پیروی از هدایت الهی و پدیده همزمانی - صفحه 52
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/11/abasmanesh-9.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-11-18 06:32:302022-12-14 08:24:44پیروی از هدایت الهی و پدیده همزمانیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
درود بر استاد بی همتا و یاران همراه
با آموزه های استاد من از بی اعتقادی محض به خدا و دین به ایمان رسیدم و در ادامه به هدایت و آرامش
همونطور که طبق سخنان استاد هر کسی که بی ایمان به خداست و کفر میگوید خود در حال زجر کشیدن و عذاب است و من این روند رو سالها تجربه کردم
این داستان رو تعریف میکنم قضاوت با دوستان
پس از ایمان به خدا چند روز پیش رفتن به سفری چند روزه در دلم ایجاد شد با همسرم مطرح کردم مخالفت کرد بنا به اعتقاد با خود گفتم نه آمد و باید منصرف شوم ولی نتوانستم
برای اجاره ماشین رفتم ولی ماشین در آن شرکت موجود نبود دوباره با خودم کلنجار رفتم تا منصرف شوم باز نشد همسرم همچنان مخالف بود ولی نیرویی قوی منو به رفتن هل میداد از شرکتی دیگر که هیچ علاقه ای به اجاره کردن ماشین از آنها نداشتم بنا به توصیه یکی از دوستان ماشینی اجاره کردم و با بی میلی همسرم به سفر رفتیم در اولین روز با بی احتیاطی نقطه کوچکی رو سپر ماشین ایجاد شد که همه لذت سفر رو از من گرفت و خیلی پریشان شدم چون شرکتهای اجاره ماشین شارژ خیلی زیادی میکنن ایمان به خدا در دلم روشن شد وبا خودم گفتم خدا کارا رو درست میکنه شاید اصلا متوجه هم نشن چرا من بهترین لحظه هایی که میتونم داشته باشم رو دارم خراب میکنم
در راه برگشت خدا به من الهام کرد که ماشین رو ببرم با مبلغ خیلی کم درست کنم این کار انجام شد و ماشین به شرکت برگردونده شد بدون اینکه متوجه بشن و اما چند روز دیگه اون منطقه طوفان خیلی شدیدی اومد که طبق سازمان هواشناسی امارات در 25 سال گذشته سابقه نداشت و اون شهر ومنطقه تا چند ماه دیگه امکان رفتن نیست و من همچنان در شگفتم از این الهامی که خدا به من کرد هزاران هزار بار سپاسگذارم
به نام خالق زیباییها
خداوند بخشنده مهربان
سلام و درود فراوان خدمت استاد توحیدی و توانمندم استاد عباسمنش و بانو شایسته عزیز و گرانقدر
شب پر از ارامش و زیباییتون بخر و شادی باشه
بینهایت شکر خدا رو به جا میارم که اون قدر منو لایق و ارزشمند دونسته که بهترین و توحیدی ترین استاد دنیا رو سر راهم قرار داده
تا خودم رو رشد و گسترش بدم و به خود شناسی و خدا شناسی بیشتر و بیشتر برسم
و معنای واقعی کلمه توحید رو درک کنم
استاد عزیزم من عاشقتونم و ازتون بینهایت سپاسگزارم
حدود ده روزی میشه که به امید الله اومدم سفر و از خدا خواستم که خودش منو هدایت کنه ،
و نشونه های قشنگتش رو برام بفرسته
مقصد بعدی رو برام مشخص کنه و راه و مسیر رو بهم نشون بده
و خودش هم زمانبندی سفرم رو به بهترین شکل انجام بده
ادمای خوب ، شرایط و اتفاقات خوب رو هم برام رقم بزنه
اینم بگم خود این سفر هم با هدایت خدا بود و اصلا توی لیست کارای من نبود
حداقل توی این زمان
ولی خودش این برنامه رو برام جور کرد و هم زمانش رو برام مشخص کرد
خدای من توی این سفر و تا الان چه قدر اتفاقات مثبت و عالی برام رقم خورد
چه قدر شرایط عالی برام پیش اومد
چه قدر درس داشت تا الان
از هدایت های خدا گرفته تا همزمانی های فراوانش و نشانه های واضح و روشنش
هدایتها به مسیرها و مکانهای فوق العاده ای که باورش برا خودمم سخته
یا نشونه هایی که دائم منو به احساس ارامش، امید، شور و اشتیاق، شادی و خوشحالی، صبر و توکل بیشتر و بیشتر هدایت میکنه
و درس های بسیار زیادی رو بهم یاداوری میکنه
اینکه داشتن احساس خوب همه چیزه
و این احساس خوب باعث اتفاقات خوب و عالی میشه
پس همیشه ، هم جا و توی هر شرایط احساس خوب و عالی داشته باش
و این رو هیشه بدون که همه چیز الخیر فی ما وقع هست
اتفاقات و شرایطی که پیش میان همشون یه جورایی خنثی هستن و این تعبیر و نگاه و تفسیر منه که نتیجه اون اتفاق رو مشخص میکنه
سپاسگزاری و توجه به داشته ها و نعمت های خداوند اصله
و باعث بیشتر و بیشتر شدن نعمت های خدا میشه
یا اینکه که فقط یاید تو لحظه باشم،
تو لحظه حال شاد باشم و از شرایطی که الان موجود هست نهایت استفاده رو ببرم
و بدونم این لحظه فقط یک بار تکرار میشه پس تا میتونم ازش درس بگیرم، استفاده کنم و لذت ببرم و خوشحالی و سپاسگزاریم رو به جهان نشون بدم
نه نگران اینده باشم و بخوام بترسم از اتفاقات احتمالی اون،
نه ناراحت گذشته باشم و بخوام رنج بکشم چرا بهتر عمل نکردم
بهم این درسو یاداوری کرد که همه چی فقطو فقط تو لحظه حال اتفاق میافته
و فقط این لحظه هست که مهمه و افکار و احساسات و فرکانسهای این لحظه منه که اینده من رو مشخص میکنه
و یا اینکه نیازها و خواسته های من به موقع و تو زمان مناسبش پاسخ داده میشه و من نباید ناراحت و نگران باشم
استاد عزیزم این سفر باعث شد خدا رو بهتر از قبلم بشناسم
اینکه چه قدر خداوند میتونه عظیم باشه،
چه قدر میتونه با شکوه و با اقتدار باشه
و تو همه ابعاد بزرگ و بینهایت باشه
نه بُعد زمان میتونه محدودش کنه و نه بُعد جا و مکان
همیشه و در همه جا میتونه حاضر و ناظر باشه
نه فقط رفتار و اعمال من ، بلکه از افکار و احساسات و نیت های من کاملا با خبره
عالم به امور غیب هست و علم و دانشش کل عالم رو فرا گرفته
خداوندی که کوچکترین ذرات ملکول و اتم رو افریده
مدیریت کل کیهان و کل کهکشان های با عظمت رو داره انجام میده
خداوندی که بینهایت هست و قدرت و اقتدارش کل عالم و نظام هستی رو فرا گرفته
و هیچ برگی از درخت بدون اذن او نمیافتد
خداوندی که کاملا اگاه و دانا به همه امور و اسرار غیبی هست
استاد عزیزم توی این سفر خودم رو هم بهتر شناختم
اینکه چه نقاط قابل بهبودی دارم و میتونم تو اون زمینه ها بهتر عمل کنم
و یا چه نقاط قوتی دارم که ازشون اصلا خبر نداشتم
و میخوام بازم رشدشون بدم
اینکه خدا چه قدر توانایی و مهارت در وجودم قرار داده
چه قدر استعداد و قدرت یادگیری بهم داده
چه قدر مشتاقم که ایده هام رو، توی شرایط مختلف تست کنم ، نتیجه اونا رو ببینم
یا اینکه چه قدر میتونم قدرتمندانه و با جسارت کامل توی هر زمینه ای عمل کنم
و چه قدر با شجاعت و بدون ترس میتونم توی هر موقعیتی ظاهر بشم و خودمو نشون بدم
باورم نمیشه این قدر توانا هستم این قدر شجاع هستم که میتونم شب تا صبح توی دل طبیعت وحشی تنها باشم
بدون اینکه ذرهای ترس داشته باشم
و با خودم و خدای خودم خلوت کنم و باهاش راز و نیاز کنم
خدای من چه قدر بیشتر میتونم به تو و جریان هدایتی که برام میفرستی اعتماد کنم
خدا جونم تو و هدایتت همیشه خیر و صلاح منو میخوای و همیشه منو به سمت بهترین های خودم داری هدایت میکنی
تو از تواناییها و قدرتهایی که بهم دادی خبر داری
استادجانم اینو فهمیدم که خداوند چه قدر به من لطف و عنایت داره
و چه قدر منو نزد خودش عزیز و محبوب میدونه
که تا این حد واضح و روشن منو داره هدایت میکنه
چه قدر منو لایق و با ارزش میدونه
چه قدر عاشق منه و منو دوست داره که این قدر نشانه های واضح و زیباش رو برام میفرسته
نشونه هایی که دائم احساس شادی و امید و عشق رو توی دلم شعله ور میکنه
و با هدایت های زیباش رو توی همه زمینه ها منو به زندگی بهتر و زیباتر و عالیتر هدایت میکنه
از یه غذا پختن ساده گرفته که الان با چه چیزایی غذا درست کن و بدنت به چه چیزایی احتیاج داره
تا هدایت به مسیرها و جاهای دیدنی بسیار زیبا و بینظیری که اصلا از اونا خبر نداشتم
و اصلا کوچکترین اطلاعاتی از اونا توی خود اگاه یا ناخوداگاهم نبوده
خدایا شکرت همش هدایت های زیبای توعه
یا همزمانی هایی جهان با اونا، باعث شادی و لذت و ارامش بیشتر من میشه
از عوض شدن اتاقم ، با بهترین و بزرگترین اتاق هتل گرفته ، بدون اینکه من حرفی بزنم و چیزی بگم ، که همزمان میشه با نوشتن شکرگزاری توی کامنت
تا دعوت گرم و صمیمی نگهبان پارک برا صبحانه که دقیقا همزمان میشه با لحظه ای که دارم سپاسگزاری مینویسم و از خدا تشکر میکنم برا وجود دوستان خوب و صمیمی تو زندگیم
یا گرفتن یه عکس زیبا از یه منظره فوق العاده زیبا و قشنگ که دقیقا همزمان میشه با شنیدن ویژگیهای نیکو و اخلاق خوش پیامبر توی لایو مشترک و ارامشی که همیشه ایشون داشتن
یا گرفتن جوابم دقیقا همون لحظهای که سوال توی ذهنم به وجود میاد ، انگار جهان اول جواب سوال رو برام حاضر میکنه و بعد سوال رو تو ذهنم میندازه
از خدا میخوام کمکم کنه همیشه در مقابل خودش، خاشع و متواضع باشم
همیشه منو لایق هدایت های زیباش بدونه و خودش هم کمکم کنه و بهم قدرت بده که همیشه تسلیم هدایت های زیباش باشم
از خدا میخوام من رو به راه راست هدایت کنه
راه کسانی که به آنها نعمت فراوان داده
ازش میخوام همیشه قدرت سپاسگزاری و شکرگزاری بیشتر و بیشتر رو بهم بده
و در دنیا و اخرت منو سعادتمند کنه
اساتید زیبا و با ارزشم بینهایت ازتون سپاسگزارم
خیلی با محبت و عاطفه هستین
بینهایت ازتون قدردانی میکنم
ردپای روز 132
روزشمار تحول زندگی من فصل پنجم
پیروی از هدایت الهی و پدیده همزمانی
به نام خداوند هدایتگرم که تمام راهها و درها را برایم باز و آزاد و آسان و دلپذیر کرده است..
خدایااا از اینکه در مدار و ارتعاش دریافت نشانه ها و هدایت های الهی ام هستم مممنون و سپاسگذارم
خدایااا شکرت خدایااا من از درک همزمانی ها و هماهنگی هایت عاجزم
سلام به روی ماه استاد عزیزم و خانم شایسته ی نازنینم
سلام به تمام فرشتگانی که در این سایت بینظیر الهی ساکن هستند
و همسفر این کشتی ستاره نشانند..
پیشاپیش از استاد خردمند و آگاهم بخاطر این آگاهی های که در این سایت ارزشمندمون قرار دادند تشکر و قدردانی می کنم ممنون و سپاسگذارم استاد عزیزم
خدایااا خودت هدایتم کن و با من حرف بزن
با بهترینع بهترین هدایت هایت و صدای بلند الهام و شهود و خواب و رویا .. چشم و دل من رو روشن کن تا بتوانم نشانه های واضح و آشکار پر رنگ ترا ببینم و بشنوم و بفهمم و درک کنم و آگاه شوم و بی درنگ اطاعت کنم
خدایاااا خودت من را هدایتی کن به سمت تسلیم بودن در برابر خودت
بنام خداوندی که یگانه خالق جهان هستی است که من رو خالق اهداف و خواسته ها و آرزوهای مقدس الهی ام آفرید..
اول از همه برای این فیلمبرداری های زیبا و اون آهنگ زیبای ملکا ذکر تو گویم که مخصوص این سفر ملکوتی و روحانی بود رو انتخاب کردید ممنون و سپاسگذار و تحسین میکنم
استاد عزیزم اینقدر این فایل ها ی آموزشی و آگاهی دهنده رو نگاه کردم که مدام به این زیبایی ها هدایت میشم
استاد جان یک داستانی یادم اومد که قبلنا در یکی از فایل های سفر به دور آمریکا نوشته بودم و چون با این فایل پیروی از هدایت الهی و پدیده همزمانی همخوانی داره اینجا هم می نویسم
رفته بودم سمت تهرانپارس .. بعدش رفتم بسمت فلکه اول بغل نانوایی اونجا یک کلید سازی بود که می خواستم یک کلید درب ورودی حیاط رو بسازم دیدم هنوز آن شخص بساطشو راه اندازی نکرده .. پیش خودم گفتم .. اشکالی ندارد عوضش میرم نانوایی تا این آقا پیداش بشه .. (هدایت ها و همزمانی ها ی بینظیرم)
وقتی وارد نانوایی شدم دیدم یک نانوایی بزرگ که یک سمتش توی یک فضای بزرگی سه تا شاطر نان سنگکی با لباس های فرم و پیش بند و کلاه سفید مشغول نان پزی هستند یک نان بزرگ کنجدی درخواست کردم … و یک سمت دیگرش نان بربری درست می کردند.. به اون آقای جوانی که داشت نان بربری درست می کرد رو کردم و خیلی هم خوش اخلاق بود گفتم .. چقدر نان هاتون رو خوشگل درست می کنید و برشته و پر کنجد و عالی یکی از این خوشکلاشو برام بزن… یعنی داشتم بنوعی کارشون رو تحسین می کردم چون به دیدن زیبایی ها و بعدش تحسین آنها بلطف استاد عزیزم عادت کردم .. بعدش در ادامه بهم گفت :ما انواع دانه ها رو می تونیم براتون روش بریزیم چی دوست دارید ؟؟؟ .. گفتم مثلاً چی دارید ؟؟؟
گفت.. تخم آفتاب گردان .. سیاه دانه .. کنجد .. خشخاش.. سبزیجات و غیره…
یهو یک آقایی کنارم اومد و گفت مگه خشخاش هم دارید؟؟؟..
آقا نونوا گفت.. بله که داریم
بعدش رفت زیر میز ی کم خشخاش مثل پودر رو ریخت کف دست من و بهم گفت بخور .. خیلی خاصیت داره .. منم تست کردم و بهش گفتم طعم و مزه اش مثل گاه میمونه… گفت آره ولی روی نان خوشمزه میشه..
خلاصه صحبت بالا گرفت و منم شروع کردم از خودم صحبت کردن ..
گفتم من هتلداری خوندم . زمانی که میرفتم فنی حرفه ای امتحان بدم. یکی از رشته هاشون مدرک نانوایی بود که انواع و اقسام نان ها رو بصورت تخصصی درسشو امتحان میدادند خیلی منم دوست داشتم که نانوایی رو هم بطور تخصصی یاد می گرفتم ولی من آن موقع داشتم در یکی از رشته های شیرینی پزی و آشپزی درجه یک و دو مدرک می گرفتم . و چون خیلی به خمیر علاقه دارم توی فر خانه نان بربری و نان باگت درست کردم …
گفت اون نونی که شما درست می کنید با مال ما فرق می کنه
بعدش گفتم.. خوب من خمیر مایه و تخم مرغ هم بهش میزنم و خیلی هم خوب شده
گفت. .. آفرین .. درسته .. ببین این خمیر مایه ی ما خیلی عالیه .. کیلویی شصت هزار تومانی است ( البته قیمت سال پیش).. بعد رفتم پشت میزش و به گونی های این دانه ها و این چیزهایی که معرفی کرده بود نگاه می کردم ..
بهم گفت.. بیا بهت از این خمیر مایه ها بدم و ببر باهاش نون درست کن. و ببین چی میشه.. گفتم خمیر مایه خودم دارم ….بعدش یهو دیدم به اندازه ی یک استکان برام ریخت توی کیسه فریزیری و گره زد .. خیلی خیلی از این سخاوتش خوشم اومد و ازش تشکر کردم .. بعدش همین طور سمت آن دستگاه تنور بزرگ رفتم که ببینم سیستم کارایی ش چطوریه.. تنورشون مجهز به دستگاه های قوی ماشینی بود.. گفتم.. این تنور فقط شعله های زیرش روشنه ؟؟؟
گفت .. نه . باید هم بالای تنور روشن باشه و هم زیر تنور که حرارت از دو طرف داشته باشه..
بعدش اومد نان بربری هایی که خمیرشو روی میز چیده بود رو مرتب می کرد و مایه ی آبکی خمیری روش ریخت و مشغول فرم دادن خمیر بصورت کشیده. کشیده با پنجه روی خمیر فرم میداد و بعدش با یک حرکت های جالب گذاشت توی تنور گردون …. حالا منم مثل یک شاگرد کنارش ایستاده بودم هی تحسینش می کردم.. در ادامه دیدم .بعد از چرخش یک دور تنور نان ها ی پخته شده دارن نمایان میشن میان بیرون .. از میان آن نان های پخته شده یکیش خیلی خوشگل بود یک نان خوشگل که رُخش بطور لانه زنبوری کشیده شده بود نمایان شد….با خوشحالی و ذوق. به نانوا گفتم … ووووااااایی. چقدر این نان خوشگل شده و چقدر هم پر کنجده….
با خنده گفت.. اینو مخصوص شما درست کردم.. ی نونی برات درست کردم که هر روز بیایی اینجا نون بخری..
گفتم. آخه من که اینجا زندگی نمی کنم … من پردیس هستم ( قربون اسم پردیس برم که همش یاد پرادایس بهشتی خودمون میوفتم )
بهش گفتم اسم تون چیع؟؟؟
گفت . ابوالفضل
گفتم.. آقا ابوالفضل.. . من اصلا شهر و شلوغی و ترافیک ماشین ها و آدم ها و آپارتمان های تو در توی شهری رو دوست ندارم.. اصلا دوست ندارم در قید و بندهای قوانین شهری باشم .. تهران رو دوست ندارم دوست دارم آزاد زندگی کنم
دوست دارم در آزادی زمانی و آزادی مکانی زندگی کنم.
دوست دارم در هوای آزاد طبیعت زندگی کنم..
بعدش گفتم.. میدونی چیع؟؟؟
من کلا از آدمیزاد بدور هستم.
من یک جایی دوست دارم زندگی کنم که فقط طبیعت رو ببینم .. یعنی دوست دارم خانه ام جوری باشه که پنجره های بزرگ داشته باشه که از هر سمت خونه ام کوه و دشت و رودخانه و دریاچه و دریا و درختان سرسبز و چمن و آسمان آبی و باران و مه و خورشید و ماه و ستارگان و هوای تر و تازه و لبنیات کوهستانی رو ببینم و تنور داشته باشم و سبزیجات بکارم و غیره…
گفتم ….آقا من از چهار صبح بیدار میشم برای مدیتیشن و سپاسگذاری کردن از خداوند …
دوست دارم با خداوند بخاطر این زیبایی هایش بلند بلند صحبت کنم شوق و ذوق مو نشون بدم و سپیده دم. و اون لحظه ی طلوع خورشید رو از اون دور دست ها بطور نامحدود ببینم … آقا من اصلا شهر رو دوست ندارم .. الان هم توی پردیس اون آخرهاش که دو تا خیابان به کوه هستش رفتم که همیشه میرم اون بالای کوه تپه ی نزدیک خونه ام و از اون بالا به شهرم نگاه می کنم و از خداوند بخاطر این زیبایی هایش تشکر می کنم.. و میگم…. خدایااااا چی میشد یک قصری بالای این بلندی داشتم که حیاط وسیعی داشتم و همه ی سبزیجات و انواع و اقسام درختان میوه رو داشتم و گل های آفتاب گردان می کاشتم و فقط در مواقع خاصی میرفتم شهر…
خلاصه. یهو دیدم تمام شاطرها دست از کار کشیدن و اون چند نفری که اون طرف ایستاده بودند ( اون وقت خلوت روز ساعت 10 و یا شاید 11 روز ) اونجا بودند همین طور داشتند منو با تعجب نگاه می کردند و گوش میدادند…
انگار داشتم. یک داستان رویایی تخیلی و شگفت انگیز فوق العاده بدور از ذهن رو براشون می گفتم.. از نگاه تعجب انگیز آنها خودم هم تعجب کردم که نکنه بیراهه چیزی گفتم و خودم خبر ندارم!!!!!
خلاصه … دوستان عزیز و نازنینم استاد جان بعدش میدونید چی شد؟؟؟؟!
اینجای داستان خیلی جالب شد..!!!!
یهو اون آقا ابوالفضل جوان شاطر نان بربری . مبایلشو روشن کرد و که ی چیزی رو بهم نشون بده . گفت. …
شما باید بری روستای ماااا..
گفتم.. روستاتون کجاست؟؟؟
گفت .. سی کیلو متر اونور تر از بلده مازندران…
گفتم.. بَلده !!!!!؟؟؟ همون شهر نیما یوشیج خودمون ؟؟؟؟
گفت آره… ولی ما آخرین ده و روستا هستیم .. سی کیلو متر بعد از بلده.
گفتم اتفاقا چند روز پیش یکی از همسایگان ام از ویلایی که اونجا داشت صحبت می کرد.. حدودا ی شناختی ازش دارم..همزمانی ها رو فقط ببینید
گفت .. بیا عکسشو بهت نشون بدمممممم
استاد جان .. دوستان عزیزم
خدا شاهده . خدا شاهده . خدا گواهه که وقتی عکس رو بهم نشون داد دقیقا همین فایل هایی که در سایت مون هست رو دیدم
آسمان به همین آبی رنگ که البته ارغوانی سرمه ای .. نمیدونم چه رنگی بگم که آنقدر آبی رنگش زیبا بود و یک ابر سفید زیبا به همون قشنگی که توی فایل هامون هست … همون چمن ها و دشت سرسبز وسیع با تپه های درختان سرسبز .. با خانه های سقف شیب دار با فاصله فاصله از هم .. و یک چشمه ای معروف به هزار چشمه ( البته فقط یک چشمه آب روان در اون عکس دیدم گویا قدیما چشمه های زیادی داشته و یا شاید هم چندین چشمه بهم وصل بوده که این نام هزار چشمه رو براش گذاشته بودند ) .. استاد جان دقیقا شما در فایل هاتون گفتید که این مناظر شبیه کارت پستال هستش .. بخدا دقیقا انگار داشتم توی صفحه ی مبایلش کارت پستال سویس. و یا همین فایل سفر به دور آمریکا رو میدیدم…
آقا من همین طور خیره داشتم اون عکسها رو نگاه می کردم و هی تحسین می کردم .و می گفتم به به به به
بعدش گفت این که چیزی نیست بیا یک منظره از همینجا توی فصل زمستان و برفی شو نشونت بدم.
وووووووواااااای دیگه دیوانه شدم و رفت .؟.
خدایااآاا. صحنه ای از زمستان برفی .. آنقدر سطح اون تپه ها ی برفی قشنگ بود خوشگل و زیبا بود . که گفتم آقا ابوالفضل من خیلی دوست دارم برم اونجاااا ( مثل همین صحنه های شنی سپید. برفی)
کسی رو می شناسی که یکماه بهم اجاره بده و برم اونجا بمونم ..
گفت . زمستانش خیلی خیلی سخته …
گفتم . حالا زمستان که نه .. ولی فصل پاییز ش و بهارش رو دوست دارم برم اونجا..
گفت .. اونجا فکر نکنم کسی اجاره بده .. اگر هم اجاره بده ماهی یک تومان و یا شاید دو تومان باشه..
بعدش بهم گفت .. اصلا برو پیش پدر و مادرم بمون ..
من بهشون زنگ میزنم و خبر میدم که میری اونجا .. اصلا شاید خودممم بیام..
بعدش شماره. رد و بدل کردیم و خیلی خیلی ازش تشکر کردم و گفتم…. باور کنید ایندفعه فقط از پردیس بخاطر این نانوایی میام اینجا نان میخرم ..
بعدش همشون با هم خوشحال شدند و خندیدن و و گفتند بیا بیا ااآااهاهاهااااا..
دوستان عزیزم این شرایط بودن من در اون نانوایی شاید یکساعت بیشتر طول نکشیداااااااا حتی شلوغ هم نبود یعنی مشتری ها میومدند و تند تند نان هاشون رو خرید می کردند و می رفتند (باورهای منطقی فراوانی) و برای من خیلی دلنشین بود که نعمت دیدن این زیبایی ها و روابط خوب و عالی رو خداوند به من عطا کرد..خدایاا شکرت
هدایت و نشانه های خداوند آنقدر زیاد و چشمگیر هست که فقط توجه و کنترل ذهن رو میطلبع … البته یکی از چند نمونه ای که در ارتباطاتم به آدم های خوب و عالی و درست و مناسب برخورد کردم یکیش همین آقا ابوالفضل دوست داشتنی بود که شاید سنی بیش از سی سال هم نداشت و فوق العاده بچه ی خوب و مهربانی بود خدا رو شکرت .. که همش به آدم های خوب و عالی روبرو میشم که اگه بخوام داستانش رو اینجا بنویسم صدها برابر این کامنتم طول می کشه..
فقط بگم . که بعدش اون کلید ساز چقدر توی کارش ماهر بود (نبودن اون کلید ساز در اون لحظه سبب خیر و برکت برام بود و همچنین انسان خوب و درستگار) بقول استاد عزیزم الخیر و فی ما وقع .. … بعدش سوار اتوبوس های پردیس شدم که پر شده بود و داشت حرکت می کرد که وقتی رسیدم به ایستگاه سریع سوار اتوبوس در حال حرکت شدم (اینم یک همزمانی که اصلا معطل و صف این چیزها نشدم) همون جلوی اتوبوس روی پله هاش نشستم که دو تا خانم همسفرم بودند که یکیشون خیلی مثبت بود و یکی دیگرشون هم در مدار آگاهی. و انگیزشی مثبت بود و کلی از قدرت ذهن برای خوب کردن و شفای بیماریش صحبت کرد خیلی لذت بردم و همش بهم می گفت: تا میتونی بنویس… بعدش ازم سوال کرد و گفت … شما چقدر می نویسی .!!!!؟؟؟؟
با خوشحالی گفتم من صدها صفحه روز و شب می نویسم و شاید در طول سال هزاران صفحه رو می نویسم ( تازه خبر نداشت که چقدر اینجا توی سایت می نویسم خخخ)
خلاصه بعدش توی میدون پردیس پیاده شدم و تاکسی های محلمون رو سوار شدم که همه شون رو به اسم می شناختم و اونها هم خیلی خوب منو میشناسند بخصوص که من کلاه ماهیگیری سرم میذارم بیشتر توی چشم هستم زمستان ها هم فقط کلاه پشمی سرم میزارم .. خلاصه این راننده های خطی فاز هشت فوق العاده فوق العاده خوب و عالی هستند که اونها هم داستان های مجزای خوبی دارند که شاید ی روزی بیام یکی از داستان های فوق العاده عالی رو براتون تعریف کنم .. یکیشو اینجا مختصر می نویسم و دیگه تمامش می کنم ..اون آقای راننده ای که چقدر اطلاعات خوبی از ماشین بیوک شورولت آمریکایی داشت و مدام تحسین می کرد و از تمام لوازم ماشینی که چهل پنجاه سال پیش تعریف می کرد که تمام شیشه بالابرش برقی بود و چرم های صندلی و مبل ماشین چرم خالص بود و کلی اطلاعات قوی که داشت .
موقعی که سوار این تاکسی خطی شدم .. بخاطر آشنایی که با این رانندگان خطی تاکسی دارم کلی صحبت از آقا نانوا کردم و مدام داشتم از پخت نانش تعریف می کردم که اتفاقا ی تیکه نان به آقای راننده دادم و به یکی از مسافر تاکسی هم نان دادم . توی اتوبوس هم به اون دو تا خانم و آقای راننده ی اتوبوس هم از آن نان های خوشمزه دادم .. خلاصه بگذریم که داستان های هدایتی و همزمانی های من طولانیه !!!
به امید خداااا یک وقت دیگر میام راجب این داستان های هدایتی یک کامنت مفصل می نویسم
وای چقدر اون روز ها که این اتفاق های فوق العاده عالی رو تجربه کردم و احساسم خوبتر و خوبتر شده بود خاطره ی نشاط آوری برام ساخته شد و برای این کنترل های ذهنم و این همزمانی های درست مناسب که در مدار فرکانس من بودند از خداوند تشکر و قدر دانی می کردم خدایاااااا شکرت .. ممنون و سپاسگذارم و امروز هم بخاطر یادآوری این خاطرات خوب و خوش و مثبت اندیشی که در ذهنم مدام مرور می کنم از خداوند ممنون و سپاسگذارم خدایااآاا ممنون و سپاس بخاطر اینکه امروز توفیق نوشتن این کامنت رو به من دادی
خدایاااا شکرت که نعمت سپاسگذار بودن. روز افزون تر رو در زندگیم به من عطا کردی
خدایاااا شکرت بخاطر تمام این فایل های ببنظیری که سببب جذب دیده ها شنیده ها زیبایی ها و آگاهی های روز افزونم شده
خدایا شکرت بخاطر حضورم در این سایت گوهر نشان
خدایا شکرت بخاطر چشمان زیبایی که صبوری بخرج دادند و این کامنت منو خونده و لبخند توی چهره اش نشسته و دلش شاد شده
خدایا شکرت بخاطر داشتن چنین استادان عزیزی که لطف خداوند شامل حالم شد
خدایااااا شکرت بخاطر سلامتی و تندرستی کامل استادان عزیز دلم خانم شایسته جانم و استاد عباسمنش نازنین
خدایا شکرت بخاطر مدیر فنی سایت آقا ابراهیم عزیز و خانم فرهادی مهربان
خدایااااا شکر گذارم شکر گذارم شکر گذارم
ارادتمند همیشگی شما عزیزان
رویال مهاجر سلطانی
IN GOD WE TRUST
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام استاد
سپاسگزار خداوندم که در مسیر این آگاهی قرار گرفتم
صدای سپیده جان خیلی دلنشین هست من که لذت بردم چند بار شنیدم دوست دارم همیشه گوش بدم
خیلی سپیده جان تحسینت میکنم که چقدر خوب هدایت درک کردی
من از وقتی فایل توحیدی قسمت یازده گوش دادم مثل سپیده هر کاری میکنم
میگم خدایا هدایتم کن بگو چکار کنم
دیروز رفتم بیرون خرید داشتم خیلی راه رو رفته بودم کارت پول یادم رفته بود برگشتم دوباره بردمش
گفتم بخدا گفتم کی برم حتما خیریتی داره
وقتی از اون طرف که برگشتم سر راهم بچه ای زیبا دیدم همش نگاه میکرد می خندید شکرگزاری کردم گفتم خدا جان ممنونم خواستی این به من نشون بدی چون دنبال زیبایی هستم
این هدایت خیلی کار داره قبلا توی مثالهای فامیل یکی بچه ای خوبی داشت می گفتن خدا هدایتش کرده ولی این درک که نداشتن هدایت چیه یا خود من الان یک کوچلو فهمیدم
هدایت زبانی که نیست باید قلبی باشه حسش کنی الهام بفهمی
خودم برای چند کار به خداوند گفتم این کار و هدایتم کن چکار کنم انگار اون حس ناب اون الهام بهت میگه برو انجامش بده
دادم برام لذت داشت
امیدوارم بهتر درک کنم بفهمم الان استاد حرف تلفن زد خودم بارها تلفن زنگ خورده ندیدم یا جواب ندادم بعدش فهمیدم نباید جواب میدادم
مثال خواهرم زنگ میزنه تا بهم زنگ می زنه چون مغازه داره میگه مشتری دارم از اون خواهر دیگه می شنوم که مشکل داشته می خواسته درد دل کنه میگم خدایا شکرت میگه مشتری بره زنگ میزنم بخدا یادش میره تا مدتی من چون توی مسیرم میگم بببن مریم خدا دوستت داره که نشنیدی آخ جون
یا همسرم وقتی خونه هست همش اخبار میگیره میگم خدا جون می دونی من دوست ندارم بشنوم همون موقع یکی زنگ میزنه یا کاری بیرون داره من خوش حال میشم دارم نشونه هدایت می فهمم هزاران مثال هست فقط باید بفهمی جریان این هدایت رو
چقدر من این داستان حضرت ابراهیم دوست دارم که استاد میگن ابراهیم از خداوند هدایت خواست خانواده اش برد توی دل بیابان اعتماد داشت ایمان داشت که خداوند همه رو دور اسماعیل و حاجر جمع کرد
مثال زندگی پیامبران همون هدایت هست
می دونم با قوانین خداوند پیش بریم بهتر هدایت می فهمیم بزرگتر می شیم قشنگ الهامات می فهمی
الهی همگی با این جریان هدایت پیش بریم
در پناه الله باشید
به نام خداوندم
سلام ودرود خدمت استاد عزیزم ومریم جانم وتمام دوستان توحیدیم
چقدر این فایل رو دوست دارم بارها وبارها گوش دادم و هربار گوش دادم آرامش گرفتم وخداوند رو نزدیکم حسش کردم،اما امروز که از طریق روز شمار فرصتی شد تا دوباره این فایل بی نظیر رو گوش بدم وکامنت بزارم.
اول ازهمه دوست دارم درمورد رابطه استادم ومریم جانم بگم که چقدر قابل تحسین هستن چقدر زیبا وقشنگ در یک مسیر در حرکتند وهم مدارن انشاالله که به لطف خداوند مهربانم سالهای سال کنار هم خوش وخرم زندگی کنندوماهم از آموزه ها وآگاهی هاشون بهره ببریم.
استادعزیزم تا قبل از این فایل خیلی به همزمانی های مسیر زندگیم توجهی نداشتم بعداز قرار گرفتن این فایل روی سایت وتوجه کردنم به همزمانی های زندگیم دیدم تمام اتفاقات رویدادهای زندگیم بر اساس همین همزمانی هاست وچقدر خداوندم حساب شده وفوق العاده این همزمانی هارو در زندگیم قرار میده،درآخر و بعد از رسیدن به نتیجه متوجه دلیل این همزمانی ها میشم.
سپاسگزار خداوندم هستم به خاطر تمام این همزمانی ها،سپاسگزار خداوندم هستم بخاطر تمام هدایت هاش،خداجونم سپاسگزارم که هر لحظه کنارمی وهدایتم میکنی.
به نام الله هدایتگر
سلام براستادعزیزم ومربم خانم عزیز
وسلام برتک تک دوستان عزیزدرسایت
روزشمارتحول قسمت132
هدایت الله وهم زمانی
یک داستان هم زمانی بهتون بگم
چندوقت پیش من رفتم یک جایی برای کاروکسب درامدبعدمن رفتم داخل اتاق مدیردفترهمین طورکه داشتم بااون فردصحبت میکردم یک دفه دیدم یک نفرازاقوام مااومدداخل اتاق ومن شوکه شدم وخوشحال شدم که این ادم تواین دفتره وایشون شریک این مدیردفتربودومن به اون فردگفتم ازفردامیام اینجاکارمیکنم وبعدخداحافظی کردم ورفتم بعداین فامیل مابه من زنگ زدوگفت اینجاخوب نیست ونیامنم دارم میرم ازاینجاوبعدمنم فهمیدم که دیدن فامیلمون اینجایک نشانه است ازطرف پروردگارکه نبایدبیام واینجاکارکنم واین هم زمانی اتفاق افتادکه من این ادم روببینم وهدایت بشم به جای بهترازاینجادراینده
واتفاقات دیگه ای که برای من رخ دادمثل همین مورد
خدادندهرلحظه داره باماحرف میزنه واجابت میکنه درخواست های ماروبه اندازه ای که بهش ایمان داریم وتوکل میکنیم واجازه میدیم که اون کارهاروانجام بده
به قول استادعزیزم خدایامن دوش توسوارمیشم وتومن روببروهرجاببری همون خوبس وبهترین جاس
وقتی ازخداوندهدایت میخوام بایدهرچی گفت روبهش عمل کنیم وتسلیم اوباشیم نه این که هرچیزی که مادوست داریم روانجام بدیم
وقتی درخواست میکنی خداوندهم اجابت میکنه وتوبایدعمل کنی به هدایت های الله
ازخداوندبرای کوچکترین موضوعات بایدهدایت بخوایم حتی برای غذاخوردن وپیاده روی کردن ووو
ازیک جایی بایدباهدایت الله وقلبمون پیش بریم وذهن ومنطق وعقل ماجایی نداره درمقایل هدایت خداوند
وعوامل بیرونی تاثیری ندارندوقتی مابهشون قدرت ندیم
وقتی ماروی خودمون کارمیکنیم هدایت میشیم به ادم هامکان هاشرایط بهترفارغ ازاینکه توجامعه چه اتفاقاتی داره رخ میده جه جنگ باشه چه اعتراضات بلشه ماهدایت میشیم بهدجایی که برای ماخوبه وهم مداروهم فرکانس ماباشه وبرعکسش اگرمافرکانس پایینی داشته باشیم هیچ وقت امکان نداره هدایت بشیم بهدجایی که فرکانس بسیاربالاتری داره
مابایدتمرکزمون روبزاریم روی زیبایی هاوخواسته هامون واز99درصدجامعه جداباشیم ومتفاوت عمل کنیم ومتفاوت نتیجه بگیریم
خدایامارابه راه راست به راه کسانی که به انهانعمت داده ای هدایت کن
خدایامن هیچم خودت من روببرخودت من روهدایت کن من ناتوانم قدرت دست تویه خودت بگوچکارکنم بهم راه حل بده
فقط روی توحساب کنم وفقط ازتویاری بخویم
خدایامن رودربهترین زمان ومکان برای تجربه لذت وشادی وخوشحالی واحساس خوب هدایت کن
الهی امین
احمدفردوسی
به نام رب العالمین
روز 132 ام روزشمار من
سلام بر استاد عزیز
سلام بر مریم جان و تمام دوستان حاضر در این سایت
چطور میتونم وصف این چیزهایی که دیدم را بکنم. من همین الان که با چشمم این زیبایی ها را در قاب گوشی میبینم نمیتونم این زیبایی ها را بیان کنم.
این نقاش هنرمند این خالق یکتا هر لحظه داره یک نقاشی جدید خلق میکنه.
با یک وزش باد شکل نقاشی عوض میشه یعنی فقط اون لحظه میتونی فقط همون را ببینی.
این تغییر چون در این شن های سفید است قابل تشخیص است. ولی این اتفاق برای همه چیز میفته.
در طبیعت فقط الانه که مثلا این درخت این شکلیه این گل غنچه است و …. لحظه ای بعد شکل هر چیز تغییر کرده.
حتی خود ما هم در هر لحظه در حال تغییریم اما درک آنرا نداریم.
و من الان به این آگاهی رسیدم که همه چیز در حال تغییر است و ما چون به روزمرگی دچار میشیم نمیتونیم درک کنیم.
و برای همین است که همه کسانی که درک کردند، توصیه میکنند فقط در لحظه حال زندگی کنید. شکرگزار همین لحظه باشید. چون تکرار نشدنی است.
حتی استاد که در مورد هدایت میفرمایند هم فقط دارند همون لحظه را زندگی میکنند. بقیه را میسپارند به هدایت رب العالمین.
من فقط وظیفه ام زندگی در لحظه حال است. من فقط میتونم درک همین لحظه و همین مکان را داشته باشم. پس چجوری میتونم با عقل انسانی خودم تصمیم بعدی را بگیرم. پس برای همین هدایت و سپردن هدایت به پروردگار عالمیان کار منه.
من الان زندگی میکنم و لحظه بعد را میسپارم به خودش. اون هدایتم کنه به دیدن و درک چه چیزی.
حتی دیدن و یا شنیدن هم هدایت میخواد.
مثلا در یک کوچه و خیابان و یا حتی یک حیاط کوچک همه یک چیز را نمیبینند و حتی دیدن هرکسی فرق میکنه. خدا هدایتمون میکنه که اون لحظه چی ببینیم چی بشنویم .
آیا صدای پرندگان را همه میشنوند؟؟؟ جواب من خیر است.
این نگاه استاد به من یاد داد که هزاران نفر شاید اونجا سفر کنند ولی آیا با نگاه استاد یکی است.؟؟!!
نه نیست . چون استاد از خدا هدایت خواسته و ذهنش را تربیت کرده برای دیدن زیبایی ها . و دوست داره آنچه خودش میبیند ما هم ببینیم.
با این حال در دیدن همین لحظات این فیلم هم هر کدوم ما یک چیز و یک نقش را میبینیم.
هدایت خدا در زندگی همه چیزه. من با این جسم و تمام حواسم مگه میتونم از همه چیز خبردار شم. من حتی در لحظه از پشت سرم بیخبرم. چطور میتونم از عقل خودم استفاده کنم.
این همون لحظه ی بندگی کردنه.
من اقرار کنم به ناتوانی خودم و بگویم ای رب العالمین من ناتوانم من فقط یک بنده هستم و تو خالقی . من به عنوان بنده و مخلوق تو اعلام میکنم بر ناتوانی خودم و تنها و تنها تورا میپرستم و تنها و تنها از تو یاری میطلبم. لطفا من را به راه راست راه کسانی که به آنان نعمت دادی هدایت کن.
و بقیه را میسپرم به خالق خودم و من از این لحظه لذت میبرم. و سپاسگزار همین الانم هستم. و مطمئنم به خالق خودم که بقیه اش هم همونی هست که بر اساس مدار من به من نشون میده.
با توجه به دانستن فرکانس و مدارها دریافت این هدایت الهی برام مفهوم پیدا کرده.
دو سال پیش هیچ وقت اینجوری درک نمیکردم. اما الان میدونم هر کسی با توجه به مدارش در جایی قرار داره و خداوند هدایتش میکنه به دیدن آنچه ظرفیتش را داره.
من خودم این فایل را قبلا هم نگاه کرده بودم اونمچندبار و امروز هم برای ادامه مسیر روزشمارم دوباره گوش کردم و دیدم اما درک الان من کاملا متفاوت بود با هفته قبل.
و اصلا چیزهایی که دارممینویسم را هم قبل از نوشتن نمیدونستم که من این درک را دارم.
پس همه چیز فرکانس ما هست. پس تنها کار اصلی ما کنترل ذهنمون هست. و با توجه به کنترل ذهنمون مدار و فرکانس ما تغییر میکنه و با توجه به اون ما مواجه میشیم با آدم های متفاوت با مطالب متفاوت با مناظر متفاوت با کلام های متفاوت و …..
خداوند همیشه داره هدایت میکنه اما به اندازه ظرفیت و اندازه من و درخواست من ، منو به جاهایی هدایت میکنه که اندازه من همونقدر است.
خدایا کمکم کن تا ظرفم را بزرگتر کنم
خدایا کمکم کن تا مواظب ورودی هام باشم و کنترل ذهن داشته باشم و نجواهای ذهنم را کنترل کنم.
خدایا من فقط و فقط از تو میخوام .
استاد عزیز هزاران بار از شما بزرگوار ممنونم که هر آنچه برای خودت میپسندی برای ما هممیپسندی و دوست داری ما هم ببینیم و لذت ببریم.
مریمجان ممنونم از این برنامه روزشمار که باعث میشه دوباره فایل هایی که دیده بودیم دوباره با یک دید و نگاه متفاوت تر در زمان متفاوت ببینیم و درکمون هم متفاوته.
خدایا شکرت بخاطر این مسیر سبز
سپاسگزارم
خیلی خیلی دوستتون دارم
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به استادعزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم
وسلام به تک تک دوستانم
چقدر مریم جان گل گفتند وبه جا گفتند و درست گفتند که(( اگر جایی که میخوای بری وخیلی هم تمایل به رفتنش هم اگه داشته باشی امااااا با فرکانس های درونیت اگر یکی نباشه، یعنی در تضاد باشه، جهان اجازه نمیده که بری به اون مکان))
و
این موضوع در مورد همه چیز صدق میکنه، وقتی برمیگردم وگذشته ی خودم رو نگاه می کنم، می بینم که چطور قانون داشت کار خودش رو به درستی وبه خوبی انجام میداد امااااا من با تخطی از قانون، با نااگاهی با زور هم که شده میخواستم جلوش رو بگیرم، یعنی باید هر طور میشد خواسته دلخواهم اتفاق میفتاد، باید به اون مکان میرفتم، باید اون آدم یا آدمهارو می دیدم، باید اون مسافرته رو میرفتم، باید اون خرید رو انجام میدادم….
زندگی من پر بود از باید باید باید، واین جمله وخواسته ی وشعار من بود، من بخوام باید بشه حتی اگه کل جهان جلوی منو بگیره باید بشه!!!!
وااای وامااان از جهل، امان از نادانی، امان از کور وکر بودن در برابر الهامات وهدایتهای جهان هستی….
باز مریم جان یه جمله کاربردی دیگه گفتند اینکه چطور در گذشته باید طبق برنامه ریزی از پیش تعیین شده کارهاشون رو انجام میدادن…
که این باز میشه همون خواسته ی من، یعنی همونکه من میگم باید بشه همونکه من میخوام باید بشه…..
چقدر در گذشته وخیلی کم حالا که توی این مسیر هم هستم، برام پیش اومده که کلی برنامه ریزی کردم برای چیزی و یه مسئله ای یه اتفاقی بیرونی که اصلا مربوط به من واز سمت من نبوده، اون برنامه منو بهم زده، بعد من در گذشته چیکار میکردم؟؟؟
خودمو به آب وآتیش میزدم که حتما وحتما انجامش بدم یا انجامش بدن برام، یعنی اگر پای شخصی یا اشخاصی این وسط بود که برنامه من انجام بشه ونمیشده، پدرشون رو در میاوردم که باید وحتما شرایط رو جوری فراهم کنید که اتفاقه طبق خواسته ی من وطبق برنامه ریزی من پیش بره….
اصلا نقش خداوند اون موقعه ها توی زندگی من در حد یه لفظ کلام بود که مثلا فقط بگم خواست خدا بوده یا خواست خدا نبوده…
اما هیچ درکی حتی از این حرفی هم که میزدم نداشتم…
من در حرف میگفتم این جمله رو ولی در عمل خواست خودم باید به سرانجام میرسید و خواست خداوند برای من اهمیتی نداشت، چون انقدر کور وکر ونااگاه بودم وانقدر جاهل که نمی تونستم وجود نیروی برترم رو درک کنم وبشناسم….
چقدر به خودم ودیگران آسیب زدم بابت تسلیم نبودن در برابر خواست خداوند…
چقدر تلاشهای نافرجام وبیهوده انجام میدادم و خودم رو خسته و داغون میکردم تا خواست خودم اتفاق بیفته…
توبسیاری از موارد حتی با تلاشهای زیادم اتفاقات نه تنها طبق خواسته ی من رقم نمیخورد، بلکه طوری اوضاع پیش میرفت که من شکسته وخسته ودرمونده میشدم وجالبه که از همون راه وهمون مسیر و با همون منطق وباورها هزار بار به تکرار میرفتم و میرفتم ولی درس نمی گرفتم…
دلیلش هم این بود که من قدرت رو در خودم می دیدم، خودم رو مالک خودم و زندگیم می دیدم، برای اینکه من فقط خودم رو میدیدم و خواسته ی خودم رو…..
من شناختی از خداوند نداشتم که، من نمیدونستم که صاحب اختیار منو زندگیم وصاحب حتی آرزوها وخواسته ها واهداف من هم خداست، خداست که باید ومی تونه و در حیطه ی قدرتش هست که برام انجامش بده، اونم نه با سختی، نه با زور زدن، بلکه به آسانی واز روی عشق ومهربانی ….
یکی از درسهای بزرگی که من از قانون مند بودن جهان یاد گرفتم، اینه که توی این جهان میلیونها نفر هزاران نفر حول محور من دارند زندگی میکنند و همه رو خداوند داره هدایت میکنه اونم در مسیر وفرکانسی که هستند واین قانون باعث میشه من با هرنیت وهر خواسته ای که دارم فقط وفقط توی اون فرکانس باشم و با آدمها وشرایط وموقعییت ها ومسائلی برخورد کنم که دقیقا وفقط توی همون فرکانس حضور و وجود دارند، و تحت هیچ عنوانی رفتن من به فرکانسی در راستای من نیست برای من امکان پذیر نیست…
با این درک کاربردی از قوانین که از شما استاد قشنگم یاد گرفتم، حالا خیلی بهتر وراحتر می تونم علت ها وتضادها و پیشامدها واتفاقات اطرافم رو تجزیه وتحلیل کنم البته بدون وسواس در مورد اتفاقات وتضادهایی که گاهی پیش میاد وهمیشگی وتکراری نیستند توی زندگیم…
کوله بار سنگینی از روی دوشم برداشته شد با درک این موضوع که جهان داره همواره به فرکانسها وتوجهات من پاسخ میده ، واین کمک کرد تا مسیولییت حداقل 90 درصد اتفاقات زندگیم رو بپذیرم، نگفتم صد درصد چون هنوز 10 درصدی میشه، که گاهی دیگران وشرایط وموقعییت های بیرونی رو عامل اتفاقات میدونم….
من هنوز هم گاهی به انرژی منفی یا همون چشم زخم باور دارم، هنوز نتونستم در مورد این قضیه که پاشنه اشیل بزرگی در من هست قوی بشم، وهنوز صعف دارم تو این موضوع..
اونم به خاطر اینه که صد در صد به اینکه خداوند فقط برای من خیر وخوشی میخواد باور ندارم…
هنوز به خاطر باورهای مخرب واشتباه گذشته، ته قلبم وقتی تو اوج خوشی و شادیهام اتفاق،ناجالبی میفته سریع میگم حتما فلانی چشمم زد اخه چند بار گفت مثلا خوش به حالت ویا گفت اخه چطوری تو تونستی یا برای تو شده، حالا من چشم خوردم وانرژی منفیش منو گرفته…
یا هنوز گاهی خیلی کم پیش میاد که وقتی با تضادی روبرو میشم میگم حتما خدا داره اندازه ایمان وتوکل منو میسنجه برای همین داره امتحانم میکنه!!!!
خدایی خیلی سخته نزدیک چهل سال با این باورهایی که مثل سیمان چسبیده بهت زندگی کرده باشی بعد بخوای بیای تو دوسه سال کلا پاکشون کنی….
تنها چاره کار به قول شما استاد عزیزم بمب باران کردن خودمون وفضای ذهنی و گوش وچشم وقلبمون با همین فایلها واین اگاهیهاست، وقتی مدام تو سایت باشم و مدام فایلهای 12 قدم وفایلاای دانلودی رو ببینم وگوش بدم، خیلی کمتر اون باورها میاد رو وخود نمایی میکنه…
چون کلی باورهای پوچ و مخرب رو ریختم دور، پس می تونم این باور مخرب وپوچ رو هم بریزم کلا دور ان شالله….
اما در کل شناخت قوانین جهان هستی وشناخت خداوند کاری کرده که تسلیم تر ومتواضع تر هستم در برابر اتفاقات ناخواسته ویا تضادها یا اونچیزهایی که بیرون از من دارن اتفاق میفتند، یه جورایی خودم رو رها کردم و با جریان زندگی دارم میرم توی این مسیر وسعی می کنم پذیرشم رو بیشتر کنم…
در حالیکه اهداف وبرنامه های خودم رو دارم، وتمرین ستاره قطبی رو هر روزانجام میدم وگاهی روزی چند بار، اما باز هم حواسم هست که تسلیم جریان هدایت الله مهربان باشم، شکر خدا خیلی صبورتر و ارامتر شدم وخیلی هوشیارتر ، تا بتونم الهامات رو درک کنم وتوی زندگیم ازشون استفاده کنم تا در مسیری همواره تر و با آسودگی وفراغ بال زندگی کنم فقط برای یک روز، و مطمعن باشم که فردا به لطف الله از امروزم قشنگتر و پربرکتره….
چقدر کار کرد 12 قدم باعث شده که این صبر وتسلیم بودنم خودش رو در جای جای زندگیم نشون بده وچقدر راضی هستم که دارم به لطف الله به شیوه آموزش های 12 قدم زندگی می کنم…
به قول شما استاد عزیزم چرخ زندگیم رونتر شده….
با تغییر من نه تنها درون من بلکه بیرون از من هم،بیشتر اوقات همه چیز به نفع من تغییر میکنه و بازم به قول شما مهم نیست که اون بیرون کی رهبر ورئیس جمهور هست واقتصاد وجامعه وحتی،خانوادم به چه شکلی هستند و اوضاع به چه شکلی هست، جهان من، بله فقط جهان من، داره در مسیری شفاف وروشن به لطف الله پیش میره…
همین الان فقط درخواست یه مسافرت عالی داشتم اونم به تنهایی، که خداوند برام تدارک دیده که ان شالله دوشنبه برم، وخودش بلیط هواپیما و هتل و….همرو برام اوکی کرده….
تا چند روز قبل من حتی فکرشم نمی کردم به این زودی بتونم برم مسافرت اونم راه دور….
توکل بر خودش، توکل بر کسیکه اگاه به امورات وخواسته های قلبی من هست ودر بهترین موقعییت وبهترین زمان ومکان ، خواسته های منو اجابت میکنه…
الهی هزاران بار شکر الله مهربان رو که بهم فرصتی داد تا باخودش وقوانینش اشنا بشم تا راحت وشادتر وسالمتر وخوشبختر وپربرکتر زندگی کنم….
برم باقی فایل رو ببینم دقیقه 30 زدم استپ که بیام احساسم رو بنویسم..
استاد ومریم عزیزم ان شالله هر لحظه وهمیشه در پناه امن خداوند باشید
سلامممم
روز132
خببب بعداز یه مدت طولانی میخوام کامنت بذارم
میدونم که توی طول زندگیم چه زمانی که با قوانین آشنا نبودم چه الان کلی همزمانی و ردیف شدن کارامو دیدم و چقدر بابتش خوشحال شدم ولی الان به یاد ندارم همشو
برای همشون خوشحال شدم قطعا ولی مطمئنم همشو نتونستم شکرگزاری کنم و اون لحظه بیاد نداشتم که همه کار خداست.
کلی از این غافلگیریا ازطرف خدا داشتمو کلی باعث شدن چیزی که فکرشو نمیکردم اتفاق بیفته همزمانی های ریز و درشتی که تاثیر بزرگ و پررنگی توی زندگیم داشتن و تنها کاری که باید انجام بدم اینه مثل مریم جان تک تکشو به یاد بیارم و همون لحظه شکرگزارش باشم و هرلحظه برای خودم تکرارشون کنم
اصن انگار این همزمانی ها هستن که میان کار رو راحت کنن برام.
به نام خدای هدایتگر
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته
روزشمار تحول زندگی من روز 132
خداروشکر که امروز به فایلی از فایلهای سفرنامه هدایت شدم و موضوع فایل هدایت خداوند و پدیده همزمانی . از خدا میخواهم که همواره من رو در زندگیم در مسائل مختلف هدایت کنه و به نشانه ها دقت کنم تا هدایت خدارو بتونم تشخیص بدم و اقدام کنم .وقتی که ذهنمو خالی میکنم و رها میکنم و به خداوند میگم خدایا من در این مورد چیزی نمیدونم تو هدایتم کنم و منتظر نشونه خداوند باشم .فارغ از اینکه شرایط بیرونی چه جوریه و دیگری و دیگران چی میگن من هدایتم را بسپارم به خدا و خودش هدایتم میکنه به بهترین مکان و در بهترین زمان و به بهترین تصمیم . من باید هدایت خداوند رو باورکنم و ایمان داشته باشم بی شک خدا هم مرا هدایت خواهد کرد.
خداروشکر میکنم که در این مسیر هستم.