توجه به داشته ها، راهِ رسیدن به خواسته ها - صفحه 17 (به ترتیب امتیاز)

2649 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مریم قاسمی گفته:
    مدت عضویت: 2994 روز

    سلام عرض میکنم خدمت استاد عزیز وتمام دوستان

    من مرداد ماه 96بسته روانشناسی ثروت رو با فروختن طلاهایم خریدم وبا همسرم شروع کردیم به گوش دادن تمام فایل ها روز شب شبو روز مدام گوش میدادیم درموردش بحث میکردیم حرف میزدیم تلوزیون رو کامل گذاشتیم کنار تمام وسایل انباریمون رو ریختیم رفت لباس هایی که نمیپوشیدم انداختیم رفت وشروع کردیم در خانه لباس های شیک پوشیدن شروع کردیم رفتن به رستوران اولش برامون سخت بود خرج کردن پولمون و گاهی حتی نگران هم میشدیم درامد همسرم دو ملیون بود بیرون که میرفتیم هرچیز که دوست داشتیم سعی میکردیم بخریم به دلمون گوش میدادیم حرفای استاد میومد تو ذهنمون و خرج میکردیم چون مشکل ما این بود که با خرج کردن پولمان مشکل داشتیم و حس بد میگرفتیم انقدر این کار راکردیم تا عادت شد کم کم معجزه ها پدیدار شد1٫کفش مورد علاقه باقیمت مناسب خریدم

    2٫خریدماهی سالمون که قینت بالا داشت ورفتن به رستوران

    5. دیدن مداوم ماشین مورد علاقم ولستر

    7٫پیام انتقال بانک ملی نشانه ثروت

    8٫خرید دارو پوست 123 هزارتومان بود اما من با قانون باور 45 تومان خریدمش.گروه بندی کلاس بازیگرمون اونجوری که من دوست داشتم

    11٫پیدا کردن پول خورده روی زمین

    12٫راننده ای که ماشینش رو توی پارک برداشت خدایا سپاس که ما پارک کنیم و الان همشه تو شلوغ ترین جاها بازم ما جاپارک گیرمون میاد

    14٫برخوردباانسان های خیلی مهربان

    15٫پیداکردن ویلا روبه دریا با قیمت مناسب در شمال

    17٫زنگ زدن بابادرمورد پول دادن به ما برا خرج سفرمون

    18٫رفتن به تله کابین و جت اسکی بدون هزینه که بخوایم پول بدیم

    19٫نیاوردن قرص رانی تیدین و نداشتن اسید معده

    20٫رفتن به  وزارت ارشاد ودیدن مهران مدیری

    21٫پیداکردن جورابی که7ماه گم شده بود

    22٫قرارملاقات با آقای صرامی رئیس سیتی سنتر اصفهان در روز پنج شنبه و برخورد بسیار بسیار عالیشون

    پوستر طلای گم شده

    26.خرید وسایل برای خانه از طرف بابا

    27٫لاغر شدن سریع در یک ماه

    28 بن تخفیف شهربازی 0ملک0شهر

    30خریدساعت ست خوب براتولد همسرم

    31٫تخفیف 40درصدی محصول استادعباس منش

    32٫پیداکردن پول خوردبین دفترم

    33٫مهربان رفتارکردن خانوادم وافراد

    36.رشد گل های توی خونمون

    40٫پیشنهادکارجدید به همسرم

    44٫پیام به یادم بودن درمشهدازشماره ناشناس

    46.فکرکردن به دوست خوبم وپیام دادن اون به من

    51٫آوردن غذا  ساجده ونرجس همسایه ها باهم برای شام

    54٫تمیزکردن دستشویی توسط خدمه برای من در سیتی

     55٫درامد زایی از روغن نارگیل

    58٫آوردن پول 70عمومحمد

    60٫پیشنهاد خانم ترکان بابت مربی رقص کودکان

    62٫خرید گوشت ومرغ توسط پدرم

    64٫پازده هزار تومان توسط حسین به من داده شد

    65٫پیداکردن جاپارک همیشگی

    68٫فراخوان تست بازیگری در جام جم

    70٫پیام های تبلیغاتی ثروت

    71٫خریدگل توسط حسین

    72٫مربی خوب برای شنا

    76٫عالی بودن درآموزش شنا

    79٫زدن کارت اتوبوس برای من توسط یک بانو

    82٫نگارجواهریان وآموزش بازیگر

    85 دادن مشتلق بابا

    86٫دادن کارت هدیه بابا به ما200 بابت خرید مرغ و گوشت

    87..900هزارتومان از جاهای که فکرشم نکردیم بهمون رسید

    92٫پیداکردن یک ساعت ضد آب در استخر

    94.پیدا کردن یک انگشتر بدل

    پیداکردن یک کارت بانکی در خیابان

    رفتن به کیش وبا اینکخ حسابیوخرج کردیم بازم داشتن پول درحساب

    دریافت کارت پنج جلسه استخر مجانی

    دادن بیلیط سینما استخر و غیره از طرف محل کار همسرم

    امدن به تهران و دربهترین خانه11 متری با بهترین امکانات محلی و داشتن مبل ماکرووفروییو داشتن میز ناهار خوری وبهترین امکانات و بهترین اتفاقاتوخیلی چیزاهای دیگر …. من در خیابان پول پیدا میکردم حتی 1000تومان برایم بسیار امیدوار کننده بود گاهی خانواده همسرم خانه ما که می آمدن برایمان گوشت میخریدن وسایل میگرفتن سر کار به همسرم هدیه میدادن از جاهایی که فکرش را نمیکردیم به ما پول میرسید حتی اگر مادرم برای خانه مان خوراکی می آورد هم برایمان نشانه بزرگی بود تخفیف های مغازه ها که حتی مادرخواست تخفیف نمیکردیم به ما تخفیف میدادن آدما ها بی نهایت با ما با مهربانی و محبت رفتار میکردن زندگیمان کامل عوض شد دیدمان نسبت به دنیا وآدم هاش عوض شد احساس گناه به کلی از زندگیمون رفت یاد گرفتیم که همدیگر رو توی بند محدودیت قرار ندیم بیشتر عاشق هم شدیم وابستگی از بینمون رفت با تمام افرادی که احساس بد داشتم با آنها به صورت معجزه خوب شدم وروابطمان عالی شد دنیا برایمان کنفه یکون شد من علاقه شدیدی به بازیگری دارم و همسرم به خوانندگی تصمیم گرفتیم از اصفهان به تهران برویم و این مسغله را با خانواده هایمان مطرح کردیم و مدام انرژی میدادیم که قطعا به راحتی میتونیم بریم و همین هم شد خانواده ها خیلی سریع رضایت دادن و پدر همسرم برای ما در تهران یک خانه رهن کرددر خانه ای رفتیم که مبله بود تمام وسایلش کامل بود در شمال غرب تهران خانه گرفتیم که صاح خانه آشنا درآمد همسرم انتقالی گرفت اما در جایی بهتر استخدام شدبا حقوق 4ملیون سر کارش بهش عیدی میدادن هدیه کارانه و روز به روز ثروت در زندگی ما بیشتر میشه تقریبا هروز رستوران غذا میخوریم همیشه درحال تفریح مسافرتیم و همسرم به راحتی مرخصی میگیره خودم به راحتی رفتم و در دوفیلم نقش کوتاه داشتم برای منی که نه آشنایی داشتم نه اصلا باتهران آشنا بود و از طریق یک فراخوان رفتم معجزه بود و عالی تر اینکه پیشنهاد بازی دریک سریال را دارم که به صورت فوق العاده معجزه آسایی اتفاق افتادصحبت های من و همسرم همش در مورد قانونه باوره شادیه حتی یک ثانیه ام در مورد منفی حرف نمیزنیم …ما هروز شادیم اگر هر کداممان ذره ای ناراحت باشیم همدیگر را ساپورت میکنیم تا حال خوب داشته باشیم ما همیشه خرید میکنیم لذت میبریم پس انداز میکنیم و بازهم پول داریم من یاد گرفتم هرچقدر خرج کنم بیشتر میاد سمتم هروقت عقلم چیزی رو میگه نخر گرونه دلم میگه ثروت فراوونه بخر من سریع میخرمش …هدف های من در امسال سال 97 اینه که بهترین خانه را درسعادت آباد تهران بخرم یک ماشین هیوندا بخرم بهترین بازیگر سینمای ایران بشم بهترین پیشنهاد های سینمایی را داشته باشم سفر به خارج از کشور واولین سفرم به آنتالیا رو داشته باشم لاغر بشم دومین قراردادی که میبندم 150ملیون باشه با همه ارتباطم عالی بشه من قطعا خیلی باید روی باور هام کار کنم هدفم اینه که امسال شروع بهترین اتفاق های زندگیم باشه استاد خیلی دوستت دارم خیلی ممنونم که یادم دادی باید رفتار هام چطور باشه افکارم و باور هام رو چطور بسازم ممنونم و بسیار سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
    • -
      ابوالفضل اشرفی گفته:
      مدت عضویت: 2843 روز

      سلام دوست خوبم امیدوارم که در آرامش الهی پایدار باشی

      واااای چه نتایج فوق العاده ای

      خدایی خیلی حال کردم

      و از اینکه ریز به ریز اتفاقات عالی که نتیجه تغییر باورتون بود رو نوشتید بسیار سپاسگزارم ?

      و امیدوارم که همواره ثروتمندتر و سلامت تر باشید ? و روند رشدتون بیشتر و بهتر بشه

      ???????????????

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    مرضیه گفته:
    مدت عضویت: 3029 روز

    سلام خدمت استادودوستان عزیزم

    ?من درسال 95و 96 داشتم روی فایل های رایگان استاد تمرکز میکردم و هر روز روزی نبود که صدای استاد رو نشنوم در سالی که گذشت 6 ماه اول من دریک سردرگمی زیادی بودم از طرفی نجواهای ذهن و از طرفی ندای قلبم مثل یک توپی شده بودم که مدام ازین شاخه به اون شاخه میپریدم وبسیار حال و احساس بدی داشتم اما وقتی فایل های رایگان استاد رو گوش میکردم توی دلم نور امیدی سو سو میکرد?

    ??خط اینترنتیم رو عوض کردم و با عزمی راسخ گفتم یا این مسیر رو تا اخر میرم یا زندگیم به فنا میره و انتخاب کردم?? که این مسیر رو ادامه بدم .هیچ هدف و هیچ انگیزه ای نداشتم ولی خودم رو میکشیدم و حل میدادم چنداتفاق به ظاهر بدی افتاد برای من اما

    ?من از استادعباسمنش یاد گرفته بودم سکوت کنم تسلیم بشم رها کنم و ارام باشم بگذارم خداوارد عمل بشه و فقطو فقط خیریت اون ماجرا رو دیدم اتفاقا اون اتفاق هاباعث شد خیلی دست اوردها در زندگی من رخ بده و از خیلی ها که تو فرکانسم نبودند خود به خود دور شدم و تصمیم جدی گرفتم برای کار کردن سلولی روی اموزش های استاد تنهایی لذت بخشی رو تجربه کردم و به خود شناسی رسیدم تونستم به شیوه ی خودم زندگی کنم برای خودم و بدون ترس از قضاوت احساسم روز به روز بهتر و عالی شد و اتفاقات خوب رو جذب میکردم

    چرا که ناخاسته های زندگی من باعث وضوح شد تضاد ها باعث رسیدن به خاسته ها و ایجاد هدف شد و ازین بابت روزی هزار بار خدارو شاکرم خیلی درس و تجربه های عالی گرفتم بخشش به معنای واقعی و سپردن زندگی ام به دستان پر مهر خدابود

    در 6 ماه دوم سال 96 دربخش عقل کل شرکت کردم وقانون افرینش رو خریداری کردم و کتاب رویاهایی که رویا نیستند رو هم هرشب میخوندم این دو محصول معجزه های بزرگ من بودند رابطه ی من با همسرم فوق العاده شد عزت نفسم بسیار زیاد تر شد و به درامد قابل ملاحظه ای رسیدیم من امسال به لطف خدانه خودم نه همسرم و نه فرزندانم حتی یک سرماخوردگی کوچک هم نداشتیم 3 تا مسافرت عالی داشتیم برکت و نعمت از درو دیوار برای مامیبارید .فروش خانه با قیمت عالی باوجود منفی گرایی دیگران از شرایط اقتصادی وووووو هزاران اتفاق خوب ریز و درشت دیگه ??

    اهداف من درسال 97

    ?داشتن رابطه ی خوب و نزدیک تر و هماهنگی باخودم و منبع هست

    ?کارکردن روی روانشناسی ثروت 1 هست و? خریدن محصول عزت نفس ?3 برابر کردن درامدم و بیشتر و ?داشتن روحیه ی شاد و عالی ?سلامتی ?حضور فعال در بخش عقل کل

    ?خرید ماشین مدل بالا وداشتن ملک به نام خودم وده ها خاسته و نیاز و ?همچنین ارامش و اسایش ?

    ???امیدوارم همه ما سالی خوب و عالی رو از هر نظر وهرجهت اغاز کنیم و به پایان برسانیم ?

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
    • -
      سعید گفته:
      مدت عضویت: 3873 روز

      سلام مرضیه جان

      خیلی خوشحالم که تونستید خونه اتون را با قیمت خوب بفروشید

      منم مثل شما دوست دارم بعد از اینکه پروژه ای قرآن تموم شد با دست پر در عقل کل شرکت کنم

      دوست دارم آگاهی های جدیدی که از قرآن و قانون آفرینش بدست اوردم را با دوستان به اشتراک بزارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    حمید بین المللی گفته:
    مدت عضویت: 2729 روز

    به نام مالک و صاحب اختیار کل کائنات

    سلام و درود بر استاد عباسمنش و دوستان عزیز و هم فرکانسی های خوشبخت.

    من حمید هستم و اتفاقات سال 96 خودم رو براتون بازگو میکنم. (پیشنهاد میکنم که حتما بخونیدش، خیلی عالیه)

    بدلیل علاقه شدید به آموزش و مشاوره، دُرست اواخر سال 95 بود که تصمیم گرفتم یه موسسه تو شهر خودمون تاسیس کنم و به لطف خدا در عرض 4 ماه(اطرافیان میگفتن که 2 سال زمان میبره) مجوز رو گرفتم.

    96/1/1 بود که من و دوستانم رفته بودیم مسافرت، در یکی از شهرهای عالی ایران بودیم و اطلاعی نداشتیم اونروز سال تحویله و فکر میکردیم که سال تحویل روز بعده.

    یک منطقه تفریحی زیبا بود و از یک کوهی رفتیم بالا و از بالای کوه شهر رو نگاه میکردیم که یک رستوران فوق‌العاده زیبا که وسط یه جزیره مصنوعی بود وتوفاصله چند صد متری ما بود، توجه مون رو به خودش جلب کرد.

    دوستم پیشنهاد داد که حمید بیا ناهار رو بریم تواین رستوران بخوریم، منم که اون موقع پُربودم از باورهای محدود کننده اولش مقاومت کردم و بدلیل اینکه خودم رو لایق نمیدونستم شروع کردم به دلیل آوردن که نه امیر، این رستوران خیلی گرونه و ما پول کافی نداریم.

    امیر گفت حالا بیا بریم توکل بر خدا، رفتیم داخل رستوران و این رستوران فوق‌العاده زیبا بود و فقط ما 3 نفر تورستوران بودیم، انگار کل اون رستوران مامور شده بودن تا بهترین سرویس رو به ما بدن.

    خلاصه کلی غذا خوردیم و لذت بردیم و باهم که سرمیز صحبت میکردیم و میگفتیم که احتمالا پولش خیلی خیلی زیاد بشه ولی موقع تسویه حساب خیلی خیلی خیلی پایین تر از اون مبلغی شد که ما فکر میکردیم.

    موقع اومدن بیرون متوجه شدیم که امروز سال تحویل بوده و این یک هدیه بسیار عالی از طرف خداوند به ما بوده.

    من از این قضیه کلی درس گرفتم و یاد گرفتم که اگر از انجام کاری نترسی و یا اگر هم میترسی حرکت کنی به سمتش، خداوند راه ها رو برات هموار میکنه و تو رو به بهترین شکل ممکن هدایت میکنه.

    دیگه نگاه من به مسائل و مشکلات این شده و همیشه به خودم یادآوری میکنم که حمید از هیبت مسائل و چالشها نترس و پُرقدرت برو سمتش، باورم اینه که خدا خودش حل میکنه، و این شده یک اهرم حرکت به سمت جلو برای من.

    من مخصوصاً تو سال 96، دنبال یه حس گمشده ای درون خودم میگشتم و فکر میکردم که بیرون از منه و برای پیدا کردن این حس چند ماهی با بچه های بی سرپرست یه مرکز نگهداری زندگی کردم و میرفتم بهشون سرمیزدم و براشون خوراکی خرید میکردم و تو درسا کمکشون میکردم، ولی بازهم یک خلائی رو احساس میکردم.

    کلاس nlp رفتم، کلاس هیپنوتیزم رفتم ولی باز همون حس خلا وجود داشت.

    یک روز بصورت کاملا اتفاقی از طریق یکی از دوستان با سایت استاد عباسمنش آشنا شدم و چنتا از فایلهارو گوش کردم.

    اولش یه مقداری مطالب برام گنگ بود.

    یادمه یه روز یه فایل از سید عباسمنش گوش میکردم که سید میگفت خدا میگه ای بنده من، من بهت نزدیکم (فاَنی قریب) این مطلب رو قدیم بارها شنیده بودم و اونروز یه حسی بهم گفت که حمید گمشده ی تو همینه و شروع کردم آشتی کردن با خودم و کار کردن روی ذهنم.

    خدارو شکر سال 96 اتفاقات خیلی عالی برای من افتاد:

    1. تاسیس موسسه

    2. دوبار سخنرانی تو برج میلاد جلوی 200 نفر

    3. برگزاری کارگاههای موفقیتی

    4. دعوت به همایش و سخنرانی تو شهرهای دیگه

    5. عالی شدن حس و حالم و شادی تو زندگیم

    6. خرید کلی لوازم و تجهیزات برای خودم و پدر و مادرم

    7. شکر خدا اتفاقات خوب من خیلی زیاده.

    …و اما سال 97

    من برای خودم اسم سال 97 رو، سال ساخت باورهای ثروت ساز و شکوفایی مالی گذاشتم و همین روند سال 96 رو پُرقدرت تر ادامه میدم و به لطف خدا امیدوارم که تا پایان امسال دستاوردهای زیر رو داشته باشم:

    1. گشایش مالی عالی

    2. برگزاری کارگاههای متعدد و همایش ها

    3. نزدیکتر شدن به خداوند

    4. رسیدن به این باور که فقط روی خدا حساب کنم

    5.طراحی سایت و اپلیکیشن برای موسسه

    6. تهیه محصول و بسته مجازی

    …و مطمئنم که با یاری پروردگار عزیزم به خیلی بیشتر از اینا میرسم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
    • -
      ابوالفضل اشرفی گفته:
      مدت عضویت: 2843 روز

      سلام دوست عزیز امیدوارم که حالت همیشه عااالی باشه

      چقدر قشنگ گفته شده، اگر از انجام کاری نترسی و یا اگر هم میترسی حرکت کنی به سمتش، خداوند راه ها رو برات هموار میکنه و تو رو به بهترین شکل ممکن هدایت میکنه.

      خیلی به دلم نشست واقعا امروز بعد از تصمیمی که برای تغییر محل کارم گرفتم بهش احتیاج داشتم و میدونم که به لطف خدا در مسیر هدایتم، سپاسگزارم ? ? ? ? ? ? ? ?

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    فاطمه امید گفته:
    مدت عضویت: 2851 روز

    سلام می کنم به همه عزیزان مخصوصا استاد عباس منش گرانقدر

    خداروشکر می کنم بابت این فایل که خیلی نعمت هایی که تو سال 96 بدست اورده بودم رو بیادم آورد تا بیشتر شکرگزار باشم.

    *من امروز 122 روز هست که با خانواده خوشبخت سایت استاد عباس منش آشنا شدم و اصلا نمی دونم چطور شد که با سایت آشنا شدم ولی قطعا نشون دهنده این هست که من تو فرکانسی بودم که لیاقت حضور در کنار شما رو داشتم، بی نهایت سپاسگذار خداوندم و این آشنایی قطعاااا بهترین اتفاق سال 96 من بوده و همچنین برنده شدن تخفیف 40 درصدی سایت که تونستم کتاب رویاهایی که رویا نیستند و بخشی از دوره آفرینش رو تهیه کنم??

    *دوستان سال 96همایون شجریان کنسرت نمایش سی رو تو کاخ سعدآباد اجرا کرد و من واقعااااا دلم می خواست برم این کنسرت،ولی خب چون تهران نبودم و کسی هم با من نمیومد فقط لایوهایی که از کنسرت میگرفتن و خیلی هم کوتاه بودو نگاه می کردم از راه دور کیف می کردم?تا اینکه یه روز پیش خواهدم بودم و داشتم یه کلیپ یک دقیقه ای از کنسرتو تو اینستا میدیدم و نشونش می دادم و همینجوری یکدفعه گفتم چقدر دلم میخولست این کنسرتو می رفتم! دو سه شب مونده به تموم شدن کنسرت تو سایت دیدم کنسرت تمدید شد و باز با حسرت نگاهی انداختم و رفتم سراغ کارام تا اینکه یه روز خواهرم و همسرش اومدن خونمون بی مقدمه شروع کردن به دست زدن یهو همه شروع کردن به خوندن شعر تولد تولد تولدت مبارک! منم هاج و واج داشتم دنبال متولد اون ماه می گشتم خودمم که فروردینی بودم قطعا تولد من نبود اونروز?،یهو خواهرم گوشی بدست اومد بغلم کرد و یه ماچ حسابی کرد و گفت ما چون تازه بچه دار شده بودیم نتونستیم روز تولدت کادوتو بهت بدیم بجاش امروز بلیط کنسرت همایون شجریانو برات گرفتیم?،واقعا نمی تونم توصیف کنم چه حالی داشتم اصلا باورم نمیشد ولی باور کنید خیلی اتفاقی خواهرم دقیقا روز کنسرت تهران مهمونی دعوت شده بودن و من خیلی راحت با اونا تا تهران رفتم و خودم رفتم کنسرت آخر شبم با خواهرم اینا برگشتم. امیدوارم زندگی همتون سرشار ازین سورپرایزای شگفت انگیز باشهههه

    *اتفاق خوب بعدی اینکه من از بچگی آرزو داشتم بتونم ساز بزنم ولی خب تو شهر ما کلاس نبود بعدشم که کلاس بود خانواده من براشون مقدور نبود من برم کلاس موسیقی تا اینکه سال 96 بالاخره خودم با هزینه خودم رفتم کلاس ثبت نام کردم،جالبه بدونین سازی که من انتخاب کردم فقط یه استاد داره تو شهرمون من بعد پرس و جو از اساتید موسیقی فهمیدم ایشون ایشون 3 ساله اصلا تدریس نمی کنن! کلی ناراحت شدم و گفتم چکار کنم و این حرفا تا اینکه یهو به ذهنم رسید اسم استادی که بهم معرفی کروه بودن رو تو اینستا سرچ کنم،معمولا هم راحت نمیشه تو اینستا افرادو به اسم و فامیل پیدا کرد ولی یه حسی به من گفت اسمو تایپ کن، تا اسمو تایپ کردم یه صفحه اومد و منم پیش اودم گفتم از کجا معلوم همین باشه و گفتم بذار یه پیام بدم ببینم اصلا جواب میده و خلاصه به اینجا رسیدم که ایشون دقیقا همون فردی بود که من دنبالش می گشتم و گفت تا چند هفته‌ای دیگه کلاس مجددا شروع میشه و باز هم من??? و منم ثبتنام کردم و الان نزدیک یک ساله که دارم ساز می زنم انشالله بزودی در جمع استاد عزیز و شما دوستان بنوازم براتون.

    *سال 96 تنها سالی بود که من انقدر سلامت بودم،من هر سال بشدت سرما میخوردم و هر بار حدود سه ماه کامل سرفه های وحشتناک می کردم ولی امسال خداروشکر می کنم که فقط یک یا دوبار سرما خوردم ولی هر بار دو سه روزه خوب شدم.و همچنین سلامتی کل خانوادم که هیچکدوم مریض نشدن.

    *من مدرس زبانم و یه کلاسی داشتم که بخاطر شرایط بدی که بود اصلا دوست نداشتم برم سر این کلاس و خیلی اتفاقی وسط سال یه مدرس جدید اومد و من دو دستی کلاسو به ایشون تقدیم کردم?

    *اتفاق خوب دیگه افزایش حقوقم بود.

    *خرید از برندهایی که فکر نمی کردم بتونم ازشون چیزی بخرم.

    *یکی از بهترین اتفاقای 96 تولد یک سالگی دردونه خانواده بود که به لطف خدا حال و هوای زندگی مارو زیرو رو کرد.

    *دو تا سفر خیلی خوب به جاهای خیلی زیبا با یه گروه خوب.و کلی اتفاقات خوب دیگه که الان واقعا یادن نیست?

    تجاربی که در سال 97 به لطف خدا و تلاش خودم بدست می آورم.

    *خوشحال کردن مامان و بابام با سفرهای مورد علاقشون.

    *تعویض و خرید آپارتمان موردنظرم.

    *من قطعا در سال 97 درآمدمو 200 برابر می کنم به لطف بی انتهای خدا و با استفاده از قانون آفرینش و تکامل.

    *رسیدن به درجه معنوی و تقوی به بالاترین شکل ممکن و رابطه لحظه به لحظه با خدا.

    خرید تمام دوره های استاد عباس منش.

    *خرید ماشین موردنظرم.

    *رسیدن به درجه استادی قانون جذب با تمرین و تکرار و پیشرفت در تغییر مدار.

    *خریدن ویلای مورد نظرم در سی سنگان و کیش بعد اون در هلند و سوئیس

    *بخشیدن 10 تا 20 درصد از درآمد به اقوام.

    *ورزش منظم

    *بهبود مشکل گوشم بدون هیچ عملی به بهترین شکل ممکن.

    امیدوارم همگیمون به بهترین شکل به اهدافمون برسیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  5. -
    راضیه صالحی گفته:
    مدت عضویت: 3893 روز

    سلام خدمت دوستان و هم کیشان عزیزم

    انقدر محیط اینجا دوست داشتنی هست که واقعا دلم نیومد در این مسابقه شرکت نکنم و در ساعات پایانی دارم نظرمو میذارم.

    خدارو شکر که اینجا هستیم به قول خود استاد همه تو این فرکانس نیستن که این حرف هارو بشنون، برای عده ای خاص هست شاید مثلا فقط برای 5 درصد کل دنیا باشه و فقط همین تعداد به قوانین حاکم بر جهان هستی آگاهی داشته باشن.

    خیلی زیباست که می دانیم خدا همه چیزه به قول خود استاد خدا هم خوبه هم بد، خدا نه خوبه نه بد. خدا من، خدا شما ،خدا حشره ای که راه میره، خدا درخت، خدا اکسیژن، خدا ایده خوبی که به ذهنمون میاد، خدا….

    خدا رو هر جور ک باورش کنیم همونطور برامون اتفاق میفته حالا ببینیم که چجوری باورش کردیم.

    یاد گرفتم که کوچیک نخوام آرزوهامو محدود نکنم، بزرگ بخوام ، زیاد از خدا بخوام ، نترسم و ارزو کنم.

    یاد گرفتم که تو لحظه شاد زندگی کنم چون احساس خوب اتفاقای خوب رو رقم می زنه و به قول خود استاد اگه احساس بدی داریم که نگرانمون کرده باید برگردیم به چند ساعت قبل حتما یه فکر بد داشتیم که ناراحتمون کرده و اون فکر بد رو از بین ببریم و بجاش فکرای خوب داشته باشیم.

    وقتی تمرکز می کنم و می نویسم میبینم کم اتفاقات خوب تو سال 96 برام نیفتاده ،خداروشکر.

    اتفاقات خوب سال 96:

    1-از همون ابتدای سال یه مسئه ای رو که چند سال بابتش ناراحت بودم رو کامل فراموش کردم و گذاشتمش کنار

    2-در آزمون کارشناسی ارشد قبول شدم

    3-از همان ابتدای ورود به دانشگاه به یک مرکز تحقیقاتی معتبر معرفی شدم که با اساتید و افراد باسواد و خبره زیادی آشنا شدم و باعث پیشرفتم شد

    4-دوستای خوب و زیادی پیدا کردم

    5-یادگیری برنامه نویسی رو شروع کردم بدون اینکه کلاس برم و با کمک دوستان پروژه ای رو انجام دادیم که تو ی مسابقه مقام هم آورد

    6-امتحانای ترم اول رو به بهترین شکل ممکن سپری کردم با اینکه در طول ترم اصلا نخونده بودم

    و خیییییلی چیزای خوب دیگه…

    سال 97 از همان ابتدا عالی بود برام تعطیلات نوروز در کنار خانواده و اقوام خیلی خوش گذشت و روابط با کسایی که تا قبل از اون زیاد خوب نبود دوستانه شد

    اهداف سال 97:

    1-کار کردن رو باور هام برای رسیدن به اهدافم

    2-یادگیری چند زبان برنامه نویسی به بهترین شکل ممکن

    3-خرین ساعت مورد علاقم

    4- خرید ادکلن مورد علاقم

    5-کنار گذاشتن تلوزیون

    6-فاصله گرفتن از اینستاگرام چون که خیلی وقت گیره

    7-نمرات عالی در امتحانات

    8-انجام پروژه های سود آور برنامه نویسی

    9- همکاری با مرکز تحقیقات در زمینه برنامه نویسی از جمله مسابقات

    10- کسب رتبه در مسابقات برنامه نویسی

    11-خرید ماشین206

    12-استقلال کامل مالی

    ……

    سالی پر از لحظه های شاد رو برای تک تک دوستان آرزو می کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  6. -
    مهسا اُزگُلى گفته:
    مدت عضویت: 2742 روز

    درود ،

    سال ٩6 خیلى سال خوب و قشنگى براى من بود،من تونستم شغلى که همیشه دوسش داشتم رو پیدا کنم و با کمال ناباورى و مصاحبه اى نه چندان حرفه اى،قبولم کنن،بعد به عنوان بهترین فرد تو اون کار تو اون موسسه شناخته شدم و منو به عنوان بهترین هاى موسسه به مراکز مختلف معرفى میکردند،

    تونستم توى کارى که پیدا کردم،جورى کارمو انجام بدم که هر چهل تا بچه ى زیر ٧ سال که تحت آموزش من بودن؛بدون هیچ تفاوتى همه چیزو یاد بگیرن و والدین هر روز متعجب تر از دیروز باشن.

    بعد همون موسسه ازم یه دورکاریه دیگه هم خواست،که هم خیلى راحت تر بود و هم سبک تر و با درجه ى کارى بالاتر،حقوقش کم ولى ثابت بود و حتى اگه کار نبود،من حقوقمو میگرفتم.

    امسال تونستم کلى پولدارتر از سالهاى قبل بشم تونستم هرچند کم ولى یه مقدارى ذخیره داشته باشم،

    امسال سالى بود که براى اولین بار به صورت خیلى حرفه اى از طرف خانوادم،براى تولدم سورپرایز شدم.

    امسال سالى بود که تونستم درسایى از دانشگام که حتى فکر نمیکردم نمره ى قبولى بگیرم رو با نمره ى بالاى ١٢ پاس شدم.

    امسال کلى لباساى خوشگل و خاص پیدا کردم و خریدمو پوشیدم.

    امسال سالى بود که خانوادم سالم بودن همیشه.

    امسال من با سایتهاى خوب تو اینستا و تلگرام آشنا شدم که این یه ماه آخر هم با سایت عباسمنش آشنا شدم.

    احساس میکنم خیلى سال قشنگى داشتم و خیلى اتفاقات و شادى هاى قشنگى رو تجربه کردم.

    سال ٩٧ دوست دارم وارد کار مدیریت و سرپرستىِ یه مجموعه اى بشم،

    دوست دارم حتما و قطعا درآمدم سه برابر و بیشتر بشه.

    امسال دوست دارم نمره هاى فوق العاده اى بگیرم.

    امسال دوست دارم رابطه ى عاطفیم بهتر بشه.

    دوست دارم یه خونه ى نقلى ٣٠-5٠ مترى بخرم و اجاره بدم.

    دوست دارم به مسافرت هاى خارج از کشور برم.

    امسال دوست دارم بعد دوسال که گواهى نامه گرفتم؛بشینم پشت ماشین.

    امسال دوست دارم سالى پر از شادى و خوشحالى و گردش و سلامتى و ثروت براى خودمو خانوادم باشه.

    دوست دارم به همه خواسته هاى قشنگ و آرزوهام و رویاهام برسم.

    به امید خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  7. -
    پریسا الماسی گفته:
    مدت عضویت: 2862 روز

    سلام به خانواده گرم و صمیمی عباس منش و استاد عزیز

    سال 96برای من شروع یه تحول جدید بود و همه ی تحولات هم با به هم ریختیگی های زیادی همراهه ظاهرا سال 96بدترین سال زندگی من بود طوری بود که حس میکردم دیگه به اخر خط رسیدم با اینکه سن کمی دارم و تازه اول جوونیمه بالاخره هرکسی تو ی دوره ای به جایی میرسه که میبینه شیوه تفکر قدیمیش دیگه به کارش نمیاد و باید ی خونه تکونی اساسی انجام بده 96سالی بود که تمام بنیان های زندگی من ازهم پاشید روابطم در بدترین وضع ممکن بود سلامتیم به خطر افتاد اوضاع مالی خراب و و و من از اون دسته ادمایی بودم که یک سال پیش بوی تغییر رو حس میکردم ولی هنوز سردرگم و غافل به این درو اوندر میزدم و نمیدونستم چطوری باید تغییر کرد از کجا باید شروع کرد این یکسال من به سختی سپری شد تابستونی که گذشت بدترین تابستون زندگیم بود طوری بود که با تمام وجودم به مرگ جواب بله گفتم و خودم رفتم به استقبالش ولی فقط وجود خدا بودیا بهتر بگم ترس از جهنمش بود که منو از این راه برگردوند بالاخره به هر سختی ای که بود از اون وضعیت اسفناک دراومدم و با شخصی آشنا شدم که بعدها فهمیدم این شخص نیز قسمتی از برنامه ای بود که خدا برام تعیین کرده بود اون شخص چشم من رو به تمام اتفاقات زندگیم باز کرد آموزه های اون شخص دقیقا منطبق بر اصول قانون جذب بود و من بازهم غافل در دنیای بچگانه خود گیر کرده بودم متاسفانه بازهم بنا به برنامه های غلط درونیم و طبق روشی که در پیش گرفته بودم‌ سبب خروج این شخص از زندگیم شدم شاید هم میشه گفت اون شخص وظیفه شو انجام داد و از فرکانس من بیرون رفت بعد از رفتن اون شخص حال من بد و بدتر شد و دیدم دیگ هیچکاری از عهده من برنمیاد همه ی زندگیمو سپردم بخداو شروع کردم با خانومی آشنا شدم ک دیگ آشکارا منو وارد قانون جذب کرد چشمامو باز کردم و واقعا با تمام وجودم شروع کردم با دوره 28روزه ی شکرگزاری شروع کردم و شروع به یادگیری جزییات بیشتر این قانون کردم جلو و جلوتر که اومدم دیدم که من از یکسال پیش با این قانون آشنا بودم ولی اصلا در جریانش نبودم یعنی دقیقا رو برنامه ای که خدا برام ریخته بود جلو میومدم به جایی رسیدم که وقتی به عقب نگاه کردم فهمیدم همه ی مسیر برای من مشخص بود فقط کافی بود که عزمی رو جزم کنم و قدم بردارم اکثر پیجهای اینستای من راجب قانون جذب بود ولی من فقط فالو کرده بودم بدون این که مطالب رو دنبال کنم یادمه شخصی توصیه کرده بود از مطالب سایت عباسمنش استفاده کنم و تحول رو تو زندگیم ببینم آشنایی با اساتیدی نظیر شاهین فرهنگ،آزمندیان،امیرشریفی و خیلی اساتید دیگر بدون اطلاع از برنامه های انها نیز جزوه برنامه های خداوند بود و دیگ واقعا ایمان اوردم که تنها راه نجات من قانونه جذبه شروع کردم تک به تک مطالبی ک از این اساتید و خود استادعباسمنش داشتم رو مطالعه کردم فایلهاشون رو با دقت تمام گوش کردم هسته ی اصلی صحبت های همه این اساتیدرو میشه تو یک بیت شعر از مولانا خلاصه کرد و اون شعر این بود بیرون ز تو نیست هرآنچه در عالم هست از خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی این مفهوم لذت فوق العاده ای رو برای من به ارمغان اورد فهمیدم زندگی رویاییتر از اونیه که فکرشو بکنی فقط کافیه قاعده و قانونشو یادبگیری و بکارش بگیری البته اینم بگم هنوز بطور کامل باور نکردم که خیلی خیلی خیلی بیشتر ازاون چی که در مخیله ام بگنجه رویاییه ولی خب دارم روش کار میکنم متاسفانه بودن در محیطهای منفی با افکار منفی و انسانهای منفی منو تو مسیری قرارداده بود که تنفر از همه چیز رو درمن زنده کرده بود وشروع این تنفرها با تنفر و بیزاری از خودم شروع شده بود تنفری ک منشاش باورهای منفی ای بود که از بچگی بذرش در درونم کاشته شده بود و الان دیگ وقتش شده بود ک این علفهای هرز سر بر بیارن و عرصه ی زندگی رو بر من تنگ کنن شروع دوست داشتن خودم با پیداکردن خدای درونم اتیش این تنفر رو خوابوند و بعد از اشنایی با قدرت خلقت (موضوعی که مدتها پیش در قالب دیدگاهی مطرح کردم و اون خلق فرزندی توسط مادر با قدرت تجسم بود)این تنفر محو شد و جای خودشو به عشقی بی نظیر داد وای وای وای یادمه روزی که عمیقا به این موضوع رسیدم فهمیدم که من برای ادامه ی زندگیم به هیچ چیزززززز به غیر از خودم و خدای درونم نیاز ندارم فهمیدم که هیچ بیرونی وجود نداره و همه چیز درونه فهمیدم چقدر راحت میتونم با پاک کردن برنامه ها و باورهای محدود کننده درونیم و بکارگیری قدرت تخیل به هر چی که میخوام برسم یادمه بعد دیدن فیلم راز و شفای اون شخص با قدرت ذهن جوری در پیشگاه خدا به خاک افتادم که شور شعف رو در تک تک سلولهای وجودم حس کردم هیچوقت اینجوری عاشقانه و با اگاهی معبودم رو ستایش نکرده بودم معنی ایمان رو فهمیدم ارامش درونی بی تکراری رو تجربه کردم ارامشی ورای تصور چون دیگ با خودم به صلح رسیده بودم زخم درونیم با اطلاع از قدرت خلقم جوری اروم شد که از اسپند رو اتیش تبدیل به یه قطره ی اروم تو دریای مواج شدم دیگ با هیچ کس اتصالی نمیکردم دیگ غر نمیزدم دیگ شکایت نمیکردم و تنها این جمله ورد زبونم بود خدایا شکرت تصور من این بود که فقط در شرایط خیلی خیلی عالی میتوان با تمام وجود خوشحال بود و لذت برد وای الان دیگ این تصور برام بی معنیه در بدترین شرایط هم میتونم با تمام وجودم بخندم و شاد باشم این کوچ از منفی به مثبت سعادت بزرگی برام بهمراه اورد بعد از این کوچ جوری احساس سبکی میکردم که حس میکردم ی چند کیلویی وزن کم کردم باورم نمیشد افکار منفی انقدر قدرت داشته باشن که با کنار گذاشتنشون انقدررررر احساس سبکی بکنم هنوز هیچ چیزی کاملا درست نشده ولی مهم اینه ک مسیر مشخصه فقط باید کم کم جلو برم و قدم بردارم الان دیگه کاملا به این نتیجه رسیدم که از دل بزرگترین اندوهم عظیمترین نعمت به من عطا شد و این تراژدی برای پالایش درونی من نیاز بود سال 96بالاخره تموم شد حالا 97میتونم بگم 97سالیه که من از نو متولد میشم و بهارزندگی من مقارن با بهار 97شد با عزمی راسخ و ایمانی از جنس نور اقدام به پاکسازی باورهای منفی و محدودکننده ی ذهنم میکنم و بذر باورهای قدرتمند رو تو ذهنم میکارم در زمینه هایی نظیر عزت نفس،روابط،و زمینه های مالی و انقدر پاکسازی میکنم ک به معنای یک مسلمان واقعی تسلیم اوامر خالق یکتایم شوم و بتوانم صدای شهودم را بشنونم تسلیمانه زیستن ارزوی دیرینه ی من است و قسم خوردم تا وقتی که به اون وضعیت صفر که هیچ خاطره و باوری در ان موجود نیست ولی همه چیز امکان پذیر است نرسیدم پا پس نکشم و با تمام وجودم از پالایش درونم دست نکشم بعداز پالایش درونی فقط به ندای شهودم گوش فرا میدهم تا تک تک جنبه های زندگی ام‌را درست کنم چه از لحاظ اقتصادی چه عزت نفس چه روابط و چه روابط احساسی با شکستن تمام مقاومتهای درون و جاری شدن همچون رود میتوان رشد کرد فقط میتونم بگم 97رویایی ترین سال زندگی ام خواهد بود شروع تمام معجزات و حضور تمام و کمال خداوند در زندگی ام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  8. -
    ليلا كيايی گفته:
    مدت عضویت: 2958 روز

    با نام و یاد خدای مهربان و بسیار بسیار بخشنده ام

    و با سلام و سپاس و تبریک سال نو خدمت استاد عزیز

    ١_اتفاقهای خوب سال ٩6 برای من:

    چهار ماه قبل از اینکه با شما آشنا بشم در آستانه ی سال ٩6 به یک شهر دیگه مهاجرت کردم چون به خدای خودم ایمان داشتم که موفق خواهم شد و موفقیت از آن من است به اتفاق همسر و بچه هام به شهری که نمیشناختمش مهاجرت کردم جالبه که اصلا قرار نبود به این شهر بیایم و یه نیرویی بهم گفت که من یه دفه نام این شهر و به زبان آوردم به قول خودتون استاد عزیز که کی میتونه به شهری مهاجرت کنه که فرش قرمز براش پهن نکرده باشن اون موقع که این فایل شما را گوش دادم به خودم گفتم که من? من با توکل به خدای مهربونم تونستم و شهامتش را داشتم که این کار و کردم و در ابتدا که وارد این شهر شدیم ما فقط دو تا منزل برای اجاره دیدیم و همان منزلی که اول دیدیم را برای سکونت انتخاب کردیم . در همان ماه اول سال ٩6 که من به دنبال موسسه آموزش زبان برای دخترم بودم فقط یک بیل برد تبلیغاتی در شهر دیدن و رفتم تو اینستا و سرچ کردم و یه چیزی تو وجودم گفت که این موسسه خوبه و من دخترم و در اونجا بردم و بعد از مصاحبه دخترم از جایی که قبلا 5 سال در شهری که قبلا زندگی میکردیم 4 ترم بالاتر در اینجا ثبت نام کردیم و بعد هم متوجه شدیم که این موسسه یکی از بهترین موسسات در این شهره و خیلی هم مطرح هست . یه شب من به یک قنادی میخواستم برم و تو تاکسی بودم و و ناگهان چشمم به یه شیرینی فروشی خورد و به راننده گفتم پیاده میشم و رفتم و در اونجا هم کیک مورد علاقه ام را خریدم و باز بعدا از طریق شخصی متوجه شدم اون قنادی هم بهترین کیک و شیرینی را در اون شهر داره دخترم از طریق همین کلاس زبان انگلیسی با دوستی آشنا شد که دقیقا هم ماه و هم روز تولدش با من یکی ست و منزل مادربزرگش هم دقیقا تو کوچه ی خودمان هست و دخترم هم یه دوست خوب پیدا کرد . در اواخر ماه تیر بود که چون عضو یکی از کانالها در مورد یادگیری زبان انگلیسی بودم تبلیغات کانال ارتعاش و جذب و دیدم و وارد کانال که شدم اولین فابل صوتی از شما استاد عباسمنش و گوش دادم که به نام قانون فرکانس بود و سعی کردم به بالای کانال و ابتدای کانال برم و هر فایل صوتی که از استاد عباسمنش بود و پیدا کنم و برای خودم ذخیره کنم و اونو برای دیگران هم ارسال کنم و تو یه فایل استاد کتاب معجزه ی سپاسگزاری از راندا برن و معرفی کرد و در همان روزها pdf اون کتاب از یه کانالی بهم رسید و من دانلود کردم و شروع کردم از اول تا آخر کتاب و نوشتن و یه دفتر برای اینکه کل کتاب و بنویسم و درکش کنم و یه دفتر هم برای دفتر سپاسگزاری انتخاب کردم و شروع کردم به انجام تمرینات هر روزه این کتاب و با گذشت زمان من انگار در آسمانها سیر میکردم و اوج گرفته بودم و در تمرین چک بانک خارق العاده شکرگزاری من که مبلغ پنجاه تومان بود اولین مبلغ هم توسط خواهرم به مناسبت روز تولدم برام واریز شد و یه شب که میخواستم سوار اتوبوس بشم یه خانمی کنار باجه بلیط ایستاده بود و بهم گفت که بلیط اضافه دارید بهم بدید و من هم با کمال میل بهش دادم و بعد از دو روز مبلغ پنجاه تومان به حسابم واریز شد و از آنجایی که من قبلا عروسک میساختم و چند تا از عروسکها را به فروشگاهی تو شهرم بردم و با اینکه فروشنده بهم گفته بود اینجا کشش نداره ولی من ایمان داشتم که به خوبی به فروش میرسه و یه چند تایی هم در ماه اول فروخته شد و اینبار من کیفیت کارم را با ایده هایی که خدا بهم داد بالاتر بردم و بیست عدد درست کردم و درعرض یه ماه ١5 عدد فروخته شد و بعد به خاطر یه مسایلی در مورد مدرسه ی دخترم مجبور شدم با بچه هام به زادگاه خودم برم و چقدر این مسافرت برام عالی بود و من هر روز عاشق پدر و مادرم میشدم عاشق پدری که قبلا یه دید دیگه ای نسبت بهش داشتم و با گوش دادن هر روزه به فایلهای استاد عباسمنش عزیز متوجه میشدم که پدرم هم برخلاف عقیده سابقم خیلی هم از قوانین جهان پیروی میکرد و هر دفه که به یه فایل جدید گوش میکردم یاد کارهای پدرم می افتادم که چقدر خوب شد که منو به حال خودم گذاشت تا من از پس خودم بر بیام تا تو تنهایی خودم به حقانیت خدا پی ببرم پدر سالهای سال معلم بود و علاقمند به شعر و کتاب و مطالعه هست و چقدر من خوشحالم که از نعمت چنین پدر مهربان و اهل کتاب برخوردار هستم خدایا شکرت که من فرزند چنین پدری هستم انجام همزمان تمرینات یوگا گوش دادن به فایلهای استاد عباسمنش عزیز و مدیتیشن و کتاب معجزه سپاسگزاری و شکر گزاری لحظه به لحظه از خدای مهربانم همه و همه دست به دست هم داده تا من خودم و خدای درونم را بهتر بشناسم و هر روز از نظر روحی و معنوی پیشرفت کنم و در همون روزهای اول معجزات پشت معجزات برای مثل باران نازل میشد و من که هر روز با درد کمرم از خواب بلند میشدم اما الان به لطف خدای مهربان نزدیک به ٩ ماه هست که هیچ گونه دردی ندارم حتی یک عدد قرص هم خودم و هم فرزندان و همسرم استفاده نکردم و با اینکه به خاطر مسائلی که قبلا همسرم به وجود آورد تونستم اونو ببخشم و خودم احساس آزادی و رهایی پیدا کنم با انجام مدیتیشن های هر شب و تجسم آرزوهام که ماههای اول منو به وجد می آورد و هرشب اشک شوق می ریختم و الان برام بدیهی شده چون حساب کردم که ٣٠٠ شبه که دارم مدینیشن میکنم و این آرزوها برام بدیهی شده و نه فقط در ذهنم بلکه در دنیای بیرونم هم حسش میکنم و خیلی بهش نزدیک شدم من برای همسرم هم تو ام پی تری پلیرش فایلهای استاد عباسمنش عزیز و میریختم و اون هم پا به پای من به فایلهای شما گوش میداد اما از اونجایی که من بیشتر تمرین میکردم مدار من و ایمانم به خدا بالانر رفته بود و از اونجایی که همسرم کلی بدهی به بار آورد و همش میگفت باید مواظب تلفنات باشیم که رد یابی نکنن و دخترم هم به عنوان مهمان داره درس میخونه و پرونده اش تو شهر دیگه مدرسه اش در شهر دیگه اما من اونقدر توکلم به خدا بالا رفته بود که اصلا ذره ای شک نداشتم که هیچ اتفاقی منو تهدید نمیکنه چون من مدارم بالاتر رفته بود و ما دیگر اونها رو نخواهیم دید اما همسرم باید رو باورهاش بیشتر تمرین میکرد و ناگفته نماند استاد عزیز من از اکثر هنرها گلیم بافی فرشبافی عکاسی طراحی نقاشی عروسکسازی سفالگری خدا بهم داده و در آذر ماه سال ٩6 با بیزینسی در یکی از کانالها آشنا شدم که تونستم از هنر عروسک سازی و طراحی کلیپ تهیه کنم و داخل اپلیکیشن بذارن و قراره که امسال هم به فروش بذارم و به امید خدا ثروت بسازم و قصدم اینه که از هنرهای دیگه ام که خدا در اختیارم قرار داده باز هم کلیپ بسازم و موفقیت کسب کنم و قبل از همه اینکه من قبل از خواب از خدای مهربونم سوال کردم و اون در خواب یه شخصی که اسمش هدیه بود و یه ماه قبل از اون هم از دنیا رفتند و من هم بی اطلاع بودم و اون خواب هم برام یه نشانه بود که بهم گفته شده بود همانطور که یه ماه پیش خواب استاد عباسمنش عزیز و دیدم و بهم تو خواب گفتین بما قدمت ایدیهم بما کسبت ایدیهم بما کانو یعملون و بهم گفتید که کسانی که تمرینات منو انجام میدهند موفق هستند صبح فایلی گذاشته بودید که دقیقا همین موضوع را کلیپ ساختید و من فکر کردم که هنوز هم دارم خواب می بینم ? و یه موضوع دیگه اینکه من یه مدل عروسک دیگه هم خودم یاد گرفتم و فقط کافیه یه عکسی از یه مدل عروسک ببینم و ایده بگیرم و اونو اجرا کنم و در سه ماه آخر سال هم تعداد عروسکهای بسیاری ساختم و در ماه بهمن حساب بانکی ام هم به خاطر خرج و مخارج کم شده بود و من یه ماه قبل از اینکه موعد تاریخ بیمه عمر فرزندانم برسه به خدای رزاقم گفتم میدانم که این مبلغ بیمه را با کمک تو پرداخت خواهم کرد و خداراشکر دو روز قبل از تاریخ موردنظر من مبلغ بیمه را با کمک فروش عروسک و به کمک خواهر مهربانم پرداخت کردم استاد عزیز اگر بخواهم از معجزات سال ٩6 براتون بگم اینجا نمیگنجه و الان هم داشتم تایپ میکردم که دستم به جایی خورد و خارج شدم و دارم دو ساعت مینویسم رو آخر هر جمله کپی میکنم که اگر دوباره اتفاق افتاد همه رو داشته باشم خدایا شکرت شکرت شکرت که بگم در آخرین روز سال ٩6 چه اتفاق و چه معجزه ای برای ما افتاد استاد عباسمنش عزیز و هم فرکانسی های عزیز که دارید این کامنت منو میخونید باید بگم که همسر من و برادرش تو یه شغلی شریک بودند و از اونجایی که شکست خوردندباز هم داشتند دوباره با هم شراکتی کار میکردند تا جواب طلبکارها رو بدهند و در شب ٢٨ اسفند برادر همسرم به دست طلبکار و مامور دستگیر و بازداشت شد و در ساعت سه نیمه شب هم همسرم توسط طلبکارها که اومده بودند منزل پدرش و اونو بردند به منزلشون و فقط تا صبح صحبت کردند و من هم به خدا گفتم تو وظیفه داری که به همسرم کمک کنی قرار ما این نبود از طرفی هم نجواهای شیطان بهم میگفت که دیگه تمام شد و تا مدتها باید اون تو بمونه اما قلبم آرام بود و بهم نوید میداد طلبکارانی که شاخ و شونه میکشیدند و تهدیدمان میکردند بالاخره قبول کردند که همسرم و رها کنن تا کار کنه و پول بسازه جالب اینجاست که اون روز تا صبح حرف زدند و سفره صبحانه گذاشتند و همسرم هم تعجب کرده بود و بهش گفتم دیدی که قانون جواب داد و اینجا در چنین روزی پی بری به این که خدا نزدیک ماست

    به قول قرآن:

    وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ ۖ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ ۖ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ

    من من اون روز باز هم عظمت و بزرگی خدا را سپاس گفتم و سجده ی شکر به جا آوردم و چقدر سپاسگزار خداوندم شدم

    خدایا سپاسگزارم و میدانم که هر ثانیه ازت سپاسگزاری کنم کم گفتم

    ٢_در سال جدید میخواهم که خودم ثروتی بسازم که قابل شمارش نباشه میخواهم ثروتی بسازم که خودم بدهی خواهرم را بدهم می خواهم ثروتی بسازم که آن چرا که دوست دارم را تهیه کنم و به جامعه ام بیشتر خدمت کنم و بتونم از ثروتم به نیازمندان کمک کنم تا بیشتر احساس سپاسگزاری کنم تا بیشتر از داشته هام لذت ببرم میخواهم آنقدر با خودم تمرین کنم و باورهام و ایمانم را تقویت کنم تا بتوانم به گسترش جهان کمک کنم میخواهم که اونقدر از خدا و آرامشی که بهم داده یاد کنم تا هیچ کسی و هیچ نیروبی نتونه روی من تاثیری بذاره و میخواهم در سال جدید مدار فرکانسی ام را بالا و بالاتر ببرم و به تعهدات خودم در سال گذشته پایبند باشم و هر لحظه لحظه زندگی ام به اندازه ی نفسهایی که میکشم شکرگزار خداوندم باشم میخولهم بعد از تعطیلات دوباره کتاب معجزه ی سپاسگزاری را بخوانم و باز هم همان احساس شادی و شور و نشاط را تجربه کنم که چقدر شیرینه چقدر عالیه چقدر دوست داشتنیه این احساس.

    خدایا شکرت شکرت شکرت??

    خداجونم عاشقتم

    استاد ایندفعه کامنت من از کامنتهای دیگه ام بیشتر شده میدونم که همه اونها رو عاشقانه میخونید و الان به درجه ای رسیدم که اگر کوچکترین لغزشی در حرفم باشه بهم گفته میشه و خدای درونم بهم میگه تو حق گله و شکایت نداری اگر کوچکترین لغزشی تو عملکردم باشه همون روز یا فردای اون روز عکس العمل کار و می بینم و چقدر خوبه چقدر خدا دوستم داره که من به اینصورت جواب کارهامو میگیرم حتی سوال میکنم تو خواب بهم جواب داده میشه .

    خدای مهربانم راسپاس

    #استادعباسمنش عزیز از شما هم سپاسگزارم با آرزوی دیدار و موفقیت روز افزون برای شما و همه ی هم فرکانسی های عزیزم

    ??????????

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  9. -
    محمد رضا مالک گفته:
    مدت عضویت: 3889 روز

    سلام ایتاد عزیزم و سلام به خانواده بزرگ عباس منش

    خداشاهده که خیلی حالم خوب میشه وقتی با اتفاقی روبرو میشم و میبینم باز هم ریشه این اتفاق به شرک و مدار خودم مربوطه و از خداوند درخداست کمک میکنم شما بک فایل میزارید و اکثر مواقع نیمه شب ها وقتی دارم با خدای خودم گپ میزنم فایل ارائه میکنید و اونجاست که با اشک شوق و اشک شکرگزاری فایل میبینم و بارها و بارها میبینم که چی بگم استاد اگر بگم ایمان دارم تمام کلماتی که به زبان شما میاد واقعا الهام میشه بهتون واقعا قدردانم از خدای مهربانم که چه زیندگی رویایی دارم میسازم و چه رویاهایی دارم بوجود میارم و هیچ مسولیتی به عهده خدا نمیزارم و میپذیرم که من مسول همه چیز هستم .

    لیستی از سال 96 مینویسم برای اینکه داشته هامون ور اشتراک بزاریم

    هدف دیگه من هم خرید فایل قانون افرینش که 3 قسمت اولشو خریدم و میتونم بگم دیوانه کننده قدرتمنده من فایل اولشو چندین بار گوش دادم و هنوز خیلی چیزا برای یادگیری داره.

    سال 96 برای من اینطور بودکه:

    باور کنید بعد از یک ورشکستگی مالی در ابتدای سال هدفگداری کردم و شروع به کارکردن روی باورهام تا برج 5 طبق روال باورهامو رشد دادم و هر روز الهامات تازه منو هدایت میکرد .خدارو شکر میکنم که در شرایطی که منفی بودم بکی از دوستام اومد گفت محمد رضا میتونی کارتو شروع کنی با ایمان گفتم اره .چک هام برگشت خورده بود.از نطر مالی منفی بودم .و این دوستم دسته جکشو گداشت و چندین چک برام کشید و برام خرید زد و ا1لا خودشم نمیدونست چرا داره این کارهارو میکنه .

    خوب با سرمایه قرضی کارمو شروع کردم.

    در ماه بعد با رعایت قانون درخواست به سراغ یکی از سرکت های وارد کننده رفتم و ازش خواستم که باهمکاری هم نمایشگاهی برگزار کنیم صرف اینکه شرکت هرینه هارو پرداخت کنه و دقیقا طبق تجسم من ایشون گفت چرا که نه حتما کمکتون میکنم و در نمایشگاه بین المللی غدب ایران غرفه جزیره که بهترین غرفه در نمام سالنها بود را دریافت کردم و جالب اینجا که پول ساختن عرفه هم نداشتم و از یکی از دوستام 3 روز قبل نمایشگاه خواستم و اون با هزینه خودش عرفه را ساخت برام و من نمیدونستم چی بگم.با دایی خودم همکارم که همین جا ازش قدردانی میکنم یکی از دستان خدا برای من بوده از تهران به شهر من اومد و چند کارمندشم برام اورد .همین طور که میبینید من فقط هدایت میشدم نمایشگاه برج 6 بود یعنی 27 شهریور .بزارید یک ماجرا بگم که چقدر روجانیت من و رابطه منو به خدای مهربان رشد داد.

    در تاریخ 1 مرداد از خداوند درامد 3 برابر خواستم و ایشون در کمتر از 2 روز یک کار بهم معرفی کرد که مبلع فاکتورش بیشتر از خواسته من بود .خوب در تاریخ 6مرداد که جمعه بود دو تا از دوستام بهم زنگ زدن که از حسین داداشت خبر داری(حسین برادر بزرگترم که با یکی از دوستان عزیزم حامد شریک بودن و حدود 15 سالی میشد میشناختمش) بهشون گفتم نه تهران مشعول معازشون هستن و حدود 11 صبح بود تازه بیدار شده بودم که دیدم روی تلگرامم پیام اومد که جسد داداشم و حامد دوستم که باهم غرق شده بودن توی ساحل بابلسر پیدا شده بود و شاید باورتون نشه اصلا نترسیدم و هول نکردم اباس موشیدن اومدن دم درکه داداش دیگهمن با گریه اومد و ارومشون کردم و تلفنی پیگیر بودم از ماجرا خبردار بشم .از طرفی دیگه هم پسر عمو و خواهر زاده و غیره میومدن و من نمیخواستم پدر و مادرم که تنها بودن بفهمن.خوب اول ایه 155 سوره بقره با هودم گفتم و بعد شکر گزاری خدا کردم بخاطر این که این برادر بهم عطا کرده بود مدت ها باهم زندگی کرده بودیم و خیلی دوست بودیم و با اعتماد به اینکه حتما یا وطیفش در جهان فانی تموم شده یا اینکه ماموریت انجام داده و یا اصلا خواست خودش بوده نمیدونم ولی قطعا خداوند حاکم و فرمانروای جهان از هنه چیز اگاهه و این بهترین اتفاق برای داداشم و ماست چون من به هر خیری از خدا بهم برسه فقیرم پس از خدا خواستم که کمکم کنه مسولیتم انجام بدم.من 29 سالمه .همه به گریه و زاری بودن و من شروع کردم به مدیریت شرایط از خرید غذا و پدیرایی تا کارهای قصایی و حتی تحویل داداشم از امبولانس بابلسر و تحویل به سردخانه شهرمون ساعت 2 بامداد همه و همه و همه به عهده گرفتم .9 مرداد خاک سپاری دادامش انجام شد و عصر اون روز پسرعمه من ماشینمو برد که با کارگرمون دوری بزنه توی جاده اراک تصادف کردن و دقیقا روز خاکسپاری کارگرمون هادی عزیز فوت شد و پسرعمم بیمارستانی شد و باز من مسولیت هارو به عهده گرفتم از کارهای بیمارستان پسر عمه تا تخویل جنازه هادی عزیز به خانوادش و …

    چقدر خدا بهم نزدیک بود خدایا هزار بار شکرت که مرگ را درک کردم که به قول کتاب درآغوش نور که استاد در قانون افرینش بهش اشاره میکنه مرگ ورود به نوره نه تاریکی خدارو شکر میکنم که در سال 96 تماما با خداوند در تماس بودم و الهامات تازه میشد.

    موضوع مهم بعدی برگزاری نمایشگاه در حوره کارم بود

    بعد از اون هم نمایشگاه سنگ ایران غرفه گ.رفتم

    اما بعد از اون مهاجرت بود

    فهمیده بودم اطلاعات من و مطالعات من از بازار شهرم بزرگ تر بود پس به مرکز استانمون مهاجرت کردم با 200 هزار تومان پول هدفامو نوشتم در ماه مهر نوشتم دفتر کار میخوام دوخوابه در بهترین خیابان اراک .دوتا کارمند میخوام فلان و فلان و فلان

    تجسم خلاق کردم و بعد از اون هم رفتم به بنگاه پی خونه در اواخر برج مهر نوشتم و در 20 ابان ماه یعنی تو 20 روز دفتر کارمو برون مول پیش اجاره کردم باورتون نمیشه کارمندهام بودن میز اومد کامپیوتر ها و هزاران چیز دیگه و یک دفتر کامل راه اندازی کردم .بسته راه های عملی رسیدن به رویاهارو تهیه کرده بودم و داشتم روش کار میکردم که یهو یک جمله شندیم چطوری باهزینه کم سود بالا بگیرم و چطوری بهتر

    یک ایده اومد که الان وقت حمایت از تولید ملیه.هیچ کس توی شغلم این کار در استان ما نکرده بود و همه میگفتکن جنس ایرانی چرته و فلان و فلان و از تند خوانی استاد الهام گرفتم همونطور که همه میگفتن نخ نما شده ولی استاد چه کرد با این تندخوانی حالا ببین من میتونم همین کاروکنم.

    خوب هزینه کم درامد بالا ولی باورهام نسبت به پول مشکل داشتن مثل فوتبال که توپ تا دروازه خوب میرفت ولی گل نمیزد منم همین طوری بودم کار میگرفتم ولی ب جای باورهام میبنگید که اومدم یک هفتهمرخصی و همین طور که میدونید فقط باورهامو عوض کردم فایل از استاد میدیدم و همینطور مینوشتم و روی داشته هام شکر گزاری میکردم که یهو یک پروژه اومد و اولین 100 میلیون درامدمو بوجود اوردم و بعد پشت سر هم کار پشت کار و خدارو شکر گزارم که سال 96 میتونست بدترین سال برای من باشه ولی خوب بهترین سال شد به لطف خدای مهربان که منو با استاد آشنا کردن .

    استاد سال جدید سال ثروت و نعمت خواهد بود مگر اینکه طبق گفته خودتون ما باورهامون تغییر ندیم .

    احساس خوب یعنی اتفاقات خوب.

    ممنونم از توجه شما امیدوارم اگه کسی باوری در من شناسایی میکنه که باید عوض بشه بهم اطلاع بده .واقعا ناراحت نمیشم که کسی بتونه با خوندن متن من کمکم کنه از همه تشکر میکنم و ممنونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  10. -
    نوشین حقیقت جهرمی گفته:
    مدت عضویت: 3464 روز

    سلام و یک دنیا عشق تقدیم به استاد عزیزم و اعضای سعادتمند خانواده عباس منش

    استاد جون این دفعه ما رو علنا وادار به نوشتن انشا کردین ? ازتون ممنونم که دارین اینجوری با عشق حال خوب رو در ما زنده تر و زنده تر میکنید که پرقدرت تر از سال پیش در صراط مستقیم قدم برداریم و هم زندگی خودمون و هم دنیا رو زیباتر و زیباتر کنیم.

    پاسخ به قسمت اول مسابقه:

    استاد جونم از سال ٩6 چی بگم من?? که بهترین سال زندگی سی ساله ام بود.

    و مطمئنم که سال ٩٧ باز هم بهترینه.

    از شروع سال کلی تصمیمات جدی برای پیشرفت کارم داشتم و توی تعطیلات کلی روی خودم کار کردم با مطالب شما و با عزم جزم بعد تعطیلات رفتم برای ساختن سالی پر رشد.

    توی لیست اهداف سال جدیدم خرید یه دوره از استاد بود.

    از ارزوهام بود محصول ثروت ١ رو داشته باشم ولی خب واقعا پولشو نداشتم.تا اینکه استاد نوید دوره ثروت ٣ رو بهمون دادن. چقدر مشتاقانه فایل های اماده سازی دوره رو میدیدم و اشتیاق سوزانی در وجودم برای داشتنش شکل گرفته بود. به خودم میگفتم من حتما اینو میخوام. توی ذهنم حساب کتاب قیمتش رو میکردم و انگشتر و سکه ای رو که داشتم گفتم میفروشم و اینو میخرم. دقیقا یادمه یه بعدازظهر که سر کار بودم فایل محصول جدید ثروت ٣ اومد روی سایت و من نمیدونید با چه ذوقی رفتم که ببینم چنده قیمتش، یهو انگار خشک شدم اخه فکر نمیکردم با تخفیف اولیه اش 5 میلیون باشه!!

    اولش یه لحظه نا امید شدم گفتم خب هیچی نمیتونم بخرم ولی حس درونم میگفت نه میخوامش، گفتم نمیدونم چطوری ولی من میخوامش حتما، سریع به خواهرم زنگ زدم گفتم نسیم میدونی قیمت ثروت ٣ چنده؟ گفت نه گفتم 5 میلیونه! ولی من نمیدونم من میخوام میام خونه که ببینیم چیکار میتونیم بکنیم.

    دست اخر تصمیم گرفتیم که بقیه پول رو از مامانم درخواست کنیم که اجازه بده چندتا تیکه طلاهایی که استفاده نمیشه رو بفروشیم.

    با خودم میگفتم اصلا نمیدونم واکنش مامانم چی باشه یعنی قبول میکنه؟!ولی خواهرم گفت بذا من میدونم چطوری باید بگم.

    خلاصه ما شب قضیه رو مطرح کردیم و مامانم در کمال ارامش پذیرفت و من اینگونه به این ارزوم رسیدم.

    با هدیه خرید این محصول تونستیم عزت نفس رو هم بخریم و من از خوشحالی رو هوا بودم و خدارو شکر میکردم. این شروع عالی سال ٩6 ام بود.

    من با ثروت ٣ انگار تازه داشتم جووونه میزدم و رشد میکردم، در تمام زمینه ها. بعد از دیدن هر جلسه جدید انگار مسخ میشدم ، به فکر فرو میفرتم و از خوشحالی گریه میکردم.

    چون انگار وارد یه دنیای جدید میشدم، با افکار جدید.

    نگاهم به دنیا عوض شده بود، خدارو یه جور قشنگ تر جدید داشتم میدیدم و میفهمیدم. من تقریبا اوایل سال ٩5 با استاد اشنا شده بودم با دوره عشق و مودت و فایل هاشون رو میدیم ولی الان تازه داشتم معنی تموم اون حرفارو میفهمیدم، الان تازه داشتم عمق مطلب رو درک میکردم و وجودم سراسر شور بود. حالم از خوب گذشته ، عالی بود و سرمست بودم واقعا و مشغول انجام تمرینات استاد.

    اینقدر ارامش داشتم اینقدر به حمایت خدا اطمینان داشتم و اینقدر دلم گرم بود که از رفتار و گفتارم پیدا بود. باورتون نمیشه اینقدررر جو خونه ی ما عالی شده که هر کسی میاد خونمون علنا میگه چقدر خونه تون شاد و پر ارامشه?. یکی از دوستام بعد سال ها اومده بود شیراز و خونه ما میگفت اینجا اولین جاییه که من شب اینقدر با ارامش میخوابم و سریع خوابم میبره، و این حرفا ایمان منو بیشتر میکرد که ببین تغییراتمون نمود بیرونی هم داره پیدا میکنه.

    سال ٩6 کلی خبرهای خوب برام داشت. ازدواج کلی از دوستام، ازدواج های عالی با کلی عشق که میشد عشق و دوست داشتن و خوشبختی رو از نگاهشون دید و من خدارو برای دیدن این همه روابط عالی در نزدیکم سپاسگزاری میکردم. یکی دیگه از خبرهای خوب رفتن صمیمی ترین دوستم به کانادا با شوهرش برای زندگی بود که کلی به من انرژی دادن و انگیزه. و با تک تک این اتفاقات خوب در بین نزدیکانم فقط خداروشکر میکردم که من در مدار خواسته هامم.

    یکی از اتفاقات عالی سال ٩6 برام شروع کار ورزشیم بود. من مدرک مربیگری دارم و برنامه ورزشی خودم و خواهرم و گاهی برای یکی دوتا از دوستام رو مینوشتم. خیلی دوست داشتم که وقتم ازاد میبود و به عنوان مربی توی باشگاه کار میکردم چون یکی از کارای مورد علاقه ی منه. تا اینکه یه روز توی باشگاه یکی از کسایی که اصلا هم نمیشناختمش ازم خواست که براش برنامه بنویسم. اول هم نپذیرفتم گفتم مربی باشگاه شاید ایراد بگیره و … ولی وقتی خیلی اصرار کرد قبول کردم. با هیجان اومدم خونه به خواهرم گفتم نسیم یه خانومه توی باشگاه ازم برنامه خواست و میگفت اصلا هزینه اش مهم نیست هر قدر باشه من میخوام از شما برنامه بگیرم.

    خلاصه کلی هیجان داشتم و گفتم اینو خدا برام رسونده من همیشه این کارو دوست داشتم پس با اعتماد به نفس وقت میذارم و براش یه برنامه عالی مینویسم. این قدم اول بود بعد از اون یکی از دوستام که یکی دوسال بود اصلا ندیده بودمش بهم مسج داد که نوشین بیام باشگاه بهم برنامه میدی؟ منم گفتم اره

    اومد و کلی هم اضافه وزن داشت. اولین برنامه اش رو که بهش دادم ترسیدم که بگم سایز بگیر ببینیم اخر ماه چقدر تغییر میکنی، گفتم نکنه جواب نگیره یه وقت،خودش اخر ماه سایز گرفته بود و بچه ها باورتون نمیشه که توی همون ماه اول چقدرررر عالی نتیجه گرفته بود و داشت از خوشحالی بال در میاورد. دیگه اعتماد به نفسم زیاد شده بود و ایمان داشتم به برنامه هام و توی دلم میگفتم خدا بهترین برنامه هم میشه. و کلی درخواست برنامه داشتم پشت سر هم و فقط خداروشکر میکردم من. شاگردهایی که با کلی ذوق و خوشحالی میاومدن و ازم درخواست برنامه میکردن. اینجا بود که من اولین درامدم رو از ورزش که کار مورد علاقه ام بود کسب کردم و برام یه اتفاق عالی بود.

    یکی دیگه از دستاوردهای خوب سال ٩6 ام که برام یه عالمه ارامش داره مربوط به روابطه. با اینکه دوره عشق و مودت رو داشتم و کار میکردم ولی با ثروت ٣ بود که تیک ذهنی من زده شد و تازه فهمیدم که استاد داره توی دوره روابط چی میگه و منظورش چیه. واقعا مسئله ازدواجم و نحوه ی برخورد با خواستگارام برام شده بود یه مسئله ناخوشایند که واقعا اذیتم میکرد. هر بار که با کسی روبرو میشدم شروع کش مکش درونی و یه عالمه احساس بد و اعصاب خوردی برام داشت چون با خودم مشکل داشتما نه که بگم اون بنده های خدا مشکل داشتن ولی گفتم یه بار برای همیشه این مسئله باید حل بشه و نشستم دوره عشق و مودت رو جلسه چهارشو با دقت نوشتم، اینجا بود که تازه با دید جدیدی که از ثروت ٣ یادگرفته بودم دوزاریم افتاد و به ایراد کارم پی بردم و مسئله رو برای همیشه با خودم حل کردم و به این درک رسیدم که خدا خودش برام عاشقانه ترین رابطه میشه وقتی که من اماده دریافتش باشم. خیلی تفاوت هست بین شنیدن این جمله و درک عمیق مفهومش. و من تازه به این درک رسده بودم.

    نمیدونید چه ارامشی به سراغم اومد با این درک .احساس رهایی داشتم. رهایی از این بابت که مفهوم من تنها خالق زندگی خودم هستم رو درک کرده بودم و این جمله طلایی استاد بود که درک مفهومش منو دگرگون کرد: “خداوند نیرویی رو در من به ودیعه گذاشته که میتونم اتفاقات افراد و شرایط رو اونجوری که دلم میخواد رقم بزنم و به سمت خودم جذب کنم”

    بعد از رسیدن به ارامش در این زمینه باورتون نمیشه که من چه روابط زیبایی رو تجربه کردم. افرادی سر راهم می اومدن که ٨٠-٩٠درصد شبیه خواسته های من بودن و من فقط هیجان زده خداروشکر میکردم که اینا دستان تو هست برای نشون دادن قدرت و بزرگی و توانایی و داناییت که بر احوال بندگانت که اگاهی و از دل اونا باخبری و کافیه که اونا تورو باور کنن.

    همزمان با کار کردن دوره ثروت ٣ و این اتفاقات داشتم به این نتیجه میرسیدم که کاری که دارم میکنم( ما دفتر پیشخوان دولت داشتیم) رو کنار بذارم. چون اصلا کار مورد علاقه ام نیست و دلیل اینکه نتیجه چندانی هم ازش نمیگیرم همینه، با خودم میگفتم ببین نوشین با چه ذوقی میری باشگاه و اونو مقایسه کن با حسی که صبحا داری میری سر کار!

    دیگه کاملا مطمئن شدم که این کار من نیست. وقتی این قضیه مطرح شد همه بدون استثنا مخالفت کردن و کلی راه حل دادن که نه این کارو بکن برای بهتر شدن اون کارو بکن ولی تمام راه حل هاشون در تضاد با چیزی بود که من از استاد یاد گرفته بودم.

    و جالب این بود که همه میگفتن خب اینو بفروشی میخوای چیکار کنی!!؟ همه ها!

    منم چون هنوز ایده خاصی نداشتم فقط میدونستم این کار ، کار من نیست، میگفتم نمیدونم حالا تا بعد و توی دلم میگفتم خدا خودش بهم میگه بعدشو و مطمئن بودم.

    دیگه پروسه فروش دفتر شده بود فکر و ذهن من. بهم میگفتن الان مشتری نیست، فصل خوبی برای فروختن نیست، صبر کن بعد عید توی نیمه اول سال بهتر و ….

    ولی من کار خودمو میکردم و هر روز کارم شده بود که با خودم بگم خدا در بهترین زمان برای دفترم مشتری میشه. و به خدا گفته بودم که ازش عیدی میخوام و باورتون نمیشه چند روز مونده به عید خدا بهم عیدیشو داد و دفترمون بفروش رسید . و اینجا بود که دوباره احساس رهایی کردم. که الان ازادم که برم دنبال کاری که دوسش دارم که ارزش بیافرینم و ثروت بسازم.

    چند ماه اخر سال برام عالی تر از عالی سپری شد یه گشایشی توی زندگی ما ایجاد شده بود یه موجی از ثروت و نعمت احساس میشد، هرچیزی که میخواستیم بهترینش راحت جور میشد مثلا تصمیم گرفتیم که فقط مبل خونه رو عوض کنیم ولی وقتی جلو رفتیم در کمال ناباوری که فکر نمیکردیم بشه هم مبل و هم میز ناهارخوری رو عوض کردیم و هم کلی چیزای خشکل دیگه خریدیم برای خونه که شاید سال ها بود میخواستیم و نخریده بودیم. من سال هابود که توی شلوغی عید خرید نمیکردم ولی امسال به لطف خدا کلی چیز خریدم که خیلی بهم حال داد و کلی خرید کردم.

    در ضمن خرید دوره حل مسئله و جلسه اول قانون افرینش هم عیدی قشنگی بود که سالمو عالی به اتمام رسوند.

    و در تمام این موارد فقط و فقط دستان خداوند رو میدیدم و میبینم که چقدر زیبا ما رو هدایت کرد و هدایت میکند و هدایت خواهد کرد.

    کلا سال گذشته خیلی برام پیش میاومد که یه چیزی رو بخوام و سریع برام فراهم شه یا اتفاقات و شرایط اونجوری که میخواستم میشد که همش ایمانمو بیشتر میکرد که ببین نوشین در مدار درستی . یکیش که یادم میاد رو براتون میگم من روز قبل تولدم داشتم فکر میکردم که کاش شرایط جور میشد که تولد بگیرم امسال که سی سالگیمه و واااای چقد دلم از این بادکنک طلایی بزرگا هست عدد داره? از اونا میخواست که بگیرم برای خودم، اخه یه شرایطی بود که قضیه تولد گرفتن کنسل شده بود کلا. فردا صبح که میشد روز تولدم وقتی رفتم سر کار اصلا نمیدونید چطور هیجان زده شدم وقتی دیدم همکارم از همون بادکنکا عدد 30 رو برام خریده و گذاشته بود سر جام? اینقدر خوشحال بودم که ببین ببین نوشین دیدی همونی که میخواستی برات حاضرشد که انگار ارزشمندترین هدیه دنیا رو گرفته بودم. جوری که وقتی خواهرم اومد و بادکنک ها رو دید خندید و گفت بالاخره کار خودتو کردی؟ کی رفتی خریدی؟ گفتم باور کن من نخریدم کادو گرفتم کادو??? و شرایط یه جوری پیش رفت و همه کمک کردن که تونستم تولد هم بگیرم که تو دلم نمونه?

    یا یکی دیگه که الان یادم اومد این که یه شب که داشتم مطالب ورزشی میخوندم گفتم وای که چقد دلم دوره جدید دکتر کوثری رو میخواد( دکتر کوثری یکی از بهترین های علمی بدنسازی ایران هستن) و باورتون نمیشه چند روز بعد پست برگزاری سمینار برنامه نویسی دکتر توی شیراز رو توی پیجشون دیدم، دقیقا همون چیزی که من نیاز داشتم اون موقع و از خوشحالی واقعا روی ابرا بودم. شرکت توی این دوره هم از اتفاقای خوب سال ٩6 ام بود.

    و اوووه کلی اتفاقای دیگه که واقعا نوشتن و خوندنش خیلی زمان میبره. کلی هم زمانی ها، کلی تخفیف های جالب گرفتن، کلی دیدن و شنیدن رفتارها و حرفهایی که میخواستم رو از اطرافیانم ، کلی به دید دیگران خوش شانسی ها و کارم سریع راه افتادن ها و…. که اینا همه و همه یعنی هماهنگی من با خودم با خدای خودم و در مسیر درست بودن.

    و اینجا از یه شروع زیبا هم براتون بگم که اگرچه در روزهای اول سال ٩٧ اتفاق افتاده ولی در ادامه سریال های خوب سال ٩6 هست. علاوه بر ورزش یکی از کارهایی که من بهش علاقه دارم و تا الان هم اصلا سراغش نرفتم کار دکوراسیون داخلی هست . بعد فروش دفتر در نظرم بود که این کار رو هم تجربه کنم ولی میگفتم هزینه ی دوره هاش بالاس و وقت میخواد که کلاساشو شرکت کنی و..خلاصه اقدام خاصی براش نکرده بودم که بطور اتفاقی ٣یا 4 فروردین توی اینستاگرام یه اگهی با عنوان اولین دوره غیرحضوری جامع طراحی دکوراسیون داخلی رو دیدم و سریع مسج دادم که باهام تماس بگیرن. وقتی تماس گرفتن و جزییات رو مطلع شدم دیدم واقعا دوره جامع و کاملیه که هم با غیر حضوری بودنش مشکل سر کلاس رفتنم حل میشه و هم به مناسبت عید یه تخفیف 5٠ درصدی خورده که واقعا قیمتش عالی میشد. و خداروشکر دیروز این دوره رو خریدیم و منتظر کلی اتفاقات عالی بعدش هستیم. باز هم دستان خدا و راحت و اسون پیش رفتن کارهای من.

    از دیگر اتفاقای عالی سال ٩6 ام اشنا شدن و ارتباط برقرار کردن با چند نفر از دوستای فوق العاده عباس منشیم هست که دیگه نمیگم چقدر برام این اتفاق لذت بخشه چون خودتون اینو خیلی خوب میدونید و من همیشه بابت این موضوع سپاسگزار خدای مهربونم هستم.

    میتونم بگم سال ٩6 برام همه چی داشت:

    خدای مهربون وهاب پرقدرتم رو شناختم و از نظر معنویت صدها پله وشد کردم،

    به ارامشی رسیدم که وصفش با جملات امکان پذیر نیست،

    اعتماد به نفسم خیلی خیلی بیشتر شده،

    به درامد رسیدم از کاری که بهش علاقه دارم،

    قائم به ذات بودن رو فهمیدم و تجربه کردم،

    و یه عالمه نشونه های زیبا از درستی مسیری که درش هستم رو هر روز و هر روز میبینم

    .

    پاسخ قسمت دوم

    اهداف سال ٩٧

    سال ٩٧ قطعا بهترین سال زندگیم خواهد بود و از خدا میخوام که هدایت و حمایتش رو بیشتر و بیشتر بهم نشون بده

    – از مهمترین اهداف امسالم خوندن کامل و دقیق قرانه. الان که دیدی متفاوت نسبت به گذشته دارم قطعا مفاهیم قران رو بهتر درک میکنم و از خداوند در این راه یاری میخوام.

    – از اهداف امسالم برقرار کردن ارتباط قشنگ تر و نزدیک تر با خداست. پیاده کردن توحید عملی در تک تک اعمال و افکار و گفتارم و لحظه به لحظه با خدا قدم برداشتنه.

    – یکی دیگه از اهدافم ساختن ثروت هست از کاری که بهش علاقه دارم و به یاری خدا اولین قدم ها رو در این مسیر برداشتم و مشتاقانه منتظر خلق نتایج و تجربیات

    عالی هستم.

    – از دیگر اهداف امسالم خرید محصول ثروت ١، ادامه قانون افرینش و راهنمای عملی رسیدن به رویاهاس. و همینطور خرید محصولات جدیدی که امسال استاد برامون دارن همون اول اولش? داغ داغ

    – یکی دیگه از اهدافم پیشرفت بیشتر و بیشتر توی ورزش هست هم علمی و هم عملی. شرکت توی دوره های جدید و علمی تر کار کردن این موضوع و هم پیشرفت بدنی بیشتر خودم.

    – همینطور از اهداف امسالم دنبال کردن نقاشی و خوندن زبان انگلیسی بطور جدی هست که واقعا مدت هاست که میخوام انجامش بدم.

    امسالم رو به لطف خدا عالی شروع کردم ، با دلی روشن تر ، ایمانی قوی تر ، روحی قدرتمندتر و خدایی نزدیک تر از هر سال

    منتظر خبرهای خوب، اتفاقات عالی ،خوشی پشت خوشی، نعمت پشت نعمت و ثروت پشت ثروت هستم

    سپاسگزار خداوندم که جهان رو اینقدر زیبا افرید و قدرت خلق لحظه به لحظه ی زندگی رو در دستان ما قرار داد و ممنونم از استاد عزیزم که استفاده از این قدرت رو بهمون یاد داد تا هم زیبا زندگی کنیم و هم کمک کنیم جهان جای زیباتری برای زندگی شود.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای: