https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/07/abasmanesh-21.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2021-07-29 11:47:012021-08-16 10:15:11ساختنِ عزت نفس در عمل
352نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
امروز که وارد سایت شدم مشتاق شدم آگاهی امروز رو دریافت کنم
استاد جان قضیه از اونجایی شروع شد که توی دوره روانشناسی ثروت ۱ شما آمدید گفتید نیازی نیست که همه چی مهیا باشه تا شما یه کاری رو انجام بدید و مثال پدر خانم شایسته رو زدید که بدون اینکه ماشین داشته باشه رفت دنبال گواهینامه و خدا از طریق دستانش یعنی خانم شایسته عزیز ماشین رو براش فراهم کرد اون روز که این فایل رو شنیدم به خودم گفتم استاد دقیقاً داره با شما صحبت میکنه تصمیم گرفتم بدون اینکه ماشینی داشته باشم برم و گواهی نامه ام رو تمدید کنم همش نجواها میومد که وقتی ماشین نداری فایده ای نداره گواهینامه داشتن ، ولی من نجواها رو ساکت کردم و رفتم دنبالش الان گواهیناممو تمدید کردم و دارم میرم آموزشگاه که دوباره تمرین عملی انجام بدم و بتونم راحت با ماشین همسرم رانندگی کنم . دیدگاه دوست عزیزمون که به عنوان متن انتخابی بود خوندم دقیقا مهر تاییدی بود برای کارهایی که می خوام الان انجام بدم استاد نمیدونم رو چه حسابی هست که فایلها دقیقم زمانی به دست ما میرسه که ما نیاز داریم به شنیدنشون.
کار دومی که دارم انجام میدم و با توجه به امکانات کم هست این که شروع کردم به یادگیری برنامه نویسی در صورتیکه امکانات لازم برام فراهم نیست یعنی با یه بچه کوچیک و یه پسر دیگه ای که نیاز به لپ تاپ داره برای حضور در کلاس های آنلاین ولی باز هم نجوا ها رو ساکت کردم و شروع کردم به دیدن فیلم ها و زمانی که از لپ تاب استفاده نمیشه برمیدارم و تمرین انجام میدم یعنی اگه کسی جای من باشه این کارها رو انجام نمیده چون نیاز مالی ندارم، با توجه به داشتن دختر شش ساله ای که توی خونه هست و بیشتر وقتم رو میگیره،. ولی من از شما یاد گرفتم شادی در زندگیم رو به داشتن هدف گره بزنم نه آدم ها و اشیا که یک روز اگه باشند حالم خوب باشه و اونها نباشم حالم گرفته باشه برای خودم هدف تعیین کردم برای خودم ارزش قائل شدم و دوره آموزشی برنامه نویسی رو خریدم و با داشتن کمترین امکانات دارم توی خونه یاد میگیرم به قول شما استاد عزیز که
(تو خود پای در راه بنه و هیچ مپرس
که راه بگویدت که چون باید کرد )
این جمله شما رو گذاشتم روی پروفایلم و همیشه بهش نگاه می کنم و یادآوری می کنم که اگه من یک قدم بردارم خدا برام دها و صدها قدم دیگه برمیداره و اگه خدا تعهد من رو در رسیدن به هدفم ببینه حتما منو کمک میکنه استاد جون واقعا ازتون متشکرم نمیدونم اگه شما نبودید چه آینده ای در انتظارم بود،
متشکرم از خانم شایسته عزیز که اگاهی ها رو یاد اوری میکنه
خدایااا شکرت بخاطر این فایل زیبا استاد خوبم شاید باورتون نشه دیشب به خودم می گفتم سمانه باید رو عزت نفست کار کنی به خدا که صحبت میکردم می گفتم از کجا شروع کنم خدای مهربونم هدایت کرد به این فایل زیبا صبح که بیدار شدم دیدم این فایلو واقعن خداروشکر 😍😍😍
چقدر خوبه آدم به حرف مردم اهمیت نده بهشون توجه نکنه من موهام خیلی کمی دارم تو خانواده همسرم وقتی شالمو در میارم اذیت میشم پدر شوهرم موی بلند دوست داره به خودم میگم الان چه فکری میکنه راجع من اما تصمیم گرفتم برم موهامو کوتاه پسرونه کنم و مثل خانوم شایسته عزیز که با این که موهاشونو میتونن بلند کنن اما ترجیح میدن راحت باشن چقدر یه آدم میتونه با خودش در صلح باشه عاشقتم عزیزم
شب یلدا هم نزدیکه میخوام چهارشنبه برم موهامو کوتاه کنم و الان تعهد دادم به خودم برم داخل ترسهام وقتی خدا این فایلو هدایتی واسم فرستاد وقتی رو خودم کار کنم تعهد بدم به خودم همه کارا واسم آسون راحت میشه یدونه ترسام اینکه فکر میکنم صدام می لرزه و صدای خوبی ندارم و تو واتساپ صدا نمی فرستم به خودم تعهد دادم از امروز این کارو کنم به امید خدا
استاد خوبم ایشالا هزار در دنیا هزاران در آخرت نسیبتون بشه واقعن خوشبختم کردید با آگاهایاتون شما بهترین الگو بزرگترین الگوی زندگی من هستید دوستون دارم
چند روزی بود که با یک فکر منفی درگیر بودم من قدم هفتم رو کار کردم ومنتظر قدم هشتم هستم
اینکه چه معجزاتی دیدم ومتعهدانه تسلیم محض خدا شدم وکلام استاد جان وروح مرا تطهیر کرد بماند
با هدایت الهی قدمها رو برای شروع خودسازی خریدکردم واقعا کلمات از ابراز احساساتم و روزهایی که بر من گذشت وقدم به قدم معجزاتی که دیدم قاصر هستن
این دنیا ی متفاوتی که تجربه کردم رو نمیدونم چطوری در لابه لای کلمات بگنجانمشون
من خدا رو دیدم خدایی که شادی مطلقه ، از اوج وابستگی واز دل دردهای روحی رسیدم به جایی که دیگه هیچی برام مهم نبود بزرگترین لذت من یک خلوت بود وحضور خدایم ونوشتن برای او ،
الله اکبر از این سفر روحانی هر چقدر به خودم بیشتر توجه میکردم و خودمو کاوش میکردم به خدا نزدیکتر میشدم
یه جفت دم پایی زرد رنگ بندی گل دار خریدم وشبها قبل از گوش دادن قدمها با خدا یک ساعت توی حیاط خونه قدم میزدم وحرف میزدم واشک می ریختم وآسمون پرستاره وماه رو نگاه میکردم
وجالب اینجاست که همه خلوتمو محترم میشمردن
اینو بگم که یه جاهایی حس میکردم خدا داره پاکسازی میکنه درون منو اما میفهمیدم بعدش یک سبکی روحانی خواهم داشت ، طاقت میاوردم
گاهی قبل از اذان صبح خود به خود چشمام تیک باز میشد و زبانم شروع به سپاسگزاری و گفتن از زیباییها میکرد تمام وجودم شادی بود تمام سلولهام پرشعف بود برای حضور حضرت عشق خلاصه منو خدا و تک تک سلولهام بزمی داشتیم
خدا شده بود صاحبخانه قلبم چقدرررررر بامن صحبت کرد ومن نوشتم و رشد خودمو دیدم یه جاهایی که باید جلسات قدمها رو گوش میدادم وقفه میفتاد بعد متوجه شدم اول باید میومدم سایت فایلهای هدیه ی استاد رو که در سایت گذاشتن گوش میکردم آماده میشدم بعد میرفتم اون جلسه ا ی که در قدمها بهش رسیده بودم رو می شنیدم یعنی دراین سایت همه چی مکمل همدیگه اس ، گاهی اینقدر وقفه میفتاد ، دانلود نمیشد، نت قطع میشد، حافظه گوشیم پر میشد ، اینها همش هدایت بود که من میگفتم خدایا فهمیدم باید مقدمه ای باشه تا من بتونم مطالب جلسات قدم ها رو گوش بدهم
تا رسیدن به قدم هفتم ، تمامی کارتهای بانکی من شارژ شدن ، وامها تسویه شد ، پس انداز دارم الان من که تا به ۱۵ ماه میرسیدم حسابم می نشست به مراقبه تا حقوقمو واریز کنن😊
کلی برای خودم خرید کردم، دیگه به کسی پول قرض ندادم ، منی که اگه یکم حسابم پر میشد استرس میگرفتم که حالا اینها رو چیکار کنم و با یه فایل کوتاه از ثروت فهمیدم من که حسابم مثه چشمه جوشان بود برای این خالی میشد که پس انداز نمیکردم به هدر می دادم( عدم لیاقت) ودلیلشو نمیدونستم باورتون نمیشه که وقتی شنیدم که استاد میگفتن منم حسابم که پر میشد همش میخواستم قرض بدم چنان تکونی خوردم و موهای تنم سیخ شد گفتم اینکه منم قسمتی از وجودم که تا حالا فکر میکردم چقدر من خوبم یا الله این یعنی من خودمو لایق ثروت نمیدونستم بنابراین کسانی کنارم قرار میگرفتن که من به راحتی وبا احساس ایثار وفداکاری ورهایی تمام حسابمو واگذار میکردم واز همین جاشرروع شد که خدا خودش منبع بیکرانه من خودم لازم دارم زحمت میکشم چرا خرج خودم نکنم البته تا پذیرفتنش تکاملمو طی کردم اینو هم لازمه بگم من هرگز دوست نداشتم فایل ثروت گوش بدم میگفتم من همیشه پولدارم
ولی اتفاقی دستم خورد به یک فایل کوتاه در مورد ثروت و یکی تو دلم گفت حالا یکبار گوش کن و گوش دادن من همان وباز شدن گره ها همان
حقوقم زیاد شد ، حالا دیگه پیام واریز سود حسابهام میاد به جای هشدار دیر کرد اقساط بانک .گردنبدم یک زنجیر کوتاه داشت یهو از گردنم افتاد نگاه کردم قفلش دیگه محکم نبود برای همین باز شده ولی این به فکرم رسید که خدا میگه زهرا یک بند بلند تر وزیباتر لازمه و رفتم یک زنجیر زیبا که داشتم ولی استفاده نمیکردم رو انداختم ولذتشو بردم دیدم خدا داره بهم نشون میده تو لیاقتشو داری حق توا ، بچه پولدار استفاده کن از ثروت خدادادیت اینو به سرعت گوش کردم چون اساسی تکونم داد وفهمیدم وقبلش اینقدر تضاد دیده بودم که الان دیگه آماده پذیرش بودم و پذیرفتم و پیشرفتم رو در مورد قسمت مالی دیدم.
با کسانی برخورد میکردم که حال منو خوبتر میکردن دوستان قدیمی من پیدا شدن وچنان منو مورد لطفشون قرار میدادن من آروم بودم ورها ولی شور وشعف دوستم رو ازپشت خط حس میکردم ومیفهمیدم لطفش انعکاس احساس منه به خودم
یه چیز جالب که اتفاق افتاد من جذب کسی شدم که نمیدونستم از خانواده صمیمی استاادعباسمنش هستش بعد از ده دقیقه صحبت به من گفت شما عباسمنشی هستی
الله اکبر ، بچه های خانواده استاد همدیگرو پیدا میکنن….
از اینها که بگذریم که هر چه بگم باز هم کمه
مدتی بود در فکر خریدمحصول عزت نفس بودم
اما تعلل میکردم تا اینکه به تضادی بر خوردم که ۴ روز چنان دردی رو تحمل کردم که همش میگفتم خدایا کجایی چی شد اون شادی و حال خوبم
هر چقدر تلاش میکردم سپاسگزاری توجه به نکات زیبا همش موقتی بود ته دلم حالش خوبه همیشگی نبود
تا امروز که از خدا پرسیدم خدایا چی رو میخوای حالی من کنی ومن مقاومت میکنم ؟
گفتم میرم سایت واولین چیزی که اومد همون جواب منه
الله اکبرررررررررر بر خوردم به این فایل استاد عزززززت نفس
خدا گفت زهرا الان فهمیدی ؟ وگفتم بله وتسلیم شدم
انشالله در اولین فرصت اقدام میکنم
فکر میکردم بعد از قدم هفتم دیگه رنگ رنج رو نخواهم دید ولی فهمیدم برای رشدم برای خودسازی بازهم به رنج( تضاد) بر میخورم ونباید خودمو بزنم کوچه علی چپ وقتی دردی میده که از جنس عدم عزت نفسه خب درمانش مشخصه مقاومت معنی نداره
در کجای این سفر روحانی قراره این مقاومت من درمان بشه الله اعلم ، انشالله به رهایی مطلق میرسم واین سرسختی درست میشه
زمانیکه مقاومت کردنم درمان شد حتما میام برای شما عزیزان هم مقاومتی 😊😉می نویسم ،بعنوان تشکر از خدا درمان مقاومت رو می نویسم تا مقاومتها تون شکسته بشه و برسید به آنچه لیاقتشو دارید وبدونید خودمون هستیم که مانعیم ودیگر هیچ، من راهشو پیدا میکنم ✌
⚘میان عاشق ومعشوق هیچ حائل نیست حافظ
تو خود حجاب خودی از میان برخیز ⚘
استاد عزیزم به اندازه هر دفعه ای که بچه های سایت میگن ومی نویسن عاشقتم من هزاران برابر بیشتر دوستتون دارررررررررم
یعنی در هر کلمه ی ابراز احساسات لطیف وقلبی بچه ها ما همه با هم همنوا میگیم استاد عااااااشقتیم وتشکر میکنم از مریم بانوی نازنینم دوستتوووووون دارم .
خدا را هزاران بار شکر به خاطر تمامی الطاف پنهان وپیدایش🧡⚘✌🙏🙏🧡⚘🧡
سلام خدمت استاد عزیزم مریم جان دوست داشتنی که خیلی از دیدن و انجام کارهای که میکنن در سریال زنده گی در بهشت قدرت می گیرم که چگونه عزت نفس داشته باشم و با خود در صلح باشم، و تمام هم فرکانسی های نازنینم . از این که امروز در جمع شما عزیزانی که خدا برای شان نعمت داده و در گروه خاصان خود قرار داده ، قرار دارم خدا را بی نهایت سپاس گزارم.
استاد تمرینی را که گفتید برید در جمعی و آگهی تبلیغاتی کنید روی خودتان ، من امروز به یاری خدای مهربانم انجام دادم، دیشب من این فایل را دیدم ، ویژه گی های را که داشتم چه در چهره و مهارت هایم نوشتم و تصمیم گرفتم صبح انجامش بدم همین که صبح شد بعد از انجام کار های خانه به طرف پارک روان شدم. اولش استاد خیلی ترس داشتم حتی از فکر اینم که برم به پارک و ویژه گی هایم را باز گو کنم می ترسیدم، وقتی دم پارک رسیدم چشمم به جمعی از افرادی که تعداد شان نظر به دیگرانی که داخل پارک بودند بیشتر بود افتاد، با دیدنشان خیلی وحشت کردم گفتم منیره باید بری پیش شان دیگر راهی نداری اگر می خواهی موفق بشی ، دو راه پیش رویت است یا برمی گردی به جهنم ترس هایت یا که پیش میری و انجامش میدی تمرین را😯 رفتم نزدیک شان و گفتم استاد ما، به ما چنین تمرینی داده حاضرید من ویژه گی هایم را بگویم و شما گوش کنید خیلی راحت پذیرفتند منم شروع کردم و ویژه گی هایم را گفتم در اثنای گفتن خیلی برایم راحت شده بود آنقدر که در ذهنم می ترسیدم وقتی این صحنه را تجسم می کردم، و حتی از فکرش هم تب می گرفتم این چنین نبود استاد ، بعد انجام این تمرین خیلی خیلی قوت گرفتم و به قدرتم پی بردم و نگاه مردم اعتبارش را به میزان زیادی در وجودم از دست داده . من بعد، ان شاءالله تصمیم گرفتم برای این که این شرک را از وجودم پاک سازم بارها و بارها این تمرین را انجام بدم چون برایم خیلی دلچسب و مهم است شکستن بت نگاه مردم. یک نکته مهم دیگر: من قبل از اینکه به پارک برسم در راه از خدا خواستم یاریم کند و انجام این تمرین سخت را برایم آسان گرداند و چنین هم شد و دعایم را خدا قبول کرد.
راستی یک معجزه دیگر استاد، الان که دارم این دیدگاه را می نویسم نان پخته می کنم به تنور گازی جالب است روز های دیگر که داشتم نان پخته می کردم به تنور گازی در پهلویش یا کتاب می خواندم یا آهنگ گوش می کردم یا نظریات بچه هارا در سایت می خواندم، حتما یکی دو تا از نان ها از پیشم می سوخت ولی امروز که داشتم این نظرم را می نوشتم خدا در حالی که با گذاشتن هر نان به تنور غرق نوشتم می شدم آگاهم می کرد و متوجه می شدم که باید نان را از تنور بردارم.
با وجودیکه خیلی کم کامنت می نویسم در سایت ، اما هنگام نوشتن چنان کیف میکنم و لذت می برم که نگید.
استاد دیروز صبح به خدا گفتم خدایا من دوره عزت نفس را ندارم که از آگاهی های آن استفاده کنم و تمرین هایش را عملی کنم.خودت به یک شکلی آگاهی های دوره عزت نفس را در خدمتم قرار ده ، حتی فکرشم هم نمی کردم خواسته ام به چنین زودی قبول شود و شبش هدایت بشم به فایل عزت نفس در عمل. از خدایم سپاس گزارم که من را به چنین فایلی هدایت کرد و از همه مهمتر و مهمتر که شمارا به من داد.
استادجان، مریم جان و تمامی هم فرکانسی های خوبم ! خیلی دوستتان دارم.❤
سلام به همه. من حقیقتش این فایلو دیدم بسیار دلم ریخت…چرا چون وقتی استاد راجب تمرین اگهی حرف زد من تنم لرزید و تازه فهمیدم چقدر در زندگیم موقعیتهای شغلی مناسب داشتم و بسیار جایی پیشرفت اما الان فهمیدن چرا نتونستم دووم بیارم و ادامه بدم بدلیل ترسهام بود ترس از مردم ترس از شکستن غرور انقدری ترس داشتم و دارم که حتی تو جمع غریبها نمیتونستم سلام بدم واقعا تنم لرزید و الان فهمیدم که من باید بشدت هرجور شده روی عزت نفسم کار کنم چون پاشنه اشیل منه ک جلوی منو گرفته بسیار مطمنممممم… که این مورد مانع پیشرفت من شده تاحالا همچین ترسیو در تنهای فقط با چند جمله استاد حس نکرده بودم الان دستام و پاهام یخ کرده حالا میفهمم پاشنه اشیل چیه…هرجور شده دوره عزت نفسو تهیه میکنم با اینکه هیچ پولی ندارم اما نه با قرض ن با وام….چون از ته دلم میخوام این ترسا بریزه و از شر این افکار پوچ و ترسها که منو مس یک مرداب نگهداشته خلاص بشم…دلم میخواد گریه کنم که چرا نمیدونستم اون موقعها اتفاقای بد برام میفته.و اینا همش از نبود اعتماد به نفسه چون اگه اعتماد بنفس داشته باشی هرررررررر کاررریوووووو میتونی انجام بدی….سپاس از استاد عباسمنش و خانوم شایسته
خیلی خوشحالم که درمجموعه تحقیقاتی استادمشغول فعالیت وتحقیقات شدم
دوستان من چندسالیه که چندین مجموعه راجب راز.موفقیت.تکنولوژی فکر ووووو
وهمیشه بعدازمدتی کارکرد احساس خلعی درمن بوجود میامدوسیراب نمیشدم وکنارمیکشیدم ازادامه کار ویا تحقیقات تااینکه بواسطه همکارم باسایت استاد آشناشدم وفایلهای رایگان روگوش کردم وخرید دوره های عزت نفس روانجام دادم تا فایل ۸انجام شد وهمیشه میگفتم که من مشکلی ندارم بااعتماد بنفس تااینکه فایل ۸ رابرای چندمین باردارم گوش میکنم وتمرین میکنم صادقانه باهرسری تمرینهااحساس میکنم دارم شخم میشوم دارم روح وروانم رازیرورو میکنم وتازه دارم متوجه میشوم کلیات مشکلات من کمبود اعتماد بنفس من درزمینه هایست که درروند پیشرفتم کلی مشکلات درست کرده ودراین مدت واقعا درگیر شدمه ودچار دوگانگی کاملا سنگینی شدم وباورم به این است که این مواردرابه درستی انجام بدهم روحیه فوق العاده ای بدست میارم
وچیز دیگه ای که برام خیلی جالب ومعجزه هست اینه که من ۴۲سالمه ۴فرزند دارم خانواده دارم ولی کلاسالهاست که آرزوی یک رابطه ایده آل وعاشقانه راداشتم وبه واسطه شرایطم وخانواده ام همیشه ترس ازحرکت کردن واقدام وحتی ترس پیش نهاد داشتم هرچند که بارها شده بود بهم پیشنهاد داده شده بود ولی درزمینه ای که باسایت استاد آشنا شدم وباکارکرد جزئی که روی خودم داشتم خداوکیلی اولین آرزویم برآورده شده والان یک رابطه ای پیداکردم کاملا آرامش رو احساس میکنم وتمامی ترمزهای ذهنم روآزاد کرده ازاین خلع وآرزوی من الان صادقانه این است ازخدا که استادراسلامت نگه داردوسعادتمندش کند
واقعا من دراین مدت سالیانه درکلی مجموعه ها گشتم ونتونستم بفهمم دنبال چی هستم ولی درمجموعه تحقیقاتی استاد عباس منش واقعا دارم به آنچه که میخواستم ومیخواهم ولی نمیدانستم چگونه وراهش چیست راپیدامیکنم آرزوم این است که بتوانم این مسیر راادامه بدهم وبیشتر باخودم ودنیای خودم آشنا بشوم وبتوانم ازتجربیات همگی شما دوستان استفاده کنم بخصوص استاد
من واقعا دراین مدت چندماهه معجزاتی را تجربه کردم که باورم این است که به هرچیزی که بخواهم میرسم کافی است بخواهم وتلاشم براین است که خواسته هایم رامدیرت کنم وگسترش بدهم امید به رسیدن سکوههای موفقیت
سپاسگزارم به خاطر ایده ی عالی که بهم دادی از کامنتت
اینکه دفتر سپاسگزاریمو و نکات مثبت که نوشتمو توی کیفم همه جا داشته باشم و هر موقع شرایطش پیش اومد اجراش کنم
تحسینت میکنم دختر ارزشمند و شجاع که تونستی بارها و بارها این تمرین رو انجام بدی و خودتو رشد و گسترش بدی و قویتر و شجاعتر بشی و خودتو به خودت ثابت کنی. انشاالله منم بتونم انجامش بدم و از نتایج عمل به تمرین اگهی بازگانی به خودم افتخار کنم و الگوی قدرتمندی باشم برای خودم و بقیه و نمود انسانی که حرف و عملش یکیه
در پناه یگانه خداوند قدرتمند کل جهانیان غرق در ارامش و نعمت باشید دوست خوبم
استاد میخوام براتون داستان ۷ روز گذشته ی خودم رو بگم که تو این هفت روز چکار کردم
استاد من اومدم برای بار اخر به خودم تعهد مرگ و زندگی وار دادم و گفتم من دیگه باید به صورت عملی و شدید رو خودم کار کنم
کاری که بهم الهام واااقعی شد این بود که شروع کن فایل های رایگان رو از اولیش گوش کن و واو به واوش رو بنویس اونم نوشتن با دست و نه کامپیوتر
چون من ادمی که از طریق شنوایی بتونم تاثیر بگیرم نیستم و وقتی فایلی رو گوش میدم ۲ درصدش رو هم نمیفهمم ولی وقتی مینویسمش بشددددددت تاثیر میزاره روم ، این موضوعم زمان دانشگاه فهمیدم که من ویسای استاد رو مینوشتم واو به واو و بعد کاملا مسلط میشدم
اره به من الهام شد که بنویس و منم اینکارو کردم، دونه دونه فایل هارو از اولیش شروع کردم به نوشتن
نمیخوام بگم چقدر چیزایی فهمیدم که قبلا نشنیده بودم و متوجه نشده بودم، به این موضوع کار ندارم
و اینکار هم خیلی طول میکشه، اینکه فایلارو بنویسیم با دست به صورت واو به واو
و این الهامم شده بود بهم که کامنتای هم فایل رو باید بخونی ، همش رو ، همشو کامل
و استاد من شروع کردم به اینکار و از اولین فایل که اسمش هست جهت دهی اگاهانه به کانون توجه شروع کردم
نوشتمش و بعد از اینکار دوباره به من ایده ای اومد که برو تو اینترنت دنبال ویدیو هایی از شهر تهران بگرد تا بهشون توجه کنی و هم بتونی حالت رو خوب کنی و هم توجه به خواسته هات باشه(چون من بشدت عاشق تهرانم و خیلی خیلی خیلی دوست دارم مهاجرت کنم اونجا) این ایده اومد و من رفتم تو سایتا سرچ کردم دیدم همچین چیزی نیست، اومدم تو یوتیوب سرچ کردم دیدم یه کانالی از ۲-۳ ماه پیش شروع کرده از تمام خیابون ها و بزرگراه ها و مکان های خرید و کافه ها و پارک ها و تمام جاهای قشنگ تهران رو فیلم میگیره و به صورت حرفه ای و کیفیت فوق بالا میزاره رو کانالش…بشدددت خوشحال شدم و دانلودشون کردم و هر روز چند قسمت میبینمشون…و واااقعا بمن حس فوق العاده ای میده
بعد گفتم فایلارم مینوشتم و رسیده بودم به فایل سوم چهارم که بازم ایده اومد که بیا هرشب ۱۰ تا نعمت زندگیت، ویژگی های مثبتت، و ویژگی های مثبت یه فردی که احساسم بهش اصلا خوب نبود رو بیا بنویس
چون هر چی فایلاتون رو مینوشتم دنبالش ایده میومد که چجوری در عمل از این اگاهی ها استفاده کنم و وقتی رسیده بودم به فایل مصاحبه شما با استاد شعبانعلی دیگه تصمیم قاطع گرفته بودم که این تمرینات رو انجام بده چون تو اون فایل خیلی خوب در مورد توجه توضیح دادید و گفتید اگه میخواید رابطتون ختم به خیر بشه و خیلی عالی بشه سرانجامش تنهااا کاری که باید کنید اینه که رو ویژگی های مثبت طرف مقابل تمرکز کنید حداقل به مدت چند روز
منم اینکارارو انجام میدادم و حس خیلی خوبی هم داشتم
استاد من رسیدم به فایل هفتم به اسم الخیر فی ما وقع و اون رو نوشتم و یه الهام قوی اومد که دیگه دست نگه دار
تا همین جاش در مورد کانون توجه خیلی مطالب یاد گرفتی ، حالا فقط اون تمرینات رو انجام بده تا راه بیفتی، چون من خیلی کانون توجهم تمیز نبود و ضعف داشتم روش
من متاسفانه گوش ندادم به این ایده و رفتم تا فایل یازدهم به اسم دلایل شهرت البرت انیشتین، استاد من وقتی داشتم این فایل رو مینوشتم یهو یه حالت بد عجیب و واقعا تلخی جسمم رو گرفت جوری که دیگه نتونستم ادامه بدم و اونشب خوابیدم بدون اینکه هیچ تمرینی انجام بدم ، بعد از اینکه بیدار شدم باز هم هدایت شدم و خدا بهم گفت دیگه نوشتن ها فایده نداره ، الان وقت عمله، تو به اندازه ی کافی نوشتی و فایل هم گوش دادی
الان وقت عمل کردنه و بهم یه ایده داد که برو وارد ترست شو
حاااااالا استاد مهمترین قسمت داستان اینجاست
استاد من زت نفس بشدت پایینی دارم، خودمم متوجهش هستم، یکی از رفتارهایی که من داشتم این بود که من اصلاااااااااااااااااااااااااااااااااااا روم نمیشد سر سفره وقتی غذا میخوریم از مادرم تشکر کنم
یعنی شاید بتونم خودمو تو زمین دفن کنم ولی نمیتونم اینکارو کنم
نمیدونم شاید برای شما و بقیه عجیب باشه شایدم نباشه اما من اصلااااااااا روم نمیشد ، بخاطر عزت نفس پایینم، خودمم خیلی سرزنش میکردم بخاطر اینکار
یعنی وححححشتناکه برام اینکار
استاددد وحشتناااااااااااااااکه برام حتی بهش فکر کنم
استاد خدا بمن گفت تو باید از مادرت سر سفره غذا تشکر کنی، اونم جلوی همه
استاد بااااااااااااااورت نمیشه….خدا منو برد به یه سمتی و بهم فهموند که اینجا ته خطه، یا باید انجام بدی یا واقعا دست از این سایت و فایل و موفقیت برداری، واقعا راه دیگه ای که بخوای نتیجه بگیری نیست برات
استاد باورت نمیشه به صورت وااااااااضح خدا بمن گفت اینجا ته خطه…باااااید انجامش بدی و اگه انجامش ندی به هیچ چیزی نمیرسی…با من اتمام حجت کرد، گفت نتیجه میخوای؟ اینم ایده و اینم راهش و بهمم گفت که باید از این به بعد همیییییشه اینکارو انجام بدی نه یبار
و استاد من مادرم رو با ضمیر “تو” صدا میزدم و شما نمیگفتم بهش
خدا بمن گفت باید از این به بعد هم شما صداش کنی و فعل هات رو وقتی باهاش حرف میزنی جمع ببندی
استاد عباسمنش، وقتی این ایده ها و این الهامات شفاف برام اومد، من دیگه هیچ حرف و بهونه و هیچ سوالی برام نبود دیگه
یعنی اتمااااااااااااام حجتی کرده بود بامن خدا که اصلااا باااورم نمیشد
استاد من بشدت میترسم از اینکه بمیرم و به موفقیت و لذت نرسیده باشم….خیلی میترسم بمیرم بدون اینکه تجربه کرده باشم خودم رو
یعنی برام عذاب وحشتناکی داره حتی به این فکر کنم که من وقت مرگم فرارسیده و من به چیزی نرسیدم و این دنیام به هدر رفته و چون این دنیام هدر رفته اون دنیا هم چیز خوبی نصیبم نمیشه و اون دنیا ابدیه و باید تا ابد در عذاب باشی
استاد من یک شب کامل این فکرا تو سرم مرور میشد
خدا بهم میگفت به وقتی فکر کن که داری میمیری و به هیچی نرسیدی و استاد هیچ چیزی برای من دردناک تر و وحشتناک تر از این نبود
هیچ چیزی برام بیشتر از این درد نداشت که این اتفاق بیفته
و شما هم تو فایلای انگیزشیتون که همون فایلای ابتدائی بود هی میگفتید باعث خجالته که یک زندگی رو از دست بدی
استاد من اونشب که دیشب بود، تمام درد ها و عذاب های روحی و رنج های شدید دنیارو لمس کردم….اینکه خدا گفته برو از مادرت سر سفره تشکر کن و از این به بعد شما صداش بزن، اینکه به این ایده عمل نکنم و اگه عمل نکنم موفق نمیشم واقعا و اگه موفق نشم و پیشرفت نکنم و تو دل ترسام نرم به جایی نمیرسم و ممکنه از دنیا برم با اینکه ۲۳ سالمه، و به موفقیت نرسیده باشم…اینم بهم میگفت که شاید همین فردا مادرت از دنیا رفت، مادرمم سنی نداره اما به قول شما مرگ چیزیه که ممکنه هر لحظه بیاد، اینکه ممکنه مادرت رو از دست بدی و حتی یبار ازش تشکر نکرده باشی و یک دنیاااا پشیمونی برات میمونه
استاد تمام این حرفا مثل پازل داشت تو ذهنم مرور میشد و هیچ گونه راه فراری برام نزاشته بود، هیییچی
تصمیم گرفتم که ایده ی خدارو اجرا کنم و برم تو دلش
اما مگه به این سادگیاااااااااااااست؟؟؟؟؟؟؟
دقیقا وقتی شما جلوی جمع دوربین گذاشتید و فیلم میگرفتید و اون دوستتون چه حسی داشت رو لممممس کردم
وااااااااااااااااااااقعا حس سخیته
یعنی هیچکس کاری باهات نداره ها، اما از درون بشددددددددددددددددددددددددت ادم در سختیه و واااقعا مقاومت عجیبی داره اینکار
استاد من هی فکر میکردم به اینکه از مادرم چجوری تشکر کنم و چی بگم و چجوری بگم و چه وقتی بگم
به ذهنم رسید وقتی بقیه نیستن ازش تشکر کنم، خدا همون لحظه گفت فایده نداره!! اتفاقا باید وقتی همه هستن اینکارو کنی اگه نکنی به جایی نمیرسی…
کم کم تو ذهنم این حالت هارو مرور میکردم و داشتم ذررره ذرررره به اندازه ی ارزن به ممکن بودن اینکار فکر میکردم
به ذهنم رسید بهش بگم مرسی، همین یه کلمه رو که طول نکشه
خدا بازم اومد و گفت نه، باید بگی دستتون درد نکنه
و اگه نگی فایده نداره و به هیچ جا نمیرسی
استاد من هرچی میخواستم رنج اینکار رو کم کنم با ترفندهام، خدا میومد میگفت اگه بخوای اینجوری کنی فایده نداره اصلا چون بازم نشون میده ترسیدی و ترس داره کنترلت میکنه
استاد این فکرا انقدر تکرار و تکرار و تکرار و تکرار شد تا من خوابیدم و فردا شد
روز انجام ایده…
استاد هیچ چیزی به سختی اینکار نبود برام، برای من پاشنه آشیلم اینچیزاست، شما خودتون قطعا متوجه میشید وقتی ادم تو جمع میخواد همچین کاری کنه چقددددر سخته
استاد روز شد و رسیدیم سر شام…..
دیگه راهی نداشتم، کار تموم بود واقعا…دیگه وقتش بود و چاره ای نبود
استاد من دلو زدم به دریا و اولین باز به مادرم گفتم که شام پختین؟؟
و اونم جواب داد بله
دیدم اصلا ترسم نریخته و بازم هست
سر شام رسیدیم و من شاممو خوردم و هی طول میدادم شام رو تا بقیه برن یا فرار کنم به شکلی ازش
دیدم نه بقیه میرن نه میشه فرار کرد
استاد یهو به مامانم گفتم دستتون درد نکنه…………………….
و اونم گفت نوش جان
استاد نمیدونید چقدر برام سخت بود
الان حتی نمیتونم به اون صحنه که اینو گفتم فکر کنم، انقدرررر خجالت میکشم
و چندین بار مادرم رو با ضمیر شما صدا کردم و حرف زدم باهاش و اندازه ی ارزن برام راحت تر شد
ولی استاد خیییییلی خییییلی سبک تر شدم و حالم بهتر شد و عذاب وجدانم کمتر شد، اما خدا بهم گفته بااااااااید فردا هم اینکارو کنی
بهم گفت امیرحسین، سخت ترین مرحلش همین اوله، همین چند روز اوله، بعد از این هم تو عادت میکنی و هم مادرت و هم بقیه و دیگه انقدر سخت نیست
بهم گفت این چند روز اول رو بدون استثنا انجام بده این ایده هارو و با قدرت و تعهههههههد برو جلو تا نتایجت شروع کنه رشد کردن
و استاد الان ساعت ۴ صبحه که دارم اینو مینویسم و قراره فردا بازم من وارد این ترسا بشم
واقعا تعهد اینجا خودش رو نشون میده، هر لحظه ذهنم میخواد منو منصرف کنه، اما تمام حرفایی که تو ذهنم به صورت پازل میومد و میرفت نمیزاره پا پس بکشم
چون ته خطه دیگه
اگه انجام ندم واقعا باید بمیرم دیگه
اگه انجام ندم اون دنیا تا اببببببببببد باید در عذاب باشم و این برام وحشتناکه که تا ابد ، تا ابد، تا ابد، تا ابد زندگی بدی داشته باشم
اینکه به موفقیتی نرسم و بمیرم ، برام وحشتنااااااکه
اینکه مادرم از دنیا بره و من باهاش به صورت جدید رفتار نکرده باشم
وقتی ذهنم میخواد پا پس بکشه اینا مثل سیل وارد ذهنم میشه و دوباره بهم جسارت میده
استاد این بود داستان این ۷ روز گذشته ی من
من باید این روند رو برای همیشه ادامه بدم و سخت ترین روزاش هم همین روزای اوله
استاد واقعا اینکه میگید عمل، واقعا این کلمه وزنش ۵۰۰ تنه روی ذهن آدم
و واقعا خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی اندک هستن مثل شما که در میون جمع و با اون احساساتی که درکش میکنم بره و فیلم بگیره
درک میکنم این تعهد و جسارت و شجاعت رو
این تعهد وقتی میاد که ادم یقین کرده باشه که اگه این ترسا از بین نره هیچ نتیجه ای نمیتونه بگیره تو زندگیش و من مطمئئئئئئن هستم به این و شک ندارم به این و رسیدم به این
خدا در ادامه بهم گفت ترسات رو بنویس و واردشون شو همشون رو
*از جمله گرفتن سوسک با دست (که باز هم دوست دارم دفن کنم خودم رو و اینکارو نکنم اما چه کنم باید بشه همین)
*از جمله در اغوش گرفتن مادرم (دیگه نگم چیزی که چقدر سخته الان برام)
*از جمله انجام تمرین دوره عزت نفس ( که فوق ترسناکه، اصلا نمیشه فکر کرد بهش، اصلا نمیشه فکر کرد بهش و من الان نمیتونم اما مطمئئئئنم چاره ای جز انجامش ندارم و بااااااااااااااااااید انجام بشه، باااااااااااید)
*از جمله اینکه به من مخصوصا بازم خدا الهام کرد که برو و واکسن ایرانی برکت رو بزن..!!! استاد انقدر همه جا میگن این واکسن خطرناکه و کشندست و …که واقعا میترسم این واکسن رو بزنم، اما بهم گفته اتفاقا باید واکسن ایرانی برکت رو بزنی…اگر اعتقاد داری برگی بدون اذن من نمیفته خب باید نشون بدی، اگه نشون نمیدی داری حرف مفت میزنی و “فایده نداره”!
*از جمله بهم گفته نصف شب ساعت ۳ ، تنها برو بیرون، پول نقد زیاد هم بردار با خودت، گوشی ۵ میلیونیت رو هم بردار با خودت و برو تو شهر جاهای خلوتش
* از جملللله بهم گفته خودتو کچل کن، تیغ بزن سرت رو و صورتت رو و کلاه هم نزار و برو تو جمعیت…!!! استاد عکسمو که ببینید متوجه میشید که ریش و موهام خوشگلی خوبی داده بهم، اما خدا بهم گفته این کارت نشون میده بنیان عزت نفست رو گذاشتی رو موهات!!! و حرف مردم برات بشدت مهمه، پس باید تیغ بزنی و بدون کلاه بری تو دل مردم ..اگه نری به جایی نمیرسی
استاد شاید من تازه دارم معنای عمل کردن و منظور شما از این حرف رو درک میکنم
خیلی وقتا هست ادم یه کارایی رو خوب انجام میده
من اگه این ترسارو دارم خب تو بعضی چیزا اصلا نمیترسم و خیلی قوی هستم، اما من نباید بیام خودمو با کارایی که برام راحته گول بزنم و نقاط ضعفم رو که باید رفع بشه نادیده بگیرم
مثلا من درخواست کردم برام راحت تره، اما کارایی مثل تبلیغ خودم وحشتناک سخت
دیدم خیلیا اینکارو میکنن، مثلا میگن ما این چیزایی که تو ازشون میترسی رو انجام میدیم به راحتی، ولی اصلا نگاهی به ترسای شدیدشون ندارن و بیخیالش و نمیدونن یا نمیخوان بدونن که اگه اونا رفع نشه فایده نداره
مهم اینه که اون ترسا رفع بشه تا نتایج بیاد
استاد یه چیز جالب دیگه اینکه من مثلا بخوام با یه دوستم برم خودمو توی پارک تبلیغ کنم جلوی بقیه، وقتی به این فکر میکنم خیلی راحت تره برام
اما وقتی فکر میکنم که تنهایی برم وحشتناکه برام
همون چیزی که شما گفتید
و نکته اینجاست که خدا اینموقع بهم میگه اگه با دوستت بری فایده نداره، چون شجاعتت به اون وابستست
بااااید تنها بری و اگه تنها نری فایده نداره و ….
و چقدر خوبه این اهرم رنج، کاری به لذتشون ندارم
همین رنج ها واقعا باعث پیشرفته
خیلی قدرتمنده استاد
این اهرم ها واقعا هیولان
ازتون سپاسگزارم و تبریک میگم به خودم بخاطر این شجاعت امشبم و انشاالله شجاعت روزهای دیگه و به شماهم تبریک میگم به خاطر شجاعت های هیولا وارتون که حتی فکر کردن بهشون خیلی سخته
همزمان با این کامنت باز هم رفتم تو دل یکی از ترس های دیگم و اون اینه که من تو این کامنت خیلی چیزا گفتم و تو این سایت یک سری اشنا و دوست نزدیک دارم که میشناسن منو از نزدیک که ممکنه کامنتم رو بخونن، حتی مادرم ممکنه بخونه…
و ذهنم میگه کامنت نزار، یا اسمت رو بردار ، یا عکست رو بردار ….ولی ولی ولی بازم اون اهرم های رنج میان و خدا میگه اگه اینکارو کنی هیچ فایده ای نداره و ادامه ی ماجرا
و منم میگم حتما باید انجام بشه
استاد قول میدم اگه زنده بودم بیام و تجربیات انجام این ایده هارو کامنت کنم
حتماااااااااا انجامشون میدم و حتی تیغ میزنم سرمو و عکسشو میزارم پروفایل سایتتون، تا به خودم و خدا خیلی چیزارو ثابت کنم، تا دیگه مهم نباشه برام اعضای سایت منو خوشگل میبینن یا نه
استاد باااااااااازم از این فایلایی که به صورت عملی تمرین انجام دادید بزارید و درموردش صحبت کنید
خیییییییییییییییییییییییییییییییییییلی بمن انگیزه میده و انگار دلم آروم میگیره که برای شما هم سخت بوده ولی انجام دادید و نتیجه گرفتید
سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم ازت به خاطر کامنت خیلی معمولی از تجربیات روزانه و معمولیت و در عین حال فوق اگاهی بخشت
درسها یاد گرفتم و یاداوری کرد بهم با خوندن کامنتتون برادر گلم
اول از همه، دیدن عکس پروفایلتون قبل از خوندن کامنتت باعث شد تحسینت کنم، و اولش اسمان ابی خوشرنگ پشت سرت رو دیدم و بعد چهره ی جذابت رو که خودتم اشاره کردی بود که با مو و ریش و کلاه اینا چقدر جذابتر میشین و این کاملا درسته،
دوم، منم چند وقته میخوام عکس پروفایلم رو عکس خودم بزارم و هر روز به یه بهانه عقب میندازمش و امروز میخوام انجامش بدم با کمک خدا
سوم، منم باید بنویسم و نت برداری کنم اگاهی فایلها رو برای درک عمیقتر که خدا داره از چند وقته داره بهم گوشزد میکنه و من تا حالا پشت گوش می انداختم و باید اجراش کنم و به امید الله قول میدم به خودش که بنویسم و نت برداری میکنم که به نفع خودمه
چهارم، تشکر از مادرتون و خطاب کردنشون، شما به جای تو
این پاشنه اشیل منه، این خود منم ولی در رابطه با مادر شوهرم
مادر شوهرم که طبقه پایین ما زندگی میکنن، اغلب برای مام نون تازه میارن و من خیلی کم پیش میاد ازشون تشکر کنم و با لبخند روی باز اونم
خیلی شده اصلا وقتی میان ( البته بدون در زدن وارد میشن همیشه ایشون) ما طبقه بالاشون زندگی میکنیم، زندگی مستقل خودمون رو داریم، دو تا دختر زیبا و سالم و یه همسر عالی داده خدا بهم، خدا رو شکر
پاشنه اشیل من بی توجهی به مادرشوهرمه وقتی میاد خونه من،
اصلا دوست ندارم بهشون رو بدم و باهاشون گرم و صمیمی حرف بزنم.
حتی برام سخته وقتی نون تازه میارن خونمون، ازش تشکر کنم. بارها و بارها شده، اومدن و وارد شدن و من حتی سرمو نچرخوندم و حتی نگاهشونم نکردم. حالا بماند که نون از دستشون هم نگرفتم و تشکر نکردم
نجواها میگن که اگه ازش تشکر کنی اگه باهاش گرم بگیری اون همش میخواد بیاد بشینه ور دل تو و چرت و پرت بارت کنه،(البته ایشون انسان بسیار محترم و فوق العاده مهربان و شریفی هستند که تا الان جز خوبی ازشون ندیدم) بهش محل نده، بهش رو نده، این حرفا رو میدونم از طرف شیطانه که داره وسوسم میکنه و وعده های دروغ بهم میده و منو میترسونه از اینده، از کجا میدونم؟
از احساسم
چون حس خوبی بهم نمیدن این نجواهای ذهنیم
میخوام این بار که نان تازه اوردن، بلند بشم از جام، نون رو از دستشون بگیرم و با روی گشاده ازشون تشکر کنم، خدا باهامه، این حرفا از جانب خداست که میگه، چون احساسم رو خوب میکنه
امیرحسین عزیز سپاسگزارم که نوشتی
خدایا شکرت که هدایتم میکنی
خیلی مشتاقم از وارد شدن به دل ترسهات که جدیدا تجربشون کردی برام بنویسی
انشاالله در پناه یگانه خداوند قدرتمند کل جهانیان غوطه ور باشی در نعمت و ثروت و سلامتی و خوشبختی و حال خوب
با سلام خدمت دوستان.کیان هستم و حدود چند ماهی هست که با سایت استاد عباس منش آشنا شدم و خیلی زود اثر خودش رو گذاشته و اولین بازخوردش آرامش هست و دومین تاثیر این بود که موفق شدم مسیر دزفول به اصفهان رو به تنهایی دوچرخه سواری کنم که بسیار سخت رود و دلیلش خودباوری و اعتماد به نفسی بود که از این سایت گرفتم.
ممنون از این فایل زیبا که واقعا بهش نیاز داشتم در مورد اینکه کارمو از کجا شروع کنم و واقعا نیازمند این کلامهای گهربار بودم
وقتی میخواستم کارمو شروع کنم همش درگیر حرف دیگران بودم که چی میشه ،خب چی میگن،
بعد دیدم که واقعا نیازی نیست حتی بهش فکر کنم که چی میشه چون پیشرفت من از خودم شروع میشه نه از حرفای دیگران اصلا شاید اونها هیچ چیزی نگن یا اصلا فکری نکنن و اگه من شروع نکنم ظلم بزرگی به خودم کردم پس تصمیمم رو گرفتم و رفتم توی ترسهام
پاشنه آشیلهای زیادی در این مورد دارم که باعث میشن سرعتم رو کم کنم و من باید خیلی روی این سرعت گیر ها کار کنم باید برم تو دل ترسهام تا درهای باز پشت این ترسهای مه گونه رو ببینم و وارد پیشرفت بشم
سلام به استاد عزیزم
امروز که وارد سایت شدم مشتاق شدم آگاهی امروز رو دریافت کنم
استاد جان قضیه از اونجایی شروع شد که توی دوره روانشناسی ثروت ۱ شما آمدید گفتید نیازی نیست که همه چی مهیا باشه تا شما یه کاری رو انجام بدید و مثال پدر خانم شایسته رو زدید که بدون اینکه ماشین داشته باشه رفت دنبال گواهینامه و خدا از طریق دستانش یعنی خانم شایسته عزیز ماشین رو براش فراهم کرد اون روز که این فایل رو شنیدم به خودم گفتم استاد دقیقاً داره با شما صحبت میکنه تصمیم گرفتم بدون اینکه ماشینی داشته باشم برم و گواهی نامه ام رو تمدید کنم همش نجواها میومد که وقتی ماشین نداری فایده ای نداره گواهینامه داشتن ، ولی من نجواها رو ساکت کردم و رفتم دنبالش الان گواهیناممو تمدید کردم و دارم میرم آموزشگاه که دوباره تمرین عملی انجام بدم و بتونم راحت با ماشین همسرم رانندگی کنم . دیدگاه دوست عزیزمون که به عنوان متن انتخابی بود خوندم دقیقا مهر تاییدی بود برای کارهایی که می خوام الان انجام بدم استاد نمیدونم رو چه حسابی هست که فایلها دقیقم زمانی به دست ما میرسه که ما نیاز داریم به شنیدنشون.
کار دومی که دارم انجام میدم و با توجه به امکانات کم هست این که شروع کردم به یادگیری برنامه نویسی در صورتیکه امکانات لازم برام فراهم نیست یعنی با یه بچه کوچیک و یه پسر دیگه ای که نیاز به لپ تاپ داره برای حضور در کلاس های آنلاین ولی باز هم نجوا ها رو ساکت کردم و شروع کردم به دیدن فیلم ها و زمانی که از لپ تاب استفاده نمیشه برمیدارم و تمرین انجام میدم یعنی اگه کسی جای من باشه این کارها رو انجام نمیده چون نیاز مالی ندارم، با توجه به داشتن دختر شش ساله ای که توی خونه هست و بیشتر وقتم رو میگیره،. ولی من از شما یاد گرفتم شادی در زندگیم رو به داشتن هدف گره بزنم نه آدم ها و اشیا که یک روز اگه باشند حالم خوب باشه و اونها نباشم حالم گرفته باشه برای خودم هدف تعیین کردم برای خودم ارزش قائل شدم و دوره آموزشی برنامه نویسی رو خریدم و با داشتن کمترین امکانات دارم توی خونه یاد میگیرم به قول شما استاد عزیز که
(تو خود پای در راه بنه و هیچ مپرس
که راه بگویدت که چون باید کرد )
این جمله شما رو گذاشتم روی پروفایلم و همیشه بهش نگاه می کنم و یادآوری می کنم که اگه من یک قدم بردارم خدا برام دها و صدها قدم دیگه برمیداره و اگه خدا تعهد من رو در رسیدن به هدفم ببینه حتما منو کمک میکنه استاد جون واقعا ازتون متشکرم نمیدونم اگه شما نبودید چه آینده ای در انتظارم بود،
متشکرم از خانم شایسته عزیز که اگاهی ها رو یاد اوری میکنه
بنام خداوند هدایت گر
سلام استاد عزیزم
خدایااا شکرت بخاطر این فایل زیبا استاد خوبم شاید باورتون نشه دیشب به خودم می گفتم سمانه باید رو عزت نفست کار کنی به خدا که صحبت میکردم می گفتم از کجا شروع کنم خدای مهربونم هدایت کرد به این فایل زیبا صبح که بیدار شدم دیدم این فایلو واقعن خداروشکر 😍😍😍
چقدر خوبه آدم به حرف مردم اهمیت نده بهشون توجه نکنه من موهام خیلی کمی دارم تو خانواده همسرم وقتی شالمو در میارم اذیت میشم پدر شوهرم موی بلند دوست داره به خودم میگم الان چه فکری میکنه راجع من اما تصمیم گرفتم برم موهامو کوتاه پسرونه کنم و مثل خانوم شایسته عزیز که با این که موهاشونو میتونن بلند کنن اما ترجیح میدن راحت باشن چقدر یه آدم میتونه با خودش در صلح باشه عاشقتم عزیزم
شب یلدا هم نزدیکه میخوام چهارشنبه برم موهامو کوتاه کنم و الان تعهد دادم به خودم برم داخل ترسهام وقتی خدا این فایلو هدایتی واسم فرستاد وقتی رو خودم کار کنم تعهد بدم به خودم همه کارا واسم آسون راحت میشه یدونه ترسام اینکه فکر میکنم صدام می لرزه و صدای خوبی ندارم و تو واتساپ صدا نمی فرستم به خودم تعهد دادم از امروز این کارو کنم به امید خدا
استاد خوبم ایشالا هزار در دنیا هزاران در آخرت نسیبتون بشه واقعن خوشبختم کردید با آگاهایاتون شما بهترین الگو بزرگترین الگوی زندگی من هستید دوستون دارم
دوستان خوبم ایشالا زندگی همتون پایدار و محکم باشه
به نام الله مهربانم
سلام بر استاد عزیزم مریم بانوودوستان جان
چند روزی بود که با یک فکر منفی درگیر بودم من قدم هفتم رو کار کردم ومنتظر قدم هشتم هستم
اینکه چه معجزاتی دیدم ومتعهدانه تسلیم محض خدا شدم وکلام استاد جان وروح مرا تطهیر کرد بماند
با هدایت الهی قدمها رو برای شروع خودسازی خریدکردم واقعا کلمات از ابراز احساساتم و روزهایی که بر من گذشت وقدم به قدم معجزاتی که دیدم قاصر هستن
این دنیا ی متفاوتی که تجربه کردم رو نمیدونم چطوری در لابه لای کلمات بگنجانمشون
من خدا رو دیدم خدایی که شادی مطلقه ، از اوج وابستگی واز دل دردهای روحی رسیدم به جایی که دیگه هیچی برام مهم نبود بزرگترین لذت من یک خلوت بود وحضور خدایم ونوشتن برای او ،
الله اکبر از این سفر روحانی هر چقدر به خودم بیشتر توجه میکردم و خودمو کاوش میکردم به خدا نزدیکتر میشدم
یه جفت دم پایی زرد رنگ بندی گل دار خریدم وشبها قبل از گوش دادن قدمها با خدا یک ساعت توی حیاط خونه قدم میزدم وحرف میزدم واشک می ریختم وآسمون پرستاره وماه رو نگاه میکردم
وجالب اینجاست که همه خلوتمو محترم میشمردن
اینو بگم که یه جاهایی حس میکردم خدا داره پاکسازی میکنه درون منو اما میفهمیدم بعدش یک سبکی روحانی خواهم داشت ، طاقت میاوردم
گاهی قبل از اذان صبح خود به خود چشمام تیک باز میشد و زبانم شروع به سپاسگزاری و گفتن از زیباییها میکرد تمام وجودم شادی بود تمام سلولهام پرشعف بود برای حضور حضرت عشق خلاصه منو خدا و تک تک سلولهام بزمی داشتیم
خدا شده بود صاحبخانه قلبم چقدرررررر بامن صحبت کرد ومن نوشتم و رشد خودمو دیدم یه جاهایی که باید جلسات قدمها رو گوش میدادم وقفه میفتاد بعد متوجه شدم اول باید میومدم سایت فایلهای هدیه ی استاد رو که در سایت گذاشتن گوش میکردم آماده میشدم بعد میرفتم اون جلسه ا ی که در قدمها بهش رسیده بودم رو می شنیدم یعنی دراین سایت همه چی مکمل همدیگه اس ، گاهی اینقدر وقفه میفتاد ، دانلود نمیشد، نت قطع میشد، حافظه گوشیم پر میشد ، اینها همش هدایت بود که من میگفتم خدایا فهمیدم باید مقدمه ای باشه تا من بتونم مطالب جلسات قدم ها رو گوش بدهم
تا رسیدن به قدم هفتم ، تمامی کارتهای بانکی من شارژ شدن ، وامها تسویه شد ، پس انداز دارم الان من که تا به ۱۵ ماه میرسیدم حسابم می نشست به مراقبه تا حقوقمو واریز کنن😊
کلی برای خودم خرید کردم، دیگه به کسی پول قرض ندادم ، منی که اگه یکم حسابم پر میشد استرس میگرفتم که حالا اینها رو چیکار کنم و با یه فایل کوتاه از ثروت فهمیدم من که حسابم مثه چشمه جوشان بود برای این خالی میشد که پس انداز نمیکردم به هدر می دادم( عدم لیاقت) ودلیلشو نمیدونستم باورتون نمیشه که وقتی شنیدم که استاد میگفتن منم حسابم که پر میشد همش میخواستم قرض بدم چنان تکونی خوردم و موهای تنم سیخ شد گفتم اینکه منم قسمتی از وجودم که تا حالا فکر میکردم چقدر من خوبم یا الله این یعنی من خودمو لایق ثروت نمیدونستم بنابراین کسانی کنارم قرار میگرفتن که من به راحتی وبا احساس ایثار وفداکاری ورهایی تمام حسابمو واگذار میکردم واز همین جاشرروع شد که خدا خودش منبع بیکرانه من خودم لازم دارم زحمت میکشم چرا خرج خودم نکنم البته تا پذیرفتنش تکاملمو طی کردم اینو هم لازمه بگم من هرگز دوست نداشتم فایل ثروت گوش بدم میگفتم من همیشه پولدارم
ولی اتفاقی دستم خورد به یک فایل کوتاه در مورد ثروت و یکی تو دلم گفت حالا یکبار گوش کن و گوش دادن من همان وباز شدن گره ها همان
حقوقم زیاد شد ، حالا دیگه پیام واریز سود حسابهام میاد به جای هشدار دیر کرد اقساط بانک .گردنبدم یک زنجیر کوتاه داشت یهو از گردنم افتاد نگاه کردم قفلش دیگه محکم نبود برای همین باز شده ولی این به فکرم رسید که خدا میگه زهرا یک بند بلند تر وزیباتر لازمه و رفتم یک زنجیر زیبا که داشتم ولی استفاده نمیکردم رو انداختم ولذتشو بردم دیدم خدا داره بهم نشون میده تو لیاقتشو داری حق توا ، بچه پولدار استفاده کن از ثروت خدادادیت اینو به سرعت گوش کردم چون اساسی تکونم داد وفهمیدم وقبلش اینقدر تضاد دیده بودم که الان دیگه آماده پذیرش بودم و پذیرفتم و پیشرفتم رو در مورد قسمت مالی دیدم.
با کسانی برخورد میکردم که حال منو خوبتر میکردن دوستان قدیمی من پیدا شدن وچنان منو مورد لطفشون قرار میدادن من آروم بودم ورها ولی شور وشعف دوستم رو ازپشت خط حس میکردم ومیفهمیدم لطفش انعکاس احساس منه به خودم
یه چیز جالب که اتفاق افتاد من جذب کسی شدم که نمیدونستم از خانواده صمیمی استاادعباسمنش هستش بعد از ده دقیقه صحبت به من گفت شما عباسمنشی هستی
الله اکبر ، بچه های خانواده استاد همدیگرو پیدا میکنن….
از اینها که بگذریم که هر چه بگم باز هم کمه
مدتی بود در فکر خریدمحصول عزت نفس بودم
اما تعلل میکردم تا اینکه به تضادی بر خوردم که ۴ روز چنان دردی رو تحمل کردم که همش میگفتم خدایا کجایی چی شد اون شادی و حال خوبم
هر چقدر تلاش میکردم سپاسگزاری توجه به نکات زیبا همش موقتی بود ته دلم حالش خوبه همیشگی نبود
تا امروز که از خدا پرسیدم خدایا چی رو میخوای حالی من کنی ومن مقاومت میکنم ؟
گفتم میرم سایت واولین چیزی که اومد همون جواب منه
الله اکبرررررررررر بر خوردم به این فایل استاد عزززززت نفس
خدا گفت زهرا الان فهمیدی ؟ وگفتم بله وتسلیم شدم
انشالله در اولین فرصت اقدام میکنم
فکر میکردم بعد از قدم هفتم دیگه رنگ رنج رو نخواهم دید ولی فهمیدم برای رشدم برای خودسازی بازهم به رنج( تضاد) بر میخورم ونباید خودمو بزنم کوچه علی چپ وقتی دردی میده که از جنس عدم عزت نفسه خب درمانش مشخصه مقاومت معنی نداره
در کجای این سفر روحانی قراره این مقاومت من درمان بشه الله اعلم ، انشالله به رهایی مطلق میرسم واین سرسختی درست میشه
زمانیکه مقاومت کردنم درمان شد حتما میام برای شما عزیزان هم مقاومتی 😊😉می نویسم ،بعنوان تشکر از خدا درمان مقاومت رو می نویسم تا مقاومتها تون شکسته بشه و برسید به آنچه لیاقتشو دارید وبدونید خودمون هستیم که مانعیم ودیگر هیچ، من راهشو پیدا میکنم ✌
⚘میان عاشق ومعشوق هیچ حائل نیست حافظ
تو خود حجاب خودی از میان برخیز ⚘
استاد عزیزم به اندازه هر دفعه ای که بچه های سایت میگن ومی نویسن عاشقتم من هزاران برابر بیشتر دوستتون دارررررررررم
یعنی در هر کلمه ی ابراز احساسات لطیف وقلبی بچه ها ما همه با هم همنوا میگیم استاد عااااااشقتیم وتشکر میکنم از مریم بانوی نازنینم دوستتوووووون دارم .
خدا را هزاران بار شکر به خاطر تمامی الطاف پنهان وپیدایش🧡⚘✌🙏🙏🧡⚘🧡
سلام خدمت استاد عزیزم مریم جان دوست داشتنی که خیلی از دیدن و انجام کارهای که میکنن در سریال زنده گی در بهشت قدرت می گیرم که چگونه عزت نفس داشته باشم و با خود در صلح باشم، و تمام هم فرکانسی های نازنینم . از این که امروز در جمع شما عزیزانی که خدا برای شان نعمت داده و در گروه خاصان خود قرار داده ، قرار دارم خدا را بی نهایت سپاس گزارم.
استاد تمرینی را که گفتید برید در جمعی و آگهی تبلیغاتی کنید روی خودتان ، من امروز به یاری خدای مهربانم انجام دادم، دیشب من این فایل را دیدم ، ویژه گی های را که داشتم چه در چهره و مهارت هایم نوشتم و تصمیم گرفتم صبح انجامش بدم همین که صبح شد بعد از انجام کار های خانه به طرف پارک روان شدم. اولش استاد خیلی ترس داشتم حتی از فکر اینم که برم به پارک و ویژه گی هایم را باز گو کنم می ترسیدم، وقتی دم پارک رسیدم چشمم به جمعی از افرادی که تعداد شان نظر به دیگرانی که داخل پارک بودند بیشتر بود افتاد، با دیدنشان خیلی وحشت کردم گفتم منیره باید بری پیش شان دیگر راهی نداری اگر می خواهی موفق بشی ، دو راه پیش رویت است یا برمی گردی به جهنم ترس هایت یا که پیش میری و انجامش میدی تمرین را😯 رفتم نزدیک شان و گفتم استاد ما، به ما چنین تمرینی داده حاضرید من ویژه گی هایم را بگویم و شما گوش کنید خیلی راحت پذیرفتند منم شروع کردم و ویژه گی هایم را گفتم در اثنای گفتن خیلی برایم راحت شده بود آنقدر که در ذهنم می ترسیدم وقتی این صحنه را تجسم می کردم، و حتی از فکرش هم تب می گرفتم این چنین نبود استاد ، بعد انجام این تمرین خیلی خیلی قوت گرفتم و به قدرتم پی بردم و نگاه مردم اعتبارش را به میزان زیادی در وجودم از دست داده . من بعد، ان شاءالله تصمیم گرفتم برای این که این شرک را از وجودم پاک سازم بارها و بارها این تمرین را انجام بدم چون برایم خیلی دلچسب و مهم است شکستن بت نگاه مردم. یک نکته مهم دیگر: من قبل از اینکه به پارک برسم در راه از خدا خواستم یاریم کند و انجام این تمرین سخت را برایم آسان گرداند و چنین هم شد و دعایم را خدا قبول کرد.
راستی یک معجزه دیگر استاد، الان که دارم این دیدگاه را می نویسم نان پخته می کنم به تنور گازی جالب است روز های دیگر که داشتم نان پخته می کردم به تنور گازی در پهلویش یا کتاب می خواندم یا آهنگ گوش می کردم یا نظریات بچه هارا در سایت می خواندم، حتما یکی دو تا از نان ها از پیشم می سوخت ولی امروز که داشتم این نظرم را می نوشتم خدا در حالی که با گذاشتن هر نان به تنور غرق نوشتم می شدم آگاهم می کرد و متوجه می شدم که باید نان را از تنور بردارم.
با وجودیکه خیلی کم کامنت می نویسم در سایت ، اما هنگام نوشتن چنان کیف میکنم و لذت می برم که نگید.
استاد دیروز صبح به خدا گفتم خدایا من دوره عزت نفس را ندارم که از آگاهی های آن استفاده کنم و تمرین هایش را عملی کنم.خودت به یک شکلی آگاهی های دوره عزت نفس را در خدمتم قرار ده ، حتی فکرشم هم نمی کردم خواسته ام به چنین زودی قبول شود و شبش هدایت بشم به فایل عزت نفس در عمل. از خدایم سپاس گزارم که من را به چنین فایلی هدایت کرد و از همه مهمتر و مهمتر که شمارا به من داد.
استادجان، مریم جان و تمامی هم فرکانسی های خوبم ! خیلی دوستتان دارم.❤
همیشه سعادتمند و خوشحال در پناه الله یکتا باشید.
سلام به همه. من حقیقتش این فایلو دیدم بسیار دلم ریخت…چرا چون وقتی استاد راجب تمرین اگهی حرف زد من تنم لرزید و تازه فهمیدم چقدر در زندگیم موقعیتهای شغلی مناسب داشتم و بسیار جایی پیشرفت اما الان فهمیدن چرا نتونستم دووم بیارم و ادامه بدم بدلیل ترسهام بود ترس از مردم ترس از شکستن غرور انقدری ترس داشتم و دارم که حتی تو جمع غریبها نمیتونستم سلام بدم واقعا تنم لرزید و الان فهمیدم که من باید بشدت هرجور شده روی عزت نفسم کار کنم چون پاشنه اشیل منه ک جلوی منو گرفته بسیار مطمنممممم… که این مورد مانع پیشرفت من شده تاحالا همچین ترسیو در تنهای فقط با چند جمله استاد حس نکرده بودم الان دستام و پاهام یخ کرده حالا میفهمم پاشنه اشیل چیه…هرجور شده دوره عزت نفسو تهیه میکنم با اینکه هیچ پولی ندارم اما نه با قرض ن با وام….چون از ته دلم میخوام این ترسا بریزه و از شر این افکار پوچ و ترسها که منو مس یک مرداب نگهداشته خلاص بشم…دلم میخواد گریه کنم که چرا نمیدونستم اون موقعها اتفاقای بد برام میفته.و اینا همش از نبود اعتماد به نفسه چون اگه اعتماد بنفس داشته باشی هرررررررر کاررریوووووو میتونی انجام بدی….سپاس از استاد عباسمنش و خانوم شایسته
باعرض سلام وادب
خیلی خوشحالم که درمجموعه تحقیقاتی استادمشغول فعالیت وتحقیقات شدم
دوستان من چندسالیه که چندین مجموعه راجب راز.موفقیت.تکنولوژی فکر ووووو
وهمیشه بعدازمدتی کارکرد احساس خلعی درمن بوجود میامدوسیراب نمیشدم وکنارمیکشیدم ازادامه کار ویا تحقیقات تااینکه بواسطه همکارم باسایت استاد آشناشدم وفایلهای رایگان روگوش کردم وخرید دوره های عزت نفس روانجام دادم تا فایل ۸انجام شد وهمیشه میگفتم که من مشکلی ندارم بااعتماد بنفس تااینکه فایل ۸ رابرای چندمین باردارم گوش میکنم وتمرین میکنم صادقانه باهرسری تمرینهااحساس میکنم دارم شخم میشوم دارم روح وروانم رازیرورو میکنم وتازه دارم متوجه میشوم کلیات مشکلات من کمبود اعتماد بنفس من درزمینه هایست که درروند پیشرفتم کلی مشکلات درست کرده ودراین مدت واقعا درگیر شدمه ودچار دوگانگی کاملا سنگینی شدم وباورم به این است که این مواردرابه درستی انجام بدهم روحیه فوق العاده ای بدست میارم
وچیز دیگه ای که برام خیلی جالب ومعجزه هست اینه که من ۴۲سالمه ۴فرزند دارم خانواده دارم ولی کلاسالهاست که آرزوی یک رابطه ایده آل وعاشقانه راداشتم وبه واسطه شرایطم وخانواده ام همیشه ترس ازحرکت کردن واقدام وحتی ترس پیش نهاد داشتم هرچند که بارها شده بود بهم پیشنهاد داده شده بود ولی درزمینه ای که باسایت استاد آشنا شدم وباکارکرد جزئی که روی خودم داشتم خداوکیلی اولین آرزویم برآورده شده والان یک رابطه ای پیداکردم کاملا آرامش رو احساس میکنم وتمامی ترمزهای ذهنم روآزاد کرده ازاین خلع وآرزوی من الان صادقانه این است ازخدا که استادراسلامت نگه داردوسعادتمندش کند
واقعا من دراین مدت سالیانه درکلی مجموعه ها گشتم ونتونستم بفهمم دنبال چی هستم ولی درمجموعه تحقیقاتی استاد عباس منش واقعا دارم به آنچه که میخواستم ومیخواهم ولی نمیدانستم چگونه وراهش چیست راپیدامیکنم آرزوم این است که بتوانم این مسیر راادامه بدهم وبیشتر باخودم ودنیای خودم آشنا بشوم وبتوانم ازتجربیات همگی شما دوستان استفاده کنم بخصوص استاد
من واقعا دراین مدت چندماهه معجزاتی را تجربه کردم که باورم این است که به هرچیزی که بخواهم میرسم کافی است بخواهم وتلاشم براین است که خواسته هایم رامدیرت کنم وگسترش بدهم امید به رسیدن سکوههای موفقیت
سلام استاد عزیزم
این فایل را با گوش جان شنیدم
عاشقتم به خاطر تعهدات
من در دوره عزت نفس هستم الان جلسه هشتم هستم تمام تمارین را انجام میدهم
بیشتر جاها رفتم داخل ترسهایم و بعد دیدم که هیچی نبوده و من چقدر خودم را اذیت میکردم
و به خاطر ترسهایم چقدر جلوی رشد خودم را گرفته بودم
تمرین آگهی بازرگانی را تا به امروز ۲۲ بار انجام دادم میخواهم بارها و بارها انجام دهم و چقدر بهتر شده ام
همیشه دفترم داخل کیفم همراهم هست هر فرصتی پیش بیاد تمرینم را انجام میدهم
وفتهایی بوده عده ای آدم بوده که مقاومت داشتم برای انجامش ولی انجامش دادم خدایا شکرت
دوره عزت نفس که تموم بشه در نظر دارم بارها و بارها انجامش بدم و تکرار کنم
حدایا شکرت
خدایا هدایتم کن
در آخر برای همگان دعا میکنم
در پناه الله یکتا باشید 🙏 سلامت و موفق و ثروتمند باشید به تمام خواسته هایتان برسید و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید❤❤❤❤❤❤❤⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🙏🙏❤🙏
سلام گل بانو ی عزیز
سپاسگزارم به خاطر ایده ی عالی که بهم دادی از کامنتت
اینکه دفتر سپاسگزاریمو و نکات مثبت که نوشتمو توی کیفم همه جا داشته باشم و هر موقع شرایطش پیش اومد اجراش کنم
تحسینت میکنم دختر ارزشمند و شجاع که تونستی بارها و بارها این تمرین رو انجام بدی و خودتو رشد و گسترش بدی و قویتر و شجاعتر بشی و خودتو به خودت ثابت کنی. انشاالله منم بتونم انجامش بدم و از نتایج عمل به تمرین اگهی بازگانی به خودم افتخار کنم و الگوی قدرتمندی باشم برای خودم و بقیه و نمود انسانی که حرف و عملش یکیه
در پناه یگانه خداوند قدرتمند کل جهانیان غرق در ارامش و نعمت باشید دوست خوبم
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام سارا عزیزم
دوست هم فرکانسی ام
خیلی خوشحال شدم برام کامنت گذاشتی و خوشحالم کامنتم براتون مفید بوده است
تمرین آگهی بازرگانی خیلی خوبه من دوستش داشتم
امیدوارم شما هم بتونی بارها انجامش بدی
و حتما با انجامش به خودت افتخار خواهی کرد
از پروردگارم برای شما و همه دوستانم موفقیت روز افزون خواهانم
امیدوارم نتایج عالیتون را ببینم
در پناه الله یکتا باشید
سلام استاد
وقت بخیییر
استاد میخوام براتون داستان ۷ روز گذشته ی خودم رو بگم که تو این هفت روز چکار کردم
استاد من اومدم برای بار اخر به خودم تعهد مرگ و زندگی وار دادم و گفتم من دیگه باید به صورت عملی و شدید رو خودم کار کنم
کاری که بهم الهام واااقعی شد این بود که شروع کن فایل های رایگان رو از اولیش گوش کن و واو به واوش رو بنویس اونم نوشتن با دست و نه کامپیوتر
چون من ادمی که از طریق شنوایی بتونم تاثیر بگیرم نیستم و وقتی فایلی رو گوش میدم ۲ درصدش رو هم نمیفهمم ولی وقتی مینویسمش بشددددددت تاثیر میزاره روم ، این موضوعم زمان دانشگاه فهمیدم که من ویسای استاد رو مینوشتم واو به واو و بعد کاملا مسلط میشدم
اره به من الهام شد که بنویس و منم اینکارو کردم، دونه دونه فایل هارو از اولیش شروع کردم به نوشتن
نمیخوام بگم چقدر چیزایی فهمیدم که قبلا نشنیده بودم و متوجه نشده بودم، به این موضوع کار ندارم
و اینکار هم خیلی طول میکشه، اینکه فایلارو بنویسیم با دست به صورت واو به واو
و این الهامم شده بود بهم که کامنتای هم فایل رو باید بخونی ، همش رو ، همشو کامل
و استاد من شروع کردم به اینکار و از اولین فایل که اسمش هست جهت دهی اگاهانه به کانون توجه شروع کردم
نوشتمش و بعد از اینکار دوباره به من ایده ای اومد که برو تو اینترنت دنبال ویدیو هایی از شهر تهران بگرد تا بهشون توجه کنی و هم بتونی حالت رو خوب کنی و هم توجه به خواسته هات باشه(چون من بشدت عاشق تهرانم و خیلی خیلی خیلی دوست دارم مهاجرت کنم اونجا) این ایده اومد و من رفتم تو سایتا سرچ کردم دیدم همچین چیزی نیست، اومدم تو یوتیوب سرچ کردم دیدم یه کانالی از ۲-۳ ماه پیش شروع کرده از تمام خیابون ها و بزرگراه ها و مکان های خرید و کافه ها و پارک ها و تمام جاهای قشنگ تهران رو فیلم میگیره و به صورت حرفه ای و کیفیت فوق بالا میزاره رو کانالش…بشدددت خوشحال شدم و دانلودشون کردم و هر روز چند قسمت میبینمشون…و واااقعا بمن حس فوق العاده ای میده
بعد گفتم فایلارم مینوشتم و رسیده بودم به فایل سوم چهارم که بازم ایده اومد که بیا هرشب ۱۰ تا نعمت زندگیت، ویژگی های مثبتت، و ویژگی های مثبت یه فردی که احساسم بهش اصلا خوب نبود رو بیا بنویس
چون هر چی فایلاتون رو مینوشتم دنبالش ایده میومد که چجوری در عمل از این اگاهی ها استفاده کنم و وقتی رسیده بودم به فایل مصاحبه شما با استاد شعبانعلی دیگه تصمیم قاطع گرفته بودم که این تمرینات رو انجام بده چون تو اون فایل خیلی خوب در مورد توجه توضیح دادید و گفتید اگه میخواید رابطتون ختم به خیر بشه و خیلی عالی بشه سرانجامش تنهااا کاری که باید کنید اینه که رو ویژگی های مثبت طرف مقابل تمرکز کنید حداقل به مدت چند روز
منم اینکارارو انجام میدادم و حس خیلی خوبی هم داشتم
استاد من رسیدم به فایل هفتم به اسم الخیر فی ما وقع و اون رو نوشتم و یه الهام قوی اومد که دیگه دست نگه دار
تا همین جاش در مورد کانون توجه خیلی مطالب یاد گرفتی ، حالا فقط اون تمرینات رو انجام بده تا راه بیفتی، چون من خیلی کانون توجهم تمیز نبود و ضعف داشتم روش
من متاسفانه گوش ندادم به این ایده و رفتم تا فایل یازدهم به اسم دلایل شهرت البرت انیشتین، استاد من وقتی داشتم این فایل رو مینوشتم یهو یه حالت بد عجیب و واقعا تلخی جسمم رو گرفت جوری که دیگه نتونستم ادامه بدم و اونشب خوابیدم بدون اینکه هیچ تمرینی انجام بدم ، بعد از اینکه بیدار شدم باز هم هدایت شدم و خدا بهم گفت دیگه نوشتن ها فایده نداره ، الان وقت عمله، تو به اندازه ی کافی نوشتی و فایل هم گوش دادی
الان وقت عمل کردنه و بهم یه ایده داد که برو وارد ترست شو
حاااااالا استاد مهمترین قسمت داستان اینجاست
استاد من زت نفس بشدت پایینی دارم، خودمم متوجهش هستم، یکی از رفتارهایی که من داشتم این بود که من اصلاااااااااااااااااااااااااااااااااااا روم نمیشد سر سفره وقتی غذا میخوریم از مادرم تشکر کنم
یعنی شاید بتونم خودمو تو زمین دفن کنم ولی نمیتونم اینکارو کنم
نمیدونم شاید برای شما و بقیه عجیب باشه شایدم نباشه اما من اصلااااااااا روم نمیشد ، بخاطر عزت نفس پایینم، خودمم خیلی سرزنش میکردم بخاطر اینکار
یعنی وححححشتناکه برام اینکار
استاددد وحشتناااااااااااااااکه برام حتی بهش فکر کنم
استاد خدا بمن گفت تو باید از مادرت سر سفره غذا تشکر کنی، اونم جلوی همه
استاد بااااااااااااااورت نمیشه….خدا منو برد به یه سمتی و بهم فهموند که اینجا ته خطه، یا باید انجام بدی یا واقعا دست از این سایت و فایل و موفقیت برداری، واقعا راه دیگه ای که بخوای نتیجه بگیری نیست برات
استاد باورت نمیشه به صورت وااااااااضح خدا بمن گفت اینجا ته خطه…باااااید انجامش بدی و اگه انجامش ندی به هیچ چیزی نمیرسی…با من اتمام حجت کرد، گفت نتیجه میخوای؟ اینم ایده و اینم راهش و بهمم گفت که باید از این به بعد همیییییشه اینکارو انجام بدی نه یبار
و استاد من مادرم رو با ضمیر “تو” صدا میزدم و شما نمیگفتم بهش
خدا بمن گفت باید از این به بعد هم شما صداش کنی و فعل هات رو وقتی باهاش حرف میزنی جمع ببندی
استاد عباسمنش، وقتی این ایده ها و این الهامات شفاف برام اومد، من دیگه هیچ حرف و بهونه و هیچ سوالی برام نبود دیگه
یعنی اتمااااااااااااام حجتی کرده بود بامن خدا که اصلااا باااورم نمیشد
گفت اینجا تههههه خطه….اگه میخوای موفق بشی باااااااااااااید اینکارو کنی، تمااااااااااااام
استاد من بشدت میترسم از اینکه بمیرم و به موفقیت و لذت نرسیده باشم….خیلی میترسم بمیرم بدون اینکه تجربه کرده باشم خودم رو
یعنی برام عذاب وحشتناکی داره حتی به این فکر کنم که من وقت مرگم فرارسیده و من به چیزی نرسیدم و این دنیام به هدر رفته و چون این دنیام هدر رفته اون دنیا هم چیز خوبی نصیبم نمیشه و اون دنیا ابدیه و باید تا ابد در عذاب باشی
استاد من یک شب کامل این فکرا تو سرم مرور میشد
خدا بهم میگفت به وقتی فکر کن که داری میمیری و به هیچی نرسیدی و استاد هیچ چیزی برای من دردناک تر و وحشتناک تر از این نبود
هیچ چیزی برام بیشتر از این درد نداشت که این اتفاق بیفته
و شما هم تو فایلای انگیزشیتون که همون فایلای ابتدائی بود هی میگفتید باعث خجالته که یک زندگی رو از دست بدی
استاد من اونشب که دیشب بود، تمام درد ها و عذاب های روحی و رنج های شدید دنیارو لمس کردم….اینکه خدا گفته برو از مادرت سر سفره تشکر کن و از این به بعد شما صداش بزن، اینکه به این ایده عمل نکنم و اگه عمل نکنم موفق نمیشم واقعا و اگه موفق نشم و پیشرفت نکنم و تو دل ترسام نرم به جایی نمیرسم و ممکنه از دنیا برم با اینکه ۲۳ سالمه، و به موفقیت نرسیده باشم…اینم بهم میگفت که شاید همین فردا مادرت از دنیا رفت، مادرمم سنی نداره اما به قول شما مرگ چیزیه که ممکنه هر لحظه بیاد، اینکه ممکنه مادرت رو از دست بدی و حتی یبار ازش تشکر نکرده باشی و یک دنیاااا پشیمونی برات میمونه
استاد تمام این حرفا مثل پازل داشت تو ذهنم مرور میشد و هیچ گونه راه فراری برام نزاشته بود، هیییچی
تصمیم گرفتم که ایده ی خدارو اجرا کنم و برم تو دلش
اما مگه به این سادگیاااااااااااااست؟؟؟؟؟؟؟
دقیقا وقتی شما جلوی جمع دوربین گذاشتید و فیلم میگرفتید و اون دوستتون چه حسی داشت رو لممممس کردم
وااااااااااااااااااااقعا حس سخیته
یعنی هیچکس کاری باهات نداره ها، اما از درون بشددددددددددددددددددددددددت ادم در سختیه و واااقعا مقاومت عجیبی داره اینکار
استاد من هی فکر میکردم به اینکه از مادرم چجوری تشکر کنم و چی بگم و چجوری بگم و چه وقتی بگم
به ذهنم رسید وقتی بقیه نیستن ازش تشکر کنم، خدا همون لحظه گفت فایده نداره!! اتفاقا باید وقتی همه هستن اینکارو کنی اگه نکنی به جایی نمیرسی…
کم کم تو ذهنم این حالت هارو مرور میکردم و داشتم ذررره ذرررره به اندازه ی ارزن به ممکن بودن اینکار فکر میکردم
به ذهنم رسید بهش بگم مرسی، همین یه کلمه رو که طول نکشه
خدا بازم اومد و گفت نه، باید بگی دستتون درد نکنه
و اگه نگی فایده نداره و به هیچ جا نمیرسی
استاد من هرچی میخواستم رنج اینکار رو کم کنم با ترفندهام، خدا میومد میگفت اگه بخوای اینجوری کنی فایده نداره اصلا چون بازم نشون میده ترسیدی و ترس داره کنترلت میکنه
استاد این فکرا انقدر تکرار و تکرار و تکرار و تکرار شد تا من خوابیدم و فردا شد
روز انجام ایده…
استاد هیچ چیزی به سختی اینکار نبود برام، برای من پاشنه آشیلم اینچیزاست، شما خودتون قطعا متوجه میشید وقتی ادم تو جمع میخواد همچین کاری کنه چقددددر سخته
استاد روز شد و رسیدیم سر شام…..
دیگه راهی نداشتم، کار تموم بود واقعا…دیگه وقتش بود و چاره ای نبود
استاد من دلو زدم به دریا و اولین باز به مادرم گفتم که شام پختین؟؟
و اونم جواب داد بله
دیدم اصلا ترسم نریخته و بازم هست
سر شام رسیدیم و من شاممو خوردم و هی طول میدادم شام رو تا بقیه برن یا فرار کنم به شکلی ازش
دیدم نه بقیه میرن نه میشه فرار کرد
استاد یهو به مامانم گفتم دستتون درد نکنه…………………….
و اونم گفت نوش جان
استاد نمیدونید چقدر برام سخت بود
الان حتی نمیتونم به اون صحنه که اینو گفتم فکر کنم، انقدرررر خجالت میکشم
و چندین بار مادرم رو با ضمیر شما صدا کردم و حرف زدم باهاش و اندازه ی ارزن برام راحت تر شد
ولی استاد خیییییلی خییییلی سبک تر شدم و حالم بهتر شد و عذاب وجدانم کمتر شد، اما خدا بهم گفته بااااااااید فردا هم اینکارو کنی
بهم گفت امیرحسین، سخت ترین مرحلش همین اوله، همین چند روز اوله، بعد از این هم تو عادت میکنی و هم مادرت و هم بقیه و دیگه انقدر سخت نیست
بهم گفت این چند روز اول رو بدون استثنا انجام بده این ایده هارو و با قدرت و تعهههههههد برو جلو تا نتایجت شروع کنه رشد کردن
و استاد الان ساعت ۴ صبحه که دارم اینو مینویسم و قراره فردا بازم من وارد این ترسا بشم
واقعا تعهد اینجا خودش رو نشون میده، هر لحظه ذهنم میخواد منو منصرف کنه، اما تمام حرفایی که تو ذهنم به صورت پازل میومد و میرفت نمیزاره پا پس بکشم
چون ته خطه دیگه
اگه انجام ندم واقعا باید بمیرم دیگه
اگه انجام ندم اون دنیا تا اببببببببببد باید در عذاب باشم و این برام وحشتناکه که تا ابد ، تا ابد، تا ابد، تا ابد زندگی بدی داشته باشم
اینکه به موفقیتی نرسم و بمیرم ، برام وحشتنااااااکه
اینکه مادرم از دنیا بره و من باهاش به صورت جدید رفتار نکرده باشم
وقتی ذهنم میخواد پا پس بکشه اینا مثل سیل وارد ذهنم میشه و دوباره بهم جسارت میده
استاد این بود داستان این ۷ روز گذشته ی من
من باید این روند رو برای همیشه ادامه بدم و سخت ترین روزاش هم همین روزای اوله
استاد واقعا اینکه میگید عمل، واقعا این کلمه وزنش ۵۰۰ تنه روی ذهن آدم
و واقعا خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی اندک هستن مثل شما که در میون جمع و با اون احساساتی که درکش میکنم بره و فیلم بگیره
درک میکنم این تعهد و جسارت و شجاعت رو
این تعهد وقتی میاد که ادم یقین کرده باشه که اگه این ترسا از بین نره هیچ نتیجه ای نمیتونه بگیره تو زندگیش و من مطمئئئئئئن هستم به این و شک ندارم به این و رسیدم به این
خدا در ادامه بهم گفت ترسات رو بنویس و واردشون شو همشون رو
*از جمله گرفتن سوسک با دست (که باز هم دوست دارم دفن کنم خودم رو و اینکارو نکنم اما چه کنم باید بشه همین)
*از جمله در اغوش گرفتن مادرم (دیگه نگم چیزی که چقدر سخته الان برام)
*از جمله انجام تمرین دوره عزت نفس ( که فوق ترسناکه، اصلا نمیشه فکر کرد بهش، اصلا نمیشه فکر کرد بهش و من الان نمیتونم اما مطمئئئئنم چاره ای جز انجامش ندارم و بااااااااااااااااااید انجام بشه، باااااااااااید)
*از جمله اینکه به من مخصوصا بازم خدا الهام کرد که برو و واکسن ایرانی برکت رو بزن..!!! استاد انقدر همه جا میگن این واکسن خطرناکه و کشندست و …که واقعا میترسم این واکسن رو بزنم، اما بهم گفته اتفاقا باید واکسن ایرانی برکت رو بزنی…اگر اعتقاد داری برگی بدون اذن من نمیفته خب باید نشون بدی، اگه نشون نمیدی داری حرف مفت میزنی و “فایده نداره”!
*از جمله بهم گفته نصف شب ساعت ۳ ، تنها برو بیرون، پول نقد زیاد هم بردار با خودت، گوشی ۵ میلیونیت رو هم بردار با خودت و برو تو شهر جاهای خلوتش
* از جملللله بهم گفته خودتو کچل کن، تیغ بزن سرت رو و صورتت رو و کلاه هم نزار و برو تو جمعیت…!!! استاد عکسمو که ببینید متوجه میشید که ریش و موهام خوشگلی خوبی داده بهم، اما خدا بهم گفته این کارت نشون میده بنیان عزت نفست رو گذاشتی رو موهات!!! و حرف مردم برات بشدت مهمه، پس باید تیغ بزنی و بدون کلاه بری تو دل مردم ..اگه نری به جایی نمیرسی
استاد شاید من تازه دارم معنای عمل کردن و منظور شما از این حرف رو درک میکنم
خیلی وقتا هست ادم یه کارایی رو خوب انجام میده
من اگه این ترسارو دارم خب تو بعضی چیزا اصلا نمیترسم و خیلی قوی هستم، اما من نباید بیام خودمو با کارایی که برام راحته گول بزنم و نقاط ضعفم رو که باید رفع بشه نادیده بگیرم
مثلا من درخواست کردم برام راحت تره، اما کارایی مثل تبلیغ خودم وحشتناک سخت
دیدم خیلیا اینکارو میکنن، مثلا میگن ما این چیزایی که تو ازشون میترسی رو انجام میدیم به راحتی، ولی اصلا نگاهی به ترسای شدیدشون ندارن و بیخیالش و نمیدونن یا نمیخوان بدونن که اگه اونا رفع نشه فایده نداره
مهم اینه که اون ترسا رفع بشه تا نتایج بیاد
استاد یه چیز جالب دیگه اینکه من مثلا بخوام با یه دوستم برم خودمو توی پارک تبلیغ کنم جلوی بقیه، وقتی به این فکر میکنم خیلی راحت تره برام
اما وقتی فکر میکنم که تنهایی برم وحشتناکه برام
همون چیزی که شما گفتید
و نکته اینجاست که خدا اینموقع بهم میگه اگه با دوستت بری فایده نداره، چون شجاعتت به اون وابستست
بااااید تنها بری و اگه تنها نری فایده نداره و ….
و چقدر خوبه این اهرم رنج، کاری به لذتشون ندارم
همین رنج ها واقعا باعث پیشرفته
خیلی قدرتمنده استاد
این اهرم ها واقعا هیولان
ازتون سپاسگزارم و تبریک میگم به خودم بخاطر این شجاعت امشبم و انشاالله شجاعت روزهای دیگه و به شماهم تبریک میگم به خاطر شجاعت های هیولا وارتون که حتی فکر کردن بهشون خیلی سخته
همزمان با این کامنت باز هم رفتم تو دل یکی از ترس های دیگم و اون اینه که من تو این کامنت خیلی چیزا گفتم و تو این سایت یک سری اشنا و دوست نزدیک دارم که میشناسن منو از نزدیک که ممکنه کامنتم رو بخونن، حتی مادرم ممکنه بخونه…
و ذهنم میگه کامنت نزار، یا اسمت رو بردار ، یا عکست رو بردار ….ولی ولی ولی بازم اون اهرم های رنج میان و خدا میگه اگه اینکارو کنی هیچ فایده ای نداره و ادامه ی ماجرا
و منم میگم حتما باید انجام بشه
استاد قول میدم اگه زنده بودم بیام و تجربیات انجام این ایده هارو کامنت کنم
حتماااااااااا انجامشون میدم و حتی تیغ میزنم سرمو و عکسشو میزارم پروفایل سایتتون، تا به خودم و خدا خیلی چیزارو ثابت کنم، تا دیگه مهم نباشه برام اعضای سایت منو خوشگل میبینن یا نه
استاد باااااااااازم از این فایلایی که به صورت عملی تمرین انجام دادید بزارید و درموردش صحبت کنید
خیییییییییییییییییییییییییییییییییییلی بمن انگیزه میده و انگار دلم آروم میگیره که برای شما هم سخت بوده ولی انجام دادید و نتیجه گرفتید
عشق منی استاد…شما عشقیییی همین وبس تمام شد رفت
خدافظ
سلام به امیرحسین عزیز
برادر هم فرکانسی ارزشمندم
سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم ازت به خاطر کامنت خیلی معمولی از تجربیات روزانه و معمولیت و در عین حال فوق اگاهی بخشت
درسها یاد گرفتم و یاداوری کرد بهم با خوندن کامنتتون برادر گلم
اول از همه، دیدن عکس پروفایلتون قبل از خوندن کامنتت باعث شد تحسینت کنم، و اولش اسمان ابی خوشرنگ پشت سرت رو دیدم و بعد چهره ی جذابت رو که خودتم اشاره کردی بود که با مو و ریش و کلاه اینا چقدر جذابتر میشین و این کاملا درسته،
دوم، منم چند وقته میخوام عکس پروفایلم رو عکس خودم بزارم و هر روز به یه بهانه عقب میندازمش و امروز میخوام انجامش بدم با کمک خدا
سوم، منم باید بنویسم و نت برداری کنم اگاهی فایلها رو برای درک عمیقتر که خدا داره از چند وقته داره بهم گوشزد میکنه و من تا حالا پشت گوش می انداختم و باید اجراش کنم و به امید الله قول میدم به خودش که بنویسم و نت برداری میکنم که به نفع خودمه
چهارم، تشکر از مادرتون و خطاب کردنشون، شما به جای تو
این پاشنه اشیل منه، این خود منم ولی در رابطه با مادر شوهرم
مادر شوهرم که طبقه پایین ما زندگی میکنن، اغلب برای مام نون تازه میارن و من خیلی کم پیش میاد ازشون تشکر کنم و با لبخند روی باز اونم
خیلی شده اصلا وقتی میان ( البته بدون در زدن وارد میشن همیشه ایشون) ما طبقه بالاشون زندگی میکنیم، زندگی مستقل خودمون رو داریم، دو تا دختر زیبا و سالم و یه همسر عالی داده خدا بهم، خدا رو شکر
پاشنه اشیل من بی توجهی به مادرشوهرمه وقتی میاد خونه من،
اصلا دوست ندارم بهشون رو بدم و باهاشون گرم و صمیمی حرف بزنم.
حتی برام سخته وقتی نون تازه میارن خونمون، ازش تشکر کنم. بارها و بارها شده، اومدن و وارد شدن و من حتی سرمو نچرخوندم و حتی نگاهشونم نکردم. حالا بماند که نون از دستشون هم نگرفتم و تشکر نکردم
نجواها میگن که اگه ازش تشکر کنی اگه باهاش گرم بگیری اون همش میخواد بیاد بشینه ور دل تو و چرت و پرت بارت کنه،(البته ایشون انسان بسیار محترم و فوق العاده مهربان و شریفی هستند که تا الان جز خوبی ازشون ندیدم) بهش محل نده، بهش رو نده، این حرفا رو میدونم از طرف شیطانه که داره وسوسم میکنه و وعده های دروغ بهم میده و منو میترسونه از اینده، از کجا میدونم؟
از احساسم
چون حس خوبی بهم نمیدن این نجواهای ذهنیم
میخوام این بار که نان تازه اوردن، بلند بشم از جام، نون رو از دستشون بگیرم و با روی گشاده ازشون تشکر کنم، خدا باهامه، این حرفا از جانب خداست که میگه، چون احساسم رو خوب میکنه
امیرحسین عزیز سپاسگزارم که نوشتی
خدایا شکرت که هدایتم میکنی
خیلی مشتاقم از وارد شدن به دل ترسهات که جدیدا تجربشون کردی برام بنویسی
انشاالله در پناه یگانه خداوند قدرتمند کل جهانیان غوطه ور باشی در نعمت و ثروت و سلامتی و خوشبختی و حال خوب
با سلام خدمت دوستان.کیان هستم و حدود چند ماهی هست که با سایت استاد عباس منش آشنا شدم و خیلی زود اثر خودش رو گذاشته و اولین بازخوردش آرامش هست و دومین تاثیر این بود که موفق شدم مسیر دزفول به اصفهان رو به تنهایی دوچرخه سواری کنم که بسیار سخت رود و دلیلش خودباوری و اعتماد به نفسی بود که از این سایت گرفتم.
به نام هدایتگر همیشگی
به نام صاحب همه ایده ها
سلام استاد عزیز
ممنون از این فایل زیبا که واقعا بهش نیاز داشتم در مورد اینکه کارمو از کجا شروع کنم و واقعا نیازمند این کلامهای گهربار بودم
وقتی میخواستم کارمو شروع کنم همش درگیر حرف دیگران بودم که چی میشه ،خب چی میگن،
بعد دیدم که واقعا نیازی نیست حتی بهش فکر کنم که چی میشه چون پیشرفت من از خودم شروع میشه نه از حرفای دیگران اصلا شاید اونها هیچ چیزی نگن یا اصلا فکری نکنن و اگه من شروع نکنم ظلم بزرگی به خودم کردم پس تصمیمم رو گرفتم و رفتم توی ترسهام
پاشنه آشیلهای زیادی در این مورد دارم که باعث میشن سرعتم رو کم کنم و من باید خیلی روی این سرعت گیر ها کار کنم باید برم تو دل ترسهام تا درهای باز پشت این ترسهای مه گونه رو ببینم و وارد پیشرفت بشم
ازشما بسیار سپاس گزارم
انشاالله همیشه در پناه الله رحمن رحیم
پیروز خوشبخت شاد و ثروتمند باشید