علائم احساس عدم لیاقت | قسمت 1 - صفحه 12 (به ترتیب امتیاز)

487 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    اعظم گفته:
    مدت عضویت: 944 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام خدمت استاد عزیزم که دیدنش لبخند رو روی لبهام میاره ..استاد عزیزم وقتی که شروع کردید در مورد نشانه های احساس عدم لیاقت گفتید من واقعا خندم گرفت از اینکه وای خدایا من که پرم از این نشانه ها و حس کردم که من غرقم در احساس عدم لیاقت استاد جان من میشه گفت که نود درصد از این نشانه هارو داشتم و انگار یه دری رو باز کردید و من یه شهر جدید و البته ناجالب از وجود خودم دیدم .توی رابطه عاطفی فکر کنم اکثر خانمها این مثالهایی که زدین رو تجربه کردن و من هم تجربه کردم من توی رابطه عاطفی همیشه نیاز به توجه داشتم اون هم به شدددت جوری که نود درصد دعواهای من و بحثهایی که داشتم به خاطر همین بوده که باید همیشه به من توجه بشه اونم از هر لحاظ یعنی اگه از همه لحاظ توجه بوده ولی یه لحاظ کم توجهی شده حالم خراب شده و بحث و دعوا و همییییشه این مشکل رو داشتم که به قول شما نیاز به یک عامل بیرونی داشتم که احساس لیاقت کنم .استاد جان هر مثالی که زدید من خودم رو دیدم یادمه چند وقت پیش یه دست لباس گرفتم اونم فقطططط‌ بخاطر اینکه خانوادم گفتن که بهت میاد و خودم زیاد خوشم نیومد و حالا فهمیدم که اصلا نپوشیدمش چونکه انتخاب خودم نبوده و همچنین بارها و بارها لباسهایی رو دوسداشتم ولی چون که اطرافیانم گفتن خوب نیستن نخریدم و همیشه این نیاز و وابستگی رو داشتم

    همیشه نیاز داشتم که شریک عاطفیم به من ابراز احساس کنه و اگه کوتاهی میشد ناراحتی و حال خرابی و دلخوری پیش میومد و همیشه نیاز داشتم به دوست داشته شدن و تایید شدن

    چقدر و چقدر من عذاب کشیدم بخاطر حساسیت‌های بی جا استاد جان ..بارها و بارها و سالها تلاش کردم که شریک عاطفیم بدبین نشه هر جا رفتم اجازه گرفتم دقیقا مثل اون دوستی که مثال زدید همیشه هر جا رفتم واقعا زهر مارم میشد از بس که عکس و فیلم و لوکیشن می‌فرستادم ..و چقدر سالها تلاش کردم و فکر کردم که با بها دادن به این احساسات طرف مقابلم دارم روابطم رو میسازم و خبر نداشتم که خودم رو نابود میکنم

    استاد جان وقتی که شما تعجب کردید از اینجور ارتباطات من هم تعجب کردم از تعجبی که شما کردید چون واقعا توی جامعه ی ما اکثر روابط همینجوری بودن که شما گفتید و مثال دوستتون رو زدید و وقتی گفتید که باورم نمیشه همچنین رابطه هایی وجود داره گفتم خوشبحالت استاد

    خلاصه که استاد جانم من با این صحبتهاتون فهمیدم که چقدررررر احساس عدم لیاقت دارم و با تمام وجودم از خداوندم میخام که این دوره رو خودش برام تهیه کنه چون به شدت الان بهش نیاز دارم و فقط از اون میخام شرایط خرید دوره رو برام مهیا کنه سپاسگزارم استاد بابت این همه آگاهی که به ما هدیه میدید و سپاسگزار خداوندم که همین قبل از اینکه فایل رو باز کنم توی دفترم کلی باهاش حرف زدم و ازش نشانه خاستم هدایت خاستم ازش خاستم قلبم رو آرام کنه و اومدم این فایل رو نگاه کردم که اینقدرررر من رو آگاه کرد این قدر حال من رو دگرگون کرد .خدایا صد هزار مرتبه شکرت عاشقتم که اینقدر قشنگ و سریع جوابمو میدی من ایمان دارم که تو نامه های هر روز من رو میخونی و جوابم رو میدی

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  2. -
    مهیا بهرامی گفته:
    مدت عضویت: 1305 روز

    به نام خدا.

    سلام به استاد خوشتیپم و خانم شایسته عزیزم بادیدن این فایل خیلی عجیب به فکر فرو رفتم از خودم از گذشتم از تغییراتی که آروم آروم اتفاق افتاده برام و من با شنیدن این فایل انگار که یک پرده از جلو چشمام برداشته شده درک کردم تغییر باورهارو دیدم که از کجا به کجا رسیدم استاد عزیزم من در گذشته 90درصد این علاعم و در روابطم داشتم وهمیشه همیشه احساس بدی و تو روابطم تجربه میکردم خیلی برام جالب بود من تغریبا دوسال که باشما آشنا شدم و هر روز روی خودم کار کردم با فایلهای رایگان و بعد ازاونم چند دوره فایلهای آموزشی و تهیه کردم من بدون اینکه مفهوم احساس لیاقت و بدونم و تلاشی براش بکنم در همین دوسال کلی تغییر کردم و تقریبا این علاعم و خیلی خیلی کمتر تو رفتارم دارم وچقدر خودم و ارزشمند میدونم و چقدر با محیای دوسال پیش زمین تا آسمون فرق دارم بعضی وقتا احساس میکنم اون آدم گذشته اصلا من نبودم داستان یه آدم دیگس که تو ذهن من مونده از وقتی که توکل و با آموزشهای شما درک کردم از وقتی قرآن و تا حدی آیه هاش و با قلبم حس کردم از وقتی خداوند باهام حرف زد خود به خود رفتار هام تغییر کرد استاد یه شب خیلی دلتنگ یه شخصی بودم توی روابط عاطفیم حتی بهش پیامم دادم و اون جوابمو نداد همون شب رفتم سراغ قرآنم یه مدتی بود که شروع کرده بودم به خوندن قرآن طبق حرفای شما و اوایل آشناییم با سایت شما بود چندتا آیه خوندم و یهو چشمم به آیه ای خورد که واضح باهام حرف زد جدی بهم گفت از غییر خدا علاقه ببر منو بیاد بیار انقدر واضح باهام حرف زد که اولین بار بود خیلی عمیق کلامش و حس کردم و بهم گفت من وکیلت میشم و چنان قلبم به کلامش آرام شد و پشتم قرص شد و باورش کردم و از اون شب به بعد من حتی یکبارم دیگه به اون شخص پیام ندادم و تمام درون و بیرونم و هر روز با فایلای شما آرام آرام کار کردن روی خودم و البته با لذت وبا لذت و زیاد بودن خداوند در زندگیم و دوستداشتنش و دوست داشتن خودم اون آدم تو رابطه عاطفیم که هیچ تمام اطرافیانم و عاشق من کرد و این مسیر ادامه داره …….من هر شب و صبح بخاطر حضور شما در زندگیم از خداوند سپاسگزارم ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  3. -
    فواد بنیادی گفته:
    مدت عضویت: 923 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به استاد عزیزم استاد مریم عزیزم و دوستان عزیزم

    من وختی به فایل ها گوش میدم و می نویسم خییلی بهتر درک میکنم تا اینکه فقط گوش بدم این فایل را حدودا دو ساعت نوشتم و نوشتم وختی با دقت به فایل ها نگاه کردم دیدم خییلی از مشکلات من همین ها بوده پاشنه های آشیل من همین باور ها بوده باور های که خییلیی رابطه ها را به کامم تلخ کرده یکی از مثال هایش این بوده وختی مشکل از من نبوده من معذرت می خواستم اشتباه را طرف کرده اما این احساس بی ارزشی و بی لیاقتی در خییلی قالب های مختلف بوده می تواند وختی من دوازده قدم را شروع کردم در این مباحث خییلی بهتر شدم دگه اصلا این رفتار ها نداشتم اما ریشه هایش خییلی عمیق است و من نتوانستم به طور کاملا حل کنم بعضی وخت باز هم همین اشتباه را تکرار می‌کنم

    رابطه های عاطفی که تجربه کردم فقط دو بار بوده اولیش خییلی وخت پیش بود دومی هم چند ماه پیش بود و این رابطه ها زیاد دوام نکرده فقط یک ماه بیشتر در روابط با جنس مخالف نبودم اما من همیشه این تصور را می کردم که مرد که به خانم اش یا به دوست دخترش احترام می‌ذاره همیشه باید تحفه بیگیره دست به دست باشه و همیشه باید وخت بیشتر را با همسر اش بگذارنه حالا بهتر میفهمم این تصورات از کجا می آید از احساس بی ارزشی از بی لیاقتی

    من باید احساس لیاقتم را بالا ببرم.

    روی یک موضوع که خییلی حساس بودم دیر جواب دادن پیام من بود روی این موضوع هم که کردم حالا خییلی بهتر از قبل شدم حالا کسی که تماس یا پیامک را جواب نمی‌دهد میگم حتما کار داره مصروفه شاید بعداً جواب بده

    هنوزم نیاز دارم بهتر از این هم شوم و باید دوره را تهیه کنم من به هر پاشنه آشیل که پیدا میکنم جواب روی سیکل عذت نفس است به قول استاد عذت نفس همه چیه

    رابطه چند ماه پیش تجربه کردم آن هم از بی ارزشی که در خود می دیدم بود در حالی که خییلی دختر خانم های فوق العاده بودن که من برای شأن در خواست داده می توانستم اما این احساس بی ارزشی بود

    گفتم فقط تجربه اش میکنم جهان اول نشانه خییلی واضح فرستاد دید که این آدم نمیشه گفت برو تجربه اش کن :))

    من هم که رفتم با صورت خوردم زمین چک لگد ها را خوردم

    جهان هم گفت بیگیر این هم تجربه

    این فایل ها و فایل های الگو های تکراری خییلی برایم کمک کرد تا بهتر خودم را بشناسم

    بهتر بفهمم ایراد کار در کجاست

    حالا هم فقط روی دوازده قدم کار میکنم نتایج تا حالا عالیه و شبکه های مجازی را هم حذف کردم صرفا بعضی وخت های استثنا میرم و دوباره حذف میکنم

    و یک فکر که همیشه می آید اینه که بابا مگه میشه دو دوره را یکجایی استفاده کنی ؟

    قانون که یکیه همه این محصولات به هم گره خورده و همیشه شأن پیش نیاز یکی دیگر شأن است و همه شأن درباره قانونه

    و چرا بیایم خودم را محدود کنم نه باید اول دوازده قدم را تمام کنم بعد دوره بعدی را بخرم اگر فکر میکنی نیاز داری شروع کن در همین دوازده قدم هم درباره عذت نفس استاد حرف زد به قول استاد چرا آشغال ها را زیر مبل میگذاری باید دورش بی اندازی

    خلاصه انرژی من خییلی عالیه تا همین حالا من فایل ها را گوش می دادم و این را به خودم نوشتم تا بیبینم چی نوشتم و چی گفتم و چی تعهد دادم و حالا هم وختی میرم کامنت های قبلی ام را می خوانم یا مثل امروز چکاپ فرکانسی ام که دیدم دیدم من در حوزه ثروت به مراتب بهتر شدم در روابط با اقاریب درجه یک هم خوب تر شدم و اگر کم بوده بخاطری بوده که کم کار کردم به هر میزان روی این باور ها کار کنم بیشتر از آن وارد زندگی من می شود جهان به فرکانس های من پاسخ میده نه به حرف ها قشنگ

    حالا هم یک باران عالی می‌باره خییلی فضا قشنگ شده جای شما دوستان خالی

    عاشق همه تان هستم با عشق کامنت های شما را می خوانم دوست تان دارم در پناه الله مهربان شاد سالم ثروت مند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  4. -
    عباس امیری گفته:
    مدت عضویت: 2175 روز

    بنام خدای مهربان

    سلام مجدد به همه عزیزان

    می‌خوام آگاهی که در همین چند دقیقه بهش رسیدم و عنوان کنم.

    من مدت هاست دوره عزت نفس رو دارم.

    اکثر تمرینات دوره رو انجام دادم بارها و بارها حتی سخت ترینش که آگهی تبلیغاتی هست در چند شهر مختلف در فضاهای مختلف و….

    اماااا جای یک چیزی همیشه خالی بود توی وجودم:

    یک ندااای همیشگی که با بیدار شدن از خواب شروع میشد و تا شب قبل خواب ادامه داشت.

    اون ندا چیزی نبود جز ، احساس کافی نبودن….

    این احساس کاری با من کرد که با وجود اینکه با استاد بودم و در دوره های مختلف اما آرامش پایداری رو تجربه نکردم

    این احساس باعث شده بود که شب و روز فایلهای استاد رو گوش کنم تا بلکه با نتایج بتونم به احساس کاااافی بودن برسم

    به احساااااس خوب برسم

    تصور کن که با هرکاری با هر رشدی با هررر غلبه کردن بر بزرگترین ترس هات

    با هر مییییزاااااااان مهارتی

    با هر علمی

    با هر علاقه ای

    با هررررررر تغیییییری

    و….

    با هر باور سازی

    با هر دوره ای

    یک ندایی بگه:

    نه هنوز کافی نیست

    هنوز کافی نیستی

    زندگی فقط یک جهنم میشه

    و تو می‌دوی که به نتایج برسی که بلکه بتونی زمانی رو احساس خوبی به خودت داشته باشی

    احساس کافی بودن….

    من تا این جای کار تا این مدت دویدم

    من هر کاری استاد گفت رو انجام دادم و سعی کردم بهترین خودمو ارایه بدم

    اما اون احساس خوبه مثل حبابی روی آب بود

    این احساس باعث شده که اخیرا میلی به ادامه این مسیر نداشته باشم و بارها گفتم خدایا خسته شدم بریدم بریدم

    و فکر میکردم بخاطر اینه که فلان نتایج رو هنوز ندارم

    اما در اشتباه بودم

    وقتی استاد کلمه : کافی نبودن رو بیان کرد

    همه چی برام روشن شد

    معمای سالهاااای زندگیم حل شد

    معمایی که بارها خواستم جوابش رو از روانپزشکان بگیرم که ببینم من چمه

    چرا همش حیرانم

    سرگردانم

    چرا وقتی پیش خانوادم هستم همش این توی ذهنمه که برم بشینم پای دوره ها

    چرا اصلا واسه عزیزانم وقت نمی‌ذارم و مادرم از این بابت ازم دلخوره که چرا پیشش نمیشینم

    نمی‌دونستم که درگیر یک بیماری ذهنی ام:

    کاااافی نبودن

    من به این نتیجه رسیدم که احساس ارزشمند نبودن بخاطر همین نگاه کافی نبودن هست و لاغیر ….

    وقتی من خودمو کافی ندونم یعنی من هنوز ارزشمند نیستم

    حالا راهکار ذهن اینه که برای کافی بودن باید

    فلان مهارت رو یاد بگیری

    فلان زمینه علمی رو داشته باشی

    باید توی کارت از همه سر تر باشی

    باید پول داشته باشی

    باید بی نقص باشی

    باید باورهای درست داشته باشی همواره

    بخاطر این نوع نگاه و راهکار ذهنی

    وقتی با صحبت های استاد متوجه باور مخربی میشدم دیگه درونم آتش فشانی میشد

    انگار ذهنم منتظر جرقه ای بود

    استاد دقیقا همینه

    احساس ارزشمندی توی خلوت خودت خودشو نشون میده

    توی آرامشی که در خلوت خودت داری یا نداری خودشو نشون میده

    چقدررررر بخاطر این احساس شادی هام کم شد و به آینده موکول شد

    چقدررر داشتن رابطه عاطفی به آینده موکول شد

    و جالبه اون شرایط خوب ( از نظر ذهنم) هیچ وقت حاصل نشد….

    احساس میکنم در گمراهی سختی بودم

    الان در نقطه ای هستم که فقط و فقط یک آرامش می‌خوام

    یک احساس کافی بودن

    به خدا می ارزه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      صالح گفته:
      مدت عضویت: 1289 روز

      سلام اقای امیری

      چقدر توی کامنتت حرف دل منو زدی

      منم همینطور وقتی تو یه مهمونی یا یه جایی هستم که داره خوش میگذره یه چیزی از درون بهم میگه داری وقتت رو هدر میدی کاش تنها بودی و روی خودت کار میکردی

      و این وسواس نمیزاشت به این فکر کنم که بابا من همین الان خوشبختم

      خانواده دارم

      شغل دارم

      جسم سالم دارم و هزاران نعمت پیدا و پنهان دارم

      و از همه مهم تر من تو مسیر درست هستم

      ولی خب ذهن چموش همیشه نجواهای بد نمیکنه

      گاهی خودش رو به عنوان یک دوست خیر خواه جلوه میده ولی ما باید به احساسمون نگاه کنیم و ببینیم ایا این احساسی که از این افکار میاد خوبه یا بد

      مهم نیست اون افکار چقدر منطقی به نظر میرسه اگه احساسمون رو بد میکنه یعنی اشتباهه

      چون قانون کلی جهان میگه احساس خوب=اتفاقات خوب

      مرسی از تو دوست خوبم برای چیزهایی که نوشتی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      کوثر احسانی تبار گفته:
      مدت عضویت: 1864 روز

      سلام

      سپاس گزارم که خداوند منو به کامنت درست شما هدایت کرد.

      منم همینطور

      باید خیلی کافی باشم از نظر علمی

      باید خیلی رو باورام کار کنم به سختی ،چون باید هدف ارزشمند با سختی زیاد به دست بیاد،باید از این نظر کافی باشی و…

      چقدر کافی باید باشیم،چقدر…

      چند درجه،

      نه باید اینقدر ؟

      خوب بیشتر

      بیشترش کن

      فقط در این صورت

      ولی اون محدودیت ذهن که میگه باید اینقدر کافی باشی،در صورتی همینقدر که بخای و ترمز نداشته باشی،جهان خیلی سریع میده،راحت میده،چون جهان بسیار داره ازش….

      پس کافی هستیم.

      خداروشکر هزاران مرتبه،چقدر این لایه ها داره میاد بالا و می فهمیم.

      سپاس گزارم که کامنت گذاشتید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      الهه گفته:
      مدت عضویت: 1242 روز

      سلام به دوست عزیز سپاسگزارم از کامنتی که نوشتی

      واقعا نکته مهمی رو گفتین دقیقا من هم هر جا حالم خوب میکنم اون میاد میگه بیا این کارو کن اگه نکنی باز حالت بد میشه و الکی منو میترسونه مثلا من عاشق رقصم اون میاد وسط رقصم میگه بسه برو روی خودت کار کن وقت نداری مثلا یه اتفاق ناجالب بیفته میگه دیدی خوب کار نکردی اما واقعا من هم تو دوره عزت نفس با این که من ادم بسیار خجالتی بودم کلا عوض شدم و به شدت کارا برام سخت بود اما چون تمرین بود انجام دادم حتی تو باشگاه تو جمع جوری که قبلش احساس ضعف میکردم اما گفتم یا میگم بزار هر چی میشه بشه انجام دادم

      یا مثلا با پسرم و همسرم رابطه خوبی برقرار میکنم میگه وابسته شدی باعث میشه که من همش بد برخورد کنم یه حالت جدی و همسرم یا پسرم همش با ترس کنارم باشن نکنه اشتباه کنن یا اینکه دارم کامنت میخونم یه کامنت انقد عالی که حالم رو خوب میکنه هی میگه زود باش الان برو یکی دیگه در صورتی من دوست دارم فکر کنم وتو اون حال لذت ببرم یا مثلا پول همسرم میده خوشحال میشم و میخوام احساس خوبی به همسرم نشون بدم یه جوری میکنه که خدا داده اون دستی از دستای خداست نمیزاره که دلی تشکر کنم که من با حالت خشک اما واقع خودم دوست دارم مثل استاد و خانم شایسته باشم و اینو پذیرفتم تازمانی که با کسی هستم لذت ببرم اگه رفت هم لذت میبرم و خیلی از این مثال ها دارم من واقعا همیشه دارم واقعا تا جایی که درک کردم دارم روی خودم کار میکنم قشنگ متوجه این میشم که خودم هستم که نمیخوام زندگی بهتر بشه یه جوری که میاد میگه که همیشه نباید که حالت خوب باشه باید یه چالشی داشته باشی که تو حلش کنی که ذهنم رو میبره به سمت ناخواسته حتما باید یه مشکلی باشه حالا این نکته رو گفتین من هم قلبم گفت همینه من هم حس ناکافی بودن رو دارم با این که شرایط به نسبت قبل عالی شده میگه باید بیشتر کار کنی همش میگه اونجا اونجا اونجا اما خدا شاهد تمام سعیم میکنم قانون رو رعایت کنم اونجایی که نتونستم دقیقا به خاطر سخت گیری زیاد بود که رفتم تو نازیبایی

      سپاسگزارم از شما دوست عزیز و تمام دوستان و استاد وخام شایسته عزیز در پناه خدا شاد و ثروتمند در دنیا و اخرت باشید دوستون دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      الهه گفته:
      مدت عضویت: 1242 روز

      سلام به دوست عزیز سپاسگزارم از کامنتی که گذاشتی

      نکته مهمی گفتی دقیقا من هم این احساس رو دارم که زمانی دارم لذت میبرم مثلا من عاشق رقص و اهنگ شاد هستم دارم میرقصم یه چیزی میگه حالا ول کن ساعت رفت تو برو روی باورهات کار کن جوری من تو حس و حال خوب هستم منو میکشه که من ول میکنم یا حتی تو کامنت خوندن یه کامنت جوری حالم رو خوب میکنه دلم میخواد اون لحظه فقط از فکر کردن اون کامنت لذت ببرم باز اون حس میاد که برو بخون دیر شد یا مثلا یه خواسته ام براورده شد دارم شکرگزاری میکنم باز میاد خا اون یکی چی میگم حالا واسه این بزار لذت ببرم اصلا حواسم به این نبود که خدای من اصل این مسیر لذت بردن اون عدم احساس ناکافی بودن میاد خراب میکنه مثلا با پسرم یا همسرم دارم لذت میبرم میاد میگه باز وابسته شدی و یا مثلا پول میاد خوب طبیعی اینه که من شاد بشم میادخا اصل خدا هست تو خیلی پولکی هستی وای هر چی میگم باز یادم یاد یا مثلا من تو دوره سلامتی واقعا از سبک غذایی لذت میبرم و از غذا هایی که میخورم لذت میبرم باز اون میاد میگه تو دیگه فلان چیز رو نمیخوری و من هر دفعه امتحان کردم حالم خراب شد و اصلا اون غذا بهم نچسبید واقعا از شما سپاسگزارم که این نکته مهم رو گفتین

      در پناه خدا شاد و موفق در دنیا و اخرت باشید دوستون دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    سجاد غلامی گفته:
    مدت عضویت: 2119 روز

    با یاد خداوند آغاز و پایان

    سلام عرض میکنم خدمت شما استاد عزیزم و سرکار خانم شایسته

    دوست دارم تجربیات خودم رو راجع به احساس عدم لیاقت به اشتراک بگزارم

    با یه مثال شروع کنم که من درحال حاضر راننده اسنپ هستم و یک روز یه خانوم با بچش سوار ماشین شد یه پسر شش یا هفت ساله که من وقتی حرکت کردم اون پسر یهو گفت که مامان این آقا چقدر زشته!! و بلند چند بار اینو تکرار کرد مامانش با خجالت زدگی مدام بهش میگفت که نگو زشته این حرفا و از من عذرخواهی می کرد اما اون پسر تا رسیدن به مقصد چندین بار تکرار کرد که مامان این آقا چقدر زشته حتی یک بار هم بهم پیشنهاد داد که برم آرایشگاه و از این وضعی که اون نمی پسندید در بیام

    من یه لبخندی روی لبم بود همراه با حرص خوردن

    از درون داشتم خیلی اذیت میشدم چون یه بار اون میگفت ده بار نجوای ذهنیم میگفت که راست میگه تو خیلی زشتی

    من جلوی موهام کم پشته و کم کم رو به طاسی میره و من بر اساس این باور که از اجتماع توی ذهن من ریشه گرفته بود که کچلا زشتن و موی سر بسیار مهمه اذیت میشدم و خودمو با افکار این که موی سر مهم نیست حس خودم مهمه داشتم پیش میرفتم نجوای ذهنیم میگفت که خودتو گول نزن ببین کل اجتماع میگن تو زشتی یعنی از یک جزء به کل تعمیم میداد و من تا رسوندن اون پسر خیلی خیلی احساسات بدی رو تجربه کردم بعد خیلی به این موضوع فکر کردم و دلیل این احساس بد رو فقط و فقط توی عدم پذیرفتن و دوست داشتن خودم به همون شکلی که هستم پیدا کردم

    این احساس عدم لیاقت واقعا پاشنه آشیل همه جهانه به نظر من درسته که من پا گذاشتم روی این ترس و الان چند وقته که کامل تیغ میکنم سرم رو چون خیلی احساس راحتی و آزاپی بیشتری دارم اما مطمینم به خاطر احساس عدم لیاقت اگر یه خرده تایید نشم حالم بد میشه میخوام بگم رفتار درست و عمل کردن خیلی مهمه اما اگر میخوایم پایدار بمونه باید ریشه اون رفتار رو توی باور هامون پیدا و عوض کنیم که این باور عدم احساس لیاقت ریشه تمام مسایل منه و پاشنه آشیل من هم هست

    این مثال یکی از هزاران مثالی بود که توی زندگیم من با تمام سلول های بدنم شهادت دادم که من مشکل عمدم احساس عدم لیاقته

    استاد جان من در حال کارکردن روی دوره دوازده قدم هستم و فعلا توی مدار خرید این دوره نیستم اما خوشحالم که اولین اصل تغییر این موضوع یعنی پذیرفتن این جنبه که من خیلی روی این مسیله مشکل دارم رو در وجودم دارم

    من با تک تک سلول هام شهادت میدم که مشکل اصلی من که میتونه صد در صد زندگیم رو عوض کنه و بهترش کنه اینه

    و از اون جایی که نسبت به شما و دوره هاتون اطمینان دارم که شما چند تا جنبه رو همیشه توی دوره هاتون و صحبت هاتون رعایت میکنین خیلی خیلی خوشحالم که راه حلش رو هم خداوند بهم نشون داده

    شما اگر یک دوره رو فراهم میکنین:

    1_مطالبی رو میگین که صد در صد ازشون مطمین هستین

    2_اصل رو میگین و سعی میکنین شاخ و برگ های غیر ضروری رو‌ بزنین

    3_مطالبی رو میگین که خودتون ازش نتیجه گرفتین

    4_قوانینی رو میگین که برای همه یکسان نتیجه میده

    بسیار سپاسگزارم از شما که با بهبود دایمی خودتون مدام دست خداوند برای من و امثال من هستین و نشونه مدام توی مسیر درست بودن شما هم برای من اینه که شما الانتون هیچ ربطی به یک سال پیش نداره هم از لحاظ جسمی هم از لحاظ کیفیت فایل ها هم از لحاظ دوره ها و خیلی تفاوت های دیگه

    ازتون سپاسگزارم و دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
    • -
      معصومه مقدس گفته:
      مدت عضویت: 1741 روز

      با سلام خدمت عباس منشی گرامی

      اول بگم 4 نکته از دوره های استاد که گفتین عالی بود دقیقا همینطوره

      در مورد اون مسئله، واقعا با خوندن کامنت شما ایمان پیدا کردم که زیبایی از دید هر فردی متفاوته!

      چون به خودم نگاه کردم که برعکس از افرادی که سرشون میتراشن و مو‌ ندارن خوشم میاد و از دید من این افراد بسیار چهره خوبی دارن که بدون مو هم جذابن واینکه اعتماد بنفسشون برام خیلی جلب توجه میکنه

      تازه خود استاد موهاشون میتراشن آیا حتی زیباتر و جذابتر از قبل نشدن؟من که عاشق این سبک هستم

      و اصلا زیاد خوشم نمیاد اقایون مو داشته باشن مخصوصا پر پشت باشه خوشم نمیاد

      و واقعا از دید هر فرد زیبایی متفاوته

      و من هم معتقدم پاشنه اشیل تمام آدمها عدم حس لیاقته

      من الان ماه ها هست تو این مسئله گیر کردم و امیدوارم هر چه زودتر بتونم دوره رو تهیه کنم که بنظرم مهم ترین و موثرترین دوره استاد میتونه باشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    ندا رامی گفته:
    مدت عضویت: 3427 روز

    سلام و درود فراوان به استاد عزیزم

    اینقدر هیجان زده شدم از این فایل زیبا که تک تک جملات شما در حالیکه داشتم کار میکردم منو میخکوب کرد سر جام و دیگه هیچ کار انجام ندادم و اومدم نشستم و با تمرکز به تک تکشون گوش دادم .

    واقعا اگه بخوام از تمام آموزشهای شما یک جمله بیرون بیارم که مهمترین اونها باشه احساس لیاقت یا همون عزت نفس باشه که همه چیز در زندگی در گرو این دو کلمه ست .چقدر میتونه مهم باشه که ما در مقابل دیگران دوست همسایه همکار یا عشق و همسرمون احساس لیاقت یا در حوزه ی ثروت احساس لیاقت به جای احساس نیاز داشته باشیم

    من خودم به شخصه یکی از کسایی هستم که سیلی های محکمی از جهان خوردم توی روابط و همین عدم احساس لیاقت سیلی هایی خوردم که سه دور دور خودم چرخیدم و هنوزم ادامه داره.

    دوست دارم اشاره کنم به آخرین باری که منم همسرم یه بحث خیلی جدی داشتیم و همسرم به شدت ناراحت شد با اینکه اصلا من حرف اشتباهی نزدم اما به شدت بحث بین ما زیاد شد و همیشه هم پیش قدم میشم عذرخواهی میکنم با اینکه شاید همسرم زیادی یه موضوعایی رو توی زندگی جدی میگیره و بزرگ میکنه اما اصلا اینو قبول نداره که موضوعات میتونن کوچیک باشن همیشه براش بزرگ هستن و تا دو هفته همسرم با من صحبت نکردن و تمام وقتشو سعی میکرد از من دورباشه که یعنی بتونه کمی اروم بشه و من به شدت حال بدی داشتم یعنی وقتی میدیدم اینقدر ناراحته که اخیرا هم اتفاق افتاد این موضوع میخواستم تمام موهای خودمو بکنم و از درون واقعا اذیت بودم و هر موقع سعی میکردم خودمو بی خیال جلوه بدم مدت کوتاهی میتونستم اینکارو انجام بدم و بدتر خسته میشدم و روحیه م بدتر به هم میریخت و دوست دارم بهم توجه کنه و تموم کنه این ماجرا رو حتی اگر اشتباه از اونه من عذرخواهی کنم تموم شه بره و با این صحبتهای استاد متوجه شدم چقدر من احساس بی ارزشی کردم چقدر خودمو دوست ندارم و چقدر به خودم بی توجهم .

    اینکه وقتی همسرم به هر دلیلی ناراحت میشه خوب اشتباه من اگر باشه میتونم عذرخواهی کنم ولی ادامه دادن و کش دادن یه موضوع همیشه منو اذیت میکنه و دوست دارم تموم کنم اون بحثو شاید به همین دلیل خودم عذرخواهی میکنم که تموم شه و با این کارم احساس بی ارزشی رو بیشتر و بیشتر میکنم اما هنوز نمیدونم به جای اون حال بدیها و عذرخواهی بیجا چه کاری باید انجام بدم.

    اما دوست دارم تغییر کنم و به صورت بنیادی شیوه ی نگرشمو عوض کنم به امیدخدا از فایلهای رایگان استفاده میکنم و به امید الله این دوره هم تهیه میکنم️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  7. -
    Ghasem گفته:
    مدت عضویت: 2209 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم. امیدوارم که سلامت باشید

    پیرو اپدیت دوره قبلی شما یعنی دوره بینظیر کشف قوانین زندگی، من پترن یا الگوهای مخرب زیادی ( باور های کمبود، معنویت مالی،بد ذات بودن انسان ها،خلاقیت نداشتن، نبود فرصت ها،ترمزهای مال) را بوسیله حساس شدن خودم و تکرار یک سری اتفاقاتی که احساس مشابه بد داشتتند شناسایی کردم و کم کم بر روی انها شروع به کار کردن کردم.

    اما در این بین چندین الگو بد وجود که بیشتر در جمع ها و بین من و دوستانم و همکلاسی هایم در روابطم اتفاق می افتاد. که به شرح زیر است:

    • اگر دوستی یا همکلاسی که باهم خوب بودیم، یک روز می آمد و مرا تحویل نمیگرفت و محل نمیداد یا اصلا سلام نمیکرد، من به شدت بهم میریختم و حالم حسابی بد میشد.

    • اگر کسی بالا سر من اظهار نظر میکرد و تمسخر میکرد و ایراد میگرفت، من احساس بدی داشتم

    • اگر کسی مرا مسخره میکرد و زبانی تیکه می انداخت من به شدت احساس بدی داشتم و دقیقا احساس کم ارزشی میکنم

    • اگر کسی بر خلاف نظر من حرفی بزند یا عمل کند من به شدت احساس بدی میکردم و و این فکر به سرم می آمد که شان من پائین آمده است.

    • اگر از پارک یا خیابانی رد میشدم و 4 نفر اونجا بودند و فقط مرا تماشا میکردند من دوباره دچار این احساس شدید میشدم.

    • وقتی جلوی اینه می ایستم و به خودم نگاه میکنم دچار این احساس میشوم

    • وقتی رفتن به جاهای شلوغ و مکان های جدید ترس دارم همانند:کافه ها،رستوران ها،کارناوال ها،بوتیک های لباسفروشی

    • و بدتربن و بیشترین ان: اگر یک خانم جوان زیبا میدیدم به شدت دچار این احساس میشدم و دست و پام را گم میکردمم و میخواستم ازش فاصله بگیرم

    استاد جان خدارا شکر در ترمزهای دیگر همانند فراوانی و معنویت مالی عالی توانستم ترزم ها را رفع کنم و شهود و الهاماتی عالی دریافت کنم ولی بر روی این چند مورد هرچه تلاش و تقلا میکردم فایده نداشت و فقط در برخی مواقع مسکن وار عمل میکرد دوباره با اون احساسات در موقعیت های مخلف برخورد میکردم. و بعدش به خودم گفتم که هروقت ظرفم بزرگتر شد به جواب ریشه ای رفع این ترمزها خواهم رسید و الان استاد جان مطمئنم به کمک این دوره و تجربیات شما اینرا حل خواهم کرد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  8. -
    نوشین تقی پور گفته:
    مدت عضویت: 1989 روز

    به نام خداوند هدایتگرِ مهربان

    سلام

    من دوباره اومدم یه ترمز دیگه م که مربوط به نداشتن احساس لیاقته رو بگم.

    من اینروزا فکرم درگیر احساس لیاقته و همونطور که خدا هر ثانیه و هر میلی ثانیه در حال هدایت و راهنمایی ماست، امروز هم ترمز جدیدی رو در مورد عدم لیاقت در خودم پیدا کردم و درواقع بهم نشون داده شد..

    ترمز خیلی مهمی که در این زمینه دارم و باور خیلی محدودکننده ای که هر چندوقت یکبار سر و کله ش پیدا میشه اینه:

    من همچنان باور دارم که یه سری چیزا فقط برای یه سری افراد خاصه!!

    باورم نمیشه که من هنوز اینو دارم و چقدر هم سمجه!

    هنوز که هنوزه فکر میکنم فلان مدل زندگی هیجان انگیز فقط برای فلان مدل ادماست، فلان مدل تفریحات و مهمونی ها فقط برای اون عده ی خاصه، فلان مدل پارتنرهارو فقط این مدل دخترها میتونن داشته باشند!!!

    واقعا مسخره ست!

    حالا این مدل آدم هایی ام که برای خودم دسته بندی کردم، خیلی با مدل من فرق دارند :|

    اینجوری من کلا باید کل هویتم تغییر بکنه و دیگه من نباشم تا به اون چیزا برسم!!

    یعنی یه همچین فرمولی تو ذهنم شکل گرفته:

    من بودن = نداشتن اون چیزهایی که اونا دارند! من بودن = نداشتن خیلی از موردعلاقه ها! من بودن = مجبور به زندگی به همین مدل.

    چون که….. اون چیزا فقط برای یه مدل خاصی از ادماست که من خودمم بکشم اونجوری نیستم!

    مثلا اینا از اول خانوداه هاشون خیلی پولدار و باکلاس بودن، برای همینم از اول این چیزارو داشتن و تیپاشون همیشه بهترین بِرنده و اعتماد به نفساشون بالا و تفریحات عالی و پارتنرهای مثه خودشون پولدار و …

    پس من که تو بچگی زیاد وضع خوبی نداشتیم و از اول شبیه اونا نبودم، پس تا ابدم نخواهم بود. چون کلاااا اونا همه چیشون فرق داشته از اول! اصلا من شبیه اونا نبودم و نیستم هیچوقت!

    این یکی از پاشنه های آشیل سمج منه. که تو از اول جوهره ی این چیزا رو نداری و تا ابد هم نخواهی داشت!

    هیچوقت قرار نیست لذت ها و تفریحات اون پولدارا تجربه کنی!

    در حالی که!!!

    من بعده ها خیلی از کارهای اون عده ی اسرار آمیز رو هم انجام دادم!

    من دیگه اون کوچولو تو یک خانواده ی معمولی و کم بضاعت نیستم! اصلا شاید از اولم نبودم! واقعا هیچوقت ما فقیر نبودیم! فقط سال های اول زندگیم یه کم وضعیتمون سخت بود و بعدشم اوکی شد. ولی به هر دلیل و هر اتفاقی، یه روزی یه جایی، شدیدا فقر رو درونی کردم! متفاوت بودن رو درونی کردم! از همون اول ژنمو از یه عده متفاوت دونستم! درون مایه م رو از اول متفاوت دیدم! برای همینم باور دارم هررر کاری کنم نمیتونم زندگی اونارو داشته باشم چون من از درون یه چیز دیگه م!!

    و این همچنان درونم مونده..

    “فلان جور آدم هارو دورم نمیتونم داشته باشم، چون من با اونا فرق دارم.” “فلان جور گوشی اخرین مدل رو نمیتونم داشته باشم چون من تو دسته ی اونا نیستم.” “فلان جور پارتنرهارو نمیتونم داشته باشم چون اونا با دسته ی من دوست نمیشن!” “فلان جور تفریحات و دورهمی ها تو اون مدل ویلاهارو نمیتونم داشته باشم چون من اصلا شبیه اونا نیستم که بتونم!”

    به خدا خودم خنده م میگیره..

    شمام اینجوری شدین که موقع پیدا کردن یه سری باورهاتون ببینید چقدر مسخره و بچه گانه ن؟!

    واقعا خیلی عجیبه که مثلا چیزی که تو 4-5 سالگی و با همون درک و خامی اونموقع ت درونی و باور کردی، همچنان و بعد بیست سال که ادم بالغ و بزرگی شدی داره تو زندگیت تاثیر میذاره!!

    من اکثرر وقتا وقتی ریشه ی باورها و ریشه ی ترمز های مخربم رو پیدا میکنم خنده م میگیره از منطق مسخره ی پشتشون!

    آخه چه ربطی دااااره زن مومن؟؟؟ یعنی چی که اونا کلا یه ژن دیگه ن من یه ژن دیگه.

    اینم خودش یه نوع قربانی شدنه دیگه. اینه که میگم در ظاهر و در عمق هرچی میگشتم احساس قربانی بودن زیادی در خودم پیدا نمیکردم، اما یه مقدار که رفتم به عمق یهویی یک کوه بزرگی در زیر آب، از احساس قربانی بودن پیدا کردم! کوهی به اندازه ی کل هویتم!

    دیگه حس قربانی بودن ازین بیشتر که کُلهم اَجمَعیل باور داشته باشم که: من چون منم، یه سری چیزارو نمیتونم کلا داشته باشم!!! تا ابدم منم و تا ابد هم نمیتونم خودم رو از خودم جدا کنم، پس تا ابدم چیزایی که اونا دارند رو من نمیتونم داشته باشم!! خودمم بُکشم نمیتونم شبیه اونا بشم.

    خلاصه که من این ترمزو هی پیدا میکنم، هی چندوقت بعد میبینم دوباره deep down همین حسو دارم..

    یادمه تو یه دورانی از زندگیم ناآگاهانه خیلی تلاش کردم که شبیه اونا بشم، تا منم بتونم چیزایی که اونا دارند رو داشته باشم. کارهای اونا رو بکنم، تجربه های اونارو داشته باشم، دوستای مثل اونارو داشته باشم، اما نمیشد! چون من، من بودم و اونا اونا!

    همه با یه نگاه میفهمیدن که مثلا من خیلی دختر خوب و مهربون و ساده ای ام! اما من از خوب و ساده بودن خودم متنفر بودم! دوست نداشتم هیچکسم بفهمه!

    همه تلاش میکردند خودشونو خوب نشون بدن، من تلاش میکردم کسی نفهمه من انقدر خوبم! خوب بودن رو مساوی با ساده بودن و آسیب پذیر بودن و غیرجذاب بودن میدونستم. از درون میدونستم دختر خوب و باجدان و اصیل و درستی ام، و دقیقا همه اینارو نشونه ضعف میدونستم.

    برای همین همه چی رو امتحان کردم تا بگم ببینین من خوب و مثبت و ساده نیستم! منم بَدَم!

    اما باز هم هرکس منو میدید تو همون نگاه اول میگفت تو اصلا این چیزا بهت نمیاد! خیلی به نظر دختر خوب و مثبتی میای!

    من هرچیزی که من بود رو نشونه ی ضعف میدونستم. من ذاتا دختر خوب و اصیلی ام و خوب و اصیل بودن رو نشونه ی ضعف میدونستم.

    تمام هویتم رو نفی میکردم و میخواستم فقط من نباشم. چون تو ذهنم من بودن مساوی با معمولی بودن بود، مساوی با خیلی چیزا نداشتن.

    عجیبه.. انگار از یه جایی تلاش کردم از خودم فرار کنم. تلاش کردم تمام هویت واقعیم رو پنهان کنم. چه بسا که هویت من همیشه همون بود و مشکل از هویتم نبود، مشکل از نگاهم بود که فکر میکردم هویت من خوب و جذاب نیست. اینی که هستم خوب نیستم. اینی که هستم کمه. باید عوضش کنم و نباید این باشم.

    یه احساس خود کم بینی خیلی خیلی زیاد و عجیبیه. کلاا دوست داری از خودت بیای بیرون و بندازیش سطل آشغال و بشی یکی دیگه.

    نمیدونم کِی و چجوری و در اثر چه اتفاقی، این حجم عظیم از نپذیرفتن خود و کافی نبودن رو درونی کردم.

    اما هرچی که هست، باید تغییرش بدم..

    پیدا کردن و دیدنش واقعا برام شوک بزرگیه. چون هربار قسمت های بیشتری از خودش رو بهم نشون میده. اصلا نمیخوام قبول کنم که من یه عمر تلاش میکردم هویتم رو از بین ببرم! یه عمر تلاش میکردم که خودم نباشم!.. خیلی موضوع غمنگیزیه. دلم برای خودم میسوزه که با خودم همچین کارهایی کردم. چرا ادم انقدر باید احساس بی ارزشی و کمبود بکنه. انقدر احساس عدم لیاقت.

    واقعا به شجاعت خودم افتخار میکنم که بالاخره به خودم اجازه دادم این ترمز بزرگ و بسیار ناراحت کننده رو ببینم و باهاش مواجه بشم. احتمالا به خاطر بار غم زیادش، مدام از مواجهه باهاش دوری کردم و هی هلش دادم بره عقب و عقب و عقب تر..

    چون حقیقتا اینکه بعد یه عمر ببینی مدام سعی در سرکوب و از بین بردن خود واقعیت داشتی، اصلا موضوع کوچیکی نیست!

    بعدم بیای اینو به هزاران نفر بگی!

    بابا من خیلی شجاعم. دمم گرم.

    جالبه که اتفاقا یه بیماری پوستی خودایمنی هم دارم. سلول های خودم دارند به سلول های خودم حمله میکنند!

    اصلا جای تعجب نداره نه؟

    برای من که رفتارشون خیلی آشناست.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      آرمین گفته:
      مدت عضویت: 3937 روز

      درود نوشین عزیز

      چه نکته عمیق و ریزی رو پیدا کردی و پیدا کردن این ترمزهای مخفی چقدر میتونه بهمون کمک کنه…

      منم این موضوعاتی که بهش اشاره کردی در وجودم دیدم و به خاطر آوردم یه دوره حدودا یکماهه، هر روز میرفتم پاساژ پالادیوم تهران و طبقه همکف تو کافه ویونا خیلی لاکچری میشستم و یه نوشیدنی سفارش میدادم و دقت میکردم به آدمایی که رفت و آمد میکردن و بیشتر توجهم به این بود که این آدمای بالاشهر لباس پوشیدنشون چجوریه، راه رفتنشون چجوریه، ارتباط برقرار کردنشون چجوریه ، حرف زدن شون چجوریه و دنبال این ویژگی های بیرونی میگشتم تا منم از اینها تاثیر بگیرم و تلاش کنم که مثل اونا رفتار کنم….

      چون نقل قولی رو شنیده بودم که: “تو اگه با آدمای ثروتمند راه بری هم ثروتمند میشی” ، یعنی این همنشینی به مرور زمان رو من اثر میذاره و منو مشابه اونا میکنه…

      خب این تفکرات و باورهای مخفی اینجوری رو من اثر میذاشتن که بخوام خودم رو به شکل آدمای ثروتمند در بیارم تا ظاهر ثروتمندنمای من ، رو باطن و درون من تاثیر بذاره و ازم یه آدم ثروتمند بسازه….

      و تو اعماق ذهنمم این تصور بود که آدمای طبقه بالای جامعه، اصلا یه فرمت و قالب متفاوتی دارن. چه از نظر لباس پوشیدن، چه از نظر آداب معاشرت، چه از نظر فیزیک بدنی و مدل راه رفتن، چه از نظر خرید کردن و ….

      از ابتدای امسال 1403 که هدف سال رو “احساس لیاقت و خودارزشمندی”انتخاب کردم و هر روز دارم رو این موضوع کار میکنم، فهمیدم که داستان شکل دیگه ای داره و چیزهای بنیادی تری به اسم احساس لیاقت و خودارزشمندی هستن که فارغ از تمام چیزهای بیرونی و دستاوردها و مهارت ها و توانایی ها و اونچه که قراره بهش تبدیل بشیم، اگر درون خودمون دوباره پیداش کنیم و موانع و ترمزهایی که براش ساختیم یا ساختن رو برداریم، بقیه چیزها لاجرم سرجای خودشون قرار میگیره …

      ممنون که اونچه درک کردی رو باهامون به اشتراک گذاشتی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      صالح گفته:
      مدت عضویت: 1289 روز

      سلام خانوم تقی پور

      براتون ایستاده دست میزنم

      چقدر موشکافانه نوشتی

      چقدر همزاد پنداری کردم باهات

      چقدر من هم تو سالهای زیادی از عمرم اینجوری بودم و خودم بودن رو نشانه ضعف و بدبختی مادام العمر میدونستم

      و فکر میکردم زندگی به بعضی ها لبخند میزنه و به ماها نه

      و دوس داشتم شبیه اونایی باشم که زندگی بهشون لبخند زده

      و این فرار رو به جلو و این ضعف درونی رو به جای حل کردن زیر مبل قایم میکردم و هر روز بزرگتر میشد و سنم بالاتر میرفت

      خیلی از خوندن کامنتت لذت بردم و خیلی یاد گرفتم

      اره رفتار اون سلول ها که درونت دارن به خودشون حمله میکنن برام اشناست

      اونا کاری رو میکنن که تو با خودت کردی

      خیلی سپاسگذارم ازت خواهر خوبم

      پیروزی نزدیکه قول میدم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      نگین گفته:
      مدت عضویت: 2459 روز

      سلام نوشین جان اول بگم عکستو دیدم و گفتم چقدر زیبایی با اون لبخند خوشگلت

      ممنونم ک کامنت به این خوبی نوشتی..

      اونجایی ک گفتی از خوب و مهربون و ساده بودن خودم بدم میومد.. من خودمو معمولی میدیدم گفتم وای دقیقا منم همینطورم…

      این روزا بیشتر از قبل دارم به این فکر میکنم که من این باور اشتباهو دارم که

      آدمی دوست داشتنیه که خاص باشه!

      خاص یعنی چی؟ یعنی ظاهرش معمولی نباشه

      تیپش خیلی شیک باشه

      یه چیزی داشته باشه ک جذابش کنه! انگار میگردم این چیزا رو پیدا کنم…

      این روزا بیشتر از قبل دارم میفهمم این زندگی از درون به بیرونه.. باید درونا احساس ارزشمندی کنم..

      ممنون ک باعث شدی بیشتر فکر کنم

      مرسی دوست من

      ایشالله هممون بتونیم فارغ از هرچیز بیرونی ای بی قیدوشرط خودمونو لایق بدونیم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        نوشین تقی پور گفته:
        مدت عضویت: 1989 روز

        سلام نگین عزیزم، ممنونم از تعریف قشنگی که ازم داشتی

        خوشحالم که کامنتم بهت کمکی کرده عزیزم

        واقعا خیلی عجیبه که ادم از خصوصیات خوبش شرمگین و ناراحت باشه!

        خوب بودن واقعا چیزیه که افرادی که اتفاقا خوب و درست نیستند، هی تلاش میکنند خودشون رو خوب و درست نشون بدن! ازونور ماها هی با خوب بودن خودمون مشکل داریم و فکر میکنیم عیبه!

        فکر میکنم این باور شما هم، خیلیامون به صورت پنهان داریم. اینکه حتما باید جور خاصی باشم تا دوست داشتنی و پذیرفته باشم! حتما باید یه چیزی بیشتر ازینی که هستم داشته باشم! همینطوری و بدون هیچ عامل بیرونی ای جذاب و دوست داشتنی و خوب نیستم!

        این باور باعث میشه مدام دنبال یه چیزی در بیرون بگردیم تا به واسطه ش خوب باشیم. مدام نیازمند یه چیزی بیشتر از همینی که هستیم باشیم.

        بعد مثلا یه روز که لباس خوب نپوشیده باشی، یه روز که وقت آرایش نداشته باشی، به شدت احساس بی ارزشی و زیبا و جذاب نبودن میکنی..

        اینو به نظر من خیلیا دارند. لباس خوب و ارایش تا حدی طبیعتا به ادم حس اعتماد به نفس میده، اما اینکه ما به هرکدوم ازینا برای احساس ارزشمندی وابسته باشیم، اینه که بده..

        من خودمم همینم واقعا

        خیلی ام محکم قبولش میکنم که اره منم خیلییی وقتا این حس رو دارم.

        بذار اینم برات تعریف کنم که بی ارتباط به صحبتمون نیست

        من خودم یه همکلاسی توی دانشگاه داشتم که این اقا پسر، بسیار شخصیت جذاب و دوستانه و خوبی داشت. اما در ظاهر اصلا به لباس هاش اهمیت نمیداد! مثلا اکثرا چروک و خیلی ام معمولی بودن!

        اماااا حتی منی که بسیاار ظاهر و تیپ و خوشتیپی برام مهمه هم، به این اقا جذب شده بودم!

        دیگه برام مهم نبود لباساشم گاهی چروک و بزرگه و تیپاشم ست و قشنگ نیست! برام مهم نبود که 90 درصد ملاک های ظاهری ایده ال من رو نداره! انقدر شخصیت و منش جذابی داشت و انقدر ازین واسطه های بیرونی رها بود که روی من هم تاثیر گذاشته بود. منی که بسیاررر برام ظاهر مهمه!

        میخوام بگم، ببین اخرش هییییچ عامل بیرونی ای توانایی ارزش بخشیدن به ما یا ارزش سلب کردن از مارو نداره! اگر واقعا از درون حالمون با خودمون خوب باشه و خودمونو باارزش بدونیم، کیسه هم تنمون کنیم باز همه به ما جذب میشن و از ما خوششون میاد!

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    سمیرا آقایان گفته:
    مدت عضویت: 766 روز

    به نام خدا

    سلام و درود به استاد عزیزم و دوستان گلم

    نمی دونید چقد خوشحال شدم از اینکه رو این فایل نوشته شده بود قسمت اول چون بخودم گفتم اخجون دوباره ادامه داره این صحبت های زیبا یه حس خییییلی خیلی خوبی گرفتم

    اخ که چقد همه ما از عدم لیاقت رنج بردیم من هم با شجاعت میخوام مثال های خودم رو بزنم

    سمیرای قبل از اشنایی با سایت:

    خب شما از روابط بیشتر مثال زدید منم میخام از روابط بیشتر بگم.

    من همیشه از همسرم سوال میکردم از من راضی هستی و جالبه ایشون همیشه میگفتن بله و من میگفتم نه واقعا راستشو بگو من ناراحت نمیشم ایشون اصرار میکرد باور کن اره ولی من میگفتم نه خدای من..من خودمم خودمو قبول نداشتم..

    بماند که از کوچکترین حرف منفی ناراحت میشدم و روزها هفته ها اون ناراحتی کش پیدا میکرد به این شکل که من غذا نمیخوردم خودمو میزدم به بیحالی و هرکاری که نظر طرف مقابل رو به خودم جذب کنم که بمن یجورایی ترحم بشه دیگه چقدددد رنج چقد،و فقط یه نگاه میخواستم که پاشم..

    وقتی مریض میشدم به حدی حالت درماندگی به خودم میدادم که طرف مقابل دلش بسوزه که حد نداشت والان که متوجه قانون شدم انقد که در اون فرکانس میموندم که مریضیم بیشتر میشد و وقتی طرف مقابل نمیومد سمتم به هر دلیلی من گررریه ها میکردم و به این فکر میرفتم چه کاری باید انجام بدم با گاها وقتی قهر بودم با همسرم وقتی نمیومد باهام حرف بزنه خودمو میزدم به مریضی که دلش بسوزه..

    برای مادرشوهر خیلی کارا میکردم که ازم راضی باشه چون یسری حساسیت ها داشت من هرکاری هر فداکاری ای براش میکردم که از من ایراد نگیره..

    راجب لباس پوشیدن که کلا من همیشه باید به یک نفری خرید میرفتم وای وای..نه لباس واسه هر چیزی..

    هرکس از اعضای خانواده کاری داشت من نفر اول بودم میخاست چیزی ببره واسه کسی من هستم فلان کارو بکنه من انجام میدم فکر میکردم چقد عزیز میشم اینجوری و همه هم ازم تمجید میکردن سمیرا خیلی خوبه و من کیف میکردم و جالبه بعد یه مدت که بهم نیاز نداشتن به گوشم میرسید که میگفتن اصلا این مدل شخصیت خوب نیست باید خودتو تغییر بدی منی که تا چند وقت پیش پیغمبر بودم واسشون….

    و اگه بخوام بگم خیلی میشه خیلی..

    و اما سمیرای بعد از اشتایی با سایت:

    وقتی مریض میشم خودمو خشگل تر میکنم بعد میرم تو بستر..اگه همسرم بیاد بالاسرم با روی خوش میگم که همه چی برای خودم اماده کردم و جالبه ایشون بدون اینکه من بخوام هرکاری میکنن اینم بگم ایشون با اینکه درمسیر نبست ولی بشدت عزت نفس و احساس لیاقت رو دارن حداقل نسبت بمن به همین دلیل بود اون زمان ها که من به اون شکل رفتار میکردم ایشون میرختن بهم و دلیلشو نمیدونستم و رندگی جهنم میشد اما حالا پر ازلذت..

    الان برای خرید فقط تنهایی میرم چون بودن یا نبودن کسی واسم فرقی نداره من نظر خودم مهمه..

    برای انجام کارام نیاز به هیچکس ندارم حتی اگر فنی باشه بلد نباشم سوال میکنم یاد بگیرم خودم انجام بدم..

    الان کسی کاری داشته باشه سمیرایی نبست که بهش بگن اگر هم بگن با کلی تعارف و محبتو …

    من حتی زمانی که میخاستم اموزشگاه بزنم برای کارم به همسرم گفتم میخام صفر تا صد کارامو حتی پول پیشش رو خودم خلق کنم بچه ها خیلی حرفه منی که تمااااام نیازهامو باید دیگران براورده میکردن به اینجا برسم اونم فقط به لطف اموزش ها..البته که بی نهایت جا داره رو خودم کار کنم..

    من الان به هیچ عنوان به همسرم زنگ نمیزنم کجایی مثلا اگر پیش بیاد بخاد یک شب بره پیش برادرش که تنهاست و رابطه خوبی باهم دارن من خیلی راحت میگم برو من تنهایی لذت میبرم و میخام این حس تنهایی رو تجربه کنم ولی ایشون خودش نمیره..قبلا من اگر گشنه ام میشد تنها غذا نمیخوردم الان همسرم دیر بیاد چنان سفره ای برای خودم میندازم ولذت میبرم که نگم براتون..

    قبلا کنترل میکردم همسرمو الان اصلا نمیفهمم یعنی چی اینکار..

    و خیلی نکات دیگه هست که نمیخام بیشتر از این خستتون کنم دوستای نازنین خودم..دوست دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  10. -
    مریم خانوم گفته:
    مدت عضویت: 779 روز

    سلام به استاد گرامی و به خانم شایسته عزیزم

    من سالها از عدم احساس لیاقت رنج بردم و سالها دنبال بهبود خودم بودم و این مدتی که خودمو به لطف خدا همراه استاد و آموزشهاش کردم چنان نتیجه ای گرفتم که تو این چندین سال نگرفتم

    تازه اول راهم تازه قراره اتفاقات عالی خلق کنم بخاطر گذشته تلخی که داشتم به خودم قول دادم بشم یکی از بهترین‌ها

    شاه کلید رشد منم بهترین دوره ای که می‌دونم کمکم می‌کنه دوره احساس لیاقت استاد هستش

    استاد جان ممنونم ازتون شما نفستون حقه شما بارها و بارها به من ثابت شدین حرف هاتون بهم ثابت شد و هر چقدر که میگذره بیشتر و بیشتر بهتون ایمان پیدا میکنم

    پایدار باشید همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      فرشته شریفی گفته:
      مدت عضویت: 1330 روز

      سلام مریم عزیزم

      ورود شما به سایت رو بهتون تبریک میگم

      مریم عزیزم این شروعشه

      گذشته هیچ‌ اهیمتی نداره فقد بجای اینکه اشغال هارو بزاری زیر مبل سعی کن گذشته رو التیام بدی و اینده ات رو بسازی

      خوشوندی به جمع‌مون و انشالله کلییی خبرای عالی ازت بشنوم

      کلی ببینم زندگیتو خلق کردی

      کلی ببینم موفق شدی

      کلیییی ببینم خوشبختی

      تازه شروع معجزاته ازت میخام ادامه بدی عزیزم

      انشالله که درمسیر خوشبختی هرروز موفقتر و ثابت قدمتر باشی

      فعلا درپناه الله یکتا باشی دوستت دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: