علائم احساس عدم لیاقت | قسمت 2 - صفحه 13 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/10/abasmanesh-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-10-06 01:34:492024-02-14 06:09:30علائم احساس عدم لیاقت | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام حضرت دوست که هر چه دارم از اوست
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمیماند که خون بر آستانم میرود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود
او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم میرود
با آن همه بیداد او وین عهد بیبنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرود
بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود
شب تا سحر مینغنوم و اندرز کس مینشنوم
وین ره نه قاصد میروم کز کف عنانم میرود
گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل
وین نیز نتوانم که دل با کاروانم میرود
صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم میرود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
«من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود»
سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بیوفا
طاقت نمیآرم جفا کار از فغانم میرود
سلام به استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته دوست داشتنی و تمام همفرکانسی ها و همسفران خوبم در این کشتی خوشبختی و سرشار از لیاقت و خودارزشمندی
چند روز پیش در حالیکه از ابتدای صبح و با شروع روز و کار و فعالیتم، فایل های علائم احساس لیاقت را گوش کرده بودم و تعدادی از کامنت ها بسیار عالی و بی نظیر دوستان را خوانده بودم؛ در مسیر رفتن به محل کار و شرکت در حال رانندگی بودم ولی در اصل رانندگی نمی کردم و فقط داشتم به آن مطالب و به حرف های استاد مخصوصا به حرفهای ایشان در قسمت دوم علائم احساس لیاقت فکر می کردم و تمام هوش و حواسم به آنها بود و اصلا من نبودم که در مسیری که خط اصلی است و ماشین های زیادی در حال تردد هستند به سلامتی رانندگی می کردم و می توانم به جرأت بگویم که تمام تمرکزم روی این مطالب و گفته ها بود و مدام در ذهن من تکرار می شد و از جلوی چشمانم آن مطالب و صحبت ها می گذشت که ناگهان مانند کسی که برق سه فاز او را گرفته باشد خشکم زد و وقتی به خود آمدم متوجه شدم که گونه هایم خیس است و مرتب جمله ای در ذهنم و در تمام وجودم تکرار می شد و من آن را با تمام وجود حس می کردم و با خود تکرار می کردم به طوریکه ناخودآگاه کنار جاده توقف کرده و دفترچه ای که در ماشین دارم را برداشته و آن را روی کاغذی یادداشت کردم و آن کاغذ را جدا کردم و در جیبم گذاشتم تا آن را فراموش نکنم.
وقتی به شرکت رسیدم و به پشت میزم رفتم آن را از جیب بیرون آورده و وقتی نگاه کردم دقیقا این جمله در آن نوشته شده بود که:
“من به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود”
فقط می دانستم که قسمتی از یک شعر است و وقتی آن را سرچ کردم به شعر بالا رسیدم که برایتان نوشتم و فقط می توانم بگویم که اصلا بایکوت شده بودم، تمام بدنم گُر گرفته بود و داغ داغ شده بودم به طوریکه برای مدتی فقط فکر می کردم، هیچ حرکتی نداشتم و حتی به اطرافم هم توجهی نشان نمی دادم و وقتی به خود آمدم، دوباره همان صحنه جاری شدن اشک ها و خیس شدن گونه هایم را احساس کردم.
نمی دانم؛ آن لحظه با خود فکر کردم، که خدای من یعنی واقعا من این چیزها را در زندگی داشته ام و هنوز هم دارم و با این چیزهاست که احساس عدم لیاقت دارم و نمی توانم هیچ حرکتی داشته باشم و متوقف شده ام.
چون مدتهاست به همراه خانواده در سایت هستم (از ابتدای سال 1401 یعنی به مدت تقریبا یک و نیم سال) ولی فقط را گوش کرده و شاید گاهی وقت ها فایل ها را دیده بودم و می توانم بگویم که این گوش کردن ها و دیدن های پیاپی و مکرر هم خیلی به من کمک کرده بود؛ ولی با آمدن و شروع این دوره تصمیم گرفته بودم بنویسم؛ کلمه به کلمه مطالب را نوشته و گفته های استاد و سوالات و جواب آنها را می نوشتم و تکرار می کردم و با نوشتن به درکی رسیدم؛ که خدای من، من تا این لحظه اصلا زندگی نکرده ام و فقط زنده بوده ام و ادای زندگی را درآورده ام، آنجا بود که معنی و مفهوم این بیت شعر را متوجه شدم که:
من به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود.
من ترمز بزرگ و مهمی را یافته بودم، ترمزی را یافته بودم که جسد بی جان و بدون روح خودم روی آن افتاده بودم و آنقدر این جسم بی جان و بی روح من سنگین شده بود که هیچ قدرتی نمی توانست و نمی تواند آن را از روی این ترمز بلند کند مگر روح بزرگ و ملکوتی که متعلق به خداوند و رب جلیل و بلندمرتبه است، (همه می دانیم که وقتی روح از جسم خارج می شود، جسم خیلی خیلی سنگین تر شده و بارها و بارها از جسم کنونی سنگین تر است، پس با این روح بزرگ خدا در وجود ماست که ما می توانیم این جسم سنگین را به حرکت درآورده و به راحتی آب خوردن به هر کجا که می خواهیم برویم و حرکت کنیم و حداقل من هرگز به این نعمت فکر نکرده بودم و بخاطرش شگرگزار و سپاسگزار خداوند نبودم، چونکه برای من عادی شده و به صورت عادت درآمده است؛ خدایا در این لحظه باشکوه تو را بخاطر وجودم که فقط و فقط از وجود روحانی و روح اعلی و باعظمت تو سرچشمه و قدرت گرفته، بی نهایت شاکر و سپاسگزارم).
مگر اینکه بتوانم این روح را دوباره جلا ببخشم و قدرت را به او بازگردانم تا بتواند این جسد و جسم سنگین من را به حرکت درآورده و خودش را از روی این ترمز برداشته و کنار بکشد تا من دوباره بتوانم حرکت رو به جلو را شروع کنم و از دیدن و نظاره کردن آن لذت ببرم و شاد و شاکر باشم،
مگر اینکه خداوند قدرتی صدچندان با توجه به فضل و عنایت خودش به من بدهد تا بتوانم این جسم بی جان خودم را به روح او که در وجودم نهاده و از وجود بی نهایتش سرچشمه گرفته است را پیوندی دوباره بدهم و آنها (روح و جسمم) را با هم آشتی داده و به جسمم طراوت تازه ای ببخشم و حرکتی انجام بدهم،
فهمیدم که باید حرکت کنم و کاری انجام بدهم و با نوشتن و فکر کردن زیاد درباره آن و به یادآوری اینکه من بدون بهانه و فقط بخاطر خودم (مانند کودکی ام که با وجود اینکه هیچ کاری نمی توانستم برای هیچ کس انجام بدهم ولی آنقدر لایق بودم و لیاقت داشتم که همه حاضر بودند هر کاری را برای من انجام بدهند) دوباره لایق بدانم و می توانم خودم را به حرکت کردن تشویق کنم و فهمیدم که «به عمل کار برآید به سخندانی نیست» و به یاد این آیه از قرآن افتادم که خداوند در آن فرموده :
أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ ﴿2 سوره عنکبوت﴾
آیا مردم گمان کرده اند، همین که بگویند ایمان آوردیم، رها می شوند و مورد آزمایش قرار نمی گیرند؟
اتفاقا عصر همان روز طبق معمول برنامه روزانه ام موقعی که از شرکت به خانه برگشتم قرآن را مطالعه می کردم و در سوره الحدید به آیه های زیبای دیگری برخوردم و آن اینکه :
لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (5 سوره الحدید)
مالکیت آسمانها و زمین براى اوست و تمام برنامهها و کارها به خداوند بازمىگردد.
هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ آیاتٍ بَیِّناتٍ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ (9 سوره الحدید)
او کسى است که بر بنده خود آیات روشن و روشنگر فرو مىفرستد تا شما را از تاریکىها به روشنى درآورد و همانا خداوند نسبت به شما رأفت و رحمت بسیار دارد
أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا یَکُونُوا کَالَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ (16 سوره الحدید)
آیا براى کسانى که ایمان آوردهاند، زمان آن نرسیده که دلهایشان براى یاد خدا و آنچه از حق نازل شده، نرم و فروتن گردد و مانند کسانى نباشند که پیش از این، کتاب آسمانى به آنان داده شد، پس زمان طولانى بر آنان گذشت و دلهایشان سخت گردید و بسیارشان فاسق گشتند؟
اینجا بود که خداوند تیر خلاص را بر بدن بی جانم زد؛ ولی این تیر خلاص به جای اینکه جان را از جسم و بدنم خارج کند، برعکس به جسم و روح من که از وجود اوست جانی تازه بخشید و به حرکت واداشت. اینجا بود که تصمیم قطعی برای برپایی انقلابی عظیم با عظمی راسخ و شکست ناپذیر و با توکل و ایمان و باور تنها به خودش به عنوان فرمانروای مطلق جهان اتخاذ نمودم و تصمیم گرفتم با تعهدی بدون مذاکره برای رفع ترمزها و تقویت گازها در این مسیر عزم خودم را جزم کنم و حرکت کنم و از او هدایت و یاری بطلبم، همانطور که در این روزها بارها من را هدایت کرده و مسیر درست را نشانم داد و بارها معجزاتش را در این هدایت ها دیدم و با تمام وجود حس کرده و پذیرفته ام.
و تصمیم گرفتم آن را با شما عزیزان به اشتراک بگذارم، ولی این موضوع چند روز طول کشید و زمانی برای آن دست نمی داد.
تا اینکه دوباره امروز این موضوع گوش کردن فایل و تمرکز و حواس پرتی از این دنیا و به قول استاد عزیز، شاید شیرجه زدن در آگاهی های کیهانی تکرار شد و جرقه ای تازه در ذهنم زده شد و چیزی را با تمام وجود دیدم و حس کردم که شاید تا مدت زیادی گیج و منگ بودم و در حال خودم نبودم و فقط در مورد آن فکر می کردم و آنها را در کاغذی یاداشت کردم و امشب تصمیم گرفتم آن را نیز در اینجا و در همین بنویسم که خالی از لطف نیست؛ (البته شیطان در ذهنم این نجوا را داشت که این را برای جلسه اول دوره احساس لیاقت بنویس و لازم نیست اینجا بنویسی ولی با خواندن کامنت های همین قسمت هدایت شدم به اینکه این کامنت متعلق به همین جلسه است و باید در همین جلسه قرار بگیرد)؛
لحظه ای که در حال فکر کردن بودم و به حرف های استاد و اتفاقاتی که در زندگی ایشان، از اوایل آشنایی شان با این قوانین و مسیر زندگی که بارها آن را تعریف کرده اند بودم و مرتب آن را به مسیر زندگی و زندگی خودم ارتباط می دادم، ناگهان این الهام را با تمام وجود دریافت کردم و آن اینکه :
این سایت خوب و خدایی و بی نظیر برایم همچون کشتی نوح تشبیه شد، (حقیقت امر این است که دیروز چهارشنبه، قسمت 227 سفر به دور آمریکا و بازدید استاد و خانم شایسته را از تمثال آن کشتی بزرگی که استاد گفتند ایده ساخت آن از کشتی نوح گرفته شده را دیده بودم و به آن فکر می کردم) همانند نوح که سال ها در بیابان کشتی می ساخت و مورد تمسخر همه قرار می گرفت و اشراف و توانمندان قومش او را مسخره می کردند و دیوانه می پنداشتند، استاد عباس منش عزیز نیز با ساخت این سایت و توهین ها و تحقیرهایی که این سالها به ایشان می شد را پذیرفتند و تمام آنها را به جان خریدند و آن را مانند کشتی نوح چندین سال ساختند تا کسانیکه واقعا به او و به الهامات او و به خدایی که او به خوبی معرفی و بیان می کند ایمان آورده و اعتقاد دارند، سوار بر این کشتی شوند و خود را امواج خروشان و طوفانی این دریای بی کرانی که اکثر انسانها در حال غرق شدن در آن هستند و به جای اینکه به خداوند تکیه کنند و او را تنها فرمانروا و قدرت مطلق بدانند در حال تکاپو برای یافتن قله ای و یا سرپناهی هستند تا خود را نجات دهند- جدا کرده و استاد همانند ناخدایی مانند نوح در این زمانه همه ما را در سلامتی به کوه جودی رسانده و به سلامتی و خوشبختی که خداوند وعده آن را داده است نزدیک و نزدیک تر کند و به لطف و فضل الله مهربان از این عذاب هایی که درگیر آن بوده و هستیم و می بینیم که خیلی ها درگیر آن هستند رهایی بخشد.
حس می کنم و باتمام وجودم درک می کنم و مطمئن هستم استاد عزیز و همه شما عزیزانی که در این کشتی حضور دارید نیز حس کرده اید که تنور در حال جوشیدن است و عن قریب است که آسمان نیز سیل آسا ببارد و چشمه ها جوشان و جاری شود و تمام کسانی که به خداوند و قدرت او ایمان ندارند و حاضر نیستند به کلام حقیقی و واقعی او باورداشته باشند و به غیر از او دل بسته اند در این گردابی که فراهم شده غرق شوند.
از بالای این کشتی می بینم و نظاره می کنم عزیزانم را و دوستان و همراهانی که سالهای نه چندان دور خودم نیز با آنها بودم و مانند آنها و همانند بدنه جامعه بودم؛ که در حال غرق شدن هستند و گاهی فریاد می زنم و از آنها می خواهم که شما هم بیایید سوار بر این کشتی شوید تا به سلامت به مقصد برسید، ولی گاهی صدایم را نمی شنوند، گاهی صدایم را شنیده و کر و کور و لال می شوند و فقط نگاه کرده و تمسخر می کنند و گاهی حس می کنم قدرتی برتر بیان این جملات را از من سلب کرده و اجازه جاری شدن آنها به زبانم را نمی دهد و به من می گوید فقط نظاره گر باش (چرا که تو نمی توانی کسی را که خودش را به خواب زده بیدار کنی) و سکوت اختیار می کنم و فقط دست و پا زدن آنها و غرق شدن شان را نظاره می کنم و شاید به حال شان تأسف بخورم (ولی واقعا نمی دانم) ولی بیشتر خوشحال از اینم که حداقل خودم و خانواده ام این موضوع را فهمیدیم و مانند تمام کسانی که اکنون در این سایت و بر این کشتی نوح سوار شده اند؛ در این کشتی سرشار از سلامتی و خوشبختی و موفقیت و احساس لیاقت حضور دارم و مطمئن هستم که به زودی و به سلامتی بر کوه جودی فرود خواهد آمد و آنجاست که همه ما سلام و تحیت خداوند و فرشتگانش را دریافت خواهیم کرد و خداوند به وعده اش عمل نموده و زمین و آسمان ها و هر آنچه که در آن است و خودش مالک آنهاست را میراث ما قرار خواهد داد و به ما خواهد بخشید تمام ثروت ها و نعمت ها و خوبی ها و مهربانیهایش را بخاطر احساس لیاقت و احساس خودارزشمندی که در خود ساخته ایم.
… رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا وَ إِلَیْکَ أَنَبْنا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ (قسمت آخر از آیه 4 سوره ممتحنه)
… فرمانروایا بر تو توکّل کردیم و به سوى تو انابه و توبه نمودیم و بازگشت ما به سوى توست.
امیدوارم این توفیق شامل حال همه ما و بخصوص من و خانواده ام شود که بتوانیم تا آخر عمر بر این کشتی سوار بمانیم و با استفاده از آگاهی های آن از زبان استاد عباس منش در پرتو قرآن و با هدایت ها و راهنمایی حضرت حق ، خودمان را لایق دریافت آگاهی ها و الهامات خداوند و سلامتی، خوشبختی، سعادت و ثروت های بی کران او بدانیم و بتوانیم جهانی زیبا و دوست داشتنی را خلق کرده و زیبایی های آن را تجربه کنیم و با دستانی پر و با آنچه که با احساس خوب و حس باصفای لیاقت خود از پیش فرستاده ایم به سوی معبود روانه شویم.
عاقبتی خوب و خوش و بی نظیر و سرشار از عشق خداوند و مملو از احساس لیاقت و احساس خودارزشمندی را برای استاد عزیزم و عزیز دل شان خانم شایسته عزیز و تمامی دوستان و همراهان گرامی در این سفر روحانی و نورانی، و با این کشتی پرقدرت و شکست ناپذیر، در کمال آرامش و آسایش را آرزو دارم.
علیرضا فرح بخش
پنج شنبه دوم آذر ماه 1402
ساعت 23:25
بنام خدای مهربان
سلام خدمت استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز
سلام دوستانِ خوبه خودم
.
استاد خیلی خوشحال و خوشبختم که از این اگاهی ها تونستم تو کسب و کارم استفاده کنم
حدود یک هفته است ک دارم میرم سرکار
هرلحظه و هردقیقه با خودم فقط توانایی ها رفتارهای خوبم جاهایی ک خیلی خوب کارم رو انجام دادمرو یاداوری میکنم به خودم
و تقریبا از تمام جاهایی ک اشتباهی حرفی رو میزنم یا کاری رو اشتباه انجام میدم کاملا اعراض میکنم و اگه احساسم بخاد بد بشه میگم اوکی این وضعیت هست ولی فلانجا خیلی خوب انجام دادم و همش درحال یاداورییی نکات مثبت و توانایی هامم .
یک مثال میزنم از 2شنبه
خوب من شیفت صبح میرم سالن و کار میکنم 2شنبه خانومی ک شیفت بعدظهر بود کاری پیش اومد براش و نیومد و من شیفت اون خانومم بودم
صبح که من بودم 2تا مشتری فوقالعاده عالی داشتم
بسیار بسیار خانومهای مهربان باشخصیت که کلیی باهم حرف زدیم کلی از من تعریف کردن ک کارت خیلی خوب بود و ….
خلاصه شیفت بعدظهر که رفتم داشتم کامنت میخوندم ساعت 5 ی مشتری اومد
شروع کردم به بندانداختن که یهو با اخم پاشد گفت ن تو خوب نمیندازی من میرم . زنگ زد به همسرش و گفت بیا دنبالم و باناراحتی از سالن رفت بیرون
احساسم داشت بدمیشد همون لحظه نگاه کردم به ایینه و گفتم فدات بشم من تو اومدی تو اجتماع و ممکنه همه مدل ادم ببینی ببین چقدر صبح مشتری هایی ک داشتی فوقالعاده بودند . تو همون 1دقیقه زودی احساسم خوب شد و نشستم و ادامه کامنتها رو خوندم
5دقیقه بعدش دوتا مشتری بسیار مهربان و خوش اخلاق اومدن و من کارشونو انجام دادم و جالب اینجاست هرچقدر بیشتر کارمیکنم دستم روون تر میشه
این همون پیشرفتیه که استاد راجبش حرف میزنن
اگه امروز از روزه قبلت بهتر شدی بدون تو در مسیر پیشرفت هستی
.
استاد عزیزم خداروشکر میکنم ک تونستم از این اگاهی هاتون در عمل استفاده کنم
و انشالله بزودی وارد دوره احساس لیاقت میشم
انشالله
از خداوند بزرگ برای هممون سعادت در زندگی دنیا ک اخرتمون رو میخام
فعلا در پناه الله یکتا باشید
بنام خدای هدایتگرم
سلام بر همه عزیزان
از شروع سال تمرکزی دارم روی موضوع احساس لیاقت تفکر میکنم
با وجود اینکه دوره مختص رو ندارم اما کوتاه نیومدم و سعی کردم با خوندن کامنت ها و توضیحات محصول و معرفی اون به درک بهتری برسم ….
واقعا تلاش ذهنی زیادی صرف کردم که امروز متوجه موضوع خیلی مهمی شدم و میخوام کامنتش کنم
مطمئن هستم بسیار کمک کنندست حتما کامنت منو تا انتها بخونید و تفکر کنید
من متوجه شدم با هدایت الله که فرکانس بی لیاقتی زندگی من از کجا شروع شد
.
.
.
از دوران تحصیلی راهنمایی همه چی کم کم شروع شد:
پدر من بخاطر وجه کاریش که وزارت نفت بود توی اقوام و نزدیکان ما مورد توجه بود و خانواده ما هم همینطور.
اون شرایط مالی بهتر ما باعث شد که نگاه و حرف بقیه روی ما خیلی سنگینی کنه
یعنی ورودی های اطرافیان خیلی سنگین بود و اونا بخاطر شرایط مالی بهتر ما:
یا از ما انتظار داشتند
یا بصورت غیر مستقیم سرزنش میکردن
و بطور کلی رفاه ما باعث رنجش ما شده بود طوری که هروقت داخل مدرسه ازم سوال میکردن
پدرت چه کارست؟
من با ترس جواب میدادم
ترس از نگاه سنگین بقیه
انگار که رفاه یک کار غیر اخلاقی بود
رفاه یک گناه بود
رفاه چشم دیگران رو گرد میکرد
رفاه باعث میشد من بچه سوسول بچه ننه و… خطاب بشن
و بارها انگ بی عرضگی و ناتوانی بهم زده شد
بخاطر این ورودی ها رفاه در ذهن من = رنج و عذاب و حس عذاب وجدان و دوری از خداوند شد……..
و به همین دلیل علاوه بر اینکه فرکانس نخواستن نعمت ها رو میفرستادم
شروع کردم رفتارهام رو تغییر دادن
مثلاً:
1:
با اقوام در کار کشاورزی سخت مشارکت میکردم تا حس رضایت خودم و اونا رو برانگیخته کنم (چون از دید اونا من نباید در رفاه و آسایش می بودم و الا بشدت تحقیر میشدم و مورد تمسخر واقع میشدم)
2:
خونه اقوام صبح زود بیدار میشدم با وجود خواب آلودگی زیادی و خودمو مجبور میکردم باهاشون در انجام کارها مشارکت داشته باشم….
3:
مادرم همیشه توصیه میکرد که ندارید دیگران از رفاه شما باخبر بشن و ما هم همین کارو میکردیم
و رفته رفته طوری شد که من ناخودآگاه رفاه و آسایش و لذت رو پس میزدم و این افکار در ذهنم شکل گرفتن که:
_ زندگی باید سخت پیش بره
_ رفاه و آسایش غیر اخلاقی و غیر معنویت
_ زندگی نباید انقدر لذت بخش و خوشایند باشه
_من نمی خوام در رفاه و آسایش باشم
اینا باعث شد سالهای سال وقتی آرام بودم و شرایط نسبتا خوبی بود و خوشحال بودم ناخودآگاه این افکار بالا تکرار میشد و در ذهنم آلارم زده میشد که:
در مسیر اشتباهی….
و درونم غوغایی به پا میشد که نباید زندگی خوشایند و … باشه
این فرکانس غالب ذهن من شد در همون دوران راهنمایی
و کار به اینجا ختم نشد:
من وارد مسیر علاقم شدم با آموزش های استاد
در همون اوایل کار بود که تونستم درآمد نسبتا خوبی در حد خودم داشته باشم که مربیگری بود
مربی ورزشی
(چون من عاشق ورزشم)
وقتی ورودی مالی ام کمی بالاتر رفت اون افکار غالب شدت بیشتری میگرفت که:
تو نباید در رفاه باشه
مگه میشه زندگی آنقدر لذت بخش باشه
تو چرا داری کیف میکنی شغل و علاقت یکیه نههههه نباید باشه
نباید به این راحتی پیش بری
زندگی نباید راحت باشه
و با مقایسه کردن دیگران با خودم این افکار شدت میگرفت
که دیگران داره پدرشون در میاد اونوقت تو …..
و استاااااپ همه چی شروع شد…..
من ماه هااااا درآمدی از علاقم نداشتم و مجبور شدم برم سراغ کار پاره وقتی که بتونم سر کنم ….
و این معمای من بود که چراااااا
خدایا چیییی شد
من که بهتر ا فیلم شدم از همه نظر
توانایی استعداد مهارت دانش و….
انقدر تفکر کردم که اینا توی ذهنم بروز پیدا کردن
در نهایت رسیدم به بحث:
رفاه معنوی نیست…..
و مخم سوت کشید!!!!!!!!
این دیگه کجا بووووود
من شنیده بودم ثروت معنوی نیست
اما وقتی خداوند کلمه ٫ رفاه ٫ رو بیان کرد دیگه نتونستم مقاومت کنم
این داستان شروع احساس بی لیاقتی من هست
که باعث شد از خدا کمک و راهنمایی بخوام که راهو بهم نشون بده
این مدت آنقدر تحت فشار بودم که صدبار تصمیم گرفتم مسیر رو رها کنم و به زندگی قبلی برگردم و فریاد بزنم اصلاااا نخواستیم و کلا از این سایت خروج بزنم و برای همیشه خدافظی کنم!!!!
این داستان زندگی مشترک خیلی از ماست
که گره میخوره به همه چی ….
دوستان واقعا کامنت شما و توضیحات خانم شایسته و استاد وکلی تفکر و راهنمایی خواستن از خدا باعث شد این کامنت نوشته بشه
در پناه هدایت الله باشیم
به نام رب هدایتگرم
سلام به استاد عزیزم و خانواده ی صمیمی مون
درک من از توضیحات استاد این بود که در واقع یکی از باید های ایجاد احساس لیاقت تمرکز بر نکات مثبت خودمون هست،اینکه ارزش هامون و شایستگی هامون رو ببینیم و سعی کنیم همیشه به یادشون بیاریم و تایید و تحسین شون کنیم،چون در حالت عادی ذهن ما دقیقا برعکس این رو انجام میده و همیشه کمبودها و بی ارزشی هاونقص ها و کوچیک بودنمون رو به ما یاد آوری میکنه تا با ایجاد احساس بی لیاقتی،مارو از دریافت نعمت ها و فرصت ها محروم کنه…
وطبق قانون ما توجه و تمرکزمون روی هر شرایطی باشه،همون شرایط رو در زندگی تجربه میکنیم،چه اون شرایط دلخواه ما باشه و چه نادلخواه..
پس بیایم خودمون رو عادت بدیم و توجه و تمرکزمون رو جهت دهی کنیم روی خوبی ها و زیبایی هاودستاوردها و پتانسیل ها و استعداد هامون وهمیشه ارزش هامون رو به خودمون یاد آوری و تایید وتحسینشون کنیم تا عزت نفس و احساس لیاقت و خودباوری درما تقویت بشه وهدایت بشیم به نعمت ها و ثروت ها و خوشبختی بیشتر….
خلاصه فایل در یک جمله:
دیدن نیمه ی پر لیوان…
همینکه اینجا دور هم جمع شدیم تا جهاد اکبری رو راه بیندازیم برای تغییر شرایط زندگیمون،نشون میده که کل خانواده ی صمیمی مون لایق احترامه،لایق ثروته،لایق عشقه،لایق خوشبختیه،لایق بهترین هاست…
بزرگی خداوند به قدر شایستگی و در واقع احساس لیاقت ماست…چه قدر خودت رو لایق خوشبختی میدونی؟؟؟
حضرت سلیمان که درآیه35سوره ص از خدا اینجوری درخواست میکنه..قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَهَبْ لِی مُلْکًا لَا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ
چون خودش رو لایق این سلطنت و قدرت و خوشبختی میدونه،اینجوری از خداوند درخواست میکنه و خداوند هم بهش پاسخ میده…تو خودت رو چقدر لایق میدونی؟؟
آیا خودت رو لایق ثروت میدونی تا رزق بی حساب بهت بده..؟؟آیا خودت رو لایق خوشبختی و عشق و سلامتی میدونی تا خداوند بهت عطا کنه…؟؟
سپاسگذارم از استاد بینظیرم و بانو شایسته عزیز و تمامی دوستان همفرکانسی
سلام و درود به محضر استاد عزیز، خانم شایسته مهربان و دوستای گلم
وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا
(اسرا 70)
ما آدمیزادگان را گرامی داشتیم؛ و آنها را در خشکی و دریا حمل کردیم؛ و از روزیهای پاکیزه به آنان روزی دادیم؛ و آنها را بر بسیاری از موجوداتی که خلق کردهایم، برتری بخشیدیم.
اولین کسی که به انسان احساس ارزشمندی و لیاقت داده، خود خداونده به نظرم این مهمترین نکته این آیه هستش
میخام مطالب و نکاتی که با استفاده و تدبر در این آیه درک کردم رو براتون بیان کنم، امیدوارم که مفید واقع بشه.
این آیه با لقد شروع شده ، در زبان عربی حرف ل برای تاکید و قطعیت میاد ، و کلمه قد هم باز به معنای قطعی و حتمی بودن هست ، از این مفهوم چند نکته رو میتونیم درک کنیم :
1. خداوند با دوبار تاکید و قطعیت، خواسته که اهمیت و اولویت داشتن احساس لیاقت رو نشون بده
2. حتمی بودن این قضیه که، خود خداوند به لیاقت داشتن و لایق بودن انسان قائله و اذعان داره.
3. ارزشمند بودن انسان، ابتدائاً در وجود ما هستش یعنی ارزشمندی و لایق بودن ما چیزی هست که خداوند از ابتدای خلقتمون در سرشت ما قرار داده و لذا چیزی خارج از ما نیست که بخاهیم به خودمون اضافه کنیم.
4. وظیفه انسان کشف کردن این احساسه و زنگارهایی که به واسطه غفلت، ناشکری، گناه، عناد و فراموشی روی اون رو پوشونده رو پاک کنه.
5. استفاده از احساس لیاقت در جهت دریافت نعمات الهی، وقتی انسان آینه احساس لیاقت رو پاک کنه و به وضوح و شفافیت برسونه، به اندازه ای که بتونه اینکار رو انجام بده، به صورت طبیعی جلوه های زیبایی و نعمتهای الهی در آینه وجودش منعکس میشه و وجودش سرشار از زیبایی و آرامش میشه و زندگی سرتاسر خیر و برکت و نعمت رو تجربه میکنه.
6. لازمه دریافت نعمات و رزق پاکیزه داشتن احساس لیاقت و ارزشمندیه.
7. بقیه مسائل و ویژگیهای رشد انسان، در سایه و ذیل احساس لیاقت قرار میگیره و در حقیقت این احساس، اصل و بقیه موارد فرع بر اون هستش و در نتیجه هر چقدر که این جنبه رو بتونیم رشد بدیم و تقویت بکنیم به همون میزان سایر موارد با اون رشد میکنن، مثل درختی که اگه ریشه قوی داشته باشه به طور طبیعی شاخ و برگ و میوه با کیفیت تری رو خواهد داشت.
7. منبع احساس لیاقت فقط خداونده و بنابراین هر چیزی که مغایر و در مخالفت با این احساس باشه، از طرف شیطانه.
8. در کلمه کرَّمنا ( کرامت دادیم)، از ضمیر نا که جمع هست متوجه سیستمی بودن قضیه احساس لیاقت میشیم یعنی احساس لیاقت یک سیستم و مجموعه ای از عوامل هست که با پیدا کردن اصول و کارکرد سیستم و رعایت قوانین حاکم بر اون سیستم، احساس لیاقتمون رو میتونیم افزایش بدیم و سپس در ادامه و به طور طبیعی به نعمات الهی دسترسی داشته خواهیم داشت.
از نظر عقلی و منطقی هم اگه فکر بکنیم متوجه میشویم اگه انسان تا خودش رو لایق چیزی ندونه، براش تلاشی هم نمیکنه
من دیدم آدمهایی رو که تو زندگیشون تلاش خاصی نمیکنن مثلا به طرف میگی که امیدوارم خونه دار بشی ولی اون فرد این حرف رو مسخره میکنه و طوری از غیرممکن بودن این اتفاق میگه که انسان کاملا متوجه میشه که اون فرد خودش رو اصلا لایق خونه که چه عرض کنم حتی لایق فکر کردن به خونه دار شدن هم نمی دونه،
و در نتیجه این تفکر ، اقدامات مالی و اقتصادیش هم در جهت خونه دار شدنش نیست و پولشون رو به هزینه های روزانه و هزینه کردن های غیر متعارف صرف میکنه.
یکی از آشناهای ما اینطوریه، وقتی بهش میگم به فکر خونه باش و براش آرزوی خونه دار شدن میکنم، با تمسخر جوابم رو میده و میگه تو این دوره زمونه مگه آدم میتونه خونه بخره و حتی آرزوی خونه دار شدن رو هم نداره، به خاطر همین عملکرد اقتصادیش هم بسیار ضعیف و اشتباهه ، مثلا برای تولد دخترش 15میلیون داده بود دوچرخه خریده بود در حالی که حقوقش حدود 9 میلیونه.
یا برای طرف آرزوی شرایط بهتر رو میکنی و طرف برمیگرده میگه، آقا نخاستیم، همینی که داریم رو بتونیم نگه داریم آدم بزرگی هستیم.
همه این باورها ناشی از احساس عدم لیاقت هستش و تا انسان خودش رو لایق چیزی ندونه هیچکس و هیچ چیزی نمیتونه تغییرش بده.
از استاد واقعا سپاسگزارم که با الهام الهی متمرکز این قضیه شدن و دوره فوق العاده احساس لیاقت رو آماده کردن، امیدوارم که شرایط خریدش برام مهیا بشه و البته فعلا با همین دو تا فایل دانلودی که لطف کردن و تو سایت بارگزاری کردن و توضیحات فایلها و کامنت های مربوط به این فایلها دارم رو خودم کار میکنم و دارم روز به روز احساس لیاقتم رو افزایش میدم.
خدایا شکرت که من رو لایق بهترین ها قرار دادی و ازت میخام منو هدایت کنی تا بهترینها رو تجربه کنم و لذت ببرم.
موفق باشین
سلام استاد فوق العاده و دوستای عباسمنشی
دقیقا مثالهای که زدید قشنگ یه چکش گرفتید باورهای سیمانی مغزمو میشکوندید وقتی داشتید مثال میزدید چقدر به خودم یاد اور شدم روزهایی که کل روز من خوشگذروندم حالم خوب بود یه اتفاق باعث شد حسم خراب بشه و کلی خودمو سرزنش کنم و هی به خودم بگم اخه چرا من کل روز اتفاقهایی که افتاده بود بهم خوش گذشت نمیدیدم زومم رو اون اتفاق بده بود تاموقعه خواب شاید فرداشم فکر میکردم تهش دیگه اون ذهن مثبتم میامد کمکم بهم میگفت اب ریخته شده رو مگه میشه جمع کرد اتفاق افتاده بیخیالش
دقیقا تمام مثالهاتون میزد به هدف بهم میگفت درسته و چقدر سپاسگزارم ازتون که راحت رون بامثال توضیح میدید واقعا هیچ استادی نمیتونه تو دنیا باشه اینطور ساده رون قابل فهم توضیح بده باید رو خودم بیشترکار کنم من باتمرکزی میزارم حالا چه حس خوب چه حس بد جهان نمیگه چون این یه ادم مهمه این فرکانس ترسی که داشت ارسال نکنیم فاطمه به خودت بارها بارها یاد اور شو خودت خالق زندگیتی حالا تو احساس لیاقت نشون نده ببین جهان اتفاقات نا دلخواه بیشتری نشونت میده همنطورم بر عکس تمرکزتو رو موفقیتهات بزار خودتو هی تحسین کنی جهان از همون اتفاقها بیشتر نشون میده هر اتفاقی تو این جهان انعکاس خودمونه
یه حرف استاد همیشه اویزه گوشم کردم
سر فرکانس نمیتونی کلاه بزاری
احساس خوب=اتفاقهای خوب
سلام و عرض ادب. امروز صبح وقتی داشتم میرفتم سر کار و مثل همیشه ذهنم پر بود از نجواهایی که تو چرا هنوز نتونستی
به فلانجا برسی، تو خیلی باید رو خودت کار کنی، فرصت داره از دست میره، امروز باید خیلی وقت بزاری و از این جور نجواها
که اینقدر زیاد بود که یه لحظه توی تاکسی به خودم اومدم دیدم ای بابا !!!! کیسه زباله هم باهام هم مسیر شده و داره بهم
میخنده و من یادم رفته بود توی سطل بزرگ زباله محلمون بندازمش!!! چه هدایت زیبایی از خداوند دریافت کردم! اما بازهم
اینقدر در ناآگاهی و اسارت نجواهای ذهنی بودم که باز هم نفهمیدم خدا داره بهم میگه چرا هر جا میری این زباله های ذهنی
رو با خودت جابجا میکنی و بوی تعفنش هم خودت رو آزار میده و هم دیگران رو… وقتی نزدیک مترو شدم و جناب کیسه
زباله رو با یه پرتاب سه امتیازی به زباله دان تاریخ فرستادم در حالی که صدای خنده ها و تمسخراتش توی گوشم بود چشمم
به یه جوون افتاد که با چوب مخصوص نابینایان مسیرشو بسمت مترو دنبال میکرد. یهو اولین چیزی که تو ذهنم اومد این
جمله بود که حسین چقدر شکرگذار هستی و قدر نعمت ها و داشته هاتو میدونی و چقدر روی ناخواسته هات متمرکزی؟ اگه
الان جای این جوون بودی چه تدبیری داشتی برای اینکه بخوای مثلا به ثروت برسی؟ یا اصلا اگه میرسیدی چه اهمیتی
داشت و چه لذتی بهت میداد که همه چیزهایی که الان داری رو نمیبینی و همه رو داری فدای ناخواسته ها و چیزهایی
موهومی به اسم نداشته هات میکنی؟ بعد یهو به این فکر کردم که اصلا خواسته های این دنیا چقدر منو اغنا میکنه که من
همیشه با احساس نارضایتی از وضع موجود خودمو به آینده پرتاب میکنم که اگه این اتفاق بیفته من خوشبختم یا اگه این
میزان پول بسازم از خودم راضی ام و هیچوقت هم این اتفاق نیفتاده و نخواهد افتاد.دیدم من و اون جوون به یک میزان
به منبع خوشبختی و آرامش مطلق نزدیکیم و اون منبع در یه جایی در آینده یا بدست آوردن چیزی قرار نداره!! اون منبع
درست همینجا در وجود منه… یاد سکانس جذاب فیلم روح افتادم که جو گاردنر وقتی با گروه جاز مورد علاقه اش که سالها آرزو
داشت با آنها بنوازد پیانو نواخت و به آرزوی دیرین خود دست یافت از خانوم خاننده پرسید خوب! حالا چی؟؟!!! یعنی اون همه
سال خودش رو از تمام لحظات و داشته هاش جدا میکرد برای رسیدن به یه هدف در آینده که نواختن با اون گروه جاز بود و
حالا که به خواستش رسیده بود متوجه شده بود که زیبایی و عشق در تمام این لحظاتی بوده که طی کرده تا به خواستش برسه و
خود اون خواسته به تنهایی موجودیتی نداره و اون خانم خواننده داستان زیبایی براش تعریف میکنه: ماهی جوونی که کیلومترها
شنا میکنه و خودشو به یه ماهی پیر میرسونه و بهش میگه من میخوام اقیانوس رو پیدا کنم، و اون ماهی پیر میگه تو الان در
اقیانوس هستی!! و اون ماهی جوون میگه این که فقط آبه!! من اقیانوس رو میخوام!! خدای عزیزم که همیشه با منه و روحشو در
من به ودیعت نهاده… تنها چیزی که منو اغنا میکنه که اگه ببینمش و بهش آگاه بشم به موازات این شناخت و آگاهی به خودم
آگاه میشم و به تمام ارزشهام و لذتهایی که درست همینجا و در احساس حضور او برایم متجلی میشه دسترسی پیدا میکنم. به
اندازه ای که بهش آگاه میشم ارزشهای خودم رو میبینم و ارزشهای دیگران رو… این ارزش ساختنی نیست..آگاه شدنیه. و به
اندازه ای که به این حضور، به این توحید، به این یگانگی همه عالم، به این فستیوال بی نظیر عشق الهی ایمان بیارم و بهتره
بگم اگاه بشم بهش، به همون اندازه توحیدی تر شدم و به همون اندازه خدا رو بهتر دیدم و به همون اندازه که خدا
رو بهتر ببینم، برکات من، نعمت های من آرامش من موفقیت شغلی من و هزار تا موضوع دیگه عالی تر میشه و این
دنیای منه که نگاه منو به خالقم برام متجلی میکنه… پس در یک کلام… نگاه من به خودم و احساس برگرفته از این نگاه ترجمان
نگاه من به هستی و خالق اونه… به امید الله همیشه با احساس خوب و رضایت از حال خودتون در مسیر پیشرفت و خوشبختی
روز افزون باشید
به نام خدایی که منو به آسانترین روش به سوی آسانی ها هدایت می کند…
سلام به استاد عباسمنش عزیز، و مریم خانم شایسته ام …
واقعا از اینکه چنین محصول با ارزشی رو آماده کردید، خوشحالم، و از خداوندم می خواهم که منو در مسیر دریافت این آگاهی ها قرار بدهد، هرچند که هزاران راه هست برای دریافت آگاهی های ناب خداوند، و از خدا هرچه بخواهی ، به هزاران روش به تو نعمت هایش رو می دهد…
استادم ، از وقتی گفتید این فایل رو آماده کردید، من چقدر دارم درباره اش فکر می کنم …
به واژه ی احساس لیاقت داشتن …
به نکته ی مهمی که رسیدم این بود که خیلی زمان ها من ، ارزشم، را به اتفاقات و شرایط گره می زنم، مثلا داشتن ثروت، داشتن رابطه ی خوب ، داشتن باور درست در زمینه ی سلامتی …
و گاهی خودم رو مثلا سرکوب می کنم، که مثلا من به اندازه ی کافی خوب نبودم، چرا که مثلا نتوانستم، در زمینه ی کاری پیشرفت کنم، و یا مثل نکته ای که در این فایل گفتید، موفقیتم رو در زمینه ای کوچک می دانم …
چیزی که منو عاشق آموزه های شما و گفته های شما و عاشق سایت می کند … نگاه فراتر به زندگی و در اصل به خودمان هست …
اینکه هیچ چیزی قرار نیست، به من مفهوم بدهد، من در مقایسه با هیچ کس و فردی قرار نیست،بهتر و یا بد تر قرار بگیرم …
گوهر وجودی من هست که مهم هست … خوشبختی من و آرامش من و ثروت من این هست که در صلح با خودم قرار بگیرم و احساس خوشبختی بکنم، آرامشی رو در وجودم گسترش بدهم …
و هرچقدر با خودم بیشتر به صلح برسم ، به آرامش بیشتری برسم، گسترش پیدا می کنم…
لایق بودنم ، به دنبال میزان داشتن ثروت نیست، و یا داشتن رابطه ی خوب …
من بسیار فراتر و گسترده تر هستم، هرچند که اینها پوسته ی بیرونی من هست …
گاهی فکر می کنیم،اگر به مسئله ی بیرونی، مثلا یک رابطه ی خاص اگر برسم، و یا استاد این مدت فکر می کردم اگر مثلا من این دوره رو داشته باشم ، حالم خوب می شود …
و بعد به خودم گفتم نه مهدیه ی من ، لایق بودنت ، و داشتن احساس ارزشمندیت و صلح بودن با خودت و داشتن احساس آرامشت به هیچ چیزی وابسته نیست …
فقط باید بفهمی چقدر منبع وجودیت ارزشمنده،و اونو گرامی بداری…
فقط مهم این هست که خداوند رو در قلبت احساس کنی و بدانی که او در وجودت گسترده هست …
بله ما قوی بزرگ ارزشمندیم …
باید به صورت آگاهانه به افکارمون نظارت کنیم و باید به صورت آگاهانه به صلح با خودمان برسیم ….
نکته ی دیگری که دوست دارم درباره اش بنویسم …
من دارم یک کاری رو انجام می دهم، وقت زیاد و تمرکز زیادی رو روش گذاشتم و هنوز دیده نشده ….خوب من لیاقت خودمو به دیده شدن محصولم توسط مردم گره زدم …
در حالی که خود ارزشی من خیلی خیلی فراتر هست … گسترش پیدا کردن من خیلی فرا تر هست …
و این رو با خودم مرور کردم، شجاعت من، بی مهابا بودنم ، در خلق اثر به اندازه ی خودم ، به اندازه ی توانایی ام . مهمه ، آیا مردم ببینند و یا نبینند مهمه؟؟ باید به این حقیقت برسیم نه مهم نیست، من خودم رو تجربه کردم، من زندگی رو تجربه کردم، من کاری رو انتخاب کردم، که احساس کردم روحم رو گسترش می دهد، من به جای غرق شدن در حاشیه ها و بند کردن خودم در نقطه ای امن، خودمو به جریانات طبیعی زندگی سپردم …
خودم رو به خداوند سپردم و تجربه کردن خودم اصلا اشتباه نبوده، قلبم رو فراخ و فراختر کردم …
گرچه باید این ایمانو در خودمون گسترش بدهیم، جهان و در اصل خداوند قرار نیست، بنده هایش رو بدون پاداش قرار بدهد…
لایق بودن من ، از من آغاز می شود، از قلبم، نه از احساس و حرف دیگری…نه از موفقیتی که دیگران برای من تعریف می کنند … از میزان توحیدی بودنم، آغاز می شود …
لایق بودنم ، از احساسات عشقی که در قلبم پرورش می دهم، از احساسات سپاسگزاری من ، آغاز می شود و نه عملکرد من حتی ...
چرا که احساسات ما بیشتر از کارهای ما نتیجه می دهد …
استادم درس بزرگی هست که به گفت و گوهای ذهنی توجه کنیم،و به چیزی که ذهنمان به ما می گوید توجه کنیم …
درس بزرگی هست که وقتی مشکلی در مقابلمان قرار می گیرد و تضادی ، اجازه ندهیم او ما رو معنی کند. و بدونیم معنی به وجود آمدنمان چیزی فرا تر از همه ی این هست …
درس بزرگی هست که خودمونو فراتر از یک جسم بدانیم، و حتی خودمون رو از زمان و مکانی که درش قرار گرفتیم فرا تر بدانیم …
و خودمونو با تعلقاتمان تعریف نکنیم ، و بدانیم روح ما مهم هست ، قلب ما مهم هست … و انرژی هایی که از خود ساطع می کنیم …
و اینو درک کنیم ، بله می توانیم گسترش پیدا کنیم، وقتی اعتماد کنیم، وقتی نگرانی رو از خودمان دور کنیم …
(گاهی ذهنمان پر از نکند جواب ندهد، می شود، قانون جواب می دهد، مگر قانون جاذبه ی زمین تغییر می کند، )
وقتی مرتب دچار احساسات سطح پایین بشیم، قلبمان کوچک و مچاله می شود, نگرانی، ترس ، غرور،،نا سپاسی …
خودلایق بودنمون نه کسی می تواند پائین بیارد و نه چیزی، خودمان پائین میاریم …
اما کنترل ذهن ما به ما کمک می کند …
دوست دارم درباره ی این نکته بازم بنویسم, نگاه دیگران به نیست که ما رو معنی می دهد، اینکه چقدر از نظر دیگران خوبم ! خودم مهم هستم، خودم مهم هستم …نگاه من به دنیا و به منبع وجودیم مهم هست …
و اینکه آیا توانایی من ، و گوهر وجودی من توسط دیگران باید معنا بخشیده بشود، نه این من هستم که خودم روی خودم ارزش می گذارم ، از چه طریق ، از طریق احساسی که به خودم دارم …
بله جهان من در حال گسترش هست، و گستردگی جهان من ، به اندازه ای هست که دیگران برای من معنی می کنند،و یا به اندازه ی ثروتم، نه به اندازه روح و قلب بزرگ من هست …
بله به خودمان نه به اندازه ی یک جز کوچک نباید نگاه کنیم.. به اندازی جهانی قدرتمند که منبع عظیمی از انرژی هاست …
به عنوان جهانی که جهان های بزرگ تر از خودش رو می تواند حل کند …
و این قدرت و این عظمت فقط توسط خودمان قابل کشف هست …
لیاقت داشتن من ، از اینکه در چه خانواده بزرگ شدم، در چه شهری ، و در چه کشوری آغاز نشد… از لحظه ی دنیا آمدن ، آغاز شد … اینکه خواستم به عنوان اشرف مخلوقات پا روی خاک بگذارم … خواستم اسرار پروردگار رو کشف کنم …
خواستم با پا گذاشتنم در این جهان ، جهان های دیگرو رو هم تجربه کنم …
من جهان معنوی بزرگی درونم دارم …
چقدر مطلب مهم و با ارزشی هست ، که احساسات منفی بر من حرام هست، اینکه به خودم انرژی منفی ای بدهم …
احساسم از عملکردم مهم تره، کاری نمی کنم، که احساس منفی داشته باشم و اگر انجام دادم، خودمو رو باز می سپارم دست خدا و ایمان دارم که او من رو هدایت می کند، در رحمتش هیچ وقت بر من بسته نیست…
یک جمله ی خیلی خوب در دوره ی صلح با خو. گفتید...به خداوند می گوییم ببخشید و خدا ما رو می بخشد و تمام ، چون ارزشمندم، چون لایق تجربه کردن بودم ، چون اصلا اومدم تجربه کنم …
درارتباطات . من لایق عشقم … و آیا این مقدار عشق باید توسط کسی دیگر برای من تعیین بشود، مقدار آزادی من ، گستردگی من، مقدار لیاقت من در دریافت عشق رو کسی دیگر باید تعیین کند ..
من لایق هستم ، و خودم منبع عشقم، منبع عشق برای خودم، چشمه ی عشق در وجود خودم هست …
باید به گستردگی خودم پی ببرم تا محتاج چیزی بیرون خودم نباشم …
در زمینه ی ثروت ، آیا ثروتمندی من رو پول تعیین می کند، من باید خودم رو به اندازی پول بزرگ کنم . من باید لایق کار خاص باشم،و استعدادی خاص ممکنه منو معنا ببخشد.نه این ها همه در اصل من به اونا معنا می دهم …
چقدر خوبه که بدانم، من برای اینکه کار خاصی بکنم ، دنیا نیامدم، خداوند برای من کار خاص می کند, دنیا آمدم ، که زندگی کنم،و مثل هرچیزی در این جهان جریان پیدا کنم، تجربه کنم، آگاهی باشم ، گسترده بشم …
به این فکر کنم، لایق بودنم در امتداد انجام کاری خاص نیست … به هیچ وجه …
فقط و فقط باید بفهمم چقدر ذهنم گسترده هست ...
چه اتفاقات بی نظیری می تواند انجام بدهد و چه انرژی بی نظیری دارد …
گاهی فقط سکوت کنیم، درگیر اتفاقات روزمره نشیم، گاهی باید پارو نزنیم، و فقط تماشا کنیم…
بهتره خودمونو به جسمی، محدود نکنیم، به زمان خاصی محدود نکنیم، به اتفاقی گذرا محدود نکنیم …
بفهمیم ، باور کنیم، که لایقیم ، و منبع قدرتمند وصلیم …
و الهامات و هدایت ها ….
من در همه حال لایق دریافت حرف خداوندم …
و این میزان بسته به شرایطی که درش هستم، گناه کار هستم و یا نیستم ندارم …
بسته به آگاهی من دارد ، به اینکه خداوند در من جریان دارد …خداوند درون منه …
خود لایق بودنم یعنی بفهمم که نعمات ها واقعا واقعا در هرزمان که بخواهم در دسترس من قرار می گیرد، در زمانی که باورش کنم ، لایق بودنش هستم، نیاز به شرایط خاص ندارم ،،اتفاقی خاص ندارم ، من لایقش هستم …
سطح انرژی من ، شناخت خودم اینکه منبع اش خودم هستم، نعمت هایی که در اختیارم قرار می گیرد ، منبعش خودم هستم، نه اتفاقی بیرونی…
به صلح رسیدن، اینکه بفهمم ، در این جهان ، من موجودی ضعیف نیستم که کسی باید بهش رحم کند …من خداوندم … من خود خداوندم ، من متصلم به خداوند….
روح خدا در من جریان دارد ، خدا چیزی جدا از من ، و جهان نیست …
نمی دونم چطور منظورمو برسونم … اما چون اعتقاد دارم روح خدا در من هست …
من لایقم، من ارزشمندم، چون هرچه بخواهم از من شروع می شود …
استادم از شما سپاس گزارم که باعث شدید ، تفکر کنم، من ارزشمندم چون به عمق جهان فکر می کنم، به جای اینکه در پوسته ی آن به دنبال درک خودم باشم …
سپاس گزارم از خدایی که به آسانی ها منو هدایت میکند …
درود بر شما مهدیه خانم عزیز و گرانقدر…
چقدر عالی تمرکز جملات و اندیشه های شما بر احساس بوده در مقابل اعمال و رفتار…
چقدر این سوء برداشت و باور محدود کننده از وقتی که دنیای فیزیکال رو دیدیم و در اون غرق شدیم شروع به شکل گیری کرده..
چه جمله و حقیقت و باور فوق العاده ای که باید هر صبح بیاد بیارم: لایق بودنم به احساسات عشق و سپاسگزاری که در قلبم هر روز پرورش میدم بستگی دارد و ریشه در احساساتم دارد و نه به عملکردم…
نکته عالی و طلایی و منطقیش اینجاست: «چون احساسات بیشتر نتیجه می دهد تا عملکرد و رفتارم» برای همینه احساس ارزشمندی ما هم مربوط به احساسات ماست…
لایق بودنم در امتداد کاری خاص نیست… به هیچ وجه.
واقعاً من برای این به این دنیا نیامده ام که کار خاصی بکنم و زجر بکشم و تقلا کنم و درست کنم و اصلاح کنم و فشار وارد بکنم و… چون کارهای خاص رو خدا قرار بوده انجام بده و خدا هم که خوش قول و آن تایم و فعاله…
کار من لذت بردن و پرورش احساس و عاطفه خوشایند عشق و شادی و شور و آرامش و قدردانی از نعمات از پیش فروش فرستاده اش است…
چون وقت کم میارم برای سپاسگزاری اییییییین همه شکوه و عظمتش…
خداوند لایق سپاسگزاری خالصانه و عاشقانه و من لایق دریافت نعمات بی منت و تمام نشدنی و بی پایانش…
دیگه چه قرار مدار و قرار دادی از این بالاتر و بهتر و زیباتر…
دمتون گرم خانم خوش فکر و با صفا
خوب و تندرست و شادان و غرق در آرامش و عشق و سپاسگزاری باشی
سلام به استاد عزیزم
خداروشکر بابت یک فایل دیگه ای که اول صبحم رو با دیدنش شروع میکنم .چه لباس خوشگل و خوشرنگی پوشیدین استاد جان
استاد هر بار که در مورد نشانه های احساس عدم لیاقت حرف میزنید بیشتر متوجه میشم که چقدرر الان به این دوره نیاز دارم و هربار از خدای خودم میخام که خودش این دوره رو بهم هدیه بده که بتونم این احساس عالی رو در وجود خودم نهادینه کنم .استاد عزیزم اینکه ما دستاوردها و موفقیت هامون رو خیلی زود فراموش میکنیم و زوممیکنیم روی نقاط ضعفی که داریم بقول شما یک بگ گراند خیلی طویلی داره من تا جایی که یادم میاد اینجوری برامون جا افتاده بود چونکه افراد خانواده و جامعه ما اینجوری براشون جا افتاده بود و دیگه عادی شده بود که نقاط ضعف هارو بیشتر میدیدن و قشنگ میشه رشد آدمها شهرها جامعه و کشورها رو بر این اساس دید چون واقعا تا زمانی که هر کسی نقاط قوت و تواناییهاشو برای خودش بلد نکنه و بهشون توجه نکنه هیچ اشتیاق و قدرتی پیدا نمیکنه واسه رشد و موفقیتهای بیشتر و واقعا چقدر احساس لیاقت پایه و اساس هر موفقیت و حس خوبه از خدای بزرگ و نزدیکم میخام که مارو به این دوره هدایت کنه چون تمام کسانی که توی این سایت توحیدی هستیم یه روزی از خدای خودمون خاستیم که کمک کنه رشد کنیم پس خودش هم بقیه مسیر رو برامون مهیا میکنه
در پناه الله یکتا باشید
به نام خدا
سلام به استاد بزرگ عباسمنش
سلام به بانوی ارزشمندم خانم شایسته
سلام به همه خانواده صمیمیم
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راه نمایی
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
تو زن و جفت نداری تو خور و خفت نداری
احد بی زن و جفتی ملک کامروایی
نه نیازت به ولادت نه به فرزندت حاجت
تو جلیل الجبروتی تو نصیر الامرایی
تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی
تو نمایندهٔ فضلی تو سزاوار ثنایی
بری از رنج و گدازی بری از درد و نیازی
بری از بیم و امیدی بری از چون و چرایی
بری از خوردن و خفتن بری از شرک و شبیهی
بری از صورت و رنگی بری از عیب و خطایی
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی
نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی
نبد این خلق و تو بودی نبود خلق و تو باشی
نه بجنبی نه بگردی نه بکاهی نه فزایی
همه عزی و جلالی همه علمی و یقینی
همه نوری و سروری همه جودی و جزایی
همه غیبی تو بدانی همه عیبی تو بپوشی
همه بیشی تو بکاهی همه کمی تو فزایی
احد لیس کمثله صمد لیس له ضد
لمن الملک تو گویی که مر آن را تو سزایی
لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی
و خداوندی ک سرمنشآ همه خوبی هاست و لایق ستایش
خداوند رو شاکرم ک وجودم سرشار از تمام خوبیهای خداوند است
استاد عزیز و دوسداشتنیم زبانم قاصر از تحسینت و وجودم سرشار از عشقه به وجودت توی زندگیم ازت ممنون و متشکرم ک این فایلهای به ظاهر رایگان ولی در باطن گنج را به راحتی در اختیار ما میذارید عاشقتونم
استاد عزیزم من با شنیدن این دو تا فایل عدم احساس لیاقت صدای خورد شدن تک تک استخونهام رو شنیدم و فهمیدم که تمام ناکامی هام توی زندگیم از عدم لیاقتی بود ک در خودم ایجاد کردم
همینجا از خود نازنینم معذرت میخوام ک باعث شدم خیلی جاها سرافکنده بشه سرخورده بشه تحقیر بشه و شکسته بشه واقعآ بغض گلویم رو میفشارد
ولی اینم بگم ک از وقتی ک وارد سایت شدم اصلا ادم سابق نیستم هر چند هنوز پله اولم من همیشه سعی میکردم دختری اروم باشم همیشه سعی میکردم توی جمع لباس باب میل اونا بپوشم ک مبادا بگن این دختر جلف و سر به هواست ولی کم کم بعد از ورودم به دانشگاه تونستم باب میل خودم بپوشم و بعد از دانشگاه هیچ وقت برای تایید کسی لباس نپوشیدم همیشه با هر چیزی راحت بودم وارد جمع میشدم
یه مورد دیگه ک من همیشه عذابم میداد برخورد اقوام نزدیکم بود نسبت به بقیه دخترای فامیل وقتی میدیدم با اونو احوال پرسی گرمتری میشه درون خودم میشکستم همیشه سعی میکردم کمتر تو دیدشون قرار بگیرم ک از سلام و احوالپرسی باهاشون دور باشم ک شاهد برخود سردشون نباشم ک دلم بشکنه گاهآ فک میکردم قضاوتم میکنن شاید قیافم زشت باشه شاید بگن این چرا هنوز ازدواج نکرده این چرا تو همه مراسمات شرکت میکنه دختر باید خونه بمونه همه جا نره و حتی یادم میاد توی یه عروسی ک مسیرش دور بود همه بودن و من هم بودم اما یه نفر بهم گفت تو چرا اومدی بجای تو باید فلانی میومد و من فقط در تنهایی اشک ریختم
بعدها نشستم و تمام تمرکزم رو گذاشتم روی هدفم به هدفم رسیدم به جایگاه اجتماعی ک الان دارم به جایگاهی که 90 درصد دوستام و فامیلام ارزشو دارن
جالبه بدونید همون اقوام و فامیلی ک من ازشون فراری بودم ک برخورد سردشونو نبینم الان تک تکشو با من تماس میگرن جویای حالم هستن مستقیمآ بهم میگن تو افتخار فامیلی یا هر جا مادرم و خانوادمو میبینن تحسینم میکنن و اظهار خوشحالی و من هر جایی میبینمشون با افتخار باهاشون احوالپرسی میکنم و تحسینم میکنن خدا رو هزاران مرتبه شکرت
و اما در مورد روابط عاطفی ک یک الگوی تکرار شونده شده برام ک اخرین بار به بدترین شکل ممکن بود ک من با فایل اول عدم احساس لیاقت تمام رفتارم را بررسی کردم و نوشتم چه رفتاری با طرف مقابلم داشتم و قشنگ متوجه شدم خودم با رفتار خودم خودمو له کردم با اینکه از همه لحاظ من عالیم قیافه اندام جایگاه اجتماعی خانواده و…
اما در مورد دیدن نکات مثبت خودمون من همیشه خودمو زیبا و جوان میبینم و تمااااام روز و در تماااام برخوردام امکان نداره اینو به من گوشزد نکنن ک چقد تو قیافت جوانه چقد کمتر از سنت میزنی چقد قیافت جذابه حتی قبل از اینکه قانونو بلد باشم این برام اتفاق میفتاد و بارها و بارها منو اشتباه میگیرن فک میکنن 15 سال کوچکترم همه بهم میگن دهه هفتادی در صورتی من دهه 60 هستم خیلیا تا حالا فک کردن دهه هشتادم خخخخ
خدا رو شاکرم بابت اینکه سلولهای بدن من هر لحظه در حال بازسازی و جوانسازین
حالا متوجه میشم ک دیر رسیدنم به این جایگاه فعلیم و بد بودن اخر روابط عاطفیم بخاطر احساس عدم لیاقت هست
امیدوارم بتونم در مدار خرید دوره قرار بگیرم من از همه جوانب با قبل از تو سایت اومدنم تغییر کردم خدا رو هزاران بار شکر
منی ک از انرژی خداوندم و لایق تمام ثروتها
من ارزشمندم فارغ از عوامل بیرونی
من از بدو تولد ارزشمند افریده شدم
من چقد نزد خدا ارزشمندم ک به این سایت هدایتم کرد
خدارو هزاران بار شاکرم