توحید عملی | قسمت ۱ - صفحه 14 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2017/09/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2017-09-07 23:58:492022-09-24 08:54:32توحید عملی | قسمت ۱شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
روز شمار بیست وسوم
سلام به همه اعضای این خانواده
سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته ی عزیزم
چندین بار این فایل رو گوش دادم وفقط یکبار متوجه گفته ی استاد شدم. جالبه قبلا بارها گوش دادم ولی اینو نشنیده بودم.
اینکه اگر سلامت نیستی اگر پولدار نیستی واگر روابطتت خوب نیست یعنی باورت در مورد خدا وپول وسلامتی دچار اشکال هست.
خدای من چقدر مسیر زندگیم باگ داره.
الان مدتیست دچار الگوی تکرار شونده در مورد عدم سلامتی شدم.
مدتیست هشتم گرو نهم شده.
اینا همش نشونه هست تا بفهمم کجای کار میلنگه. دنبال باورهای نامناسبم دربه در میگردم. مخصوصا باورهای اشتباهم برای سلامتی.
من اول باید ایمانم به خدا قوی بشه
تا بقیه چیزا پشتش بیاد.
خداجونم راه رو نشانم بده.
خداجونم من آماده ی دریافتم هدایتم کن.
خداجونم دوست دارم توی تمام جوانب زندگیم فقط روی تو حساب باز کنم.
خداجونم دلم میخواد هرلحظه حضورتو بهم نشون بدی.
خداجونم چقدر تشنه ی رسیدن به ایمان واقعی هستم
خداجونم برای این عطشم شکر میکنم.
“من هم اکنون ایمان میاورم که هرآنچه به دنبالش هستم در توحید عملی است، و تمام سعیم را در ساختن باورهایی میکنم که مرا یکتا پرست تر، سپاسگزارتر و ایمانم را راستین تر و پولادین تر میکند تا ذره ای شرک در وجودم نیابد.”
دو روزه دارم باورهای مناسب درباره ی ثروت و توحید رو مینویسم و چقدر تونستم دیشب بعد از یک طوفان وحشتناک خودمو آروم کنم و رنگین کمونو ببینم.
چقدر سخت بود و مقاومت داشتم که زندگیم تمامو کمال در دستای خودمه، حتی هنوزم گاهی بهم میریزم وقتی به این جمله فکر میکنم، نجواهای ذهنم میگن : یعنی تقصیر تو بود که دیشب مامانت بخاطر فلان چیز منت سرت گذاشت؟ مگه تو بچش نیستی؟ مگه نباید بی قیدو شرط دوستت داشته باشه؟؟مگه قرارمون این نبود؟؟؟
اما جواب قلبم اینه :
بجز خدا، هیچکس دیگه رو باور نکن، به هیچکس دیگه تکیه نکن و رو هیچکس دیگه حساب باز نکن! حتی مادرت! حتی کسی که فکر میکردی هیچوقت قرار نیست بهت پشت یا شک کنه! اما قضیه اینه که جز رب، هیچکس دیگه، هیچکسِ هیچکسِ دیگه نمیتونه بهت کمک کنه، نمیتونه باعث خوشحالی یا احساس ارزشمندیت بشه!
نمیتونه نیازهاتو برآورده کنه! پس بشین کنترل و فرمونو بده دست اون! میدونه کجا ببرتت، به قول یکی از دوستان توی کامنتا میبرتت به سبزترین طبیعت ها، به خوش آبو هواترین مناطق، به سمت بهترین روابط دوستانه و عاشقانه، به سمت خونه ی رویاهات، به سمت جایگاه رویاهات…
چقدر این تمثیل دوستمون بهم آرامش داد، توی یه کاغذ نوشتمش تا انتقالش بدم به دفترم و هرروز اینو به خودم یادآوری کنم که تا رانندت خداست، جاده خاکی نمیری! اما مادامی که بترسیو بخوای فرمونو ازش بگیری خراب میشه اوضاع…
پس از این لحظه به بعد تمام سعیم رو میکنم که تسلیم انتخاب و هدایت پروردگارم باشم، که جز اون از کسی درخواستی نداشته باشم، که بجز اون دستای کس دیگه ای رو نگیرم، سرمو رو شونه های کس دیگه ای نذارم، خودش برام کافیه!
چقدر خوبه که در هرلحظه ، مادامی که تصمیم میگیریم همه چیو بسپاریم دسته اون، از اون لحظه همه چیز به کاممونه.
به قول استاد جان زیباییه پروردگارم به همینه، به اینکه توی هرلحظه که توبه کنی، میبخشتت، در هرلحظه که فرمونو بدی دستش میبرتت به سبزترین جاهاا، به ثروت اندود ترین مکانها، پول میشه توی جیبات، عشق میشه توی رابطه هات، لبخند میشه توی هرلحظه ات، آرامش میشه توی حرفات🤍
پروردگارم، سپاسگزارتم، چرا که امروز منو متوجه خودت کردی، این اندوه عمیقو، این زودرنج بودنمو، این متوقع بودنمو تسکین دادی و گفتی دیگه نرنج، دیگه اندوهگین نشو، دیگه از کسی نه توقع داشته باش نه بِرَنج!
که من اینجام، از من توقع داشته باش، نه میرنجی، نه اندوهگین میشی.
دوستت دارم🤍
پایان روز بیستو سوم سفرنامه.
سلام استاد عزیز و بزرگوار .واقعا زبانم قاصر است از سپاسگزاری از خدا و شما که این فایل بی نظیر رو به ما هدیه می دید ..فقط خواستم رد پای توحید رو در یه فروشنده غریب در شهرمون که واقعا الان همه می شناسنش وواقعا موفقه این آقا یه جمله قشنگ برا خودش به عنوان اسم گذاشته توی تلگرام که واقعا ارامش بخشه و اونم اینه(کار خوبه خدا درست کنه) و کافیه یه سر به مغازش بزنی تا فراوانی رو اونجا ببینی و باور توحید رو تایید کنی….استاد عزیزم خیلی دوست دارم.به میکاییل عزیز لطف کنید بگید که شما رو از طرف من ببوسه…موفق باشین….
بازهم سلام ..و بازهم هزاران بار سپاس بخاطر وجود استادی که با حرفا هاش زندگی رو برام شیرین تر کرده ! چشم و گوشم رو باز تر کرده تا تو هر حرکت هر جنبده ای، تو هر حرف و حدیث و رفتارهای اطرافیام و تو هر حرکت و اتفاقات زندگی خودم دنبال نشونه ای از خدا باشم ..
از اینکه بازهم جریان زندگیتون رو برامون باز تر کردین سپاسگذارم . احساس قشنگیه که چقدر باهامون نزدیکین که اینجور راحت درددل میکنین و بهمون میگین لحظاتی تو زندگیتون داشتین که جز خدا هیچکس یاری تون نکرده و کمکتون نبوده و خوشحالین متوجه رسالت تون شدین ..
اینکه یک دفعه زندگی یک نفر 180 درجه تغییر کنه برا خیلی ها شاید شبیه یک فیلم هندی باشه ولی وقتی به تک تک جملاتتون فکر میکنم میبینم منم این یدفعه تغییر کردن رو چند سال پیش تو زندگیم داشتم ..و همه و همه به لطف خدا بوده .اما تغییر من از لحاظ شخصیتی بود .زمانی که هنوز نه از قوانین جذب و کائنات ، نه فرکانس زندگی و نه هییییچ قانون موفقیتی هیچگونه اطلاعی نداشتم .و هیچ استاد تغییر و تحولی رو نمیشناختم.
هنوز یک ماه مونده بود تا فارغ التحصیل بشم و روی پروژم کار میکردم که اون اتفاق افتاد . لحظاتی که بخاطر عدم اعتماد به نفس و خودباوری فقط سر لج و لجبازی ، یک اتفاق فوق العاده وحشتناک رو داشتم تجربه میکردم که ممکن بود من رو به نقطه صفر مرزی برسونه و تو یک آن آبروی چندین و چندسالم رو ازم بگیره و به جرات میگم هرکس تو اون لحظه به جای من بود بی تردید به زندگی خودش پایان میداد. اما من به عینه معنی آیه ” فاِن العسر یسرا ” درک کردم .که در دل هرسختی یک آسانیست..اما درکش نمیکردم..فقط میدونستم حق ندرم از خدا گله کنم .میدونستم مقصر خودمم و مدام خودم و هرکسی رو که باعث شده بود به ان نقطه برسم رو سرزنش میکردم..
من تو دل اون اتفاق بود که بزرگ شدم، تصمیم گرفتم محکم باشم.محکم وایسم پای زندگیم..مستقل شدم.هرچی بود و نبود رو ندید گرفتم و دلم رو زدم به دریا..با وجود اینکه لحظه لحظه زندگیم اون اتفاقات جلو چشمو بود اما خدا رو شکر میکردم اتفاق بدتری نیفتاده..تصمیم گرفتم خودم رو دوس داشته باشم و اینقدر قوی رفتارکنم تا هیچکس متوجه ضعف قبلی من نشه .ناخواسته داشتم مسیر اعتماد به نفس رو طی میکردم
اونجا فهمیدم خدا نمیخواد تو اون مسیر باشم.داره هلم میده تو مسیری که باید باشم.هیچکسی جز خودش نمیتونست به این قشنگی پازل زندگی منو بچینه پس بعد از اینش رو هم میتونه ..
وارد هر مسیری و محلی میشدم اینقدر قوی رفتار میکردم که همه مشتاق ارتباط بیشتر باهام میشدن و بهم میگفتن تو دختری با روحیه حساس ی که توانایی یک مرد رو داری….کم کم جملات موفقیتی به چشمم اومدن…مجلات موفقیت و سخن رانی های افراد موفق .کلیپ های انگیزشی و مقالات و …یه روز تو محل کارم یه شخص کتاب راز رو برای مدیر شرکت هدیه آورد وچون مسافرت بودن ترغیب شدم بخونمش .وقتی اومدن و دیدن من مشتاق اینجور کتابهام اون رو بهم هدیه دادن.. …سخن هاشون مثل یه وحی منزل به دلم مینشت چون باهاشون زندگی کرده بودم و بزرگ شده بودم..اما همیشه یه حلقه گم شده بود که من نمیتونستم ربطش بدم به زندگی خودم و هرآن کسی که مطالبشون رو میخوندم…
من تلاش خودم رو میدیدم و در عین حال معجزه خدا رو هم باور کرده بودم..نمیتونستم بفهمم چطوری من خودم میتونم سرنوشتم رو تغییر بدم درحالیکه یه خدایی هست که خیلی جاها کارهاش دست من نیست ..
خدایی که اگر من خطا کنم مجازاتم میکنه !اگر ثواب کنم بهم تو اون دنیا پاداش میده نه این دنیا ..تازه بخاطر هر پاداشش هم از هفت خان رستم باید عبورکنم تا بهشون برسم .چون اگر یه خطا میکردم سریع مثل بازی مارو پله می انداختتم وسط مارها یا برمیگشتم نقطه شروع بازی..خب پس این دنیا چیه ؟؟ ما برا چی آفریده شدیم ؟؟
هدفش چی بوده که اینهمه به ما سختی بده تا تو اون دنیاش ببرتمون تو اسمون هفتم وسط حور و پری ! تو حوضای پر از عسل و شیر و درختای پر از میوه ..
خب اینجام که این نعمت ها رو داریم .همین الانشم دارم تو روستاهایی میرم کنار حوض آب زیر سایه درختاش دراز میکشم.اگه حوض عسل ندارم شیشه عسل دارم .همینقدر کافیمه ..
یا خدایی که منتظره یه تار موی من بیاد بیرون و منو رو از اون آویزیون کنه …
من این خدا رو نمیتونستم بشناسم ..خدایی که چطور کمکم میکنه تا به خواسته هم برسم.خواسته هایی که خودم میخوام نه خواسته هایی که باور کنم به صورت تقدیر برام نوشته شدن و من مثل یک فرد بی اختیار باید باور کنم که تقدیرم این بوده این همه اتفاقات رو تجربه کنم و حق گله و زاری ندارم چون جلوی تقدیر خدا هیچ کس نمیتونه وایسه .
نتونستم بیشتر از درکم خدا رو بشناسم و هیچکی هم جوابی برا سوالام نداشت بیخیال میشدم اما گاه گاهی ذهنم دوباره درگیر میشد و مجدد همون نقطه بیخیال باش..
میخواستم موفق بشم و همه به به و چه چه کنن و هرجا میرم اسمم رو سر زبون ها باشه..همه افراد موفق میگفتن کافیه تو بخوای .و اگر بخواهی میشه .اما نمیگفتن پس این وسط خدا چکار میکنه .
تو این مسیر چند سالی چون طالب موفقیت بودم با سایت های زیادی آشنا شدم..هرکدومشون از دید خودشون خدا رو تعریف میکردن .اما به دلم نمینشست و درک نمیکردم .با سایت استاد هم آشنا شدم ولی اوایل باور حرف های استاد برام سخت بود.میدونستم درسته ولی بازهم مقاومت میکردم.فکر میکردم روانشناسی فقط در ارتباط با خانواده و روابط و ثروته ..فقط بحث روانشناسی حرفهای استاد رو میشنیدم و بس ..
میگفتم استاد دلش خوشه .اون طرف آب وسط این همه ثروته و هیچ کمبودی نداره و به ما میگه فقط به خودش توکل کن و به هدفت فکر کن و با اعتماد به نفس جلو برو و از هیچکی نترس….خب قبول من به خودش توکل میکنم و دست رو دست میذارم تا بشه !پس سهم خودم چیه ؟؟؟
حالا که خودش گفته تو بخواه من میدمت ! من الان مثلا اینقدر پول میخوام و اون باید بهم بده .چرا نمیده ؟چرا نداد ؟؟
وای تا حالا نمیفهمیدم سهم خدا چیه و حالا نمیفهمیدم سهم خودم چیه !!!چه خود درگیری سختی ؟؟
از استاد دور شدم .چون نمیفهمیدمش .بعضی حرفهاش رو قبول داشتم ولی رو بعضی ها مقاومت میکردم ..چون اکثر محصولات هم قیمت بالایی داشتن و نمیتونستم بخرمشون دیگه حتی به فایل های رایگان هم دل ندادم ..
من کیم ؟؟رسالتم چیه ؟؟چرا تو دلم باید اینهمههههههمه عشق به مردم باشه ولی دستم اینقدر خالی باشه نتونم کاری کنم ؟؟یه لحظه میگفتم پس چرا خدا از سهمش بهم چیزی نمیده تا بتونم به هدفم برسم ..لحظه بعد میترسیدم میگفتم واای نه اگر خداهم بده من نمیتونم جلو برم.من یه دختر دست تنها چطوری جلو برم ؟؟واای برا این آرزویی من دارم 100 میلیارد تومن هم کمه خدا ازکجا بیاره این همه بهم بده ! حالا اگه بهم داد من با اینهمه دستی جلوم بازه چکار کنم ؟؟
، میخواستم با خوندن اون همه مقاله و مجله به موفقیت برسم اما نمیشد.
خدایا من کجای راه اشتباه میرم ؟؟ من که هر حرفی بزرگان میزنن رو بلدم و تایید میکنم ..پس چرا منم مثل اونا نمیشم؟؟من که مسیرم رو انتخاب کردم و میدونم عشقم اینه و تو همین راه باید ادامه بدم پس چرا به ثروتی که اونا رسیدن نمیرسم ؟؟
چرا ازدواجی مثل اونا ندارم ؟؟
من که کل زمانم مثل اونا 24 ساعته و بیشتر از 12 ساعت هر روز رو یا دارم کار میکنم یا کاب میخونم پس چرا نمیتونم مثل اونا اوووون همه کتاب بخونم و یه عالمه کتاب نخونده دارم ! و یه عالمه تفریحی که تو حسرتش هستم..
من که خواستم چرا نشد ؟؟چرا نرسیدم ؟؟چرا نمیرسم؟؟؟
گفتم توسل میکنم به ائمه ، اونا کمکم میکنن ولی من حتی اونا رو هم نمیشناختم ! خدایی که میشناختم همه امام هایی برام فرستاده فقیر بودن و تو اوج فقر زندگی میکردن و اینکه دانسته به مقتل میرن در حالیکه همه میدونن خودکشی گناه بزرگیه ..تو همون اوضاع هم با یکی همکار شدم که کل ائمه رو انکار میکرد و چون مشاور بود مثل یک مورخ شروع کرد به تعریف کردن زندگی ائمه که تو فلان کتاب نوشته چحوری امامت رو به خودشون چسبوندن و اصلا انسانهای خوبی نبودن و هزاااار و یک دروغ دیگه ..
خدای من این حرف ها رو به هههیچ عنوان نمیخواستم باور کنم ولی تا بیکار میشدم ذهنم گولم میزد .افتاده بودم تو شک و هیچ منبعی نداشتم خلاف حرفهاش رو ثابت کنه .کافی بود یه جمله بگم ده تا جمله برا ردش ردیف میکرد .حضرت زهرا رو ناشناس تا حد پرستش دوس داشتم ولی به جایی رسیدم که نمیتونستم بین خوبی و بدی کدوم درسته .ولی بااین حال نمازم رو میخودنم .چون ایمان داشتم برای هر آنچه روی زمینه یه خالق بیشتر نیست .خالق رطوبت آب، روشنایی ذاتی نور !خدای خالق گلها که میدونم تو هر فصلی نمیشه داشتشون حتی اگه باغچه رو سیراب از آب کنم و بهترین کدها رو بهش بدم ..
وجود خدا رو نمیتونستم انکار کنم حتی با اینکه نمیشناختمش ..
پر از شک و تردید رسیدم به نقطه ای که هرچی میرفتم نمیرسیدم..خیلی کار میکردم ولی آرامش نداشتم .تفریح نداشتم .دیگه برام زندگی معنایی نداشت .چرا باید میرفتم کلاس زبان ؟؟؟اونم تو 30 سالگی که خیییلی دیره ! چرا باید کار کنم در حالیکه ممکنه همین الان بمیرم…چرا باید برم سراغ آموزش های جدید در حالیکه با اینهمه علمی الان دارم به هیچ ثروتی نرسیدم ..
مدام مقایسه خودم با بقیه ..مدام سرزنش خودم ..یکمااااه اینجوری بودم .حتی از این وضعیت هم خسته شده بودم .به این نتیجه رسیدم از کمبود اعتماد به نفسمه .فهمیدم هرچی میخوام بخاطر مردمه و اگر ناراحت میشم چون اونی نمیشه که اونا تایئدم کنن .خواستم برا خودم زندگی کنم .خودم رو دوس داشته باشم ..مدت ها تو فکر بسته اعتماد به نفس استاد بودم ولی چون پول نداشتم مجدد با سایت استاد و فایل های رایگانش دوست شدم .چون زیباتر از تعریف های استاد از هیچکس نشنیده بودم .
دو هفته سعی کردم دقت کنم افراد بااعتماد به نفس چه خصوصیاتی دارن و چجور رفتار میکنن منم همونجور رفتار کنم و در کنارش هر فایلی از استاد به چشمم میخورد دانلود میکردم و گوش میدادم و عجیب که همه ربط پیدا میکردن به اعتماد به نفس ..خواستم برا تمرین بیشتر نتایجم رو با دوستان شریک بشم که چون یک قدم برداشته بودم خدا هم یک قدم اومد سمتم و به طور ناباورانه ای برنده تخفیف سایت شدم ..اینجا یه پله باورم به خدا بالاتر رفت .فهمیدم اگر بخواهم و قدم بردارم خدا هم میاد سمتم و خودش رو بیشتر نشونم میده ..پس باید خودم قدم های بیشتری بردارم .
فهمیدم چطور افراد موفق با کمک خدا موفق شدن و تونستن یه عالمه کتاب بخونن چون با قواعد تندخوانی آشنابودن.فهمیدم چرا من موفق نمیشم چون عالم بی عمل بودم..
بی هیچ تردیدی مابقی مبلغ خرید رو جورکردم و بسته رو خریدم …
تو فایل اول بسته عزت نفس ، استاد گفت تعریف جامع اعتماد به نفس اینه خالقت رو کامل بشناسی و خودت رو بهش بسپاری .
باز نقطه سر خط…
ولی این بار میدونستم جواب سوالم تو فایل های استاده .گشتم و هرچی فایل در مورد خدا و قوانین آفرینش بود پیدا کردم و دانلود کردم و گوش دادم تا اون خدا رو بشناسم.
الان زبانم قاصره از بیان اندازه احساسم به خدا ..از اندازه شدت علاقه لحظه لحظه شناخت ائمه ..از لذت درک اولین شب قدری که امسال با شناخت امام علی (ع) پیدا کرده بودم..دوستان باورتون نمیشه من با هر آیه از دعای جوشن اشک ریختم و ستایش کردم فردی رو که این همه شناخت قشنگی از خدایش داشته و بخاطر این لیاقت امامی به دوشش افتاده ..و ستایش میکنم امامی رو که بخاطر هدف جنگید و خودش و خانوادش شهید شدن تا با شهادتش رسالتش رو انجام بده و به همه بفهمونه برای رسیدن به هدف باید این اندازه تلاش کرد .جوری که مردمان بعدی هم رسالتت رو زنده نگه بدارن و مثال این تلاش برای رسیدن به اهداف رو در وجود خیلی از افراد موفق میببینم که حتی مرگ هم نتوسته جلوی توقف رسالتشون رو بگیره و با اینکه زنده نیستن اما هنوز نقطه مثال همه ان ( مثل عباس کیارستمی ، خسروشکیبایی و…)
جلسه سوم اعتماد به نفسم ولی خیلی از حرف های استاد تا اینجا برام آشناست چون من قبلا قدم تو این راه گذاشته بودم و خدا هر لحظه با اثبات خودش اعتقاد رو قوی تر کرده .الان هرچی میخوام بهم الهام میشه .چون از خدا خواستم ..
میخوام نماز بخونم میدونم خدا به نمازم احتیاجی ندارم و برای خودم خوبه .سعی کردم نکات مثبتش رو پیدا کنم و اولیش این بود به خودم تلقین کردم تو اوج استرس باشم نماز آرومم میکنه و همین طور میشه ..
معنی الهامات خدا رو میفهمم ، هرلحظه وسط راهم دودل میشم بی اختیار یه فیلم یا کلیپ یا یه شخص از غیب پیداش میشه و حرفهایی میرنه که اون لحظه دقیقا بهشون نیاز دارم چون من باور کردم خدا همیشه با منه و دست های زیادی داره تا من رو آروم کنه .هنوز خیلی راه دارم تا خود شناسی و خداشناسی و مطمئنم تو این مسیر خیلی دست های زیادی هستن کمکم کنن.
الان وقتی پای صحبت همه اشخاص موففق مینشینم میبینم وقتی یه هدف برا خودشون انتخاب میکردن نقش خودشون چی بوده و چه قدر تلاش کردن و تو این مسیر نقش خدا و امداد های غیبیش چی بوده ..و درک میکنم ..
یا اینکه الان به واقع میبینم خیلی ها از دیدن برنامه هاییی مثل خندوانه خیلی ساده عبور میکنن و تنها شنونده ان و خنده ای هم میکنن و فرداش فراموششون میشه ولی من نکات مثبت زندگی هر مهمانش رو میگیرم و سعی میکنم تو زندگیم پیاده کنن .نه فقط بشنوم و فراموش کنم .
ممنونم ازتون استاد
بخاطر لحظه لحظه وقتی که گذاشتین تا ما رو با توحید به درجه اوج برسونین و بهمون بفهمونین مضمون این جمله که ” با خداباش پادشاهی کن ” یعنی چی .
از اینکه فهموندین احتیاج نیست گام بزرگ برداریم کافیه هر روز یه قدم کوچیک برداریم سمت خدا تا اون قدم بزرگتری به سمت ما برداره ..
از همه دوستانی که وقت میگذارن و این مطلب رو میخونن سپاسگذارم .میدونم طولانی شد .چون بخاطر نوشتنش چهار ساعت زمان برد ..چهار ساعت پلی بک به عقب زندگیم به مدت 6 سال و فکر کردن به هر اتفاق اون وارزشش رو داشت .ان شالله برای تک تک شما هم مفید واقع بشه و صرفا به چشم یه دیدگاه بهش نگاه نکنین..پشت هر خطش تجربه های فراوانیه که تازه دارم درکشون میکنم .
به نام یگانه خالق کیهان
سلام به دوتان نازنینم
سلام به سید نازنین
چقدر ریلکس شدم از وقتی که دوباره اومد دارم روی توحید عملی کار میکنم چقدر احساس راحتی میکنم و قلبم داره با ی ریتم ملایم میتپه و نشانه هاش برام اومده که همهچیز توحیده و اجرای توحید در عمل منو به زیباترین ارامترین اسان ترین راه ها هدایت میکنه دیروز بود که ی چیزی بهم گفت که یعنی بهم الهام شد که توحید عملی قسمت دوم رو گوش کنم اما همیشه برای هر فایلی از استاد این مقاومت بود که متن اول فایل رو نخونم
ولی دیروز بهم گفت نه تنها بخونش بلکه بنویسش خط به خط نقطه به نقطه
و نوشتم گفتم همینجوری که مینویسی با صدای خودت بلند اونجوری که خودت بشنوی بخون و بنویس خوندم و نوشتم گفت حالا کامنت کن و بخونش و کامنت کردم و نوشتم و خوندم و وای خدای من چقدر احساس ارامش و احساس لذت بخشی داره فکر میکنم که توی ی زمستون سرد توی ی حوض اب گردم رفتم اصلا سرمای بیرون رو احساس نمیکنم و بدنم نرم میشه و ارام ارام پوستم باز میشه
بله دیروز برگشتم به خودم برگشتم به عمل هایی که انجام دادم توی این مدت و نتایجی که گرفتم و بعد ی مدت با کار نکردن و اون شاکله ذهنی تغییر کرده و الان همون عمل رو انجام میدم ولی نتیجه ای نداره
شروع کردم اعتبار دادن به ربم اعتبار همون کارها اعتبار همون بخشش ها اعتبار همون روابط و بعد دیدم انگار پام رو از روی ترمز برداشتم و بلافاصله اتفاقات خوب بلافاصله ماشین رو به جلو با شتاب بالا حرکت داره میکنه
خوب این ماشین بنزین میخواد این ماشین تمیزکاری میخواد رسیدگی میخواد اتوبان سه بانده میخواد که همش از توحید پر میشه همش با توحید بهش رسیدگی میشه
همین الان که این کامنت رو نوشتم هدایت شدم به ی فیلمی که سوت قران و ایه ان اقول له کن فیکون رو روش گذاشته بودن
ی مورچه ای که وسط ی اب روی تکه سنگی گیر کرده بود و هیچ راه فراری نداشت یدفعه ی برگی اومد کنار سنگ وایساد مورچه سوار شد و حرکت کرد رفت سمت ساحل اون رود و وایساد تا مورچه پیاده شد با دیدن این فیلم بهم گفته شد به درخوایت های مورچه هم پاسخ داده میشه یا وقتی فکری رو دنبال میکنی جهان هدایتت میکنه به سمت افکار مشابه و این خدا خدای پاسخ به مورچه هم هست خدای همه چیزه این انرزی در همه چیز وجود داره و کافیه ازش بخوای با احساس خوب تا دنیاتو به همون شکل کنه که میخوای
همش از احساس بازی و گوش دادن به اون درست کار میکنه و گاز میره بالاتر
اونجایی که بهم گفتن بچه فلان مساله رو داره بهم گفت الان تو ابراهیمی میخوای چکار کنی گفتم مگه من به دنیاش اوردم که دست من یا دکتر باشه خداش بزرگه
و اتفاقت خوب اسان راحت موفقیت پشت موفقیت برام رقم خورد و داره میخوره
خدایا شکرت و الان دیگه قراه اتفاقات عالی تر بهتر خوسبختی های بیشتر ارامش بیشتر درامد بیشتر سرمایه بیشتر و بیشتر وارد زندگیم بشه به امید الله مهربان
سلام یه مدت بخاطر بیماری دخترم از سایت دورشدم وهمین دور بودن باعث شده بود حال واحساس بدی داشته باشم به شدت نگران وضعیت دخترم بودم تا اینکه باتوجه به جواب ازمایش خون مجبورشدم توی بیمارستان تامین اجتماعی بستریش کنم ولی من بیمه نبودم وباید مبلغ تقریبا بالایی رو برای هرشب پرداخت میکردم ولی همیشه به خدا میگفتم من به هراتفاقی راضی هستم وفقط از خودش خواستم همه چی رو درست کنه به طرز معجزه اسایی متوجه شدم دخترم بیمه هست وبعداز چندروز بدون پرداخت حتی هزارتومن از بیمارستان مرخص شد وبه لطف خدا بهتره،اینو فهمیدم که باید فقط خدا رو قدرت مطلق بدونم واینو بفهمم که اگه توی مسیر درست باشم هر اتفاقی هرچند بظاهر بد به صلاحمه از خدا میخوام کمکم کنه همیشه توی مسیر درست بمونم وهرلحظه منو هدایت حمایت وحفاظت کنه
به نام خدای مهربان
الان نصف شبِ و یک احساس سنگینی در سَرم و افکارم احساس کردم
به شدت نیاز دارم به نزدیک شدن به فرکانس خداوند
چون به یاد آوردم لحظاتی که غرق در عشق خدا میشدم رهاترین و سبک ترین حالت خودم رو تجریه میکردم که دقیقا متضاد این احساس سنگینی است
روی تخت دراز کشیده بودم و تصمیم گرفتم که برم سر و صورتم و بشورم و وضو بگیرم تا یکم سرحال تر بشم و بعد لیوانی آبی خوردم و اومدم توی سایت
توحید میخواستم، رهایی و احساس خوبی که نشون میده خدا در تک تک سلول هات هست دقیقا چیزیه که الان نیاز دارم.
روی بخش اجرای توحید در عمل کلیک کردم تا بیام و فایل توحید عملی قسمت 1 رو ببینم همه چیز دست به دست هم داده تا من اینجا باشم
انگار خدا خودش منو کشونده اینجا که با عشقش من رو بی نیاز کنه چون به قول وعده خودش هروقت هرکجا هر نیازی که داشته باشم اجابت میشود و حالا اینجام!
خدایاسپاسگزارم ازت که بهم گفتی که عشق چیزیه که تو نیاز داری
و واقعا هم همینطوره
عشق به خدا چیزیه که خیلی بیشتر باید در زندگی من رنگ پیدا کنه که چند وقتی هست کمرنگ شده…
“” “”
یکی از موضوعاتی که باعث شده من نزدیکیم به خداوند رو کمتر احساس کنم و از اون فرکانس احساسی و حال خوب جدا شم درک اشتباهم از موضوع سیستمی بودن خداوند بوده
یعنی من با این عنوان سیستمی بودن انگار به ذهنم گفتم عشق بازی و صحبت با خدا و ذوق و شوق داشتن براش و… تعطیل!
اما بریم بررسی کنم این موضوع رو تا توی ذهنم درست تنظیم بشه
خب:
همانطور که میدونم خداوند انرژی است انرژی که در تک تک اجزای جهان وجود داره و انرژی که جهان از أن تشکیل شده.
این انرژی طبق یک سیستم داره عمل میکنه که به آن قوانین بدون تغییر خداوند میگیم ما
اما نکته اینه که طبق قانون همین انرژی، این ما هستیم که به این انرژی شکل دلخواهمون رو میدیم و با توجه به ارتعاشات و فرکانس هایی که از ذهنمون ارسال میشه این انرژی شکل میگیره برای ما مثل آب که شکل ظرف رو میگیره.
این انرژی میتونه به هررر شکلی دربیاد هرشکلی که من بخوام،، میتونه مهربون عمل کنه، میتونه جوری برام بشه که انگار همه کارهاشو ول کرده فقط داره کارای منو میکنه، میتونه یه شکلی دربیاد که وقتی دارم باهاش حرف میزنم از حرفام ذوق کنه عاشقانه نگام کنه و باهام صحبت کنه!
سیستمی بودن خدا داره اینو توضیح میده که این انرژی بر اساس احساسات و دلسوزی و… قوانینش تغییر نمیکنه
وقتی قانون میگه هرچیزی ارسال کنی از همون دریافت میکنی یعنی اگر هم چیز ناخواسته ایی بفرستی قرار نیست خدا اونو نده بهت و یا خواسته خدا چیز دیگه ایی باشه نه! بدون دلسوزی هرچیزی بدی همونو میگیری
اما نکتش اینجاست اینکه میگیم خدا احساس نداره یعنی بدون دلسوزی یا هر احساس دیگه ایی فقط طبق قانون بدون تغییرش رفتار میکنه
اماا به این معنی هم نیست که نتونی عشق رو با خدا تجربه کنی با این ممنطق که:خدا احساس نداره
بلکه با استفاده از قوانین خودش میتونی به این انرژی شکل بدی و تجربه عشق رو هم داشته باشی…
مگه نمیگیم هرچیزی رو ارسال کنی از شکل همون انرژی وارد زندگیت میشه
خب تو وقتی عشق رو بفرستی و وقتی خودت رو در فرکانس عشق تنظیم کنی،، تک تک اجزای این انرژی هم عشق رو به تو بازتاب میدن، گل ها بهت لبخند میزنن و خورشید بهت چشمک میزنه، تک تک اجزای جهان هستی عشق رو نثار وجود تو میکنن خداا عشقش رو میفرسته به سمتت چون تو انتخای کردی عشقش رو وگرنه خدا همه چیه هم عشق هست هم نفرت هم مهربان هست هم بی رحم
اما تو عشقش رو انتخاب کردی و اون هم عشقش رو برات ارسال میکنه.
حالا سوالی که پیش میاد اینه که چطور به این انرژی شکل عشق بدیم؟
خب ما همانطور که میدونیم افکار ما و قدرتمند تر از اون رشته افکار تکرار شونده ما که همون باور های ماست داره خلق میکنه و شکل میده به انرژی جهان
کاری که ما باید بکنیم برای تجربه عشق این هست که باور های توحیدی و مناسب بسازیم
چون افکار ما هستند که شکل اون انرژی رو تشکیل میدن
تصور کنین یکی باوری که داره این هست که خدا منتظر یک اشتباهه تا پوست آدمو بکنه
خب این باور داره هر لحظه همین فرکانس رو میفرسته و این انرژی رو به شکلی در میاره تا پوست این شخص رو بکنه
حالا یک نفر دیگه این باور رو داره که:
خداوند عاشق من است
این باور فرکانسی رو ایجاد میکنه که منو در مداری قرار میده که فقط عشق رو تجربه کنم که وقتی با خدا صحبت میکنم عشقش رو دریافت کنم و اشک شوق بریزم
الان تازه درک میکنم اهمیت ساخت باور های توحیدی رو و متوجه شدم که چه ارزشی داره این نوع باور ها…
وقتی باور های مناسبِ:
خداوند برای بنده اش کافی است
خداوند قدرت مطلق زندگی من است
خداوند عشقه و عاشق من است
خداوند مهربان است
خداوند وهاب است
خداوند بخشنده است و.. رو بسازیم خدا همون هم میشه برای ما
درواقع لقب های خوبی که از خداوند به یاد شده توی قرآن و احادیث و روایت باور های مناسبی هستند که ما باید از خداوند ایجاد کنیم
مثلا خداوند وهاب است
این باوری هست که سلیمان نبی از خدا برای خودش درست کرده بود و نتیجش هم چیزی جز باور خودش نبوده
خداوند وهاب عمل کرده براش
اما سوال اینه خدا برای همه وهاب بوده؟؟ نه! برای سلیمان همونی بوده که خودش انتخاب کرده و برای من همونی است که خودم انتخاب کردم
پس کار من باید بشه کار کردن روی سمت خودم روی باور های توحیدیم که نتیجه کار کردن میشه احساس خوب
احساس و باور دوتا چیز جدا از هم که نیستن وقتی باور های خوبی درمورد خدا بسازی وقتی اون باور های بالا رو که نوشتم در خودت ایجاد کنی خب احساست خوب میشه دیگه
مگه میشه کسی بگه من باور دارم خداوند عاشق منه ولی احساسش بد باشه؟
اگه اینطوری باشه نشون از این میده که اون باور نیست بلکه حرف مفته
اول که اومدم این کامنت رو بنویسم هیچ ایده ایی نداشتم که قراره چی بنویسم
اما الان که رسیدم به اینجا به اهمیت ساخت باور های توحیدی پی بردم
و فهمیدم چقدر برام نیازه و چقدر میتونه احساسم رو عالی کنه چقدر اون سبکی که نیاز دارم رو میتونه بهم بده
عاشق توحید شدم
خدایااا عاشقتم که اینقدررر قشنگ هدایتم کردی به نوشتن و خودت قلم رو گرفتی به دست و هدایت کردی نوشته هارو به اینجا
الان که برای ذهنم منطقی شده چرا باید روی توحید کار کنم احساس میکنم توی ذهنم اهرم لذت برای دیدن و شنیدن و درک کردن فایل های توحیدی فعال شده و ذوق و شوقم بیشتر و بیشتر شده نسبت به این موضوع…
خدایاعاشقتم که اینقدر عاشقانه هدایتم کردی
و راه و نشونم دادی.
خدایاشکرت
خدایاشکرت
سینای عزیزز چقددرزیبانوشتنی
اونقدرکه یه انرژی درونم حس کردام
انرژی که روشن شد
وحالت ارام ورها. یه حس قشنگ خدایی درمن به وجود اورد
ازت سپاسگذارم ازخدای درونت که توروهدایت کرد به سایت عباسمنش بی همتا
وتوچقددرزیبانوشتنی
من می خوام کامنتتوویس کنم
وگوش بدم
سلام به ترلان عزیزم
بسیار بسیار از اینکه برای من نوشتی و دیدگاه گذاشتی سپاسگزارم
این باعث شد برم و دوباره کامنت خودم رو بخونم
وقتی خوندم با خودم گفتم: واو! اینارو من کِی نوشتم
ترلان تک تک اون کلمات رو من ننوشتم خدای جاری در من نوشت. تا نیم ساعت قبل از اون کامنت من حتی تصور نمیکردم هدایت بشم به توحید عملی 1 و همون خدایی که منو هدایت کرد به این صفحه، قلم رو به دست گرفت و نوشت و نوشت و نوشت،،
من رو مست خودش کرد.
دوباره به من لذت باور های توحیدی رو نشون داد…
و حالا تو هم از طریق خداوند مثل من هدایت شدی به این فایل و برای من دیدگاه گذاشتی:)
که چقدر خوشحال شدم و ازت سپاسگزارم دوست عزیزم
این روز ها خداوند واقعا داره آگاهی های ناب و عشقش رو به سمت من روانه میکنه.
الان که خدا رو درک میکنم باخودم میگم خدایا عجب انرژی باحالی هستی و چه سیستم. فوق العاده ایی رو طراحی کردی..
خداهم لبخند میزنه و میگه لذت ببر بندهِ خوبم (این خدایی هست که من ساختم و بهش شکل دادم و عاشقشم)
وای که چه خوبه که میتونیم هرجور که دلمون بخواد با باور هامون شکل بدیم به این انرژی مثل همون مثالی که استاد میزنن میگن: مثل آب که شکل ظرف رو میگیره دقیقا خدا هم شکل باور های ما و ظرف وجودیمون میشه.
الان که این حرف رو زدم یاد فایلِ انرژی که آن را خدا مینامیم افتادم یادمه اولین بار که گوشش دادم چه ذوقی کردم و گفتمم پس اینطورییهه!!
و الانم به دلم افتاده برم و دوباره اون فایل فوق العاده رو گوش بدم و با ظرف وجودی الانم آگاهی های اون فایل فوق العاده رو دریافت کنم
آره!
هدایت های خداوند دقیقا اینطوریه در حین نوشتن یک دیدگاه برای شما ترلان جان هدایتم کرد به دیدن یک فایل..(برای کسانی که تفکر میکنند)
واقعاااا خداروشکر که عضو این سایت الهی هستیم! چه نعمتی! خدایا شکرت آخه چطوری منو هدایت کردی به این سایت و منو نشوندی پای کلاس قوانینت، پای کلاس توحید، عاشقتم!
دوست خوبم با دیدن نقطه آبی و خوندن نوشته هات حسابی خوشحال شدم…
امیدوارم روز به روز توحید رو در زندگیت گسترش بدی و زندگی سرشار از خوشبختی و سعادت رو تجربه کنی.
خداوند یار و نگهدارت دوست خوبم!
الان به انالله واناالیه راجعون پی می برم
که همه ی مایکی هستیم
واین نگاه باعث میشه تقویت کنیم همو
برای هم بخواهیم عاشقانه
حسادت نکنیم
قضاوت نکنیم
روحها به هم وصلن وباعث این اتفاقات دراین مکان بهشتی می شود
بازهم برای مان بنویس تا همه لذت ببریم ونورانی تربشیم
دوست عزیزم درپناه الله باشی
سلامم
خیلی زیبا و عالی بود واقعا به دل نشست.
همیشه این موضوع برام سوال بود ک چرا خدا نباید احساس داشته باشه خب پس چجوری باهاش درد ودل کنم اونکه بی احساسه منم خودمو بکشمم تاثیری نداره و این دو موضوع رو قاطی کرده بودم و الان برام واضح شد این موضوع بی احساس بودن خدا .
مرسییی
سلام به مریم عزیزم
متشکرم از لطفی که به من و کامنت من داشتی
کامنت شمارو که خوندم به این فکر کردم که واقعا خیلی جالبه که خداوند چقدر دقیق و درست هدایت میکنه مارو به سمت خواسته هامون
فکر کن شما همیشه این موضوع برات سوال بوده که: چرا خدا نباید احساس داشته باشه…
خب سیستم خدا این هست که همواره به سوالات و پاسخ های ما از طریق های مختلف که ما احتمالا نمیدونیم پاسخ بده.
پس این سوال شما پاسخ داده میشه به محض اینکه امادگی دریافتش رو داشته باشید
بعد من یک شب به دلم میفته که بیام تو سایت و فایل توحید عملی رو نگاه کنم
یک انرژی خیلی قوی و واضح بهم میگه که بیا سینا کامنت بزار و درمورد این موضوع سیستمی بودن خدا و احساس و… صحبت کن
اینجا دوتا اتفاق افتاده
یک اینکه من بخاطر یکسری نیاز ها ودرخواست هایی که از خدا خواستم هدایت شدم به فایل توحید عملی و نوشتن کامنت
دو اینکه این کامنت از من نوشته میشه تا شرایط پاسخگویی به سوال شما هم اماده بشه.
یعنی خدا اینقدر قشنگ میتونه خواسته های همه مارو باهمدیگه جواب بده.
و واقعا هم خیلی جالبه که
من توی کدنویسی روزانه ام نوشته بودم میخوام نقطه ابی دریافت کنم و دقیقاا از کدوم کامنت نقطه ابی دریافت میکنم؟؟ از همین کامنتی که اینجا منتشر کردم
حالا پوینت من از این صحبت ها میدونی چیه؟
اینه که اقا تو خواسته ایی که داری رو به خدا ارائه کن دیگه کاری به کار خدا نداشته باش که چطوری میخواد هدایتت کنه به اون خواسته در فهم و درک تو شاید اصلا نگنجه که خدا چطوری ازدستانش برای هدایت کردن تو به سمت خواسته هات استفاده میکنه
تو تمرکزت رو بزار روی بخش خودت یعنی ارسال فرکانس خواسته ات و دیگه خیالتم راحت باشه…
خیلی خوشگل هدایت میشی به هرآنچه که میخواهی چون اون چیزی که میخوای احتمال زیاد همین الانش در این جهان هست فقط باید امادگی دریافتش رو ایجاد کنی
حتی اگر اون چیزی که میخوای هم وجود نداشته باشه درحال حاضر تمام جهان دست به دست هم میدن تا اون رو برای تو خلق کنند
چون ساز و کار جهان اینه که به فرکانس های ما پاسخ بده
یعنییی امکاان نداره که تو فرکانسی رو ارسال کنی و اون به خودت برنگرده
امکان نداره کد یک خواسته رو بنویسی و اون اتفاق نیفته
پس ما حتی میتونیم با افکارمون خلق کنیم چیزهایی که میخواهیم رو…
اولش که اومدم پاسخ بدم به دیدگاهت دقیق نمیدونستم چی بنویسم اما تازه یکم یاد گرفتم که روی هدایت های خدا حساب باز کنم چون اون بهترین هادی هست.
هر لحظه داره هدایت میکنه
هر لحظه میپرسی و پاسخ میده اگر میبینی پاسخی دریافت نکردی بدون باید بری امادگی دریافتت رو ببری بالا چون خدا پاسخ رو پیشاپیش فرستاده این تو هستی که باید دریافتش کنی
ممنونم که برام دیدگاه نوشتی
درپناه الله یکتا شاد و سالم باشی
سلام آقا سینا عزیز
ازطریق کامنت دخترم به کامنت شما هدایت شدم.کامنتتون عالی وبی نظیر بود.
سپاسگزارم اینقدر خوب روی باورهاتون کار کردین واینقدر قشنگ وشفاف درمورد سیستمی بودن خداوند توضیح دادین وموضوع رو باز کردین واقعا که قابل تحسین هستین.
درپناه الله مهربان شاد وسالم وثروتمند وسعادتمند باشید.
سلام با بینهایت عشق
23 . دومین رد پای من از روز 23 تحول زندگی من که یه بار کل روزمو نوشتم و هدایت های خدارو
اینبارم باز قدرت خدا منو هدایت کرد تا بنویسم این همه عظمتشو
داشتم ادامه نقاشیمو که طرحشو باز خدا بهم الهام کرد و قدرت رو به دستام داد و دست خودش گرفت قدرت دستامو تا بهم طرح جدید بگه رو ،میکشیدم
وقتی هر چی باز بین خطوط میبینم میکشم تا باز مثل تابلوی تازه تر از تازه حیواناتی که کشیدم تکمیل بشه
اینبار من یه درخت دیده بودم و دورش کلی چیزای دیگه و این چند روزو طرح اولیه شونو کشیده بودم
امروزم که ادامه دادم به رنگ زدنش رسیدم به درخت
رفتم تو گوگل نشوتم درخت تا نگاه کنم به تنه های درخت و یاد بگیرم و بکشم رگه های دور درختی که رو بوم کشیدم
بعد یه لحظه یاد عکسی افتادم که دیروز گرفتم از تنه درخت گفتم بذار ببینم چه شکلیه یهویی دیدم یه عکس هم از یه درخت گرفتم ،اونروز وقتی داشتم با خدا حرف میزدم و به همه جا با عشق نگاه میکردم و سپاسگزاری میکردم به درختا نگاه میکردم یهویی یه درخت توجهمو جلب کرد دقیقا شاخه هاش جوری خم شده بود که شکل قلب بودن خیلی سپاسگزاری کردم و چند دقیقه ای به درخت نگاه کردم و خداروشکر کردم به خاطر عظمتش که شاخه هاش شکل قلب شده و بعد رفتم داخل بازار پانزده خرداد که بوم بگیرم و روش نقاشی اصلیمو شروع کنم
نگاش کردم و شروع کردم به کشیدن رگه های رویی درخت یهویی متوجه
یه لحظه از تعجب بغضم گرفت از شگفتی از این همه هماهنگی دیدم نقاشی من که طرح اصلیش که درخت دیده بودم از خطوط که شبیه قلب بود و کشیدمش دقیقا هم شکل همون درختیه که دو روز پیش تو مسیر خیابون پانزده خرداد دیدم و عکس گرفتم
با همون بغض و هیجان رفتم تابلومو نشون بدم به اعضای خانواده ام وقتی گفتم داداشم گفت حتما از قبل دیدی تو ذهنت مونده و کشیدی
گفتم نه من بعد کشیدن تابلوم دیدمش تازه دوروز پیش دیدم درخت و تو خیابون
بعدشم تابلومو یه هفته هست که کشیدم
وقتی اومدم پیش خودم گفتم خدا میدونم حتما یه نشونه هست که عین همون درخت و که تو خطوط نقاشیم دیدم و کشیدم رو بعد برام واقعیشو نشون دادی تا نگاه کنم به رگه هاش و طرحشو شروع کنم
بعد گفتم نشونه اش چیه خدا چیو باید بدونم
عکسو که گرفته بودم از درخت پانزده خرداد دوباره نگاش کردم و یهویی دیدم مغازه ای که درخت جلوش بود نوشته حمل بار به خارج از کشور
یهویی انگار یه جرقه اومد جلو چشمم و مثل یه فیلم رد شد گفتم آره اینه نشونه اش که خدا گفته نقاشیت میره خارج از کشور که تو نمایشگاه میره و یقین دارم با این همه نشونه به فروش هم میرسه
با قیمتی که باز خدا بهم گفته
هنوز بغض دارم و حیرت زده از این همه قدرت خدا
بلافاصله جریان دیروز یادم افتاد که خدا تو قرآن بهم گفت که ایمانت رو به من حفظ کن ،سپاسگزاری کن و شروع کن به تکرار باورهای قدرتمند کننده و درمدار سپاسگزاری باش
من درکم این بود که خدا از این نشونه میخواد بهم بگه که :
طیبه تو فقط باز هم به خودت هر لحظه یاد آوری کن که قدرتمند ترین رب هستم که همه جا هستم و همه چی رو در بر گرفتم از جایی که فکرشم نمیکنی بهت همه چی عطا میکنم لازمه اش قدرت دونستن رب و هدایت خواستن و احساست و خوب نگه داشتن و کنترل ورودی های ذهنت و همینطور توحیدی عمل کردنت و باور داشتنت که بگم موجود باش موجود میشه و رها باش که من تو رو به هر آنچه که میخوای میرسونم
قدرت خلق زندگیت رو به خودت دادم پس روی باورهات کار کن و از مسیر لذت ببر
من بینهایت از خدا سپاسگزارم و بینهایت عاشقشم که هر لحظه هدایتم میکنه
چقدر خوبه که یاد گرفتم با هر اتفاقی تو زمدگیم میگردم تا ببینم چه نشونه ای برام داره یا چه درسی باید بگیرم و باز هم شکر گزارش هستم
خدایا شکرت
برای همه اعضای خانواده ام در این سایت پر از عشق ، بینهایت شادی و سلامتی و ثروت و آرامش و شادی و عشق میخوام از خدا برای تک تکتون
سلام با بینهایت عشق
23 . سومین باری که سبب شد من بیام و برای روز 23 از روز شمار تحول زندگیم اینجا بنویسم
نمیدونم دلیلش چیه ولی میدونم خدا باز هم بهم میگه
من هنوز نخوابیدم و اومدم قسمت همین فایل دوباره توضیحاتشو بخونم
وقتی به این قسمت رسیدم :
یکتاپرستی یعنی یقین بدانی هیچ چیز به قدر ذرهای، تأثیری بر زندگیات ندارد. یعنی باور کنی خداوند، همان که من، شما، موسی را هدایت کرد، عشق مسیح را در دل مردم انداخت و مردم را دور محمد ص جمع کرد، به اندازهی ایمانم به او، حامیام میشود و به برکتش دسترسی مییابم
دو سه بار خوندم این قسمتو یهویی بلند شدم و قرآن و گرفتم دستم نمیدونستم از کجا بخونم یه صدایی تو دلم گفت سوره ابراهیم
بازش کردم شروع کردم ترجمه هاشو بخونم
من اصلا تو عمرم سوره ابراهیم رو نخونده بودم ،شاید تو مدرسه یا جاهایی که قرآن میخوندن شنیدم یا خوندم ولی اصلا توجه نکرده بودم به معانیش
رسیدم به آیه 24 دیدم دو بار اسمم تکرار شده تو آیه
اسم درختی که شجره طیبه هست
معنیش :
ای رسول ندیدی که چگونه خدا کلمه پاکیزه را به درخت زیبایی مثل زده که اصل ساقه آن برقرار باشد و شاخه آن به آسمان رفعت و سعادت بر شود 24
مکث کردم ،دوباره خوندمش گفتم خدا حتما این دوباره برای من یه نشونه از تو هست
من اینجوری متوجه شدم ، معنی اسم خودم رو روی تابلوم بذارم
قبلا که تو روز شمار تحول زندگیم تو فایلای قبلی نوشتم که برای سه تا نقاشیم خدا یهو یه شعر بهم گفته بود قشنگ شنیدم صداشو
حتی شعرایی که همه شون باز مثل این نشونه بودن
تابلویی که از خطوطش درخت دیدم و کشیدم اسمشو نمیدونستم چی بذارم اولش چون شبیه نقاشی استاد فرشچیان شده بود خواستم اسمشو آفرینش بذارم ودی بعد گفتم درسته شبیهشه ولی دلم میخواست باز خدا بهم بگه
الان که قرآن رو باز کردم و این آیه رو دیدم گفتم این خودشه ،اسم تابلویی که درخت هست و شروعش کردم پاکیزه هست
احساس عجیبی دارم، باز یه بغضی دارم نمیدونم ولی خوشحالم از اینکه خدا هدایتم میکنه و لایق هم صحبتی باهاش هستم و احساس ارزشمندی میکنم هر لحظه
داشتم آیات آخر سوره ابراهیم رو میخوندم که دیدم جزء 13 هست با اتفاقاتی که 13 دی دیدم درمورد عکس درختی که گرفتم و تو همین فایل نوشتم کاملا یقین پیدا کردم که اسم تابلوی نقاشیمو خدا بهم گفت
و چه زیبا که اسم خودم طیبه و ایم تابلوم پاکیزه
درخت پاکیزه
شجره طیبه
خدایا بینهایت ازت سپاسگزارم ممنونم ازت که هر لحظه هدایتم میکنی
ردپای روز اول
خدا رو شکر میکنم که منو هدایت کرد و در این مسیر قرار داد.
507 روزه که با این سایت آشنا شدم ولی یدگاه خاصی ارسال نکردم. امروز وقتی ناراحت بودم هدایت شدم به فایل نتایج دوستان از دوره های استاد و فایل شماره 3 مربوط به هادی عزیز
اینقدر که این فایل زیبا و تاثیرگذار بود و به دلم نشست که الان حدود 5 ساعته که تمام 6 تا فایل مربوط به هادی جان رو نگاه کردم و اشک ریختم و نوشتم و نوشتم .
و بعد هم به این فایل های توحید عملی هدایت شدم و دانلود کردم که روزانه ببینم.
امروز قبل از دیدن فایل ها حالم زیاد خوب نبود ولی الان به طرز عجیبی آرامش دارم. الان 12 شب هست و میخوام برم تو رختخواب و فقط با خدا صحبت کنم .
من عادت نداشتم اینجا چیزی یادداشت کنم ولی الان با خودم گفتم مهم نباشه واست که اصلا کسی اینا رو میخونه. هر چی تو دلته فقط برای خودت یادداشت کن .
میخوام هر روز که فایل گوش میدم یه ردپای ریزی از خودم بزارم که بعدها ببینم کجا بودم و به کجا رسیدم
منم تو شرایط افسردگی هستم البته الان دارم بهتر و بهتر میشم . واسه همین میخوام واسه خودم بنویسم که بعدا تغییراتم رو مشاهده کنم.
خدایا عاشقتم . ازت میخوام که دستمو محکم بگیری و رها نکنی. دلم نمیخواد به غیر از تو به هیچ کس دیگه ای وابستگی داشته باشم.
دوستدار تو : باران