اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
اولین کامنتم هستش ببخشید اگر لفظ قلم نمیتونم صحبت کنم .واقعا من از بچگی در گوشم گفتن تو هیچ وقت چاق نمیشی و این ژنتیک شماست و هر کاری که بکنی تغییری نخواهی کرد و من اینو باور کردم و اینکه گفتن از لحاظ پیشرفت نمیتوانیم مدرک بالایی بگیریم چون نسل ما کسی نبوده که پیشرفت کنه و…خیلی باورهای غلط دیگه ای که من تا قبل از اینکه با سایت استاد آشنا بشم این باورها رو داشتم خدا رو شکر که من روز به روز دارم روی باورهام کار میکنم وتا حد خیلی خوبی پیشرفت کردم.در مورد شرک قبلا فکر میکردم که رئیسم میتونه منو به زمین بزنه یا به اوج برسونه که با فایل های خوب استاد تونستم این شرک رو از بین ببرم و اینکه اکثریت میگفتن که پول کمه و ثروت دست یه عده ای خاص هست (خوبان خدا) یا ازما بهترون که خدا بهشون نظر کرده
خلاصه سرتونو درد نیارم این کامنتم که نوشتم ذهنم میگفت که چی میخوای بنویسی چی بلدی کامنتای بچه ها رو بخون چقد قشنگ نوشتن ولی من مقاومت نکردم و گفتم همین چیزی که تو دلمه مینویسم مهم نیست منتشر بشه یا نه من وظیفمو انجام دادم .تشکر میکنم از استاد عباسمنش بابت این همه اطلاعاتی که به صورت رایگان در اختیار ما میگذارن.
باورهای مذهبی که برای رسیدن به خواسته هامون باید اماما رو واسته قرار بدیم.همیشه نذر وختم ودعا هیچ وقت خدا هم نتیجه ای نمی گرفتیم.
اینکه زن نباید روی حرف شوهرش حرف بزنه،اگه بدون اجازه شوهرش بیرون بره وشوهرش راضی نباشه اززمانی که بیرونه تا زمانی که برگرده خونه فرشته ها گناه پاش مینویسن گناه کبیره کرده. هرکار میخای انجام بدی باید حتمابا رضایت شوهرت باشه.ذهنمون رو پر کرده بودن این دسته حرفا.بزرگترین شرک درزندگیم.
اینقدر همسرمو توزندگیم بزرگش کرده بودم که آب هم میخاستم بخورم اجازه میپرسیدم.
به خیال خودم با خوردکردن خودم وپاگذاشتن روی خواسته هام.پیش خدا عزیزم.
پیش خداعزیز نبودم که هیچ پیش همسر وخانواده ی همسرم هم احترامی نداشتم انگار هر کار انجام میدم وظیفمه.احترام همسرمو نگهداشتم به قیمت له شدن وکوچیک شدن خودم.فکر میکردم هرچه گذشت کنم وهمسرم بدترین رفتارو باهم کرد من کوتاه بیام پیش خدا عزیزترم.ازبس گوشمون پرشده بود ازاین حرفاتوسط بزرگترها وآخوندا.که خداصابرین رو دوست دارد وپاداش میده،ببین چجوری صبرو برای مامعنی کرده بودن.
همیشه بااین طرز فکر توزندگیم ضربه خوردم،اعتمادبنفس پایین،نرسیدن به خواسته هام لذت نبردن از زندگی همیشه،فقر ونداری دلم خوش بود که اطرافیان، اقوام فامیل همه تعریف از صبرو حوصله ای که توی زندگیم داشتم میکردن.
واما استادم از وقتی که باشما وسایت شما آشنا شدم وقانون رو فهمیدم وتوحیدرودرک کردم دنیام عوض شد.باورهام،اعتقاداتم،نگاهم به زندگیم ودنیای اطرافم،طرز پوششم،ارتباطم بااطرافیانم وخانواده ام،احترام ورفتارخوبی که همسرم واطرافیانم باهام دارن،اعتماد بنفسی که دارم،ازهمه مهمتر ارتباطی که با خدای خودم دارم.آرامش،حال خوب…
یه جایی از زندگیم دیه کشش نداشتم واقعا کم آوردم وعاجزانه ازخداکمک خواستم وخداهم به خواسته ام پاسخ داد وباشما استاد عزیزم آشنا شدم.خداجونم سپاسگزارم.
سلام به استاد عباس منش عزیزم ،سلام به استاد شایسته عزیزم و سلام به همه دوستان ام
کاش میتونستم یه عکس از لحظه ی زیبای الآنم واستون بفرستم ،به قول سعیده شهریاری عزیز،صدای من رو از شیفت عصر جمعه اتاق عمل میشنوید :-)
میز کارم توی داروخانه رو ضد عفونی کردم و دفترهای خودم رو آوردم تا بنویسم.نور خورشید از نورگیر بالای سرم به روی دفترها ومیز کارم میتابه و من رو به اعماق سپاسگزاری میبره.یاد کتاب فارسی دبستان به خیر،میگفت خدایا سپاس که به ما چشم های بینا و گوش های شنوا دادی
خدای من چقدر مفت و راحت هر چرت و پرتی که به ذهن معلول هرکسی رسیده بود و گفته بود رو باور کردم،خودم رو کر و کور کردم و هر آنچه از گذشتگان بهم رسیده بود رو کورکورانه پذیرفته بودم،خدای من چقدر گوسفندوار زندگی کرده بودم،چقدر زور زدم تقلا کردم و دست و پا زدم و بیشتر و بیشتر در باتلاق خودساخته ای فرو رفتم که نتیجه ی باورهای اشتباهی بود که بی چون و چرا پذیرفته بودم،در همه زمینه ها.
یادم نمیاد از کی این باورها رو پذیرفتم،اما یادمه از وقتی که به اصطلاح تصمیم گرفتم بزرگ بشم،تصمیم گرفتم حرفی برای گفتن داشته باشم ،تصمیم گرفتم همرنگ جماعت بشم… ببخشید ذهنم شد ذهن یه گوسفند ،زندگی ام شد پر از رنج و سختی و تلاطم
یه شبی که همیشه به عنوان شب قدر خودم ازش یاد میکنم،سر سجاده نماز از خداوند خواستم نور زندگیم باشه،خسته بودم،سر به روی قبله اش آوردم و دقیقاً یادمه بهش گفتم هدایتم کن و نورت رو بر قلب و روحم بتابان (اون موقع با کلمه هدایت بیگانه بودم اما یادمه اون شب اون درخواست هدایت رو گفتم)
روزهای بعد ،خودم درخواست اون شبم رو فراموش کرده بودم ،اما خداوند حیّ و زنده است،خداوند چیزی رو فراموش نمیکنه
دعای نیمه شبی دفع صد بلا بکند…..خداوند چند هفته بعد خدایان کرد به سمت استاد
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند/و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
یادمه اولین فایلهایی که گوش میدادم، توحید عملی بود.اون موقع این دسته بندی فوقالعاده نبود و من از اولین فایل های روی سایت شروع کردم به گوش دادن….خدای من هرچی گوش میدادم به قلبم مینشست و نوری بود و دریچه ای بود رو به قلبم و قلبم رو رنگی رنگی میکرد…انگار نور از پنجره اورسی به قلبت بتابه…همون طوری بودم،
یه روز فایل توحید عملی6 رو گوش میدادم و داشتم ظرف میشستم،ببین من نمیفهمیدم استاد چی میگه یا حداقل الان یادم نمیاد،اما بلند بلند گریه میکردم…..من اون روزها درمانده بودم درد داشتم،پذیرفته بودم همینه که هست ،تغییر غیرممکنه،همسرم مدام بهم میگفتی توبه گرگ مرگه،من به مرگ راضی تر بودم،فکر میکردم باید توی همین زندگی کوفتی بسوزم و بسازم
چون به قول استاد پدر و مادر رو برادرات رو کودکی آن رو که نمیتونی تغییر بدی ، دولت رو، خویِ بد اخلاقی خودت رو که نمیتونی تغییر بدی،حال بدت رو بعد از یه شیفت شبِ فرسایشی که همه رو مغزت رژه رفتن رو که نمیتونی تغییر بدی
آه استاد…..اما توی اون فایل ها ذره ای آرامش به جانم نشست،ذره ای امید به روحم آمد و فهمیدم که میشود،اگر استاد از رانندگی تو بندرعباس تونسته، منم میتونم….اون روزها من خودم رو تنها و غریب و رها شده میدیدم،تنهایی که قدرتی نداره،با این همه مشکل روبرو هست تازه یه خدای ظالم هم هست تازه بعد از مرگ باید بره از روی یه پل به تیزی شمشیر بگذره
اما من فهمیدم که خدای من قدرت خلق زندگیم رو در دستان خودم قرار داده،کافیه من باورش کنم،کافیه از اون بخوام،کافیه وعده فإنی قریب اون رو باور کنم،اونوقت چنان اُجیبُ دعوت داع در زندگیم میشه که نگو،،،کن فیکون….فقط به شرط باور،به شرط فلیستجیبوا لی و لیؤمنوا بی….اونوقته که لایق رشد میشوم لاجرم
استادم،حالا من از یه نور که از پنجره کارم بروی میزم و دفترم میتابه اشک میزیزم،از رقص برگهای درختان در باد سرمست میشوم و صدای خداوند را میشنوم در باد،از رقص سایه برگها که افتاده روی زمین در غروب گرم زاهدان دلم گرم میشود.
چیزی که قبلاً از همسرم انتظار داشتم مرا به زندگی دلگرم کند
استادم،همیشه ازتون شنیده بودم که میگفتید نشان ایمان از نظر عباس منش نه به ریشِ،نه به جای مهر روی پیشانی….نشان ایمان از نظر عباس منش آرامشه. الا بذکر الله تطمیٔن القلوب
این روزهای من غرق در آرامش است….. مسائل هست،چالش ها هست،اما وقتی بهشون برخورد میکنم میگم بزار ببینم آخرش چی میشه،یعنی این چالش چه درسی برام داره؟گاهی خسته میشم،اما بلند میشم و دوباره شروع میکنم
اون روزها فکر میکردم همسرم باید دلگرمم کنه باید کمکم کنه تا از بیماری دور بشم،همسرم باید شادم کنه،باید دوستان شادی داشته باشم باید خانواده ام درست بشن تا حال من خوب بشه….ضل الضلاله بعیدا
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد/آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است/ طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود/او نمی دیدش و از دور خدایا میکرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید/ همگان هم بکنند آنچه مسیحا میکرد
چند روز قبل همسرم بهم گفت اینقدر تغییر کردی که فکر میکنم نمیشناسمت ؟
این روزها تو تمرین ستاره قطبی از خدا میخواهم بهم بگه چیکار کنم تا سپاسگزار باشم.می خوام ازش که عاشق ترم کنه نسبت به خودش،این روزها دنبال اینم که لایق تاج بندگی خداوند باشم،بدجوری دلم خلوت می خواد با خدا.بدجوری می خوام همونی باشم که اون می خواد السابقون السابقون
شاید دارم حرص میزنم بعضی جاها،به قول سید علی خوشدل عزیز،باید درجه لذت بردنم رو ببرم بالاتر،بقیه اش خودش رخ میده
سپاسگزارم از شما که دیدگاه ارزشمندتون رو واسم نوشتید.
خیلی جالب بود واسم داستان آشناییتون با استاد،و اینکه همه مون وقتی درخواست هدایت کردیم ،اونوقت هدایت شدیم ….عالی بود
من یه سر به پروفایل شما زدم و دیدم به خیلی از کامنت های دوستامون پاسخ میدید،تحسین تون میکنم که اینقدر متعهدانه میخونید و از آگاهی ها استفاده می کنید و بازخورد میدید.
راستش نظر شما رو که خوندم به این فکر افتادم حتما برم و داستان هدایتم رو تو پروفایلم بنویسم،
همون طور که خودم لذت میبردم اگر شما هم داستان هدایت تون رو توی پروفایل تون می نوشتید تا من میتونستم بیشتر با مسیر شما آشنا میشدم.
به نام خداوند یکتا تنها این فایل شما استاد عزیز می تواند زندگی انسان را تغییر بدهد بجای متهم کردن شرایط اوضاع محیط وحتی ژنتیک بیاید قدرت
را به رب خود به خدای خودت بده قدرت را از هرآنچه ازوجود خود توست بگیر بده به خداوندخودت از خدای خودت کمک کن تا به مسیر درست وتوحیدی هدایت کند این فایل را باید هزار بار شنید باید زندگی کرد هیچ چیزی پذیرفتنی نیست
درود و خداقوت به استاد عزیزم، بانو شایسته استثائی و همه دوستان گلم در این جمع الهی
استاد جان حقیقتاً سلسله فایلهای توحید عملی زندگی همه کسانی که در این مسیر هستند رو متحول خواهد کرد. مهمترین تفاوت آموزههای شما که باعث اختلاف فاحش بین نتایج شما و سایر اساتید هست، دقیقاً همین درک اصل و اساس توحیده. اساتید بسیاری رو دیدم که خیلی خوب حرف میزنند، خیلی همه مخاطب دارند اما یکم که پای صحبتهاشون میشینی این رگههای چرکین شرک در صحبتهاشون دیده میشه و اون حرفه به دل و جان آدم نمیشینه و در قلب جای نمیگیره، یعنی یادم میاد که دقیقاً همین موضوع بود که باعث شد کلاً من همه رو کنار بگذارم و پایبند این راه بشم چون در خانه اگر کس است یک حرف بس است، این مسیر همان مسیره ابراهیم خلیل و موسی کلیمه، همون مسیر عیسی و محمد و شکل امروزیش استاد عباسمنش. مطمئناً اگر ذرهای شک و تردید در کار شما وجود داشت انقدر همه عاشقانه مشتاق این راه نمیشدند چون در نهاد همه ما بهدنبال حقیقت هستیم و این مسیر نشان رحیم بودن خداوند نسبتبه بندگانی است که متعهدتر به تغییر و کشف حقیقت و اصل هستند. ما خیلی باید قدر این مسیر رو بدونیم.
وقتی صحبت از توحید میشه نیاز نیست فکر کنی که چی باید بگی و چه کاری باید انجام دهی، گوش به صدای قلبت میدی و اون برات کارها رو انجام میده.
شروع آشنایی بسیاری از دوستان عباسمنشی، دستکم خودم، از همین نقطه شروع شد. از نقطهای که همه اونهایی که روشون حساب کردیم، همه اونهایی که فکر میکردیم بیاونها نمیتونیم زندگی کنیم، همه اونهایی که فکر میکردیم باید راضی نگهشون داریم و اگر نباشند ال میشود و بل کنار رفتند تا یار رخ بنماید. تازه فهمیدیم عشق چیه، معشوق کیه. تازه فهمیدیم ثروت چیه، خوشبختی چیه، همه اون چیزهایی که ما بهعنوان عوامل موفقیت و خوشبختی میشناختیم تبدیل شدن به یهسری اسباببازی که زود ازشون خسته میشیم و بعد یه مدت دنبال مدل جدیدتر و خاصتریم و چیزی که به ما لذت میده حالمون رو خوب میکنه شوق بازی و امید به پیروزیه و عشق به بازیگردان.
این جفای خلق با تو در جهان
گر بدانی گنج زر آمد نهان
خلق را با تو چنین بدخو کنند
تا تو را ناچار رو آن سو کنند
اعضای خانوادت، کسبوکارت، همه اینها وسیلههای عشق بازی با معشوق اصلیه.
نمیدونم چقدر مثال دارم ازینکه توحید چه کرده با من تو زندگی. جاهایی که همه فکر میکردند کارم دیگه تمومه این ایمان به رببوبیت چنان معجزه کرد تو زندگیم که همه انگشت به دهان موندند که چی شد که یه دفعه همه چیز دگرگون شد، آدم افسرده و بیحال دیروز، شده امیدوارترین و زندهدلترین انسان دور و برمون.
توحید همان دم مسیحایی که است که مرده را زنده میکند. هر چقدر هم که مثل کاغذ به همه مچاله شده و مثل نخ به هم گره خورده باشی، چنان پیچوخمت را باز میکنه و صافت میکنه که از روز قبل همه بهتر میشی. توحید یعنی انا لله و انا الیه راجعون. توحید یعنی حسبناالله و نعمالوکیل.
از تمام حقیقت جهان هرکس اگر فقط همین یک اصل را درک کرده باشه برای همه چیز و همه کارش کافیه: ومن یتوکل علیالله و هو حسبه.
نمیخوام از روزهای خیلی دور صحبت کنم، همین روزها انقدر کمتر نگران هستم و بیشتر امیدوار که انقدر حال دلم خوبه که سرشار از انرژی هستم. کار من از نگاه دیگران کار سنگین و حساسیه و من هم قبلاً خیلی نگران بودم و استرس داشتم اما الان میگم خدایا تو مدیر منی، همه کارها رو به تو میسپارم، یه یا الله میگم و چنان خوشگل همه چیز رو کنار هم میچینه که خیلی وقتها بعداً میفهمم که چقدر خوب شد که اتفاقاً فلان کار به فلان طریق پیش رفت یا فلان نفر حاضر نشد و فلان کس بهجاش اومدم یا فلان کار به فلان شکل اتفاق افتاد. انقدر مشتریهام این روزها ازم راضیتر هستند که میگن نمیدونیم چرا ولی خیلی خیالمون راحت بود. منم تو دلم میگم چون کارو سپرده بودم به اهل فنش، وقتی هم کار بیفته دست اون کاردان بزرگ مگه میشه خطایی توش باشه.
چه ارباب مهربانیه که میگه تو بیا پیش من، تو از من بخواه، من تو را از همه چیز و همه کس بینیاز میکنم، بهقول استاد تو دنبال خرده نان تو سطل آشغالهای مردم یا از دست مردم نباش،گنجها دست منه، من از جایی میدم که تو فکرش رو نمیکنی.
وقتی میبینم که این توحید چطور برکت رو وارد کسبوکار و زندگی و روابط و جسم و جانم کرده مگر میتونم ذرهای به حقیقتش شک کنم اما باید اعتراف کنم استاد عزیزم خیلی خیلی بهتر اصل رو درک کردند و اجرا میکنند چون من با اینکه واقعاً یه خط قرمز در تمام امور زندگیم به نام شرک گذاشتم و همه کارهام رو از این فیلتر عبور میدم و باوجود اینکه قلبم بهم میگه که در چه مسیری هستم اما بهخوبی استاد نتونستم هنوز انقدر مو رو از ماست حقیقت و اصل بکشم بیرون، یعنی درحالحاضر قلبم بهم واکنش احساسی میده اما اینکه دقیقاً چی میگه و از کجا نشئت میگیره رو خیلی عالی نمیتونم بفهمم که نیاز داره بیشتر رو خودم کار کنم.
واقعاً این دوره کشف قوانین زندگی و همزمانی با فایلهای اخیر استاد، جهان تازهای رو به روم گشوده و فهم دقیقتری از توحید و قانون رو دارم بهم میشناسونه. همین تمرین کدنویس اتفاقات روزانه دلخواه، همین که فکر کنی چرا یه سری از اتفاقات داره دقیق میفته و یه سری از اتفاقات نه یا با تأخیر، به خوبی میتونی بفهمی تو اون جاهایی که طبق خواسته پیش رفته تو قدرت به کسی ندادی و نگاهت به خدا و خودت بوده اما در بقیه موارد نتونستی این باورها رو ایجاد کنی یا با تأخیر ایجاد شده، یعنی بدون استثناء تمام مواردی که طبق خواسته پیش نرفته میشه رگههای شرک رو توش پیدا کرد.
مثلاً درخصوص مشتری، خیلی اوقات اون مشتری دلخواهم اومده تا پای قرارداد هم پیش رفتیم اما یه دفعه همه چیز متوقف شده چرا؟ چون نگاه رفت به اینکه اونه که قدرت داره و قراره به تو روزی بده، نه اینکه این رو بخوام جار بزنم، نه، تو ذهنم قدرت دادم و صداش رو هم درنمیاوردم. یعنی من دیگه درخصوص این موضوع کارم از ایمان گذشته، نمیدونم یقین بالاتر از اونه یا واژهای مناسبتر رو باید دنبالش بود که این حالتم رو توصیف کنه.
توحید یعنی تویی و خدا، بقیه در خدمت تو در میان تا این حقیقت رو بیشتر به تو ثابت کنند اما به قول استاد ما همه چیز رو بهشکل دیگهای پذیرفتیم. پذیرفتیم که دنیا همینیه که هست دیگه یه روز خوبه یه روز بد، یه روز حالت عالیه یه روز دنیا رو سرت خراب میشه، یه روز احساس ثروت داری و یه روز کاسه چه کنم چه کنم دست میگیری، یه روزی قویترین هستی و یه روز از درد به خودت میپیچی. نه. این طبیعی نیست. کسی که رب رو پذیرفته باشه هرگز دچار چنین حالاتی نمیشه همیشه در اوج حرکت میکنه. این حرفا و این مسائل برای زمانیه که ما هنوز داریم 6و8 میزنیم، وگرنه طبیعی اینکه ما همیشه رو به جلو باشیم. فستجیبو لی و لیومنو بی لعلهم یرشدون.
اگر دقت کنید تمام داستانهای پیامبران که در قرآن آمده برای زمانیه که هنوز ناخالصیهای در باورهای انبیا وجود داشته و حقیقت توحید رو به درستی درک نکرده بودن و از زمانی که به درستی درک کردند همه امورشون به سادگی پیش رفته و اتفاق عجیب و غریبی براشون نیفتاده، یعنی اگر تو زندگی ما داره اتفاقهای عجیب و غریب و نوسانات احساسی پیش میاد به این معناست که ما هنوز حقیقت توحید رو بهخوبی درک نکردیم.
چرا یک جای قرآن صحبت از کار و درآمد یا شکستهای عاطفی و وضعیت سلامتی پیامبران نشده؟ چون از پایه ما تمام این موضوعات رو به اشتباه پذیرفتیم و بهعنوان اصل و اساس خوشبختی پنداشتیم چون اگر توحید وارد عمل بشه و مبنای امور قرار بگیره هیچ خللی در هیچ کاری بهوجود نخواهد آمد. این خللها نشاندهنده ناخالصی فرکانسیه. جهان داره طبق قانون عمل میکنه و تغییر تو این قانون ایجاد نمیشه. چه ابراهیم باشه چه محمد چه عباسمنش چه احسان، چه هزار سال پیش باشه چه هزار سال بعد تغییری نخواهد کرد داره طبق یه فرمول پیش میره. این عین عدالت خداونده.
تمام تلاشم بر اینکه این حرفا در مقام عمل در زندگیم تمام و کمال اجرایی بشه، نه اینکه هیچوقت هیچ خظایی رخ نده اما بتونم به خوبی استاد تشخیص بدم که این افکار دقیقاً از چه جهتی داره شرک رو وارد زندگیم میکنه و من رو از خدای خودم دور میسازه.
من از وقتی توحید رو درک کردم فهمیدم که نباید کینهای از کسی به دل داشته باشم با اینکه هیچ وابستگی به هیچ شخص و نهادی ندارم اما معجزاتی رو تو همین حکومت نسبتبه کار خودم دیدم که کاملاً تناقض داره با باورهای جامعه، هرچند که برخی تضادها باعث شده که من به فکر زندگی در مکانی آزادتر باشم اما من فهمیدم که من اگر تفکرم خشم و نفرت باشه هر جا برم این دنبال من هست، کما اینکه از اقوام خیلی خیلی درجه یک من در همون جایی که من دوست دارم باشم زندگی میکنه و جالبه که خیلی بهتر و دقیقتر از اخبار داخل ایران به نسبت من خبر داره و میبینم که چه احوالاتی هم داره و جالب اینجاست که تعجب هم میکنه که چرا زندگی وفق مرادش نیست یا حال دلش اونجوری که توقع داره خوب نیست. برای همینه که من با دوستانی که در همین ایالت فلوریدا زندگی میکنند صحبت میکنم میبینم حتی شبیه زندگی و تجربهای که استاد دارند رو ندارند چون موضوع محل زندگی نیست، درسته فلوریدا آزادی و امکانات بیشتری داره اما این گزینهها به درد کسی میخوره یا برای کسی فعال میشه که در باورهاش آزادی و رفاه و زیبایی بیشتر باشه.
ما پذیرفتیم که یه سری چیزها جور دیگهای باشه به همین خاطر امثال ترامپها را مسخره میکنیم چون نمیخواهیم قبول کنیم که برای ریاست جمهوری آمریکا نیاز به توحید داری، هرچقدر هم که همه برخلاف تو باشند، نه فقط برای ریاست جمهوری آمریکا، برای همه چیز نیاز به توحید داری.
یادم میاد یه مسئلهای یه مدتی برام پیش اومد رئیس یه بخشی تغییر کرده بودند و بچهها میومدن میگفتن که آره فلانی اومده و گرد و خاک کرده و کی که پرش به پره تو بگیره، منم تو دلم میخندیدم و اون زمان هم داشتم رو قدم هفتم کار میکردم و اون صحبتهای استاد که میگفتن شما اگر در مدار خوبی باشید اصلاً اتفاقات بد به شما دسترسی ندارند و با مثال پیامبران که چرا هیچکدام از پیامبران به قتل نرسیدند با وجود اینکه این همه مخالف داشتند برام منطقی شد این موضوع که آقا من اصلاً نباید کاری به کار اون بنده خدا داشته باشم من باید مسیرم رو ادامه بدم و حواسم به حال و زندگی خودم باشه. به خدا قسم همون آدم از تمام قدرتش استفاده کرد که اوضاع من رو تغییر بده اما عین یک موشی که در تله افتاده یه اتفاقاتی افتاد که من اصلاً نفهمیدم چجوری اما دیدم که نتوتنست قدمی برداره و تمام حرکاتش درنهایت به بیآبرویی و ضعف خودش بدل شد.
اما در همین اوقات زمانهایی هم شده که با وجود اینکه فکر میکردم که خیلی دارم توحیدی عمل میکنم اما نگاهم به این بوده که خب بالاخره نظر این فرد هم مهمه و سعی بر راضی کردن اون فرد داشتم اما باز وقتی به مسیر بازگشتم دوباره اتفاقات بهشکل دلخواه من پیش رفت. چقدر این فایل به موقع بود برای من. اصلاً معنای توبه یعنی همین، یعنی بازگشت به مسیر چون همه ما در ابتدای ورود به دنیا در مسیر درست هستیم اما باورها و ورودیهای ذهنیمون و چیزهایی که بهعنوان اصل و اساس پذیرفتیم ما رو از مسیر درست دوره کرده، مسیری که نعمتها و ثروتها هست کافیه ما درش قرار بگیریم اونوقت بهشکل طبیعی بهش دسترسی خواهیم داشت.
به خدا از زمانی که دارم بیشتر روی بحث توحید کار میکنم جنس مشتریانم تغییر کرده که واقعاً خدا بهترین بندههاش رو برام میفرسته، انقدر که این افراد با خودشون در صلح هستند، شادند، آرامند، ثروتمند و سپاسگزار هستند و این رو وقتی میبنیم که گاهی با برخی از دوستان همکار صحبت میکنم و میبینم این تفاوتها رو و ایمانم قویتر میشه. بله همه اینها اعتبارش برای خداست. من دارم تمرین میکنم از خدا بخوام برای خدا کار کنم، یعنی طرف حسابم خدا باشه. خودش میدونه چجوری باهات حساب کتاب کنه.
ابرهایى که میان زمین و آسمان قرار گرفتهاند، نشانههایى است از ذات پاک خدا و یگانگى او براى گروهى که عقل خود را به کار مىگیرند.»
سلام استاد عزیزم سلام خانم شایسته مهربان سلامم.
امروز وقتی پشت سیستم بودم داشتم کارام انجام می دادم.برای تایم استراحتم خواستم با گوشی بیام سایت یه حسی عارفه درونم بهم گفت با لپ تاپ بیام توی سایت همیشه برام سخت با لپ تاپ بیام توی سایت. نمی دونم چی شد که پشت میزم زدم امدم توی سایت چهره نازنین استاد فایل جدید نگاه کردم اسم فایل توحید عملی 8. دوره ای که من تمامش کردم و هرزگاهی نت های خودم و ویس های این دوره گوش می دم و نت هام می خوانم. همزمانی که برام داشتم من قسمت آخر دوره توحید عملی که مصاحبه با استادقسمت25 چند روز پیش جزو نشانه هام بود دیدم وچقدر اونروز دلم خواست استاد فایل جدید برای توحید عملی بزاره… استاد عاشق تونم .عاشق خداهستم که خواسته منو اجابت کرد به دل شما انداخت که این قسمت برای توحید بزارید مابین فایل های سلسله مراتبی الگوهای تکرار شوند استاد عزیزم ازتون بی نهایت سپاسگزارم
دوست داشتم کامنت بزارم یعنی گفتم باید کامنت بنویسم اون سلسله فایل های الگوهای تکرار شونده اسنقدر مفاهیم محتواش برام قابل تامل فکر بود که نمی شد همان لحظه کامنت بنویسم. کامنتی که زیاد به خود افشایی منجر نشه استاد من هنوز شهامت اینو ندارم راحت خودافشایی کنم به همین خاطر هم یه درمیان کامنت گذاشتم برای اون فایل های سلسله مراتبی الگوهای تکرارر شوند.شهامتم هنوز دراین زمینه اینقدرر نشده …. حالا بگذریم.
چقدررر اول این فایل از آسمان ابرها گرفتید زیبا بود من خیلیییی آسمان دوستم خیلی ابرهااا و حرکت ابرها رو نگاه می کنم دوست دارم.عارفه درونم می دونست من چی زیاد دوست دارم به همین خاطر بهم گفت که با لپ تاپ نگاه کنم استاد کل این فایل من حواسم به حرکت ابرهاا بود که طی صحبت های شما به آرامی حرکت می کردند و به وضوح توی فایل حرکت شون مشخص بود. یه اسکرین گرفتم گذاشتم صفحه لپ تاپم.
سوالی که مطرح شد
زمانی که باور به تاثیر عوامل بیرونی مثل: ژنتیک، سیاست، قدرت یک فرد خاص و… داشتید، چه نتایجی در زندگیتان گرفتید؟
به این فکر کنید که:
و چطور به خاطر آن باورهای شرک آلود، قدرت خلق شرایط زندگی را از خودتان گرفته اید و به آن عوامل محدود کننده بیرونی داده اید؟
همچنین توضیح دهید:
وقتی آن باورهای شرک آلود را تغییر دادید، چه تغییرات مثبتی در نتایج شما ایجاد شد؟
به چه شکل توانستید باورهای توحیدی را جایگزین این باورهای شرک آلود کنید؟ این نگاه توحیدی چه تغییراتی در رفتار، شخصیت، عملکرد، ایمان و جسارت شما ایجاد کرده است؟
اگه بخوام یه نمونه از این عوامل زندگیم خودم تحربه کردم بگم برمی گرده به دوره قبل 7 سالگیم یادم توی سن 6سالگیم بود که قطره فلج اطفال می دادن بهمون.
من کلا از دارو به خصوص نوع شربتش حالت تهوع می گیرم.وقتی مامور بهداشت قطر رو ریخت من توی دهنم نگه داشتم وقتی رفت قطره رو تف کردم بیرون. خیلی خوب اون لحظه رو یادم چون هزاران بار اون لحظه یاداوری کردم که ای کاش اون قطره رو نمی ریختم دور.
نمی دونم بعداز چندوقت اون موضوع بود که من رفتم کلاس اول یادم نیست اما توی آبان ماه بودهوای سرد پاییز هوایی هنوز برف نمی بارید یه هوای سرد که برگهای پاییز .. درست یادم نیست اما فک کنم 2ماهی از شروع مدرسه نگذشته بود که پا درد های من شروع شد. وقتی توی خونه گفتم پاهام در می آد گفتن به خاطر اینکه زیاد توی آب حوض و چشمه می رم اونوقت با عموم خیلی می رفتم چشمه روستامون به خصوص دم غروب روز به روز پا دردهای من بیشتر شد خلاصه به طور کامل فلج شدم توی رختخواب افتادم هرآزمایشی دادیم اما دلیلی برای این فلجی نبود که نبود درداونروزهام هنوز بعد 20 سال اندی ته مانده هاش مونده برام 8ماه کامل من فلج شدن مطلق رو تجربه کردم. قبل اون فلجی من یه دختر فوق العاده تپل بودم قشنگ خودم چاقیم یادمه نسبت به همسن هام چقدر تپل تر بودم اما بعداز خوب شدنم که یه اسکلت از من باقی مانده بود دیگه هیچ وقت هیکلم هیکلی نشد که دوست داشتم همیشه بهم گفتن چقدر لاغرشدی و… چندباری تلاش کردم با رفتن دکتر تغذیه اما مامانم بهم می گفت چون اون مریضی رو گرفتی هیچ وقت چاق نمیشی تلاش نکن من هم چون اینو باور کردم هربار 1سال تلاش می کردم برای تناسب اندام بعد رها می کردم.
از وقتی این باور تغییر دادم آرامشم بیشتر شده. دیگه تپل شدن برام مهم نیست الان همه تلاشم گذاشتم خودمو شخصیتم توحید رو باور کنم.
استاد هیچ کس نمی دونه اونروزهای 6سالگیم که پدرم برای برادرم 3 چرخه خرید بود توی حیاط خونه بازی می کرد و من آخرای بیماریم بود که می تونستم تازه فقط بشینم با حسرت نگاهش کنم چه دردی داشت. اما همیشه یکی بهم می گفت من خوب میشم دوباره راه می رم دوباره بازی می کنم. قشنگ یادم بهم می گفت نگاه چقدر خوب شدی می تونی بشینی من فلجی رو از دست و پا کامل تجربه کردم. اون حسی که بهم می گفت نگاه دیگه مامانت غذارو باقاشق چای خوری نمی کنه توی حلقت نگاه الان نشستی پس داری خوبی میشی، امیدی که اونروها منو به سرپا شدن ایستادن و تاتی تاتی کردن برگردون توحید بود من توی اون عالم هیچ نمی دونستم توحید چی هست ….اما بعداز اون بیماری تا من پاهام درد می گرفت هزاران بار مامان و بابام می گفتن بیماریت برگشته. تو ضعیفی تو… و این باور که هرعضو بدنت ضعیف باشه وقتی عصبانی بشه اون قسمت زود دچار مشکل میشه. صدمه هاشم دیدم هروقت استرس ناراحتی نگران باشم پاهام درد می کنه،دردی که از بعد6سالگیم به خاطر این باور های مخرب که به من تحمیل شد دارم تجربه می کنم،دارم روش کار می کنم استاد خاطرتون هست گفتید بعضی از باورهامون مثل سیمان بتن توی مغز ما چسبیدن،الان این یکی ازاون باورهای سیمانی من از وقتی باور کردم همه چیز باور خیلی بهتر شدم خیلی درد پاهام کمتر شده خوابم راحت تر شده،درد پاهای من طوری نیست که راه رفتنم نشون بده احساس می کنم مغز استخون.اما از وقتی تغییر پیدا کرد باورهام اونم سر آموزش های شما خیلی بهتر شده اما باید بیشتر بیشتر کار کنم.باوری که بیشتراز20سال به من تحمیل شد از بین بره ، استاد یه باور خوبی کنار همه باورهای مخرب داشتم این بود من باور داشتم خوب شدم چون سر خوب شدنم توی عالم بچگیم خیلی خواب خوب شدن می دیدم و توی خواب هام یکی بهم می گفت توخوب میشی و راه می ری این دوره می گذره و توبرای همیشه خوب میشی،چون من اینو توی خواب شنیدم بارهاااااا بعداز خوب شدنم حتی یک آمپول یه قرص مسکن یه دارو که درد پاهام توی زمان هایی استرس تحمل کردم یا ناراحتی رو طی این 20سال اندی نخوردم. چون باور داشتم خوب شدم،اما مقابلش باور داشتم چون عضو ضعیف بدنم و هربار یه ضعف هایی رو هم تجربه کردم.
وقتی با مباحث توحید آشنا شدم وبعد ها باورهام شناختم متوجه شدم که باورهام داره باعث درد پاهام میشه وگرنه جسم فیزیکی شون کاملااااا سالم توی راه رفتن حتی توی پیاده روی منو اذیتت نمی کنه بارها شده من سراسترس ناراحتی پا دردم شروع شد و کنارش کلی پیاده روی داشتم. قشنگ متوجه شدم که باورمخرب
استاد شما هروقت در مورد توحید حرف می زنید اینقدر کوبند حرف می زنید من به جز اشک ریختن در مقابل صحبت های شما و شرمنده بودنم پیش الله مهربان و پی بردنم به باورهای غلطم راهی ندارم.
یادتون می گفتید اون اویل که داشتید خدارو می شناختید راحت اشک می ریختید… الان دارید با شناسند قطره ای از شناخت الله رو که به ما یاد می دید من دارم به قدری که درک می کنم تجربه می کنم حس حال اون روزهای شما رو و می فهمم این حس حال دست خودم نیست…
یه جای فایل منو به خنده انداختید وقتی داشتم اشک می ریختم. اونجایی که با دستهاتون برای دانشمندان به اصلاح باهوش تکون دادید
او روز را در شب داخل میکند و شب را در روز ،و خورشید و ماه را که هرکدام تا سر امدی معین روانند قابل استفاده شما گردانده است. این است خداوند صاحب اختیار شما ؛ فرمانروایی جهان تنها از آن اوست ،و به غیر از او کسانی را که میخانید مالک پوست هسته خرمایی هم نیستند .
.
بنام خداوند مهربان
سلام استاد خوشتیپ و خوشگلم
سبحنالله به این همه زیبایی پردایس به این هوای پاک به این طبیعت زیبا
موضوع این جلسه همونیه ک چندروزیه دارم روش خیلی حسابی کار میکنم!
یادمه پارسال اینموقع ها بود ک تصمیم گرفتم کار کنم
ازونجایی ک تمام 19سال زندگیم رو تو خونه به سر برده بودم پدرم چنین اجازه ای بمن نمیداد و هرموقع دوستام میگفتن چرا سرکار نمیری چرا باما نمیایی بیرون میگفتم پدرم اجازه نمیده .
و اما امسال کجام؟
پدری ک همیشه میگفت دختر جاش تو خونست و نباید بیرون بره بهم میگه پول میخای بدم بهت که بری کلاست!
پدری ک نمیزاشت دم در واستم الان گاهی میاد دنبالم
پدری که وقتی گفتم میخام برم بیرون چیز یاد بگیرم گفت بشین سرجات الان با دیر اومدنم شبا هیچ مشکلی نداره
خوب چیشد ک اون پدر تبدیل به این پدر شد؟
19سال مادرم کوچیکترین اتفاق رو بهمون گفته بود بابات بفهمه بدبخت میشی (هنوزم همینجوریه بااینکه از فایلای استاد استفاده میکنه متاسفانه زیاد عمل نمیکنه)
و همش ترس و ترس و ترس بود
تااینکه حرفا و هرچی ک شنیده بودم ترسا و گذشته رو گذاشتم کنار
اومدم کارکردم رو خودم و اروم اروم نتایج اومد
اروم اروم ترسم کمتر شد اروم اروم شجاع تر شدم
یروز بابام بهم گفت برو بانک و فلان کن …
گفتم تنهایی برم ؟ گفت اره!
دیگه تموم بلاخره بعد از 2ماه کارکردن و کلییی انگیزه داشتن نتیجه اومد
یادش بخیر ذهنم میگفت این سخترین کاریه ک انجام میدی و کاش این مشکلو نداشتی گفتم ن اسونه من خلقش میکنم
و کردم من گفتم هیچ کس هیچ قدرتی تو زندگی من نداره و اونجا بود من ی ارامشی تو قلبم بود خودم رو حس میکردم بیرون حس میکردم طناب گردنم شل شد وقتی ک باورکردم من حق زندگیی حق ازادی دارم و هیچ کس مالک من نیست!
.
و اما الان چی ؟
چند ماهیه ک میرم سالن خوب من از پدرم و خانوادم هیچ کمک مالی نمیگیرم و سعی میکنم ک خودم تمام مسعولیتم رو با عشق بپذیرم و خداوندم انصافن عالیی هدایتم کرده و میکنه 3ماهه به خودم گفتم و همچنین استادم بهم میگفت و خودمم میگفتم ک همکارای من ک دارن با من اموزش میبینن پول دادن برای همون دارن اموزش میبینن و حق دارن
اما الان میگم چرا؟ من وقتی میخام باعث گسترش جهان بشم چرا خداوند نخاد ک بمن کمک کنه؟
من میتونم من میتونم مثل ازاده اموزش رایگان بیینم
باورت میشه استاد گلم
استاد دوستداشتنیم ک این مباحث فوقالعاده رو بمن اموزش دادی تا درزندگیم ایجاد کنم و زندگیمو بسازم
تو این یک هفته ک دارم باورشو میسازم ک جهان به خدمت منه استادم دوبار بمن گفته بیا و بهت یاد بدم!
استاد اگه دوبار شده پس بازم میشه!
من تصمیم گرفتم این باور ک سرمایه اولیه برای هیچکاری نیاز نیست رو بزارم کنار همه میگن بدون پول نمیشه شاگردی کرد بخدا قسم من میتونم
بخدا قسم من میسازمش و به همه نشون میدم ک من رایگان اموزش دیدم من رایگان همه چیو یاد گرفتم
من به همه ثابت میکنم ک میتونه یک شاگرد بره و از صفر برسه به حدی ک بتونه خودش ارایشگاه بزنه و باعشق کارکنه
ی دختر 20ساله میتونه زندگیشو بسازه هرجوری که دوست داره
من ثابت میکنم استاد ک با خداوند میشه براحتی ساخت
بخداقسم این چندوقت که قرآن رو مطالعه میکنم مبهود میشم که چجوری قدرت رو به کسای دیکه میدادم
من میدونم که میتونم چون قبلن تونستم
خاهر من میگه بابا تورو بیشتر از من دوستداره ک گذاشته بری و ایندتو بسازی!
درحالی ک پدر من همون پدریه ک حتی نمیتونستیم باهاش بگیم و بخندیم اما من باور نکردم این داستان و و گفتم ن پدر من تیکه از خداوندا و ساختمش
الان خداشاهده پدرم راجب کارایی ک میخاد بکنه باما مشورت میکنه و کلی من نظر میدم و فکر میکنه
پدر عزیز و مهربون من اینقدر مهربونه ک حتی فکرشم نمیکردیم
ما از پدرم دیو ساخته بودیم
چنان ارامشی دارم ک قابل گفتن نیست
ازت سپاسگزارم استاد مهربونم
اگه با خداوند یکی بشی و اجازه بدی کارا رو برات بکنه و خودتو بسپاری به دستاش معجزه رخ میده!
درپناه الله مهربون و قدرتمند شاد و سلامت و ثروتمند در دنیا و اخرت باشیم
ای پروردگار من و ای یگانه فرمانروای قدرتمندِ بینهایت، جز تو قدرت و معبودی نیست، مرا به راه راست هدایت بفرما و انگشتانم را در راستای صراط مستقیم و رضای خودت به حرکت درآور و بر قلبم هر آنچه از خیر و نور هدایت خودت است الهام کن، و میدانم در این راه هیچ مانع و تسلطی بر من وجود ندارد جز وجود خودم و باورهای شرک آلودم. خدایا مرا از سنگهای شرک رها کن و با بال توحید در آسمان بیکران خودت به پرواز درآور. «إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ»
سلام و درود و رحمت و برکات و نعمات الهی بر عزیزانم که همواره در مدار توحید هستند، سلام استاد عباس منش عزیز ،سلام استاد شایسته گرانقدر، سلام خانواده نازنینم. همواره در پناه رب العالمین از جریان سراسر نور هدایت رب العالمین بهرمند و برخوردار باشید.
از صبح که سایت رو رفرش کردم و فایل جدید رو دیدم تمرکزی و بقول استاد لیزرفوکس اومدم سراغ همین فایل درحالیکه صبح که از خوابگاه داشتم میومدم سر کار گفتم امروز هر طور شده باید یه دور کامل فایلهای عزت نفس رو گوش بدم.
آقاااااا بییییخییییااااال ، فکر کردی خودتی که داری روی خودت کار میکنی؟ خدا به موسی پیامبر گفت «وَاصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» تو رو برای خودم ساختم. الان حمید، تو چی فکر کردی پیش خودت که به عقل و دانش خودت تکیه کنی و رشد کنی. تسلیم و خاضع باش به درگاه فرمانروای زنده و جاویدان که از افتادن یک برگ تا راه رفتن مورچه در دل شب تا گرانش سیاهچاله ای که کهکشانی رو در خودش میبلعه همه و همه در ید قدرت و در دایره احاطه علم اونه. بارها و بارها اومدم توی سایت و نشانه روزانه ام رو دیدم و عجییییییب دیدم نشانه روزانه من هماهنگه با اتفاقات همون روزم. میگم خدایا مدیر سایت شما هستی ، من تسلیمم، بگی بنویس مینویسم ، بگی اجازه نوشتن نداری، بازم تسلیمم. این باور منه که سایت رو خداوند داره مدیریت میکنه نشون به این نشون که وقتی همین فایل رو سه بار نگاه کردم برای نوشتن کامنت از نشانه روزانه کمک گرفتم فایل قسمت 29 لایو استاد عباس منش با دوستان اومد.
abasmanesh.com
و وقتی لایو قسمت 29 رو دیدم، متوجه شدم عجیب اون فایل با این فایل مکمل همدیگه هستن. و وقتی رفتم سراغ قرآن کریم برای استفاده از جریان هدایت نورانی قرآن، هدایت شدم به آیات ابتدایی سوره نمل. یه وقتایی حس میکنم تحمل یه سری هدایت ها رو ندارم چون هنوز ظرف وجودم کوچیکه. تا حالا سعی کردین یه سطل آب رو زیر یه آبشار یا جریان تند آب پر کنید؟ سطل از دست آدم رها میشه، چون جریان خیلی قویه. حکایت سطل منه و جریان قوی هدایت، ضعف میکنم، گیج و منگ میافتم یه گوشه، یادم میافته به اون فایلی که استاد میگه توی بندرعباس بودم وقتی به یه درک جدیدی از قرآن میرسیدم شب تا صبح راه میرفتم و با خودم حرف میزدم… بقول آمریکایی ها Come on… من که از موسی پیامبر قویتر نیستم که وقتی خداوند یه نشانه ای از خودش رو بر کوه متجلی کرد، موسی غش کرد افتاد، وقتی به هوش اومد به سجده افتاد که سبحان الله ، «که نیارزد این تمنا به جواب لن ترانی»
این آیات ابتدایی سوره نمل از عظمت و بزرگی هدایتهای قرآنی به اهل ایمان خبر میده. عبارات رو ببینید «هدیً و بشریٰ» هدایتگر و بشارت دهنده. هدایت به مسیر های پر نعمت و صراط مستقیم و بشارت دهنده و نوید دهنده اتفاقات و نتایج عالی و توحیدی. اهل ایمان همواره صلاه یا نماز و یاد خدا رو برپا میدارن (فعل مضارع، همیشگی ، گاهی اوقات نگاه کردن به یه برگ گل ، شنیدن صدای یه پرنده ، تماشای یه منظره هم میتونه صلات و یاد خدا باشه) زکات میدن. به اشکال مختلف (گاهی اوقات شاید یه لبخند و روی خوش هم بتونه زکات باشه) و یقین داشتن به آخرت.
یه عده بزرگوارانی هم هستن که به این قوانین اعتقاد ندارن و ما رو مسخره هم میکنن و اینجاست که بقول حافظ باید گفت «آه اگر از پس امروز بُوَد فردایی»
و قانونی که همیشه کار میکنه و توحید که همیشه انسان رو بالا میبره و شرک که همیشه و همیشه انسان رو پایین میکشه.
قبلا هم توی کامنت ها گفته بودم در مورد تعهد امسالم که روی توحید کار کنم، خودم حس میکنم دارم تغییر میکنم، حس میکنم ظرف وجودم داره بزرگتر میشه، حس میکنم روی شونه های خدا نشستم ولی اگه بخوام ادعا کنم بهتون میگم هنوز هیچی از توحید نفهمیدم، هنوز باورهای شرک آلود توی لایه های پنهان ذهن وجود دارن که منو پایین نگه داره و اجازه پرواز بهم نده. از کجا میگم از نتایجم. ولی به چرخه تکاملم احترام میذارم. همون جمله ای که توی داستان هدایتم نوشتم «هر چقدر ارتفاع سازه ای که بخوای بسازی بلند تر باشه از عمق پایینتری باید شروع کنی به ساخت و ساز»
یه کلمه ای داریم بنام Logic به معنی منطق. اونهایی که سیستم ها رو طراحی میکنن و برنامه نویسی رو مسلط هستن اینو میدونن(من هیچی ازش نمیدونم، جز همین یه کلمه، ببخشید تو کار متخصصان این حوزه دخالت میکنم)
وقتی یه سیستمی طراحی میشه یه سری لاجیک ها براش مینویسند که صرف نظر اینکه اون اپراتور حواسش باشه یا نباشه اون لاجیک خودش کارشو انجام میده. مثال بزنیم. توی پالایشگاه یه سری مخازن داریم که اگه اگه مخزن B دچار حریق بشه، لاجیک سیستم اینه که مسیر فوم رو به مخزن B باز کنه برای اطفاء حریق و مسیر آب رو باز کنه به مخزن A و مخزن C، و اونها رو خنک کاری کنه. همزمان پمپ های اصلی شبکه رو روشن کنه بدون نیاز به حضور اپراتور. و خودش اعلام حریق کنه، خودش با یه سری نقاط تماس اضطراری بگیره. وقتی آتش نشانی برسه توی محل حداقل 70% کار انجام شده. مثال دوم رو بزنم از مبحث مورد علاقه ام صنعت هوایی (جووووووون) یه هواپیمای مسافربری مدرن میخواد فرود بیاد، لاجیک سیستم مدیریت پرواز اینه که با فلان مقدار سرعت و و فلان درجه فلاپ های روی بال و عدد ارتفاع سنج که رو به کاهش باشه به احتمال زیاد هواپیما در حال فرود باشه، اگه خلبان یادش رفته باشه ترمز ها رو از حالت قفل خارج کنه توی اون لحظه سیستم به صورت اتوماتیک و بدون نیاز به زدن دکمه ای قفل ترمز ها رو آزاد میکنه .چرا چون این لاجیک سیستم کنترل پروازه …
بعد از خوندن یه سخنرانی طولانی دیگه از حمید امیری شما رو دعوت میکنم به خوندن نتیجه گیری… استاد توی دوره دوازده قدم میگن ابزار ذهن منطق هست (خدایا این استاد عباس منش بینظیره، این جمله ابزار ذهن منطقه رو توی هیچ کتابی نمیشه پیدا کرد ولی استاد به ما آموزش داده) توی ذهن یه سری منطق ها ، یه سری لاجیک ها وجود داره. به درست و غلط لاجیکهای ذهنمون کاری نداریم. تا زمانی که فلان لاجیک وجود داره فلان نتیجه بدست میاد. تماااااام . هر بار هواپیما بخواد فرود بیاد لاجیک براش قفل ترمز چرخ رو آزاد میکنه. توحید در حمید امیری اثر نمیکنه تا زمانیکه لاجیک شرک آلود داره توی اعماق ذهنش کار میکنه. ژنتیکِ تو باعث شده به خوشبختی نرسی ؟ اکی این لاجیک ذهنِ توه، پس تو به خوشبختی نمیرسی، به توحید نمیرسی. اگه میخوای به توحید برسی باید این لاجیک های غلط و شرک آلود رو پاک کنی و به جاش یه لاجیک توحیدی رو جایگزین کنی.
استاد کلی مثال زدن از قانون سلامتی و نتایج اون و یه سری لاجیک ها و باورهای غلط در خصوص ژنتیک.
یکی از همین موضوعات ژنتیکی که همه میگن ریزش مو آقایونه. من این موضوع رو باور کرده بودم و البته تمام اقوام و فامیل و طایفه ما از یه سنی به بعد دیگه کلا موهاشون میریزه. و منم همیشه نگران این موضوع بودم و انواع و اقسام مکمل های غذایی و شامپوهای گرون قیمت رو امتحان کردم تا جلوی ریز مو هام رو بگیرم. ببینید تمرکز روی ریزش مو برای دفع ریزش مو. برادر بزرگترم مجید از همون اول بیخیال این موضوع بود و اصلا دغدغه اش رو نداشت. با اینکه 9 سال از من بزرگتره موهاش از من پرپشت تره. چند روز پیش به خودم میگفتم شاید اصلا ریزش مو ژنتیکی نباشه. چی میشه اگه یه راهی وجود داشته باشه که با اصلاح تغذیه یا هر کاری دیگه موها دوباره پرپشت بشه. وقتی استاد عباس منش تونست با اصلاح تغذیه و قانون سلامتی اون نتایج رو به اثبات برسونه شاید این موضوع هم قابل انجام باشه.
یه مثال دیگه از ژنتیک بزنم. بیماری MS که ظاهراً میگن به ژنتیک ربط داره. توی تمام اقوام و طایفه ما همه در اثر کهولت سن فوت کردن و بدترین بیماری مشاهده شده بیماری پارکینسون بابای من بود. که اونم ماجرا داشت. پسر عموی من خیلی اتفاقی توی سن جوونی با MS به رحمت خدا رفت. اگه ژنتیک ربط داشت چرا فقط یه نفر. عموی من 15 سال از بابام سنش بیشتر بود ، بقول استاد «علی بی غم» بود. میگفت و میخندید و اصلا نگران هیچی نبود. همیشه میگفت من نگران مردن نیستم، خدا یه مرگ راحتی بده. بابای من ولی بشدت بشدت نگران سلامتیش بود و در زمانی که هنوز سالم بود همش میگفت خدا نکنه من مریض بشم و خونه نشین بشم روی دست زن و بچه. و یهویی یه اتفاقی براش افتاد و رفت توی پروسه پزشکی و دکترها تشخیص دادن که بعله ایشون پارکینسون داره. با تمرکز لیزری روی بیماری شون موجبات تعجب چند پزشک فوق تخصص شده بود که میگفتن ما با این همه سال تجربه تا الان هیچ مورد پارکینسونی نداشتیم که اینقدر سرعت رشد بیماریش زیاد باشه. بعد میدونید بزرگوار حرف کیو باور داشت حرف یه پزشک عمومی که سالها پیش گفته بود تخم مرغ چون کلسترول داره برای سلامتی ضرر داره. بماند که به لحاظ سلامتی به چه سطحی رسیده بود این اواخر ولی تا روز آخر بنده خدا تخم مرغ نخورد.
ولی خب عموم خیلی فعال بود و یه روز توی باغش داشت بیل میزد و خسته شد، یهو نشست و تموم کرد.
پدرم سبک زندگی بشدت مذهبی هم داشت. من وقتی پیشش قرآن میخوندم یه فتحه و کسره رو اشتباه میخوندم از حفظ بهم میگفت برگرد فلان کلمه رو اشتباه خوندی. از پدرم شنیدم که پدربزرگم ماه رمضان هر روز از بعد از سحر تا موقع افطار یه ختم کامل قرآن انجام میداده…ولی خب چرا بهش عمل نمیکردن؟ چرا زندگی شون شبیه قرآن نبود؟ اتفاقاً در کنار مذهبی بودن نظامی بازنشسته هم بود، خونه همیشه مقررات پادگانی داشت، ولی خب چرا هیچوقت برای خودش جواب نداد؟
استاد مثال دوستانی رو زدن که گفتن کاش پدر ما هم سختگیر بود، خب اکی ،چرا این سختگیری ها برای استاد جواب داد، نتایج رو برای استاد نازل کرد ولی برای همون پدر بزرگوار نتایج نیومد. خب ایشون که قاعدتاً باید شایسته تر از استاد عباس منش باشن برای داشتن نتایج.
اگه سختگیری های پدر من نتیجه میداشت چرا برای من و برادرام نتایج متفاوت رقم خورد ؟
استاد یه جایی مثال افرادی رو زدن که توهم توطئه داشتن و یه سری شایعات رو میگفتن. یکیش همین آقای کوین ترودو بود که من توی داستان هدایتم بهش اشاره کردم. مدتها من فایلهای این بزرگوار رو گوش دادم و توهم این رو داشتم که اصلا گروه های مخفی دارن زندگی کل مردم دنیا رو مدیریت میکنن و یه سری لنزها و دوربین ها ما رو زیر نظر گرفتن که حتی خبر دارن ما ناهار چی خوردیم ، و بعد از شام چند تا لیوان آب خوردیم. و هیچ راهی نداره ثروتمند بشی مگه اینکه از طریق و با اجازه گروه های مخفی باشه ، توی صحبتهاش اینو میگفت که «یه سری کتابهای سری هست که در دسترس مردم عادی نیست شما هیچ شانسی ندارید که بتونید اون کتابها رو بدست بیارید و اسرار ثروتمند شدن رو یاد بگیرید و فقط از طریق گروه های مخفی و افرادی که توی گروه های مخفی بودن میتونید ثروتمند بشید»… آخرش هم بزرگوار با اینکه پزشک نبود بخاطر تجویز یه سری داروهای پزشکی توی کتابش میندازنش زندان. من با گوش دادن به کوین ترودو بجای اینکه موفق تر بشم عملاً میدیدم هیچ شانسی ندارم ناامید تر شدم. و نهایتاً یه روزی که گفتم خدایا، هر چقدر اوضاع خراب باشه و گروه ها و سیاستمدار ها بخوان اوضاع رو کنترل کنن من مطمئنم تو مافوق همه قدرتها هستی ، «از همون لحظه ای که این حرف رو زدم اولین نشانه های هدایت برام آشکار شد» و بعد مدتی اومدم توی این سایت. از اونجایی که تسلیم خودش شدم. از اونجایی که قدرت رو دادم دست خودش. تازه چندان آگاهانه هم نبود. فقط این باور ته ذهنم وجود داشت که هرچقدر هر کسی، هر سازمان و ارگان و گروهی قدرتمند باشند، اینها بال مگسی هم نمیتونن خلق کنن و قدرت خدا بالای همه قدرتهاست.
کتابهای مخفی که اسرار ثروتمند و قدرتمند شدن توش نوشته شده و دست گروه های مخفیه؟! چقدر این جمله مضحک بود. این درحالیه که سالها کتاب ثروت و قدرت و توحید توی دستمون و توی خونه مون بود ولی ازش غافل بودیم، نهایتاً چندبار از زیرش رد شدیم. که اونم هیچ تأثیری نداشت. (فکرشو بکن طرف مریض بشه از جلوی داروخانه رد بشه تا مریضیش درمان بشه)
در مورد خودم اصلا نمیتونم ادعایی کنم که چیزی از توحید میدونم. نمیتونم هیچ ادعایی کنم. ولی همین که وقتی از همه جا ناامید شدم ، قدرت رو دادم به خودش ،همون موقع گره ها باز شد. یه وقتایی که کم میارم و خسته میشم ، ناامید میشم میگم خدایا من هر چقدر غلط برم ، اشتباه کنم، تقلای بی نتیجه کنم، باورهای غلط و شرک آلود رو داشته باشم ، یه چیزی رو مطمئنم که درست انتخاب کردم … اونم «تویی» خدایا مطمئنم تو رو درست انتخاب کردم.
«خدایا، بخششت از گناهم و گذشتت از خطاهایم و چشمپوشیات از تجاوزم و پردهافکنیات بر کردار زشتم و بردباریات از فراوانی جرمم، از آنچه از خطا و گناه عمدیام بود، مرا به طمع انداخت که از درگاهت چیزی را که شایسته آن از سوی تو نیستم درخواست کنم، آنچه از رحمتت نصیبم نمودی و از قدرتت نشانم دادی و از اجابتت به من شناساندی، پس بر آن شدم که با اطمینان بخوانمت و با انس و میل، بدون ترس و هراس، از تو درخواست میکنم و در آنچه به خاطر آن روی به پیشگاه تو کردم این است که از تو نیاز جویم، اگر برآورده شدن حاجتم تأخیر افتاد، از روی نادانی بر تو نکوهش ورزیدم، با آنکه شاید به تأخیر افتادن روا شدن حاجتم برایم بهتر باشد، چه تو به سرانجام امور آگاهی، پس هیچ مولای کریمی را بر بنده پستی، شکیباتر از تو بر خود ندیدم، ای پروردگار من، تو مرا میخوانی و من از تو روی میگردانم و با من دوستی میورزی و من با تو دشمنی میکنم، به من محبّت میکنی و من از تو نمیپذیرم، گوئی مرا بر تو حق مهر و محبت است! و با همه اینها چیزی تو را از رحمت و احسان بر من و مهر و محبت همراه جود و بزرگواریات بر من بازنمیدارد، بر بنده نادانت رحم کن و با فزونی احسانت بر او سخاوت و گشادهدستی داشته باش، زیرا تو بخشنده کریمی؛ دعای افتتاح»
«آن پیکِ ناموَر که رسید از دیارِ دوست ؛ آورد حِرزِ جان ز خطِ مُشکبارِ دوست»
«خوش میدهد نشانِ جلال و جمالِ یار ؛ خوش میکند حکایتِ عِزّ و وقارِ دوست»
«شکرِ خدا که از مددِ بختِ کارساز ؛ بر حسبِ آرزوست همه کار و بارِ دوست»
«سیرِ سِپَهر و دورِ قمر را چه اختیار؟ در گردشند بر حَسَبِ اختیار دوست»
«ماییم و آستانهٔ عشق و سرِ نیاز ؛ تا خوابِ خوش که را بَرَد اندر کنارِ دوست»
در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
درود خدای مهربان به شما دوست عزیز و ارزشمند و هم مدار من حمید عزیز
حمید جان می خواهم باز هم بهت بگم خیلی دوستت دارم
خیلی تو ذهن من ارزشمندی و همیشه در خلوت خودم و یا پیش دوستان به نیکی ازت یاد میکنم
به این دلیل که خیلی ازت درس یاد میگیرم
خدای مهربانم رو شاکرم به خاطر وجود شما در زندگیم
عکس پروفایل جدیدت مبارک
ماشاالله چه بدن عضلانی و خوش فرمی ساختی
دست مریزاد
ازت ممنونم که اینقدر زیبا و دلنشین می نویسی
ممنونم که برگشتی به خود واقعیت و لا به لای صحبت ها یه کمی چاشنی طنز هم قاطی می کنی
دل نوشته هایت دلنشین هست، اینجوری دل نشین تر هم میشه
سپاسگزارم
خواندن دیدگاه های شما خیلی وقتا باعث میشه من درک عمیق تر و دقیق تری از فایل داشته باشم
سپاسگزارم
امروز صبح حدود های ساعت 8 تا 9 رفته بودم تو پارک محله
پارک محلمون ده بیست ثانیه از در ورودی آپارتمان فاصله داره (ایموجی خنده، خدایا شکرت)
دیدم یه ماشین مکانیکی هیولا با برند هیوندای که چرخ هم نداشت کلاً زنجیر داشت دقیقاً مکانیزم راه رفتنش مثل تانک بود :)
اومده بود داشت زمین رو می کند
همون لحظه توث پارک چند بار این جمله توی ذهنم مرور شد که…
کاشکی الان حمید عزیز اینجا بود من ازش سوال می پرسیدم از اطلاعات فنی خفنی که داره کلی چیز یاد می گرفتم، مطمئنم اگر بودی ازت سوال می پرسیدم به جای پاسخ یه جمله ای یه کتاب برای من حرف میزدی، من هم که عاشق کسب اطلاعات مخصوصاً توی اینجور زمینه ها که علاقه هم دارم خیلیییی شنودهی خوبی هستم و کاملاً با چشم هایم و ذوق و شوقم و میمیک صورتم حس مهم بودن و ارزش مند بودن حرف هایت رو بهت القا می کنم و کاملاً می توانی شیفته شدن من رو احساس کنی، دیگه اگه راجع به هوافضا صحبت کنی که هیچی دیگه… اصلاً گذر زمان رو فراموش می کنم مخصوصاً با اون شور و شوقی که شما تعریف می کنی، امیدوارم به زودی ببینمت دوست عزیزم، خب دیگه برگردیم سر مبحث توحید، شیطونی بسه :)
حمید جان واقعاً بهت تبریک میگم
خیلی خوب تکامل رو در نوشتن و آموزش دادن طی کردی و مثال های فوق العاده ارزشمندی برای مخاطب میزنی و از چند زاویه مبحث رو توضیح میدهی و باعث میشی من مخاطب کاملاً مفهوم رو درک کنم و صحبت ها برای من شیرفهم بشه
اشاره کردن به آبشار و سطل
اشاره کردن به برنامه نویسی و منطق یا همون Logic
اشاره کردن به سیستم آزاد سازی ترمز هنگام فرود هواپیما
و….
واقعاً سپاسگزارم
خدایا ، ای خدای مهربان و تونا می خواهم زمانی که در کلاس های تخصصی عکاسی و مباحث پیرامون عکاسی شرکت می کنم
استاد من اگر خانم بود یا آقا یه فردی باشه مثل حمید امیری به شدت در اون زمینه ای که تدریس می کنه توانمند و با تجربه و البته که مثل حمید امیری خیلی خوب بتوانه توضیح بده و مفهموم رو برای دانشجویان شیر فهم کنه
خدا هم گفت چشم بندهی من تو از من خواستی برو حله :) عاااااشقتم خدااااا
حمید جان مثال هایی که از پدر بزرگوارتون و عموی عزیزتون از این دو بزرگوار نقل قول کردین
بسیار بسیار تأثیرگذار بود
خداوند این دو عزیز رو بیامرزه و امیدوارم جایگاهشون بهشت باشه
خیلی خوب موضوع باورها و تأثیر اون ها رو در زندگی توضیح دادی
سپاسگزارم به خاطر وجود ارزشمندت
راستی در پاسخ به سعیده خانم شهریاری هم دو تا مثال بی نظیر زده بودی
یکی در مورد تعمیر کولر گازی خونتون بود و کنترل ذهن و ایمان به خداوند که در طی اون پروسهی چند روزه داشتی
اون یکی هم درس هایی که از دیدگاه آقای علی خوشدل
و همسر ایشون خانم کیانی فر گرفته بودی
اون دیدگاه هم بسیار بسیار تأثیرگذار بود و من رو در فکر فرو برد
باز هم ممنونم دوست عزیزم
امیدوارم در آغوش خداوند غرق در نعمت ها و ثروت ها باشی
خدایا تنها و تنها تو را می پرستم و عبادت می کنم و فقط و فقط از تو کمک می خواهم
سلام و درووووووود فراووووووون به محمد حسین عزیزم… خوبی داداش ، الهی که حال دلت عالی عالی عالی باشه. و بقول خانم شهریاری ، این تلگراف من در بهترین زمان و مکان بدستت برسه.
آقا پاشو بیا عسلویه من چرخه شیرین سازی گاز و استحصال میعانات گازی و تولید گوگرد رو برات توضیح بدم. البته الان نیا چون دما بیش از 42 درجه است، ولی طرفای بهمن و اسفند هوا خوب میشه.
در مورد عکاسی گفته بودی.
ببین عکاسی چیز سختی نیست، مبانیش ساده است ولی به ناخودآگاه سپردن اون مبانی نیاز به کار و تمرین و عکاسی زیاده. من خودم هنوز هیییییییچی از عکاسی نمیدونم.
اول از هر چیزی در مورد کادر بندی بخون. من بوده که دوستان عکس گرفتن بهشون گفتم چه عکس قشنگی ، فقط عکسشو برش زدم کادر عکس رو تغییر دادم براشون فرستادم طرف تعجب کرده که چقدر میتونسته عکس بهتری ارائه بده فقط با کادربندی. کادر بندی و نقاط طلایی عکس خیلی مهمه.
بعد از اون در مورد مفاهیمی مثل فوکوس و فلو بخون.
در مورد نحوه تنظیم دیافراگم و تاثیرش در عکاسی مطالعه کن و عکسهای با دیاف بالا و دیاف پایین رو با هم مقایسه کن تا مفهوم عمق میدان و حجم نور در عکاسی دستت بیاد. در مورد شاتر هم مطالعه کن، که چطوری عدد شاتر رو تنظیم کنی. برای چه سوژه هایی چه عددی ببندی ، از چه عدد شاتری به بعد نیاز به سه پایه داری. شاتر همون صدای چلیک دوربینه، که تویی کسری از ثانیه رخ میده. هنر تنظیم عدد سرعت شاتر عکس رو زیباتر میکنه، شاتر همون مدت زمان نوردهی به صفحه حساس دوربینه.
(یه ایموجی با دست تو پیشونی زدن رو اینجا تصور کن،قبل از همه اینا برو قطعات دوربین رو یاد بگیر خخخخ فرق فول فریم و کراپ فریم، دوربین های کامپکت و بریج رو بشناس ولی کاری که شما نیاز داری فقط و فقط دوربین حرفه ای میخواد بهشون میگن DSLR دوربین هایی که لنز قابل تعویض دارن و با هر بار تعویض لنز دوربینت به یه دوربین جدید تبدیل میشه) موضوع عکاسیت رو بدون که چی میخوای . گاهی اوقات یه موضوع خودش کلی زیرشاخه داره. مثلاً عکاسی طبیعت زیر شاخه هاش اینها هستن«حیات وحش، منظره، طبیعت، دریا و اقیانوس و …» اول موضوع رو انتخاب کن و بعداً با توجه به موضوع دوربین و لنز رو انتخاب کن. بعضی دوربین ها فقط مناسب استدیو هستن، بعضی دوربینها مناسب طبیعت هستن.
در ادامه مفاهیمی مثل وایت بالانس رو بخون توی دوربین با حرف WB نشونش میدن. عدد کلوین رنگها رو بدون. در موردش مطالعه کن که هنر منبع نور چه عدد کلوین رنگی داره. ایزو و تاثیرش در عکاسی رو بدون. حتی وقتی خواستی بری کلاس عکاسی دونستن یه سری مبانی و مطالعه اونها باعث میشه بهتر یاد بگیری. با توجه به اینکه طبعت گردی و مدلینگ خیلی داره رواج پیدا میکنه این رشته های عکاسی میتونه خیلی کمک کننده باشه.
ببییییییییییین من حوصله عکاسی پرتره و مدلینگ رو ندارم وگرنه آدمهایی رو دیدم برای یه عکس پروفایل قبلاً 200-300 تومن پول میدادن به عکاس. یه دو سه ساعت عکاسی میکنن و ثروت خلق میکنن. الان قیمتها دستم نیست.
در ابتدا ممکنه 2000 تا عکس بگیری 30 تا عکس خوب ازش در بیاد. بعدش همون 30 تا رو از 200 تا عکس درمیاری. یه زمانی هم میرسه مثل من متعجب میشی که همون یه دونه عکس اولی که گرفتی چقدر عالی شده ولی بخاطر وسواس الکی دومی و سومی رو هم میگیری . یه وقتایی هم یادت میره در لنز رو برداری توی دوربین رو نگاه میکنی و بعداً به خودت میخندی (اینها قسمت فان عکاسی بود گفتم در جریانش باشی)
و در ادامه کامنتت از سیدعلی و همسرشون گفته بودی. محمدحسین خداوکیلی وقتی یادم میافته به کامنتشون میگم این دو نفر چقدر بینظیر هستن. چقدر زیبا روی خودشون کار کردن. این دو عزیز امروز هر چی توی زندگی شون داشته باشم لایقش هستن. هر تجربه شگفت انگیزی رو که تجربه میکنن لایقش هستن.
وقتی اون نکات رو توی کامنت مینویسن یعنی بهش عمل کردن و نتایج رو بدست آوردن که الان توی اون شرایط عالی در حال سفر هستن.
خدا رو صد هزار مرتبه شکر.
محمدحسین عزیز برات از درگاه رب العالمین بهترین ها رو میخوام.
خیلی دوستت دارم، خیلی بهم لطف داری و من ازت ممنونم. در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی.
تازه اگه شرایطش باشه خیلی دوست دارم که بیام پالایشگاه هم مثل یه شاهزاده بازدید کنم و تأییده های کیفیتی رو صادر کنم (البته این قسمت تأییدیه فان بود، ایموجی خنده با اشک)
حمید جان توضیحاتی که برای عکاسی دادی خیلی جالب و کاربردی بود
الان یه سالی هستش که فهمیدم عکاسی علاقم هستش و تا حد زیادی هم در موردش مطالعه کردم و فایل های آموزشی دیدم
ولی شنیدن این توضیحات از زبون شما برایم یه لذت دیگه ای داشت
امیدوارم این تلگراف در بهترین زمان و مکان به دستت برسه …امیدوارم نیستم بلکه دیگه مطمئنم این قانون همیشه برقراره…
اما از یک چیز مطمئن نیستم …میخواستم برات بنویسم آماده ی یک تلگراف طولانی از سعیده باش که هرچقدر اسکرول کنی تموم نشه و تو دلت بگی بسسسه دیگه ،سرم رفت :)
اما مطمئنم نیستم جهان به این فرکانس الآنم ،به بغض های ترکیده و نترکیده…اصلا اجازه نوشتن میده …؟ چه برسه به تلگراف طولانی …
پس منتظر میمونم ببینم به کجا میرسم …
همون جایی نشستم که قبلا هم برات از همینجا از قلبم نوشتم …از روی سکوی خونه ی مادر بزرگ …وسط گل و گلدون …همراه با نسیم خنک شمال که صورتت رو نوازش میده …
طبق عادتم… قبل از صلات …وضو گرفتم …نیت کردم و آیات فوق العاده ی 5٢تا ٧6 سوره ی مریم باز شد …
اومدم یک آیه ش رو انتخاب کنم با خودم گفتم بین این همه عسل شیرین کدوم شیرین تره برای حمیدِ حنیف ؟
احساسم گفت بزار خودش بخونه و انتخاب کنه …
پس هروقت این تلگراف رو دریافت کردی حتما ی سر به این قسمت از کندوهای عسل بزن …
حمید عزیزم ،سعیده ای که الان داره برات مینویسه …در حال تلاش برای تسلیم بودن در قبال قدرت رب العالمین …
این روز ها همش باهم عشق بازی داریم …
میگه اینکارو بکن !میگم چشم … میرم انجام میدم …دیوونه میشم از نتیجه ش …
نمیدونی نمیدونی چقدر دلم میخواست زیر این فایل کامنت بزارم و از معجزات پروردگار بگم …خیلیم تلاش کردم …اما گفت نه …فعلا روزه ی سکوت تا زمانش برسه ..تا اونجایی که باید بنویسی رو بهت بگم ….
من چه قدرتی دارم بخوام بهش فرس وارد کنم ؟
منی که بلد نیستم یک بار کانال های دریچه دار سدیم پتاسیم یک عدد سلول از میلیارد میلیارد سلولم رو کنترل کنم …
چه حقی دارم ب خدا بگم چرا …؟
هرچند استاد تو یک فایل مصاحبه میگه … من حتی نمیتونم ادعا کنم تا حالا شده یک ساعت تسلیم قدرت خدا بودم ..
استاد عباسمنش که پرچم دار توحیده اینو میگه ..دیگه من از سعیده، یک عدد جوجه توحیدیه 56٠روزه چه انتظاری دارم ….؟
حمید جان الان که زیر آسمون تاریک شب گرگان نشستم و برات مینویسم …قرار نبود این ساعت این جا باشم … الان یا توی ماشین …یا خونه ی خوبش رسیده بودم فریدونکنار
برنامه ی عقل منطقی من این بود
اما به قول شما …پیش فرض های ذهنی ما کجا… برنامه ریزی های فرمانروا کجا …؟
چند تا اتفاق دست به دست هم دادند ،که من امروز نتونم برم …فردا هم کلی کار اداری داشتم اونجا …
اولش شاکی شدم … ی بحث ریزی هم با مادرم داشتم که چرا به حرف فلانی گوش دادی و رفتی ؟ الان من بخاطر این حرکت شما ،نتونستم برم و …
یکم که گذشت… خداروشکر تایم کم نه طولانی … به خودم اومدم …گفتم باریکلا سعیده …این بود قانون ؟ این بود تسلیم بودن ؟ این بود شرک نورزیدن؟
بقیه رو نصیحت میکنی مشرک نباشید بعد خودت دقیقا کجای داستانی ؟
مگر نه اینکه فکر کنی کسی غیر از خودت اتفاقات رو رقم میزنه این شرکه؟
مگه نه اینکه وقتی ادعای تسلیم داری باید به همه چیز برچسب الخیرفی ما الوقع بزنی و گزینش نکنی ؟
وای بر انگشت اشاره ای که به سمت دیگران گرفتی و غافل ازون سه انگشتی که خودت رو نشانه گرفته ….
سجده زدم برای فرمانروا و گفتم بِبببین … من جوجه تر ازونیم که چیزی از توحید بلد باشم… تو منو ببخش به بزرگی خودت …
یاد حرف استاد تو قدم نه میفتم که میگه وقتی تسلیم بودنت رو اعلام میکنی دیگه اتفاقات رو گزینش نکن ،نگو این خوب بود،این بد بود … میخوای جای بری ماشینت خراب میشه … بگو من نمیدونم …من نمیدددددونم… حتما قراره اتفاق بهتری برام بیفته…یا اتفاق بدتری نیفته …
من نمیدووونممم ….من تسلیمممم ….
مثل امروز … یک کار اداری گره خورد ،من باید ی مسافت طولانی رو میرفتم داخل شهر …با اینکه میدونستم احتمالا جواب نمیده ولی گفتم من تسلیمم… خدایا هرچی شما بگی …
وسعی کردم حالمو خوب نگه دارم …
رفتم،انجام نشد…
گفتم اوووکی حتما باید این راه رو مییومدم …
به الله قسم از پاساژ اومدم بیرون،دوستی رو دیدم که ١٢ سال ندیده بودمش !!!!!!
و چیزایی بهم گفت که اگر من اونجا نبودم ،هیچ وقت نمیدیدمشو نمیفهمیدم …
یعنی ببین خدا چه جوری پلن میریزه و برنامه ریزی میکنه حمید جان ….
چقدر ما میتونیم بهش اعتماد کنیم …؟ به تموم نوری که به ما تابیده تا الان … به وعده های اجابتی که هرکدوم از ما بارها و بارها بهش برخوردیم …
استاد تو جلسه ٣قدم ٩میگه
خداوند به همه ی شما وعده های خوب داده …اون هارو تکرار کنید …کهنه نکنید این وعده هارو …نزارید بره زیر خروارها نشخوارهای ذهنی و نجواهای شیطان ….
——————————————
بِبیییییین !
ی نگاه سرسری به کل نوشته هام کردم دیدم نه …بنظر میاد تونستم بنویسم :)
رفتم تو گوگل این دعای عید فطر رو کپی کنم دیدم صوتیشم هست…خیلی قشنگ بود …بهت پیشنهاد میدم حتما گوشش بدی …
این روز ها که موسیقی من آیه الکرسی و اسماالحسنی وربناست …
آهنگ های شادگوشیم هم هست برای کنترل ذهن …
ولی آرامشم رو از همین ٣تا فایل میگیرم …
استاد میگه ی جایی شما از بدنه ی جامعه جدا میشید…شبیه هیچ کدوم از آدم های اطرافتون نیستید …اینو وقتی درک کردم امروز نشسته بودم وسط حیاط دانشگاه و زل زده بودم به آسمون ابری پفکی و گذاشتم اشکام راحت سرازیر شه… و آدم ها با سرعت وعجله هر کدوم به سمتی از کنارم رد میشدند…
نمیدونم اصلا منو میدیدن یا نه …حتما فکر میکردن مشکل حل نشده دارم …نشستم آبغوره میگیرم :)
نمیدونستن یکی اینجا سرمست عشق پروردگارشه …
چیزی که برای هیچکس توضیح دادنی نیست …
جز بچه های سایت …
حمید حنیف عزیزم … ببخشید که بازهم پرحرفی های سعیده رو تحمل کردی …
خداروشکر میکنم که حداقل به مدار نوشتن برات دسترسی داشتم …
زیبایی گل شمعدونی قرمز و نسیم خنکی که روی صورتم حس میکنم همراه با احساس آرامش عمیق قلبم از داشتن انسان های فوق العاده ی هم مدار رو برات با این تلگراف میفرستم ….
الهی که به قلبت بشینه ….
قلب فراوانِ فراوانِ فراوان از سعیده با ١5٠٠کیلومتر فاصله:)))))))))))))
ساعت حدود 4:28 است و بعد از نماز صبح کامنتت رو خوندم. و کلی ذووووق زده شدم و دو دل بودم پاسخ بدم یا بذارم بعداً. دیدم ذهنم میگه فعلا بخواب بعداً بنویس. گفتم اکی پس الان دقیقاً باید بنویسم و به ندای قلبم گوش بدم. راستشو بخوای هیچ ایده ای هم ندارم قراره چی بنویسم . ولی بقول قرآن (ﺑﻪ ﻳﺎﺭﻯ ﺧﺪﺍ. ﺧﺪﺍ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻳﺎﺭﻯ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ، ﺯﻳﺮﺍ ﭘﻴﺮﻭﺯﻣﻨﺪ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ)
برای شروع کامنتم رفتم سراغ اپلیکیشن قرآن و به آیات 5و 6 سوره روم هدایت شدم. خودت ببین. واقعاً جز تسلیم بودن چی میشه گفت. دقیقا مثال قشنگی زدی، من که به جسم خودم احاطه ندارم، به نحوه فعالیت سلول های جسمم احاطه ندارم ، بهتر نیست اعتماد کنم به اون حی لایموت که بر همه اجزای جسم و روح و انرژی افکارم آگاهی داره ؟؟
چقدر جالب گفتی توی حیاط دانشگاه نشستی و با خداوند نیایش میکنی. آره من درک میکنم یعنی چی. من میفهمم این حال یعنی چی. هوای خنک شمال که جای خودش رو داره. من بقول استاد توی گرما و شرجی عسلویه میشینم بیرون از ایستگاه آتشنشانی و خلوتی دارم با رب العالمین. یه وقتایی هم گوشه باشگاه بدنسازی نشستم. ولی از 12 ساعت شیفت من 90% زمانم رو تنها هستم.
تا یادم نرفته از هدایت قرآنیت بگم. بهت غبطه میخورم اینقدر خداوند هواتو داره ، منم میخواااام. چه هدایت شیرین و دلچسبی داشتی. آیات 52 تا 75 سوره مریم.
سراسر زیبایی و وعده های الهی بود و توصیف بهشت خداوند برای اهل ایمان. اون حال زیبای تو توی حیاط دانشگاه قطعاً باید چنین هدایتی برات بفرسته. که حواست باشه ، یادت باشه روی شونه خدا نشستی. یه وقت غصه نخوری. اگه یه نفر جواب منفی داد اون دست من نیست. یه کمی صبور باش ، «ولاتخافی و لاتحزنی» برو فلانجا، اون شخص برات انجام میده.
ببین من اینا رو باید روزی هزار بار به خودم بگم. من هنوز وقتی به یه مسئله میخورم به هم میریزم و یادم میره و میشم حکایت پیرمرد مسکین و ریختن گندم و همیان زر.
وقتی درها باز میشه اون موقع میگم «من چه دانستم تو را حکمت چه بود؟!»
ازت ممنونم که از 1500 کیلومتر بُعد مکان توی اون لحظه ای که غرق زیبایی خداوندی و احساست خوبه از بین چند صد نفر آدم دوست و آشنا و همکار دور و برت، از بین چند هزار نفر عضو سایت ، انتخاب کردی که حال خوبت رو به من هدیه بدی. ازت ممنون و سپاسگزارم سعیده جان. آره من میدونم این احساس زیبای مناجات با خدا یعنی چی، آره من میدونم بوسیدن صفحه گوشی یعنی چی، من میدونم هدایت قرآنی باز کردن توی گوشی یعنی چی. آره من میدونم بری سراغ قرآن و قرآن رو قبل از باز کردن بذاری روی قلبت یعنی چی و همه با تعجب نگاه کنن یعنی چی.
سعیده جان ، ازت درخواست میکنم یه تجدید نظری توی کامنت نوشتنت داشته باشی. و اونم حذف این تعارف که«ببخشید پر حرفی کردم» آره منم قبلاً همینو مینوشتم ولی بعداً فیدبک دوستان رو که دیدم گفتم اکی ، وقتی هدایت توحیدی باشه باید تا جایی که بهت گفته میشه بنویسی. و چقدر لذت بردم بعد از پایان کامنت توی زمان ویرایش بازم به کامنتت اضافه کردی. هر چقدر طولانی تر بنویسی من بیشتر ازت یاد میگیرم. مگه من و شما به مدت زمان فایلهای استاد عباس منش نگاه میکنیم؟ آره اگه فایل کوتاه باشه میگیم کاش استاد طولانی تر صحبت میکردن.
بقول خودت وقتی وصل شدی ، وقتی بهت اجازه نوشتن داده شد پس بنویس و بنویس و بنویس اونقدر طولانی بنویس تا این ارتباط قلبی طولانی برقرار بمونه. این سمت صفحه گوشی یه نفری هست که از خوندن کلماتت اشک شوق میریزه.
تا این لحظه حدود پنجاه دقیقه نوشتن کامنت طول کشیده به لحاظ ساعت گوشی. ولی باورت میشه من اصلا حسش نکردم. حق داری به فعالیت توی سایت میگی صلات و با وضو انجامش میدی.
میخوام کامنتم رو تموم کنم ولی نمیدونم چه دعایی درحقت بکنم. چه دعای خیری میشه کرد برای کسی که روی شونه های خدا نشسته و خداوند داره بهش نعمت و فراوانی و آرامش و احساس هدیه میده. «لایق دریافت این نعمتها هستی سعیده جان»
در پناه هدایتهای سراسر نورانی پروردگارم ، قلب نازنینت همیشه منور باشه. و در بهترین زمان و مکان باشی و توحیدی ترین انسانها توی زندگیت بهت یاری برسونن. بینهایت متنعم و ثروتمند باشی.
سلام و درود مجدد به سعیده نورانی پروردگارم. الهی که حال دلت عالی عالی عالی باشه.
میخوام ازت تشکر کنم بابت فرستادن این آیه برام. باعث شد من یکبار دیگه برم در موردش جستجو کنم. و الان میخوام برداشتم رو برات بفرستم.
من این آیه 52 سوره اعراف رو توی دفتر تعهد قرآنی،توحیدیم نوشتم و بعداً ترجمه اش رو نوشتم.
کلمه «بخشایش» توی ترجمه نظرم رو جلب کرد بعد دیدم اینو برای ترجمه کلمه «رَحْمَهً» آورده و یه کمی به مفهوم بخشایش و بخشش فکر کردم.
یه سوءتفاهم داریم در ترجمه فارسی کلمات«بخشش و بخشایش و بخشندگی و بخشیدن و سایر کلمات هم ریشه…» توی دفتر اینو نوشتم.
حقیقتش رو بخوای این رو خداوند به قلبم عنایت کرد، همونجوری که حافظ میگه «مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند». خودت هم میدونی ما از خودمون هیچی نداریم برای گفتن و نوشتن. مگر اینکه نور هدایت رب العالمین بهمون روشنی بده.
کلماتی از ریشه «توب» و «غفر» تداعی کننده مفهوم عفو و آمرزش پروردگار در خصوص بندگان است و صرف نظر کردن از گناهان اونها.
کلماتی با ریشه «رَحِمَ» به مفهوم و معنی عطا کردن، هدیه دادن و گسترش دادن نعمتها و فراوانی ها و ثروت به بندگان است.
در این آیه خداوند قرآن رو مایه هدایت اهل ایمان و مایه گسترش نعمتها و ثروتها و فراوانی ها به ایشان اعلام میکنه. هر چند ممکنه مفهوم عفو هم در قالب این کلمه بگنجه ولی مفهوم «رحم» معنی بزرگتری رو تداعی میکنه.
همانطوری که خودتون هم میدونید «تواب الرحیم» و «غفورالرحیم» دو عبارت پر تکرار در قرآن هست که عفو و آمرزش گناهان پیش زمینه ورود و فراوانی نعمتهای خداوند بیان شده. پس مفهوم رحمت پروردگار یه مفهوم بزرگتر و عام تر از عفو و آمرزش گناهانه. اینجا چون کلمات در تفصیل و توضیح دادن کامل معنی آیه ها قدرت کمی دارن، به یک ترجمه یک خطی اکتفا شده.
دریافت این موضوع برای من خیلی حس خوبی داشت گفتم براتون بنویسم، هر چند به احتمال خیلی زیاد خودتون اینو میدونستین. و من چون تازه درکش کردم شاید ذوق زده ام.
در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی سعیده عزیزم.
من بی مقدمه بگم استاد میتونن یه دوره ای رو درست کنن بنام دوره کامنتهای حمید حنیف
بابا دمت گرم خداییش حقته اگه بشنویم که داری برای ایلان ماسک هواپیما میسازی
آفرین
اما بعد
یه خاطره میخام بگم
من بچه بودم بابام تراشکار بود
من تابستونها میرفتم در مغازه که هم توی خونه با بچه ها دعوا نکنیم همم چیزی یاد بگیرم
بگذریم
یه قطعه ای هست بنام زنبورک که در دوچرخه هم از اون استفاده میشد اینو توی یه قطعه ای مثلا از موتور ایژ بابام با خلاقیت خودش گذاشته بود.بعد توش پر از ساچمه های خیلی ریز اندازه مثلا ارزن
من ورمیداشتم این ساچمه ها رو سر جاش بزارم دونه دونه
وای خدا مثلا از صبح تا ظهر
باز دستم تکون میخورد همه میریختند کف ، دوباره بچین و خلاصه ناراحت و گریه و فلان
بابام میومد میگفت چیه میریختمشو روی میز و میگفتم بیا خودت من نمیتونم
بابام یه انگشت میزد توی گریس و همه رو گریسی میکرد و توی یه حرکت همه ساچمه ها میچسبیدند سر جاشون
من هم در حین گریه تعجب هم میکردم و خنده ام هم میگرفت
ما همش دنبال راههای سخت و پیچیده هستیم چون معزمون اینشکلیه اما راههای هدایت خیلی خنده دار و ساده است
اول بگم خود افشایی ،الانم کمی همینطوریم
اگه داشته باشم کاری انجام بدم مثلا خراب بشه اولین کسی که اون دور و بر باشه به گردنش میندازم که تقصیر تو بود مثلا سرفه کردی حواسم پرت شد (نخندین خودتونم دارین از این موارد) (استیکر چشمک 3 عدد +استیکر خنده 2 عدد)
خلاصه تا چند سال قبل مثلا یه کاری انجام میدادم، تعمیری چیزی،به خانمم میگفتم دوربرم نیا که به لنگ تو نندازم اگه خراب بشه . یعنی تا این حد عیب کار رو میدونستم ولی لاینحل
الان اندکی بهتر شدم ولی با اونا سکوت میکنم اما تو دلم گاهی میگم ببین تقصیر پسرم یا دخترم یا … بود که این افتاد از دستم و …
بسیار ممنون و سپاسگزارم از کامنت ارزشمندت و مرور خاطرات کودکی. یاد خاطرات کودکی خودم افتادم و شیطنت هام. دست به آچار شدنها برای تعمیر دوچرخه و ساعتها عرق ریختن توی گرمای تابستون جنوب.
خدا رحم کنه به اطرافیان که در زمان نامناسب اونجا نباشن چون مقصر خیلی چیزا میشن. منم همینجوری بودم. پام لیز میخورد بد و بیراه میگفتم کی منو چشم زد اینجوری شد. آقااااااا بییییخییییااااال کی میخواد تو رو چش بزنه؟ اصلا تو چی هستی که بخوان چشت بزنن؟
ولی خدا رو شکر الان به لطف آموزشهای استاد، هر کی هر کاری میکنه میگم مقصرش خودمم. اون روز یه همکاری داشتیم از رئیس اداره بد میگفت. منم دیدم حرف چرت و الکی میزنه چون خداییش رئیسمون آدم خوبیه، سختگیرانه عمل میکنه ولی با وجدانه، خودش بیشتر از همه کار میکنه، گفتم ببین اگه میبینی رئیست آدم خوبی نیست چرا اینجا موندی،برو یه جای دیگه، خودمون مقصریم. چرا از اینجا نمیریم؟ زیر آسمون خدا جا زیاده…
یه همکار دیگه داریم داشت از نگرانیهایش میگفت که در گذشته چه اتفاقاتی برای خودش رقم زده و تصور میکرده از بیرون کنترلش میکنن باید از تک تک اعضای خانواده مراقبت کنه. گفت ماه ها بود شبها یا خوابم نمیبرد یا در حد چند دقیقه ، و روز توی محل کار میرفتم توی چرت. میگفت یه روز نشستم با خودم تسویه حساب کردم. گفتم من اگه خودمو برای دیگران هم بکشم بازم تو نظر اونها کافی نیست، و این جون من ارزشمند ترین سرمایه منه. من دارم جون خودمو از بین میبرم. میگفت از همون روز تمرکزم رو از بیرون و دیگران برداشتم و گذاشتم روی خودم عجیب آرامش پیدا کردم ، الان اون بیرون هر اتفاقی بیفته میگم مهم آرامش خودمه. میگفت از همون روزی که با خودم خلوت کردم شبش رو اینقدر راحت خوابیدم و اون بیخوابی ها به یکباره از بین رفت.
هیچکس مقصر نیست جواد جان.
فقط خودمونیم. فقط خودمون مسئولیم، فقط خودمون مهم هستیم. (ما به دیگران فقط احترام میذاریم)
من باید ازت آدرس بگیرم یه دوره کارآموزی بیام منطقه شما این اصلاحات تون رو یاد بگیرم.
اون از موسی کو تقی ، و حالا سلام علیکم. واقعاً افکار و باورهای غلط و منفی شبیه علف هرزن که اگه ازشون غافل بشی محصولات رو از بین میبرن.
الهی که همیشه همیشه حال دلت عالی عالی باشه همیشه شاد و خندون باشی.
ممنونم از کامنت ارزشمندت. در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی.
اینکه گروه هایی هستند که با همفکری هم پول و ثروت و سلامتی تولید میکنند می تونه درست باشه و باید بهشون تبریک گفت و تحسین شون کرد .
واقعا دمشون گررررررررررررررم
چون اگر اونها نبودند و برق کشف و تولید و گسترش پیدا نمی کرد الانه چه وضعیتی داشتیم بهتر بود یا بد ؟!
اگر اونها دور هم جمع نمی شدند و ماشین تولید نمی شد خوب بود ؟
و هزاران مثال دیگه !
پس اتفاقا خروجی این افراد هر چی بوده خیر بوده و نعمت و گسترش زیبایی و راحتی
پس به نظرم اینها مقدس ترین افراد هستند که خودشون رو وابسته هیچ آیین و مذهبی نمی کنند و آزاد فکر می کنند و آزاد به دنبال علم حقیقی می روند و ازش بهره می گیرند و به میلیونها نفر لذت می بخشند و خودشون هم به لذت می رسند .
مگر زندگی هدفی غیر از هم دارد .
هر کسی در پی کشف اسرار و علوم کیهانی باشه خداوند هم اونها رو هدایت میکنه .
اگر گروه هایی هستند که موافق با همه ادیان و مذاهب و فرقه ها هستند و دشمنی با کسی و گروهی ندارند و از همه علوم ادیان استفاده می کنند به نظرم بهترین افراد دنیا هستند و باید ازشون آموخت و سپاسگذارشون بود .
برخی حتی جسارت می کنند و میگن اونها با تکنولوژی هاشون مردم رو تسخیر کردند :)
خوب دوست عزیز شما اگه دوست ندارند تکنو لوژِی رو برید تو جنگل های شمال بدون هیچ تکنولوژی زندگی کنید . هیچ کسی هم مانع زندگی شما نخواهد شد .
من خودم برای زندگی خودم تصمیمی نمی گیرم ، مطالعه و تحقیق نمی کنم بعدش گیر میدن به دیگران که غذاهای طبیعی تولید نمی کنند و …
خوب من اگر زنده هستم اگر اراده دارم باید خودم برم برای خودم غذای سالم تولید کنم و اگر شهامت ش رو داشتم حتی برای دیگران اینکار رو کنم . یا خدا منو فلج و علیل خلق کرده و باید تماشاچی و کارشناس امور دنیا باشم :)
من فقط حرف می زنم و حرف حرف و حرف حرف
اگر می تونم تغییری ایجاد کنم بسم ا… اگر نمی تونم ساکت باشم و بیشتر از این زندگی برای خودم و دیگران جهنم نکنم
اینقدررر عالی اینقدر بی نظیر با قدرت با شهامت با ایمان توضیح میدید من عاشق این بیان شما هستم
واقعاً این حالت محکم صحبت کردن تون توی گوشم عین یک تشری که لازم دارم و هی آدمو از غفلت و جهل بطور تکاملی درمیاره.
اینقدر تو خانواده که چه عرض کنم در کل جامعه و حتی بقول شما سطح جهان این دیدگاه ها و عوامل قدرت داده شده رفته تو حافظه ما هر چی کار کنم کمه
اخیرا بتازگی مدام دارم هی بیشتر متوجه میشم که معنای شرک در قرآن چیه
بخودم میگم آقا جان وقتی استاد میگن عامل بیرونی یعنی شرک، یعنی منظورشون هررررر چیزی بجز فکر و دیدگاه و جهان بینی و باورها و فرکانس های خودته هر چیزی بجز کانون توجه و افکار خودته هر چی که تمرکزتو بگیره،
یعنی آب و هوا، یعنی سرما و گرما، یعنی همسایه، یعنی محیط خونه، یعنی کوچه و محله، یعنی شهر و کشور، یعنی دولت و مقامات سیاسی و تصمیم گیرنده ها و مدیران یعنی مجلس، یعنی وضعیت اقتصادی و تورم و دلار و سکه و ملک،
یعنی مستأجر و مشتری و صاحب خونه، یعنی شغل، یعنی وضعیت نداری و بی پولی، یعنی دخترها، یعنی پسرها، یعنی وضعیت چهره و قیافه و بدن و لاغری و چاقی و وزنت،
یعنی نوع استعدادهات، یعنی نوع مدرک تحصیلی و دانشگاهت، یعنی فرزند چندم بودنت، یعنی تاریخ تولد و سن و سالت، یعنی هم دوره ای ها و هم نسل هات، یعنی فرهنگ جامعه و جوونها،
یعنی اشتباهات، خطاها و گرفتاری های گذشته ات، یعنی همکار و دوست و فک و فامیل دور و نزدیک، یعنی عوامل موروثی و ژنتیکی از هر نوعش که میگن (بیماری های جسمی مثل بیماری های قلبی و قند و سرطان و سینوزیت و انواع عفونت ها و کم خونی و یا بیماری های ذهنی روحی یا خلقی مثل خانوادگی یا ژنتیکا عصبی، ژنتیکا شاد یا ژنتیکا افسرده هستند)
یعنی هم هویت شدن و یکی شدن (بعلت تمرکز و توجه به هر چیزی بیرون از خودم، حتی هم هویت شدن با سریال ها اخبار و سیاست و شکست خوردگان، و فقر و…) بعلت توجه ذهن،
ای نسخه ی نامه ی الهی که تویی
وی آیینه ی جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست، «هر چه» در عالم هست
از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی
به همون میزانی که باور میکنم دارم بهشون قدرت میدم تا بزرگ تر بشن و همون مقدار من بی قدرت میشم
اینجا نجوای ناامید کننده و رعب آور شیطان و نفس و مغز قدیم ذهن برنامه ریزی شده قبلی شروع به کار می کنه.
خدای من چقدر شرک ورزیدم الله اکبر
خدایا از عوامل بیرونی به تو و به ایمان و آرامشت پناه میارم پناهم ده. آمین.
دقیقاً دارم مدتیه که بیشتر حال میکنم وقتی بیشتر توی خودم فرو میرم با گوش دادن تمرکزی به فایل ها و دوری جستن از هر آن چه که بیرون از ماست(البته که میزان سختیشو همه میدونیم)
ولی تا یادم میاد میگم این شرکه، این عامل بیرونیه، شاید الان من ندونم چطور میشه از این وضعیت عبور کرد ولی برای خداوند کاری نداره، بهر حال امید به از ناامیدی ست.
وقتی بیشتر متقاعد میشم که همه چی باور است جهان بینی و آنچه در ذهن من غالب میشود آنچه در مسیر عصبی مغز من در ناخودآگاه هم شکل و فرم میگیرد آنچه من جدی میگیرم فقط و فقط همانست که داره کار میکنه و هیچ راه نجاتی پیدا نمیکنم بجز کار کردن و وقت گذاشتن روی ذهن و کلام و تصاویر ذهنی و کنترل فکرم، راهها بهتر باز میشود
حداقل سبک تر میشم
حداقل آرام تر میشم
حداقل امیدوار تر میشم
حداقل بهتر میخوابم
حداقل با انرژی تر میشم از نظر قوای ذهنی و روحی و جسمی
مسئولیت پذیر تر میشم نه به معنای فداکاری به معنای حرکت ذهنی خودم که همه چیز از ذهن و احساس و تعبیر و تفسیر من شروع میشود
نقطه ی آغاز و خط شروع از مغز منه، از نوع تمرکز منه، از اون چیزیه که معمولاً در طول شبانه روز هوش و حواسمو بهش میدم از اون جاییه که بیشتر برام مهمه (یعنی همون جایی که بهش دارم انرژی میدم)
انرژی کجاست؟ همون جایی جمع میشه که توجه میره. هر جا توجه باشه انرژی من هم همون جا حرکت میکنه و جمع میشه
درست از لحظه بیداری انرژیم و حرکت فکرم رو به کدامین مسیر و نقطه معطوف میکنم؟
به نقطه ای انرژی رو معطوف کنم لیزر و ذره بینمو روی جایی بگیرم قرار بدم که پول بیشتر ثروت و خوشی و راحتی و آرامش و روابط عاشقانه بیشتر و بهتر رو بهم نشون بده.
دیگه چی کار دارم ژنتیک و محیطم و زمان و دوره و زمونه و سن و گذشتم، یا اطرافیانم چیکار میکنن، یا چه تصمیماتی میگیرن، یا چیا میگن واسه خودشون یا چه اعتقاداتی دارن،
دونه به دونه باید اینقدر مثال بزنیم و بشنویم و بخونیم تا هی جا بیفته واسمون خودمو میگم
با همین بیشتر مثال زدن ها از انواع موارد و تجربه هاست که هر دفعه یکم بیشتر جا میفته برای مغز من که توحید و شرک تفاوتش در عمل نه در حرف در قلب در موقعیت های متعدد،
با مدام مثال های مختلف شنیدن و گوش دادن مثل همین فایل ارزشمند و گفتن و بیاد آوردن تصویرش تو ذهن میاد و جا میفته و هی درک آدم بهتر میشه
هی مثال بزنم و هر دفعه تکرار میشه
واقعاً از شما استاد نازنین بسیار سپاسگزارم که اینقدر عالی و خیرخواهانه و زیبا حجت رو تموم میکنید و یه همچین محتوا و فایل های بی نظیر رو جهت نشر آگاهی و توحید عملی عملی عملی دقت و اشتیاق نشون میدید
واقعاً ممنونم واقعاً نیاز داشتم
چقدر خوبن این حرفا چقدر تکرارشون عالیه.
چقدر تلنگر میشن
چندین روزه مدام یا فایل های توحیدی قبلی رو دارم گوش میدم مثل چه کسی مالک توست؟
روش موزیک گذاشتم با سرعت بالاتر فایلا رو دارم گوش میدم
یا فایل فراوانی یا همون پروفسور هاوکینگ رو… چقدر عالین، مدام میخوام بهم یادآوری بشه ولی چقدر این طور مثال ها عالین،
چقدر کامنت بچه ها عالیه.
چقدر وقتی هی کمتر جدی میگیرم اخیرا با اینکه سخته ولی هی بیاد میارم همونم داره حس خوبتری بهم میده که مثلا سینوزیت کیلو چنده، آقا وضعیت مثلا گذشته ت کیلو چنده مگه اونا تعیین کننده ی روابط و شادی و ثروت من هستن؟
مگه اونا اصلن؟
ولی وقتی آدم اونا رو جدی میگیره حتی ده درصد (بقول استاد چقدر عالی فرمودید که همون ده درصد و پنج درصد، یا حتی یه سوراخ کوچک نیم درصدی هم مغز عادت داره بکنه پونصد درصد، مغز ما بزرگ نمایی میکنه، چون میگه بهر حال یکم تأثیر داره دیگه پس ولش کن) اینها کارای مغزه همون علم همینا رو میگه
علم عصب شناسی و روانشناسی شناختی.
فرض میکنیم اصلا پذیرفتیم فلان موضوع اخلاقی از ژنه، خب حالا که چی؟ بخندیم؟ گریه کنیم؟ چیکار کنیم؟ دارو بخوریم؟
اگه قرار باشه نپذیریم و از این عوامل نباشه چیکار میکنم؟ چطور زندگی میکنیم؟ چه احساسی پیدا میکنیم؟
کدوم حس بهتری میده؟
کدوم رعب و وحشت و ناامیدی و کدوم آرامش و امید و سبکی و آزادی عمل بیشتری میده؟
افرادی مثل استاد عباسمنش که بیشتر در معرض ناامیدی و شرایط نامناسب بودن، چرا اینو تحقیق نکنیم؟ چرا شادمانی ها و امیدواری هایی، که آموخته شده یادگرفته شده تمرین شده رو در معرض دید و تحقیقات مون قرار ندیم؟
چرا نحوه ی عشق دادن به خودمون، به جسم و بدنمون، به جهان مون رو یاد نگیریم.
مگه همین دو دهه پیش چند سال پیش در سطح جامعه مثل الان خانم ها شاغل بودن یا رانندگی میکردن یا در سطح ملی و جهانی در رشته های ورزشی و هنری و کارآفرینی حضور موفقی داشتند؟ ولی الان میبینیم الگوهای بسیار رایجی هستن که پذیرفته شده و خلافش اصلا غیر طبیعی شده،
مگه اینقدر خلاقیت و تنوع در ساختمون سازی ها و ویلا سازی ها داشتیم؟
مگه اینقدر هم از نظر تنوع مدل و ظاهر هم از نظر فراوانی و ازدیاد اتومبیل وجود داشت؟
مگه اینقدر تنوع شغل و کسب و کار و حتی رشته های دانشگاهی با این همه زیر مجموعه وجود داشت؟ مگه اینقدر دانشگاه وجود داشت؟
مگه این قدر آزادی انتخاب در موضوعات مختلف وجود داشت؟ حتی انواع سبک زندگی و مورد دلخواه افراد یا زوجین.
مگه اینقدر کتاب و آموزش وجود داشت؟
مگه اینقدر آسانی و راحتی بود؟
مگه اینقدر امکانات بود؟
مگه اینقدر بیمارستان های مجهز وجود داشت؟
مگه اینقدر متخصص در رشته های مختلف تعدادشون هر روز بیشتر نشده؟
مگه اینهمه وسایل زیبا و جذاب و کارآ برای آشپزخونه و وسایل دکوراسیون خونه مگه وجود داشت؟ که الان هست.
من یه مثال دیگه از خودم بزنم
سالها پیش شاید تقریباً از کودکی خجالتی و کم حرف در جمع بودم حتی تقریباً اهل شوخ طبعی و.. نبودم.
ولی بتدریج با ورود به یکسری محیط ها و کار کردن رو خودم و تمرین و آموزش و برخورد به تضاد ها و … سال به سال کم کم با کسب تجربه و درخواست های درونی ام، بیشتر تبدیل شدم به فردی که در جمع سخنرانی و صحبت کرد، و تونستم به ترسم غلبه کنم.
یا مثلاً حدودا 17، 18 سال پیش سن کمی داشتم چنان پست میکروفن تو سالن شهرداری و آمفی تئاتر محکم صحبت میکردم تو همون زمان کوتاه که کلی مورد تحسین قرار گرفتم.
یا خیلی شوخ طبعی های با مزه و فی البداهه، ازم سر میزنه که خودم یهو پیش خودم میگم این من بودم؟
یا خودم حال میکنم و بتدریج اعتماد به نفسم طی این ده سال گذشته بیشتر شد
نمیتونم بگم زمان یا موقعیتی خاص،
چون حاصل ذره ذره ی تجربیات میدونم هر دفعه یه تیکه یا یه چیزی باعث میشد هل داده بشم، یا از آواز خوندن یا رقصیدن در جمع،
برای منی که خییلیی سختم بود پاشنه آشیلم بود از بچگی درونگرای کم حرف(در جمع) بودم خجالتی بودم هرچند الآنم هستم، ولی بشدت کم شده خیلی متفاوت از ده یا پانزده سال پیش حتی نسبت به پنج سال پیش، خب این برای من تغییره،
منی که حرفمو نمیتونستم بزنم برای من تغییر لذت بخشی بود
استرس میگرفتم ولی چون علاقه داشتم مثلا در کلاس یا جایی صحبت کنم یا نظر بدم انجام میدادم اگه موقعیت مناسب بود.
منی که روم نمیشد انگار جونم به لبم میرسید.
وقتی از استاد عباسمنش شنیدم که توی دانشگاه شون رفتن توی کلاس های مختلف سمینار ارائه دادن، منم چندین سال پیش تصمیم گرفتم برم از چندین استاد اجازه بخوام توی دانشگاه حتی چند کلاس که نمیشناختن منو و سختم بود، سمینار بدم، فقط واسه اینکه خودم خودمو محک بزنم و اعتماد به نفسمو بکشم بالا به خودم بگم تونستی. و یک تمرینی برام باشه. جایی که اصلا نه عرف بود نه رایج بود و چیزی بود که حتی یک نفرم تو اون محیط انجام نداده بود. این ایده و الگو رو از استاد گرفتم. و سپاسگزارم واقعاً.
حتی توی کلاس های خودمون که اونجا هم سختم بود چون نگاه بقیه واسم مهم بود استرس میگرفتم، و میخواستم در مورد موضوع تحقیقی خودم صحبت کنم. و من به لطف خدا فقط با یک اشتیاق اینکارو کردم.
و فهمیدم وقتی در ذهنم خودمو هر طور ببینم همون سمت کشیده میشم.
هر وقت آرامش بیشتر در خودم حس کنم خودبخود مثلا اعتماد به نفس برای صحبت در جمع یا رقصیدن یا شوخ طبعی (اونم خودبخود و آسان نه با زور) امکان پذیر میشود محقق میشود
حالا بعضی چیزها رو بیشتر و عمیق تر باید ذهنی کار کنم بعضی چیزها کمتر بستگی به ورودی ها و تمرکزم داره.
باسلام خدمت همه عزیزان و استاد عزیزم
اولین کامنتم هستش ببخشید اگر لفظ قلم نمیتونم صحبت کنم .واقعا من از بچگی در گوشم گفتن تو هیچ وقت چاق نمیشی و این ژنتیک شماست و هر کاری که بکنی تغییری نخواهی کرد و من اینو باور کردم و اینکه گفتن از لحاظ پیشرفت نمیتوانیم مدرک بالایی بگیریم چون نسل ما کسی نبوده که پیشرفت کنه و…خیلی باورهای غلط دیگه ای که من تا قبل از اینکه با سایت استاد آشنا بشم این باورها رو داشتم خدا رو شکر که من روز به روز دارم روی باورهام کار میکنم وتا حد خیلی خوبی پیشرفت کردم.در مورد شرک قبلا فکر میکردم که رئیسم میتونه منو به زمین بزنه یا به اوج برسونه که با فایل های خوب استاد تونستم این شرک رو از بین ببرم و اینکه اکثریت میگفتن که پول کمه و ثروت دست یه عده ای خاص هست (خوبان خدا) یا ازما بهترون که خدا بهشون نظر کرده
خلاصه سرتونو درد نیارم این کامنتم که نوشتم ذهنم میگفت که چی میخوای بنویسی چی بلدی کامنتای بچه ها رو بخون چقد قشنگ نوشتن ولی من مقاومت نکردم و گفتم همین چیزی که تو دلمه مینویسم مهم نیست منتشر بشه یا نه من وظیفمو انجام دادم .تشکر میکنم از استاد عباسمنش بابت این همه اطلاعاتی که به صورت رایگان در اختیار ما میگذارن.
بنام خداوندم
خداجونم کمکم کن تاهرآنچه باید گفته شود بر زبانم جاری شود.
سلام استادم سلام مریم جانم.
سلام به همگی
استادمممممم بااین فایلتون اشکمو درآوردین درطی 36 سال عمرم 32 سالش درگمراهی بودم چقدر غفلت چقدرشرک چقدرتودرودیوار بودم چقدر خرافاتی چقدرباورهای مخرب وغلط….
باورهای مذهبی که برای رسیدن به خواسته هامون باید اماما رو واسته قرار بدیم.همیشه نذر وختم ودعا هیچ وقت خدا هم نتیجه ای نمی گرفتیم.
اینکه زن نباید روی حرف شوهرش حرف بزنه،اگه بدون اجازه شوهرش بیرون بره وشوهرش راضی نباشه اززمانی که بیرونه تا زمانی که برگرده خونه فرشته ها گناه پاش مینویسن گناه کبیره کرده. هرکار میخای انجام بدی باید حتمابا رضایت شوهرت باشه.ذهنمون رو پر کرده بودن این دسته حرفا.بزرگترین شرک درزندگیم.
اینقدر همسرمو توزندگیم بزرگش کرده بودم که آب هم میخاستم بخورم اجازه میپرسیدم.
به خیال خودم با خوردکردن خودم وپاگذاشتن روی خواسته هام.پیش خدا عزیزم.
پیش خداعزیز نبودم که هیچ پیش همسر وخانواده ی همسرم هم احترامی نداشتم انگار هر کار انجام میدم وظیفمه.احترام همسرمو نگهداشتم به قیمت له شدن وکوچیک شدن خودم.فکر میکردم هرچه گذشت کنم وهمسرم بدترین رفتارو باهم کرد من کوتاه بیام پیش خدا عزیزترم.ازبس گوشمون پرشده بود ازاین حرفاتوسط بزرگترها وآخوندا.که خداصابرین رو دوست دارد وپاداش میده،ببین چجوری صبرو برای مامعنی کرده بودن.
همیشه بااین طرز فکر توزندگیم ضربه خوردم،اعتمادبنفس پایین،نرسیدن به خواسته هام لذت نبردن از زندگی همیشه،فقر ونداری دلم خوش بود که اطرافیان، اقوام فامیل همه تعریف از صبرو حوصله ای که توی زندگیم داشتم میکردن.
واما استادم از وقتی که باشما وسایت شما آشنا شدم وقانون رو فهمیدم وتوحیدرودرک کردم دنیام عوض شد.باورهام،اعتقاداتم،نگاهم به زندگیم ودنیای اطرافم،طرز پوششم،ارتباطم بااطرافیانم وخانواده ام،احترام ورفتارخوبی که همسرم واطرافیانم باهام دارن،اعتماد بنفسی که دارم،ازهمه مهمتر ارتباطی که با خدای خودم دارم.آرامش،حال خوب…
یه جایی از زندگیم دیه کشش نداشتم واقعا کم آوردم وعاجزانه ازخداکمک خواستم وخداهم به خواسته ام پاسخ داد وباشما استاد عزیزم آشنا شدم.خداجونم سپاسگزارم.
استاد عزیزم مریم جانم عاشقتونم انشاالله هرکجا هستین سالم وتندرست باشین
وآرزوی موفقیت وپیشرفت تمام دوستانم درسایت.
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به استاد عباس منش عزیزم ،سلام به استاد شایسته عزیزم و سلام به همه دوستان ام
کاش میتونستم یه عکس از لحظه ی زیبای الآنم واستون بفرستم ،به قول سعیده شهریاری عزیز،صدای من رو از شیفت عصر جمعه اتاق عمل میشنوید :-)
میز کارم توی داروخانه رو ضد عفونی کردم و دفترهای خودم رو آوردم تا بنویسم.نور خورشید از نورگیر بالای سرم به روی دفترها ومیز کارم میتابه و من رو به اعماق سپاسگزاری میبره.یاد کتاب فارسی دبستان به خیر،میگفت خدایا سپاس که به ما چشم های بینا و گوش های شنوا دادی
خدای من چقدر مفت و راحت هر چرت و پرتی که به ذهن معلول هرکسی رسیده بود و گفته بود رو باور کردم،خودم رو کر و کور کردم و هر آنچه از گذشتگان بهم رسیده بود رو کورکورانه پذیرفته بودم،خدای من چقدر گوسفندوار زندگی کرده بودم،چقدر زور زدم تقلا کردم و دست و پا زدم و بیشتر و بیشتر در باتلاق خودساخته ای فرو رفتم که نتیجه ی باورهای اشتباهی بود که بی چون و چرا پذیرفته بودم،در همه زمینه ها.
یادم نمیاد از کی این باورها رو پذیرفتم،اما یادمه از وقتی که به اصطلاح تصمیم گرفتم بزرگ بشم،تصمیم گرفتم حرفی برای گفتن داشته باشم ،تصمیم گرفتم همرنگ جماعت بشم… ببخشید ذهنم شد ذهن یه گوسفند ،زندگی ام شد پر از رنج و سختی و تلاطم
یه شبی که همیشه به عنوان شب قدر خودم ازش یاد میکنم،سر سجاده نماز از خداوند خواستم نور زندگیم باشه،خسته بودم،سر به روی قبله اش آوردم و دقیقاً یادمه بهش گفتم هدایتم کن و نورت رو بر قلب و روحم بتابان (اون موقع با کلمه هدایت بیگانه بودم اما یادمه اون شب اون درخواست هدایت رو گفتم)
روزهای بعد ،خودم درخواست اون شبم رو فراموش کرده بودم ،اما خداوند حیّ و زنده است،خداوند چیزی رو فراموش نمیکنه
دعای نیمه شبی دفع صد بلا بکند…..خداوند چند هفته بعد خدایان کرد به سمت استاد
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند/و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
یادمه اولین فایلهایی که گوش میدادم، توحید عملی بود.اون موقع این دسته بندی فوقالعاده نبود و من از اولین فایل های روی سایت شروع کردم به گوش دادن….خدای من هرچی گوش میدادم به قلبم مینشست و نوری بود و دریچه ای بود رو به قلبم و قلبم رو رنگی رنگی میکرد…انگار نور از پنجره اورسی به قلبت بتابه…همون طوری بودم،
یه روز فایل توحید عملی6 رو گوش میدادم و داشتم ظرف میشستم،ببین من نمیفهمیدم استاد چی میگه یا حداقل الان یادم نمیاد،اما بلند بلند گریه میکردم…..من اون روزها درمانده بودم درد داشتم،پذیرفته بودم همینه که هست ،تغییر غیرممکنه،همسرم مدام بهم میگفتی توبه گرگ مرگه،من به مرگ راضی تر بودم،فکر میکردم باید توی همین زندگی کوفتی بسوزم و بسازم
چون به قول استاد پدر و مادر رو برادرات رو کودکی آن رو که نمیتونی تغییر بدی ، دولت رو، خویِ بد اخلاقی خودت رو که نمیتونی تغییر بدی،حال بدت رو بعد از یه شیفت شبِ فرسایشی که همه رو مغزت رژه رفتن رو که نمیتونی تغییر بدی
آه استاد…..اما توی اون فایل ها ذره ای آرامش به جانم نشست،ذره ای امید به روحم آمد و فهمیدم که میشود،اگر استاد از رانندگی تو بندرعباس تونسته، منم میتونم….اون روزها من خودم رو تنها و غریب و رها شده میدیدم،تنهایی که قدرتی نداره،با این همه مشکل روبرو هست تازه یه خدای ظالم هم هست تازه بعد از مرگ باید بره از روی یه پل به تیزی شمشیر بگذره
اما من فهمیدم که خدای من قدرت خلق زندگیم رو در دستان خودم قرار داده،کافیه من باورش کنم،کافیه از اون بخوام،کافیه وعده فإنی قریب اون رو باور کنم،اونوقت چنان اُجیبُ دعوت داع در زندگیم میشه که نگو،،،کن فیکون….فقط به شرط باور،به شرط فلیستجیبوا لی و لیؤمنوا بی….اونوقته که لایق رشد میشوم لاجرم
استادم،حالا من از یه نور که از پنجره کارم بروی میزم و دفترم میتابه اشک میزیزم،از رقص برگهای درختان در باد سرمست میشوم و صدای خداوند را میشنوم در باد،از رقص سایه برگها که افتاده روی زمین در غروب گرم زاهدان دلم گرم میشود.
چیزی که قبلاً از همسرم انتظار داشتم مرا به زندگی دلگرم کند
استادم،همیشه ازتون شنیده بودم که میگفتید نشان ایمان از نظر عباس منش نه به ریشِ،نه به جای مهر روی پیشانی….نشان ایمان از نظر عباس منش آرامشه. الا بذکر الله تطمیٔن القلوب
این روزهای من غرق در آرامش است….. مسائل هست،چالش ها هست،اما وقتی بهشون برخورد میکنم میگم بزار ببینم آخرش چی میشه،یعنی این چالش چه درسی برام داره؟گاهی خسته میشم،اما بلند میشم و دوباره شروع میکنم
اون روزها فکر میکردم همسرم باید دلگرمم کنه باید کمکم کنه تا از بیماری دور بشم،همسرم باید شادم کنه،باید دوستان شادی داشته باشم باید خانواده ام درست بشن تا حال من خوب بشه….ضل الضلاله بعیدا
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد/آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است/ طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود/او نمی دیدش و از دور خدایا میکرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید/ همگان هم بکنند آنچه مسیحا میکرد
چند روز قبل همسرم بهم گفت اینقدر تغییر کردی که فکر میکنم نمیشناسمت ؟
این روزها تو تمرین ستاره قطبی از خدا میخواهم بهم بگه چیکار کنم تا سپاسگزار باشم.می خوام ازش که عاشق ترم کنه نسبت به خودش،این روزها دنبال اینم که لایق تاج بندگی خداوند باشم،بدجوری دلم خلوت می خواد با خدا.بدجوری می خوام همونی باشم که اون می خواد السابقون السابقون
شاید دارم حرص میزنم بعضی جاها،به قول سید علی خوشدل عزیز،باید درجه لذت بردنم رو ببرم بالاتر،بقیه اش خودش رخ میده
به نام خدای توانا و مهربان
درود به شما دوست عزیز هم فرکانس، خانم حیدری
به شما تبریک میگم به خاطر شغل ارزشمندی که دارید، پزشکی
چقدر شیوه نگارشتون رو دوست دارم
چقدر دل نوشتهی توحیدی و زیبایی بود
واقعاً اشک من رو در آورد
چون
به شدت ذهنم هم زاد پنداری می کرد یاد داستان هدایت خودم افتادم
یاد اون زمانی افتادم که از زمین و زمان بریده بودم و احساس عجز و ناتوانی تمام وجودم رو گرفته بود
بعد از نماز رفتم سجده و شروع کردم به گریه کردن
اونقدر گریه کردم که آدم ها اومدن سراغم و بردنم توی حیاط تا یه کمی آروم بگیرم
اون موقع با تمام وجودم از خدا خواستم
گفتم خدایا کمکم کن، دقیقاً از کلمهی هدایت استفاده کردم با اینکه به قول شما باهاش بیگانه بودم!
گفتم خدایا هدایتم کن
گفتم خودت رو بهم نشون بده دستم رو بگیر
و …
این موضوع مال تیر ماه 1397 هستش
یه سری هدایت ها داشتم حدود یه هفته بعدش با نتورک یکی از شرکت ها توسط یه دست مهربان خداوند آشنا شدم
و اونجا اصلاً فهمیدم قانون جذب چیه یا بهتر بگم داشتم کم کم به یاد می آوردم آگاهی هایی رو که…
که به خاطر دانستن اون ها پا به این جهان مادی گذاشته بودم
یک سال بعد
خرداد ماه 1398 وقتی که من توسط آموزش های دست و پا شکسته کتاب ها، جلسات نتورک و… اساتید دیگه… فرکانس هایم تیمار شده بود
و در مدار یه کمی بالاتری قرار گرفته بودم
توسط یکی از دوستان صمیمی استاد عباس منش
که ایشون خودش هم استاد بسیار توانمندی بود با سایت استاد آشنا شدم
یعنی در واقع ایشون سایت رو باز کرد و بهم نشون داد و گفت این…
گفت اگه می خواهی در تمام ابعاد پیشرفت کنی اینجا تنها جایی هست که می توانی پیشرفت کنی
خدا خیرش بده
من کلاً ایشون رو پنج شش جلسه از همون اولین بار که به صورت اتفاقی (هدایتی) دیدمش ملاقات کردم
شماره ایشون رو دارم ولی خاموشه
میدونم ترکیه است
ان شا الله که هر جا هست موفق باشه بارها درخواستش رو به خداوند دادم که دوست دارم یه بار دیگه تو زندگیم ایشون رو ببینم
چون بی نهایت تأثیر گذار بودن در زندگی من
فکر نمی کنم تا حالا این ها رو تو هیچ دیدگاهی نوشته باشم
داستان هدایتم هم هیچ وقت ننوشتم
نمیدونم…. حسم گفت بنویس منم ناخودآگاه فقط داشتم می نوشتم
ولی به خدای درونم اعتماد دارم اون گفته بنویس حتماً خیریتی در این کار هست که شاید الان از درک و فهم من خارج باشه…
خانم حیدری خیلی خیلی زیبا نوشته بودین
خیلی دلنشین بود
خیلی درسها داشت خیلی…
سپاسگزارم
همیشه همینه….
به قول استاد عزیزمون حرفی که از قلب برآید لاجرم بر قلب نشیند
از خدای مهربانم سپاسگزارم به خاطر بودن در این فضای بی نظیر
از خدای توانا سپاسگزارم به خاطر وجود ارزشمندتون
به دستان قدرتمند فرمانروای یکتای جهان هستی می سپارتمون
پایدار باشید
سلام به محمد حسین عزیز
سپاسگزارم از شما که دیدگاه ارزشمندتون رو واسم نوشتید.
خیلی جالب بود واسم داستان آشناییتون با استاد،و اینکه همه مون وقتی درخواست هدایت کردیم ،اونوقت هدایت شدیم ….عالی بود
من یه سر به پروفایل شما زدم و دیدم به خیلی از کامنت های دوستامون پاسخ میدید،تحسین تون میکنم که اینقدر متعهدانه میخونید و از آگاهی ها استفاده می کنید و بازخورد میدید.
راستش نظر شما رو که خوندم به این فکر افتادم حتما برم و داستان هدایتم رو تو پروفایلم بنویسم،
همون طور که خودم لذت میبردم اگر شما هم داستان هدایت تون رو توی پروفایل تون می نوشتید تا من میتونستم بیشتر با مسیر شما آشنا میشدم.
در پناه خداوند سالم و شاداب باشید
به نام خداوند یکتا تنها این فایل شما استاد عزیز می تواند زندگی انسان را تغییر بدهد بجای متهم کردن شرایط اوضاع محیط وحتی ژنتیک بیاید قدرت
را به رب خود به خدای خودت بده قدرت را از هرآنچه ازوجود خود توست بگیر بده به خداوندخودت از خدای خودت کمک کن تا به مسیر درست وتوحیدی هدایت کند این فایل را باید هزار بار شنید باید زندگی کرد هیچ چیزی پذیرفتنی نیست
واقعا به این نگاه باید طرز فکر ابراهیمی گفت
به نام خالق عشق و زیبایی
درود و خداقوت به استاد عزیزم، بانو شایسته استثائی و همه دوستان گلم در این جمع الهی
استاد جان حقیقتاً سلسله فایلهای توحید عملی زندگی همه کسانی که در این مسیر هستند رو متحول خواهد کرد. مهمترین تفاوت آموزههای شما که باعث اختلاف فاحش بین نتایج شما و سایر اساتید هست، دقیقاً همین درک اصل و اساس توحیده. اساتید بسیاری رو دیدم که خیلی خوب حرف میزنند، خیلی همه مخاطب دارند اما یکم که پای صحبتهاشون میشینی این رگههای چرکین شرک در صحبتهاشون دیده میشه و اون حرفه به دل و جان آدم نمیشینه و در قلب جای نمیگیره، یعنی یادم میاد که دقیقاً همین موضوع بود که باعث شد کلاً من همه رو کنار بگذارم و پایبند این راه بشم چون در خانه اگر کس است یک حرف بس است، این مسیر همان مسیره ابراهیم خلیل و موسی کلیمه، همون مسیر عیسی و محمد و شکل امروزیش استاد عباسمنش. مطمئناً اگر ذرهای شک و تردید در کار شما وجود داشت انقدر همه عاشقانه مشتاق این راه نمیشدند چون در نهاد همه ما بهدنبال حقیقت هستیم و این مسیر نشان رحیم بودن خداوند نسبتبه بندگانی است که متعهدتر به تغییر و کشف حقیقت و اصل هستند. ما خیلی باید قدر این مسیر رو بدونیم.
وقتی صحبت از توحید میشه نیاز نیست فکر کنی که چی باید بگی و چه کاری باید انجام دهی، گوش به صدای قلبت میدی و اون برات کارها رو انجام میده.
شروع آشنایی بسیاری از دوستان عباسمنشی، دستکم خودم، از همین نقطه شروع شد. از نقطهای که همه اونهایی که روشون حساب کردیم، همه اونهایی که فکر میکردیم بیاونها نمیتونیم زندگی کنیم، همه اونهایی که فکر میکردیم باید راضی نگهشون داریم و اگر نباشند ال میشود و بل کنار رفتند تا یار رخ بنماید. تازه فهمیدیم عشق چیه، معشوق کیه. تازه فهمیدیم ثروت چیه، خوشبختی چیه، همه اون چیزهایی که ما بهعنوان عوامل موفقیت و خوشبختی میشناختیم تبدیل شدن به یهسری اسباببازی که زود ازشون خسته میشیم و بعد یه مدت دنبال مدل جدیدتر و خاصتریم و چیزی که به ما لذت میده حالمون رو خوب میکنه شوق بازی و امید به پیروزیه و عشق به بازیگردان.
این جفای خلق با تو در جهان
گر بدانی گنج زر آمد نهان
خلق را با تو چنین بدخو کنند
تا تو را ناچار رو آن سو کنند
اعضای خانوادت، کسبوکارت، همه اینها وسیلههای عشق بازی با معشوق اصلیه.
نمیدونم چقدر مثال دارم ازینکه توحید چه کرده با من تو زندگی. جاهایی که همه فکر میکردند کارم دیگه تمومه این ایمان به رببوبیت چنان معجزه کرد تو زندگیم که همه انگشت به دهان موندند که چی شد که یه دفعه همه چیز دگرگون شد، آدم افسرده و بیحال دیروز، شده امیدوارترین و زندهدلترین انسان دور و برمون.
توحید همان دم مسیحایی که است که مرده را زنده میکند. هر چقدر هم که مثل کاغذ به همه مچاله شده و مثل نخ به هم گره خورده باشی، چنان پیچوخمت را باز میکنه و صافت میکنه که از روز قبل همه بهتر میشی. توحید یعنی انا لله و انا الیه راجعون. توحید یعنی حسبناالله و نعمالوکیل.
از تمام حقیقت جهان هرکس اگر فقط همین یک اصل را درک کرده باشه برای همه چیز و همه کارش کافیه: ومن یتوکل علیالله و هو حسبه.
نمیخوام از روزهای خیلی دور صحبت کنم، همین روزها انقدر کمتر نگران هستم و بیشتر امیدوار که انقدر حال دلم خوبه که سرشار از انرژی هستم. کار من از نگاه دیگران کار سنگین و حساسیه و من هم قبلاً خیلی نگران بودم و استرس داشتم اما الان میگم خدایا تو مدیر منی، همه کارها رو به تو میسپارم، یه یا الله میگم و چنان خوشگل همه چیز رو کنار هم میچینه که خیلی وقتها بعداً میفهمم که چقدر خوب شد که اتفاقاً فلان کار به فلان طریق پیش رفت یا فلان نفر حاضر نشد و فلان کس بهجاش اومدم یا فلان کار به فلان شکل اتفاق افتاد. انقدر مشتریهام این روزها ازم راضیتر هستند که میگن نمیدونیم چرا ولی خیلی خیالمون راحت بود. منم تو دلم میگم چون کارو سپرده بودم به اهل فنش، وقتی هم کار بیفته دست اون کاردان بزرگ مگه میشه خطایی توش باشه.
چه ارباب مهربانیه که میگه تو بیا پیش من، تو از من بخواه، من تو را از همه چیز و همه کس بینیاز میکنم، بهقول استاد تو دنبال خرده نان تو سطل آشغالهای مردم یا از دست مردم نباش،گنجها دست منه، من از جایی میدم که تو فکرش رو نمیکنی.
وقتی میبینم که این توحید چطور برکت رو وارد کسبوکار و زندگی و روابط و جسم و جانم کرده مگر میتونم ذرهای به حقیقتش شک کنم اما باید اعتراف کنم استاد عزیزم خیلی خیلی بهتر اصل رو درک کردند و اجرا میکنند چون من با اینکه واقعاً یه خط قرمز در تمام امور زندگیم به نام شرک گذاشتم و همه کارهام رو از این فیلتر عبور میدم و باوجود اینکه قلبم بهم میگه که در چه مسیری هستم اما بهخوبی استاد نتونستم هنوز انقدر مو رو از ماست حقیقت و اصل بکشم بیرون، یعنی درحالحاضر قلبم بهم واکنش احساسی میده اما اینکه دقیقاً چی میگه و از کجا نشئت میگیره رو خیلی عالی نمیتونم بفهمم که نیاز داره بیشتر رو خودم کار کنم.
واقعاً این دوره کشف قوانین زندگی و همزمانی با فایلهای اخیر استاد، جهان تازهای رو به روم گشوده و فهم دقیقتری از توحید و قانون رو دارم بهم میشناسونه. همین تمرین کدنویس اتفاقات روزانه دلخواه، همین که فکر کنی چرا یه سری از اتفاقات داره دقیق میفته و یه سری از اتفاقات نه یا با تأخیر، به خوبی میتونی بفهمی تو اون جاهایی که طبق خواسته پیش رفته تو قدرت به کسی ندادی و نگاهت به خدا و خودت بوده اما در بقیه موارد نتونستی این باورها رو ایجاد کنی یا با تأخیر ایجاد شده، یعنی بدون استثناء تمام مواردی که طبق خواسته پیش نرفته میشه رگههای شرک رو توش پیدا کرد.
مثلاً درخصوص مشتری، خیلی اوقات اون مشتری دلخواهم اومده تا پای قرارداد هم پیش رفتیم اما یه دفعه همه چیز متوقف شده چرا؟ چون نگاه رفت به اینکه اونه که قدرت داره و قراره به تو روزی بده، نه اینکه این رو بخوام جار بزنم، نه، تو ذهنم قدرت دادم و صداش رو هم درنمیاوردم. یعنی من دیگه درخصوص این موضوع کارم از ایمان گذشته، نمیدونم یقین بالاتر از اونه یا واژهای مناسبتر رو باید دنبالش بود که این حالتم رو توصیف کنه.
توحید یعنی تویی و خدا، بقیه در خدمت تو در میان تا این حقیقت رو بیشتر به تو ثابت کنند اما به قول استاد ما همه چیز رو بهشکل دیگهای پذیرفتیم. پذیرفتیم که دنیا همینیه که هست دیگه یه روز خوبه یه روز بد، یه روز حالت عالیه یه روز دنیا رو سرت خراب میشه، یه روز احساس ثروت داری و یه روز کاسه چه کنم چه کنم دست میگیری، یه روزی قویترین هستی و یه روز از درد به خودت میپیچی. نه. این طبیعی نیست. کسی که رب رو پذیرفته باشه هرگز دچار چنین حالاتی نمیشه همیشه در اوج حرکت میکنه. این حرفا و این مسائل برای زمانیه که ما هنوز داریم 6و8 میزنیم، وگرنه طبیعی اینکه ما همیشه رو به جلو باشیم. فستجیبو لی و لیومنو بی لعلهم یرشدون.
اگر دقت کنید تمام داستانهای پیامبران که در قرآن آمده برای زمانیه که هنوز ناخالصیهای در باورهای انبیا وجود داشته و حقیقت توحید رو به درستی درک نکرده بودن و از زمانی که به درستی درک کردند همه امورشون به سادگی پیش رفته و اتفاق عجیب و غریبی براشون نیفتاده، یعنی اگر تو زندگی ما داره اتفاقهای عجیب و غریب و نوسانات احساسی پیش میاد به این معناست که ما هنوز حقیقت توحید رو بهخوبی درک نکردیم.
چرا یک جای قرآن صحبت از کار و درآمد یا شکستهای عاطفی و وضعیت سلامتی پیامبران نشده؟ چون از پایه ما تمام این موضوعات رو به اشتباه پذیرفتیم و بهعنوان اصل و اساس خوشبختی پنداشتیم چون اگر توحید وارد عمل بشه و مبنای امور قرار بگیره هیچ خللی در هیچ کاری بهوجود نخواهد آمد. این خللها نشاندهنده ناخالصی فرکانسیه. جهان داره طبق قانون عمل میکنه و تغییر تو این قانون ایجاد نمیشه. چه ابراهیم باشه چه محمد چه عباسمنش چه احسان، چه هزار سال پیش باشه چه هزار سال بعد تغییری نخواهد کرد داره طبق یه فرمول پیش میره. این عین عدالت خداونده.
تمام تلاشم بر اینکه این حرفا در مقام عمل در زندگیم تمام و کمال اجرایی بشه، نه اینکه هیچوقت هیچ خظایی رخ نده اما بتونم به خوبی استاد تشخیص بدم که این افکار دقیقاً از چه جهتی داره شرک رو وارد زندگیم میکنه و من رو از خدای خودم دور میسازه.
من از وقتی توحید رو درک کردم فهمیدم که نباید کینهای از کسی به دل داشته باشم با اینکه هیچ وابستگی به هیچ شخص و نهادی ندارم اما معجزاتی رو تو همین حکومت نسبتبه کار خودم دیدم که کاملاً تناقض داره با باورهای جامعه، هرچند که برخی تضادها باعث شده که من به فکر زندگی در مکانی آزادتر باشم اما من فهمیدم که من اگر تفکرم خشم و نفرت باشه هر جا برم این دنبال من هست، کما اینکه از اقوام خیلی خیلی درجه یک من در همون جایی که من دوست دارم باشم زندگی میکنه و جالبه که خیلی بهتر و دقیقتر از اخبار داخل ایران به نسبت من خبر داره و میبینم که چه احوالاتی هم داره و جالب اینجاست که تعجب هم میکنه که چرا زندگی وفق مرادش نیست یا حال دلش اونجوری که توقع داره خوب نیست. برای همینه که من با دوستانی که در همین ایالت فلوریدا زندگی میکنند صحبت میکنم میبینم حتی شبیه زندگی و تجربهای که استاد دارند رو ندارند چون موضوع محل زندگی نیست، درسته فلوریدا آزادی و امکانات بیشتری داره اما این گزینهها به درد کسی میخوره یا برای کسی فعال میشه که در باورهاش آزادی و رفاه و زیبایی بیشتر باشه.
ما پذیرفتیم که یه سری چیزها جور دیگهای باشه به همین خاطر امثال ترامپها را مسخره میکنیم چون نمیخواهیم قبول کنیم که برای ریاست جمهوری آمریکا نیاز به توحید داری، هرچقدر هم که همه برخلاف تو باشند، نه فقط برای ریاست جمهوری آمریکا، برای همه چیز نیاز به توحید داری.
یادم میاد یه مسئلهای یه مدتی برام پیش اومد رئیس یه بخشی تغییر کرده بودند و بچهها میومدن میگفتن که آره فلانی اومده و گرد و خاک کرده و کی که پرش به پره تو بگیره، منم تو دلم میخندیدم و اون زمان هم داشتم رو قدم هفتم کار میکردم و اون صحبتهای استاد که میگفتن شما اگر در مدار خوبی باشید اصلاً اتفاقات بد به شما دسترسی ندارند و با مثال پیامبران که چرا هیچکدام از پیامبران به قتل نرسیدند با وجود اینکه این همه مخالف داشتند برام منطقی شد این موضوع که آقا من اصلاً نباید کاری به کار اون بنده خدا داشته باشم من باید مسیرم رو ادامه بدم و حواسم به حال و زندگی خودم باشه. به خدا قسم همون آدم از تمام قدرتش استفاده کرد که اوضاع من رو تغییر بده اما عین یک موشی که در تله افتاده یه اتفاقاتی افتاد که من اصلاً نفهمیدم چجوری اما دیدم که نتوتنست قدمی برداره و تمام حرکاتش درنهایت به بیآبرویی و ضعف خودش بدل شد.
اما در همین اوقات زمانهایی هم شده که با وجود اینکه فکر میکردم که خیلی دارم توحیدی عمل میکنم اما نگاهم به این بوده که خب بالاخره نظر این فرد هم مهمه و سعی بر راضی کردن اون فرد داشتم اما باز وقتی به مسیر بازگشتم دوباره اتفاقات بهشکل دلخواه من پیش رفت. چقدر این فایل به موقع بود برای من. اصلاً معنای توبه یعنی همین، یعنی بازگشت به مسیر چون همه ما در ابتدای ورود به دنیا در مسیر درست هستیم اما باورها و ورودیهای ذهنیمون و چیزهایی که بهعنوان اصل و اساس پذیرفتیم ما رو از مسیر درست دوره کرده، مسیری که نعمتها و ثروتها هست کافیه ما درش قرار بگیریم اونوقت بهشکل طبیعی بهش دسترسی خواهیم داشت.
به خدا از زمانی که دارم بیشتر روی بحث توحید کار میکنم جنس مشتریانم تغییر کرده که واقعاً خدا بهترین بندههاش رو برام میفرسته، انقدر که این افراد با خودشون در صلح هستند، شادند، آرامند، ثروتمند و سپاسگزار هستند و این رو وقتی میبنیم که گاهی با برخی از دوستان همکار صحبت میکنم و میبینم این تفاوتها رو و ایمانم قویتر میشه. بله همه اینها اعتبارش برای خداست. من دارم تمرین میکنم از خدا بخوام برای خدا کار کنم، یعنی طرف حسابم خدا باشه. خودش میدونه چجوری باهات حساب کتاب کنه.
خدایا شکرت. مارو در این مسیر ثبات قدم بدار.
﷽
خداوند همان کسی است که بادها را میفرستد تا ابرهائی را به حرکت درآورند، سپس آنها را در پهنه آسمان آن گونه که بخواهد میگستراند….»
«… وَالسَّحَابِ الْمُسَخِّرِ بَیْنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ لآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ؛…
ابرهایى که میان زمین و آسمان قرار گرفتهاند، نشانههایى است از ذات پاک خدا و یگانگى او براى گروهى که عقل خود را به کار مىگیرند.»
سلام استاد عزیزم سلام خانم شایسته مهربان سلامم.
امروز وقتی پشت سیستم بودم داشتم کارام انجام می دادم.برای تایم استراحتم خواستم با گوشی بیام سایت یه حسی عارفه درونم بهم گفت با لپ تاپ بیام توی سایت همیشه برام سخت با لپ تاپ بیام توی سایت. نمی دونم چی شد که پشت میزم زدم امدم توی سایت چهره نازنین استاد فایل جدید نگاه کردم اسم فایل توحید عملی 8. دوره ای که من تمامش کردم و هرزگاهی نت های خودم و ویس های این دوره گوش می دم و نت هام می خوانم. همزمانی که برام داشتم من قسمت آخر دوره توحید عملی که مصاحبه با استادقسمت25 چند روز پیش جزو نشانه هام بود دیدم وچقدر اونروز دلم خواست استاد فایل جدید برای توحید عملی بزاره… استاد عاشق تونم .عاشق خداهستم که خواسته منو اجابت کرد به دل شما انداخت که این قسمت برای توحید بزارید مابین فایل های سلسله مراتبی الگوهای تکرار شوند استاد عزیزم ازتون بی نهایت سپاسگزارم
دوست داشتم کامنت بزارم یعنی گفتم باید کامنت بنویسم اون سلسله فایل های الگوهای تکرار شونده اسنقدر مفاهیم محتواش برام قابل تامل فکر بود که نمی شد همان لحظه کامنت بنویسم. کامنتی که زیاد به خود افشایی منجر نشه استاد من هنوز شهامت اینو ندارم راحت خودافشایی کنم به همین خاطر هم یه درمیان کامنت گذاشتم برای اون فایل های سلسله مراتبی الگوهای تکرارر شوند.شهامتم هنوز دراین زمینه اینقدرر نشده …. حالا بگذریم.
چقدررر اول این فایل از آسمان ابرها گرفتید زیبا بود من خیلیییی آسمان دوستم خیلی ابرهااا و حرکت ابرها رو نگاه می کنم دوست دارم.عارفه درونم می دونست من چی زیاد دوست دارم به همین خاطر بهم گفت که با لپ تاپ نگاه کنم استاد کل این فایل من حواسم به حرکت ابرهاا بود که طی صحبت های شما به آرامی حرکت می کردند و به وضوح توی فایل حرکت شون مشخص بود. یه اسکرین گرفتم گذاشتم صفحه لپ تاپم.
سوالی که مطرح شد
زمانی که باور به تاثیر عوامل بیرونی مثل: ژنتیک، سیاست، قدرت یک فرد خاص و… داشتید، چه نتایجی در زندگیتان گرفتید؟
به این فکر کنید که:
و چطور به خاطر آن باورهای شرک آلود، قدرت خلق شرایط زندگی را از خودتان گرفته اید و به آن عوامل محدود کننده بیرونی داده اید؟
همچنین توضیح دهید:
وقتی آن باورهای شرک آلود را تغییر دادید، چه تغییرات مثبتی در نتایج شما ایجاد شد؟
به چه شکل توانستید باورهای توحیدی را جایگزین این باورهای شرک آلود کنید؟ این نگاه توحیدی چه تغییراتی در رفتار، شخصیت، عملکرد، ایمان و جسارت شما ایجاد کرده است؟
اگه بخوام یه نمونه از این عوامل زندگیم خودم تحربه کردم بگم برمی گرده به دوره قبل 7 سالگیم یادم توی سن 6سالگیم بود که قطره فلج اطفال می دادن بهمون.
من کلا از دارو به خصوص نوع شربتش حالت تهوع می گیرم.وقتی مامور بهداشت قطر رو ریخت من توی دهنم نگه داشتم وقتی رفت قطره رو تف کردم بیرون. خیلی خوب اون لحظه رو یادم چون هزاران بار اون لحظه یاداوری کردم که ای کاش اون قطره رو نمی ریختم دور.
نمی دونم بعداز چندوقت اون موضوع بود که من رفتم کلاس اول یادم نیست اما توی آبان ماه بودهوای سرد پاییز هوایی هنوز برف نمی بارید یه هوای سرد که برگهای پاییز .. درست یادم نیست اما فک کنم 2ماهی از شروع مدرسه نگذشته بود که پا درد های من شروع شد. وقتی توی خونه گفتم پاهام در می آد گفتن به خاطر اینکه زیاد توی آب حوض و چشمه می رم اونوقت با عموم خیلی می رفتم چشمه روستامون به خصوص دم غروب روز به روز پا دردهای من بیشتر شد خلاصه به طور کامل فلج شدم توی رختخواب افتادم هرآزمایشی دادیم اما دلیلی برای این فلجی نبود که نبود درداونروزهام هنوز بعد 20 سال اندی ته مانده هاش مونده برام 8ماه کامل من فلج شدن مطلق رو تجربه کردم. قبل اون فلجی من یه دختر فوق العاده تپل بودم قشنگ خودم چاقیم یادمه نسبت به همسن هام چقدر تپل تر بودم اما بعداز خوب شدنم که یه اسکلت از من باقی مانده بود دیگه هیچ وقت هیکلم هیکلی نشد که دوست داشتم همیشه بهم گفتن چقدر لاغرشدی و… چندباری تلاش کردم با رفتن دکتر تغذیه اما مامانم بهم می گفت چون اون مریضی رو گرفتی هیچ وقت چاق نمیشی تلاش نکن من هم چون اینو باور کردم هربار 1سال تلاش می کردم برای تناسب اندام بعد رها می کردم.
از وقتی این باور تغییر دادم آرامشم بیشتر شده. دیگه تپل شدن برام مهم نیست الان همه تلاشم گذاشتم خودمو شخصیتم توحید رو باور کنم.
استاد هیچ کس نمی دونه اونروزهای 6سالگیم که پدرم برای برادرم 3 چرخه خرید بود توی حیاط خونه بازی می کرد و من آخرای بیماریم بود که می تونستم تازه فقط بشینم با حسرت نگاهش کنم چه دردی داشت. اما همیشه یکی بهم می گفت من خوب میشم دوباره راه می رم دوباره بازی می کنم. قشنگ یادم بهم می گفت نگاه چقدر خوب شدی می تونی بشینی من فلجی رو از دست و پا کامل تجربه کردم. اون حسی که بهم می گفت نگاه دیگه مامانت غذارو باقاشق چای خوری نمی کنه توی حلقت نگاه الان نشستی پس داری خوبی میشی، امیدی که اونروها منو به سرپا شدن ایستادن و تاتی تاتی کردن برگردون توحید بود من توی اون عالم هیچ نمی دونستم توحید چی هست ….اما بعداز اون بیماری تا من پاهام درد می گرفت هزاران بار مامان و بابام می گفتن بیماریت برگشته. تو ضعیفی تو… و این باور که هرعضو بدنت ضعیف باشه وقتی عصبانی بشه اون قسمت زود دچار مشکل میشه. صدمه هاشم دیدم هروقت استرس ناراحتی نگران باشم پاهام درد می کنه،دردی که از بعد6سالگیم به خاطر این باور های مخرب که به من تحمیل شد دارم تجربه می کنم،دارم روش کار می کنم استاد خاطرتون هست گفتید بعضی از باورهامون مثل سیمان بتن توی مغز ما چسبیدن،الان این یکی ازاون باورهای سیمانی من از وقتی باور کردم همه چیز باور خیلی بهتر شدم خیلی درد پاهام کمتر شده خوابم راحت تر شده،درد پاهای من طوری نیست که راه رفتنم نشون بده احساس می کنم مغز استخون.اما از وقتی تغییر پیدا کرد باورهام اونم سر آموزش های شما خیلی بهتر شده اما باید بیشتر بیشتر کار کنم.باوری که بیشتراز20سال به من تحمیل شد از بین بره ، استاد یه باور خوبی کنار همه باورهای مخرب داشتم این بود من باور داشتم خوب شدم چون سر خوب شدنم توی عالم بچگیم خیلی خواب خوب شدن می دیدم و توی خواب هام یکی بهم می گفت توخوب میشی و راه می ری این دوره می گذره و توبرای همیشه خوب میشی،چون من اینو توی خواب شنیدم بارهاااااا بعداز خوب شدنم حتی یک آمپول یه قرص مسکن یه دارو که درد پاهام توی زمان هایی استرس تحمل کردم یا ناراحتی رو طی این 20سال اندی نخوردم. چون باور داشتم خوب شدم،اما مقابلش باور داشتم چون عضو ضعیف بدنم و هربار یه ضعف هایی رو هم تجربه کردم.
وقتی با مباحث توحید آشنا شدم وبعد ها باورهام شناختم متوجه شدم که باورهام داره باعث درد پاهام میشه وگرنه جسم فیزیکی شون کاملااااا سالم توی راه رفتن حتی توی پیاده روی منو اذیتت نمی کنه بارها شده من سراسترس ناراحتی پا دردم شروع شد و کنارش کلی پیاده روی داشتم. قشنگ متوجه شدم که باورمخرب
استاد شما هروقت در مورد توحید حرف می زنید اینقدر کوبند حرف می زنید من به جز اشک ریختن در مقابل صحبت های شما و شرمنده بودنم پیش الله مهربان و پی بردنم به باورهای غلطم راهی ندارم.
یادتون می گفتید اون اویل که داشتید خدارو می شناختید راحت اشک می ریختید… الان دارید با شناسند قطره ای از شناخت الله رو که به ما یاد می دید من دارم به قدری که درک می کنم تجربه می کنم حس حال اون روزهای شما رو و می فهمم این حس حال دست خودم نیست…
یه جای فایل منو به خنده انداختید وقتی داشتم اشک می ریختم. اونجایی که با دستهاتون برای دانشمندان به اصلاح باهوش تکون دادید
یُولِجُ ٱلَّیْلَ فِى ٱلنَّهَارِ وَیُولِجُ ٱلنَّهَارَ فِى ٱلَّیْلِ وَسَخَّرَ ٱلشَّمْسَ وَٱلْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِى لِأَجَلٍ مُّسَمًّى ۚ ذَٰلِکُمُ ٱللَّهُ رَبُّکُمْ لَهُ ٱلْمُلْکُ ۚ وَٱلَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِۦ مَا یَمْلِکُونَ مِن قِطْمِیرٍ(فاطر 13)
او روز را در شب داخل میکند و شب را در روز ،و خورشید و ماه را که هرکدام تا سر امدی معین روانند قابل استفاده شما گردانده است. این است خداوند صاحب اختیار شما ؛ فرمانروایی جهان تنها از آن اوست ،و به غیر از او کسانی را که میخانید مالک پوست هسته خرمایی هم نیستند .
.
بنام خداوند مهربان
سلام استاد خوشتیپ و خوشگلم
سبحنالله به این همه زیبایی پردایس به این هوای پاک به این طبیعت زیبا
موضوع این جلسه همونیه ک چندروزیه دارم روش خیلی حسابی کار میکنم!
یادمه پارسال اینموقع ها بود ک تصمیم گرفتم کار کنم
ازونجایی ک تمام 19سال زندگیم رو تو خونه به سر برده بودم پدرم چنین اجازه ای بمن نمیداد و هرموقع دوستام میگفتن چرا سرکار نمیری چرا باما نمیایی بیرون میگفتم پدرم اجازه نمیده .
و اما امسال کجام؟
پدری ک همیشه میگفت دختر جاش تو خونست و نباید بیرون بره بهم میگه پول میخای بدم بهت که بری کلاست!
پدری ک نمیزاشت دم در واستم الان گاهی میاد دنبالم
پدری که وقتی گفتم میخام برم بیرون چیز یاد بگیرم گفت بشین سرجات الان با دیر اومدنم شبا هیچ مشکلی نداره
خوب چیشد ک اون پدر تبدیل به این پدر شد؟
19سال مادرم کوچیکترین اتفاق رو بهمون گفته بود بابات بفهمه بدبخت میشی (هنوزم همینجوریه بااینکه از فایلای استاد استفاده میکنه متاسفانه زیاد عمل نمیکنه)
و همش ترس و ترس و ترس بود
تااینکه حرفا و هرچی ک شنیده بودم ترسا و گذشته رو گذاشتم کنار
اومدم کارکردم رو خودم و اروم اروم نتایج اومد
اروم اروم ترسم کمتر شد اروم اروم شجاع تر شدم
یروز بابام بهم گفت برو بانک و فلان کن …
گفتم تنهایی برم ؟ گفت اره!
دیگه تموم بلاخره بعد از 2ماه کارکردن و کلییی انگیزه داشتن نتیجه اومد
یادش بخیر ذهنم میگفت این سخترین کاریه ک انجام میدی و کاش این مشکلو نداشتی گفتم ن اسونه من خلقش میکنم
و کردم من گفتم هیچ کس هیچ قدرتی تو زندگی من نداره و اونجا بود من ی ارامشی تو قلبم بود خودم رو حس میکردم بیرون حس میکردم طناب گردنم شل شد وقتی ک باورکردم من حق زندگیی حق ازادی دارم و هیچ کس مالک من نیست!
.
و اما الان چی ؟
چند ماهیه ک میرم سالن خوب من از پدرم و خانوادم هیچ کمک مالی نمیگیرم و سعی میکنم ک خودم تمام مسعولیتم رو با عشق بپذیرم و خداوندم انصافن عالیی هدایتم کرده و میکنه 3ماهه به خودم گفتم و همچنین استادم بهم میگفت و خودمم میگفتم ک همکارای من ک دارن با من اموزش میبینن پول دادن برای همون دارن اموزش میبینن و حق دارن
اما الان میگم چرا؟ من وقتی میخام باعث گسترش جهان بشم چرا خداوند نخاد ک بمن کمک کنه؟
من میتونم من میتونم مثل ازاده اموزش رایگان بیینم
باورت میشه استاد گلم
استاد دوستداشتنیم ک این مباحث فوقالعاده رو بمن اموزش دادی تا درزندگیم ایجاد کنم و زندگیمو بسازم
تو این یک هفته ک دارم باورشو میسازم ک جهان به خدمت منه استادم دوبار بمن گفته بیا و بهت یاد بدم!
استاد اگه دوبار شده پس بازم میشه!
من تصمیم گرفتم این باور ک سرمایه اولیه برای هیچکاری نیاز نیست رو بزارم کنار همه میگن بدون پول نمیشه شاگردی کرد بخدا قسم من میتونم
بخدا قسم من میسازمش و به همه نشون میدم ک من رایگان اموزش دیدم من رایگان همه چیو یاد گرفتم
من به همه ثابت میکنم ک میتونه یک شاگرد بره و از صفر برسه به حدی ک بتونه خودش ارایشگاه بزنه و باعشق کارکنه
ی دختر 20ساله میتونه زندگیشو بسازه هرجوری که دوست داره
من ثابت میکنم استاد ک با خداوند میشه براحتی ساخت
بخداقسم این چندوقت که قرآن رو مطالعه میکنم مبهود میشم که چجوری قدرت رو به کسای دیکه میدادم
من میدونم که میتونم چون قبلن تونستم
خاهر من میگه بابا تورو بیشتر از من دوستداره ک گذاشته بری و ایندتو بسازی!
درحالی ک پدر من همون پدریه ک حتی نمیتونستیم باهاش بگیم و بخندیم اما من باور نکردم این داستان و و گفتم ن پدر من تیکه از خداوندا و ساختمش
الان خداشاهده پدرم راجب کارایی ک میخاد بکنه باما مشورت میکنه و کلی من نظر میدم و فکر میکنه
پدر عزیز و مهربون من اینقدر مهربونه ک حتی فکرشم نمیکردیم
ما از پدرم دیو ساخته بودیم
چنان ارامشی دارم ک قابل گفتن نیست
ازت سپاسگزارم استاد مهربونم
اگه با خداوند یکی بشی و اجازه بدی کارا رو برات بکنه و خودتو بسپاری به دستاش معجزه رخ میده!
درپناه الله مهربون و قدرتمند شاد و سلامت و ثروتمند در دنیا و اخرت باشیم
خدانگهدار
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
«طس تِلْکَ آیَاتُ الْقُرْآنِ وَکِتَابٍ مُّبِین»
ﻃﺎ، ﺳﻴﻦ. ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﺁﻳﺎﺕ ﻗﺮﺁﻥ ﻭ ﻛﺘﺎﺏ ﺭﻭﺷﻨﮕﺮ.(1)
«هُدًى وَبُشْرَىٰ لِلْمُؤْمِنِینَ»
ﺭﻫﻨﻤﻮﻥ ﻭ ﻣﮋﺩﻩ ﺍﻯ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ:(2)
«الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَهُم بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ»
ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﻰ ﮔﺰﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺯﻛﺎﺕ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﻳﻘﻴﻦ ﺩﺍﺭﻧﺪ.(3)
«إِنَّ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ زَیَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ یَعْمَهُونَ»
ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺁﻧﻬﺎﻳﻰ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﺧﺮﺕ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﺩﺭ ﻧﻈﺮﺷﺎﻥ ﺑﻴﺎﺭﺍﺳﺘﻴﻢ. ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﻯ ﺳﺮﮔﺸﺘﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩﺍﻧﺪ.(4)
«أُولَٰئِکَ الَّذِینَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذَابِ وَهُمْ فِی الْآخِرَهِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ»
ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﻛﺴﺎﻧﻨﺪ ﻛﻪ ﻋﺬﺍﺏ ﺳﺨﺖ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺁﻧﻬﺎﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺕ ﺯﻳﺎﻧﻜﺎﺭﺗﺮﻧﺪ.(5)
(سوره نمل 1-5)
ای پروردگار من و ای یگانه فرمانروای قدرتمندِ بینهایت، جز تو قدرت و معبودی نیست، مرا به راه راست هدایت بفرما و انگشتانم را در راستای صراط مستقیم و رضای خودت به حرکت درآور و بر قلبم هر آنچه از خیر و نور هدایت خودت است الهام کن، و میدانم در این راه هیچ مانع و تسلطی بر من وجود ندارد جز وجود خودم و باورهای شرک آلودم. خدایا مرا از سنگهای شرک رها کن و با بال توحید در آسمان بیکران خودت به پرواز درآور. «إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ»
سلام و درود و رحمت و برکات و نعمات الهی بر عزیزانم که همواره در مدار توحید هستند، سلام استاد عباس منش عزیز ،سلام استاد شایسته گرانقدر، سلام خانواده نازنینم. همواره در پناه رب العالمین از جریان سراسر نور هدایت رب العالمین بهرمند و برخوردار باشید.
از صبح که سایت رو رفرش کردم و فایل جدید رو دیدم تمرکزی و بقول استاد لیزرفوکس اومدم سراغ همین فایل درحالیکه صبح که از خوابگاه داشتم میومدم سر کار گفتم امروز هر طور شده باید یه دور کامل فایلهای عزت نفس رو گوش بدم.
آقاااااا بییییخییییااااال ، فکر کردی خودتی که داری روی خودت کار میکنی؟ خدا به موسی پیامبر گفت «وَاصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» تو رو برای خودم ساختم. الان حمید، تو چی فکر کردی پیش خودت که به عقل و دانش خودت تکیه کنی و رشد کنی. تسلیم و خاضع باش به درگاه فرمانروای زنده و جاویدان که از افتادن یک برگ تا راه رفتن مورچه در دل شب تا گرانش سیاهچاله ای که کهکشانی رو در خودش میبلعه همه و همه در ید قدرت و در دایره احاطه علم اونه. بارها و بارها اومدم توی سایت و نشانه روزانه ام رو دیدم و عجییییییب دیدم نشانه روزانه من هماهنگه با اتفاقات همون روزم. میگم خدایا مدیر سایت شما هستی ، من تسلیمم، بگی بنویس مینویسم ، بگی اجازه نوشتن نداری، بازم تسلیمم. این باور منه که سایت رو خداوند داره مدیریت میکنه نشون به این نشون که وقتی همین فایل رو سه بار نگاه کردم برای نوشتن کامنت از نشانه روزانه کمک گرفتم فایل قسمت 29 لایو استاد عباس منش با دوستان اومد.
abasmanesh.com
و وقتی لایو قسمت 29 رو دیدم، متوجه شدم عجیب اون فایل با این فایل مکمل همدیگه هستن. و وقتی رفتم سراغ قرآن کریم برای استفاده از جریان هدایت نورانی قرآن، هدایت شدم به آیات ابتدایی سوره نمل. یه وقتایی حس میکنم تحمل یه سری هدایت ها رو ندارم چون هنوز ظرف وجودم کوچیکه. تا حالا سعی کردین یه سطل آب رو زیر یه آبشار یا جریان تند آب پر کنید؟ سطل از دست آدم رها میشه، چون جریان خیلی قویه. حکایت سطل منه و جریان قوی هدایت، ضعف میکنم، گیج و منگ میافتم یه گوشه، یادم میافته به اون فایلی که استاد میگه توی بندرعباس بودم وقتی به یه درک جدیدی از قرآن میرسیدم شب تا صبح راه میرفتم و با خودم حرف میزدم… بقول آمریکایی ها Come on… من که از موسی پیامبر قویتر نیستم که وقتی خداوند یه نشانه ای از خودش رو بر کوه متجلی کرد، موسی غش کرد افتاد، وقتی به هوش اومد به سجده افتاد که سبحان الله ، «که نیارزد این تمنا به جواب لن ترانی»
این آیات ابتدایی سوره نمل از عظمت و بزرگی هدایتهای قرآنی به اهل ایمان خبر میده. عبارات رو ببینید «هدیً و بشریٰ» هدایتگر و بشارت دهنده. هدایت به مسیر های پر نعمت و صراط مستقیم و بشارت دهنده و نوید دهنده اتفاقات و نتایج عالی و توحیدی. اهل ایمان همواره صلاه یا نماز و یاد خدا رو برپا میدارن (فعل مضارع، همیشگی ، گاهی اوقات نگاه کردن به یه برگ گل ، شنیدن صدای یه پرنده ، تماشای یه منظره هم میتونه صلات و یاد خدا باشه) زکات میدن. به اشکال مختلف (گاهی اوقات شاید یه لبخند و روی خوش هم بتونه زکات باشه) و یقین داشتن به آخرت.
یه عده بزرگوارانی هم هستن که به این قوانین اعتقاد ندارن و ما رو مسخره هم میکنن و اینجاست که بقول حافظ باید گفت «آه اگر از پس امروز بُوَد فردایی»
و قانونی که همیشه کار میکنه و توحید که همیشه انسان رو بالا میبره و شرک که همیشه و همیشه انسان رو پایین میکشه.
قبلا هم توی کامنت ها گفته بودم در مورد تعهد امسالم که روی توحید کار کنم، خودم حس میکنم دارم تغییر میکنم، حس میکنم ظرف وجودم داره بزرگتر میشه، حس میکنم روی شونه های خدا نشستم ولی اگه بخوام ادعا کنم بهتون میگم هنوز هیچی از توحید نفهمیدم، هنوز باورهای شرک آلود توی لایه های پنهان ذهن وجود دارن که منو پایین نگه داره و اجازه پرواز بهم نده. از کجا میگم از نتایجم. ولی به چرخه تکاملم احترام میذارم. همون جمله ای که توی داستان هدایتم نوشتم «هر چقدر ارتفاع سازه ای که بخوای بسازی بلند تر باشه از عمق پایینتری باید شروع کنی به ساخت و ساز»
یه کلمه ای داریم بنام Logic به معنی منطق. اونهایی که سیستم ها رو طراحی میکنن و برنامه نویسی رو مسلط هستن اینو میدونن(من هیچی ازش نمیدونم، جز همین یه کلمه، ببخشید تو کار متخصصان این حوزه دخالت میکنم)
وقتی یه سیستمی طراحی میشه یه سری لاجیک ها براش مینویسند که صرف نظر اینکه اون اپراتور حواسش باشه یا نباشه اون لاجیک خودش کارشو انجام میده. مثال بزنیم. توی پالایشگاه یه سری مخازن داریم که اگه اگه مخزن B دچار حریق بشه، لاجیک سیستم اینه که مسیر فوم رو به مخزن B باز کنه برای اطفاء حریق و مسیر آب رو باز کنه به مخزن A و مخزن C، و اونها رو خنک کاری کنه. همزمان پمپ های اصلی شبکه رو روشن کنه بدون نیاز به حضور اپراتور. و خودش اعلام حریق کنه، خودش با یه سری نقاط تماس اضطراری بگیره. وقتی آتش نشانی برسه توی محل حداقل 70% کار انجام شده. مثال دوم رو بزنم از مبحث مورد علاقه ام صنعت هوایی (جووووووون) یه هواپیمای مسافربری مدرن میخواد فرود بیاد، لاجیک سیستم مدیریت پرواز اینه که با فلان مقدار سرعت و و فلان درجه فلاپ های روی بال و عدد ارتفاع سنج که رو به کاهش باشه به احتمال زیاد هواپیما در حال فرود باشه، اگه خلبان یادش رفته باشه ترمز ها رو از حالت قفل خارج کنه توی اون لحظه سیستم به صورت اتوماتیک و بدون نیاز به زدن دکمه ای قفل ترمز ها رو آزاد میکنه .چرا چون این لاجیک سیستم کنترل پروازه …
بعد از خوندن یه سخنرانی طولانی دیگه از حمید امیری شما رو دعوت میکنم به خوندن نتیجه گیری… استاد توی دوره دوازده قدم میگن ابزار ذهن منطق هست (خدایا این استاد عباس منش بینظیره، این جمله ابزار ذهن منطقه رو توی هیچ کتابی نمیشه پیدا کرد ولی استاد به ما آموزش داده) توی ذهن یه سری منطق ها ، یه سری لاجیک ها وجود داره. به درست و غلط لاجیکهای ذهنمون کاری نداریم. تا زمانی که فلان لاجیک وجود داره فلان نتیجه بدست میاد. تماااااام . هر بار هواپیما بخواد فرود بیاد لاجیک براش قفل ترمز چرخ رو آزاد میکنه. توحید در حمید امیری اثر نمیکنه تا زمانیکه لاجیک شرک آلود داره توی اعماق ذهنش کار میکنه. ژنتیکِ تو باعث شده به خوشبختی نرسی ؟ اکی این لاجیک ذهنِ توه، پس تو به خوشبختی نمیرسی، به توحید نمیرسی. اگه میخوای به توحید برسی باید این لاجیک های غلط و شرک آلود رو پاک کنی و به جاش یه لاجیک توحیدی رو جایگزین کنی.
استاد کلی مثال زدن از قانون سلامتی و نتایج اون و یه سری لاجیک ها و باورهای غلط در خصوص ژنتیک.
یکی از همین موضوعات ژنتیکی که همه میگن ریزش مو آقایونه. من این موضوع رو باور کرده بودم و البته تمام اقوام و فامیل و طایفه ما از یه سنی به بعد دیگه کلا موهاشون میریزه. و منم همیشه نگران این موضوع بودم و انواع و اقسام مکمل های غذایی و شامپوهای گرون قیمت رو امتحان کردم تا جلوی ریز مو هام رو بگیرم. ببینید تمرکز روی ریزش مو برای دفع ریزش مو. برادر بزرگترم مجید از همون اول بیخیال این موضوع بود و اصلا دغدغه اش رو نداشت. با اینکه 9 سال از من بزرگتره موهاش از من پرپشت تره. چند روز پیش به خودم میگفتم شاید اصلا ریزش مو ژنتیکی نباشه. چی میشه اگه یه راهی وجود داشته باشه که با اصلاح تغذیه یا هر کاری دیگه موها دوباره پرپشت بشه. وقتی استاد عباس منش تونست با اصلاح تغذیه و قانون سلامتی اون نتایج رو به اثبات برسونه شاید این موضوع هم قابل انجام باشه.
یه مثال دیگه از ژنتیک بزنم. بیماری MS که ظاهراً میگن به ژنتیک ربط داره. توی تمام اقوام و طایفه ما همه در اثر کهولت سن فوت کردن و بدترین بیماری مشاهده شده بیماری پارکینسون بابای من بود. که اونم ماجرا داشت. پسر عموی من خیلی اتفاقی توی سن جوونی با MS به رحمت خدا رفت. اگه ژنتیک ربط داشت چرا فقط یه نفر. عموی من 15 سال از بابام سنش بیشتر بود ، بقول استاد «علی بی غم» بود. میگفت و میخندید و اصلا نگران هیچی نبود. همیشه میگفت من نگران مردن نیستم، خدا یه مرگ راحتی بده. بابای من ولی بشدت بشدت نگران سلامتیش بود و در زمانی که هنوز سالم بود همش میگفت خدا نکنه من مریض بشم و خونه نشین بشم روی دست زن و بچه. و یهویی یه اتفاقی براش افتاد و رفت توی پروسه پزشکی و دکترها تشخیص دادن که بعله ایشون پارکینسون داره. با تمرکز لیزری روی بیماری شون موجبات تعجب چند پزشک فوق تخصص شده بود که میگفتن ما با این همه سال تجربه تا الان هیچ مورد پارکینسونی نداشتیم که اینقدر سرعت رشد بیماریش زیاد باشه. بعد میدونید بزرگوار حرف کیو باور داشت حرف یه پزشک عمومی که سالها پیش گفته بود تخم مرغ چون کلسترول داره برای سلامتی ضرر داره. بماند که به لحاظ سلامتی به چه سطحی رسیده بود این اواخر ولی تا روز آخر بنده خدا تخم مرغ نخورد.
ولی خب عموم خیلی فعال بود و یه روز توی باغش داشت بیل میزد و خسته شد، یهو نشست و تموم کرد.
پدرم سبک زندگی بشدت مذهبی هم داشت. من وقتی پیشش قرآن میخوندم یه فتحه و کسره رو اشتباه میخوندم از حفظ بهم میگفت برگرد فلان کلمه رو اشتباه خوندی. از پدرم شنیدم که پدربزرگم ماه رمضان هر روز از بعد از سحر تا موقع افطار یه ختم کامل قرآن انجام میداده…ولی خب چرا بهش عمل نمیکردن؟ چرا زندگی شون شبیه قرآن نبود؟ اتفاقاً در کنار مذهبی بودن نظامی بازنشسته هم بود، خونه همیشه مقررات پادگانی داشت، ولی خب چرا هیچوقت برای خودش جواب نداد؟
استاد مثال دوستانی رو زدن که گفتن کاش پدر ما هم سختگیر بود، خب اکی ،چرا این سختگیری ها برای استاد جواب داد، نتایج رو برای استاد نازل کرد ولی برای همون پدر بزرگوار نتایج نیومد. خب ایشون که قاعدتاً باید شایسته تر از استاد عباس منش باشن برای داشتن نتایج.
اگه سختگیری های پدر من نتیجه میداشت چرا برای من و برادرام نتایج متفاوت رقم خورد ؟
استاد یه جایی مثال افرادی رو زدن که توهم توطئه داشتن و یه سری شایعات رو میگفتن. یکیش همین آقای کوین ترودو بود که من توی داستان هدایتم بهش اشاره کردم. مدتها من فایلهای این بزرگوار رو گوش دادم و توهم این رو داشتم که اصلا گروه های مخفی دارن زندگی کل مردم دنیا رو مدیریت میکنن و یه سری لنزها و دوربین ها ما رو زیر نظر گرفتن که حتی خبر دارن ما ناهار چی خوردیم ، و بعد از شام چند تا لیوان آب خوردیم. و هیچ راهی نداره ثروتمند بشی مگه اینکه از طریق و با اجازه گروه های مخفی باشه ، توی صحبتهاش اینو میگفت که «یه سری کتابهای سری هست که در دسترس مردم عادی نیست شما هیچ شانسی ندارید که بتونید اون کتابها رو بدست بیارید و اسرار ثروتمند شدن رو یاد بگیرید و فقط از طریق گروه های مخفی و افرادی که توی گروه های مخفی بودن میتونید ثروتمند بشید»… آخرش هم بزرگوار با اینکه پزشک نبود بخاطر تجویز یه سری داروهای پزشکی توی کتابش میندازنش زندان. من با گوش دادن به کوین ترودو بجای اینکه موفق تر بشم عملاً میدیدم هیچ شانسی ندارم ناامید تر شدم. و نهایتاً یه روزی که گفتم خدایا، هر چقدر اوضاع خراب باشه و گروه ها و سیاستمدار ها بخوان اوضاع رو کنترل کنن من مطمئنم تو مافوق همه قدرتها هستی ، «از همون لحظه ای که این حرف رو زدم اولین نشانه های هدایت برام آشکار شد» و بعد مدتی اومدم توی این سایت. از اونجایی که تسلیم خودش شدم. از اونجایی که قدرت رو دادم دست خودش. تازه چندان آگاهانه هم نبود. فقط این باور ته ذهنم وجود داشت که هرچقدر هر کسی، هر سازمان و ارگان و گروهی قدرتمند باشند، اینها بال مگسی هم نمیتونن خلق کنن و قدرت خدا بالای همه قدرتهاست.
کتابهای مخفی که اسرار ثروتمند و قدرتمند شدن توش نوشته شده و دست گروه های مخفیه؟! چقدر این جمله مضحک بود. این درحالیه که سالها کتاب ثروت و قدرت و توحید توی دستمون و توی خونه مون بود ولی ازش غافل بودیم، نهایتاً چندبار از زیرش رد شدیم. که اونم هیچ تأثیری نداشت. (فکرشو بکن طرف مریض بشه از جلوی داروخانه رد بشه تا مریضیش درمان بشه)
در مورد خودم اصلا نمیتونم ادعایی کنم که چیزی از توحید میدونم. نمیتونم هیچ ادعایی کنم. ولی همین که وقتی از همه جا ناامید شدم ، قدرت رو دادم به خودش ،همون موقع گره ها باز شد. یه وقتایی که کم میارم و خسته میشم ، ناامید میشم میگم خدایا من هر چقدر غلط برم ، اشتباه کنم، تقلای بی نتیجه کنم، باورهای غلط و شرک آلود رو داشته باشم ، یه چیزی رو مطمئنم که درست انتخاب کردم … اونم «تویی» خدایا مطمئنم تو رو درست انتخاب کردم.
«خدایا، بخششت از گناهم و گذشتت از خطاهایم و چشمپوشیات از تجاوزم و پردهافکنیات بر کردار زشتم و بردباریات از فراوانی جرمم، از آنچه از خطا و گناه عمدیام بود، مرا به طمع انداخت که از درگاهت چیزی را که شایسته آن از سوی تو نیستم درخواست کنم، آنچه از رحمتت نصیبم نمودی و از قدرتت نشانم دادی و از اجابتت به من شناساندی، پس بر آن شدم که با اطمینان بخوانمت و با انس و میل، بدون ترس و هراس، از تو درخواست میکنم و در آنچه به خاطر آن روی به پیشگاه تو کردم این است که از تو نیاز جویم، اگر برآورده شدن حاجتم تأخیر افتاد، از روی نادانی بر تو نکوهش ورزیدم، با آنکه شاید به تأخیر افتادن روا شدن حاجتم برایم بهتر باشد، چه تو به سرانجام امور آگاهی، پس هیچ مولای کریمی را بر بنده پستی، شکیباتر از تو بر خود ندیدم، ای پروردگار من، تو مرا میخوانی و من از تو روی میگردانم و با من دوستی میورزی و من با تو دشمنی میکنم، به من محبّت میکنی و من از تو نمیپذیرم، گوئی مرا بر تو حق مهر و محبت است! و با همه اینها چیزی تو را از رحمت و احسان بر من و مهر و محبت همراه جود و بزرگواریات بر من بازنمیدارد، بر بنده نادانت رحم کن و با فزونی احسانت بر او سخاوت و گشادهدستی داشته باش، زیرا تو بخشنده کریمی؛ دعای افتتاح»
«آن پیکِ ناموَر که رسید از دیارِ دوست ؛ آورد حِرزِ جان ز خطِ مُشکبارِ دوست»
«خوش میدهد نشانِ جلال و جمالِ یار ؛ خوش میکند حکایتِ عِزّ و وقارِ دوست»
«شکرِ خدا که از مددِ بختِ کارساز ؛ بر حسبِ آرزوست همه کار و بارِ دوست»
«سیرِ سِپَهر و دورِ قمر را چه اختیار؟ در گردشند بر حَسَبِ اختیار دوست»
«ماییم و آستانهٔ عشق و سرِ نیاز ؛ تا خوابِ خوش که را بَرَد اندر کنارِ دوست»
در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
به نام خدای توانا و مهربان
درود خدای مهربان به شما دوست عزیز و ارزشمند و هم مدار من حمید عزیز
حمید جان می خواهم باز هم بهت بگم خیلی دوستت دارم
خیلی تو ذهن من ارزشمندی و همیشه در خلوت خودم و یا پیش دوستان به نیکی ازت یاد میکنم
به این دلیل که خیلی ازت درس یاد میگیرم
خدای مهربانم رو شاکرم به خاطر وجود شما در زندگیم
عکس پروفایل جدیدت مبارک
ماشاالله چه بدن عضلانی و خوش فرمی ساختی
دست مریزاد
ازت ممنونم که اینقدر زیبا و دلنشین می نویسی
ممنونم که برگشتی به خود واقعیت و لا به لای صحبت ها یه کمی چاشنی طنز هم قاطی می کنی
دل نوشته هایت دلنشین هست، اینجوری دل نشین تر هم میشه
سپاسگزارم
خواندن دیدگاه های شما خیلی وقتا باعث میشه من درک عمیق تر و دقیق تری از فایل داشته باشم
سپاسگزارم
امروز صبح حدود های ساعت 8 تا 9 رفته بودم تو پارک محله
پارک محلمون ده بیست ثانیه از در ورودی آپارتمان فاصله داره (ایموجی خنده، خدایا شکرت)
دیدم یه ماشین مکانیکی هیولا با برند هیوندای که چرخ هم نداشت کلاً زنجیر داشت دقیقاً مکانیزم راه رفتنش مثل تانک بود :)
اومده بود داشت زمین رو می کند
همون لحظه توث پارک چند بار این جمله توی ذهنم مرور شد که…
کاشکی الان حمید عزیز اینجا بود من ازش سوال می پرسیدم از اطلاعات فنی خفنی که داره کلی چیز یاد می گرفتم، مطمئنم اگر بودی ازت سوال می پرسیدم به جای پاسخ یه جمله ای یه کتاب برای من حرف میزدی، من هم که عاشق کسب اطلاعات مخصوصاً توی اینجور زمینه ها که علاقه هم دارم خیلیییی شنودهی خوبی هستم و کاملاً با چشم هایم و ذوق و شوقم و میمیک صورتم حس مهم بودن و ارزش مند بودن حرف هایت رو بهت القا می کنم و کاملاً می توانی شیفته شدن من رو احساس کنی، دیگه اگه راجع به هوافضا صحبت کنی که هیچی دیگه… اصلاً گذر زمان رو فراموش می کنم مخصوصاً با اون شور و شوقی که شما تعریف می کنی، امیدوارم به زودی ببینمت دوست عزیزم، خب دیگه برگردیم سر مبحث توحید، شیطونی بسه :)
حمید جان واقعاً بهت تبریک میگم
خیلی خوب تکامل رو در نوشتن و آموزش دادن طی کردی و مثال های فوق العاده ارزشمندی برای مخاطب میزنی و از چند زاویه مبحث رو توضیح میدهی و باعث میشی من مخاطب کاملاً مفهوم رو درک کنم و صحبت ها برای من شیرفهم بشه
اشاره کردن به آبشار و سطل
اشاره کردن به برنامه نویسی و منطق یا همون Logic
اشاره کردن به سیستم آزاد سازی ترمز هنگام فرود هواپیما
و….
واقعاً سپاسگزارم
خدایا ، ای خدای مهربان و تونا می خواهم زمانی که در کلاس های تخصصی عکاسی و مباحث پیرامون عکاسی شرکت می کنم
استاد من اگر خانم بود یا آقا یه فردی باشه مثل حمید امیری به شدت در اون زمینه ای که تدریس می کنه توانمند و با تجربه و البته که مثل حمید امیری خیلی خوب بتوانه توضیح بده و مفهموم رو برای دانشجویان شیر فهم کنه
خدا هم گفت چشم بندهی من تو از من خواستی برو حله :) عاااااشقتم خدااااا
حمید جان مثال هایی که از پدر بزرگوارتون و عموی عزیزتون از این دو بزرگوار نقل قول کردین
بسیار بسیار تأثیرگذار بود
خداوند این دو عزیز رو بیامرزه و امیدوارم جایگاهشون بهشت باشه
خیلی خوب موضوع باورها و تأثیر اون ها رو در زندگی توضیح دادی
سپاسگزارم به خاطر وجود ارزشمندت
راستی در پاسخ به سعیده خانم شهریاری هم دو تا مثال بی نظیر زده بودی
یکی در مورد تعمیر کولر گازی خونتون بود و کنترل ذهن و ایمان به خداوند که در طی اون پروسهی چند روزه داشتی
اون یکی هم درس هایی که از دیدگاه آقای علی خوشدل
و همسر ایشون خانم کیانی فر گرفته بودی
اون دیدگاه هم بسیار بسیار تأثیرگذار بود و من رو در فکر فرو برد
باز هم ممنونم دوست عزیزم
امیدوارم در آغوش خداوند غرق در نعمت ها و ثروت ها باشی
خدایا تنها و تنها تو را می پرستم و عبادت می کنم و فقط و فقط از تو کمک می خواهم
سلام و درووووووود فراووووووون به محمد حسین عزیزم… خوبی داداش ، الهی که حال دلت عالی عالی عالی باشه. و بقول خانم شهریاری ، این تلگراف من در بهترین زمان و مکان بدستت برسه.
آقا پاشو بیا عسلویه من چرخه شیرین سازی گاز و استحصال میعانات گازی و تولید گوگرد رو برات توضیح بدم. البته الان نیا چون دما بیش از 42 درجه است، ولی طرفای بهمن و اسفند هوا خوب میشه.
در مورد عکاسی گفته بودی.
ببین عکاسی چیز سختی نیست، مبانیش ساده است ولی به ناخودآگاه سپردن اون مبانی نیاز به کار و تمرین و عکاسی زیاده. من خودم هنوز هیییییییچی از عکاسی نمیدونم.
اول از هر چیزی در مورد کادر بندی بخون. من بوده که دوستان عکس گرفتن بهشون گفتم چه عکس قشنگی ، فقط عکسشو برش زدم کادر عکس رو تغییر دادم براشون فرستادم طرف تعجب کرده که چقدر میتونسته عکس بهتری ارائه بده فقط با کادربندی. کادر بندی و نقاط طلایی عکس خیلی مهمه.
بعد از اون در مورد مفاهیمی مثل فوکوس و فلو بخون.
در مورد نحوه تنظیم دیافراگم و تاثیرش در عکاسی مطالعه کن و عکسهای با دیاف بالا و دیاف پایین رو با هم مقایسه کن تا مفهوم عمق میدان و حجم نور در عکاسی دستت بیاد. در مورد شاتر هم مطالعه کن، که چطوری عدد شاتر رو تنظیم کنی. برای چه سوژه هایی چه عددی ببندی ، از چه عدد شاتری به بعد نیاز به سه پایه داری. شاتر همون صدای چلیک دوربینه، که تویی کسری از ثانیه رخ میده. هنر تنظیم عدد سرعت شاتر عکس رو زیباتر میکنه، شاتر همون مدت زمان نوردهی به صفحه حساس دوربینه.
(یه ایموجی با دست تو پیشونی زدن رو اینجا تصور کن،قبل از همه اینا برو قطعات دوربین رو یاد بگیر خخخخ فرق فول فریم و کراپ فریم، دوربین های کامپکت و بریج رو بشناس ولی کاری که شما نیاز داری فقط و فقط دوربین حرفه ای میخواد بهشون میگن DSLR دوربین هایی که لنز قابل تعویض دارن و با هر بار تعویض لنز دوربینت به یه دوربین جدید تبدیل میشه) موضوع عکاسیت رو بدون که چی میخوای . گاهی اوقات یه موضوع خودش کلی زیرشاخه داره. مثلاً عکاسی طبیعت زیر شاخه هاش اینها هستن«حیات وحش، منظره، طبیعت، دریا و اقیانوس و …» اول موضوع رو انتخاب کن و بعداً با توجه به موضوع دوربین و لنز رو انتخاب کن. بعضی دوربین ها فقط مناسب استدیو هستن، بعضی دوربینها مناسب طبیعت هستن.
در ادامه مفاهیمی مثل وایت بالانس رو بخون توی دوربین با حرف WB نشونش میدن. عدد کلوین رنگها رو بدون. در موردش مطالعه کن که هنر منبع نور چه عدد کلوین رنگی داره. ایزو و تاثیرش در عکاسی رو بدون. حتی وقتی خواستی بری کلاس عکاسی دونستن یه سری مبانی و مطالعه اونها باعث میشه بهتر یاد بگیری. با توجه به اینکه طبعت گردی و مدلینگ خیلی داره رواج پیدا میکنه این رشته های عکاسی میتونه خیلی کمک کننده باشه.
ببییییییییییین من حوصله عکاسی پرتره و مدلینگ رو ندارم وگرنه آدمهایی رو دیدم برای یه عکس پروفایل قبلاً 200-300 تومن پول میدادن به عکاس. یه دو سه ساعت عکاسی میکنن و ثروت خلق میکنن. الان قیمتها دستم نیست.
در ابتدا ممکنه 2000 تا عکس بگیری 30 تا عکس خوب ازش در بیاد. بعدش همون 30 تا رو از 200 تا عکس درمیاری. یه زمانی هم میرسه مثل من متعجب میشی که همون یه دونه عکس اولی که گرفتی چقدر عالی شده ولی بخاطر وسواس الکی دومی و سومی رو هم میگیری . یه وقتایی هم یادت میره در لنز رو برداری توی دوربین رو نگاه میکنی و بعداً به خودت میخندی (اینها قسمت فان عکاسی بود گفتم در جریانش باشی)
و در ادامه کامنتت از سیدعلی و همسرشون گفته بودی. محمدحسین خداوکیلی وقتی یادم میافته به کامنتشون میگم این دو نفر چقدر بینظیر هستن. چقدر زیبا روی خودشون کار کردن. این دو عزیز امروز هر چی توی زندگی شون داشته باشم لایقش هستن. هر تجربه شگفت انگیزی رو که تجربه میکنن لایقش هستن.
وقتی اون نکات رو توی کامنت مینویسن یعنی بهش عمل کردن و نتایج رو بدست آوردن که الان توی اون شرایط عالی در حال سفر هستن.
خدا رو صد هزار مرتبه شکر.
محمدحسین عزیز برات از درگاه رب العالمین بهترین ها رو میخوام.
خیلی دوستت دارم، خیلی بهم لطف داری و من ازت ممنونم. در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی.
درود به شما حمید عزیز
چشممم حتماً عسلویه هم میام
ببین کسی که بی نهایت عاشق مسافرته
برایش مقصد در اولویت نیست سفر اولویته:)
من نه تنها میام کل عسلویه رو میگردم
تازه اگه شرایطش باشه خیلی دوست دارم که بیام پالایشگاه هم مثل یه شاهزاده بازدید کنم و تأییده های کیفیتی رو صادر کنم (البته این قسمت تأییدیه فان بود، ایموجی خنده با اشک)
حمید جان توضیحاتی که برای عکاسی دادی خیلی جالب و کاربردی بود
الان یه سالی هستش که فهمیدم عکاسی علاقم هستش و تا حد زیادی هم در موردش مطالعه کردم و فایل های آموزشی دیدم
ولی شنیدن این توضیحات از زبون شما برایم یه لذت دیگه ای داشت
پایدار باشی و ثروتمند دوست خوبم
به نام تنها فرمانروای هدایتگر
سلام به حمید حنیف عزیزم
امیدوارم این تلگراف در بهترین زمان و مکان به دستت برسه …امیدوارم نیستم بلکه دیگه مطمئنم این قانون همیشه برقراره…
اما از یک چیز مطمئن نیستم …میخواستم برات بنویسم آماده ی یک تلگراف طولانی از سعیده باش که هرچقدر اسکرول کنی تموم نشه و تو دلت بگی بسسسه دیگه ،سرم رفت :)
اما مطمئنم نیستم جهان به این فرکانس الآنم ،به بغض های ترکیده و نترکیده…اصلا اجازه نوشتن میده …؟ چه برسه به تلگراف طولانی …
پس منتظر میمونم ببینم به کجا میرسم …
همون جایی نشستم که قبلا هم برات از همینجا از قلبم نوشتم …از روی سکوی خونه ی مادر بزرگ …وسط گل و گلدون …همراه با نسیم خنک شمال که صورتت رو نوازش میده …
طبق عادتم… قبل از صلات …وضو گرفتم …نیت کردم و آیات فوق العاده ی 5٢تا ٧6 سوره ی مریم باز شد …
اومدم یک آیه ش رو انتخاب کنم با خودم گفتم بین این همه عسل شیرین کدوم شیرین تره برای حمیدِ حنیف ؟
احساسم گفت بزار خودش بخونه و انتخاب کنه …
پس هروقت این تلگراف رو دریافت کردی حتما ی سر به این قسمت از کندوهای عسل بزن …
حمید عزیزم ،سعیده ای که الان داره برات مینویسه …در حال تلاش برای تسلیم بودن در قبال قدرت رب العالمین …
این روز ها همش باهم عشق بازی داریم …
میگه اینکارو بکن !میگم چشم … میرم انجام میدم …دیوونه میشم از نتیجه ش …
نمیدونی نمیدونی چقدر دلم میخواست زیر این فایل کامنت بزارم و از معجزات پروردگار بگم …خیلیم تلاش کردم …اما گفت نه …فعلا روزه ی سکوت تا زمانش برسه ..تا اونجایی که باید بنویسی رو بهت بگم ….
من چه قدرتی دارم بخوام بهش فرس وارد کنم ؟
منی که بلد نیستم یک بار کانال های دریچه دار سدیم پتاسیم یک عدد سلول از میلیارد میلیارد سلولم رو کنترل کنم …
چه حقی دارم ب خدا بگم چرا …؟
هرچند استاد تو یک فایل مصاحبه میگه … من حتی نمیتونم ادعا کنم تا حالا شده یک ساعت تسلیم قدرت خدا بودم ..
استاد عباسمنش که پرچم دار توحیده اینو میگه ..دیگه من از سعیده، یک عدد جوجه توحیدیه 56٠روزه چه انتظاری دارم ….؟
حمید جان الان که زیر آسمون تاریک شب گرگان نشستم و برات مینویسم …قرار نبود این ساعت این جا باشم … الان یا توی ماشین …یا خونه ی خوبش رسیده بودم فریدونکنار
برنامه ی عقل منطقی من این بود
اما به قول شما …پیش فرض های ذهنی ما کجا… برنامه ریزی های فرمانروا کجا …؟
چند تا اتفاق دست به دست هم دادند ،که من امروز نتونم برم …فردا هم کلی کار اداری داشتم اونجا …
اولش شاکی شدم … ی بحث ریزی هم با مادرم داشتم که چرا به حرف فلانی گوش دادی و رفتی ؟ الان من بخاطر این حرکت شما ،نتونستم برم و …
یکم که گذشت… خداروشکر تایم کم نه طولانی … به خودم اومدم …گفتم باریکلا سعیده …این بود قانون ؟ این بود تسلیم بودن ؟ این بود شرک نورزیدن؟
بقیه رو نصیحت میکنی مشرک نباشید بعد خودت دقیقا کجای داستانی ؟
مگر نه اینکه فکر کنی کسی غیر از خودت اتفاقات رو رقم میزنه این شرکه؟
مگه نه اینکه وقتی ادعای تسلیم داری باید به همه چیز برچسب الخیرفی ما الوقع بزنی و گزینش نکنی ؟
وای بر انگشت اشاره ای که به سمت دیگران گرفتی و غافل ازون سه انگشتی که خودت رو نشانه گرفته ….
سجده زدم برای فرمانروا و گفتم بِبببین … من جوجه تر ازونیم که چیزی از توحید بلد باشم… تو منو ببخش به بزرگی خودت …
یاد حرف استاد تو قدم نه میفتم که میگه وقتی تسلیم بودنت رو اعلام میکنی دیگه اتفاقات رو گزینش نکن ،نگو این خوب بود،این بد بود … میخوای جای بری ماشینت خراب میشه … بگو من نمیدونم …من نمیدددددونم… حتما قراره اتفاق بهتری برام بیفته…یا اتفاق بدتری نیفته …
من نمیدووونممم ….من تسلیمممم ….
مثل امروز … یک کار اداری گره خورد ،من باید ی مسافت طولانی رو میرفتم داخل شهر …با اینکه میدونستم احتمالا جواب نمیده ولی گفتم من تسلیمم… خدایا هرچی شما بگی …
وسعی کردم حالمو خوب نگه دارم …
رفتم،انجام نشد…
گفتم اوووکی حتما باید این راه رو مییومدم …
به الله قسم از پاساژ اومدم بیرون،دوستی رو دیدم که ١٢ سال ندیده بودمش !!!!!!
و چیزایی بهم گفت که اگر من اونجا نبودم ،هیچ وقت نمیدیدمشو نمیفهمیدم …
یعنی ببین خدا چه جوری پلن میریزه و برنامه ریزی میکنه حمید جان ….
چقدر ما میتونیم بهش اعتماد کنیم …؟ به تموم نوری که به ما تابیده تا الان … به وعده های اجابتی که هرکدوم از ما بارها و بارها بهش برخوردیم …
استاد تو جلسه ٣قدم ٩میگه
خداوند به همه ی شما وعده های خوب داده …اون هارو تکرار کنید …کهنه نکنید این وعده هارو …نزارید بره زیر خروارها نشخوارهای ذهنی و نجواهای شیطان ….
——————————————
بِبیییییین !
ی نگاه سرسری به کل نوشته هام کردم دیدم نه …بنظر میاد تونستم بنویسم :)
وَ لِلّٰهِ الْحَمْدُ، الْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلَىٰ مَا هَدانا، وَلَهُ الشُّکْرُ عَلَىٰ مَا أَوْلانا
رفتم تو گوگل این دعای عید فطر رو کپی کنم دیدم صوتیشم هست…خیلی قشنگ بود …بهت پیشنهاد میدم حتما گوشش بدی …
این روز ها که موسیقی من آیه الکرسی و اسماالحسنی وربناست …
آهنگ های شادگوشیم هم هست برای کنترل ذهن …
ولی آرامشم رو از همین ٣تا فایل میگیرم …
استاد میگه ی جایی شما از بدنه ی جامعه جدا میشید…شبیه هیچ کدوم از آدم های اطرافتون نیستید …اینو وقتی درک کردم امروز نشسته بودم وسط حیاط دانشگاه و زل زده بودم به آسمون ابری پفکی و گذاشتم اشکام راحت سرازیر شه… و آدم ها با سرعت وعجله هر کدوم به سمتی از کنارم رد میشدند…
نمیدونم اصلا منو میدیدن یا نه …حتما فکر میکردن مشکل حل نشده دارم …نشستم آبغوره میگیرم :)
نمیدونستن یکی اینجا سرمست عشق پروردگارشه …
چیزی که برای هیچکس توضیح دادنی نیست …
جز بچه های سایت …
حمید حنیف عزیزم … ببخشید که بازهم پرحرفی های سعیده رو تحمل کردی …
خداروشکر میکنم که حداقل به مدار نوشتن برات دسترسی داشتم …
زیبایی گل شمعدونی قرمز و نسیم خنکی که روی صورتم حس میکنم همراه با احساس آرامش عمیق قلبم از داشتن انسان های فوق العاده ی هم مدار رو برات با این تلگراف میفرستم ….
الهی که به قلبت بشینه ….
قلب فراوانِ فراوانِ فراوان از سعیده با ١5٠٠کیلومتر فاصله:)))))))))))))
——————————
پی.نوشت در دقیقه نود!
دقیقا بعد از ارسال این کامنت این آیه اومدبرام
الأعراف
وَلَقَدْ جِئْنَاهُم بِکِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَىٰ عِلْمٍ هُدًى وَرَحْمَهً لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ
ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﻭ ﺑﺨﺸﺎﻳﺶ ﺑﻪ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻛﺘﺎﺑﻰ ﺁﻭﺭﺩﻳﻢ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﺮ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﻯ ﺩﺍﻧﺶ ﺑﻪ ﺗﻔﺼﻴﻞ ﺑﻴﺎﻥ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﻢ.(52)
شده تا حالا مثل دیوونه ها صفحه ی گوشیت روببوسی؟یا من خل شدم خبر ندارم ؟؟؟
خدایا شکرت :)))
حتی اگر دیوونگیه… من میخوام دیووونه باشم …
نمیخوام یک ثانیه از عمرم به رسم مردم عادی عاقل زندگی کنم:)
ترجیح میدم به ذوقِ خویش دیوانه باشم تا به میلِ دیگران عاقل :)
بِببین وسط تابستون …همین حالا یک بارون رحمت الهی اینجا شروع کرده به باریدن که فقط الله اکبر ….. :)
به قول شاعر گرانقدر کاش بوودی ومیدییدی (مقدار لازم شکلک خنده :) )
«بِنَصْرِ اللَّهِ یَنصُرُ مَن یَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ» ؛ «وَعْدَ اللَّهِ لَا یُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ»
ﺑﻪ ﻳﺎﺭﻯ ﺧﺪﺍ. ﺧﺪﺍ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻳﺎﺭﻯ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ، ﺯﻳﺮﺍ ﭘﻴﺮﻭﺯﻣﻨﺪ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ ؛ ﺧﺪﺍ ﻭﻋﺪﻩ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻭﻋﺪﻩ ﺧﻮﺩ ﺧﻠﺎﻑ ﻧﻜﻨﺪ، ﻭﻟﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﺮﺩم ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧﻨﺪ.(روم 6-5)
سلام و درود فراوان به سعیده نورانی پروردگارم.
ساعت حدود 4:28 است و بعد از نماز صبح کامنتت رو خوندم. و کلی ذووووق زده شدم و دو دل بودم پاسخ بدم یا بذارم بعداً. دیدم ذهنم میگه فعلا بخواب بعداً بنویس. گفتم اکی پس الان دقیقاً باید بنویسم و به ندای قلبم گوش بدم. راستشو بخوای هیچ ایده ای هم ندارم قراره چی بنویسم . ولی بقول قرآن (ﺑﻪ ﻳﺎﺭﻯ ﺧﺪﺍ. ﺧﺪﺍ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻳﺎﺭﻯ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ، ﺯﻳﺮﺍ ﭘﻴﺮﻭﺯﻣﻨﺪ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ)
برای شروع کامنتم رفتم سراغ اپلیکیشن قرآن و به آیات 5و 6 سوره روم هدایت شدم. خودت ببین. واقعاً جز تسلیم بودن چی میشه گفت. دقیقا مثال قشنگی زدی، من که به جسم خودم احاطه ندارم، به نحوه فعالیت سلول های جسمم احاطه ندارم ، بهتر نیست اعتماد کنم به اون حی لایموت که بر همه اجزای جسم و روح و انرژی افکارم آگاهی داره ؟؟
چقدر جالب گفتی توی حیاط دانشگاه نشستی و با خداوند نیایش میکنی. آره من درک میکنم یعنی چی. من میفهمم این حال یعنی چی. هوای خنک شمال که جای خودش رو داره. من بقول استاد توی گرما و شرجی عسلویه میشینم بیرون از ایستگاه آتشنشانی و خلوتی دارم با رب العالمین. یه وقتایی هم گوشه باشگاه بدنسازی نشستم. ولی از 12 ساعت شیفت من 90% زمانم رو تنها هستم.
تا یادم نرفته از هدایت قرآنیت بگم. بهت غبطه میخورم اینقدر خداوند هواتو داره ، منم میخواااام. چه هدایت شیرین و دلچسبی داشتی. آیات 52 تا 75 سوره مریم.
سراسر زیبایی و وعده های الهی بود و توصیف بهشت خداوند برای اهل ایمان. اون حال زیبای تو توی حیاط دانشگاه قطعاً باید چنین هدایتی برات بفرسته. که حواست باشه ، یادت باشه روی شونه خدا نشستی. یه وقت غصه نخوری. اگه یه نفر جواب منفی داد اون دست من نیست. یه کمی صبور باش ، «ولاتخافی و لاتحزنی» برو فلانجا، اون شخص برات انجام میده.
ببین من اینا رو باید روزی هزار بار به خودم بگم. من هنوز وقتی به یه مسئله میخورم به هم میریزم و یادم میره و میشم حکایت پیرمرد مسکین و ریختن گندم و همیان زر.
وقتی درها باز میشه اون موقع میگم «من چه دانستم تو را حکمت چه بود؟!»
ازت ممنونم که از 1500 کیلومتر بُعد مکان توی اون لحظه ای که غرق زیبایی خداوندی و احساست خوبه از بین چند صد نفر آدم دوست و آشنا و همکار دور و برت، از بین چند هزار نفر عضو سایت ، انتخاب کردی که حال خوبت رو به من هدیه بدی. ازت ممنون و سپاسگزارم سعیده جان. آره من میدونم این احساس زیبای مناجات با خدا یعنی چی، آره من میدونم بوسیدن صفحه گوشی یعنی چی، من میدونم هدایت قرآنی باز کردن توی گوشی یعنی چی. آره من میدونم بری سراغ قرآن و قرآن رو قبل از باز کردن بذاری روی قلبت یعنی چی و همه با تعجب نگاه کنن یعنی چی.
سعیده جان ، ازت درخواست میکنم یه تجدید نظری توی کامنت نوشتنت داشته باشی. و اونم حذف این تعارف که«ببخشید پر حرفی کردم» آره منم قبلاً همینو مینوشتم ولی بعداً فیدبک دوستان رو که دیدم گفتم اکی ، وقتی هدایت توحیدی باشه باید تا جایی که بهت گفته میشه بنویسی. و چقدر لذت بردم بعد از پایان کامنت توی زمان ویرایش بازم به کامنتت اضافه کردی. هر چقدر طولانی تر بنویسی من بیشتر ازت یاد میگیرم. مگه من و شما به مدت زمان فایلهای استاد عباس منش نگاه میکنیم؟ آره اگه فایل کوتاه باشه میگیم کاش استاد طولانی تر صحبت میکردن.
بقول خودت وقتی وصل شدی ، وقتی بهت اجازه نوشتن داده شد پس بنویس و بنویس و بنویس اونقدر طولانی بنویس تا این ارتباط قلبی طولانی برقرار بمونه. این سمت صفحه گوشی یه نفری هست که از خوندن کلماتت اشک شوق میریزه.
ویژگی یاد خدا همینه، «وجلت قلوبهم» و «زادتهم ایمانا» اتفاق میافته.
تا این لحظه حدود پنجاه دقیقه نوشتن کامنت طول کشیده به لحاظ ساعت گوشی. ولی باورت میشه من اصلا حسش نکردم. حق داری به فعالیت توی سایت میگی صلات و با وضو انجامش میدی.
میخوام کامنتم رو تموم کنم ولی نمیدونم چه دعایی درحقت بکنم. چه دعای خیری میشه کرد برای کسی که روی شونه های خدا نشسته و خداوند داره بهش نعمت و فراوانی و آرامش و احساس هدیه میده. «لایق دریافت این نعمتها هستی سعیده جان»
در پناه هدایتهای سراسر نورانی پروردگارم ، قلب نازنینت همیشه منور باشه. و در بهترین زمان و مکان باشی و توحیدی ترین انسانها توی زندگیت بهت یاری برسونن. بینهایت متنعم و ثروتمند باشی.
«وَلَقَدْ جِئْنَاهُم بِکِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَىٰ عِلْمٍ هُدًى وَرَحْمَهً لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ»
ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﻭ ﺑﺨﺸﺎﻳﺶ ﺑﻪ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻛﺘﺎﺑﻰ ﺁﻭﺭﺩﻳﻢ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﺮ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﻯ ﺩﺍﻧﺶ ﺑﻪ ﺗﻔﺼﻴﻞ ﺑﻴﺎﻥ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﻢ.
سلام و درود مجدد به سعیده نورانی پروردگارم. الهی که حال دلت عالی عالی عالی باشه.
میخوام ازت تشکر کنم بابت فرستادن این آیه برام. باعث شد من یکبار دیگه برم در موردش جستجو کنم. و الان میخوام برداشتم رو برات بفرستم.
من این آیه 52 سوره اعراف رو توی دفتر تعهد قرآنی،توحیدیم نوشتم و بعداً ترجمه اش رو نوشتم.
کلمه «بخشایش» توی ترجمه نظرم رو جلب کرد بعد دیدم اینو برای ترجمه کلمه «رَحْمَهً» آورده و یه کمی به مفهوم بخشایش و بخشش فکر کردم.
یه سوءتفاهم داریم در ترجمه فارسی کلمات«بخشش و بخشایش و بخشندگی و بخشیدن و سایر کلمات هم ریشه…» توی دفتر اینو نوشتم.
حقیقتش رو بخوای این رو خداوند به قلبم عنایت کرد، همونجوری که حافظ میگه «مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند». خودت هم میدونی ما از خودمون هیچی نداریم برای گفتن و نوشتن. مگر اینکه نور هدایت رب العالمین بهمون روشنی بده.
کلماتی از ریشه «توب» و «غفر» تداعی کننده مفهوم عفو و آمرزش پروردگار در خصوص بندگان است و صرف نظر کردن از گناهان اونها.
کلماتی با ریشه «رَحِمَ» به مفهوم و معنی عطا کردن، هدیه دادن و گسترش دادن نعمتها و فراوانی ها و ثروت به بندگان است.
در این آیه خداوند قرآن رو مایه هدایت اهل ایمان و مایه گسترش نعمتها و ثروتها و فراوانی ها به ایشان اعلام میکنه. هر چند ممکنه مفهوم عفو هم در قالب این کلمه بگنجه ولی مفهوم «رحم» معنی بزرگتری رو تداعی میکنه.
همانطوری که خودتون هم میدونید «تواب الرحیم» و «غفورالرحیم» دو عبارت پر تکرار در قرآن هست که عفو و آمرزش گناهان پیش زمینه ورود و فراوانی نعمتهای خداوند بیان شده. پس مفهوم رحمت پروردگار یه مفهوم بزرگتر و عام تر از عفو و آمرزش گناهانه. اینجا چون کلمات در تفصیل و توضیح دادن کامل معنی آیه ها قدرت کمی دارن، به یک ترجمه یک خطی اکتفا شده.
دریافت این موضوع برای من خیلی حس خوبی داشت گفتم براتون بنویسم، هر چند به احتمال خیلی زیاد خودتون اینو میدونستین. و من چون تازه درکش کردم شاید ذوق زده ام.
در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی سعیده عزیزم.
سلام بر حمید حنیف عزیز
من بی مقدمه بگم استاد میتونن یه دوره ای رو درست کنن بنام دوره کامنتهای حمید حنیف
بابا دمت گرم خداییش حقته اگه بشنویم که داری برای ایلان ماسک هواپیما میسازی
آفرین
اما بعد
یه خاطره میخام بگم
من بچه بودم بابام تراشکار بود
من تابستونها میرفتم در مغازه که هم توی خونه با بچه ها دعوا نکنیم همم چیزی یاد بگیرم
بگذریم
یه قطعه ای هست بنام زنبورک که در دوچرخه هم از اون استفاده میشد اینو توی یه قطعه ای مثلا از موتور ایژ بابام با خلاقیت خودش گذاشته بود.بعد توش پر از ساچمه های خیلی ریز اندازه مثلا ارزن
من ورمیداشتم این ساچمه ها رو سر جاش بزارم دونه دونه
وای خدا مثلا از صبح تا ظهر
باز دستم تکون میخورد همه میریختند کف ، دوباره بچین و خلاصه ناراحت و گریه و فلان
بابام میومد میگفت چیه میریختمشو روی میز و میگفتم بیا خودت من نمیتونم
بابام یه انگشت میزد توی گریس و همه رو گریسی میکرد و توی یه حرکت همه ساچمه ها میچسبیدند سر جاشون
من هم در حین گریه تعجب هم میکردم و خنده ام هم میگرفت
ما همش دنبال راههای سخت و پیچیده هستیم چون معزمون اینشکلیه اما راههای هدایت خیلی خنده دار و ساده است
اول بگم خود افشایی ،الانم کمی همینطوریم
اگه داشته باشم کاری انجام بدم مثلا خراب بشه اولین کسی که اون دور و بر باشه به گردنش میندازم که تقصیر تو بود مثلا سرفه کردی حواسم پرت شد (نخندین خودتونم دارین از این موارد) (استیکر چشمک 3 عدد +استیکر خنده 2 عدد)
خلاصه تا چند سال قبل مثلا یه کاری انجام میدادم، تعمیری چیزی،به خانمم میگفتم دوربرم نیا که به لنگ تو نندازم اگه خراب بشه . یعنی تا این حد عیب کار رو میدونستم ولی لاینحل
الان اندکی بهتر شدم ولی با اونا سکوت میکنم اما تو دلم گاهی میگم ببین تقصیر پسرم یا دخترم یا … بود که این افتاد از دستم و …
الان یه کوچولو بهتر شدم بقول استاد دارم تمرین میکنم زیپ دهنمو ببندم
چقدر مشکله
شکایت نکنیم به گردن کسی نندازیم اصلا نمیشه خداییش
چون خیلی راحته ها
راحت میشی با این کار
من برای شروع اومدم روی بحث بخشش کار کردم
مگه میشد لامصب خیلی سخت بود اما انجامش دادم
و خیلی کم شد اما مثل همون علفهای هرزه هر وقت ولشون کنی میان بیرون
راستی حمید جان
ما یه علف هرز داریم بهش میگیم سلام علیک (استیکر تعجب و خنده)
مثل همون موسی کو تقی اختصاصی بود
این توی باغ و مزرعه در میاد امروز درو میکنیش فردا میای دوباره میبینی اه اینکه اینجاست باز دوباره داره سلام علیکت میکنه
بعد جای ما اونایی که از در ردشون میکنی از پنجره میان رو میگیم علف سلام علیکم
باورا هم همینجورین باید همیشه بزنیدشون سرتو برگردونی دوباره سلام علیکم …در پناه حق محفوظ باشی
سلام و درود جواد جان
بسیار ممنون و سپاسگزارم از کامنت ارزشمندت و مرور خاطرات کودکی. یاد خاطرات کودکی خودم افتادم و شیطنت هام. دست به آچار شدنها برای تعمیر دوچرخه و ساعتها عرق ریختن توی گرمای تابستون جنوب.
خدا رحم کنه به اطرافیان که در زمان نامناسب اونجا نباشن چون مقصر خیلی چیزا میشن. منم همینجوری بودم. پام لیز میخورد بد و بیراه میگفتم کی منو چشم زد اینجوری شد. آقااااااا بییییخییییااااال کی میخواد تو رو چش بزنه؟ اصلا تو چی هستی که بخوان چشت بزنن؟
ولی خدا رو شکر الان به لطف آموزشهای استاد، هر کی هر کاری میکنه میگم مقصرش خودمم. اون روز یه همکاری داشتیم از رئیس اداره بد میگفت. منم دیدم حرف چرت و الکی میزنه چون خداییش رئیسمون آدم خوبیه، سختگیرانه عمل میکنه ولی با وجدانه، خودش بیشتر از همه کار میکنه، گفتم ببین اگه میبینی رئیست آدم خوبی نیست چرا اینجا موندی،برو یه جای دیگه، خودمون مقصریم. چرا از اینجا نمیریم؟ زیر آسمون خدا جا زیاده…
یه همکار دیگه داریم داشت از نگرانیهایش میگفت که در گذشته چه اتفاقاتی برای خودش رقم زده و تصور میکرده از بیرون کنترلش میکنن باید از تک تک اعضای خانواده مراقبت کنه. گفت ماه ها بود شبها یا خوابم نمیبرد یا در حد چند دقیقه ، و روز توی محل کار میرفتم توی چرت. میگفت یه روز نشستم با خودم تسویه حساب کردم. گفتم من اگه خودمو برای دیگران هم بکشم بازم تو نظر اونها کافی نیست، و این جون من ارزشمند ترین سرمایه منه. من دارم جون خودمو از بین میبرم. میگفت از همون روز تمرکزم رو از بیرون و دیگران برداشتم و گذاشتم روی خودم عجیب آرامش پیدا کردم ، الان اون بیرون هر اتفاقی بیفته میگم مهم آرامش خودمه. میگفت از همون روزی که با خودم خلوت کردم شبش رو اینقدر راحت خوابیدم و اون بیخوابی ها به یکباره از بین رفت.
هیچکس مقصر نیست جواد جان.
فقط خودمونیم. فقط خودمون مسئولیم، فقط خودمون مهم هستیم. (ما به دیگران فقط احترام میذاریم)
من باید ازت آدرس بگیرم یه دوره کارآموزی بیام منطقه شما این اصلاحات تون رو یاد بگیرم.
اون از موسی کو تقی ، و حالا سلام علیکم. واقعاً افکار و باورهای غلط و منفی شبیه علف هرزن که اگه ازشون غافل بشی محصولات رو از بین میبرن.
الهی که همیشه همیشه حال دلت عالی عالی باشه همیشه شاد و خندون باشی.
ممنونم از کامنت ارزشمندت. در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی.
سلام و درود فراوان
اینکه گروه هایی هستند که با همفکری هم پول و ثروت و سلامتی تولید میکنند می تونه درست باشه و باید بهشون تبریک گفت و تحسین شون کرد .
واقعا دمشون گررررررررررررررم
چون اگر اونها نبودند و برق کشف و تولید و گسترش پیدا نمی کرد الانه چه وضعیتی داشتیم بهتر بود یا بد ؟!
اگر اونها دور هم جمع نمی شدند و ماشین تولید نمی شد خوب بود ؟
و هزاران مثال دیگه !
پس اتفاقا خروجی این افراد هر چی بوده خیر بوده و نعمت و گسترش زیبایی و راحتی
پس به نظرم اینها مقدس ترین افراد هستند که خودشون رو وابسته هیچ آیین و مذهبی نمی کنند و آزاد فکر می کنند و آزاد به دنبال علم حقیقی می روند و ازش بهره می گیرند و به میلیونها نفر لذت می بخشند و خودشون هم به لذت می رسند .
مگر زندگی هدفی غیر از هم دارد .
هر کسی در پی کشف اسرار و علوم کیهانی باشه خداوند هم اونها رو هدایت میکنه .
اگر گروه هایی هستند که موافق با همه ادیان و مذاهب و فرقه ها هستند و دشمنی با کسی و گروهی ندارند و از همه علوم ادیان استفاده می کنند به نظرم بهترین افراد دنیا هستند و باید ازشون آموخت و سپاسگذارشون بود .
برخی حتی جسارت می کنند و میگن اونها با تکنولوژی هاشون مردم رو تسخیر کردند :)
خوب دوست عزیز شما اگه دوست ندارند تکنو لوژِی رو برید تو جنگل های شمال بدون هیچ تکنولوژی زندگی کنید . هیچ کسی هم مانع زندگی شما نخواهد شد .
من خودم برای زندگی خودم تصمیمی نمی گیرم ، مطالعه و تحقیق نمی کنم بعدش گیر میدن به دیگران که غذاهای طبیعی تولید نمی کنند و …
خوب من اگر زنده هستم اگر اراده دارم باید خودم برم برای خودم غذای سالم تولید کنم و اگر شهامت ش رو داشتم حتی برای دیگران اینکار رو کنم . یا خدا منو فلج و علیل خلق کرده و باید تماشاچی و کارشناس امور دنیا باشم :)
من فقط حرف می زنم و حرف حرف و حرف حرف
اگر می تونم تغییری ایجاد کنم بسم ا… اگر نمی تونم ساکت باشم و بیشتر از این زندگی برای خودم و دیگران جهنم نکنم
سلااااام سلااام
واقعاً نمیدونم چی بگم استاد عزیز
اینقدررر عالی اینقدر بی نظیر با قدرت با شهامت با ایمان توضیح میدید من عاشق این بیان شما هستم
واقعاً این حالت محکم صحبت کردن تون توی گوشم عین یک تشری که لازم دارم و هی آدمو از غفلت و جهل بطور تکاملی درمیاره.
اینقدر تو خانواده که چه عرض کنم در کل جامعه و حتی بقول شما سطح جهان این دیدگاه ها و عوامل قدرت داده شده رفته تو حافظه ما هر چی کار کنم کمه
اخیرا بتازگی مدام دارم هی بیشتر متوجه میشم که معنای شرک در قرآن چیه
بخودم میگم آقا جان وقتی استاد میگن عامل بیرونی یعنی شرک، یعنی منظورشون هررررر چیزی بجز فکر و دیدگاه و جهان بینی و باورها و فرکانس های خودته هر چیزی بجز کانون توجه و افکار خودته هر چی که تمرکزتو بگیره،
یعنی آب و هوا، یعنی سرما و گرما، یعنی همسایه، یعنی محیط خونه، یعنی کوچه و محله، یعنی شهر و کشور، یعنی دولت و مقامات سیاسی و تصمیم گیرنده ها و مدیران یعنی مجلس، یعنی وضعیت اقتصادی و تورم و دلار و سکه و ملک،
یعنی مستأجر و مشتری و صاحب خونه، یعنی شغل، یعنی وضعیت نداری و بی پولی، یعنی دخترها، یعنی پسرها، یعنی وضعیت چهره و قیافه و بدن و لاغری و چاقی و وزنت،
یعنی نوع استعدادهات، یعنی نوع مدرک تحصیلی و دانشگاهت، یعنی فرزند چندم بودنت، یعنی تاریخ تولد و سن و سالت، یعنی هم دوره ای ها و هم نسل هات، یعنی فرهنگ جامعه و جوونها،
یعنی اشتباهات، خطاها و گرفتاری های گذشته ات، یعنی همکار و دوست و فک و فامیل دور و نزدیک، یعنی عوامل موروثی و ژنتیکی از هر نوعش که میگن (بیماری های جسمی مثل بیماری های قلبی و قند و سرطان و سینوزیت و انواع عفونت ها و کم خونی و یا بیماری های ذهنی روحی یا خلقی مثل خانوادگی یا ژنتیکا عصبی، ژنتیکا شاد یا ژنتیکا افسرده هستند)
یعنی هم هویت شدن و یکی شدن (بعلت تمرکز و توجه به هر چیزی بیرون از خودم، حتی هم هویت شدن با سریال ها اخبار و سیاست و شکست خوردگان، و فقر و…) بعلت توجه ذهن،
ای نسخه ی نامه ی الهی که تویی
وی آیینه ی جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست، «هر چه» در عالم هست
از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی
به همون میزانی که باور میکنم دارم بهشون قدرت میدم تا بزرگ تر بشن و همون مقدار من بی قدرت میشم
اینجا نجوای ناامید کننده و رعب آور شیطان و نفس و مغز قدیم ذهن برنامه ریزی شده قبلی شروع به کار می کنه.
خدای من چقدر شرک ورزیدم الله اکبر
خدایا از عوامل بیرونی به تو و به ایمان و آرامشت پناه میارم پناهم ده. آمین.
دقیقاً دارم مدتیه که بیشتر حال میکنم وقتی بیشتر توی خودم فرو میرم با گوش دادن تمرکزی به فایل ها و دوری جستن از هر آن چه که بیرون از ماست(البته که میزان سختیشو همه میدونیم)
ولی تا یادم میاد میگم این شرکه، این عامل بیرونیه، شاید الان من ندونم چطور میشه از این وضعیت عبور کرد ولی برای خداوند کاری نداره، بهر حال امید به از ناامیدی ست.
وقتی بیشتر متقاعد میشم که همه چی باور است جهان بینی و آنچه در ذهن من غالب میشود آنچه در مسیر عصبی مغز من در ناخودآگاه هم شکل و فرم میگیرد آنچه من جدی میگیرم فقط و فقط همانست که داره کار میکنه و هیچ راه نجاتی پیدا نمیکنم بجز کار کردن و وقت گذاشتن روی ذهن و کلام و تصاویر ذهنی و کنترل فکرم، راهها بهتر باز میشود
حداقل سبک تر میشم
حداقل آرام تر میشم
حداقل امیدوار تر میشم
حداقل بهتر میخوابم
حداقل با انرژی تر میشم از نظر قوای ذهنی و روحی و جسمی
مسئولیت پذیر تر میشم نه به معنای فداکاری به معنای حرکت ذهنی خودم که همه چیز از ذهن و احساس و تعبیر و تفسیر من شروع میشود
نقطه ی آغاز و خط شروع از مغز منه، از نوع تمرکز منه، از اون چیزیه که معمولاً در طول شبانه روز هوش و حواسمو بهش میدم از اون جاییه که بیشتر برام مهمه (یعنی همون جایی که بهش دارم انرژی میدم)
انرژی کجاست؟ همون جایی جمع میشه که توجه میره. هر جا توجه باشه انرژی من هم همون جا حرکت میکنه و جمع میشه
درست از لحظه بیداری انرژیم و حرکت فکرم رو به کدامین مسیر و نقطه معطوف میکنم؟
به نقطه ای انرژی رو معطوف کنم لیزر و ذره بینمو روی جایی بگیرم قرار بدم که پول بیشتر ثروت و خوشی و راحتی و آرامش و روابط عاشقانه بیشتر و بهتر رو بهم نشون بده.
دیگه چی کار دارم ژنتیک و محیطم و زمان و دوره و زمونه و سن و گذشتم، یا اطرافیانم چیکار میکنن، یا چه تصمیماتی میگیرن، یا چیا میگن واسه خودشون یا چه اعتقاداتی دارن،
دونه به دونه باید اینقدر مثال بزنیم و بشنویم و بخونیم تا هی جا بیفته واسمون خودمو میگم
با همین بیشتر مثال زدن ها از انواع موارد و تجربه هاست که هر دفعه یکم بیشتر جا میفته برای مغز من که توحید و شرک تفاوتش در عمل نه در حرف در قلب در موقعیت های متعدد،
با مدام مثال های مختلف شنیدن و گوش دادن مثل همین فایل ارزشمند و گفتن و بیاد آوردن تصویرش تو ذهن میاد و جا میفته و هی درک آدم بهتر میشه
هی مثال بزنم و هر دفعه تکرار میشه
واقعاً از شما استاد نازنین بسیار سپاسگزارم که اینقدر عالی و خیرخواهانه و زیبا حجت رو تموم میکنید و یه همچین محتوا و فایل های بی نظیر رو جهت نشر آگاهی و توحید عملی عملی عملی دقت و اشتیاق نشون میدید
واقعاً ممنونم واقعاً نیاز داشتم
چقدر خوبن این حرفا چقدر تکرارشون عالیه.
چقدر تلنگر میشن
چندین روزه مدام یا فایل های توحیدی قبلی رو دارم گوش میدم مثل چه کسی مالک توست؟
روش موزیک گذاشتم با سرعت بالاتر فایلا رو دارم گوش میدم
یا فایل فراوانی یا همون پروفسور هاوکینگ رو… چقدر عالین، مدام میخوام بهم یادآوری بشه ولی چقدر این طور مثال ها عالین،
چقدر کامنت بچه ها عالیه.
چقدر وقتی هی کمتر جدی میگیرم اخیرا با اینکه سخته ولی هی بیاد میارم همونم داره حس خوبتری بهم میده که مثلا سینوزیت کیلو چنده، آقا وضعیت مثلا گذشته ت کیلو چنده مگه اونا تعیین کننده ی روابط و شادی و ثروت من هستن؟
مگه اونا اصلن؟
ولی وقتی آدم اونا رو جدی میگیره حتی ده درصد (بقول استاد چقدر عالی فرمودید که همون ده درصد و پنج درصد، یا حتی یه سوراخ کوچک نیم درصدی هم مغز عادت داره بکنه پونصد درصد، مغز ما بزرگ نمایی میکنه، چون میگه بهر حال یکم تأثیر داره دیگه پس ولش کن) اینها کارای مغزه همون علم همینا رو میگه
علم عصب شناسی و روانشناسی شناختی.
فرض میکنیم اصلا پذیرفتیم فلان موضوع اخلاقی از ژنه، خب حالا که چی؟ بخندیم؟ گریه کنیم؟ چیکار کنیم؟ دارو بخوریم؟
اگه قرار باشه نپذیریم و از این عوامل نباشه چیکار میکنم؟ چطور زندگی میکنیم؟ چه احساسی پیدا میکنیم؟
کدوم حس بهتری میده؟
کدوم رعب و وحشت و ناامیدی و کدوم آرامش و امید و سبکی و آزادی عمل بیشتری میده؟
بقول مارتین سلیگمن، خوشبینی آموختنی ست. چرا نیاموختن خودمو بندازم گردن چیزهای دیگر.
افرادی مثل استاد عباسمنش که بیشتر در معرض ناامیدی و شرایط نامناسب بودن، چرا اینو تحقیق نکنیم؟ چرا شادمانی ها و امیدواری هایی، که آموخته شده یادگرفته شده تمرین شده رو در معرض دید و تحقیقات مون قرار ندیم؟
چرا نحوه ی عشق دادن به خودمون، به جسم و بدنمون، به جهان مون رو یاد نگیریم.
مگه همین دو دهه پیش چند سال پیش در سطح جامعه مثل الان خانم ها شاغل بودن یا رانندگی میکردن یا در سطح ملی و جهانی در رشته های ورزشی و هنری و کارآفرینی حضور موفقی داشتند؟ ولی الان میبینیم الگوهای بسیار رایجی هستن که پذیرفته شده و خلافش اصلا غیر طبیعی شده،
مگه اینقدر خلاقیت و تنوع در ساختمون سازی ها و ویلا سازی ها داشتیم؟
مگه اینقدر هم از نظر تنوع مدل و ظاهر هم از نظر فراوانی و ازدیاد اتومبیل وجود داشت؟
مگه اینقدر تنوع شغل و کسب و کار و حتی رشته های دانشگاهی با این همه زیر مجموعه وجود داشت؟ مگه اینقدر دانشگاه وجود داشت؟
مگه این قدر آزادی انتخاب در موضوعات مختلف وجود داشت؟ حتی انواع سبک زندگی و مورد دلخواه افراد یا زوجین.
مگه اینقدر کتاب و آموزش وجود داشت؟
مگه اینقدر آسانی و راحتی بود؟
مگه اینقدر امکانات بود؟
مگه اینقدر بیمارستان های مجهز وجود داشت؟
مگه اینقدر متخصص در رشته های مختلف تعدادشون هر روز بیشتر نشده؟
مگه اینهمه وسایل زیبا و جذاب و کارآ برای آشپزخونه و وسایل دکوراسیون خونه مگه وجود داشت؟ که الان هست.
من یه مثال دیگه از خودم بزنم
سالها پیش شاید تقریباً از کودکی خجالتی و کم حرف در جمع بودم حتی تقریباً اهل شوخ طبعی و.. نبودم.
ولی بتدریج با ورود به یکسری محیط ها و کار کردن رو خودم و تمرین و آموزش و برخورد به تضاد ها و … سال به سال کم کم با کسب تجربه و درخواست های درونی ام، بیشتر تبدیل شدم به فردی که در جمع سخنرانی و صحبت کرد، و تونستم به ترسم غلبه کنم.
یا مثلاً حدودا 17، 18 سال پیش سن کمی داشتم چنان پست میکروفن تو سالن شهرداری و آمفی تئاتر محکم صحبت میکردم تو همون زمان کوتاه که کلی مورد تحسین قرار گرفتم.
یا خیلی شوخ طبعی های با مزه و فی البداهه، ازم سر میزنه که خودم یهو پیش خودم میگم این من بودم؟
یا خودم حال میکنم و بتدریج اعتماد به نفسم طی این ده سال گذشته بیشتر شد
نمیتونم بگم زمان یا موقعیتی خاص،
چون حاصل ذره ذره ی تجربیات میدونم هر دفعه یه تیکه یا یه چیزی باعث میشد هل داده بشم، یا از آواز خوندن یا رقصیدن در جمع،
برای منی که خییلیی سختم بود پاشنه آشیلم بود از بچگی درونگرای کم حرف(در جمع) بودم خجالتی بودم هرچند الآنم هستم، ولی بشدت کم شده خیلی متفاوت از ده یا پانزده سال پیش حتی نسبت به پنج سال پیش، خب این برای من تغییره،
منی که حرفمو نمیتونستم بزنم برای من تغییر لذت بخشی بود
استرس میگرفتم ولی چون علاقه داشتم مثلا در کلاس یا جایی صحبت کنم یا نظر بدم انجام میدادم اگه موقعیت مناسب بود.
منی که روم نمیشد انگار جونم به لبم میرسید.
وقتی از استاد عباسمنش شنیدم که توی دانشگاه شون رفتن توی کلاس های مختلف سمینار ارائه دادن، منم چندین سال پیش تصمیم گرفتم برم از چندین استاد اجازه بخوام توی دانشگاه حتی چند کلاس که نمیشناختن منو و سختم بود، سمینار بدم، فقط واسه اینکه خودم خودمو محک بزنم و اعتماد به نفسمو بکشم بالا به خودم بگم تونستی. و یک تمرینی برام باشه. جایی که اصلا نه عرف بود نه رایج بود و چیزی بود که حتی یک نفرم تو اون محیط انجام نداده بود. این ایده و الگو رو از استاد گرفتم. و سپاسگزارم واقعاً.
حتی توی کلاس های خودمون که اونجا هم سختم بود چون نگاه بقیه واسم مهم بود استرس میگرفتم، و میخواستم در مورد موضوع تحقیقی خودم صحبت کنم. و من به لطف خدا فقط با یک اشتیاق اینکارو کردم.
و فهمیدم وقتی در ذهنم خودمو هر طور ببینم همون سمت کشیده میشم.
هر وقت آرامش بیشتر در خودم حس کنم خودبخود مثلا اعتماد به نفس برای صحبت در جمع یا رقصیدن یا شوخ طبعی (اونم خودبخود و آسان نه با زور) امکان پذیر میشود محقق میشود
حالا بعضی چیزها رو بیشتر و عمیق تر باید ذهنی کار کنم بعضی چیزها کمتر بستگی به ورودی ها و تمرکزم داره.
یا حق