اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت - صفحه 22 (به ترتیب امتیاز)

634 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    Masoud Abdaal گفته:
    مدت عضویت: 1135 روز

    سلام استاد عباسمنش امیدوارم که عالی باشید

    این شاید دومین کامنت من روی سایت باشه و بیشتر هرروز صبح یه فایل از شمارو میبینم و روزم رو شروع میکنم.

    من درحال حاضر سربازم و اون ابتدا که دفترچم رو پست کرده بودم، دقیقا شب قبلش مرکز اموزش من از شمال به نزدیک کرمان عوض شد و برام SMS اومد که دوباره برید و فیش اعزامتون رو بگیرید. من اون لحظه فقط سعی کردم که ذهنمو کنترل کنم و گفتم هراتفاقی بیوفته خیر در اونه و برای من بهترینه و کلی اتفاق و تغییر توی وسایلم ایجاد شد و رفتم…

    من آدمی بودم که به شدت به موبایل و کامپیوتر بخاطر شغلم که برنامه نویسیه وابسته بودم و هرروز باید پای سیستم میبودم، اما توی اون 2 ماه، وقتی دیدم هیچکس نیست و هیچ دوستی نیست، تازه فهمیدم که خداوند هست و شاید باور نکنید که وقتی به این باور رسیدم که فقط خداوند یاری دهندست و فقط باید از اون درخواست کنیم، چقدر اتفاق های جور واجور برام میوفتاد و هدایت میشدم و هرچیزی که میخواستم برام محیا میشد “مثال بارزش غذا و مقدار زیادش بود :)” و اونجا واقعا به معجزه و دستان خداوند ایمان آوردم و سعی کردم توی اون شرایط سخت، روی زیبایی ها تمرکز کنم و به چیزای خوب فکر کنم

    امیدوارم که خداوند بهترین اتفاقات و معجزاتش رو روز به روز و بیشتر از قبل توی زندگی هامون بیاره و به ما آگاهی دیدنشون رو بده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    مینا گفته:
    مدت عضویت: 2046 روز

    به نام خداوند روزی ده مهربان

    سلام خدمت استاد عزیزم وخانم شایسته مهربان

    تجربه من از برخورد با تضاد وکنترل ذهن ونتایج فوق‌العاده آن

    ما حدود کمتر از 3 سال پیش از شهرستان مهاجرت کردیم به مرکز استان تو بهترین منطقه استان یه خونه اجاره کردیم (بعد از 16 سال زندگی مشترک اولین بار بود مستأجر می‌شدیم…)

    توشهرستان 3واحد خونه داشتیم

    اما چون تو دوره 12 قدم استاد گفته بودند که چیزی رو نمی‌فروشند که چیزی بخرن من هم گفتم سعی مو میکنم ک پول بسازم وخونه بخرم واونها رو نفروشم ….

    سر سال اجاره رسید….

    صاحب خونه یه مبلغ زیادی رو به عنوان اجاره بها مطرح کرد اصلا برام قابل قبول نبود …

    که خودم 3 واحد خونه داشته باشم تو شهرستان واینجا بخوام این همه اجاره بدم شوکه شدم اولش بهم ریختم …رفتم چند جای دیگه سر زدم برای خونه… یا خونه برای اجاره نبو یا اگه بود از این خونه هم گرون تر

    اما…من شاگرد استاد هستم

    ذهنم رو کنترل کردم شروع کردم به گشتن در مورد مواهب این اتفاق….

    من باید صاحب خونه خودم بشم …قبل از این اتفاق فکرم این بود که از3تا خونه اجاره میگیرم نصفشو میدم اینجا ونصفشم میمونه برای خودم خیلی هم خوبه…اما این مبلغی که برای اجاره گفته شده بود 3برابر اجاره اون خونه هابود

    واین اتفاق باعث شد مسلم بشم برای خرید خونه

    من هنوز توی اون مرحله از ساخت ثروت نبودم که بخوام با یکی دوسال کار کردن چند میلیارد پول بسازم وخونه بخرم اون هم با وضعیت تورم ایران..

    پس مسمم به فروش خونه ها وخرید خونه شدم (این که ما یه حرف رو از زبان استاد بشنویم واین که تکامل رو طی کنیم تا به باور عمیق در مورد اون باور برسیم خیلی فاصله داره)

    شروع کردیم به گشتن برای خرید خونه هر خونه ای که میرفتم تمام نکات مثبتش رو می‌نوشتم باهمسرم واقعا از روند یک ماهه برای خرید خونه لذت بردیم کلی ثروث دیدیم کلی با ادم های خوب آشنا شدیم وواقعا لذت بردیم ودربهترین زمان یه خونه خیلی عالی با یه صاحب ملک خیلی عالی در بهتری منطقه شهر پیش خرید کردیم وهمه کارها عالی انجام شد …وبعد8ماه خونه رو تحویل گرفتیم خونه ای که شخصی ساخته شده بود با بهترین متریال وقتی خونه رو تحویل گرفتیم قیمتش دو برابر شده بود واین یعنی در بهترین زمان اقدام به خرید خونه کردیم والبته بهتره بگم با اون تضاد هدایت شدیم به خرید خونه

    یه مسئله دیگه که من رو مسمم به فروش خونه هاتو شهرستان کرد این نجواها بود که شما اونجا توبهترین نقطه شهر یه واحد صفر داری حالا اینجا باید مستاجر باشی…برگرد ….

    من باید پل‌های پشت سرم رو خراب میکردم

    من توشهرستان یه موقعیت کاری عالی داشتم

    خانواده همسرم همه تو اون شهرستان بودند

    وکلی وابستگی وجود داشت

    اگه این کار رو نمیکردم واون پل خراب نمیشد واون سال تضادکرایه بالا نبود سال بعد باز هم کرایه 2برابر سال قبل شده بود واگه اون سال هم تحمل میکردم سال بعد دیگه واون مبالغ قابل تحمل نبود…وشاید اگه تو روند رشد وپیشرفت نبودم برمیگشتم شهرستان….

    واقعا خدا رو سپاسگزارم به خاطر این مسیر فوق‌العاده ای که در ا ن هستم به خاطر وجود استاد عزیزم

    مثال زیاده توی زندگی مخصوصا از وقتی وارد این سایت فوق‌العاده شدم ولی همه رو با آموزش‌های بینظیر استاد عالی حل کروم ورشد کردم الان واقعا چرخ زندگیم روانه ویاد گرفتم هر مسئله ای پیش میاد میگم…خوب خداجونم میخواد یه پله رشدم بده پس با عشق میرم برای حل تضاد ها …

    در پناه الله یکتا شاد سالم ثروتمند وسعادتمند در دنیا وآخرت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1157 روز

    اتفاقات مشابه امانتایج متفاوت .

    سلام به استادعزیزم ومریم عزیز.

    فایل بسیارخوب وآموزنده ای بود.استادجونمم مثل همیشه کامل وواضح توضیح دادن .

    هروقت به صحبتهای استادگوش میدم حس میکنم همه چیزشدنیه،همه کاری میشه کرد،همه طوری میشه زندگی کرد.البته ی همه این مواردی که گفتم ازجنبه ی مثبتش منظورم بود.

    کلن استادجونمون ،بم انرژیه.

    اتفاقا الان سریه موضوعی حالم بدبود،تومسیری که میخاستم دخترموباشگاه ببرم ،سعی کردم تمام تمرکزموبه زیبایی هابزارم تافراموش کنم سرچی حالم بدبوده.

    سعی کردم ذهنموکنترل کنم البته اولش نجواهاسراغم اومد.کلن هروقت سرموضوعی حالم بدمیشه ،چنددقیقه افکارم بدمیشه،به هم می‌ریزم وکنترلموازدست میدم .حتی توخلوت وتنهایی خودم .بعدازچنددقیقه حرفهاوصحبتهای استادووجودقانون که توذهنم میاد،راحترذهنموکنترل میکنم.

    استادعرض کردن:اتفاقات به تنهایی معنایی ندارن .اون واکنشی که مابعدازوقوع اتفاقات نشون میدیم وجزعه باورهامون میشه ونوع اتفاق وتعریفی ازاون‌وقایع رونشون میده.

    مثالهای خوبی هم زدن.

    اتفاقاتوروابط مثال قشنگی زدن که بعدازجدایی هرکس باچ نگاهی به زندگیش ادامه میده.

    یکی خودشوقویترمیکنه ومیگه هرچی بودونبودتموم شده والان بایدبه فکرایجادیه رابطه ی بهتر باشه .

    یکی دیگه که اکثرن اینطورهستن ،خودشونومیبازن .وتامدتهاتواحساس بدمیمونن.قدرت تصمیم گیری ندارن.تمام کمبودهاوترسهاوجودشون رومیگیره.هیچ انگیزه ای برای ادامه ی زندگی ندارن.

    کاملن شکست راباتمام وجودمیپذیرن وفکرمیکنن که دیگه نمیتونن جبران کنن.چیزی که ازدست رفته ،دیگه برنمی‌گرده.حالاچ توروابط باشه چ ب لحاظ مالی .

    مال باخته های زیادی هم تواین حالت دیدم.

    واکثرن همه ی این احساسات روطبیعی میدونن وحق روبه اون طرف میدن ومیگن بنده خداخب از همسرش جداشده بایدم غمگین باشه.

    یااینکه بنده، خدامالشوازدست داده ،چ جوری خوشحال باشه ؟!ب نظرنشدنیه.

    اینکه مادرچنین مواقعی حق ناراحت وغمگین شدن وشادزندگی نکردن روبه خودمون میدیم وقضاوت عوام هم برامون خیلی مهم میشه ،اجازه ی حرکت به جلو نمی‌تونیم داشته باشیم .

    منم درگذشته همین طوربودم .خداروشکرکه نگاهمون روبه این مسائل تغییردادیم .

    البته توروابط برام پیش نیومده که بدونم چطورعمل میکنم .ولی توقهرهای جدیمون ،حالم به شدت بدشده وفقط تنها کاری که کردم این بوده که تمام سعیم روبکنم ازاین حالت بیرون بیام وزودتربه احساس خوب برگردم.

    ولی ازلحاظ مالی واقعن خوب عمل کردم .بارها اتفاقات به ظاهر ناخوشایندی افتاده که خوب تونستم صبوری کنم وازفکرم دورش کنم وکلن توذهنم بهش بهاندم .

    بطوریکه همسرم متعجب شده وازخونسردی من ،اونم آروم شده.

    اینجوروقتابه خودم میگم الان این اتفاق افتاده ،آیادست وپا زدن من ،یاناراحت شدن من باعث رفع این مسئله میشه ؟

    وباپاسخ دادن به این سوال ،بهترین کارممکن رومیکنم .

    هرباری که ازاین تجربه هاکسب کردم و متوجه شدم که چ کارخوبی کردم که توحالت منفی وناراحتی نموندم بیشتریادگرفتم که اگه بازم بااین جورمسائل روبروشدم ،چطوربرخوردکنم.

    همیشه به این دقت میکنم که این ناراحتی های ماوصحبت کردن درمورداون‌موضوعاتی که باهاش درگیرهستیم ،فقط آتیش اون موضوع روشعله ورترمیکنه و هیچ اتفاق مثبتی عایدمون نمیشه .

    طبق باورهای گذشته بایداینجوروقتهابه خودمون حق بدیم اماسپاسگزارم ازخداوندوازاستادعزیزکه بقدری که روی خودمون کارکردیم که این حق رودیگه به خودمون نمیدیم واتفاقامیگیم که چی ؟!برای چی بایدناراحتی رویدک بکشیم؟!مگه باغصه خوردن من اون مشکل حل میشه ؟!پس چکاراحمقانه ای هستش که خودمونوبه احساس بدببریم وخودمونوغمگین نشون بدیم .اصلن این غمیگن نشون دادن خودش یه نقص بزرگه .انگارمیخایم به اطرافیان ثابت کنیم که انقدبی احساس نیستیم .انقدسرمون‌میشه که الان خجالت زده یاناراحت باشیم .یه جورایی مثل اینکه به طرف میگن بی غیرت .

    ارع این جوروقتامیخایم بی غیرت باشیم .

    وهیچ تعصبی به این مشکلات نشون ندیم.

    البته ناگفته نمونه ،باتوجه به شناختی که از خداپیداکردم وایمانی که بهش دارم ،آروم‌میشینم.

    وجودخدابهم خیلی آرامش میده .

    هرجا که فکرمیکنم عاجزودرمانده هستم ،تنهاتکیه گاهم خداست.

    ازطرفی یه عبارت تاکیدی توقدم 10دوره ی 21قدم خیلی بهم نیروانرژی میده که استادگفتن:

    «به خداوعدالت خداایمان دارم ومیدانم آنچه متعلق به من است ازمن گرفته نمیشودومن آسوده خاطر هستم ».

    این عبارت تاکیدی توزمینه های مالی خیلی کمکم کرده .هرباری که بگم، قلبم آروم میگیره.

    هرجاوهرمکان وتوهرشرایطی هم هراتفاق ناجالب یانامناسبی بیفته ویدفه به یه مشکلی برخوردکنیم یاکنم ،دیگه مثل گذشته بهم نمی‌ریزم .اینجوربگم اصلن بهم نمی‌ریزم .زوداون اتفاق رومیپذیرم هرچندوجوداون اتفاق برنامموبهم بزنه .

    چون اینجا هم فهمیدم که حرص خوردن من یاعصبانی شدن من کاری بیهودس.

    خداروشکراینجوروقتهاهم صبوری میکنم وحتی نیازباشه سکوت میکنم تامسئله حل بشه .

    خیلی باوردارم که الان بایدماهمین جاباشیم ینی به قول استادمادرزمان مناسب و مکان مناسب هستیم هرچند اون مکان وزمان ب نظرخوشایندنباشه.

    اینجوروقتهابااین باورحسم بدنمیشه وحس خودموخوب نگه میدارم.

    حالا تصادف باشه ،خرابی ماشین باشه،چیزی جاگذاشتن تومسیرطولانی باشه که مجبور باشیم برگردیم،وهرچیزی که برنامم تواون‌لحظه بهم بخوره.

    بابت بیماری هم دقیقن همین طور عمل میکنم .

    سعی میکنم بپذیرم وکارای ممکن ولازم روانجام بدم.

    پاندمیک که اومده بودماهم ازاون دسته آدمهایی بودیم که بدون استرس واضطراب روزا،روگذروندیم وهیچ وسواس فکری یاعملی نداشتیم .

    کارای عقب افتاده هم نداشتیم ،طلبق همیشه پیش می‌رفتیم .فقط چون همسرم سرکارنمیرفت وباشگاه رفتن تک تکمون کنسل شده بود.توخونه برنامه ریزی میکردیم وبیشتردرکنارهم بودیم وسعی میکردیم ازوقتمون بخوبی استفاده کنیم .یاورزش میکردیم یامشغول پخت وپزمیشدیم یابازی وسرگرمی های مختلف باهم داشتیم تاشب بشه بخابیم .

    البته فایل گوش کردن ونوشتن هم از برنامه های روزانه ی منووپسرم بود.

    هیچ کدوم هم مریض نشدیم واین بیماری رونگرفتیم .

    چون خودمونودرگیررسانه واخبارهانکردیم .

    کلن فیلم سینماهای خانگی رونگاه میکردیم . تلویزیونی برامون وجودنداشت که برنامه های تلویزیون روببینم .چون میدونستیم تمام شبکه هافقط ازاین بیماری صحبت میکنن.

    اگه کسی هم خبربدی ازمرگ ومیرنزدیکانش میداد،سعی میکردیم بی تفاوت بگذریم .بازاینجامتوجه شدیم حالاناراحت شدن مامگه اونوبرمیگردوند؟!خیر پس دلیلی برای ناراحتی وجودنداشت.

    تنها کلام من (خدابیامرزتشون ،خدارحمتشون کنه،روحشون قرین رحمت الهی).

    آشناشدن باتمام قوانین استادتوتمام مراحل زندگی کمک حالمونه .وخیلی راحت می‌تونه ماروازاحساس بده احساس خوب ببره به شرط اینکه افکاروباورهامون مثل قبل نباشه .

    بپذیریم که بارفتارهاوواکنشهای جدید هم میشه مشکلات روحل کرد.

    فقط کافیه یه لحظه به خودمون ایست بگیم وکمی تامل کنیم .بعدخواهیم فهمیدکه چ کاری انجام دادن یاانجام ندادن بهتره.

    ازاستادممنون وسپاسگزارم که اگه نبودمن دیونه میشدم .واقعن منوازاین مخمصه هاوافکاروحصارهانجات دادن.

    استادجونم دوستت دارم .

    الله نگهدارت باشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    محبوبه سما گفته:
    مدت عضویت: 1382 روز

    سلام به استاد خوشتیپ و توحیدی ام و سلام به مریم نازنینم

    کلی دلم واستون تنگی شده بود و مناظر پرادایس. من چند تا تجربه این مدلی داشتم که یه دونشو الان میگم . من چند سالی یه شرکت مشغول کاربودم که جایگاه بسیار خوبی داشتم و توجه و احترام همکارانم تا اینکه یه سال قبل، احساس اینو داشتم که تایم کاریم رو باید کمتر کنم یکم با خودم خلوت کردم و گفتم با توجه به اینکه من برای شرکت یک سرمایه هستم مطمئمنا مدیرعاملم قبول میکنه که من ساعت کاریمو کمتر کنم ولی کارامو انجام بدم. رفتم با ایشون صحبت کردم و ایشون با قاطعیت گفت نه امکانش نیست با توجه به شرایط شرکت نمیشه. من بسیار بسیار ناراحت شدم و ایشون بعدازون صحبت داشتیم و خیلی خیلی تلاش کرد که با شرایط خودش من به کارم ادامه بدم . حتی گفت مدیرعاملی مث من پیدا نمیشه . جایگاهی انجا داری حیفه و خلاصه ازین داستانا .

    من فکرامو دوباره کردم و گفتم من دیگه اینجا ادامه نمیدم چون باید از محیط امنم بیام بیرون و به خودم هم که شده باید جسارت و شجاعتمو نشون بدم. خلاصه که از وقتی اومدم بیرون نشستم و سعی کردم که ایتفاده بهینه کنم ازین فرصت و کلی اتفاقات خوب برام افتاد. کلی بیشتر توی سایت مطالعه و استفاده کردم. کلی کارهای مونده خودم رو که بخاطر شاغل بودنم هی میگفتم باشه بعد باشه بعد انجام دادم. مسافرت رفتمو و …

    یک سال و اندی بعد که میشه بهمن ماه 1401 از شرکت های مشابه همون شرکت قبلی به من تماس گرفتند (در حالیکه اصلا من شمارمو به کسی نداده بودم) و منو دعوت به همکاری کردند . روزی که برای مصاحبه رفتم مدیرعاملش که باهم صحبت کردیم باورتون نمیشه صدها برااابر بهتر از اون مدیر قبلی بود. از همون ثانیه اول چنان احترام و چنان توجهی بهم شد و میشه که واقعا عالیه و ساعت کاریم هم دقیقا همونه که میخاستم و از لحاظ حقوقی هم بسیار بسیار بهتر از اون شرکت قبلیه. همه چی عالیه همه چی

    خدارو صدهزار مرتبه شکر

    این چیدمان خدا برای من بود که همه چی رو خودش کنار هم چید و من بسیار تجربه های عالی توی این یک سالی که این بین بود پیدا کردم جوری ک اصلا آدم قبلی نیستم و بعد از این هم فقط خدا میدونه که چه اتفاقات بی نظیری در انتظار منه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    سید عظیم بساطیان گفته:
    مدت عضویت: 826 روز

    سلام ودرود فراوان بر استاد خوشتیپ و خوش فرم و درود دیگر بر خانم شایسته که واقعا شایسته اند و چقدر با عشق دوربین رو گرفتن و دارن فیلم میگیرن، بهتون خدا قوت میگم و خسته نباشید. افراد موفق همیشه مثل هم فکر میکنن. بعضی روزا درسته اتفاقات چیزی نیست که ما میخایم. درسته بعضی روزا سختن .همون روزهای سخت مارومیسازن. آقای ایلان ماسک گفتن آگه هوافضا از جای خودش بلند بشه و سر جاش منفجر نشه من به موفقیت رسیدم ایشون چه دید بزرگی داشتن و چقدر معنای موفقیت رو خوب فهمیدن. زمانی که استار شیپ منفجر شده گفته جداسازی درست انجام نشده .حساب کنید افراد موفق رو،روی حرفاشون هم دقت میکنن که جملات منفی بکار نبرن واینه ،عامل موفقیت شون .حالا اکه من بودم هزارتا نکنه ی منفی رو به خودم میگفتم که چرا اینجوری شد و آبرومون رفت برنامه لایو بوده و جلوی همه ضایع شدیم رو به خودم میگفتم ….ولی وقتی درست فکر میکنی و درست اندیشدن رو بلدی همه چیز تغییر میکنه … استاد در مورد شکست خوردن گفتن که بنده یک تضآد مالی برام اتفاق افتادو اومدم زیر صفر.وخیلی فکر میکردم که نمیشه و از کجا معلوم من موفق بشم و هزاران فکر دیگه … تا به این نتیجه رسیدم که چرا انرژیم رو صرف شکست میکنم چرا صرف موفقیت نمیکنم .من بیشتر از شکست آموختم تا از موفقیت. مگه استاد نمیگن آگه بدهکار نمیشدم روانشناسی ثروت 1 و 2 و 3 تولید نمی شود .موفقیت پاداش افراد شکست خورده است. که نا امید نمیشن و ادامه میدن .دوستان تلاش هیچ وقت بی نتیجه نیست. استاد در مورد پندمیک گفتن و چه بسیار افرادی من سراغ دارم ثروت ساختن و ازاین فرصت استفاده کردن و موفق شدن. فرصت همیشه یواشکی در میزنه و ماباید استفاده کنیم و اونو تبدیل به موفقیت کنیم .هیچ وقت سعی کنیم دچار روز مرگی نشیم و از بیکاری مون و وقت هامون استفاده کنیم. مگه میشه کسی بیکار باشه و بگه من هیچ کاری ندارم .ما باید به زندگی به مشکلات معنی بدیم و مثبت اندیشی کنیم. مثبت اندیشی به معنای ندیدن مشکل نیست. مثبت اندیشی به معنای خود رو گول زدن نیست. باید باور داشته باشید که برای هر مشکلی راهی هست راه رسیدن به خواسته هایتان با عزمی راسخ. و باور داشته باشید آگه نرسیده آخر دنیا نشده. و ادامه بدیم و خداوند ما رو هدایت می کنه و موفقیت نتیجه کار و تلاش ماست. ممنون که خوندیدو وقت گذاشتید عید فطر رو به همه تبریک میگم و از خداوند متعال خواستارم که به همتون سلامتی بده .درپناه خداوند باشید یاعلی (ع )

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1916 روز

    به نام خداوند هدایتگر و مهربانم که عاشقشم، هر لحظه بیشتر از لحظه ی قبل

    سلام با یه دنیا عشق و حسِ خوب به استاد عباس منشِ عزیزِ دلم.

    سلام به مریم جانِ قشنگم که استادِ عزیزِ منه و به شدت الگو میگیرم ازت، اینکه چقدر عالی روی خودت کار میکنی و روند تکاملی تون نشون دهنده ی تلاشِ زیادت برای بهبود و رشدته مریم جونم. شما هم اسمِ مامانمی، برای همین هر بار با لذت بیشتری اسم قشنگت رو مینویسم مریم جون.

    مستقیم میرم سرِ اصلِ مطلب:

    دقیقا با مثال و تجربه کردن تو زندگیِ خودم، متوجه این فایل و قانونش شدم.

    خیلی جذاب، روان، عالی، شیرین و دوست داشتنی.

    دیشب، آخر وقت، همسایه واحدِ بغلی مون، پیام داد که چاه آشپزخانه ی ما گرفته یا نه؟

    (واحد ما و بغلی، 2 بار گرفتنِ چاه آشپزخونه رو، تجربه کردیم همزمان)

    من گفتم نه، ذهنمو کنترل کردم و تا اون لحظه خدا رو شکر کردم که امن و امانه.

    برای ما پیش نیومده، شاید هم نیاد …

    و با خودم گفتم راحت بخواب شب، حتی اگه فردا بیدار شم ببینم کفِ اشپزخونه بالا اومده هم اشکالی نداره، خیره…

    مشغول نوشتن بودم اون موقع که پیام اومد، بعدش همچنان نوشتم و نوشتم و بعد هم خوابیدم.

    صبح ساعت 6 که بیدار شدم برم پیاده روی دیدم بله، برای ما هم پیش اومده…

    در کمالِ آرامش به همسرم گفتم به مدیر ساختمون اطلاع بده و پیگیری بشه و با آرامش رفتم پیاده روی…

    انگار نه انگار که آشپزخانه در اون وضعیته.

    یعنی دقیقا تمرکزمو فرستادم سمت قشنگی ها و نکات مثبت.

    حالا جالبه، تو پیاده روی خوردم به این فایلِ خفن و کاملا متناسب با شرایط خودمون.

    عاشقِ این همزمانی ها هستم، از بس که چیدمان خدا شگفت انگیزه.

    این اواخر و امروز دائم به خودم تکرار میکردم کنترل ذهن رو.

    چون که دفعه اول که شاهد این اتفاق بودم، خیلی غیر منتظره بود برام روبه رویی با اون صحنه کف آشپزخونه…

    و خیلی به هم ریختم.

    دفعه دوم کمی کمتر و این دفعه چون روی خودم بهتر کار کردم و تمرین روزانه دارم برای کنترل ذهن گفتم این آزمون هست سمانه، دقت کن…

    خلاصه اوایل پیاده روی یه کم یادش می‌افتادم اما بعدش کاملا جذبِ پیاده روی، دیدن و شنیدنِ زیبایی ها، حضور در پارکِ فوق العاده ی حافظ و دیدن ورزشکاران شدم و کنترلِ ذهن جواب داد، معجزه کرد …

    جمله ی خیره، الخیر فی ماوقع خیلی کمکم کرد…

    تازه یه جمله به شدت جذاب هم شنیدم از همین فایل امروز که مستقیم برای راهنمایی کردن من بود:

    استاد گفتن وقتی میگی خیره، الخیر فی ماوقع نتیجه اش میشه اینکه احساست بهتر میشه به اون مسئله.

    اگه نشه که درست نیست، واقعی نیست، ادا اطفاره، نمیتونیم که خودمون رو گول بزنیم الکی بگیم خیره بعد خون خونمون رو بخوره و هنوز مضطرب بمونیم و بترسیم.

    اینم شد مزید بر علت و تو همون حس آرامش و لذت از پیاده رویم، هوای عالی، دیدنِ زیبایی ها، حس خوب و … برگشتم خونه.

    تو راه گفتم سمانه تسلیمِ خدا باش، هم آهنگ باش با خدا، خدا حلش میکنه برات.

    مثلا اون دو بار قبلی که انقدر شتاب داشتی زودتر درست شه و … چه گُلی به سر خودت زدی؟ بیا و یه روش و رفتار جدید رو تجربه کن، اونم چی؟ تحتِ سرپرستی و نظارت و چیدمانِ خدا که بدون شک بهترینه.

    (شتاب، رفتارِ غالبِ من در گذشته بود که خیلی سریع میخواستم چالش ها حل شن.

    بیشتر انگار بخوام دور شن ازم نه اینکه حل بشن.

    چون با اولین راهکار و خیلی سریع میخواستم دُمِشون رو بذارن رو کولشون و از زندگیِ من خارج شن.

    اصلا چه معنی داره چالش ها میان تو زندگیم؟

    برای عبور از اون چالش و کنار رفتنش خیلی شتاب داشتم، استرس داشتم، ترس داشتم.

    وای خدای من، الان که مینویسم تازه متوجه شدم رفتارم نرم نرم چقدر داره عوض میشه به لطف خدا. استاد جانم تشکر تشکر تشکر)

    اینبار اما آگاهانه ذهن خودمو آف کردم گذاشتم جریانِ هم آهنگی با خدا و تسلیم، منو ببره جلو.

    اومدم خونه همسرم زنگ زد بهم که کسی اومد برای تخلیه چاه؟ خودش به مدیر ساختمون اطلاع داده بود و رفته بود سر کار.

    منم خیلی آروم گفتم هنوز کسی نیومده.

    انقدر آرامش داشتم که خودمم تعجب کردم از خودم.

    از لحنم.

    از مدل برخوردم با این مسئله.

    و مشغولِ نوشتن هام شدم، انگار نه انگار همین بغلِ دستم تو آشپزخونه چه خبره.

    تماس گرفته شد، آقای محترمی اومد، مدیر ساختمون هم اومد، و مسئله به زیباترین حالت ممکن برطرف شد.

    به همین سادگی

    به همین شیرینی

    به همین روونی که مینویسم…

    2 بار قبلی هم انجام می‌شد اما سخت، ناشیرین، کلی حرص میخوردم، اذیت میشدم از دیدن نازیبایی ها و آلودگی هاش …

    از خودم، از همسرم، از خونه مون، چاهِ آشپزخونه مون، ایرادِ خروجیِ چاه آشپزخونه، مُسِن بودن خونه مون و … ناراحت و شاکی بودم.

    که چرا خونه ای که تازه خریدیمش باید با این مسئله روبه رو شم؟؟؟

    برای همینه که الان که عاشقِ این خونه و مجتمع و منطقه ی زندگیم هستم، با صدای بلند این عشق رو ابراز میکنم، با قلبم میگم دارم تو بهشت زندگی میکنم، اوایل که اومدیم اینجا، (دقیقا اول تیر میشه سالگرد اولین سالی که خونه ی قشنگمون رو خریدیم و اصلا متوجه نشدم یکسال گذشته)صلحِ درونم میزون نبود و نکات منفی که کم بودن برام جلوه شون بیشتر شده بود و حالمو بد می‌کرد برای همین متوجه نبودم دارم تو بهشت زندگی میکنم، الان متوجه شدم و قدر دانِ تک تکِ ثانیه های زندگی در این بهشتِ پر از زیبایی هستم و شکرگزارِ خدا تا همیشه.

    اما حالا قضیه فرق کرده برام، اتفاقِ مشابهی به وجود اومده، اما چی شده که اینبار نتایج متفاوت داده برای من؟

    کنترل ذهن

    الخیر فی ماوقع این باور معجزه میکنه

    تغییر زاویه نگاه، به سمتی که حس خوب بده بهم

    تسلیمِ خدا بودن تو هر شرایطی

    توجه به نکات مثبت و زیبایی ها

    تحسین و سپاس گزاری

    این ترکیب از من، سمانه ی متفاوتی ساخته، حالا خودم خلق میکنم واکنش رو، تازه کارم، اما به اندازه تمرین و تلاشم دارم جواب های عالی دریافت میکنم.

    خدایا شکرت بی نهایت.

    حالا این مسیله چند تا درسِ بی نظیر داشت برای من امروز:

    1- کنترل ذهنم، رسیدن به احساس خوب، رها کردن این مسئله و سپردنش به خدا، مشغولِ انجام کارهای دیگه زندگی شدن با لذت، باعث شد خیلی نرم تر، آروم تر باکیفیت این مسئله حل شه.

    2- آقای محترمی که اومد برای تخلیه چاه آشپزخونه، خوش اخلاق بود و خودش مراقب بود کثیف کاری کمتر شه، برام جالب بود که چقدر زیبا خدا چیدمان کرده برام، هم خودم آرومم هم انسان خوبی فرستاده برای حلِ مسئله.

    آخرش هم معذرت خواست از کثیفی کف آشپزخونه. گفتم نه هیچ مسئله ای نیست من تمیزش میکنم. دست شما درد نکنه، کار اصلی رو شما کردین، خدا بهتون سلامتی و برکت فراوان بده…

    3- اون لحظه که فنر و دستگاه رو میدیدم یاد حرف استاد بودم که آدما با خدمت رسوندن به دیگران و جهان میتونن خلقِ پول کنن، ثروتمند شن و این آقا دقیقا تو مسیر کسب ثروت میتونه باشه با خدمتی که ارائه میده.

    کل پروسه شاید کمتر از 1 ساعت تموم شد.

    منم بلافاصله با عشق، حالِ خوش، آرامش شروع کردم به شستنِ کفِ آشپزخونه، که انصافاً عینِ گُل شد.

    4- فردا جلسه ساختمونمونه، مدیر ساختمون مون گفت که این مسئله و حلِ درست و اصولی اش حتما مطرح میشه.

    منم گفتم خیره ان شاالله…

    نه خیر از روی عادت بگما، نه، واقعا حس میکنم که خیر اتفاق میوفته برای حل این مسئله به صورت بنیادین برای ساختمون مخصوصا واحدِ ما و بغلی مون.

    5- یه خیر دیگه هم داشت، درسته که کف آشپزخونه نازیبا شد اولش، اما باعث شد با تاید و جارو خیلی تمیز کف رو بشورم و الان که میبینم کیف میکنم حسابی.

    6- امروز دقیقا با خودم صحبت های استاد رو مرور میکردم:

    سمانه واکنش گرا نباش، واکنش خلق کن.

    چطوری؟

    با کنترلِ ذهن

    با نگاه کردن به ماجرا از زاویه ای که بهم حس خوب بده.

    تو پیاده روی گفتم به خودم خیره، چون همین مسئله باعث میشه یه نفر روزیِ حلال کسب کنه و برای خودش پول خلق کنه.

    وقتی حتی یه دلیل خوب پیدا میشه برای یه چالش، ذهن آدم نرم میشه و از اون سختی و شلوغ بازیاش کمی کم میشه.

    یعنی هر چی بگم چقدر آروم و ریلکس بودم، کمه.

    خودم از دیدگاه سوم شخص وقتی خودمو میبینم با اون رفتار و صدای با آرامش، لحن آروم و با تأمل خیلی سورپرایز شدم و میشم.

    خدا جانم، استاد جانم، سمانه جانم ازتون ممنونم برای این رشد، این بهبود.

    میدونین چیه؟

    به حرف استاد هم رسیدم امروز:

    7- یه لحظه متوجه شدم خب کثیف شه کَفِ آشپزخونه.

    حتی بیرون هم بیاد تو پذیرایی…

    خب، چی میشه؟ هیچی…

    تمیزش میکنم.

    هیچی تو این دنیا ارزش ناراحتی و حرص خوردن نداره.

    من این آدم نبودم…

    خیلی اذیت میشدم از یه همچین چالش هایی…

    الان چی شدم، دارم میرم تو دلِ ماجرا و آرومم، استرس و اضطراب نگرفتم.

    خدایا شکرت بی نهایت.

    8- به این نتیجه رسیدم حتی مرگ هم ارزش ناراحتی و غصه نداره.

    اگه کلی در نظر بگیریم، خب وقتی انسان با مرگ میره پیشِ خدا، چی از این قشنگتر میتونه باشه؟

    خدا خودش یه پیمونه عمر میده به هرکسی.

    تا هستم لذت ببرم، هر وقت رفتم هم ادامه ی لذت بردن میشه اون دنیا، فارغ میشم از جسم و سبکبال میرم با روحم.

    9- تا آقای محترم (آقای سعیدی) بیاد برای تخلیه چاه، من شروع کرده بودم به نوشتن تو دفتر نکات مثبت و زیبایی هام…

    فارغ از کف آشپزخونه…

    باور ساختم واسه خودم که وقتی کاری ازت برنمیاد، بیا کنار، برو ادامه بده زندگیتو، لذت ببر، مشغول کارهای دیگه ات بشو و حل مسئله رو بسپر به خدا.

    و دیدم به چشم، که قانون چقدر قشنگ جواب میده.

    خیلی خوشحالم این فایل دقیقا امروز به گوشم خورد، کاملا متناسب با شرایط و نیاز من، منو راهنمایی کردین استاد جانم.

    آخر فایل که گفتین کامنت بذارین، مثال بزنین از خودتون، که درک قوانین این فایل برای همه ساده تر شه، منم ترغیب شدم بنویسم.

    هم برای تحلیل و هضم و درک بهتر برای خودم، هم دوستام. چون خودِ من با مثال خیلی بهتر درک میکنم مفاهیم رو.

    به قول شما استاد جان این تجربه به ظاهر ناخوشایند، کلی درس و نکته آموزشی داشت برام.

    10- تونستم فنر زدن تو چاه آشپزخونه رو برای اولین بار تو عمرم ببینم، خیلی جالب بود.

    استاد جانم، من این تغییر زاویه ی نگاه به پیرامونم رو از شما یاد گرفتم، بی نهایت خیر در این دنیا و اون دنیا نصیبتون بشه.

    خدایِ من، چه میکنه این جریانِ هم آهنگی و تسلیم خدا بودن و چشم گفتن به خدا.

    خدایا هر چقدر ازت تشکر کنم کمه.

    وقتی اومدم خونه و مشغولِ نوشتن شدم، یه جایزه ی دیگه هم دریافت کردم از خدا.

    در رابطه با یه مسئله که این روزها پیشِ رومه، آگاهی های نابی خدا فرستاد به قلبم…

    یه لحظه انگار برق وصل شده باشه بهم.

    یهو خشکم زد…

    گفتم چی شد؟ چه اتفاقی افتاد؟

    این راه حل و باور خفن از کجا اومد؟

    سریع نوشتمش و خیلی از خدا سپاس گزاری کردم.

    به عبارتی خدا گیرِ کارمو شفاف کرد گذاشت جلوی چشمم.

    سختی ها رو بر من آسان کرد.

    دیروز هم یه اتفاق شگفت انگیز دیگه افتاد که الان انگار هدایت شدم اونم همینجا بنویسم.

    از خدا تشکر وسیعی دارم برای تک تک تغییرات و اتفاق های کوچولو و بزرگی که در مسیر بهبودم داره برام رقم میخوره و خلقشون میکنم.

    چند وقت پیش، دقیقا بعد از تعویضِ ویندوزِ لب تاب، روبه رو شدم با یه مسئله:

    هاردم رو نمیشناخت و نمیخوند.

    (هاردی که همه ی فایلهای استاد داخلش بود)

    میخواستم فایلهای دانلودی جدید و محصولاتی که خریده بودم رو داخلش آرشیو کنم.

    سرچ کردم، دنبال راه حل بودم، درایور ریختم، ویندوز رو مجدد عوض کردم و …

    نشد که نشد…

    به عنوان خواسته تو دلم بود، اما رهاش کردم…

    موبایلم هم دیگه تقریبا پر شده بود این روزا…

    تا اینکه دیروز یه صدایی از داخلم گفت برو لب تابو بیار باز کن، موبایل رو خالی کن…

    گفتم نمیشه که، هارد رو نمیشناسه…

    گفت پاشو، تو انجام بده…

    شصتم خبردار شد که نکنه وصل کنم و میخواد هارد رو بشناسه؟

    تردید داشتم میشه یا نمیشه، اما گفتم خیره. چه هارد رو بشناسه چه نه، خیره، من شادم، خوشحالم، راضی هستم…

    دقیقا کلید راهگشا همینه، خواسته مو قدرتمند بخوام، اما بگم خیره، چه زود برسم چه دیر برسم، چه اصلا نرسم…

    که اکثر اوقات میرسم، اما در بازه ی زمانیِ درستِ خودش که آماده هستم.

    سفره ی نعمت خداوند همیشه بازه، من کِی آماده ام برم بشینم پای سفره؟

    در عین زیبایی، بعد از چند ماه…

    خیلی یهویی، هارد شناسایی و حافظه باز شد…

    من چه شکلی شده باشم خوبه؟

    من که اون لحظه درستش نکردم، یا هیچکس دیگه ای هم هارد رو درست نکرد، پس چی شد؟ چرا یهو درست شد؟؟؟

    چند ثانیه اول من فقط سکوت، نگاه، ذوقِ سرشار از معجزه ای که به چشم دیدم…

    نمیدونم میتونین حسم رو از لابه لای نوشته هام درک کنین یا نه …

    ته قلبم اما میگفت، سمانه جون این طبیعیه.

    این درسته.

    این روش زندگی کردن درسته.

    هر جور قبلا می‌دیدی و نتیجه میگرفتی اتفاقا اشتباه بوده.

    عینِ حرف های استاد، دائم تو گوشم هست صحبت های استاد و به چشم و در عمل و تو زندگیم دارم تجربه میکنم و حقانیت حرف های استاد بهم ثابت میشه.

    با مثال های زندگی، بهتر درک میکنم، بیشتر باور میکنم و اینه که نتایجم داره عوض میشه.

    من دارم تغییر میکنم، نتایجم تغییر میکنن، و بهترین حالِ جهان رو دارم…

    خدایا شکرت بی نهایت.

    مرسی استاد جانم.

    بلافاصله این جمله اومد به قلبم:

    شد، چون وقتش بود.

    اگه نمیشه، وقتش نشده هنوز.

    خلاصه بعد از تشکر از خدا و به خود اومدنم، شروع کردم به کار و دستی کشیدم به سر و گوش موبایل و ذخیره اطلاعات در هارد.

    فضای حافطه رو پاکسازی هم کردم. حذف کردم فیلمها و موسیقی هایی که نمیدیدم و نمیشنیدمشون و فقط آرشیو بودن.

    البته که لذت برده بودم ازشون، خداحافظی کردم و رفتن.

    چون الان تمرکزم فقط روی فایلهای استاده، سایر فایلهای آموزشیِ متفرقه مو پاک کردم…

    نزدیک 9 ماه هست دیگه که فقط و فقط، متمرکز، لیزری همه ی توجه و حواسم برای یادگیری روی سایت استاد و فایلهای شگفت انگیزشون هست.

    نتایجم گواه اینه که تمرکز جواب میده.

    قبلا چندین مرجع داشتم، کتاب بود، استادهای دیگه در این مسیر هم بودن، پادکست بود و …

    اما الان فقط استاد عباس منش ورودی اطلاعاتیِ منه و چقدر هم که سپاس گزارشم، هر چی بگم کمه.

    چرا وقتی که استاد انقدر مرجع کامل و جامع و درست و صادقی هست رو براش شریک پیدا کنم؟

    تو هر حیطه ای بخوام استاد در اون زمینه آگاهی میده.

    استاد شما پکیج موفقیت، ثروت، ارامش، حال خوب، روابط خوب، بدن سالم و … رو دارین پوشش میدین با فایلهاتون.

    کجا برم که بهتر از سایت شما باشه؟

    کاملتر از سایت شما باشه؟

    میدونین چیه؟ من استادها، کتاب ها و پادکست های متفاوت رو تست کردم، لذت هم بردم اتفاقا و سپاس گزارشون هم هستم تا همیشه، اما همیشه آخرش به یه دیدگاه و فکر می‌رسیدم که چقدر خوب میگن اما استاد عباس منش هم همین فحوای آگاهی رو مطرح کرده ها…

    این شد که از یه جایی به بعد مستقیم چسبیدم به شما و فایلهاتون و متمرکز گوش دادنِ روزانه به فایلهاتون…

    استمرار جواب میده همیشه.

    الان که نوشتم 9 ماه شده، خودم باورم نشد، انگار که همین اواخره. چیزی از گذر زمان متوجه نشدم، چون خوش گذشته، چون لذت بردم، چون بدون سختی دارم بهتر و بهتر میشم از همه لحاظ …

    مثل دوره قانون سلامتی که با راحت ترین روش تا حالا تو عمرم، وزنم کم شد، سلامتیِ داخلیِ بدنم عالی شده و شدم یه سمانه ی دیگه، رسیدم به وزنی که تو خواب هم نمیدیدم…

    اگه قبل این دوره بهم میگفتن سمانه تو وزنِ 56/400 کیلوگرم رو با چشم خودت خواهی دید روی ترازو عمراً باور میکردم.

    عمراً

    عمراً

    اما دیدم، معجزه ی خلق خواسته هارو دیدم و غرق لذت و حیرتم…

    استاد چه میکنین با این فایلها و محصولاتتون با من و سایر دوستانم در این سایت.

    چطوری تشکر کنم که عمقِ احساس قلبی مو بتونم بهتون منتقل کنم؟

    چطوری؟

    واقعا نمیدونم.

    دقیقا بعد از دوره سلامتی، ایمان و اعتقاد و باور من نسبت به شما و حقانیتتون چندین برابر افزایش پیدا کرد.

    ارادتم بهتون خیلی بالا رفت.

    شما لطفی در حق من و زندگی و بهبودم انجام دادین و میدین هر روز و هر ثانیه که تشکر کردن درباره اش، تو کلام جا نمیشه.

    من تمامِ احساسم رو میفرستم سمت تون پردایس، لطفا دریافتش کنین و تحویلِ قلبِ پاک، زیبا و مهربونتون بدین.

    خیلی دوستتون دارم و براتون بهترین هارو میخوام از خدا.

    شما زندگیِ خودتون رو خوب کردین، و جهان رو تبدیل کردین به جای بهتری برای زندگی کردن.

    با تک تک آموزش های نابی که به اشتراک میذارین.

    استاد جانم، یه دونه ای، واسه نمونه ای.

    خب حالا که تا اینجا اومدم اجازه بدین چند تا شکارِ زیبایی های امروز تا الان رو هم بگم. پیشاپیش ممنونم از دوستانی که وقت گذاشتن و پیام منو تا میخونن.

    (کامنت فایلِ شکارچیِ نکات مثبت باشیم اومده مهمونی تو قسمت کامنتِ فایل اتفاقاتِ مشابه، اما نتایجِ متفاوت ، به فالِ نیک میگیرم، با یه تیر به دوتا نشون میزنم.)

    *هوای به شدت عالی، مطبوع، خنک، همراه با نسیم دلنواز، صدای آواز پرندگان.

    *تو پارک، چند تا هاپو دیدم که گوشه ای در عینِ آرامش خوابیده بودن، یه طوری سرِ یکی شون روی زمین بود، انگار که زمینِ خدا، بالشِ نرم و گرمی هست براش و بهش آرامش میده و خوابه. یعنی عاشقِ این ریلکس خوابیدنشون روی زمینِ خدا هستم.

    *یه هاپو هم سحرخیز بود داشت تو مسیر دوچرخه/ پیاده روی، راه می‌رفت کنار ما آدم ها، تو دلم گفتم دمت گرم بقیه دوستات خوابن تو اومدی پیاده روی، دمت گرم ورزشکار :) خدا قوت پهلوان.

    چشمای قهوه ای خوشگلی هم داشت، با نگاهی دوستانه و مهربون.

    خدایا دمت گرم با این مخلوقاتت.

    *یه خانمِ جوانِ دوچرخه سوار دیدم، به هم لبخند زدیم، تحسینش کردم تو دلم.

    *یه گروه خانم دیدم، که وقتی داشتم از بغلشون رد میشدم یکیشون به دیگری گفت بیاد کنار که من رد شم، منم سلام و صبح به خیر گفتم بهشون، اونا هم آرزوی موفقیت کردن برام.

    دقت کردین ورزشکاران چقدر انرژی شون مثبته، خوش اخلاق هستن در حینِ ورزش؟

    من بارها تو پیاده روی روبه رو شدم با این ورزشکارانِ خوش اخلاق و خنده رو.

    *چقدر عالیه محدودیت نوشتن نداره قسمتِ کامنت در سایت عباس منش دات کام، مرسی مرسی مرسی.

    *تو مسیر برگشت، نزدیک خونه مون، یه خانمی با لبخند بهم گفت خسته نباشی، غریبه بود…

    منم لبخند زدم و تشکر کردم، بلافاصله گفتم تو دلم خدایا دمت گرم با ابراز محبت هات بهم از طریق دست هات، جایی که انتظاری نداشتم و سورپرایزم کردی.

    *برخوردِ خوشروی مدیر ساختمونمون و آقای محترم تخلیه ی چاه.

    *درخت های توت و انارِ فراوان، داخل و بیرون ِ مجتمع مون.

    *فضای سبز وسیع تو منطقه ی زندگیم.

    *تمیز شدن عینِ ماه، کفِ آشپزخونه مون.

    * حسِ خیلی خوبِ خودم امروز.

    *الهام هایی که امروز دریافت کردم.

    *یه کالایی که امروز استفاده اش کردیم با لذت تا آخر و تموم شد، به صورت سورپرایزی وارد شد به خونه مون. و پیامی برام آورد از جانبِ خدا:

    شما استفاده کن از داشته هات، از نعمت هات، حال و احساست خوب باشه، لذت ببر، من حواسم هست بهت، برات پُرِش میکنم میفرستم برات، هیچ نگران نباش، به هیچ چیز دیگه ای هم فکر نکن، خودم هستم، هواتو دارم، تو برو لذت ببر، من همیشه هستم و بیدارم و حواسم بهت هست.

    آخه میشه قربونِ این خدا نرفت؟

    که انقدر هوامو داره

    حمایتم میکنه تو همه ی امور همیشه

    هدایتم میکنه

    مهربونه و …

    خدایا دوستت دارم

    خدا رو شکر برای همه چیز

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  7. -
    ابراهیم گفته:
    مدت عضویت: 1407 روز

    سلام و خدا قوت خدمت استاد عزیزم،استاد شایسته عزیز و همه اعضای خانواده بزرگ عباس منش

    چه فایل‌ زیبایی،چقدر درس داشت،بی جهت نیست یک شخص یا رهبر یا مدیر،اینقدر قوی است ،همواره انسان‌هایی که خودشون رو وصل به اصل کردن و در هر لحظه از زاویه احساس خوب به ماجراها نگاه می‌کنند موفق هستند.

    به نظرم نکته اصلی احساس خوبه و اینکه خودمون مشوق خودمون باشیم

    در گذشته من بر عکس این ماجرا بودم و هر مسئله یا نه حتی مورد خیلی کوچیکی پیش میو مد ،من احساسم بد میشد و این احساس شاید چند روزی ادامه پیدا میکرد ولی تو این مدت چند ساله یاد گرفتم که احساس خوب اتفاقات خوبو به این نکته بزرگ عمل میکنم

    جالب اینه چقدر یک مدیر میتونه به زیر دستهاش ،تفکراتش رو تزریق کنه یا بهتر بگم چقدر مدیر میتونه عالی کارکنانی با مشخصاتی که دوست داره رو جذبکنه.

    زیرا قانون قانون مدارها است.

    همین الان داشتم فکر میکردم ما نباید از شرایطی که داریم ،حالا از هر لحاظ ، احساس ناخوبی داشته باشیم چرا که یاد گرفتیم اینها رو ما رقم زدیم و میتونیم با درست کردن و ارسال فرمان های درست و زدن کُدهای صحیح به نتایج دلخواه برسیم

    خدایا شکرت که با همچین استادی آشنایم کردی و با چنین مجموعه ای آشنا شدم که هر لحظه در حال عبادت هستم.

    من همیشه یادم مونده که اتفاقات خوب نتیجه احساس خوبه و بالعکس و دقیقا انگار موقعیت یابم همش در هر حالی روی این مورد تاکید داره و در هر حال در حال ایجاد حس خوب هستم

    به ریسمان خداوند چنگ میزنم و نگه میدارم که در این صورت دنیا و آخرت با منه و منم که تعیین کننده هستم

    سالها دل طلب جام جم از ما می‌کرد

    آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد

    خدایا شکرت که گوهر وجودیم رو شناختم و خدایا شکرت که در راه بهبود مستمر هستم و خدایا شکرت که مسائلم دارن حل میشن….

    استاد خیلی سپاسگزاررررررررررم

    در پناه رب العالمین باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    رویا مهاجرسلطانی گفته:
    مدت عضویت: 2209 روز

    فایل اتفاقات مشابه  اما  نتایج متفاوت

    درود  و  سلام  خدمت استادان  بزرگوارم  جناب  عباسمنش  ارزشمندم  و خانم  شایسته ی  مهربانم.. 

    خانم  شایسته  جان عزیزم   ممنون  و سپاسگذارم  که  بمدت  38  دقیقه  دوربین  بدست  کنار  استاد  عزیزمون  مشغول  فیلمبرداری  بودید و  از  این  بگ گراند  صحنع پرادایس  و  این  فایل پرمحتوا  و ارزشمند   با  صدای  رسا  و  صاف و شفاف  و  زیبایی  های  بینظیر  تمام  قد و یکنواخت  فیلمبرداری  کردید  واقعا  دست بوس  شما  دو  عزیز  هستم 

    همچنین  تبریک  و تحسین  به  استاد  عزیزم  بخاطر  قانون سلامتی  که  چنین  اندام  ورزشی  و  فیت نسی  رو  در  جسم زیبایشان  ساختن..  باور  کنید  چشم  از  این  همه  زیبایی ها  و اون  مناظر  رویایی  و اون  دریاچه ی  نیلگون  و  سرسبزی ها  و  اون  خانه ی  عشق  و امید  بر  روی دریاچه  و آسمان  شگفت  انگیز    به  شوق  و ذوق  هدایت  میشه.. خدایا  بی نهایت  شکر  گذارم..

    و  سلام  به  دوستان  عزیزی  که  با خواندن  کامنت های  زیباشون  به  درک  و  آگاهی  بیشتری  هدایت  شدم  ممنون  و سپاسگذارم..

    سوال های  استاد  با  اون  مثال هایی  که  گفتند  واقعا  منو  به  حیرت  انداخت  و شاید  پنجاه  بار  استاپ  کردم  و نکته  برداری  نوشتم  و ساعت  ها  روی  این  فایل  38  دقیقه   متفکرانه  هنگ  کرده  بودم

    اتفاق های  زندگی  ما  چطور  می تونه  بهتر بشه؟؟؟

       اگر  نگاه  متفاوتی  به  اتفاقات  داشته  باشیم  چطور  نتیجه ی بهتری  بده؟؟؟

    کجاها   اتفاقات بظاهر بد   برامون   افتاده  ولی ما  توانستیم  ذهنمون  رو  کنترل  کنیم    و  توانستیم  هدایت  خداوند  رو  در  اون  اتفاق  ببینیم؟؟؟

    کجاها  برچسب   مناسب  به  اتفاقات  زدیم    وبعدش  اون  اتفاق  بظاهر  ناجالب  شده نقطه ی  عطف  زندگی مون؟؟؟

    استاد  جان  ممنون  و سپاسگذارم  برای  این  طراحی  سوالات  بینظیرتون

    اگر  بخوام  پاسخ  این  سوالات  شما  رو  بنویسم  می تونم  به  دوقسمت  تقسیم  کنم.

    قسمت  اول زندگیم

    اینکه  قبل  از  آشنایی  با  شما  استاد  عزیزم  هست  که   تمام  اون  افکارهای منفی که  در  این  فایل  توضیح  دادید   در  وجود  من  به  تمام  معنا  نهادینه  کاشته  شده  بود  و  هر  روز  بدتر  و بدتر هم شده   بود .

    وقتی  اون  انفجار  بزرگترین  راکت استارت  شیپ    تاریخ  رو  توضیح  دادید  خیلی  با  زندگی  من  شبیه  بود انگار  زندگی  گذشته ام  رو  مرور  می کردم  یعنی  همچون  انفجاری  در  زندگی گذشته ام   رخ  داده بود..   یعنی  بجای  اینکه  از  نقطه ی  شروع  حرکت  راکت  صحبت  کنم   از  قسمت  آخرش   همان  انفجار  میگویم.. 

    یعنی  بعبارتی  تمام  قطعات  زندگی  من  متلاشی   شده  بود  .. با  مرگ  همسرم  و  بعدش  ورشکستگی های  پی در پی  پولی  و مالی  و   بدهکاری های  سنگین  و  از  دست  دادن  خانه ی  بزرگ  و  زیبایم  و  ماشین  ها   و  باغ  و  کارخانه  و   پول  و بلوکه  شدن  حقوق  همسر  خدا بیامرزم  که  یک  آب  باریکه  ای  برام  بود  و  تضادهای  معنوی و  از  دست  دادند  هر  آنچه  که  ساخته  بودیم  و بعدش  تضادهای  سلامتی و تندرستی ام  و  بعدش  تضادهای  روابط  خانوادگی  که  منجر  به  از  هم  پاشیدگی   روابط  من و دختر و پسرم شد..    بعدش  از  دست  دادن  مادر  عزیزم    بعدش  تضاد   های    دیگری  و  غیره  ….  و  اون  ترس  ها  و  دلهره  ها  و  دل نگرانی  ها     در  روابط  با  دوستان  و  اقوام و  اطرافیان و بستگان  نزدیک   که در  اثر   تمام  این  تضادها ..  زندگیم  غربال  شده  بود  شخم  زده  شده  بود  و  متلاشی  شده  بود… 

    قسمت  دوم زندگی  من

    آشنای  هدایتی  من  بسمت  استاد عباسمنش عزیزم

    و  با  تمام  اون  تضادها   به  مرحله  قسمت  دوم  زندگیم  هدایت  شدم و  قسمت  آشنایی  من  با  شما  استاد  عزیزم  و  این  سایت  ارزشمند  و  دوستان  عزیز  این  سایت رقم  زده  شده است

    قسمت  دوم  زندگی  من  همچون  گفته  های  آقای  ایلان  ماسک  عزیز  بود..  ایشون  گفتند..  این  راکت   فقط  بتونه   از  خودِ جایگاه  سکوی  پرتاب  بلند  بشه  و  در  اون  سکو  منفجر  نشه   این  یعنی  خودش  یک  موفقیت  بحساب  میشه

    واقعا  عجب  جمله ی  طلایی  گفته  شده  و  ممنون  از  استادم  که  این  جمله ی  طلایی  رو   از  گفته  های  ایلان  ماسک بیرون  کشیده   و  کلید  رمز  طلایی  رو  برای  تغییر  باورهامون  بهمون  نشون  دادند..

    این  کلمه ی  سکوی  پرتاب  برای  من  کلمه ی  آشنایی است

    زمانی  که تازه  با  استاد  در  کانال  تلگرام  آشنا  شدم  و  بعضا با  عضویت  در  این  سایت  گوهر  نشان  و  این  گنجینه ی  بینظیر   سکوی  پرتابی   برای  من  بوده.‌

    چقدر  جالبه  که  آقای  ایلان ماسک چنین  حرف  مغز  داری  رو  بیان  کردند   پس  ما  برای  شروع  هر  کاری   اگر  مداومت بخرج  دهیم  و  به  هدف  و نگرش مون  توجه  کنیم   و  بخواهیم  اقدام  به  حرکت کنیم  حتی  اگر  یک  قدم  کوچک  به  جلو  باشد  آن  قدم  بظاهر  کوچک  یعنی  موفقیت

    همین  که  ما  تصمیم  گرفتیم  برای  رسیدن  به  اهداف  و خواسته ها  و  آرزوهای  مقدس  الهی مون  حرکت کنیم  و  آن  نقطه ی  شروع  حرکت  و  آن  تصمیم  اولیه  و  آن  افکار  و  نگرش  یعنی  بهترین  تصمیم  برای  شروع  موفقیت    و    قدم  بعدی   یعنی  پایداری  و  مداومت  برای  اون  تصمیم  گرفته  شده ..  حتی  اگر  به  اون  هدف  کمال گرایانه مون  نرسیده  باشیم  ولی  می توانیم  بگوییم  بهبودی  حاصل  شده  است  و  این  یعنی  موفقیت

    قدرت  کلام  بالاست

    عملیات جدا سازی  سریع برنامه ریزی  نشده  قطعات 

    چقدر  خوبع  که  امروز  یاد  گرفتم  بجای  شکست و انفجار  و  متلاشی   ..  این  جمله ی  طلایی  رو  برای  زندگی  گذشته ام  و  تضادهایم  بکار    ببرم  ..  ممنون  استاد  بزرگوارم

    چقدر  کلمات  قدرت  دارند  که   برچسب  این کلمات  تاثیر  بسزایی  در  روند  پیشرفت  می  توانند  داشته  باشند    این  هم  یک  الگوی  فوق العاده عالی  از  افراد  موفق   که  بجای  قبول  کردن  کلمه  ی  شکست  و  یا  نام موفق بودن    بهترین  کلمه ی  جایگزین  رو  مطرح  کردند    عملیات  جداسازی  سریع  برنامه ریزی  نشده ی  قطعات   و  این  جمله  برای  من  این  معنا  رو  داشت  که تا  اون  قسمتی که  هنوز  قطعات  از  هم  جدا  نشده بود  موفق  شدیم  یعنی  کوچکترین  قدم  رو  بجلو  برامون  شادی  آور است  و  احساس  خوبی  داریم…

    گفته ی  طلایی  استاد عزیزم..

    تعریفی  که  ما  برای  اتفاقات  قایل  میشیم  نشون  میده  که  اون  اتفاق  چه  تاثیری    در  زندگی  ما  داره

    اتفاقات  خودشون  به تنهایی  هیچ  تاثیری  در  زندگی ما  ندارند  ..  در  واقع  اون  تعبیری  که  ما  براشون  تعریف  می کنیم  به  اون  اتفاقات  معنا  می بخشد  و  آنجاست  که  اون  اتفاقات  تاثیر  پذیر  می شوند

    مثل..  اون  تضاد و  جدایی  در  روابط  عاطفی بظاهر  ناموفق..

    یا  ورشکستگی  های  پولی  و مالی  یک  شرکت  یا  کمپانی

    یا  اون  پندمیک  جهانی

    یا  شکستن  دست  و پا   و  یا  هر  تضادی  دیگر

    نکته  ای  که  در  تمام  تضادها  وجود  دارد  این است  که  اون  اتفاق  ممکنه  برای  بعضی  ها  فوق  العاده  عالی  باشد  ..  مثل  خودم  که  الان  وقتی  به  تمام  اتفاقات  و  تضادهایم  می نگرم  میبینم  که  خیلی  هم  برام  مفید  بوده    و الخیر  و فی ما وقع  (  هر  اتفاقی  بخیر و  صلاح  من  است )  رو  خیلی  خیلی  بهتر  و قشنگتر  درک  کردم  البته  بعد از  آشنایی  ام  بااستاد  و  بلطف  آموزنده  های  ارزشمند ایشون..   و  این  جمله  خیلی  خیلی بهم  احساس خوبی  میده  چون  بعدش  بهم  ثابت  شده  که  دلیلی  برای  اون  اتفاق  وجود  داشته  و  خیلی  زود  به  خیر  و  صلاح  اون  موضوع  پی  میبرم و بلطف  هدایت  های  الهی  بمسیر بهتر  و  قشنگتری  هدایت  میشنم. نگاهم  به اون  اتفاق بهم  پیام  میده  که  تفکر  بیشتری  داشته  باشم  که  از    اون  اتفاق  چه  بهره ی  مناسبی  می تونم  بگیرم  و  هر  لحظه  فکر  کنم  که  مسیرم  رو  اصلاح  کنم    مثل  زمان  پندمیک  که  بهترین  دوران  طلایی  من  در  کنار  این  سایت  بودم  اینکه  یک  استادی  داشتم  که  مدام  ما  رو  راهنمایی  می کرد  .‌  اینکه  به  خلوت  گزینی  هدایت  شدم  تا   خودم  رو  بهتر  بشناسم  و  به  اعماق  درونی  ام  سفر  کنم   اینکه  خود شناسی  و  خدا  شناسی  من  قوی  تر  شد  ..  اینکه  با  استاد  عزیزم  و  خانم  شایسته ی  مهربانم  همسفر  به  دور  آمریکا  بشم  و  از آگاهی  های  روز  افزون  و   زیبایی  های  سریال  زندگی  در  بهشت  آگاه  بشم..  با  اون  آهنگ  خاطره  انگیز  ملودی  deron  …  واقعا  خیلی  زمان  طلایی بود  و  چقدر  هم  برای  ما  لذت بخش بود..  استاد  عزیزم   ممنونم  که  در  همه ی  موارد  ما  رو  همراهی  کردید  و  رو  در  لذت  های  این  سریال  زندگی  در  بهشت  و  سفر  به  دور  آمریکا  با  خودتون  همراهی مون  کردید  و  تمام  لذت  ها و  آگاهی  های  بینظیر  رو  با  ما  اشتراک  گذاشتین  و  چقدر  با  شماها  خاطره های  خوب  داریم  استادان  عزیزم  خانم  شایسته ی  مهربانم   ..  دستان  طلا    ممنونم

    رمز  اسرار  این  جهان هستی

    اینکه    تمام  اتفاقات  ما  بواسطه ی  نگرش  و افکار  ماست  و  این  افکار  احساسات  ما  رو  رقم  میزنه  و  توسط  همین  احساسات  واقعیت  زندگی مون  رو  خلق  می کنیم

    اگر  احساس  بدی  داریم   یعنی  افکار  و  ذهنیت  نامناسبی  داریم  واین  بدان معناست  که  سیکنال  نامناسبی  به  جهان  میفرستیم   و  آنچه  را  که  دوست  نداریم و  ناخواسته امان است  رو  بیشتر  و  بیشتر  وارد  زندگی مون  می کنیم 

      پس  نتیجه  می گیریم که  اگر  بتوانیم  برچسبی  به  شرایط  و  اتفاقات  زندگی مون  بزنیم  یک  بچسب  و  یک  نامگذاری  مثبت  به  اون  اتفاقات  بزنیم   

    اون  بدهکاری ها  و  اون  تضادها  در  روابط  عاطفی  و  اون  تضادهای  سلامتی  و  هر  تضادی  که  در  زندگی هامون  داشتیم  و  هر  باوری  و  هر  ذهنیت  معیوبی  که  داشتیم  به  این  درک  رسیدیم  که   فکر  کنیم  کجای  کار  ما  اشکال  داشته  که  باید  تغییرشون  بدیم….چه  تغییری  در باورها  و  ذهنیت مون  باید  ایجاد  کنیم؟؟؟

    در   عملکردمون   چه تغییری باید  بدیم  که  شرایطمون  رو  تغییر  بدیم؟؟

    تمام اتفاقات مالی و پولی و مادی و معنوی ما با باورهای ما رقم می خوره و با باورهامون و تغییر نگرش ها مون .. زندگی مون تغییر می کند..

    در آخر باید بگم .. اگر در زندگی من آن ورشکستگی ها و آن بدهکاری ها و اون انفجار ها صورت نمی گرفت من هرگز به چنین سایت و استادی هدایت نمیشدم که بتونم خودمو پیدا کنم و زیرساخت های زندگیمو از نو بسازم و باورهای درست و مناسب و قدرتمندی ایجاد کنم و اون باورهای مخرب مذهبی و دیگر باورهای معیوب گذشته ام رو بشناسم و خودمو شناسایی کنم و باورها و ذهنیت هامو پیدا کنم باعث شد من خیلی قوی بشم و باعث شد دنیا رو گذرا تر ببینم و هر لحظه ممکنه که این دنیای مادی به انتها برسه و اتفاقات تغییر کنه و اینکه استاد عزیزمون بهمون یادآوری کرد که بفهمیم که رابطه های ما بین فرزندانمون و همسر مون و مادرمون و شغل و کسب و کار و پول و غیره اینها همش یک رابطه ی زمینی است و اینها رابطه های ابدی نیست..

    این رابطه ها بعد از مرگ از بین میره و قبل از تولد هم نبوده و وجود نداشته..

    ممکنه هر لحظه دنیای مادی برامون به پایان برسه و اتفاقات تغییر کنه

    ممنون و سپاسگذارم استاد عزیزم و ممنونم خانم شایسته ی عزیزم

    ارادتمند همیشگی شما

    رویا مهاجر سلطانیساخت باور هایی هست که مسئله ایی که برام به وجود میاد با راه حلش میاد بخاطر درخواستی که من از خداوند داشتم؛ یجورایی ما مسائل رو با جوابشو بخاطر درخواست هامون جذب خودمون میکنیم

    2023/4/22 آوریل

    1402/2/2 شنبه فروردین

    .‌

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    سحر گفته:
    مدت عضویت: 1258 روز

    سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته عزیز و بقیه دوستان عزیزم

    اول اینکه بگم من عاشق طبیعتم و همیشه وقتی فایل هارو نگاه میکنم از دیدن این طبیعت های زیبا واقعا لذت میبرم و احساسم خوب میشه

    در پاسخ به این فایل و پرسش هایی که مطرح شد منم دوست داشتم تجربیاتم رو بگم

    اول از کتاب انسان در جستجوی معنا اثر ویکتور فرانکل میخوام یکی دوتا جمله در این رابطه بگم که همه ی آدما در برخورد با شرایط و اتفاقات زندگیشون قدرت اینو دارن که نوع نگاهشون به اون مسئله رو انتخاب کنند

    1) همه چیز را میتوان از یک انسان گرفت مگر یک چیز: آخرین آزادی بشر را در گزینش رفتار خود در هر شرایط موجود و گزینش راه خود

    2)امّا آزادی انسان، آزادی از عوامل و شرایط نیست. بلکه آزاد است و صاحب اختیار که در برابر عوامل و شرایط، وضع و عکس‌العمل خود را برگزیند.

    حالا یکی دومورد از تجربیات خودمو میگم

    من میخوام از شرایط و محیطی که داخلش قرار داشتم و اینکه تغییر نگاهم چه نتایجی رو برام رقم زد بگم من خیلی وارد جزییات نمیشم ولی یه کلیاتی میگم تا راحت تر بتونم تجربه و نتایجمو بگم من والدینم وقتی یکسالم بود جداشدن پدرم سه بار و مادرم پنج بار ازدواج یکی از یکی ناموفق تر داشتن و از اعتیاد خانواده تا ناپدری نامادری و دعوا های شدید که تقریبا هر روز بود رو تجربه کردم و مشکلات مالی هم در صدر این مسائل بود خب تو چنین شرایطی بزرگ شدن و تغییر نگاه خیلی سخت بود منم حس قربانی بودن داشتم حس کسی که عالم و آدم بهش ظلم کردن ولی با وجود همه ی اینا که خیلی شاکی بودم نمیدونم دقیقا چی باعثش میشد ولی من از اون حس قربانی بودن بدم میومد دوست نداشتم با دیگران از شرایطم صحبت کنم از ترحم بدم میومد و من اون زمان سال 95 بود سنم 17 سالم بود باخودم گفتم من میخوام زندگیمو تغییر بدم اون زمان با قوانین اشنا نبودم فکرم این بود درس بخونم و به جایی برسم و من اومدم تو یک شرایط بد از نظر مالی و باوجود بحث و دعواهایی که بود رفتم جلو در پشت بوم یه فضای کوچیکی بود فرش کردم و اونجا شروع به درس خوندن کردم و سعی میکردم حالمو خوب نگه دارم و واقعا هم انگیزه داشتم و نمیزاشتم چیزی مانعم بشه و حتی یه مسیر طولانی چون کرایه نداشتم پیاده میرفتم تا به یکسری کلاسهای رایگان برسم و من که معدل نهاییم 12 بود تو کنکور رتبه 342 رو اوردم رفتم دانشگاه فردوسی و شرایط خیلی خوبی بود اونجا از نظر امکانات و باوجود اینکه نهایت تلاشمو تو درس خوندن میکردم و دنبال تغییر زندگیم بودم بازم تو وجودم عصبانی بودم از خانوادم شاکی بودم و حس میکردم بهم ظلم شده و حال روحی بدی داشتم ولی تسلیم نمیشدم وفقط به تغییر فکر میکردم و گاهی وقتی با خدا صحبت میکردم و میگفتم خدایا چی تو زندگی میخوای بهم بدی که جبران همه چی بشه این جمله اعتقاد منه مخصوصا اگه چیزیو ازدست بدم الانم میگم خدایا بجاش قراره چی بهم بدی کلا با این جمله حال میکنم دیگه به خدا میگم و اینجوری شد که من به سمت این قوانین هدایت شدم و با یکسری کتاب ها آشنا شدم و شروع به خوندن کردم و کم کم تو این مسیر افتادم و دقیقا زمانی که کرونا اومد یادمه من میخواستم واسه عید99 لباس بخرم کرونا اومد و گفتم فعلا پس جایی نمیریم و پولامو اومدم یه دوره از یکی از اساتید قانون جذب خریدم و شروع به تمرین کردم و بعد یه مدت به سایت عباسمنش هدایت شدم و دیگه فایلهای استاد رو شروع به گوش کردن کردم ولی مسئله اصلی این بود که با وجود اینکه تو این مسیر بودم و تلاش میکردم زندگیمو تغییر بدم بازم اون نگاهی که بهم ظلم شده رو داشتم حتی یادمه اوایل که با این قوانین اشنا شده بودم خیلی بدتر شدم که اگه من روابطم خرابه تقصیر خانوادمه این ظلمه من که خودم نخواستم اونا باعث شدن پس چرا الان باید همه چیزو من تنهایی درست کنم ولی کم کم که اگاهی هام بیشتر شد و این کتاب انسان در جست و جوی معنا رو خونده بودم تصمیم گرفتم نگاهمو تغییر بدم و جنبه های مثبتش رو ببینم

    اینکه دیدم این شرایط از من یه آدم قوی و مستقل ساخته من میتونم هرجای این دنیا تنهایی زندگی کنم و لذت ببرم و اینکه باعث شده بزرگ بشم اینکه خیلی از مسائلی که از نظر بقیه مشکله و باعث ناراحتی میشه واسه من حتی مشکل به حساب نمیاد هرچیزی نمیتونه ناراحتم کنه و…

    اینکه گفتم خدایا شکرت اگه این شرایط نبود شاید من هیچوقت نمیرفتم دنبال تغییر زندگیم و به این مسیر هدایت نمیشدم و مثل خیلیا فقط یه زندگی عادی و روزمرگی داشتم ولی الان قوانینی رو میدونم و تو مسیری هستم که میتونم واقعا به هر چی میخوام برسم اگه کل اون سختی ها و شرایط فقط واسه این بوده باشه که من وارد این مسیر بشم خدایا شکرت و حس میکنم این مسیر همون چیزیه که به خدا میگفتم چی میخای بهم بدی جبران همه چی بشه

    و نتیجه اینکه وقتی سعی کردم به جنبه های مثبت توجه کنم و نگاهمو تغییر بدم حس قدرت پیدا کردم حس مسئولیت پذیری من تونستم مسئولیت زندگیمو قبول کنم و این حس عالیه اینکه مهم نیست بقیه چیکار کردن الان این زندگی منه و باید من درستش کنم از وقتی سعی در تغییر نگاهم کردم نتایجم خیلی بیشتر شد همه چیزم بهتر شد از نظر مالی بهتر شدم آرامش درونیم بیشتر شده و عزت نفسم بیشتر شده و این حسو دارم که الان تو مسیرم تو مسیر ساختن زندگیم درسته هنوزم یه دلگیری از خانوادم تو وجودم هست ولی دیگه سعی من اینه جنبه های مثبت رو ببینم حتی به خدا میگم خدایا من همینقدر به ذهنم میرسه الان ولی میدونم هرچقدر برم جلوتر تو بیشتر واسم نمایان میکنی که این اتفاقات و شرایط چه خیر و خوبی واسم داشته شاید الان درک نکنم ولی ایمان دارم خیر و خوبیش خیلی بیشتر از چیزاییه که میدونم و تو بهم کم کم نشونشون میدی

    الانکه این فایل رو گوش کردم به این احساس رسیدم که یروزی میتونم بگم این اتفاقات و شرایط بهترین اتفاقات زندگیم بوده که باعث شد من زندگیمو تغییر بدم پیشرفت کنم و موفق بشم و یه زندگی عالی بسازم هم واسه خودم هم خانوادم

    ممنون که وقت گذاشتین و تجربه من رو مطالعه کردید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      رضوان یوسفی گفته:
      مدت عضویت: 2236 روز

      به نام خدایی که با عشق گِل ما را سرشت

      سلام سحر جان

      میخوام بگم خدا خیلی دوست داشته که اینجوری برات رقم زده، مثل کوزه گری که کوزه اش رو داخل کوره میذاره که سفت و محکم و زیبا و قابل فروش بشه.

      از کجا معلوم اگه در یک خانواده معمولی با یه پدر زحمتکش و مادری مهربان بزرگ میشدی، همچنین پیشرفتی در زمینه خداشناسی و تغییر شخصیتی می کردی.

      به احتمال زیاد سرت تو گوشی که پدرت برای روز تولدت میخرید گرم بود و زندگی باری به هر جهت داشتی. از اینکه الان آزاد و رها هستی خدا را شکر کن و از این فرصت برای شناخت گوهر درونی ات استفاده کن. و قدر خودت را بیشتر وبیشتر بدان.

      بیشتر اشخاص موفق دنیا زندگی نظیر زندگی شما داشتند. سعی کنید، خانواده تان را ببخشید و آرام و رها از پرواز موفقیت لذت ببرید.

      سحرجان منتظر نتایج فوق العاده ات هستم دختر با اراده و پشتکار

      مراقب حال دلت باش عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    ناعمه احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1293 روز

    سلام

    یکی از تضادهایی ک من بهش برخوردم حدود دو ماه پیش بود ک باعث شد علاقه ام رو پیدا کنم

    قبلش من بگم یکی از ویژگی ها و سرمایه های درونی ای ک خدا بهم بخشیده مسئولیت پذیر بودن و درستکار بودنم هست و من چون خیلی روی این قضیه حساسم و میدونم ک این ویژگی رو دارم پس از رئیسم هیچ وقت توقع نداشتم ک قدرم رو ندونه بعد از حدود 3.5 سال کردن براشون

    خلاصه اتفاقی ک افتاد این بود یک روز ایشون زنگ زدن و با من دعوا و مشاجره و همزمان بین مکالمات ما یک تلفن ایشون دریافت کردن ک یک همکاری پشت سرمن بد گفت و از من گله کرد و این هم اضافه شد و بحث بین ما بالا گرفت، و من تنها ب ایشون گفتم میشه تلفن رو قطع کنید دیگه نمیخوام چیزی بشنوم

    استاد خیلی بهم برخورده بود، ینی چکی قشنگ خوردم ک لذت بخش بود برام، منی ک اشکم ب ندرت درمیاد و خانواده ب من میگن بی احساس و سنگدل(چون من غصه هیچ کس رو نمیخورم)،وقتی پدرم اشک منو دید گفت خیلی ناراحتم کردی ولش کن دیگه گریه رو بس کن

    اون روز بعد از قطع تلفن من گریه ای کردم هق هق

    فقط ب خاطر اینکه من چقدر از جون و دل مایه گذاشتم برای شرکت مون و همزمان ک می دیدم همکارانی ک از کار میدزدین و خودم رو با اونا مقایسه می کردم ک قدرم رو نمیدونه رئیسم و بهم بی احترامی کرده، همون روز دقیقا بعد از 1 ساعت من آنچنان خوشحال شدم خدا آنچنان قشششنگ ب من فهموند ک دیگه جای تو توی این شرکت نیست،ارزش تو بالاتر از اینجاست

    قبلش هم خودم حس میکردم برام روتین شده، دیگه اون احساس خوب از خودم رو ندارم،دیگه با ذوق و شوق از خواب پا نمیشم برای زندگی، در کل از خودم راضی نبودم بلکه ب اجبار داشتم تحمل میکردم شرایط رو

    و وقتی یادمه شما میگفتین تحمل کردن واژه خط قرمز منه، فهمیدم ک نع من نیومدم ب این دنیا ک جایی رو تحمل کنم، من باید هر روزم خوشحال تر و با انگیزه تر بشه

    خلاصه من اول برج 12 تماس گرفتم و استعفا دادم و چقدر مدیرمون از من عذرخواهی کرد و گفت بمون و قول و عده حقوق و شرایط بهترو داد،ولی من قطعی تصمیم گرفته بودم،چقدر اطرافیان گفتن حالا اسفندم بمون عیدی تو بگیری ولی من گفتم نه من تصمیم و گرفتم و گفتم حالا وقت شجاعت بخرج دادن منه من حتی یه روزم بیشتر نمیتونم اونجا بمونم و کلی نشانه برای تایید تصمیم ام خدا بهم نشون داد، و اصلا نگران عیدی ایم نشدم و خدا رو روزی رسان دونستم و ب راحتی برام عیدی ام واریز شد بدون اینکه من به شرکت مون زنگ بزنم، اتفاقا از همکارانم شنیدم چقدر اسفند اذیت شدن سرکار بخاطر گیرهایی ک مدیرمون بهشون میداد و من فهمیدم اگر می موندم چقدر احساس بدی می گرفتم و طبق قانون احساس بدم برام اتفاقات بدتری رو بوجود میاورد

    جالبه من بعد از 2 روز یک جای جدید استخدام شدم و از اونجا هم برای 3 هفته کار کردن حقوق و عیدی گرفتم  ینی من از 2 تا شرکت حقوق و عیدی دریافت کردم و اولین بار بود مبلغ زیادی رو توی کارتم داشتم و خدا میدونست اگر من نمیزدم بیرون نمیتونستم خیلی کارها کنم چون پولش رو نداشتم ولی خدا خوب جایزه ای برای شجاعتم بهم داد، برای اینکه طبق قانون سلامتی غذا میخورم همه چی بهترین اش جور شد برام و بهترین و لذیذ ترین وعده های غذایی رو تهیه کردم با اون پولها برای خودم و چقدر سپاسگزار خداوند رزاقم هستم

    و بعدم مجدد فهمیدم ک روحیه و طبع من از کار اداری متنفر شده و دیگه حاضر ب انجامش نیستم حتی در بهترین کمپانی ها

    و الان حدود یک هفته است ک دارم توی شغلی کار میکنم ‌ک عاشقش هستم(الان اداره یک کافه دستمه،تنها هستم یک کافه دنج خلوت پر ازگل و گیاه) و فکر کنم فهمیدم ک علاقه ام چیه و خیلی خوشحالم ک با طی کردن این قدم ها متوجه علاقه قلبی ام شدم، نمیدونم میشه اسمش رو علاقه قلبی دونست ولی حداقل میدونم حالم خوبه احساسم خوبه از انجامش از خودم راضی ام خودم رو ب چالش کشیدم کلی تجربه کسب کردم فهمیدم من عاشق قهوه زدن هستم عاشق ارتباط با مردم و تحسین کردن شون هستم عاشق دیدن حال خوب و احساس خوب و عشقی ک باهم میکنن و منی ک شاهد دیدن این حال خوب شون هستم و منی ک با نهایت احترام و صورتی بشاش بهشون خدمت رسانی میکنم و میبینم ک اونها هم بهترین وجه شون رو میارن کافه،من کاری ک دارم رو شغل نمیدونم خودم رو هر روز تصور میکنم ک دارم کافه خودم رو مدیریت میکنم برای مشتری های خودم قهوه میبرم،wowww مطمئنم میرسم بهش و یک روز میام بهتون میگم مغازه take away خودمو زدم  ؛))))

    تازه مکان اش روهم انتخاب کردم ؛) و هر روز تصور میکنم براش

    درکل تضادها میان ک مارو هل بدن ب سمت جلو، واقعا من از این اتفاق چنان اعتمادی ب خدا پیدا کردم، چنان باور الخیر فی ماوقعی در من ساخته شد، چنان در کنترل ذهن قوی و قوی تر شدم و خیلی ب خودم افتخار میکنم ک از پسش براومدم

    احساس میکنم ما موقعی ک ب تضاد میخوریم و اون لحظاتی ک میدونیم به غیر از خدا کسی نیست ک دستمون رو بگیره تو اون روزا ما خیلی توحیدی می شیم کنترل کردن سخته آره ولی ته قلبت انقدر ایمان عه سوسو میزنه انقدر دلت رو گرم نگه میداره ک باعث میشه باوجود نگرانی و نجوا عه ادامه بدی و هر روز بیشتر خدا رو صدا بزنی، خدا یه نشانه هایی برات میفرسته ک قشششنگ دلت رو روشن میکنه ولت نمیکنه ب امان خدا بهت نشونه میده ک یه وقت کم نیاری و این خیلی دلچسبه خیلی قشنگه اصن اون لحظات ک داری تقوا میکنی و خدا همزمان برات نشانه میفرسته ک ادامه بده بنده عزیزم نزار شیطان بهت غلبه کنه بزار باشه اشکالی نداره ولی صدای خودش رو بالا میبره،آخ چقدر حس خوبی میده

    بنظرم تضادها میان ک مارو ب خدا نزدیک تر کنن، ک از ما انسان های موحدتری بسازن

    ک یادمون بیارن ما فقط باید تسلیم خودش باشیم و شرک هایی برامون پیدا میشه ک بعدا شرمنده خدا میشیم.

    یادمون میاره ما تو این جهان تو کل کیهان تنها و تنها یک رب داریم یک ارباب داریم، ما بندگی کنیم و بزاریم ارباب اربابی کنه برامون

    تنها خدا برایم کافیست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: