بده. درسشو بگیر و عبور کن.

        تمام!

        این نگرشی که چند ساله باهاش آشنا شدم خیییییلی بهم می چسبه و حالمو خوب نگه میداره. و چه بسا همین نگرش پایه اصلی ورود نعمتهای زیادتری به زندگیم شده.

        الهی شکر.

        در پناه هدایت و حمایت و حفاظت پروردگار سالم و رو به رشد باشی دوست قشنگم.

        منم امیدوارم این هم مداری تا جایی پیش بره که باعث دیدار اتفاقی و سورپرایزیمون بشه، در آینده نزدیک!

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    رضا زارعی گفته:
    مدت عضویت: 1076 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام به همگی عزیزانم

    سپاس گزار خداوندم بابت حضور در این سایت الهی و حرکت درمسیر زیبایی ها و سعادت و خوشبختی

    کنترل ذهن یعنی :واکنش نشان ندادن به اتفاقات نادلخواه

    عصری فایل رو گوش دادم و چنتا کامنت زیبا خوندم و گفتم برم باشگاه و برگردم کامنت بزارم و به تعهدم عمل کنم

    رسیدم باشگاه یکی از بچه ها به من و یکی دیگه از بچه ها که داشتیم لباس عوض میکردیم ،گف مبارکه ، گفتم چی مبارکه ؟؟؟گف نصرالله رو زدن ترکوندن ، اصن کلی تعجب کردم ،این آدمی که این حرف رو زد خودش کتاب خونه و کتاب به من معرفی میکرد تو برخورد قبلیمون ، تعجبم از این بود که ملت ببین چقدر سوار یه موجی که هربار میاد میشن و چقدر خودشونو قربانی شرایط می‌دونن وباورشون اینه که اقتصاد و نصرالله و اینا تاثیری داره برروند زندگیشون ،بر ارامششون ،بر حال خوبشون ،و… و چقدر جای شکر داره که من انقد تغییر کردم که از این حرفا تعجب میکنم ، البته ذهنم یه چرت و پرتی گفت ها ،چون از مردم شنیده بودم که میگفتن نصرالله نباشه ،دیگه ایران این همه هزینه نمیده اونجا و خرج مملکت میکنن ،و با این دید ملت خوشحالن ،ذهنم گفت آره دیگه اوضاع بهتر میشه ،نصرالله رفت ،سریع گفتم اصن هیچ ربطی به شرایط بیرونی ندارد زندگی من و من خالق زندگیمم به صورت صددرصد ،حالا هرکسی بیاد و بره بیاد و نره ،

    موضوع بعدی اینکه می‌خوام بگم فرکانس جمعی چطوری کار می‌کنه

    چندین مدته که این افتاده بود توی دهن مردم که آره همه چیو گرون کردن ،حالا نوبت بنزینه ،بعنی من خودم اینو می‌شنیدم ، و همین سه چهار روز پیش بود رفتم توصف بربری که همه داشتم میگفتن بنزین پیدا نمیشه و یکی میگف من مسافر بودم و پیدا نشد ،ازاد از بغل جاده 10لیترشو خریدم یه تومن ومجبورباشی میخری وایناو از این مزخرفات که اصن آدم خجالت میکشه با این قدرتی که درون ماست ،ما داریم راجب چه مزخرفاتی صحبت میکنیم ، خلاصه

    میخوام بگم که اصن ملت یه جورایی دارن درخواست گرونی میدن ،درخواست میدن آقا درخواست میدن، باعشق راجب این درخواستشون تو جمع هاشون صحبت میکنن و تجسم میکنن و لیاقت این مردم دقیقا همین دولتیه که داره حکومت می‌کنه و راس کاره ،

    عجب جمله ای توی متن سرفصل آگاهی ها نوشته شده بود

    اونم اینکه مردم اکثریت جامعه از صلح درونی باخودسون خارج شدن ،

    هرکسی داره نتیجه افکار خودش رو میگیره

    به مادرم گفتم امروز مامان ببین تو فریزر جا نیست برا گوشت و مرغ ،یخچال داره می ترکه از بس پره ،دوتا بالکن هر کدوم و باز می‌کنی از انواع میوه گردو و هلو و بادوم و عصریم که دوتا سطل بزرگ انجیر آوردن برامون ،

    همسایمون هر چند روز یه بارزنگ میزنع به مادرم که مرغ جمع شده ، تو کار مرغن و فک کنم مرغداری کوچیک دارن خلاصه نمی‌دونم ،کیلو کیلو مرغ میاد خونه و هدایا و برکت و نعمت و فراوونی ،گفتم مامان اینا همش از برکت شکرگزاریه ،از برکت غیبت نکردن و قاطی عموم مردم نشدنه ، و همش از طرف خداست ، اینکه تو قامیلت کسایی داری که سالی یه بار نمیتونن گوشت بخورن ،اونا دقیقا باید وضعشون این باشه ، مثال حدیث زیبای امام علی رو زدم که همون حدیثی که میگه مراقب افکارت باش که گفتارت میشود ،مراقت گفتارت باش که رفتارت میشود ،مراقب رفتارت باش که عادت هاتو می‌سازه ،مراقب عادتهات باش که شخصیت رو شکل میده و مراقب شخصیتت باش که زندگیتو میسازه ،گقتم مادر همه اینا به خاطر سپاس گزاریه ،و هرکسی هرجایی که هست حتی درستش اونجاس ،رفته بودن عیادت یکی از اقوام که خانوادتن درگیر بیماری و زندان و کلی موضوعن ،گفتم مادر فقط شکر کن و این نعمت هاتو ببین و بدون هرکسی هرجایی هست جای درستش اونجاست ،ما از افکار اون خبر نداریم و خداوند هم به کسی ستم نمیکنه ،گفتم امتحانش مجانیه ،تو یه هفته سوال موجی که همه میشن شو ،غیبت کن تهمت بزن ، ناسزا بگو از گرونی حرف بزن و از بدبختی و‌ببین که همین خدایی که الان داری قربونش صدقش میری و اشک میریزی بابت نعمت هایی که بهت داده و بایت حیرو برکت و فراوانی زندگیت ،گفتم دقیقا همون خدا چنان جوری رفتارش باهات تغییر می‌کنه که اصن منکر خدا میشی ،

    یه مثال دیگه که بازم صحبتش شد میزنم

    یه مثال راجب ورودی های ذهن زدم والبته ساده سازی شده اینکه محیط و اینا چقدر تاثیر داره ،چون مادرم بعضی موقع ها به شدت گوش شنوا داره و من میفهمم موقعی که داره از حرفام تاثیر میگیره ، بعد خودش برگشت گفت ،گف راس میگی چند روز بود تو خونه حالم خوب بود و کلاس قرانمو میرفتم و اینا همین دیروز که رفتم دهات و مادربزرگ وزنموت شروع به غیبت و بحث بیماری و بدبختی کردن حالم بده شد ، گفتم دقیقا همینه مادره من

    زنموی من از موقعی که ازدواج کرد با عموم ،حالا به هر دلیلی به شدت دوس داشت که جلب توجه کنه و ای کاش که با آرایش و اصن با هر چیزی تصمیم می‌گرفت جلب توجه کنه جز این مسیری که در پیش گرفت برا این کار ، با بیماری

    به شدت احساس قربانی بودن درمورد جسمش داشت و البته این موضوع به قبل ازدواجشون هم برمیگرده و نمی‌دونم داستان این جلب توجه تو زندگیش از کجا شروع شد به خاطر کمبوده محبته به خاطر هر چیزیه من نمی‌دونم

    اما طی این چند سال من حتی یک بار ندیدم که راجب بیماری حرف نزنه ،حتی یک بار ،انکار اصن یه کم راجب بیماری حرف نمیزنه ،ذهنش سریع آلارم میده که حرف بزن ، خلاصه بگم که با کانون توجهش از اون سالها که مورد خاصی نداشت و اما همیشه گف من مریضم و مریضم و اینا الان کار به جایی رسیده که یه کلیش دکتر گفته داره از کار میفته ، مادرم گفت زبونم لال خدایا منو ببخش و این حرفا ، گفتم آخه مادره من تو فک می‌کنی خدا یه مریضی تزاسمون انداخته تو جون این ،که میگی نه این از اول مریض بود ؟؟؟

    گفتم بابا انسان خلق می‌کنه و هیچی جز این نیست

    یه مثال دیگه از قدرت کانون توجه

    سه سال پیش یه مدتی بود که خیلی کلیک میکردم روی فیلمای رزمی و علی الخصوص بوکس و تو مدار ناخواسته هم بودم و حس خوبی نداشتم

    نشسته بودم جلو در مغازه تو بندرعباس و اون موقع سیگار هم می‌کشیدم

    خلاصه یکی اومد و گفت که داداش اینجا از این سیما پیدا میشه گوشی وصل کنم به ماشین آهنگ بخونه و گفتم آره بالاتر هس به من گف توام بیا و دمت گرم و زبون باز بود رفتم و گرفتیم و برگشتنی ،گیر داد که دم معرفتت گرم و من باید جبران کنم ، و بیا بریم ماشین پارکه و دوست دخترمم تو‌ماشینه و زشته انقد منتظرش بزاریم و گفتم بابا کاری نکردم برو و اینا گف نه بریم حالا یه دور بزنیم ،اصن قلب من از همون اولکه دیدمش داشت بهم آلارم میداد که نرو ،من گوش ندادم وگفتم میخواد چی‌بشه و آدم نترسیم هستم توی بحث دعوا و اینا ، خلاصه این بنده خدا منو برد و سوار ماشین شدیم و به دوست دخترش گف که اینم داداشمه و من خندم گرفت، چون اونم باور کرد حرفشو،خوش و بش کردیم و راه افتاد و من اونموقع ها خب مشروبم می‌خوردم (یه کم پیش بره همه رو لو میدم هههخ)

    خلاصه چنتا آبجو گرفت که گفته بود مهمون منی و اینا و ما رفتیم چنتا دور زدیم و یادمه ماه رمضونم بود که رفتیم سمت ساحل سورو و اونجام آهنگ گذاشتیم و صداشم زیاد بود و اینا داشتن میرقصیدن و من داشتم آبجو میخوردم و یه دوتا موتوری اومدن و اونام سنی بودن و بسیار حساس و معتقد و این داستانا ، دیدن که داریم آبجو میخوریم پسره یه هشدار داد جدی داد که برگردم ببینم آبجو شیشه های ماشین میاد پایین و منم مست اصن انگار نه انگار ، پسره فهمید و برگشت نشست تو ماشین و رفتیم بیرون و گفتم که منو سمت بازار پیاده کن ،گفت داداش یه دور دیگه بزنیم میری دیگه ،

    رفتیم سمت ساحل ،روبروی ترمینال بندرعباس ، آقا این دوتا بندری زن و شوهر نشسته بودن پارک کرد و اونام داشتن قلیون می‌کشیدن و رفت سمتشون و خوش و بش کرد و داشت صحبت میکرد و خیلیم مست بود و منم تو ماشین بودم و نمی‌دونم به شوخی چی گف به پسره و اونم پیش خانومش شوخی رو جدی گرف ، آقا بلند شد طرف بوکسور بود ، ههههه

    یه دونه زد این خوابید و دیگه بلند نشد ،من رفتم جلو هلش دادم عقب که نیفته به جون این که رو زمینه و صورتمم سمت این پسره که افتاد بود که یهو یه مشتم نثار من کرد این آقا‌، و من دیدم که عین موروملخ دارن میان یکی قلیون به دست و هرکی هرچی پیدا میکرد ،به طرفداری از این پسره دیگه ،منم معلوم بود از قیافم که شهرستانیم ، گفتم من تا بیام توضیح بدم که منو چرا میزنی و من کاری ندارم ،با خودم گفتم کار از کار گذشته ، و خلاصه چنتا لگد نثار این کردم و اون مشت اولی تمام الکل و پروند هههه ،قدش کوتاه بود پسره نزاشتم مشتاش نزدیک بشه و خلاصه عقب عقب و دیدم دارن میرسن و دعوا شروع شد و کتک کار ی و به یه پسره م بد تنه زدم و گفتم من اینجا بمونم اینا منو کشتن و شروع به دو کردم و در حین اینکه که داشتم میدوییدم وازهمه طرف داشتن میومدن ،با خودم میگفتم ببین کانون توجهه ها ،فیلم بوکس میبینی و نمی‌دونم حالت بده و اونموقع دست و‌پاشکسته قانونو میدونستم ،ولی خوشحال بودم که قانون عمل کرد با این دقت ،و‌ اونام دیگه از دور که قایم شدم داشتم می‌دیدم انگار بحث اصلی من بودم و دعوا خوابید و اون پسره م که از جاش بلند نشده بود هههههه .انشالله هرجا هس حالش خوب باشه و بدمستی نکنه ،میخوام بگم فقط درجهت مثبت خداوند بینهایت دست نداره برای کمک کردن به ما ،درجهت منفیم بی نهایت دست داره برای گرفتن حال ما ،من نه اصن این پسره رو می‌شناختم نه به عقلم میرسید که ممکنه این اتفاقا بیفته وای همزمانی رخ داد ،اونم در جهت منفی ،پس قانون همه جوره کار می‌کنه و الان من تمام نتایجم و تجربیاتم فرق کرده با اون موقع ها، چی عوض شده ؟؟؟ افکار من مدار من فرکانس من

