پیروی از هدایت الهی و پدیده همزمانی - صفحه 40 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/11/abasmanesh-9.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-11-18 06:32:302022-12-14 08:24:44پیروی از هدایت الهی و پدیده همزمانیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عزیز و سلام مریم جون مهربون🥰🥰🥰
از این که خدا منو هدایت کرد تا این فایل رو ببینم اول از لطف و توجه خدا و بعد از شما دو عزیز و از همه دوستانی که کامنت های زیبا گذاشتن بسیار بسیار بسیار سپاسگزارم🙏🙏🙏
من دیروز به صورت تصادفی توی تلگرام فایل صوتی پیروی از هدایت الهی و پدیده همزمانی رو شنیدم و تو این فکر بودم که این فایل تصویریش رو هم ببینم امروز خیلی هدایتی از توی بخش کلید ها این فایل رو تماشا کردم و از سر ذوق و شوق با دیدن این صحنه ها گریه کردم خدایا چه می کنی خدایا چقدر تو به من نزدیکی خدایا هرلحظه که فایل رو میدیدم بخصوص قسمتی که رد پاها رو با درون فیلم گرفته بودید احساس میکردم روی شن ها همش اسم ” الله “و رب ” نوشته شده و روی دوش خداوند نشستم و نظاره گر هستم و هر لحظه با دیدن این صحنه ها دارم به آسون ترین روش لذت میبرم خودم رو اونجا تصور میکردم چقدر زیبا و روحانی بود خدایا بسیار از لطف و رحمت تو سپاسگزارم چقدر زیبا بود
استاد عزیز و مریم جون
من قربون اون مهربونیتون بشم که با عشق بهترین لذت ها و آگاهی هاتون رو با ما به اشتراک میزارین
زندگی همه ی انسان ها و موجودات با هدایت الله سمت و سو میگیره اما اینکه اشرف مخلوقات تو این مسیر تا کجاها به تکامل و سعادت برسه به خودش و دریافت آگاهی ش و خواسته ش متصله و حتما
تمام خانواده ی بزرگ عباسمنش به زیباترین و ساده ترین روش ها هدایت شدن چون خواسته ی قلبی شون اینه👌 و از نتایجی که گرفتن معلومه که چقدر مسیر تکامل رو طی کردن
استاد جون و مریم جون با تمام عشقی که تو وجودم هست دوستتون دارم و دنبال آگاهی های نابی که میدین هستم و آرامشی که امروز دارم رو مدیون فایل های دانلودی تون هستم
از دیروز کلی هدایت های الهی خودم رو تو ذهنم مرور کردم و لذت بردم ممنونم که یادآوری کردین 👌
امیدوارم در پناه الله یکتا شاد و سلامت و خوشبخت و سعادت مند و ثروت مند در دنیا و آخرت باشید😘😘😘
سلام استاد عزیزم و مریم جان و دوستان هم فرکانسی
واقعا این قسمت پر از آگاهی های ناب و زیبایی بود.
داشتم به این فکر میکردم که همین ورودی های ذهن ماهست که ما رو شکر گزار میکنه یا ناشکر
ما وقتی با دیدن سریال سفر به دور آمریکا ورودی درستی به ذهنمون میدیم کلی زیبایی میبینیم و به این درک میرسیم که خدای من چقدر زیباست و چه قدرتی داره و همون لحظه شروع میکنیم به سپاسگزاری کردن که خدایا شکرت که من رو لایق دونستی تا این زیبایی ها رو ببینم و لذت ببرم و پر بشم از حس خوب و به خودم بگم خدای من چقدر زندگی زیباست چقدر تمرکز بر زیبایی ها به من حس خوبی میده شکرت و حتی بارها پیش میاد که از شدت احساس خوبی که داریم اشک میریزیم و شکر گزاری میکنیم
و بالعکس
وقتی از طریق جامعه و فضای مجازی ورودی منفی به ذهنمون میدیم میگیم اه چه دنیای کثیفی چه آدمای پلیدی اصلا خدا کجاست مگه خدا میبینه اینا چکار میکنن چه ظلمی میکنند اصلا خدا چرا ما رو به این دنیا آورد که این رنج و ظلم و ببینیم ووووبعد شروع میکنیم به ناشکری و حتی بعضی ها خودشونو به کشتن میدن چون این زندگی براشون آرامش نداره و اینا همش نتیجه ی همون ورودی نا مناسب دادن به ذهنمون است
ممنونم استاد که ورودی مناسب برامون میسازی عاااشقتم
هدایت و همزمانی های زیادی از سمت خدا دیدم که برام مثل معجزه بوده
مثلا من یه خونه بزرگ و دوبلکس دوست داشتم تمام ویژگی های رو توی دفترم برای خدای مهربونم نوشتم و حتی صدامو ضبط کردم که چی میخوام وبعد برای طراحی نقشه اقدام کردم حدود دو یا سه ماه طول کشید که من طراحی نقشه رو تایید کنم چون منتظر هدایت های خدا بودم و در کنارش تحقیق میکردم و خداوند به من الهام میکرد که مثلا برو گوگل اینو سرچ کن یا اینستا اینو سرچ کن بعد که من عکس هایی از خونه های زیبا و لاکچری میدیم و ایده های عالی به من میداد که اونا رو عکس میگرفتم و ذخیره میکردم و بعد به طراح میگفتم اینا رو برای خونه من لحاظ کن مثلا
آشپزخانه با کابینت جزیره ای که لوله کشی خاص خودش رو داشت چون سینک ظرفشویی و کانتر وسط آشپزخانه داشت
حمام خصوصی شیشهای که داخل اتاق خواب ما درست شد اتاق مستر
یه درب دو لخت بزرگ شیشهای که ویوی بسیار زیبا و سر سبز شالیزار رو به خونه ما داده
راه پله فلزی گرد و زیبا
اینا همشون هدایتی بود و همزمانی های زیادی برام پیش آورد خدایا شکرت و الان اون خونه ی دوبلکس زیبا رو ساختم و تا یه هفته دیگه به این خونه ورود میزنم خدایا شکرت
سلام بر همه عباس منشی های نازنین
انهایی که ایمان حقیقی را در عمل زندگی میکنند
دیدن این همه زیبایی محسورکننده، چنان حال دلم رو خوب کرد
وعده دارم بیام اینجا بنویسم
چقدر ابی اسمون زیباست
چقدر مرز قشنگی بین زمین و اسمون وجودداره
چه اون رشته کوههای کمرنگ پس زمینه
همه چی رو زیباتر کرده بودن
نکته هارو اول یاداوری کنم برای خودم
بعد تجربه همزمانیهایم
سوره حمد و توجه به یکتایی خداوند و اینکه خداوند برای ما کافیست
عوامل بیرونی هیچ نقشی در سرنوشت ما نداره
ما با باورها و افکارمون همه چی رو میسازیم
اهداف سال جدید رو بنویسیم، تمرکز کنیم روشون و بسپریم به خدا، تسلیمش باشیم تا مُهر خدا کوبیده بشه روی اونها
خداوند میگه تو فقط تسلیم باش، در مسیر هدایت باش
همزمانی ها و نشانه ها رو هر لحظه دنبال کن
خداوند به زبان نشانه با ماحرف میزنه
جهان مارو در مدار مناسب قرار میده و اگه جایی مناسب ما نباشه اجازه نمیده به اونجا بریم
ما سمت خودمون رو انجام بدیم، خداوند هم کار خودش رو برای ما میکنه
سمت ما باور مناسب، سپاسگزاری، تمرکز بر نکاتمثبتو…
سمت خداوند هدایت ما بسوی مسیرهای عالی و انسان های الهی و موقعیتهای فوقالعاده
نشانه رو تشخیص بدید و جدی بگیرید
در هدایت خواستن ذهن باید خاموش باشه
گوش بزنگ نشانه ها باش
رو مغزت حساب نکن مگه شناخت مغزت نسبت به دنیا چقدره؟
خداوند همه جنبه هارو میبینه
.
.
.
ملکااااا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راهنمایی
.
.
بینهایت بینهایت قدردان این اگاهی ها هستم
.
و اما جدیدترین همزمانی و نشانه برای من.
دیروز با یک دوستی صحبت میکردم که اصلا صحبت با اون خودش یک خواست الهی بود
و نتیجه صحبت پیدا شدن نقاط اشتراک زیاد بین ما بودش و همین باعث ایجاد اتفاقاتی جدید برای من شد، همزمانیش اونجاس که من بدنبال تشکیل یک تیم متعهد و علاقه مند در حیطه کاریم بودم و از طرفی دوست داشتم در جایی دیگری این برنامه رو پیاده کنم و این صحبتها دیروز بین ما ردو بدل شدن،اینها نشانه هایی قوی برای من هستن که با سماجت و تعهد این مسیر رو دنبال کنم که خوووودشه
.
.
روز شمار تحول زندگی من قراره اینجا رقم بخوره
خدایاشکرت
عاشقتم
I am surrounded by positive, supportive
people who believe in God
بیشترین تاثیر هدایت خداوند و میتونم از اشخاصی که وارد زندگی ام میشوند دریافت کنم اونها با زبان هدایت با من حرف میزنند!!! حتی اگه شخصیت آنها اینطور نباشد ولی در ارتباط با من گفتار آنها تغییر میکند
من این و صحبت کردن با خدا میدونمم….. خدایا سپاسگذارم که با من حرف میزنی سپاسگذارم که هدایتم میکنی از طرق مختلف از طریق شاگردم از طریق همسرم از طریق مادرم از طریق همکارم از طریق دوستانم همه و همه صحبت های تو با من هست
حتی حرفهایی که خودم برای دیگران میزنم هم برای خود من آموزنده و هدایتگر است خدایا شکرت که هر لحظه و هر ساعت هدایت م میکنی به زیبایی های بیشتر …..کمکم کن بتونم گوش بکنم و عمل بکنم به هدایت های تو
سلام بر همه عزیزان
روزشمار روز 176 فصل ششم
خدا رو شکر بابت داشتن شما
بینظیرید استاد هم شما و هم مریم جان
چه نکات مهم و خوبی رو مجدد بهمون یادآور شدین چه فضای روحانی و مقدسی عجب شن های نرمالویی اون قسمت هایی که مریم جان داشتن نکات و میگفتن و شما با شن ها بازی میکردین واقعا دلم خواست تجربش کنم اونجا بودم و همینطوری با لذت شن ها رو تو دست هام جابجا میکردم
استاد هربار میگین برف من چند ثانیه اول ذهنم حک شده و ناخوداگاهم تو ثانیه های اول فکر میکنه برفه در حد دو سه ثانیه بعد سریع یادم میاد شن بود میخوام بگم ذهن عجب فراموشکار و به یسری موارد چسبناک عمل میکنه
واقعا هربار سفر یهویی رفتیم کلی بهمون خوش گذشته من با دوستام وقتی آخر هفته ها معمولا همه تعطیلن میگیم بریم بیرون مقصدش و در اغلب موارد مشخص نمیکنیم بعد میریم هدایت میشیم مگه جاهای مثل سینمایی جایی باشه از قبل برنامه بریزیم وگرنه معمولا جای مشخص شده ای نداریم و همیشه هربار اینطوری رفتیم کلی خوش گذشته حداقل به من یکی
راجع به همزمانی ها میلیون اتفاق برام افتاده ولی هرچی فکر کردم کدومشو بگم یادم نیومد برای همین فعلا رهاش کردم
ولی راجع به کنترل ذهن امروز یه اتفاقی افتاد میخوام بگم ثبت بشه
امروز از سوپرمارکت کالایی سفارش دادم و دو تاش و اشتباه اورده بود چون از یه مارکت خاصی هست که حالا اسم نمیارم ولی تو ایران خیلی معروفه معمولا پیش میومد خیلی کم اینطوری بشه که کالا رو نداشته اون فروشگاه بجاش تماس گرفته گفته فلان کالا رو جایگزینش میخواین؟ و مکالمه مون اینطوری صورت گرفته حالا یا گفتم موردی نداره یا نه نمیخوامش و پولش برگشته به کیف پولم اما این سری اصلا تماس هم نگرفتن و خودشون سرخود کالایی که زمین تا اسمون فرق داشت فرستادن منم هم تو مارکت اعتراضمو بیان کردم و هم اومدم به فروشگاه بگم ولی پاسخگو نبودن داشتم عصبانی میشدم و قضایای بعدش اما بعد ذهنمو کنترل کردم گفتم تا به امروز دیدی چقدر حس و حالت و سبک زندگیت عالی پیش رفت از همین چیزهای به ظاهر ساده شروع کن بعد گفتم خب الان چیکار کنم بهتره؟ چون یک ساعتی منو درگیر کرده بود هی پیغام میزاشتم و پشت خط پشتیبانی میموندم بعد رها کردم گفتم حضوری میبرم چون نزدیک هم بود مادرم میخواست بره بیرون گفت من میبرم و بهش موارد و گوشزد کردم که اگه فلان حرف و زد اینو بگو یا اونو بگو خلاصه با ارامش بعد گفت اگه پس نگرفت گفتم بیار فقط فاکتورش همراهت باشه خودمو اماده کرده بودم محکم و جدی و بحالت یکم پرخاشگرانه جوابش و بدم چون میدونستم تماس میگیره مادرم و بالاخره یه چیزی میگه تماس برقرار شد و صاحب فروشگاه گفت برای این اون کالا رو دادیم چون قیمتش پایینتر بود و یسری صحبتهای بی ربط بعد گوشی و داد مادرم بهش و گفتم جناب اون کالا برای من تخفیف خورده بود از سمت مارکت به فروشگاه شما ارتباطی نداره (در کمال ادب حتی ذره ای هم صدامو بالا نبردم) بعد مرده گفت اها اها بچه های ما اشتباه فرستادن و کلی عذرخواهی کرد و گفت چشم الان براتون میفرستیم و مجدد تماس گرفت و مشخصات کالایی که ارسال کرد و پرسید و بازم عذرخواهی کرد و به همین روش حل شد اگه قبلا بود من اصلا دنبال دعوا بودم و بعدش با خودم گفتم اصلا من اگه بیشتر روی خودم کار کنم اصلا ازین موضوعات پیش نمیاد یا اگه هم خییلی کم پیش بیاد و بخواد درسی و بمن بده منم که روی اون اتفاق برچسب میزنم و با کنترل ذهنم اتفاق و به نفع خودم تغییر میدم و بعدش حتی پشتیبانی مارکت هم تماس گرفت و گفتم حضوری حلش کردیم تو دلم گفتم خسته نباشی :))) بازم اگه قبلا بود تا یه تیکه ای بهشون نمینداختم قطع نمیکردم خلاصه همین کارهای شاید از نظر برخی ها کوچیک و پیش پا افتاده برای من کلی درس داشت و کلی تونستم ذهنمو کنترل کنم در مواقعی که مشابه ش بوجود اومده و اصلا همون و اینقدر بزرگ کردم و ک بعدش طبق قانون اتفاقات پیچیده تری رو جذب کردم
بسیار از نکات مثبتی که مریم جان بهش توجه کرده بودن و همزمانی ها و روش و سبک زندگی شما دو عزیز لذت بردم و هرروز بیشتر سپاسگزار خداوندم که الگویی همچون شما دو عزیز در زندگیم دارم دوستتون دارم خدایا شکرت
به نام خداوند هدایت گر
سلام به شما استاد عزیزم و مریم دوست داشتنی
اول از سریال سفر به دور امریکا بگم که واقعا از خدای خودم سپاس گزارم که منو هدایت کرد به دیدن این زیبای های بی انتها و بعد از شما عزیزان که لحظه به لحظه این زیبایی ها رو با ما به اشتراک میگذارید. این احساس درونی منه که با دیدن این فایل های انگار واقعا در این سفر کنارتون هستم اینو از ته قلب میگم و هر فایلی رو که نگاه میکنم دوست ندارم تموم بشه و دارم از دیدن این همه زیبایی لذت می برم. تغییر مدارتون رو از مقایسه فایل های اول سفر به دور امریکا با فایل های الان واقعا حس میکنم از همه لحاظ این تغییر مدار رو می شه حس کرد.مثلا: تراک کمپر، راحتی در رانندگی، جاهایی که هدایت میشید، اندام زیباتون، زیبایی هایی که با اونها روبه رو میشید، از سبک تغذیه و لایف استایلتون، حتی از فیلم برداری مریم و شما استاد عزیز و خیلی موارد دیگه …
این فایل که شروع شد از نوع صحبت کردنتون متوجه شدم به قول خودتون قلبتون باز شده و این حس فوق العاده شما و صحبت هاتون قلب من رو هم باز کرد.
استاد ازتون یاد گرفتم که همیشه این دعا ورد زبونم باشه: اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلَا الضَّالِّینَ
روی شانه های خداوند نشسته ام و هدایتم میکنه به راه های مستقیم
استاد چقدر توی توضیحات هدایت شما و خدا نوع ارتباطتتون رو با خدا دوست داشتم، اینکه حتی سر تاریخ بلیطتتون از خدا سوال میکنید که چه روزی بگیرم بهتره؟ این به من کلی درس یاد میده که تو کارهای کوچک و بزرگ زندگیم هم از خدا راهنمایی بخوام تا هدایتم کنه به بهترین راه
در مورد هدایتتون به این سفر فوق العاده بگم، انگار در اصل شما هدایت شدید به این سفر ولی در واقع ما همسفرهاتون هم که تو ایران هستیم هم هدایت شدیم. من خودم ایران زندگی میکنم و هفته ی اول شروع این اتفاقات تا فهمیمدم داستان چیه و الان در چه وضعیتی هستیم( چون من واقعا اخبار رو دنبال نمیکنم) اول کمی بهم ریختم ولی بعد به خودم اومدم و دیدم من تمرکزم روی اخبار و اتفاقات نگران کننده است پس باید ذهنم رو کنترل کنم، خدارو شکر اینستاگرام تو ایران فیلتر شد و من اینو یه هدایت برای خودم دیدم که برای اینکه از اخبار بی خبر باشم و توجه ام از روی این قضییه برداشته بشه این اتفاق افتاده که من توی اینستاگرام نرم و خداروشکر میکنیم از این بابت.
هدایت های این سفرتون که عالی و فوق العاده بود اینو از فایل های سفر به دور امریکا هم آدم متوجه میشه خداروشکر واقعا.
در مورد هدایت های خودم بگم :
حدودا یک ماه پیش داشتم یکی از فایل های قدم چهارم رو گوش میکردم که تو اون فایل استاد کل قوانین رو توضیح میدن و من داشتم پیش خودم فکر میکردم که پریا تو چقدر توی زندگیت داری به خواسته هات توجه میکینی و از خودم پرسیدم از این آموزه ها داری استفاده میکینی یا فقط گوش میکنی؟
همون لحظه توی این فکر بودم که چقدر دارم درست عمل میکنم که برام یه مسیج تبلیغاتی اومد روی صفحه گوشی مو نگاه کردم و مسیج اینطور شروع شده بود: ” شما معمولی نیستید”
من این پیام رو هدایتی از طرف خدای خودم می دونم و به من قوت قلب داد و گفت آره تو تو مسیر درست داری حرکت میکنی، تو رفتارت و افکارت مثل اکثریت جامعه نیست تو با بقیه فرق داری ، این هدایت خیلی حال منو دگرگون کرد همون لحظه یاد خوابی که استاد چند سال پیش دیدن افتادم، خوابی که توی مسابقه دو در مورد ثروت با آدم های معلول بود و استاد جلوتر از همه بود…
راستش با دیدن هدایت ها و البته آموزش های استاد عزیزم الان به مرحله رسیدم که خودمو بسپرم به رودخانه خداوند، تا منو به بهترین مسیر ها هدایت کنه
من چند وقتی بود که مشکلات و مسائلی با همسرم داشتم و خداوند منو هدایت کرد تا پا روی ترس هام بگذارم و از زندگی ایشون بیام بیرون و مسیر خودمو ادامه بدم. یادمه زمانی که میخاستم اسباب کشی کنم و از همسرم جدا بشم خیلی دو دل بودم یک روز که داشتم به یه فایلی از استاد گوش میدادم هدایت شدم به بیرون اومدن از این رابطه با تمام ترس هایی که از جدایی و اسباب کشی و تنهایی و غیره داشتم این کار رو انجام دادم. ترس اصلی و ترمز اصلی من اسباب کشی بود ولی وقتی به خدا گفتم چشم هر چی تو بگی من همون کار رو میکنم به صورت اتفاقی یکی از دوستای نزدیکم همون ماه اسباب کشی داشت و بعد از اسباب کشی خودش ، تمام کارتن ها و پلاستیک های حباب دارش رو برای من فرستاد تا من وسایلم و جمع کنم. شاید باورتون نشه کارگر ساعت 10 صبح اومد تمام وسایلم رو جمع کرد، با باربر که همون دوستم بهم معرفی کرده بود ساعت 12 ظهر قرار گذاشتیم و خداوند دستانش رو برام فرستاد، به قدری این اسباب کشی راحت و سریع انجام شد که من ساعت 9 شب تو خونه جدیدم روی تختم نشستم و دیدم همه کارها انجام شده یعنی وسایلی رو که از اون خونه اوردیم هم مرتب شده بود و انگار نه انگار که من اسباب کشی کرده بودم. خداروشکر به قدری کار ها سریع و مرتب و عالی انجام شده که خودم باورم نمیشد ما حدودا 12 ساعته اسباب کشی کردیم و تو خونه جدیدی که اومدم هم همه چی مرتب سر جای خودش چیده شد حتی الان هم که بهش فکر میکنم از این هدایت و هم زمانی گریه ام میگره.
مورد بعدی توی فروش ماشینم بود، حدود یک ماه پیش ماشینم مشکل فنی داشت و بردم تعمیرگاه تا درستش کنم ، چند روز ماشین تو تعمیرگاه موند و وقتی کاراش تموم شد دیدم که هنوز اون طور که باید درست نشده و هنوز مشکل داره، وقتی ماشین رو بردم نمایندگی بهم گفتن ماشین 12 میلیون خرج داره و تازه این 12 میلیون رو شایدم خرجش کنی ممکنه که درست نشه. وقتی این خبر رو شندیم اولش کاملا ریختم بهم، تقریبا چیزی تو این یک سال خورده ایی که رو خودم کار میکنم انقدر منو بهم نریخته بود، همون لحظه متوجه شدم که داره احساس بد میشه و باید از این فکر بیام بیرون، ولی توی مغزم مدام یکی میگفت تو این همه رو خودت کار کردی تازه داری ضرر هم میکنی و پول از دست میدی. شروع کردم به گوش کردن فایل استاد که همون موقع هدایت شدم ماشین رو بفروشم و انقدر به مال دنیا نچسبم و من هم دوباره به خدای خودم گفتم چشم. ماشین رو با همون شرایط نامناسبش فروختم و به خریدار هم اعلام کردم که این ماشین مشکل داره و ایشون هم با تمام شرایط کنار اومدن و از مشهد اومدن تهران که ماشین رو خریدن. بعد از اینکه ماشین رو فروختم فهمیدم که طرفی که ماشین رو خریداری کرده که تا الان 40 میلیون خرج ماشین کرده هنوز ماشین روشن نمیشه و من باز هم باورم نمی شد که به همین راحتی تو مسیر هدایت خدا قرار گرفتم.
من اونجا بود با گوش دادن به قدم پنجم استاد متوجه شدم که لزوما همیشه خداوند خواسته هاتو از اون راهی که تو در نظر داری بهت نمیده، بی نهایت راه وجود داره برای خدا تا تو رو به خواسته ات برسونه و فروش ماشین من هم یه راهی بود برای رسیدن من به خواسته های بعدیم.
بعد از اینکه مزه رها شدن و سپردن خودم به رودخانه خداوند چشیدم و از خانه همسرم اومدم بیرون، کم کم جراتم برای برای کارهای بزرگتر هم بیشتر شده بود. یه چیزی بهم میگفت پریا دیگه وقت عمل کردنه، گوش دادن رو اندازه کافی انجام دادی الان وقتشه که وارد عمل بشی. خیلی وقت بود که تصمیم داشتم از کار کارمندی بیام بیرون و کار خودم رو شروع کنم، ولی هر بار تسلیم شیطان میشدم ولی درست 2 هفته پیش وقتی داشتم جدی به این موضوع فکر میکردم و تصمیم گرفتم که فردا صبح برم و استعفای خودم رو اعلام کنم دیدم که چه بارون زیبایی داره میاد، انگار خدا درهای رحمتش رو باز کرده بود و گفتم این نشونه اس که من دارم تصمیم درستی میگیرم، شاید باورتون نشه همون شب وقتی داشتم تو خیابون راه میرفتم و به این موضوع فکر میکردم دوباره اون جمله تبلیغاتی رو دیدم: شما معمولی نیستید. همه جور نشونه برام اومد که من استعفا بدم و من هم گفتم چشم. من استعفای خودم رو به شرکت اعلام کردم و به خودم گفتم اصلا مهم نیست که الان ایران تو چه وضعیتیه، شاید بخوای حساب و کتاب کنی به این همه به این فکر میکنن که الان ایران تو شرایط بدیه و درست نیست که خودتو بیکار کنی ولی من گفتم اتفاقا تو همین شرایط میخام بیام بیرون چون اینطوری معلوم میشه چه ایمانی به خدا داشتم، من به خودم گفتم هر وقت که خودمو سپردم به هدایت های خداوند برنده شدم الان هم باید استعفا بدم تا به مسیر های خواسته هام هدایت بشم. الان که مینویسم 3 روز دیگه از تعهد کاریم به شرکتی که توش هستم مونده و از اول آذر ماه به طور رسمی از شرکت میام بیرون و روی طراحی سایت و یاد گرفتن طراحی سایت میخام تمرکز کنم که همین طراحی سایتم به صورت هدایتی واردش شدم.
اگه بخوام تک تک هدایت هامو از پارسال تا الان بنویسم مطلبم خیلی خیلی طولانی میشه من از هدایت های این چند وقت اخیرم نوشتم که کامنت زیاد طولانی نشه.
یه مورد دیگه هم که دوست دارم اضافه کنم برای بچهای سایت اینه: اوایل که من شروع کردم که روی خودم کار کنم هر هدایتی که میشدم و همزمانی هایی که برام پیش می اومد رو به صورت ویس توی گوشیم ضبط میکردم. که هم توجه کنم بهش و هم بمونه تا سالهای اینده که وقتی میام گوش بدم چند سال دیگه حس فوق العاده ایی بهم دست بده. این کار خیلی به من کمک کرد چون باعث میشد من یادم نره از کجا به کجا رسیدم. موقع هایی که یکم از مسیر میخام خارج بشم بهم کمک میکنه و دوباره یاداوری میکنه بهم که پریا مسیرت درسته ادامه بده
خداروشکر میکنم استاد و مریم عزیزم از شما هم ممنونم به خاطر این فایل فوق العاده و تصاویر زیبایی که از این کویر روحانی و رویایی برای ما ضبط کردید.
به امید دیدار
به نام نقاش زیبایی ها
سلام به استاد و مریم عزیزم، و دوستان نازنینم در سریال سفر به دور آمریکا
استاد دیدن شما در این دشت بزرگ برفی(!) که تا چشم کار میکنه یکپارچگی هست و صلح و آرامش، به من هم این آرامش رو منتقل کرد تا با ذهنی خالی از دغدغه بشینم و با ذوق و اشتیاق وصف نشدنی دست در دست شما بگذارم، و با شما همراه بشم برای این دورهی الهی واقعا.
راستش تایتل این قسمت به تنهایی کافی بود که ذهنم بی هیچ تقلایی خلع سلاح بشه و با قلبم همراه.
“پیروی از هدایت های الهی و پدیده همزمانی”
انقدر فرکانس شما خالص بود که یه حسی درونم وادارم کرد که هر برنامه از پیش تعیین شدهای که امروز دارم رو رها کنم
و در این عصر دل انگیز با وزش باد پاییزی که دستان درختان رو سو سو میبره در یک سکوت آرام و طبیعتی فوقالعاده زیبا، خودم رو به یک بستنی چند اسکوپه حرفهای دعوت کنم. و فاارغ از اوضاع بیرونی، ذهنم رو با آرامش متمرکز کنم به تمرین این جلسه و زیبایی واقعا روحانی و ملکوتی White Sands National Park..
شروع این تمرین شاید براتون جالب باشه که بدونید، دیدن این قسمت حتی برای من هدایت خداوند بود!! حینی که شب قبل با گوش دادن به یکی از فایل ها به خواب رفتم، صبح زود بلند شدم و با باز کردن گوشیم دوباره اون فایل رو پلی کردم.. داخل فایل، شما یک تمرینی دادید و من بلافاصله بلند شدم و دفترم رو باز کردم و شروع کردم به نوشتن تمرین و دقیقا حین تمرین بود که یک آن یادم اومد که باید چیزی رو داخل اکانتم چک کنم و منی که معمولا شب ها سایت رو چک میکنم، بعد از انجام تمرینم اولین کاری که انجام دادم این بود که به سایت اومدم و دیدم که شما فایل جدید گذاشتید. حقیقتش من تازه شروع کردم به دیدن و نوشتن درباره هر قسمت این (سفر که چه عرض کنم) بلکه دوره واقعا! و خیلی عقب تر از شما هستم و به قول خانم شایسته، خط فکری که داشتم حساب کتاب کردن بود که چطور خودم رو به شما برسونم. و هرچی که با عقلم فکر میکردم، میدیدم چون هر روزم پر هست از فعالیت هایی که باید در راستای هدفم انجام بدم و توانمندی هایی که باید گسترش شون بدم، فقط زمان برای نوشتن یک کامنت در روز دارم و حتی با نوشتن روزی یک کامنت هم نمیتونم به شما و بچه ها برسم.. تا اینکه امروز با دیدن این عنوان گفتم این یک نشانه هست و همونطور که گفتم واقعا حساب کتابهای ذهنم خلع سلاح شدن و با گوش دادن به توضیحات تون، فهمیدم که باید تسلیم بشم و حتی برای نوشتن و همراه شدن در این دوره با شما هم هدایت خداوند رو بخوام و این نشانه ای بود که از قالب برنامه منطقی ذهنم و دو دوتا چهارتا کردن اینکه چکار کنم تا بهتون برسم خارج بشم و از همین جا از همین قسمت با شما همراه بشم و جلو بیام چون مگه میشه بحث درباره هدایت باشه و قلب من عقب بکشه برای نوشتن مفصل در این باره؟؟! و این هدایت خداوند بود که راه رو بهم نشون داد و انگار که باید این فایل رو میدیدم و حتما دربارش بنویسم..
هدایت دیگهای که وجود داره همین شروع کردن این دوره با شما بود. چون همونطور که گفتم خیلی غرق در انجام یکسری کارها هستم که گاها از اطرافم غافل میشم و خیلی اوقات بیرون نمیرم. و اصلا قصدم شروع سفر به دور آمریکا نبود! و میخواستم روی ادامه دوره عزت نفس کار کنم، اما همونطور که گفتید درخواست قلب و ذهن جدیدی که شما تربیت شون کردید با آموزه ها و قاب دوربین تون، دیدن زیبایی ها و توجه به نکات مثبت در تکمیل فعالیت های روزانهام بود. و یادم میاد دو روز پیش که شروع کردم به دیدن اولین قسمت این دوره به خدای خودم گفتم، همونطور که اجابتم کردی خودت هدایتم کن برای دیدن چیزی که باید ببینم و بهم کمک میکنه، شنیدن چیزی که باید بشنوم و بهم کمک میکنه.. و اولش میخواستم نوشتن رو در برنامهام قرار ندم چون نیاز داره به یک انرژی و تمرکز ظریف، اما بعد از دیدن اولین قسمت گفتم نمیتونم ننویسم!! و آخرین درخواستی که داشتم نوشتن چیزی که باید بنویسم که بهم کمک میکنه. استاد دلیلی که میگم این سری قسمت برام مثل دوره میمونه دقیقا همینه چون با همون اولین قسمت و نکاتی که ازش در آوردم گفتم خدایاا این سفر هست یا یک دوره که همچین شروعی پر از آگاهی و یادآوری در زمینه های مختلف برام داشته!! فکرش رو که میکنم میبینم درواقع خداوند دوباره من رو اجابت کرد و بجای دورهای که قرار بود کار کنم، هم من رو به یک دوره جدید هدایت کرد و هم یک سفر پر از زیبایی و نکات مثبت و پر هدایت. و به لطف این هدایت زیبا الان درکنار شما هستم ^^
بعد از اینکه دیدم مریم جان داخل گوگل کیپ هدایت های این سفر رو نوشته، من هم رفتم و هدایت های این سال رو نوشتم! و دیدم انقدر تعدادشون زیاده که حتی خیلی هاشون رو فراموش کرده بودم و هرچند دقیقهای یادم میومد که عه اینجا هم هدایت شدمااا، اون یکی اتفاق هم هدایت بوداا و خلاصه هنوز که هنوزه داره یادم میاد😂 اما چندتا از تجربه های قشنگی که داشتم رو با شما به اشتراک میگذارم..
عه همین الان یک هدایت و همزمانی دیگه یادم اومد! چرا راه دور برم، این چند روز تمام خانوادم به مسافرت رفتن و فقط من تصمیمم بود شیراز بمونم و الان که فکرش رو میکنم تازه میفهمم که من بااید شیراز میموندم تا بتونم تمرکزی روی این دوره و کارهای دیگهام کار کنم. اگر من به این سفر همراه خانوادم میرفتم شاید لذت میبردم اما اصلااا قابل مقایسه با لذتی که الان دارم بواسطه کار کردن روی خودم و این دوره تجربه میکنم نبود و فرصتی ایجاد نمیشد برای اینکه نشانه ها رو ببینم و هدایت بشم برای شروع و نوشتن این دوره و دوباره صیقل دادن روح و ذهنم!
یا مثلا چندوقت پیش یک مسیر نسبتا طولانی رو باید با یکی از دوستانم پیاده روی میکردیم برای برگشت از مدرسه.. و چون این مسیر طولانی بود، منم به صحبت هامون جهت دادم برای تمرکز روی قوانین جهان و در اصل یادآوری اونها به خودم و تا نیمه اول مسیر مشغول صحبت در این باره بودیم. وقتی به نیمه راه رسیدیم، توقف کوچیکی داشتیم و بعد از این همه متوجه شدیم که تشنه شدیم.. برای خرید آب هرجا میرفتیم میگفتن که کارت قبول نمیکنن و حتما باید نقد حساب کنیم!! و هیچ کدوم مون پول نقد همراه مون نبود و ATM هم اون نزدیکی نبود. خلاصه نمیشد از خیر تشنگی هم بگذریم چون نصف بیشتر راه مونده بود، و من بدون هیچ آگاهی قبلی به دوستم گفتم بیا یه ۵ مین دیگه بشینیم و بعد راه بیفتیم.. استاد سر ۵ دقیقه بلند شدیم و همین که راه افتادیم دیدیم دو نفر از دوستای دیگه مون از خم پیج یک خیابونی گذشتند و روبروی ما قرار گرفتن. و جالبه بدونید ما قبل از پیاده روی داخل مدرسه اونها رو دیدیم که بهمون گفتن باید جایی برن و عجله دارن و اصلا وقتی ما اونها رو دیدیم در مخیله مون هم نمیگنجید که دوستامون از کجا اومدن!! و وقتی به هم نزدیک شدیم تازه باورمون شد، و وقتی بهشون گفتیم که احیانا پول نقد باهاشون هست، در کمال تعجب گفتن که بیشتر از نیازمون هم داریم! حالا اونها هم افرادی بودن که بیشتر اوقات کارت داشتن و پول نقد باهاشون نبود اما اون روز به ما بیشتر از نیازمون هم دادن و گفتن همینطوری پیش تون باشه! خدای من همین الان تمام صحنه ها جلوی چشمم رد شدن.. استاد اون لحظه یادم به این جمله تون افتاد که :
“دستان خداوند از جایی که فکرش رو هم نمیکنید وارد زندگی تون میشن و با عشق بهتون کمک میکنند”
من اون لحظه قشنگگ با سلول هام این گفته تون رو لمس و تجربه کردم. اگر ما اون چند دقیقه دیلی رو نداشتیم، اصلاا دوستان مون رو نمیدیدیم و از پشت سر همدیگه رد میشدیم! ببینید چی میشه که ما همینجوری فقط چند دقیقه صبر میکنیم و بعد که تازه بلند میشیم برای حرکت اتفاقا همون لحظه میبینیم دو نفر شبیه دوستامون از خم یک خیابونی رد میشن که تا نزدیک نشدیم باورمون نمیشد خودشون باشن و اونها بهمون کمک میکنن و میرن! انگار ماموریت شون این بود که در اون لحظه در اون مکان باشن تا به ما کمک کنند. چقدر هدایت و همزمانی خداوند رو اونجا من لمس کردم و در ادامه مسیر چقدررر با دوستم روی این اتفاق تمرکز کردیم و هی دربارش حرف زدیم هی یادآوری کردیم که بواسطه توجه و تمرکز قبلی مون که روی قوانین بود این تجربه رو داشتیم و انقدر داشتیم مرور میکردیم که اتفاقاا هدایت شدیم به تجربه بعدی..
در ادامه نشانهای دیدیم که از راه اصلی نریم و بعنوان میانبر از یک کوچه دیگه بریم و ظاهر ابتدای کوچه هم نا زیبا بود اما چون نتیجه داغ تو دستامون داشتیم گفتیم که همین مسیر رو باید بریم.. استاد هرچقدر وارد کوچه میشدیم انگار که از شهر دور میشدیم!! با اینکه اون کوچه در وسط شهر بود اما هرچقدر داخل میرفتیم صدای شهر کمتر میشد تا جایی که کلا قطع شد و دور تا دورمون باغ و خونه های ویلایی و صدای مرغ و خروس و جوجه و اسب بود دقیقا یادم به پرادایس افتاد. من اون لحظه یک آن ترسیدم که واقعا نکنه اینجا یه روستایی باشه دور از شهر! و انگار اصلا درِ شهر رو بستیم و یک در دیگهای به دنیای دیگه به رومون باز شد!! انقدر رویایی و جادویی بود.. و اگر دوستم کنارم نبود، واقعا شک میکردم که از یکی از شلوغ ترین جاهای شهر واقعا ما به اینجا رسیدیم؟ و چه انسان های دوست داشتنی اونجا بودن و چه ویلاهای زیبایی ساخته بودن و کلی هم عکس گرفتیم.. بعد فهمیدم که در مسیر اصلی تصادفی شده بود گویا و تازه با این فایل متوجه شدم دلیلش چی بوده که ما اصلا از اون مسیر نرفتیم! استاد شما شاه کلید دادید دست مون در این فایل که :
“اگر ما در مدار و فرکانس جایی نباشیم، حتی اگر بخوایم هم جهان بهمون اجازه نمیده که اونجا باشیم.”
و اون روز اصلا من در یک سطح دیگهای از عمل و تجربه بودم که جهان بهم اجازه نداد از مسیر همیشگی برگردم و من رو به جایی هدایت کرد که هم فرکانس تره با من و تجربه های من.
و چقدرر تجربه هایی دارم که دقیقا زمانی به کافه یا پارک رفتم که اتفاقا همون روز و چند دقیقه بعد از ورود من برنامه های سرگرم کننده و قشنگ داشتند. مثلا برای نوشتن یک تمرینی به یک کافه خیلی زیبا و آرامش بخش رفتم و چند دقیقه بعد خانمی شروع کردن به نواختن سه تار، و همه باهاشون همصدا شدن و چقدرر فضای قشنگ و مثبتی بود که لذت بردیم و تحسین کردیم و بعد هم اون خانم رفتن. اون موقع بود که به خودم گفتم چی میشه که امروز تصمیم بگیرم برای انجام تمرین بین این همه کافه، یه جای خاص برام بولد بشه که برم و اتفاقا همون لحظه باشه که یک نفر بی هیچ برنامهای بزنه زیر آواز و همه ازش لذت ببریم. یا زمانهایی که به پارک رفتم دقیقا زمانهایی بودن که برنامه آتیش بازی پارک داشته و چقدرر من حیرت میکردم و لذت میبردم، یا زمانهایی که افرادی که در پارک ورزش میکردن رو دیدم و قلبم گفت برم پیش شون و اونها گفتن که اتفاقا نیاز داریم به همبازی و باهم چند دست پینگ پنگ بازی کردیم! یا زمانهای پیاده روی که با وجود ترسم برای طی کردن یک مسیر جدید و طولانی تر، اما یه حسی بازم بهم میگفت از مسیر جدید برو
چون در مسیرهای جدید همیشه پاداش های بزرگ هست و خداوند به شجاعان پاسخ میدهد
چقدرر انسان دوستداشتنی و فوقالعاده دیدم که استاد دیگه واقعا فکر کنم باورتون نمیشه، از کنارمه رد میشدن اصلا بدون هیچ دلیلی بهم سلام میکردن و میگفتن که چه روز زیبایی هست!! بخدا من با گذشتن از کنارشون فقط اشک میریختم و میگفتم من تو ایرانم؟؟! من دست تکون دادنای مردم جلوی دوربین رو دیده بودم، خنده ها و لبخند مردم به شما دیده بودم اما اینکه هرکس از کنارم رد بشه با یه انرژی فوقالعاده و کاملا مثبت بهم لبخند بزنه و سلام بده آرزوی یه روز قشنگ رو برام داشته باشه رو نه هیچ جا دیده بودم و نه شنیده بودم. بارها شده بخوام برای خرید جزوه و کتاب برم، اما نشانه میاد که صبر کن و دوستام خبر میدن که حواسشون نبوده و جزوه اضافه خریدن یا کتابی که من میخوام رو لازم ندارن و با عشق به من میدن و هیچ هزینهای در قبالش ازم نخواستن!
استاد با نوشتن این هدایت ها و همزمانی ها خدا شاهده که فقط دارم اشک میریزم و میگم الله اکبر! اینه پاداش ایمان داشتن و تسلیم بودن.. اینه پاداش پا روی ترس ها گذاشتن و اعتماد کردن به یک ربّ و یک فرمانروا.. اینه پاداش دیدن نشانه ها و عمل کردن بهشون و قدم برداشتن در راستای چیزی که هیچ چیزی از نتیجهاش نمیدونی اما چون نشانه ها بهت گفتن باید انجامش بدی تو انجامش میدی و حتی گاها با وجود ترس اما جلو میری و پاداش هاش رو دریافت میکنی.
خیلی مثال دیگه دارم اما نمیخوام بیشتر از این چشم هاتون رو اذیت کنم. عاشقانه و خالصانه ازتون سپاسگزارم استاد که به من این همه هدایت رو یادآوری کردید و این فایل رو قرار دادید تا ایمان همه مون بیشتر و مستحکم تر بشه. از زیبایی هایی که با ما به اشتراک میگذارید و ما رو هم شریک لحظه ها و تجربیات تون میکنید سپاسگزارم و دوست دارم بدونید واقعا سعی میکنم ازشون در زندگیم استفاده کنم و تا جایی که تونستم عمل کنم نتیجه های رویایی شون رو هم گرفتم که مادر خودم هم باور نمیکنه بعضی از این تجربیات رو!
من قسمت خودم رو انجام دادم و به هدایت خداوند هر آنچه که باید میدیدم و میشنیدم و مینوشتم رو انجام دادم و خدا میداند که قراره چه اتفاقات و برکاتی در زندگی همه ما بواسطه انجام این تمرین و تمرکز بر این دوره وارد بشه. هرچند که برای خودم یسری نشانه ها اومده و یسری اتفاقات قشنگ هم افتاده😍
امیدوارم خداوند حافظ و حامی و هدایتگر همه ما به سمت زیبایی های بیشتر باشه 🦋
سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز دل
همزمانی که همین الان برای دیدن این فایل رخ داد برای من دقیقا نشون میده اصلا شرایط بیرون هیچ تاثیری تو زندگیم نداره با اینکه پره از این بحث ها اطرافم ولی خداروشکر سعیمو میکنم خودمو دور کنم
حالا این همزمانیه چیه؟
(هنوز تو دقایق اول فایل ام و فقط به حس درونیم اعتماد کردم و اومدم نکاتی که تا همینجا تو ذهنمه رو بنویسم)
تو گرگان بنا به همین شرایط اینا اینترنت جواب نمیده (حداقل برای من) و خب هدایتی اومدیم خونه مادربزرگم بندر و اینجا سرعت هیولاوار بالاست تا هشت مگ سرعت دانلود میده بعد دیدم عه پسر وصل شد😍 ( خب بریم اینستا ؟ نه بابا ، خیلی بهتر از این استفاده قراره بشه 😍)
دیدم فایل جدید گذاشته شده و دیدم اوه یک گیگه بعد گفتم خب اگه حجم بستم فلان مقدار بیشتر بود میگیرم و گرفتم دو دقیقه ای دانلود شد و دیدم پسر همه جااااا سفیده بعد استاد گفت برف گفتم ، الکی نگووووو ، جدا برفه؟ آخه آستین کوتاه ، یهویی برف اومده ؟ خیلی جالبه نگفتم مثلا الکیه اینا گفتم منم میخوام خدایا منم میخوام بعد که گفتید شن روونه گفتم اهاااااااا میگم آخه 😁
این همزمانی تا اینجا کار و چقدر تحسین میکنم خانوم شایسته رو که نوشته ان این همزمانی و نعمت و ثروت رو و معجزات خدارو ، چون خودم زیاد مثلا تو ذهنم نمیمونه چیکار کردم توی روز در مورد هنر و اینا و یادم میره معجزات و اتفاقات رو و دیشب تو ذهنم هم اومده بود که باید بنویسم معجزات و کارهایی که کردم و اینم میتونه همزمانی باشه
خیلی جالبه در مورد انتخاب زمان سفر استاد
چون منم اینجوری نشونه میزارم یعنی مثلا میگم خب ساعت چند برم یا اینکارو بکنم یا نه ( البته از یک جایی به بعد تلاشم بیشتر اینه که خودمو و خواستمو اول خوب بشناسم و هدایت بخوام برای بهترین کار اون موضوعی که میخوام) بعد اینو درخواست میکنم یک عددی از ساعت میبینم مثلا روی یک ابزارم بارکد هست دوتا عددش بولد میشه برام و تو دلم میشینه که کدومشه
و اینقدر ساده است که من شده با خودم گفتم نه بابا این گفتگوی خودم با خودمه نشونه خدا نیست که ولی بارها شده که همین نشونه هارو انجام دادم عمل کردم دیدم پسر واقعا درست بوده ها (یک فایلی از استاد دیده بودم که یک جمله ای گفته بودن که تسلیم مطلق باید باشیم و یک الهامی شد همون اولی رو انجام بدیم نگیم از کجا معلوم خدا اینو گفته نکنه یه چیز دیگه باشه این خیلی کمک کرده بهم)
در مورد فایل سفر به دور آمریکا ۱+۱۶۰
فقط خیلی خلاصه وار بگم که کلی اشکم در اومد
در مورد بهترین سفر استاد بودن واقعا برا منم بهترین مستندی که دیدم بود یعنی معجزات و زیبایی های این سری سفر اصلا خیلی لولش بالاتذ از چند سفر قبلی که حداقل فیلمشو گرفتید بوده ، همه جوره از فیلم برداری از تدوین از تنوع از زمان فایل ها از احساسش و واقعا اون قسمت قبلی که خانوم شایسته عزیز گفت در مورد اون حوضچه آب داغ که که مثل این چیزا هستن پروکسیه چیه ، من کلی خندیدم😁 و واقعا مثل اونا بود تاحالا چنین رنگ هایی ندیده بودم سبز و آبی و نارنجی و زرد واقعا رویایی بود واقعا رویایی بود
و یک چیز دیگه در مورد امروز و ستاره قطبی عزیز بگم که من امروز از خدا خواستم هدایتم کنه به نکات مثبت و زیبایی و در مورد این مسائل تو خونه پدر بزرگ مادر بزرگم نشنوم و تا الان که همین شده یعنی من از وقتی اومدم هندزفری تو گوشم نبود حرفی زده نشد و تا میخواست گفته بشه چیزی دارم صحبت های گرانبهای عزیزای دلمو میشنوم
بریم ادامه
(پنج ثانیه بعد)
واو واقعا دنیا دنیای مدارهاست
حتی اگه تو جنگ هم باشی مدارت فرق کنه اصلا اتفاقی برات نمی افته
تو زندگیم دیدم اینو قشنگ دیدم
تو این شرایط هدایت ها شدم به وی پی ان ایی که فقط افرادی که قبلاً خریده بودن میتونستن استفاده کنن و من جزوشون بودن عجب سرعتی خدایا و تازه تونسته بودم یک فایل آپلود کنم تو اینستا ، اونم ویدیو از زیبایی هایی که به سمت هزارجریب رفته بودم بعد محدودیت های اینترنتی بیشتر شد ، تاثیری تو زندگی من داشت؟ نه
چون بعدش مادرم هدایت شد به یک روش عجیب و اصلا غیر منطقی که بهش میگن backdrop و باز به اون طریق من اینترنت داشتم که فایل یوتیوب خودمو ببینمو مهارتمو ببرم بالا ( تا یادمه بگم الان دارم میبینم اینارو واقعا به خودم افتخار میکنم ، خدارو هزاران مرتبه شکر به خاطر بینظیر بودنش) و هربار جواب نمیداد و قطع میشد من سعیمو میکردم واقعا که غر نزنم نگن فلان فلان شده ها و … این قسمت سختش بود برام یکم ولی خوب تونستم خداروشکر به لطف سپاسگزاری و توجه به زیبایی های خدا و آموزه های زیبای استاد کنترل کنم خودمو
اون بک دراپ هم پرید و بعدش به یک وی پی ان دیگه هدایت شدم که از همون روش استفاده میکنه اصلا و سرعت هیولاوار بالاست که دیگه فایل های یوتویوب رو با کیفیت ۴۸۰ یا ۷۲۰ میدیدم و الان باز اونم تا حدودی دیگه جواب نمیده ، مهمه؟! بخدا اصلا مهم نیست فقط من باید کنترل کنم خودمو عاشقتم خدا عاشقتم استاد و عاشقتم خانوم شایسته عزیزم
در مورد هم مدار و اینا هم چند روز پیش واقعا اینقدر خسته شده بودم که همه جا صحبت در مورد اینچیزاست که واقعا عاجزانه گفتم خدایا منو ببر از این کشور بعد حتی تجسم اون روزم در مورد همین مسئله شد بعد فرداش یا شبش گفتم نه تو اگه مدارت فرق کنه نتیجه متفاوت میگیری و بینهایت مثال اومد یکیش اینکه دیدی افرادی مثلا هشت سال جنگ بودن بدنش پر ترکشه ولی زنده است یا یکی میره چندماه جنگ شهید میشه و … آروم شدم
چقدر عاشق خدا تو مسیر اومدن گفتم برم اینجا رو ببینم و زیبایی اینجا رو ببینم(که اصلا تو ذهنم این بود که بندر ترکمن جای زیبا نداره) الان هدایت شدم که برو الان وقتشه و فلان جا هم میتونی بری تفریح کنی کیف کنی و الان به امید الله مثل خود شما استاد و مریم جان عزیز هدایتی برم دور بزنم
جای شما خالی پیاده رفتم تا اسکله و کلی زیبایی دیدم و واقعا فک نمیکردم اینقدر زیبایی ببینم از دیدن علف های صحرایی که نارنجی و قرمز شدن تا غروب بینظیر سرخ و نارنجی و طلایی آفتاب و جمعیت زیاد توی اسکله و چهره های زیبا و خرید های خفنی که انجام شد و دیدن رقص حجوم سار ها واقعا زیبا بود
(ادامه کامنت شب)
خب پنج شیش ساعت گذشت در مورد این گفتم که شرایط اطراف هیچ تاثیری رو زندگی کسی که تو مدار متفاوت باشه نداره و الان هم دوباره معجزه خدا رو دیدم فقط اون اوایل تونستم یک ویدیو از هنرم آپلود کنم و دیگه نشد تا الان باز هدایت شدم تونستم یک فایل رو با سرعت هیولا ۳ مگ تو چند ثانیه آپلود کنم چیزی که تا الان نشده بودا
تمرین: بیشمار هدایت شدم توی این مسیر از زیبایی دیدن و هنرم کارم انسان ها تجارب زندگیم و پول ها و …
تا جایی که ذهنم یاری میکنه از هدایت میگم
یادمه میخواستم برم النگدره و رفتم سوپرمارکت یه چیزی بخرم و یک اتفاق غیر معمول و عجیب رخ داد و من مثلا دو دقیقه اونجا موندم و وقتی اومدم بیرون قشنگ نوتیس کردم که خدا میدونه منو از چه بلایی نجات داده و این معطلی خیره و گفتم چرا حالا بلا ، خدا میدونه چه نعمتی قراره بهم برسونه و رفتم النگدره و اون آخر النگدره یک سوپری دیگه داره و تو ذهنم اومد باقالی داره بخورم؟ و اصلا سوال در مورد باقالی نکردم ولی بحث به سمتش کشیده شد و گفتم چنده و یکی گرفتم و باز هدایت شدم که طرف فلفل زیاد ریخته بود گفت صبر کن بزار آب بریزم فلفلش کمتر حس بشه و اونجا هم بیشتر از حد معمول موندم و موقع برگشت که شب هم شده بود تو حال خودم بودم و بعد دیدم تو پیاده رو یک دختری داره به سمتم میاد ، روبرو و بعد اصلا تو حال خودم بودم یهو مشتشو سمتم دراز کرد و دقیقا مثل توی اینستا و این کلیپ ها مشتمو زدم به مشتش و مشتشو باز کرد یک شکلات بهم داد ، اخخخخخ خدا چقدر حس لذت بخشی بود ، جدا از این اتفاق چقدر من الهام گرفتم چقدر ایمانم قوی تر شد که ببین!!!
تو فقط مدارت درست باشه متناسب با خواسته ات باشه و تسلیمش باش از جایی میرسونه که عقل تو هیچ عقل کل جهان هم نمیرسه
یا مثلا خواسته داشتم گفتم خب اگه اینجوری پیش برم زندگی یکنواخت میشه جالب نمیشه ول میدم یه جایی و نشونه هاشو هم دیده بودم ( در مورد تمرکز روی ثروت) با اینکه واقعا ناخواسته اصلا ترجیح میدم که خونه باشم و نزدیک به این کارم باشم ولی دیدم داره یه جورایی تک بعدی میشه
خلاصه با هزاران اتفاقی افتاد مخصوصا اون مشته و گفتم خب وقتی اینقدر دقیقه تمرکز زیادی هم نمیخواد بزارم روش که پرت بشه تمرکز اصلیم فقط بیام یک سری باور و ترمز رو اوکی کنم و خواسته ام رو بگم حداقل چه نوع رابطه ای رو میخوام
خدا شاهده فقط گفتم مثلا اینجور باشه اونجوری باشه و یک ویژگی که خیلی یه جورایی یونیک میشه رو گفتم اون این بود که مثل من به ماکت سازی علاقه داشته باشه یا انجام بده و یا حداقل مکمل کار من باشه و یه سری چیزای دیگه
قابل حدسه چه اتفاقی افتاد
باز هم طبق قوانین بی نقص خدا متناسب با مدارم تو مجازی ( چون تمرکز نزاشته بودم توی دنیای واقعی و یک سری ترمز هم داشتم) یک شخصی باهاش برخورد کردم که دقیقا قبلا ماکت تولید میکرد و اینا و گفتم ای خدای من ببین و بعد باز هدایت شدم و الهام شد بهم که بابا بیا خیلی واضح تر بگو چی دقیقا میخوای فقط بگو و هر بار مثل الان تمرکز بزار روش(مثل امسال ثروت) که باز هم باید با جدیت بیشتر خواسته هامو بگم
خیلی هدایت شدم و این دوتا حس میکنم خوب باشه و مهم تر از اون باید مثل خانوم شایسته عزیز ریکورد کنم یا یادداشت کنم این هدایت و معجزات و کارهای هر روزم که هربار لازم شد گوش کنم این درس مهم و عملی امشب من
عاشقانه از استاد و مریم جان شایسته عزیز سپاسگزارم به خاطر وجودشون
همیشه شاد و سالم و ثروتمند باشید ❤️
درود خدا بر شما دوستان عزیز
سلام استاد دمتون گرم خیلی حال کردم از تصاویر زیبایی که با ما به اشتراک میذارید
ممنونم از شما خانم شایسته عزیز که همیشه برای ما بهترین تصاویر رو با دقت فراوان میذارید
استاد واقعا از صحبت های انتهایی شما در پایان فیلم رو با تمام وجود درک میکنم و میفهم چه دلسوزی مثبتی دارید نسبت به مردم ایران،
که واقعاً دارید به زبان ساده دارید این پیام صلح و دوستی رو به مردم ایران میرسونید که فقط تمرکز روی زیبایی ها و کانون توجه روی خوبیها و زیبایی ها ، من که واقعا حالم خوب شده از دیدگاه های شما
دوستتون دارم و منتظر تصاویر زیبای شما از ادامه سفر به دور آمریکا هستم
امیدوارم که از نزدیک شما و خانم شایسته رو از نزدیک ببینم و هر دو ی شما رو با آغوش محبت بغل کنم و بگم دوستتون دارم وممنوم ازتون ،😘😘😘🥰🥰🥰🌹🌹🌹
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته ی عزیزتر
استاد چه قدر این مکان فوقاالعاده بود. یادمه قبل از دیدن این فایل همه ی اطرافیانم میگفتن کویر مصر که نزدیک اصفهانه رو هیچ کجای دنیا نمیتونید برید ببینید و کجا میخواید برید خارج ایران تا همچین جایی برید ببینید و جا بهتر از اینجا نیست تو کل دنیا و … از این دست حرفا
که امروز خیلی خلاف این موضوعات دوباره و دوباره بهم ثایت شد
خدایا شکرت که زیبایی های جهانت بی انتهاست
استاد من دقیقا همین جنس سفری رو میگید بر اساس هدایت ها بوده همین دو سه هفته ی پیش تجربش کردم.
عزیز دلم کادوی تولدش رو از من سفر میخواست و یهو همه چیز جور شد که بریم سفر و من به راحتی بلیط گرفتم که دقیقا همون موقعی که قرار بود من برم به یک مقصد دیگه ای شرایط طوری پیش رفت که افتادیم توی جاده بهسمت شمال.دقیقا برعکس سمت جایی که میخواستیم بریم.
و این باعث شد دقیقا زمان رسیدن ما به چالوس همراه بشه با مه صبحگاهی وچالوس پاییزی که بینظیر بود واقعا.
و در ادامش ما نمیدونستیم کدوم هتل بریم وکجا بریم چنتا جا رو هم دیدیم ولی به دلمون نشسته بود تا توی این گشت و گزارها به هتل پیدا کردیم ولی اون زمان به ما تحویل نمیداد اتاق رو و چند ساعت بعد تحویل میدادما گفتیم خوب میریم میگردیم بهو توی راه یه تابلوی بزرگ صبحانه حاضر است دیدیم و اونجا یک کافه ی خلوت چسبیده به دریا و ساحل پر از مرغ های دریایی که داشتن روی دریا پرواز میکردن و استاد یه ویوایی داشت این کافه آؤامشی داشت یه صبحانه ی خوشمزه ای داشت که نگم براتون
همزمانی های دیگه ای که توی زندگیم برام اتفاق افتاده توی این مدتی که آگاهانه قانون رو فهمیدم به موقع اتفاق افتادن و پیشرفت کردنم توی رابطه با عزیز دلم بود و هست . که دقیقا به جای خودش اتفاقات حتی یک رفتار ساده طوری اتفاق میافته که من در 90 درصد مواقع لذت میبرم از تجربه های بیشترم.چون من خیلی آدم سخت گیریم در همهی جوانب ، سخت گیری در وجهه ی بدش، چیزی که واقعا کمکی بهم نکرده فقط محدودم کرده از تجربه های بیشتر وبیشترشم به خاطر ترسه ولی به شکلی همیشه اوضاع پیش رفته حتی زمان هایی که توی رابطم با فرد مقابلم راضی نبودم که من رو بزرگ کرده و قانونی تر و یادم داده کنترل ذهن دقیقا چه طور باید باشه.
از این همزمانی ها اینقدر توی رابطم ریزو درشت اتفاق افتاده که الان به جز این باشه تعجب میکنم.
میدونم خیلی بیشتر از اینا همزمانی برام اتفقا افتاده ولی الان میفهمم که من باید اینا رو بنویسم چون یادم رفته و ذهنمم دارهمیگه نه چیزی نبوده تا الان که و این الان یک ایراده منه که فهمیدمش خداروشکر .
الان هم یک گروه برای خودم میزنم توی تلگرام به نام همزمانی ها ی من