ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 35 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/06/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-06-22 05:43:102022-06-30 21:17:16ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آنشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام الله هدایتگر
سلام دوستان
ردپای من درفایل159سفرنامه
دقیقایکی ازاتفاقاتی که باکانون توجه من رخ دادهمین پریشب بودکه من چون مادرم حالش بدبودوبردیمش بعددرمانگاه وبعدش من همش توجه میکردم به بیماری مادرم وفرداصبحش هرکی بهم زنگ میزددرموردبیماری مادرم باهاش صحبت میکردم وحتی خودم هم زنگ میزدم که بیان دیدن مادرم وهمین باعث شدکه من شب بعدش همین بیماری روبگیرم وحالم بدبشه وتاصبح نخوابم واین یعنی توجه به بیماری وحتی مادرم هنوزخوب نشده چون به بیماری مادرم زیادتوجه کردیم هم خودم هم بقیه خانوادم
دقیقاچندین ساله مادرمن بیماره وروزی11تاقرص میخورده وهمیشه توجهش به مشکلاته وگریه میکنه واگراتفاق خوبی هم رخ بده زیادشکرگذارنیست واون روبزرگ نمیبینه وهمیشه مریضه وحالش بده ومشکل براش به وجودمیادوهمیشه بادیگران درددل میکنه واصلامتوجه نیست کهدچندساله چرااینقدربیماره
چون باکانون توجهش داره این مشکلات روبرای خودش به وجودمیاره
یادمه من زمان این بیماری کروناکه قبل ازاشنابااستادبودزیادنگران نبودم وصحبت نمیکردم بادیگران وهمین باعث شدکه درگیراین بیماری نشم ولی خیلی هاحساس بودن درموردش وخیلی مواضب نظافت خودشون بودندوهمون هامبتلاشدندبه این بیماری
تمام زندکی مابه واسطه کانون توجه ماداره رقم میخوره باافکاروباورهای ما
جهان کارخودش رومیکنه اگه جلب توجه دوست داریی ومیخوای همه دلسوزی کنندبرات واحساس قربانی شدن بهت دست بده زندگبت هرروزبدتروبدترمیشه
بایدمواظب ورودی های ذهنمون باشیم
چی میشنویم
درموردچی صحبت میکنیم
به چی فکرمیکنیم
چی مینویسیم
حتی باخداهم درموردمشکلاتمون صحبت نکتیم
چون توجه به مشکلات احساس بدرورقم میزنه
واحساس بد=اتفاقات بد
شادوموفق باشید
به نام خدای رزاق و وهابم به نام خدایی که از زمانی قدرتشو حس و درک کردم با گوشت و پوست استخوانم دارم هر لحظه هدایت میشم وکارهامو به آسانی انجام میده
خدایا شکرت سپاسگزارتم
سلام به استاد عباس منش عزیزم و عزیز دلشون
ریشه جذب ناخواسته ها
قبلنا اتفاق بدی برام میافتاد یا خبر بدی میشنیدم یا مریض میشدم نمیفهمیدم و میگفتم شانس ندارم با قسمتم همینه چرا فقط من مریض میشم و خلاصه کلی حرفهای پوچ
دوسال پیش کم و بیش فایلهای استاد رو گوش میدادم اما نه مثل الان تمرکزی هرز گاهی
خواهر کوچکترم زیر زانوی پای چپش یه کیست چربی داشت و خیلی اذیت میشد هر جا میرفت نمیتونست پاشو جمع کنه یا زیاد راه بره من وقتی اینو با این وضع میدیدم اذیت میشدم به عنوان خواهر بزرگتر طوری شده بود هر جا میرفتم تفریح با همسر و فرزندام نمیشد حرفی از خواهرم نزنم کلا تمرکزم روی مریضی خواهرم بود و خودم متوجه نبودم که دارم چه بلایی سرخودم میارم یه سال گذشت من دیدم داره زیر زانوی پای چپم درد میکنه دقیقا مثل خواهرم شده بودم تا اومدم موضوع رو به همسرم گفتم و ایشون گفتن اینقدر که از خواهرت مدام حرف زدی حالا خودت هم اینطوری شدی من اول یکم ناراحت شدم ولی بعد قبول کردم که کارم اشتباه بوده
و سریع اومدم تمرکز کردم روی خودم و تغییر خودم و این شد یه درس مهم برای من که به چیزی که نمیخوای یا دوست نداری توجه نکن ازش صحبت نکن
چکار کردم ؟
تعهد دادم به خودم که دیگه از مریضی یا ناراحتی هیچ کسی به هیچ عنوان توجه یا صحبت نکنم تمرکزم و از روی خواهرم برداشتم و شروع کردم به شکر گزاری زیاد
و کم کم خوب شدم( حتی دکتر رفتم گفت باید عمل بشی ) و الان هم به لطف الله بزرگ و وجود نازنین استاد
و این سایت عظیم و وجود نازنین دوستانم در این سایت روز به روز دارم رشد میکنم روی خودم فقط و فقط کار میکنم از چیزی که نمیخوام صحبت نمیکنم و توجه نمیکنم از زیباییها صحبت میکنم تحسین میکنم خواسته هامون مینویسم و اینطوری هواسم به سمت هدف و خواسته ام میره و خدا رو شکر میتونم ذهنمو کنترل کنم
وقتی بتونی ذهن رو کنترل کنی دیگه بهش اجازه نمیدهی به سمت چیزهای منفی بره آگاهانه بهش ورودی خوب و مثبت میدهی و خروجی خوب هم دریافت میکنی
خدارو شکر که در مسیر زیباییها و فراوانی قرار دارم
استادم ممنونتم ای بهترین بنده مخلص خدا
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
159 . روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا
برنامه خدا
امروز اصلا خدا یه جور دیگه باهام برخورد کرد بعد فهمیدم چی میخواست بهم بگه
و فهمیدم همه اش برنامه هاییه که من رشد کنم
صبح باتوجه به وعده ای که به خواهرم داده بودم و قرار بود بریم مترو درمورد فروشندگی ماسک سوال کنیم ،باهم راه افتادیم و رفتیم وقتی رسیدیم مدارک خواهرمو گرفت و گفت شرایطشو و بعد گفت 50 میلیون باید سفته بدی
من اینو شنیدم گفتم چه خبره 50 میلیون سفته
گفت پول که نمیخوایم کل سفته ها 20 هزار تمنم نمیشه
گفتم نه و به خواهرم گفتم ولش کن میخوای یه غرفه ماسک که کل ماسک هاش نهایت 10 میلیونم نمیشه به عهده بگیری ولی 50 میلیون سفته میخوان
برای کار تو جاهای دیگه انقدر سفته نمیخوان
و بعد برگشتیم و خواهرم منصرف شد
تو راه یهویی گفتم وای ببین پس این بود که خدا دو روز پیش با نشانه اش که فایل سفر به دور آمریکا 184 بود و گوش دادم و فهمیدم که باید مسیر نقاشیای خودمو ادامه بدم و نرم سمت فروشندگی ماسک ، این بود
که هم براب چنین کاری 50 میلیون میخواست و هم کلی سختگیری داشت
خلاصه از اونجا میخواستم برگردم خونه تا تمرین رنگ روغنم رو انجام بدم تا شنبه اگر خدا بخواد برم کلاس نقاشی
خواهرم بار اولش بود میرفت نمایشگاه شهر آفتاب و قرار بود امروز مادرم و خواهرم برن اونجا و نقاشیای منم ببرن برای فروش کنار کارای خودشون
خواهرم گفت طیبه تو هم بیا من تنها نرم ،بیا یکم برو نمایشگاه و ببین و بعد برو خونه
خودم اصلا نمیخواستم برم نمایشگاه ولی حس درونم از قلبم میشنیدم طیبه برو امروزو برو
وقتی رسیدیم مترو و مادر و خواهر زاده ام اومدن به مادرم گفتم میرم خونه ،شنیدم اون حس میگفت نه باید بری نمایشگاه
مادرم هم گفت طیبه امروزو بیا فردا بشین نقاشی بکش ،امروز که اومدی بیرون ، گفتم باشه و باهاشون رفتم
وقتی رسیدیم نمایشگاه هیچ کس نبود اکثرا با ماشیناشون اومده بودن و حتی من تعجب کردم چون یه بار اونجا رفته بودم انقدر آدم زیاد بود ،ولی اینبار کسی نبود
ما رفتیم سمت در وردی و صندلی داشت نشستیم و من وسایلامو پهن کردم و نشستیم ،خواهرم 20 هزار تومان فروخت و همینجور نشسته بودیم یهویی با موتور نگهبان انتظامات اومد گفت جمع کن
من یهویی گفتم ، مترو میریم میگن جمع کن اینجا میایم میگین جمع کن ، باشه جمع میکنیم
ولی دروغ چرا بغضم گرفت و تو دلم گفتم خدا داری تلاشمو میبینی دیگه باید چیکار کنم تو کمکم کن
راه گشونم بده بگو چیکار کنم
بعد دید چشمام پر اشک شد گفت یکم دیگه بشینید ولی همکارام بیان بگن باید بلند بشین
همین که رفت چند دقیقه نشده یه موتور با دو تا مامور دوباره اومدن گفتن سریع جمع کنین
من نتونستم کنترل کنم خودمو زدم زیر گریه
قبل اینکه به خدا بگم نشونه بده ، اینبار گفتم خدا تو همه کار برای من کردی ، مشکل از باورای من هست یا اینکه شرک ورزیدم و یا اینکه ایمانم رو بهت نشون ندادم درست و حسابی و دارم نتیجه باورامو میبینم وگر نه تو هیچ تقصیری نداری
من بودم که باعث این اتفاق بودم و بعد گفتم
گفتم خدا یه نشونه بهم بده چیکار کنم مدرسه ها تعطیل شد ، رفتم مترو تا جایی که سعی کردم تلاش کردم و تو بهم کمک کردی حالا بگو قدم بعدیم رو و داشتم همینجور گریه میکردم و خواهرم گفت طیبه بسه گریه نکن الان میگن چی شده گریه میکنه
ولی من داشتم با خدا حرف میزدم تو دلم و گریه میکردم میگفتم ببخش اگه نتونستم خودمو کنترل کنم و گریه کردم باید اینجا ایمانم رو بهت نشون میدادم و گریم نمیگرفت
ولی گریه ام از یه جهت هم از این بابت بود که باورام ایراد داره و نباید گریه کنم و درسته سخت هست
ولی هیچ وقت اینجوری نمیمونه و من اگر تلاش کنم و کنترل کنم خودم و ذهنم رو و ایمان داشته باشم کا وقتی خدا تا اینجا کمکم کرده بازم کمکم میکنه
پس ادامه میدم ولی خدا باور کن هیچی نمیدونم قدم بعدی رو بهم بگو تا مدارم رو تغییر بدم و اونجا بود که گریه کنان میرفتم تا سوار ون بشم و برم مترو شهر آفتاب که سوار قطار بشم برگردم خونه
گفتم خدا من دیگه دست فروشی هیچ جا نمیرم
من ازت درخواست کردم میخوام نقاشی دیواری یا چهره بکشم و سفارش بگیرم خودت نشونه بهم بده
نشسته بودم ساعت حدود 2:40 بود و شدید گرم بود و گریه میکردم بعد گفتم نشونه بهم بده خدا کدوم سوره رو بخونم؟
چی رو باید از سوره قرآنت بهم بگی تا آرومم کنی ؟؟؟؟
رفتم تو اپلیکیشن قرآن
نشانه روزش این بود
سوره آل عمران آیه 31
قُلۡ إِن کُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِی یُحۡبِبۡکُمُ ٱللَّهُ وَیَغۡفِرۡ لَکُمۡ ذُنُوبَکُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٞ
بگو: اگر خدا را دوست دارید، پس مرا پیروى کنید تا خدا هم شما را دوست بدارد، و گناهانتان را بیامرزد؛ و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است
گریم گرفت یهویی حس کردم باید سوره 31 ام قرآن رو بخونم
تو گوگل نوشتم سوره لقمان بود
وقتی شروع کردم به خوندن دیدم ون اومد و رفتم سوار شدم و رفتم ایستگاه مترو و وقتی نشستم تا تقریبا یک ساعت دیگه قطار شهر آفتاب بیاد
سوره لقمان رو باز کردم تا بخونم معنیشو
آیه 12 که گفت :
اگر سپاسگزاری کنید تنها به سود خودتون سپاسگزاری کردید
آیه 16
یَٰبُنَیَّ إِنَّهَآ إِن تَکُ مِثۡقَالَ حَبَّهٖ مِّنۡ خَرۡدَلٖ فَتَکُن فِی صَخۡرَهٍ أَوۡ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ أَوۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ یَأۡتِ بِهَا ٱللَّهُۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٞ
پسرم! اگر عمل هم وزن دانۀ خردلى و در درون سنگى یا در آسمان ها یا در دل زمین باشد، خدا آن را مى آورد؛ یقیناً خدا لطیف و آگاه است
اینجا بود که گفتم خدا یعنی میگی سعی و تلاشمو بکنم تا ایمانم رو نشونت بدم حتی به اندازه دانه خردل
سعی کنم تو این مدارهایی که هیچ وقت اینجوری نمیمونه گریه نکنم و یادم باشه که با هر سختی ،راه حلی برای من هست تا رشد کنم
حتی وقتی آیه 20 رو گفت که همه چیز رو مسخر من کرده
به خودم گفتم ببین داره باهات قشنگ حرف میزنه خدا
ببین داره میگه آروم باش هرچی بخوای مسخر تو کردم فقط باید اندازه دانه خردل باورم کنی
و صبور باشی
بعد آیه بعدیش 17 گفت بهم که :
یَٰبُنَیَّ أَقِمِ ٱلصَّلَوٰهَ وَأۡمُرۡ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَٱنۡهَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ وَٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَآ أَصَابَکَۖ إِنَّ ذَٰلِکَ مِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِ17
پسرم! نماز را برپا دار و مردم را به کار پسندیده وادار و از کار زشت بازدار و بر آنچه به تو مى رسد شکیبایى کن، که اینها از امورى است که ملازمت بر آن از واجبات است
درک کردم که باید صبور باشم و عجله نکنم درسته یه مدت بود درست فروش نداشتم ولی خداروشکر بازم فروش بود
درک کردم که صبر کن که واجبه صبر کردنت و ادامه دادن مسیرت
آیه 22
وَمَن یُسۡلِمۡ وَجۡهَهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِ وَهُوَ مُحۡسِنٞ فَقَدِ ٱسۡتَمۡسَکَ بِٱلۡعُرۡوَهِ ٱلۡوُثۡقَىٰۗ وَإِلَى ٱللَّهِ عَٰقِبَهُ ٱلۡأُمُورِ
و هرکس همۀ وجود خود را به سوى خدا کند در حالى که نیکوکار باشد بى تردید به محکم ترین دستگیره چنگ زده است؛ و سرانجام همۀ کارها فقط به سوى خداست
آیه 27
وَلَوۡ أَنَّمَا فِی ٱلۡأَرۡضِ مِن شَجَرَهٍ أَقۡلَٰمٞ وَٱلۡبَحۡرُ یَمُدُّهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦ سَبۡعَهُ أَبۡحُرٖ مَّا نَفِدَتۡ کَلِمَٰتُ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٞ
اگر آنچه درخت در زمین است قلم باشد و دریا و هفت دریاى دیگر آن را پس از پایان یافتنش مدد رسانند، کلمات خدا پایان نپذیرد؛ یقیناً خدا تواناى شکست ناپذیر و حکیم است
به خودم گفتم و حس کردم که هرچی بشه حتی اگر تو ایده هایی که بهم الهام میشه نتیجه ای نگرفتم و وانعی سر راهم دیدم در باورهام دنبال رفع مانع باشم نه در عوامل بیرون
و در نهایت رسیدم به آیه آخر و گریم گرفت
دقیقا جوابمو گرفتم و همون حسی که کرده بودم با این آیه به یقین تبدیل شد
و با درخواستی که کرده بودم گفتم خب پس خدا ، من دیگه اصلا دستفروشی نمیرم و من طبق درخواستم میرم نقاشیامو به کافه و خونه هایا بیمارستانا نشون میدم تا نقاشی دیواری ،کار بگیرم
و مدارم رو میخوام بالا ببری
من تلاشمو میکنم خودت داری میبینی ، ایمانی بهم عطا کن که قدم بردارم و متوقف نشم یا نمونم تو دستفروشی و مدارم رو میخوام تغییر بدم
آیه آخر این بود
إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَهِ وَیُنَزِّلُ ٱلۡغَیۡثَ وَیَعۡلَمُ مَا فِی ٱلۡأَرۡحَامِۖ وَمَا تَدۡرِی نَفۡسٞ مَّاذَا تَکۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِی نَفۡسُۢ بِأَیِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرُۢ 34
یقیناً خداست که دانش قیامت فقط نزد اوست، و باران را نازل مى کند، و آنچه را در رحم هاست مى داند؛ و هیچ کس نمى داند فردا چه چیزى به دست مى آورد، و هیچ کس نمى داند در چه سرزمینى مى میرد؛ بى تردید خدا دانا و آگاه است
وقتی این رو خوندم و هیچ کس نمیداند فردا چه چیزی به دست می آورد
مثل چراغی روشن شد برام و گفتم تو داری تلاش میکنی و مسیرت رو میری ،هیچی نباید بری فقط ساکت باشی و سعیتو بکنی تا کنترل کنی ذهنت رو تا خدا باقی کارارو برات انجام بده ک چه میدونی فردا چی قراره برات رخ بده
پس از لحظه ات لذت رو ببر
و سعی کردم احساسم رو خوب کنم و باخدا حرف زدم و منتظر موندم تا قطار بیاد و وقتی اومد و من برگشتم خونه
تو راه داشتم از اینستاگرام فایلای تیکه ای رو نگاه میکردم
یهویی یه عکس توجهمو جلب کرد
یه دختر نشسته بود و بارون میبارید و درست بالای سرش سنگ معلق بود
رفتم نگاه کنم دیدم داره میگه و نوشته مینویسه رو فیلم که
هر اتفاقی که در زندگی شما افتاده ، همه بخشی از برنامه خداست
تمام لحظات سختی که پشت سر گذاشتید داره شمارو به آدم بهتری تبدیل میکنه ، همگی برنامه خداست
هر تجربه سختی که دارید داره شما رو برای اون چیزی که از خدا خواستید آماده میکنه
و اگر نیاز دارید قوی شوید خدا شمارو قوی میکنه
من دقیق یادم نیست هم خندیدم هم بغضم گرفت که خدا داشت باهام حرف میزد با این متن
و من قبلش گریه کرده بودم و درخواستم رو گفته بودم به خدا که میخوام نقاشی دیواری سفارش بگیرم و کارم بزرگ تر بشه در مدار بالاتر از دستفروشی قرار بگیرم
و تصمیم گرفتم که پل پشت سرمو خراب کنم و گفتم من دیگه دستفروشی رو نمیرم خدا
خودت قدم بعدی رو بهم بگو
یه حسی بهم میگفت تا وقتی هی از اینجا میری به اونجا و این پارک و اون نمایشگاه ،میمونی تو مدار دستفروشی
باید قدم برداری و حرکت کنی تا بهت داده بشه و در مدار بالاتر قرار بگیری
و گفتم خب منتظرم بهم بگی از این لحظه دیگه باتو
خودتم تلاشامو میبینی
که تو راه یهویی بهم گفته شد برو تو یه برگه بنویس که نقاشی دیواری تو اتاق بچه و نقاشی چهره انجام میدی و ببر به در خونه ها بچسبون حتی یهویی حس کردم باید ببرم به بیمارستانا برای دکترا و پرستارا نشون بدم
یا هرجایی که میتونم برم رو برم و پخش کنم و شروع کنم تمام کارایی که تو این سال ها در پیج قبلیم کشیده بودم رو تو پیج جدید اینستاگرامم بذارم و شروع کنم به پخش کردن تبلیغ نقاشیام و اینکه چسبوندنشون به دیوارای شهر
وقتی رسیدم خونه اول به خودم به بدنم گفتم بذار مهمدنی بدم و هندوانه خوردم و میوه و بستنی بعدش شروع کردم به نوشتن متن برای چاپ و طرح خاصی از رنگ و پالت که گفتم خدا تو بهم نشون بده چه عکسی باشه که یهویی بهم نشون داد و حدود 80 تا چاپ کردم رو کاغذ و وقتی چاپ میکردم یهویی باز بهم گفته شد حتی توی مترو میتونی به آدما بدی
اینبار متفاوت تر
قبلا نقاشیاتو میبردی ولی الان برگه هارو بده به آدما اونی که باید ببینه خودش میاد و سفارش میده بهت و خدا باقی کاراشو انجام میده برات
تو فقط عمل کن و دیگه سریع تر قدم هاتو بردار
و چشم گفتم و بعد چاپشون درست کردم و گذاشتم تا باخودم ببرم هرجا رفتم بیرون از خونه
حتی بعدش گفته شد شهر آفتاب هم خواستی بری جگعه برو و به آدما پخش کن و بگو کاراتو ببینن
و باقی رو بسپر به خدا
من وقتی داشتم فکر میکردم یاد حرف استاد عباس منش افتادم که تو یکی از فایلا میگفت من وقتی میخواستم کارم رو گسترش بدم هی میخواستم تغییر بدم و نمیشد و بهم گعته شد تا وقتی فکرت تو ایران هست و گسترش کارت تو ایران ، به خواسته بزرگت که رفتن به خارج هست و کارای دیگه نخواهی رسید
فکر کنم اینجوری گفتن استاد دقیق یادم نمونده
ولی در ول این بود که اگر رها نکنی اینجا رو قدم بعدی بهت گفته نمیشه
و استاد عباس منش تصمیم گرفته بودن که کلا هرچی دارن تو ایران بفروشن و برن
بدون اینکه چیزی معلوم باشه
من گفتم پس منم که درخواستمو کردم و گفتم دیگه نمیرم دستفروشی خدا راه رو نشونم داد و باید قدم هام رو بردارم تا بهم عطا کنه
خیلی خوشحالم از اینکه امروز خدا هر لحظه هدایتم کرد
وقتی خواستم اون فیلمی که درمورد قوی شدن بود متنشو بخونم اینجوری نوشته بود که
وقتی از میان آتش رد شوی، نمیسوزی، و سختیها به تو صدمهای نخواهند زد
خداوند فقط خدای آغاز نیست. او فقط خدای مرحله پایانی نیست، بلکه او خدای میانه راه نیز هست که دشوارترین مرحله رسیدن به هدف است.
بنابراین، خداوند در میانه دشوارترین چالش ها در کنار ماست.
چالش ها را می توان بخشی از روند رشد در نظر گرفت.
وعده داده که چالش ها با این که موقتی هستند، اما موجب رشد روحانی و بلوغ شخصیت می شوند.
با ایمان و تلاش پیگیر باشید، و درس های لازم را از دوران ها یاد بگیرید
یاد ایمان حضرت ابراهیم افتادم که آتش براش گلستان شد گفتم طیبه سعی کن تا تلاش کنی که ایمانت رو در عمل نشون بدی
و وقتی دوباره فکر میکنم میبینم که خدا با اون گریه ای که کردم میخواست من رشد کنم درخواستی که کردم رو عمیقا بخوام براش تلاش کنم
و تمام سعیمو میکنم و میدونم خدایی که تو این مدت که پا تو مسیر آگاهی گذاشتم و بی نهایت کمکم کرد با اینکه من نیم قدم برداشتم ولی هزاران قدم برام برداشت همون خدا بازهم کمکم میکنه
و ازش بارها طلب بخشش کردم امروز که اگر گریه کردم ناسپاسی کردم و یا شرک ورزیدم و میدونم که میبخشه انقدر بزرگه که وقتی میگم ببخش یه صدایی میشنوم میگه بخشیدمت تو فقط به مسیرت ادامه بده
بی نهایت سپاسگزارم خدای من رب ماچ ماچی من
بنام خدا وند بخشنده ومهربان
سلام بر استاد ودوستان گلم
این فایلو بار سومه که می لینم واولین بار نمی دونستم که ریشه ی کل مشکلاتم عزت نفسه
من اصلا تهی از عزت نفسم و ازدرون خالی خالیم
نمی دونم آیا کسی هست که به اندازه ی من،اینقد خودشو بی ارزش بدونه و خودشو اذیت کنه
من اینقد کار می کنم وخودمو خسته می کنم که بدنم درد می گیره ،بعد چون از رنج دادن خودم لذت می برم ،از بچه هام شاکی میشم که شما خیلی بی نظمین وکثیف می کنین.
چند روزه واقعا حسم بد بود و ریشه شو نمی دونستم
میگفتم خدایا من که داشتم عالی رو خودم کار می کردم ،پس چرا حسم بده
بااینکه تمرینات دوره ی حل مسائل رو انجام می دادم ،ولی کمال گرایی منو بشدت اذیت می کرد و ذهنم می گفت :تو بی ارزشی
هیچ پیشرفتی نکردی
دستاوردهامو اصلا نمی دید
مرتب ضعف هامو به من یادآوری می کرد و می گفت هیچ دستاوردی نداشتی ،هنوز که فلان خواسته تو بدست نیاوردی …..
اونقد حسم بد میشد که می خواستم گریه کنم و از خدا مرتب درخواست می کردم حسمو خوب کن.
هرچقد شکرگذاری می کردم باز فایده نداشت ،انگار نه انگار که دوساله رو خودم کار می کنم ….
تا اینکه خدا منو به فایل های عزت نفس هدایت کرد
چند روز پیش یه ایمیل از طرف سایت دریافت کردم و درمورد کامنت اقای سعید صادق زاده در جواب به سوال یکی از دوستان بود ،
ایشون در پاسخ به سوال اون دوست عزیز ،یه لینک از سایت گذاشته بودن
ومن اون لینکو باز کردم و دیدم نوشته :«««اگهی های دوره ی عزت نفس »»»
فایلو دیدم و اصا انگار یه روزنه ی امیدی توی قلبم پیدا شد
در کمال ناباوری دیدم که کل ترمز های مربوط به عدم عزت نفسو دارم
من خودمو ارزشمند ودوست داشتنی نمی دونم
من فقط دنبال تایید گرفتن از دیگران م و حاضرم کلی خودمو زجر بدم تا بقیه ازم راضی باشه.
من موفقیت ها ودستاوردهامو فوق العاده بی ارزش می دونم واصلا مرتب ذهنم به من میگه،چقد بی ارزشی ،هیچ غلطی نکردی.
احساس گناه دارم بشدت ،واصلا اشتباهاتمو نمی تونم ببخشم
انتظار دارم همیشه عالی وبی نقص عمل کنم ،وکمال گرایی منو انداخته تو مسیر ناهموار وسنگلاخی
وبا کوچکترین اشتباهی ،شدیدترین سرزنش ها رو از ذهنم دریافت می کنم
یعنی افتادم تو چرخه ی یه خودتخریبی وحشتناک
احساس قربانی شدن در حد بی نهایتش دارم و انگار نه انگار که خودم خالق زندگیم هستم و می خوام از دیگران توجه وحمایت بگیرم.
احساس عدم لیاقت برای همه نعمتی داشتم و تا شوهرم خریدی می کرد ،بشدت توبیخش می کردم که چرا اینو خریدی ،؟؟
وتازه دلیل تمام سختی ها وناخواسته هامو متوجه شدم
اینکه چقد با باورهام بخودم ظلم کردم وخودمو آسان کردم برای سختی ها
وچقد با عدم عزت نفسم ،دیگرانو بی ارزش می دونستم و به اونها هم طلم می کردم وعزت نفسشونو تخریب می کردم
قبلن مرتب تا کسی رو می دیدم از بدی های خودم واشتباهاتم و شوهرم ودیگران می گفتم
و می خواستم نشون بدم که چقد بدبختم تا بقیه دلشون برام بسوزه
همش می گفتن فلانی بهم بدی کرده
بهم احترام نمیزاره
زندگیم سخته
پول ندارم
وغافل بودم که چرا اینقد مشکلاتم داره بیشتر میشه
همش درحال درد ودل کردن با غریبه وآشنا بودم
ومشکلاتم دوبرابر میشد
زندگیم تو سربالایی افتاده بود و اصلا متوجه نبودم که دارم با خودم چه می کنم
وامروزم با دیدن چند باره ی این فایل کاملا دست ذهنمو خودندم و دیدم که باید بشدت روی عزت نفسم کار کنم و انشالا دوره ی عزت نفس رو بخرم وبه خودم هدیه بدم
من مدت هاس برای رسیدن به خواسته هام تلاش می کنم ،وهربار خداوند باورهامو به من میگه و من روشون کار می کنم
اما این عزت نفس .اقعا پاشنه ی آشیلم و ریشه ی جذب کل ناخواسته هامه
خدارو شاکرم بابت این هدایت واین فایل
ممنونم استاد
سلام عرض میکنم به استاد عزیزم و دوستان گرامی
و یک سلام مخصوص خدمت خانم شایسته عزیزم که انقدر خوب قوانین جهان هستی را متوجه میشود و به ما نیز با زبانی نزدیکتر ایراد میکنند.
عاشق همه شما عزیزان هستم
خداروشکر که با این سایت آشنا شدم
خداروشکر که با آموزش ها آشنا شدم
من چندتا دوره تهیه کردن و تازه متوجه شدم که چه گنجی در فایل های رایگان قرار دارد .
خداروشکر در این مسیر هر چقدر بیشتر جلو میروم بیشتر پخته تر میشوم و این موضوع خیلی منو خوشحال میکند.
پاشنه های آشیلم وجود دارد اما تمرکزم روی اعتماد به نفس ام هست و نکات قویی خودم هست.
استاد جان این فایل هم مثل فایل های دیگه خیلی عالی بود لازم هست که چندبار گوش بدهم و مجدد انجام بدهم
مبحث خفن توجه
استاد جان فکر میکنم به سایت حمله سایبری شده شده باشه چون سایت روی کرم و… بالا نمی آید!
به سایت شهرداری تهران هم حمله سایبری شده است و ما دچار اذیت شدیم چند روز ولی خیلی سریع وفق گرفتیم با اوضاع و همینطور شرایط داره بهتر میشود.
امیدوارم سایت هم حالش خوب شود زودتر که بشود با پی سی راحتتر بهشت را دنبال کرد.
من امسال را سال کنترل ذهن برای خودم نام گذاری کردم و خداروشکر چقدر حالم بهتر هست و این کنترل ذهن عجب چیزه خفن و سختیه
یعنی من زمین چنگ میزنم بعضی وقت که بتوانم ذهنم برگردونم به حالت نرمال و بعد خوب …
من واقعا دنبال قصر و کاخ مازار و بوگاتی نیستم
من الان ذهن آروم و قشنگ میخواهم.
بعد از این مدت که در سایت عضو هستم الان خواستهام این شده و از خداوند تبارک و تعالی کمک و یاری بطلبم برای آرامش ذهنی بیشتر
نمیگویم دیگه مسئله ای برایم پیش نیاید اصلا امکان نداره این اتفاق بیوفته
من از خدا آرامش ذهنی بیشتر ی میخواهم در همه موارد در مورد چالش های زندگی در مورد خستگی هایم در مورد تضاد ها و یقین دارم بهش دست پیدا میکنم .
استاد و خانم شایسته عزیزم سپاسگزارم. ماچ به شما
شاید برای شما ب چشم نیاید ولی برای من یه آگاهی بزرگی بود
چند روز پیش رفتم حموم توی حموم شامپو ریخت توی چشمم، اینقد چشمم میسوخت، چشمم بسته بود بهش دست میزنم احساس سوزش میکردم و چشمم قرمز قرمز شده بود، بصورت ناآگاهانه فقط با ینفر نه بیشتر اونم درحدی ک ازش پرسیدم چشمم قرمز شده یا نه همین قدر ازش پرسیدم،
من دانشجو بودم و تو خوابگاه هم بودم، ک دیگه میتونستم ترحم همه رو بخرم ولی یه حسی بهم میگفت به هم اتاقیات بگو یه حس دیگه هم میگفت قوی باش این بچه ننه بازیا چیه
منم به کسی جز اون یه نفر نگفتم و سعی میکردم بهش توجه نکنم تا فرداش ک امتحان داشتم خوب خوب شده بود
یاد حرف استاد افتادم ک میگفت وقتی توی مسیر درست باشی بصورت ناخود آگاه اشتباه نمیکنی
الهی شکرت ک به این سایت هدایت شدم
ریشه ی این ویژگی آدما یعنی آه و ناله و تعریف از بدبختیا ، داشتن حس قربانی هست
و آدمی که شخصیت قربانی داره ناخودآگاه توجهش میره به سمت و سوی ناخواسته ها چرا؟
برای اینکه خوراکِ حس قربانی همون ناخواسته هاس. هی خوراک میگیره پروار میشه و باز قویتر ادامه میده
و بالعکس آدم قهرمان اتوماتیک وار توجهش به چیزهاییه که میخواد وارد زندگیش بشه
پس ریشه ی توجه به ناخواسته و دامن زدن به نتایج تلخ مثل بیماریهای سخت و … ،
این ویژگی قربانی بودن ماست که اکثریت قریب به اتفاق آدمها رو شامل میشه
بنابراین اگر مبنا رو بر این قرار بدیم که شخصیت قربانی مون رو تبدیل به شخصیت قهرمان کنیم
/که اصلا هم کار آسونی نیست/ چون سالهای زیادیه که بهمراه ما تا الان اومده،
پس از اون کانون توجهمون خودبخود اصلاح میشه و مهم تر از همه نایج مون تغییر می کنه
اگه بیماریم سالم میشیم و ….
به همین جهت اگه منِ نوعی دقیق نگاه کنم که در کدوم مورد زندگیم حس قربانی دارم و همونو درستش کنم
و مطمئن باشم که صددرصد به نفع مه ازش گذر کنم
همه چی عوض میشه 👌👌👌
دقت کردین خیلی از آدما بعد از این همه عمر که از خدا گرفته ن هنوز شاکین که
چرا این آدم بابای منه!
چرا این آدم مامان منه
( این دیگه آخرِ حس قربانیه)
بعضیا شاکیَن که چرا این آدم شوهرِ منه
بعضیا شاکیَن چرا من باید تو این شغل باشم! چرا کارمندم؟ چرا کاسبم؟
چرا شغل ندارم؟
یا پسرا میگن چقدر ما بدبختیم که باید بریم سربازی!
دخترا میگن چقدر ما بدبختیم که آزادی حجاب نداریم!
مادره میگه منِ بدبخت افتادم گیر این بچه!
پدره میگه منِ بدبخت چقدر باید خرج شماها کنم
خلاصه همه میگن مایِ بدبخت مای بیچاره!!!
یک کم به این جملات دقت کنین خیلی براتون آشناست نه؟ دائم داریم از اطرافیان میشنویم. اگه یه کم دیگه فکر کنیم می بینیم خودمون هم داریم این حرفا رو مرور میکنیم حالا یا با کلام یا توی فکرمون
و تمام اینها یعنی من قربانی هستم قربانی پدر و مادرم قربانی بچه م قربانی اوضاع و شرایط
و تا دست از این شخصیت قربانی برنداریم اوضاع به سامان نمیرسه
🌴🌴🌴🌴
بالاخره هرکسی توی اقوامش یکی دو تا آدم موفق هست یا
یکی دو تا آدم که وارد مسیر رشد شدن .
یک کم به ویژگیها و خلق و خو و حرف زدنشون دقت کنیم مطمئنا” ردپای شخصیت قهرمان رو درشون خواهیم دید
اونها رو الگو قرار بدیم
موفق باشید
🌹🌹🌹
به نام تنها قدرت مطلق جهان
بله اعتراف میکنم که بعضی از مشکلات رو به همین دلیل به وجود آوردم و بعضی مشکلات هم با همین روش وخیم تر کردم
ولی استاد دقیقا درست میگن که حس خوبش فقط همون لحظه ست و بعدش اون مشکل و اون شرایط بادوام تر میشن ، اینکه من حس میکردم چقدر براش مهمم که انقدر توجهش جلب میشه و دل میسوزونه و چقدر ناراحت میشه و اون لحظه یه حس مهم بودن به آدم میده ولی بعدش انگار ده بار با چکش زدی رو میخ اون شرایط تا حسابی فرو بره به دیوارِزندگی
از این پس هربار سعی میکنم که زیپ دهنمو ببندم هرجا خواستم از مشکلات بگم، هربار که انجام بدم برا بار دیگه آسون تر میشه، چون نمیخوام از این شمشیر دو لبه برای صدمه زدن به خودم استفاده کنم.
حتی با خدا هم درباره مشکلاتت حرف نزن هرگز.
شروع کردم رو اعتماد به نفس و عزت نفسم کار کنم و به زودی محصول عزت نفس هم میخرم ، این مسیر یه جوری خوبه که وقتی رو خودت کار میکنی وقتی تمرکزت رو خودته انگار خدا و تموم هستی هم تمرکزشون رو توئه تا همه چی رو برات بچنینن وقتی امروز به دیروزم نگاه میکنم خوشحالم که انگار یه پله از دیروز بالاترم ، برخلاف سالها پیش که دلم میخواست به گذشته برگردم و یه سری چیزا رو عوض کنم الان فقط دلم میخواد به جلو برم ، این ذوق ، این حس خوب ، این آرامش ، این احساس شعف عمیق درونی ، این احساس رشد کردن باعث شده هر روز نسبت به روز قبل احساس موفقیت کنم و به قول استاد موفقیت یه مقصد خاص نیست ، همینکه نسبت به دیروزت پیشرفت کنی یعنی تو در مسیر موفقیتی و این مسیر تا اخر عمر ادامه داره .
من به وجود آورنده ی همه شرایط و اتفاقاتمم ، اگه اطرافم آدمای داغون هستن چون خودم داغونم ، تمرکز رو بزارم رو خودم ،خودمو رشد بدم وقتی به اندازه کافی رشد کنم توی اون مدار «لاجرم» به آدما و شرایط بهتر برخورد میکنم و تنها یک راه هست اونم «عمل» به اگاهی ها «عمل، عمل، عمل»
خدایا ما رو به راه راست هدایت کن به راه کسانی که به آنها نعمت داده ای نه گمراهان
به نام خدای مهربان
عرض سلام و ادب خدمت استاد عزیزم و بانو شایسته عزیز
چقدر این حرف شما درسته که (( توجه کردن به بیماری ای که داری باعث میشه اون بیماری تدوام پیدا کنه ))
من دو مورد مثال واضح دارم که این رو تایید کرد برام؛
اولیش همین دیشب بود که توی جشن تولد پدرم ، خواهرم میخاست با فندک شمعای روی کیک رو روشن کنه و برای یکیش به مشکل خورد و من فندک رو ازش گرفتم تا اون یدونه شمع رو هم روشن کنم ولی از جایی از فندک گرفتم که باعث شد انگشت شستم بسوزه
ولی من اون موقع حتی جیکمم در نیومد و نخاستم جو عوض شه توی تولد و همچنین بخاطر همون خواهرم چون بشدت همین اخلاق رو داره که موقع بیماری عزیزان نزدیکش قربون صدقشون میره
من قبلا هم تجربه سوختن انگشتم پیش اومده بود که بعدش حالا یا بقیه هم میفهمیدن از نوع واکنش من بعد سوختن یا اینکه اگه کسیم نمی فهمید خودم میرفتم و یخ میاوردم میزاشتم روش یا اگه یخ هم کارساز نبود یه کاسه خیلی کوچیکو توش ماست میریختم انگشتمو توش میزاشتم واسه یه ربع 20 دیقه و بعد خوب میشد اون هم سوختن در حد یه نقطه خیلی کوچیک نه اینکه کل بند انگشت شستم سوخته باشه
اما دیشب نه واکنشی نشون دادم نه حتی بعد تولد از یخ یا ماستی استفاده کردم هیچی هیچی
نشستم و با لپتاپم فیفا بازی کردم و بعد دو سه ساعت دیدم کاملااااا خوب شده انگار نه انگار که سوختنی اتفاق افتاده و واقعا شوکه شدم از این میزان درست بودن قوانین حتی تو کوچکتررررین و ساده ترین چیزها مث همین مثال انگشتم
دومین مثالمم برای یک ماه پیش هستش که من کمرم گرفت و مجبور شدم یه هفته خونه نشین باشم
و فکر میکردم بی تحرکی مطلق باعث بهبودش میشه و بعد از یک هفته تصمیم گرفتم مثل قبلِ درد کمرم که با دوستم میرفتیم کتابخونه و کار میکردیم ، دوباره بریم و کارامونو ادامه بدیم.
به طرز عجیببببببببببببی موقعی که تو کتابخونه تمرکزی کار میکردم درد از یادم میرفت و اون هفته هرروز با دوستم کتابخونه رفتیم و بعد 4-5 روز هم دردم کامل خوب شد.
و دیدم چقدرررر قدرت ذهن بی حد و حصره و همچنین قدرت بدن انسان که اگه علاوه بر ورودی غذایی مناسب طبق قانون سلامتی ، ورودی ذهنی مناسبی هم بهش بدی توی خیلیییی از دردها به کمکت میاد و به طرز باور نکردنی ای اون بیماریت رو برطرف میکنه
خیلی ممنون از شما استاد عزیز که این آگاهی هارو برای ما یادآوری میکنید تا فراموش نکنیم
ایشالا هرجا هستید موفق باشید خدا نگهدارتون باشه
به نام خدای هدایتگرم
سلامی گرم به استاد عباس منش عزیزم و خانم شایسته مهربانم
قبلا هم توی یه کامنت دیگه درباره اینکه همین چند ماه پیش که مسافرت رفتم ایران و اتفاقات ناخواسته ای برام پیش اومد و مدام این صدای شما در گوشم زنگ میزد که باید آگاهانه دهنم رو ببندم و درباره این اتفاقات با کسی حرف نزنم
همش یاد درسای استاد می افتادم که آیا میخواهی این اتفاق برات تکرار بشه ؟
جوابم نه بود
دوباره میشنیدم که خوب پس اگر دوست نداری این اتفاقات تکرار بشه درباره اش حرف نزن
قسم میخورم به همین لحظه که وقتی دهنم رو بستم و درباره اش با هیچ کسی حرف نزدم اون اتفاقات یکی یکی حل شدن
خیلی سخته بعد از حدود 9 سال بری خانواده ات رو ببینی
و انقدر زیر ذره بین باشی و اتفاقاتی پیش بیاد که نه تنها نخواهی درباره اش حرف بزنی حتی حالتو خوب نگه داری که کسی متوجه ناراحتیت نشه
البته متوجه شدن یه سری کارها با تاخیر داره انجام میشه
ولی اصلا غر غر نکردم
و در آخر انقدر کارهام عالی تموم شد
که همسرم هم تشویق شد پاشه بیاد ایران
درباره بیماری که من تحت هیچ شرایطی با کسی صحبت نمی کنم
یاد گرفتم وقتی احساس میکنم چیزی نا میزون داره پیش میره ، میرم میشینم توی مدیتیشن
حتی فکرم رو هم خاموش میکنم
خودم از سر راه خودم میرم کنار تا جهان کارها رو برام آسون کنه
حافظ تو خود حجاب خودی از میان برخیز
اینکه استاد گفت با آدما ارتباطش رو کم کرده چون دوست نداره بدبختی های دیگران رو بشنوه
من آگاهانه اطرافیانی که همه اش ناله میکردن رو گذاشتم کنار
این در حالی هست که فقط اونایی که مهاجرت کردن میدونن چی میگم
وقتی مهاجرت می کنی هر آدمی که با زبان ما صحبت میکنه در مورد ما ، هر آدمی که فارسی حرف میزنه ، چه موج شیرینی توی دلمون راه میوفته
توی این شرایط من افرادی رو آگاهانه از دایره ارتباطاتم قطع کردم
همه اش به خودم میگم تنها موندن بهتر از با هر کسی ماندن هست
اصلا هم نمیزارم شیطان زمزمه کنه که آی دیدی هیچ کسی دورت نیس
همه اش میگم خدایا انقدر عیارت بالاست که دلم نمیخواد کسی این دوتاییمونو به هم بزنه
گرچه وقتی هم کسی اطرافم هست میگم خدایا میدونم الان توی این شرایط فعلی داری خودتو تجربه می کنی حواسم به خودت و خودم هست که حالمون خوب باشه
هر وقت با این نگاه جایی رفتم انقدر خاطرات شیرینی رقم خورده که بیشماره
با این حرف سعی میکنم همیشه نگاهم رو آگاهانه ببرم سمت خدا
استاد اشاره کرد به افرادی که میان ترحم میگیرن با رفتارشون
منم در جا حرف رو عوض می کنم وقتی با این آدما برخورد می کنم
کلی زمان برد تا فهمیدم استاد میگه “””حتی با خدا هم درباره مشکلاتتون صحبت نکنید”””””
زمان برد تا فهمیدم خودم خدام
خدا در من جاریه
حتی اگر مشکلاتم از ذهنم هم بگذره چون فرکانس بدی میفرستم و چون نتیجه این ارسال فرکانس بد نتایج نادلخواه هست ، پس درباره مشکلاتم نباید حتی با خدا هم حرف بزنم
استاد چراغ راهم شدی
خدا راهتو روشن نگه داره