تسلیم بودن در برابر خداوند - صفحه 10 (به ترتیب امتیاز)

831 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ابوالفضل محمدی پیروز گفته:
    مدت عضویت: 1424 روز

    بسم الله الرحمان الرحیم

    انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا

    به نام نامی یزدان پاک، خداوند بزرگ، قادر مطلق و فرمانروای جهان

    میخوام از داستان تسلیم بودن در برابر خداوند بگم، که اگر عاشقانه سر تسلیم در برابر خداوند فرود بیاریم و اجازه بدیم هدایتمون کنه، چه گلستان زیبایی میشه زندگی شیرین ما

    من همیشه در رویا هام بود که یک رابطه عالی داشته باشم، رابطه ای سراسر عشق، احترام، لذت، شادی و آرامش

    در دفتر خواسته های خودم، ویژگی های همسر آینده ام رو نوشته بودم، که خدایا من همسری میخوام که این ویژگی رو داشته باشه، اینطوری باشه و …

    مو به مو، دقیق به دقیق

    یادمه یک بار با دو تا از د‌وستام صحبت میکردیم، من خواسته ام رو گفتم که دوست دارم همسر آینده ام این ویژگی هارو داشته باشه، بعد دوستام بهم گفتن که ابوالفضل تو با این طرز فکر تا ده سال دیگه هم نمیتونی ازدواج کنی! چون این چیزی که تو میگی اصلا شدنی نیست، اینکه انقدر دقیق خط کش بزاری و بخوای تمام ویژگی هایی که دوست داری رو در یک فرد مورد نظر پیدا کنی، خلاصه که نمیشه که نمیشه!!!

    اما من به خدای خودم گفته بودم، خدایا من چنین رابطه ای رو میخوام، فردی رو میخوام که این ویژگی هارو داشته باشه، من رابطه ای که میخوام که توی هیچ فیلم عاشقانه ای هم نشه پیداش کرد

    ششم تیر ماه سال 1401، من به همراه مادرم رفتیم سرای ایرانی، من ماشینم رو دو ماه بود بهم تحویل داده بودن و قصد داشتم یک زیلو بخرم بزارم صندوق ماشین تا بیرونی جایی رفتیم راحت بتونیم اطراق کنیم

    رفتیم سرای ایرانی و گشتیم و من یک زیلو انتخاب کردم، رفتیم که من برم صندوق فاکتور رو بدم حساب کنم و بعدش برم محصول رو تحویل بگیرم

    نوبت گرفتم و نشستم، وقتی نوبتم رو خوندن رفتم پشت باجه مورد نظر

    همین جا بود که ماه زندگیم، مهسای پرنورم رو دیدم

    همون که نگاهم بهش افتاد، تمام وجودم ذوق و شوق شد

    انگار که فرشته ای بود که داشت ا‌ونجا کار میکرد

    حین اینکه داشت کار من رو درست میکرد، من خیره شده بودم و نگاهش میکردم

    ناگهان ندایی درونم گفت که همین الان باید پیشنهاد آشنایی به این خانوم محترم بدی!

    من گفتم خدایا، من تا به حال چنین کاری نکردم! که بخوام به کسی پیشنهاد آشنایی و د‌وستی بدم

    ا‌ون ندا گفت حتما باید این کار رو بکنی

    ذهنم به شدت مقاومت میکرد، اگر قبول نکرد چی؟ اگر گفت حراست رو خبر میکنم این آقا مزاحم شده چی؟!

    توی فکر بودم که دیدم دستگاه فتوکپی اون باجه کار نمیکنه، اون خانوم محترم که الان همسرم گفت آقا تشریف ببرید یک دوری بزنید تا دستگاه درست بشه

    من رفتم و با مادرم یک چرخی زدیم توی سرا، اون ندا پشت سر هم میگفت باید بهش پیشنهاد بدی، باید بهش پیشنهاد بدی، باید شجاع باشی و بری بهش پیشنهاد بدی!

    آخه چرا؟

    چراش رو بزار بعدا میفهمی، ولی اگر پیشنهاد ندی بدجوری پشیمون میشی!

    قلبم تند به تند میزد، انگار که اون ندا درگوش من بود و مدام تکرار میکرد

    خدا داشت باهام صحبت میکرد، گفت پسر به حرف من گوش کن، تو کاری رو که من میگم انجام بده

    بعد حدود یک ربع برگشتم اون باجه، دستگاه درست شده بود و کار من آماده بود، فاکتور رو گرفتم، اون لحظه مدیر اون صندوق بالای سر اون خانوم وایساده بود و تکون نمیخورد، من نمیتونستم جلوی اون آقا این کار رو بکنم، شاید باعث دردسر برای اون خانم میشد

    دو سه دقیقه همینجور نشستم پشت باجه، اون خانم محترم دیگه موذب شد و شماره بعد رو زد

    من دیگه فهمیدم باید بلند بشم و برم، پاشدم و رفتم سمت مادرم که صداش کنم بریم، حس عجیبی بود، انگار که یک کار نیمه تمام داشتم و باید تمومش میکردم

    چند متر رفتم جلو، بعدش یک لحظه برگشتم دیدم کسی جلوی باجه اون خانم نیست، ا‌ون آقا هم رفته

    گفتم خدایا الان وقتشه، رفتم پشت باجه و گفتم خانوم اگر اجازه بدید من میخوام شمارو به یک کافی شاپ دعوت کنم

    ماه بانوی من اون لحظه خیلی خجالت کشید، خیلی آروم یک برگه کاغذ جلوی من گذاشت و با صدای آروم گفت شمارتون رو بنویسید باهاتون تماس میگیریم

    من شماره ام رو نوشتم و با عشق تقدیم کردم، از جام بلند شدم و رفتم پیش مادرم که برگردیم

    تمام مسیر برگشت وجودم سراسر شوق بود، سراسر عشق، احساس قدرت و اعتماد به نفس که تونستم انجامش بدم، حرف خدارو گوش دادم، تسلیم خداوند شدم و گفتم خدایا اگر تو میگی انجامش بده انجامش میدم، من جرأتش رو دارم

    فردا صبح که از خواب بیدار شدم، دیدم اون عشق زیبا توی واتس آپ به من پیام داده، و این شروعی بود به رابطه رویایی و نورانی که الان دارم

    دوستان گلم، ما بعد از پنج ماه باهم ازدواج کردیم، همسرم تمام اون ویژگی هایی که توی دفترم نوشته بودم رو داره

    تک به تک!

    همیشه بهش میگم خداوند تورو برای من آفریده، انقدر که تمام ویژگی ها و خصوصیاتت رو دوست دارم

    رفقا من از خدا عشق خواستم، تسلیم خداوند شدم و خدا من رو هدایت کرد

    من اگر اون روز به حرفش گوش نداده بودم، پیشنهاد آشنایی نمیدادم و دست خالی برمیگشتم، این همه عشق الان توی زندگیم نبود

    از وقتی باهمسرم آشنا شدم از آسمان و زمین برای من خیر و برکت نازل شد

    ما خونه ساختیم

    کلی وسایل قشنگ و عالی خریدیم

    خانواده همسرم فوق العاده عالی هستند و من رو بسیار دوست دارند

    من عاشق همسرم هستم و ثانیه به ثانیه بودن در کنار همسرم برای تجربه شیرین بهشته

    و تمام این اتفاقات زیبا، از اونجایی شروع شد که من به درگاه خداوند تسلیم بودم

    چجور من رو هدایت کرد به سرای ایرانی، اون باجه مورد نظر و ….

    چجور‌ عشق رو وارد زندگی من کرد

    خیلی جاها این داستان رو تعریف میکنم همه میگن چقدر عاشقانه، چقدر اروپایی، چقدر شیک و مجلسی

    ای قربون اون اسم زیبات برم الله

    خیلی زندگیم رو قشنگ کردی

    خیلی خوشحالم که داستان عاشقانه زندگیم رو براتون تعریف کردم

    که یاد بگیریم اگر تسلیم خدا باشیم، ثروت، عشق، آرامش، سلامتی، خوشبختی به ساده ترین شکل وارد زندگیمون میشه

    خداجونم شکرت، شکرت که بهم درس تسلیم بودن دادی

    الهی که در زندگی هممون، همیشه خبر از سلامتی و عشق و ثروت و شادی باشه

    در پناه خدای یگانه، عاشق باشید و ثروتمند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
  2. -
    مسعود محمدی گفته:
    مدت عضویت: 3776 روز

    و خدایی که در این نزدیکی است…

    سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عباس منش عزیزم، بانو شایسته و همه عزیزان حاضر در این مکان مقدس که به تعبیر زیبای یکی از دوستان غار حرای ماست برای تغییراتی که باید در ذهن و زندگیمون ایجاد کنیم.

    به نظر من فایل «تسلیم بودن در برابر خداوند« خودش یه دوره آموزشیه. از بس نکته های مختلفی رو از توی این فایل پیدا می کنم، هر بار میام و در مورد یک موضوع که توی این فایل خداوند بر زبان استاد عباس منش جاری کرده صحبت می کنم. نکاتی که هر کدومش برای سعادت دنیا و آخرت من الزامیه…

    استاد توی این فایل در مورد یک موضوع بسیار مهم دیگه در مورد «آماده شدن برای دستیابی به هدف» صحبت کردن که برای من خیلی جالب بود.

    استاد گفتن یه زمانی میشه که ما سعی می کنیم برای رسیدن به اهدافمون، از قانون درست استفاده کنیم. یعنی نه وابسته ایم و نه احساس خوبمونو فراموش می کنیم. سعی می کنیم در هر حالتی احساس خوبی داشته باشیم اما باز هم اون خواسته رخ نمیده. در این شرایط باید ببینیم که آیا ما آماده رسیدن به اون هدف هستیم یا نه.

    و در ادامه مثالی رو در مورد رابطه عاطفی می زنن و میگن مثلا من میخوام با یه دختر ازدواج کنم. سعی می کنم احساس وابستگی نداشته باشم و به جریان هدایت اعتماد کنم. اما باز هم اون ازدواج به تعویق میفته.

    در این شرایط من باید ببینم آیا از نظر شخصیتی و رفتاری، مناسب این فرد برای ازدواج هستم یا نه. و سعی کنم ایرادات و اشکالاتی که برای ازدواج دارم رو یکی یکی بهبود بدم.

    این موضوع برای رسیدن به هر هدفی صدق می کنه و کاملا درسته. من برای رسیدن به هر هدفی علاوه بر این که باید روی ذهنم کار کنم و سعی کنم از قانون به درستی استفاده کنم، باید ببینم شخصیت من برای رسیدن به این هدف چه تغییراتی باید بکنه. و در صورت عدم تغییر شخصیت، این خودش یه ترمز برای رسیدن به موفقیت من خواهد بود.

    این چیزیه که استاد به زیبایی در این فایل بهش اشاره کردن. و دوست داشتم بهش توجه کنم و در موردش بنویسم.

    از استاد عباس منش عزیزم برای انتشار این آگاهی های فوق العاده سپاسگزارم.

    در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و سالم و پیروز و سربلند باشید.

    خدانگهدار

    1403/5/28

    21:44

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  3. -
    حسن گرامی گفته:
    مدت عضویت: 1344 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد عباسمنش عزیز و دوستان گلم

    چند وقت پیش من هدایت شدم به خوندن و گوش دادن سوره فصلت در قرآن

    به یک آیه ای برخوردم که خیلی قدرت های بی انتهای خداوند رو نشون میداد

    آیه 9 سوره فصلت میشه

    قُلْ أَئِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ وَتَجْعَلُونَ لَهُ أَنْدَادًا ۚ ذَٰلِکَ رَبُّ الْعَالَمِینَ

    (بگو: آیا شما به کسى که زمین را در دو روز آفریده است کفر مى‌ورزید و براى او همتایانى قرار مى‌دهید؟ اوست پروردگار جهانیان)

    خدا توی این آیه داره از لحاظ زمانی میگه کسی هستش که نه تنها سیاره زمین رو به وجود اورده بلکه توی دو روز به وجود اورده

    حالا شاید این سوال پیش بیاد که طبق قانون تکامل هرگز نمیتونه اینقدر سریع سیاره زمین به وجود امده باشه

    چیزی که ثابت شده اینه که در مقیاس کیهانی اصلاً زمان وجود نداره یعنی مفهومی به اسم زمان ، وقتی تعریف میشه که در دنیای مادی بشه قابل اندازه گیری باشه ، مثلاً من روی سیاره زمین از نقطه A به نقطه B حرکت میکنم ، فاصله ای که از نقطه A به نقطه B حرکت میکنم، زمان رو تعریف میکنه و توی کیهان همینطور هر چیزی در مدار خودش در حال گردش هستش و با وجود حرکت اون جرم هستش که زمان تعریف میشه یعنی به خودی خود اصلاً زمان شکل نمیگیره یعنی زمان رو ما با حرکتمون در دنیای مادی تعریفش می‌کنیم مثلاً وقتی که ما توی سیاره زمین میگیم 12 ماه میشه یکسال، این بخاطر گردش زمین به دور خورشید هستش که زمین اگر بخواد به طور کامل دور خورشید بچرخه یکسال زمان میبره حالا اگر سیاره زمین ثابت بود و حرکتی نمیکرد حتی یک روز هم وجود نداشت چه برسه به یکسال یعنی دقیقاً مفهوم زمان توسط حرکت یک جسم که میتونه یک آدمی باشه یا سیاره ای باشه یا هر چیز دیگه ای ، به وجود میاد

    مثلاً یه آیه دیگه توی قرآن هست که آیه 5 سوره سجده میشه

    یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَهٍ مِمَّا تَعُدُّونَ

    (امور را از آسمان تا زمین تدبیر و تنظیم می کند، سپس در روزی که اندازه آن به شمارش شما هزار سال است به سوی او بالا می رود)

    دقیقاً توی این آیه خدا داره میگه اصلاً بُعد زمان براش وجود نداره چون خدا بی انتهاست یعنی انرژی بی انتهایی هستش که به صورت یکپارچه کل جهانیان رو در بر گرفته و اون چیزی که زمان رو تعریف میکنه حرکت یک جسم در دنیای مادیه

    خدا که جسم نیست…در اصل یک انرژی محسوب میشه که جهانیان رو خلق کرده و داره هدایت میکنه

    توی همین آیه 5 سوره سجده داره میگه شما اگر هزار سال هم بشمارید ، نمیگه تا هزارتا عدد بشماری ها

    داره میگه هزار سال شما برای خدا به اندازه یک روزه یعنی اصلاً مفهوم زمان از نظر خداوند و در مقیاس کیهانی تعریف نمیشه

    زمان میتونه توی هر گوشه ای از این کیهان پهناور متفاوت باشه مثلاً همانطوری که گردش زمین به دور خورشید 12 ماه میشه ، گردش سیاره مریخ به دور خورشید حدود 24 ماه میشه

    حالا من نمیخوام وارد این جزئیات بشم چون اصل نیست ولی به طور کلی از تاثیری که مفهوم زمان توی حرکت جسم در دنیای مادی داره میذاره میتونیم بفهمیم که پس زمان یک مفهومی فقط در دنیای مادی محسوب میشه

    بابت همین هم هستش که توی آیه 9 سوره فصلت خدا گفته زمین رو توی دو روز آفریده یعنی از نظر خدا دو روز به حساب میاد ولی در اصل زمین میلیون ها سال زمان برد تا تکامل پیدا کنه

    حالا چیزی که اصل هستش اینه که خداوند اینقدر قدرت داره که اراده کنه میتونه در لحظه یک چیزی رو به وجود بیاره و یه چیزی رو از بین ببره

    در لحظه ای که میگم یعنی از نظر خداوند که دنیای مادی براش تعریف نمیشه

    اون همزمان در تمام دنیاهاست

    نمیخوام حالا زیاد واردش بشم، میخوام بگم که ما با چه قدرتی طرف هستیم

    بابت همین هم هستش که وقتی آدم به یک چیزی توجه کنه داره فرکانسشو میفرسته حالا اگر اون کانون توجه اش رو ادامه بده یعنی در ساعات طولانی تری از شبانه روز و در روزهای بیشتری اون فرکانس رو بفرسته، اون چیز از حالت فرکانسیش به حالت فیزیکیش تبدیل میشه و هیچ ربطی هم به زمان تحقق اون چیز نداره چون فرکانس های ما همون انرژی ذهنی ما هستند یعنی یک جسم نیستند که بخواهند حرکت کنند تا زمان براشون تعریف بشه

    مثلاً من همین چند ماه پیش تصمیم گرفتم فقط یک چیز رو در طول روز تجسم کنم اونم ویژگی مشتری که میخواستم خدا به سمتم هدایتش کنه بود، فقط همینو تجسم می‌کردم و همین روند رو ادامه دادم دقیقاً کمتر از یکماه این فرکانسی که در زمان طولانی تری فرستادم تبدیل به مشتری شد که در حال حاضر دارم کارشو انجام میدم

    حالا چه موقعی این اتفاق افتاد؟

    زمانیکه که من اون کانون توجه رو ادامه دادم

    بابت همین هم هست که قبل از آیه 9 سوره فصلت که همون آیه 8 میشه، خدا به کسانی که بهش ایمان دارند داره اینو میگه:

    إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ

    (بی تردید کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، برای آنان پاداشی همیشگی است)

    توی این آیه نمیگه یه کار درست ، بلکه داره از کارهای درست میگه یا یک مسیر درستی که  داری ادامه اش میدی یا کاری که به درستیش ایمان داری و همیشه انجامش میدی یعنی زمان رو توش تعریف نکرده

    چیزیه که یک روند دائمیه، بابت همین هم هستش که پاداشش هم براش زمانی تعریف نکرده مثلاً نیومده بگه اگر تا آخر ماه این کارهای درست رو انجام بدی بهت اینقدر پول میدم!

    یادمه چند سال پیش، توی فروش آپارتمان های سیدخندان تهران کار می‌کردم

    صاحب کارم امدش به من گفت که اگر تا آخر همین ماه 2تا آپارتمان فروختی من بهت پاداش میدم

    پاداشی هم که تعیین کرده بود یک سیمکارت 912 بود

    منم گفتم قبوله

    من دقیقاً تا آخر ماه 2تا آپارتمان که یکیش فکر میکنم 700-800 میلیون تومن بود و اون یکی هم اگر اشتباه نکنم یک میلیارد و 20 میلیون تومن بود رو فروختم

    کلاً آدمی هم نبودم بشینم کاری نکنم، حالا چه برسه به اینکه برام پاداش هم تعیین می‌کردن

    خب من دوتا آپارتمان ها رو توی همون ماه فروختم و سیم کارتی که به عنوان پاداش برام در نظر گرفته بودند رو دریافت کردم

    این پاداش در مقابل یه کاریه که در یک بازه زمانی محدود شده بود ولی اون چیزی که خدا توی همین آیه 8 سوره فصلت داره میگه، چیزیه که به زمان مربوط نمیشه در اصل به عملکرد همیشگی ما مربوط میشه

    در اصل امده گفته تا زمانیکه داری به مسیر درست ادامه میدی و کارهای درستی انجام میدی پاداشتو دریافت میکنی

    یعنی هر چقدر در زمان طولانی تری از ساعاتی که بیدارم کانون توجه ام در جریان مثبت باقی بمونه و در روزهای بیشتری ادامه پیدا کنه با سرعت و قدرت بالاتری خلق میشه

    بازم می بینیم که زمان هیچ معانی نداره ، چون هر لحظه این فرکانس ها داره ارسال میشه

    حالا میرسیم به آیات 10 تا 12 سوره فصلت

    وَجَعَلَ فِیهَا رَوَاسِیَ مِنْ فَوْقِهَا وَبَارَکَ فِیهَا وَقَدَّرَ فِیهَا أَقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَهِ أَیَّامٍ سَوَاءً لِلسَّائِلِینَ

    (و در آن کوههایی بر فراز آن قرار داد و آن را برکت داد و روزی آن را در چهار روز به اندازه درخواست کنندگان قرار داد)

    ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِیَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعًا أَوْ کَرْهًا قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ

    (سپس به آسمان پرداخت در حالى که [به صورت] دودى بود. پس به آن و به زمین گفت: با میل یا اجبار بیایید. گفتند: فرمانبردارانه آمدیم)

    فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِی یَوْمَیْنِ وَأَوْحَىٰ فِی کُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا ۚ وَزَیَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ وَحِفْظًا ۚ ذَٰلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ

    (پس آنها را در دو روز به هفت آسمان تقسیم کرد و در هر آسمانی فرمان آن را نازل کرد و ما پایین ترین آسمان را با چراغ ها و برای حفظ آن زینت دادیم، این است اندازه گیری توانای شکست ناپذیر و دانا)

    اصلاً دیگه حرفی نمونه از این قدرت و آگاهی بی انتهایی که خداوند داره ، جالبه توی آیه 12 سوره فصلت داره از پایین ترین آسمان میگه!!! که ستاره ها رو گذاشته

    دقیقاً کل کیهانی که هنوز به صورت کامل شناخته نشده و دانشمندان بهش میگن جهان شناخته شده رو داره میگه، حالا فکر کنید خداوند چقدر بی انتهاست که طبق این آیه هفت جهان دیگه رو به وجود اورده که پایین ترینش کیهانیه که ما توشیم هستش

    این همون قدرت و عظمتیه که داره میگه از من بخواهید هر آن چیزی که می خواهید

    بابت همینم هستش که تنها کسی که اصلاً میتونه از من حمایت کنه و توانایی هدایت کردن منو داره، فقط و فقط خداونده

    به دلیل قدرت بی انتهاش و آگاهی بی انتهاش

    همینم باعث میشه که آدم زندگی خوبی داشته باشه

    در پناه ربّ العالمین

    وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ تَقُومَ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ بِأَمْرِهِ ۚ ثُمَّ إِذَا دَعَاکُمْ دَعْوَهً مِنَ الْأَرْضِ إِذَا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ (آیه 25 روم)

    (و از نشانه های او این است که آسمان و زمین به فرمانش برپایند، سپس زمانی که شما را با یک دعوت از زمین بخواند، ناگاه بیرون می آیید)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  4. -
    نسخه اصلی خدا گفته:
    مدت عضویت: 1251 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم جناب عباس منش

    و همچنین خواهر مهربان مون خانم شایسته عزیز

    خیلی تشکر و قدر دانی دارم از این مجموعه بسیار خدایی (البته من سبک خودم حرف میزنم )

    میخوام اولین نفری باشم که نظرم رو درباره این فایل ثبت میکنم

    مدتی هست که دنبال یک سری مطالبی توی سایت هستم که با شنیدنشون واقعا اون احساسی که دنبالش هستم رو پیدا کنم یه حسی بهم گفت که همین الان وارد سایت بشم

    من راننده ماشین سنگین هستم

    سریع به ندای قلبم گوش کردم و زدم کنار و وارد سایت شدم و دیدم که این فایل جدید بارگذاری شده

    و میخوام با تمام وجود فقط این فایل رو گوش بدم و میدونم اون چیزی که دنبالش هستم رو توی این فایل پیدا میکنم

    الهی که شما استاد عزیز و خانم شایسته مهربان

    پاینده باشین

    در پناه خدا آرزوی بازم بهترین چیزها رو برای شما دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  5. -
    امین اطمینان گفته:
    مدت عضویت: 2424 روز

    سلام

    ممنون از این فایل عالی

    مشکلی که من فکر می کنم خیلی از ما در رابطه با هدایت داریم اینه که هدایت را خیلی عجیب و غریب می دونیم یعنی مثل اون مثال استاد که نصف شب رفتن پیش اون دو نفر تو خونه دور از شهر

    ولی این یک نوع هدایت هست و این نوع هدایت مختص تعداد کمی از افراد هست

    هدایت در بیشتر اوقات خیلی ساده هست به دلت می افته که فلان کار را بکنی ولی اکثر ما میگیم خب که چی بشه یا بعدش چی من تا ندونم بعدش چی میشه اقدام نمی کنم

    این باعث میشه هدایت را جدی نگیریم و در نتیجه از مزایای اون بهرمند نشیم

    من مثال های زیادی دارم از هدایت ساده تا هدایت های عجیب و غریب اونها را براتون تعریف می کنم تا بدونید که هر نوع هدایت تا جدی گرفته نشه و عمل نشه فقط یه فکره که به دل شما افتاده

    اما هدایت ساده و هدایت عجیب و غریب:

    #چند وقت پیش من استخدام این شرکتی که الان مشغول به کار م شدم

    از من سابقه بیمه و عدم سو پیشینه و .. خواستند

    من نمی دونستم کجا برم بگیرم اینارو ،

    هدایت خواستم و شروع کردم با ماشین دور زدن

    یه کافی نت دیدم به دلم افتاد برم اونجا.

    تو کافی نت هر دو کار با کمترین زمان خیلی راحت انجام شد در صورتی که اغلب کافی نت ها اونوقت شب تعطیل بودند

    # هدایت دوم که عجیب و غریب هست مربوط به زمان نوجوانی من هست

    من رفته بودم مسابقات کشتی را نگاه کنم و حواسم نبود که زمان گذشته یکدفعه دیدم که هوا تاریکه و من به هیچ کس نگفتم کجام . اونوقت موبایل و تلفن همراه هم نبود سوار دوچرخه شدم و تند تند پدال زدم

    وقتی رفته بودم باشگاه از یک مسیر دیگه رفتم و برگشتم از یک مسیر دیگه بود یعنی من تو روشنایی روز این مسیر برگشت را ندیدم

    دوچرخه چراغ نداشت مسیر هم کاملا تاریک بود

    من داشتم تند تند پدال میزدم که برم خونه یکدفعه یک احساسی با حالت تحکم به من گفت پیاده شو

    صحبت نمی کرد فقط متوجه شدم باید پیاده بشم

    من مقاومت می کردم می گفتم چرا باید پیاده شم هنوز که نرسیدم خونه

    ولی اون احساس با تحکم دوباره این حس را میداد که پیاده شو

    پیاده شدم و اروم اروم سرعت دوچرخه را کم کردم

    یکدفعه چرخ دوچرخه به یک مانعی خورد و نزدیک بود بیفتم ولی چون سرعت را کم کرده بودم مشکلی پیش نیومد

    رفتم جلو دیدم کارگرهای شهرداری زمین را کنند و نه چراغی نه تابلویی نه نوار خطری

    و من چون توی روز اون مسیر را ندیده بودم نمی دونستم مسیر را کندند و راه عبور خیلی کمه و باید پیاده و از کنار گذشت

    اگر اون احساس منو وادار به پیاده شدن نکرده بود حتما می افتادم داخل چاله و احتمالا گردنم می شکست و کسی نمی دونست من کجام و تو تاریکی تا صبح اونجا می موندم

    اما هدایت مانع شد اتفاقی برای من بیفته

    این معجزه را برای تعداد کمی تعریف کردم اما هدایت بزرگی توی زندگی من بود

    میخام این نتیجه را بگیرم هدایت ممکنه به شما کمک کنه یک مداد را ارزون تر بخری یا ممکنه زندگیت را نجات بده هر دوش هدایته و از هردو باید تبعیت کرد تا نتیجه بده و چند و چون نکنی چون چند و چون مانع از عمل به هدایت میشه

    گاهی اشخاصی می پرسند که اون قبیله هایی که دور از تمدن تو جنگل های انبوه هستند چطور خدا راه درست را بهشون نشون میده

    تو مثال دوچرخه‌سواری ، من فهمیدم که اگر حتی هیچ کس نبود خدا هدایت را به دل شما میندازه تا عمر شما به دنیا باشه

    قدیمی ها یه ضرب المثل دارند که میگن یا خدای سبب ساز

    یعنی خداوند اسباب تحقق ارزوها را می سازه

    اما من تجربه کردم که حتی اگر اسبابی نبود کسی نبود خداوند شخصا وارد میشه و کار را به سرانجام می رسونه

    چون به قول استاد خداوند هدایت ما را وظیفه خودش میدونه

    موفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
  6. -
    ایمان متین فر گفته:
    مدت عضویت: 3152 روز

    به نام خدا

    با سلام و عرض ادب و احترام

    تجربیاتی که با هدایت الله یکتا رفتم جلو و نتیجه اش خیلی فراتر از انتظارم شد ؛

    تجربیاتی را به یاد بیاورید که به جای تکیه بر عقل انسانی خود یا دیگران، تسلیم هدایت خداوند شدی، هدایت ها را دنبال کردی و به آرامش رسیدی. سپس دیدی که راهکارها حتی از جایی که فکرش را نمیکردی آمد، درها باز شد و نیازهایت به موقع و حتی بهتر از انتظار تو، پاسخ داده شد

    حدود 20 سال پیش یک شب با یکی از عزیزان و نزدیکانم که آلوده به مواد مخدر بود شروع به صحبت کردیم و بحث ما به خدای نادیدنی و حسی رسید بقول اون عزیز میگفت خدا رو باید سلولی حس کرد و اینقدر بحث ما شیرین و رنگ بویی خدایی گرفت که جفتمون در حالت پرواز بودیم و اون عزیز مواد میزد و کیف می کرد ولی من مواد نمی زدم و از عشق خدا سرمست شده بودم تا اینکه اون عزیز دگرگون شد بند و بساط مواد رو از پنجره پرت کرد بیرون و مثل ابر بهار گریه می کرد

    دقیقا این کلماتش یادمه : میگفت سالهای ساله من اینطور نئشِ نشدم الان الان دارم حس می کنم خدا 100 هست و مواد مخدر 99.99 و من واقع در مقابل این متاع عاجزم خدایا برس به دادم کمکم کن بزارمش کنار.(واقعا صدای قلبش رو شنیدم )

    خلاصه همسرش از پارک اومد و ماجرا رو فهمید و تصمیم گرفتن از شهرستانمون به همراه من بیایم تهران و من اونموقعه تهران دانشجو بودم و هیچ ایده ای نداشتم که کجا باید بریم یا چیکار کنیم حتی ماشین هم نداشتیم و می خواستیم با اتوبوس بیایم تهران

    هدایت شروع شد

    ماشین داداشم اُکی شد و ما با ماشین کولر روشن ، پادشاهانه اومدیم تهران

    منزل یکی از دوستان قدیمی همسر اون بنده خدا بطرز شگفت انگیزی در منطقه 2 تهران روبراه شد و ما رفتیم اونجا

    شب به خدا گفتم خدایا من فردا باید برم سراغ درس و دانشگاه م دیگه هیچ کاری نمی تونم برای این بنده خدا کنم خودت کمکش کن

    و صبح زود رفتم دانشگاه و عصر تلفنی جویای اوضاع شدم و باز دستان خدا و باز دستان خدا

    عزیزی میاد و اون بنده خدا رو معرفی می کنه به انجمن معتادان گمنام

    و من اونموقعه اصلا نمیدونستم انجمن شون چیه ولی قلبم حسابی حسابی آروم گرفت و انگار خدا خیالم رو راحت کرد

    هنوز صدای خدا رو میشنوم در وجودم که گفت : ایمان جان تو کارت رو انجام دادی بقیه اش رو بسپار به ما

    ما کمکش می کنیم

    و من دیگه تا مدتی از ایشون خبر نداشتم و رفتم شهرمون

    یک روز عصر تلفن خونه مون زنگ زد و اون بنده خدا بود که صداش پشت تلفن 20 سال جوون شده بود و من از شدت خوشحالی چنان اشک میریختم از ذوق که حد نداشت و تا به اون روز همچین احساس بی نظیری رو تجربه نکرده بود.

    و اون عزیز پاک شد و بعد از ثبات در پاکیش و روحانی شدنش من رو جلسه های مجاز انجمن بُرد و چقدر دید من به خدا تغییر کرد حتی قدم های انجمن هم با من کار کرد و مخصوصا قدم 2 که عنوانش این بود : تصویر ذهنی شما از خدا چیست ؟

    و اینقدر این قدم رو من تاثیرگذار بود اینقدر تاثیرگذار بود که فقط خودم میدونم چه اتفاقی در درونم ایجاد کرد و من که تشنه همچین ارتباطی با خدا بودم به هزاران برابرش رسیدم

    و واقعا خدا برام در این ماجرا کولاک کرد ( حالم دوباره دگرگون شد دمتگرم استاد)

    تجربه ای که روی مغز خودم حساب کردم :

    تجربیاتی را به یاد بیاور که به جای تسلیم هدایت های خداوند بودن، به عقل خودت یا دیگران تکیه کردی، به دنبال راهکار خواستن از همه بودی به جز خداوندی که راهکار تمام مسائل را می داند. سپس دیدی که چقدر زندگی سخت شد و اوضاع پیچیده شد.

    یک روز قصد داشتم از تهران برم شهرستان بروجرد ، لذا مثل بچه آدم سوار اتوبوس شدم و اتوبوس راه افتاد.

    وسط راه وسوس های شیطان اومد تو ذهنم

    “”””با این سرعت اتوبوس و سوار و پیدا کردن مسافران مسیر 3:30 دقیقه میشه 6 الی 7 ساعت””

    شیطان فنگ ش رو انداخت و ذهن ما برش داشت

    و نتیجه این شد که قم پیدا شدم و بقیه راه رو با سواری های خطی رفتم تا اراک

    تا اراک رو خوب اومدم

    ولی از اراک به بروجرد کلی مسافر بود و ماشین کم زمستان و هوای سرد

    ساعت ها در میدون اصلی اراک علاف شدم و ماشین گیرم نیومد چون اینقدر مسافرها حجوم میاوردن به ماشین ها که مجالی واسه من نمی موند

    خلاصه حاضر شدم با اتوبوس های عبوری برم سمت بروجرد

    حتی اتوبوس م مجال نمیدادن سوار شوم

    در نهایت یک پیکان داغون قراضه یه لحظه ایست کرد و من و چند نفر دیگه پریدیم بالا و در وسط راه اراک بروجرد راننده مسیر رو تغییر داد

    و اونموقعه متوجه شدم طرف شاهزند میرفته نه بروجرد

    مجبور شدم تا شاهزند برم و از شاهزند تا بروجرد آژانس گرفتم

    بعد 12 ساعت رسیدم بروجرد

    نتیجه :

    هم وقتم بشدت هدر رفت

    هم کلی انرژیم هدر رفته و خسته شدم

    هم کلی هزینه ام افزایش پیدا کردم

    کلی سرمای اراک رو تحمل کردم

    چقدر خانواده ام نگرانم شده بودن

    مقایسه این دو نوع از تجربیات، به شما کمک می کند تا ضرورت تسلیم بودن در برابر هدایت های خداوند را بهتر درک کنید.

    واقعا الان چقدر درکم بالاتر رفت راجب تسلیم بودن در برابر هدایت خدا

    وقتی خود خدا گفته من هدایت کل جهان رو بر خودم واجب کردم

    دیگه جاهلیت و حماقتِ از این هدایت بهره نبرم

    إیّاک‌َ نَعبُدُ وَ إِیّاک‌َ نَستَعِین‌ُ

    تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم

    استاد اصلا با چه زبانی میشه ازت تشکر کرد؟

    واقعا قلبی ازت سپاسگزارم.

    ما با این فایل دیوانه شدیم بریم یه قدمی بزنیم نمی تونم بشینم

    خدایا بی نهایت شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 32 رای:
  7. -
    فرزانه گفته:
    مدت عضویت: 1754 روز

    سلام به استاد و دوستان عزیز بعد از مدت ها …

    یادمه پارسال تصمیم گرفتم یه متد آمریکایی برای کارم یاد بگیرم از معمولی کار کردن خسته شده بودم و همون شب خیلی ناراحت شدم چون پیش خودم گفتم مگه از صفر میشه پرش کرد به آمریکا و تمام درها رو بسته دیدم. اما قبل از خوابیدنم گفتم خدایا خودت خدایی کن من ذهنم و شرایطم محدوده من تسلیم هستم.

    بدون دلیل ساعت چهار صبح بیدار شدم رفتم تو سایتی که هزار بار چک کرده بودم فیلمای اون متد رو دیدم و خریدم 450 هزارتومن و همون زمان گفتم ببین خدا من میخوام استاد این متد ببینم و پول آموزش هاشو پرداخت کنم. و از همون روز شروع کردم به تمرین با کلاینتای رایگان ارزون یا تعداد جلسات هدیه زیاد… خیلی سخت بود چون زبان اصلی کیفیت پایین بود و هر جمله باید بارها و بارها و بارها گوش می دادم. یکم که گذشت به صاحب متد ایمیل دادم گفتم میخوام حضوری یاد بگیرم. اون لحظه اصلا هزینه کلاس نداشتم و نمی دونستم جز آمریکا جایی کلاس هست اما ایمیل دادم و ایشون پرسید خبر بده کی میخوای کدوم کشور آموزش ببینی.

    و من متوجه شدم دبی مدرس ثابت دارن

    جرات کردم چیزی که سیو داشتم تا ته تهش گذاشتم یه مقدار هم کار کرده بودم ثبت نام کردم و اصلا فکر نکردم حالا هزینه سفر و … چیکار کنم. وقتی این کار کردم به طریق های معجزه آسایی افراد میومدن ثبت نام میکردن و اتفاقات عجیب میفتاد مثلا چک گرفتم برای کاری که قرار بود بعد سفرم شروع بشه یا به دلم میفتاد برم بیرون همون موقع یکی میدیدم ده سال ندیده بود میومد ثبت نام می‌کرد …. و من رفتم :)

    اینکه تونستم تمام صحبتای کلاس متوجه بشم صحبت کنم و اولین سفر خارج کشور داشته باشم خیلی اعتمادم، اعتماد به نفسم و نتایجم بیشتر شد.

    یه مدت بعد اینکه برگشتم همه چیز عالی بود اما به تضاد خوردم اینقدر تو محیط کار اذیت شدم و هر چی بی توجهی میکردم کار نمی‌کرد که رفتم و این رفتن با ریزش مواجه شد.

    داشتم به نا امیدی مطلق می‌رسیدم جایی پیدا نمیکردم که دوباره از تلاش خودم خسته شدم و گفتم خدایا من نمیدونم فعلا به هر کی زنگ میزدم درصد میخواد اندازه ارث باباش. هنوز دقیقه ای نگذشته بود که گفتم بزار آخرین تلاشمو بکنم وقتی زنگ زدم انگار خداوند اون آدم برای من کنار گذاشته بود.

    فک کنین ایشون گفت یه ورودی کمی بدین و من از شما درصد نمیخوام قبلا هم اینکار نکردم اما شما انرژی عجیبی داره دلم میخواد باهات همکاری کنم حس میکنم دارم برای فرایندی تلاش میکنی و من باید همکاری کنم. خلاصه من رفتم اونجا و در بدو ورود یکی شروع کرد اذیت کردن و من اصلا واکنش نشون ندادم گفتم خدایا این با خودت من اصلا حوصلش ندارم و در کمال تعجب مدیر اونجا از من حمایت کرد با اینکه نفع مالی اون برای مدیر بیشتر من بود از من حمایت کرد و گفت اگر اذیتت کرد بهش میگم بره و اصلا ضرر مالیش برام مهم نیست. و اون خانم هم با من رفتارش بهتر شد و دیکه اذیت نکرد.

    اما من با این جابه جایی و تضاد ها متوجه شدم هیچ موقع به خودم نمیدیدم صاحب کار و مدیر خودم باشم و خواستش در من شکل گرفت که جایی رو میخوام برای خودم که نشانه هاش رو هم دیدم. علاوه بر این من سالها در یه نقطه امن بودم و حس کردم دنیا میخواد بهم بفهمونه که برو حرکت کن و فک نکن دنیا همین جاست و جریان طوری بود که حس کردم در مسیر پیشرفت ناچار بودم این از دست دادن و جرات کار کردن در محیط جدید آدمای جدید پیدا کنم.

    دوباره برگشتم به مسیر و همزمان نشانه های آمریکا رو هم گرفتم فک کنین استادی که جواب ایمیل تک کلمه با یس و نه میداد شروع کرد با من حرف زدن که نباید به خاطر ایرانی بودن نتونی بیای آمریکا و تلاشت بکن من آرزو میکنم بیای و ایمیل بده وقتی اومدی همو ببینیم. همزمان استوری های کاری منو میدید ریپلای می‌کرد و ری استوری می‌کرد در حالی که نمی دونست جفتشون من هستم.

    همزمان با یه استادای ایرانم قرار داشتم وقتی زنگ زدم گفت ببخشید باید سه ماه صبر کنی دارم میرم آمریکا و ویزام اومده… و کارام خیلی راحت انجام شده و بین همه ریجکتی ها من و همسرم پذیرفته شدیم و داریم میریم.

    اینجا من یه لول دیگه مقاومتم کم شد و ایمانم بیشتر که آقا تو در مسیر هستی حالا نق زدن در مسیر به این قشنگی ناسپاسی هست و بس، اصلا تو از کجا میدونی بهترین زمان برای تو کی هست؟ و خلاصه دیروز دوباره ثبت نام دبی انجام دادم برای سطح پیشرفته تر با اینکه به تضاد خوردم در آمدم کمتر شد اما بازم حمایت خداوند دیدم حتی زودتر از چیزی که ذهن محدودم میدید ثبت نام کردم. سری قبل رفتم خونه یه آشنا و اینبار یه هتل خوب با شرایط بهتر و با آرامش بیشتر با استقلال و مسئولیت پذیری بیشتر، دیگه خودمم و خودم :). الان در مسیرم توکل بیشتری دارم که در مسیر باشم بزارم خداوند هدایتم کنه و از این پیشرفت لذت ببرم و هزاران پشت پرده ای که من ازشون سر در نمیارم جریان طبیعی خودشو طی کنه و درس هایی که باید رو یاد بگیرم.

    ممنون از استاد، من با تمام وجودم ایمان داشتم فایل بعدی استاد مرتبط با منه. دیشب بیدار شدم مصاحبه با آقای عرشیانفر دیدم که مال زمان شلوغی ها بود. و امروز اومدم سایت گفتم بریم ببینیم استاد چی گفتن با اینکه نمی دونستم فایل جدیدی اومده و با نشانه روزم و مضمون این روزهام یکیه تسلیم در برار خداوند و توکل به خداوند یکی دراومد :).

    همگی در پناه تنها صاحب جهان هستی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  8. -
    لیدا احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1466 روز

    سلام

    اومدم توی سایت دنبال جوابم و نشونم که دیدم استاد فایل جدید گذاشتن و گفتم این جواب منه و با این که توی دوره ها مخصوصا توی دوازده قدم استاد از تسلیم شدن و هدایت حرف میزنن انگار من هدایت شدم امشب اینجا که بازم خدا یادم بیاره که تسلیم بشم ،دقیقا امروز که سرکارم راجع به یک موضوعی سردرگم بودم و فکرم درگیر بود و چون دیگه این باور در من تثبیت شده که خدا جواب میده و نیازی به هیچ زجر کشیدن نیست دارم جواب خدامو میشنوم

    اره تسلیم باید بود وقتی همه ی راه ها رو امتحان کردی،وقتی رو عقل خودت حساب باز کردی ولی جواب نگرفتی،وقتی از خدا طلب هدایت کردی،وقتی ایاک نعبد و ایاک نستعین گفتی باید تسلیم بشی،اون وقته که پاداش ها به تو داده میشه،میشی مادر موسی که شاید هیچ موقع به ذهنشم نمیرسید که روز بعدی که بچش رو انداخت توی اب در بهترین شرایط کنار بچش باشه ،میشی حضرت موسی که به خدا بگه خدایا من به هر خیری که به سویم بفرستی نیازمندم، تسلیمم و خداوند راهو نشونش بده و شاید این جواب منه که انقدر تقلا نکن ،بسپر به خدای خودت و نشانه تسلیم بودن چیه؟؟؟آرام باش عزیز من ،از زندگیت لذت ببر و بذار من هدایتت کنم به اون مسیری که تو میخای،شاید قرار نیست از اون راهی که تو میخای باشه ولی از کجا میدونی این تنها راهشه و راه دیگه و راه های دیگه بهتر و نزدیک تر یه خواستت نیست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 33 رای:
    • -
      مهدیه ح گفته:
      مدت عضویت: 375 روز

      سلام لیدای عزیز

      منم یه ایده ای بهم الهام شد اون لحظه بهش فک کردم و درسترین راه ممکن بود از نظرم

      بعد که دوروز گذشت انگار نجواهاسراغم اومدن که نه نمیشه.

      الانکه کامنتت رو خوندم این جمله ات به دلم نشست که بذار من هدایتت کنم به اون مسیری که تومیخوای شاید قرار نیست از اون راهی که تو میخوای باشه

      من میدونم که باید انجامش بدم و الان قاطعانه میخوام که انجامش بدم بدون هیچ اگر واما یی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    مسعود محمدی گفته:
    مدت عضویت: 3776 روز

    و خدایی که در این نزدیکی است…

    سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عباس منش عزیزم، بانو شایسته و همه عزیزان حاضر در این مکان مقدس…

    واقعا حس و حال من دقیقا اون حالیه که می تونم بگم پر حرفم ولی هیچی نمی تونم بگم!

    چقدر این فایل عالی بود. چقدر کلمه به کلمه اش نکته داشت… چقدر میشه فهمید که این کلمات از زبان انسانی به نام «سیدحسین عباس منش» جاری نشده! بلکه از زبان نیرویی میاد که در هر لحظه حاکم بر جهان هستیه. و داره مدیریتش می‌کنه. و زیر و بالاش رو میدونه و قول داده که در هر لحظه با بندگان صحبت کنه. از طریق الهامات بهشون بگه که چی درسته و چی غلط…

    و وقتی بنده درجه یکی مثل استاد عباس منش که در تمام لحظات زندگیش سعی کرده با ایمان و باور آموزه‌های الهی رو اجرا کنه، بر کلامش جاری میشه و حرف هایی زده میشه که به طرز عجیبی با قوانین جهان هستی مطابقت می کنه. حرف هایی که مثل قرآن اگه هزار سال دیگه هم شنیده بشن، تازگی و جذابیت دارن…

    و چقدر ذهن من مقاومت داره برای شنیدن این حرف ها. برای باور کردنش. مدت زیادی که کم و بیش فایل های استاد رو دنبال کردم و با این آموزه ها آشنا بودم، اما در هر زمان فرسنگ ها با این آموزه ها فاصله داشتم. در زبان مثل طوطی کلمات استاد رو بیان کردم ولی در باطن افسار بندگی شیطان بر گردنم بود…

    از بچگی همیشه می خواستم همه چیو خودم انجام بدم… تسلیم بودن برام واژه نامانوسی بود. اعتماد به آدم ها هم برام سخت بود. چه برسه به خدایی که نمی دیدمش… از بچگی وقتی فوتبال بازی می کردم،‌پدر و مادرم می گفتن تو میخوای به جای همه بدوی… بعد از یک ساعت بازی کردن، تمام هیکل من مثل لبو سرخ شده بود و مثل آبشار عرق می ریختم، در حالی که بقیه کاملا اوکی بودن و هیج فشاری هم بهشون نیومده بود.

    برام سخت بود که بپذیرم کار تیمی کردن رو! میخواستم هم خودم دروازه بان باشم، هم دفاع، هم هافبک و هم مهاجم! و این روحیه در من بود و بود و بود و با من رشد کرد. و الان هم هست. و داره خودشو در قالب عدم اعتماد به خداوند نشون میده.

    به واسطه درخواست هدایت از خداوند برای رخ دادن اتفاق بزرگی در یک زمینه خاص برای خودم،‌در تاریخ 10 شهریور 1401 خداوند من رو در مسیری قرار داد که بتونم یه سری شرایط رو برای تحقق یک هدف رقم بزنم.

    همه چیز رو خدا داشت درست می کرد اما من به خاطر عدم اعتمادم بهش هی اومدم وسط و فکر کردم من باید کاری کنم! و به خودم تکیه کردم. این شد که بعد از 2 سال از اون داستان هنوز که هنوزه اتفاقی نیفتاده و باز خدایی که همیشه مراقب منه و با وجود همه بی معرفتی هام حواسش بهم هست، دوباره تلنگری بهم زد که در مسیر درست حرکت کنم و این بار میخوام همه چیو بسپارم به خودش…

    یک نوع مهاجرتی پیش رومه که همیشه ترسی در موردش توی وجودم بوده. اما الان که خدا به طور واضح داره منو هدایت می کنه میخوام دیگه بهش اعتماد کنم. میخوام بسپارم که اون برام همه چیو رقم بزنه. البته که ترس های زیادی هست و نجواهای شیطان هم کار خودشو می کنه، ولی من میخوام بسپارم به خدای خودم. برم توی دل ترس ها… هر چه بادا باد. به قول نیچه هر آن چه مرا نکشد قوی ترم خواهد ساخت…

    اگه خداوند به استاد الهام کرد که اون موقع شب به دل یک ساختمان متروکه وارد بشه و استاد به این الهام عمل کرد و پا روی ترس هاش گذاشت، من هم می تونم این کارو انجام بدم. تازه الهام من خیلی واضح تر و کار من خیلی ساده تره. اگه میخوام شاگرد خلفی باشم، باید پا جای پای استاد خودم بذارم.

    البته که این فایل پر از نکته است و میشه ساعت ها در مورد نکاتش صحبت کرد. اما دوست داشتم منم تعهدی رو برای پذیرش الهامات خداوند و عدم مقاومت در موردش بنویسم و با همه وجودم سعی کنم که با تکیه به نیروی خداوند، ترس هارو از خودم دور کنم.

    خدانگهدار

    1403/5/22

    18:28

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 34 رای:
  10. -
    Amiri گفته:
    مدت عضویت: 448 روز

    بنام خداوند بخشاینده و مهربان

    سلام و درود خدمت استاد عزیز و نازنین و خانم شایسته مهربان.

    ویک سلام گرم خدمت شما همراهان گرامی.

    چند روزی بود که بی صبرانه منتظر یک فایل جدید بودم نمیفامم چرا؛ در صورتیکه یک هفته بیشتر میشود هیچ فایل از استاد هم گوش نکردم. فقط وارد سایت میشدم تا ببنم که فایل جدید آمده یا خیر.

    استاد عزیز شما وقتی در باره تسلیم بودن صحبت میکردین چقدر جاها بود که من خودم را تسلیم خداوند کردم و چی نتایج معجزه آسایی رخ داد. اما جاهای هم بود که مغرور شدم وبه زهنم اکتفا کردم قانونمند جهان هستی همان لحظه نتایجش را نشان داد که باید در راه درست بروم.

    از آشنایی من با استاد تقریبا سه سال میشود؛ اما درک کردن و روی فایل های دانلودی کار کردن من شش یا هفت ماه میشود. که در قسمت آشنایی من با استاد در پروفایل عمومی من واضح بیان کردم و ناگفته نماند که این اولین کامنت است که در سایت مینویسم.

    در مدت این شش یا هفت ماه من تجربیات زیادی داشتم باعث ایمان بیشتر من به این نیرو شد.

    من وقتی دوره تحصیلم را خلاص میکردم به این فکر بودم که باید در همان وطن یا مرکز (کابل) بروم کاری را شروع کنم وایمان داشتم که خدا هدایتم میکند. وتهی زهنم به این باور بودم که در اون جاییکه زندگی میکنم من رشد نمیکنم درآمد عالی ندارم، در مرکز شهر ها و پایتخت میتوانم خوبتر و زودتر رشد کنم وبه آن اهداف که میخواهم برسم. ولی با هدایت خداوند من از جای که خوشم نمی آمد، برایم کار پیدا شد ومن مقاومت میکردم که نه اونجا پیشرفت نمیکنم. اما هدایت آنقدر واضح و روشن بود که دیگر راهی نبود قبول نکنم، خدایم را هزاران مرتبه شاکرم از اینکه به قول استاد «خداوند مسیر من را کج کرد من را به جای آورد که اصلا باور نمیکردم در آنجا پول بسازم» وحالا جدا از اون کار دروازه های دیگری برویم باز شده رایست که همهش برام کمک میکند تا به اهدافم برسم. من اگر نمی آمدم به وطن خودم شاید نمیتوانستم صد دالر نقد در جیبم داشته باشم، ولی در طول شش یا هفت ماه بیشتر از اون چیزیکه فکر میکردم درآمد میکنم و پس انداز دارم. من فقط قدم اول را برداشتم و ایمان داشتم خداوند قدم های بعدی را هدایت میکند و حالا من در حال دریافت اون هدایت ها هستم.

    ودر قسمت غرور ومنیت من تجربه چند روز قبلم را میگم که بسیار واضع و روشن بود برایم.

    میخواستم با موترسیکل از یک مسیر رد شوم که یک موتر به پهلویم به سرعت گذشت، زهن من تحمل نکرد، گفت تو از چی کم هستی نمی‌توانی این موتر را پیش کنی در صورتکه موترسایکلت جدید است. من هم بدون کدام مقاومت پذیرفتم و سرعت گرفتم تا از اون پیش شوم، وقت نزدیک اون شدم و در پهلوی هم قرار گرفتیم، ناگهان در روی سرک یک آب جمع شده بود. این موتر به سرعت زد به آب که خود دریور هم متوجه نبود که من به بغل او در حرکت هستم، زد سر و صورت من را پر آب کرد. همون لحظه دلم گفت دیده که تو هیچی نیستی، تو فکر کردی روی خودت مسلط هستی وهمه چیز را میدانی، تو آیا از من خواستی تا همراه ات باشم، وقتی به خودت تکیه کنی این عاقبتش است.

    من هم جابجا معذرت خواستم گفتم خدایا اشتباه کردم من را ببخش. وسپاسگزارش شدم که اتفاق بد تر از این نیفتاد.

    واین قسم داستان ها در این اواخر زیاد رخ داده که اکثرا در سفر ها برایم پیش آمده وقتی به خدا تسلیم بودم واختیار به او گذاشتم کارها خیلی خوب موفق انجام شده. ولی وقتی به غیر خدا حساب کردم زود نشانه هاش را دیدم.

    و خوشحالم ازینکه این موضوع را توانستم اندکی درک کنم.

    سپاسگزارم از استاد عزیزم و شما همراهان گرامی.

    در پناه خدای بخشنده ومهربان باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای: