داستان هدیه تولدم - صفحه 20 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-30.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-03-08 17:56:452021-10-13 23:03:29داستان هدیه تولدمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
برگ نهم از سفرنامه.
سلام استاد عزیزم
“به چیزی نچسبید” وقتی به چیزی می چسبیم یعنی اینکه باور نداریم اون اتفاق رخ میده و وقتی باورنداری یعنی داری فرکانس کمبود رو میفرستی و دقیقا همون رو دریافت میکنیم و به خواسته مون نمیرسیم!
حالا چسبیدن به هرچیزی میتونه باشه، مثلا گاهی وقتا ما سلامت نیستیم و مدام داریم به بیماریمون فکرمیکنیم و بابتش غصه میخوریم ومیگیم که چرا سلامت نمیشیم! خب طبیعیه وقتی داریم به بیماری فک میکنیم داریم باور کمبود سلامتی رو ارسال میکنیم و هرروز بیمارتر میشیم چون سلامتی رو باور نداریم!
ما باید قانون رهایی رو هرلحظه، چه برای خواسته چه ناخواسته ها بدونیم واستفاده کنیم.
“جوری به قضایا نگاه کنید که به احساس خوب برسید” استاد راجع به این موضوع تو کتاب رویاها ۳ خیلی خوب توضیح دادید و من شاید بیشتر از ۵،۶بار خوندمش و همین دیشب هم دوباره خوندم و قشنگ درک خودمو حس کردم که چقد بیشتر شده… خداروشکر واقعا.
وای من از این جمله تون دیوانه شدم که گفتید :” وقتی در احساس آرامش هستید واگاهانه خودتان را مدت زمان بیشتری دراین احساس نگه میدارید، به خودتان اجازه تجربه فرصتی را می دهید که با اتفاقات خوب برخووورد نمایید. داشتن احساس آرامش نیز، نشانه حضور در محیطی ست که خواسته های شما نیز درآنجا قرار دارند.”
وای وای من بعد از بارها خوندن این کتاب تازه دیشب متوجه این جمله شدم و عمیقا فهمیدمش… خدای من، فوق العاده بود، فوق العاده👌
یعنی وقتی خودت با خودت درصلح باشی و احساست خوب باشه وجوری به قضایا نگاه کنی که نتیجه ش احساس خوب بشه، تو توو مداری قرار میگیری که اتفاقات خوب توش هست اصلا احتیاج نیست زور بزنی تقلا کنی! اتفاقات شرایط آدم های مناسب به تو برخورد میکنن این طبیعیه اصلا… من دیوانه شدم🥺الله اکبر💖
“دوست داشتن همه چیزایی که تو زندگیت داری حتی چیزای ساده” دقیقا استاد، وقتی نگاهت رو تغییر میدی حتی چیزای ساده ی زندگیت یه رنگ و بوی دیگه برات میگیره و از داشتنشون ذوق زده میشی و بابتش خداروشکر میکنی. یه چیز دیگه ایم که من جدیدا متوجه ش شدم اینه که وقتی به یه چیزی برمیخورم که یه عده ندارنش، بعد می بینم که من اون چیز رو تو زندگیم دارم خیلی بابتش خداروشکر میکنم ویجورایی برام پررنگ تر میشه و عمیقتر بابتش سپاسگذار خداوند میشم👌
“دوست داشتن حتی روزای سخت زندگیت…” اصلا از همون روزای سخته که آدم درخواست زندگی بهتر رو میده و اگه بتونیم بااین دیدگاه به قضیه نگاه کنیم که اصلا لازم بوده تجربه شون کنیم که بتونیم به اصل خودمون به حقیقت خودمون پی ببریم زندگیمون قشنگتر میشه و بدونیم که برای تکاملمون لازم بوده اونارو تجربه کنیم و بابتشون ناراحت نباشیم.
تضادها همیشه هستن این ماهستیم که انتخاب میکنیم چطور بهشون نگاه کنیم وبدونیم قطعا برای رشدمون لازم بوده 👌
خداروشکر میکنم بخاطر وجودتون استاد عزیزم.
خداروشکر میکنم که تواین مسیر قرارگرفتم❤️💖
به نام جان جانان
سلام
چقدر آگاهی های این فایل عمیق و عالیه .
همیشه وقتی به خواسته ای چسبیدم نه تنها بهش نرسیدم بلکه نتیجه اش فقط شده ترس و نگرانی و نجواهای ذهنی آزار دهنده. ولی فقط کافیه که بدون ترس و نگرانی و با ایمان و حس خوب پیش برم اونوقت خدا طوری سوپرایزم میکنه که حد نداره.
واقعا چقدر عالی فرمودید که وقتی ما طبیعی باشیم اتفاقات طبیعی جهان رو تجربه میکنیم و طبیعت جهان بر پایه ی بهترین هاست.
این طبیعیه که همیشه سلامت و شاد و پولدار و دارای روابط عالی باشیم اگه اینطور نباشه یعنی ما غیرطبیعی هستیم .
در مورد تضادهای زندگیم هم قبلا فکر میکردم که طبیعی و جز جدایی ناپذیر زندگی هستن ولی بعد از آگاهی هایی که از طریق شما به دست آوردم پی به ارزش بالای تضاد بردم و الان تو شرایط نادلخواه با این تفکر که این تضاد اومده تا من خواسته هام رو بهتر و واضحتر بفهمم سریع حالم خوب میشه و با دید مثبت پیش میرم و واقعا شرایط عالی و به نفع من تموم میشه . و اگه بخوام یه مثال ساده اش رو بگم اینه که وقتی دخترم رو میبردم پیش دبستان همیشه توی شلوغی تعطیلی مدارس کلافه میشدم ولی به زودی به خودم اومدم و گفتم من میخوام که همیشه در بهترین زمان در بهترین مکان باشم و اتفاقی که افتاد این بود که به طرز شگفت انگیزی دیگه اون شلوغی ها رو تجربه نکردم یعنی ناخودآگاه یا زودتر میرفتم یا دیرتر و در نتیجه در بهترین زمان در بهترین مکان قرار گرفتم و میگیرم. خدا جونم صدهزار مرتبه شکرت بخاطر این آگاهی ها و صدهزار مرتبه شکرت بابت قوانین بدون تغییرت .
سپاسگزار شما استاد عزیز و خانم شایسته مهربون هم هستم که این آگاهی های ناب رو در اختیارمون میذارید .
بنام جان جهانم.
روز نهم سفرنامه.
داستان هدیه ی تولدم
استاد نازنینم سلام
و سلام بر مریم بانوی عشق.
این فایلو وقتی داشتم گوش میدادم خیلی حس خوبی داشتم .قبلش به چندتا تضاد برخورده بودم ولی با گوش دادن به این فایل کمی حسم بهتر شد و داره بهتر میشه.
من هنوز مثل بقیه ی دوستان تکاملم رو طی نکردم که بتونم به تمام زیبایی های فایل واقف باشم و درکشون کنم.یعنی میفهممشون ولی نمیتونم تو ذهنم جمع بندی کنم .ولی به خودم سخت نمیگیرم چون هنوز اول راهم و هر آنچه که در مدار دریافتش هستم و یه جورایی بیشتر از بقیه ی قسمت ها برام بلد میشه رو سعی میکنم یاداشت کنم و در حد توانم بهش عمل کنم. با اینکه چند بار از اول گوش دادم ولی هر بار حواسم پرت میشد و انگار یه تیکه هاییش رو نمیشنیدم .فهمیدم که هنوز در مدار درکشون قرار نگرفتم که جهان اجازه نمیده بشنوم.ولی با این وجود جنس این فایل جوری بود که حتی اگرم نفهمی چی داره میگه یه احساس آرامشی تو وجود آدم میاره که مزه ی در صلح بودن با خودش رو میفهمه چه شکلیه.اون نفس های عمیقی که استاد ما بین حرفاشون میکشه گویای این صلح درونی این آرامشه.
و اما قسمتی که برای من خیلی بلد بود
دوش با من گفت پنهان کار دانی تیز هوش کز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت کوش
…..
استاد یه جا میگه وقتی من میگم روی باورهاتون کار کنید یعنی تو هر لحظه طوری به شرایط و اتفاقات نگاه کنید که احساس کمی بهتر رو بهتون بده.از زاویه ای قضیه رو ببینید که احساستون بهتر شه.
مثلا اگه کسی بد باهاتون برخورد میکنه بگید شاید اگه من جای اون بودم تو موقعیت اون بودم همینجوری رفتار میکردم.
اما برداشت من چی بود از این حرف که زاویه ی دیدتون رو تغییر بدید.من تو این مورد خیلی اشتباه کردم یعنی فکر میکردم هر جا که اتفاق به ظاهر ناخوشایندی برام افتاد باید با خودم بگم که مقصر خودتی مسولیت خودته به خاطر باورهای اشتباه خودته.و اینجوری نبود که یکبار این جمله رو به خودم بگم و رها کنم مسئله رو.میچسبیدم بهش میگفتم خب حالا کدوم باور اشتباه من باعث به وجود اومدن این مسئله شده ؟من چه باوری رو باید درست کنم ؟و مدام اینو تو ذهنم تکرار میکردم و در حقیقت اینجوری داشتم هی به اون مسئله فکر میکردم و خب طبیعتا حسم هی بدتر میشد.ولی فکر میکردم دارم کار درستی میکنم اینجوری یعنی من مسولیت کارمو پذیرفتم.در صورتی که نباید اینقدر مسئله رو برای خودم سختش میکردم.باید یه کلمه به خودم میگفتم مسولیت این اتفاق با منه به خاطر باورهای اشتباهمه و رهاش میکردم و فقط حسمو خوب میکردم.حسم اگه خوب میبود در زمان مناسب بهم گفته میشد که اون اتفاق بابت چه باور اشتباهی در من بوده و من باید چه باوری رو تغییر بدم.ولی با گیر کردن تو مسئله مدام حس خودمو بد میکردم طبیعتا وقتی حسم بد میشد قلبم بسته میشد و هیچ الهامی رو دریافت نمیکردم.و جواب سوالمو نمیگرفتم.ولی تا به امروز متوجه برداشت غلطم از حرفهای استاد نبودم.تا اینکه استاد یه مثال زد و گفت اگر یه آدمی بهت بدی کرد توهین کرد با خودت بگو شاید اگه منم جای طرف بودم شرایط اونو داشتم همین رفتارو میکردم.اصلا انگار یهو تو ذهنم یه جرقه خورد
.همینننننن.
همینو بگو رد شووو
رهاش کن
گیر نکن توش
سخت نکن کارو برای خودت
به هر طریقی با هر زاویه ی دیدی که میتونی فقط حستو خوب کن.اصلا مهم نیست که به چی فکر کنی فقط ببین آیا این طرز فکر کردن احساستو خوب میکنه یا بد.
همینقدرررر آسون. جواب مسئله تو دل مسئله است.
چه دیدی داشته باشم که بهم احساس بهتری بده.؟همین.
در پناه جان جهان
سلام استاااد
سلاااام دوستان
سلااام خانوم شایسته
چقددددر جالب من دیشب که از سر کارم رسیدم خونه ،قببببل از اینکه ویدیو این قسمت رو نگاه کنم
شروووع کردم به نوشتن نقاط مثبت صابکارم
و اصلا نمیدونم موضوع این ویدیو چیه
و الان دیدم چه جالب و چقدرکامنتم مربوط بود به حرفای شما.
این یعنی هم زمانی
خداروشکر بعنی من دارم میرم تو مدار خوبی.
دیشب من سرکارم بودم و اکثر بچه های اونجا داشتن بد میگفتن راجب صابکارم ،منم یه لحظه حالم بد شد ،صابکارم من رو بیست دقیقه بیشتر نگه داشت،من خودم رو گذاشتم جای صابکارم و فرض کردم کار مال منه.
وی جاهایی از رفتاراشم که البته رفتار بدی نبود ،فهمیدم که من نمیفهمم چرا ؟
و همین که سعی مردم تحلیل نکنم رفتارش رو ،و به خودم گفتم شاید من نمیدونم،آروم تر شدم.
من دیشب به خودم گفتم تو باید فرق کنی با بقیه کار کنان اینجا و خودت رو جدا کنی از افکاری که عموم بچه های اینجا دارن.
به خودم گوشزد کردم که مبادا حرفای اونا توی تو هم نفوذ کنه و باورشون کنی،چون اونوقت توام اون قطب منفی از صابکارت رو برای خودت فعال میکنی.
وقتی در معرض چیزای منفی هستی واقعا کنترل کردن اینکه اون افکار توی تو نفوذ نکنه سخت تره.
برای همین من دیشب با وجود خستگی شروع کردم به نوشتن نقاط مثبت صابکارم ولی خسته بودم و خوابم رفت و خیلی کم نوشتم.
من تقریبا یک هفته ست که میرم سر کار.
شنیدم که صابکارم آدم خوبیِ و آدمی نیست که پول کسی رو بخوره و نده.
یه آقایی که یک ساله پیشش کار میکنه و دانشجوئه تو مکالماتش با صابکارم متوجه شدم یه لپتاب و یه گوشی قسطی خریده بوده قبلا ،و صابکارم برگشت بهش گفت تو قسط داشتی ولی من اذیتش رو کشیدم و اون اقا هم تشکر کرد و من فهمیدم هواشو داشته،نمیدونم چطوری ولی شاید مثلا سریعتر از هر ماه بهش حقوقش رو داده.
و چیز جالب دیگه ای که میبینم اینه که این اقا ذهنیتش راجب صابکارم خیلی نثبته و صابکارمم عواش داره،یه جور دیگه ای باهاش رفتار میکنه ،انگار بچشه ،ولی با بقیه بچه ها که همسن ایشونن اینطور نیست.
خیلی از رابطه بین صابکارم و این آقا خوشم میاد.صابکارم مثلا بهش حرفش رو میزنه هااا میگه فلان جا رو تمیز کن و…خوب تمیز نکردی ولی هواسم داره ،باهاشم مهربونه.🥰
من تو محیط کاریم امنیت و ارامش دارم .
خداروشکر کارم سبکه و خیلی سنگین نیست.
و در کل چیزی که من راجب صابکارم فهمیدم اینه که آدم درستیِ و پول کسی رو نمی خوره.
من دیروز داشتم مغازه ها رو تو دیوار نگاه میکردم برای زدن مغازه پوشاک،میدونید استاد ،من فقط میخواستم شاید میخواستم فرار کنن که کار مال خودم باشه،میخواستم زوووودتر به درآمد برسم.
ولللی من به یاد آوردم که هر جا خواستم خودم خودمو ببرم جلو نشدو به خودم گفتم تا خدااا به من نگه چیکار کنم من هییییچ کاری انجام نمیدم ،باید حتما اون بگه.
اینطوری من مطمئنم که موفق میشم.
وهمین الانم متوجه شدم که من داشتم عجله میکردم برای پول دراوردن ،برای اتفاقای خوب.
شما تو این فایل گفتین خود به خود
و این کلمه تو ذهن من جرقه زد
خود خدا باید منو ببره.
من دلم میخواد خود خدا منو تو کاری قرار بده که من عاشقش باشم و کارمم طوری باشه که تو هر کشور دیگه ای خواستم برم ،یا اگه خواستم دائم تو مسافرت باشم بتونم انجامش بدم.
دلم میخواد من پارو نزنم و هودش منو ببره.
والان توی حرفای شما متوجه شدم باید از مسیر ،از زندگیم لذت ببرم و به خواسته هام نچسبم.
قبلا ام اینو شنیده بودم ولی الان یکم بهتر درک کردم.
من نمیدونم معجزه برای من چطوری رخ میده
و از دوستان زیادی توی این سایت شنیدم که معجزه براشون رخ داده حتی بدون سرمایه.
تو شغلی که عاشقش بودن
و به درامدای بالایی رسیدن
خدارو شکر
مرسی از اینکه نتیجه گرفتین و امید شدسن توی دل من برای اینکه منم به خواسته هام برسم.
جالبه وقتی که کامنت مینویسم انگار یه چیزایی رو مینویسم که خودمم نمیدونستم و یه جاهایش رو انگار که من نیستم و خدا داره با دستای من مینویسه و من یاد میگیرم چقدر عجیب و لذت بخشه.اون لحظه حس حس میکنم تو ی سیاره ی جادویی و مرموزم.
خب میخوام از حال و هوای این چند روز بگم امروز پنج بهمن 1401 تازه داشتم ب محیط اینجا عادت میکردم که شوهرم خبر داد باید جشن بگیریم من از جشن خوشم نمیومد و شبش خوابیدم اما ساعتای 2 بیدار شدم و از فکر و خیال خوابم نبرد اما از فرداش مدام با خودم حرف زدم و گفتم بقول استاد من تا از این مرحله نگذرم بزرگ نمیشم و کوچیک میمونم و گفتم چه بهتر نسخه زیبا شده خودم رو میتونم ببینم و تجربه جالبی میشه این عبور از ترسم ( الان که دارم اینارو مینویسم قوت قلب میگیرم )
خلاصه دیگه مثل سابق مدام تو حال نا جالب نمیمونم و تلاش میکنم اوضاع و شرایط رو جوری ببینم که بهم خوش بگذره
اون روزم قرار بود برم خونه خواهرم اما فهمیدم مهمون داره میخاستم نرم اما پا رو ترسم گذاشتم و رفتم ( افرین گلم)
دیگه دارم سعی میکنم پا رو ترس هام بزارم
سعی میکنم تو کارهای خونه تعادل داشته باشم تا حالم خوب بمونه…
من از شوهرم ممنونم چون تو کارها خیلی کمکم میکنه دیروز رفتیم خرید و یک فرش زیبا خریدیم و خیلی دوسش دارم
راستی دیشب شوهرم کلی از استاد تعریف کرد ( قبلا اصلا تو فرکانسش نبود و گوش نمیداد) و بعد از حجاب بحث کردیم و منم گفتم اتفاقا یه فایل دارم از استاد که راجع ب حجابه و بعد گفت بزار گوش بدیم…
ولی شوهرم خوبی که داره اکثرا حالش خوبه با وجود اینکه به این قانون اعتقادی نداره برای همین از من بیشتر پول درمیاره
درمورد خانه داری هم کم کم دارم عادت میکنم میتونم بگم 80 درصد عادت کردم
راستی یه نکته من این روزا با خرید کردن خیلی لذت میبرم برای همین بیشتر خرید هام خوب از اب درمیاد با فروشنده های بهتر . پریروز رفتیم یه مغازه ای فروشنده داشت با یه خانمی بد صحبت میکرد بعد از اون من خواستمو گفتم و با من خیلی مهربون بود و فهمیدم که واقعا اون ادم عوض نشده بلکه من عوض شدم ک رفتار ادما با من تغییر میکنه خدایا شکرت
سلام به استاد عزیزم و مریم جان مهربانم
ردپای روز نهم
استاد با دیدن این فایل یک تحولی در درونم ایجاد شد . شما گفتید به خواسته ها تون نچسبید و رهاش کنید و از زندگی کردن لذت ببرید .من امروز به یک باره رفتم پیج هایی که مربوط به خواسته ام بود رو پاک کردم و فقط چند نمونه رو ذخیره کردم برای تجسم سازی و رهاشون کردم . و گفتم تنها چیزی که باید بچسبم به خدای درونم هست ، فقط اون رو ببینم و رابطه ام رو با او درست کنم . انگار اون خواسته ها فرعی بودند و نمیزاشت درست تمرکز کنم به اصل . یه چیز در درون به من گفت : اگه خواسته ات فقط من باشم ، تو همه چیز رو داری .( خدا=همه چیز) .
من باید رابطه با قلبم رو درست کنم و فقط به خودم بپردازم . استاد الان دارم یه چیزهایی رو متوجه میشم ولی نیاز دارم خیلی روش کار کنم . فایل روز هشتم گفتید از زندگیتون چی میخواین؟ من الان فقط میتونم بگم خدایا من فقط تو را میخواهم. میخواهم به تو توجه کنم و فقط توجه تو را میخواهم. خواستن تو یعنی خواستن همه چیز
استاد شما گفتید تمرکزتون رو به فایل های من بزارید و دیگه تو هیچ حوضه ی دیگری کار نکنید و من هم این کار رو کردم. و الان متوجه شدم که رو خواسته هام هم باید اینطوری باشم، لیست خواسته هام رو بنویسم و دیگه رهاشون کنم و تمرکزم به یک خواسته باشه و آن هم خدایی که در درونم هست و رابطه ام رو با او هر روز عمیقتر کنم . خدایا بی نهایت شکرت شکرت شکرت به خاطر این درک امروزم
استاد عزیزم دوستتون دارم پیشاپیش تولدتون مبارک خیلی جالبه که تولد شما و تولد همسرم در یک روز هست 18 اسفند و تولد خود من هم 14 اسفند هست.
و این ماه اسفند عجب ماه قشنگ و شهودی هستش
البته این باور من هستش و دوستش دارم این باور قشنگ رو .
روزتون مبارک باشه
موفق و پیروز باشید
سلام خانم رحمتی عزیز
چقدر کامنتتون عمیق و پرمحتوا بود برام.
چقدر قشنگ گفتید که باید خواستمون رو بنویسیم و بعد رهاش کنیمو بریم از زندگیمون لذت ببریم. فقط باید بچسبیم به یک خواسته و اون درست کردن رابطمون با خداس و اونو اصل قرار بدیم و بعد همه چیز خود به خود درست میشه.
ممنونم ازتون
سلام سلام
من میخوام همه بهم احترام بزارند
من میخوام کلی اتفاقات خوب تو زندگیم بیفته
من میخوام کلی انسان های خوب تو زندگیم باشم
من میخوام ی رابطه فوق العاده عاشقانه و صمیمی داشته باشم
من میخوام ی دختر زیبا و متعهد تو زندگیم بیاد
من میخوام کلی سفر کنم
من میخوام کلی لذت ببرم کلی تجربه داشته باشم
من میخوام شب تو ی کلبه چوبی وسط ی جنگل سرسبز با پانترم باشم
من میخوام……….
من هیچ وقت از بچگی چیزی به نام سرنوشتو را قبول نداشتم
ولی
قبلا فک میکردم برای اینا باید التماس خدا را کنی باید کلی گریه و زاری کنی ک خدا دلش رحم بیاد تا اینا را بهت بده
ولی الان میدونم اصلا اینطوری نیست
اینا را به خدا میگی و خداوند همون لحظه میگه اوکی دادمش
ولی من باید دریافتش کنم
تا درخواست کنی خداوند همون لحظه ارسالش میکنه ولی دریافتش به من بستگی داره
حالا چجوری در بهترین زمان و با کیفیت ترین حالت دریافت میکنم
وقتی که حس و حالم خوب باشه
وقتی در ارامش باشم
وقتی با خودم در صلح باشم
حالا چجوری با خودم در صلح باشم ؟
سعی کنم لحظه به لحظه زندگیمو لذت ببرم
سعی کنم همیشه تو احساس خوب و خوبتر باشم
جوری به دنیا نگاه کنم که به احساس سپاسگزاری برسم
با احساس لیاقت راه برم
با احساس لیاقت حرف بزنم
با احساس لیاقت رفتار کنم
با احساس لیاقت لباس بپوشم
همیشه صداقت را بزارم پایه و اصل و اساس زندگیم
هیچ وقت ادم ها را قضاوت نکنم
اگه اتفاق بدی تو زندگیم افتاد سعی کنم جوری بهش نگاه کنم که حالمو بهتر کنه
جوری با بقیه رفتار کنم
که دوست دارم بقیه باهام رفتار کنم
اونوقت چه درهایی به روم باز میشه
اونوقت چه عشقی میکنم
اونوقت چه ادم ها و شرایطی میاد تو زندگیم
که به هرچی که میخواستم هیچی
حتی بیشترشو بهش میرسم
فقط کافیه احساس ارامش داشته باشم
همگی در پناه الله یکتا
سلام به استاد عزیزم و دوستان هم فرکانسی
به صورت کاملا اتفاقی این ویدیو رو دیدم بعد از این که استاد صحبت هاشون رو کردن ، یه جمله گفتن در باره چسبیدن ،آقا به هرچیزی بچسبی اون از تو دور میشه ، یا اینکه درباره هر چیزی که نگران باشی از تو دور میشه ، من به تجربه بزرگی پارسال رسیدم در باره چسبیدم گفتم اینجا بگم هم برای خودم یادآوری بشه و هم دوستان براشون باور بشه این سالی که گذشت خواسته های تقریبن به ذهنم بزرگی داشتم یکی از خواسته هام این بود که ملکی رو بخرم من عاشق خرید زمینم و چند داریم رفته بودم پیش بنگاه محله قیمت می پرسیدم نمیخواستم باور فراوانی زیاد بشه همین که فرکانس خواستم رو بفرستم فقط چند بار این کارو کردم ولی دو تا از خواسته هام که فکر میکردم اینا مهمتره یه جورایی قشنگ چسبیده بودم یکسره میرفتم قیمت از این ور و اون ور می پرسیدند یه سره می گفتم این چی شد قیمتش رفته بالا و ذهن من میگفت تو نمیتونی بخری نمیبینی مگه همه میگن اینا گرون شده ورودی های اشتباه ورودی های غلط داشتم به ذهنم میدادم و نگران بودند و این خواسته ها از من دور میشد ولی یه شب چه اتفاقی داشتم میرفتم زمین والیبال رفتم دیدم سالن بسته است البته بسته نبود داخل داشتم بازی می کردند ولی درو قفل کرده بودند باور نمیکنید من اولین بار بود که میدیدم کسی داخل بازی میکنه ولی در قفله منو نشونه گرفتم گفتم حتماً خیره باید برم برگشتنی دیدم بنگاه محله تو دفتر ش نشسته اینو بگم هیچ موقع تا اون موقع شب تو مغازه نمیشه همینجوری یه چی گفت برو باهاش صحبت کن خلوت ام هست رفتم و گفتم حاجی تا این موقع مغازه ؟ گفت آره دارم نقشه زمین گشاورزیمون رو میکشم فردا کلی کار دارم ، بحث صحبت شدیم از زمین و املاک پرسیدم تا اینکه یهدفعه گفت آقا سلیمان یه زمینی هست مشتریش مقداری پول میخواد بیا برا خودت اینو بخرم ، همینو گفت ذهن شروع کرد به نجوا کردن که تو پولش رو نداری ، حساب کتاب که میکردم کم نیومد داخل پرانتز آقا به نظر من حساب کتاب کردن سم ، خلاصه رفتیم شب زمین رو دیدم به من گفت چقدر میتونی بدی گفتم این مقدار گفت مسله ای نداره، بقیه اش رو هم چک بده ، چک روگفت یه دینگی تو ذهن من خورد که آقا استاد گفت چک نه البته کل خاندان ما فکر کنم یدونه یا دوتا دسته چک باشه اصلا با چک کشیدن میونه نداریم به بنگاهی گفتم بعد برگشت گفت چک ام نمیخواد شما معتبر و قابل اعتمادی نیازی نیست خلاصه فردا شبش قول نامه زد شد به اسم من ، اینو میخوام بگم من به خواسته زمین و ملک نچسبیده بودم فقط میگفتم داشته باشم خیلی خوب ، دیگه اصلا از این و اون بپرسمو این چیزا نبود و خدا هدایتم کرد ،
به قول آقا ابراهیم ، راحتی و آرامش خداست ، سختی و تقلا و بدو بدو شیطان
به خودم میگم ، آقا سلیمان نچسب ، نگران نباش ، تو به خدا وصل شو اون همه چی رو میده ،
این فایل عالی ,
استاد جان بی نهایت سپاسگزارم
بنام خداوند رزاق و وهاب ، رحمان و رحیم.
بنام خداوند تنها قدرت مطلق جهان هستی.
سپاسگزارم از خداوندی که هر لحظه حامی و هادی من است به سمت جایگاه خلیفه الهی.
سپاسگزارم از استاد عباسمنش عزیزم که الگوی عملی من در شناخت قوانین جهان هستی، درک آنها و عمل به آنها هستن.
سپاسگزارم از خانوم شایسته مهربان و قدرتمند و خانواده صمیمی عباسمنش که همیشه حامی من در درک بهتر قوانین هستن.
سپاسگزارم از خودم که در هر لحظه انتخاب میکنم که به راه راست قدم بردارم و هدایت الهی رو ببینم و نشانه ها رو و سپاسگزار باشم.
امروز هجدهم فروردین ماه و روز نهم سفر من است یعنی مهمترین رابطه من با نیروی درونیم و خداوند که مهمترین رابطه من در زندگیم باید باشه و تمام کار روزانه ام باید هماهنگی میان ذهن و روحم باشه.
این رابطه رو از روزی درک کردم در پاییز و زمستان 1400 یک شب سرد تو خیابون های اصفهان راه میرفتم جایی برای اقامت نداشتم تا صبح راه میرفتم و وقتی خورشید بیرون میومد سپاسگزار بودم و خوشحال که میتونم گرم بشم یک شب کلی با ذهنم درگیر بودم و فقط این رو بهش می گفتم اگه شکرگزار نیستی حق نداری غر بزنی خودت مسئول اتفاقات زندگیت هستی ، از روز بعد وقتی صبح شد به چشم دیدم که خدا بهم میگه کجا برم و راه رو که بهم میگفت میرفتم بهشتی که در انتظارم بود رو می دیدم ولی مداوم نبود و بعد نشانه ها رو نمی دیدم.
امروز که صبح از خواب بیدار شدم و مطابق هر روز گوشیم رو برداشتم و کامنت یکی از دوستان و خانواده صمیمی عباسمنش رو خوندم و این نشانه رو دیدم .
آیه 8 سوره آلعمران :
رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ ﴿8﴾
«پروردگارا! دلهایمان را، بعد از آنکه ما را هدایت کردی، منحرف مگردان! و از سوی خود، رحمتی بر ما ببخش، زیرا تو بسیار بخشنده ای! (8)»
این رو خیلی وقت ها توی نماز میخوندم ولی درک نمی کردم تا زمانی که با استاد آشنا شدم و قوانین رو شناختم این رو نشونه دیدم و گفتم مسیری که انتخاب کردم درسته و خوشحالم و افتخار میکنم به خودم که به این مسیر هدایت شدم و انتخاب میکنم که این مسیر رو ادامه بدم.
سپاسگزارم استاد عزیزم بابت تک تک لحظه هایی که زندگی میکنید و الگوی عملی برای من و تمام کسانی هستین که در این مدار هستند.
سپاسگزارم خانوم شایسته و خانواده صمیمی عباسمنش بابت تک تک لحظه زندگی شما که حامی هستید برام برای درک بهتر قوانین .
خدایا سپاسگزارم که من رو در هر لحظه هدایت میکنی به سمت بهشت دنیا و آخرت.
سپاسگزارم سپاسگزارم و سپاسگزارم
سلام و عرض ادب به استاد عباس منش گرامی و خانم شایسته عزیز و دوستان خوبم
تولد من سه روز دیگه است پانزده خرداد اما دخترم دیشب کادوی تولدم رو بهم داد دلش تاب نیاورد تا سه روز دیگه صبر کنه و هدیه ای که دیروز خودش خریده بود آورد و بهم داد خیلی زیبا بود خیلی خیلی ذوق کردم خیلی ازش تعریف کردم ،از جلد کادویی که باهاش اون رو کادو کرده بود ،از اینکه با پول توجیبی خودش خریده بود از خود کادو خیلی تمجید و تعریف کردم خیلی تشکر کردم دو سه بار بغلش کردم و اینا رو از صمیم قلبم انجام دادم و از فایلی که چند روز پیش دیدم یاد گرفتم که شما چطور با احساس واقعی وبا شادی از لطف و محبت دوستتون که به خونشون دعوت شدید تشکر و تمجید میکردید یاد گرفتم که احساس خوبم رو از صمیم قلب و با اخلاص به اطرافیانم نشون بدم .
امروز خانم شایسته اول سفرنامه روز نهم نوشته بودن به عنوان تمرین هر نشونه ای رو دریافت کردید که دلیلش رو در صلح قرار گرفتن با خودت بود یادداشت کن ، وقتی فایل دانلودی امروز رو باز کردم با خودم گفتم خب این فایل هدیه تولد من خودش یه نشونه است !
توی این فایل یاد گرفتم که روزهای سخت و پر از تضاد گذشته رو دوست داشته باشم .
من از به یاد اوردن اون روزها و داشتن اون روزها اعراض میکردم با کنترل ذهن سعی میکردم فراموششون کنم اما الان با خودم گفتم اونا قسمتی از تکامل من هستن اونا قسمتی از من بودن و میتونم دوستشون داشته باشم و این به من احساس خیلی بهتری داد ، این هم یه نشونه دیگه !
یاد آوری صحبت امام علی که شهرت نیک خودش رو از جانب خدا میدونه و از فضل خدا ،یاد گرفتم که داشتن خصال نیک و شخصیت انسانی رو هم از خدا بخوام ! گفتم خدایا من ویژگی های عالی انسانی رو خصلت آرامش و الهی بودن رو از تو میخوام تو هدایتم کن به این تغییر و هجرت. اینم یه نشونه عالی
یاد گرفتم که به هیچ چیزی توی این دنیا نچسبم یعنی توی روابطم اینکه رفتاردیگران با من چطور بوده و یا چطور باشه نجسبم و رها باشم اونوقت نتایج روابط هم عالی تر میشه این هم یه نشونه هست دیگه ؟
یاد گرفتم که از زاویه دید خدا به جهان نگاه کنم اونوقت که دیگه نور علی نور میشه خدایا هدایتم کن که از زاویه بالاتر از چشم خودم به جهان نگاه کنم. این نشونه زیبا
و روی جلد کادو دیشب عکس ماشین های قدیمی که هندلی بودن و سقف نداشتن بود و یکی از اون مدلها رو توی بچگی اسباب بازیش رو داشتم که خیلی وقتی باهاش بازی میکردم لذت میبردم چون توش جا داشت که من جلو و عقبش عروسکهای کوچیک کوچیک رو سوار کنم امروز متوجه اون ماشین شدم و خیلی احساس خوبی از به یاد آوردن اون خاطرها کردم چون اونا رو همشون رو دوست دارم اونا قسمتی از من هستن
سپاس و تشکر بی نهایت از استاد عباس منش گرامی و خانم شایسته دوست داشتنی در پناه خداوند رحمان باشید