live | مرور چند کلید برای هماهنگی با قانون - صفحه 14 (به ترتیب امتیاز)

388 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    لیلی گفته:
    مدت عضویت: 685 روز

    سلام ب استاد عزیز و بانو شایسته

    سلام ب دوستان سایت

    سلام ب روی ماه خودم

    گام پانزدهم

    من چیزی ک متوجه شدم همش برمیگرده ب کنترل ذهن و احساس خوب داشتن

    مثلا راجب سلامتی اینکه من اگر توجهم را از چیزایی ک اضطراب و نگرانی بهمراه داره بردارم و یجورایی بیخیال باشم و توجهم رو بذارم روی نکات مثبت احساسمون خوب میشه و وقتی اینکار رو تکرار کنیم دچار هیچ مریضی نمیشویم و این باور رو داشته باشیم ک اون خدایی ک درون من هست خودش کار رو بهتر بلده اگر من دخالتی نکنم

    برای کار کردن هم برمیگردیم ب اینکه اگر ما کاری رو ک عاشقشیم کاری ک وقتی داریم انجام میدیدم خسته نمیشیم متوجه گذر زمان نمیشویم انجام بدیم خود بخود ثروت ب همراه خواهد داشت چون حالمون با اون کار خوبه

    ما باید برای هر کاری ک انجام میدهیم دلیل داشته باشیم ن اینگه چشم و گوش بسته فقط اطاعت کنیم چون مرسومه چون از قدیم بوده

    ماباید آگاهانه برای سبک زندگیمون تصمیم بگیریم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    مریم عباسی گفته:
    مدت عضویت: 1820 روز

    گام پانزدهم: مرور چند کلید برای هماهنگی با قانون

    سلام و صد سلام به استاد عزیزم ، خانم شایسته نازنینم و خانواده عباس منش،

    وقتی لپ تابم mac book air را باز میکنم و گام ها را می بینم ، اولین چیزی که می فهمم اینه که من با کانون توجه ام ،دارم شرایط زندگی ام را رقم میزنم، چون دقیقا موضوعات این گام همون چیزهایی بود که من دیروز مرور کرده بودم.

    کنترل ذهن یعنی کنترل زندگی ، یعنی رسیدن به تمام خواسته هایم ، یعنی در دل دنیای زندگی سوت بزنم و عشق کنم و کیف کنم و حال ، الکی الکی هم به تمام خواسته هام هم برسم،

    کنترل ذهن یعنی اینکه من خودم را دوست دارم و ارزشمند میدونم و هر آشغالی را وارد جسم و روح و روانم نمیکنم،

    کنترل ذهن یعنی من ارزشمند هستم و وسیله نیستم برای اینکه بقیه به اهدافشون برسن،

    کنترل ذهن یعنی من تصمیم میگیرم که امروزم را، فردا و فرداهایم را چطوری بسازم

    کنترل ذهن یعنی همه کاره منم و من میگم چه چیزی وارد مغز و جسم و روح و روان من بشه

    کنترل ذهن یعنی وجود ارزشمند من، خاص بودن من، یکی بدونه خدا، همه کاره منم هستم،

    کنترل ذهن یعنی وقتی از در مغازه ایی رد میشم و بوی غذایی به ظاهر خوشمزه به مشامم میرسه، نمیرم توی اون رستوران و غذاشون را بخورم، یه لحظه ای فکر میکنم، چی توی غذاشون ریختن، آیا برای سلامتی من مفیده، آیا بدن من این غذا را میخاد یا نمیخاد ، من تصمیم میکیرم اون غذا را بخورم یا نخوردم ،

    کنترل ذهن یعنی وقتی میرم تو فروشگاه و موادغذایی رزا میبینم که حتی هماهنگ با دوره سلامتیه ولی طبق جلسه 10،11،12 با بدن من هماهنگ نیست و لیکی کات میده برای من ، دیگه نمیخرم اون مواد غذایی را که البته من میگم آشغال

    کنترل ذهن یعنی وقتی من یه لباس ارزان می بینم ولی میدونم دلیل ارزان بودنش، سواستفاده از کارگران جهان سوم است، من نمیخرم اون لباس را، حتی اگه احتیاجی داشته باشم،

    کنترل ذهن یعنی غذا را طبق قانون سلامتی فراهم کردم ، پرخوری نمیکنم و زجر نمیکشم،

    خلاصه که کننترل ذهن همه چیه،

    استاد عزیزم،اون روزهای اول که باهاتون آشنا شدم ، وقتی میگفتی برید دنبال عشق و علاقه تون، سوال من این بود، عشق و علاقه من چیه. چی را دوست دارم، موقع انجام چه کاری لذت میبرم، واقعا نمیدونستم ، هیچی نمیدونستم ، فقط میدونستم عاشق بچه هام هستم و لذت میبرم از تمام بچه ها ، یعنی من معروف بودم از اینکه از سر و صدای بچه ها لذت میبردم، گوش هام داد و بیداد بچه ها را نمی شنید ، صدای بلند بچه ها برام معنی زندگی را می داد، بچه یعنی قهقهه،

    بچه یعنی زندگی،

    خرابکاری بچه ها را هیچ مشکلی نداشتم باهاش،

    بچه ها را خیلی عزیز میدیدم،

    خیلی خوب دنیای بچه ها را درک میکردم

    حس بچه ها را می فهمیدم،

    یعنی قشنگ درک میکردم، وقتی از خراب شدن ماشینش برام میگفت، حس میکردم ماشین خودم خراب شده،

    من با بچه ها لذت میبردم، عشق میکردم،

    من روش رفتار با کودکان را خوب میدانستم،

    قشنگ میدانستم و توانایی اش را داشتم که چکار کنم ، چه رفتاری نشان بدم، وقتی دوتا بچه های کوچک ، هم سن و سال با همدیگه سر یه اسباب بازی دعوا می کردن،

    چنان رفتار خوبی میکردم که هردوتاشون راضی باشن،

    من حق خودم نمیدیدم که بدون اجازه وارد بازیشون بشم،

    من میفهمیدم ، حس میکردم، وقتی به بچه میگفتم ، فلان غذا را بخور و اون دوست نداشت ، به زور نباید بهش بدی،

    من غذا گذاشتن دهان کودک بالای دو سال را تجاوز به حریم خصوصی اون کودک میدیدم،

    من به استقلال و آزادی کودک اهمیت میدادم،

    خلاصه که خیلی خوب بلد بودم دنیای کودکان را، و عشق میکردم از بودن باهاشون

    من واقعا عاشق کودکان بودم، نه به حرف ، به عمل عاشق بودم،

    عاشق یعنی اجازه بدی کودک خودش باشه، زندگیش را بکنه ، نه اینکه چون مادرش هستی، اجازه داری هر رفتاری را باهاش داشته باشی، هر غذایی را که تو صلاح میدونی بهش بدی ، حالا با تشویق یا با تنبیه،

    ولی

    ولی

    موضوع این بود که من فکر میکردم ، همه همینطور هستن و این اصلا مهم نیست

    بقیه هم همین ها را بلدن

    من یه زن هستم و طبیعیه که اینها را بلدم،

    همیشه فکر میکردم ، خوب طبیعیه که من اینها را بلدم

    طبیعیه این احساساتی که من به کودکان دارم،

    ،

    این یه چیز بود

    و

    یه موضوع دیگه گه همیشه دوست داشتم و بلدش هم بودم ، راهنمایی و مشاوره دادن به مادران برای رفتار درست با خودشان و با کودکانشان،

    یادمه از کودکی ، 5،6،7 ساله بودم که مخالف این بودم که ارث دختر نصفه ارث پسر است،

    مسله برام ارث و پول و زمین و دارایی و اینا نبود

    سوال من عدالت بود ، اخه چرا خدا دختر را نصف پسر ارزشمند میدونه،

    خلاصه در طول زندگیم هم دلم میخاست ، زنان خودشان را بشناسن و رشد کنن و قوی باشن و اصلا از مردان کمتر نباشن،

    یعنی میخاستم که زنان هم با نتایج شان ، عدالت را برقرار کنن،

    خلاصه این دوتا موضوع زنان و کودکان مواردی بودن که من علاقه داشتم بهشون

    ولی من فکر نمیکردم این دو تا موضوع اصلا مهم باشن،

    خوب همه زنان همینطور هستن،

    و در طول این چهار سال که با استاد عزیزم آشنا شدم، هدایت شدم، خداوند من را هدایت کرد به مسیری که در زمینه همین دوتا موضوع زنان و کودکان است،

    اون اوایل یه سری اقداماتی را هدایت میشدم که انجام بدم، ولی اون قدر ربطی به این دوتا موضوع نداشت،

    ولی از آن جایی که من ذهنم را برای هدایت خداوند باز گذاشتم ، و به خدا گفته بودم ، هر چی بگی میگم چشم

    هر هدایتی میشدم، نه نمیگفتم ، انجام میدادم،

    به خدا یه مواقعی اون قدر واضح توی کوشم میگفت، که اینجا این را بگو،

    اینجا این عمل را انجام بده،

    و من انجام میدادم، بی قید و شرط

    بدون اینکه فکر کنم، و بگم اخه چرا

    نه

    من با تمام وجودم می گفتم ، چشم و کاری به عواقبش نداشتم

    در طی این مسیر ، یه مواقعی می بایستی توحیدی عمل میکردم،

    به خدا یه مواقعی کاری را که انجام میدادم، کمتر از کار ابراهیم نبود،

    منم اون لحظه قربانی میکردم، یعنی قربانی کردم،

    ولی همانطور که اسماعیل قربانی نشد، من هم قربانی کردن هایم قربانی نشدند،

    منم مثل رزای عزیز ،به مو رسید ولی پاره نشد

    باید هدایت ها را عمل میکردم تا قدم بعدی بهم گفته می‌شد،

    تا اینکه الان در مرحله ای هستم که خیلی خیلی بهتر و واضح تر شده که من به جی علاقه دارم، و دارم دقیقا طبق هدایت های خداوند ، زندگی ام را زندگی میکنم،

    من فقط زنده نیستم، من زندگی میکنم،

    به خدا اون قدر شنگ هدایت شدم به سمت عشق و علاقه ام که خودم حیرت میکنم، که اگر خودم میخاستم انجامش بدم، هزاران سال هم نمیتونستم،

    ولی با خدا که شریک شدم، کارهام به راحتی پیش میره و الان به مرحله ای رسیدم،

    که دقیقا وسط عشق و علاقه ام هستم،

    دارم عشق میکنم و لذت میبرم و پیش می‌روم،

    و البته ذهنم را هم باز میگذارم و منتظر هدایت های بعدی خداوند هستم، اگه همین الان بهم بگه،

    مسیر را عوض کن، بدون چون و چرا عوض میکنم،

    خلاصه که خودم را سپردم دست شریکم، و اون هر جی بگه من میگم چشم و با تمام وجودم انجامش میدم

    اخه نتیجه گرفتم از هدایتهاش

    استاد عزیزم، خانم شایسته نازنینم به خودتان افتخار کنید که همچین سایتی را درست کردین و دارین زندگی را پخش می‌کنید،

    دارین انسان بودن را یاد می دهید،

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    همای سعادت گفته:
    مدت عضویت: 2318 روز

    گام پانزدهم:

    سلام استادجان

    سلام مریم بانو

    احساس میکنم همیکنه این سری تقریبا پشت سر هم اومدم کامنت گذاشتم هم می تونه نشون دهنده بالا رفتن فرکانسم باشه

    خدایا شکرت

    و تمام داستان کنترل ذهن است

    یعنی به هر طرف نگاه کنیم کنترل ذهن‌را می بینیم

    انقد توی ادمای اطرافم و زندگی خودم همش دنبال این الگو بودم و هستم که هرکسی داره زندگیشو کنترل میکنه چقد خوشبخته و هرکسی هم این کارو نمیکنه واقعا داره دردشو میکشه که دیگه واقعا باور دارم که تمام داستان کنترل ذهن هست

    آیه قران میگه:

    انما النجوی من الشیطان لیحزن‌الذین امنو

    قطعا نجوا کردن در دل ما کار شیطانه پس دیگه درگیر شدن با این نجوا معنایی نداره

    هرروز به خودم یاداوری می کنم بابا این نجواها باید باشع

    هست

    ولش کن

    تو بیا تمام توجهت را بذار روی زیبایی ها

    روی ویژگی های مثبت

    خدایا شکرت درسته ما یادمون میره اما واقعا واقعا تمام‌زندگی امروزم آرزوی چند سال پیش بوده

    و برام جالبه که چطور‌فراموشم میشه

    این طبیعت انسانه

    وقتی استاد هزار بار برامون داستان مهاجرت و‌معجزاتش یا چیزهای مختلف را میگن و هربار برامون تازگی داره سر همینه که ادم نباید بذاره یادش بره که چقد لطف الهی همیشه توی زندگیش بوده وهست

    خود منم یه عالمه از این لطفاشو دارم و وظیفمه هرروز مرورشون‌کنم

    چطورما قبلا اگه یه اتفاق بد میافتاد از هزار جهت مرورش میکردیم و می تونستیم چند سال یاد و خاطرشو طوری زنده نگه داریم که انگار دیروز اون اتفاق افتاده ولی الان نمی تونیم هدایت های الهی را زنده نکه داریم؟

    قطعا می‌تونیم

    و نتایج بب نظیرن وقتی این کار انجام میشه

    بقول استاد توی دنیای مادی همزمان با همدیگه یه عالمه زیبایی و یه عالمه نازیبایی هست

    اصلا هم مهم نیست حقیقت چیه

    حق با کیه

    داستانش چیه

    تو به هرچیزی توجه میکنی همونو دعوت میکنی بیاد توی زندگیت

    پس مهم ترین کار ادمیزاد در دنیا تربیت کردن توجه بی تربیتشه که دلش میخواد هر لحظه یه طرفی بره

    یه وقتایی میفهمم این توجه از دستم در رفته اما واقعا استاد یادمون دادن بدون خود سرزنشی سریعا بر گردیم

    کاری به اینکه چرا رفت نداشته باشیم و دوباره شروع کنیم به فکر‌کردن و توجه کردن به خواسته ها وداشته ها

    خدایا شکرت برای هرآگاهی که اجازه میدی بر دل وجان ما بشینه

    و اون قضیه بهت بر بخوره رو یه مدته دارم توی‌خودم پرورشش میدم

    اونم توی چنتا فایلای قدم گفتین و چنتا از بچه ها توی فایلای گفتگو‌با دوستان گفتن

    و دیدم چیز خیلی خوبیه ادم بهش بر بخوره که چرا یه مدته توی یه جای ساکنه

    یا اینکه چرا. ادعای ایمان داره اما هنوز پول و ثروتی که میخواد نیومده

    یا حتی باید بهم بر بخوره که یه جاهایی تسلیم نمیشم و بلند میشم پی حل مسئله بعد یهو یادم میاد تو هیچ کاره ای رها کن

    تسلیم باش

    ارام بگیر

    گام خودت‌را بردار

    گام خدا با خودش

    بهم برخورده که چند ساله توی لیست هدفم تناسب اندامو می نویسم و بهش نمی رسم

    برای همین این سری که شروع کردم واقعا خیلی خوب پیش رفتم

    باور نکردنی بود برای خودم

    امادهمون اولشم سپردم به‌خدا

    و‌بهم برخورده که یه وقتایی دنبال کسی هستم باهاش حرف بزنم خالی بشم

    دوست صمیمیمو گذاشتم کنار چون تله ای بود برای هرکاری که نباید انجامش میدادم و بهش فکر میکردم

    و از بس همیشه بهم گفته بودن توی یه کاری میری دو روزه ول میکنی یه مدته بهم بر خورده هرکاری را شروع میکنم تاتهش میرم

    همین‌گام به گام‌را هم تا تهش میرم ان شاالله

    و خدایا شکرت برای تمام ادما و حرفا و شرایطی که باعث‌شدن بهم بر بخوره

    حرکت کنم

    ایمانمو نشون بدم

    تنها بشم

    و بفهمم تنها تو رو دارم و تنها تو یاور منی

    الان توی جایگاهیی هستم که منتظره اون حسه که استاد میگن فلان ترمزو‌که برداشتم پشت سر هم بصورت انفجاری یه سری اتفاقات افتاد برام بیافته

    و ان شاالله میام و از نتایجم میگم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    محمدرضا احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1280 روز

    بنام خداوند هدایتگرم

    خدایا هرچه دارم تو به من دادی و همه از آن توست

    صبح ک بیدار شدم یاد صحبت های استاد ک دیشب گوش میکردم افتادم، این تجربه خودمم بگم حتی حتی اگه بصورت روزنامه وار هم فایل های استاد گوش بدیم باز به وقتش تو ذهنت برات پخش میشه و اون لحظه کمکت میکنه ک تصمیم درست بگیری، این تجربه من بوده، اگر با تمرکز و یادداشت برداری و تفکر گوش بدی ک. تفاوت از زمین تا آسمون هست

    امروز اول صبح یک سری ترس ها و نگرانی ها برای خرید گوشی همسرم برام داشت میومد بالا، سریع یاد حرف استاد افتادم ک اگر بتونم تو این لحظه کنترل ذهن کنم شرایط کاملا عوض میشه به نفع من و دقیقا همینطور شد، مسئول فروش شرایطی بخاطر جشنواره بهم پیشنهاد داد ک تمام دغدغه هام برطرف کرد البته من با یادآوری مثال های گذشته ک خدا مسائل برام حل کرده بود تونستم ذهنم کنترل کنم با یادآوری خرید گوشی قبلی خودم، گوشی قبلی همسرم ک دقیقا همین شرایط بود

    یادآوری خرید ماشین ظرفشویی و تمام وسایل منزل ک ب ی طریقی خدا خودش از جایی ک فکرش نمی‌کردیم جورش کرد، با یادآوری تسویه بدهی هایی ک یک میلیون نداشتم اما چند صدمیلیون خودش برام جور کرد مخصوصا دفعاتی ک اصلا استرس و نگرانی نداشتم.

    جالبه دیروز با همسرم تلفنی صحبت میکردم داستان هدیه گرفتن خاله ام برای بچه دایی هام ک 3 قلو هستن بهم گفت

    یکیشون ک خیلی تقلا میکرده ک حتما براش هدیه بیارن و این هدیه باید اینطوری باشه و سایز داده بوده ک مبادا کوتاه باشه وقتی هدیش بدستش میرسه کوتاه بوده و سایزش نبوده اما اون دوتای دیگه ک براشون مهم نبوده و تو سفر هم هیچ تماسی نگرفته بودن برای اینکه حتما باید براشون هدیه گرفته بشه، هدیه هاشون دقیقا اندازشون بوده و چقدر بهشون میومده

    خیلی نکته کلیدی هست ک بتونم تو شرایط ناجالب ک کلی افکار منفی دارم تمرکزم بزارم روی 1درصد + و کم کم اونو بیشترش کنم تا با تکامل اون چیزی ک میخام بیشترش کنم

    چیزی ک خودم تجربه کردم و هربار ک استاد میگه با تمام وجودم درکش میکنم اینکه وقتی ک استرس داری، نگرانی و اضطراب دارم کارهام قفل میشه جلو نمیره جلو ورود پول گرفته میشه مشتری هام جوابمو نمیدن اما وقتی آروم هستم بدون اینکه من کاری کنم پول وارد زندگیم میشه و کلی اتفاقات خوب برام میفته

    قبلا باورهای شرک آلود زیاد داشتم الان با خودم همیشه میگم اصلا مهم نیست بقیه چی میگن، ک اگر وام نگیری،، اگه فلان کارو نکنی عقب میفتی و…

    من اگه آرامش داشته باشم و مدام روی کارم ک بهش علاقه دارم نتایجم بصورت تصاعدی رشد خواهند کرد و من به تمام خواسته هام خواهم رسید

    این جمله از استاد ک باید برای هرکاری منطقش بدونم و از خودم بپرسم برای چی این کار میخام انجام بدم خیلی به من کمک کرد تا بتونم عادت های بدی ک دارم بتونم کم کم ترکش کنم

    “بهتون بر بخوره اگه پیشرفت نکنید، اگر نرید داخل ترس هاتون، بهتون بربخوره اگه ضعیف و بدبخت باشید”

    وقتی میام تمرکز میزارم روی آموزش. های استاد ایده هایی ب قلبم الهام میشه ک وقتی انجامش میدم معادل چندماه کار کردن من بهم جواب میده.

    تو این چندسال اخیر زندگی خیلی آدم هایی دیدم ک تو ذهنم ازشون بت ساخته بودم ک اونها بهتر از من میدونن، بیشتر از من میدونن اما وقتی از نزدیک تجربش کردم دیدم ک مهم نیست الان کجام و چقدر توان مالی دارم ( آخه این پاشنه آشیل من بوده ک همیشه از لحاظ مالی خودم مقایسه میکردم و اونی که وضع مالیش بهتر بود از خودم بالاتر میدونستم) باید هرکسی بتونه از زندگیش لذت ببره ک اینم فقط با لطف خدا اتفاق میفته و البته درخواست خود ما

    اگر باورهای مالی درستی داشته باشم و از زندگی لذت ببرم لاجرم ثروت وارد زندگیم می‌شود

    از استاد و مریم عزیز و دوستان خوبی ک برای رشد خودشون و جهان وقت و انرژی میزان بی نهایت سپاسگزارم

    در پناه الله، همیشه غرق آرامش و نعمت و ثروت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    سونیا نوری گفته:
    مدت عضویت: 487 روز

    بنام خدایی مهربان

    سلام به همه

    گام پانزدهم از آگاهی های ناب پروژه خانه تکانی ذهن

    کنترول ذهن توجه کردن به چیز هائیکه به ما احساس خوب میدهد، صحبت کردن در مورد شان و آگاهانه توجه کردن بروی نکات که برای ما احساس خوب میدهد ،هر چقدر که روی نکات مثبت توجه کنیم ، توجه ما از نکات منفی بر چیده می‌شود و به نکات مثبت اضافه می‌شود.

    کنترول ذهن از آن کار های است که هر چقدر کار میکنیم رویش بازم کار داره که کار بشود رویش او هم باید همیشگی و مستمر باشد درست مثل غذا خوردن .

    اگر چه از زمان های گذشته تغییر کردیم اما بازم جا است .

    چند وقت است که روی خودم کار میکنم اما احساس میکنم باید بیشتر کار کنم و جا دارم برای کار کردن .

    انتخاب شغل یکی از موارد است که من در آن احساس میکنم مشکل دارم و تا حالی شغل ام را و به گفته استاد عشق ام را انتخاب نکرده ام ، خدا کمک کند ، و هدایت کند میگردم و میپالم تا که پیدایش کنم چون سراغ هر کاری میروم ، اولش ذوق دارم اما بعد از چند وقتی خسته ام می‌کند و می‌بینم که علاقه ندارم نسبت به انجام آن کار ، اما ایمان دارم که پیدایش میکنم اینجا مینویسم که اگر بعدا کامنتم را بخوانم یادم بیایید که فرکانس اش را ارسال کرده بودم . اگر چه بعضی از نشانه ها هم آمده که کدام مسیر را برم اما احساس میکنم واضح درک نمیکنم ، شاید از کمبود احساس لیاقت باشد .

    برای هرکاریکه میکنیم دلیل داشته باشیم ، برای هر کار ، آگاهانه و درست تصمیم گرفته بتوانیم و دلیل داشته باشیم .

    دلیل تمام امراض ، غصه خوردن های ناحق است با نادیده گرفتن شان ، با فکر نکردن و صحبت نکردن در مورد شان و همچنان با ایجاد کردن باور های درست مثل اینکه بدنم در مقابل این امراض مقامومت دارد .

    بازهم بر میگرده به موضوع کنترل ذهن، اگر من بتوانم ذهنم را کنترول کنم ،

    در مسیری درست باشم اصلا مریض نمی‌شوم .

    در مسیر درست که میروم نباید نوسان داشته باشیم ، قبلا من هم در مسیری درست نوسان داشتم گاهی حالم خوب بود و گاهی نه ، اما در زنده گی تضاد های دارم که باید در مسیر درست قرار داشته باشم تا به خواسته هایم برسم آن شالله که دائمی بسازم اش .

    وای که احساس رها بودن و خودت را مقید نکردن چه لذتی دارد ، واقعا خدارا شکر

    خدایا سپاسگذارتم بابت اینهمه آگاهی که در این فایل بود

    واز استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    علی علوی گفته:
    مدت عضویت: 3136 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و دوستان…

    استاد جان! بازار فارکس بسیار بازار جذابی است و کسانی که اصول معامله گری را بلد هستند به خوبی از آن پول می سازند.

    فارکس مثل خود خداوند یک سیستم هست که هر کس قوانین آن را بلد باشد و به کار بگیرد، قانون گریزی نکند، طمع نکند، ترس نداشته باشد، سیستم معاملاتی تست شده داشته باشد، مدیریت سرمایه را رعایت کند و..‌.بسیار سودآور و پاداش دهنده است.

    هر کس هم قوانین آن را نشناسد و به کار نگیرد به خودش ضرر می رساند و پول خود را از دست می دهد.

    از اینکه گفتید کسی در فارکس به جایی نمی رسد بهم برخورد و گفتم براتون این دیدگاه را بفرستم.

    استاد خیلی دوستت دارم و مدیون آموزش هاتون هستم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    مینا منصوری گفته:
    مدت عضویت: 1084 روز

    به نام الله

    استاد واقعا محرم و عذاداری ها رو با شما و دوستم فهمیدم الکیه

    استاد تصمیم گرفتم از امسال محرم که شد به جای عذاداری بیهوده بروم و درسی از امام حسین بگیرم و در زندگی م به کار ببرم

    به فضل الهی با این سایت و استادی شما آدم منحصر به فردی شدم.آگاهی دارم و می فهمم نباید حال بد داشته باشم باید حالم خوب باشه و با حال خوب تصمیم بگیرم

    چقدر استاد وقتی در مورد مدار صحبت میکنین دوستتون دارم.

    حس بر خوردن از ضعف =درس جدیدی بود

    سپاس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    سید علی حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1819 روز

    ((انّ الله لا یُغیِّرُ ما بقوم حتّی یغیّرو ما بانفسهم))

    خداوند سرنوشت هیچ قومی و «ملّتی» را تغییر نمی دهد مگر آنکه آنها خود تغییر دهند

    با سلام و درو بی پایان به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    بخدا که همه می تواند زندگی خوبی رو تجربه کنند ولی بشرط درخواست، ایستادگی در مسیر و حرکت مداوم به سمت موفقیت

    وقتی در تاریکی هستی تنها چیزی که به تو کمک میکند نور است وقتی در زندگیت گم میشی باید به نور قلبت گوش بدی این کاری است که خیلی هامون انجام نمیدیم و همیشه فکر میکنیم با محاسبات ذهنی خودمون همه مسائل رو حل میکنیم در حالیکه این نیست.

    زندگی به نظر من یعنی لذت بردن مداوم از مسیر من خیلی تلاش کردم همین یک موضوع رو متوجه بشم خیلی…..

    تجربیات زندگی من همیشه اینو بهم نشون داده من پارسال به قلبم گوش کردم و شغلم اومدم بیرون و اومدم تهران و وارد یه کاری شدم شاید از دید خیلی ها بی عقلی بود.

    ولی الان بعد گذشت یکسال میبینم بهترین کار ممکن رو انجام دادم چون امروز یه اتفاقی افتاد برام که این موضوع برام به اثبات رسید یکی از دوستایی که سال ها باهاش کار میکردم و بهم نزدیکه که برام جای تعجب داشت.

    گفتش میتونی برای کار جور کنی گفتم اینجا کاراش شاید به مزاق تو خوش نیاد گفتش مشکلی نیست و دوباره از مشکلات کارش و مسائلش برام گفت که چقدر مشکلات داره

    به خودم گفت سید علی دمت گرم …. دم خدا گرم که وقتی بهش اعتماد میکنی چقدر خوب تو رو از بازی باخته بیرون میکشه و میبره تو بازی برده چون منم مثل این دوستم داشتم همون مسیر شکست رو دنبال میکردم قبلا

    و شاید شرایط من از اونم الان بدتر بود پس وقتی به خودم نگاه میکنم اینو میبینم درون من نیاز به این داره که دائمی توحید رو تمرین کنه

    مثل استاد عباسمنش تو فایل سفر به دور امریکا میگفتند که من اصلا در کوچکترین کارها هم بجای تصمیم اجازه میدهم جریان هدایت منو ببره به سمت زیباترین و بهترین

    یادمه روز 28 اسفند بود داشتم میرفتم به سمت ترمینال غرب با یک کوله بزرگ و یک ساکی از وسایل دیر شده بود و باید زودتر میرفتم شهرستان یادمه همکارمون منو تا یکی از نزدیکترین ایستگاه های BRT ترمینال رسوند و در مسیر به این فکر میکردم که الان با شخصی برم یا برم ترمینال وایسم اتوبوس پیدا کنم.

    انگار یه چیزی تو قلبم بهم گفت برو ترمینال

    بهش گوش دادم

    رفتم ترمینال گفتم آقا بلیط دارید برا …

    گفتش عجب شانسی داری آقا یکی همین الان نمیرسید کنسل کرد و اون بلیط اتوبوس با صندلی تک به من رسید ولی هیچوقت اینو فراموش نکردم

    تو باید از خدا بخواهی که زندگیت را هدایت کند تا اونم به بهترین شکل تو رو به مقصود برسونه

    با خدا باش پادشاهی کن همین….

    بدرود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    سمن ناز عیوضی گفته:
    مدت عضویت: 606 روز

    درود خدمت استاد مهربان و مریم جان و تمام دوستان گلم

    خانه تکانی ذهن جلسه پانزدهم 1403/07/19

    خدیا شکرت بابت وجود مقدست که بزرگترین نعمتِ

    خدایا شکرت بابت آرامشم که با دنیا عوض نمیکنم خدایا شکرت بابت اتفاقات خوب و زیباى زندگیم

    خدایا شکرت بابت تمام دلخوشی های زندگیم خدایا شکرت بابت نعمت های بیکران و بی پایانت خدایا شکرت بابت تک تک انسان های مهربان زندگیم

    خدایا شکرت بابت گشایش درهاى رحمتت

    به زندگیم خدایا شکرت بابت سلامتی خودم و عزیزانم

    خدایا شکرت بابت حضورت در تمام لحظه های زندگیم

    همیشه وقتی مغزم و اعصابم خورد میشه میرم سراغ شکرگزاری و نعمت هایی که دارم رو میشمرم و شکرگزاری میکم از خدا و خیییییلی آروم میشم و آرامش میگیرم

    همیشه وقتی اتفاقی تو زندگیم می افته برای کنترل ذهنم این متن رو یادآور میشم

    خداوند می فرماید :

    چه بسیار التفاقات که فکر میکنى بد هستند ولى درواقع خوب هستند وچه بسیار اتفاقاتى که فکر میکنى خوب هستند ولى در واقع بد هستند .

    یه موقع هایی داری تلاشتو میکنى ولى یهو یه اتفاق به ظاهر بد میفته و تعجب میکنى چرا اینجوری شد ؟ !

    و با خودت میگی من که داشتم شکرگزارى می کردم پس چرا نتیجه ى عکس گرفتم ؟!

    اینجور مواقع مطمئن باشید که اون اتفاق بد فقط در ظاهر بد هست و قراره به نفع شما تموم بشه …

    اینو زمان بهتون ثابت میکنه !

    واسه من خیییییلی اتفاق افتاده

    من همیشه وقتی میگم با کسی واسه هر کاری شریک بشم مثلا پول کم دارم با خودم تکرار میکنم خدایا بیا بامن شریک شو من این مبلغ کم دارم باور کنید خدا از جایی که فکرشو نمیکنم اصلا به ذهنم نمیرسه بهم پول میرسونه درست مثل حرف استاد گرامی

    همیشه میگم خدا شریک منه

    از اهرم رنج و لذت هم همیشه استفاده کردم و خیییییلی نتیجه گرفتم

    سپاسگزارم از شما استاد و مریم جان

    در پناه الله یکتا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    عادل امامی گفته:
    مدت عضویت: 2412 روز

    سلام عزیزان

    رسیدیم به نیمه راه

    خدا قوت همه مون باشه

    آیا برام مهمه که روزم چطور میگذره ؟

    صبح که بیدار میشم خوشحالم از بیدار شدنم؟

    چقدر در طول روز شکر گزار بودم؟

    چقدر از درون شاد بودم و به وعده های خدا امید داشتم ؟

    چقدر شامل آیه لا خوف علیهم و لا هم یحزنون شدم؟

    چقدر یا دیروز خودت فرق کردم ؟

    چقدر احساس ارزشمندی و لیاقتم بیشتر شده؟

    بازخوردهای دریافتی من چقدر مثبت شده؟

    و…

    اینا نشون دهنده اینه که توجه و تمرکز لحظه ای من رو چیه

    اگه خوبه که خب با همون فرمون ادامه بدم اگه نه که باید تغییر بدم .

    درباره شغل خودم من یک مکانیک هستم و در یک کارخونه کار میکنم شغلم رو دوست دارم خلاقیتم هم خوبه اما بعد از حدود یازده سال کار کردن به صورت حرفه‌ای هنوز به نتیجه مالی خاصی نرسیدم و عملا هشتم گرو نهمه و فکر میکنم باورهای من درباره ثروت و شغل خیلی ایراد داره

    و از خداوند می خام کمکم کنه تا باورهامو درست کنم تا به ایده ها ، افراد و شرایط بهتری هدایت بشم .

    اینکه در بدترین شرایط توجه کنیم به ذره ای نکته مثبت موجود ، این اصل تقواست که خدا هم بهش برکت میده و رفته رفته شرایط به نفع ما میشه.

    حسم هیچوقت درباره عزاداری و کلا گریه کردن خوب نبوده حالا به هر دلیلی باشه

    مخصوصاً این عزاداری ها که تفکری پشتش نیست و فقط و فقط افراد دارن دنباله روی گذشتگان رو میکنن و وقتی یک سوال می‌پرسی که باید با منطق جواب داده بشه میگن نه تو داری کفر میگی باید توبه کنی یا در حالت خوشبینانه میگن ما هم نمی‌دونیم لابد معجزه بوده

    یا درباره قمه زنی که اصلأ هیچ کدومشون نمی‌دونن که چیکار میکنند و چرا

    منم تنها کاری که تو اون روزها انجام میدم تو خونه م بدور از هیچ گونه بحث یا قضاوت اگر هم درباره این مسائل بخان بحث کنن میگم حق با شماست و ترک مکان.

    موفقیت و قانون جذب کلید و راز نداره که با یه جمله یا کلید یا دکمه همه چی یهو حل بشه بلکه راه داره و بایستی عمل بشه به اونچه که بهمون گفته میشه.

    باورهای سلامتی من عالی بودن تا اینکه تو این مدت که درگیر مسائل مالی شدم و نگرانی زیادی تحمل کردم باعث شد که براحتی چند بار سرما بخورم در حالی که هوا سرد نبود سرد بود اما نه برای من که در دمای منفی 37 درجه هم سرما نخورده بودم ربط زیادی هم به خورد و خوراک نداره و دلیل اینکه قبلاً قویتر بودم اینه که بیخیال بودم بدور از ترس و فکر و خیال و نگرانی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: