ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 19 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/06/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-06-22 05:43:102022-06-30 21:17:16ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آنشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عزیز و مریم جان شایسته که شایسته ترین زن دنیا از نظر من هست قبل از آشنایی با شما همیشه در حال گله کردن از وضع موجود بودم و بحث سیاسی و روشنفکری داغ بود وبه خودم افتخار میکردم که چقدر بلدم و اطلاعات عمومی بالا دارم اما از سه سال قبل که خداوند هدایتم کرد ودر مسیر هدایت الهی قرار گرفتم فهمیدم که چقدر باورهای اشتباه زندگی ام را تحت الشعاع قرار داده بود الان که به اطرافیانم نگاه میکنم مخصوصا باجناقهام رو که میبینم میگم خدایا شکرت که به سایت هدایت شدم باجناق یک معلم زحمت کش بازنشسته هست و بسیار انسان خوبی هست اما به خاطر باورهای غلطی که دا ره دائم در حال گله از وضعیت کشور و دزدیها و کلا توجه اش به منفی هاست و روز به روز مشکلات زندگیش بیشتر میشه و گاهی آنقدر با مدعیان مذهبی بحث میکند که منجر به درگیری فیزیکی میشود وقتی میبیند من از چنین محافلی فراری هستم و سکوت میکنم وبه قول شما زیپ دهنم بسته هست میگوید چرا ساکتی و من با یک لبخند به سکوت ادامه میدم وزیر لب خدارا شکر میکنم اطرافیانم وقتی میبینند همیشه در حال گوش کردن به فایلها هستم و بحث نمیکنم فکر میکنند من عقلم را از دست دادم ولی من میگویم دلا دیوانه شو دیوانگی هم عالمی دارد خلاصه اینکه اگر بخواهند به یک جزیره تبعید م
کنند و بگویند فقط میتوانی یک چیز با خود ببری بی درنگ خواهم گفت آموزشهای استاد عباسمنش چونکه میدانم در این سایت به همه سئوالاتم پاسخ داده شده ونیاز به هیچ چیزی دیگر ندارم از وقتی اشنا شدم با سایت دیگه بیمار نشدم استرس ندارم واز لحظه لحظه زندگیم لذت میبرم واقعا این حال خوش را نمیتونم با کلمات بیان کنم وفقط بچه های عباسمنشی درک میکنند چی میگم خدایا شکرت و تشکر از شما و مریم شایسته که باعث شدید من هم شایستگی با شما بودن را داشته باشم من قبلا فیلم مستند می ساختم و به فیلمسازی علاقه داشتم اما فقط سیاهی های جهان را به تصویر می کشیدم فقر و بدبختی و تیرگی و بدیها را میدیدم ام اکنون شکر خدا توجه ام به زیبا بها و نعمتهای خداوند است وروز به روز بیشتر از زندگی لذت میبرم و سعی میکنم در میان همه تیرگی ها یک نقطه روشن پیدا کنم واونو بلد کنم پرتویی از نور در دل تاریکی ببینم و تحسین کنم اگر در جاده ماشینم خراب شد میگویم خدایا شکرت که صلاح من این بوده است خدایا صدهزار مرتبه شکرت که به من بینشی دادی که در گمراهی نمیرم خداوند یکتا نگه دارتان باد انسانهای هدایت گر و شایسته دوستتان دارم
سلام به روی ماهت استاد عزیزم
صبح زیبای شماهم بخیرر ای خوش اندام من
قربونت بشم عاشقتمممم که
استاد من قبل از این که دوره عزت نفس شما را خریداری کنم و بشم سجاد با عزت نفس
شخصیت جالبی داشتم
توی فرهنگ ما این هست
هرکسی که حالش بده تو بد دلداریش بدی از روی مهربانی و دلسوزی تو
و برعکس اگر حالت بد میشه اولین راهکار چیه
خوب معلومه وقتی اطرافیان پدر مادر دوستان از این روش استفاده میکنن
شما هم به طبع میرین درد ودل میکنین و دوست دارین مشکلات خودتونو با دیگران در جریان بزارین
و یه سری بهونه ها از جمله ما اجتماعی هستیم انسان نیاز به مشورت و درددل داره و…
حالا این رفتار شاید در ظاهر خوب باشه و اما 3 تا عادت بسیار بد درست میکنه
اول اینکه
تو با کلامت داری قدرت میدی به مشکلات زندگی و در ناخودگاه این رفتار این هست
که توانایی حل چالش و روبرو شدن با مشکلات نداری
و از ترس اینکه نتونی این چالش حل کنی به دیگران روی میاوری و از اونا راهکار و تایید میخوای
یعنی دوست داری تو مشکلاتت دیگرانن هم بگم اره منم همین مشکل دارم
اون موقع حالت کمی بهتر میشه
(البته اینقد این کار میکنی که جهان هستی چنان سیلییی آبداریی بهت میزنی که یاد بگیری این کار تکرار نکنی )
دوم اینکه عضله تضمیم گیری های هوشمندانه که باعث میشه روی تمام عادت های ما تاثیر گزار باشه ضعیف ضعیف ضعیف تر بشه
وقتی این عضله ضعیف میشه
زندگی میشه برزخخخخخخخخ
یه مشکلی که از روی تصمیم های اشتباه تو بوده
وتو تلاش نمیکنی که این عضله قوی شی که بهت کمک کنه
تلاس نمیکنی تصمیم گیری بهتری انجام بدی که باز شکست بخوری یاد بگیری تصمیم گیری هوشمندانه چیه
بدتر گند میزنی تو این عضلهه و با دستان خودت برزخ واقعی تجربه میکنی
و با اتفاق یه مشکل برزخ شروع میشود
سوم اینکه از همه بدتر هست
لیاقت خودمون گند که چه عرض کنم نابود میکنی
آیا لیاقت تو اینه که راجب مشکلات حرف بزنی
یا اینکه لیاقت داری راجب این صحبت کنی که اخرین ملکی که خریدی چه قدامکانات داره
آیا تو لیاقت داری که صدای ناله های دیگران بشنوی
یا اینکه لیاقت داری صدای موفقیت و خلق ثروت های فراوان بشنوی
آیا لیاقت تو اینه که با چشم های با عظمتت ضعیفی انسان ببینی
یا لیاقت اینه که با چشم های با عظمتتت شگفتی های زیبایی های یه انسان شکوهمندو ببنییی
به خاطر همین هست که قربونش برم خدای مهربان میگه
إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولَٰئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا
یعنی اقای و خانم محترم
لیاقت اشرف مخلوقات من
لیاقت جانشین من
لیاقت امیر زاده من
لیاقت فرزندم دوستم عشقم زندگیم
در چیستتت ؟!!!!!
من قبلا گوشم باز بود چشم باز بود برای دیدن و شنیدن انسان های ضعیف
که بیان درددل کنن و جالبیش این بود حال اون ها هی بدتر میشد
هی چالش های بیشتری میامد که حال اونها رو بدتر کنه
وبرای منم اگه چالشی به وجود میامد سریع به فکر همدردی با انها میشدم
چون درون ذهنم دیده بودم که راه حل اینه
اما یه جا با سیلی هایی که خردم
خدا بهم گف لیاقتت اینه اخه ؟!! بسه دیگه عوض شو
کوری شود عصا کش کور دیگری
اگ این افراد هی میان پیش تو قطعا تو کور هستی که این افراد میان سمت تو
و من از اون موقع از محیط هایی که اون افراد بود فاصله گرفتم
چون فهمیدم لیاقت دارم
دیگر
الان دور برایام شدن ادم هایی که
راجب خلق ثروت و سرمایه گزاری های کلان صحبت میکنن
و خداراشکر حالم بسیار عالیس
و در مدت بسیار طولانی در حال خوب هستم و زندگی را زندگی میکنمممم
عاشقتم خدا که
سلام خدمت همگی و استاد عزیزم
من دراین مورد تجربیات و مثال های خیلی خوبی دارم هم از خودم هم از دیگران اما الان میخام از خودم بگم
من قبلا که اگاهی های الانم نداشتم مخصوصا قبل از آشنایی با استاد این ویژگی جلب توجه و ترحم دیگران در من خیلی وجود داشت درحدی که اطرافیانم بهم تذکر میدادند که این رفتارت خوب نیست و اصلا خوشت میاد دیگران بهت ترحم کنن…و خب نتیجش معلومه به غیر از بیماری و اتفاقات بد بیشتر همیشه عصبی و دلخور بودم و درگیری ذهنی شدیدی داشتم.و خب طبیعتا غیبت هم زیاد میکردم
اماااااا از وقتی پیگیر آموزش های استاد شدم و شروع ب دیدن زندگی دربهشت کردم و رفتار خانم شایسته رو دیدم اصلا منو متحول کرد و من هم تصمیم گرفتم در مورد مسائل و موضوعات نادلخواهم صحبت نکنم( مگه اینکه مشورت و راهنمایی دیگران بخوام)، ک این صحبت کردن خودش دامن میزنه ب این مشکلات البته من تکامل دارم طی میکنم و از چیز های ساده شروع کردم مثلا تو کارهای روزانه ممکنه دستی جاییم زخم بشه و…دیگه نمیرم به همه بگم ببین فلان شد البته نمیگم هیچ وقت نگفتم دیگ اما ب نسبت قبل خیلی کمتر و خب تا وقتی ک ادم رو خودش خیلی خوب کار میکنه بیشتر مواظب رفتار و افکارش هست
ی چیز مهم دیگ این بود ک خب چون من خودم تو این مدار بودم،اطرافیانمم هی درمورد مشکلات و اتفاقات ناراحت کننده با من صحبت میکردن جوری ک یکی از دوستام همیشه تا ی مشکلی براش پیش میومد برامن تعریف میکرد و من برا اون ب منزله مشاور و غمخوار شده بودم و ی روز به خودم اومدم دیدم من تمام انرژیم صرف مشکلات و زندگی دوستم شده و ازاونجایی ک من خیلی اهل تفکر هستم کلا شخصیتم جوریه ک خیلی فکر میکنم و به مفاهیم انتزاعی علاقه دارم این شده بود ک به شدت درگیری ذهنی و…برام ایجاد شده بود و خیلی پرخاشگر شده بودم.
تا اینکه ی روز تصمیمم گرفتم و رفتم به دوستم درخواست و احساسمو صادقانه بیان کردم با اینکه ب شدت استرس داشتم… و از اون روز همه چی به طرز فوق العاده ای عالی شد و آرامشم خیلی بیشتر شده و آزادیم. و اینکه چون من درخواستمو بیان کردم باعث شد دوستم متوجه بشه ک من دوست ندارم این وضعیت و نتیجش این شد ک الان دوستیمون خیلی سالم تر و بهتر شده و ۹۹٪ مواقع درمورد چیزای خوب و مثبت با من صحبت میکنه مثلا برام کلیپ انگیزشی و اینا میفرسته و در مورد مشکلاتشم دیگ به من نمیگه مگه اینکه واقعا بدون من میتونم راهنماییش کنم ک اونم ب ندرت پیش اومده.
درکل میخواستم بگم من هم قطعا کانون توجهم تغییر دادم و مدارم بالاتر رفته که دیگران هم رفتارشون با من تغییر کرده.
به نام خداوند مهربانم
سلام به استاد عزیزم و دوستان گرامی
وای وای من هرچی از این موضوع بگم کم گفتم
خیلی وقتا من ناله نکردم بلکه اون بیماریو با افتخار به بقیه گفتم و حس قدرت داشتم
البته تازگیا متوجه شدم که دنبال جلب توجه بودم
تو دوران پندمیک من چندین بار این بیماریو گرفتم و با افتخار برای بقیه تعریف میکردم که چه بیماری سختیع و با تمام جزییات تعریف میکردم که ببینید من تنهایی با چه دردی مقابله میکنم
یا وقتی خوب میشدم دوباره پیش همه میگفتم که میدونم این بیماری عاشق منه و اولین نفر من هستم که میاد سراغ من با شوخی و خنده با افتخار به همه میگفتم
استاد من قبل از اشنایی با شما هر روز با خواهرم تلفنی صحبت میکردم و هر روز هم از رفتار بد شوهرم یا مادر شوهرم میگفتم
وای خدای من جالبه که خودم داشتم چاه میکندم واسه خودم
اگر روزی حرفی برای گفتن نداشتم میگشتم تا عیبی پیدا کنم از همسرم که قبلا نگفتم و با جذابیت بیشتری تعریف کنم
و مشکلات من و همسرم هر روز بیشتر میشد
الان دیگه خیلی کمتر با خواهرم صحبت میکنم و اگاهانه از ناخواسته هام صحبت نمیکنم و خدا روشکر رابطه ی منو همسرم عالی شده
به تازگی دختر خواهر همسرم شش ماهه پشت سر هم مریضه و من چون از قوانین اطلاع دارم متوجه شدم مدام از مریض شدن دخترش تعریف میکنه
حتی اگر دو سه روز باشه حالش دخترش خوب باشه بازم میگه می دونم دوباره مریض میشه یه جورایی امادس
برای دریافت بیماری برای دخترش
استاد متاسفانه بیشتر مردم در حال بدگویی و ناله کردن هستن وقتی میبینم واقعا تاسف میخورم که یه زمانی منم مثل اونا بودم و هیچ اطلاعی نداشتم که چه بلایی داره سرم میاد از حرفای خودم
چقدر خوبه که به سمت شما هدایت شدم و روز به روز ارامشم بیشتر میشه
واقعا خدا روشکر برای داشتن استادی مثل شما
واقعا سپاسگزارم که قانون و به ما یاد دادین
خدا رو شکر الان دیگه همیشه در سلامت کاملم
رابطه ی خیلی خوبی دارم
و ارامشی که دارم و با هیچی عوض نمیکنم
خدایا شکرت
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام استاد عزیزم و استاد شایسته عزیز
سلام همراهان ارزشمندم
به هر چه توجه کنی از ریشه اون توجه وارد زندگیت میشه.
چقدر ما خوشبختیم که قانون رو یاد گرفتیم و چقدر خوشبختیم که قانون وارد زندگیمون شد.
چقدر خوشبختیم که در سایت تماما مثبت و توحیدی هستیم و چقدر خوشبختیم که همچین استاد و راهنمایی داریم.
دقیقا دنیا با زبونی بهت جواب میده که داری فکر میکنی و در واقع آیینه خودت رو بهت نشون میده.
در مورد احساس قربانی بودن و جلب توجه، من قبل از
هشیار شدن از طریق استاد خیلی زیاد انجام میدادم،مخصوصا در مورد مالی و شکستها ،تا جایی مینشستم انگار تعریف دیگه ای نبود و اکثر مواقع از اینکه چقدر انسانها بَدَن که کلا میزارن سر آدم یا چقدر تو مملکت بدی هستیم که کارمنداش فلان و فلانن.
الان که کمی اصلاح شدم افراد زیادی رو میبینم ومیشنوم که دوست دارن به ناخواسته ها توجه کنن و یا در مورد موارد بد صحبت کنن و جلب ترحم کنن.
البته این مورد چون در من و ما ریشه داره خیلی باید مراقب باشیم و من هم با اینکه الان آگاهی دارم باز بعضی اوقات تو دام قربانی نشون دادن می افتم.
در موارد مالی من خیلی تجربه این مورد رو دارم و دقیقا قانون منو هدایت کرد به تجربه شکست بعدی
چون از درون بر می آید هر چه میبینیم.
باید آگاهانه در مورد مشکلات صحبت نکنیم
در مورد فرزندان هم این اخلاق رو دارم البته خیلی بعد از آگاهی کمه،ولی باز تلنگری شد که به بچه ها بگم فقط در مورد اتفاقات خوب با من صحبت کنید.
به چی داری توجه میکنی ،،،،،،همون وارد زندگیت میشه
سپاسگزار استاد عزیزم هستم
سلام مریم مهربون
و سلام به استاد عزیزم
فرشته نجاتم تو لحظه های گمراهیم
چقدر خوبه شما دست خدا هستید بر روی زمین
من اولین بار که کامنت میذارم اونم به این دلیل که این فایلو خیلی درک کردم
هر چقدررر از احساس پاک قلبیم به شما و اگاهیی هایی که میدید بگم کم گفتم ، اصلا در قدرت واژه ها نمیگنجه… میخوام تجربه بزرگمو از این فایلتون بگم که چقدر تو زندگیم دیدمش و البته به تازگی متوجه این شدم ،
من یک مادر ۴۵ ساله دارم که بسیار زیبا رو و خوش انرژی هست ولی برعکس روی زیبا باطن بسیار بیماری داره ، از بیماری قلبی تا سردردهای میگرن تا رماتیسم ، معده به شدت ناراحت ووو…
و ما همیشه بیش از حد بهش محبت میکردیم خیلی توجه میکردیم که چون بیماری زیاد داره گناه داره و محبت ما زیاد باشه که حداقل از این بابت اسیب نبینه بمااااند که چقدر خود من اذیت میشدم و اسیب دیدم که حالا برای تغییرش دارم دستو پا میزنم
خلاصه این داستان سالها ادامه داشت مادر من بدتر میشد که بهتر نمیشد
و ما در کنارش طاقت تحملمون کمتر
تا اینکه من ازدواج کردم و همسرم اون موقع ها تا حدودی قانون شناخته بود و روز به روز بیشتر پیشرفت کرد تو شناخت قانون ، یه روز اومد به من گفت شما بدتر دارید اسیب میزنید به مادرتون
این بیماری ها بیشتر برای جلب محبت از طرف شماست و من به شدت گارد گرفتم که این حرفا چیه و رفته رفته این داستان درک کردم که دقیقا همینه برای اینکه همیشه مارو در کنار خودش داشته باشه و ما همیشه بهش توجه کنیم محبت کنیم خیلی بیماری هاشو باور کرد تکرار کرد و حالا تو عمق وجودش رفته
و جای سخت داستان اینجاست که حالا من فهمیدم که داستان از چه قرار و همه اون محبت و توجه الکی هارو کم کردم ولی گاهی که مادرم اصرار میکنه به رفتارهای قدیمش و من بها نمیدم گاهی احساس گناه بهم دست میده که چرا به حرفش و نیازش اهمیت نمیدم که اگر تو این زمینه هم فایل جدا بزارید عالی میشه( احساس گناه نسبت به والدین)
من این فایل شمارو با تمام وجودم درک کردم استاد چون خیلی تو زندگی من واقعی و با چشمای خودم دیدم همه این نکته هایی که گفتید
پرررر از حرفم استاد پرررر از حرف ….
در پناه خدا شاد و در ارامش باشید همیشه 🙏🌹
سلام به استاد عزیزم
و سلام به خانم شایسته ی عزیزم
و سلام به همه دوستانم در این جاده ی آسفالت خوش آب و هوا با منظره ی زیبا☺️🌧️🌈🌿
چقدر این صحبت ها قانونمند، دقیق و علمی هست. چند مدت پیش در مورد یه تحقیقی سرچ میکردم. و به یه موضوع دیگه ی خیلی خیلی جالب رسیدم : نشخوار فکری اشتراکی
این بصورت آکادمیک اینطور تعریف میشه : نشخوار فکری اشتراکی صحبت کردن بیش از حد با یک دوست نزدیک در مورد مشکلات و مسائل شخصی است. ویژگی های نشخوار فکری اشتراکی تشویق دوجانبه برای صحبت در مورد مشکلات، تکرار مکرر مشکلات، تفکر در مورد مشکلات از نظر علل و پیامدها و نیز تفکر در مورد احساسات منفی هست. و خیلی دقیق نوشته بود که این مورد فقط باعث جلب حمایت اجتماعی میشه. اما نهایتا افسردگی رو تشدید میکنه.
خاطرم هست که یکبار عید جایی مهمانی دعوت شدیم که یه جمعیت زیادی بود، سالها پیش.
و من برای اینکه طبق رسوم عید مهمان ها رو نبوسم، الکی گفتم ببخشید من یکم سرما خوردم. 🥲😑 وقتی تک تک دست دادم و به هر نفر این جمله گفتم و دیگه به نفر آخر رسیدم و تمام شد و نشستم، ناگهان آبریزش بینی شروع شد 😑😑، البته اون موقع قانون رو نمیدونستم. اما متوجه شدم که انگار یه ارتباطی بین این چند باری که گفتم و این آبریزش که انقدر به سرعت پیش آمد هست، دیگه تا آخر مهمانی دستم بند بود. 😄
اگر بخوام مثال های دیگه بزنم، واقعا موارد زیاد هست، یادم هست دو سه ماه پیش، یکبار داخل حیاط یه صدای (میووو) اومد. ما هم بهش واکنش نشان دادیم و گفتیم آخییی، مامانشو صدا میکنه و فیلان.
کار به جایی رسید که دیگه آسایش از صداشون نداشتیم، این یه مامان گربه با سه تا بچه بود که میخواست تا پا گرفتنشون یه مکانی خانه اش باشه، و آواره پشت بوم ها بودند، آنقدر کوچک بودند که مامان گربه یکی یکی، بچه گربه (الف) رو میبرد، بعد برمیگشت بچه گربه (ب) رو میبرد، و بعد (پ). بعد اومدند پشت بوم ما 🤦🏼♀️🤦🏼♀️، کار به جایی رسید که یه شب، مامان گربه آمد داخل اتاق، و گیر افتاد، و پرده رو پاره کرد و رفت. و خلاصه تقریبا یکماه درگیرشون بودیم، مخصوصا درگیر صداشون، که نصف شب اصلا نمیگذاشت استراحت کنیم. جرئت هم نمیکردیم بریم از پشت بوم بندازیمشون بیرون، هم جرئت و هم دلسوزی. تا اینکه ناگهان هشیار شدیم که ای بابا، چرا این اتفاق داره پشت سر هم می افته؟! چرا اینها ولمون نمیکنند.
اون جا بود که بلند گفتم ما باید از خدا درخواست کنیم که اینها از پشت بوم ما برند، و همچنین دیگه به صداشون واکنش (چه مثبت و چه منفی) نشان ندیم. (ضمن اینکه راه حل ها رو بررسی کنیم که چطور بیرونشون کنیم، البته اون موقع ایده ای نداشتیم.)
شاید باورتون نشه 🤦🏼♀️🤦🏼♀️ وقتی اینو گفتیم، روز بعد همسایه به پدر گفت که این گربه ها روی پشت بوم شما خانه کردند و اینها رو بیندازید بیرون (چون ایشون با ما زندگی نمیکنه اطلاع نداشت). همان روز گربه ها رو از آنجا بیرون کردند، و خودشون هم آنجا رو جارو کردند. و کلا دیگه صداشون نیامد.
الآنم هر وقت صدای گربه یا چیزی که میدونم نمیخوام خیلی تکرار بشه یک لحظه میاد، قبل از اینکه بخوام بهش واکنش نشون بدم، فکر میکنم که اینو میخوام که زیاد بشه یا نه، و بعد انتخاب میکنم که واکنش نشون بدم یا ایگنورش کنم. 😄😄
اگر بخوام مثال مثبتش رو هم در مورد مسائل جسمی بگم، میتونم خواهرم رو مثال بزنم. که هروقت به شوخی بهش میگفتم چشمهات چه رنگیه، میگفت سبز.🙂 حتی تا الان هم میگه سبزه.
سه هفته پیش یه گوشی با دوربین خیلی خوب گرفتم، و به خواهرم گفتم بیا لنز نزدیکش رو امتحان کنیم.
و از چشم خودم و خواهر و مادرم عکس گرفتم.
واقعا چشمش سبز بود 🤦🏼♀️🤦🏼♀️ وقتی تصاویر رو مقایسه میکردم میدیدم که چشم من و مادرم ببینید قهوه ای واااااضحه.😑 کاملا رنگ قهوه ای مشخص بود. ولی دو سوم عنبیه چشم ایشون قشنگ سبز بود و یک سوم وسطش (بعد از سوراخ مردمک) قهوهای بود. اطرافش سبز بود و نزدیک مردک قهوه ای میشد. 🥲🥲
اینم یک مورد که با سکوت به نتیجه رسیدم:
چند هفته پیش، یه اطلاعیه برای پارک های علم و فناوری خواندم و تصمیم گرفتم اقدام کنم. اینها شهرک های پژوهشی زیر نظر وزارت علوم هست که دانشجویان رو استخدام میکنه و یه مبلغی میده. و بیشتر یه تجربه ی خوب و جالب هست. من اطلاعیه رو مثلا امروز خواندم و تصمیم گرفتم چند روز فکر کنم، چون در تایم امتحانات بود و فکرم درگیر درس بود. خلاصه نگو که اون اطلاعیه رو خود دانشگاه دیر منتشر کرده بود و مهلت زیادی نداشت.
دیگه یه چهارشنبه ساعت ۱۰ گفتم بزار برگه رو پرینت بگیرم، و شنبه که دانشگاه امتحان دارم امضا هاش رو بگیرم. وقتی میخواستم فرم رو پرینت بگیرم بهم گفته شد که اول تماس بگیر با مسئولش که ببینی مهلتش تمام شده یا نه. من تماس گرفتم و متوجه شدم این دو روز مهلتش تمام میشه. و من باید ۳ تا امضا میگرفتم. تماس گرفتم به مسئول دفتر دانشکده و ایشون گفتند ببینید خانم ما تا ۳ ظهر هستیم. بیایید تا امضا کنیم.🤦🏼♀️
منم گفتم من تا ۳ نمیرسم بیام، دیگه ساعت ۱:۳۰ شده بود. و گفتم ایراد ندارد اگر لازم باشه مهلتش تمدید میشه و من الان نمیرم. چون امتحان روز شنبه هم سنگین بود و نباید این روز رو از دست میدادم. خلاصه شنبه پرینت گرفتم و رفتم دانشگاه، و اتفاقی (البته به نظر ما) استادم رو در سالن دیدم و ایشون هم خیلی راحت امضا کردند. امتحان من ۸-۱۲ بود. ساعت ۱ رفتم که یه امضای دیگه رو بگیرم که پیدا کردن اون نفر هم هدایتی بود. ولی اوشون گفت من تا دو تا امضا رو نگیرید امضا نمیکنم.
منم.. ناراحت نشدم. و گفتم در مورد برخورد ایشون صحبتی نمیکنم.
شاید باورتون نشه، اون مهلتی که تمدید کرده بودند هم تمام شد. 🤦🏼♀️
دیگه من وارد سایت شدم.. دیدم دکمه افزودن درخواست رو برداشتند. گفتم ایراد نداره، خودمو ناراحت نمیکنم. و من که اصلا به فکر کار آنجا نبودم، حالا گذری به فکرم خورده بود، شاید نباید میرفتم.
هفته بعد امتحان داشتم، آماده رفتن می شدم که بهم گفته شد اون برگه رو ببر همراهت. خلاصه من معرفی نامه رو بردم و امتحان رو دادم و دیگه خسسسته داشتم از دانشکده می آمدم بیرون. که بهم گفته شد برو امضا هارو بگیر.
گفتم عزیزم، اینکه مهلتش تمام شده، تازه من بخوام مسئول ها رو پیدا کنم زمانم میره. اما خیلی قدرتمند و بلند میگفت امضا ها رو بگیر.
خلاصه اتفاقا همان روز، اون مسئولی که باید امضای دوم رو میکردند بودند (که اونم هدایتی بود، همینطوری وارد سالن b شدم، دو تا دختر خانم از روبرو می آمدند، بهم گفته شد از اینها بپرس با کی امتحان داشتند. من پرسیدم و اتفاقا با استاد حیدری داشتند 😄😄، منم شماره کلاس رو گرفتم و صاف رفتم امضاء رو گرفتم. اون آقا وقتی داشتند امضا میکردند گفتند خانم مهلتش که تمام شده. گفتم بله میدونم. ایشون گفتند باشه من امضا میکنم برات حالا)، و بعد هم رفتم برای امضای سوم. نفر سوم نبودند، منشی، فرم رو گرفتند و شماره ام رو هم گرفتند که امضا شد تماس بگیرند برم تحویل بگیرم. و من دیگه آمدم خانه.
سه ساعت بعد منشی تماس گرفتند که امضا شد و بیاید فرم رو تحویل بگیرید. گفتم من روز شنبه میام بگیرم. و خداوند از دهان ایشون گفتند که فردا مهلت آخر ثبت نام هست، البته من اطلاع ندارم اما بچه های دیگه گفتند.
من تشکر و خداحافظی کردم، و گفتم بزار سایت رو چک بکنم، و دیدم دکمه افزودن رو مجدد اضافه کردند. 😱😱😳😳
هیچی.. فرداش (سه شنبه) رفتم گرفتم و ثبت نام کردم.
عصر همان روز از سازمان به من زنگ زدند، چند تا سوال کردند و درخواستم رو تایید کردند. 😄😌 خدایاشکرت
اون موقع که فهمیدم مهلتش تمام شده، من با هیچکس در موردش و حتی با خانواده ام صحبت نکردم، و ناله نکردم که تمام شد و فرمم امضا شد و نشد و فیلان.
و این کار ثبت نام که انجام شد رو، از دهان بسته ام میدونم.
بخاطر این فایل بی نهایت ارزشمند سپاسگزارم استاد عزیزم. و از خانم شایسته ی خوش قلبم که سایه شون مستدام، هم تشکر میکنم. 😄❤️❤️
سلام و درود فراوان به استاد عزیزم و دوستان گرامی خودم
واقعا بی نظیر بود و صحبتهای شما هر چند قبلا هم گفته بودید و من شنیده بودم اما هرگز عمل نمیکردم و به دنبال ترحم هستم.الان با گوش کردن به این فایل فهمیدم چقدر برگ شدم چقدر مطالب برام راحت تر داره هضم میشه.من یه آئم سردردی هستم که با قرارا گرفتن زیر نور افتاب و گرسنگی و خستگی و قلیون فوری سردرد میگیرم و چشمتون روز بد نبینه که چه حااالی میشم.دیشب به خاطر اینکه قلیون کشیدم سردرد بدی کشیدم ولی همیشه به خودم میگفتم من که سرگرمی دیگه ای ندارم پس میکشم اما بعدش باید تاوان پس بدم.خلاصه که خسته شدم از سردردایی که خودم بوجود میارم رفتم امروز قلیونمو جمع کردم گذاشتم داخل یه کارتن و رفتم پایین گذاشتم در انتهایی ترین جای انباری و درو قفل کردم گفتم الهی به امیدتو دیگه نمیخام ریخت قلیونمو ببینم و در قفل کردم و رفتم.خیلی خوشحالم از این اینکه به جسم خودم اهمیت میدم و دیگه باعث ایجاد درد به طور عمدی در بدنم نمیشم.
ورزش اهسته و سبک رو شروع کردم و تصمیم دارم برم آموزش شنا ببینم انشالله که اراده کنم و به زودی ثبت نام کنم.هر موقع این حسو به خودم میدم که بدن من ارزشمنده کمتر تن میدم به کارهایی ککه برام مضره.واین میتونه اعتماد به نفس منو بالا ببره.
دارم روی عزت نفس کار میکنم و فایل های روزشمار تحول زندگی من رو دنبال میکنم واقعا حس خوبیه و خوشحالم.
امیدوارم همیشه موفق و موید باشید.
بنام خدای مهربان.
سلام خدمت شما استاد عزیز .استاد تعهد.استاد کنترل ذهن. استاد عمل. استاد خوب زندگی کردن. و سلام خدمت خانم شایسته گرامی و همه چی عالی. اول تبریک میگم به استاد به خاطر ساختن این اندام سالم و خوش فرم. خدا رو شکر من چندین ساله بدنم تقریبا در یک حالت هست ولی خوش فرم و پر و کمی عضله ی. قبلا خیلی بهتر بودم. الان که کمی با قوانین آشنا شدم میفهمم چرا بدنم اینجوری هست و خوش فرم مونده چون از بچه گی علاقه زیادی به بدنسازی داشتم با اینکه باشگاه هم نمیرفتم ولی عکسای بدن ساز های حرفه ی رو میگرفتم میگذاشتم تو کیف جیبیم و همیشه میدیدم. نقاشی از شون میکشیدم .بعدنا که رفتم باشگاه بدنسازی به صورت نیمه حرفه ی و با عشق ورزش میکردم .بدنم خیلی خوش فرم شده بود و هنوز هم اون فرم رو کمی دارم .یعنی قد و وزنم با با هم جورن. من فک میکنم همش بخاطر اون توجهات من به بدن ساز ها بوده. بریم سر موضوع فایل. من متولد افغانستانم بزرگ شده ایران الان هم ساکن ترکیه. من کاملا به این یقین رسیدم که این شرایط افغانستان بخاطر افکار اکثریت این مردم هست. این مردم دوست دارن همیشه مظلوم به نظر برسن. دل جهانیان به حالشون بسوزه .من هم جزی ازین مردم بودم که خدارا هزاران بار شکر که به شناخت قوانین الهی هدایت شدم. یادمه زمانی که اومدیم ایران 7 سالم بود دوره اول جنگ طالبان. با اینکه ما در کشور مان زندگی خوب و متوسطی داشتیم .خونه .باغ انگوری . زمین گندم کاری ولی پدرانمون ذهن ثروتمند درستی نداشتن. وقتی اومدیم ایران ذهنشون انگار فقیر تر شد .خود ارزشی شون کمتر شد. میگفتن ما اینجا غریبیم .میرفتن دنبال کارهای سطح پایین و در برخورد با دوستان ایرانی همون رفتار و گفتار های و کار های که دل دیگران به حالشون بسوزه که شاید کمکی بهشون بکنه انجام میدادن واین رفتار ها انگار رفته تو عمق وجودمون. یادمه چند سالی یک مغازه کوچک کفش فروشی داشتم با یک صاحب مغازه خوب ولی فضول و بیکار .فکر میکرد مغازه رو به من ارزن داده .هر روز می پرسید امروز فروشت خوب بوده ومن بخاطر اینکه کرایه رو زیاد نکنه صد تا قسم وناله که نه فروش هیچ خوب نیس. و وقتی پیشم میبود خدا خدا میکردم که مشتری نیاد و من جلو این فروش نداشته باشم که نگه فروشت خوبه کرایه بشتر بده. و جوری شد که من تو این اون کار و اون مغازه کلی ضرر کردم و با ضرر مغازه رو بستم . خودم با افکارم این بلا رو سر خودم آوردم. الان سه سالی هست که اومدم ترکیه اوایل همون ذهنیت ها و باور بود تو سرم تازه هم با استاد آشنا شده بودم نا خود آگاه همون رفتارا ازم سر میزد مثلا دوستان ترک میپرسیدن اوضاعتون چطوره مگفتم خوبه ولی هرچی کار میکنیم خرج میشه گرفتاری زیاده و… و اونا هم با دل سوزی میگفتن خدا بزرگه. ولی هر چی بیشتر رو خودم کار کردم عزتنفسم رو بیشتر کردم احساس لیاقتم رو بیشتر کردم.توکلم رو به خدا بیشتر کردم زندگیم از همه لحاظ خوب شده .الان هرکی مپرسه اوضاع چطوره میگم عالیه خدارا شکر. ولی خیلی هنوز باید رو خودم کار کنم. فهمیدم که آدم بی عزتنفس احساس ترحم و دلسوزی جلب میکنه .آدم با عزتنفس و با لیاقت جای که لازم باشه خدا دل های آدمارو براش نرم میکنه خیلی فرقه بین این دوتا. از وقتی که این قانون رو درک کردم با خودم هر روز میگم کاری نکنی خودتو تو شرایطی قرار بدی که یکی پیدا بشه و دلش بحااااااالت بسوزه که اگه این کارو بکنی حقیر ترین ادم روی زمین میشی . فایل قانون بقای اصلح رو خیلی گوش میدم خیلی تاثیر گذار بوده برام. با آرزوی شادی وسلامتی و ثروت برای همه دوستان.
سلام بر استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته مهربان
مطالبی که استاد گفتن رو تو دوره ۱۲ قدم و عزت نفس هم گفته بودن و من به شدت شروع کردم رو انجام دادنشون و در مورد مشکلات با هیچکس در مورد وضعیتی که مردم دارن باهیچکس حرفی نمیزدم این تعهد رو هم به خودم دادم که مشکلات من هیچ ربطی به دیگران نداره که در موردش حرف بزنم یا با خودم حرف بزنم و مشکلات دیگران یا جامعه ربطی به من نداره اگه میتونی کمکی بکنم میکنم اگرم نه به من ربطی نداره .
حتی اوایل شروع کردم به دیگران دوربریام از زیباییها و خوبی های جهان میگفتم و میدیدم که مسخره میکنن یا شروع میکنن از مشکلات حرف زدن ،اونم کنسل کردم و از زیباییها و نعمت های جهان فقط با خودم حرف میزنم .ولی به قول استاد که صدها بار گفته انسان فراموشکاره بعد از مدتی فراموش میشه و همیشه باید یآداوری بشه .
هرچقدر تونستم ذهنمو کنترل کنم و بذارم روی زیباییها و داشته هام و از خواسته هام حرف بزنم و از چیزای ناجالبی که نمیخوام دم نزنم به همون میزان نتایج خودشو نشون داده و هرچقدرم که فراموش کردم و اسیر نجواهای و حرفای دیگران شدم به همان میزانم پسرفت .
هرروز که از زندگیم میگذرد بیشتر و بیشتر درک میکنم که هرچیزی در بیرون از ما از درون خودمونه .هرچیزی رو تو درون رشد میدیم بهش بال و پر میدیم بعد از مدتی خودشو تو دنیای بیرونمون نشون میده پس چرا نتونیم خوبیها و چیزایی رو که میخواهیم رو رشد ندهیم .
آرزوی سلامتی و ثروت و نعمت برای همه دوستان عزیز