https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/07/abasmanesh-21.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2021-07-29 11:47:012021-08-16 10:15:11ساختنِ عزت نفس در عمل
352نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
استاد ممنونم که به ما با چیزهای ساده بهتر دیدن و بهتر فکر کردن رو یاد میدین. شما نگاه و طرز فکر مارو به گونه ای پرورش میدین که وقایع اطرافمون رو متفاوت ببینیم. مثلا با همین فایل ساده چه نکات کلیدی و ارزشمندی رو به ما آموزش دادین.
اینکه به حرف مردم اهمیت ندیم. با اینکه نقطه ضعف خیلی از ماها هست ولی نمیشه به این دلیل حرکت نکنیم. کار مدنظرمون رو انجام ندیم با این دید که مردم مارو چطور قضاوت میکنن. و حرف بهتر شما این بود که مردم به شما فکر نمیکنن اگر هم بخوان فکر کنن اهمیتی نداره. ما به این دلیل متوقف نمیشیم.
دوم رفتن به دل ترسهامون هست. بیشتر چیزهایی که ما ازشون میترسیم توهمی بیش نیست. مثال مسافرت خودتون به دبی و ضبط فیلم در بازار اونجا خیلی الگو و تحسین برانگیز بود. اینکه از دوستتون خواستین به عنوان یک فرد ثانی شمارو همراهی کنه ولی ایشون نتونستن فشار نگاه مردم رو تحمل کنن و کنار کشیدن. واکنش شما مثل همیشه کلاس درس هست. با خودتون فکر کردین اگر میخوام متفاوت نتیجه بگیرم باید متفاوت عمل کنم. ایمانی که عمل نیاورد رو نمیخوام. انگار با این شرایط فیلم گرفتن کار هرکسی نیست ولی من اون کس هستم. رفتین، برنامه ای که میخواستین رو ضبط کردین و روی سایت هم گذاشتین. درسته استاد جانم کار گروهی انجام دادن یه شرایطی داره که کاملا با کار انفرادی فرق داره و البته انجام کار به تنهایی امتیاز ویژه ای داره.
نکته مهم بعدی این بود که با هر امکاناتی که دارین در زمینه علاقتون شروع کنین. با بهانه اوردن و کمبودها رو پیش کشیدن هیچ کس به جایی نمیرسه. مثال ورزشکار فیلیپینی عالی بود که ایشون با چوب و چند ظرف پر آب تمرین میکردن و با استمرار به چنین مقامی رسیدن.
و بازهم یادآوری اینکه وقتی خداوند و جهان تعهد شمارو ببینه درهای بیشتری به روی شما باز میکنه و مثال صادق و حقیقیش خود شما هستین که با تعهد از دانشگاه بندرعباس شروع کردین و ادامه دادین و الان الهام بخش هزاران نفر شدین.
خداروشکر بابت وجود ارزشمندتون در این جهان که هم خوب زندگی میکنین و هم به بهتر شدن زندگی انسانهای زیادی از جمله خود من کمک میکنین.
آرزوی سلامتی و طول عمر براتون دارم.
سپاسگزارم بابت زحماتتون. بخصوص شروع دوباره سفرنامه 🙏🌺
سلام استاد عزیز الان دوسالی هست که از اموزش های رایگان شما استفاده میکنم وهمیشه دنبال شرایطی میگشتم که بتونم کسب وکارم رو گشترش بدم اما همیشه به بعد موکول میکردم الان با دیدن این فایل متوجه شدم که کار رو باید با همین شرایط وهمین الان شروع کنم و اون شرایطی که من دنبالش هستم تا من حرکت نکنم وقدم اول رو بر ندارم قدم هایی بعدی بهم گفته نمیشود .خدا رو شاکرم که بعد از اینکه تعهد کردم که تغییر کنم واز خدا خواستم که مسیر هدایتم رو به من نشون بده این اتفاق در حال رخ دادن است ومن نشانه هارو دارم دریافت میکنم.استاد دیشب یه ایده برای کارم بهم الهام شد که با شرایط الانم متضاد بود وبه بوجه وامکاناتم نمیخورد که امروز صبح با دیدن این فایل متوجه شدم که نیاز به تعهد دارم وباید با توکل به خدا کارم رو از همین جایی که هستم استارت بزنم تا در مسیر رسیدن به اهدافم قرار بگیریم وبعد است که قدمهایی بعدی به ادم گفته میشه.ممنون استاد عزیز که این اگاهی ها رو به ما میدن
سلام به استاد عزیز و دوستانی که کامنت منو میخونند.
برای بار سوم سلام
(باورتون میشه این کامنتی که مینویسم دوبار پاک شد. ئیکبار عصر با گوشیم نوشته بودم و تقریبا آخرهای کامنتم بود که رفتم سراغ کارهای خونه و آشپزی و بعد که اومدم تکمیل کنم و بفرستم دیدم نیست دیدم پاک شده. و دوباره با لپ تاپ گفتم مینویسم و وسط های متنم بودم که دوباره هم یهو جلوی چشم های خودم نمیدونم چطوری پاک شد.واقعا من متوجه نمیشم چرا دفعه اول بدون اینکه اصلا گوشیمو دست زده باشم وقتی دیدم که کامنتم نیست. گفتم بیخیال میام تو لپ تاپ راحت تر مینویسم من که قرار نیست بخاطر اینکه نمیدونم چطور شد و حتی نمیتونم دلیل پاک شدن رو درک کنم تسلیم بشم. بیخیال.
پس من برای چیزی که حتی نمیتونم درکش کنم دســت از نوشتن کامنتی که از عصر دوست داشتم بفرستم، نمیکشــم.
اینو اما خوب میدونم تک تک اتفاق های زندگی من بخاطر باورهای منه،حالا چه باوری حاصل این اتفاق شده من نمیدونم اما قرار نیست چون نمیدونم بیخیال کار درست بشم)
رو شمار تحول زندگی من
میریم به امید الله یکتا برای نوشتن کامنتی که کلی تغییر کرده تا الان و متوجه شدم من کوتاه بیا نیستم…
داشتم میگفتم چی میگفتم حالا.
آها اینکه اینجا استاد از حرف مردم گفتن من همیشه میگفتم و میگم که حرف مردم برام مهم نیست و انصافا تا الان خیلی از کارهایی رو کردم و انتخاب هایی داشتم که اصلا برام حرف یا نگاه آدما اهمیت نداشته. اما وقتی متجه شدم این موضوع به ریشه های از اعتماد بنفش مرتبط هست بیشتر فکر کردم و برام جالبه موشکافانه تر نگاه کنم آیا واقعا تمام رفتارم با حرفی که میزنم یکی هست. شاید این نگاه و نظر مردم تو جنبه های مختلف دیگه ایی هست که من شاید توی اون قسمت ها ضعیف هستم نمیدونم، اما اگر چیزی باشه من پیدا میکنم…
خب یک مورد دیگه که برام جالب بود اینکه استاد از تمرین “آگهی تبلیغاتی” گفتن. تمرینی که در دوره ایی که موفق شدم بخرم هم گفته بودن و یکی دوبار انجام دادم. با خودم گفتم دوباره میام لین تمرین رو مینویسم و میرم بیرون و انجام میدم. تا اینکه امروز صبح (دوشنبه) خواستم بنویسم اما متوجه شدم که نمیتونم بنویسم اصلا گیج بودم باید چی بنویسم، من اصلا چه توانایی دارم. انگار یادم رفته انگار از پارسال که این تمرین رو انجام داده بودم تاالان اعتماد بنفسم افت کرده و اصلا برام سخت بود حتی فکر انجام دادنش یک دلهره در وجودم ایجاد کرد تو ذهنم میگفتم میخوای چی بگی، بگی که چی بشه. اصلا چیزی نداری که بگی. آخه چی داری بگی…خلاصه یک تقلب کوچولو کردم و رفتم یادداشت تمرین قبلی ام رو نگاه کردم تا ببینم چی نوشتم و یا اینکه چطور نوشتم. به هر حال نصفه نیمه و کمتر از قبل و با ادبیاتی ضعیف تر نوشتم. حاضر شدم تا برم بیرون دقیقا مقصد خاصی نداشتم اما هدف داشتم. سوار مترو خط یک شدم و تو راه بین چندتا مقصد احتمالی یکی رو مصمم تر شدم در نهایت باید تجریش یعنی ایستگاه آخر پیاده میشدم و از اونجایی که مسیر طولانی بود و دوست نداشتم بیکار باشم و از اونجایی هم که امکان هندزفری گذاشتن نداشتم کتابم رو از کوله پشتی ام درآوردم و شروع کردم به خوندن. (در همین حین هم به فکر انجام دادن و موقعیت مناسب برای انجام تمرین “آگهی تبلیغاتی” بودم. که گفتم وقتی پیاده میشم و یک جای مناسب از کسی درخواست میکنم تا وقتش رو به من بده و حرف های منو بشنوه و تمرین رو انجام بدم.) همینطور مسافرها میومدن ومیرفتن و فروشنده های داخل مترو هم مشغول بودن…یهو چشمم به یک جوراب طرح چریکی یا ارتشی از همون طرح های کمو (بقول استاد) که ایشون خیلی دوست دارند و توی تی شرت،هودی،شلوار و … از استاد زیاد دیدم. من قبلا تو ذهنم بود اگر جوراب این طرحی اومد بگیرم و وقتی یک فروشنده از کنارم رد شد از گوشه چشمم اون طرح رو لابلای کلی طرح دیدم و مشتاق شدم بخرم. تا اومدم کارتم رو از کیفم دربیارم متوجه شدم نه کارت بانکی و نه هیچ پول نقدی همراهم ندارم. خونه جا گذاشته بودم. خلاصه از اون مرد فروشنده عذرخواهی کردم و بعد باخودم فکر کردم حالا که من پولی ندارم بهتره برگردم
دقیق هم نمیدونستم که کارت بلیط متروم چقدر داره فقط میدونم خیلی نداشت و میخواستم وقتی پیاده میشم شارژ کنم. خلاصه حسم و حالم رو خراب نکردم و فقط به این فکر کردم این اتفاق برای من چه درسی داره و چرا باید این همه راه بیام و اینطوری بشه. با خودم میخندیدم و میگفتم عجب عاشقانه اومدم بیرون خالیه خالی…بدون هیچ پولی.خدایا قضیه چی درس امروز رو به من یاد بده. از خدا تشکرمیکردم و اینکه خوب شد من خواستم یک چیزی بخرم تا متوجه بشم و دوباره با همون مترو برگردم. خلاصه که رفتم تا برگردم و اینبار با خیال راحت و لبخند بر لب از این اتفاق نشستم و با خودم گفتم در عوض کتابم رو میتونم تموم کنم. جون تقریبا قسمت بیشتری از کتاب رو خونده بودم. گفتم نهایت مترو برام میشه فقط کتابخونه و محل کتاب خوندن و تمرین تمرکز کردن و کنترل ذهن از این اتفاق…خلاصه ایستگاه ها گذشت و افراد میومدن و می رفتن تا اینکه یکهو یک خانمی با عروسک های بافتنی اش تجه ام رو جلب کرد و عروسک های بافتنی به مناسبت شب یلدا داشت که خیلی تمیز و زیبا و با خلاقیت خودش درست کرده بود. از اون خانم پرسیدم معمولا شما کدوم خط هستین که اگر دوباره اومدم بیام از کارهای زیباتون بخرم و کلی تحسین و تشویق اش کردم برای کارهاش. و گفتم اگر پول داشتم الان ازتون میخریدم اما متاسفانه متوجه شدم کارتم رو جا گذاشتم و هیچ پولی هم ندارم. خانم تعارف کرد بردار بعدا برام بده و منم گفتم دوست ندارم اینجوری حرید کنم. خلاصه فقط شماره شون رو سیو کردم که اگر بعدا اگر شد ازش خرید کنم.
اون خانم رفت و من مشغول کتاب خوندنم بودم و قبلش این قسمت کتاب بودم که نوشته بود:
“سلحشور نور شراره ای از نور پروردگار در خود دارد.
تقدیر، چنین مقرر کرده است که او با دیگر سلحشوران باشد.
اما هرازگاهی ناگزیر است به تنهایی هنر شمشیر زنی را به عرصه ینمایش گذارد.
و نیز، زمانی که به دور از همراهان خویش است، همانند یک ستاره می شود. او بخشی از جهان را که از آن او است روشن می کند و کهکشان ها ودنیا را به تمامی کسانی که سر به سوی آسمان دارند نشان می دهد.
به زودی چنین سلحشوری، پاداش پشتکار خود را خواهد گرفت، و رفته رفته دیگر سلحشوران به او نزدیک می شوند، و همانند اقمار آسمانی، با نمادها و رازهای خوویش گرداگرد او جمع می آیند.”
این صفحه ایی بود که زیاد متوجه نشدم و چون همزمان با دیدن کارهای اون خانم بود متوجه نشدم و خواستم دوباره همین صفحه رو بخونم.که خانمی که کنار من نشست بود به من گفت شما کارتت ر جا گذاشتی و پول نداری چطور میخوای برگردی. گفتم فلان ایستگاه پیاده میشم اگر کارت بلیطم داشته باشه با اتوبوس میرم وگرنه تا خونمون از اونجا یکساعت پیاده روی میکنم. دیدم اون خانم دست توی کیفش کرد و به من ده هزار تومن پول نقد داد گفت اینو بگیر سخته میدونم. اگر کارتت نداشت بتونی بری.(من تو دلم از خدا تشکر میکرد و با خودم میگفتم سخت نیست و هوا هم خوبه برای پیاده روی. من ماصلا ناراحت نبودم که بقیه راه رو چطور قراره برم تا برسم به خونه) اما اون خانم به من گفت حالا بگیر کارت گیر نباشه برای منم اتفاق افتاده، پیش میاد و چقدر هم بده من برای دو سه تومن تو کیفم رو زیر و رو میکردم تا برسم یکجایی. خلاصه دست با سخاوت این خانم رو کوتاه نکردم و گفتم این شاید رزق بی حساب امروز منه بذار بگیرم. ازشون کلی تشکر کردم و حتی ازشون شماره کارت خواستم بعد براشون انتقال بدم قبول نکرد. خلاصه فقط ازشون تشکر کردم و درونم فقطمیگفتم خدایا با من چه میکنی، عجب روز شگفت انگیزی شد.
خلاصه پول رو گذاشتم لای کتابم و دوباره به خوندن ادامه دادم تا اینکه رسیدم به صفحه ی بعد و ذر همون حین هم حواسم به ایستگاه مترو و پیاده شدن و اینکه تمرین رو انجام ندادم. ذهنم میگفت هنوز راه زیاد مونده کتاب رو تموم کن نهایت پیاده شدی. نهایت فردا. حالا دیر نمیشه که…نجواهای ذهن میگفتن و منم از یکطرف میدونستم اینا شاید بهونه هایی باشه برای اینکه اعتماد بنفس له شده ام خودشو توجیه کنه. چون متوجه بودم یک ترسی دارم با اینکه مایل بودم امروز انجام بدم و اصلا بیشتر برای همین زدم بیرون…خلاصه که این افکار بود و یکم تمرکز کردن برای کتاب خوندن و متوجه شدن سخت بود اون صفحه قبل رو که دوباره خوندم و این قسمت برام خیلی جالب بود که می گفت:
به زودی چنین سلحشوری،پاداش پشتکار خود را خواهد گرفت،
خدایا تو داری با من حرف میزنی یا کتاب یا خودم با خودم. من پاداش گرفته بودم. خدایا شکرت…باورتون میشه اینقدر هماهنگی رو…واقعا روز شگفت انگیزی شد.
رفتم صفحه ی بعد مصمم شدم کتاب رو تا یکجایی بخونم و بعد ببینم چی میشه وتمرین رو چه میکنم. زدم صفحه ی بعد و اینا رو نوشته بود:
“سلحشور نور به دو ستون دو سوی دری که مدعی گشودن آن است می نگرد.
یکی از ستون ها، ترس نامیده می شود و دیگری تمایل.
سلحشور به ستون ترس نگاه می کند، روی آن نگاشته شده:
تو وارد دنیایی ناشناخته و خطرناک می شوی که درآن جا، هر آنچه تا کنون آموخته ای به هیچ کاری نیاید.
سلحشور به ستون تمایل می نگرد، روی آن نوشته شده:
.
.
………..”
من دیگه بقیه جملات رو تموم نکرده کتاب رو بستم گذاشتم تو کیفم و دفترچه یادداشتم رو از توی کیفم درآوردم. و یک جوری دوباره سرحرف رو باز کردم و متوجه شدم اون خانم کنار من در ایستگاهی که من میخوام پیاده بشم قراره پیاده بشه.پس ایشون فرصت داره هنوز تا با ایشون تمرینم رو انجام بدم. پس ازشون خواستم اگر امکان داره چند دقیقه ایی به من وقت شون رو بدن و من تمرینی رو باید انجام بدم براشون بخونم. اصلا تا اینا رو گفتم یکم گیج شدم اسم تمرین هم بعد متوجه شدم اشتباهی پیام بازرگانی یا آگهی بازرگانی گفتم بجای آگهی تبلیغاتی …خلاصه اینا علایم دست و پا گم کردن و دیدن این همه نشونه بود.
(آخه میدونید تو تمرین ستاره قطبی ام صبح ها چیزهایی نوشته بودم که انگار خدا داشت عملا امروز با من بصورت واضح با زبان نشانه ها حرف میزد)
حیلی دوست داشتم اینا رو بنویسم. بنویسم که موفق شدم هر چند کم ولی انجام بدم و باز هم با کیفیت تر انجام خواهم داد تا در عمل اعتماد بنفس خودمو بسازم. خوشحالم هر ترمز و مانعی که باعث شد من ننویسم موفق نشد و دید که چقدر من مشتاق نوشتن هستم و کوتاه نمیام چون باور دارم این نوشتن ها به من و هزاران نفر قراره کمک کنه. چون قرار پایه های اعتماد بنفسم رو بسازم و اینا ردپاهایی هست که برای ساختن هرچند کوچک دارم برمیدارم.
استاد خواستم ازتون بیش از اندازه تشکر کنم و بگم استاد شجاع داشتن یعنی شاگرد ها هم باید برن تو دل ترس هاشون و شجاعانه عمل کنن. من میخوام از همون شاگردا باشم. شاگردی جسور و شجاع و عمل کننده به حرف ها و قوانین. عمل کننده به هدایت ها و نشونه ها. خدایا شکرت برای امروزم که اینقدر در تمام مسیر با من بودی و اینقدر حست کردم. خدایا ممنونم که اینجا هستم و با اشتیاق باز هم ادامه میدم بااینکه صفرم اما اینقدر حس قدرت دارم که صفر بودن دستام چیزی نیست در برابر پر بودن قلبم که فقط تو رو میبینه و داره. تویی که همیشه همراه و حامی منی وقتی تو قادر مطلق هستی من چه غم و چه نگرانی دارم. سرخوش و عاشقانه فقط پیش میرم تو بگو کجا من بدون ترس پیش میرم و کنترل ذهن و اون واگویه ها بامن تو فقط منو هدایت کن به راه حل های درست و آدم ها مکان های درست ذهن و جسمم با من…خدایا شکرت برای قدرت اعتماد بنفس که ساختنی است و من دوباره میسازم یک شالوده محکم چون قراره اسمان خراشی به ارتفاع آسمان های نردیک به ایستگاه فضایی بین المللی بسازم. اینقدر ساختمان بزرگ شالوده قوی میخواد من آماده ساختنم. من میسازم در عمل…خدایا شکرت برای همه ی احساس خوب امروز و اکنون که موفق شدم بنویسم
اینم ادامه قسمت اون صفحه:
” سلحشور به ستون تمایل می نگرد، روی آن نوشته شده:
تو دنیای آشنایی را ترک میکنی، در آن چیزهایی نگهداری می شوند که تو همواره دوستشان داشتی و به خاطرشان آن همه جنگیدی.
سلحشور لبخند می زند، زیرا نه چیزی یافت می شود که سبب هراس وی شود و نه چیزی که او را از رفتن باز دارد.
پـــس با اطمینان کسی که می داند چه می خواهد در را می گشاید.
قبل از اینکه مطلبتون رو تا آخر بخونم تا یادم نرفته برای این مشکل پاک شدن مطالب چند روش پیشنهاد می کنم(برای خودم چند بار پیش آمده )
1- نوشتن مطالب در یک برنامه مثل word و سپس کپی کردن متن با select all و paste کردن در سایت
2- در حین نوشتن در سایت میتونید با کلیک سمت راست و انتخاب select all و سپس انتخاب کپی ،مطالب رو در حافظه کامپیوتر نگه دارین و در صورتی که پاک شود با paste کردن دوباره بازیابی کنید . البته نکته این کار این است که اگر حواستون نباشد و در حین نوشتن یک حرف یا کلمه ای را کپی کنید دیگر کل متن درون حافظه با کلمه جدید پر می شود و دیگه شما متن قبلی رو ندارید و همچنین باید حواستون باشد که برای بروز کردن حافظه هر از چند خط که تایپ می کنید دوباره این کار رو تکرار کنید
3- چون متن بعد از تایید تا یکساعت قابل ادیت هست میتونید وسطهای نوشتن متنتون تا یک جا که تا حدی مطلب تموم شده باشد ، تایید و ارسال کنید و سپس به قسمت ادیت بروید و بقیه متن رو تایپ کنید
واقعا حیلی خیلی سپاس گزارم از اینکه برام نوشتین سپاسگزارم برای این همه ایده، برای همه پیشنهادها و یادآوریهایی که باعث میشه تا این مسئله برای همیشه حل بشه.
واقعا سورپرایزم کردین و کلی خوشحال…
و امروز از دوست عزیزدیگه ایی هم پیشنهاد و راه حل جالب دیگه داشتم که لینک دیدگاه ایشون رو میذارم شاید برای شما هم جالب باشه.
abasmanesh.com
درسی که امرز گرفتم از این اتفاق ها و همزمانی ها اینـــه:
چقدر خداوند پاداش دهنده است و چقدر خوب آدم ها و ایده ها رو در قالب راه حل مسئله به من نشون میده.
ما در مسیر درست باشیم ایده ها به ما گفته می شود حتی اگر به دنبال آنها نباشیم.
چقدر خوب شد نوشتم و جا نزدم از نوشتن و شــایـــد الهامی که برای نوشتن و ادمه دادن به من شد رو گوش دادم، تا این درس ها و این احساس رو تجربه کنم که چقدر خدا حواسش هر لحظه به ما هست. این منم که گاهی اجازه نمیدم تا اون منو هدایت کنه.
هر مسئله ایی اومده تـا من رشد کنم و قوی تر بشم.
با هر بار حل یک مسئله عزت نفس و اعتماد بنفسم افزایش پیدا میکنه.
شاید بعضی راه حل ها رو میدونستم اما نیازه گاهی برامون توسط دستانش یادآوری بشه و به یاد بیاریم که کارهای ساده اصلا ساده نیستند. گاهی کارهای ساده و مهم بزرگتر از کارهای پیچیده و و غیر مهم هستند.
امروز یادگرفتم ساده تر باشم و رها تر و خودمو به خدا بسپارم تا با من حرف بزنه و صداشو بشنوم.
واقعا از شما دوست عباسمنشی ام بسیار بسیار ممنونم برای این کامنت ساده اما بزرگ تون.
نمیدونم چی شد برام این همه نوشتید اما میدونم درست ترین کامنت بی ربط به محتوای سایت رو نوشتین.
نمیدونید چه باورهایی رو برای من تقویت کردین و قلبم سرشار از شوقه. فقط میتونم بگم خیلی ممنونم و از صمیم قلبم براتون بهترین ها رو از خداوند یکتا خواهانم.
ما هدایت می شویم به آدم های درست، به مسیرهای درست، به راه حل های درست
ما میدانیم و ما مطمئن هستیم که خداوند ما را در بهترین زمان و بهترین مکان ممکن قرار می دهد.
اولا من لینک رو نتونستم باز کنم البته اگر جواب دوستمون آقای وثوق باشه اون راه حل رو خوندم
دوما خیلی بنده پر انرژی و سپاسگزاری هستین (توی تمرینتون اضافه کنید) و من هم خوشحال شدم برای اولین بار یک نفر از راه کارم اینقدر زیاد خوشحال شد و بسیار سپاسگزارم که شوق نوشتنم رو بیشتر کردید.
سوما آگهی تبلیغاتیتون رو هم خوندم , باعث شد که منم تصمیم بگیرم آگهی خودم را تو سایت بنویسم تا یخم باز بشه
چهارما مورد سومی که در راه کار پاک نشدن براتون نوشتم , دیدم در همه جای سایت کار برد نداره و نوشته شما بعد از ارسال قابلیت ادیت نداره و فقط منتظر تایید می ماند. البته اینجا این قابلیت فعال است
در ضمن داستان خواندن کتاب در مترو هم و سرگذشتتون در اون روز جالب بود و قلم خوبی برای نوشتن دارید و خواننده رو جذب می کنید که ببیند آخر داستان به کجا می رسه
در انتها بازم سپاسگزارم بخاطر انرژی و شوق نوشتنتون
– روی ترسهایمان همیشه باید کار کنیم این همیشگی باشد یعنی در چیزی که پاشنه آشیل هست اگر درستش کردیم باید همیشه حواسمان به آن باشد و گرنه ذهن دوست داره زود برگردد سراغ کار قبلی و آن طوری عمل کند و این خاصیت آن است که باید یادمان باشد خود من یک مدتی کم که تمرین آگهی بازرگانی یا بقیه را که انجام ندهم دیگر برایم سخته که تکرارش کنم.
– حرف با عمل خیلی فرق دارد خیلی دارم سعی می کنم که حرفی که می زنم حتما عملش کنم و گرنه اصلا حرفش هم نزنم. تجسم توی این زمینه خیلی خوبه لحظه رسیدن به خواسته یا قدم بعدی را که نتیجه گرفتیم تجسم کنیم آن هم به صورت مثبت و آن وارد ذهن ناخودآگاه ما که شود بهتر و راحتتر می توانیم به آن عمل کنیم و خیلی از مصاحبه ورزشکاران را که نگاه می کنم می گویند که ما تمرکز وتجسم کردیم و گرنه نسبت به قبل کار خاصی را انجام ندادیم مثلا امروز با یک نفر که گلف بازی می کرد پرسیدند که چه کار می کنی همیشه موفقی و همه هم می گویند گفت من دقیقا لحظه که چوبم به توپ برخورد کرد را یک سره تجسم می کنم و به آن انرژی میدهم که برود آنجایی که من می خواهم.
– از ماشین لباسشویی که گفتید چندی پیش یک کار تعمیراتی داشت و فردی که برای تعمیرش آمده بود از این برچسب تبلیغاتی شرکتشان را زده بود و بعد از مدتی آمدم پاکش کنم و بردارمش دیدم این قدر سفت چسبیده که اصلا نمی شود کند و بعد توی این فایل که داشتید صحبت می کردید گفتم برای داشتن اعتماد به نفس هم باید بچسبیم به شجاعت ول کنش نباشیم تا نتیجه بگیرم تازه همیشه هم بهش بچسبیم که یک وقت نره سمت جای قبلیش که خوب نبوده است
– وقتی از کاری می ترسیدم و با موفقیت می رویم در دل آن و انجامش میدهیم چقدر حال آدم خوب می شود و چقدر اعتماد به نفس آدم هم بیشتر می شود و چقدر خدا در این مورد به من کمک می کند مثلا امکاناتی برایم فراهم میشود یا جایی که می روم کسی یا چیزی در ان جاست که می خواهم روی آن کار کنم و خدا خودش برایم سر راهم قرار داده است.
– همیشه به خودم می گویم همرنگ جماعت نشو این جماعتی که نتیجه نگرفتند و همیشه ناراضی اند حداقل اینایی که اطراف من هستند پس من دقیقا نباید این کار را انجام بدهم.
– از هر جایی و از هر شرایطی و از هر موقعیتی که هستیم باید کار را شروع کنیم و موفق میشویم یعنی نسبت به قبل موفق بیشتری داریم اعتماد به نفس بهتری داریم احساس بهتری داریم یعنی مسیر درست است می رویم قدم بعدی یک ذره کار را گسترده تر می کنیم با همان نتیجه ای که از قدم قبلی گرفتیم.
– نقطه مقابل اشتیاق، کسل بودن و بی حوصله بودن است و دقیقا وقتی در این حالتها قرار می گیریم می گویم دقیقا در نقطه مقابل اشتیاق هستم با ید کاری کنم که اشتیاقم را یک جوری بیشتری کنم مثلا امروز زیاد حال و حوصله نداشتم این قدر با این آن صحبت کردم و جوک گفتیم خندیدم تا خدا را شکر سه چهار ساعته حالم خوب شد و دوباره کار را شروع کردم
– وقتی شجاع نیستی و ترس بر تو حاکم شده است نمی توانی تصمیم بگیری و انواع شک و تردیدها هم می آید پس برای اینکه تصمیمات خوب را هم بگیری شجاعت را در خودمان تقویت کنیم.
– وقتی داریم بهانه می آوریم همان موقع است که باید روی اشتیاق خود کار کنیم کاری کنیم که شوق و ذوقمان را بهتر کنیم و از این حالت در بیاییم حتی پیاده روی و شنا و ..
– وقتی که شک و تردید داریم یعنی باور نداریم چون مخالف باور شک و تردید است یعنی وقتی عمل نمی کنی یعنی حرفی که زدی و باور یکه داری رویش شک و تردید داری روی باورایمان با قوانین ثابت کار می کنیم و با عمل توامش می کنیم و خود را در شک و تردید قرار نمیدهیم.
– همه اینها و این عوامل با هم هستند باید با هم رعایت شوند وقتی که یک جای کار ما می لنگه سریع باید درستش کنیم همه اینها با هم ما را به نتیجه می رساند.
– مطمئنا بهترینها همیشه برای شماست و از زندگی هر چه بیشتر و بهتر لذت خواهیم برد. سعادتمند باشید و تشکر از این فایل عالی
چقدر شما الگوی خوبی هست پروفایلت برای ادامه دادن و پشتکار داشتن.
درسته چند وقته ردپایی ازت نیست اما اینقدر خوب روی خودت کار کردی که ردپاهات اینقدر پر ازدرس ونکته است.واقعا سپاسگزارم برای ردپاهایی که توی سایت گذاشتی.
– وقتی شجاع نیستی و ترس بر تو حاکم شده است نمی توانی تصمیم بگیری و انواع شک و تردیدها هم می آید پس برای اینکه تصمیمات خوب را هم بگیری شجاعت را در خودمان تقویت کنیم.
– وقتی که شک و تردید داریم یعنی باور نداریم چون مخالف باور شک و تردید است یعنی وقتی عمل نمی کنی یعنی حرفی که زدی و باور یکه داری رویش شک و تردید داری روی باورایمان با قوانین ثابت کار می کنیم و با عمل توامش می کنیم و خود را در شک و تردید قرار نمیدهیم.
واقعا سپاسگزار شما و خداوندم که منو آسان میکنه برای آسانی ها و چیزهایی که لازم دارم رو بهم نشون میده در بهترین زمان ومکان
اول از همه بگم که چقدررر خوشحالم که میبینم فایلهای روزشمار تحول زندگی داره ادامه پیدا میکنه و من امروز هم فرصت گوش کردن بهشون رو داشتم، خدایا شکرت
” عزت نفس پایه ی تمام موفقیت هاست” بی شک همینه، بی شک!
وقتی ما فقط تصمیم جدی این رو میگیریم که بریم تو دل ترس هامون، همین تصمیم گرفتنه یعنی وارد شدن تو این مسیر
من از روزی که این تصمیم رو گرفتم، جهان موقعیت هایی رو جلوی روی من گذاشت تا من به تصمیمی که گرفته بودم عمل کنم
مثلا قبلا وقتی میرفتیم تو یه رستورانی که از فضاش خوشمون نمیومد یا غذایی که میخواستیم رو نداشت و بقیه میگفتن که پاشیم بریم یه رستوران دیگه من جزو اون دسته بودم که میگفتم وای نههه! زشته، چجوری جلوی اینهمه آدم پاشیم بریم! یعنی حاضر بودم چیزی که خوشم نمیاد و سفارش بدم اما از جام بلند نشم!
چند روز پیش با خانواده ام رفتیم یه رستورانی که وقتی غذایی که مد نظرمون بود رو خواستیم سفارش بدیم گارسونه گفت متاسفانه موجود نیست این غذا، با خودم گفتم ببین جهان بهت فرصت اینو میده که بری تو دل ترس هات… به خانواده ام گفتم اشکال نداره پاشین بریم یه رستوران دیگه خدا هدایتمون میکنه به یه رستورانی که هم غذای مورد علاقه ی ما رو داشته باشه و هم اینکه غذاهاش درجه یک باشه، شاید دلیل اینکه نشد اینجا غذا بخوریم بخاطر این بود که غذاهاش قرار نبوده خوب باشه
خیلی راحت و عادی و با سری بالا گرفته از جلوی جمعیت زیاد حاضر توی رستوران رد شدیم و رفتیم، و شاید باورتون نشه! به شکل عجیبی هدایت شدیم به یه رستورانی که به جرأت میتونم بگم خوشمزه ترین غذای عمرم و اونجا خوردم، بینظیر بود!
با اینکه یه سری جاها انجام دادن یه سری کارا برای منی که تو محیط بیرون خجالتی بودم و حتی برای پرسیدن قیمت یه لباس هم نمیتونستم وارد یه مغازه بشم باز هم سخت باشه، اما به خودم میگم تو باید انجامش بدی و وقتی اون کار و انجام میدم میبینم اصلا نه ترسناک بوده و نه خجالت آور، این من بودم که خودم رو محدود کرده بودم
با اینکه هنوز کلی راه دارم تا توی بحث عزت نفس برسم به جایی که میخوام، اما دارم تمام تلاشم رو میکنم تا بهترین خودم توی موضوع عزت نفس باشم چون به قول استاد باور کردم که پایه ی تمام موفقیت های مالی، عاطفی و… عزت نفسه
خدایا شکرت بابت تمام آگاهی های بینظیری که بهم میدی، خدایا من رو تو این مسیر زیبا هدایتم کن و دستم رو رها نکن
خدایا توی این مسیر من رو یاری کن تا بتونم به تمام آگاهی هایی که بهم میدی عمل کنم
استاد جانم عاشقتونم و سپاسگزارم بابت سایت و مطالب عالیتووون❤❤❤
دیگرانی که تو زندگیشون به هیچ جایی نرسیدن، هیچ غلطی نکردن نباید معیاری باشن برای انجام تصمیما و اقدامات جدیدم.
این جمله استاد حرف توشه : دیگرانی که هیچ غلطی نکردن…
میخام واسه خودم یاداوری کنم کارکرد مغز انسانو که خطا کردن واسش رنج آوره چون میترسه حیات بدن به خطر بیوفته و جلوی انجام هر فعل جدیدیو میگیره
به همین دلیله که
هیچ حالتیو ایده آل نمیبینه برای شروع
و پیغام میده یه چیزی کمه ، باشه بعد حالا ، الان اماده نیستم یا درنهایت میگه وقتش گذشت .
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
این فایلو درحالی گوش میکردم که تو خیابون مشغول پیاده روی بودم ، تا استاد گفت تمرین اگهی بازرگانی یه هو همه چی تو خیالم متوقف شدو صدایی گفت یک بار دیگه برو پیش او چن نفر اگهیتو بخون.
گفتم : من که بارها و بارها برای ادمای مختلف خوندمو مشکلی ازین بابت ندارم بذار فایلو گوش کنیم حالا باشه بعدش .
خلاصه اون صدارو نشنیده گرفتم تا اینکه استاد گفت : تفاوت زیادیه بین اینکه بگی من میتونم فلان کارو انجام بدم با اینکه بری انجامش بدی .
اون صدا مجدد اومدو به نوعی بهم گفت: منظورش با شماس.
بهم برخورد .
من متعهد شدم لب و دهن نباشم ، حرف مفت نباشم .
همون لحظه پاووز کردمو با اینکه ازون ادما فاصله گرفته بودم برگشتمو اگهی بازرگانیمو خوندم .
حالا بماند که بازم اون ترسو موقعی که مصمم شدم انجامش بدم حس کردم ،
ترس ازینکه :
۱- با خودشون چی فکر میکنن ؟
۲- اگه مسخرم کنن چی ؟
۳- اگه بهم بخندن چی؟
۴- اگه بهم بی اعتنایی کنن چی ؟
۵- اگه بگن برو بابا ما حوصله این چیزا رو نداریم چی ؟
هممممممه ی این ترمزها یه بار دیگه برای منی که انصافا در انجام تمرینای دوره عزت نفس خیلی قوی عمل کردم ، انصافا در طراحی تمرینا و چالش های درخواست کردن دوره قانون آفرینش خوب عمل کردم ، یک بار دیگه نمایان شد .
خلاصه رفتم اقدام کردم چون “رنج حرف مفت بودن” از هرچیزی واسم رنج آور تره .
خداروشکر واسم مهمه در عمل از آموزه ها استفاده کنم .
خب اینجا تصمیم گرفتم جواب و منطقی برای آلارم های بالا بنویسمو به عنوان ردپای ” مدار هفتادوهفتم روز شمار تحول زندگی” قرارش بدم :
🔥مردم با خودشون چی فکر میکنن ؟
🌊 کله پدرشون! هر فکری که میخان کنن ، ارتقا شخصیتم واسم از هرچیزی مهم تره و از قدیم گفتن در دروازه رو میشه بست اما دهن مردمو نمیشه .
🌱 باوری که ازین فایل استخراچ کردم : مردم تو ذهنشون در مورد من هیچ فکری نمیکنند . این یه توهمه – اگه هم فکر و نظری راجبت داشته باشن بازهم مهم نیس چون تاثیری تو زندگی من نمیزاره
🔥 اگه مسخرم کنن چی ؟ اگه بهم بخندن؟
🌊 اولا این موضوع رخ نمیده و من فرکانس یه ادم متشخص و ارزشمندو همراهم دارمو اگه هم تمسخر یا بهم بخندن ، خب اشکالی نداره ، از ارزش های من که چیزی کم نمیشه بازم کله پدرشون – ارتقا شخصیتم از هرچیزی مهم تره و ارزششو داره.
🔥 اگه بهم اعتنایی کنن چی ؟ بگن بسه بسه ادامه نده دیگه.
🌊 من فرکانس یه ادم متشخص و مهمو همراهم دارم ، کلام و حضور من ارزشمنده و ادما مسخ من میشن.
اگه هم بگن جم کن بابا ، خب اشکالی نداره بازم کله پدرشون! مهم همین چالشی هست که پشت سرگذاشتمو به تاپ تاپ قلبم میرزید. هیچی از ارزش های من کم نشده + جهان وقتی ببینه من اینقد مصررم که شخصیتمو ارتقا بدم موقعیت های توپولی بهم نشون میده و میزنم توگوششو حالشو میبرم . بله همین تمرینای به ظاهر کوچولو پاداشای گوووونده داره ….
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
در پایان برای جمله پایین رفع ترمز میکنم :
اگه میخام نتایجی رو داشته باشم که با بقیه آدما/ مردم متفاوته باید کارهایی رو انجام بدم که اونا انجام نمیدن .
باید اون فعلی که یه مقاومتی داری برای انجامش سریعا اقدام کنی.
میدونی ذهنم نمیزاره به حرف قلبم گوش کنمو در مقابلش میگه :
🔥هنجار شکن / یاقی / بی قانونه وحشی!
🌊 خیلی از ناهنجاری ها به مرور شکل رسمیت به خودشون گرفته و عبور ازشون،شکستنشون واقعا جیگر ابراهیمی میطلبه.
ابراهیم از نگاه دیگران یه یاقی بود .
از نگاه خدا ، جاست فرند / خلیل
از خدا ممنونم که ایمانمو بیشتر میکنه و باور میکنم واسم کافیه.
اگه دیدم همه دارن میرن یه طرف
جهت عوض نکنم ، گوسفند نباشم .
خیلی جالبه به صورت اتفاقی یکی دوروز هی تو مغزم پلی میشه:
ره می خانه و مسجد کدام است ؟
زدم توگوگل و کل شعرش اومد بیت بعیدشو که خوندم ادامه ندادم به این دلیل که حسم گفت باور عدم لیاقت میده .
موقع بستن صفحه یه هو چشمم اومد رو مصرع های پاییننش که میگفت :
ورای مسجد و می خانه راهیست
بکوشید ای عزیزان کین راه کدام است.
حالاع.
من تصمیم میگیرم متعهد تر به مکتب خارپشتی خودم پایبند باشمو بگم بیخیال، مقصود حال خوبه ، کعبه و بت خانه ، بهانه .
استاد مرسی که از رقص اون خانمهای خوشگل فیلم گرفتی.
مرسی که داری بهم اموزش میدی از زندگیم لذت ببرم .
(گزارش از خودم : حقیقتشو بخای هنووووووز باورای مذهبیم اونقدی قوی هست که اجازه نداد این پست رقص خانم ها رو تا اخر ببینم)
اومدم کامنت خودمو ببینم و بخونم(کامنتی که دوبار پاک شد ولی من تا نصفه شب دوباره تلاش کردم و نوشتم و موفق شدم ارسال کنم.) بعد یک ورقی بقیه صفحات رو زدم تا یکم دیدگاه های بچه ها رو بخونم.
واقعا از کامنت شما لذت بردم. خیلی خوب حل و فصل کردین نجواها و واکنش خودتون رو…
واقعا زیبا نوشتین بااون شکل موج دریاها کنار بعضی از خط ها…
برام جالب بود ببینم داستان هدایت تون رو اگر نوشتین بخونم تا بیشتر با شما اشنا بشم. چقدر خوشحال شدم که نوشته بودین. چقدر لذت بردم چقدر تحسین تون کردم و میکنم. چقدر خوب عمل میکنید و رگباری دارین ذهن تون رو با باورهای خوب تغذیه میکنید.واقعا دستمریزاد…واقعا تحسین تون میکنم و خیلی خوشحالم در مسیر علاقه خودتون مهاجرت کردین و دارین هربار پاداش این کنترل ذهن ها و حرکت کردن تون رو میبینید…(منم بچه مشهدم و الان چندماهی هست با همسرم اومدیم تهران)
ازتون ممنونم که دست به قلم شدین و ردپا گذاشتین. مممنونم که اینقدر خوب دارین روی خودتون کار میکنید و خوب و با لذت زندگی میکنید و جهان رو جای بهتری برای زندگی کردن میکنید واقعا سپاس گزارم.
براتون بهترین پیشرفت های درونی و بیرونی از خداوند یکتا خواهانم.
ممنون از اینکه کامنت های منو خوندی . ممنون که برام کامنت گذاشتی و اینبار نقطه ابی رنگ کنار اسمم متعلق به شما دوست عزیز هست.(هر بار که اینجا با دوستی صحبت میکنم و نقطه ابی رنگ کنار اسمم میاد با خودم میگم، اره فهیمه پیش برو در مسیر درستی هستی که دوستانی در این مسیر برات دست تکون میدن و دوباره به خودم میگم پس در مسیر توحیدی قرار دارم چون یک عزیز برام دست تکون داد)
واقعا از پیشنهاد نرم افزاری که گفتین سپاس گزارم حتما امتحان میکنم.
واقعا ممنونم که اینقدر با دقت کامنتم رو خوندین و دلیل پیشرفت خودتون رو به من گفتین. منم مدت زیادی بود که دیگه کتابی نخونده بودم. منی که کلا استاد ها و کتاب های مختلف رو دنبال میکردم و همیشه به دنبال یک چیزی برای موفق شدن و پیشرفت و تجربه کردن بودم. منی که کنجکاوی درونم همیشه ذهنم رو پر از سوال میکرد و البته هنوز هم میکنه اما من چقدر تغییر کردم که الان لااقل یکسالی بیشتر بود کتاب دیگه ایی جز کتاب استاد نمیخوندم. فایل دیگه ایی جز استاد نمیشنیدم. تلگرام هم کلا برای کاری سر میزدم و عضو خیچ گروهی نبودم و در کل ورودی هامو خیلی کنترل کرده بودم و به قول شما ذهنم گلباران بود از آگاهی های ناب استاد عزیزمون…
البته الان همه فضاهای مجازی رو دارم حتی اینستا اما به جرات میتونم بگم به جز برای خودم نمیرم سر بزنم و سعی میکنم تو حاشیه ی پست بقیه پیج ها و دوستان نرم. مگه پیج استاد عزیزمون…مگه خوندن پیام های تلگرامی کانال های استاد عزیزمون…خلاصه اینا رو گفتم بگم من خیلی خودم حواسم بود جوری که تا یک کتابی حرفی وسوسه میکرد منو تا برم پیگیر بشم سریع خودمو کنترل میکردم.
تا اینکه برای یادگرفتن چیزهای جدید دیدم نیاز هست دوره ایی برم یا کتابی بخونم که تو یک فایل از استاد اگر اشتباه نکنم لایو بود که استاد گفت چه اشکال داره اطلاعات خودتون رو در اون زمینه ایی که میخواید به مهارت و تجربه برسید بالا ببرید و حتی کتاب های خوب در اون زمینه بخونید. این حرف استاد انگار خیلی به دلم نشست من آدم خوره کسب اطلاات که خودمو کنترل کرده بودم لزومی نداشت دیگه برای چیزهایی که لازم دارم کتاب نخونم و این برام منطقی تر بود… اینجوری شد من کتاب کیمیاگر اثر پائولوکوئیلو رو خوندم و خیلی علاقمند شدم سبک نوشتن این شخص رو متوجه بشم. ببینم این آدم چه کتاب های دیگه نوشته. یکجورایی تو ذهنم باهاش مصاحبه کنم تا یاد بگیرم. و تصمیم گرفتم بخونم از این نویسنده. کتاب سلحشور نور هم ایشون هست. خیلی هم برام جالب بوده و به باور اینو بیشتر تقویت کرد که منم میتونه کتابی که مینویسم روزی خواندنی ترین و محبوب ترین بشه به سادگی همین کتابهای ایشون. که حتی ردپای قوانین رو هم تو جملاتش من در می آوردم. نه اینکه ایشون اشاره مستقیم بکنه نه چون من ذهنم رو تربیت دارم میکنم همه چی رو از نگاه قوانین ببینه و این به من ایده هایی برای نوشتن میده. چون این یکی از اهداف و رویای منه…دلیل خوندنم همین بود.
جالبه امروز اون کتاب سلحشور نور تموم کردم و بخاطر پیام ارزشمند شما کتاب مکتوب پائولوکوئیلو رو امروز خوندم و موفق شدم یک کتاب رو توی یک روز تموم کنم به لطف شما… تا یادم باشه هدف کتاب خوندم چی بود تا توی حاشیه نرم. واقعا ممنون از یادآوری خوب و انگیزه بخش تون باعث شدین سرعت خوندنم بیشتر بشه و بیشتر خط مش این الگو رو پیدا کنم و از مسیر کمتر منحرف بشم.
و جالبه که چند روز پیش کتاب “رویاهایی که رویا نیستند” استاد رو خوندم به عنوان نشانه ی من برام اومد و با خودم همون روز گفتم این کتاب ها تموم شد دوباره تمام کتاب های استاد رو میخونم و از “چگونه فکر خدا را بخوانیم” شروع میکنم و بعد فصل های دیگه کتاب رویاها رو میخرم و از اول میخونم. این حرف شما نشونه ایی بود که بله مسیرم درسته و امروز هم که خداروشکر کتاب هایی که از پائولوکوئیلو داشتم رو خوندم و تمام…از فردا فصل جدید کتاب خوندن رو پیش میگیرم و بیشتر به اصل ها میپردازم و نمیذارم فرعیات منو به حاشیه ببرند.از فردا بیشتر عمل میکنم بیشتر از امروز خودم…از دقیقا فردا که پنجشنبه است دوباره از نو شروع میکنم.
عذر میخوام کامنتم طولانی شد…
راستی برای تمرین “پیام تبلیغاتی” چشم الان براتون مینویسم با عزت نفس خودساخته ی هر روز رو به بهبودم.
برای اینکه الان زیاد برای جمله بندی فکر نکنم همونی رو مینویسم که تو جلسه قدم نوشتم که فکر میکنم کامل تر بود.(هرچند من دست به قلم میشم گاهی کلمه ها خودشون میان برای جاری شدن چون قراره من از درون خودم نویسنده ایی رو کنده کاری کنم و رشد بدم که کتاب یا کتاب های ارزشمندی خواهد داشت.)
تمرین من:
من یکی از ساکنین سیاره زمین در قاره آسیا در کشور ایران هستم.
در شهر مشهد به دنیا اومدم و بزرگ شدم و اکنون ساکن پایتخت ایرانم.
من دختر یک خانواده با اصالت و فرهنگی و فرهنگ دوست هستم. من خواهر دوبرادر هستم اما خودم خواهری ندارم. اما دوستان زیادی دارم.من خانم یک شوهر مهربان هستم، که با شوهرم خیلی دوست و رفیقم.
با تمام اختلافات و مسائلی که داشتیم، تونستیم راه حل هاشو پیدا کنیم و سعی کردم همیشه نگاهم به دستان خداوند باشه.
من فارغ التحصیل در رشته زمین شناسی هستم و با اینکه دیگه دانشجو نیستم اما همیشه دنبال علم و دانشم. جوینده حقیقت و کسب اطلاعات و تجربه هستم. من غیر از زمین شناسی که به طور آکادمیک در مقطع کارشناسی دنبال کردم، به صورت آماتور به دنبال علاقه ی دیگر خودم بودم.
من علاقمند به فضا، ستاره ها و هر آنچه که بهش نجوم و ستاره شناسی میگن، هستم.
علاقه من به ستاره شناسی قدمت خیلی زیادی داره تقریبا از دوران راهنمایی اولین کتابهای نجومی رو خوندم و مبهوت این همه شگفتی و عظمت در خلقت کیهان و آسمان ها شدم.
من همیشه به دنبال علاقه های خودم می رفتم. هر چند کوتاه یا دست و پا شکسته… مثلا من رشته های رزمی رو دوست داشتم و تکواندو هم کار کردم.
در حین دوران دانشجویی ام کتابها و مطالب نجومی رو دنبال می کردم. دوره های آموزشی مختلفی رو رفتم و کارهای مختلفی رو تجربه کردم. برنامه های نجومی شرکت کردم و حتی ارائه های نجومی در حد دانش خودم داشتم.
در کل من به دنبال یادگرفتن، کشف کردن چیزهای جدید و تجربه کردن بودم و برای پیشرفت و رشد شخصی و شخصیتی خودم همیشه دنبال راهی بودم.
علاقه ی من به تجربه کردن باعث شد در حین اینکه درس بخونم برای کسب تجربه به دنبال کار باشم و خیلی زود هم به عنوان اولین تجربه کاری ام در تایپ و تکثیر و لوازم تحریری داخل دانشگاه بصورت دانشجویی و پاره وقت مشغول شدم و بعد از اون کارهای مختلفی رو تجربه کردم.
کلاس ها و دوره های مختلفی رو هم برای کسب و کار رفتم از شرکت در استارتاپ ها و نوشتن بیزنس پلن و بوم کسب و کار گرفته تا دوره های رفتارشناسی بین المللی DISC
کارهای مرتبط با رشته ام رو هم تجربه کردم مثل کار در یک شرکت صنعتی معدنی در بخش بازرگانی و جمع آوری دیتا/ یا شرکت دانش بنیانی که در پارک علم و فناوری خراسان بود.
از اونجایی که به علاقه هام همیشه اهمیت می دهم یک دوره تربیت مدرس نجوم شرکت کردم. با وجود اینکه بیشتر برای کسب اطلاعات نجومی رفتم اما اون دوره، منو تبدیل کرد به یک مدرس نجوم برای کودک و نوجوان. در شرکتی در مرکز رشد دانشگاه فردوسی مشغول شدم.
در بخش روابط عمومی و R&D افلاکنما و همینطور مسئول آموزش و مدرس…
من خیلی کنجکاو هستم. خیلی علاقه به یادگرفتن چیزهای جدید دارم.
خیلی معتقدم که می تونم زندگی خودمو خلق کنم. آدم مرتب و منظمی هستم. دوستان زیادی دارم و تاثیرگذاری خوبی روی دوستانم دارم. من بیشتر از اونی هستم که خودم فکرش رو میکنم چون من اشرف مخلوقات هستم. من انسان هستم با توانمندی های بسیار. نام من فهمیه پژوهنده….
وای خدای من الان که اینا رو دوباره برای شما نوشتم و میخوندم خودم با خودم گفتم عجب من اینا رو قبلا نوشتم و…ممنون از ایده نوشتن این تمرین در اینجا…حالا دوست دارم اون تمرین رو چند روز پیش هم دوباره نوشتم رو اینجا بنویسم و مقایسه کنم.
من فهیمه پژوهنده هستم تنها دختر یک خانواده چهار نفره. دوتا برادر دارم.
من همسر پایه و مهربانی دارم.
من کارشناس زمین شناسی هستم و به رشته ام علاقه داشتم و دارم که انتخاب کردم.
من به چیزهای دیگه ایی علاقه دارم مثل ورزش های رزمی، یوگا و تاچی.
من به نجوم هم علاقه دارم و تونستم با مطالعه های خودم و شرکت در کلاس های آموزشی، نجوم رو به کودک و نوجوان تدریس کنم.
من آدم نسبتا منظم و تمیزی هستم. من دقت خوبی دارم و برای تجزیه و تحلیل مسائل زندگی خودم خوب عمل کردم.
من دوستان زیادی دارم. من نوشتن را دوست دارم. من خوب حرف می زنم و فن بیان خوبی دارم و از اونجایی که اکثرا روابط عمومی خوبی داشتم تاثیر گذاری خوبی هم داشتم.
من نه انسان درون گرایی هستم نه برون گرا. در عین حال اجتماعی بودن رو بروز میدم میتونم چند روز تو خونه با خودم سرگرم باشم و بهم خوش بگذره.
من از تغییر خوشم میاد و همیشه برای تغییر کاری انجام میدم.تغییرهای رو به بهبود و رشد.
من در انجام کارهای جدید و پرریسک شجاعت خوبی دارم.
من خدا رو دوست دارم که شما دوست عزیز رو سرراه من قرار داد تا به رشد من کمک کنید و این تمرین رو با حضور شما انجام بدم.من انسان شاکرتری شده ام شاکر از خدا و بندگان و مخلوقات خدا. در آخر از صمیم قلبم از شما متشکرم که اجازه دادین با عشق براتون بخونم و شما هم با صبوری گوش دادین واقعا سپاسگزارم.
واقعا سپاسگزارم
(اگر توانمندی یا نقطه قوت دیگه ایی هست که من ندیدمش لطفا بگین تا اضافه کنم.)
میخواستم بهت بگم کامنت شما یه محرک فوق العاده بود برای من که این تمریینو انجام بدم.
کامنت بسیار کوبنده ومنطقی ای نوشتید بطوریکه ذهن دیگه چیزی نداره دبگه.
من بعد از مدت ها فرار کردن از این تمرین بالاخره دیروز انجامش دادم و کامنت شما خیلی خیلی به من کم کرد مخصوصا قسمت های…. کله ی پدرشون….(خنده) هر چند معنیشو دقیق نمیدونم اما بسیار سازنده بود .
ممنونم بابت کامنت ارزشمندتون که باعث رشد شما و افراد دیگه میشه.
کله پدرشون مردم هر چی دوست دارن در موردمون فکر کنن، چیزی از ارزشهای ما کم نمیشه
من حتما یه روز تمرین اگهی بازرگانی رو انجام خواهم داد
توی گوشیم تایپ کردم نکات مثبت خودمو و تا الان بارها برای گلدونهای توی خونم، بیان کردم لیست نکات مثبت خودمو و اونام خیلی خوب گوش دادن و تشویقم کردن و هر بار نکته قوت جدیدی در مورد خودم به یادم میاد رو به لیستم اضافه میکنم
خدا رو شکر که باز هم فرصتی فراهم شد تا با جریان این آگاهی ها همراه بشم و از اونها برخوردار
درست در زمانی که من با ی تضادی روبرو شدم که باید عزت نفسم رو در عمل نشون بدم این فایل انتخاب شد و اینجا قرار داده شد تا به خودم بیام و فکر کنم به اعمال و رفتارم
تا حالا فکر میکردم که خیلی خوب روی عزت نفسم کار کردم توی این دوساله اما با این تضادی که بهش برخوردم فهمیدم که هنوز خیلی خیلی کار دارم و این پاشنه آشیله خیلی ریشه داره در من
این یکی دوروزه فهمیدم که هنوز نظر مردم برام مهمه چون اگر مهم نبود اون کاری رو که دوست دارم انجام بدم رو انجام میدادم و اینقدر خودم رو اذیت نمیکردم
حالا دارم میفهمم که عمل کردن چقدر سخته توی حوزه ی عزت نفس .اینکه بگی من میتونم فلان کار رو انجام بدم اما وقت عمل که میرسه ترس ها احاطتت میکنن و نجواها شروع میشن و اگر نتونی کنترلشون کنی اوضاع رو براات سخت میکنن
اما باز هم خوبه که ی جایی هست مثل اینجا که آدم میتونه با بیان ضعف هاش خودش رو بهتر بشناسه که توی چه زمینه ای هنوز خیلی مشکل داره و باید بیستر و بیشتر روشون کار کنه
از وقتی که دوره عزت نفس رو خریدم فهمیدم که دلیل تمام نا کامی های گذشته من از ان ناشی میشده .
جلسات عزت نفس برام سنگین بودن .هرچی استاد میگفتن بررسی که میکردم میدیدم که دقیقا در مورد من صدق میکنن و میگفتم آره همینه من اینجوریم
چند تا از جلسات رو تونستم در عمل پیاده کنم از جمله درخواست کردن و کار کردن روی فیزیک بدن و تحسین و تمجید کردن از خودم جلوی آینه و خیلی بهتر شدم توی این زمینه و دارم سعی میکنم آگاهانه انجامشون بدم .اما تمرین آگهی بازرگانی رو هنوز انجام ندادم چون هنوز نظر مردم برام مهمه چون هنوز میترسم از انجام اینکار .هنوز اونقدر نظر مردم برام کمرنگ نشده
البته که ذهنم هزار تا بهانه آورد برای انجام ندادنش که مثلا پارک نیست ایستگاه اتوبوس نیست مترو نیست تو محل کارم فقط خودم هستم و—
اما وقتی خوب فکر کردم متوجه شدم که ی بار فرصت انجام اینکار رو داشتم توی ی جمع خانوادگی اما من اونقدر هنوز قوی نبودم که این کار رو انجام بدم .من حتی توی اون جمع پا نشدم که برم چند تا عکس بگیرم چون فکر میکردم با پالتویی که تنه خوشگل نمی افتم توی عکس
الان که دارم فکر میکنم به این اتفاقات متوجه میشم که حتی عزت نفس هم خودش از یکسری شاخه های در هم تنیده تشکیل شده که تا روی همشون خوب کار نشه نمیشه عزت نفسه خیلی بره بالا بهتر میشه اما خیلی تنش قوی و محکم نمیشه و واسه همین لرزش هاش زیاده
توی این فایل استاد داره به دو نکته یمهم اشاره میکنه یکی مهم نبودن نظر دیگران و یکی هم شروع اقدامات با همون امکاناتی که هست که البته اولی دومی رو هم تحت الشعاع خودش قرار میده به این معنی که اگر من نظر دیگران برام مهم نباشه کاری که دوست دارم رو انجام میدم با همین شرایط الانم و همش بهانه نمیارم که فلان چیز باید مهیا باشه .
راستش رو بخواین من توی امتحان نظر دیگران با توجه به این تضادی که بهش برخوردم تجدید شدم و دوباره باید بشینم و این دوره رو کار کنم
درود بر تمام دوستان و هم فرکانسی های عزیز و دوست داشتنی
خدا را بسیار شاکرم که مرا در مسیری قرار داد که بتوانم با شناخت قوانین خودم را بهتر بشناسم و بتوانم با تقویت عزت نفس و عمل به دستورات و راهنمایی های استاد عزیز مسیر زندگی خود را تغییر دهم و نحوه صحیح زندگی کردن را بیاموزم.
بنده بیش از یک سال پیش به این مسیر هدایت شدم و با این گروه آشنا شدم و ابتدا با فایل های دانلودی و رایگان کار بر روی قوانین را آغاز نمودم.
حدود یک ماه پیش خانومم دوره عزت نفس را از سایت گروه تحقیقاتی عباس منش خریداری کرد و شروع به کار بر روی ساختن عزت نفس نمودیم که به لطف خدا و راهنمایی های استاد نشانه ها و تاثیرات دوره روز به روز در زندگی ما بیشتر و بیشتر شد و در کنار دوره عزت نفس با گوش دادن و کار بر روی فایل های رایگان نشانه ها یکی پس از دیگری در زندگی ما پدیدار شد و خداوند را بسیار شاکرم که من را به این مسیر هدایت نمود.
من ۱۲ سال از بهترین روزهای زندگی ام را با کار در کارخانجات گذراندم و با ترس از اینکه اگر از این کار بیکار شوم در تامین مخارج به مشکل بر خواهم خورد و به نوعی ایمانم ضعیف و باور کمبود درمن فراوان بود اما پس از آشنایی با استاد و دوره های ایشان و تقویت ایمان کار خود را رها نمودم و به جای اینکه عمر خود را برای رسیدن صاحبان کارخانه آرزوهای شان حرام کنم تصمیم گرفتم برای رسیدن خود به آرزوهایم تلاش کنم.
پس از آشنایی با استاد بدون هیچ درنگی قرارداد خود را با کارخانه تمدید نکردم و تصمیم گرفتم پای خود را از دایره امنی که ساخته بودم بیرون بگذارم.
در طول این مدت که از کارخانه بیرون آمدم شاید از نظر مالی پیشرفت چشمگیری نداشته باشم اما آرامش در زندگیم برقرار شد.
با توجه به باورهای اشتباهی که در رابطه با ثروت و به دست آوردن پول داشتم و در حال تغییر این باور ها هستم ایمان دارم که به زودی خداوند پول و ثروت را نیز در زندگی من سرازیر خواهد کرد.
به لطف خدا به مسیری هدایت شدم که توانستم برای خود دفتر املاک تاسیس کنم و کسب و کار شخصی خود را داشته باشم و روز به روز مشتریان بهتر و درآمدم بیشتر و بیشتر خواهد شد.
از استاد بسیار سپاسگزارم که توانستم با آموزه های ایشان بر ترس های خود غلبه کنم و در مسیر پیشرفت و موفقیت قدم بگذارم.
از خانمم سپاسگزارم که مرا در این مسیر کمک و همراهی کرد و در پستی ها و بلندی ها کنارم بود.
استاد عزیز و مریم بانوی مهربان به زودی از موفقیت های بیشتر و نتایج بهتر خود خواهم نوشت. به امید روزی که بتوانم از نزدیک شما عزیزان را ملاقات کنم.
بنام الله یکتا سلاممم به اقای عشق و خانم نازنینش خداروشاکرم که شمارو دارم و سلامممممممی گرم به دوستان هم فرکانسی ام عاشقتونممممم که این همه اگاهی ناب در وجودتون نهفته اس و به هم دیگ منتقل میکنید و تجربیاتتون رو به اشتراک میذارید کارتون فوق االعادس البته خب وقتی استاد، عباس منش باشه این اتفاقات طبیعیه و استاد و خانم عزیزش الگو همه ماهاس سپاسگذارم فایل بی نظیری بود و کامنت ها لذت بخش و الهام بخش عشقققق کردم مرسی از همه دوستانی که تجربیاتشون رو با ما به اشتراک میذارن من فردا قراره دوره عزت نفس رو بخرم بلاخره😍😍😍😍😍خیلیییییی خیلیییی هیجان دارم برای اینکار خدا رو شکررررر که میخوام با عزت نفس شروع کنم خداروشکر که بلاخره لیاقتشو به دست آورم لیاقت این آگاهی ناااااب خداروشکر که تکاملم با فایل های رایگان طی شد ولی بازم ادامه میدم چون مکمل محصولات هستن امروز ۲۱ اذر سال ۱۴۰۰ من میخوام اولین محصول رو خریداری بکنم و همزمان با امکاناتی که الان دارم کسب و کارمو راه بندازم و کم کم تکامل رو طی میکنم تا سال جدید رو بترکونم😍😍😍😍خدایااااا سپاسگذارم بابت این دستان بی نظیرت عاشص تک تک تونم❤️❤️❤️در پناه الله یکتا شاد پیروز ثروتمند و سعادتمند باشید😘😘😘
سلام خدمت استاد بزرگوار و مریم خانم عزیز و دوستان سایت و اعضای محترم
چقدر این فایل شما آموزنده و به موقع بمن رسید
من به تازگی قدم اول رو شروع کردم
بعد از تمرین چکاپ فرکانسی رسیدم به تمرین آگهی بازرگانی که ترس زیادی داشتم برای انجامش و راستش نمیدونستم کجا و چجوری اجراش کنم تا اینکه دقیقا همون روز در یک کانال تلگرامی شرح انجام این تمرین رو به شکل خیلی غیر منتظره دریافت کردم و به خودم گفتم لیلا جان خودشه باید استارت بزنی ….
به ذهنم رسید که یک فایل صوتی از نکات مثبت خودم اماده کنم و در گروه دوستان دوران دانشجویی که افراد بالاتر و پایین تر از من از نظر موقعیت اجتماعی و اقتصادی عضو بودند بذارم..
برای همین ابتدا تمرین رو در گروه توضیح دادم و گفتم قبل و بعد غز تمرین نظراتشونو رو بسنجم
مقاومت و نظرات زیادی بود… بعضی گفتن که مشک ان است که خود ببوید … نه آنکه عطار بگوید. یا اینکه وقتی انسان خودش میدونه که چکاره ست چه نیازی به گفتنش هست و اصلا این فخرفروشیه و یا من خجالت میکشم ووووو…
و اینجا بود که فهمیدم بعضی ها یا متوجه صورت مساله نشدند و یا تنبلی میکنند و یا خودشون رو لایق تعریف نمیدونن…
خلاصه اینکه فایل صوتی آگهی تبلیغاتی برای عرضه خودم رو با عشق و احترام به خودم تهیه کردم و به اشتراک گذاشتم … و جالب اینکه همه بلا استثنا من رو تشویق کردند.
ومن خودم تقریبا هر روز اون فایل رو گوش میدم و انرژی عالیییی میگیرم ..
نکته: امروز از صبح میگفتم من باید این گزارش رو به اشتراک بذارم و همین که سایت رو باز کردم اولین فایل که باز شد همین بود و من باز هم به درست بودن راه و صحبتهای استاد عزیز مومن تر شدم.
چقدر این جمله تون استاد جالب و عزیز بود برام که ««« اگر دیگران نمیتونند این کار رو انجام بدن و تو انجام بدی پس این تمرین خیلی موثر و عالیه
بنام خدای مهربان
سلام به استاد عزیزم، مریم نازنین و همه همسفران
روز ۷۷ سفرنامه
استاد ممنونم که به ما با چیزهای ساده بهتر دیدن و بهتر فکر کردن رو یاد میدین. شما نگاه و طرز فکر مارو به گونه ای پرورش میدین که وقایع اطرافمون رو متفاوت ببینیم. مثلا با همین فایل ساده چه نکات کلیدی و ارزشمندی رو به ما آموزش دادین.
اینکه به حرف مردم اهمیت ندیم. با اینکه نقطه ضعف خیلی از ماها هست ولی نمیشه به این دلیل حرکت نکنیم. کار مدنظرمون رو انجام ندیم با این دید که مردم مارو چطور قضاوت میکنن. و حرف بهتر شما این بود که مردم به شما فکر نمیکنن اگر هم بخوان فکر کنن اهمیتی نداره. ما به این دلیل متوقف نمیشیم.
دوم رفتن به دل ترسهامون هست. بیشتر چیزهایی که ما ازشون میترسیم توهمی بیش نیست. مثال مسافرت خودتون به دبی و ضبط فیلم در بازار اونجا خیلی الگو و تحسین برانگیز بود. اینکه از دوستتون خواستین به عنوان یک فرد ثانی شمارو همراهی کنه ولی ایشون نتونستن فشار نگاه مردم رو تحمل کنن و کنار کشیدن. واکنش شما مثل همیشه کلاس درس هست. با خودتون فکر کردین اگر میخوام متفاوت نتیجه بگیرم باید متفاوت عمل کنم. ایمانی که عمل نیاورد رو نمیخوام. انگار با این شرایط فیلم گرفتن کار هرکسی نیست ولی من اون کس هستم. رفتین، برنامه ای که میخواستین رو ضبط کردین و روی سایت هم گذاشتین. درسته استاد جانم کار گروهی انجام دادن یه شرایطی داره که کاملا با کار انفرادی فرق داره و البته انجام کار به تنهایی امتیاز ویژه ای داره.
نکته مهم بعدی این بود که با هر امکاناتی که دارین در زمینه علاقتون شروع کنین. با بهانه اوردن و کمبودها رو پیش کشیدن هیچ کس به جایی نمیرسه. مثال ورزشکار فیلیپینی عالی بود که ایشون با چوب و چند ظرف پر آب تمرین میکردن و با استمرار به چنین مقامی رسیدن.
و بازهم یادآوری اینکه وقتی خداوند و جهان تعهد شمارو ببینه درهای بیشتری به روی شما باز میکنه و مثال صادق و حقیقیش خود شما هستین که با تعهد از دانشگاه بندرعباس شروع کردین و ادامه دادین و الان الهام بخش هزاران نفر شدین.
خداروشکر بابت وجود ارزشمندتون در این جهان که هم خوب زندگی میکنین و هم به بهتر شدن زندگی انسانهای زیادی از جمله خود من کمک میکنین.
آرزوی سلامتی و طول عمر براتون دارم.
سپاسگزارم بابت زحماتتون. بخصوص شروع دوباره سفرنامه 🙏🌺
سلام استاد عزیز الان دوسالی هست که از اموزش های رایگان شما استفاده میکنم وهمیشه دنبال شرایطی میگشتم که بتونم کسب وکارم رو گشترش بدم اما همیشه به بعد موکول میکردم الان با دیدن این فایل متوجه شدم که کار رو باید با همین شرایط وهمین الان شروع کنم و اون شرایطی که من دنبالش هستم تا من حرکت نکنم وقدم اول رو بر ندارم قدم هایی بعدی بهم گفته نمیشود .خدا رو شاکرم که بعد از اینکه تعهد کردم که تغییر کنم واز خدا خواستم که مسیر هدایتم رو به من نشون بده این اتفاق در حال رخ دادن است ومن نشانه هارو دارم دریافت میکنم.استاد دیشب یه ایده برای کارم بهم الهام شد که با شرایط الانم متضاد بود وبه بوجه وامکاناتم نمیخورد که امروز صبح با دیدن این فایل متوجه شدم که نیاز به تعهد دارم وباید با توکل به خدا کارم رو از همین جایی که هستم استارت بزنم تا در مسیر رسیدن به اهدافم قرار بگیریم وبعد است که قدمهایی بعدی به ادم گفته میشه.ممنون استاد عزیز که این اگاهی ها رو به ما میدن
به نام فرمانروای آسمان ها و زمین
سلام به استاد عزیز و دوستانی که کامنت منو میخونند.
برای بار سوم سلام
(باورتون میشه این کامنتی که مینویسم دوبار پاک شد. ئیکبار عصر با گوشیم نوشته بودم و تقریبا آخرهای کامنتم بود که رفتم سراغ کارهای خونه و آشپزی و بعد که اومدم تکمیل کنم و بفرستم دیدم نیست دیدم پاک شده. و دوباره با لپ تاپ گفتم مینویسم و وسط های متنم بودم که دوباره هم یهو جلوی چشم های خودم نمیدونم چطوری پاک شد.واقعا من متوجه نمیشم چرا دفعه اول بدون اینکه اصلا گوشیمو دست زده باشم وقتی دیدم که کامنتم نیست. گفتم بیخیال میام تو لپ تاپ راحت تر مینویسم من که قرار نیست بخاطر اینکه نمیدونم چطور شد و حتی نمیتونم دلیل پاک شدن رو درک کنم تسلیم بشم. بیخیال.
پس من برای چیزی که حتی نمیتونم درکش کنم دســت از نوشتن کامنتی که از عصر دوست داشتم بفرستم، نمیکشــم.
اینو اما خوب میدونم تک تک اتفاق های زندگی من بخاطر باورهای منه،حالا چه باوری حاصل این اتفاق شده من نمیدونم اما قرار نیست چون نمیدونم بیخیال کار درست بشم)
رو شمار تحول زندگی من
میریم به امید الله یکتا برای نوشتن کامنتی که کلی تغییر کرده تا الان و متوجه شدم من کوتاه بیا نیستم…
داشتم میگفتم چی میگفتم حالا.
آها اینکه اینجا استاد از حرف مردم گفتن من همیشه میگفتم و میگم که حرف مردم برام مهم نیست و انصافا تا الان خیلی از کارهایی رو کردم و انتخاب هایی داشتم که اصلا برام حرف یا نگاه آدما اهمیت نداشته. اما وقتی متجه شدم این موضوع به ریشه های از اعتماد بنفش مرتبط هست بیشتر فکر کردم و برام جالبه موشکافانه تر نگاه کنم آیا واقعا تمام رفتارم با حرفی که میزنم یکی هست. شاید این نگاه و نظر مردم تو جنبه های مختلف دیگه ایی هست که من شاید توی اون قسمت ها ضعیف هستم نمیدونم، اما اگر چیزی باشه من پیدا میکنم…
خب یک مورد دیگه که برام جالب بود اینکه استاد از تمرین “آگهی تبلیغاتی” گفتن. تمرینی که در دوره ایی که موفق شدم بخرم هم گفته بودن و یکی دوبار انجام دادم. با خودم گفتم دوباره میام لین تمرین رو مینویسم و میرم بیرون و انجام میدم. تا اینکه امروز صبح (دوشنبه) خواستم بنویسم اما متوجه شدم که نمیتونم بنویسم اصلا گیج بودم باید چی بنویسم، من اصلا چه توانایی دارم. انگار یادم رفته انگار از پارسال که این تمرین رو انجام داده بودم تاالان اعتماد بنفسم افت کرده و اصلا برام سخت بود حتی فکر انجام دادنش یک دلهره در وجودم ایجاد کرد تو ذهنم میگفتم میخوای چی بگی، بگی که چی بشه. اصلا چیزی نداری که بگی. آخه چی داری بگی…خلاصه یک تقلب کوچولو کردم و رفتم یادداشت تمرین قبلی ام رو نگاه کردم تا ببینم چی نوشتم و یا اینکه چطور نوشتم. به هر حال نصفه نیمه و کمتر از قبل و با ادبیاتی ضعیف تر نوشتم. حاضر شدم تا برم بیرون دقیقا مقصد خاصی نداشتم اما هدف داشتم. سوار مترو خط یک شدم و تو راه بین چندتا مقصد احتمالی یکی رو مصمم تر شدم در نهایت باید تجریش یعنی ایستگاه آخر پیاده میشدم و از اونجایی که مسیر طولانی بود و دوست نداشتم بیکار باشم و از اونجایی هم که امکان هندزفری گذاشتن نداشتم کتابم رو از کوله پشتی ام درآوردم و شروع کردم به خوندن. (در همین حین هم به فکر انجام دادن و موقعیت مناسب برای انجام تمرین “آگهی تبلیغاتی” بودم. که گفتم وقتی پیاده میشم و یک جای مناسب از کسی درخواست میکنم تا وقتش رو به من بده و حرف های منو بشنوه و تمرین رو انجام بدم.) همینطور مسافرها میومدن ومیرفتن و فروشنده های داخل مترو هم مشغول بودن…یهو چشمم به یک جوراب طرح چریکی یا ارتشی از همون طرح های کمو (بقول استاد) که ایشون خیلی دوست دارند و توی تی شرت،هودی،شلوار و … از استاد زیاد دیدم. من قبلا تو ذهنم بود اگر جوراب این طرحی اومد بگیرم و وقتی یک فروشنده از کنارم رد شد از گوشه چشمم اون طرح رو لابلای کلی طرح دیدم و مشتاق شدم بخرم. تا اومدم کارتم رو از کیفم دربیارم متوجه شدم نه کارت بانکی و نه هیچ پول نقدی همراهم ندارم. خونه جا گذاشته بودم. خلاصه از اون مرد فروشنده عذرخواهی کردم و بعد باخودم فکر کردم حالا که من پولی ندارم بهتره برگردم
دقیق هم نمیدونستم که کارت بلیط متروم چقدر داره فقط میدونم خیلی نداشت و میخواستم وقتی پیاده میشم شارژ کنم. خلاصه حسم و حالم رو خراب نکردم و فقط به این فکر کردم این اتفاق برای من چه درسی داره و چرا باید این همه راه بیام و اینطوری بشه. با خودم میخندیدم و میگفتم عجب عاشقانه اومدم بیرون خالیه خالی…بدون هیچ پولی.خدایا قضیه چی درس امروز رو به من یاد بده. از خدا تشکرمیکردم و اینکه خوب شد من خواستم یک چیزی بخرم تا متوجه بشم و دوباره با همون مترو برگردم. خلاصه که رفتم تا برگردم و اینبار با خیال راحت و لبخند بر لب از این اتفاق نشستم و با خودم گفتم در عوض کتابم رو میتونم تموم کنم. جون تقریبا قسمت بیشتری از کتاب رو خونده بودم. گفتم نهایت مترو برام میشه فقط کتابخونه و محل کتاب خوندن و تمرین تمرکز کردن و کنترل ذهن از این اتفاق…خلاصه ایستگاه ها گذشت و افراد میومدن و می رفتن تا اینکه یکهو یک خانمی با عروسک های بافتنی اش تجه ام رو جلب کرد و عروسک های بافتنی به مناسبت شب یلدا داشت که خیلی تمیز و زیبا و با خلاقیت خودش درست کرده بود. از اون خانم پرسیدم معمولا شما کدوم خط هستین که اگر دوباره اومدم بیام از کارهای زیباتون بخرم و کلی تحسین و تشویق اش کردم برای کارهاش. و گفتم اگر پول داشتم الان ازتون میخریدم اما متاسفانه متوجه شدم کارتم رو جا گذاشتم و هیچ پولی هم ندارم. خانم تعارف کرد بردار بعدا برام بده و منم گفتم دوست ندارم اینجوری حرید کنم. خلاصه فقط شماره شون رو سیو کردم که اگر بعدا اگر شد ازش خرید کنم.
اون خانم رفت و من مشغول کتاب خوندنم بودم و قبلش این قسمت کتاب بودم که نوشته بود:
“سلحشور نور شراره ای از نور پروردگار در خود دارد.
تقدیر، چنین مقرر کرده است که او با دیگر سلحشوران باشد.
اما هرازگاهی ناگزیر است به تنهایی هنر شمشیر زنی را به عرصه ینمایش گذارد.
و نیز، زمانی که به دور از همراهان خویش است، همانند یک ستاره می شود. او بخشی از جهان را که از آن او است روشن می کند و کهکشان ها ودنیا را به تمامی کسانی که سر به سوی آسمان دارند نشان می دهد.
به زودی چنین سلحشوری، پاداش پشتکار خود را خواهد گرفت، و رفته رفته دیگر سلحشوران به او نزدیک می شوند، و همانند اقمار آسمانی، با نمادها و رازهای خوویش گرداگرد او جمع می آیند.”
این صفحه ایی بود که زیاد متوجه نشدم و چون همزمان با دیدن کارهای اون خانم بود متوجه نشدم و خواستم دوباره همین صفحه رو بخونم.که خانمی که کنار من نشست بود به من گفت شما کارتت ر جا گذاشتی و پول نداری چطور میخوای برگردی. گفتم فلان ایستگاه پیاده میشم اگر کارت بلیطم داشته باشه با اتوبوس میرم وگرنه تا خونمون از اونجا یکساعت پیاده روی میکنم. دیدم اون خانم دست توی کیفش کرد و به من ده هزار تومن پول نقد داد گفت اینو بگیر سخته میدونم. اگر کارتت نداشت بتونی بری.(من تو دلم از خدا تشکر میکرد و با خودم میگفتم سخت نیست و هوا هم خوبه برای پیاده روی. من ماصلا ناراحت نبودم که بقیه راه رو چطور قراره برم تا برسم به خونه) اما اون خانم به من گفت حالا بگیر کارت گیر نباشه برای منم اتفاق افتاده، پیش میاد و چقدر هم بده من برای دو سه تومن تو کیفم رو زیر و رو میکردم تا برسم یکجایی. خلاصه دست با سخاوت این خانم رو کوتاه نکردم و گفتم این شاید رزق بی حساب امروز منه بذار بگیرم. ازشون کلی تشکر کردم و حتی ازشون شماره کارت خواستم بعد براشون انتقال بدم قبول نکرد. خلاصه فقط ازشون تشکر کردم و درونم فقطمیگفتم خدایا با من چه میکنی، عجب روز شگفت انگیزی شد.
خلاصه پول رو گذاشتم لای کتابم و دوباره به خوندن ادامه دادم تا اینکه رسیدم به صفحه ی بعد و ذر همون حین هم حواسم به ایستگاه مترو و پیاده شدن و اینکه تمرین رو انجام ندادم. ذهنم میگفت هنوز راه زیاد مونده کتاب رو تموم کن نهایت پیاده شدی. نهایت فردا. حالا دیر نمیشه که…نجواهای ذهن میگفتن و منم از یکطرف میدونستم اینا شاید بهونه هایی باشه برای اینکه اعتماد بنفس له شده ام خودشو توجیه کنه. چون متوجه بودم یک ترسی دارم با اینکه مایل بودم امروز انجام بدم و اصلا بیشتر برای همین زدم بیرون…خلاصه که این افکار بود و یکم تمرکز کردن برای کتاب خوندن و متوجه شدن سخت بود اون صفحه قبل رو که دوباره خوندم و این قسمت برام خیلی جالب بود که می گفت:
به زودی چنین سلحشوری،پاداش پشتکار خود را خواهد گرفت،
خدایا تو داری با من حرف میزنی یا کتاب یا خودم با خودم. من پاداش گرفته بودم. خدایا شکرت…باورتون میشه اینقدر هماهنگی رو…واقعا روز شگفت انگیزی شد.
رفتم صفحه ی بعد مصمم شدم کتاب رو تا یکجایی بخونم و بعد ببینم چی میشه وتمرین رو چه میکنم. زدم صفحه ی بعد و اینا رو نوشته بود:
“سلحشور نور به دو ستون دو سوی دری که مدعی گشودن آن است می نگرد.
یکی از ستون ها، ترس نامیده می شود و دیگری تمایل.
سلحشور به ستون ترس نگاه می کند، روی آن نگاشته شده:
تو وارد دنیایی ناشناخته و خطرناک می شوی که درآن جا، هر آنچه تا کنون آموخته ای به هیچ کاری نیاید.
سلحشور به ستون تمایل می نگرد، روی آن نوشته شده:
.
.
………..”
من دیگه بقیه جملات رو تموم نکرده کتاب رو بستم گذاشتم تو کیفم و دفترچه یادداشتم رو از توی کیفم درآوردم. و یک جوری دوباره سرحرف رو باز کردم و متوجه شدم اون خانم کنار من در ایستگاهی که من میخوام پیاده بشم قراره پیاده بشه.پس ایشون فرصت داره هنوز تا با ایشون تمرینم رو انجام بدم. پس ازشون خواستم اگر امکان داره چند دقیقه ایی به من وقت شون رو بدن و من تمرینی رو باید انجام بدم براشون بخونم. اصلا تا اینا رو گفتم یکم گیج شدم اسم تمرین هم بعد متوجه شدم اشتباهی پیام بازرگانی یا آگهی بازرگانی گفتم بجای آگهی تبلیغاتی …خلاصه اینا علایم دست و پا گم کردن و دیدن این همه نشونه بود.
(آخه میدونید تو تمرین ستاره قطبی ام صبح ها چیزهایی نوشته بودم که انگار خدا داشت عملا امروز با من بصورت واضح با زبان نشانه ها حرف میزد)
حیلی دوست داشتم اینا رو بنویسم. بنویسم که موفق شدم هر چند کم ولی انجام بدم و باز هم با کیفیت تر انجام خواهم داد تا در عمل اعتماد بنفس خودمو بسازم. خوشحالم هر ترمز و مانعی که باعث شد من ننویسم موفق نشد و دید که چقدر من مشتاق نوشتن هستم و کوتاه نمیام چون باور دارم این نوشتن ها به من و هزاران نفر قراره کمک کنه. چون قرار پایه های اعتماد بنفسم رو بسازم و اینا ردپاهایی هست که برای ساختن هرچند کوچک دارم برمیدارم.
استاد خواستم ازتون بیش از اندازه تشکر کنم و بگم استاد شجاع داشتن یعنی شاگرد ها هم باید برن تو دل ترس هاشون و شجاعانه عمل کنن. من میخوام از همون شاگردا باشم. شاگردی جسور و شجاع و عمل کننده به حرف ها و قوانین. عمل کننده به هدایت ها و نشونه ها. خدایا شکرت برای امروزم که اینقدر در تمام مسیر با من بودی و اینقدر حست کردم. خدایا ممنونم که اینجا هستم و با اشتیاق باز هم ادامه میدم بااینکه صفرم اما اینقدر حس قدرت دارم که صفر بودن دستام چیزی نیست در برابر پر بودن قلبم که فقط تو رو میبینه و داره. تویی که همیشه همراه و حامی منی وقتی تو قادر مطلق هستی من چه غم و چه نگرانی دارم. سرخوش و عاشقانه فقط پیش میرم تو بگو کجا من بدون ترس پیش میرم و کنترل ذهن و اون واگویه ها بامن تو فقط منو هدایت کن به راه حل های درست و آدم ها مکان های درست ذهن و جسمم با من…خدایا شکرت برای قدرت اعتماد بنفس که ساختنی است و من دوباره میسازم یک شالوده محکم چون قراره اسمان خراشی به ارتفاع آسمان های نردیک به ایستگاه فضایی بین المللی بسازم. اینقدر ساختمان بزرگ شالوده قوی میخواد من آماده ساختنم. من میسازم در عمل…خدایا شکرت برای همه ی احساس خوب امروز و اکنون که موفق شدم بنویسم
اینم ادامه قسمت اون صفحه:
” سلحشور به ستون تمایل می نگرد، روی آن نوشته شده:
تو دنیای آشنایی را ترک میکنی، در آن چیزهایی نگهداری می شوند که تو همواره دوستشان داشتی و به خاطرشان آن همه جنگیدی.
سلحشور لبخند می زند، زیرا نه چیزی یافت می شود که سبب هراس وی شود و نه چیزی که او را از رفتن باز دارد.
پـــس با اطمینان کسی که می داند چه می خواهد در را می گشاید.
سلام به همه و خانم پژوهنده
قبل از اینکه مطلبتون رو تا آخر بخونم تا یادم نرفته برای این مشکل پاک شدن مطالب چند روش پیشنهاد می کنم(برای خودم چند بار پیش آمده )
1- نوشتن مطالب در یک برنامه مثل word و سپس کپی کردن متن با select all و paste کردن در سایت
2- در حین نوشتن در سایت میتونید با کلیک سمت راست و انتخاب select all و سپس انتخاب کپی ،مطالب رو در حافظه کامپیوتر نگه دارین و در صورتی که پاک شود با paste کردن دوباره بازیابی کنید . البته نکته این کار این است که اگر حواستون نباشد و در حین نوشتن یک حرف یا کلمه ای را کپی کنید دیگر کل متن درون حافظه با کلمه جدید پر می شود و دیگه شما متن قبلی رو ندارید و همچنین باید حواستون باشد که برای بروز کردن حافظه هر از چند خط که تایپ می کنید دوباره این کار رو تکرار کنید
3- چون متن بعد از تایید تا یکساعت قابل ادیت هست میتونید وسطهای نوشتن متنتون تا یک جا که تا حدی مطلب تموم شده باشد ، تایید و ارسال کنید و سپس به قسمت ادیت بروید و بقیه متن رو تایپ کنید
سلام و عرض ارادت به شما جناب رامین عزیز
واقعا حیلی خیلی سپاس گزارم از اینکه برام نوشتین سپاسگزارم برای این همه ایده، برای همه پیشنهادها و یادآوریهایی که باعث میشه تا این مسئله برای همیشه حل بشه.
واقعا سورپرایزم کردین و کلی خوشحال…
و امروز از دوست عزیزدیگه ایی هم پیشنهاد و راه حل جالب دیگه داشتم که لینک دیدگاه ایشون رو میذارم شاید برای شما هم جالب باشه.
abasmanesh.com
درسی که امرز گرفتم از این اتفاق ها و همزمانی ها اینـــه:
چقدر خداوند پاداش دهنده است و چقدر خوب آدم ها و ایده ها رو در قالب راه حل مسئله به من نشون میده.
ما در مسیر درست باشیم ایده ها به ما گفته می شود حتی اگر به دنبال آنها نباشیم.
چقدر خوب شد نوشتم و جا نزدم از نوشتن و شــایـــد الهامی که برای نوشتن و ادمه دادن به من شد رو گوش دادم، تا این درس ها و این احساس رو تجربه کنم که چقدر خدا حواسش هر لحظه به ما هست. این منم که گاهی اجازه نمیدم تا اون منو هدایت کنه.
هر مسئله ایی اومده تـا من رشد کنم و قوی تر بشم.
با هر بار حل یک مسئله عزت نفس و اعتماد بنفسم افزایش پیدا میکنه.
شاید بعضی راه حل ها رو میدونستم اما نیازه گاهی برامون توسط دستانش یادآوری بشه و به یاد بیاریم که کارهای ساده اصلا ساده نیستند. گاهی کارهای ساده و مهم بزرگتر از کارهای پیچیده و و غیر مهم هستند.
امروز یادگرفتم ساده تر باشم و رها تر و خودمو به خدا بسپارم تا با من حرف بزنه و صداشو بشنوم.
واقعا از شما دوست عباسمنشی ام بسیار بسیار ممنونم برای این کامنت ساده اما بزرگ تون.
نمیدونم چی شد برام این همه نوشتید اما میدونم درست ترین کامنت بی ربط به محتوای سایت رو نوشتین.
نمیدونید چه باورهایی رو برای من تقویت کردین و قلبم سرشار از شوقه. فقط میتونم بگم خیلی ممنونم و از صمیم قلبم براتون بهترین ها رو از خداوند یکتا خواهانم.
ما هدایت می شویم به آدم های درست، به مسیرهای درست، به راه حل های درست
ما میدانیم و ما مطمئن هستیم که خداوند ما را در بهترین زمان و بهترین مکان ممکن قرار می دهد.
ارادتمند شما فهیمه
با سلام و تشکر از فهیمه عزیز
بخاطر جواب زیباتون
اولا من لینک رو نتونستم باز کنم البته اگر جواب دوستمون آقای وثوق باشه اون راه حل رو خوندم
دوما خیلی بنده پر انرژی و سپاسگزاری هستین (توی تمرینتون اضافه کنید) و من هم خوشحال شدم برای اولین بار یک نفر از راه کارم اینقدر زیاد خوشحال شد و بسیار سپاسگزارم که شوق نوشتنم رو بیشتر کردید.
سوما آگهی تبلیغاتیتون رو هم خوندم , باعث شد که منم تصمیم بگیرم آگهی خودم را تو سایت بنویسم تا یخم باز بشه
چهارما مورد سومی که در راه کار پاک نشدن براتون نوشتم , دیدم در همه جای سایت کار برد نداره و نوشته شما بعد از ارسال قابلیت ادیت نداره و فقط منتظر تایید می ماند. البته اینجا این قابلیت فعال است
در ضمن داستان خواندن کتاب در مترو هم و سرگذشتتون در اون روز جالب بود و قلم خوبی برای نوشتن دارید و خواننده رو جذب می کنید که ببیند آخر داستان به کجا می رسه
در انتها بازم سپاسگزارم بخاطر انرژی و شوق نوشتنتون
سلام
– روی ترسهایمان همیشه باید کار کنیم این همیشگی باشد یعنی در چیزی که پاشنه آشیل هست اگر درستش کردیم باید همیشه حواسمان به آن باشد و گرنه ذهن دوست داره زود برگردد سراغ کار قبلی و آن طوری عمل کند و این خاصیت آن است که باید یادمان باشد خود من یک مدتی کم که تمرین آگهی بازرگانی یا بقیه را که انجام ندهم دیگر برایم سخته که تکرارش کنم.
– حرف با عمل خیلی فرق دارد خیلی دارم سعی می کنم که حرفی که می زنم حتما عملش کنم و گرنه اصلا حرفش هم نزنم. تجسم توی این زمینه خیلی خوبه لحظه رسیدن به خواسته یا قدم بعدی را که نتیجه گرفتیم تجسم کنیم آن هم به صورت مثبت و آن وارد ذهن ناخودآگاه ما که شود بهتر و راحتتر می توانیم به آن عمل کنیم و خیلی از مصاحبه ورزشکاران را که نگاه می کنم می گویند که ما تمرکز وتجسم کردیم و گرنه نسبت به قبل کار خاصی را انجام ندادیم مثلا امروز با یک نفر که گلف بازی می کرد پرسیدند که چه کار می کنی همیشه موفقی و همه هم می گویند گفت من دقیقا لحظه که چوبم به توپ برخورد کرد را یک سره تجسم می کنم و به آن انرژی میدهم که برود آنجایی که من می خواهم.
– از ماشین لباسشویی که گفتید چندی پیش یک کار تعمیراتی داشت و فردی که برای تعمیرش آمده بود از این برچسب تبلیغاتی شرکتشان را زده بود و بعد از مدتی آمدم پاکش کنم و بردارمش دیدم این قدر سفت چسبیده که اصلا نمی شود کند و بعد توی این فایل که داشتید صحبت می کردید گفتم برای داشتن اعتماد به نفس هم باید بچسبیم به شجاعت ول کنش نباشیم تا نتیجه بگیرم تازه همیشه هم بهش بچسبیم که یک وقت نره سمت جای قبلیش که خوب نبوده است
– وقتی از کاری می ترسیدم و با موفقیت می رویم در دل آن و انجامش میدهیم چقدر حال آدم خوب می شود و چقدر اعتماد به نفس آدم هم بیشتر می شود و چقدر خدا در این مورد به من کمک می کند مثلا امکاناتی برایم فراهم میشود یا جایی که می روم کسی یا چیزی در ان جاست که می خواهم روی آن کار کنم و خدا خودش برایم سر راهم قرار داده است.
– همیشه به خودم می گویم همرنگ جماعت نشو این جماعتی که نتیجه نگرفتند و همیشه ناراضی اند حداقل اینایی که اطراف من هستند پس من دقیقا نباید این کار را انجام بدهم.
– از هر جایی و از هر شرایطی و از هر موقعیتی که هستیم باید کار را شروع کنیم و موفق میشویم یعنی نسبت به قبل موفق بیشتری داریم اعتماد به نفس بهتری داریم احساس بهتری داریم یعنی مسیر درست است می رویم قدم بعدی یک ذره کار را گسترده تر می کنیم با همان نتیجه ای که از قدم قبلی گرفتیم.
– نقطه مقابل اشتیاق، کسل بودن و بی حوصله بودن است و دقیقا وقتی در این حالتها قرار می گیریم می گویم دقیقا در نقطه مقابل اشتیاق هستم با ید کاری کنم که اشتیاقم را یک جوری بیشتری کنم مثلا امروز زیاد حال و حوصله نداشتم این قدر با این آن صحبت کردم و جوک گفتیم خندیدم تا خدا را شکر سه چهار ساعته حالم خوب شد و دوباره کار را شروع کردم
– وقتی شجاع نیستی و ترس بر تو حاکم شده است نمی توانی تصمیم بگیری و انواع شک و تردیدها هم می آید پس برای اینکه تصمیمات خوب را هم بگیری شجاعت را در خودمان تقویت کنیم.
– وقتی داریم بهانه می آوریم همان موقع است که باید روی اشتیاق خود کار کنیم کاری کنیم که شوق و ذوقمان را بهتر کنیم و از این حالت در بیاییم حتی پیاده روی و شنا و ..
– وقتی که شک و تردید داریم یعنی باور نداریم چون مخالف باور شک و تردید است یعنی وقتی عمل نمی کنی یعنی حرفی که زدی و باور یکه داری رویش شک و تردید داری روی باورایمان با قوانین ثابت کار می کنیم و با عمل توامش می کنیم و خود را در شک و تردید قرار نمیدهیم.
– همه اینها و این عوامل با هم هستند باید با هم رعایت شوند وقتی که یک جای کار ما می لنگه سریع باید درستش کنیم همه اینها با هم ما را به نتیجه می رساند.
– مطمئنا بهترینها همیشه برای شماست و از زندگی هر چه بیشتر و بهتر لذت خواهیم برد. سعادتمند باشید و تشکر از این فایل عالی
Just do it now
سلام به شما دوست ارزشمندم
سلام به شما آیناراداکبری عزیز
چقدر شما الگوی خوبی هست پروفایلت برای ادامه دادن و پشتکار داشتن.
درسته چند وقته ردپایی ازت نیست اما اینقدر خوب روی خودت کار کردی که ردپاهات اینقدر پر ازدرس ونکته است.واقعا سپاسگزارم برای ردپاهایی که توی سایت گذاشتی.
– وقتی شجاع نیستی و ترس بر تو حاکم شده است نمی توانی تصمیم بگیری و انواع شک و تردیدها هم می آید پس برای اینکه تصمیمات خوب را هم بگیری شجاعت را در خودمان تقویت کنیم.
– وقتی که شک و تردید داریم یعنی باور نداریم چون مخالف باور شک و تردید است یعنی وقتی عمل نمی کنی یعنی حرفی که زدی و باور یکه داری رویش شک و تردید داری روی باورایمان با قوانین ثابت کار می کنیم و با عمل توامش می کنیم و خود را در شک و تردید قرار نمیدهیم.
واقعا سپاسگزار شما و خداوندم که منو آسان میکنه برای آسانی ها و چیزهایی که لازم دارم رو بهم نشون میده در بهترین زمان ومکان
برات از الله یکتا بهبودهای دائمی رو خواهانم
ارادتمندت فهیمه پژوهنده
بنام الله یکتا
سلام به همه دوستان و استاد جان جانانم❤
اول از همه بگم که چقدررر خوشحالم که میبینم فایلهای روزشمار تحول زندگی داره ادامه پیدا میکنه و من امروز هم فرصت گوش کردن بهشون رو داشتم، خدایا شکرت
” عزت نفس پایه ی تمام موفقیت هاست” بی شک همینه، بی شک!
وقتی ما فقط تصمیم جدی این رو میگیریم که بریم تو دل ترس هامون، همین تصمیم گرفتنه یعنی وارد شدن تو این مسیر
من از روزی که این تصمیم رو گرفتم، جهان موقعیت هایی رو جلوی روی من گذاشت تا من به تصمیمی که گرفته بودم عمل کنم
مثلا قبلا وقتی میرفتیم تو یه رستورانی که از فضاش خوشمون نمیومد یا غذایی که میخواستیم رو نداشت و بقیه میگفتن که پاشیم بریم یه رستوران دیگه من جزو اون دسته بودم که میگفتم وای نههه! زشته، چجوری جلوی اینهمه آدم پاشیم بریم! یعنی حاضر بودم چیزی که خوشم نمیاد و سفارش بدم اما از جام بلند نشم!
چند روز پیش با خانواده ام رفتیم یه رستورانی که وقتی غذایی که مد نظرمون بود رو خواستیم سفارش بدیم گارسونه گفت متاسفانه موجود نیست این غذا، با خودم گفتم ببین جهان بهت فرصت اینو میده که بری تو دل ترس هات… به خانواده ام گفتم اشکال نداره پاشین بریم یه رستوران دیگه خدا هدایتمون میکنه به یه رستورانی که هم غذای مورد علاقه ی ما رو داشته باشه و هم اینکه غذاهاش درجه یک باشه، شاید دلیل اینکه نشد اینجا غذا بخوریم بخاطر این بود که غذاهاش قرار نبوده خوب باشه
خیلی راحت و عادی و با سری بالا گرفته از جلوی جمعیت زیاد حاضر توی رستوران رد شدیم و رفتیم، و شاید باورتون نشه! به شکل عجیبی هدایت شدیم به یه رستورانی که به جرأت میتونم بگم خوشمزه ترین غذای عمرم و اونجا خوردم، بینظیر بود!
با اینکه یه سری جاها انجام دادن یه سری کارا برای منی که تو محیط بیرون خجالتی بودم و حتی برای پرسیدن قیمت یه لباس هم نمیتونستم وارد یه مغازه بشم باز هم سخت باشه، اما به خودم میگم تو باید انجامش بدی و وقتی اون کار و انجام میدم میبینم اصلا نه ترسناک بوده و نه خجالت آور، این من بودم که خودم رو محدود کرده بودم
با اینکه هنوز کلی راه دارم تا توی بحث عزت نفس برسم به جایی که میخوام، اما دارم تمام تلاشم رو میکنم تا بهترین خودم توی موضوع عزت نفس باشم چون به قول استاد باور کردم که پایه ی تمام موفقیت های مالی، عاطفی و… عزت نفسه
خدایا شکرت بابت تمام آگاهی های بینظیری که بهم میدی، خدایا من رو تو این مسیر زیبا هدایتم کن و دستم رو رها نکن
خدایا توی این مسیر من رو یاری کن تا بتونم به تمام آگاهی هایی که بهم میدی عمل کنم
استاد جانم عاشقتونم و سپاسگزارم بابت سایت و مطالب عالیتووون❤❤❤
+۶۰۶
دیگرانی که تو زندگیشون به هیچ جایی نرسیدن، هیچ غلطی نکردن نباید معیاری باشن برای انجام تصمیما و اقدامات جدیدم.
این جمله استاد حرف توشه : دیگرانی که هیچ غلطی نکردن…
میخام واسه خودم یاداوری کنم کارکرد مغز انسانو که خطا کردن واسش رنج آوره چون میترسه حیات بدن به خطر بیوفته و جلوی انجام هر فعل جدیدیو میگیره
به همین دلیله که
هیچ حالتیو ایده آل نمیبینه برای شروع
و پیغام میده یه چیزی کمه ، باشه بعد حالا ، الان اماده نیستم یا درنهایت میگه وقتش گذشت .
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
این فایلو درحالی گوش میکردم که تو خیابون مشغول پیاده روی بودم ، تا استاد گفت تمرین اگهی بازرگانی یه هو همه چی تو خیالم متوقف شدو صدایی گفت یک بار دیگه برو پیش او چن نفر اگهیتو بخون.
گفتم : من که بارها و بارها برای ادمای مختلف خوندمو مشکلی ازین بابت ندارم بذار فایلو گوش کنیم حالا باشه بعدش .
خلاصه اون صدارو نشنیده گرفتم تا اینکه استاد گفت : تفاوت زیادیه بین اینکه بگی من میتونم فلان کارو انجام بدم با اینکه بری انجامش بدی .
اون صدا مجدد اومدو به نوعی بهم گفت: منظورش با شماس.
بهم برخورد .
من متعهد شدم لب و دهن نباشم ، حرف مفت نباشم .
همون لحظه پاووز کردمو با اینکه ازون ادما فاصله گرفته بودم برگشتمو اگهی بازرگانیمو خوندم .
حالا بماند که بازم اون ترسو موقعی که مصمم شدم انجامش بدم حس کردم ،
ترس ازینکه :
۱- با خودشون چی فکر میکنن ؟
۲- اگه مسخرم کنن چی ؟
۳- اگه بهم بخندن چی؟
۴- اگه بهم بی اعتنایی کنن چی ؟
۵- اگه بگن برو بابا ما حوصله این چیزا رو نداریم چی ؟
هممممممه ی این ترمزها یه بار دیگه برای منی که انصافا در انجام تمرینای دوره عزت نفس خیلی قوی عمل کردم ، انصافا در طراحی تمرینا و چالش های درخواست کردن دوره قانون آفرینش خوب عمل کردم ، یک بار دیگه نمایان شد .
خلاصه رفتم اقدام کردم چون “رنج حرف مفت بودن” از هرچیزی واسم رنج آور تره .
خداروشکر واسم مهمه در عمل از آموزه ها استفاده کنم .
خب اینجا تصمیم گرفتم جواب و منطقی برای آلارم های بالا بنویسمو به عنوان ردپای ” مدار هفتادوهفتم روز شمار تحول زندگی” قرارش بدم :
🔥مردم با خودشون چی فکر میکنن ؟
🌊 کله پدرشون! هر فکری که میخان کنن ، ارتقا شخصیتم واسم از هرچیزی مهم تره و از قدیم گفتن در دروازه رو میشه بست اما دهن مردمو نمیشه .
🌱 باوری که ازین فایل استخراچ کردم : مردم تو ذهنشون در مورد من هیچ فکری نمیکنند . این یه توهمه – اگه هم فکر و نظری راجبت داشته باشن بازهم مهم نیس چون تاثیری تو زندگی من نمیزاره
🔥 اگه مسخرم کنن چی ؟ اگه بهم بخندن؟
🌊 اولا این موضوع رخ نمیده و من فرکانس یه ادم متشخص و ارزشمندو همراهم دارمو اگه هم تمسخر یا بهم بخندن ، خب اشکالی نداره ، از ارزش های من که چیزی کم نمیشه بازم کله پدرشون – ارتقا شخصیتم از هرچیزی مهم تره و ارزششو داره.
🔥 اگه بهم اعتنایی کنن چی ؟ بگن بسه بسه ادامه نده دیگه.
🌊 من فرکانس یه ادم متشخص و مهمو همراهم دارم ، کلام و حضور من ارزشمنده و ادما مسخ من میشن.
اگه هم بگن جم کن بابا ، خب اشکالی نداره بازم کله پدرشون! مهم همین چالشی هست که پشت سرگذاشتمو به تاپ تاپ قلبم میرزید. هیچی از ارزش های من کم نشده + جهان وقتی ببینه من اینقد مصررم که شخصیتمو ارتقا بدم موقعیت های توپولی بهم نشون میده و میزنم توگوششو حالشو میبرم . بله همین تمرینای به ظاهر کوچولو پاداشای گوووونده داره ….
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
در پایان برای جمله پایین رفع ترمز میکنم :
اگه میخام نتایجی رو داشته باشم که با بقیه آدما/ مردم متفاوته باید کارهایی رو انجام بدم که اونا انجام نمیدن .
باید اون فعلی که یه مقاومتی داری برای انجامش سریعا اقدام کنی.
میدونی ذهنم نمیزاره به حرف قلبم گوش کنمو در مقابلش میگه :
🔥هنجار شکن / یاقی / بی قانونه وحشی!
🌊 خیلی از ناهنجاری ها به مرور شکل رسمیت به خودشون گرفته و عبور ازشون،شکستنشون واقعا جیگر ابراهیمی میطلبه.
ابراهیم از نگاه دیگران یه یاقی بود .
از نگاه خدا ، جاست فرند / خلیل
از خدا ممنونم که ایمانمو بیشتر میکنه و باور میکنم واسم کافیه.
اگه دیدم همه دارن میرن یه طرف
جهت عوض نکنم ، گوسفند نباشم .
خیلی جالبه به صورت اتفاقی یکی دوروز هی تو مغزم پلی میشه:
ره می خانه و مسجد کدام است ؟
زدم توگوگل و کل شعرش اومد بیت بعیدشو که خوندم ادامه ندادم به این دلیل که حسم گفت باور عدم لیاقت میده .
موقع بستن صفحه یه هو چشمم اومد رو مصرع های پاییننش که میگفت :
ورای مسجد و می خانه راهیست
بکوشید ای عزیزان کین راه کدام است.
حالاع.
من تصمیم میگیرم متعهد تر به مکتب خارپشتی خودم پایبند باشمو بگم بیخیال، مقصود حال خوبه ، کعبه و بت خانه ، بهانه .
استاد مرسی که از رقص اون خانمهای خوشگل فیلم گرفتی.
مرسی که داری بهم اموزش میدی از زندگیم لذت ببرم .
(گزارش از خودم : حقیقتشو بخای هنووووووز باورای مذهبیم اونقدی قوی هست که اجازه نداد این پست رقص خانم ها رو تا اخر ببینم)
تامام!
سلام به شما دوست عباسمنشی ام
سلام مهدی وثوق عزیز
چقدر خوشحالم هدایتی به کامنت شما رسیدم.
اومدم کامنت خودمو ببینم و بخونم(کامنتی که دوبار پاک شد ولی من تا نصفه شب دوباره تلاش کردم و نوشتم و موفق شدم ارسال کنم.) بعد یک ورقی بقیه صفحات رو زدم تا یکم دیدگاه های بچه ها رو بخونم.
واقعا از کامنت شما لذت بردم. خیلی خوب حل و فصل کردین نجواها و واکنش خودتون رو…
واقعا زیبا نوشتین بااون شکل موج دریاها کنار بعضی از خط ها…
برام جالب بود ببینم داستان هدایت تون رو اگر نوشتین بخونم تا بیشتر با شما اشنا بشم. چقدر خوشحال شدم که نوشته بودین. چقدر لذت بردم چقدر تحسین تون کردم و میکنم. چقدر خوب عمل میکنید و رگباری دارین ذهن تون رو با باورهای خوب تغذیه میکنید.واقعا دستمریزاد…واقعا تحسین تون میکنم و خیلی خوشحالم در مسیر علاقه خودتون مهاجرت کردین و دارین هربار پاداش این کنترل ذهن ها و حرکت کردن تون رو میبینید…(منم بچه مشهدم و الان چندماهی هست با همسرم اومدیم تهران)
ازتون ممنونم که دست به قلم شدین و ردپا گذاشتین. مممنونم که اینقدر خوب دارین روی خودتون کار میکنید و خوب و با لذت زندگی میکنید و جهان رو جای بهتری برای زندگی کردن میکنید واقعا سپاس گزارم.
براتون بهترین پیشرفت های درونی و بیرونی از خداوند یکتا خواهانم.
ارادتمند شما فهیمه پژوهنده
سلام فهمیه عزیز.
کامنت پر مهری که واسم نوشتیو خوندمو لذت بردم .
متشکرم بابت ابزار محبتی که بهم داشتی .
اینکه چرا دوبار یادداشتت پاک شده نمیدونم اما میدونم اگه از نرم افزار گوگل کیپ
Google keep
چه برای موبایل چه کامپیوتر این مسئله دیگه رخ نمیده .
این اگاهی هدیه من به تو .
کامنتی که پیوست این فایل گذاشتی رو هم خوندم و اواخرش تعجب کردم .
تعجب ازینکه ورودی بجز اگاهی هایی که استادعباس منش داده دنبال میکنی.
یکی از دلایل پیشرفتای تصاعدی زندگیم اینکه با فایلای استاد زندگی میکنم رگبار بستن نه – تک تک لحظاتمو گلبارون کردم.
فقط استادعباسمنش و البته چنتا اهنگ هس که گاهی باهاشون کنار دریا ( همراه موج ها ) میرقصم.
پیشنهاد من اینکه بیخیال ادامه ماجرای سلحشوران کتابت بشیو کتاب چگونه فکر خدا . رو بخونی …
ضمنا یه چالش هم بهت میدم ، اگهی تبلیغاتیتو واسم بنویس .
اینجوری یخت کم کم آب میشه و میرسی به مرحله ای که مثه من وقتی چن نفر دو هم جم شدن اگهیتو میخونیو درخواست هم میکنی واست دس بزننو تشویقت کنن…
سلام به شما مهدی وثوق
ممنون از اینکه کامنت های منو خوندی . ممنون که برام کامنت گذاشتی و اینبار نقطه ابی رنگ کنار اسمم متعلق به شما دوست عزیز هست.(هر بار که اینجا با دوستی صحبت میکنم و نقطه ابی رنگ کنار اسمم میاد با خودم میگم، اره فهیمه پیش برو در مسیر درستی هستی که دوستانی در این مسیر برات دست تکون میدن و دوباره به خودم میگم پس در مسیر توحیدی قرار دارم چون یک عزیز برام دست تکون داد)
واقعا از پیشنهاد نرم افزاری که گفتین سپاس گزارم حتما امتحان میکنم.
واقعا ممنونم که اینقدر با دقت کامنتم رو خوندین و دلیل پیشرفت خودتون رو به من گفتین. منم مدت زیادی بود که دیگه کتابی نخونده بودم. منی که کلا استاد ها و کتاب های مختلف رو دنبال میکردم و همیشه به دنبال یک چیزی برای موفق شدن و پیشرفت و تجربه کردن بودم. منی که کنجکاوی درونم همیشه ذهنم رو پر از سوال میکرد و البته هنوز هم میکنه اما من چقدر تغییر کردم که الان لااقل یکسالی بیشتر بود کتاب دیگه ایی جز کتاب استاد نمیخوندم. فایل دیگه ایی جز استاد نمیشنیدم. تلگرام هم کلا برای کاری سر میزدم و عضو خیچ گروهی نبودم و در کل ورودی هامو خیلی کنترل کرده بودم و به قول شما ذهنم گلباران بود از آگاهی های ناب استاد عزیزمون…
البته الان همه فضاهای مجازی رو دارم حتی اینستا اما به جرات میتونم بگم به جز برای خودم نمیرم سر بزنم و سعی میکنم تو حاشیه ی پست بقیه پیج ها و دوستان نرم. مگه پیج استاد عزیزمون…مگه خوندن پیام های تلگرامی کانال های استاد عزیزمون…خلاصه اینا رو گفتم بگم من خیلی خودم حواسم بود جوری که تا یک کتابی حرفی وسوسه میکرد منو تا برم پیگیر بشم سریع خودمو کنترل میکردم.
تا اینکه برای یادگرفتن چیزهای جدید دیدم نیاز هست دوره ایی برم یا کتابی بخونم که تو یک فایل از استاد اگر اشتباه نکنم لایو بود که استاد گفت چه اشکال داره اطلاعات خودتون رو در اون زمینه ایی که میخواید به مهارت و تجربه برسید بالا ببرید و حتی کتاب های خوب در اون زمینه بخونید. این حرف استاد انگار خیلی به دلم نشست من آدم خوره کسب اطلاات که خودمو کنترل کرده بودم لزومی نداشت دیگه برای چیزهایی که لازم دارم کتاب نخونم و این برام منطقی تر بود… اینجوری شد من کتاب کیمیاگر اثر پائولوکوئیلو رو خوندم و خیلی علاقمند شدم سبک نوشتن این شخص رو متوجه بشم. ببینم این آدم چه کتاب های دیگه نوشته. یکجورایی تو ذهنم باهاش مصاحبه کنم تا یاد بگیرم. و تصمیم گرفتم بخونم از این نویسنده. کتاب سلحشور نور هم ایشون هست. خیلی هم برام جالب بوده و به باور اینو بیشتر تقویت کرد که منم میتونه کتابی که مینویسم روزی خواندنی ترین و محبوب ترین بشه به سادگی همین کتابهای ایشون. که حتی ردپای قوانین رو هم تو جملاتش من در می آوردم. نه اینکه ایشون اشاره مستقیم بکنه نه چون من ذهنم رو تربیت دارم میکنم همه چی رو از نگاه قوانین ببینه و این به من ایده هایی برای نوشتن میده. چون این یکی از اهداف و رویای منه…دلیل خوندنم همین بود.
جالبه امروز اون کتاب سلحشور نور تموم کردم و بخاطر پیام ارزشمند شما کتاب مکتوب پائولوکوئیلو رو امروز خوندم و موفق شدم یک کتاب رو توی یک روز تموم کنم به لطف شما… تا یادم باشه هدف کتاب خوندم چی بود تا توی حاشیه نرم. واقعا ممنون از یادآوری خوب و انگیزه بخش تون باعث شدین سرعت خوندنم بیشتر بشه و بیشتر خط مش این الگو رو پیدا کنم و از مسیر کمتر منحرف بشم.
و جالبه که چند روز پیش کتاب “رویاهایی که رویا نیستند” استاد رو خوندم به عنوان نشانه ی من برام اومد و با خودم همون روز گفتم این کتاب ها تموم شد دوباره تمام کتاب های استاد رو میخونم و از “چگونه فکر خدا را بخوانیم” شروع میکنم و بعد فصل های دیگه کتاب رویاها رو میخرم و از اول میخونم. این حرف شما نشونه ایی بود که بله مسیرم درسته و امروز هم که خداروشکر کتاب هایی که از پائولوکوئیلو داشتم رو خوندم و تمام…از فردا فصل جدید کتاب خوندن رو پیش میگیرم و بیشتر به اصل ها میپردازم و نمیذارم فرعیات منو به حاشیه ببرند.از فردا بیشتر عمل میکنم بیشتر از امروز خودم…از دقیقا فردا که پنجشنبه است دوباره از نو شروع میکنم.
عذر میخوام کامنتم طولانی شد…
راستی برای تمرین “پیام تبلیغاتی” چشم الان براتون مینویسم با عزت نفس خودساخته ی هر روز رو به بهبودم.
برای اینکه الان زیاد برای جمله بندی فکر نکنم همونی رو مینویسم که تو جلسه قدم نوشتم که فکر میکنم کامل تر بود.(هرچند من دست به قلم میشم گاهی کلمه ها خودشون میان برای جاری شدن چون قراره من از درون خودم نویسنده ایی رو کنده کاری کنم و رشد بدم که کتاب یا کتاب های ارزشمندی خواهد داشت.)
تمرین من:
من یکی از ساکنین سیاره زمین در قاره آسیا در کشور ایران هستم.
در شهر مشهد به دنیا اومدم و بزرگ شدم و اکنون ساکن پایتخت ایرانم.
من دختر یک خانواده با اصالت و فرهنگی و فرهنگ دوست هستم. من خواهر دوبرادر هستم اما خودم خواهری ندارم. اما دوستان زیادی دارم.من خانم یک شوهر مهربان هستم، که با شوهرم خیلی دوست و رفیقم.
با تمام اختلافات و مسائلی که داشتیم، تونستیم راه حل هاشو پیدا کنیم و سعی کردم همیشه نگاهم به دستان خداوند باشه.
من فارغ التحصیل در رشته زمین شناسی هستم و با اینکه دیگه دانشجو نیستم اما همیشه دنبال علم و دانشم. جوینده حقیقت و کسب اطلاعات و تجربه هستم. من غیر از زمین شناسی که به طور آکادمیک در مقطع کارشناسی دنبال کردم، به صورت آماتور به دنبال علاقه ی دیگر خودم بودم.
من علاقمند به فضا، ستاره ها و هر آنچه که بهش نجوم و ستاره شناسی میگن، هستم.
علاقه من به ستاره شناسی قدمت خیلی زیادی داره تقریبا از دوران راهنمایی اولین کتابهای نجومی رو خوندم و مبهوت این همه شگفتی و عظمت در خلقت کیهان و آسمان ها شدم.
من همیشه به دنبال علاقه های خودم می رفتم. هر چند کوتاه یا دست و پا شکسته… مثلا من رشته های رزمی رو دوست داشتم و تکواندو هم کار کردم.
در حین دوران دانشجویی ام کتابها و مطالب نجومی رو دنبال می کردم. دوره های آموزشی مختلفی رو رفتم و کارهای مختلفی رو تجربه کردم. برنامه های نجومی شرکت کردم و حتی ارائه های نجومی در حد دانش خودم داشتم.
در کل من به دنبال یادگرفتن، کشف کردن چیزهای جدید و تجربه کردن بودم و برای پیشرفت و رشد شخصی و شخصیتی خودم همیشه دنبال راهی بودم.
علاقه ی من به تجربه کردن باعث شد در حین اینکه درس بخونم برای کسب تجربه به دنبال کار باشم و خیلی زود هم به عنوان اولین تجربه کاری ام در تایپ و تکثیر و لوازم تحریری داخل دانشگاه بصورت دانشجویی و پاره وقت مشغول شدم و بعد از اون کارهای مختلفی رو تجربه کردم.
کلاس ها و دوره های مختلفی رو هم برای کسب و کار رفتم از شرکت در استارتاپ ها و نوشتن بیزنس پلن و بوم کسب و کار گرفته تا دوره های رفتارشناسی بین المللی DISC
کارهای مرتبط با رشته ام رو هم تجربه کردم مثل کار در یک شرکت صنعتی معدنی در بخش بازرگانی و جمع آوری دیتا/ یا شرکت دانش بنیانی که در پارک علم و فناوری خراسان بود.
از اونجایی که به علاقه هام همیشه اهمیت می دهم یک دوره تربیت مدرس نجوم شرکت کردم. با وجود اینکه بیشتر برای کسب اطلاعات نجومی رفتم اما اون دوره، منو تبدیل کرد به یک مدرس نجوم برای کودک و نوجوان. در شرکتی در مرکز رشد دانشگاه فردوسی مشغول شدم.
در بخش روابط عمومی و R&D افلاکنما و همینطور مسئول آموزش و مدرس…
من خیلی کنجکاو هستم. خیلی علاقه به یادگرفتن چیزهای جدید دارم.
خیلی معتقدم که می تونم زندگی خودمو خلق کنم. آدم مرتب و منظمی هستم. دوستان زیادی دارم و تاثیرگذاری خوبی روی دوستانم دارم. من بیشتر از اونی هستم که خودم فکرش رو میکنم چون من اشرف مخلوقات هستم. من انسان هستم با توانمندی های بسیار. نام من فهمیه پژوهنده….
وای خدای من الان که اینا رو دوباره برای شما نوشتم و میخوندم خودم با خودم گفتم عجب من اینا رو قبلا نوشتم و…ممنون از ایده نوشتن این تمرین در اینجا…حالا دوست دارم اون تمرین رو چند روز پیش هم دوباره نوشتم رو اینجا بنویسم و مقایسه کنم.
من فهیمه پژوهنده هستم تنها دختر یک خانواده چهار نفره. دوتا برادر دارم.
من همسر پایه و مهربانی دارم.
من کارشناس زمین شناسی هستم و به رشته ام علاقه داشتم و دارم که انتخاب کردم.
من به چیزهای دیگه ایی علاقه دارم مثل ورزش های رزمی، یوگا و تاچی.
من به نجوم هم علاقه دارم و تونستم با مطالعه های خودم و شرکت در کلاس های آموزشی، نجوم رو به کودک و نوجوان تدریس کنم.
من آدم نسبتا منظم و تمیزی هستم. من دقت خوبی دارم و برای تجزیه و تحلیل مسائل زندگی خودم خوب عمل کردم.
من دوستان زیادی دارم. من نوشتن را دوست دارم. من خوب حرف می زنم و فن بیان خوبی دارم و از اونجایی که اکثرا روابط عمومی خوبی داشتم تاثیر گذاری خوبی هم داشتم.
من نه انسان درون گرایی هستم نه برون گرا. در عین حال اجتماعی بودن رو بروز میدم میتونم چند روز تو خونه با خودم سرگرم باشم و بهم خوش بگذره.
من از تغییر خوشم میاد و همیشه برای تغییر کاری انجام میدم.تغییرهای رو به بهبود و رشد.
من در انجام کارهای جدید و پرریسک شجاعت خوبی دارم.
من خدا رو دوست دارم که شما دوست عزیز رو سرراه من قرار داد تا به رشد من کمک کنید و این تمرین رو با حضور شما انجام بدم.من انسان شاکرتری شده ام شاکر از خدا و بندگان و مخلوقات خدا. در آخر از صمیم قلبم از شما متشکرم که اجازه دادین با عشق براتون بخونم و شما هم با صبوری گوش دادین واقعا سپاسگزارم.
واقعا سپاسگزارم
(اگر توانمندی یا نقطه قوت دیگه ایی هست که من ندیدمش لطفا بگین تا اضافه کنم.)
سلام دوست عزیزم.
میخواستم بهت بگم کامنت شما یه محرک فوق العاده بود برای من که این تمریینو انجام بدم.
کامنت بسیار کوبنده ومنطقی ای نوشتید بطوریکه ذهن دیگه چیزی نداره دبگه.
من بعد از مدت ها فرار کردن از این تمرین بالاخره دیروز انجامش دادم و کامنت شما خیلی خیلی به من کم کرد مخصوصا قسمت های…. کله ی پدرشون….(خنده) هر چند معنیشو دقیق نمیدونم اما بسیار سازنده بود .
ممنونم بابت کامنت ارزشمندتون که باعث رشد شما و افراد دیگه میشه.
شاد باشید
سلام اقای وثوق عزیز
کله پدرشون مردم هر چی دوست دارن در موردمون فکر کنن، چیزی از ارزشهای ما کم نمیشه
من حتما یه روز تمرین اگهی بازرگانی رو انجام خواهم داد
توی گوشیم تایپ کردم نکات مثبت خودمو و تا الان بارها برای گلدونهای توی خونم، بیان کردم لیست نکات مثبت خودمو و اونام خیلی خوب گوش دادن و تشویقم کردن و هر بار نکته قوت جدیدی در مورد خودم به یادم میاد رو به لیستم اضافه میکنم
در پناه رب قدرتمند کل جهانیان باشید
ساختن عزت نفس در عمل
با سلام خدمت استاد عزیزم
بنام خدایی که حامی منه در مسیر تغییر باورها
خدا رو شکر که باز هم فرصتی فراهم شد تا با جریان این آگاهی ها همراه بشم و از اونها برخوردار
درست در زمانی که من با ی تضادی روبرو شدم که باید عزت نفسم رو در عمل نشون بدم این فایل انتخاب شد و اینجا قرار داده شد تا به خودم بیام و فکر کنم به اعمال و رفتارم
تا حالا فکر میکردم که خیلی خوب روی عزت نفسم کار کردم توی این دوساله اما با این تضادی که بهش برخوردم فهمیدم که هنوز خیلی خیلی کار دارم و این پاشنه آشیله خیلی ریشه داره در من
این یکی دوروزه فهمیدم که هنوز نظر مردم برام مهمه چون اگر مهم نبود اون کاری رو که دوست دارم انجام بدم رو انجام میدادم و اینقدر خودم رو اذیت نمیکردم
حالا دارم میفهمم که عمل کردن چقدر سخته توی حوزه ی عزت نفس .اینکه بگی من میتونم فلان کار رو انجام بدم اما وقت عمل که میرسه ترس ها احاطتت میکنن و نجواها شروع میشن و اگر نتونی کنترلشون کنی اوضاع رو براات سخت میکنن
اما باز هم خوبه که ی جایی هست مثل اینجا که آدم میتونه با بیان ضعف هاش خودش رو بهتر بشناسه که توی چه زمینه ای هنوز خیلی مشکل داره و باید بیستر و بیشتر روشون کار کنه
از وقتی که دوره عزت نفس رو خریدم فهمیدم که دلیل تمام نا کامی های گذشته من از ان ناشی میشده .
جلسات عزت نفس برام سنگین بودن .هرچی استاد میگفتن بررسی که میکردم میدیدم که دقیقا در مورد من صدق میکنن و میگفتم آره همینه من اینجوریم
چند تا از جلسات رو تونستم در عمل پیاده کنم از جمله درخواست کردن و کار کردن روی فیزیک بدن و تحسین و تمجید کردن از خودم جلوی آینه و خیلی بهتر شدم توی این زمینه و دارم سعی میکنم آگاهانه انجامشون بدم .اما تمرین آگهی بازرگانی رو هنوز انجام ندادم چون هنوز نظر مردم برام مهمه چون هنوز میترسم از انجام اینکار .هنوز اونقدر نظر مردم برام کمرنگ نشده
البته که ذهنم هزار تا بهانه آورد برای انجام ندادنش که مثلا پارک نیست ایستگاه اتوبوس نیست مترو نیست تو محل کارم فقط خودم هستم و—
اما وقتی خوب فکر کردم متوجه شدم که ی بار فرصت انجام اینکار رو داشتم توی ی جمع خانوادگی اما من اونقدر هنوز قوی نبودم که این کار رو انجام بدم .من حتی توی اون جمع پا نشدم که برم چند تا عکس بگیرم چون فکر میکردم با پالتویی که تنه خوشگل نمی افتم توی عکس
الان که دارم فکر میکنم به این اتفاقات متوجه میشم که حتی عزت نفس هم خودش از یکسری شاخه های در هم تنیده تشکیل شده که تا روی همشون خوب کار نشه نمیشه عزت نفسه خیلی بره بالا بهتر میشه اما خیلی تنش قوی و محکم نمیشه و واسه همین لرزش هاش زیاده
توی این فایل استاد داره به دو نکته یمهم اشاره میکنه یکی مهم نبودن نظر دیگران و یکی هم شروع اقدامات با همون امکاناتی که هست که البته اولی دومی رو هم تحت الشعاع خودش قرار میده به این معنی که اگر من نظر دیگران برام مهم نباشه کاری که دوست دارم رو انجام میدم با همین شرایط الانم و همش بهانه نمیارم که فلان چیز باید مهیا باشه .
راستش رو بخواین من توی امتحان نظر دیگران با توجه به این تضادی که بهش برخوردم تجدید شدم و دوباره باید بشینم و این دوره رو کار کنم
سپاسگزارم استاد
به نام یزدان پاک
درود بر استاد عزیز و مریم بانوی مهربان
درود بر تمام دوستان و هم فرکانسی های عزیز و دوست داشتنی
خدا را بسیار شاکرم که مرا در مسیری قرار داد که بتوانم با شناخت قوانین خودم را بهتر بشناسم و بتوانم با تقویت عزت نفس و عمل به دستورات و راهنمایی های استاد عزیز مسیر زندگی خود را تغییر دهم و نحوه صحیح زندگی کردن را بیاموزم.
بنده بیش از یک سال پیش به این مسیر هدایت شدم و با این گروه آشنا شدم و ابتدا با فایل های دانلودی و رایگان کار بر روی قوانین را آغاز نمودم.
حدود یک ماه پیش خانومم دوره عزت نفس را از سایت گروه تحقیقاتی عباس منش خریداری کرد و شروع به کار بر روی ساختن عزت نفس نمودیم که به لطف خدا و راهنمایی های استاد نشانه ها و تاثیرات دوره روز به روز در زندگی ما بیشتر و بیشتر شد و در کنار دوره عزت نفس با گوش دادن و کار بر روی فایل های رایگان نشانه ها یکی پس از دیگری در زندگی ما پدیدار شد و خداوند را بسیار شاکرم که من را به این مسیر هدایت نمود.
من ۱۲ سال از بهترین روزهای زندگی ام را با کار در کارخانجات گذراندم و با ترس از اینکه اگر از این کار بیکار شوم در تامین مخارج به مشکل بر خواهم خورد و به نوعی ایمانم ضعیف و باور کمبود درمن فراوان بود اما پس از آشنایی با استاد و دوره های ایشان و تقویت ایمان کار خود را رها نمودم و به جای اینکه عمر خود را برای رسیدن صاحبان کارخانه آرزوهای شان حرام کنم تصمیم گرفتم برای رسیدن خود به آرزوهایم تلاش کنم.
پس از آشنایی با استاد بدون هیچ درنگی قرارداد خود را با کارخانه تمدید نکردم و تصمیم گرفتم پای خود را از دایره امنی که ساخته بودم بیرون بگذارم.
در طول این مدت که از کارخانه بیرون آمدم شاید از نظر مالی پیشرفت چشمگیری نداشته باشم اما آرامش در زندگیم برقرار شد.
با توجه به باورهای اشتباهی که در رابطه با ثروت و به دست آوردن پول داشتم و در حال تغییر این باور ها هستم ایمان دارم که به زودی خداوند پول و ثروت را نیز در زندگی من سرازیر خواهد کرد.
به لطف خدا به مسیری هدایت شدم که توانستم برای خود دفتر املاک تاسیس کنم و کسب و کار شخصی خود را داشته باشم و روز به روز مشتریان بهتر و درآمدم بیشتر و بیشتر خواهد شد.
از استاد بسیار سپاسگزارم که توانستم با آموزه های ایشان بر ترس های خود غلبه کنم و در مسیر پیشرفت و موفقیت قدم بگذارم.
از خانمم سپاسگزارم که مرا در این مسیر کمک و همراهی کرد و در پستی ها و بلندی ها کنارم بود.
استاد عزیز و مریم بانوی مهربان به زودی از موفقیت های بیشتر و نتایج بهتر خود خواهم نوشت. به امید روزی که بتوانم از نزدیک شما عزیزان را ملاقات کنم.
بنام الله یکتا سلاممم به اقای عشق و خانم نازنینش خداروشاکرم که شمارو دارم و سلامممممممی گرم به دوستان هم فرکانسی ام عاشقتونممممم که این همه اگاهی ناب در وجودتون نهفته اس و به هم دیگ منتقل میکنید و تجربیاتتون رو به اشتراک میذارید کارتون فوق االعادس البته خب وقتی استاد، عباس منش باشه این اتفاقات طبیعیه و استاد و خانم عزیزش الگو همه ماهاس سپاسگذارم فایل بی نظیری بود و کامنت ها لذت بخش و الهام بخش عشقققق کردم مرسی از همه دوستانی که تجربیاتشون رو با ما به اشتراک میذارن من فردا قراره دوره عزت نفس رو بخرم بلاخره😍😍😍😍😍خیلیییییی خیلیییی هیجان دارم برای اینکار خدا رو شکررررر که میخوام با عزت نفس شروع کنم خداروشکر که بلاخره لیاقتشو به دست آورم لیاقت این آگاهی ناااااب خداروشکر که تکاملم با فایل های رایگان طی شد ولی بازم ادامه میدم چون مکمل محصولات هستن امروز ۲۱ اذر سال ۱۴۰۰ من میخوام اولین محصول رو خریداری بکنم و همزمان با امکاناتی که الان دارم کسب و کارمو راه بندازم و کم کم تکامل رو طی میکنم تا سال جدید رو بترکونم😍😍😍😍خدایااااا سپاسگذارم بابت این دستان بی نظیرت عاشص تک تک تونم❤️❤️❤️در پناه الله یکتا شاد پیروز ثروتمند و سعادتمند باشید😘😘😘
سلام خدمت استاد بزرگوار و مریم خانم عزیز و دوستان سایت و اعضای محترم
چقدر این فایل شما آموزنده و به موقع بمن رسید
من به تازگی قدم اول رو شروع کردم
بعد از تمرین چکاپ فرکانسی رسیدم به تمرین آگهی بازرگانی که ترس زیادی داشتم برای انجامش و راستش نمیدونستم کجا و چجوری اجراش کنم تا اینکه دقیقا همون روز در یک کانال تلگرامی شرح انجام این تمرین رو به شکل خیلی غیر منتظره دریافت کردم و به خودم گفتم لیلا جان خودشه باید استارت بزنی ….
به ذهنم رسید که یک فایل صوتی از نکات مثبت خودم اماده کنم و در گروه دوستان دوران دانشجویی که افراد بالاتر و پایین تر از من از نظر موقعیت اجتماعی و اقتصادی عضو بودند بذارم..
برای همین ابتدا تمرین رو در گروه توضیح دادم و گفتم قبل و بعد غز تمرین نظراتشونو رو بسنجم
مقاومت و نظرات زیادی بود… بعضی گفتن که مشک ان است که خود ببوید … نه آنکه عطار بگوید. یا اینکه وقتی انسان خودش میدونه که چکاره ست چه نیازی به گفتنش هست و اصلا این فخرفروشیه و یا من خجالت میکشم ووووو…
و اینجا بود که فهمیدم بعضی ها یا متوجه صورت مساله نشدند و یا تنبلی میکنند و یا خودشون رو لایق تعریف نمیدونن…
خلاصه اینکه فایل صوتی آگهی تبلیغاتی برای عرضه خودم رو با عشق و احترام به خودم تهیه کردم و به اشتراک گذاشتم … و جالب اینکه همه بلا استثنا من رو تشویق کردند.
ومن خودم تقریبا هر روز اون فایل رو گوش میدم و انرژی عالیییی میگیرم ..
نکته: امروز از صبح میگفتم من باید این گزارش رو به اشتراک بذارم و همین که سایت رو باز کردم اولین فایل که باز شد همین بود و من باز هم به درست بودن راه و صحبتهای استاد عزیز مومن تر شدم.
چقدر این جمله تون استاد جالب و عزیز بود برام که ««« اگر دیگران نمیتونند این کار رو انجام بدن و تو انجام بدی پس این تمرین خیلی موثر و عالیه
خدایا سپاس که من رو در این مسیر سبز قرار دادی
ممنون اقای عباسمنش عزیز ممنون خانم شایسته عزیز…
سلام لیلای عزیز
سپاسگزارم ازت به خاطر اینکه ایده ی خوبی دادی
اینکه تمرین اگهی بازرگانی نکات مثبت مون رو میتونیم صوتی کنیم با صدای خودمون و بارها گوشش بدین
بنظرم اینجوری خیلی راحتتر موقع اجرا کردنش پیش غریبه ها، راحتتر و روانتر بیان میکنیم، این تمرین رو
در پناه الله یکتا غرق در نعمت و فراونی و زندگی رویایی تون باشید انشاالله