داستانی درباره هدایت الهی | قسمت 1 - صفحه 5 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-74.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2020-08-26 12:00:062023-12-21 07:12:52داستانی درباره هدایت الهی | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عزیزم ،خدایا شکرت امروز هدایت شدم سمت این فایل زیبا،چقدر زیبا و شگفت انگیز این موضوع هدایت الهی،خدا میدونه چقدر ازاین اتفاقات برامون میفته و ما راحت ازش رد میشیم،اینکه وقتی توی مسیر هدایت باشی هیچ اتفاقی الکی نیست،اینو ایمان دارم بهش ،اصلا همه اتفاقات که دونه دونه داره میفته کادوی خداونده ،چون خداوند هدیه شو لابه لای مساعل واتفاقات میپیچه وبهمون میده،زندگی با قدمها واقعاً شگفت انگیزه وهر جمله که استاد میگه درسه توش ،چطور من امروز اینجا هستم ودرمدار خوشبختی قرار گرفتم میخام بگم همه اتفاقات زندگی من هدایت الله ،خدایا عاشقتم که اززبون استاد داری باهام حرف میزنی کلی ایده الان اومد برام برای اتفاقاتی که برام گنگ بود ،هربار که فایلی رو گوش میدم کمترین نتیجه مثبتش باز شدن ذهنم ،سوالی که هر جا پیش هرکی برم جوابشو نمیدونه،این شگفت انگیزه،چقدر خوشحالم که همه توجه وتمرکزمو گذاشتم روی اصل ،روی قوانین،امروز از لحظه ای که چشامو باز کردم عالی بود تاالان که ساعت 8شب،همه چیز درآرامش کامله لازم دیدم اینجا شکر گذاری کنم اینو مدیون تمرین ستاره قطبی قدم اول هستم ،خدایا شکرت که ایده های جدید و بسیار عالی به قلبم الهام میکنی،من بهت ایمان دارم،مجازی رو کاملآ پاک کردم و همه روزم توی این سایت داره میگذره چون درقبالش دارم چیز های خوبی رو بدست بیارم آگاهی ،عشق،آرامش،امید،ایمان،تعهد،حاصل گوش دادن به این فایل ها ست ،یکی از نکته های مهم که استاد بهش اشاره کرد،اینه وقتی پیام هدایت دریافت کردی باید عمل کنی بهش باید بتونی تشخیص بدی که کجا باید رها کنی،بگذری،این کار گفتنش راحته ولی گذشتن در عین وابستگی خب کار هرکسی نیست،من تمرین کردم ،ولی هنوز هم نتونستم اونجور که استاد با ایمان حرکت میکنه ،جلو برم،وقتی استاد انقدر ساده وزیبا داره داستان هدایتشو میگه من پر از شوق میشم ،میدونم که اشتیاق داشتن ودر عمل انجام دادن کار سختیه ولی من اینجا متعهد میشم که با قدرت بیشتری پیش برم ومطمعنم وقتی من حرکت کنم خدا هدایتم میکنه ایمان دارم ،فقط لازمه این فعل القوه رو بالفعل کنم ،استاد عاشقتم ️
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
123. روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا
12 فروردین
روز معلم بر استاد عباس منش عزیز مبارک باشه
روح پدرم هم شاده میدونم ،روز پدرم، هم مبارک
سجده شکر داره این همه لطف خدا
این همه مهربونی
این همه عشق
این همه بی نهایت حس خوبی که دارم و هرلحظه احساسش میکنم
گفتگوی بینمون که هر لحظه خیر و شرم رو بهم میگه
الان که دارم مینویسم انقدر سبکم انقدر حس خوبی دارم و انقدر حس میکنم که وزنی ندارم
با هر نفسی این حس بیشتر و بیشتر میشه
الان از باغ و بهشت اومدم اتاقم که اینجا هم بهشته برام
یهویی بعد از ظهر مادرم صدام کرد گفت طیبه برو چونه بگیر و بیار ببریم پشت بوم
اَیدَح درست کنیم
فارسی ایدح نمیدونم چیه ما ترکا وقتی خمیر رو کوچیک کوچیک میکنیم و تو روغن سرخ میکنیم ایدح میگیم
حالا اول از صبح بگم تا برسم به شب از صبح تو خود بهشت بودم تا شب و این لحظه که دارم مینویسم
لحظه لحظه ام بهشته
من صبح بیدار که شدم تا ساعت 11 نقاشی کشیدم گردنبند و آینه جدید درست کردم و خواستم برم مدرسه ای که دیروز رفتم اونجا
قرار بود با خانمی که دستفروشی میکرد باهم بریم ولی نیومد و من خودم رفتم، وقتی رسیدم ،گفتم خدا کجا بشینم تو بگو یه جا خالی بود وسیله هامو پهن کردم و نشستم مادرای بچه ها که میومدن نگاه میکردن و همون اول یه خانم ازم خرید پشت سرش یه خانم دیگه خرید بعد گفتن کارت خوان نداری گفتم نه
وقتی برگشتم تو راه فکر میکردم که چیکار کنم هر کس میاد کارت خوان میخواد ،و من ندارم
بعد رفتم مدرسه نزدیک خونمون و اونجا هم 10 هزار تمن فروختم و جمعا 140 تو یه ساعت خدا برام مشتری شد
وقتی رفتم خونه مادرم گفت برو از بانک نزدیک خونمون بپرس رفتم پرسیدم گفتن به دست فروشا کارت خوان نمیدیم و باید از بیرون خرید کنید
که حدود 6 میلیون میشه
و من 6 میلیون ندارم
چند باری به ذهنم اومد که باز قرض بگیرم ،هی گفتم از کسی بگیرم،که وقتی کسی کارت خوان خواست فروشم بیشتر باشه
مثلا امروز 3 نفر گفت کارت خوان نداری نگرفتن ، ولی بعد گفتم نه من تعهد دادم و به هیچ عنوان قرض نمیگیرم
من تلاشمو میکنم خدا هم برای من مشتری میفرسته ،در اصل مشتری میشه که پول نقد میاره برام
تا وقتی که در مدارش قرار بگیرم و کارت خوان بگیرم با پولی که قدم برداشتم و حرکت کردم و لایقش شدم
بعد پرسیدم خدا من چیکار باید انجام بدم؟ یا چه ایده ای بهم میگی تا بیشتر بشه فروشم و در اصل ایمانم رو بهت نشون بدم و عمل کنم و در عمل بهت نشون بدم
ایمانم رو
وقتی داشتم میرفتم مدرسه ،تو مسیر انقدر توتای سفید بودن و چند تا چیدم وقتی میخواستم بخورم، یهویی دیدم هفت تاست خیلی جالبه البته جالب که نه قبلا که در مسیر آگاهی بودم برام جالب بود
ولی الان که فکر میکنم چون من توجهم بیشتر به عدد هفت هست و حس عجیبی بهم میده همه چیز برام هفت میشه حتی تعداد توت که چیدم و حواستم نبود دقیقا هفت تا بود ، خوردم و سپاسگزاری کردم خیلی زیبا بودن
وقتی برگشتم تمریناتم و نقاشی که باید انجام میدادم رو کار کردم و یهویی مادرم گفت که طیبه برو چونه بگیر
که اول دیدگاهم نوشتمش
وقتی خواستیم بریم پشت بوممون ، خواهر زاده ام هم اومده بود باهم رفتیم پشت بوم دیدیم یکم باد شدیده و ابر میخواد بباره گفتم به مادرم الان میخواد بارون بباره میخوای آتیش روشن کنیم ؟
گفت آره زود تموم میشه و آتیش روشن کردیم با زغال و ایدح هارو یکی یکی سرخ کردیم انقدر حسش فوق العاده بود من فقط میگفتم خدایا شکرت سپاسگزارم و لبخند میومد و انقدر زیبا بود خود خود بهشت بود
وقتی مادرم داشت سرخ میکرد ،یه حسی بهم گفت مگه قرار نبود کمک کنی برو دیگه
گفتم آخه دود آتیش میخوره به چشمم اذیت میشم ، واقعا این حسو با تمام وجودم حس کردم که گفته شد مگه بهم اعتماد نداری هیچی نمیشه برو کمک کن
و من رفتم و کمک کردم و بعد که آخرش تموم شد،مادرم گفت برو سیب زمینی بیار رو زغال بذاریم و چای هم دم کنیم و انقدر خوش گذشت انقدر خوب بود وقتی داداشم از سرکارش برگشت خونه
روز معلم رو بهش تبریک گفتیم و گفتیم اینم شد شیرینی مامان به تو ، که یهویی شد
وقتی تمیز کردیم پشت بوم رو و میخواستیم برگردیم شستیم زمینو
یهویی حس کردم زمین خونه ویلایی که تو خواسته 107 تا نوشته بودم رو دارم و دارم تمیز میکنم و سپاسگزاری میکنم از اینکه من این لحظه های بهشتی رو داشتم و خوش گذشت
و انقدر لحظه لحظه اش رو حس میکردم حضور خدا رو حتی وقتی زغالا رنگشون تغییر میکرد میگفتم خدایا شکرت ببین از درخت تبدیل به پودر شد
چقدر عظمت، چقدر بزرگی ،واقعا تو هرچیزی که عمیقا نگاه میکنم بیشتر خدا رو حس میکنم
وقتی داشتم آب میریختم زمین چند باری آب رو تو دو کف دستم ریختم و یهویی پرت کردم سمت آسمون انقد قطرات ریز ریز شد اون لحظه چنان ذوقی داشتم که حس بسیار زیبایی بود و از خدا سپاسگزارم که هر لحظه زندگی من با خدا بهشته و ازش میخوام که هر لحظه با خدا باشم کمکم کنه و سعی کنم که به یاد خدا باشم و باهاش هر لحظه سعی کنم حرف بزنم
