https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/11/abasmanesh-3.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-11-27 23:16:472025-01-10 06:49:06گام به گام
196نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
هیچ معبودى جز او نیست، اوست که زنده مى کند و مى میراند و پروردگار شما و پروردگار پدران پیشین شماست
سلام ودرود فراوان به استاد ارجمندم ،به مریم بانوی نازنین ودوستان الهی ام
خداراسپاسگزارم که امروز هم به من فرصت زندگی دادفرصت داد تا روزی دیگر را با یادویاری گرفتن از خودش شروع کنم
خداراسپاسگزارم بخاطر وجود اساتید توحیدیم
خداراسپاسگزارم بخاطر وجود دوستان الهی ام
خداراسپاسگزارم که به این مسیر هدایت شدم ودر این مکان الهی حضور دارم
خدایاشکرت که هر روز از این مکان الهی عشق وانرژی بیشتری دریافت می کنیم
استاد جان صبح که آمدم به سایت وبنر سایت را نگاه کردم گفتم خدایا شکرت دوباره سفر به دور آمریکا داریم ولی وقتی با چشمان خواب آلود دوباره نگاهکردم وتیتر بنر را خواندم خداروشکر کردم که چنین امکانی فراهم کردید تا ما هرروز با تعهد یه قدم به سمت بهبود شخصیت وزندگیمون برداریم کاری که شما اساتید عزیزم هر روز در زندگی خود انجام می دهید
استاد جان مریم نازنینم صمیمانه از لطف ومحبت شما سپاسگزارم که این محبت از سخاوت وروح بزرگ وقلب پاک شما می باشد
از خانم فرهادی عزیز وآقا ابراهیم نازنینم نیز سپاسگزارم
در پناه الله شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت باشید در دنیا وآخرت
آنچه از جانب خدا بر تو نازل شده، حقّ همان است؛ تردید مکن.
سلام به استاد عباسمنش عزیزم و استاد مریم بانو قشنگ قلب…
استادان عزیزم از صمیمم قلبم دوستتون دارم وممنونم برای این همه عشق و علاقه ای که نسبت به بندگان خدا دارید…
استاد نمیدونم شما و خانوم شایسته چه احساسی دارید….
من که کامنت بچه هارو میخونم به خودم میبالم که ای جانممممممممم چقدر جای من قشنگ اینجاای جانم برای این همه فراوانی و این همه عشق و خوشبختی
حال شما….شمایی که استاد ما هستی شمایی که اینقدر قشنگ دست خدا هستید مارو به لطف رب دارید هدایت
میکنید به مسیر بهشت بهشتی که هم تویه این دنیا تجربه میکنیم و اون دنیاااا….
و بی شک یه عالم احساس خوب در وجودتون شکل میگیره و …نمیدونم واقعااا با این همه نتایجی که بچه به لطف رب از اموزهای شما میگیرن
چه احساسی دارید من که وقتی نتایج بچه هارو مبینم تو پوست خودم نمیگنجم. حالا شما که استادهای ما هستید چه احساسی دارید الله اکبر االه اکبر الله اکبر
استاد من شاید نتونم مثل بچه ها قشنگ صحبت کنم شاید نتونم مثل بچه ها اینقدر زیبا و جذب کننده صحبت کنم اما اینو خوب احساس میکنم که …
اینقدر قشنگ شده همچیز اینقدر قشنگ شده نتایج که هر روز سپاس گزاره الله نازنینم که من رو لایق دونست و من رو هر روز لایقتر میکنه برای کشف قوانین زندگی که برا اساس توحید ولاغیر…
استاد این گام به گام میدونی مثل چی ممیوند برای من…
چند روز پیش داشتم با دوتا از دوستان که بهبود یافته بودن و پاک شده بودن حرف میزدیم خیلی اگاهی داشتن و لذتمیبردم از هم صحبتی باهاشون…
و هر روز صب به من پیام میدن فقد برای امروز…..
همیجور که داشتیم حرف میزدیم یکیشون گفت من الا ن دوره ….
پاکسازی رو شروع کردم پاکسازی روح و زندگی….
و من هم گفتم چقدر جالب الان که دارم مینویسم یادم اونجایی که نشست بودیم یه تعهد 40 روز نوشتم که انجام بدم اما هنوز انجام ندادم….
خلاصه گفت دوره پاکسازی میرم…
منم بهش گفتم که منم شروع کردم این دوره رو که دارم باهاش لذت میبرم وکیف میکنم…..
حالا این دوره پاکسازی روح و خان تکانی ذهن به پایان رسید برای من شروعی نوع است که با تعهد با الگو سازی با عشق با احساس خوب محکم و استوار مدام مرور کنم و یاد بیام که مثل یو یوی نباشم…
باید به یه ثبات قلبی برسی حسین….
همچیزززز……………
توحید توحیدو توحید…..
ایمان توکل عمل و اعتماد….
این مهمترین گزینست که من باید نترسم و اعتماد کنم به رب نازنیم و بدونم که اون به بهترین شکل برای من چیده و مچینه…
الهی صد هزار بار شکرررررت رب من…
استاد عباسمنش و استاد مریم بانو ازتون بینهایت سپاس گزارم برای نشون دادن مسیر بهشت برای این مسیری که دققا رد پاهای خودم رو توش دیدم به امید الله میدونم یک روز بهتون ایمل میزنم و با نتایج بزرگم باهاتون حرف میزنم فیلم میفرسنتم به امید الله…
استاد و مریم بانو ازتون سپاس گزارممممممممممم ممنونم ازتون خدارو صد هزار بار شکر برای حضورتون در زندگیم….
دوستتون دارم از صمیم قلبمممممممممممممممممممممممممم
در پناه جان جانان رب العامین شاد سلامت و ثروتمند باشید….
خدای مهربانم شکرت برای هر چه برایم خواستهای و میخواهی, یاریم کن در مسیر جاری شدن ارادهات در زندگیام سد راهت نباشم, یاریم کن جریان عشقت را که در هر لحظه بر قلبم جاری میکنی دریافت و احساس کنم و قلبم آنقدر خالی و پاک شود تا تنها نور و عشق تو را منعکس کند, یاریم کن آنقدر آرام باشم که هر اتفاقی برایم تنها صحنهای در گذر باشد و من بدون واکنش ذهنی به آن, فقط ببینم حس کنم, بپذیرم و رها کنم, و بدانم هر چه تو میخواهی خیر است و این منم که غیر از خیر برای خود میآفرینم اگر دستم در دستانت نباشد و قلبم به عشقت وصل نباشد. من یه گم شده ای سرگردان بیش نیستم.
واگر دستم را در دستان تو باشد و تو دستام را بگیری و قلبم را در عشقت غوطه ور کنی من دربهشت تو ملکه میشم.عارفه ای میشم که تو می خواهی به قول استادعزیزم سیدحسین عباس منش من رو دوش تو میشینم از بهشت تو لذت می برم منو از روی سخره ها کوه ها رود خانه ها رد می کنی فقط لذت ببرم از زیبایی آره من با تو همه چیز می شم رهایم نکن. تو فقط در زندگیم باش تو باشی همه چیز هست همه چیز می شود همه غیر ممکن ها،ممکن می شود….
● ترجمه آیه:پروردگارم.خدایا،خداجونم تنها تو را میپرستم؛ و تنها از تو یاری میجویم.
اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ تو مرا به راه راست هدایت کن.
راه کسانی که به آنها نعمت دادی؛ نه کسانی که بر آنان غضب کردهای؛ و نه گمراهان.
─━━━━━─━━━━━─━━━━━─━━━━━──━━━━━─━━━━
■ سلام درود الله یکتا به شما استاد توحیدیم. و خانم شایسته مهربانم سلاااامم.
─━━━━━─━━━━━─━━━━━─━━━━━──━━━━━─━━━━
■ پروژه گام به گام (یادداشت های شخصی)
خانم شایسته عزیزم،عزیز دل سایت عباس منش سلام.ممنون سپاسگزارم بابت پروژه هایی که در سایت برگزار می کنید. و هرکسی به اندازه ظرف خودش بهرمنده میشه.
می خوام درمورد همزمانی که رخ داد و تمرینی که دیشب بعد سفرم به تبریز به ذهنم آمد و نوشتم بعد آمدم توی سایت دیدم خدا چی برام برنامه ریزی کرده پروژه گام به گام با محوریت توحید. باشد که به یاری خودش در این پروژه باشم.
■تمرینی که به ذهنم رسید اینه تمرین شناخت شرک های وجودیم در فتارهام و تفکرهای شرک زده خودم ر و شناسایی کنم و به یاری خودش که به دلم انداخت این تمرین موفق بشم به توحیدی رفتار کردن عمل کردن
پیش به سوی کامنت نوشتن..
سفر به تبریز
استادعزیزم و خانم شایسته مهربانم. مجددد سلام.
عارفه که باآموزش های شما یکم بزرگتر شد.
دیروز یه سفر کاری به تبریز داشتم و تنها
چندماه پیش تصمیم گرفتم،برای گرفتن پروژه به تبریز سفرکنم طی پیگیری ها قرار شد یه جلسه برم.از تهران تا تبریز مسافت کمی نیست. شب سوار اتوبوس شدم راس ساعت 7 صبح رسیدم.تبریز
قبل سفر به خدا گفتم خدایاااا من نمی دونم بهم پروژه رو می دن یا نمی دن ببین من هیچ نمی دونم و برای اولین بار دارم سفر می کنم به تبریز کمکم کن خدا یاری ام کن. خدایش ترمینال تبریز خیلی تمیز بزرگ با کلاس بود نسبت به ترمینال هایی که رفته بودم برام خیلی قابل تحسین بود.
تماس هایی که من با کارشناس مربوط داشتم به زبان ترکی بود نمی دونم چرا یادم نیست اما فک کنم به خاطر(باور مخرب که از جامعه به من تحمیل شده و باتوجه به تجربه سربازی که برادرکوچکم (لبخندخواهر سیو توی گوشیم ) داشت که محبورشده بود ترکی حرف بزنه ،اگه ترکی حرف نزنی باهشون کارتو راه نمی اندازن و….
خلاصه وارد اداره که شدم.مشخصاتم جلو ورودی به زبان ترکی ازم پرسیدن و گفتم و گفتن برو طبقه 3
شماره اتاق پرسیدم گفت برو طبقه 3 قسمت کارشناس نظارت…
رفتم هدایت خدا رو 4یا5تا اتاق بود اون قسمت در همه شون باز بود نگاه کردم اما برگشتم رفتم اتاق پشت سریم به شخصی که پشت میز نشسته بود ترکی گفتم اتاق آقای مهندس نجف لو کدوم اتاق
گفت خودمم بفرمایید. و مدارک های خودم و شرکتی براش کار می کنم تحویلش دادم و بررسی کرد بهم گفت خانم مهندس دوتا برگه کم برام پرینت گرفت گفت مُهرت همراه گفتم بله پاش مُهر زدم و امضا
چقدر برخورد خودش و همکارش که پشت سیستم روبه روی نشسته بود با من خوب بود خیلی خیلی احساس خوبی داد،اون فرکانس مثبت حاکم در فضا رو آدم می تونه درک کنه که این اتاق جاری بود…..
بعداز بررسی و تکمیل باهم رفتیم پیش کارشناس پروژه (این آقاااا اصلااا بهم احساس خوبی نداد چرا چون بهانه های بخودی گرفت مدیر عامل شرکت منو بعنوان نماینده شرکت معرفی کرده بود نامه مهر شده با امضا کتبی زده بود برای این سازمان و حتی کتبی دستم بود گفت نه باید مدیر عامل شرکت و اعضای کلیدی پروژه باشه. من یکم مقاومت نشون دادم. گفتم ببینید من بعنوان مدیر پروژه و دستیار هم ندارم خودم. و اعضای کلیدی هنوز که معلوم نیست پروژه به ما داده میشه یاونه و چرا الان بیان الکی داشت سخت می کرد به قول گفتنی حرف مفت می زد الکی بهانه تراشی می کرد،دلم می خواست بزنم نابودش کنم :) اما خندیدم اما سعی کردم خودم رو حفظ کنم و با خنده حرف مو بزنم ،…. (می دونم روند این پروژه ها چیه ها این داشت سختش می کرد من مقاومت کردم گفت باشه همراه من بیا بالاخره رسیدیم پیش ریئس بخش شون توضیحاتش داد،منم توضیحاتم دادم. اونم ترکی :) خلاصه پایین نامه دستور نوشتن و قرار شد نتیجه تا یک ماه دیگه بهم ابلاغ بشه و گفتن که
نامه رو ببرم دبیر وثبت کن و بعدا بهت اطلاع می دهیم.
رفتم دبیر خونه 2تا آقا بودند وقتی ترکی که صحبت کردم. یکیشون خیلی خوش اخلاق مهربان بود باهم فارسی حرف زد گفتم بهشون من اینقدر ترکی صحبت کردنم تابلو بود.خندید گفت اتفاقااا برعکس این فارسی صحبت کردن ماس تابلو.
این خوبه که شما ترکی می توتی صحبت کنی و وقتی فارسی صحبت می کنی نشون نمی ده( دید مثبت این آقا و توجه به نکات مثبت من، اما توی فکر من احساس خود تخریبی که تو بلد نیستی خوب ترکی خوب حرف بزنی)
نگاه به ساعت کردم دیدم ساعت 9:20 بود فک کنم همین حدودها
خواستم که از در سازمان بیام بیرون گفتم برم درخواست آبجوش کنم از آقایی که جلوی ورودی نشسته بود پرسیدم گفت برو طبقه 2 و 3
رفتم طبقه 2 دیدم آبدارخانه اش خیلی شلوغ بود
رفته طبقه 2 گفتم میشه فلاسکم آبجوش پرکنم. آقای گفت بله بدش من ازم گرفت تمیز برام شست و دورش برام خشک کرد و آبجوش پرکرد با احترام بهم داد….(چیزی که برام جالب بود توی این اداره حتی یه کارمند خانم نداشتن،اگه عارفه قبل بود یه احساس بدی پیدا می کردم اما دیروزاصلاااا متوجه این موضوع نداشتم تماسی که شب توی خونه با خواهر داشتم متوجه شدم. اح اصلا کارمند خانم من ندیدم و جالب اون لحظه هم متوجه نشدم)
خلاصه دیدم ساعت 9:20 دقیقه اس کار منم تمام شده باید برگردم. گفتم اسنپ نمی گیرم پیاده یکم می رم توی خیابان هاش قدم می زنم محیط شهرشو یکم تجربه کنم ،بعد اسنپ می گیرم 10 دقیقه پیاده روی کردم تقریبا یه خیابان آمدم پایان
که رسیدم به یک 4 راه
هر دو سمتش تاکسی ایستاده بودند اون لحظه حسم گفت برو ازشون بپرس ترمینال می رن سوار شو ( گوش نکردم آمدم اینور 4 راه دیدم باز میگه برو بپرس نمی دونم چرا قصد تاکسی سوار شدن نداشتن می خواستم یکم پیاده برم اسنپ بگیرم بعدش اما به حسم گوش کردم رفتم پرسیدم می خوام برم ترمینال گفت ایستگاهش اونور خیابان برو آخرین ردیف. درست همان جایی بود اولین بار حسم بهم گفت بپرس با تاکسی برو
خلاصه سوار تاکسی که شدم یه آقا جلو نشسته بود به آقا پشت و من،بعداز چند دقیقه یه آقای دیگه سرش از در راننده آورد داخل گفت نفری 20 بدید برید. اون آقای پشت کنار من نشسته بود گفت تو از جیب خودت بده برو جای دیگه روضه بخون اون آقای رفت،جلویی ترکی چیزی گفت من متوجه نشدم درست،اون آقا که کنارم نشسته بود فارسی گفت حاضری 20 بدی بریم،گفتم آره مگه کرایه چنده گفت 15 ،گفتم من مشکلی ندارم. اون یکی مسافر هم موفقت کرد راه افتاد ،نزدیک پیاده شدن از این آقا کنارم نشست بود پزسیدم این ایستگاه که سوار شدیم اسمش چی بود … گفت آبرسان گفتم من تصمیم نداشتم تاکسی سوار شم، گفت بابا مسافر زیاده و زود پر میشه و من گفتم من تصمیم داشتم اسنپ بگیرم حتی آمدنا این مسافت اسنپ گرفتم پرسید چقدر هزینه دادی گفتم 54 تومان هزینه اسنپ دادم،بهم گفت اوه بیا خط رو بهت یاد بدم با 3تومان این مسیر رو برو …. خلاصه مکالمه ما صورت گرفت. ازم پرسید از تهران می آیی گفتم بله و پرسید برای چی منم گفتم مهندسم به خاطر پروژه آمده بودم….خلاصه
من 9نیم رسیدم ترمینال . این آقا هم با من پیاده شد گفت بزار ایستگاه ها رو بهت نشون بدم آمدی بلد باشی. ایستگاه تاکسی و بی ارتی ها رو بهم نشون داد.و قسمت های مختلف ترمینال رو ازشون پرسیدم ببخشید شما برای چی آمدید تبریز گفت من وکیل دادگستریم برای کارشناسی یه زمین آمدم پرسیدم از کجا گفت از آذربایجان غربی. گفت بیا بریم یه تعاونی خوب که بلیط بگیر گفتم مگه شما تهران هام می آیید گفت بله من توی مجلسم هستم یهو چشام گرد شد متوجه شد من باور نکردم جوری تعجب کردم بنده خدا خندید آخه به تیپش نمی خورد یه گوشی از اون دکمه ای ها داشت،…. بعد فهمیدم به خاطر کارش، رفتیم من بلیط بگیرم گفت نداریم 12نیم داریم با 2 گفتم ببین توی سایت زده 10 بلیط هست شما می گید نداریم،آقاهم کنارم ایستاده بود گفت یه وکیل کنارت ایستاد تو نگران بلیطی،توجه ای بهش نکردم.سکوت کردم گوشی درآوردم که بلیط ها رو چک کنم دیدم این آقای به فروشنده چی گفت در گوشش، فروشنده شماره خودش داد گفت اینو سیو کن هر وقت بلیط خواستی هرساعت ما برات رزو می کنیم به همکارش گفت با خانم برید تعاونی فلان(سایت پراز بلیط بودااا نمی دونم چرا اینا اینجوری کردن یهو )
خلاصه برای ساعت 10 بلیط گرفتم سوار شدم.
این آقا که همراه من بود همش نمی دونم چرا انگاری مامور شده بود تا من سوار اتوبوس بشم بعدا بره.
بلیط گرفتم ردیف 2 تک صندلی
همراه من آمد داخل اتوبوس چند نفری نشست بودن داخل اتوبوس،یه خانم جای من نشسته بود اون آقای مسئول بلیطی گفت پاشو جای این خانم یهو دیدم خانم داره ترکی بدبیراه می گه من پا نمیشم فکر کردید چرا جاهای خوب تون برای دخترخوشگلای تهران و…..
با دست زدم پشت اون آقا پسر گفتم ول کنید بحث نکنید من هرجا باشه میشینم.دیدم اون خانم پاشد اما با غُر و بدبیراه و…. اون آقای وکیل گفت کیف توبزار بیا پایین کیف گذاشتم آمدم پایین.
چقدرباهم حرف زد تا اتوبوس راه بیفته
از پرونده هاش گفت از رای و نظر دیوان هایی که صادر شده بود و ایشون تونسته بود رائ ها رو مجدد به نحو موکل خودش برگردونه و…. زمان انگاری کش پیدا کرد بود،
اون لحظه یاد مشکل زمین خواهرم افتادم که چندبار رفته دیوان اما نتیجه درست مشخصی صادر نمیشه 4سال یه نظر قطعی ندادن … براشون گفتم گفت این مدارک یادداشت کن برام بفرست. شماره شو گرفته بودم. دیدم داره شماره منو سیو می کنه و….
اهان اینم بگم موقعی که بلیط گرفتم آقا پسر روی بلیط نوشت بود سکو شماره 1 آمدم سکو شماره 1 دیدیم اتوبوس نیست برگشتیم به اون قسمت که بلیط گرفته بودم گفت خانم سکو شماره 7 گفتم اینجا نوشتی یک ، گفت ببخشید اشتباه شد.
این آقا که ول کن من نبود هما وکیل :)
بهم گفت پسرا تا یه دختر ببین دست پاشون گم می کنند چشاش یه چیزی دیگه می بینه دستش یه چیز دیگه می نویسه.
با خنده به آقای گفتم خوبه من خوشگل آرایش کرده نبودم …. که ازم پرسید مجردی گفتم بله گفت چرا،سکوت کردم، سنش سن پدر بزرگ منو داشت وگرنه اگه جوان بود که از همان اول اجازه هم صحبتی رو نمی دادم بهش (مقاومت دارم با آقایون جوانزود گارد می گیرم براشون اما با پیر مردها اینجوری نیستم،اما باید برای پیرمردهام همان نوع برخورد که جوان ها دارم داشته باشم. به قول استاد توی دوره احساس لیاقت باندری هام مشخص کنم با اینم برمی گرده به باورهای شخصی ) و یه باور مخرب باور ندارم که خوشگل و زیبارو هستم.
احساس می کنم سکوت کردم ایشون اجازه داد
که بهم گفت ببین تو خیلی خوشتیپی اما یکم لاغری اون لحظه برق سه فاز از وسط مغزم رد شد چرا این آقا مرد غریبه این حرف به من زد. که بهم گفت لاغری( یه چندتا بدبیراا توی دلم نثارش کردم….. ) اما باید فرکانس هام ریز بشم و باز ببینی کنم (باور مخرب و فرکانسی که هم خودم و هم اطرافیان بهم گفتن خیلی لاغر شدی ….و اما خیلی هام بهم گفتن خوشبحالت چست و چابکی حتی توی سفر یه خانم گردشگر شیرازی بهم گفت هیکلت برای کوهنوردی خوبه …. )
برگردم ادامه کامنتم ناراحت شدم وقتی اینجوری بهم گفت و زود
بهشون گفت ساعت 10 من باید سوار شم خداحافظی کردم 5 دقیقه مونده بود به 10 من سوار اتوبوس شدم دیدم ایستاد بود تا اتوبوس حرکت کنه وقتی حرکت کرد ایشونم رفت یه دست تکون دادم پیش به سوی تهران.
نگاه کردم به این خانم دیدم خداروشکر کنارش خالی چون می گفت من خانم تنهام چرا باید صندلی دوتایی بشینم یه آقا کنارم بشینه چون ما فقیریم شما ….. توی دعواهاش می گفت این مسئول بلیط هم می گفت برو بلیط فروش بگو الان پاشو….
نگاه کردم بهش یه لبخند زدم اما هنوز اخم هاش برام ریخته بود. زنگ زدم خواهرم فاطمه حرف زدم…. دیدم اتوبوس هنوز توی ترمینال بود ایستاد تماسم تمام شد برگشتم پشت به این حانم گفتم چرا اتوبوس ایستاد گفت نمی دونم خراب شده با یه لحن بدی هم گفت یهو خنده ام گرفت وقتی صورتم برگردونم دوتا آقاهم اونورم نشسته بودن با تعجب به من نگاه می کردن فکر کردن من متوجه نمیشم ترکی این داره منو مورد عنایت قرار می ده….
( اما طی سفر باهاش هم صحبت شدم وقتی داشت برای نماز ظهر بعد وضوش سرمه می کشید ازش نحو ساخت سرمه با روغن حیوانی پرسیدم،و یکم فارسی گفت،گفت نمی تونم فارسی حرف بزنم گفتم اشکال نداره ترکی بگید من متوجه میشم،80 درصد متوجه شدم کامل و اون 20 درصدم کلماتش فوق ترکی بود نتونستم متوجه شم. من دیگه نماز خونه و رستوران ترفتم آمدم بیرون پیش اتوبوس از منظر زیبا کوهستانی هوای سردش لذت ببرم یهو دیدم این خانم آمد بهم گفت من ناهار آورده بودم می آمدی پیش من باهم می خوردیم،گفتم خیلی ممنون. و طوری که می خواستم پیاده شم بهم گفت به مامانتیان سلام برسون جا خودم اینو گفت حتی اون دوتا آقا تعجب کردند این خانم اینقدر با من خوب شد.خلاصه که خانم دوست داشتنی نازی بود دوست نداشتم. این حس نسبت به من داشت رو با خودش ببره، )
و یه چیزی دیگه بنویسم برای خودم یادم نره
زمانی که سوار شدم یه دختر خانم صندلی جلو من نشستخ بود متوجه نشدم کی ایشون رفتن عقب دیدم صندلی پشت راننده خالی آخ خیلی دوست دارم اتوبوس که سوار میشم کنار پنجره و صندلی جلو باشم که دید روبه رو باز باشه پاشدم یه صندلی آمدم جلو ( اخه موقع رفت من درست صندلی پشت سرراننده نشسته بودم به خدا گفتم خدایا میشه برگشتم همین صندلی جلو بشینم. که الان اجابت شده بود…
─━━━━━─━━━━━─━━━━━─━━━━━──━━━━━─━━━━
■حالا بریم برای تحلیل خودم از سفرم و تمرینی که به ذهنم رسید انجام بدم.
■ به ذهنم رسید که فردا صبح که بیدار شدم یه برگه بردارم کل آدم هایی که باهشون برخورد داشتم اسامی شون بنویسم و نوع دیدگاهی و حسی که باهشون داشتم و منجر به رفتار من شد با این بزرگواران بنوسم و
باورهای شرک آلود خودم بشناسم و کار کنم روشون.
و
از شما دوست عزیز که کامنت مو خوندی اگه باور مناسبی در ذهنت رسید خوشحال میشم برام بنویسی.
●باور مخرب که حتماا باید ترکی حرف بزنی تبریز وگرنه کارت درست پیش نمی ره
●باوری که من از جامعه بهم رسیده مردمان تبریز آدماهای درستی نیستن با غریبه ها به خصوص
اما چیزی که من دیدم توی همان ملاقات اول حضوری
آدمای خیلی با محبت وخوب بودند به خصوص مهندس نجف لو و همکارش،اون آقایی که آبدار خانه بود اون آقای که جلو در ورودی بهش گفتم آبجوش می خوام ،موقع خروج ازم پرسید آبجوش گرفتی،دبیر خانه اون آقا که فارسی حرف زد که من اذیت نباشم و راحت باشم خیلی مرد شریف دوست داشتی و مثبتی بود خدا به همه شون خیر سلامتی برسونه
● احساس بدی که به آقای ص داشتم
که بهم احساس بدی داد نوع نگاهش فرکانس و احساسی که از مکالمه باهش داشتم جنسش منفی بود
باوری که باید ساخته بشه. هیچ آدمی در زندگی من قدرت نداره،به قول استاد کسی که بخواد انرژی منو تحت تاثیر خودش قرار بده نشانه ضعف منه که خوب کار نکردم. یه ترسی بهم داد که این آدم مانع ترشی می کنه …. هیچ کس هیچ قدرتی در زندگی من نداشته و نداره ونخواهد داشت من خدایی رو دارم که غیرممکن ها رو ممکن می کند و دیدم که خدای من این کار کرد و می کند و خواهد کرد (چون این سفر با امید به خدا صورت گرفت ) این نوع رفتار این بزرگوار هم نشانه ای ببینم برای توحیدی رفتار کردنم.
-هیچ کس هیچ قدرتی در زندگی من نداره و نداشته،
هر اتفاقی بیفته به نفع منه.
-توجهی بهش نکنم بهش انرژی ندم.در مورد حتی با خودم و خدای خودم حرف نزنم اصلااا من چنین شخصی رو انگار ندیدم.
-خدای من بالاتر ازهمه اس
-خدای من قادر مطلق و همیشه می خواهد که من برنده باشممن شادخوشحال باشم.خداوند در وجود من جاریه
-خداوند سرگرم کار منه تا نتیجه باعث خوشحالی من باشه
● نوع احساس و برخوردی که به آقای آقای اک…. رییس طرح ها و پروژه ها داشتم.
-احساس کردم خیلی قدرتمند(باور مخرب ) هیچ آدمی قدرت نداره ،این شرک که ما قدرت رو می دخیم به آدم ها
●اون آقای به اصطلاح وکیل
-چطور خدا هدایتم که برم سوار تاکسی بشم و اون آشنایت شکل گرفت.
-چرا شماره شو ازش گرفتم(به خاطر اینکه اگه توی دفاتری که اسمش برد و اون آشنا داشت نیاز شد بهش زنگ بزن درست اسم سازمان هایی رو برد که من توی سازمان ها باید برم برای انجام پروژه ام.) چرا به خدای خودم ایمان نداشتم همان خدا که اینهمه کارااا برام کرد می تونه بعدااا هم بکن من نیاز به هیچ کس ندارم
-چرا اجازه دادم اینقدر باهم صحبت کنه ؟ :
به خاطر اینه سنش بالا بود این اجازه دادم،
باید باور درست کنم همه آدم ها چه جوان چه مسن دریک سطح باشن.
چه باوری دارم در مورد ازدواج که دیگران ازم می پرسم مجردی در همان اولین ملاقات،
چون مجردی در سن 30 سالگی رو ضعف خودم می دونم بازم احساسی که جامعه بهم داده
چون خودم هنوز هنوز احساس می کنم همان دختر 13 و14 سالم هیچ متوجه نشدم چطور 30 شدم
اما هیچ وقت این قدرتی که سر رد کردن خواستگار دارم خودم خودم رو تحسین نکردم تا قبل از ورود به دوره احساس لیاقت بعدش فهمیدم بابا این یه قدرت با اینکه خیلی از حرفها رو میشنوم . اما اینقدر قوی هستم حرفهای دیگران و نوع نگاه ها تصمیم غلط نگیرم(بازم برمی گرده به فرکانس ها و ورودی های کنترل نشده که از جامعه شنیدم ) خداروشکر واقعااا خداروشکر اصلااا توی امر ازدواج من هیچ کس حتی نظر پدر مادرم در نظر نگرفتم فقط خودم دیدم که توی دروه احساس لیاقت فهمیدم واقعااا درستش همین بوده.
و یه فکریم هست اینکه همیشه میگم یه حلقه دستم کنم اداره ها می دم مثل دانشگاه برام مشکل پیش نیاد، آموزش های دوره احساس لیاقت باعث شد این کار نکنم. تا الان بعدااا نمی دونم….اینو شما دوست عزیز که کامنت رو خوندی من چه باور بسازم براش،
-اهل آرایش نیستم،چون اصلااا دوست ندادم وقتی می رم برای کارهای اداریم آرایش کنم و راحت نیستم هنگام مکالمه چشم در چشمی با آقایان حس فوق العاده بدی می ده. خلاصه که بدم می اد،اما توی مهمونی و عروسی هم در حد مختصری انجام می دم که آخر مهمونی اثرشون نیست :) :)
اما فک می کنم آرایش نمی کنم. باکلاس و مهم دیده نمیشم.
اما چندوقت پیش در یه جلسه مناقصه پروژه ها شرکت کردم یه الگو دیدم خانم لیدا معروفی که معاونت شهرسازی و معماری اداره کل راه شهرسازی استان قزوین رو برعهده دارند. اون جلسه تعداد حاضرین 10 نفر بیشتر نبود انگاری خدا اون جلسه چید که من برم این خانم دکتر ببینم،یه خانم فوق العاده خوش برخور مقتدر و قوی هیچ آرایشی حتی یه کرم پودر ساده نزده بودن حتی مدل ابروهاشون مال خودش (طبیعی بود) نوع برخوردش با آقایون جمع در جلسه، خیلی برام مهم بود دقت کردم و واقعاااا عالی بود … درکل خیلی برام قابل احترام بود خوشم آمدش واقعاااا شایستگی این سمت رو داره. یادم یکی از آقایون هنگام ورود ایشون گفت خانم دکتر بیا اینجا بشین چندبار تکرار کرد اما این خانم ترجیح داد جایی که دوست داره بشینه ،کنار خانمی نشست که سِمت مهمی نداشت. صرفا جهت ثبت گزارش کتبی از جلسه حضور داشت.
بالاخره خیلی الگو خوبی برام بود وهست.
● باور به این که خوشگل نیستم. اینم برمی گرده به باوری که جامعه و اطرافیان دادن منو در مقایسه با خواهر برادرام که سفید برفی هستند با چشمانی آبی و سبز با ابروهای طلایی طوری که ابرهای داداشام نگاه می کنید فکر می کنید برداشتن :) بنده خداا توی دبیرستان اینقدر مورد عنایت گیر می دادن مدیر و ناظم می شدن خدایش الانشم خیلی ابروهاشون تمیز
اما ابروهای من برعکس داداشام پرپشت مشکی کشیده با چشمان قهوه ای تیره. مثال جوجه اردک زشت بودم همه می گفت فامیل غیر فامیل اصلا جوری متفاوت بودم که اکثرااا می گفتن تو بیمارستان عوض شدی. این نگاه باعث شد هیچ وقت باور نکنم من خوشگلم درصورتی خوشگل بی بی فیس دماغ کوچولو انگار عملی چشمان قهوه ای خودم از رنگ چشام راضیم …. توی بحث خوشگلی برمی گردیم له موضوع مقایسه جلسه اول احساس لیاقت…. استاد همیشه بهمون گفتن همیشه روی دوره هایی که ازمن می خرید روشون کار کنید….
─━━━━━─━━━━━─━━━━━─━━━━━──━━━━━─━━━━
خلاصه وقتی این تمرین آمد ذهنم که فردا صبح اینو انجام بدم ساعت 4 صبح بیدار شدم دیدم خانم شایسته عزیز باز به ندای قلب شون گوش کرده یه پروژه را انداخت.
انگاری خدا برام خواسته چون با تمام وجودم از خدا خواستم نوع رفتار و برخوردم توحیدی باشه آگاهانه و ناآگاهانه طوری رفتار کنم و برخورد و حرف بزنم بعدااا که فکر کردم خودم رو تحسین کنم آفرین بگم که توحیدی رفتار کردم خلاصه خیلی از تبریز خوشم آمد خیلی دوست دارم که کارم بگیره تبریز برم لذت ببرم از طبیعتش،و شهرسازیش از دید خودم نسبت به کرج،قم ،و حتی تهران خیلی خوب کار شده بود خب اینم یه برداشت سطحی از چندتا خیابانی که رفتم نمیشه نظر قطعی در مورد کل شهرش داد خلاصه دوست داشتم تبریز رو خیلی بهم خوش گذشت.
و وقتی با برادرم درمورد سفرم حرف زدم بهم یه باور خوب که داد گفت تبریز شهر پولدارهاس
توی یکی از صحبت های استادم شنیدم که تبریز گدا نداره
و یه چیزی که جالب بود برام من ماشیین پراید ندیدم خب اول صبح بود تایم اداری بود خلاصه که پراید ندیدم خیلی خوشم آمد و حتی به تاکس هاشونم نگاه کردم تا جایی که من دیدم پژو و سمند بود…. واقعاا من پراید توی خیابان هم می بینم می گم خدا به اینا چه دلی داده که سوار این ماشین شدن زدن به دل جاده و سفر…. اونم توی اتوبان و بزرگراه ها که همه ماشین ها با سرعت می رن.
به امید روزی که پرایدها از کف خیابان های ایران جمع بشه.
─━━━━━─━━━━━─━━━━━─━━━━━──━━━━━─━━━━
■ سپاسگزاری:
● خدارو شاکر سپاسگزارم به من فرصت داد تا بار دیگر پای آموزه های شما استاد توحیدیمبنشینم.
● از شما استاد عزیز و خانم شایسته مهربان بابت این آگاهی هایی که به ما آموزش می دهید ممنون و سپاسگزارم
꧁꧂در پناه الله مهربان شاد ،سلامت، ثروتمند خوشبخت وسعادتمند در دنیا وآخرت باشید. ꧁꧂
خدایا تنها تورا می پرستم و تنها از تو یاری می جویم تو بال پروازم باش در مدار خود ارزشمندی بیشتر ودر مدار ثروت و موفقیت و آگاهی بیشتر قرار بگیرم.آمین یا رب العالمین.
بیرون میرن دوست آشنا همسایه فارسی صحبت میکنم مشکلی ندارم بانک کارهای اداری باشه همش فارسی میگم اتفاقن برمیگردن خودشون هم باهم فارسی میگن.
با هرکسی فارسی گفتم همیشه دیدم بهم لبخند زدن بهم سوال کردن بچه کجا هستی . بچه.کرد هستی….گفتم شیرازی هستم..خخخخخ
اصلا نگران نباش هرجور راحتی صحبت کن
اگرم علاقه داری ب ترکی بیای تبریز واسه کار
یاد میگیری ترکی…
ووو داداش میگه ثروتمند.اره درسته
من خودم توی این روستا هستم واقعا دارم می بینم هر روز دارن ساختمون درست میکنن
توی همین کوچه ما الان دارن ساختمان سازی میکن اونم یک طبقه نه
3 طبقه 2 طبق……..
بعضی کوچه ها نگاه میکنم 6 طبقه ساختن
باغ های انگور دارن
از 100 درصد 90 درصدشون باغ های انگور دارن زیاد دارن خداروشکر هر سال چقدر آنگور برداشت میکنن
کشمش درست میکرد چند تن میشه زیاد میفروشن….
زمین های گندم چقدر دارن زیاد
چقدر ماشین های سنگین دم درشون می بینم از 100 درصد 40درصدشون ماشین های سنگین دم درشون دیدم خداروشکر ثروت زیاده فقط توی همین روستای کوچک من هستم چه برس شهرها
سمیه جان خیلی خیلی ممنون سپاسگزارم.بابت کامنت زیبات آره من شهر تبریز رو فقط به خاطر طبیعت بکرش انتخاب کردم. یه استان متفاوت برای من،هدایت خدا بود یکی از چیزهایی که به من انگیز داد این شهر جزو گزینه های کاریم باشه و رزومه نامه دعوت به همکاری بدم، سریال سفر به دور آمریکا بود،و واقعیت آموزهای استاد بود که اگه می خواهی رشد کنی مهاجرت کن،فعلا شرایط مهاجرت دائمی ندارم. اما همین یه قدم برای منی که اول راه هستم وارد یه محیط کاملا متفاوت شم برای رشد درونی خودم یه انقلاب بزرگ می دانم.خدا شکر قدم اول با یاری خدا برام رضایت بخش بود. واقعیت من از پارسال دارم به صورت غیر مستقیم روی پروژ هایی که شرکت و مهندسین مشاور از استان ها می گیرند کار می کنم اما تبریز جذابیتش برام خیلی متفاوت بود…. من عاشق کوه هستم تایم برگشتم این رشته کوههای البرز از تبریز تاتهران مثل یه خط کشیده شده بود و نگاه می کردم تا خود خونه همش از خدا خواستم خدایااا الهی کارم تبریز بگیر من هرماه بیام این مسیر رو من 7 ساعت توی راه بودم اینقدر محو این زیبایی بودم که متوجه نشد… مرسی عزیز دلم از کامنتی برام نوشتی لذت بردم.
چقدر لذت بردم از خواندن نوشته شما عارفه خانم من خودم خیلی در شهر تبریز گشت و گذار نکردم اما برای سفرهای که به ترکیه و یا گرجستان داشتم به شکل زمینی از مرز بازرگان که عبور می کردم خیلی با مردم تبریز ارتباط می گرفتم و حتی قبل از دیدن این شهر من دوستان تبریزی در تهران بسیار داشتم و البته همچنان دارم
زمانی هم که به ترکیه سفر کردم در بدو ورودم با ترک های تبریز آشنا شدم و کار کردیم باهم نگاه من و باور من راجب مردمان ترک زبان به خصوص تبریز آدربایجان غربی این مردم فرشته هستند دستان خدا که خیلی جاها در مسیر راهم آمدن و کمکم کردند این مردم واقعا ذهن ثروتمندی دارند و قلب بزرگی آنقدر مهربان و صمیمی هستند که گاها برای من که یک آقا هستم سوء برداشت میشه.
من خودم یکی از باگ های که دارم سخت با خانم ها ارتباط برقرار می کنم و ترجیحا اگر یک زوج و یا یک اکیپ باشد من بیشتر با اقایون راحت تر هستم که این باور اصلا خوب نیست و خودم می دانم مشکل ارتباط برقرار نکردنم با خانم ها از کجا آب میخوره که انشالله به یاری خدا این افکارم بهتر و پاک تر خواهد شد البته این موضوع را اضافه کنم من واقعا آگاهانه هم به خانم ها و هم به آقایان احترام می گذارم و قلبا نیز دوستشان دارم اما نسبت به خانم ها بی اعتناد هستم که حتما روی باورم کار می کنم و وقتی خودم انسان قابل اعتمادی باشم حتما آدم های مناسب و قابل اعتماد را جذب می کنم.
دوست داشتم در جواب به کامنت پر از احساس خوبتون پاسخی داده باشم و تشکر کنم به خاطر وقتی که گذاشتین و این تجربیات شیرین را با ما بچه های سایت به اشتراک گذاشتین.
این موضوع هم الان آمد به ذهنم در رابطه با فارسی صحبت کردن مردمان تبریز
در رابطه با فارسی صحبت کردن ترک ها در شهر خودشون من هروقت با ترک زبان ها بخصوص تبریزی ها صحبت کردم به زبان فارسی با عشق جواب من را دادن و گفتم دوستان ترک تبریزی بسیاری دارم و من خیلی ترکی بلد نیستم اما واقعا با عشق صحبت می کنند به زبان فارسی.
راجب پروژه حتما ما را باخبر کنید از قبولی پروژتون در تبریز.
به امید خواندن دوباره کامنت های پر از احساس خوب شما ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
خیلی ممنون سپاسگزارم بابت کامنت پراز عشق محبت که برام نوشتید به قول استاد عزیز فرکانس شما رو دریافت کردم سپاسگزارم.
به قدری زیبایی های مسیر بی نظیر بود که همش می گفتم خدا روشکر که بلیط قطار و هواپیما جور نشد و من با اتوبوس آمدم. 7 ساعت توی راه بودم فقط محو زیبایی های مسیر. موقع رفت شب بود وقتی چراغ های روشن روستاها رو در دامنه کوه می دیدم یا یه جاهایی این روستا در دره بودند همش می گفتم خدایاااا حیف شد روز نیست من اینها رو ببینم،موقع برگشت من 5 دقیقه پلک رو هم نزاشتم مثل اینااا که از یه قاره دیگه آمده باشن ، همش داشتم زیبایی هارو می دیم و شگفت زده،جوری محو دیدن زیبایی از پنجره ماشین بودم که خاطراتی از سفر به دوره آمریکا و دوران کودکی خودم در ذهنم مرور میشد…. به خدااا که می ارزید برای من که با اتوبوس برم من 14 ساعت و 3 توی اداره 17 ساعت توی مسیر بودم اما اینقدر فرکانس مناظری که دیدم برام لذت بخش بود به خدا گفتم من تبریز تا جایی که بشه با همین اتوبوس می رم،تصور این من توی بهار این مسیر رو برم از الان برام دیونه کننده اس ،یا الله یا خدایاااااا چی میشه اگه بشه. یا توی پاییز برگ ریزان درختان یعنی دقیقاااا همان صحنه های سفر به دور آمریکا رو برام تداعی خواهد کرد یه جاهایی می دیدم هنوز درختان برگ دارند می گفتم اححح دقیقااا چنین صحنه رو من توی سفر به دور آمریکا دیدم.
خلاصه که یه جوری عاشق زیبایی های مسیر شدم. و تبریز که بی صبرانه منتظرم دوباره که چه عرض کنم 100 باره 1000 باره به خاطر طرح ها و پروژه هام برم….
اتفاقااا یکی از انگیزه هام برای ترکی حرف زدن اینکه بتونم در آینده به ترکیه سفر کنم. من ترکی بلدم اما یکسری کلمات رو نه، خانواده پدری من ترک زبان هستند اما خانواده مادریم فارس زبان هستند.. مامانم هیچ وقت نه با ما نه با پدرم و نه با هیچ یک از اقوام ترکی صحبت نکردحتی هرکسی باهش ترکی صحبت کنه متوجه میشه ااا اما فارسی جواب می ده. برام تعریف کرده زمانی که تازه ازدواج کرده بود جاری هاش ، باهاش فارسی حرف نمی زدند، الانم همینه زن عموهام هیچ وقت با مامانم فارسی حرف نمی زنن نه اینکه بلد نباشن نه،….
اما عموهام همیشه با مامانم فارسی حرف زدن.
خلاصه که مامانم می گفت زن عموهات خواستن من ترکی یادبگیرم و حرف بزنم من نخواستم. من همیشه پاسخ اونا رو فارسی دادم.اتفاقاا مامانم روشون تاثیر گذاشت طوری یکی زن عمو هام که بچه آخرش با من تقریبا همسن آمد دنیا با بچه ش فارسی حرف می زنه…
به خدا که جوک بودند هستند. هیچ کدومشون کوتاه نیامدن تا الانش ،مامانم میگفت چون جاری بودند با این رفتارشون به من بیشتر انگیزه می دادند ترکی حرف نزنم. و بعدا براشون عادی شد هرجور که راحت بودند باشند زن عموهای من با ترکی حرف زدن راحتن مامانم با فارسی حرف زدن خلاصه که متوجه منظور هم میشن. اما برای دیگران که تازه وارد فامیل ما میشه. براشون جالب.
منم هرچی یاد گرفتم از بچه های فامیل بود.اعداد ریاضی اصلااا ترکی بلد نیستم وحتی متوجه هم نمیشم….
امادوست دارم ترکی رو یادبگیرم.خوبه برام هم فان میشه هم تجربه :)
حتماااااااااا از نتیجه قطعی قرار دادم. توی کامنت هام در آینده خیلی خیلی نزدیک خواهم نوشت…..
در پناه الله یکتا خدای زیبایی های عالم دل شاد،سلامت ثروتمند باشد.
سلام مریم جون با عشق و آرامش با قلبی بزرگ و پراز عشق وای که هرچی بخوام از قلبت بنویسم کم گفتم برا این قلب پراز مهرته که خداوند همیشه در مسیر عشق و شادی قرارت میده چقدر ازت ممنونم برا همه این برنامه های با ترتیب و منظم خواستم اولین نوشتنم با سپاسگزاری از خدا شروع کنم که همچین بنده باعشقی آفرید به خودش افتخار کرد چقدر از خدا ممنونم برا بودنت برا همه تلاش هات من زینبم سالهاست از سال 95باهاتون آشنا هستم همدم همه لحظه هام بودین ولی تازه یه صفحه شخصی برا خودم درست کردم تا رد پاهام رو بذارم تا حالا از صفحه همسرم دنبالتون میکردم از دوره های که ایشون گرفته بودن استفاده میکردم که چند وقته میبینم نه اون نتایج که باید باشه نیست خواستم مسیر خودم رو داشته باشم چند مدت پراکنده فایل گوش میکردم تا اینکه هدایت اومد از پروژه خانه تکانی ذهن با دقت شروع کنم تا امروز هم روز شمار زندگی من که الان هم دیدم که تو یه فایل قرار گرفته اند خدایا ممنونم که راهم درسته ممنونم از هدایت هات فرمانروایی عالمیان امیدوارم بتونم از پیشرفت هام هم رد پا بذارم میبوسمتون بهترین دستان خداوند
به نام خداوند بخشنده و مهربانم خدایا شکرت سپاسگزارتم
خدایا شکرت برای تمام داشته هایم که به من تا امروز عطا کردی
سلام استاد و معلم و راهنمای عزیزم
سلام مریم قشنگم
فقط و فقط اومدم امروز روز دانشجو رو به همه دوستان و دانشجویان این سایت الهی تبریک بگم
ان شالله که از این امتحانات زندگی و امتحانات این قوانین این جهان پهناور سربلند و پیروز بیرون بیایم
اینکه ما دانشجویان از نتایج هم کلاسیهامون اینقدر خوشحال و ذوق زده میشیم ببین استاد وقتی نتایج این سیل عظیم شاگردانشو میبینه چه حالی پیدا میکنه دوست دارم حالشو یه روز کنارش باشم و ببینم
و اشک شوق بریزم
استاد عزیزم و مریم جانم بی نهایت دوستتون دارم
خیلی خوشحالم که با دست پر میام و با احساسه خوب کامنت مینویسم
زندگی آروم دارم
احساسم در روز بسیار عالی شده
فرکانس خوب میفرستم تا شب
تحسین کردن و شکر گزاری بیشتر شده
سعی میکنم آگاهانه در زندگیم قدم بردارم
کارهامو راحت و آسون و با ایمان قلبیم به خداوند میسپارم و جواب مثبت هم میگیرم از جهان
خدایا تمام این نتایج مثبت رو اعتبارشو به تو میدهم چون تویی قدرته مطلق
من با تو همه چیزم و بی تو هیچم
خدایا ممنونتم
استاد بی صبرانه دوست دارم تکاملمو طی کنم و اون روز برسه که شما و مریم جان رو از نزدیک ببینم
عرض سلام خدمت استاد عباس منش و خانم شایسته و تمام دوستان عزیز.
خداوند رو سپاسگزارم که حدودا 5سال پیش من رو هدایت کرد به آموزش های استاد عباس منش و نتایج زیادی از عمل کردن به آموزش ها رو کسب کردم.
من از بند اعتیاد آزاد و رها شدم،من باور های بسیار محدود کننده و غلط داشتم و دارم که در حال حاضر با کار کردن روی این باورهام مقداری باورهای غلطم کم رنگ شدن.
یکی از اتفاقات خیلی مهم این بود که پس از آشنایی با قوانین بسیار بسیار کم تلوزیون میبینیم در حدی که شب که از سر کار میرم خونه تلوزیون روشنه و خانوادم دارن میبینن و من فقط شاید چشمم بی افته به تلوزیون.
در باره تلوزیون و اخبار با خانوادم صحبت کردم،خدا رو شکر دو تا بچه هام اصلا اخبار نگاه نمی کنن،یعنی اگر اخبار روی صفحه تلوزیون باشه بلافاصله بچه هام خاموش میکنن،اما متاسفانه فیلم و سریال نگاه میکنن و باز متاسفانه باور های مخرب فیلم و سریال ها رو دارن جذب می کنن.
اما از جایی که میدونم،نمیتونم تغییرشون بدم باهاشون بحث نمی کنم.
من کتاب خون نبودم،اما الان کتاب می خونم و در ضمینه داشتن نظم و انظباط خیلی فرق کردم.
در مورد کار کردن روی خودم،قبلا مثل یو یو بودم،یعنی یک ماه کار می کردم و 3 ماه ول می کردم و می گفتم من دیگه قانون رو یاد گرفتم.اون اوایل خیلی تو باقالی ها بودم،کلی با دیگران سر قوانین بحث می کردم،میگفتم شما باید فلان باشی،شما باید اینو بگی یا اینو نگی،اما از زمانی که فهمیدم من روی تغیر دیگران نا توانم سعی کردم زیپ دهنمو ببندم و ملا غلط گیر دیگران نباشم.
از زمانی که دوره روانشناسی یک رو خریدم متوجه شدم ثروت با شکوهه،متوجه شدم معنوی ترین کار دنیا ثروتمند شدنه،فهمیدم ثروت مند شدن از روزه و نماز واجب تره.
یکی از دلایلی که قبلا برای کار مستمر روی باورهام سد راهم می شد،نجواهای شیطان خبیث بود.
شیطان نجوا می کرد که اینا همش حرفه،این صحبت هارو عباسمنش میزنه برای فروش دوره هاش و خیلی چیز های دیگه.
خلاصه که الان خیلی خوشحالم
یک چیز دیگه هم که یادم اومد بگم: از زمانی که در دوره روانشناسی ثروت یاد گرفتم اهرم رنج و لذت چیه،خیلی بهم کمک کرده تا یکسری عادات غلط و مخربم رو بگزارم کنار.
خیلی اتفاقات برام افتاده تا حالا که همشو یادم نیست.
در نهایت ممنون از استاد عزیز و سپاس از خداوند مهربان.
خدارو شکر میکنم که چشم منو به دیدن این بنر زیبای سایت انداخت به دیدن اون دوتا قدم کوچولو آبی توی نوار های ابزار سایت انداخت،
اومدم بنویسم که من هم در شروع کار نمیدونم چی شده بود که اینقدر حرفهای استاد روم تاثیر گذاشته بود و حرف های استاد رو مثل وحی منزل میپذیرفتم و به شدت ورودی هامو کنترل میکردم
فایل ها دائم تو گوشم بود اون روز ها یه هدفون بیسیم گردنی داشتم یعنی بازم سیم داشت اما خوب بود،به محض اینکه یه اتفاقی میفتاد که میدیم هدفونم نیست یا قراره نباشه سکته رو میزدم که الان من چطوری ورودی هامو کنترل کنم ،بعدش اینقدر همیشه این فایل ها تو گوشم بود که دلم میخواست ایرپاد بگیرم که خیلی راحت تر بتونم همیشه فایل هارو گوش بدم،
وای بهترین وسیله ای که داشتم همین ایر پاد هام بود،
همیشه تو گوشم بود
اینقدر حواسم بود اینقدر اهرم رنجو لذت تو ذهنم قوی بود که شبها تا وقتی که برم تو رخت خواب این هدفونا تو گوشم بود صبح به محض بیدار شدن هم میزاشتم تو گوشم
و خیلی دقیق ورودی هامو کنترل میکردم
اصلا درک درستی از قانون نداشتم یه جورایی کلیشه ای فقط کارایی که استاد میگفت یا بچه ها تو سایت مینوشتن رو مثل تمرکز بر نکات مثبت مثل تجسم خواسته ها و کامنت نوشتن
من هم اینارو کلیشه ای انجام میدادم
و همین آروم آروم داشت مدار من رو تغییر میداد
آروم آروم متوجه هم زمانی ها میشدم
آروم آروم تغییر در برخورد آدم ها با خودم رو میدیدم و چون برام تازگی داشت چون آگاهانه داشتم بهش توجه میکردم برام جذابیت داشت و با ذوووق میومدم شبها مینوشتم تو دفترم که خدایا شکرت بابت این رفتار خوب خدایا شکرت بابت اینکه پدرم برام هدیه خرید خدایا شکرت که مادرم برام فلان غذای خوشمزه رو درست کرد و کلی عشق میکردم لذت میبردم،و کلی اتفاقات جالب و فوق العاده داشت برام میفتاد،
تا دوره ی مقدس دوازده قدم رو خریدم قدم اول
بازهم سعی کردم شروع کنم به آگاهی های قدم گوش کردن و به اندازه ی درکم و ایمانم عمل کردن
مثل انجام منظم تمرین ستاره قطبی که اون موقع به اندازه ی الان اهمیتش رو درک نمیکردم
مثل انجام تمرین دیدن نکات مثبت و فراوانی ها و فرصت ها که هنوز هم جا داره که توش بهتر بشم و با جدیت بیشتری از دید خداوند به جهان نگاه کنم
مثل تمرین هدف گذاری و ایجاد انگیزه برای مغز و ایجاد باورهای مناسب هم جهت با خواسته
و فایل های قرآنی که چقدر اون اوایل برام جذابیت داشت چقدر بچه ها زندگیشون با اون فایل ها متحول شده بود
بعد از اون قدم دوم که بیشتر تمرکز بر قدرت تجسم و فهمیدن دلیل اتفاقات با افکارمون
و بعد همینطور اومدم جلو
بعد دوره ی عزت نفس که این آدمی که الان هستم با این همه عزت نفس و اعتماد به نفس به خاطر همین دوره ی بینظیر بود من روزها این فایلهای عزت نفس و گوش کردم موقع تمرین موقع خواب موقع رانندگی هنوزم گوش میکنم هنوزم بهم کمک میکنه
و بعد کلی نتایج کلی اتفاقات، مهاجرت، کلی موفقیت
و بعد از پرداخت بدهیم به لطف الله مهربان که هرگز تبدیلی در سنتش نیست
وقتش رسیده بود که دوره روانشناسی ثروتو شروع کنم چون پولش خیلی راحت تو حسابم بود
و بازهم اتفاقات شروع کرد به عوض شدن
درک من نسبت به قانون ثروتمند شدن شروع کرد به عوض شدن
و ….
میخوام اینو بگم که خیلی جدی رو خودم کار میکردم البته این جدی که میگم واقعا 5٪ هم نبود اما خیلیییی بهتر از الان بود
واقعا همینطوره به محض اینکه گوش کردن فایل ها و خوندن کامنت هارو کمتر میکنیم در واقع دیگه اون ورودی های مناسبی که قبلا به ذهنمون میدادیم که باعث میشد ما
رفتار کنترل ذهن
رفتار تمرکز بر دیدن زیبایی ها
رفتار پیدا کردن الگو های موفق
رفتار سپاسگذاری بابت داشته ها و اتفاقات خوب زندگیمون
رفتار سپاسگذاری بابت نکات مثبت آدم های اطرافمون
رفتار کامنت نوشتن
آروم آروم در ما کمرنگ تر بشه و هر چی بر نگردیم تو مسیر اصلی
جایگاه اهرم رنج و لذت کار کردن رو خودمون هم عوض میشه
و خیلی شیکو مجلسی از مسیر خارج میشیم
خیلی راحت ذوق و شوقمون رو برای کار کردن روی خودمون از دست میدیم و به جای کار کردن روی ذهنمون تمرکز رو میگذاریم رو اعمال فیزیکی
درگیر میشیم
دیگه فرکانسهای مناسب که با ورودی های مناسب به وجود میومد رو ارسال نمیکنیم
و به قول خانوم شایسته هم گول میخوریم و البته ذهن هم مارو گول میزنه که دیگه من که بلدم
به خودم میگم برم فلان فایلو گوش بدم ذهنم میگه خب اونو که بلدی چه چیز جدیدی میخوای یادگیری
در صورتی که یاد گرفتنی دیگه در کار نیست
من الان قانون رو فهمیدمش و درک خوبی هم ازش پیدا کردم
و باید این درک رو حفظ کنم و تقویتش کنم
وگرنه محو میشه تموم اون درک ها
که مهم ترین درکم از قوانین خداوند
اینه که من مسئول صد در صد اتفاقات زندگیم هستم
هیچ اتفاقی اتفاقی تو زندگیم رخ نمیده
من دارم به صورت صد در صد خلقش میکنم
حتی همین الان که دارم مینویسم ذهنم میگه بابا چرتو پرت نکو فلان آدمو میخوای چیکارش کنی
پاشو برو کاراتو انجام بده اونا مهم ترن
این رو هم از احساسم دارم میفهمم چون موقع نوشتن اون احساس خوب اون قلب بازی رو الان ندارم
ولی خدارو شکر میکنم که دارم دوباره تموم تلاشم رو میکنم که فرمون رو بچرخونم بیام تو مسیر
البته نمیگم این مدت رو خودم کار نکردم اما شلو سفت داشته
اتفاقا به طرز عجیبی تغییر مدارم و فرکانس رو دارم متوجه میشم ولی باید بدونم از کجا داره آب میخوره
باید بدونم به خاطر احساس لیاقتی هست که در وجودم به خاطر کار کردن روی خودم به وجود اومده
روزی که کار کردن روی خودم رو شروع کردم
تو اصفهان بودم با 50 میلیون بدهی و وضعیت روحی نامناسب به خاطر تضاد عاطفی
الان
بعد 3 سال هجرت به تهران
2 ماه شد که جزیره کیش هستم
هرگز این رفتارو قبلا نمیتونستم انجام بدم به خاطر وابستگی ها به خاطر شرک هام
اصلا همون 4 سال پیش جهان داشت منو از اون محیط قبلی از اون شرایط قبلی جدا میکرد و وارد مسیری میکرد که لیاقتشو داشتم برای خودم ایجاد میکردم اما من بودم که با ترسهام با نگرانی هام چنگ زده بودن به همون شرایط قبلی
اما هرچی جلوتر اومدم هرچی تونستم کنترل ذهن قوی تری داشته باشم هرچی بیشتر باور کردم که من هستم که دارم اتفاقات رو به وجود میارم
واقعا من هستم که دارم اتفاقات رو به وجود میارم و نه هیچ عامل بیرونی دیگه ای
دوست دارم این جمله رو هزار بار دیگه بنویسم چون همین الان که دارم مینویسم فراموشم شده بود
جنس اقدامات و تصمیمات و رفتار های من عوض شد و خدارو صد هزار مرتبه شکر در مرحله ی جدیدی از زندگیم هستم
شناخت بهتری نسبت به خودم پیدا کردم
نسبت به قانون
به خداوند
اما واقعا مهمترین کاری که ما باید انجام بدیم پایداری تو این مسیره
هرچقدر هم که کار داشته باشیم اوضاع خوب باشه پر مشتری باشیم
باید باید باید
مثل زمانهایی که متعهدانه نماز میخواندیم
به همون میزان
با همون تعهد
تایم هایی رو برای خودمون بگذاریم و روی خودمون کار کنیم
این هدفون نباید از تو گوشمون قطع بشه باید هرچقدر هم که ذهن بازی در میاره و میگه تو که دیگه بلدی
بازم باید تو گوشمون باشه وقتی دائم تو گوشمون باشه دوباره تغییر احساسمون رو به سمت بهتر شدن متوجه میشیم و اون وقته که داریم آروم آروم میفتیم تو مسیر راه راست
واقعا فرقی نمیکنه که تو کدوم شهر زندگی میکنی تو کدوم روستا تو کدوم کشور
هرکجا که باشی اگر کنترل ذهن بلد نباشی اگر کنترل ورودی بلد نباشی شرایط خوبی رو تجربه نمیکنی
و همینطور برعکس
اگر کنترل ذهن بلد باشی و کنترل ورودی بلد باشی اگر قانون رو درک کرده باشی و سعی کنی در این درک پایدار باشی،
مهم نیست کجای این جهانی
شما هدایت میشی به سمت افراد موقعیت ها شرایطی که همسنگ با باورهای و فرکانسهات و شما نتیجه ی متفاوت از بقیه میگیری
من وقتی وارد جزیره شدم به ناچار وارد قشر کارگر شدم البته اینم میگم صد در صد به خاطر فرکانس های خودم بود چون تاثیر گذاری روی کارگر ها و کسبو کار هارو دوست دارم،
خلاصه درگیر صحبتها وگفته هاشون هم بودم و آروم آروم دیدم دارم از ریل خارج میشم و بیشترو بیشتر دارم از این جنس ورودی ها دریافت میکنم
و به خودم اومدم و گفتم من نه میخوام دیگه همچین فرکانسی بفرستم که تو این موقعیت قرار بگیرم نه میخوام الان تو این فرکانس باقی بمونم
شروع کردم خودمو جمعو جور کردن و دور شدن از حرفاشون
من کااااااملا دیگه باورهای ذهن فقیر رو به وضوح در افراد قشر کارگر دارم میبینم
و جالبه من نمیدونم چرا بعضی از مواقع میخوام تغییرشون بدم
برای همین الان وقتی مثلا با یک ذهن فقیر برخورد میکنم وقتی اون داره حرف میزنه من سریع تو ذهنم مرور میکنم که جات درسته عزیزم وگرنه شما الان مدیر این کارخونه یا کارگاه بودی وگرنه شما الان ماشین های لاکچری جزیره زیر پات بود
و اولا تا جایی که ممکنه نمیشنوم حرفاشونو فقط فایل تو گوشمه
و جدیدا نگاهم، ذهنم همش به دنبال فرصت هاست
چون هزار بار از صحبتهای استاد و بچه ها شنیدم و دیدم که فرصت ها هر روز داره بیشتر و بیشتر میشه
و اینقدر این مدت من با خودم این گفت و گو رو تکرار کردم و به بقیه هم گفتم که آروم آروم به طرز معجزه آسایی دارم تو مسیرش قرار میگیرم
اصلا باورتون نمیشه
من تو خوابمم نمیدیدم که الان افتادم تو این مسیر
آخه من همش با دو دوتا چهارتایه عقل محدود خودم گیر داده بودم که فقط از این طریق میخوام پولدار بشم فقط میخوام اینکارو انجام بدم تا به پول برسم
اما به محض اینکه همین چند روز پیش تسلیم شدم و نوشتم که خدایا من به هر خیری که از تو به من برسه فقیر و محتاجم من نا آگاهم تو آگاهی به هر طریق که خودت صلاح میدونی پول و ثروت رو تو این شهر غریب وارد زندگیم کن
واااای خدای من
از جایی که فکرشم نمیکردم وارد کاری شدم که همون روز همون روز هدایت شدم پیش افرادی که اصلا خودشون بهم کمک کردن که پول بیاد تو حسابم
من فکرشم نمیکردم که بتونم فقط با دوتا زنگ این مقدار پول بیاد تو حسابم
کی داره این کارو انجام میده؟
من میگم تو خوابمم نمیدیدم این مسیرو من تو خوابمم نمیدیدم که اینقدر راحت میشه پول ساخت
همش دنبال این بودم که پوستم کنده بشه تا پول بسازم یا حتما تو اینستاگرام یه دلغک بازی در بیارم که پول بسازم یا چمیدونم همون چیزایی که دیده بودم شنیده بودم تجربه کرده بودم
اما به خدا
روحمم هرگز خبر نداشت که میشه اینقدر پول راحت بیاد تو حسابم
و الانم که هدایت شدم به این مسیر ذهنم میخواد بازی در بیاره اما دستشو خوندم که کار شیطانه
من باور میکنم که هرچی که آسونه هرچی که راحت اتفاق میوفته از طرف خداونده
خودش گفته من آسانتون میکنم برای آسانی ها .
همینه اصلا باید اینقدر آسون باشه
اصلا برای همین به این مسیر هدایت شدم که نپذیرفتم زجر کشیدن برای پول ساختن رو نپذیرفتم اینکه یک ماه صبح از ساعت 8 تا 8 شب بری سر کار بلکه سر ماه 20 میلیون بهت حقوق بدن
حتی من به چیزای بهتر فکر میکردم اما این اتفاق این مسیر خیلییییییی بهتر از چیزیه که من فکر میکردم
با کسی آشنا شدم و کمکم کرد که تو مدار ثروت بود یک روز کامل کنارش تو بی ام دبلیو سری 5 خاص نشسته بودم اما برام جالب بود که خیلی برام عادی بود تفاوتی نمیدیدم بین خودم و اون آدم
فقط تفاوت من با اون این بود که اون عطش داشت برای پول ساختن البته از راه درست
من هنوز این عطشه رو ندارم
هنوز تو ذهن من ثروتمند شدن راحت تعریف نشدست چه برسه به اینکه معنوی هم باشه،
یعنی تو ذهن من اینطور یه که خب اوکی میتونی ثروتمند بشی خوبه که ثروتمند باشی اما باید پدرت در بیاد تا معنوی باشه تا خدایی باشه !!!!!!!!!!!
چراااا واقعا؟ با چه منطقی؟ چی شده که این تو ذهنه منه؟!
کجای قرآن گفته باید پدرت در بیاد تا به چیزی برسی؟ غیر از ایمان داشتن توکل داشتن بوده؟
خداوند گفته من به شما روزی بی حساب میدم
خداوند گفته من وعده ی فزونی میدم
خداوند گفته هرکس تمرکزش رو خوبی ها و زیبایی ها باشه من آسانس میکنم برای آسانی ها
خداوند خودش رو وهاب معرفی کرده
سلیمان درخواست تخت ملکه رومکینه یکی از جنیان با یک بشکن اون تخت رو براش میاره
واقعا کجای قرآن گفته باید پدرت در بیاد تا پولدار بشی یا به چیزی برسی؟!
الان دارم خیلی جدی تر این باور محدود کننده رو متوجه میشم که باید خیلی جدی روش کار کنم تا بتونم تو این مسیری که خداوند قرارم داده ثابت قدم بمونم
وگرنه مثل صدها اتفاق قبلی نعمت های قبلی که خیلی راحت وارد زندگیم شده اما خودم با همین دری وری ها که تو ذهنم بوده خیلی زود اون نعمت رو از دست دادم این نعمت هارو هم از دست میدم
بابا داستان پول ساختن ثروت ساختن خیلییی سادست
دورو ور ما بیییینهایت فرصت هست که میشه مثل آب خوردن ازش ثروت ساخت
فرصتها چین؟!
نیاز های دیگران رو برطرف کردن
ارزش ایجاد کردن
کار رو برای دیگران آسون کردن راحت کردن سریع تر کردن
همین تموم شد رفت
میخواد یه نون باشه بدی دست کسی که بهش نیاز داره
میخواد یه ماشین آخرین مدل میلیاردی باشه یا یه خونه ی چند صد میلیاردی باشه
.
حالا میدونین داستان چیه
ما خیلی از مواقع گیر میدیم میگیم نه فقططططط از این طریق میشه پول ساخت ( بعضاً تا خود آگاه) یا میخوام فقططططط از این طریق پول بسازم
،
اما ما اینجا یاد گرفتیم که تسلیم باشیم ما داریم تو قرآن یاد میگیریم که تسلیم باشیم
فرمون رو بدیم دست افریدگارمون رب العالمین
اون همونطور که به مریم در محراب غذا میرسوند
همون طور که به زکریا در سن 95 سالگی بچه عطا کرد
همونطور که بچه رو تو شکم مریم گذاشت
همونطور که موسی رو از روی آب برد تو نازو نعمت بزرگ کرد
همونطور که چشمه ی زم زم رو زیر پای بچه ایجاد کرد
همونطور که همه برای محمد کارها رو انجام میدادن
همونطور که ما هیچ بودیم مارو هست کرد و وارد این دنیا کرد
اجازه بدیم مارو هدایت کنه مارو هدایت کنه به سمت خواسته هامون
حالا ما چطوری خواسته هامونو ارسال کنیم؟!
با توجه کردن به آنچه که میخوایم و بهمون احساس بهتری میده و اعراض کردن از آنچه که نمیخواهیم و به ما احساس بدی میده
اون وقت میبینیم که چطور برامون کن فیکون میکنه
ما همه چی رو باور کردیم الا خدای واقعی رو
خدارو شکر میکنم که بعد از چند روز خداوند فرصت نوشتن بهم عطا کرد
از خداوند سپاسگذارم که الان تو جزیره ای هستم که اولا هیچ وقت فکرشو نمیکردم یه روز اینجا باشم
دوما خداااای من چقدرررررر هوای اینجا رؤیاییه واااای خدایا شکرت که هرجا میرم پر از زیباییه پر از هوای خوبه وای وای
اینقدر هوا لطیفه اینقدر این درخت های نخل و گلهای صورتی پررر رنگ تو خیابون های جزیره قشنگه اینقدر دارم با تغییر ورودی هام فراوانی رو در این جزیره میبینم که نا محدوده
وای دوست دارم فقط بنویسم در مورد زیبایی های اینجا
بچه ها طلوع و غروب خورشید بیییییییییینظیر اصلا دلت میخواد دو زانو بشینی جلوی این گردیه خورشید و محو تماشاش بشی و فقط فقط تحسین کنی و ستایش کنی خالق این زیبایی رو
چقدر ماه اینجا قشنگ میشه وای چی بگم اینقدر زیبا ست ،
روز های اول که اومدم ابر تو آسمون نداشت
چهارتا فیلم سفر به دور آمریکا دیدم ابرها سرو کلشون پیدا شد :)))))) به خدا حقیقت داره
اینقدررررر ابرهای قشنگی هر روز تو آسمون دارم میبینم که دیوانه میشم به خدا و من مطمئنم که خودم دارم به کانون توجهم خلق میکنم
از کافه ساعدی نیای جزیره بگم براتون مثل همیشه که چقدررررر من تحسین میکنم این کسبو کار رو این همه مشتری فوق العاده رو که یکیشون خودم هستم و چقدر حس خوب میگیرم توی اون فضا،
از پاساژ های بزرگ و فوق العاده با اجناس فوق العاده
از برج ها و واحد های لوکس و پنت هاوس ها
از ساختمان های درحال ساخت
از ماشین های لوکس جزیره که دیگه هرچی بگین تقریبا هست،
اتفاقا دیروز یه بنز CLS آخرین مدل دیدم دم یه ویلا با رنگ دلفینی خیلیییی خوشگل بود،
و خوشحالم خوشحالم به خاطر این هدایت که اینجا هستم
اوایل حرفهای قشر ضغیت داشت مدار من رو پایین میکشید و دلسردم میکرد اما به لطف خدا هدایت شدم و آرو آروم داره مدارم تغییر میکنه خدارو شکر،
واقعا به نظرم تو بهترین نقطه ی جهان هم که باشی یه عده هستن که مینالن و غر میزنن و ناراضین
وظیفه ی من اینه که اعراض کنم و روی خودم کار کنم،
امروز هم اینجا ایونت دو ماراتون هست،
اینقدر جزیره شلوغه که دیشب یه واحد خالی نبود تو جزیره برای اجاره اینقدر فراوانی هست
هر روز داره فرصت ها بیشتر میشه .هر روز داره ایده ها بیشتر میشه هر روز تعداد ثروتمندان داره بیشتر میشه هر روز اوضاع قشر ثروتمند داره بهتر میشه هر روز تفریحات داره بیشتر میشه
هر روز حتی بد بخت ها هم داره اوضاعشون بهتر میشه
بی نهایت فرصت هست بینهایت و من اجازه میدم که خداوند من رو به فرصت های بی نهایت هدایت کنه
با این باور اصلا حرص نمیزنم اصلا عجله نمیکنم چرا چون هیچ چیز تموم نمیشه هر روز داره فرصت ها بیشترو بیشتر میشه فرصت ها از دل فرصت ها بیرون میاد ایده ها از دل ایده ها بیرون میاد و این جهان همواره در حال گسترشه و برنامه ی خداوند برای جهان مادی گسترشه و به هرکس در مسیر گسترش قدم برداره و باور کنه عاشقانه با تمام وجود کمک میکنه تا موفق بشه رشد کنه ثروتمند بشه موفق بشه شادی رو تجربه کنه لذت رو تجربه کنه
و هدف زندگی همینه لذت بردن زندگی کردن خلق کردن گسترش دادن
خلاصه که نمیدونم تا کی اینجا باشم چون طعم تغییر رفته زیر زبونم و برام خیلی لذت بخشه،
اول هم به هدف دبی حرکت کردم اما واقعا هیچ ایده ای براش نداشتم و ندارمم همین الان اما در قدم اول به صورت کاملا هدایتی هدایت شدم اینجا که خیلیییی همخونی داره با چیزی که ارسال کردم و به ارسال فرکانس هام ادامه میدم تا تجربه کنم اون چیز های رو که میخوام و لایقش هستم
خودم رو لایق شرایطی که توش قرار گرفتم میدونم
چون خدای خودم رو باور کردم ایمان آوردم که هدایت میشم اقدام کردم عمل کردم
اونم داره عاشقانه بهم کمک میکنه
این جا به یاد خودم میارم
که هرکسی به من تو این مسیر کمک کرد ازش تشکر کنم اما اعتبار اصلیش رو بدم به خداوند سپاسگذاری اصلی رو از خداوند بکنم و وابسته ی اون آدمه اون شرایطه نشم
یادم باشه که قدرت فقط خداست اگر از کسی جواب رد یا نه شنیدم اصلا ناراحت نشم چون حتما قراره از یه دست دیگه راحت تر بهتر سریع تر لذت بخش تر بهم بده
یادم باشه که مهمترین کار زندگیم مهمترین کار زندگیم اجرای صلاه هست گوش کردن فایل ها هست خوندن کامنت ها هست تجسم خواسته هام هست دیدن دریم بودم هست و در کل
کار کردن روی احساس خوبم هست
چون احساس خوبه که داره اتفاقات خوبو برام رقم میزنه
از هر فرصتی استفاده کنم برای تقویت این احساس و موندن در مسیر راه راست
و یارو یاوری ندارم جز الله جز رب العالمین
هر ثانیه ازش کمک بخوام ازش هدایت بخوام اون هستش اون حضور داره اون حواسش به همه چیز هست
و مهم تر از همه
اجازه بدم که هدایتم کنه
گوشهامو تیز کنم برای دریافت هدایت ها
قلبم رو باز بگذارم برای دریافت هدایت ها
زمان بگذارم برای تکرار باور های قدرتمند کننده
خدایا شکرت
انشاالله خداوند هممونو به راه راست به راه کسانی که به آنها نعمت عطا کرده و نه گمراهان هدایت کنه
الهی آمین
استاد عزیزم مریم خانوم ازتون بی نهایت سپاسگذارم بابت اینکه عاشقانه به ما کمک میکنید به خودتون کمک میکنید
از آگاهی کل از انرژی که همه چیز رو فراگرفته و این دست هارو به من داده تا بتونم بنویسم سپاسگذارم
سپاسگذارم بابت تک تک اعضای بدنم بابت اینکه هستم حضور دارم سپاسگذارم خدای من
ازت کمک میخوام برای نزدیکی به خودت برای موندن در مسیر درست
الهی آمین
برای تمام دوستان عزیزم هم آرزوی بهترین هارو میکنم در پناه الله یکتا شادو پیروز و سربلند باشید
سلام استاد عزیزم سلام مریم بانو مهربانم که وجودت مایه خیر و برکت در این سایت الهی ست خدایا شکرت سپاسگزارتم
این پروژه خانه تکانی ذهن بسیار بسیار عالی و مفید واقع شده برای همه ما دانشجویان این سایت
همه به اندازه ای که مواظب و مراقب ذهن و ورودیهامون هستیم داریم رشد میکنیم هر اندازه بیشتر
نتایج هم بیشتر و مستمر
این پروژه باعث شده دوستان با کامنتاشون ما رو شوک زده کنند
و هر روز با خوندن کامنتها و کامنت نوشتن یه درجه مدارمون بالا بره
احساسمون خوب و عالیست و هواسمون به ذهن و ورودیهاش هست و آگاهانه قدم برمیداریم و تلاش میکنیم زیبا زندگی کنیم و لذت ببریم از ثانیه ثانیه زنده بودنمون چون خدا و قوانین شو شناختیم و خدا رو شکر میکنم ممنونتم ای خدای خوبم که منو هدایت کردی و دراین مسیر زیبا قرار دادی تا با شناخت قوانینت بتونیم جهان رو زیباتر کنیم برای یه زندگی عالی
از موقعی که تعهدی شروع کردم به گوش دادن و عمل کردن قوانین در زندگیم خیلی خیلی بهتر شدم و زندگیم روانتر و آسانتر و آرام تر شده الهی شکرت
این پروژه باعث شده که دیگه به خودم اجازه ندم به عقب برگردم
شاید چند روزی نتونستم فایل گوش بدم و کامنت بنویسم و بخونم اما نذاشتم فراموشم بشه چون از خدا خواستم دستمو بگیره
مثل همین هفته پیش 5 الی 6 روز نتونستم بابت مراسم عروسی دخترم تو سایت بیام تشنه بودم دلم تنگ شده بود اما مراقب ذهنم بودم هواسم به ورودیهام بود اجازه ندادم به خودم غیبت کنم یا قضاوت کنم یا احساسمو بد کنم سر چیزهای الکی و پوچ و مدام شکر گزاری و تحسین بود ورد زبانم
و خیلی از خودم خوشم اومد و خودمو تحسین کردم گفتم مرحبا کبری جان خودتو در مسیر درست نگه داشتی و به بیراهه نرفتی
همه رو اعتبارشو به خداوند بزرگ میدم و ممنونم هستم شکرت ای خدای زیبایم ای خدای سمیع و بصیرم
و هنوز باید بیشتر از این روی خودم کار کنم تا نتایج از این بهتر بگیرم
و زندگیم از این که هست بهتر شود
و از این بهتر و راحتر تر و آسونتر به خواسته هام برسم آره میشه فقط باید به اصل بچسبم و لا غیر
استاد و مریم جانم بی نهایت متشکرم از شما دو عزیز دو فرشته دو معلم دو استاد سپاسگزارم بابت وجود نازنین تون
سپاسگزارم بابت وجود نازنین دوستان خوب و توحیدیم
خدایا من لایق تمام خوبیها و ثروت و نعمت و فراوانی این جهان زیبات هستم یاحق
سلامی گرم خدمت استاد عباس منش عزیزم و خانم شایسته بی نهایت مهربانم و بقیه دوستان
خسته نباشید به استاد عباس منش و خانم شایسته عزیز و بقیه عزیزان همراه در راه اندازی بخش گام به گام به سایت پر برکت عباسمنش دات کام
خدا رو شکر در جایی وقت میگذرونم که هر روز برای پیشرفت من قدم برداشته میشه…خودم شاید یادم نباشه من با فرکانس های ارسالیم فاصله دارم و ممکنه در آینده اتفاقات مثل الان نباشه توی زندگیم …هزاران بار شکر که استاد عباس منش و همراه گرامیش دستی از دستان خداوند در زندگی من هستن و برای سعادت و آرامش من هر روز در تلاشند.آرزوی برکت میکنم برای شما عزیزانم بی ربط نیست چون فردا هم در آمریکا روز تنکس گیوینگ هست.
در متن اشاره شد که به خاطر همین فاصله فرکانسی ، لازم هست هر روز روی خودمان تمرکز کنیم …زیرا امکان لغزش وجود دارد.
همین الان داشتم جلسه سوم دوره دستیابی به رویاها رو گوش میکردم که استاد پاسخ سوال دوستی رو داد که پرسیده بودن چقدر روی باورهاتون کار میکنید؟
و استاد جواب دادن ، کار کردن روی باورها باید همیشگی باشه و اینجوری نیست که بگیم روزی یک ساعت کافیه مثلا.
باید در هر لحظه به هر چیزی که توجه میکنیم ،با نگاهی که قانون رو کجای این موضوع میتونم پیدا کنم به اون موضوع توجه کنیم .
استاد میگه با همین روش سعی میکنه باورهای قدرتمند کننده که در هر مساله ای میبینه رو برای خودش منطقی کنه و به بقیه باورهای قدرتمند کننده اش اضافه کنه.
این هم زمانی ها از صب منو محاصره کردن
صب دوتا فایل در دو جای مختلف از دو نفر مختلف که شغل متفاوتی از یکدیگر داشتن میدیدم که هر دو نفر درباره این موضوع که آرزو هاتون رو جدی بگیرید و براش اقدام کنید ،حرف میزدن و از آرزوهاشون که روزی براشون رویا بوده حرف میزدن.میگفتن ، هر آرزویی که فکر میکنید خیلی هم بزرگ و عجیب غریب هست رو بهش وفادار باشید و براش اقدام کنید که حتما بهش خواهید رسید.یاد حرف استاد افتادم که وقتی قرار باشه موضوعی یا برنامه ای رو ببینید که لازمش دارید، خداوند و شرایط طوری رقم میخوره که شما اون برنامه رو ببینید یا اون موضوعی که نیاز دارید رو به شما نشون داده بشه در دوره طلایی قانون آفرینش میگن….آخ که عجب دوره ایه ….لقب طلا براش کمه…(اینم بگم که جدیدا خداوند بک تو بک باهام حرف میزنه مثلا صبح فایل اول رو دیدم بلافاصله رفتم فایل بعدی رو در جایی دیگر دیدم که هر دو فایل یه چیز رو بهم میگفتن…یا همین دو روز پیش اتفاقا کامنت هم گذاشتم برای اون دوست عزیز که همزمان هم آیه روزم رو روی گوشیم دیدم هم، همون زمان کمتر از یک دقیقه آمدم توی سایت بخش کامنت ها و دیدم دقیقا اون دوست عزیز همون آیه رو آوردن در کامنتشون)
این همزمانی های صبحم بود
الانم که داشتم جلسه سوم دستیابی به رویاها رو گوش میدادم دیدم روی بنر سایت یه فایل جدید هست و آمدم دیدم و متن رو خوندم و دیدم دقیقا همون چیزی که داشتم توی فایل میشنیدم با همون موضوع متنی از خانم شایسته عزیز هست…
این دو تا روزی و نعمت امروزم بود مبارکم باشه
خدا داره انقدر مستقیم و رودر رو باهام حرف میزنه …از اونجایی که دارم دوره طلایی قانون آفرینش رو کار میکنم و استاد میگه وقتی درخواست میکنید باید ایمان داشته باشید که درخواست شما پاسخ داده میشود…با همون ایمان از خدا خواسته هم رو میخوام صبحها که دفترم رو مینویسم و سناریوم رو میخونم انگار خدا رو به روم نشسته و دارم براش میخونم …دلم قرص شده به اینکه کسی هست که منتظره تا من خواسته ای داشته باشم و بر آورده اش کنه تا جهانش بزرگتر بشه.
حرف از فاصله فرکانسی شد …و این هم روزی این روزهام بود …
میگم چرا
هر روز که عبارات تاکیدی میگم و تمام کارهایی که استاد در هر دوره آموزش دادن …یا ستاره قطبی مینویسم و خواسته هامو مینویسم ، نجوا گر منفی ساکت نمینشینه و تا یه چیزی میگم که ندارمش و جز درخواست هام از خداست سریع صداشو بلند میکنه یه تیکه ای میندازه منم در این مواقع بهش میگم وعده خدا حقه ..خدا زیر قولش نمیزنه و حتما آرزو های من به من داده میشه …من سمت خودم رو انجام میدم خدا هم بلده چطور سمت خودش رو انجام بده
و الان که دیدم این متن فاصله فرکانسی برام ظاهر شد این رو هم نشونه ای از طرف خدا میدونم و هر روز با قدرت بیشتری خواسته هامو میخوام …
خواسته هام لاجرم به من میرسن، فقط از خدا میخوام تمرکز من رو روی خودم هر روز بیشتر و بیشتر کنه تا بفهمم چقدر ارزشمندم ، چقدر خالقم .
بنام خدای رزاق ،بنام او که هر چه دارم از اوست ومن بدون او هیچ هیچم
لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ یُحْیِی وَیُمِیتُ رَبُّکُمْ وَرَبُّ آبَائِکُمُ الْأَوَّلِینَ
هیچ معبودى جز او نیست، اوست که زنده مى کند و مى میراند و پروردگار شما و پروردگار پدران پیشین شماست
سلام ودرود فراوان به استاد ارجمندم ،به مریم بانوی نازنین ودوستان الهی ام
خداراسپاسگزارم که امروز هم به من فرصت زندگی دادفرصت داد تا روزی دیگر را با یادویاری گرفتن از خودش شروع کنم
خداراسپاسگزارم بخاطر وجود اساتید توحیدیم
خداراسپاسگزارم بخاطر وجود دوستان الهی ام
خداراسپاسگزارم که به این مسیر هدایت شدم ودر این مکان الهی حضور دارم
خدایاشکرت که هر روز از این مکان الهی عشق وانرژی بیشتری دریافت می کنیم
استاد جان صبح که آمدم به سایت وبنر سایت را نگاه کردم گفتم خدایا شکرت دوباره سفر به دور آمریکا داریم ولی وقتی با چشمان خواب آلود دوباره نگاهکردم وتیتر بنر را خواندم خداروشکر کردم که چنین امکانی فراهم کردید تا ما هرروز با تعهد یه قدم به سمت بهبود شخصیت وزندگیمون برداریم کاری که شما اساتید عزیزم هر روز در زندگی خود انجام می دهید
استاد جان مریم نازنینم صمیمانه از لطف ومحبت شما سپاسگزارم که این محبت از سخاوت وروح بزرگ وقلب پاک شما می باشد
از خانم فرهادی عزیز وآقا ابراهیم نازنینم نیز سپاسگزارم
در پناه الله شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت باشید در دنیا وآخرت
بنام خداونده بخشنده و مهربانم….
الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ ۖ فَلَا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ(بقره 147)
آنچه از جانب خدا بر تو نازل شده، حقّ همان است؛ تردید مکن.
سلام به استاد عباسمنش عزیزم و استاد مریم بانو قشنگ قلب…
استادان عزیزم از صمیمم قلبم دوستتون دارم وممنونم برای این همه عشق و علاقه ای که نسبت به بندگان خدا دارید…
استاد نمیدونم شما و خانوم شایسته چه احساسی دارید….
من که کامنت بچه هارو میخونم به خودم میبالم که ای جانممممممممم چقدر جای من قشنگ اینجاای جانم برای این همه فراوانی و این همه عشق و خوشبختی
حال شما….شمایی که استاد ما هستی شمایی که اینقدر قشنگ دست خدا هستید مارو به لطف رب دارید هدایت
میکنید به مسیر بهشت بهشتی که هم تویه این دنیا تجربه میکنیم و اون دنیاااا….
و بی شک یه عالم احساس خوب در وجودتون شکل میگیره و …نمیدونم واقعااا با این همه نتایجی که بچه به لطف رب از اموزهای شما میگیرن
چه احساسی دارید من که وقتی نتایج بچه هارو مبینم تو پوست خودم نمیگنجم. حالا شما که استادهای ما هستید چه احساسی دارید الله اکبر االه اکبر الله اکبر
استاد من شاید نتونم مثل بچه ها قشنگ صحبت کنم شاید نتونم مثل بچه ها اینقدر زیبا و جذب کننده صحبت کنم اما اینو خوب احساس میکنم که …
اینقدر قشنگ شده همچیز اینقدر قشنگ شده نتایج که هر روز سپاس گزاره الله نازنینم که من رو لایق دونست و من رو هر روز لایقتر میکنه برای کشف قوانین زندگی که برا اساس توحید ولاغیر…
استاد این گام به گام میدونی مثل چی ممیوند برای من…
چند روز پیش داشتم با دوتا از دوستان که بهبود یافته بودن و پاک شده بودن حرف میزدیم خیلی اگاهی داشتن و لذتمیبردم از هم صحبتی باهاشون…
و هر روز صب به من پیام میدن فقد برای امروز…..
همیجور که داشتیم حرف میزدیم یکیشون گفت من الا ن دوره ….
پاکسازی رو شروع کردم پاکسازی روح و زندگی….
و من هم گفتم چقدر جالب الان که دارم مینویسم یادم اونجایی که نشست بودیم یه تعهد 40 روز نوشتم که انجام بدم اما هنوز انجام ندادم….
خلاصه گفت دوره پاکسازی میرم…
منم بهش گفتم که منم شروع کردم این دوره رو که دارم باهاش لذت میبرم وکیف میکنم…..
حالا این دوره پاکسازی روح و خان تکانی ذهن به پایان رسید برای من شروعی نوع است که با تعهد با الگو سازی با عشق با احساس خوب محکم و استوار مدام مرور کنم و یاد بیام که مثل یو یوی نباشم…
باید به یه ثبات قلبی برسی حسین….
همچیزززز……………
توحید توحیدو توحید…..
ایمان توکل عمل و اعتماد….
این مهمترین گزینست که من باید نترسم و اعتماد کنم به رب نازنیم و بدونم که اون به بهترین شکل برای من چیده و مچینه…
الهی صد هزار بار شکرررررت رب من…
استاد عباسمنش و استاد مریم بانو ازتون بینهایت سپاس گزارم برای نشون دادن مسیر بهشت برای این مسیری که دققا رد پاهای خودم رو توش دیدم به امید الله میدونم یک روز بهتون ایمل میزنم و با نتایج بزرگم باهاتون حرف میزنم فیلم میفرسنتم به امید الله…
استاد و مریم بانو ازتون سپاس گزارممممممممممم ممنونم ازتون خدارو صد هزار بار شکر برای حضورتون در زندگیم….
دوستتون دارم از صمیم قلبمممممممممممممممممممممممممم
در پناه جان جانان رب العامین شاد سلامت و ثروتمند باشید….
با عشق حسین عبادی بنده خوب خدا….
﷽
■گفت وگو با خدا
خدای مهربانم شکرت برای هر چه برایم خواستهای و میخواهی, یاریم کن در مسیر جاری شدن ارادهات در زندگیام سد راهت نباشم, یاریم کن جریان عشقت را که در هر لحظه بر قلبم جاری میکنی دریافت و احساس کنم و قلبم آنقدر خالی و پاک شود تا تنها نور و عشق تو را منعکس کند, یاریم کن آنقدر آرام باشم که هر اتفاقی برایم تنها صحنهای در گذر باشد و من بدون واکنش ذهنی به آن, فقط ببینم حس کنم, بپذیرم و رها کنم, و بدانم هر چه تو میخواهی خیر است و این منم که غیر از خیر برای خود میآفرینم اگر دستم در دستانت نباشد و قلبم به عشقت وصل نباشد. من یه گم شده ای سرگردان بیش نیستم.
واگر دستم را در دستان تو باشد و تو دستام را بگیری و قلبم را در عشقت غوطه ور کنی من دربهشت تو ملکه میشم.عارفه ای میشم که تو می خواهی به قول استادعزیزم سیدحسین عباس منش من رو دوش تو میشینم از بهشت تو لذت می برم منو از روی سخره ها کوه ها رود خانه ها رد می کنی فقط لذت ببرم از زیبایی آره من با تو همه چیز می شم رهایم نکن. تو فقط در زندگیم باش تو باشی همه چیز هست همه چیز می شود همه غیر ممکن ها،ممکن می شود….
─━━━━━─━━━━━─━━━━━─━━━━━──━━━━━─━━━━
■ برگه ای از کتاب هدایت
■آیه 5 سوره فاتحه:إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ
● ترجمه آیه:پروردگارم.خدایا،خداجونم تنها تو را میپرستم؛ و تنها از تو یاری میجویم.
اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ تو مرا به راه راست هدایت کن.
راه کسانی که به آنها نعمت دادی؛ نه کسانی که بر آنان غضب کردهای؛ و نه گمراهان.
─━━━━━─━━━━━─━━━━━─━━━━━──━━━━━─━━━━
■ سلام درود الله یکتا به شما استاد توحیدیم. و خانم شایسته مهربانم سلاااامم.
─━━━━━─━━━━━─━━━━━─━━━━━──━━━━━─━━━━
■ پروژه گام به گام (یادداشت های شخصی)
خانم شایسته عزیزم،عزیز دل سایت عباس منش سلام.ممنون سپاسگزارم بابت پروژه هایی که در سایت برگزار می کنید. و هرکسی به اندازه ظرف خودش بهرمنده میشه.
می خوام درمورد همزمانی که رخ داد و تمرینی که دیشب بعد سفرم به تبریز به ذهنم آمد و نوشتم بعد آمدم توی سایت دیدم خدا چی برام برنامه ریزی کرده پروژه گام به گام با محوریت توحید. باشد که به یاری خودش در این پروژه باشم.
■تمرینی که به ذهنم رسید اینه تمرین شناخت شرک های وجودیم در فتارهام و تفکرهای شرک زده خودم ر و شناسایی کنم و به یاری خودش که به دلم انداخت این تمرین موفق بشم به توحیدی رفتار کردن عمل کردن
پیش به سوی کامنت نوشتن..
سفر به تبریز
استادعزیزم و خانم شایسته مهربانم. مجددد سلام.
عارفه که باآموزش های شما یکم بزرگتر شد.
دیروز یه سفر کاری به تبریز داشتم و تنها
چندماه پیش تصمیم گرفتم،برای گرفتن پروژه به تبریز سفرکنم طی پیگیری ها قرار شد یه جلسه برم.از تهران تا تبریز مسافت کمی نیست. شب سوار اتوبوس شدم راس ساعت 7 صبح رسیدم.تبریز
قبل سفر به خدا گفتم خدایاااا من نمی دونم بهم پروژه رو می دن یا نمی دن ببین من هیچ نمی دونم و برای اولین بار دارم سفر می کنم به تبریز کمکم کن خدا یاری ام کن. خدایش ترمینال تبریز خیلی تمیز بزرگ با کلاس بود نسبت به ترمینال هایی که رفته بودم برام خیلی قابل تحسین بود.
تماس هایی که من با کارشناس مربوط داشتم به زبان ترکی بود نمی دونم چرا یادم نیست اما فک کنم به خاطر(باور مخرب که از جامعه به من تحمیل شده و باتوجه به تجربه سربازی که برادرکوچکم (لبخندخواهر سیو توی گوشیم ) داشت که محبورشده بود ترکی حرف بزنه ،اگه ترکی حرف نزنی باهشون کارتو راه نمی اندازن و….
خلاصه وارد اداره که شدم.مشخصاتم جلو ورودی به زبان ترکی ازم پرسیدن و گفتم و گفتن برو طبقه 3
شماره اتاق پرسیدم گفت برو طبقه 3 قسمت کارشناس نظارت…
رفتم هدایت خدا رو 4یا5تا اتاق بود اون قسمت در همه شون باز بود نگاه کردم اما برگشتم رفتم اتاق پشت سریم به شخصی که پشت میز نشسته بود ترکی گفتم اتاق آقای مهندس نجف لو کدوم اتاق
گفت خودمم بفرمایید. و مدارک های خودم و شرکتی براش کار می کنم تحویلش دادم و بررسی کرد بهم گفت خانم مهندس دوتا برگه کم برام پرینت گرفت گفت مُهرت همراه گفتم بله پاش مُهر زدم و امضا
چقدر برخورد خودش و همکارش که پشت سیستم روبه روی نشسته بود با من خوب بود خیلی خیلی احساس خوبی داد،اون فرکانس مثبت حاکم در فضا رو آدم می تونه درک کنه که این اتاق جاری بود…..
بعداز بررسی و تکمیل باهم رفتیم پیش کارشناس پروژه (این آقاااا اصلااا بهم احساس خوبی نداد چرا چون بهانه های بخودی گرفت مدیر عامل شرکت منو بعنوان نماینده شرکت معرفی کرده بود نامه مهر شده با امضا کتبی زده بود برای این سازمان و حتی کتبی دستم بود گفت نه باید مدیر عامل شرکت و اعضای کلیدی پروژه باشه. من یکم مقاومت نشون دادم. گفتم ببینید من بعنوان مدیر پروژه و دستیار هم ندارم خودم. و اعضای کلیدی هنوز که معلوم نیست پروژه به ما داده میشه یاونه و چرا الان بیان الکی داشت سخت می کرد به قول گفتنی حرف مفت می زد الکی بهانه تراشی می کرد،دلم می خواست بزنم نابودش کنم :) اما خندیدم اما سعی کردم خودم رو حفظ کنم و با خنده حرف مو بزنم ،…. (می دونم روند این پروژه ها چیه ها این داشت سختش می کرد من مقاومت کردم گفت باشه همراه من بیا بالاخره رسیدیم پیش ریئس بخش شون توضیحاتش داد،منم توضیحاتم دادم. اونم ترکی :) خلاصه پایین نامه دستور نوشتن و قرار شد نتیجه تا یک ماه دیگه بهم ابلاغ بشه و گفتن که
نامه رو ببرم دبیر وثبت کن و بعدا بهت اطلاع می دهیم.
رفتم دبیر خونه 2تا آقا بودند وقتی ترکی که صحبت کردم. یکیشون خیلی خوش اخلاق مهربان بود باهم فارسی حرف زد گفتم بهشون من اینقدر ترکی صحبت کردنم تابلو بود.خندید گفت اتفاقااا برعکس این فارسی صحبت کردن ماس تابلو.
این خوبه که شما ترکی می توتی صحبت کنی و وقتی فارسی صحبت می کنی نشون نمی ده( دید مثبت این آقا و توجه به نکات مثبت من، اما توی فکر من احساس خود تخریبی که تو بلد نیستی خوب ترکی خوب حرف بزنی)
نگاه به ساعت کردم دیدم ساعت 9:20 بود فک کنم همین حدودها
خواستم که از در سازمان بیام بیرون گفتم برم درخواست آبجوش کنم از آقایی که جلوی ورودی نشسته بود پرسیدم گفت برو طبقه 2 و 3
رفتم طبقه 2 دیدم آبدارخانه اش خیلی شلوغ بود
رفته طبقه 2 گفتم میشه فلاسکم آبجوش پرکنم. آقای گفت بله بدش من ازم گرفت تمیز برام شست و دورش برام خشک کرد و آبجوش پرکرد با احترام بهم داد….(چیزی که برام جالب بود توی این اداره حتی یه کارمند خانم نداشتن،اگه عارفه قبل بود یه احساس بدی پیدا می کردم اما دیروزاصلاااا متوجه این موضوع نداشتم تماسی که شب توی خونه با خواهر داشتم متوجه شدم. اح اصلا کارمند خانم من ندیدم و جالب اون لحظه هم متوجه نشدم)
خلاصه دیدم ساعت 9:20 دقیقه اس کار منم تمام شده باید برگردم. گفتم اسنپ نمی گیرم پیاده یکم می رم توی خیابان هاش قدم می زنم محیط شهرشو یکم تجربه کنم ،بعد اسنپ می گیرم 10 دقیقه پیاده روی کردم تقریبا یه خیابان آمدم پایان
که رسیدم به یک 4 راه
هر دو سمتش تاکسی ایستاده بودند اون لحظه حسم گفت برو ازشون بپرس ترمینال می رن سوار شو ( گوش نکردم آمدم اینور 4 راه دیدم باز میگه برو بپرس نمی دونم چرا قصد تاکسی سوار شدن نداشتن می خواستم یکم پیاده برم اسنپ بگیرم بعدش اما به حسم گوش کردم رفتم پرسیدم می خوام برم ترمینال گفت ایستگاهش اونور خیابان برو آخرین ردیف. درست همان جایی بود اولین بار حسم بهم گفت بپرس با تاکسی برو
خلاصه سوار تاکسی که شدم یه آقا جلو نشسته بود به آقا پشت و من،بعداز چند دقیقه یه آقای دیگه سرش از در راننده آورد داخل گفت نفری 20 بدید برید. اون آقای پشت کنار من نشسته بود گفت تو از جیب خودت بده برو جای دیگه روضه بخون اون آقای رفت،جلویی ترکی چیزی گفت من متوجه نشدم درست،اون آقا که کنارم نشسته بود فارسی گفت حاضری 20 بدی بریم،گفتم آره مگه کرایه چنده گفت 15 ،گفتم من مشکلی ندارم. اون یکی مسافر هم موفقت کرد راه افتاد ،نزدیک پیاده شدن از این آقا کنارم نشست بود پزسیدم این ایستگاه که سوار شدیم اسمش چی بود … گفت آبرسان گفتم من تصمیم نداشتم تاکسی سوار شم، گفت بابا مسافر زیاده و زود پر میشه و من گفتم من تصمیم داشتم اسنپ بگیرم حتی آمدنا این مسافت اسنپ گرفتم پرسید چقدر هزینه دادی گفتم 54 تومان هزینه اسنپ دادم،بهم گفت اوه بیا خط رو بهت یاد بدم با 3تومان این مسیر رو برو …. خلاصه مکالمه ما صورت گرفت. ازم پرسید از تهران می آیی گفتم بله و پرسید برای چی منم گفتم مهندسم به خاطر پروژه آمده بودم….خلاصه
من 9نیم رسیدم ترمینال . این آقا هم با من پیاده شد گفت بزار ایستگاه ها رو بهت نشون بدم آمدی بلد باشی. ایستگاه تاکسی و بی ارتی ها رو بهم نشون داد.و قسمت های مختلف ترمینال رو ازشون پرسیدم ببخشید شما برای چی آمدید تبریز گفت من وکیل دادگستریم برای کارشناسی یه زمین آمدم پرسیدم از کجا گفت از آذربایجان غربی. گفت بیا بریم یه تعاونی خوب که بلیط بگیر گفتم مگه شما تهران هام می آیید گفت بله من توی مجلسم هستم یهو چشام گرد شد متوجه شد من باور نکردم جوری تعجب کردم بنده خدا خندید آخه به تیپش نمی خورد یه گوشی از اون دکمه ای ها داشت،…. بعد فهمیدم به خاطر کارش، رفتیم من بلیط بگیرم گفت نداریم 12نیم داریم با 2 گفتم ببین توی سایت زده 10 بلیط هست شما می گید نداریم،آقاهم کنارم ایستاده بود گفت یه وکیل کنارت ایستاد تو نگران بلیطی،توجه ای بهش نکردم.سکوت کردم گوشی درآوردم که بلیط ها رو چک کنم دیدم این آقای به فروشنده چی گفت در گوشش، فروشنده شماره خودش داد گفت اینو سیو کن هر وقت بلیط خواستی هرساعت ما برات رزو می کنیم به همکارش گفت با خانم برید تعاونی فلان(سایت پراز بلیط بودااا نمی دونم چرا اینا اینجوری کردن یهو )
خلاصه برای ساعت 10 بلیط گرفتم سوار شدم.
این آقا که همراه من بود همش نمی دونم چرا انگاری مامور شده بود تا من سوار اتوبوس بشم بعدا بره.
بلیط گرفتم ردیف 2 تک صندلی
همراه من آمد داخل اتوبوس چند نفری نشست بودن داخل اتوبوس،یه خانم جای من نشسته بود اون آقای مسئول بلیطی گفت پاشو جای این خانم یهو دیدم خانم داره ترکی بدبیراه می گه من پا نمیشم فکر کردید چرا جاهای خوب تون برای دخترخوشگلای تهران و…..
با دست زدم پشت اون آقا پسر گفتم ول کنید بحث نکنید من هرجا باشه میشینم.دیدم اون خانم پاشد اما با غُر و بدبیراه و…. اون آقای وکیل گفت کیف توبزار بیا پایین کیف گذاشتم آمدم پایین.
چقدرباهم حرف زد تا اتوبوس راه بیفته
از پرونده هاش گفت از رای و نظر دیوان هایی که صادر شده بود و ایشون تونسته بود رائ ها رو مجدد به نحو موکل خودش برگردونه و…. زمان انگاری کش پیدا کرد بود،
اون لحظه یاد مشکل زمین خواهرم افتادم که چندبار رفته دیوان اما نتیجه درست مشخصی صادر نمیشه 4سال یه نظر قطعی ندادن … براشون گفتم گفت این مدارک یادداشت کن برام بفرست. شماره شو گرفته بودم. دیدم داره شماره منو سیو می کنه و….
اهان اینم بگم موقعی که بلیط گرفتم آقا پسر روی بلیط نوشت بود سکو شماره 1 آمدم سکو شماره 1 دیدیم اتوبوس نیست برگشتیم به اون قسمت که بلیط گرفته بودم گفت خانم سکو شماره 7 گفتم اینجا نوشتی یک ، گفت ببخشید اشتباه شد.
این آقا که ول کن من نبود هما وکیل :)
بهم گفت پسرا تا یه دختر ببین دست پاشون گم می کنند چشاش یه چیزی دیگه می بینه دستش یه چیز دیگه می نویسه.
با خنده به آقای گفتم خوبه من خوشگل آرایش کرده نبودم …. که ازم پرسید مجردی گفتم بله گفت چرا،سکوت کردم، سنش سن پدر بزرگ منو داشت وگرنه اگه جوان بود که از همان اول اجازه هم صحبتی رو نمی دادم بهش (مقاومت دارم با آقایون جوانزود گارد می گیرم براشون اما با پیر مردها اینجوری نیستم،اما باید برای پیرمردهام همان نوع برخورد که جوان ها دارم داشته باشم. به قول استاد توی دوره احساس لیاقت باندری هام مشخص کنم با اینم برمی گرده به باورهای شخصی ) و یه باور مخرب باور ندارم که خوشگل و زیبارو هستم.
احساس می کنم سکوت کردم ایشون اجازه داد
که بهم گفت ببین تو خیلی خوشتیپی اما یکم لاغری اون لحظه برق سه فاز از وسط مغزم رد شد چرا این آقا مرد غریبه این حرف به من زد. که بهم گفت لاغری( یه چندتا بدبیراا توی دلم نثارش کردم….. ) اما باید فرکانس هام ریز بشم و باز ببینی کنم (باور مخرب و فرکانسی که هم خودم و هم اطرافیان بهم گفتن خیلی لاغر شدی ….و اما خیلی هام بهم گفتن خوشبحالت چست و چابکی حتی توی سفر یه خانم گردشگر شیرازی بهم گفت هیکلت برای کوهنوردی خوبه …. )
برگردم ادامه کامنتم ناراحت شدم وقتی اینجوری بهم گفت و زود
بهشون گفت ساعت 10 من باید سوار شم خداحافظی کردم 5 دقیقه مونده بود به 10 من سوار اتوبوس شدم دیدم ایستاد بود تا اتوبوس حرکت کنه وقتی حرکت کرد ایشونم رفت یه دست تکون دادم پیش به سوی تهران.
نگاه کردم به این خانم دیدم خداروشکر کنارش خالی چون می گفت من خانم تنهام چرا باید صندلی دوتایی بشینم یه آقا کنارم بشینه چون ما فقیریم شما ….. توی دعواهاش می گفت این مسئول بلیط هم می گفت برو بلیط فروش بگو الان پاشو….
نگاه کردم بهش یه لبخند زدم اما هنوز اخم هاش برام ریخته بود. زنگ زدم خواهرم فاطمه حرف زدم…. دیدم اتوبوس هنوز توی ترمینال بود ایستاد تماسم تمام شد برگشتم پشت به این حانم گفتم چرا اتوبوس ایستاد گفت نمی دونم خراب شده با یه لحن بدی هم گفت یهو خنده ام گرفت وقتی صورتم برگردونم دوتا آقاهم اونورم نشسته بودن با تعجب به من نگاه می کردن فکر کردن من متوجه نمیشم ترکی این داره منو مورد عنایت قرار می ده….
( اما طی سفر باهاش هم صحبت شدم وقتی داشت برای نماز ظهر بعد وضوش سرمه می کشید ازش نحو ساخت سرمه با روغن حیوانی پرسیدم،و یکم فارسی گفت،گفت نمی تونم فارسی حرف بزنم گفتم اشکال نداره ترکی بگید من متوجه میشم،80 درصد متوجه شدم کامل و اون 20 درصدم کلماتش فوق ترکی بود نتونستم متوجه شم. من دیگه نماز خونه و رستوران ترفتم آمدم بیرون پیش اتوبوس از منظر زیبا کوهستانی هوای سردش لذت ببرم یهو دیدم این خانم آمد بهم گفت من ناهار آورده بودم می آمدی پیش من باهم می خوردیم،گفتم خیلی ممنون. و طوری که می خواستم پیاده شم بهم گفت به مامانتیان سلام برسون جا خودم اینو گفت حتی اون دوتا آقا تعجب کردند این خانم اینقدر با من خوب شد.خلاصه که خانم دوست داشتنی نازی بود دوست نداشتم. این حس نسبت به من داشت رو با خودش ببره، )
و یه چیزی دیگه بنویسم برای خودم یادم نره
زمانی که سوار شدم یه دختر خانم صندلی جلو من نشستخ بود متوجه نشدم کی ایشون رفتن عقب دیدم صندلی پشت راننده خالی آخ خیلی دوست دارم اتوبوس که سوار میشم کنار پنجره و صندلی جلو باشم که دید روبه رو باز باشه پاشدم یه صندلی آمدم جلو ( اخه موقع رفت من درست صندلی پشت سرراننده نشسته بودم به خدا گفتم خدایا میشه برگشتم همین صندلی جلو بشینم. که الان اجابت شده بود…
─━━━━━─━━━━━─━━━━━─━━━━━──━━━━━─━━━━
■حالا بریم برای تحلیل خودم از سفرم و تمرینی که به ذهنم رسید انجام بدم.
■ به ذهنم رسید که فردا صبح که بیدار شدم یه برگه بردارم کل آدم هایی که باهشون برخورد داشتم اسامی شون بنویسم و نوع دیدگاهی و حسی که باهشون داشتم و منجر به رفتار من شد با این بزرگواران بنوسم و
باورهای شرک آلود خودم بشناسم و کار کنم روشون.
و
از شما دوست عزیز که کامنت مو خوندی اگه باور مناسبی در ذهنت رسید خوشحال میشم برام بنویسی.
●باور مخرب که حتماا باید ترکی حرف بزنی تبریز وگرنه کارت درست پیش نمی ره
●باوری که من از جامعه بهم رسیده مردمان تبریز آدماهای درستی نیستن با غریبه ها به خصوص
اما چیزی که من دیدم توی همان ملاقات اول حضوری
آدمای خیلی با محبت وخوب بودند به خصوص مهندس نجف لو و همکارش،اون آقایی که آبدار خانه بود اون آقای که جلو در ورودی بهش گفتم آبجوش می خوام ،موقع خروج ازم پرسید آبجوش گرفتی،دبیر خانه اون آقا که فارسی حرف زد که من اذیت نباشم و راحت باشم خیلی مرد شریف دوست داشتی و مثبتی بود خدا به همه شون خیر سلامتی برسونه
● احساس بدی که به آقای ص داشتم
که بهم احساس بدی داد نوع نگاهش فرکانس و احساسی که از مکالمه باهش داشتم جنسش منفی بود
باوری که باید ساخته بشه. هیچ آدمی در زندگی من قدرت نداره،به قول استاد کسی که بخواد انرژی منو تحت تاثیر خودش قرار بده نشانه ضعف منه که خوب کار نکردم. یه ترسی بهم داد که این آدم مانع ترشی می کنه …. هیچ کس هیچ قدرتی در زندگی من نداشته و نداره ونخواهد داشت من خدایی رو دارم که غیرممکن ها رو ممکن می کند و دیدم که خدای من این کار کرد و می کند و خواهد کرد (چون این سفر با امید به خدا صورت گرفت ) این نوع رفتار این بزرگوار هم نشانه ای ببینم برای توحیدی رفتار کردنم.
-هیچ کس هیچ قدرتی در زندگی من نداره و نداشته،
هر اتفاقی بیفته به نفع منه.
-توجهی بهش نکنم بهش انرژی ندم.در مورد حتی با خودم و خدای خودم حرف نزنم اصلااا من چنین شخصی رو انگار ندیدم.
-خدای من بالاتر ازهمه اس
-خدای من قادر مطلق و همیشه می خواهد که من برنده باشممن شادخوشحال باشم.خداوند در وجود من جاریه
-خداوند سرگرم کار منه تا نتیجه باعث خوشحالی من باشه
● نوع احساس و برخوردی که به آقای آقای اک…. رییس طرح ها و پروژه ها داشتم.
-احساس کردم خیلی قدرتمند(باور مخرب ) هیچ آدمی قدرت نداره ،این شرک که ما قدرت رو می دخیم به آدم ها
●اون آقای به اصطلاح وکیل
-چطور خدا هدایتم که برم سوار تاکسی بشم و اون آشنایت شکل گرفت.
-چرا شماره شو ازش گرفتم(به خاطر اینکه اگه توی دفاتری که اسمش برد و اون آشنا داشت نیاز شد بهش زنگ بزن درست اسم سازمان هایی رو برد که من توی سازمان ها باید برم برای انجام پروژه ام.) چرا به خدای خودم ایمان نداشتم همان خدا که اینهمه کارااا برام کرد می تونه بعدااا هم بکن من نیاز به هیچ کس ندارم
-چرا اجازه دادم اینقدر باهم صحبت کنه ؟ :
به خاطر اینه سنش بالا بود این اجازه دادم،
باید باور درست کنم همه آدم ها چه جوان چه مسن دریک سطح باشن.
چه باوری دارم در مورد ازدواج که دیگران ازم می پرسم مجردی در همان اولین ملاقات،
چون مجردی در سن 30 سالگی رو ضعف خودم می دونم بازم احساسی که جامعه بهم داده
چون خودم هنوز هنوز احساس می کنم همان دختر 13 و14 سالم هیچ متوجه نشدم چطور 30 شدم
اما هیچ وقت این قدرتی که سر رد کردن خواستگار دارم خودم خودم رو تحسین نکردم تا قبل از ورود به دوره احساس لیاقت بعدش فهمیدم بابا این یه قدرت با اینکه خیلی از حرفها رو میشنوم . اما اینقدر قوی هستم حرفهای دیگران و نوع نگاه ها تصمیم غلط نگیرم(بازم برمی گرده به فرکانس ها و ورودی های کنترل نشده که از جامعه شنیدم ) خداروشکر واقعااا خداروشکر اصلااا توی امر ازدواج من هیچ کس حتی نظر پدر مادرم در نظر نگرفتم فقط خودم دیدم که توی دروه احساس لیاقت فهمیدم واقعااا درستش همین بوده.
و یه فکریم هست اینکه همیشه میگم یه حلقه دستم کنم اداره ها می دم مثل دانشگاه برام مشکل پیش نیاد، آموزش های دوره احساس لیاقت باعث شد این کار نکنم. تا الان بعدااا نمی دونم….اینو شما دوست عزیز که کامنت رو خوندی من چه باور بسازم براش،
-اهل آرایش نیستم،چون اصلااا دوست ندادم وقتی می رم برای کارهای اداریم آرایش کنم و راحت نیستم هنگام مکالمه چشم در چشمی با آقایان حس فوق العاده بدی می ده. خلاصه که بدم می اد،اما توی مهمونی و عروسی هم در حد مختصری انجام می دم که آخر مهمونی اثرشون نیست :) :)
اما فک می کنم آرایش نمی کنم. باکلاس و مهم دیده نمیشم.
اما چندوقت پیش در یه جلسه مناقصه پروژه ها شرکت کردم یه الگو دیدم خانم لیدا معروفی که معاونت شهرسازی و معماری اداره کل راه شهرسازی استان قزوین رو برعهده دارند. اون جلسه تعداد حاضرین 10 نفر بیشتر نبود انگاری خدا اون جلسه چید که من برم این خانم دکتر ببینم،یه خانم فوق العاده خوش برخور مقتدر و قوی هیچ آرایشی حتی یه کرم پودر ساده نزده بودن حتی مدل ابروهاشون مال خودش (طبیعی بود) نوع برخوردش با آقایون جمع در جلسه، خیلی برام مهم بود دقت کردم و واقعاااا عالی بود … درکل خیلی برام قابل احترام بود خوشم آمدش واقعاااا شایستگی این سمت رو داره. یادم یکی از آقایون هنگام ورود ایشون گفت خانم دکتر بیا اینجا بشین چندبار تکرار کرد اما این خانم ترجیح داد جایی که دوست داره بشینه ،کنار خانمی نشست که سِمت مهمی نداشت. صرفا جهت ثبت گزارش کتبی از جلسه حضور داشت.
بالاخره خیلی الگو خوبی برام بود وهست.
● باور به این که خوشگل نیستم. اینم برمی گرده به باوری که جامعه و اطرافیان دادن منو در مقایسه با خواهر برادرام که سفید برفی هستند با چشمانی آبی و سبز با ابروهای طلایی طوری که ابرهای داداشام نگاه می کنید فکر می کنید برداشتن :) بنده خداا توی دبیرستان اینقدر مورد عنایت گیر می دادن مدیر و ناظم می شدن خدایش الانشم خیلی ابروهاشون تمیز
اما ابروهای من برعکس داداشام پرپشت مشکی کشیده با چشمان قهوه ای تیره. مثال جوجه اردک زشت بودم همه می گفت فامیل غیر فامیل اصلا جوری متفاوت بودم که اکثرااا می گفتن تو بیمارستان عوض شدی. این نگاه باعث شد هیچ وقت باور نکنم من خوشگلم درصورتی خوشگل بی بی فیس دماغ کوچولو انگار عملی چشمان قهوه ای خودم از رنگ چشام راضیم …. توی بحث خوشگلی برمی گردیم له موضوع مقایسه جلسه اول احساس لیاقت…. استاد همیشه بهمون گفتن همیشه روی دوره هایی که ازمن می خرید روشون کار کنید….
─━━━━━─━━━━━─━━━━━─━━━━━──━━━━━─━━━━
خلاصه وقتی این تمرین آمد ذهنم که فردا صبح اینو انجام بدم ساعت 4 صبح بیدار شدم دیدم خانم شایسته عزیز باز به ندای قلب شون گوش کرده یه پروژه را انداخت.
انگاری خدا برام خواسته چون با تمام وجودم از خدا خواستم نوع رفتار و برخوردم توحیدی باشه آگاهانه و ناآگاهانه طوری رفتار کنم و برخورد و حرف بزنم بعدااا که فکر کردم خودم رو تحسین کنم آفرین بگم که توحیدی رفتار کردم خلاصه خیلی از تبریز خوشم آمد خیلی دوست دارم که کارم بگیره تبریز برم لذت ببرم از طبیعتش،و شهرسازیش از دید خودم نسبت به کرج،قم ،و حتی تهران خیلی خوب کار شده بود خب اینم یه برداشت سطحی از چندتا خیابانی که رفتم نمیشه نظر قطعی در مورد کل شهرش داد خلاصه دوست داشتم تبریز رو خیلی بهم خوش گذشت.
و وقتی با برادرم درمورد سفرم حرف زدم بهم یه باور خوب که داد گفت تبریز شهر پولدارهاس
توی یکی از صحبت های استادم شنیدم که تبریز گدا نداره
و یه چیزی که جالب بود برام من ماشیین پراید ندیدم خب اول صبح بود تایم اداری بود خلاصه که پراید ندیدم خیلی خوشم آمد و حتی به تاکس هاشونم نگاه کردم تا جایی که من دیدم پژو و سمند بود…. واقعاا من پراید توی خیابان هم می بینم می گم خدا به اینا چه دلی داده که سوار این ماشین شدن زدن به دل جاده و سفر…. اونم توی اتوبان و بزرگراه ها که همه ماشین ها با سرعت می رن.
به امید روزی که پرایدها از کف خیابان های ایران جمع بشه.
─━━━━━─━━━━━─━━━━━─━━━━━──━━━━━─━━━━
■ سپاسگزاری:
● خدارو شاکر سپاسگزارم به من فرصت داد تا بار دیگر پای آموزه های شما استاد توحیدیمبنشینم.
● از شما استاد عزیز و خانم شایسته مهربان بابت این آگاهی هایی که به ما آموزش می دهید ممنون و سپاسگزارم
꧁꧂در پناه الله مهربان شاد ،سلامت، ثروتمند خوشبخت وسعادتمند در دنیا وآخرت باشید. ꧁꧂
خدایا تنها تورا می پرستم و تنها از تو یاری می جویم تو بال پروازم باش در مدار خود ارزشمندی بیشتر ودر مدار ثروت و موفقیت و آگاهی بیشتر قرار بگیرم.آمین یا رب العالمین.
سلام .
دوست عزیز عارفه جان
ان شاالله ک حرفهام بهت کمک کنه بدردت بخوره..
من خودم بچه شیراز هستم ..از روستای شیراز
ازدواج کردم تبریز. باز از روستای تبریز
واقعا خیلی خوب هستن تبریز ی ها [ترک ها]
خون گرم هستن 6.7 سال اینجا هستم
بیرون میرن دوست آشنا همسایه فارسی صحبت میکنم مشکلی ندارم بانک کارهای اداری باشه همش فارسی میگم اتفاقن برمیگردن خودشون هم باهم فارسی میگن.
با هرکسی فارسی گفتم همیشه دیدم بهم لبخند زدن بهم سوال کردن بچه کجا هستی . بچه.کرد هستی….گفتم شیرازی هستم..خخخخخ
اصلا نگران نباش هرجور راحتی صحبت کن
اگرم علاقه داری ب ترکی بیای تبریز واسه کار
یاد میگیری ترکی…
ووو داداش میگه ثروتمند.اره درسته
من خودم توی این روستا هستم واقعا دارم می بینم هر روز دارن ساختمون درست میکنن
توی همین کوچه ما الان دارن ساختمان سازی میکن اونم یک طبقه نه
3 طبقه 2 طبق……..
بعضی کوچه ها نگاه میکنم 6 طبقه ساختن
باغ های انگور دارن
از 100 درصد 90 درصدشون باغ های انگور دارن زیاد دارن خداروشکر هر سال چقدر آنگور برداشت میکنن
کشمش درست میکرد چند تن میشه زیاد میفروشن….
زمین های گندم چقدر دارن زیاد
چقدر ماشین های سنگین دم درشون می بینم از 100 درصد 40درصدشون ماشین های سنگین دم درشون دیدم خداروشکر ثروت زیاده فقط توی همین روستای کوچک من هستم چه برس شهرها
و اینجا دیدم ک بیشتر خونه گاو گوسفند دارن
یه خونه می بینی 200 …الی 300 گوسفند داره
اسب دارن گاو
واقعا زوستای خوب و پولداری هستن0
سلام به بانوی ایران زمینم سلام.
سمیه جان خیلی خیلی ممنون سپاسگزارم.بابت کامنت زیبات آره من شهر تبریز رو فقط به خاطر طبیعت بکرش انتخاب کردم. یه استان متفاوت برای من،هدایت خدا بود یکی از چیزهایی که به من انگیز داد این شهر جزو گزینه های کاریم باشه و رزومه نامه دعوت به همکاری بدم، سریال سفر به دور آمریکا بود،و واقعیت آموزهای استاد بود که اگه می خواهی رشد کنی مهاجرت کن،فعلا شرایط مهاجرت دائمی ندارم. اما همین یه قدم برای منی که اول راه هستم وارد یه محیط کاملا متفاوت شم برای رشد درونی خودم یه انقلاب بزرگ می دانم.خدا شکر قدم اول با یاری خدا برام رضایت بخش بود. واقعیت من از پارسال دارم به صورت غیر مستقیم روی پروژ هایی که شرکت و مهندسین مشاور از استان ها می گیرند کار می کنم اما تبریز جذابیتش برام خیلی متفاوت بود…. من عاشق کوه هستم تایم برگشتم این رشته کوههای البرز از تبریز تاتهران مثل یه خط کشیده شده بود و نگاه می کردم تا خود خونه همش از خدا خواستم خدایااا الهی کارم تبریز بگیر من هرماه بیام این مسیر رو من 7 ساعت توی راه بودم اینقدر محو این زیبایی بودم که متوجه نشد… مرسی عزیز دلم از کامنتی برام نوشتی لذت بردم.
بنام خدا
سلام خانم مهندس عارفه محمودی.
و اما در مورد این کامنتی که دورو گوهر بود
چقدر لذت بردم از خواندن نوشته شما عارفه خانم من خودم خیلی در شهر تبریز گشت و گذار نکردم اما برای سفرهای که به ترکیه و یا گرجستان داشتم به شکل زمینی از مرز بازرگان که عبور می کردم خیلی با مردم تبریز ارتباط می گرفتم و حتی قبل از دیدن این شهر من دوستان تبریزی در تهران بسیار داشتم و البته همچنان دارم
زمانی هم که به ترکیه سفر کردم در بدو ورودم با ترک های تبریز آشنا شدم و کار کردیم باهم نگاه من و باور من راجب مردمان ترک زبان به خصوص تبریز آدربایجان غربی این مردم فرشته هستند دستان خدا که خیلی جاها در مسیر راهم آمدن و کمکم کردند این مردم واقعا ذهن ثروتمندی دارند و قلب بزرگی آنقدر مهربان و صمیمی هستند که گاها برای من که یک آقا هستم سوء برداشت میشه.
من خودم یکی از باگ های که دارم سخت با خانم ها ارتباط برقرار می کنم و ترجیحا اگر یک زوج و یا یک اکیپ باشد من بیشتر با اقایون راحت تر هستم که این باور اصلا خوب نیست و خودم می دانم مشکل ارتباط برقرار نکردنم با خانم ها از کجا آب میخوره که انشالله به یاری خدا این افکارم بهتر و پاک تر خواهد شد البته این موضوع را اضافه کنم من واقعا آگاهانه هم به خانم ها و هم به آقایان احترام می گذارم و قلبا نیز دوستشان دارم اما نسبت به خانم ها بی اعتناد هستم که حتما روی باورم کار می کنم و وقتی خودم انسان قابل اعتمادی باشم حتما آدم های مناسب و قابل اعتماد را جذب می کنم.
دوست داشتم در جواب به کامنت پر از احساس خوبتون پاسخی داده باشم و تشکر کنم به خاطر وقتی که گذاشتین و این تجربیات شیرین را با ما بچه های سایت به اشتراک گذاشتین.
این موضوع هم الان آمد به ذهنم در رابطه با فارسی صحبت کردن مردمان تبریز
در رابطه با فارسی صحبت کردن ترک ها در شهر خودشون من هروقت با ترک زبان ها بخصوص تبریزی ها صحبت کردم به زبان فارسی با عشق جواب من را دادن و گفتم دوستان ترک تبریزی بسیاری دارم و من خیلی ترکی بلد نیستم اما واقعا با عشق صحبت می کنند به زبان فارسی.
راجب پروژه حتما ما را باخبر کنید از قبولی پروژتون در تبریز.
به امید خواندن دوباره کامنت های پر از احساس خوب شما ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
سلام درود فراوان به شما برادر ایران زمینم سلام…
خیلی ممنون سپاسگزارم بابت کامنت پراز عشق محبت که برام نوشتید به قول استاد عزیز فرکانس شما رو دریافت کردم سپاسگزارم.
به قدری زیبایی های مسیر بی نظیر بود که همش می گفتم خدا روشکر که بلیط قطار و هواپیما جور نشد و من با اتوبوس آمدم. 7 ساعت توی راه بودم فقط محو زیبایی های مسیر. موقع رفت شب بود وقتی چراغ های روشن روستاها رو در دامنه کوه می دیدم یا یه جاهایی این روستا در دره بودند همش می گفتم خدایاااا حیف شد روز نیست من اینها رو ببینم،موقع برگشت من 5 دقیقه پلک رو هم نزاشتم مثل اینااا که از یه قاره دیگه آمده باشن ، همش داشتم زیبایی هارو می دیم و شگفت زده،جوری محو دیدن زیبایی از پنجره ماشین بودم که خاطراتی از سفر به دوره آمریکا و دوران کودکی خودم در ذهنم مرور میشد…. به خدااا که می ارزید برای من که با اتوبوس برم من 14 ساعت و 3 توی اداره 17 ساعت توی مسیر بودم اما اینقدر فرکانس مناظری که دیدم برام لذت بخش بود به خدا گفتم من تبریز تا جایی که بشه با همین اتوبوس می رم،تصور این من توی بهار این مسیر رو برم از الان برام دیونه کننده اس ،یا الله یا خدایاااااا چی میشه اگه بشه. یا توی پاییز برگ ریزان درختان یعنی دقیقاااا همان صحنه های سفر به دور آمریکا رو برام تداعی خواهد کرد یه جاهایی می دیدم هنوز درختان برگ دارند می گفتم اححح دقیقااا چنین صحنه رو من توی سفر به دور آمریکا دیدم.
خلاصه که یه جوری عاشق زیبایی های مسیر شدم. و تبریز که بی صبرانه منتظرم دوباره که چه عرض کنم 100 باره 1000 باره به خاطر طرح ها و پروژه هام برم….
اتفاقااا یکی از انگیزه هام برای ترکی حرف زدن اینکه بتونم در آینده به ترکیه سفر کنم. من ترکی بلدم اما یکسری کلمات رو نه، خانواده پدری من ترک زبان هستند اما خانواده مادریم فارس زبان هستند.. مامانم هیچ وقت نه با ما نه با پدرم و نه با هیچ یک از اقوام ترکی صحبت نکردحتی هرکسی باهش ترکی صحبت کنه متوجه میشه ااا اما فارسی جواب می ده. برام تعریف کرده زمانی که تازه ازدواج کرده بود جاری هاش ، باهاش فارسی حرف نمی زدند، الانم همینه زن عموهام هیچ وقت با مامانم فارسی حرف نمی زنن نه اینکه بلد نباشن نه،….
اما عموهام همیشه با مامانم فارسی حرف زدن.
خلاصه که مامانم می گفت زن عموهات خواستن من ترکی یادبگیرم و حرف بزنم من نخواستم. من همیشه پاسخ اونا رو فارسی دادم.اتفاقاا مامانم روشون تاثیر گذاشت طوری یکی زن عمو هام که بچه آخرش با من تقریبا همسن آمد دنیا با بچه ش فارسی حرف می زنه…
به خدا که جوک بودند هستند. هیچ کدومشون کوتاه نیامدن تا الانش ،مامانم میگفت چون جاری بودند با این رفتارشون به من بیشتر انگیزه می دادند ترکی حرف نزنم. و بعدا براشون عادی شد هرجور که راحت بودند باشند زن عموهای من با ترکی حرف زدن راحتن مامانم با فارسی حرف زدن خلاصه که متوجه منظور هم میشن. اما برای دیگران که تازه وارد فامیل ما میشه. براشون جالب.
منم هرچی یاد گرفتم از بچه های فامیل بود.اعداد ریاضی اصلااا ترکی بلد نیستم وحتی متوجه هم نمیشم….
امادوست دارم ترکی رو یادبگیرم.خوبه برام هم فان میشه هم تجربه :)
حتماااااااااا از نتیجه قطعی قرار دادم. توی کامنت هام در آینده خیلی خیلی نزدیک خواهم نوشت…..
در پناه الله یکتا خدای زیبایی های عالم دل شاد،سلامت ثروتمند باشد.
سلام مریم جون با عشق و آرامش با قلبی بزرگ و پراز عشق وای که هرچی بخوام از قلبت بنویسم کم گفتم برا این قلب پراز مهرته که خداوند همیشه در مسیر عشق و شادی قرارت میده چقدر ازت ممنونم برا همه این برنامه های با ترتیب و منظم خواستم اولین نوشتنم با سپاسگزاری از خدا شروع کنم که همچین بنده باعشقی آفرید به خودش افتخار کرد چقدر از خدا ممنونم برا بودنت برا همه تلاش هات من زینبم سالهاست از سال 95باهاتون آشنا هستم همدم همه لحظه هام بودین ولی تازه یه صفحه شخصی برا خودم درست کردم تا رد پاهام رو بذارم تا حالا از صفحه همسرم دنبالتون میکردم از دوره های که ایشون گرفته بودن استفاده میکردم که چند وقته میبینم نه اون نتایج که باید باشه نیست خواستم مسیر خودم رو داشته باشم چند مدت پراکنده فایل گوش میکردم تا اینکه هدایت اومد از پروژه خانه تکانی ذهن با دقت شروع کنم تا امروز هم روز شمار زندگی من که الان هم دیدم که تو یه فایل قرار گرفته اند خدایا ممنونم که راهم درسته ممنونم از هدایت هات فرمانروایی عالمیان امیدوارم بتونم از پیشرفت هام هم رد پا بذارم میبوسمتون بهترین دستان خداوند
به نام خداوند بخشنده و مهربانم خدایا شکرت سپاسگزارتم
خدایا شکرت برای تمام داشته هایم که به من تا امروز عطا کردی
سلام استاد و معلم و راهنمای عزیزم
سلام مریم قشنگم
فقط و فقط اومدم امروز روز دانشجو رو به همه دوستان و دانشجویان این سایت الهی تبریک بگم
ان شالله که از این امتحانات زندگی و امتحانات این قوانین این جهان پهناور سربلند و پیروز بیرون بیایم
اینکه ما دانشجویان از نتایج هم کلاسیهامون اینقدر خوشحال و ذوق زده میشیم ببین استاد وقتی نتایج این سیل عظیم شاگردانشو میبینه چه حالی پیدا میکنه دوست دارم حالشو یه روز کنارش باشم و ببینم
و اشک شوق بریزم
استاد عزیزم و مریم جانم بی نهایت دوستتون دارم
خیلی خوشحالم که با دست پر میام و با احساسه خوب کامنت مینویسم
زندگی آروم دارم
احساسم در روز بسیار عالی شده
فرکانس خوب میفرستم تا شب
تحسین کردن و شکر گزاری بیشتر شده
سعی میکنم آگاهانه در زندگیم قدم بردارم
کارهامو راحت و آسون و با ایمان قلبیم به خداوند میسپارم و جواب مثبت هم میگیرم از جهان
خدایا تمام این نتایج مثبت رو اعتبارشو به تو میدهم چون تویی قدرته مطلق
من با تو همه چیزم و بی تو هیچم
خدایا ممنونتم
استاد بی صبرانه دوست دارم تکاملمو طی کنم و اون روز برسه که شما و مریم جان رو از نزدیک ببینم
و در آغوشم بگیرمتون
خدایا شکرت سپاسگزارتم
بهترینها نصیبتون دانشجویان گرامی و عزیزم
به نام او …
خدایا الوعده وفا …
ندایی ک یک شبه میگه ک بنویس بنویس بالاخره تسلیم شدم …
گفتم بریدم …
گفتی : و من یتوکل علی الله فهو حسبه
صدات ک کردم …
گفتی : فانی قریب اجیب الدعوه الداع اذا دعان
گفتم میترسم …
گفتی : و قالو الا تخف و لاتحزن انا منجوک …
فاستجبناله ونجیناه من الغم …
یا الهی یا ربی من لی غیرک …
یا الهی لاملا ذلی غیرک …
یا رب .
عرض سلام خدمت استاد عباس منش و خانم شایسته و تمام دوستان عزیز.
خداوند رو سپاسگزارم که حدودا 5سال پیش من رو هدایت کرد به آموزش های استاد عباس منش و نتایج زیادی از عمل کردن به آموزش ها رو کسب کردم.
من از بند اعتیاد آزاد و رها شدم،من باور های بسیار محدود کننده و غلط داشتم و دارم که در حال حاضر با کار کردن روی این باورهام مقداری باورهای غلطم کم رنگ شدن.
یکی از اتفاقات خیلی مهم این بود که پس از آشنایی با قوانین بسیار بسیار کم تلوزیون میبینیم در حدی که شب که از سر کار میرم خونه تلوزیون روشنه و خانوادم دارن میبینن و من فقط شاید چشمم بی افته به تلوزیون.
در باره تلوزیون و اخبار با خانوادم صحبت کردم،خدا رو شکر دو تا بچه هام اصلا اخبار نگاه نمی کنن،یعنی اگر اخبار روی صفحه تلوزیون باشه بلافاصله بچه هام خاموش میکنن،اما متاسفانه فیلم و سریال نگاه میکنن و باز متاسفانه باور های مخرب فیلم و سریال ها رو دارن جذب می کنن.
اما از جایی که میدونم،نمیتونم تغییرشون بدم باهاشون بحث نمی کنم.
من کتاب خون نبودم،اما الان کتاب می خونم و در ضمینه داشتن نظم و انظباط خیلی فرق کردم.
در مورد کار کردن روی خودم،قبلا مثل یو یو بودم،یعنی یک ماه کار می کردم و 3 ماه ول می کردم و می گفتم من دیگه قانون رو یاد گرفتم.اون اوایل خیلی تو باقالی ها بودم،کلی با دیگران سر قوانین بحث می کردم،میگفتم شما باید فلان باشی،شما باید اینو بگی یا اینو نگی،اما از زمانی که فهمیدم من روی تغیر دیگران نا توانم سعی کردم زیپ دهنمو ببندم و ملا غلط گیر دیگران نباشم.
از زمانی که دوره روانشناسی یک رو خریدم متوجه شدم ثروت با شکوهه،متوجه شدم معنوی ترین کار دنیا ثروتمند شدنه،فهمیدم ثروت مند شدن از روزه و نماز واجب تره.
یکی از دلایلی که قبلا برای کار مستمر روی باورهام سد راهم می شد،نجواهای شیطان خبیث بود.
شیطان نجوا می کرد که اینا همش حرفه،این صحبت هارو عباسمنش میزنه برای فروش دوره هاش و خیلی چیز های دیگه.
خلاصه که الان خیلی خوشحالم
یک چیز دیگه هم که یادم اومد بگم: از زمانی که در دوره روانشناسی ثروت یاد گرفتم اهرم رنج و لذت چیه،خیلی بهم کمک کرده تا یکسری عادات غلط و مخربم رو بگزارم کنار.
خیلی اتفاقات برام افتاده تا حالا که همشو یادم نیست.
در نهایت ممنون از استاد عزیز و سپاس از خداوند مهربان.
ممنون
به نام خداوند بخشنده و بخشایشگر
سلام به استاد جانم و مریم خانوم عزیز
خدارو شکر میکنم که چشم منو به دیدن این بنر زیبای سایت انداخت به دیدن اون دوتا قدم کوچولو آبی توی نوار های ابزار سایت انداخت،
اومدم بنویسم که من هم در شروع کار نمیدونم چی شده بود که اینقدر حرفهای استاد روم تاثیر گذاشته بود و حرف های استاد رو مثل وحی منزل میپذیرفتم و به شدت ورودی هامو کنترل میکردم
فایل ها دائم تو گوشم بود اون روز ها یه هدفون بیسیم گردنی داشتم یعنی بازم سیم داشت اما خوب بود،به محض اینکه یه اتفاقی میفتاد که میدیم هدفونم نیست یا قراره نباشه سکته رو میزدم که الان من چطوری ورودی هامو کنترل کنم ،بعدش اینقدر همیشه این فایل ها تو گوشم بود که دلم میخواست ایرپاد بگیرم که خیلی راحت تر بتونم همیشه فایل هارو گوش بدم،
وای بهترین وسیله ای که داشتم همین ایر پاد هام بود،
همیشه تو گوشم بود
اینقدر حواسم بود اینقدر اهرم رنجو لذت تو ذهنم قوی بود که شبها تا وقتی که برم تو رخت خواب این هدفونا تو گوشم بود صبح به محض بیدار شدن هم میزاشتم تو گوشم
و خیلی دقیق ورودی هامو کنترل میکردم
اصلا درک درستی از قانون نداشتم یه جورایی کلیشه ای فقط کارایی که استاد میگفت یا بچه ها تو سایت مینوشتن رو مثل تمرکز بر نکات مثبت مثل تجسم خواسته ها و کامنت نوشتن
من هم اینارو کلیشه ای انجام میدادم
و همین آروم آروم داشت مدار من رو تغییر میداد
آروم آروم متوجه هم زمانی ها میشدم
آروم آروم تغییر در برخورد آدم ها با خودم رو میدیدم و چون برام تازگی داشت چون آگاهانه داشتم بهش توجه میکردم برام جذابیت داشت و با ذوووق میومدم شبها مینوشتم تو دفترم که خدایا شکرت بابت این رفتار خوب خدایا شکرت بابت اینکه پدرم برام هدیه خرید خدایا شکرت که مادرم برام فلان غذای خوشمزه رو درست کرد و کلی عشق میکردم لذت میبردم،و کلی اتفاقات جالب و فوق العاده داشت برام میفتاد،
تا دوره ی مقدس دوازده قدم رو خریدم قدم اول
بازهم سعی کردم شروع کنم به آگاهی های قدم گوش کردن و به اندازه ی درکم و ایمانم عمل کردن
مثل انجام منظم تمرین ستاره قطبی که اون موقع به اندازه ی الان اهمیتش رو درک نمیکردم
مثل انجام تمرین دیدن نکات مثبت و فراوانی ها و فرصت ها که هنوز هم جا داره که توش بهتر بشم و با جدیت بیشتری از دید خداوند به جهان نگاه کنم
مثل تمرین هدف گذاری و ایجاد انگیزه برای مغز و ایجاد باورهای مناسب هم جهت با خواسته
و فایل های قرآنی که چقدر اون اوایل برام جذابیت داشت چقدر بچه ها زندگیشون با اون فایل ها متحول شده بود
بعد از اون قدم دوم که بیشتر تمرکز بر قدرت تجسم و فهمیدن دلیل اتفاقات با افکارمون
و بعد همینطور اومدم جلو
بعد دوره ی عزت نفس که این آدمی که الان هستم با این همه عزت نفس و اعتماد به نفس به خاطر همین دوره ی بینظیر بود من روزها این فایلهای عزت نفس و گوش کردم موقع تمرین موقع خواب موقع رانندگی هنوزم گوش میکنم هنوزم بهم کمک میکنه
و بعد کلی نتایج کلی اتفاقات، مهاجرت، کلی موفقیت
و بعد از پرداخت بدهیم به لطف الله مهربان که هرگز تبدیلی در سنتش نیست
وقتش رسیده بود که دوره روانشناسی ثروتو شروع کنم چون پولش خیلی راحت تو حسابم بود
و بازهم اتفاقات شروع کرد به عوض شدن
درک من نسبت به قانون ثروتمند شدن شروع کرد به عوض شدن
و ….
میخوام اینو بگم که خیلی جدی رو خودم کار میکردم البته این جدی که میگم واقعا 5٪ هم نبود اما خیلیییی بهتر از الان بود
واقعا همینطوره به محض اینکه گوش کردن فایل ها و خوندن کامنت هارو کمتر میکنیم در واقع دیگه اون ورودی های مناسبی که قبلا به ذهنمون میدادیم که باعث میشد ما
رفتار کنترل ذهن
رفتار تمرکز بر دیدن زیبایی ها
رفتار پیدا کردن الگو های موفق
رفتار سپاسگذاری بابت داشته ها و اتفاقات خوب زندگیمون
رفتار سپاسگذاری بابت نکات مثبت آدم های اطرافمون
رفتار کامنت نوشتن
آروم آروم در ما کمرنگ تر بشه و هر چی بر نگردیم تو مسیر اصلی
جایگاه اهرم رنج و لذت کار کردن رو خودمون هم عوض میشه
و خیلی شیکو مجلسی از مسیر خارج میشیم
خیلی راحت ذوق و شوقمون رو برای کار کردن روی خودمون از دست میدیم و به جای کار کردن روی ذهنمون تمرکز رو میگذاریم رو اعمال فیزیکی
درگیر میشیم
دیگه فرکانسهای مناسب که با ورودی های مناسب به وجود میومد رو ارسال نمیکنیم
و به قول خانوم شایسته هم گول میخوریم و البته ذهن هم مارو گول میزنه که دیگه من که بلدم
به خودم میگم برم فلان فایلو گوش بدم ذهنم میگه خب اونو که بلدی چه چیز جدیدی میخوای یادگیری
در صورتی که یاد گرفتنی دیگه در کار نیست
من الان قانون رو فهمیدمش و درک خوبی هم ازش پیدا کردم
و باید این درک رو حفظ کنم و تقویتش کنم
وگرنه محو میشه تموم اون درک ها
که مهم ترین درکم از قوانین خداوند
اینه که من مسئول صد در صد اتفاقات زندگیم هستم
هیچ اتفاقی اتفاقی تو زندگیم رخ نمیده
من دارم به صورت صد در صد خلقش میکنم
حتی همین الان که دارم مینویسم ذهنم میگه بابا چرتو پرت نکو فلان آدمو میخوای چیکارش کنی
پاشو برو کاراتو انجام بده اونا مهم ترن
این رو هم از احساسم دارم میفهمم چون موقع نوشتن اون احساس خوب اون قلب بازی رو الان ندارم
ولی خدارو شکر میکنم که دارم دوباره تموم تلاشم رو میکنم که فرمون رو بچرخونم بیام تو مسیر
البته نمیگم این مدت رو خودم کار نکردم اما شلو سفت داشته
اتفاقا به طرز عجیبی تغییر مدارم و فرکانس رو دارم متوجه میشم ولی باید بدونم از کجا داره آب میخوره
باید بدونم به خاطر احساس لیاقتی هست که در وجودم به خاطر کار کردن روی خودم به وجود اومده
روزی که کار کردن روی خودم رو شروع کردم
تو اصفهان بودم با 50 میلیون بدهی و وضعیت روحی نامناسب به خاطر تضاد عاطفی
الان
بعد 3 سال هجرت به تهران
2 ماه شد که جزیره کیش هستم
هرگز این رفتارو قبلا نمیتونستم انجام بدم به خاطر وابستگی ها به خاطر شرک هام
اصلا همون 4 سال پیش جهان داشت منو از اون محیط قبلی از اون شرایط قبلی جدا میکرد و وارد مسیری میکرد که لیاقتشو داشتم برای خودم ایجاد میکردم اما من بودم که با ترسهام با نگرانی هام چنگ زده بودن به همون شرایط قبلی
اما هرچی جلوتر اومدم هرچی تونستم کنترل ذهن قوی تری داشته باشم هرچی بیشتر باور کردم که من هستم که دارم اتفاقات رو به وجود میارم
واقعا من هستم که دارم اتفاقات رو به وجود میارم و نه هیچ عامل بیرونی دیگه ای
دوست دارم این جمله رو هزار بار دیگه بنویسم چون همین الان که دارم مینویسم فراموشم شده بود
جنس اقدامات و تصمیمات و رفتار های من عوض شد و خدارو صد هزار مرتبه شکر در مرحله ی جدیدی از زندگیم هستم
شناخت بهتری نسبت به خودم پیدا کردم
نسبت به قانون
به خداوند
اما واقعا مهمترین کاری که ما باید انجام بدیم پایداری تو این مسیره
نباید بزاریم درگیر موفقیت هامون بشیم نباید بزاریم درگیر شرایط خوب کاریمون بشیم
هرچقدر هم که کار داشته باشیم اوضاع خوب باشه پر مشتری باشیم
باید باید باید
مثل زمانهایی که متعهدانه نماز میخواندیم
به همون میزان
با همون تعهد
تایم هایی رو برای خودمون بگذاریم و روی خودمون کار کنیم
این هدفون نباید از تو گوشمون قطع بشه باید هرچقدر هم که ذهن بازی در میاره و میگه تو که دیگه بلدی
بازم باید تو گوشمون باشه وقتی دائم تو گوشمون باشه دوباره تغییر احساسمون رو به سمت بهتر شدن متوجه میشیم و اون وقته که داریم آروم آروم میفتیم تو مسیر راه راست
واقعا فرقی نمیکنه که تو کدوم شهر زندگی میکنی تو کدوم روستا تو کدوم کشور
هرکجا که باشی اگر کنترل ذهن بلد نباشی اگر کنترل ورودی بلد نباشی شرایط خوبی رو تجربه نمیکنی
و همینطور برعکس
اگر کنترل ذهن بلد باشی و کنترل ورودی بلد باشی اگر قانون رو درک کرده باشی و سعی کنی در این درک پایدار باشی،
مهم نیست کجای این جهانی
شما هدایت میشی به سمت افراد موقعیت ها شرایطی که همسنگ با باورهای و فرکانسهات و شما نتیجه ی متفاوت از بقیه میگیری
من وقتی وارد جزیره شدم به ناچار وارد قشر کارگر شدم البته اینم میگم صد در صد به خاطر فرکانس های خودم بود چون تاثیر گذاری روی کارگر ها و کسبو کار هارو دوست دارم،
خلاصه درگیر صحبتها وگفته هاشون هم بودم و آروم آروم دیدم دارم از ریل خارج میشم و بیشترو بیشتر دارم از این جنس ورودی ها دریافت میکنم
و به خودم اومدم و گفتم من نه میخوام دیگه همچین فرکانسی بفرستم که تو این موقعیت قرار بگیرم نه میخوام الان تو این فرکانس باقی بمونم
شروع کردم خودمو جمعو جور کردن و دور شدن از حرفاشون
من کااااااملا دیگه باورهای ذهن فقیر رو به وضوح در افراد قشر کارگر دارم میبینم
و جالبه من نمیدونم چرا بعضی از مواقع میخوام تغییرشون بدم
برای همین الان وقتی مثلا با یک ذهن فقیر برخورد میکنم وقتی اون داره حرف میزنه من سریع تو ذهنم مرور میکنم که جات درسته عزیزم وگرنه شما الان مدیر این کارخونه یا کارگاه بودی وگرنه شما الان ماشین های لاکچری جزیره زیر پات بود
و اولا تا جایی که ممکنه نمیشنوم حرفاشونو فقط فایل تو گوشمه
و جدیدا نگاهم، ذهنم همش به دنبال فرصت هاست
چون هزار بار از صحبتهای استاد و بچه ها شنیدم و دیدم که فرصت ها هر روز داره بیشتر و بیشتر میشه
و اینقدر این مدت من با خودم این گفت و گو رو تکرار کردم و به بقیه هم گفتم که آروم آروم به طرز معجزه آسایی دارم تو مسیرش قرار میگیرم
اصلا باورتون نمیشه
من تو خوابمم نمیدیدم که الان افتادم تو این مسیر
آخه من همش با دو دوتا چهارتایه عقل محدود خودم گیر داده بودم که فقط از این طریق میخوام پولدار بشم فقط میخوام اینکارو انجام بدم تا به پول برسم
اما به محض اینکه همین چند روز پیش تسلیم شدم و نوشتم که خدایا من به هر خیری که از تو به من برسه فقیر و محتاجم من نا آگاهم تو آگاهی به هر طریق که خودت صلاح میدونی پول و ثروت رو تو این شهر غریب وارد زندگیم کن
واااای خدای من
از جایی که فکرشم نمیکردم وارد کاری شدم که همون روز همون روز هدایت شدم پیش افرادی که اصلا خودشون بهم کمک کردن که پول بیاد تو حسابم
من فکرشم نمیکردم که بتونم فقط با دوتا زنگ این مقدار پول بیاد تو حسابم
کی داره این کارو انجام میده؟
من میگم تو خوابمم نمیدیدم این مسیرو من تو خوابمم نمیدیدم که اینقدر راحت میشه پول ساخت
همش دنبال این بودم که پوستم کنده بشه تا پول بسازم یا حتما تو اینستاگرام یه دلغک بازی در بیارم که پول بسازم یا چمیدونم همون چیزایی که دیده بودم شنیده بودم تجربه کرده بودم
اما به خدا
روحمم هرگز خبر نداشت که میشه اینقدر پول راحت بیاد تو حسابم
و الانم که هدایت شدم به این مسیر ذهنم میخواد بازی در بیاره اما دستشو خوندم که کار شیطانه
من باور میکنم که هرچی که آسونه هرچی که راحت اتفاق میوفته از طرف خداونده
خودش گفته من آسانتون میکنم برای آسانی ها .
همینه اصلا باید اینقدر آسون باشه
اصلا برای همین به این مسیر هدایت شدم که نپذیرفتم زجر کشیدن برای پول ساختن رو نپذیرفتم اینکه یک ماه صبح از ساعت 8 تا 8 شب بری سر کار بلکه سر ماه 20 میلیون بهت حقوق بدن
حتی من به چیزای بهتر فکر میکردم اما این اتفاق این مسیر خیلییییییی بهتر از چیزیه که من فکر میکردم
با کسی آشنا شدم و کمکم کرد که تو مدار ثروت بود یک روز کامل کنارش تو بی ام دبلیو سری 5 خاص نشسته بودم اما برام جالب بود که خیلی برام عادی بود تفاوتی نمیدیدم بین خودم و اون آدم
فقط تفاوت من با اون این بود که اون عطش داشت برای پول ساختن البته از راه درست
من هنوز این عطشه رو ندارم
هنوز تو ذهن من ثروتمند شدن راحت تعریف نشدست چه برسه به اینکه معنوی هم باشه،
یعنی تو ذهن من اینطور یه که خب اوکی میتونی ثروتمند بشی خوبه که ثروتمند باشی اما باید پدرت در بیاد تا معنوی باشه تا خدایی باشه !!!!!!!!!!!
چراااا واقعا؟ با چه منطقی؟ چی شده که این تو ذهنه منه؟!
کجای قرآن گفته باید پدرت در بیاد تا به چیزی برسی؟ غیر از ایمان داشتن توکل داشتن بوده؟
خداوند گفته من به شما روزی بی حساب میدم
خداوند گفته من وعده ی فزونی میدم
خداوند گفته هرکس تمرکزش رو خوبی ها و زیبایی ها باشه من آسانس میکنم برای آسانی ها
خداوند خودش رو وهاب معرفی کرده
سلیمان درخواست تخت ملکه رومکینه یکی از جنیان با یک بشکن اون تخت رو براش میاره
واقعا کجای قرآن گفته باید پدرت در بیاد تا پولدار بشی یا به چیزی برسی؟!
الان دارم خیلی جدی تر این باور محدود کننده رو متوجه میشم که باید خیلی جدی روش کار کنم تا بتونم تو این مسیری که خداوند قرارم داده ثابت قدم بمونم
وگرنه مثل صدها اتفاق قبلی نعمت های قبلی که خیلی راحت وارد زندگیم شده اما خودم با همین دری وری ها که تو ذهنم بوده خیلی زود اون نعمت رو از دست دادم این نعمت هارو هم از دست میدم
بابا داستان پول ساختن ثروت ساختن خیلییی سادست
دورو ور ما بیییینهایت فرصت هست که میشه مثل آب خوردن ازش ثروت ساخت
فرصتها چین؟!
نیاز های دیگران رو برطرف کردن
ارزش ایجاد کردن
کار رو برای دیگران آسون کردن راحت کردن سریع تر کردن
همین تموم شد رفت
میخواد یه نون باشه بدی دست کسی که بهش نیاز داره
میخواد یه ماشین آخرین مدل میلیاردی باشه یا یه خونه ی چند صد میلیاردی باشه
.
حالا میدونین داستان چیه
ما خیلی از مواقع گیر میدیم میگیم نه فقططططط از این طریق میشه پول ساخت ( بعضاً تا خود آگاه) یا میخوام فقططططط از این طریق پول بسازم
،
اما ما اینجا یاد گرفتیم که تسلیم باشیم ما داریم تو قرآن یاد میگیریم که تسلیم باشیم
فرمون رو بدیم دست افریدگارمون رب العالمین
اون همونطور که به مریم در محراب غذا میرسوند
همون طور که به زکریا در سن 95 سالگی بچه عطا کرد
همونطور که بچه رو تو شکم مریم گذاشت
همونطور که موسی رو از روی آب برد تو نازو نعمت بزرگ کرد
همونطور که چشمه ی زم زم رو زیر پای بچه ایجاد کرد
همونطور که همه برای محمد کارها رو انجام میدادن
همونطور که ما هیچ بودیم مارو هست کرد و وارد این دنیا کرد
اجازه بدیم مارو هدایت کنه مارو هدایت کنه به سمت خواسته هامون
حالا ما چطوری خواسته هامونو ارسال کنیم؟!
با توجه کردن به آنچه که میخوایم و بهمون احساس بهتری میده و اعراض کردن از آنچه که نمیخواهیم و به ما احساس بدی میده
اون وقت میبینیم که چطور برامون کن فیکون میکنه
ما همه چی رو باور کردیم الا خدای واقعی رو
خدارو شکر میکنم که بعد از چند روز خداوند فرصت نوشتن بهم عطا کرد
از خداوند سپاسگذارم که الان تو جزیره ای هستم که اولا هیچ وقت فکرشو نمیکردم یه روز اینجا باشم
دوما خداااای من چقدرررررر هوای اینجا رؤیاییه واااای خدایا شکرت که هرجا میرم پر از زیباییه پر از هوای خوبه وای وای
اینقدر هوا لطیفه اینقدر این درخت های نخل و گلهای صورتی پررر رنگ تو خیابون های جزیره قشنگه اینقدر دارم با تغییر ورودی هام فراوانی رو در این جزیره میبینم که نا محدوده
وای دوست دارم فقط بنویسم در مورد زیبایی های اینجا
بچه ها طلوع و غروب خورشید بیییییییییینظیر اصلا دلت میخواد دو زانو بشینی جلوی این گردیه خورشید و محو تماشاش بشی و فقط فقط تحسین کنی و ستایش کنی خالق این زیبایی رو
چقدر ماه اینجا قشنگ میشه وای چی بگم اینقدر زیبا ست ،
روز های اول که اومدم ابر تو آسمون نداشت
چهارتا فیلم سفر به دور آمریکا دیدم ابرها سرو کلشون پیدا شد :)))))) به خدا حقیقت داره
اینقدررررر ابرهای قشنگی هر روز تو آسمون دارم میبینم که دیوانه میشم به خدا و من مطمئنم که خودم دارم به کانون توجهم خلق میکنم
از کافه ساعدی نیای جزیره بگم براتون مثل همیشه که چقدررررر من تحسین میکنم این کسبو کار رو این همه مشتری فوق العاده رو که یکیشون خودم هستم و چقدر حس خوب میگیرم توی اون فضا،
از پاساژ های بزرگ و فوق العاده با اجناس فوق العاده
از برج ها و واحد های لوکس و پنت هاوس ها
از ساختمان های درحال ساخت
از ماشین های لوکس جزیره که دیگه هرچی بگین تقریبا هست،
اتفاقا دیروز یه بنز CLS آخرین مدل دیدم دم یه ویلا با رنگ دلفینی خیلیییی خوشگل بود،
و خوشحالم خوشحالم به خاطر این هدایت که اینجا هستم
اوایل حرفهای قشر ضغیت داشت مدار من رو پایین میکشید و دلسردم میکرد اما به لطف خدا هدایت شدم و آرو آروم داره مدارم تغییر میکنه خدارو شکر،
واقعا به نظرم تو بهترین نقطه ی جهان هم که باشی یه عده هستن که مینالن و غر میزنن و ناراضین
وظیفه ی من اینه که اعراض کنم و روی خودم کار کنم،
امروز هم اینجا ایونت دو ماراتون هست،
اینقدر جزیره شلوغه که دیشب یه واحد خالی نبود تو جزیره برای اجاره اینقدر فراوانی هست
هر روز داره فرصت ها بیشتر میشه .هر روز داره ایده ها بیشتر میشه هر روز تعداد ثروتمندان داره بیشتر میشه هر روز اوضاع قشر ثروتمند داره بهتر میشه هر روز تفریحات داره بیشتر میشه
هر روز حتی بد بخت ها هم داره اوضاعشون بهتر میشه
بی نهایت فرصت هست بینهایت و من اجازه میدم که خداوند من رو به فرصت های بی نهایت هدایت کنه
با این باور اصلا حرص نمیزنم اصلا عجله نمیکنم چرا چون هیچ چیز تموم نمیشه هر روز داره فرصت ها بیشترو بیشتر میشه فرصت ها از دل فرصت ها بیرون میاد ایده ها از دل ایده ها بیرون میاد و این جهان همواره در حال گسترشه و برنامه ی خداوند برای جهان مادی گسترشه و به هرکس در مسیر گسترش قدم برداره و باور کنه عاشقانه با تمام وجود کمک میکنه تا موفق بشه رشد کنه ثروتمند بشه موفق بشه شادی رو تجربه کنه لذت رو تجربه کنه
و هدف زندگی همینه لذت بردن زندگی کردن خلق کردن گسترش دادن
خلاصه که نمیدونم تا کی اینجا باشم چون طعم تغییر رفته زیر زبونم و برام خیلی لذت بخشه،
اول هم به هدف دبی حرکت کردم اما واقعا هیچ ایده ای براش نداشتم و ندارمم همین الان اما در قدم اول به صورت کاملا هدایتی هدایت شدم اینجا که خیلیییی همخونی داره با چیزی که ارسال کردم و به ارسال فرکانس هام ادامه میدم تا تجربه کنم اون چیز های رو که میخوام و لایقش هستم
خودم رو لایق شرایطی که توش قرار گرفتم میدونم
چون خدای خودم رو باور کردم ایمان آوردم که هدایت میشم اقدام کردم عمل کردم
اونم داره عاشقانه بهم کمک میکنه
این جا به یاد خودم میارم
که هرکسی به من تو این مسیر کمک کرد ازش تشکر کنم اما اعتبار اصلیش رو بدم به خداوند سپاسگذاری اصلی رو از خداوند بکنم و وابسته ی اون آدمه اون شرایطه نشم
یادم باشه که قدرت فقط خداست اگر از کسی جواب رد یا نه شنیدم اصلا ناراحت نشم چون حتما قراره از یه دست دیگه راحت تر بهتر سریع تر لذت بخش تر بهم بده
یادم باشه که مهمترین کار زندگیم مهمترین کار زندگیم اجرای صلاه هست گوش کردن فایل ها هست خوندن کامنت ها هست تجسم خواسته هام هست دیدن دریم بودم هست و در کل
کار کردن روی احساس خوبم هست
چون احساس خوبه که داره اتفاقات خوبو برام رقم میزنه
از هر فرصتی استفاده کنم برای تقویت این احساس و موندن در مسیر راه راست
و یارو یاوری ندارم جز الله جز رب العالمین
هر ثانیه ازش کمک بخوام ازش هدایت بخوام اون هستش اون حضور داره اون حواسش به همه چیز هست
و مهم تر از همه
اجازه بدم که هدایتم کنه
گوشهامو تیز کنم برای دریافت هدایت ها
قلبم رو باز بگذارم برای دریافت هدایت ها
زمان بگذارم برای تکرار باور های قدرتمند کننده
خدایا شکرت
انشاالله خداوند هممونو به راه راست به راه کسانی که به آنها نعمت عطا کرده و نه گمراهان هدایت کنه
الهی آمین
استاد عزیزم مریم خانوم ازتون بی نهایت سپاسگذارم بابت اینکه عاشقانه به ما کمک میکنید به خودتون کمک میکنید
از آگاهی کل از انرژی که همه چیز رو فراگرفته و این دست هارو به من داده تا بتونم بنویسم سپاسگذارم
سپاسگذارم بابت تک تک اعضای بدنم بابت اینکه هستم حضور دارم سپاسگذارم خدای من
ازت کمک میخوام برای نزدیکی به خودت برای موندن در مسیر درست
الهی آمین
برای تمام دوستان عزیزم هم آرزوی بهترین هارو میکنم در پناه الله یکتا شادو پیروز و سربلند باشید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدالله رب العالمین
الرحمن و الرحیم
مالک یوم الدین
ایاک نعبد وایاک نستعین
خودشناسی ابتدا ویران کند
جان رها از دست و این و آن کند
این و آن چون باز شد از پای جان
روح آنگه خدمت جانان کند
سلام استاد عزیزم سلام مریم بانو مهربانم که وجودت مایه خیر و برکت در این سایت الهی ست خدایا شکرت سپاسگزارتم
این پروژه خانه تکانی ذهن بسیار بسیار عالی و مفید واقع شده برای همه ما دانشجویان این سایت
همه به اندازه ای که مواظب و مراقب ذهن و ورودیهامون هستیم داریم رشد میکنیم هر اندازه بیشتر
نتایج هم بیشتر و مستمر
این پروژه باعث شده دوستان با کامنتاشون ما رو شوک زده کنند
و هر روز با خوندن کامنتها و کامنت نوشتن یه درجه مدارمون بالا بره
احساسمون خوب و عالیست و هواسمون به ذهن و ورودیهاش هست و آگاهانه قدم برمیداریم و تلاش میکنیم زیبا زندگی کنیم و لذت ببریم از ثانیه ثانیه زنده بودنمون چون خدا و قوانین شو شناختیم و خدا رو شکر میکنم ممنونتم ای خدای خوبم که منو هدایت کردی و دراین مسیر زیبا قرار دادی تا با شناخت قوانینت بتونیم جهان رو زیباتر کنیم برای یه زندگی عالی
از موقعی که تعهدی شروع کردم به گوش دادن و عمل کردن قوانین در زندگیم خیلی خیلی بهتر شدم و زندگیم روانتر و آسانتر و آرام تر شده الهی شکرت
این پروژه باعث شده که دیگه به خودم اجازه ندم به عقب برگردم
شاید چند روزی نتونستم فایل گوش بدم و کامنت بنویسم و بخونم اما نذاشتم فراموشم بشه چون از خدا خواستم دستمو بگیره
مثل همین هفته پیش 5 الی 6 روز نتونستم بابت مراسم عروسی دخترم تو سایت بیام تشنه بودم دلم تنگ شده بود اما مراقب ذهنم بودم هواسم به ورودیهام بود اجازه ندادم به خودم غیبت کنم یا قضاوت کنم یا احساسمو بد کنم سر چیزهای الکی و پوچ و مدام شکر گزاری و تحسین بود ورد زبانم
و خیلی از خودم خوشم اومد و خودمو تحسین کردم گفتم مرحبا کبری جان خودتو در مسیر درست نگه داشتی و به بیراهه نرفتی
همه رو اعتبارشو به خداوند بزرگ میدم و ممنونم هستم شکرت ای خدای زیبایم ای خدای سمیع و بصیرم
و هنوز باید بیشتر از این روی خودم کار کنم تا نتایج از این بهتر بگیرم
و زندگیم از این که هست بهتر شود
و از این بهتر و راحتر تر و آسونتر به خواسته هام برسم آره میشه فقط باید به اصل بچسبم و لا غیر
استاد و مریم جانم بی نهایت متشکرم از شما دو عزیز دو فرشته دو معلم دو استاد سپاسگزارم بابت وجود نازنین تون
سپاسگزارم بابت وجود نازنین دوستان خوب و توحیدیم
خدایا من لایق تمام خوبیها و ثروت و نعمت و فراوانی این جهان زیبات هستم یاحق
به نام خدای هدایتگرم
سلامی گرم خدمت استاد عباس منش عزیزم و خانم شایسته بی نهایت مهربانم و بقیه دوستان
خسته نباشید به استاد عباس منش و خانم شایسته عزیز و بقیه عزیزان همراه در راه اندازی بخش گام به گام به سایت پر برکت عباسمنش دات کام
خدا رو شکر در جایی وقت میگذرونم که هر روز برای پیشرفت من قدم برداشته میشه…خودم شاید یادم نباشه من با فرکانس های ارسالیم فاصله دارم و ممکنه در آینده اتفاقات مثل الان نباشه توی زندگیم …هزاران بار شکر که استاد عباس منش و همراه گرامیش دستی از دستان خداوند در زندگی من هستن و برای سعادت و آرامش من هر روز در تلاشند.آرزوی برکت میکنم برای شما عزیزانم بی ربط نیست چون فردا هم در آمریکا روز تنکس گیوینگ هست.
در متن اشاره شد که به خاطر همین فاصله فرکانسی ، لازم هست هر روز روی خودمان تمرکز کنیم …زیرا امکان لغزش وجود دارد.
همین الان داشتم جلسه سوم دوره دستیابی به رویاها رو گوش میکردم که استاد پاسخ سوال دوستی رو داد که پرسیده بودن چقدر روی باورهاتون کار میکنید؟
و استاد جواب دادن ، کار کردن روی باورها باید همیشگی باشه و اینجوری نیست که بگیم روزی یک ساعت کافیه مثلا.
باید در هر لحظه به هر چیزی که توجه میکنیم ،با نگاهی که قانون رو کجای این موضوع میتونم پیدا کنم به اون موضوع توجه کنیم .
استاد میگه با همین روش سعی میکنه باورهای قدرتمند کننده که در هر مساله ای میبینه رو برای خودش منطقی کنه و به بقیه باورهای قدرتمند کننده اش اضافه کنه.
این هم زمانی ها از صب منو محاصره کردن
صب دوتا فایل در دو جای مختلف از دو نفر مختلف که شغل متفاوتی از یکدیگر داشتن میدیدم که هر دو نفر درباره این موضوع که آرزو هاتون رو جدی بگیرید و براش اقدام کنید ،حرف میزدن و از آرزوهاشون که روزی براشون رویا بوده حرف میزدن.میگفتن ، هر آرزویی که فکر میکنید خیلی هم بزرگ و عجیب غریب هست رو بهش وفادار باشید و براش اقدام کنید که حتما بهش خواهید رسید.یاد حرف استاد افتادم که وقتی قرار باشه موضوعی یا برنامه ای رو ببینید که لازمش دارید، خداوند و شرایط طوری رقم میخوره که شما اون برنامه رو ببینید یا اون موضوعی که نیاز دارید رو به شما نشون داده بشه در دوره طلایی قانون آفرینش میگن….آخ که عجب دوره ایه ….لقب طلا براش کمه…(اینم بگم که جدیدا خداوند بک تو بک باهام حرف میزنه مثلا صبح فایل اول رو دیدم بلافاصله رفتم فایل بعدی رو در جایی دیگر دیدم که هر دو فایل یه چیز رو بهم میگفتن…یا همین دو روز پیش اتفاقا کامنت هم گذاشتم برای اون دوست عزیز که همزمان هم آیه روزم رو روی گوشیم دیدم هم، همون زمان کمتر از یک دقیقه آمدم توی سایت بخش کامنت ها و دیدم دقیقا اون دوست عزیز همون آیه رو آوردن در کامنتشون)
این همزمانی های صبحم بود
الانم که داشتم جلسه سوم دستیابی به رویاها رو گوش میدادم دیدم روی بنر سایت یه فایل جدید هست و آمدم دیدم و متن رو خوندم و دیدم دقیقا همون چیزی که داشتم توی فایل میشنیدم با همون موضوع متنی از خانم شایسته عزیز هست…
این دو تا روزی و نعمت امروزم بود مبارکم باشه
خدا داره انقدر مستقیم و رودر رو باهام حرف میزنه …از اونجایی که دارم دوره طلایی قانون آفرینش رو کار میکنم و استاد میگه وقتی درخواست میکنید باید ایمان داشته باشید که درخواست شما پاسخ داده میشود…با همون ایمان از خدا خواسته هم رو میخوام صبحها که دفترم رو مینویسم و سناریوم رو میخونم انگار خدا رو به روم نشسته و دارم براش میخونم …دلم قرص شده به اینکه کسی هست که منتظره تا من خواسته ای داشته باشم و بر آورده اش کنه تا جهانش بزرگتر بشه.
حرف از فاصله فرکانسی شد …و این هم روزی این روزهام بود …
میگم چرا
هر روز که عبارات تاکیدی میگم و تمام کارهایی که استاد در هر دوره آموزش دادن …یا ستاره قطبی مینویسم و خواسته هامو مینویسم ، نجوا گر منفی ساکت نمینشینه و تا یه چیزی میگم که ندارمش و جز درخواست هام از خداست سریع صداشو بلند میکنه یه تیکه ای میندازه منم در این مواقع بهش میگم وعده خدا حقه ..خدا زیر قولش نمیزنه و حتما آرزو های من به من داده میشه …من سمت خودم رو انجام میدم خدا هم بلده چطور سمت خودش رو انجام بده
و الان که دیدم این متن فاصله فرکانسی برام ظاهر شد این رو هم نشونه ای از طرف خدا میدونم و هر روز با قدرت بیشتری خواسته هامو میخوام …
خواسته هام لاجرم به من میرسن، فقط از خدا میخوام تمرکز من رو روی خودم هر روز بیشتر و بیشتر کنه تا بفهمم چقدر ارزشمندم ، چقدر خالقم .
استاد جانم یک دنیا سپاس