تسلیم بودن در برابر خداوند - صفحه 31
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/08/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-08-08 08:57:552024-08-08 09:05:31تسلیم بودن در برابر خداوندشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بنام الله یکتا
سلام به استاد ومریم جان وبچه های عزیز
اول ازهمه بگم استاد چقدر زیبا شدین چقدر پوستتون شفاف شده تحسینتون میکنم واقعا عالی شده هم پوستتون هم اندامتون خدایا شکرت
استاد گفتین اولین باوری که باید داشته باشیم اینه که بپذیریم که یه خدایی هست که خالق کل این جهانه یک رب هست که مالک تمام اسمان ها وزمین هست واین باوراصل واساسه باید به عظمتش پی ببریم وببینیم که از سلول گرفته تا کهکشان ها وکیهان همه وهمه تحت سیطره خودشه وهمه رو داره هدایت ومدیریت میکنه پس این اولین قدمه ووقتی ببینم باهمچین خدای بزرگ وباعظمت طرفیم باید تسلیمش بشیم و متواضع باشیم درمقابلش و خودمونو رها کنیم وبذاریم هدایتمون کنه وتقلا نکنیم خدایا شکرت که منوهدایت کردی به این مسیر شکرت که دارم کنترل ذهنمو در دست میگیرم شکرت که اتفاقات عالی داره برام میفته شکرت که حالم خوبه شکرت که خوشبخترینم چون تورو دارم وکسی که تورو داره یعنی همه چیو داره شکرت که هستی شکرت خداجونم
اما مثال هایی دارم زمانی که رو ادم ها حساب کردم نتیجه پوچ وبیهوده بوده وزمانی که رو خدا حساب کردم کلییی نتیجه عالی گرفتم واحساس عالی داشتم
یکیش اینه که چندسال تویه کاری بودم وبعدش،مهاجرت کردم وبعدازیک سال ونیم برگشتم به شهرستانمون به خیال اینکه بازهمون کاره رو انجام میدم وچقدرذوق داشتم،چون کارمو دوس داشتم وگفتم صاحب کارم حتما،منو میپذیره چون نیروی باتجربش هستم وشک ندارم این قضیه اوکی شده فرض کنم ولی خب وقتی رفتم باتمام ذوق وشوقم جواب نه رو شنیدم باکله خوردم زمین ووقتی رو خدا حساب کردم یه کاردیگه ای برام اوکی شد بدون اینکه صاحب کار روببینم یابشناسم زنگم زد گفت خانم فلانی بعداز ظهر شمابیاین سرکار استخدامی بخدا استاد ندیده ونشناخته بعدش فهمیدم خواهرم شمارمو گذاشته بود تودیوار چقدر مقاومت داشتم دوس نداشتم برم اینقدر اسرارکرد صاحب اون کاره گفت خانم فلانی چرا دوس نداری باهامون همکاری کنی چقدر اسرار وپیام این درحالی که هنوز همدیگه رو ندیده بودیم نه مصاحبه ی قبل از کار نه هیچی غریبه وکاملا ناشناس گفتم خدای من مگه میشه ندیده ونشناخته اینقدر اسرار داره استخدامم کنه اخه یعنی چی خلاصه بخاطراسرارزیادشون عصررفتم برای مصاحبه حس خوبی نداشتم زدم منو به سمت نشانه ام هدایت کن فایل ازاینجایی که هستی بهترین فرصت برای شروع هست دراومد بدون اینکه فایل وگوش بدم فقط تیترش که دیدم تسلیم شدم گفتم چشم بعدش ازطریق همین کاره برام خونه اوکی شد به صورت معجزه وار و واقعا تسلیم شدن چه معجزه هایی که نمیکنه خدایااشکرتتتت
امشبم یه اتفاق جالبی برام رخ داد من تولدم تیر ماه بوده صاحب کارم نمیدونسته امشب که متوجه شد برام کیک گرفته بود ویه مبلغ پولی هم بهم داد وجالبش اینکه یه مشتری همیشگی به همکارم گفت فلان مبلغ وکارت بکش ونقد بدین به خانم فلانی هدیه تولدش گفتم اخه ادم غریبه دیگه چرا درصورتیکه یک ماه از تولدم گذشته بود اگه کار خدا نیست کار کیه پس…اه خدای من شکرت
یک باری هم چندسال پیش یه همسایه ای داشتیم داشتم ازسرکارمیومدم سمت خونمون منودید کشید کنار گفت اینجایی که کارمیکنی چقدر حقوق میگیری گفتم چرا گفت بگو تابهت بگم گفتم nتومن گفت خیلی کمه بابا من یه کاری برات سراغ دارم که حقوقش اینقدره مزایاش اینه فلان چه شرایطی چه ….گفتم راست میگیییی عالیه خب ادرسش کجاهست کی باید برم گفت فردا خودم میام دنبالت باهم میریم گفتم ااااه چه خوب عجب ادم خوبیه عجب فلان ..اخه فردا شد نه اون ادمه رودیدم نه اون کار ومنتظرموندم که خبرم بده پیداش نشد که نشد بعداز اون هروقت منو میدید سرشو پایین مینداخت و رد میشد این قضیه مال چندین سال پیشه ولی الان یادم اومد که رو کی باید حساب کنیم واز کی باید کمک بخوایم
خدایا به من توفیق بده که همیشه تسلیم توباشم وفقط از تو کمک بخوام
تنهاتورو میپرستم وتنها از تویاری میجویم خدایا شکرت
چندباری هم که ازلحاظ مالی به شرایط سختی برمیخورم توذهنم مامانمو خواهرم میتونن بهم کمک کن وقتی زنگشون میزنم میگن که نمیتونیم بهت کمک کنیم وقتی میسپارم به خدا از جایی که فکرشو نمیکنم میرسونه وکمک میکنه وخیلی راحت کارها پیش میبره اونم بی منت خدایاااا شکرت بی نهایت مرتبه
استاد شما بی نظرید ممنونم وسپاسگزارم ازتون وازمریم جانم وبچه های سایت که چه گنج هایی تو این کامنت ها نهفته
ست
درپناه الله شادوثروتمند وسلامت باشید
بنام خدای بخشنده ی مهربانم
سلام ب استاد عزیزم و دوستان جانم
الهی صدهزار مرتبه شکر
روز44
من دیشب از طریق کامنتای دوستان متوجه این فایل جدید شدم گفتم فردا میبینم
چون خیلی چشام خسته بود خوابیدم عصری ک رفتم سرکار چون سالن خلوته چن روز تا28 حسم گفت فرصت خییلی خوبیه دفتراتو ببری سالن و روخودت کار کنی
منم رفتم سراغ جلسه ی15احساس لیاقت ک تو دفترم نوشتم بخشیش رو و میخواستم هم مرورش کنم وهم بقیه شو مکتوب کنم
ک یادم اومد ک فایل جدید اومده رو سایت و حسم ترغیبم کرد ک حتما ببینم و برای همین اومدم سایت
و چشمم ب جمال قشنگ استاد عزیزم روشن شد.خدایاشکرت
بخاطر این آگاهیای ارزشمند
تسلیم بودن دربرابر خداوند
خدایا ازت هدایت میخوام ک بتونم بنویسم من هیچ علمی ندارم
هیچی بلد نیستم
تو میدونی تو بهم بگو
ظرف وجودمو بزرگتر کن
چقد منقلب شدم اونجا ک استاد گفت ساعت 11ونیم شب بهش الهام شده پاشو برو بیرون حرکت کن و یک ساعت ونیم پیاده روی کرد تا برسه ب یک جایی بیرون از شهر یه خونه قدیمی
با دونفر روب رو بشه ک احتیاج داشتن ب شنیدن آگاهیایی از خداوند رحمان
خدای من چقددد تو بزرگی
چقد غفور و رحیمی
چقد رحمتت بی انتهاست
چقدد آگاهی ب اسرار دلها
خدایا شکرت قلبم عاشقتممم
چقد قشنگ مارو در هرلحظه هدایت میکنی
ان علینا للهدی
عاشقتم استاد چ شهامتی داشتی ک این راهو رفتی
شما حتی کارت معافیت سربازی تون و هم با گوش دادن ب این ندا ب راحتی گرفتین
داستان مهاجرتتون رو هم ک چطور مرحله ب مرحله هدایت شدین بهش
فقط با گوش دادن ب این ندا
خدایا شکرت میخوام ی داستانی و بگم ک تقریبا یکسال ونیم پیش اتفاق افتاد
داداش کوچیکه ام ک متولد73هست
اون موقع هرشب پیاده روی میکرد بعد شام تو خیابون جلو خونه مون
یک روز بعد نهار رفت بیرون بعد نیم ساعت برگشت
گفت زکیه نمیدونی چ اتفاقی افتاد
من هیچ وقت این موقع نمیرم پیاده روی
ی چیزی بهم گفت همین الان برو بیرون از خونه ،وقتی رفتم هنوز چنتا قدم برنداشته بودم ک دیدم انتهای خیابون
ی دود سیاهی بلند شده و خونه همسایه مون آتیش گرفته بدو رفتم دیدم
خانم همسایه و دختراش دارن جیغ میکشن خواستن کباب درست کنن حیاط آتیش گرفته و رفته سمت انبار گندمشون و دامادشون هم اونجا بوده بنده خدا شوکه شده فقط داشت نگاه میکرد
گفت رفتم سریع آتیشو خاموش کردم
و خودشم حیرت کرده بود ازاین همزمانی و این الهامی ک دریافت کرده بود
الهی صدهزار مرتبه شکرت خدای من
خیلی باید روی این فایل و آگاهیا فک کنم تا بتونم ی ذره شو درک کنم
واقعا ما هیچ توانی نداریم درمقابل این نیرو این عظمت
نیرویی ک بی نهایت آگاهه
بینهایت قدرتمنده
بینهایت ثروت داره
علمش بینهایت
همه ی امور و میدونه
نیرویی ک کل هستی کیهان و کهکشانها رو خلق کرده و داره هدایتش میکنه
نیرویی ک منو از یک تک سلول خلق کرده
و با طی تکامل تو هرمرحله هدایتم کرد
کلی ب من نعمت داده
و هرروز و هرلحظه داره هدایتم میکنه
امروز صبح ازش خواستم و تودفترم نوشتم برام تاکسی بفرسته و درخونه سوار بشم
همیشه نزدیک 100قدم راه میرم بعد تاکسی میاد
ولی امروز دقیقا درخونه سوار شدم
چرا چون واقعا سپردم ب خودش
شاید از نظر بقیه اتفاق بی اهمیتی باشه ولی برای من خیییلی بزرگه
چون ازش خواستم و شد
جواب داد
دیشب خونه آجیم خوابیدم صبش ساعت 9 باس مامانم و میبردم مطب دندون پزشکی
یعنی باید از خونه آجیم میومدم باتاکسی خونه خودمون بعد با مامان میرفتیم مطب
خلاصه من 8و38دقیقه از خونه آجیم زدم بیرون قبل از اینکه ب خیابون اصلی برسم
گفتم خدایا خودت منو در زمان مناسب درمکان مناسب قرار بده
و آسانم کن برای آسانی ها
خودت برام ماشین بفرست ک ب موقع برسم
همینو ک گفتم هنوز نرسیده بودم ب خیابون ک ی تاکسی اونور خیابون منتظرم بود بوق زد و ترمز کرد
گفتم خدایااا عاشقتمممم
و راننده بعد چن دقیقه کولر و روشن کرد
گفتم خدایا شکرت
نزدیک خونه ک شدیم حسم گفت ب راننده تاکسی بگو دم در وایسه تا مادر بیاد
و شماره مادرو گرفتم گفتم بیا دم در تو تاکسیم راننده تواین حین گوشی و دستش گرفت زنگ زد انگار متوجه حرف من نشد ک بهش گفتم آقا نگهدار
ک سریع ترمز کرد گفتم میمونی تا مادرم بیاد گفت آره
مامان ک اومد تماس راننده هم تموم شد
گفتم ببین زکیه این تماس بی دلیل نبود
خدایا شکرت بابت این همزمانی
بعد ک پیاده شدیم من 20تومن کرایه دادم بهش
باخودم گفتم چون منتظر شد مادر بیاد بقیه ش برا خودش
ک بوق زد گفت بیا بقیه پولتو بگیر
مادر رفت گفت بزار بمونه گفت ن پول خودته
خدایا شکرت بخاطر آدم های باشخصیتی ک سرراهم قرار میدی
و دقیقا ساعت 9ودو دقیقه رسبدیم مطب خداروشکر
خدایا شکرت بخاطر لبخند زیبای خانم زیبایی ک تو مطب بود
خدایا شکرت بخاطر برخورد گرم آقای دکتر و منشی های قشنگش
الهی شکرت بخاطر ثروتی ک داره وارد زندگیم میشه
خدایا شکرت بخاطر داشتن پول کرایه ی امروزم
الهی شکرت بابت شغلی ک دارم و تایمی ک میتونم رو خودم کار کنم و خودمو بهبود بدم
خدایا شکرت دیروز ک دفتر 200برگ خوشگلی ک خریدم با دوتا خودکار پولش 134هزار تومن شد ک باعشق پرداختش کردم و گفتم من دارم با این خریدم ب گسترش جهان کمک میکنم و ب این مغازه خیر میرسونم
وقتی اومدم خونه ی پیامک واریزی 100تومنی اومد رو گوشیم
و باور کردم حرف استاد رو
ک هرچی خرج کنی پولت بیشتر میشه
و جهان هرروز در حال گسترشه
ثروت هرروز داره بیشتر میشه
بینهایت نعمت وثروت هست ک من با تغییر ساختار ذهنم بهش اجازه ی ورود میدم ب زندگیم
الهی صدهزار مرتبه شکرت
خدایا من تسلیم توام ب هرخیری ازسمت شما فقیرم ومحتاج
خودت هدایتم کن
من هیچی نمیدووونم
من هیچی بلد نیستم
من عقلم نمیرسه. تو آگاهی
تو میدونی تو بهم بگو
درست مث زمانی ک تو سالن قبلی بودم و گفتم خدایا من تسیلم توام اگه این کار ب رشد من کمک نمیکنه خودت بهم بگو و بهم نشونه بده
ک نشونه ها اومد و من دیگه نرفتم سرکار و بعد 20روز هدایت شدم ب این شغل جدید
ک کلی عشق واحترام دارم دریافت میکنم
درامدم ی کم بیشتره
و داره منو رشد میده
ظرف وجودمو بزرگتر میکنه
با آدم های سالمتری درارتباطم
و خودمم بدون هیچ تلاشی برای ثابت کردن خودم ب بقیه
الهی شکرت
تنها تورا بندگی میکنم وتنها از تو یاری میخوام من رو ب راه راست هدایت کن
راه کسایی ک ب اونها نعمت دادی
ن کسانی ک براونها غضب کردی و ن گمراهان
سپاسگزارم از استاد عزیزم بخاطر این آگاهی های ناب
و سپاسگزارم از تک تک دوستان عزیزم بخاطر کامنت های فوق العاده عالی شون
عاشقتونممم
بنام خداوند هادی
سلام به همه
استاد عزیزم من دیروز ی تصمیم عظیم گرفتم و تسلیم شدم
تسلیم چی؟
نشانه هایی که میومد
چنروز پیش خواب دیدم که دوستم بهم گفت برو ی مهد کودک و بگو من میخوام معلم نقاشی بچه ها بشم و این خواب خیلی عجیب بود برام
چون من دقیقا چندشب بود که قبل از خواب میگفتم که من امشب عالی میخوابم،خوابهای هدایتگر میبینم،خوابهایی میبینم که بهم میگن چیکار کنم
و این خواب رو دیدم
گفتم خوابه دیگه بیخیالش
و خدا میدونه ک دیگه بهش فکر نکردم و کانون توجهم روش نبود
صبح خواهر کوچیکم گفت که مریم دانشگاه ازاد دوره مربی گری مهد گذاشته نمیخای بری؟
گفتم عجب بازم حرف مربی مهد
گفتم نه نمیخوام برم
دو روز بعدش خواهر بزرگم اومد خونمون و گفت مریم چرا نمیری مربی مهد بشی،مهد کودک نزدیک خونه ما مربی میخواد
بازم گفتم نه و فلان
حتی تو ذهنمم گفتم ن
خلاصه پریروز تو ی فایلی از استاد بازم حرف از همین شد،بیبی سیتر
که همون مربی مهد هم شامل میشه
ی ندایی توی درونم گفت این همههه نشونه مریم
بیخود و بی جهت نیست
دیروز صب تا از خواب بیدار شدم زنگ زدم دانشگاه و پرسیدم کلاس دوره مهد میتونم ثبت نام کنم یا دوره اش گذشته
گفت نه ی مشکلی پیش اومده و قراره از فردا شروع بشه
نگااا کن توروخدا اگر من زنگ نمیزدم و با خودم میگفتم حتما دو هفته قبل شروع شده الان به دوره نمیرسیدم
خلاصه امروز صبح رفتم و هزینه رو پرداخت کردم و رفتم کلاس
نمیدونم استاد
هیییچی نمیدونم که قدم بعدی چیه
ولی خواستم تسلیم این همه نشانه واضح بشم از طرف الله
بعداز مدتها ی دوره رفتم ولی این جلسه خیلی برام شیرین و دلچسب بود
همینطور محیط دانشگاه
استاد ی چیز دیگع
چندین باره که هرکجا میرم در راس اون میز یا سفره قرار میگیرم
دیدین ادمایی که احترامشون بیشتره بهشون میگن بفرمایین بالا بشینین
انگار جهان داره برای من اینکارو میکنه
باورتون میشه؟
و ی چیز دیگه
استاد امروز ی ندایی در درونم گفت جلسه یک دوره عشق و مودت رو گوش کنم
استاد چقدررررر اگاهیی داره این جلسه یک
چقدرررر از همه چیز توش گفته شده
چقد ارامش بخشه
چقدر باورهای عالی توشه
خیلی دوسش دارم
از همه دوره هایی که خریداری کردم بیشترتر دوسش دارم
بخصوص جلسه اول و سوم که میگین مهمترین رابطه ما رابطه ما با خودمونه ،با خداونده
و اگر ما با خدا هماهنگ باشیم
خووود به خود ،دوست دارم بارها و بارها در مورد کلمه خود به خود صحبت کنم
خود به خود همه چیز خودش اونجوری که دوست داریم اتفاق میفته بدون اینکه کار خاصی بکنیم.
استاد واقعا برای تک تک محصولاتتون سپاسگزارم
حال خوب الانم اول بخاطر لطف و رحمت خداوند مهربانه
دوما بخاطر بازم لطف و رحمت خداونده که شمارو وارد زندگیم کرد
دوستتون دارم و سپاسگزارم.
سلام استاد عزیزم
سلام به همه دوستان
استاد وقتی مدتی از آشناییم با شما گذشت با خدای که شما میگید آشنا شدم
با اینکه شرایطم از الانم خیلی بدتر بود ولی احساسش کردم همونجوری که شما توصیفش میکنی که اون تو رو بخشیده خودتو ببخش اون از مادر خیلی مهربونتره اون دوست داره که تو خوشبخت باشی هر وقت خواستی باهاش حرف بزن اون هر لحظه صداتو میشنوه
من اون خدا را احساس کردم انگار قلب آدم شکوفته میشه خیلی احساس لذت بخشیه احساس یک نوع عشقه که فراتر از هر عاشقیه که آدم میتونه تجربه کنه
احساس کردنش به این ربطی نداره که چه شرایطی داری چه گرفتاری داری وقتی میاد خیلی لذت بخشه
مثل زمانهای که استاد غرق در نداری و شرایط بد بندر عباس بود و احساسش کرد
و گاهی میشه که بهر دلیلی دور میشم و با سپاسگزاری کردن هم به این احساس نمیرسم
و من بارها شده که ازش خواستم برگرده
یعنی من حاظرم بیمار باشم بدهکار باشم گرفتار باشم ولی با اون احساس در ارتباط باشم
خیلی احساس قشنگیه که من خیلی سعی میکنم خودمو بهش برسونم امیدوارم به روزهای برسم که غرق در این احساس باشم فارغ از اینکه به سایر خواسته هام رسیده باشم یا نه
از شما استاد عزیز خیلی خیلی سپاسگزارم که منو با این احساس آشنا کردی بخاطر سایر باورها و کنترل ذهنها و توجهات هم که دیگه بینهایت سپاسگزارم
شاد سربلند در دنیا و آخرت باشید
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام استاد عزیزم ، بزرگتر زندگی من
و سلام به تمامی دوستان و همراهان سایت الهی و آرامشبخش عباس منش
زمانی که در حال گوش دادن به این فایل زیبا بودم توی خیلی از قسمت های فایل که استاد از خودشون درباب هدایت شدنشون و تسلیم بودنشون مرور میکردن و میگفتن به یادم خودم می افتادم و روزهای گذشته خودم برام تدایی میشد
روزهای که طبق عرف جامع جایگاه خوبی داشتم و دست آورد های چشم گیری بدست آورده بودم ، ولی جایی یک مورد حسابای خالی بود اون هم شکر گزاری و دونستن اینکه ، ایننعمات از الطاف کیه !!!!!!
این ناشکری به درجه ای از صفر و منفی صفر رسید انقدر به در و دیوار خودن رسید تا خودم رو بشناسم ، تا منبع ای رو بشناسم که هر آنچیز که بخواهم به دست بیارم پایدار ، ثابتو پایان ناپذیر
آره با آموزش ها و فایل های استاد که از مهم ترینش آرامش در پرتو آگاهی بود هدایت شدم به قدرت یک جهان و هدایت ها استارت خورد ،تموم چالش ها و مسائل حل شد ، یکی پس از دیگری
اگه یکی 4 سال پیش می اومد و میگفت این آینده توعه ، صد در صد با پوزخند من و برو عمو خودتو مسخره کن مواجه میشد
ولی امروز که دارم به این بازه 4 سال که خودم رو تسلیم و رها کردم نگاه میکنم ، میبینم که آره شد تموم اون چیزای که میخواستم ، خفن ترش شد ، بزرگترش شد ، تمام اهداف اون روزا که برام آرزوی بزرگ بود رو دارم زندگی میکنم
به قدرت و تجربه یک درخت تنومند رسیدم ، شاید بعضی وقتا بی حوصله بشم ، بی انرژی بشم یا حتی بی انگیزه
ولی چیزی در من شکل گرفت که با قدرت یک دنیا من میتونم به هر هدفی برسم ، شاید امروز ذهنم یه قایق تفریحی رو نپذیره ولی یه جت اسکی رو میپذیره و مطمئنن قدمبعدی بتونه اون قایق باشه
این هدف فقط در باب یک مثال بود ، آفکورس که باید قبل از مشخص کردن هر هدفی ، چراییش رو بدونیم و پیغامم این بود که بله با قدم به قدم هدایت شدن از صفر که هیچ از زیر صفر میشه به بلندای قله رسید
آفکورس که امکان خسته شدن در مسیر هست
آفکورس که بعضی وقتی ذهنمون بخواد بازدارنده عمل کنه
ولی قسمت جالب داستان اینجاست که با تکرار مکررات میشود از خودمون یک گلادیاتور همیشه پیروز ساخت ، کسی که اگه دست به خاک بزنه طلا بشه
میگه گر نگهدار من ، آن است که من میدانم
شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
خدایا تو بساز ، تو بسازی قشنگه
استاد گاها درگذشته گلایه مند بودم که چرا مثلا یه فرد خفن خود ساخته اطرافم نیست برم باهاش گپ بزنم ، ازش کمک بگیرم ، راهنمایی بگیرم ، پای حرفاش بشینم و….
ولس با وجود شما و راهنمایی های شما دستشو گذاشتی تو دستام
الان در روز حداقل 100 ها بار اسمشو ، حسشو ، محبتشو رو تو طول روزم دارم
از تو ممنونم که سبب شدی این جهان زیباتر بشه استاد ، آرزو و درخواست میکنم از خدایی که این رسالت و ماموریت رو به دوش شما گذاشت تا ابد و یک روز شما رو در کنار من و تمام عزیزانی که به دنبال خلق زندگی خودشون هستن سلامت و تندرست و ثروتمند حفظ کنه
خداوند یار و نگهدار همگی باشد.
به نام خدای مهربان و بزرگ
به نام خدای که همه چیز میشود همه کس را
خدای که بی نهایت لطیف هست
خدای که عشق هست عشق زمین و آسمان ها
خدای که وقتی بشناسی اش عاشق اش میشوی دیگر هیچ وقت دلت نمیخواهد ازش دور شوی
خدای که وقتی عاشقش شوی میدانی که هیچی بدون او لذت ندارد و ته همه لذت ها عاشقی با اوست
خدای که عاشقی با او همه چیز برایت میشود
اگر عشق میخواهی خدا عشق درون قلبت میشود
اگر حامی میخواهی خدا حامی ات میشود
اگر یار وهمراه میخواهی خدا یار و همراهت میشود
اگر دوست و رفیق میخواهی خدا دوست و رفیق ات میشود
اگر غذای سر سفره میخواهی خدا غذایت میشود
الله اسپانسر تو میشود
الله پدر و مادر تو میشود
الله ثروت زنده گی تو میشود
الله همه چیز تو میشود به یک شرط که باورش کنی
باور کنی که قدرتمند هست و همه کار ها را انجام میدهد
باورش کنی که بی نهایت آگاه هست و میتواند تورا از فرش به عرش ببره
الله هست که همه جا همرای توست و همه جا صدایت را میشنوه و همه جا میتواند به تو کمک کند
کی صدای یونس را از شکم ماهی شنید و نجاتش داد ؟
کی صدای یوسف را از قعر چاه شنید و نجاتش داد ؟
کی محمد را از شر دشمنانش نجات داد ؟
کی دل پادشاه حبشه را به مسلمانان نرم کرد ؟
کی صدای ابراهیم را از دل آتش شنید ؟
کی ندای ذکریا را در دل تاریکی شب شنید ؟
خدا همیشه میشنوه و اجابت میکند ما چشم دل مان بسته هست
سلامممم استاد عزیزم سلاممم مریم عزیزم سلام به همه بچه های عزیز و دوست داشنتی
میخواهم از شرایطم بنویسم
من دو روز هست خیلییییییییی اشک ریختم دقیق مثل اون مثال شما وسط جنگل قرار دارم نه راهی برای برگشت دارم نه قدم بعدی را میدانم اصلااااااااااا در نمیدانم خیلییییییییی بزرگ هستم هیچی را نمیدانم هیچییییییییی را نمیدانم از کجا شروع کنم چی کنم
امروز خیلیییی از خدا گله کردم اصلا زهنم پر شده بود از افکار نگرانی که چی میشود ؟
آخر چی وقت میرسی چقدرررر با این شرایط دست و پنجه نرم میکنی
خیلییی اشک ریختم میدانم همش از بی ایمانی خودم هست باورش ندارم به اندازه کافی
که او میتواند او میتواند او بی نهایت قدرتمند هست
کی قلبت را میتپد ؟
کی موهای سرت را رشد میدهد ؟
کی غذای که شب میخوری را برایت هضم میکند ؟
کی نفست را میکشد بدون اینکه فکر بکنی ؟
کی روزی برایت میدهد ؟
کی شب ها روح ات را شارژ میکند ؟
کی هوایت را دارد ؟
نمیدانم و باور ندارم که چی قدرتی پشت من هست
قدرتی که از عظمت اش کوه ها به لرزه میاید
قدرتی که هیچ قدرتی نزدش قدرتی ندارد
باورش ندارم و میترسم
زهنم را تربیت نکردم که تسلیم باشد
تمرین نکردم تسلیم بودن را ایمان داشتن را
هی غرق افکار بی معنی میشویم و حتی به قدرت خدا هم شک میکنیم چنان ناامید میشویم که میگویم خدا هم ما را به حال خودمان رها کرده
در صورتی که خدا با چی عشقی در قرآن میکوید
که آیا انسان گمان میکند که ما او را به حال خودش رها میکنیم ؟
این جمله پر از عشق خداست
به گفته عیسی اگر به اندازه خردلی ایمان میداشتیم کوه ها را جابجا میگردیم
به گفته پیامبر اسلام اگر ایمان میداشتیم روی آب راه میرفتیم و روی آسمان پرواز میکردیم
بعد از همه گریه و گله کردن و اشک ریختن گفتم چرا حرف نمیرنی چرا نمیگویی که من هستم
من به امید تو آمدیم خدااااا
خدا کجاستی ؟
و چقدرررررر این خدا عشق هست و آرام هست
با چی صدای ارام بخشی در گوشم زمزمه کرد که آرام باش همه چیز به نفع توست همه چیز به خیر توست
بعد وارد سایت شدم کمنت دوست عزیزی را خواندم
که چقدررر زیبا از عشق خدا گفته بودند
ما بهترین درس ها را از شرایط به ظاهر بد میگیریم شرایطی که به نظر زهن ما بد هست توسط اون شرایط ما بیدار میشویم رشد میکنیم هدایت درک میکنیم خدا را میشناسم به خدا تکیه میکنیم اصلا بزرگ میشویم
وگرنه در شرایطی گل بلبل که میزنیم و میرقصیم راستش حتی درست یک شکر هم نمیگویم چی برسد که خدا را صدا بزنم مرسی که هستی
امروز دیدم که چقدرررر من کم شکرگذاری میکنم من چقدررر بابت داشته هایم کم شکرگذاری میکنم و توقع بیشتر داشتن و بیشتر خواستن را دارم روزی اونا هم تکرار و عادی میشود من میمانم خواستن بیشتر هی رسیدن بیشتر
یک جمله از مدیر فنی سایت اقا ابراهیم عزیز شنیده بودم که در گوشم زنگ خورد
که با داشتن چیزی نیست که حال ما خوب میشود و یا با نداشتن چیزی نیست که حال ما بد میشود ما در هر لحظه دسترسی داریم به حال خوب مان و حال بد مان فارغ از اینکه چی چیزاییی در دست داریم
ممکن هست به یک عالم خواسته های مان رسیده باشیم ولی بدترین حال را داشته باشیم ممکن هست با داشته های که داریم با همان چیزایی که داریم بهترین حال را داشته باشیم و در پی آن چیز های که میخایم هم میاید
با خود گفتم من که در این شرایط هستم شکرگذار بودن تسلیم بودن را تمرین نکنم پس چی وقت تمرین کنم همه صفت ها تمرین کردنی هست
من که در این شرایط داشته های خودم را نبینم و با تمام قلب شکرگذار نباشم و شکرگذاری را درک نکنم پس وقتی به خواسته های خودم برسم او زمان که تمرین نکردیم چطور میتوانم شکرگذار باشم باز هم همان آش و همان کاسه هستم
یکجای شنیده بودم که اکر از این جایی که هستی راضی و شکرگذار نباشی به جای که میخواهی برسی وقتی رسیدی بازم راضی و شکرگذار نخواهی بود بازهم یک چیزی دیگر هست که بخاطرش ناراض میباشی
چند روز میشود پارک میروم برای دویدن و ورزش کردن و چقدررر با خانم های مهربان ورزش میکنم و تمرین شان میدهم و از برکت دوره احساس لیاقت جهان کاملا نایس و عاشقانه با من رفتار میکند انقدرر عاشقانه که فقط عشق دریافت میکنم و واضح میبینم که چقدرر رفتار جهان با من تغییر کرده هست
خیلیییییی پارک زیباییی هست خیلییی زیبای دیدم دیروز انقدررررر زیبا که غرق زیبایی میشوم الهی کرورررر کروررررر شکرت
دیروز همه خانم ها رفتن و فقط چهار نفر در پارک بزرگ ماندیم همان سه خانم دیگر آمدند در پهلویی من نشستن در گوش من گوشکی بود صدای استاد عباس منش میشنیدم و به زیبایی ها پارک به سرسبزی توجه داشتم
که یکی از همان خانم ها بی بی حاجی بود با دو دانه دیگر یک قصه هدایت را شروع به گفتن کرد و همانجا گوشکی من قطع شد و منم گوش دادم جریان هدایت را بیبینید
خانم میگفت من چند روز میشود پارک برای ورزش نمیامدم امروز هم دلم نمیشد ولی بسیارر با زور خودم را مجبور کردم که بیایم گفت امدم برای پیاده روی
اون طرف رفتم با دو خانم قصه داشتم میگفت در قسمتی از پارک این دوخانم بودن که من هرگز اون طرف نمیرم این دوخانم برایم خیلییی مجبت کردند و یک کلچه دادند خیلییی با آب و تاپ و شرین قصه میکرد که چقدرر نصیب و قسمت جالب هست و خیلییی خانمی شکرگذاری بود اون خانم که از قوانین جهان نمیدانست نام این هدایت را گذاشته بود نصیب و قسمت ولی من دانستم که کار جریان هدایت بود که تو سمتی که هیچ وقت نمیرفتی امروز بروی و از بین این همه خانم تو اون کلچه را بیگری و بعد بیاید از پارکی به این بزرگی کنار من بنشیند و این قصه را موقع بگوید که گوشکی من قطع شود و من هم بشنوم و چقدررر این جریان هدایت زیباست چقدرررر این جریان شرین هست
به گفته استاد عرشیانفر این جریان این انرژی به دقت ریاضی وار کار میکند
خدا مواظب همه ما هست
خدا همیشه کارش را به موقع و دقیق انجام میدهد
خدا همیشه در حال اجابت کردن دعا های ماست
خدا همیشه کارش را درست انجام میدهد
خدای که تمام کیهان را اداره میکند سخت هست برایش هدایت کردن ما ؟
سخت نیست ما اعتماد نداریم
میتوانیم تسلیم بودن را زمانی درست درک کنیم که وقتی به یاد بیاوریم در شکم مادر مان فقط یک نطفه و جنین بودیم و تسلیم محض خدا بودیم و خدا چقدررر به زیبایی ما را رشد داد صورتگری کرد و چی فرشته نازنین را مقرر کرد که مواظب ما باشد
خدا یک مورچه را هدایت میکند
خدا یک کرم داخل دو دانه سنگ را روزی میدهد و هدایت میکند چطور ما های که قسمتی از خودش هستیم فراموش کند ؟
بابا ما خود خدایییم ما وسیله هستیم که خدا بیاید از طریق ما خلق کردن را تجربه بکند خدا موظف کرده خودش را برای هدایت ما چطور باور نمیکنیم چطور امکان دارد خودش را فراموش کند
ما خدایییم
ما دور از خدا نیستیم
خدا در قلب ما ساکن هست
همه کار ها را خداوند انجام میدهد
خداوند همه کار ها را انجام میدهد
نفس ما را خدا میکشد بابا ، باز کریدت چی چیزی را میخواهی به خودت بدی ؟
قلب ما را خدا میتپد تو کریدت چی چیزی را میخواهی به خودت بدی ؟
خدا همیشه از طریق احساس ما با ما حرف میزند ما باید گوش بدهیم من باید گوش بدهم
من باید یاد بیگرم که خداوند هست همه کار ها را انجام میدهد
و یک باوری که خیلییی به ما کمک میکند این هست که هر شرایط هر اتفاقی که بیفتد به نفع ماست همه چیز برای ما هست و همه چیز به نفع ما تمام میشود خدا به خیر و خوبی ما کار میکند
خدا به نفع ما کاررر میکند
فقط کافی هست ایمان داشته باشیم و تسلیم محض خداوند باشیم که هر چی رخ میدهد به نفع ماست به خیر ماست
خداوند بین من شما محمد ابراهیم عیسی موسی و مریم هیچ فرقی نمیبیند ما هستیم که این فرق ها را قایل هستیم با ایمان مان با اعتماد مان با تسلیم بودن مان
تمام اقوام محمد بر علیه اش بود ولی اصلا قلبش به لرزه هم نیامد چون میدانست خدا با اوست چی قدرتی بزرگی پشتیبانش هست تنها نیست
ابراهیم پدرش بر علیه اش بود اصلا قلبش هم نلرزیذ میدانست که قدرت تمام کیهان با اوست ایمان داشت تسلیم بود که شد خلیل خدا
فاصله من با ابراهیم به اندازه ایمان و تسلیم بودن هست
این را به خودم میگم امروز یک نفر هم برخلاف من باشد میشینم گریه میکنم تمام افکارم بر علیه اوست که فلانی نمیخواهد فلانی از من حمایت نمیکند فلانی این رقم هست فلان مشکل را دارم فلان کمک را میخواهم همه فلان ها هست بجز خدا
اون زمان هست که من ، من میشوم ، ابراهیم ، خلیل الله میشود
اون زمان هست که گاندی بدون هیچ جنگی استقلال میگیرد
اون زمان هست که نلسون ماندلا بعد از آزادی همه را میبخشد
باز ما یک نفر که یک کلمه حرفی بد زده باشد با خودمان کلنجار میریم که چگونه ببخشیم اش به من بد کرد ( به خودم میگم )
طرف میاید بعد از آزادی همه را میبخشد
بخدا هیچ کس ناحق موفق نمیشود پاکیزه عزیزم
بخدا نام هیچ انسانی ناحق ماندگار نمیشود
خدایا توفیق بده که تورا بشناسم درک بکنم و ایمانت را در قلبم بیشتر بیشتر کنم
خدایا به من توفیق بنده گی ات را عطا بکن
خدایااا به من توفیق بده که همیشه در هر شرایط در هر چیزی تورا بیبیبینم
خدایاااااا سپاس برای همه چیز
خدای من کرورررررر کرورررررررررر شکرت
خدای عزیزم تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم خودت قسمی هدایتم کن که صدای هدایتگرت را بشنوم
خدای من شکرت برای زیبایی این شب قشنگ
خدای من شکرت برای زیبایی ستاره ها
خدای من شکرت برای ارامش قلبم
خدای عزیزم هر کس که همین لحظه قلبش نارام هست خودت ارامش بیار به قلبش
خدایاا هر کس که صدایت میزند خودت اجابتش کن
خدایاااا ما سخت محتاج تو هستیم هیچ چیز را بلد نیستیم خودت های هادی و حامی ما باش
خدا جانم بی نهایت دوستتتتتت دارم
الهی که پول ثروت فراوانی عشق ارامش خوشبختی سعادت بدوددد به دنبال مان
الهی امین
دوسسسسسستتتتتتت دارم ای خدا
سلام خدمت همگی
استاد جان اومدم از نتایج های که تو این چند روزه گرفتم بگم
امروز انقدر حالم خوب بود انقدر احساس خوبی داشتم انقدر احساسم خوب و بخدا میگفتم خدایا فقط میتونم بگم سپاسگذارم
توی این چند روزه که این فایل توحیدی باعث شد یاد اوری جدی با شه برام که باید فقط تسلیم باشم
منم واسه تمام کارهام با صدای بلند میگفتم خدایا من تسلیمم من نمیدونم این توی که اون بالا همه چیرو میدونی و همه چی رو میچینی واقعا من تسلیمم خودت هدایتم کن در تمام کارها در تمام جنبه ها
استاد توی این چند روزه که سعی میکردم تسلیم باشم
هدایت شدم به کار جدید که واقعا انقدر تجربه های عالی داشت برام
در همه لحاظ
اول.در مورد کار اینکه چقدر ترسهام محو شدن چون میترسیدم که برم انجامش بدم اما واقعا اون ترس محو شد و من الان یک مرحله اصلی از کار رو انجام دادم که واقعا کلی تجربه کاری و کلی اعتماد بنفسم رفته بالا خود باوریم بیشتر شد ایمانم چقدر ایمانم قوی شده چون من تسلیم بودم و چقدر در تمام لحظه ها میگفتم خدایا هدایتم کن وهی با خودم میگفتم و اعتبار این همه توانای و خلاقیت و انجام اینا رو در این کار به خدا میدادم چقدر هدایت میشدم اون کارهای رو که باید انجام میدادم دقیقا در همون لحظه یا وقتی نشسته بودم یه کار کوچک رو یادم رفته دقیقا هدایت شدم به روبه روی اون کار و خیلی راحت با خلاقیتی که دوباره هدایت شدم انجامش دادم
بخدا قصم وقتی که قدم اول رو شروع میکردم قدمهای بعدی گفته میشد فقط کافی بود کارو شروع میکردم قدم بعدی رو انجام میدادم دوباره قدم بعدی می اومد
یا امروز عصر رفتم یه آیفونی بود درستش کنم
تو راه که میرفتم گفتم خدایا من تسلیمم مثل همه هدایت های دیگه خودت هدایتم کن به انجام درستش
و چقدر عالی کار هارو انجام دادم وهدایت شدم
خیلی خوشحالم واقعا بخصوص اون موقع که اومدم بیرون با اون همه احترام که صاحب خونه ازم گرفتن و میوه بهم دادم واقعا
چقدر با دیگران ارتباط های خوبی داشتم
و فقط میگفتم خدایا شکرت سپاسگذارم ازت
خیلی خیلی خیلی واقعا خوشحال بودم
استاد از شما هم بی نهایت ممنونم
بهترین دستان خداوندی برام
و خدایی که در این نزدیکی است…
سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عباس منش عزیزم، بانو شایسته و همه عزیزان حاضر در این مکان مقدس…
واقعا حس و حال من دقیقا اون حالیه که می تونم بگم پر حرفم ولی هیچی نمی تونم بگم!
چقدر این فایل عالی بود. چقدر کلمه به کلمه اش نکته داشت… چقدر میشه فهمید که این کلمات از زبان انسانی به نام «سیدحسین عباس منش» جاری نشده! بلکه از زبان نیرویی میاد که در هر لحظه حاکم بر جهان هستیه. و داره مدیریتش میکنه. و زیر و بالاش رو میدونه و قول داده که در هر لحظه با بندگان صحبت کنه. از طریق الهامات بهشون بگه که چی درسته و چی غلط…
و وقتی بنده درجه یکی مثل استاد عباس منش که در تمام لحظات زندگیش سعی کرده با ایمان و باور آموزههای الهی رو اجرا کنه، بر کلامش جاری میشه و حرف هایی زده میشه که به طرز عجیبی با قوانین جهان هستی مطابقت می کنه. حرف هایی که مثل قرآن اگه هزار سال دیگه هم شنیده بشن، تازگی و جذابیت دارن…
و چقدر ذهن من مقاومت داره برای شنیدن این حرف ها. برای باور کردنش. مدت زیادی که کم و بیش فایل های استاد رو دنبال کردم و با این آموزه ها آشنا بودم، اما در هر زمان فرسنگ ها با این آموزه ها فاصله داشتم. در زبان مثل طوطی کلمات استاد رو بیان کردم ولی در باطن افسار بندگی شیطان بر گردنم بود…
از بچگی همیشه می خواستم همه چیو خودم انجام بدم… تسلیم بودن برام واژه نامانوسی بود. اعتماد به آدم ها هم برام سخت بود. چه برسه به خدایی که نمی دیدمش… از بچگی وقتی فوتبال بازی می کردم،پدر و مادرم می گفتن تو میخوای به جای همه بدوی… بعد از یک ساعت بازی کردن، تمام هیکل من مثل لبو سرخ شده بود و مثل آبشار عرق می ریختم، در حالی که بقیه کاملا اوکی بودن و هیج فشاری هم بهشون نیومده بود.
برام سخت بود که بپذیرم کار تیمی کردن رو! میخواستم هم خودم دروازه بان باشم، هم دفاع، هم هافبک و هم مهاجم! و این روحیه در من بود و بود و بود و با من رشد کرد. و الان هم هست. و داره خودشو در قالب عدم اعتماد به خداوند نشون میده.
به واسطه درخواست هدایت از خداوند برای رخ دادن اتفاق بزرگی در یک زمینه خاص برای خودم،در تاریخ 10 شهریور 1401 خداوند من رو در مسیری قرار داد که بتونم یه سری شرایط رو برای تحقق یک هدف رقم بزنم.
همه چیز رو خدا داشت درست می کرد اما من به خاطر عدم اعتمادم بهش هی اومدم وسط و فکر کردم من باید کاری کنم! و به خودم تکیه کردم. این شد که بعد از 2 سال از اون داستان هنوز که هنوزه اتفاقی نیفتاده و باز خدایی که همیشه مراقب منه و با وجود همه بی معرفتی هام حواسش بهم هست، دوباره تلنگری بهم زد که در مسیر درست حرکت کنم و این بار میخوام همه چیو بسپارم به خودش…
یک نوع مهاجرتی پیش رومه که همیشه ترسی در موردش توی وجودم بوده. اما الان که خدا به طور واضح داره منو هدایت می کنه میخوام دیگه بهش اعتماد کنم. میخوام بسپارم که اون برام همه چیو رقم بزنه. البته که ترس های زیادی هست و نجواهای شیطان هم کار خودشو می کنه، ولی من میخوام بسپارم به خدای خودم. برم توی دل ترس ها… هر چه بادا باد. به قول نیچه هر آن چه مرا نکشد قوی ترم خواهد ساخت…
اگه خداوند به استاد الهام کرد که اون موقع شب به دل یک ساختمان متروکه وارد بشه و استاد به این الهام عمل کرد و پا روی ترس هاش گذاشت، من هم می تونم این کارو انجام بدم. تازه الهام من خیلی واضح تر و کار من خیلی ساده تره. اگه میخوام شاگرد خلفی باشم، باید پا جای پای استاد خودم بذارم.
البته که این فایل پر از نکته است و میشه ساعت ها در مورد نکاتش صحبت کرد. اما دوست داشتم منم تعهدی رو برای پذیرش الهامات خداوند و عدم مقاومت در موردش بنویسم و با همه وجودم سعی کنم که با تکیه به نیروی خداوند، ترس هارو از خودم دور کنم.
استاد عزیزم، با دنیایی از عشق برای شما و مریم بانوی دوست داشتنی آرزوی هر آنچه میخواهید رو دارم. در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و سالم و پیروز و سربلند و سعادتمند باشید.
خدانگهدار
1403/5/22
18:28
Second Part of my writing
Hello my lovely master,
Diamond Points
Key 8: Ask for the final goal or wish instead of specific things. What does this mean?
It means seeking freedom, the feeling of satisfaction, peace, and calm as the ultimate goal. As the master already mentioned, maybe right now, you do not have a good financial situation. But reaching the feeling of satisfaction is possible without money or the other material things we wish to have.
It’s important to remember that without a calm and relaxed mind, it is impossible to find solutions and free yourself from the mental prison you’ve created. I need to achieve a sense of satisfaction. Right now, I don’t have much except an old computer, but first, I need to reach a state of contentment and then ask God for guidance. Please guide me to the right path at the right moment.
Key 9: As the master said, it is essential to reach self-awareness and change the way we look at our aims and goals. Understand why we want something, and then ask for the essence of that goal. Finally, be aware of the signs that appear along the way.
We must be flexible and wise in interpreting these signs.
Now, what is the goal that is most important to you?
For me, as I mentioned in the first part of my writing, it is to achieve good health, meaning a healthy spine, and financial freedom—enough to rent a house, buy proper food, and go out with my family without worrying about how much money I have in my pocket.
I want to achieve financial freedom.
I think working in electronics and repairs might help me reach that goal. Right now, I need to focus on this field and build the traits and personality necessary to succeed.
I need to be relaxed and calm, not constantly worrying about how to make money. I need to gain knowledge and experience first, without worrying about money, as the master said. Just go and get better in the field you are interested in.
How much I am willing to sacrifice for your goal?
The more you sacrifice, the closer you get to achieving it. Focus is a crucial element in reaching your goal—without it, your progress will be slow or even stagnant. I’m enthusiastic about reaching my goal, especially financial freedom.
For finding good role models, you can use this website: Starter Story.
Key 10: I used to think that too much time had to pass before God would respond, but no, no, no—if I am submissive, He will respond, just like in the example the master gave about the mother of Musa. She undertook a really hard task, but Allah responded very soon. Allah does what He promises; don’t forget that. If you do not get results, it means something is wrong on your end.
Key 11: The sign of being submissive is whether I have peace and tranquility. You can ask yourself this every time. If the answer is no, then ask why not? What’s going on in my mind? Why am I anxious? Why am I afraid? Remember, if you can pacify yourself, especially in difficult times, and trust what you hear, the reward will be huge and come quickly.
Key 12: Diamond Point: Now I understand how to set goals. Instead of saying, “I want that amount of money,” say, “I want freedom, I want liberation, I want peace.” I got this, but the key point here is that to reach that goal, I need to make some changes in myself. I need to progress in specific areas connected to my goal.
To clarify for myself: I have the goal of migrating to a better place. I asked what I should do, given my current situation. The answer I received offered several options according to my situation:
1. Learn English → Pass an official English test → Apply for university → Apply for a visa → Finally, go for it.
2. Apply for immigration cases → Then wait for the result.
The second way doesn’t seem too cool or interesting, but I did both. But here is the main thing: My goal is to reach a better place in all aspects. I need to improve my English from zero, pass the test, and apply to university. It’s the same for any goal; I need to change myself and enhance my abilities to reach them.
Another example is financial freedom. Setting this goal and then just sitting at home, thinking I’m submissive—no, no, no, that’s wrong. If I want to reach financial freedom, I have to ask, “Where am I now? What should I do to reach it? What qualities should I build?”
Now, God, I do not know! I am submitting myself to you. I do not know what to do. I do not know how to make money from the knowledge and skills I have. Please tell me what to do and where to go.
First Step:
→ Go and find someone who has experience in electronic repair and start working. Just go and find them.
→ Purchase some basic equipment and also purchase some faulty boards, repair them, and sell them back for a good profit.
I need to get better by studying. Do things by studying a book or taking a course in electronics. At the moment, you won’t make more money; you just need to get better and better until you have knowledge that few others have and become the best in your field.
Next Step: Start acting, and remove the distractions and tasks that do not have priority. This is very important. I want to reach my goal. I want to achieve financial freedom. I am willing to sacrifice my energy and time and show some bravery and faith.
As the master said, if you are submissive, but you do not bring any changes in yourself, for example, if you want to marry someone with specific traits or work in a specific job you love, but you are not yet the proper person for marriage or you do not yet have the basic knowledge to work in that specific job, then it won’t work.
Diamond Key 13: When we submit to God, He tells us which way to go and also what changes we need to bring to ourselves: → What traits we need to build. → What beliefs we need to change. → What paths to take and how to navigate them.
Practice: How can I use this guidance from God in my life to have a better, smoother life?
First of all, by adopting the beliefs mentioned at the beginning. When you reach a calm feeling, ask God, “This is my goal; I want you to tell me what to do and show me the signs,” and then go for it.
For me:
God, I want to work with someone who is experienced in electronic repairing. I want to work for 2 or 3 months, and during that time, I want to sharpen my skills and learn how to navigate the market. Guide me on when and where I should go. I feel I should go to Keyban Sar Sayed → Sader → and finally, Dubai Plaza. When should I go? My wounds have not yet healed, so I should wait, and soon I will go.
Diamond Key 15 plus Practice: Start being submissive to God with simple things, even things you somewhat resist. Then you can remind yourself, “I did it, and everything went amazingly and much better than I thought.”
For example, today I wanted to exchange a sum of money. During my search, I checked several shops and found that one offered the best price. But some of them refused, and only a few agreed. When I returned, the person said no. I said, “No issue,” and asked what I should do. I felt like going there, and on the very next try, I found another person who exchanged the money at a much better rate. At that moment, I couldn’t say anything but, “Thank you, God.”
The two examples that the master shared from his own experience are really extreme and good examples that have influenced me.
Key 16: If I have a bad habit or something else, I should say, “I am not the rival of my habit and my mind. I need your help, God.”
Diamond Point 17: This belief that God knows me—He knows my strengths, my weaknesses, my goals, and the best way to reach them and make a plan for me—is it. I just need to trust Him. I know it is evolutionary.
Wow, the master is amazing. The second example he shared from his own experience was really influential and courageous. Fear is the element that stops us. In the master’s example, he was able to control the fear and trust in God.
Key 19: When we do not get results and we keep trying and trying without success, it’s not because God doesn’t want us to succeed—it’s because we need to learn and take our lessons. That’s the key. If you don’t get results, it’s because you still haven’t learned your lessons. Think, think.
سلام خدمت استاد عزیزم.
در مورد هدایت شدن توسط خداوند، میتونم در مورد راه اندازی و مدیریت کسب و کار گذشته ام صحبت کنم. به خاطر دارم که من در دوران نوجوانی و جوانی علاقه شدیدی به بازیهای کامپیوتری داشتم. به غیر از بازی به خود کامپیوتر هم علاقه زیاده داشتم و ساعت ها زمان میگذاشتم برای اینکه یادش بگیرم و کلی پروژه های مختلف رو انجام میدادم و خیلی هم از این کار لذت میبردم. همان زمانی که بازی کامپیوتری انجام میدادم به صورت آنلاین، همیشه به دنبال پیشرفت بودم و تبدیل به یکی از حرفه ای ترین بازیکنان بازی کانتر سورس شده بودم و در سرورهای آنلاین ایرانی جز نفرات اول بودم. هر روز بازی میکردم و حتی زمانی که مدرسه میرفتم هم وقتی زنگ آخر کلاس تموم میشد با سرعت میرفتیم گیم نت و با دوستان گروهی بازی میکردیم و من سرگروه یکی از تیم ها بودم. خیلی لذت بخش بود و خیلی کیف میکردیم. یادم هست روزی در حال بازی کانتر سورس به صورت آنلاین بودم که پیشنهاد شد که من ادمین یکی از گیم سرورها بشم. این هدایت خداوند بود چون من همیشه دوست داشتم فضا بازی بهتری رو تجربه کنم و همیشه وقتی میدیدم یکی مدیر سرور هست میگفتم خدایا چقدر عالی میشه من هم مدیر سرور بشم و کلی بازی رو و روند بازی در گیم سرور رو لذت بخش تر کنم. از اونجایی که من خودم بازیکن و گیمر بودم میدونستم اگه چه شرایطی توی بازی توسط مدیر سرور به کار گرفته بشه بازی لذت بخش تر میشه تا اینکه یک روزی در یکی از سرورها به من پیشنهاد ادمین شدن داده شد و من قبول کردم و شدم مدیر اون گیم سرور کانتر سورس و چنان زمانم رو میگذاشتم اونجا و گیم سرور عالی ای ایجاد کردم که واقعا همه لذت میبردیم از بازی کردن. به یک سری تضاد در اون گیم سرورها برخورد کردم و دیدم که شرایط و فضا گنجایش ایده های من برای بهتر شدن رو نداره (ایده های الهامی خداوند بهتره بگم) و یک روزی با بچه ها تو بازی بودیم تصمیم گرفتم که گیم سرور خودمون رو بزنیم. از اونجایی که الگو داشتم از افرادی که اونجا بازی میکردن که تونستن گیم سرورهای خوبی بزنن من هم تصمیم گرفتم که مثل اونها باشم و خودم گیم سرور خودم رو داشته باشم اما مسائلی بود یکی اینکه پول میخواست دوم اینکه تیم میخواست سوم اینکه دانش و علم میخواست. من اون موقع باورم این بود که من در کامپیوتر فوق العاده عالی هستم و تا الان هزاران مسئله حل کردم بنابراین این هدایت خداوند که گیم سرور خودت رو بزن (اون موقع نمیدونستم هدایت چی) رو میتونم انجام بدم چون پشتوانه داشتم در ذهن خودم که ببین تو چقدر مسئله حل کردی تو کامپیوتر بدون اینکه کلاسی بری یا دوره ای آموزش ببینی پس میتونی گیم سرور خوبی هم ایجاد کنی و با همین باور شروع کردم و با پولی که خودم و دوستام روی هم گذاشتیم من گیم سرور خودم رو راه اندازی کردم اما بسیار اشکال داشت و اصلا سرعت و کیفیت بالایی نداشت. اما من باورم این بود که این مسائل رو میتونم حل کنم، من اون موقع به شدت هدایت های خداوند رو دریافت میکردم به صورت قدم به قدم که باید چه کاری انجام بدم. از اینکه باید از چه شرکتی سرور مجازی بگیرم هدایت های خداوند رو دریافت میکردم تا اینکه باید چه پلاگین هایی روی گیم سرور نصب کنم چه بهبود هایی توی گیم سرور ایجاد کنم چه کد هایی برای کانفیگ سرور باید بزنم و هزاران ایده الهامی. به خاطر دارم اولین سرورهای با اسم Fun رو من در ایران راه اندازی کردم که مناسب افراد با سن پایین بود و بازی های فوق العاده ای داشت که واقعا سرگرم میشدی و از طرفی یک تیم دوستانه خوب رو هم رهبری میکردم برای اینکه بیان تو گیم سرور و مدیریت بازیکنان رو انجام بدن و ادمینشون کرده بودم و بهشون احساس مهم بودن میدادم. خلاصه ایده های الهامی خداوند باعث شد که گیم سرورهای بسیار با کیفیتی در ایران تولید بشه و من واقعا میتونم بگم در روند بهترین شدن در ایران خداوند هدایتم کرد و دستان اون وارد زندگیم شدن. به خاطر دارم که از شرکت های زیادی سرور مجازی میگرفتم اما نمیتونستن کیفیت مناسب رو ایجاد کنن یا حجم کمی داشتن یا شبکه ضعیفی داشتن یا منابع سرورها کم و گرون بود و خیلی از اینجور مسائل اما خداوند من رو هدایت کرد به تیمی به نام هاست دی ال که واقعا از نظر قدرت شبکه و کیفیت سخت افزار و نامحدود بودن ترافیک سرورهاشون عالی بودن و تنها موضوعی که داشت این بود که سرورهای گران قیمتی بودن و من باید پول زیادی میدادم تا این کیفیت رو دریافت کنم. اما چطور شد که من به سمت این تیم فوق العاده هدایت شدم؟ در صورتی که تو ایران همه می نالیدن که کیفیت سرورها مناسب نیست اما من تونستم از این تیم فوق العاده سرور مجازی قوی بگیرم؟ هدایت خدا. من عقلم هم به این موضوع نمیرسید. من در حوزه برنامه نویسی با هدایت های خداوند پلاگین هایی رو ایجاد کردم که برای اولین بار در ایران بود و کیفیت بسیار بالایی رو ایجاد کرده بود. با هدایت خداوند سیستم انتی دیداس با کیفیتی رو ایجاد کردم که جلوی تمام حملات رو شبکه گیم سرورها رو میگرفت و از اونجایی که بک بن بسیار قوی ای داشت سرورهای هاست دی ال باعث شده بود که من بتونم حملات سنگین شبکه رو هم هندل کنم و همین استیبل بودن سرویس ها و همین کیفیت بالایی که روی سرویس ها بود و به جرئت میگم عقل من به هیچکدوم از اینها نمیرسید حاصل عمل کردن به هدایت های خداوند بود و اینکه من هر روز زمانم رو میگذاشتم برای اینکه گیم سرورها رو رشد بدم و باورم هم این بود که من فضای سالمی رو برای افراد فراهم میکنم که بدون توهین باشه بدون تخریب باشه بدون درگیری باشه چون اون موقع فضای گیم سرورها مسموم بود و نمیشد بازی کرد از بس فحش میدادن ولی ما اومدیم با تیم ادمین هایی که ایجاد کردیم فضای سالم رو بوجود اوردیم و هر کس بی احترامی میکرد ادمین ها تذکر میدادن و در نهایت اخراج میکردن بازیکن رو از روی سرور. خلاصه یکی از بهترین روزهای زندگیم زمانی بود که من با عشق کار میکردم و گیم سرور های عالی تولید میکردم و پیشرفت میکردم و به شدت هم به این کار علاقه داشتم. نمیخوام در مورد تضادهایی که بعدا رخ داد صحبت کنم که منجر شد به اینکه کسب و کارم از کار بیفته اما روند پیشرفت خودم رو که در اون کار بررسی میکنم بدون شک این بود که من به حسی که از درون باهام صحبت میکرد و راهکار میداد عمل میکردم. حتی یادم هست که یک مشکلی در بین تمام گیم سرورهای دنیا در زمینهی اسپمینگ وجود داشت و میشد با یک سری اقدامات کوچک باعث ایجاد لگ در گیم سرورها شد. این مشکل جهانی بود و همه درگیرش بودن. یادم هست یکی از افرادی که خودش هم گیم سرور میزد بهم گفت که پسر با این مشکل میخوای چی کار کنی راهی براش نیست اما همون موقع من با اعتماد به نفس بالا گفتم این مشکل رو هم حل میکنم تا یک مدت زمان دیگه و اینم هدایت خدا بود که این ایمان رو در من ایجاد کرده بود که این حرف رو بزنم و شاید در کمتر از چند ماه من تونستم این مشکل رو با هدایت خداوند حل کنم و من خداوند من رو به این راهکار هدایت کرد همون حس درونی رو میگم و سرورهای من ضد ضربه شدن و مشکلات لگ و پکت لاس و خیلی موارد این چنینی حل شد و همه تو ایران تعجب کرده بودن که چطور این مسئله حل شده و همه تبریک میگفتن و من هم بسیار معروف شدم چون گیم سرورهای من بی نظیر شده بود و فروش پشت فروش داشتیم. یادم هست من در سن 18 سالگی وقتی دلار 1000 تومان بود به درآمد 4 میلیون و خورده ای تومن در ماه رسیدم و کلی پول داشتم که کسب و کارم رو گسترش بدم. اما همه ی این پیشرفت ها و اتفاقات عالی حاصل یک چیز بود، گوش دادن به حرف های خدا. دقیقا من پشت سیستم مینشستم و خداوند باهام حرف میزد که باید چه کارهایی رو انجام بدی، واقعا من فقط به حسم که از درون با من صحبت میکرد و ایده های عالی میداد عمل میکردم و نتیجه اش اون اتفاقات مالی خوب بود این در حالی هست که من قبلش مغازه داشتم برای خودم و تابستون که مدرسه نداشتم میرفتم کار میکردم ولی درآمد آنچنانی ای نداشتم و همین تضاد باعث این شد که من به این فضای جدید هدایت بشم و بهتر پول بسازم. خب اگه بخوام الان زندگیم رو مقایسه کنم با اون موقع متوجه این نکته میشم که خداوند قبلا خیلی واضح با من صحبت میکرد و هدایتم میکرد و من هم گوش میدادم اما الان اون اتصال دائمی شدید رو ندارم. بهم الهام میشه اما در مورد موضوعات بسیار بدیهی هست و در مورد مسائل اصلی زندگیم من هدایت رو دریافت نمی کنم. من علاقه شدیدی دارم به اینکه خودم کسب و کارم رو بسازم و پول بسازم و دوست ندارم آشغال ها رو زیر مبل قایم کنم. همین چند سال پیش هدایت های خداوند اومد که میتونی مثل استاد سایت بزنی و مهارت هایی که بلد هستی رو آموزش بدی. و همین کار رو کردم و تا الان صدها ویدیو در قالب هدیه و محصول تولید کردم و روی سایتم گذاشتم. اما در همین موقع ها هست که اتصال من با خداوند قطع شده یعنی خدایی که این ایده رو بهم الهام کرد که این قدم رو بردار و این شرایط رو بوجود بیار انجامش دادم الان ایده های دیگه داده که برو فلان آموزش ها رو تولید کن و من هم چشم گفتم و دارم تولید میکنم اما از نظر فروش هدایتی رو دریافت نمیکنم که باید چه کار کنم که به سود برسه، انگار اتصال قطع شده، یک موردی هم بگم در مورد این فایل که استاد میگه تو یک خواسته ای رو میخوای اما خداوند یک خواسته بهتر رو برای تو میخواد بنابراین اجازه بده که هدایت بشی. از طرفی استاد میگه تمام اتفاقات زندگی شما بدون استثنا حاصل باورها و فرکانس های خودتون هست. از یک طرف دیگه هم استاد میگه شما میتونید کنترل تمام جوانب زندگیتون رو با استفاده از قوانین بدست بیارید، اصلا در همون ابتدای کتاب چگونه فکر خدا را بخوانیم استاد میگه اگر خواستار این هستید که کنترل تمام جوانب زندگیتون رو بدست بیارید و به آرامش برسید که پایه تمام موفقیت های شماست قوانین خدا رو درک کنید و بدونید که با فرکانس خودتون همه چیز رو خلق کردید. الان استاد میگه شما نمیتونید همه چیز رو کنترل کنید و اگر بخواهید همه اتفاقات رو کنترل کنید زندگی بسیار سختی خواهید داشت. از طرفی در جلسه ی دو قانون آفرینش استاد میگه تا درخواست نکنید چیزی بهتون داده نمیشه و قدم اول درخواست هست و باید فهرست 107 آرزوتون رو بنویسید و فکر نکنید اگه به خواسته ای نرسیدید خدا براتون نخواسته، اصلا اینکه خدا برای تو چیزی رو بخواد امکان پذیر نیست، تو خودت هستی که خلق میکنی، ولی الان استاد میگه درخواست میخوای بکنی بگذار خدا هدایتت کنه میگه چون خدا خواسته بهتر از اونچه که تو درخواست کردی رو بهت میده. این حرف ها در ظاهر با هم تضاد داره، آخر اگه ما همه چیز رو خلق میکنیم و خدا برای ما چیزی نمیخواد، چرا الان استاد میگه که باید بگذاری خدا هدایت کنه؟ خب خدا که برای ما چیزی رو نمیخواد چرا باید بگذاریم هدایت بشیم؟ استاد لطفا واضح تر در مورد موضوع هدایت صحبت کنید. جمع بندی حرف هاتون با هم کمی تضاد برای من ایجاد کرده. عملکرد من تا الان به این شکل بوده که فایل های سفر به دور آمریکا رو میبینم و نکات مثبت ش رو مینویسم و بهش توجه میکنم و از همون جنس توجه در زندگیم اتفاق می افته. ولی الان شما میگید باید بگذاریم هدایت بشیم و نباید چیزی رو مشخص کنیم چون ممکنه خدا بهترش رو بخواد. آخر باید درخواست کنیم یا نباید درخواست کنیم؟! آخر باید بگذاریم خدا بهمون بگه چی برای ما خوبه یا باید تمرکز کنیم روی خواسته هامون تا وارد زندگیمون بشه؟ آخر ما کنترل تمام جوانب زندگیمون رو بر عهده داریم یا نمیتونیم همه چیز رو کنترل کنیم؟ چون من تا الان به این شکل عمل کردم که گفتم ببین اگه شرایط زندگیت دلخواهت نیست خودت ایجاد کردی و باید کانون توجهت رو تغییر بدی چون تو کنترل تمام جوانب زندگیت رو به عهده داری، ولی الان میگید شما نمیتونید همه چیز رو کنترل کنید و باید بگذارید که هدایت بشید. من که گیج شدم. میخوام بدونم در عمل باید چه واکنشی رو نشون بدم از خودم.
عاشقتونم استاد و دوستان سایت. امیدوارم زندگیتون عالی پیش بره.
سلام خدمت برادر عزیزم… راجع به مطالبی که فرمودید بنظرم اومد سه تا نکته از صحبت های استاد رو اینجا بزارم شاید ان شااالله به کارتون بیاد.. 1- ما در مورد چیزهایی هدایت میشیم که نسبت به اونها مقاومت (بخونید شرک) کمتری داشته باشیم…یعنی میزان هدایت ما در هر موضوعی با میزان مقاومت ما نسبت عکس داره… مثلا شما در بحث گیم اونقدر اشتیاق داشتید و مقاومت خاصی نداشتید، بخاطر همین هدایتها هم خیلی واضح میومد…یادمه یکی از اقوام که در حوزه طب سنتی کار میکنه بهم میگفت توی خواب میبینه که کجا رو باید سوزن بزنه (طب سوزنی) که فلان مسئله حل شه..اما همین بنده خدا در مورد مسائل مالی چون مقاومت داره شرایطش تغییر نمیکنه و هدایتی دریافت نمیکنه…
بنا بر این هدایت تکامل میخواد و به اندازه ای که در موضوعات مختلف مقاومتمون کمتر میشه بهتر هدایت میشیم که البته باید با احساس لیاقت همراه باشه که ما شایسته دریافتش هستیم…
2- خداوند برای ما چیزی رو نمیخواد اما بهترین مسیر رو برامون مشخص میکنه… اینکه کار رو به خدا بسپاریم به این معنیه که بزاریم از بهترین مسیر ما رو به خواسته هامون برسونه و اگه بخوایم خودمون مسیر رو پیدا کنیم مثل این میمونه که داریم از یکسری دیتا که قبلا در ذهنمون ذخیره شده برای حرکت در مسیر جدید که دیتایی نداریم استفاده کنیم که معمولا به شکست منجر میشه…
3- بجای اینکه یه چیز مشخص از خدا بخوایم، با در نظر گرفتن هدفمون از اون خواسته بزاریم خداوند بهترین گزینه رو برامون مشخص کنه و ما خودمون یه چیز خاص نخوایم… دلیلش هم اینه که مصداقی که مشخص کردیم برای رسیدن به اون اهداف مناسب نیست و خدا علیم و حکیمه و بنابر این ما رو به اون خواسته مشخص نمیرسونه چون با این کار به اون اهدافی که خواستیم نمیرسیم…
مصداقش هم این آیه است که:
وَلَا تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ ۚ لِلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا ۖ وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ ۚ وَاسْأَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا
نعمت ها و مال و ثروتی که خدا به سبب آن برخی از شما را بر برخی برتری داده آرزو مکنید. برای مردان از آنچه کسب کرده اند بهره ای است، و برای زنان هم از آنچه کسب کرده اند بهره ای است. و [لکن] از بخشش خدا بخواهید، یقیناً خدا همواره به همه چیز داناست.
سلام به دوستان عزیزم حسین و نرگس عزیز.
سپاسگزارم بابت کامنت پر محتوایی که برای من گذاشتید. درک این کامنتتون نیاز داره به اینکه بیشتر بخونمش و بیشتر بهش فکر کنم. با تاخیر دارم براتون مینویسم چون گفتم ابتدا بگذار خوب بهش فکر کنم و بعد پاسخ بدم ولی به این نتیجه رسیدم که درک این موضوع بیشتر نیاز به فکر کردن داره بنابراین کامنت نوشتن براتون رو شروع کردم.
استاد میگه ما هدف و مقصدی رو مشخص نمی کنیم حتی در سفرهامون، از خدا میخواهیم که ما رو به سمت جایی هدایت کنه که لذت ببریم زیبا باشه و .. و میگذاریم نشونه ها هدایتمون کنند و از طرف دیگه استاد میگه ما باید باور داشته باشیم که این جهان ربی داره خدایی داره که داره همه چیز رو کنترل میکنه و هدایت میکنه تمام موجودات رو و آگاهیش از ما خیلی بیشتره. آگاهیش بی نهایت و بهترین ها رو که مناسب ماست رو میدونه.
باتوجه به این باورهایی که استاد میگه ما باید تمام توجهمون رو بگذاریم روی هدایت خداوند و بگذاریم خدا بهمون بگه باید چی کار کنیم. مثلا خود استاد به این شکل عمل کرد گفت اگه دانشگاه رفتن برام خوبه کاری کن که کنکور قبول بشم و اگه قبول نشدم یعنی دانشگاه برام خوب نیست. یعنی استاد مشخص نکرد که میخواد بره دانشگاه گذاشت هدایت بشه و خواسته مشخصی ازش نخواست گفت میخوام پیشرفت کنم میخوام تو زندگیم رشد کنم و گذاشت خدا هدایتش کنه.
اما از طرفی من همیشه اینو از استاد میشنیدم که میگفت همه شرایط رو خودتون ایجاد می کنید همه ی اتفاقات رو خودتون بوجود میارید و خدا کاری نداره، به همین دلیل بشینید به خواسته هاتون توجه کنید، تجسم کنید در موردش بنویسید. بشینید افرادی که خواسته های شما رو دارن رو پیدا کنید و تحسینشون کنید. یا بشینید نکات مثبت رو بنویسید و به احساس خوبی برسید، بشینید دقیقا مشخص کنید که خواسته هاتون چی هست و این تمرین در فایل های مختلف داده شده مثل فصل اول کتاب رویاهایی که رویا نیستند که استاد میگه باید دقیقا مشخص کنید از خداوند چی میخواهید و باید به وضوح کامل برسید در مورد خواسته هاتون. من هم باتوجه به این آموزه ها خودم رو تربیت کردم که به این شکل فکر کنم و عمل کنم اما الان استاد داره کاملا متفاوت صحبت میکنه و میگه بگذارید هدایت بشید و تسلیم خدا و هدایت هاش باشید و به خواسته ای نچسبید. مسیر رسیدن به خواسته رو مشخص نکنید. قصد پشت خواسته هاتون رو بگید میخوام و باید تسلیم خداوند باشید که هدایتتون کنه. باید مشخص کنید که لذت رو میخواهید، آزادی رو میخواهید، آرامش رو میخواهید و … بگذارید خداوند هدایتتون کنه به سمت این شرایط. استاد میگه که خداوند بهتر به ما آگاه هست و بگذارید اون براتون مشخص کنه که به چه سمتی حرکت کنید. یک خواسته مشخص رو نخواهید، مثلا اگه یک فردی میخواد مشهور بشه ایرادی نیست ولی بگو چرا میخواهی مشهور بشی و قصد پشتش رو بخواه، مثلا یکی از قصد ها این هست که فکر میکنی ثروتمند تر میشوی اگه مشهور شوی و در واقع تو آزادی میخواهی داشته باشی. اون رو بخواه.
الان موضوعی که من در حال فکر کردن بهش هستم این هست که آخر ما باید کانون توجهمون رو روی خواسته هامون بگذاریم یا نگذاریم؟ قبلش من به این شکل فکر میکردم که خدا یک سیستم هست که طبق قانونش به توجه ما پاسخ میده. بنابراین من هر خواسته ای که میخوام رو باید بشینم بهش توجه کنم به شکل های مختلف که وارد زندگیم بشه. اینکه ما روی نکات مثبت فایل هایی مثل سفر به دور آمریکا و زندگی در بهشت تمرکز کردیم و این جنس اتفاقات وارد زندگیمون شد با این باور بود که خدا یک سیستم هست و داره به کانون توجه ما پاسخ میده. ولی الان استاد میگه بگذارید هدایت بشید. چون ممکنه ما خواسته هایی رو داشته باشیم از اون طرف آگاهی خداوند این باشه که یک چیز بهتری برای تو خوب هست. مثل استاد که گفت خدا به من گفت برو دانشگاه و بعد مسیر زندگی من عوض شد. یعنی استاد نشست مثل ما به خواسته هاش توجه کنه و بنویسش بلکه گذاشت خدا هدایتش کنه و در نهایت باعث شد که در حوزه موفقیت فعالیت کنه.
تناقض برای من اینجاست که تا الان اینو باور کرده بودم که خدا برای من چیزی رو نمیخواد و باید درخواست کنم اما الان استاد میگه خدا بهترش رو برات میخواد و نباید بچسبی به یک خواسته و بگذار خدا هدایتت کنه. این دقیقا یعنی اینکه پس خدا این وسط برای ما یک چیزی رو میخواد و خواسته ما ممکنه در مسیر درست نباشه پس باید بگذاریم هدایت شویم.
امیدوارم متوجه منظور من شده باشید.
سلام خدمت آقا محمد صادق عزیز، ببینید این موضوع دو بخش داره، بخش اول اینه که ما به وضوح برسیم که خواستهای که داریم برای هدف درستی یا به خاطر نظر دیگران یا عوامل دیگهای هست که در واقع خواسته قلبی ما نیست، پس موضوع اول اینه که این خواسته قلبی خود ماست یا اینکه پشتش یه باور شرک آلوده که برای دیگران یا برای مسائل دیگه جز خودمون داریم اون خواسته رو دنبال میکنیم
بخش دوم اینه که حالا که ما به وضوح رسیدیم که این خواسته خواسته قلبی خودمونه یا به خاطر عوامل دیگهای اون رو در نظر گرفتیم و اگر به نتیجه رسیدیم که این خواسته قلبی خودمون بوده باید بیایم و بررسی کنیم که اون خواسته مارو به چه چیزی میرسونه، یعنی هدف پشت اون خواسته رو پیدا بکنیم، اینجاست که بحث بحث مصلحت خداوند مطرح میشه که آیا مصداقی که مشخص کردیم میتونه ما رو به اون خواستهها برسونه یا نه، مثلاً اگر من به این نتیجه رسیدم که هدفم از دانشگاه واقعاً رشد و پیشرفت خودم هست اما برای مصداقش مثلاً فلان دانشگاه رو انتخاب میکنم که اون دانشگاه نمیتونه اون خواسته من رو محقق بکنه، چون که من مثل اون آدمی هستم که توی یه جنگله نمیتونه همه جا رو خوب ببینه اما هدایت خداوند مثل یه پهپاد که از اون بالا داره همه چیز رو میبینه، اینجاست که من با توجه به اینکه خواسته خودم را مشخص کردم تشخیص مصداقش رو به هدایت خداوند میسپارم تا خداوند به بهترین نحو خواسته من رو محقق کنه، در واقع من خواستههای خودم را دارم اما چیزی رو که به خدا میسپارم تشخیص موردیه که میتونه این خواستهها رو محقق کنه و سادهترین راهی که بتونه من رو بهش برسونه، توی مثال استاد که خیلی تو سفر به دور آمریکا در موردش صحبت کردن میبینیم که استاد مثلا دنبال یه جای خنک میگرده مثلاً توی تابستون که مثلاً آبشار هم داشته باشه یا مثلاً مسیر مناسب برای موتور سواری داشته باشه اما تشخیص مصداق رو میذاره به هدایت خداوند، بزار یه مثال روشن برات بزنم، ما قصد خونهدار شدن داشتیم و در تشخیص مصداق خونه مناسب اشتباه کردیم و با اینکه با مالک خونه بسته بودیم قضیه رو کنسل کردیم و گذاشتیم خداوند ما رو هدایت کنه، و خداوند ما رو هدایت کرد ه خونهای که خیلی فراتر از چیزی بود که ما انتظار داشتیم و تمام اون انتظاراتی که داشتیم رو محقق کرد، حتی خیلی فراتر از اون رو، با اینکه ما ساعتها و روزها دنبال خونه گشته بودیم اما این خونه رو خیلی خیلی هدایتی خداوند در مسیر زندگیمون قرار داد با اینکه ما تجربه زیادی در این موضوع نداشتیم… بهتون پیشنهاد میکنم اگر دوره است لیاقت را تهیه نکردید حتماً تهیهاش بکنید به خاطر اینکه توش خودشناسی خیلی عمیقی داره که به شما کمک میکنه که به درستی خواستههای خودتون رو تشخیص بدید و اون رو از خواستههای دیگری که پشتش نظر دیگران یا عوامل دیگری مثل عقده های کودکی و … هست جدا بکنید
سلام دوست عزیزم
من درک خودم میگم ، خدا هیچی برای ما نمیخواد یعنی اگه بخوایی بیافتیم تو چاه جلومون را نمیگیره اگه هم بخوایم ثروتمند بشیم جلومون را نمیگیره خدا مثل یه کامپیوتره که نه عواطف داره نه احساسات پس این که خدا هیچی نمیخواد برامون کاملا مشخصه یعنی تا چیزی نخوایی اصلا اجابت نمیکنه چون تو سفارشی ندادی فرض کن بری پشت کامپیوتر و سفارش اینترنتی ندی خوب سفارشی ثبت نمیشه که بخواد بهت داده بشه این از این موضوع پس باید هدفتو کاملا دقیق با جزییات اتفاقا مشخص کنی که دقیقا چی میخوایی مثلا چه ماشینی با چه خصوصیاتی میخوایی اما برای رسیدن به این ماشین باید ذهن منطقی خودتو خاموش کنی و از خدا هدایت بخوایی اون در بهترین زمان و مکاان که امادش هستی با اسان ترین روش و بهترین حالت بهت میده مثلا من ٢٠۶ میخواستم اما هر کاری میکردم نمیشد چون لیاقتم ٢٠٧ بود یعنی بهترش خدا بهم داد منظور استاد این که خواستتو مشخص کن خدا بهترینشو بهت میده یا من یه پاستا معمولی میخواستم سفارش بدم اما نمیشد از اسنپ میپرید بیرون یا ریویو ها خوب نبود همان روز خدا هدایتم کرد برج میلاد تو بهترین لوکیشن که کل تهران زیر پام بود با بهتربن حالت خوشمزهترین پاستای عمرم بهم داد یا من قبلا میخواستم گوشی ایفون x بخرم نمیشد انقدر اصرار کردم که اخر سر فروشنده کلاه گذاست سرم یه گوشی استوک تعمیری به جای گوشی نو داد که دو هفته بد از طریق دوستم که کارش ایفون بود فهمیدم بعدش رفتم پیشش سریع ازم پس گرفت یه گوشی دیگه داد امدم خونه دیدم روی صفحش یه پیکسل سوخته داره یعنی اتیش گرفته بودم دوباره رفتم پیشش خود فروشنده هم قاطی کرده بود بهد که بررسی کرد دید از خود کمپانی بوده این مشکل و من ارزوم اون زمان گوشی لیفون xsگلد بود و به راحتی گوشی ایفون گلد برداشتم یه مقدار بیشتر پول دادم یعنی لیاقتم بهتر بود منظور که خدا بهترشو میده اینه من کلی مثال این شکلی دارم اما باید هدفتون مشخص کنید وبسپارید به خدا و حالا یه پروسه ای داره که بهت بده میشه این پروسه کوتاه باشه یا طولانی حالا این پروسه به چی بستگی داره به ظرفت که همان احساس لیاقته اگه احساس لیاقت نداشته باشی باید روی خودت کار کنی که همان هم خدا برات واضح میکنه که تو خودتو لایق نمیدانی یعنی احساس ترس و نگرانی و بد داری یعنی باید احساس لیاقت خودتو درست کنی به اندازه ای که احساس شما بهتر بشه به هدفت سریع تر میرسی و خدا با بهترین روش و سریع ترین حالت شما رو به هدفت میرسانه و از داشتن اون نعمت لذت میبری این میشه هدایت
حالا مغز ما چی میگه میگه خودم میدونم ما رو میندازه تو رنج میگه فلان مقدار پول از فلانی قرض کن طلاهاتو بفروش گوشی موبایلتو بفروش قسطی میتونی اون ماشین بخری و میخری اما اون ماشین میشه سوهان روحت کلی زیر فشار قرضی و از طرفی چون در خودت احساس لیاقت درست نکردی همش نگرانی تصادف نکنه ندزدن و یا نتونی قرضتو بدی یعنی اون ماشین به جای نعمت و لذت برات میشه عذاب عظیم
هدایت یعنی خواستتو مشخص بکنی اتفاقا دقیق هم مشخص کنی اما بخوایی خدا هدایتت کنه هم باورتو درست کنه هم در زمان مناسب بهت بده که امادش باشی لذت ببری برای همینه یه وقتایی ما خواسته ای داریم خدا میگه صبر کن یعنی خدا میخواد شما رو ظرفتو اماده کنه و وقتی امادش بشی سر میخوره تو بغلت به راحتی اما ذهن منطقی ما عجله داره و با همون شرایطی که میبینه ما رو هدایت میکنه میندازه ما رو تو رنج و بدبختی من شخصا خدا وکیلی هر وقت با عقلم کاری کردم حتی اگه ظاهرش خیلی هم منطقی بود بد جور ضرر و زیان دیدم و هر وقت صبر کردم تا هدایت بیاد هر چند ظاهرشم اصلا منطقی نبود به حدی سود کردم که خودم انگشت به دهن موندم
اینم خودم تازه به درکش رسیدم دارم به خودم میگم که برام بمونه همه موجودات روی زمین هدایت میشن حتی مورچه فرض کن یه سوسک که میمیره فرداش دورش هزاراتا مورچه جمع میشه و ازش تغذیه میکنند کی اینا رو هدایت کرده خدا پس خدا همه جهان خلق کرده و هدایت میکنه و منم هدایت میکنه حالا این هدایت در حیوانات اسمش غریزه است و در انسان همان هدایتی که من باید به خدا اجازه بدم هدایتم کنه چون انسان اختیار داره انسان میتونه از مغز پوک خودش استفاده کنه یا از مغز خدا که به غیب اگاهه حالا من اگه از مغز خودم استفاده کنم شان من از مورچه هم پایین تر میشه چون مغز ما اگاهی نیست پر شده از ورودی هایی که ادما بهمون دادن برای همینه هر وقت از مغزم استفاده کردم با مغز رفتم تو دیوار مغز ما همان راه گمراهی که همه ادما رو مغزشون حساب میکنند و نابود میشن و من باید بتوانم مغزم و پیش فرض خای ذهنی خودم پاک کنم و وصل بشم به خدا تا اون منو هدایت کنه برای همینه خود خدا میگه منو به راه راست به راه کسانیکه به انها نعمت دادی هدایتم کن نه گمراهان که خدا وهدایت خدا باور ندارن دارن رو مغز پوکشون حساب میکنند هدایت همون توکل همون تسلیم شدن همون صبر
وقتی منتظر هدایتی یعنی تسلیم خدایی یعنی سپردی به خدا و همان صبری هست که تو رو به نتیجه میرساند
بعد بحث کنترل هم اینه که ما بیرون خودمون هیچ کنترلی نداریم مثلا اینکه همش بخوایی حواست باشه ماشینتو دزد نبره یا هرچیز دیگه ما نباید بیرون خودمون کنترل کنیم یا اینکه دیگران برامون چی میخوان یا چی نمیخوان یا فلانی با من دشمنی داره هر وقت توجهت به بیرون از خودت بره حالت بد میشه و نابود میشه ادم یعنی ما نباید دنبال کنترل شرایط باشیم من قبلا حتی الان هم باید همش به خودم تذکر بدم که ندا تمرکزت روی خواستت باشه نه روی ناخواسته که اسمش کنترل ذهنه و منظور از کنترل کنترل روی شرایط بیرون خودمون نباشد من باید هدف خودمو مشخص کنم و توجهم روی هدف خودم قفل بشه و هر کسی هر کاری کنه به نفع من میشه چطوریشو نمیدانم هیچ کسم نمیدونه اما بارها برای من اتفاق افتاده برای همین اصلا دنبال کنترل چیزی نباش هدف مشخص منتظر هدایت و قدم به قدم حرکت کن تا به مقصد برسی