جهانم بی خدا هیچه و با خدا، باز هم درمقابل عظمت و بزرگیش هیچم
امروز داشتم به فایلای تیکه تیکه ای که از اینستاگرام دانلود کرده بودم گوش میدادم که حرفای استاد عباس منش و آقای الهه قمشه ای بود
میگفت که آدم وقتی به مرتبه ای میرسه ، لا اله الا الله میگه حس میکنم داره شرک میورزه
چون همه چیز خداست و میگه من کیم که میگم هیچ خدایی جز خدا نیست
همه خداست ،منی وجود نداره
یکم فکر کردم یاد حرفای استاد هم افتادم که تو فایل انرژی که خدا مینامیم میگفت همه چیز خودشه
چند روزیه وفتی فکر میکنم به این موضوع میگم چقدر من هیچم در مقابل عظمت خدایی که همه از اوست
وقتی این حرفارو به خودم یادآوری میکنم بیشتر حس میکنم سرعت بخشیده خدا به تغییرم و آروم تر شدنم
جدیدا بیشتر به صدای درونم گوش میدم و قشنگ گفتگویی که میشنوم وقتی انجامش میدم بیشتر به نفعم میشه
و بی نهایت سپاسگزار خدام که از اون بینهایت هایی که داره و بی نهایت ثروت و عشق و شادی و آرامش و بهترین هارو میده و از خدا برای همه مون سعادت در دنیا و آخرت رو میخوام
من امروز به معلم زبان دوران مدرسه ام دبیرستان پیام دادم مثل هر سال ، هر سال تولدش که 2 اردیبهشته تبریک میگم ولی امثال نمیدونم چرا به کل یادم نبود چون من 1 اردیبهشت رفته بودم کلاس رنگ روغن و دوم اردیبهشت رفته بودم دم مدرسه برای فروختن نقاشیام و ماجراهای پر از درسش
برام عجیب بود هر سال یادم بود و بهش تبریک میگفتم ولی امسال یادم نبود
ولی شاید دلیلش رو متوجه بشم الان که آگاه تر از دیروزم شدم
یاد 10 درس از انیشتین استاد عباس منش افتادم که میگفت تمرکز کنید
و من جدیدا تمرکزم شده بیشتر با خدا حرف میزنم بیشتر ازش کمک میخوام بیشتر سعی میکنم چشم بگم و انقدر مشغول حرف زدن با خدا میشم که یه وقتایی یادم میره
حتی چند ماه پیش یا پارسال یه سری چیزا که برام اهمیت داشتن و میخواستم به خواسته هام برسم الان خیلی خیلی کم رنگ شدن و تنها خواسته ام اینه که خدا کمکم کنه بیشتر باهاش دوست باشم
بیشتر آگاهم کنه
من امروز متوجه شدم که دیگه مثل قبل توجهم چند جا یا بیشتر از چند جا نیست و خیلی کمتر و کمتر شده
تا میام کاری بکنم سعی میکنم تمریناتم رو انجام بدم
سوال بپرسم از خدا
چون هر وقت پرسیدم زودتر حواب داده تا وقتایی که اصلا نپرسیدم
وقتی چیزی رو میپرسم انگار خدا دست به کار میشه و برام خیلی سریع یاد میده و یادم میده که چجوری هم به آموخته هام عمل کنم تا جایی که سعیمو بکنم
خیلی خوشحالم از اینکه یه ماچ ماچی باحال مثل خدا دارم
امشب که دراز کشیدم تو پشت بوم انقد حالم خوب بود که دلم میخواست آسمونو بغل کنم حس زیبا و خاصی بود
خدای من رب من بی نهایت سپاسگزارم
امروز یه جاهایی شد که قضاوت کردم و یا نتونستم کنترل کنم ذهنم رو ولی خدا انقدر مهربونه که من رو سریع به مسیر خودش هدایت میکنه
سلام طیبه عزیزم کامنتهایی رو که میزاری دوست دارم ازشون الهام میگیرم کامنت قبلیت که در مورد دوچرخه سواری گذاشته بودی خیلی حس خوبی بهم داد
من که آخرین بارحدود سی سال پیش بود که دوچرخه سواری کرده بودم عجیب به دلم افتاد ی تجربه جدید دیگه داشته باشم و روز پنجشنبه 24 آبان رفتم و دوچرخه کرایه کردم نمیدونم باور میکنی یانه ولی دقیقا اون تجربه هاو احساس و اتفاقات زیبایی که تو در کامنتت مکتوب کرده بودی منم تجربه کردم
عصر بود هوا روبه تاریکی میرفت مسیری پر از درختان سربه فلک کشیده پاییززده ،برگهای زیادی توی مسیر ریخته بود و زیر چرخهای دوچرخه صدای خش خش آرام بخشی داشت
با اینکه بعدازسالها دوباره سوار دوچرخه سایز26 شده بودم ازخدا کمک خواستم که بدون مشکل از دوچرخه سواری لذت ببرم احساس نمیکردم خودم باشم بدون ترس و خیلی ماهرانه پیش میرفتم بادخنک پاییزی به صورتم میخورد و باصدای بلند آهنگ لایف ایزلایف رو که با ایرپاد گوش میدادم رو همخوانی میکردم
دوسه روز پیش فیلم خواسته هامو به پیشنهاد استاد درست کردم و همین آهنگ رو روش گذاشتم یکی از خواسته هامم داشتن دوچرخه و دوچرخه سواری بود
که خداوند سریع اجابت کرد خدایاشکرت ای خالق وهابم
ازت بی نهایت سپاسگزارم عزیزم بابت کامنتهای زیبات
ازاستاد توحیدیم بی نهایت سپاسگزارم که آگاهیهای مارو بالا میبره و هرروز مارو با خداوند و قوانینش بیشتر آشنا میکنه
خدایاصدهزارمرتبه شکرت بابت این محفل الهی و این دوستان نازنین
درپناه نور الله باشید
به نام ربّ
سلام مریم جان
خداروشکر که دوچرخه سواری پر از لذت و حس خوب داشتی
خداروشکر که وقتی شروع کردی به نوشتن محقق شد و مطمئننا همه خواسته هات به زودی رخ میدن و بهت داده میشه
سپاسگزارم که برای من نکشتی تا منم لذت ببرم از اینکه دوچرخه سواری کردی
از خدا برای شما بی نهایت زیبایی و شادی وسلامتی و ثروت و عشق و آرامش میخوام
واااای استاااااااااد😆😆
شاید باورتون نشه اما بخدا، همین دیشب بود که داشتم فایل قسمت ۶ قدم دوم رو می دیدم (کاملا رندُم) و با خودم می گفتم کاش استاد از این مثال ها بیشتر می زد و چقددددر من دیشب خندیدم و کیف کردم با اون فایل و چقددددر بعد از اولین باری که دیدمش هم اتفاق خوب برام افتاد.
یعنی داشتم دیواااانه می شدم ، فقط با دهن باز از تعجب و خنده می گفتم اَاَااااااَاَاَ شُـــــــــــــــدددددددد دیدی جواب داد! و به شکل کاااااملا غیر قابل باوری درسی که ترم قبل افتاده بودم رو با ریلکس ترین حالت ممکن ( یک ساعت قبل امتحان خوابیدم و این در حالت عادی اتفاق نمی افته برای درسی مثل ریاضی مهندسی!) امتحان دادم و ۲۰ شدم!!!! بیییییست! و با بچه هایی که حدود دو سال بود هم کلاسی بودیم اما رابطه ای نداشتیم ، دقیقا فردای اون شب (شبی که برای اولین بار اون فایل رو دیدم) کلیییی در مورد روابطمون صحبت کردیم و کلیییی با هم دوست شدیم و.. کلیی اتفاق دیگه ی معجزه وار که بعد از اون فایل افتاد.😍😍
و من بعد از اون همش می گفتم حتما باید یه ایمیل بزنم یا توی کامنتا از استاد درخواست کنم که این داستان های هدایتی شونو بیشتر واسمون تعریف کنن…😆😆
وااااای خدایاااا شکرتتتت عااااشقتمممممم😍😍😍😍😍😍😍😍😍
یعنی من فقط عنوان فایل و ده مین اول فایل رو دیدم و از شدت ذوق اومدم کامنت بذارم حتی هنوز بقیه شو هم ندیدم😆😆😆😆😆🤩🤩🤩
و چقددددر خوشحالم که صبح روز به این قشنگی رو دارم با همچین صحبت ها و هدایت هایی شروع می کنم.😍😍😍😍 واااقعا خدایا شکرت😍😍😍😍 شکرت😍😍😍😍😍 صدهزاربار شکرت😍😍😍😍😍😍 خیلییییییییی دمت گرم 😍😍😍😍😍😍یعنی با خدا عشق کنی دم به دیقه بهت حال می ده
واااای یعنی اینقددددر ذووووق کردم که حد نداره خدایا شکرت بابت این حس خوب😍😍
راستی سلام😁
خب من برم فعلا فایل و ببینم ، قول می دم یه کامنتم بعد از دیدن فایل بذارم
راستیییییی قبل از اینکه برم باید بگم امروز کااااملا هدایتی اومدم و این فایل و دیدم! راستش از اونجایی که دیشب و اصلا نخوابیدم، در حالت منطقی الان باید می خوابیدم ، اما خوابم نمی اومد و دلم می خواست یه چیزی ببینم یا بخونم. اول رفتم سراغ نت بعد دیدم نه اونی که دلم می خواد نیست. بعد گفتم برم سراغ عقل کل و سایت و که باز کردم خیلی دیر بالا می اومد و حوصله مو سر برد و انگار یه حسی گفت حالا چه گیری دادی به این صفحه برو تو صفحه اصلی ببینیم چه خبره ! منم زدم روی قسمت خانه بالای سایت و دیدم فایل جدید اومده و دیگه بقیه شم که گفتم.
و خبر خوب اینه که همین الان که کامنتم تموم شد فایل هم کامل دانلود شده و می تونم برم ببینم ! اصن از این همزمانی کیف می کنین؟ به قول یه عزیزی که می گفت، اینا همه کارای خداست😂😂😍
به نام خداوند مهربان
سلام به بانوی عزیزم
چقدر از این جملت لذت بردم
یعنی با خدا عشق کنی دم به دیقه بهت حال می ده
به لطفش الان حالم عالیه
و دلم گرمه به هدایتش
و به وعده ی فوق العادش در سوره نازنین شرح
عجب رفیقیه این خدا
و عجب رفیقی بوده همیشه
و خواهد بود
مرسی برای کامنتت
الهی که آن به آن زندگیت همنشین این رفیق با مرام باشی
سعادتمند در دنیا و آخرت باشی بانو جان
اکرم جان
حتی خبر نداری که کامنتت با من چه کرد..
دقیقه هاست که فقط به پهنای صورت اشک می ریزم :)
به قصد نشونه گرفتن سایت و باز کردم.. و چشمم خورد به نقطه ی آبی رنگ کنار “اتاق شخصی بانو”..
داشت صدام می کرد.. میدونی، امشب خدا از طریق تو با من صحبت کرد.. سوره ی شرح..
و من درمانده در فراقش..
امروز خیلی اتفاقای متفاوت و اعجاب انگیزی برای من افتاد..
خدا توی همشون بود..
توی معرفی شدن از طرف یکی از بزرگترین تاجرهای کشور.. که حتی تا حالا نه من اون رو دیدم و نه اون من رو دیده و هییییچ ایده ای ندارم که از کجا من رو میشناخت :) فقط وقتی برای مصاحبه رفته بودم توی یه کارخونه، مدیرعامل شون گفت شما رو آقای x معرفی کردن.. در حالی که من اطلاعیه شونو از یکی از گروه های دانشگاه دیده بودم و رزومه فرستاده بودم..!
خدا توی سفر کربلایی که امروز رفتنش قطعی شد هم بود ..:) .. درحالیکه انقدر خارج از موعد درخواست داده بودم که اصلا فکرشم نمیکردم ظرفیت باشه.. درحالیکه ظرفیتش محدود بود و اولویت با دسته ی خاصی بود که من جزوی از اونها نبودم..!
خدا توی روح و جسم فردی بود که بهش علاقه دارم و امروز بعد از ماه ها حدود 2 ساعت تلفنی باهم صحبت کردیم..!
و الآنی که برای فردا نگران بودم و همش به این فکر میکردم که ” من نباید از کسی توقع داشته باشم. خدا درستش میکنه. باید بسپرم به خدا.. باید بسپری به خدا.. توقع از کسی دیگه نداشته باش..”، خدا توی کامنت تو بود :)
میدونی بهم گفت نگران فردا نباشم! گفت بار فردای من رو برمیداره.. گفت با اشتیاق به سمتش برم..! :)
سپاسگزارم ازت
خیلی خیلی ممنونم که انقدر زیبا نوشتی
ممنونم از دعای قشنگت :) تا حالا کسی برای من لحظه به لحظه همنشینی با این رفیق و آرزو نکرده بود :)
بقول خودت: ” الهی که آن به آن زندگیت همنشین این رفیق بامرام باشی”
یه تجربه هدایتی ساده اما خوندنی:
خیلی جالب نشد؟
الان توجهم جلب شد.
ما قرار بود از نمایشگاه نقشه جهان هم بگیریم.
کلا من فراموش کردم.
از نمایشگاه که برگشتیم چون حس خوبی توش نداشتیم و چیزی که فکر میکردیم نبود و البته کتابای مد نظرمونو پیدا نکردیم، زمانمون رو صرف جای لذتبخش تری کردیم. رفتیم کتابفروشیای انقلاب و خریدمونو کردیم.
من نشستم داخل یه کتابفروشی زیبا و شروع کردم به ورق زدن بعضی کتابا. همراهم هم رفت کتاباشو حساب کنه که یهو با یه سری نقشه اومد سمتم که «نگاه کن چه با مزهست. کاغذ کادوئه. دست یکی دیدم گفتم شاید اینم جالب باشه برای دیوار چسبوندن. اندازه ش خوبه؟»
من با چشمای قلبی. «چه ایده خفنی. چقدر بافتش عالیه. چقدر خوووبه. خیلی دوستش دارم. سایز بزرگتر میخواستیم ولی این خیلی حس خوبی میده بهم. بگیر دو تا ازش. گفتم چه خوبه که تا نداره. من دوست داشتم نقشهی صاف بدون خط تا داشته باشم.»
فرداش یهو قلبم لرزید که بابا هدایت یعنی همین.
اینا همون هدایته
میگه تو زندگیتو کن
چیکار داری چجوری بهت میرسونم
چجوریشو تو فکر نکن من سر راهت قرار میدم
تو نمیتونی بفهمی چجوری
تو فقط توکل کن
بسپار
شکرگزاری کن و با این احوالات فرکانستو در لحظه حال نگه دار.
باقی شو بسپار به من
همونجور که به دونه میگه خودتو بکار تو خاک
این حرکت رو انجام بده و خودتو بکار
باقیش همکاری خاک و ابر و باد و مه و خورشید و فلکه
از تغییر هم نترس… پوستت باز میشه
نابودی نیست اسمش. رویشه. بهش اجازه بده اتفاق بیافته. بذار شهودت کار کنه. بذار الهامات تبدیل به عمل بشن و دستات باز بشه و از خاک بیرون بزنه و سماع کنه… بذار قد قامت الصلاه بشی.. بذار برخیزی برای این اتصال و بودن زیبا و جذاب در زندهگی
داری وسیع میشی
نچسبی به شکل سابقت
هم هویت نشی با اون
نگی ای وای نابود شدم؟
نه ها
تو دونه نیستیا… تو بالقوهی درون دونه ای که داری بالفعل میشی… اصلا تو چیزی که بخوای بهش بچسبی نیستی… تو تجربهی زیستنی… نه جسمت…
نه وضعی که الان داری…
تو وضعیت الانت نیستی. نذاری متغیرهای فرمول وجودیت رو پر کنن این باورها…
تو چیز دیگری هستی.. وسیع و عمیق و بزرگتر
مثل الله… مثل میکل آنژ انقدر بتراش و جدا کن سنگهای اضافه زو که بیرون بزنی از داخل این سنگی که درش هستی..
بذار تحول رخ بده
اجازه بده
میگه بذار من تحولت بدم
اعتماد کن
دستای منو پس نزن
گرچه ظاهر ماجرا نازیبا به نظر میرسه
مثل تغییر دکوراسیونه خونه ست
که مدت کوتاهی برای بهتر شد، اوضاع بهم میریزه
نذاری شیطون گولت بزنه و بگه «بیا. تو که انقدر خدا خدا میکردی، ببین چی میخواستی چیکارت کرد؟!» نه
بگو من اعتماد دارم به رب مون شیطون جونِ ناقلای کاربلد
بگو این بار کور خوندی چون منم کارمو بلدم
برو اینجاها چیزی گیرت نمیاد بدو برو…
شیطونم تو دلش قند آب میشه از ایمانت
چون خودش سالهای سال عاشق همین رب بوده و هست… ماموریتش اینه که مارو اذیت کنه…
بازیگر نقش منفیه زندگیه… مثل بازیگر نقش منفی یه فیلم که بعد از فیلم پشت صحنه ببینیش خیلی هم آدم خوبیه…
اونم بندهی همین خداست
شکر خداجون برای این اگاهی ها
آره
توکل کن.. رها کن و بذار تحولت بده خدا (خودآ) الله… بذار اون چیزی که از تو صدات میزنه تو رو به خودت بیاره که با قدرت هستی یکی بشه قدرتت
بذار دریا بشه قطرهی وجودت
چون قطره دریاست اگر با دریاست
ورنه او قطره و دریا دریاست
بذار یه جوری متحولت کنه….
که دیگه اصلا یادت نیاد دونه بودی یه روزی
کم کم بزرگ میشی، کلی میوه میدی که تو دلش کلی از همون دونه هاست… نترس فقط.. یا اینکه اگر هم ترسیدی برو تو دلش… بدون که باید بری تو دلش… با اعتماد..با آرامش دل… با پرهیز از معامله با ابلیس…
با حق در معاملهای دائم… برو که این معامله تهش سوده و سوده و سود
یاد خودت بنداز همیشه که اعتماد کنی به جریان و حرکت کنی…
همین
و بذاری الهامات قلبیت جامهی عمل بپوشه
که خیلی برازنده شه…
و تو برازندهی بهترینهایی… بذار الله… اون الاههی خاص درون ماموریتش رو از طریق تو به انجام برسونه… حسش کن… با قوۀ خالص قلبی
بهش اجازه ی نمودار شده بده
و غرق در بهشت باش
شکر
بنام خدای هدایت گر من
خدایی که مرا هم او هدایتم میکند و من واقعا لایق دریافت هدایتها و الهامات الهی هستم.
این فایل های زیبای (داستانی درباره هدایت الهی یک و دو رو)، من و خانمم امروز صبح – روز پنج شنبه تاریخ 30 آذر 1402 که مصادف است با 21 دسامبر 2023 میلادی – هدایت شدیم به گوش کردن شان و تامل نمودن درباره این فایل ها و توضیحات آنها. این واقعا برای من و خانم من هدایت و راهنمایی خدای هدایت گر ما بوده و هست. خدایا! واقعا سپاس گذارت هستیم.
ما هم به معنای کلمه به تِه تِه تِه تِه خط از همه نوع نگاه در زنده گی خودمون رسیدهایم. فقط و فقط یک راه برای ما باقی مانده و آن هم همین عمل نمودن به هدایت های الهی است. خدایا!
من هم دراین روزها این دعای موسی پیامبر را زیاد ورد زبانم می کنم.
فَسَقَىٰ لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّىٰ إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ ﴿٢۴﴾
پس[موسی]، گوسفندهای شان را [به جهت کمک کردن به آن دو] آب داد، سپس، به سوی سایه برگشت و گفت: پروردگارا! به آنچه از خیر بر من نازل میکنی، من نیازمندم.(24).
خدایا! من واقعا نمیدانم! تو می دانی! خدایا! من واقعا نمیتوانم و تو می توانی! خدایا! من تسلیم هستم. خدایا! من سر سپرده تو هستم. من هیچ چیزی را نمی دانم و تو دانا هستی و تو همه چیز را می دانی!
