اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت - صفحه 34

634 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    دختر خدا گفته:
    مدت عضویت: 850 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    ممنونم ازتون ک انقد خوبیییین،چقدر مریم جان قشنگ فیلمبرداری میکنن ،چقدر استاد شما قشنگ صحبت میکنین،و چیزی ک منو به وجد میاره اینه ک چقدر ثبات داشتین ،چون من یه کلیپ از شما دیدم،داخل اینترنت ،شاید مال سال 80 اینا بود دقیق نمیدونم،اما صحبت هاتون از اون زمان تا ب امروز ک به این نتایج رسیدین،فقط ثبات شما تو باورها و ایمانتون به خداوند رو میرسونه ،از هر جهت تحسینتون میکنم استاد ،چقدر زندگی ها با صحبت های شما نجات پیدا کرده ،چقدر ثروت ها خلق شده،عشق ها جاری شده،چقدر سلامتی ها ک برگردونده شده به زندگی ها،چه رفتارهایی ک توحیدی شدن،چ حال خوبیایی تزریق شده ،چ نگرش هایی ک عوض شده ،و …. دارم اینا رو مینویسم اشک تو چشمام جمع شده ،و خیلی خدارو شاکرم ک منو تو این مسیر گذاشته،واقعا استاد عشق خدا رو احساس میکنم،ک چقدر دوسم داره،چقدر برام همیشه خوبیا رو خواسته…

    “شما به اتفاقات معنی میدید”

    استاد چقدر درسته این حرف،چقدر دقیقه،چقدر درک پشت این صحبته ،تو این کلیپ اولین بار بود متوجه شدم پسر کوچیکتون از دست دادین ،و چقدر تحسینتون میکنم برای نگرشتون،برای اروم بودنتون،برای اعتماد داشتنتون به خداوند،برای معنی متفاوتی ک به اتفاقات دادین،و گفتین تمام روابط ما اینجا زمینی هست،هرکس ممکنه تجربه کنه از این دست اتفاقات رو ،چقدر تحسین میکنم رفتار اقای عشق یار رو ک انقدر قوی بودن،و اصل رو زندگی کردن،روحشون شاد هست قطعا

    استاد با صحبت هاتون از خودتون ،از راکت ایلان ماسک و تعبیر متفاوتش از شکست (عملیات جدا سازی سریع برنامه ریزی نشده قطعات)،از نگرش اقای عشق یار نسبت ب ازدست دادن فرزندانشون ،من یه چیز رو خیلی خوب شنیدم ،ک چقدر خداوند به انسان قدرت داده ،چقدرررر توانمندی داده ،ک از دل هر شرایطی میشه نتایج رو جور دیگه ای رقم زد ،میشه با نگاه متفاوت داشتن،احساستو عالی نگه داشتن،همه چیز رو حتی اگ ظاهرش خوب نیس ،میشه به نفع خودت بازی رو برگردونی ،الان خیلی خدارو شاکرم بخاطر این اگاهی ها ،و میدونم خدایی ک منو تا اینجا میاره،بقیه مسیر رو هم ب راحتی هدایتم میکنه (البته ک منم مشتاقم و این یه رابطه دو طرفه است )

    اگه بخوام از اتفاقاتی بگم ک با دیدگاه متفاوتم باعث شدم شرایط به نفعم شه ،مثلا یکی دو روزی ک یکم مریض شدم (ک میدونم بخاطر افکار خودم بود) گفتم خب حجم کارامو کمتر میکنم ،و بیشتر میام تو سایت و ب حرفهای شما گوش میکنم ،هر اتفاقی بیوفته ب نفع منه ،و استاد میتونم بگم طی یکسال گذشته،این چند روز دارم اصل خیلی چیزا رو متوجه میشم،و ممنون خداییم ک حتی از تضادی ک من خلقش کردم،در جهت خواسته هام هدایتم کرد و فرصتی شد تاخودمو پیدا کنم

    ذهنم الان اینطوری تربیت شده ک تا به تضاد میخورم،سریع میفهمم باید رو خودم کار کنم ،و قطعا رسیدن به همچین درکی طی زمان حاصل شده

    سال 1401 خیلی تلاش میکردم برم سرکار ،رفتم پیش پدرم کار کنم و اونجا ب تضادهایی برخوردم ک دلم خواست یجا کار کنم ک کامل مستقل باشم،حتی پیش پدرم نباشه ،و من ب محض اینکه خواستم،استاد زبانم یه استوری گذاشت از استخدام مدرس زبان انگلیسی تو یه مهد بین المللی ک تو شیراز بود ،و منم ن مدرکی داشتم،ن سابقه کاری،حتی نمیدونستم پذیرش اونجا خیلی سخته و ..‌ بین ادمای با سابقه و دارای مدرک ،فاطمه با 22 سال سن،(جزء کم سن ترینای اونجا) قبول شد،استاد الان میفهمم اینجا نقش عزت نفس رو،اینکه من رفتم تو دل کار،و برام مهم نبود چی میخواد بشه،ب هیچی فکر نکردم جز اینکه فقط فاطمه تو باید انجامش بدی ،کل تمرکزم رو این بود ک استعدادمو نشون بدم ،حقوقم زیاد نبود ولی اونجا کلییییی تجربه کسب کردم ،زبان انگلیسیم تقویت شد،کلی روابطمو بهتر کردم،استعدادمو دیدم ک چقدر کارای بزرگی میتونم انجام بدم ،حتی اگ هیچ سابقه ای نداشته باشم،طوری بود ک من میخواستم از اونجا بیام بیرون همه ناراحت بودن،و میگفتن من واقعا مستعد بودم و … ولی خب من از اول فقط بخاطر تجربه کسب کردن رفتم،ضمن اینکه کلی پاداش و جشنو هدیه و افزایش حقوق و … رو تجربه کردم .

    تازه ،قبل این موسسه ،من رفتم پیش یه موسسه ک نزدیک خونمون بود و معروف هم نبود،و جالبه اونجا چون گفتم سابقه ندارم نخواستن،و من اینجا دقیق یادمه چی گفتم : منو از دست دادن ،همین ! و به جایی هدایت شدم ک قدر منو دونستن،چون من قبل از اونها ارزش خودمو فهمیده بودم

    به تضاد خوردم پیش پدرم و بخاطر اینکه ذهنمو کنترل کردم و توجهم ب این بود ک فقط میخوام مستقل شم،همه چیز بهم دست داد و همونی شد ک من خواستم(توجهم تماما روی خواسته ام بود تا حدی ک به هیچ ناخواسته ای نتونستم فکر کنم )

    یادمه تو دانشگاه ،بعضی استادا خیلی سخت گیر بودن ،از هرجهت،و من برعکس بقیه ک میترسیدن و میرفتن اون درسو حذف میکردن،یا با نگرانی سر کلاس مینشستن،من عجیییییب از این چالشا خوشم میومد ،اصلا جسارتم بیشتر میشد برا اینکه سر این کلاسا باشم،و مثلا اگ این استادا بچه ها رو دست مینداختن یا میگفتن من میندازم ،اصلا معروفم ب این حرف،برید حذف کنید !! من قدرت نگاهمو یادمه ک چجور حتی بهشون نگاه میکردم ،و یادمه ک چقدر احترام میذاشتن بهم،چقدر تحسین شدم از سمتشون ،چقدر همون استادا تو کلاس از من تعریف میکردن و نمره های کامل میگرفتم از استادایی ک معروف بودن ب انداختن :)فقط ب این خاطر ک تو ذهنم خودمو بُلد کرده بودم ،و میدونستم از پس هرکاری برمیام ،چالش برانگیزه؟من ک عشق میکنم با این قضیه ،هیجان زندگی میره بالا مگه ن؟ :)

    تو روابطم قبلا خیلی تضاد داشتم،و همون تضادها باعث شد بشینم فکر کنم کجای کار میلنگه ؟و استاد من میدونم از دل این اتفاقا چ خیر و خوبی هایی قراره بهم برسه ،فاطمه الان کجا،فاطمه دوسال قبل کجا

    نمیخوام توجهم بره ب ناخواسته ها،فقط میدونم فاطمه با همون تضادها متوجه شد لایق بهترینهاست،لایق بهترین تجربه هاس،و این شخصیت رو من باید بسازم،باید بسازم دختری رو ک ارزوی هر پسر موفق و خودساخته ای هس،این دختر پتانسیل داشتن بهترینها رو داره،فقط باید تو این مسیر با ثبات باشه،و خودشو و باورهاشو اولویت هرچیزی قرار بده

    و اونموقع در بهترین زمان و مکان از بی نهایت راه ساده و قشنگ عشق رو تجربه میکنه ،عشق خداوند،عشق خودم،عشق ادمهای خوب و دوست داشتنی ،من وظیفه ام رو انجام میدم ،حالمو عالی نگه میدارم،پروردگارم هم پاداش ایمان منو بهم میده

    همین الان هم خیلی حرفهای زیبا،خیلی عشق و زیبایی از بقیه دریافت میکنم (دخترهای زیبای زیادی ازم تعریف میکنن با وجود اینکه چهرم طبیعیه و ارایش زیادی نمیکنم،زیاد شنیدم ک شخصیتم الگوی خیلیا هس تو این سن،ادمهایی با دو سه برابر سن من خیلی تحسینم میکنن،حرفهام الهام بخش ادمهاس،خیلی راحت خیلییی راحتتتت حرفام تاثیر زیادی میذاره رو بقیه،اینو میفهمم ک خیلیا دوس دارن باهام ارتباط برقرار کنن،هرجا میرم انگار اون محیط مبهوت انرژی من میشه و … )

    من دختر خدام،عشق خالص،مطمئنم اون چیزی ک تو ذهنم ساختمو تجربه میکنم

    تو زمینه مالی اگ بخوام بگم،خب فعلا ب این درک رسیدم ک تو حوزه ای ک بهش علاقه دارم بترکونم و همه چیزو راجع بهش یاد بگیرم،یه حرفه ایه به تمام معنااااا،یادمه استاد یه زمانی دوس داشتم به کاری علاقه پیدا کنم،و الان اون کارو پیدا کردم،البته شاید در اینده کارای دیگه ای تجربه کنم،ولی من تا رفتم تو دل ترسهام و نشسم پای اموزش،همون جلسه اول،خدا استعدادمو نشونم داد ،باهوش بودنمو ،خدا تنها کسیه ک همیشه باهامون حرف میزنه،ولی چون با سکوت حرف میزنه،باید حواسمونو جمع کنیم تا بشنویم

    استاد نمیدونم چه اتفاقای قشنگی قراره تجربه شه،ولی خودمو تو بغل خدا حس میکنم ،دستام تو دستشه و دیگه من فقط دارم لذت میبرم ،کارایی ک تو هم رده های خودم سخت تلقی میشه،برا من تفریحه،عشق میکنم با این مسیر،و میدونم ثروت های کلان و بزرگی رو تجربه میکنم به زودی ،الان فقط سرمو انداختم پایین عین همونموقع ک میخواستم مدرس زبان شم،حالیم نیس بقیه چی میگن،از چ سختیایی میگن،دقیقا عین همون موقع چ بسا پرقدرت تر،فقط با سرعت زیاد میخوام برم سمتش و تجربه اش کنم،دارم لذت میبرم ک توانمندیایی ک ندیده بودمو خدا نشونم داد،دیگه بقیش مهم نیس ،دیگه ذهنم انقدر درگیر رسیدن ب این موضوعه ک جا برا هیچ حاشیه ای نیس،از حس خوبم اینو میفهمم

    دوستون دارم :)

    خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم

    هرچه آگاهتر،آزادتر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
    • -
      ابراهیم خسروی گفته:
      مدت عضویت: 1368 روز

      سلام دوست خوبم.

      کامنتت بسیار زیبا بود،پر بود دز خواستن،پر بود از انگیزه و انرژی،پر بود از توحید و ارتباط صحیح و در یک کلام کاملا مشخص بود در مسیر دست و پیشرفت هستید!

      بزرگترین دلیل این نتایج و این انگیزه و این موفقیت ها عزت نفس هست،عزت نفسی که ریشه در ارتباط با خدا داره.

      براتون بهترینها رو آرزو دارم و از خدا میخوام همیشه در این مسیر بمونید و با نتهایجتون بیشتر به ما کمک کنین

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
      • -
        دختر خدا گفته:
        مدت عضویت: 850 روز

        سلام به شما دوست خوبم ممنونم از نگاه زیباتون ،متشکرم ک شما هم در مسیر رشد هستید ،و با توجه کردن به نکات مثبت قطعا دارید زندگی خودتون و درنهایت جهان رو زیباتر میکنید،ممنونم ک باعث شدید مجدد کامنت خودم رو بخونم و یک سری نکات مرور شه ،توضیحات پروفایلتون رو خوندم و واقعا تحسینتون میکنم برای دست آوردهایی ک داشتید،و برای تمام دست آوردهایی ک در اینده تجربه میکنید

        به اندازه ای ک ایمان بیاریم و باور کنیم (ظرف وجودمون رو بزرگ کنیم)،زمانی ک تکامل طی شه ،قطعا نتایج تغییر میکنه

        براتون آرزو میکنم همیشه قلبتون با نور آگاهی روشن باشه و در این مسیر ثابت قدم بمونید‌ و کنار عزیزانتون بهترینها رو تجربه کنید

        هرچه آگاه تر،آزادتر

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    مهناز دژبانی مقدم گفته:
    مدت عضویت: 655 روز

    به نام خالق زیبایی ها

    سلام به شما اساتید عزیزم استاد عباسمنش نازنینم و خانوم شایسته مهربانم

    و یه سلام ویژه هم به دوستان عزیزم میگم که نویسنده هستند و با نوشته هاشون هم به پیشرفت سایت کمک میکنن و هم با مثالهای گوناگونی که ذکر میکنند باعث میشن مسائل رو بهتر درک کنیم و راحتتر حلشون کنیم .

    فایل ویدئویی این قسمت رو دیشب دانلود کردم و چندین بار پلی کردم و دیدم و دخترم قسمت استارشیپ رو چند بار پشت سر هم نگاه کرد و فایل صوتی رو یه ساعت پیش که داشتم خونه رو جارو گردگیری میکردم همزمان گوش میدادم و الان تایم استراحتم هست که اومدم کامنت بنویسم .

    بعد از شروع سال جدید شرایط و اتفاقات جوری رقم خورد که من دیگه فرصتی پیدا نکردم هنری که 7 ساله هر روز با عشق انجامش میدادم و در کنارش درآمد داشتم رو ادامه بدم . برنامه من این بود که بعد از سال جدید فعالیت مجازی خودمو شروع کنم و کم کم به سمت آموزش هنرم برم و درآمد تصاعدی رو برای خودم ایجاد کنم . اتفاق ناگواری هم برام پیش اومد که قبلا ذکر شد .

    من از کودکی به صنایع دستی علاقه داشتم و دلم میخواست چیزهایی رو با دستانم بسازم .کم کم که بزرگتر شدم اطرافیان و دوستانم باعث شدن که اونها رو به فروش برسونم و از همون دوران کودکی فروش رو یاد گرفتم .

    تا الان چندین هنر متفاوت رو تجربه کردم و فکر میکنم هر کدوم در زمان مناسبش اتفاق افتاده بود و با بودجه ای که من داشتم بهترین شغل برای من بود و من در کنار لذت بردن و تفریح کردن ، درآمد نسبتا خوبی هم داشتم . و حالا زمان اون رسیده که هنر جدید با شرایط جدید رو تجربه کنم .

    نکته ای که باید اشاره کنم این هست که همیشه تغییر سختترین قسمت ماجراست ، اینکه کلی وسیله از قبل مونده که دیگه کارایی نداره اما اینبار تصمیم گرفتم اگه شد بفروشم اگه نشد هدیه بدم به کسایی که استفاده میکنن و انباشتگی و بهم ریختگی ذهنیم رو اینجوری حل میکنم . تجربه هایی که قبلا در زمینه های مختلف کسب کردم و آزمون و خطاهایی که انجام دادم ، این امکان رو به من میده که زمینه شغلی جدید رو راحتتر بپذیرم و از زمان بهترین استفاده رو ببرم و دقیقا میدونم که چقدر باید برای آموزش دیدن زمان بذارم و چقدر باید برای تمرین کردن زمان بذارم و همینطور فروش محصولات جدید رو چطوری شروع کنم تا زودتر به نتیجه دلخواهم برسم .

    هنر جدیدم با شرایط جدیدم کاملا مطابقت داره ، به روز و مدرن هست ، یه سری مزایا داره اما در کنارش معایبی هم داره ولی

    کفه مزایا سنگینتره و انگیزه من رو برای کار کردن بیشتر میکنه .

    بریم ببینیم چی پیش میاد

    نگران نیستم و عجله ای ندارم همه چیز رو رها کردم و اجازه میدم زندگی جریان داشته باشه و همه چیز در زمان خودش اتفاق بیفته

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    زیبا قاسمی گفته:
    مدت عضویت: 594 روز

    به نام خداوند مهربان و بخشنده ام

    سلام به استاد عزیزم و دوستان خوبم و خانم شایسته عزیز

    استاد من یاد گرفتم هر اتفاقی برام میفته سعی کنم ذهنم و کنترل کنم و جوری به موضوع نگاه کنم که بهم احساس خوبی بده یعنی تمام تلاشم همینه و اینو مدیون شما و فایل هاتون هستم و بسیار سپاسگزارم

    تازه ترین اتفاق این بود که

    مدرسه ی دخترم بردن گوشی ممنوعه و دخترم هم کمی شیطونی کرده بود و گوشی برده بود

    که معلم متوجه شده و گوشی گرفته بود و تحویل مدیر داده بود

    وقتی من رفتم مدرسه که گوشی و از مدیر بگیرم و با اینکه دخترم عذر خواهی کرد مدیر گوشی و نداد و گفت یک ماه بعد بیا بگیر

    من رفتم خونه اولش خیلی از برخورد مدیر ناراحت شدم

    ولی طبق معمول سعی کردم ذهنم و کنترل کنم خیلی جالبه چه درسایی که نگرفتم وقتی عمقی به موضوع نگاه کردم

    درس اولم این بود که باید با عزت نفس بیشتری با مدیر صحبت میکردم یعنی خیلی محکم و سر بالا

    درس دوم اینکه این بار که میرم گوشی و بگیرم قبلش تجسم کنم که گوشی و گرفتم و موضوع به خوبی حل شده و با ایمان بیشتری برم جلو یعنی اصلا نگران نباشم

    اینو تو یکی از دوره ها از استاد یاد گرفته بودم ولی عملی نکردم تو این موضوع

    وقتی دوباره نگاهی عمیق تر انداختم دیدم این اتفاق چه درس هایی برای دخترم داشته و دخترم یاد گرفت کاری نادرست انجام نده

    وقتی برای بار دوم رفتم خیلی قاطعانه و محکم و با عزت نفس بالا از مدیر خواستم گوشی دخترم و بده و البته تجسم هم کردم

    باورم نمیشد خیلی سریع و بدون هیچ تلاشی گوشی و پس گرفتم

    با خودم گفتم انگار باید این اتفاق میفتاد چون من یاد گرفتم بیشتر به حرفای استادم عمل کنم .درسته اون لحظه خیلی سریع اتفاق افتاد و من وقتی برای فکر کردن نداشتم

    ولی من باید به قدری عملگرا باشم که در مواقع ضروری هم یادم نره چطور رفتار کنم

    و اینکه چه هم زمانی عالی بود برام گوش دادن این فایل و اتفاق امروز صبح

    و واقعا امروز بزرگترین درسم این بود که همیشه و همیشه همه کاره خداست همه ی قدرت دست اونه نباید هیچ وقت نگران بود

    اگر قبل از عضویت من تو این سایت این اتفاق میفتاد کلی حرص میخوردم و دخترم سرزنش میکردم ولی یاد گرفتم اشتباه کردن مختص همس مهم اینه که بتونیم درس بگیریم و دیگه اون اشتباه و تکرار نکنیم

    خدایا شکرت برای تمام اگاهی ها و رشدی که تو این مدت داشتم

    استاد واقعا سپاسگزارم و خوشحالم که این سایت و شما رو دارم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    بهناز علیمرادی گفته:
    مدت عضویت: 982 روز

    سلام استاد عزیزم

    من سریع میرم سر اصل داستان زندگیم ، من اواسط سال 1400 از همسرم جداشدم و چون من تهران زندگی میکردم از سال ها قبل از ازدواجم و تهران دانشگاه رفتم ارشد گرفتم و همون جا سرکار رفتم و بسیار هم موفق بودم تو کارم و درآمد عالی داشتم و منطقه یک کار میکردم و همون منطقه زعفرانیه زندگی میکردم و بعد از ازدواج همسرم مخالفت کرد با کار کردن و ادامه تحصیل و… و منو کاملا محدود کرده بود روابط با دوستان و حتی خانوادم که البته شهرستان بودن و فاصله زیادی داشتم و تمام تماس های تلفنی منو با مادرم و همه نزدیکان چک می‌کرد و تو مدت 2 سال و نیم که زندگی میکردم البته زندگی که نه مرده بودم واقعا کاملا افسرده و پراز ترس و استرس و کاملا عذت نفس و اعتماد به نفسم رو ازدست داده بودم و از لحاظ فیزیکی هم هر روز یه قسمت از بدنم آسیب میدید 2 تا جراحی سنگین داشتم تو رحمم فیبرم در اومد و جراحی کردم خداروشکر خوب شد کم کاری تیروئید گرفتم و کم خونی شدید و وزنم رسیده بود به 40 کیلو و حالم خیلی بد بود و احساس خستگی شدید داشتم و همش گریه بود کارم ولی توان این که از اون خونه بیرون برم و جداشم رو نداشتم و به جایی رسیده بودم که به خودکشی فک میکردم ، و تو اون زندگی با این که ظاهرش خیلی خوب بود خونه بالاشهر و ماشین و مسافرت خرجی و… ولی برای من جهنم بود تا این که بعد 2 سال و نیم پدر و مادرم کرونا گرفتن و من خیلی بیقراری میکردم و گریه میکردم اینم بگم یک ماه قبل خواهر همسرم به خاطر کرنا فوت کرد و همسرم برای این که بعدا نخوام اونو مقصر از دست دادن پدر مادرم بدونم بلیت گرفت و من اومدم شهرستان خونه پدرم و 20 روزی شهرستان بودم و حالم کمی بهتر شده بود و یکم انرژی گرفتم و تصمیم گرفتم که برگشتم تهران وسایلم رو جمع کنم و کلا بیام خونه پدرم و همه هم مخالف بودن چون کسی از زندگی من و غرابی که میکشیدم چیزی نمیدونست و چون خانوادم دور بودن برای این که نگران نشن تو اون 2 سال چیزی نگفته بودم خلاصه وقتی برای مادرم تعریف کردم تنها کسی که حمایتم کرد و کنارم بود مادرم بود برای جدایی و خلاصه برگشتم تهران و دو باره همون رفتار توهین و تحقیر ولی این بار جلوش وایسادم و منی که 2سال و نیم هیچ وقت جوابشو نداده بودم و فقط بغض میکردم و تو خودم میریختم شروع کردم به دادزدن و با خاک کوچه یکسانش کردم و اونم منو کتک زد منم از دستش فرار کردم و رفتم کلانتری و پزشک قانونی و ادامه ماجرا … و وسایلم رو جمع کردم اومدم شهرستان و چون گفته بود طلاق نمیدم برای اینکه تحت فشار بزارمش مهریه رو اجرا گزاشتم خلاصه الان 2 سال و نیم میگزره و مراحل اخر جدایی هستیم و تو این دوسال و نیم این جا خوبش رو میخوام بگم بتون من با پیج شما آشنا شدم و قبلش البته یه استاد دیگه خانم رئیسی و بعد هدایت شدم به شما که من باشما اول خدودم بعد خدای خودم رو شناختم قبلش تراپی میرفتم کلی هزینه ولی حالم خوب نمیشد ولی با شما و فقط فایل های رایگان من خدارو پیدا کردم و اتفاق هایی که تو مسیر جدایی من افتاد که همش معجزه بود واقعا چون من بودم و خدا از اون طرف اون بود با 13 تا وکیل تمام دوستاش که تو دادگاه ها براش شهادت میدادن خانوادش همه همکارانش و کلی ادم دیگه که همه کاری براش میکردن چون رابطه داشت و کلی آشنا تو دادگاه های تهران ما تو این ماجرا نزدیک 40 تا پرونده داشتیم یه سری تهران بود چون خونه مشترک اونجا بود یه سری هم شهرستان چون شهرستان عقد کرده بودیم خلاصه با این همه خدم و حشمش ، خدا برای من کافی بود و من خدارو وکیل خودم قرار داده بودم ، تو تمام پرونده ها به کمک خدای مهربونم رای ها به نفع من می‌شد و حتی تونستم بندازمش زندان 5 ماه و خودم و خدا از شهرستان رفتیم تهران با این که تمام مأمورها کلانتری پول داده بود و گوشیش ساعت اداری خاموش می‌کرد و میدونست که حکم جلبش رو دارم و خودش رو قایم کرده بود به لطف خدا بعد ده روز خدا برام جلبش کرد که اونم مثل معجزه بود آدمی که کمکم کرد و هم زمانی هایی که انفاق افتاد که خیلی مفصل هست و دستگیرش کردم در تاپ لوکیشن ایران و انداختمش تو یه زندان تو یه دهات اطراف شهرستان یه ناکجا که نگم دیگه و خلاصه الان تو مراحل اخر هستیم اونم به خاطر این که وکیلاش میخوان کشش بدن که مثلا منو ازیت کنن نمیدونن که من چقدر حالم خوبه چقدر نمیتونم کلمه پیدا کنم و این طلاق و جدایی بهترین اتفاق زندگی من بود من خدارو پیدا کردم و دیگه انقدر اعتماد به نفس و عزت نفسم بالاست که میدونم هرکاری که بخوام میتونم انجام بدم چون تو بغل خدا هستم اینم بگم الان 55 کیلو هستم بسیار زیبا و سلامت شاد پرانرژی هستم و خیلی خیلی حالم خوبه با این که همه فامیل میگن چی کار کردی زندگی به اون خوبی حالا ول کردی اومدی شهرستان بیکار نشستی خونه بابات و … ولی نمیدونن که من از جهنم اومدم بیرون و اینو فقط خودم میدونم اینم بگم با این که بیکار بودم تونستم با چندتا سرمایه گزاری کوچیک که اونم هدایتی بود الان تو فکر اینم برا خودم خونه بخرم و بعد که این کار جدایی کاملا رسمی تموم شد برم سرکارم و بترکونم و این ها همه لطف خداوند هست که شمارو سر راه من قرار داد و دست خداوند بودین برای من خیلی دوستون دارم استاد هر روز فایل هاتون رو میبینم و لذت میبرم خدایا شکرت خدایاشکرت خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    صدف احمدی گفته:
    مدت عضویت: 2385 روز

    سلام استاد عزیزم

    من در جواب این سوال که چه اتفاق به ظاهر بدی برای شما نتیجه ی خوبی رو در بر داشته با کنترل افکارمون و تغییر زاویه دیدمون میتونم به یک شکست یک رابطه عاطفی از روز اول که پا گذاشتم تو اون رابطه اشاره کنم

    ازونجهت میگم از روز اول چون موقع ورودم به رابطه متوجه شدم که من چقددر از زندگی عقب افتادم و اون رابطه و اون شخص داشت خیلی واضح به من میگفت که میشود که تو به همه ی خواسته هات برسی در اصل اون شخص برای من نشونه ای از سمت پروردگار بود که هم به من بگوید که میشود که به همچین رابطه ای هم دست پیدا کرد و چنین شخصی هست و هم ازین جهت که وقتی موفقیت ها و دیدگاهی که اون شخص به زندگی داشت و دیدم ی حسی در درون بهم میگفت توام میتونی توام میتونی زندگی رویاییتو بسازی مثل این ادم

    من اون سالها پر بودم از باور های ریزو درشت غلطی که واقعا مثل ی گاری زهوار در رفته داشتم با خودم حملشون میکردم

    چقدر این جمله درسته !

    ولی بعد اون شکست من تموم توانمو گذاشتم که زندگی رویایی که میخوام و برای خودم بسازم و این کارم کردم

    زندگی من بخاطر اون اتفاق که شاید برای هر کس میفتاد از پا در میومد تسلیم میشد 360 درجه با اون روز متفاوت شده

    و امروز روزیه که به خودم و همتی که بخرج دادم احسنت میگم

    البته که همه ی اینا لطف پروردگار بوده و اگه اون نبود و این قوانین رو وضع نکرده بود هیچی از پیش نمیبردم بینهایت شکرگزارشم بابت این قوانین بایت این عدل بینهایتش که ذره ای رو از قلم نمیندازه و بابت این اختیاری که بابت خلق زندگیمون به ما …

    ممنون از سوال خوبتون استاد

    دوستون دارم بچه ها

    دوستون دارم استاد

    خدا همراه همیشگیمون؛)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    فاطمه سليمى گفته:
    مدت عضویت: 1762 روز

    بنام خدای مهربان

    سلام به استاد بینظیرم و مریم بانوی اسوه و الگوی من و دوستان عزیزم

    اتفاقات بتنهایی هیچ معنای خاصی ندارند

    این ما هستیم که با نوع نگاهمون به اتفاقات معنا میدیم

    تعریف و تفسیری که از اتفاقات تو ذهنمون میسازیم

    نتیجه رو مشخص می کنه

    وقتی شرایط نامطلوبی رو در  زمینه روابط یا مالی یا  هر زمینه دیگری تجربه کردیم آیا ازش بعنوان شکست و عدم موفقیت یاد می کنیم یا بعنوان تجربه و درسی که ازش یاد گرفتیم و سبب پیشرفت ما میشه بما کمک می کنه که در موقعیتهای بعدی از اون درسها استفاده کنیم و بهتر عمل کنیم

    بجای استفاده از کلمات منفی از کلماتی استفاده کنیم که بار مثبت داره

    درک درستی از روند تکامل داشته باشیم

    باید مدام روی خودمون کار کنیم و این باور رو در خودمون نهادینه کنیم  الخیر فیما وقع هر اتفاقی بیفته خیری در آن برای من وجود دارد

    وقتی نگرشمونو در مورد یه اتفاق عوض می کنیم و از منظر بهتری به اون نگاه می کنیم، وقتی از کلمات مناسب که بار معنایی مثبت تری داره برای اتفاق یکسان استفاده می کنیم که در نهایت میرسیم به احساس بهتر، هدایت میشیم به مسیرهای بهتر و اون اتفاق بظاهر بد سبب رشد ما میشه

    در مورد همه مسائل زندگی با باور و اعتقاد قلبی نگاهمون این باشه که الخیر فی ما وقع هر اتفاقی بیفته خیر من در آن هست، که باید منجر شود به احساس بهتر حتی با اینکه ظاهر اتفاق جالب نیست

    و اونوقته که اتفاق بشکلی تغییر پیدا می کنه که پر از برکت میشه تو زندگیمون و سالهای بعد بصورت یکی از بهترین نقاط عطف زندگیمون ازش یاد می کنیم

    ما تمام اتفاقات رو بواسطه افکارمون که احساسات ما رو رقم میزنن داریم خلق می کنیم

    اگر احساس بدی داریم معلومه که افکار نامناسبی داریم

    افکار نامناسب یعنی اینکه داریم سیگنالی به جهان می فرستیم که از چیزایی که دوست نداریم بیشتر و بیشتر وارد زندگیمون بشه

    این کل بازیه

    این ما هستیم که به اتفاقات معنی میدیم اگر بتونیم نگاه متفاوت داشته باشیم نتیجه به دلخواه ما رقم می خوره حتی اگر ظاهر اتفاق بد باشه

    یکی از تجربه هایی که داشتم همون از دنیا رفتن پسرم در سن بیست سالگی بود که من با مدد خدای مهربانم واقعاً عالی ذهنمو کنترل کردم تقوا پیشه کردم سعی کردم بر خلاف دیگران گریه و زاری و گله و شکایت نکنم از منظر بهتری به اون اتفاق نگاه کنم با یاد خدا و وعده های صدقش دلمو آروم کنم رفتارم طوری بود که تا مدتها بعد از اون فامیل و نزدیکانم با تحسین ازش یاد می کردند

    و اون اتفاق بظاهر بد چقدر سبب رشد من و وسیعتر شدن دیدم شد همونطور که استاد گفت باعث شد که من دنیا رو گذراتر ببینم و سالهای بعد چقدر بمن کمک کرد فوت پدر و بعد مادرم رو راحتتر بپذیرم و باش کنار بیام

    تجربه دیگری که اخیراً داشتم آذر ماه گذشته بود که برای گرفتن ویزای امریکا وقت مصاحبه در ایروان ارمنستان داشتم و با همسرم برای 5 روز رفتیم اونجا مصاحبه ام خیلی راحت و خوب انجام شد و با درخواست ویزام در جا موافقت شد

    ولی دوشب قبل از اینکه برگردیم نصفه شب با چالش و ناخواسته ای که برای همسرم اتفاق افتاد روبرو شدیم که در سینه اش احساس ناراحتی کرد، و بعد از دوسه ساعت منجر به  زنگ زدن به اورژانس شد و اومدن و بعد از معاینه و نوار قلب گرفتن و تستهای دیگه گفتن باید  سریعاً برای انجام اقدامات درمانی به بیمارستان منتقل شه

    من اصلاً توقع چنین چیزی رو نداشتم ولی با کنترل فکرم و نگاه الخیر فی ما وقع که حتماً خیریه توش و اینکه خدا همیشه با ماست و هدایتمون می کنه سعی کردم به قضایا نگاه کنم و دنبال راه حلش باشم

    ان معی ربی سیهدین

    قطعاً پروردگارم با من است مرا هدایت خواهد کرد

    و با آمبولانس رفتیم بیمارستان

    با انواع چالشها مواجه شدم فقط سعی کردم ذهنمو کنترل کنم اجازه ندم که احساسم بد بشه به ریسمان محکم الهی چنگ زدم و بهش گفتم خدایا ما تو این شهر و کشور غریب مهمان تو هستیم ما رو سالم به خونه مون برگردون

    حساب کنید تنها در یک کشور غریب که تازه اکثر مردمش هم زبان انگلیسی بلد نبودن منم که زبان ارمنی بلد نبودم

    هزینه اورژانس و هزینه بالای بیمارستان، که اون هم با درام ارمنستان باید پرداخت میشد  وما 300-400 دلار بیشتر برامون باقی نمونده بود، کارتهای بانکی ایران همراهمون بود پرس و جو کردم فهمیدم بانک ملت اونجا شعبه داره آدرسشو پیدا کردم و رفتم اونجا ولی متوجه شدم که کلاً با کارت ایرانی کار نمی کنن،بهر حال من حرکت کرده بودم قدم اول رو برداشته بودم،برگشتم بیمارستان و اونجا بود که پزشک معالج همسرم یادش اومد که یک خانم دکتر ایرانی تو این بیمارستان هست و به او پیام داد تا بیاد و با هم صحبت کنیم وقتی که اومد دیدم دختر جوانی است که هم زیبا رو و هم زیبا سیرت هست و انگار خدا اونو فرستاده بود تا همه کارهای مربوط به بیمارستان رو برای من انجام بده، و  حتی خارج از بیمارستان هم از طریق راهنماییهای ایشون هدایت شدم به یک صرافی ایرانی که با کارت ایرانی کار میکرد نمی دونید چه فرشته ای بود چند بار  برام با اپ گوشی تاکسی گرفت و همراه من از بیمارستان میامد بیرون و در تاکسی رو برای من باز می کرد تا سوار شم بقیه هم همینطور انگار همه مامور همراهی و کمک کردن به من شده بودن رفتم صرافی و اون با نرخ کمتری با من حساب کرد بدون اینکه من ازش درخواست کنم بعد هم برام تاکسی گرفت و در کمال احترام همراه من اومد و در تاکسی رو برای من باز کرد

    این وسط باید اداره پست هم می رفتم تا ببینم پاسپورتم اومده یا نه خدا رو شکر ظهر رفتم و دیدم پاسم اومده و راحت گرفتم، در صورتی که خیلیها هنوز پاسشون نیومده بود و تا چند ساعت باید صبر می کردن چون در ظرف چند نوبت میاوردن پاسپورتها رو به اداره پست میاوردن

    خلاصه در ظرف یک روز از صبح تا عصر اینقدر با تاکسی این ور و اونور رفتم اینقدر جاهای مختلفی رو پیاده رفتم اینقدر مسئله حل کردم که فقط خدا میدونه و بس، و همه اش هم سعی می کردم ذهنمو از مسئله همسرم منحرف کنم و توجهمو بزارم روی انجام دادن کارها که بخوبی پیش بره و همچنان از خدا کمک می خواستم و باش صحبت می کردم

    از طرفی هر روز هم با بچه ها تماس تصویری داشتیم و من بخاطر اینکه سمیه باردار بود نمی خواستم موضوع رو مطرح کنم فقط به دختر بزرگم گفته بودم یه بار تو خیابون دنبال کارها بودم که تماس گرفتن منم با حالت کاملاً عادی انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده باشون صحبت کردم و گفتیم و خندیدیم و کوچکترین بویی نبردن یه بار دیگه هم تماس گرفتن که من چون بیمارستان بودم دوربینو قطع کردم تا فضای بیمارستانو نبینن و خوشبختانه اطرافم هم سر و صدایی نبود و صوتی باشون صحبت کردم ،یعنی واقعاً خودم از این همه کنترل ذهنم در عجب بودم

    شب هم می خواستم بیمارستان بمونم تا برای فردا صبح به موقع اونجا باشم و کارهای ترخیص رو انجام بدم  چون قبل از ظهر باید فرودگاه می رفتیم پرستار اومد و بمن گفت نمیشه اینجا بمونی برو خونه من فقط لبخند زدم  و رفت، نیمساعت بعد همون پرستار منو که روی صندلی خوابم برده بود صدا زد و راهنماییم کرد به اتاقی که سه نفر خانم اونجا بودن و یک تخت خالی داشت و من اونجا راحت تا صبح خوابیدم

    فرداش هم کل کارهای ترخیص که مستلزم رفت و آمد به قسمتهای مختلف بود رو همون خانم دکتر فرشته برام انجام داد و من فقط همراهیش می کردم، علاوه بر اینها هم زحمت کشیده بود و یک گزارش انگلیسی از  روند درمان و کارهایی که صورت گرفته بود برامون تهیه کرده بود و داد بمن چون گزارش بیمارستان فقط بزبان ارمنی بود و باید میدادیم ترجمه

    در صورتی که هیچ کدوم از این کارها وظیفه اش نبود  اصلاً تو اون بخش نبود

    من دیدم که با کنترل ذهن چطور اوضاع بنفع من ورق خورد و تغییر کرد.. و خدا دستان فوق العاده اش رو چطور به کمک من فرستاد

    و خدا رو شکر که دعامو استجابت کرد و ما رو بسلامت به خونه رسوند

    الان که به اون اتفاق فکر می کنم می بینم من چقدر درس گرفتم چقدر ایمانم قویتر شد چقدر تواناییهامو بروز دادم چقدر به خودم امیدوار شدم  چقدر اعتماد بنفسمو افزایش داد و چقدر باعث رشد من  شد

    خدا رو هزاران بار شکر بر هدایتهایش

    خدا رو هزاران بارشکر برای نعمت وجود استاد عزیزم در زندگیم

    در پناه خدا شاد سالم ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      ابراهیم گفته:
      مدت عضویت: 1395 روز

      سلام فاطمه عزیز

      واقعا چیزی نمیتونم بگم در مورد کنترل ذهنتون،خدایا شکرت در جایی هستم که کنارم انسانهای بسیار با تقوا هستند.

      فقط میخواستم تحسین کنم شما رو و قدر دانی کنم از نوشتن تجربه هاتون.

      خداوند یار و نگهدارتون باشه و امیدوارم به همه خواسته هاتون برسید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        فاطمه سليمى گفته:
        مدت عضویت: 1762 روز

        سلام بر آقا ابراهیم عزیز

        ممنونم که برام پاسخ نوشتید

        خدا رو شکر که کامنتم مفید بوده و حس خوبی از اون گرفتید

        از اظهار لطفتون هم بسیار سپاسگزارم

        در پناه خدای مهربان شاد و سلامت و موفق باشید و به خیلی بیشتر از خواسته هاتون برسید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    بازیار گفته:
    مدت عضویت: 884 روز

    درود فراوان به استاد عباس منش بزرگوار و مریم بانوی مهربان.

    من هم خیلی تجربه تضاد دارم که دوتا از آن تجربه ها با وجود دردناک بودنشون خیلی باعث سپاسگزاریم میشه.

    یکی مربوط به سالها دور میشه که از کار اخراج شدم و آن هم توسط یک دوست و همکار به ظاهر صمیمی که زیر آبم زد آن روزها مواد مخدر مصرف میکردم و با وجود دو تا بچه مدرسه ای بشدت هم به آن کار نیاز داشتم. خیلی شرایط بدی برام بوجود اومد و به زمین و زمان هم ناسزا میگفتم و مخصوصا از دست خدا خیلی عصبانی بودم که کجای زندگیت را تنگ کرده بودم و چی ازت کم میشد اگه میذاشتی من کار میکردم و غافل از اینکه خداوند داشت بزرگترین لطف را در حق من میکرد. همینطور هم شد

    و من بعد از مدتی به کاری هدایت شدم که برایم پر از خیر و برکت بود و خیلی از لحاظ مالی رشد کردم و البته مهمترین از آن منجر به قطع مصرف مواد مخدر شد. بعدها خیلی بابت اخراجم از کار شکر خدا کردم و همیشه میگم اگه روزی اون همکارم که باعث اخراجم شد را ببینم دستش را میبوسم.

    یکی دیگه از ارزنده ترین تجربه هایم هم این بود که باعث هدایت شدنم به سایت عباس منش شد و آن هم یک تضاد مالی وحشتناک با یک بدهکاری و. چک برگشتی که شده بود کابوس زندگیم و هر چند هنوز از نظر مالی رشد چشمگیری نداشته ام اما در بخشهای دیگر مثل تغییر باورهایم و انس با قرآن و بهبود روابط هر چه سپاسگزاری کنم کمه. و تا آخر عمر بابت این تضاد شکرگزاری میکنم

    و سعی میکنم هر روز با بودن در این سایت و دیدن و شنیدن فایلها و خواندن تجربیات اعضا باورم را به الخیر فی ماوقع تقویت کنم

    استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته مهربان برایتان طول عمر با عزت و خیر و برکت آرزو میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    فاطمه یوسفی وشنویی گفته:
    مدت عضویت: 1453 روز

    به نام رب

    سلام خدمت استاد عزیز و مریم جان شایسته

    وهمسفرانم.

    همین چند روز اخیر به یه چالش بزرگ خوردم. البته الگوی تکراری، نتایج تکراری برام داشت. این چندمین بار بود که در این حوزه از قانون درست استفاده نکردم وهر دفعه هم بشدت در سختی افتادم. بیشتر از لحاظ روحی، بشدت ضربه خوردم.

    اینبار بررسی کردم، باخودم حرف زدم، فکر کردم، با برادرزاده ام که از شاگردان استاد هست و در مسیر حرف زدم به این نتایج رسیدم که:

    قانون دور زدن یعنی عقب افتادن از رشد

    ته ذهنم ریشه هایی از شرک هست مبنی بر اینکه آدمها کاری برام انجام بدن

    الگوی تکراری نتیجه تکراری میده

    از دل هر ناخواسته ای میشه باگ ها رو شناخت، و باطلب هدایت از خدا رفع کرد.

    با عدم رعایت قانون جهان به دیگران هم آسیب روانی میزنیم.

    فقط و فقط به خدا اعتماد داشته باش. که خودش دستهاش رو بفرسته.

    با حرف نتیجه نمیاد با عمل جواب میگیری.

    وخلاصه کلی از قوانین برام مرور و یادآوری شد.

    سرشاخه های باورهای ضعیف کننده که استاد در 12قدم گفتن. باید شناسایی و قطع بشن.

    همواره باید رو خودمون کار کنیم. فاصله از فایل ها از مسیر دورت میکنه…..

    حالا یه سوال. اونم اینکه اگه این همه نتیجه گیری عالی از یک چالش بدست میاد، از دل یک ناخواسته استخراج میشه، لطف خدا نیست پس چیه.

    خدایا برای این تلنگر عالی و بموقع سپاس

    برای این فایل عالی سپاس

    برای وجود این سایت، استاد عزیزم

    وهمسفرانم سپاس

    برای دریافت آگاهی هایی در دل این ناخواسته سپاس.

    شاد، سلامت، سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

    عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    فاطمه یوسفی وشنویی گفته:
    مدت عضویت: 1453 روز

    به نام رب

    سلام خدمت استاد عزیز و مریم جان شایسته

    وهمسفرانم.

    همین چند روز اخیر به یه چالش بزرگ خوردم. البته الگوی تکراری، نتایج تکراری برام داشت. این چندمین بار بود که در این حوزه از قانون درست استفاده نکردم وهر دفعه هم بشدت در سختی افتادم. بیشتر از لحاظ روحی، بشدت ضربه خوردم.

    اینبار بررسی کردم، باخودم حرف زدم، فکر کردم، با برادرزاده ام که از شاگردان استاد هست و در مسیر حرف زدم به این نتایج رسیدم که:

    قانون دور زدن یعنی عقب افتادن از رشد

    ته ذهنم ریشه هایی از شرک هست مبنی بر اینکه آدمها کاری برام انجام بدن

    الگوی تکراری نتیجه تکراری میده

    از دل هر ناخواسته ای میشه باگ ها رو شناخت، و باطلب هدایت از خدا رفع کرد.

    با عدم رعایت قانون جهان به دیگران هم آسیب روانی میزنیم.

    فقط و فقط به خدا اعتماد داشته باش. که خودش دستهاش رو بفرسته.

    با حرف نتیجه نمیاد با عمل جواب میگیری.

    وخلاصه کلی از قوانین برام مرور و یادآوری شد.

    سرشاخه های باورهای ضعیف کننده که استاد در 12قدم گفتن. باید شناسایی و قطع بشن.

    همواره باید رو خودمون کار کنیم. فاصله از فایل ها از مسیر دورت میکنه…..

    حالا یه سوال. اونم اینکه اگه این همه نتیجه گیری عالی از یک چالش بدست میاد، از دل یک ناخواسته استخراج میشه، لطف خدا نیست پس چیه.

    خدایا برای این تلنگر عالی و بموقع سپاس

    برای این فایل عالی سپاس

    برای وجود این سایت، استاد عزیزم

    وهمسفرانم سپاس

    برای دریافت آگاهی هایی در دل این ناخواسته سپاس.

    شاد، سلامت، سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    هاشم داداشی گفته:
    مدت عضویت: 1367 روز

    به نام خداوند بخشنده هدایتگرم

    عرض سلام و احترام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربون و دوستان هم فرکانسم

    روز شمار زندگی من روز 155

    وقتی استاد در حال صحبت کردن بود و از تضادها می‌گفت تمام اتفاقاتی که تو زندگی رخ داده بود از جلوی چشمام رژه می‌رفت همون لحظه هایی که اتفاقات به ظاهر ناخواسته وارد زندگی ام شد و من با گفتن اینکه هر اتفاقی برام رخ میده به نفع و صلاح منه تونستم ذهنمو کنترل کنم و چقدر وقتی من دیدم و نسبت به اتفاق عوض کردم برام فوق‌العاده و بینظیر شد اتفاقاتی که کامنتشو براتون نوشتم و نیاز نمی‌دونم دوباره تکرار کنم

    از شرکت اخراج کردنم وقتی این اتفاق افتاد بلند به خدای خودم گفتم من تو کارم کم نذاشتم من نگران نیستم و می‌دونم هر اتفاقی برام رخ بده به نفع منع

    شروع کردن یه کسب و کاری به صورت شراکت که با صبر و حوصله و اعتماد داشتن به خداوند که این هدایت خداوند بوده و من منتظر میمونم و می‌دونم که من موفق میشم و همین حرکت کردنم و صبوریم باعث شد که من غرفه دار بشم تو بهترین نقطه از شهر

    آتیش گرفتن غرفم که میتونم بگم شدیدترین و مهمترین تضاد زندگی من بود هر کدوم از این اتفاقات شروع یه زندگی دوباره با بهترین نتیجه برام بود که من با صبر کردن و اعتماد به خداوند تونستم رقم بزنم و حالا تضادی که تو زندگی کسب و کارم هست و من صبورانه دارم ادامه میدم و نمی‌دونم که چه اتفاقی میخواد برام رخ بده ولی این و می‌دونم که هر اتفاقی برام رخ بده به نفع منه به این باور رسیدم چون تو زندگیم برام اتفاق افتاده و اونم اینه که کاری که 22 سال انجام میدادم و الان یک سالی میشه که روش جدید و برای خودم انتخاب کردم و اونم نقدی خریدنه و دسته چکمو پاره کردم و دیگه حساب دفتری هم نمی‌گیرم فقط نقدی خرید میکنم با وجود مقاومت‌های شدید ذهنم ولی من متعهد شدم و دیگه پا پس نمی‌کشم و رو حرفی که گفتم وایسادم و هر اتفاقی برام رخ بده من به خیر و صلاح خودم می‌دونم و به این باور رسیدم که الخیر فی ما وقعه هست برام چون با این تعهدی که به خودم دادم درسته که جنسام ناقصه کاملا غرفم پر نیست ولی آرامشی که دارم بهترین پادشا برام و به این نتیجه رسیدم که خواسته های من منو به احساس خوب نمیرسونه این احساس خوبه که خواسته‌های بیشتری رو وارد زندگیم می‌کنه ابن آرامشی که دارم هیچ وقت نداشتم و این برای من یعنی موفقییت همون که تو فایل گفتم اگه این راکت از سکو بلند بشه و منفجر نشه ما موفق شدیم برای من هم همین آرامش یعنی مسیرم درسته پس میام ایرادای دیگه رو پیدا میکنم که مهمترین پاشنه آشیل من باورامه تو بخش ثروت که اونم درست میشه وقتی من تسلیم خداوند شدم اونم درست می‌کنه چون من چیزی از خودم ندارم که بگم این خدای منه بهم میگه و من انجامش میدم من تسلیم خداوند هستم

    رد پای امروزم خدایا سپاسگزارم بابت هدایتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: