پیروی از هدایت الهی و پدیده همزمانی - صفحه 56

853 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    راضیه گفته:
    مدت عضویت: 676 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم…

    اومدم یه کامنت چوچولو بزارم و برم…

    دیروز بانک کار داشتم و باید سریع تموم میشد ک ب کلاس والیبال قشنگمم برسم…

    رفتم داخل بانک و شماره گرفتم

    نگاه به اخرین شماره اعلام شده کردم

    دیدم یااااااخداااااااا 46 نفر جلومن!!!

    کارمم باید انجام میدادم

    طبق عادتم یه چرخی تو بانک زدم ببینم کسی شماره ای نگرفته ک نخاد( چون چند بار قبلا پیش اومده بود ک یه شماره از روی صندلی یا میز پیدا میکردم ک کلی جلو مینداخت نوبتمو و کلی ذوق میکردم) و گذاشته باشه روی میزی جایی…

    چیزی پیدا نکردم…

    گفتم خدایا من حالم خوبه

    حسم رو اگاهانه خوب نگه میدارم

    و میسپارم ب خودت

    میدونم هم کارم انجام میشه

    هم ب کلاس والیبالم میرسم

    ارام رفتم و روی یه صندلی کنار یه خانم شیک پوش نشستم و گوشیمو دراوردم کامنت بخونم…

    اون خانم با لبخند برگشت بهم گفت این شماره رو یکی بهم داده نمیخام شما میخاین؟؟؟

    چشمام برق زد

    انگار منتظر بودم

    گفتم اره عزییییییزم میخامش ممنووووونم…

    و حدود 6 نفر بعدش نوبتم شد و با اون شماره ک خداجونم برام فرستاد کارمو انجام دادم و دقیقا ب موقع رسیدم کلاس…

    الهی شکر بابت این هدایت های دلچسب و شیرین

    ممنونم استاد بابت دادن این اگاهی ها ب ما

    سپاسگزارم ازتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    هاشم داداشی گفته:
    مدت عضویت: 1386 روز

    به نام خداوند بخشنده هدایتگرم

    عرض سلام و احترام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربون و دوستان هم فرکانسم

    روز شمار زندگی من روز 177

    زمانی که این فایل و دیدم و وقتی شنیدم که استاد قرار بود به ایران بیاد ولی هدایت خداوند اجازه نداده بود وارد جایی بشه که هم فرکانس استاد نیست چقدر من خوشحال شدم چون خیلی دوست دارم استاد و با نتایجم ملاقات کنم خیلی دوست دارم به استادم بگم که من الگوی انگیزه بخشی شدم با نتایجی که گرفتم منی که از قهقرای مسیری که توش بودم و نتیجه اش برام کاملا واضح بود تصمیم به تغییر گرفتم و خدا می‌دونه اگه من اون مسیر معیوب و که اکثریت جامعه داخلش هستند ادامه میدادم کجای داستان زندگیم قرار داشتم داستانی از هدایت خداوند و که به خودم اتفاق افتاد و براتون میگم برج سه امسال کولر ماشین مو سرویس کردم و برای تقویت کمپرسور یه رله تقویتی بهش زدم وقتی ماشین و روشن کردم استارت نخورد باطری ساز گفت باطری ضعیفه باید عوض بشه گفتم حالا که روشن شد وقتی باهاش راه برم تقویت میشه دیگه خاموش نمیکنه داشتم میومدم غرفم پنجشنبه بود آخرای مسیر بودم خوابم گرفت زدم کنار اتوبان خوابیدم وقتی بیدار شدم که راه بیفتم هر چی استارت زدم ماشین روشن نشد یاد حرف باطری ساز افتادم بهم ریختم و پیش خودم گفتم حالا چکار کنم پیاده شدم کنار وایسادم یه وانتی اومد کنار وایساد رفتم ازش کمک خواستم تا حول بده ماشین روشن بشه و ماشین روشن نشد یه امداد و دیدم که اومد به سمتم گفت چی شده گفتم روشن نمیشه اومد باطری به باطری کرد و ماشین روشن شد گفت برو اولین باطری فروشی نشون بده باطریش ضعیفه باید تعویض بشه رفتم و باطری و نشون دادم و تعویض کردم یه دفعه پیش خودم گفتم وقتی من در مسیر درست دارم حرکت میکنم هر اتفاقی برام رخ میده به نفع منه اگه هم ظاهر ناخوشایندی باشه اگه اون لحظه من خوابم نمی‌برد و کنار نمیزدم و مستقیم میرفتم پارکینگ شب موقع برگشت به خونه وقتی ماشین روشن نمیشد من چکار باید میکردم چون آخر هفته بود من تا شنبه باید ماشینم پارکینگ میموند و من کلی هزینه میکردم برای رفت و آمدم تازه باطری ساز هم یه هزینه ایاب و زهاب می‌گرفت تا بیاد باطری رو عوض کنه چقدر من باید اذیت میشدم تو زل گرما برم و بیام ولی هدایت خداوند این بود که من در اون لحظه حرف باطری ساز یادم بره و بزنم کنار و اون اتفاق برام رخ بده تا من دیگه اینهمه اذیت نشم و خدا دستان خودشو برام بفرسته تا بیان به کمک من و من تو اون زمان برم باطری ماشین و عوض کنم که به اینهمه چالش برنخورم واقعا خدا چققققققدر منو دوسم داره و هوامو داره این اتفاقات از زمانی که من روی خودم کار میکنم و سعی من بر اینه که در مسیر درست حرکت کنم برام رخ میده و خیلی هدایت‌های دیگه از هدایت کردنش به چه جنسایی برای غرفم بگیرم که مشتری میاد دنبال همون چیزی که خریدم جالب اصلا نمی نویسم که چی کم دارم هر چی بهم میگه رو به فروشنده میگم بزاره کنار و الان دیگه من جنس انباری ندارم هر چی میاد میفروشم این چیزهایی که برامون اتفاق می‌افته رو باید به خودمون یاد آوری کنیم و باورمون و قوی کنیم که خداوند همه جا ما رو هدایت می‌کنه فقط باید بهش ایمان و اطمینان داشته باشیم رد پای امروزم خدایا بینهایت سپاسگزارم بابت امروزم

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
  3. -
    فرشته کوهستانی گفته:
    مدت عضویت: 1329 روز

    به نام الله مهربان

    سلام سلام سلام

    استاد عزیزدلم و مریم جانم و دوستان گلم

    به به از اینهمه عشق

    از اینهمه زیبایی

    از اینهمه اتفاق خوب

    شما در اتفاقات خوب غرق شدید و نیازی به کنکاش ندارید

    اینقدر روی خودتون کار کردید که تمام زندگیتون شده نور و شادی و عشق و زیبایی

    یه زوجی که کلی باهم هم فرکانسن

    خداجونم ازت ممنونم که با استاد آشنا شدم

    چه خوب که تو خلوتتون هم در مورد جاهایی که رفتید صحبت میکنید

    من اصلا بخاطر ندارم که در طول سفر یاد زیباییهای مسیر افتاده باشم و بخوایم صحبت کنیم

    استاد عاشقتم و ممنون بخاطر زیباییهایی که نشونمون میدید

    درپناه الله یکتا شاد و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  4. -
    زهره نادری گفته:
    مدت عضویت: 1388 روز

    دروووووووود بر استاد جاااانم و مررررریم عززززیززززممممممم

    خدارو هزااااااران بار شاااااکرم بخاطر این مسیر الهی و زیبا که 8 ساله هدیه داده بهم و استاااااد بینظیرم و مریم گلمممم با اون صدای ناااازش که برای هدایت من فرستاده️

    اینقدر حالم خوبه و سرشار از انرژی الهیم که از اول فایل نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم همونطور که مریم عزیزم داشتن همزمانی هارو میگفتن ،توی ذهنم داشتم مرور میکردم که کجاها خدا منو روی دوشش گذاشت و بهتررررینارو برام رقم زد

    استااااد بنا به حرفی که از خودتون یاد گرفتم که وقتی نتایج دستمونه یعنی داریم درست روی خودمون کار میکنیم وگرنه حرف زدن که همه بلدن، میخوام برم سر اصل مطلب و جاهایی که نقطه های عطف رشدم بوده و همین تسلیم بودن و همزمان بودن اتفاقات رو تجربه کردم بهتون بگم تا هم برای خودم یادآوری بشه، هم برای دوستان هم فرکانسیم نشونه باشه و هم درسم رو جلوی استادم درست پاس کرده باشم️

    من اسم این همزمانی ها رو میزارم معجزه

    اولین معجزه ای که توی زندگیم اتفاق افتاد و میشه گفت تولد روحم بود سال 95 بود .دقیقا مثل جمله های اول فیلم راز که چندتا اتفاق به ظاهر بد براش پیش اومده بود و گفت نمیدونستم از درون تاریکترین روزهای زندگیم بزرگترین معجزه برام اتفاق افتادسال 94 مادرم رو در تصادف از دست دادم و همسر سابقم ورشکست شد و روابطم دچار تلاطم شد و از درون همین روزها امید داشتم زندگیمو تغییر بدم و توی قلبم صدایی رو میشنیدم که ایمان داشته باش و امید داشته باش ️

    اولین فایل شما از طرف یکی از دوستانم برام فرستاده شد و فیلم راز بهم هدیه شد و معجزه برای من اتفاق افتاد .آگاهی از قوانین جهان و اینکه خالق زندگی خودم هستم و بعد چندماه گوش دادن فایل های رایگان شما که مهمترینش فایل توحیدی بود که هر روز گوش میدادم معجزه ها ( یا همون اتفاقات همزمانی برام پشت سر هم و به زیبایی شروع شد )

    به زیبایی جدا شدم بدون هیچ دعوایی و کاملا توافقی

    شغلی توسط یکی از دوستانم بهم پیشنهاد شد و بعد سه ماه گوش دادن فایل های شما درآمدم سه برابر شد

    وارد یک رابطه عاطفی فوق العاده رویایی شدم که همدیگرو بصورت کاملا تصادفی و معجزه وار در یک تفریح طبیعتگردی دیدیم و الان 8 سال هستش که هر روز رابطمون قشنگتر و عاشقانه تر شده

    سالانه 5 تا 6 بار مسافرت میرم براحتی و زیبایی و دقیقا مثل شما بصورت هدایتی و دیدن قشنگترین مکان های ایران قشنگم

    استاد من در یک شرکت حسابدار بودم و دقیقا یک ماه قبل بیماری همه گیر بهم الهام شد که از کارم بیام بیرون و من انجامش دادم و 5 ماه فایلارو گوش میدادم و به ایده هایی که بهم گفته میشد عمل میکردم و در مرداد 1399 من بصورت معجزه وار 30 میلیون تومان جذب کردم و در بهترین پاساژ شهرمون باز هم بصورت هدایتی و معجزه وار یک مغازه اجاره کردم (میگم معجزه چون این پاساژ اصلا مغازه خالی نداره و اگه کسی بخواد اجاره کنه باید یکسال نوبت باشه و من در عرض یک هفته به راحتی و زیبایی اجاره کردم )و دکور مغازم که خواهرم برای خودش خریده بود میخواست مغازه بزنه ولی منصرف شد و به من پیشنهاد داد ازش بخرم با قیمت یک میلیونیعنی میشه گفت رایگان جذب کردم همه این اتقاقات پشت سرم هم می افتاد و من رها و تسلیم بودم و فقط هر چی بهم گفته میشد عمل میکردم

    برای خرید مغازم رفتم و از خدا هدایت خواستم و انگار پاهای منو داشت راه میبرد و به قول شما استاد انگار خدا منو روی دوشش گذاشته بود و کارامو انجام میداد و اولین پاساژ ،سومین مغازه بهم الهام شد که همینه رفتم و 3 سال با همین آقا براحتی کار کردم و بصورتی که همکارام واسشون تعریف نشده بود که من فقط یک طرف حساب دارم و اینقدر راحت خرید میکنم برای مغازم و جنسامو جور میکنم

    من توی این 3 سال که مغازه داشتم برای خودم بصورت هدایتی و خیییلی راحت ماشین خریدم و

    یک زمین 200 متری رایگان جذب کردم

    تا بهمن 1402 که بهم‌الهام شد مغازمو بفروشم و یک کار آنلاین که استقلال زمان و مکانی داشته باشم بزنم و منم استاد انجامش دادم با اینکه اطرافیان بهم میگفتن اشتباهه و ایام عید نوروز هستش و تو میتونی درآمد خوبی رو این دوماه داشته باشی ولی قلبم میگفت که بفروش و استاد به محض اینکه برای فروش گذاشتم و از خدا هدایت خواستم در عرض 3 روز بصورت نقد مغازم فروش رفت با تمام اجناس و دکور و….. و اتفاقی که افتاد مثل روزی که شما هدایت شدین سرکار نرفتین و اون حادثه آتش سوزی پیش اومد . به محض اینکه من مغازمو فروختم صاحب ملک مغازم به خریدار گفته بود که مغازه رو لازم داره و باید تخلیه بشه و من درک کردم هدایتی که شدم و انجامش دادم

    و الان استاد باز هم از خداهدایت خواستم و لایو 15 مرداد شما با آقای عرشیاتفر رو بصورت هدایتی دیدم و شروع کردم به انجام کار آنلاینم

    استاد جانم خییییلی اتفاقا برام افتاده که قانون تسلیم بودن و رها بودن و درخواست هدایت کردن و دیدن همزمانی ها و معجزه ها رو تجربه کردم و این چندتا فقط برای نمونه بود که گفتم

    خدارو سپاسگزارم بخاطر وجودش ،بخاطر قوانین بی عیب و نقصش و بخاطر استاد عاااالی مثل شما که وارد زندگیم کرده و ممنوووووونم از شما بخاطر وجود پربرکتتون که دنیا رو جای قشنگتری برای ما کردین

    عاشقتووووووونمممم و خدانگهداااار

    ️🩵🩷️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 37 رای:
  5. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1164 روز

    سلام و صد سلام به دو قناریای قشنگو و زیبا .

    آخه چقد شما دوست داشتنی هستید. از اول فایل تا آخر فایل قربون صدقتون رفتم .چقد بخاطر حرفهای پرمحتوا و معنویتون اشک ریختم ‌. بی نظیر و فوق العاده‌اید !

    خدا حفظتون کنه! از خدا میخوام بهترین‌ها رو نصیب دل مهربونتون کنه .

    واقعاً لیاقت و استحقاق دریافت همه ی نعمتهای خداوند رو دارید .عاشقتونم . قربون جفتتون بشم که انقد خواستنی هستید!

    خدا را سپاس میگم که هستید. با حال خوبی شما، حال ما هم خوب میشه . در کنارشم درسها و پیامهای قشنگ و زیبایی دریافت می‌کنیم.

    وقتی این انرژی و حس ناب شما رو می‌بینیم صددرصد به عنوان الگوی مناسب انتخاب و سعی میکنم بتونم مثل شما عمل کنم.

    کلاً همه ی فایلهایی که به باورهای توحیدی مرتبط میشه ،قشنگو و زیبان و انرژی فوق العاده‌ای به آدم میدن .

    بازم خدا رو شکر میکنم که تو این سالها سعی کردم مثل شما عمل کنم هر چن مثل شما در این حد با خلوص نیت و آرامش و قاطعانه ،عملکردهایی نداشتم . اما خب در مقایسه با گذشته ی خودم، تغییرات شگفت انگیز زیادی داشتم. به نسبت قبله، خودم می‌تونم بگم از خودم راضی هستم ولی قانع نیستم .چون میدونم نیاز دارم خیلی بیشتر از این حرفا روی معنویت و ارتباط با خدا تمرکز کنم.

    میدونم سپردن به خدا و طلبیدن هدایت از خداوند چه نتایج شگفت انگیز و بزرگی داره.

    از همه مهمتر چقد لذت بخشه !

    استاد عزیز چن بار تو این فایل گفتن که واقعاً به عقل و منطق خودم اکتفا نمیکنم و روی اونها حساب وا نمیکنم .هر آنچه لذت و زیبایی می‌بینم و حس میکنم وتجربه میکنم ، از سمت و سوی خدای بزرگ و قدرتمندمونه.

    هر کسی هرچن کوچیک این موضوع رو تجربه کرده باشه، میتونه حرفهای استاد رو متوجه بشه .منم خیلی درک میکنم و صحبتهای استاد رو با کمال میل قبول دارم و به حساب وا کردن روی خدای بزرگ و قدرتمندمون، ایمان و اعتقاد دارم.

    در گذشته خیلی جاها با وجود سپردنم اما نتایج مطلوبی حاصل نمیشد .چون مدام ذهن و منطقم آغشته به موضوعاتی میشد که باهاشون درگیر بودم. الان به نسبت قبل ،خیلی بهترم .اول از اینکه خدا رو شکر می‌کنم که خیلی جاها تو ذهنم میمونه که باید اینجا رها کنم و بسپرم به خودش. و اینکه نیاز به هدایتش دارم.

    این خودش مرحله ی خیلی مهمیه ! اینکه بفهمیم ما در هر لحظه و برای انجام هر کاری نیاز به هدایت پروردگارمون داریم .در ثانی وقتی با دل و جون ازش هدایت میطلبم هر آنچه اتفاق بیفته، هر چند برام جالب نباشه، می‌پذیرمش و سراغ جنگ و ستیز نمیرم انقدر تجربه کردم، انقدر آسیب به خودم زدم ،انقدر ظلم در حق خودم کردم، انقدر رو عقل خودم حساب کردم ،انقدر زور زدم و تقلای بیش از حد داشتم که الان باور دارم وقتی میگیم هدایت الله، وقتی میگیم میسپاریم به خدا و آروم می‌گیریم ینی چی!!!!!

    بنابراین دیگه می‌دونم نباید عملکردهای تکراری گذشته رو داشته باشم. باید متفاوت عمل کنم تا متفاوت نتیجه بگیرم .خیلی جالبه با تکیه‌ای که به خدا میکنیم و با هدایتهایی که از خداوند می‌طلبیم وقتی این توضیحات رو پیش حتی افراد مذهبی بازگو می‌کنیم ، متعجب میشن و من تو عملکردشون این خلوص نیت و این پاکی صداقت و این ایمان و اعتماد کامل رو نمی‌بینم. وقتی با همچین افرادی مواجه میشم بی‌نهایت سپاسگزار استاد عزیزم میشم. که بدون تعصب روی مذهب، ایمان ما رو نسبت به خداوند تقویت کردن.

    امروز صبح برای احوالپرسی با یکی از دوستام تماس گرفتم

    به اصطلاح خیلی مذهبیه .

    تو صحبتهاش گفت :حالش خیلی بدهستش . از دست همسرش به شدت ناراحت بود. میگفت حوصله ی هیچ کاریو ندارم .فقط تو فکر اینم که چطور برم کربلا. همسرم اجازه نمیده برم و خیلی خودشو بالا پایین میکرد که بدونه کجای کارش ایراد داره ،که خدا براش جور نمی‌کنه بره کربلا .

    وای وقتی گوشی رو قطع کردم گفتم خدایا شکرت خدایا شکرت که درک قشنگی ازت دارم .می‌دونم برای رسیدن به خواسته‌هام باید رو افکار باورهای خودم کار کنم نه تکیه به کس دیگه ! نه التماس به کس دیگه ! اینکه ایمان داشته باشم اگه خواسته ای دارم خودمو به هدایتش بسپارم و اینکه هر تضادی پیش میاد حتی بر خلاف خواسته ی من پیش بره، منو به یقین رسوندی که همه اینها برای رشد و موفقیت منه. اینکه با دل و جون رها میکنم و تا جایی که میتونم سعی میکنم افکار و باورهای منفی رو از خودم دور کنم انقدر باورت کردم که مطمئنم هر اتفاقی بیفته به قول استاد عزیز ،هر اتفاقی برامون پیش بیاد، بهترین پلنی هستش که خدا برامون چیده . یه کمی صبر میخواد که باید بتونم با احساسه خوب، ذهنمو کنترل کنم تا نتایج فوق العاده رو ببینم. بارها و بارها همگی ما این تجربه رو داشتیم که اتفاقی ظاهرن ناجالب بعدها پله‌ای بوده برای اتفاقات عالی.

    نمی‌دونیدحال و روزش چه جور بود .انقدر داغون بود، اونم بخاطر چی ؟!!! فقط به خاطر اینکه ترس اینو داره که قسمتش نشه بره کربلا!!!!

    منم در حد آگاهیهای خودم ،چن جمله بش گفتم و ازش گذر کردم.

    چن نمونه از هدایت خدا، تو این چند ماه اخیر اگه بخوام بگم: یکیش اینه که بعد از 28 سال زندگی با همسرم که بی‌نهایت از طرز و روش کسب و کارش ناراضی بودم، خداوند به جایی هدایتش کرد که دقیقاً همون شکل و شمایلی هستش که من دوست دارم و این در حالی بود که همیشه احساس میکردم همسرم هیچ وقت تغییر نمیکنه و هیچ وقت اتفاقی نمی‌افته که اون به شکل مناسب‌تری کسب و کار داشته باشه. ولی وقتی عاجزانه از خداوند درخواست کردم که خودش به یه مسیری هدایت کنه که من، آرامش بگیرم ،خداوند این اتفاق را سر راهمون قرار داد که هم به نفع همسرمه و هم به نفع من.

    با توجه به دوره‌هایی که از استاد عزیز کار کردم خیلی ترغیب شدم دنبال توانمندی‌ها و مهارت‌های خودم برم. تو ذهنم این بود که دنبال عکاسی برم چون از عکس گرفتن لذت میبرم و اینکه خیلی علاقه دارم و یا دنبال آرایشگری برم چون مهارتشو دارم یا اینکه دنبال آشپزی یا کیک پزی برم. ذهنم درگیر این چند مورد بود اما مثل آدمای سردرگم نمی‌دونستم کدومو انتخاب کنم. نمی‌خواستم به خاطرشون دست و پا بزنم. گفتم اجازه بدم خدا در مسیری که خودش میدونه ،هدایتم کنه .

    دوست داشتم خودمو وارد چالشی کنم ولی خب از اونجایی که نمی‌دونستم چ کاری بهتره یا چه کاری برام مناسب‌تره تردید داشتم کدومو انتخاب کنم تا اینکه یه دفه بدون اینکه به این موضوع فکر کرده باشم تلنگری به ذهنم خورد که یه لپ تاپ مخصوص خودم بخرم و کلاس کامپیوتر برم تا آموزشهای لازم رو ببینم. باورم نمیشد کلاس نزدیک به خونمونه اونم با یه استاد خیلی بی‌نظیر، که خیلی خوب آموزش میده . الان دو ماهه دارم میرم و از اینکه وارد این چالش شدم بی‌نهایت سپاسگزارهستم . چون همیشه احساس میکردم، توانایی یادگیری و آموزش مطالب کامپیوتری رو ندارم . الان باورم نمیشه که انقد خوب یاد گرفتم و اینکه به خودم ثابت شد اگه دنبال هر کاری برم می‌تونم اونو یاد بگیرم وانجامش بدم. به قول داداشم بهم گفت ناهید چون تو پشتکار داری حتماً موفق میشی .نگفت چون تو استعداد داری موفق میشی!!!!!!

    تا دو ماه پیش همیشه به خاطر هر چیزی که به لپ تاپ مرتبط بود التماس این و اون میکردم تا کارمو راه بندازن یا جوابمو بدن. خیلی جالبه الان اگه سوالی ازشون داشته باشم، اصلاً متوجه نمیشن، چی میگم!!

    همه ی اینا رو مدیون عباس منش عزیز هستم وگرنه به خودم نمیدیدم که بعد از این همه سال ،برم دوره ی کلاسهای کامپیوتری رو ببینم .قصد دارم تا جایی که ازش لذت میبرم کلاسهای پیشرفتشم برم و ادامه بدم. بابت منبع درآمد هم بش فکر کردم اما ذهنمو درگیرش نمیکنم. اینجا هم میسپارم به خدا و از خودش هدایت میخوام که هر آنچه که به مصلحتمه به همون مسیر هدایتم کنه. بنابراین هر اتفاقی بیفته با دل و جون میپذیرم .خیلی خوبه که یاد گرفتیم با چیزی نجنگیم .زور نزنیم . باور و ایمان داشتن به خدا خیلی حال میده . واقعاً همه جا تو همه ی لحظه‌ها ، آرامش بخشمونه .

    تازه استادم گفت: هر چقد بخوای بدون هزینه ،کلاس خصوصی برات میزارم. اینم از لطف و عنایت خدا می‌بینم ولی هر باری که کلاس خصوصی گرفتم مبلغ لازم رو ارسال کردم . با وجود اینکه خودش گفت نیازی نیست اما احساس کردم برای ارزش قائل شدن به خودم که هدف خوبی رو انتخاب کردم باید هزینه پرداخت کنم. اینطوری حس خودم بهتره. فک میکنم اینطوری برای خودم ارزش بیشتری قائل هستم و هم اینکه فک میکنم وظیفمه از لطف و محبت کسی سو استفاده نکنم. خدا رو شکر انقدر به باور فراوانی اعتقاد داریم که از این هزینه‌ها واهمه نداشته باشیم.

    از استاد عزیز یاد گرفتم در هر لحظه از خداوند هدایت بطلبم .در طول روز با هر موضوعی که سر و کار داشته باشم سعی میکنم جاهایی که شک و تردید دارم ازش هدایت بطلبم.

    اصلاً وقتی که میگیم خدایا منو هدایت کن یا اینکه خدایا می‌سپارم به تو، تو بهترین اتفاق ممکنو برام رقم بزن یه جورایی انگار دلت قرص قرص میشه.و تمام ترس‌ها و نگرانی‌ها ازت دور میشن. دقیقاً همچین حس قشنگی بهم دست میده .

    آروم آروم میشی.‌ به خاطر همین یاد گرفتم تا جایی که میتونم در هر لحظه ازش هدایت بطلبم. دیگه مثل سابق خودخواه نیستم که فک کنم خودم عقل کلم .

    دقیقاً دیگه رو منطق و استدلالهای خودم حساب وا نمی‌کنم. باور کردم که خداوند خیلی فراتر از ما واز بی بی‌نهایت طریق می‌تونه ما رو به خواسته‌هامون برسونه.

    چند ساله پسرم تلاش خیلی جدی میکنه برای فوتبالیست شدن .

    یادمه سالهای اولی که میرفت تست میداد و تو تیمی پذیرفته نمیشد، بقدری افسرده و داغون میشد که یه هفته در اتاقشو می‌بست. اما انقدر فایلهای استاد ور گوش کرده و من هر آموزه ی جدیدی از استاد دریافت میکردم رو براش بازگو کردم ، الان دیگه به هیچ وجه احساساتش قابل مقایسه با قبل نیست. شاید یه جاهایی من به عنوان مادر، نگرانی ریزی داشته باشم وقتی متوجه میشه بهم میگه مامان: من مطمئنم ! مطمئن مطمئنم، خدا برام یه تیم عالی یه جای خوب گذاشته که یه دفه برام رو میکنه .من که دارم حرکت خودمو میکنم .هر کاری که برای رسیدن به هدفم باشه اصولی دارم ،انجامش میدم. پس مامان جون دیگه جای هیچ شک و شبهه‌ای نیست که اتفاقی که باید بیفته، نیفته! حتمان می‌افته!

    وقتی باهام اینطور حرف میز‌نه نه به خاطر اون اتفاق، به خاطر ایمانی که به خدا داره خیلی احساس خوبی بهم دست میده و از اینکه پسرم انقدر خدا رو خوب درک کرده واقعاً سپاس خدا رو میگم .

    اینکه می‌دونه نباید کانون توجهش به افکار و باورهای منفی بره. اینکه میدونه باید احساس خودشو خوب نگه داره. قبول داره که با احساس خوب و با انگیزه ی بالا میتونه با قدرت، دنبال هدفش پیش بره تا بدستش بیاره برای من، دنیایی می ارزه .

    از اینکه نگران چیزی نیست از اینکه به خدا و قوانینش اعتماد کرده ،حس خیلی خوبی بهم دست میده.

    دعای منم اینه که بهترین اتفاق ممکن براش بیفته حالا هرچی که باشه چ فوتبالیست بشه ،چ نشه. مطمئنم خدا بهترین رو براش رقم میز‌نه. منم به عنوان یک مادر ،سپردمش به خدا .

    از خدا خواستم به بهترین مسیر هدایتش کنه‌.

    استاد جونم مرسی.

    مریم جونم مرسی .

    ممنون که هستید.

    در پناه الله یکتا همیشه سلامت و خوش و خرم و شاد و پر انرژی باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  6. -
    سعیده آیت گفته:
    مدت عضویت: 1067 روز

    بنام خدایی که توان وصف کردنش راندارم هرکلمه ای به ذهنم میاد رو پاک میکنم وزبانم قاصره از رحمت لایزالش ونمیتونم الان احساس این لحظه رو با هیچ واژه ای بیان کنم.

    سلام به استادی که هرکلامش مثله در وگوهر گرانبهاست و اینو وقتی بهتر درک کزدم که عمل کردم و نتیجه ها هی داره بزرگ و بزرگتر میشه

    خدایا تورا شاکرم که کارفرمای استاد تو شرکت نفتی به ایشون حقوق نمیداد وباعث شد که استاد اون روز خاص استعفا بدن و زنده بمونن

    تو را شاکرم که مادر استاد یه روزی به جای هرچیزی یه قران آبی رنگ رو توشه کسب وکار پسرش کرد

    تورا شاکرم که استاد دراون لحظه عصبانیت بخاطرتفاوت رفتاری مسلمونها و کاپیتان کشتی تصمیمی درست گرفت و قران رو نگه داشت

    توراشاکرم که نه تنها قران رو خوند بلکه بخاطر محقق بودنشون کنه وبنه قران رو درآوردن وریشه ای دنبال معانی وتفسیر ایات قران برآمدند.

    تورا شاکرم که توزندگیشون انقدر تضاد داشتن که برای رفع اونا حاضر شدن قدم بردارن و حرکت کنن

    تو راشاکرم که شالوده تحقیق و تفحص های استاد دریک کلام شد توحید به معنای واقعی آن

    تو راشاکرم که مزه درک وفهم این کلمه انقدر براشون دلنشین و گوارا بود که شعله عشق انتشار این مفهوم تو دلشون زبانه کشید وشد تنها رسالت این مرد

    تو راشاکرم که منم هدایت کردی به این مکتب عشق بازی واتشی در دلم افروختی که هر روز مصمم تر ازقبل از خواب بیدار میشم که بفهمم که عمل کنم البته با لذت

    ومسلما که نتایج هم تکاملی در حال باریدن است.

    در ادامه کامنتهای قبلی گفتم خداوند برای راه اندازی داوری حقوقی منو هدایت کرد که تکامل رو رعایت کن و قدمهای کوچک بردار

    منم از زدن دفتر خودداری کردم و تصمیم

    گرفتم یه مدت همینطوری بدون دم و دستگاهی کار رو شروع کنم و هر روز دارم بخاطر این تصمیم درست خداروشکر میکنم

    همونطور که تو بیشتر کامنتهام گفتم داستان داوری کاملا هدایتی و پراز همزمانی و نور الله بوده.

    ما یه گروه تو ایتا داریم از داوران حرفه ای مازندران و هر ازگاهی بچه ها باهم تبادل نظر والبته بیشتر ناله وشکایت از وعده هایی که داده شده وتابحال انجام نشده میکنن

    قضیه اینه که دادگاه ها باید مواردی که به داوری ارجاع میشه رو بفرستن برا داوران

    ولی گویا در بیشتر شهرها اینکار انجام نشده

    من بی تفاوت به این اعتراضات هر روز داشتم رو خودم کار میکردم و رها وشاد به زندگیم میرسیدم

    یه روز گفتم نکنه باید کاری انجام بدم وانقدر بیخیال طی نکنم بعد فکر کردم و به این نتیجه رسیدم تو شهرهای دیگه که اینهمه مراکز داوری هست وضع اینه

    تو رامسر که حتی یه دونه مرکز داوریم نیست و هربارم باهرکس دیگه صحبت کردم اطلاعی از این نهاد نداشتن پس

    بهتره دنبال راهی باشم که مردم رو با داوری آشنا کنم.

    بهتر دیدم با چندتا از اساتید دانشگاه که شمارشون رو داشتم مشورت کنم که اونام پیشنهاد مفیدی ارائه ندادن وداشت حسم بد میشد که

    گفتم خدایا اصلا من چیکارم ؟ تو خودت منو انداختی تو این مسیر خودتم همه چیو درست کن

    ودوباره بیخیال شدم و به زندگی عادیم برگشتم

    دقیقا سه شنبه قبل آقایی تماس گرفت و گفت دادگاه شما رو به عنوان داور انتخاب کرده قرارشد قرارداد و وابلاغیه دادگاه رو برام بفرسته

    وقتی دیدم همه موارد درسته پرونده هم باتوجه به لحاظ کردن تکامل گزینه خوبیه با توکل به خداوند رفتم و لایحه قبولی رو برا دادگاه ارسال کردم.

    امروز هم درست موقعی که داشتم این فایلو گوش میدادم و تو عالم توحید وتوکل و اعراض از شرایط موجودجامعه بودم باز گوشیم زنگ خورد ویه آقایی گفت دادگاه شما رو به عنوان داور انتخاب کرده !!!

    در عرض یه هفته دوتا پرونده!!!

    درحالیکه بقیه همکاران دارن تو سرو بارشون میزنن که این چه وضعیه ؟ اینا قول دادن . ما رو حرفاشون حساب کردیم. ما امیدمون به وعده هاشون بود. چرا اینجوریه اوضاع؟

    ویه عده دیگه هم در جواب میگن پرونده ها میره برا یه گروه مافیایی که تو املاک کله گندن یا باید حتما موسسه بزنیم تا معروف بشیم تا شناخته بشیم تا بهمون پرونده بدن ویه سری حرفای دیگه که ته همش یعنی

    یه عامل بیرونی مقصره وما کاره ای نیستیم و درنهایت یعنی شرک

    اگه دقت کرده باشید آخر جملات همگیشون به شرک ختم میشد

    وقتی اینا رو میبینم بیشتر متوجه میشم گه استاد همش دارن فریاد میزنن تنها عامل بدبختی شرکه و تنها عامل سعادت توحیده یعنی چی

    منکه فقط دارم رو خودم کار میکنم وتوکل کروم به خود خودش دوتا پرونده برام اومده واونا که دارن همش مینالن و گله وشکایت میکنن و از زمین و زمان ناراضین همچنان هیچی

    تازه اونا آدمایی هستن که یا وکیلن یا قاضی بازنشستن یا تو شوراهای حل اختلاف کار میکردن و در مجموع اینکه شناخته شدن وکارهای مختلف حقوقی کردن

    نه مثله منکه اولین باری که رفته دادگاه چندروز قبل بوده اونم رفتم که قبولی رو اعلام کنم.

    یه درس دیگه هم که گرفتم اینکه خدابم نشون داد تو نمیخواد داوری رو جابندازی من خودم اینکارا رو میکنم

    کی برات پرونده فرستاد؟ من

    کی تو رومعرفی کرد؟ من

    تنها منم که هرکاری رو میتونم انجام بدم فقط تو بسپر بهم و بقیه رو ول کن ببین چه ها نمیکنم.

    ناگفته نماند که هدایتها حاکی از اینه که پرونده دوم رو قبول نکنم !!

    تو شرایطی که همه له له پرونده میزنن حتما میگین من دیوونه شدم

    خودمم خیلی با ذهن منطقیم جنگیدم

    اون هی میگفت :بابا این بهترین فرصته خودتو جابندازی تو دادگاه

    اگه بگی نه دادگاهم دیگه روت حساب نمیکنه و پرونده نمیفرسته برات

    پرونده مبهمه که باشه، در تخصص تو نیست اشکال نداره کارشناس میگیری حلش میکنه

    تازه مگه نمیگی خدابرات فرستاده پس حتما خیره قبولش کن

    وهزار نجوای دیگه

    ولی ته دلم میدیدم انگار یه جورایی پروندش دلنشین نیست

    مسخرس نه ؟ مگه پرونده باید دلنشین باشه؟

    اره والا ، اون اولی به دلم نشست همه چیزش ولی این نه

    به ذهنم گفتم اینا رو خدافرستاد نه دادگاه

    بازم میفرسته بهتر ازاینم میفرسته

    عجله وشتاب ممنوع هیچ چیزی قرار نیست تموم بشه

    مهم گرفتن صدتا پرونده نیست مهم اینه که رای به مرحله اجرا برسه پس عجله ای نداریم

    درسته خدافرستاده ولی اون خواسته بم بگه ببین وقتی بسپری بمن چندتا چندتا میفرستم برات

    تکامل باید رعایت بشه از هول حلیم نباید خودمو بندازم تو دیگ

    من تازه شروع کردم ومیخوام از زندگیم لذت ببرم از مسیری که دارم میرم لذت ببرم واین با برداشتن چندتا هندوانه بایه دست منافات داره

    اخرشم رفتم سراغ قران واز خودش هدایت خواستم

    گفتم اگه بگی انجام بده انجام میدم فقط واضح بهم بگو واین آیات اومد:

    فَتَوَلَّ عَنۡهُمۡۘ یَوۡمَ یَدۡعُ ٱلدَّاعِ إِلَىٰ شَیۡءࣲ نُّکُرٍ

    پس روى از کافران بگردان (تا) روزى که ندا کننده‌اى (چون اسرافیل، خلق را) به عالمى حیرت‌آور و قیامتى هول‌انگیز دعوت کند

    خُشَّعًا أَبۡصَٰرُهُمۡ یَخۡرُجُونَ مِنَ ٱلۡأَجۡدَاثِ کَأَنَّهُمۡ جَرَادࣱ مُّنتَشِرࣱ

    که (از هول آن) کافران به خوارى چشم بر هم نهند و سر از قبرها بر آورده مانند ملخ به عرصۀ محشر منتشر شوند

    مُّهۡطِعِینَ إِلَى ٱلدَّاعِۖ یَقُولُ ٱلۡکَٰفِرُونَ هَٰذَا یَوۡمٌ عَسِرࣱ

    در آن حال منادى محشر را ناچار به سرعت اجابت کنند، کافران با هم گویند: این روز همان روز سخت است .

    بدون شرح

    خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  7. -
    شیما محسنی گفته:
    مدت عضویت: 3582 روز

    سلام بر استاد جان جانان …. مریم نازنین و تمام دوستان هم فرکانسی ام ….که عملکرد اوقات فراغتمون شده که بیایم تو سایت و فایل گوش کنیم، نکته برداری کنیم، کامنت بخونیم و بنویسیم و من هم الان در اوقات فراغتی هستم که شروع کردم به گوش کردن این فایل …. که قبلاً هم گوش کرده بودم و کامنت براش نوشته بودم، اما حالا هم بسیار دوست دارم گوش کنم و کامنت بزارم و درس بگیرم:

    استاد جان، شما از کنترل ذهن در این فایل می‌گویید که چه کنترل ذهن ها نداشته ام تا به الان از زمان آشناییم با شما استاد عزیز که یه بار فاطمه بانو جان، به من تلنگری زد و گفت تا حالا نوشته ای که چه کنترل ذهن ها داشته ای!! حالا اینجا یکسری اش را که یادم میاد یادداشت میکنم ….

    اولین و بزرگترین کنترل ذهن‌برای من، همان زمان مواجه شدن با تضاد عاطفی ام بود که از زمانی که این داستان فاش شد و باعث شد من استاد را بشناسم و شروع کردم به عمل کردن به آموزه ها …. یک بار به خودم گفتم که شیما بانو جان تو ارزشت خیلی بالاتر از این حرف ها است که بخوای برای اینکه جلوی عمل کس دیگر را بگیری ، طرف را به هر شکلی چک کنی …. البته این درک من زمان برد و من تکاملی به اینجا رسیدم که اصلا اصلا اصلا نباید چک کنم و تا الان که حدود 9 سال از اون موضوع میگذرد، من اصلا دیگه هیچوقت ایشون رو چک نکرده ام. البته یادمه یه موقع هایی وسوسه میشدم، مثلا چند ماه یکبار یه چکی بکنم، البته فکر میکنم فقط جهت کنجکاوی …. و اون هم مدت ها است که گذاشته ام کنار و تو این موضوع نتایج خیلی خیلی عاااااالی گرفته ام …. فکر کنم افراد زیادی تو این سایت باشند که با این موضوع خیانت از طرف همسر مواجه شده باشند و شاید هنوز که هنوزه دارند چک میکنند و یا نگران هستند که دوباره اتفاق بیافتد … و هنوز نتیجه دلخواه شأن را نگرفته اند، یا از دوستانم که اون موقع در این جریان بودند، یه موقع های نادری به من می‌گویند که مگه آخه میشه اصلا چک نکنی … یا اینکه خیلی اشتباه میکنی …. ولی من این اعتقاد را ندارم و به لطف آموزه های استاد چنان احساس لیاقتی در این موضوع در خودم ایجاد کردم که من خودم، وقتم و …. خیلی با ارزش تر از این حرف ها هست که بخواهم بشینم گوشی کسی را چک کنم ….و نتایج را دیده ام و به لطف خدا اصلا هیچ موضوع دیگری تا به الان نداشته این و اعتقاد دارم که اگر طرفی در زندگی زناشویی پا کج بزاره و تو در راه راست باشی، خدا خودش برات فاش می‌کنه ….و اولین نفر خود اون طرف که پاس رو چک گذلشته، ضرر می‌کنه و لازم به زحمت تو نیست‌ که بشینی پ چک کنی. واقعا این جزو نتایج بسیار بزرگم در این سال های آشنایی ام با استاد هست و به خودم واقعا افتخار میکنم. بسیار ممنون استاد جانم ….

    جمله ی طلایی استاد از زبان مریم بانو: تمام اتفاق های زندگی، بدون استثنا، بدون استثنا، بدون استثنا ….. حاصل کانون توجه شما است.

    استاد جان تو این فایل شما از هدایت ها فرمودین که در اینجا مثالی از هدایت شدن هام که جز خیر برام نبود می‌خوام بگم. البته استاد جانم من با اینکه سال هاست شاگرد همیشگی تان بوده ام و از زمان آشنایی ام، واقعا آرامش نصیبم شده است، اما در بسیاری از جاها کج فهمی داشته ام و یا یه جورایی اصلا متوجه نمی‌شدم که هدایت یعنی چی، کنترل ذهن یعنی چی و … و الان حدود دو سالی میشه که بیشتر در سایت و بین کامنت دوستان فعال هستم، بیشتر درک کرده ام.

    مثلا دو سال پیش، صاحبخانه مان در محله شهران تهران که یه سه سالی بود در آن خانه، ساکن بودیم و نسبتا راضی از خانه و محله بودیم، یه دفعه سر سال گفت که دیگه می‌خوام بفروشم و بلند شین که خانه خالی، سریع تر بفروش می رود و ما هم که یک زمین در هشتگرد و یک خانه در کرج داشتیم، دوست داشتیم که آنها را بفروشیم و همین رو بخریم….و از مستأجری راحت بشیم. اما ایشون پول نقد میخواستند و ما هم خوب کارمون نسبتا سخت بود …. همسرم هم تازه از چین برگشته بود و بیمار بود و خیلی مشتاق نبود …. من اولش خیلی ناراحت شدم از اینکه اصلا چرا میخواد ما بلند شیم و همچنین از اینکه آخه چرا راضی نمیشه به ما بفروشه و …… در این حین این داستان رو برای یکی از دوستان صمیمی ام تعریف میکردم و یه جمله ای به من گفت که شیما تلاشت رو بکن که یدونه همینجا بخرین…. من گفتم آخه همسرم که اصلا راضی نیست و همکاری نمیکنه و خودم تنهایی باید این کارها رو بکنم و دیگه انرژی در این حد ندارم …. دوستم گفت یه بار دیگه تمام تلاشت رو بکن … استاد جان من برای خودم ددلاین گذاشتم تا آخر ماه رمضان که اگر نشد، حتما خیر نیست و یا انتقالی بگیرم برم تو خانه کرج و یا همون مستأجری ادامه پیدا کند …. ولی این جمله دوستم چنان رو من اثر گذاشت که من تمام تلاشم را کردم و البته به لطف خدا و کنترل ذهن هایی که در اون بازه داشتم، چون همسرم خیلی غر میزد و هی میگفت نمیشه و ….. و من مسیولیت تمام چیزها رو به عهده گرفتم و با کمک پدرم که دستانی از دستان خداوند بود، الان دو ساله که در خانه خودم که بسیار بسیار بسیار بهتر از خانه مستأجری یمان بود و اصرار به خرید آن داشتیم ، ساکن هستیم و واقعا لذت می‌بریم. آپارتمان با نور عالی، دو بر، پارکینگ، انباری، آسانسور و بازسازی شده و …. که واقعا خدا رو سپاسگزارم از این لطفش به ما صاحبخانه شدیم … و بعدش که با موضوع هدایت آشناتر شدم، به خودم گفتم اصلا همین که اون صاحبخانه مارا بلند کرد، هدایتی بود که ما دیگه نباید مستاجر باشیم، همین که راضی به فروش به ما نشد، این بود که خدا پلن بهتر از این رو برامون چیده، اینکه دوستم را بعد از مدتی دیدم و به من اون جمله را گفت، خیلی خیلی رو من و انگیزه ام اثر گذاشت که تلاشم را بکنم …. خلاصه این هم یه داستان از هدایت پروردگار که اگر بهش عمل نمی‌کردم، بازنده بودم.

    الان هم بعضی اوقات که در فرکانس خوب هستم، هدایت ها رو خیلی راحتتر درک میکنم و عمل میکنم و جز خیر برام چیزی ندارن …. ولی استاد بازم خلاهایی دارم که هدایت ها رو دریافت میکنم، اما جسارت عمل کردن ندارم …. هنوز تو اون موضوع باید زمان بگذره تا شیما بانو بتونه وارد عمل بشه …. این هم تو افراد مختلف متفاوت است زمانش، چون که گذشته های بسیار متفاوت داشته ایم.

    خلاصه که استاد جان، با توجه به نکات مثبت زندگی ام به نعمات زیادی دارم هدایت میشم. الان هم از طرف محل کارم به هتلی بسیار مجلل در مشهد که با اینکه هتل زیاد رفته بودیم تا الان، ولی به این مجللی ندیده بودم که صبحانه و ناهار به قدری مجلل و متنوع و با کیفیت است که نگو … هتل دقیقا کنار حرم امام رضا است و من و همسرم و فرزندم، سه تایی رایگان به این هتل آمده ایم و داریم خوش میگذرونیم. آخه این ها چقدر جای شکر دارد !!! اصلا چیزی بود که پسر 10 ساله ام علی جان، بارها گفت مامان خدا رو شکر …. خدا روزی مان کرده …الان هم پسرم با پدرش به استخر رفته اند و من هم تنهایی در حال فایل گوش کردن و کامننت نوشتن که درسها باید بگیرم.

    یا همین دو هفته پیش به شهرک توریستی چادگان اصفهان که مکانش مال محل کارم بود هدایت شدیم و یه سفر دیگه را با لذت تجربه کردیم. محله ای بسیار تمیز و زیبا و پر از امکانات تفریحی و هوایی عالی ….

    آخه اصلا اینها شکرگزاری نداره؟؟؟!!!

    اینکه پدر عزیزم که درگیر بیماری سختی است، داره به سمت پیوند کبد هدایت میشه، اگر خدا صلاح بداند. فعلا ما فقط به هدایت خداجون گوش میدیم.

    استاد جانم درکم نسبت به هدایت ها خیلی بهتر شده، نمی‌گم عالی هستم، اما خیلی خیلی بهتر شده و یه جورایی تسلیم خدا جون، خودم رو در نظر میگیرم.

    مثلا اسفند ماه که همسرم بر خلاف میل ما شغلش در اینجا را رها کرد و برای چهار ماه رفت چین، اولش خیلی تو دلم ناراحت شدم، بعد تمام سعیم را کردم که کنترل ذهن کنم و بگم که اکثر دوستان و همکارهای صمیمی ام نفهمیدن که من چهار ماه بدون همسرم بودم و این بهم کمک کرد که کنترل ذهن راحت تر داشته باشم و احساس قربانی کمتری …. و شروع کردم به خوش گذرانی با پسرم و حالا نتیجه اش … پولی که همسرم با خودش آورد را رفت در جایی به نام دارستان که بام شهرستان رودبار است و من بیشتر عکس های پروفایلم مال اونجا است، چون یه جورایی عاشق اون جا و طبیعتش هستم، خریداری کرد ….. اصلا باورم نمیشد. خیلی دوست داشتم یه زمانی اونجا یه باغچه حتی داشته باشم …خدا رو سپاس ….

    این نتایج همش از توجه به زیبایی ها بوده … اینکه تلاشم رو داشته ام توجه به زیبایی ها داشته باشم. اصلا توجه به زیبایی ها حال دلم آدم رو خوب می‌کنه ….

    استاد جان، شکر خدا ما سالها است که اصلا تلویزیون نه ایران و نه خارج از ایران را نداریم و پسرم فقط سیدی و اینترنتی کارتون میبینه …. من که اصلا، نه اینستا، نه یوتیوپ، هیچ کدام را ندارم و فکر کنم تقریبا جز سایت استفاده دیگه ای از فضای مجازی ندارم. به جز تلگرام و واتساپ به خاطر خبردار شدن از کلاس های آموزشی پسرم و برنامه ریزی هاشون …. خدایی اصلا حال نمیکنم با این چیزها …. خدا رو سپاس از آموزه های استاد ….

    از این اتفاق ها فراوان هست تو زندگی ام، فقط و فقط به خاطر عمل به آموزها و اونجا که نتیجه نگرفته ام، به قانون عمل نکرده ام ….

    در پناه خود خود خودش باشین

    شیما بانو

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  8. -
    صدف احمدی گفته:
    مدت عضویت: 2404 روز

    فقط تکرار تکرار تکرا این اگاهی ها میتونه به ما کمک کنه برای برداشتن قدم های مناسب کنترل بهتر ذهن حال خوب و بوممم نتایج نتایج نتایج

    ی روزی دوست داشتم بیام از نتایجی بگگ که واقعا نشون میده من خودمو از بدنه جامعه جدا کردم 9 ماه رو خودم به صورت نان استاپ کار کردم و از روز اول نتایج اومد ولی الان هر روز نتایجم داره به سمتی میره که واقعا باور هارو میتونه تقویت و من برنامه دارم این نتایج عالی رو بیام براتون بنویسم به زودی و یک لیست بلند بالا دادم از نتایج این نه ماه ولی از خداوند هدایت میطلبم که بتونم اونهایی رو که لازمه رو براتون بازگو کنم

    الهی با امید تو

    یا حق دوستان عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  9. -
    محدثه سادات موسوی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 601 روز

    سلاممم استاد عزیزم خدارو هزاران بار شکر بخاطر همه چی خدایاشکرت بخاطر حال عالی که دارم خدایاشکرت بخاطر استاد ارزشمندم و دوستان مجازی عالیم و خانواده و همسر بینظیرم

    سلام به همه عزیزان امیدوار حال دلتون عالییی باشه سلام استاد مهربونم استاد عباسمنش و استاد عزیزم و الگوم استاد شایسته خدایاشکرت

    استاد عزیزم من برای شغل موردعلاقم رقصیدن همشش از خدا نشانه میخاستم همش کمک میخاستم تسلیم شدم که راه درستو خدا بهم نشون بده و من پیج یک خانمم بسیار زیبا و خوش اخلاق و خوش اندام و با عذت نفس و رقصشون محشره رو فالو کردم خدایاشکرت به عنوان تمرین عذت نفس که استاد گفتن از بقیه کمک بخایین از ایشون میپرسیدم چجوری ذهنشونو کنترل میکردن چجوری تونستن موفق بشن و غیره رو میپرسیدم و ایشون هم بمن گفتن من بایک استادی کار میکنم که توی مسیر موفقیت خیلی کمکم کرده ووووو یهووو پیح استادو برام فرستادن گفتممم خدای مننن این یک نشانس که مسیری که میرم صد در صد درسته و هیچچچ شکی درش نیست یک چیز جالب من کامنتای زیر پستشونو میخونم همه خانوم هستن و همه همه یعنی بالای نود درصد از ایشون تعریف میشه

    بطوری که من کامنتای بقیه رو خوندم کامنتا منفی بود

    خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  10. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1304 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    الم﴿١﴾

    الف، لام، میم

    تَنْزِیلُ الْکِتَابِ لَا رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿٢﴾

    نازل کردن این کتاب که هیچ تردیدی در [وحی بودن] آن نیست، از سوی پروردگار جهانیان است.

    أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ ۚ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ لِتُنْذِرَ قَوْمًا مَا أَتَاهُمْ مِنْ نَذِیرٍ مِنْ قَبْلِکَ لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ ﴿٣﴾

    آیامی گویند: [پیامبر]آن را از نزد خود ساخته و پرداخته [و به خدا نسبت داده است؟ چنین نیست] بلکه آن [کتابی] حق و درست است از سوی پروردگارت، تا به مردمی که پیش از تو هیچ بیم دهنده ای برای آنان نیامده است بیم دهی تا هدایت یابند.

    =====================================

    خدای عزیز و شیرین و دلبرم،نورآسمون ها وزمین،فرمانروای جهان،مدیر کیهان و کهکشان ها،صاحب نظم ضربان قلبم،خالق از هیچ من،من همیشه و همیشه و همیشه به تو،به نور تو،به عشق تو،به محتاج تو بودن،فقیرم.خدایا اگر تو دستمو نگیری و اگر تو هدایتی نکنی من نه چیزی می‌دونم و نه چیزی بلدم،تو که من به دستور نوشتن دادی،تو بگو و تو بنویس و تو شروع کن و تو تمومش کن.

    ملکا ذکر تو گویم

    که تو پاکی و خدایی

    نروم جز به همان ره

    که توام راه نمایی

    همه درگاه تو جویم

    همه از فضل تو پویم

    همه توحید تو گویم

    که به توحید سزایی

    ===================================

    سلام به استاد عباسمنش عزیزم

    سلام به استاد شایسته جانم

    سلام به انسان های ارزشمند و توحیدی زندگی من

    دیشب،شب سختی رو گذروندم،ازون سختی ها که میشه نقطه‌ی عطف زندگیت،سخت نه از نظر نیاز های مادی،سخت از نظر کنترل ذهن،تا چشم کار میکرد سیاهی بود و تاریکی،تا چشم کار میکرد ابرهای سیاه همه جارو گرفته بود و هرکاری میکردم یک رعد و برقی از نور بیارم نمیتونستم.شیطان تونسته بود با احاطه کردن من با کمبود ها و ترس از آینده ،ذهن منطقی من رو به زانو دربیاره،به قول استاد افتاده بودم توی شن و داشتم گاز میدادم و بیشتر فرو میرفتم،افتاده بودم توی مرداب و با دست و پا زدن هی بیشتر فرو میرفتم.صدای استاد توی سرم پخش میشد که می‌گفت دست و پا نزن،جات که رودخونه نیست عزیز من،جات اقیانوسه،اروم باش خدا هدایتت میکنه،دست و پا نزن یکی میاد از مرداب میارتت بیرون.

    ولی دیدم هرکاری میکنم از پس شیطان برنمیام،وقتی هم دست و پا نمی‌زنم اون با اهرم نامرئی فشارم میده بیشتر فرو برم.

    صداش زدم،پشت سرهم،گفتم بهش ببین من یونسِ تو دل کوسه م،ببین من یوسف ته چاهم،ببین منو،من اگر نبینمت تو منو میبینی،من اگر صداتو نشونم تو صدامو میشنوی،ببین دیگه کاری ازم برنمیاد.دارم زیر فشار ذهن له میشم،دستمو بگیر تا بنده ت از دست نرفته.

    دوباره صدای استاد اومد :

    خواب ،خواب،معجزه می‌کنه برای وقتایی که دیگه دستتون بستس و نمی‌تونید این ذهن چموش رو مهارش کنید.

    برای همون خواب هم تلاش کردم،ذهنم برای خواب هم مقاومت داشت اما تلاشم نتیجه داد و وسط همون گریه ها خوابم برد.

    صبح که بیدار شدم احساس کردم روی رینگ مسابقه ای بودم که تموم تنم کبود شده اما نباخته بودم ،هنوز فرصت داشتم،همین که دوباره بیدار شدم یعنی هنوز فرصت هست.

    یکسری چیز ها هست که الان نمیتونم بگم،یکسری چالش ها و مسائل که عملا هیچ ایده ای برای حلشون ندارم و شیطان از همونجا ها وارد میشه و اذیتم میکنه،اما می‌دونم که بزودی هدایت میشم،میدونم که بزودی یاری الله میرسه ،میدونم این کنترل ذهن ها و این حفظ ایمان و توکل و حرکت کردن ها جواب میده.

    مثل هزار بار قبل که جواب داده،مثل رد پای قبلی من روی این فایل که مال 6 اسفند و من تازه از کارم انصراف داده بودم و هیچ ایده ای نداشتم باید چیکار کنم و از خدا خواستم و ایمان و توکلم رو حفظ کردم و همین ایمان و توکل و کار کردن روی باور ها جواب داد و همزمانی ها اتفاق افتاد و درهایی برای من باز شد که به عقل جن هم نمیرسید.

    این لینک کامنتیه که من اسفندماه گذاشتم درحالیکه اون روز ها هیچی از قدم بعدی نمیدونستم. فقط روی خودم کار میکردم و توی اگهی های استخدام شهر گرگان دنبال کار میگشتم تا از جایی شروع کنم.

    abasmanesh.com

    این هارو گفتم که بگم،روزهای سخت برای همه هست،همه ی ما با تموم معجزه هایی که توی زندگیمون دیدیم،باز هم درگیر منطق ذهنمون میشیم و یادمون میره که اتفاقات خوبی که توی زندگیمون افتاده از کجا آب میخوره و فکر میکنیم نه اونها همون یکبار بود،دیگه اتفاق نمیفته،دیگه تموم شد،ازینجا به بعد هر مسئله ای پیش بیاد باید خودت حلش کنی،دیگه خدا ولت کرد رفت،دیگه خدا کاری به کارت نداره،دیگه قدرت خدا تا همینجا بود،حالا تو بشین با عقل محدود و توانایی های محدودترت،این مسائل زندگیت رو حل کن.بعد میبینی هیچ ایده ای نداری،هیچ توانایی نداری،هرچی دودوتا چهارتا می‌کنی میبینی اوضاع نمیتونه تحت کنترلت در بیاد و اونجاست که شیطان با دارو دسته ش وارد میشه و مثل سرخ پوست ها دورت میچرخه و گومبا گومبا می‌کنه…

    اینجا!اینجا اگر کم بیاری بازی رو باختی!

    برای همینه میگم استاد میگه ایمانیکه عمل بیاورد.

    اون ایمان رو اگر قبل عمل نسازی،اونوقت با اولین نجوا،کم میاری و دیگه ادامه نمیدی.

    استاد تو جلسه ١ قدم 6 میگه :

    به جایی رسیدم که همه ی آدم هایی که کنارم بودند رفتند،من موندم و کلی بدهکاری و یک کوچولو ایمان که بالاخره در ها باز میشه …

    نمی‌خوام بگم شرایط حتما برای همه اینجوری پیش می‌ره،نه!اتفاقا خود استاد میگه اون بدهکاری ها هم بخاطر باورهای خودم بود،وگرنه اتفاق نمی‌افتاد.

    یک جایی هم استاد میگه: مسیر موفقیت مالی من یکم بیشتر طول کشید ولی عوضش روی اصول درست پیش رفت و پایه های محکمی داشت.

    مطمئنا همین خوردن استاد به بدهکاری و رفتن تموم آدم ها از کنارش و از دست ندادن همون یک کوچولو ایمان و ادامه دادن و کار کردن روی باور ها و باز شدن درها از جایی که به عقل جن هم نمیرسید و ثروت ساختن بی نهایت از یک ایده ی ساده به اسم تندخوانی،چقدر به گیرایی و تأثیرگذاری استاد توی آموزش موفقیت کمک کرد.که ما دانشجوهاش، توی شرایط سخت ایمانمون رو حفظ کنیم و ادامه بدیم و بگیم بالاخره درها باز میشه،همونجوری که برای استاد باز شد.

    استاد میگه من توی بندر عباس یک گردنبد چرمی داشتم که توش هدفم رو نوشتم بودتوحید و زیرش به این سوال که حاضری برای این هدفت چه بهایی پرداخت کنی،نوشتم:حاضرم جونمو بدم.

    من وقتی با استاد آشنا شدم هیچی از توحید نمیدونستم.هیچی به معنای هیچی،اولین باری که طعم شیرین توحید از حرفای استاد رفت زیر دندونم،وقتی بود که جلسه قرآنی قدم ١ رو گوش دادم. دیگه دیوونه شدم،دیگه سرگشته و حیرون بودم توحید رو بفهمم.قرآن رو بفهمم،قرآن شد توی دستای من مثل کتاب های هری پاتر تو دوران نووجونیم که لحظه شماری میکردم برای خوندنش…

    من شبیه یک بچه ای بودم که ناشنوا به دنیا اومده بود و بعد از سال ها بهش سمعک داده بودن و حالا با شنیدن هر صدایی به وجد میومد…و میخواست بیشتر و بیشتر بشنوه…

    ماهی دوتا قدم از دوازده قدم رو تموم میکردم و میرفتم قدم بعد…گوش میکردم و هر ایده ای میومد و میرفتم تو دلش …بعد نتیجه که میومد که طعم شیرین توحید برام شیرین تر میشد و میگفتم بازم …بازم می‌خوام …

    این بازم …بازم می‌خوام ها رسید به اینجا …

    استاد هدفش رو اشاعه ی توحید گذاشت و گفت حاضرم براش جونمم بدم،منم وقتی از کارم انصراف دادم ،تو ویژگی های شغل درخواستیم نوشتم خدایا من می‌خوام شغلی داشته باشم که به گسترش جهان توحیدی کمک کنه.

    وقتی از خدا توحید میخوای،خدا توحید رو نمیزاره توی زنبیل از آسمون برات بیاره،توحید یعنی عمل …توحید یعنی رفتن تو دل ایده الهامی،توحید یعنی وقتی هیچ چیز منطقی نیست به صدای قلبت گوش بدی و ادامه بدی و توکل و ایمانت رو حفظ کنی.

    توحید یعنی وقتی ورشکست شدی و بدهکاری و همه از کنارت رفتن تو ایمانت رو حفظ کنی و بگی خدا هدایتم می‌کنه .

    توحید یعنی وقتی همه ایده ی آموزش تندخوانی رو مسخره میکنن تو به ندای قلبت اعتماد کنی وبری انجامش بدی.

    توحید یعنی وقتی خدا میگه دوره ی تند خوانی رو از سایت بردار ،تو بری و گاو شیرده رو سر ببری.

    توحید یعنی وقتی خدا میگه میخوای مهاجرت کنی باید کل دفترهای کاریت رو جمع کنی و بزنی به دل جاده بدون اینکه مقصد رو بدونی،تو بری و انجامش بدی.

    این نقاط عطف زندگی استاد بوده که توحیدش رو صدهزار برابر کرده،استاد کردیت هیچ کاری رو به خودش نمی‌ده چون بچه زرنگه،چون می‌دونه باید اعتبار داد به بالایی تا الهامات بعدی از راه برسه …ولی راحت نیست …راحت نیست بدون هیچ منطقی به ایده ی الهامی عمل کنی،این ایمانِ پشت عمل استاده که من و میلیون ها شاگرد رو اینجوری میخکوب خودش کرده و آموزش های استاد رو انقدر برای ما تاثیر پذیر کرده.

    اینارو به خودم میگم .اینارو به خودم میگم .اینارو به خودم میگم.

    که یکم نجوای ذهن رو خاموش کنم و اجازه بدم قلبم الهامات رو دریافت کنه،به قول استاد اون خدایی که منو از قعر بدبختی به اینجا آورده،بازم حمایتم میکنه،بازم هدایتم می‌کنه.

    آگاهی من اندازه ی نوک دماغمم نیست!اون داره ازون بالا میبینه،شرت کات هارو بلده…اون می‌دونه کدوم مسیر منو به خواسته هام میرسونه،من فقط باید راه درست رو ادامه بدم.

    من!من درخواست توحید کردم،پس باید اجازه بدم شخصیت توحیدی من رشد کنه،نباید کم بیارم،نباید اجازه بدم شیطان ناامیدم کنه.

    استاد توی جلسه 4 قدم5 میگه:

    اگر مدت هاست حالتون خوبه ،و دارید روی خودتون کار میکنید،هر اتفاقی بیفته،هر اتفاقی بیفته،هر اتفاقی بیفته خیره.

    همه چیز جوری برنامه ریزی شده که شمارو به خواسته تون برسونه اما ازونجا که ما نمیتونیم کل مسیر رو ببینیم نمیتونیم بفهمیم ولی باید بپذیریم خدا عالمه و اون می‌دونه …ما فقط باید تسلیم باشیم.

    کدوم ذهن منطقی می‌تونه حدس بزنه که یک بچه رو بندازی توی چاه بعد بشه عزیز مصر؟عزیز مصر که توی سرش بخوره،بندازیش توی چاه و چند روز بعد زنده بمونه اصلا!!!

    یا نوزاد رو بندازی توی رود نیل و مطمئن باشی سالم میرسه اون طرف رودخونه ،ذهن منطقی میگه آدم بزرگش که شنا بلده،بیفته توی این رود خروشان،غرق میشه چه برسه به یک بچه …

    واقعا ذهن منطقی م،مغز ما خیلی محدوده،همون حرفایی که استاد آخر این فایل بی نظیر و پر از آگاهی گفتند:

    مغز ما فقط اطلاعات ورودیه،خداست که میدونه و هدایت می‌کنه و درها رو برامون باز می‌کنه.باید به خدا بگیم:خدایا من هیچی نیستم!من روی مغز خودم حساب نمیکنم،ولی من روی تو حساب میکنم.روی تو که قول دادی منو هدایت کنی،من بهت ایمان میارم و تو وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ ۖ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ رو برای من به وجود میاری.من ایمان میارم و بقیه ی کار هارو تو انجام بده …

    خدا می‌دونه وقت هایی که روی ایمان و توکل و باورهام کار کردم و سعی کردم به هدایت خدا اعتماد کنم،خدا چه همزمانی های شگفت انگیزی برام رقم زد که قبلا بارها و بارها ازش نوشتم …

    و حالا همون مسیر ادامه داره….

    خدا همیشه هست،خدا همیشه هدایت میکنه،خدا هرگز فراموش نمیکنه،خدا هرگز یادش نمیره،خدا هرگز خطا نمیکنه،خداست که قدرت مطلقه،خداست که به چیز عالمه،خداست که کل این کیهان رو داره مدیریت می‌کنه و ما فقط باید تسلیمش باشیم و اونوقت میبینم که مثل همیشه:

    پلن هاش از برنامه ریزی های ما چقدر بهتر بوده

    اونوقت میبینیم که:

    درها رو از جایی باز می‌کنه که به عقل جن هم نمی‌رسه

    دیروز هدایت شدم به خوندن سوره ی واقعه و یک چیزی رو دریافت کردم که برای خودم خیلی شیرین بود،مطمئنم اونایی که قرآنی هستن خیلی بهتر از من اینارو بلدن،من همیشه گفتم علم قرآنی من صفره،من فقط یک شور و اشتیاقی دارم بهش که شبیه همون بچه ی ناشنوا که بعد سال ها با سمعک میتونه بشنوه…من فقط تشنه ی قرآنم و هیچ ادعایی توی درکش ندارم. اینارو هم برای تمرین و تکرار خودم مینویسم و می‌دونم حتی با نوشتنش هم نور بیشتری ازش دریافت میکنم.

    دیروز با خوندن سوره ی واقعه فهمیدم روز قیامت ،آدم ها به دو دسته تقسیم نمیشن،بلکه به سه دسته تقسیم میشن: اصحاب یمین که درست کارها هستن،اصحاب شمال که بدکاران هستن و یک دسته هم هست به اسم:

    وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ

    که اینا انگار فیوریت خدان!

    با اینا ی جور دیگه رفتار‌می‌کنه،اون چیز خیلی خوب ها مال ایناست،دیدین به یکی میگی باااشه تووو خوبی! تو جلو بشین!سیب اپل رو تو گاز زدی!

    اینا همونان که هم خوبن،هم جلو میشینن،هم سیب اپل رو اینا گاز میزنن!

    خود قرآن درموردشون اینجوری میگه :

    أُولَٰئِکَ الْمُقَرَّبُونَ ﴿١١﴾

    اینان مقربان اند،

    فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ ﴿١٢﴾

    در بهشت های پر نعمت اند.

    و بعد میان میگه که آره اینا رو تخت میشینن و هرشرابی بخوان می‌خورند و حوری ها هم دورشون میچرخن و خلاااصه پارتی خوب های بهشت مال ایناست.

    به قول انگلیسی ها:Very important person

    یک چیز جالب دیگه هم درمورد اینا میگه که این فیوریت های من:

    ثُلَّهٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ ﴿١٣﴾

    گروهی بسیار از پیشینیان

    وَقَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ ﴿١4﴾

    و اندکی از پسینیان،

    یعنی توی دوران بعد از پیامبر عده ی کمی ازین السابقون ها میشن …

    خب!

    این همه کردیت و ویژگی مثبت و فیوریت بودن رو خدا اینجا توی سوره واقعه ازین دسته السابقون گفت!

    من گفتم اوکی!

    شما یک الگو مثال زدی و گفتی اگر جز اینا باشی فیوریت منی،پس باید توی همین قرآن هم گفته باشی السابقون کیا هستند!

    و اینکه من همیشه مثل استاد میگم خدایا من فکر میکنم توی یک جزیره تنها هستم( آلردی هستم:) )و شما این کتاب رو برای هدایت من فرستادی،پس باید همینجوری بفهممش و درکش کنم.

    پس رفتم کلمه ی السابقون رو توی قرآن سرچ کردم و در کمال شگفتی دیدم این کلمه فقط توی دوتا آیه اومده !!!! یکیش توی همین سوره ی واقعه ست … و یکیش توی آیه ١٠٠توبه:

    وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا ۚ ذَٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ

    پیشگامان نخستین از مهاجران و انصار و کسانی که به نیکی و درستی از آنان پیروی کردند، خدا از ایشان خشنود است و آنان هم از خدا راضی هستند؛ برای ایشان بهشت هایی آماده کرده که از زیرِ [درختانِ] آن نهرها جاری است، در آنجا برای ابد جاودانه اند؛ این است کامیابی بزرگ.

    نمی‌دونم چقدر به درکی که من ازین کلمه رسیدم،کس دیگه رسیده یا نه …نمیخوامم خیلی بازش کنم،امیدوارم خداوند به قلب همه ی ما هدایت هاش رو بفرسته …

    ولی درک اینکه

    السابقون جز سوگلی های خدان…

    و این گروه،تعداد کمی از دوران بعد پیامبر هستند …

    و در آیه ١٠٠توبه میاد توضیح میده ویژگیشون رو …

    چقدر می‌تونه به ایمان ما به استاد و توحیدی بودن این سایت و وحی منزل بودن آموزش ها کمک کنه برای اینکه مسیر درست رو با قدرت بیشتر ادامه بدیم و ایمان و توکلمون رو حفظ کنیم و جز و اون دسته ی کمی باشیم که سرمون بالا باشه و بریم قسمت VIP بهشت خداوند …

    مسیری که سعادت دنیا و آخرتمون رو رقم میزنه اونجایی که خدا تو آیه ٢5 سوره ی بقره میگه :

    وَبَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ۖ کُلَّمَا رُزِقُوا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَهٍ رِزْقًا ۙ قَالُوا هَٰذَا الَّذِی رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ ۖ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهًا ۖ وَلَهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَهٌ ۖ وَهُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ﴿٢5﴾

    و کسانی را که ایمان آورده اند و کارهای شایسته انجام داده اند، مژده ده که بهشت هایی ویژه آنان است که از زیرِ [درختانِ] آن نهرها جاری است؛ هرگاه از آن بهشت ها میوه ای آماده به آنان دهند، گویند: این همان است که از پیش روزیِ ما نمودند، و از میوه های گوناگون که شبیهِ هم است، نزد آنان آورند؛ در آنجا برای ایشان همسرانی پاکیزه ست؛ و در آن بهشت ها جاودانه اند.

    دعا میکنم خودم …خودم این آیه هارو بهتر بفهمم و بیشتر ایمان بیارم و به گوشه ای از حرفایی که میزنم عمل کنم و ایمان و توکلم رو نه به حرف که در عمل ثابت کنم و اجازه بدم خداوند از بهترین مسیر من رو به سعادت دنیا و آخرت برسونه همون وعده ای که خودش امروز صبح بهم داد :

    وَهُدُوا إِلَى الطَّیِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَهُدُوا إِلَىٰ صِرَاطِ الْحَمِیدِ

    و به گفتار خوش و طریق خدای ستوده هدایت شوند.

    خدای عزیز و شیرین و دلبر و قدرتمندم،از نور خودت به قدرت سپاسگزاری و تسلیم ما ببار و ما رو از نجوای ذهن و جن و انس و شیطان حفظ کن و آنی و کمتر از آنی مارو به حال خودمون وا نگذار.

    رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ

    رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیًا یُنَادِی لِلْإِیمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا ۚ رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَکَفِّرْ عَنَّا سَیِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 146 رای:
    • -
      محمد حسین تجلی گفته:
      مدت عضویت: 2246 روز

      به نام خدای مهربان

      سلام به شما سعیده جان ، خواهر عزیزم و سلام به خانم شایسته و تمامی دوستان عزیزم که این دیدگاهم رو می خوانند

      من از صبح داشتم به این فکر می کردم که بیام در مورد جریان هدایت الهی و اتفاقاتی که در این پنج ماه و نیم افتاده بنویسم …

      حتی یه سری اومدم در کادر نوشتن دیدگاه … دو خط هم نوشتم ولی حسم به اجازه نداد ، متن رو پاک کردم و رفتم !!

      الان که اومدم تو قسمت دیدگاه های این صفحه ، همون حسی که از صبح بهم اجازه نوشتن نمی داد بهم گفت اینجا بنویس …

      حتماً این همون اتفاق خوبه است که باید بی افته… من نمیدونم ، من تسلیمم.

      جریان از این قراره که من از 28 اسفند 1402 اومدم به صورت عمومی اعلام کردم که هدفم اینه که بشم یه کوله گرد همیشه در سفر

      یعنی

      دوست دارم همیشه در سفر باشم و در سفر بیزنس کنم پول خلق کنم ، مثل هزاران نفری که به طُرُقِ مختلف دارند به این سبک زندگی می کنند و … انصافاً هم سبک زندگیِ جذابیه

      الان بعد از پنج ماه و نیم که:

      یه سری مسائل رو بهش برخورد کردم ، به لطف الله حلشون کردم و ازشون عبور کردم

      و

      یه سری بهبود های شخصیتی کوچک ولی پیوسته روی شخصیتم داشتم

      بهتر قانون تکامل رو درک می کنم و دیگه سعی می کنم عجله نکنم … نمی دونم امسال به این مدار دسترسی دارم و بیزنسم و زندگی حول محور سفر میره یا نه … ولی سعیم بر اینه که رها باشم ، سعیم بر اینه که از هر لحظه از زندگیم لذت ببرم و شاد باشم

      همش نگم پس کی به خواستم میرسم؟!

      می دونید چیه؟! کار سختیه واقعاً اینجوری فکر کردن :))

      ولی خب خداوند هم انصافاً چند مرتبه به صورت ملموس همین امسال جای من رو به صورت فیزیکی عوض کرده

      یعنی تغییرات مداری من برای خودم ملموسه … ولی خب امان از عجله!

      حالا می خواهم بگم چه نشونه های زیبایی در راستای هدفم ، دریافت کردم که دلگرمم می کنه

      من از همون عید هدایت شدم به یه کانال تلگرامی که برای شرکت علی بابا هستش

      و پادکست های صوتی خیلی زیبایی در مورد سفر تهیه و در کانال می گذاره

      من اون خوب هاشو برای خودم جدا کردم

      یه سری الگو ها پیدا کردم مثل آقای منصور ضابطیان یا خانم سیما تیرانداز …

      کسایی کلیییی سفر های داخلی و خارجی رفتن به شددددت آدم های مثبت و دوست داشتنی ای هستند و تو همون پادکست ها هم خیلیییی سفارش به سفر می کردند و مثل خانم شایسته که توی متن های قسمت های اولیه سفر ، سفر کردن رو یه ضرورت دونسته … این آدم ها میگن سفر کردن یه ضرورت هستش

      این ها نشونه است ، من در مسیر رسیدن به هدفم هستم

      نشونه‌ی بعدی هم که خیلی برای من ملموس هست ، همین مهاجرت کردن هدایتی شماست

      جالبه من تا قبل از عید تمام پروفایل ها و ایمیل های ارسالی رو قطع کرده بودم

      تا اینکه تو ایام عید هدایتی شما لینک یه دیدگاهی رو فکر کنم برای من گذاشتی و گفتی اینجا داستان مهاجرتم رو نوشتم ؟؟ یا یه هچین چیزی …

      خلاصه من همه‌ این ها رو نشونه دیدم

      رفتن تو کانال شرکت علی بابا… البته من قبل از هدایت شدن به این کانال و این پادکست های سفری خفن هم ارادت خاصی نسبت به این شرکت داشتم و خیلی مقاله های زیادی در مورد سفر و حتی سبک کاری این شرکت تو وب سایت خود علی بابا خوانده بودم

      همیشه… و همیشه هم تحسینشون می کردم و همچنان هم تحسین می کنم

      سعیده جان من هر چی فکر می کنم می بینم بین سه تا چیزی مه بهشون علاقه دارم …

      یعنی

      رانندگی و ماشین سواری

      عکاسی

      و همیشه در سفر بودن

      نمی توانم یکیش رو انتخاب کنم؟ واقعاااا نمی توانم؟ من هم خدا رو می خواهم هم خرما

      یعنی می خواهم اولاً همیشه تو سفر باشم ، دوماً با ماشین شخصی خودم برم سفر (به این نتیجه رسیدم که دوست دارم ماشین خودم رو داشته باشم) و سوماً عکاسی هم بکنم و دوبین داشته باشم

      حالا طبق این خواسته ، که من همیشه در موردش با خودم صحبت می کنم ، جهان من رو هدایت می کنه به مسیری ، شرایطی ، آدم هایی که … لاجرم به خواسته ام برسم …

      یه سری باورها و عادات باید‌ در خودم ایجاد می کردم ، یه سری عادات غلط رو باید ترک می کردم …

      اون چیزهایی که ترمز بودن رو … از همون 28 اسفند که این هدف رو انتخاب کردم … انصافا کلی تغییر در خودم ایجاد کردم و همچنان دارم ادامه می دهم

      نمی دونم چه زمانی به این خواسته ام میرسم ولی می دانم که توی مسیر رسیدن به خواسته ام هستم و هربار دارم به وضوح بیشتری میرسم.

      خدا رو شکر

      ——————————————-

      من هنوز دیدگاه شما رو نخواندم میرم بالا … بخوانم و اگه حسم گفت برای دیدگاه شما هم در پاسخ هر آنچه بهم الهام بشه می نویسم

      شاد باشی ، در پناه خدای مهربان و هدایتگر باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 35 رای:
    • -
      زهرا کاسه ساز گفته:
      مدت عضویت: 1505 روز

      سلام سعیده ی عزیزم

      صورته ماهتومیبوسم که اینجوری داری مقاومت میکنی باشیطان لعین

      البته که هممون سعی میکنیم بهش راه ندیم و باپتک بزنیم توسرش تایه جا اون گوشه های ذهن بشینه وصداش درنیاد

      هرچی پتکمون محکمتر وبزرگتر باشه وما قویتر بزنیم حساب کاربیشتردستش میاد

      بهت تبریک میگم عزیزم که پتکت ازجنس نور وقرانه ازجنسه توحید که قویترین پتکه جهانه برای زدن توسر این شیطان توی ذهنمون که الکی الکی حالمون رو بدمیکنه بیخودوبی جهت

      الان که کامنتتو خوندم که دوباره ازشیطان گفتی ناخوداگاه گفتم ای بابا دست ازسر این سعیده بردار دیگه چیکارش داری؟؟؟ بعد به حرف خودم خندیدم که چرااینومیگم؟؟

      ازبس دوستت دارم

      ولی میدونم که بدون این نجواها که موفقیت معنی نداره

      اصلا ایمان کی خودشو نشون میده وقتی بتونیم کنترل کنیم ذهنمون رو دیگه

      پس اگه کنترل ذهنی نباشه ایمان معنی نداره باید باکنترل ذهن نشون بدیم

      همه با این شیطان درگیریم فقط تونیستی عزیزدلم

      خودمن امروز الکی اون حس سپاسگزاری عمیق رو نداشتم وقتی اینجوری میشم میفهمم که شیطان داره سرو کلش پیدامیشه وباید بدو بدو تادیرنشده برم پتکمو بردارمو محکم توسرش بزنم

      بگم بشین سرجات ببند لطفا

      طرف حسابه من برترین قدرته

      چی داری درمقابلش بگی؟؟؟ ؟

      پس ساااکت لطفا

      سعیده ی عزیزم بدون که پیروزمیدان تویی وخداوند دوباره بهت لبخند میزنه ومیگه افرین دختر بازم ازپسش براومدی دمت گرم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      نسرین ویسی گفته:
      مدت عضویت: 2228 روز

      إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ

      فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْء وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ

      به نام حضرت حق

      این آیه رو با صدای استاد شنیدم که تو باورش کن ،چقدر به این آیه ایمان داری ،چقدر ایمان داری که میگوید باش و می‌شود به اندازه ایمان تو دقیقا به اندازه ایمان تو میشود ،ما تو مسیریم که ایمانمان روز به روز بهش بیشتر شود ،اره ما تومسیریم واین از فضل خداست .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      حسین عبادی گفته:
      مدت عضویت: 1857 روز

      بنام خداونده بخشنده و مهربانم….

      إِنَّمَا مَثَلُ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَالْأَنْعَامُ حَتَّىٰ إِذَا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّیَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَیْهَا أَتَاهَا أَمْرُنَا لَیْلًا أَوْ نَهَارًا فَجَعَلْنَاهَا حَصِیدًا کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ ۚ کَذَٰلِکَ نُفَصِّلُ الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ(یونس 24)

      مثَل این زندگى دنیا مثَل بارانى است که از آسمان نازل کنیم، تا بدان هر گونه رستنیها از زمین بروید، چه آنها که آدمیان مى‌خورند و چه آنها که چارپایان مى‌چرند. چون زمین پیرایه خویش برگرفت و آراسته شد و مردمش پنداشتند که خود قادر بر آن همه بوده‌اند، فرمان ما شب هنگام یا به روز دررسد و چنان از بیخش برکنیم که گویى دیروز در آن مکان هیچ چیز نبوده است. آیات را براى مردمى که مى‌اندیشند اینچنین تفصیل مى‌دهیم.

      وَاللَّهُ یَدْعُو إِلَىٰ دَارِ السَّلَامِ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ(یونس 25)

      خداوند به سراى سلامت فرا مى‌خواند و هر که را بخواهد به راه راست هدایت مى‌کند.

      سلام به اجی سعیده نورانی و قشنگ قلبم…

      اجی از خدا هدایت خواستم و سوره یونس رو از دفتر ستاره قطبیم گرفتم…

      یه چیزیرو که از کامنتت متوجه شدم میخوای سوگلی خدا باشی این عالیه عالیههههه….

      میدونی مثل چی میمونه مثل این میمونه که بخوای رکد جهانی رو جابه جا کنی پس باید فشار تمرین بیشتری رو تحمل کنی

      اگر روزی هشت ساعت تمرین میکردی باید الان روزی 14 ساعت تمرین کنی که بتونی به اون کیفیت برسی…

      و رکد دنیا رو جابه جا کنی….

      حالا اجی سعیده عزیزم

      میخواد به درجه ای برسه که جایی که الله اکبر الله اکبر

      پس باید بتونی جنگ کنی با شیطان که تمام رکد هارو نابود میکنه و نمیزارت یه قدم از اونی که هستی بالا تر بری…

      السابقون اونایین که رکد این دنیارو که زدن هیچی رکد بهشت رو هم زدن الله اکبر…

      پس باید تلاش کنیم باید بجنگیم و نباید نا امید بشیم …

      ما یه مربی داریم به نام الله که استاد بهمون معرفیش کرد و گفت این بهترین مربی دنیاست بدونه اینکه بخواد دست مزدی بگیره چنان باهات کار میکنه چنان قویت میکنه که هیچکس نتون شکستت بده…

      پس پشتت به مربی گرم باشه چون الان تو هستی و خودش هیچکس نیست هچکس نیست کنارت جز خودش…

      میدونی چیه سعیده

      خدا بردت به اردوه اردوه . پس بدون انتخاب شدی نوش جانت قهرمان قهرمان

      (ارودهایی که برای تیمهای ورزشی میزارن)

      چه فشارهای تمرینی رو تحمل میکنه….. دوری از خانواده و بچه و رژیم غذایی و و و و…….

      اره میدونم اگر سر بلند از این اردو بیایی بیرن

      مدال طلا بهشت رو گرفتید نوش جانت باشه

      و اونموقعست که میشی قهرمان این دنیا و اون دنیاااااااااااا…..

      خلاصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصص

      از خدا میخوام که از این اردوه سر بلند بیرون بیایی اجی قشنگم

      سرت رو درد اوردم ببخشم…

      همیجور دست به کیبرد شدم و نوشتم به لطف یزدان عزیزم به لطف فرمانروای جهانممممممممم

      در پناه جان جانان رب العامین شاد سلامت و ثروتمند باشی…

      با عشق حسین عبادی بنده خوب خدا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      راحله گفته:
      مدت عضویت: 2881 روز

      سلام خانم شهریاری دوست جهان توحیدی و هم کلاسی عزیزم

      دیشب انقدر از کامنتتون تاثیر گرفتم که خواب دیدم اومدم بندر و میخوام باهاتون ارتباط بگیرم ولی جز کامنت راهی ندارم. میخواستم بیام پیشتون تو خواب بگم تنها نیستی و کنارت باشم این روزای سخت.البته سخته ولی نتیجش شیرین

      گوارای وجودتون باشه جهان توحیدیتون و لذت وافر ببرید از نتیجه این عمل بزرگ و هجرت. هجرت شما کار ارزشمندیه و برای من قابل درک که ادم دو تا بچه رو بزاره و بره شهر دیگه بهر حال خانواده اطرافیان چیزایی میگن که ماها نمیتونیم براشون دلیل منطقی بیاریم و توضیح بدیم چون کار ما منطقی نبوده با هدایت بوده و برای اونا قابل درک نیست بهرحال بی نهایت حرکت ارزشمندی داشتین . با همین فرمون برید که وعده خدا حق و صبح نزدیکه

      در ضمن از قلم بی نظیرتون ممنونم

      بابت درک های قرانی که مینویسید هم ممنونم و تحسینتون میکنم و منتظر خبرای خوب پیشرفتهای بزرگ و موفقیتتون باشیم

      در پناه خدا باشید️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: