live | استمرار در مسیر هم جهت با هدف - صفحه 2 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/02/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-09-30 03:07:122024-09-30 06:53:47live | استمرار در مسیر هم جهت با هدفشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد عزیزم ومریم جانم
“وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ ۖ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ ۖ ” ،
و اگر بندگانم درباره من از تو پرسیدند، بگو نزدیکم و دعای هر دعاکننده ای (هرکسی که با خدا بخواد حرف بزنه، هر کسی سوالی داشته باشه، هرکسی راهنمایی و هدایت بخواد، هر کسی مشورت بخواد از خدا، هر کسی خواسته ای داشته باشه) را اجابت میکنم…
استاد واقعا شما ما رو کوبیدید واز نو یک آدم جدید ساختید.. البته که هنوز جای کار داریم..
خدایا شکرت
مهمترین اصل درک قانون جهان هستش
خدا. یا انرژی یا نیروی برتر در جهان رو باور کنم ..که من هر فرکانسی رو بفرستم. رو با شرایط و موقعیت و اتفاقات وارد زندگیم میکنه..
در واقع خودم 100درصد خالق زندگیم هستم.
حالا من با توجه به درک این قانون دیگه وارد جزئیات و حواشی و دنبال مقصر و عوامل بیرونی نمیرم…
فقط فقط. دنبال اصل مطلب و اصل محکمات قرآن میرم و همون رو اصل زندگیم قرار میدم..
و روی خودم هر لحظه کار میکنم..
روی. ورودی هام. روی تمرکز توجهم ..و روی باورهای توحیدی و تجسم کردن و کنترل هرروزه ذهنم… و ارسال فرکانسهای مثبت و حال خوب وشکرگزاری همیشه. زندگی دلخواهم رو با توجه به رشد تکاملی خلق میکنم…
خوشبختی داشتن حال خوب الانم هست با داشته های الانم..
خوشبختی من و حال خوب من وشکرگزاری من
وابسته به فلان ماشین وفلان ویلا نباید باشه…
چون با ماشین به احساس خوب نمیرسم..
با احساس خوب و در لحظه زندگی کردن که به زندگی عالی و ثروت ونعمت میرسم….
خدایا شکرت برای این مسیر پر از آگاهی
سلام بر همه عزیزان
گام دهم بخش خانه تکانی ذهن
به به اصلا عاشق پروفایل شدم دو تا چای بریزی تو این هوای دلچسب الان تهران بنوشی و قانون رو یادآر بشی و دربارش با همپای چای ت بخوری نووش جان شما و ما
بریم سراغ این فایل عالی که پر از حس خوب بود برای من دلیلش و نمیدونم اما انرژی عجیبی داشت …
وقتی هدف خاصی داریم باید تمرکز و توجه مون هول و حوش همون موضوع باشه
این مورد و چون ازش نتیجه گرفتم میتونم با تمام وجودم درکش کنم بارها گفتم بازم میگم وقتی قدم اول و شروع کردم و استاد گفتن هدف سال و انتخاب کنید یادمه اون سال هم رابطه عاطفی هدفم بود هم پیشرفت مالی تو مسیر این اهداف هردوش و داشتم پیش میرفتم ولی از یه جا به بعد بیشتر تمرکزم رفت سمت رابطه عاطفی و اون زمان برای اینکه بیشتر روی خودم کار کنم با خودم به صلح برسم و رابطه ای که ازش اومده بودم بیرون و نجواهاش و ترمز هاش در من رشد نکنه تمام تمرکز و هدفم گذاشتم روی دوره عشق و مودت و روی موضوع رابطه عاطفی و خیلی زود نتیجه گرفتم که حالا توضیحات کاملترش و بارها تو کامنتهای مختلف گفتم و جلوتر استاد توضیح دادن که ما ممکنه اهداف زیادی داشته باشیم ولی اون هدفی رو انتخاب کنیم که اولویته و روی اون تمرکز کنیم
اگه رویاهامون کوچیکه چون باور نداریم میتونیم بهش برسیم
واقعا یه زمانی تمام چیزهایی که الان دارم و شاید برای بقیه کوچیک باشه و به چشم نیاد یه روزی آرزوی خودم بود برای همین تمام اینها بهم انگیزه میده و هروقت ناامید شدم میگم ببین فلان چیز و فکر میکردی خیلی باید بگذره تا بهش برسی ولی بهش رسیدی پس آرزوهات و فراموش نکن و اونها رو دور نبین مثلا یادمه وقتی سفر دبی رو رفتم همیشه فکر میکردم با اون سفر و اون امکاناتی که رفتم باید خیلی پول داشته باشم و درآمدم خیلی زیاد باشه تا بهش برسم اما خداوند به بینظیر ترین شکل ممکن از طریق یه دوست عزیزی برام فراهمش کرد جوری که من فقط لذت میبردم یعنی با خودم میگفتم یا باید خیلی درآمدم زیاد بشه که خودم برم یا با شوهری دوست پسری که اون خرجم و بده و اولی چون هنوز ترمز داشتم و دور میدیدم منو ناامید میکرد و دومی رو شکل ظاهریش هم شرک میدیدم هم یجورایی بود برام و به دلم نمیشست اما از یه جایی که روی خودم کار کردم و یادمه حتی اولین بار که معرفی دوره قانون آفرینش و مریم جان گذاشتن و راجع به 107 خواسته حرف زدن من همون تمرین و انجام دادم تمرینش این بود که تو خاسته هات و بنویس به چیجوری میخواد انجام بشه و چگونگی و دور بودن از ذهنت کار نداشته باش و بعد دو سال وقتی بهش سر زدم دیدم خیلی هاشون و بهش رسیده بودم خیلی ها که قبلا برام آرزو بود و خدا رو هزاران بار شکر کردم و مسیر برام هموارتر شد
وقتی هدفی داری نگاه نکن چه موانعی سر راهت هست چون نمیتونی به اهدافت فکر کنی بسپار بخدا و نگرانش نباش
اینم در راستای همون صحبتهایی که کردم اگه مثلا من روی دیدگاه خودم میموندم که خب من الان نمیتونم سفر خارج از کشور برم چون پول ندارم و هزاران دلیل دیگه ولی به موانعی که سر راهم بود از یه جایی به بعد دیگه توجه نکردم و خداوند هم سمت خودش و عالی انجام داد مثلا درباره همین سفر مثال میزنم باز من هنوز سفر کیش نرفتم و خب شاید خنده داره برای منی که عاشق تفریح و سفرم و حتی سفرهای خارج از ایران و رفتم ولی کیش و قشم نرفتم با اینکه خیلی دوست داااارم که برم اما همیشه این ترمز و داشتم که خب حالا میرم بابا این که تو همین کشور خودمونه و اولویتم قرارش ندادم و موانعش و بلد کردم موانعی مثل همین که حالا ایرانه و بالاخره میرم، اینهمه پول بدم برم کیش؟ در صورتی که هزینه ش با وان تریکه یکی درمیاد چه بسا بیشتر، یا من که نمیتونم تو فصلش برم تابستونا ارزونه گرمه نمیشه رفت و زمستون ها هم گرون و … کلی ازین موانع که تابحال نزاشته تجربه ش کنم در صورتی که همون خدایی که برای من سفر های بینظیر دبی و ترکیه رو جور کرد همونم میتونه به عالی ترین شکل ممکن سفر کیش منو اکی کنه میگم سفرهای بینظیر چون واقعا هدایتی و عالی همیشه برام جور شده و بیشتر از خود اون کشور ها حس و حال و قوانین اللهی ش همیشه تو ذهنم موندگار شده که ببین اگه اجازه بدی خدا کارها رو انجام بده خیلی شدنیه همه چیزهای بظاهر محال .. خدایا شکرت
انگیزه از تضادهایی که تو زندگی داشتیم میاد و خواسته هامون اغلب مربوط به همون زمینه هاست
اتفاقا دیشب با خواهرم یه موضوعی شبیه به همین و داشتیم دربارش حرف میزدیم من بهش گفتم همیشه فکر میکردم شغل هایی که رفتم برام پولساز نبوده و با اینکه اون شغل ها از دید بقیه پولساز بوده و منم بیشتر بخاطر موضوع مالی ش رفتم سمتش اما من از همون شغل ها درآمد یا نساختم یا اغلب خیلی کم بوده یا اگه هم بوده بقول استاد سطلم سوراخ بوده و نمیفهمیدم پوله چجوری از زندگیم میرفت بعدش که بیشتر بهش فکر کردم یعنی با ذهن الانم به این نتیجه رسیدم درسته که واقعا شغل خاص دلیل موفقیت نیست و استاد خیلی تو روانشناسی ثروت هم راجع بهش گفتن اما همون شغل ها اگر هم به من پول دادن شاید اندازه خیلی بیشتر از بقیه بوده ولی صرف اولویت های من خرج شده مثلا در راه تفریح دادم یا پول اسنپ هام برای این تفریح اون تفریح رفته اینم باز سطل سوراخه ولی اگه به این دید بهش نگاه کنم که من مدیریت مالی م ضعیف بوده و دیدگاهم نسبت به پول چیز دیگه ای بوده دیگه کمتر اون شغل ها رو میکوبم و اینم خودش یه دیدگاهه مثبته و تجربه اینکه الان با خودم میگم اگه صرفا بخاطر پول این شغل میخوام برم سمتش اول که این دیدگاه و سریع میارم که شغل خاص به من ثروت نمیده دوم هم با خودم بگم باز با همون افکار و ترمزها من میشم همون سطل سواخی سابق :))
که استاد هم اساره کردن در ادامه دنبال علایقت برو و توش حرفه ای شو پول خودش میدوئه دنبال تو و خب چی ازین قشنگتر و لذت بخش تر؟؟ یا در ادامه صحبت با خواهرم در این زمینه گفتیم مثلا از هم سن و سالهای خودمون وقتی میپرسیم فلان تومان پول داشتی چیکار میکردی؟؟ و جوابا شاید اول دومش یکی باشه خونه و ماشین ولی قطعا در ادامه هیچ آدمی جواباش در خرج کردن یکی نبوده تا اینجا که فهمیدیم چون اولیت های هرکس بنا به تضادهاش فرق داشته و داره یا خودمون و مثال میزنم مثلا خواهرم الان بیشتر داره روی عزت نفس و کمالگرایی ش کار میکنه و دیدن اینکه با کار کردن روی دوره های عزت نفس و شیوه حل مسائل داره جواب میده و تو محل کارش رفتاار آدمها اینو مشخص میکنه خیلی واضح بهش انگیزه میده چون خواهرم یه دوره ای خیلی منزوی بوده و خب اولویت الان من مثلا کسب درآمد و ثروت هست و دیدن نتایجی شبیه به این بهم انگیزه میده تضادهای هرکدومون هم با اینکه خواهریم فرق داشته در یسری زمینه ها
اگر بندگان من از تو درباره من پرسیدن بگو که من نزدیکم
….
واقعا زبانم برای توصیف و توضیح درباره این جمله قاصره بقول استاد ساعتها روزها دوره ها حتی میشه برای همین یه آیه آورد و دربارش صحبت کرد اینقدر توحید قشنگه اینقدر خدا خدای منطقی هست اصلا چی میتونم بگم من؟؟ واقعا چرا ما اینهمه تابحال دنبال حواشی بودیم و کسی نبوده بگه خدا اصلا کیه؟؟ قطعا از یه دوره ای به بعد تمامی ما شاگردهای استاد عباسمنش این سوال و از خودمون کردیم که جوابش مارو یاری کرده سمت استاد تا ایشون هم به بینظیرترین شکل ممکن برامون توضیحش بدن خدااایا شکرت
مرسی استاد مهربونم بابت این حجم از درک و فهمی که برای شیوه درست زندگی کردن به ما میدین مرسی از مریم عزیزم بابت ترتیب و تدوین این فایل های خانه تکانی و الهامی که بهشون شد و از تک تک دوستان بابت کامنتهای زیباشون تشکر میکنم
خدایا شکرت ممنونم که منو تا اینجا یاری کردی دوستت دارم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به دوستان عزیزم
سلام به استاد عزیزم،خانم شایسته عزیزم
با قانون توجه به هدفهام لیزری فوکوس کنم.
به هر چه توجه کنی ،از جنس همون بیشتر وارد زندگیت میشه.
قانون تمرکز رو از یاد نبر
ثبات فرکانسی یعنی باور به قانون،ارسال مداوم،دیدن الگوها و بعد تکامل و بعد تصاعد
تضادها دوستان ما هستند
بی شمار راه برای ارتباط داریم
مسیر علاقه،حرفه ای شدن است
مثل فنون کشتی قانون رو شگرد خودت کن
باز هم خانه تکانی ذهنی و انتظارات خوب و رسیدن آنچه در ستاره قطبی نوشتیم.
رابطه بین اتفاقات و باورها رو پیدا کن
رابطه بین اتفاقات و احساس رو پیدا کن
رابطه بین اتفاقات و توحید رو پیدا کن
رابطه بین اتفاقات و باور لیاقت و باور توحیدی رو پیدا کن.
ببین چرا انجام میدی و چرا انجام نمیدی؟
خودشناسی کن…..
100درصد اتفاقات زندگیم رو خودم خلق میکنم ،100 درصد اتفاقات زندگیم رو خودم رقم میزنم.
هیچ اتفاقی اتفاقی نیست
همه اتفاق ها از فرکانس های من ناشی میشه.
لیزر فوکوس بهتر میتونم خلق کنم
اتفاقات زندگی ما توسط خودمون ساخته میشه ،آگاهانه یا نا خود آگاه
آگاهانه رو خلق کن
ناخودآگاه رو بررسی کن
استاد عزیزم سپاسگزارم
به نام خدای بخشنده و مهربان
سلام عرض میکنم خدمت استاد عزیز و هم دوره ای های گرامی
گام دهم
هیچ ایده ای نداشتم که چی میخوام بنویسم تا استاد به سوال نماز رسیدن , و به یاد آوردم قبل از اینکه هدایت بشم به این مکان توحیدی , چه باورهای مخربی در مورد خدا داشتم , یادم اومد بارها و بارها به خاطر اینکه اگر یه وقتی حوصله نداشتم نماز بخونم بعدش احساسم بد میشد و فکر میکردم که باید جریمه بشم و اغلب جریمه هم میشدم اما بعد از پیوستن به سایت فهمیدم که خودم بودم که خودمو جریمه میکردم , فهمیدم که نماز خوندنم از سر ترس و عادت بود و هیچی ازش نمیفهمیدم , فهمیدم که خدا اصلا اون جریمه کننده ی سخت گیری که تو ذهن ما فرو کرده بودن نیست , فهمیدم که خدا منو دوست داره عاشق منه و فقط کافیه که اجابتش کنم تا همه درها رو برای من باز کنه , در دوره دوازده قدم فهمیدم که با حساب نکردن روی خدا چقدر به خودم ظلم کردم و اگر تنها چیزی که از استاد عزیزم یاد گرفته باشم همین چند خط بالا باشه , باید تا آخر عمر سپاسگذار خدایی باشم که یکی از هدایتهاش برای من , هدایت به این مکان زیبا بود و همچنین سپاسگذار استاد عباسمنش عزیز باشم به خاطر آموزشهای ناب شون
و در ادامه باز هم یک مثال شگفت انگیز دیگه از استاد در مورد شیوه ارتباط با خداوند , سپاسگذارم استاد , واقعا سپاسگذارم استاد , خدارو شکر میکنم که امروز هم در این فایل درکم نسبت به این موضوع یک پله بالاتر رفت و ایمان دارم که همین پله های کوچک بلاخره کار خودشو میکنه و همین الان هم با همین حس خوبی که به من داده کار بزرگی کرده , خدایا شکرت
و در ادامه باز هم آیه شیرین تر از شیرین : وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ ۖ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ ۖ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ- – که به نظرم درک همین یک آیه خودش یک دوره کامل میخواد و در این فایل هم بهم یادآوری شد و باعث شد درکم نسبت به این آیه یک اپسیلون بهتر بشه , دیگه الان قدرت اپسیلون هارو دست کم نمیگیرم و همین اپسیلون ها به قول دوستان مشت محکمی بر دهان ( کمال گرایی ) خواهد بود
سپاسگذار استاد هستم به خاطر صحبتهای انرژی بخش شما
سپاسگذار خانم شایسته عزیز هستم به خاطر تهیه این پروژه بی نظیر
و سپاسگذار دوستانی که با به اشتراک گذاشتن درکشون از این آگاهی ها چقدر به مسیر پیشترفت بقیه دوستان و به پیشرفت جهان کمک میکنن
و سپاسگذار خدایی هستم که ما را در این مکان زیبا دور هم گرد آورده
خدایا شکرت
سلام خدمت استاد عزیزم وخانم شایسته ی عزیزم که راهنمای ما در این سایت و رسیدن به خواسته هامون هستن من شب قبل از شروع این دوره ی رایگان از خداوند در مورد خواستم کمک خواستم و از روز اول این دوره با شما شروع کردم چون خداوند به من پاسخ داده بود در این 9روز بی نهایت انرژیم بالاس حس خوبی دارم و هرروز دارم اتفاقای قشنگتری و تجربه میکنم و چقدر آگاهی بدست آوردم و رشد خودم و کاملا متوجه میشم از شما بی نهایت سپاس گزارم که الگوی ما و عزیزدل همه ی مایین
به نام خدای معجزه ها
سلام استاد قشنگم و سلام مریم دوست داشتنی زیبا
و سلام به همه همراهان این مکتب مقدس
این لحظه که دارم این کامنت رو مینویسم تو پوست خودم نمیگنجم و دربه در دنبال ی پوست جدیدم چونکه خدا خوب کارشو بلده و میدونه باید چیکار کنه البته اینو هم از شما یادگرفتمااااا
کلا از شما از خود شما استاد قشنگم یادگرفتم که با خدا فقط چرتکه بندازم و بگم این صد من پس کو صد تو؟
حالا نوبتی هم باشه نوبت توست که صدتو بیاری
هزارتا مثال دارم بزنم دقیق هزارتا و شایدم هزار و یکی و شایدم هزار و دوتا. یعنی میخوام بگم بی نهایت مثال دارم بزنم.
همین استاد قشنگ آموزش دادن شما برای استارت کارت در هر جنبه ای دیگران میشن برات الگو و میری جلو اما وقتی خودت نتایج گرفتی بعدا این نتایجت میشن الگو این نتایج برات میشن ایمان میشن انگیزه میشن شور و شوق میشن امضای خدا پای خواسته هات. دیگه ناشکریه هی بیفتی جون خدا و بگی چرا نشد چرا نمیشه چرا ندادی. ی چیزی که تا الان به عمق وجود من رفت اینکه بدونم توحید چیه و بدونم شرک چیه.تفاوت این دوتاست که میاد باورهای قوی میسازه و ترمزهارو رو میکنه
این استمرار روکه من ندونم که ساناز بمرده
اقا همین چند ماه پیش خدا رو نشوندم پای میز گفتم بیا ی چایی بزنیم ی کم گپ بزنیم که انگاری خیلی وقته به خلوتم سر نزدی اونم به این خاطر که جاده خاکی بودم ولی انصافا حواسمم بود
گفتم عزیز من ببین خیلی فرق هست بین منو تو درسته ی جاهایی وعده هایی توپی دادی اما بی زحمت همون جاها که من دارم سر میخورم با طناب محکمی هم دستمو بگیر نزار گم بشم بین این همه هیاهوی پوچ و بی محتوا که
گفت ببین دختر هیچ کاری نمیخواد بکنی فقط برگرد همین ی سال قبل خودتو شخم بزن ببین کجا بودی و به کجا رسیدی ببین چجوری شروع کردی ببین دغدغه ی سال پیش تو چی بود دغدغه الانت چی هست. گفتم عه اینجوریه پس بگیر که اومدم
اصلا ما آدم ها عجیب دلمون میخواد سر بخوریم بریم اون کف کف بعد ی نگاه بندازیم به سقف و در حد خودکشی تلاش کنیم تا برسیم همون نقطه یعنی کلا به ول شدن و رها شدن و جاده خاکی و این چیزا زیادی حال میکنیم اصلا تن ادمی لذت میبره از سختی از درد از اذیت شدن واقعا چرا نمیدونم. الا اینکه دیگه اندازه استاد ماهر شده باشیم که برامون بشه خط قرمز که انصافا اصلا از بین ماها کی خط قرمز تعریف میکنه برای خودش اصلا اینقدر تو ناکجا اباد ذهن ما شرک و کفر هست که فرضا اگه چیزی هم برامون خط قرمز باشه گاها به راحتی سوتی میدیم.
خلاصه من شدم ی کپی از ساناز ورژن قبل و همون راها رو رفتم همون باورها و اما این بار دیگه با هزارتا سند و مدرک گفتم ببین اون موقع این باوز داشتی کمتر از ی سال نتیجه باورهات شد ماشین یک و نیم میلیاردی نتیجه باورهات شد درامد حداقل 70 الی 100 میلیونی نتیجش شد ی رابطه سراسر عشق و لذت نتیجش شده این اندام زیبا و شبک و پرانرژی نتیجش شده این ارتباط توحیدی تو و خدا. الانم هم فقط باورهاتو ابدیت کن و برو جلو کارت نباشه تو فقط صدتو بزار.
هر روز مکالمه ای عجیب بین منو خدا بود اول یقشو میگرفتم میگفتم خودت گفتی جهان مسخر توست خودت گفتی تنها منبع رزق و روزی خودتی خودت گفتی تو ی قدم بیا من تصاعدی میام خودت گفتی جهان به شجاعان پاسخ میده خودت گفتی من از رگ گردن به شما نزدیکترم خودت گفتی منو صدا بزنین تا پاسخ بدم خودت گفتی تو رسالت داری به هم نوعات سود بدی حالا سهم من چیه این وسط مگه معامله ی تمیز و حلال نمیکنم مگه سرتایم به دفترم مراجعه نمیکنم مگه با همه مشتری ها با احترام رفتار نمیکنم مگه همکارا رو الگو قرار ندادم مگه با دفترم و با محل کارم و با تجهیزاتش عاشقانه رفتار نمیکنم مگه به ازاری هر فروشی و سودش سپاس گذار نیستم پس ببین منم دارم صدمو میزارم؟؟اگه جایی هم دارم سوتی میدم بی زحمت خودت بیا هدایت کن تا اونجارو هم اصلاح کنم
و اما نتیجش بعد حدود دو ماه و خدا میدونه معجزه یعنی چی. فقط تو ی روز معامله کردم 19 میلیون بدهی دادم. بدهی من 300 رسیده حدود 170 الی 180. در صورتی که کلی هزینه هم حاشیه ای شده و حتی همین امروز در پی ی تماس خیلی خیلی منتظره عشقم زنگ و زد و گفت حدود دو ماه ساخت و ساز من میخوابه پولشو میدم تو بدهی هاتو بده تا مغزت اروم شه و کارم شروع شد تو پرداخت کن که تا اون موقع هم کلی فروش داشتی و کلی سود کردی
و من فقط نفس آروم میکشم و میگم خدایا شکرت
اوس کریم خودتی مابقی همه بازی مارپله هستش
ی همکار زنگ میزنه میگه میخوام بیام بهت سر بزنم میاد ی بسته کادویی و من چشام میشن 7 تا اخه چی شده که برای من کادو اورده اونم فلاسک قهوه ساز فوری و میگه همینجوری چون تو این چندسال همکاری خوبی با مجموعه ما داشتی
ی همکار از اون سر کرمانشاه زنگ زده میگه جنس فرستادم بیاد دفترت و مشتری میاد ازت میگیره و بدون اینکه اصلا تا الان منو دیده باشه میگه بجز تو به هیچکی اعتماد نداشتم و من میگم خدایا شکرت که من شدم محبوب قلب همه
بایدم همین میشد اگه جز این بود که جای تعجبی داشت
چون من با خدا بسته بودم که من صد میزارم وسط
با همه با احترام رفتار میکردم اهل هیچ بزمی و دور همی نبودم اهل هیچ دود و نوشیدنی غیر مجاز اهل هیچ تفریح ناسالم اهل هیچ ازار و اذیتی به دیگران. من بودم این سایت مقدس و خدای معجزه گر من بودم و ی فروش کاملا سالم و حلال که هیچ رقابتی نبود هیچ مقایسه ای نبود هیچ جنگ و جدلی نبود هیچ بی احترامی نه به مشتری نه به همکار
و دیگه وقتش بود که صد خدا هم رو بشه خب
وقتی ی نفر از ناکجا اباد یهو سبز میشه تو زندگیت و میگه باید تورو داشته باشم که مردونگی من ثابت بشه یعنی صد خدا
وقتی میگه من هیچی نمیخوام ولی پول میزارم رو ماشینت تا بهترین ماشین ایران روبخری یعنی صد خدا
وقتی نگاه من میکنه و میگه خدایا شکرت که اومدی تو زندگیم یعنی صد خدا
وقتی من میگم خدایا روزی حداقل 5 میلیون درامد میخوام اما خدا هر روز حداقل ده میلیون درامد میده یعنی صد خدا
وقتی شماره می افته توگوشی و من و مشتری میگه از طرف فلانی ام و گفته تو تنها ادم قابل اعتمادی یعنی صد خدا
وقتی مشتری میاد تو دفتر من و میگه فلانی دو میلیون ارزونتر میده ولی من به تو اعتماد دارم یعنی صد خدا
خدایا هزاران بار شکرت
البته خیلی بیشتر از این هم باید صدشو بزاره هاااا من شاکرم ولی به این عدد قانع نیستم
همین چند روز پیش گفتم بیا دوباره کنفرانس بگیریم اقا عدد 100 میلیون برای من کمه به هیچ زخم من نمیخوره برو بالاتر برو درامد حداقل 200 میلیون نمیدونم از چه راهی البته نمیخوامم بدونم که اصلا راه و روشش چه ربطی به من داره اخه. من فقط میدونم باید صد خودمو بزارم و مابقیش با اوس کریم ناگفته نماند انصافا قولشو هم بهم داد نشونه ای فرستاد که مطمئن شدم به راحتی به زاحتی مث آب خوردن این درامد میاد و منم عاشق اعلام کردن نتایج که میام حتما مینویسم و این بدهی به این سایت رو هم پرداخت میکنم.
استاد قشنگم ومریم زیبا دمتون گرم
منکه عاشقتونم و میدونم شما هم عاشق من هستین که جز شاگرد زرنگام.
خدایا هزاران بار شکرت
خدایا هزاران بار شکرت
خدایا هزاران بار شکرت
سلام
سلام بر خانم ساناز عزیز
تشکر تشکر تشکر
واقعا این بهترین کامنتیه که تا حالا خوندم
چقد درکتون از خدا قشنگ بود
دمتون گرم چه خدای همدل و رفیقی ساختی برا خودت.
چقدر احساس لیاقت داری که بله، اقدامات من ارزشمنده.
خدایا شکرت
استاد عزیز، واقعا اگر نتیجه تمام آموزش هاتون یه ساناز باشه می ارزه، واقعا درود بر شما استاد توحیدی.
دیشب با تمام وجودم تمام راهکارهای ذهنم و گذاشتم کنار و گفتم خدایا من می خوام و باید بهم بگی کجاست و باید چکار کنم؟ من منتظر بودم تو خواب حوابمو بده یا جواب بیرون از خودم باشه ولی…
… یه ساعت پیش یه دوستی که تو دوره احساس لیاقته بهم زنگ زد و از احساس لیاقت و رسیدن به خواسته ها حرف زد و من حس کردم جوابمو گرفتم. بعدشم کاملا حسی و هدایتی به کامنت شما رسیدم.
آره، همینه، زندگی باید همینقدر روان باشه.
کارها باید همین قدر خوب پیش بره.
انرژی مثبتمو براتون می فرستم تا یه چراغ دیگه به اون همه چراغ قشنگی که خدا براتون روشن کرده اضافه بشه.
درود
به نام خدای معجزه ها
سلام دوست عزیز
بی نهایت از شما سپاس گذارم که کامنت منو خوندین و ازتون سپاس گذارم که وقت گذاشتین و برام نوشتین
و از خدا بی نهایت سپاس گذارم که در مسیری هستم که هم فرکانس های مقدسی مث شما دارم که وقتی نظر منو تایید میکنن این میشه ی شور و انگیزه و به تک تک سلول های تنم تنیده میشه که رشد تو خیلی خیلی نزدیکه.
خدایا شکرت بابت وجودتون
و انصافا خدایی که استاد به من معرفی کرده بی نهایت بی نهایت وهاب و رزاقه و هر روز از بی نهایت طریق از بی نهایت طریق رزق بی حساب وارد زندگی من میکنه و گاها هزاران جا من در ی هوای دیگه بودم و ی دنیای دیگه سیر میکردم که دیدم هزاران نتایج مقدس و طلایی به من هدیه داده. و از نظر من قطع به یقین میتونم بگم وقتی انسان خدای واقعی رو پیدا کنه دیگه هیچ نیازی نیس برای هیچ تقلایی که حتی جنس باورهای جدید رو هم خودش بهت میگه که حتی ترمزهارو هم خودش شناسایی میکنه و میکشه بیرون.
که حتی به نظر من بهت میگه ی جا بشین فقط دستور بده بگو چی میخوای تا من هندل کنم و تو هیچ زحمتی به خودت نده و فقط از ما ی کاری میخواد که تمرکزتون تمام و کمال به من باشه فقط رو قدرت من حساب کنین فقط به من توجه کنین فقط از من بخواین و شماها چون اشرف مخلوقات هستین اصلا دلم نمیخواد جلو در خونه کسی برین و از کسی جز من درخواست کنین فقط پیش خودم و از خودم
حتی حس میکنم خیلی خیلی بیشتر از خود ما محافظ قلب و غرور و شان و منزلت ماست
و برای شما دوست عزیز خدای واقعی رو تو تک تک لحظه هاتون آرزومندم.
خدا شریک لحظه هاتون سید
به نام خالق یکتا
الان که این نوشته را می نویسم فارغ از هر زمان و مکانی نشسته و آزاد با خالق خود در راز و نیازم
خدایا شکرت که همسری هم مدار خودم دادی تا ره صد ساله را یک شبه طی کنم. من از خدای خود می خواهم همچنان برایم الهامات شیرین را ادامه دهد تا برایتان بنویسم. ساعت 2:42 دقیقه شب دوشنبه 5 بهمن 98 است باور کنید که الان به ساعت نگاه کردم و فهمیدم که نصف شبه بقدری در خالق خویش محو شده ام که دیگر زمان و مکان مفهوم فیزیکی خود را برایم از دست داده است. و حتی به نوشته هایم در مانیتور نگاه نمی کنم. چون همه این نوشته ها الهاماتی است که خداوند می فرماید و من که هنوز نمی دانم پایان این قصه چه خواهد شد تایپ می کنم. دو روز پیش وقتی از خانه خارج شدیم به همسرم گفتم که هوا خوب است و نهار را بردار و بریم یک جای با صفا بشینیم و نهار رو بخوریم و برگردیم. همسرم هم که شدیدا به الهامات من ایمان آورده نه، نیاورد و تا من کارهایم را انجام دهم نهار را آماده کرد و خود و دختر زیبایم را هم آماده کرد.
وقتی از منزل خارج شدیم با اتفاقات عجیبی رو برو شدیم تا الان که یک مسافرت خدایی و خیالی را به اتمام رساندیم و همین که به خانه برگشتیم من شروع کردم به نوشتن. چون برایم دیکته نمود و من هم اطاعت کردم. اوست که زندگی مرا و خانواده مرا راهنمایی و هدایت می کند و من چون به این نتیجه رسیده ام که حتی نمی دانم از خدا چه می خواهم پس تنظیم خواسته و فرکانس ها و باورهایم راهم به خودش سپرده ام و فقط و فقط تسلیم مطلق اراده خدایی گردیده ام که او بر تمام خواسته ها و باورها و ایرادات من آگاه و ناظر است. توی این دو روز تمام باورها و داشته های مرا زیر سوال برد و به من یک کلمه آموخت و آن هم اینکه تو هیچ نیستی و فقط این منم که در تو و امثال تو جلوه کرده ام. پس تمامی ادعاها و منیت های خود را کنار بگذار و من را از میان بردار تا من الاهی تو شکوفا شود و به هر آنچه که او می خواهد برسی . پس در این دو روز که یک مسافرت غیر منتظره و خیالی را برایمان رقم زد با خود او رفتیم و آمدیم. و هر لحظه از زیبایی هایش لذت بردیم و از الهاماتش استفاده کردیم تا مدارمان را یک پله بالاتر کنیم .
کلی حرف دارم برای نوشتن ولی چیزی که برایمان حیرت انگیز بود و برایمان اتفاق افتاد این بود که در مسیری که سالها من در رفت آمدم به راهی هدایت شدیم که که پایانش ناکجا آباد بود. وقتی شام مختصری از یک کبابی خوب که همیشه مشتری اویم خریدم به مسیری هدایت شدیم که در آن مسیر خوف و رجا برایمان معنا پیدا کرد و همچون ابراهیم خلیل از داشته هایمان گذشتیم. با یک خطا الاظاهر کوچک به مسیری رفتم که در دل سیاهی شب تمام باورها و وابستگی هایم را درهم شکستم تا به آنها با تمام وجود رسیدم. وقتی ماشینم در یک بیراهه در دل شب تاریک در گل فرو رفت و دیگر حرکت نکرد فهمیدم خداوند قرار است یک ترس بزرگم را از من بگیرد و در عوض برایم مداری بالاتر با اتفاقات عالی تر تدارک ببیند . وقتی چراغ های ماشین رو خاموش کردم یاد حرف استاد افتادم که می گفت برای نوشتن کتاب رویاهایی که رویا نیستند خداوند ترس مرا در دل تاریکی شب ریخت و بعد به من الهامات نوشتن کتاب را رساند . به همسر نازنینم تعریفش کردم و گفتم که این ناخواسته من بود و قبلا به این موضوع فکر کرده بودم که اگر دراین شرایط گیر کنم چه می کنم. به یاد سوره ابراهیم افتادم. که وقتی فرزند و همسر خود را به دستور خداوند ترک می کند دعا می کند که خدایا مردم را دور اینان جمع کن تا در امان تو باشند. گوشیم رو روشن کردم و سوره ابراهیم را پیدا کردم به دلبندم گفتم که این سوره را بخوان تا من از اولین روستا کمک بیاورم.
وقتی از ماشین پیاده شدم تازه فهمیدم که من چه محدودیت ذهنی بزرگی نصبت به گل و گلی شدن لباس هایم دارم . اول خواستم که به روستا برم ولی الهام شد که به همسرت بگو پشت رول بشیند و تلاش کند. همسرم گفت امیر، به من گفته شد که از درخت کنار جاده شاخه هایی جدا کنید و زیر لاستیک بگذارید وقتی من تلاش کردم برای این کار فهمیدم که لباس هایم چقدر مرا محدود کرده. کتم را درآوردم ولی هر چقدر که پیش رفتم دیدم که لباس هایم و تمیزی لباسم در آن شب تار که حتی کسی هم نیست مرا ببیند معضلی شده برایم که نگو. پس فکر کردم که باید این محدودیت را بشکنم ولی مگر میشد به همین سادگی از دنیا دل کند و حرکت کرد و وقتی همسرم هم با من هم پا شد برای حل مشکل دید که من در آن شالیزاری که فوبیوی من بود شروع کردم به راه رفتن در گلی که تا اعماق وجودم را ویران می کرد. و در تلاش بود که من با هستیم مبارزه کنم و به جایی برسم که دیگر نتوانم من خود را به زبان بیاورم. وای که چه شبی بود. وقتی فهمیدیم که از درآوردن ماشین عاجزیم تازه فهمیدم که این همان روزی است که خداوند در قرآن می فرماید مال و ثروت به داد شما نخواهد رسید و حتی مادر بچه خود را رها می کند. فهمیدم که من چقدر به پول داخل کیف و کارتم وابسته شده ام با اینکه هی به خودم می گفتم که نه من وابسته نیستم. نمی دانم تویی که الان این متن را می خوانی چقدر در این درد با من شریکی ولی فقط این را می دانم که فقط و فقط او برایم ماند و تصمیم گرفتم که فقط به سوی خودش حرکت کنم. وقتی از ماشین خواستم دور شوم برای آوردن کمک گوشی ام را در ماشین گذاشتم تا دیگر مانعی میان من و خدای من نباشد. پس از حرکت در دل تاریکی شب خوف عجیبی تمام وجودم را گرفت و فهمیدم که این وابستگی به زن و فرزند در وجودم ریشه دوانده است و باید امشب این اسماعیلم را هم مانند اسماعیل های قبلی ام قربانی کنم تا خداوند اسم مرا هم به عنوان خلیل در لوح زرین خود ثبت کند. لوحی که در آن به گفته حافظ
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
پس وقتی حرکتم را ادامه دادم در میانه مسیر به تخته های بریده ای برخوردم که در کنار جاده ریخته شده بود و من تلاش کردم که بنده ساخته وبا آن مقداری تخته بردارم و برای در آوردن ماشین اقدام کنم. وقتی تخته ها را برداشتم دیدم تمام تغلای من بیهوده است و من برای رسیدن به آن اصل تعلل کردم و مشغول کارهای دنیوی شدم. پس سریعتر تخته ها را انداختم و به سمت روستا حرکت کردم. وقتی متوجه شدم که حتی به کفش های سفیدم وابسته ام که در آن لحظه جز سیاهی چیزی نداشت کفش هایم را در آوردم و جوراب هایم را هم. و پا برهنه شروع به حرکت کردم و وقتی خداوند بهم گفت که کفش هایت را بپوش گفتم که خدایا می خواهم در راه تو وابسته هیچ چیز نباشم. در آن لحظه تصور می کردم که اگر کسی مرا ببیند چه می گوید و گفتم خدایا خودت مرا هدایت کن. وقتی که به اولین خانه روستا رسیدم کسی در را برایم باز نکرد . سراغ دومی رفتم دری از گونی داشت و من به خاطر محدودیت های ذهنیم از بیرون صدا می کردم :آهای صاحب خانه و جوابی نداشتم وقتی تصمیم گرفتم که به ترس و محدودیت ذهنی ام غلبه کنم وارد حیاط منزل شدم و صاحب خانه مردی خداترس بود که ازدیدنم بسیار تعجب کرد و اول از کفش هایم جویا شد و گفتم که اذیتم می کرد و در آوردم. وقتی که فهمید ماشینم گیر کرده در شالیزار به همراه پسر و همسایه اش برای در آوردن ماشینم شتافتند. در راه رسیدن به ماشین کرونا شد استارت صحبت های ما. وقتی گفتم جایی که خدا هست نابودی و فنا نیست گفت که من خیلی دوست دارم با آدم هایی مثل شما هم صحبت شوم. گفتم که حاجی جان ما خودمون داریم به خودمون ظلم می کنیم پس کرونا و کسانی که در مورد کرونا دارن پنهان کاری می کنن هیچ تقصیری ندارن این من و تو هستیم که حتی توانایی خاموش کردن تلویزیون خانه خودمان را نداریم و اجازه می دهیم هر کس هر آنچه را که می خواهد در مغز ما فرو کند و باور ها و خواسته های ما را طرح ریزی کند. وای خدای من چقدر نوشتیم؟!!!!!
این اتفاق امشب برایم خیلی از بن بست ها را باز کرد و فهمیدم خیلی چیز ها دارم که به پای من چسبیده است و مانند آن کفش ها فقط در یک لحظه رنگ می بازد و از هست به نیست بدل می شو. وقتی دوباره به راه افتادیم از اعماق وجودمان فکر می کردیم که چقدر سبک شده ایم تا خانه که حدودا 4 ساعت طول کشید فقط با عزیز دلم ، همسر هم فرکانسم حیرت زده از کار خدایی بودیم که هر لحظه و در همه حال کلاس تمرینی برگذار می کند که اگر من صدها میلیارد هم به استاد می دادم به اندازه اتفاقات امشب برایم آموزش نداشت. او استادی است که استاد تمام استادان عالم است. او علومی دارد که باید دستش را گرفت و بوسید و هر دم از آن شراب نابش در حلقه افکار از او گرفت و نوش جان کرد. این اتفاق از دیدگاه من بود و در ادامه این نوشته همسرم نرگس داداشی هم حتما از دیدگاه خودش خواهد نوشت. او خواهد نوشت که مرز بین افکار و الهام را در آن تاریکی شب و تنهایی و بیابان چگونه یافته است و با خدایی سر سخن را گشوده است که او را از همه حتی منی که به گفته خودش فرشته نجات اویم از زندگی گذشته اش بی نیاز کرد و جایی رسانید که باز به قول شاعر:
دیوانه عشقت را جایی نظر افتاده است کانجا که نتواند رفت اندیشه دانایی
شب وصال
به نام همدم ومونس اذلیم
خدای مهربانم که بعدار 36 سال دوری وغم هجران درکت کردم.تودرون من بودی ومن از خودم بی خبر به دنبال همدمی در غیر میگشتم .تو را سپاس که من در تو رشد کردم.تو را سپاس که مرا لایق این شکوفایی دانستی
من نرگس داداشی همسر امیر حسین هستم.خداوند نسبت به من همیشه لطف داشته وداره من همیشه از خدا میخواستم کسی را سر راه من قرار دهد که من بواسطه او به خدا نزدیکتر شوم وخداوند امیر را به من داد.من بواسطه او با استاد آشنا شدم
ان شب بعداز اینکه ماشین در گل ولای گیر کرد و امیرم به من گفت که از طریق الهامش باید برود وکمک بیاورد وبه خاطر اینکه من نترسم خدا فرمود که داستان حضرت ابراهیم را در موبایلش بخوانم.من تا ان موقع در مدار بودم ولی هنوز مرز بین الهامات و تفکرات خودم را تشخیص نمی دادم .به امیرم گفتم یعنی تو میخواهی مرا اینجا تنها بگذاری.او پیاده شد.حسم که هنوز نمی دانستم افکارم است یا الهاماتم گفت که به امیر بگویم شاخه های کوچک از درخت را بکند و زیر تایر بگذارد‘ولی امیر به جای شاخه های کوچک رفت به سراغ بزرگتر هایش.حسم بهم گفت که باید پیاده شوم وخودم هم دست بکار شوم هر دو مشغول چیدن بودیم که حسم بهم گفت چرا وابسته امیر هستی از او فاصله بگیر وخودت دنبال چوب بگرد مابین دو شالیزار راه باریکی بود من آن راه را در پیش گرفتم انقدر رفتم که دیگر ماشین ودختر 7 سالم که روی صندتی عقب خواب بود در تاریکی شب محو شدن صدایی توجه مرا به عقب جلب کرد امیرم بود که با کفش در گل ولای پشت سرم راه میرفت وبه اون توجهی نداشتم چون نمی خواستم حالا که مرز بین افکارم واتهاماتم پیدا شده بود را گم کنم.خدا به من میگفت نترس من کنارت هستم حالا مرا حس کردی نرگسم ومن عاشقانه جواب میدادم لحظه ای صدای بسته شدن در ماشین مرا باز گرداند ودر آن تاریکی دیدم که امیر رفت ولی در ان رفتنش ذره ای ترس در قلب من جای نگرفت همچنان که با خدای خودم حرف میزدم به طرف ماشین رفتم.در ان لحظات کشمکش نجواهای درونی من با الهاماتم بود.نجوا گفت اگر الان کسی بیاید که قصد تعرض به تو ودخترت را داشته باشد چه میکنی.الهام گفت من هیچوقت آدم بد سر راه تو قرار نمی دهم.نجوا گفت اگر حیوان وحشی بیاید چه میکنی:الهام گفت من حیوان های اهلی سر راه تو قرار میدهم .الهام گفت حالا چه میماند جز تاریکی که آن را ما برای آرامش آفریدیم پس تو ای نرگس آرام باش.دوباره به ارغوان نگاهی کردم و راه افتادم چون صداهای میشنیدم آنقدر رفتم که باز ماشین را نمیدیدم ایستادم ویک بار امیر را صدا زدم دوباره الهام گفت هنوز وابستگیت را از امیر قطع نکردی که وقتی امیر بود مگر توانست برایت کاری کند؟
دوباره برگشتم ونشستم داخل ماشین واستارت زدم وگاز دادم ولی ماشین از جایش تکان نخورد.الهام پرسید اگر جای زن حضرت ابراهیم بودی چه میکردی گفتم ان زن ابراهیم بود که ابراهیم را خلیل الله کرد ایمان او بیشتر از ابراهیم بود او تنهایی را 20 سال با مشقت تحمل کرد و باز وقتی ابراهیم برگشت برای بریدن سر فرزندش از سوی زنش مقاوتی ندید.من نیز اگر امیر نیاید دلواپسش نمیشوم چون خداوند را دارم که همواره در قلب من است وتا صبح صبر میکنم وبعد راهی خواهم شد.بعد از گذشت زمانی که من نمی دانم چقد بود .صدای موتوری مرا برگرداند.موتور تا نزدیکی ماشین امد وخاموش شد.الهام گفت کمی بعد پیاده شو ودرخواست کمک کن وقتی پیاده شدم امیرم را دیدم که با خودش کمک آورده بود وسرا پا گل بودوانگار خداوند او را تازه از گل سرشته بوداو مانند بچه ای ساده وبی آلایش بود.خدایا سپاسگزارم که مرا در این راه قرار دادی
سلام نرگس جان
چقدر زیبا نوشتی
یه حس خاصی از متنت گرفتم
جدای از همه حس های زمینی
یه حس خاص واقعا
شاد وپیروز و موفق در پناه رب رحیم باشی
سپاس از لطف سرشارتون
متقابلا آرزوی شادکامی و موفقیت روزافزون در تمام مراحل روبراتون دارم
درود خدا بر شما زوج الهی
نوشته های شما و داستانتان بسیار دلنشین بود و عالی و الهی
واقعا شعری که دوست خوبمون در زیر کامنت امیرآقا نوشته بود عالی بود
جا داره که اینجا هم تکرار بشه
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
دیوانه کنی هر دو جهانش بدهی
دیوانۀ تو هر دو جهان را چه کند؟
ممنونم آقای نجفی گرامی
انشالله با راهنمایی های شما دوست عزیز مسیر تکامل برایمان آسانتر خواهد شد
بینظیر بود …
کامنت شما یک تلنگر محکم برای من بود …
الان که فکر میکنم ، میبینم من هم بسیار وابسته ام ،
بسیار وابسته
و این وابستگیها ، مثل رشته هایی محکم به پای من بسته شده اند و مرا از حرکت باز داشته اند …
واقعا چیزی مثل یک گلوله هضم ناشدنی ، وسط سینه ام احساس میکنم …
خدای من ، واقعا این چیه؟؟
این چه حسیه که مثل یک گلوله چرخان و مغناطیسی وسط سینه من به صورت دوار در حرکته ؟؟
طوری که مغناطیسش روی تمام اجزای بدنم ، تاثیر گذاره … و تمام اجزای بدنمو به سمت خودش میکشه !!!
دوست من ، خواندن تجربه شما واقعا برای من ، درس بزرگی به همراه داشت …
پاینده و پیروز باشید …
به نام خدای مهربان
سلام اقای سراجی عزیز و نرگس عزیزم
کامنت هاتون انقدر حالم را خوب کرد که بخدا دوست داشتم این نوشته ها تون ادامه پیدا کنه. اشک همین جور از چشمام داره میباره .
انقدر زیبا نوشتید و انقدر زیبا خدا رو پیدا کردید که فقط میتونم بگم خدایا شکرت که منو به این نوشته ی زیبا هدایت کردید و بارها شما رو تحسین میکنم.
انقدر زیبا از وابسته نبودن به همسر و فرزندتون و به هیچ چیزی جز خدا حرف زدید که بخدا منم به خودم گفتم تو هم میتونی اینجور مثل دوستانت دل از همه چیز و همه کس بکنی و فقط به خودش توکل کنی و فقط تسلیم خوش باشی و فقط به خودش وابسته.
ممنونم که به منم یاد دادید فقط به خدا دل ببندیم که تنها خودش برایمان کافی ست.
اشک هایم مجال نوشتن را نمیدهند و فقط همین بگویم که شما عزیز دل خدا شده اید و بهتون افتخار میکنم و خیلی ممنونم که این کامنت زیبا رو برای ما به اشتراک گذاشتین.
ارزوی بهترین ها رو براتون دارم دوستان همفرکانسی م
یا حق
سلام دوست عزیز
بسیار زیبا بود
ممنون که تجربتون رو با ما درمیون گذاشتید..خیلی آموزنده بود
به درک خیلی خوبی رسیدین ..تبریک میگم بهتون
این شعرم تقدیم به شما که حس میکنم تو مدارش هستید:
آن را که ترا شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دوجهانش بخشی
دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند
امید که ما هم بتونیم ابراهیم وار زندگی کنیم..
شادو سپاسگزار باشید برادرم
ممنون از لطف جنابعالی
سلام، دوست عزیز، الان که دارم متن شما را می خوانم ساعت 7صبح و می خواهم بروم سر کار، بعد از نوشتن ستاره قطبی، یک اضطرابی در دلم افتاد به خاطر همین بیماری اخیر، البته من چندین روز دارم ذهنم کنترل می کنم و از خدا هدایت خواستم کمکم کنه چه کار کنم و به دل نوشته شما هدایت شدم چقدر احساس رهایی و آرامش دارم خیلی سپاسگزارم. خدایا صد هزار مرتبه شکر، و می دونم که همش به خاطر وابستگی دنیوی، خدایا شکر.
سلام امیر حسین عزیز بسیار ممنونم ازت که دوستانت رو لایق دونستی و این ماجرای بسیار آموزنده رو به اشترک گذاشتی تا ما بیاد بیاریم قدرت بینهایت رب یکتا و مهربونی و هدایت کردن در تمام لحظات با نشانه های بسیار ایشون رو ….خدایا بینهایت شکرت
در نهایت خوشبختی و سلامتی و ثروت در پناه ایزد یکتا
به نام خدا
سلام آقا امیر عزیز
شما این کامنت را سال 98نوشتید ومن الان 30 مهر 1403 هدایت شدم به کامنت شما
واقعا نمیدانم چه بنویسم چگونه حالم را بازگو کنم نوشته شما عجب حس وحال عجیبی داشت بغضی در گلوم هست از خواندن دل نوشته شما
چقدر زیبا نوشتید که وقتی از قید وبند دنیا (لباس وکفش و…) جدا شدید در دل تاریکی رفتید بر خدا توکل واعتماد کردید چگونه راه ها برایتان باز شد
داستان هدایت شما آشنایی با سایت را در پروفایل خواندم عجیب زیبا بود چقدر قشنگ مسیر تکاملتان را توضیح دادید
خوشحالم که چنین الگوهای فوقالعاده ای در این سایت الهی هستن از نتایج عالی مینویسن وما میتوانیم ازشان یاد بگیریم خوشحالم که این قدر موفق شده اید اطمینان دارم که روز به روز موفق تر میشویدخوشحالم که یک عضو دیگه به خانواده توحیدی شما اضافه شده امیدوارم شما ونرگس جان به همراه دخترهای گلتان همیشه سالم وشاد وخوشبخت باشید
سلام. منیژه خانم عزیز
هر کس از خدا پروا کند راه خروجی برایش می گشاید.
ممنونم ابراز لطف شما. نمی دانم الان شما کجا و در چه وضعیتی هستین. ولی دلم می خواد ابن رو بگم که من تو این چند سالی که فهمیدم باید روی خودم کار کنم به هر آنچه که روزی رویا بود بردم رسیدم و جالبتر اینکه اون چیزهایی رو هم که هنوز نرسیدم چیزهایی بوده که من در مسیرش هنوز قدمی بر نداشتم. و همه اینها از همون شبی استارت خورد که سعی کردم به قول حافظ از نام ننگ بگذرم. و عبور کنم از تمام مرزهایی که برای خودم کشیدم. من تازه دارم می فهمم که چقدر به خودم ظلم کردم .
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد.
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا می کرد.
موفق باشین
به نام تنها قدرت قدرتمندان
سلام خدمت استادعزیزم و دوستان گرامی
وهمچنین شایسته جان
بااینکه تمام فایلها منحصربفرد هستن اما من واقعا احساس میکنم این فایل بااینکه یه هفته فاصله داره بافایل قبل، اما چقدر صحبتهای استادعزیزمون پخته تر و باکیفیت ترشده
نکات ارزنده و محکمتر کردن تعهدم رو که از استاد دراین فایل برداشت کردم که خیلی عالی و شکلی از اهرم رنج و لذت هم برام داره
استاد وقتی میگی من فقط بادوستانی کارمیکنم که عمل کننده باشن نه فقط حرفهای قشنگ بزنن مثل یسری از دوستان قبل عزیز نباشید بلکه عمل کننده باشید،،این باعث میشه اهرم رنج و لذت در وجودمون کمی پررنگ تر بشه و کمی به خود بیاییم بابا دگه درهرشرایطی که هستی خودتو جمع و جورکن دگه واقعا زشته بخوای بعداز این همه مدت بازهم ضعیف عمل کنی،،البته بیشتر باخودم دارم میگم یعنی همین سجاد که داره کامنت میذاره. لطفا سجاد جان درسته که بعدازالان خیلی ازنتایجها اما الان بظاهر هنوز خیلی از شرایط زندگیت مناسب نیست اما دگه خجالت بکش اگرهم داری عمل میکنی که ایول اما هرروز بیشتر وبهتراز قبل،،
استادوقتی میگی انشاالله تیم محبوبم لاتزیو ببره همون لحظه این باور خوب بهم داده شد که سجاد توهم وقتی در ایمانتو حفظ کنی و محبوب باشی ادامه بدی زمانی که در مسابقات ورزشی درسطح جهانی که هدف اصلی زندگیته درحال مسابقه باشی حتی خیلی از بهترین و موفق ترین وبالاترین افراد در سطح جامعه در تمام نقاط جهان طرفدار و جزئی از همون رزق بی حساب به زندگیت وارد میشن،،
(الرزق و رزقان)
استاد درمورد خدمت سربازی نرفتنت چقدر نکات آموزنده داره برام یعنی وقتی چیزی رو از بیس در وجودت نپذیری واقعا هم درواقعیت زندگیت هم رخ نمیده وقتی درعرض چندروز همه پادگان بشناسنت یعنی اینقدر محبوب و باخودت و باخدای خودت هماهنگ هستی که بدون نیاز به کاروتبلیغ خاص خداوند مشهورت میکنه وباکلی خاطرات شیرین،،
که همون فرکانسه که همه رو جذب میکنه چقدر تک تک مادوستان هم میتونیم قدرتهای بی انتهای خودمونو پیداکنیم،،
استادوقتی میگی انشاالله میام ایران سمیناربرگزار میکنم اصلا احساس کردم این حس انگیزه در تمام دوستان ترشح شد که آخ جون پس اینقدر روی خودم متعهدانه و متمرکز کارمیکنم که زمانی استاد میاد ایران باشرایط خیلی عالی برمو سمینارش شرکت کنم و حرفی براگفتن به استاد داشته باشم مخصوصا که اون قسمتهارو آویزه گوشم کنم تا اون موقع که استاد گفت مخصوصا نتایجهای مالی ازتون میخواهم و همش بهم بگید از شرکتها کارخونه ها،،ثروتها،(حساب بانکی)،،بهبود روابط،،و….
همون موقع گفتم خدایا پس اومدن استاد درزمان مناسب به ایران هم شد وزن سنگینتری در کفه ترازو بسمت تعهدبیشتر و انگیزه بیشتر و فعالیت بیشتر درراستای اهدافم بخصوص عشق به روز موعود،،
استاد الان یاد پارادایس افتادم که فهمیدم جهان اینه باورهاست شما وقتی اون زمانها همیشه درذهنت تجسم و تصورمیکردی که درهمچین ویلاها،ماشین ها،و…میرسی و ادامه دادی الان دگه فقط واقعیت زندگیت و فایلها و بقول مریم جان زبان تصاویر همه چیزو داره باعشق میگه و مهمتراز همه اینها زندگی توحیدی و به سبک قرآن داره باهامون از عشق استادمیگه،،
استاد وقتی از کلاه قشنگ قرمزت که از تسلا خریدی و پوشیدی همون لحظه به خودم گفتم ببین وقتی مانند شرکتهایی امسال تسلا هدفت رو باایمان و تمرکزی دنبال کنی بهترین افراد جهان بدنبالت میان و از محصولاتت استفاده میکنن شرایط الانت روو نبین بقول استاد درقانون آفرینش میگفت تو باخودت هماهنگ شو همون اوباما میاد ملاقاتت،،
استاد عزیز یکی از ارزشهای این فایل که من دریافت کردم رو چقدر یاد فایل ۱۷مصاحبه افتادم که میگی دوره ها غیراز نتایجها جلوگیری از خیلی ضررها هستن و میکنن ،که نکته مشابه اش دراین فایل اینه که میگی درمورد نتورک و… گول نخورید و اشتباه نکنید،،
خدایاشکرت من که امروز بعداز گوش دادن این فایل بینظیر هدیه پولی از مادربزرگم و پدربزرگم دریافت کردم گفتم خدایاشکرت پس من باایمان بیشتری بااین نشانه ها ادامه میدم این مسیرو،،
دوستان عزیز موقع لایو زنده بااستاد نتایج هاتونو میگفتید بخدا من چقدر احساس عالی و ایمان دروجودم شعله ور میشد گفتم خدایاشکرت ازنتایجهاشون ،،
خلاصه تماما احساس واقعیم بودکه گفتم امیدوارم درفایلهای بعدی نتایجهای بیشتری ازخودم ودوستان عزیز رو بشنوم،،
استاد دوستت دارم وشایسته جان و همگی……
سلام دوست عزیزم اقا سجاد واقعا زیبا نوشتی منم دقیقا وقتی استاد گفت وقتی اومدم ایران میخام از نتایج مالیتون برام بگین خیلی انگیزم بیشتر شد برای کار کردن روی بسته روانشناسی ثروت ۱ سپاسگزارم از دیدگاهت
سلام محمد جان ممنون از لطفت اره این انگیزه ها دلایل خوبی ست براهممون امیدوارم موفق باشی
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
لایو با استاد قسمت 9
این فایل هدایتی من هست که خدا بهم گفت دوباره گوش بدم
و رد پای روز 18 تیر رو اینجا مینویسم
از این به بعد روز های من از ساعت 12 شب به بعد تا اذان صبح شروع میشه و بعد صبحم رو با عشق آغاز میکنم
من وقتی نیمه شب تا ساعت 2:30 رنگ روغن کار کردم اصلا متوجه نشدم چجوری زمان گذشت و دو ساعت و نیم پای تابلوی رنگ روغن بودم بدون اینکه خوابم بیاد
همه اش کار خداست
من بارها هی میپرسیدم ،خدایا چجوری باید خوابمو کم کنم و تغذیه ام رو اصلاح کنم تا بتونم خوابمو کم کنم
انگار کم شدن خواب رو عاملی میدونستم که باید تغذیه ام اصلاح بشه تا انرژیم بیشتر بشه و بتونم بیدار بمونم
ولی کاملا اشتباه فکر میکردم و خدا بهم فهموند که اینجوری نیست
از لحظه ای که تو قدم کوچولو برداری
و اون قدم کوچولو اینه
که با وجود خستگی و خوابت اومدن بیدار بمونی و سعی کنی هم کار کنی و هم با من حرف بزنی ، کافیه ببینم تو ،این یه ذره تلاش رو داری میکنی ، باقی کارارو خودم برات انجام میدم گرفتن خواب از چشمات و چگونگیش با منه
وظیفه تو اینه که قدم برداری
و من این قدم رو از وقتی برداشتم خوشحالم که خدا بی نهایت قدم برداشت
وقتی نقاشیم تموم شد، یه حسی هم داشتم، که انگار نقاشیم سریع تر داره پیش میره
وقتی جمع کردم وسیله هامو اومدم با خدا حرف زدم و وقتی ساعت 3 شد گفتم دراز بکشم و با هاش حرف بزنم
که یهویی ده دقیقه مونده به اذان خوابم برد و صبح بیدار شدم
وقتی صبح بیدار شدم خیلی آروم بود بدنم سبک بود و حس فوق العاده ای داشتم
امروز قرار بود با خاله ام بریم بازار و بهش وعده داده بودم که ببرمش بازار و مغازه ای که روسریاش ارزون و جنس خوبه ببینه و بخره
وقتی رفتم و رسیدم ،اصلا نیتی برای خرید روسری نداشتم فقط میخواستم کاغذ آ4 بخرم و کپی کتاب طراحی رو انجام بدم
وقتی رفتیم ،یهویی دیدم چند تا روسری گرفتم بدون اینکه فکر کنم وای پولم تموم میشه
البته گفتم پولم تموم میشه ها ،ولی مثل قبل نبود این حرفم، ته دلم قرص بود میگفتم خدا بی نهایتش رو میرسونه و حسابم پر پول میشه
پس خیلی راحت خرج کنم، خودش میاد و تا شنبه من رنگ روغن میخرم
وقتی داشتیم میرفتیم تا روسری و شال بخره ،یهویی دیدم گفت طیبه بیا بستنی قیفی بخریم، گفتم نه خاله نمیخواد، ولی گرفت و وقتی بعد خرید رفتیم نشستیم گفت برم چای بگیرم باز گفتم خاله نمیخواد بیا تازه بستنی خوردیم
گفت نه اون برای یه ساعت پیش بود
وقتی خاله ام اومد و چای خوردیم ، من رفتم کاغذ گرفتم و برگشتم و بعد رفتم کفش قیمت کردم با اینکه پولی نداشتم و کفشام پاره بود ولی میگفتم اشکالی نداره پولش جور میشه
گفتم من درخواستمو میکنم و کفش میخوام خدا خودش میرسونه
درسته داداشم یه بار بهم پول کفش رو داده بود ولی من دادم به رنگ روغن و رنگ و قلمو و بوم نقاشی خریدم
امروز من متوجه یه چیزی شدم
اینکه درخواست کردنم فرق کرده وقتی درخواست میکنم ، هم حس داشتنش رو دارم و اینکه تو دلم میگم ،میدونم خدا از تو درخواست میکنم، پس اگر بشه خوشحال میشم و اگر نشد بهترشو بهم میدی
من چند روز پیش داشتم فکر میکردم که یه روسری سفید و سبز پسته ای داشته باشم و میددنستم خیلی بهم میاد
امروز که گرفتم، یهویی درخواستم یادم اومد و دیدم من گرفتمش
خدا بهم عطا کرده
وقتی با خاله ام نشسته بودیم ، بهم گفت چی میخوری برم بگیرم ؟
گفتم هیچی خاله بیا بریم گفت نه من باید ناهار بخورم
این همه خرج کردم برای لباس و شال برای بدنم محاله خرج نکنم ، به بدنم باید انرژی و غذا برسونم
اونجا بود که من گفتم ببین طیبه باید یاد بگیری و به جسمی که خدا بهت هدیه داده تا تو این دنیا همراهت باشه ، برسی ،
من همیشه میگفتم نه چرا بخرم ،میرم خونه چیزی میخورم یا ناهار درست میکنم ، و متوجه باوری شدم که نامحدوده و پول خرج نکردن بیرون از خونه
و دومین باور محدود اینکه برای چی باید بخرم و انگار بدنم رو بی ارزش میدونستم حتی اگر گرسنگی میکشیدم چیزی نمیگرفتم تا بخورم
اینارو که فهمیدم از این به بعد سعی میکنم درست رفتار کنم با خودم و جسمم و بهش برسم
وقتی خاله ام ناهار گرفت و دوتایی خوردیم سپاسگزاری کردم از خدا و از خاله ام
وقتی من 3 تا کاغذ آ4 خریده بودم و یه نایلون روسری دستم بود خیلی سنگین بود ، هی میگفتم خدا رب من کمکم کن
من قوی نیستم تو قویم کن تو کمکم کن
یکی دوبار دستم درد گرفت گفتم خدا من نمیدونم تو باید کمکم کنی
و خداروشکر میکنم که به سلامت اومدیم و کلی کیف کردم هیچ خستگی تو وجودم نداشتم همه اش لطف خداست که مراقبمه
وقتی رسیدم خونه، نمیدونم چی شد حرف خاله مو به مامانم گفتم
گفتم مامان خاله میگفت تو چرا برای خودت مانتو نمیگیری
گفتم خاله میگیرم ولی فعلا رنگ باید بخرم
بعد گفتم یه مانتو دیدم از اینستاگرام خیلی خوشم میاد کاش میگرفتمش ، که یهویی مامانم گفت طیبه پولش چقدره گفتم 300 تمن گفت من بهت میدم بخرش
نمیدونم چی شد یهویی به داداشم زنگ زد گفت برای خرید از دوشنبه بازار و میوه و اینا پول واریز کن و یهویی گفت 200 هم بفرست برای طیبه وسیله بخره
اصلا نمیدونم چی شد که من اون مانتو رو سفارش دادم
کاملا یهویی و غیر قابل پیش بینی شده و مات این همه مهربونی خدا شدم که بهم مانتو خرید و هدیه داد
یهویی باز یاد درخواستام افتادم
این روزا هرچی میخوام ،یهویی به دستم میرسه بدون اینکه تلاشی براش بکنم، انقدر سریع و راحت بهم داده میشه که خودمم میمونم و میگم چجوری شد ؟؟؟؟
من اینو قبلا میخواستم و نمیشد ولی الان یهویی شد
حتی من یه دوچرخه دوست داشتم که دکوری بخرم و بذارم رو میز کارم ،مادرم از کربلا برا همه مون دوچرخه خریده بود
بارها ازش پرسیدم مامان، چی شد دوچرخه گرفتی
گفت طیبه نمیدونم یه حسی بهم گفت دوچرخه بخر و گرفتم
و من اونموقع گفتم وای ببین همه کار توعه خدا نگو نمیبینما ،قشنگ دارم این همه محبتتو میبینم و سپاسگزارم ازت
و من به خواسته دوچرخه دکوریمم هم رسیدم
که رنگ سیاهشو برداشتم و بعد بهش گفتم مامان میشه رنگ قرمزشم بهم بدی گفت باشه بردار گفتم پولشم بدم بهت گفت نمیخوام
چقدر این درخواست کردن قشنگه وقتی درخواست میکنم و میگم میدونمکه خدا از تو درخواست میکنم و بهم میدی یهویی بهم داده میشه
بدون اینکه پولی براش پرداخت کنم
بدون اینکه تلاشی بکنم برای بدست آوردنش
یه حسی بهم میگه ببین وقتی این چیزا به راحتی بدست میاد صد در صد باقی خواسته هاتم به راحتی میاد سمتت فقط کافیه
یه سری مولفه ها کنار هم قرار بگیرن و بهاشو بپردازی ،بهای در شان خواسته هات و باوراتو تقویت کنی و
بووووووووووووومممممممممم
خیلی خیلی خوشحالم که خدا داره درسای جدید یادم میده الهی که شاگرد خوبی باشم همیشه و هر لحظه
وقتی سفارش دادم مانتو رو میخواستم رنگ بادمجانیشو بخرم و مادرم گفت مشکی بخر ولی گفتم خدا تو چی میگی که حس کردم مشکی بخر و گرفتمش
گفتم خب الان کفش میخوام خدا
منو پر رو کردی
بعد من معلمی خط تحریری رو میخوام
بعد گرفتن تمام رنگای ،رنگ روغنم و کلی قلمو و بوم میخوام
بعد پیشرفتم در طراحی و نقاشی و رنگ روغن و محو کن حرفه ای بشم از هر لحظه خودم
بعد نیت پاک بودن رو میخوام که هر روز ازت طلب میکنم و راهش رو میدونم باید مثل قدم برداشتن برای بیدار موندن تو شب
برای اینم قدمی که برمیدارم ،این باشه که با آدما که حرف میزنم سعی کنم تو رو در وجودشون ببینم
امروز وقتی داشتم برمیگشتم از بازار ،وایسادم تو ایستگاه اتوبوس محله مون ، یه خانم رو دیدم که سمت خونه ما بود و مادرمو میشناخت سلام احوال پرسی کردیم و باهم اومدیم محله مون و بعد شب وقتی داشتم میرفتم نون بخرم و برم پیش مادرم تا از ایستگاه صلواتی چای بگیریم بخوریم ، قبل اومدن از خونه میخواستم از در پشتی خونمون برم ، بهم گفته شد که نه باید از در جلویی بری بیرون
اولش نفهمیدم چرا
ولی بعد متوجه شدم که بله قرار بود من دوباره همون خانم رو ببینم
وقتی دید دستم فلاکس و سفره نون هست بهم گفت این پارچه گل گلی چیه
گفتم برای نون هست میرم نون بخرم
گفت از این داری به من بدی ؟
گفتم نه زن عموم هدیه آورده برامون گفت میشه بگی برای منم بیاره گفتم باشه نمیدونم داره یا نه ولی میگم چشم
حس کردم باید از این دستمال سفره بگذرم و به مامانم بگم اینو بهش بده و ما خودمون یکی دیگه میخریم
از وقتی سعی میکنم به تمام رفتارام دقت کنم و فکر کنم که چرا این فکرو کردم یا چه باوری داشتم ، خیلی فرق کرده رفتارام
وقتی شب با مادرم از خرید برگشتیم ،مادرمگفت زود برو سبد خرید رو بیار بده به من ،من برم خرید کنم تو هم این سبد خرید رو ببر خونه خالی کن و دوباره بیار دوشنبه بازار
من وقتی همین کارو کردم و رفتم پیشش دیدم هیچی نگرفته ، گفت نگرفتم، گفتم حتما خدا دلیلی داشته، وگرنه دو تا سبد خرید خالی رو چرا آوردیم تا اینجا
بعد یهویی دلم شیرینی خواست گفتم مامان شیرینی میخری بریم چای بگیریم از ایستگاه صلواتی و با چای بخورم ؟ گفت آخه دو تا شیرینی نمیدن که
همون لحظه گفتم درخواست کن از خدا
گفتم خدا من از تو میخوام
همین که گفتم آقا میشه دو تا شیرینی بدین گفت باشه و مامانم تعجب کرد گفت چی شد ؟؟؟
تو دلم گفتم خدا
خدا بهم همه چی میده کافیه درخواست کنم
انقدر اون لحظه خندیدم و از ته دل شادی میکردم که گفتم و شد خیلی حس خوبی داشت
بردم که شیرینیارو به مادرم بدم گفت فکر نمیکردم دو تا شیرینی بده
بعد یهویی دیدم یه خانم که دستاش پر بود از نایلون وسیله و میوه رد شد از جلوم ، مادرم داشت تلفنی حرف میزد ،بهش گفتم مامان تو برو ایستگاه صلواتی چای بگیر من میام
زود دوییدم و دیدم وسیله هاشو گذاشت زمین و گفتم خانم کمک میخواین
حس خوبی داشتم دیگه دلیل آوردن سبد رو فهمیده بودم
تو دل خودم یه شادی و رقصی بود که سپاسگزاری میکردم که دلیل آوردن سبد خرید رو متوجه شدم
و وقتی گفتم ، سریع گفت باشه و انقدر خوشحال شد که گفت داشتم فکر میکردم من چجوری باید این همه وسیله رو ببرم تا خونه و من تمام لحظاتی که داشت این حرفارو میگفت
میخندیدم و میگفتم توی دلم ،که همه اش کار خداست
و وقتی باهم میومدیم تا بریم جلو در خونه شون ، از مدرسه پسرونه ابتدایی رد میشدیم ،گفت که شما پسر دارین ؟ من انگار شمارو یه جایی دیدم
خندیدم گفتم نه
من ازدواج نکردم هنوز
یاد خواهر زاده ام افتادم
گفتم حتما منو با خواهر زاده ام دیدین، که چند باری اومدم جلو در مدرسه شون یا جلو در مدرسه دخترونه نقاشیامو میفروختم
گفت نمیدونم شاید اونجا دیدم و چهره ام خیلی براش آشنابود
وقتی رفتیم تا دم در خونه شون و وسیله هاشو گذاشتم زمین و برگشتم
خیلی حس خوبی داشتم از اینکه خدا بهم لیاقت اینو داده که بتونم دستی باشم از هزاران دستی که داره
چشمام پر اشک شد و سپاسگزاری کردم و خوشحال بودم که لیاقتشو داشتم و تونستم چشم بگم به حرفش
و دوباره درخواست کردم که من رو کمک کنه بیشتر لایق باشم
و درمورد بخشش هم لیاقتش رو بهم عطا کنه
امروز پر بود از نکته های ریز که باید آگاهانه توجه میکردم به تک تک رفتارهام و دقت میکردم که بفهمم چجوری دارم فکر میکنم، چجوری دارم عمل میکنم و ایمانم رو نشون میدم
حتی وقتی داشتم میرفتم پیش مامانم ، تو راه پرسیدم که خدا من تو اینستاگرام دیدم تمام کسایی که رنگ و نقاشی رو دیوار کار کردن قبلا از نقاشی روی دیوارای قدیمی و خراب و خونه های خراب شهرا استفاده کردن و نقاشیاشونو اونجا کشیدن
میشه منم این کارو بکنم ؟ تو نظرت چیه؟
جایی باشه که نزدیک خونه مون باشه
الان دارم میگم خندم میگیره من تمام این حرفارو وقتی داشتم میزدم که دقیقا داشتم از جلوی یه زمین که چند تا اتاق داشت و خراب بود دیواراش ،رد میشدم و درخواستمو میکردم ولی نمیدیدمشون
همین که سرمو بلند کردم دیدم و نقش طرح و نقاشی رو دیوا دیدم و عین فیلم دیدم که من دارم رو دیواراش نقاشی میکشم
خندیدم گفتم وای جلو چشمم بود و بارها رد شدم و ندیدمش، الان بهم نشون دادی که بیام اینجا شروع کنم؟؟؟؟؟
و من تلاش میکنم تا صاحب اون زمین رو پیدا بکنم و ازش اجازه بگیرم تا روی دیواراش نقاشی بکشم و تمرین کنم انقدر زمینش بزرگ و پر از دیواره که یه عالمه دیوار داره و میتونم رنگ کنم
و میدونم که میشه
شب که میرفتم بازار دیدم پیامی اومد در رابطه با شکایتی که کرده بودم از دادگاه ، برای تابلویی که تو نمایشگاه برده بودم و پاره اش کرده بودن و ابلاغیه اومده بود برای من ولی من از روز شنبه تا دو شنبه ندیده بودم و دیدم نوشته آخرین مهلت هست و ابلاغیه رو ببینید
رفتم و از پسر داییم که وکیله سوال کردم نمیدونم چرا ندیدمش ولی میدونم که خیریتی داره
چون استاد عباس منش گفته بودن که خدا میتونه یه چیزی رو به یادتون بیاره یا یه چیزی رو از یادتون ببره
یا مسیرتونو تغییر بده و یا کاری کنه که کاری رو انجام ندید و حتی چیزی که قراره نبینید رو نبینید …
به خودم گفتم شاید یه دلیلی داره که من دقت نکردم به پیاما و درست نگاه نکردم اگر خدا بخواد فردا میرم پیگیری میکنم
امشب که من داشتم میرفتم تا از ایستگاه صلواتی چای بگیرم یه ماشین توجهمو جلب کرد که یهویی سرم چرخید و قشنگ خود به خود بالای ماشینو نگاه کردم بدون هیچ اراده ای
به انگلیسی نوشته بود
فتح
Fath
گفتم فتح
فتح
یهویی شنیدم سوره فتح رو باید بخونی
خندیدم گفتم پس خدا وقتش رسیده که قرآن بخونم
وقتی باز کردم تا بخونمش
آیه10 رو که خوندم
إِنَّ ٱلَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ ٱللَّهَ یَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَیۡدِیهِمۡۚ فَمَن نَّکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَىٰ نَفۡسِهِۦۖ وَمَنۡ أَوۡفَىٰ بِمَا عَٰهَدَ عَلَیۡهُ ٱللَّهَ فَسَیُؤۡتِیهِ أَجۡرًا عَظِیمࣰا
همانا مؤمنانى که با تو بیعت مى کنند به حقیقت با خدا بیعت مى کنند ، دست خداست بالاى دست آنها، پس از آن هر که نقض بیعت کند بر زیان و هلاک خویش به حقیقت اقدام کرده و هر که به عهدى که با خدا بسته است وفا کند به زودى خدا به او پاداش بزرگ عطا خواهد کرد
جمله آخرش برام پیامی داشت
من عهد کردم که سعی کنم بهای بزرگی که برای خواسته هام قراره پرداخت کنم رو ،پرداخت کنم و عمل کنم و سعی و تلاشمو بکنم
امید دارم چون نتایج کوچیکی که اوایل و تا الان بزرگتر شده ، داره بیشتر بزرگتر میشه
پس اگر ادامه بدم، خدا ، بزرگ و بزرگترش میکنه
وای خدای من چیکار داری با من میکنی
من بعد خوندن اوایل آیات دیگه ادامه ندادم و گذاشتم تا وقتی برسم خونه ادامه قرآن رو بخونم
الان که دارم مینویسم و آیه بعدی رو خوندم
قبلش دقیقا من به این آیه فکر میکردم
میگفتم کیه که بخواد به مقام بالایی برسه و همه بخوان کمکش کنن ولی خدا نخواد و نذاره به نیتش برسه و کیه که مردم بخوان بکشنش پایین و خدا به راحتی مقامش رو ببره بالا دقیقا حرفای استاد عباس منش یادم میومد که از قرآن میگفتن
ولی نمیدونستم کدوم آیه از سوره قرآن هست
سَیَقُولُ لَکَ ٱلۡمُخَلَّفُونَ مِنَ ٱلۡأَعۡرَابِ شَغَلَتۡنَآ أَمۡوَٰلُنَا وَأَهۡلُونَا فَٱسۡتَغۡفِرۡ لَنَاۚ یَقُولُونَ بِأَلۡسِنَتِهِم مَّا لَیۡسَ فِی قُلُوبِهِمۡۚ قُلۡ فَمَن یَمۡلِکُ لَکُم مِّنَ ٱللَّهِ شَیۡـًٔا إِنۡ أَرَادَ بِکُمۡ ضَرًّا أَوۡ أَرَادَ بِکُمۡ نَفۡعَۢاۚ بَلۡ کَانَ ٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرَۢا11
اعراب بادیه که باز نهاده مى شوند خواهند گفت که ما را اهل بیت و اموالمان بازداشت، اینک از خدا بر گناه ما آمرزش طلب چیزى که هیچ به دل عقیده ندارند به زبان مى آورند، به آنها بگو: اگر خدا اراده کند که ضرر یا نفعى به شما رساند آن کیست که خلاف آن کارى تواند کرد؟ بلکه خدا به هر چه مى کنید آگاه است
حس میکنم که هرچی که دارم باورامو تقویت میکنم ، یکی یکی همه چیز داره درست و درست تر میشه
هُمُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَصَدُّوکُمۡ عَنِ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ وَٱلۡهَدۡیَ مَعۡکُوفًا أَن یَبۡلُغَ مَحِلَّهُۥۚ وَلَوۡلَا رِجَالࣱ مُّؤۡمِنُونَ وَنِسَآءࣱ مُّؤۡمِنَٰتࣱ لَّمۡ تَعۡلَمُوهُمۡ أَن تَطَـُٔوهُمۡ فَتُصِیبَکُم مِّنۡهُم مَّعَرَّهُۢ بِغَیۡرِ عِلۡمࣲۖ لِّیُدۡخِلَ ٱللَّهُ فِی رَحۡمَتِهِۦ مَن یَشَآءُۚ لَوۡ تَزَیَّلُواْ لَعَذَّبۡنَا ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۡهُمۡ عَذَابًا أَلِیمًا25
هم آنان بودند که کافر شدند و راه مسجد الحرام را بر شما بستند و قربانى شما را از رسیدن به محل خود منع کردند و اگر مردان مؤمن و زنان مؤمنه اى که شما اکنون نمى شناسید وجود نداشتند که اگر حمله کنید آنها را ندانسته پامال هلاک مى سازید پس دیه و غرامت خون آن مؤمنان به گردن شما مى ماند تا خدا هر که را بخواهد در رحمت خود داخل گرداند ،اگر از یکدیگر جدا بودند همانا کسانى از آنان را که کافرند به عذابى دردناک معذّب مى ساختیم
چقدر لذت بخشه خدا میفهمونه که چی هست منظورش که اگر خدا بخواد که ببینه من دارم تلاشمو میکنم ،صد در صد طبق قانونش منو در رحمت خودش داخل میکنه
این آیه رو که خوندم گفتم دقیقا برای من بود
حس کردم که باید این سه روزو یادم میرفت کار ادامه شکایت از نقاشیم رو انجام بدم و باید تو این سه روز کارای دیگه رو انجام میدادم
خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم بی نهایت ممنونم ازت
سپاسگزارم که هر لحظه مراقبمی و هدایتم میکنی رب ماچ ماچی خودم
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت بی نهایت از خدا میخوام
سلام طیبه عزیز
از کلام بی آلایش و توجهت به تمامی جزییات زندگی لذت بردم. لذت بردن از زندگی با همین توجهات به مسائل کوچک اما زیبای زندگی حاصل میشه. کامنتت مثل یه داستان بود که زیبا و روان نقل شده و میشه ساعتها خوند و ازش لذت برد، خیلی ساده و خودمونی و حسی که آدم از خوندنش میگیره به آدم میفهمونه که این فرد چقدر خودشه و با خودش و جهان اطرافش در صلحه.
برات آرزوی سعادت و سلامت و ثروت و شادی دارم.
بنام خداوند بخشنده مهربان
سلام استاد عزیزم ودوستان مهربانم
دقیقا من تمام حرفایی ک میزنید و همینجور هم دراین لایو صحبت کردید میتونم بگم فلان شخص رو میشناسم ک این کاری ک شما گفتید رو انجام داد ودقیقا اون اتفاقی ک حاصل اون باوری ک شما توضیح دادین یک باور غلط یا درست محسوب میشه رو داشته براش رقم خورده
نزدیکترین شخص ب خودم شوهرمه دیگه
وارد نتورک شد یکسال کلی زمان وانرژی ذهنی بیخابی های شبانه کشید پول گذاشت آخرش دید خربزه آب بوده
بعدشم جالبه یک توهمی زده بود منو مسخره میکرد ک من اولا نمیذارم دخترم مثل تو بره دنبال کارهای هنری وخیاطی چون پولدارش نمیکنه ودوما خودم پولدار میشم وحمایتت میکنم چرخ خوب بگیری کارگاه بزنی واین حرفا
الان با این لایو وکامنتها یادم آمد
استاد درحدی شوهرم پسرفت کرد با نتورک
که بخدا پول اجاره خونه دوماه عقب افتاد درحدی بود ک گف خوراکی نمیتونم براتون بخرم
اشک خودش دراومد با این دیدگاهی ک داشت
آخرش من بهش گفتم شما باید از صفر شروع کنی
آخرش خداوند بخاطر بچه هامون دلش رو نرم کرد و حالا ازصفر شروع کرد
بهش گفتم تکاملت باید طی بشه
دقیقا همین اتفاق رقم خورد
رفت سرکار اولیش با حقوق کمتر بود اما خداروشکر پول اجاره وخرج خانه ومدرسه ولباس همش تامین شد
ب 2 ماه نکشید توی دل اون کار وارد کار جدیدی شد وخداروهزار مرتبه شکر روزانه الان ب درآمد مناسبی رسیده ک دلمون میخات بیشتر رشد کنه
واما
درمورد خود من هنوز همون روندی ک میرفتم تکاملی قدم ب قدم کوچولو ب کوچولو برای دیگران دوخت انجام میدم وقدم هامو آهسته ب میدارم هیچ بدو بدویی ندارم و دارم مهارتهامو افزایش میدم هربار یک قیچی بهتر یک مقدار لوازم بهتر ک اون هم خداوند دستانش رو راحت میفرسته برام میخرن بدون اینکه من پولی بدم یا پارچه میخرم میدوزم ویک مقدار سودی برام داره خداروشکر
ومیدونم قرار نیس یک شبه پولدار بشم
واین توهم رو خیلی وقته از خودم دور کردم اصلا برام خنده داره
مسیرش زیباست
واقعا مسیر لذت بخشه همین نشانه ها ک میات چقد آدم رو خوشحال میکنه
وگرنه لحظه رسیدن ب اون خاسته رو اصلا ما خیلی متوجه نمیشیم وذوقی نمیکنیم چون درطول مسیر با تمام نشانه ها واقعا حال کردیم
و
دریک کلام
زندگی رو زندگی
کردیم