https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/07/abasmanesh-21.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2021-07-29 11:47:012021-08-16 10:15:11ساختنِ عزت نفس در عمل
352نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به خدمت استاد عباس منش وخانم شایسته وهمه بچهها ی هم فرکانسی عزیز م این فایل برای من درس وپیام زیادی داشت واشاره واضحی به پاشنه آشیل من که قضاوت مردم وحرف مردم خلاصه من اصلا برای خودم زندگی نکردم فقط رضایت اطرافیان وقضاوت مردم برایم حرف اول و آخر را میزد ولی شکر خدا از زمانی که بااستاد بینظیر وفرزانه ام آشنا شدم کمی بهترم وگاهی برای خودم ارزش قائل میشوم کاری را می دانم درست است را انجام میدهم مثلاً بعداز سی سال به ساز همسرم رقصیدن واخرش هم نه او ونه خودم به رضایت قلبی نرسیدم .
وسرانجام به یاری خداوند عزیزم به تصمیم شجاعانه جدا یی رسیدم وبه یاری الله برسراین تصمیم هستم .ومتعهد بودن برای عمل به قوانینی که موجب افزایش عزت نفس وایمان در عمل میشود خدای عزیزم میلیارد ها بار شکرت شکرت شکرت که در مسیر درست زندگی هستم هرچند دراول راه هستم ولی این واین آموزش یقیناً مسیر صحیح درست زندگی کردن است خدای مهربان استاد عباس منش وگروه وسایت خداییش را برای ترویج توحید و یکتاپرستی تا قیامت محفوظ بفرما وبه خودم تبریک می گویم که راه راستی ودرستی را انتخاب کرده ام دوستتان دارم همه بچه های سایت وسپاس گزار خداوند متعال هستم در پناه خدا ی عزیز باشیم.
به نام خدایی که تازه باهاش آشنا شدم و عاشقشم و خیلی دوستش دارم
من نمی دونم شاید دوستان دیگه ای هم باشن در اینجا که مثله من باشن ولی من تا یادم میاد ارتباط خوبی با خانواده ام و نزدیکام نداشتم یعنی با اونا هم مدار نبودم ….. ولی با افراد غریبه بهتر بودم و( افراد پولدار رو هم خیلی دوست داشتم) حالا خانواده ام چرا ؟ شاید تعجب کنید ….چون من خود خودم اصلا با اونا هم مدار نیستم..
به خاطر همین همیشه خودمو کوچک حساب می کردم ولی وقتی با استاد جان و آموزه ها آشنا شدم فهمیدم من به خداوند بیشتر وصل بودم بیشتر نزدیک بودم………………….
وقتی با آموزه ها آشنا شدم دیگه خودمو خیلی قبول دارم … برای خودم دست می زنم برای خودم می رقصم
دوست عزیزم کامنتت رو که خوندم احساس نزدیکی بهت کردم
احساس کردم منم مثل شمام
اینکه شبیه دیگر اعضای خانوادتون نیستین و متفاوتین باهاشون
اینکه نوشتید باید در کاری که مورد علاقمونه بمونیم تا به احساس خوب برسیم دچار یه سردرگمی و تضادی شدم
من علاقه زیادی به خیاطی دارم
من 32سالمه و دو تا دختر دارم، چند سال پیش،به مدت حدودا دو ساله کلا کار خیاطی میکردم یعنی گروه خیاطی در تلگرام زدم و مشتری میومد خونم و براشون لباس میدوختم و اون موقع همسرم کارش صبح تا شب بیرون خونه بود و یه دختر سه، چهار ساله داشتم و به خاطر کارم به شدت استرس و فشار زیادی رو تحمل میکردم مثلا نگران این بودم که نکنه این پارچه گران مشتری رو اشتباه برش بزنم، خراب کنم، یا خدایا من اصلا نمیتونم این مدلو بدوزم یا چقد دستمزد بگیرم، کم یا زیاد نگم دستمزدمو
و خلاصه واقعا استرس زیادی رو به خاطر خیاطی ام متحمل میشدم. الان کلا اوضاعم عوض شده،یعنی صد برابر نه،هزاران برابر نعمت وثروت و سلامتی و آرامش در زندگی ام جاریه، دیگه فقط برای خودم و خانواده ام لباس میدوزم هر مدلی که بخوایم
ولی از یه طرفی بعضی موقعها نجوا ها میاد میگه تو تا الان هیچ کاری برای خودت دست و پا نکردی، یا به قول معروف به هیچ جایی نرسیدی، اینا احساسمو بد میکنه پس میدونم از جانب شیطانه، من امیدوارم به روزهای آینده
من خانومایی رو میبینم که هم سن و سال منن و کلی پیشرفت کردن در کار مورد علاقه من
پس منم میتونم مثل اونا نتیجه بگیرم
ولی نمیخوام استرسی رو متحمل بشم. میخوام با ازادی و شادی و لذت کار مورد علاقه مو ادامه بدم حالا چه خیاطی باشه چه یه کار دیگه ای که از علایقم باشه در آینده
من امیدوارم به هدایت پروردگارم
خدایا شکرت که با نوشتنم، سردرگمی و نگرانی ام برطرف شد
دوست عزیزم سپاسگزارم از شما، که کامنتتون باعث شد مدتی تفکر کنم در احوالات خودم
سلام به همه نازنینان راه حق. این حرف مردم برای ما ایرانی ها خیلی پاشنه اشیله.من که خیییییللللیییییییی باید روی این نقطه ضعف همیشه و همیشه کار کنم.از وقتی یادمه همون دوران کودکی تا میخواستم کاری رو انجام بدم مامانم میگفت عه نه زشتتهههه.حالا کار من زشت نبودا ولی به نظر اونا زشت بود. و استاد وقتی با شما اشنا شدم ودوره عزت نفس رو تهیه کردم وقتی شما میگفتین حرف مردم من اصلا نمی گرفتم یعنی چه..بعدا که بیشتر گوش دادم فهمیدم این همون زشتههه خودمونه.خخخخخ این کارو نکن زشته.بازی نکن زشته.اینو نپوش زشته.این غذا رو واسه مهمون نپزیم زشته.اینو اینجا نزار زشته و هزاررررتا زشته دیگه.و الان شده که این شده پاشنه اشیل من. بخاطر همین باورهای شرک الوده که وضع اکثر مردم ایران اینجوره.همه میخوان همدیگرو راضی کنند و تایید بگیرند مخصوصا توی فضای مجازی. اعتراف می کنم که منم قبلا همینطور بودم ولی وقتی با برنامه های شما اشنا شدم میتونم بگم خیلی کمتر شده ولی همیشه باید روش کار کرد.به همین دلیل و کنترل ورودی هام از فضای مجازی اومدم بیرون چون همه یا تایید میخوان یا همدیگرو قضاوت میکنند و یه جورایی سرمون تو زندگی دیگرانه و ناخوداگاه داریم قضاوت میکنیم و ادم احاطه میشه با یه عالمه جو منفی. البته اینم بگم که من قبلا ها یه غولی بودم واسه خودم توی اینستاگرام خخخخخ اونم بخاطر خلا های درونیم بود ولی الان به لطف خدای مهربان الان خیلییییی ارامش دارم که از بدنه جامعه جدا شدم. استاد من چند سال پیش توی دوران دانشگاه دور خودم پیله درست کرده بودم که هر کسی منو میدید قشنگگ اینو می فهمید ولی من میگفتم راحتم..البته الانم اون پیله هست ولی خیلی کمتر شده. همیشه دوس داشتم رها باشم..خیلی تعارفی بودم و همش بخاطر باورهای کودکی بود.همیشه دوس داشتم پرواز کنم و با همه راحت باشم.من اصفهانی هستم و در اصفهان زندگی می کنم.همون سال ها وقتی با دوستام می رفتیم پل خواجو بچه ها میگفتند بریم روی شیر سنگی ها بشینیم و عکس بگیریم…من اصللاااا نمی تونستم بشینم روشون و عکس بگیرم.هی میگفتم نه بابا زشتهههه خخخخ..با اینکه خیلی دلم میخواست بشینم و رها باشم وعکس بگیرم.خیلی مقاومت میکردم.انگار نگاه همه مردم رو روی خودم حس میکردم.بعدش به دوستم گفتم خب اگه میای دوتایی بشینیم و عکس بگیریم منم میام خخخ…خدااا ی من.. این دقیقا همونیه که شما گفتین که اگه چند نفر دیگه باشند بازم طرف راحت تره..یا مثلا یه مهمونی که میرفتیم من خیلی کم غذا میکشیدم و میخوردم با اینکه هنوز گرسنه ام بود.با خودم میگفتم نه بابا زشته واسه یه دختر و این نجواها جلوی منو میگرفتند.بقیه چی میگننننن…بقیه..مردم..یا وقتی میخواستم یه عکس سلفی از خودم بگیرم دستم میلرزید که حالا بقیه دارند نگاهم میکنند ولی وقتی با دوستام بودم راحت تر بودم چون اونا هم بودند…واقعا ما چیزی نیستیم جز باورای کودکی مون.البته باکار کردن روی دوره عزت نفس بهتر شدم و رهاتر شدم ولی میدونم که باید تا اخر عمرم روش کار کنم.وقتی فهمیدم که این شرکه خیلی نسبت به قبل فرق کردم چون میخوام فقط خدای خودم ازم راضی باشه و خودم از خودم راضی باشم. و نمیخوام که شرک بورزم.راستی استاد این تمرین شما خیلی خوب بود که وسط جمعیت فایل ضبط میکردین تا حالا که فایل هاتون رو دیدم از این منظر بهش نگاه نکرده بودم تا اینکه خودتون گفتین.همیشه فکر میکردم خب واسه شما طبیعیه دیگه که وسط جمعیت فایل ضبط کنین.من این تمرین رو هم باید به تمرین درخواست و اگهی بازرگانی اضافه اش کنم و چند بار توی نقاط شلوغ شهرم و یه فایل برای خودم ضبط کنم و راجع به یه چیزی صحبت کنم.این تمرین خیلی منو رشد میده چون خودم از درونم اگاهم و میدونم چه چیزایی منو قوی تر میکنه و اعتماد به نفسمو بیشتر میکنه. دوستتون دارم
سلام استاد عزیزم،مریم جان و تمام دوستان هدایت شده ام
استاد من دختری ام که تو شهرستان کوچیک به دنیا اومدم و بزرگ شدم ولی فرقم در این بود که با کتاب بزرگ شدم و افق دید وسیعی داشتم.یه روز بعد از شنیدن فایل شما در مورد کاری که بهش عشق دارین تصمیم گرفتم بیام تهران و کار کنم کاری که عاشقشم.استاد اگه بگم سیاه بودم شدم سفید باورتون میشه؟؟!!نمیگم الان عالی ام پرفکتم بی نقصم،نه!من هر ساعت از ساعت قبلم بهترم.استاد برای کاری که میخواستم انجام بدم برای اموزشش هزینه زیادی میخواستن و من نداشتم هدایت شدم با کمترین هزینه یاد گرفتم.استاد من هنوز کلی باور اشتباه دارم عزت نفسی که میخوام و ندارم ولی استاد؟؟استاد؟!استاد؟!!!هر وقت هر مشکلی داشتم شانسی گفتم از استاد چیزی گوش بدم گوش کردم یا کامنت خوندم و جوابمو گرفتم و عمل کردم،عمل کردم استاد.همیشه میخواستم نتیجه ای که میخوام وقتی گرفتم بهتون ایمیل بدم پیغام بدم یا هر چیزی ولی الان امروز دیروزم انقد هدایت شدم که میخوام کل زمین بگردم و سجده کنم به خدام استاد قلب زیبای شمارو میبوسم و عاشقتونمممم
سلام میکنم به استاد عزیزم استاد عباسمنش بینظیر و فوقعلاده و خانم مریم شایسته عزیز
من ارمینم درتومی سپاسگذار خداوند هستم که من را در مسیر درست قرار داده
استاد من دلیل اصلی که به شما باور و یقین بینهایت دارم این هسته که استاد من هرچی در شما نگاه میکنم استاد منم ازادی میخوام منم مثل شما عاشق تجربه های جدید و شرایط جدید هستم
استاد
منم عاشق ارامش و خوشبختی هستم
استاد عزیز من هرچی نگاه میکنم ۱۶ساله هستم و اینکه قبل از اینکه با فایل های شما اشنا بشم
همیشه زندگی کردن در طبیعتی مثل خونه ی شما که اون زمین ۲۰هکتاری تصور میکردم و اینکه شما الان من به یقین رسیدم که میشود میخواهی و میشود
استاد سپاسگذار خداوند هستم که منو تل اینجا مرحله به مرحله هدایت کرد خداوند من چون تو اینستا زیاد میرفتم خداوند من از طریق اینستا هدایت کرد
و اینکه من خودم از خداوند خواستم که منو از طریق اینستا هدایت کنه و تغیر دادا و هنوز هنوز منو داره از طریق تمامی برنامه های گوشیم هدایت میکنه و سپاسگذارش هستم
استاد تمرین سپاسگذاری در صبح و شب عالیه خوبی های بسیاری داره و یکی از این خوبس ها اینکه وقتی زیاد مینویسی دیگه در مغزت مدام اون چیز هایی که نوشتی رو مرور میکنه و فرکانس ها مثبت و حال خوب کن میفرستی اتفاقات خوب میوفتن پشت سر هم من یه تصوری داشتم استاد میخواستم در داخل یک رستوران کار کنم اشپزی در حد خوبی یاد بگیرم در تهران و میگفتم حتی اگه منو بزارن که من طی بکشم هم انجام میدم برای یادگیری اشپزی و حقوق ماهی سه میلیون هم بدن خوبه
و به خداوند گفتم با ید اینکار بکنی و وظیفته و خداوند منو در کمتر از یکماه برد شیراز و در یک رستوران و همون چیزایی که تصور کرده بودم و به خدا گفته بودم رسیده بودم و روی باورهای مهاجرت هم کار میکردم و بد از این که رفتم شیراز متوجه باور های درست و غلط ذهنم شدم که چجوریه و از غذا چون از ادم سیگاری بدم میاد داخل اتوبوس در مسیر رفت و برگشت پر از ادم های سیگاری بود
و این میخوام بگم که به خداوند بسپاره ادم خداوند زود پاسخ میده خدایی که الان هرچی دارم مینویسم اون داره توی ذهن من میاره
ماودعک ربک و ما قلی
خداوند هیچ وقت شما رو رها نکرده و بر شما خشم و کینه بر دل نگرفته است این ایه خیلی تاثیر گذار هسته استاد عزیزم
و اینکه یه نکته دیگه رو هم در صفحات پایانی قرآن که میخوندم دیدم این بود که خداوند میگفت
که شما فقط باید از نعمت های من در پیش یگدیگر صحبت بکنید
ارزوی دیدار شما استاد عزیزم و امید وارم که این متن رو ببینید و ارزوی دیدار در امریکا استاد گلم به زودی در انجا شما را خواهم دید دارم روی باور های مهاجرتم کار میکنم و از خدا میخواهم و دارم باور هم جهت خواسته ام درست میکنم
این جداییه کوتاه من از شما باعث میشه تفاوت زیاد شمارو با اکثر جامعه و اکثر اساتید درک کنم. نگاه ساده و شیوا ی شما به مساعل پاسخگوی هزاران سوال ذهنی منه. آرامش شما که به تک تک فایلاتون رسوخ کرده باعث میشه حتی به کسبوکار و عمل هم حس ارامش و اشتباق و شکرگزاری داشته باشم!برخلاف نگاهی ک همه ب کسبوکار دارن ک فکرمیکنن باید خیلی جدی و عبوس رفتارکنند، نگاه شما باعث میشه افراد با لذت و ارامش بیشتری مراحل موفقیتشون رو توی حوزه های مختلف طی کنند.
سالهاست که همراه شما هستم و دقیقا منتظر چنین فایلی بودم ک تلنگری باشه برای اینکه علاوه بر همراه بودن با شما باید بااین مطالب زندگی کنم.
کتابی ک مدت ها منتظرش بودم از هنین لحظه که این کامنت رو مینویسم شروع میکنم با همین امکانات ایده ای ک مدت ها منتظر شروع کردنش بودم روهم از همین لحظه استارت میزنم و و و.. باید سعی کنم چیزی ک بودم و کسی ک بودم و شیوه ای ک برای زندگی کردن یاد گرفتم رو فراموش کنم و بااون نجنگم و باهاش دز صلح کامل باشم و به یک شیوه ی جدید نگاه کنم و رفتارکنم.شیوه ای ک از شما یادش گرفتم.
ک همیشه سرآغاز تغییرها و جهش های فکری برامون بودین و هستید. مخصوصا فایل حجابتون که قراره روی سایت بزارید. مطمعنم تاثیر عمیق و بزرگی در دراز مدت خواهد گذاشت.
اومدم به قولی که چند روز پیش به خودم دادم عمل کنم.
سلام به استاد قشنگم استادی که شجاع بودن رو بهم یاد میده و سلام به مریم جونم مهربونترین آدم دنیا💛
استاد من امشب به بزرگترین ترس زندگیم غلبه کردم، ترسی که دو ماه بود داشت عذابم میداد، بذارین از اول براتون بگم:
استاد چند ماه پیش من و خواهرم با حساب کاربری خواهرم، دوره عزت نفس رو از سایت خریداری کردیم و من با هزار شوق و ذوق و امید شروع کردم به کار کردن روی خودم و من قبل از خرید دوره و گوش دادن به اون فایلا فکر میکردم اعتماد به نفسم خیلیم خوبه ولی میخوام بهترش کنم، اما خدا میدونه بعد از گوش دادن به فایلا چقدر عیب و نقصای ذهنمو شناسایی کردم،،،
تا یه چند جلسهای خیلی خوب هم تمرینارو انجام میدادم هم هر فایلو چندین بار گوش میدادم. تا اینکه رسیدم به جلسه ۶ که شما تمرین آگهی بازرگانی رو بهمون دادین، و تا اون موقع خواهرم یک دور دوره رو تموم کرده بود، من ازش پرسیدم آگهی بازرگانی رو انجام دادی؟ گفت نه اون تمرین رو انجام ندادم ولی همرو دیگه انجام دادم، من واقعا نمیرفتم بنویسم ویژگیهای مثبتم رو، چون حتی فکر کردن به این تمرین هم برام ترسناک بود، یادمه یه شب قبل خواب داشتم بهش فکر میکردم به لحظهای که انجامش بدم، با اینکه فقط تو خیالاتم بود ولی اینقدر به اعصابم فشار اومد که اگر موقع انجامش گریم بگیره، یا اگر آدما بهم جواب رد بدن یا اگر موقع خوندنم گوش ندن و هزار تا اگر دیگه….. و اینقدر توی ترسم و اتفاقات توهمی بد غرق شدم که حالم بد شد و به خودم گفتم مگه مرض داری که خودآزاری میکنی، خب تو هم انجامش نمیدی فدای سرت،،،،،
و رفتم و جلسههای ۷ و ۸ روهم گوش دادم ولی واقعا حس خوبی نداشتم، واقعا از دست خودم ناراحت بودم و همینطور به فایلای رایگان هم که گوش میدادم، توی یه فایلی ازتون شنیدم که گفتین : آدمی که تمرینات رو انجام نده و فقط توی حرف و خیالاتش بگه به خدا باور دارم، هیچ تغیری توی زندگیش بوجود نمیاد،،، دقیقا منو میگفتین، منی که تو خیالاتم مدام میگم خدا پشتمه خدا حمایتم میکنه، ولی عرضه انجام یه تمرین رو ندارم، و گفتین اگر اعمالتون تغیر نکنه یعنی باورهاتون تغیر نکرده، و این حرف توی کلام فقط یک جملهست… ولی واسه منی که صبحا بیدار میشم یه فایل عزت نفس میبینم، بعد دو ساعتی یک فایل ثروت یا توحیدی رو چندین بار پلی میکنم و چندتا نکته برای همون روزم مینویسم و جلو چشمم میزارم در طول روز، و عصرا یه سفر به دور آمریکا میبینم، و شبا تمرین عزت نفسمو انجام میدم، و قبل از خوابم هم بین ۱۷۰ و خورده ای فایل صوتی که دارم شانسی انگشتمو روی یکی میزنم و تا صبح با هندزفری میذارم توی گوشم بمونه،،،،،، این فکر که خب جرأت انجام تمرینو نداری، پس یعنی درحال عمل کردن نیستی، پس یعنی باورهات عوض نشده،،،،، این فکر منو دیوونه کرد دیوونه و یه جوری بهم برخورد که خدا میدونه.
و گفتم این که نشد عمل کردن این که نشد باور واقعی و همیشگی، گفتم من بایدددد دوره عزت نفس رو کامل و درست و حسابی انجام بدم، و دوباره از اول اول شروع کردم، از اول هر فایل رو گوش دادم و از اول تمرینهارو انجام دادم تا دوباره رسیدم به جلسه ۶، من چهار روز پیش فایلشو گوش دادم و با اینکه از اول کل راهو دوباره اومده بودم ولی بازم شیطان ذهنم میگفت خب کرمان که مترو نداره، اتوبوسام که بخاطر کرونا جمع شدن کلاسی هم که نمیری، میخوای کجا بری تمرینو انجام بدی؟! و من این چند روزه کلی تو ذهنم با خودم جنگیدم و دلیل و منطق آوردم که اگر آرزوهامو میخوام باید ایمانمو به خدا ثابت کنم، باید نشونش بدم بعد از اینهمه فایل گوش دادن و نوشتن و عمل کردن و تشکر از استاد و مریم جون،،، من تغیر کردم و از اونجایی که میخوام مثل استاد شجاع باشم باید ترسامو له کنم، و تو همین فکر و حس و حال بودم که چند روز پیش فایل ساختن عزت نفس در عمل رو گذاشتین رو سایت و من متنی که سودا جان نوشته بود و شما انتخابش کرده بودین رو خوندم و دیدم یه جا نوشته که زندگیش بعد از انجام این تمرین زیر و رو شده و واقعا منم میخواستم این حس رو تجربه کنم و فایلتونم گوش دادم، و مثل همیشه درست و به موقع بود. و همون روز به خودم قول دادم که وقتی تمرینو انجام دادم بیام کامنت بزارم و بهتون بگم که منم انجامش دادم.
دوباره جلسه ۶ رو دیدم و بالاخره شروع کردم به نوشتن ویژگیهای مثبتم، و یه جاهایی شیطان ذهنم بهم التمااااس میکرد که توروخدا این یه مورد رو ننویس دیگه، اخه چجوری میخوای بری این متن رو جلو چندتا پسر غریبه بخونی، چه فکری میکنن راجبت، و چون گفته بودین هر ویژگی ذهنت گفت اینو دیگه ننویس، همونو با جزئیات بنویس، منم نوشتم هرچی اون شب به ذهنم رسید نوشتم، هرچی شیطان جیغ و داد کرد تو ذهنم بازم من نوشتم. و یک چیزی که بیشتر از همه شیطان بهم میگغت این حس بود که اگر آدما بهم توجه نکنن یا بهم فرصت ندن چی؟! ولی من اون شب به شیطان ذهنم گفتم خدا بندهای رو که بهش توکل کنه رو سفید میکنه، خدا خودش قلبهارو نرم میکنه برای من و الان واقعا گریم گرفته، من اون شب اینقدر شیطان ذهنم اذیتم میکرد که بالای برگه دفترم کلمه لَین رو نوشتم که یادم باشه اگر به نرمی از آدما درخواست کنم، خدا هم قلب اونارو برای من نرم میکنه.
و فقط توی ذهنم به خدا پناه بردم و هی نوشتم.
چون سرماخورده بودم و واقعا میخواستم موقع انجام تمرین ماسکم رو دربیارم و حتی شانسِ پشت ماسک قایم شدن رو هم از خودم بگیرم، صبر کردم و گفتم تا سه روز دیگه انجامش میدم، همون روزی انجامش میدم که دیگه سرفه نزنم و گلو درد نداشته باشم، که مردم نترسن و فک نکنن کرونا دارم😂
خلاصه اون شب نوشتم متنشو و فرداش توی دفتر دوره عزت نفسم واردش کردم و چیزی ک جالب بود این بود که من دیدم اگرچه ویژگی های مثبتمو نوشتم ولی یه جاهاییم اومدم ویژگیهای منفیم رو لا به لاش گفتم و حتی شیطان نمیزاشت که منفیهارو پاک کنم و به ذهنم میگفت خوبه اینجوری تواضع خودتو نشون میدی، و من یاد حرف استاد افتادم که گفت موقع تبلیغ یخچال هیچکدوم از بدی هارو نمیگن هیچکدوم… و منم منفیهارو پاک کردم.
منم متنمو صاف و صوف کردم و آمادش کردم، دیشب هم برای بار دوم روی یک برگه پاک نویسش کردم که دیگه دفترمو نبرم با خودم، و باید بگم که هی میخواستم از خوبیام کم کنم برای آخرین بار،،، ولی بازم شیطانو شکستش دادم و کامل متنمو انتقال دادم و دوباره بالای برگم کلمه لَین رو نوشتم که بیرون از خونه هم یادم نره خدا قراره قلبهارو نرم کنه برای من❤️
و دیشب این متن رو توی گوشیم نوشتم : خدایا من برای اینکه بهت ثابت کنم بهت ایمان دارم و تورو قدرتمندترین میدونم، و برای اینکه بهت نشون بدم چقد دوست دارم و تمام حرفهایی که تو خیالاتم راجبت میزنم رو باور دارم، فردا عصر میرم توی پارک ها و تمرین آگهی بازرگانی رو انجام میدم.
من فقط میخواستم پیش خدا سرم بالا باشه و بهش بگم حاضرم برای نشون دادن ایمانم برم توی دل بزرگترین ترسم و البته میخواستم تشکرهایی که از شما میکنم الکی و دروغین نباشه.
و خداروشکر چون از دیروزم دیگه سرفه نمیکردم مطمئن شدم الان موقعشه
و امروز عصر چون مریم جونم توی متناش میگفت برای خودت ارزش قائل باش و بهترین لباستو برای دل خودت بپوش و نگران نباش که خراب بشه، رفتم یه تیپ خوب زدم و از خونه زدم بیرون، حتی توی مسیرم شیطان ولم نمیکرد، من مانتوی سفید پوشیده بودم و بیرون که رفتم وسطای راه از صدای باندهای ماشینها و لباس آدما فهمیدم مُحرم شروع شده و یه حسی میگفت زشته اینجوری برگرد خونه و تیپتو عوض کن (که قطعا همون شیطان ذهنم بوده) و من یهو به خودم گفتم چی داری چرت و پرت میگی، تو که اصلا هیچ سالی واسه محرم لباس مشکی نپوشیدی، اصلا لباس مشکی نداری😂
یعنی شیطان ذهنم دنبال هر بهونهای بود که منو برگردونه خونه، ولی بیخیال نشدم و ادامه دادم راهمو و توی مسیر به خدا گفتم خدایا هر اکیپی به چشمم اومد و حس کردم میگی این همونه! میرم سمتش! خودت بهم بفهمون برم سمت کیا…
من ارتباط برقرار کردن با دخترا برام مثل آب خوردنه و در مقابل دخترا شدیدا برونگرام ولی در مقابل پسرا ضعف دارم و اگر تو جمعی پسر یا مردی وجود داشته باشه من لام تا کام، تا مجبور نشم حرف نمیزنم، البته باید بگم حرف نمیزدم😂😊
برای همین دنبال آدمایی میگشتم که تو جمعشون پسر هم باشه، نه اینکه برا چندتا خانوم انجام بدم و به خودم بگم تموم شد و رفت، حتی یک درصدم نمیخواستم سر خودمو شیره بمالم، و میدونستم رفتارم مقابل پسرا از ضعفه نه از اینکه اونارو در حد خودم نمیدونم، چون قبلنا با همین جمله خودمو گول میزدم که نه! من جلو پسرا ضعف ندارم، من مغرورم و چون از اونا بالاترم باهاشون معاشرت نمیکنم!
دوتا پارک تو شهرک ما هستن که روبروی همن و عموما شلوغن به پارک اول رسیدم و دیگه ترس دستامو به لرزه انداخته بود (ببخشید من اگر از ترسم میگم نمیخوام روی منفیها تمرکز کنم، میخوام اگر کسی متن منو خوند بدونه این چیزا طبیعیه و حتی با وجود این حجم از ترس هم میشه اینکارو انجام داد) و حتی من دارم کلیییییی از افکار و احساسات بد از طرف شیطان رو که بهم میفهموند تمرینو انجام ندم، سانسور میکنم.
خلاصه پارک خیلی شلوغ بود و روی یه صندلی دیدم دوتا دختر و یک پسر نشستن و باهم حرف میزنن و سنهاشونم از ۲۴ تا ۳۰ این حدوداس، دقیقا حسم گفت همینا، خودشه، چند لحظه با خودم جنگیدم ولی بعد گفتم تا نرفتن باید برم، رفتم و بهشون گفتم فلان تمرینو دارم و میخوام اگر وقت دارین جلو شما انجامش بدم، و یهو پسره گفت بله حتما، گفتم مرسی، یهو با خنده گفت اتفاقا پیش خوب کساییم اومدین پیش آدمای درستی اومدین، و من میخواستم فقط زار بزنم و بگم خدایا دورت بگردم خودت گفتی بیام پیش اینا، منو پیش آدمای خوب و مثبت فرستادی من که اصلا نمیشناختمشون، تویی که قلب این آدمارو برای من نرم کردی♥️
و ماسکمو درآوردم و شروع کردم، آره سخت بود صدام یکم میلرزید موقع خوندن ولی من انجامش دادم، من تا تهش رفتم، و اونا تا آخر با دقت تمام گوش دادن، و وقتی تشکر کردم یکی از دخترا گفت واقعا شجاعتت قابل تحسینه واقعا اعتماد به نفس خیلی بالایی داری و اون یکی دختره برام دست زد و پسره هم گفت خیلی خیلی عالی بود، منو پر از ذوق و شوق کردن و از احساس خودم نگم براتون، واقعا قابل توصیف نبود احساس آزاد بودن داشتم.
احساس شجاعت میکردم، و واقعا اصلا هیچ ربطی به اون توهمات ترسناکم نداشت هیچییییییی، من موقع حاضر شدن که با خودم میجنگیدم به هر حس منفی میگفتم : خدا بندهای رو که بهش توکل کرده باشه رو سفید میکنه، خدا بهم پاداششو میده.
و دیگه از اون سه نفر کلی تشکر کردم و دیگه از پارک اومدم بیرون، به خودم گفتم اصلا هیچکدوم از توهمات منفی که داشتم تبدیل به واقعیت نشد، چون به خدا توکل کردم.
و گفتم من باید یه بار دیگه هم این تمرینو انجام بدم ولی جلو کسایی که اصلا اینبار هیچ دختری بینشون نباشه، و دقیقا چند شب پیش هرشب قبل خواب تو تصوراتم توی پارک توی یک قسمت خاص به این فکر میکردم که این تمرینو جلوی دوتا مرد یا دوتا پسر انجام میدم، رفتم توی پارک دومی دور تا دورش میچرخیدم که ببینم دوتا پسر یا سه تا میبینم یا نه، دیدم نه موردی که واقعا چشممو بگیره وجود نداره، میخواستم برم و شیطان ذهنم میگفت بسه دیگه خوب بود همین. گفتم خدایا اگر مثل همون چیزی که تو تصوراتم بود دوتا پسر دیدم میرم و یه بار دیگه انجامش میدم.
و رسیدم دقیقا به همون نقطه خاص پارک که شبای قبل تو ذهنم بود و دیدم خدایا یه مرد و یه پسر دوتایی نشستن دارن باهم حرف میزنن دقیقا همونجا دقیقا همونجا دقیقاااااااااااا همونجایی که شبای قبل تو ذهنم بود،،، اصلا باورم نمیشد،
گفتم شمسی نمیتونی از زیرش در بری باید برای این دوتام انجامش بدی، باز ترسیدم یکم ولی یهو رفتم سمتشون چون اینبار خوب میدونستم هیچکدوم از این ترسا و توهما قرار نیست تبدیل به واقعیت بشه.
گفتم آقایون اگر وقت دارین من یه تمرینی دارم و…. و مرده گفت بله بفرمایین و شروع کردم، خدا رو شاهد میگیرم که صدام صافه صاف بود با آرامش و درسته درست میخوندم و اونام با نهایت دقت گوش میدادن و سرشونو تکون میدادن، حتی آقاعه بلند شد و همونجا وایساد که این حس رو بهم بده که با نهایت دقتش داره گوش میده، و من تمومش کردم، آقاهه گفت خیلی عالی خیلیم خوب واقعا شخصیتتون قابل تحسینه و یک انتقادم راجبم کرد و منم تشکر کردم و راه افتادم.
راه افتادم چه راه افتادنی، میخندیدم میخواستم پرواز کنم، احساس سبک بودن داشتم، حس میکردم یه دونهام تو کل دنیا، حس میکردم با ارزش ترین آدم دنیام، احساس سبک بودن داشتم، رفتم توی سوپری سر راهم و برای خودم بستنی خریدم به عنوان جایزه، و توی مسیر برگشت من راه نرفتم، من پرواز کردم.
من دیگه ترسی ندارم، من وقتی ترس به این بزرگی رو اینجوری لهش کردم، دیگه روبرو شدن با یکی دوتا ترس دیگهای که نسبت به چندتا حیوون دارم برام چیزی نیست، چون من به چشم دیدم و با روحم حس کردم که بزرگترین ترسم چیزی جز توهم نبود،
بله استاد شیطان نمیاد چاقو بده دستمون بگه برو فلانی رو بکش، شیطان توی ذهنمونه و ذره ذره میترسونه مارو و روحمون رو سنگین میکنه، من واقعا احساس سبک بودن دارم، واقعا دارم آزادی واقعی رو حس میکنم الان، من توی راه برگشت جوری داشتم میخندیدم و حس آزاد بودن داشتم که میخواستم بشینم گوشه خیابون و زار بزنم و گریه کنم بگم خدایا دیدی شجاعتشو داشتم، دیدی انجامش دادم، خدایا من واسه رسیدن به خودته که راه استادمو گرفتم و ول نمیکنم.
و خدایا من اینهمه قبل انجام این کار توهم داشتم که نکنه فلان اتفاق بد بیفته ولی تو قلب آدمارو نرم کردی برای من، خدایا چی بگم از عظمتت، خدایا ثروت و نعمت و خوشبختی رو لحظه به لحظه توی زندگی استادم و عزیزدلش و فرزندش بیشتر و بیشتر کن، استاد خوبم من توی هر زمینهای سعی میکنم شمارو الگوی خودم بزارم و میدونم الان این احساس قدرت و شجاعتی که دارمو شما بهم یاد دادین، استاد شما با من کاری کردین که بخدا قسم با کلمات قابل توصیف نیست، استاد قشنگم و مریم جونم، من تا ابد به این راه و روش شما پایبند میمونم، من خیلی عاشقتونم و از خدا بهترینهارو براتون میخوام، میخواستم بیام از ته قلبم بخاطر احساس محشری که امشب دارم تشکر کنم.
لحظه ای که توی خیابون بودم یه جا نشستم و این متنو تو گوشیم نوشتم و گفتم بهتره اینجا هم بزارمش :
« خدایا دیشب دست تورو گرفته بودم و باهات قدم میزدم، الان تو بغلت نشستم😊♥️
واقعا تحسینت میکنم عزیزم چقدر زیبا و با شهامت رفتى تو دل این ترست و این تمرین رو انجام دادى واقعا آفرین دارى.
و چقدر لذت بردم که به این زیبایى نوشتى از احساست از توحید عملیت از اینکه ترسیدى ولى انجامش دادى واقعا خدا رو شکر میکنم براى داشتن این دوستهاى ارزشمند و شجاع
از الله وهاب براى تو نازنین ایما و تقوا و تسلیم ابراهیمى آرزومندم💞💞💞
واقعا وقتی میبینم بچهها کامنتمو خوندن و امتیاز دادن یا جواب دادن، خیلی ذوق میکنم، اینکه خیلیامون میبینیم خانوادههامون نسبت به این راه تردید دارن یا کاملا مخالفن، ولی یکسری آدما مثل خودمونن و با جون و دل حرفای استاد و مریم جون رو قبول دارن و عملی میکنن و نتیجه هم میگیرن خیلی قشنگه، آدم میبینه یک خانواده خیلی بزرگتر که همه هم عقیده و هم فرکانس با خودشن روهم داره ♥️😌
و از بودن باهاشون، از حرف زدن باهاشون و استفاده از تجربههاشون، لذت میبره و خودشو بزرگتر میکنه، ظرف وجودشو بزرگتر میکنه.
واقعا یه خانوادهایم که سایت خونه هممونه، هرکدوممون یه اتاق جداگونه داریم و استاد و مریم جونم مثل پدر و مادرمونن❤️😊
من بابت انجام این تمرین و کامنت خوبی که اون شب توی سایت گذاشتم خیلی خوشحالم و امیدوارم هممون نسبت به همه ترسامون بتونیم همینجوری شجاعانه عمل کنیم، بترسیم ولی بازم بریم و باهاش روبرو بشیم، خدا وقتی شجاعت و ایمانمون رو ببینه پاداشش رو بهمون میده.
واقعا زیر پا گذاشتن ترسها و رسیدن به اون آزادی که بعدش تجربه میکنیم خیلی باارزشه، آدم شادی و آرامش “واقعی” رو تجربه میکنه.
من واقعا بعد از انجام این تمرین خیلی خودمو بیشتر از قبلا دوست دارم، واقعا وقتی توی خیابونا راه میرم احساس میکنم خیلی آدم ارزشمندیم احساس میکنم مثل بقیه آدما سردرگم و دلسرد نیستم احساس میکنم دارم درست زندگی میکنم، شجاعانه زندگی میکنم، یعنی همون “احساس لیاقت” که استاد میگن، توی وجودم بیشتر شده.
واقعا این تمرین خیلی پر خیر و برکته امیدوارم همه بچههای سایت حداقل یه بار انجامش بدن♥️
مگه ما چقدر زندهایم؟ مگه میدونیم کی قراره بمیریم؟ که اینقدر از آدمای دیگه میترسیم و نگران نظرشونیم، باید این تمرینارو انجام بدیم تا شخصیتمون قوی بشه.
و من واقعا دارم نتیجش رو میبینم الان، من بعد از انجام این تمرین وقتی برخورد بدی باهام میشه حتی از طرف خانوادم، اصلا ناراحت نمیشم، یا اینکه خیلی خیلی زود فراموشش میکنم،،، میدونی خودمو بزرگتر از قبلم میدونم و همین باعث شده حتی تو شرایط منفی هم خندم بگیره😊و نترسم یا اگرم بترسم خیلی کمه یه احساس خیلی ضعیفیه که زود ازش خارج میشم.
هدف هممون هم همینه دیگه، هممون میخوایم یادبگیریم که تو احساس بد نمونیم و با انجام این تمرینا داریم خودمونو دربرابر همین اتفاقات بد، پوست کلفتتر میکنیم.
نفیسه جونم به خدای بزرگم میسپارمت و بابت داشتن خانواده خوبی مثل شماها خیلی خیلی خوشحالم و سپاسگزار خدا هستم. 😘♥️
و اینکه واقعا من هم بسیار خوشبخت و خوشحالم که این خانواده ارزشمند رو خدا بهم داده و واقعاً نسبت به بقیه احساس برتری میکنم اینکه این هم خانواده های عزیز دارم که اینقدر با عشق رو خودشون کار میکنه و تجربیات ارزشمندشون رو با عشق مینویسن و چقدر تأثیر مثبت و انگیزه میدن
دقیقا بعد از خوندن کامنت زیبای تو من هم بر این شدم جلوی کسی این تمرین رو اجرا کنم که به ظاهر قیافه اش و صداش ترسناک بود و خلافکار ولی من رفتم تو دل ترسم و انجامش دادم و بعد دیدم که چقدر خدا قشنگ پاسخ شجاعتم رو داد که اون شخص جزو بچه های Na بود و برگشته یود از مسیرهای اشتباه و اتفاقاً چقدر ازش آگاهی کسب کردم چقدر قلب مهربونی دیدم پشت اون صداش که نجوا ها منو باهاش میخواست بترسونه
و منی که دلم میخواست برم تو جلسه هاشون خدا کسی رو برام فرستاد که قشنگ تونستم اطلاعات کسب کنم ازشون و چه چیزهای قشنگی یاد گرفتم و چقدر مقاومتم نسبت به این افراد کم شد و در صلح قرار گرفتم.
سپاسگزارم ازت برای این پاسخ ارزشمندی که دادی و بدون واقعا کامنتت واسه من خیلی تأثیر گذار بود چون دقیقا منم ترسیدم نه از نظر بقیه از اون فرد ولی انجامش دادم و بهترین بازخورد رو گرفتم
از الله وهاب برای تو شمسی عزیزم سمعا و طاعتا شدن در مقابل هدایت الهی رو آرزومندم 💞💞💞
من امشب اومدم توی جیمیلم رو نگاه کردم و دیدم شما به دیدگاهم پاسخ دادین، یادم افتاد این ایمیل خیلی وقت پیش برام اومده بود ولی یادم رفته بود بیام بخونم نظرتونو
سریع اومدم بخونم ببینم چی گفتین، آخه من واقعا خودمم این کامنتمو خیلی دوست دارم، چون یکی از بچههای سایت بهم گفت با خوندن کامنت من رفته و این تمرینو انجام داده و اینکارش باعث شده با یک آدم خیلی خوب و خاص آشنا بشه، این احساس که منم با صادقانه نوشتن از دلم، دست خدا شده بودم تا یه نفر ترسشو زیرپا بزاره خیلی احساس خوبی بهم میده.
و مهمتر از همه اینکه هرکدوم ما با له کردن ترسامون چقدرررررر بزرگتر میشیم. چقدر بهتر عمل میکنیم به چیزایی که میدونیم درسته، اصلا خیلی عملگرا تر از قبلمون میشیم. چقدر شجاع تر میشیم، آمادگی اینو پیدا میکنیم که خیلی راحت تر ترسامونو خرد کنیم….
من خودم الان خیلی وقتا که پیش میاد از چیزی بترسم، از برخورد بد یک نفر باهام یا از یک اتفاق بد یا هرچیز دیگه ای،،، خیلی وقتا سریع به خودم میگم باباااااا من اون کار به اون خفتی رو انجامش دادم، من تمرین آگهی بازرگانی رو که حاضر بودم بمیرم و نرم سمتش رو انجام دادم، این که چیزیییی نیست. 😌♥️
خدایی همه وجودم تا مدتی آروم میشه، خوشحال میشم. میدونی به خودم افتخار میکنم واقعا، خیلی آدما به ظاهر از ما بهترن ولی اصلا جرأت انجام همچین کارهایی رو ندارن، وقتی تو انجامش میدی، خودتو بزرگتر از اونا میبینی، احساس قدرتمند بودن بهت دست میده، اعتماد به نفست خیلی بیشتر میشه….
من واقعا واقعا واقعا بعد از انجام این تمرین خیلی شخصیت آزاد تر و سبک تری دارم، خیلی راحت تر میتونم خودم و احساساتمو کنترل کنم، انگاری که آدم سبک تری شدم،،، دقیقا همین حسو داره، بعد انجام این تمرین آدم خیلی سبک میشه، خیلی آزاد میشه…
خیلی خوبه این حس واقعا اون شبو تا عمر دارم یادم نمیره
حتی تو متنم نوشتم من توی مسیر برگشت راه نرفتم، پرواز کردم🦋.
این تمرین رو بنظرم انجام بده، با یه دلیل محکم
من واقعا با همه قلبم میخواستم به خودم و خدای خودم ثابت کنم نقش بازی نمیکنم که تو ذهنم درباره فایلا با خودم حرف میزنم، میخواستم به خدا بگم من واقعا بهت ایمان دارم، من توی عمل هم بهت ایمان دارم و فقط حرف نمیزنم.
این تمرین رو انجام دادم تا یادبگیرم با مردا هم ارتباط برقرار کنم، نه که غرورم رو بهونه کنم و ضعف های شخصیتیمو حتی از خودم پنهان کنم، خدا میدونه من توی این چند ماه چقدر تغیر کردم توی روابطم با آدمای غریبه، چه پسر و چه دختر
من الان میدونم که اگر این تمرین رو انجام نمیدادم، اصلا توی محیط کارم نمیتونستم با مردا و پسرا اینطوری برخورد کنم، اگر اون ضعف ها توی وجودم میموند الان قطعا شرایط خیلی بدی داشتم، من الان خیلی بهتر از قبلم شدم خیلییییی و اگر میدونستم که زیر پا گذاشتن این ترس اینقدررررر منو بزرگتر میکنه خیلی خیلی زودتر انجامش میدادم.
من اینارو میگم که فقط بگم عمل کردن خیلی میارزه، وقتی انجامش بدی تازه میبینی چه نعمتایی رو وارد زندگیت کرده اون کار💛
و اینکه متنتون هم واقعا حس خوبی بهم داد، مرسی که به نکات مثبت توجه کردین و دوباره باعث شدین از اول بشینم بخونم متنی که اون شب نوشتمو و یه چیزایی که یادم رفته بود رو یادم انداختین امشب. بینهایت ممنونم ازتون❤️
به الله وهابم میسپارمتون
خداروشکر که استاد و مریم جونم و شما دوستای خوبمو دارم، خداروشکر که همچین خانواده ای دارم.
از خدا برای خودم و همه بچههای سایت شجاعت در عمل کردن رو میخوام.
و از خدا برای استاد مهربون و مریم جونم عمر بیشتر و زندگی پر خیر و برکتی رو میخوام.
همتونو دوست دارم💕🤗
استاد خوبم من بینهایت از شما و عزیز دلت ممنونم که هر روز به خوبی های این مسیر پرخیر و برکت اضافه میکنین. ❤️
امروز هدایت شدم به این فایل وخوندن کانت شدم وچقدرلذت بردم ازمتن واقدامی که انجام دادید ویاد انجام دادن این تمرین موقعی که خودم واسه یه دخترخانم وآقا پسرکه کنارهم نشسته بودن انجام دادم افتادموچقدرحس خوبی بود ومورد که بهش برخوردم ودیدم توش مشکل دارم حرف مردمه که همون جامتوجه این موردشدم وگفتم ببین که بااتجام دادن این تمرین چه درهایی برات بازمیشه خیلی لذت بردم ازکامنت شما سپاسگزارم که اینقدرباجزئیات نوشتیدومن تونستم بیشترارتباط برقرارکنم
تحسینت میکنم بابت شجاعتی که به خرج دادی وبابت اینکه با صداقت همه رو نوشتی ،من واقعا لذت بردم از خوندن کامنتت و حتی اون حس بعد تمرین و حس کردم و آفرین به تو که عمل کردی و ایمان داشتی وتوکل کردی و خدا هم به زیبایی بهت پاسخ داده آفرین که تونستی دهنتو کنترل کنی و نجواهاشو خاموش کنی و بری تو دل ترسات و ببینی که توهمن همشون .
من بعد دیدن این فایل شما تصمیم گرفتم تمرین آگهی بازرگانی رو انجام بدم
ولی همش دنبال یه موقعیت بودم یه جورایی هی تاخیر مینداختم
تا اینکه دو روز پیش کتاب رویاها فصل ۵ رو خریدم و خوندم
درمورد ترسهامون و وارد شدن به دل ترسها
خیلی به من شجاعت داد
واقعا لذت بردم از این فصل تو اینستا هم ازتون تشکر کردم
تصمیم گرفتم هرطور شده این هفته این تمرین رو انجام بدم
تو چک لیستم که اونم از شما یاد گرفتم نوشتم که این هفته ۵ جا آگهی بازرگانی رو اجرا میکنم
و بعد به خودم جایزه میدم میرم رستوران
این تمرین رستوران رو هم در راستای احساس لیاقت میخواستم انجام بدم
خلاصه دیروز رفتم پارک نزدیک خونمون چندین بار خواستم برم سمت چندتا خانم اجرا کنم نمیتونستم
وای استاد چقدر سخت بود میخواستم هر کاری انجام بدم به غیر از این تمرین خلاصه موفق نشدم فقط یکی از دوستانم رو دیدم و برای اون اجرا کردم
ولی این برام قابل قبول نبود
دیروز تا امروز با خودم کلنجار رفتم
این فایل رو دوباره دیدم
با خودم کلی صحبت کردم
اهرم رنج و لذت رو نوشتم در مورد این تمرین
که بعدش اعتماد به نفسم بالا میره ترسم میریزه و…
خلاصه امروز دوباره رفتم پارک ولی به خودم گفتم از اول پارک هرکس رو دیدم و احساس کردم خوبه برم و انجام بدم
قبل از اینکه نجواها فلجم کنن
وارد پارک شدم دیدم یه خانم تنها نشسته خواستم برم جلو نجوا گفت این فایده نداره باید چندنفر باشن
ولی من گفتم این بهانه ست که نجواها جلوی انجام این تمرین رو بگیرن خلاصه با استرس رفتم جلو و سلام و بعدطبق گفته شما تمرین رو انجام دادم
و بعد با خانمه مقداری هم صحبت کردیم بعد رفتم پیش دوتا خانم دیگه اجرا کردم
باز هم پیش دوتا خانم دیگه
این که میگم دوتا خانم بودم چون به خاطر این بیماری دیگه افراد جمع نمیشن کنار هم به خاطر همین دوتا یی هستن اکثرا
بعد یکم آرام تر شدم
حالا نوبت جایزه ام بود رفتم خیابان یه اسنپ گرفتم رفتم مرکز شهر
اذان بود رفتم مسجد نماز خواندم
بعد با خودم گفتم مرضیه اینجا هم باید یه بار اجرا کنی باز هم دوتا از خانمها که کنارم بودن رو دعوت کردم که به اجرام گوش کنن و برای اونها هم بازگو کردم
چقدر حس آدم خوبه
چقدر اونها با لبخند بهم میگفتن موفق باشی
خلاص با رضایت کامل از خودم و احساس خوب رفتم یه رستوران که بالای یه پاساژ بزرگ هست
من قصدم غذا بود سفارش بدم ولی فقط فست فود داشتن منم گفتم اشکال نداره مهم اینه که یه چیز خوب بخورم یه فست فود خوب سفارش دادم با پسر کوچیکم که ۲ سالشه بودم نوش جان کردیم و لذت بردیم
بعد هم یه اسنپ گرفتم اومدیم خونه الان هم دارم برای شما مینویسم.
استاد عزیزم و همه دوستان که میخوانید
من یه سوال داشتم
اینکه الان من این تمرین رو انجام دادم کافیه یا باید باز هم انجام بدم و اینکه در جمع های بزرگتر آیا باید انجام بدم یا همین که مثل امروز انجام دادم کافیه؟؟؟
ممنون میشم دوستان کمکم کنید
با تشکر از استاد عزیزم بابت این فایلهای با ارزشتون و جسارتی که به ما میدهید
سلام دوست همفرکانسی،من نظرتون رو کامل خوندم و واقعا تحسینتون میکنم بابت این شجاعتی که داشتید من خو دمم چند ماهه دوره رو گرفتم وفایلا رو گوش کرده بودم و تمریناتشم انجام داده بودم ولی تمرین اگهی بازرگانی رو گذاشته بودم برای یه وقت مناسب تا اینکه چهار پنج روز پیش فک گنم با دیدن همین فایل استاد بود یا فایل دیگشون دقیق یادم میست برگشتم به خودم گفتم دیگه تا کی میخوام این تمرینو انجام ندم خلاصه همون موقع شروع کردم و تمرین رو تو نوت گوشیم نوشتم فک کنم تو عرض چهار پنج دقیه راحت پنج شیش تا ویژگی مثبتو نوشتم همون موقع زدم بیرون گفتم میرم انجامش میدم روز اولش بود دیگه خلاصه که رفتم یه جای شلوغی تنهایی نشستم بعد هی دوروبرمو نگا میکردم نزدیگم یه دختر و پسرنشسته بودن هی میخواستم برم انجامش بدم هی نجوا نمیزاشت خلاصه اینقدر نشستم و نرفتم تا اونام پاشدم رفتن بعد دوباره یه جمع دیگه رو نشون کردم دوباره نجوا نمیزاشت خلاصه اینکه اون شب انجامش ندادم و یه ذره هم دلخور بودم که چرا جرات نکردمو انجامش ندادم شب تو تخت خوابم هی بهش فک میگردم و گفتم فردا صبح میرم وااولین کار این تمرینو انجام میدم خلاصه که صبح زود واشدم با مترو رفتم یه پارک شلوغ(پارک دانشجو میدون ولیعصر تهران)و باکلی استرس و نجوا که داشتم رفتم جلو اونروز سه بار من این تمرینو برای چند تا ادم مختلف خوندم وهربارم چند تاویژگی یادم میومد بعد انجامش اونا رو اضافه میکردم خلاصه فک کنم به ده دوازده تا تو همونروز رسیده بود، البته اینک بگم یکی دونفر همون اولش که اجازه گرفتم گفتند وقت نداریم میخوایم بریمو اینا ولی من ناامید نمیشدم با لبخند تشکر میکردم و رد میشدم خلاصه نگم براتون از لذت و حس قدرتی که بعد از انجامش بهم دست داد بقول دوستان ادم حس پرواز بهش دست میده اصلا کن فیکون میشه دوباره فردا بعد از ظهرش رفتم یه بار برای یه جمع سه نفره دوتا پسر و یه دختر خانم و بار دومش عم برای یه دختر و پسر دیگه خوندم که تو دومیش پسره برگشت بهم گفت اگه این بیماریه نبود باورکن همین الان بغلت میکردم تو فوق العاده ای خلاصه که ازم خواشتن بشینم پیششون و نزدیک نیم ساعت باهم گپ زدیم وکلی انرژی مثبت واز توانایی های همدیگه تعریف و تمجید کردیم تازه یه سوال از من کردن که من بعدش اومدم خونه نشستم فکرکردم روش وبرام یه ایده فوق العاده شده در مسیر پیشرفتم ..اما بریم راجب جواب سوال شما از نظر من،،من دیروز همین جریانو برای دختر خاله ام تعریف کردم ایشون فعلا داره از فایلهای رایگان استفاده میکنه و به پیشنهاد خودش از طریق من وارد سایت شد وبسیارم مشتاقه و کل فایلا رو تقریبا میبینه،،دیروز حرفامو که شنید ازم خواست که آگهمیو براش ویس کنم ومنم گفتم دوست دارم حضوری برات بخونم اینقد مشتاق بود که اخرش زنگ زدم از واتساپ تصویری براش خوندم خلاصه که ذوق کرده بود ومیگفت کاش نوبت منم برسه ..اخر حرفاش ازم سوال کرد که این تمرینو چند بار و تو چه جاهایی انجام بدی دیگه کافیه ودیگه نیازی نیس انجامش بدی من طبق چیزایی که از استاد اموختم گفتم این تمرین مربوط به عزت نفس هست و عزت نفس هم چیزی نیست که یه بار دوبار ده بار انجامش بدی و بگی دیگه من لولم(level) رفته بالا و دیگه نیازی نیس گفتم اگه یه مدت انجام ندی دوباره عزت نفست میاد پایین و اون حس و حال خوب رو دیگه تجربه نمیکنی البته این نظر شخصی من هستش و تجربش کردم ودرکل خودم هم تا به الان ظرف دوروز پنج بار انجامش دادم ولی مطمعنم اگه انجامش ندم پیشرفتم متوقف میشه و منظورم اینه هر چن وقت یه بار حالا ممکنه هفته ای باشه یا ماهی اونو تو جمع های مختلف مخصوصا جمعی که نظرشون خیلی برام اهمیت داشته باشه انجامش بدم وهربار بهتر وبهتر بشم طوری که ترسام اینقد بریزه که دیگه خوندش تو هرجایی و هر جمعی برام ریلکس باشه امیدوارم تونسته باشم جواب سوالتو به خوبی داشته باشم ثروتمند
سلام و دورود خوشحالم از اینکه دارید روی موضوع عزت نفس کارمیکنید من به شدت تو بحث عزت نفس و اعتماد بنفس مشکل داشتم درواقع پاشنه آشیلم بود درواقع فهمیدن همین که مشکل من تو بحثه عزت نفس بود خودش بزرگترین نعمت بود برام که اونم به لطف خدا از زبان استاد شنیدم. بعدش از فایلهای رایگان اعتماد بنفس استفاده کردم و به لطف خدا کلی تغییر کردم و به چشم دیدم و با پوست و گوشت و استخون لمس کردم 😎😍که من اون امیر سابق نیستم و تغییر کردم و چون این نتایج رو گرفته بودم اشتیاق سوزان پیدا کردم به تهیه دوره عزت نفس که یه ذره طول کشید تا بخرمش (البته جزوه تکاملم بود اون تایم)ولی به لطف خدا تکاملمو طی کردم و واردش شدم و اگه بخوام تو یه کلمه بگم از نتیجه این دوره بگم اون کلمه معجزه ست که تو زندگیم(روابطم.درامدم.سلامتیم اصلاهمه چی برام اسون شده به لطف خدا و هر روزم داره اسونترمیشه و واقعا خدارو هر روز سپاسگزارم 🥳🥳که این آگاهیها رو از طریق دستانش (استاد و خانم شایسته در اختیار من قرار داد) دوست من اگر شرایط ش رو داری تهیه ش کن واقعا فوق العادست البته به شرط اینکه تمریناتشو انجام بدی وگرنه بدون تمرین هیچ نتیجه ای نیست (منم تا تمریناتشو انجام ندادم نتیجه دلخواهم رخ نمیدادامابا تمرین و تکرار معجزه میکنه 😍والبته که این اول مسیرمو ومن میخوام کل زندگیمو باتوکل به خدا وساختن احساس لیاقت و عزت نفس خلق کنم😍💣 در ضمن اگر هم شرایطش تهیه ش رو هم نداری از فایل های دانلودی استفاده کن به امید خدا حتما در مدار تهیه دوره هم قرار میگیری😍🥳 پیشاپیش موفقیت و ثروت و خوشبختیی که با عزت نفس بدست میاریم رو به خودم وشما تبریک میگم..🌹🌹
سلام به خدمت استاد عباس منش وخانم شایسته وهمه بچهها ی هم فرکانسی عزیز م این فایل برای من درس وپیام زیادی داشت واشاره واضحی به پاشنه آشیل من که قضاوت مردم وحرف مردم خلاصه من اصلا برای خودم زندگی نکردم فقط رضایت اطرافیان وقضاوت مردم برایم حرف اول و آخر را میزد ولی شکر خدا از زمانی که بااستاد بینظیر وفرزانه ام آشنا شدم کمی بهترم وگاهی برای خودم ارزش قائل میشوم کاری را می دانم درست است را انجام میدهم مثلاً بعداز سی سال به ساز همسرم رقصیدن واخرش هم نه او ونه خودم به رضایت قلبی نرسیدم .
وسرانجام به یاری خداوند عزیزم به تصمیم شجاعانه جدا یی رسیدم وبه یاری الله برسراین تصمیم هستم .ومتعهد بودن برای عمل به قوانینی که موجب افزایش عزت نفس وایمان در عمل میشود خدای عزیزم میلیارد ها بار شکرت شکرت شکرت که در مسیر درست زندگی هستم هرچند دراول راه هستم ولی این واین آموزش یقیناً مسیر صحیح درست زندگی کردن است خدای مهربان استاد عباس منش وگروه وسایت خداییش را برای ترویج توحید و یکتاپرستی تا قیامت محفوظ بفرما وبه خودم تبریک می گویم که راه راستی ودرستی را انتخاب کرده ام دوستتان دارم همه بچه های سایت وسپاس گزار خداوند متعال هستم در پناه خدا ی عزیز باشیم.
جملاتی در این فایل بود که وصفش رو باید با تامل گفت
///مسیر علاقه رو که پیدا کردی راه ها بهت گفته می شود/////
چقدر این جمله برای من درس ها داشت
خدایا شکرت
من دخترم علاقه به انیمیشن داره
تابستونه امسال علاقه ی خودش رو پیدا کرد و ادامه داد
حالا این انیمیشن لپ تاپ و کامپیوتر می خواد
ولی اونقدر سرچ کرد و با یه گوشی موبایل اونقدر ادامه داد
تا برنامه ای پیدا کرد که بتونه با گوشی موبایل فعلا ادامه بده و خیلی هم خوشحال بود
تونست با چند تا برنامه بتونه با همون موبایل کاره خودشو دنبال کنه در حد تکامل خودش
خدا را شکر
خدایا شکرت من را در این مسیر قرار دادی
به نام خدایی که تازه باهاش آشنا شدم و عاشقشم و خیلی دوستش دارم
من نمی دونم شاید دوستان دیگه ای هم باشن در اینجا که مثله من باشن ولی من تا یادم میاد ارتباط خوبی با خانواده ام و نزدیکام نداشتم یعنی با اونا هم مدار نبودم ….. ولی با افراد غریبه بهتر بودم و( افراد پولدار رو هم خیلی دوست داشتم) حالا خانواده ام چرا ؟ شاید تعجب کنید ….چون من خود خودم اصلا با اونا هم مدار نیستم..
به خاطر همین همیشه خودمو کوچک حساب می کردم ولی وقتی با استاد جان و آموزه ها آشنا شدم فهمیدم من به خداوند بیشتر وصل بودم بیشتر نزدیک بودم………………….
وقتی با آموزه ها آشنا شدم دیگه خودمو خیلی قبول دارم … برای خودم دست می زنم برای خودم می رقصم
سلام بر خودم
سلام بر زهرای جدید
سلام بر متولد شدنه خودم
سلام بر خودم که تونستم پیشرفت کنم
خدایا شکرت
به نام خدا
سلام
همش در گذشته از خودم سوال می کردم چرا من نتیجه نمی گیرم
چرا همه دارن نتیجه می گیرن پس من چرا زندگیم اینجوری هسش
الان می فهمم خوب حق با خدا و قوانین هسش
وقتی من نظر دیگران برام اینقدر مهمه معلومه نتیجه نمی گیرم
وقتی من به جای اینکه تمرکز و توجه ام را رو خودم بزارم ، گذاشتم روی دیگران.. معلومه نتایج چی میشه.. معلومه جواب نمیده….
……………………….؟؟/
وقتی تمرکز روی زیبایی ها باشه
وقتی به جای اینکه از دیگران ایراد بگیرم بیام روی خود کار کنم
وقتی اطلاعات کافی در مورد موضوعی که مربوط به من میشه داشتم
وقتی خودم مثله استاد جان تمام توجه ام روی کار خودم باشه ،
قسمت های اضافی رو از کسب و کارمون حذف کنیم ،
وقتی برای کاری که بهش علاقه داریم پافشاری کردیم و موندیم در اون کار
و باموندن خودمون در اون کار به احساس خوب رسیدیم
پاداش ها داده می شود..چرا ؟؟؟ چون جزیی از قانون هستش
خدایا شکرت
خدایا شکرت
خدایا شکرت
سلام به آزادی
دوست عزیزم کامنتت رو که خوندم احساس نزدیکی بهت کردم
احساس کردم منم مثل شمام
اینکه شبیه دیگر اعضای خانوادتون نیستین و متفاوتین باهاشون
اینکه نوشتید باید در کاری که مورد علاقمونه بمونیم تا به احساس خوب برسیم دچار یه سردرگمی و تضادی شدم
من علاقه زیادی به خیاطی دارم
من 32سالمه و دو تا دختر دارم، چند سال پیش،به مدت حدودا دو ساله کلا کار خیاطی میکردم یعنی گروه خیاطی در تلگرام زدم و مشتری میومد خونم و براشون لباس میدوختم و اون موقع همسرم کارش صبح تا شب بیرون خونه بود و یه دختر سه، چهار ساله داشتم و به خاطر کارم به شدت استرس و فشار زیادی رو تحمل میکردم مثلا نگران این بودم که نکنه این پارچه گران مشتری رو اشتباه برش بزنم، خراب کنم، یا خدایا من اصلا نمیتونم این مدلو بدوزم یا چقد دستمزد بگیرم، کم یا زیاد نگم دستمزدمو
و خلاصه واقعا استرس زیادی رو به خاطر خیاطی ام متحمل میشدم. الان کلا اوضاعم عوض شده،یعنی صد برابر نه،هزاران برابر نعمت وثروت و سلامتی و آرامش در زندگی ام جاریه، دیگه فقط برای خودم و خانواده ام لباس میدوزم هر مدلی که بخوایم
ولی از یه طرفی بعضی موقعها نجوا ها میاد میگه تو تا الان هیچ کاری برای خودت دست و پا نکردی، یا به قول معروف به هیچ جایی نرسیدی، اینا احساسمو بد میکنه پس میدونم از جانب شیطانه، من امیدوارم به روزهای آینده
من خانومایی رو میبینم که هم سن و سال منن و کلی پیشرفت کردن در کار مورد علاقه من
پس منم میتونم مثل اونا نتیجه بگیرم
ولی نمیخوام استرسی رو متحمل بشم. میخوام با ازادی و شادی و لذت کار مورد علاقه مو ادامه بدم حالا چه خیاطی باشه چه یه کار دیگه ای که از علایقم باشه در آینده
من امیدوارم به هدایت پروردگارم
خدایا شکرت که با نوشتنم، سردرگمی و نگرانی ام برطرف شد
دوست عزیزم سپاسگزارم از شما، که کامنتتون باعث شد مدتی تفکر کنم در احوالات خودم
انشالله هر انچه بخواهید را تجربه کنید
سلام به همه نازنینان راه حق. این حرف مردم برای ما ایرانی ها خیلی پاشنه اشیله.من که خیییییللللیییییییی باید روی این نقطه ضعف همیشه و همیشه کار کنم.از وقتی یادمه همون دوران کودکی تا میخواستم کاری رو انجام بدم مامانم میگفت عه نه زشتتهههه.حالا کار من زشت نبودا ولی به نظر اونا زشت بود. و استاد وقتی با شما اشنا شدم ودوره عزت نفس رو تهیه کردم وقتی شما میگفتین حرف مردم من اصلا نمی گرفتم یعنی چه..بعدا که بیشتر گوش دادم فهمیدم این همون زشتههه خودمونه.خخخخخ این کارو نکن زشته.بازی نکن زشته.اینو نپوش زشته.این غذا رو واسه مهمون نپزیم زشته.اینو اینجا نزار زشته و هزاررررتا زشته دیگه.و الان شده که این شده پاشنه اشیل من. بخاطر همین باورهای شرک الوده که وضع اکثر مردم ایران اینجوره.همه میخوان همدیگرو راضی کنند و تایید بگیرند مخصوصا توی فضای مجازی. اعتراف می کنم که منم قبلا همینطور بودم ولی وقتی با برنامه های شما اشنا شدم میتونم بگم خیلی کمتر شده ولی همیشه باید روش کار کرد.به همین دلیل و کنترل ورودی هام از فضای مجازی اومدم بیرون چون همه یا تایید میخوان یا همدیگرو قضاوت میکنند و یه جورایی سرمون تو زندگی دیگرانه و ناخوداگاه داریم قضاوت میکنیم و ادم احاطه میشه با یه عالمه جو منفی. البته اینم بگم که من قبلا ها یه غولی بودم واسه خودم توی اینستاگرام خخخخخ اونم بخاطر خلا های درونیم بود ولی الان به لطف خدای مهربان الان خیلییییی ارامش دارم که از بدنه جامعه جدا شدم. استاد من چند سال پیش توی دوران دانشگاه دور خودم پیله درست کرده بودم که هر کسی منو میدید قشنگگ اینو می فهمید ولی من میگفتم راحتم..البته الانم اون پیله هست ولی خیلی کمتر شده. همیشه دوس داشتم رها باشم..خیلی تعارفی بودم و همش بخاطر باورهای کودکی بود.همیشه دوس داشتم پرواز کنم و با همه راحت باشم.من اصفهانی هستم و در اصفهان زندگی می کنم.همون سال ها وقتی با دوستام می رفتیم پل خواجو بچه ها میگفتند بریم روی شیر سنگی ها بشینیم و عکس بگیریم…من اصللاااا نمی تونستم بشینم روشون و عکس بگیرم.هی میگفتم نه بابا زشتهههه خخخخ..با اینکه خیلی دلم میخواست بشینم و رها باشم وعکس بگیرم.خیلی مقاومت میکردم.انگار نگاه همه مردم رو روی خودم حس میکردم.بعدش به دوستم گفتم خب اگه میای دوتایی بشینیم و عکس بگیریم منم میام خخخ…خدااا ی من.. این دقیقا همونیه که شما گفتین که اگه چند نفر دیگه باشند بازم طرف راحت تره..یا مثلا یه مهمونی که میرفتیم من خیلی کم غذا میکشیدم و میخوردم با اینکه هنوز گرسنه ام بود.با خودم میگفتم نه بابا زشته واسه یه دختر و این نجواها جلوی منو میگرفتند.بقیه چی میگننننن…بقیه..مردم..یا وقتی میخواستم یه عکس سلفی از خودم بگیرم دستم میلرزید که حالا بقیه دارند نگاهم میکنند ولی وقتی با دوستام بودم راحت تر بودم چون اونا هم بودند…واقعا ما چیزی نیستیم جز باورای کودکی مون.البته باکار کردن روی دوره عزت نفس بهتر شدم و رهاتر شدم ولی میدونم که باید تا اخر عمرم روش کار کنم.وقتی فهمیدم که این شرکه خیلی نسبت به قبل فرق کردم چون میخوام فقط خدای خودم ازم راضی باشه و خودم از خودم راضی باشم. و نمیخوام که شرک بورزم.راستی استاد این تمرین شما خیلی خوب بود که وسط جمعیت فایل ضبط میکردین تا حالا که فایل هاتون رو دیدم از این منظر بهش نگاه نکرده بودم تا اینکه خودتون گفتین.همیشه فکر میکردم خب واسه شما طبیعیه دیگه که وسط جمعیت فایل ضبط کنین.من این تمرین رو هم باید به تمرین درخواست و اگهی بازرگانی اضافه اش کنم و چند بار توی نقاط شلوغ شهرم و یه فایل برای خودم ضبط کنم و راجع به یه چیزی صحبت کنم.این تمرین خیلی منو رشد میده چون خودم از درونم اگاهم و میدونم چه چیزایی منو قوی تر میکنه و اعتماد به نفسمو بیشتر میکنه. دوستتون دارم
سلام استاد عزیزم،مریم جان و تمام دوستان هدایت شده ام
استاد من دختری ام که تو شهرستان کوچیک به دنیا اومدم و بزرگ شدم ولی فرقم در این بود که با کتاب بزرگ شدم و افق دید وسیعی داشتم.یه روز بعد از شنیدن فایل شما در مورد کاری که بهش عشق دارین تصمیم گرفتم بیام تهران و کار کنم کاری که عاشقشم.استاد اگه بگم سیاه بودم شدم سفید باورتون میشه؟؟!!نمیگم الان عالی ام پرفکتم بی نقصم،نه!من هر ساعت از ساعت قبلم بهترم.استاد برای کاری که میخواستم انجام بدم برای اموزشش هزینه زیادی میخواستن و من نداشتم هدایت شدم با کمترین هزینه یاد گرفتم.استاد من هنوز کلی باور اشتباه دارم عزت نفسی که میخوام و ندارم ولی استاد؟؟استاد؟!استاد؟!!!هر وقت هر مشکلی داشتم شانسی گفتم از استاد چیزی گوش بدم گوش کردم یا کامنت خوندم و جوابمو گرفتم و عمل کردم،عمل کردم استاد.همیشه میخواستم نتیجه ای که میخوام وقتی گرفتم بهتون ایمیل بدم پیغام بدم یا هر چیزی ولی الان امروز دیروزم انقد هدایت شدم که میخوام کل زمین بگردم و سجده کنم به خدام استاد قلب زیبای شمارو میبوسم و عاشقتونمممم
سلام میکنم به استاد عزیزم استاد عباسمنش بینظیر و فوقعلاده و خانم مریم شایسته عزیز
من ارمینم درتومی سپاسگذار خداوند هستم که من را در مسیر درست قرار داده
استاد من دلیل اصلی که به شما باور و یقین بینهایت دارم این هسته که استاد من هرچی در شما نگاه میکنم استاد منم ازادی میخوام منم مثل شما عاشق تجربه های جدید و شرایط جدید هستم
استاد
منم عاشق ارامش و خوشبختی هستم
استاد عزیز من هرچی نگاه میکنم ۱۶ساله هستم و اینکه قبل از اینکه با فایل های شما اشنا بشم
همیشه زندگی کردن در طبیعتی مثل خونه ی شما که اون زمین ۲۰هکتاری تصور میکردم و اینکه شما الان من به یقین رسیدم که میشود میخواهی و میشود
استاد سپاسگذار خداوند هستم که منو تل اینجا مرحله به مرحله هدایت کرد خداوند من چون تو اینستا زیاد میرفتم خداوند من از طریق اینستا هدایت کرد
و اینکه من خودم از خداوند خواستم که منو از طریق اینستا هدایت کنه و تغیر دادا و هنوز هنوز منو داره از طریق تمامی برنامه های گوشیم هدایت میکنه و سپاسگذارش هستم
استاد تمرین سپاسگذاری در صبح و شب عالیه خوبی های بسیاری داره و یکی از این خوبس ها اینکه وقتی زیاد مینویسی دیگه در مغزت مدام اون چیز هایی که نوشتی رو مرور میکنه و فرکانس ها مثبت و حال خوب کن میفرستی اتفاقات خوب میوفتن پشت سر هم من یه تصوری داشتم استاد میخواستم در داخل یک رستوران کار کنم اشپزی در حد خوبی یاد بگیرم در تهران و میگفتم حتی اگه منو بزارن که من طی بکشم هم انجام میدم برای یادگیری اشپزی و حقوق ماهی سه میلیون هم بدن خوبه
و به خداوند گفتم با ید اینکار بکنی و وظیفته و خداوند منو در کمتر از یکماه برد شیراز و در یک رستوران و همون چیزایی که تصور کرده بودم و به خدا گفته بودم رسیده بودم و روی باورهای مهاجرت هم کار میکردم و بد از این که رفتم شیراز متوجه باور های درست و غلط ذهنم شدم که چجوریه و از غذا چون از ادم سیگاری بدم میاد داخل اتوبوس در مسیر رفت و برگشت پر از ادم های سیگاری بود
و این میخوام بگم که به خداوند بسپاره ادم خداوند زود پاسخ میده خدایی که الان هرچی دارم مینویسم اون داره توی ذهن من میاره
ماودعک ربک و ما قلی
خداوند هیچ وقت شما رو رها نکرده و بر شما خشم و کینه بر دل نگرفته است این ایه خیلی تاثیر گذار هسته استاد عزیزم
و اینکه یه نکته دیگه رو هم در صفحات پایانی قرآن که میخوندم دیدم این بود که خداوند میگفت
که شما فقط باید از نعمت های من در پیش یگدیگر صحبت بکنید
ارزوی دیدار شما استاد عزیزم و امید وارم که این متن رو ببینید و ارزوی دیدار در امریکا استاد گلم به زودی در انجا شما را خواهم دید دارم روی باور های مهاجرتم کار میکنم و از خدا میخواهم و دارم باور هم جهت خواسته ام درست میکنم
و یه شعر زیبا اینجا قرار میدم امید وارم لذت ببرید
گفت دانائی که:گرگی خیره سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!
لاجرم جاری است پیکاری سترگ
روزوشب ، مابین این انسان وگرگ
زوربازوچاره این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره نیست
ای بسا انسا رنجور پریش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
وی بسا زور آفرین مرد دلیر
هست در چنگال گرگ خوداسیر
هرکه گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک
وآن که ازگرگش خورد هر دم شکست
گرچه انسان می نماید ،گرگ هست!
وآنکه با گرگش مدارا می کند،
خلق وخوی گرگ پیدا می کند.
در جوانی جان گرگت رابگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری ، گرکه باشی همچو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدیگر را می درند
گرگ هاشان رهنما ورهبرند
این که انسان هست این سان دردمند
گرگ ها فرمانروائی می کنند،
وآن ستمکاران که با هم محرم اند
گرگ هاشان اشنایان هم اند
گرگ ها همراه وانسان ها غریب
باکه باید گفت اینحال عجیب؟….
سلام به ارمین درتومی عزیز
سپاسگزارم به خاطر کامنتت ارزشمندت کن از شجاعتت در عمل کردن نوشته بودی و قدرت شگفت انگیز تصویر سازی خواسته ها قبل از رسیدن بهشون
امیدوارم الان که اینو میخونی در بهترین حال و جایی باشی که همیشه تصور میکردی برای خودت
خیلی دوست دارم الان از نتایج الانت که از کار کردن روی خودت و پیروی از قوانین الهی کسب کردین برام بنویسید، دوست تحسین برانگیزم
به خاطر شعر زیبایی که نوشتی هزاران بار سپاسگزارم، واقعا فوق العاده عالی بود
در پناه الله قدرتمند باشید دوست خوبم
سلام استاد بی نظیر من
هرازچند گاهی به مدت کوتاهی از سایت فاصله میگیرم و
این جداییه کوتاه من از شما باعث میشه تفاوت زیاد شمارو با اکثر جامعه و اکثر اساتید درک کنم. نگاه ساده و شیوا ی شما به مساعل پاسخگوی هزاران سوال ذهنی منه. آرامش شما که به تک تک فایلاتون رسوخ کرده باعث میشه حتی به کسبوکار و عمل هم حس ارامش و اشتباق و شکرگزاری داشته باشم!برخلاف نگاهی ک همه ب کسبوکار دارن ک فکرمیکنن باید خیلی جدی و عبوس رفتارکنند، نگاه شما باعث میشه افراد با لذت و ارامش بیشتری مراحل موفقیتشون رو توی حوزه های مختلف طی کنند.
سالهاست که همراه شما هستم و دقیقا منتظر چنین فایلی بودم ک تلنگری باشه برای اینکه علاوه بر همراه بودن با شما باید بااین مطالب زندگی کنم.
کتابی ک مدت ها منتظرش بودم از هنین لحظه که این کامنت رو مینویسم شروع میکنم با همین امکانات ایده ای ک مدت ها منتظر شروع کردنش بودم روهم از همین لحظه استارت میزنم و و و.. باید سعی کنم چیزی ک بودم و کسی ک بودم و شیوه ای ک برای زندگی کردن یاد گرفتم رو فراموش کنم و بااون نجنگم و باهاش دز صلح کامل باشم و به یک شیوه ی جدید نگاه کنم و رفتارکنم.شیوه ای ک از شما یادش گرفتم.
ک همیشه سرآغاز تغییرها و جهش های فکری برامون بودین و هستید. مخصوصا فایل حجابتون که قراره روی سایت بزارید. مطمعنم تاثیر عمیق و بزرگی در دراز مدت خواهد گذاشت.
یه دنیا دوستتون دارم هرکجا ک هستید.
اســتاااااااااااادددددددد استاد استاااادددد
اومدم به قولی که چند روز پیش به خودم دادم عمل کنم.
سلام به استاد قشنگم استادی که شجاع بودن رو بهم یاد میده و سلام به مریم جونم مهربونترین آدم دنیا💛
استاد من امشب به بزرگترین ترس زندگیم غلبه کردم، ترسی که دو ماه بود داشت عذابم میداد، بذارین از اول براتون بگم:
استاد چند ماه پیش من و خواهرم با حساب کاربری خواهرم، دوره عزت نفس رو از سایت خریداری کردیم و من با هزار شوق و ذوق و امید شروع کردم به کار کردن روی خودم و من قبل از خرید دوره و گوش دادن به اون فایلا فکر میکردم اعتماد به نفسم خیلیم خوبه ولی میخوام بهترش کنم، اما خدا میدونه بعد از گوش دادن به فایلا چقدر عیب و نقصای ذهنمو شناسایی کردم،،،
تا یه چند جلسهای خیلی خوب هم تمرینارو انجام میدادم هم هر فایلو چندین بار گوش میدادم. تا اینکه رسیدم به جلسه ۶ که شما تمرین آگهی بازرگانی رو بهمون دادین، و تا اون موقع خواهرم یک دور دوره رو تموم کرده بود، من ازش پرسیدم آگهی بازرگانی رو انجام دادی؟ گفت نه اون تمرین رو انجام ندادم ولی همرو دیگه انجام دادم، من واقعا نمیرفتم بنویسم ویژگیهای مثبتم رو، چون حتی فکر کردن به این تمرین هم برام ترسناک بود، یادمه یه شب قبل خواب داشتم بهش فکر میکردم به لحظهای که انجامش بدم، با اینکه فقط تو خیالاتم بود ولی اینقدر به اعصابم فشار اومد که اگر موقع انجامش گریم بگیره، یا اگر آدما بهم جواب رد بدن یا اگر موقع خوندنم گوش ندن و هزار تا اگر دیگه….. و اینقدر توی ترسم و اتفاقات توهمی بد غرق شدم که حالم بد شد و به خودم گفتم مگه مرض داری که خودآزاری میکنی، خب تو هم انجامش نمیدی فدای سرت،،،،،
و رفتم و جلسههای ۷ و ۸ روهم گوش دادم ولی واقعا حس خوبی نداشتم، واقعا از دست خودم ناراحت بودم و همینطور به فایلای رایگان هم که گوش میدادم، توی یه فایلی ازتون شنیدم که گفتین : آدمی که تمرینات رو انجام نده و فقط توی حرف و خیالاتش بگه به خدا باور دارم، هیچ تغیری توی زندگیش بوجود نمیاد،،، دقیقا منو میگفتین، منی که تو خیالاتم مدام میگم خدا پشتمه خدا حمایتم میکنه، ولی عرضه انجام یه تمرین رو ندارم، و گفتین اگر اعمالتون تغیر نکنه یعنی باورهاتون تغیر نکرده، و این حرف توی کلام فقط یک جملهست… ولی واسه منی که صبحا بیدار میشم یه فایل عزت نفس میبینم، بعد دو ساعتی یک فایل ثروت یا توحیدی رو چندین بار پلی میکنم و چندتا نکته برای همون روزم مینویسم و جلو چشمم میزارم در طول روز، و عصرا یه سفر به دور آمریکا میبینم، و شبا تمرین عزت نفسمو انجام میدم، و قبل از خوابم هم بین ۱۷۰ و خورده ای فایل صوتی که دارم شانسی انگشتمو روی یکی میزنم و تا صبح با هندزفری میذارم توی گوشم بمونه،،،،،، این فکر که خب جرأت انجام تمرینو نداری، پس یعنی درحال عمل کردن نیستی، پس یعنی باورهات عوض نشده،،،،، این فکر منو دیوونه کرد دیوونه و یه جوری بهم برخورد که خدا میدونه.
و گفتم این که نشد عمل کردن این که نشد باور واقعی و همیشگی، گفتم من بایدددد دوره عزت نفس رو کامل و درست و حسابی انجام بدم، و دوباره از اول اول شروع کردم، از اول هر فایل رو گوش دادم و از اول تمرینهارو انجام دادم تا دوباره رسیدم به جلسه ۶، من چهار روز پیش فایلشو گوش دادم و با اینکه از اول کل راهو دوباره اومده بودم ولی بازم شیطان ذهنم میگفت خب کرمان که مترو نداره، اتوبوسام که بخاطر کرونا جمع شدن کلاسی هم که نمیری، میخوای کجا بری تمرینو انجام بدی؟! و من این چند روزه کلی تو ذهنم با خودم جنگیدم و دلیل و منطق آوردم که اگر آرزوهامو میخوام باید ایمانمو به خدا ثابت کنم، باید نشونش بدم بعد از اینهمه فایل گوش دادن و نوشتن و عمل کردن و تشکر از استاد و مریم جون،،، من تغیر کردم و از اونجایی که میخوام مثل استاد شجاع باشم باید ترسامو له کنم، و تو همین فکر و حس و حال بودم که چند روز پیش فایل ساختن عزت نفس در عمل رو گذاشتین رو سایت و من متنی که سودا جان نوشته بود و شما انتخابش کرده بودین رو خوندم و دیدم یه جا نوشته که زندگیش بعد از انجام این تمرین زیر و رو شده و واقعا منم میخواستم این حس رو تجربه کنم و فایلتونم گوش دادم، و مثل همیشه درست و به موقع بود. و همون روز به خودم قول دادم که وقتی تمرینو انجام دادم بیام کامنت بزارم و بهتون بگم که منم انجامش دادم.
دوباره جلسه ۶ رو دیدم و بالاخره شروع کردم به نوشتن ویژگیهای مثبتم، و یه جاهایی شیطان ذهنم بهم التمااااس میکرد که توروخدا این یه مورد رو ننویس دیگه، اخه چجوری میخوای بری این متن رو جلو چندتا پسر غریبه بخونی، چه فکری میکنن راجبت، و چون گفته بودین هر ویژگی ذهنت گفت اینو دیگه ننویس، همونو با جزئیات بنویس، منم نوشتم هرچی اون شب به ذهنم رسید نوشتم، هرچی شیطان جیغ و داد کرد تو ذهنم بازم من نوشتم. و یک چیزی که بیشتر از همه شیطان بهم میگغت این حس بود که اگر آدما بهم توجه نکنن یا بهم فرصت ندن چی؟! ولی من اون شب به شیطان ذهنم گفتم خدا بندهای رو که بهش توکل کنه رو سفید میکنه، خدا خودش قلبهارو نرم میکنه برای من و الان واقعا گریم گرفته، من اون شب اینقدر شیطان ذهنم اذیتم میکرد که بالای برگه دفترم کلمه لَین رو نوشتم که یادم باشه اگر به نرمی از آدما درخواست کنم، خدا هم قلب اونارو برای من نرم میکنه.
و فقط توی ذهنم به خدا پناه بردم و هی نوشتم.
چون سرماخورده بودم و واقعا میخواستم موقع انجام تمرین ماسکم رو دربیارم و حتی شانسِ پشت ماسک قایم شدن رو هم از خودم بگیرم، صبر کردم و گفتم تا سه روز دیگه انجامش میدم، همون روزی انجامش میدم که دیگه سرفه نزنم و گلو درد نداشته باشم، که مردم نترسن و فک نکنن کرونا دارم😂
خلاصه اون شب نوشتم متنشو و فرداش توی دفتر دوره عزت نفسم واردش کردم و چیزی ک جالب بود این بود که من دیدم اگرچه ویژگی های مثبتمو نوشتم ولی یه جاهاییم اومدم ویژگیهای منفیم رو لا به لاش گفتم و حتی شیطان نمیزاشت که منفیهارو پاک کنم و به ذهنم میگفت خوبه اینجوری تواضع خودتو نشون میدی، و من یاد حرف استاد افتادم که گفت موقع تبلیغ یخچال هیچکدوم از بدی هارو نمیگن هیچکدوم… و منم منفیهارو پاک کردم.
منم متنمو صاف و صوف کردم و آمادش کردم، دیشب هم برای بار دوم روی یک برگه پاک نویسش کردم که دیگه دفترمو نبرم با خودم، و باید بگم که هی میخواستم از خوبیام کم کنم برای آخرین بار،،، ولی بازم شیطانو شکستش دادم و کامل متنمو انتقال دادم و دوباره بالای برگم کلمه لَین رو نوشتم که بیرون از خونه هم یادم نره خدا قراره قلبهارو نرم کنه برای من❤️
و دیشب این متن رو توی گوشیم نوشتم : خدایا من برای اینکه بهت ثابت کنم بهت ایمان دارم و تورو قدرتمندترین میدونم، و برای اینکه بهت نشون بدم چقد دوست دارم و تمام حرفهایی که تو خیالاتم راجبت میزنم رو باور دارم، فردا عصر میرم توی پارک ها و تمرین آگهی بازرگانی رو انجام میدم.
من فقط میخواستم پیش خدا سرم بالا باشه و بهش بگم حاضرم برای نشون دادن ایمانم برم توی دل بزرگترین ترسم و البته میخواستم تشکرهایی که از شما میکنم الکی و دروغین نباشه.
و خداروشکر چون از دیروزم دیگه سرفه نمیکردم مطمئن شدم الان موقعشه
و امروز عصر چون مریم جونم توی متناش میگفت برای خودت ارزش قائل باش و بهترین لباستو برای دل خودت بپوش و نگران نباش که خراب بشه، رفتم یه تیپ خوب زدم و از خونه زدم بیرون، حتی توی مسیرم شیطان ولم نمیکرد، من مانتوی سفید پوشیده بودم و بیرون که رفتم وسطای راه از صدای باندهای ماشینها و لباس آدما فهمیدم مُحرم شروع شده و یه حسی میگفت زشته اینجوری برگرد خونه و تیپتو عوض کن (که قطعا همون شیطان ذهنم بوده) و من یهو به خودم گفتم چی داری چرت و پرت میگی، تو که اصلا هیچ سالی واسه محرم لباس مشکی نپوشیدی، اصلا لباس مشکی نداری😂
یعنی شیطان ذهنم دنبال هر بهونهای بود که منو برگردونه خونه، ولی بیخیال نشدم و ادامه دادم راهمو و توی مسیر به خدا گفتم خدایا هر اکیپی به چشمم اومد و حس کردم میگی این همونه! میرم سمتش! خودت بهم بفهمون برم سمت کیا…
من ارتباط برقرار کردن با دخترا برام مثل آب خوردنه و در مقابل دخترا شدیدا برونگرام ولی در مقابل پسرا ضعف دارم و اگر تو جمعی پسر یا مردی وجود داشته باشه من لام تا کام، تا مجبور نشم حرف نمیزنم، البته باید بگم حرف نمیزدم😂😊
برای همین دنبال آدمایی میگشتم که تو جمعشون پسر هم باشه، نه اینکه برا چندتا خانوم انجام بدم و به خودم بگم تموم شد و رفت، حتی یک درصدم نمیخواستم سر خودمو شیره بمالم، و میدونستم رفتارم مقابل پسرا از ضعفه نه از اینکه اونارو در حد خودم نمیدونم، چون قبلنا با همین جمله خودمو گول میزدم که نه! من جلو پسرا ضعف ندارم، من مغرورم و چون از اونا بالاترم باهاشون معاشرت نمیکنم!
دوتا پارک تو شهرک ما هستن که روبروی همن و عموما شلوغن به پارک اول رسیدم و دیگه ترس دستامو به لرزه انداخته بود (ببخشید من اگر از ترسم میگم نمیخوام روی منفیها تمرکز کنم، میخوام اگر کسی متن منو خوند بدونه این چیزا طبیعیه و حتی با وجود این حجم از ترس هم میشه اینکارو انجام داد) و حتی من دارم کلیییییی از افکار و احساسات بد از طرف شیطان رو که بهم میفهموند تمرینو انجام ندم، سانسور میکنم.
خلاصه پارک خیلی شلوغ بود و روی یه صندلی دیدم دوتا دختر و یک پسر نشستن و باهم حرف میزنن و سنهاشونم از ۲۴ تا ۳۰ این حدوداس، دقیقا حسم گفت همینا، خودشه، چند لحظه با خودم جنگیدم ولی بعد گفتم تا نرفتن باید برم، رفتم و بهشون گفتم فلان تمرینو دارم و میخوام اگر وقت دارین جلو شما انجامش بدم، و یهو پسره گفت بله حتما، گفتم مرسی، یهو با خنده گفت اتفاقا پیش خوب کساییم اومدین پیش آدمای درستی اومدین، و من میخواستم فقط زار بزنم و بگم خدایا دورت بگردم خودت گفتی بیام پیش اینا، منو پیش آدمای خوب و مثبت فرستادی من که اصلا نمیشناختمشون، تویی که قلب این آدمارو برای من نرم کردی♥️
و ماسکمو درآوردم و شروع کردم، آره سخت بود صدام یکم میلرزید موقع خوندن ولی من انجامش دادم، من تا تهش رفتم، و اونا تا آخر با دقت تمام گوش دادن، و وقتی تشکر کردم یکی از دخترا گفت واقعا شجاعتت قابل تحسینه واقعا اعتماد به نفس خیلی بالایی داری و اون یکی دختره برام دست زد و پسره هم گفت خیلی خیلی عالی بود، منو پر از ذوق و شوق کردن و از احساس خودم نگم براتون، واقعا قابل توصیف نبود احساس آزاد بودن داشتم.
احساس شجاعت میکردم، و واقعا اصلا هیچ ربطی به اون توهمات ترسناکم نداشت هیچییییییی، من موقع حاضر شدن که با خودم میجنگیدم به هر حس منفی میگفتم : خدا بندهای رو که بهش توکل کرده باشه رو سفید میکنه، خدا بهم پاداششو میده.
و دیگه از اون سه نفر کلی تشکر کردم و دیگه از پارک اومدم بیرون، به خودم گفتم اصلا هیچکدوم از توهمات منفی که داشتم تبدیل به واقعیت نشد، چون به خدا توکل کردم.
و گفتم من باید یه بار دیگه هم این تمرینو انجام بدم ولی جلو کسایی که اصلا اینبار هیچ دختری بینشون نباشه، و دقیقا چند شب پیش هرشب قبل خواب تو تصوراتم توی پارک توی یک قسمت خاص به این فکر میکردم که این تمرینو جلوی دوتا مرد یا دوتا پسر انجام میدم، رفتم توی پارک دومی دور تا دورش میچرخیدم که ببینم دوتا پسر یا سه تا میبینم یا نه، دیدم نه موردی که واقعا چشممو بگیره وجود نداره، میخواستم برم و شیطان ذهنم میگفت بسه دیگه خوب بود همین. گفتم خدایا اگر مثل همون چیزی که تو تصوراتم بود دوتا پسر دیدم میرم و یه بار دیگه انجامش میدم.
و رسیدم دقیقا به همون نقطه خاص پارک که شبای قبل تو ذهنم بود و دیدم خدایا یه مرد و یه پسر دوتایی نشستن دارن باهم حرف میزنن دقیقا همونجا دقیقا همونجا دقیقاااااااااااا همونجایی که شبای قبل تو ذهنم بود،،، اصلا باورم نمیشد،
گفتم شمسی نمیتونی از زیرش در بری باید برای این دوتام انجامش بدی، باز ترسیدم یکم ولی یهو رفتم سمتشون چون اینبار خوب میدونستم هیچکدوم از این ترسا و توهما قرار نیست تبدیل به واقعیت بشه.
گفتم آقایون اگر وقت دارین من یه تمرینی دارم و…. و مرده گفت بله بفرمایین و شروع کردم، خدا رو شاهد میگیرم که صدام صافه صاف بود با آرامش و درسته درست میخوندم و اونام با نهایت دقت گوش میدادن و سرشونو تکون میدادن، حتی آقاعه بلند شد و همونجا وایساد که این حس رو بهم بده که با نهایت دقتش داره گوش میده، و من تمومش کردم، آقاهه گفت خیلی عالی خیلیم خوب واقعا شخصیتتون قابل تحسینه و یک انتقادم راجبم کرد و منم تشکر کردم و راه افتادم.
راه افتادم چه راه افتادنی، میخندیدم میخواستم پرواز کنم، احساس سبک بودن داشتم، حس میکردم یه دونهام تو کل دنیا، حس میکردم با ارزش ترین آدم دنیام، احساس سبک بودن داشتم، رفتم توی سوپری سر راهم و برای خودم بستنی خریدم به عنوان جایزه، و توی مسیر برگشت من راه نرفتم، من پرواز کردم.
من دیگه ترسی ندارم، من وقتی ترس به این بزرگی رو اینجوری لهش کردم، دیگه روبرو شدن با یکی دوتا ترس دیگهای که نسبت به چندتا حیوون دارم برام چیزی نیست، چون من به چشم دیدم و با روحم حس کردم که بزرگترین ترسم چیزی جز توهم نبود،
بله استاد شیطان نمیاد چاقو بده دستمون بگه برو فلانی رو بکش، شیطان توی ذهنمونه و ذره ذره میترسونه مارو و روحمون رو سنگین میکنه، من واقعا احساس سبک بودن دارم، واقعا دارم آزادی واقعی رو حس میکنم الان، من توی راه برگشت جوری داشتم میخندیدم و حس آزاد بودن داشتم که میخواستم بشینم گوشه خیابون و زار بزنم و گریه کنم بگم خدایا دیدی شجاعتشو داشتم، دیدی انجامش دادم، خدایا من واسه رسیدن به خودته که راه استادمو گرفتم و ول نمیکنم.
و خدایا من اینهمه قبل انجام این کار توهم داشتم که نکنه فلان اتفاق بد بیفته ولی تو قلب آدمارو نرم کردی برای من، خدایا چی بگم از عظمتت، خدایا ثروت و نعمت و خوشبختی رو لحظه به لحظه توی زندگی استادم و عزیزدلش و فرزندش بیشتر و بیشتر کن، استاد خوبم من توی هر زمینهای سعی میکنم شمارو الگوی خودم بزارم و میدونم الان این احساس قدرت و شجاعتی که دارمو شما بهم یاد دادین، استاد شما با من کاری کردین که بخدا قسم با کلمات قابل توصیف نیست، استاد قشنگم و مریم جونم، من تا ابد به این راه و روش شما پایبند میمونم، من خیلی عاشقتونم و از خدا بهترینهارو براتون میخوام، میخواستم بیام از ته قلبم بخاطر احساس محشری که امشب دارم تشکر کنم.
لحظه ای که توی خیابون بودم یه جا نشستم و این متنو تو گوشیم نوشتم و گفتم بهتره اینجا هم بزارمش :
« خدایا دیشب دست تورو گرفته بودم و باهات قدم میزدم، الان تو بغلت نشستم😊♥️
خدایا من انجامش دادم نه یک بار، بلکه دو بار
انجامش دادم، نه جلوی خانوادم، بلکه جلوی غریبه های توی پارک
انجامش دادم، نه فقط جلوی دخترا، من رفتم و جلوی مرد و پسرا هم انجامش دادم.
احساس آزادی واقعی رو دارم احساس میکنم دیگه هیچ مانعی تو زندگیم نیست، من خیلی خیلی خیلی آدم شجاعی هستم، خدایا ای عشق من ای جون من ای عمر من، من عاشقتم
دیدی دیشب گریه کردم و گفتم فردا خودمو بهت ثابت میکنم ایمانمو بهت ثابت میکنم، دیدی انجامش دادم.»
استاد بزرگوارم💛
شما و عزیزدلتونو به خدا میسپارم. خدا شماهارو برای من و امثال من که شجاعت تغیر رو داریم حفظ کنه😊❤️
من الان این حس رو دارم که خدا بهم هرچی رو که بخوام میده، چون من شجاعم و قطعا لیاقت آرزوهامو دارم، چون من رسما یادگرفتم بهش توکل کنم.
استاد من با یادگرفتن از شما و عزیزدلتون، خدا رو باورش کردم❤️
سلام شمسى نازنینم
واقعا تحسینت میکنم عزیزم چقدر زیبا و با شهامت رفتى تو دل این ترست و این تمرین رو انجام دادى واقعا آفرین دارى.
و چقدر لذت بردم که به این زیبایى نوشتى از احساست از توحید عملیت از اینکه ترسیدى ولى انجامش دادى واقعا خدا رو شکر میکنم براى داشتن این دوستهاى ارزشمند و شجاع
از الله وهاب براى تو نازنین ایما و تقوا و تسلیم ابراهیمى آرزومندم💞💞💞
سلام نفیسه جونم
مرسی بابت کامنت قشنگت، خیلی خوشحالم کردی🦋💛
واقعا وقتی میبینم بچهها کامنتمو خوندن و امتیاز دادن یا جواب دادن، خیلی ذوق میکنم، اینکه خیلیامون میبینیم خانوادههامون نسبت به این راه تردید دارن یا کاملا مخالفن، ولی یکسری آدما مثل خودمونن و با جون و دل حرفای استاد و مریم جون رو قبول دارن و عملی میکنن و نتیجه هم میگیرن خیلی قشنگه، آدم میبینه یک خانواده خیلی بزرگتر که همه هم عقیده و هم فرکانس با خودشن روهم داره ♥️😌
و از بودن باهاشون، از حرف زدن باهاشون و استفاده از تجربههاشون، لذت میبره و خودشو بزرگتر میکنه، ظرف وجودشو بزرگتر میکنه.
واقعا یه خانوادهایم که سایت خونه هممونه، هرکدوممون یه اتاق جداگونه داریم و استاد و مریم جونم مثل پدر و مادرمونن❤️😊
من بابت انجام این تمرین و کامنت خوبی که اون شب توی سایت گذاشتم خیلی خوشحالم و امیدوارم هممون نسبت به همه ترسامون بتونیم همینجوری شجاعانه عمل کنیم، بترسیم ولی بازم بریم و باهاش روبرو بشیم، خدا وقتی شجاعت و ایمانمون رو ببینه پاداشش رو بهمون میده.
واقعا زیر پا گذاشتن ترسها و رسیدن به اون آزادی که بعدش تجربه میکنیم خیلی باارزشه، آدم شادی و آرامش “واقعی” رو تجربه میکنه.
من واقعا بعد از انجام این تمرین خیلی خودمو بیشتر از قبلا دوست دارم، واقعا وقتی توی خیابونا راه میرم احساس میکنم خیلی آدم ارزشمندیم احساس میکنم مثل بقیه آدما سردرگم و دلسرد نیستم احساس میکنم دارم درست زندگی میکنم، شجاعانه زندگی میکنم، یعنی همون “احساس لیاقت” که استاد میگن، توی وجودم بیشتر شده.
واقعا این تمرین خیلی پر خیر و برکته امیدوارم همه بچههای سایت حداقل یه بار انجامش بدن♥️
مگه ما چقدر زندهایم؟ مگه میدونیم کی قراره بمیریم؟ که اینقدر از آدمای دیگه میترسیم و نگران نظرشونیم، باید این تمرینارو انجام بدیم تا شخصیتمون قوی بشه.
و من واقعا دارم نتیجش رو میبینم الان، من بعد از انجام این تمرین وقتی برخورد بدی باهام میشه حتی از طرف خانوادم، اصلا ناراحت نمیشم، یا اینکه خیلی خیلی زود فراموشش میکنم،،، میدونی خودمو بزرگتر از قبلم میدونم و همین باعث شده حتی تو شرایط منفی هم خندم بگیره😊و نترسم یا اگرم بترسم خیلی کمه یه احساس خیلی ضعیفیه که زود ازش خارج میشم.
هدف هممون هم همینه دیگه، هممون میخوایم یادبگیریم که تو احساس بد نمونیم و با انجام این تمرینا داریم خودمونو دربرابر همین اتفاقات بد، پوست کلفتتر میکنیم.
نفیسه جونم به خدای بزرگم میسپارمت و بابت داشتن خانواده خوبی مثل شماها خیلی خیلی خوشحالم و سپاسگزار خدا هستم. 😘♥️
سلام عزیزم
بسیار سپاسگزارم از این پاسخ زییا و جامعی که دادی
واقعا تحسین میکنم این درک و رشد تو نازنین رو
دقیقا همینه این تمرین بسیار بسیار آدم رو رشد میده
و اینکه واقعا من هم بسیار خوشبخت و خوشحالم که این خانواده ارزشمند رو خدا بهم داده و واقعاً نسبت به بقیه احساس برتری میکنم اینکه این هم خانواده های عزیز دارم که اینقدر با عشق رو خودشون کار میکنه و تجربیات ارزشمندشون رو با عشق مینویسن و چقدر تأثیر مثبت و انگیزه میدن
دقیقا بعد از خوندن کامنت زیبای تو من هم بر این شدم جلوی کسی این تمرین رو اجرا کنم که به ظاهر قیافه اش و صداش ترسناک بود و خلافکار ولی من رفتم تو دل ترسم و انجامش دادم و بعد دیدم که چقدر خدا قشنگ پاسخ شجاعتم رو داد که اون شخص جزو بچه های Na بود و برگشته یود از مسیرهای اشتباه و اتفاقاً چقدر ازش آگاهی کسب کردم چقدر قلب مهربونی دیدم پشت اون صداش که نجوا ها منو باهاش میخواست بترسونه
و منی که دلم میخواست برم تو جلسه هاشون خدا کسی رو برام فرستاد که قشنگ تونستم اطلاعات کسب کنم ازشون و چه چیزهای قشنگی یاد گرفتم و چقدر مقاومتم نسبت به این افراد کم شد و در صلح قرار گرفتم.
سپاسگزارم ازت برای این پاسخ ارزشمندی که دادی و بدون واقعا کامنتت واسه من خیلی تأثیر گذار بود چون دقیقا منم ترسیدم نه از نظر بقیه از اون فرد ولی انجامش دادم و بهترین بازخورد رو گرفتم
از الله وهاب برای تو شمسی عزیزم سمعا و طاعتا شدن در مقابل هدایت الهی رو آرزومندم 💞💞💞
سلام
تو فووووووووووق العاده ای
وقتی داشتم این کامنت رو میخوندم قلبم داشت میومد تو دهنم😂😂
بسیار بسیار حس ذوق و هیجان شدیدی بهم دست داد
راستش منم در حال تدارک برای انجام این تمرینم
اما واااااااااااااااقعا حتی فکر کردن بهش برام غیر ممکنه
اما تنها چیزی که بمن جرات انجامش رو میده مرگه
واقعا مرگ چیز ارزشمندیه
همون حرفی که شما زدی
مگه چقدر زنده ایم
اگه بمیرم و این تمرین رو انجام نداده باشم چی؟؟
وقتی بمیرم اصلا مهم نیست هیچی که بقیه چه فکری میکردن
حدیث از امام علی هست میگه جوری باش که انگار آخرین روز زندگیته و جوری زندگی کن انگار جاودانه ای
واااقعا آدم یه لحظه اگه فکر کنه امروز آخرین رو از زندگیشه، جرات هرکاری رو پیدا میکنه
شماااااا فوق العاده ای فوق العاده ای
موفق باشی
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام آقای ادیبی امیدوارم حال دلتون عالی باشه♥️
من امشب اومدم توی جیمیلم رو نگاه کردم و دیدم شما به دیدگاهم پاسخ دادین، یادم افتاد این ایمیل خیلی وقت پیش برام اومده بود ولی یادم رفته بود بیام بخونم نظرتونو
سریع اومدم بخونم ببینم چی گفتین، آخه من واقعا خودمم این کامنتمو خیلی دوست دارم، چون یکی از بچههای سایت بهم گفت با خوندن کامنت من رفته و این تمرینو انجام داده و اینکارش باعث شده با یک آدم خیلی خوب و خاص آشنا بشه، این احساس که منم با صادقانه نوشتن از دلم، دست خدا شده بودم تا یه نفر ترسشو زیرپا بزاره خیلی احساس خوبی بهم میده.
و مهمتر از همه اینکه هرکدوم ما با له کردن ترسامون چقدرررررر بزرگتر میشیم. چقدر بهتر عمل میکنیم به چیزایی که میدونیم درسته، اصلا خیلی عملگرا تر از قبلمون میشیم. چقدر شجاع تر میشیم، آمادگی اینو پیدا میکنیم که خیلی راحت تر ترسامونو خرد کنیم….
من خودم الان خیلی وقتا که پیش میاد از چیزی بترسم، از برخورد بد یک نفر باهام یا از یک اتفاق بد یا هرچیز دیگه ای،،، خیلی وقتا سریع به خودم میگم باباااااا من اون کار به اون خفتی رو انجامش دادم، من تمرین آگهی بازرگانی رو که حاضر بودم بمیرم و نرم سمتش رو انجام دادم، این که چیزیییی نیست. 😌♥️
خدایی همه وجودم تا مدتی آروم میشه، خوشحال میشم. میدونی به خودم افتخار میکنم واقعا، خیلی آدما به ظاهر از ما بهترن ولی اصلا جرأت انجام همچین کارهایی رو ندارن، وقتی تو انجامش میدی، خودتو بزرگتر از اونا میبینی، احساس قدرتمند بودن بهت دست میده، اعتماد به نفست خیلی بیشتر میشه….
من واقعا واقعا واقعا بعد از انجام این تمرین خیلی شخصیت آزاد تر و سبک تری دارم، خیلی راحت تر میتونم خودم و احساساتمو کنترل کنم، انگاری که آدم سبک تری شدم،،، دقیقا همین حسو داره، بعد انجام این تمرین آدم خیلی سبک میشه، خیلی آزاد میشه…
خیلی خوبه این حس واقعا اون شبو تا عمر دارم یادم نمیره
حتی تو متنم نوشتم من توی مسیر برگشت راه نرفتم، پرواز کردم🦋.
این تمرین رو بنظرم انجام بده، با یه دلیل محکم
من واقعا با همه قلبم میخواستم به خودم و خدای خودم ثابت کنم نقش بازی نمیکنم که تو ذهنم درباره فایلا با خودم حرف میزنم، میخواستم به خدا بگم من واقعا بهت ایمان دارم، من توی عمل هم بهت ایمان دارم و فقط حرف نمیزنم.
این تمرین رو انجام دادم تا یادبگیرم با مردا هم ارتباط برقرار کنم، نه که غرورم رو بهونه کنم و ضعف های شخصیتیمو حتی از خودم پنهان کنم، خدا میدونه من توی این چند ماه چقدر تغیر کردم توی روابطم با آدمای غریبه، چه پسر و چه دختر
من الان میدونم که اگر این تمرین رو انجام نمیدادم، اصلا توی محیط کارم نمیتونستم با مردا و پسرا اینطوری برخورد کنم، اگر اون ضعف ها توی وجودم میموند الان قطعا شرایط خیلی بدی داشتم، من الان خیلی بهتر از قبلم شدم خیلییییی و اگر میدونستم که زیر پا گذاشتن این ترس اینقدررررر منو بزرگتر میکنه خیلی خیلی زودتر انجامش میدادم.
من اینارو میگم که فقط بگم عمل کردن خیلی میارزه، وقتی انجامش بدی تازه میبینی چه نعمتایی رو وارد زندگیت کرده اون کار💛
و اینکه متنتون هم واقعا حس خوبی بهم داد، مرسی که به نکات مثبت توجه کردین و دوباره باعث شدین از اول بشینم بخونم متنی که اون شب نوشتمو و یه چیزایی که یادم رفته بود رو یادم انداختین امشب. بینهایت ممنونم ازتون❤️
به الله وهابم میسپارمتون
خداروشکر که استاد و مریم جونم و شما دوستای خوبمو دارم، خداروشکر که همچین خانواده ای دارم.
از خدا برای خودم و همه بچههای سایت شجاعت در عمل کردن رو میخوام.
و از خدا برای استاد مهربون و مریم جونم عمر بیشتر و زندگی پر خیر و برکتی رو میخوام.
همتونو دوست دارم💕🤗
استاد خوبم من بینهایت از شما و عزیز دلت ممنونم که هر روز به خوبی های این مسیر پرخیر و برکت اضافه میکنین. ❤️
به نام خدای مهربان
سلام به دوست عزیزم
انقدر کامنتت فوق العاده و باجزییات بود که منو قدم قدم با خودت بردی و منم همرات انگار این تمرینو انجام دادم😃
من هنوز دوره عزت نفسو نگرفتم
بعضی وقتا اون شیطون نامرد ذهن میاد میگه اصلا برای همین یدونه تمرینم که شده دوره رو نگیر که مجبور به انجامش نباشی
و میدونم دقیقا این دوره ایه که باید بگیرم و دقیقا تمرینیه که باید انجام بدم
دوست عزیزم برای شجاعتت تحسینت میکنم و تبریک میگم که انجامش دادی
در پناه خدا باشی
سلام خدمت شما
خیلی عالی بود کلی ذوق کردم
خدایی ضربان قلبم خیلی رفت بالا اینقدر خوب توضیح دادین و قشنگ بود من از اینجا اون ترسی ک داشتین رو با تمام وجودم حس کردم
دمت گرم واقعا خیلی عالی تعریف
مرسی ک اینهمه خوب توضیح دادین
استعداد خوبی هم توی نویسندگی و سناریو چینی دارین ماشلا
خیلی کیف کردم و در عین حال خیلی ترسیدم
سلام
خانم شمسی
امروز هدایت شدم به این فایل وخوندن کانت شدم وچقدرلذت بردم ازمتن واقدامی که انجام دادید ویاد انجام دادن این تمرین موقعی که خودم واسه یه دخترخانم وآقا پسرکه کنارهم نشسته بودن انجام دادم افتادموچقدرحس خوبی بود ومورد که بهش برخوردم ودیدم توش مشکل دارم حرف مردمه که همون جامتوجه این موردشدم وگفتم ببین که بااتجام دادن این تمرین چه درهایی برات بازمیشه خیلی لذت بردم ازکامنت شما سپاسگزارم که اینقدرباجزئیات نوشتیدومن تونستم بیشترارتباط برقرارکنم
درپناه الله مهربان
سلام شمسی جان
تحسینت میکنم بابت شجاعتی که به خرج دادی وبابت اینکه با صداقت همه رو نوشتی ،من واقعا لذت بردم از خوندن کامنتت و حتی اون حس بعد تمرین و حس کردم و آفرین به تو که عمل کردی و ایمان داشتی وتوکل کردی و خدا هم به زیبایی بهت پاسخ داده آفرین که تونستی دهنتو کنترل کنی و نجواهاشو خاموش کنی و بری تو دل ترسات و ببینی که توهمن همشون .
خدایا شکرت .
سلام شمسی عزیز
دوست ارزشمندم
خوندن کامنتت چندین ساعته که منو به فکر فرو برده و همش دارم تحسینت میکنم، شجاعتت را، عملگراییت را
اینکه واقعا واقعا ادم اگه بخواد تغییر کنه باید مثل شما عمل کنه، قدم برداره
چه خوب نوشتی برامون
چه خوب نجواهای شیطانی ذهن و الهامات خدا رو درک کردی و نوشتی
چه جسورانه عمل کردی و انجام دادی
سپاسگزارم ازت دوست تحسین برانگیزم
منم حتما حتما ان شالله انجامش میدم. من واقعا خواهان تغییر و رشدم
خداوند هدایتم میکند و حامی منه برای انجام هر کاری که بخوام در زمان و مکان درستش
الان در ذهن و در اینده در واقعیت اجراش میکنم. به امید الله
امیدوارم هر انچه میخوایید خداوند بهتون بده دوست خوبم
قانون همینه احساس خوب مساویه با اتفاقات خوب
به نام خداوند جان آفرین
حکیم سخن در زبان آفرین
سلام شمسی خانم
خوبید
چقدر خوب نوشتید
چقدر خوب لحظه لحظه رو به تصویر کشیدی
جوری که احساس کردم منم جلوی اون 3نفر بودم
و دقیقا شیطان داشت حرفهای شما رو میزد
و من میگفتم توکل کردم
عالی بود
دفعه دوم جلو اون دو آقا آفرین
و آفرین به آن مرد که گوش داد و بعد توصیه کرد
دست خدا همواره در دستانت
و عشق و آغوش خدا نصیب لحظات
ممنون بابت ترس و احساسی که به اشتراک گذاشتی و قدمی که برداشتی
شاد موفق و ثروتمند باشید در پناه خداوند متعال
سلام استاد عزیزم
من بعد دیدن این فایل شما تصمیم گرفتم تمرین آگهی بازرگانی رو انجام بدم
ولی همش دنبال یه موقعیت بودم یه جورایی هی تاخیر مینداختم
تا اینکه دو روز پیش کتاب رویاها فصل ۵ رو خریدم و خوندم
درمورد ترسهامون و وارد شدن به دل ترسها
خیلی به من شجاعت داد
واقعا لذت بردم از این فصل تو اینستا هم ازتون تشکر کردم
تصمیم گرفتم هرطور شده این هفته این تمرین رو انجام بدم
تو چک لیستم که اونم از شما یاد گرفتم نوشتم که این هفته ۵ جا آگهی بازرگانی رو اجرا میکنم
و بعد به خودم جایزه میدم میرم رستوران
این تمرین رستوران رو هم در راستای احساس لیاقت میخواستم انجام بدم
خلاصه دیروز رفتم پارک نزدیک خونمون چندین بار خواستم برم سمت چندتا خانم اجرا کنم نمیتونستم
وای استاد چقدر سخت بود میخواستم هر کاری انجام بدم به غیر از این تمرین خلاصه موفق نشدم فقط یکی از دوستانم رو دیدم و برای اون اجرا کردم
ولی این برام قابل قبول نبود
دیروز تا امروز با خودم کلنجار رفتم
این فایل رو دوباره دیدم
با خودم کلی صحبت کردم
اهرم رنج و لذت رو نوشتم در مورد این تمرین
که بعدش اعتماد به نفسم بالا میره ترسم میریزه و…
خلاصه امروز دوباره رفتم پارک ولی به خودم گفتم از اول پارک هرکس رو دیدم و احساس کردم خوبه برم و انجام بدم
قبل از اینکه نجواها فلجم کنن
وارد پارک شدم دیدم یه خانم تنها نشسته خواستم برم جلو نجوا گفت این فایده نداره باید چندنفر باشن
ولی من گفتم این بهانه ست که نجواها جلوی انجام این تمرین رو بگیرن خلاصه با استرس رفتم جلو و سلام و بعدطبق گفته شما تمرین رو انجام دادم
و بعد با خانمه مقداری هم صحبت کردیم بعد رفتم پیش دوتا خانم دیگه اجرا کردم
باز هم پیش دوتا خانم دیگه
این که میگم دوتا خانم بودم چون به خاطر این بیماری دیگه افراد جمع نمیشن کنار هم به خاطر همین دوتا یی هستن اکثرا
بعد یکم آرام تر شدم
حالا نوبت جایزه ام بود رفتم خیابان یه اسنپ گرفتم رفتم مرکز شهر
اذان بود رفتم مسجد نماز خواندم
بعد با خودم گفتم مرضیه اینجا هم باید یه بار اجرا کنی باز هم دوتا از خانمها که کنارم بودن رو دعوت کردم که به اجرام گوش کنن و برای اونها هم بازگو کردم
چقدر حس آدم خوبه
چقدر اونها با لبخند بهم میگفتن موفق باشی
خلاص با رضایت کامل از خودم و احساس خوب رفتم یه رستوران که بالای یه پاساژ بزرگ هست
من قصدم غذا بود سفارش بدم ولی فقط فست فود داشتن منم گفتم اشکال نداره مهم اینه که یه چیز خوب بخورم یه فست فود خوب سفارش دادم با پسر کوچیکم که ۲ سالشه بودم نوش جان کردیم و لذت بردیم
بعد هم یه اسنپ گرفتم اومدیم خونه الان هم دارم برای شما مینویسم.
استاد عزیزم و همه دوستان که میخوانید
من یه سوال داشتم
اینکه الان من این تمرین رو انجام دادم کافیه یا باید باز هم انجام بدم و اینکه در جمع های بزرگتر آیا باید انجام بدم یا همین که مثل امروز انجام دادم کافیه؟؟؟
ممنون میشم دوستان کمکم کنید
با تشکر از استاد عزیزم بابت این فایلهای با ارزشتون و جسارتی که به ما میدهید
در پناه خدا سالم و سلامت باشید
سلام دوست همفرکانسی،من نظرتون رو کامل خوندم و واقعا تحسینتون میکنم بابت این شجاعتی که داشتید من خو دمم چند ماهه دوره رو گرفتم وفایلا رو گوش کرده بودم و تمریناتشم انجام داده بودم ولی تمرین اگهی بازرگانی رو گذاشته بودم برای یه وقت مناسب تا اینکه چهار پنج روز پیش فک گنم با دیدن همین فایل استاد بود یا فایل دیگشون دقیق یادم میست برگشتم به خودم گفتم دیگه تا کی میخوام این تمرینو انجام ندم خلاصه همون موقع شروع کردم و تمرین رو تو نوت گوشیم نوشتم فک کنم تو عرض چهار پنج دقیه راحت پنج شیش تا ویژگی مثبتو نوشتم همون موقع زدم بیرون گفتم میرم انجامش میدم روز اولش بود دیگه خلاصه که رفتم یه جای شلوغی تنهایی نشستم بعد هی دوروبرمو نگا میکردم نزدیگم یه دختر و پسرنشسته بودن هی میخواستم برم انجامش بدم هی نجوا نمیزاشت خلاصه اینقدر نشستم و نرفتم تا اونام پاشدم رفتن بعد دوباره یه جمع دیگه رو نشون کردم دوباره نجوا نمیزاشت خلاصه اینکه اون شب انجامش ندادم و یه ذره هم دلخور بودم که چرا جرات نکردمو انجامش ندادم شب تو تخت خوابم هی بهش فک میگردم و گفتم فردا صبح میرم وااولین کار این تمرینو انجام میدم خلاصه که صبح زود واشدم با مترو رفتم یه پارک شلوغ(پارک دانشجو میدون ولیعصر تهران)و باکلی استرس و نجوا که داشتم رفتم جلو اونروز سه بار من این تمرینو برای چند تا ادم مختلف خوندم وهربارم چند تاویژگی یادم میومد بعد انجامش اونا رو اضافه میکردم خلاصه فک کنم به ده دوازده تا تو همونروز رسیده بود، البته اینک بگم یکی دونفر همون اولش که اجازه گرفتم گفتند وقت نداریم میخوایم بریمو اینا ولی من ناامید نمیشدم با لبخند تشکر میکردم و رد میشدم خلاصه نگم براتون از لذت و حس قدرتی که بعد از انجامش بهم دست داد بقول دوستان ادم حس پرواز بهش دست میده اصلا کن فیکون میشه دوباره فردا بعد از ظهرش رفتم یه بار برای یه جمع سه نفره دوتا پسر و یه دختر خانم و بار دومش عم برای یه دختر و پسر دیگه خوندم که تو دومیش پسره برگشت بهم گفت اگه این بیماریه نبود باورکن همین الان بغلت میکردم تو فوق العاده ای خلاصه که ازم خواشتن بشینم پیششون و نزدیک نیم ساعت باهم گپ زدیم وکلی انرژی مثبت واز توانایی های همدیگه تعریف و تمجید کردیم تازه یه سوال از من کردن که من بعدش اومدم خونه نشستم فکرکردم روش وبرام یه ایده فوق العاده شده در مسیر پیشرفتم ..اما بریم راجب جواب سوال شما از نظر من،،من دیروز همین جریانو برای دختر خاله ام تعریف کردم ایشون فعلا داره از فایلهای رایگان استفاده میکنه و به پیشنهاد خودش از طریق من وارد سایت شد وبسیارم مشتاقه و کل فایلا رو تقریبا میبینه،،دیروز حرفامو که شنید ازم خواست که آگهمیو براش ویس کنم ومنم گفتم دوست دارم حضوری برات بخونم اینقد مشتاق بود که اخرش زنگ زدم از واتساپ تصویری براش خوندم خلاصه که ذوق کرده بود ومیگفت کاش نوبت منم برسه ..اخر حرفاش ازم سوال کرد که این تمرینو چند بار و تو چه جاهایی انجام بدی دیگه کافیه ودیگه نیازی نیس انجامش بدی من طبق چیزایی که از استاد اموختم گفتم این تمرین مربوط به عزت نفس هست و عزت نفس هم چیزی نیست که یه بار دوبار ده بار انجامش بدی و بگی دیگه من لولم(level) رفته بالا و دیگه نیازی نیس گفتم اگه یه مدت انجام ندی دوباره عزت نفست میاد پایین و اون حس و حال خوب رو دیگه تجربه نمیکنی البته این نظر شخصی من هستش و تجربش کردم ودرکل خودم هم تا به الان ظرف دوروز پنج بار انجامش دادم ولی مطمعنم اگه انجامش ندم پیشرفتم متوقف میشه و منظورم اینه هر چن وقت یه بار حالا ممکنه هفته ای باشه یا ماهی اونو تو جمع های مختلف مخصوصا جمعی که نظرشون خیلی برام اهمیت داشته باشه انجامش بدم وهربار بهتر وبهتر بشم طوری که ترسام اینقد بریزه که دیگه خوندش تو هرجایی و هر جمعی برام ریلکس باشه امیدوارم تونسته باشم جواب سوالتو به خوبی داشته باشم ثروتمند
وبا عزت باشید در درنیا و اخرت♥️👑
سلام دوست عزیز
خوشحالم از نتایجتون
از انجام تمرین
یه سوال داشتم از شما
اونم اینه که
از دوره ی عزت نفس راضی هستید
آیا چیزهایی که در دوره ی عزت نفس گفته شده همون چیزها هستن که در فایلهای دانلودی هست
نتایجتون از استفاده دوره عزت نفس چی بوده
ممنون میشم پاسخ بدید
سلام و دورود خوشحالم از اینکه دارید روی موضوع عزت نفس کارمیکنید من به شدت تو بحث عزت نفس و اعتماد بنفس مشکل داشتم درواقع پاشنه آشیلم بود درواقع فهمیدن همین که مشکل من تو بحثه عزت نفس بود خودش بزرگترین نعمت بود برام که اونم به لطف خدا از زبان استاد شنیدم. بعدش از فایلهای رایگان اعتماد بنفس استفاده کردم و به لطف خدا کلی تغییر کردم و به چشم دیدم و با پوست و گوشت و استخون لمس کردم 😎😍که من اون امیر سابق نیستم و تغییر کردم و چون این نتایج رو گرفته بودم اشتیاق سوزان پیدا کردم به تهیه دوره عزت نفس که یه ذره طول کشید تا بخرمش (البته جزوه تکاملم بود اون تایم)ولی به لطف خدا تکاملمو طی کردم و واردش شدم و اگه بخوام تو یه کلمه بگم از نتیجه این دوره بگم اون کلمه معجزه ست که تو زندگیم(روابطم.درامدم.سلامتیم اصلاهمه چی برام اسون شده به لطف خدا و هر روزم داره اسونترمیشه و واقعا خدارو هر روز سپاسگزارم 🥳🥳که این آگاهیها رو از طریق دستانش (استاد و خانم شایسته در اختیار من قرار داد) دوست من اگر شرایط ش رو داری تهیه ش کن واقعا فوق العادست البته به شرط اینکه تمریناتشو انجام بدی وگرنه بدون تمرین هیچ نتیجه ای نیست (منم تا تمریناتشو انجام ندادم نتیجه دلخواهم رخ نمیدادامابا تمرین و تکرار معجزه میکنه 😍والبته که این اول مسیرمو ومن میخوام کل زندگیمو باتوکل به خدا وساختن احساس لیاقت و عزت نفس خلق کنم😍💣 در ضمن اگر هم شرایطش تهیه ش رو هم نداری از فایل های دانلودی استفاده کن به امید خدا حتما در مدار تهیه دوره هم قرار میگیری😍🥳 پیشاپیش موفقیت و ثروت و خوشبختیی که با عزت نفس بدست میاریم رو به خودم وشما تبریک میگم..🌹🌹
سلام دوست عزیز
بسیار بسیار از پاسخ عالی و با انرژی مثبت شما سپاسگزارم
انشالله در مدار دوره عزت نفس قرار بگیرم بتونم خیلی زود تهیه اش کنم
ومثل شما اینقدر راضی باشم
خیلی خوشحالم برای نتایجتون
انشالله هر روز نتایجتون بزرگتر بشه