اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم
استاد هر بار که یه فایل توحیدی روی سایت قرار می گیره چنان شور و شوق و اشتیاقی وجود ما را فرا می گیره که دوست داریم دست از هر کاری بکشیم و فقط محو آگاهی ها و این کلام توحیدیتان شویم. انگار همه اعضای سایت هم متوجه شده اند که همه چیز توحید است. این فقط یه جمله کلیشه ای نیست که بزبان بیاوریم، بلکه باوری عمیق است که هر چقدر بهش تکیه کردیم و تقویتش کردیم، درهای نعمت و ثروت و آرامش و رحمت برویمان گشوده شده است. اصلا مگر می شود کسی همنشین و همجوار منبع قدرت و نعمت و ثروت و خوشبختی و سعادت باشد و از آن بی بهره بماند! آنهم کسی که به فرموده خودش بخشندگی و مهربانی صفات بارزش هستند. (الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ)
از لحظه ای که متوجه شدم فایل روی سایت اومده تا بحال دوبار بصورت صوتی و دوبار هم بصورت تصویری فایل رو نگاه کردم و الان به محض برگشتن از سر کار بدون اینکه احساس خستگی کنم، پای لپ تاب اومدم تا ردپایی از خودم برای این فایل ارزشمند و آگاهی هایش بگذارم.
استاد همین چهارشنبه که عید بود. هوای ایلام ابری و بارانی بود و هوا هم نسبت به روزهای قبل خیلی خنکتر شده بود و من خیلی دلم می خواست که بعد یکماه بتونم در طبیعت چایی میل کنم و بیشتر لذت ببرم از زیبائیهای طبیعت بهاری استانم. و بعد از نهار به همسرم و دخترم گفتم که آماده بشن تا بریم بیرون. دلیل این تصمیمم حس خوبی بود که داشتم و بهم الهام شد که یه مسیری رو برم و بچه ها رو هم با خودم بردم. همسرم وقتی از تصمیمم مطلع شد با تعجب پرسید که تو این وضعیت می خوای بری بیرون؟! و منم گفتم آره فوقش تو ماشین دور دور میزنیم و بر می گردیم. به محض اینکه آماده شدیم و از منزل زدیم بیرون باران نم نم دوباره شروع به باریدن کرد و موزیک باز کردم و شاد و خرم به سمت مسیری که بهم الهام شده بود حرکت کردم. هنوز از شهر دور نشده بودیم که باران به حدی شدت گرفت که برف پاک کن های ماشین عین ملخ بالگرد به حدی با سرعت می چرخیدن که نمیشد حرکتش رو واضح دید. همزمان رعد و برق های شدید و ترسناک میزد. (به قول گلچین گیلانی عزیز تندر دیوانه غران مشت می زد ابرها را…) و لایه ای آب روی جاده گرفته بود که قطره های باران وقتی میزد شدت باران را میشد لمس کرد روی جاده. این بارش ها در مناطق زاگرس نشین معمولا هست و چیزی طبیعی است ولی شدت باران و وزش همزمان باد شرایطی رو بوجود آورد که اکثر خودروها تصمیم گرفتند که در اولین جای ممکن دور بزنند و به سمت ایلام برگردند. و درخواست همسرمم همین بود. در آن لحظه دقیقآ همین جملاتی که شما در این فایل گفتی رو در دلم با خداوند در میان گذاشتم و گفتم خدایا اگه رفتن ما در این شرایط به صلاح ما نیست به من بگو و افکاری که به ذهنم اومد بلافاصله این بود که حتی اگه جاده رو سیل ببره تو در امان هستی زیرا تو خالق شرایط و اتفاقات زندگیت هستی و افکار مثبتی که داری میفرستی برایت اتفاقات خوب رو رقم خواهد زد. مگر قانون من غیر از اینست؟ و همان لحظه ولوم آهنگ های شادی رو که در حال پلی شدن بود دادم بالا و با اطمینانی که خدا در دلم گذاشت گفتم نترسید به راهمون ادامه میدیم و بزنید و برقصید! پس از حدود 10 دقیقه که به مسیر ادامه دادیم باران بند اومد و هوا بقدری لطیف و مطبوع شد که نگو . بارش باران چنان لطافتی به طبیعت داده بود که آدم حظ می کرد. و جریان باد هم قطع شده بود و ابرها بقدری زیبا بودن که بی اختیار زبانمان را به محد و ستایش پروردگار می گشود. و سپس به مکان مورد نظر رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم و چایی خوردیم و کلی عکس گرفتیم و در دلم گفتم این پاداش خداوند بود بهمون برای نشان دادن ایمانمان و عمل به الهامم. و وقتی که شب مرور کردم خواسته هامو در ستاره قطبی دیدم نوشتم :خدایا هدایتم کن به یه جای زیبا و بکر! و وقتی که فایل رو گوش دادم بهم الهام شد که یکی از همون عکسها رو بزارم پروفایل تا هم ردپایی برای خودم بشه و هم عزیزان بتونند اون فضا رو ببینند.و اینکارو انجام دادم تا هر بار که نگاهم به این عکس افتاد ایمانم بیشتر شود و توحید را به خودم یادآوری کنم.
تجربه رانندگی با الهامات الهی رو دقیقآ مثل گفته های شما استاد در برگشت از سفر چند ماه گذشتم به تهران تجربه کردم که در کامنتی اتفاقاتی رو که مثل شما تجربه کرده بودم رو آوردم.
X_X نمونه ای از مواردی که به الهامات و نشانه های خداوند عمل نکردم و نتیجش رو دیدم بگم این بود که در این ایام به مناسبت عید نوروز مجوز برگزاری جشن نوروز در جای جای استان صادر شده بود و من هم دوست داشتم در یکی از این جشن ها شرکت کنم. وقتی که پرسیدم متوجه شدم مراسم برای روز چهارشنبه 8 فروردین ماه راس ساعت 15 فراخوان شده است. این نشونه خوبی نبود زیرا یه روز کاری برای من بود و من باید چند ساعت مرخصی می گرفتم و از محل کارم راهی مکان یاد شده که 20 کیلومتری ایلام بود می رفتم. اشتیاقم سبب شد این نشونه را نادیده بگیرم. همسر و دخترمم مایل به همراهی من نبودن چون هر دو گفتند خسته اند و این نشونه دیگه ای بود .همسرم گفت میخوای با خواهرزادت برو و وقتی که پیام دادم به خواهر زادم اونم جواب داد که کاری دارم که باید انجام بدم و دیدم که همه نشونه ها دارند بهم میگند که بی خیالش شو ولی من دوست داشتم که برم. به همین دلیل زدم به جاده و در کمال حیرت در همان خروجی شهر با چنان ترافیکی مواجه شدم که در عمرم ندیده بودم! و نه راه پیش داشتم و نه راه پس! دو ساعت رو در ترافیک شدید موندم و فقط 5 کیلومتر جلو رفتم. در این مدت برایم دلیل آن نشانه ها هویدا شد و تصمیم گرفتم که از خر شیطان پیاده بشم و به الهام بعدی خداوند عمل کنم و در اولین خروجی به سمت ایلام دور زدم و برگشتم. بعدش متوجه شدم که خیلی ها که به مسیرشون ادامه دادند نه تنها به مراسم نرسیده اند بلکه شده اند شب رو در شهرستانهای اطراف سر کنند و روز بعدش برگردند.و حتی کسانی که صبح هم راه افتاده بودند هم تو ترافیک و بی نظمی حاصل از عدم پیش بینی این جمعیت اذیت شده بودند. و این هم درس بزرگی برام شد و خداوند را سپاسگزاری کردم که مرا به سمت مسیر برگشت هدایت کرد و گرنه با زبان روزه نه تنها کلی اذیت می شدم بلکه معلوم نبود کی بتونم برگردم خونه!( که عزیزانی که دوست دارند می تونندبرای دیدن فیلم و تصاویر این مراسم عبارت” برگزاری جشن باشکوه نوروز در روستای کارزان ایلام” را سرچ کنند)
🟥 تواضع در برابر خداوند رو همیشه داشته باشیم. تو هر موضوعی؛ تو هر کاری که می خواهیم انجام بدیم.
🟩 هی به خودمان بگوئیم که: خدایا؛ من اگه تو هدایتم نکنی، هیچی نیستم. اگه راه رو بهم نشون ندی، من هیچ راهی رو بلد نیستم. تو هستی که بلدی.من نمی دانم تو میدانی. تو هستی که علیمی. تو هستی که رزاقی.هر رزق و نعمت و برکتی در زندگی من است بخاطر رزاقیت توئه؛ بخاطر حضور توئه؛ به خاطر رحمت توئه.
🟨 این نگاه رو سعی کنیم در تمام جنبه های زندگیمون ازش استفاده کنیم و همواره بگیم:خدایا تو بهم بگو چکاری رو باید انجام بدم؟ چکار کنم؟ و بپذیریم که خودمون چیزی نمی دونیم! بپذیریم آن علمی که داریم در برابر آگاهی های خداوند ناچیزه و هیچی نیست.
🟥 دقت کنیم وقتی که تو موضوعی تازه کاریم، چقدر می چسبیم به خداوند و ازش طلب کمک می کنیم.چقدر متواضع بودیم؛ چقدر خاضع بودیم؛ چقدر نیازمندیم و فقیریم به هر خیری که از جانب تو بهم برسد. وقتیکه فکر میکنیم که من دیگه راننده حرفه ای هستم؛ من بلدم؛ من بی نقصم؛ من حالیمه، من ثروتمندم؛ من خفتم و.. یعنی داریم پیغام میدیم که خدایا من به تو دیگه نیازی ندارم ها!!! وقتی که خداوند در قرآن مثال میزنه از کسانی که اینجور گفتند و مغرور و متکبر شدن از شیطان مثال میزنه از فرعون مثال میزنه از قارون مثال میزنه و…
🟢 تو هر زمینه ای این رو بخودمون گوشزد کنیم که «من بدون هدایت خداوند، هیچی نیستم» و خداونده که داره منو هدایت میکنه.خدایا خودت منو هدایت کن. برای هر کاری که در زندگیمان انجام می دهیم.همین گفتنش باعث میشه که آدم یکم تامل کنه؛ یکم فکر کنه؛ یکم بپذیره؛ یکم درها رو باز کنه برای دریافت الهامات!
🟡 ما و کل کیهان همواره در حال دریافت الهامات خداوند هستیم.درست مثل یک فرستنده رادیوئی. اما ما زمانی دریافت می کنیم که در فرکانس مناسبش باشیم! اگر الهامات رو دریافت نمی کنیم ایراد از فرستنده (پروردگار) نیست بلکه ایراد از گیرنده است! (خودمان) زیرا روی طول موج مناسب دریافت الهامات نرفته ایم.
🟥 هر چقدر که در برابر خداوند بگوئیم «نمی دانم!» بیشتر هدایت و الهامات خداوند را دریافت می کنیم! و خداوند هدایت ها و الهاماتش را به من واضحتر و دقیقتر میگه و به همان نسبت هم ما زندگی راحتتر و بهتری داریم.و این سبب میشه در برابر دیگران، اعتماد به نفس بالاتری داشته باشیم و سرمان بالا باشه و حالمون خیلی خوب باشه. و احساس گرفتار شدن یا گیر کردن تو موضوع یا زمینه ای رو نداریم.و همیشه احساس اطمینان و آرامش داریم که خدا هدایتمون میکنه؛ خدا کمکمون میکنه.و خیالمون راحته.چون پذیرفتیم که نمی دونیم!
🟩 چی میشه که به خدا می گیم بهم بگو؟ موقعی که فکر نمی کنیم خودمون می دونیم! موقعی که فکر نمی کنیم دیگران می دونند و بمن میگند! وقتیکه فکر می کنیم حالیمونه،یا کسی هست که کمکمون میکنه، آنوقت دیگه از خداوند کمک نمی خواهیم. باید باور داشته باشیم که بهمون گفته میشه؛ باید باور داشته باشیم که هدایت میشیم.
🟨 این ویژگی رو سعی کنیم همیشه در زندگیمون داشته باشیم که هر کاری رو میخواهیم انجام بدیم بگیم:إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ. اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ.«(پروردگارا) تنها تو را میپرستیم، و تنها از تو یاری میجوییم و بس.تو ما را به راه راست هدایت فرما. هر روز که از خواب بر می خیزیم روزمان را با همین آیه شروع کنیم.هر کاری که میکنیم قبلش این آیه رو بخونیم.
🟥 اگه ما زرنگ باشیم و خیلی باهوش باشیم، دستمونو میدیم دست خدا و میگیم بذار فرمون دست تو باشه! خدایا من هیچی نمی دونم؛ تو همه چی و میدونی، خودت هدایتم کن.
🟢 وقتی که یکسری جوابها رو از مسیرهای مختلف می گیریم، آنوقت ممکنست به اون مسیرها یا ابزارها بیشتر از خداوند اعتماد کنیم و آنوقت به جایی میرسیم که توش می مانیم و گیر میکنیم. زیرا به اونها بیشتر از خداوند قدرت داده ایم! در حالیه که وقتی فرمان زندگیمون رو بدیم دست خدا، در همه جنبه ها و زمینه ها چرخ زندگیمون روانتر پیش میره. و هر چقدر بیشتر اعتماد کنیم، میتونه راحتتر از اینم پیش بره. در حالی که خیلی ها هر روز یه مساله و مشکل در زندگیشان دارند. علت تفاوت برمیگرده به میزانی که اعتماد داریم به خداوند؛ به میزانی که باور داریم خداوند داره هدایتمون میکنه!
🟡 اگه ما تو هر زمینه و هر جایی بیایم اینو اعتراف کنیم و بگیم که خدایا من اینو نمی دونم، خدایا تو هستی که می دونی. حتی اگه می دونیم هم بگیم که تو هستی که عالمی، تو هستی که آگاهی، اگه جواب بهتری هست منو هدایت کن! بهم نشونه ای نشون بده. این یک عضله است در مغز که هر چقدر با تکرار تقویت بشه، راحتتر الهامات رو دریافت می کنیم!
🟥 به محض اینکه یه ذره داریم از مسیر دور میشیم؛ خداوند یه پس گردنی میزنه بهمون تا بخودمون بیایم!
🟩 هر وقت که یه غروری منو می گیره که آقا من بلدم؛ من حالیمه؛ من ماهرم؛ من قوی ام و اینکه کاری نداره و من میبرمش، یه بلایی سرم میاد. مثال عینی اش مسابقات شنای کارکنان دولت در بهمن ماه پارسال بود و من پارسال قهرمان شده بودم و غرور منو گرفته بود که امسالم براحتی اول میشم ولی وقتی خط پایانو زدم در عین تعجب دیدم دوم شدم و آنوقت بود که دلیل باختم رو فهمیدم و متوجه شدم بخاطر غرور، به اصطلاح با دل سیری مسابقه دادم و تمام توانم رو نگذاشتم.در حالیکه پارسال دست به دامن خدا شده بودم و تمام توانم رو گذاشتم و اول شدم. هر چقدر در زمینه ای حرفه ایتر شدین، اینجور نباشه که کمتر از خدا کمک بخواهین بلکه سعی کنین بیشتر از خدا کمک بخواهین.
ممنون و سپاسگزارم از استاد بابت این هدیه ارزشمند که تیک خوردن خواسته من در تمرین ستاره قطبیم بود و یه مورد دیگه ام استاد که اینروزها زیاد برام پیش میاد اینست که هر دفعه میرم طبیعت یه چیزی پیدا میکنم و این برام خیلی عجیبه و تو تفسیرش موندم! استاد موضوع توحید بقدری ارزشمند و اصل اصل است که اگه تمام آموزش ها و آگاهی های شما فقط در همین زمینه بود باز من با جون و دل شما رو تا آخر عمر دنبال می کردم و مشتاق کسب آگاهی در این زمینه بودم. در پناه خداوند سلامت و سعادتمند باشید در دنیا و آخرت.یا حق
اسداله عزیز ممنون از سخاوتی که به خرج دادی عجب فضای دلنشینی ولذت بخشی چه آرامشی بر این فضا حکمفرماست
اسداله جان جدا از آگاهیهای کامنت بی نظیرت که مثل همیشه عالی بود واین ویژگی شما ستودنی است
سخاوت شما وعشق ومحبت شما به دوستان نیز ستودنی وتحسین برانگیز هست از شما صمیمانه سپاسگزارم که این زیباییها را با ما به اشتراک گذاشتی ودیدن این طبیعت زیبا عطش من را برای تجربه این زیبایی ها دوچندان کرد
سپاسگزار خداوندم بخاطر وجود دوستان ارزشمندی چون شما که هرروز در کنار شما دارم چیزهای جدید یاد میگیرم
درپناه الله شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت ولیاقتمند باشید در دنیا وآخرت
امیدوارم در پناه الطاف بیکران الهی حال دلتون عالی باشه.
ممنونم از مهر و محبت و احساس خوبی که همیشه منتقل می کنید که قطعآ صدها برابرش به خودتون باز خواهد گشت.
نوش روح و روانتان این زیبائی ها که در مدار دریافتش بودید و قطعآ به زیبائی ها و نعمت های بیشتر هدایت خواهی شد.و دلیل آن تضادهائی است که در زندگی باهاشون برخورد می کنیم. امیدوارم در چنین ایامی میزبان شما باشیم و از زیبائی ها و نعمت های طبیعی الهی کمال بهره را ببرید.
احساس من به اعضای این خانواده بهشتی، احساسی فرکانسی و قلبی و الهی و فارغ از نگاه عامه و نگاه جنسیتی است.برایتان سلامتی و سعادت و ثروت آرزو میکنم دوست عزیزم.یا حق
آقا اسداله یکی دو روز بود که به دلم افتاده بود که برای یکی از کامنتهای شما پاسخی بنویسم اما هر کاری میکردم چیزی برای گفتن به ذهنم نمیومد.
امروز من خیلی توی سایت بودم و همش داشتم کامنت میخوندم. چند تا از کامنتهای شما رو هم خوندم اما ظاهرا قسمت بود اینجا از شما تشکر کنم. چقدر توی کامنتاتون واضح و ساده توضیح میدین و چقدر خوب نکات رو خلاصه برداری میکنید و با ما به اشتراک میذارید.
الان هم توی این کامنت، هم اون تجربه بارون و جاده رو، خیلی دلنشین تعریف کردین، هم نشانه هایی که توی تجربه دومی نوشته بودین رو خیلی خوب ذکر کردینو هم نکات صحبتهای استاد رو خیلی خوب دسته بندی کردین و با بولد کردن بخشهای مهم، توجه خواننده رو هم به اون بخشها بیشتر جلب میکنید.
چقدر تمرین این فایل رو دقیق و خوب انجام دادید.
من اینقدر از دیدن فایل جدید ذوق زده بودم که اصلا متوجه متن زیر فایل نشده بودم و حالا که اومدم کامنتهای دوستان رو بخونم دیدم که زیرش تمرین نوشته شده.
یه نکته بامزه هم بگم:
امروز داشتم یکی از کامنتهاتون میخوندم که یه لحظه توجهم به عکس پروفایلتون جلب شد. یه حسی بهم گفت روی عکس کلیلک کنم که بزرگ شده اش رو ببینم. بعد به خودم گفتم: نه… انگار این عکس رو قبلا دیدم..(نمیدونم شاید قبلا هم یکی از عکسهای پروفایلتون توی طبیعتی شبیه به این بوده).
خلاصه، حالا که کامنتتون رو خوندم دیدم دقیقا نوشتین که عکس جدیده و این هم شد تجربه من از گوش ندادن به الهامم :)))
در پناه خدا و در کنار خانواده قشنگتون شاد و تندرست باشید ان شا الله
ممنونم از لطف و مهر و محبت و احساس خوبی که منتقل کردید. فایل های توحیدی واقعآ چنان فرکانسی دارند که به وضوح میتوان دریافت که به منبع و سرچشمه هستی متصلند. برای همین هر چقدر هم که ببینیم و گوش بدیم باز تشنه و تشنه تر میشیم برای دریافت این آگاهی ها.توی کامنتم گفتم که این فایل رو 4 بار گوش کردم و دیدم ولی خیلی از آگاهی ها رو موقع نوشتن دریافت کردم چون سبک و شیوه یادگیری من با نوشتن است. با این وجود از کامنت دوستان متوجه شدم که چند دقیقه پایانی فایل رو اصلا ندیدم! یا اینکه منم مثل شما متوجه کپشن این فایل نشدم ولی از آنجا که همیشه در نوشته هام سعی کردم مطالبی که میگم مرتبط با موضوع فایل باشه ، شما تصور کردین که من کپشن فایل رو مطالعه کردم و طبق اون کامنت نوشتم. خوشحالم که این آگاهی ها مورد استفادتون قرار گرفته است. بولد کردن نکاتی که برایم مفیدترند سبب میشه که راحتتر اون آگاهی ها رو پیدا کنم و با خودم مرور کنم و به نوعی یجور چکیده نویسی است برایم.
این کامنت شما و خاطره بامزه ای که تعریف کردین نشان از هم مداری زمانی ما دارد.زیرا دقیقآ چنین اتفاق مشابهی برای من و در همین زمان رخ داد و من در کامنتم در جلسه هفتم قدم اول دوره 12 قدم به آن اشاره کردم و برایم تائیدی بود بر اینکه خداوند همواره در حال هدایت ماست و بلافاصله به درخواست های ما پاسخ می دهد. و این به تقویت باورهای ما کمک می کند و تعریف کردن این خاطره هم اتفاقی نیست زیرا هیچ اتفاقی، اتفاقی نیست و پشت هر اتفاقی هزاران رمز و رموز است که هر چقدر بیشتر به سرچشمه توحید نزدیکتر بشیم، بیشتر میبینیمشان و درکشان میکنیم. همانطور که این اتفاق براتون الهام بخش بوده و پیام داشته، می بینی که برای منم پیام داشته! و خداوند دارد طبق یک سیستم بی نقص و دقیق اینگونه جهان را مدیریت می کند. باز هم ممنونم مهشید جان از اینکه به ندای درونتون عمل کردید و مایه خیر و برکت و اشاعه توحید شدید. بهترینها روزی هر روزتان.یا حق
باسلام و درود خدمت شما استاد عزیز و خانواده صمیمی عباس منشی ها تجربه ای که از خودم دارم این است که در برحه ای از زندگیم کسی وارد شد و من چنان مریدش شدم که خدا ناباور شدم و به کلامش کذب که به قعر چاهی عمیق فرو رفتم در زندانی تاریک به عجز و ناله افتادم ناگهان صوتی در گوشی موبایلم از گروه های تلگرامی پخش شد که صدای استاد بود سوره حمد را تفسیر میکرد اشکم جاری و دلم نرم شد شروع به توبه کردم و مرتب اون فایل را گوش میکردم اون موقع استاد را نمیشناختم و همش میگفتم این کیه چقدر خوبه و نماز خواندن را از سر گرفتم و قرآن و شروع به درک و فهمش و وارد سایت شدم و دوره ها را تهیه کردم ولی اونجوری که تو کامنت ها میخوندم بچها نتیجه میگیرن نمیگرفتم و ناراحت بودم یکم از سایت فاصله گرفتم تا اینکه با یه کلاس شکرگذاری آشنا شدم اونجا کتاب خانم راندا برن را تدریس میکنند حالم خوب شد و فهمیدم من اول باید شکرگزار باشم و بعد باید ببخشم این پله اول دریافت هستش و یه کانال مولانا خوانی هم هست که تفسیر مثنوی میکنه و خیلی خوبه حالمو خوب میکنه و رهنمودهای را گوش میدهم .خدا را شکر میکنم که دستم را گرفت و توبه ام را قبول کرد و من و با سایت آشنا کرد و از گمراهی نجاتم داد و حالا هم دنبال جواب بودم که این فایل اومد و استاد گفت باید باور داشته باشی که لایق هستی خدا جوابت را بده انشالاه که همه عزیزان این سایت لایق همسبتی با خدای بخشنده مهربان باشند .سپاس فراوان از شما
به نام الله یکتام که تنها اورا میپرستم و تنها از او یاری میخواهم
سلام به خدای یگانه ام سلام به خدای وهابم سلام به خدای بخشندم
استاد این دیدگاه با سوالات شما مغایرت نداره ولی دوست داشتم از اعتمادی که به الله کردم و چطوری برام خدایی کرد رو اینجا بنویسم
سلام به استاد عزیزم و بانوی مهربانم مریم عزیزم دوستان گلم
استاد با اخر این ویدیئو فقط اشک ریختم و ضبحه زدم
من الان کسی هستم توی دوره احساس لیاقت دانشجوی شما بودم و هستم اما استاد فقط لبو دهن بودم دقیقا در ایام عید و دیدو بازدید خونه اقوام متوجه شدیم که پسر عزیزم دونه ای زیر گوشش زده و من اولش با حال خوب و دلداری به خودم و همسرم ولی بعدش با لمس دونه متوجه شدم چیز غیر عادیه و چون همه جا تعطیل بود موکول کردیم به فردا و مراجعه کنیم به پزشک و فردا مارفتیم و خانم دکتر گفت غده لنفاوی هست و کوچکه و جای نگرانی ندارد ولی استاد از همون روز من سعی خودم رو میکردم که حالم رو خوب نگه دارم ولی نشد رفتم تو اینترنت و تا میتونستم سرج میزدم و فقط برام بدترین حالت این غده میومد و من کلا هرچی تا به انروز گفتگوی منفی بود یکجا سرریز شدن توی وجودم مثل سم استاد هرچی همسرم ارومم میکرد فایده نداشت خودم که اصلا اروم نمیشدم تا فرداش دونه بزرگ تر و ملتهب تر شد و من خودم رو باختم بدم باختم جوری شد که گفتم دیگه تمام شد هرچی تو اینترنت نوشته درست بود و ما روز سیزدهم فروردین رفتیم بیمارستان و هدایت های خدا از اینجا شروع شد عرفان خوابید و ما رسیده بودیم بیمارستان بعد همسرم میخواست بیدارش کنه که هدایت والهام بعدی گفتم ببین هستن یانه الکی بیدارش نکنیم که همسرم وقتی اومد گفت میگن کسی نیست اصلا مگه میشه یک متخصص هم توی بیمارستان نباشه و ما هدایت شدیم به کلینیک دیگه ای که تو ایام تعطیل بودن ولی اون روز با هدایت خدا رسیدیم به اونجا و باز بود خانم دکتری بود که وقتی دونه رو دید ایشون هم تشخیص غده دادن و بیست و چهار ساعت به ما فرصت داد که بهش دارو بدیم و اگر کوچک نشد بریم بخوابونیمش استادمن ادمیم که اصلا به عرفان دارو تا حالا نداده بودم واز واکنشش میترسیدم ولی همسرم با جدیت تمام هر12ساعت بیدارمون میکرد و سرساعت بهش دارو میدادیم و روز بعد دیدیم کوچک شده و دل به دلم اومد که داره خوب میشه و به مدت هفت روز قرار بود بخوره و اندازه نخود بشه دونش ولی هرچی میگذشت دیدیم تورمش داره میخوابه ولی دونه داره بزرگ تر میشه و بازهم ارامشم رفت هرروز اشک ولی همسرم اروم بود حداقل پیش من وهمش توحید عملی9 رو نگاه میکردو یک روز دیگه حالم از هرچی غم و غصه و حال بد و وابستگی به عرفان بهم خورد البته جلسه دوم احساس لیاقت رو بارها گوش میدادم تا قطع میشد منم برمیگشتم و همش حس بد و از دست دادن بچم توی ذهنم رژه میرفت تا اینکه منم رفتم توحید عملی 9رو گوش دادم و باهاش گریه میکردم و میگفتم به خدا منم مثل مادر موسی بچمو بهت سپردم ولی هنوز اعتمادی نبود خلاصه گفتم تا اینکه من حالم داشت از این زندگی بهم میخورد و میدیدم روحیه بچمم داره هرروز ضعیف میشه و روز پنجم بود که دیگه زدم به سیم اخر و یک اهنگ بندری گذاشتم و با پسرم و همسرم شروع کردیم به رقصیدن و شادی کردن تا میتونستم حال دلمو خوب کردم منی که داشتم خودم رو هم ازبین میبردم و هی داستان ابراهیم میومد تو ذهنم که چه اعتمادی به خدا داشت که بچشو تو بیابان بی اب و علف رها کرد و چطور خدا براش شد اب و هی داستان مادر موسی رو گوش میکردم هی درباره توحید خوندم و با این حال هم نگران بودم چون دونه هی بزرگ تر میشد و داشت از حالت طبیعی خودش خارج میشد و من خونه مادرمم میرفتم میدیدم همه میگفتن یک دکتر دیگه هم ببرین الان که دیگه همه جا بازه ولی من انگار کر میشدم منی که تا چند روز پیشش اگه کسی میگفت برید دکتر به حرف اون ادم اعتماد میکردم ولی انگار یکی تو قلبم میگفت اوضاع اینطوری نمیمونه همه چی درست میشه تو فقط اعتماد کن و ان مع العسر الیسری میومد وقران با زمیکردم میومد لاخوف علیهم ولا یحزنون وهی از خودش میخواستم که عرفانم رو سالمش کنه و واقعا هم برام سنگ تموم گذاشت زمان روز هفتم رسید انگار خیالم راحت بود از صبحش سپاسگذاری های من دلی بود که انجام میشد قلبم روشن میشد بعداز ظهر اون روز من رفتم اشپز خونه و داشتم اشپزی میکردم بو شد حسی بهم گفت پنجره رو باز کن ما تا تابستان اصلا این پنجره رو باز نمیکردیم ولی به حسی که بهم گفت بازش کردم و عرفانم همون لحظه اومد توی اشپز خونه و گیر داد که میخواد بره بالا کابینت تا از پنجره تو کوچه رو نگاه کنه و من چون پنجره بالاست خیلی تمیز نمیکردم دوباره حسی بهم گفت دستمال بکش و من هم شروع کردم با حال خوب و سپاسگذاری از خدا چون هر دستمالی میکشیدم عرفان بوسم میکرد پرنده ها رد میشدن سپاسگذاری میکردم وجاهایی رو دستمال میکشیدم که تمیز بود مثل لب پنجره و چندین بار این حس بود که دوباره و دوباره اینارو گفتم که اینو بگم استاد زمانی که ما رفتیم دکتر خانم دکتر گفت که این دونه خودش از داخل کوچک میشه و اصلا سرباز نمیکنه و اگه بزرگ بشه به جراحی نیازه یعنی دقیقا همون روز هفت بعد اون باید میرفتیم وجراحی میشد ولی کار خوبه خدا انجام بده استاد همون لب پنجره ای که تمیز کردم دقیقا همون لب با یک اشاره جزعی باعث شد که دونه بترکه الله اکبر شاید بعضی ها بگن همین وای استاد بدون اینکه ما دست بزنیم بهش هی خودش تخلیه میشد نمیدونستم چکار کنم انگار منم مثل موسی چوبی که اژدها شده بود رو دیدم برام معجزه بود غده ای که خودش داشت خود به خود تخلیه میشد اونم با یک اشاره جزعی اونم بدون جراحی اونم بچه ای مثل عرفان که بگو یک اشک یا ناراحتی کرد اصلا خدا داشت همه کار برام میکرد اشک بود که ریختم ولی اینبار با سپاسگذاری با حال خوب با تمام وجودم فهمیدم چقدر خوبه با خدا باشی اون وقته که خیالت راحته من تا قبل اون داشتم بندگی شیطان و میکردم ولی زمانی که همه چی رو رها کردم و سپردم به خدام دیدم کاری که قرار بود بازجر برام حل بشه به چه اسانی حل شد شبش هم هنوز نگران بودم که نکنه خوب تخلیه نشده باشه و وقتی همسرم میخواست با دستمال کاغذی تمیزش کنه باز زخمش سرباز کرد و فقط خون بود که میومد بیرون و خدا با این نشانه بازهم خیالم رو راحت کرد و الان خدارو صد هزار مرتبه شکر به لطف الله عرفانم حالش عالیه و هر لحظه که جای زخمشو میبینم میگم که اذرمیت لارمیت لاکن الله رما
اول سپاسگذار الله مهربانمم که بااینکه از مسیرم دور شدم و نگران و ترسان شدم ولی اصلا رهام نکرد و دوباره برم گردوند و گذاشت دوباره بندگی و عاشقی کنم باهاش
وبعد سپاسگذار دست خداوندم سپاسگذار خداوندم که شما استاد سید حسین عباس منش روسرراهم قرار داد تا با شما خدای واقعی رو بشناسم و در این شرایط توکل کنم بهش ممنونتم دست خدا
سپاسگزار همسر عزیزم که بهتر از من خودش رو کنترل کرد و توکلش به الله بیشتر ازمن بود
نه من هیچ خواسته ای ندارم! چون نمی خوام ناشکر باشم، چون خدا توی قرآن همیشه گفته شاکر باشید. همیشه هم هرچی کمی فراتر از داشته هام خواستم، نگرش (در حرف ها و رفتارها و بازخوردها) دیگران اصلا تشویق نبوده، بلکه گفتن، بیشتر میخوای؟ ناشکر شدی؟ برو خداتو شکر کن، همینم خیلی ها ندارن!!!
نتیجه: خودم خودم و خواسته هامو سرکوب می کنم، هیچ نیازی به زحمت کسی نیست، چون من میترسم از ناشکری، از خدا!!!!!!! با داشته هام که اتفاقا خیلی هم نسبت به فراوانی موجود در جهان، اندک هستش، یجوری تحمل می کنم، زندگی رو سپری می کنم، البته درسته، تضادها هم هستن، ولی خب باید تحملشون کنم، چون راه رستگاری و بنده ی خوب بودن، گفتن از این راهه، قناعت، زیاد نخواستن (یا اصلا نخواستن) با داشته ها یجوری سپری کردن.
نمیخواید که منو با خدا دربیندازید؟!
نتیجه—- > خب حالا که من اصلا خودم نمی خوام، خواسته ندارم، این سمت، نیاز و خواسته ای نیست، پس سمت خدا اجابتی هم نیست!!!
چقدر خوب شد که با فیلم Hellaro 2019 (true story داستان واقعیتی) آشنا شدم، تونستم بدون سانسور دانلود کنم و سه بار ببینمش!!! که در دوره ای، توی این دنیای وسیع، در یه جای دنیا، مردان عالمشون، اهل خداشون، چه محدودیت هایی برای زن ها ایجاد کرده بودن و نسبت داده بودن به خدا! (به خدا دروغ بسته بودن) محدودیت ها رو می گفتن خدا اینطوری گفته!!! وقتی این فیلمو دیدم، اینقدر نگاهمو نسبت به مردان به ظاهر عالم و فقیه که کلی کتاب هم نوشتن، تغییر داد که نگو!!! چقدر برداشت ها و نگرش های خودشونو به اسم «خدا گفته» به مغزمون کردن!!! منم باور کردم؟! فکر کردم خدا گفته!
حالا توی این موضوع، واقعا جالبه چه ارتباطاتی ساخته شده، مثلا:
خواستن = ناشکری!
بزار یه مثال مضحک بگم: فرض کن اینطوری باشه:
آب خواستی؟؟؟؟؟؟؟؟ (با تعجب و حیرت و وحشت)، ناشکر شدی؟؟؟؟؟؟!!!!!
دوش گرفتی؟؟؟؟؟؟؟ ناشکر شدی؟؟؟؟؟؟؟ ای وااااااااااااااااااای!!!!
خدایا، همین خواسته داشتن و ارتباط دادنش به ناشکر بودن، با همون مثال اول، مضحک بودنش، بی پایه و اساس بودنش، ارتباطش رو سست می کنه در ذهن!!!
اینکه خدا بیشتر از خودمون میخواد که ما به خواسته هامون برسیم، و مشتاقانه و دست و دلبازانه میخواد که در راستای گسترش جهان، فراتر از انتظار ما، اجابت می کنه و مارو به خواسته هامون برسونه، چند تا مثال دارم، و چندتا دلیل و آیه ی قرآنی. وقتی داشتم این ها رو توی دفترم می نوشتم، تازه موافق شدم با این نگرش که : «خداوند بیشتر از من میخواد که من به خواسته هام برسم»
اثبات قرآنی:
اثبات اول: آیه 180 بقره: … الْمَوْتُ إِن تَرَکَ خَیْرًا….: اگر کسی مُرد و از خودش (خیر = مال) به جا گذاشت.
معنی کلمه خیر که در تمام سایت های مذهبی اتفاق نظر دارن: به هر چیز خوب و دلپسند و مطلوب همگان است، مثل مال، مثل علم، عمل خوب و ….
حالا: دوتا آیه صریح و واضح بدون ابهام: 48 مائده و 148 بقره: فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ: سبقت بگیرید به سمت خیرات!
یعنی در هر سطح و مدار و داشته ها و مدل شخصیتی و … که هستی، ساکن نباش، ادامه بده، بیشتر بخواه، سبقت بگیر به سمت بهترش!!! نه تنها نگفته قانع باش به داشته هات و بیشتر نخواه! بلکه اصلا دستور به قانع بودن به این معنا که در جامعه رواج داره، اصلا و ابدا توی قرآن نیست.
نگفته اگه دوستت، خانواده ات، بغل دستیت نداشت، تو هم خودتو با اون مقایسه کن و بیشتر نخواه! بلکه گفته سبقت بگیرید در ثروت، در علم، در گسترش چیز خوب.
اثبات دوم: آیه ی بعدی هم که همین که خدا اجابت کننده ی خواسته هاست: یک سیکل تکرار شونده، یک حلقه loop، یک فلش دوجهته ی دایره وار، که من خواسته دارم، خدا اجابت می کنه، دوباره من خواسته داره، دوباره خدا اجابت می کنه… و این حلقه همیشگیه!
اثبات سوم: اگه اینطوری نگاه کنیم، کلمه ی یشا و تشا که یه خواستن دو جهته هستش، بهتر معنی میده. اول انسان خواسته داره، خدام موافقه و اجابت می کنه. یک خواسته ی دوطرفه، شروعش از منه، از خواستن من.
خدا هرکس را بخواهد روزی می دهد.
خدا هرکس را بخواهد عزت می دهد.
خدا ملک خویش را به هر که بخواهد می بخشد.
خدا به هرکه بخواهد حکمت می دهد.
خدا اموال را برای هر که بخواهد چندین برابر می کند.
هر که بخواهد هدایت می شود.
چون خواست من با خواست خدا یکیه، به یک جهت هستش، پس تمام این ها امکان پذیره! در واقع هر که بخواهد: «هر انسانی که خودش بخواهد» میشه! چون سمت خدا اینه که بدون بررسی و تصمیم گیری، صفتش و ذاتش اجابت کننده هستش.
اثبات تجربه ای: (اینکه خدا بیشتر از خودمون می خواد که ما به خواسته هامون برسیم):
استاد یه خواسته داشت، تناسب اندام، انرژی بالا! آیا به همان اندازه خدا اجابت کرد؟؟؟
در چه عظمت و سطحی خدا اجابت کرد؟؟
فقط برای خودشون؟ یا هزاران یا میلیاردها نفر (در عصر حاضر + سالهای آینده)!
فقط ظاهر لاغرتر (یا متناسب)، یا سلامتی هم شامل شد؟
آیا سلامت یک جامعه، بیماری های لاعلاج یک جامعه رو هم شامل شد؟؟؟ آرزوهای غیرممکن یک جامعه (مثل بیماری لاعلاج یا بچه دار شدنشون) رو هم شامل شد؟
سوال: استاد در چه سطح انتظاری درخواست داشتن و خدا در چه سطحی پاسخ دادن و اجابت کرد؟
این مثال که همه در جریانش هستیم، برای همه مون آشکاره! خواست خدارو نشون میده.
دو تا مثال دیگه برای خودم در مورد خودم نوشتم که عظمتش و گستردگیش برای خودم قابل درکه، مثل خواسته ای که برای خرید خونه داشتیم، و در چه سطح رضایتی خدا اجابت کرد. یا خواسته ای که در مورد ازدواج داشتم، خداوند با چه جزئیاتی که من اصلا به فکرم نمی رسید اجابت کرد.
پس:
1- فضل خدا عظیمه و فراتر از انتظار اجابت می کنه.
2- خداوند چون دستش بازه، همه چی داره، غنی هستش، اتفاقا خوشحال میشه و موافقه که خواسته هامونو برآورده کنه، انسان چرا خواسته های اطرافیان مثل بچه یا همسرش رو سرکوب می کنه؟ چون در توانش نیست که اجابت کنه و میگه چقدر انتظارت بالاست، چقدر زیاده خواهی! چقدر ناشکری! ولی خدا چون همه چی فراوان داره، از برآورده کردن خواسته ها نمی ترسه. با آغوش باز میپذیره.
3- خداوند بیشتر از خودم میخواد که من به خواسته هام برسم.
4- خدا سمتِ منه، (مثل موقع یارکشی در بازی ها) خدا یارِ منه، هم گروهِ منه، خدا از این جنبه با منه، موافقِ منه، من خواسته دارم، و خدا سمتِ منه، شاید بهترین کلمه ای که بشه حس و منظورمو برسونم همینه، توی یک تیم هستیم، هم تیمیِ منه. نه تنها مخالف نیست، بلکه موافق و هم راستا و همجهت بامنه!
سلام. این کامنت امروز صبح برای فایل زندگی در بهشت قسمت 191 نوشته بودم، در رابطه با همین موضوع خداوند و خواسته داشتن، که تصمیم گرفتم برای این فایل قرارش بدم، با اینکه با شنیدن این فایل مقدس و مهم خیلی مثال ها از خودم دارم در این باره ولی دیگه هرچه صبح نوشتم رو فقط ارسال کردم.
اول باید بگم که من همیشه افتخار میکنم که شاگرد شما هستم و تونستم خیلی کم در حد باورهام توحید رو در عمل اجرا کنم وبعد سپاسگذار خداوند هستم که با شما و مسیر حقیقت و درستی اشنا شدم
صحبت از رانندگی کردین و ترس رانندگی و مسیر راننده شدن خواهرتون منم داستان راننده شدنم خیلی پیچیده شده بود ولی به لطف خداوند به راحت ترین شکل ممکن راننده شدم و ماشین هم خریدم
من چندین سال بود گواهینامه گرفته بودم ولی فوق العاده ضعف بسیار شدیدی در رانندگی داشتم در حدی که موقع رانندگی از استرس مغزم قفل میشد و کاری از دستم برنمیومد یادمه به دوستم گفتم بیا به من یاد بده ولی انقدر روی اون حساب کرده بودم که وقتی چند روزی باهاش رفتم برای تمرینم اعتماد به نفسم با خاک یکسان شد هرچی هم بلد بودم فراموش کردم و ترسم برای رانندگی بسیار بسیار بیشتر شد کاملا مستاصل شده بودم و به قول شما گیر کرده بودم در همین زمان ها بود که فایل های توحید عملی شما را گوش میکردم وقتی نماز میخوندم خاشعانه سجده میکردم و فقط و فقط از خداوند طلب کمک میکردم طوری طلب کمک میکردم که انگار فقط اون میتونه کمکم کنه و ارامش خاصی تمام وجودمو میگرفت که حد نداشت
این دعا و این دیدگاه ادامه داشت تا ایده ها اومد
اولین ایده :خواهرم گفت برو مربی بگیر برای این که بهتر بشی گفتم از کجا گفت پسرم رفته برای گواهینامه استادش که باهاش کار میکنه خیلی خوبه من از پسر خواهرم شمارشو گرفتم و بعد زنگ زدم و من هر هفته برای تمرین پیش ایشون میرفتم و ذره ذره هر جلسه اعتماد به نفسم بیشتر و ترسم کمتر میشد تا چندین هفته ادامه داشت تا این که جلسات کمتر و کمتر شد و من دیگه دیدم نیازی نیست برای رفتن
دومین ایده:من با کتابی اشنا شدم که تویه اون کتاب شیوه تمرکز رو یاد میداد و من فهمیدم باید برای این که حرفه ای تر بشم باید بتونم بیشتر تمرکز کنم پشت فرمون پس هرموقع پشت فرمون بودم تمرکزمو به شدت زیادی داشتم
خلاصه دستان خداوند اومدن و ایده ها اومدن و من همرو تجرا میکردم و هیچ موقع روی خودم حساب نمیکردم و فقط گوش به فرمان خداوند بودم وخیلی ارام و یواش من به خرید یک ماشین و راننده شدن هدایت شدم و توحید رو نمیگم کامل و تا حدودی تونستم اجرا کنم منی که ارزو داشتم بتونم با ماشین یکی دیگه برم از دم خونمون تا چهارتا میلان اونطرف تر یواش یواش به درجه ای رسیدم که خودم با ماشین خودم بدون هیچ کمکی فقط به لطف الله تمام شهر رو برم دوستانی که کامنت منو میخونین من حاظرم سر تمام زندگیم شرط ببندم اگر صحبت های استاد رو بتونیم در عمل تا حدی که میتونیم اجرا کنیم به شما قول شرف میدم زندگی تون میترکه یعنی ترس ها کمرنگ و کمرنگ تر میشن و چنان اعتماد به نفسی به دست میارین که حتی در خواب هم نمیتونین تصور کنین
استاد عاشقتم من خیلی از حرفاتون نتیجهگرفتم فقط از فایلایه رایگانتون خداوند انشالله که خیر و برکت و ارامش بینهایت نصیبتون امیدوارم روزی به قول خودتون در فلوریدا ببینمتون
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و تمامی دوستان عزیزم در این سایت الهی و معنوی
استاااااد … چه کردی با دل من ^_^ واو به واو حرفاتون رو به نوعی تجربه کردم و وقتی داشتین حرف میزدین میگفتم رضا استاد یه دوره خصوصی ، یک جلسه مشاوره یک ساعته اختصاصی برای تو گذاشته
از کجا تعریف کنم استاد که سراسر زندگی من مدیون همین الهامات الهی هستم
سال 1401 من و همسرم عقد بودیم و چندماه پایانی دوران عقدمون ، به درخواست همسرم ( که هدایت الهی بود واقعا ) کل پس انداز زندگیمون رو ماشین خریدیم ( توی قرعه کشی خودرو تیبا 2 برنده شدیم )
با توکل به خدا تمام مبلغ رو واریز کردیم و پس از 4 ماه ( هنوز خودرو تحویل نگرفته بودم ) که به شهر همسرم مهاجرت کردم تا اونجا زندگیمون رو شروع کنیم ( شاید بزرگترین اعتمادم تا اینجای زندگی به خداوند ) من از شهر همسرم ، مسیر ها ، ادرس ها و.. هیچگونه اطلاعاتی نداشتم و خودم رو به خدای خودم سپردم تا اینکه در محل زندگی جدیدم هدایت بشم
به لطف خداوند نسبت به دوسال پیش ( من از مشهد اومدم کرج برای زندگی ) درامدم 100 درصد رشد کرده و تا حدود 2 برابر رسیده
زندگی فوق العاده عالی و در آرامش و آسایش و در نهایت دوستی با همسرم داریم
به لطف خداوندم پس از گذشت 3 ماه از ورودم به این شهر خودرو صفرم رو از درب کارخانه تحویل گرفتم
و اما نکات جذابش ^_^ الان دیگه ماشین صفر رو تحویل گرفته بودم ، من 5 سال بود گواهینامه داشتم اما تا اون روزها حتی 5 کیلومتر هم با ماشین رانندگی نکرده بودم :))) شب اولی که ماشین رو تحویل گرفته بودم به خانومم گفتم بشین بریم :)) اونم بنده خدا نشست کنارم که بریم دور بزنیم ، بنده خدا چسبیده بود به شیشه از ترس :)))) خلاصه روز ها میگذشتن و هرشب میرفتیم دور دور تا من رانندگی یاد بگیرم ، خیلی حس راحتی نداشتم و همش یه چیزی کم بود ، از عمق وجودم میخواستم که یک روزی واقعا خودم رانندگیم عالی بشه تا اینکه …. یه روز همسرم دید که ناراحتم و اعتماد بنفس لازم رو برای اینکار ندارم با لحن تند گفت : رضا ماشین خودمونه ، اصلا بزنش تو دیوار ، نابودش کن به کسی ربطی نداره ( آخه من خیلی به نظرات دیگران توجه میکردم و همش از این میترسیدم که مسخره بشم یا اینکه دیگران همش بهم استرس میدادن که وای ماشین صفره ، خط نیفته ، خش نیفته و… ) بعد از این حرفی که از خانومم شنیدم ( که الهام الهی بود ) من به خودم گفتم رضا این ماشین رو کی بهت داد ؟ تو شب و روزایی که تو فکر ماشین رو هم نمیکردی … کی بود هدایتت کرد به سمت ثبت نام خودرو ؟ کی بود تو قرعه کشی برنده ات کرد ؟ کی بود که پول ماشین رو جور کرد ؟ اونجا از عمق وجودم خواستم که خداوند هدایتم کنه و چی بگم از این خدای رحمان ؟ من بخاطر مبارزه با ترسم و بخاطر اینکه محل جدید زندگیم و شهر رو یاد بگیرم با همون ماشین صفر ثبت نام اسنپ انجام دادم … استاد از کجاش بگم ؟ بلد نبودم که !!! سرویس قبول میکردم تو تنگ ترین کوچه های شهر !! سرویس قبول میکردم تو سربالایی … توی اتوبان … توی محل های بشدت شلوغ و پر تردد … من فقط خودم رو سپرده بودم دست الله … کوچه اینقدر باریک بود فقط باید دنده عقب و سربالایی میرفتم اونم وسط کوچه یه ستون بود !! با مبلغ 12 هزارتومن !!! الله اکبر … من تصمیم گرفته بودم که نترسم ، تصمیم گرفته بودم توی شهر جدید رشد کنم … من مادرم بخاطر ترس توی ماشین هرکسی نمیشینه … میترسه … تو مسیر هزار بار آیت الکرسی میخونه و چندین بار میگه مواظب باش … چند وقت پیش اومده بودن خونه ما و با رانندگی من رفتیم قم زیارت :))) چند روز بعدش بهم زنگ زد گفت ماشالله بهت … عین بابات عالی رانندگی میکنی … چقدر دست فرمونت خوبه … من پدرخانومم کنار دست هرکسی نمیشینه … راننده چندین ساله اس و ناخوداگاه استرس میگیره کنار کسی … اما کنار دست من میشینه … اینا اگر لطف خدا نیست چیه ؟ یادمه اوایل وقتی ماشین رو خاموش کردم حواسم نبود فرمون رو چرخوندم قفل شد … به دوستم گفتم وااای فرمونم تکون نمیخوره :))) اونم اومد سوییچ رو باز کرد و حل شد :))
استاد مثال رانندگی رو من و همسرم با عمق وجودمون درک میکنیم
چون تجربیات مشابه من رو چند ماه بعد همسرم داشتن … به درخواست من همسرم رفتن که گواهینامه بگیرن … ایشون بخاطر سهمیه خرید خودرو توی قرعه کشی رفتن برای گواهینامه اما من دلیلم برای این کار پیشرفت شخصی ایشون بود و علاقه مند به این بودم که همسرم هم رانندگی بلد باشه اونم حرفه ای :)) ایشون بعد گذروندن کلاس ها ( که خداییش اونم پروسه طولانی داشت و همچنین سخت … هر روز 7 صبح .. ماه مبارک رمضان .. روزه باشی و بری کلاس تمرین شهری رانندگی ) بالاخره رسید روز آزمون عملی با افسر … اونجا که رسیدیم افسر بسیار عالی بود …. تمام تلاشش هم بر این بود که بیشتر قبول بشی تا ردت کنه اما این به منظور بیخیالی و… نبود
خانم من نوبت های آخر بود ، بهش گفتم ببین انسان ها همیشه دوست دارن استرس ، اضطراب ، درد و دل و… رو به یک نیروی برتری انتقال بدن … پس توهم الان بدون استرس و ترس بشین ، بقیه اش کار تو نیست ، کار خداست پس بسپر به خودش و به قول استاد تو یکی از فایل هاشون که میگن : تو چی میخواهی از خدا که در خدایی او پیدا نمیشه ؟ پول میخوای ؟ پول میشه برات ، مشتری میخوای ؟ مشتری میشه برات ، فقط کافیه اعتماد کنی ، بسپری به خودش تا برات انجامش بده …. اینکه میگم افسرش خوب بود کار من و همسرم که نبود !!! خواست خدا بود و بس
همسرم توی 2 دقیقه قبولیش رو گرفت و پیاده شد
من مطمن بودم قبول میشه ؟ چرا ؟ چون سپرده بودم به خودش ، حتی اگر قبول هم نمیشد « الخیر فی ما وقع » بود
نکته جالبش اینجا بود که همون افسری که میگم خوب بود برای بعضیا از برج زهرمار هم بدتر بود !!!!
از اونجا پروسه اعتماد ما به الله در زمینه رانندگی مجدداً شروع شد … ایشون تا توی سربالایی میرسیدن … نمیتونستن ، ترمز دستی رو میکشید میگفت رضا بیا خودت بشین … گفتم به هیچ عنوان .. تجربه کن … تمرین کن .. سخت نیست … اوایلش استرس و عدم اعتماد بنفس و همچنین نجوای های شیطان خیلی قوی هستش و ادم رو واقعا دل زده میکنه … یک روز همون کاری که همسرم با من کرد رو باهاش انجام دادم :)) گفتم خجالت نمیکشی ؟ تو به 2 دقیقه گواهینامه گرفتی هی میگی نمیتونم نمیتونم ؟ من تونستم تو هم باید بتونی … یادته گفتی ماشین خودمونه ؟ پس باید بشینی و استقامت کنی تا یادبگیری ، بهش برخورد :)) منم همینو میخواستم … استاد خیلی عالی توی این فایل گفتن که باید به احساس عجز و ناتوانی برسی تا از خداوند الهامات و هدایت بخوای … گذشت و گذشت … عید امسال ما با ماشین از کرج تا مشهد باهم 2 نفری رفتیم … برای بار اول 2 نفری رانندگی طولانی … توی جاده … سرعت .. سبقت و… چقدر خوش گذشت … چقدر لحظه به لحظه اون رانندگی ها عشق و حال بود … چقدر لذت بردیم و بابت تک تک منظره ها ، هوای عالی و… از عمق وجود خدا رو شکر کردیم ^_^ اتفاقا دیشب تهران مهمانی دعوت بودیم … برادرخانومم همراه ما بود و همسرم رانندگی میکردن … امروز شنیدم که به مادرخانومم گفته بود مهناز چقدر رانندگیش عالیه … چقدر خوب رانندگی میکنه … الان گاهی با همسرم شوخی میکنم میگم تو مایکل شوماخر خانم هستی :))
استاد عزیز و دوستان گرامی که مطالعه کردین … خیلی ممنونم ازتون … انشاالله تمام زندگی ما سرشار از نور هدایت و قلبمون پر از الهامات و هدایت های الهی باشه … در پناه الله شاد و ثروتمند و موفق باشید
استاد جان مثه همیشه فایلهای توحیدی و شنیدن درمورد خداوند ، منو دیوانه کرد ؛ واقعا ازت ممنونم استاد عزیزم
یه مثالی که یادم اومد و هنوزم تو زندگیم هست رو میخوام بگم ؛
سال 98 از خدا خواستم که یه انسان عالی و با کیفیت رو برای رابطه عاطفی وارد زندگیم کنه ؛
اون زمان داشتم روی دوازده قدم کار میکرد ، تا این درخواست رو از خدا داشتم 3،4 روز بعدش به طرز واقعااااا معجزه واری خداوند لطف کرد و یه خانم دکتر که متخصص زنان بود رو وارد زندگی من کرد ؛
با اینکه من دیپلم دارم ولی خیلی عجیب اون اصلا به منپیام داد و من هیچ کاری برای این خواسته نکردم ؛
یعنی خدا شاهده نه تنها خودم باور نمیکردم ، به هرکس هم که میگفتم شاخ در میاورد ؛
براحتی ینفر خودش اومد تو زندگیم ، اونم یه ادم که بسیار با شخصیت و از یه خانواده اصیل بود و یه رابطه عالی شکل گرفت ؛
این جریان گذشت و بعد از حدود یکسال اون رابطه کات شد ؛ ( البته احتمالا بخاطر وابستگی و رها نبودن از طرف من )
الان بعد از 3،4 سال هر چقدر تلاش میکنم که بتونم باز یه رابطه خوب رو جذب کنم ، دیگه نشد که نشد ؛
یکی از مهمترین دلایلش اینه که اون زمان رها بودم و به خدا سپردم ، ولی الان نه تنها رها نیستم که کلی دارم زور میزنم که خودم باید حتما یه کاری کنم تا بتونم کسیو جذب کنم ؛
اصلا انگار اون هدایت اون سال رو کامل بی ارزش میدونم و شیطون براحتی داره میگه نه دیگه نمیشه ، نمیتونی و ….
خیلی جاها بوده توی رانندگی خداوند به طرز عجیبی منو نجات داده ؛
چندین و چند بار از اتفاقات وحشتناک که صد در صد باید جونم رو از دست میدادم ، واقعا خیلی عجیب و هدایتی نجاتم داده ولی امان از انسان فراموشکار و مغرور ؛
یه دنیا ممنون استاد جان بابت یادآوری این آگاهی های ناب که هیچ جا نمیشه پیداشون کرد ؛
الهی شکرت که بازم یادمآوردی که اینتویی که همه کاره ای ؛
و ساحران فرعون گفتند که ما به پادشاه جهانیان ایمان آوردیم ، به همان کسی که پادشاهِ موسی و هارون است….
[سوره الشعراء 47- 48]
براستی که آنان در آن لحظه چه دیدند که چنان ایمانی به خدا آوردند که با تهدیدهای فرعون هم متزلزل نشد و این درحالی بود که فرعون هم آنچه را که آنان دیدند ، دید ولی او منیّت به خرج داد و خود را کسی دید در برابر خدای متعال و در گمراهی خویش ، گمراهتر شد؟؟؟!!!
یعنی میشه ما هم یه کوچولو از قدرتِ خدای موسی را ببینیم و مثل آنان ، تسلیم خدای او شویم و….؟؟؟!!!
حضرت موسی کسی است که نامش در قرآن با تعداد 136 دفعه تکرار ، در رنکینگِ نامِ پیامبرانِ ذکر شده در این کتابِ آسمانیِ نازل شده بر حضرت محمد ، با اختلاف زیاد نسبت به شخصِ دومِ حاضر در این رنکینگ ، یعنی حضرت ابراهیم با 69 دفعه تکرار ، در رتبه اول قرار دارد….
این نکته از نام حضرت موسی ، برای ما چه پیام مهمی دارد؟؟؟
چرا خدا نام او را زیاد تکرار کرده است؟؟؟
خب یه کوچولو فکر کنیم در این امر که درس ها و نکته ها در این امر نهفته است…
نام حضرت موسی در قرآنی که بر حضرت محمد نازل شده ، به عنوان یک بِرَند استفاده شده…
حال سوال این است که…
آیا حضرت موسی در سمینار بِرَندینگ شرکت کرده بود و تکنیک یاد گرفته بود تا با استفاده از این تکنیک ها نام خود را بِرَند کند؟
آیا حضرت موسی در کلاس بازاریابی و شیوه های تبلیغات و فروش شرکت کرده بود تا با استفاده از این شیوه ها ، بتواند نام خود را به جهانیان عرضه کند و داستان خود و قومش را به عنوان یک کتاب داستان مشهور به جهانیان عرضه کند؟
او که چوپانی بود که گوسفندانِ حضرتِ شعیب را به چراگاه می برد و از این تکنیک های بِرَندینگ و فروش و بازاریابی خبر نداشت….
بیاییم فکرکنیم که چه شد که اینگونه نامِ او در این کتابِ آسمانی بِرَند شد و کتاب داستانِ او و قومش ؛ یعنی بنی اسرائیل ، عنوانِ پرمخاطب ترین داستان را به خود اختصاص داده؟؟؟
مسلما در این تفکر ، نشانه های زیبا و باورهایِ توحیدیِ قشنگی را کشف میکنیم….
داستان او را در دوران نوزادی اش میدانیم که چگونه خداوند او را از فرعونی نجات داد که همه نوزادان را میکشت و محبت او را در دل همان فرعونی میاندازد که قصد کشتنش را داشت ولی از این کار منصرف میشود و او را مهمان قصر مجلّل و باشکوه خود میکند….
حال او بزرگ میشود و وقتی تکامل خود را طی میکند ، شایسته دریافت حکمت و علم از سمت خدا میشود
و هنگامی که موسی به بلوغ جسمی رسید و بر قوای نفسانی خود مسلط شد ، به او حکمت و علم عطا کردیم…
[سوره القصص 14]
و در یک روز که در جمع مردم حاضر میشود ، شاهد دعوای دو نفر میشود که یکی از آنها از طرفدارانش است و دیگری از دشمنانش ، حال در این لحظه او وارد عمل میشود و با یک مُشت آن شخص را که از ماموران فرعون بود ، میکشد
…فَوَکَزَهُۥ مُوسَىٰ فَقَضَىٰ عَلَیۡهِ…
…پس موسی مشتی محکم بر او زد که او را از پای درآورد و کُشت…
[سوره القصص 15]
بعد از این اتفاق از خدا طلب مغفرت میکند و خدا هم او را به سادگی و راحتی میبخشد ، چقدر زیبا….
در آنجا با گروهی از چوپانانِ مرد مواجه میشود که به گوسفندان خود آب میدادند و در بین آنها دو خانم را مشاهده میکند که در گوشه ای ایستاده اند و منتظرند که همه بروند و بعد آنها وارد عمل شوند تا گوسفندان خود را آب دهند ، موسی که چنین صحنه ای را میبینید از ویژگیِ مرد بودن خودش استفاده میکند و به آنها کمک میکند و گوسفندانشان را آب میدهد و بعد به سمت سایه ای میرود و در آنجا خسته و درمانده خدای خودش را صدا میزند که…
آری ، او خسته و درمانده بود از همه تدبیرهایش برای نجات خودش از دست مامورانِ فرعون و با آن خستگی اش در برابر خدا تسلیم میشود و به او میگوید که “خدایا تو بساز ، تو بسازی قشنگتره”
و همین تسلیم بودنِ او در برابر خدا ، سکوی پرتاب او بود برای بِرَند شدن و معروف شدن تا در تاریخ ماندگار شود و چراغ راهی برای مردم شود
نکته و اصل این است که:
×تسلیمِ جریانِ هدایتِ خدایی باشیم که هدایت را بر خود واجب کرده…
(إِنَّ عَلَیۡنَا لَلۡهُدَىٰ)[سوره اللیل ١٢]
×تسلیمِ جریانِ هدایتِ خدایی باشیم که زنبور عسل را قدم به قدم هدایت میکند و نتیجه تبعیت از چنین هدایتی ، ماده ای میشود بنام عسل که در قرآن از آن به عنوان “شفاء” یاد میشود…
چه زیبا خدا در انتهای آیه مهرِ “إِنَّ فِی ذَ ٰلِکَ لَـَٔایَهࣰ لِّقَوۡمࣲ یَتَفَکَّرُونَ” میزند تا به ما بگویید که در این نشانه فکر کنید و ببینید که من با زنبور عسل صحبت میکنم و او را هدایت میکنم ، شماها که گل سرسبد مخلوقات من هستید ، با قدرتِ اختیار خویش به سمت من بیایید تا شما را هدایت کنم تا شاهدِ نتایجی شیرین مثل عسل باشید….
×تسلیمِ جریانِ هدایتِ خدایی شویم که با همه ما صحبت میکند ، همانگونه که با حضرت موسی صحبت میکرد…
….وَکَلَّمَ ٱللَّهُ مُوسَىٰ تَکۡلِیمࣰا[سوره النساء ١64]
مثلا چه زیبا با موسی صحبت کرد که برای رهایی از ظلم و ستم فرعونیان ، به او گفت که به سمت دریا برو ، حال موسی از این هدایت اطاعت کرد و به سمت دریا رفت و وقتی که در برابر دریا قرار گرفت ، هدایت بعدی آمد و با او صحبت کرد که عصایت را به دریا بزن…
حال نتیجه همان شد که همه ما میدانیم که او و یارانش به سلامت از دریای شکافته شده عبور کردند و فرعونیان غرق شدند
(در اینجا شایسته است که یک مستند قرآنی را معرفی کنم بنام “فرعون ، رامسس دوم” که دیدنش میتواند برای شما بسیار زیبا و یقین آفرین و باور ساز باشد ، خوشا به حال آنانکه در مدار دیدنش باشند)
پس کل داستان در همین هدایت و صحبت کردن خدا با همه ماست….
آره ، خودِ خودِ خودشه ؛ کل داستان در این نکته است که باور کنیم که خدا با تک تک ما صحبت میکنه و در این صحبت های خود ما را هدایت میکند به قول عطار عزیز….
دوست یک دم نیست خاموش از سخن
گوش کو تا بشنود گفتار او؟
مثلا همانگونه که به موسی گفت به سمت دریا برو ، به ما هم میگوید…
“در لحظه کنونی برو به فلان جا و فلان کار را انجام بده…” یا مثلا میگوید “فلان طراحی را انجام بده و آن را تبدیل به یک کارت ویزیتی برای خود کن و…”
حال اگر من از این هدایت و سخن او تبعیت کنم ، نتیجه ای را میبینم که بسیار شیرین است ، مثلِ شیرینیِ همان عسلی که از زنبوری تولید میشود که در اثر تبعیت از هدایت خدا ، بوده است.
حال سوال این است که او چگونه با ما صحبت میکند و چگونه باید صدای او را بشنویم؟؟؟
برای هیچ بشری ممکن نیست که مورد خطاب مستقیم خداوند واقع شود مگر از طریق وحی یا از ورای حجاب یا از طریق فرستاده ای که آنچه را که میخواهد بر او وحی کند ، همانا او بلندمرتبه و حکیم است
[سوره الشورى 51]
ما هم از جنس بشر هستیم و با استناد به این آیه ،لایق همصحبتی با خدا هستیم و در اینجا باید دائم این نکته را به خود یادآور باشیم که…
“او اکنون در حال صحبت با من است و من باید حواس خود را جمع کنم تا از برکت این لحظه و هم صحبتی با او غافل نباشم”
آری ، خدا صحبت میکند و بهترین مشاوره ها را به همه ما میدهد…
او با تک تک ما صحبت میکند و میگوید که چه کنیم ، مثلا در داستان هابیل و قابیل تامل کنیم ، وقتی که هابیل توسط قابیل کشته شد ، نمیدانست که با جسد برادرش چه کند؟ در همین لحظه خدا با یک کلاغ با او صحبت میکند که چه رفتاری را انجام بده…
حال کمی بیشتر تامل کنیم که قابیل در آن لحظه مرتکب گناه شده بود و بخاطر حسادتِ خود ؛ برادرش را کشته بود…
حال زیبایی خدای من در این است که در ان لحظات ، با شخصی که قتل انجام داده بود ، صحبت کرد ؛ حال با کسی که تمام تلاشش این است که در مسیر او باشد و هر لحظه ذکر “یا رب” به لب دارد ، چه میکند؟؟
من در آنجا نبودم و ندیدم ولی قطع به یقین ، در آن لحظات سختی که قابیل در حال تجربه کردن بود و با جسدِ کشته شده ی برادر خود مواجه بود ، از ته دل خدا را صدا زد که الان باید با این جسد چکنم؟! و چون در برابر خدا تواضع به خرج داد ؛ خدا از طریق یک کلاغ ایده ی خاک کردن برادرش را به او الهام کرد….
آری ، او صحبت میکند با ما و خودِ خودِ خودش میداند که چگونه پیامش را به ما برساند ، فقط مساله این است که…
آیا من در حالِ تواضع در برابر خدا هستم یا در حال گردن کشی و منم منم منم کردن در برابر او؟
آیا موج وجودی من بروی الله هرتز تنظیم است یا بروی حواشی هرتز؟؟؟!!!
آیا من در حال کار بروی شخصیت خودم هستم یا درگیر حواشی بدردنخوری هستم که جز خسارت برای من چیزی ندارد؟! ، مثلا بجای تمرکز بروی قدرتِ رزاقیت خدا ، درگیرِ افزایش قیمتِ خیارسبز از 10 هزار تومان به 11 هزار تومان شده ام و جوری این افزایش قیمت را تحلیل میکنم که انگار کارشناس مسائلِ اقتصادی بانک جهانی هستم….
اگر که فرکانس وجودی ام بروی او تنظیم باشد که نوش جانم ولی اگر که بروی حواشی گمراه کننده تنظیم باشد ، باید خود را آماده کنم که دیر یا زود ؛ طعم جهنمِ این دنیا را بچشم….
و حسن ختامی بر این نوشته ها ، تفکر در این سوال باشد که…
و چرا ما بر خدا توکل نمیکنیم و به او دل خوش نمکینیم در حالیکه او راه را به ما نشان داده است؟؟؟!!!
[سوره إبراهیم ١٢]
چقدر تفکر در این سوال ، زیباست مخصوصا اگر آمیخته با این مثال از زندگی ما باشد که…
اگر به بانک های موجود در کشورمان دقت کنیم ، متوجه یک امر میشویم و آن این است که…
تمامی بانک ها با ارائه تسهیلات و طرح های سودآفرین ، در حال قدرت نمایی خود هستند برای ما و هدف آنها از این امر این است که اعتماد ما را جلب کنند تا ما به آنها اعتماد کنیم و پولهای خود را به آن بانک ها ، تقدیم کنیم…
و در این جا ما با دیدن قدرت نمایی آن بانک ها ، به آن ها اعتماد میکنیم و حاضر میشویم تا تمامی سرمایه خود را تقدیم آنها کنیم ولی…
ولی مرا چه شده است که قدرت نمایی خدا را در تک تک سلولهای بدنم و گردش خون در رگ هایم و….میبینم ولی حاضر نمیشوم به او اعتماد کنم و از سر راه او کنار روم و تمام وجودم را به او بخشم…
خوش به حال کسی که خودش را تقدیم به او کرد و به او زنده شد…
خوش به حال کسی که در برابر این نیروی قدرتمند ، تواضع به خرج داد و منم منم منم را کنار زد و فقط تو تو تو کرد…
بایاد الله یکتا باسلام خدمت استاد گرامی و خانم شایسته عزیز و دوستان محترم سلام آقای رضا احمدی تشکر از زحمتی که
میکشید واز دریای کتاب قرآن حکیم برای ما سوغات می آورید
خداوند برما وبرمن کمک کند
وهدایت خودش را داشته باشیم واز بهشت برینش که شما شاگرد
اول سایت از همان منبع برای ما سخن می آوریدپناه ببریم ویاد بگیریم وخودمان را در دنیا وآخرت بیمه کنیم دست گلتون پر قوت والهی همیشه دراین سایت الهی شاگرداول باشی ومن هم از خداوند جان می خواهم
قرآن را معنی راستین قرآن را یاد بگیرم از کدام سایت من کم سواد میتونم بهتر معنی قرآن رو یاد بگیرم لطفاً راهنماییم کنید ممنون میشم خداوند نگهدارتون باشه
اول از همه سپاسگزار لطف و محبت شما هستم بابت پیام های زیبایی که برای من مینویسید و در مرحله دوم ، تشنگیِ شما را در راستای درک و فهم معارف قرآنی تحسین میکنم…
در حقیقت همه ما تشنه یِ درک این مفاهیم قرآنی هستیم و تلاش میکنیم تا به اندازه ظرفِ وجودی مان از این اقیانوسِ بی کران علم و آگاهی ، بهره مند شویم…
دوست دارم از اندیشه و باوری که خودم نسبت به مفاهیم قرآنی دارم ، بنویسم و امیدوارم چنین باورهایی برای شما مفید باشد…
قبل از ورود به آن بحث ، لازم است که یک اعترافی را در اینجا ثبت کنم که در 12 سال قبل یعنی در سال 1391 ، من در یک دوراهی گیر کرده بودم که رشته مهندسی نفت را انتخاب کنم یا به رشته علوم قرآن و حدیث بروم
حال از آنجایی که تشنه ی حقیقت معارف قرآنی و دینی بودم ، به رشته مهندسی نفت پُشت کردم و وارد رشته ی علوم قرآن و حدیث شدم…
و در اینجا اعتراف میکنم که در بین آن همه کتابُ و درسُ و بحث و اساتیدِ قرآنی ، چیزِ زیادی یاد نگرفتم و برای همین برخلافِ دیگر دوستانم رفتار کردم و بعد از اتمام دوره کارشناسی ارشد ، در امتحان دکترا شرکت نکردم و مسیرِ خود را جدا کردم….
ولی در یکی از همان شب هایی که در دانشگاه بودم ، یکی از دوستانم که صوت زیبایی در تلاوت قرآن داشت ، یک نکته ای را به من گفت که خیلی به دلم نشست و آن نکته یک سخن زیبا از امام محمد باقر بود که میفرمایند…
مَن عَمِلَ بِما یَعلَمُ عَلَّمَهُ الله ما لا یَعلَمُ
هر که به آنچه مى داند عمل کند، خداوند به او آن بیاموزد که نمى داند
این سخن برایِ من حکم طلا را داشت که بیایم و به آنچه که از قرآن میفهمم عمل کنم تا خدا آن چیزهایی را که از قرآن نمیدانم ، به من بیاموزد…
با خود گفتم که الان من کلاس اولی هستم و باید جمع و تفریق و ضرب و تقسیم را یاد بگیرم تا آماده شوم برای درس های بالاتر که همان انتگرال و تابع های ریاضی است ، پس اگر من الان معادلاتِ انتگرال و تابع های ریاضی را نمیفهمم ، بدین معنا نیست که هیچ وقت نخواهم فهمید بلکه باید الان با مسائل ساده ای مثل 2 ضربدر 2 که میشود 4 ، خودم را قوی کنم تا آماده دریافت آگاهی های مربوط به معادلات انتگرال شوم
حال یک سری آیات در قرآن برای من قابل فهم است مثل این آیه که میگوید ، غیبت نکنید و پشت سر همدیگر حرف های نازیبا نزنید…
خب این آیه که خیلی ساده است و فهمِ آن نیاز به تفسیر خاصی ندارد و به ما میگوید که پشت سر همدیگر ، حرف های نازیبا نزنید ، پس من الان باید به این آیه عمل کنم و زیپ دهانِ خود را ببندم و جز برای حرف های زیبا باز نکنم تا عمل کننده به این آگاهی باشم تا ظرف خود را بزرگتر کنم برای رفتن به مدارهای بالاتر و درک معانی آیاتی که معانی سخت تری دارند… ، مثل این آیه…
(وَٱلسَّمَاۤءِ ذَاتِ ٱلۡحُبُکِ)
و سوگند به آسمانِ دارایِ ماهیتِ استحکام و زیبایی
[سوره الذاریات ٧]
خب خدایا یجوری بگو که ما هم بفهمیم ، آخه “ذَاتِ ٱلۡحُبُکِ” در این آیه یعنی چی؟؟؟!!!
و در اینجا باید به خود یادآورم شویم که این آیه ای را که الان من نمیفهمم ، حکم همان معادله انتگرال را دارد و برای دریافت مفاهیم این آیه باید همان مسائل ساده ی ضرب و تقسیم و جمع و تفریق را یاد بگیرم ، مثل همان مسائل غیبت نکردن و…. تا آماده شوم برای فهمِ این مفاهیم بالاتر…
و بعد از عمل به آن آگاهی هایی که میفهمم ، ظرفِ وجودی من بزرگتر میشود و آماده میشوم برای رفتن به کلاسِ بالاتر…
حال وقتی که به کلاسِ بالاتر رفتم ، لایقِ دریافت مفاهیمِ بالاتر میشوم و مساله مهم این است که….
خودِ خودِ خودِ خدا ، از طریق دستانش به من می آموزد مفاهیم بالاتر را….
آری ، همان خدایی که در لحظاتِ اولیه ی ورودم به این سیاره خاکی ، معلم من شد و به من آموخت که چگونه شیرِ مادر را بخورم ، قادر است که در این لحظه هم معلم من شود و مفاهیم نهفته در آیات قرآن را به من بیاموزد
و این خدا بود که شما را از شکم مادرانتان خارج کرد در حالیکه هیچ چیز نمیدانستید…
[سوره النحل 78]
آری ، همان خدایی که در حال هدایت خون در رگ های من است ، قادر است که وجود مرا هدایت کند به فهمِ دقیق آیات قرآنش…
آری ، همان خدایی که هدایت را بر خودش واجب کرده ، قادر است که هدایتگر من باشد برای آگاهی های ناب قرآنی که برای هدایت بشریت بر حضرت محمد نازل کرده است…
(إِنَّ عَلَیۡنَا لَلۡهُدَىٰ)
همانا هدایت بر عهده ما می باشد
[سوره اللیل ١٢]
پس باید به او روی آوریم و ساکن کوی او شویم و او را معلمِ خود کنیم تا معارفِ قرآنی را بچشیم…
خدا ، یک معلم توانایی است که از هزاران طریق به من می آموزد ، مثلا از طریق یک کلیپ کوتاهی که در اینستاگرام مشاهده میکنم یا از طریق یک خط نوشته بروی یک دیواری قدیمی یا از طریق حنجره یکی از دوستانم یا…(او خودش میداند که چگونه پیامش را به ما برساند ، به شرطِ اینکه عالم را محضر او بدانیم و خود را در محضرِ او حاضر بدانیم)
اوست خدایی رحمان که مرا خلق کرد و به من شیوه های بیان آموخت….
اوست خدایی که به من آموخت آن چیزهایی را که نمیدانستم…
(عَلَّمَ ٱلۡإِنسَـٰنَ مَا لَمۡ یَعۡلَمۡ)
[سوره العلق 5]
او به هزاران طریق در حالِ آموزش به من است و نکته در این است که آیا من شاگرد زرنگِ کلاسِ درس خدا هستم یا نه؟؟؟!!!
نکته در این است که آیا اسمِ من جزو افرادِ حاضرِ کلاسِ خدا ثبت است یا جزو غائبین؟؟؟!!!
خدایا خودت ما را دریاب و به ما بیاموز آن چیزهایی را که نمیدانیم
و در اینجا تشکر میکنم از بزرگوارانی که مرا به درک درستِ قرآن هدایت کردند که مهمترین آنها استاد عباس منش و آقای مسعود ریاعی و مهندس بازرگان بودند…
(آقای مسعود ریاعی یک سایت بسیار زیبایی دارند که ترجمه قرآن را به صورت صوتی و تصویری دارند که جستجو کنید و استفاده کنید و آقای مهندس بازرگان هم یک اپلیکیشن قرآنی بنام قرآن حکیم دارند که میتواند در ترجمه های قرآن یاری بخش شما باشد)
و حسن ختامی بر این نوشته که یک اتفاقی بود که چند روز پیش در ماه رمضان اتفاق افتاد و آن این بود که لحظات قبل از افطار بود و من تلویزیون خانه را همینجوری روشن کردم که با یک برنامه قرآنی مواجه شدم بنام محفل که در آن یک پسر معلول را آورده بودند بنام “پرهام فروتن” که وقتی من او را دیدم که…(خودتان در اینترنت عبارت پرهام فروتن و برنامه محفل را جستجو کنید و ببینید)
فقط مات و مبهوت بودم جلوی تلویزیون که آخه چگونه این بچه ای که معلولیت ذهنی دارد ، بدون هیچ معلم و استادی مسلط به قرآن شده و در آن لحظات این عبارت حافظ جلوی چشمانم بود که
نگارِ من به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مساله آموز صد مدرس شد
درپناه الله یکتا شاد و ثروتمند باشید ، اشرف خانم بزرگوار
بسیار سپاسگزارم از نوشتار بسیار زیبایتان و در واقع این نوشته های نوش قلبمان میشود و زنگارهای دلمان را کم کم میتراشد و انشالله روزنه های نور پیدا میشود.
خدایا به بینهایت بودنت شکرگزارم باسلام وخیلی خیلی ممنون از آقای رضا احمدی که بابی نهایت مثال من رو راهنمایم میکنید مثلاً دراین کامنت به من غیبت نکردن رو یاد آوری کردید
ودیگری اشاره کردید مثلاً باآیه های کوچک شروع کنم
واشاره کردید هر لحضه درحال باشم واز مهرش وازبامحبت بودنش وازهدایت وراهنماییش استفاده کنم به خواستن از خودش که هر کاری میخوام انجام بدم اول خودش هرچیزی میخوام
اول خودش فقط خواستن از خودش وفقط آماده باید باشیم برای دریافت هدایت
از اول که من قرآن خواندن رو خودم با تکرار وتمنا به درگاهش یاد گرفتم وخیلی عالی نه ولی بدون غلط همیشه میخونم باهدایت خودش میخوام که درست بخونم مثل یاد گیریمان درکلاس اول مدرسه دیگه
اونقدر خوندم ومفاتیح رو هم اونقدر خوندم خدارو شکر یاد گرفتم خوندش رو ولی خوندن کجا ومعنی کردنو و فهمیدن آیات کجاخلاصه چون مادرم خیلی بد بین ومذهبی قدیمی که دختر نباید دیده بشود ..؟خدارحمتش کندچون خودش آفتاب ندیده بودومن روهم نزاشت برم مدرسه یاد بگیرم چون درجمهای گمراه بزرگ شدم وقت وعمرم
تا حالا بیهوده گذشته خدارا هزاران بار شکر گزارم که براه خودش هدایت شدم از خداوند متعال میخواهم این هدایت را در وجودم یک درخت قدرتمند مثل درخت وجود حضرت موسی ع بکند تا همیشه ازیاریش آبیاری شودوخیلی ممنون و متشکر از وجود شما دوست قرآنی که از اول انس با قرآن رو داشتیددرهر لحظه خداوندیارشما باشد خدا حافظ
امروز صبح بعد نماز من رفتم سراغ قرآن اولین آیه، آیه 148 سوره نسا بود که من رو به فکر برد و بعد از آن هدایت شدم به کامنت شما در جواب خانم اشرف پور عینی.
خدای من چقد این آیه با آیه ای که شما اشاره کردین مثل هم بود.
و من این را واقعا به عنوان هدایت خدا دونستم که باید تحت هر شرایطی دهانم را ببندم و در مورد هیچ کس حرفی نزنم چون متاسفانه این عادت دارم و ناخودآگاه در دورهمی ها حتی شروع کننده حرف پشت سر دیگران بوده ام و از خدا میخوام کمکم کنه که بجای این کار در مورد نکات مثبت و خوبی های دیگران حرف بزنم
ای انسان البته با هر رنج و مشقت (در راه طاعت و عبادت حق بکوش که) عاقبت حضور پروردگار خود میروی.
سلام به عزیز کرده خدا اقا رضا احمدی…
این ایه مصداق شماست که از دفترم به صورت هدایتی اومد برای شما…..که تلاش و کوشش میکنی در راه الله
اقا رضا چقدر سادست وصل شدن به الله و هدایتهای الله چقدر سادست برای رسیدن تمام اگاهیاااا…خدایا شکرت برای این قانون ساده و بدون تغییرت الهی شکرت
خدایا عزمتت رو شکرر…..
(حال یک سری آیات در قرآن برای من قابل فهم است مثل این آیه که میگوید ، غیبت نکنید و پشت سر همدیگر حرف های نازیبا نزنید…)
اره این رو فهمیدم ایا عمل کردم که بتونم بقیه مسیر رو بدونم؟؟؟
چقدر خوب گفتی که اول یه جمع و تفریق ساده رو یاد بگیریم و بعدش ضرب و انتگرال رو خودش یادمون میده..
چقدر قشنگ که بعد از عمل کردن به ان چیزایی که میدونی ظرف وجودمون بزرگ وبزرگتر میشه و خود به خود خودشون میان خودشون میان …
اری همون خدای معلم ..
چقدر خوب بود این کامنتتون چقدر خوب بود داستان عمل کردم به اون چبزاریی که میدونی و قانون گفته دیگه کار به بعدش نداشت باشیم و خود خدا راه میشه برامون خود خدا اموزگار میشه برامون….
به شرط عمل کردن به اموزهایی که یاد گرفتی اره عمل عمل عمل….
اقا رضا نوش جانت این همه اگاهی ناب …
ممنونم از اقا رضای گل ممنونم الهی که همیشه حال دلت به خدا وصل باشه الهی شکرتتتت خدای من شکرتتت…
در پناه جان جانان رب العاالمین شاد سلامت و ثروتمند باشید
چقدر زیبا چقدر سلیس و روان درک میکنید قرآن رو، با چه انسجامی مطالب قرآنی و درک تون از قرآن رو ترکیب میکنید، واقعا آدم لذت میبره، چقدر جای تحسین داره این ادراک، سپاسگزارم بابت انتشارشون، لطفا باز هم بنویسید. توی این دوره از زندگیم خیلی عاشق خوندن قرآن شدم، احساس میکنم خیلی بهتر از قبل میفهمم، و دقیقا مثل یک کتاب برام گویا و واضح عه و قشنگ متوجه قوانین میشم وقتی میخونم اش، واقعا یک کتاب تقلب برای ساختن زندگی عالی داریم، همین یک کتاب رو بخونم و ب دستوراتش عمل کنم، بهشت رو در همین دنیا تجربه خواهم کرد. چی از این ساده تر و لذت بخش تر !؟
در رابطه با پروفایل تون هدایت شدم ک سرچ کنم این مصراع رو، هدایت شدم ب کل شعر و خواندنش با معنی از سایت دیدارِجان. چقدررر هماهنگ بود با مطالب این فایل.از خونه زدم بیرون گفتم باید درفضای روحانی این شعر و این کامنت را مجدد بخونم، و حالا بالاپشت بوم روبروی ویوی کوه ها و سمفونی پرندگان و نسیم بهاری نوش جان روحم کردم این آگاهی هارو.
داشتم ب خودم میگفتم خدایا خدایا چه لیاقتی نصیبم کردی، چنین استاد استادی، چنین دوستانی، چنین سایت و آگاهی هایی، چنین قلبی ک پرده از رویش برداشتی، چنین عشقی ک با خواندن مثنوی مرا ب آسمان ها میبری، همان اشعاری ک قبل ترها فکر میکردم من لیاقت درک این اشعار رو ندارم، این اشعار فقط برای روحانیون و عارفان هست و همیشه دوست داشتم درک کنم اون حالت عرفانی و عاشقی رو.جالبه چند شب پیش با آهنگ جدید علیرضا قربانی ک از مثنوی بود حالتی زیبا گرفتم و درک هایی ب قلبم وارد شد و امروز با این شعر.خداروشکر
این کار برایم لذت بخش ترین کار دنیاست اینکه هرکاری ک مرا ب تو نزدیک تر کند، هر آگاهی ای ک قلبم را ب سوی تو متمایل کند، هر حسی ک مرا یاد تو بی اندازد.
چه خوشبختیم نه !؟
چه لیاقتی ک فقط خودمان ارزشش را میدانیم، شاید برای خواهرم ک آماده رفتن ب مهمانی با دوستانش میشد و شادی و خوشی را در بیرون جستجو میکرد نهایت خوشی و لذت اون کار باشه، ولی برای من آماده شدن و بطری آبی برداشتن و ب پشت بام آمدن و نوش جان کردن این شعر و اون حالت عرفانی و نزدیکی ب خدا نهایت رضایت از زندگی باشه. واقعا هرکس خدا را ندارد پس چه دارد !؟؟
از شما یاد گرفتم کسی را قضاوت نکنم، قاضی فقط خداست. همه ما در مسیر تکامل و دارمای خویش هستیم، و چه مسیری است مسیر عاشقی!!! خوشا ب سعادت ما ک بهشت را در همین دنیا تجربه میکنیم.خدایا شکرت ک مارو با خودت آشنا کردی، شکرت ک اولین کلمات عاشقانه رو ب تو ب خودمون بیان کردیم، اول از عشق درون لبریزمون کردی سیرمون کردی ک کاسه گدایی دست نگیریم پیش بنده هات، این چه توفیقی عه الله اکبر، هرچه سپاس بگی کمه. حال خوبی دارم، حالم عالیه باهاش با خودم، بهش میگم من کنارت حالم خیلی خوبه هاااااا، باهات عاشقی میکنم زندگی میکنم… این اشعار برای امروز من بود قوت قلبی دیگر برای ایمانم.
جز تو ، پیشِ کی برآرَد بنده دست ؟ / هم دعا و هم اجابت از تو اَست
هم ز اوّل تو دهی میلِ دعا / تو دهی آخِر دعاها را جزا
اوّل و آخِر تویی ما در میان / هیچ هیچی که نیاید در بیان
سیل بود آنکه تنم را در ربود / بُرد سیلم تا لبِ دریایِ جُود
من به بویِ آب رفتم سویِ سیل / بحر دیدم ، دُر گرفتم کیل کیل
طاس آوردش که اکنون آب گیر / گفت رَو ، شد آبها پیشم حقیر
شربتی خوردم ز اَللهَ اشتَری / تا به محشر تشنگی نآید مرا
آنکه جوی و چشمه ها را آب داد / چشمه یی در اندرونِ من گشاد
این جگر که بود گرم و آب خوار / گشت پیشِ همّتِ او آب ، خوار
کافِ کافی آمد او بهرِ عِباد / صدق وعدۀ کهیعص
کافیَم ، بدهم تو را من جمله خیر / بی سبب ، بی واسطۀ یاریِ غیر
کافیَم بی نان تو را سیری دهم / بی سپاه و لشکرت میری دهم
بی بهارت نرگس و نسرین دهم / بی کتاب و اوستا تلقین دهم
کافیَم بی داروَت درمان کنم / گور را و چاه را میدان کنم
تا بر آنجایی ببینی خارزار / پُر ز کژدم هایِ خشم و پُر ز مار
چون فرود آیی ، ببینی رایگان / یک جهان پُر گُل رُخان و دایگان
ناعمه ، اسمی بسیار زیبا و دارایِ مفهومی والاست که حکایت از گروهی از انسان ها دارد که….
(وُجُوهࣱ یَوۡمَئذࣲ نَّاعِمَهࣱ)
و چهره هایی که در آن روز باطراوت و شاداب و غرق در نعمت هستند…
[سوره الغاشیه 8]
باشد که تمامی لحظاتتان ، به شایستگی نام زیبایتان ؛ غرق در نعمت و فراوانی باشد…
چه لحظاتِ زیبایی را تجربه کردین که با سمفونی خالص فرکانس طبیعیت و چاشنی ابیاتی از مولانا همراه بود…
گاهی اوقات با خودم تفکر میکنم که یک سری لحظات در زندگی انسان ها وجود دارد که به آن لحظات ، لحظات وصل میگویند و این لحظات شیرین هم حاصل نمیشود جز به اذن پروردگار و اذنِ پروردگار زمانی برای ما حاصل میشود که خودمان را به او ثابت کنیم…
مثلا از لذت های نازیبا بخاطر خدا بگذریم و با این کار ؛ این سیگنال را به پیشگاهِ او ارسال کنیم که من میخواهم لذت هم نشینی با تو را تجربه کنم….
مثلا از یک صحبت نازیبا و قضاوت نابجا بگذریم و کنترل ذهن کنیم و دهانِ خود را بسته نگه داریم یا…
و آن موقع است که خدا چنان شیرینی ای را در وجودمان جاری میکند که با هیچ چیز قابل مقایسه نیست…
و در این لحظات است که یک یا الله گفتنِ ما چنان قدرتی پیدا میکند که قبل تر ها با خواندنِ ختم فلان سوره و فلان دعا و… حاصل نمیشد…
چنین لحظاتی را برای شما و خودم و همه دوستان خواستارم…
و این بیت زیبا از مولانا که از زبان خدا با ما سخن میگوید ، تقدیم به شما…
من اولین بار هست که کامنت شما رو میخونم با اینکه مدتی در این سایت عضو هستم ولی تا به الان شما را نمی شناختم و الان از طریق کامنت دوست خوبم سعیده شهریاری عزیز به کامنت شد هدایت شدم . حتما الان زمانش بوده که من جواب سوال خودم رو که دیروز از خدای خودم پرسیدم ،بگیرم .و چقدر خداوند از طریق کامنت شما جواب من رو عالی داد داد و برای ذهنم رو خاموش کرد .
امروز صبح که از خواب بلند شدم و تو تمرین ستاره قطبی ام نوشتم :خدایا من امروز میخواهم دربست در اختیار تو باشم و تو هر لحظه من رو هدایت کن .
آقای احمدی عزیز تک تک جملات شما از جنس نور بود و در آخر پیامتون که در مورد وام بانکی گفتید ، حجت بر من تمام شد .
من هر آن چه که استاد عزیزمون می فرمایند برای خودم وحی منزل میدونم و می پذیرم. در مورد سود بانکی هم پذیرفته بودم اما یک دلیل روشن تر میخواستم تا با ایمان 100 درصد برسم . در مورد کردیت کارت به ایمان 100 درصد رسیده بودم و برایم منطقی شده بود اما در مورد سود بانکی به یقین نرسیده بودم که امروز به لطف پروردگارم از طریق کامنت شما آقای احمدی عزیز رسیدم . خدایا شکرت
عجب روز پر برکتی هست امروز .
شما مثالی در مورد هدایت خداوند برای قابیل زدید، چقدر زیبا و عالی بود. و یه هم زمانی شد با اتفاقی که امروز صبح برای من افتاد .خداوند هم چون قابیل ، کلاغی رو به سمت پنجره اتاقم هدایت کرد که در دهانش لقمه غذایی بود و همون لحظه به من گفته شد که امروز تو (یرزق من لا یحتسب) داری ، الله اکبر من چگونه سپاسگزار این همه نعمت تو باشم .نعمات الهی از صبح سرازیر شده .خدایا بی نهایت شکرت
بسیار بسیار سپاسگزارم از کامنت فوق العاده شما آقای احمدی عزیز
و خداوند رو بی نهایت سپاسگزارم که با دوست توحیدی چون شما آشنا کرد ، الهی شکرت
که مزه کامنتی که برادر خانم کوچیک و دوست داشتنی اش درباره کد پولسازی با مثال زیبای اکسیزن هوا و میلیاردها ثروتی که خدا بدون هیچ تقلایی به ما میده هنوز زیر زبونم هست رضا جان وقتی اسمتو دیدم گفتم آخ جووون قراره آگاهی ناب دیگه بمن تزریق بشه دو روز پیش به یاد اون کامنتت افتادم الان به کامتت جدیدت رسیدم که بایدددد بگم جل الخااق الله اکبر به این کامنت زیبا واین آگاهی ناب توحیدی رضا جان هر دفعه کامتتت برام سوپرایز داره بی نظیری رفیق بخدااااا بی نظیری دوستت دارم بخاطر رشد معنوی عالی که داری تحسینت میکنم عجب تشنه شدم هرچی کامتتو میخونم تشنه تر میشم و اصلااااا دوست ندارم تموم بشه مثل کامنت محمدحسین عزیز کامنت رضاروشن عزیز کامتت زیبای آقای مصطفی پور تنها کامنتایی که اصلاااا دلم نمیخواد تموم بشه ایکاش ادامه دار بود این کامنت ولی دمتگررررررم پیامتو گرفتم پیام توحیدی بودن خدارو گرفتم عشقی رضا جان عشقیییی
همه کلمات کامتتت زیبا بود خصوصا اینجا که موسی به خدا گفت:
خدایا تو بساز که تو بسازی قشنگتره
زیباترین جملات تاکیدی مثبت توحیدی همینه خلاصه و بسیااااااااار مفید
خداجونم تو زندگیمو بساز از امروز میخوام سازه زندگیمو بدم دسته تو خدای من میخوام تو معمار زندگیم باشی .باش تا منم باشم.
سپاس گزار خداوندی هستم که منو هدایت کرد به این کامنت
سپاس گزار رضای عزیزی هستم که چقدر زیبا نوشتی و من کلمه به کلمه کامنتت رو با قلبم حس کردم،
اومدم بگم فلان جا و فلان جا چقدر خوب نوشتی دیدم واقعا همش عالیه، همش توحیدی
این فایل نشانه امروزه من بود
هدایت من بود و کامنت شما چقدر هدایت فوق العاده ای بود برای منی که فقیر و محتاجم به هرخیری که از طرف رب العالمین به من رسد
همون تیکه که گفتی خداوند هدایت میکند از طریق وحی یا از پشت حجاب یا از طریق فرستاده ای،،
اون فرستاده تو بودی و کامنتت رضا جان
فک کنم این کامنت تو به دل هیچکس اینقدر نچسبید و اینقدر درکش نکرد حتی خودت، چون من واقعا اون چیزی که میخاستم تو کامنت تو بود و چون خداوند هدایتم کرده بود به کامنتت، خیلی خیلی خیلی عالی فهمیدمش و درکش کردم، به امید رب رحمانم که این توضیحات و آگاهی ها همیشه یادمون بمونه، من مدارم خیلی بالاست، خیلیییییییییییی بالاست چون هم چنین فایلی واسم اومد هم هدایت شدم به چنین کامنتی
سلام به استاد عزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم وسلام به تک تک دوستانم
تا دقیقه 20 فایل دیدم دیگه طاقت نیاوردم باقیشو ببینم با چشمهایی اشکبار و قلبی آکنده از نور خداوند اومدم که بگم که بنویسم دیشب چه اتفاقی برام افتاد…
استاد جانم دیشب ساعت 8 تا 9 شب به وقت ایران، من سر یه موضوعی که دو سه روز بود خیلی خیلی ذهنم رو درگیر کرده بود شروع کردم از خداوند هدایت خواستن، کاش میشد عکس دلنوشته هامو اینجا توی این متن میذاشتم…
ولی یه مقدارشو اینجا مینویسم…
((سلام خدای خوبم، خدای مهربونم ای اگاه برهمه چیز، خدایا تنها تورا می پرستم وتنها از تو هدایت می طلبم، خدایا من بی تو هیچم وپوچم پس کمکم کن تا با نام ویادت زندگی کنم بندگی کنم عاشقی کنم سپاسگزار نعمتهایت باشم وطعم شیرین عشق ودلدادگی دو طرفه رو بچشم با……
خدایا برام نشونه بفرست هدایتم کن تا بدونم که این آدم چطور هست، چون من نمی شناسمش…
خدایا کمکم کن تا مشرک نباشم وبرغیرتو امید نبندم اما خودت از طریق بندگان خوبت به من عشق ومحبت وشادی و امنیت وارامش عطاء بفرما …
خدایا بهم بگو آیا این شخص انطور که نشون میده وگفته هست یا نه؟
داستان از این قرار بود که تو مسافرتی که هفته قبل به کیش داشتم با یه آقایی آشنا شدم، که خیلی خیلی ازش حس خوبی گرفتم، ایشون برای انجام مسابقات والیبال ساحلی اومده بودند به عنوان بازیکن تیمشون …
بعد آشنایی اونجا چند ساعت باهم بودیم و باهم رفتیم سافاری و کارتینگ و….
وایشون گفت که از خانومش جدا شده، و چند سال هم از من کوچیکتر بودند، من بعد سالها چندین ساعت انگار روی ابرها بودم، خیلی برام حسش قشنگ بود خیلی ، انقدر مهربون وخونگرم وبا ادب و …بودند که باهاشون احساس راحتی میکردم وانگار سالها بود میشناختمشون…
روز بعد ایشون از کیش رفتند شهرشون ومن یه روز بعد برگشتم شهر خودم رشت…
وقرار گذاشتیم که چند وقت دیگه همو ببینیم وایشون بیان رشت و…
تاهمو بیشتر بشناسیم…
من خیلی وقت بود که همیشه توی تمرین ستاره قطبیم از خداوند میخواستم هنوزم میخوام، که هدایتم کنه به سمت یه رابطه عاطفی وعاشقانه ی عالی…
واز اونجایی که مدام از خداوند هدایت میخواستم واون آشنایی خیلی معجزه وار اتفاق افتاده بود حس کردم حتما خداوند این آدم رو آورده برام..
چون خیلی خیلی کم برام پیش میاد که با جنس مخالف ارتباط بگیرم واز آقایی خوشم بیاد…
نه اینکه من همه چیز تموم باشم نه اما از وقتی رو خودم کار کردم دیگه میدونم از یه رابطه چی میخوام و شخص مقابلم باید چطور باشه، اصلا حسم خیلی قشنگ آدمهارو برام تو برخورد اول شرح میده و اتفاقا خیلی هم حسم تو90 درصد درست میگه…
وقتی برگشتم رشت خیلی حس خوبی داشتم چند ساعت اول، اما قشنگ بعداز 24 ساعت حس کردم ترس و دو دلی اومده سراغم…
مرتب سعی میکردم با خداوند حرف بزنم وازش هدایت بخوام اما ته قلبم به خواسته ی خودم بیشتر توجه داشتم و گفتگوهای ذهنم به این شکل بود…..!!!
ای بابا حالا چرا انقدر از خدا کمک میخوای؟ چرا انقدر برای شروع رابطه ترس داری؟ چرا دنبال عیب وایراد وبهونه میگردی؟
حالا مگه خودت کی هستی که میخوای طرف مقابلت همه چیز تموم باشه و…..
ولی قلبم هربار فریاد میزد، برو مینا برو متواضعانه مثل همیشه به خداوند بگو که من نمیدونم، من نمی تونم، من بلد نیستم…من هیچی نمیدونم وعاجزتر از اون هستم که بتونم صدای نفس وصدای الهی رو در خودم تشخیص بدم…
قلبم میگفت به خدا پناه ببر از این احساسات از این ترس از این هیجان و…
وخلاصه دیشب قبل اینکه تلفنی با این اقا حرف بزنم وقول وقرار دیدار بذاریم که ایشون بیان رشت، من رفتم واون دلنوشته رو که قسمتیش رو تو دیدگاهم گذاشتم برای خداوند نوشتم البته با جزئیات بیشتری…..
و نیم ساعت بعدش اون آقا تو حرفهاشون گفتن که راستش هنوز صد درصد طلاق نگرفتیم، هنوز مرحله اخر مونده، چون ایشون فلان قدر مهریه میخوان!!!!! در صورتیکه قرار بوده طلاق توافقی باشه…وایشون دوساله که رفتند شهرشون کرمان وبا من زندگی نمی کنند…
انموقعه ازش تشکر کردم که راستش رو گفتن بهم، وبهشون گفتم بهتره شرایط زندگیشون رو سرو سامان بدن و فعلا وارد رابطه نشند یا حداقل ما رابطه ای رو باهم شروع نکنیم وایشون هم قبول کرد…
فقط خدا میدونه که انموقعه چقدر از خدا تشکر کردم، که کاری کرد اون مرد خودش حقیقت زندگیشو بهم بگه، قبل اینکه رابطه ای شکل بگیره و این وسط بلاخره مشکلاتی پیش بیاد…
خیلی خیلی خداوند رو شکر کردم اماااا…
اخر شب حالم بد شد، چرا؟؟؟
چون خداوند حقیقت پشت پرده رو بهم واضح نشون داد، وحقیقت گاهی خیلی تلخ هست..
چون آدمیزاد وقتی بر خواسته ی خودش تمایل واصرار داره دوست نداره چیزی بر خلافش اتفاق بیفته…
چون من دو شبانه روز داشتم تو خیال ورویام با اون آدم برای شروع رابطمون برنامه میچیدم…
چون فهمیدم اون چیزیکه توی تصور من بود واون چیزیکه اون آقا گفت، حقیقت نبود یا همه ی حقیقت نبود ….
نمیدونم شما چه ساعتی این فایل رو ضبط کردید استاد جانم…
امااا من تا همین دقیقه 20 که گوش کردم باتمام وجودم حس کردم باور کردم که خداوند برای من وفقط به خاطر من کاری کرد که شما هدایت بشید به ضبط این فایل….
تمام امروز داشتم فکر میکردم وبا خودم میگفتم، ببین چقدر خداوند قشنگ هدایتت کرد و چشماتو باز کرد، ببین چقدر قشنگ راه ومسیر رو برات روشن کرد…
دیدی چطور تواضع وفروتنی و درخواستت رو پاسخ داد؟
وگرنه امکان داشت وارد یه رابطه ی پر خطر میشدی و برات این رابطه خوب نبود، یا بهت آسیب وارد میشد….
ایمان داشتن، متوکل بودن، مهمتر از همه تسلیم بودن در برابر خواست وهدایت خداوند وسر تسلیم فرود اوردن به خواستش، وقتی که خواست خودت داره با تک تک سلولهات تو رو وادار میکنه به انجامش، خیلی سخته خیلی خیلی سخته….
همیشه باخودم میگم که استاد چقدر قشنگ میگن، که ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است…
اگر قراره توی برخورد با مسائل وتضادها مثل گذشته عمل کنم پس با منه نادان وجاهل گذشته چه فرقی می تونم داشته باشم؟
وقتی با ادعای اینکه من از قوانین باخبرم وبهش اشراف دارم اما بیام برخلافش عمل کنم دیگه چه معنی داره عالم بی عمل بودنم؟؟؟؟
استاد جانم باید هر لحظه هزار بار بگم واعتراف کنم که خدایا با اینکه خواسته ی قلبی من، ونفس من داره منو زمین میزنه و میخواد منو ببره به مسیری که تو درش نیستی…وحضور نداری…
ازت ای خدای خوبم میخوام که هر لحظه تسلیم خواست تو باشم و میخوام همیشه فقیر باشم به هر خیری که برام میفرستی حتی اگر در ظاهرش هیچ نفعی وخیری برای خودم نبینم وحتی اگر دلم بشکنه و ناامیدی بیاد سراغم….
حسی که صبح داشتم، گفتم خدایا یعنی توی دنیای به این بزرگیت تواین چندسال که من جدا شدم از همسرم، یک نفر، یه مرد پیدا نمیشه که بیاریش توی زندگیم وبامن هم مسیر باشه تا بتونم دوباره عشق ودلبستگی و روابط عاطفی عالی رو تجربه کنم؟؟؟؟؟
اما صدای قلبم هر بار بلندتر میگفت صبر کن، تو هنوز آماده نیستی، بذار من دارم برات تدارک می بینم، تا تو تکاملت رو طی کنی اونم از راه میرسه….
خدایا تنها تورا می پرستم وتنها از تو هدایت میخوام ای اگاه به همه چیز….منو به مسیر کسانیکه به اونها نعمت دادی هدایت کن، آمین
استاد جانم بی نهایت ازتون بابت اینهمه عشق اینهمه آگاهی های نابی که هربار با ما به اشتراک میذارید سپاسگزارم…
واقعا که هیچوقت تکراری نمیشند این اگاهیها، این توحیدی عمل کردن…
چون هر لحظه هزاران موضوع وجود داره که باعث بشه ما از مسیر توحید خارج بشیم وبر عقل ناقص خودمون و هوای نفسمون تکیه کنیم و جهالت کنیم..
خدایا هزاران بارشکرت که دستمو گرفتی و تنها رهام نمی کنی ای تنها صاحب اختیار من
ازت تشکر میکنم برای کامنتی که نوشتی، برای من خیلی نکته داشت که برام لازم بود یاداوری شه:
……………………
1- اگر قراره توی برخورد با مسائل وتضادها مثل گذشته عمل کنم پس با منه نادان وجاهل گذشته چه فرقی می تونم داشته باشم؟
2- ایمان داشتن، متوکل بودن، مهمتر از همه تسلیم بودن در برابر خواست وهدایت خداوند وسر تسلیم فرود اوردن به خواستش، وقتی که خواست خودت داره با تک تک سلولهات تو رو وادار میکنه به انجامش، خیلی سخته خیلی خیلی سخته….
3- آدمیزاد وقتی بر خواسته ی خودش تمایل واصرار داره دوست نداره چیزی بر خلافش اتفاق بیفته…
4- قلبم میگفت به خدا پناه ببر از این احساسات از این ترس از این هیجان و…
5- خدایا کمکم کن تا مشرک نباشم وبرغیرتو امید نبندم اما خودت از طریق بندگان خوبت به من عشق ومحبت وشادی و امنیت وارامش عطاء بفرما …
6- برو متواضعانه مثل همیشه به خداوند بگو که من نمیدونم، من نمی تونم، من بلد نیستم…من هیچی نمیدونم وعاجزتر از اون هستم که بتونم صدای نفس وصدای الهی رو در خودم تشخیص بدم…
……………………
چیزی در ذهنم بود و هست که بلد نیستم حلش کنم.
از صبح به خدا میگم آسانم کن بر آسانی ها، که قفل نکنم روی این موضوعِ کوچک…
دایره آبی داشتم و از خدا خواستم نشانه یا هدایتم داخلش باشه تا روشن شه برام…
اما هدایت من تو کامنت شما بود.
که یادم بندازه تسلیم باش و واژه ی معجزه وار رو بگو و توجه کن:
من بلد نیستم خدا، خودت یادم بده.
سمانه نخواه که خودت فکر کنی و جلو بری، سکوت کن! صبر کن! اجازه بده خدا بگه و چیدمان کنه برات.
مرسی که این کامنت رو نوشتی.
برات بهترین ها رو میخوام از خدا تو همه ی حیطه ها و روابط و هر چی خواسته ی خودته.
استاد عزیز تبربک میگم به خواهرتون که با کارکردن رو خودشون تونستند یه ماشین عالی رو جذب کنند.
چقدر به نکته عالی اشاره کردید،اکثر انسانها وقتی اول کار میخوان هرکاری رو شروع کنند، اولش اون احتیاط شدیدهست و یجورایی بیشتر خداروصدا میزنند وازش هدایت و کمک میخوان، وبعدش تویه اون کار به مهارت میرسن یه غرور خاصی میاد، ویجورایی دیگه از هدایت خداوند و احتیاط دور میشن، یجورایی منیت میگیرن.
یاد این آیه زیبا از قرآن سوره الاسرا میفتم
وَإِذَا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَکَانَ الْإِنْسَانُ کَفُورًا ﴿67﴾وزمانی که در دریا سختی و آسیبی به شما رسد، هر که را جز او می خوانید ناپدید و گم می شود، و هنگامی که شما را [با سوق دادنتان] به سوی خشکی نجات دهد [از خدا] روی می گردانید. و انسان [با اینکه الطاف خدا را همواره در زندگی خود لمس می کند] بسیار ناسپاس است.
من یادمه اول رانندگی بسیار محتاط بودم و یادمه انقدر از خدا کمک میخواستم وچنان دقت و احتیاط بود که هرلحظه از خداوند کمک میخواستم، بعداز یمدت دیگه دیدم اون مهارت عالی شدم و غرور گرفتم، ولی از وقتی بامباحث شما اشنا شدم، هروقت سوار ماشین میشم میگم خدایا فرمون زندگیم دست تو، توهدایت کننده ای تو محافظ منی،هیچ برگی بدون اذن تو به زمین نمیفته. خودت هدایتم کن بمکان و زمان درست.خودت یاری دهنده و محافظم باش
حتی یادمه قبلنا انقدر کتاب و مطالب انگیزشی میخوندم و خودم رو عقل کل میدونستم، ولی از یجایی به بعد از خداوند هدایت خواستم که من رو با قوانین خالصت هدایت کن، دستمو گرفت و به این سایت الهی و توحیدی دعوت کرد، هیچوقت نقطه عطفم رو که چقدر واضح هدایتم کرد به این سایت و دوره12قدم، هیچوقت یادم نمیره.
من قبلنا وقتی به هردستاوردی میرسیدم، چنان غرور من رو میگرفت انگار، نه انگار که قبلش تو کویر بودم، یادم رفته بود چقدر از خداوند درخواست میکردم، چقدر ساعتها باهاش صحبت میکردم، ولی وقتی بهش میرسیدم و به اصطلاح امروزی، خرم از پل میگذشت، انگار دیگه همه چی رو بخودم نسبت میدادم، براحتی فراموش میکردم که خداوند از طریق دستانش داشت کارامو انجام میداد، ولی العان نمیگم عالی شدم، چون بمحض اینکه بگم عالی ام باز غرور ومنیت، میگیرم، هر موفقیت کوچک و بزرگ برام شه، بخدا میگم خدایا مرسیکه از طریق دستانت داری بهم عشق میدی،کارامو راه میندازی،بخدا من هیچم، مرسیکه من رو خالق زندگیم آفریدی، من درخواست میدم، و توهم برام مهیا میکنی، بشرط بندگی تو، بعضی جاها واقعا خیلی از خواسته هام نشده، بخدا میگم خدایا میدونم جهانت رو بینقص آفریدی، منم بعضا یجاهایی ترمزایی دارم، تکاملی روشون کار مبکنم و تمرکزبزارم میدونم بدون استثنا بهم میدی، دیگه مثل قبل غر نمیزنم
حتی من تو ماشینم یه نماد قلب باتسبیح، برادرزدم برام درست کرده و یه پلاک الله هست اون رو، رو آینه ماشین آویزون کردم که وقتی سوار میشم من رو یاد خداوند بندازه(صدالبته اینا فرع هست) که بهم یادواری کنه حمید این ربی که میپرستی قدرت جهان دستشه، همه کیهان رو داره مدیریت میکنه با بالاترین دقت که تو عقل آدمی هم نمیگنجه، فقط از این بخواه، بابا ارباب جهانه، کل این آدما، جانواران، سیارات رو اون خلق کرده، فقط روی نیازت به این باشه، فقط به این وابسته شو، چون میدونم یه لحظه از یادش غافل میشم قدرت رو میدم به عوامل بیرونی، من بشخصه خیلی خیلی باید روی باورای توحیدیم کار کنم،استاد باوراتون واقعا عالیه.
خدایا تو اگر هدایتم نکنی هیچی نیستم،اگر راه رو بهم نشون ندی من هیچکاری بلد نیستم، تو هستی که بلدی،توهستی که علیمی،تو هستی که رزاقی، اگر رزق ونعمتی که تو زندگی من هست،بخاطر حضور توعه،بخاطر رحمت توعه
استاد عزیز بینهایت ازتون سپاسگزارم که باز به ندای قلبتون لبیک گفتید و این فایل زیبا وپرمحتوارو که نیاز خیلی از ماهاست، ازجمله خودم رو که حمید تو هیچی نیستی در مقابل پروردگارت، رو با صدای واضح وقویتر بهم رسوندی.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم
استاد هر بار که یه فایل توحیدی روی سایت قرار می گیره چنان شور و شوق و اشتیاقی وجود ما را فرا می گیره که دوست داریم دست از هر کاری بکشیم و فقط محو آگاهی ها و این کلام توحیدیتان شویم. انگار همه اعضای سایت هم متوجه شده اند که همه چیز توحید است. این فقط یه جمله کلیشه ای نیست که بزبان بیاوریم، بلکه باوری عمیق است که هر چقدر بهش تکیه کردیم و تقویتش کردیم، درهای نعمت و ثروت و آرامش و رحمت برویمان گشوده شده است. اصلا مگر می شود کسی همنشین و همجوار منبع قدرت و نعمت و ثروت و خوشبختی و سعادت باشد و از آن بی بهره بماند! آنهم کسی که به فرموده خودش بخشندگی و مهربانی صفات بارزش هستند. (الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ)
از لحظه ای که متوجه شدم فایل روی سایت اومده تا بحال دوبار بصورت صوتی و دوبار هم بصورت تصویری فایل رو نگاه کردم و الان به محض برگشتن از سر کار بدون اینکه احساس خستگی کنم، پای لپ تاب اومدم تا ردپایی از خودم برای این فایل ارزشمند و آگاهی هایش بگذارم.
استاد همین چهارشنبه که عید بود. هوای ایلام ابری و بارانی بود و هوا هم نسبت به روزهای قبل خیلی خنکتر شده بود و من خیلی دلم می خواست که بعد یکماه بتونم در طبیعت چایی میل کنم و بیشتر لذت ببرم از زیبائیهای طبیعت بهاری استانم. و بعد از نهار به همسرم و دخترم گفتم که آماده بشن تا بریم بیرون. دلیل این تصمیمم حس خوبی بود که داشتم و بهم الهام شد که یه مسیری رو برم و بچه ها رو هم با خودم بردم. همسرم وقتی از تصمیمم مطلع شد با تعجب پرسید که تو این وضعیت می خوای بری بیرون؟! و منم گفتم آره فوقش تو ماشین دور دور میزنیم و بر می گردیم. به محض اینکه آماده شدیم و از منزل زدیم بیرون باران نم نم دوباره شروع به باریدن کرد و موزیک باز کردم و شاد و خرم به سمت مسیری که بهم الهام شده بود حرکت کردم. هنوز از شهر دور نشده بودیم که باران به حدی شدت گرفت که برف پاک کن های ماشین عین ملخ بالگرد به حدی با سرعت می چرخیدن که نمیشد حرکتش رو واضح دید. همزمان رعد و برق های شدید و ترسناک میزد. (به قول گلچین گیلانی عزیز تندر دیوانه غران مشت می زد ابرها را…) و لایه ای آب روی جاده گرفته بود که قطره های باران وقتی میزد شدت باران را میشد لمس کرد روی جاده. این بارش ها در مناطق زاگرس نشین معمولا هست و چیزی طبیعی است ولی شدت باران و وزش همزمان باد شرایطی رو بوجود آورد که اکثر خودروها تصمیم گرفتند که در اولین جای ممکن دور بزنند و به سمت ایلام برگردند. و درخواست همسرمم همین بود. در آن لحظه دقیقآ همین جملاتی که شما در این فایل گفتی رو در دلم با خداوند در میان گذاشتم و گفتم خدایا اگه رفتن ما در این شرایط به صلاح ما نیست به من بگو و افکاری که به ذهنم اومد بلافاصله این بود که حتی اگه جاده رو سیل ببره تو در امان هستی زیرا تو خالق شرایط و اتفاقات زندگیت هستی و افکار مثبتی که داری میفرستی برایت اتفاقات خوب رو رقم خواهد زد. مگر قانون من غیر از اینست؟ و همان لحظه ولوم آهنگ های شادی رو که در حال پلی شدن بود دادم بالا و با اطمینانی که خدا در دلم گذاشت گفتم نترسید به راهمون ادامه میدیم و بزنید و برقصید! پس از حدود 10 دقیقه که به مسیر ادامه دادیم باران بند اومد و هوا بقدری لطیف و مطبوع شد که نگو . بارش باران چنان لطافتی به طبیعت داده بود که آدم حظ می کرد. و جریان باد هم قطع شده بود و ابرها بقدری زیبا بودن که بی اختیار زبانمان را به محد و ستایش پروردگار می گشود. و سپس به مکان مورد نظر رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم و چایی خوردیم و کلی عکس گرفتیم و در دلم گفتم این پاداش خداوند بود بهمون برای نشان دادن ایمانمان و عمل به الهامم. و وقتی که شب مرور کردم خواسته هامو در ستاره قطبی دیدم نوشتم :خدایا هدایتم کن به یه جای زیبا و بکر! و وقتی که فایل رو گوش دادم بهم الهام شد که یکی از همون عکسها رو بزارم پروفایل تا هم ردپایی برای خودم بشه و هم عزیزان بتونند اون فضا رو ببینند.و اینکارو انجام دادم تا هر بار که نگاهم به این عکس افتاد ایمانم بیشتر شود و توحید را به خودم یادآوری کنم.
تجربه رانندگی با الهامات الهی رو دقیقآ مثل گفته های شما استاد در برگشت از سفر چند ماه گذشتم به تهران تجربه کردم که در کامنتی اتفاقاتی رو که مثل شما تجربه کرده بودم رو آوردم.
X_X نمونه ای از مواردی که به الهامات و نشانه های خداوند عمل نکردم و نتیجش رو دیدم بگم این بود که در این ایام به مناسبت عید نوروز مجوز برگزاری جشن نوروز در جای جای استان صادر شده بود و من هم دوست داشتم در یکی از این جشن ها شرکت کنم. وقتی که پرسیدم متوجه شدم مراسم برای روز چهارشنبه 8 فروردین ماه راس ساعت 15 فراخوان شده است. این نشونه خوبی نبود زیرا یه روز کاری برای من بود و من باید چند ساعت مرخصی می گرفتم و از محل کارم راهی مکان یاد شده که 20 کیلومتری ایلام بود می رفتم. اشتیاقم سبب شد این نشونه را نادیده بگیرم. همسر و دخترمم مایل به همراهی من نبودن چون هر دو گفتند خسته اند و این نشونه دیگه ای بود .همسرم گفت میخوای با خواهرزادت برو و وقتی که پیام دادم به خواهر زادم اونم جواب داد که کاری دارم که باید انجام بدم و دیدم که همه نشونه ها دارند بهم میگند که بی خیالش شو ولی من دوست داشتم که برم. به همین دلیل زدم به جاده و در کمال حیرت در همان خروجی شهر با چنان ترافیکی مواجه شدم که در عمرم ندیده بودم! و نه راه پیش داشتم و نه راه پس! دو ساعت رو در ترافیک شدید موندم و فقط 5 کیلومتر جلو رفتم. در این مدت برایم دلیل آن نشانه ها هویدا شد و تصمیم گرفتم که از خر شیطان پیاده بشم و به الهام بعدی خداوند عمل کنم و در اولین خروجی به سمت ایلام دور زدم و برگشتم. بعدش متوجه شدم که خیلی ها که به مسیرشون ادامه دادند نه تنها به مراسم نرسیده اند بلکه شده اند شب رو در شهرستانهای اطراف سر کنند و روز بعدش برگردند.و حتی کسانی که صبح هم راه افتاده بودند هم تو ترافیک و بی نظمی حاصل از عدم پیش بینی این جمعیت اذیت شده بودند. و این هم درس بزرگی برام شد و خداوند را سپاسگزاری کردم که مرا به سمت مسیر برگشت هدایت کرد و گرنه با زبان روزه نه تنها کلی اذیت می شدم بلکه معلوم نبود کی بتونم برگردم خونه!( که عزیزانی که دوست دارند می تونندبرای دیدن فیلم و تصاویر این مراسم عبارت” برگزاری جشن باشکوه نوروز در روستای کارزان ایلام” را سرچ کنند)
======================================================
نکات کلیدی این فایل:
🟥 تواضع در برابر خداوند رو همیشه داشته باشیم. تو هر موضوعی؛ تو هر کاری که می خواهیم انجام بدیم.
🟩 هی به خودمان بگوئیم که: خدایا؛ من اگه تو هدایتم نکنی، هیچی نیستم. اگه راه رو بهم نشون ندی، من هیچ راهی رو بلد نیستم. تو هستی که بلدی.من نمی دانم تو میدانی. تو هستی که علیمی. تو هستی که رزاقی.هر رزق و نعمت و برکتی در زندگی من است بخاطر رزاقیت توئه؛ بخاطر حضور توئه؛ به خاطر رحمت توئه.
🟨 این نگاه رو سعی کنیم در تمام جنبه های زندگیمون ازش استفاده کنیم و همواره بگیم:خدایا تو بهم بگو چکاری رو باید انجام بدم؟ چکار کنم؟ و بپذیریم که خودمون چیزی نمی دونیم! بپذیریم آن علمی که داریم در برابر آگاهی های خداوند ناچیزه و هیچی نیست.
🟥 دقت کنیم وقتی که تو موضوعی تازه کاریم، چقدر می چسبیم به خداوند و ازش طلب کمک می کنیم.چقدر متواضع بودیم؛ چقدر خاضع بودیم؛ چقدر نیازمندیم و فقیریم به هر خیری که از جانب تو بهم برسد. وقتیکه فکر میکنیم که من دیگه راننده حرفه ای هستم؛ من بلدم؛ من بی نقصم؛ من حالیمه، من ثروتمندم؛ من خفتم و.. یعنی داریم پیغام میدیم که خدایا من به تو دیگه نیازی ندارم ها!!! وقتی که خداوند در قرآن مثال میزنه از کسانی که اینجور گفتند و مغرور و متکبر شدن از شیطان مثال میزنه از فرعون مثال میزنه از قارون مثال میزنه و…
🟢 تو هر زمینه ای این رو بخودمون گوشزد کنیم که «من بدون هدایت خداوند، هیچی نیستم» و خداونده که داره منو هدایت میکنه.خدایا خودت منو هدایت کن. برای هر کاری که در زندگیمان انجام می دهیم.همین گفتنش باعث میشه که آدم یکم تامل کنه؛ یکم فکر کنه؛ یکم بپذیره؛ یکم درها رو باز کنه برای دریافت الهامات!
🟡 ما و کل کیهان همواره در حال دریافت الهامات خداوند هستیم.درست مثل یک فرستنده رادیوئی. اما ما زمانی دریافت می کنیم که در فرکانس مناسبش باشیم! اگر الهامات رو دریافت نمی کنیم ایراد از فرستنده (پروردگار) نیست بلکه ایراد از گیرنده است! (خودمان) زیرا روی طول موج مناسب دریافت الهامات نرفته ایم.
🟥 هر چقدر که در برابر خداوند بگوئیم «نمی دانم!» بیشتر هدایت و الهامات خداوند را دریافت می کنیم! و خداوند هدایت ها و الهاماتش را به من واضحتر و دقیقتر میگه و به همان نسبت هم ما زندگی راحتتر و بهتری داریم.و این سبب میشه در برابر دیگران، اعتماد به نفس بالاتری داشته باشیم و سرمان بالا باشه و حالمون خیلی خوب باشه. و احساس گرفتار شدن یا گیر کردن تو موضوع یا زمینه ای رو نداریم.و همیشه احساس اطمینان و آرامش داریم که خدا هدایتمون میکنه؛ خدا کمکمون میکنه.و خیالمون راحته.چون پذیرفتیم که نمی دونیم!
🟩 چی میشه که به خدا می گیم بهم بگو؟ موقعی که فکر نمی کنیم خودمون می دونیم! موقعی که فکر نمی کنیم دیگران می دونند و بمن میگند! وقتیکه فکر می کنیم حالیمونه،یا کسی هست که کمکمون میکنه، آنوقت دیگه از خداوند کمک نمی خواهیم. باید باور داشته باشیم که بهمون گفته میشه؛ باید باور داشته باشیم که هدایت میشیم.
🟨 این ویژگی رو سعی کنیم همیشه در زندگیمون داشته باشیم که هر کاری رو میخواهیم انجام بدیم بگیم:إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ. اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ.«(پروردگارا) تنها تو را میپرستیم، و تنها از تو یاری میجوییم و بس.تو ما را به راه راست هدایت فرما. هر روز که از خواب بر می خیزیم روزمان را با همین آیه شروع کنیم.هر کاری که میکنیم قبلش این آیه رو بخونیم.
🟥 اگه ما زرنگ باشیم و خیلی باهوش باشیم، دستمونو میدیم دست خدا و میگیم بذار فرمون دست تو باشه! خدایا من هیچی نمی دونم؛ تو همه چی و میدونی، خودت هدایتم کن.
🟢 وقتی که یکسری جوابها رو از مسیرهای مختلف می گیریم، آنوقت ممکنست به اون مسیرها یا ابزارها بیشتر از خداوند اعتماد کنیم و آنوقت به جایی میرسیم که توش می مانیم و گیر میکنیم. زیرا به اونها بیشتر از خداوند قدرت داده ایم! در حالیه که وقتی فرمان زندگیمون رو بدیم دست خدا، در همه جنبه ها و زمینه ها چرخ زندگیمون روانتر پیش میره. و هر چقدر بیشتر اعتماد کنیم، میتونه راحتتر از اینم پیش بره. در حالی که خیلی ها هر روز یه مساله و مشکل در زندگیشان دارند. علت تفاوت برمیگرده به میزانی که اعتماد داریم به خداوند؛ به میزانی که باور داریم خداوند داره هدایتمون میکنه!
🟡 اگه ما تو هر زمینه و هر جایی بیایم اینو اعتراف کنیم و بگیم که خدایا من اینو نمی دونم، خدایا تو هستی که می دونی. حتی اگه می دونیم هم بگیم که تو هستی که عالمی، تو هستی که آگاهی، اگه جواب بهتری هست منو هدایت کن! بهم نشونه ای نشون بده. این یک عضله است در مغز که هر چقدر با تکرار تقویت بشه، راحتتر الهامات رو دریافت می کنیم!
🟥 به محض اینکه یه ذره داریم از مسیر دور میشیم؛ خداوند یه پس گردنی میزنه بهمون تا بخودمون بیایم!
🟩 هر وقت که یه غروری منو می گیره که آقا من بلدم؛ من حالیمه؛ من ماهرم؛ من قوی ام و اینکه کاری نداره و من میبرمش، یه بلایی سرم میاد. مثال عینی اش مسابقات شنای کارکنان دولت در بهمن ماه پارسال بود و من پارسال قهرمان شده بودم و غرور منو گرفته بود که امسالم براحتی اول میشم ولی وقتی خط پایانو زدم در عین تعجب دیدم دوم شدم و آنوقت بود که دلیل باختم رو فهمیدم و متوجه شدم بخاطر غرور، به اصطلاح با دل سیری مسابقه دادم و تمام توانم رو نگذاشتم.در حالیکه پارسال دست به دامن خدا شده بودم و تمام توانم رو گذاشتم و اول شدم. هر چقدر در زمینه ای حرفه ایتر شدین، اینجور نباشه که کمتر از خدا کمک بخواهین بلکه سعی کنین بیشتر از خدا کمک بخواهین.
ممنون و سپاسگزارم از استاد بابت این هدیه ارزشمند که تیک خوردن خواسته من در تمرین ستاره قطبیم بود و یه مورد دیگه ام استاد که اینروزها زیاد برام پیش میاد اینست که هر دفعه میرم طبیعت یه چیزی پیدا میکنم و این برام خیلی عجیبه و تو تفسیرش موندم! استاد موضوع توحید بقدری ارزشمند و اصل اصل است که اگه تمام آموزش ها و آگاهی های شما فقط در همین زمینه بود باز من با جون و دل شما رو تا آخر عمر دنبال می کردم و مشتاق کسب آگاهی در این زمینه بودم. در پناه خداوند سلامت و سعادتمند باشید در دنیا و آخرت.یا حق
بنام خداوند بخشنده ومهربان
سلام وسلامتی ونور وعشق الهی به دوست ارزشمندم
اسداله عزیز ممنون از سخاوتی که به خرج دادی عجب فضای دلنشینی ولذت بخشی چه آرامشی بر این فضا حکمفرماست
اسداله جان جدا از آگاهیهای کامنت بی نظیرت که مثل همیشه عالی بود واین ویژگی شما ستودنی است
سخاوت شما وعشق ومحبت شما به دوستان نیز ستودنی وتحسین برانگیز هست از شما صمیمانه سپاسگزارم که این زیباییها را با ما به اشتراک گذاشتی ودیدن این طبیعت زیبا عطش من را برای تجربه این زیبایی ها دوچندان کرد
سپاسگزار خداوندم بخاطر وجود دوستان ارزشمندی چون شما که هرروز در کنار شما دارم چیزهای جدید یاد میگیرم
درپناه الله شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت ولیاقتمند باشید در دنیا وآخرت
سلام و درود خداوند بر فهیمه جان
امیدوارم در پناه الطاف بیکران الهی حال دلتون عالی باشه.
ممنونم از مهر و محبت و احساس خوبی که همیشه منتقل می کنید که قطعآ صدها برابرش به خودتون باز خواهد گشت.
نوش روح و روانتان این زیبائی ها که در مدار دریافتش بودید و قطعآ به زیبائی ها و نعمت های بیشتر هدایت خواهی شد.و دلیل آن تضادهائی است که در زندگی باهاشون برخورد می کنیم. امیدوارم در چنین ایامی میزبان شما باشیم و از زیبائی ها و نعمت های طبیعی الهی کمال بهره را ببرید.
احساس من به اعضای این خانواده بهشتی، احساسی فرکانسی و قلبی و الهی و فارغ از نگاه عامه و نگاه جنسیتی است.برایتان سلامتی و سعادت و ثروت آرزو میکنم دوست عزیزم.یا حق
سلام به آقا اسداله زرگوشی عزیز
آقا اسداله یکی دو روز بود که به دلم افتاده بود که برای یکی از کامنتهای شما پاسخی بنویسم اما هر کاری میکردم چیزی برای گفتن به ذهنم نمیومد.
امروز من خیلی توی سایت بودم و همش داشتم کامنت میخوندم. چند تا از کامنتهای شما رو هم خوندم اما ظاهرا قسمت بود اینجا از شما تشکر کنم. چقدر توی کامنتاتون واضح و ساده توضیح میدین و چقدر خوب نکات رو خلاصه برداری میکنید و با ما به اشتراک میذارید.
الان هم توی این کامنت، هم اون تجربه بارون و جاده رو، خیلی دلنشین تعریف کردین، هم نشانه هایی که توی تجربه دومی نوشته بودین رو خیلی خوب ذکر کردینو هم نکات صحبتهای استاد رو خیلی خوب دسته بندی کردین و با بولد کردن بخشهای مهم، توجه خواننده رو هم به اون بخشها بیشتر جلب میکنید.
چقدر تمرین این فایل رو دقیق و خوب انجام دادید.
من اینقدر از دیدن فایل جدید ذوق زده بودم که اصلا متوجه متن زیر فایل نشده بودم و حالا که اومدم کامنتهای دوستان رو بخونم دیدم که زیرش تمرین نوشته شده.
یه نکته بامزه هم بگم:
امروز داشتم یکی از کامنتهاتون میخوندم که یه لحظه توجهم به عکس پروفایلتون جلب شد. یه حسی بهم گفت روی عکس کلیلک کنم که بزرگ شده اش رو ببینم. بعد به خودم گفتم: نه… انگار این عکس رو قبلا دیدم..(نمیدونم شاید قبلا هم یکی از عکسهای پروفایلتون توی طبیعتی شبیه به این بوده).
خلاصه، حالا که کامنتتون رو خوندم دیدم دقیقا نوشتین که عکس جدیده و این هم شد تجربه من از گوش ندادن به الهامم :)))
در پناه خدا و در کنار خانواده قشنگتون شاد و تندرست باشید ان شا الله
سلام و درود خداوند بر بانو مهشید عزیز
ممنونم از لطف و مهر و محبت و احساس خوبی که منتقل کردید. فایل های توحیدی واقعآ چنان فرکانسی دارند که به وضوح میتوان دریافت که به منبع و سرچشمه هستی متصلند. برای همین هر چقدر هم که ببینیم و گوش بدیم باز تشنه و تشنه تر میشیم برای دریافت این آگاهی ها.توی کامنتم گفتم که این فایل رو 4 بار گوش کردم و دیدم ولی خیلی از آگاهی ها رو موقع نوشتن دریافت کردم چون سبک و شیوه یادگیری من با نوشتن است. با این وجود از کامنت دوستان متوجه شدم که چند دقیقه پایانی فایل رو اصلا ندیدم! یا اینکه منم مثل شما متوجه کپشن این فایل نشدم ولی از آنجا که همیشه در نوشته هام سعی کردم مطالبی که میگم مرتبط با موضوع فایل باشه ، شما تصور کردین که من کپشن فایل رو مطالعه کردم و طبق اون کامنت نوشتم. خوشحالم که این آگاهی ها مورد استفادتون قرار گرفته است. بولد کردن نکاتی که برایم مفیدترند سبب میشه که راحتتر اون آگاهی ها رو پیدا کنم و با خودم مرور کنم و به نوعی یجور چکیده نویسی است برایم.
این کامنت شما و خاطره بامزه ای که تعریف کردین نشان از هم مداری زمانی ما دارد.زیرا دقیقآ چنین اتفاق مشابهی برای من و در همین زمان رخ داد و من در کامنتم در جلسه هفتم قدم اول دوره 12 قدم به آن اشاره کردم و برایم تائیدی بود بر اینکه خداوند همواره در حال هدایت ماست و بلافاصله به درخواست های ما پاسخ می دهد. و این به تقویت باورهای ما کمک می کند و تعریف کردن این خاطره هم اتفاقی نیست زیرا هیچ اتفاقی، اتفاقی نیست و پشت هر اتفاقی هزاران رمز و رموز است که هر چقدر بیشتر به سرچشمه توحید نزدیکتر بشیم، بیشتر میبینیمشان و درکشان میکنیم. همانطور که این اتفاق براتون الهام بخش بوده و پیام داشته، می بینی که برای منم پیام داشته! و خداوند دارد طبق یک سیستم بی نقص و دقیق اینگونه جهان را مدیریت می کند. باز هم ممنونم مهشید جان از اینکه به ندای درونتون عمل کردید و مایه خیر و برکت و اشاعه توحید شدید. بهترینها روزی هر روزتان.یا حق
به نام خدا
باسلام و درود خدمت شما استاد عزیز و خانواده صمیمی عباس منشی ها تجربه ای که از خودم دارم این است که در برحه ای از زندگیم کسی وارد شد و من چنان مریدش شدم که خدا ناباور شدم و به کلامش کذب که به قعر چاهی عمیق فرو رفتم در زندانی تاریک به عجز و ناله افتادم ناگهان صوتی در گوشی موبایلم از گروه های تلگرامی پخش شد که صدای استاد بود سوره حمد را تفسیر میکرد اشکم جاری و دلم نرم شد شروع به توبه کردم و مرتب اون فایل را گوش میکردم اون موقع استاد را نمیشناختم و همش میگفتم این کیه چقدر خوبه و نماز خواندن را از سر گرفتم و قرآن و شروع به درک و فهمش و وارد سایت شدم و دوره ها را تهیه کردم ولی اونجوری که تو کامنت ها میخوندم بچها نتیجه میگیرن نمیگرفتم و ناراحت بودم یکم از سایت فاصله گرفتم تا اینکه با یه کلاس شکرگذاری آشنا شدم اونجا کتاب خانم راندا برن را تدریس میکنند حالم خوب شد و فهمیدم من اول باید شکرگزار باشم و بعد باید ببخشم این پله اول دریافت هستش و یه کانال مولانا خوانی هم هست که تفسیر مثنوی میکنه و خیلی خوبه حالمو خوب میکنه و رهنمودهای را گوش میدهم .خدا را شکر میکنم که دستم را گرفت و توبه ام را قبول کرد و من و با سایت آشنا کرد و از گمراهی نجاتم داد و حالا هم دنبال جواب بودم که این فایل اومد و استاد گفت باید باور داشته باشی که لایق هستی خدا جوابت را بده انشالاه که همه عزیزان این سایت لایق همسبتی با خدای بخشنده مهربان باشند .سپاس فراوان از شما
به نام الله یکتام که تنها اورا میپرستم و تنها از او یاری میخواهم
سلام به خدای یگانه ام سلام به خدای وهابم سلام به خدای بخشندم
استاد این دیدگاه با سوالات شما مغایرت نداره ولی دوست داشتم از اعتمادی که به الله کردم و چطوری برام خدایی کرد رو اینجا بنویسم
سلام به استاد عزیزم و بانوی مهربانم مریم عزیزم دوستان گلم
استاد با اخر این ویدیئو فقط اشک ریختم و ضبحه زدم
من الان کسی هستم توی دوره احساس لیاقت دانشجوی شما بودم و هستم اما استاد فقط لبو دهن بودم دقیقا در ایام عید و دیدو بازدید خونه اقوام متوجه شدیم که پسر عزیزم دونه ای زیر گوشش زده و من اولش با حال خوب و دلداری به خودم و همسرم ولی بعدش با لمس دونه متوجه شدم چیز غیر عادیه و چون همه جا تعطیل بود موکول کردیم به فردا و مراجعه کنیم به پزشک و فردا مارفتیم و خانم دکتر گفت غده لنفاوی هست و کوچکه و جای نگرانی ندارد ولی استاد از همون روز من سعی خودم رو میکردم که حالم رو خوب نگه دارم ولی نشد رفتم تو اینترنت و تا میتونستم سرج میزدم و فقط برام بدترین حالت این غده میومد و من کلا هرچی تا به انروز گفتگوی منفی بود یکجا سرریز شدن توی وجودم مثل سم استاد هرچی همسرم ارومم میکرد فایده نداشت خودم که اصلا اروم نمیشدم تا فرداش دونه بزرگ تر و ملتهب تر شد و من خودم رو باختم بدم باختم جوری شد که گفتم دیگه تمام شد هرچی تو اینترنت نوشته درست بود و ما روز سیزدهم فروردین رفتیم بیمارستان و هدایت های خدا از اینجا شروع شد عرفان خوابید و ما رسیده بودیم بیمارستان بعد همسرم میخواست بیدارش کنه که هدایت والهام بعدی گفتم ببین هستن یانه الکی بیدارش نکنیم که همسرم وقتی اومد گفت میگن کسی نیست اصلا مگه میشه یک متخصص هم توی بیمارستان نباشه و ما هدایت شدیم به کلینیک دیگه ای که تو ایام تعطیل بودن ولی اون روز با هدایت خدا رسیدیم به اونجا و باز بود خانم دکتری بود که وقتی دونه رو دید ایشون هم تشخیص غده دادن و بیست و چهار ساعت به ما فرصت داد که بهش دارو بدیم و اگر کوچک نشد بریم بخوابونیمش استادمن ادمیم که اصلا به عرفان دارو تا حالا نداده بودم واز واکنشش میترسیدم ولی همسرم با جدیت تمام هر12ساعت بیدارمون میکرد و سرساعت بهش دارو میدادیم و روز بعد دیدیم کوچک شده و دل به دلم اومد که داره خوب میشه و به مدت هفت روز قرار بود بخوره و اندازه نخود بشه دونش ولی هرچی میگذشت دیدیم تورمش داره میخوابه ولی دونه داره بزرگ تر میشه و بازهم ارامشم رفت هرروز اشک ولی همسرم اروم بود حداقل پیش من وهمش توحید عملی9 رو نگاه میکردو یک روز دیگه حالم از هرچی غم و غصه و حال بد و وابستگی به عرفان بهم خورد البته جلسه دوم احساس لیاقت رو بارها گوش میدادم تا قطع میشد منم برمیگشتم و همش حس بد و از دست دادن بچم توی ذهنم رژه میرفت تا اینکه منم رفتم توحید عملی 9رو گوش دادم و باهاش گریه میکردم و میگفتم به خدا منم مثل مادر موسی بچمو بهت سپردم ولی هنوز اعتمادی نبود خلاصه گفتم تا اینکه من حالم داشت از این زندگی بهم میخورد و میدیدم روحیه بچمم داره هرروز ضعیف میشه و روز پنجم بود که دیگه زدم به سیم اخر و یک اهنگ بندری گذاشتم و با پسرم و همسرم شروع کردیم به رقصیدن و شادی کردن تا میتونستم حال دلمو خوب کردم منی که داشتم خودم رو هم ازبین میبردم و هی داستان ابراهیم میومد تو ذهنم که چه اعتمادی به خدا داشت که بچشو تو بیابان بی اب و علف رها کرد و چطور خدا براش شد اب و هی داستان مادر موسی رو گوش میکردم هی درباره توحید خوندم و با این حال هم نگران بودم چون دونه هی بزرگ تر میشد و داشت از حالت طبیعی خودش خارج میشد و من خونه مادرمم میرفتم میدیدم همه میگفتن یک دکتر دیگه هم ببرین الان که دیگه همه جا بازه ولی من انگار کر میشدم منی که تا چند روز پیشش اگه کسی میگفت برید دکتر به حرف اون ادم اعتماد میکردم ولی انگار یکی تو قلبم میگفت اوضاع اینطوری نمیمونه همه چی درست میشه تو فقط اعتماد کن و ان مع العسر الیسری میومد وقران با زمیکردم میومد لاخوف علیهم ولا یحزنون وهی از خودش میخواستم که عرفانم رو سالمش کنه و واقعا هم برام سنگ تموم گذاشت زمان روز هفتم رسید انگار خیالم راحت بود از صبحش سپاسگذاری های من دلی بود که انجام میشد قلبم روشن میشد بعداز ظهر اون روز من رفتم اشپز خونه و داشتم اشپزی میکردم بو شد حسی بهم گفت پنجره رو باز کن ما تا تابستان اصلا این پنجره رو باز نمیکردیم ولی به حسی که بهم گفت بازش کردم و عرفانم همون لحظه اومد توی اشپز خونه و گیر داد که میخواد بره بالا کابینت تا از پنجره تو کوچه رو نگاه کنه و من چون پنجره بالاست خیلی تمیز نمیکردم دوباره حسی بهم گفت دستمال بکش و من هم شروع کردم با حال خوب و سپاسگذاری از خدا چون هر دستمالی میکشیدم عرفان بوسم میکرد پرنده ها رد میشدن سپاسگذاری میکردم وجاهایی رو دستمال میکشیدم که تمیز بود مثل لب پنجره و چندین بار این حس بود که دوباره و دوباره اینارو گفتم که اینو بگم استاد زمانی که ما رفتیم دکتر خانم دکتر گفت که این دونه خودش از داخل کوچک میشه و اصلا سرباز نمیکنه و اگه بزرگ بشه به جراحی نیازه یعنی دقیقا همون روز هفت بعد اون باید میرفتیم وجراحی میشد ولی کار خوبه خدا انجام بده استاد همون لب پنجره ای که تمیز کردم دقیقا همون لب با یک اشاره جزعی باعث شد که دونه بترکه الله اکبر شاید بعضی ها بگن همین وای استاد بدون اینکه ما دست بزنیم بهش هی خودش تخلیه میشد نمیدونستم چکار کنم انگار منم مثل موسی چوبی که اژدها شده بود رو دیدم برام معجزه بود غده ای که خودش داشت خود به خود تخلیه میشد اونم با یک اشاره جزعی اونم بدون جراحی اونم بچه ای مثل عرفان که بگو یک اشک یا ناراحتی کرد اصلا خدا داشت همه کار برام میکرد اشک بود که ریختم ولی اینبار با سپاسگذاری با حال خوب با تمام وجودم فهمیدم چقدر خوبه با خدا باشی اون وقته که خیالت راحته من تا قبل اون داشتم بندگی شیطان و میکردم ولی زمانی که همه چی رو رها کردم و سپردم به خدام دیدم کاری که قرار بود بازجر برام حل بشه به چه اسانی حل شد شبش هم هنوز نگران بودم که نکنه خوب تخلیه نشده باشه و وقتی همسرم میخواست با دستمال کاغذی تمیزش کنه باز زخمش سرباز کرد و فقط خون بود که میومد بیرون و خدا با این نشانه بازهم خیالم رو راحت کرد و الان خدارو صد هزار مرتبه شکر به لطف الله عرفانم حالش عالیه و هر لحظه که جای زخمشو میبینم میگم که اذرمیت لارمیت لاکن الله رما
اول سپاسگذار الله مهربانمم که بااینکه از مسیرم دور شدم و نگران و ترسان شدم ولی اصلا رهام نکرد و دوباره برم گردوند و گذاشت دوباره بندگی و عاشقی کنم باهاش
وبعد سپاسگذار دست خداوندم سپاسگذار خداوندم که شما استاد سید حسین عباس منش روسرراهم قرار داد تا با شما خدای واقعی رو بشناسم و در این شرایط توکل کنم بهش ممنونتم دست خدا
سپاسگزار همسر عزیزم که بهتر از من خودش رو کنترل کرد و توکلش به الله بیشتر ازمن بود
در پناه خدای یکتا انشالله هرچی میخوایید همون بشه
نه من هیچ خواسته ای ندارم! چون نمی خوام ناشکر باشم، چون خدا توی قرآن همیشه گفته شاکر باشید. همیشه هم هرچی کمی فراتر از داشته هام خواستم، نگرش (در حرف ها و رفتارها و بازخوردها) دیگران اصلا تشویق نبوده، بلکه گفتن، بیشتر میخوای؟ ناشکر شدی؟ برو خداتو شکر کن، همینم خیلی ها ندارن!!!
نتیجه: خودم خودم و خواسته هامو سرکوب می کنم، هیچ نیازی به زحمت کسی نیست، چون من میترسم از ناشکری، از خدا!!!!!!! با داشته هام که اتفاقا خیلی هم نسبت به فراوانی موجود در جهان، اندک هستش، یجوری تحمل می کنم، زندگی رو سپری می کنم، البته درسته، تضادها هم هستن، ولی خب باید تحملشون کنم، چون راه رستگاری و بنده ی خوب بودن، گفتن از این راهه، قناعت، زیاد نخواستن (یا اصلا نخواستن) با داشته ها یجوری سپری کردن.
نمیخواید که منو با خدا دربیندازید؟!
نتیجه—- > خب حالا که من اصلا خودم نمی خوام، خواسته ندارم، این سمت، نیاز و خواسته ای نیست، پس سمت خدا اجابتی هم نیست!!!
چقدر خوب شد که با فیلم Hellaro 2019 (true story داستان واقعیتی) آشنا شدم، تونستم بدون سانسور دانلود کنم و سه بار ببینمش!!! که در دوره ای، توی این دنیای وسیع، در یه جای دنیا، مردان عالمشون، اهل خداشون، چه محدودیت هایی برای زن ها ایجاد کرده بودن و نسبت داده بودن به خدا! (به خدا دروغ بسته بودن) محدودیت ها رو می گفتن خدا اینطوری گفته!!! وقتی این فیلمو دیدم، اینقدر نگاهمو نسبت به مردان به ظاهر عالم و فقیه که کلی کتاب هم نوشتن، تغییر داد که نگو!!! چقدر برداشت ها و نگرش های خودشونو به اسم «خدا گفته» به مغزمون کردن!!! منم باور کردم؟! فکر کردم خدا گفته!
حالا توی این موضوع، واقعا جالبه چه ارتباطاتی ساخته شده، مثلا:
خواستن = ناشکری!
بزار یه مثال مضحک بگم: فرض کن اینطوری باشه:
آب خواستی؟؟؟؟؟؟؟؟ (با تعجب و حیرت و وحشت)، ناشکر شدی؟؟؟؟؟؟!!!!!
دوش گرفتی؟؟؟؟؟؟؟ ناشکر شدی؟؟؟؟؟؟؟ ای وااااااااااااااااااای!!!!
گرفتی خوابیدی؟؟؟؟ ناشکر شدی؟ واقعا که!!!! خیلی ها تا صبح نمی خوابن!
خدایا، همین خواسته داشتن و ارتباط دادنش به ناشکر بودن، با همون مثال اول، مضحک بودنش، بی پایه و اساس بودنش، ارتباطش رو سست می کنه در ذهن!!!
اینکه خدا بیشتر از خودمون میخواد که ما به خواسته هامون برسیم، و مشتاقانه و دست و دلبازانه میخواد که در راستای گسترش جهان، فراتر از انتظار ما، اجابت می کنه و مارو به خواسته هامون برسونه، چند تا مثال دارم، و چندتا دلیل و آیه ی قرآنی. وقتی داشتم این ها رو توی دفترم می نوشتم، تازه موافق شدم با این نگرش که : «خداوند بیشتر از من میخواد که من به خواسته هام برسم»
اثبات قرآنی:
اثبات اول: آیه 180 بقره: … الْمَوْتُ إِن تَرَکَ خَیْرًا….: اگر کسی مُرد و از خودش (خیر = مال) به جا گذاشت.
معنی کلمه خیر که در تمام سایت های مذهبی اتفاق نظر دارن: به هر چیز خوب و دلپسند و مطلوب همگان است، مثل مال، مثل علم، عمل خوب و ….
حالا: دوتا آیه صریح و واضح بدون ابهام: 48 مائده و 148 بقره: فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ: سبقت بگیرید به سمت خیرات!
یعنی در هر سطح و مدار و داشته ها و مدل شخصیتی و … که هستی، ساکن نباش، ادامه بده، بیشتر بخواه، سبقت بگیر به سمت بهترش!!! نه تنها نگفته قانع باش به داشته هات و بیشتر نخواه! بلکه اصلا دستور به قانع بودن به این معنا که در جامعه رواج داره، اصلا و ابدا توی قرآن نیست.
نگفته اگه دوستت، خانواده ات، بغل دستیت نداشت، تو هم خودتو با اون مقایسه کن و بیشتر نخواه! بلکه گفته سبقت بگیرید در ثروت، در علم، در گسترش چیز خوب.
اثبات دوم: آیه ی بعدی هم که همین که خدا اجابت کننده ی خواسته هاست: یک سیکل تکرار شونده، یک حلقه loop، یک فلش دوجهته ی دایره وار، که من خواسته دارم، خدا اجابت می کنه، دوباره من خواسته داره، دوباره خدا اجابت می کنه… و این حلقه همیشگیه!
اثبات سوم: اگه اینطوری نگاه کنیم، کلمه ی یشا و تشا که یه خواستن دو جهته هستش، بهتر معنی میده. اول انسان خواسته داره، خدام موافقه و اجابت می کنه. یک خواسته ی دوطرفه، شروعش از منه، از خواستن من.
خدا هرکس را بخواهد روزی می دهد.
خدا هرکس را بخواهد عزت می دهد.
خدا ملک خویش را به هر که بخواهد می بخشد.
خدا به هرکه بخواهد حکمت می دهد.
خدا اموال را برای هر که بخواهد چندین برابر می کند.
هر که بخواهد هدایت می شود.
چون خواست من با خواست خدا یکیه، به یک جهت هستش، پس تمام این ها امکان پذیره! در واقع هر که بخواهد: «هر انسانی که خودش بخواهد» میشه! چون سمت خدا اینه که بدون بررسی و تصمیم گیری، صفتش و ذاتش اجابت کننده هستش.
اثبات تجربه ای: (اینکه خدا بیشتر از خودمون می خواد که ما به خواسته هامون برسیم):
استاد یه خواسته داشت، تناسب اندام، انرژی بالا! آیا به همان اندازه خدا اجابت کرد؟؟؟
در چه عظمت و سطحی خدا اجابت کرد؟؟
فقط برای خودشون؟ یا هزاران یا میلیاردها نفر (در عصر حاضر + سالهای آینده)!
فقط ظاهر لاغرتر (یا متناسب)، یا سلامتی هم شامل شد؟
آیا سلامت یک جامعه، بیماری های لاعلاج یک جامعه رو هم شامل شد؟؟؟ آرزوهای غیرممکن یک جامعه (مثل بیماری لاعلاج یا بچه دار شدنشون) رو هم شامل شد؟
سوال: استاد در چه سطح انتظاری درخواست داشتن و خدا در چه سطحی پاسخ دادن و اجابت کرد؟
این مثال که همه در جریانش هستیم، برای همه مون آشکاره! خواست خدارو نشون میده.
دو تا مثال دیگه برای خودم در مورد خودم نوشتم که عظمتش و گستردگیش برای خودم قابل درکه، مثل خواسته ای که برای خرید خونه داشتیم، و در چه سطح رضایتی خدا اجابت کرد. یا خواسته ای که در مورد ازدواج داشتم، خداوند با چه جزئیاتی که من اصلا به فکرم نمی رسید اجابت کرد.
پس:
1- فضل خدا عظیمه و فراتر از انتظار اجابت می کنه.
2- خداوند چون دستش بازه، همه چی داره، غنی هستش، اتفاقا خوشحال میشه و موافقه که خواسته هامونو برآورده کنه، انسان چرا خواسته های اطرافیان مثل بچه یا همسرش رو سرکوب می کنه؟ چون در توانش نیست که اجابت کنه و میگه چقدر انتظارت بالاست، چقدر زیاده خواهی! چقدر ناشکری! ولی خدا چون همه چی فراوان داره، از برآورده کردن خواسته ها نمی ترسه. با آغوش باز میپذیره.
3- خداوند بیشتر از خودم میخواد که من به خواسته هام برسم.
4- خدا سمتِ منه، (مثل موقع یارکشی در بازی ها) خدا یارِ منه، هم گروهِ منه، خدا از این جنبه با منه، موافقِ منه، من خواسته دارم، و خدا سمتِ منه، شاید بهترین کلمه ای که بشه حس و منظورمو برسونم همینه، توی یک تیم هستیم، هم تیمیِ منه. نه تنها مخالف نیست، بلکه موافق و هم راستا و همجهت بامنه!
سلام. این کامنت امروز صبح برای فایل زندگی در بهشت قسمت 191 نوشته بودم، در رابطه با همین موضوع خداوند و خواسته داشتن، که تصمیم گرفتم برای این فایل قرارش بدم، با اینکه با شنیدن این فایل مقدس و مهم خیلی مثال ها از خودم دارم در این باره ولی دیگه هرچه صبح نوشتم رو فقط ارسال کردم.
سلام خدمت استاد عزیزم و خانوم شایسته مهربان
اول باید بگم که من همیشه افتخار میکنم که شاگرد شما هستم و تونستم خیلی کم در حد باورهام توحید رو در عمل اجرا کنم وبعد سپاسگذار خداوند هستم که با شما و مسیر حقیقت و درستی اشنا شدم
صحبت از رانندگی کردین و ترس رانندگی و مسیر راننده شدن خواهرتون منم داستان راننده شدنم خیلی پیچیده شده بود ولی به لطف خداوند به راحت ترین شکل ممکن راننده شدم و ماشین هم خریدم
من چندین سال بود گواهینامه گرفته بودم ولی فوق العاده ضعف بسیار شدیدی در رانندگی داشتم در حدی که موقع رانندگی از استرس مغزم قفل میشد و کاری از دستم برنمیومد یادمه به دوستم گفتم بیا به من یاد بده ولی انقدر روی اون حساب کرده بودم که وقتی چند روزی باهاش رفتم برای تمرینم اعتماد به نفسم با خاک یکسان شد هرچی هم بلد بودم فراموش کردم و ترسم برای رانندگی بسیار بسیار بیشتر شد کاملا مستاصل شده بودم و به قول شما گیر کرده بودم در همین زمان ها بود که فایل های توحید عملی شما را گوش میکردم وقتی نماز میخوندم خاشعانه سجده میکردم و فقط و فقط از خداوند طلب کمک میکردم طوری طلب کمک میکردم که انگار فقط اون میتونه کمکم کنه و ارامش خاصی تمام وجودمو میگرفت که حد نداشت
این دعا و این دیدگاه ادامه داشت تا ایده ها اومد
اولین ایده :خواهرم گفت برو مربی بگیر برای این که بهتر بشی گفتم از کجا گفت پسرم رفته برای گواهینامه استادش که باهاش کار میکنه خیلی خوبه من از پسر خواهرم شمارشو گرفتم و بعد زنگ زدم و من هر هفته برای تمرین پیش ایشون میرفتم و ذره ذره هر جلسه اعتماد به نفسم بیشتر و ترسم کمتر میشد تا چندین هفته ادامه داشت تا این که جلسات کمتر و کمتر شد و من دیگه دیدم نیازی نیست برای رفتن
دومین ایده:من با کتابی اشنا شدم که تویه اون کتاب شیوه تمرکز رو یاد میداد و من فهمیدم باید برای این که حرفه ای تر بشم باید بتونم بیشتر تمرکز کنم پشت فرمون پس هرموقع پشت فرمون بودم تمرکزمو به شدت زیادی داشتم
خلاصه دستان خداوند اومدن و ایده ها اومدن و من همرو تجرا میکردم و هیچ موقع روی خودم حساب نمیکردم و فقط گوش به فرمان خداوند بودم وخیلی ارام و یواش من به خرید یک ماشین و راننده شدن هدایت شدم و توحید رو نمیگم کامل و تا حدودی تونستم اجرا کنم منی که ارزو داشتم بتونم با ماشین یکی دیگه برم از دم خونمون تا چهارتا میلان اونطرف تر یواش یواش به درجه ای رسیدم که خودم با ماشین خودم بدون هیچ کمکی فقط به لطف الله تمام شهر رو برم دوستانی که کامنت منو میخونین من حاظرم سر تمام زندگیم شرط ببندم اگر صحبت های استاد رو بتونیم در عمل تا حدی که میتونیم اجرا کنیم به شما قول شرف میدم زندگی تون میترکه یعنی ترس ها کمرنگ و کمرنگ تر میشن و چنان اعتماد به نفسی به دست میارین که حتی در خواب هم نمیتونین تصور کنین
استاد عاشقتم من خیلی از حرفاتون نتیجهگرفتم فقط از فایلایه رایگانتون خداوند انشالله که خیر و برکت و ارامش بینهایت نصیبتون امیدوارم روزی به قول خودتون در فلوریدا ببینمتون
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و تمامی دوستان عزیزم در این سایت الهی و معنوی
استاااااد … چه کردی با دل من ^_^ واو به واو حرفاتون رو به نوعی تجربه کردم و وقتی داشتین حرف میزدین میگفتم رضا استاد یه دوره خصوصی ، یک جلسه مشاوره یک ساعته اختصاصی برای تو گذاشته
از کجا تعریف کنم استاد که سراسر زندگی من مدیون همین الهامات الهی هستم
سال 1401 من و همسرم عقد بودیم و چندماه پایانی دوران عقدمون ، به درخواست همسرم ( که هدایت الهی بود واقعا ) کل پس انداز زندگیمون رو ماشین خریدیم ( توی قرعه کشی خودرو تیبا 2 برنده شدیم )
با توکل به خدا تمام مبلغ رو واریز کردیم و پس از 4 ماه ( هنوز خودرو تحویل نگرفته بودم ) که به شهر همسرم مهاجرت کردم تا اونجا زندگیمون رو شروع کنیم ( شاید بزرگترین اعتمادم تا اینجای زندگی به خداوند ) من از شهر همسرم ، مسیر ها ، ادرس ها و.. هیچگونه اطلاعاتی نداشتم و خودم رو به خدای خودم سپردم تا اینکه در محل زندگی جدیدم هدایت بشم
به لطف خداوند نسبت به دوسال پیش ( من از مشهد اومدم کرج برای زندگی ) درامدم 100 درصد رشد کرده و تا حدود 2 برابر رسیده
زندگی فوق العاده عالی و در آرامش و آسایش و در نهایت دوستی با همسرم داریم
به لطف خداوندم پس از گذشت 3 ماه از ورودم به این شهر خودرو صفرم رو از درب کارخانه تحویل گرفتم
و اما نکات جذابش ^_^ الان دیگه ماشین صفر رو تحویل گرفته بودم ، من 5 سال بود گواهینامه داشتم اما تا اون روزها حتی 5 کیلومتر هم با ماشین رانندگی نکرده بودم :))) شب اولی که ماشین رو تحویل گرفته بودم به خانومم گفتم بشین بریم :)) اونم بنده خدا نشست کنارم که بریم دور بزنیم ، بنده خدا چسبیده بود به شیشه از ترس :)))) خلاصه روز ها میگذشتن و هرشب میرفتیم دور دور تا من رانندگی یاد بگیرم ، خیلی حس راحتی نداشتم و همش یه چیزی کم بود ، از عمق وجودم میخواستم که یک روزی واقعا خودم رانندگیم عالی بشه تا اینکه …. یه روز همسرم دید که ناراحتم و اعتماد بنفس لازم رو برای اینکار ندارم با لحن تند گفت : رضا ماشین خودمونه ، اصلا بزنش تو دیوار ، نابودش کن به کسی ربطی نداره ( آخه من خیلی به نظرات دیگران توجه میکردم و همش از این میترسیدم که مسخره بشم یا اینکه دیگران همش بهم استرس میدادن که وای ماشین صفره ، خط نیفته ، خش نیفته و… ) بعد از این حرفی که از خانومم شنیدم ( که الهام الهی بود ) من به خودم گفتم رضا این ماشین رو کی بهت داد ؟ تو شب و روزایی که تو فکر ماشین رو هم نمیکردی … کی بود هدایتت کرد به سمت ثبت نام خودرو ؟ کی بود تو قرعه کشی برنده ات کرد ؟ کی بود که پول ماشین رو جور کرد ؟ اونجا از عمق وجودم خواستم که خداوند هدایتم کنه و چی بگم از این خدای رحمان ؟ من بخاطر مبارزه با ترسم و بخاطر اینکه محل جدید زندگیم و شهر رو یاد بگیرم با همون ماشین صفر ثبت نام اسنپ انجام دادم … استاد از کجاش بگم ؟ بلد نبودم که !!! سرویس قبول میکردم تو تنگ ترین کوچه های شهر !! سرویس قبول میکردم تو سربالایی … توی اتوبان … توی محل های بشدت شلوغ و پر تردد … من فقط خودم رو سپرده بودم دست الله … کوچه اینقدر باریک بود فقط باید دنده عقب و سربالایی میرفتم اونم وسط کوچه یه ستون بود !! با مبلغ 12 هزارتومن !!! الله اکبر … من تصمیم گرفته بودم که نترسم ، تصمیم گرفته بودم توی شهر جدید رشد کنم … من مادرم بخاطر ترس توی ماشین هرکسی نمیشینه … میترسه … تو مسیر هزار بار آیت الکرسی میخونه و چندین بار میگه مواظب باش … چند وقت پیش اومده بودن خونه ما و با رانندگی من رفتیم قم زیارت :))) چند روز بعدش بهم زنگ زد گفت ماشالله بهت … عین بابات عالی رانندگی میکنی … چقدر دست فرمونت خوبه … من پدرخانومم کنار دست هرکسی نمیشینه … راننده چندین ساله اس و ناخوداگاه استرس میگیره کنار کسی … اما کنار دست من میشینه … اینا اگر لطف خدا نیست چیه ؟ یادمه اوایل وقتی ماشین رو خاموش کردم حواسم نبود فرمون رو چرخوندم قفل شد … به دوستم گفتم وااای فرمونم تکون نمیخوره :))) اونم اومد سوییچ رو باز کرد و حل شد :))
استاد مثال رانندگی رو من و همسرم با عمق وجودمون درک میکنیم
چون تجربیات مشابه من رو چند ماه بعد همسرم داشتن … به درخواست من همسرم رفتن که گواهینامه بگیرن … ایشون بخاطر سهمیه خرید خودرو توی قرعه کشی رفتن برای گواهینامه اما من دلیلم برای این کار پیشرفت شخصی ایشون بود و علاقه مند به این بودم که همسرم هم رانندگی بلد باشه اونم حرفه ای :)) ایشون بعد گذروندن کلاس ها ( که خداییش اونم پروسه طولانی داشت و همچنین سخت … هر روز 7 صبح .. ماه مبارک رمضان .. روزه باشی و بری کلاس تمرین شهری رانندگی ) بالاخره رسید روز آزمون عملی با افسر … اونجا که رسیدیم افسر بسیار عالی بود …. تمام تلاشش هم بر این بود که بیشتر قبول بشی تا ردت کنه اما این به منظور بیخیالی و… نبود
خانم من نوبت های آخر بود ، بهش گفتم ببین انسان ها همیشه دوست دارن استرس ، اضطراب ، درد و دل و… رو به یک نیروی برتری انتقال بدن … پس توهم الان بدون استرس و ترس بشین ، بقیه اش کار تو نیست ، کار خداست پس بسپر به خودش و به قول استاد تو یکی از فایل هاشون که میگن : تو چی میخواهی از خدا که در خدایی او پیدا نمیشه ؟ پول میخوای ؟ پول میشه برات ، مشتری میخوای ؟ مشتری میشه برات ، فقط کافیه اعتماد کنی ، بسپری به خودش تا برات انجامش بده …. اینکه میگم افسرش خوب بود کار من و همسرم که نبود !!! خواست خدا بود و بس
همسرم توی 2 دقیقه قبولیش رو گرفت و پیاده شد
من مطمن بودم قبول میشه ؟ چرا ؟ چون سپرده بودم به خودش ، حتی اگر قبول هم نمیشد « الخیر فی ما وقع » بود
نکته جالبش اینجا بود که همون افسری که میگم خوب بود برای بعضیا از برج زهرمار هم بدتر بود !!!!
از اونجا پروسه اعتماد ما به الله در زمینه رانندگی مجدداً شروع شد … ایشون تا توی سربالایی میرسیدن … نمیتونستن ، ترمز دستی رو میکشید میگفت رضا بیا خودت بشین … گفتم به هیچ عنوان .. تجربه کن … تمرین کن .. سخت نیست … اوایلش استرس و عدم اعتماد بنفس و همچنین نجوای های شیطان خیلی قوی هستش و ادم رو واقعا دل زده میکنه … یک روز همون کاری که همسرم با من کرد رو باهاش انجام دادم :)) گفتم خجالت نمیکشی ؟ تو به 2 دقیقه گواهینامه گرفتی هی میگی نمیتونم نمیتونم ؟ من تونستم تو هم باید بتونی … یادته گفتی ماشین خودمونه ؟ پس باید بشینی و استقامت کنی تا یادبگیری ، بهش برخورد :)) منم همینو میخواستم … استاد خیلی عالی توی این فایل گفتن که باید به احساس عجز و ناتوانی برسی تا از خداوند الهامات و هدایت بخوای … گذشت و گذشت … عید امسال ما با ماشین از کرج تا مشهد باهم 2 نفری رفتیم … برای بار اول 2 نفری رانندگی طولانی … توی جاده … سرعت .. سبقت و… چقدر خوش گذشت … چقدر لحظه به لحظه اون رانندگی ها عشق و حال بود … چقدر لذت بردیم و بابت تک تک منظره ها ، هوای عالی و… از عمق وجود خدا رو شکر کردیم ^_^ اتفاقا دیشب تهران مهمانی دعوت بودیم … برادرخانومم همراه ما بود و همسرم رانندگی میکردن … امروز شنیدم که به مادرخانومم گفته بود مهناز چقدر رانندگیش عالیه … چقدر خوب رانندگی میکنه … الان گاهی با همسرم شوخی میکنم میگم تو مایکل شوماخر خانم هستی :))
استاد عزیز و دوستان گرامی که مطالعه کردین … خیلی ممنونم ازتون … انشاالله تمام زندگی ما سرشار از نور هدایت و قلبمون پر از الهامات و هدایت های الهی باشه … در پناه الله شاد و ثروتمند و موفق باشید
به نام خداوند هدایتگر
سلام به استاد عزیزم
استاد جان مثه همیشه فایلهای توحیدی و شنیدن درمورد خداوند ، منو دیوانه کرد ؛ واقعا ازت ممنونم استاد عزیزم
یه مثالی که یادم اومد و هنوزم تو زندگیم هست رو میخوام بگم ؛
سال 98 از خدا خواستم که یه انسان عالی و با کیفیت رو برای رابطه عاطفی وارد زندگیم کنه ؛
اون زمان داشتم روی دوازده قدم کار میکرد ، تا این درخواست رو از خدا داشتم 3،4 روز بعدش به طرز واقعااااا معجزه واری خداوند لطف کرد و یه خانم دکتر که متخصص زنان بود رو وارد زندگی من کرد ؛
با اینکه من دیپلم دارم ولی خیلی عجیب اون اصلا به منپیام داد و من هیچ کاری برای این خواسته نکردم ؛
یعنی خدا شاهده نه تنها خودم باور نمیکردم ، به هرکس هم که میگفتم شاخ در میاورد ؛
براحتی ینفر خودش اومد تو زندگیم ، اونم یه ادم که بسیار با شخصیت و از یه خانواده اصیل بود و یه رابطه عالی شکل گرفت ؛
واقعا میتونم بگم هلو بپر تو گلو برام اتفاق افتاد ؛
این جریان گذشت و بعد از حدود یکسال اون رابطه کات شد ؛ ( البته احتمالا بخاطر وابستگی و رها نبودن از طرف من )
الان بعد از 3،4 سال هر چقدر تلاش میکنم که بتونم باز یه رابطه خوب رو جذب کنم ، دیگه نشد که نشد ؛
یکی از مهمترین دلایلش اینه که اون زمان رها بودم و به خدا سپردم ، ولی الان نه تنها رها نیستم که کلی دارم زور میزنم که خودم باید حتما یه کاری کنم تا بتونم کسیو جذب کنم ؛
اصلا انگار اون هدایت اون سال رو کامل بی ارزش میدونم و شیطون براحتی داره میگه نه دیگه نمیشه ، نمیتونی و ….
خیلی جاها بوده توی رانندگی خداوند به طرز عجیبی منو نجات داده ؛
چندین و چند بار از اتفاقات وحشتناک که صد در صد باید جونم رو از دست میدادم ، واقعا خیلی عجیب و هدایتی نجاتم داده ولی امان از انسان فراموشکار و مغرور ؛
یه دنیا ممنون استاد جان بابت یادآوری این آگاهی های ناب که هیچ جا نمیشه پیداشون کرد ؛
الهی شکرت که بازم یادمآوردی که اینتویی که همه کاره ای ؛
بسم الله الرحمن الرحیم…
سلام بر استادِ نازنین و بانو شایسته و همه دوستانِ عزیزم در این مجمع زیبا…
چقدر من این سلسه فایلهای توحید عملی را دوست دارم…
حکایت تواضع در برابر خدا ، مثل همان تواضع ساحران فرعون که تواضع به خرج دادند و….
چقدر من این تواضعِ ساحرانِ فرعون را تحسین میکنم که قدرتِ خدای موسی را دیدند و گفتند….
(قَالُوۤا۟ ءَامَنَّا بِرَبِّ ٱلۡعَـٰلَمِینَ رَبِّ مُوسَىٰ وَهَـٰرُونَ)
و ساحران فرعون گفتند که ما به پادشاه جهانیان ایمان آوردیم ، به همان کسی که پادشاهِ موسی و هارون است….
[سوره الشعراء 47- 48]
براستی که آنان در آن لحظه چه دیدند که چنان ایمانی به خدا آوردند که با تهدیدهای فرعون هم متزلزل نشد و این درحالی بود که فرعون هم آنچه را که آنان دیدند ، دید ولی او منیّت به خرج داد و خود را کسی دید در برابر خدای متعال و در گمراهی خویش ، گمراهتر شد؟؟؟!!!
یعنی میشه ما هم یه کوچولو از قدرتِ خدای موسی را ببینیم و مثل آنان ، تسلیم خدای او شویم و….؟؟؟!!!
حضرت موسی کسی است که نامش در قرآن با تعداد 136 دفعه تکرار ، در رنکینگِ نامِ پیامبرانِ ذکر شده در این کتابِ آسمانیِ نازل شده بر حضرت محمد ، با اختلاف زیاد نسبت به شخصِ دومِ حاضر در این رنکینگ ، یعنی حضرت ابراهیم با 69 دفعه تکرار ، در رتبه اول قرار دارد….
این نکته از نام حضرت موسی ، برای ما چه پیام مهمی دارد؟؟؟
چرا خدا نام او را زیاد تکرار کرده است؟؟؟
خب یه کوچولو فکر کنیم در این امر که درس ها و نکته ها در این امر نهفته است…
نام حضرت موسی در قرآنی که بر حضرت محمد نازل شده ، به عنوان یک بِرَند استفاده شده…
حال سوال این است که…
آیا حضرت موسی در سمینار بِرَندینگ شرکت کرده بود و تکنیک یاد گرفته بود تا با استفاده از این تکنیک ها نام خود را بِرَند کند؟
آیا حضرت موسی در کلاس بازاریابی و شیوه های تبلیغات و فروش شرکت کرده بود تا با استفاده از این شیوه ها ، بتواند نام خود را به جهانیان عرضه کند و داستان خود و قومش را به عنوان یک کتاب داستان مشهور به جهانیان عرضه کند؟
او که چوپانی بود که گوسفندانِ حضرتِ شعیب را به چراگاه می برد و از این تکنیک های بِرَندینگ و فروش و بازاریابی خبر نداشت….
بیاییم فکرکنیم که چه شد که اینگونه نامِ او در این کتابِ آسمانی بِرَند شد و کتاب داستانِ او و قومش ؛ یعنی بنی اسرائیل ، عنوانِ پرمخاطب ترین داستان را به خود اختصاص داده؟؟؟
مسلما در این تفکر ، نشانه های زیبا و باورهایِ توحیدیِ قشنگی را کشف میکنیم….
داستان او را در دوران نوزادی اش میدانیم که چگونه خداوند او را از فرعونی نجات داد که همه نوزادان را میکشت و محبت او را در دل همان فرعونی میاندازد که قصد کشتنش را داشت ولی از این کار منصرف میشود و او را مهمان قصر مجلّل و باشکوه خود میکند….
حال او بزرگ میشود و وقتی تکامل خود را طی میکند ، شایسته دریافت حکمت و علم از سمت خدا میشود
وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُۥ وَٱسۡتَوَىٰۤ ءَاتَیۡنَـٰهُ حُکۡمࣰا وَعِلۡمࣰا…
و هنگامی که موسی به بلوغ جسمی رسید و بر قوای نفسانی خود مسلط شد ، به او حکمت و علم عطا کردیم…
[سوره القصص 14]
و در یک روز که در جمع مردم حاضر میشود ، شاهد دعوای دو نفر میشود که یکی از آنها از طرفدارانش است و دیگری از دشمنانش ، حال در این لحظه او وارد عمل میشود و با یک مُشت آن شخص را که از ماموران فرعون بود ، میکشد
…فَوَکَزَهُۥ مُوسَىٰ فَقَضَىٰ عَلَیۡهِ…
…پس موسی مشتی محکم بر او زد که او را از پای درآورد و کُشت…
[سوره القصص 15]
بعد از این اتفاق از خدا طلب مغفرت میکند و خدا هم او را به سادگی و راحتی میبخشد ، چقدر زیبا….
(قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمۡتُ نَفۡسِی فَٱغۡفِرۡ لِی فَغَفَرَ لَهُۥۤۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِیمُ) [سوره القصص 16]
بعد به او خبر میدهند که بخاطر اینکه مامور فرعون را کُشتی ، الان سخت بدنبال تو هستند تا تو را دستگیر کنند و به حسابت رسیدگی کنند
(وَجَاۤءَ رَجُلࣱ مِّنۡ أَقۡصَا ٱلۡمَدِینَهِ یَسۡعَىٰ قَالَ یَـٰمُوسَىٰۤ إِنَّ ٱلۡمَلَأَ یَأۡتَمِرُونَ بِکَ لِیَقۡتُلُوکَ فَٱخۡرُجۡ إِنِّی لَکَ مِنَ ٱلنَّـٰصِحِینَ) [سوره القصص 20]
و او پا به فرار میگذارد و از شهر مصر خارج میشود به امید اینکه جانش در امان باشد و به سمت شهری بنام مَدیَن حرکت میکند….
(وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلۡقَاۤءَ مَدۡیَنَ قَالَ عَسَىٰ رَبِّیۤ أَن یَهۡدِیَنِی سَوَاۤءَ ٱلسَّبِیلِ) [سوره القصص 22]
در آنجا با گروهی از چوپانانِ مرد مواجه میشود که به گوسفندان خود آب میدادند و در بین آنها دو خانم را مشاهده میکند که در گوشه ای ایستاده اند و منتظرند که همه بروند و بعد آنها وارد عمل شوند تا گوسفندان خود را آب دهند ، موسی که چنین صحنه ای را میبینید از ویژگیِ مرد بودن خودش استفاده میکند و به آنها کمک میکند و گوسفندانشان را آب میدهد و بعد به سمت سایه ای میرود و در آنجا خسته و درمانده خدای خودش را صدا میزند که…
(فَسَقَىٰ لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّىٰۤ إِلَى ٱلظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَاۤ أَنزَلۡتَ إِلَیَّ مِنۡ خَیۡرࣲ فَقِیرࣱ) [سوره القصص 24]
آری ، او خسته و درمانده بود از همه تدبیرهایش برای نجات خودش از دست مامورانِ فرعون و با آن خستگی اش در برابر خدا تسلیم میشود و به او میگوید که “خدایا تو بساز ، تو بسازی قشنگتره”
و همین تسلیم بودنِ او در برابر خدا ، سکوی پرتاب او بود برای بِرَند شدن و معروف شدن تا در تاریخ ماندگار شود و چراغ راهی برای مردم شود
نکته و اصل این است که:
×تسلیمِ جریانِ هدایتِ خدایی باشیم که هدایت را بر خود واجب کرده…
(إِنَّ عَلَیۡنَا لَلۡهُدَىٰ) [سوره اللیل ١٢]
×تسلیمِ جریانِ هدایتِ خدایی باشیم که زنبور عسل را قدم به قدم هدایت میکند و نتیجه تبعیت از چنین هدایتی ، ماده ای میشود بنام عسل که در قرآن از آن به عنوان “شفاء” یاد میشود…
(وَأَوۡحَىٰ رَبُّکَ إِلَى ٱلنَّحۡلِ أَنِ ٱتَّخِذِی مِنَ ٱلۡجِبَالِ بُیُوتࣰا وَمِنَ ٱلشَّجَرِ وَمِمَّا یَعۡرِشُونَ ثُمَّ کُلِی مِن کُلِّ ٱلثَّمَرَ ٰتِ فَٱسۡلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلࣰاۚ یَخۡرُجُ مِنۢ بُطُونِهَا شَرَابࣱ مُّخۡتَلِفٌ أَلۡوَ ٰنُهُۥ فِیهِ شِفَاۤءࣱ لِّلنَّاسِۚ إِنَّ فِی ذَ ٰلِکَ لَـَٔایَهࣰ لِّقَوۡمࣲ یَتَفَکَّرُونَ) [سوره النحل 68 – 69]
چه زیبا خدا در انتهای آیه مهرِ “إِنَّ فِی ذَ ٰلِکَ لَـَٔایَهࣰ لِّقَوۡمࣲ یَتَفَکَّرُونَ” میزند تا به ما بگویید که در این نشانه فکر کنید و ببینید که من با زنبور عسل صحبت میکنم و او را هدایت میکنم ، شماها که گل سرسبد مخلوقات من هستید ، با قدرتِ اختیار خویش به سمت من بیایید تا شما را هدایت کنم تا شاهدِ نتایجی شیرین مثل عسل باشید….
×تسلیمِ جریانِ هدایتِ خدایی شویم که با همه ما صحبت میکند ، همانگونه که با حضرت موسی صحبت میکرد…
….وَکَلَّمَ ٱللَّهُ مُوسَىٰ تَکۡلِیمࣰا [سوره النساء ١64]
مثلا چه زیبا با موسی صحبت کرد که برای رهایی از ظلم و ستم فرعونیان ، به او گفت که به سمت دریا برو ، حال موسی از این هدایت اطاعت کرد و به سمت دریا رفت و وقتی که در برابر دریا قرار گرفت ، هدایت بعدی آمد و با او صحبت کرد که عصایت را به دریا بزن…
(فَأَوۡحَیۡنَاۤ إِلَىٰ مُوسَىٰۤ أَنِ ٱضۡرِب بِّعَصَاکَ ٱلۡبَحۡرَۖ فَٱنفَلَقَ فَکَانَ کُلُّ فِرۡقࣲ کَٱلطَّوۡدِ ٱلۡعَظِیمِ) [سوره الشعراء 63]
حال نتیجه همان شد که همه ما میدانیم که او و یارانش به سلامت از دریای شکافته شده عبور کردند و فرعونیان غرق شدند
(در اینجا شایسته است که یک مستند قرآنی را معرفی کنم بنام “فرعون ، رامسس دوم” که دیدنش میتواند برای شما بسیار زیبا و یقین آفرین و باور ساز باشد ، خوشا به حال آنانکه در مدار دیدنش باشند)
پس کل داستان در همین هدایت و صحبت کردن خدا با همه ماست….
آره ، خودِ خودِ خودشه ؛ کل داستان در این نکته است که باور کنیم که خدا با تک تک ما صحبت میکنه و در این صحبت های خود ما را هدایت میکند به قول عطار عزیز….
دوست یک دم نیست خاموش از سخن
گوش کو تا بشنود گفتار او؟
مثلا همانگونه که به موسی گفت به سمت دریا برو ، به ما هم میگوید…
“در لحظه کنونی برو به فلان جا و فلان کار را انجام بده…” یا مثلا میگوید “فلان طراحی را انجام بده و آن را تبدیل به یک کارت ویزیتی برای خود کن و…”
حال اگر من از این هدایت و سخن او تبعیت کنم ، نتیجه ای را میبینم که بسیار شیرین است ، مثلِ شیرینیِ همان عسلی که از زنبوری تولید میشود که در اثر تبعیت از هدایت خدا ، بوده است.
حال سوال این است که او چگونه با ما صحبت میکند و چگونه باید صدای او را بشنویم؟؟؟
جواب این است که…
(وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ ٱللَّهُ إِلَّا وَحۡیًا أَوۡ مِن وَرَاۤىِٕ حِجَابٍ أَوۡ یُرۡسِلَ رَسُولࣰا فَیُوحِیَ بِإِذۡنِهِۦ مَا یَشَاۤءُۚ إِنَّهُۥ عَلِیٌّ حَکِیمࣱ)
برای هیچ بشری ممکن نیست که مورد خطاب مستقیم خداوند واقع شود مگر از طریق وحی یا از ورای حجاب یا از طریق فرستاده ای که آنچه را که میخواهد بر او وحی کند ، همانا او بلندمرتبه و حکیم است
[سوره الشورى 51]
ما هم از جنس بشر هستیم و با استناد به این آیه ،لایق همصحبتی با خدا هستیم و در اینجا باید دائم این نکته را به خود یادآور باشیم که…
“او اکنون در حال صحبت با من است و من باید حواس خود را جمع کنم تا از برکت این لحظه و هم صحبتی با او غافل نباشم”
آری ، خدا صحبت میکند و بهترین مشاوره ها را به همه ما میدهد…
او با تک تک ما صحبت میکند و میگوید که چه کنیم ، مثلا در داستان هابیل و قابیل تامل کنیم ، وقتی که هابیل توسط قابیل کشته شد ، نمیدانست که با جسد برادرش چه کند؟ در همین لحظه خدا با یک کلاغ با او صحبت میکند که چه رفتاری را انجام بده…
فَبَعَثَ ٱللَّهُ غُرَابࣰا یَبۡحَثُ فِی ٱلۡأَرۡضِ لِیُرِیَهُۥ کَیۡفَ یُوَ ٰرِی سَوۡءَهَ أَخِیهِ… [سوره المائده 31]
حال کمی بیشتر تامل کنیم که قابیل در آن لحظه مرتکب گناه شده بود و بخاطر حسادتِ خود ؛ برادرش را کشته بود…
حال زیبایی خدای من در این است که در ان لحظات ، با شخصی که قتل انجام داده بود ، صحبت کرد ؛ حال با کسی که تمام تلاشش این است که در مسیر او باشد و هر لحظه ذکر “یا رب” به لب دارد ، چه میکند؟؟
من در آنجا نبودم و ندیدم ولی قطع به یقین ، در آن لحظات سختی که قابیل در حال تجربه کردن بود و با جسدِ کشته شده ی برادر خود مواجه بود ، از ته دل خدا را صدا زد که الان باید با این جسد چکنم؟! و چون در برابر خدا تواضع به خرج داد ؛ خدا از طریق یک کلاغ ایده ی خاک کردن برادرش را به او الهام کرد….
آری ، او صحبت میکند با ما و خودِ خودِ خودش میداند که چگونه پیامش را به ما برساند ، فقط مساله این است که…
آیا من در حالِ تواضع در برابر خدا هستم یا در حال گردن کشی و منم منم منم کردن در برابر او؟
آیا موج وجودی من بروی الله هرتز تنظیم است یا بروی حواشی هرتز؟؟؟!!!
آیا من در حال کار بروی شخصیت خودم هستم یا درگیر حواشی بدردنخوری هستم که جز خسارت برای من چیزی ندارد؟! ، مثلا بجای تمرکز بروی قدرتِ رزاقیت خدا ، درگیرِ افزایش قیمتِ خیارسبز از 10 هزار تومان به 11 هزار تومان شده ام و جوری این افزایش قیمت را تحلیل میکنم که انگار کارشناس مسائلِ اقتصادی بانک جهانی هستم….
اگر که فرکانس وجودی ام بروی او تنظیم باشد که نوش جانم ولی اگر که بروی حواشی گمراه کننده تنظیم باشد ، باید خود را آماده کنم که دیر یا زود ؛ طعم جهنمِ این دنیا را بچشم….
و حسن ختامی بر این نوشته ها ، تفکر در این سوال باشد که…
وَمَا لَنَاۤ أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى ٱللَّهِ وَقَدۡ هَدَانَا سُبُلَنَا؟؟؟!!!
و چرا ما بر خدا توکل نمیکنیم و به او دل خوش نمکینیم در حالیکه او راه را به ما نشان داده است؟؟؟!!!
[سوره إبراهیم ١٢]
چقدر تفکر در این سوال ، زیباست مخصوصا اگر آمیخته با این مثال از زندگی ما باشد که…
اگر به بانک های موجود در کشورمان دقت کنیم ، متوجه یک امر میشویم و آن این است که…
تمامی بانک ها با ارائه تسهیلات و طرح های سودآفرین ، در حال قدرت نمایی خود هستند برای ما و هدف آنها از این امر این است که اعتماد ما را جلب کنند تا ما به آنها اعتماد کنیم و پولهای خود را به آن بانک ها ، تقدیم کنیم…
و در این جا ما با دیدن قدرت نمایی آن بانک ها ، به آن ها اعتماد میکنیم و حاضر میشویم تا تمامی سرمایه خود را تقدیم آنها کنیم ولی…
ولی مرا چه شده است که قدرت نمایی خدا را در تک تک سلولهای بدنم و گردش خون در رگ هایم و….میبینم ولی حاضر نمیشوم به او اعتماد کنم و از سر راه او کنار روم و تمام وجودم را به او بخشم…
خوش به حال کسی که خودش را تقدیم به او کرد و به او زنده شد…
خوش به حال کسی که در برابر این نیروی قدرتمند ، تواضع به خرج داد و منم منم منم را کنار زد و فقط تو تو تو کرد…
خدایا شکرت…
بایاد الله یکتا باسلام خدمت استاد گرامی و خانم شایسته عزیز و دوستان محترم سلام آقای رضا احمدی تشکر از زحمتی که
میکشید واز دریای کتاب قرآن حکیم برای ما سوغات می آورید
خداوند برما وبرمن کمک کند
وهدایت خودش را داشته باشیم واز بهشت برینش که شما شاگرد
اول سایت از همان منبع برای ما سخن می آوریدپناه ببریم ویاد بگیریم وخودمان را در دنیا وآخرت بیمه کنیم دست گلتون پر قوت والهی همیشه دراین سایت الهی شاگرداول باشی ومن هم از خداوند جان می خواهم
قرآن را معنی راستین قرآن را یاد بگیرم از کدام سایت من کم سواد میتونم بهتر معنی قرآن رو یاد بگیرم لطفاً راهنماییم کنید ممنون میشم خداوند نگهدارتون باشه
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر شما دوست نازنین و بزرگوار…
اول از همه سپاسگزار لطف و محبت شما هستم بابت پیام های زیبایی که برای من مینویسید و در مرحله دوم ، تشنگیِ شما را در راستای درک و فهم معارف قرآنی تحسین میکنم…
در حقیقت همه ما تشنه یِ درک این مفاهیم قرآنی هستیم و تلاش میکنیم تا به اندازه ظرفِ وجودی مان از این اقیانوسِ بی کران علم و آگاهی ، بهره مند شویم…
دوست دارم از اندیشه و باوری که خودم نسبت به مفاهیم قرآنی دارم ، بنویسم و امیدوارم چنین باورهایی برای شما مفید باشد…
قبل از ورود به آن بحث ، لازم است که یک اعترافی را در اینجا ثبت کنم که در 12 سال قبل یعنی در سال 1391 ، من در یک دوراهی گیر کرده بودم که رشته مهندسی نفت را انتخاب کنم یا به رشته علوم قرآن و حدیث بروم
حال از آنجایی که تشنه ی حقیقت معارف قرآنی و دینی بودم ، به رشته مهندسی نفت پُشت کردم و وارد رشته ی علوم قرآن و حدیث شدم…
و در اینجا اعتراف میکنم که در بین آن همه کتابُ و درسُ و بحث و اساتیدِ قرآنی ، چیزِ زیادی یاد نگرفتم و برای همین برخلافِ دیگر دوستانم رفتار کردم و بعد از اتمام دوره کارشناسی ارشد ، در امتحان دکترا شرکت نکردم و مسیرِ خود را جدا کردم….
ولی در یکی از همان شب هایی که در دانشگاه بودم ، یکی از دوستانم که صوت زیبایی در تلاوت قرآن داشت ، یک نکته ای را به من گفت که خیلی به دلم نشست و آن نکته یک سخن زیبا از امام محمد باقر بود که میفرمایند…
مَن عَمِلَ بِما یَعلَمُ عَلَّمَهُ الله ما لا یَعلَمُ
هر که به آنچه مى داند عمل کند، خداوند به او آن بیاموزد که نمى داند
این سخن برایِ من حکم طلا را داشت که بیایم و به آنچه که از قرآن میفهمم عمل کنم تا خدا آن چیزهایی را که از قرآن نمیدانم ، به من بیاموزد…
با خود گفتم که الان من کلاس اولی هستم و باید جمع و تفریق و ضرب و تقسیم را یاد بگیرم تا آماده شوم برای درس های بالاتر که همان انتگرال و تابع های ریاضی است ، پس اگر من الان معادلاتِ انتگرال و تابع های ریاضی را نمیفهمم ، بدین معنا نیست که هیچ وقت نخواهم فهمید بلکه باید الان با مسائل ساده ای مثل 2 ضربدر 2 که میشود 4 ، خودم را قوی کنم تا آماده دریافت آگاهی های مربوط به معادلات انتگرال شوم
حال یک سری آیات در قرآن برای من قابل فهم است مثل این آیه که میگوید ، غیبت نکنید و پشت سر همدیگر حرف های نازیبا نزنید…
…وَلَا یَغۡتَب بَّعۡضُکُم بَعۡضًا… [سوره الحجرات ١٢]
خب این آیه که خیلی ساده است و فهمِ آن نیاز به تفسیر خاصی ندارد و به ما میگوید که پشت سر همدیگر ، حرف های نازیبا نزنید ، پس من الان باید به این آیه عمل کنم و زیپ دهانِ خود را ببندم و جز برای حرف های زیبا باز نکنم تا عمل کننده به این آگاهی باشم تا ظرف خود را بزرگتر کنم برای رفتن به مدارهای بالاتر و درک معانی آیاتی که معانی سخت تری دارند… ، مثل این آیه…
(وَٱلسَّمَاۤءِ ذَاتِ ٱلۡحُبُکِ)
و سوگند به آسمانِ دارایِ ماهیتِ استحکام و زیبایی
[سوره الذاریات ٧]
خب خدایا یجوری بگو که ما هم بفهمیم ، آخه “ذَاتِ ٱلۡحُبُکِ” در این آیه یعنی چی؟؟؟!!!
و در اینجا باید به خود یادآورم شویم که این آیه ای را که الان من نمیفهمم ، حکم همان معادله انتگرال را دارد و برای دریافت مفاهیم این آیه باید همان مسائل ساده ی ضرب و تقسیم و جمع و تفریق را یاد بگیرم ، مثل همان مسائل غیبت نکردن و…. تا آماده شوم برای فهمِ این مفاهیم بالاتر…
و بعد از عمل به آن آگاهی هایی که میفهمم ، ظرفِ وجودی من بزرگتر میشود و آماده میشوم برای رفتن به کلاسِ بالاتر…
حال وقتی که به کلاسِ بالاتر رفتم ، لایقِ دریافت مفاهیمِ بالاتر میشوم و مساله مهم این است که….
خودِ خودِ خودِ خدا ، از طریق دستانش به من می آموزد مفاهیم بالاتر را….
آری ، همان خدایی که در لحظاتِ اولیه ی ورودم به این سیاره خاکی ، معلم من شد و به من آموخت که چگونه شیرِ مادر را بخورم ، قادر است که در این لحظه هم معلم من شود و مفاهیم نهفته در آیات قرآن را به من بیاموزد
وَٱللَّهُ أَخۡرَجَکُم مِّنۢ بُطُونِ أُمَّهَـٰتِکُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ شَیۡـࣰٔا…
و این خدا بود که شما را از شکم مادرانتان خارج کرد در حالیکه هیچ چیز نمیدانستید…
[سوره النحل 78]
آری ، همان خدایی که در حال هدایت خون در رگ های من است ، قادر است که وجود مرا هدایت کند به فهمِ دقیق آیات قرآنش…
آری ، همان خدایی که هدایت را بر خودش واجب کرده ، قادر است که هدایتگر من باشد برای آگاهی های ناب قرآنی که برای هدایت بشریت بر حضرت محمد نازل کرده است…
(إِنَّ عَلَیۡنَا لَلۡهُدَىٰ)
همانا هدایت بر عهده ما می باشد
[سوره اللیل ١٢]
پس باید به او روی آوریم و ساکن کوی او شویم و او را معلمِ خود کنیم تا معارفِ قرآنی را بچشیم…
خدا ، یک معلم توانایی است که از هزاران طریق به من می آموزد ، مثلا از طریق یک کلیپ کوتاهی که در اینستاگرام مشاهده میکنم یا از طریق یک خط نوشته بروی یک دیواری قدیمی یا از طریق حنجره یکی از دوستانم یا…(او خودش میداند که چگونه پیامش را به ما برساند ، به شرطِ اینکه عالم را محضر او بدانیم و خود را در محضرِ او حاضر بدانیم)
اوست خدایی رحمان که مرا خلق کرد و به من شیوه های بیان آموخت….
(ٱلرَّحۡمَـٰنُ عَلَّمَ ٱلۡقُرۡءَانَ خَلَقَ ٱلۡإِنسَـٰنَ عَلَّمَهُ ٱلۡبَیَانَ)
[سوره الرحمن 1 – 4]
اوست خدایی که به من آموخت آن چیزهایی را که نمیدانستم…
(عَلَّمَ ٱلۡإِنسَـٰنَ مَا لَمۡ یَعۡلَمۡ)
[سوره العلق 5]
او به هزاران طریق در حالِ آموزش به من است و نکته در این است که آیا من شاگرد زرنگِ کلاسِ درس خدا هستم یا نه؟؟؟!!!
نکته در این است که آیا اسمِ من جزو افرادِ حاضرِ کلاسِ خدا ثبت است یا جزو غائبین؟؟؟!!!
خدایا خودت ما را دریاب و به ما بیاموز آن چیزهایی را که نمیدانیم
و در اینجا تشکر میکنم از بزرگوارانی که مرا به درک درستِ قرآن هدایت کردند که مهمترین آنها استاد عباس منش و آقای مسعود ریاعی و مهندس بازرگان بودند…
(آقای مسعود ریاعی یک سایت بسیار زیبایی دارند که ترجمه قرآن را به صورت صوتی و تصویری دارند که جستجو کنید و استفاده کنید و آقای مهندس بازرگان هم یک اپلیکیشن قرآنی بنام قرآن حکیم دارند که میتواند در ترجمه های قرآن یاری بخش شما باشد)
و حسن ختامی بر این نوشته که یک اتفاقی بود که چند روز پیش در ماه رمضان اتفاق افتاد و آن این بود که لحظات قبل از افطار بود و من تلویزیون خانه را همینجوری روشن کردم که با یک برنامه قرآنی مواجه شدم بنام محفل که در آن یک پسر معلول را آورده بودند بنام “پرهام فروتن” که وقتی من او را دیدم که…(خودتان در اینترنت عبارت پرهام فروتن و برنامه محفل را جستجو کنید و ببینید)
فقط مات و مبهوت بودم جلوی تلویزیون که آخه چگونه این بچه ای که معلولیت ذهنی دارد ، بدون هیچ معلم و استادی مسلط به قرآن شده و در آن لحظات این عبارت حافظ جلوی چشمانم بود که
نگارِ من به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مساله آموز صد مدرس شد
درپناه الله یکتا شاد و ثروتمند باشید ، اشرف خانم بزرگوار
بنام خداوند پاک و زیبا
آقا رضای عزیز و دوست داشتنی و جان
بسیار سپاسگزارم از نوشتار بسیار زیبایتان و در واقع این نوشته های نوش قلبمان میشود و زنگارهای دلمان را کم کم میتراشد و انشالله روزنه های نور پیدا میشود.
فقط برای عرض ادب و قدردانی نوشتم
سپاسگزارم
خدایا به بینهایت بودنت شکرگزارم باسلام وخیلی خیلی ممنون از آقای رضا احمدی که بابی نهایت مثال من رو راهنمایم میکنید مثلاً دراین کامنت به من غیبت نکردن رو یاد آوری کردید
ودیگری اشاره کردید مثلاً باآیه های کوچک شروع کنم
واشاره کردید هر لحضه درحال باشم واز مهرش وازبامحبت بودنش وازهدایت وراهنماییش استفاده کنم به خواستن از خودش که هر کاری میخوام انجام بدم اول خودش هرچیزی میخوام
اول خودش فقط خواستن از خودش وفقط آماده باید باشیم برای دریافت هدایت
از اول که من قرآن خواندن رو خودم با تکرار وتمنا به درگاهش یاد گرفتم وخیلی عالی نه ولی بدون غلط همیشه میخونم باهدایت خودش میخوام که درست بخونم مثل یاد گیریمان درکلاس اول مدرسه دیگه
اونقدر خوندم ومفاتیح رو هم اونقدر خوندم خدارو شکر یاد گرفتم خوندش رو ولی خوندن کجا ومعنی کردنو و فهمیدن آیات کجاخلاصه چون مادرم خیلی بد بین ومذهبی قدیمی که دختر نباید دیده بشود ..؟خدارحمتش کندچون خودش آفتاب ندیده بودومن روهم نزاشت برم مدرسه یاد بگیرم چون درجمهای گمراه بزرگ شدم وقت وعمرم
تا حالا بیهوده گذشته خدارا هزاران بار شکر گزارم که براه خودش هدایت شدم از خداوند متعال میخواهم این هدایت را در وجودم یک درخت قدرتمند مثل درخت وجود حضرت موسی ع بکند تا همیشه ازیاریش آبیاری شودوخیلی ممنون و متشکر از وجود شما دوست قرآنی که از اول انس با قرآن رو داشتیددرهر لحظه خداوندیارشما باشد خدا حافظ
سلام آقای احمدی عزیز
امروز صبح بعد نماز من رفتم سراغ قرآن اولین آیه، آیه 148 سوره نسا بود که من رو به فکر برد و بعد از آن هدایت شدم به کامنت شما در جواب خانم اشرف پور عینی.
خدای من چقد این آیه با آیه ای که شما اشاره کردین مثل هم بود.
و من این را واقعا به عنوان هدایت خدا دونستم که باید تحت هر شرایطی دهانم را ببندم و در مورد هیچ کس حرفی نزنم چون متاسفانه این عادت دارم و ناخودآگاه در دورهمی ها حتی شروع کننده حرف پشت سر دیگران بوده ام و از خدا میخوام کمکم کنه که بجای این کار در مورد نکات مثبت و خوبی های دیگران حرف بزنم
بنام خداونده بخشنده و مهربانم….
یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ(ایه انشقاق6)
ای انسان البته با هر رنج و مشقت (در راه طاعت و عبادت حق بکوش که) عاقبت حضور پروردگار خود میروی.
سلام به عزیز کرده خدا اقا رضا احمدی…
این ایه مصداق شماست که از دفترم به صورت هدایتی اومد برای شما…..که تلاش و کوشش میکنی در راه الله
اقا رضا چقدر سادست وصل شدن به الله و هدایتهای الله چقدر سادست برای رسیدن تمام اگاهیاااا…خدایا شکرت برای این قانون ساده و بدون تغییرت الهی شکرت
خدایا عزمتت رو شکرر…..
(حال یک سری آیات در قرآن برای من قابل فهم است مثل این آیه که میگوید ، غیبت نکنید و پشت سر همدیگر حرف های نازیبا نزنید…)
اره این رو فهمیدم ایا عمل کردم که بتونم بقیه مسیر رو بدونم؟؟؟
چقدر خوب گفتی که اول یه جمع و تفریق ساده رو یاد بگیریم و بعدش ضرب و انتگرال رو خودش یادمون میده..
چقدر قشنگ که بعد از عمل کردن به ان چیزایی که میدونی ظرف وجودمون بزرگ وبزرگتر میشه و خود به خود خودشون میان خودشون میان …
اری همون خدای معلم ..
چقدر خوب بود این کامنتتون چقدر خوب بود داستان عمل کردم به اون چبزاریی که میدونی و قانون گفته دیگه کار به بعدش نداشت باشیم و خود خدا راه میشه برامون خود خدا اموزگار میشه برامون….
به شرط عمل کردن به اموزهایی که یاد گرفتی اره عمل عمل عمل….
اقا رضا نوش جانت این همه اگاهی ناب …
ممنونم از اقا رضای گل ممنونم الهی که همیشه حال دلت به خدا وصل باشه الهی شکرتتتت خدای من شکرتتت…
در پناه جان جانان رب العاالمین شاد سلامت و ثروتمند باشید
با عشق حسین عبادی بنده خوب خدا
سلام سلام ب شما دوست عزیزم، رضاجان
چقدر زیبا چقدر سلیس و روان درک میکنید قرآن رو، با چه انسجامی مطالب قرآنی و درک تون از قرآن رو ترکیب میکنید، واقعا آدم لذت میبره، چقدر جای تحسین داره این ادراک، سپاسگزارم بابت انتشارشون، لطفا باز هم بنویسید. توی این دوره از زندگیم خیلی عاشق خوندن قرآن شدم، احساس میکنم خیلی بهتر از قبل میفهمم، و دقیقا مثل یک کتاب برام گویا و واضح عه و قشنگ متوجه قوانین میشم وقتی میخونم اش، واقعا یک کتاب تقلب برای ساختن زندگی عالی داریم، همین یک کتاب رو بخونم و ب دستوراتش عمل کنم، بهشت رو در همین دنیا تجربه خواهم کرد. چی از این ساده تر و لذت بخش تر !؟
در رابطه با پروفایل تون هدایت شدم ک سرچ کنم این مصراع رو، هدایت شدم ب کل شعر و خواندنش با معنی از سایت دیدارِجان. چقدررر هماهنگ بود با مطالب این فایل.از خونه زدم بیرون گفتم باید درفضای روحانی این شعر و این کامنت را مجدد بخونم، و حالا بالاپشت بوم روبروی ویوی کوه ها و سمفونی پرندگان و نسیم بهاری نوش جان روحم کردم این آگاهی هارو.
داشتم ب خودم میگفتم خدایا خدایا چه لیاقتی نصیبم کردی، چنین استاد استادی، چنین دوستانی، چنین سایت و آگاهی هایی، چنین قلبی ک پرده از رویش برداشتی، چنین عشقی ک با خواندن مثنوی مرا ب آسمان ها میبری، همان اشعاری ک قبل ترها فکر میکردم من لیاقت درک این اشعار رو ندارم، این اشعار فقط برای روحانیون و عارفان هست و همیشه دوست داشتم درک کنم اون حالت عرفانی و عاشقی رو.جالبه چند شب پیش با آهنگ جدید علیرضا قربانی ک از مثنوی بود حالتی زیبا گرفتم و درک هایی ب قلبم وارد شد و امروز با این شعر.خداروشکر
این کار برایم لذت بخش ترین کار دنیاست اینکه هرکاری ک مرا ب تو نزدیک تر کند، هر آگاهی ای ک قلبم را ب سوی تو متمایل کند، هر حسی ک مرا یاد تو بی اندازد.
چه خوشبختیم نه !؟
چه لیاقتی ک فقط خودمان ارزشش را میدانیم، شاید برای خواهرم ک آماده رفتن ب مهمانی با دوستانش میشد و شادی و خوشی را در بیرون جستجو میکرد نهایت خوشی و لذت اون کار باشه، ولی برای من آماده شدن و بطری آبی برداشتن و ب پشت بام آمدن و نوش جان کردن این شعر و اون حالت عرفانی و نزدیکی ب خدا نهایت رضایت از زندگی باشه. واقعا هرکس خدا را ندارد پس چه دارد !؟؟
از شما یاد گرفتم کسی را قضاوت نکنم، قاضی فقط خداست. همه ما در مسیر تکامل و دارمای خویش هستیم، و چه مسیری است مسیر عاشقی!!! خوشا ب سعادت ما ک بهشت را در همین دنیا تجربه میکنیم.خدایا شکرت ک مارو با خودت آشنا کردی، شکرت ک اولین کلمات عاشقانه رو ب تو ب خودمون بیان کردیم، اول از عشق درون لبریزمون کردی سیرمون کردی ک کاسه گدایی دست نگیریم پیش بنده هات، این چه توفیقی عه الله اکبر، هرچه سپاس بگی کمه. حال خوبی دارم، حالم عالیه باهاش با خودم، بهش میگم من کنارت حالم خیلی خوبه هاااااا، باهات عاشقی میکنم زندگی میکنم… این اشعار برای امروز من بود قوت قلبی دیگر برای ایمانم.
جز تو ، پیشِ کی برآرَد بنده دست ؟ / هم دعا و هم اجابت از تو اَست
هم ز اوّل تو دهی میلِ دعا / تو دهی آخِر دعاها را جزا
اوّل و آخِر تویی ما در میان / هیچ هیچی که نیاید در بیان
سیل بود آنکه تنم را در ربود / بُرد سیلم تا لبِ دریایِ جُود
من به بویِ آب رفتم سویِ سیل / بحر دیدم ، دُر گرفتم کیل کیل
طاس آوردش که اکنون آب گیر / گفت رَو ، شد آبها پیشم حقیر
شربتی خوردم ز اَللهَ اشتَری / تا به محشر تشنگی نآید مرا
آنکه جوی و چشمه ها را آب داد / چشمه یی در اندرونِ من گشاد
این جگر که بود گرم و آب خوار / گشت پیشِ همّتِ او آب ، خوار
کافِ کافی آمد او بهرِ عِباد / صدق وعدۀ کهیعص
کافیَم ، بدهم تو را من جمله خیر / بی سبب ، بی واسطۀ یاریِ غیر
کافیَم بی نان تو را سیری دهم / بی سپاه و لشکرت میری دهم
بی بهارت نرگس و نسرین دهم / بی کتاب و اوستا تلقین دهم
کافیَم بی داروَت درمان کنم / گور را و چاه را میدان کنم
تا بر آنجایی ببینی خارزار / پُر ز کژدم هایِ خشم و پُر ز مار
چون فرود آیی ، ببینی رایگان / یک جهان پُر گُل رُخان و دایگان
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر شما دوست بزرگوارم ، ناعمه خانم…
ناعمه ، اسمی بسیار زیبا و دارایِ مفهومی والاست که حکایت از گروهی از انسان ها دارد که….
(وُجُوهࣱ یَوۡمَئذࣲ نَّاعِمَهࣱ)
و چهره هایی که در آن روز باطراوت و شاداب و غرق در نعمت هستند…
[سوره الغاشیه 8]
باشد که تمامی لحظاتتان ، به شایستگی نام زیبایتان ؛ غرق در نعمت و فراوانی باشد…
چه لحظاتِ زیبایی را تجربه کردین که با سمفونی خالص فرکانس طبیعیت و چاشنی ابیاتی از مولانا همراه بود…
گاهی اوقات با خودم تفکر میکنم که یک سری لحظات در زندگی انسان ها وجود دارد که به آن لحظات ، لحظات وصل میگویند و این لحظات شیرین هم حاصل نمیشود جز به اذن پروردگار و اذنِ پروردگار زمانی برای ما حاصل میشود که خودمان را به او ثابت کنیم…
مثلا از لذت های نازیبا بخاطر خدا بگذریم و با این کار ؛ این سیگنال را به پیشگاهِ او ارسال کنیم که من میخواهم لذت هم نشینی با تو را تجربه کنم….
مثلا از یک صحبت نازیبا و قضاوت نابجا بگذریم و کنترل ذهن کنیم و دهانِ خود را بسته نگه داریم یا…
و آن موقع است که خدا چنان شیرینی ای را در وجودمان جاری میکند که با هیچ چیز قابل مقایسه نیست…
و در این لحظات است که یک یا الله گفتنِ ما چنان قدرتی پیدا میکند که قبل تر ها با خواندنِ ختم فلان سوره و فلان دعا و… حاصل نمیشد…
چنین لحظاتی را برای شما و خودم و همه دوستان خواستارم…
و این بیت زیبا از مولانا که از زبان خدا با ما سخن میگوید ، تقدیم به شما…
به ذاتِ پاکِ من و آفتاب سلطنتم
که من تو را نگذارم، به لُطف بردارم
سلام جناب احمدی عزیز
من کامنتتون رو تا اونجایی خوندم که گفتین خوش بحال اونایی که در مدار دیدن این مستند باشن
و یه چیزی گفت بقیه ی کامنت رو ول کن برو این مستند رو ببین بدون فوت وقت
خیلی خوشحالم
خیلی ممنونم از شما
قلبم باز شد ایمانم چند برابر شد
قدرت الله در نظرم خیلی خیلی بزرگتر شد
به قول استاد این یه روند تکاملیه اینکه قدرت رو از دیگران بگیری و به الله بدی و این مستند منو چندین پله برد جلو
سلام به دوست عزیز توحیدی ام
من اولین بار هست که کامنت شما رو میخونم با اینکه مدتی در این سایت عضو هستم ولی تا به الان شما را نمی شناختم و الان از طریق کامنت دوست خوبم سعیده شهریاری عزیز به کامنت شد هدایت شدم . حتما الان زمانش بوده که من جواب سوال خودم رو که دیروز از خدای خودم پرسیدم ،بگیرم .و چقدر خداوند از طریق کامنت شما جواب من رو عالی داد داد و برای ذهنم رو خاموش کرد .
امروز صبح که از خواب بلند شدم و تو تمرین ستاره قطبی ام نوشتم :خدایا من امروز میخواهم دربست در اختیار تو باشم و تو هر لحظه من رو هدایت کن .
آقای احمدی عزیز تک تک جملات شما از جنس نور بود و در آخر پیامتون که در مورد وام بانکی گفتید ، حجت بر من تمام شد .
من هر آن چه که استاد عزیزمون می فرمایند برای خودم وحی منزل میدونم و می پذیرم. در مورد سود بانکی هم پذیرفته بودم اما یک دلیل روشن تر میخواستم تا با ایمان 100 درصد برسم . در مورد کردیت کارت به ایمان 100 درصد رسیده بودم و برایم منطقی شده بود اما در مورد سود بانکی به یقین نرسیده بودم که امروز به لطف پروردگارم از طریق کامنت شما آقای احمدی عزیز رسیدم . خدایا شکرت
عجب روز پر برکتی هست امروز .
شما مثالی در مورد هدایت خداوند برای قابیل زدید، چقدر زیبا و عالی بود. و یه هم زمانی شد با اتفاقی که امروز صبح برای من افتاد .خداوند هم چون قابیل ، کلاغی رو به سمت پنجره اتاقم هدایت کرد که در دهانش لقمه غذایی بود و همون لحظه به من گفته شد که امروز تو (یرزق من لا یحتسب) داری ، الله اکبر من چگونه سپاسگزار این همه نعمت تو باشم .نعمات الهی از صبح سرازیر شده .خدایا بی نهایت شکرت
بسیار بسیار سپاسگزارم از کامنت فوق العاده شما آقای احمدی عزیز
و خداوند رو بی نهایت سپاسگزارم که با دوست توحیدی چون شما آشنا کرد ، الهی شکرت
سلام به همه عزیزان
آقای احمدی هزاران سپاس از شما به خاطر این قلم شیوا که اینقدر زیبا و رسا خدا رو در قالب کلمات به ما معرفی میکنید
چه انس عجیبی دارن با نوشته هاتون با قرآن پیدا میکنم
من هر وقت میام قرآن میخونم از خدا میترسم و احساس گناه میکنم
خدای من قربون مهر ومحبت بشم که داری در قالب آقای احمدی قرآن به من میفهمونی
خیلی ازتون ممنونم دوباره بنویسید بنویسید تا من تشنه جرعه جرعه بنوشم از این شراب ناب الهی تا این تن خشکیدم با این عشق جان بگیره
خیلی ممنونم خیلی …..
سلام و درود بر داش رضای گل
که مزه کامنتی که برادر خانم کوچیک و دوست داشتنی اش درباره کد پولسازی با مثال زیبای اکسیزن هوا و میلیاردها ثروتی که خدا بدون هیچ تقلایی به ما میده هنوز زیر زبونم هست رضا جان وقتی اسمتو دیدم گفتم آخ جووون قراره آگاهی ناب دیگه بمن تزریق بشه دو روز پیش به یاد اون کامنتت افتادم الان به کامتت جدیدت رسیدم که بایدددد بگم جل الخااق الله اکبر به این کامنت زیبا واین آگاهی ناب توحیدی رضا جان هر دفعه کامتتت برام سوپرایز داره بی نظیری رفیق بخدااااا بی نظیری دوستت دارم بخاطر رشد معنوی عالی که داری تحسینت میکنم عجب تشنه شدم هرچی کامتتو میخونم تشنه تر میشم و اصلااااا دوست ندارم تموم بشه مثل کامنت محمدحسین عزیز کامنت رضاروشن عزیز کامتت زیبای آقای مصطفی پور تنها کامنتایی که اصلاااا دلم نمیخواد تموم بشه ایکاش ادامه دار بود این کامنت ولی دمتگررررررم پیامتو گرفتم پیام توحیدی بودن خدارو گرفتم عشقی رضا جان عشقیییی
همه کلمات کامتتت زیبا بود خصوصا اینجا که موسی به خدا گفت:
خدایا تو بساز که تو بسازی قشنگتره
زیباترین جملات تاکیدی مثبت توحیدی همینه خلاصه و بسیااااااااار مفید
خداجونم تو زندگیمو بساز از امروز میخوام سازه زندگیمو بدم دسته تو خدای من میخوام تو معمار زندگیم باشی .باش تا منم باشم.
دوستت دارم خدا
دوستت دارم داش رضای احمدی.
سلام خداوند بر آقا رضای عزیز
سپاس گزار خداوندی هستم که منو هدایت کرد به این کامنت
سپاس گزار رضای عزیزی هستم که چقدر زیبا نوشتی و من کلمه به کلمه کامنتت رو با قلبم حس کردم،
اومدم بگم فلان جا و فلان جا چقدر خوب نوشتی دیدم واقعا همش عالیه، همش توحیدی
این فایل نشانه امروزه من بود
هدایت من بود و کامنت شما چقدر هدایت فوق العاده ای بود برای منی که فقیر و محتاجم به هرخیری که از طرف رب العالمین به من رسد
همون تیکه که گفتی خداوند هدایت میکند از طریق وحی یا از پشت حجاب یا از طریق فرستاده ای،،
اون فرستاده تو بودی و کامنتت رضا جان
فک کنم این کامنت تو به دل هیچکس اینقدر نچسبید و اینقدر درکش نکرد حتی خودت، چون من واقعا اون چیزی که میخاستم تو کامنت تو بود و چون خداوند هدایتم کرده بود به کامنتت، خیلی خیلی خیلی عالی فهمیدمش و درکش کردم، به امید رب رحمانم که این توضیحات و آگاهی ها همیشه یادمون بمونه، من مدارم خیلی بالاست، خیلیییییییییییی بالاست چون هم چنین فایلی واسم اومد هم هدایت شدم به چنین کامنتی
واقعا ازت سپاس گزارم رضای عزیز
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به استاد عزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم وسلام به تک تک دوستانم
تا دقیقه 20 فایل دیدم دیگه طاقت نیاوردم باقیشو ببینم با چشمهایی اشکبار و قلبی آکنده از نور خداوند اومدم که بگم که بنویسم دیشب چه اتفاقی برام افتاد…
استاد جانم دیشب ساعت 8 تا 9 شب به وقت ایران، من سر یه موضوعی که دو سه روز بود خیلی خیلی ذهنم رو درگیر کرده بود شروع کردم از خداوند هدایت خواستن، کاش میشد عکس دلنوشته هامو اینجا توی این متن میذاشتم…
ولی یه مقدارشو اینجا مینویسم…
((سلام خدای خوبم، خدای مهربونم ای اگاه برهمه چیز، خدایا تنها تورا می پرستم وتنها از تو هدایت می طلبم، خدایا من بی تو هیچم وپوچم پس کمکم کن تا با نام ویادت زندگی کنم بندگی کنم عاشقی کنم سپاسگزار نعمتهایت باشم وطعم شیرین عشق ودلدادگی دو طرفه رو بچشم با……
خدایا برام نشونه بفرست هدایتم کن تا بدونم که این آدم چطور هست، چون من نمی شناسمش…
خدایا کمکم کن تا مشرک نباشم وبرغیرتو امید نبندم اما خودت از طریق بندگان خوبت به من عشق ومحبت وشادی و امنیت وارامش عطاء بفرما …
خدایا بهم بگو آیا این شخص انطور که نشون میده وگفته هست یا نه؟
داستان از این قرار بود که تو مسافرتی که هفته قبل به کیش داشتم با یه آقایی آشنا شدم، که خیلی خیلی ازش حس خوبی گرفتم، ایشون برای انجام مسابقات والیبال ساحلی اومده بودند به عنوان بازیکن تیمشون …
بعد آشنایی اونجا چند ساعت باهم بودیم و باهم رفتیم سافاری و کارتینگ و….
وایشون گفت که از خانومش جدا شده، و چند سال هم از من کوچیکتر بودند، من بعد سالها چندین ساعت انگار روی ابرها بودم، خیلی برام حسش قشنگ بود خیلی ، انقدر مهربون وخونگرم وبا ادب و …بودند که باهاشون احساس راحتی میکردم وانگار سالها بود میشناختمشون…
روز بعد ایشون از کیش رفتند شهرشون ومن یه روز بعد برگشتم شهر خودم رشت…
وقرار گذاشتیم که چند وقت دیگه همو ببینیم وایشون بیان رشت و…
تاهمو بیشتر بشناسیم…
من خیلی وقت بود که همیشه توی تمرین ستاره قطبیم از خداوند میخواستم هنوزم میخوام، که هدایتم کنه به سمت یه رابطه عاطفی وعاشقانه ی عالی…
واز اونجایی که مدام از خداوند هدایت میخواستم واون آشنایی خیلی معجزه وار اتفاق افتاده بود حس کردم حتما خداوند این آدم رو آورده برام..
چون خیلی خیلی کم برام پیش میاد که با جنس مخالف ارتباط بگیرم واز آقایی خوشم بیاد…
نه اینکه من همه چیز تموم باشم نه اما از وقتی رو خودم کار کردم دیگه میدونم از یه رابطه چی میخوام و شخص مقابلم باید چطور باشه، اصلا حسم خیلی قشنگ آدمهارو برام تو برخورد اول شرح میده و اتفاقا خیلی هم حسم تو90 درصد درست میگه…
وقتی برگشتم رشت خیلی حس خوبی داشتم چند ساعت اول، اما قشنگ بعداز 24 ساعت حس کردم ترس و دو دلی اومده سراغم…
مرتب سعی میکردم با خداوند حرف بزنم وازش هدایت بخوام اما ته قلبم به خواسته ی خودم بیشتر توجه داشتم و گفتگوهای ذهنم به این شکل بود…..!!!
ای بابا حالا چرا انقدر از خدا کمک میخوای؟ چرا انقدر برای شروع رابطه ترس داری؟ چرا دنبال عیب وایراد وبهونه میگردی؟
حالا مگه خودت کی هستی که میخوای طرف مقابلت همه چیز تموم باشه و…..
ولی قلبم هربار فریاد میزد، برو مینا برو متواضعانه مثل همیشه به خداوند بگو که من نمیدونم، من نمی تونم، من بلد نیستم…من هیچی نمیدونم وعاجزتر از اون هستم که بتونم صدای نفس وصدای الهی رو در خودم تشخیص بدم…
قلبم میگفت به خدا پناه ببر از این احساسات از این ترس از این هیجان و…
وخلاصه دیشب قبل اینکه تلفنی با این اقا حرف بزنم وقول وقرار دیدار بذاریم که ایشون بیان رشت، من رفتم واون دلنوشته رو که قسمتیش رو تو دیدگاهم گذاشتم برای خداوند نوشتم البته با جزئیات بیشتری…..
و نیم ساعت بعدش اون آقا تو حرفهاشون گفتن که راستش هنوز صد درصد طلاق نگرفتیم، هنوز مرحله اخر مونده، چون ایشون فلان قدر مهریه میخوان!!!!! در صورتیکه قرار بوده طلاق توافقی باشه…وایشون دوساله که رفتند شهرشون کرمان وبا من زندگی نمی کنند…
انموقعه ازش تشکر کردم که راستش رو گفتن بهم، وبهشون گفتم بهتره شرایط زندگیشون رو سرو سامان بدن و فعلا وارد رابطه نشند یا حداقل ما رابطه ای رو باهم شروع نکنیم وایشون هم قبول کرد…
فقط خدا میدونه که انموقعه چقدر از خدا تشکر کردم، که کاری کرد اون مرد خودش حقیقت زندگیشو بهم بگه، قبل اینکه رابطه ای شکل بگیره و این وسط بلاخره مشکلاتی پیش بیاد…
خیلی خیلی خداوند رو شکر کردم اماااا…
اخر شب حالم بد شد، چرا؟؟؟
چون خداوند حقیقت پشت پرده رو بهم واضح نشون داد، وحقیقت گاهی خیلی تلخ هست..
چون آدمیزاد وقتی بر خواسته ی خودش تمایل واصرار داره دوست نداره چیزی بر خلافش اتفاق بیفته…
چون من دو شبانه روز داشتم تو خیال ورویام با اون آدم برای شروع رابطمون برنامه میچیدم…
چون فهمیدم اون چیزیکه توی تصور من بود واون چیزیکه اون آقا گفت، حقیقت نبود یا همه ی حقیقت نبود ….
نمیدونم شما چه ساعتی این فایل رو ضبط کردید استاد جانم…
امااا من تا همین دقیقه 20 که گوش کردم باتمام وجودم حس کردم باور کردم که خداوند برای من وفقط به خاطر من کاری کرد که شما هدایت بشید به ضبط این فایل….
تمام امروز داشتم فکر میکردم وبا خودم میگفتم، ببین چقدر خداوند قشنگ هدایتت کرد و چشماتو باز کرد، ببین چقدر قشنگ راه ومسیر رو برات روشن کرد…
دیدی چطور تواضع وفروتنی و درخواستت رو پاسخ داد؟
وگرنه امکان داشت وارد یه رابطه ی پر خطر میشدی و برات این رابطه خوب نبود، یا بهت آسیب وارد میشد….
ایمان داشتن، متوکل بودن، مهمتر از همه تسلیم بودن در برابر خواست وهدایت خداوند وسر تسلیم فرود اوردن به خواستش، وقتی که خواست خودت داره با تک تک سلولهات تو رو وادار میکنه به انجامش، خیلی سخته خیلی خیلی سخته….
همیشه باخودم میگم که استاد چقدر قشنگ میگن، که ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است…
اگر قراره توی برخورد با مسائل وتضادها مثل گذشته عمل کنم پس با منه نادان وجاهل گذشته چه فرقی می تونم داشته باشم؟
وقتی با ادعای اینکه من از قوانین باخبرم وبهش اشراف دارم اما بیام برخلافش عمل کنم دیگه چه معنی داره عالم بی عمل بودنم؟؟؟؟
استاد جانم باید هر لحظه هزار بار بگم واعتراف کنم که خدایا با اینکه خواسته ی قلبی من، ونفس من داره منو زمین میزنه و میخواد منو ببره به مسیری که تو درش نیستی…وحضور نداری…
ازت ای خدای خوبم میخوام که هر لحظه تسلیم خواست تو باشم و میخوام همیشه فقیر باشم به هر خیری که برام میفرستی حتی اگر در ظاهرش هیچ نفعی وخیری برای خودم نبینم وحتی اگر دلم بشکنه و ناامیدی بیاد سراغم….
حسی که صبح داشتم، گفتم خدایا یعنی توی دنیای به این بزرگیت تواین چندسال که من جدا شدم از همسرم، یک نفر، یه مرد پیدا نمیشه که بیاریش توی زندگیم وبامن هم مسیر باشه تا بتونم دوباره عشق ودلبستگی و روابط عاطفی عالی رو تجربه کنم؟؟؟؟؟
اما صدای قلبم هر بار بلندتر میگفت صبر کن، تو هنوز آماده نیستی، بذار من دارم برات تدارک می بینم، تا تو تکاملت رو طی کنی اونم از راه میرسه….
خدایا تنها تورا می پرستم وتنها از تو هدایت میخوام ای اگاه به همه چیز….منو به مسیر کسانیکه به اونها نعمت دادی هدایت کن، آمین
استاد جانم بی نهایت ازتون بابت اینهمه عشق اینهمه آگاهی های نابی که هربار با ما به اشتراک میذارید سپاسگزارم…
واقعا که هیچوقت تکراری نمیشند این اگاهیها، این توحیدی عمل کردن…
چون هر لحظه هزاران موضوع وجود داره که باعث بشه ما از مسیر توحید خارج بشیم وبر عقل ناقص خودمون و هوای نفسمون تکیه کنیم و جهالت کنیم..
خدایا هزاران بارشکرت که دستمو گرفتی و تنها رهام نمی کنی ای تنها صاحب اختیار من
سلام به مینا جانِ نازنین.
ازت تشکر میکنم برای کامنتی که نوشتی، برای من خیلی نکته داشت که برام لازم بود یاداوری شه:
……………………
1- اگر قراره توی برخورد با مسائل وتضادها مثل گذشته عمل کنم پس با منه نادان وجاهل گذشته چه فرقی می تونم داشته باشم؟
2- ایمان داشتن، متوکل بودن، مهمتر از همه تسلیم بودن در برابر خواست وهدایت خداوند وسر تسلیم فرود اوردن به خواستش، وقتی که خواست خودت داره با تک تک سلولهات تو رو وادار میکنه به انجامش، خیلی سخته خیلی خیلی سخته….
3- آدمیزاد وقتی بر خواسته ی خودش تمایل واصرار داره دوست نداره چیزی بر خلافش اتفاق بیفته…
4- قلبم میگفت به خدا پناه ببر از این احساسات از این ترس از این هیجان و…
5- خدایا کمکم کن تا مشرک نباشم وبرغیرتو امید نبندم اما خودت از طریق بندگان خوبت به من عشق ومحبت وشادی و امنیت وارامش عطاء بفرما …
6- برو متواضعانه مثل همیشه به خداوند بگو که من نمیدونم، من نمی تونم، من بلد نیستم…من هیچی نمیدونم وعاجزتر از اون هستم که بتونم صدای نفس وصدای الهی رو در خودم تشخیص بدم…
……………………
چیزی در ذهنم بود و هست که بلد نیستم حلش کنم.
از صبح به خدا میگم آسانم کن بر آسانی ها، که قفل نکنم روی این موضوعِ کوچک…
دایره آبی داشتم و از خدا خواستم نشانه یا هدایتم داخلش باشه تا روشن شه برام…
اما هدایت من تو کامنت شما بود.
که یادم بندازه تسلیم باش و واژه ی معجزه وار رو بگو و توجه کن:
من بلد نیستم خدا، خودت یادم بده.
سمانه نخواه که خودت فکر کنی و جلو بری، سکوت کن! صبر کن! اجازه بده خدا بگه و چیدمان کنه برات.
مرسی که این کامنت رو نوشتی.
برات بهترین ها رو میخوام از خدا تو همه ی حیطه ها و روابط و هر چی خواسته ی خودته.
در پناه رب العالمین نازنینم باشیم همگی.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی، الحمدالله.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام عزیز دام
مینا جااااانم
امیدوارم حال دلت عالی باشه
چقدر کامنتت پر از نور بود
پر از حال خوب
تحسینت می کنم
خیلی مشتاقم ببینم خداوند چه گوهری رو به زندگیت هدایت کرده؟
ممنونم میشم بیای و برام بنویسی
یارب العالمین
سلام به دوزوج خوشبختی
سلام به تک تک دوستان توحیدی وباعشقم
استاد عزیزم خیلی خوشحالم روی ماهتون رو میبینم
استاد عزیز تبربک میگم به خواهرتون که با کارکردن رو خودشون تونستند یه ماشین عالی رو جذب کنند.
چقدر به نکته عالی اشاره کردید،اکثر انسانها وقتی اول کار میخوان هرکاری رو شروع کنند، اولش اون احتیاط شدیدهست و یجورایی بیشتر خداروصدا میزنند وازش هدایت و کمک میخوان، وبعدش تویه اون کار به مهارت میرسن یه غرور خاصی میاد، ویجورایی دیگه از هدایت خداوند و احتیاط دور میشن، یجورایی منیت میگیرن.
یاد این آیه زیبا از قرآن سوره الاسرا میفتم
وَإِذَا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَکَانَ الْإِنْسَانُ کَفُورًا ﴿67﴾وزمانی که در دریا سختی و آسیبی به شما رسد، هر که را جز او می خوانید ناپدید و گم می شود، و هنگامی که شما را [با سوق دادنتان] به سوی خشکی نجات دهد [از خدا] روی می گردانید. و انسان [با اینکه الطاف خدا را همواره در زندگی خود لمس می کند] بسیار ناسپاس است.
من یادمه اول رانندگی بسیار محتاط بودم و یادمه انقدر از خدا کمک میخواستم وچنان دقت و احتیاط بود که هرلحظه از خداوند کمک میخواستم، بعداز یمدت دیگه دیدم اون مهارت عالی شدم و غرور گرفتم، ولی از وقتی بامباحث شما اشنا شدم، هروقت سوار ماشین میشم میگم خدایا فرمون زندگیم دست تو، توهدایت کننده ای تو محافظ منی،هیچ برگی بدون اذن تو به زمین نمیفته. خودت هدایتم کن بمکان و زمان درست.خودت یاری دهنده و محافظم باش
حتی یادمه قبلنا انقدر کتاب و مطالب انگیزشی میخوندم و خودم رو عقل کل میدونستم، ولی از یجایی به بعد از خداوند هدایت خواستم که من رو با قوانین خالصت هدایت کن، دستمو گرفت و به این سایت الهی و توحیدی دعوت کرد، هیچوقت نقطه عطفم رو که چقدر واضح هدایتم کرد به این سایت و دوره12قدم، هیچوقت یادم نمیره.
من قبلنا وقتی به هردستاوردی میرسیدم، چنان غرور من رو میگرفت انگار، نه انگار که قبلش تو کویر بودم، یادم رفته بود چقدر از خداوند درخواست میکردم، چقدر ساعتها باهاش صحبت میکردم، ولی وقتی بهش میرسیدم و به اصطلاح امروزی، خرم از پل میگذشت، انگار دیگه همه چی رو بخودم نسبت میدادم، براحتی فراموش میکردم که خداوند از طریق دستانش داشت کارامو انجام میداد، ولی العان نمیگم عالی شدم، چون بمحض اینکه بگم عالی ام باز غرور ومنیت، میگیرم، هر موفقیت کوچک و بزرگ برام شه، بخدا میگم خدایا مرسیکه از طریق دستانت داری بهم عشق میدی،کارامو راه میندازی،بخدا من هیچم، مرسیکه من رو خالق زندگیم آفریدی، من درخواست میدم، و توهم برام مهیا میکنی، بشرط بندگی تو، بعضی جاها واقعا خیلی از خواسته هام نشده، بخدا میگم خدایا میدونم جهانت رو بینقص آفریدی، منم بعضا یجاهایی ترمزایی دارم، تکاملی روشون کار مبکنم و تمرکزبزارم میدونم بدون استثنا بهم میدی، دیگه مثل قبل غر نمیزنم
حتی من تو ماشینم یه نماد قلب باتسبیح، برادرزدم برام درست کرده و یه پلاک الله هست اون رو، رو آینه ماشین آویزون کردم که وقتی سوار میشم من رو یاد خداوند بندازه(صدالبته اینا فرع هست) که بهم یادواری کنه حمید این ربی که میپرستی قدرت جهان دستشه، همه کیهان رو داره مدیریت میکنه با بالاترین دقت که تو عقل آدمی هم نمیگنجه، فقط از این بخواه، بابا ارباب جهانه، کل این آدما، جانواران، سیارات رو اون خلق کرده، فقط روی نیازت به این باشه، فقط به این وابسته شو، چون میدونم یه لحظه از یادش غافل میشم قدرت رو میدم به عوامل بیرونی، من بشخصه خیلی خیلی باید روی باورای توحیدیم کار کنم،استاد باوراتون واقعا عالیه.
خدایا تو اگر هدایتم نکنی هیچی نیستم،اگر راه رو بهم نشون ندی من هیچکاری بلد نیستم، تو هستی که بلدی،توهستی که علیمی،تو هستی که رزاقی، اگر رزق ونعمتی که تو زندگی من هست،بخاطر حضور توعه،بخاطر رحمت توعه
استاد عزیز بینهایت ازتون سپاسگزارم که باز به ندای قلبتون لبیک گفتید و این فایل زیبا وپرمحتوارو که نیاز خیلی از ماهاست، ازجمله خودم رو که حمید تو هیچی نیستی در مقابل پروردگارت، رو با صدای واضح وقویتر بهم رسوندی.
عاشق همتونم باعشق