هر گاه که تسلیمم در کار گه تقدیر
آرامترم از آهو، بیباکتر از شیرم
هرگاه که میکوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید و زنجیر پی زنجیر
خدایا! هدایتم کن!
وَمَا لَنَا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا ۚ وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَىٰ مَا آذَیْتُمُونَا ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ (12) ابراهیم.
و چرا ما بر خدا توکل نکنیم در صورتی که خدا ما را به راه راستمان هدایت فرموده؟ و البته (در راه اطاعت و رضای خدا) بر آزار و ستمهای شما صبر خواهیم کرد، و ارباب توکل باید (در همه حال خوش و ناخوش) تنها بر خدا توکل کنند.
این گفتگوی معنوی موسی پیامبر با خداوند و این هم پاسخ خداوند به موسی پیامبر:
قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی ﴿٢۵﴾.
گفت: پروردگارا! سینه ام را [برای تحمل این وظیفه سنگین]، گشاده گردان (25).
وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی ﴿٢۶﴾.
و کارم را برای من آسان ساز (26).
وَاحْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسَانِی ﴿٢٧﴾.
و گِرِهی را [که مانع روان سخن گفتن من است]، از زبانم بگشای (27).
یَفْقَهُوا قَوْلِی ﴿٢٨﴾.
تا سخنم را بفهمند (28).
وَاجْعَلْ لِی وَزِیرًا مِنْ أَهْلِی ﴿٢٩﴾.
و از خانوادهام دستیاری برایم قرار ده (29).
هَارُونَ أَخِی ﴿٣٠﴾.
هارون، برادرم را (30).
اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی ﴿٣١﴾.
پشتم را به او محکم کن (31).
وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی ﴿٣٢﴾.
واو را در کارم شریک گردان (32).
کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیرًا ﴿٣٣﴾.
تا تو را [در میان مشرکان از داشتن شریک]، بسیار و فراوان تنزیه کنیم (33).
وَنَذْکُرَکَ کَثِیرًا ﴿٣۴﴾.
وبسیار به یادت باشیم (34).
إِنَّکَ کُنْتَ بِنَا بَصِیرًا ﴿٣۵﴾.
بی تردید تو به ما بینایی (35).
قَالَ قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یَا مُوسَىٰ ﴿٣۶﴾.
خدا فرمود: ای موسی! به یقین خواستهات به تو عطا شد (36).
خدایا! تو کارهای مرا آسان کن! من می خواهم مهاجرت کنم و مهاجرت مرا خودت برای من آسان کن!
وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی ﴿٢۶﴾.
و کارم را برای من آسان ساز (26).
نمی خواهم از موارد نا مناسب حرفی بزنم. متمرکز میشوم روی خودم، روی خواسته معنوی مهاجرتم و روی خدایم و روی هدایت های خدای هدایت گرم:
تا دو هفته دیگر اجازه خروجی ما از تهران به مشهد ایران میاید. ویزای پنج ساله استرالیای ما چهار ماه قبل آمده است. و حالا شرایط بیرون شدن مان از ایران قطعی شده است. اول گفتند چون شما یک و نیم سال است که غیر قانونی توی ایران ماندهایید سازمان ملل کارهای خروجی گرفتن شمارو انجام میدهد ولی خود سازمان تماس گرفت و گفت فقط بیلط شما با ماست و باید خروجی خودتون را، چون شما اتباع هستید، از ایران خودتان بگیرید و کاری عملا از دست ما بر نمی آید.
ما هم گفتیم خوب است. ما میگیریم. مانه! خدای ما برای ما خروجی ما را رو می گیرد. چون ما نه پولی داریم، نه پارتی داریم، نه کسی را می شناسیم، نه از قوانین خبری داریم، نه هم تا به حال به ادارات دولتی ایران رفتهایم. ما که تنهای تنها هستیم. همین اطرافیانی که در اطراف ما هستند، همه شان با هم تصمیم گرفتند که به ما ضربه بزنند و دل شان می ترکد از این که ما به خارج میرویم.
من کاری به این افراد، به حرفهای شان به زخم زبان های شان ندارم.
من توکل نموده ام به خدوند. خداوندی که مسوول هدایت من است. مگر روزی که ایمیل آمد و مرا به انترویوی با سفارت استرالیا خواستند من پارتی داشتم و کسی را می شناختم؟
خداوند بود که از بین 16 خانواده، مرا و خانواده مرا برای انترویوی خواست و بقیه راحت رد شدند.
برای بایومتریک به تهران در اواسط ماه اردیبهشت امسال رفتیم، در سایت وقتی برای بایومتریک یا بیومتریک، وقت می گرفتیم نوشته بود هر نفر 30 یورو هزینهاش است. خوب 120 یورو را جور کرده بودیم، وقتی رفتیم و نوبت ما رسید، اون خانومه برای ما گفت از هر نفر 41 یورو است. با خودم و با خانمم گفتیم که حالا درست شد؟ خدایا! این وقت گرفتن رو به بین، این 120 یوروی مارور ببین و این 164 یوروی این ها رو ببین؟ من از کجا این باقی مانده رو پیدا کنم؟ بعد به اون خانومه گفتم ببخشید ما پول نداریم و پول ما کم است؟ اون خانوم گفت اسناد و ایمیل هایی که به شما اومده را می شه من ببینم؟ خوبی کار این بود که من همه اون ایمیل های سند شده به خودم از طرف سفارت استرالیا رو پرینت گرفته بودم و این هم هدایت الهی بود؛ بعد گفتم بله؟ من دقیقا نمی دونستم کدوم رو این خانم میخواهد و همش رو برایش دادم و او هم خودش همون مورد نظر رو پیدا کرد و دیدم با خودکار سرخ روی همون نوشت 200. دیگر گفت به نوبت بشینید.
نوبت ما رسید رفتیم یکی یکی بیومتریک شدیم و تمام شد. موقع بیرون شدن از همون جا، دوباره خانمم گفت پول ندادیم؟ من برگشتیم و گفتم خانوم ما تمومیم؟ نباید پولی بدهیم؟ گفت نه! از ویزای شما و از شما پولی نمیگیریم؟ خدایا! شکرت. من چه دانستم ترا حکمت چی بود؟
این فشرده یکی از اتفاقات و هدایات الهی برای من بود.
از آزمایشات مان، از رفتن مان به تهران و…
حالا هم خروجی ما رو خود خداوند میگیرد. استرالیا چند نوع ویزا دارند. بهترین نوع آن ویزای 200 است که دولت موظف است برای دارنده گان این نوع ویزا همه نوع امکانات را فراهم سازد. از منو از خانواده من این نوع ویزا است. حتی برای افرادی که در افغانستان برای نیروهای استرالیایی و دولت استرالیا کار نموده اند نیز این ویزا داده نمی شود ولی برای من خداوند این ویزا رو داده است. ویزای که پول بلیط مارو دولت قرار است بدهد. و داده است. تقریبا 400 میلیون تومان میشود. من یک میلیون تومان نداشتم و ندارم.
حالا هم میگذاریم به خداوند. به خدایی که تا کنون کارهای مرا درست کرده حالا هم همان خداوند درست میکند و نیازی نیست که من نگرانیی خاصی دراین زمینه داشته باشم. با همه وجود می گذارم به خداوند و اجازه می دهم که خداوند کارهای مرا انجام بدهد.
ایاک نعبد و ایاک نستعین. (تنها تورا میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم).
خدایا! مرا به راه راست به راه کسانی که به آنها نعمت دادهای، هدایتم کن!
خدایا! مرا به سمت بهترین افراد و بهترین افراد را به سمت من، هدایتم کن!
خدایا! کمکم کن تا دراین مسیر خوب خودت، ثابت قدم بمانم و ثابت قدم باشم!
خدایا! آسان کن بر من آسانیها را و مرا در مدار آسانیها، زیباییها و خوبیها قرارم بده!
خدایا! هدایتم کن!
این روزها همه شدند که چطور پول جریمه خودتون میدهید؟ همه حرف میزنند؟ ما میگیم مگر پول بلیط را ما دادیم که حالا غصه بخوریم که پول جریمه مارو کی میدهد؟ همان خدایی که برای ما راحت راحت پول بلیط را ما داد، حالا هم همان خدا و همان رب العالمین به راحتی و به خوبی خروجی ما رو می گیرد و ما مهاجرت میکنیم. چون من باور دارم که
من با مهاجرت کردن خودم از درون بزرگ میشوم. من با مهاجرت کردن خودم، پا روی ترسهایم میگذارم و رشد میکنم. من با مهاجرتم، ایمان و شجاعتم را به خداوند و به جهان هستی نشان میدهم و خداوند هم از شجاعان حمایت میکند و به شجاعان پاسخ میدهد. من با مهاجرت کردنم جهانم را بهتر و عالی تر تجربهاش میکنم. در آرامش کاملی زندگی خواهم کرد. رابطهام با خدایم عالی خواهد شد. عزت نفس، اعتماد به نفس و خودباوریام در حالی که من مهاجرت کنم، در من و در درون من، تقویت خواهند شد. زیباییهای این جهان زیبا را زیاد و زیاد خواهم دید، از داشتههای زیادی در زندگیم بر خودار خواهم شد، ایمانم به تواناییهایم قوی خواهد شد، سپاس گذارتر خواهم شد، حالم و احساساتم خوب خواهند شد. من با مهاجرت کردنم، برای جهان مفید واقع میشوم. مهاجرت کردنم سبب رشد و گسترش جهان هستی میشود. من با مهاجرت کردنم، به انسانهای زیادی کمک میکنم، به آنها خیر میرسانم و سبب به حرکت درآمدن چرخهای ثروت جهان هستی و رشد آن میشوم. مهاجرت کردن، یعنی قدم گذاشتن درمسیر خداوند و مسیر پیامبران. من با مهاجرت کردنم فردی خوب، مهربان، صادق و درستکاری میشوم. مهاجرت، احساس لیاقتم را تقویت میکند و به من، ایمان و جرئت حرکت کردن در دل ناشناختههایم را میدهد. و من لایق مهاجرت راحت، آسان، طبیعی، بدیهی و لذت بخش هستم.
وَمَنْ یُهَاجِرْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُرَاغَمًا کَثِیرًا وَسَعَهً ۚ وَمَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ ۗ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا 100
و هر کس در راه خدا (از وطن خویش) هجرت کند در زمین برای آسایش و گشایش امورش جایگاه بسیار خواهد یافت، و هر گاه کسی از خانه خویش برای هجرت به سوی خدا و رسول بیرون آید و در سفر، مرگ وی فرا رسد اجر و ثواب چنین کسی بر خداست و خدا پیوسته آمرزنده و مهربان است.
و در ادامه این آیه میخواهم این باور را نیز یادآوری نمایم که من: من در راه خداوند مهاجرت میکنم، و
من، با مهاجرت کردنم هنگام مرگ خودم، حسرت هیچ چیزی را نمیخورم. آن وقت است که میگویم: من شاد زندگی کردهام و حالا هم آمادهام که با عشق به خودم و به خدای مهربان خودم، ادامه این زندگی زیبایم را در دنیای دیگر با لذت و با ایمان قوی، ادامهاش دهم وخوب زندگی کنم. چون من دراین دنیا مهاجرت کردهام و ایمانم را به خدایم نشان دادهام. و اینهم برکت مهاجرت کردن و رسیدنم به نعمت ثروت است. من اینها را میخواهم و باور دارم که همه اینها از راه مهاجرت و نشان دادن ایمانم به خدایم بدستم میآیند.
این موارد، سبب شدهاند که من این خواستهام به وضوح بشناسم و آنرا با همه وجودم فریاد بزنم و از خدایم رسیدن به آنرا بخواهم. و من در کنار این موارد، گفتم که به تضادهای زیادی نیز برخورد کردهام و حالا شور و شوق من برای رسیدنم به خواسته مهاجرتم خیلی خیلی بالاست. حتی این را هم میتوانم بگویم که: درست است که در این مدت از لحاظ موارد مالی سخت در تنگنا قرار گرفتهام ولی خواسته مهاجرت بازهم برای من در زندگیام خیلی خیلی اولویت دارد. چون میدانم مهاجرت، بزرگم میکند و مرا به خدایم میرساند و ایمانم را قوی میکند و به من شجاعت عمل کردن، اقدام کردن و قدم گذاشتن در دل نا شناختهها را میدهد.
چون میدانم این مهاجرت کردن جقپر برای من مفید است و چقدر برای من سبب رشد من و همه خانواده من میشود. و من چقدر به هدایت های خداوند عمل خواهم نمود و چقدر ایمان من به خدایم نسبت به این که او با من هست و مرا هدایتم میکند قوی شده و بازهم قوی قوی خواهد شد.
خدایا! خودت درست کن و خروجی مرا خودت بگیر!
من خودم را می سپارم به خداوند.
خدایا! سپاس گذارتم.
سپاسگزارم دوست عزیز
من در شرایط دقیقا مشابه شما هستم ، و اقدام به مهاجرت، بعد از مدتی کار کردن امروز ناتوان وناامید شده بودم، خیلی با خدا صحبت کردم گفتم خدایا این مسیر رو به امید تو شروع کزدم، شخصیتم بزرگتر شد، امروز اگر کمکم نکنی از گمراهان میشم، نور امیدی بده، هدایتی بفرست، نمخام بی ایمان و گمراه بشم، میخام تو مسیر توحید بمانم میخام ایمانم به تو قوی بشه
و هدایت شدم به کمنت الهی و توحیدی شما،سپاسگذارم از کمنتتان ایمان مره قوی ساخت و کمکم کرد ادامه بتم،خداوند یاری میکنه
شاید تا الان مهاجرت کرده باشین، بهترین ها رو در کشور جدید زندگی جدید برایتان خواهانم
سلام دوست عزیز من
امیدوارم همیشه موفق باشید.
بله! من امروز 3 اسفند ماه 1402 برای شما از شهر نیوکاسل استرالیا پاسخ می دهم و این کامنت کوتاه رو برای شما می نویسم. هم فرکانسی عزیز من، من مهاجرت کرده ام. من در زندگی خودم، موفقیت بزرگی بدست آوردم و حالا هم از خدای متعال و هدایت گر خودم، بی نهایت سپاس گذار و ممنون اش هستم. چون این مسیر معنوی و الهی مهاجرت برای من، همش خیر و نیکی و خوبی و لذت و عشق و سپاس گذاری از خداوند بوده و هست. چون به معنای واقعی کلمه هر چه دارم، همه آن از آن خدای من و لطف او و رحمت اوست.
امیدوار م شما هم مهاجرت کنید. حالا که من نیم نگاهی به گذشته دو و نیم ساله خودم می کنم، می بینم حتی همان مواردی که در آن زمان برای من سختی بودند، می بینم همه آنها نعمت الهی بودند و همان سختی ها مرا و ایمان مرا به خودم و به خدای بزگوار خودم قوی کرد و عزمم را جزم تر کرد برای اینکه بگویم می شود و من باید حرکت کنم؟
و دیدم شد.
سپاس گذارتان هستم.
من خوب روی باورها و ترمزهای خودم کار کردم و عملی نمودن تمرین های جلسات دو و سه دوره بروزرسانی کشف قوانین زندگی راه مهاجرت مرا خیلی خیلی هموار کرد.
ممنونم.
موفق باشید و در پناه رب العالمین شاد زندگی کنید و به زودی انشالله شما هم مهاجرت کنید.
تشکر.
سلام آقای جلیل احمد
من کامنتهای شما رو تا حدودی دنبال میکنم و برای خودم فعالش کرده ام
واقعا از صمیم قلبم بهت تبریک میگویم که توانستی مهاجرت کنی
تقریبا سه یا چهار روزه که میخواهم کامنت شما رو بخونم ولی شرایط برام مهیا نمی شد و میدانم که حتمادر فرکانس دریافتش نبودم
چقد امروز صبح حالم و احساسم با خواندن این کامنت خوب شد و احساس میکنم که فرکانس من روی نعمت و لذت شادی و خداوند تنظیم شد
از اتفاقات زیبای زندگیت بعد از مهاجرت به استرالیا برام بنویس
امیدوارم همیشه سالم و سلامت و ثروتمند باشی
سلام امیدوارم که عالی باشید
واقعا کامنت شمارو به صورت خیلی هدایتی از سرچ ها پیدا کردم،و واقعا خداروشکر میکنم،چون چندوقتی بود که ایده مهاجرت به سرم زده بود…
من از 17 سالگی به استاد اشنا شدم تا به الان که 20 سالمه،نتایج فوق العاده ای گرفتم و الان حس کردم که دلم میخواد جاهای بزرگتری رو تجربه کنم…
ایده مهاجرت از این طریق رو میخواستم امتحان کنم و احساس میکنم کامنت شما یه نشونه بزرگ برام بود…
امیدوارم که به زودی خداوند مهربانم دستان خودش رو برام بفرسته تا تو این مسیر کمکم کنه…چون هیچی از نحوه اپلای کردن در این مورد نمیدونم….
از کامنتتون خیلی لذت بردم و تحسینتون کردم…امیدوارم هرجایی که هستید شاد و سلامت در پناه الهی باشید.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
ﺑﻪ ﻧﺎم ﺧﺪﺍ ﻛﻪ ﺭﺣﻤﺘﺶ ﺑﻲ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﺍﺵ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ.
درسوره ی لیل اومده:
🌺
إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَىٰ
ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻛﺮﺩﻥ ﺑﺮ ﻋﻬﺪﻩ ﻣﺎﺳﺖ .(١٢)
🌺
خیلی واضح گفته شده که ماهمیشه هدایت میشویم ،توسط کائنات و خداوند.
،وآیا گوش دل ما میشنوه،یا گوش ذهن ما؟مهم است،
چون گوش دل،بدون شک و معطلی عمل میکنه
وگوش ذهن سریع میره تو شک و دلیلهای منطقی و ترس و نگرانی و…
خیلی ها مثله استاد،اینقدر گوش دلشون ،آماده ی شنیدن الهامات و نشانه هاهست که دیگه با تکرار این روند ،الان دوشاخه هاشون تیزه و سریع هدایت و عملی میکنند
و نمیزارند که نجواهای ذهن بخواد اون اتفاق و قضاوت کنه
و یا مقاومت کنه که، اون هدایت و به هر دلیل یا بهانه ای اجرا نکنه،
استاد ،دیگه استاده این کار شده،👍
یعنی با طی کردن روند تکاملیشون ،وبزرگ شدن فضای درونشون،یا همون ظرفشون،
این هدایت ها رو بهتر درک میکنند،
همونطور که من خودم اوایل ذهنم خیلی مقاومت داشت،که باورهای محدود قدیمی رو تغییر بده،اما با تمرین و تکرار،و
ورودیهای مناسب،شکرگذاری و توجه به زیبایی ها،…الان ساختن باورها راحت تر شده و یک جورایی ذهنمون و رامه قلبمون میکنیم،
🌺
خداوند بینیاز است. نمیگوید به من هدیه دهید، میگوید من میگویم خودتان را لایق کنید، سزاوار کنید.
هر موقع دیدید بیرونتان انعکاس درونتان را دارد یعنی زیباتر میشود، شما واقعاً لایق شنیدن میشوید، یعنی سزاوار میشوید .
همانقدر که قلبمان را باز میکنیم و هرچه درونمان گشودهتر میشود، ما لایق هدیه خداوند میشویم.
هرچه منقبض میشویم، هرچه بیشتر مقاومت میکنیم، هرچه بیشتر بر حسب ذهنی، قضاوت میکنیم، کمتر سزاوار و شایسته میشویم .
چقدر با شنیدن این داستان ها قلبم بازتر میشه برای درک بهتر قوانین،وبی شک در زندگی همه ی ما این جنس هدایت ها زیاد بوده وهست،و خیلی جاها ما خودمون و سزاوار دونستیم و گوش کردیم و عمل کردیم و خیلی جاها یا شک داشتیم و یا خودمون و سزاوار نمیدونستیم و با کله ی خودمون جلو رفتیمو خوردیم زمین!
هدایت ،یعنی کارهات راحت تر انجام میشه،با احساس بهتر ،باآرامش عمیق تر،چیزی که فکرش و نمیکردی،در عین سادگی ،بعضی اوقات اینقدر ساده که ذهنمون باورش نمیشه،
ومیگه من دیگه رد دادم😉
من ایمان دارم به این موضوع
و در زندگیم ،بارها این تجربه رو داشتم،
که وقتی هدایتی رفتیم جلو چه نتایجی گرفتیم،
استاد شمارو تحسین میکنم برای این ایمان و باور توحیدی که دارید،وقتی میگید،خدا برای من کافیه،فقط حرف نیست.
درعمل هم نشون میدید،
وتسلیم امر خداوند هستید
واینجاست که برای شما عدو، هم سبب خیر میشود🌺
خدایا بازهم شکرت🙏
خدایا ما را هدایت کن به راه کسانی که به آنها فراوانی نعمت داده ای 🙏
ودرانتها،
باخداباش وپادشاهی کن👑
خیلی دیدگاه عالی و مناسبی داری خلی زیبا بود که قانون رو به این درستی درک کردی 💗👍 واقعا از متنت خیلی لذت بردم امیدوارم هر جا که هستی شاد باشی در یاد گیری این مسایل بهتر بهتر بشی…👌👍
بنام تنها فرمانروای آسمان ها و زمین
سلام به استاد عزیزم
سلام به همه شما دوستان هم فرکانسی و ارزشمندم.
این فایل نشانه ی من بود و دلم میخواد درس این “داستان هدایت الهی ” رو با جان و دل ببینم و بشنوم و درکش کنم.
_چقدر خداوند راحت کارها رو انجام میده به شکلی که اون مایع تمیز کننده از پارکینگ قل بخوره بیاد دم ماشین و استاد هم به واسطه توضیحی که به اون کسی که قرار بود خونه رو نظافت کنه از سمتی میاد ماشین سوار بشن که اون مایع سفید کننده رو ببینه و به الهام درونش گوش بده و اونو برداره و بزاره تو ماشین.(با خودش بگه شاید میخواد من ببرمش پرادایس) و دقیقا وقتی تو راه هستن عزیزدلش پیامک میده و میگه اون مایع شوینده رو که تو هر دوتا خونه ها زیاد داریم بیار.
خدا هر لحظه همه ما رو و همه چیز رو داره هدایت میکنه.
_پرسیدن سوال اون فرد از استاد. اینکه چطور شده مورد رحـمـت خداوند قرار گرفتی؟ این مورد رحمت قرار گرفتن رو آیا همینجوری اتفاق افتاده یا خودت ساختی؟ استاد جواب دادن: نه خودم ساختم. رحمت خداوند برای همه هست فقط گاهی اوقات ما توی مدارش نیستیم.(قانون مدارها)
_وقتی نگاه کنیم به تک تک اتفاقات زندگیمون در اون هدایت پروردگار نهفته است.
_هدایت پرودگار برای همه اتفاق می افته.نه اینکه چون استاد آدم خاصی هست شامل هدایت میشه و برای ما اتفاق نمی افته.حالا این هدایت چطور اتفاق می افته و به چه میزان این هدایت رو دریافت میکنیم؟ فقط به اندازه ایی که به خدا و هدایت اعتماد داریم به خدا ایمان داریم. به اندازه ایی که قلب مون رو باز کردیم و اعتماد میکنیم به آنچه که اتفاق می افته.
_ من خیلی به نشونه ها اعتقاد دارم، به اینکه خداوند منو هدایت میکنه اعتقاد دارم.
_وقتی نگاه میکنم میبیــنم همه ی اتفاقات زندگی من به خاطر این باوره که “خداوند منو هدایت میکنه.” و اجازه بدم که خداوند بگه.(وگرنه اونجا منطق اینه که اون مایع تمیزکننده رو بزارم سرجاش، چه دلیلی داره من با خودم بیارمش.)
_قلب مون با ما صحبت میکنه در مورد کارهایی که باید انجام بدیم.ولی خیلی موقع ها ما بخاطر تجربیات گذشته مون، بخاطر منطق مون نمیزاریم که خداوند ما رو هدایت کنه.
داستان های زیادی از هدایت هست که استاد جان میتونن برامون تعریف کنن اینکه چطور ملک پرادایس خریده شد، چطور همین خونه تمپا رو خریدیم، چطور من با عزیزدلم آشنا شدم،… من بی نهایت مثال دارم که اگر تعریف بشه فکرمیکنیم داستان علمیتخیلی هست.
_ ما باید اجازه بدیم تا خداوند کارهای ما رو انجام بده. اجـازه ی ما ایمانــه، اجــازه ی ما توکلـه، اجازه ی ما باوره کــه “خداوند داره همه ما رو هدایت میکنه.”
_ ما هیچ علمی نداریم که بدونیم چه چیزی چه اتفاقی خوبه یا بده. هدایت میشیم اتفاق می افته بعدا میفهمیم این اتفاق چقدر خوب بوده، چقدر عالی بوده.یک مثالش رو که بزنم سوال هم پرسیدیم که استاد شما چطور اومدید آمریکا؟ من وقتی تصمیم گرفتم از ایران مهاجرت کنم. خیلی دوست داشتم که دنیا رو ببینم، خیلی دوست داشتم جای خوب تری زندگی کنم، آزادی های کامل تری داشته باشم. تجربیات بیشتری داشته باشم. به همین دلیل دوست داشتم مهاجرت کنم و اصلا مهاجرت توی خون من هست. نمیتونم متوقف بشم.
_ اگر میخــوای مهاجرت کنی تمرکزت رو از روی چیزی که هستی برداری و روی چیزی که میخــوای باشــی بزاری.
رد پای روز 123
روز شمار تحول زندگی من فصل پنجم
داستانی درباره هدایت الهی | قسمت 1
سلام به خداوند نور و روشنایی
سلام به صبح روشنایی و سلام به شب و آرامش
سلام به خداوند نور و عشق الهی
سلام به خداوند وهاب وفور و فراوانی
سلام به بهترین فرشتگان الهی
سلام و هزاران درود و سلام خدمت دو استادان عزیزم
سلام به روی ماه استاد عزیزم و خانم شایسته ی نازنینم
سلام به تمام فرشتگانی که در این سایت بینظیر الهی حضور دارند
خدایا شکرت سلام به خداوند روشنی بخش هدایت گرم
خدایااا شکرت که هدایت ما رو بعهده گرفتی واقعا چقدر به این جمله اعتماد و اعتقاد داریم؟؟؟
چقدرباورداریم که خداوندماروهدایت میکنه وباماصحبت میکنه واین که اجازه بدیم که خداوند خودش فرمان زندگی مون رو بدست بگیره و بچرخونه و ماروببره بسمت بهترین ها و کارهای ما روانجام بده و اینکه الخیر و فی ما وقع رو قبول کنیم ..و بگیم هر چی پیش بیاد و هر اتفاقی که پیش بیاد حتما خیره … وووااای خدای مهربانم من فقط فهمیدم که تعادل و نظم و هماهنگی الهی رو در این جهان و کهکشان و چرخش و گسترش و رشد این جهان رو بپذیرم اصلا وقتی همه چی سر جای درستش داره حرکت می کنه .. همه اتفاقات خوب هم به موقع رخ میده دیگه
واقعاچقدرهدایت الله راباورداریم؟؟؟
وقتی درمسیردرست هستیم هراتفاقی بیفته به نفع ماست و من واقعا این هدایت رو قبول دارم .. چون منم مثل استاد خیلی برام همزمانی ها و هدایت ها شده ولی اینکه هدایت ها و نشانه ها رو زود متوجه بشی خیلی خیلی مهمه .. اینکه بفهمی اون بطری قل خورده و اومده و اومده و قل قل خورده خودشو رسونده پای چرخ ماشین استاد و با صدای فریاد بی صدایی گفت منو با خودت ببرررررر .. آخه چطوری دیگه باید این هدایت ها رو بفهمیم ..و درک کنیم .. این هدایت ها درسش جداست . و یاد گیریش با یک متدد خاص و قلبی و درونیع . یعنی این هدایت ها رو فهمیدن کار هر کسی نیست .. فقط اگر متصل باشی و ایمانت قوی شده باشه میفهمیدیش ..
اصلا وقتی همه چی سر جای درستش باشد همه اتفاقات خوب به موقع رخ میده
خدایا شکرت که ما از بندگان خوب هدایت شده گانیم.. اما من چطوری می تونم از بندگان خوبی باشم که هدایت شده ؟؟
میخوام خودم رو تجربه کنم این حرفی که استاد گفتند یعنی چی؟؟ یعنی من می خوام مثل خودت باشم .. یعنی تو منو هدایت کن تا مثل خودت باشم .. یعنی می خوام آنقدر بنده ی خوبی باشم که مثل خودت باشم و قدرت خلق کنندگی داشته باشم که خودم رو تجربه کنم..
من شنیدم خداوند هم همینو گفته ..خداوند هم چون می خواست خودشو تجربه کنه این جهان رو خلق کرده اصلا این جهان و کایینات رو آفریده که خودشو تجربه کنه
پس استاد هم با خلق خواسته ها و آرزوهاش میخواست بهترین ها رو تجربه کنه
چون استاد خودشو لایق تر و بالاتر از
این دفتر ها و شرکت ها و کارمندان و 30 40 میلیارد سرمایه و سود و غیره میدونست و خودشو لایق بهترین ها میدونست و باور داشت که من لایق دریافت نعمت های خداونددرتمام ابعادزندگیم هستم ثروت معونیت روابط سلامتی آزادی پولی و مالی و آزادی زمانی و آزادی مکانی و و آزادی در تمام جنبه ها ی زندگی و غیره
کاشکی ما هم مثل استاد آنقدر قدرت درک بالایی داشتیم آنقدر رشد و پیشرفت شخصیتی داشتیم که باور می کردیم چقدر ارزشمند و لایق هستیم و تا این حد رشد کنیم که به این چیزهای معمولی راضی نشیم .. اینکه استاد می خواست آنقدر آسون و راحت و سریع به خواسته هایش برسه که می گفت میخوام روی دوش توبشینم وتومن روببری واقعا کاش منم بطور واقعی و عمیقأ به این باور قدرتمند هدایت بشیم و فقط در گفتار و کلام مون نباشه …و زنجیرهای قید و بند ها رو از خودمون آزاد و جدا می کردیم و واقعا تسلیم و رها بودیممم
ای خالق جهان هستی کمکم کن هدایتم کنی تا برای همه چیزهای خوب و عالی در بهترین ها باشم و هدایتم کن تا با کسی همراه باشم که بهم انگیزه بده تا بهترین ورژن از خودم باشم
خدایااا من از درک همزمانی ها و هماهنگی هایت عاجزم پس خودت ایمانم رو قویتر کن
خدایاااا خودت من را هدایتی کن به سمت تسلیم بودن در برابر خودت
این خداوند است که به شکل دست فرشتگان و ناجیان خداوند مرا یاری می کند و در زندگیم جاری است پس من را به آنچه که نمیدانم آگاهم کن
خدایا می خوام لحظه به لحظه در مدار ارتعاش هدایت های الهی تو باشم
خدایاا کمکم کن تا قلم و نوشتن دستم باشی
صحبت و کلام و گفتار و زبان ام باشی
قدم به قدم حرکت های مسیرم باشی برای آنچه که رسالتش را به عهده گرفته بودم
خدایا نور تابانم باش تا مسیرم به نور و روشنایی و عشق الهی خودت تابان و درخشان درخشنده باشد
خدایا خودت کمکم کن و منو در زمان درست و مناسب جادویی و در مکان درست و مناسب جادویی هدایت کنی تا بهترین همزمانی ها و اتفاق های فوق العاده عالی شگفت انگیز ی را در راستای اهدافی که لایقش هستم باشم و هدایت شوم زود تر از آنچه که تصورش. را می کنم… ای خداوندی که فراتر از زمان و مکان هستی
نزدیکترین ومیانبرترین راه برای رسیدن به خواسته ها ،خدا رو تو آغوش گرفتنه.
تنها مسیری که من رو تو جاده ی صاف وراحت میندازه ،هم همینه.
هیچ تکیه گاه وهیچ محل امنی پیدا نمیکنم که جای خدا رو بگیره.
بدون دعوتتمون نمیاد باید با قلبی پاک دعوتش کنیم
خدا رو که داشته باشم یعنی همه چی دارم
من دیگه نمیی فهمم هرکاری که فکر میکردم بابد بکنمو انجام دادم
مننننننننننننن نمی دووونم
توووو میدونی تو بهم بگو تو برام بیار توبرام رخ بده توبرام شکل بده توبرام بفرست
خدایا از تو می خوام بزرگی خواسته ها و اهداف و آرزوهایم را در برابر ذهنم بشکنه ….
خدایاا خودت ابهت بزرگی خواسته هامو برام بشکن... خدایاا کمکم کن ظرف وجود مو در حد این خواسته ها و اهدافم بزرگ و بزرگتر و وسیع تر و عمیقتر بشه
خدایا شکرت که امروز هم روی باورها و قوانین جهانت کار کردم و ذهنم رو تربیت کردم برای ایجاد باورهای درست و صحیح توحیدی تا بتونم از حاشیه ها دوری کنم و اصل رو از فرع تشخیص بدم آلهی آمین
از دوستان عزیزی که با اون چشمان خوشکل شون این کامنت منو خواندن آرزو می کنم بهترین ها هدیه ی راه تان باد.. و مثل استاد بتونیم روی دوش خداوند بشینیم و خودش ما رو به سادگی و براحتی و به آسونی و سهولت و به زیبایی و عزتمندانه و از کوتاهترین مسیر به خواسته ها و اهدافمون در تمام جنبه های زندگی مون برسونه سپاسگذارم که جملات من چشمان زیبایت رو نوازش کرد ونوازش پلک هایت جملات من را .
خدایاااا ممنون و سپاسگذارم خدایااا شکرت
(ایاک نعبد وایاک نستعین)تنها تو را می پرستیمو تنها از تو یاری می جوییم
و از خداوند هدایت میطلبه(اهدنااصراط المستقیم)مارا به راه راست هدایت کن
(صراط الذین انعمت علیهم غیرالمغضوب علیهم والضالین)راه کسانی که به آنها نعمت دادینه راه کسانی که بر آنها غضب کردی نه گمراهان
حرف استاد که میگه وقتی ذوق زده ای یعنی هنوز باور شکل نگرفته ولی کمی خوشحال میشی یعنی این جنس باور برات عادی شده میری یه لول بالاتر .
خدایا روی دوشت نشستن رو به من بفهمون که درک کنم و آگاه بشم و لمس کنم و تجربه کنم تا بفهمم تا چه حد می توانم خودم رو تجربه کنم
خدایاااا تنها ترا می پرستم و تنها از تو یاری می جوییم
IN GOD WE TRUST
با سلام خدمت استاد و همه دوستان و همراهان عزیزم در این خوانواده معنوی
من این فایل رو دو بار گوش کردم و این داستان مهاجرت رو قبلا هم یادم نیست در کدوم قسمت ولی مطمنم ک شنیده بودم ولی در مداری نبودم ک هدایت رو درک کنم و ب عنوان یک داستان جالب درکش کرده بودم…
و استاد عزیزم بارها و بارها داستانهای متفاوت از هدایت خودتو در زندگیت از زوایایه مختلف تعریف کردی و همه شنیدیم و اما من درکی ک امروز دارم از این دریافت هدایت رو میخوام عرض کنم…
وقتی داستان اون شوینده و بقیه ماجرا رو تعریف میکردی
من رفتم تو فکر و مقایسه کردم با زندگی خودم دیدم ک منم خیلی زیاد از این ماجراها دارم ولی تفاوت ما این هست ک ب قول خودتون من این اتفاقات رو راحت فراموششون کردم و مهمتر از همه اینو متوجه شدم که شما از زاویه ای ب این هدایت ها نگاه میکنی ک میتونی این داستانها رو براش تعریف کنی.
ولی من از زاویه ای شرک آلود نگاه میکنم ک فکر میکنم خودم اون اتفاقات ها رو رقم زدم و یا مثلا فلان دوستم باعث شد ک اونجوری بشه….
داستان هدایت من در رفتن ب بندر عباس رو ی کوچولو بگم براتون..
من وقتی اون فیلم زینال بندری رو نگاه کردم دلم خواست ک برم ی شهر ساحلی و کافه داشته باشم. (و مثل اون فیلم ک دیده بودم برای خودم تصویر سازی میکردم)
آون زمان کارگر یک شرکتی در جاده مخصوص کرج بودم.
شرکت تصمیم داشت یک سری بچه ها رو اخراج کنه…
و من در زمانی ک همه سعی میکردن راهی پیدا کنن ک اونجا نگه شون دارن….
بدون رضایت خوانواده خودم رفتم بدون هیچ ایده ای اسعغا دادم
دو هفته بعد توسط دوستم رفتم تو املاک کار کردم و و کلا اون رویا مو دیگه فراموش کرده بودم.
و تقریبا دوسال بعد سال 85 از ی نفر ک بخاطر بدهی فرار کرده بود رفته بود بندر عباس و قصابی میکرد ب منم 5 ملیون بده کار بود و تماس گرفت گفت بیا اینجا هم پولتو بهت بدم و هم چن روز بمون اینجا…
و من برای چن روز اومدم بندر عباس بمونم. ولی الان حدود 15 ساله ک اینجام والان 8 ساله ک اینجا رستوران دار هستم و مدت دوسال هست ک ملک شو خریدم.
والان ک این داستان رو گذاشتم کنار داستان شما تازه یادم اومد ک من چطوری شد ک الان مالک رستوران هستم….
من ک کلا فراموش کرده بودم اون رویاها رو….
من ک عصلا بلد نبودم این کار رو…
چطوری از اینجا سر در آوردم…
و کلی داستانهای زیاد دیگه ک همه و همه رو الان وقتی کنار هم میزارم میبینم داستان هدایت برای همه ما هر روزه در هر لحظه هست و داره اتفاق میافته ولی ب قول شما (این ک محمد چیو دریافت کرده در رابطه با درکش از قرآن متفاوت هستبا این ک خدا چیو گفته)
این ک ما هر لحظه داریم چیو دریافت میکنیم خیلی خیلی مهم هست و من ب لطف هدایت های خدای محربان و مهارت شما در آموزش خیلی شیک و مجلسی دارم بزرگتر میشم در دریافت این هدایت ها…
این ک در شرایط ب ظاهر سخت بهم نریزی
در شرایطی ک هیچ نوری دیده نمیشه راه تو گم نکنی…
و همه آیتم هایی ک ب دریافت هدایت و در نهایت نتیجه دلخواه منتهی میشود.
ولی استاد عزیزم مشگل اصلی من این بود ک وقتی ب آون خواسته هم میرسیدم نمیتونستم مثل شما لذت ببرم و برای لذت بردن در بیرون خودم دنبال ی چیز دیگه میرفتم….
اما شاکر خداوند هستم ک ب لطف همه دوستان و این سایت معنوی دارم یاد میگیرم ک از داشته هام لذت ببرم و این صحبتهای شما هم خیلی عالی داره منو ب مسیر دلخواهم (ک بتونم ب شدت از زندگیم لذت ببرم) هدایت میکنه…
منم در حالی ک چند ماه قبل همش نگران و با استرس بودم
الان با ی کوچولو تغییر زاویه دید خودم میبینم چقدر نعمتهای زیادی در زندگیم دارم ک میتونم ازشون لذت ببرم ولی بلدش نبودم.
و الان درک میکنم چطوری میشه ک ی آدم این همه کار و خونه و ماشین و موتور و فرزند و رابطه عاشقانه و همه و همه چیو در بهترین حالت ممکنه مدیریت کنه و حالش هم خوب باشه.
(البته من نمیتونم درک خودم رو ب شفافیت شما بگم ک قابل درک برای همه باشه)
ولی الان درک خودم خیلی خیلی عمیق تر ااین چیزی هست ک اینجا نوشتم.
و موضوع مهم دیگه ک میخوام ب خودم یاد آوری کنم
این آموزه ها بسیار بسیار فررار هستن و اگه در مسیر درست نباشم خیلی زود فراموششون میکنم.
از خدا میخوام منو در این راه معنوی ثابت قدم نگه داره تا بتونم در آینده زندگیمو ب دست خداوند متعال بسپارم تا منو هدایت کنه ب
ای مسیرها
سفر دور دنیا
سفر اروپا با کشتی کروز
یک زندگی روستایی
و یک زندگی شیک و مدرن شهری
درآمد دلاری
باغ و زمینهای کشاورزی
آرامش و سلامتی و روابط عاشقانه
استاد عزیزم الان مدتی هست ک دلم میخواد در یک جایی سر سبز زندگی کنم
با این ک در روستا مون ی تیکه زمین 1000 متری هم دارم
ولی اجازه هدایت رو ب خداوند نمیدم.
با این فکر ک این مغازه رو تازه خریدی و راه انداختی و حالا اگه بری اینجا نابود میشه و….
و با دیدن این فایل، نشانه رو دریافت کردم ک خواسته من خیلی مهمتر از این مغازه است…
و سعی میکنم از راه خداوند کنار برم و اجازه بدم منو هدایت کنه ب سمت تجربیات جدید…
و در آینده از نتایج این تصمیم براتون خواهم گفت…
در پناه خدا شاد و ثروتمند باشیم.
به نام الله یکتا
سلام به استاد نازنین و مریم شایسته عزیزم و همه بچه های هم فرکانسی سایت عباسمنش
استاد جان من دیروز داشتم از شهر خودمون میومدم سمت تهران . برای اینکه پدر و مادرمو ببینم رفته بودم . موقع برگشتن مثل همیشه صندلی جلو تاکسی نشسته بودم و موزیک گوش میکردم و تو خودم بودم تا زودتر راه تموم بشه . احساس کردم که راننده اصلا آروم و قرار نداره و همش میخواست سبقت بگیره و همش غر میزد از شلوغی جاده . یکساعت مونده به تهران من یکم شروع کردم باهاش صحبت کردن و خیلی برام جالب بود این صحبت . راستش از وقتی که روی دوره ها کار میکنم سعی میکنم رد پای قوانین رو همه جا پیدا کنم الگو پیدا کنم و خیلی کیف کردم امروز بهم الهام شد که این مطالب رو تو این سایت به اشتراک بزارم تا بچه های دیگه هم بخونن. دو تا موضوع بود . یکی راجع به اینکه این آدم که هم سن خودمم بود یه راننده ترانزیت با سابقه بوده که از شهرهای مرزی بار میاورده و پدرش هم مثل خودش راننده بوده ولی ۸ ساله که دیگه این کارو انجام نمیده و به جاش اتوبوس و تاکسی داره برای جابجایی مسافر فقط ولی باز هم به کشورهای دیگه . وقتی ازش پرسیدم چرا اینقدر ناآروم هستید گفت دیروز تاکسیمو تو خیابون لاکانی رشت گذاشته بودم یکی اومده زده بهش و در رفته و کلی هزینه برام گذاشته گفتم اشکالی نداره سعی کن حالتو خوب نگه داری گفت آخه میدونی چیه الان دو ماهه پشت سر هم دارم بد میارم گفتم حتما دلیلی داره باید ببینی از کجا تو حال بد بودی . گفت اتفاقا قضیه از جایی شروع شد که دو ماه پیش داشتم چمدون از استانبول میاوردم سر یکی از مسافرام با مامور بحثم شد و از قضا اون ماموره قسمت گمرک هم کار میکرده و به خاطر همین با من لج کرده و کلی جریمه کردنتش سر بارش . از اون موقع همش دارم بد میارم که دقیقا من اینجا متوجه شدم که اگه اجازه بدیم توی حال بد بمونیم فرقی نمیکنه چقدر حق با ما باشه اتفاقات ناخواسته از درو دیوار برامون میریزه تا اینکه به خودمون بیایم و یه جایی جلوشو بگیریم .
دومین مورد رو خودش اینطوری شروع کرد . انگار که اصلا قرار بود من اینا رو بشنوم . گفت بعضی اتفاقات تو زندگی آدم خاطره ای میشن که تا عمر داری یادت میمونن . میگفت من بار داشتم به سمت ازمیر میبردم از ایران . چند قدم اونور تر از مرز با تریلیش داشته میرفته یه دفعه می بینه که یه پسری با دمپایی انگشتی و یه کوله کوچیک، کارت ملیشو آورده بالا داره برای این دوستمون تکون میده که یعنی من ایرانیم . میگه منم داشتم آروم از کنار جاده میرفتم زدم کنار دیدم داره میدوئه میاد درو باز کرد و گفت میتونم باهاتون تا یه مسیری بیام ؟ گفت آره عزیزم کفشاتو درآر بیا بالا . اومد بالا و نشست و یکم نون خشک و یه خیار پلاسیده از تو کیفش درآورد و تعارف کرد . راننده گفت من نهار خوردم نوش جونت . میگه هم صحبت شدیم و راننده ازش پرسید کجا داری میری اونم گفت من تازه سربازیمو تموم کردم و دیگه اصلا حوصله ایران موندن با این شرایط رو ندارم پاسپورت داشت و گفت حاضرم هر جایی برم حتی توالت بشورم و دیگه برنگردم و هی هم تاکید میکرد به این راننده گفت من سعی کردم منصرفش کنم که برگرد پیش خانوادت میگفت هیچ کاری بلد نبوده تو ایران فلافل میفروخته. ولی میگفت تحت هیچ شرایطی حاضر نیستم برگردم و جالبیش این بود که مسیر و تیکه تیکه اومده بود تا لب مرز و اصلا برنامه ای برای بعدش نداشت . میگه یکم که گذشت باهاش گرم گرفتم و رفیق شدم و رسیدیم سر دو راهی ازمیر استانبول گفتم من میرم ازمیر و اونیکی میره استانبول دیگه خودت میدونی گفت حاضر شد با من بیاد ازمیر در صورتیکه برنامه ای براش نداشت . اینا رفتن ازمیر و برگشتن . توی مسیر یه رستوران خیلی معروفی بوده که همیشه همه تریلی ها اونجا بلا استثنا نگه میداشتن و اینا هم برحسب عادت نگه داشتن . اون پسره که اسمش علی بوده تو ماشین خوابیده بوده . رانددمون میره تو و صاحب رستوران که با رانندمون آشنا بوده میگه دنبال یه سالن دار کاربلد میگردم که قابل اعتماد باشه و رانندمون میگه اولین کسی که به ذهنش میرسه علی بوده که اصلا اینقدر از این بچه خوشش اومده بوده که بدون فکر کردن میگه راستش من همین الان یکی ذو میشناسم که مناسب اینجاست . صاحب رستوران میگه اگه پدرت هم تاییدش میکنه دفعه دیگه با خودت بیارش . اینم میگه راستش همین الان تو ماشین خوابیده . خلاصه میارتش و صاحب رستوران ازش میپرسه تا حالا تو رستوران کار کردی اونم میگه نه من فقط فلافل فروختم . میگه خب اشکالی نداره پس لااقل میتونی گوجه خیارشور ببری . میگه کارشو شرو کرد… تا اینکه یکسال گذشت و هر دفعه این راننده میرفت اونجا علی رو میدید و کلی با هم رفیق شده بودن تا اینکه بعد یه مدت یه بار که رفت دید علی با کت و شبوار و کراوات نشسته پشت میز مدیریت و میگه ازش پرسیدم صاحب رستوران کجاست گفتش که صاحب رستوران یه شعبه توی استانبول باز کرده و این شعبه رو کلا داده به من یعنی انقدر بهش اعتماد کرده که شعبه و درآمدشو و مدیریتشو کلا داده بوده دست علی و اینقدر این پسر تکاملشو قشنگ طی کرده بود که میتونسته کل رستوران رو بچرخونه .
من خودم کیف کردم از شنیدن این داستان از زبون این راننده و تو دلم گفتم خدایا قربونت برم که قوانینت همیشه جواب میده . چققدر من عاشق این دنیا هستم که همه چیزش رو حساب و کتابه و ذره ای بی عدالتی توش نیست . هر کسی به محض اراده کردن میتونه سرنوشتش رو بگیره دست خودش و فقط با ایمان بره جلو و ترس رو بذاره کنار و اونوقت خداست که براش کمک از غیب میفرسته و پاداش همه شجاعتشو میگیره خدایا شکرت به خاطر آشنایی با این قونین بدون تغییر و با این سایت و با استاد نازنینم .
سلام سونیاجان عزیزم انشالله هرجا ک هستی حال دلت خوب باشه
خیلی خیلی ممنونم ازت
بانوشتن این کامنتت بزرگترین کمکو توی زندگی من کردی
من توی یکی از سخت ترین دوراهی های زندگیمم و توی کامنتا دنبال ی هدایت
ی نشونه ی قوی میگشتم کامنتتو کامل چند بار خوندم و هی اشک ریختم
شاید تو ندونی چ کار بزرگی کردی و چقدرررر توی تحول زندگی من تاثیر داشت اما
خدای منو تو میدونه و ازش میخوام ک بهترین هارو برات رقم بزنه
خدارو صدهزار مرتبه شکر میکنم ک همچین خانواده ی مهربونی دارم
پر از اگاهی های نابن
دوست دارم دوست عزیزم
درپناه الله یکتا باشی️