اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت - صفحه 32 (به ترتیب امتیاز)

634 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    نفیسه گفته:
    مدت عضویت: 640 روز

    سلام به استاد عزیزم

    تیر ماه 1403 بود و رفته بودیم مسافرت مازندران

    در راه برگشت ساعت 12 شب بود و ماشین ما خراب شد .

    فقط نامزدم بود و ما سه تا دختر خانوم بودیم.

    (تاریکی شب ، تنهایی ،ترس ، بی پولی ) همه و همه شرایط اون لحظه ما بود .

    من می دونستم نباید اجازه بدم افکارم کنترل رو بدست بگیره ، رفتم یه گوشه سایت استاد رو باز کردم و شروع کردم به خوندن کامنت و دیدن فایل ها

    همون لحظه خواهر زاده نامزدم اومد گفت زن دایی خاله لیلا میگه پول دارید میخواید ماشین درست کنید ؟(من و خواهر و خواهر زاده نامزدم بودیم)

    گفتم: نه عزیزم بعدش گفت خاله لیلا میگه کارت باباهست هرچقدر پول لازم دارید بهتون می دیم.

    گفتم خدایا شکرت پول جور شد

    بعدش برای اولین بار دیدم کیف پولم تو سایت 100 هزار تومن شارژ هست و من میتونم کتاب های الکترونیکی رو بخرم رایگان و این کار کردم و کتاب چگونه فکر خدارو بخوانیم رو خریدم و اونجا فهمیدم پاداش های کنترل ذهن چقدر زیاده و من توی جاده چالوس توی دل تاریکی شب تو تنهایی و ترس و بی پولی وسط جاده تونستم از سایت استاد محصول بخرم اونم بدون پرداخت پولی و از همون لحظه شروع کردم به خوندن کتاب و حالم بهتر شد و ماشینمون هم منتقل کردیم به یه جای مناسب و فرداش با یه هزینه خیلی کم ماشین درست کردیم و برگشتیم .

    و الهی شکر که ما رو به این مسیر پر از نعمت و برکت هدایت کرد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    وحید ولاشجردی گفته:
    مدت عضویت: 1338 روز

    به نام خدای بزرگ‌و هدایت گرم

    سلام به استاد و خانوم شایسته عزیز و همه دوستان خدا قوت

    خدایا شکرت بابت این همه زیبایی ارامش و حال خوب در این مکان زیبا

    من چند روزی ذهنم درگیر یه مساله ای بود که تو کامنت های قبل گفتم و به هم ریخته بودم

    ولی کم کم با خودم گفتم وحید شاید یه نشونه باشه که تو ببینی وابستگی داری به شهرتون یا رابطه عاطفی که داری

    ایا همین الان اگه همه چی عوض بشه واکنش تو چیه ؟میتونی ذهنتو کنترل کنی میتونی خدارو اونجا پیدا کنی و اروم باشی؟

    به خودم اومدم و گفتم من باید روی عزت نفس خودم کار کنم و احساس لیاقت خودمو درست کنم

    من توسط خدا به جایگاهیی که هستم هدایت شدم پس از این به بعدم جایی که میخوام هدایت میشم

    فهمیدم که باید حساسیت رو روی رفتن و نرفتن به شهرستان که مساله پیش پا افتادس کم کنم

    با خودم گفتم تمرکز بذار روی کارت و پیشرفتت

    شاید یه ترمزی که مانع ورود ثروت میشه اینه که فکر میکنم اگه فلان قدر فروشم بره بالا

    اگه مشتریا بیشتر بشه و …من وقت نکنم برم شهرستان این نشونه باعث شد تا من ترمز مخفی پیدا کنم که مانع میشه ثروت بیاد

    اومدم کم کم با ذهنم اروم حرف زدم که کسی به رفتن تو کاری نداری هرموقع میخوای میتونی بری چون تو کارت برای خودته اختیار داری

    ولی تمرکز بذار روی کارت حالا اخر هفته میتونی بری اشتراحت اگه کار نداشتی

    به جاش اومدم ذوق ورود پول بیشتر مشتری و مشغول کار بودن رو تو ذهنم بزرگ کرددم ک یکم کنترلش کردم

    بعد امروز که باز یکم ذهنم بازی دراورده بود با منطق و مثال تونستم یکم ارومش کنم و به محض خوب شدن حالم مشتری بهم پیام داد برای کار

    همه چیز بستگی داره که ما به معنی واقعی بگیم الخیر فی ما وقع یا نه

    از زاویه مناسب نگاه کنیم یا نه

    فقط ما هستیم که میتونیم نتیجه اتفاقات رو به نفع خودمون کنیم با دیدگاهی که داریم

    ممنون استاد بابت این فایل زیبا و پر مفهوم خدارو شکر میکنم که هرلحظه کنارمه و هدایتم میکنه

    و میدونم که بهتر از من میدونه چی به نفع منه و همیشع بهتر از چیزی که من میخوام رو برام کنار میذاره من نباید بچسبم‌و بگم‌فقط فلان مکان فلان شهر و فلان راه 🫡

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    هانیه سلیمانی گفته:
    مدت عضویت: 179 روز

    سلام و درود خدمت استاد عزیز و عزیزدلشون

    و همه دوستانی که اینجا هستند و‌متن بنده رو میخونن

    اول از همه تبریک میگم به خودم و همه دوستانم که اینجا دارن روی خودشون کار میکنن

    واقعیتش من خیلی خوشحالم و خیلی خداروشکر میکنم این فرصت نصیبم شده که تقریبا چهل روز با این سایت و استاد عزیزم آشنا شدم

    من همیشه تو همه زندگی بارها باخودم تکرار کردم که خداوند خیلی بنده هاشو دوست داره و منو خیلی بیشتر و هربار دلایل منطقی آوردم و محبتهایی که خیلی از آدما تو زندگیشون نمیبینن رو دیدم و برای خودم بارها مرور کردم و معجزه شکرگزاری رو دیدم

    اما دراین فایل بحث این شد که یاد یه تجربه بیوفتین که شما جور دیگه ای بهش نگاه کردید

    امروز همکلاسیم داشت از استاد صحبت میکرد که ایشون از سمینار من یه ایرادی گرفتن و هربار برای بقیه دانشجوها بدون ذکر اسم میگن و میخواست بگه مشکلی که توی پاورپوینت سمینارم بود باعث شده اینجوری بگه

    و من خندیدم و گفتم چه جالب، فک کن چقد آدم معروفی شدم استاد همه جا داره ذکر خیرمو میگه و از من صحبت میکنه ببین چیکار کردم که یادشه و دوست داره همش بگه

    و همونطور که شما فرمودید این نوع تفکر نوعی تمرین بود و واقعا حالم بهتر شد خیلی خیلی شاد شدم و از قضا حتی فکرمم درمورد استادم بد نشد بلکه تماما خیر دیدم

    و برخلاف همیشه که خیلی حساس و زود رنج بودم دراین موارد ، اینبار برخلاف همیشه حسم عالی موند و سطح انرژیم بالای بالا موند

    نوع نگاه و کنترل ذهنی که شما اینجا بهمون یاد میدید و آشنامون میکنید شگفت انگیزه

    من توی همه عمرم داشتم میگشتم به دوستام میگفتم باید یکی باشه منو راهنمایی کنه

    که بتونم تو یکسری شرایط انسان بودن رو بلد بشم، که چجوری تصمیم بگیرم، کجا چه عکس العملی نشون بدم و و و همه و همه هم برای بهتر شدن خودم میخواستم

    یعنی میدونستم باید افکار رو کنترل کرد ولی فکر میکردم اینجوری دارم به خودم سخت میگیرم

    اما اینجارو پیدا کردم و وقتی همون آدمی رو خدا فرستاد که لازم بود من شاکر تر از پیش شدم

    استاد وجود شما خواست قلبی من بود که اگه روزی فایلای شمارو‌ گوش ندم حس میکنم چیزی کمه

    البته نه که بخوام شمارو بت بسازم ولی من واقعا ازتون ممنونم که وجود دارید که من تونستم بعد چهل روز دست به کامنت بشم و هرچی تو دلمه رو به نوشته تبدیل کنم

    میخوام بگم

    حتی نحوه پیدا کردن این سایت هم خواست قلبی من بوده که الان دارمش

    حرفاتون تک به تک با منطق من میخوره و تاثیرگذار ترین حرفارو میزنین و در نهایت سادگی و صمیمیت به قلبها دسترسی پیدا می‌کنین

    مچکرم و دوست دارم تاابد سپاسگزار شما و خالق شما باشم

    حرفهای زیادی دارم که قطعا در ادامه در فایلهای مرتبط کامنت خواهم کرد

    در نهایت می‌خوام بگم

    مرسی که منو به آرامش دعوت کردید و در مسیر بهتر شدن و رشد من بسیار کمک کردید :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      مهدیه جهانی گفته:
      مدت عضویت: 133 روز

      سلام ودرود به هانیه جان عزیزم

      من هم ورود شما را به سایت استاد عباسمنش تبریک میگم وامیدوارم که هربار که کامنت مینویسی من درفرکانس دریافت باشم وآگاهی های شما رابخوانم ولذت ببرم.

      الان که این کامنت شما را خواندم ودیدم چقدر زیبا جواب دوستتان رادادیدکه

      چقدرآدم معروفی شدم که استاد همه جا ذکروخیر من ومیگه

      ببین چقدرشما توی فرکانسی شکرگذاری هستید که به همه چیز به چشم مثبت ،تشکر وقدردانی نگاه میکنید

      واقعا جای تحسین دارید

      امیدوارم بازم بتونم کامنت های قشنگ شما را بخونم.

      درپناه الله مهربان،شادوخوشبخت باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    سونیا نوری گفته:
    مدت عضویت: 482 روز

    بنام خدایی مهربان

    سلام به همه دوستان خوبم و استاد عزیزم

    روزشمار تحول زندگی من روز هفدهم

    وای که من چقدر لذت میبرم ازین همه آگاهی های که هر روز گوش می‌کنم و شکر میگم ، درست مثل اینکه به تشنه آب خنک بدهی .

    بریم سراغ نکات مهم و اساسی این فایل زیبا

    اول اینکه باید ذهن مارا کنترول کنیم تا قویتر شویم .

    اتفاقاتی مشابه اما نتایج متفاوت ، زمانی بوجود می‌آیید که نگاه ما به مسائل متفاوت باشد . شاید ظاهر مساله نادرست بوده اما بعدا باعث شده که یک عالمه چیز یاد بگیریم . و بیشتر خودمان را بشناسیم

    دقیقا یادم است که چند وقت پیش یکی از دوستان نزدیک من به من بعضی چیزهارا گفت که من ناراحت شدم ، ظاهر مساله اینست که رابطه ما ازبین رفت ، و هر دوطرف از همدیگر شان قهر شدند و جدایی ایجاد شد اما بعد از چند ساعتی به خودم گفتم ببین این مساله باعث شد که من یک نکته خیلی ریز را ر مورد خودم فهمیدم و دگه بعد ازین جز از اصول خودم قرار میدهم اش و خداره شکر گفتم بخاطر ش .

    باید این مساله را متوجه باشیم که نگاه ما اتفاقات را برچسپ می‌زند.

    و چون این الگو در زنده گی من خیلی تکرار شده ، حالا اگر هر اتفاقی به ظاهر ناجور میفتد من میگم قرار است چیز یاد بگیرم و کوشش میکنم که خودم را آرام کنم و بعدا حتما برم گفته می‌شود که فلان عادت را در خودت ایجاد کن ، فلان اصل ره هم در زندهگیت اضافه کن تا بزرگتر شوی .

    خداره صد هزار مرتبه شکر برای این همه آگاهی که استاد عزیزم با عشق نثار مان می‌کند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    محمدرضا رضایی گفته:
    مدت عضویت: 1448 روز

    بنام یگانه خالق کیهان

    سلام ،

    روز 155 سفر …

    خدایا شکرت از این باران زیبا برای بارش این برکت الهی در این هوای مطبوع بهاری الهی شکرت ، خدایا شکرت برای پیاده روی خوبی ک امروز انجام دادم و لذت بردم ، برای اینکه شمال هستم ، الهی شکرت برای مهاجرت خوبی که از تهران به نوشهر داشتم و تو هدایتم کردی به این خانواده ی خوبی که الان پیش آنها هستم خدایا شکرت ک همیشه کنارمی و کمکم میکنی رب هدایتگر من ازت متشکرم برای این سایت خوب استادم و همراهانی که هستند برای این سفر برای این روزها برای روغنکاری شدن زندگیم برای مشتری های امروزم برای بازدیدهای امروزم برای تمام نعمتهایی که به من دادی ازت متشکرم خدای خوبم …

    من سال پیش یه خونه اجاره کردم که اولش ظاهرش خیلی خوب بود ، ولی یکم ک گذشت واقعا تضاد هاش ک عایق نبود و صاحب خونه داشت و طبقه ی بالا بچه ی پر سر و صدا داشت صاحبخونه خیلی کار داشت و … خلاصه خیلی سخت بود اون روزها زندگی کردن در اون محیط . از اونجایی ک اساس کشی واقعا واسم سخت بود نیومدم فسخ کنم یجورایی نمیشد …

    خلاصه من مجبور بودم این روزها رو با احساس خوب سپری کنم .

    من قبل این خونه خیلی غرور کاذب داشتم در مورد یکسری مسائل خاص خیلی شخصیتم ایراد داشت ، من در مورد خودم و خونه و جایگاه ام مغرور بودم ، با ادمهای دیگر نوع دیگری برخورد داشتم ، پذیرشم واسه افراد دیگر کم بود ، با اومدن مهمون مشکل داشتم البته اینا رو الان دارم که یکسال گذشته و من صد ها صفحه نوشتم تا درسهاش رو گرفتم ها ، اون زمان اصلا اینا رو نمیدونستم که اینقد ایراد دارم و فکر میکردم که من دارم روی خودم کار میکنم و خیلی هم خوبم ولی اینا بود .

    خلاصه جهان مجبورم کرد که بشینم با تماااام وجود روی خودم کار کنم … با تماااام وجودم روی شخصیتم کار کنم تا بتونم در آن شرایط سخت احساسم رو خوب نگه دارم … همین تعهد و تمرکز زیادم برای اینکه احساسم رو در زمانهای بیشتری خوب نگه دارم باعث شد من مهارتهایی رو کسب کردم که شخصیتم خیلی خوب شد ، یعنی وقتی که سر سال شد و زمانی بود که باید میرفتیم یه خونه ی دیگه ، اولا خونه ی بعدی خیلی خونه ی خوبی شد خداروشکر و این خونه چونکه با تضاد قبلی ما اومدیم داخلش با تمام وجودمون سپاسگزار بودم و هستم و اینکه همون روزهای اول اساس کشی من میشستم و دفتر پر میکردم که چه درسهایی داشت این خونه و اون خونه واسم … دیدم که اون خونه بخاطر اوضاعش من رو مجبور کرد که برای مدتی جایی باشم که مجبور باشم پذیرشم رو ببرم بالا ، مجبور باشم که سپاسگزار باشم مجبور باشم که غرور کاذب نداشته باشم مجبور باشم که حرفهای استاد رو رو حالت مرگ و زندگی گوش بدم و اجرا کنم … البته که خیلی خیلی بهتر بود که قبل از اون خونه من این مدلی رفتار میکردم تا جهان مجبورم نکنه برای شخصیت سازی چنین تضادی رو ببینم ولی خب من دیدم و ازش درس گرفتم و الان واقعاااااا از اون زمانها عالی تر هستم . اونقدر با تعهد کار میکنم ، مثه بچه ای شدم که معلم یه تنبیه اش کرده دیگه با تمام وجودش درس میخونه ، من الان کار کردن روی خودم و گوش دادن این فایلها واسم بحث مرگ و زندگیه دیگه ، مثل قبلها نیست که واسم یه چیز خیلی خوبه حالته بهتر باشه که حالا اگرم یه مدت نبود موردی نداره … الان واسم شده مرگ و زندگی مثه کسی هستم که احساس منفی شده پرتگاه ، من مثه کسی هستم که شده با دندون شاخه درخت رو میگیرم که نیفتم تو پرتگاه احساس منفی …

    اگر یک روز هم منفی بشم هر جوری شده فایل گوش میدم مینویسم و سعی میکنم که ادامه ندم اگرم منفی بمونم حداقلش اینه ک سعی خودمو میکنم و خداروشکر هم زودتر ازقبل خوب میشه حالم . امسال از سال قبلم بهترم ، سال قبلم بهتر بود از قبلش … در کل کاملا واضحه ک من دارم پیشرفت میکنم به لطف خدای بزرگم . این از تغییر نگاه من و نتایج عالی اش که گفتم خدمت دوستانم بگم …

    خدایا شکرت برای همه چیز …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      کوثر صرام گفته:
      مدت عضویت: 1218 روز

      سلام دوست عزیز محمدرضا جان چقدر دلنشین و دوست داشتنی مینویسین، هم کامنتت عالی بود هم درباره خودتون که داخل پروفایلت نوشتی،

      چقدر اینجا زیبا نوشتین که از خونه ها و جا به جاییشون و با دریافت نشانه ها درس گرفتی و سعی کردی که غرورت رو کنار بگذاری و حسی که نسبت به دیگران داشتی و همینطور سطح تحملت که بالا رفته واقعا اینا برای منم درس و این موضوع یکی از پاشنه آشیل‌های من که زود از کوره خارج نشم و بتونم آدم ها، موقعیت، رفتارها و گونه های مختلف رو بپذیرم…

      و چقدر زیبا و هدایتی به سمت سایت اومدید و وارد این مسیر دلنشین شدی، ممنون ازت که مینویسی و نوشتی.

      امیدوارم هر روز موفق تر،سالم و شاد و پر روزی مسیر قشنگ زندگی رو سوت زنان ادامه بدی :)

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 2006 روز

    به نام هدایگترم

    سلام به خانواده صمیمی خودم

    از اونجا که این فایل تو دسته کنترل ذهن هست

    دوست داشتم مطلبی رو درباره اعراض بگم

    وقتی یه فکر منفی، یه نجوا حمله میکنه بهت

    اون لحظه، وقتی داره منفی بافی میکنه برات،یه جوریه که با قدرت میگه اونی ک من میگم درسته هاااا.

    تو هی سعی میکنی برای دیدن از نگاه خدا، ولی ذهنت با قدرت میگه،اینی ک من میگم درسته!

    میدونی چرا؟ به پشتوانه همه ی باور های مسموم

    به پشتوانه سیم کشی غلطش

    ولی، تغییر نتایج از اینجاست که شروع میشه

    وقتی، شروع کنی به کنترل ذهنت

    وقتی هرچقدر زور بزنه که در جهت برداشت های خودش، در جهت برداشت های اشتباهش تو رو وادار به اقدامی بکنه، ولی تو هرجقدر اون فشـــار بیاره، نکنی اون کارو، انجام ندیاون ری اکشن رو، کنترل کنی خودتو، سفت و سخت، شل نکنی، نگی فقط اینبار قول که از، دفعه بعد جلوی ذهنم وایسم… نه، وقتی درست همونجا که میفهمی چقدر داره چرت و پرت میگه دَم به دَمش ندی و کاری ک میخواد رو نکنی، و اون هی بیشتر خودشو به در و دیوار میکوبه که تو تسلیم بشی، ولی تو ادامه بده، تسلیم ذهنت نشو… و میخوام بهت بگم، وقتی تو به جهاد اکبرت ادامه میدیو تسلیم نمیشی، تسلیم اون فکر نمیشی، یهو میبینی عععع این فکره که انــــقد منو بهم ریخت چقدر چرت بودا! و کاملا برات بی اهمیت میشه!

    میرسی به این نقطه، فقط کافیه تسلیم اون نجوا نشی…

    این بارها و بارها برای من اتفاق افتاده و دوست داشتم بیام بنویسم براتون

    اگر شما هم از، دست نجواها عاصی میشین

    تسلیم نشین،برای فقط آروم شدن چند لحظه ای، اون کاری ک نجوا میگه رو نکنبن که فقط راحت شین… اگر تسلیم نشید میرسید به اون نقطه ای که گفتم.و اونقدر لذت داره، اونقدر آرامش عمیق داره، وقتی از پسش بربیای انقدر حست خوب میشه و با یادآوریش، دفعات بعد راحت تر ذهنتو کنترل میکنی.

    دفعه بعد که نجوایی میاد، میگی دفعه قبل ک فکر میکردم اون فکره اوووونقدر مهمه و اونقدر بهمم ریخت و درگیرم کرد، بعدش رسیدم به اون نقطه ک برام ذره ای اهمیت نداشته باشه و بفهمم چقدر پوچه و بگذرم ازش

    این دفعه هم همونطوره.

    فقط کافیه ول ندم و تسلیم ذهنم نشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    کبری صباحی گفته:
    مدت عضویت: 1103 روز

    باسلام ودرود خدمت استاد عزیزم ومریم بانوی نازنین.. استاد من خودم یه تجربه دارم درمورد همین فایل که میخام واستون بگم.. خیلی خلاصه میگم که کامنت طولانی وخسته کننده نشه.. استاد من از ازدواج اولم دوتا دختر دارم که دختر اولم الان 17ساله هس.. بعداز طلاق دخترامو از من گرفتن وبعداز اون پیش عمه وباباشون تو یه روستا زندگی میکردن.. دختر بزرگ من هروقت بهش زنگ میزدم همیشه از عمش شاکی بود که خیلی منو اذیت میکنه من تو فشارم وازاین جور حرفا.. وخیلی هم به شدت از عمش میترسید وحتی چندین بار من خاستم برم اونجا وبچه هارو بیارم وباعمش برخورد کنم ولی دخترم میگفت نه اگه شما بخای حرفی بزنی اینا بعدش تلافی شو از سرم درمیارن.. من همیشه به دخترم میگفتم توتازمانی که بخای عمت وبت کنی وقدرت وبه عمت بدی وازش بترسی هیچی درست نمیشه.. تااینکه زدوگذشت ودخترم مریض شد وبستری بیمارستان شد یه هفته بیمارستان بود مرخص میشد دوروز برمیگشت روستا باز میگفتن حالش بد شده دوباره بستری بیمارستان میشد همه جا هم بردنش ولی هیچکس تشخیص درستی نمیداد.. دخترم به محض اینکه به روستا میرسید حالش بد میشد تشنج میکرد کلا یه طرف بدنش از کار می افتاد وزبونش قفل میشد ولی تا از روستا دور میشد یه دوسه روزبعدش حالش خوب میشد.. همه میگفتن این جن زده شده وچش خورده، واسش دعا گرفتن ولی من میگفتم الخیر فی ماوقع مطمئنم یه خیری توی این کار هس.. همه به حال وروز دخترم گریه میکردن چون حالش تو این مدت خیلیییییی بد بود خصوصا زمانی که میرفت روستا.. برای منم البته خیلی سخت بود حتی روزای اول خواب وخوراک منم شده بود گریه ولی خداروشکر خیلی زود تونستم خودمو جمع وجور کنم وگفتم من الان باید ذهنمو کنترل کنم.. این اتفاق به ظاهر بد یه خیریتی توش هس. همش میگفتم دختر من همیشه دوس داشت از این زندگی نجات پیدا کنه مطمئنم خدا به واسطه این اتفاق میخاد به خواسته ش پاسخ بده، این نظر من بود البته.. خلاصه بعداز چهل روز درگیری ورفت وامد بیمارستان دخترمو بردن پیش یه سید که میگفتن هرکه رفته پیشش نتیجه گرفته و از این جور حرفا که خداروشکر من به هیچکدومشون اعتقاد ندارم ومیگم بی اذن خدا برگی از درخت نمیفته.. تو این مدت پیش 20تا دعانویس ورمال وسید واینا بردنش ومن هیچ جاش باهاش نرفتم چون اعتقادی ندارم. خلاصه پیش این اخریه که رفته بودن بهشون گفته بود که این دختر باید از این محیط روستا به کلی دور بشه وگرنه هرچه بیشتر تو این محیط باشه روز به روز از بین میره این دختر جن زده شده.. من خیلی خوشحال شدم چون اگه دخترم همچین مشکلی واسش پیش نمی اومد هیچ جوره نمیتونس مقابل عمش بایسته وبگه من دیگه نمیخام اینجا باشم ولی این اتفاقات اخیر باعث شد که به راحتی از اون محیط دور بشه.. گرچه بازم نگذاشتن که دخترم پیش خودم بیاد ولی دخترمو از اونجا بردنش یزد که تا روستای خودشون حدود 10-12ساعت فاصله داره والان دخترم خداروشکر حدود سه هفته هس که یزد خونه عمه بزرگش هس که خیلی دوسش داره وحالش هم عالیه وعمه ش پرونده مدرسه هم گرفته از روستا آورده ودخترم قرارشده همون یزد بره مدرسه.. من ازاین اتفاق بینهایت خوشحالم وهمونطوری که همیشه میگفتم این اتفاق فقط خیر بود وبس.. او موقع که روستا بود دخترم از ترس باباش وعمش جرات نمیکرد حتی جواب تلفن منوبه درستی بده ولی الان 24ساعته خداروشکر باهم درارتباط هستیم وباهم صحبت میکنیم ودخترم تو این سه هفته اینقدر شادوخوشحال هس خداروشکر ومیخنده که تو تمام این 11سالی که من پیششون نبودم واونا پیش خونواده ی پدرش بودن شاد نبوده ونخندیده.. خداروصد هزار مرتبه شکر خداروشکر که هیچ کار خدا بی حکمت نیس وتمام کارهای خدا برنامه ریزی شده ودقیق هس خداروصدهزارمرتبه شکر.. دیگه حرفی ندارم شما رو به خدای بزرگ میسپارم وعاشقانه دوستتون دارم استاد..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    مریم احدی گفته:
    مدت عضویت: 1008 روز

    بنام خدا

    سلام استاد عزیزم ممنونم برای این فایل عالی بارها وبارها نگاه کردم

    نگاه متفاوت شما به مسائل ازشما استادی ساخته که الگوی ادم های دیگه بشین به شایستگی ،

    من فکر میکنم فقط فرق بزرگ بین موفقیت وشکست اون نگاه متفاوته ،

    برای همه ما اتفاق های زیادی توزندگی پیش اومده که نگاهی که بهش داشتیم باعث شد درادامه احساس شکست وناامیدی کنیم درواقع خود اتفاق نبود که مارو اذیت کرد وتصمیم های منفی بگیریم بلکه دیدگاهمون درمقابل این اتفاق تعیین کننده مرحله بعد بود، اینکه توی شرایط تصمیمات مهم بگیری ازهر ذهنی برنمیاد ،گفتنش راحته کسی میتونه اینکارو بکنه که کنترل ذهن داشته باشه ،روی باوراش کار کرده باشه ،مگه همه مجهز هستند به این باورهای قوی که فقط به خاطر ایمان داشتن ،مگه راحته ورودی های درست به ذهنت بدی ،ذهنت باید برای همچین شرایطی اماده باشه ازقبل مدیریت کنی ،اموزش بدی،تضادها برای کسانی میتونه انگیزه باشه که ایمانش قوی باشه ،من هنوز به درک واقعی این نکته نرسیدم ولی دارم روی خودم کار میکنم استاد عاشقتم مریم عزیزم ممنون که این فایل رو فیلم گرفتی ،استاد عاشقتم به امید موفقیت در تمام زمینه ها برای همه ما،برای من یک اتفاق به ظاهر بد افتاد تصادف کردیم وکسی ازپشت زد به ماشین ولی ازهمون روز اول من مدام میگفتم حتما خیری توش هست ،ولی بقیه میزدن توسرشون ،اینکه فرصت خوبی بود ما توخونه بمونیم من کلی فرصت داشتم توسایت باشم وکامنت بخونم ورشد کنم وتواین مدت کلی چیز یاد گرفتم ،وکلی بازخورد که قبلا منفی بود حالا باتغییر باورام مثبت شد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    حامد نظافت گفته:
    مدت عضویت: 3174 روز

    سلام بر استاد و خانواده عباسمنش ،یکی از اتفاقات که خیلی جالب بود برام سال 96 بود که سه ماهی بود بعد یک مدت بیکاری مشغول به کار بازار یابی شدم و با کار جدید موفق به خرید موتورسیکت خشک شدم و جریان خرید این موتور هم به خاطر پیاده روی های زیاد هنگام کارم بود ،یادمه که یک روز از جایی می اومدم با موتور ورفتم نانوایی پشت خونمون و نون خریدم و برگشتنا طبق عادت که همیشه پیاده میرفتم پیاده برگشتم وکلا از موتور فراموشم شد ،بعد یک ساعتی داداشم اومد وگفت موتورت چرا نیست و من جا خوردم وهیچی یادم نیومد و بعد باهاش رفتیم گشتن تو همین حین یادم اومد از صحبت های گدشته شما درباره ادیسون که تمام ازمایشگاهش سوخت و به جای ناراحت شدن به رنگ بندی شعله های حاصل از مواد شیمیایی توجه میکرد ولذت میبرد و احساسش رو خوب میکرد و میگفت مجددمیسازم ،منم باخودم گفتم مجدد میخرم با اینکه راحت هم نبود واسم خریدن مجدد ،وحالم رو بهتر کردم که اتفاقی داداشم گفت بزار حالا که اینقدر چرخیدم پشت خونه رو هم بریم که دیدم موتورم اونجاست و تازه یادم اومد چه کردم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    مقداد تحريری گفته:
    مدت عضویت: 2083 روز

    با سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان

    خداروشکر بازم برای یک فایل رایگان ولی ارزشمند دیگه که استاد لطف میکنید بهمون این آموزه‌ها گرانبها در اختیارمان قرار میدید

    استاد جان میخوام بر اساس همون راهنمایی که زیر فایل در قالب 4 تا سوال مطرح کردید دیدگاهمو بیان کنم

    موارد اساسی و نکات کلیدیِ این فایل چیست؟

    اینکه من هر کاری هم بکنم تضاد در این جهان وجود داره و اتفاقات می افتد ولی اتفاقات اتفاقی اتفاق نمی افتد پس باید نوع نگاه و نگرشم به اتفاقات تغییر بدم وقتی تو مسیر برای خودسازی قرار دارم و احساس خوبی در بیشترین زمان های روز دارم هر اتفاقی میفته خیره پس اون اتفاق باید فرصتی برای رشد ببینم نه بدبختی، اون اومده تا منو قدرتمند کنه وارد مرحله بعدی کنه و باید تمرین کنم تا به نکات مثبت اون اتفاق توجه کنم تا احساسم خوب کنم یادمون نره که مهم احساس خوبه و بارها برای همه اتفاقات افتاده و وقتی به گذشته نگاه میکنم چقدر سر هر اتفاقی الکی احساسم بد میشد که الان بهش نگاه میکنم دوزار هم ارزش ناراحتی نداشت و اگه من در دل اتفاقات تمرین کنم تا آگاهانه به نکات خوبش توجه کنم اون موقع جهان منو به سمت اتفاقات خوبتر هدایت می‌کنه

    کدامیک از این موارد به شما بیشتر کمک کرده است؟

    اینکه یادم باشه اصل احساسه و نباید بذارم احساسم بد بشه و خیلی مواقع تونستم به اتفاقات نگاه خوبی داشته باشم و چیزی که کمکم کرد این بود که من تو مسیر درستی هستم هر اتفاقی بیفته خیره و اومده منو رشد بده

    چه تجربیات آموزنده ای در این باره دارید؟

    من یک مثال در بیزینس خودم میزنم اینکه چندین ماه درامد صعودی داشتم و خیلی اتفاقات عالی بود و یک ماه خوب درآمدم به هر دلیلی کاهش پیدا کرد اولش نجوا اومد ولی سریع در کمتر از 10 دقیقه نوع نگاهم عوض کردم با خودم گفتم خوب من شاید پنیرم‌ داره تموم میشه و این که باید دنبال انبار پنیر بزرگتر باشم (کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد) باید دنبال راهکار برای اتفاق بهتر باشم و اومدم سوالات قدرتمند کننده از خودم پرسیدم و به خودم گفتم خداروشکر که داره منو هدایت می‌کنه و اینکه یادآوری کردم هی به خودم من همونم که تونستم در شش ماه درآمدم ده برابر کنم پس بلدم فقط باید بیشتر روی خودسازی خودم کار کنم و بیشتر احساسم بهتر کنم و برم تو دل ترس هایس که نرفتم و خداروشکر سریعا اتفاق به شکل مثبت برای من تغییر کرد و دوباره برگشتم به روال

    برنامه‌ی شخصی‌ِ شما برای اجرای «آن مورد اساسی در عمل»‌ چیست؟

    اینکه از صبح تا شب ذهنم بمباران کنم از ورودی های مناسب اینکه تو سایت استاد عباس منش خیلی میچرخم کامنت عزیزان میخونم فایل های رایگان میبینم و زمان میذارم بهترین کامنت خودم بذارم، تمام دوره هایی که از سایت گرفتم خط به خط مطالعه میکنم و ویس های استاد تو گوشم پشت سر هم پلی میشه، دنبال الگوهای مناسب میگردم و تحسینشون میکنم، از صبح تا شب شکرگزاری میکنم در هر لحظه، هر ده دقیقه یکبار چکاپ احساس میکنم خودمو نمی‌ذارم یک کوچولو انرژی بیاد پایین

    سوره بقره آیه 2-5 کد رشد تو زندگی است: این کتاب که هیچ شکی در آن نیست و راهنمای تقوا کنندگان (منظور خود کنترلی خودشناسی) است، آن کسانی که به جهان غیب همواره ایمان دارند همواره صلوه میکنن و همواره از روزی که دادیم بهشون انفاق میکنن( از همواره استفاده میشه چون فعل مضارع است) ، آنان همواره ایمان دارند به آنچه به تو و قبل تو فرستاده شده و به عالم آخرت همواره ایمان دارند، آنان از لطف رب هدایت میشن و آنها همان رستگاران هستن

    پس من باید همواره ایمان داشته باشم صلوه کنم هم در شرایط خوب و هم در شرایط به ظاهر نامناسب پس کسی می‌تونه تو اتفاقات همیشه ایمانش حفظ کنه که خودشناسی می‌کنه و به هدایت خدا باور داره

    مرسی استاد عزیزم بابت این در و گوهری که در کلام شما و زندگی شما جاری است

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: