تسلیم بودن در برابر خداوند - صفحه 9 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/08/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-08-08 08:57:552024-08-08 09:05:31تسلیم بودن در برابر خداوندشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند هدایت گر
سلام به روی ماه استاد عباسمنش و مریم خانوم شایسته عزیز
استاد جانم دوباره از این فایل های طوفانی گذاشتین . دوباره از هدایت خداوند گفتین. با اینکه کلمات همون تکرار کلمات گذشته است من قلبم از جا کنده میشه من حس میکنم قلبم باز میشه و اشکم در میاد . من عاشق این تکرارم . آخه این کلمات جنسشون از بهشته ، بهشت تکرارش قشنگه چون احساسم هر دفعه با دفعه قبل فرق میکنه، تکراری نیست ،احساسم جوش و غلیان بیشتری داره . و چه همزمانی قشنگی بین داستان افراد معتاد در خرابه با قدم 8 برام پیش اومد ، تکرار داستان نشونه اینه دقت کن با جان دل بشنو. هر دفعه از زوایای مختلف بشنو . خدایا شکرتتتتت خدایا صد هزار مرتبه شکرت .
– و اما داستان دریافت هدایت من ، بارها گفتم ولی ازون تکرار های قشنگه هر دفعه ایمانم قوی تر میکنه :
زمانی که قضیه هدایت خداوند رو فهمیدم گوشام رو تیز کردم . خداوند گفت از شغل قبلی انصراف بده همه رو بی منّت واگذار کن به دوستت گفتم چشم . بعد دو سه ماه گفت بیکار نشین کتاب معماری بخون که دوستش داری . گفت برو از مبحث ها بخون که همیشه برات غول بوده . من یه نگاه به بچه 1.5 ساله کردم گفتم خداجونم وات ؟ من واسه یک ساعت خواب له له میزنم بعد 22 تا کتاب بخونم؟! اینم به چشم . ولی آروم آروم میخونم شاید روزی 10 صفحه . گفتم کاش دوره تندخوانی بلد بودم زود تموم میشد فعلا همین در دسترسمه . خب کتابا رو ندارم باید بخرم پول ندارم ! گفت از شوهرت بخواه بگو میخونم آزمون هم اگه قبول شدم چه بهتر . نشد هم دفعات بعد دوباره شرکت میکنم . اون روز 700 تومن پول کتابا شد. برامون زیاد بود. شوهرم با اکراه گفت مطمئنی یکجا همه رو میخری میخونی؟! خیلیه ها! واقعا ته دلم نمیدونستم اما گفتم هر چه پیش بیاد خیره .اینم بگم ما خانواده سه نفریمون هر دو هفته یبار مریض بودیم. بچم تو بیمارستان بستری میشد . بعد از قبولی همه میگفتن میخواستیم بگیم شماها که همش مریضید چطوری قصد کردی بخونی اما واسه اینکه ناراحت نشم نگفتن…… شروع کردم لنگان لنگان خوندن که فهمیدم آزمون 2.5 ماه دیگه است . با افسوس گفتم حیف شد نمیرسم یه دور هم تموم کنم ولی هر فرصتی پیش بیاد ، صبح زود ، نصف شب ، … ولش نمیکنم. ایمانم یکم بیشتر شده بود . گفتم اوکی از مامان خواهش میکنم 3 4 ساعت در روز بچه رو اونجا بزارم بخونم (مامان من همه عمر بهم میگفت من نوه داری نمیکنم) خلاصه میکنم همه خانواده ذوق و هیجان خوندن منو دیدن پدر مادرم شوهرم حمایت هاشون بیشتر کردن بیشتر از یسنا نگهداری کردن . منم با تمام انرژی خوندم . اون حین خداروشکر زمانی بود که اینترنتا قطع شد ارتباطم با همه دنیا کم شد . هر کسی میشنید از دوستان تو دلمو خالی میکرد که از مُهر جدیداً پول در نمیاد به درد نمیخوره به سختی خوندنش نمی ارزه ولی یکی دو نفر غریبه فقط گفت خوبه راحته بابا چیزی نیست . گفتم همین دو تا کافین بقیه ایگنور میکنم . خلاصه کنم قبول شدم با اون نمره ای که تجسم کرده بودم همه دهنشون باز میموند وقتی میشنیدن. راستش هنوز حکمت هدایت رو نفهمیده بودم چون فکر میکردم پولش کمه ، کار نیست و مسئولیت سنگینه ، من که کارای اجرایی اصلا بلد نیستم چند ماهی دنبال استفاده ازش نرفتم . خداوند که ول کن ما نیست بی راه میرم هزار تا بوق تریلی میزنه تا برم گردونه به مسیر . دو تا نشانه فرستاد دو نفر گفتن پولش عالیههههه کاری نداره بابا اولین مهر بزن با پولش برو دبی! انصافا با سفر دبی وسوسه شدم کار زدم در حالی که دستم میلرزید .( البته بگم با پولش آخر سفر نرفتم هنوز هزار تا کار اولویت دار دیگه کردم :) ) عاقا اولی زدم آی پولش چسبید بعد یکی دوماه دوباره کار زدم ، همه پولش جیرینگی به حساب میومد در حالی که یارو بعد 6 ماه شایدددد شروع به کار کنه خیلییی چسبید . تازه یادم اومد من از بس به تضاد برمیخوردم برای کسی کار میکردم پولش یا نمیداد یا دیر میداد تو دفترچه ام از خدا میخواستم قبل از شروع به کار کارفرما همه پول رو بریزه :) نمیدونم چطور توصیف کنم احساسم رو . روی ابرا بودم . خلاصه روی ریل افتادم . تو فرصتی که قبل از شروع به کار پروژه ها بود میرفتم تحقیقات میکردم یاد میگرفتم حالا تو این مرحله چی بگم چی بنویسم .
اینو بگم همون اوایل آشنایی با استاد ، 2 سال پیش قبل از این نتایج به دلیل شرک که من نمیتونم پول در بیارم به شوهرم گفتم بیا تو این فایل سه برابری درآمد گوش بده درآمدت سه برابر بشه ! اونم رُک گفتم من اعتقاد ندارم اگر راست میگی چرا خودت به پول نرسیدی هنوز ! راست میگفت بده خدا . این انگیزه شد برام گفتم اگر راه درسته کی از خودت بهتر ، خودت نتیجه بگیر . الان چندین بار شوهرم بهم گفته کاش یه رشته ای خونده بودم که میتونستم مُهر بگیرم مثه تو که از بین 5 تا کار تازههه 2 تاشون شروع کردن، تازهههه همینم 2 3 هفته ای یبار سرمیزنی یه گزارش مینویسی منم این کار میکردم ! عملا کار فیزیکی نمیکنم، تو خونه زیر کولر فقط با کتاب خوندن دارم اطلاعاتم از کارم بالا میبرم . این دفعه با اعتماد به نفس بالاااااا به سقف چسبیده به شوهرم گفتم همه جا پول هست ثروت هست حتی کار الان خودت. فک کردی من این راه بلد بودم خودتم میدونی کاملا نابلد بودم فقط هدایت خدا بود من قبولش کردم ، هدایت خدا الحق که شیرینه . خیلی آسونه اگر که چون و چرا نیاری عمل کنی .
– و امااااا زندگی قبل از 2 سال پیشم همه اش گوش ندادن به هدایت الله بود . راستش با یادآوریش نمیتونم ذهنم رو کنترل کنم استاد جان از شما عذر خواهی میکنم که تعریف نمیکنم . از شما سپاسگزارم بابت تک تک کلماتی که گفتین و مرا منقلب میکرد. دوستتون دارم . خدانگهدار
سلام خدمت استاد عزیز وهمراهان سایت عباسمنش
این فایل واقعا شرح حالم بود
در نقطه ای هستم که یکسری موفقیت های نسبی رسیدم در حالی که فکر میکردم بازی بلدم دوباره همه چیز بهم ریخت حال بد احساس بد
ومن با این فایل فهمیدم باید تسلیم شوم وبگویم خدا هیچی بلد نیستم من روهدایت کن به راه راست وراه کسانی که نعمت دادی
پروردگار ما را ببخش و به ما ارامش عطا کن
بنام الله یکتا و مهربان
و هنگامى که بندگان من، از تو درباره من سؤال کنند، (بگو:) من نزدیکم ; خواسته درخواست کننده را ، به هنگامى که مرا مى خواند، اجابت میکنم
سلام به استاد عزیز
سلام به همه دوستان
میخوام از تجربه خودم براتون بگم
خدایا ازت ممنونم سپاسگزارم
نمیدونم از کجا شروع کنم من چند وقتی هستش به لطف خدای مهربان هدایت شدم به یه بیزینس جدید یه مسیر جدید و اتفاقات باورنکنی برام افتاده
من یک ماشین خریدم برای اینکه بتونم بفروشم سود کنم ، یک ماه گذشت خبری نشد
، مشتریا میومدن میدیدند ولی کسی نمیخرید ، از اونجایی که تکاملم رو طی نکرده بودم و متاسفانه پول مال کس دیگهای بود ، منم استرس زیادی داشتم چون باید پول طرف رو برمیگرداندم ، خلاصه دو هفته گذشت خبری نشد و اون بنده خدایی که پول به من داده بود گفت تا دو هفته دیگه من باید پول جایی بدم پولم رو میخوام
آقا همین فقط کافی بود که استرس بیاد سراغ من هر روز من احساسم بد و بدتر میشه از طرف دیگه به خاطر شرک پنهانی که داشتم مه کارا رو سپرده بودم به بچههایی که تو نمایشگاه بودن و یه جورایی فکر میکردم که اونا باید کار انجام بدن غافل از اینکه دارم شرک میورزم
هر روز که میگذشت من انتظارم از اونا بالاتر میرفت و بیشتر وابسته میشدم که اونا کارامو انجام بدم گذشت تا دو روز مونده بود به زمان باز پس دادن پولم و هیچ اتفاق خاصی نیفتاده بود ، تا 48 ساعت دیگه من باید پول رو برمیگردوندم همینطور که داشتم فایل گوش میدادم و همچنان تو ترسهای خودم گیر کرده بودم ، از خدای خودمم دور شده بودم و شرک میورزید یهو یادم افتاد( الهام شد بهم) که حمید تو داری رو خودت کار میکنی پس کو توحید ، پس کجاست توکل به خدا ، این همه میگی خدا با منه خدا من رو دوست داره خدا حمایتم میکنه خدا هدایتم میکنم پس چرا در عمل چشمت به بنده خداست که اون برات کار انجام بده
یعنی اینم به من الهام شد ، به من گفته شد
من با خدای خودم صحبت کردم گفتم خدایا من نمیدونم ، من دیگه بریدم فردا باید این پول رو برگردونم ، من هیچی نمیدونم ذهن من فکر من قادر به حل این مسئله نیست تا الان رو خودم حساب کردم رو بقیه آدما حساب کردم هیچ نتیجه نگرفتم
و من عاجز از حل این مسئله ام ، ناتوانم و نمیدونم باید چیکار کنم ، همه چی رو میسپارم به خودت خودت حل کن خودت مشتری خوبه رو بیار خودت بهترین آدم رو برام بیار من واقعاً عاجز و ناتوانم من تسلیم توام خودت بهم بگو چیکار باید بکنم فکر من دیگه جواب نمیده ، این همه رو خودم حساب کردم از این به بعد رو میسپارم به تو
5 ، 6 ساعت گذشت خبری نشد و من دوباره شروع کردم صحبت کردن با خدای خودم
خدایا مگه خودت نگفتی که من نزدیکم و پاسخ میدم به خواسته، درخواست کننده اگر من را اجابت کنن ، خب من الان خواسته دارم و ازت درخواست کردم و ایمان دارم که کارم را انجام میدی و مسئله من را حل میکنی
پس به من بگو با من حرف بزن بگو که من چیکار باید بکنم من تسلیمم خدایا هرچی بگی من همون رو انجام میدم
و همین درخواستم کافی بود
و خدا خودش به من گفت چیکار کنم ، گفت برو خودت آگهی کن این ماشین رو
و من به خودم اومدم و یادم افتاد که پسر به خاطر چی تا الان آگهی نکردی به خاطر اینکه این بچههایی که تو نمایشگاه هستند یه وقت ناراحت نشن و این یعنی شرک یعنی که نخواستم برم تو دل ترسهام یعنی چند بار به من گفته شد که آگهی کن اما به خاطر این باور آگهی نکردم پس من در اصل اجابت نکردم خدا را ، یعنی اون مرحلهای رو که باید گوش کنم به الهاماتم خدا باور داشته باشم و عمل کنم ناقص انجام دادم
به محض اینکه فهمیدم فردا صبح زود رفتم جلو نمایشگاه و بلافاصله آگهی کردم و سپردم به خدا
تا ظهر چند تا تماس گرفتن و قیمت پرسیدن اما خبری از فروش ماشین نبود ، گفتم خدایا فردا باید این پول رو من برگردونم ، دیگه نمیدونم خودت همه چی رو اوکی کن واقعا از ته دلم استرسی نداشتم و سپرده بودم به خدا
ظهر شد یکم زودتر رفتم خونه دیدم خبری نیست دیگه ، وقتی که داشتم ناهار میخوردم یه بنده خدایی تماس گرفت و گفت من این ماشینو صد در صد میخوام و قرار گذاشتیم که ساعت 3 بیاد سر کوچه مون
به طرز باورنکردنی و جادویی به محض اینکه من سپردم همه چی رو به خدا ، خودش همه چی را خیلی راحت و آسان برام انجام داد
مشتری اومد (خداوند دستانش رو فرستاد) چه پسر آقا و با شخصیتی چه انسان فوق العاده ای ماشین را پسندید و بردیم کارشناسی و برای اولین بار من خودم قولنامه نوشتم که این باعث شد اعتماد به نفسم تو این قضیه بالا بره نمیدونی که چه احساسی داشتم بال در میآوردم پرواز میکردم هم به خاطر اینکه ماشین فروش رفته و از همه مهمتر به خاطر اینکه خداوند من رو هدایت کرد هرچی رو که میخواستم برام انجام داد اصلاً نمیتونم توصیف کنم مگه میشه ، والا هزار نفرم دست به دست هم بدن نمیتونن انقدر تمیز و قشنگ همه چی رو بچینن و خدا این کار رو برام انجام داد و فرداش هم ماشین رو بردم تحویل دادم وکالت زدم تموم شد رفت ، پولم خیلی راحت اومد تو حسابم
و این تجربه فوق العادهای بود از فروختن ماشین به سبک توکل به الله یکتا و مهربان
خدایا ازت بینهایت سپاسگزارم برای هدایت و حمایت هایت
خیلی جالبه وقتی که تسلیم میشی همه چی درست میشه یعنی خودش همه چی رو درست میکنه
الانم دو تا ماشین دارم و سپردم به خدا و نمیدونید که چطور داره هدایتم میکنه و چطور داره دستانش رو برام میفرسته تا خواسته های من رو اجابت کنه
این همون توحیدی که استاد همیشه درموردش صحبت میکنه و بیشترین موضوع تمام فایلها تو سایته توحید توکل و ایمان به تنها منبع قدرت در کیهان من تازه دارم آروم آروم درک میکنم این حس ارتباط زیبایی رو که با خدا میتونم بر قرار کنم و همه چی رو بسپرم به خودش
این توکل به خدا ، خشوع و غگفروتنی در برابر الله یکتا و مهربان رو باید همیشه و هر روز صبح که از خواب بیدار می شم انجامش بدم و آنقدر تکرارش کنم آنقدر توکل کنم به تنها منبع قدرت در کیهان تا تبدیل بشه به یک باور وگرنه هیچ چیزی بدون توحید پیش نمیره هیچ موفقیت و خوشبختی حاصل نمیشه
و الان آرامش در زندگی من داره هر روز بیشتر میشه و به میزانی که در مقابل خداوند احساس خشوع و خضوع و ناتوانی میکنم و تسلیم خداوند هستم این آرامش بیشتر و بیشتر میشه
وقتی که صبح میگم ( ایاک نعبد و ایاک نستعین اهدنا الصراط المستقیم، صراط الذین انعمت علیهم) انگار یه دروازه ای برام باز میشه که من میتونم راه پیدا کنم داخل قصر باشکوهی که پر از نعمت ، برکت ، آرامش و خوشبختیه
خدایا تنها تورا میپرستم ، بندگی تورامیکنم
مرا به راه راست هدایت کن ، به راه کسانی که به آنها نعمت داده ای
خدایا من بدون تو هیچم ، هر چه دارم از توست و برای توست و تنها تویی که میتونی هدایتم کنی حمایتم کنی پس من خودم رو به تو میسپارم
در پناه خداوند شاد ، سالم ، خوشبخت و ثروتمند باشید
درود و وقت بخیر خدمت شما آقای معدندار عزیز خدارو شکر که امشب هم با خوش خبری روزم رو به شب رساندم و امروز همش میگفتم خدایا خوش خبری امروز چی شد؟؟؟ و الان موقع خوابیدن داشتم کامنت ها رو میخوندم که یهویی از طرف شما این خوش خبری برام نشانه ای شد و اینکه گفتید
و هنگامى که بندگان من، از تو درباره من سؤال کنند، (بگو:) من نزدیکم ; خواسته درخواست کننده را ، به هنگامى که مرا مى خواند، اجابت میکنم
خدارو شکر که درخواست شما به بهترین شکل اجابت شد و این ایمان و توکل و تسلیم بودن شما را تحسین می کنم خدا رو شکر ..
هر وقت به تضادی بر می خورم خداوند منو بسمت نشانه ای هدایتم می کنه و امشب نشانه ی من بودید اینکه آمدید و با نتایج تون صحبت کردید خدایا شکرت ممنون و سپاسگذارم که خداوند به قلبتون الهام کرد و آمدید و برامون نوشتید براتون بهترینع بهترین کسب درآمد و مشتری های خوب و عالی دست بنقد ثروتمند رو آرزو میکنم و از اینکه هر دفعه با شادی و خوشحالی و با احساس خوب میآید از نتایج تون می نویسید خیلی خیلی خوشحال میشم خدایااا شکرت شاد و موفق و پایدار و سلامت و ثروتمند باشید الهی آمین
خدایا من حمایت تو را با خودم همراه می کنم تا دستی فراتر. از دست ها و قدرتی بالاتر از قدرت ها برای من در کار باشی جهت اجابت درخواستم پس به تو پناه می برم و فقط از تو یاری می جوییم سکوت میکنم تا تو با معجزاتت دوباره ایمانم رو قویتر کنی و من باید با نتایجم صحبت کنم الهی آمین
به نام الله یکتا
سلام به خانم سلطانی عزیز
خیلی ممنون و سپاسگزارم از شما بابت کامنت زیبایی که برام نوشتید مرسی از این همه انرژی خوب ، حال خوب و فرکانس خوب که ارسال میکنید
واقعا تحسینتون میکنم به خاطر این نگاه زیبایی که نسبت به دیگران دارید همیشه برای همه خوبی میخواهید
وقتی چند روز پیش داشتم اون کامنت رو برای این فایل فوق العاده مینوشتم ، دقیقاً یادمه آخرای کامنتم بود و هنوز تموم نشده بود که ارسال کنم خداوند دستانش رو فرستاد و یه معجزه دیگه رقم خورد یه مشتری اومد و ماشین فروخته شد به همین آسانی
من که متحیر مونده بودم و انقدر احساسم خوب بود که اصلاً باور نمیکردم ، انقدر خداوند سریع العجاب باشه یعنی به محض اینکه من درخواست کردم اجابت شد خدایا شکرت خدایا چقدر راحت کارا رو انجام میدی ، چقدر فوق العاده همه چیز آسان و راحت انجام میشه
اگه یادتون باشه من نوشته بودم دو تا ماشین دیگه دارم که سپردم به خدا و قبل از اینکه اون کامنت رو تموم کنم مشتری اومد و خیلی راحت فروش رفت و همه کارا رو خدا خودش انجام داد حالا در مورد اون اتفاق بینظیر یه کامنت دیگه خواهم نوشت
به قول استاد ما در جهانی زندگی میکنیم که همه چیز فرکانسِ ، وقتی در مدارش قرار میگیری و البته توکل میکنی به خداوند لاجرم هدایت میشی به همون خاصه و این اتفاقی که من تجربه کردم لااقل توی این دو هفته دو بار برام اتفاق افتاده و از این بابت خدا رو بینهایت سپاسگزارم
ممنونم از شما بخاطر احساس خوبی که منتقل میکنید
خدایا ازت ممنونم برای این دوستانی فوق العاده ای که در این سایت هستند
در پناه الله یکتا شاد، ثروتمند خوشبخت و سلامت باشید
درررروووود و وقت بخیر خدمت آقای معدن دار عزیز و گرامی
نمیدؤنید وقتی توی ایمیل هام اسم شما رو میبینم چقدر ذوق میکنم چون مطمعنم که با خوش خبری های فوق العاده عالی میآید.. بخدا وقتی چراغ خوش خبری آبی رنگ مقدس سایت رو کلیک کردم خیلی بیشتر ذوق زده شدم بخدا امشب فقط و فقط دارم خبرهای خوب و عالی دریافت میکنم
اینکه گفتید: انقدر خداوند سریع العجاب باشه یعنی به محض اینکه من درخواست کردم اجابت شد خدایا شکرت خدایا چقدر راحت کارا رو انجام میدی ، چقدر فوق العاده همه چیز آسان و راحت انجام میشه بخدا آنقدر ذوق کردم که حد نداشت مطمعن هستم آن یکی ماشین رو هم به همین آسانی و شیرین معامله میکنید و خداوند بهترین مشتری براتون میشه خدایاااا شکرت .. راستی میدونید هر وقت خوش خبری های شما رو میخونم دقیقا پشت بندش یک اتفاق خوب هم برام پیش میاد !!!! مثل همون کله پاچه ای که ویلای دوستتون نوش جان کردید بعد از یک مدت دقیقا یکی از دوستان قدیمی مون با نان سنگک و کله پاچه صبح زود آومد خونمون و دقیقا منم مهمون داشتم خاله ام اینا اومده بودن پیشم همونجا یادتون کردم و پیش خودم گفتم عجب چه جالب چقدر سریع این درخواستم اجابت شد امید دارم بازم خیلی زود منم بیام براتون بنویسم که اون خواسته ام همون خواسته ی خوشگله برام اجابت شده الهی آمین
آقای معدن دار عزیز همیشه کامنت های زیباتون رو میخونم و لذت میبرم و با احساس خوب و عالی لبخندی زیبا بر چهره ام میشینه .. بخدا اینجا بهترین فضایی هست که وقتی میام داخلش کلا یادم میره که باید برگردم به زندگی واقعیم .. هر چند من همش توی همین سایت روز و شبم و میگذرونم و تمام فکر و ذکرم همینجاست و همش دارم به فایل ها و کامنت ها فکر میکنم و کاملا دارم اینجا زندگی میکنم و قدردان ساکنین و این فضای الهی هستم خدایاااا شکرت
منتظر کامنت های زیباتون هستم بازم ممنون و سپاسگذارم میخوام از نوشهه ی خودتون کپی کنم چون شما قلم تحسین برانگیزی دارید و تحسین تون میکنم که وقت ارزشمندتون رو گذاشتید و برام نوشتید خیلی ممنون و سپاسگزارم از شما بابت کامنت زیبایی که برام نوشتید مرسی از این همه انرژی خوب ، حال خوب و فرکانس خوب که ارسال کردید
آقای حمید معدن دار عزیز بهترینع بهترین ها رو در تمام جنبه های زندگی تون آرزومندم و امید دارم پله های موفقیت رو همین طوری تصاعدی بالا و بالاتر برید و همیشه جفت شش بیارید ( آخه وقتی تخته نرد بازی میکنم و جفت شش میارم احساس تصاعدی بهم دست میده)
روز و شب تون بخیریت و خوبی و خوشی و شادمانی
و ایام بکام تون شیرین و گوارا همراه با عشق و پول و ثروت و نعمت باشه
سلامت و موفق و پایدار باشید
بنام الله مهربان
سلام خانم سلطانی عزیز
خیلی ممنونم از اینهمه لطفی که به من دارید
خیلی خوشحالم که نتایجی که تو سایت مینوسم تونسته کمک کنه
امیدوارم بعد از خوندن این کامنت با انرژی و حال خوبی که در شما میبینم به خواسته تون خیلی سریع برسید چون جهان سریع العجابه (دقیقا مثل اون قضیه کله پاچه که خیلی زود براتون فراهم شد)
این احساس و حال خوبتون رو تحسین میکنم
بابت دعاهای خیرتون و خوبی ای که برای همه میخواید که قطعا به خودتون برمیگرده از شما ممنونم
امیدوارم بهترینها نصیبتون بشه و در مدار ثروت قرار بگیرید و از درو دیوار ثروت وارد زندگی تون بشه
در پناه الله یکتا شاد ، سالم ، ثروتمند و خوشبخت باشید
با نام خودش شروع میکنم
یه حسی بهم گفت بیام بنویسم کجا ها تسلیم هدایت خدا بودم و نتیجه شو دیدم
یه حسی گفت بنویس تا ایمانت قوی تر بشه به این مسیر ، به اینکه منم دارم هدایتت میکنم یه وقت گمراه نشی دنبال چیز دیگه ای بگردی
ماجرا از این قرار بود … من از همون اولِ اول که شروع کردم به درس خوندن ، با این هدف درس میخوندم که من میخوام دندون پزشکی قبول شم
خوندم و خوندم تا رسیدم به انتخاب رشته
متوجه شدم ظرفیت دندون پزشکی زیاد نیست و من نمیتونم با رتبه م قبول شم
و یا باید برم پزشکی البته اونم قبولیم حتمی نبود
یا باید برم دارو ، یا رشته های دیگه یا کلا قید امسالو بزنم
خلاصه اونجا بود که به نهایت عجز و ناتوانی رسیدم و روز ها گریه میکردم و میگفتم خدایا من تمام این مدت تو فکرم این بود برم دندون …بعد الان میگن قبول نمیشی ، از طرفیم نمیخوام سال دیگه پشت کنکور بمونم
خدایا خودت بگو چیکار کنم
یه صدای واضح و بلند و آشکار بهم گفت : برو پزشکی
اون لحظه که گفت برو پزشکی ، انگار آب سرد ریختن رو سرم
آخه من از پزشکی ذهنیت خیلی خیلی بدی داشتم
به این دلیل که اون موقع ها فکر میکردم کل پزشکی تشریح جسده و من بزرگترین ترس زندگیم همین بود
خلاصه من بودم و یه تصمیم که باید تا چند روز دیگه گرفته میشد
بازم گریه و عجز و ناتوانی که خدایا من پزشکی نمیخوام ، من از پزشکی میترسم بعد تو داری میگی برو پزشکی؟؟
خدا شاهده الان داره یادم میاد که انقدر این ترسه و این سردرگمیه شدید بود ، اون روزا اشکام بند نمیومد و میخواستم عادی حرف بزنم ، گریه م میگرفت
ولی صدای خدا خیلی واضح بود
واضح تر از تمام ترسای من
کم کم داشتم آروم میشدم ، کم کم صدای خدا داشت بلند و بلند تر میشد و صدای ترس ها کم و کمتر…
هر روز و هر لحظه و هر ثانیه داشت میگفت برو پزشکی ، برو پزشکی ، برو پزشکی
داشت بهم میگفت رسالت تو اینجاست ، من بهتر از تو میدونم که تو چی میخوای ، من میدونم چیزی که تو میخوای اینجا قراره پیداش کنی
و اونجا بود که من تسلیم هدایتای خدا شدم و کد رشته ی پزشکی رو آوردم جز لیست انتخاب رشته م…
منی که تا چند روز قبلش حتی به این فکر نمیکردم که تو آخرین اولویتم پزشکی رو بذارم ، کد رشته شو آوردم دومین اولویت و به الهام خداوند عمل کردم
نمیدونم تجربه ش کردین یا نه ولی وقتی به چیزی که خدا میگه عمل میکنی و تسلیم هستی ، آرومی…
انگار مهر تایید میزنه به قلبت و خودش آرومت میکنه و میگه من میدونم و تو نمیدونی ، پس به من توکل کن!!
بعد اینکه انتخاب رشته رو نهاییش کردم و اون روزا منتظر میموندم تا جواب بیاد ، الهاماتی تو خواب و بیداری بهم میشد که انتخابت درسته ، لحظاتی جلو چشمام میومد که دارم جون آدما رو نجات میدم ، دارم به درمان یه نفر کمک میکنم ، دارم به خانواده های ناآروم و مشوش آرامش میدم
انقدر این الهامات قوی بود که من آروم میشدم و مصداق این شعر بودم :
هر لحظه که تسلیمم
در کارگه تقدیر
آرام تر از آهو
بی باک تر از شیرم
واقعا آروم بودم و انگار تموم اون ترسای واهی داشت جاشو میداد به یه ایمان و اطمینان قلبی
و این روزا به همین شکل گذشت و نتایج نهایی انتخاب رشته اومد
اون لحظه ای که میخواستم بزنم رو سایت تا جواب بیاد بالا ، انگار میدونستم که قراره با چی مواجه بشم
و همینم شد :
دکترای عمومی پزشکی-دانشگاه علوم پزشکی سنندج-روزانه-نیم سال اول
همون کسی که تا یک ماه پیش داشت از ترس زجه میزد که نره پزشکی ،
همون شخص با دیدن این کلمات اینبار از شدت خوشحالی زد زیر گریه
چی عوض شد این وسط؟
مگه ژینا همون ژینا نبود ؟ مگه پزشکی همون پزشکی نبود ؟
من فقط تسلیم خدا و هدایتش شدم
من فقط به چیزی که بهم گفت عمل کردم و چیزی رو که سال ها با عقل خودم برنامه ریزی کرده بودم رو کنار گذاشتم
این تسلیم بودن در برابر خدا بود که بازی رو عوض کرد
ژینای قصه ی ما الان دانشجوی ترم سه پزشکیه و قشنگترین روزای زندگیش رو تو این رشته گذرونده
بهترین دوستای زندگیش رو تو این رشته پیدا کرده
بهترین تجربه های زندگیش رو تو این رشته داشته
و عشق و علاقه ی زندگیش رو پیدا کرده
ژینا ی قصه ی ما -همون کسی که از شدت ترس از تشریح جسد نمیخواست پزشکی بره-دستکش دست کرد و خودش جسد رو تشریح کرد:))))
خدا خودش میدونه اون لحظه ای که داشتم این ترس رو که بزرگترین ترس زندگیم بود شکست میدادم
و اون لحظه ای که باهاش به صلح رسیدم ، تا حالا به اون اندازه خودم رو تجربه نکرده بودم
تا حالا به اون اندازه خودم رو به خدا نزدیک حس نکرده بودم
و الان دارم میفهمم که چرا خدا اون روزا به من گفت برو پزشکی
الان دارم میفهمم که رسالت و عشق و علاقه و هر آنچه که من میخواستم تو این رشته بود
من با هدایت شدن به این رشته رفتم تو دل بزرگترین ترس زندگیم و شکستش دادم…نه ! بهتره بگم باهاش به صلح رسیدم و عاشقش شدم:))))
کامنت طولانی شد ولی ارزشش رو داشت تا یه بار دیگه به یاد بیارم کیه که داره هدایت میکنه
کیه که از همه چیز و همه کس به من آگاه تره و اون بهتر از همه میدونه که من چی میخوام
کیه که اگر دستم رو تو دستاش بذارم ، آسون میشم برای آسونی ها و تمام ناممکن ها رو برام ممکن میکنه…
سلام ب ژینای مهربون
سلام به خانم دکتر جوان و دوسداشتنی
خوشا بحال اون مریص ها ک دکترشون تو باشی….
چقدرررر لدت بردم از کامنتت
چشمام پراز اشکه ک برات مینویسم
چقدررررر این تسلیم بودن رو دوسدارم
چقدررررررررر تحسینت میکنم ک تسلیم شدی و داری بهترین روزهاتو تجربه میکنی
مطمنم ک بهترین میشی
مطمنم ک عالیترین هستی برای رسالتت
برات بهترینها رو ارزو میکنم دکتر جوان و زیبا و دوسداشتنی و تسلیم
(به نام الله مهربان و یکتا)
سلام بهت ملیحه ی عزیزم
خیلی خیلی خوشحالم کردی دوست قشنگم
کامنتت در بهترین زمان و مکان به دستم رسید
قطعا صد ها برابر این انرژی مثبت به زندگی خودت برمیگرده
راستی ! دوستداشتنی تو و اون چهره ی زیباته:)))
سلام خدمت استاد عزیزم و مریم نازنینم
استاد عزیزم واقعا خداوند در بهترین زمان و بهترین مکان هدایتش را میرساند
وقتی برای اولین بار ابن فایل را گوش کردم از خدا خواستم این جنس از هدایت راهم نصیب من بکند و متعهد شدم حتما مراحل هدایت را ثبت کنم
اولین قدم در گوش کردن ابن فایل احساس خوب تسلیم بودن بود که من عاشقانه چشم گفتم و گوش کردم درمرحله بعد به من گفت چند بار گوش مردم و من گوش کردم در ادامه گفتم خدایا میخواهم در سکوت گوش کنم به طرز جادویی کل خانه تخلیه شد در مرحله بعد گفت برو توی حیاط گوش کن و من رفتم
نتیجه این مراحل شد یک هدایت درباره خودش شناسی به من گفت چند صحنه از مواردی که خرید کردی و خرید نکردی بنویس و فکر کن درهر صحنه لا چه فکری خرید کردی و با چه فکری خرید نکردی استاد در جریان این هدایت من به خودشناسی بهتری رسیدم ومعنی اینکه فرمودین گاهی ما باید کاری کنیم تا به سمت نعمت هدایت شویم و خداوند مارا به سمت آن کار هدایت میکندرا هم فهمیدم استاد به خاطر این فایل پر محتوا وبا ارزش سپاسگزارم
استاد احساس میکنم دارم عاقلتر میشوم و از یک انسان جاهل به یک انسان خردمند تبدیل میشوم
استاد عزیزم هر کجا هستید در پناه الله یکتا موفق و سعادتمند در دودنیا باشید
سلام به استاد عزیزم و مریم خانم نازنین
امروز صبح رفتم برای تعویض گواهینامه ام، یک ساعت نشستم (خلوت بود اما سیستم قطع بود) تو این مدت یه خانم و آقا اومدن برای تمدید گذرنامه شون، چون سواد نداشتن من براشون فرم کردم، متوجه شدم میتونستن گذرنامه زیارتی بگیرن (برن دفتر پیشخوان) ولی بین المللی گرفته بودن (اومده بودن پلیس+10) و از بین اون همه آدم اومدن سمت من که براشون فرم پر کنم، این رو نشونه دیدم، چون من هم به رفتن به خارج از کشور خیلی فکر میکنم، و البته که نشانه ثروت هم بود برام، بعد از اون بلافاصله نوبت من شد و کارهام انجام شد، خب خدااا حالا پیش کدوم دکتر برم؟ دو تاشون نزدیک بودن ولی اصصلا دلم نبود یکهو بهم گفت برو فلان جا کمی دورتر بود اما یه پیاده روی کوتاه هم شد برام، اونجا یه آقای دکتر خیلی خوش رو بود خلوت هم بود (قبلا هم رفته بودم پیشش) و شغلم رو پرسید (من تو این مدت با ثروت یک خییلی روی این موضوع کار کردم که با هر شغلی میشه ثروت ساخت و الان خودم معلم شدم و دارم به شدت تو سایت درباره معلم بودن و ثروت مطالعه مفید میکنم) خب اون آقای دکتر بعد از شنیدم شغلم چی بهم گفت؟ به به خوش به حال دانش آموزات چه معلم مرتبی دارن و کلللی ازم تعریف (خداییش انقدر ذوق کردم میخواستم بپرم ماچش کنم استاد)، بعد گفت عینک میزنی؟ گفتم برای مطالعه دارم گفت «حتما برای پول شمردنه! معلما پولدارن» راستش اینو تا حالا از کسی نشنیده بودم هرچیی بوده برعکس این حرف بوده و رفته تو ذهن من، اما الااان خدا من رو برد جایی که بهم بگه معلما پولدارن (چقدر این بولد نوشتن حال میده اولین باره دارم امتحانش میکنم سپاس فراوان از مدیر فنی سایت) خلاصه که گواهینامه ام هم بدون عینک شد، بعد رفتم یه فروشگاه بزرگ لوازم التحریر، همیشه فکر میکردم جنساش خیلی گرونه پس من نرم اینجا اما اینبار خدا هولم داد و یکهو رفتم داخل مغازه برای پسرم چند مدل کیف دیدم و ترسم از قیمت های بالا ریخت، چون همه مدل کیف داشت و قیمتش هم مثل بقیه جاها بود، از اونجا که اومدم بیرون پدر شوهرم رو دیدم و سوار ماشینش شدم و من رو رسوند خونه، یعنی امروز قشنننگ معنی هدایت خدا و تسلیم شدن در برابر حرفهاش رو حس کردم، خدایا عاااشقتم هم حالم خیلی خوبه و پر انرژیم هم اشک تو چشمامه استاد عزییزم عااشقتم با این آموزشهای بی نظییرت.
به نام خالق هدایتگر
سلام استاد و مریم بانوی عزیز
سلام به خانواده ی بهشتیم
خیلی دوست داشتم که برم تو جنگل و چند روزی کمپ کنم و از خدا خواسته بودم که این خواسته را واسم انجام بده و هدایتم کنه در زمان مناسب …
امروز بعد از 5 روز از مسافرت برگشتم و بینهایت احساس خوبی دارم و تمام این سفر پر بود از هدایت ربم که در نهایت آرامش و لذت و نعمت و ثروت و موفقیت و رشد و زیبایی واسه من داشت ..
هدایت اینطوری بود که همکارم زنگ زد و گفت قرار بریم کلاردشت و بهمون یک ویلا با تمام امکانات هم دادن و قرار کلی لذت ببریم در این کار
حالا کار ما چیه ؟؟؟ مربی یک پسر بامزه و بانمک اوتیسم هستیم که باهاش رفتیم شمال و بابت هر روز هم حقوق بسیار خوبی میگیریم و در خنکترین منطقه شمال مستقر شدیم و به دل جنگلهایی رفتیم که هرگز در عمرم این زیبایی و شگفتی را ندیدم و در یک هم زمانی با باران هم همراه شدیم و کلی تجربه کسب کردم
درواقع قصد من از جنگل رفتن دیدن زیبایی و آرامش جنگل بود که به بهترین شکل هدایت شدم و به جنگل مازیچال در کلاردشت رفتیم که در ارتفاعات این منطقه هوا مه آلود شده و نم نم باران ریزی مثل اسپری روی بدنم مینشست و بوی مطبوعی در هوا بود و خنکی هوا باعث میشد از دهان بخار بیرون بزنه که در اون هوا آتیش درست کردیم و به سبک قانون سلامتی نوش جان کردیم و در اطرافمون گاوهایی با زنگوله در گردن میچرخیدن و از طبیعت نوش جان میکردن و واقعا فضایی بهشتی را تجربه کردم که خداوند هدایتمون کرد و هیچ برنامه ای از قبل واسش نداشتیم
حالا این کاری هم که دارم هدایت خداوند بوده که از تهران به شیراز و از شیراز به کیش مهاجرت کردم که قبلا داستان مهاجرتم کامنت کردم و اما بازهم از خداوند درخواست میکنم که هدایتم کنه به شرایطی که آزادی مالی و آزادی زمانی و مکانی و رابطه ی توحیدی را تجربه کنم و انشالله از این نتیجه هم کامنت میکنم .
شاد و سلامت و ثروتمند و سعادتمند باشین در دنیا و آخرت
سلام و درود بر شما دوست و هم خانواده عباس منشی عزیز عزیزی(چه باحال شد با فامیلی شما خخ) در حال خواندن نظرات دوستان بودم که رسیدم به کامنت شما ، خوشحال شدم چون قبلاً کامنت مهاجرت شما را خوانده بودم و منم حالا بعد از فوت پدر و مادرم میخوام مهاجرت کنم و کامنت شما نشانه خوبی برای منه که میشود و خدای مهربان با ماست.مرسی از شما ، منتظر کامنت های شیرین و دلچسب بعدی شما هستم، روزهای خوش و شیرینی براتون آرزومندم در پناه خدا باشید.
سلام به آقا مجید عزیز
چقدر راحت،آسون شدی واسه آسونی ها
هدایت شما به این شغل خیلی راحت و آسون با بهترین امکانات و آزادی ،خودش ی باور خیلی قوی هست که پول واقعا یک انرژیه و کافیه ما در مدارس قرار بگیریم و باهاش هم فرکانس بشیم و اونوقت خود به خود و طبیعی وارد زندگیمون میشه بدون هیچ تلاش و تقلایی و مسیری که از توحید و خدا بگذره کاملا آسون و راحته.
نوش جان این راحتی
بسم رب الشهدا و الصدقین
أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا لَکُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِن وَلِیٍّ وَلَا نَصِیرٍ
ﺁﻳﺎ ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﻪ ﺍﻱ ﻛﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺮﻭﺍﻳﻲ ﻭ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺯﻣﻴﻦ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺳﻴﻄﺮﻩ ﺍﻭﺳﺖ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺟﺰ ﺧﺪﺍ ﻫﻴﭻ ﺳﺮﭘﺮﺳﺖ ﻭ ﻳﺎﻭﺭﻱ ﻧﻴﺴﺖ ؟(١٠٧) بقره
سلام بر بندگان خاص خدا سلام بر جویندگان حقیقت و راستی سلام بر عبادالرحمن الذین لاخوف علیهم و لا هم یحزنون
این فایل روزی که ظهر اون قصد رفتن به زیارت کربلا رو داشتم روی سایت اومد و فقط در شرایط گوش دادن چندین و چند باره آن بودم. و امروز با اجازه ی خداوند شرایط نوشتن رد پا فراهم شد.
روز پنجشنبه شب هفته قبل از رفتن به کربلا بود که خانواده برادر همسرم اومدن خونمون، برادر همسرم گفت: میخوایم بریم کربلا میایی همراهمون؟ منم( با توجه به قانون درخواست ) بهش گفتم اگه هزینه ام رو پرداخت می کنی میام. بعد گفت مشکلی نیست. بعد گفتم من که گذرنامه ام منقضی شده، گفت اشکال نداره بده اینترنتی برات درستش کنم و همون موقع رفت و برام گذرنامه درخواست داد و هزینه اش رو خودش پرداخت کرد و گذرنامه ام روز چهارشنبه اومد و تو این مدت برادر همسرم بیشتر پیگیر گذرنامه بود.
خلاصه روز پنجشنبه شد، و از اونجایی که من معذب بودم که برادر همسرم میخواد هزینه هام رو پرداخت کنه بهش زنگ زدم و گفتم شوخی کردم که هزینه هام رو پرداخت کن، من خودم شخصا پول دارم میشه شماره کارت بفرستی برات کارت به کارت کنم. اونم گفت اصلا حرفش رو نزن، من خودم دوست دارم که با ما بیایی.
روز پنجشنبه بعد از نهار با ماشین حرکت کردیم به سمت آبادان خرمشهر و از آنطرف به مرز شلمچه. من که اولین بار بود میخواستم از مرز رد بشم و وارد یک کشور دیگه بشم هم برام جالب بود هم یکم استرس داشتم، بخاطر اخبار منفی که مرتب شنیده بودم یکیش که راننده هاشون سرعت میرن و پلیس نیست و … غروب بود که از گیت ایران به گیت عراق وارد شدیم اولش که سربازهای عراقی بودند با اون سبیل های کلفت و ریش شش تیغ شده، تمام فیلم های جنگی جلوی چشمم ظاهر شد. ولی بعد که رفتیم موکب ها دیگه کلا فاز تغییر کرد و چه حس و حال خوبی داشت، جوری ازت پذیرایی می کردند که انگار پادشاه اومده و دارند لیوان آب یا شربت میدن دستش. غروب آفتاب رو هم تماشا کردیم و بعد از نماز رفتیم سمت ماشین ها که ماشین بگیریم برویم سمت نجف، و اونجا من بعنوان مترجم با راننده ها صحبت می کردم و سر قیمت چونه میزدم، خیلی برام جالب بود، و چقدر نعمت بلد بودن زبان عربی برایم واضح و مشخص شد.دست آخر سوار یه ون شدیم که کرایه اش 15 دینار می شد. وقتی که سوار شدیم یه خانواده که پدر و مادر و دو دختر و یک پسر بود در4 صندلی آخر پشت سرم بودند، پدر خانواده گفت: همسفر های عزیز من مداحی بلد هستم اگر اجازه میدید و اذیت نمیشید براتون بخونم، ماهم گفتم بخون. و شروع به خواندن مداحی در مورد حضرت علی کرد و چه شعر زیبایی بود کلی لذت بردم. یه نیم ساعتی که رفتیم یه تعداد گفتن که ما نماز نخوندیم یه جایی توقف کن. و راننده ما را به یه حسینه برد و ما که نماز خونده بودیم، نشستیم ساندویچ مرغی که همعروسم درست کرده بود و بسیار هم خوشمزه بود نوش جان کردیم، موقع سوار شدن دوباره اون آقا گفت: اگه اجازه میدید براتون بخونم ، بقیه هم گفتن بخون، و شروع کرد در مورد حضرت زهرا مداحی کردن و باز شعر طولانی و قشنگی بود، یه لحظه پشت سرم رو نگاه کردم که ببینم داره از روی برگه میخونه یا حفظی ؟ دیدیم داره حفظی میخونه. قبلش یکم با خانمش ارتباط گرفته بودم. خانمش هم مشوقش بود هم تو خوندن همراهی اش می کرد و خانوادگی با باباشون مداحی می کردند. وقتی که مداحی دومی تمام کرد، رویم رو به سمت اونها کردم و گفتم خیلی خوبه که شما دارید همه رو از حفظ میخونید. اون آقا گفت: آره این شعرهای خودم است و من همه رو از حفظ میخوانم من سواد ندارم ولی سخنرانی و مداحی می کنم. و کلی آیه های قرآن و همراه با علت نزول و تفسیر های بشدت قشنگ و زیبا برامون خوند و به قولی برای مان سخنرانی کرد. بعد در مورد شغلش گفت: که رنگ آمیز ماشین بود، و در پی خدا و حقیقت و این برایم یک نمونه از نداشتن سواد دانشگاهی و موفقیت در کار مورد علاقه بود .
همردیف من یه زن و مرد بودن که اون آقا استاد دانشگاه اصفهان بود و همراه اون آقا شروع به صحبت کردند و صحبت های عرفانی و قرآنی و ما گوش میدادیم و در میان حرف های اونها منم یه داستان و شعر گفتم که مرتبت با بحث بود و تقریبا مسیر 4 ساعته رو در مورد مباحث عرفانی صحبت کردیم. و ساعت 3 رسیدیم نجف و از همسفران خداحافظی کردیم و رسیدیم به حرم حضرت علی علیه السلام.
بعد از نماز صبح یکم استراحت کردیم و رفتیم یه صبحانه مفصل خوردیم و رفتیم قبرستان دارالسلام، جای جالبی بود دوست داشتم ساعت ها در این قبرستان پیاده روی کنم ولی متأسفانه هوا بشدت گرم بود و آفتاب سوزان، طوری بود که من شال ام را روی صورتم انداختم که صورتم نسوزه. بقیه هم همین کار رو کرده بودند در واقع خودشون رو پوشانده بودن وقتی این ها را دیدیم و لمس کردم، فایل های حجاب در قران استاد یادم اومد که با توجه به شرایط آب و هوایی لباس می پوشیدن، واقعا اینطور بود. چون ما راهی بغیر از پوشاندن صورتمان نداشتیم اون هم درآفتاب ساعت 8 صبح. خلاصه ساعت 9 صبح بود که ماشین گرفتیم که بریم کربلا و در راه با راننده کلی عربی صحبت کردم و کلی اطلاعات در مورد کشورشون و مکان های دیدنی کسب کردم. و تجربه جالب گفتگو با افراد یک کشور دیگه. ساعت 10 و نیم بودیم رسیدیم کربلا، رفتیم زیارت امام حسین و حضرت ابوالفضل العباس و تا غروب حرم بودیم،بعد از نماز مغرب هم ماشین گرفتیم که برگردیم شلمچه.
و ساعت 7 صبح روز شنبه ما خونه بودیم.
همیشه فکر می کردم رفتن کربلا یهجورایه و دلم نمیخواست برم، ولی الان که رفتم دوست دارم دوباره برم، ولی یه موقعی که بتونم راحت با پای پیاده اطراف رو دور بزنم اینابر هوا بشدت گرم بود و لباسمون خیس میشد خشک میشد، گرچند زمان اندکی بیرون بودیم و بیشتر داخل حرم که کولر داشت و بسیار خنک بود بودیم. اگه هوا خنک تر باشه خیلی بهتر است.
از خدای مهربان سپاس گذارم که همچین تجربه با حالی رو برام رقم زد، خدایا شکررررررررت. سر مرز هم یه قهوه خوردیم بسیار خوشمزه که هنوز مزه اش زیر زبانم است. منم برای جایزه ی این تجربه لذت بخش قدم ششم رو به خودم هدیه دادم که جلسه اولش با همین مضمون است و بعد از خلاصه نویسی جلسه اول قدم شش و خلاصه نویسی این فایل اومدم کامنت بنویسم.
و اما برسیم به موضوع بسیار عالی و کاربردی این فایل، واقعا نمیدونم چطوری سپاس این نعمت را بکنم که حق مطلب ادا شود، اول از خدای مهربان دوم از استاد عزیزم که ناقل این آگاهی های ناب است یه دنیا تشکر و قدردانی میکنم. ان شاءالله برکت این حال خوب میلیون ها برابر بشه برگرده به زندگی و حال خوبش و قلبش رو برای دریافت آگاهی های بیشتر گسترش بده. الهی آمین
پ.ن. تو این مدت که تو حال و هوای کربلا بودم، داستان هایی از معجزاتی که بقیه دیده بودند به گوشم میخورد و وقتی اون معجزات رو با معجزات بچه های سایت و استاد مقایسه می کردم واقعا یه شوخی بیش نبود. و هر چه میگذره، بیشتر متوجه الماس های ناب این مکان مقدس می شوم و خدا را بیشتر و بیشتر شاکرم.
در پناه حق پاینده و پایدار باشیم الهی آمین
بنده ی محبوب خدا رضوان یوسفی
سلام رضوان جان،زیارتت قبول
چه عالی یک سفر هدیه گرفتی.
چه عالی حال خوب و نگاه زیبا بینی در طول سفر داشتی.
راستش برای خودم خیلی سوال بود که افرادی که مذهبی بودن خیلی هم معتقد به انجام مناسکشون چطوره که برخیشان زندگی روان و پر زرق و برقی را تجربه میکنند باورهای ثروت آفرین خوبی دارند اما بقیه بر عکس هستند؟ با اینکه خیلی تو مجالس عزا هستند که اصلاً حال خوبی اون مجالس ندارد! البته که ما تو ذهنشون نیستیم ولی آنچه من متوجه شدم این بود که آن افراد موفق احساس خوبی را تجربه می کرند یعنی تو ذهنشون کلی به خودشون افتخار می کردند و کلی کردیت پیش خدا کسب می کردند. نه مثل من که همزاد پنداری می کردم تو حال و هوای بد می رفتم یا از. سر احساس گناه و طلب بخشش و یک نگاهی خدا به ما بندازه مشکلمون حل بشود میرفتم.
خلاصه کنم همش بر می گردد به همون قانون اصلی ِ حال خوب= اتفاقات خوب.
من خودم عاشق سفرم و. آنچه خودم دوست دارم را برات آرزو دارم
زندگیت پر از سورپرایز سفر های هیجان انگیز با حال خوب و امتحان مزه های جدید:)مثل مزه قهوه لب مرز
742
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام Nafis جان
بسیار سپاسگزارم که برایم نوشتی و چشم و دلم رو روشن کردی،و اون دعای قشنگت که گفتی:
من خودم عاشق سفرم و. آنچه خودم دوست دارم را برات آرزو دارم
من خودم هم عاشق سفر کردن هستیم، اتفاقا درخواست این دو سه روزه من از خدای مهربون و کارسازم همین است که ای خدای مهربون دلم یه سفر میخواد که هوا عالی باشه، دریا باشه شنا کنم رودخونه آب سرد داشته باشه برم آب بازی، جنگل داشته باشه برم پیاده روی کوه داشته باشه برم کوهنوردی و دشت پر از گل داشته باشه بدمینتون بازی کنم و غروب و طلوع خورشید رو هم کنار دریا هم بالای کوه و هم از جنگل ببینم و یک شب پر ستاره رو در شب تاریک تجربه کنم.
و کلی کباب خوشمزه بزنم بر بدن.( همین الان که دارم این ها رو می نویسم دلم از خوشحالی داره ذق ذق می کنه و دهنم برای اون کباب ها آب افتاده)
ن و القلم و مایسطرون
دوست عزیزم منم همچنین تجربه ای رو براتون آرزو می کنم.
در پناه حق پاینده و پایدار و سعادتمند در دنیا و آخرت باشی مهربانم
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
وقتی بعد از ظهر روز 19 مرداد ، من رد پامو تو این قسمت از فایل جدید گذاشتم و بعد مشغول تمیز کردن خونه شدم که نزدیک غروب مادرم از جمعه بازار اومد
بهم گفت طیبه ببین چقدر فروختم ،خیلی خوشحال بود
455 فروش داشت
هم از نقاشیای من خریده بودن و هم از کش مو و جاکلیدیای خودش
ازش پرسیدم عروسکات چی کسی قیمت گرفت؟؟
گفت نه فقط نگاه میکردن و میگفتن چه با نمکه و میخندیدن گفت دیگه نمیبرم هم سنگین میشه بارم هم میخندن از عروسکای من کسی نمیخره
به مامانم گفتم اینجوری نگو عروسکای تو فوق العادن و تک
گفت یه خانم قیمتشو پرسید گفتم 500 گفت چه خبره
بهش گفتم بذار بگن گفت نه نمیبرم خواستی خودت بردار بفروش پولشم بردار برای خودت
یاد باورای محدود خودم افتادم که میگفتم نقاشیامو غیر از مدرسه جاهای دیگه نمیخرن
ولی بعد که شروع کردم به ساختن باورای قدرتمند کننده ،انگار خود به خود نگاهم مثبت شده و سریع به مادرم گفتم عروسکای تو خیلی بیشتر از 500 هم ارزش دارن چون هیچ جا ندیدم کسی عروسکی شبیه نوزاد یا بچه بسازه خودشم با لباسای بچگونه چندماهه
هر عروسک مادرم هر کدوم یه جور خاصن و هر بچه ای تا حالا دیده خیلی خوشش اومده
وقتی شب اومدم تا ادامه نقاشی دیواری مسابقه زیبا سازی شهر تهران رو بکشم ، اونروز یادم اومد که هرکاری کردم نمیتونستم طرحی بکشم و نمیشد که از خدا الهام بگیرم
گفتم خدایا فردا میخوام برم اگر تو بخوای ،سازمان زیبا سازی
بقیه طرحاشم بهم بگو که من بکشم و فردا برم شرایط رنگ کردن و ارسالش از سایت رو بپرسم
هیچی نگفتم ورقا رو گذاشتم جلو روم و گفتم من هیچی نمیدونم تو به من بگو خدا ، دیدی که اونروز به زور میخواستم ازت الهام و ایده بخوام ولی نمیشد و انگار تسلیمت نبودم
الان تسلیمم خودت بهم بگو
نشستم و به طرح نیمه کاره ام نگاه کردم همینجور داشتم نگاه میکردم یهویی گفته شد درخت بکش وسطش
نمیدونستم چجوری ولی جوری خدا هدایتم کرد به عکسای مختلف که واقعا آخر کار فوق العاده شد
بعد طرح سومم کشیدم و داشتم به همین فایل گوش میدادم
که گفتم خدا من الان این نقاشیارو برای مسابقه میکشم ، من لایق طرحایی که بهم الهام کردی هستم و لیاقت نقاشیشو دارم و لایق پولی که قراره طرحش رو بپسندن ، در ازای خریدش بهم بدن
میشه مثل همیشه رندم انتخاب کنم و بهم بگی چی باید بگی بهم که من بفهمم
همینجور داشتم میگفتم و میخواستم از گالری گوشیم فایلی انتخاب کنم از دلم گذشت دوباره گفتم من ارزشمندم
و دستمو گذاشتم رو یه فایل ، دستمو برداشتم دیدم نوشته صدا 26
اول نمیخواستم باز کنم، گفتم صدای ضبط شده هست ،ولی بازش کردم
همین که باز شد ،و صدا رو شنیدم گریه کردم ، دقیقا صدایی که ضبط کرده بودم ،صدای مسئول سازمان زیبا سازی بود که ازش سوال کرده بودم راجع به نقاشی دیواری و داشت راهنماییم میکرد
فقط گریه کردم این صدای ضبط شده نشونه خدا به من بود که تو لیاقت گرفتن مبلیغی رو داری که طرحشو من بهت دادم و تو هیچ چیز رو خودت انجام ندادی همه رو من بهت گفتم و کشیدی
و بعد گفتم این یعنی چی ؟؟؟؟ یعنی اینکه خدا دقیق و واضح داره هدایتت میکنه ، بهت میگه راه رو
پرسیدم چرا از بین این همه فایل استاد عباس منش و فایلای دیگه ،چرا باید دقیقا این صدای ضبط شده میومد
پس این دقیقا نشونه ایه که میگه تو لایقشی طیبه
راهت رو ادامه بده
و از خدا سپاسگزارم که بهم این همه لطف داره و همراهمه و حامی و همه کاره من هست
بعد شروع کردم به ادامه نقاشی و طرح پنجم رو هم شک داشتم چی بکشم پرسیدم خدا تکامل دانش آموزو از اول ابتدایی تا ششم بکشم ؟ یه یهویی شنیدم نه طرح پنجم مشاغل میشه
و آیه 39 سوره نجم وَأَن لَّیۡسَ لِلۡإِنسَٰنِ إِلَّا مَا سَعَىٰ
انسان جز از تلاش خودش بهره نمىبرد
وَأَنَّ سَعۡیَهُۥ سَوۡفَ یُرَىٰ40
و همانا کوشش او به زودی دیده میشود
رو برام نشونه داد تا بالای طرح مشاغل بنویسم
و 9 تا شغل رو به تصویر کشیدم و تموم شد
وقتی طرحارو کنار هم گذاشتم خیلی خاص شده بودن و عالی ،بارها به خودم گفتم طیبه مغرور نشو تو هیچ کاری نکردی خدا بود که صفر تا صد طرحاشو بهت گفت
از خدا میخوام که کمکم کنه همیشه متواضع باشم و به یادم بیارم که من هیچ کاری نمیکنم و این خداست که هر لحظه داره با ایده هایی که بهم میده هدایتم میکنه
و بی نهایت ازش سپاسگزارم
چقدر تسلیم بودن خوبه
من دقیقا وقتی اون روز تسلیم نبودم ،کم کم نگرانی و ترس اینکه تو هیچی بلد نیستی و نمیتونی نقاشی بکشی و طرحی برای دیوار مدرسه بکشی میشنیدم که همه نجوای ذهن بود و فکر میکردم خودمم که دارم طرحا رو میکشم و خدا بهم فهموند همون دقایق با احساس بدی که بهم دست داد
که گفت حواست باشه این تو نیستی که داری طراحی میکنی ،این منم خدای تو که هر لحظه هدایتت میکنه
و ممنونم ازش که سریع دستمو میگیره
و امروز که تسلیم بودم و عاجز بودنمو دوباره و چند باره بهش میگفتم خیلی راحت تو دو ساعت سه تا طرح کشیدم
این یعنی چی ؟ تو دو ساعت سه تا طرح بکشی
این یعنی تسلیم بودن
در صورتی که چند روز پیش بیشتر از 5 ساعت نشسته بودم پای نقاشی ولی هیچی نمیتونستم کار کنم
هر چقدر بیشتر سعی میکنم که از خدا کمک بخوام بیشتر حس و حالم خوب میشه و بیشتر آروم تر میشم و سعی میکنم نتیجه شو هم به خدا بسپارم
ان شاء الله صبح ،اگر خدا بخواد اول میرم سازمان زیبا سازی بعد از اونجا برم کلاس رنگ روغنم
خدای من بی نهایت ازت سپاسگزارم خیلی خیلی دوستت دارم ماچ ماچی من
الان ساعت 3:3 روز 20 مرداد هست و من ،بعد اینکه این رد پامو تو سایت گذاشتم میرم تا به قرارم با خدا ، ماچ ماچی جذابم برسم
برای تک تکتون بی نهایت شادی و سلامتی و آرامش و عشق و ثروت و سعادت در دنیا و آخرت رو میخوام
“بسم الله الرحمن الرحیم”
سلام و احترام خدمت استاد عزیز، خانم شایسته ی مهربان و همه ی دوستان گرامی.
بسیار بسیار تاثیر گذار و قابل فکر بود استاد جان.
سپردن عنان و اختیار همه چیز به خداوند، در واقع شجاعت می خواهد.
کار فوق العاده سخت است، ما با عقل و منطق مقایسه میکنیم، بررسی میکنیم، حساب و کتاب ریاضی میکنیم و کلی کار دیگه.
غافل از اینکه خداوند هدایتگر و خالق همه چیز هست.
استاد جان یه داستان بنویسم خیلی جالب، هر وقت یادش میفتم واقعا اشکم درمیاد،
یروز خانم عزیزم(نسترن، که از بچه های خانواده گروه تحقیقاتی استاد عباس منش هست) میگفت رفتم کوه(کوه صفه اصفهان)، اون بالا نشسته بودم داشتم تخمه میشکوندم، یدونه از مغز ها از دستم افتاد رو زمین، در کسری از ثانیه مورچه ای اونو برداشت و رفت، میگه من خشکم زد، گفتم خدای من، تو منِ انسانِ چندین کیلویی رو از خونم کشوندی این بالا، رزق این خلقتت رو بدی؟
خدایِ من، هدایت تا اینقدر آخه؟
چطور اون همزمانی و پدیده ها رخ میده واقعا؟
اعتماد ما به خداوند اندازش چقده؟ به اندازه اون مورچه هست؟
چقدر مثال مادر موسی منو تکون میده استاد.
چقدر میشه به خداوند اعتماد کرد؟ جوابش رو مادر موسی میده،
جوابش رو ابراهیم میده،
جوابش رو شما میدید استاد جانم.
استاد خداوند در نهایت شگفتی، اتفاقات رو برایمان رقم میزند و تمام رخداد های خدا زیباست،
کاش ایمان بیاوریم به این عظمت، به این قدرت بی نهایت.
جناب آقای استاد سید حسین عباس منش
“شما از من انسان بهتری ساخته اید”
“از شما متشکرم”
دوستتان دارم، هادی قاسمی
پایدار و قدرتمند ، عادل و دریا دل باشیم