    این شاید مثال مثبتی نبود ،ولی خیلی درس برا من داشت و مرور شد برام

    درکل زندگی هر شخصی فقط با کانون توجه اون شخص رقم میخوره و هیچ استثنایی درکار نیست و اگر من شروع کنم به درک کارکرد قانون و عمل به اون درک و دانسته هام و به هماهنگی با خودم وخداوندبرسم ،نتیجه ی من صددرصد با بدنه جامعه متفاوت خواهد شد ،و‌نتایج عالی رقم خواهد خورد اگر من از قانون به نفع خودم استفاده کنم ، و خداوند تمام انسانهارو خالق آفریده و اختیار کامل به ما داده

    پس هرچیه منم

    من مسئول خوشبختی و بدبختی خودم هستم

    مهم نیست چقدر منطق و دلیل دارم برای اینکه حالم بده باشه ، قانون میگه که این دست کردن تو آتیشه ،مهم اینه که من دنبال دلیل برای خوشحالی و رسیدن به احساس بهتر برسم در هر شرایطی و مهارت کنترل ذهن مهم ترین مهارتیه که بایدهرانسانی یاد بگیره .

    صدهزار مرتبه شکرت .

    خدایا تنها تورا میپرستم و تنها ازتو یاری میجویم .

    در پناه الله یکتا .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    اعظم برزگری گفته:
    مدت عضویت: 1454 روز

    به نام خدا

    سلام

    وقتی شب موقع خواب،تمرکز میکنی روی اتفاقات و معجزاتی که از صبح آگاهانه خواستی و خودت خلق کردی،باورت و ایمانت به این راه و قوانین بی نقص خدا بیشتر میشه!

    صبح بعده خوردن صبحانه ی لذیذ و انجام کارها،جلسه ی چهار از قدم چهار رو برای چندمین بار گوش دادم تا آگاهی هاش رو با عمق جان درک کنم و وقتی به موضوعی که داشتم توی این مدت روی یاد گرفتن مهارت جدید تمرکز میکردم بعده پایان فایل صوتی دعوت شدم به همون کاری که در راستای تغییر و آموزش دیدن یه مهارت جدید بود و دو ساعتی رو مشغول اون کار شدم و چقدر لذت بخش بود یاد گرفتن یه تجربه ی جدید و همگام شدن با آگاهی هایی که همون لحظه در فرکانسش بودم یعنی خلق آگاهانه ی خواسته هام!

    بعد از ظهر به خودم قول دادم تا نخوابم و کامنت های این فایل های جدید رو بخونم و بیشتر ساعات رو توی سایت باشم تا باورهای جدیدم ریشه بدن!

    خوندن هر کامنت،انگار دنیای جدیدی رو به روت باز میکنه و اون قدر محو آگاهی ها و درک بچه ها میشی که گذر زمان رو حس نمیکنی و وقت اومدن عسل از مدرسه شد!

    ناهارش رو دادم و گفتم دوست دارم برم به ملاقات دوستم و ایشون قبول کردند!

    گفتم برای رفتن به خونشون،شیرینی ببریم از همون ها که دوست دارند و دخترم گفت کارت بابا رو میگیرم که گفتم نه خودم کارتم رو میدم و گفت میخوام واسه ی خودمم بگیرم که گفتم مشکلی نبست!

    رفت خرید و اومد و گفتم همون لحظه که خدا ده برابرش رو میده بهم!

    این باور اون قدر امکان پذیر شده تو وجودم که با احساس رضایت درونی بخشیدم بدون اینکه نگران کم شدن موجودیم باشم چون باور دارم که قانون به درستی عمل میکنه!

    رفتیم و با دیدنم فوق العاده خوشحال شد و خیلی حس خوبی داشتم!

    برگشتم و دوباره سایت رو باز کردم و کامنت های دوستان و لذت حضور رو در هر لحظه احساس میکردم و وقتی این طوری متعهدانه روی خودت کار میکنی و بی خیال جامعه و اکثریت اون و باوراشون میشی انگار آسون میشی برای آسونی ها،متفاوت فکر میکنی و متفاوت نتیجه میگیری!

    ساعت دوازده شب،واریزی سه میلیونی از جایی که هیچ گمانی نداشتم وارده حسابم شد و چون کلا یادم رفته بود همون کاری که بخدا سپرده بودم که ده ها برابرش رو بهم برمیگردونه ولی اون که فراموش نکرده بود همون لحظه پاسخ داد!

    همونجا گفتم خدایا اینا معجزات هر روزه ی منه که هر وقت بهشون فکر میکنم نیرویی از ایمان در من تقویت میشه که راهت و مسیرت درسته با همین فرمون ادامه بده!

    خدایا شکرت بخاطر اینکه صبح تا شب تمام وقت آزادم رو بستم روی آگاهی های این سایت چون همگی کلام خودت و قانون های بی نقصت هستند!

    شکرت برای اینکه دارم صدایت رو میشنوم،دارم فکرت رو میخونم،دارم قوانینت رو آروم آروم درک میکنم!

    شکرت که دارم رو خودم کار میکنم!

    دارم زندگیم رو خلق میکنم آگاهانه!

    دارم اعراض میکنم از هر آنچه که بهم حس بدی میده!

    دارم تو این وقت شب،آگاهانه تمرکز میکنم بر نعمت هایی که از صبح تا با الان وارده خونم کردی!

    دارم سپاسگذاری میکنم در حالیکه اکثریت جامعه تو خوابند و با افکار پریشان خوابیده اند ولی من آگاهانه تمرکز کردم روی چیزهای خوبی که بهم حس خوبی میدن!

    دارم شاکرتر میشم از هوایی که نفس میکشم تا تختخواب نرم و گرم و امنی که درش دراز کشیدم!

    شکرت که امروز در مدار خوندن کامنت های فوق العاه ی دوستانم در این سایت بودم(لیلا بشارتی،108،محمد،ندا،آقای خاص،الهام و ابراهیم،افلاطون و…)

    خدایا شکرت برای این روز فوق العاده و پر از نعمت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    محمد علیزاده گفته:
    مدت عضویت: 1541 روز

    به نام خدای هدایتگرم

    سلام به استاد عزیزم با قلبی سرشار از عشق و اگاهی و سلام به خانم شایسته موحد برای چنین پروژه در مسیر بهشتی

    روز هشتم

    وسلام خدمت شما دوستان همفرکانسی خودم در این تنها دانشگاه توحیدی در کیهان .

    چه لایوی به به واقعا چه همزمانی جالبی که خانم شایسته عزیر با هدایت خدا این کار را انجام میدن واقعا دمت گرم

    همیشه ازین اتفاقات در این کشور تمومی ندارد به خاطر همین افکار و اعمال عموم مردم هست که همیشه دنبال بحث و

    درگیری هستند و جهان هم طبق فرکانس انها پاسخ میده که همیشه بازارشون داغ باشه خیلی سخته چون ما در جامعه

    زندگی میکنیم و ازین حرفها به گوشمون میرسه فقط باید اعراض کنیم و در جمع قرار گرفتیم با یک سوال حافظه ای بحث را

    بکشونم به نتیجه فواتبال فلان تیم چی شد و ازین سوالات درگیر کننده زهنی اگر هم که دوباره به سمت صحبتهای نا امید

    کننده رفت آنجا را با احترام ترک کنیم و یک نکته بسیار عالی کلیدی استاد اشاره کردن این بود که ما اگر از لحاظ فرکانسی

    از بدنه جامعه دور شده باشیم نوع نگرشمون با عموم مردم بیگانه باشه جهان اگر لازم باشه از نظر فیزیکی هم ما را

    به جایی که در مدارمون باشه هدایت میکنه این کار جهان هست قانون خداوند هست کبوتر باکبوتر باز با باز

    رعایت میکنه ما نمیخاد کاری کنیم ما فقط باید روی خوئمون رشد خودمون تمرکز کنیم اگاهی های خودمون مدارمون بالا

    ببریم به مردم نوع نگرش عموم سمی است اگر درگیرش بشیم ما هم نتایجی که انها میگیرن را دریافت میکنیم نمیشه

    که ما مثل قبل باشیم ولی جهان پاسخ جدیدی به ما بدهد چون جهان دارد به فرکانس های غالب ما پاسخ میده

    چطور میشه ما تو آبمیوه گیری سیب بزاریم انتظار آب پرتقال داشته باشیم این نمیشه ما هر چیزی بدیم همون را

    دریافت خواهیم کرد این قانون جهانه اگر من و ما به همین نکته کلیدی طلایی اگر به باور عمیقی برسیم دیگه کار تموم

    با وسواس کامل روی ورودی ها که افکار ما را میسازن دیگه حساس میشیم و خودمون را درگیر حواشی نمیکنیم مثال

    دست تو آتیش کردن خیلی منطقی میکنه که آقا اگر هر دلیلی داری دست تو آتیش میزاری حالا میخای یکی را نجات

    بدی موبایلت ورداری این آتیش میسوزونه قانونش اینه که میسوزه دستمون حالا باید بدونیم چیکاره هستیم وقتی این

    آگاهی ها را استاد به زبان ساده بیان میکنن واقعا هلو برو تو گلو میکنه استاد ساده سازی کرده قوانین رو تا وقتی بهش

    عمل نکنیم فقط یک سری اطلاعات جمع کردیم بی خودی وقتی یاد گرفتیم وقتی شما یک مهارت جدیدی یاد گرفتی تا

    زمانی که تمرین نکنی عمل نکنی به اون آموزش هات نتیجه نمیگیری نتایج در عمل به وجود میاد اینو اول به خودم

    میگم که یادم بمونه اینا باید انقدر تکرار بشه تا بشه جزوی از افکار غالبمون وقتی ما زهنمون را از ورودی های خالص

    که بهترینش همین سایت هست بمباران میکنیم حالا هر چی تایم بیشتر بهتر دیگه بعد مدتی احساس مکینی حالت خیلی

    خوبه انقدر تابلو حال خوبت که نزدیک ترین افراد به تو از حال خوب زیادیت مثلا همسرت حسودیش میشه میگه چی

    شده که حالت انقدر خوبه داری میرقصی فقط عامل بیرونی دلیل بر حال خوب میدونن دیگه نمیدونن که این حال خوبه از

    درون تو هست داره به بیرون بروز میده دیگه نمیتونی توضیح بدی اگر تو مدارش باشه که خوب میفهمه اگر نباشه هم که

    فکر میکنه چیزی خوردی و گنجی پیدا کردی و شانسی اوردی و از این حرفهای رایج .

    من در مورد واکنش ندادن به عوامل بیرونی یک تجربه دوسال پیش دارم که دوره دوازده قدم تا فکر کنم قدم دو یا سه بود د

    داشتم با زوق و شوقی بسیار بالا کار میکردم اصلا حواسم به اطرافم نبود تو دوره مهسا امینی بود آقا اصلا من توجه نمیکردم

    تو خونه حرفی میشد اعراض میکردم و خیلی تو خودمو آگاهی هایی که دریافت کرده بودم پازل به پازل داشت جاش

    کامل میکرد و منم واقعا احساسم فوق العاده بود مخصوصا جلسات قرانی و توحیدی که دیگه اصلا دید منو کامل عوض

    کرده بود با دیدن چند باره فایلها و نوشتن نکته برداری خیلی از ساعات کار دفترم مشغول این دوره بودم و باروهایی

    که نوشته بودم را با احساس عالی تکرار میکرم نمیدونم چرا انقدر اون دوره باورش کرده بودم به صورت بنیادین وحی

    منزل بود برام یه وقتایی پشت دفترم میرقصیدم از شادی درونی اصلا نمیدونی استاد عزیزم فوران میکرد تو اون دوره

    که ادمهایی که توقعش را نداشتم هم درگیر این بدنه جامعه موج سواری میکردن اقا یک مشتری باهام تماس گرفت

    میخاست یک ویلا بخره تا مبلغ یک میلیون دلار اون زمان که دلار به ریال میشد 33 هزار تا 34 هزا ر تومان

    با خیلی از همکارانم صحبت کرده بود و دیده بود به من تقریبا انتهای بررسی برخورد کرد چون فعالیت زیاد من وبسایت

    شخصی خودم هست که باهام تماس میگیرن اقا با من صحبت کرد چنیدن کیس بهش معرفی کردم چون از لحاظ مالی

    مالک شرکتی بود که رشد بالایی داشته در این چند سال اخیر بعد اون ویروس خیلی رشد کوانتومی کرد این شرکت

    ایشون مدیر عامل شرکت بودن و برای خودش میخاست خرید کنه من لابه لای مشاوره یهویی خدا یک کیس بسیار لوکس

    که از بهترین و گرانترین ویلاهای نوساز اون زمان بود را به زبانم اورد و ایشونم فکر نمیکرد که اون گزینه فروشی باشه

    در صورتی که من فقط یک اطلاعات مختصر از این ویلای داشتم و با مالکش ارتباط نداشتم فقط شمارشو داشتم ایشون

    گفتن خوب بریم بببینیم و فرداش قرار گزاشتیم و من به مالکش شبش زنگ زدم ایشون جدی نگرفت و یک قیمتی متعادل

    اعلام کردن و من هم به خردار قیمت را دادم و معمولا ویلاهایی که قیمت بالایی دارن با فونت مالی بازدید میدن ومالک

    اینو بهم گفت منم هیج حرفی نزدم روز بازدید ایشون وقتی خریدار جنتلمن با ماشین لوکسش را دید خودش شخصا در را باز

    کرد با توضیحات کامل را داد حدود 900 متر تریبلکس با استخر طبقه انتهایی با روف گاردن دید به دریا با پدرش تماس

    گرفت خرداری گفت من پسند کردم انصافا هم بسیار با سلیقه و وسواس کار شده بود اصلا نتونست حتی یک ایراد از

    سازنده بگیره و فقط تحسین کرد و قیمت هم به واسطه من با هم تلفنی صحیت توافق کردن که حدود اون تاریخ 4 میلیون

    دلار شد من فقط با اطمینان قلبی که خدا بهم داده بود خیلی ارام بودم و بسیار خونسرد اصلا خودمم هنگ کرده بودم تو

    اون شرایط مملکتی من فقط حالم خوب بود به واسطه باورهای توحیدی دوره دوازده قدم به خدا وصل بودم اصلا بحث

    نمیکردم گوش نمیدادم و خدا برام روزی اورد که من حتی به یک پنجمش هم نه یک دهمش هم فکر نمیکردم همیشه به

    این گشایش روزی فکر میکنم که اگر فقط روی خدا حساب باز کنی قدرت را از ادمها تو زهنت بگیری بدی به خدا همه

    کار برات انجام میده همه انگشت به دهن میمونن که تو این شرایط و فلان و بحمان چی جوری شد نمیتونی بگی

    خودت میدونی خدای خودت که بهش وصل بشی ورودی خیلی مهمه کنترل زهن با ورودی میشه بچه ها من بعد این

    همه نتیجه یک جاهایی گول شیطون قسم خورده را میخورم حالم بد میشه میفهمم دوباره دور این شیطون را خوردم دوباره

    هوس حال خوب احساس عالی رهایی میاد تو وجودم میام به مسیرش واین مسیر به قول استاد همیشه هست

    و فقط تو این مسیر صراط مستقیم باشیم هدایت میشیم کمک میکنه خدا و جهان وقتی تعهد مارو میبینه الهی شکرت

    خیلی سپاسگزارم از خداوند به خاطر دستانش همچون تاثیر گزارترین انها روز زمین استاد عزیزم عباش منش و

    خانم شایسته نازنین که باعث شد این فرکانسهای خوب جاری بشه در زندگی شما م همه دوستان در این مسیر زیبای

    خداوند تا کامنتی دیگه همه شما را به خداوند میسپرم

    خدا نگهدارتون .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    سکینه دهقان گفته:
    مدت عضویت: 966 روز

    سلام به خالق تمام هستی سلام به همه عزیزان هم فرکانسی سلام به پیامبر زمانه که تمام حال خوبم وتمام فرکانس های عالی تو زندگی مدیون ا ستا دم

    امشب تولد نوه ام بود

    من وقتی فرکانس خوب وعالی باشیم تمرکز رو زیبای ها رو شادی

    وخیلی خوش گذشت

    کلی زدیم رقصیدیم

    خدا را شکر

    خدایا شکرت که چقدر

    این سایت الهی فقط شادی وتوحید را شناختن

    را به طور درست خدایا شکرت که روز به روز حالم بهتر بهتر میشه وخدا گواهه تمام آدم های منفی دور بر من به خودی خود کنار رفتن ومن روز به فرا وانی بیشتر در زندگی هست وزمانی که اگاهی من بیشتر شد دیگر نیازی نیست برای هر چیزی واکنش نشون بدیم و روز به روز زندگی من زیباتر میشه وهر لحظه احساس شادی احساس خوب دارم در پناه حق صحیح وسالم باشید استاد جان وخانم شایسته مهربان چقدر پروسه کام به کام قشنگ توضیح دادید بارها و بارها گوش کردم ودقیقا این اتفاقات برای ذهنم افتاده چقدر اروم شدم گفتگوی ذهنم تمام شده وبا خودم در صلح هستم وچه لذتی دارد وقتی دیکران را رها میکنی چه در ذهن چه در گفتار و در لحظه زندگی کردن چه زیباست خدایا سپاسگزارم که مرا به سایت هدایت کرد ی تا ذهنم اروم بشه فکر م اروم بگیره تا بتونم با خدا ی خودم صحبت کنم وبیشتر با او در ارتباط باشم وهمه اینها مدیون زحمات استاد گرامی وخانم مریم عزیز است در پناه حق صحیح وسالم باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
    • -
      سمانه گفته:
      مدت عضویت: 1964 روز

      سلام به شما دوست عزیز

      تولد نوه گلتون رو تبریک میگم انشالله بهترین سال عمرشو تجربه کنه و هر سال از عمرش میگذره از سال قبل براش بهتر بشه

      سپاسگزارم بابت کامنتتون

      منم حال شما رو دارم مخصوصا اونجایی که گفتین چقدر خوبه که روی خودمون تمرکز میکنیم و کاری به بقیه نداریم دقیقا زندگی یه رنگ و بوی دیگه ای به خودش میگیره وقتی صد تمرکزمون روی خودمونه

      الهی همیشه همینقدر حال دلتون خوب باشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    مرضیه رحیمی گفته:
    مدت عضویت: 977 روز

    دوستان مورد اصلی این کامنت که خواستم عنوان کنم

    اینه که در واقع در تمام مدتی که برام ماجراها پیش اومد مواقعی که خواستم دقیقا کانون توجه خودم رو کنترل کنم ودر موردش با دیگران هم صحبت نکنم وبه قانون توجه کنم سود کردم واقعا نتیجه دیدم از اطرافم ارتباطاتی …

    یعنی کلا تا من بی توجه به این مسیله میشدم واز وقتی پذیرفتم همه آدما یه جور نیستن صرفا

    یعنی آدما بدم نیستن ومثل هم نیستن وباهم فرق میکنند واین قانون طبیعته و

    اینکه من مثل بقیه آدما که میشدم وهم رنگ اونا میشدم وتو موج اونا قرار می‌گرفتم

    می‌دیدم وااااایییی خدایی من من اینا رو نمی خواهم و دوباره بر می‌گشتم تو مسیرم واز خدا سپاسگزاری میکردم که این مسیر چه آرامشی داره

    وبسیار متفاوته با بدنه جامعه

    واحساس استاد رو درک میکردم که کار راحتیهم نیس و نام امید نمی شدم واز همون جا که تصمیم می‌گرفتم که دوباره تمرکزم رو بزارم روی خودم. نه هیچ چیز وهیچ کس دیگه

    وچقدر در این مدت زندگیم متفاوت تر شد ومن بزرگتر شدم خودم رو بهتر شناختم

    ترسام رو بهتر شناختم.

    شرکام رو شناختم که خیلی مخفی بود در درونم

    وچقدر ارتباطات من کیفیتش بهتر شده

    با همسرم

    همسرم نسبت به من ودخترام نسبت به من

    واقعا معجزاتی رو دیدم که بیش از اون چیزی بود که تصور کنم

    کیفیت ارتباطاتی خیلی بهتر شد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  7. -
    فرشته شریفی گفته:
    مدت عضویت: 1327 روز

    بنام خدا

    سلام مریم جونم

    نکات مهمی که برداشتم از این فایل بود :

    *کانون توجه ما شرایط مارو میسازه

    *کل بازی کنترل ذهنه

    *به چیزی که میخایی توجه کن

    *جریان زندگیه من رو خودم میسازم نه یک عاملی از بیرون

    *وقتی از لحاظ فرکانسی تغییر میکنی از لحاظ فیزیکی هم خداوند شرایطت رو تغییر میده.

    *قضاوت خودت هم ممنوع چه برسه دیگران!

    *هروقت خاستی به کسی ضربه بزنی داری به خودت ضربه میزنی.

    مریم جون و استاد عزیزم ازتون بینهایت ممنونم برای تکرار و تکرار این اگاهی ها

    واقعا قانون چیزیه ک هرگز از تکرارش سیر نمیشم بلکه هرروز تشنه تر میشم

    .

    اینروزا دارم تلاش میکنم که توجهم رو بزارم روی خاسته ام و به شرایط کنونیم توجه نکنم و میخام خودم رو درفرکانس اون خاسته ببینم تا اتفاق بیوفته و ریشه ای ترین باوری ک دارم روش کار میکنم

    1 احساس لیاقت

    2 بی تاثیر دونستن عوامل بیرونی .

    ی سالنی تو شهرستان ما هست ک مشتری های زیادی داره تقریبا هرروز دو سه تا عروس داره و ….

    من هدفم اینه که اگه تواین شهرستان بودم و از اینجا مهاجرت نکردیم 100٪ تو این سالن مشغول به کار بشم اونم با تمام شرایطی که میخام.

    استاد یک جمله تو روانشناسی ثروت گفتید که اینروزها خیلی و خیلی تکرارش میکنم و چندین روز بهش فکر کردم،دیوانه این جمله ام.

    جمله اینه:

    طبق قانون اگر من دارم روی باورهام کار میکنم هدایت میشم به موقعیتهای ثروتساز بیشتر.فارغ از اینکه بقیه اون بیرون چجوری فکر میکنن.

    این جمله شده همه زندگیم مرحم این روزهای من

    و با عشق دارم مسیرم رو میرم

    منی ک تا یک ماه قبل حتی کاری نبود ک برم و انجام بدم تنها با 1 ماه کارکردن رو روانشناسی ثروت 1 الان سرکارم پس به راحتی آب خوردن شرایطی ک میخامم مینویسم و خلقش میکنم فارغ از اینکه شرایط فعلی چطوره.

    عاشقتونم و ممنون بابت فایلهای ارزشمندتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 40 رای:
    • -
      نفیسه گفته:
      مدت عضویت: 681 روز

      تبریک میگم بهت فرشته عزیزم سر کار رفتنت رو

      فرشته جان منم همین خواسته رو دارم 《داشتن درامد مستقل》

      و طبق گام دوم و توضیحات استاد درامد ما باید از شغلی باشه که دوسش داریم و من دیدم بین چیزهایی که بلدم دوست دارم ارایشگری و شینیون کار کنم .

      ولی هنوز سر کار نمیرم ،ببینیم تا پایان خانه تکانی ذهن چه معجزاتی رخ میده .

      می دونی فرشته جان

      نمیشه بیای تو این سایت و دُر و گوهر به دست نیاری

      پر از حال خوب و اتفاق های خوب.

      یه لحظه پیامت رو دیدم چقدر منم دوست دارم تو یکی از سالن های خیلی خفن شهر مون مشغول بشم

      یا هم اصلا خودم سالن بزنم به لطف خدا

      برا خدا که کاری نداره ، وقتی داره قدم به قدم منو هدایت و حمایت می کنه

      فراهم کردن سالن که چیزی نیست برا خدای مهربانم.

      فرشته عزیزم برات یک عالمه موفیت ارزو دارم

      ️️️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        فرشته شریفی گفته:
        مدت عضویت: 1327 روز

        سلام همکار عزیزم

        ازینکه اینجایی بینهایت خوشحال و سپاسگزارم

        تو خود پای در راه بنه و هیچ مپرس

        خود راه بگویدت که چون باید کرد

        دقیقا دوست عزیزم

        وقتی ما میاییم به خداوند ثابت میکنیم ایمانمون رو قدم اول رو برمیداریم

        بومب بومب بومب

        بخدا قسم اینقدر زندگیه ادم پر از معجزه میشه که نمیتونی اگه بخایی هم نمیتونی سپاسگزار نباشی

        انشالله یروز در بالاها ببینمت

        سپاسگزارم برای نقطه آبیه سر صبحت که صبح رویایی مو رویایی تر کرد.

        دوستت دارم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    زهرانجفی گفته:
    مدت عضویت: 1610 روز

    سلام به استادعباس منش عزیزم واستادشایسته نازنین

    استادجانم فایل امشب خیلی مناسب داشت با اتفاقی که دیروز افتادمجدد توی ایران که خیلی ناخواسته به گوش من رسید.

    ازاونجاییکه دربه شدت درتلاشم تا کنترل ذهن داشته باشم عصرامروز که بیرون رفتم ی سری پسربچه کوچیک رو از طرف مدرسه بیرون آورده بودن که تظاهرات کنن وشعاربدند برعلیه این داستان وداد انتقام سرداده بودن

    عزمم رو جزم کردم رومو برگردوندم لبخند زدم وشروع کردم به تجسم کردن وباخودم حرف زدن:

    خیالت راحت زهرا بچه تو؛توی جایی وکشوری دنیا میادآزاد که هیچوقت به اجبار نمیارنش همچین مراسماتی که وجودش سرشار بشه از نفرت.کشوری که شادوخوشحال وباهمه در صلح.کشوری که به بچه ها فقط عشق وشادی رو آموزش میده.

    باتکرارهمین افکارخودمورسوندم محل کارم.

    استادجان من ی چیزی رو در وجودم خودم کشف کردم.اینکه کنترل زبان خیلی برای من مهم تر از کنترل ذهن.من ذهنم رو ازافکارناجالب خیلی راحت ترمیتونم کنترل کنم تا زبانم رو.

    اعتراف میکنم میل به حرف زدن در من باعث شد که آگاهانه شروع کنم به تعریف کردن اون جریان تظاهرات برای مدیرمون که ایشونم متاسفانه بشدت پیگیر اخبار و این قضایاست ولذت وافری میبره ازاینکه راجع به سیاست صحبت کنه.

    انگارمیل به حرف زدن در وجود من باعث حس دیده شدن میشه تخلیه هیجانات رو برای من بوجود میاره.میدونستم دارم اشتباه میکنم ولی نمیدونم چرا بازم شروع کردم به حرف زدن وتوضیح داستان.حس وحالم اصلا بد نبود خیلی خنثی بودم ولی حقیقتش پشیمون شدم چون بلاخره تمرکز روی ناخواسته هاست.

    امشب دلم خواست بیام اینجا این موضوع رو که بی ارتباط با فایل امشب نبود رو بگم وازهمین مکان مقدس و درهمین زمان وجلوی شماوهمه اعضای خانواده ام از اعماق وجودم تعهد بدم که تاهمیشه کنترل زبانم رو دردست بگیرم وبه قول شما زیپ دهنم رو ببندم.امیدوارم خداهم کمکم کنه دراین مسیرصحیح والهی.برام دعاکنیداستادجانم

    درپناه خداباشید.آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
    • -
      محمدرضا یکتای مقدم گفته:
      مدت عضویت: 1378 روز

      سلام خانم نجفی عزیزم.

      صبح زوده و همین که بیدار شدم شروع کردم به خوندن کامنت بچه ها تارسیدم به کامنت شما و ی چیزی برام توی کامنت شما برام جالب بود و حسی بهم گفت این وقت مقدس صبح رو براتون بنویسم.

      منم مثل شما واقعا یکی از پاشنه های آشیلم کنترل زبونمه .چقدر سر این حرف زدن من مشکل دارم.

      همش میخوام حرف بزنم و در اکثر مواقع هم پشیمون میشم.

      انگار کم حرف زدن توی ذهن منم مثل اینکه که انگار من آدم بدردنخوری ام .آدم نچسبی ام …

      و خیلی برام سخته که جلوی زبونم رو بگیرم.

      خیلی هم تلاش کردم واقعا میدونم سخته و نیاز به یک‌جهاد اکبر داره.

      ی چیزی که فهمیدم انگار این حرف کم زدن باید همیشه حواسم باشه .خیلی موقع ها میدونم باید حرف نزنم .ولی متاسفانه یادم میره و وسط حرف زدن یادم میاد که میبینم کار از کار گذشته و خودم رو سرزنش میکنم .و میدونم که باید این موضوع بهتر بشه.

      ی چیزی که الان یادم اومد که استاد خیلی اون کار رو میکنه میتونه کمک کنه که باید عادت کنیم بیشتر با خودمون حرف زدن.

      جایی که کسی نبود بلند حرف بزنیم اگه کسی بود توی دلمون حرف بزنیم.بنظرم این خیلی کمک میکنه که در مورد چیز هایی که

      دوست داریم حرف بزنیم و این خیلی شرایط رو عالی میکنه.

      و این لینک کامنت خانم محمدی رو هم براتون میذارم برید بخونید خیلی عالیه.

      با آرزوی بهترین ها برای شما

      abasmanesh.com

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        زهرانجفی گفته:
        مدت عضویت: 1610 روز

        سلام به شمادوست عزیز

        خوشحالم ازاینکه کامنت منو بادقت خوندید ودارید راجع بهش نظرمیدید.من حقیقتا خیلی استقبال میکنم ازنظرات دوستان چون باعث میشه خطاهامو بهتر بشناسم وحتی راه حل های بهتری نصیبم شه ازسمت دوستان عزیزی مثل شما.

        سپاسگزارم بابت راه حلی که بهم پیشنهاد دادید قطعا میتونه کمک کننده باشه.

        چون منم آدمی هستم که متاسفانه حتی در لحظات تنهاییمم در درونم صحبت میکنم نه با صدای بلند.وبقول شما اونجایی که نبایدحرف بزنم وسط حرف زدن یادم میاد ودیگه کارازکارگذشته.

        بازهم تشکر میکنم ازشما وپیشنهاد عالیتون.حتما کامنت دوست عزیزمون رو هم میخونم واگر نیاز بود بازهم بهتون پاسخ میدم.

        درپناه خداباشید.آمین

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    دانا کریمی گفته:
    مدت عضویت: 607 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام عرض میکنم خدمت استاد عزیز و خانم شایسته گرامی و همه دوستان در این دوره

    امیدوارم که همیشه شاد و سالم و خوشبخت و ثروتمند و سعادتمند باشید

    توکل بر خدا شروع کنیم به گذاشتن ردپای گام هشتم در این پروژه فوق العاده که خانم شایسته لطف کردن برامون آماده کردند

    میخوام از داستانی شروع کنم که دقیقا همین امروز برام اتفاق افتاد و به موضوع این جلسه ربط داره

    امروز باز یه ( شرایط حساس کنونی ) رخ داد که فکر کنم همه خبر دارید و اون اتفاقاتی که در لبنان افتاد اما با این قسمتش کاری ندارم , موضوعی که برای من که در این فضا هستم مهمه اینه که با وجود اینکه این جور اتفاقات ( مثل امروز یا جریان هواپیما مثلا یا پلاسکو یا هر اتفاقی مشابه اینا ) هیچ وقت کوچکترین اهمیتی برای من نداشته و بهشون توجه نکردم و کلا پیگیر اخبار نیستم و فکر هم نکردم که در زندگی من تاثیر دارن , اما باز برای من که حتی پیگیر نیستم مثلا امروز دو فرد متفاوت اومدن فروشگاه من و شروع کردن در مورد این موضوع صحبت کردن و تفسیر و تحلیل کردن و دیگه بحثهایی که همه ما ایرانیها میدونیم تو این جور جمعها چی گفته میشه

    و شروع کردم به فکر کردن به اینکه چطور میتونم الان این ورودی های منفی رو ایگنور کنم , هی طرف صحبت از موشک میکرد هی من میگفتم ربطی به ما نداره , از اون تفسیر و از من پیچوندن , بعد یه لحظه به خودم اومدم دیدم کشیده شدم وسط بحث و این بحث کردن خودش یعنی توجه کردن به موضوع و یاد حرف استاد افتادم که گفتن با هیچ کس بحث نکنید که نمیتونید اونارو قانع کنید و فقط یک نشتی انرژی برای خودتون بوجود میارید و بعد از این افکار که تو سرم چرخید گفتم که آقا من کار دارم باید برم و این طور اون بحث رو خاتمه دادم

    و باز شروع کردم به فکر کردن در مورد اینکه این یک تضاد هست برای من , چیزهایی که من هیچ علاقه ای به صحبت کردن در موردشون ندارم اما باز به شکلهای مختلف میان سراغ من و الان دیگه میدونم که فرکانس خودم هست که داره این بحثها رو به سمت من میکشه و باید بیشتر کار کنم روی خودم تا جهان در زمان مناسب من رو به جایی هدایت کنه که کمتر و کمتر با این موضوعات برخورد کنم .

    یعنی دقیقا همه ما میدونیم که چقدر بیکار و بیعار زیاده که دنبال یه موضوعی میگردن که در موردش صحبت کنن ولی وظیفه من اینه که به موضوعاتی که احساسم و بهتر میکنه توجه کنم , و دقیقا امروز با وجود اینکه با احساس خوبم طبق درخواستم فروش خوبی رو جذب کرده بودم , با این چند دقیقه بحث کلا موضوع فروشی که داشتم یادم رفت و توجهم رفت سمت چیزای دیگه .

    الان یاد یه طنز قدیمی افتادم که خبرنگار از پیرمرد پرسید راز اینکه تو این سن انقدر خوب موندید چیه و پیرمرد جواب داد رازش اینه که با کسی بحث نکردم و خبرنگار پرسید مگه میشه با کسی بحث نکنید و پیرمرد جواب داد که : حق با شماست , نمیشه – و حتی با خبرنگار هم بحث نکرد

    و خدا رو شکر میکنم که با وجود همچین فضایی که ما درش قرار داریم هر روز بهمون یادآوری میشه که ما برگی در باد نیستیم و نباید اجاره بدیم که جریان اکثریت جامعه روی مارو هم به سمت خودش بکشونه ,

    وظیفه من اینه که توجهم رو روی چیزهایی بذارم که احساس بهتری به من میده و این کار اگر بصورت مستمر انجام و تبدیل به عادت بشه در من , بلاخره کار خودشو میکنه و منو به سمت شرایط دلخواهم هدایت میکنه طبق قانون

    استاد واقعا این میزان از تسلط شما به موضوعات را تحسین میکنم و چقدر مثالهی جالبی برای آموزشهاتون بکار میبرید ,

    خدارو شکر میکنم بابت هدایت شدن به این مسیر زیبا و این مکان توحیدی

    خدارو شکر میکنم که کمکم کرد در این گام هم به تعهدم عمل کنم

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
  10. -
    رضا دهنوی گفته:
    مدت عضویت: 2652 روز

    به نام خدای مهربان و روزی رسان

    گام هشتم

    سلام و احترا م

    یک قشر خیلی زیادی از ادم ها که به اون قشر به اصطلاح مثبت اندیش میگن خیلی زیاد به دنبال حاشه هستند و از اصل خودشون دور شدن ..

    بحث کردن با هر دلیل و منطقی و به دنبال حواشی بودن با هر دلیل و منطقی یعنی توجه به ناخواسته ها

    مراقب باسم که مثل اکثریت به دنبال حواشی نباسم و سرم توی کار خودم باسه ،، به قول یکی از دوستان من سرم روی گردن خودمه !!!

    اینقدر سرک نکشیم توی زندگی دیگران.. اینقدر هی نخوایم بحث های بیهوده سیاسی کنیم ..

    قشر بی هدف جامعه اغلب دنبال حواشی هستند تا وقتشون رو هدر بدن..

    من باید هدفمند باسم و هدف های واضح داشته باشم… یعنی من در عین حال که آرزوهایی دارم و در عین حال که دریم بورد دارم باید هدف های واضح و مشخص داشته باشم و باور داشته باشم که دیر یا زود بهشون میرسم ،، ولی باید حواسم باشه از حواشی دوری کنم و سرم روی کار و زندگی خودم باشه و نخوام دیگران رو قضاوت کنم ..

    هر‌ روز باید روی ذهنم کار کنم و فکزم رو قویتر و قویتر کنم .. فکر من مصل یه عضلس که هر چی روش کار کنم قویتر میشه.. قدزت تفکز من میتونه هی رشد کنه و قویتر بشه …

    قدرت تفکر من میتونه در جهت مثبت رشد کنه و قدرت تفکر من میتونه در جهت منفی هم رشد کنه ..

    ادمی که قدرت تفکرش در جهت مثبت رشد کرده به دنبال حواشی و بحث کردن و قانع کردن دیگران نیست بلکه به دنبال پیشرفت و بهبود و رسیدن به ارزوهاشه و اهل داد و بیداد و هارت و پورت کردن نیست ،، ادعا نمیکنه ،، قضاوت نمیکنه .. بلکه مشاهده میکنه و گذر میکنه و رهاس و در لحظس.. اما چیو مشاهده میکنه ؟؟ زیبایی ها رو مشاهده میکنه و نمیچسبه بهشون و رهاس .. چون میدونه در روزهای بعد و در لحظات بعد زیبایی های بیشتری در انتظازشه !!! چون این ادم میدونه خودش با ذهنش و قدرت تفکرش داره زندکیش زو خلق میکنه و برگی در باد نیست که اون رو باد هر جایی خواست ببره !!

    ولی اگر قدرت تفکر در جهت منفی رشد کنه .. نتیجش میشه یک فردی که خیلی توی در و دیواره و با همه درگیره.. با خودش با خدا با دیکران با دولت ووووو همه چی درگیره !!! مثل همین قشر به اصطلاح روشن فکر که با همه چی درگیرن !!!

    من باید یاد بگیزم ناظر و مشاهده گر باشم… ناظر بر افکازم بشم .. چی توی ذهنم میگذره ؟؟ باید حواسم بهش باشه.. اگر این فکره حس بدی بهم میده باید اون فکر‌ رو تحلیل کنم و آنالیز کنم تا به حس خوب برسم ..

    پس در کل از حواشی دوری کنم .. میدونم همیشه این موضوع رو یادم میره که از ادم های منفی دوری کنم .. اشکال نداره باز هم یاداوری میکنم و یاداوری میکنم ووووو تا زندگیم شکوفا و شکوفا تر بشه ..

    البته که بهتر شده و کمتر منفی ها دور و برم هستن .. چون خودم کمتر‌به دنبال بحث کردن و قانع کردن دیگران هستم و کمتر غر غر میکنم و کمتر میخوام دیگران رو تغییر بدم و کمتر میخوام هی این صحبت ها رو به بقیه انتقال بدم..

    زندگی میتونه زیبا باشه اگر ذهن من زیبا بشه

    خدایا شکزت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای: