توحید عملی | قسمت 8 - صفحه 12 (به ترتیب امتیاز)

903 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    هادی و مهسا گفته:
    مدت عضویت: 1817 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز و همه دوستان خوبم

    خدارو بینهایت سپاس گذارم به خاطر این کلمات الهی که از زبان استاد عزیزم شنیدم

    استاد جانم اول از همه بابات این فایل عالی و این طبیعت عالی و بی نظیر و این جدیت در گفتارتون ازتون بی نهایت سپاسگذارم

    استاد جانم تقریبا فایلی نبوده که من ازشماگوش کرده باشم و شما از یک باور منفی گفته باشید و من تقریبا نداشته باشم یا در گذشته نشنیده باشم

    و خدا رو شکر ریشه همه اون باورها که میگید پیدا کردم و چیزی نیست جز باور کمبود و فراونی

    خدارو شکر که من چند روزه که دوره کشف قوانین زندگی رو خریدم و شاید یک روز قبل از قیمت گذاری جدید من این دوره رو گرفتم زیاد هم به خودم سخت نگرفتم که حتما باید بخرم گفتم اگر در مدار آگاهی باشم میخرمش این همه به خاطر این بود که من با خودم گفته بودم اگر پول به دستم رسید میخرم و خدارو شکر خریدم البته این هم به خاطر

    همین باور به فراوانی که چند وقته دارم روش کار میکنم از چندین جا به من سود رسیده و از جاهای که اصلا فکرشون نمیکنم ادمهای سر راهم قرار میگیرن که بهم سود میرسونن

    اما اگر بخوام در مورد سوال چیزی بگم اینکه من باور کمبود داشتم و کمبودهای بیشتر وارد زندگیم می‌شود

    ولی از زمانی روش کار میکنم تقریبا 1ماهی هست شاید بالای 30میلیون سود داشتم نه درآمدم سود که از جاهای دیگه و از ادمهای دیگه نسیبم شده

    و خدارو شکر میکنم که استادی چون شما دارم

    باز هم بینهایت ازتون سپاسگذارم

    عاشقونم و امیدوارم یک روز برسه که بغلتون کنم ️️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  2. -
    علی شهناز گفته:
    مدت عضویت: 1164 روز

    بنام رب بسیار بخشنده و بی حساب رزاق من

    استاد و دوستاد نازنینم امروز یه تجربیاتی داشتم که خیلی درس داشت برام گفتم با شما به اشتراک بزارم

    الان خیلی حس میکنم بچه هایی که اینجا هستن واقعا خونوادم هستن چون واقعا هم فرکانسی همه چیزه

    من داداشم تو کار آزاده وضع مالیش هم خوبه چند ماه قبل طلاق گرفته و با یه نفر تو کارش شریک بود از اون هم با کلی دعوا جدا شد بلافاصله با یه بنده خدای دیگه که کارش وکالت بود شریک شد درحالی که کسب و کارش توزیع گوشت منجمده تا اینجا داشته باشید

    همزمان با این اتفاقات خواهر من هم داشت جدا میشد و اونم یه جور درگیری داشت و این داداشم خیلی نقش نجات دهنده داشت براش

    من چون تو این سایت هستم و باورهایی که از استاد شنیدم و کار میکنم روخودم نه تو قضیه داداشم خیلی دخالت کردم نه تو خواهرم حتی داداشم گفت اون موقع بیا با من کار کن من چون شریک بودن روشرک میدونم قبول نکردم

    خلاصه امروز بابام با داداشم اومده بودن خونه من

    داداشم میگفت به من که تو خونواده برات مهم نیست و بی غیرتی و کلی چیز دیگه که هوای خواهرتو نداشتی نیومدی با من کار کنی

    خیلی جالبه به حرفهاش که گوش کردم کلا شرک دیدم از این که من آدم ندارم دور خودم، من با وکیل شریک شدم که به دردم بخوره، من نجات دهنده خواهرم هستم، و کلی باورهای شرک آمیز دیگه

    من خیلی بحث نکردم فقط یه درسی داشت برام استاد عزیزم

    استاد من اون لحظه یاد شما بودم و واقعا با خودم گفتم من این همه تغییر کردم مدیون شما استاد عزیز هستم و چطور واقعا سپاسگزار شما باشم بخصوص با آموزشهای توحیدتون

    من امروز متوجه شدم در کنار خونواده خودم بعد یه مدت کوتاهی کاملا غریبه شدم من دیگه نمیتونم این حد از شرک واضح رو تحمل کنم با خودم گفتم خدایا منو ببخش که 30 و خرده سال با این باورهای شرک آمیز زندگی کردم تو چقدر بخشنده ای که من نابود نشدم اول از خدا سپاسگزاری کردم به خاطر رحمتش و هدایت من به این‌مسیر بعد استاد از ته ته قلبم از شما سپاسگزارم که باعث شدید من از جهنم بیام بیرون و الان حس میکنم تو بهشت دارم زندگی میکنم

    استاد چقدر خوب شد شما عهد بستید با خدا که تا عمر دارید اشاعه توحید کنید استاد من هم تعهد میدهم اشاعه دهنده توحید باشم منم تعهد میدم تو همین مسیر بمونم به خاطر خودم

    استاد بی نهایت سپاسگزارم ازتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  3. -
    مهربانو گفته:
    مدت عضویت: 1400 روز

    سلام به استاد عزیز و دوست داشتنی

    چقدر فایل امروز شما در اول صبح شنیدنش حال دل رو خوب می‌کنه

    استاد تا دلتون بخواد این مورد و یا موضوع های مشابه این موضوع توی زندگی همه ما هست

    دقیقا وقتی مثال می زدید که یک نفر آب بخوره چاق میشه نفر بعدی هرچی بخوره چاق نمیشه مصداق من بود من همیشه از خوردن غذا وحشت داشتم بخاطر میترسیدم چاق بشم بماند که مادرم و خاله هام,مادر بزرگم همه چاق هستند ، یواش یواش روی باورم کار کردم الان وزن من همون وزن ایده آل و غذا هم به راحتی میخورم و هیچ ترس و استرسی ندارم

    باور بعدی که توی زندگی ما بود بعضی از اعضای بستگانم چه پدری و مادری به علت سرطان نوع های مختلف از دنیا رفتند این باعث شد بقیه بستگان به شدت بترسند و هرکسی مریض میشد می‌گفت دچار سرطان شد من هم دو بار ک مریض شدم ناخودآگاه مادرم از وحشت زیاد و استرسی منو مجبور میکردم برم دکتر دقیقا دکتر حرف مادرم میزدم و می‌گفت احتمال سرطان هست

    استاد من هرگز باور نمی‌کردم همیشه تو دلم به دکتر میگفتم برو بابا من حالم خوب خوب

    الان من سالهاست دارم زندگی میکنم و هیچ گونه مریضی منو تحدید نمیکنه

    ی باور سمی دیگه ک داشتم در خصوص همین موضوع که شما هم عنوان کردید تصور اینکه دنیا رو کسان دیگه ای هدایت میکنن من مدام دنبال خواندن فرقه ها ،مذاهب ، و… میرفتم از بعضی از کشورها متنفر شده بودم دنیا ترسناک شده بود جالب استاد مدام به سخنرانی هاو صحبت ها اون ها هدایت میشدم ی روز به خودم گفتم برای آرامشم که شده باید نه دیگه مطالعه کنم نه سخنرانی بشنوم و بیخیال رها زندگی کنم استاد از اون موقع ک من این کار رو کردم دنیا برام آروم شده دیگه به لباس مردم به حرفهای مردم زوم نمیکنم که ببینم کدوم فرقه کدوم مذهب کدوم تفکر دارند همه برام یک رنگ ، همه کشورها دوست داشتنی هستند

    یه باور شرک آلود هم داشتم من سالها بخاطر مشکلات مالی در یک آموزشگاه کار میکردم مدیر اونجا یک خانم بسیار جدی،عصبی ، پر از فکرهای مسموم ، استاد من به مدت هفت سال برای ایشون کار میکردم این خانم ب عنوان های مختلف منو اذیت میکرد بعضی اوقات می‌گفت چرا با ارباب رجوع خندید ،چرا با همکار حرف میزنید می‌خندید ،چرا پول صندوق کمه شاید …. کار من هم میشد گریه بخاطر مشکل مالی که داشتیم میترسیدم کارم ازدست بدم مجبور میشدم تحمل کنم خانم مدیر هم میدونست من به شدت مشکل مالی دارم تا اینکه یک روز کاری ساعت هفت صبح به من گفت برو به سلامت ، نمی دونید چقدر سختم بود اما غرورم نشکستم کیفمو برداشتم بهش گفت خانم فلانی هوالرزاق شما روزی منو نمی‌دید، خداحافظ از آموزشگاه خواستم خارج بشم یکی از همکارم گفت بیا این روزنامه این آموزشگاه نیرو میخواد ازش تشکر کردم رفتم من پولی نداشتم یا اتوبوس به اونجا رفتم ساعت نه رسیدم استاد باورتون میشه من همون کنار ازدو ساعت دوباره مشغول به کار شدم با حقوق خوب ساعت کاری کم ، و برخورد عالی ، بعد از اون هرگز از اینکه کارم ازدست بدم نرسیدم و همین باعث شد خیلی پیشرفت کنم و از یک منشی بودن شدم کارمند گرچه این هم موقت و دارم تلاش میکنم بهتر شم این درسی قشنگی بود که اگه با تمام وجودت به خدا تکیه کن و مشرک نباشی برات معجزه میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  4. -
    خدیجه شریعتی گفته:
    مدت عضویت: 1964 روز

    بنام خداوند هدایتگر وهاب

    سلام و درود فراوان به استاد عزیزم و مریم بانوی مهربان و اهالی سایت عباس منش

    استاد جان بابت این سری فایل‌های جدید و مخصوصاً فایل امروز بی‌نهایت سپاسگزارم، صبح که اومدم تو سایت تا چشمم افتاد به اسم فایل دلم لرزید، چون من فایلهای توحید عملی رو خیلی دوست دارم و سعی می کنم هر روز یکیشو گوش کنم تا درکم تو مساله توحید بیشتر بشه. و بخودم قول دادم حتماً برای فایل امروز کامنت بزارم.

    استاد چی بگم از شرک ژنتیک و اینکه چطور این باور شرک آلود دودمان خانواده مادری منو در هم پیچیده و کاری کرده که بیماری آلزایمر چند نسل تو خانواده شون دست به دست بشه و الان مادر من تو شرایطی زندگی کنه که مثل یه تیکه چوب خشک سالهاست روی تخت افتاده و هیچ قدرتی برای تکلم یا حرکت نداره. چرا!؟؟

    چون باور کرده بود که آلزایمر تو خانواده ش ارثیه و هیچ راهی نداره جز اینکه به این بیماری مبتلا بشه و این آزمایش الهیه. و این باور شرک آلود باعث شد که مادربزرگ، پدربزرگ، دو تا از خاله ها و دایی من، خاله ها و داییهای مامانم همه به این بیماری مبتلا بشن و سالهای آخر عمرشون رو درگیر این درد باشن و زجر بکشن.

    استاد شما همیشه میگین وقتی تو یه چیزی رو باور می کنی جهان هم کمکت میکنه تا اون باور بیشتر برات تثبیت بشه، ما هر بار که مامانم رو میبردیم دکتر اولین سوالی که ازش میپرسیدن این بود تو خانواده ش سابقه آلزایمر داره و جواب هم همیشه بله بود و حتی تیکه کلام مامان من همیشه این بود که من از مامانم هم بدتر میشم و دقیقا الان شرایطش شاید بگم نود درصد سختتر از شرایط بیماری مادربزرگم هست.

    استاد من از وقتی با شما آشنا شدم با اون درک کمی که داشتم فهمیدم که این چرخه و این ارثیه باید خشک بشه و با خواهرم تصمیم گرفتیم ریشه این بیماری رو تو خودمون بخشکونیم. و شروع کردم به متفاوت فکر کردن و متفاوت عمل کردن،

    گفتم من یه همچین ارثی رو نمیخوام،

    من میخوام سالم و شاد زندگی کنم،

    من میخوام تا وقتی زنده ام سالم و پرقدرت باشم

    میخوام مثل یه زن قدرتمند و ثروتمند زندگی کنم نه یه زن فقیر و بدبخت که همه دردهای دنیا تو وجودشه

    دیگه دلسوزی برای مامانم رو گذاشتم کنار و گفتم اگه الان اینجوریه بخاطر فرکانسهای خودشه و من هیچ کاری نمیتونم براش بکنم. استاد مامان من وقتی مادرش مریض بود صبح تا شب نگران بود و اون احساس قربانی شدن و اون حس مسئولیتی که نسبت به مادرش داشت باعث شده بود تمام کارها رو با خاله م به تنهایی انجام بدن و همه فشار روی اونا بود و دایم غصه میخورد. من و خواهرم هم قبلا اینجوری بودیم و جوری شده بود که تمام مسیولیت مامانم و تمام فشارها روی ما بود. ولی بعد از اشنایی با شما دیگه نتونستیم اینو بپذیریم و اومدیم این باورو که دختر محرم مادره و باید کارهای مادر رو دخترا انجام بدن شکستیم و طی یه سری داستانها کارها رو با برادرهام تقسیم کردیم و اون فشاره بخاطر کمتر شدن اون حس گناه و حس دلسوزی کمتر شد برامون.

    دومین کاری که انجام دادم این بود که بخاطر بدنم سپاسگزار باشم و بهش اهمیت بدم و رفتم سراغ ورزش و خدا رو شکر از همه لحاظ عالیتر شدم هم از لحاظ سلامتی و هم از لحاظ روحی

    چند وقت پیش که رفتم داروخانه مولتی ویتامین بگیرم یه آقایی اومده بود یه پلاستیک پر داروهای مختلف گرفت و من همونجا خدارو شکر کردم که اگه میرم داروخانه برای خرید چیزهایی میرم که به سلامتی بیشترم کمک میکنه نه برای فرار از بیماری.

    و الان طوری شده که من تو سن 43 سالگی کاملا سالمم و بجای اینکه مثل همسن های خودم از درد و بیماری بنالم و دنبال فلان دکتر و فلان جراحی باشم که دردامو کمتر کنم با دخترهایی که بیست سال از من کوچکترن میرم باشگاه و حتی بهتر از اونا حرکات ورزشی رو انجام میدم و لذت میبرم از شرایطی که برای خودم خلق کردم. و اینا همش از الطاف الهی و از آموزه های شماست که نپذیرفتم شرایط من باید ادامه زندگی خانواده م باشه و من میتونم متفاوت از اونها باشم و باید هر روز بهتر بشم.

    استاد چند وقت پیشا داشتم فکر میکردم به آموزه های قانون سلامتی و به یه درکی رسیدم. با خودم گفتم چیزی بنام ارث تو مبحث چاقی یا لاغری یا بیماری وجود نداره، اون چیزی که ادمها بعنوان ارث و ژنتیک پذیرفتن بخاطر اینه که افرادی که تو یه خانواده بزرگ میشن با همون سبک تغذیه خانواده رشد می کنن و طبیعیه که اونام دچار همون بیماریهای اون سبک تغذیه میشن و به قول شما اون ورودیها باعث اون خروجی میشه.

    استاد من از دوره سلامتی خیلی نتیجه دیدم ولی بخاطر مسایل مالی و شاید هم بقول شما چون برای خودم راه شکست گذاشتم نتونستم دوره رو ادامه بدم اما به خودم قول دادم اونقدر از لحاظ مالی و از لحاظ عزت نفس رشد کنم که براحتی بتونم این دوره بینظیر رو ادامه بدم و هر بار که شما رو با این اندام فوق العاده میبینم چیزی جز تحسین به زبونم نمیاد برای این ادامه دادن و استمرار و عمل به اصولی که درک کردین و این نتیجه های فوق العاده.

    استاد جان بینهایت سپاسگزار وجود ارزشمندتون تو زندگیم هستم و هر روز دارم تو زندگیم نتیجه های آموزشهای بینظیرتون رو میبینم. امیدوارم اینقدر این نتیجه ها و این معجزه ها بزرگ بشن که با افتخار بیام از نتایجم براتون بگم

    عاشقتم استاد جان و براتون بینهایت خیر و برکت از خداوند طلب می کنم،

    رَبَّنَا آتِنَا فِی ‏الدُّنْیَا حَسَنَهً وَ فِی ‏الآخِرَهِ حَسَنَهً

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  5. -
    فرنگیس محمدی گفته:
    مدت عضویت: 2658 روز

    سلام استاد جانم

    یادم میاد اساتیدمون میگفتند جدیدا علم روانشناسی پی برده که حتی افسردگی می‌تونه ژنتیکی منتقل شده ، و یه سری ها از کودکی مستعد افسردگی هستن ..

    کاش این دانشمندان محترم یکم در مورد قوانین ذهنی ،قران ،فرکانس تحقیق میکردن

    چقدر من این فایل‌های توحید عملی رو دوست دارم هر وقت کم میارم، کنترل ذهنم از دستم خارج می‌شه 8 تا فایل آرامش در پرتو الهی رو که جدا توی پوشه گذاشتم گوش میدم و همیشه آرامش از دست رفتم بر می‌گرده منو پرت می‌کنه به زیستن در لحظه حال

    دیشب با همسرم صحبت می‌کردم که اهمال کاری تو خونواده ما یه چیز ژنتیکیه همه می‌دونن یه سری کارا باید انجام بدن ،ولی انجامش نمیدن عین یه مرداب که توش گیر افتادن و شاخه‌ای هست ازش بگیرن و خودشونو بالا بکشن، اما تزشون اینه که فعلاً که همینجوری وایستادیم و فرو نرفتیم ، بزار همینجوری باشه

    امروز متوجه شدم این ذهنیت و باور کفر بود در ذهنم.

    اما ذهن جدیدم رو با آموزشها ی شما چند ساله اینطوری تربیت کردم که ،مواجهه من با این ارثیه خانوادگی اینه« طبق آموزش‌های دوره عزت نفس» هر کاری لازمه, تلفنی لازمه, اقدامی لازمه که باید طی یک روز انجام بشه رو همون روز انجام میدم حتی اگر وسط گوش دادن به یک فایل یادم بیاد که باید به تماس ضروری می‌گرفتم فایل استپ می‌کنم و کارم رو همون لحظه انجام میدم و اصلا به حافظه ام اعتماد نمیکنم که حالا باشه یادم میمونه و.. ،تمام تلاشم رو میکنم که به کار های که اول صبح تو یاداشت گوشیم نوشتم برسم و آخر شب تیک شون زده شه

    و اتفاقاً دیشب از همسرم می‌پرسیدم،از دید تو که از بیرون نگاه می‌کنی آیا مثل اعضای خانواده ام اهمال کارم ،جوابش این بود که به هیچ وجه ،ذره ای این اهمال کاری تو شخصیت ت نیست ،(خدارو شکرت)

    خدا رو شکر که تونستم از این تضادی که خیلی ازش فراری هستم تو ذهنم اهرم رنج و لذت مناسب ش رو جایگزین کنم

    یا اینکه تو خانواده ما این باور هست که زن های طایفه ما خیلی غیرت دارن و اجازه نمیدن هیچ کی بهشون زور بگه ،و هر کی باهاشون ازدواج کنه زن سالاریه بیشتر ،من اینو اینطوری تو ذهنم ساختم که ما ژنتیکی عزت نفس داریم و این باور خیلی بهم کمک می‌کنه که زیر بار حرف زور نتها همسرم که هیچ احدی نرم،

    این باور رو هم دارم که ما کرد ها زیر بار حرف زور نمی‌ریم ،مسلما این باور جامعیت نداره ولی به من کمک می‌کنه

    به محض اینکه اوضاع کمی سخت شده، چطور این نوع باورهای شرک آلود مثل (تاثیر ژنتیک، قیمت دلار، اوضاع اقتصادی و… ) شما را به احساس ” ناتوانی از تغییر آن شرایط سخت ” رسانده است؟

    در روند انجام کارم خیلی از اطرافیان،همکارانی که در حوضه فعالیت من مشغول هستن ،می‌شنیدم که تو شهر ما قدرت مانور ت خیلی کمه ،بایدحتما بری مرکز استان ،اونجا دریایی واسه خودش ،اینجا شرایط مالی همه خوبه کسی کار نمیکنه

    من اینواوایل کارم باور کردم که تو شهر خودم کار برام خیلی سخت شد

    و طبق همین باور العان بیشتر در مرکز استان مشغول فعالیت هستم و باور کردن این صحبت ها و باور کمبود نیروی کار باعث شده بیشتر در رفت و آمد بین شهر خودم و شهر های اطراف باشم و اینکه کلا به این فک کنم که مهاجرت کنیم بریم مرکز استان

    دیدم یکم کارم مشکل شدو میخواستم تو شهر خودم هم فعال باشم ، نشستم فک کردم ،از خودم سوال کردم و نوشتم و نوشتم وجواب‌های مناسب اومد

    رفتم اداره میراث و با باور مناسب یک لیست کامل از کلی هنرجو در رشته خودم پیدا کردم و خیلی راحت کارمو انجام شد در حالی که پیدا کردن تک تکشون با باورهای نامناسب مثل سوزنی تو انبار کاه بود

    البته هنوز مهاجرت به قوه خودش باقیه ،و دوست دارم برای اولین بار تو زندگیم قدمی رو در راستای بهبود شرایط زندگیم ،کم کردن از وابستگی هام و باور ارزشمند م انجام بدم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  6. -
    زهرا ازاد گفته:
    مدت عضویت: 1040 روز

    سلام به استاد بی‌نظیر و دوست داشتنیم

    خب باید بگم که من توی زندگیم تا قبل از آشنایی با استاد و دونستن قوانین الهی باورهای شرک آلود خیلییی زیادی داشتم بیشترین باور من تاثیر خانواده و اشراف اونها روی تماممم زندگیم رو داشتم باور داشتم که من هیچ اختیاری از خودم ندارم بعد اون محل به دنیا اومدنم و بخاطر همین باورم همیشهه از زمین و زمان شاکی بودم هیچ وقت به خودم زحمت تعغیر رو نمی‌دادم همیشه میترسیدم ناراحت بودم و سعی داشتم خانواده رو تعغیر بدم همیشه با حسرت به بقیه دوستام و آدما نگاه میکردم و میگفتم خدایا من چرا توی این خانواده چرا توی این شهر چرا توی این کشور بدنیا اومدم اما به لطف خدا از زمانی که قانون رو فهمیدم زندگیم خیلی عوض شده دیگع از خانواده نمی‌ترسم و از بودن در کنار خانواده لذت میبرم فقط روی زیبایی ها تمرکز کردم اونقد تعغیر کردم که حتی خودمم گاهی باورم نمیشه که انقد عاشق خانوادمم خواهرم همیشه میگه خیلیی عوض شدی منی که توی خونه همیشهه دعوا داشتم همیشه از زمین و زمان شکایت داشتم حالا هر وقت که به مادرم نگاه میکنم از ته قلبم از خدا سپاسگزاری میکنم و میگم خدا جونم من عاشقق مامانمم

    حالا دیگع هر وقت که نجواهای شیطانی میاد سراغم همیشه به یاد میارم و با خودم تکرار میکنم که زهرا جان هیچ کس و هیچچ چیز روی تو و زندگی تو کوچک ترین تاثیری نداره این تویی که خالق زندگیت هستی

    یادمه قبلا اگه کسی بهم چیزی میگفت یا کوچکترین حرفی میزد تا چند روز مدام بهش فکر میکردم و غصه میخوردم و از خدا شکایت میکردم اما الان برام هیچچ مهم نیست که بقیه چیکار میکنن و چی میگن

    همین دیشب خواهرم یه حرف بهم زد که دعا میکنم و انشالله خدا کاری کنه که تو بیایی و برای همیشه کنار من زندگی کنی و من اون لحظه پیش خودم گفتم من هیچ وقت اینو نمیخوام و هرگز این اتفاق نمی‌افته چون این منم که زندگی خودمو می‌سازم و بعد که بهش فکر کردم واقعا شکه شدم که خدایا این منم منم که حتی یه ذره نگران نشدم که آره این داره دعا میکنه و از خدا میخوادنکنه دعاش برآورده بشه و این اتفاق بیوفته اینا همه افکار پوچی بودن که من قبلا داشتم اما حالا به لطف خدا اومدم تو مسیر و پر قدرت دارم میرم جلو و میدونم که به هر آنچه بخوام میرسم اونم به سادگی چون من لیاقتشو دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  7. -
    سکینه ضرغامی گفته:
    مدت عضویت: 1559 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استاد عزیزم وبانو مریم جان

    سلام به دوستان عزیزم

    در جواب این سوال استاد که:

    زمانی که باور به تاثیر عوامل بیرونی مثل ژنتیک و….. چه نتیجه ای در زندگیتان گرفتید؟

    میگم که:

    قبل از اینکه با استاد عزیزم که پدر این خانواده بزرگ هستن آشنا بشم وهم خانواده شما عزیزان بشم

    به مسئله ژنتیک اعتقاد خیلی زیادی داشتم

    یکی از باورهای من در ژنتیک موضوع چاقی در همه افراد فامیل بود

    مادربزرگم و خاله مادرم و دختر و پسرهاشون همگی چاق بودند و هستند مخصوصا چاقی شکمی

    خودمم همین طور چاق بودم مخصوصا چاق شکمی اما من دوست داشتم اندام زیبایی داشته باشم

    و شکمم کوچیک باشه

    واقعا توی هر مجلسی که شرکت میکردم خجالت میکشیدم🫣 از جام بلند شم مخصوصا توی عروسی ها

    وقتی این موضوع رو به خواهرام میگفتم اونا میگفتن تو که چاق نیستی فلانی روببین از توچاق تره اون موقع دور شکمم 114سانت بود به نظر اونا من چاق نبودم اما من خیلی رنج میبردم واون لباسهایی که دوست داشتم نمیتونستم بپوشم توی خیابان که راه میرفتم همش چادرمو میکشیدم جلو که شکمم معلوم نشه

    واین رنج وبی اعتماد بنفسی نتایجی بود که من از این باورها گرفتم که میگفتن مادیگه ژنتیکی اینجوری هستیم ما نسل درنسل چاق بودیم مخصوصا شکمهامون واین باور روهم توی مغز من کرده بودند که هیچ کاریش نمیشه کرد

    دیگه اوضاع برام خیلی سخت شده بود واین باورهای شرک آلوده ژنتیکی من به احساسهای ناتوانی وتغییر اون شرایط سخت رسانده بود

    از بس این حرفهای شرک آلود رو شنیده بودم وباور کرده بودم که حتی یک بار هم برای گرفتن رژیم و ورزش کردن اقدام نکردم

    از وقتی با استاد عزیزم و بانو جانم آشنا شدم بیشترین جوابهای سوالهامون از طرف خدا بواسطه این دوعزیز گرفتم

    یه روز از خدا پرسیدم چطوری میتونم به اندام دلخواهم برسم واقعا از ته دلم باهاش صحبت کردم

    چون یه مشکل هم داشتم هرموقع میرفتم دکتر بهم میگفتن باید وزنتو بیاری پایین منم که باور کرده بودم به هیچ وجه وزن من پایین نمیاد مادیگه ژنتیکی چاقیم

    وقتی که استاد برای آماده کردن دوره قانون سلامتی به تنپا سفر کرده بودند واون فایلی که درمورد ماشین فورد گذاشتن یهو دیدم استاد چقدر تغییر کردند حالا اون موقع اوایل دوره بود خبر از این موقع استاد نداشتم

    واقعا از صمیم قلبم از خداخواستم من هم کمک کنه که بتونم وزنمو پایین بیارم اون موقع استاد درمورد دوره جدید صحبت نکرده بودند

    وقتی دوره قانون سلامتی توسط استاد معرفی شد

    وتغییرات استاد عزیزم رو دیدم گفتم خدایا شکرت جواب این سوال هم از این طریق گرفتم پس منم میتونم

    وبطرز معجزه آسایی دوره رو خریدم وبا تعهد کامل شروع کردم

    من از طریق صحبتها وانگیزه ای که استاد میفرمودند تونستم باورهای توحیدی رو جایگزین باورهای شرک آلود خودم کنم

    چون مطمعن بودم که این پاسخ سوالم از طرف خداست بواسطه استاد عزیزم

    این نگاه توحیدی چنان تغییراتی درمن ایجاد کرد که برای خیلیها غیر قابل باور هست و هر موقع منو میبینن بهم میگن واقعا چطوری ایجوری شدی

    از لحاظ جسمی که بگم 76کیلو بودم الان 53کیلو هستم تمام اون لباسهایی که دوست داشتم حالا دیگه میتونم بپوشم اندامم بسیار عالی شده وچنان بااعتماد بنفس توی خیابان راه میرم انگار شاهزاده هستم توی مجالس با خیال راحت میرم واز اون لحظات لذت میبرم از وقتی به اندام دلخواهم رسیدم غیراز ممکنه که پامو از دربزارم بیرون وشخصی ازم نپرسه که چقدر لاغر شدی واقعا چطوری مگه میشه

    اونایی که چاقن میگن ما اراده ی تورو نداریم ماهرگز نمیتونیم مگه میشه این برای ما امکان پذیر نیست ومن هرروز شاهد این باورهای شرک

    آلودهستم

    تمام اعضای خانواده وفامیل وقتی متوجه شدند سبک غذاییمو تغییر دادم همگی میگفتن نه این کارو نکن مربض میشی، میگفتن فلانی رو ببین رژیم گرفته یه مقداروزنش اومده پایین حالا ببین چه مریضیهایی گرفته نکن این کارو میخوای لاغر بشی ده تا درد دیگه میگیری

    چون بهشون نگفته بودم این فقط یه شیوه راحته این فقط سبک صحیح غذایی هستش

    چون باورهای شرک آلود زیادی درونشون میدیدم

    گفتم بهشون رژیم گرفتم حالا دیگه خیلیها باورشون نمیشه میگن آخه مگه میشه بدون ورزش کردن واون همه چربی خوردن آدم لاغر بشه اونا فکر میکنن این چربیها با اون چربی که خودشون میخورن یکی هست همش میگن مگه میشه

    بعضی ها میگن تو داری یه قرص میخوری ولی به ما نمیگی از کجا تهیه کردی

    چون من اولین بارم هست که بااین شیوه پیش میرم وبه این نتایج رسیدم وبه خاطر اون باورهای شرک آلود که همش توی ذهنم بود که نمیشه وژنتیکیه تا بحال رژیم نگرفته بودم،

    بعضی ها میگفتم ما زیاد این راهو رفتیم چندماهه اول خوبه دوباره برمیگری

    حالا همه ی فامیل ودوست وآشنا یک ساله منتظرن که من مریض شم ویا دوباره چاق بشم،

    5اردیبهشت1401دوره رو تهیه کردم امروز 23تیرماه 1402 هستش

    ومن خیلی خوشحالم بینهایت خوشحالم

    خدارو صدها هزار مرتبه شکر میکنم که منو بااستاد عزیزم وبانو جان دلم آشنا کرد

    خداروشکر که با این نگاه توحیدی به این اندام رویایی رسیدم

    خر خر شبانه قطع شده زانو درد ومچ دردم کامل خوب شده

    کبد چربم کامل خوب شده

    کلیه سنگ ساز که سالی چندبار درگیر بیمارستان بودم کامل خوب شده

    مشکل زنانه که خدامیدنه که اصلی ترین مشکلم بود کامل کامل خوب شده

    راستی سر دردهای زیاد میگرنی اینو همین الان یادم افتاد واقعا من اصلا سر درد ندارم الان که فکرشو میکنم همون از هفته های اول سر دردم قطع شد چشم دردهم داشتم که خوب شده کامل

    دائم کاهش فشار خون وکاهش قند داشتم اونم به لطف پروردگار واستاد عزیزم خوب شد وچندین درد ومشکل دیگه که همون روزهای اول خوب شدن وحالا دیگه یادم نیست راستی از لحاظ اخلاق هم خیلی خیلی تغییر کردم

    خداروشاهد میگیرم که وقتی دارم اینارو مینویسم از خوشحالی توی پوست خودم نمی‌گنجنم

    خدایا شکرت

    از جسارت که دیگه نگم

    یه کارهایی میکنم یه جاهایی میرم یه کلاسهایی ثبت نام میکنم که واقعا بعضی ها اصلا نمیتونن باور کنن که من این حرکتهارو بزنم به خاطر اینکه اذیت نشن بعضی هاشو بهشون نمیگم وقایم میکنم

    این بود بخشی از تغییرات من بعد از این که اون باورهای شرک آلود روکنارگذاشتم 🫣 وبا نگاه توحیدی شاهد این همه تغییرات درزندگیم شدم🫡

    خداروشکر میکنم

    واز استاد عزیزم وبانو مریم جان عزیزم بی نهایت سپاسگزارم

    از شما دوستان عزیزم که وقت گذاشتید ومطالب روخوندید سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  8. -
    ماری گفته:
    مدت عضویت: 1778 روز

    سلام استاد جان

    ماشالا هر روز جذابتر و خوشتیپ تر میشید

    خدا رو شکر بابت وجود پر مهرتون که برام یک دنیا ارزش داره

    استاد عزیز واقعا موضوع شرک چیزیه که آدم هرچقدر تو وجودش میگرده یه نشونه هایی ازش پیدا میکنه

    من چند سال پیش یه رشته ی هنری جدید رو شروع کردم که کاملا بی ربط بود به تحصیلاتم

    اوایل واقعا بی تجربه بودم و خرابکاری زیاد داشتم

    اون زمان استادی داشتیم که توی ایران در مورد این رشته حرف اول رو میزد و دائما از همه میشنیدم که این رشته یه مافیا داره و هرکسی نمیتونه وارد بازار کارش بشه…خیلی سخته…حتما باید آشنا و پارتی داشته باشی و همه ی بچه ها سعی شون این بود که به قول خودشون به یه استادی لینک بشن و اینجوری بتونن به جایی برسن

    من اون موقع شما رو نمیشناختم استاد ولی کلا چیزی توی وجودم بوده و هست که حالم بد میشه بخوام به کسی باج بدم یا سر خم کنم جلوی کسی تا یه نفعی ازش بهم برسه ولی تحت تاثیر آدمایی که سالها توی این کار بودن و به جایی نرسیده بودن منم که تازه کار بودم یه ترسی توی دلم بود

    گذشت و من مدتها با همون استاد درجه یک که چقدر ازشون یاد گرفتم کار کردم و بیشتر به کار مسلط شدم و جایی که حس کردم دیگه بلدم خواستم از ایشون جدا شم

    استاد اونجا بود که شرک واقعی رو به چشم دیدم

    هرکسی بهم میرسید با پوزخند میگفت الآن دیگه فکر کردی به جایی رسیدی؟…اینجا نیای میخوای چیکار کنی؟فکر کردی کی هستی؟

    دروغ چرا خیلی خیلی به سختی خودمو از اونجا کشیدم بیرون چون حس کردم بدجوری وابسته شدم و حس میکردم خودم به تنهایی ناتوانم

    خلاصه اومدم و خودم شروع کردم

    اوایل واقعا فکر کردم اشتباه کردم و از بقیه عقب افتادم و نمیتونم پیشرفت کنم ولی هرطوری بود به مسیر ادامه دادم ولی نتیجه ی خاصی نمیومد

    چون از نظر روحی آنچنان میزون نبودم و به شدت درگیر مریضی های پشت سرهم و طولانی بودم که به قول شما باور کرده بودم ژنتیکمه و من کلا از بچگی ضعیف بودم و چند وقت یه بار مریض شدن طبیعیه.مریضی هایی که الآن هیچ خبری ازشون نیست!!

    خلاصه گذشت و توی دوران پندمیک با مباحث قانون جذب آشنا شدم و چند ماه بعدش با شما استاد عزیزم شروع کردم به کار کردن

    و همه چیز عوض شد

    خیلی زیاد پیشرفت کردم و با بهترینهای اون حوزه کار کردم و میکنم

    الآن همونایی که مسخره میکردن دنبال اینن که براشون سفارش کار جور کنم

    و هرچند وقت یه بار مسیج میزنن سوالاشونو از من میپرسن

    و چقدر خوشحال و راضیم که مستقل شدم و تکیه م به خداست نه به استادی که اگه حس کنم با من خوب نیست تنم بلرزه و فکر کنم بدبخت شدم

    و الآنم حس میکنم نوبت یه مرحله ی جدیده

    حالام انگار به این کارفرماها وابسته شدم و فکر میکنم روزیم دست این آدماست و اگه چیزی بگم که خوششون نیاد دیگه با من کار نمیکنن

    شده واقعا دلم نمیخواسته و توان کار رو نداشتم ولی جرات نکردم کارشونو رد کنم چون ترسیدم که نکنه دیگه سفارش کار ندن…نکنه ناراحت بشن

    شده کار واجب خودمو بی خیال شدم.کاری که واقعا انجامش مهم بوده و باید واسه خودم ارزش قائل میشدم ولی گذاشتم کنار تا سفارش انجام بدم

    و الآن میفهمم که دوباره مشرک شدم

    من پیشرفت کردم و دیگه دلم نمیخواد با آدمای قدیم و با اون دستمزدهای قدیم کار کنم و میدونم لیاقت کار من بیشتر از ایناست ولی میترسم دستمو از دست قدیمی ها بکشم بیرون

    میترسم دنیای بیرون از این سفارش دهنده ها بیابون بی آب و علفی باشه و باعث بشه من بیکار بمونم.منم که وحشت دارم از بیکاری

    ولی درک میکنم که دوباره زمان تغییر رسیده

    به قول شما حالا که همه چی خوبه باید تغییر کرد

    دنیای قدیم دیگه برام تکراری شده و دوست دارم یه دنیای جدید رو تجربه کنم

    خواسته ی من کار کردن بدون کارفرماست

    دوست دارم ایده های خودمو اجرا کنم و با عشق و بدون دلهره و نگرانی کار کنم

    دوست دارم درآمدم با زحمت و وقتی که برای کارم میذارم هماهنگ باشه

    دیگه دلم نمیخواد اسیر کارفرما و خواسته های عجیبش باشم که باعث بشه دیگه کارمو دوست نداشته باشم

    اولین قدم رو دیروز برداشتم

    کار جدیدم رو قبول نکردم و بهشون گفتم وقت ندارم کار کنم

    چون واقعا وقت ندارم و شبانه روزی روی فایلها کار میکنم

    چون توی این برهه از زندگیم روابط برام مهمتر شده

    دیگه نمیخوام از کار کردن روی خودم برای رسیدن به رابطه ی رویاییم فرار کنم

    میخوام با خودم و هر باور کج و کوله ای که سالهاست منو توی روابط اندر خم یه کوچه گذاشته روبرو بشم و دوباره به کار و موفقیت مالی پناه نبرم

    هرچند مطمئنم این کار کردن روی روابط و نتیجه گرفتن بسیار بسیار زیاد روی کارم هم موثره

    چون من مدتهاست کار میکنم که از فکر ازدواج فرار کنم و کاملا مشخصه تمرکز خوب و کاملی روی کار ندارم

    هرچند نتایجم از خیلی ها بیشتره ولی اون چیزی که منو راضی کنه نیست

    پیش به سوی رابطه ی رویایی و ورود به مرحله ی جدید زندگیم که جدا شدن از کارفرماست و مستقل کار کردن

    چون آزادی از همه چیز توی دنیا مهمتر و جذابتره

    و من دیگه نمیخوام اسیر سفارش دهنده باشم و ایده های فرد دیگه ای رو اجرا کنم

    چون روزی من دست کسی نیست جز “خدا”

    * و هیچ جنبنده ای در زمین نیست مگر اینکه روزیِ او برخداست،و او قرارگاه واقعی و جایگاه موقت آنان را میداند؛ همه در کتابی روشن ثبت است.(هود/6)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  9. -
    مریم پهلوان گفته:
    مدت عضویت: 2034 روز

    سپاسگذار خدای مهربونم هستم که صبح جمعه رو با این اهنگ وصحنه زیبای پارادایس واین فایل خیلی ارزشمند شروع کردم

    سلام بر استاد عزیز وخانم شایسته ودوستان همراه

    اینقدر این فایل برای من اصل وارزشمند بود تصمیم گرفتم یک بار دیگر نکات این فایل رو برای خودم ودوستان یاداوری کنم.

    شرک به چه معناست؟نقطه مقابل توحید هست به معنای قدرت دادن به عوامل بیرونیست.اگر به هرچی توی ذهنت قدرت دادی وخوش بختی رو به اون گره زدی اون شرکه به رئیست،به مافوقت،به دولت به ژنتیک.

    اگر توی گوشه ی ذهنت یه عامل بیرونی را قراربدهی که این توانایی دارد شرایط را برای من رقم بزند در زمانی که شرایط سخت میشود مغزت اون عامل را پیدا میکند ومیگوید دلیل این بدبختیم این عامل هست.

    استاد سعی کرده درزندگی ببیندچه باوری چه نوع فکری بهش کمک میکندنه اینکه دانشمندان چی میگویند چون هرروز اظهارنظر دانشمندان عوض میشود.اینکه بپذیریم شادی ما به ژنتیک ربط داره وقتی که نتونیم ایجاد کنیم میگیم من که تلاشم رو کردم تقصیر ژنتیکه

    مغز شما همیشه دنبال اینه که من مشکلی ندارم بقیه مشکل دارند.استاد ژنتیک بودن چاقی رو سالها پذیرفته بود برای همون نتیجه اش مشخص بود.و وقتی این باور رو ایجاد کرد که ژنتیک مقصر نیست من عاملم به اندام دلخواه رسید.وقتی که مغز اینجوری کارمیکند نباید اجازه بدهیم باوری را بسازیم که قدرت را از وجود تو بگیرد اگر عامل بیرونی را بپذیری اون وقت که شرایط سخت میشود تو حرکت نمیکنی دنبال پیدا کردن ایرادات نمیری.

    اگر هر چی رو باور کنی تجربه میکنی ووقتی تجربه کردی بیشتر باور میکنی.

    حتی وقتی بگویی ژنتیک 1درصد تاثیر دارد مغز تو وقتی به مشکل برمیخوری 1درصد رو 300درصد میکنه به خاطر همین باید خیلی مواظب باشیم چه چیزی راباور میکنیم ومیپذیریم.جهان داره به باور ها وفرکانسهای من پاسخ میدهد وبه شکل اتفاقات وافراد وارد زندگی من میکند.چیزی که تجربه میکنیم آینه تمام نمای باورهای ماست حالا که اینطوری هست بیام ببینم چه چیزی را دارم همون طوری میپذیرم.

    هر وقت با تحقیقات دانشمندان روبرو شدی فکر کن که این نتیجه بهت کمک میکند که باورش کنی.همون چیزی که باور کنی اتفاق می افتد چرا قدرت را از خدا میگیرم وبه غیر خدا میدهیم به همین دلیل هست که در قران گفته شده شرک گناهی هست که بخشیده نمیشود اگر فکر میکنی که یه عامل بیرونی در زندگی ات تاثیر دارد تو درست فکر میکنی.باید در عمل در لایه های زیرین مغزم اینها رابسازم ونتایج نشان میدهد که من چقدر باور کردم.استاد در امریکا فقط خوبی ومحبت وارامش دیده وبا ادمهایی روبرو شده که با باورهاش هماهنگ بوده در صورتی که بقیه از شرایط امریکا ناراضی بودند ومیگفتن امنیت نداره .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  10. -
    آرینا سعیدی گفته:
    مدت عضویت: 976 روز

    هر که را باشد ز یزدان کار و بار …… یافت بار آنجا و بیرون شد ز کار

    به نام تنها قدرت جهان هستی

    سلام به روی ماه تک تکتون استاد عزیزم، مریم بانو و دوستای خوبم

    امیدوارم حال دل همه تون بینظیر باشه

    خدایاااااا من چی بگم آخه ؟! درست تو روزهایی که دارم فایل های توحید عملی رو گوش میدم یهو میبینم قسمت جدید توحید عملی رو سایت قرار میگیره

    در حالیکه دو سال از فایل توحید عملی 7 زمان گذشته! این فایل مگه چیزی به جز گیفت من از طرف خدا جانم میتونه باشه ؟!

    خدایا من عاشقتم خدایا چجوری بگم سپاسگزارم که درست بیانش کرده باشم؟

    خدایا این درس توحید چه جور درسیه که حتی تنها شنیدنش آب رو آتیشه؟! و عجیب به جان و دل آدم میشینه… خدایا ازت کمک میخوام، میدونم خیلی وقتا حواسم نبوده خیلی وقتا دچار شرک شدم خیلی وقتا آگاهانه و ناآگاهانه زدم تو جاده خاکی ولی از خودت میخوام کمکم کنی تو این مسیر بمونم ازت میخوام کمکم کنی بندگیتو بکنم قربونت برم من باوانەکەم ( باوان واژه کوردی و به معنای رگ و ریشه و عزیزترین ) :)

    اگه در مورد سوالات بخوام بگم قبلا تا دلتون بخواد تو در و دیوار بودم و کلی باورهای اشتباه در این مورد داشتم و قدرت رو به عوامل بیرونی میدادم و خب طبیعتا میشه پیش بینی کرد که چه اتفاقات و حال و احوالی رو هم با خودش میاورد :)

    اگه پررنگ ترینشو بگم، تو یه مقطع زمانی دو سه سال از خدا دور شدم خیلی دور… حتی یه صحبت کوچیک هم باهاش برام سخت شده بود! و قاعدتاً حالِ خوبِ از ته دل هم به ندرت پیش میومد و اگر حس خوبی هم بوده باشه خود خدا بود و من چون حواسم بهش نبود سریع از دستش میدادم

    اما حتی اون چند سال هم نتونستم وجودش رو انکار کنم و ته دلم همیشه یه تمایلی برای برگشتن به خودش احساس میکردم..

    و اما از اون جایی که خدای بینظیرم بخشنده ترینه

    به صورت کاملا معجزه آسایی خودش منو برگردوند پیش خودش..

    صید منی شکار من گر چه ز دام جسته‌ای …….. جانب دام باز رو، ور نروی برانمت

    مولانای جان چقدر زیبا واژه ها رو کنار هم چیده و در قالب کلام با ظرافت این عاشقی رو تفسیر کرده. چقدر حس آرامش و امنیت از حضور خدا تو این بیت جاریه.

    قطعا حتی کسایی هم که رو خودشون خیلی کار کردن هم دچار شرک میشن، همونطور که استاد عزیز حدیث پیامبر رو بیان میکنن که « شرک در دل مومن به مانند راه رفتن مورچه سیاه بر تخته سنگی سیاه در دل تاریکی شب پنهان است ».

    در مورد خودم که اول راه هم نیستم اگه بگم، نکته مثبتی که بعد از گوش دادن به این آگاهی ها اتفاق افتاده اینه که جدیدا خیلی پیش اومده اگر در مواردی به صورت ناخودآگاه قدرت رو به عوامل بیرونی بدم، ذهنم آلارم میده که حواست باشه کد اشتباهه، از خدا و خودم معذرت خواهی میکنم و خودمو میبخشم.

    استاد نازنیم دوستای توحیدی عزیزم قطعا شمایی که تو این مکتب خیلی روی خودتون کار کردید و من تازه اول راهشم نیستم بهتر از من میدونید که

    اون زمانی که قدرت رو از عوامل بیرونی بگیری و تنها به تنها قدرت جهان بدی چه اتفاقی میفته …

    این یه جمله کوتاه همه چیزو بیان میکنه : خداوند همه چیز می شود همه کس را …..

    خدایا هزاران هزار مرتبه شکرت، شکر حضورت و جاری بودنت در هر لحظه…

    استاد عزیزم بسیار سپاسگزارم بابت این فایل بینظیر، سپاسگزارم که دست خدا شدی که این هدیه ی خدا رو به من برسونی ..

    راستی یادم رفت بگم الله اکبر از این منظره ی بهشتیییی چقدر رویایی و بینظیر

    و اینم بگم که شما روز به روز خوشتیپ تر و خوش استایل تر میشید استاد، فوق العاده اید.

    دوستای عزیزم امیدوارم در پناه خداوند یکتا در مسیر توحید همیشه پایدار بمونید و کیف کنید :)

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      سید عظیم بساطیان گفته:
      مدت عضویت: 822 روز

      بنام خدای مینو سرشت.

      بنام خدا، راهی که راستی در اوست.

      سلام بر آرینا توحیدی

      حالتون عالی و متعالی

      کامنتت رو مطالعه کردم. و لذت بردم. چون هر موقع می نویسی با احساس و حال خوب می نویسی. و انرژی مثبت انتقال میدی .

      من یادم نمیآد نمازم قضا رفته و همیشه اهل روزه بودم .

      ولی توحید رو درک نکردم و استاد چقدر خوب فهمیدن و تو فایل هاشون میگن.

      توی کامنتم نوشتم اگر همین

      توحید رو بفهمیم و درست بکار بگیریم. نتایج بزرگی میگیریم توی زندگی…

      از اون.کلمه کردی هم تشکر میکنم که با معنی نوشتی که همه ی دوستان متوجه شن. ایول

      انشاءالله همیشه توحیدی باشی (آرینا دختر آریایی و اصیل )

      روز گارت شاد ، شاد

      بزم عشقت پر سرور

      عمر شیرینت بلند

      بهترین ها رو برات آرزومندم

      منتظر کامنت های پر انرژیت هستیم .

      امضای الله مهربان

      پای تک تک آرزوهات

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: